Mahour9: خلاصه حذف شدنش از داستان جوری بشه که از ارزشش تو زمان بودن کم نشه.(نزدیک به واقعیت). ناتاشای واقعی حتی بهم نگفت داره میره ... چنان تو زمین فرو رفت و ناپدید شد که بعضی وقتها فک میکردم نکنه خواب و خیال بود ..یه آهنگی داره علیرضا روزگار نه از عشقم فراری بود ... ، معمای عجیبی بود چقد خوبه اگه حل شه هر وقت این آهنگو میشنوم ناخود آگاه قیافه اش میاد جلوی چشمام .. ، خیلی خاطرات خوبی برام جا گذاشت اما رفتنش دقیقا همینطوری بود ...
سلام آریا جان ببخشید من چون تازه هفته پیش این داستان رو دیدم خیلی از کامنت ها رو نخوندم برا همین نمیدونم کی تا کی آپ میکنی مشه لطفا بگی که من موقش که شد بیام ممنون
اریا جان سلام. خسته نباشی و تشکر بابت داستان زیبات. یه پیشنهاد داشتم تو این یه ماه با همین ریتم الان داستانو بنویس, اینطوری هم ریتم نوشتنت رو حفظ میکنی و هم از سایت جلو میفتی و اگه به هر دلیلی یه هفته نتونستی بنویسی, مشکلی برای ارسال نخواهی داشت. در هر حال این فقط یه پیشنهاده. باز هم تشکر برای داستان عالیت.
سلام آربا عالی بود فقط همون که خودت گفتی خیلی کوتاه نوشته بودی!!مخصوصا اونجاش که با رویا بودی کاملا ازش پریدی و توضیح ندادی که چه اتفاقی افتاد!!!بازم تشکر مرسی از وقتی که میزاری
gavil: عالی دمت گرم چاکریم ، ممنون که میخونید moohammadyaqoob: اووووووففففف واییییییی این دیگه چی بود دمت گرم اریا جان بخدا حس میکردم تو اون داستانم اینقدر ک واقعی بود فدات داداش دمت گرم خیلی عالیه داستانت و منتظرت هستیم ک بعد از محرم باز بیای دلمون واسه داستانت و خودت لک میزنه ممنون رفیق قدیمی ، حتما میام azaz110: دستت درد نکنه آریا جان . خسته نباشی . گل کاشتی لطفا تاریخ آپ بعدی(فصل جدید) را همین جا بنویس ممنون از شما دوست عزیز ، چشم ، هنوز تاریخ دقیقی ندارم ، اما به محض اینکه تونستم همینجا اطلاع میدم Reza_uk_r: ایول دادا عالی بود چاکریم marchobe: عالی بود دمت گرم ممنون از تعریفت عزیزم پیشنهادت داستان رو جذاب تر کرد Mahour9: سلام.عالی بود فقط حیف زود تموم شد ممنون ، دیگه ببخشید amirrezahhdyd: سلام آریا جان ببخشید من چون تازه هفته پیش این داستان رو دیدم خیلی از کامنت ها رو نخوندم برا همین نمیدونم کی تا کی آپ میکنی مشه لطفا بگی که من موقش که شد بیام ممنون سلام ، معمولا هر دوهفته یه بار پنجشنبه ها آپ میکنیم ، بجز وقتایی که فصل تموم میشه (مثل ایندفعه ) که یکم بیشتر طول میکشه ، حتما خبر میدم donsasan: اریا جان سلام. خسته نباشی و تشکر بابت داستان زیبات. یه پیشنهاد داشتم تو این یه ماه با همین ریتم الان داستانو بنویس, اینطوری هم ریتم نوشتنت رو حفظ میکنی و هم از سایت جلو میفتی و اگه به هر دلیلی یه هفته نتونستی بنویسی, مشکلی برای ارسال نخواهی داشت. در هر حال این فقط یه پیشنهاده. باز هم تشکر برای داستان عالیت. دو سه دفعه کامنتت رو خوندم تا متوجه شدم که منظورت چیه .. ، حتما سعی میکنم همینکارو بکنم دوست من ، البته تصمیم داشتم یه مسافرت چند روزه برم ، اما توی مسافرت هم اگه تونستم نوشتن رو ادامه میدم ، ممنون که میخونی و ممنون که کامنت و پیشنهاد میدی عزیزم Ramtin_Z: آریاخان داستان انقدر جالب و پرقدرت داره جلو میره که دیگه واقعا صبر کردن سخت شده ممنون عزیزم ، سعی میکنم زودتر بنویسم boyhell: سلام آربا عالی بود فقط همون که خودت گفتی خیلی کوتاه نوشته بودی!!مخصوصا اونجاش که با رویا بودی کاملا ازش پریدی و توضیح ندادی که چه اتفاقی افتاد!!! بازم تشکر مرسی از وقتی که میزاری سلام ، ممنون دوست من ، سعی میکنم از سکسهای تکراری زود بگذرم که داستان بیمزه نشه .. ، این قسمتها رو میزارم که با تخیل خودتون بازسازیش کنید .. ، یکم هم به دوگوله فشار بیارید بد نیست (شوخی ) heyhal54: عالی بود..... واو ... ، مطمئنی ؟ این یه کامنت کاملا سورپرایز بود ... ، ممنون
خدائی این داستان نیست ،یه سناریوی واقعیه و نویسندش هم یه نویسنده کامل ،باهاش حین خوندن لحظه هارو تجربه میکنی.انگار که صحنه رو حضور داری و لمسش کردیواقعا دست مریزاد و آفرین قلم زیبائی داری
AriaT: ناتاشای واقعی حتی بهم نگفت داره میره ... چنان تو زمین فرو رفت و ناپدید شد که بعضی وقتها فک میکردم نکنه خواب و خیال بود ..یه آهنگی داره علیرضا روزگار نه از عشقم فراری بود ... ، معمای عجیبی بود چقد خوبه اگه حل شههر وقت این آهنگو میشنوم ناخود آگاه قیافه اش میاد جلوی چشمام .. ، خیلی خاطرات خوبی برام جا گذاشت اما رفتنش دقیقا همینطوری بود ... سلام آریا عزیز خسته نباشی واقعا چقدر حس بدیه که آدم ارزشمند یهو از زندگیت محو بشه ! -------------------------------------------------------------------------مرسی از داستان خوبت . خیلی خوب پیش رفتی تا اینجا . جالب هم کار کردی واقعا فکر کنم توی فصل جدید باید منتظر اتفاقات عجیب و غیر منتظره باشیم .
به به! سلام! من دو هفته پیش هم داستان رو با موبایل خوندم، دیگه حسش نبود بیام سر سیستم که نظر بدم، ولی این هفته گفتم اصلا نمیشه! اول اینکه بعد از صبر بسیار زیاد چقد کم بود دوم اینکه ناتاشا نیومده داره میره که! من شخصیت مورد علاقم تو این داستان تقریبا میتونم بگم ناتاشا بود، که اونم الان داره فلنگ رو میبنده! حیف واقعا، حیف تر اینکه در واقعیت هم یهو غیب شد! از سر کنجکاوی میپرسم میتونی جواب ندی، ولی اصلا پیگیرش شدی؟ از طریق بیمارستان ها، سازمان های توی ایران، یا خود صلیب سرخ؟ در ضمن اینم که الان میخوام بگم در حد یه پیشهاده، دوست داشتی انجام بده، ولی میتونی سرگذشت واقعی خودت و ناتا(اسمش هرچی که بود) رو بنویسی؟ من یکی به شخصه خیلی دوست دارم از واقعیت این ماجرا هم با خبر بشم، بحث ناتاشا بیشتر، اما در کل! مثلا الان میدونیم که در واقعیت هیچوقت با زن حسین(آزاده بود اسمش؟) رابطه جنسی نداشتی، ولی تو داستان قضیه فرق میکنه و هنوز ادامه داره این مبحث! واسه من این چیز خیلی جالبیه! در نهایت هم باید بگم بدبختانه و بیصبرانه منتظر فصل جدید و قسمت های جدید این داستان هستیم!موفق باشی