ارسالها: 106
#52
Posted: 30 Aug 2016 21:15
sarmast: سلام
فدای تو دوست عزیز
چشم همیشه سعی میکنم قسمت جدید از قبلی بهتر باشه...
تا جاییکه بتونم این فصلو ادامه میدم چون نمیخوام از بعده این داستان دیگه نویسندگی کنم
سعی میکنم جوری فصلو تموم کنم که بچه ها چشم انتظار نمونن...
حالا معلوم که نیست...یهو دوباره فیلمون یاده هندستون کردو فصل ۲ رم نوشتیم!
ولی فعلا اصلا تمایلی به فصل ۲ نوشتن ندارم...
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#54
Posted: 30 Aug 2016 23:05
azaz110: پس کو دو قسمتی که قرار بود تا ساعت 21 امشب بذاری؟
نگفتم ۲۱ عزیزم
یه قسمتو صفحه قبل آپ کردم
قسمت جدیدم الان میفرستم
گفته بودم ۲ ۱ یعنی ساعت ۱ یا ۲
شماها گاییدید منو
علنن گاییدید
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#55
Posted: 30 Aug 2016 23:05
قسمت 13 (راوی:زهره)
تا اینجای زندگیم،تنها یه حسرت دارم...اونم اینه که چرا تا الان همچین زندگی برا خودم نساخته بودم؟
از وقتی اومدیم تهران همه چی خیلی خوبه...واقعا الان دارم از زندگیم لذت میبرم...البته 90 درصدش بخاطره داداشه خوبمه که انقدر داره کار میکنه تا من راحت باشم...
اما از یه جایی همه این تغییر و پولدار شدن عادی شد...تنها چیزی که الان برام جالبو خوبه سکسه...تحریک...اینکه بتونم کسیو تحریک کنم...اینکه کسی تحریکم کنه...سکسای هیجانی...همه اینا شده بودن دنیام...سکس به واقعیته من تبدیل شده بود!هر نوع فانتزی ایش...
شنبه شب بود که کامران بهم اس داد " فردا ساعت 11 بیا دره مغازه"
بعده چنتا اس دادن و گرفتن فهمیدم خواهرش از شهرستان اومده و خونه کامران چترو باز کرده...چقدر دلم سکس میخواست...مخصوصا از اون جمعه ای که همگی رفتیم بیرونو اونقدر دلبری کردم...لذتی که تو تحریک کردنه مردا بود،حتی با سکسم بهم دست نمیداد!ولی الان...الان دلم کامرانو میخواست...کامران کارشو بلده...خیلیم بلده!
صبح وقتی حسین بیدار شد و از رفت تا با احمد و آقا رضا برن مغازه منم پاشدم...ساعت 9:30 بود...یه دوش گرفتمو مطمئن شدم که بدنم تمیزه...درسته میخواستم برم مغازه ولی از این مرد بعید نیست که تو مغازه ام ولم نکنه!حاضر شدمو راه افتادم...11:10 بود که رسیدم پاساژو دمه مغازه کامران
یه مشتری تو بود...چند دقیقه تو مغازه گشت زدم تا رفت بیرون...
+سلام خانومیییی....چطوری تو؟
-سلام عزیزم...میسیییی...تو خوفی؟
+بله که خوبم...بیا جلو ببینم
رفتم جلو و تو بغله مردونش جا گرفتم...امن ترین نقطه ی جهان!
+چه خبرا؟چیکارا میکنی؟مارو نمیبینی خوشیاااا
یکم حرفای چرت و پرت زدیم...رفتم پشت دخل و کنارش رو صندلی نشستم...همینکه نشستم دستشو برداشت و گذاشت روی رونه پام...یه لبخندی زدمو دستمو گذاشتم روی دستش...اونم جوابمو با لبخندو مالش داد
+میدونستی خیلی خوشگلی؟
-نه...وقتی تو بهم گفتی فهمیدم
+عه؟پس بازم میگم...فوق العاده ای تو دختر!
از خجالت سرمو انداختم پایین....نگاش کردم...داشت نگام میکرد...این نگاهشو میشناختم!معلوم بود دوباره میخواد یه آتیشی بسوزونه
+وایسا من الان میام...
رفت از مغازه بیرونو 2 دقیقه بعد اومد تو و با کنترل توی دستش ، کرکره برقیه مغازشو کشید پایین...نا خودآگاه زدم زیره خنده
-دیووووونهههه....یه دقیقه نمیتونی خودتو نگه داریییییی؟
جوابی ازش نشنیدم...فقط مثله دیوونه ها اومد سمتمو منو چسوند به دیوارو لبامون قفل شد...حالا مغازه کاملا بسته بود و هیچکس داخلو نمیدید...با شهوت لبامو میمکید و گز میگرفت...همزمان دستاش روی کونم از پشت حرکت میکرد...شالمو در آوردم...لباشو گزاشت روی لاله گوشمو دوباره با حساس ترین نقطه تنم بازی کرد...بعدش رفت سراغه گردنم...مثله آدمای مسخ شده چشمامو بسته بودمو خودمو سپرده بودم به دستش...از پسه همه چی بر میومد!خوب میدونست باهام چیکار کنه...
دکمه های مانتومو باز میکرد...یه پامو آوردم بالاو زانومو به کیرش مالیدم
+ججووووونننن....میخوااااایش؟
-اهم...
نای حرف زدن نداشتم...فقط چشمامو بسته بودم و آروم آه میکشیدم...مانتومو انداخت یه گوشه...دست انداختو سوتینه نارنجی رنگمو پاره کرد!
-عهههه...چیکار میکنی کامراااان....حالا چجوری برم خونهههه
+اونش با من
دوباره لبامون چفت شد....از حشر هیچ کاری نمیتونستم بکنم.سسرشو برد پایین ترو افتاد به جونه سینه هام...دونه دونشونو میکرد توی دهنشو با قدرت مک میزد....با دستای بزرگو ضخیمش اون یکیو محکم میممالیدو فشار میداد...یکم دیگه خوردو دوباره رفت پایینتر...رسید به شیکمم...مثله لاله گوشم روش حساس بودم...آروم میبوسیدش...تو آرامشش بودم که یهو یه کوچولو گاز گرفت شیکممو...ناخودآگاه یه جیغه اروم کشیدم
همون موقع جاش کبود شد...
-نگا چیکار کردی روانیییی
+آخ قربونش برم من
چند بار بوسش کرد...منم لبخندی زدمو دوباره به دیوار تکیه دادم
+اه...کاش آبجیم نیومده بود...اینجام نمیشه زیاد بست خیلی ضایس الان دیر میشه...
-خب عشق من...بشین رو صندلی تا بهت بگم
یکم مردد موند ولی نشست...میخواستم فقط اونو ارضا کنم....بنده خدا این همه تا الان خرجم کرده دیگه لیاقته اینو داره که!
جلوش رو زمین نشستمو شرتو شلوارشو با هم کشیدم پایین...دوباره کیره کلفتو گندش نمایان شد...وقتی نداشتیم واسه همین سریع سرشو کردم تو دهنمو چند بار جرکت دادم
+آههههه...عاشقتم توله سگ....وای یاد گرفتیاااا
-دیگه خودت یادم دادی آقاییی
دوباره کردمش توی دهنم...این دفعه بیشتر...بیشتر و بیشتر تا ناصفش تو دهنم جا شد...بیشترشو نمیتونستم....شروع کردم همون نصفو ساک زدن....تند تند سرمو حرکت میدادمو با دستام تخمشو میمالیدم...اونم موهامو لای دستاش جمع کرده بود و سرمو هدایت میکرد که چجوری ساک بزنم...5 دقیقه کلا ساک زدم...یدفعه موهامو کشید عقب
+آه داره میاد...داره میاد...
کیرشو از دهنم در آوردم اما همون موقع ابش پاشید بیرونو تمام لبو دهنمو کثیف کرد
+آآآآآآآآآآآآهههههه.....آههههه....دیوونم کردییی
فقط چشمامو بستمو سرمو کشیدم اونورو بقیه جهشای آبش کفه مغازه ریخت...اما دیگه لبو دهنم خیس شده بود....چشماشو باز کردو وقتی نگام کرد،یهو زد زیره خنده
نمیتونستم حرف بزنمو فقط با خشم نگاش میکردم....بوی وایتکس میداد!یاده فیلمایی که میدیدمو افتادمو آروم با زبونم یخوردشو مزه کردم...شیرین؟شور؟چرا نمیفهمم؟یه مزه دیگه کردم...شیرین!داغ!خوش مزه بود؟بد مزه بود؟
دیگه وقت نشد مزه کنم...چون کامران روبروم دسمال گرفتو منم سریع صورتمو تمیز کردم...بعدش پاشدمو حاضر شم...
مطمئن شدم همه چیه صورتم مرتبه و دوباره کامران منو تو آغوش گرفتو لبهامو غذقه بوسه کرد...یکم همونطوری تو بغلش موندم که
+آها راستی
رفت به سمت میزو از زیرش یه چیزی آورد
+بفرما...گفتم نگران نباش که!
با خوشحالی کادو رو از دستش گرفتمو بازش کردم...یه شرت سوتین زرشکی طرح دار مارک ویکتوریا!
وای فوق العاده بودن....یکم لمسشون کردمو دوباره از کامران لب گرفتم
-وااااااای خیلی خوشگله کااامراااان....مرسییییییی....عالیه!
با خنده جفتشو پوشیدمو باقی لباسامم تنم کردم
+فقط واسه خودم در میان ایناااا!
-بله پس چی...یه پلاستیکم اگه داری بده که این شرت زردمو بزارم توش
+نه دیگه...اون یادگاری واسه من!
-از دست تو دیوونه...کرکره رو باز کن برم من!
دوباره یه لب گرفتیمو درو باز کرد...وقتی دیدیم کسی نیست سریع جیم شدم که کسی شک نکنه...
با خوشحالی از ست لباس زیره جدیدم به سمته خونه حرکت کردم...تا اینجا اومدم ارضا شم،اونوقت یکی دیگرو ارضا کردم!
وقتی رسیدم خونه ، فقط احمد خونه بود...
ببخشید کامران...مثلیکه شرت سوتینه باید برای یکی دیگه باز شه!
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
ارسالها: 106
#58
Posted: 31 Aug 2016 11:50
azaz110: راستی انگ همجنس بازی به ما نزن
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن