انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 34 از 108:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  107  108  پسین »

یک تابستان رویایی


مرد

 
اریا دمت گرم خیلی عالی بو منتظر ادامشم
     
  
مرد

 
بدون اینکه غیر عادی جلوه کنه و تو ذوق بزنه، تقریبا همه چیز تو این داستان پیدا میشه
قدرت قلم و تخیل آریا عالیه و فضایی قابل باور و دلنشین ایجاد میکنه
این قسمت عالی بود و واقعا بعضی شخصیت های داستان چقدر دوست داشتنی هستن
من در حال حاضر باورم نمیشه که این قسمت رو خوندم و تموم شد و حالا باید تاااااااااااااااااااااااااااا نمیدونم کی صبر کنم برای ادامه
زنده باد آریا
     
  ویرایش شده توسط: ramtinzarrin   
مرد

 
مرسیتم اریاجان مث همیشه عالی دس خوش یکسال و خورده ایه دنبال کننده داستانتم بهترین داستان مال خودته منتظر ادامشیم☺
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خوب و منطقی و باورپذیر با جزئیات کامل . دستت درد نکنه
     
  
مرد

 
AriaT: اینقد تخیلی بود که یکی از خواننده های داستان توی خصوصی برام پیغام گذاشت که تمام خاطرات سکس خودم و پسرم برام زنده شد !
میدونی دوست عزیز ..، این سایت پر از نویسنده ها و خواننده های تخیلیه ! ، اینقد تخیلی هستن که بعضی وقتها فک میکنم اینها واقعی هستن و شما تخیلی هستین !
عالیه دوست من . عاشق این تخلی نوشتنت شدم
فکر کنم تو قسمت آینده شهین و پروانه تو خونه ارواح توسط پسر ها شکار بشن
     
  ویرایش شده توسط: Younker   
مرد

 
دمت گرم عالى بود، هميشه ارزش صبر كردن رو داره، با انرژى ادامه بده آرياى عزيز. ايده هايى كه بكارميبرى عالى هستن، و خوشحال هم شدم كه رؤيا داره برميگرده به داستان
     
  

 
آخ آخ آخ آخ! چقدر زود تموم شد! اصلا نفهمیدم کی شروع کردم به خوندن و کی رسیدم به آخرش؛ به به!
بعد از یک ماه دوری، بالاخره برگشتم به دنیای داستان! خیلی کیف کردم! این قسمت خیلی جالب بود، اتفاقاتی که افتاد، بعضیاشون یکم واسه من عجیب بود ولی خوب، نویسنده من نیستم!
علاوه بر اینکه باید بگم بی صبرانه منتظر قسمت جدید هستم و امیدوارم روال برگرده به همون ۲ هفته یکبار به جای یک ماه یکبار، چند تا موضوع هست که دلم میخواد بگم. اول از همه اینکه اگه مشکل سهیلا به دست حمید و باباش حل بشه، وحید و سهیلا تا آخر عمرشون مدیون اینا میمونن و اونوقته که میشه انتظار ماجراهای خیلی جالبی رو داشت! نکته بعدی اینه که امیدوارم حمید و کامبیز یه دیدار درست حسابی با نسرین داشته باشن، البته خیلی خوشحال تر میشم که بعد از این دیدار درست حسابی، همچنان جنسها رو با قیمت خیلی خوب بخرن! نکته بعدی راجع به ماندانا، اول باید بگم که ای جون، سکس از عقب که مورد علاقه منه دوم اینکه یکم بنظرم عجیب اومد قضیه کامبیز با ماندانا، البته اینکه خود حمید این حرف رو زده بود رو هم باید در نظر داشت! ولی خوب همچنان منتظر دیدار ماندانا و حمید تو خونه ارواح هستیم. یه چیز دیگه که من این هفته انتظارش رو میکشیدم ناتاشا بود، ولی خوب داستان این هفته کلا سمت و سوی دیگه ای داشت. امیدوارم در قسمت های بعدی یه خبری از ناتاشا بشه. در آخر هم اینکه به به، رویا داره میاد! یه قرار تو خونه دماوند بتونی ردیف کنی با رویا که دیگه عالی میشه! بی صبرانه منتظر قسمت های بعد هستم.
     
  
مرد

 
عالیه.. در مورد سکس گروهی حمید و شهین و کامبیز و پروانه تو خونه سرهنگ هم فکر کن.

زن دایی کمرنگ شده.. شاید بشه روی سکس سه نفره کامبیز و حمید و پری وقتی شوهرش هم حضور داره یه مقدار

فکر کرد.
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل پنجم قسمت هشتم (اولین بیزینس 5)


تا خونه از عصبانیت به خودم میپیچیدم ، تا کامبیز منو دم خونه پیاده کنه صد بار به خودمو ماندانا فحش دادم و حرص خوردم ، هر چی کامبیز حرف زد و در مورد فردا و خونه مهدی و معامله پیش رو صحبت کرد یا نفهمیدم یا سرسری جواب دادم ، دم در خونه با کامبیز یه خداحافظی فوری کردم و از ماشین پیاده شدم ، کلید انداختم و رفتم تو ، هم عصبانی بودم و هم اینقد تحریک شده بودم و سردرد داشتم که حال خودمو نمیفهمیدم ، وقتی سینه به سینه مامانم خوردم اصلا نفهمیدم ، مامانم گفت هوی..!! ، سرمو بلند کردم و گفتم سلام مامان ..، قیافه ام رو نگاه کرد و گفت کشتیهات غرق شدن ؟ گفتم نه مامان یکم خسته ام و سردرد دارم ..، گفت باشه ..، راستی ماندانا هم زنگ زد و گفت وقتی رسیدی بهش زنگ بزن ، گفتم اصلا حوصله اش رو ندارم اگه دوباره زنگ زد بگو حمامه لطفا ! ، مامانم گفت اوه ..، هیچی نبوده باهاش دعوا کردی ؟ گفتم نه بابا دعوا چیه میگم سردرد دارم ، گفت به خودت ربط داره ، شونه اش رو بالا انداخت و رفت دلم میخواست از بابام بپرسم که چیکار کرده اما حتی حوصله اون رو هم نداشتم ، مستقیم رفتم تو اتاق خودم و در رو پشت سرم بستم ، لباسهام رو در آوردم و با یه شورت نشستم گوشه تختم ، یهو یاد ناتاشا افتادم و رفتم و نشستم پشت میز تحریرم و گوشی رو برداشتم و خونشون رو گرفتم ، یه دقیقه ای تلفن زنگ خورد و بعد ناتاشا گوشی رو برداشت ، سلام علیک گرمی باهام کرد و بعد گفت چه عجب بالاخره به من هم زنگ زدی ، گفتم ببخشید بخدا حق با توست ، هم درگیر درسهام بودم و هم این خونه خیلی وقتمو گرفت بعد واسش تعریف کردم که میخوایم بزنیم توی یه بیزینس جدید و کلی تشویقم کرد ..، بعد یکم مکث کرد و گفت حمید ..، گفتم جونم ..، گفت از اون روزی که با هم مهمونی رفتیم من فک میکردم خیلی بهم نزدیک شدیم اما برعکس شد ، تو کمتر بهم زنگ میزنی و سر میزنی ..، گفتم بخدا اشتباه میکنی اونروز توی مهمونی من به یکی از بزرگترین آرزوهام نزدیک شدم ، بعدش هم تو مریض شدی و من کلی غصه خوردم ..، اما واقعا دلم واست تنگ شده ، خندید و گفت باشه خر شدم !! ، خندیدم و گفتم بخدا راست میگم ..، دوباره خندید و گفت باشه عزیزم ، گفتم که خر شدم !! ، یهو یاد اون کتابچه ای که از توی خونشون برداشته بودم افتادم و گفتم راستی ناتاشا اونروزی که مریض بودی و خوابیده بودی من کتابهای توی کتابخونه رو تماشا کردم ، ناتاشا با تعجب گفت کتابخونه ؟ گفتم توی اون اتاقه که وسایل تزریق و این چیزها دارید .. ، گفت آهان ..، اون کتابخونه ها مال ایرجه ..، بعد هم توضیح داد پسر عموم که ایران نیست ..، گفتم آها..، میشه من کتاب تاریخ تمدن رو یکی یکی ازت بگیرم و بخونم ؟ ناتاشا گفت آره عزیزم هر وقت اومدی برو بردار ...، گفتم فردا وقت داری بعد از ظهر بیام پیشت ؟ خندید و گفت باشه عزیزم بیا ..، بعد گفت شام درست میکنم بیا ..، گفتم نه بابا نمیخواد وایسی پای گاز اگه میخوای شام بریم بیرون ، گفت نه ..، دلم میخواد واست آشپزی کنم ، خر کیف شدم و تشکر کردم ..، بعد در حالی که کیرم از فکر خودم راست شده بود با خنده گفتم آمپولتو حاضر کن برات بزنم ، به این فکر میکردم که اون دامن قشنگشو بزنم بالا و شورتشو بکشم پایین و در حالی که چاک کسش از پشت معلومه بهش آمپول بزنم ! ، قاه قاه خندید و گفت بهت چسبیده که هی به کونم آمپول میزدی ها .. ! ، گفتم اوف ...، خیلی میچسبه ! ، گفت باشه بیا بعد شام شاید یه آمپول بازی هم کردیم ! ، با شنیدن این حرف دوباره کیرم به شدت راست شد و نزدیک بود بشکنه ! ، ذوق کردم و گفتم آخ جووون آمپول بازی ..! ، خندید و در حالی که صداش به زور به گوشم میرسید آروم گفت پس آمپولتو بیار ! ، بلند خندیدم و وسط خنده گفتم چشم ..، البته اینقد حسرت تو رو خورده که سوزنش زنگ زده ها ...، ناتاشا قاه قاه خندید و گفت باشه عزیزم پس اول زنگ زدایی میکنیم بعد ازش استفاده میکنیم ..، خندیدم و در حالی که کیر راستمو میمالیدم گفتم آخ جووون عجب شبی بشه فردا شب ، شام خوشمزه و آمپول بازی ..، گفت زیاد واسه آمپول بازی برنامه ریزی نکن ..، همون شام خوشمزه ..، گفتم اه .. دیگه خرابش نکن نمیشه شام بدی و دسر ندی که ..، خندید و گفت باشه ..، حالا بیا ...، یه کاریش میکنیم ..! بوسیدمش و باهاش خداحافظی کردم .... به دلم گفتم فردا شب دیگه نمیذارم مثل امشب یه حرف مفت دهنمو صاف کنه .. دوباره یاد ماندانا افتادم و حسابی حرص خوردم ..، با اینکه تقصیر خودم بود اما همه رو تو ذهن خودم مینداختم گردن ماندانا و به خودم میگفتم جنده مسلکه ..، از سهیلا بدتره ، سهیلا هم با معرفته هم اگه پیش کسی میخوابه مجبوره و به پولش نیاز داره اما جنده واقعی مانداناست که فقط واسه تفریح پیش هر کسی شورتشو میکشه پایین ..، خیلی عصبانی بودم ..، تصمیم داشتم حتما تلافی این کار ماندانا رو سرش در بیارم ، هیچ به این فکر نمیکردم که خودم بهش گفته بودم من و کامبیز نداریم و کل کل رو خودم شروع کردم .... فقط به حس عصبانیت خودم فک میکردم و اینکه سکه یه پول شده بودم ، با اونهمه هیجان رفتم دنبالش که با هم بریم خونه سرهنگ و یه بعد از ظهر عالی رو داشته باشیم اما بجاش نشستم و سکس کردنش با کامبیز رو تماشا کردم ..، خلاصه حال خرابی داشتم ..
رفتم سر کمد لباسهام و از توی جیب کتم کتابچه رو برداشتم و رفتم توی رختخواب ..، کتابچه رو که باز کردم خیلی تعجب کردم ، تمام کتابچه با خودنویس و با خط خیلی قشنگ نوشته شده بود ، ادبیاتش منو یاد کتابهای قدیمی مینداخت ..، بتاریخ شانزدهم آذرماه سال 44 خورشیدی سرمای اینجا مرا بیاد سالهای کودکیم در ماسوله میاندازد ، قبل از ظهر خدمت آقا بزرگ رسیدم و صورتحسابهای عموجان را عرض کردم ، پاره ای ایرادات داشتند که نوت برداشتم ، فرمودند که وجوه مربوط به فروش پاییزه باغات لنگرود واریز شده یا خیر ، وقتی که گفتم هنوز واریز نشده بغایت متغیر شدند ، گفتند نامه ای برای حاج مصطفی نوشته شود و درخواست کنیم که وجوه هر چه سریعتر حواله شود ..، عرض کردم که حاج مصطفی به نامه های ما وقعی نمیگذارند و فقط به خود اقا بزرگ جواب میدهند ، خواستند که نامه از طرف ایشان نوشته شود ، .... ، بعد از ظهر خدمت عمو علی رسیدم هم برای عرض ایرادات آقابزرگ و هم برای دریافت صورتحساب باغ لویزان که عمو مشغول بازسازی عمارت و دیوارهای آن هستند ، عمو تشریف نداشتند ، با زن عمو هوروش یک چای خوردم ..، با اینکه مدت زیادی از ازدواجشان با عمو نمیگذرد اما معلوم است که عموجان توجه زیادی به ایشان ندارند ، بنظرم نیاز زیادی به یک همدم دارند که اینبار افتخار نصیب من شد ، با محبت مرا تا خروجی خانه همراهی کردند ..، صفحه های کتابچه رو با سرعت میخوندم و ورق میزدم ، معلوم بود که گزارشهای روزانه مالی اون خانواده رو ایرج مینوشته و جمع میزده و صورت میکرده و میداده به آقا بزرگ که همون بابابزرگ ناتاشا بوده ، الان که این یادداشتها رو مینویسم یاد فیلم پدر سالار افتادم و بنظرم میاد که بابابزرگ ناتاشا انگار خود محمد علی کشاورزه که الان اسدلله خان شده و نوه بزرگش هم پیشکارشه و براش گزارشات تهیه میکنه ، با این تفاوت که ایندفعه اسدلله خان واقعا یکی از خوانین بزرگه و دبدبه و کبکبه ای داره ..، خلاصه تمام اقتصاد خانواده به آقا بزرگ ختم میشد ، پولها رو آقا بزرگ جمع میکرد و آقا بزرگ هزینه میکرد و همه حتی عمو عباس از آقا بزرگ پول تو جیبی میگرفتن !! ، اما چیزی در مورد انجمن مخفی و مهمونیهای خاص توی یادداشتها پیدا نکردم ، تا اینکه توی یه صفحه علتش برام معلوم شد ..، توی یکی از صفحات اینطور نوشته بود ..، عمو جان خیلی من را مورد تفقد قرار دادند و چیزهایی در مورد آینده خانواده و حسابهای املاک و نحوه صرفه جویی در هزینه ها به من آموزش دادند ..، در میان صحبتهایشان چیزی هم در مورد هزینه مهمانی هفتگی آقا بزرگ گفتند ، عرض کردم که خیلی دلم میخواهد به این مهمانی دعوت شوم و با بزرگ زادگانی که به مهمانی وارد میشوند آشنا شوم ، زن عمو لبخند خاصی زدند و عمو گفتند یک سال دیگر هم صبر کنم و با ورود به بیست و پنج سالگی لایق ورود به مهمانی هفتگی خواهم شد ..، باز هم تاکید کردند که اصلا در مورد مهمانی چیزی نگویم ، چیزی در مورد این مهمانی هست که به من نمیگویند ، وگرنه صحبت در مورد آن اینقدر ایجاد حساسیت نمیکرد ..،
فهمیدم که یکی از شروط وارد شدن به اون مهمونی شرط سنی بیست و پنج سالگی بوده ، با هیجان بیشتری کتابچه رو ورق میزدم و با دقت به اعداد و ارقامش دقت میکردم ، وقتی که میدیدم که مثلا کل فروش پاییزه باغاتشون توی لنگرود که به قول ایرج باعث عصبانیت آقابزرگ شده بود حتی به پول تو جیبی من یعنی سه هزار تومن هم نمیرسیده خنده ام میگرفت و فک میکردم دارم تاریخ فراموش شده ایرانو میخونم ، از لابلای صفحات کتابچه فهمیدم که هوروش با ایرج تریپ رفاقت شدید برداشته بوده ، یعنی عمو علی بابای ناتاشا خیلی به هوروش کم توجهی میکرده و زن عموش حسابی تنها بوده ، ایرج هم که از زن عمو خوشش میومده هی میرفته دیدن زن عمو و حسابی با مامان ناتاشا جیک تو جیک شده بوده ..، اما هر چی توی کتابچه نگاه میکردم فقط احترام به زن عمو بود و چیزی در مورد احساسات خاصی که ایرج نسبته به هوروش داشته باشه نوشته نشده بود ، با خودم گفتم اگر من هم میخواستم در مورد زندایی سولماز چیزی توی کتاب خاطراتم بنویسم مسلما چیزی در مورد علایق سکسی که از اول نسبت بهش داشتم نمینوشتم ..، با خودم گفتم بزار ببینم از لابلای کلماتش چیزی در این مورد کشف میکنم یا نه ..، کتابچه رو ورق زدم اما چشمام میسوخت و خواب بهم فشار میاورد ، یه تیکه کاغذ پیدا کردم و لای صفحه ای که باز بود گذاشتم و کتابچه رو بستم ، دوباره یادم افتاد که ماندانا حتی دوباره زنگ هم نزده بود ..، حرص خوردم و چشمامو بستم ....
AriaT
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل پنجم قسمت نهم (اولین بیزینس 6)


پنجشنبه
چشمامو که وا کردم یادم افتاد که روز پرماجرایی پیش رو دارم ، اول که ساعت ده قراره بریم خونه مهدی جنسها رو معامله کنیم ، بعد هم که احتمالا خونه علی و پری جووون خوشگل و بعد از ظهر پیش فریبا خانم ..، و شب ...، آخ جووون ، برم یه شام خوشمزه از دستپخت ناتاشا و بعدش آمپول بازی ، یاد آمپول بازی که افتادم کیرم شروع به راست شدن کرد و همراهش زیر دلم به شدت تیر کشید ، یه غلت زدم اما زیر دلم هنوز درد میکرد ، وقتی که دلدرد باعث شد سکس از یادم بره و کیرم بخوابه دلدردم هم کم کم از بین رفت ، دست کشیدم به زیر شکمم ، عضلاتش به شدت حساس شده بود ، حتی با دست کشیدن هم درد میگرفت ..، میدونستم چه مرگمه ! ، اونهمه دیروز تحریک شده بودم و ارضا نشده بودم ، فقط یه علت میتونست داشته باشه ، شق درد !! ، با خودم گفتم شب ارضا میشم و خوب میشم ..، تا شب باید تحمل کنم ..، یه نگاه به ساعت انداختم ، از نه گذشته بود ، زود از اتاق بیرون دویدم و یه آبی به صورتم زدم ، مامانم تو حیاط داشت سعی میکرد به زور به بچه ها غذا بده ، لیلا مشغول ظرف شستن بود ، با دیدن من دستشو آب کشید و با پیشبندش خشک کرد و گفت بشینید براتون صبحونه بیارم ..، تشکر کردم و نشستم ، گفتم راستی چه خبر از علی فراست ؟ کاری کرده ؟ گفت بله ..، فک کنم به گفته خودش یه هفته دیگه دعوتنامه دادگاه به دستمون میرسه ..، بعد دیگه میتونیم طلاق غیابی بگیریم ..، گفتم خوب خدارو شکر ، گفت از صدقه سری پدر مادر شما ایشالله خلاص میشم ..، پنیر تبریز و نون بربری تازه با گردو و سبزی خوردن و یه چایی شیرین رو جلوم ردیف کرد ، شکمم غش و ضعف میرفت ، به هیکل لیلا نگاهی انداختم هم هیکلهای مامانم بود و اندام جوون و ظریفی داشت ، به این فکر کردم که پدر شوهرش شبها میومده خفتش میکرده و ترتیبشو میداده ، کیرم شروع به راست شدن کرد و به همراهش دلدرد شدیدم هم برگشت ..، دستم رو روی دلم گذاشتم و به خودم پیچیدم ، اینکه وضع نشد ، تا شب اگه اینطوری باشه هر دفعه یکی رو میبینم که باید یه ساعت دلدرد بکشم ..، لیلا فهمید که یهو خم شدم رو دلم ، اومد سمتم و گفت چیزی شدید حمید آقا ؟ گفتم نه ..، یکم دلم درد میکنه ..، نمیدونم چم شده ..، الان خوب میشم ..، حواسم رو دادم به صبحانه و چند تا لقمه پایین دادم ، اما شیطون ولم نمیکرد ، هر بار لیلا رو نگاه میکردم فک میکردم الان پدر شوهرش داره دست میکشه به این کون گنده ..، دوباره دلدرد ..، یه لقمه غذا و یه قلپ چایی و یه نگاه به برجستگی سینه های گنده لیلا از توی لباس قدیمی مامانم و ...، دوباره دلدرد ...!!! ، یه نگاه به ساعتم انداختم نه و ربع بود ، الانه ها بود که کامبیز برسه ، رفتم توی اتاقم و سریع لباس پوشیدم و آماده شدم ، هنوز توی اتاق بودم که کامبیز زنگ زد ، وقتی از اتاق بیرون اومدم دیدم که کامبیز و مامانم مشغول روبوسی هستن ..، یه روبوسی ساده که همیشه میدیدم و هیچ فکر بدی هم نمیکردم اما اینبار خود بخود یاد اونروزی افتادم که سر کامبیز زیر دامن مامانم بود و ..... بله ..، دلدرد !! ، به مامانم و کامبیز سلام کردم ، مامانم خندید و گفت صبحانه خوردی ؟ گفتم آره ، کامبیز گفت پس بدو بریم که دیر شد ، زشته ساعت ده قرار داریم ؟ مامان پرسید قرار دارید ؟ کجا ؟ بجای کامبیز گفتم خونه علی آقا ، میخوایم ریاضی کار کنیم دیگه ..، مامانم یه نگاه به کامبیز کرد و بعد گفت خوب باشه زودتر برید ..، توی ماشین کامبیز گفت خوب شد به دادم رسیدی وگرنه نمیدونستم به مامانت چی بگم ..، گفتم کامبیز شق درد دارم !! ، قاه قاه خندید ..، گفتم نخند کثافت ، دیشب که جلوم با ماندانا سکس کردی خیلی اذیت شدم ، بعد براش تعریف کردم و گفتم قبل اومدنت ماندانا به شوخی گفت بدم نمیاد بهت خیانت کنم و با کامبیز بخوابم ..، منم بهش گفتم ایندفعه ریدی ، چون اگه با کامبیز بخوابی من کلی هم کیف میکنم ، اصلا من و کامبیز نداریم ، اونهم واسه اینکه حرص منو در بیاره و وادارم کنه اعتراف کنم که اشتباه میکردم تورو گرفت و باهات سکس کرد ، منم که غرورم اجازه نمیداد حرفمو دو تا کنم نشستم و نگاه کردم که اونطوری ترتیبشو دادی ، اما حقیقتش هم حرص خوردم و هم خیلی اذیت شدم ، شب هم برگشتم خونه و خوابیدم ، اما صبح که پاشدم دلدرد داشتم ، بعد واسش تعریف کردم که با دیدن لیلا راست کردم و دلدرد گرفتم ، همینطور با دیدن کامبیز و مامانم ..، کامبیز گوش داد و بعدش بلند بلند خندید کلی حال کرده بود که اونطوری به ماندانا گفته بودم ...، بعد گفت اینطوری که نمیشه ..، لابد الان بریم خونه مهدی با دیدن زن اون دلدرد میگیری و بعد با دیدن پری و ...، گفتم همینه دیگه فعلا دارم گاییده میشم ..، یه فکری کرد و ماشینو زد کنار و نگه داشت ، گفت خیلی وقته به مامانم سر نزدی ..، خندیدم و گفتم آره ..، گفت میرسونمت دم خونمون ، زنگ بزن و بگو با من قرار داشتی ، بعد مامانم میگه کامبیز اومد دنبال تو ..، بعد بمون خونمون چون من اگه برم خونتون و ببینم نیستی برمیگردم خونمون دنبالت ، یه فرصتی پیش میاد که تو دلدردتو خوب کنی ، اون بنده خدا هم که این چند روزه نه با من سکس داشته و نه با تو بالاخره به یه نوایی میرسه ، خندیدم و گفتم همش عالیه ، بجز اینکه ساعت ده قرار داریم ، گفت به علی زنگ میزنم و میگم قرارو بذاره برای یازده ، با دیدن من که با یاد آوری کون گنده پروانه و تن لختش دوباره دلدرد گرفته بودم خندید و دور زد سمت خونه خودشون !
کامبیز منو دم خونشون پیاده کرد و در حالی که میخندید و دست تکون میداد دور زد و توی پیچ کوچه ناپدید شد ، زنگ خونه کامبیز اینها رو زدم و صدای دلنواز پروانه خانم بعد از چند لحظه از توی آیفون گفت بفرمایید ..، گفتم سلام خاله ...، منم حمید ، پروانه با تعجب گفت کامبیز کجاست ؟ منم خودمو متعجب نشون دادم و گفتم قرار بود من بیام اینجا باهاش برم جایی ..، پروانه در رو باز کرد و گفت بیا تو خاله ، وقتی ببینه خونه نیستی دوباره میاد اینجا دنبالت ..، رفتم تو ، به محض دیدن پروانه که با اون موهای طلایی قشنگ و یه بلوز چسبون و یه دامن کوتاه و پاهای لخت به استقبالم اومد دوباره کیر راست و دلدرد سراغم اومد ، خودمو کاملا عادی نشون دادم و پروانه رو بغل کردم و لبم رو به لب قرمزش چسبوندم و مکیدم ، بعد از یه دقیقه که ازش جدا شدم گفتم اوووف خاله ، بوی عطر تنت و مزه لبهای داغت کلا یادم رفته بود ، آخ جووون ، گفت اینم از معرفتته که خونتون تا اینجا یه وجبه و نمیای دیدنم ، گفتم خاله آخه کامبیز همش خونه است ، وقتی هم اون هست هم شما معذبی و هم من ..، گفت یه سر که میتونی بزنی ..، گفتم آره خاله ، حق با شماست بعد دوباره بغلش کردم و دستمو تو تن داغش چرخوندم ..، دلدرد داشت اذیتم میکرد ..، دو تا لب جانانه که ازش گرفتم حس کردم که اونهم گر گرفته و بدتر از من حالش بده ، دستمو بردم زیر دامنش و کس داغشو از روی شورت لمس کردم ، رطوبت شورتش بهم فهموند که اوضاعش چقد خرابه ..، دستش رفت سمت کیرم و فشارش داد ..، دلم اینقد درد گرفت که یکم خم شدم ، با تعجب گفت چته ؟ دردت گرفت ؟ گفتم نه یکم دلم درد میکنه ، گفت پس باشه یه وقت دیگه ..، فشارش دادم به خودم و گفتم نه خاله ..، کلی وقته دلم واسه تنت تنگ شده ، دلم هم زیاد درد نمیکنه ..، معلوم نیست دوباره کی با هم تنها بشیم ..، خندید و دوباره کیرمو فشرد ..
پروانه پرسید صبحانه خوردی ؟ در حالی که دامنشو بالا زده بودم و از روی شورت کس کوچولوی خوشگلشو تماشا میکردم گفتم آره خاله الان فقط دسر میخوام ، سرمو به سمت کسش فشار داد و گفت ای قربون شیرین زبونت برم ، چرا کم بهم سر میزنی ؟ دو طرف شورت سفید گیپورشو گرفتم و با احتیاط از روی کون گنده اش به پایین سروندم ، شورتشو روی رونهاش گلوله شد و یه کس کوچولوی بدون موی خوشگل و خوش بو بهم سلام کرد ، سرمو بهش نزدیک کردم و بوسیدمش و زبونمو هل دادم توی چاک هوس انگیزش ، آه بلندی کشید و سرمو بیشتر به کسش فشرد ، مزه خوب کسش و بوی کیر راست کنش دوباره یادم افتاد و با لذت بیشتری کسشو لیسیدم ، به دلدردم عادت کرده بودم و کمتر اذیتم میکرد ، کیرم از چوب سفت تر شده بود ، پاهای خوشگل سفیدشو از هم باز کرد که کس خوشگلش بهتر در دسترسم باشه ..، زبونمو تا جایی که میشد فرو کردم لای چاک کسش و مقدار بیشتری از اب خوشمزه کسش به زبونم مالید ..، اون آه میکشید و من با هر لیس مقدار بیشتری از آب خوشبو و لزج رو با زبون از لای چاک کسش بیرون میکشیدم و با لذت پایین میدادم ..، قربون صدقه ام میرفت و ذوق میکرد ، کمکم کرد که شورتشو کامل از پاش بیرون بکشم ، شورت خیسشو توی جیبم گذاشتم ، گفت چیکار میکنی ؟ گفتم میخوام تا شب همش بوش کنم و انرژی بگیرم ، خندید و بلندم کرد ...، دوباره ازش لب گرفتم منو کشوند توی همون اتاقی که توش به اون واکسی کس داده بود و کامبیز برام تعریف کرده بود ، چون اون نزدیکترین اتاق بود دامنشو بالا زد و قنبل کرد و گفت زود بکن تا کامبیز نیومده ، میترسم پیداش بشه ..، کیر در حال شکستنمو از توی شلوار بیرون کشیدم و کون گنده اش رو توی دستم گرفتم و با آب دهنم کیرمو خیس کردم و گذاشتم لای چاک کون گنده اش و فشار دادم ، با داد پروانه فهمیدم کیرم داره جای اشتباهی میره ..، خندیدم و بیرون کشیدمش که دوباره تنظیمش کنم و فرو کنم تو کسش ، پروانه گفت نه نه ..، عیب نداره فرو کن همونجا ..، با خوشحالی یه تف زدم و دوباره گذاشتم لای چاک کسش و با چند بار فشار بالاخره فرو کردم توش ، اینقد بهم حال داد که بی اختیار یه غرش بلند کردم و با وجود دلدرد شروع به تلمبه زدن کردم داد و بیداد اولیه پروانه با گذشت چند تا تلنبه تو کونش تبدیل شد به آه و ناله و معلوم بود اون هم داره حسابی کیف میکنه ..، کون گنده و خوشگل و سفیدشو توی دستم جابجا کردم و به کمرش دست کشیدم و با لذت بیشتری کیرمو توی کونش جابجا کردم ، حال خودمو نمیفهمیدم ، اینقد بهم کیف میداد که به هیچی جز سکس فکر نمیکردم ، بعد از یکی دو دقیقه پروانه گفت حمیدم قربونت برم بسه دیگه بیا از جلو ، بعد هم خوابید روی تخت و دو تا لنگ خوشگلشو بالا داد و از هم باز کرد ، پاهای سفید و گوشتالوش رو توی دستم گرفتم و بوسیدم بعد پاهاش رو روی شونه هام گذاشتم و کیرمو روی سوراخ خوشگل کس کوچولوش تنظیم کردم و با یه فشار کوچیک فرو کردم ، با یه آه بلند به استقبال کیرم رفت و من با غرشهای کوچیک همراهیش میکردم با دست موقع سکس بالای کس خوشگلشو میمالیدم و با سینه های درشتش از روی لباس بازی میکردم ، حتی وقت نکرده بودیم لباسهامون رو کامل در بیاریم ، من در حالی که شلوارم نصفه پایین بود و پروانه فقط شورتشو در آورده بود و دامنشو بالا داده بود داشتیم سکس میکردیم ..، اما چقد حال میداد ..، هیچکس به اندازه زنهای جا افتاده سکس رو نمیفهمه و ازش لذت نمیبره ، کسی که لذت کامل میبره میتونه این لذت رو به طرف مقابلش هم منتقل کنه ..، چنان از کیر من لذت میبرد و حسش رو بهم منتقل میکرد که لذت کردن اون کس خوشگل برام صد چندان میشد ..، وقتی با دو تا آه بلند مثل همیشه ارضا شد من هم که خیلی وقت بود موقع ارضا شدنم بود و لفت میدادم که اون ارضا بشه هم کیرمو با شدت بیشتری به اعماق کس خوشگلش فرو کردم و وقتی بیرون کشیدم با دست نگهش داشتم میدونستم میتونم توی کسش ارضا بشم اما دلم میخواست بیرون ریختن آبمو تماشا کنم ..، موقع ارضا شدن داد بلندی زدم که باعث شد پروانه کلی ذوق کنه ، دلم هنوز درد میکرد اما آب دلمه بسته با فشار از نوک کیرم بیرون پرید و روی کسش ریخت ، اینقد زیاد بود که راه گرفت و از بغل کسش به پایین چکید و زیر تخت رو هم کثیف کرد ، منو گرفت و محکم به خودش چسبوند و ماچم کرد ، اگه کامبیز زنگ نزده بود فک کنم حالا حالاها نمیذاشت از روش پاشم ..، بلند شدم و اون با دستمال خودشو تمیز کرد و گفت شورتمو بده ، گفتم نه خاله ..، امروز پیش من بمونه ..، شانس میاره ..، قاه قاه خندید و رفت سمت آیفون ، بوسیدمش و رفتم سمت در ..، پروانه گوشی آیفونو برداشت و گفت آره مامان ..، داره میاد دم در..!! ، نشستم توی ماشین و به کامبیز چشمک زدم ..، خندید و راه افتاد سمت شهر آرا ..، ساعت تازه ده و ربع بود و من جونم در رفته بود و اصلا حال نداشتم !
AriaT
     
  
صفحه  صفحه 34 از 108:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  107  108  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک تابستان رویایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA