انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 89 از 108:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  107  108  پسین »

یک تابستان رویایی


مرد

 
سلام،ایام بکام ،داستانه خیلی روان و شیرینی هست و از اول خوندمش چندبار و این اولین باره که کامنتت میزارم. ستاره داستان حمید و قله دست نیافتنیش شهین ،خیلی موضوعات داره که باز شدع و بسته نشده مثلا اون سکس چهار نفره حمید شهین کامبیز و مامانش، یا نسرین کمرنگ شده ،مثلا قرار شده بود پدر حمید بره خارج این فرصت خوبیه واسه فراهم کردن سکس حمید و شهین چون مقدماتش رو هم قبلا انجام داده اند،و مثلا بازگشت دوباره زنداییش به داستان،بنظرم تعداد کارکترای داستان خیلی زیاد شده بهتره دوباره به همینا سر بزنه تا اینکه افرادی اضافش بشن و اینکه در آخر بنظر من هفته ای دو قسمت اپلود بشه ولی طولانی و جذاب خیلی بهتره دو هفته چهار قسمته و جذابیت داستان هم یجورایی این قسمت های آخر کم شده شاید واسه خاطر فاصله اپلود شایدم تعداد کارکترهای زیاد و سر درگمی برای خواننده.موفق و سربلند باشید بدرود.
     
  
مرد

 
با عرض خسته نباشید به آقا آریا

من برای هرکدوم از شخصیت های داستانی که میخونم (همین طور داستان آقا آریا)یک عکس رو در نظیر میگیرم این توری خیلی بهتره ،اگ خود نویسنده (آقا اریا) چند تا عکس به ما بده بارای شخصیت ها خیلی خوب میشه .❤
یا حداقل مثل شخصیت سایه ک گفتن شبیه کیم کارداشیان بود یک اسم به ما بدن .
زندگی یه شهوته
     
  
مرد

 
آریا جان منتظر سکس ۴ نفری هستیما شهین و پروانه...
******
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
     
  
مرد

 
اولا قسمت غرغر زدنو بیخودی صفحه پر کردنو اضاف کردنم نیست بفهم دوما عکس سکسی نزاشتم سوما این داستان یا هر داستانی برای مخاطباش یه حواشی داره اگه تعریفی از مخاطب بخایی یعنی کسایی که با انگیزه پیگیرن حداقل این داستان با هر داستانی که تا بحال خوندم یا خوندیم متفاوت بوده هدفم شریک شدن تو شوق و ذوق نویسندس که بیشتر وقتا بیحالی مخاطب آفت همهٔ زحماتشه
     
  ویرایش شده توسط: salldat   
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل پایانی قسمت اول


برای بار سوم گوشی تلفن رو برداشتم و شماره آزاده رو گرفتم ، قلبم از نگرانی و ناراحتی داشت وایمیستاد ! ، دو دفعه قبلی هر بار آزاده گوشی رو برداشته بود تا میفهمید منم بلافاصله قطع میکرد .. ، بییییپ بیییییپ ... ، الو ..... ، قبل از اینکه قطع کنه گفتم آزاده توروخدا قطع نکن کارت دارم .. ، یه لحظه انگار دو دل شد ، گفتم قطع نکن یه کلمه حرف بزنم ... ، صداش میلرزید . ، حدس زدم گریه کرده ، گفت هان ؟ میخوای مطمئن بشی به میلاد نمیگم ؟ خیالت راحت باشه ، حالا برو .. ، بعد هم زد زیر گریه .. ، گفتم کی نگران میلاده .. ، آخه اون آدمه که من نگران اون بشم .. ، من فقط نمیخوام اینطوری تموم بشه .. ، آزاده وسط گریه با عصبانیت گفت ای عوضی های کلاهبردار دزد ! ، همش دروغ بود هان ؟ اون دختره و خواستگاری و .. همش میخواستین پولهای این مردیکه رو بالا بکشید ؟ گفتم بخدا هیچیش دروغ نبود .. ، فقط بهت نگفتم ... ، آزاده گفت من بدبخت رو هم اوسکول کردی کشوندی تو این ماجرا ازم استفاده کردی ... ، بعد هم زد زیر گریه و وسط های های گریه گفت به شوهرم هم خیانت کردم ... ، گفتم پشت تلفن نمیشه بیا نیمساعت ببینمت همه چی رو واست تعریف کنم ، گفت اه اه گمشو .. ، اصلا نمیخوام دیگه ببینمت ، زنگ هم نزن صداتو هم نشنوم .. ، عوضی ..!! ، گفتم آخه بخدا اصلا اینطوری نیست ، تو فقط نیمساعت به من فرصت بده ، واسه اینکه تلفن رو قطع کنی و دیگه صدامو نشنوی همیشه وقت هست ، چند دقیقه ببینمت و برات همه چیو تعریف کنم اگه قانع نشدی بعد قول میدم دیگه زنگ نزنم ! ، کمی ساکت شد ، صدای آروم گریه اش میومد .. ، گفت نیمساعت دیگه بیا خیابون چراغ برق اما بهت بگم بخدا اگه باز بخوای دزد و دروغ بارم کنی از همونجا میرم پیش میلاد و همه چیز رو براش تعریف میکنم ! ، میدونستم تهدید الکی میکنه ، اینقد کونش گهی بود و پیشم آتو داشت که بیشتر از اینکه من از اون بترسم اون از من میترسید ! ، اما گفتم باشه بخدا ، هرچی تو بگی ...
وقتی سوار ماشین شد مثل همیشه چادر سیاه سرش بود و گوشه روسری سفید رنگش از جلوی چادرش بیرون زده بود ، یه غمی توی چشمای خوشرنگش بود و یه عصبانیتی توی صداش ، سلام کردم و بزور جوابمو داد .. ، نگاهم هم نکرد ، چشماش رو دوخت به جلو .. ، چند لحظه صبر کردم و وقتی دید حرف نمیزنم گفت زود باش اگه حرفی داری بزن وگرنه پیاده ام کن .. ، گفتم آزی هیچکدوم از حرفهایی که بهت زدم دروغ نبود .. ، واقعا میلاد از بابای سهیلا چک مامانشو گرفته بود و میخواست اینطوری تحت فشار بزاردش که باهاش عروسی کنه .. ، سهیلا اومد پیش من و پول قرض میخواست ، وقتی تحقیق کردم و دیدم راست میگه میخواستم حتما کمکش کنم ، اما واقعا اونقدر پول نداشتم که بهش بدم ، این بود به یکی دیگه از دوستهام گفتم ، همونی که تو مغازه میلاد دیدیش .. ، اونهم یه نقشه کشید که پولی رو که سهیلا میخواد از خود میلاد بگیریم و با پول خودش چک رو پاس کنیم .. ، همین .. ، آزاده با عصبانیت نگاهم کرد و گفت آها ... بعد هم بجای چهل پنجاه تومنی که سهیلا بدهکار بود شما سیصد هزار تومن سر پیرمرد بدبخت رو کلاه گذاشتین .. هان ؟؟ گفتم چی میگی آزی .. ، پیرمرد بدبخت کیه ؟ سیصد تومن کجا بود ؟؟ میلاد گفت که ما سیصد تومن سرشو کلاه گذاشتیم ؟ آزی گفت پس چند تومن بوده ؟ گفتم پنجاه تومن ، درست اندازه بدهی سهیلا و مامانش ، آزی گفت بعد اینهمه دروغی که تحویلم دادی اصلا باور نمیکنم ، اینهم یکی دیگه از دروغهاته ، اگر پنجاه تومن بود چرا میلاد باید بگه سیصد تومن سرشو کلاه گذاشتین ؟ بعد با بغض پرسید من کجای این نقشه احمقانه ات بودم ؟؟ بعد هم یهو زد زیر گریه و وسط گریه گفت به حسین هم خیانت کردم !! ، دستمو روی زانوش گذاشتم ، سریع دستمو پس زد و با عصبانیت گفت به من دست نزن دزد کلاهبردار .. ، گفتم بخدا آزی تو اصلا توی نقشه من نبودی ، تو فقط نقشه خراب کن بودی ... ، بعد کمی مکث کردم و گفتم وقتی دیدمت اینقد خوشگل و باوقار بودی که دلمو بردی ، خیلی حرص میخوردم که دستت توی دست اون پسره مونگول بود ، با عصبانیت گفت اون پسره مونگول حداقل داره با شرافت زندگی میکنه .. ، گفتم چی میگی آزی ، فکر کردی ما کارمون کلاهبرداریه ؟ بعد هم یه چسی گنده اومدم و گفتم این پنجاه هزار تومن خرج یه شب مهمونی های مامان من هم نمیشه !! ، من فقط جرات نداشتم به بابام بگم که من با یکی مثل سهیلا دوست هستم و واسش پنجاه تومن پول میخوام وگرنه همون موقع از بابام میگرفتم و قالش کنده میشد ! ، حالا هم اگه میخوای مطمئن بشی که مبلغش سیصد تومن نبوده و همون پنجاه تومن بوده الان بهت ثابت میکنم ! ، بعد هم نواری که بابام بهم داده بود رو توی دستگاه پخش ماشین گذاشتم و روشنش کردم ، آزی با دقت گوش میداد و گاهی زیر لب یه چیزهایی میگفت ، چند بار نوار رو جلو زدم که فقط نکته های مهم رو بشنوه .. ، بالاخره چهره اش نشون داد که باور کرده که مبلغ سیصد تومن نیست و میلاد دروغ گفته .. ، ضبط ماشین رو خاموش کردم و گفتم دیدی راست گفتم ، گفت هنوز هم نمیفهمم چرا منو قاطی این ماجرای مسخره کردی ، گفتم بخدا راست میگم فقط خیلی ازت خوشم اومد ، نمیتونستم از فکر اون چشمای خوشگلت بیرون بیام ! ، یه لبخندی به لبش اومد که زود قایمش کرد ، گفتم خودت فکر کن ، وارد شدن تو به این داستان هیچ کمکی که بهم نمیکرد هیچ ، کلی هم خطر داشت ، خطر شناخته شدن ، خطری که من قبولش کردم و حالا هم لو رفتم ، اما این خطر رو بخاطر دیدن چشمای خوشگل تو قبول کردم !! ، با اون چشمای رنگی قشنگش نگاهم کرد و لبخند زد ، گفتم جوون قربون خنده ات ! ، گفت حرف نزن پررو نشو که خیلی شاکی ام .. ، گفتم هان منتظری چیکار میکردم ؟ از اول میگفتم من همون پسره هستم که اومدیم سر پدر شوهرتو شیره مالیدیم ؟؟ گفت نمیدونم .. ، دستم رو دوباره روی زانوش گذاشتم و اینبار دیگه دستمو پس نزد .. ، گفتم آزی لوس نشو دیگه .. ، حالا که همشو بهت گفتم و راستشو میدونی .. ، گفت حالا بابات چیکاره است ؟ این خونه زندگی که من دیدم رو از کجا اوردی ؟ گفتم بابام .... ، در حالی که با دستهام زانو و بالای رونشو از روی چادر و لباس میمالیدم تقریبا همه چی رو واسش تعریف کردم .. ، وقتی توی یه کوچه خلوت بن بست نزدیکهای خونشون نگهداشتم سرمو به سرش نزدیک کردم و یه لب جانانه ازش گرفتم و قول گرفتم که خیلی زود یه روز وقت بزاره که با هم بریم خونه و یه غلتی با هم روی تخت بزنیم .. ، وقتی پیاده میشد دست کردم و از زیر صندلی عقب ماشین یه عطر چنل شیرین رو که به زیبایی بسته بندی و کادو پیچ شده بود بهش دادم و گفتم اینهم هدیه آشتی کنون !! ، لبهای خوشگلش گوش تا گوش به خنده وا شد و دندونهای سفید و قشنگش معلوم شد ، غمزه ای تحویلم داد و گفت واااا حمید ... ، دوباره ماچش کردم و گفتم مبارک باشه خوشگلم !! ، از ماشین پیاده شد و دست ظریفش رو به علامت خداحافظی تکون داد ... ، یه دقیقه صبر کردم که از من دور بشه و بعد دنده عقب از کوچه بیرون اومدم و در جهت مخالف آزی راه افتادم ، نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم خدا رو شکر به خیر گذشت !!
AriaT
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل پایانی قسمت دوم


با دمم گردو میشکستم ، خطر بزرگی از سرم گذشته بود ، کلید انداختم و در خونه ارواح رو باز کردم و وارد شدم ، سارا با شنیدن صدای در از توی آشپزخونه بیرون اومد و سلام کرد ، لبخند زدم و جوابشو دادم ، طبق معمول کفش پاش نبود ، میخواستم برم و لباسهام رو عوض کنم و یه استراحتی بکنم و بعد واسه کس لیسی و دستبوس برم خونه .. ، احتمالا یه دعوا مرافعه ای با مامانم پیش رو داشتم ، دیروز گفته بودم میرم خونه و نرفته بودم ، الان هم که ظهر شده بود و تازه میخواستم چرت بزنم ... ، گفتم سارا مامانم زنگ نزد ؟ مطمئن بودم که جوابش مثبته ! ، اما با کمال تعجب گفت مامانتون نه اما باباتون تماس گرفتن و گفتن یه زنگ بهشون بزنین .. ، گفتم آهان .. ، باشه .. ، سارا گفت آقا کامبیز هم زنگ زدن .. ، سری تکون دادم و رفتم توی اتاق ، لخت شدم و لباسهام رو پرت کردم روی تخت ، تلفن رو برداشتم و زنگ زدم کارخونه .. ، چند تا زنگ خورد و بعد صدای سها اومد ، بفرمایید .. ، گفتم سلام سها ، حمید هستم ، گفت سلام حمید جان چطوری .، گوشی رو نگهدار وصلت کنم مهندس .. ، البته اگه جواب بدن ، تو اتاقشون جلسه دارم .. ، اولین کلمه ای که به ذهنم رسید رو به زبون اوردم و گفتم با آتوسا خانم ؟؟ معلوم بود سها از تعجب زبونش بند اومده چون چند ثانیه هیچ جوابی نداد و بعد گفت آره .. ، از کجا میدونی ؟ گفتم قرارشو چند روز پیش گذاشتن ، من اونجا بودم .. ، سها دیگه چیزی نگفت گوشی رو به اتاق بابام وصل کرد و صدای بوقهای ممتد بهم فهموند که اتاق بابام داره زنگ میخوره .. ، اصلا عجله ای نداشتم ، هرچی بیشتر زنگ میخورد مطمئن میشدم بابام مشغول یه کارهایی هست که ترجیح میده تلفنو جواب نده ! ، اما بالاخره فریدون گوشی رو برداشت .. ، سعی میکرد عادی حرف بزنه اما یه صدای نفس زدنی توی حرف زدنش رو حس میکردم ، تصور میکردم که لنگهای آتوسا رو بالا داده و کیرش رو تا دسته توی کس زن اسحاق فرو کرده و به تلافی چند روزی که چکش عقب افتاده هم داره زن یارو رو میگاد و هم کار و کاسبی یارو رو حسابی کساد میکنه .. ، فریدون نفس عمیقی کشید و گفت بله .. ! ، گفتم سلام بابا ، منم .. ، کمی هول شده بود و گفت آها .. ، حمید جان .. ، خوبی بابا .. ، گفتم ممنون بابا .. ، سعی میکردم نخندم ، گفتم کاری داشتی بابا ؟ گفت آها ، آره ... ، یه زنگ بزن به زن عمو عاطفه ، کارت داره ، گفتم مگه کارخونه نیستن ؟ بابام گفت نه بابا امروز نیومدن ... ، گفتم باشه .. ، بعد با شیطنت گفتم خوش بگذره بابا ! ، گفت هان ؟ گفتم مگه با آتوسا خانم جلسه نداری ؟ خوب گفتم خوش بگذره !! ، کمی مکث کرد و گفت شما به کار خودت برس !! ، گفتم چشم ، خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم ، نگاهی به کیرم انداختم که بعد از تصور کردن سکس بابام و آتوسا حسابی راست وایساده بود .. ، با خودم فکری کردم و گوشی رو برداشتم و شماره خونه عمو فرهاد رو گرفتم ، شماره خونشون روند بود اما همیشه شماره آخرش رو اشتباه میگرفتم ، شماره آخرشون دو بود اما من همیشه نه میگرفتم ، نمیدونم دو با نه چه ربطی به هم دارن و چرا من این دو تا عدد رو اشتباه میگرفتم ! ، یه مرد غریبه صداش توی گوشی پیچید .. ، الو .. ! ، فوری فهمیدم که اشتباه گرفتم ! ، تلفن رو قطع کردم و دوباره زنگ زدم ، بعد از یکی دو تا زنگ صدای عصبی عاطفه توی گوشی شنیده شد ، الو .. بله ... گفتم منم زن عمو ، عاطفه گفت صداش رو زیاد کن خارکسه ، آشناست ، حمیده ... ، خندیدم .. ، صدای آه و ناله از تلوزیون به گوشم رسید ، عاطفه گفت چطوری مادر قحبه ؟ چرا نمیای پیشم ؟ مجبورم فیلم گاییده شدن خودمو واسه این خارکسه بزارم که بلکه کیرش راست بشه یه تکونی بهم بده .. ، بعد هم داد زد د بکن دیگه کثافت حس دادن از سرم رفت ! ، بجای هر جوابی قاه قاه خندیدم ، عاطفه گفت زهر مار بجای کر کر پاشو همین الان بیا اینجا گفتم زن عمو حداقل نیمساعت راهه .. ، گفت اگه بجای زر زر راه افتاده بودی الان نصف راهو اومده بودی !! ، گفتم باشه زن عمو الان میام .. ، تق ... ، حتی خداحافظی هم نکرد .. ، موقع کس دادن از هر لاتی لات تر بود .. ، به کیرم نگاه کردم .. ، رگهای کلفت از توش بیرون زده بودن و خون رو با شدت و هیجان توش پمپ کرده بودن و اندازه اش از همیشه بزرگتر شده بود ، خودم حس میکردم از وقتی ازش کار میکشم هی بزرگ و بزرگتر میشه ، شاید فقط یه حس روانی بود اما بنظرم میومد به نسبت سه ماه قبل واقعا کلفت تر شده ! ، لباسهایی رو که تازه در آورده بودم دوباره هول هولکی پوشیدم ، صبح که آزی رو دستمالی کردم و کیرم راست شد نقشه کشیده بودم که سارا رو خفت کنم و از خجالت کیرم در بیام اما الان شرایط فرق کرده بود ، بین سارا و عاطفه البته که دلم میخواست با عاطفه بد دهن بخوابم ! ، هم خوشگلتر و ظریفتر بود و هم ناز و اداش بیشتر بود ، حالا یکم لات بود و فحش میداد ، به جهنم !! ، تازه شوهرش هم گاییده شدن زنشو تماشا میکرد که لذت سکس با عاطفه رو صد چندان میکرد ! ، از توی اتاق بیرون دویدم ، سارا با تعجب از توی آشپزخونه بیرون اومد و انگار توی ذوقش خورده باشه گفت اه میرید ؟؟ گفتم آره بابام یه کاری بهم گفته انجام بدم دارم میرم .. ، گفت خوب باشه ، تو دلم گفتم تو هم انگار کستو واسه حمید کوچیکه صابون زده بودی اما امشب باید با کیر شاهی بسازی !! ، از لحظه ای که توی ماشینم نشستم تا دم خونه عاطفه پامو از روی گاز برنداشتم ، از توی ماشین بیرون اومدم و زنگ آیفونو زدم ، چند ثانیه بعد صدای عمو فرهاد به گوشم رسید ، گفتم سلام عمو منم .. ، قبل از اینکه در با صدای دیززز باز بشه صدای عاطفه به گوشم رسید که رو به عمو فرهاد میگفت حمیده ؟ بگو بیاد بالا مادر قحبه !
عمو فرهاد در خونه رو باز کرد و با لبخند دستمو گرفت و کشید توی خونه ، یه شورت اسلیپ و زیرپوش آستین بندی خاکستری تیره تنش بود و موهای قهوه ای سینه اش از توی یقه زیرپوش بیرون زده بود و یه جوراب قهوه ای پاش بود ، عاطفه لخت و پتی جلوی تلوزیون ولو بود ، با دیدن من خندید و گفت بیا خوشگل من ، بعد هم بلند شد و سمتم اومد ، لخت مادر زاد بود اما موهاش مرتب و سشوار کشیده ، نصف موهاش رو پشت سرش مرتب کرده بود و نصف موهاش رو شلال شلال کرده بود و اطراف سینه و کمرش ولو بودن ، همیشه فکر میکردم عاطفه توالت هم میخواد بره موهاش رو سشوار میکشه ، ناخونهای انگشتهای کشیده و ظریفش بلند و مرتب و لاک زده بود ، با همون ناخونهای مرتب و لاک زده با سرعت برق میتونست تایپ کنه ، اونهم با اون ماشین تایپهای قدیمی که برای تایپ باید محکم کلید رو تا ته فشار میدادی و با فشار دستت کلمات پررنگ یا کمرنگ میشد ! ، کسش یکم مو داشت سینه هاش خوشگل و خوش فرم بهم چشمک میزد ، معلوم بود حسابی فعالیت کردن چون توی خونه یه مقدار بوی عرق تن میومد ، تن عاطفه هم یکم برق میزد و حس میکردم از عرق تنش خیسه .. ، عاطفه اومد و بغلم کرد و گفت تو که زنگ زدی دیگه نذاشتم این خارکسه بهم دست بزنه ، دلم کیر مرد واقعی میخواست ! ، حالا زود لخت شو این کیر خوشگلتو در بیار که میخوام بخورمش ، بعد هم منتظر جواب من نشد و هول هولکی پیرهن رو از توی شلوارم بیرون کشید و دکمه هاش رو تند و تند باز کرد و بعد پرتش کرد کنار ، بوی عرق تنش با بوی عطر گرونقیمت گرمی که زده بود قاطی شده بود و بد جوری توی خونه حال و هوای سکس پیچیده بود ، عمو فرهاد با لذت لخت شدن منو تماشا میکرد ، با اون جورابی که هنوز توی پاش بود بنظرم مسخره شده بود ، از وقتی با عاطفه سکس میکردم دیگه واسه عمو فرهاد تره هم خورد نمیکردم ، کل ابهتش پیش من ریخته بود ، وقتی عاطفه جلوم روی زمین نشست و با حرص کمربند و دکمه های شلوارم رو باز کرد عمدا طوری چرخیدم که عمو فرهاد بتونه قشنگ تماشا کنه ! ، وقتی عاطفه کیر راستمو توی دهنش کرد و با صدا مکید به صورت عمو فرهاد نگاه کردم ، محو تماشای ساک زدن عاطفه بود و کم مونده بود آب از لب و لوچه اش بریزه بیرون ! ، کیرمو از دهن عاطفه بیرون کشیدم و دو طرف سرشو گرفتم و در حالی که به عمو فرهاد نگاه میکردم کیرمو دوباره تا دسته توی دهن عاطفه فرو کردم ، آی حالی میداد ! ، تلوزیون واسه خودش داشت فیلم سکسی دسته جمعی پخش میکرد ، زاویه ام طوری نبود که دقیق ببینم اما بنظرم از این فیلمهای رئالیتی بود ، صدای آه و ناله ها از توی تلوزیون هم بلند بود و عاطفه هم واسه من ساک میزد و عمو فرهاد هم تماشا میکرد و من آسمونها رو سیر میکردم ، اما یهو یه چیز عجیبی به گوشم خورد انگار توی فیلم سکسی داشتن فارسی حرف میزدن ! ، با دقت بیشتری گوش دادم و صدای فحش دادن عاطفه رو موقع دادن تشخیص دادم و یادم افتاد که عاطفه میگفت فیلم گاییده شدن خودمو واسه فرهاد گذاشتم که راست کنه ، با تعجب سر عاطفه رو گرفتم و گفتم زن عمو این فیلم خودتونه ؟ فیلم خونگیه ؟؟ عاطفه گفت آره کیر قشنگم فیلم خودمونه ، گذاشتم واسه این خارکسه عقب افتاده بلکه گاییده شدن منو تماشا کنه و راست کنه ! ، نا خود آگاه به کیر عمو فرهاد نگاه کردم که از توی شورت راست وایساده بود ! ، با دیدن ساک زدن عاطفه اون هم به اندازه من تحریک میشد ! ، گفتم زن عمو میشه بریم جلو تلوزیون ؟؟ میخوام تماشا کنم ! ، دستمو گرفت و کشید جلوی تلوزیون و در همون حال گفت وقتی میشه زنده اش رو نگاه کنی و بکنی آخه چه مرضی دارین شماها که دوست دارین از تلوزیون ببینین ! ، خنده ام گرفت ، جلوی تلوزیون روی مبل نشستم و عاطفه جلوم ولو شد و مشغول ساک زدن شد ، توی فیلم عاطفه روی یه مبل تکی ولو شده بود و یه مرد نسبتا گنده پاهاش رو توی دستهاش گرفته بود و توی کسش تلنبه میزد ، عاطفه جیغ میزد و وسط جیغهاش میگفت گوساله محکمتر ، گوساله محکمتر بکن ! ، صدای فیلمبردار بلند شد که میگفت شاپور مگه نمیگه محکمتر عرضه نداری ؟ عاطفه در حال کس دادن سرشو بلند کرد و رو به فیلمبردار گفت تو کوتوله بیمصرف خفه شو که عرضه نداشتی دو دقیقه جلوی کیرتو نگهداری ، هنوز توش نکردی آبت اومد .. ، مردی که مشغول گاییدن عاطفه بود به دوربین نگاه کرد و قاه قاه خندید و گفت جوابتو گرفتی صمد ؟ حالا برو پی کارت بزار کارمونو بکنیم ، فیلمبردار خندید و با دوربین از اتاق بیرون رفت ، توی جایی که بنظرم هال یه خونه بزرگ میومد چند تا مبل و یه کاناپه چرمی کپل که تازه مده شده بود گذاشته بودن ، یه زن موطلایی خیلی خوشگل روی پای عمو فرهاد نشسته بود ، جفتشون لخت بودن ، فیلمبردار به عمو فرهاد گفت تو چرا کاری نمیکنی فرهاد ؟ زن موطلایی بجای فرهاد جواب داد فرهاد داره انرژی میگیره ! و با دست به کاناپه بغلی اشاره کرد که توش دو تا زن و یه مرد مشغول سکس بودن که یکی از زنها موخرمایی بود و لباس کامل داشت و بنظرم خوشگل میومد کنار زن و مردی که مشغول سکس بودن نشسته بود ، زن دوم کاملا لخت بود تنش از سفیدی مثل برف میموند و لاغر بود ، موهای مشکی و نسبتا بلندی داشت و روی کاناپه روی کیر مرد نشسته بود و خودشو بالا و پایین میکرد ، مرد که فقط کیرشو از توی شلوار بیرون داده بود حداقل صد و بیست کیلو بود ، قد بلند و چهارشونه و کیر کلفتش تا دسته توی کس زن بود ، فیلمبردار گفت با زن ما حال میکنی حشمت ؟ مرد غول پیکر بجای جواب فقط یه غرش بلند تحویل داد ، محو فیلم شده بودم ، این مدلیشو دیگه ندیده بودم ، به عمو فرهاد گفتم این زنه موطلاییه کیه عمو ؟ فرهاد انگار که از خواب پریده باشه گفت ها ؟ هان ؟ ، عاطفه کیرمو از دهنش بیرون کشید و گفت پدر و پسر جفتشون عوضی و کونده پررو سلیقه اشون هم مثل هم میمونه و بعد قاه قاه خندید و ادامه داد و گفت اون بهنوشه زن اون حشمت گوساله !! ، گفتم آهان .. ، عاطفه گفت بابات هم بد جوری تو کف بهنوشه ! ، با خودم گفتم بابام تو کف هیچ زنی نمیمونه ! ، به زن عمو گفتم این زنه که لباس تنشه هم لابد زن اون شاپوره که داشت با شما سکس میکرد دیگه ! ، عاطفه کیرمو مکید و بعد سرشو بلند کرد و گفت آره قربون این کیر راستت برم سگ حشری فضول ! اسمش هم هایده است .. ، بعد با خنده پرسید دلت میخواد بکنیش ؟ بلافاصله با لحجه آبادانی گفتم مو دلوم میخواد همه ی بکنم !! ، سرشو از روی کیرم بلند کرد و قاه قاه خندید و گفت بابای عوضیت خیلی دلش میخواد قاطی این جمع بشه اما ننه امل تو پایه نیست ! ، لباسهاش خوشگل شده اما دهاتیه دیگه ..!!
AriaT
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل پایانی قسمت سوم


عصبانی شدم که داره به مامانم دری بری میگه ، سرشو گرفتم و کیرمو توی دهنش فرو کردم و اینطوری خفه اش کردم ! ، بزور سرشو از روی کیرم برداشت و گفت حالا غیرتی نشو بچه کونی ! ، اگه خیلی ناراحتی بیا کس زن عمو رو پاره کن که دلم واسه کیرت تنگ شده ! ، از جام بلافاصله بلند شدم ، هیچی بیشتر از گاییدنش نمیخواستم ! ، پاهای کشیده و قشنگشو توی دستم گرفتم ، موهای تنش رو با دقت زده بود ، پاها رو از هم باز کردم و نوک کیرمو با سوراخ کسش آشنا کردم ، میدونستم هیچ نیازی نیست که حتی بپرسم ، مطمئنا قرص ضد حاملگی میخورد ، فیلمبردار دوباره برگشت توی اتاق ، جایی که عاطفه قنبل کرده بود و شاپور داشت توی کونش تلنبه میزد ، روم رو از تلوزیون برگردوندم و پاهای عاطفه رو محکمتر توی دستم گرفتم و کیرمو با یه فشار تا دسته توی کسش فرو کردم ، داد زد یواش تر مادر قحبه ، کس گشاد ننه ات که نیست ! ، وقتی به مامانم فحش میداد عصبانی میشدم و محکمتر میگاییدمش ، فکر کنم میدونست و بخاطر همین هم تند و تند فحش حواله مامانم میکرد در حالی که با شدت میکردمش گفتم جرات داری یه بار جلو خود مامانم بهش فحش بدی ؟ عمو فرهاد قاه قاه خندید .. ، عاطفه گفت میدونم ننه ات چه جنده پاره ایه نمیشه باهاش حرف زد ! ، پاهاش رو به هم چسبوندم و با تمام قدرتی که توی خودم سراغ داشتم محکم و محکمتر توی کسش تلنبه زدم ، میدونستم رسما داره جر میخوره ، داد و بیدادش بلند و بلندتر شد ، صدای فحش دادنش دیگه نامفهوم شده بود ، دستمو دراز کردم و سینه سفتش رو توی دستم گرفتم و فشردم میدونستم روی سینه اش حساسه ، جیغش بلند شد و گفت نکن مادر قحبه شل میشه و مثل پستون ننه ات میفته پایین ! ، گفتم سینه های مامانم سفت و سربالاست جهت اطلاع !! ، گفت منم اگه مثل اون میخواستم ذخیره کنم الان کسم هم هنوز پرده داشت !! ، عمو فرهاد به کل کل من و عاطفه میخندید ، کیرشو از توی شورتش بیرون داده بود و با دست میمالید ، عاطفه به فرهاد گفت زهر مار کثافت ناقص بی خاصیت ، من اجازه دادم کیرتو بمالی ؟ عمو فرهاد عین بچه های حرف گوش کن کیر راستشو ول کرد ، عاطفه گفت حالا بمال بدبخت ! ، فرهاد دوباره کیرشو توی دستش گرفت ، عاطفه جیغ میزد و فحش میداد ، هیکلش حرف نداشت ، کسش یکم شل و ول بود اونهم دلیلش معلوم بود ، بقول خودش روزی چند بار داشت ازش استفاده میکرد ! ، کیرمو بیرون کشیدم و پشت و روش کردم ، گفت فک کردی منم مثل ننه ات کونی ام ؟ گفتم قبلا که بهم کون دادی زن عمو الان دوباره دلم خواسته ! ، پاهاشو از هم باز کرد و گفت بخور !! ، گفتم دیدم این آقای شاپور چطوری داره تو کونت تلنبه میزنه بد جوری به هوس افتادم ، دوباره گفت بخور بخور !! اون شاپور کونکش هم هر چی از کون من میخورد سیر نمیشد ! ، کیر راستمو با آب دهنم خیس کردم و در حالی که عمو فرهاد با حسرت تماشام میکرد دو طرف باسن نسبتا گنده عاطفه رو گرفتم و فرو کردم ، جیغهای عاطفه با فحشهاش قاطی شده بود .. ، توی کونش تلنبه میزدم و حال دنیا رو میبردم چشمامو بستم و یاد کون دادن مامانم به بابام افتادم ، وقتی که دستشو از فرط لذت روی تشک میکوبید و با آههای بلند از تلنبه زدن بابام توی کونش استقبال میکرد ، با خودم فکر کردم چرا عاطفه وقتی به مامانم فحش میداد گفت مگه مثل مامانت کونی هستم ... ، یعنی اونهم میدونست ؟ اما نه اون همینطوری هر فحشی که به نظرش میرسید رو حواله مامانم میکرد ، فقط واسه اینکه منو عصبی کنه و من محکمتر جرش بدم ... ، صدای جیغ جیغ عاطفه بلند بود ، همه زورت همین بود مادر قحبه ؟ دو تا لپ باسنش رو محکمتر توی دستهام فشردم و با آخرین زوری که توی خودم سراغ داشتم کیرمو تا ته توی کونش فرو کردم ، جیغ بلندی زد و گفت آهااان .. بکش بیرون بده این کوتوله بی خاصیت بلیسه ..!! ، حرفش توی جیغ تلنبه بعدی من نصفه موند ، حالم بد شده بود و دیگه نمیتونستم زیاد نگهش دارم ، دوباره نشوندمش روی مبل و لنگهاش رو توی دستهام گرفتم و با شدت دوباره توی کسش تلنبه میزدم ، بوی عرق و عطر شیرین بدنش ، صدای جیغهای بریده بریده عاطفه ، پاهای کشیده و خوشتراشش توی دستهام و تماشای عمو فرهاد که با لذت گاییده شدن زنشو تماشا میکرد ... ، همینکه صدای جیغ بلند عاطفه بلند شد و فهمیدم که داره آبش میاد دیگه دست خودم نبود رونهای عاطفه رو محکم توی دستم گرفتم و عین شلنگی که راهش یهو باز شده باشه هرچی که آب منی از صبح ذخیره کرده بودم رو با یه داد بلند یکجا توی کس زن عموم خالی کردم ، عاطفه گفت جوووووون !! ، سی ثانیه ای صبر کردم که هرچی هست بریزه توی کسش بعد آروم کیر نیمه خوابیده ام رو بیرون کشیدم ، آب منی غلیظ من هم از توی سوراخ کسش بیرون ریخت ، عاطفه دستشو دراز کرد و آبهای من رو از روی کسش جمع کرد و به شکمش مالید و گفت جووون پوستم براق میشه !! ، ولو شدم کنارش روی کاناپه .. ، فرهاد هم نشست ، فیلمبردار دوباره داشت توی هال رو نشون میداد ، عمو فرهاد هنوز هم داشت بهنوش خوشگلو دستمالی میکرد .. ، گفتم عمو آخرش این بهنوش رو کردی یا نه ؟ فرهاد گفت نه دیگه وقت نشد ! ، عاطفه در حالی که از جاش پا میشد گفت تو واقعا فکر کردی این فرهاد مرده ؟ کیرش فقط نمایشیه ! ، خندیدم ، عاطفه گفت بیا بریم دوش بگیریم .. ، گفتم بزار تماشا کنم زن عمو ، عاطفه گفت دیدن نداره که یکی داشت منو میگایید که دیدی اون گوساله حشمت هم داشت زن صمد افشار رو میکرد بعدش هم صمد میاد و هایده زن شاپور رو میگاد و حشمت فیلم میگیره ، بعد هم به عمو فرهاد اشاره کرد و گفت بهنوش بدبخت هم سه ساعت به کیر این بدبخت ناقص ور رفت و آخرش هم بی نصیب موند ! ، دیدن نداره که .. ، بعد دستمو کشید و گفت بیا بریم دوش بگیریم ... ، کسشو داده بود و ارضا شده بود ، دیگه از فحش و فضاحت خبری نبود ، دستشو گرفتم و از جام پاشدم ، عمو فرهاد هم دنبالمون راه افتاد ، زن عمو به سمتش برگشت و گفت بتمرگ همینجا سرخر نمیخوایم.. !!، چه زود هم پاشده دنبال سرمون ! .. ، با عاطفه رفتم توی حمامشون ، رفت توی وان حمام وایساد و دوش رو روی خودش باز کرد ، بهش چسبیدم و گفتم زن عمو اینها کیا هستن ؟ گفت یه مشت خل و چل مثل ما .. ، این حشمت که دیدی از تاجرهای قدیمیه .. ، با سه تا دیگه از دوستهاش که دیدی و فرهاد هم یکیشونه یه جمع دوستانه درست کردن و با زنهای دیگه هم راحت هستن و رابطه دارن .. ، گفتم بابام هم عضو شده ؟ زن عمو گفت خیلی دلش میخواد اما همونطوری که گفتم ننه ات پایه نیست ، این حشمت هم هیچ جوره قبول نمیکنه که بابات با زنی بجز زن خودش بیاد تو جمع .. ، هر چند وقت یه بار هم با هم یه سفر خارجی چیزی میریم ... ، از زیر دوش کنار اومد و من رو هل داد زیر دوش و شروع کرد به شستن سر و بدنم و در همون حال ادامه داد ، بابات خیلی وقته سریش بهنوشه .. ، اما موفق نشده ، بعد در حالی که کیرمو با کف و صابون میمالید و تمیز میکرد گفت بابات میگفت تو باعث شدی مامانت خوشگل و خوش لباس بشه و به خودش برسه ... ، بعد زیر لب انگار با خودش حرف بزنه گفت کاش میتونستی بیاریش تو خط ! ، بعد خودش به خودش جواب داد و گفت نه بابا نمیشه .. ، هم مامانته و هم بد چیز یه دنده ای هست ! ، نمیدونم کیرم بخاطر حرفهای عاطفه که باعث میشد به سکس با مامانم فکر کنم یا بخاطر مالش کیرم با صابون و لیف دوباره راست شد .. ، عاطفه هم مالیدش و گفت جووون قربونت برم که دوباره راست کردی .. ، حالا واسه من راست کردی یا واسه مامانت ؟ بعد هم به بامزگی خودش قاه قاه خندید .. ، حتی فکرش رو هم نمیکرد که تو اون لحظه من واقعا دارم به سکس با مامانم فکر میکنم .. ، عاطفه با شیطنت گفت اگه مامانت هم بیاد تو این جمع و مثلا بجای من زیر شاپور بخوابه تو بهت بر میخوره و غیرتی میشی ؟ ، مطمئن بود که من عصبی میشم ، اما با جواب من کلی تعجب کرد ، گفتم نه .. ، اگه بهش خوش بگذره چرا من ناراحت بشم ؟ .. ، گفت به ... ، عجب .. ، آفرین ... ، بعد انگار یه چیزی یهو به فکرش رسیده باشه گفت میگم این یه هفته ده روزی که بابات نیست یکم مامانت رو تو موقعیت مناسب قرار بدیم بلکه یه کس داد و تونستیم بکشونیمش تو جمع خودمون .. ، تو موافقی ..؟ ، شونه ام رو بالا انداختم و گفتم به من چه .. ، من مشکلی ندارم .. ، خودتون میدونید و مامانم .. ، عاطفه گفت نه دیگه .. ، اگه تو کمک نکنی که فایده نداره .. ، گفتم باشه مثلا چیکار کنیم ؟ ، عاطفه گفت بزار فکر کنم .. ، گفتم بابام شاکی نشه ؟ ، عاطفه کمرمو لیف کشید و قاه قاه خندید و گفت بابات ؟ اون میاد کیر یارو رو ماچ هم میکنه یه پشتک وارو هم میزنه !! ، خندیدم و گفتم زن عمو شاش دارم .. ، انگار برق دویست و بیست ولت بهش وصل کرده باشی داد زد و گفت جوووون ، بعد منو چرخوند و جلوم روی زمین نشست و دهنشو وا کرد و گفت بشاش روم تخم سگ !! ، یه دل سیر تو دهنش و سر و صورتش شاشیدم ، وقتی میشاشیدم روش کیرمو تخمامو میمالید .. ، وقتی دوش گرفتیم و بیرون میومدیم گفت اگه موفق بشی خودت هم به نون و نوایی میرسی ! ، گوشهام رو تیز کردم و عاطفه گفت ما گاهی میریم خونه همدیگه ، یعنی مثلا گاهی من میرم خونه شاپور و زن شاپور میاد پیش فرهاد و شب میمونیم .. ، اگر بهنوش بیاد خونتون و شب بمونه تو رو هم بی نصیب نمیذاره که .. ، کیرم از این حرفها حسابی راست شده بود ، حوله عمو فرهاد رو از دور کمرم باز کردم و شورتمو از جلوی کاناپه برداشتم و به پام کشیدم و گفتم آخ جون .. ، عاطفه با شیطنت گفت برو تو کار ننه ات ببینم چند مرده حلاجی .. ، گفتم من از بابام میترسم .. ، گفت میخوای به بابات بگم بیاد دست نوشته بهت بده که اگر حتی خودت هم ننه ات رو بگایی بابات به عنوان اولین نفر بهت تبریک میگه و ازت تشکر میکنه ؟؟ .. ، گفتم اوهوم !! ، عاطفه قاه قاه خندید و گفت نچایی !! ، خندیدم و گفتم دیدی حرف الکی زدی زن عمو ؟ عاطفه خندید ..
AriaT
     
  
مرد

 
یک تابستان رویایی فصل پایانی قسمت چهارم


نیمساعت بعد از خونه عمو فرهاد بیرون اومدم ، در حالی که صد تا فکر توی سرم میچرخید .. ، با خودم گفتم چرا بابام یه کاره از کارخونه زنگ زد و گفت به عاطفه زنگ بزن .. ، یعنی فقط میخواست برم عاطفه رو بکنم ؟ ، نکنه همه اینها نقشه بوده .. ، بعد با خودم گفتم احتمالش کمه .. ، اما اگر حتی اینطوری هم بوده باشه واسه من که بد نشد .. ، رسما از بابام چراغ سبز دارم که برم تو کار مامانم ! ، بعد مامانم رو توی اون جمع تصور کردم که داره به این و اون میده .. ، بجای اینکه از این فکر غیرتی بشم کیرم توی ماشین راست شد .. ، اگر بابام این بهنوش خوشگلو بیاره خونه ... ، جوووون ... ، جلوی خونه که رسیدم همه فکرهای خوشگل از سرم پرید ، یادم افتاد که دو روزه خونه نیومدم و مامانم به خونم تشنه است .. ، اینکه تا الان زنگ هم نزده نشونه بدتریه .... ، ماشین رو بردم توی حیاط و کنار بنز بابام پارک کردم .. ، نمیدونم بابام کی ترتیب آتوسا رو داده بود و زودتر اومده بود خونه .. ، احتمالا آتوسا رو هم با خودش تا تهران آورده بود و رسونده بود .. ، یادم افتاد که فردا یکشنبه است و بابام ساعت یک پرواز داره واسه لندن .. ، سر و صدای زیادی از توی خونه به گوش نمیرسید .. ، در حیاط رو باز کردم و وارد خونه شدم .. ، با صدای مامانم از جام پریدم .. ، به به .. ، خوش اومدید ، صفا آوردید .. ، میگفتید گوسفندی چیزی جلو پاتون سر میبریدیم .. ، به صورتش نگاه کردم ، یه غمی توی صورتش بود ، نمیدونم از دست من دلخور بود یا از رفتن بابام .. ، نزدیکش شدم و بغلش کردم و گردنشو بوسیدم ، یه لباس سفید ساتن تنش کرده بود با یه دامن کوتاه مشکی از همون جنس ، توی گردنش یه گردنبند با نگینهای تیره بود و موهاش رو روی سرش محکم بسته بود ... ، گفت خوبه خوبه .. ، حالا لوس نکن خودتو .. ، گفتم قربونت برم مامانی و دوباره خودمو بهش چسبوندم .. ، سرمو نوازش کرد و گفت شام باقالی پلو با گردن داریم .. ، گفتم آخ جووون .... ، مامان این گردنبندت جدیده ؟ لبخند زد و با دست گردنبدشو لمس کرد و گفت بابات خریده .. ، واسه خداحافظی .. ، نگاهش کردم و گفتم مبارکه مامان ..
سر شام بابام و مامانم کنار هم نشسته بودن و هی نگاههای محبت آمیز حواله هم میکردن .. ، تو دلم خندیدم و گفتم اگه بجای من مامانم ظهر به بابام زنگ زده بود و صدای هن و هن کردنشو وسط جلسه با آتوسا شنیده بود الان چه لبخندهای شیرین تری تحویل هم میدادن .. ، به فکرهای خودم خندیدم و گفتم احتمالا شب هم دوباره کون ننه ام میذاره ! ، با خودم گفتم امشب هم باید کشیک بدم و تماشا کنم ! ، با صدای بابام به خودم اومدم .. ، به چی میخندی حمید جان ؟ گفتم ها .. هان ؟ همه خندیدن و مامانم گفت باز تو فکر چی بودی که داشتی میخندیدی ؟ گفتم ها .. ؟ امروز سارا خدمتکار خونه اومد یه نوشابه برداشت که باز کنه نوشابه از دستش افتاد اما نشکست ، برش داشت و درشو باز کرد نوشابه و گاز با شدت ریخت و سر تا پاش رو خیس کرد ، هول شد اومد یه قدم برداره پاش با کفش پاشنه بلند رفت روی در نوشابه که جلوش افتاده بود رو زمین و با کون خورد زمین ، اینقد با دیدنش خندیدم که نگو ، الان هم یهو قیافه اش اومد جلوی چشمام و خنده ام گرفت .. ، همه با تصور داستان خیالی من که فی البداهه از خودم در آورده بودم و تصور قیافه سارا که پخش زمین شده خندیدن و مامانم گفت واااا .. به چی میخندین .. ، دختر بیچاره .. ، موقع شام بابام بهم گفت بابا پس اگه زحمتت نیست ساعت یازده منو ببر فرودگاه ، چون یک پرواز دارم .. ، گفتم باشه حتما .. ، بابام به ساعتش نگاهی کرد و گفت یه ساعت وقت داریم .. ، با دهن باز و تعجب بهش نگاه کردم و گفتم مگه فردا ساعت یک بعد از ظهر نمیرید گفت نه امشب میرم .. ، گفتم پس چرا گفتید یکشنبه ؟ بابام گفت خوب ساعت یک صبح هم یکشنبه است دیگه ... ! ، گفتم آه ... ، صدای هق هق رویا بلند شد ، به سمتش نگاه کردم ... ، سر شام زده بود زیر گریه .. ، مامانم هم با محبت و کمی تعجب به رویا نگاه کرد .. ، به رویا اخم کردم اون هم از سر جاش پاشد و رفت توی اتاق .. ، مامانم گفت بمیرم بچه ام چقد با محبته ! ، تو دلم به سادگی مامان بیچاره ام خندیدم ...
چراغهای خیابون آیزنهاور خلوت یکی یکی ماشین رو روشن میکردن و میگذشتن .. ، ساعت یازده شب بود و هیشکی تو خیابون نبود ، همیشه وقتی ساعت یک صبح گذارم به اون خیابون میفته و ترافیک رو میبینم یاد اونوقتها رو خالی میکنم ، بابام کنارم نشسته بود و مامانم روی صندلی عقب .. ، فریدون رو به فرودگاه رسوندیم و صبر کردیم تا کارهای گمرکیش رو انجام بده ، مامانم رو بوسید و با من دست داد ، اما وقتی میخواستم باهاش روبوسی کنم آروم تو گوشم گفت به حرفهای عاطفه گوش کن !! با دهن باز نگاهش کردم ، لبخند زد و بهم چشمک زد ، بعد هم بلیط و کارت پروازش رو به مسئول گیت نشون داد و بدون اینکه به من فرصت بده حرفی بزنم دستی تکون داد و از در گیت پرواز رد شد ، وقتی بابام وارد گیت شد و از پشت شیشه بهمون اشاره کرد براش دست تکون دادیم مامانم با عشق و من با تعجب و حیرت ، بابام رفت و با مامان برگشتیم توی ماشین .. ، مامانم اشک گوشه چشمشو با دست پاک کرد .. ، ماشین رو روشن کردم و راه افتادم و از توی پارکینگ فرودگاه بیرون اومدم .. ، واسه اینکه جو رو عوض کنم گفتم من تو اتاق این تخم سگها نمیخوابم ها ..!! ، مامانم گفت هان ؟ بعد خندید و گفت خوب برو تو هال بخواب .. ، گفتم نخیر .. ، یا میام جای بابام پیش تو میخوابم یا میرسونمت و برمیگردم میرم خونه جدیده !! ، مامانم گفت دیگه چی ! خجالت نمیکشی ؟ گفتم نه .. ، از چی خجالت بکشم .. ، مامانمی دیگه ! ، منم مامانی ! ، دلم تنگ شده اومدم پیشت خوابیدم ، به کسی چه مربوطه .. ! ، مامانم لبخندی زد و گفت باشه ، کونتو میکنی مثل آدم میخوابی ها ! ، گفتم چششششم !!! قربونت هم میرم مامان .. ، بعد هم ناخود اگاه دستم رفت پایین و کیرم رو که داشت راست میشد توی شلوارم جابجا کردم ... ، من و مامان و رختخواب و چراغ سبز بابا ... ، چه شود !!!
AriaT
     
  
مرد

 
عالی بود مرسسسسسسسیسسسسسسسسی
     
  
صفحه  صفحه 89 از 108:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  107  108  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک تابستان رویایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA