یک تابستان رویایی فصل ششم قسمت هفدهم ( عاقبت نزول خور 4) فریدون وقت شناس پنج دقیقه به شیش زنگ خونه ارواح رو زد و سارا رفت و درو باز کرد .. ، سرک کشیدم که ببینم بابام تنهاست یا نه .. ، اما با دیدن علی فراست که قبل از بابام وارد خونه شد کلی تعجب کردم ، بابام هم اومد و در رو پشت سرش بست ، یواشکی به کامبیز گفتم این وکلیه ، سلام علیکی کردیم و بابام گفت بریم پشت میز ناهار خوری بشینیم و صحبت کنیم من یه جای دیگه هم باید برم ، بعد رو به من گفت اینجا چایی هست ؟ سارا رو صدا زدم و گفتم برامون چایی و شیرینی بیاره .. ، بابام با دیدن سارا که دنبال فرامین من میدوید لبخند زد .. ، وقتی نشستیم بابام گفت دو روز بعد از اینکه شما چک رو از میلاد گرفتید و من نقدش کردم به آقای فراست گفتم که بیاد و دادخواست صوری تنظیم کنه و روی چکی که شما به میلاد خرج کرده بودید از طرف حاج فردوس تنظیم کنه ... ، بقیه اش رو هم خودش تعریف میکنه .. ، سارا اومد و روی میز چایی و شیرینی گذاشت و رفت ، توی مدتی که سارا اونجا بود فراست ساکت بود ، بعد از رفتن سارا فراست گفت اولا آروم صحبت کنید چون غیر از ما کس دیگه ای هم توی خونه هست ، با اینکه احتمالا مشکلی نیست اما بهتره احتیاط کنید .. ، بعد گفت من فردای روزی که دادخواست رو تنظیم کردم رفتم سرای میلاد ، بهش گفتم من وکیل حاج فردوس هستم و چکی که بهش دادین هم تقلبیه هم موجودی نداره ، رنگ از رخسارش پرید ، بهش گفتم شما ناراحت نباشید حاج فردوس با شما که مشکلی نداره ، فقط به عنوان شاهد ازتون میخوام که اینجا رو امضا کنید ، میلاد که زبونش بند اومده بود بالاخره با تته پته گفت که مشکل این نیست که .. ، منم با تعجب پرسیدم پس مشکل کجاست ؟ میلاد گفت آخه من دویست هزار تومن از خودم روی پول فردوس گذاشتم .. ، آخه یارو با سیصد هزار تومن مشکلش حل نمیشد .. ، منم با تعجب گفتم شما به فردوس گفتید و پول دادید به یارو ؟ میلاد هم با ناراحتی گفت فردوس بهم گفت نده اما من بنظرم اومد که طرف خیلی موجه بنظر میاد دلم سوخت و خواستم کارش راه بیفته و دویست هزار تومن روی پول فردوس گذاشتم و دادم به یارو ... ، فراست ادامه داد منم گفتم پس قوز بالا قوز شده ! ، بهش گفتم حالا در هر صورت شما این استشهاد رو امضا کنید من پیگیر پول حاج فردوس بشم اگر از من میشنوید شما هم زودتر یه وکیل بگیرید که پیگیر کارتون بشه .. ، میلاد گفت این نونی هست که فردوس تو کاسه من گذاشته و من اصلا یارو رو نمیشناسم ، نه آدرسی ازش دارم و نه اسم و فامیل درستشو میدونم .. ، شما که کارهای فردوس رو میکنید بیا پیگیر چک ما هم بشو .. ، خلاصه یکم نه و نو کردم و بعد قبول کردم ، اونهم با کارمزد بیست هزار تومن اگر به نتیجه رسیدیم و پنج هزار تومن اگه به نتیجه نرسیدیم ... ، همون روز هم چک رو ازش گرفتم و هم پنج هزار تومنو ..!! ، من و کامبیز قاه قاه زدیم زیر خنده ... ، فراست خودش هم خنده اش گرفته بود ، ادامه داد از اونروز چند بار باهام تماس گرفته و هر بار بهش گفتم پیگیر هستم و داداشش رو توی بندر عباس گیر آوردم و قراره برم ببینمش ، بعد رو به بابام گفت حالا بقیه نقشه ات چیه ؟ بابام گفت فردا باهاش قرار بزار و بکشونش دفترت ... منهم میام و میشم داداش بزرگه آقا کامبیز یا همون هاشم بمانی ....!!! کامبیز وقتی حرفهای بابام تموم شد دستهاش رو به هم مالید و گفت عمو فریدون خداییش شیطون باید بیاد پیش شما درس یاد بگیره .. ، همیشه وقتی حمید نقشه میکشید که یه کاری رو بکنه فکر میکردم این استعدادشو از کی به ارث برده اما واقعا امروز فهمیدم که انگشت کوچیکه خودتون نمیشه .. ، البته شما سر قضیه اون دکتره هم یه ضرب شصت به ما نشون دادید اما این دفعه دیگه واقعا شاهکار کردید ... ، بابام گفت حالا تعریفهات رو بزار برای وقتی که کار انجام شد ، هنوز که اتفاقی نیفتاده ، کامبیز گفت با این نقشه ای که شما کشیدید اگه میلاد خود ابلیس هم بود گول میخورد ، حالا که یه نزول خور پیر پیزوریه !! ، بابام خندید و فراست هم با خنده حرف کامبیز رو تایید کرد ... سارا از دور بدون اینکه کسی متوجه بشه با التماس نگاهم کرد ، به ساعتم نگاه کردم ، از هشت گذشته بود ، یادم افتاد که بیچاره بچه کوچیک داره ، بلند گفتم جلسه ما هم دیگه تمومه سارا خانم اگه میخوای بری برو اما اگه میخوای هم لباس بپوش صب کن یا من یا کامبیز میرسونیمت ! سارا تشکر کرد و رفت که لباسشو بپوشه .بابام وقتی داشت میرفت دوباره بهم تاکید کرد که به سهیلا مطلقا چیزی نگم و سمت بازار هم پیدامون نشه .. ، ته دلم یکم ترسیدم اما به خودم دلداری دادم که سهیلا زبونش قرصه و امکان نداره به کسی چیزی بگه ... کامبیز بعد از رفتن بابام و فراست گفت میمونی اینجا ، گفتم آره دیگه .. ، کامبیز گفت شام چیکار میکنی ، گفتم یه چیزی میخورم ، کامبیز گفت قیمه بادمجون داریم ، گفتم نوش جونت ، گفت خفه شو لباس بپوش با هم بریم خونه ، شام میخوریم شب هم پیش من بمون ، صبح میریم رویا رو برمیداریم و با هم میریم کلاس پیش برنارد .. ، قاه قاه خندیدم و گفتم نگو برنارد یهو از دهنت میپره آبرو برامون نمیمونه ، کامبیز خندید و گفت باشه .. ، حالا باهام میای ؟ گفتم باشه بزار لباس بپوشم و بریم ... سوار ماشین کامبیز شدیم ، سارا رو دم خونشون پیاده کردیم و رفتیم سمت خونه کامبیز اینها ، توی راه باز با هیجان در مورد علی سیاه و برنارد شدنش صحبت میکردیم و کلی خندیدیم ، کامبیز گفت باید با پری صحبت کنم و یه پول خوبی بدیم به این دکتره ، واقعا با تشخیصش به زندگی اینها کمک کرد ، گفتم آره .. ، خاله پروانه یه بلوز بلند پوشیده بود که فقط یکم از ساق سفید و مرمریش رو میشد دید که با یه جوراب نازک سفید رنگ پوشیده شده بود ، اما اون کون گنده و خوش تراش توی اون لباس تنگ آستین کوتاه زرد روشن صد برابر دیدنی شده بود ، وقتی میخواستم باهاش روبوسی کنم تقریبا سرمو تا توی گردنش فرو کردم و نفس عمیقی کشیدم ، عاشق بوی تنش بودم که با بوی شیرین عطرش مخلوط شده بود ، عجب بوی تنش سکسی و هوس انگیز بود ، زود ازم جدا شد ، جلوی کامبیز معمولا زیاد تو بغلم لفت نمیداد .. ، کامبیز گفت مامان زود باش که از گرسنگی مردیم .. ، خاله پروانه خندید و گفت بشینید پشت میز براتون بیارم .. ، من رفتم پشت میز نشستم اما کامبیز رفت سر گاز و سرشو فرو کرد توی قابلمه و نفس عمیق کشید و گفت جووون مامان ، عجب غذایی دستت درد نکنه ، بعد هم به خاله پروانه که مشغول غذا کشیدن بود نزدیک شد و با دست روی کونش کشید و گفت قربون کونت برم مامان بعد از غذا میذاری روش بخوابم ؟ خاله پروانه خندید و منو نگاه کرد و کامبیز رو با دست عقب زد و گفت گمشو خجالت بکش مهمون داریم .. ، کامبیز خندید و دوباره کون مامانشو نوازش کرد و گفت مهمونمون هم که قبلا روش خوابیده ... ، جووون من مامان !! ، خاله پروانه دوباره خندید و گفت حق با شهینه شماها دیگه خیلی بی حیا شدین .. ، گفتم اه خاله مگه من چیکار کردم ... ، خاله پروانه گفت تو هم بد جونوری هستی دست کمی از این نداری ، خندیدم ، خاله پروانه یه دیس برنج کشید و به سمت میز ناهار خوری اومد ، کامبیز که حسابی شوخیش گرفته بود وقتی دید دستهای مامانش پره از پشت بهش نزدیک شد و پایین دامنشو گرفت و بلند کرد ، پاهای سکسی خاله پروانه و رونهای گنده اش توی اون جوراب نازک زرد رنگ بیرون افتاد ، پروانه مثلا عصبانی شد و در حالی که سرعتشو زیاد کرد به سمت میز اومد و دیس غذا رو روی میز گذاشت و به سمت کامبیز که هنوز پایین دامن مامانش تو دستش بود برگشت و دستشو بلند کرد که بزنه هرجای کامبیز که شد ! ، از یه طرف حسابی خنده ام گرفته بود و از طرف دیگه حسابی راست کرده بودم ، خاله پروانه دامنشو کشید و گفت ولش کن پدر سگ ! ، از خنده دلمو گرفتم و خم شدم روی میز کامبیز هم بالاخره دامن مامانشو ول کرد و از دستش فرار کرد و اومد کنارم پشت میز نشست ... ، خاله پروانه گفت ای مردشور خودتو شوخیهای بی مزه ات رو ببره ، بعد هم یه دیس گود رو از خورشت خوشبوی قیمه بادمجون چرب و چیلی و خوشرنگ پر کرد و گذاشت سر میز ، گفتم خاله مگه این فرمول پختش واسه همه یکسان نیست ، پس چطوره که مال تو اینقد خوشمزه و خوش عطر و لعاب میشه ؟ خاله پروانه خندید و گفت فوت کوزه گری داره دیگه .. ، بعد هم یه کاسه ماست و یه پارچ شربت به لیموی خنک روی میز گذاشت ... ، گفتم به به خاله دستت درد نکنه خندید و دست کرد به گیره سرش و باز کرد و خرمن موهای طلایش رو باز کرد و روی سر و دوشش ولو کرد و گفت بسته بودم که موقع آشپزی بو نگیره .. ، کامبیز گفت بعد شام رو کون خوشگلت میخوابما !! ، خاله پروانه گفت بیخود .. ، کامبیز گفت دوباره میاما .. ، خاله پروانه هم با خنده گفت ایندفعه بیای سمتم با دسته جارو سیاهت میکنم ... ، من میخندیدم و غذای خوشمزه رو به قول صمد آقا دولپی میدادم پایین ! ، شام که تموم شد کامبیز گفت بریم تو حیاط یه دو تا پیک شراب هم بزنیم که خیلی میچسبه ، خاله پروانه رو به کامبیز گفت از خاله ات چه خبر ؟ کامبیز گفت خیلی هم خوب و سرحال بود و به علی سیاه هم میگفت علی آقا !! ، پروانه زد زیر خنده و گفت آدم از کارهای این پری سر در نمیاره ، دیروز عین دیوونه ها اومده میگه الا و للا طلاق ، بعد از وقتی از خونه ما رفته دیگه یه زنگ هم نزده و توهم که میگی حسابی حالش خوب بوده .. ، بعد گفت خوب خدا رو شکر که خوبن .. ، اسم طلاق میاد آدم پشتش میلرزه !
یک تابستان رویایی فصل ششم قسمت هجدهم ( عاقبت نزول خور 5) توی آلاچیق دو تایی نشسته بودیم و کامبیز یه شراب سبک آورد و دو تایی داشتیم حال میکردیم ، خاله پروانه هم آشپزخونه رو جمع کرد و اومد پیش ما .. ، نشست کنار من ، کامبیز گفت مامان بیا کنار خودم ، پروانه گفت همینجا خوبه ، امشب زده به سرت ! ، خندیدم و واسش یه پیک مشروب ریختم ، خاله پروانه گفت همینطور خالی خالی ؟ یه شوری ای یه شیرینی ای چیزی ... ، کامبیز گفت این آلوارو خیلی سبکه مامان ، هیچی همراهش نمیخواد ، خاله پروانه پیکشو به لبش برد و کمی خورد ، بعد گفت چه شیرینه .. ، کامبیز لبخند زد و گفت گفتم که مامان .. ، هممون ساکت بودیم و تو حال و هوای خودمون بودیم ، هوای عالی و خنک و نسیم شبانگاهی پاییزی و شراب سبک و عالی .. ، یه حالی داشتم که نگو..!! ، خاله پروانه یه صندلی رو جابجا کرد و پاش رو روش گذاشت ، نگاهی به ساقهای سکسی و هوس انگیزش انداختم و با پررویی گفتم خاله اونوری بشین و پاهات رو بزار سمت من که بمالمشون ! ، کامبیز خندید ، خاله پروانه گفت آره قربونت برم پاهام غش میره .. ، دمپایی های سفیدش رو از پاش در آوردم و پاهای خوشگلش رو توی دستم گرفتم و مالیدم ، چشماشو بسته بود و مشروبش رو مزه مزه میکرد و تو حال و هوای خودش بود ، اما من دیگه واقعا دلم تن لختشو میخواست ! ، نگاهی به کامبیز انداختم حواسش نبود اما سنگینی نگاهم رو حس کرد و به سمتم برگشت و لبخند زد .. ، بهش چشمک زدم و یکم دامن مامانشو بالاتر زدم و ساق پاش رو مالیدم ، خاله پروانه چشمای خمارش رو باز کرد و نگاهم کرد و خندید .. ، گفت آره خاله خیلی کیف میده ، ممنون .. ، حمید کوچیکه مثل چوب وایساده بود ، انگار دفعه اولیه که به تنش دست میکشم ، تا حالا جلوی کامبیز باهاش ور نرفته بودم ، یه هیجانی داشتم که نگو ، کامبیز هم بدش نیومده بود ، وانمود میکرد نگاه نمیکنه اما همینکه میدید مامانش از سرخوشی چشماشو بسته سرشو به سمت ما میگردوند و با لبخند مالیدن منو تماشا میکرد و به کیر راستش دست میکشید ، بهم چشمک زد که دامنشو باز هم بالاتر ببرم .. ، در حالی که ساق پاشو میمالیدم دستمو زیر دامنش بردم و رون گوشتالوش رو از زیر دامن مالیدم ، کامبیز جابجا شد ، کاملا مشخص بود که کیر راستش داره توی شلوار اذیتش میکنه ، لبخند زدم ، کامبیز شیشه شراب رو برداشت و پیک خودش و منو تا نصفه پر کرد و به مامانش گفت تو هم میخوای مامان ؟ خاله پروانه که انگار غرق رویاهاش بود یهو چشماشو باز کرد و گفت ها .. هان ؟؟ آره .. آره لطفا ، بعد هم پیکشو جلوی کامبیز گرفت و رو به من گفت خاله چقد خوب میمالی داشت خوابم میبرد .. ، با شیطنت گفتم قبل خواب میام یکم ماساژت میدم ، خندید و گفت آره خاله .. ، بیا .. ، کامبیز گفت بیخود کردید .. ، منم میام ، خاله پروانه گفت اگه دیوونه بازی در نمیاری خوب تو هم بیا ، بهتر .. ، تو سر شونه ام رو بمال حمید هم پاهامو میماله .. ، همین الانش هم خوابم گرفته ، کامبیز گفت دو تا پیک دیگه هم بزنیم و بعد بریم بخوابیم ساعت نزدیک یک صبحه ، توی نور ضعیف چراغی که وسط آلاچیق سوسو میزد به ساعتم نگاه کردم ، تقریبا یک صبح بود ، چقد زود گذشته بود ... خاله پروانه از جاش بلند شد و گفت من دیگه میرم بخوابم بلکه شما بخواین تا صبح بشینید ... ، منم که حسابی دلمو صابون زده بودم که توی رختخواب یکم بمالمش و دستمو لای پاش برسونم از جام پا شدم ، کامبیز هم بلند شد و گفت خوب بریم .. ، خاله پروانه رو به کامبیز گفت یه دست رختخواب از اتاق کنار راه پله بردار ببر تو اتاقت ، یکیتون روی تخت بخوابید و یکیتون پایین .. ، کامبیز گفت باشه .. ، بعد از توی کمد اتاق خاطره انگیز کنار راه پله یه تشک و یه پتو برداشت و از پله ها بالا اومد .. ، خاله پروانه رفت تو اتاق خودش گفتم خاله پس میام ماساژت بدم ، خندید و گفت بیا عزیزم .. ، کامبیز هم که تازه با رختخواب رسیده بود گفت منم اینارو میزارم و میام .. ، خاله پروانه گفت تو هم بیا .. ، شیطونی نکنیا ! کامبیز هم خندید و گفت نه بابا شیطون خر کیه .. ، تقریبا رختخوابها رو پرت کرد کفت اتاق و بدو بدو دنبالمون اومد ، بد جوری راست کرده بودم ، خاله پروانه نشست لب تخت و دامنشو بالا زد که جورابشو در بیاره ، تقریبا خودمو پرت کردم سمتش و گفتم خاله بزار کمکت کنم ، کامبیز خندید ، خاله پروانه همونطوری که با دامن نصفه بالا رفته لبه تخت نشسته بود گفت بیا عزیزم ، جلوش نشستم و دستمو به سمت اون رون خوشگل گوشتالو دراز کردم و لبه جورابشو جمع کردم ، یه شورت سفید پوشیده بود که چاک هوس انگیز کسش توش کاملا مشخص بود ، بد جوری به دلم صابون زده بودم که حتما امشب شورتشو پایین بکشم ، و دلم میخواست این کارو جلوی کامبیز انجام بدم ، جورابهاش رو بهش دادم ، خاله پروانه اونها رو جمع کرد و کنار دستش گذاشت ، کامبیز رفت پشت کمر مامانش روی تخت نشست و شروع کرد به مالیدن شونه مامانش ، منهم پایین تخت شروع به مالیدن پاهای خوشگلش کردم ، هر سه تامون از شدت شهوت حال خودمونو نمیفهمیدیم ، فقط نمیدونستیم چطور شروع کنیم ، خاله پروانه خجالت میکشید جلوی کامبیز با من کاری بکنه ، هر وقت دامنشو زیاد بالا میزدم آروم با دست دوباره برش میگردوند روی پاش .. ، بعد یهو گفت دیگه بریم بخوابیم ، کامبیز پایین لباس مامانشو گرفت و از روی پاهای خوشگل مامانش بالا زد و بعد گفت مامان اینو در بیار میخوام از زیر لباس کمرتو ماساژ بدم .. ، خاله پروانه گفت نه .. ، اما مقاومتی نکرد .. ، با شورت و سوتین سفید نازک لبه تخت نشسته بود و ما جلوش وایساده بودیم ، کامبیز رفت پشت سر پروانه و سرشونه مامانشو میمالید ، اما عمدا دستشو تا روی سینه های درشت پروانه پایین میاورد ، منهم پر رو شدم و جلوش نشستم و شروع به مالیدن ساق پاش کردم و عمدا دستمو تا بالای رونش و کنار شورتش بالا میبردم ، بجای نفس مثل اژدها از دماغم آتیش در میومد ، کامبیز گفت من خیلی گرممه ، بعد هم در سه ثانیه تیشرت و شلوارکشو در آورد و با شورت پشت سر مامانش نشسته بود و در حالی که کمر مامانشو میمالید کیر راستشو از توی شورت به کمر مامانش میمالید ، خاله پروانه گفت پس جفتتون بیاید پیش من بخوابید ، میخواست به یه بهونه ای چراغ رو خاموش کنه که کمتر خجالت بکشه .. ، کامبیز گفت باشه آخ جووون ، بعد رو به من گفت حمید تو هم لباسهات رو در بیار همینجا بخوابیم ، خاله پروانه لحافش رو کنار زد و خزید زیر و ملحفه رو تا روی گلوش بالا کشید ، حال خودمو نمیفهمیدم ، جوراب و تیشرت و شلوارمو در آوردم و انداختم کنار تخت کامبیز چراغو خاموش کرد ، اتاق هنوز از نوری که از پنجره میومد روشن بود ، کامبیز رفت کنار مامانش خوابید و به من گفت تو اونور بخواب ، با خوشحالی و هیجان خزیدم زیر لحاف و تقریبا بلافاصله تنم به تن لخت پروانه مالیده شد و حال خرابم خرابتر شد .. ، به سمتش چرخیدم و گونه اش رو بوسیدم و دستمو به سمت وسط پاش پایین بردم ، آه بلندی کشید ، کامبیز لحاف رو کمی پایین کشید و یکی از سینه های مامانشو از توی سوتین سفید بیرون کشید و با لذت مکید .. ، خاله پروانه آروم کونشو روی تخت میکشید و آههای بلند از سینه بیرون میداد ، دستمو بردم توی شورتش با یه نفس بلند به استقبال انگشتام رفت که توی شورتش دنبال چاک هوس انگیز کس کوچولوش میگشتن ، کامبیز پتو رو کلا از روی پروانه کنار انداخت و تن مرمری مامانش زیر نوری که پنجره و چراغ کوچه میومد معلوم شد ، کامبیز کیرشو از توی شورت بیرون کشید و دست مامانشو گرفت و روی کیرش گذاشت ، خاله پروانه بدون هیچ حرفی شروع به مالیدن کیر کامبیز کرد و دست دیگه اش رو به سمت من دراز کرد ، فوری منظورشو گرفتم و کیرمو از توی شورت بیرون کشیدم و گذاشتم با دستهای نرم و خوشگل و اون ناخونهایی قشنگی که مرتب لاک زده بود بمالدش ، کامبیز سینه های مامانشو از توی سوتین بیرون کشید ، دیگه طاقتم طاق شد و رفتم سمت شورت سفیدش و بزور از دو طرف کون گنده اش بیرون کشیدم و پهن شدم لای پاهاش و با زبون بجون اون کس کوچولوش افتادم ، صدای آه و ناله اش خونه رو برداشته بود ، کامبیز میخندید ، کیرشو به دهن خوشگل مامانش نزدیک کرد و پروانه با لذت دهنشو باز کرد و کیر کامبیزو مکید .. ، چند دقیقه بعد کیرم تا دسته تو کس خوشگل و کوچولوی پروانه فرو رفته بود و توی کسش تلنبه میزدم ، پروانه کیر کامبیز رو توی دستش گرفته بود و قربون صدقه کیر کامبیز میرفت ، از شدت لذت و شهوت حال خودمو نمیفهمیدم ، انگار که توی پنبه تلنبه بزنم کیرم تو کس کوچولوی خیسش فرو میرفت و در میومد ، کامبیز گفت بسته دیگه کس مامانمو جر دادی ، بیا اینور نوبت خودمه ، خندیدم و کیرمو از توی کس خوشگل مامانش بیرون کشیدم و کنارش دراز کشیدم ، کامبیز جامو گرفت و پاهای ناز مامانشو توی دستش گرفت و کیرشو در کس مامانش مالید ، تماشای کامبیز که آماده گاییدن مامانش شده بود خودش به اندازه کردن مامانش کیف داشت ، پروانه قربون صدقه کامبیز میرفت ، قربونت برم مامانی ، فدای کیر خوشگلت بشم مامان .. ، جوون قربونت برم ، بکن مامانی .. ، بکن که هیشکی مثل خودت نمیدونه با مامانت چیکار کنه ... ، کامبیز کیرشو به کس مامانش میمالید و با انگشت شصت با چوچول مامانش بازی میکرد ، پروانه سرمو توی دستش گرفت و به سمت سینه درشتش هل داد و گفت تو چرا بیکاری خاله ؟ با دو دست ممه درشتشو توی دستم گرفتم و با لذت مکیدم ، کامبیز شروع کرد به تلنبه زدن توی کس خوشگل مامانش .. ، رونهای کلفت و خوشگل مامانش رو توی دستش گرفته بود ، پاهای لاک زده و سفیدش روی شونه های کامبیز تکون میخورد و با آه و ناله قربون صدقه کامبیز و کیرش میرفت ، کامبیز شل کرد و رو به من گفت بیا بکن .. ، پروانه تکونم داد و گفت آره خاله پاشو... ، نوبتی میکنید کیفش چقد بیشتره .. ، پاشید جفتتون آبتونو بریزید تو کسم ببینم میتونید کسمو پر از آب کنید .. ، پریدم جای کامبیز و کیرمو گذاشتم لای پای خاله پروانه و با یه حرکت محکم فروکردم ، جیغ زد ، کامبیز گفت هوی ...! ، مواظب باش ایندفعه ننه ات رو جر میدما ..!! ، خاله پروانه خندید و سر کامبیز رو به سینه اش چسبوند و ماچش کرد و گفت قربونت برم مامانی ، حمید هم عین تو میمونه ، من مامان اونهم هستم دیگه .. ، خودش مواظبه .. ، ساق پاشو بوسیدم و کیرمو آروم توی کس خوشگلش جلو و عقب بردم ، آه و ناله هاش بلند و زیاد شد ، فهمیدم کم مونده آبش بیاد .. ، دلم میخواست ببینم کامبیز توی کسش ارضا میشه ، واسه همین هم قبل از اینکه اون ارضا بشه با دو تا تلنبه نسبتا محکم پاهاشو توی دستم فشردم و با شدت تمام توی کسش ارضا شدم و آبمو توی کسش ریختم و سریع خودمو کنار کشیدم ، کامبیز که فهمیده بود منظورم چیه قبل از اینکه خاله پروانه فرصت کنه از جاش بلند بشه و خودشو تمیز کنه سریع جامو پر کرد و همینکه خاله پروانه دهنشو باز کرد که مخالفت کنه کیرشو محکم توی کس مامانش که از آب من خیس شده بود فرو کرد و شروع به تلنبه زدن کرد ، پروانه در حالی که صداش از تلنبه زدن کامبیز قطع و وصل میشد گفت قر قر بونت برر ممم شو شوخی کرر رر دم م .. ، کامبیز خندید و گفت ولی من که دارم جدی میکنم ! ، صدای ناله های خاله پروانه بلندتر شد و تماشای کامبیز که توی کس مامانش تلنبه میزد به اندازه یه دنیا حال میداد .. ، وقتی کامبیز و مامانش تقریبا همزمان و با آه و غرش ارضا شدن و کامبیز مامانشو تنگ بغل کرد و آبشو توی کس مامانش خالی کرد پروانه که محکم کامبیز رو توی بغلش گرفته بود با صدای آروم گفت الهی قربونت برم عزیزم ، فدات بشم ... ، پروانه دستشو به سمت من که کنارشون دراز کشیده بودم دراز کرد و گفت خاله چرا تو اون خونه تنها میخوابی ؟ شبها با کامبیز بیا اینجا .. ، سه تایی میخوابیم .. ، آروم گفتم کاش چهارتایی میخوابیدیم .. ، کامبیز خندید و خاله پروانه گفت چهار نفره هم میخوابیم .. ، بعد انگشتشو روی لحاف کشید و گفت این خط این نشون !!
یک تابستان رویایی فصل ششم قسمت نوزدهم ( عاقبت نزول خور 6) خاله پروانه گفت حمید جون چراغو بزن ، چراغو روشن کردم ، کامبیز تمام تنش از عرق خیس بود و هنوز با موهای خیس و پریشون روی مامانش خوابیده بود ، پاهای خاله پروانه هنوز هم دور کمر کامبیز حلقه شده بود و منظره دل انگیزی ایجاد کرده بود ، خاله پروانه گفت پاشو ببینم چه خبره .. ، کامبیز آروم از روی مامانش بلند شد و کیر نیمه راستشو از توی کس خوشگل مامانش بیرون کشید و زیر لب گفت آه ...!! ، خاله پروانه نیم خیز شد و با دیدن آبی که از کسش بیرون ریخته بود و تمام لحاف رو به گند کشیده بود اونهم تقریبا جیغ زد و گفت وای ی ی ی .. ، بعد یه دستمال برداشت و روی کسش گذاشت و خودشو پرت کرد توی کمد .. ، ببخشید حموم ... ، کامبیز قاه قاه میخندید و گفت بیا ببین .. ، نزدیک شدم و دیدم یه قسمت بزرگ از لحاف خیس و کثیف شده .. منم خندیدم ، کامبیز با دستمال یه مقدار لحاف رو تمیز کرد و بعد جمعش کرد و گفت امشب باید زیر پتو بخوابیم ، بعد گفت بیا ما هم بریم دوش بگیریم ، من که خیس عرقم ، گفتم آره بریم .. ، بعد هم دنبال مامانش رفتیم توی کمد ... ، ببخشید ...، توی حموم ... یکی از لذت بخش ترین حمومهای زندگیم رو اونروز گرفتم ، با کامبیز و مامان خوشگلش زیر دوش ... ، چقد خوشم میومد وقتی کامبیز مامانشو جلوی من لیف میزد و به سرو سینه و کس و کون مامانش ور میرفت ، چقد هم بیشتر حال میکردم وقتی که کامبیز تماشام میکرد و من به کون گنده و کس کوچولوی مامانش ور میرفتم ، با کیر راست دوش گرفتیم و بیرون اومدیم ، وقتی میخواستیم خودمونو خشک کنیم کامبیز روی سکو وایساد و حوله رو به کیر راستش آویزون کرد ، من و پروانه از خنده ریسه رفتیم و پروانه گفت الهی قربون کیر راستت برم مامانی ! وقتی لخت و عور سه تایی رفتیم زیر دو تا پتو ساعت از چهار صبح هم گذشته بود ، میدونستم که باز هم خوابم نمیبره ، دست تپل پروانه رو گرفتم و سرمو نزدیک شونه اش گذاشتم ، حتی بوی زیر بغلش هم هوس انگیز و سکسی بود ، صورتمو به سینه گنده اش چسبوندم و سعی کردم بخوابم ، صدای خر خر آروم پروانه بلند شد و فهمیدم که از خستگی بیهوش شده ، کامبیز آروم گفت شب بخیر ، جوابشو دادم و چشمامو بستم .. ، همه چیز ناگهان ساکت شد و صداها قطع شد و از شدت خستگی توی بغل لخت پروانه از حال رفتم ... حمییید حمییید پاشو بابا لنگ ظهره .. ، چشمامو مالیدم و به تصویر محو کامبیز بالای سرم نگاه کردم ، گفت پاشو دیگه ظهر شد ، هر چی صبر کردم خودت بیدار بشی خبری نشد ، یه ساعت پیش باید میرفتیم دنبال رویا ... ، غلتی زدم و گفتم باشه الان پامیشم ، کامبیز تکونم داد و گفت پاشو دیگه .. ، توی تخت نشستم و یاد اتفاقات دیشب افتادم ، گفتم مامانت کو ، خندید و گفت پایین منتظرته بری صبحونه بخوری ، گفتم شما خوردین ؟ گفت آره بابا میگم نزدیک ظهره ، گفتم من دیگه صبحانه نمیخورم ، یهو ناهار میخوریم .. ، الان که دهنم وا نمیشه ، کامبیز گفت پس بجنب لباسهات رو بپوش که بریم ، پتو رو کنار دادم با دیدن کیر خوابیده ام خود بخود خنده ام گرفت ، گفتم شورتم کجاس ؟ خندید و گفت آدرس شورت تورو هم من باید داشته باشم ؟ بعد با لبخند به صندلی بغل تخت اشاره کرد و گفت مامانم صبح هر تیکه از لباسهامون رو از یه جای اتاق پیدا کرد و جمع کرد ، خندیدم و در حالی که شورتمو پام میکردم گفتم دستش درد نکنه .. ، بعد با خنده گفتم عجب سکسی کردیم .. ، کامبیز گفت خداییش ما زن میخوایم چیکار ؟ گفتم هان ؟ گفت ما که مامان هامون رو داریم زن میخوایم چیکار ، گفتم آره والا ... ، کامبیز کمکم کرد که پیرهنم رو تنم کنم و گفت میرم پایین منتظرتم ، دست و روت رو بشور و بیا .. خاله پروانه زیر لباس بلند و نازکش هیچی نپوشیده بود ، موقع خداحافظی وقتی میبوسیدمش سینه گنده اش رو مالیدم و با خنده گفتم خاله فهمیدی میخوام شورتتو به عنوان شانس با خودم ببرم که شورت نپوشیدی ؟ با خنده نگاهی کرد و دید که کامبیز نیست ، دامنشو زد بالا و گفت انگشتتو بکن توش تمام روز بوش کن و یادم کن !! ، خندیدم اما نامردی نکردمو انگشتمو تا بند دوم توی کسش فرو کردم که باعث شد یه جیغ کوچولو بزنه و نیم متر بپره عقب ، گفت نمیشه به شما یه تعارف ساده کرد ، آدمو پیشمون میکنید ، گفتم خاله نکنه الکی میگی ساروی هستی و اهل همین شابدالعظیم خودمون هستی ، خندید و ماچم کرد ، از خونه بیرون اومدم و کنار دست کامبیز توی ماشین نشستم و انگشت اشاره ام رو به بینیم نزدیک کردم و گفتم هوووووم خاله !!! ، کامبیز دلشو گرفت و از خنده غش کرد ، گفت با انگشت ازش خداحافظی کردی ؟ گفتم تعارف زد ما هم دیگه دیدیم زشته رد نکردیم !! ، گفت ایندفعه که کل دستمو کردم تو کس ننه ات و آوردم دم بینیت که بو بکشی بهت میگم که تعارف زدن چیه .. ، گفتم زیاد زر زر کنی میرم یه کاری میکنم که دیگه خونه هم راهت نده ها .. ، کامبیز با خنده گفت باشه پس همون مثل تو با انگشت ... ! برنارد .... ببخشید علی آقا مثل دیروز خیلی جدی بود و اصلا تو درس شوخی نداشت .. ، من اما همه حواسم به بابام بود ، دلم میخواست تو اون جلسه ای که با میلاد میزارن منم باشم ، اما نمیشد .. ، کامبیز فهمید که بیقرارم ازم پرسید چته ؟ گفتم الان بابام و فراست با این مردیکه میلاد قرار دارن ، تو دلت نمیخواد بدونی چی میشه ؟ کامبیز گفت چرا واقعا کنجکاوم اما اگه رنگ من و تو رو ببینه تمام نقشه های بابات نقش بر آب میشه .. ، گفتم اوهوم ... ، اصلا نمیتونستم تمرکز کنم و بفهمم علی سیاه چی میگه ، تنها کسی که واقعا داشت از درس لذت میبرد و استفاده میکرد رویا بود ، علی سیاه هم که یه شاگرد باهوش و با استعداد گیر آورده بود حسابی کله اش گرم شده بود و تند و تند چیزهای تازه و نکات ریز رو یاد آوری میکرد و رویا بعضیها رو یادداشت میکرد و بعضیها رو هم همونطور به خاطر میسپرد .. ، پری یه لباس نازک پوشیده بود و پرو پاچه بلوریشو بیرون ریخته بود .. ، اشکان هم که انگار سر ناسازگاری داشت یه بند گریه میکرد ، علی سیاه که از سر و صدای اشکان حواسش حسابی پرت شده بود رو به پری گفت پری جون اشکان چشه ؟ پری که کلافه بود گفت نمیدونم ... ، دیشب که دختر همسایه آوردش خوب بود .. ، اما بعد یکی دو ساعت شروع کرد به بیقراری ، میترسم چیزی به خورد این بچه داده باشه .. ، پاشو ببریمش دکتر ..، علی سیاه ناچارا بلند شد و گفت پس دیگه بقیه اش باشه برای فردا ... ، هممون تایید کردیم و بلند شدیم ، اشکان اینقد گریه کرد تا توی بغل مامانش از خستگی غش کرد .. ، هممون نگرانش شده بودیم .. ، گفتم میخواید باهاتون بیایم .. ، علی سیاه گفت نه دیگه ممنون ازتون میبرمش بیمارستان مفید ، دکترش تا ساعت دو اونجاست و بعدش میره مطب ... ، از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم ، پری و علی جدای از مشکل اشکان مثل زن و شوهرهای خوشبخت حسابی همدیگه رو تحویل میگرفتن ، با خودم گفتم خوب اینها هم خدا رو شکر عاقبت بخیر شدن ... ، البته به شیوه خودشون !! با رویا و کامبیز رفتیم سمت خونه ما ، از لذتهای دیشب هنوز سرخوش بودم ، دلم میخواست امشب هم برم پیش کامبیز و مامانش بخوابم ، یه قسمتی از فکرم هم درگیر بابام و قضیه نزول خوره بود .. ، اصلا نفهمیدم که کامبیز کی دم خونه ما ماشینو نگهداشت ، فقط با صدای کامبیز به خودم اومدم که میگفت حمییید !! ، منگ نگاهش کردم و یهو گفتم آها ... رسیدیم .. ، کامبیز و رویا زدن زیر خنده و کامبیز گفت بله .. ، چند دقیقه ای میشه !! ، کلید انداختم و سه تایی رفتیم تو .. ، با دیدن مامانم توی لباس نازک خونه که لباس زیرهاش توش معلوم بود کاملا جا خوردم .. ، مامانم هم از دیدن ما سه تا شوکه شد ، انتظار داشتم مثل قدیمها که وقتی یهو با لباس خواب یا خونه میدیدمش فرار کنه تو اتاق ... ، اما حتی با وجود کامبیز کنار ما باز هم مامانم از جاش جم نخورد . ، با کمی عصبانیت گفت یه زنگ بزن ، شاید لخت باشم !! ، گفتم الان لباس تنته ؟؟ خندید و یه نگاهی به خودش انداخت ، کامبیز هم سلام کرد ، مامانم جواب سلامشو داد و گفت لباسمو عوض میکنم میام پیشتون .. ، برید تو آشپزخونه یه چایی بخورید من زود میام .. ، رویا با دیدن رفتار مامانم شاخ در آورده بود کاملا از قیافه اش مشخص بود که چقد تعجب کرده .. ، به کامبیز و رویا گفتم برای منم چایی بریزید الان میام .. ، بعد هم دنبال مامانم دویدم .. ، در زدم و قبل از اینکه بخواد مخالفت کنه درو باز کردم و رفتم تو اتاقشون ، با شورت و سوتین سبز تیره جلوی کمد وایساده بود و داشت دنبال لباس مناسب میگشت .. ، گفت خوبی بی صاحاب ؟ اتاق در نداره ؟ گفتم در زدم که .. ، گفت اونوقت من گفتم بیا تو که سرتو انداختی و عین گاو میای تو اتاق ؟ گفتم مگه خودت در اتاق منو میزنی بعدش صب میکنی من بگم بفرمایید ؟ یه در میزنی و بعدش وا میکنی میای تو ! ، گفت من مامانتم ، تو هم مامان منی ؟؟ گفتم حالا مثلا تو منو لخت ندیدی یا من تورو لخت ندیدم که باید صب کنم اجازه بدی .. ، خندید .. ، به هیکل قشنگ و پاهای صاف و بدون موش نگاه میکردم و تو دلم میگفت کامبیز کوفتت بشه ، گفت بابات یه ساعت پیش اومد اینجا و یه نوار کاست گذاشت رو میز ، گفت بدمش به تو .. ، گفتم کو ..؟؟ گفت اوناهاش رو میز توالت .. ، نگاه کردم و یه نوار دنون مشکی توی قاب رو اونجا دیدم ، برش داشتم و گفتم این چی هست ؟ مامانم گفت بابات گفته خوشت میاد ، من فک کردم برات آهنگ جدید زده گذاشتم توی ضبط دیدم صحبت جلسه کاریه .. ، فک کنم نوار اشتباهی واست آورده ..، بعد یه لباس بلند آستین کوتاه سفید که لبه های اون نوار سبز دوخته بودن رو نشونم داد و گفت این خوبه .. ، با خنده گفتم همینطوری هم خوبه ، کامبیز که کم بی لباس ندیدتت .. ، منم که اینجام ، رویا هم که دختره ، همینجوری بیا .. ، گفت مردشور زبونتو ببره ، پس شرم و حیا چی میشه ؟ گفتم بشاش توش بره !! ، گفت همون تو و بابات شاشیدید بسه ، خونه رو بوی شاش برداشته ، بزار من شاشم رو نگهدارم ، خندیدم و گفتم باشه نگهدار اما اگه دلت درد گرفت ولش ده بره ، خندید و بعد پشتشو بهم کرد که لباس بپوشه ، بهش نزدیک شدم و کمر لختشو توی دستم گرفتم و گردنشو بوسیدم ، نمیخواستم اینطوری بشه اما کیرم مثل علم یزید راست شده بود ، لباسشو پوشید و گفت مشکلت حل شد ... ؟ ، یکم فک کردم و یادم افتاد که ارضا نشدنم رو میگه ، یاد پریشب افتادم که پری رو توی خونه خودش جلوی چشمای شوهرش تا حد مرگ کردم و یاد دیشب رو تو دلم زنده کردم که یکی از بهترین سکسهای زندگیم رو با کامبیز و مامانش داشتم و همه رو ندیده گرفتم و گفتم آهان ... ، نه ..!!! ، حل نشد ولی مشکلی هم نیست ! ، گفت نزار پروانه اذیتت کنه .. ، از اول هم همینطوری بود ، از آزار دادن مردها بیشتر از سکس لذت میبره .. ، تو دلم گفتم اما خیلی حال میده .. !! ، گفتم باشه مامانی حواسمو جمع میکنم .. ، گفت خوبه .. ، یاد کامبیز افتادم که میگفت هر بار میاد سراغش کلی اذیتش میکنه بعد یاد کامبیز افتادم که از دست مامانم مینالید وگفتم ولی خودت هم دست کمی نداری که .. ، تند نگاهم کرد و گفت خفه شو بی حیا !! ، بعد پرسید حالا این نواره چیه ؟ گفتم والا خبر ندارم .. ، گفت حمید اگه بفهمم چیزی رو ازم قایم میکنی ، که میدونی زود میفهمم اونوقت واقعا از دستت عصبانی میشما ...! ، گفتم چشم مامان تا بفهمم بهت خبر میدم .. ، بعد یکم فک کردم و گفتم احتمالا فردا یا پس فردا بعد از کلاس میام دنبالت بریم بیرون یا بریم اون خونه یکم حرف بزنیم .. ، به چشمام نگاه کرد و گفت اگه فک کردی دوباره به بهونه حرف زدن میبری لختم میکنی فراموشش کن .. ، گفتم مگه نمیخوای باهات حرف بزنم ؟ گفت با لباس حرف بزن !! ، گفتم چشم ... ، داشتم از اتاق بیرون میومدم که نگهم داشت و گفت : گفتم یه چیزی رو قایم میکنی ، راستشو بگو ، گفتم نه مامان فقط میخوام باهات یکم حرف بزنم .. ، الان بچه ها بیرون منتظرن فعلا بیا بریم .. ، گفت بگو جون مامان چیز مهمی نیست ، گفتم نه بخدا چیز مهمی نیست . ، درد دل مادر پسری !! ، ماچم کرد و گفت باشه ... ، میمونی ؟ گفتم نه دیگه برم کامبیزو برسونم بعد میرم خونه یکم درس میخونم و میخوابم ، خیلی خسته ام .. ، سرمو به سینه اش چسبوند و گفت باشه عزیزم ..
یک تابستان رویایی فصل ششم قسمت بیستم ( عاقبت نزول خور 7) چایی رو خوردیم مامانم گفت پس بعد که کامبیزو رسوندی و رفتی خونه یه زنگ بهم بزن .. ، گفتم چشم ، کامبیز با تعجب نگاهم کرد ، چون با ماشین اون اومده بودیم و قرار نبود من برسونمش .. ، بهش چشمک زدم که ساکت ! ، با کامبیز از خونه بیرون اومدیم و گفتم بریم سمت خونه ارواح ، کامبیز گفت شب نمیای خونه ما ؟ گفتم فعلا بیا بریم به بابام هم یه زنگ بزنم از کنجکاوی مردم .. ، کامبیز خندید و گفت باشه .. ، راه که افتادیم نوار رو در از جیبم بیرون کشیدم و نوار گروه بی جیز رو که الان توی ضبط بود بیرون کشیدم ، کامبیز یه نگاهی انداخت و گفت چی میخوای بزاری ؟ گفتم آهنگ نزول خور !! ، کامبیز خندید و فک کرد شوخی میکنم اما همینکه نوار رو گذاشتم صدای نکره میلاد به گوش رسید که میگفت مگه من مغز خر خوردم اونوقت حتی منم که میدونستم منتظر چی باید باشم کلی تعجب کردم ، کامبیز که جای خودشو داشت ، نوار رو برگردوندم اول و دوباره پخش کردم ، صدای فراست رو شنیدیم که گفت امتحان میکنیم ، امتحان میکنیم .. ، بعد گفت جلسه کاری بتاریخ ... ، صدای قطع و وصل ضبط صوت و بعد ... " صدای نکره میلاد که میگفت پس این مردیکه داداش بمانی کی میاد ؟ یه ساعته اینجاییم ... ، صدای فراست گفت ایشالله که میاد آقای میلاد .... ، میلاد گفت حالا میتونیم از این پول بگیریم ؟ فراست گفت همونطوری که گفتم این بابا پول زیادی نداره ، اینطوری که به من گفته حدود صد تومن بیشتر پول نداره که میشه یک پنجم اصل طلب شما و حاج فردوس بدون در نظر گرفتن سود پول .. ، که به جایی نمیرسه .. ، اگه بخوایم مبلغ چکها رو در نظر بگیریم این یک ششم کل طلب هم نمیشه .. ، بعد چند لحظه سکوت و فراست دوباره گفت من حساب کردم اگر بخوایم پول جفتتون رو از این یارو پیگیری کنیم به جایی نمیرسیم .. ، واسه همین هم گفتم یارو بیاد و شما هم بیاین بلکه بتونیم فقط پول شما رو که کمتره زنده کنیم ، من هم بعدا حساب حاج فردوس رو قانونی پیگیری میکنم .. ، بعد لحنش دلسوزانه شد و گفت من متوجه شدم شما فقط روی حساب اعتمادی که به حاج فردوس داشتین و دلتون هم برای این یارو سوخته وارد این ماجرا شدین .. ، واسه همین هم وقتی فهمیدم داداش این یارو پول کمی داره و میخواد سعی کنه آبروی خانواده اش نره به شما گفتم که بیاید بلکه بتونیم پول شما رو زنده کنیم .. ، صدای کلفت میلاد دوباره بلند شد : حالا اگه بیاد ، فعلا که دو ساعته بیخودی اینجا نشستیم .. ، صدای میلاد رو که میشنیدم بوی زننده دهنش خود بخود توی ذهنم تداعی میشد و با خودم فکر میکردم بیچاره فراست چه میکشه !! ، یه دقیقه ای سکوت بود ، بعد صدای فراست دوباره بلند شد که میگفت تمام سعی خودمونو باید بکنیم که تمام پولتونو پس بگیریم ، اما اگر نظر منو میخواید به عنوان وکیلتون میگم که اگه هر چقدر پول نقد میتونید از این بگیرید و رضایت بدید ، صدای بلند میلاد که با مخالفت میگفت من تمام پولمو با سودش میخوام .. ، فراست گفت پس فک کنم اینجا نشستنتون بیخودیه .. ، من که از اول گفتم این یارو اینقد پول نداره .. ، شما تشریف ببرید و من پول شما رو از طریق قانونی پیگیری میکنم ، این پول رو هم از یارو میگیرم برای حاج فردوس .. ، میلاد گفت چی میگی آقا ؟ فراست گفت من تمام آبروم رو پیش فردوس بخاطر شما بخطر انداختم ، اصلا به فردوس خبر ندادم که داداش یارو رو پیدا کردم و یه مقدار پول داره ، به این یارو هم نگفتم که دو تا شاکی وجود داره که یارو فکر کنه میتونه یه مقدار پول بده و آبروی خانواده اش رو حفظ کنه .. ، طرف اصلا ایران نیست .. ، ما هم دستمون به جایی بند نیست که بتونیم به این زودیها پولمون رو زنده کنیم ، اونوقت وقتی این یارو رو پیدا کردم که بتونیم یه مقدار زیادی از طلب شما رو ازش بگیریم شما میگید من همه پولمو با سودش میخوام ؟ پس من بیخود وقتم رو برای شما تلف کردم .. ، چک شما رو میبرم دادگاه و از طریق دادگاه پیگیر شکایت شما میشم .. ، میلاد که صداش خیلی ناراحت بنظر میومد گفت الان میگی چیکار کنم ؟ فراست گفت من میگم یارو که اومد با هم سعی کنیم هر چقد میتونیم ازش پول نقد بگیریم و رضایت بدیم ، وگرنه از طریق قانونی حالا حالاها گیریم و معلوم هم نیست آخرش بتونیم پولی زنده کنیم .. ، میلاد عصبانی گفت مثلا چقد پول بگیریم ؟ فراست گفت من میگم حتی اگه همین صد تومن رو هم بگیریم باز بهتر از هیچیه .. ، صدای نکره میلاد دوباره بلند شد که مگه من مغز خر خوردم ؟؟ ، فراست گفت من میگم سعی کنیم بیشترش کنیم اما یادتون باشه با روال قانونی که من میخوام چک فردوس رو پول کنم با توجه به اینکه این مردک ایران نیست " رو به کامبیز کردم که مشغول رانندگی بود اما شیش دنگ حواسش توی نوار و حرفهای میلاد و فراست بود ، گفتم مردک که فراست میگه تو هستی ها !!! ، قاه قاه خندید ... از توی نوار صدای زنگ آیفون به گوش رسید .. " فراست صداش تند شد و به میلاد گفت احتمالا خودشه .. ، فقط یادت باشه حاجی اگه کار به قانون و دادگاه بکشه حداقل دو سه سال گیریم ، یارو ایران نیست .. ، متوجه شدی ؟ ... ظاهرا میلاد با اشاره ای چیزی تایید کرده بود ، چون فراست گفت راستی یه چیز دیگه ، اگه فکر کردی میخوای کارهات رو قانونی پیش ببری کاری نکن که یارو بپره ، چون میخوام پولشو حتما ازش بگیرم ، اگر واسه شما نشد واسه حاج فردوس میگیرم .. ، چون مطمئنم فردوس حتی اگه نصف طلبش رو هم بتونه زنده کنه ترجیح میده پول نقد بگیره تا اینکه بخواد بره دادگاه و دادگاه کشی و ممنوع الخروجی و این چیزها ... ، صدای آروم میلاد بلند شد که زیر لب میگفت ایشالله فردوس گور به گور بشه که منو تو این هچل انداخت ، بعد صدای تق و تق کفش زنونه به گوش رسید که راه میرفت ، صدای زنی گفت آقای فراست میگه بمانی هستم .. ، فراست گفت آره آره بگو بفرمایید بالا .. " با کامبیز به همدیگه نگاه کردیم .. ، کامبیز گفت الان بابای مارموزت میاد .. ! ؛ خندیدم .."صدای بابام بلند شد که میگفت سلام .. ، آقای فراست ؟ صدای زنونه گفت بفرمایید ، بعد هم صدای بلند فراست که معلوم بود خیلی به میکروفون نزدیکتره و میگفت سلام آقای بمانی خوش آمدید .. ، صدای پاهای بابام بگوش میرسید که هر چقدر به میکروفون نزدیکتر میشد بلندتر میشد ، فراست گفت بفرمایید بفرمایید .. ، ایشون آقای میلاد هستن که از برادرتون طلبکارن .. ، ظاهرا میلاد با بابام دست نداده بود ، چون صدای بابام بلند شد که میگفت من پول کسی رو نبردم که بخواد باهام بی احترامی بشه .. ، یکی دیگه برده و یکی دیگه خورده و من فقط واسه آبروی بابام اینجا اومدم ، میلاد گفت این برادر شما واسه شما و باباتون آبرو نذاشته .. ، بابام گفت در هر حال من اینجام که اگه کمکی میتونم بکنم انجامش بدم .. ، اما اگه ببینم بی احترامی میکنید یا حرف زشتی بزنید همین الان میرم .. ، میلاد گفت پول مردمو میبرن طاقت صدای بلند هم ندارن .. ، بابام گفت دفعه دومه که میگم من هیچوقت پول کسی رو نبردم برادر من هم تا الان تو کاسبیش خوش حساب بوده ، تا الان هم فقط یکی دو بار تلفنی و یه دقیقه ای از خارج باهام تماس گرفته و گفته مشکل پیدا کرده و پولشو بردن و قصد کلاهبرداری نداشته .. ، توی کار انجام شده مونده بوده .. ، فراست گفت خوب حالا لطفا همگی آروم باشید و عصبانی نشید چون اومدیم اینجا که مشکل رو متمدنانه حل کنیم .. ، بعد صداش به گوش رسید که میگفت حاج آقا میلاد دویست و سی و پنج هزار تومن از برادر شما چک برگشتی دارن .. ، بابام گفت اگه چک برگشتی هست لطفا نشونم بدید .. ، چون برادرم میگفت که چکی که داده به تاریخ یک ماه دیگه است .. ، میلاد گفت شما که گفتید باهاش تماس نداشتید چطور اینقد دقیق میدونید ؟ بابام گفت من گفتم تماس نداشتم ؟ من الان نگفتم دو سه بار بهمون زنگ زده ؟ من گفتم زیاد در جریان جزئیات نیستم چون نمیتونست زیاد حرف بزنه .. ، فقط گفت پارتی قبلی جنسهاش رو از دست داده و ظاهرا طرف حسابهای خارجیش ازش شکایت کرده بودن به اینترپل ، پولی که از شما و یکی دیگه رو گرفته بوده داده به اونها ... ، من همینقد میدونم .. ، میلاد گفت حالا من اون یکی دیگه رو نمیشناسم که داداشت ازش پول گرفته اما به من دویست و سی و پنج هزار تومن بدهکاره ... ، صدای بابام بلند شد که رو به فراست میگفت مگه من به شما نگفتم من کل پس انداز و زندگیم صد هزار تومنه .. ، من به شما گفتم اگه با این مبلغ مشکل حل میشه بیام .. ، میلاد گفت مگه میشه شما دویست و سی هزار تومن پول بگیرید و بعد با صد هزار تومن سر و تهش رو هم بیارید .. ، بابام گفت نه نمیشه .. ، پس من با اجازه میرم .. ، فراست گفت عجله نکنید آقای بمانی .. ، بابام گفت نه دیگه .. ، این آقا دویست تومن یه هفته پیش به یکی دیگه قرض داده ، حالا میخواد کل پولشو با سودش از یکی دیگه بگیره .. ، نه عزیزم ، من اگه پول داشتم هم سود پول به این آقا نمیدادم .. ، اما الان سه روزه دارم به شما میگم صد هزار تومن کل پس انداز منه ... ، اینو بدم به شما دیگه هیچی ندارم که بخوام باهاش زندگی کنم ، اما حاضرم برای آبروی بابام بدم .. ، حالا اگه حل میشه بگید که انجامش بدم اگرنه که شما رو بخیر مارو به سلامت ، برید پیداش کنید و از خودش بگیرید .. ، اگر هم بدونم کجاس بهتون میگم ولی باور کنید نمیدونم ، فقط میدونم خارجه .. ، میلاد گفت بیا همون دویست تومنی که داداشت از من گرفته رو بده رضایت بدم ، سودش سگ خور .. ، صدای بابام بلند شد که سگ همون نزول خورهایی هستن که واسه یه هفته میخوان پونزده بیست درصد نزول بگیرن .. ، من میرم ... ، فراست گفت صب کن آقای بمانی ، بابام گفت نه دیگه این آقا فک میکنه همه مثل خودش بی شخصیت هستن .. ، میلاد گفت بیا یه چیزی هم دستی بهت بدم بیخیال شو .. ، بابام گفت نمیخواد دستی چیزی بهم بدی ، تو اگه پول داری یه مسواک یه تومنی و یه خمیردندون پنج زاری بخر دهنتو بشور که بقیه از بوی دهنت خفه نشن !! " با کامبیز پشت ماشین دست زدیم و کامبیز سوت کشید و قاه قاه میخندیدیم ... ، کامبیز گفت دم بابات گرم .. ، چقد تو دلم مونده بود اینو بهش بگم کثافت بوگندو .. !! "میلاد گفت بهتره مواظب حرف زدنت باشی ، بابام گفت مثلا تخمامو میخوری مردک مفنگی ... ، بعد رو به فراست گفت مگه نگفتم منو بیخود نکشونید اینجا ؟ مگه چک ندارید ؟ برید شکایت کنید و پولتونو بگیرید .. ، فراست گفت من هی میگم عصبانی نشید ، اینجا دفتر وکالته ، بعد هر چی از دهنتون در میاد حواله همدیگه میکنید .. ، بعد رو به میلاد گفت آقای میلاد من وکیل شما هستم ، برای منافع شماست که این جلسه برقرار شده اما با حرفهای تند و رکیک به جایی نمیرسیم .. ، میلاد گفت من میگم اصل پولمو بدین رضایت بدم .. ، بابام هم گفت منم میگم کل سرمایه و پس انداز من صد تومنه ، بلک بتونم با قرض و قوله و اعتبار ده بیست تومن دیگه هم جور کنم اما واقعا بیشتر نمیتونم ، اگه حل میشه بمونم اگه نمیشه برم .. ، فراست گفت شما بشینید .. ، بعد رو به میلاد گفت حاجی این بنده خدا کاسبه و دویست تومن هم خیلی زیاده ، ایشون فقط برای آبروی خونواده اش حاضر شده همه سرمایه زندگیشو بده ، حالا اگه ایشون صد و پنجاه تومن جور کنه شمام رضایت بده ، سر و صدای بابام و میلاد هر جفتشون بلند شد که میلاد میگفت کمه و بابام میگفت نمیتونم بدم ... ، بابام گفت هی من میگم نره شما میگی بدوش ، مگه شما خونه زندگی من و کاسبیمو تو بندر ندیدی ، همشو با هم جمع کنی سی هزار تومن میشه ؟ از کجام بیارم ؟ میلاد هم میگفت دویست هزار تومن پول دادم حالا یه هفته ای بیام پنجاه تومنشو بدم بره ..؟؟ چند دقیقه ای مشاجره بود اما لحن همه آرومتر شده بود ، آخر فراست گفت پس بیاید من صورتجلسه بنویسم و تمومش کنیم ، بابام گفت آخه از کجا بیارم ، فراست گفت تو که صدو بیست تومن میتونی جور کنی دیگه سی تومن چیزی نیست میتونی اونم پیدا کنی ، بابام گفت سی هزار تومن میدونی یعنی چند سال کار من ؟؟ فراست گفت حالا اتفاقیه که افتاده توی پنج تا انگشت وقتی یکیش زخم میشه و درد میگیره همه درگیر میشن ، بابام گفت امان از اون یه انگشت زخمی !! ، میلاد گفت من اگه امضا کنم هم راضی نیستم .. ، پنجاه هزار تومن پولمو بیخود و بیجهت بالا کشیدید .. ، بابام گفت من بهتره برم آقا .. ، فراست گفت عصبانی نشید ، بنده خدا پولشو بردن ، هر کی دیگه هم باشه عصبانی میشه .. ، بعد رو به میلاد گفت حاجی این بنده خدا چیکاره است که شما اینقد لیچار بارش میکنید ؟ میلاد گفت باشه بابا .. ، کجا رو امضا کنم ..؟؟ فراست گفت پس قرار شد ایشون صد و پنجاه تومن بدن و شما رضایت بدید در مقابل چکتون ، بعد ادامه داد آقای بمانی اما شما شرعا و عرفا در مقابل بقیه پنجاه هزار تومنی که از ایشون گرفتین مسئولین ، که اگه شما یا برادرتون پول دستتون رسید بقیه پول ایشون رو ببرید بدید .. ، میلاد گفت حداقل یه چک بدید بابت بقیه اش ، بابام گفت من هیچی نمیدم ، همینطوریش هم همه زندگیم رو فروختم بخاطر آبروی بابام ، یه چک هم بدم که بقیه عمرم گدایی کنم ؟ من فقط قول میدم که اگه پیداش شد سعی کنم پولتونو زنده کنم ، همین .. ، میلاد قرولندی کرد اما معلوم بود راضیه .. "صدای تق ضبط صوت نشون داد که یه طرف نوار تموم شده ، چند ثانیه بعد اونطرف نوار شروع به پخش شدن کرد ، اما معلوم بود خالیه و چیزی روش ضبط نشده .. ، رو به کامبیز گفتم اه بقیه اش ضبط نشده ، کامبیز گفت به اندازه کافی شنیدیم .. ، بابات پنجاه هزار تومن بیخود و بیجهت از یارو پول گرفت به همین سادگی به همین خوشمزگی !! ، خندیدم ، کامبیز گفت خداییش شیطون باید بیاد پیش بابات درس یاد بگیره ، من فقط نفهمیدم بابات با این همه زرنگی چطور نمیتونه یه زن نگهداره .. ، گفتم اون یه دونه زن مامان شهین منه که خودش از زرنگی چیزی کم نداره و کلاه سرش نمیره ، اون یه دونه مرد هم بابای منه که یه زن واسش کمه و همش دلش میخواد خانم بازی کنه ... ، اینه که کارشون نمیشه !! ، کامبیز خندید و گفت آره ، دلیلش همینه ! توی خونه ارواح از اتاق سرهنگ به بابام زنگ زدیم .. ، بابام گفت گوش دادی ؟؟ با خنده گفتم بله .. ، بابام گفت کامبیز هم گوشا داد ؟ گفتم بله ، بابام گفت خوب دیگه خیالتون راحت ، گفتم فقط آخر جلسه ضبط نشده بود ، بابام گفت تا کجا شنیدین ؟ گفتم تا اونجا که قرار بود صورتجلسه امضا کنین ، بابام گفت پس همشو گوش دادین ، فقط من فردا پول میدم به فراست و فراست به عنوان وکیل چک خودشو میده به میلاد و امضا میگیره که هیچ شکایتی نداره .. ، حالا پول واسه دوستت پیش منه .. ، یا پول رو بریزید به حساب مامانش و به میلاد زنگ بزنن و بره چکشو نقد کنه .. ، یا یه وکیل دیگه بگیرید که بره پول بده و چکها رو بگیره ، که البته من با وکیل موافق تر هستم ، هر وکیلی غیر از فراست !! ، گفتم چشم من با دوستم صحبت میکنم و نتیجه رو به شما میگم .. واسه کامبیز تعریف کردم که بابام چی گفته .. ، کامبیز هم موافق بود دو سه تومن از پول خود یارو رو هزینه وکیل کنیم اما یه وکیل وارد پیگیر ماجرا بشه که دیگه جای حرف و حدیث نمونه .. ، بعد گفت این سهیلا بد جوری مدیون تو شد .. ، گفتم اولا که کار همه بود تو .. ، من و بابام ، بعدشم مهم نیست جلوی یه مردیکه نزول خور رو گرفتیم یه رفیق خوب هم واسه خودمون درست کردیم .. ، کامبیز گفت من که عمرا بخاطر یه جنده میرفتم خودمو مینداختم تو دهن شیر .. ، همش همت خودت تنها بود ..
AriaT: بعد یه دستمال برداشت و روی کسش گذاشت و خودشو پرت کرد توی کمد .. ، ببخشید حموم ... ، کامبیز قاه قاه میخندید و گفت بیا ببین .. ، نزدیک شدم و دیدم یه قسمت بزرگ از لحاف خیس و کثیف شده .. منم خندیدم ، کامبیز با دستمال یه مقدار لحاف رو تمیز کرد و بعد جمعش کرد و گفت امشب باید زیر پتو بخوابیم ، بعد گفت بیا ما هم بریم دوش بگیریم ، من که خیس عرقم ، گفتم آره بریم .. ، بعد هم دنبال مامانش رفتیم توی کمد ... ، ببخشید ...، توی حموم ... خیلی این تیکه اش باحال بود. از بس غرق داستان شده بود کمد و حموم را قاطی کرده بود . خسته نباشی دادا . خیلی با این طنزت حال کردم مرسی که تو نوشته هات سنگ تموم میذاری