یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت بیست و دوم از دور دیدم که سر رویا رو شونه کامبیز بود ، منو که دید یه چشمک بهم زد و سرشو برداشت ، کامبیز با خنده به استقبالم اومد و چایی رو از دستم گرفت و گفت ببخشید زحمتش افتاد گردن شما ، چقد طولش دادی ؟ ، گفتم یه تیکه شیشه کوچیک رفته بود تو پای مامانت درش آوردم ، اولش ترسید ، بعد که بهش گفتم خیلی کوچیک بود و طوریش نیست خیالش راحت شد و سر گذاشت توی گوشم و گفت لابد الان هم راست کردی طلبشو از من داری دیگه ..، گفتم آخ گفتی ...! ، الان هم اگه ولم کنی خودتو میکنم !! ، نیمساعت بعد با یه کادیلاک طلایی از خیابون منبع آب گذشتیم و وارد جاده لواسون شدیم ، کامبیز پشت ماشین نشسته بود و پروانه خانم جلو کنارش نشسته بود ، منم عقب کنار رویا نشسته بودم ، پروانه خانم یه مانتو مشکی بلند با یه شلوار مشکی ساق کوتاه پوشیده بود و یه قسمتی از پاهای سکسیش که با جوراب نازک مشکی پوشیده شده بود معلوم بود یه کفش پاشنه بلند مشکی و یه روسری پر از گلهای کوچیک سرخ با زمینه سیاه سرش کرده بود ، بنظرم که خیلی واسه زمان خودش خوشتیپ بود ، رویا هروقت میدید که چشمم روی بدن پروانه خانم قفل میشه آروم ویشگونم میگرفت ، به لواسون که رسیدیم کامبیز تو یه کوچه فرعی پیچید و توی یه باغ رستوران بزرگ وایساد ، تا حالا اینجا نیومده بودم ، پرسیدم کامبیز اینجا رو از کجا نشون کردی ؟ گفت صاحبش از دوستای بابامه ، یکی از گارسونها ما رو به یه آلاچیق دنج راهنمایی کرد و برامون منو آورد ، پروانه خانم مانتوشو در اورد و انداخت کنارش ، همون بلوز ساده سفید آستین کوتاه و یقه باز تنش بود و برجستگی سینه های درشتش لباسو تو تنش خیلی خوش فرم نشون میداد ، چشمم به ساق پای لخت و سفیدش بود که از توی شلوار ساق کوتاهش بیرون زده بود ، خیلی هیکلش سکسی بود ، رویا هم وقتی که دید پروانه خانم مانتوشو در آورده پاشد و مانتوشو در اورد و تا کرد و کنارش گذاشت ، کامبیز از رویا چشم بر نمیداشت ، یه جوری عاشقانه رویا رو نگاه میکرد که انگار این یه کامبیز دیگه است ، غذا رو برامون آوردن و سرو کردن ، موقع غذا کامبیز همش حواسش به رویا بود ، اگه رویا مثلا میخواست نوشابه برداره قبل از اینکه رویا دستشو دراز کنه کامبیز سریع براش میاورد ، خلاصه کس لیسی در حد لالیگا ! ، پروانه خانم هم وقتی این کارهای کامبیزو میدید یکم اخم میکرد ، خدایی منم اگه جای اون بودم عصبانی میشدم ، وقتی ببینی اینهمه زحمت کشیدی و پسرت شده قد چنار حالا یه دختر 50 کیلویی از راه رسیده و شده چشم و چراغ اون من اگه بودم همونجا رویا رو سکه یه پول میکردم ، اما پروانه خانم فقط از رویا تعریف میکرد ، وقتی دیدم رویا و کامبیز تو کون هم هستن و من تنها موندم منم شروع کردم کس لیسی پروانه خانم ، واسش نوشابه باز کردم و خودمو چسبوندم بهش ، اونم با لبخند از کارهای من استقبال میکرد ، وقتی که توی سفره خم میشدم عمدا پاهامو میچسبوندم به پاهای سکسی و لاک زده پروانه ، وقتی که دیدم پاهاشو نمیکشه پررو شدم و اینبار کلا طوری نشستم که پام با کف پاش تماس داشت ، خیلی هیجان داشتم و کیرم شصت سانت قد کشیده بود ، کامبیز و رویا چنان تو حال و هوای خودشون بودن که اگه من پروانه رو لخت میکردم و روش میخوابیدم هم متوجه نمیشدن ، داشتم یه پره شیشلیک رو با دندون از استخون جدا میکردم که حس کردم دست پروانه خانم با پام برخورد کرد ، عین برق گرفته ها خشک شدم ، چشمامو آروم چرخوندم و دیدم دست سفید و خوشگلشو گذاشته روی پاش که نزدیک پای منه ، اما گاهی ناخودآگاه !! دستشو به پای من هم میزنه ، یکم جابجا شدم و پامو تقریبا چسبوندم به پاش ، اونم با دستش نوک انگشتای پامو لمس کرد ، اینقد حال کرده بودم که کم مونده بود از شدت خوشی بیهوش بشم ، غذا که تموم شد گارسونها اومدن و سفره رو جمع کردن ، کامبیز یه 100 تومنی در آورد و انعام داد ، گارسونه پولو گرفت و رو پیشونیش گذاشت و تشکر کرد ، کامبیز بهش گفت یه نیمساعت دیگه واسه ما چایی بیارید ولی تا اونموقع بگید کسی سراغ ما نیاد یکم استراحت کنیم ! ، گارسون گفت چشم ، وقتی که گارسون رفت کامبیز یکم اینپا و اونپا کرد و بعد به رویا گفت رویا جون یکم اینورتر بشین ، رویا با لبخند جابجا شد و بعد یهو در مقابل چشمای بهت زده من کامبیز سرشو گذاشت روی پای رویا و گفت با اجازه من یکم اینجا استراحت کنم ، اگه جای کامبیز من بودم و بجای پروانه خانم هم مامان من بود احتمالا مامانم پا میشد و با چک و لگد از من پذیرایی میکرد ، اما پروانه خانم با لبخند کامبیز رو که روی پای رویا ولو شده بود تماشا میکرد و کیف میکرد ، رویا قرمز شد و با خجالت نگاهم کرد ، بهش لبخند زدم و فهموندم که اوکی هستش ، اما دلم داشت از حسودی میترکید ! ، فکر کنم پروانه خانم حالمو فهمید چون بهم گفت حمید جون تو هم بیا روی پای من بخواب ، بعد هم رونهای سکسیش رو یه وری روی هم گذاشت تا من بتونم سرمو روی پاهاش بگذارم ، شاد از این موهبت باد اورده انگار که بال در اورده باشم با خنده مامان کامبیز رو بوسیدم و سرمو به پاهای پروانه نزدیک کردم ، دیدم که کامبیز داره زیر زیرکی میخنده ، سرمو روی رون نرم پروانه گذاشتم و رو به بالا ولو شدم ، مامان کامبیز با دست زخم صورتمو نوازش کرد ، بعد دستشو به صورتم کشید ، وقتی که دستش به نزدیک لبم رسید دستشو بوسیدم ، با دستاش اروم لبمو لمس کرد دوباره دستشو بوسیدم ، بعد با موهام بازی کرد ، کیرم داشت منفجر میشد ، تو رگهام بجای خون آدرنالین میچرخید ، بوی عطر تنش توی بینیم پر شده بود ، تا حالا هیچوقت اینقد به پروانه خانم نزدیک نشده بودم ، پر رو شدم و دستمو دراز کردم سمت پاش ، با دست آروم پاشو لمس کردم ، تنها عکس العملش این بود که انگشتشو بیشتر به لبم فشرد ، دوباره انگشتشو بوسیدم و با دست انگشتهای پاش رو توی دستم گرفتم و آروم فشردم ، انگشتای پاشو تو دستم یکم تکون داد ، من داشتم از شدت هیجان سکس میمردم ، اما حس میکردم پروانه بیشتر حس اینو داره که مثلا پسرش داره انگشتهای پاشو ماساژ میده ..، وقتی خم شد که از تو کیفش یه چیزی برداره سینه هاش از روی لباس مالیده شد به صورتم ، نرم و درشت و سکسی !! ، نیمساعت به سرعت برق و باد گذشت ، با سر و صدای گارسون که داشت واسمون چایی میاورد سرمونو از روی پای رویا و پروانه برداشتیم و نشستیم ، تو یه لحظه که با کامبیز چشم تو چشم شدیم یواشکی بهم چشمک زد ، رویا یه دستش چایی بود و یه دستش روی زمین اما نگاهش کامبیزو تعقیب میکرد ، مامان کامبیز تکیه داده بود و پاهای گوشتالوشو دراز کرده بود ، حس میکردم خیلی بهش نزدیکتر شدم ، واسش چایی ریختم ، با نگاهش و سری که واسم تکون داد ازم تشکر کرد ، نیمساعت دیگه هم نشستیم و از هوای عالی لذت بردیم ، دیگه هوا تاریک شده بود ، رویا هی ساعتشو نگاه میکرد و بعد منو نگاه میکرد ، به کامبیز اشاره کردم که دیگه داره دیر میشه ، کامبیز رفت و حساب کرد و برگشت ، کادیلاک طلایی لمیده بود و منتظرمون بود که برمون گردونه خونه ..، وقتی میخواستیم سوار شیم پروانه خانم به رویا گفت تو برو جلو بشین کنار کامبیز منم با حمید میشینیم عقب ، رویا گفت زشته اما با اصرار پروانه خانم قبول کرد ، وقتی داشتیم برمیگشتیم یه لحظه تو تاریکی دیدم که دست کامبیز رفت سمت پای رویا ، دوباره کیرم راست شد ، به پروانه خانم نگاه کردم که با اون هیکل سکسی یه گوشه کنار پنجره لم داده بود ، بهم اشاره کرد که دوباره بیا روی پام بخواب ، خندیدم و رفتم سمتش ، مانتوشو کنار زد که بتونم روی پاهای گوشتالوش بخوابم ، سرم فقط 5 سانت با کسش فاصله داشت ، اما با اون شلوار کلفت فاصله چقدر زیاد به نظر میومد ، باز با دستاش با سرم بازی کرد ، وقتی به نیاورون نزدیک شدیم سرمو از روی پاهای پروانه برداشتم ، کامبیز مارو رسوند دم خونه ، پروانه رو بوسیدم و با کامبیز دست دادم ، اونشب اندازه دو هفته تحریک شده بودم !! ، کامبیز سرشو نزدیک کرد و آروم تو گوشم گفت یه جوری خودتو خالی کن شق درد نگیری !! ، بعد هم خندید و سوار ماشینش شد و مامان خوشگلشو برداشت و رفت ....!
یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت بیست و سوم مامانم اومد دم در ، اومدین ...؟ گفتم آره و بوسیدمش ، رویا هم مامانمو بوسید ، مامانم گفت شام کوفته تبریزی درست کردم ...، دست و روتون رو بشورید و بیاید بخورید ...! ، با رویا حیرتزده همدیگه رو نگاه کردیم ..، فکر اینجاشو نکرده بودیم ..! ، دو ثانیه فکر کردم و بعد گفتم مامان..! ، هان ؟ ، ما بیرون غذا خوردیم ، بعد هم ادامه دادم خیلی گرسنه بودم ، هر چی رویا گفت صبر کن بریم خونه من اصرار کردم که یه ساندویچ بخوریم ...، ببخشید دیگه بخدا اگه میدونستم کوفته درست کردی هیچی نمیخوردم ..، فک کردم شام حاضری داریم ..، مامانم تو ذوقش خورده بود اما گفت عیب نداره میذارم فردا ناهار بخورید ...، دستور پخت کوفته رو مامانم از زنداییم یاد گرفته بود اما کوفته هاش از خود زنداییم هم بهتر میشد ..، رویا هم که دید من همه تقصیر ها رو گردن گرفتم پررو شد و گفت آخ...، کوفته ..، چند بار بهت گفتم بیا برگردیم خونه ..؟! ، نگاهش کردم و با شیطنت لبخند زد ، گفت عمه جون من برم یه دوش بگیرم خیلی عرق کردم ، مامانم دوباره بوسیدش و گفت برو عمه جون ، بابام توی آشپزخونه پشت میز نشسته بود و غذاشو میخورد ..، تنها بود ، سلام کردم و پیشش نشستم و گفتم بابا ..، نگاهم کرد و گفت جان ؟ گفتم هفته دیگه نمیخواید برید پیش طرف حسابهاتون تو مشهد ...؟ بابام با تعجب گفت نه ..، مشهد کاری داری ؟ گفتم نه ..، فقط داشتم فکر میکردم حالا که قراره با زندایی و رویا بریم دماوند اگه شما هم پروازتون کنسل بشه و بیاین پیش ما خیلی خوب میشه ها ...، دو سه ثانیه طول کشید تا دو زاریش افتاد و و بعد ناخودآگاه بلند بلند خندید ...، حالا بزار ببینیم چی میشه ..، پاشو برو به کارات برس مردیکه !! ، پاشدم و رفتم توی اتاقم ، عمرا میتونستم راحت بخوابم ، هر ثانیه که یاد مامان کامبیز میفتادم کیرم دوباره راست میشد ..، اولش تصمیم گرفتم جق بزنم خودمو خلاص کنم اما بعد فکر کردم شاید دوباره بتونم برم پیش رویا ...، تقریبا دو سه صبح بود که از خواب بیدار شدم ، دیگه خوابم نمیبرد ، جرات نداشتم برم پیش رویا ، میترسیدم مامانم بیاد و بعد تمام این تابستون رویایی به گه کشیده بشه ، حالا که قراره چند روز دیگه برم با خیال راحت با زنداییم و رویا تنها باشم نباید ریسک میکردم ، شورتمو کشیدم پایین و توی رختخواب کیر راستمو با فکر مامان کامبیز میمالیدم ، صدای در اتاق مامانم اینها اومد ، فهمیدم مامانم شاشش گرفته و الان میره دستشویی ، خوشحال شدم ، صبر کردم که مامانم از دستشویی برگرده ، چند دقیقه بعد صدای آروم پای مامانم اومد ، در اتاقمو باز کرد و وقتی دید خواب خوابم درو دوباره انداخت روی هم و رفت ، چند ثانیه بعد صدای در اتاق دوقلوها بهم فهموند که این سناریو در مورد رویا هم تکرار شده ، وقتی مامانم برگشت تو اتاق خودش دیگه خیالم راحت بود که دیگه به این زودی دوباره نمیاد با خودم فکر کردم بهتره بجای جق زدن از این کس مفت که تو اتاق بغلدستی خوابیده و دل رفیقمو برده استفاده کنم ..، یه ربعی صبر کردم تا مامانم خوابش سنگین بشه ، بعد با یه شورت و زیرپوش از جام پا شدم و پاورچین رفتم سمت اتاق دوقلوها ، درو با احتیاط باز کردم که صداش در نیاد ، اما وقتی وارد اتاق شدم و میخواستم درو ببندم رویا پاشد و منو دید که با کیر راست و شورت تو اتاقم ، لباش گوش تا گوش به خنده باز شد ، پتو رو کنار داد ، فقط یه شورت و بلوز نازک تنش بود ، شورتشو کشید پایین و اشاره کرد بیا ..، شورتمو در آوردم و با کیر راست رفتم کنارش دراز کشیدم ، مهلت نداد ، پرید روی کیرمو چنان میمکید که انگار میخواد همه جونشو بخوره ، سرشو بلند کردمو تو گوشش گفتم بسه دیگه مک نزن ، فوت کن ، اینقد مک زدی پتو رفت تو کونم ، بیصدا میخندید و دوباره خم شد روی کیرم ، دستم توی سینه هاش بود و با پاهام پاهای لختشو میمالیدم ، خوابونمدمش و از پشت بغلش کردم ، مثل اونروزی که پرده اش رو زده بودم کیرمو از لای چاک کونش فرو کردم توی کسش و داشتم با لذت عقب و جلو میکردم ، اروم گفت الان تو فکرت داری مامان کامبیزو میکنی یا مامان خودمو ؟ ، یه پاشو بلند کردمو از پشت کیرمو تا ته تو کسش فرو کردم و گفتم هیچکدوم ، الان دارم زن بهترین دوستمو میکنم ، حالش بیشتره ، در حالی که از لذت داشت آروم آروم آه میکشید لبخند زد گفت آره ، منم الان دارم به شوهرم خیانت میکنم و با بهترین دوستش میخوابم ، چقد حال میده حمید جون نازمو دوست داری ؟ موهاشو برات کوتاه کردم ، دیگه ریشو نیست ، در حالی که از پشت میکردمش با دست کسشو مالیدم و گفتم آره قربون کس صافت برم خیلی خوبه ، کیرمو کشیدم بیرون و پاهاشو از هم باز کردم و با زبون به جون چوچولش افتادم ، پاهاشو باز و بسته میکرد و بیصدا آه میکشید ، بلندش کردم و گفتم روی یه صندلی خم بشه ، از پشت دوباره شروع کردم به کردن ، با هر رفت و برگشت کیرم در آستانه ارضا شدن قرار میگرفتم ، فکر میکردم ، یعنی میشه مامان کامبیزو اینطوری بخوابونم و کون گنده اش رو تو دستم بگیرم و کیرمو تا دسته تو کسش فرو کنم ؟ رویا با اینکه سعی میکرد خیلی بیصدا باشه نفسهاش تند و صدا دار شده بود ، فهمیدم که داره میاد وقتی که ارضا شد سرشو روی صندلی گذاشت اما کیر من هنوز تو کسش بود ، کیرمو در اوردم ، اشاره کرد که ادامه بده تا ارضا بشی ، اما بهش گفتم بخورش ، روی صندلی نشست و خم شد روی کیرم ، با دستاش خایه هام رو میمالید و کیرمو تا جایی که میتونست توی دهنش میکرد و در میاورد ، با خودم فکر میکردم اگه کامبیز هم باهاش ازدواج کنه واسه من بد نمیشه ..، تو فکرم داشتم زن کامبیزو میکردم که آبم تو دهن رویا خالی شد ، دستاشو تکون داد که یعنی الان حالش بهم میخوره ..، بهش دوسه تا دستمال دادم و آبمو از دهنش توی دستمالها خالی کرد ، جفتمون میخندیدیم ، خوابوندمش روی تخت و کس و کونشو که حسابی خیس شده بود با دستمال تمیز کردم و بعد کسشو بوسیدم و بهش شب بخیر گفتم ، دستمالها رو برداشتم و رفتم توی اتاق خودم ...، راحت شده بودم ، احتمالا دیگه میتونستم بخوابم ..
یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت بیست و چهارم مامانم خوشتیپ کرده بود و تو خونه واسه خودش میرفت و میومد ، وقتی میخواست کار کنه دیگه حواسش بود که ناخونهاش خراب نشه ، وقتی با دامن روی زانو با پاهای لخت و لاک زده تو خونه راه میرفت کیف میکردم ، وقتی هم که فکر میکردم شاید باعث این تغییرات من هستم کلی با خودم حال میکردم ..، روز جمعه بود و دلم میخواست تا لنگ ظهر بخوابم ..، فقط دو سه روز از بلایی که سرم اومده بود گذشته بود اما تو فکر تعمیر دوچرخه ام بودم ، یه نمایندگی پژو تو خیابون مولوی بود ، اما فکر میکردم تا اونجا یه روز راهه !! ، بعدش هم چه جوری این دوچرخه داغونو تا اونجا ببرم ، از همه چی که بگذریم مامانم هم بود ...! ، گذشتن از سد مامان برای تعمیر دوچرخه خودش معضلی بود ، تلفن خونه زنگ خورد و مامانم گوشی رو برداشت ، بعد از دو سه دقیقه گفت اه کی ؟ آخی ، ولی راحت شد ، بعد گفت شماره خونه مامان عاطفه رو بده به من ...، فهمیدم پشت خط بابامه و یه خبری داده که مامانم شماره عاطفه رو میخواد ...، گوشی رو که قطع کرد گفت بابات بود ، مامان عاطفه فوت کرده ..، مامان زن عمو مدت زیادی بود که مریض بود میشنیدم که دیگه کنترل ادرار و مدفوع خودشم نداره ، تو جا افتاده بود و فراموشی هم گرفته بود ، هم خودش زجر میکشید و هم اطرافیانشو زجر میداد ، واسه همین هم فوت کردنش زیاد خبر بدی محسوب نمیشد ، اما باز هم نمیشد فهمید که ممکنه کسی که مادرش مرده چقدر ناراحت شده باشه ، پیش مامانم وایسادم ، داشت به زن عمو زنگ میزد ، بهش گفتم حرف زدی بعد گوشی رو بده به من ، مامانم لبخند زد که یعنی بچه ام چه احساس بزرگی میکنه و چه آداب دان شده ...، تلفن چند تا زنگ خورد بعد یکی گوشی رو برداشت ، ظاهرا غریبه بود چون مامانم گفت میشه با عاطفه خانم صحبت کنم ؟ بعد هم خودشو معرفی کرد و گفت بگین شهین ! ، دو سه دقیقه بعد عاطفه گوشی رو برداشت ، از شنیدن صدای مامانم پشت خط خیلی تعجب کرد ، انتظار نداشت مامانم بهش زنگ بزنه ، مامانم گرم و صمیمی باهاش حرف زد و بهش تسلیت گفت ، بعد ازش پرسید کی این اتفاق افتاد و بعد هم گفت کی میخواید مراسم بگیرید و کجا میگیرید و ساعتشو پرسید ...، بعد هم خیلی صمیمی ازش خداحافظی کرد و گفت حمید هم میخواد تسلیت بگه ، گوشی رو گرفتم و گفتم سلام زن عمو ، تسلیت میگم ، غم آخرتون باشه ، از صداش نمیشد ناراحتی رو فهمید ، صداش معمولی بود ، ازم تشکر کرد و گفت ممنون حمید جون که زنگ زدی ، اگه با مامانت اینا اومدی میبینمت ، اما اگه کار داشتی و درس داشتی خودتو اذیت نکن بعدا همدیگه رو میبینیم ، گفتم نه زن عمو وظیفه است ، حتما میام ...، دوباره تشکر کرد و قطع کرد ، رویا تازه پیداش شده بود و داشت مامانم و سوال پیچ میکرد که چی شده ، مامانم داشت با خودش دوباره میگفت راحت شد بخدا ، خدا هیچکس رو اینجوری ذلیل نکنه ..، گفتم مامان کی براش ختم میگیرن ؟ گفت دیشب فوت کرده ، فردا شب تو خونه خودش ، خوب کاری کردن مسجد نگرفتن ، فردا شب یه سر میریم خونه مامانش ، سری تکون دادم و برگشتم توی اتاقم ، اومد توی اتاقم و گفت حمید جون لباس مشکی شیک ندارم ، بریم اونجا لابد بجای مراسم ختم سالن مده ، باید برم یه لباس خوب بگیرم ، میتونی مواظب برادرهات باشی من یه سر تا کریمخان برم و برگردم ؟ گفتم باشه ..، یکم فکر کرد و گفت شما که صاحبنظر شدین بنظرتون من چی بخرم ؟ گفتم یه بلوز بلند مشکی بگیر با جوراب ، یه مانتو هم از اینا که جلوش دکمه نداره و با یه بند بسته میشه ...، کفشهات هم اگه میشه عوض کن ، کفش مشکی پاشنه بلند بگیر همه جا هم میتونی بپوشی ! ، یه شال حریر مشکی هم بگیر ...، با حیرت داشت منو تماشا میکرد ، که اینهمه اطلاعات در مورد لباس خانمها از کجای من در میاد ..، با تعجب گفت فرمایش دیگه ای نداری ؟ گفتم فرمایشی که روم بشه بگم خیر !! ، دستشو برد بالا و یه پس گردنی بهم زد که از ضربه اش تا رکوع رفتم و برگشتم ، گفتم آخخخخخ ، تو که میخوای آخرش منو بزنی چرا سوال میکنی ؟ گفت آخه اون بابات چه نونی به تو داد خوردی که اینقد بی حیا شدی ؟ گفتم نون سنگک دو آتیشه خاشخاشی !! ، خیلی پررویی حمید ..! ، یکم فکر کرد و گفت امروز رویا کی کلاس داره ؟ گفتم فکر کنم امروز جمعه است مامان خانم !!، کلاس نداره ..، خندید و گفت جمعه شنبه امون هم قاطی شده ، پس میخوای به رویا بگم دوقلوها رو نگهداره تو باهام بیای خرید ، هرچی نباشه شما خیلی صاحب نظر شدین ..، گفتم باشه مامان فقط مغازه ها بنظرت باز هستن ؟ جوابمو نداد و بجاش نصف با خودش و نصف رو به من گفت راستی بابات واسه چی امروز رفته کارخونه ؟ امروز که جمعه است ، گفتم حتما حساب کتاب دارن طبق معمول ، سری تکون داد و گفت پس آماده شو با رویا هماهنگ کنم و بریم ، با خودم گفتم عجب گهی خوردم نظر دادم ، چه دردسری شد ، گفت بزار زنگ بزنم آژانس بیاد دنبالمون ، یکم فکر کردم و گفتم بزار زنگ بزنم اگه کامبیز کار نداره با اون بریم ..، مامانم گفت زشته بچه مگه تاکسی داره که بیاد مارو ببره خرید ..، زنگ میزنم آژانس ، گفتم حالا بزار یه زنگ بزنم نمیگم بیاد دنبالمون اما اگه خودش پیشنهاد داد هم نه نمیگم ..، مامانم راضی شد ، گوشی رو برداشتم و زنگ زدم خونه کامبیز اینا ، کامبیز گوشی رو برداشت ، باهاش حال و احوال کردم ، گفت پاشو بیا اینجا بشینیم حرف مفتی بزنیم کیرمون راست شه ..، راستی حمید ...، مامانم یکشنبه میره مهمونی دوره ای ، میخوای سهیلا رو ردیف کن بیاد یه حالی به جفتمون بده ، صدای تلفن بلند بود و مامانم هم بغل دستم نشسته بود ، ترسیدم که مامانم حرفهای کامبیز رو بشنوه ، گفتم نمیشه کامبیز جون مامانم اینجا نشسته بغل دستم ، میخوایم بریم لباس بخریم ، وقتی برگشتم خبرت میکنم ، میدونستم از خیر بودن با مامانم نمیگذره ، کامبیز یکم فکر کرد و گفت منم حوصله ام سر رفته ، میخوای بیام با هم بریم ؟ گفتم باشه اگه کار نداری بیا ..، مامانم بهم اشاره کرد که گوشی رو بده به من ، گفتم کامبیز گوشی ، مامانم با کامبیز سلام علیک کرد و گفت عزیزم مطمئنی کار نداری ؟ مزاحمت نباشم ، بعد گفت خوب باشه خاله ، ممنون ، راستی ، مامانت هست ؟ میتونم باهاش حرف بزنم ؟ ، یکی دو دقیقه بعد پروانه خانم از اونور خط سلام کرد و مشغول حرف زدن با مامانم شد ، مامان قضیه عاطفه رو تعریف کرد و بعد شروع کردن به حرفهای مفتی خاله زنکی ..، حوصله ام سر رفت ، از پیش مامانم بلند شدم و برگشتم سمت اتاق خودم ، سر راه گفتم بزار به رویا یه سری بزنم ، در زدم و رفتم تو اتاقش ، طبق معمول داشت خر میزد ..، گفتم چه خبر زن داداش ؟ سرشو بلند کرد و با خنده گفت لقب جدیده ؟ گفتم خوب کامبیز مثل داداشم میمونه ، تو هم الان زن داداشی دیگه ..، خندید ، گفت کجا میخوای برید با عمه ؟ گفتم عمه میخواد لباس بخره ، منو هم به عنوان سرخر میبره ، شما هم زحمت بکشید دو سه ساعت بیبی سیتر بشید ، گفت واقعا هم نمیدونم با این وروجکها چیکار کنم تا شما برگردید ..، اگه جمعه نبود میگفتم کلاس دارم و میرفتم خونه کامبیز اینا ..، گفتم بله دیگه رسما زن و شوهر شدید رفت پی کارش ..، دیگه مستقل شده نمیپرسه من میام ..، نمیام ...، ولی ریدی آبجی ، شوهرت هم با ما میاد ..، گفت راست میگی ؟ سرمو تکون دادم و گفتم اوهوم ..، گفت خوب باشه ...، یه کاریش میکنم دیگه ، تورو خدا زود بیاید ..، گفتم زن داداش یه بوس میدی ؟ صورتشو بهم نزدیک کرد و خندید ، لبشو بوسیدم و گفتم وای زن داداش نظر خواهری عجب تیکه ای هستی ها ! ، گفت نظر خواهری ..! ، هان ؟ ، گفتم آره دیگه ، مثلا خواهرم هستیا ، گفت تو هم که چقد واست مهم بود که ما مثلا خواهر برادریم ..، خندیدم و دوباره لبشو بوسیدم ، مامانم در اتاقو زد ، صورتمو فوری از صورتش دور کردم ، مامانم درو باز کرد و گفت پروانه هم باهامون میاد ، رویا جون ببخشید بخدا ، اگه اذیت میشی حمید بمونه ، رویا گفت نه عمه چه حرفی میزنید ، فوقش یکی دو ساعته دیگه ، نگهشون میدارم ، مامانم رفت که حاضر بشه منم یه لب دیگه از رویا گرفتم و رفتم که من هم حاضر بشم ...
یک تابستان رویایی قسمت بیست و پنجم منو کامبیز جلو نشسته بودیم و مامانم و پروانه خانم عقب داشتن حرف مفتی میزدن ، با ضبط ماشین کامبیز ور میرفتم و آهنگ جلو و عقب میکردم ، بعد از مدتها داشتیم نوار ایرانی گوش میدادیم ، هایده هنوز خدا بیامرز نشده بود و صداش از توی باند ماشین کامبیز واسمون میخوند : سلام من به تو یار قدیمی ..، منم همون هوادار قدیمی ...، منم همراهیش میکردم ..، ولی بی تو سبوی می شکستم ..، همه تشنه لبیم ..، مامان کامبیز از عقب داد زد حمید جون خدا عمرت بده خاله ، بزار همون هایده بخونه ...! ، با خنده گفتم یعنی اینقد صدام بده ؟ پروانه خانم با خنده گفت نه خاله ، گفتم شاید خود هایده بهتر بخونه صدا هم به صدا برسه ، کامبیز و مامانم بلند بلند خندیدن ...، ناچار ساکت شدم و واسه خودم زمزمه میکردم ..، فقط چند تا مغازه باز بودن ، بقیه همه تعطیل بودن ، دم یکیش که از همه بزرگتر بنظر میرسید وایسادیم و رفتیم تو ، مامانم و پروانه خانم مشغول چک کردن لباسها و رگالها شدن و منو کامبیز مشغول حرف مفتی ..، درباره هیکل پری ازش سوال میپرسیدم و اونم یواشکی جوابمو میداد ، میگفت کسش مثل کس دختر سیزده ساله است ، بی مو سفید و کوچولو ، کیرمو حسابی با این حرفها راست کرده بود ، مامانم و پروانه خانم چند تا لباس برداشتن و رفتن سمت اتاق پرو ..، کامبیز میگفت که وقتی پری میخوابه و کامبیز روش تلنبه میزنه سینه هاش مثل ژله میلرزه و حسابی هوس انگیز میشه ، یهو صدای پروانه خانم بلند شد ، حمید جون بیا یه نگاه بنداز ، صدای مامانم از توی اتاق پرو بلند شد ..، نه پروانه زشته با این لباس ، پروانه خانم گفت چی چی زشته ..، پسرته ، تازه میخواستم بگم کامبیز هم بیاد نظر بده ، اینا پسرهای این دوره زمونه هستن ، چشماشون به این چیزها عادت داره ، تازه حواسشون هم خیلی از من و تو جمع تره ..، مامانم ساکت شد ، نزدیک که شدم پروانه خانم در اتاق پرو رو باز کرد ، مامانم با یه بلوز مشکی نازک وایساده بود ، دیگه هیچی تنش نبود ، قرار نبود با دیدن تن لخت مامانم تحریک بشم ، اما مثل اینکه کیرم که از قبل با حرفهای کامبیز راست وایساده بود نظرش با من متفاوت بود ، چون داشت به زیپ شلوار لی فشار میاورد ، میگفت این زیپو باز کن منم بیام بیرون خوب تماشا کنم ، لباسهای زیر مامانم از زیر بلوزش معلوم بود ، مامانم با دیدن من که دارم تن لختشو تماشا میکنم لپاش گل انداخت ، پروانه خانم گفت نظرت چیه خاله ؟ گفتم من جرات ندارم نظر بدم ، مامانم پاشو بلند کرد و خم شد سمت پاش که کفششو در بیاره و پرت کنه سمت من ، پریدم عقب و رو به پروانه خانم گفتم دیدی خاله ....؟ در مورد مامانم نظر بدی بعدش کتکه ! ، پروانه خانم میخندید ، مامانم گفت میبینی پسره بی حیا ..، پروانه خانم گفت منم که بهت گفتم باید لباس زیرت رو هم عوض کنی ، بعد رو به من گفت خاله شما فقط در مورد بلوز نظر بده ، فعلا به بقیه اش کاری نداشته باش ، گفتم خیلی خوشگله ..، پروانه خانم به مامانم گفت بگم کامبیز هم بیاد ..؟ مامانم گفت نه تورو خدا خجالت میکشم ، پروانه خانم گفت هیکل به این خوشگلی که خجالت نداره ، باید کیف کنی که اینقد هیکلت رو فرمه و یه ذره شکم هم نداری ..، مامانم گفت حالا لباسام که کامل شد بعد کامبیز جون هم بیاد نظر بده ، وقتی برگشتم سمت کامبیز دیدم داره سرک میکشه ببینه میتونه از پشت سر من چیزی از هیکل مامانمو ببینه یا نه ، وقتی پیشش رسیدم گفت ما که ندیدیم ، شما که دیدی کوفتت بشه ، گفتم شما هم مامانت همیشه تو خونه لخت میگرده کوفتت بشه ، گفت خوب کسی شده بود نه ؟ یه لحظه دیدم ، دیدی گفتم به خودش برسه خوب چیزی میشه ؟ سر تکون دادم ، چند دقیقه بعد دوباره احضار شدم ، روی اون بلوز یه مانتو کار شده تنش کرده بود و جلوش باز بود ، اما هنوز هم پاهاش لخت بودن ، گفتم خیلی ست قشنگی شده ، فقط یه جوراب مشکی و شال و کفش نو میخواد که کامل بشه ، بزار کامبیزو هم صدا کنم ، مهلت ندادم که مامانم مخالفت کنه ، کامبیزو صدا کردم ، مامانم گفت تو هم بی حیایی رو به آخر رسوندی مامان جان ، فکر نمیکنی زشته کامبیز منو با این لباسها ببینه ؟...، پروانه خانم میخندید ، کامبیز بدو بدو اومد و یه نگاه به مامانم انداخت و گفت خیلی قشنگه خاله ، فقط فک کنم یه دامن کوتاه هم باید بپوشید ..، پروانه خانم هم تایید کرد ، گفت الان پیدا میکنم برات یه دقیقه تو اتاق پرو بمون ، مامانم در اتاقو بست و کامبیزو تو کف گذاشت ، کامبیز یه ویشگون بهم گرفت و گفت عجب چیزیه خدایی ، بابات اینو تو خونه داره دیگه چرا خانم بازی میکنه ؟ گفتم چمیدونم والا ، تنوع طلبه ..، مامانم دو سه بار دیگه هم تو اتاق پرو رفت و ما نظر دادیم ، کامبیز هر بار که مامانم در اتاق پرو رو باز میکرد و میبست یه سری کیرشو میمالید ، مامانم هم دیگه خجالتش ریخته بود و وقتی لباسها رو تنش میکرد میچرخید که ما قشنگ تو تنش ببینیم که خوب وایساده یا نه ..، کامبیز همچین نظرهای کارشناسی میداد که مامانم کاملا توکف مونده بود ، مرتیکه انگار هفت جد و آبادش خیاط بودن ، دو سه تا مغازه دیگه هم رفتیم ، بعد هم رفتیم خیابون ولیعصر و از یه کفش فروشی که آشنای پروانه خانم بود یه کفش مشکی پاشنه بلند خیلی شیک هم گرفتیم ، یادمه یه ده پونزده هزار تومنی خاک تو سر کردیم ، که اونوقتا خیلی زیاد بود..، آخر سر هم تو همون خیابون ولیعصر توی یه مغازه لباس زیر فروشی که منو کامبیزو توش راه ندادن مامانم دو سه تا ست شورت و سوتین خرید ، وقتی سوار ماشین شدن پروانه خانم گفت خریدهاتو نشون بچه ها بده ببینن ، مامانم گفت تو هم خوب بیحیایی هستی پروانه ، پروانه خانم گفت بس کن این امل بازیها رو ، بده ببینم پلاستیکو ، بعد هم شورت و سوتین هارو نشون ما داد ، کیر من که مثل دکل مخابراتی صاف وایساده بود ، مال کامبیزو نمیدونم ، مامانش یه دونه مشکی رو بهم نشون داد و گفت اینو واسه زیر اون لباسش گرفته ، دیگه شما هم راضی میشید ..، با خنده گفتم آره دیگه از اون لباس زیرهای عهد شاه وزوزک که خیلی بهتره ، حرفم هنوز تموم نشده بود که یه پس گردنی محکم خوردم ، نفهمیدم مامانم از کجا و چه جوری دستشو رسونده بود بهم ، کامبیز و مامانش اینقد خندیدن که دلدرد گرفتن ، مامانم وسط خنده های اونا گفت یه دقیقه زبونتو گاز بگیری چرت و پرت نگی میمیری ؟ گفتم کلا امروز هر بار دهنمو باز کردم یا پس گردنی خوردم یا تهدید به حمله با کفش شدم ..، اصلا من تا خونه خفه میشم ..، کامبیز اینقد خندیده بود به خرخر افتاده بود ، گفتم باید هم بخندی ، کتک هاش مال منه خنده هاش مال جنابعالی ، دم در که رسیدیم با اصرار ما اومدن بالا ، پروانه خانم میگفت مزاحم نمیشیم ، اما وقتی من یواشکی تو گوش کامبیز گفتم رویا چشم به راهته کامبیز مامانشو راضی کرد و اومدن بالا ، فکر میکردم الان رویا دیوونه شده و سرسام گرفته ، اما وقتی دیدیم خونه ساکته کاملا شوکه شدیم ، بعد دیدیم که رویا دو قلوها رو خوابونده و داره واسشون قصه تعریف میکنه ..، کامبیز و پروانه چند دقیقه ای پیش ما موندن و بعد رفتن .
یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت بیست و ششم دوستان ممنون که داستانو تعقیب میکنید و ممنون که با نظرات خوبتون منو به ادامه اون دلگرم میکنید ، هفته آینده مسافرت هستم ، پیشاپیش از همه عذر میخوامخونه مامان عاطفه تو طرشت بود ، یه باغ بزرگ با دیوارهای آجری قدیمی و یه عمارت خیلی بزرگ قدیمی وسطش ، بیشتر شبیه موزه بود تا خونه ای که کسی توش زندگی کنه ، تو حیاطش یه جوی آب داشت و یه حوض بزرگ بیشتر شبیه یه استخر کم عمق بود تا حوض ، یه غریبه مارو تا توی خونه همراهی کرد ، حق با مامانم بود ، خونه مامان عاطفه بیشتر به سالن مد شباهت داشت تا مجلس ختم ، همه خانمها با لباسهای شیک مشکی و آقایون تقریبا همگی کت و شلوار مشکی با پیرهن تیره ، با اینکه اونوقتا اگر تو خیابون کراوات میزدی میگرفتنت اما تقریبا بیشتر آقایون کراوات مشکی زده بودن ، ، دم در عمو فرهاد به استقبالمون اومد و ازمون تشکر کرد ، وقتی عمو فرهاد با ما حرف میزد یه خانم 45 ساله خوشگل و قد بلند بهش نزدیک شد ، با چشمام تمام هیکلشو میخوردم ، تو اون همه خانمهای شیک اون واقعا تو چشم بود ، همقد بابام بود ، از سفیدی به برف یه سور زده بود ، یه بلوز مشکی بافت نازک تنش بود که توش زری دوزی کرده بودن و یکم پایین تر از باسنشو میپوشوند و جوراب شلواری نازک مشکی تنش کرده بود و یه کفش پاشنه بلند ساده مشکی ، خیلی خوشگل و خوشتیپ بود ، عمو فرهاد رو به بابام گفت فریبا رو یادته ؟ فرانسه یه بار اومد بهمون سر زد ، بابام گفت آه ...، بعد دستشو دراز کرد سمت فریبا که باهاش دست بده ، فریبا دست بابام رو گرفت و بعد خودشو به بابام نزدیک کرد و با بابام روبوسی کرد ، مامانم اخماش رفت توی هم ، بابام به مامانم اشاره کرد و گفت این خانممه ، شهین ..، فریبا با یه لحجه ای که انگار یه انگلیسی زور میزنه فارسی حرف بزنه گفت ، اوه ...، گود تو سی یو شهین ..، بعد با مامانم دست داد ، مامانم اخماش بیشتر رفت توی هم ، چون منتظر بود فریبا با اون هم روبوسی کنه ، بعد بابام منو معرفی کرد و گفت این حمید پسرمه ، فریبا گفت اوه مگه پسر داری تو..؟ به این بزرگی ؟ واو ، اون هم مثل خودت ایویل هست ؟ بابام به انگلیسی بهش جواب داد و گفت نات لایک می ! ، هی ایز لوسیفر هیمسلف !! ، فریبا خندید و با من هم دست داد و روبوسی کرد ، فکر میکردم خیلی شامه تیزی دارم ولی هر چی فکر کردم نفهمیدم چه عطری زده ..، وقتی باهام دست میداد دقت کردم و دیدم یه انگشتر دستشه که روش یه تخمه الماس داره اندازه یه نخود درشت آبکشیده ، بعد بابام گفت ایشون فریبا خانم هستن ، خواهر عمو فرهاد ، تقریبا بیست ساله انگلستان زندگی میکنه ، نوازنده است ، مامانم وقتی فهمید فریبا ایران نیست و خطری محسوب نمیشه اخماش از هم باز شد ! ، مامانم سراغ عاطفه رو گرفت ، عمو فرهاد گفت الان میاد با دو سه تا از فامیلاش که سالها ازشون خبر نداشته طبقه بالا هستن ، بعد هم ما رو راهنمایی کرد به یه پذیرایی بزرگ ، کف پذیرایی فرش رو فرش انداخته بودن ، فرشهای دستباف نفیس رو خیلی نا مرتب و بی سلیقه روی هم انداخته بودن ، آدم دلش میسوخت ، هر کدوم از اون فرشها میتونستن به جای زیر پا به دیوار آویزون بشن و خودنمایی کنن ، روی فرشها دور تا دور اتاق مبلهای استیل دوره ویکتوریا چیده بودن جلو هر دوسه تا مبل یه میز کوچیک که توش میوه چیده شده بود ، اتاق پر از زنها و مردهای شیک پوش بود که اروم آروم حرف میزدن و بعضی وقتا بدون اینکه فکر کنن اینجا مجلس عزاست بلند میخندیدن ، بابام رو به ما گفت انگشتر فریبا رو دیدید ؟ قیمتش با قیمت کارخونه من یکیه ! ، مامان اخماشو کرد توی هم و گفت تو هم کم چاخان کن ، بابام گفت چاخان چیه ، الماس صورتی اونم به این درشتی میدونی چند میارزه ؟ تو حرفهای خودمون بودیم که زن عمو اومد ، از دیدن مامانم با اون لباسهای شیک جا خورد ، وقتی هم که مامانم با اون حرارت و صمیمیت باهاش روبوسی کرد و بهش تسلیت گفت بیشتر تعجب کرد ، یه بلوز دامن ساده سیاه پوشیده بود با یه جوراب مشکی نازک و کفشهای پاشنه بلند ، خلاصه که لباسهای خوشگل مامانم از اون خیلی شیک تر بود ، پیش ما نشست و چند دقیقه ای با مامانم حرف زد ، بعد که میخواست بره به بقیه مهمونها سر بزنه رو به من گفت زن عمو میخوای بیای من که با مهمونها حرف میزنم خونه رو هم بهت نشون بدم ؟ من که حوصله ام سر رفته بود با خوشحالی از جام پا شدم ..، زن عمو از جلو و من از پشت سرش راه افتادیم ، با هر کی سلام علیک میکرد منو هم معرفی میکرد و میگفت مثل پسر خودم میمونه ، بعد توی اون خونه پرت افتاده هی مجسمه های قیمتی و کریستالهای نفیس نشونم میداد و تاریخچه هر کدومو واسم تعریف میکرد ، وقتی میخواست طبقه بالا رو نشونم بده توی راه پله ازم پرسید ، مامانت چقد با من مهربون شده ، بابات حتما چیزی بهش گفته ، خندیدم و گفتم نه ، من گفتم ، وسط پله ها وایساد و منو نگاه کرد و گفت چی گفتی ؟ گفتم حالا میگم ، بالای پله ها یه حال کوچیک و یه راهرو و چهار پنج تا در بود که هر کدوم به یه اتاق خواب باز میشدن ، عاطفه اولین درو باز کرد و منو برد توی اتاق ، یه اتاق بزرگ با یه پنجره رو به حیاط ، یه تخت یه نفره قشنگ و یه کم چوبی بزرگ سرتاسری ، یه میز توالت چوبی و یه صندلی جلوش اسباب و اثاثیه اتاقو تشکیل میدادن و یه فرش دستباف خوشرنگ کاشون کف اتاق بود ، عاطفه در اتاقو بست و بعد کلید رو توی در چرخوند ، گفت اینجا اتاق بچگیمه ، حالا بگو بینم به مامانت چی گفتی که اینطوری فرق کرده ، واسش تعریف کردم که گفتم بابامو بخاطر شوخی دستی دعوا کردی ..، بغلم کرد و بلند بلند میخندید ، انگار نه انگار که مثلا مامانش تازه مرده ، بعد لبامو بوسید و گفت حالا چطوری ازت تشکر کنم ؟ دستمو گرفت و از روی دامن گذاشت رو کسش ، گفت از اینا دلت میخواد ؟ بعد هم منتظر جواب من نشد و از روی شلوار کیرمو مالید و گفت من که دلم خیلی از اینا میخواد...
یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت بیست و هفتم هنوز به قسمتهای خوبش نرسیده بودیم که در زدن ، کیرم که با حرفهای زن عمو راست شده بود به سرعت خوابید ، زن عمو داد زد بله ؟ ، عمو فرهاد از پشت در گفت اینجایی عزیزم ؟ مهمونا سراغتو میگیرن ، زن عمو بلند شد و درو باز کرد و با عصبانیت گفت میخوام یه ربع استراحت کنم ، نمیتونی سرشونو گرم کنی ؟ عمو فرهاد با دیدن من توی اتاق نیشش به خنده باز شد و گفت نمیشه منم بیام با هم استراحت کنیم ؟ زن عمو گفت منم بدم نمیاد بیای تماشا کنی حمید چطوری از خجالت زنت در میاد اما هم مهمون داریم و هم نمیدونم حمید جون نظرش چیه بعدش هم رو به من کرد و گفت حمیید ؟..، ساکت وایساده بودم و روم نمیشد چیزی بگم ، اما واقعا خجالت میکشیدم جلو عمو فرهاد دست به عاطفه بزنم ، عاطفه فهمید و گفت دیدی ؟ حالا تا دودولش نخوابیده گمشو بیرون میخوایم استراحت کنیم ...، عمو فرهاد با چک و چیل آویزون رفت ، عاطفه درو قفل کرد و برگشت سمت من ، گفت دوست داری لخت شم یا لختم میکنی تخم سگ ؟ گفتم خودم لختت میکنم زن عمو ..، گفت پس چرا عین سگ کتک خورده اون گوشه کز کردی ؟ پاشو بیا جرم بده ، کلی وقته دور و برم مرد ندیدم ..، رفتم سمتش ، دستشو انداخت وسط پاهامو کیرمو مالید ، گفت بیا بشین رو این صندلی که من بچه بودم روش چسان فسان میکردم ..! ، نشستم و نشست جلوم ، زیپمو باز کرد و در حالی که شلوارو شورتمو با هم پایین میکشید گفت ایندفعه باید جلوی این بیغیرت کوتوله منو بکنیا ..! ، سرمو تکون دادم ، گفت جووون عجب کیر راستی ، دلت کس زن عمو رو میخواد ؟ سرشو به سمت کیرم خم کردم و گفتم الان بیشتر دهن زن عمو رو میخواد ..، گفت تو دیگه چه تخم سگ پرروی مادر قحبه ای هستی ، دهنشو باز کرد و کیرمو مکید ، گفتم جووون عجب عزاداری میکنیم ما ..، یه نوار نوحه هم بزار زن عمو آهنگ متن هم داشته باشیم ، میخندید و برام ساک میزد ، در حالی که ملچ ملوچ میکرد و آب از دهنش میریخت گفت دلت نمیخواد الان عمو فرهادت تماشا میکرد چه جوری برات ساک میزنم ؟ نمیخوای ببینی بابات چه جوری جلو عموت منو از کس و کون میکنه ؟ دلم واقعا میخواست ، گفتم چرا میخوام زن عمو ، گفت پس چرا کوتوله رو دک کردی ؟ گفتم خوب روم نمیشه ، گفت رسما داری زنشو میکنی روت میشه ؟ خوب جلو خودش بکن منم بیشتر کیف کنم ، گفتم باشه زن عمو ، ایندفعه میکنم ، گفت آی قربون اون کیر کلفتت بشم ، جووون ، خوب که کیرمو مکید بلندش کردم و نشوندمش جای خودم روی صندلی ، یه لب ازش گرفتمو یه پاشو بلند کردم و گذاشتم روی میز توالت ، دامنشو دادم بالا و با دست کسشو از روی شورت مالیدم ، آه و ناله اش بلند شد ، گفتم آره زن عمو ، من میخورم تو هم آه و ناله کن همه فک میکنن داری گریه میکنی ..، سرمو فرو کرد تو کسشو گفت بجای زر مفت کسمو بلیس سکس از سرم افتاد ..، شورت توری سفیدشو با دست کنار زدمو با زبون افتادم به جون کس و چوچولش ، آره مک بزن کثافت ، کسمو بخور پدر سگ ، جوون دلت کس زن عموتو میخواد ؟ بکن توش ، جرم بده مادر قحبه ..، کسشو میلیسیدم و اون فحش میداد و سرمو به کسش میچسبوند ، گفت یه روز باید تو و بابای جا کشت جفتتون با هم جلو فرهاد منو بکنید ، تو بکن تو کسم بابات هم کیرشو بکنه تو کونم ، اونروز واقعا عروس میشم ..، در حالی که کسشو میلیسیدم انگشتمو رسوندم به کونش و فرو کردم توی کونش ، داد زد جووون ، بخور ، کون میخوای ؟ بهت میدم ، اما قبلش باید کسمو تیکه تیکه کنی اگه منو ارضا کردی و هنوز ارضا نشده بودی میزارم کونمو بگایی ، الان باید کسمو بخوری و بگایی ، بجنب مادر قحبه ، کونشو از رو صندلی بلند کرد و کسشو قلنبه کرد سمت دهنم ، بیا بخور فعلا ، کسشو میلیسیدم و اون عین تمساح دور خودش میپیچید ، داشت از لذت میمرد ، دو تا انگشتمو یکی کردمو فرو کردم توی کسش دادش در اومد ، انگشتامو میمالیدم توی سقف کسش و در همون حال با انگشت شصت چوچولشو میمالیدم ، اینو تو یه فیلم سکسی دیده بودم ، چنان آه میکشید و نفس نفس میزد که نمیتونست بین نفسهاش فحش بده ، لبه های کسشو از هم باز کردم و چوچولشو لیسیدم موهامو با دو تا دست گرفت و سرمو فشرد به کسش ، بلندش کردم و جلو آیینه وایسوندم ، دستاشو گذاشت روی میز توالت و کونشو سمت من قنبل کرد ، دامنشو دادم بالا ، عجب رونهای سکسی داشت ، دست کشیدم به رونهاش و بعد شورت سفیدشو نصفه پایین کشیدم ، کیرمو مالیدم به لپهای کونش ، پاهاشو از هم باز کرد و گفت بجنب پدرسگ ، کسمو با کیرت بخارون ، کسم میخاره ، کیرمو با آب دهن خیس کردم و از لای پاهاش فرو کردم تو ، آه ه ه ه ه ...، با دستام دو طرف کونشو گرفتم و کیرمو تا ته فرو کردم ، داد زد جر خوردم مادر قحبه ..، کشیدم بیرون و دوباره فرو کردم ، خیلی حال میداد ، کسش داغ و نرم ولزج بود ، تو آیینه قیافه اش رو نگاه میکردم که از شدت خوشی چشماشو بسته بود ، دستمو بردم زیر بلوزش و رسوندم به سینه هاش ، هر جوری بود در حالی که میکردمش سینه اش رو از توی سوتین بیرون کشیدم و با دست میمالیدم ، بعد از چند بار تلنبه زدن کیرمو کشیدم بیرون ، خم شد و گفت دراز بکش روی فرش ، دراز کشیدم ، شورتشو کامل در آورد و در حالی که دو طرف دامنشو بالا گرفته بود بالای سرم اومد و کسشو با کیرم تنظیم کرد و نشست روش ، از شدت لذت آه کشیدم ، گفت قربون آه کشیدنت تخم سگ ، دستمو انداختم تو سینه هاش ، روی کیرم مینشست و بلند میشد و کیرم تا دسته تو کسش فرو میرفت و در میومد و با هر رفت و برگشتی در آستانه ارضا شدن قرار میگرفتم ، دستامو زیر کونش گذاشتم و موقع بلند شدن کمکش میکردم ، خیلی کمرش سفت بود ، هرچی لفت میدادم ارضا نمیشد ، گفتم بیا دیگه زن عمو ، من دارم ارضا میشم ، گفت تو بیا توله سگ ..، مال من طول میکشه ، بعدا کسمو بخور ارضا شم ، بلندش کردم و خوابوندمش روی زمین ، با دست و زبون به جون کسش افتادم ، دوباره نفسهاش تند و صدا دار شد وقتی حس کردم دیگه داره ارضا میشه دوباره کیرمو فرو کردم تو کسش ، با داد و هوار ارضا شد دو سه تا تلنبه محکم زدم و وقتی میخواستم کیرمو بکشم بیرون منو به خودش فشار داد و گفت بریز تو ...، بریز تو تخم سگ ... ، آبم با فشار تو کسش خالی شد ، گفت جووووووون ، چه داغه ، بعد خندید و ولو شد ، کیرمو که هنوز از نوکش آب میومد از تو کسش بیرون کشیدم ، با بیرون اومدن کیرم یه مقدار از آبم از تو کسش بیرون اومد و ریخت روی دامنش که زیر کونش چروک شده بود ، همونطوری که خوابیده بود دستشو دراز کرد و انگشتشو مالید تو آبم که از تو کسش در اومده بود و بعد انگشتشو تو دهنش کرد ، جوووون قربونت برم ، آخرش هم طاقت نیاوردی که کون زن عمو رو زیارت کنی ...، خندیدم و گفتم حالا وقت زیاده ..، گفت اون دستمالو بده ، دستمالو برداشت و دامنشو تمیز کرد و یه گلوله دستمال هم رو کسش گذاشت و شورتشو پوشید ، وقتی خودمو تو آیینه دیدم ترسیدم ، پیرهنم کاملا عرقی و چروک شده بود ، موهام عین جن زده ها و جای رژلب زن عمو روی تمام صورتم بود ..، الان باید به مامانم چی میگفتم ؟ با دستمال به جون صورتم افتادم و تمیز کردم بعد با یه شونه سفید عروسکی که از تو کشوی زن عمو برداشتم موهامو مرتب کردم ، پیرهنمو مرتب کردم اما با چروکها و خیسی اون هیچ کاری نمیشد کرد ، دعا کردم مامانم نفهمه ..، زن عمو قیافه اش خیلی داغون شده بود ، آرایشهاش همه پاک و پخش شده بود و موهاش کاملا نامرتب بود ، هر کی میدید لابد فکر میکرد خیلی واسه مامانش گریه کرده ..!! ، عاطفه هم خودشو جمع و جور کرد و از اطاق بیرون اومدیم
یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت بیست و هشتم عمو فرهاد پیش مهمونا بود ، با دیدن ما نیشش تا بناگوش باز شد ، به عاطفه گفت عزیزم استراحت کردی ؟ روحیه ات بهتر شد ؟ عاطفه گفت آره ، حمید جون خیلی زحمت کشید ، بعد یه جوری که کسی نشنوه گفت آبش هم الان داره از تو شومبولم میریزه بیرون ..، میخوای بخوری ؟ گفتم عمو فرهاد پس بابام اینا کجا رفتن ؟ گفت تو حیاط منتظرت هستن ، با عاطفه و عمو فرهاد خداحافظی کردم و رفتم تو حیاط ، مامانم هی این پا و اون پا میکرد و بابام ساعتشو نگاه میکرد ، با دیدن من جفتشون اخماشونو تو هم کردن ، مامانم گفت کجا گم و گور شدی سه ساعته ؟ گفتم زن عمو منو برد توی کتابخونه داشتم کتابها رو نگاه میکردم ساعت یادم رفت ، مامانم گفت لباست چرا اینجوری شده ؟ عاطفه کجاست ؟ گفتم چمیدونم زن عمو کجاست ..، اونکه با من نبود ، مامانم گفت خوب باشه بیاید بریم ، حتما یه جا سرش با مهموناش گرمه ..، برگشتن سر دزاشیب به بابام گفتم نگه داره ، پیاده رفتم دم خونه کامبیز اینا و زنگ زدم ، دو سه دقیقه بعد دوباره زنگ زدم ، یکی دو دقیقه طول کشید و بعد خود کامبیز آیفونو جواب داد ، گفت آیفون خرابه صبر کن میام درو باز میکنم ، دو سه دقیقه دیگه هم پشت در منتظر موندم تا بالاخره کامبیز با سرو موی پریشون اومد دم در ، گفت چی شد زنگ نزدی ؟ بیا تو ، بعد هم اضافه کرد هم من و هم مامانم خواب بودیم ، گفتم میرم یه وقت دیگه میام ، گفت حالا که دیگه اومدی ، بیا بریم تو اتاق من ، با هم رفتیم تو اتاقش ، یه آهنگ ملایم گذاشت و گفت برم چایی بزارم و بیام ، تختخوابش مرتب و دست نخورده بود ، با خودم گفتم حتما تو اتاق مامانش پیش مامانش خوابیده بوده ، یاد پروانه خانم و کون گنده و رونهای سفیدش افتادم و با اینکه یکی دو ساعت پیش با عاطفه خوابیده بودم بازم کیرم بلند شد ، کامبیز برگشت و سراغ رویا رو گرفت ، بعد گفت راستی زنگ زدی به وحید واسه فردا سهیلا رو ردیف کنی بیاد ؟ مامانم ساعت 6 میره خونه پری ، شب هم میمونه ، بهش گفتم شب به تو میگم بیای که تنها نمونم ، گفتم ردیفه ، زنگ میزنم ، بعد گفتم میخوای از همینجا زنگ بزنم هان ؟ کامبیز یکم فکر کرد و گفت این تلفن یه گوشیش تو اطاق مامانمه میترسم بیدار بشه گوشی رو برداره بشنوه ، بزار مطمئن شم خوابه ..، با شیطنت گفتم میشه منم بیام نگاه کنم ؟ واست یه داستان تازه دارما ...! ، خندید و گفت بزار ببینم اگه خواب بود اشاره میکنم بیای نگاه کنی ، کامبیز اروم لای در اتاق مامانشو باز کرد و بعد یکم فکر کرد و به من اشاره کرد ، رفتم و از لای در توی اتاقو دید زدم ، چشمام چهار تا شد وقتی که دیدم مامانش کونشو کرده به در اتاقو یه بالش بغل کرده و خوابیده ، کونش لخت لخت بود ، حتی شورت هم پاش نبود ، کیرم داشت شلوارمو جر میداد ، کون سفید و قلنبه پروانه خانم ....، وای خدا...، چی میدیدم ، تنش سفید و بی نقص بود ، تپل و گوشتالو ، آماده دادن ! ، با خودم گفتم پس این کامبیز عوضی کجا خوابیده بود ؟ ، یه لحظه فکر کردیم مامانش میخواد غلت بزنه ، جفتمون سرمونو دزدیدیم ، اینبار که نگاه کردیم روش به در بود و رختخوابو بغل کرده بود و خواب بود ، دیگه چیزی معلوم نبود ، با کیر راست رفتیم تو اتاق کامبیز و زنگ زدم به وحید فیلمی ، یکی دو تا زنگ خورد که وحید گوشی رو برداشت ، باهاش چاق سلامتی کردم و یکم فکر کردم ، با اینکه خودش گفته بود اگه خواستی زنگ بزن سهیلا رو بفرستم باز هم جرات نداشتم زبونمو باز کنم و بگم آبجیتو بفرست بکنیم ! ، بالاخره دل به دریا زدم و گفتم من و کامبیز فردا تنهاییم میتونی هماهنگ کنی سهیلا بیاد برای ماساژ ؟ ، وحید گفت نیمساعت دیگه بزنگ خبرشو بدم ، کامبیز گفت مامانت تو اون لباسها عجب چیزی شده بود ها ..، راستی چه خبر ؟ گفتم همینو میخواستم واست تعریف کنم .، بعد هم قضیه سکس با زن عمو رو براش تعریف کردم ، کیرشو میمالید و هی درباره جزئیات از من میپرسید ، شورتش چه رنگی بود ؟ کسش مو داشت ؟ جورابش کوتاه بود یا بلند ؟ چرا وقتی ارضا شد کونش نذاشتی ؟ خوب که پرسید و واسش تعریف میکردم یهو شلوارشو پایین کشید و چند تا تکون محکم به کیرش داد و بعد هم شیرجه زد سمت دستمال کاغذی و آبشو خالی کرد تو دستمال ، نا خود آگاه شروع به خندیدن کردم ، دستمالها رو انداخت توی سطل اتاق و یه نفس عمیق کشید و شلوارکشو بالا کشید و نشست ، در همون حال گفت دمت گرم ، خیلی باحال بود ، یه بار جلو شوهرش ترتیبشو بده بیا واسم تعریف کن ، خیلی حال میده ، من آرزومه پری رو یه بار جلو شوهر سیاهش بکنم ، بعد نشست و گفت یه زنگ به وحید بزن ببین چی شد ، دوباره تلفنو برداشتم و به وحید فیلمی زنگ زدم ، گوشی رو برداشت و گفت سهیلا میگه مشکلی نیست فقط میگه اگر از سه ساعت بیشتر شد ساعتی دویست اضافه میگیره ..، بهش گفتم ردیفه مشکلی نیست پس بگو ساعت 7 اینجا باشه ، آدرسو یادداشت کن ..، دزاشیب ...، محسنی ..، کوچه توکل ..، وحید آدرسو نوشت ، کامبیز با اینکه تازه ارضا شده بود باز داشت کیرشو میمالید ، گفت حمید دلم میخواد جلو این وحید هم ترتیب خواهر و مادرشو بدم ، ببین خودش نمیاد ؟ در حالی که به حرف کامبیز میخندیدم با وحید خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم ..، داشتیم با کامبیز حرف میزدیم که یهو در اتاق باز شد و سر پروانه خانم اومد توی اتاق ، فوری سلام کردم و از جام پا شدم ، پروانه خانم گفت بشین عزیزم ، کی اومدی ؟ من لباس تنم نیست ، الان یه چیزی میپوشم میام پیشتون ، کامبیز جون چایی اوردی واسه حمید ؟ کامبیز گفت دم کردم الان میرم میریزم میارم ، پروانه خانم گفت من واستون میارم ..، بعد هم سر خوشگلشو از لای در برد بیرون ، یعنی دلم میخواست بپرم اون در لامصبو از جا بکنم که باعث شده بود من تن لخت پروانه خانمو نبینم ، چند دقیقه بعد پروانه خانم با دو تا لیوان چایی و دو تا شیرینی از در اومد تو ، یه دامن روی زانو مشکی و یه بلوز زرد رنگ تنش کرده بود ، چشمم به ساقهای سفید و تپلش بود ، سینی چایی رو روی میز گذاشت و نشست روی زمین کنار ما ، وقتی میخواست بشینه لای پاش باز شد و چشمم به جمال شورت سفیدش باز شد ، کامبیز که میدید چشمم لای پای مامانشه یواشکی یه ویشگون از پام گرفت ، پروانه خانم دو تا پاشو یه وری روی هم گذاشت و نشست ، ساقهای سفید و تپل و یه قسمتی از رون گوشتالو و سفیدش برای تماشای چشمای هیز من آزاد بود ، پروانه خانم پرسید مامانت چطوره حمید جون ؟ بعد احوال دوقلوها رو پرسید و بعد شروع کرد در مورد کنکور و درسامون سوال پیچم کرد ، میخواست بدونه اگه یکی دو تا دبیر رو بیاره خونه که خصوصی باهامون کار کنن من و رویا هم میایم یا نه ..، بهش گفتم فکر بدی نیست ، با رویا و مامانم اینا هم صحبت میکنم ، صحبتها جدی بود اما نگاه من جای دیگه ای سیر میکرد ، چون هر بار مامان کامبیز جابجا میشد من قسمت بیشتری از رون سفید و کپل مامانشو میدیدم ، کیرم مثل دکل برق صاف وایساده بود ، اینقد به خودم پیچیده بودم که مامانش فکر کرد شاشم گرفته ، یهو وسط صحبتهاش گفت خاله میخوای بری دستشویی ؟ گفتم ببخشید ، آره ، بعد هم یه جوری که کیر راستم معلوم نشه از جام پاشدم و رفتم سمت دستشویی طبقه بالا ، فکر پروانه خانم و تن و بدن سکسیش از سرم بیرون نمیرفت و کیرم هم اصلا قصد خوابیدن نداشت ، کیرمو تو کش شورتم مهار کردم و شلوارمو روش بستم ، تیشرتمو انداختم روی شلوار و از دستشویی بیرون اومدم ، صدای کامبیز و مامانش میومد که هنوز داشتن درباره معلم خصوصی حرف میزدن ، کامبیز میگفت لازم نیست ، خودم میخونم ، مامانش میگفت لازمه ..، لای در باز بود ، درو باز کردم و رفتم تو کامبیز دامن مامانشو داده بود بالا و سرش رو روی رون لخت پروانه خانم گذاشته بود ، پروانه خانم با دیدن من سر کامبیز رو زد کنار و دامنشو دوباره کشید روی رونهاش و با لحن عصبانی گفت هی میگم اینو نده کنار ، کامبیز با خنده گفت حمید که از خودمونه ، پروانه خانم گفت حمید پسر خودمه اما تو هم خیلی بی ادبی ، مهمون داریم درست بشین ، کامبیز با خنده گفت خوب اونم بیاد بخوابه ، قبلا که یه بار خوابیده ..، پروانه خانم گفت اونجا بالش نبود ، تو هم بی حیا بازی در آوردی منم واسه اینکه حمید جون تنها نمونه گفتم روی پام بخوابه ، حالا تو خونه ایم ، اگه خوابتون میاد جفتتون رو بالش بخوابید ، کامبیز گفت کدوم خری بالش به این نرمی و گرمی و تپلی رو ول میکنه رو بالش پر میخوابه ؟ مگه نه حمید ؟ گفتم آره والا ...، پروانه خانم گفت جفتتون هم خیلی پررو شدین ، شهین راست میگفت ، کامبیز گفت نه مامان تو راست میگفتی ، ماها چشمامون از این چیزا پره ، دیگه این چیزا عادیه ..، پروانه خانم پاشد که از اطاق بره بیرون ، پشتشو که به ما کرد کامبیز بهم اشاره کرد که مامانمو ...! ، نگاه که کردم دیدم دامن پروانه خانم رفته لای چاک کونش و تمام رونش از پشت معلومه ، دستشو دراز کرد و از پشت کشید به رون لخت مامانش ، گفت مامان دامنت رفته بالا و تلوزیونت داره فیلم مینی میده ...، پروانه خانم گفت ای وای... ، مردک بیتربیت ، بعد هم دامنشو درست کرد و از اطاق رفت بیرون .
یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت بیست و نهم فرداش وقتی از خواب بیدار شدم و صبحونه خوردم یاد زخم پیشونیم و کشیدن بخیه افتادم ، زنگ زدم به کامبیز و گفتم میخوای باهام بیای بیمارستان ؟ وقتی به بیمارستان پهلوی رسیدیم حدودای ظهر بود ، اورژانس شلوغ بود ، سراغ دکتری که سرمو بخیه زده بود رو گرفتم که گفتن اونروز نمیاد ، خیلی تو پرم خورد ، بعد سراغ خانم فرهی رو گرفتم ، گفتن پیش مریضه ، چند دقیقه ای منتظر موندم تا اون پرستار خوشگل پیداش شد ، کامبیز از پشت سرم گفت حمید عجب تیکه ایه ، سر تکون دادم و گفتم آره خیلی خوشگله ، رفتم سمت خانم فرهی و گفتم واسه کشیدن بخیه هام اومدم اما دکتر نیست ، با تعجب گفت مگه قرار نبود شنبه بیای ؟ گفتم آخه شما گفتین یکشنبه میاین منم امروز اومدم که شما رو هم ببینم ، خندید و گفت عجب چیز شیطونی هستی ، بشین اینجا برم ببینم دکتر کشیک میاد بخیه هاتو بکشه یا نه ، چند دقیقه بعد خانم فرهی اومد دنبالم و منو برد تو یه اتاق معاینه ، بعد رو به کامبیز گفت شما همینجا منتظر بمونید ، دکتر یه نگاهی به زخمم انداخت و گفت مشکلی نیست ، زخمش خوب شده بخیه هاشو میکشم ، گفت ممکنه یکم دردت بیاد تحمل کن که دیگه آمپول زایلوکایین بهت نزنم ، سر تکون دادم و دکتر با یه پنس نخ بخیه رو گرفت و با تیغ جراحی یه طرفشو برید ، بعد نخ رو کشید و نخ با درد از لابلای گوشت و پوست سرم چرخید و در اومد ، دادم در اومد ، دکتر به خانم فرهی گفت روشو یه پانسمان ساده بزارید ، بعد به من گفت چند ساعت دیگه پانسمانو بردار ، دیگه مشکلی نیست ، تشکر کردم ، دکتر که رفت خانم فرهی مشغول پانسمان شد ، گفتم خانم فرهی ..! ، بله ؟ گفتم ببخشید ...! ، دوباره گفت بگو ! ، گفتم میخواستم باهاتون دوست بشم ..، شروع کرد به خندیدن و گفت آخه بچه ! ، یه نگاه به قد و هیکلت و پشت لبت که تازه سبز شده بنداز ، بعد هم یه نگاه به سن و سال من بنداز بعد پیشنهاد دوستی بده ، برو یکی هم سن و سال خودت پیدا کن ، من جای مامانتم ، گفتم منم منظور بدی نداشتم ، یه دوستی ساده ، دوست اجتماعی ...!! ، گفت که بعد مثلا چیکار کنیم ؟ گفتم که فقط حرف بزنیم ، درد دل کنیم ..، یه شام با هم بخوریم ، همین ، خندید و گفت مگه دلت پره که میخوای درد دل کنی ؟ گفتم حالا قبول میکنید ؟ گفت باشه از الان دوستیم ، گفتم مرسی ..، حالا شماره تلفنتونو میدید ؟ گفت پررویی دیگه ، هر وقت خواستی بیا همینجا حرف میزنیم ...، گفتم اینجا که نمیشه ، یه جا بریم مثلا شام بخوریم ، بعد حرف بزنیم ، دوست دارم بعضی وقتا با یه جنس مخالف حرف بزنم ولی دوست دختر ندارم با مامانم هم روم نمیشه ...، گفت با این رویی که تو داری اگه به مامانت روت نمیشه بگی معلومه دیگه چی میخوای بگی ! ، گفتم شماره ات رو بده دیگه ..، گفت بهش فکر میکنم ..، بعد پانسمان سرمو تموم کرد بهم گفت بزار پانسمان پاتم عوض کنم ، با خجالت پا شدم و تنبونمو پایین کشیدم ، پانسمان پامو عوض کرد و بعد با خودکار یه چیزی روی چسب نوشت و اونو روی پانسمان پام چسبوند ، از خوشحالی داشتم بال در میاوردم ، شماره تلفنش بود ، گفت بفرمایید تموم شد ، گفتم این چسبه بیشتر از ده هزار تومن میارزه ...، خندید و گفت پررو نشو ، من بعد از ظهرها حدود شیش و هفت میرسم خونه ، اگه زنگ زدی و گفتم الو اما دیگه جوابتو ندادم یعنی کسی پیشمه نمیتونم حرف بزنم ، اگه چیزی خواستی بگی وقتی ساکتم بگو ، بعد قطع میکنم ، اما اگه تنها بودم که معمولا تنها هستم باهات حرف میزنم ...، با خوشحالی ازش تشکر کردم ، خیلی دلم میخواست ماچش کنم اما اون کار نیاز به یه خایه داشت اندازه توپ فوتبال ، از اون گذشته ترسیدم دوستی باهاش کلا بپره ، با کامبیز برگشتیم سمت خونه ، کامبیز اصرار کرد بریم خونه اونا اما بهش گفتم شب که با همیم ، بهتره فعلا برم خونه که اگه شب خواستم پیشش بمونم سر و صدای مامانم در نیاد .صدای دوقلوها از توی حیاط میومد اما مامانم پیداش نبود ، رویا توی هال داشت درس میخوند ، با دیدن من سرشو بلند کرد و لبخند زد ، یه بلوز دامن سبز و قهوه ابی تنش بود و پاهاش لخت بود ، گفتم مامانمو ندیدی ؟ آروم گفت انگار زیاد حالش خوب نیست ، تو اتاق خودشونه ..، رفتم دم در اتاق و در زدم ، بعد رفتم تو ، مامانم بغ کرده بود و گوشه تخت افتاده بود ، رفتم پیشش و ماچش کردم ، گفتم مامان چته ..؟ گفت هیچی مامان خوبم ، گفتم خوب نیستی بگو دیگه ..، گفت هیچی مامان چند دقیقه دیگه میام ، خوبم ، بغلش کردم و گفتم اگه قراره بیای پیشم هی از زبونم حرف بکشی و بگی چته منم جواب بدم پس تو هم باید بگی چته ..، خندید و گفت من مامان تو ام تو باید بگی اما تو که مامانم نیستی مجبور نیستم بهت جواب بدم !! ، گفتم این خبرها نیست ، اگه نگی چته دیگه باهات حرف نمیزنم ، گفت هیچی مامان ، گفتنی نیست ، هر کاری میکنم باز بابات هرزگیهای خودشو داره ، دیدی چطوری با اون زنیکه فریبا دل میداد قلوه میگرفت ؟ گفتم اینکه عادیه خوب دوست بودن قبلا ، گفت نه ..، این حرفها نیست ، کلا منو نمیبینه ، قبلا میگفت چرا به خودت نمیرسی ، حالا میرم لباسهای خوشگل میپوشم و خودمو آرایش میکنم ، باز هم یه نگاه بهم نمیکنه ..، انگار کلا تو این خونه نیستم ..، یکم فکر کردم و گفتم خوب تو هم بهش اهمیت نده ...، وقتی بهش اهمیت ندی خودش پیداش میشه ..، چه مهمه که اون بهت توجه نمیکنه ؟ بنظر من فوق العاده شدی ، دیدی عمو فرهاد چطوری نگاهت میکرد ؟ اون سه تا مردها توی مراسم اون گوشه نشسته بودن هی با هم حرف میزدن ولی هر وقت نگاهشون کردم یکیشون داشت نگاهت میکرد ، مامانم یه دونه زد تو سرم ، گفت تو هم دیدی ؟ گفتم آره ، چون خوشگل شدی و تو چشمی ..، گفت بابات باید ببینه که نمیبینه ، گفتم سکه یه پولش کن اونم میبینه ..، اونروز برای اولین بار چشمای کامبیز هم در اومده بود ، همیشه بخاطر خوشتیپی و لختی بودن مامانش واسم چسی میومد .. ، مامانم با تعجب نگاهم کرد و گفت واست مهم نیست مردهای غریبه و کامبیز منو اونطوری نگاه کنن ؟ گفتم نه ...، دلم میخواد چشمای همه در بیاد وقتی مامانم از همه خوشگل تر و خوش لباس تره ..، بابام هرزگی میکنه تو هم شیطنتهای خودتو بکن ، بزار زندگی بهت خوش بگذره ، وقتی ببینه بقیه مردها بهت توجه میکنن اونم حسادت میکنه و برمیگرده ..، مامانم یه فکری کرد و گفت ببین چه جونوری شدی ، تو هم تخم و ترکه اونی دیگه ، لابد باباتو بهتر از من میشناسی ..، دوباره بغلش کردم و دست کشیدم به سرشونه های لختش ، گفتم بشین شونه هاتو ماساژ بدم از این حال و هوا در بیای .، مامانم لبه تخت پشت بهم نشست و شروع کردم به مالیدن سرشونه هاش ، گفتم از آسیه خانم خبری نشد ؟ گفت اتفاقا پروانه زنگ زد و گفت یکی رو پیدا کرده ، یه زن مطلقه است ، مشکلش اینه که یه بچه داره ، نمیدونم چیکار کنم ..، گفتم انباری تو حیاط رو خالی کن و تمیز کن واسش اتاق درست کن بگو با بچه اش بیاد ، خوبه که ، این دو تا توله هم یه همبازی پیدا میکنن ، گفت بیتربیت این دو تا توله داداشهات هستن ، گفتم بچه اش چند سالشه ؟ مامان گفت یه دختر سه ساله داره ..، گفتم خوبه دیگه ..، اگه تمیز و خوبه بیارش ، مامان گفت باشه فکر خوبیه ، به بابات بگم این خرت و پرتها رو از انباری بریزه دور..، خانمه هم یه جلسه بیاد ببینمش ، اگه خوب بود نگهش میداریم .، در همون حالی که سر شونه هاشو میمالیدم بند سوتینشو کنار زدم و گفتم باز که مامان این آشغالها رو پوشیدی ..، گفت باز تو فضولی بیجا کردی ؟ گفتم دیگه قرارداد بستیم که تو از من بپرسی من از تو !! ، گفت درد ، من کی این قرارداد رو امضا کردم ؟ گفتم حالا دیگه ...، گفت باشه عوض میکنم ، گفتم چیزهای خوشگل و نو بپوش ، گفت چشم ..! ، گفتم راستی مامان ..، هان ؟ من احتمالا شب پیش کامبیز میمونم ، مامانش مهمونیه ، گفت آره ، چند بار گفته بیا اما این بچه ها نمیذارن ، حالا اگه این خانمه اومد شاید منم تونستم بعدا برم باهاشون ، سر تکون دادم و گفتم آره دیگه ، خیلی خوب میشه ، حالا پاشو قربونت برم پاشو صورتتو بشور یه لباس خوشگل بپوش ولی وقتی بابام اومد تحویلش نگیر ...! ، یکی زد تو سرم و گفت چه توله جنی شدی تو حمید ..، به من که نکشیدی من هیچوقت اینقد عوضی نبودم ، توله خودشی دیگه ..!
یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت سی ام سهیلا تپل و قد کوتاه بود ، اما بجاش سفید و خوشرو و خوش هیکل بود ، از در که اومد تو با خنده و سر و صدا با جفتمون دست داد و سلام علیک گرمی کرد ، بعد با تعجب در و دیوار خونه کامبیز اینارو نگاه میکرد ، چادرشو همون دم در در آورد ، یه کوله پشتی هم داشت که همون دم در آویزون کرد ، زیر چادر یه بلوز شلوار کرم رنگ ارزون و تمیز پوشیده بود ، بلوزش آستین کوتاه بود ، برجستگی سینه هاش نشون میداد که به نسبت هیکلش سینه های درشتی داره ، موهای خرماییشو جمع کرده بود و پشت سرش با یه کش سر بسته بود ، کامبیز وقتی دید که سهیلا خوشگل و خوشرو هست خیلی خوشحال شد ، چون قبلا سهیلا رو ندیده بود و میترسید که بیریخت باشه ..، دست سهیلا رو گرفت و گفت بیا خونه رو بهت نشون بدم ..، سهیلا در حالی که دستش تو دست کامبیز بود تو خونه میچرخید ..، بعد رفتیم توی حیاط و تو الاچیق نشستیم ، هوا هنوز روشن بود ، سهیلا به ساعتش نگاه کرد و گفت وحید در مورد ساعت بهتون گفت ؟ اگه میخواید ماساژ بگیرید زودتر شروع کنیم ..، کامبیز گفت عجله ای نیست ، وحید گفت تا سه ساعت همون نفری هزار ، اگه بیشتر شد ساعتی دویست ، همینه دیگه ..، سهیلا گفت آره ، من خودمو انداختم وسط و گفتم شب هم میتونی بمونی ؟ گفت آره فقط باید به خونه بگم که شب برنمیگردم ، بعدش هم من وقتی شب میمونم سه تومن میگیرم ، شما دو نفرید باید چهار تومن بدید ..، خندیدم و گفتم نه دیگه ..، ساعت هفت اومدی ، تا سه ساعت میشه دو تومن ، یعنی تا ساعت 10 ، از اون به بعد هم اگه ساعتی دویست هم بخوایم بدیم تا 5 صبح میشه هزار و چهارصد تومن ، روی هم میشه سه و چهارصد ، تو هم بهمون تخفیف میدی همون سه تومن ، کامبیز توی حرف من دوید و گفت من وسطشو میگیرم ، نه سه تومن حمید نه چهار تومن سهیلا ، سه و نیم میدیم خیرشو ببینی !! ، سهیلا با خنده قبول کرد ، کامبیز گفت بچه ها حالا که دیگه مسئله مالی حل شده بیاید بریم بیرون شام بخوریم و زود بیایم ماساژ بگیریم ، سهیلا گفت تا دو ساعت بعد شام نباید ماساژ بگیرید وگرنه معده تون بهم میریزه ، کامبیز گفت وقت زیاده ، شب دراز و قلندر بیدار !! ، بزارید برم کلید ماشینو بیارم بریم یه دور بزنیم و شام بخوریم و برگردیم ، سهلا گفت پس منم بیام چادرمو بردارم یه زنگ هم خونه بزنم بگم که شب نمیام ، با ماشین خوشگل کامبیز یه دور زدیم و دم یه ساندویچی معروف چند تا برگر ذغالی خریدیم و زدیم به رگ ، وقتی برگشتیم هوا تاریک بود ، حسابی با سهیلا رفیق شده بودیم ، واسمون تعریف میکرد که بیشتر مشتریهاش مردهای مسن و پولدار هستن که یواشکی اونو دعوت میکنن ..، تعریف میکرد که یکی از مشتریهاش یه آخوند معروفه و هر بار که میره پیشش واسه دو ساعت ماساژ دو سه هزار تومن ازش میگیره ، میگفت کثافت پیری کون بهش پیشنهاد ازدواج داده ، گفته شما اینقد زیبا و محجبه هستید بهتر است با هم محرم شویم !! ، سهیلا میگفت منم گفتم مشکلی نیست حاج آقا ولی من ماهی سیصد هزار تومن حقوق میخوام ، حق درس خوندن هم باید بهم بدید یه خونه هم بنامم کنید ، پاسپورتم رو هم میخوام ...، میگفت آخونده اینهارو که شنید کونشو جمع کرده دیگه پیشنهاد ازدواج نمیده ...، سهیلا بعضی وقتا حرف که میزد چشماشو به دوردست خیره میکرد و میگفت یه روز پولدار میشم و از ایران میرم ، میخوام مربی بدنسازی بشم ، تو یه کشور آزاد ..، یه جا که توش مجبور نباشم واسه خرج دانشگاهم تو گرمای تابستون زیر چادر سیاه عرق بریزم و پیش هر پیری کون مادر قحبه ای لخت بشم ، کامبیز دستشو گرفت و گفت هر کی برای آرزوش زحمت بکشه بهش میرسه ...، حالا ببینم من و حمید هم جزو این پیری کونهای مادر قحبه هستیم ..؟ سهیلا خندید و گفت نه بابا ، شما که همسن و سال خودم هستید ، اینقد هم بچه های باحالی هستین ، اگه همه مشتریهای من مثل شما بودن هیچوقت آرزو نمیکردم که از ایران برم ..، به خونه که رسیدیم کامبیز گفت یه ساعت از رو شاممون گذشته یه ساعت دیگه میتونیم ماساژ بگیریم دیگه ، درسته سهیلا ..؟ سهیلا گفت اوهوم ..، کامبیز گفت دو تا پیک مشروب میتونیم بزنیم یا اونم ممنوعه ؟ سهیلا گفت ممنوعه ، چون الکل بجای غذا شروع میکنه تو بدنتون میسوزه و غذاتون دیرتر هضم میشه ..، بزار بعد از ماساژ با هم میخوریم ، کامبیز گفت پس حالا بنظرت چه غلطی بکنیم تو این یه ساعت ؟ سهیلا گفت حمامو نشونم بدید ببینم اگه میشه تو حموم ماساژتون بدم ، هم بیشتر کیف میده هم میشه بعدش دوش بگیریم ، نوبتی ماساژ میگیرید دیگه ..، منو کامبیز همدیگه رو نگاه کردیم و تقریبا با هم گفتیم هر دو با هم ..! ، سهیلا خندید و گفت باشه ، حمامو نشونم بده ..، کامبیز یه فکری کرد و گفت بیاید بریم بالا ..، تو ذهن خودم داشتم فکر میکردم دستشویی طبقه بالا که توش حمام نداره ، گفتم کامبیز طبقه بالا که حمام ندارید ، یه دستشویی هستش که توش یه توالت فرنگی داره و یه روشویی ..، دوش حمام نداره که ..، کامبیز با شیطنت خندید و گفت حالا شاید پیدا شد ..، تو راهرو طبقه بالا کامبیز در اتاق مامانش رو باز کرد ، همون اطاقی که یه بار بالای سر مامانش توش جق زده بودم ..، کامبیز چراغ اتاقو روشن کرد ، تخت خواب بزرگ و مرتب با رو تختی شیک چشمک میزد ، میگفت سهیلا رو بخوابونید روی من دو تایی ترتیبشو بدید ..!! ، کامبیز رفت سمت کمد دیواری خیلی بزرگی که گوشه اتاق کنار میز توالت بود ، چهار تا در داشت که دو به دو رو به هم باز میشدن ، کامبیز رو به من گفت بیا کمد مامانمو ببین ، با سهیلا رفتیم سمتش ، دو تا در سمت چپ رو باز کرد و انبوه لباسهای شیک پروانه خانم که مرتب و تمیز کنار هم با چوب کار آویزون بودن معلوم شد ، تو کمدش جای چوب کبریت هم نبود ، پایین کمد سه تا کشو خیلی بزرگ داشت ، کشو اول رو که بیرون کشید تا خرخره پر از شورت و سوتین بود که دوتا دوتا روی هم تا شده بودن ، با دیدن لباسهای زیر پروانه خانم حرکت عمودی کیرمو از تو شلوارم حس کردم ، سهیلا مخش سوت کشید ، گفت منو باش که میخواستم بهتون بگم اگه میخواید شورت و سوتین ترک واسه مامانهاتون بدم بهتون ، پشیمون شدم ، مامانت اینقد داره که دیگه کمدش جا نداره ! ، کامبیز گفت اگه باحال باشن برمیدارم ، مامانم همیشه کمبود شورت و سوتین داره ، تازه حمید هم هست ، اونم واسه مامانش میخواد..، سهیلا خوشحال شد و گفت باشه بهتون نشون میدم تو کوله ام کلی دارم ، کامبیز گفت بیاید این یکی کمد رو هم ببینید ، بعد منتظر جواب ما نشد و در اون یکی کمد رو هم باز کرد ، چشمای من و سهیلا از حدقه زد بیرون ، چون در کمد که باز شد یه راهرو کوتاه یک متری پیدا شد که کف اون با یه موکت کلفت فرش شده بود و تهش یه در دیگه بود ، کامبیز رفت توی کمد و اون یکی در رو باز کرد و اشاره کرد که بیاید ، چراغ رو که زد یه حمام پیدا شد که میتونم بگم به راحتی 50 متر وسعت داشت ، من و سهیلا فکمون چسبید ، در حمام که باز میشد سمت چپ یه رختکن خیلی بزرگ یه گوشه حمام بود که رویه اش سنگ مرمر بود و اندازه یه تختخواب دو نفره وسعت داشت و بالاش چند تا رخت آویز به دیوار بود و کنار رختکن یه روشویی خیلی بزرگ که زیرش کمد داشت ، سمت راست کنار در یه پاشویه بزرگ و یه دوش ، بعد دو تا پله میخورد به پایین و وارد فضای اصلی حمام میشدیم ، سمت چپ یه وان معمولی بزرگ دو نفره که اونهم واسه خودش دوش داشت و سمت راست حمام با یه فاصله دو متری از وان حمام یه حوض لوبیا شکل پر از آبی که قل قل میجوشید و از توش بخار بلند میشد ، یه چیزی شبیه بشکه هم یه گوشه حمام بود که کنارش چند تا نشیمن پله مانند چوبی بود که واقعا نمیدونستم چیه و به چه دردی میخوره ..، حمام گرم گرم بود ، کامبیز گفت چون میدونستم لازم میشه اینجا رو آماده کردم ..، حیرت من و سهیلا تمومی نداشت ، حمامش از هال خونه ما بزرگتر بود ، با اونهمه چیزهای عجیب غریب ..، تو خونه ما که من فکر میکردم مثل خونه های اشرافیه کلا یه حموم دوازده متری داشت با یه وان که هیچوقت استفاده نمیشد و یه دوش و یه روشویی !! ، در مقابل اونجا حمام خونه ما مثل حمام مسافرخونه های سر راهی میموند ! ، گفتم کونی این دیگه چیه ، اینهمه من خونه شما اومدم و رفتم اصلا فک نمیکردم همچین چیزی تو خونه داشته باشید ...، سهیلا که از خوشحالی صداش میلرزید گفت من دیگه از اینجا بیرون نمیرم یکیتون برید کوله منو بیارید توش روغنهای ماساژم هست ، من و کامبیز یه نگاهی به هم انداختیم و من گفتم من میرم میارم ، در حمامو باز کردم و از کمد بیرون اومدم و بعد دوباره با حیرت در کمد رو نگاه کردم ، اگه خودم ندیده بودم باورم نمیشد که تو این اتاق و اونور این کمد همچین حمام بزرگی هست ، از راه پله ها پایین رفتم و دم در ورودی کوله سهلا رو برداشتم و برگشتم سمت بالا ، قبل از اینکه دوباره برم توی اتاق مامانش رفتم توی دستشویی طبقه بالا و یه دل سیر شاشیدم !
یک تابستان رویایی فصل دوم قسمت سی ام دوستان این فصل رو همینجا تموم میکنم برای شروع فصل جدید چند روزی زمان میخوام ، مشغله کاریم زیاد شده و کمتر وقت میکنم روی داستانم کار کنم وقتی در کمد رو باز کردم و دوباره وارد حمام شدم دیدم که کامبیز و سهیلا لخت شدن و توی حوض آب جوش دارن از هم لب میگیرن ، فقط سرهاشون از آب بیرون بود ، از تعجب داشتم شاخ در میاوردم ، آب داشت قل قل میجوشید و بخار میکرد اما اونا طوری توش راحت از هم لب میگرفتن که انگار آب خنک چشمه است ، کامبیز سرشو از سر سهیلا جدا کرد و گفت لباسهات رو در بیار و بیا تو آب ، روی رختکن وایسادم و لباسهام ور تیکه تیکه در آوردم و کنار لباسهای سهیلا و کامبیز آویزون کردم ، وقتی داشتم شلوارمو آویزون میکردم دیدم شورت و سوتین سهیلا هم بغل بقیه لباسهاش آویزونه ، با دیدن شورت کامبیز فهمیدم که اون دو تا الان لخت مادرزاد کنار هم هستن ، دوباره نگاهشون کردم و کیرم مثل آنتن رادیو راست شد ! ، بقیه لباسهام رو هول هولکی کندم و آویزون کردم ، بعد یکم این دست و اون دست کردم و شورتم رو هم در آوردم و با کیر راست رفتم سمت پله های حمام ، کامبیز با دیدن من که با کیر راست داشتم میرفتم سمت جکوزی خنده اش گرفت و گفت بیا رفیق ، بیا ، گفتم مگه این آب جوش نیست ؟ شما که خیلی راحت نشستید ، کامبیز گفت داغه ولی جوش نیست ، گفتم آخه داره قل میزنه ، گفت نه بابا موتور داره ، پامو زدم تو آب و دیدم گرمه اما قابل تحمله ، وارد جکوزی شدم ، آب تا سینه هام میرسید ، فهمیدم که سهیلا و کامبیز که فقط سرشون از آب بیرونه یه جا نشستن ، دنبال جای نشستن گشتم و خودمو کنار سهیلا جا دادم ، کونم که به کون لخت سهیلا خورد کیرم دوباره راست وایساد ، سهیلا برگشت و نگاهم کرد ، لبشو بوسیدم ، با دستش کیرمو پیدا کرد و تو دستش گرفت ، گفت جفتتون هم حسابی کلفتید ، اگه میدونستم با سه و نیم راضی نمیشدم ! ، خندیدم و دستم رو بردم سمت سینه هاش ، دستم به دست کامبیز خورد که اونم داشت با سینه های سهیلا بازی میکرد ، کامبیز خندید و گفت سهیلا هشدار داده سینه هاشو محکم نمالیم ، سهیلا با سر تایید کرد و گفت آره اگه محکم بمالید آویزون میشه ، رو به کامبیز گفتم شما فعلا به سهم خودت راضی باش ، این سینه سمت منه ، مال منه ، تو با اون یکی که سمت خودته مشغول باش ، کامبیز خندید و دستشو کشید ، سینه های سهیلا درشت و سفت و سفید بود ، تنش گوشتالو و سفت ، معلوم بود که ورزشکاره ، دستمو کشیدم به کمرش ، کیرمو فشار داد ، چند دقیقه بعد گفت دیگه بسه ، بعد به کامبیز گفت برو دراز بکش اول تو رو ماساژ بدم ، کامبیز از آب بیرون اومد ، کیرش راست راست بود ، معلوم بود سهیلا داشته کیر اونم میمالیده ، بعد از کامبیز سهیلا هم از آب بیرون اومد ، لخت لخت بود ، تن سفیدش و رونهای گوشتالو و سکسیش بالای سرم بود ، وقتی سمت من چرخید کسشو دیدم ، موهای کسش تازه نوک زده بود ، با دیدن کس لختش دستم رفت سمت کیرمو مالیدمش ، کامبیز دستشو انداخت دور کمر سهیلا و کشوندش سمت پله ها ، گفتم کامبیز جون زیاد عجله نکن ، کونت پاره است !! ، سهیلا خندید و گفت از کجا میدونی ؟ گفتم یه دفعه مزه ماساژهای مامانتو چشیدم ، خندید و گفت پس یه کاری میکنم دیگه اسم سهیلا بیاد پشتتون بلرزه همون برید سراغ مامانم ! ، سهیلا یه حوله پهن کرد روی سنگ رختکن و یه حوله هم گلوله کرد داد به کامبیز و گفت بزار رو کیرت که نشکنه ، دمرو دراز بکش روی حوله ، کامبیز که دراز کشید سهیلا از توی کیفش دو تا شیشه در آورد ، میدونستم اکالیپتوس و روغن نارگیله ، یه نگاه به من کرد و یه چشمک بهم زد ، بعد روغن رو ریخت رو کمر کامبیز و ماساژ رو شروع کرد ، از تو آب بیرون اومدم و با کیر آویزون رفتم کنارشون ، میخواستم بینم چطوری ماساژ میده یاد بگیرم ، اولش آروم کمر کامبیز رو با دست چرب کرد و مالید ، کامبیز در حالی که آه و ناله اش بلند بود گفت حمید اینکه خیلی حال میده دهن سرویس ، من تا صبح ماساژ میخوام ...!! ، با خنده گفتم نگوزیدی شب درازه ..، سهیلا نگاهم کرد و خندید ، نزدیکش شدم و لبش رو بوسیدم و با دست سینه اش رو مالیدم ، اشاره کرد که کیرتو بیار جلو ، کیرمو که در حال راست شدن بود به صورتش نزدیک کردم ، لبهای خوشگلشو باز کرد و کیرمو تو دهنش فرو کرد ، از شدت لذت خم شدم ! ، گفت یه حوله پهن کن بخواب کنار کامبیز با هم ماساژتون بدم ، گفتم نمیخوام ، میخوام ببینم چیکار میکنید که اینقد درد داره ، یه حوله پهن کردم و نشستم کنار کامبیز و سهیلا ، سهیلا روی کمر کامبیز بود و پاهای لختش به تنم میخورد ، تنها چیزی که باعث میشد نپرم و بخوابونم و کیرمو تو کسش فرو کنم این بود که به خودم دلداری میدادم که سهیلا تا صبح پیشمونه ، اگه الان بکنمش بعدش خوابم میگیره و زمان از دستم میره ..! ، کامبیز گفت کجاش درد داره بابا ، خیلی حال میده ، من و سهیلا خندیدیم ...، سهیلا یه تیکه از گوشت کمر کامبیزو گرفت و یکم فشار دارد ، کامبیز گفت آخ ...! ، سهیلا گفت اصلا ورزش نمیکنی ...، نه ؟ کامبیز گفت چرا ورزش نشست و برخاست ! ، بعد در حالی که من و سهیلا به حرفش میخندیدیم ادامه داد همونطوری ماساژ میدادی بهتر بود ، اینطوری یکم درد داره ...، سهیلا با خنده گفت من هنوز ماساژتو شروع نکردم که ...، کامبیز گفت پس اینا تا الان چی بود ؟ سهیلا گفت یکم گرمشون کردم که وقتی ماساژ میدم مویرگهات پاره نشن ...، کامبیز که کاملا گرخیده بود گلوله حوله رو از زیر کیرش که الان دیگه کاملا خوابیده بود در اورد و گفت سهیلا جون من خیلی دوستت دارم بهم رحم کن ..، هنوز حرف تو دهنش بود که سهیلا عضلات پشت شونه و زیر گردنشو با هم گرفت و کشید ...، حرف تو دهن کامبیز با صدای ناله اش قاطی شد ...آی ی ی ی....! ، میخواست یه چیز دیگه بگه اما قبل از اینکه به قول آخوندا کلام تو دهنش منعقد بشه سهیلا یه عضله دیگه رو فشار داد و کشید ، آخ خ خ ...، متوجه شدم که اون چیزی که باعث میشه کامبیز زیر دست سهیلا عین پنبه حلاجی تکون بخوره و جابجا بشه زور سهیلا نیست ، بلکه خود کامبیزه ، اون با عکس العمل به درد ناخود آگاه خودشو طوری جلو و عقب میکنه که کمتر بهش فشار بیاد ، خودم رو بیاد آوردم که زیر دست مامان وحید عین مشک دوغ عقب و جلو میشدم و فکر میکردم مامان لاغر مردنی وحید زورش خیلی زیاده ..، سهیلا یه عضله رو پیدا میکرد و بعد تکونش میداد و میکشید .، چون بدن کامبیز آمادگی نداشت و خیلی وقت بود ورزش نکرده بود بخاطر همین عضلاتش به شدت درد میگرفت و در مقابل حرکت مقاومت میکردن ، کامبیز اینقد داد زده بود که کم مونده بود گریه کنه ، من هم اینقد خندیده بودم که اشکم در اومده بود ..، کامبیز میگفت الان نوبتت میشه اونوقت من بهت میخندم ، سهیلا کامبیز رو چرخوند و شکم و سینه اش رو چرب کرد ، بعد هم عین مامانش به خودش هم روغن مالید و هیکل و بدن سکسیش رو مالید به بدن کامبیز ، کامبیز فورا راست کرد ، منم همینطور !! ، سهیلا کیر کامبیز رو لای کسش گذاشت و خودش رو عقب جلو کرد ، منم دستمو کشیدم به کیر راستم و به موقعیت کامبیز حسودیم شد ..، کامبیز صداش در نمیومد ، خیلی خسته شده بود ، سهیلا کنارش نشست و با دست کیر کامبیز رو تکون تکون داد ..، منتظر بودم که بعدش سهیلا مثل مامانش بشینه رو کیر کامبیز ..، اما قبل از اینکه کار به اونجا بکشه آب کامبیز مثل فواره از نوک کیرش بیرون پرید ، من از خنده ریسه میرفتم و سهیلا هم میخندید ..، کامبیز حال نداشت تکون بخوره ، گفت زهر مار ، چه مرگته ..، بعد از این همه مالیدن و لاسیدن خوب معلومه زود میاد دیگه..، گفتم سهیلا اگه خسته شدی منو نمیخواد ماساژ بدی ، گفت نه دیگه بخواب فقط اگه اشکال نداره الان دیگه دوش نمیگیرم ، گفتم نه عیب نداره فقط خواهشا آبهای این مرتیکه رو بشور رو تن من نمال !! ، سهیلا خندید و کامبیز هم با اینکه حال نداشت یه خنده ای کرد ، سهیلا تو روشویی دستشو شست و بعد به جون من افتاد ، اینبار من خیلی کمتر از وقتی که مامانش ماساژم میداد درد داشتم ، خودم فکر میکردم بخاطر ماساژ مامانش بوده ، ولی خلاصه هر کاری کرد من داد بزنم موفق نشد ، گفت خوب مقاومت میکنی ها ..، گفتم فک کنم مامانت رس منو کشیده بود چیزی واسه تو نذاشته ، خودش هم یه سری تکون داد و گفت آره احتمالا همونه ..، حسابی مشت و مالم داد و بعد گفت بچرخ وقتی داشت از اینطرف بدنمو ماساژ میداد دست میکشیدم به تن لخت و چربش ، کیرم لای چاک کسش جا خوش کرده بود و دستام سینه ها و بدن خوش فرمش رو لمس میکرد ، حس میکردم وقتی میمالمش خودشو لوس میکنه و تنشو بالا و پایین میکنه ..، تحریک شده بود و دلش سکس میخواست ، گفتم از حالت حرفه ای خارج شدی ها ...، گفت نه ..، چطور ؟ گفتم دلت سکس میخواد ...، خودشو بیشتر بهم چسبوند و گفت آره ..، دلم میخواد به شما دو تا بدم !! ، کامبیز که بیهوشه تو باید جورشو بکشی ..! ، پاشدم و خوابوندمش روی حوله پاهای کپلشو از هم باز کردم و کیرمو گذاشتم لای چاک کسش و فرو کردم تو ، داد زد نه ...، کاندوم بزار ..، گفتم من تا حالا گل رو با ماسک بو نکردم ، خندید و گفت باشه ، تو تمیزی ، منم تا حالا بدون کاندوم با کسی سکس نکردم ، دفعه اوله ..، باشه ..، کیرم که از این حرفهای جدی یکم شل شده بود با دو تا تکون تو کسش دوباره مثل دکل صاف وایساد ، هم تن من و هم تن اون چرب چرب بود ، سکسمون خیلی باحال شده بود ، از روی هم لیز میخوردیم ، نمیتونستم پاهاشو تو دستم نگه دارم و کیرم هی از تو کسش میپرید بیرون ، خلاصه خنده بازاری بود ، گفتم پاشو بریم زیر دوش ، بلندش کردم و بردمش زیر دوش ، کامبیز بیهوش شده بود ، حالشو میفهمیدم ، سهیلا رو زیر دوش شستم ، خودمونو کف مالی کرده بودیم و همدیگه رو میشستیم ، گفتم بزار ببینم اینجا تیغ پیدا میشه کستو شیو کنم ! ، خجالت کشید وگفت میخواستم تو خونه شیو کنم وقت نشد ، گفتم زیاد مو نداره ، من خودم خوشم میاد واست بزنم ، تنها کمد اونجا زیر روشویی بود ، درش رو باز کردم و گشتم ، یه بسته تیغ ناست نو پیدا کردم ، توی روشویی هم مکینه بود ، تیغ رو توی مکینه انداختم و رفتم سراغ سهیلا ، خوابوندمش کف پاشویه و کسشو حسابی صابونی کردم ، بعد با دقت با تیغ افتادم به جونشو حسابی برقش انداختم ، یه جوش کوچیک روی کسش بود که وقتی با تیغ موهاشو زدم از جاش خون اومد ، صورتمو نزدیک کردمو زخمشو مکیدم ، خودشو بالا و پایین میکرد ، دوش آب رو باز کردم و کفها رو از بدنهامون شستم بعد جلوش نشستم و تو همون پاشویه کیرمو فرو کردم تو کسش ، داد میزد و کیف میکرد ، فکر میکردم باید کسش خیلی پاره پوره و داغون باشه ، اما هنوز تنگ بود ، هر بار که میکردمش از شدت لذت کونشو از زمین بلند میکرد و سرشو بالا میاورد و دوباره میخوابید ، بلندش کردم و چهار دست و پا نشوندمش تو پاشویه ، وقتی میخواستم کیرمو از پشت فرو کنم تو کسش گفت یکم چربش کن بعد بکن تو کونم ، تو دلم گفتم جوووون این فکر کرد میخوام بکنم تو کونش ، پس کون آزاده ، بعد گفتم فعلا میخوام بکنم تو کست وقتی نوبت کونت رسید چربش میکنم ، سرشو تکون داد ، پاهاشو یکم از هم باز کردم و اول با انگشت کسشو پیدا کردم و باهاش بازی کردم ، کم مونده بود از هیجان جیغ بزنه ، کیف میکرد و کون سفیدشو بالا و پایین میکرد ، کیرمو لای چاک کونش بالا و پایین کردم و بعد فرو کردم تو کسش ، آه و ناله اش بلند شد ، منم وحشی شده بودم و با شدت میکردمش ، شکمم و تخمام تو هر رفت و برگشت محکم به کونش میخورد سهیلا کیف میکرد و داد میزد ، بلندش کردم و از پله ها بردمش پایین ، دستاشو گذاشت بالا و پاهاشو از هم باز کرد ، دوباره کیرمو فرو کردم تو کسش ، یه آه کشید که صداش هنوز تو گوشمه ، چند بار تلنبه زدم و دیدم داره ارضا میشه ، خوابوندم و پاهاشو هوا کردم و دوباره فرو کردم توش ، همونطوری که تلنبه میزدم با دست هم با چوچولش بازی کردم ، پاهاشو حلقه کمرم کرد و کونشو بلند کرد و چنان فشاری داد که نفسم بند اومد ، بعد یه آه بلند کشید و شل شد ، پاشدم و روغن نارگیلو آوردم ، دلم میخواست تو کونش ارضا بشم ، تا اونروز کون نکرده بودم ، خندید ، پاهاشو دادم بالا و کونشو چرب کردم ، بعد با انگشت روغنی فرو کردم تو کونش ، دوباره آه کشید ، کیرمو که از چوب سفت تر بود چرب کردمو باهاش با سوراخ کونش بازی کردم و بعد آروم فشارش دادم تو ، اولش نمیرفت اما با یه فشار نسبتا محکم کیرم خزید تو کون تنگش ، داد کشید و من جری تر شدم ، تا ته کیرمو فرو کردم تو کونش ، خیلی حال داد ، دوباره یکم روغن ریختم رو کیرمو چربش کردم و اینبار راحت و آسون فرو کردم تو کونش ، سهیلا دوباره آروم آروم آه میکشید ، بعد از اینکه چند بار تو کون خوشگل و سفیدش تلنبه زدم حس کردم دارم ارضا میشم ، دو تا پای سفید و گوشتالوشو به خودم چسبوندم و کیرمو تا جایی که میشد تو کونش فرو کردم و تمام آبمو توش خالی کردم ، بعد در حالی که هنوز کیرم تو کونش بود خم شدم و صورتشو بوسیدم ، خیلی خوشگل و مظلوم شده بود و چشماشو بسته بود ، گفت حمید ، تا حالا هیچوقت با هیچ مشتری سکس نکرده بودم که منم توش ارضا بشم ، خیلی بهم کیف داد ، اینبار اگه زنگ زدید رفاقتی میام پیشتون ، پول نمیگیرم ..! ، دوباره بوسیدمش و گفتم تو هم خیلی باحال و خوشگل و واردی هم خیلی با معرفتی ، بهش گفتم بیا دوباره بریم تو جکوزی ، نمیدونم کی دیگه بتونیم دوباره بیایم اینجا ، خندید و گفت باشه ، وقتی از جاش پاشد آبم از کونش بیرون ریخت ، جفتمون خنده امون گرفت ، دوباره زیر دوش خودشو شست و رفتیم توی جکوزی ، نشوندمش روی پام ، کون خوشگل و سفیدش روی کیرم بود و تن خوشگلش تو بغلم ، بغلم کرده بود و سینه های درشتش دم دهنم بود ، سینه هاشو نوبتی میخوردم و بعد ازش لب میگرفتم ، یه ربعی اون تو بودیم ، اما بعد جفتمون هم خوابمون گرفت ، از آب بیرون اومدیم و کامبیزو بیدار کردیم ، کامبیز با چشمای خمار دوباره سهیلا رو بغل کرد و ازش لب گرفت ، سه تایی دوش گرفتیم و خودمونو خشک کردیم ، کامبیز گفت لباسهامون رو نپوشیم دیگه ..، بریم لخت بخوابیم ، صبح میایم میپوشیم ..، از حمام بیرون اومدیم ، به کامبیز گفتم کجا بخوابیم ، گفت بیاید سه تایی همینجا تو تخت مامانم بخوابیم ، یاد مامان خوشگلش افتادم و کیرمو مالیدم ، روی تخت مامانش سه چهار تا بالش پر بزرگ بود ، یکیشو بغل کردمو چشمامو بستم ، سهیلا گفت من باید برم دستشویی ، کامبیز گفت منم همینطور ، بعد در حالی که سهیلا جلو بود و کامبیز از پشت بهش چسبیده بود و کیرشو لای کون سهیلا گذاشته بود از اطاق بیرون رفتن ، سعی کردم بیدار بمونم تا اگه بشه یه بار دیگه با سهیلا سکس کنم ، اما حتی نتونستم تا برگشتن اونها از دستشویی خودمو بیدار نگه دارم ...