دمت گرم خیلی با حال بود این قسمت ها مخصوص قسمت تحفبر شدن علی سیاه.لطفاٌ در مورد ناتاشا بیشتر بنویس نذار حمبد تا لب چشمه بره تشنه برگرده.در مورد انجمن اخوت یک سوال داشتم قبل از انقلاب همچین انجمنی وجود داشته یا در ذهن شما خلق شده؟؟؟
عالی بودنمیتونم تا ۲ هفته دیگه صبر کنمکاش هفته ای ۱ بار میذاشتیو ای کاش تا پایان تابستون تمومش کنیبه امید موفقیت تو زندگی و داستانت ❤❤
Arezoo68: سلام دوستاناون قسمت از داستان که باباش داشت زندایی سولمازو میکرد تو اشپزخونه بعد مییومد و جاشونو عوض میکردن کجاست؟ pooriaol: داش آریا پس اون فصل از داستان کو .میخوام از اول بخونم بابا چرا پاکش کردی بی معرفتتو کفم تو رو خدا دوباره آپلودش کن رو سایت دوستان باور کنید تو ادیت کردن پستها من دخالتی ندارم ، من حتی پستهای خودم رو نمیتونم بعد از پست ادیت کنم ، پاک کردن که دیگه جای خودشو داره ، خودم هم تعجب کردم چون صفحه ۱۰۷ بودیم و یهو پریدیم به صفحه ۸۴ ، فکر میکردم فقط کامنتها رو پاک کردن اما اینطوری که شما میگید چند قسمت رو هم این وسط پاک کردن
سلام آریا جان . واقعا خسته نباشی. دارم کیف میکنم از این ذهن ایده پردازت . واقعا عالی داری داستان پردازی میکنی. واقعا خسته نباشی. منو که امروز تا لب چشمه بردی اما تشنه برگردوندی فقط یه پیشنهاد میخوام بگم . نمیدونم قبول خواهی کرد یا نه . میخوام بگم اگه بتونی موقعی که داری کتابچه خاطرات ایرج را مینویسی به صورت جدا از متن اصلی بنویسی مثلا داخل گیومه جدا کنی این طوری ما خواننده ها گیج نمیشیم . بازم بهت خسته نباشی میگم. کارت بیسته بیسته
hmd2: اگه بتونی موقعی که داری کتابچه خاطرات ایرج را مینویسی به صورت جدا از متن اصلی بنویسی مثلا داخل گیومه جدا کنی این طوری ما خواننده ها گیج نمیشیم .
hmd2: اگه بتونی موقعی که داری کتابچه خاطرات ایرج را مینویسی به صورت جدا از متن اصلی بنویسی مثلا داخل گیومه جدا کنی این طوری ما خواننده ها گیج نمیشیم . چشم
ور رفتن پروانه با حمید در حضور مادر حمید خیلی قشنگ بود . همچنین تهدید کردن مادر حمید به رسوایی های بیشتر . به نظرم پروانه باید تو فرصت های مناسب جزییات زندگی شهین رو برای حمید تعریف کنه
وای، وای، وای! چرا اینجا تموم شد این قسمت آخه! الان نابود میشیم تا ۲هفته دیگه! ای بابا! بازم نه به ناتاشا یه سری زد(ناتاشا تو این داستان فکر کنم شخصیت محبوب منه ) نه با پروانه به جایی رسید، و نه کس دیگه. ولی به شدت لذت بردم از داستان این هفته، انگار هیجانش خیلی بیشتر بود. بیصبرانه منتظر قسمت های بعدی هستم. در مورد پایان داستان هم باید بگم که من شدیدا وابسته به این داستان هستم و مثل نسخه دکتر باید هر ۲هفته یکبار بیام و بخونمش! و به نظر من هنوز پتانسیل زیادی برای ادامه هست تو این داستان. ولی اگه نویسنده تصمیم بگیره که تمومش کنه، امیدوارم یه پایان درست حسابی داشته باشه. هرچند من یه نظری دارم و اونم اینه که این داستان با روندش پیش بره تا کنکور حمید، و بعد از اون اگه آریا جان میخواد استراحت بکنه چند وقتی رو، و بعد ادامش رو با نام دیگه ای یا ادامه همین منتشر کنه. آخه فضای داستان خیلی خوب پرداخته شده و حس میکنم حیفه که ازش استفاده نکرد. در نهایت هم نظر با نویسنده هست نه من. امیدوارم که این داستان به این زودی ها تموم نشه، و فعلا هم بیصبرانه منتظر قسمت بعدی هستم
Vid_vid: اریا دادااز اونجایی ک میدونم تو ورد مینویسی و احتمال زیاد تموم قسمت هارو هم داری میخواستم بدونم امکانش هست ک کل داستانو بصورت word یا pdf واسه دانلود قرار بدید ؟ بعضی قسمتا از سایت برداشته شدن و داستان یجورایی ناقصه پیشنهاد خوبیه