قسمت ۱۳نهار رو که خوردیم داشتیم با هم حرف میزدیم حمیده هی از کون نرم من تعریف میکرد مرجانم از کون رویا مریم گفت جفتتونو جر میدم که کون واسه دخترای من نزاشتین واقعا مریم جون مثل مادر دوستم داشت منم اونو تمام راز دلم پیش اون بود.یکم استراحت کردیم مرجان گفت قرار بود این گوی رو نصف روز نگه داری منم گفتم خوب نصف روز پیشتم میتونی امتحانم کنی با یه چشمک و خنده گفتم.بهار اومد از رو مبل بلندم کرد وسط اطاق منو لخت کرد خودشم لخت شد همو بغل کردیم و میبوسیدیم و لب تو لب شدیم.در گوشم گفت تلافیشو سر حمیده در میارم اونجوری کونت گزاشت .سینه های همو میمالیدیم و من با اون همه آب که صبح از کسم خالی شده بود بازم خیس شدم دستمو که بردم لای کس بهار دیدم اونم دست کمی از من نداره.من دیگه نمیتونستم وایسم نشستم رویا نشست جلوم و پاشو باز کرد سرمو بردم رو کسش با این هیکل ظریفش کس تپلی داره هنوزم که هنوزه وقتی میخورم همون حسو دارم زبونمو میبردم لای کسش با دستم بالای کسشو میمالیدم آه میکشید و میگفت لیس بزن آه کسمو لیس بزن سرمو فشار میداد رو کسش دولا بودم و کونمو داده بودم بالا که دستای حمیده رو لای کس و کونم حس کردم خیلی با حس میمالید بعدشم زبونشو گزاشت رو سوراخ کونم و فاصله کس و کونمو لیس میزد داشتم میرفتم رو هوا لیس زدنم رو کس بهار شدت دادم یکم بعدش رویا هم داشت کس مرجان رو میخورد و مریم جون کون رویارو اماده میکرد.حمیده رفت سراغ رویا و مریم جون رفت از تو اطاق اون گوی ها رو اورد یکیشو کرد تو کون من انقدر حمیده لیزش کرده بود کونمو که خیلی راحت رفت من کونمو تکون میدادم مریم جونم دستاشو گزاشت دوطرف کونمو هی از هم بازشون میکرد و میبست من فقط اون قسمت دکمه ای رو لای کونم حس میکردم که بیرون بود و از اونی که تو کونم بود غرق لذت بودم.بعد اونیکیو داد به حمیده که حمیده اول گزاشت تو دهنش و خوب خیسش کرد بعد کردش تو کون رویا بهار منو بلند کرد و برد رو مبل خیلی آروم نشستم رو یا هم اومد نشست.مریم جون نشست لای پاشو باز کرد حمیده رفت لای کس مریم جونو لیس میزد مرجانم اومد پشت حمیده و انگشتش شصتشو مالید در کونش و کرد توکونش با کف دستش و انگشتاشم کس حمیده رو میمالید بهار رفت دیدوها رو اورد بست به من و رویا مارفتیم کنار حمیده مرجان رفت کنار حالا نوبت من بود خودمو انداختم رو کونش و گزاشتم در کونش با فشار همشو کردم تو کونش شکمم میخورد به کونش و صدا میداد تلافی صبح رو در اوردم از بس محکم میکوبیدم رویا هم افتاد رو بهار و از پشت کرد تو کس بهار ناله های دوتاشون بلند شده بود ،من همونجوری که اون گوی تو کونم بود بر اثر انقباضا ازش لذت میبردم، مریم جون به رویا گفت کس حمیده هم جر بدی اونم اومد کنار من به کمر دراز کشید حمیده رفت نشست روش تنظیم کرد خودشو رویا دیلدو زو تا ته کرد تو کوسش حمیده اه و ناله شهوتش رفته بود هوا لبشو گزاشت رو لبای رویا منم رفتم از پشت دوباره کردم تو کونش از بغل پهلوهاشو گرفتمو میکوبیدم تو کونش.مریم جون رو مبل نشسته بود پاهاش باز بود بهارم داشت کسشو لیس نیزد و انگشتشم کرده بود تو کسش مرجانم انگشتشو از پشت کرده بود تو کس بهار و براش میچرخوند وای که من چه حالی داشتم من و رویا با این حال بیشتر تحریک میشدیم و بیشتر و محکمتر تو کس و کون حمیده تکون میدادیم.حمیده با چنتا جیغ ارضا شد من بوسیدمشو از روش بلند شدم اونم همونجوری آروم خودشو از روی بدن رویا کشید کنار من و رویا به نفس نفس افتاده بودیم رویا همونجوری دراز کشید منم رفتم رو مبل دراز کشیدم.ضربان قلبم خیلی زیاد شده بود چشمامو گزاشتم رو هم و نمیدونم چجوری خوابم برد ولی تو گوشم همش ناله های مریم جون و بهار میومد.بیدار که شدم دیدم همه نشستن دارن منو نگاه میکنن خیلی خجالت کشیدم ولی مرجان گفت عیب نداره خیلی خسته شده بودی.حمیده کنارم نشسته بود بوسیدمشو ازش تشکر کردم اونم با تشکر جوابمو داد.فکر کنم حدود ۴ ساعت اون گوی تو کونم مونده بود غروب مرجان گفت دیگه درش بیار بسه منم واقعا لازم بود درس بیارم .رفتیم خودمونو تمیز کردیم و لباسامونو پوشیدیم ازشام که خوردیم با کلی ماچ و بوسه از اونا خدافظی کردیم و اومدیم خونمون.تا دوماه دیگه که عروسی مینا و مهدی بود دوبار بیشتر نتونستیم دور هم جمع شیم من خیلی کار داشتم بعضی وقتام فقط میرفتم خونه مریم جون دوبارم رفتم مریم جون برام اپیلاسیون کرد.یبارم با مرجان و بهار و حمیده و مریم جون و رویا رفتیم استخر که با مینا اشنا بشن.حمیده که خیلی گرم گرفته بود با مینا ولی حواسمون بود یوقت سوتی ندیم.یه هفته به عروسی موهای بدنم زیاد شده بود مینا بهم گفت نمیری اپیلاسیون منم گفتم چند روز قبل عروسی میرم احتمالا تا سه روز دیگه اونم گفت حمیده هم میره پیش مریم خانم واسه اپیلاسیون؟من گفتم هممونه مریم جون درست میکنه اونم خندید گفتم خوب تو هم بیا درستت کنه.که اون گفت حالا بزار وقتش فعلا شیو کردم مگه نمیگی باید بلند باشه منم گفتم پس واسه بعد عروسی بعدش با چشمک گفتم اصلا واسه ماه عسل و جفتمون خندیدیم.من واسه عروسی دوستامو دعوت کرده بودم البته به قول مینا دوستای اونم بودن که خیلی با هم خوب بودیم. رفتم اپیلاسبون دوروز بعدشم رفتم یه لز جانانه با رویا و مریم جون کردم و دیگه فقط دوروز مونده بود به عروسی.هم حنابندون هم عروسی دوستام ترکوندن مجلسو کلا ما میرقصیدیم چند باریم من میرفتم حواسم به مهمونا باشه که همش میگفتن دیگه نوبت خودته و از این مسخره بازیا همونجا هم خواستگار پیدا شده بود ک منو عصبی میکرد این حرفا ولی وقتی میومدم وسط با بهار و رویا و حمیده میترکوندیم.مینا تو اباس عروس میدرخشید همه محو تماشاش بودن حمیده به شوحی میگفت داداشت چه ماهی گرفته .معلوم بود خیلی تو نخشه مخصوصا کونش که از منم گنده تر بود.حمیده میگفت داداشت فقط از کون میکنه مینا رو شرط میبندم ما هم فقط میخندیدیم.جالب این بود که اونجا واسه حمیده هم خواستگار پیدا شده بود.مهدی و مینا اومدن طبقه بالا نشستن و من چند روزی که مینا خونه بود میرفتم پیشش یا اون میومد پایین پیش ما نا مرخصیش تموم شد و دوباره رفت استخر منم یوقت خوب پیدا کرده بودم واسه دورهمی با مریم جون و رویا رفتیم سالن ماساژ مرجان یه سری بزنیم.من یکمی حالت افسردگی گرفته بودم اونم بیشتر از این بود که ازدواج رو به خودم نزدبک میدیدم انگار کسی که میخوان اعدامش کنن.بهار گیر داده بود چته و چیه اینجوری غم بادی منم قضیه رو گفتم.گفت این که ناراحتی نداره خوب بگو ازدواج نمیکنم مثل من ، منم گفتم نمیشه که خانواده منو نمیشناسی؟ زیر بار حرف من نمیرن که پدر سالاریه هنوز.مرجان گفت فق خانواده تو نیست با اینکه خیلی چیزا تغییر کرده ولی هنوز خیلیا رو این موضوع حساسن، من یه مشتری ماساژ دارم پسره دانشجوی سال اخر پزشکیه خیلی جذاب و خوشهیکله از ۱۸ سالگیش گی بوده و فقطم با یه نفر که اونم مشتریمه این دوتا تنها پسرایی هستن که با من سکس ندارن و فقط واسه ماساژ میان .خانواده احسان میگن موقع ازدواجشه اونم که نمیتونه به خانواده چیزی بگه راجع به احساسات و غرایزش هم میاد خونه من درد دل میکنن با هم دل ادم کباب میشه .بهار گفت اینکه خیلی خوبه احسان کیس خوبیه واسه سحر جفتشون همجنسگرا هستن و شرایط خاص دارن اگه جفتشون با هم اوکی باشن دهن خانواده هاشون بسته میشه.من رفتم تو فکر حرف بهار و یکم خیالم راحتتر شد.
قسمت ۱۴اونشب خیلی به حرف بهار فکر کردم،چند روز بعدش با رویا قرار گزاشتم رفتیم سالن مرجان.به بهار گفتم رو حرفت فکر کردم میخوام این احسان رو ببینم اونم گفت اتفاقا امشب میاد خونه مرجان برای ماساژ، مرجان گفت اصلا امشب بیاید خونه هم ببینش هم باهاش صحبت کنیم چون شما واقعا کیس خوبی واسه هم میشید ، رویا میخواست بره خونشون به من گفت خودت برو کمکت میکنه تصمیم بهتری بگیری.با رویا هماهنگ کردم که به مامانم بگیم میمونم خونه رویا و رفتیم خونه مرجان.یه استراحت کوچیک کردیم که رویا نشست بغلمو لبشو گزاشت رو لبم.سینه هامو از روی تاپ میمالید منم سینه هاشو میمالیدم.یکم بعد تاپمونو در اوردیم و سوتینمونو باز کردیم رویا داشت سینه هامو میخورد من آه میکشیدم با موهای نازش بازی میکردم اومد نافمو لیس زد میخواست ساپورتمو در بیاره پاهامو دادم بالا ساپورت و شورتمو با هم در اورد.افتاد رو کس خیسم مرجانم اومد سینه هانو میمالید من به نفس نفس افتاده بودم و سر بهارو فشار میدادم رو کسم که صدای آیفون اومد.تا اومدیم خودمونو جمع کنیم بهار دستمو کشید لخت رفتیم تو یکی از اطاقا پشت در وایسادم احسان اومد تو مرجانم رفت استقبالشو اونو بوسید اومدن رو مبل نشستن که من نگاهم افتاد به لباسام که افتاده بود کنار مبل قلبم به طپش افتاده بود.احسان قیافش مثل دخترا بود هیکلش ورزشی بود که بهار گفت میره باشگاه که پارتنرش صاحبشه اونم میاد پیش مرجان .جالب این بود که احسان با دیدن لباسای من و شرت خیسم هیچ عکس العملی نداشت فقط به مرجان گفت مهمون داری؟ اونم گفت همون دوستمونه که بهت گفتم الان با بهار رفتن تو اطاق.بعدشم به احسان گفت برو تو اطاق آماده شو من بیام.احسان رفت تو اطاق چند دیقه بعد من اومدم تو پذیزایی لباسمو بردارم در اطاق باز بود احسان خوابیده بود رو تخت ماساژ چه اندامی داشت یدونه مو تو بدنش نبود من نمیتونستم بیشتر نگاه کنم سریع لباسامو جمع کردم رفتم تو اطاق پیش بهار.مرجان رفت سراغ احسان و درو بست ما هم اومدیم تو پذیرایی ، صدای مرجان رو میشنیدم که داره موضوع رو برای احسان تعریف میکنه ما هم بیرون مشغول حرف شدیم که دیگه بعد نیم ساعت صدایی از اطاق نمیومد ، بهار با چشمک گفت داره آبشو میاره من گفتم مگه نگفتی احسان گی پس داره با مرجان سکس میکنه؟ اونم گفت نه مرجان به روش خودش ابشو میاره.تو فکر این بودمکه چجوری میشه بعد چند دیقه مرجان اومد بیرون من میخواستم برم تو اطاق که مرجان گفت بمون تا احسان بیاد با هم حرف بزنید من و رویا فقط تاپ و ساپورت داشتیم که احسان اومد بیرون به ما سلام کرد دست دادیم به هم بهار هم بوسیدش.نشست روبرومون من از خجالت اینکه لباسامو مخصوصا شورت خیسمو دیده بود سرمو انداختم پایین که مرجان شروع به صحبت کرد و منو معرفی کرد و گفت اینم سحر جون که صحبتشو میکردیم مثل خودت رنگین کمکونیه راحت باش باهاش.اول احسان شروع کرد و از وضعیت خودش گفت دقیقا مثل من بود خانوادش فشار میوردن برای ازدواج چون کسی از روحیه اون خبر نداشت انگار از آسمون رسیده بودیم به هم که منم یخم باز شد و وضعیت خودمو گفتم.اونم گفت من با تو مشکلی ندارم اگه قبول کنی میایم خواستگاری و بعدشم جفتمون زندگی خودمونو میکنیم.لحن صحبتش خیلی متین بود من جذبش شدم ولی هنوز فکر سکس ناراحتم میکرد بهش گفتم اونم گفت ازدواجمون فقط نمایشیه بعدش هرجور خواستیم ادامه بدیم.من خیلی خوشحال شده بودم تنها پسری بود که اصلا میخ اندامم نشده بود من فقط تاپ تنم بود و سوتین نبسته بودم نوک سینه هام از روی تاپ معلوم بود ساپورتمم قشنگ انداممو نشون می اد ولی اون هیچ توجهی نمیکرد.یکم صحبت کردیم و مرجان گفت شماره همو داشته باشید منمشمارمو دادم که احسان همونجا برام میس انداخت و سیو کردم.احسن خدافظی کرد منم فقط دست دادم بهش ولی یه جور خاص خوشم اومد ازش این فرشته ای بود که منو نجات میداد.شب موندم پیش بهار و مرجان از حس خوبی که داشتم با اولین لبی که بهار گرفت داغ کردم.دوباره لخت شدیم جلوی پای بهار نشستم و دهنمو گزاشتم رو کسش با دستم لای کسشو باز کردم و لیس میزدم و میمکیدم اه بهار بلند شد همونجوری که دولا بودم مرجان دستشو گزاشت رو کسمو گفت پس بزودی عروس میشی و کستم آزاد میشه من کونمو تکون میدادم و لذت لیسیدن کس بهار چند برابر شده بود مرجان گفت ولی فعلا کونت باید جورشو بکشه زبونشو گزاشت در گونم و لیس میزد من داغ کرده بودم بهارم سرمو فشار میداد رو کسش که انگشتمو کردم تو کس بهار و بالای کسشو لیس میزدم.مرجان انگشتشو میکزد تو کونم و در میورد تا سه تا انگشتشو قشنگ کرده بود تو کونم من یکم درد داشتم ولی غرق لذت بودم.مرجان از پشت من بلند شد منو بهار 69 شدیم من رو بودم و بهار از زیر کسمو لیس میزد که مرجان با دیلدو چسبید به کونم گزاشت در کونمو فشار داد چون با انگشتاش بازش کرده بود راحت تا ته کرد تو کونم من ناله میزدم و جیغ شهوتناک دیگه نمیتونستم کس بهارو بخورم انگشتمو کرده بودن تو کسشو میچرخوندم اونم فقط لیس میزد و نیمکید برام که بهار با چنتا جیغ و تکون ارضا شد مرجان ضربه های محکمی نیزد تو کونم صدای یرخورد بدنمون با هم زیاد شده بود من طاقت نیوردم و ارضا شدم .ولی مرجان همونجوری محکمتر ادامه داد تا خسته شد.مرجان از پشتم رفت کنار منم از رو بهار بلند شدم هرسه تامون خیس عرق شده بودیم .رفتیم بدنمونو شستیم و بعد از شام رفتم خونه رویا و جریان احسان رو براش تعریف کردم.مریم جون انگار خبر داشت چونبا چشمک و شوخی گفت مبارکه شیرنیشم که به مرجان و بهار دادی منم دست گزاشتم رو کونم و گفتم اخ که این مرجان چقده دهن لقه و خندیدیم.شب لخت رفتیم تو تخت خواب سه نفری از خجالت هم در اومدیم من که انقدر خسته بودم اصلا نا نداشتم ولی به اصرار اونا همراهشون شدم و بعدشم تا صبح تو بغل هم خوابیدیم.احسان یبار زنگ زد و بعد از حال او احوال ازم پرسید فکراتو کردی و موافقی؟ منم گفتم صد درصد.سه هفته از عروسی گزشته بود منم عصرا که مینا از استخر میومد بیشتر باهاش بودم و حرف میزدیم تا مهدی از سرکار بیاد.دیگه با هم خیلی صمیمی و خودمونی شده بودیم.یه روز بهم گفت میخواد اپیلاسیون کنه و ازم پرسید میشه با مریم جون هماهنگ کنم منم گفتم هماهنگی نمیخواد فقط بزار یکم موهای بدنت بلند شه اگه میخوای مرکزی رو هم بزنی اونجا رو هم شیو نکن ،انگار که آماده بود گفت اونجاهم یکم بلند شده منم گفتم اتفاقا خودمم باید برم یزره شورتمو کشیدم پایین و بهش گفتم از موهای من بلندتره یا کوتاهتر اونم خوب نگاه کرد و گفت همین اندازس و همزمان یکم شورتشو اورد پایین منم دیدم هم اندازه خودمه.همونجا به مریم جون زنگ زدم و برای چهارشنبه عصر ازش وقت گرفتم که با مینا بریم، مریم جونم با مینا صحبت کرد و وسط صحبتا کلی خندیدن من زیاد حواسم نبود برای چی اینقدر میخندن، گوشی رو که دوباره از مینا گرفتم مریم جون گفت معلوم نیست مینا و حمیده شب جمعه چه برنامه ای دارن که جفتشون با هم میخوان چهارشنبه صاف کنن.بعد از تلفن مینا بهم گفت حمیده هم انگار چهارشنبه میره خونه مریم جون.منم فهمیدم علت خنده هاشون همین بوده.تو این مدت احسان فقط یبار دیگه زنگ زد و گفت جمعه میخواد بره خونه مرجان اگه منم ببینه خوشحال میشه منم قبول کردم و بارویا و مریم جون هم قرارگزاشتم جمعه با هم بریم.
قسمت ۱۵چهار شنبه عصر با مینا رفتیم خونه رویا برای اپیالاسون ، حمیده هم اونجا بود همدیگه رو بغل کردیم و بوسیدیم حمیده خیلی یا مینا گرم گرفته بود من و رویا هم رفتیم تو آشپزخونه صدای خنده های حمیده و مینا و مریم جون میومد.چایی رو که خوردیم مریم جون گفت حمیده باید زودتر بره پس اگه اجازه بدید اول کار اونو انجام بدم ما هم قبول کردیم، حمیده هم که فقط تاپ و ساپورت تنش بود همونجا در اورد سوتینشم باز کرد ما به شوحی گفتیم اگه سختته شورتتو تو اطاق در بیار اونم پشتشو به ما کرد کونشو تکون داد و همونجا شورتشو در اورد برگست طرف ما ، من یکم جلو مینا خجالت کشیدم،حمیده گفت هرکی میخواد کامل وکس کنه همینجا باید لخت شه بره تو اطاق برام جالب بود که مینا اصلا عکس العملی نداشت و خیره شده بود به اندام حمیده.وقتی اونا رفتن مینا گفت جالا بعدش منم؟ یا تو اول لخت میشی ما زدیم زیر خنده.رویا گفت سحر که هر وقت بگیم لخت میشه ولی شما میتونی تو اطاق لباستو در بیاری مینا هم گفت خوبه جالا هممون خانمیم اصلا اول من میرم.من خیالم راحت شد که مینا اینقدر پایه ما ست.چند دیقه بعد مریم جون اومد بیرون گفت حمیده میگه مینا بیاد بیشش ،مینا میخواست بره رویا به شوخی گفت با لباس میخوای بری تو اطاق، اونم تاپ وشلوارشو در اورد مینا با یه بیکینی میخواست بره که خودش بندشو باز کرد و یه چرخ جلو ما زد گفت اینجوری اجازه هست دیگه ؟ با یه چشمک به رویا اینو گفت.رویا هم گفت سحر جون عروس گلتونو بفرستیم تو اطاق دیگه .مینا که رفت رویا نشت بغل منو لب تو لب شدیم.رویا تاپ منو در اورد و سوتینمو باز کرد سینه هامو مالید ودهنشو گزاشت رو سینه هام منم با موهاش بازی میکردم یکم که خورد دست کرد زیر شرتم و ساپورت و شورتمو در اورد.خودشم لخت شد من سینه هاشو خوردم و 69شدیم بعدش شسطونیمون گل کرد رویا در اطاق و زد گفت ما هم میخوایم بیایم مینا و حمیده گفتن لباساتونو همون بیرون در بیارید بعد بیاید ما هم که اماده بودیم همونجوری رفتیم.حمیده خوابیده بود و مریم جون داشت بالاتنه و زیر بغلشو میزد مینا وقتی صافی کس رویا رو دید گفت تازه وکس کردی؟مریم جون گفت یع هفته شده ولی ببین چه خوب مونده؟ مینا هم اومد طرف ما به رویا گفت اجازه هست؟ بعدش دستشو کشید بالای کس رویا و گفت اوفف چه صافه هنوز.حمیده گفت غصه نخور مریم جون مال توروهم همینجوری میکنه،مریم جونم گفت فعلا که آقا مهدی بهتر میکنه و ما زدیم زیر خنده مینا هم خیلی جنبه داشت و با ما همراه بود.حمیده حالتشو عوض کرد نریم جون پشت کمرشو زد یعد که میخواست لای کونشو بزنه گفت یکی بیاد بازش کنه مینا زود رفت لای باسن حمیده رو باز کرد حمیده هم گفت خودم جبران میکنم زحمتتو.وقتی مریم جون کار حمیده رو تموم کرد مینا گفت حمیده جون فردا شب چه کیفی میکنه شوهرت ، مریم جونم گفت شوهرش بله بله.ما داشتیم میخندیدیم ولی مینا نمیدونست جریان چیه.نوبت مینا که شد گفتم میخوای ما بریم بیرون راحت باشی که کفت نه که تاحالا ناراحت بودم؟ حمیده گفت من که نمیرم جون میخوام جبران زحمت میناجون رو بکنم وقتی که نوبت باسن مینا شد حمیده رفت لای کونشو باز کرد و به مریم جون گفت اینجا رو سفارشی لساز برا فرداشب مینا جون مینا کفت نخیرم از این خبرانیست فکرشم نکن.اونروزخیلی خوب بود سر هرچیزی میخندیدیم.وقتی موهای مرکزی مینا رو زد حمیده گفت فردا چه بخوره داداشت این گوشتو که مینا گفت دلت خوشه ها اصلا خوشش نمیاد مهدی.مریم جون گفت مگه میشه پس تو چی اونم گفت دیگه میسازم حمیده به شوخی گفت سحر باید جور داداششو بکشه پس ما هم فقط خندیدیم ولی مینا گفت سحر جون که فقط با از ما بهترونه و نگاهی به رویا کرد ، اینو یجوری گفت که ما متوجه شدیم اون یه چیزایی میدونه واقعا هم همینطور بود ولی به روی خودمون نیوردیم.مینا که کارش تموم شد گفت لای پام و جلوم میسوزه مریم جون گفت سحرم دفعه اول همینجوری شد یه لوسیون میدم بهت دوبار بزن خوب میشه الانم اگه میخوای بگم رویا کمپرس یخ بزاره برات ،حمیده گفت نه بزار داغ بمونه واسه شب جمعشون.مریم جون گفت یه استراحت کنیم بعد کار سحرجونو انجام بدم همه اومدیم بیرون ما چهارتا لخت بودیم مریم جون یه تاپ داشت سوتینم نبسته بود به حمیده و مینا گفت اگه میخواید برید تنتونو بشورید رویا گفت منم میرم که اینا یوقت لیز نخورن اینقدر صاف و صوفن دست مینا رو گرفت و برو طرف حموم حمیده هم پشتشون.صدای ختده و شوخیشون پیچیده بود تو حموم مریم جون منو بوسید و گفت مینا هم مثل خودمونه راحت باش توهم دیگه.بعدشم لبشو گزاشت رو لبم.من سینه هاشو از زیر تاپ گرفته بودم و میمالیدم اونم سانه های منو میمالید صداهای تو حموم هم کم شده بود مریم جون تاپشو در اورد من رفتم نوک سینه هاسو میخوردم دستشو رسوند به کسمو گفت چه خیسه گفتم حیف که مو داره گفت عیب نداره رفت جلو پام و لای کسمو باز کرد و زبون کشید آهم در اومد سرشو فشار میدادم رو کسمیکم بعد صدای در حموم اومد بلند شدیم و خودمونو جمع کردیم مینا با یه حوله که فقط دور موهاش پیچیده بود اومد بیرون مریم جون رو لخت دید گفت پس شما هم همرنگ جماعت شدید ولی چرا شورت پاتونه؟ مریم جونم شورتشو در اورد گفت اونا کی میان که مینا گفت فکر کنم کارشون طول بکشه .مریم جون بهم گفت پس تو هم برو بدنتو بشور مینا هم گفت اره حتما برو که باید معاینه بشی اینو با یه لحن خاص و چشمک گفت که من تقریبا همه موضوع رو گرفتم.از حموم که اومدیم بیرون همه لباسامونو پوشیدیم و بعد نیم ساعت رفتیم خونه.من با مینا رفتم بالا مهدی شب دیر میومد.مینا بهم گفت خیلی میسوزه بدنش منم بهش گفتم از اون لوسیون که مریم جون داده بزن که گفت چطور مال تو رو مریم و رویا زدن برا من خودم بزنم ؟ منم گفتم خوب میگفتی همونجا برات بزنن اونم گفت تو نمیزنی برام؟ منم برا تو میزنم .منم که دیدم چاره ای نیست قبول کردم.مینا لخت شد دراز کشید رو تخت منم از لوسیون به بدنش زدم که دستمو گرفت گزاشت رو کس صافش و گفت اینجا خیلی میسوزه ارومش کن.چشماش خمار شده بود دستمو که گزاشتم رو کسش خیسیشو حس کردم حتما وقتی داشتم سینه هاشو مینالیدم خیس کرده.یکم لوسیون زدم گفتم الان خنک میشه بدنت گفت اینجا رو بیشتر بزن، انگار که خیلی تحریک شده بود منم دستمو گزاشتم بالای کسش و دورانی مالیدم چشماشو بسته بود ولبشو گاز میگرفت.نگام تو صورتش بود چشماشو باز کرد و با یه لبخند گفت منم برا تو میزنم فقط ادامه بده منم هیچی نگفتمو با انگشتم لای کسشو باز کردم یه آه کشید و پاهاشو از هم باز کرد با انگشت شصتم چوچولشو مالیدم سفت شده بود انگشمو کردم تو کسش که خیس اب بود و چرخوندم یکم دردش اومد انگار ولی اروم ادامه دادم دیگه قشنگ آه و اوه راه انداخته بود با دستاش دستمو رو کسش فشار میداد.گفت میبینم خوب واردیا حتما اموزشای دوستای گلته منم گفتم کجاشو دیدی حالا مونده .انگشتمو از تو کسش در اوردم گزاشتم دهنم خیس بود .گفتم میخوای جور داداشمو بکشم و لبمو گزاشتم رو کسش اولین لیس که زدم یه اهی کشید و سرمو فشار داد رو کسش گفت بخور لیس بزن لیس بزن...انقدر لیس زدم که با چنتا جیغ و تکون خوردن ارضا شد همونجوری بیحال افتاده بود رفتم صورتشو بوسیدم اونم بوسم کرد و ازم تشکر کرد.یکم بعدش گفت میخوای منم براتو لوسیون بزنم گفتم فعلا نه بزار حالت جا بیاد و نشتیم به حرف زدن.مینا بهم گفت مجرد که بوده با دوستاش لز میکرده ولی از وقتی عقد کرده بود دیگه از دوستاش فاصله گرفته.ازمنم پرسید به جز رویا با کسزدیگه هم هستی؟ که منم جریان دوستانو گفتم اونم گفت اتفاقا حمیده بهم گفت یبار باید بریم پیش مرجان برای یه ماساژ عالی، بهش گفتم ماساژای مرجان چجوریه اونم هیجان داشت که زودتر بره پیش مرجان.نزدیکای اومدن مهدی باهاش خدافظی کردم و رفتم پایین زنگ زدم به رویا براش تعریف کردم رویا گفت اتفاقا تو حموم که بودن حمیده دستشو گزاشت لای کون مینا و گفت باید ببریمت مرجان ماساژت بده مینا هم اوکی بوده.فقط این جمعه نمیتونستم ببرمش چون احسان میومد و فعلا نمیخواستم مینا چیزی بدونه.هفته بعدشم مینا و مهدی میخواستن برن ماه عسل ترکیه به مینا گفتم برگشتی با هم میریم سالن مرجان برای ماساژ.
قسمت ۱۶جمعه ظهر رفتم خونه مرجان بهار منتظرم بود انگار چون همچون بغلم کرد و بوسم کرد که تعجب کردم.رفتیم تو مرجان هم با چنتا بوس ازم استقبال کرد و کفت تا اومدن احسان دوساعت وقت داریم بیکار نباشیم.بهار پنو لخت کرد و خودشم لخت شد.همو بغل کردیم و لب میگرفتیم مرجان هم لخت شد و از پشت چسبید بهم.بهار سینه هامو میمالید منم سینه های اونو میمالیدم.بهار نشست رو مبل و پاهاشو باز کرد من سرمو بردم رو کسش زبون مرجان روی کونم بود انگشتشو کرد تو کونم منم انگشتمو کردم تو کس بهار و بالای کسشو میک میزدم.اب از کس بهار راه افتاده بود انگشتمو میوردم بیرون میزاشتم دهنمو دوباره میکردم.مرجان با دوتا انگشت تو کون من تکون میداد و کمرمو میبوسید بهارم سرمو فشار میداد رو کسش و ناله شهوانی میزد.مرجان رفت تو اطاقشو وسایلشو اورد هم اون گوی بود هم دیلدو گوی رو داد بهار گزاشت تو دهنش خوب خیسش کرد ازش گرفت و گزاشت در کون من با چنتا تکون تا تهش رفت تو.همونجوری مونده بودم مرجان بلندم کرد دیلدو رو بست بهم خودش رفت رو مبل نشست بهارم اومد جلوش سرشو برد رو کس مرجان منم از پشت چسبیدم به کون کوچولو و ناز بهار پهلوهاشو گرفتم دیلدو رو تنظیم کردم تو کسش و با فشار کردم تو کسش ناله های بهار در اومده بود با گویی که تو کونم بود وقتی منقبض میکردم خیلی حال میداد.هنینجوری تو کس بهار تلنبه میزدم بهارم فقط ناله میزد و کس مرجان رو میخورد .مرجان دست منو گرفت و بهار رو بلند کرد منو کشید طرف خودش.دیلدو که با آب کس بهار لیز بود رو گزاشت دهنش لیس میزد بعدشم دیدلو رو گزاشتم در کسشو خیلی راحت رفت تو کسش اون رو مبل نشسته بود منم تقریبا خم شده بودم روش بهارم من از پشت بغل کرده بود و هلم میداد.یکم بعدش دوباره حالت عوض کردیم و بهار رو مبل نشست مرجان کسشو میخورد منم از پشت کرده بودم تو کس مرجان بهار چنتا جیغ زد و ارضا شد رو مبل ولو شو منم دیگه بیحال شده بودم هم تو کونم یه گوی بود که حسش میکردم هم ضربه هایی که به مرجان زده بودم خستم کرده بود که دیگه کشیدم کنار دیلدو رو باز کردم ولی دوست داشتم گوی بمونه.یکم بعد لبلسامونو پوشیدیمو البته من فقط تاپ و سا پورت ولی اون دوتا تاپ و یه مینی ژوپ بدون شرت بودن که احسان اومد.باهاش دست دادیم مرجان و بهار بوسیدنش ولی من فقط دست دادم و نشستیم.بوی شهوت هنوز تو خونه بود ولی احسان اصلا هیچ توجهی نداشت یکم صحبت کردیم وبقیه صحبت قرار شد بعد از ماساژ احسان باشه.مرجان و احسان رفتن تو اطاق من یکم نشستنم سختم بود با اون گوی میخواستم درش بیارم بهار نزاشت گفت بزار باشه با احسان میخوای صحبت کنی شرایططون یکی باشه من تعجب کردم که بهار گفت ماساژ احسان با همین گوی تموم میشه بعدش رفت تو اطاق پیش مرجان و احسان چند دیقه بعد منو صدا کردن رفتم تو اطاق دیدم احسان رو شکمش خوابیده مرجان داره کونشو ماساژ میده بهار کشو رو باز کرد و گوی رو در اورد گزاشت تو دهنش .احسان یکم معذب شده بود که مرجان بهش گفت دیگه تو و سحر باید هنه چیو بدونید راجع به هم .بهار گوی رو داد به مرجان اونم همینجوری که داشت گوی رو میکرد تو کون احسان به من گفت تو گوی رو در اوردی؟ من که هنوز خجالت میکشیدم لال شده بودم بهار گفت نه عزیزم هنوز توشه.احسان با یه لبخند به من نگاه کرد.بهار از پشت بهم چسبید و دستشو برد زیر تاپم و به احسان گفت تو نمیخوای عروستو ببینی؟ بعدشم بدون حرفی تاپمو داد بالا سینه های من تو سوتینم معلوم بود از اون گوی که تو کونم بود تحریک میشدم دیدن مرجان که داشت گوی رو تو کون احسان حرکت میداد هم بیشتر تحریکم میکرد.بهار منو برگردوند پشتم به احسان بود بعدش ساپورتموبا شورتم کشید پایین و لای کونمو باز کرد و دسته گوی رو به احسان نشون داد و گفت حالا دیگه با هم راحت باشید.حالا دیگه من و احسان چیزی برای قایم کردن از هم نداشتیم.بهار دستشو گزاشت رو کس من و میمالید انقدر خیس کرده بودم که دستش خیس شد گزاشت تو دهنش من هنوز روم نمیشد برگردم فقط صدای آه و اوه احسان میومد بهار بهم گفت الان آب شادومادم میاد بعدش با یه داد احسان آبش اومد من برای اولین بار آب مردو دیدم ولی برام جالب بود اونم با گوی تو کونش ارضا شده بود.ما رفتیم بیرون ،چند دیقه بعد احسانم اومد بیرون اولش روم نمیشد نگاهش کنم ولی یکم بعد راحت شدم چون اون اول شروع کرد و گفت خوب حالا نظرت چیه؟ من اونو مثل خودم میدیدم.با لبخند جوابشو دادم و بقه صحبتا قرار شد ما فقط یا ازدواج سوری بکنیم که خانواده هامون دست از سرمون بردارن.احسان از اونایی نبود که با هرکی باشه فقط یه پارتنر داشت کا اونم مثل خودش گی روطرفه بود و چند سال فقط با هم بودن بقیشم فقط مرجان تو ماساژ ارضاشون میکرده.من خوشحال بودم که احسان شرایط منو درک میکنه بعد از صحبتامون قرار شد بیان خواستگاری و بعدشم جفتمون راحت شیم.