انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 22 از 108:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  107  108  پسین »

یک تابستان رویایی



 
واقعا عالی بود مثل همیشه. میدونم که چند وقتیه نظر نمیدم واسه داستان، چون اکثرا با گوشی داستان رو میخونم و تبلیغات سایت انقدر رو اعصابم هست که نمیتونم اصلا وارد سایت بشم و نظر بدم. ولی داستان رو همیشه دنبال میکنم، عالی داره پیش میره!
در ضمن یک نکته ای رو دوست داشتم بگم، البته شاید نظر نویسنده داستان و یا دوستان مخالف من باشه، ولی حس نمیکنید آنال سکس خیلی کم شده تو داستان؟ من خودم از طرفدارای پروپا قرص آنال هستم، اینه که خیلی توجه میکنم به این چیزا
     
  
مرد

 
ببخشید دوستان این هفته آپ ندارم ، واقعا از همتون عذر میخوام ، پنجشنبه آینده از خجالتتون در میام ..، ببخشید
AriaT
     
  
مرد

 
منتظریم اریا
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
شب پنج شنبه ای التماس دعا داشتیم ،عیبی نداره قسمتهای قبل رو میخونیم.
     
  
مرد

 
اونقدر خوب مینویسی که ارزش صبر کردن رو داره. موفق باشی دوست عزیز. منتظریم
     
  
مرد

 
AriaT
ایول به تو . خسته نباشی. فکر کنم این هفته شهین و پروانه تو خونه ارواح طعمه کامبیز و حمید بشن
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل چهارم قسمت سی و چهارم ( خاله پری 1)


وقتی دخترها رو به خونشون رسوندیم و کامبیز منو دم خونه پیاده کرد ساعت از ده شب گذشته بود ، با اینکه نزدیک سه چهار ساعت خوابیده بودم باز هم منگ بودم ، به کامبیز سفارش کردم که طلاها رو از کنار زاپاس برداره و توی خونشون یه جا قایم کنه ..، با چشمای پف کرده و کله منگ وارد خونه شدم ، مامانم به استقبالم اومد ، کارهاش همیشه این حس رو بهم میداد که انگار فقط منو داره ، خیلی روی کارها و رفتارهای من حساس بود ، اصلا دلش نمیخواست من بزرگ بشم ، همینکه حس میکرد یکم بزرگ شدم و ازش دور شدم کلی غصه میخورد و سعی میکرد خودشو وفق بده اما واقعا سختش بود ، گفت چطوری مامان ؟ بمیرم چقد خسته بنظر میای ..، خوب اینقد خودتو درگیر اون خونه کوفتی نکن ، صدای خنده خفیف بابام از توی هال اومد ، گفتم نه مامان ، خوبم فقط یکم خسته ام ، صبح کلی درس دارم ، از خواب که پاشم دوباره سر حال سرحالم ...، گفت باشه مامان بیا برات فسنجون درست کردم ، همنجوری که دوست داری نه ترش نه شیرین ، بیا بخور جون بگیری و بعد برو بخواب ، ماچش کردم و رفتم توی آشپزخونه ، بقیه شام خورده بودن ، مامان خودش واسه من غذا کشید توی بشقاب و گذاشت جلوم ، فک کنم لیلا رفته بود توی اتاق خودش چون پیداش نبود ، غذای خوشمزه رو با لذت خوردم ، برام یه لیوان شربت به لیمو درست کرد و گذاشت کنار غذام و خودش هم نشست پیشم ، گفتم خیلی دلم میخواست بعد از ظهری با هم باشیم اما شوفاژخونه مشکل پیدا کرده بود و آب استخر یخ بود ، دیگه زنگ زدیم بیان درستش کنن ، یه مشت وسایل اضافه هم تو زیرزمین بود کارگر گرفتیم تا درشون بیاریم دیر شد ، دست کشید توی موهاش که مرتب شونه کرده بود و گفت عیب نداره یه روز دیگه ، گفتم کامبیز هم بد جوری تو ذوقش خورده بود ، لبخند زد و بیرون رو نگاه کرد که مطمئن بشه بابام سرش به تلوزیون گرمه و نشنیده که من چی گفتم ، ادامه دادم دلشو صابون زده بود که میای و میبیندت ، خندید و گفت مگه کم منو دیده ..؟ گفتم نمیدونم والله ..، خندید ...، از کنارم پاشد ، خوشش نمیومد که اون صحبت ادامه پیدا کنه ..، بلند داد زد چایی میخوای فریدون ؟ میخوام قوری رو بشورم ، بابام گفت آره ، مرسی عزیزم یه دونه اگه زحمتت نیست میخورم ، زیر لبی انگار که با خودم حرف میزنم گفتم آره دیگه بریز براش ببر نشد دل کامبیزو ببری حداقل این نقده از دستش نده ..، از بغلم که رد میشد چنان با کف دست زد تو سرم که نزدیک بود سرم بچسبه به بشقاب ..، گفتم اه ه ه ، مگه دروغ میگم ، گفت خفه و با لبخند از آشپزخونه بیرون رفت ..
صبح شنبه وقتی از خواب بیدار شدم یادم بود که فردا باید برم شهرداری واسه مجوز ساخت پیش همون مردیکه رشوه بگیر ، توی رختخواب یه غلت دیگه زدم و گفتم یادم باشه امروز اون یارو سمسارها رو هم کنسل کنم ...، یاد ناتاشای خوشگلم افتادم و بی اختیار یه دستی به کیرم کشیدم و بهش وعده دادم که بزودی به وصال اون خوشگل چشم آبی میرسه ..، وقتی یاد ناتاشا افتادم خودبخود یاد ماندانا و شادی هم افتادم ، داشتم فکر میکردم خیلی خوبه اگه تو اکیپ اینها باشیم ، دیگه کیرمون بیمه است ، هروقت اراده کنیم دو سه تا دختر خوشگل و با کلاس تو دسترس هستن ، با خودم گفتم یادم باشه با کامبیز در موردش حرف بزنیم و ببینیم چطور میشه وارد اکیپ اینها بشیم ، هر چی باشه کامبیز تو این کارها سمت استادی داشت و راهنمایی هاش همیشه کار میکرد ، دست آخر یاد درسهام افتادم و با یاد آوری درسهای مزخرف خودبخود یاد زندایی خوشگلم هم افتادم و در حالی که توی رختخواب این دنده به اون دنده میشدم گفتم یادم باشه به زنداییم هم یه زنگ بزنم دلم خیلی براش تنگ شده بود ، تو همه اینهایی که این چند وقته باهاشون سکس داشتم زنداییم یه چیز دیگه بود ، هم اینکه اولین بود و هم اینکه واقعا از ته دلم دوستش داشتم ، دلم واسش غش میرفت ، فکر کردم چطور میتونم دوباره داشته باشمش .. ، تا وقتی باهاش نخوابیده بودم میتونستم با این موضوع که نیست کنار بیام اما از وقتی که باهاش سکس کرده بودم هیچوقت از توی ذهنم پاک نمیشد ، مزه اش زیر زبونم رفته بود و با هر کی مقایسه میکردم میدیدم باز اون یه چیز دیگه است ، از خوشگلی و خوش هیکلی و وارد بودن تو سکس بگیر تا اینکه واقعا دوستش داشتم و از همخوابگی باهاش نهایت لذت رو میبردم ، بالاخره رضایت دادم که از رختخواب بیرون بیام ..، ساعت هنوز نه نشده بود ، دست و صورتمو که میشستم یادم افتاد که بپرسم ببینم طلا چند و چونه ..، میخواستم ببینم با اون طلاها چیکار میشه کرد ، با خودم گفتم نصفش که حق کامبیزه شاید بتونیم با هم شریک بشیم و یه کاری صورت بدیم ..، بدون اینکه کسی بدونه یه بیزینس واسه خودمون راه بندازیم ، فک میکردم هر کیلوش باید حدود صد هزار تومن قیمت داشته باشه ، خیلی خوشحال بودم اما واقعا نمیدونستم قراره با این پول چیکار کنم ، وقتی در دستشویی رو باز کردم و بیرون اومدم سینه به سینه لیلا خوردم ، از اینکه یهو در دستشویی رو باز کرده بودم ترسید و یهو یه قدم به عقب پرید که باعث شد جفتمون به خنده بیفتیم ، سلام کردم و ازش پرسیدم چه خبر از پرونده ..، هروقت در مورد پرونده ازش میپرسیدم خجالت میکشید ، گفت هیچی حمید آقا اون دوستتون پیگیرش هست ، دیروز به مامانتون پیغام داده که چیزی نمونده ..، بعد هم از بغلم رد شد و رفت سمت اتاق دوقلوها ..، گفتم مامانم کجاست لیلا خانم ؟ در حالی که دور میشد گفت تو حیاط هستن با بچه ها ..، رفتم توی آشپزخونه و واسه خودم بساط صبحانه پهن کردم ، یه چایی ریختم و با یه تیکه بربری تازه و پنیر تبریز و سبزی نشستم به خوردن ، صدای مامانم که سر دوقلوها داد میزد بگوش میرسید ، از پنجره یه نگاه تو حیاط انداختم مامانم یه بافت آستین بلند سفید پوشیده بود ، قبلا تو تنش ندیده بودم اما چسب تنش بود و خیلی سکسی بود ، دامنش تا بالای زانوش رو میپوشوند ، از اونجا نمیدیدم که کدوم گردنبندشو انداخته اما برق طلا رو تو گردنش میدیدم ، دمپایی های سفید لژدارش رو پوشیده بود و جوراب پاش نکرده بود ، با خودم گفتم الان کامبیز اینو ببینه آبش میاد ! ، راستی کامبیز دیر کرده بود ، آخرین لقمه رو با یه قلپ چایی شیرین پایین دادم و رفتم توی هال ، گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به کامبیز ، بعد از دو تا زنگ صدای دلنشین پروانه خانم به گوشم رسید ..، حال و احوال کردم و قربون صدقه ام رفت ..، گفت خوش گذشت ؟ گفتم خیلی خاله ..، جات خالی بود ، پروانه گفت آره معلومه کامبیز اومد خونه تا الان هنوز بیهوشه ..، دلم نیومد بیدارش کنم ...، بعد گفت خوب خاله تو بیا اینجا ، دفتر دستکتو بیار اینجا با هم میشینید درس میخونید ، یه فکری کردم و گفتم باشه ..، دلم هم واسه کس و کون پروانه خانم تنگ شده بود ، ادای کامبیزو در آوردم و گفتم خاله اون شورت و سوتین سبزه رو میپوشی واسم ؟ خندید و گفت ای شیطون ، باشه ..، نیشم تا بناگوش واشده بود و تو کونم عروسی بود ، کسی که تا دو سه ماه پیش مثل مامانم میموند و واسم لباس پوشیدنش اهمیتی نداشت الان مثل دوست دخترم شده بود و تن لختش هر وقت میخواستم مال من بود ، گوشی رو گذاشتم و رفتم دم حیاط ، درو باز کردم و مامانمو صدا کردم ، برگشت و با دیدن من لباش به خنده وا شد ، گفتم کتابهام رو میبرم خونه کامبیز اینها ، اونجا درس میخونیم ، مامانم یکم اخم کرد و گفت مگه قرار نبود اون بیاد؟ گفتم نیومد زنگ زدم خونشون ، پروانه خانم گفت هنوز خوابه ، اینه که من میرم اونجا ..، مامانم سری تکون داد و گفت باشه ، اما معلوم بود تو ذوقش خورده ، تو دلم گفتم اینم کسش واسه کامبیز میخاره ! ، خندیدم و رفتم تو اتاقم ، وسایلمو جمع کردم و ریختم توی کیف و کلید ماشینمو برداشتم و اومدم بیرون ، ماشینم توی حیاط بود ، وقتی دوباره پیش مامانم رسیدم گفت درس بخونیها ..، با لبخند گفتم یعنی چی ؟ گفت خودت میدونی یعنی چی ! ، گفتم باشه درس میخونم مگه کامبیز میومد اینجا درس نمیخوندیم ؟ کامبیز هم اندازه من شیطونه ..، مامانم خندید و گفت اما من به اندازه پروانه شیطون نیستم ، گفتم بد که نیست مامان ..، قرار شد یکم به خودت برسی که کمتر حرص بخوری ..، مامانم گفت فعلا برو به درسهات برس بعد حرف میزنیم ، بوسیدمش و سوار ماشینم شدم و اومدم سمت خونه کامبیز اینها ..
پروانه خانم آیفون رو زد و در باز شد ..، وارد پادری که شدم و داشتم کفشم رو در میاوردم صدای حرف زدن پروانه خانم با یه زن دیگه توجهم رو جلب کرد و وقتی که فهمیدم که اون زن دیگه خاله پریه نیشم تا بناگوش باز شد ، تقریبا هول هولکی کفشم رو در آوردم و وارد خونه شدم ، پروانه خانم با لبخند به استقبالم اومد و گفت حمید جون صبحانه خوردی ؟ یه لباس نسبتا بلند سورمه ای تنش بود ، آستینهای بلند لباسش گیپور بود و یقه قایقی اش شونه های قشنگ و سفیدش رو نمایش میداد ، ساقهای سفید و برفی اش لخت بود و یه دمپایی آبی کمرنگ دم پاش انداخته بود ، گفتم بله ..، خاله پری اینجان ؟ گفت آره عزیزم اومده بهم سر بزنه ، کامبیز هم توی آشپزخونه داره صبحانه میخوره برو پیشش و بعد با هم برید سر درسهاتون ، در آشپزخونه رو که باز کردم با دیدن علی سیاه که اونهم کنار کامبیز نشسته بود و دستش توی ظرف نیمرو بود انگار که آب سردی روم ریخته باشن کل خوشی و لبخندم یهو به باد رفت .. کامبیز که فهمید علت اینکه تو ذوقم خورده چیه خنده اش گرفت و گفت سلام حمید ، بیا بشین یه چیزی بخور ، بهشون سلام کردم و گفتم نه ، قبلا خوردم ، کامبیز گفت قراره حالا که علی آقا اینجاست یکم ریاضیات کار کنیم ..، سر تکون دادم و تشکر کردم اما تو دلم میخواستم سر به تنش نباشه ! ، علی هر چقدر که توی رختخواب بی عرضه و پپه بود برعکس وقتی پای اطلاعات عمومی و محاسبات پیش میومد وارد بود ، انگلیسی رو از فارسی بهتر حرف میزد و انتگرالهای دوگانه و سه گانه رو چشم بسته حل میکرد ، تو محاسبات سازه ها از همه همکارهاش سریعتر بود ..، ریاضیاتی که ما قرار بود تو کنکور امتحان بدیم براش بچه بازی محسوب میشد ..، خلاصه بعد از یکی دو ساعت که از درس خوندن باهاش گذشت کم کم یخ بینمون آب شد و حتی یه مقداری ازش خوشم اومد ، خیلی باهوش بود و مسائل رو به شیوه خیلی قشنگی برامون توضیح میداد و حل میکرد ، خلاصه پیشرفتمون واقعا قابل توجه بود ..، از وقتی اومده بودم پری رو ندیده بودم و فقط دم در صداشو شنیده بودم ، علی تند و تند مسئله هایی رو که از نظر من و کامبیز واقعا مشکل بودن حل میکرد ، حد و مشتق و سطح زیر نمودار ..، با یه نگاه به معادله ها میگفت که نمودارهاشون چه شکلی میشه ..، تو دلم گفتم کاش نصف اینهمه مهارت رو تو رختخواب از خودت نشون میدادی ، اونوقت زنت مجبور نمیشد واسه صد گرم گوشت سفت پیش این و اون بخوابه ..، واسه حل هر تیپ مسئله ای بهمون راههای میون بر نشون میداد که تو کنکور وقتمون تلف نشه ، مونده بودم این حافظه فوق فعال چطور این همه چیز رو بعد از همه اون سالهایی که از تحصیلش میگذشت حفظ کرده بود ، گفتم کامبیز دیگه معلم ریاضی نمیخوایم ، علی آقا یکم وقت بزاره واسمون دیگه کنکور ریاضی رو فوت آبیم ، کامبیز سر تکون داد و تایید کرد ، علی گفت باشه ، تو پونزده روزی که نیستم بقیه درسهاتون رو کار کنید ، پونزده روزی که تهرانم باهاتون ریاضی کار میکنم ، ساعت از دو بعد از ظهر گذشته بود و اصلا یادمون به شکممون نبود ، حسابی با علی سیاه عیاق شده بودیم ، یه مقدار ته دلم عذاب وجدان داشتم که تو کار زنش هستیم ، اما با خودم میگفتم زنه احتیاج به کیر داره ، خوب اگه ما نکنیمش میره سراغ یکی دیگه ..، این که کیر نداره گه میخوره رفته زن گرفته ، تو فکر و خیال خودم بودم که در اتاق رو زدن و بعد پری با یه لباس فوق العاده کوتاه که تمام رون سفید و سکسیش رو بیرون ریخته بود و دستهای گوشتالو و خوشگلش از توی آستینهای کوتاه اون بیرون زده بود درو باز کرد و وارد شد ، لباسش سفید بود و بالاتنه گیپور داشت که زیرش یه لباس سفید دیگه تنش کرده بود که هیکل سکسیش معلوم نباشه ، یه گردنبند گرد با یه عقیق درشت توی گردنش بود که روش با خط قشنگی نوشته بود پری ...، موهاش رو با یه گیره روی سرش محکم کرده بود و لبخند به لبش بود ، گفت خوب دیگه درس تعطیله استاد و شاگردها تشریف بیارن واسه ناهار ، بهش سلام کردمو با لبخند قشنگی جواب سلاممو داد ، زودتر از ما علی سیاه از جاش پرید و گفت به به ..، بریم که خیلی گرسنه ایم ، من یه ربعی میشه دستشویی دارم منتظر بودم این بخش تموم بشه بعد برم دستشویی ، حالا دیگه بهونه جور شد ، بعد رفت تو دستشویی طبقه بالا و درو بست هنوز در دستشویی روی هم چفت نشده بود که کامبیز دامن کوتاه پری رو جلوی من بالا زد و رو به من گفت بیا تا نیومده یه سلامی به این بکن ، الان صاحبش میادها ..، پری میخندید ، به لبهاش یه ماچ گنده کردم و خم شدم سمت پایین ، کامبیز شورت سفید پری رو نصفه پایین کشیده بود و انگشتش وسط کسش بود ، اشاره کرد که بیا ...، سرمو به کسش نزدیک کردم و بوسیدم ، کیرم داشت منفجر میشد ، با دست کسشو یه دستمالی هم کردم و پری آه و ناله اش رفت به آسمون ، گفتم خاله این هفته یه روز حتما میریم خونه ارواح ..، در حالی که میخندید گفت باشه و شورتشو بالا کشید ، دامنشو روی پاش انداخت و از اتاق بیرون رفت ، کامبیز کیرشو مالید و گفت لامصب این سیراتی نداره ، هر روز هم بکنیم باز دوباره یه دقیقه بعد راست میشه..، خندیدم و گفتم آره والا مشکل منم هست ، دیشب تا صبح خواب کس میدیدم !! ، علی سیاه از دستشویی بیرون اومد ، اول کامبیز و بعد من رفتیم و دستهامون رو شستیم و یه شاشی کردیم و رفتیم پایین واسه ناهار ...
AriaT
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل چهارم قسمت سی و پنجم ( خاله پری 2)


پری و علی سیاه کنارهم نشسته بودن و من و کامبیز و پروانه خانم هم اینطرف میز روبروشون ، از روی ظرف قیمه بادمجون خوشرنگ بخار خوشبویی بلند میشد و دلم غش و ضعف میرفت ، اشکان تو اتاق خواب پایین (که پروانه توش با مردک واکسی خاطره داشت ) خواب بود و همه سعی میکردن آروم حرف بزنن که اشکان بیدار نشه ، علی سیاه درباره کارش صحبت میکرد و میگفت که این چاههایی که ما تازه پیدا کردیم با امارات و قطر مشترکه و اونها چند ساله دارن برداشت میکنن و ما بخاطر انقلاب و جنگ و این چیزها کلی عقبیم ، گفت اگه پول داشتم میرفتم عسلویه زمین میخریدم ..، گفت الان کسی جرات نداره بیاد اینجا سرمایه گذاری کنه اما اگه یوقت جنگ تموم بشه و شروع کنن به توسعه این میدونهای نفتی زمین اونجا خیلی گرون میشه ، وقتی اینو میگفت من و کامبیز به همدیگه نگاه کردیم ، دست خودم نبود هروقت علی سیاه حواسش نبود سر و سینه پری رو که روبروم نشسته بود دید میزدم و به دلم وعده میدادم که بالاخره لختش میکنم .، خیلی سکسی بود و عمدا یا سهوا دستهای گوشتالوی سفیدش رو با اون لاکهای قرمز پسر کش رو طوری با ناز تکون میداد که دل من با هر حرکت دستهاش به طپش میفتاد و دلم میخواست کیرمو در بیارم و بدم با اون دستها برام بماله ..، هر چی میگذشت بیشتر دلم میخواست باهاش بخوابم ..، ناهارمون تموم شده بود اما صحبتهای علی هنوز تموم نشده بود ، میگفت یه مشت قاچاقچی هستن که تازه درست شدن و بهشون میگن چتر باز ، میگفت جدیدا اینها در آمدشون از همه بیشتره ، تو این اوضاعی که حتی شیر خشک هم گیر نمیاد اینها از شیر مرغ تا جون آدمیزاد قاچاق میکنن و کلی به جیب میزنن ..، میگفت یه جاهایی هست که محلی ها بلدن ، قاچاقچی ها با لنج جنس میارن و نصفه شب خالی میکنن و صبح ملت میرن میخرن و میارن ، واسه همین هم جنسهای خارجی تو بندر و اون ورها خیلی ارزونتر بود و توی راه صد تا ایست و بازرسی گذاشته بودن ...، خلاصه صحبتهاش خیلی باحال بود ، وقتی ناهار میخوردیم تلفن زنگ زد ، پروانه خانم گوشی رو از توی آشپزخونه برداشت و لبخند زد و سلام کرد و به من اشاره کرد که مامانته ..، حال و احوال کرد و گفت که داریم ناهار میخوریم و بهش گفت که پری و علی هم اینجا هستن و علی سیاه داره باهامون ریاضی کار میکنه ، فک کنم مامانم وقتی فهمید علی سیاه و پری هم هستن خیالش راحت شد که واقعا داریم درس میخونیم ، پروانه به مامانم گفت پاشو بیا اینجا اما مامانم گفت که مشغول بچه هاست ، بعد پروانه گوشی رو گرفت سمت من و از پشت میز پاشدم و رفتم و با مامان حرف زدم ، گفت هیچی فقط خواستم صداتو بشنوم ، داری درس میخونی دیگه ، گفتم آره علی آقا ریاضیش خیلی عالیه داره باهامون کار میکنه ، گفت دستش درد نکنه ، گفتم نمیای اینجا ؟ گفت نه دیگه به کارت برس هر وقت تموم شد بیا ..، باهاش خداحافظی کردم و قطع کردم ..، بعد از ناهار دوباره رفتیم سر درسهامون و دو سه ساعت دیگه هم بکوب درس خوندیم ..، دیگه واقعا مخم نمیکشید ، گفتم اگه میشه یه روز دیگه ادامه بدیم خسته شدم دیگه نمیفهمم ..، علی سیاه خندید و کامبیز گفت منم همینطور ، علی تایید کرد و کتابو بست ، گفت هروقت خواستید بیاید خونه ما ادامه بدیم ..، بعد به کامبیز گفت برو از سرداب بابات یه چیزی بیار یه لبی تر کنیم ..، کامبیز بلند شد که بره و مشروب بیاره ، از علی پرسیدم آدم پول داشته باشه بنظرت چه بیزینسی خوبه ؟ گفت این مملکت رو نفت خوابیده ، نفت یعنی پول ، هر بیزینسی که با نفت و پتروشیمی ارتباط داشته باشه خوبه ..، کامبیز با یه شیشه شراب قرمز برگشت و گفت بیا علی آقا از اون مشروبها که دوست داشتی ، علی شیشه رو تو دستش چرخوند و گفت ای ول ..، بعد کامبیز پیکها رو پر کرد و خوردیم ، عشق بادوم شور بود و همیشه توی کمدش یه آجیل خوری پر از بادوم شور داشت ، آجیل خوری رو جلومون گذاشت و علی ادامه داد ، الان یه عده هستن یه کارخونه میزنن و چند برابر ظرفیت کارخونشون سهمیه میگیرن و میفروشن تو بازار اونها سود خوبی میکنن ، یه عده دیگه هم هستن که فقط اسم کارخونه دارن و سهمیه الکی میگیرن و میفروشن و سودهای میلیونی میکنن ..، اما خوب اینها همه پول میخواد ..، گفتم چقد پول میخواد ، علی یه پیک دیگه خورد و گفت خوب حداقل دو سه میلیون پول میخواد ..، مخمون آتیش گرفت ، دو سه میلیون اونوقتها با بیست سی میلیارد حالا یکی بود !! ، گفت اما فک کنم بشه با پونصد شیشصد هزار تومن راه بندازی ، من خودم صد و بیست سی تومن دارم ، میخواستم با دو سه نفر صحبت کنم شریکم بشن ، بعد بهم نگاه کرد و گفت یکیش هم بابای تو ..، گفتم اگه بخوای باهاش حرف میزنم ، گفت البته اگه خودم صحبت کنم بهتره ، اما تو صحبت کن ببین کلا میخواد همچین جایی سرمایه گذاری کنه یا نه ..، گفتم باشه ..، نیمساعت بعد حسابی مست شده بود ، دو برابر من و کامبیز مشروب خورده بود ، گفتم بزار باهاش صحبتهای دیگه بکنیم یکم دستش بندازم ، گفتم علی آقا ..، نگاهم کرد و گفتم آدم زود ازدواج کنه خوبه یا بده ؟ خندید ..، گفت چی بگم ، بنظر من دیر و زودش مهم نیس ..، بهتره با عشق باشه ..، یکم فکر کرد رفت تو فکر و یه پیک دیگه خورد ، گفتم منظورت چیه علی آقا ؟ گفت ..، مشکلات زیاده ..، اگه زنتو دوست داشته باشی حلش میکنی اما اگه همینطوری ازدواج کرده باشی زود مشکلات از پا میندازتت ..، بعد یه طوری که انگار میخواد یه چیزی بگه که کسی نشنوه گفت مثلا خود من ..، گوشهامون رو تیز کردیم و علی گفت از یه ذره بچه که بودم عاشق پری بودم ، خونشون دو سه تا خونه با ما فاصله داشت ، من همیشه از دور تماشاش میکردم که میاد مدرسه و میره ، هیشکی رو به هیچی حساب نمیکرد ، کلی پسرهای محل میخواستن باهاش دوست بشن اما اون هیشکی رو تحویل نمیگرفت ، من همیشه از دور نگاهش میکردم و ته دلم واقعا میخواست زنم بشه ..، بعدا هم که بزرگتر شدم این عشقم بدتر و شدیدتر میشد ، تکیه داد و گفت اگه اینقد دوسش نداشتم تا حالا ده بار از هم جدا شده بودیم ، با خنده گفتم اونهم همینقد دوستت داره ؟ سرشو پایین انداخت و یه قلپ مشروب خورد و جوابمو نداد ، کامبیز بهم اخم کرد که یعنی اذیتش نکن ، گفت خیلی مشکلات پیش میاد ..، اگه قبل از ازدواج با پری دوست دختر و دوست پسر بودیم ...، البته اونوقتها نمیشد ، فهمیدم خیلی مسته که داره همچین چیزهایی رو میگه ، گفت خوب منظورم فقط دوستی نیست ..، دیگه کامبیز هم خنده اش گرفت و فهمید که علی سیاه واقعا خیلی مسته که داره این چیزها رو میگه ..، کامبیز هم تهییجش کرد و گفت منظورت چیه پس ..!!؟؟ علی گفت منظورم اینه که اگه تجربه سکس رو باهاش داشتم ، یعنی قبل ازدواج باهاش خوابیده بودم ..، اونوقت احتمالا باهاش ازدواج نمیکردم ...، بعد دوباره پیکشو پر کرد و سر کشید و گفت نه اینکه دوسش نداشتم ..، بخاطر اون باهاش ازدواج نمیکردم ..، کامبیز که دید علی خیلی مسته با شیطنت پرسید یعنی میذاشتی با یکی دیگه ازدواج کنه ؟ علی گفت آره ...، میذاشتم با یکی دیگه بره ..، وقتی من نمیتونم ارضاعش کنم خوب البته که میذاشتم بره با یکی دیگه ..، کامبیز گفت خوب چرا طلاقش نمیدی ؟ علی دوباره مشروب خورد ..، دیگه صداش میلرزید و وقتی میخواست حرف بزنه کلی فکر میکرد ، فک کنم نیمساعتی بود که فقط اون مشروب میخورد و ما تماشاش میکردیم ، ته شیشه رو در آورده بود ، علی گفت نمیتونم ...، حالا دیگه نمیتونم ، حتی یه ساعت هم نمیتونم فک کنم که نیست ! ، میخواستم یه چیزی بگم اما جرات نداشتم ، فک میکردم اگه یه درصد هم به اندازه کافی مست نباشه کونمو پاره میکنه ..، کامبیز بهش گفت خوب اینجوری که زنت خیلی گناه داره ..، یعنی تو ارضاعش نمیکنی ؟ علی تکیه داد و شیشه رو کنار دستش گذاشت و رفت تو فکر و بعد چشماشو باز کرد و گفت نه ...، من باهاش سکس میکنم ، اما اون هی بیشتر میخواد که من نمیتونم ..، وقتی دیدم داره این چیزها رو میگه و واقعا خیلی مسته گفتم خوب بزار یکی دیگه بیاد کمکت کنه ، کامبیز زد زیر خنده ، علی هم میخندید و گفت آره ، بد هم نیست ، یکی دیگه بیاد بکنتش بلکه دست از سر من برداره ..، کیرم از این حرفها حسابی راست شده بود ، علی داشت فکر میکرد یه چیز دیگه هم بگه ..، اما انگار مستی خیلی بهش فشار آورد چشماشو بست و دیگه هیچی نگفت ، من و کامبیز زدیم زیر خنده ، صدای پای یه نفر از توی راه پله اومد ، من و کامبیز ساکت شدیم ، چند ثانیه بعد پری در حالی که اشکان توی بغلش بود و داشت حرف میزد در رو باز کرد و وارد اتاق شد ، علی پاشو زودتر بریم خونه دو تا لباس برای این بچه آورده بودم جفتش کثیف شده دیگه لباس نداره ، اگه کثیف کرد ....، حرفش با دیدن علی سیاه که یه گوشه اتاق ولو شده بود و چشماش روی هم بود نصفه موند ، بعد رو به ما با کمی عصبانیت گفت اینو کی به این روز انداخت ؟ من و کامبیز به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم ، کامبیز گفت مشروب خواست واسش آوردم یکم زیادی خورد ، به ما ربطی نداشت ، پری با ناراحتی این پا و اون پا کرد و گفت حالا چجوری برم خونه ؟ گفتم میرسونمتون خاله پری ..، نگاهی کرد و گفت مرسی عزیزم ، آخه ماشین داشتیم ، بعد هم گفت کون لقش فردا خودش بیاد دنبال ماشینش ، کامبیز گفت اگه میخوای من بشینم پشت ماشینتون شما رو ببریم حمید هم با ماشین خودش دنبال سرمون بیاد بعد من با حمید برمیگردم ، پری گفت نه دیگه جفتتون به زحمت میفتین ، یکیتون ما رو برسونید ، خودش صبح پا میشه میاد دنبال ماشینش ، گفتم باشه من میرسونمتون ، من که میخواستم برم خونه دیگه شما رو هم میرسونم ، پری تشکر کرد و گفت پس من میرم لباس بپوشم ، حمید جون زحمتت نیست ؟ گفتم نه ، خواهش میکنم ..، پری و اشکان از در رفتن بیرون و من هم بلند شدم و لباسمو پوشیدم ، علی سیاه لباس خونه تنش بود ، کامبیز گفت بزار من برم لباسهای علی رو بیارم ، گفتم ولش کن ، همینطوری میندازیمش رو صندلی عقب میبریمش ، کامبیز خندید و گفت باشه ..، علی رو که بلند کردیم تلو تلو میخورد اما میتونست راه بره ، دستشو گرفتیم و بردیمش پایین ، پری هم لباس پوشیده بود و با اشکان توی بغلش دم در منتظر بود ، پروانه ماچم کرد و ازم تشکر کرد که پری رو میرسونم ، ساک اشکان رو از دست پری گرفتم و به علی کمک کردم که بره روی صندلی عقب بشینه ، تا نشست چشماشو بست و یه وری افتاد پری روی هوا دستشو به سمت علی گرفت و گفت خاک تو سرت ...!! ، با پروانه و کامبیز خداحافظی کردم و رفتیم سمت سئول ..، پری گفت اگه از این گشتهای کمیته بود بگو مریض داریم ، گفتم باشه ..، اما خوشبختانه تو مسیر ما گشت نبود ، توی راه اشکان ونگ میزد ، پری یه نگاهی به من انداخت و پستون گنده اش رو از توی لباس بیرون اورد و چپوند توی دهن اشکان ، کیرم به سرعت قد کشید ، توی آیینه به علی که بیهوش بود نگاهی انداختم و دستم ناخود آگاه رفت سمت سینه درشت و سفید پری ..، پری خندید و گذاشت سینه اش رو دستمالی کنم بعد هم دست آزادش رو تا زیپ شلوارم کشوند و از روی شلوار کیر راستمو مالید ..، حال خودمو نمیفهمیدم ، به سئول که رسیدیم اشکان هم مثل بابای مستش خواب خواب بود ، علی رو بلند کردم و در حالی که یه دستم ساک اشکان رو میاوردم و با یه دستم علی رو گرفته بودم که نیفته با پری وارد آسانسور شدیم ، پری توی آسانسور با دست آزادش دنبال کلید درست میگشت ، علی یهو گفت حمید جان ...، مرسی ، بعد هم در حالی که نزدیک بود بیفته ادامه داد مرسی از پیشنهادت .. ، بعد هم قاه قاه بلند بلند خندید ..، پری گفت ای بمیری ، خفه شو آبرومو بردی تو در و همسایه ..، علی گفت هاها ..، پری با عصبانیت گفت حالا چه مرگت هست بیخود میخندی ، علی نیمه خواب و نیمه بیدار دوباره زد زیر خنده ، من که میدونستم یاد پیشنهاد من افتاده که گفتم یکی رو بیار پری رو بکنه ، این بود که من هم بی اختیار زدم زیر خنده ..، پری گفت تو هم کس خل شدی حمید ؟ گفتم نه بابا ..، علی در حالی که یه وری روی پاش وایساده بود و با پیژامه و کفش رسمی و بدون جوراب قیافه خنده داری پیدا کرده بود یهو گفت ..، حمید م م م مشروبه چی شد ..؟ بقیه اش رو آوردی ؟ خندیدم و گفتم نه ..، پری خون خونشو میخورد ، از قیافه اش معلوم بود میخواد همونجا بزنه علی رو ناکار کنه ..، کلید رو از پری گرفتم و در آپارتمان رو باز کردم علی با کفش رفت تو ، پری یه دادی زد که اشکان هم تو بغلش از خواب پرید ، گفت پدر سگ کفشتو در بیار ..، علی در حالی که زیر لب میگفت به بابام چیکار داری کفششو در آورد و رفت سمت اتاق خوابشون ، پری خیلی ازم تشکر کرد و لبشو آورد جلو که لبمو ببوسه ، بوسیدمش و میخواستم برم ، گفت بمون یه چایی بخور بعد برو ..، به ساعت دیواری اشاره کردم و گفتم خاله ساعت نه و نیمه تا بیای چایی بزاری نصفه شب میشه ..، پری دستمو گرفت و گفت حداقل بیا کمکم کن لباسهام رو در بیارم ..، دوباره لبش رو بوسیدم و گفتم علی بیدار میشه ..، گفت وقتی مسته عمرا بیدار نمیشه ، بعد هم گفت کون لقش فوقش بیدار میشه ..، دستم رو گرفت و دوباره کشید توی خونه ..، بعد گفت بزار اشکانو ببرم تو اتاق بزارم و بیام ، یه لنگه پا وسط هال وایساده بودم و هیجان برم داشته بود ، میترسیدم علی بیدار بشه ، این دیگه عمو فرهاد نبود ، اگه بیدار میشد و میدید دست به زنش زدم رسما کونمو جر میداد ..، ترجیح میدادم صب کنم و فردا پس فردا پری رو ببرم خونه ارواح و با خیال راحت با کامبیز ترتیبشو بدیم ، اما تو خونه خودشو در حالی که شوهرش خواب بود ...!!
AriaT
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل چهارم قسمت سی و ششم ( خاله پری 3)


خون تو رگهام یخ زده بود ..، پری لای در اتاقشونو باز کرد و اشاره کرد بیا ..، پاهام پیش نمیرفت ..، دوباره اشاره کرد بیا خبری نیس ! ، وارد اتاقش شدم جایی که دفعه اول وقتی که اشکان رو روی تخت خوابونده بود باهاش لب تو لب شده بودم ، اما شرایط خیلی فرق داشت ، بجای اشکان الان بابای لندهورش خوابیده بود و با همون پیژامه هایی که از خونه کامبیز اینها تنش بود کونشو هوا کرده بود و در حالی که روش به من و پری بود خواب بود ، پری لبهاش رو به لبهام چسبوند و در حالی که زهر خندی به سمت علی سیاه میزد دستشو برد سمت کیرم و از روی شلوار مالیدش ، اینقد ترسیده بودم که کیرم اندازه نخود فرنگی شده بود ، پری که فهمید ترسیدم بهم لبخند زد و اشاره کرد کمکم کن لباسهام رو در بیارم ، با ترس دستمو به سمت دکمه های مانتوش جلو بردم ، سرشو به سرم چسبوند و سینه هاش رو به سمت دستهای لرزونم هل داد ، یه نیم نگاهی به علی که بیهوش بود انداختم و دکمه های مانتوی پری رو یکی یکی باز کردم ، کمکم کرد که آستینهاش رو یکی یکی در بیارم و با یه تیشرت سفید جلوم وایساده بود ، فکر میکردم زیر مانتو لباس سفیدی که توی خونه کامبیز اینها تنش دیده بودم رو پوشیده باشه اما معلوم بود قبل از راه افتادن لباسش رو عوض کرده ، اما سینه ریز عقیقش با اسم پری هنوز توی گردن سفیدش خودنمایی میکرد ، مانتوش رو لبه تخت اشکان گذاشت و جلوم وایساد و اشاره کرد شلوارمو در بیار ! ، بوی عطر شیرینش با بوی عرق تنش قاطی شده بود و باعث شده بود حال خودمو نفهمم ، با تردید دستمو به سمت دکمه شلوارش جلو بردم ، یهو خودشو تکون داد و گفت بوووو !! ، ترسیدم و نیم متر عقب پریدم و پری شروع به خندیدن کرد ، از اینکه منو ترسونده بود کی حال کرده بود ، به علی نگاه کردم که با وجود صدا و خنده نسبتا بلند پری هنوز هم خواب خواب بود ، دوباره با قدرت بیشتری دستمو به سمت شلوار پری جلو بردم ، شکمش یکم بر آمده بود و توی شلوار حالت قشنگ و سکسی ای درست کرده بود ، دستمو توی شکمش بردم و دکمه شلوارش رو با یه دست باز کردم که باعث شد بلافاصله لبه های شلوارش از هم فاصله بگیرن ، حسابی تحریک شده بودم و کیرم با چوب هیچ فرقی نداشت ، زیپ شلوارش رو گرفتم و آروم پایین کشیدم ، شکمش قلنبه از توی شلوار بیرون زد ، وقتی جلوش نشستم و دو طرف شلوارشو گرفتم و پایین کشیدم قلبم اینقد محکم میزد که نبضم رو توی دستهام حس میکردم ، شورت سفیدش همونی بود که با کامبیز نصفه پایین کشیده بودیم ، پاهای سفید و گوشتالوش رو یکی یکی از پاچه های شلوار بیرون کشید ، شلوارش رو توی دستش گرفت و بعد مانتوش رو از لبه تخت اشکان برداشت و رفت سمت کمد ، یه تیشرت سفید و یه شورت سفید تنها لباسهاش بود و رونهای کلفت و سفید و گوشتالوی سکسیش بد جوری تحریکم میکرد ، بهش نزدیک شدم و در حالی که لباسهاش رو توی کمد آویزون میکرد دستمو به کونش رسوندم ، اصلا به کون گنده پروانه نمیرسید اما خوشگل و هوس انگیز بود ، یه تابی به کونش داد و اجازه داد قشنگ از روی شورت بمالمش ، یه نگاهی به اشکان و علی که خواب بودن انداخت و دستمو گرفت و از اتاق بیرون رفتیم ، توی هال روی کاناپه ولو شد و پاهای خوشگل و سفیدشو توی هوا جلوی چشمای هیز من تاب میداد ، پاش رو توی دستم گرفتم و روی پاش رو بوسیدم ، به پاهای گوشتالوی سفیدش دست کشیدم ، تیزی موهای ریز و تازه نوک زده پاهاش زیر دستام حس خوبی میداد ، لبم رو به ساق سفیدش نزدیک کردم و بوسیدمش دست انداخت توی خشتک شلوارم و منو به سمت خودش کشید با دو تا دستش دکمه شلوارم رو باز کرد و دو طرف شلوارمو گرفت و نصفه پایین کشید ، کیر راستم از لای پیرهن راه راه قهوه ای و زیرپوش سفید و شورتم خودنمایی میکرد با دست مالیدش و با احتیاط طوری که ناخونهای بلند و لاک زده اش کیرمو آزار نده از لابلای لباسها بیرون کشیدش ، نیم خیز شد و با لبهای قرمزش نوکش رو لمس کرد ، آه بلندی کشیدم و پیرهن و زیرپوشم رو در آوردم و انداختم رو مبل کناری ، سعی میکردم بیصدا باشم ، هنوز همه یه قسمتی از مغزم میترسید که علی سیاه بیدار بشه و اوضاع خراب بشه ..، شلوار و شورتمو که پری نصفه پایین کشیده بود کامل از پام در آوردم و لخت مادر زاد جلو پری وایسادم ، پاهای خوشگلش توی دستم بود و اون در حالی که روی کاناپه دراز کشیده بود کیرمو میمکید ..، حال خرابی داشتم ، کیرمو از توی دهنش بیرون کشیدم و نشستم جلوی کاناپه ، لباسش رو بالا زدم و یکی از سینه های گنده اش رو از توی سوتین سفت و سفید بیرون کشیدم و دهنمو به نوکش چسبوندم و با لذت مکیدم ..، دهنم با شیرینی خفیف شیر چربش پر شد ، قورت دادم و دوباره محکمتر مک زدم ..، عجب شیر چرب پر ملاتی داشت ، میخندید ، بلندش کردم و دست انداختم تو کمرش و گیره سوتینشو باز کردم بندهای سوتین رو از توی آستینهاش در آوردمو سوتینشو بیرون کشیدم ، سینه های گنده و پر از شیر و خوشگلش بیرون افتاد از روی یه سینه به سمت سینه بعدی هجوم بردم و شروع به مکیدن کردم ، شیرش از بغل دهنم بیرون میزد ، یه دل سیر شیر خوردم ، آروم گفت واسه اشکانم بزار بی انصاف ..، گفتم یه شب شیر خشک بخوره طوری نمیشه که ..، پری قیافه اش رو یه طور بامزه ای توی هم کشید و گفت نه ...، بچه ام گناه داره ..، خندیدم و از شیر خوردن دست کشیدم اما سینه هاش هنوز شیر ترشح میکرد و من قطره قطره هاش رو با زبون از روی سینه هاش میلیسیدم ، وقتی دستمو به سمت شورت و کسش پایین بردم کاملا خیس بود ، پاهاش رو بالا گرفتم و دو طرف شورت سفیدش رو گرفتم و پایین کشیدم ، کس خوشگل و سفید و بدون مو ...، وای ...، سرمو به سمت لای پاهاش پایین بردم ، یه بوی نسبتا تند به مشامم خورد اما اصلا زننده نبود ، برعکس صد برابر منو تحریک کرد ، پاهاش رو از هم باز کردم و سرمو وسط پاهاش فرو کردم ، حال خودمو نمیفهمیدم ، چنان میلیسیدمش که انگار دو سالمه و کس پری بستنی قیفیه ..، بلند بلند آه میکشید ..، یهو یاد علی سیاه افتادم که تو اتاق خواب بود ..، دوباره حس سکس از سرم افتاد ، به پری گفتم یه نگاه بنداز که علی خواب باشه ...، عصبانی شد و سرمو دوباره به وسط پاهاش فرو کرد و گفت خفه شو کسمو بلیس ..، کون لقش فوقش پا میشه طلاقم میده خلاص میشم ..، دوباره لیسیدم و مکیدم و با زبونم با لبه هاش بازی کردم و پری واسم آه میکشید ، وقتی از جام بلند شدم دیگه حالم کاملا بد شده بود ، پاهای خوشگلشو توی دستم گرفتم و از هم باز کردم ، کیرمو با آبی که از کسش بیرون زده بود خیس کردم و هلش دادم تو ...، پری یه جیغ کوتاه کشید و من با یه آه بلند بقیه اش رو هم فرو کردم تو اون باغ بهشتی ! ، وقتی تو کسش تلنبه میزدم خودشو میمالید به کاناپه و آه و ناله میکرد ، فهمیدم خوشش میاد که لمسش کنم ، موقع سکس شروع کردم به مالیدن پاها و تنش کونشو روی کاناپه جابجا میکرد و با هر حرکت من اونهم حرکت میکرد ، کلا خیلی تو سکس انرژی داشت ..، بیشتر زنها وقتی میخوان سکس کنن میفتن و همه تلاشها مال مرد هست ، اما پری این مدلی نبود ، خودش پا به پای من زور میزد و جابجا میشد و با هر حرکت من اونهم خودشو حرکت میداد که لذت سکس رو صد برابر میکرد ..، چند بار کیرمو تقریبا در آوردمو بعد با شدت فرو کردم تو کسش ، لذتی که میبرد قابل وصف نبود ، خوشو سفت میکرد و بعد ولو میشد و یه آه بلند میکشید ، همش میترسیدم علی بیدار بشه اما پری عین خیالش نبود ، فک کنم تمام همسایه های سر و صدای سکسشو شنیدن ، وسط سکس بلند شد و پشتشو بهم کرد و گفت از اینور بکن ، چاک کونشو از هم باز کردم و کیرمو لای کسش تنظیم کردم و دوباره فرو کردم ، وقتی صدای تپ و تپ برخورد تخمها و شکمم با کون و کسش رو میشنیدم بیشتر تحریک میشدم ، لای چاک کونش رو از هم باز کردم و با دیدن سوراخ کون تمیزش تحریک شدم که انگشتش کنم ، انگشت شصتم رو با دهنم خیس کردم و در همون حینی که کیرم تو کسش عقب و جلو میشد چاک کونش رو از هم باز کردم و انگشت شصتم رو توی کونش فرو کردم ، یه آه بلندی کشید که فک کنم علی سیاه هم تو تختش جابجا شد ! ، وقتی دیدم خوشش میاد باز هم با سوراخ کونش بازی کردم ، وقتی انگشتمو تو کون خوشگلش فرو میکردم خودم هم خوشم میومد و نزدیک بود ارضا بشم ، سر و صدای پری بلند تر شده بود و فهمیدم داره ارضا میشه ..، انگشت شصتم رو تا ته تو سوراخ کون گنده اش فرو کردم و پری با یه داد بلند ارضا شد ..، و روی مبل آروم گرفت کیرم هنوز تو کسش بود و چسبیدم بهش ، همونطوری که سرش پایین بود گفت در بیار بکنش تو کونم !! ، از خوشحالی داشتم بال در میاوردم ، بیرون کشیدم و با یه تف گنده کونشو خیس کردم ، کیرمو چسبوندم به سوراخ کونش ، میدونستم زیاد سخت نیست چون وقتی با انگشت با کونش بازی میکردم خودشو ولو کرده بود و میذاشت راحت با سوراخ کونش بازی کنم ، مطمئن بودم سابقه کون دادن داره ، نوکشو آروم فرو کردم تو ، یه داد کوچولو زد اما کونشو سفت نکرد و گذاشت کارمو بکنم ، اینقد بهم حال داد که نزدیک بود همونوقت آبم بیاد ، وقتی با دو تا حرکت دیگه کیرمو تا دسته تو کون گنده اش فرو کردم هیچوقت فک نمیکردم اینقد کیف بده ، یه آه بلند کشیدم ، دو تا تلنبه محکم زدم ، کونشو شل گرفته بود و روی مبل ولو بود و آروم آه میکشید ، معلوم بود اونهم به اندازه من لذت میبره ، کون گنده اش رو بغل کردم و با دست مالیدمش ، وقتی با یه تلنبه محکم دیگه کیرمو تا دسته تو کون گنده اش فرو کردم و تخمام محکم به کسش خورد دیگه دست خودم نبود یه غرش نسبتا بلند و تمام آبمو توی کون خوشگلش خالی کردم ، اینقد محکم کونشو فشار داده بودم که جای ده تا انگشتم قرمز روی کون سفیدش نقش انداخته بود ، خندید ، کیرمو که بیرون کشیدم چند قطره منی از توی کونش بیرون اومد و از لبه کسش راه گرفت و چکید روی مبل ، با دست با آبمو از روی مبل تمیز کرد و گفت چند تا دستمال بده که بتونم پاشم ، چند تا دستمال از توی بسته در آوردم و دادم بهش ، گذاشت روی کونش و نگه داشت و از جاش پاشد ، صورتشو بهم نزدیک کرد ، بوسیدمش و منو بوسید ، گفت خیلی خیلی کیف داد ..، بعد هم آروم گفت نمیخواد به کامبیز بگی ! ، خندیدم و در حالی که دنبال شورتم میگشتم گفتم باشه ..، لباسم رو که پوشیدم ساعت از یازده گذشته بود بوسیدمش و خداحافظی کردم و از خونشون بیرون زدم ...
AriaT
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل چهارم قسمت سی و هفتم ( خاله پری 4)


وقتی رسیدم خونه ساعت یازده و نیم بود ، مامانم یه لباس مشکی یقه باز بلند با کمربند قرمز پوشیده بود ، موهاشو دم اسبی بسته بود و یه گوشواره بریلیان قدیمی توی گوشش بود و رژه میرفت با دیدن من هوار کشید که کدوم گوری بودی ؟ حق بجانب نگاهش کردم و گفتم چیه چه خبره ؟ درسمون که تموم شد رفتم پری خانم رو برسونم دیر شد ...، گفت یه ساعت و نیم پیش زنگ زدم پروانه گفت نیمساعته رفته ، یعنی دو ساعت طول کشید تا پری رو برسونی ؟ بمیری ایشالله از دستت خلاص شم ، نمیگی آدم دلش هزار راه میره ؟ گفتم فوقش تصادف کردم یه ساعت دیرتر میام دیگه اینهمه خود زنون و خود کشون نداره که ..، صورتش از لبو قرمزتر شده بود ، از عصبانیت میخواست خودشو جر بده ..، با خونسردی گفتم علی آقا یکم مست کرده بود حالش خوب نبود ، تا بردمش بالا تو خونشون بالا آورد ، دیگه به خاله پری کمک کردم جمعش کرد و اومدم خونه یکم دیر شد ، حالا ببخشید !! ، مامانم یکم عصبانیتش کم شده بود گفت احیانا تلفن هم که نداشتن یه زنگ بزنی ..! گفتم خوب تو نگران بودی تو یه زنگ میزدی !! ، بابام از توی هال از حاضر جوابی من خنده اش گرفت و بلند خندید ، صدای خنده بابام که اومد گفتم سلام بابا !! ، بابام هم از توی هال جواب سلاممو داد ، مامانم که خنده اش گرفته بود گفت زنگ زدم جواب ندادید ، فهمیدم یه دستی میزنه ، گفتم دیگه خبر ندارم اما تا من اونجا بودم تلفنشون زنگ نخورد ! ، مامانم کونشو کرد که بره سمت اتاق دوقلوها گفتم مامان ..، برگشت سمتم و گفت بفرمایید ، خیلی ریلکس گفتم تو مهمونی پریشب با یه دختری آشنا شدم ، مامانم چشماشو تنگ کرد و عصبانیتش برگشت ، با اعتماد به نفس کامل ادامه دادم اسمش مانداناست !! ، هنوز کامل باهاش دوست نشدم اما تلفن خونه رو دادم اگه زنگ زد لطف کن بدون اینکه آبرومو ببری صدام کن ! ، دوباره صدای خنده بابام از هال به گوش رسید ، مامانم بجای اینکه جواب منو بده روشو برگردوند سمت هال و داد زد درد ، مرض ، اگه تو اینقد بی حیا و بی صاحاب نبودی این تخم سگت هم جرات نمیکرد اینطوری تو روی من وایسه و بگه دوست دخترم زنگ میزنه احترام بزار !! ، بعد رو کرد بهم که یه چیز کلفتی بارم کنه ، قبل از اینکه دهنشو باز کنه گفتم بی زحمت تلفنو وصل کردی بعدش هم نرو گوش وایسا !! ، دیگه مامانم از عصبانیت دستشو بلند کرد و حمله کرد سمت من ، صدای خنده بابام دوباره بلند شد و فرار کردم سمت هال ..، وقتی بابامو دیدم داشت واسه خودش میخندید ، مامانم هم پشت سرم با دست آماده فرود رسید ، بابام از جاش بلند شد و مامانمو گرفت و بغلش کرد ، مامانم جیغ میزد که بزار بگیرم تا میخوره بزنمش این تخم سگ بی صاحابو ، بابام در حالی که دستهای مامانمو گرفته بود بلند گفت شهین ...!! ، مامان وایساد و نگاهش کرد و گفت هان ..؟؟ بابام گفت خوب راست میگه عزیزم ..، بزرگ شده و حق داره دوست دختر داشته باشه ... ، مامانم داد زد غلط کرده ! ، وایسادم و در حالی که لبخند گوشه لبم بود گفتم خلاصه همینه که هست !! ، زنگ زد آبروریزی کردی خودت میدونی و من ..!! ، بابام با اخم نگاهم کرد و گفت پررو نشو حمید ، حالا هم برو تو اتاقت لباسهات رو عوض کن ، به مامانم لبخند ملیحی زدم و رفتم تو اتاق !! ، از پررویی خودم تعجب میکردم ، چهار ماه قبل اگه همین حرفها رو میزدم بعدش باید میرفتم تو کوچه میخوابیدم !!
یکشنبه
شهرداری غلغله روم بود ..، سگ میزد و گربه میرقصید ، پرسون پرسون خودمو به اتاق رضایی رشوه بگیر رسوندم ، چهار پنج تا ارباب رجوع تو اتاقش بودن ، یا منو نشناخت یا خودشو به نشناختن زد ، وقتی سرش خلوت شد بالاخره یه نگاهی هم به من انداخت و گفت اوه ، سلام شما همونی هستین که موقع بازدید یه ساعت معطلم کردین ..! ، لبخند زدم و گفتم بله ، گفت خوبی ..، بیا بشین ..، بعد رو به همکارش که اون یکی میز نشسته بود گفت این آقا یه ساعت موقع بازدید منو معطل کرد ، رفیقش که ریش و پشمی داشت و سرش تو یه پرونده بود سرشو بلند کرد و منو نگاه کرد و با لبخند گفت پولشو بگیر رضایی جان ..، رضایی و من خندیدیم و من ته دلم میدونستم اون حرف شوخی نیست و یه سرش خیلی هم جدیه !! ، رضایی گفت مدارکت رو بده ، مدارک منو گرفت و از روی شماره ها گشت و پرونده ما رو پیدا کرد ..، گفت درخواست کارشناس کردی ؟ گفتم نه ، تازه اومدم پیش شما راهنماییم کنید ..، یارو یه کاغذ از توی کشوش بیرون کشید و گفت تو این جاهای خالی آدرس و شماره ثبت و اسم مالک قبلی و فعلی رو بنویس زیرشو امضا کن بده به من ..، کمکم کرد که تند و تند درخواست کارشناس رو پر کنم ، وقتی فرم رو پر میکردم دو سه نفر بهش مراجعه کردن ، یکیشونو از سر خودش باز کرد و دو تاشون رو فرستاد سراغ اون رفیق ریشوش ، با خودم گفتم ببین چه جیب گشادی واسه من دوخته که اینها رو از سر خودش باز میکنه و به کار من میرسه ، فرم که پر شد اونو ازم گرفت و صب کرد تا اتاق خلوت بشه ، بعد بهم گفت من اینو میبرم میدم به یه کارشناس آشنا ..، فقط ..، گفتم از خجالتت در میایم ، گفت باشه ..، تو برو فردا بیا کارشناستو بهت معرفی کنم ... ، از شهرداری بیرون اومدم و رفتم توی یه باجه تلفن به اف ایکس کارخونه زنگ زدم و به بابام راپورت دادم ..، بابام گفت کارشناستو بگیر ، ببین مبلغ چقده ، اگه دیدی زیاد میخواد بگو تا خودم بیام پیگیرش بشم ..، گفتم باشه و تلفونو قطع کردم ، گوشی رو که گذاشتم یاد ناتاشای خوشگل افتادم اما خیلی زود بود ، باید تا بعد از ظهر صب میکردم و بعد به خونشون زنگ میزدم . ، به ساعت نگاه کردم و هنوز ده نشده بود ، با کامبیز ساعت ده قرار داشتم و احتمالا الان خونمون منتظرم بود ..، فکر نمیکردم شهرداری اینقد شلوغ باشه ، برنامه ام این بود که اول صبح برم و تا نه نشده کارمو انجام بدم ، اما دیر شده بود ، با خودم گفتم کامبیز که بدش نمیاد یکم تنها منتظرم باشه ..، گوشی رو برداشتم و خونه رو گرفتم ، مامانم گوشی رو برداشت و گفت کجایی پس کامبیز اومده منتظرته ..، گفتم باشه ، تازه کارم تموم شده ، میام ..، گفت گوشی ..، چند ثانیه بعد کامبیز گفت الو ، گفتم تازه کارم تو شهرداری تموم شده ، دارم میام ..، کامبیز با شیطنت گفت عجله نکن !!! ، قاه قاه خندیدم و گفتم باشه ..
وقتی رسیدم خونه عمدا کلید انداختم و در نزدم ، میخواستم ببینم چه خبره ..، خونه ساکت ساکت بود ، سر وصدای دوقلوها و لیلا هم نمیومد ..، تعجب کردم رفتم سمت اتاق خودم ، لای در باز بود اما نه اینقدی که بشه توی اتاق رو دید ، صدای خنده ریز ریز کامبیز و آههای کوتاه و بلند شهین میومد ، به سرعت فهمیدم چه خبره ، خیلی آروم لای درو یکم بیشتر باز کردم که بتونم توی اتاق ببینم ، چیزی که میدیدم از تحریک کننده ترین فیلمهای سکسی که تا اونروز دیده بودم هم تحریک کننده تر بود ، مامانم همون لباس مشکی دامن کوتاه پاش بود و جلوی کامبیز وایساده بود و پشتش به در بود و سر کامبیز زیر دامنش بود ، کامبیز شورت قرمز شهینو تا روی ساق پاش پایین کشیده بود و من میدیدم ، حالم بد شد ..، دستم رفت سمت کیر راستم و از روی شلوار مالیدمش ، مامانم سر کامبیز رو از روی دامنش میمالید و میگفت نکن کامبیز جون ..آه ...، نکن عزیزم ..آه ....، الان حمید میاد ..، کامبیز از همون زیر دامن گفت جووون خاله سیر نمیشم ، حمید بیاد در میزنه ، بزار یکم بخورم چقد خوشمزه اس این باقلوای یزدی ...، خاله اینو در بیار ..، حمید بیاد که زیر دامنتو چک نمیکنه ببینه شورت داری یا نداری ، بعد هم پاهای مامانمو یکی یکی از زمین بلند کرد و شورت قرمزشو در حالی که هنوز دمپایی مشکیش پاش بود در آورد ، مامانم مثلا با زبون هی مخالفت میکرد و میگفت نه ..، اما پاشو بلند میکرد و به کامبیز کمک میکرد که شورتشو در بیاره ..، کامبیز پاهای شهینو از هم باز کرد و سرشو بین پاهای مامانم فرو کرد و دوباره مشغول کس لیسی شد و آه و ناله های مامانم به آسمون بلند شد ..، وقتی کامبیز بالاخره از لیسیدن کس مامانم سیر شد و سرشو از زیر دامن بیرون کشید تمام دور دهنش خیس خیس بود ، چیزی که واقعا تو اون لحظه دلم میخواست این بود که برم کنارشون و بشینم و کس دادن مامانمو تماشا کنم ..، کامبیز مامانمون نشوند روی زمین دامنشو بالا داد و پاهای لخت و گوشتالوشو بالا داد و دوباره سرشو فرو کرد وسط پاهای مامانم ، بعد سرشو بلند کرد و دوتا انگشتشو خیس کرد و شروع کرد با چوچولش بازی کردن ، مامانم زیر دست کامبیز دست و پا میزد و جیغ میزد ، دیدم اینطوری نمیشه ، زیپ شلوارمو پایین کشیدم و کیر راستمو بیرون دادم و شروع کردم به مالیدنش ، کامبیز یکی از سینه های مامانو از تو یقه لباسش بیرون کشید و شروع به مالیدن کرد و در همون حال با انگشت با چوچولش بازی میکرد ، شهین خم شد روی پای کامبیز و با زبون بی زبونی التماس میکرد که کامبیز کیرشو از تو شلوار در بیاره ..، کامبیز هم دست رد به سینه مامان نذاشت و دکمه شلوارشو باز کرد و کیر راستشو بیرون کشید و داد دست شهین ، مامانم عین تشنه هایی که تازه به آب رسیدن چنان کیر کامبیز رو تو دستش گرفته بود و لیس میزد و میمکید که ده بار نزدیک بود با دیدنش آبم بیاد ..، کامبیز چشماشو بسته بود و کیف دنیا رو میکرد ، دو سه دقیقه بعد کامبیز کیرشو از دهن مامانم بیرون کشید و وایساد ، دو طرف شلوارشو گرفت و پایین کشید ، بعد هم تیشرتشو در آورد و لخت مادر زاد نشست وسط پاهای مامانم ، کیرشو تنظیم کرد و به کس مامان مالید و بعد فرو کرد تو ..، وقتی این صحنه رو دیدم انگار که خودم کرده باشم چنان تحریک شدم که نوک کیرم سوخت و با اینکه نمیمالیدمش یه قطره آب بیرنگ از نوک کیرم بیرون اومد ، اگه به کیرم دست میزدم تمام آبم با شدت میپاشید بیرون ، اما دلم میخواست بقیشو هم تماشا کنم ، وقتی دوباره از لای در توی اتاقو نگاه کردم کامبیز روی مامانم افتاده بود و تلنبه میزد ، گاهی وسط کردن کیرشو بیرون میکشید و دوباره با دست کسشو میمالید و بعد دوباره فرو میکرد تو ، شهین خودشو جر میداد ، جیغ میزد و قربون صدقه کیر کامبیز میرفت و وقتی کامبیز با دست تحریکش میکرد دست میکشید تو صورت کامبیز و میگفت قربونت برم خاله ..، فدای تو بشم خاله ..، جووون ...، مرسی کامبیز جووون ...، آه ...، آه ....، بالاخره صدای مامانم موقع سکس عوض شد و شروع کرد به جیغهای کوتاه کشیدن ، کامبیز هم هیجان زده شد و سرعتشو بیشتر کرد ، صدای برخورد شکمهاشون که تپ و تپ به هم میخورد حسابی حالمو بد کرده بود درست تو لحظه ای که مامانم با یه جیغ بلند ارضا شد کامبیز هم کیرشو بیرون کشید و آبشو با شدت پاشید روی لباس و پاهای لخت مامانم ، کیرم توی دستم بود ، با دو تا تکون محکم خلاصش کردم ، لحظه ای که میخواست آبم بیاد شورتمو بالا کشیدم و گذاشتم تمام آبم با شدت بریزه توی شورتم ، از حال رفته بودم اما خودمو با بیحالی رسوندم دم در ورودی خونه ، شلوارمو بالا کشیدم و بهشون به اندازه کافی فرصت دادم که خودشونو جمع کنن ، بعد در ورودی خونه رو باز کردم و مثلا اومدم توی خونه ، در رو بستم و داد زدم سلام ....، من اومدم !!!
AriaT
     
  
صفحه  صفحه 22 از 108:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  107  108  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک تابستان رویایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA