انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

خواهر دوست داشتنیه من


مرد

 
قسمت 11 (راوی : زهره)
شب که با حسین از پارک برگشتیم خونه ،خیلی تو کف بودم...اون پسره همش حواسش بهم بود و تا حسین حواسش پرت میشد یجوری خودشو بهم میرسوند و میمالید...کلا خیلی حشریم کرده بود !جالب ترین چیزه امشب انجایی بود که پسره نشست رو نیمکت تا مخمو بزنه و من همون موقع دیدم حسین ازدستشویی اومد و رفت یجا قایم شد تا منو ببینه...برام جالب بود که دعوایی راه نیفتاد!بعدشم که اومد دستشو انداخت دوره کمرمو...
وقتی رسیدیم حسین سریع رفت حمومو منم لباسامو عوض کردم...چنتام اس از کامران و احمد اومده بود که جواب دادمشون.تا اسم کامران روی گوشیم نقش میبست یدفعه دلم براش تنگ میشد...برا خودش یا...!چقدر دلم میخواستش باز...
ساعت 11:30 بود که حسین اومد تو اتاقو هنوز 10 دقیقه نگذشته بود که خروفش بلند شد...چقدر خسته بودشو من نمیدونستما!ططبق قراری که با احمد گزاشته بودم بهش اس دادم و هماهنگ کردیم که ساعت 1 بریم تو تراس...بالاخره شبه جمعه بود و آقا رضا و شهنواز یکم دیرتر میخوابیدن دیگه!تا 1 سرمو گرم کردمو بعدش آروم رفتم تراس تا حسین بیدار نشه...البته خیلی خسته بود و بعید میدونستم بیدار شه به این زودیا...احمد منتظرم بود
+سلام خانوم خوشگله...چطوری عشق من؟
اومد سمتمو بهش یه لبخند زدم...همونطوری بغلم کرد و یدور منو چرخوند
-دیوونه....خوبم عزیزم...تو خوبی؟
+الان که میبینمت عالیم
لبخند زدم...طولی نکشید که سرش اومد جلو و لبامون رو همدیگه قفل شد...چند دقیقه لب گرفتیم و بعدش رفتیم به لبه تراس تا احمد سیگار بکشه...حرف میزدیمو میخندیدیم...سیگارش تموم شد و دوتایی رو صندلیا نشستیم
+هی....خلاصه که خیلی روزه طولانی ای بود...این آخره شبم که مامان بابا دست بردار نبودن بیام تورو ببینم...روانیم کردن دیگه!
-عههه...اینطوری نگو....خب اونام کار دارن با همدیگهههه
دوتایی خندیدیم...وقتی خندمون قطع شد دوباره چشمامون به همدیگه افتاد...چند ثانیه ای حرف نزدیمو احمد دستشو آورد جلو و گزاشت رو گونم...بعده چند ثانیه دوباره لبامون به هم قفل شد...چند ثانیه ای لبه همو بوسیدیم...کم کم زبونمو وارد دهنش کردم...اونم باهام همراهی میکرد...با کمک دستش از رو صندلی پاشدم و روی پاش نشستم.از اتق که میخواستم بیام دیگه لباس عوض نکردم یموقع سروصدا نشه...یه شلوارک لی پام بود که یه وجب پایین تر از باسنم میومد و یه تاپ کوتاه سفید...
نشستم روی پاش و دوباره لبای همدیگه رو میخوردیم...هر از گاهی لبمو گاز میگرفت که حشریم میکرد...دستاشو از پشت رسوند به باسنمو شروع کرد به مالیدنشون...همزمان به حرکت دستاش خودمو روی کیرش حرکت میدادم...کیرش خیلی از کیر کامران کوچیکتر بود...یاده اون روز با کامران افتادمو نا خودآگاه یه لبخندی رو لبام نشست...لب گرفتنمون 5 دقیقه ای ادامه داشت که دیگه خسته شدیم...احمد یه بوسه دیگه گرفت و گفت خیلی میخوامت عزیزم...فکر کنم میخواست تموم کنه خوشیو...ولی من نمیزارم اینطوری که!یکار میکنم سری بعدی بمیره واسه همچین لحظه ای!آروم از رو پاش بلند شدم...لبخنده لبش سره جاش بود...رو زمین بغله صندلیش نشستم....محو شدنه خندشو حس میکردم...با دستام شلوارک ورزشیشو کشیدم پایین...خودشم شورتشو در آورد و کیرش پرید بیرون....نسبت به چیزایی که فهمیده بودم کیره کامران زیادی بزرگ بوده...ولی کیره احمد سایز استاندارد....منتها وقتی آدم به یه چیز خوب عادت کنه سخته از بدترش لذت ببره!
زول زدم تو چشماشو با دستام آروم کیرشو مالیدم...لم داد و چشماشو بست....وقتی دیدم حواسش نیست سرمو نزدیک کیرش کردمو یدفعه نصفیشو کردم توی دهنم...
+آهههههه....
چشماشو باز کرد و با دهنه باز نگام کرد...منم همینطوری که چشمام تو چشماش بود،شروع کردم به ساک زدنه کیرش....از بعده اون قرار با کامران،خیلی با خودم تمرین کردم که سری بعدی دندونام اذیتش نکنه....حالا همه اون تمرینارو اینجا پیاده میکردم!
دستم روی شیکمه احمد بود و با یه دستم تخماشو میمالیدم...احمد موهای سرمو گرفت توی دستشو حرکت سرمو تند تر کرد...چند دقیقه دیگه ساک زدم که یدفعه احمد سرو کشید اونور و کیرشو در آورد...فکر کردم دلش نمیخواست ادامه پیدا کنه...اما از جاش پاشد و روبروی سره من وایساد...کیرشو گرفت جلومو وقتی دهنمو باز کردم ،کیرشو فرو کردتو....موهای سرمو گرفت و شروع کرد به عقب و جلو کردنه کیرش توی دهنم...چه لذتی داشت اینکارش برام!یوقتا از لذت بردنای خودم تعجب میکنم...همشون چیزای عجیب و غریبن!چشمامو بستمو دلمو سپردم به صدای تلنبه های پر سرعته احمد توی دهنم....خیلی خوب بود!صدای ناله هاش طولانی تر شد...دیگه حرکت نمیکرد...فهمیدم نزدیکه ارضاشه...کیرشو سریع در آوردم و رفتم یکم بغلتر نشستم...با دستم کیرشو گرفتمو همینکه یه مالش دادم یدفعه جهشای آب کیرش به پایین از نرده های تراس شروع شد....مثل توی سینما آبش زیاد بود!تو این یه مورد از کامران خداییش بهتر بودش...شلوارشو کشید بالا و منم پاشدم...بغلم کرد
-بیا...اینم شبه جمعه تو
+وای خیلی خوب بود زهره...مرسی عشقم
حشری شده بودم...دلم میخواست که اونم منو ارضا میکرد...ولی خب خطرناک بود واقعا تو اون خونه...یکم دیگه لب بازی کردیم و بعدش رفتیم سمت اتاقامون
-----------------ادامه قسمت (راوی احمد)
باورم نمیشد زهره رو تا اینجا آورده باشم...خیلی پیشرفت خوبی بود!یعنی اون دختری که صورتشو بزرو میتونستم ببینم امشب برام ساک زد؟خوبه....وقتی محدودیتامو میشکوندم لذت زیادی بهم میداد!نشستم روی تختو گوشیمو برداشتم...عکسیو که وقتی داشتم تو دهنه زهره تلنبه میزدمو ازش گرفتمو نگاه کردم...چقدر حال داد امشب!براش یه اس فرستادم:
-مرسیییی....واقعا عالی بود امشب
عکسو ریختم توی کاپیوتر رفتم سراغه حرفه خودم،فوتوشاپ!یکم ادیتش کردمو فضارو یجور کردم که معلوم نشه خونه خودمونه...صورته زهره ام یه کاری کردم معلوم نشه اونه...
باید یه کاری میکردم که یه موقع این جریانا قطع نشن!البته قطع نمیشن...همین امشبم خیلی حشری شده بود ولی نمیخواستم ارضا شه...اون که نمیتونه جای دیگه خودشو ارضا کنه پس همینطوری تو کف میمونه و به من بیشتر حال میده!ولی وقتی کونشو بکنم،قول میدم ارضاش کنم!
روز بعد تا 12 همه خواب بودیم...وقتی بیدار شدیم برنامه ریختیمو ساعت 7 ، لوازم شامو برداشتیم تا برای شام بریم پارک چیتگر...
قربونش برم زهره همون تیپه کرمشو زده بود ... مامانمم که مثل همیشه تیپ خوشگل (شلوار سفید کتون تنگ با مانتو کوتاه )کرده بود و راه افتادیم.نسبت به جمعه های دیگه پارک اصلا شلوغ نبود...لوازمو گزاشتیم یه جا و شروع کردیم به آماده کردنه شام...منو حسین جوجه درست مییکردیم...مامان و زهره برنجو آماده میکردن و بابام که سره هممون غر میزد و جوجه هارو سیخ میکرد!
وسط جوجه بازی گوشیو درآوردم و عکس ادیت شده رو به حسین نشون دادم
+ای نااااکس....ماله کیه؟
-ماله دیروز!
+ناموسا؟چه لبایی داشت حاجی!
-آره عالی بود اصلا...واقعا دختره مثله جنده ها ساک میزد عشق میکردی اصلا
+خوش به حالت...البته منم دیروز ظهر پیشه نرگس بودم خیلی حال داد!
-آها به سلامتی...پس به توام خوش گذشته!
از اینکه یه کاری کرده بودم حسین در مورده ساک زدنه آبجیش ناخواسته نظر بده خیلی حال کردم...کیرم مثل سنگ شده بود!
بالاخره شام آماده شد و خوردیم...10 دقیقه ای از شام گذشت که پاشدیم و یکم پاسورو بدمینتون بازی کردیم...از دیدنه لباسا و تیپه زهره و از یه طرفم حرفای اون موقع حسین در مورده عکسه آبجیش کلا کیرم سیخ بود و نمیخوابید...اونقدری حشری شده بودم که یه نوازش کوچیک سره کیرم میتونست واقعا ارضام کنه!گوشیمو برداشتمو یه اس به زهره دادم...دیگه داشتم دیوونه میشدم:
-اوففف قربونه این تیپ و هیکلت بشم من خانومم!یعنی اگه از اون اتفاقای دیشب الان میفتاد مطمئن باش در عرض یه ثانیه تموم میشد انقدر که دیوونم کردی ! (بوس)
چند ثانیه بعد زهره گوشیشو در آورد و با خوندنه اس یه لبخندی زد...همه چی به رواله عادی میگذشت و من کله اون شبو با کیره سیخ نشسته بودم!
آخره شب رفتیم خونه و بالاخره تونستم کیرمو بخوابونم...خسته بودمو ساعت تقریبا 12 بود که خوابم برد...

(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
     
  
مرد

 
دمت گرم عالی بود
     
  
مرد

 
کجا رفتی مرد؟ادامه شو بزار دیگه
زندگی انسان اندیشه اوست.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
کاش میدونستم چه سریه این.خود نویسنده میاد تقاضای باز کردن تایپک میده،وقت میزاره، زحمت میکشه،مینویسه،چند قسمت میزاره،بعدش دیگه حاجی حاجی مکه.ینی یکی دوتا نیست.انگار این سبک روششه و باید اینطوری باشه...چی بگم والا
زندگی انسان اندیشه اوست.
     
  ویرایش شده توسط: payamsweden   
مرد

 
سلام دمت گرم کارت عالیه ولی یه سوال چرا خودت نمینویسی از این فصل به بعد ؟؟
     
  
مرد

 
payamsweden: کاش میدونستم چه سریه این.خود نویسنده میاد تقاضای باز کردن تایپک میده،وقت میزاره، زحمت میکشه،مینویسه،چند قسمت میزاره،بعدش دیگه حاجی حاجی مکه.ینی یکی دوتا نیست.انگار این سبک روششه و باید اینطوری باشه...چی بگم والا
من به خواننده های داستانای خودم ثابت شدم
اگه تاپیک قبلیمو میدیدی،هرکسی اونقدر بهش انتقاد میشد داستانو میبست
من ۴ فصل ادامش دادم!
دقتم کنی نوشتم که قسمتارو طولانی آپ میکنم تا اگه نت نداشتم بچه ها ببخشن
این چند روزم درگیر بودم نمیتونستم آپ کنم
خوشت نمیاد میتونی داستانو نخونی



سلام دوباره به همه بچه ها
تا ساعت ۱ ۲ شب ۲ قسمتو با هم آپ میکنم به جبرانه این دو روزی که نبودم
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
     
  
مرد

 
Amir5885: سلام دوباره به همه بچه ها
تا ساعت ۱ ۲ شب ۲ قسمتو با هم آپ میکنم به جبرانه این دو روزی که نبودم
آقا دمت گرم خیلی خوب مینویسی

اما یه چیزی این کامران کیه ک زهره میگفت؟؟؟؟
من دقیق قسمت های قبل رو هم خوندم چیزی دستگیرم نشد.
دمت گرم اینو توضیح بده.

بعد خیلی زود زهره راه افتاد واسه سکس یعنی ی کوچولو باید طول میکشید تا راضی بشه .

اما بازم دم شما گرم
     
  
مرد

 
قسمت 12 (راوی : حسین)

این احمده ناکسم چه کسایی رو تور میکنه ها!اون عکسی که نشون داد اگه برا من ساک میزد چند ثانیه ای آبم میومد!
یکم بیدار موندیم با زهره حرف زدیمو بالاخره خوابمون برد...
هفته جدید شروع شد و دوباره سره کارو هر از گاهیم خوش گذرونی با نرگس،زمانمو میگذروند.تو این مدت زهره خیلی عوض شده بود...دیگه واقعا احمدو مثل داداشش میدونست و جلو هممون راحت لباس میپوشید...خوشحال بودم شهنوازو رضا جای مامان بابامونو پر کرده بودن...یه چیزی برای من عوض شده بود...از همون شبی که با زهره رفته بودیم قدم بزنیم...از همون شب انگار ذهنم درگیر بود...حتی یبار موقع سکس با نرگس نزاشتم مانتوشو در بیاره و همونطوری شلوارشو کشیدم پایینو کردمش...انگار به لباس شهوتم بیشتر شده بود!وقتی با نرگس میرفتیم بیرونو میدیدم چقدر همه بهم حسودی میکنن حال میکردم...خودم براش لباسای جذب تر و باز تر میخریدم...یکی دوبارم نرگس بهم تیکه انداخت که "خوشت میاد همه منو میخوان ولی برا توامااا"واقعا همین بود...انگار نرگسم فهمیده بود و اینطوری بیشتر بهم حال میداد...4 شنبه شد که ظهر دوباره نرگس زنگ زد برم خونشون...این سومین بار تو این هفته بود!این هفته پرایدمم فروختمو یه مگان سفید خریدم ...با ماشین رفتم خونشونو درو باز کرد...رفتم تو خونه ...دهنم بازموند از تیپش!
یه ست خواب مشکی تنش بود...شرت سروتین و نیم تنه توری با یه ساپورت توری و کفش پاشنه دار مشکی...موهاشو اتو کشیده بود و ریخته بود دوره گردنش...داشتم از شهوت میمردم...رفتم طرفشو شروع کردم به بوسیدن لباش...بعده دسمالی حسابی بردمش رو تخت و نیم تنه رو در آورد...با دهن افتادم به جونه سینه و شیکم و گردنش...
+آههه...دوست دارییی حسسیییین؟
-آره عشقممم....مگه میشه دوس نداشته باشششمممم
+اومم...بخور همه جاموووو
-چشششمممم...قربونه این تنه خوشگلت!
+آههه...همه دوس دارن این تنووو...دوس نداری کسه دیگه صاحابش بشهههه؟
از این حرفاش کیرم سیخه سیخ شده بود...دیگه نمیتونستم تحمل کنم...خوردنو تموم کردمو شرتشو کشیدم پایین که یه صدایی دادو یه تیکش جر خورد...شلوارو شرتمو با هم کشیدم پایین و یدفعه همه کیرمو فرو کردم تو کسش
+آخخخخخخ.....پاره شدمممم....چتهههه وحشییی
-تقصیره خودته!این حرفارو میزنی میزنه بالا دیگههه
+عههه؟یعنی اینکه یکی دیگه منو بکنه حشرییییت میکنههه؟
با دستام موهاشو گرفتمو با شدت شروع کردم به تلنبه زدن...صدای فنر تخت همه اتاقو پر کرده بود...نرگس با صدای بلند جیغو ناله میکرد
+آهههه...بکن بیغیرتتتتت...بکنننن منوووو
این حرفو که زد یدفعه دیوونه شدم و چنتا تلنبه زدمو کیرمو کشیدم بیرون...آبم روی شیکمه و سوتینش پخش شد...باورم نمیشد...شاید کله سکسمون 5 دقیقه طول کشیده بود...ولی ارضا شدم!منی که حداقل نیم ساعت میکردمش!
+آههه...حسین واقعا ارضا شدی؟انقدر واست لذت داشت؟
نای حرف زدن نداشتم...بغلش دراز کشیدمو دستمو گداشتم زیره گردنش...چند دقیقه ای همونطوری موندم تا سره حال شم...طبق عادت همیشگیم نمیخواستم ارضا نشده ولش کنم!رفتم پایینو دهنمو گذاشتم رو کسش
+آههه....بخورش حسیننن....وای دارم دیوونه میشم
مثله دیوونه ها موهامو میکشید و منم با زبونمو تند تند کسشو میخوردم
+با همین زبون ارضام کن...یکی دیگه باید با کیر ارضام کنه...توام حال میکنی نگاه کنی نه؟واییییی
سرعت خوردنمو بیشتر کردم...با شنیدنه حرفش کیرم دوباره سیخ شده بود...نمیفهمیدم خودمو...این افکارو درک نمیکردم...واقعا هیچ چیزش واسم منطقی نبود...من چرا اینطوری شدم؟
با صدای جیقه نرگس به خودم اومدم...سرمو محکم به کسش فشار داد و با چنتا جیغه بلند ارضا شد...دوباره رفتم کنارشو تو بغلم گرفتمش و تو افکاره خودم غرق شدم...
یعنی واقعا چه لذتی داره؟چرا اینطوری میشه؟مگه اینکه یه نفر فقط واسه خودت باشه لذت بخش نبود؟مگه تا دیروز غیرت برام لذت بخش نبود؟پس چرا ؟ واقعا چرا؟
+حسین؟حسین خوبی؟
به خودم اومدم....نرگس با نگرانی نگام میکرد...یه لبخندی زدمو بوسیدمش...اونم خندیدو سرشو گذاشت روی سینم
-خوبم...نمیدونم چم شده
+عزیزم؟با من حرف بزن...من که دوست دارمو منطقی کمکت میکنم...
-به نظرت عجیب نبود؟این حرفات...عکس العمله من...نمیدونم همه چی...
+عجیب بودن نداره که عزیزم...هرکسی یه سری فانتزی داره توسرش...منم خیلی فانتزیا داشتمو دارم...نمیشه تا ابد باهاشون مقابله کرد که!
-تو؟تو چه فانتزیایی داری؟
+خب...یکیش مثلا همون روز که نزاشتی لباسامو درآرمو فقط شلوارمو کشیدی پایینو کردیم!...یا مثلا...
-مثلا چی؟
+مثلا همین حرفایی که زدم...عکس العمله تو!
-واقعا؟خب اگه همه بخوان به فانتزیاشون عمل کنن که همه چی به هم میریزه!
+نه خب...قرار نیست به همه فانتزیا عمل کرد...یه سریاشون هستن کاملا چیز عادی این...اگه منطقی بهشون نگاه کنی میشن یکی از فانتزیات!یه فانتزی که به واقعیت تبدیل شد...
-خب مثلا؟
+مثلا....چمیدونم...مثله همین فانتزیای من دیگه...یا مثلا من یه دوست داشتم...دوست داشت جلوی داداشش با دوست پسرش باشه...ولی این تا ابد واسش فانتزی موند...هرچند...
-هرچند چی؟
+من داداششو میشناختم...از رابطه دوستمو دوست پسرش خبر داشتو اونم خیلی حال میکرد!
-آها...چه جالب
چقدر داداشه دوستش شبیه من بود...یعنی واقعا هستن کسایی که مثله من باشن؟کسایی که از بیغیرتی لذت ببرن؟
حرفی نزدیمو نرگسو نوازش کردم تا خوابش برد...خودمم یه ساعتی خوابیدمو بعدش از نرگس خداحافظی کردم و رفتم سمت نمایشگاه...همه فکرم درگیره اتفاقای امروز بود...چقدر حرفای نرگس واسم جالبو هیجان انگیز بودن...

--------ادامه قسمت (راوی:احمد)

تو کله روز فکرم درگیره اون شب جمعه با زهره بود...هنوز باورم نمیشد برام ساک زده باشه!حسینو یجور دیگه ای میدیدم...خودمو ازش بالا تر تصور میکردم...چون خواهرش حالا تشنه کیره من بود!
1 شنبه بود که حسین بالاخره ماشین مورد نظرشو پیدا کردو ساعت تقریبا 11 رفت برای دیدنشو سند زدنو این داستانا...آدرسی که طرف داده بود و همه اینارو که حساب میکردی تا 5 و 6 بعد از ظهر خوش بینانه علاف بود!دوستای بابامم اومده بودن نمایشگاه و سرش حسابی گرم شده بود
-بابا؟
+جونم احمد؟
-میگم اگه کار نداری من برم خونه...حسین که اومد بیام باهاش...حوصله ندارم الان
+نه بابا جون برو...به سلامت...عصر بیا حتما چنتا مشتری میخوان بیان من نمیرسم به همشون
-چشم حتما میام
راه افتادم سمت خونه...بلکه یه شانسی بیارمو یه حالی بکنم اونجا!ماشینو بردم تو پارکینگو رفتم در زدم...چند دقیقه بعد مامانم اومد جلو در
+به...چه زود اومدی خونه پسرم
-حسین میخواست بره دنباله ماشین...منم حوصله نداشتم دوستای بابا اونجا بودن...تنهایی؟
+آره...
-پس زهره کجاس؟
+این یه مدت با دختر چنتا از دوستام آشناش کردم...الانم با هم رفتن یکم پاساژگردی
-آها...پس من میرم اتاقم
ای بابا...اینم که خونه نیست...کاش بودو یجور یواشکی حال میکردیم...رفتم اتاقمو لباس عوض کردم و پای کامپیوتر نشستم...10 دقیقه بعد مامان اومد تو اتاقم
+احمد با من کاری نداری؟میخوام برم خونه فریبا اینا...
فریبا یکی از دوستای قدیمیه مامان بود...خونشون سمت فرشته بودو از اون پولدارای دورانه شاه بودن
-نه برو..به سلامت
مامانم رفتو تنها شدم...عکس ساک زدنه زهره رو دیدمو دوباره کیرم سیخ شد...آخ کاش اینجا بودیو یه حالی بهش میدادی دختر!
صدای زنگ آیفون منو از فکر درآورد...رفتم سمتشو با دیدنه زهره پشته در نیشم تا بناگوش واشد...درو باز کردمو با خنده تو 4 چوب وایسادم...زهره همون لباسایی که اون سری من انتخاب کردمو پوشیده بود...
+سلام احمد آقا...مامان اینا توان؟
-احمد آقا که نیست الان...ولی عشقم بیا تو تنهاییم
یه لحظه وایساد جلو درو بعد با لبخند اومد داخل...درو که بستم بغلش کردمو چسبوندمش به دیوار..لبامون دوباره قفل هم دیگه شد
+اووممم....اروم بابا چته...کجان بقیه؟تو چرا خونه ای اصلا؟
-مامان گفت که با دوستات رفتی بیرون...خودش رفت خونه دوستش...حسینم رفته دنباله کارای ماشینو منم حوصله نداشتم اومدم خونه...شانس به این میگن!
نزاشتم حرف بزنه و دوباره لبامو گزاشتم روی لباش...با دست از پشت کونشو از روی استرچ میمالیدمو مثله دیوونه ها صورتشو میک میزدم...اونم دستاشو گزاشته بود دوره گردنمو همراهی میکرد...همونطوری بغلش کردمو از پله ها رفتم بالا...رفتم سمته اتاقه خودشون که تخت دو نفره داشته باشه...اتاقه من تختش یه نفره بود.انداختمش رو تختو لب بازیو ادامه دادم
-خب امروز نوبته توئه دیگه...اون شب فقط به من حال داد!
+دیوونه...تو که راست میگی...یعنی امروز فقط به فکره منی!
-باوووور کنننننننن
دوباره لبامو گزاشتم روی لباشو با دستام دکمه های مانتوشو باز کردم...زیرش هیچی نپوشیده بود جز یه سوتین قرمز فوق العاده سکسی!
-وای خدای من...چقدر اینا خوشگللللنننن...خوبه حالا با دوستات بودیو اینطوری تیپ زدیییی!
مانتوشو کامل درآوردمو با دستام سینه هاشو میمالیدم...نوکشون سیخ شده بود و آه و ناله های زهره از حشری شدنش خبر میدادن...سرمو گزاشتم رو چاک سینه هاشو با دهنم میکشون میزدم....سریع سوتینشو باز کردمو پرت کردم گوشه تخت...سینه های خوش فرمش بالاخره معلوم شدن!از سفیدی نورو بازتاب میکردن واقعا...یه تیکه بلور روی تخت بود!چند دقیقه ای با بهت نگاشون کردمو آخر لبمو گزاشتم روشون...معلوم بود ازشون کار کشیده نشده....ولی سفتو خوش حالت!دونه دونشو بوسیدمو نوکشونو کردم توی دهنم...زهره سرمو فشار میداد و ناله میکرد...با دستم یکیو میمالیدمو اونیکیو میخوردم...دیگه طاقتم تموم شد...آروم بوسیدمو رسیدم به شکمش...یه رده کبودی روی شکمش نظرمو جلب کرد...کلا این دخترا نمیتونن با هم مثله آدم برخورد کنن!
شلوارشو کشیدم پایینو شرت ست سوتینشو با دهن در آوردم...پاهاشو جفت کرده بود که نبینم کسشو...خب خجالت میکشه بچه...حق داره!بالاخره پاشو باز کردو چشمم به اون هلوی کوچیک افتاد....چقدر خوشگل بود...یروزم اینو میتونستم فتح کنم!
رونه پاهاشو میبوسیدمو با نفسام حشریش میکردم...چشماش بسته بود...فقط صدای آه کشیدنه آرومش به گوش میخورد...دهنمو یدفعه روی کسش گذاشتم که یه ناله با صدای بلند کرد...زبونمو در آوردمو افتادم به جونش....با هر برخورده زبونه من،اونم مثله روانیا نکون میوردو آه میکشید....لبه هاشو میکردم توی دهنمو میمکیدم...زبونمو یبار دیگه کشیدم که یدفعه پاهاشو بستو سرمو با رونش به کسش فشار داد...یه جیغه آروم کشیدو یهو ولو شد....
با این همه دختر سکس کرده بودم...ندیده بودم هیچکدوم به این زودیو راحتی ارضا شن!شاید سر جمع 15 دقیقه طول کشید!
نفس نفس میزدو چشماشو بسته بود...رفتم بغلش دراز کشیدم...چند دقیقه اونطوری بودیم که دیدم خوابش برد!
پس من چی؟!!!!
یکم دیگه مالیدمش اما انگار نه انگار...نمیخواست کلا بیدار شه!چقدرم حشری شده بودم...دیگه نتونستم تحمل کنمو شورتو شلوارکمو کشیدم پایین...شروع کردم کیره سیخمو مالیدن به بدنش بلکه یه فرجی بشه
+عه نکن دیگههه....گفتی امروز فقط من که
-خب گفتم که گفتم...گه خوردم...غلط کردمممم....عه
زد زیره خنده و برگشت سمتمو دوباره لبامون چفته هم شد...
-میشههه....؟
+نه...فقط مثله همون شب
-خب بابا...همونم حال میده!
دوباره خندیدو رفت پایین سمت کیرم...گرمای دهنش دوره کیرم منو به وجد آورد....نگاش کردم...دستای لاک زدشو دوره کیرم حلقه کرده بود و سرشو کرده بود توی دهنش....چندبار سرشو حرکت داد وشروع کرد به ساک زدن...طاقباز رو به سقف خوابیدم که راحت تر باشه...چند دقیقه ای ساک زد...خیلی حشری بودمو نزدیک بود ارضا شم
-آههه...الان میادا
+پس پاشو...اینجا نمیشه به گند میکشید اتاقو
رفتم دنبالش ...دره حمومو باز کرد...رفتم داخل...کف زمین حموم دو زانو نشستو دوباره کیرمو کرد توی دهنش...دوبار ساک زد که یدفعه کیرمو کشیدم بیرونو آبم با فشار کفه حموم ریخت...با دستش همزمان کیرمو میمالید که حشرمو تو اون لحظه چند برابر کرد...همونجا کفه حموم نشستمو اومد سمتم...لبامون قفله هم شدو چند دقیقه ای همو بغل کردیم...چقدر این دختر خوب میتونست اینکارارو کنه!وای که حسین اگه بدونی آبجیت چی شده خودتو میکشی....5 دقیقه بعد پاشدیمو من لباسامو پوشیدمو زهره رفت حموم...دیگه نیم ساعتی گذشتو هنوز زهره حموم بود که زنگه درو زدن...مامانم بود!خدارو شکر همه چی زودتر تموم شد...

(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
     
  
مرد

 
Amir5885
سلام
حاج امیر امروز داستانتو خوندم نسبت به داستان قبلیت خیلی خیلی پیشرفت کردی ولی هنوز مونده تا داستانت به پختگی برسه از انتقاد بچه ها ناراحت نشو اینو بذار بپای اینکه طاقت اینکه بیان و داستان
هنوز آپ نشده باشه، این نشون میده که داستانت طرفدار زیاد داره پس سعی کن ادامشو پرقدرت تر و قویتر جلو بری
     
  
مرد

 
سلام خدمت لوتی های عزیز دو تا نکته هست که واجبه بگم اول اینکه بعضی از افراد که هیچ عرضه وجسارت وتخیلی ندارن میان رو مخ نویسنده ها و اظهار نظر کردن چرت این طور بنویس اینکار رو بکن عزیز اگه شما اینکاره ای درخواست بده برو اونجا واسه خودت بنویس ماهم میاییم میخونیم شاید کار کردیم و گفتیم دمت گرم پس تا داستان تموم نشده گوه اضافه نخور و رشته افکار نویسنده رو پنبه نکن و روی دیگه حرفم با اون حرومزاده اییه که میره هیئت ومیاد اینجا واسه جلقش چیزی پیدا کنه حرومزاده گوه میخوری میایی اینجا وامصیبتا میکنی برو نمون ساندیستو بخور دیوس در اخر از بقیه دوستان پوزش میطلبم که الفاضی بکار بردم که لایق این دسته از افراده
     
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خواهر دوست داشتنیه من


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA