عالیه .هیچوقع نشده اتفاقات بعدی رو در داستانت پیش بینی کرد.این نشون میده قدرت تحلیل خوبی داری و بخوبی داستان رو مینویسی.دستت درد نکنهدر اوج رسیدن به اهدافت با این اتفاق واقعا شوکه شدم.غیر قابل پیش بینی بو
لعنت به هر چی آخوند و بسیجی و سپاهی و ارتشی و .... نو این مملکت وجود داره.از همه مخصوصا آریا طلب بخشش می کنم یه ذره این تیکه آخرش اعصابمو بهم ریخت .آریا یک جوری بنویس که حمید آزاد بشه از زندان و نره جبههٔ
تو یک قسمت ناتاشا به پدرش اشاره کرده بود که اگر تو خدمت مشکل داشت به پدره بگه می تونی از طریق ماندانا با پدر ناتاشا ارتباط برقرار کنه یا به طور تصادفی حمید با پدر ناتاشا برخورد داشته باشه البته هر چی بنویسی خوبه من فقط نظرم را گفتم
آقا خیلی عالیه داستان کاش بقیه نویسندهها هم به این خوبی مینوشتنیکی از چیزای جالب این داستان اینه که به سکس محدود نشده
یه پیشنهاد دیگه هم بدم البته داستان تو هست و من نباید دخالتی بکنم،یه روز ناشتا حمید رو دعوت کنه بعد ماندانا رو هم دعوت کنه یه سکس ۳ نفره داشته باشن،عالی میشه.