انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 82 از 108:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  107  108  پسین »

یک تابستان رویایی


مرد

 
یک تابستان رویایی فصل هفتم قسمت بیست و دوم


توی راه همش تو فکر این بدبختی جدیدی بودم که سرم اومده ، سعی کردم حواس خودمو پرت کنم و به چیزهای دیگه فکر کنم ، یادم افتاد که امروز پنجشنبه است و آزاده گفته که امروز میتونه دو سه ساعت بیاد پیشم ، دستی به کیرم مالیدم و به ساعت نگاه کردم ، یه کمی از ده گذشته بود ، گاز ماشینو گرفتم که زودتر برسم خونه و به آزی زنگ بزنم ، اونوقتها پنجشنبه ها ادارات تعطیل نبود و نیمه وقت بودن ، بانکها و ادارات تا ساعت دوازده و بعضیهاشون تا یک باز بودن البته بانکها هنوز هم همینطوری هستن .. ، دستی به کیرم مالیدم که با یاد آوری صورت خوشگل و اندام بی عیب آزی و فکر اینکه احتمالا چند ساعت باهاش توی خونه تنها میشم حسابی راست شده بود .. ، ماشینو پارک کردم و تقریبا بدو بدو رفتم توی خونه .. ، از صدای جاروبرقی فهمیدم که سارا توی پذیرایی مشغوله .. ، به سمت مخالف و طرف اتاق سرهنگ رفتم و قبل از هر کار دیگه ای گوشی تلفن رو برداشتم و شماره آزاده رو گرفتم ، تقریبا بلافاصله بعد از اینکه تلفن زنگ خورد آزی گوشی رو برداشت و همینکه گفتم الو آروم گفت حمید .. ، گفتم جونم ، تند و تند گفت حمید حسین امروز نرفته بانک ، الان حمامه .. ، شب هم نمیره جاجرود ، برنامه کنسله .. ، حرفش مثل پتک توی کله ام خورد ، بعد گفت شماره ات رو بهم بده ، چون احتمالا برنامه اش برای فردا شده ، اگه رفت بهت زنگ میزنم .. ، گفتم باشه عزیزم یادداشت کن ، شصت و پنج ... ، گفتم خیلی بد شد که ، گفت آره منم فکر نمیکردم اینطوری بشه ، بعد یهو لحن حرف زدنش عوض شد و صداش یکم بلند شد و گفت باشه سمیرا جون ، به مامان اینها سلام برسون .. ، باشه .. ، قربانت ... ، بعد هم بدون اینکه منتظر حرف زدن یا جواب من بشه گوشی رو قطع کرد ، خیلی حالم گرفته شده بود ، در کمد رو باز کردم و شلوار و لباسم رو توش گذاشتم ، قوز بالا قوز شده بود ، میخواستم با قرار آزاده قضیه سربازی رو فراموش کنم و یه هیجانی رو تجربه کنم اما اونهم به سنگ خورده بود ، با اخم و تخم لباسهام رو عوض کردم ، شلوارکم رو پوشیدم و گفتم حالا کامبیز میاد یکم باهاش حرف میزنم و آروم میشم ، با این نقشه که برم و یه چایی واسه خودم بریزم از اتاق بیرون اومدم ، هنوز صدای جاروبرقی از توی پذیرایی میومد .. ، از بغل اتاق بچه که میگذشتم حس کردم از توی اتاق یه صدای حرف زدن آدم میاد ، خیلی تعجب کردم ، سارا که توی پذیرایی بود .. ، بعد لای در اتاق رو باز کردم و با دیدن سپیده که کنار تخت بچه نشسته بود و داشت لالایی میخوند که بچه رو خوابش کنه کلی تعجب کردم ، بهم نگاه کرد و لبخند زد و با سر سلام کرد ، متقابلا با اشاره سر سلام کردم ، خیلی از خواهرش خوشگلتر و خوش هیکل تر بود ، پوستش سفید سفید بود و با اینکه گوشتالو بود اما برعکس سارا اصلا چاق محسوب نمیشد ، یه لبخند نمکی روی صورتش بود ، یه دامن اسکاچ روی زانو پاش کرده بود ، بلوز بافتنی تیره رنگ ، جوراب هم نپوشیده بود و یه صندل قرمز دم پاش انداخته بود ، من ساق پا و بازوی گوشتالو رو توی زن خیلی میپسندم و سپیده هم درست همونطوری بود ، با سینه هایی که از روی لباس حدس میزدم باید سایزش هفتاد و پنج باشه ، کمرش نسبتا باریک بود و هیکلش مدل ساعت شنی بود ، با باسن نسبتا بزرگ .. ، موهای تیره ای که بافته بود و پشت سرش انداخته بود ، یاد حرفهای سارا افتادم که میگفت باهاش لز میکنه ، به این فکر کردم که لختش چه شکلیه و وقتی با سارا به هم ور میرن تماشا کردنشون چه کیفی میده ، سری تکون دادم و در اتاق رو بستم ، بیشتر زل زدن بهش دیگه بیتربیتی بود .. ، کیرم به سرعت و شدت قد کشیده بود ، بیخیال چایی شدم و از آشپزخونه رد شدم و رفتم سمت پذیرایی تا از سارا در مورد حضور سپیده بپرسم ، با دیدن من لبخند زد و جاروبرقی رو خاموش کرد و سلام کرد ، لبخند زدم و سلام کردم و به سمتش رفتم ، لباس فرم خونه تنش بود و جوراب نازک و دامن کوتاه کیر راست کن تنش بود اما پابرهنه بود ، زیاد دیده بودم توی خونه پابرهنه میگرده ، میگفت کار کردن با کفش پاشنه بلند براش سخته .. ، گفته بود که زمان سرهنگ هم هر وقت میتونست فوری کفشهای پاشنه بلند رو از پاش در میاورده .. ، البته من هم اصلا سخت نمیگرفتم .. ، همینقدری که وقتی میخواد جلوی من راه بره و وقتی که مهمون داشتم کفشهاش رو بپوشه برام اوکی بود .. ، گفتم سپیده رو آوردی .. ، گفت آره ببخشید .. ، روزهایی که تنها هستم خیلی حوصله ام سر میره ، امروز بهش گفتم بیاد هم رضا رو نگهداره هم با هم حرف بزنیم حوصله امون سر نره .. ، خندیدم و گفتم آهان هم اگه وقت شد یه دستی به سر و کول همدیگه بکشید .. ، گونه اش گل انداخت و با خجالت گفت نه دیگه .. اینجا که از این کارها نمیکنیم .. ، با خنده گفتم من که از خدامه بکنید !! ، خندید ، گفتم اونی که گفتم نشد ..؟؟ ساکت شد و گونه اش باز هم سرختر شد .. ، گفت در مورد خودم و شما بهش گفتم .. ، با خنده گفتم آخ جوون ، گفت خوب ولی دیگه نه روم شد و نه تونستم چیز دیگه ای بهش بگم .. ، گفتم اه میگفتی دیگه .. ، گفت حالا بعدا شاید بهش گفتم .. ، میترسم اگه بفهمه به شما گفتم که باهاش لز میکنم که دیگه عصبانی بیشه و جواب سلام خودم رو هم نده !! ، اینو گفت و دوباره جاروبرقی رو روشن کرد ، نزدیکش شدم و همونطوری که خم شده بود از پشت بغلش کردم و کیرمو از پشت به کون گنده اش چسبوندم و گفتم آره ولی کاش یه فکری میکردی .. ، گفت باشه حالا تو یه فرصت مناسب بهش میگم تا ببینم چی میگه .. ، کیرمو که دیگه کاملا راست شده بود روی کونش مالیدم و گفتم آره .. ، حتما بگو .. ، با خودم گفتم امشب اگه دستم به هیچ کس دیگه ای نرسید اینو میکنم ، اگه هزار بار هم جق بزنم یا برام جلق بزنن باز هم به اندازه یه بار کس کردن بهم حال نمیده و باعث سبک و راحت شدنم نمیشه .. ، البته هنوز هم همینطوری هستم .. ، یاد مام و اسپری و عطری که براش خریده بودم افتادم و گفتم آه راستی یه چیزی واست گرفتم ، تو ماشینه .. ، بعد رفتم توی حیاط و از توی داشبورد کیسه رو برداشتم و برگشتم داخل خونه و کیسه رو به سمتش گرفتم ، نگاهی به محتویاتش انداخت و گفت به به ، ممنون ، خداروشکر اصلا بهش بر نخورد ، همش میترسیدم که بهش بر بخوره که براش مام خریدم ، اما خوشحال هم شد .. ، با خودم گفتم شاید اینبار دیگه بوی گند بدنش باعث خراب شدن سکسم نشه .. ، بهش گفتم ببین از بوش خوشت میاد ؟ در مام رو باز کرد و بو کرد و گفت عالیه .. ، گفتم اسپری رو هم امتحان کن .. ، یکم روی هوا زد و گفت به به خیلی خوبه .. ، گفتم بزن به بدنت .. ، گفت حیفه بعدا که دوش گرفتم میزنم ! ، گفتم حیف چیه .. ، گرفتم که استفاده کنی ، تموم شد دوباره میگیرم برات بعد هم اسپری رو از دستش گرفتم و گفتم دستها بالا ، با خنده دستش رو بالا برد ، اسپری رو به زیر بغلش نزدیک کردم و بیرحمانه نصفشو زیر بغلها و روی بدنش خالی کردم !!
سپیده از اتاق بیرون اومد ، با شنیدن صدای در اتاق از سارا جدا شدم ، با لبخند به سمت ما اومد ، به هیکلش نگاه کردم و دیدم هیچی نمیخوام جز اینکه لخت شدنش و لز کردنشو تماشا کنم .. ، با خودم گفتم هر طوری شده لخت شدنتو تماشا میکنم ، به سارا گفتم میرم یه چایی بریزم ، گفت صبر کنید براتون میریزم اما بعد انگار پشیمون شده باشه رو به سپیده کرد و گفت سپید جون زحمتت نیست یه چایی برای اقا حمید بریزی ؟ سپید گفت نه .. ، چشم .. ، بعد هم به سمت آشپزخونه رفت و منم دنبالش ... ، به هیکلش نگاه میکردم و لختشو تصور میکردم .. ، ساقهای سفید و گوشتالوش رو نگاه میکردم و دون دون موهای تازه بیرون زده اش نشون میداد که شاید دو سه روز پیش موهای پاش رو زده ، بازوهاش سفید و بلوری بود اما دستهاش به نسبت یکم زمخت و کارگری بود ، عیب دیگه ای توش پیدا نکردم بجز اینکه من شخصا خوشم نمیاد رگهای دست و پای یه زن بیرون زده باشه اما رگهای دست و پای سپیده نسبتا بیرون زده بود و رنگ سبز رگهاش از زیر پوست سفیدش کاملا مشخص و برجسته بود .. ،البته قبلا هم گفتم که وقتی با سپیده دست میدادم دستهاش گوشتالو بود و یکم هم معمولا مرطوب بود که خیلی حس خوبی بهم میداد ، گفتم سپیده خانم شاغل هستی ؟ خندید و گفت تا چند روز پیش بودم ! ، با تعجب گفتم تا چند روز پیش ؟ گفت آره توی یه آژانس هواپیمایی کار میکردم ، اما آژانس تعطیل شد .. ، گفتم آهان .. ، گفت واسه همینه که وقت پیدا کردم امروز بیام اینجا .. ، گفتم حداقل اینش خوب بود که ما افتخار پیدا کردیم شما رو ببینیم .. ، لبخند زد .. ، زنگ آیفون منو از حال خودم بیرون کشید ، دو سه ثانیه طول کشید تا یادم بیفته منتظر کامبیز هستم .. ، کامبیز با قیافه ای که نگرانی ازش میبارید خودشو به آشپزخونه رسوند ، با تعجب یه نگاهی به سپیده انداخت و سلام کرد و بعد پیش من نشست .. ، سپیده که فهمید کامبیز میخواد با من تنها باشه گفت من با اجازه میرم به سارا سر بزنم ، بعد از جاش پاشد و از در بیرون رفت ، گفتم سپیده است ، خواهر سارا ! ، گفت آهان بعد با نگرانی پرسید چه خبر ؟ قضیه چیه ؟ بابات زنگ نزد ؟ گفتم نه بابا نمیدونم .. ، بابام هم صبح نامه رو برداشته و رفته کارخونه نمیدونم به اینها سر زده یا نه .. ، زنگ نزد ، کامبیز یه نگاهی به ساعت انداخت و گفت الان ظهره دیگه پاشو یه زنگ به بابات بزن ببینیم چه خبره ، بعد یه طوری که انگار با خودش حرف میزنه گفت یعنی چی که نامه فرستادن پاشو بیا سربازی ؟ اینهمه مشمول ، به همه نامه میدن ؟ آدرس همه رو دارن ؟ آخه یه کاره برداشتن واسه تو نامه فرستادن ؟ سرمو تکون دادم و کامبیز گفت خیلی عجیبه ، بعد گفت پاشو دیگه .. ، یه زنگ بزن ببین بابات رفته یا نه .. ، چقد بیخیالی .. ، در حالی که از جام بلند میشدم گفتم مامانم از قول بابام گفت که احتمالا تا وقتی که بابام از انگلیس برگرده باید صبر کنم ، کامبیز گفت مگه نگفتی که تو نامه نوشته دوشنبه اونجا باشی ؟ گفتم اوهوم ، کامبیز گفت بابت کی برمیگرده ؟ گفتم احتمالا ده روز میمونه ، کامبیز گفت پس حداقل یه زنگ بزن بهش ببینیم چی میگه .. ، گوشی تلفن رو برداشتم و شماره اف ایکس کارخونه رو گرفتم .. ، سها گفت سلام بفرمایید ، گفتم سلام سها ، حمید هستم ، گفت چطوری حمید جان ؟ گوشی رو نگهدار وصلت کنم مهندس ، از وقتی اون اتفاقها بینمون افتاده بود سعی میکرد صحبتهای تلفنیش باهام خیلی کوتاه باشه ، میترسید چیزی بگم و کسی پیشش باشه و آبروش بره ، خندیدم و صبر کردم که بابام گوشی رو برداره .. ، یه سری تلفنهای آلمانی که زمان خودش خیلی باکلاس بود بابام آورده بود که نصب کردنش هم برای کارشناس ایرانی از روی کاتالوگ کلی زمان برد .. ، فکر کنم الان همون تلفن رو به یه بچه مدرسه ای هم بدی مثل آب خوردن نصبش میکنه .. ، زیر شماره گیرش چهار پنج تا دکمه داشت که هر کدوم رو میزدی یه داخلی زنگ میخورد .. ، فکرشو کن ، یه آیفون معمولی هم الان ده برابر اون قابلیت داره .. ، اما اون زمان خیلی با کلاس بود .. ، تو زمانی که همه از سیستم (داد ) استفاده میکردن و وقتی کسی زنگ میزد داد میزدن و طرف مقابل رو صدا میکردن توی کارخونه بابام یه تلفنی وصل بود که وقتی زنگ میخورد منشی گوشی رو برمیداشت و به داخلی مورد نظر وصل میکرد .. ، خلاصه چند تا زنگ که خورد بالاخره بابام گوشی رو برداشت ، معلوم بود که وسط یه جلسه کاری ای چیزی زنگ زدم چون خیلی رسمی باهام سلام و علیک کرد و بعد گفت حمید جان من الان خیلی گرفتارم اما اگه واسه اون نامه زنگ زدی نگران نباش خودم حلش میکنم ، شما هم نمیخواد دوشنبه جایی بری .. ، صبر کن تا من از سفر برگردم .. ، الان اگه کار دیگه ای نداری من اینجا مهمون دارم .. ، هنوز غیر از سلام چیز دیگه از دهنم در نیومده بود که بابام خودش تنها همه حرفها رو زد و فقط باید خداحافظی میکردم .. ! ، ناچار من هم گفتم باشه بابا ، ممنون و خداحافظ .. ، کامبیز داشت با تعجب نگاهم میکرد ، جمع حرف زدنم با بابام سی ثانیه هم نشد و من گوشی رو قطع کردم ، کامبیز گفت چی گفت ؟ چرا حرف نزدی ؟ گفتم مثل اینکه جلسه داشت اما گفت نگران نباش دوشنبه هم جایی نمیخواد بری ! ، کامبیز گفت وقتی بابات میگه نگران نباش من یکی که خیالم راحت میشه .. ، عمو فریدون هیچوقت بی حساب حرف نمیزنه ، با حرکت سر تایید کردم ، کامبیز گفت این سپیده بد چیزی هم نیست ها !! ، گفتم آره ، بدم نمیاد یه چرتی باهاش بزنم ! ، کامبیز خندید و گفت من که رسیدم مشغول مخ زنی بودی ؟ گفتم نه بابا اعصاب مخ زنی ندارم که رفته بودم چایی بریزم ، کامبیز خندید و گفت حالا که دیگه بابات خیالتو راحت کرده ، حالا که گفتی منم از صبح چایی نخوردم ، بیا بریم یه چایی بخوریم .. ، از جامون بلند شدیم و میخواستیم از خونه بریم بیرون که تلفن دوباره زنگ خورد ، نگاهی به کامبیز انداختم ، کامبیز گفت بردار دیگه شاید بابات باشه .. ، گفتم بابام نیست ، اما به سمت گوشی سیاه و پر سر و صدا رفتم و برداشتمش .. ، الو... ، صدای عصبانی ماندانا به گوشم رسید که میگفت اگه من زنگ نزنم تو کلا یه زنگ هم نمیزنی ! ، گفتم بابا دیروز حرف زدیم که .. ، تو چرا همش شاکی هستی ؟ گفت فک کنم دلم واسه پدرام تنگ شده ! ، با تعجب گفتم چی ؟ گفت همین دیگه ، از دست پدرام باید در میرفتم ، هر نیمساعت زنگ میزد و آمار میگرفت که کجایی ، با کی هستی ، کجا میری ، کی برمیگردی ، بعد هم هر روز میومد و سر میزد و یکی دو ساعت باهام بود ، وقتی از دستش در میرفتم و قالش میذاشتم و یه زیر آبی میرفتم کلی کیف میداد ، اما از وقتی تو دوست پسرم شدی برعکس شده ، من باید دنبال تو بگردم و از زیر دست و پای این و اون جمعت کنم ، وقتی هم که بهم زنگ میزنی همش باید آماده باشم که میخوای منو ببری بندازی لای دست و پای یه نفر دیگه که زنشو یا دوست دخترشو بپیچونی ! ، بعد با خنده گفت آخه این چه وضعیه ..، میخوام زنگ بزنم و به پدرام بگم برگرده ، گفتم بد فکری هم نیست ، لحن بی حالت و بی حوصله ام فوری بهش فهموند که اوضاع عادی نیست ، پرسید چی شده حمید ؟ گفتم هیچی .. ، گفت راستشو بگو ، گفتم هیچی بابا یه نامه واسم فرستادن از نظام وظیفه که پاشو بیا سربازی !! ، گفت اوه .. ، مگه نگفتی یه سال وقت داری ؟ گفتم بله ، خودم اینطوری فکر میکردم اما ظاهرا نظر اداره نظام وظیفه با نظر من فرق داره ! ، خندید و به شوخی گفت حالا طوری نیست ، منتظرت میشم ! ، گفتم هیشکی هم نه تو !! ، شاید پنج دقیقه منتظرم بشی ! ، کامبیز خندید و ماندانا صدای خنده اش رو شنید و گفت کامبیزه ؟ گفتم اوهوم ، گفت سلام برسون ، کامبیز متوجه شد و اشاره کرد که تو هم سلام برسون .. ، گفتم کامبیز هم سلام میرسونه ، ماندانا زیر لبی گفت بابای پدرام میتونست کارتو درست کنه ، شنیدم و گفتم بابای پدرام ؟ گفت اوهوم .. ، حاضر بودم خودم برم دستشو بزارم تو دست پدرام ، به شرطی که مطمئن بودم باباش کارمو درست میکنه ، اما به فکر خودم خندیدم ، حتی اگه ماندانا دوباره با پدرام دوست میشد باز هم عمرا پدرام میذاشت باباش کار منو درست کنه .. ، ماندانا گفت میخواستم بگم پاشی بیای پیشم ، میای ؟ گفتم امروز که فکر نکنم ، منتظرم بابام شب برگرده برم ببینم چی میگه .. ، ماندانا گفت ولی فردا شب حتما بیا .. ، گفتم حالا تا فردا شب .. ، ماندانا گفت فردا شادی و سوگل هم با دوست پسرهاشون میان خونه ما دور هم هستیم ، نمیخوام تو اون جمع فقط من تنها باشم ... ، بعد با عصبانیت اضافه کرد اگر نیای یکی دیگه رو واسه خودم پیدا میکنم .. ، گفتم باشه بابا چرا شاکی میشی ، فردا شب میام پیشت ، چه خبر هست حالا ؟ گفت خبر خاصی نیست ، میخوایم دور هم بشینیم یه مشروبی بخوریم و یکم بگو بخند کنیم و یه شامی بخوریم و بعد هر کی گم شه بره خونه خودش ، گفتم چشم خدمت میرسیم ! خندید و گفت باشه .. ، راستی به مامانت بگو شب هم پیشم میمونی ، منتظرت نمونه ! ، گفتم مگه بابات نیست ؟ گفت خوب باشه ، چند بار بگم که بابام کاری به کار ما نداره ؟ گفتم باشه .. ، چه ساعتی بیام ؟ گفت من خونه ام هر موقع اومدی بیا ... ، فقط از هفت شب دیرتر نیا ، گفتم چشم ، خندید و گفت باشه پس فعلا .. ، گفتم راستی .. ، کجا بیام ؟ خیابون کاخ ؟ گفت نه بیا نیاورون .. ، گفتم باشه و بعد گوشی رو قطع کردم .. ، کامبیز گفت دعوت شدی ؟ گفتم اوهوم .. ، یکم مردد بود که بپرسه خودش هم دعوته یا نه .. ، گفتم شادی هم با دوست پسرش هست ... ، کامبیز جواب خودشو گرفت و گفت آهان .. ، کامبیز نیمساعت دیگه هم نشست اما بعدش گفت که میخواد بره خونه .. ، گفت مامانش دست تنهاست و آسیه هم که فس فسو .. ، اینه که مامانش واسه مهمونی دوره ایش خیلی روی کمک کامبیز حساب کرده ، بهم گفت اگه حوصله ات سر نمیره پاشو با هم بریم خونه ما .. ، عصر میریم تو اتاق من و یه موسیقی ای گوش میدیم و یه مشروبی میخوریم تا مهمونهای مامانم برن .. ، بعد من و تو میمونیم و پری و پروانه !! ، گفتم بیخود به دلت صابون نزن ، مهمونیهای مامانت حداقل تا یک و دو صبح طول میکشه ، تا اونوقت هم اونها اینقد توی مهمونی زدن و رقصیدن که بعدش عین جنازه میفتن و حال کس دادن به من و تورو ندارن .. ، خندید و گفت البته که حق با شماست ! ، بعد یهو گفت راستی پول خلیل رو آوردم ، خودت بهش میدی یا من بهش بدم ؟ گفتم چقد شد ؟ گفت صد و شصت و سه تومن ، گفتم اوه ما که فروختیم صد و چهل و خورده ای .. ، کامبیز گفت بله .. ، از اونموقع تا حالا اینقد قیمتش رفته بالا .. ، یه فکری کردم و گفتم این اندازه پنج سال حقوقشه ، الان بهش بدی ول میکنه میره و دست و پای ما رو میذاره تو پوست گردو ، فعلا نگهش دار .. ، کامبیز گفت پس فردا میرم تبدیلش میکنم به دلار که دیگه ارزشش کمتر نشه .. ، سری تکون دادم و تایید کردم ، باهام خداحافظی کرد و رفت ...
AriaT
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل هفتم قسمت بیست و سوم


طاقباز روی تخت افتادم و به لوستر ساده آویزون به سقف زل زدم و توی فکر و خیال خودم غرق شدم ، نمیدونم کی خوابم برد اما وقتی بیدار شدم ساعت حدودای دو بعد از ظهر بود و شکمم قار و قور میکرد.. ، از جام بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم که یه فکری واسه شکمم بکنم ، صدای بگو مگوی آرومی رو از توی اتاق ربکا شنیدم و درست وقتی که دم در رسیدم در باز شد و سارا با قیافه عصبانی بیرون اومد ، با دیدن من هول شد و لبخند زد و گفت سلام آقا حمید بیدار شدید ؟ براتون یه ناهار سر دستی درست کردم ، کشک و بادمجون .. ، اگه میلتون میکشه که بخورید ، نمیدونستم ناهار میمونید وگرنه یه غذای بهتر درست میکردم ، گفتم همون عالیه .. ، گفت پس بریم توی آشپزخونه براتون بکشم .. ، باهاش رفتم توی آشپزخونه ، توی کشک و بادمجونش نعنا داغ و گردو ریخته بود که من دفعه اولی بود که امتحان میکردم ، خیلی خوب شده بود ، با لذت میخوردم ، بعد فضولیم گل کرد و گفتم سارا واسه چی با سپیده دعوا میکردی ؟ گفت من ؟؟ خندیدم ، آروم گفت توقع بیجا داره ، مگه من چقد حقوق میگیرم ، فکر میکنه من یه عالمه پول قایم کردم و بهش نمیگم ، سه هزار تومن پول دستی میخواد .. ، مگه کم پولیه ؟ اندازه یه ماه حقوق منه ... ، گفتم حالا واسه چی میخواد ؟ گفت اینهم بدونی خوبه .. ، میخواد گردنبند بخره .. ، یه گردنبند دیده و هوس کرده حتما بخره .. ، میگه بهم قرض بده رفتم سر کار پس میدم .. ، حالا باز اگه واسه یه کار مهم میخواست آدم هر طوری شده براش جور میکرد .. ، یهو یه فکر شیطانی از ذهنم گذشت و گفتم من بهش میدم .. ، سارا با سرعت نگاهم کرد و گفت نمیخواد .. ، واسه چی ... ، چند ثانیه ساکت موندم و بعد با شیطنت گفتم به یه شرط ...!!! ، سارا خندید و گفت اوه .. ، بعد چی به من میرسه ؟ گفتم باشه سه تومن هم به خودت میدم ... ، یعنی اگه کامبیز تو اون ساعت اونجا بود و حرفهای منو میشنید خودش و من رو از عصبانیت جر میداد !! ، فکر کنم با شیش هزار تومن میتونستم بیست شب تا صبح با دخترهای مختلف و خوشگل بخوابم ! ، آخرین لقمه غذا رو هم خوردم ، سارا ساکت شده بود و توی فکر بود ، گفتم میرم با خلیل حرف بزنم ، تا برگردم فرصت داری سپیده رو قانع کنی ! ، اگر قانع شده بود میمونم ، اگرنه سوار ماشینم میشم و میرم خونه ! ، سارا خندید و گفت باشه باهاش حرف میزنم ...
کیرم حسابی راست شده بود ، فکر اینکه سپیده خوشگل رو لخت کنم از صبح توی مخم رفته بود و بیرون نمیومد .. ، از خونه بیرون اومدم و به سمت ته حیاط راه افتادم صدای آب پاشی بهم فهموند که خلیل مشغول آبیاری درختهای باغچه است .. ، جهت صدا رو گرفتم و به سمت خلیل رفتم .. ، شلنگ رو توی باغچه گذاشت و با لبخند به سمتم اومد .. ، گفتم خوبی آقا خلیل ؟ گفت ممنونیم آقا ، گفتم خلیل گفتی ملک پدریت توی کرمونشاه قیمتش چند بود ؟ بوی پول به دماغش خورد و گل از گلش شکفت و گفت فکر کنم با پنجاه هزار تومن بشه بخرمش .. ، اون طلا رو فروختید برام ؟ گفتم آره آقا خلیل ، ولی پولش هنوز دستم نرسیده ، تو هفته دیگه برگرد ولایتتون ، من ده هزار تومن از خودم بهت میدم برو مالکش رو پیدا کن و باهاش چونه بزن و ملک پدریت رو دوباره بخر و ده هزار تومن رو پیش پرداخت بده ، بقیه پولش رو وقتی خریدی من بهت میدم خلیل از خوشحالی خندید و گفت دست شما درد نکنه آقا .. ، گفتم این ده هزار تومن جدا از پول طلاست ، اینو خودم بهت میدم بابت اون میزه که کمک کردی فروختیم به سرهنگ .. ، گفت خیلی پوله آقا نمیخواد .. ، گفتم عیب نداره خودم میخوام بهت بدم .. ، گفت خیلی بخدا ممنونیم آقا .. ، حرف زدن با خلیل رو عمدا طولش میدادم ، ازش در مورد ملک پدریش و این که چی شد فروختنش و چقدر زمین و باغ داره و توی کدوم روستای کرمونشاه واقع شده و سهم آب و چاه داره یا نه و یه مشت سوال بیربط دیگه پرسیدم تا وقت تلف کنم و به سارا وقت بدم که با خواهرش صحبت کنه .. ، دل تو دلم نبود ، به خودم شانس کمی میدادم و یکم هم احساس گناه میکردم ، یکی بخاطر اینکه شیش تومن خیلی پول بود ، دیگه هم بخاطر اینکه از نداری اینها استفاده کرده بودم و میخواستم به کاری وادارشون کنم که شاید دوست نداشتن انجام بدن ، اصلا کار خوبی نیست ، اما باید اعتراف کنم که چند باری این کارو کردم و واقعا هم موثره ! ، وقتی مطمئن شدم که دیگه حرف زدن و لفت دادن بسه برگشتم سمت خونه ، هیجان زیادی داشتم که سپیده رو بی لباس و در حال لز بازی ببینم .. ، اما نمیدونستم واقعا چی میشه ، حتی واسه این آماده شده بودم که اگه با یه سپیده عصبانی و کاملا وحشی مواجه شدم چیکار کنم ، با ذهنیتی که از شخصیتش داشتم کاملا ازش بر میومد که اگه از چیزی خوشش نمیاد کن فیکون کنه و همه چی رو بهم بریزه .. ، در خونه رو باز کردم و وارد شدم ، سارا تنها توی آشپزخونه بود ، منو که دید لبخند زد ، هیجان و آدرنالین توی خونم تزریق شد ، یه لرزش خفیفی روی تن خودم حس کردم و موهای تنم یکم سیخ شد .. ، بهش نزدیک شدم و گفتم چی شد ؟ خندید و گفت باهاش صحبت کردم ، گفتم خوب ، گفت بدش نیومد اما اصلا روش نمیشه .. ، گفتم الان چیکار کنم ؟ برم خونه یا بمونم ؟ سارا گفت مگه الان میخواید برید ؟ گفتم یکم باهم باهاش صحبت کنیم .. ، گفتم مثلا من چی بگم بهش ؟ بگم سلام سپیده جون میشه بیای با سارا لز بازی کنید من تماشا کنم ؟ خندید و گفت نمیدونم بخدا .. ، من چی بگم بهش ؟ گفتم تو خواهرشی کلی ساله که دارید به کس و کون هم ور میرید ، یه بار هم بزارید موقع ور رفتن یه بیطرف تماشا کنه ! ، خندید و گفت چقد هم شما بی طرفید ! ، بهش نزدیک شدم و دامن لباسشو بلند کردم ، یه شورت نخی سفید پاش بود ، از روی شورت کسشو مالیدم و گفتم زود باش دیگه برو تکلیفمو معلوم کن .. ، پاهاشو با هیجان جابجا کرد و گذاشت که کسشو بمالم ، بعد گفت باشه شما برو تو اتاق خودت من الان میرم دوباره باهاش حرف میزنم ... ، توی اتاق سرهنگ روی تخت ولو شدم و منتظر شدم ، چند دقیقه بعد صدای در اتاق ربکا به گوشم رسید و در اتاق خودمو زدن ، گفتم بفرمایید ، در باز شد و سارا در حالی که دست سپیده توی دستش بود وارد اتاق شدن ، سپیده نگاهش به زمین بود و از خجالت مثل لبو سرخ شده بود ، سلام کردن و منم گفتم به به ... ، بفرمایید .. ، سپیده نگاهی به من انداخت و زورکی خندید و بعد سریع نگاهش رو دزدید ، سارا سپیده رو نشوند کنار تخت و بعد خودش هم بغل دستم روی تخت نشست .. ، چشمم به زانوهای سفید و خوشگل سپیده بود و ساق پای خوشگل و موهای تازه دون زده ساق پاش ... ، سارا دست انداخت توی سر سپیده و گیره سرش رو در آورد و هرهر خندید ، سپید یه نق نقی زد و موهای باز شده و بلندش رو تکونی داد و با دست مرتب کرد ، گفتم چه موهای قشنگی داره سپیده خانم ، خندید و تشکر کرد ... ، سارا گفت موهاش خیلی از موهای من نرمتره ، دست بزن .. ، بعد هم یه دسته از موهای سپیده رو به سمت من دراز کرد ، به موهاش دست کشیدم و گفتم آره .. ، چقد موهاش لطیفه .. ، سپیده باز سرخ شد و چیزی نگفت ، با دست موهاش رو نوازش کردم و سارا بیشتر بهم چسبید و وقتی که با موهای سپیده ور میرفتم دستشو توی یقه ام فرو کرد و با موهای سینه ام بازی کرد ، وقتی دیدم سپیده چیزی نمیگه و از نوازش من خوشش اومده سرمو به گردنش نزدیک کردم و گردنشو بوسیدم .. ، خجالت کشید اما چیزی نگفت سارا از جاش بلند شد و طوری که من و سپیده بتونیم ببینیم دامن کوتاه لباس فرمش رو بالا زد و شورت نخی سفیدش رو از دو طرف گرفت و پایین کشید ، موهای کسش رو کاملا زده بود و تمیز تمیز بود دستش رو دو طرف کسش نگهداشت که دامنش نیفته پایین و بعد به سپیده نزدیک شد و دست سپیده رو توی دستش گرفت و روی کس خودش گذاشت .. ، سپیده آروم با دست کس سارا رو نوازش کرد ، پایین شکمشو با دست آروم مالید و بعد با دست روی کس خواهرش دست کشید ، وقتی که مشغول دستمالی سارا شد ، منم از پشت بیشتر بهش چسبیدم و دوباره گردنشو بوسیدم ، بالاخره سرشو به سمتم گردوند و باهام چشم تو چشم شد ، لبمو به لبش نزدیک کردم و بوسیدمش ، اونهم منو بوسید ، کیرم داشت شلوارکمو پاره میکرد ، سپیده بدون اینکه سارا رو نگاه کنه مشغول دستمالی کس سارا بود ، منهم سر و گردن سپیده رو میبوسیدم و با دست سر و سینه اش رو از روی لباس دستمالی میکردم ، بوی خوبی میداد ، یه بوی ملایم شبیه بوی سیب .. ، فکر کنم یه عطر ملایم زده بود که با بوی بدنش مخلوط شده بود و عطر تنش منو یاد سیب مینداخت ، سارا نزدیکتر شد و دو طرف لباس بافتنی سپیده رو گرفت ، داشتیم به جاهای خوبش میرسیدیم ، لباس رو از بالای سرش بیرون کشید ، مخم داشت آتیش میگرفت ، عجب تن بیستی داشت ، گوشتالو و خوش فرم ، سینه های درشت و خوش فرمش توی یه سوتین زرد نخی جا خوش کرده بودن پوست تنش سفید سفید بود و بجز یکم بیرون زدگی پهلوهاش عیب دیگه ای توی تنش مشهود نبود .. ، دست لرزونمو به پهلو و کمرش نزدیک کردم و بدنشو لمس کردم ، وقتی تنشو لمس کردم آروم لرزید ، سارا منو از سپیده دور کرد و خودش هم مشغول لخت شدن شد ، وقتی لباسهای خودش رو کامل در آورد و بجز جورابهای نازکش لباس دیگه ای توی تنش نموند سپیده رو بلند کرد و زیپ دامنش رو باز کرد و دامنشو از پاش بیرون کشید ، یه شورت توری زرد رنگ پاش بود که مثلا با سوتینش ست کرده بود اما کاملا بیربط بودن باسنش کاملا متناسب بود ، نه بزرگ نه کوچیک ، سپیده خودش سوتینش رو در آورد و کناری انداخت ، سارا هم دو طرف شورتشو گرفت و پایین کشید ، عجب هیکل بیستی داشت ، کنارم روی تخت افتادن و مشغول ور رفتن به هم شدن .. ، دیگه حضور منو کاملا فراموش کرده بودن و سرشون توی کس همدیگه بود و با هیجان همدیگه رو میلیسیدن و میخوردن ، وقتی دیدم کسی کاری به کار من نداره دو طرف شلوارکمو گرفتم و با شورتم یکجا پایین کشیدم و اجازه دادم کیر راستم که دیگه کم مونده بود بشکنه یکم هوا بخوره .. ، سارا خندید و یه دستشو به سمت کیرم دراز کرد و توی دستش گرفت ، بعد از چند ثانیه هم دست سپیده رو گرفت و روی کیرم گذاشت ، وقتی سپیده با دستهای مرطوب و نرمش کیرمو مالید داشتم آتیش میگرفتم .. ، دوباره مشغول همدیگه شدن ، گفتم بیاید بریم حموم !! ، سارا گفت میترسم رضا بیدار بشه ، گفتم در حموم رو باز میزاریم .. ، سه تایی چپیدیم توی وان سرهنگ و آب داغ رو باز کردیم ، سارا سینه های سپیده رو میمکید و میخورد و با دستش با کس سپیده بازی میکرد ، صدای آه و ناله های سپیده تمام فضای حمام رو پر کرده بود ، منم گاهی زیر دوش خودمو کیر راستمو به تن این میمالیدم و گاهی به تن اون ، یهو سارا گفت ساکت ساکت .. ، همگی ساکت شدیم و بعد شیر آب رو هم بستم ، صدای گریه آروم رضا بگوشمون رسید و متوجه شدیم که رضا بیدار شده ، سارا یه حوله دور خودش پیچید و گفت من میرم میخوابونمش و برمیگردم ، هنوز سارا پاشو از حمام بیرون نگذاشته بود که سپیده رو به سمت خودم چرخوندم و لبهام رو توی لبهاش چفت کردم و با دست کسشو مالیدم ، اونهم متقابلا زیر دوش آب با کیر راستم بازی میکرد ، سپیده رو وادار کردم خم بشه و شیر آب رو بگیره ، بعد از پشت بهش نزدیک شدم و کیرمو روی سوراخ کسش تنظیم کردم و با یه فشار فرو کردم ، آه بلندی کشید و استقبال کرد ، در حالی که توی کسش تلنبه میزدم گفت نمیخوای کاندوم بزاری ؟ گفتم نیازی نیست نزدیک ارضا شدنم که شد درش میارم .. ، بدون هیچ حرفی پاهاش رو از هم بازتر کرد که راحت تر تلنبه بزنم ، وقتی از پشت میکردمش با انگشت با سوراخ کونش بازی میکردم ، وقتی دیدم چیزی نگفت انگشتمو تف زدم و آروم توی کونش فرو کردم ، فقط یه خنده کوچیک کرد و باز آه و ناله هاش بلند و بلندتر شد ، بیشتر و بیشتر با سوراخ کونش ور رفتم و هی انگشت توی کونش میگردوندم ، حس کردم اصلا هم بدش نیومده ، توی یه فرصت مناسب کیرمو از توی کسش بیرون کشیدم و روی سوراخ کونش مالیدم ، آروم خندید ، فهمیدم که مشکلی نیست و سابقه کون دادن هم داره ، یه تف گنده روی سوراخ کونش انداختم و کیرمو مالیدم روی کونش و آروم فرو کردم ، یه جیغ کوچیک زد اما چیزی نگفت ، با خودم گفتم شیش تومن دارم پول میدم بزار حسابی استفاده کنم !! ، یه فشار دیگه به کیرم دادم و سپیده هم کونشو بیشتر قنبل کرد که کمتر دردش بگیره ، تلنبه زدن توی کون سپیده خیلی کیف میداد ، باسن خوشگل و سفیدشو توی دستم گرفتم و چند بار توی کونش تلنبه زدم ، حس کردم سرم داره گیج میره و فشارم داره میفته ، دو سه روزی میشد که سکس درست و درمون نداشتم و فقط یه بار مامانم اونم سرپا آبمو آورده بود ، حال خودمو نمیفهمیدم ، باسن گنده اش رو توی دستهام فشردم و با دو تا تلنبه محکم کیرمو تا دسته توی کونش فرو کردم با یه غرش کوتاه تمام آبمو توی سوراخ کونش خالی کردم و در حالی که از پشت بغلش کرده بودم یه تکونی به خودم دادم که تمام آبم توی کونش خالی بشه ، آروم گفتم از کون حامله نشی .. ، قاه قاه خندید ... ، دوش سیار رو باز کرد و وقتی که کیرمو از توی کونش بیرون کشیدم آب رو با فشار روی کونش گرفت که آب من که از کونش بیرون میریخت روی کسش نریزه و ناخواسته حامله اش نکنه چرخوندمش سمت خودم و بوسیدمش و ازش تشکر کردم ، یکساعت بعد سارا و سپیده آژانس گرفتن و رفتن خونه ، دوازده تا پونصد تومنی بیزبون و تا نخورده رو از توی کیفم در آوردم و دادم به سارا ، یکم تعارف کرد اما بعد با ناز و ادا گرفت بهش سفارش اکید کردم که قضیه کاملا بین خودمون بمونه و به هیچ عنوان چیزی به کامبیز نگه ، سپیده هم قبل رفتن اومد و ماچم کرد .. ، تو دو ساعت اندازه یه ماه در آمد ایجاد کرده بود کلی هم حال کرده بود ، لابد اگه منم جای اون بودم خوش خوشانم بود !!
AriaT
     
  
مرد

 
آقا یه دقیقه بیخیال داستان بشید میخوام براتون یه خاطره تعریف کنم ، سال 1371 بود و سایپا تازه شروع به ثبت نام پراید کرده بود ، یادمه یه میلیون میگرفتن و یکی دو سال بعد ! ( تعجب نکنید واقعا همینطوری بود ) بهتون پراید تحویل میدادن ، چند تایی پراید از کره آورده بودن و تک و توکی توی خیابون میدیدی ، اوایل هم فقط پراید هانچ بک ، یا بقول خودمون هاچ بک میاوردن که دور سپرهاش یه خط نارنجی کشیده بودن که بعدا حذف شد ، داشتن پراید با داشتن کادیلاک مساوی بود !! و دخترها برای سوار شدن به پراید سر و دست میشکستن ! (بخدا راست میگم ) !! ، کار و بارم سکه بود ، یکسالی میشد که با دوست دخترم که چند سال باهاش بودم ازدواج کرده بودم ، یکم چاق بود و قیافه اش بد نبود ، پوستش یکم تیره بود و چشم و ابرو مشکی ... ، به عنوان کادوی سالگرد ازدواجمون براش یه پراید ثبت نام کردم که باعث شد دیگه خدا رو بنده نباشه و کلی حال کنه .. ، و البته که من توی خانوادشون عنوان داماد برتر رو از آن خودم کنم .. ، راستی خانمم یه خواهری داشت که دو سه سال از خودش کوچیکتر بود و خیلی از زن من خوشگلتر و خوش هیکل تر بود ، البته اینو به شما دارم میگم چون همیشه به زنم میگفتم تو خوشگلتری و من از زن چاق خیلی بیشتر خوشم میاد و اگه فلانی زن من شده بود دو روزه طلاقش میدادم و این حرفها که زنم خیلی خوش خوشانش میشد فکر میکرد واقعا از خواهرش خوشگلتره !! ، خلاصه ، پراید ثبت نام کردن من واسه زنم یه قشقرقی توی خانواده اونها بپا کرد .. ، نه تنها خواهر زنم آویزون شوهرش (باجناق من ) شده بود که منهم میخوام .. ، که حتی مادر زنم هم چنان پاپی پدر زنم شد که تا براش یه دونه ثبت نام نکرد دست از سرش بر نداشت ، فکر کنم با جناقم و پدر زنم کلی بهم فحش دادن !! ، خیلی از باجناقم بدم میومد ، یه آدم نچسب و عقده ای ، با اینکه هیچ گهی نبود چنان ادعای فضیلتش میشد و قیافه میگرفت که فکر میکردی از کون فیل افتاده ، یه لیسانس چسکی هوا فضا گرفته بود و کارمند هواپیمایی بود و ماه به ماه یه حقوق چسکی بهش میدادن که به چشم خودش خیلی میومد و فکر میکرد خیلی حقوق بالایی داره ، من لیسانس مکانیک دارم اما از اول بیزینس خودمو راه انداخته بودم و تو دوران سازندگی مثل بولدوزر پول در میاوردم ..، اما این مردیکه نچسب واسه من هم قیافه میگرفت و چنان درباره رشته اش داد سخن میداد که فکر میکردی واقعا داره توی ناسا کار میکنه ، بگذریم .. ، خانواده زنم خیلی بیقید بودن .. ، در حدی که من واقعا فکر میکردم اگه یه شب برم به مادر زنم که اونموقع حدود چهل و پنج شیش سال سن داشت بگم میای امشب با هم بخوابیم یا قبول میکرد و یا حداکثر میگفت نه عزیزم فکر نمیکنم این کار درستی باشه !!! ، ( واقعا این عین حس من نسبت به مادر زنم بود) ، خواهرها هم توی خونه یا با شلوارک و یا دامن کوتاه میگشتن و مشکلی نداشتن .. ، میدونستم که خواهر خانمم هنوز موفق نشده که شوهرشو وادار کنه که براش پراید بنویسه و این قضیه خیلی داره آزارش میده .. ، من همیشه توی رختخواب قبل سکس با زنم همیشه حرفهای سکسی میزدیم و خودمون رو واسه سکس آماده میکردیم و گاهگاهی هم واسه اینکه حسابی طرف مقابل رو تهییج کنیم یه اعترافی هم میکردیم و گاهی یه خاطره سکسی هم تعریف میکردیم ، یکی از اون شبها خانمم یهو اعتراف کرد که با خواهرش تو دوران دختریشون لز بازی میکردن ، و در ادامه اعتراف کرد که هنوز هم گاهی این کارها رو میکنن ... ، آقایی که شما باشین از اون شب دیگه من هر بار خواهر خانممو میدیدم تا جایی که میشد تنشو دید میزدم و در حال سکس با زن خودم تصورش میکردم و حسابی راست میکردم ، بعد هم قیافه باجناق کج و کوله ام رو نگاه میکردم و توی دلم کلی فحش و فضیحت حواله اش میکردم که الهی کوفتت بشه دختر به این خوشگلی رو میکنی !! ، بعد یه فکر شیطانی به کله ام افتاد و یکی دو هفته با خودم کلنجار رفتم که ببینم چیکار کنم و چطوری به مراد دلم برسم .. ، یه شب توی رختخواب که طبق معمول مشغول صحبتهای سکسی بودیم یهو بی منظور!! به زنم گفتم کاش یه بار لز کردن تو و خواهرتو میدیدم .. ، چشماشو چهارتا کرد و بهم زل زد ، عین بچه های مظلوم گفتم خاک تو سرت هنوز نفهمیدی که هیشکی واسه من تو نمیشی و من هیکل سکسی تورو با دنیا عوض نمیکنم ؟ من فقط خیلی کنجکاوم و تا حالا هم لز کردن دو تا زن رو از نزدیک ندیدم .. ، زنم گفت اصلا نمیشه ، فکرشو از سرت بیرون کن .. ، گفتم مرگ من ... ، گفت خفه شو دیگه اصلا میدونی چی داری میگی ؟ برم چی بگم بهش ؟ بگم بیا جلوی فلانی لخت شو با هم ور بریم که تماشا کنه ؟؟ گفتم داشتم فکر میکردم این بنده خدا خیلی دلش پراید میخواد ، اوضاع کاری من هم اصلا خوب نیست ، اما براش یه میلیون از یکی از دوستهام قرض میگیرم گناه داره ، بعد خورد خورد بهش پس بده .. ، قیافه زنم دیدنی بود ، عصبانی بود و مطمئن شده بود که من این نقشه رو برای همین کار کشیدم ، گفتم البته این قضیه ربطی به این داستان نداره و من مدتیه تو فکرش بودم که براش پول رو جور کنم ، البته اگه تو بخوای و اوکی بدی ... ، این رو هم الان گفتم که بگم اگه بخوای میتونی از این موضوع استفاده کنی و ترغیبش کنی ... ، وگرنه که بهر حال اگه تو اوکی نکنی نه پولی براش جور میکنم و نه اتفاق دیگه ای میفته .. ، اونشب زنم خیلی از دستم عصبانی شد و کونشو بهم کرد و باهام سکس هم نکرد و خوابید و البته منم مطمئن شدم که این اتفاق هیچوقت نمیفته ... ، اما چند روز بعد یه شب که موضوع کاملا از یادم رفته بود زنم گفت با خواهرم صحبت کردم .. ، منم شوت شوت گفتم در مورد چی ؟؟ گفت قضیه ای که اونشب گفتی .. ، هیجان زده شدم اما بیخیال پرسیدم کدوم قضیه ، گفت اینکه براش پول جور کنی دیگه ... ، گفتم آهان .. ، گفت میتونی براش جور کنی ؟ گفتم با دوستم فردا صحبت میکنم ( البته اونموقع یه تومن برای من پولی نبود و خودم میتونستم راحت بدم ، اینو گفته بودم که اگه راضی نشد پیشم لخت بشه بگم جور نشد و خودمو خلاص کنم ) ، گفت باشه پس با دوستت صحبت کن و خبرشو بهم بده .. ، اما چیزی در مورد لز و این حرفها نگفت .. ، فرداش سر کار بودم که دوباره زنم زنگ زد و گفت فلانی پول رو واسه خواهرم پرسیدی ؟ گفتم چشم میپرسم .. ، گفت بهش گفتم شب یه سر بیاد پیشمون .. ، گفتم باشه عزیزم میپرسم اما اگر هم جور بشه که من همین امشب نمیتونم براش بگیرم حداقل یه هفته طول میکشه .. ، گفت نه .. ، واسه اون یکی موضوع میاد ... ، حال خودمو نمیفهمیدم .. ، هیجان زده شده بودم و در عین حال میخواستم عادی باشم ، گفتم اوه ... ، چه عالی ... ، گفت زودتر بیا چون میخواد شب تا دیر نشده برگرده خونه .. ، خداحافظی کرد و قطع کرد ، نمیدونم چطور تا بعد از ظهر صبر کردم .. ، بعد عین موشک مسیر سر کار تا خونه رو طی کردم ، زنم گفت خیلی هیجان داری ؟؟، گفتم آره خوب از کنجکاوی دارم میمیرم ، دلم میخواد حتما شما دو تا رو در حال این کار تماشا کنم ، سری تکون داد و خندید ، اما کاملا حس میکردم که زیاد راضی نیست و حسودی میکنه ، خواهر زنم که اومد باهاش مثل همیشه سلام علیک کردم اما هیچی مثل همیشه نبود ، آروم حرف میزد و هیجان داشت ، وقتی لباسشو عوض کرد و اومد پیشمون زنم برامون شراب آورد و با هم چند تا پیک خوردیم ، بعد خانمم بهم گفت برو تو اتاق ، چند دقیقه بعد دو تایی اومدن توی اتاق و کنارم روی تخت نشستن .. ، زنم دامنشو بالا زد و دست خواهرش رو روی شورتش گذاشت و گفت این خیلی دوست داره ببینه من و تو چطوری با هم بازی میکنیم .. ، منم چون خیلی دوستش دارم قبول کردم ، بعد خواهرشو ماچ کرد و گفت از تو هم ممنونم که قبول کردی .. ، یکم ماچ و بوسه کردن و بعد یهو جلوی من لبهاشون رو توی لب هم چفت کردن و شروع کردن به بازی کردن با هم وقتی خواهر زنم لخت میشد بزرگترین هیجان سکسی زندگیم رو تجربه کردم .. ، اونشب یکم با هم بازی کردن و تنها کاری که من کردم این بود که با اشاره و اجازه زنم به سینه و کس خواهرش دست زدم اما سکسی در کار نبود... ، اونشب بعد از رفتن خواهر خانمم من با زنم یه سکس عالی داشتیم ... ، زنم گفت خیلی حرف زدم تا راضیش کردم ، براش پول جور کنی ها !! ، گفتم چشم ، فرداش به زنم زنگ زدم و گفتم پول واسه خواهرت جور شد ، هفته دیگه بهش میدم.. ، کلی ازم تشکر کرد و قطع کرد ، نیمساعت بعد خواهر خانمم زنگ زد و بعد از حال و احوال با ناز و ادا کلی تشکر کرد و گفت زود جورش میکنم و بهت پس میدم ، گفتم به شوهرت اصلا نگو که من بهت پول قرض دادم ، با بابات هم هماهنگ کن و بگو که از بابات قرض گرفتی ، گفت آخه اگه بگم از بابام گرفتم که دیگه سعی نمیکنه زود پولتو پس بده .. ، گفتم مهم نیست ، هر وقت تونستی پس بده اما اسم منو نیار .. ، کلی تشکر کرد و قطع کرد.. ، دو سه روز صبر کردم و بعد یه روز به خواهر زنم زنگ زدم و گفتم پول رو واست گرفتم ، بعد در حالی که صدام یکم میلرزید گفتم میای ببری ؟ خودش فهمید که ازش چی میخوام اما فقط گفت آره ... ، گفتم ساعت پنج بیا دفتر .. ،( ساعت چهار دفتر ما تعطیل میشد و همه میرفتن خونه) ، به زنم زنگ زدم و گفتم یکم کار دارم و دیرتر میام ، گفت باشه .. ، سر ساعت پنج خواهر خانمم اومد ، بردمش توی اتاق خودم ، یه چک یه میلیون تومنی روی میزم بود برداشتم و بردم سمتش ، ازم گرفت و با صدای لرزون تشکر کرد بجای جواب سرمو به سرش نزدیک کردم و اونهم لبشو چسبوند به لبم ، فک کنم ده دقیقه لب تو لب بودیم ، در همون حال دکمه های مانتوش رو هول هولکی باز کردم ، لباسشو در آوردم و ریختم روی یه مبل توی اتاقم ، لباسمو در آوردم اما نذاشت شورتمو در بیارم ، جلوم نشست روی زمین و شورتمو در آورد و کیر راستمو توی دهنش چپوند و حالا نخور و کی بخور ... ، از توی کشو یه کاندوم برداشتم و دادم دستش ، کاندومو روی کیرم کشید و قنبل کرد ، چنان کسشو گاییدم که مزه اش هنوز زیر لبمه .. ، فک کنم تا من بخوام بیام دو سه بار زیر دستم ارضا شد ، وقتی با دوتا تکون محکم توی کسش ارضا شدم دیگه اصلا حال نداشتم ... ، همیدگه رو بغل کردیم و یه لب حسابی گرفتیم ، میخواستم برسونمش خونه اما نذاشت ، گفت خیلی بی احتیاطیه ، چکش رو هم نبرد ، گفت ببر خونه بده خواهرم اون برام بیاره من فقط اومدم اینجا که با تو سکس کنم !! ، چند روز بعد از اینکه پرایدش رو اسم نوشت دوباره بهم زنگ زد و گفت میخوام بیام پیشت .. ، دفتر رو آماده کردم و یه سکس سرپایی عالی دیگه باهاش داشتم ، شب به زنم گفتم راستی یه صد هزار تومن پول اومده تو حسابم ، به خواهرت زنگ بزن ببین اون ریخته ؟؟ زنگ زد به خواهرش و گفت آره میگه من ریختم ، گفتم خوب خیالم راحت شد .. ، خلاصه هر یکی دو هفته یه بار خواهر زنم میومد دفتر و یه کسی میداد و منم به زنم میگفتم خواهرت دوباره پول ریخته ، چند ماه بعد حتی قبل از اینکه پرایدهاشون رو تحویل بدن من بخاطر یه سری مسائل از زنم جدا شدم ، اما خواهر زنم تا مدتها بعد از جدایی من و خواهرش باز هم میومد دفتر و قسط میداد !!!
معمولا وقتی خاطراتی که برام اتفاق افتاده رو وارد داستان میکنم سعی میکنم از خاطره اصلی هیجان انگیزتر باشه و با وارد کردن اتفاقاتی که اگر میفتاد بنظر خودم بهتر میشد و وارد کردن جزئیات به داستان اون رو هیجان انگیزتر کنم .. ، اما در این مورد هر کاری کردم دیدم باز هم خاطره اصلی قشنگتر و هیجان انگیزتره !! ، واسه همین هم اصلا دلم نیومد که اصلشو بهتون نگم ، الان هم دو سه تا از دوستان قدیمیم که در جریان رابطه من و خواهرزنم بودن اگه این خاطره رو بخونن فوری میفمن آریا کیه ... ، اما عیب نداره ، ریسکش با من !
AriaT
     
  
↓ Advertisement ↓

 
اقا من از روزی که این داستانو شروع کردی پا به پات اومدم ولی نظر ندادم ... این خاطره اخریت نذاشت ساکت بمونم / رسما دمت گرم با این خاطره ها ... شخصیت های داستانتو میتونی با عکس کسایی که شبیهشونن نشونمون بدی .. این خیلی جالبش میکنه بهش فکر کن.... منتظریم
     
  
مرد

 
عالی
     
  
مرد

 
عالیییییییییییییییی
     
  
زن

 
پووووووف
عالییییییییییییییییییی
     
  
مرد

 
     
  
مرد

 
سلام آریا خان
خسته نباشی
بین خودمون باشه یه هفته اومدی جبران یه هفته عقب افتادت رو کردی و الان دو هفته میشه که خبری ازت نیست و این یه داستان خواهر زن رو گذاشتی که ما رو سرگرم کنی؟؟؟
زود باش دیگه قسمت جدید رو زودتر آپ کن که همه منتظزن
دستت درد نکنه
     
  
مرد

 
بالاخره روز موعود رسید
     
  
صفحه  صفحه 82 از 108:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  107  108  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک تابستان رویایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA