تابستان رویایی قسمت دهم یه روز عصر بابام وقتی اومد خونه یه عالمه خرت و پرت خریده بود و ولو کرد وسط هال ، صدام کرد حمید بیا اینارو ببر تو آشپزخونه به زنداییت کمک کن جاشون بده ، سولماز که با صدای بابام از اتاقشون اومد بیرون از این همه وسیله که بابام گرفته بود خنده اش گرفت و گفت نصف اینارو باید بریزی دور چون جا نداریم ، بابام گفت فردا ناهار فرهاد و خانمش میان خونمون ، مهمون داریم ، خیلی خوشحال شدم چونکه عمو فرهاد خیلی آدم باحالی بود ، عمو فرهاد دوست قدیمی دانشگاهی بابامه که خیلی مرد باحال و بگو بخندیه لاغر مردنی و کوتاه قده و کلا آدم ریزه میزه ای محسوب میشه و زیاد شوخی میکنه ، فرهاد و بابام شریک هستن البته سهم بابام توی کارخونه از عمو فرهاد بیشتر بود ، زنش هم عاطفه است ، عاطفه قد بلند ، برنزه ، گوشتالو و خوشگله و به خودش خیلی میرسه ، اون با بابام و عمو فرهاد همدانشگاهی بودن ، واسه همین هم هر دوشون دوستای قدیمی بابام محسوب میشن ، حتی سه نفری توی زمان مجردی آمریکا هم رفته بودن ، مامانم اصلا از عاطفه خوشش نمیاد ، یه بار که مامان داشت با خاله ام حرف میزد شنیدم که پشت سر عاطفه میگفت این زنیکه جنده است ، اینو ول کنی میخواد همه تهرانو آباد کنه ، واسه همین هم که مامانم از عاطفه خوشش نمیومد ما با عمو فرهاد اینا زیاد رفت و آمد نمیکردیم ، اما من هم عمو فرهادو دوست داشتم هم از زنش عاطفه خیلی خوشم میومد ، معلوم بود حالا که بابام چشم مامانمو دور دیده عمو فرهاد و زنشو دعوت کرده خونه ، ولی عکسی العمل سولماز جالب بود ، انگار هیجان زده شده بود ، نمیدونم از اومدن عمو فرهاد اینا هیجان زده شده بود یا موضوع دیگه ای بود ، اما از کاراش معلوم بود دستپاچه است ، وقتی داشتیم وسایلو توی آشپزخونه جا میدادیم ازم پرسید عمو فرهادت چه جور آدمیه ؟ تعجب کردم ، اما جواب دادم خیلی آدم مهربونیه ، خیلی هم حاضر جوابه ! ، اوهوم...، زنش چی ؟ دوباره گفتم زن عمو عاطفه یکم مثل شماست ، خندید و گفت من چه جوریم مگه ؟ گفتم شما خیلی خوشگلید و آرایش میکنید و بگو بخند هستید و این چیزا ، بعدش گفتم یکم سولمازو چاخان کنم ، ادامه دادم : زن عمو عاطفه از خوشگلی به شما نمیرسه ولی خیلی آرایش میکنه و خیلی هم بگو بخنده ! ، گفت خوب ولی کاملا معلوم بود که دستپاچه است ، خیلی تعجب کرده بودم ، چون نمیفهمیدم یه مهمونی ساده که اینقد دستپاچگی نداره ، اونشب هروقت سولماز بابامو تنها گیر میاورد شروع میکرد باهاش در گوشی پچ پچ کردن و سوال جواب میکرد و بابام هم با خنده آروم جوابشو میداد ، فردا ظهر قبل از اومدن عمو فرهاد اینا سولماز خونه رو آب و جارو کرده بود و به خودش حسابی رسیده بود ، یه لباس خیلی خوشگل کار شده تنش کرده بود با یه دامن نسبتا بلند مشکی و جوراب نازک مشکی و دمپایی پاشنه بلند مشکی هم پاش کرده بود و بقول معروف شاه کُسی شده بود واسه خودش ، هی قربون صدقه اش میرفتم و دم پرش میگشتم ، اما عصبی تر از اون بود که به من توجهی بکنه ، خلاصه ، سر و صدای در حیاط بلند شد و ماشین بابام و پشت سرش هم عمو فرهاد با یه پژو 504 انگوری متالیک که اونوقتا که همه پیکان سوار میشدن برای خودش ماشین حسابی محسوب میشد وارد شدن ، عمو فرهاد از ماشین پیاده شده و یه نگاه به حیاط انداخت و شروع کرد با بابام حرف زدن ، از اون فاصله صداشون درست نمیومد ولی معلوم بود داره درباره درختای حیاط و این چیزا سوال میکنه ، سولماز بدو بدو اومد کنار من و زل زد به عمو فرهاد و بعدش هم به عاطفه که در ماشین رو باز کرد و به بیرون خرامید ، چقد ناز داشت این زن عمو عاطفه ، همه کاراش با ناز و ادا بود ، حتی وقتی میخواست در ماشین رو باز کنه و پیاده بشه طوری این کارو میکرد که انگار یه سوپر استار بزرگه و الان صد تا دوربین دارن پیاده شدنشو ضبط میکنن ، از اون فاصله متوجه شدم که پاهاش لختن ، خیلی تعجب کردم ، چون اونوقتا اینقد بگیر بگیر بود که زنها حتی با جوراب هم جرات نداشتن بیان توی خیابون و حتما شلوار میپوشیدن ، رسیده و نرسیده روسریشو در آورد و پرت کرد توی ماشین ، بعدش هم توی همون حیاط مانتوش رو هم در آورد و روی صندلی ماشین انداخت ، یه لباس خیلی جذب قهوه ای روشن تنش کرده بود با دامن روی زانوی قهوه ای تیره ، با پاهای بدون جوراب ، خیلی خوشتیپ بود ، سولماز زیر لب گفت عقده داره انگار ، خوب میومدی تو لباساتو در میاوردی ! ، خندیدم ، زنداییم گفت این همه عمو فرهاد عمو فرهاد این بود ؟ این که کلا نیم وجبه ! خندیدم و گفتم زندایی فلفل نبین چه ریزه ! کله ام رو ماچ کرد و گفت مردشور زبونتو ببره نیم وجبی !، سر و کله رویا هم پیدا شد و اونم به جمع ما پیوست ، بابام اینا بالاخره تصمیم گرفتن بیان تو ، عمو فرهاد وقتی منو دید لباش گوش تا گوش به خنده وا شد و کلی باهام شوخی کرد و دستم انداخت ، با دیدن سولماز هم سعی کرد مودب باشه و حسابی با زنداییم سلام علیک و خوش و بش کرد ،من هم با عاطفه هم روبوسی کردم و همشون رفتن توی اتاق پذیرایی ، عمو فرهاد طبق معمول مجلس گردان بود و با لطیفه ها و بذله گویی هاش کاری کرده بود حسابی بهشون خوش بگذره ، زود با هم صمیمی شدن و با هم شوخی میکردن و حسابی بهشون خوش میگذشت ، اما من و رویا حوصله امون سر رفته بود ، بهش گفتم میای بریم بیرون ، با اشاره سر بهم گفت آره ، به بابام گفتم من و رویا بریم بیرون ؟ بابام با کمال تعجب خیلی استقبال کرد و گفت آره ، برید ، اگه میخواین برید لونا پارک مینی سیتی ، بعدش هم منتظر جواب من نشد و دست کرد توی جیبش و از توی کیفش پنج تا هزاری سبز در اورد و گفت تاکسی بگیرید و برید پارک مینی سیتی ، منم عموت اینا که رفتن با زنداییت میام دم مینی سیتی دنبالتون ، ساعت 9.5 دم در مینی سیتی باشید که با هم برگردیم ، یادمه که پنج هزار تومن خیلی بود ، من هر بار میرفتم مینی سیتی فوقش 500-600 تومن خرجم میشد ! ، سریع پریدم توی اتاقم و لباس پوشیدم ، یکم معطل رویا شدم و دو نفری زدیم بیرون ، خیلی بهمون خوش گذشت ، اصلا نفهمیدم کی ساعت 9.5 شد ، دم در پارک که اومدیم بابام و سولماز توی ماشین منتظرمون بودن ، اونشب بابام هممونو شام برد لواسون ، بابام و سولماز گاهگاهی با یاد اوری حرفای عمو فرهاد کلی میخندیدن ، مثل یه خونواده صمیمی شام خوردیم و کلی خوش گذروندیم و برگشتیم خونه ! این ماجرا با اینکه زیاد هیجان انگیز نبود توی زندگی ما خیلی تاثیر داشت که بعدا براتون تعریف میکنم .
تابستان رویایی قسمت یازدهم یه روز توی خونه با رویا تنها بودیم و لخت خوابیده بودیم روی تخت من و انگشتمون توی کس و کون همدیگه بود و حرف میزدیم ، یهو برگشت گفت حمییید ، من دلم میخواد با عمو فریدون سکس کنم ، منم بلافاصله گفتم هاهاها....، منم دلم میخواد با سولماز سکس کنم ، رویا گفت نخند مسخره ، آخه فک کنم اگه من بخوام عمو فریدون هم میخواد ! ، آب دهنم پرید توی گلوم و شروع کردم به سرفه کردن ، داشتم خفه میشدم ، وسط سرفه هام پرسیدم چرا اینو میگی ؟ یکم خجالت کشید و حرفشو خورد ، گفتم بگو دیگه از چی خجالت میکشی ؟ مگه کاری مونده که من و تو نکرده باشیم ؟ گفت آخه هروقت میرم تو بغلش و سر به سرش میذارم دست میکشه به کونم ، اگه دامن پام باشه پاهامو میماله و از زیر دامن به کونم دست میکشه ، وقتی روی پاش مینشستم حس میکردم زیرم سفت میشه ، منم چند بار عمدا دست به اونجاش زدم ، سفت سفت میشه ! خوب حتما دلش سکس میخواد دیگه ! ، هنگ کرده بودم ، یعنی بابام واسه اینم راست کرده ؟ خنده ام گرفته بود ، از طرف دیگه اگه این دو تا هم با هم سکس کنن دیگه همه با هم دو به دو خوابیده بودیم و این واسه زندگی سکسولانه امون خیلی خوب بود ! بهش گفتم تو واقعا دوست داری با بابام بخوابی ؟ سرشو پایین انداخت ! ، گفتم بیا جورش کنیم ، امشب یه دامن کوتاه بپوش ، چشم بقیه رو دور دیدی حسابی خودتو بمال به بابام و تحریکش کن ، بذار بابام حسابی دستمالیت کنه ، تا بعد یه نقشه خوب بکشیم و بهت بگم چیکار کنی ، گفت وقتی عمو فریدون دست به تنم میکشه و با اون سبیلاش ماچم میکنه خیلی کیف میده ، اینو گفت و زیر زیرکی خندید ! ، شب که شد طبق نقشه رویا یه دامن کوتاه پوشید با جوراب شلواری کلفت سفید و بلوز خوشگل ، خیلی بهش میومد ، سولماز خندید و گفت مهمونی تشریف میبرید ؟ رویا هم خودشو لوس کرد و گفت این که لباس مهمونی نیست ! ، خلاصه بابام که اومد طبق معمول با هممون سلام علیک کرد و نشست توی آشپزخونه و سولماز که یه بلوز سفید ساده با دامن کوتاه مشکی پوشیده بود با پاهای لخت و دمپایی پاشنه بلند واسش چایی ریخت و با هم میگفتن و میخندیدن ، منم که کیرم هم از کارهای سولماز و هم از لباس رویا راست شده بود هروقت میتونستم انگشتم توی کس و کون رویا بود و واسه خودم حال میکردم ، سولماز از آشپزخونه اومد بیرون و رفت توی هال و تلوزیونو روشن کرد و جلوش ولو شد منم رویا رو فرستادم پیش بابام توی آشپزخونه و خودم رفتم پیش سولماز که یه وقت اگه پاشد بره سمت آشپزخونه من به رویا ندا رو بدم ، به رویا گفتم تا وقتی پیش بابامی بلند بلند حرف بزن که من بفهمم ، منم اگه سولماز پاشد بیاد سمت شما صدات میکنم و میگم بیا بریم بیرون یه دوری بزنیم ، تو زود خودتو جمع کن ، رویا رفت و با بابام شروع کردن بلند بلند حرف زدن و شوخی کردن ، رفتم آروم پیش سولماز ولو شدم روی کاناپه کنارش ، تا وقتی سر و صدای بابام و رویا از آشپزخونه بلند بود معنیش این بود که اوضاع امنه ، سولماز قشنگم هم یه نگاه به من کرد و آروم ماچم کرد و با دست کیرمو از روی شلوارک مالید ، کیرم هم فورا جواب سلام زندایی رو داد به احترام دستای خوشگل و سفید و لاکهای قرمز و سکسی ایشون سر پا وایساد ، دوباره سر و صدای شوخی های بابام و رویا بلند شد و سولماز دستشو آروم کرد توی شلوارک و کیرم رو گرفت توی دستش و شروع کرد به مالیدن ، حالم حسابی بد شده بود ، بهش گفتم امشب میشه آخر شب بیام پیشت بخوابم ، گفت نه عزیزم گفتم که فقط وقتی تنها هستیم ، بقیه بیدار میشن اونوقت کار دست خودمون دادیم ! ، فردا بعد از ظهر یکی دو ساعت پیش هم میخوابیم ، اگه بخوای همین الان میمالمت تا بیای ، گفتم میشه نازتو بوس کنم ؟ گفت نههههه ...، یکی میبینه ، دستم رو کشیدم روی پاهای لختش و اونم کیرمو میمالید ، دو تا دستمال بهم داد و گفت بچپون توی شورتت که اگه اومدی بریزه روی اینا ، به سولماز گفتم بزار ممه هات دست بزنم ، اشاره کرد که بیا ، دستمو کردم تو یقه باز سولماز و سینه هاشو میمالیدم ، اونم کیرمو هفت هشت دقیقه مالید تا وقتی که یهو حالم بد شد و آبم اومد ، سولماز یکی دو تا تکون دیگه هم به کیرم داد و دستشو که پر از آب من بود از توی شورتم کشید بیرون ، بهم گفت برو توی اتاقت خودتو تمیز کن ، خودش هم رفت سمت دستشویی ، میدونستم با دست پر از آب منی مطمئنا سمت آشپزخونه نمیره ، سریع خودمو تمیز کردم و رسوندم پشت در اشپز خونه دیدم دست بابام توی جوراب شلواری رویاست و داره حسابی کونو کسشو میماله و پشت گردن رویا رو ماچ میکنه ، رویا هم بلند بلند حرف میزد و میخندید ، صدای در دستشویی که بلند شد فهمیدم که سولماز الان میاد و ضایع میشه ، بلند داد زدم رویا میای بریم بیرون یه دوری بزنیم ؟ رویا فوری جواب داد آره بزار برم لباس عوض کنم بریم ، نیم دقیقه بعد رویا در حالی که خوشحالی از سر و روش میبارید از آشپزخونه اومد بیرون منو که دید به پهنای صورتش خندید و گفت بریم ، لباس عوض کردیم و اجازه گرفتیم و از خونه زدیم بیرون ، گفتم تعریف کن ، گفت عمو فریدون حسابی به همه جام دست کشید و وقتی دید که منم دوست دارم و خوشم میاد دامنمو زد بالا و دستشو کرد توی جوراب شلواریمو با کس و کونم حسابی بازی کرد ، حمید دلم میخواد شب پیشش بخوابم ، گفتم نقشه من اینه : اگه دو سه ساعت بیرون بمونیم این دو تا حتما سکس میکنن ، ما هم برمیگردیم و به بهانه درس تا دیروقت بیدار میمونیم ، اونوقت شب سولماز تنها میخوابه ، نصفه شب لباس لختی بپوش پاشو برو توی اتاق پیش بابام ، اونم وقتی نصفه شب یه حوری لخت ببینه که اومده باهاش سکس کنه مطمئن باش نه نمیگه ! ، گفت آخه فک کنم بابات از مامانم میترسه و جرات نمیکنه زیاد بهم دست بزنه ، بهش گفتم اونم راه حل داره ! ، اگه چیزی گفت بهش بگو مامانم هم با حمید سکس داره ! ، رویا گفت حمید جک نگو ، بابات باور نمیکنه ، میدونه دروغ میگم ، چشمامو تنگ کردم و گفتم آخه راسته ! ، چشماش داشت میزد بیرون گفت جون رویا راست میگی ؟ گفتم آره بخدا باهاش یه بار نصفه نیمه سکس کردم ، به همه جاش دست زدم ، عین تو و بابا ، رویا کف کرده بود ، گفت اگه دروغم در بیاد چی ؟ گفتم در نمیاد چون دروغ نیست ، کلی از دستم خندید ، سین جینم کرد تا ببینه تا کجا پیش رفتم با مامانش ، منم دو تا پامو کردم توی یه کفش که فقط دستمالی بوده ، بالاخره قبول کرد ، یه بستنی خوردیم و یه دوری زدیم و دو ساعت بعد برگشتیم خونه ، مطمئن بودم که اینا سکس کردن ، چونکه سولماز لباساشو عوض کرده بود و حالا یه لباس دیگه تنش بود ، بابام هم توی هال جلوی تلوزیون ولو شده بود ، یه نگاه توی اتاق بابام اینا انداختم ، تختشون بهم ریخته بود ، مطمئنا ازش استقاده شده بود ..، یه چشمک به رویا زدم یعنی همه چی ردیفه ! ، شب تا دیروقت درس میخوندیم ، سولماز و بابام خیلی وقت بود خواب بودن ، شبهایی که من و رویا تا دیروقت درس میخوندیم سکس بابام و سولماز هم مالیده بود ، ساعت دو و نیم صبح بود که ما هم چراغو خاموش کردیم و رفتیم توی فاز نقشه ، من رفتم که مطمئن شم سولماز خوابه و رویا رفت توی اتاق که لباساشو در بیاره لباس خواب بپوشه ، سولماز آروم آروم خرخر میکرد ، فک کنم خواب هفت پادشاه میدید ، برگشتم سمت اتاق دیدم رویا تیشرت پوشیده با شورت ، نوک ممه های نورسیده و بیرون زده اش از روی لباس کاملا معلوم بود و دم اتاقش وایساده بود با انگشت شصتم اشاره کردم که اوکی هستش ، گفت آخه میترسم ، گفتم ترس چی ، مگه میشه بابای من که همش دستش توی کس و کونته شب لخت بری پیشش بگه نه ؟ بیدارش کن بگو تنهایی خوابم نمیبره کابوس میبینم ، گفت باشه یکم دست دست کرد بعد ماچم کرد در اتاق باباموباز کرد و رفت توی اتاق ، یکم از سوراخ کلید دید زدم ولی چیزی معلوم نبود ، چراغ خواب اتاق خاموش بود و تو اون ظلمات اونم از تو سوراخ کلید هیچی معلوم نبود ، از هیجان داشتم میمردم ، برگشتم توی اتاقم ، نیم ساعت گذشته بود و رویا هنوز نیومده بود ، یعنی عملیات موفق بوده ، خوابم نمیبرد ، نزدیک یکساعت بعد صدای پای رویا رو شنیدم که سعی میکرد پاورچین بره توی اتاق خودش ، خیالم راحت شد ، خیلی دلم میخواست جزئیات رو بپرسم ولی دیگه خیلی خطرناک بود ، به هر مشقتی بود خوابیدم ..!
یک تابستان رویایی قسمت دوازدهم فرداش وقتی پاشدم هیچ کس خونه نبود ، دلم میخواست با رویا حرف بزنم که ببینم دیشب چه خبر بوده ، اما کلاس داشت و باید تا شب صبر میکردم ، سولماز هم معلوم نبود صبح به اون زودی کجا رفته بود ، تو آشپزخونه چایی هنوز داغ بود ، چایی ریختم و واسه خودم نیمرو درست کردم ، صبحونه ام رو خوردم و نیم ساعتی توی اتاق با کتابهام کشتی گرفتم ، با خودم میگفتم یعنی سولماز کجا رفته بود ؟ ، در اصل باید الان با اولین عشق زندگیم توی خونه تنها باشم ، اما اون ول کرده بود رفته بود بیرون ، حوصله ام سر رفت ، تا ساعت یک ونیم که اولین کلاسم شروع میشد خیلی مونده بود ، به کامبیز زنگ زدم ، جواب نداد ، لباس پوشیدم و زدم از خونه بیرون ، سر خیابون که رسیدم دیدم ماشین بابام بر خیابون پارک شده و خودش نیست! ، کف کردم ، دنبال بابام میگشتم که ببینم کجاست که یهو دیدم با سولماز نشستن توی یه ایستگاه اتوبوس خلوت و گرم بحث کردن هستند ، تقریبا دعوا میکردن ، یکم با خودم یکی به دو کردم و بعد بدون اینکه کسی متوجه بشه آروم رفتم پشت ایستگاه اتوبوس و فالگوش وایسادم ، سولماز داشت میگفت آخه اینا بچه هستن ، معلوم نیست بعدا توی زندگی مشترکشون چه مشکلاتی پیدا میشه ، بابام گفت وقتی داشتی با حمید میخوابیدی فکر نکردی بچه است ؟ سولماز من من کرد و بعد گفت من که صد بار گفتم سکس نکردم با حمید ولی همون هم که بوده هرچی نباشه حمید پسره ولی رویا دختره ، اگه یهو عاشق تو شد چیکارش کنم ؟ بابام گفت نه قربونت برم اینا هیچکدوم دیگه بچه نیستن ، الانم جفتشون میدونن که چه خبره ، کار هم از این حرفا گذشته ، هم تو با حمید خوابیدی هم من با رویا ، رویا هم بزرگ شده ، بالاخره هر کاری بکنی رویا هم یه روز با یکی میخوابید ، حالا با من خوابید ، دیگه به روی خودت نیار اصلا انگار که هیچی نشده ، همونجور که خودت گفتی دیگه درباره اش حرف هم نمیزنیم ، به بچه ها هم گیر نده و اصلا بروت نیار ، سولماز یکم خودشو لوس کرد و لحن صداشو عوض کرد و گفت باشه ، حالا شب کی میای ؟ میخوام برم خرید ، بابام گفت سعی میکنم زود بیام با هم بریم ، پس برنامه ویلای کارخونه با فرهاد و عاطفه ردیفه ؟ بگم میایم ؟ سولماز گفت آخه من فقط یکی دو بار فرهاد رو دیدم ، بابام گفت من سی ساله باهاش دوستم ، خیلی پسر خوبیه ، خیالت راحت ، اگه دوست نداشتی هم زوری که نیست ، برمی گردی پیش خودم ! پاشو بریم دیگه ، دیر شد کلی کار دارم ، فرهاد توی کارخونه منتظره ...! زود جیم زدم و پریدم توی یه کوچه و از دور دیدم که بابام رفت سوار ماشینش شد که بره و زنداییم هم رفت سمت خونه ، تا اینجا از حرفای اینا فهمیدم که اولا بابام دیشب با رویا سکس کرده ، دوما اینکه فعلا هیچ خطری نیست و برنامه سکس هیشکی مختل نمیشه ! ، قراره هیچکس کاری نداشته باشه که اون یکی با کی سکس میکنه ! ، خیلی هم عالی ...، بیدون دوشواری ! ، یک یک !! ، فقط نفهمیدم قضیه عمو فرهاد و کارخونه چیه ...، کارخونه بابام اینا نزدیک دماوند هستش و یه باغ بزرگ سیب توش داره ، ته کارخونه وسط باغ سیب یه ویلا دوبلکس درست کردن و یه استخر کوچیک هم جلوش داره ، ما گاهی توی تعطیلات میرفتیم توی اون ویلا .حالا که دیگه عشقم خونه بود میتونستم برگردم خونه ، درو باز کردم و رفتم تو ، سولماز رو صدا کردم از توی اتاق جواب داد بیا اینجام حمید جون ، کجا بودی ؟ فکر کردم کلاس داری ..! ، در اتاقو باز کردم ، داشت لباساشو عوض میکرد با یه لباس خواب نازک و شورت وسط اتاق وایساده بود رفتم جلو و از پشت بغلش کردم و گفتم رفتم از یکی از دوستام جزوه شیمی گرفتم ، یکی دو ساعت دیگه میرم برای کلاسم ، تو کجا بودی سولماز جون ؟ گفت رفتم بیرون یه چیزایی از بقالی بخرم ، دستمو بردم سمت کسش و از روی شورت کسشو مالیدم ، دستمو گرفت و فشار داد روی کسش ، گفت دوست داری امشب پیش زندایی بخوابی ؟ یعنی اگه میگفتن الان توی هفته های دویست ملیونی همراه اول تو میلیونر شدی و دویست ملیون جایزه نقد بردی اینقد ذوق نمیکردم ! ، گفتم معلومه که دلم میخواد ، بعد اخمامو توی هم کردم و گفتم پس بابا و رویا اگه بفهمن چی ؟ چشماشو تنگ کرد و نگام کرد ، یهو پرسید شنیدم دیشب نصفه شب رویا رو به زور فرستادی توی اتاق بابات ! ، فوری گفتم نه زندایی بخدا خودش دلش میخواست بره من که هلش ندادم ! دستشو بلند کرد و یکی محکم زد توی سرم گفت من از اول میدونستم تو پدر سوخته خبر داری ، واسه چی به من نگفتی این دختره منگل میخواد چیکار کنه ؟ ، مگه من اینو نسپردم دست تو ؟ ، مگه قراره چیزیو از من پنهون کنی ؟ ، دیگه کاریش نمیشد کرد ، یه دستی زده بود و دو دستی تحویل گرفته بود ، دیگه نمیشد حاشا کرد که من خبر نداشتم ! ، گفتم چیکار کنم زندایی خوب کلی قسمم داد که نگم ، سولماز گفت خوب حالا کاریه که شده دیگه ، بالاخره اونهم باید این چیزا رو یاد بگیره و تجربه کنه ، باز برای یاد دادن این چیزا بابات از غریبه ها بهتره ، بهتره با فریدون بخوابه تا با یه مرد غریبه ، اینجوری خیال منم راحت تره ، بهتره کاری به کارش نداشته باشیم تا تجربه کنه ، فک کنم امشب هم بره پیش فریدون ، وقتی اون رفت تو هم بیا پیش خودم ، فقط لازم نیست سریع بری به رویا خبر بدی که قراره امشب بیای پیشم ، یا میدونی که قراره بره پیش بابات ، درباره این چیزا هر چی آدم کمتر حرف بزنه بهتره ، پریدم و لباشو بوسیدم ، دلم پر پر میزد واسه اینکه شب بشه و بصورت کاملا رسمی و قانونی ! شلوارمو بکشم پایین و لباسهای سولماز رو در بیارم و شب برم توی رختخوابش و تا صبح بککککنننمممششش ! ، دست کشیدم روی کون قشنگ و سفیدش ، لباس خوابشو زدم بالا و کمر نازشو بوسیدم ، زیر لباس خوابش سوتین نداشت ، سینه هاشو با دست مالیدم سینه هاش نه شل بود و نه سفت ، یه چیز توپ ژله مانند کیر راست کن ، نوک سینه هاش کوچولو و هاله دورش صورتی بود ، وقتی دست میمالیدم نوک سینه اش رنگ عوض میکرد و خوشگلتر میشد ، دوباره دستمو کردم توی شورتش ، انگشتم که به چوچولش خورد تنش لرزید ، گفت الان سکس نکنیم ، میخوام شب به جفتمون بیشتر کیف بده ، در حالی که صدام از هیجان میلرزید گفتم زندایی جونم شب تا صبح با هم سکس میکنیم ، الان هم تن قشنگو سفیدتو میخوام ، خندید و گفت من قربون سگ حشریت برم ، بکش پایین اون شورتتو ببینم با چی میخوای ترتیب زنداییتو بدی ! ، بعدش نشست روی زمین جلوی من و کمربندمو باز کرد و بعدش دکمه های شلوارمو ، دو طرف شلوارمو گرفت و با شورتم یکجا کشید پایین ، کیرم عین فنر تا شده پرید بیرون ، با دو تا دستش انگار که یه شیئ مقدسو گرفته باشه کیرمو توی دستاش گرفت و لبهای خوشگل قرمزشو به کیرم نزدیک کرد ، نوک کیرمو بوسید و بعد شروع کرد به ساک زدن ، تا همین امروز هم هیشکیو ندیدم به خوبی زنداییم ساک بزنه ، یعنی استاد مسلم !....
دوستان من این قسمتها رو زود به زود آپ میکنم چون چند ماه پیش اینارو نوشتم اما گاهی هم بینش وقفه میندازم که وقت کنم بقیه اش رو بنویسم و تمومش کنم ، اگه دیر و زود شد به بزرگی خودتون ببخشید
یک تابستان رویایی قسمت سیزدهم بعد از سکس با زندایی خوشگلم ، با هم رفتیم و دوش گرفتیم ، لخت و عور زیر دوش با بهونه و بی بهونه خودمو میمالیدم بهش و از هیکل خوشگلش تعریف میکردم ، اومدیم بیرون و تن همیدیگرو خشک کردیم ، یه تاپ قرمز آستین بندی پوشید که نصف ممه هاش بیرون بود ، بدون سوتین ، با یه دامن کوتاه چین چین سفید با طرحهای بزرگ قرمز رنگ ، با یه شورت سفید تور که کس خوشگلش توش معلوم بود ! ، دلم میخواست کلاسو بپیچونم بیشتر از تنها بودن با زندایی خوشگلم لذت ببرم ، به سولماز گفتم امروز درس نداریم ، استاد میخواد کوئیز بده ، میشه نرم ؟ خندید و گفت همین یه بار ! ، رویا که اومد و مامانشو با اون وضعیت دید خنده اش گرفت ، سولماز از قضیه دیشب خیلی از دست رویا شکار بود ، ولی سعی میکرد به روی خودش نیاره ، رویا هم که فکر میکرد سولماز خبر نداره کبکش خروس میخوند و حسابی شنگول بود ، واسه اینکه با رویا تنها بشم و بتونم باهاش حرف بزنم دنبال بهونه میگشتم که بهونه خودش زنگ زد ! ، کامبیز بود ، زنگ زده بود که ببینه اگه حوصله دارم با هم بریم بیرون یه دوری بزنیم ، بهش گفتم بزار با سولماز هماهنگ کنم که اگه گذاشت رویا رو هم بیارم ، کامبیز از خوشحالی زد زیر خنده ، گوشیو قطع کردم و به سولماز گفتم میذاری با رویا و کامبیز بریم یکی دو ساعت بیرون ؟ مطمئن بودم با توجه به قضایای پیش اومده دیگه کار از این حرفا گذشته و به این چیزا گیر نمیده ، سولماز شونه هاشو بالا انداخت و گفت زود برگردید که به درساتون برسید ! ، سریع رفتم و به رویا گفتم ، رویا کف کرد که مامانش به این راحتی رضایت داده با کامبیز بریم بیرون از خدا خواسته سریع لباس پوشید و زدیم بیرون ، از در که رفتیم بیرون سریع تعریف کردم که صبح بابام و سولماز رو دیدم که داشتن سر همخوابی دیشب رویا و بابام دعوا میکردن ، چی گفتن و چی شنفتن ، رویا مثل جن زده ها ساکت بود و از ترس زبونش بند اومده بود ، گفتم نترس بابا به خیر گذشت تموم شد ، اگه سولماز میخواست دعوات کنه که همون موقع که از در اومدی تو جرت میداد ! ، بعدشم به من گفته بروت نیارم و اونم بروت نمیاره ، یکم خیالش راحت شد ، بهش گفتم امشب هم راحت برو پیش بابام ، بزور خندید ولی گفت دیگه نمیرم ، تو مامانمو نمیشناسی ، گفته باشه ولی بعد یه بهونه گیر میاره تیکه و پاره ام میکنه ، الانم معلوم نیست برام چه نقشه ای کشیده ، گفتم نه بابا ، تو برو پیش بابام منم میرم پیش زندایی ! رویا میخندید ، بهش گفتم حالا قشنگ تعریف کن ببینم دیشب چی شد ...، رویا گفت وقتی رفتم توی اتاق عمو فری خواب بود ، اینقد ترسیده بودم که دو سه دفعه میخواستم برگردم بیرون ، ولی وقتی عمو فری رو با شورت توی رختخواب دیدم و یاد سکس کردنش با مامانم افتادم دیگه دل به دریا زدم و رفتم توی رختخواب ، عمو فری برگشت و بغلم کرد و گفت بچه ها خوابیدن ؟، فهمیدم با مامانم اشتباه گرفته ، ولی وقتی بغلم کرد فوری فهمید که من مامان نیستم ، یهو از خواب بیدار شد و چشماش چهارتا شد ، گفت اینجا چیکار میکنی ؟ خودمو لوس کردم و گفتم عمو جون خوابم نمیبره ، خوابهای بد میبینم ، بهم گفت باشه عمو ولی زود برو توی اتاقت ، مامانت اگه بیاد ببینه با این لباسها اومدی اینجا جفتمونو از تهران میندازه بیرون ! ، بعد هم ادامه داد خودم هم خیلی میترسیدم که مامان بیاد ولی زودی گفتم مامانم دو ساعته که خواب خوابه بعدشم تا حالا چند بار هم حمید رفته پیش مامانم خوابیده مگه چه عیبی داره منم پیش شما بخوابم ؟، بابات یکم ساکت شد و بعد پرسید مامانت لخت کنار حمید خوابید ؟ منم گفتم آره ! ، مامان کی لباس پوشیده که بخواد لخت بشه !، اونوقت بابات پتو رو کنار داد و آروم گفت باشه بیا بخواب ولی یکم آروم شدی بعد باید زود بری توی اتاق خودت بخوابیا ! منم شیرجه زدم توی رختخواب کنار بابات ، بابات بغلم کرد و پتو رو کشید روی جفتمون با دستش کشید روی کونم و کمرم و خودشو میمالید بهم ، خیلی دلم میخواست باهاش سکس کنم ، واسه همین هم دستمو کشیدم روی شورتش ، اونجاش از مال تو خیلی بزرگتره ! عین سنگ شده بود ، خودش شورتشو پایین کشید و دستمو گذاشت روش ! ، بعدش هم لباس منو از تنم بیرون کشید وشورتمو در آورد ، آروم پرسید تو هنوز دختری ؟ با سر گفتم آره ، بابات گفت باشه ، با انگشتاش با اونجام بازی میکرد و بعد پتو رو کنار زد و پاهامو باز کرد و شروع کرد به لیس زدن نازم ، اینقد خورد که صورتش از آبم خیس خیس شد ، بعد انگشتشو خیس کرد و با سوراخ کونم بازی میکرد و چند بار انگشتشو کرد توی کونم که یکم دردم اومد ، بعد دراز کشید و گفت که باهاش بازی کنم ، اونجاشو گرفتم و شروع کردم همونجوری که با تو بازی میکردم باهاش بازی کردم ، بعدش همونجوری که یه بار با تو سکس کردیم چرخیدم روش و نازمو گذاشتم روی دهنشو خودم هم اونجاشو میخوردم ، با زبون با چوچولم بازی میکرد و کسمو لیس میزد منم اونجاشو میخوردم که یهو ارضا شد و آبش همچین پاشید توی صورتم که یه مشتش هم ریخت توی موهام ، صبح هم که نتونستم برم حموم ، هنوزم یه تیکه از موهام نوچه ! بعد موهاشو بهم نشون داد که هنوز یکی دو تا از دسته هاش بهم چسبیده بود و زد زیر خنده ، تقریبا از دیدن آب بابام تو موهای رویا حالم بهم خورد ، ولی به روی خودم نیاوردم ، رویا ادامه داد عمو فری هم انقد با زبون منو لیس زد و با دست مالید که منم آبم اومد ، بعدش ماچم کرد و بهم گفت برو توی اتاق خودت بخواب عزیزم ، دیگه آروم شدی ؟ ، خندیدم و عمو رو ماچ کردم و یواشکی اومدم توی اتاق خودم ! ، داستانش که تموم شد یکم مکث کرد و دوباره پرسید ، حالا واقعا شب دوباره برم پیش عمو ؟ گفتم دوست داری ؟ گفت آره ، خیلی دلم میخواد !، خندیدم و گفتم حالا به کامبیز چی بگیم ؟ اون بدبخت که داره کم کم عاشقت میشه! ، بگیم رویا خانم عاشق شوهر عمه اش شده ؟ ، رویا گفت جون من به کامبیز چیزی نگیا ، منم از کامبیز خوشم میاد ولی عمو فری یه چیز دیگه است ! کلی با هم خندیدیم .
یک تابستان رویایی قسمت چهاردهم رسیدیم دم خونه کامبیز اینا ، زنگ زدم و پروانه خانوم آیفونو برداشت ، گفتم سلام و خودمو معرفی کردم ، گفتم میشه به کامبیز بگید بیاد دم در ؟ پروانه خانوم گفت با رویا خانومی ؟ گفتم آره ، گفت بیاین بالا عزیزم ، یه چایی بخورید و برید ، به رویا نگاه کردم و اون شونه بالا انداخت که یعنی واسش فرقی نداره ، درو باز کردم و رفتیم تو ، کامبیز در حالی که هنوز داشت تیشرتشو میپوشید بدو بدو از تو اتاقش اومد بیرون و با دیدن من و رویا گل از گلش شکفت ، پروانه خانوم از توی آشپزخونه اومد بیرون ، چشام چهارتا شد ، یه شلوارک نازک زرد پاش بود که چسب تنش بود و شکل شورتش از توش کاملا معلوم بود ، شلوارکش اینقد نازک بود که حتی میتونستم تشخیص بدم که شورتش قرمزه ! ، یه تاپ زرد نازک هم تنش بود که رنگ سوتین قرمزش از توش معلوم بود ، الان دیگه میتونستم ببینم که شورتش توی تنش چه شکلی وایمیسته ! ، حرکت عمودی کیرمو از توی شلوارم کاملا حس کردم ، کون و کپل و رونهای تپل و ساقهای سفیدش خیلی چشم نواز بودن ، رویا آروم سرشو کرد توی گوشم و گفت عجب هیزی شدی حمید ، انگار دوست داری با همه سکس کنی ، خندیدم و چشمامو از روی کون پروانه خانوم برداشتم ، پروانه خانوم گفت برید توی آلاچیق وسط حیاط واستون یه چایی بیارم بخورید و برید ، رفتیم توی باغ ، جلوی عمارت توی حیاط وسط چمنها یه آلاچیق چوبی بامزه و قدیمی بود ، دیواره هاشو با برگ نخل بافته بودن که تابستونا روشون آب میریختن ، چمنها رو تازه آب داده بودن و حسابی خنک شده بود ، توی راه که میرفتیم سمت آلاچیق کامبیز سرشو توی گوشم کرد و گفت حالا دیدی چرا شورتاش زود به زود پاره میشن ؟ نگاش کردم و خندیدم ، پس دیده بود که چطوری زل زدم به کون مامانش ! ، نشسته بودیم توی آلاچیق که پروانه خانوم با همون لباسها برامون چایی آورد با چند تا دونه شیرینی کشمشی خونگی ، دوباره شروع کردم به دید زدن تن پروانه خانوم و کون گنده اش و دوباره کیرم راست شد ، خم شد چایی بهم تعارف کنه چاک سینه هاش تا ته معلوم بود ، دلم میخواست شیرجه بزنم وسط ممه هاشو شنا کنم ! ، کامبیز حق داشت که با دیدن تن لخت مامانش چند بار جلق زده بود ، چایی رو خوردیم و زدیم بیرون ، با تاکسی رفتیم سمت پارک سنگی ، یکم نشسته بودیم و حرف میزدیم که دوتا مامور کمیته اومدن بالای سرمون ! ، با اینکه میدونستم که فامیلیمو نمیتونن تخممونو بخورن باز هم ترسیده بودم ، اونوقتا خیلی بگیر بگیر بود ، پرسیدن چیکاره هستید که من گفتم دختر دایی و پسر عمه هستیم ، جدامون کردن و چند تا سوال کس شعر که عمه ات کیه داییت کیه پرسیدن و وقتی مطمئن شدن راست میگم یکیشون بهم گفت از لحاظ شرعی درست نیست که شما با هم تنها بیرون برید ، گفتم مامانش خبر داره اگه میخواین زنگ بزنید خونه و بپرسید ، خلاصه یکم دیگه هم صبر کردن ودیدن از ما ابی واسشون گرم نمیشه دمشونو گذاشتن رو کولشونو گورشونو گم کردن رفتن ، ولی ما که حسابی حالمون گرفته شده بود تاکسی گرفتیم و برگشتیم خونه ، از اون گذشته ما واسه اونشب کلی نقشه داشتیم !
یک تابستان رویایی قسمت پانزدهم وقتی برگشتیم خونه رویا هنوز میترسید ، توی خونه سولماز هنوز همون لباسهای چشم نواز تنش بود ، منو بوسید و دست کشید سرم ، با رویا هم گرم و معمولی سلام علیک کرد که باعث شد ترسش بریزه ، گفت خسته شدین از ولگردی ؟ اگه میشه برید یکم درس بخونید ! ، بابام اونروز خیلی زود اومد خونه ، وقتی که اومد برای اولین بار جلوی ما سولمازو بوسید ، با من دست داد و رویا رو هم بوسید ، میوه و چیزای دیگه خریده بود که برد گذاشت توی آشپزخونه ، به سولماز گفت بخاطر شما زود اومدم ، اگه میخوای بری خرید آماده شو که بریم ، سولماز خوش خوشانش بود و میخندید ! ، هروقت با بابام میرفت خرید حتما یه تیکه طلا یا یه هدیه گرون دیگه گیرش میومد ! ، سولماز به ما حسابی تاکید کرد که درس بخونیم و چند دقیقه بعد با هم رفتن بیرون و من موندم و رویا ، به رویا گفتم بیا بریم توی هال واست یه سورپرایز دارم ! بردمش توی هال و یه فیلم سکسی که از دوستم گرفته بودم گذاشتم توی ویدئو ، رویا که تا اونوقت فیلم سکسی ندیده بود چشماش چهار تا شده بود ، اونوقتا فیلم سکسی خیلی کم پیدا میشد ، کیفیت هاشون هم که واقعا مسخره بود ، یادمه داستان اون فیلم سکسی درباره یه پشه بود که هر کسی رو نیش میزد طرف حسابی حشری میشد و شروع میکرد به سکس ! خیلی بامزه بود و رویا بلند بلند میخندید ! اولش یه دهکده توی افریقا رو نشون میداد که همه خانواده لخت کنار هم خواب بودن ، مرد خانواده دستشو دراز میکرد سمت کس زنه ، زنه هم محکم میزد روی دست مرده و دست یارو رو پرت میکرد اونور ، خلاصه یهو یه صدای وییزز اومد و پشه قصه ما اومد و نشست روی پای زنه و نیششو فرو کرد تو ! ، نیم دقیقه بعد زنه یهو دیوونه شد ، دست مرده رو گرفت و فرو کرد توی کس خودش ، مرده هنوز از کار اول زنه دهنش باز مونده بود که زنه دوباره شیرجه رفت و کیر مرده رو تا ته کرد توی دهنش و جلوی چشمای هاج و واج بچه سیاها که از سر و صدای ننشون بیدار شده بودن نیم ساعت به طرز فجیعی سکس کردن ! ، بعد یهو اثر زهر نیش پشه از بین رفت و زنه هاج و واج سرشو از روی کیر مرده بلند کرد و در حالی که آب منی از سر و صورتش میچکید پایین با تعجب بچه هاشو نگاه کرد که هنوز مات و مبهوت داشتن کارای ننشونو نگاه میکردن ! ، من لای پای رویا مشغول لیس زدن کس دختر داییم بودم و دختر داییم با چشمای خمار و نیم باز فیلم میدید و بلند بلند میخندید ، داستان رسید به اونجا که چند تا جهانگرد میخواستن از افریقا برگردن سمت لندن ، پشه قصه ما همراه جهانگردها سوار هواپیما شد ، هواپیماشون مثل هواپیماهای جنگی صندلی هاش دو ردیف در طول هواپیما و کنار هم بود که هشت تا جهانگرد دو به دو با زنهاشون کنار هم نشسته بودن و همگی یا خواب بودن و یا درحال چرت زدن ، یهو یه صدای وییییزززززز و چند ثانیه بعد یکی از زنها دستشو برد توی شلوار مردی که بغل دستش نشسته بود ، دوباره ویییززز ، ویییزززز و یهو نگاه کردیم و دیدیم همه دارن همدیگه رو میکنن ، رویا ذوق میکرد و میخندید ، کیرمو چپوندم توی دستش ، شروع کرد به مالوندن و خوردن ، اثر نیش پشه از بین رفت و یهو جهانگردا چشماشونو باز کردن و دیدن کیر هر کی توی کس زن اون یکیه یا زنش داره کیر اون یکیو ساک میزنه ! ، خیلی بامزه بود ، رویا روی کیرم چمباتمه زده بود و اب دهنش تمام زیر شکممو خیس کرده بود ، دیگه حسابی وارد شده بود ، نه به اندازه مامان خوشگلش ، ولی وارد بود ، کیرمو تا جایی که میتونست میچپوند توی دهنشو در میاورد دوباره با دست میمالید و تخمامو ماساژ میداد و دوباره با دهن ، فیلم سکسی میدیدم و دختر داییم واسم ساک میزد ، صبح مامانشو کرده بودم واسه همین هم آبم به این سادگیا نمیخواست بیاد ، دلم میخواست همشو تا شب نگه دارم واسه زنداییم ، به رویا گفتم بسه تو بخواب من مال تورو بخورم تا بیای ، دراز کشید و من با انگشت و زبون افتادم به جون چوچول کوچولوش یهو شکمشو داد بالا و کسشو بیشتر و بیشتر مالید به دهنمو بعدش یهو ولو شد ، ویدئو رو خاموش کردم ، با بیحالی گفت پس تو چی ؟ گفتم من صبح سکس کردم ، خندید و پرسید..، با مامانم ؟ خندیدم و گفتم نه ، با بابام !! دو دقیقه میخندید !..، یه متکا زیر سرش گذاشتم و گفتم یکم بخواب ، گفت شورتمو بده ، شورتشو پاش کردم تیشرتشو تنش کرد و دامنشو داد پایین و روی کاناپه ولو شد ، یه پتوی نازک از توی اتاق آوردم و روش دادم و خودم هم توی اتاق ولو شدم و خوابم برد...
یک تابستان رویایی قسمت شانزدهم دو سه ساعت بعد از خواب بیدار شدم ، خواب بعد از ظهر تابستون واقعا میچسبه ، دلم نمیخواست از رختخواب جا کن بشم ، اما صدای آروم حرف زدن سولماز و بابام از اتاق دو قلوها که چسبیده به اتاق من بود وادارم کرد از جام پاشم ، در اتاقمو که آروم باز کردم دیگه صداشونو میتونستم بشنوم ، لای در اتاقشون باز بود ، بابام آروم میگفت این خیلی بهت میاد ، چون پوستت سفیده رنگ زرشکی خیلی بهت میاد ، مایو شنات هم خیلی خوشگل بود ، از سلیقه ات خوشم اومد ، سولماز گفت ولی خودم سفید بیشتر دوست دارم ، اون سفیده شورتش هم خیلی راحت تره ، شورت قرمزه یکم نازمو اذیت میکنه ، بابام گفت درسته که خیلی نازه ولی اسمش کُسه ! ، بیا یکم جلوتر ، آهان ببین کست چه ناز شده تو این شورت زرشکی ! ، جوووووون ، آدم دلش میخواد خام خام بخوره این کس خوشگلو ، پاشو بریم تو اتاق من تا اینا بیدار نشدن بکنمت با این شورت خوشگل ، فرهاد با این ببینتت کس خل میشه ! گوشام یهو تیز شد ، عمو فرهاد چرا باید سولمازو با شورت ببینه ؟ سولماز گفت بچه ها الانه که بیدار بشن ، بعدا سکس میکنیم ، اونروز چشمات در اومده بود عاطفه جلوت موقع رقص لخت شد ، راستی فریدون این برنامه فرهاد اینارو میشه کنسل کنی ؟ من دلشوره دارم ، میترسم خیلی آبروریزی بشه ، بابام گفت من بیست ساله دارم حداقل هفته ای یه بار عاطفه رو میکنمش ، مگه دفعه اوله که لخت ببینمش چشام بزنه بیرون ؟ بعدشم نترس ، هیچی نمیشه ، اگه خیلی میترسی بچه هارو نبریم ، دو تایی بریم ، سولماز گفت نه ، اگه میخوای بری همگی بریم ، اون دامنمو بده بپوشم ، بابام گفت بذار یکم با این کس خوشگلت سلام علیک کنم ، دلش واسه سبیلای من تنگ شده ، جووون ببین چه صاف و صوف کرده ، اوووممم ، به به ، گوشام میشنید ولی مغزم هنگ کرده بود و باور نمیکرد ! ، بابام بقول خودش بیست ساله با زن عمو عاطفه سکس داره ؟! بیخود نبود اونشب اینقد از رفتن من و رویا استقبال کردن ! عاطفه جلوی بابام و شوهرش با شورت رقصیده بوده ؟! ، وای خدا چقدر جای من خالی بوده ! ، لابد حالا قراره سولماز هم جلوی این دوتا لخت برقصه که بابام میگه اگه فرهاد تورو با شورت ببینه چی میشه ! ، به بابام حسودیم میشد ، سولماز خوشگل من لخت تو بغلش بود و باز داشتن درباره سکس حرف میزدن ، سولماز فقط مال منه ، در اتاقم رو بستم و اینبار عمدا با سر و صدا بازش کردم که صداش باعث بشه بابام سرشو از تو کس سولماز جونم بکشه بیرون ! ، از اینکه کاسه کوزه بابامو بهم ریخته بودم ذوق میکردم ، رفتم دستشویی و سرپا شاشیدم ، کیرمو تو روشویی آب کشیدم و با دستمال دلسی خشک کردم و اومدم بیرون از توی هال صدای تلوزیون میومد ، سرک کشیدم ، تلوزیون واسه خودش ونگ ونگ میکرد و رویا تو کاناپه جابجا میشد معلوم بود که بیداره ، چشماشو باز کرد و منو که دید لباش به خنده باز شد و برام سر تکون داد ، بهش چشمک زدم و رفتم سمت آشپزخونه ، سولماز تو آشپزخونه بود ، معلومه تا من دستشویی بودم خودشو رسونده بود به آشپزخونه ، توی روم خندید ، رفتم سمتشو لپشو بوسیدم ، دست کشید روی سرم ، عاشق پاهای لختش بودم وقتی که دامن میپوشید ، ناخونهای لاک زده اش ، پاهای سفید و گوشتالو و خوش فرمش بهم لبخند میزدن ، دنبال یه لیوان میگشتم واسه خودم چایی بریزم ، لیوانو برداشتم و گذاشتم رو میز که صدای بابام از پشت سرم گفت واسه منم بریز حمید جان ، واسه فریدون خان هم چایی ریختم ، با هم شام خوردیم و گپ زدیم و تلوزیون دیدیم ، ساعت یازده و نیم یا دوازده بود و هنوز نمیدونستم قراره چطور پیش زنداییم بخوابم ، بابام اول از همه پاشد و شب بخیر گفت و رفت تو اتاق خودش ، زنداییم گفت شما هم برید بخوابید ، امروز که درس نخوندین ، فردا زودتر پاشید که حداقل یکم بیشتر درس بخونید ، با چشمای پرسشگرم به چشمای خوشگلش زل زدم که پس قرارمون چی میشه ؟ ، اخماشو تو هم کرد و با چشم اشاره کرد که برو تو اتاقت ! ، بلند شدم و دست از پا درازتر راه افتادم سمت اتاقم ، مطمئن بودم این دو تا بیرون که بودن واسه امشب قرار سکس گذاشتن و بابام با هدیه خرش کرده و مارو پیچوندن ، رفتم و ولو شدم توی اتاق ، کیرم راست راست بود ، دلم کس سولمازو میخواست ، از صبح تا حالا واسه امشب نقشه کشیده بودم و با رویا هم سکس نکرده بودم که شب با سولماز بخوابم ، اونهم که اینطوری رید تو کاسه کوزه ام ! ، خیلی شاکی بودم ، چراغ اتاقو خاموش کردم و تو تختم دراز کشیدم ، خوب یادمه داشتم فکر میکردم حالا که ما که همگی با هم دو به دو سکس کردیم ، این قایم موشک بازیها دیگه خیلی بیمزه و بی معنیه تو فکر خودم به سولماز میگفتم اگه میخوای بری تو اتاق بابام خوب برو ! ، حداقل منم تکلیفم معلوم میشه میرم سراغ رویا !، یه ربعی تو رختخواب بودم و هر کاری میکردم خوابم نمیبرد ، صدای آروم باز و بسته شدن در اتاق بابام رو شنیدم و مطمئن شدم که سولماز رفته تو اتاق بابام ، از حرص میخواستم موهای خودمو بکنم ، دیگه امکان نداشت خوابم ببره ، گفتم منتظر میشم از اتاق بابام که اومد بیرون میرم پیشش ، اما باز فکر کردم که حتما عصبانی میشه و دیگه سکس کردن باهاش کلا میماله ، تو رختخواب با کیرم ور میرفتم و فکر کردم برم پیش رویا حداقل با اون حرف بزنم و سکس کنم تا بتونم بعدش بخوابم ، آروم از تو رختخواب پاشدم و لای در اتاقمو باز کردم ، از زیر در اتاق دوقلوها نور میومد ! ، یعنی رویا هنوز بیدار بود ؟؟ ، در اتاقو یواش باز کردم و رفتم تو ، از چیزی که میدیدم خشکم زد ، رویا نبود ، ولی در عوض سولماز خوشگلم نشسته بود لبه تخت و داشت جوراب نازک سفیدشو پاش میکرد ، اونم با دیدن من خیلی تعجب کرد ، انگشتشو روی بینیش گذاشت که یعنی هیس ! ، بعدشم اشاره کرد که برو تو اتاق خودت ، یکم مردد بودم ، اما جرات نداشتم رو حرفش حرف بزنم ، وقتی میگفت برو باید میرفتم ، رفتم توی اتاقمو لبه تختم نشستم ، سعی میکردم توی مغزم بفهمم که اینجا چه خبره ، ولی فکرم به هیچ جا قد نمیداد ، با خودم گفتم ببین داره خودشو خوشگل میکنه بره پیش بابام ، بعد فکر کردم پس رویا کجاست ؟ شاید میخوان دو نفری به بابام حال بدن ، با این فکرا داشتم دیوونه میشدم
یک تابستان رویایی قسمت هفدهم یهو در اتاقم باز شد و فرشته نجاتم اومد توی اتاق ، سولماز خوشگل توپولم با لباس یه دست سفید اومد تو ، یه بلوز سفید که تا روی کونش پایین اومده بود و جورابهای شیشه ای سفید ، نه شلوار پاش بود و نه دامن ، واییییی ، دوباره اشاره کرد که صدام در نیاد ، آروم در اتاقمو روی هم انداخت و کلید رو توی قفل چرخوند شلوار منو از چوب لباسی برداشت و انداخت روی زمین جلوی در که نور بیرون نره و بعد چراغو روشن کرد و چشمم به جمالش روشن شد ! ، واقعا نمیفهمیدم اینهمه احتیاط وقتی که هم بابام و هم رویا میدونستن چه خبره معنیش چیه ! ؛، اومد و بغلم کرد ، دستم رفت لای پاهاش از یقه باز بلوزش سینه هاشو بوسیدم و با دست مالیدم ، سوتین تنش نبود ، بلوزشو بالا دادم و با سینه های درشت و خوش فرمش بازی کردم ، لباسامو در آورد و اشاره کرد که شورتمو در بیارم بلند شدم جلوش وایسادم با دو تادستش دو طرف شورتمو گرفت و پایین کشید ، کیرمو با دست مالید و با لبای قرمز و گوشتالوش بوسید ، مهلت ندادم که برام ساک بزنه ، مطمئن بودم اگه کیرمو بکنه تو دهنش قبل از اینکه بخوام باهاش سکس کنم آبم میاد ! ، از صبح تا حالا صد بار بیشتر راست شده بود و یه ساعت هم رویا واسم ساک زده بود ، الانم با این لباس سکسی اومده بود توی اتاقم و حسابی تحریکم کرده بود ، خم شدم و لبمو گذاشتم روی لبای داغش ، هلش دادم روی تخت و اونم مقاومتی نکرد بلوزشو کامل در آوردم و دست کشیدم به تن گوشتالو و سکسیش ، دو طرف شورت سفیدشو گرفتمو کشیدم پایین ، پاهاشو داد بالا و کمکم کرد که شورتشو در بیارم ، کس خوشگل وسفیدش معلوم شد ، پاهاشو باز کردم ، جورابای سکسیشو در آوردم و لخت مادرزادش کردم بعد با دهن شیرجه زدم لای پاهاش ، حالا لیس نزن و کی لیس بزن ، با دست و زبون با کس و چوچولش بازی میکردم و آب کسشو میخوردم ، با دو تا انگشت فرو کردم توی کسش ، آهش در اومد و شروع کرد ناله کردن ، با دست جلوی دهن خودشو میگرفت و گاهی دست خودشو گاز میگرفت که صداش در نیاد ، بیشتر ذوق میکردمو بیشتر باهاش بازی میکردم پاهای گوشتالوشو حلقه میکرد دور سرو گردنم و سرمو بیشتر به کسش فشار میداد ، دو سه دفعه اشاره کرد که پاشو بکن ، اما من که از حال خودم بهتر خبر داشتم به کار خودم ادامه میدادم ، یهو نفسهاش تند شد و فهمیدم با دو تا تکون دیگه ارضا میشه ، گفتم الان دیگه موقعشه ، انگشتامو از تو کسش در اوردم و پاشدم کیر راستمو با آب کسش خیس کردمو آروم فرو کردم توی کسش ، دوباره آه و ناله هاش بلند شد و منو به خودش میچسبوند ، موقع سکس لبامو چسبوندم به لباش و مکیدم ، با دستام سینه های درشتشو فشار میدادم و با کیرم محکم تر و محکم تر فرو میکردم توی کسش ، از صدای تپ و تپ برخورد شکمم با شکمش ذوق میکردم کیرمو تا مفرق توی کسش فرو میکردم و حال میکردم ، اوضاع اون از منم بدتر بود ، دادش در اومد و یادش رفت که میخواد ساکت باشه بلند بلند آه میکشید و نفساش صدا دار شده بود وقتی که ارضا شد همچین با اون پاهای گوشتالوش دور کمرم حلقه کرد و فشار داد که دردم اومد ، دو تا تکون دیگه دادم و کیرمو کشیدم بیرون و با دست تکونش دادم ، پرش اول آبم تا موهاش پاشید و صورتشو خیس کرد و بقیه آبمو روی کسش ریختم ، بعد از دو سه دقیقه هنوز از نوک کیرم آب میومد ، طوری ارضا شدم که الان که اینارو مینویسم بعد از گذشت این همه سال دوباره لذتش زیر دندونمه و کیرم راست میشه ، خوابیدم روش ، با دو تا دست بغلم کرد و منو چسبوند به خودش ، به خودمون زحمت ندادیم که تمیز کنیم ، تمام سینه من و شکم اون با آب منی من خیس شده بود و بهم چسبیده بود ، فقط آبهای منو از صورت خودش با دست تمیز کرد و مالید به پاهاش ، گفت بهترین کرم واسه پوست من همین آب پر ملات تو هستش ، چند دقیقه همینطور روی هم افتاده بودیم تا نفسهامون به حالت عادی برگشت ، وقتی میخواستم از زندایی جدا بشم صدای جرجر موهای تنم که با منی خشک شده به سولماز چسبیده بود شنیده میشد و جفتمونو به خنده انداخت ، با دستمال کاغذی خودمو تمیز کردم ، ولی وقتی میخواستم تن سولماز رو هم خشک کنم اشاره کرد که نمیخواد ، بجاش آب منو با دستش به تمام تن خودش و سینه های خوشگلش مالید بعد ازم خواست که کسشو با دستمال تمیز کنم ، کس خوشگلشو تمیز کردم و بوسیدم ، هیچکدوم دیگه رمق نداشتیم تن لختشو بغل کردم و کیر خوابیده ام روی تنش و کس خوشگلش مالیده میشد ، چند دقیقه بعد سولماز آروم گفت حمید بیداری ؟ گفتم آره زندایی ، گفت میدونی که قراره پس فردا بریم ویلای کارخونه ؟ خوشحال شدم که بالاخره دهنش وا شد که بهم بگه چه خبره ، گفتم هوم ، گفت فرهاد و عاطفه هم هستن ، دوباره گفتم هوم ..! ، گفت ممکنه یه اتفاق هایی بیفته ، چشمامو وا کردم و ابروهامو بالا انداختم و گفتم چه اتفاقی ؟ یکم من و من کرد و گفت مثلا ممکنه یهو ببینی بابات و زن عموت خیلی بهم نزدیک میشن و شوخی دستی میکنن ، خنده ام گرفت ، گفت جدی میگم ، چرا میخندی ؟ گفتم آخه بعد از ظهر که از خواب بیدار شدم در اتاقو که باز کردم حرفایی که با بابام میزدین شنیدم ، میدونم بابام با زن عمو سکس دارن ، اخماشو کرد تو همدیگه و با دست زد تو کله ام ، گفت کی تا حالا گوش وایمیستی ؟ بوسیدمش و گفتم بخدا نمیخواستم گوش وایسم به گوشم خورد ، تعجب کردم ، دست خودم نبود ، یکم فکر کرد گفت همشو گوش دادی ؟ گفتم نه زیاد ، بابام کدوم شورت قرمزو میگفت ؟ ، خندید و گفت زهر مار ، مرتیکه بی حیا ، گفتم زندایی تو میخوای با عمو فرهاد سکس کنی ؟ گفت نه ..,واسه چی میگی؟.! ، ولی این از اون نه ها بود که حدس زدم یعنی آره ، حرفو عوض کرد و گفت مثل اینکه دلت میخواد پیش عاطفه بخوابی ؟ ساکت شدم ، گفت ذوق کردی پدر سگ ؟ ، دلم غنج میزد ، ذوق کرده بودم ، ولی قیافه امو متعجب نشون دادم و گفتم : نه..! من فقط با تو دوست دارم بخوابم ، لپمو بوسید و گفت به هر حال اگه دوست داشتی پیشش بخوابی شاید اونجا شرایطش پیش بیاد ، خواب از کله ام پریده بود ، به این فکر میکردم چه چیزایی ممکنه پیش بیاد ، سرمو بین سینه های خوشگل و خوش فرم زنداییم فرو کردم و با دستم کون و کپل خوش فرمشو میمالیدم ، دوباره خواب اومد سراغم ، لباشو بوسیدم و تو بغلش از حال رفتم ! ، تا صبح چند بار از ترس از خواب پریدم ، میترسیدم همه اینا خواب بوده باشه ، اما وقتی بیدار میشدم و سولماز خوشگل رو لخت لخت کنارم میدیدم خیالم راحت میشد و دوباره میخوابیدم ، برای اولین بار تو زندگیم کنار یه زن تا صبح خوابیدم ، اونم چه زنی ، ملکه تمام رویاهام ، زندایی خوشگل و توپولم .
یک تابستان رویایی قسمت هجدهم شیشه ماشینو یکم پایین کشیده بودم وباد خنک توی صورتم میخورد ، با رویا روی صندلی عقب ماشین بابام نشسته بودیم و فریدون خان بنزشو با سرعت به سمت دماوند میروند ، جاجرود و تازه رد کرده بودیم ، یه واکمن سونی داشتم که خیلی باحال بود ، تازه واکمن دو لبه اومده بود و لازم نبود برای گوش کردن اونور نوار برش گردونم ! ، تازه ، به جای یه هدفون دو تا هدفون میخورد یکی دو روز قبل با کامبیز یه نوار سلکشن درست کرده بودیم که خیلی آهنگاش باحال بود ، وقتی میخواستم آهنگ ضبط کنم میرفتم پیش کامبیز ، اون هم سلیقه موسیقی شناسی اش خوب بود هم یه دک دو کاسته داشت که تو اون دوران طلا محسوب میشد ! ، یه هدفون تو گوش من بود و یه هدفون تو گوش رویا ، مدرن تاکینگ تو گوشم ونگ میزد : (وان این د میلیون یو آر ) ، رویا با آهنگ خودشو تکون میداد و با کونش روی صندلی ماشین قر میداد ، سولماز خوشگل و خوش لباس کنار بابام روی صندلی جلو جای مامانم نشسته بود ، یه مانتو خوشرنگ آبی روشن تنش بود که جذب تنش بود و با یه شلوار جین پاچه گشاد برفی ست کرده بود و با صندلهای لختی پاشنه بلند سفید و روسری سفید و کیف دستی سفید ورنی تیپ سکسی خودشو کامل کرده بود ، یادمه اونوقتا هیچکس اهمیتی به کمربند ماشین نمیداد اما سولماز کمربند ماشینو بسته بود ، از همه کاراش خوشم میومد ، عشقم بود ، یکی از گوشیهای واکمن رو از تو گوشم در آوردم و داد زدم بابا بذار من رانندگی کنم ، بابام گفت پلیس تو جاده زیاده ، از اول جاده بی بی زبیده تو رانندگی کن ، از اول دماوند نشستم پشت ماشین و تا دم کارخونه رانندگی کردم ، عشق دنیا رو میکردم ، فریدون رفت عقب پیش رویا نشست و کنار من سولماز جونم نشسته بود که واسش جون میدادم ، سولماز یکم عصبی بود ، فکر میکردم بخاطر رانندگی منه که زیاد اعتماد نداره ، دم در کارخونه که رسیدیم بوق زدم ، کریم آقا نگهبان کارخونه بدو بدو اومد و در رو وا کرد ، وقتی من رو پشت ماشین دید خنده اش گرفت و سر گردوند و بابام رو عقب ماشین کنار رویا دید خیالش راحت شد ، بابام شیشه سمت خودشو کشید پایین و کریم زود خودشو به بابام رسوند ، بابام پرسید مهندس عابدینی (عمو فرهاد ) اومده یا نه ؟ که کریم گفت هنوز نیومده بعد بابام پرسید کی کارخونه است ؟ که کریم گفت فقط آقای سرلک ، که حسابدار کارخونه بود ، بابام به کریم گفت بهش بگو امروز زودتر بره ، حواست باشه کسی دور و بر ویلا پیداش نشه من مهمون دارم ، کریم دستشو رو چشمش گذاشت و گفت چشم آقا مهندس ، اگه چیزی لازم داشتین زنگ بزنین بیارم خدمتتون ، خانمم ویلا رو دیروز آب و جارو کرده آب استخر هم دو روز پیش عوض کردیم مشعلش رو هم صبح روشن کردم ، بابام تشکر کرد و شیشه رو بالا کشید ، از وسط باغ سیب تا ویلا یه خیابون سنگفرش کشیده بودن ، جلوی در ویلا ماشینو پارک کردم و پریدم پایین ، کلید طبق معمول زیر موزاییک لق جلوی در بود ، درو باز کردم و دویدم تو ، هال بزرگ و یه پذیرایی نیمدایره که چسبیده بهش بود ، سمت چپ با یه پله آشپزخونه بود و پشت آشپزخونه یه در به حیاط پشتی ، حیاط پشتی خودش یه نیمچه باغ محسوب میشد با یه استخر نسبتا بزرگ وسطش ، تو اون گرما دلم میخواست با لباس بپرم تو آب ، یه گشتی تو حیاط زدم و برگشتم توی ویلا ، بابام داشت ویلا رو به سولماز و رویا نشون میداد ، گفتم رویا بیا بریم شنا کنیم ، رویا به سولماز نگاه کرد ، گفتم زندایی تو هم بیا ، خیلی خوبه ، بجای سولماز بابام جواب داد منو زنداییت میریم یه سر کارخونه ، میخوام کارخونه رو به زنداییت نشون بدم ، لبخند زدم و با ساکم دویدم طبقه بالا ، اونجا سه تا اتاق داشت ، اولی اتاق عمو فرهاد و عاطفه بود که همیشه درش قفل بود ، روبروی اتاق عمو فرهاد اتاق مهمون بود که دو تا تخت یه نفره و یه کمد دیواری با یه میز کوچیک و دو تا مبل جمع و جور توش داشت ، بیشتر شبیه اتاق هتل بود ، یه راهرو کوتاه و بعدش اتاق سوم که اتاق ما بود ، همیشه کلید روی در بود ولی کسی توش نمیرفت ، درو وا کردم و چپیدم تو فوری لباسهامو کندم و توی ساکم دنبال مایو میگشتم که رویا هم اومد تو ، سمتش رفتم و ماچش کردم ، گفتم مایو بپوش بریم تو آب ، مامانت و بابام رفتن ؟ با سر اشاره کرد که آره ، بغلش کردم و دستم رو بردم لای پاهاش شروع کردم به در آوردن لباسهاش ، یه شورت نخی آبی کمرنگ پاش بود که هول هولکی از پاش کشیدم پایین انگشتم رو روی چوچولش میکشیدم و رویا آه میکشید ، هلش دادم روی تخت بابام اینا و سرم رو کردم لای کسش بایه دست دیگه شورت خودمو در آوردم و پرت کردم کنار رویا با پاهاش با کیرم بازی میکرد ، دیگه وارد شده بود پدر سوخته ..، فکر کنم بابام معلم خوبی بوده ، بلند شدم و از توی میز توالت بلااستفاده مامانم یه کرم پیدا کردم ، کسشو حسابی چرب کردم و خوابیدم روش ، گذاشتم لای پاشو خودمو بالا و پایین میکردم رویا هم داشت خودشو جر میداد عین الاکلنگ بالا و پایین میشد و آه میکشید وقتی موقعش شد که آبم بیاد کیرمو از لای پاش کشیدم بیرون و آبمو پاشیدم روی شیکمش ، قبل از اینکه حس سکس از سرش بیفته با انگشت شصت و اشاره افتادم به جون کس کوچولو و چوچول نازش ..، دو دقیقه نگذشت که اونم نفساش تند شد و ولو شد کنارم ، یکی دو دقیقه استراحت کردیم و بعد مایو پوشیدیم و رفتیم پایین ، جفتمون حسابی داغ کرده بودیم و عرق داشتیم ، از هول سکس یادمون رفته بود کولر بزنیم و حرارتمون رسیده بود به 42 درجه .، رفتیم کنار استخر و پریدم توی آب ، شنای من خوبه ، همون موقع هم خوب بود و توی اون استخر هشت در سه واسه خودم مانور میدادم ، رویا هم چند دقیقه با خودش کشتی گرفت و بالاخره اومد توی آب یه هلک و هلکی میکرد و مثلا شنای قورباغه میرفت ، به نظر من همینقدر که شنا بلد بود و غرق نمیشد خیلی هم خوب بود ، دیگه داشتیم از آب میومدیم بیرون که از توی ویلا سر و صدا اومد معلوم بود یکی اومده ، فکر کردم بابامو سولماز هستن ولی وقتی در باز شد و اول عمو فرهاد با یه پیرهن چهارخونه گشاد با یه شلوار خوش دوخت و پشت سرش عاطفه با یه بلوز نازک قهوه ای و سفید در حالی که مانتو و روسریش توی دستش بود و معلوم بود هول هولکی درشون آورده اومدن کنار استخر فهمیدم اشتباه کردم عمو فرهاد میخندید و نیشش باز بود ، لابد طبق معمول یه موضوعی به نظرش خنده دار بود ، گفت فقط شنا میکردین دیگه ؟ ..! دوزاریم دیر افتاد اما رویا رنگ به رنگ شد ، عاطفه میخندید ، گفت صبر کنید منم مایو بپوشم بیام تو آب ، خفه شدم تا اینجا ، عمو فرهاد سراغ بابامو گرفت گفتم با زنداییم رفته کارخونه ، گفت باشه پس منم یه سر میرم ببینم چه خبره ، رویا گفت میشه صبر کنید منم لباس بپوشم بیام ؟ تا حالا کارخونه رو ندیدم ، عمو فرهاد گفت باشه عزیزم بیا ، چشمش به تن لخت رویا بود که از استخر بیرون اومده بود و آب از تنش میچکید یه حوله برداشت و دراز کرد سمت رویا بیا عزیزم خودتو بپوشون سرما نخوری ، تو دلم میخندیدم و دلدل میکردم زودتر عاطفه بیاد ، تا حالا لخت ندیده بودمش هیکلش گوشتالو و سکسی بود و همیشه از لابلای لباسهای کوتاهی که میپوشید تنشو دید میزدم اما از ته دلم میخواستم تن لختشو ببینم .