انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 14 از 27:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  26  27  پسین »

ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش



 
خیلی داستانات خوبن همینطور ادامه بده
     
  
مرد

 
ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش (قسمت ۲۷)
الناز اول از اب اومد بیرون از نردبون که گرفت اومد بالا بهروز دقیقا زیر باسنش داخل اب بود و داشت بالا سرش رو نگاه میکرد و قشنگ داشت کون زن من که داخل شورتش خودنمتیی میکرد و شورت هن که تنگ بود کامل رفته بود لای باسنش و و گردی باسنش و بزرگی باسنش از پشت نمایان بود من که راست کرده بودم چه برسه به بهروز .با همدیگه رفتیم داخل و بهروز رفت سمت حمام پایین ولی سمیرا از حمام رفته بود بیرون و داخل اتاقش بود.من و الناز هم رفتیم داخل اتاقمون و الناز لباس های خشک برداشت و رفت سمت حمام و فریبا و سعید هم از حمام اومدن بیرون و الناز رفت دوش گرفت و منم رفتم پیش سعید و با همدیگه رفتیم پایین و بهروز هم اومد پیشمون نشست و با هم صحبت میکردیم و بهروز گفت : بچه ها نظرتون چیه فردا بریم داخل جنگل و یه رودخونه پر اب و با ابشار هتی قشنگ سراغ دارم بریم اون طرف ها دوری بزنیم و بساط اتیش و جوجه و... راه بندازیم ها؟
من که سریع گفتم عالیه و من و سعید چادرهامون رو هم اوردیم میتونیم شب تو چادر بخوابیم چطوریه؟
سعید :عالیه .مثل قدیما که میرفتیم طبیعت و شب هم میخوابیدیم کنار اب خیلی حال میداد
بهروز:خوبه صب کنین زنامون هم بیان نظرشون رو بپرسیم
بعداز چند دقیقه زنامون اومدن پایین هر سه تاشون دامن کوتاه پاشون کرده بودن ولی دامن سمیرا تا بالای زانو بود دامن الناز و فریبا هم تا نصف رونشون بود تاپ هم تنشون کرذه بودن که تاپ زن من اونقدر گشاد بود و سینه هاش دیده میشد و اگه خم میشد کامل سینه هاش دیده میشد از داخل یقه تاپ . موضوع رو بهشون گفتیم و خیلی خوشحال شدن و داشتن پرواز میکردن . فریبا گفت :اره اصن چند شب اونجا بمونیم شب خوابیدن تو جنگل و کنار اب خیلی حال میده
بهروز اره تعداد نفراتی هم که میان اونجا زیاده تنها نیستیم ولی چند شب رو نمیدونم حالا بریم وسایل بگیریم و اماده بشیم واسه فردا یه شب یا دو شب شاید اونجا بمونیم
من:اره زود نهار بخوریم استراخت بکنیم بریم وسایل مورد نیاز رو بگیریم نهار خوردیم و رفتیم مرکز خرید نزدیک اونجا واسه زنامون کفش مخصوص دره و اب و رودخانه گرفتیم که حالت صندل مانند داره و با بند بسته میشه
قبلا من و سعید و بهروز موقعی که دانشجو بودیم زیاد میرفتیم طبیعت گردی و میدونستیم چه وسایلی لازمه ولی از موقعی ازدواح کردیم دیگه به اون شکل قدیم زیاد نرفتیم . سه تا کوله کوچیک هم واسه زنامون کرفتیم تا وسایل رو بریزن داخل چون من و سعید کوله پشتی داشتیم بهروز هم داخل ویلا یه کوله پشتی داشت خلاصه وسایل لازم و غذا و بقیه چیزهارو گرفتیم و شب برگشتیم ویلا و رفتیم که بخوابیم که فردا صبح حرکت کنیم . رفتیم تو تختامون من الناز رو بغل کردم از پشت و بهش گفتم عزیزم میخوام فردا شب تو چادر یه حال اساسی با هم بکنیم امشب کاری نکنیم تا فردا حال داشته باشیم و حسابی حال کنیم فردا هم تا میتونی لخت و ازاد راه برو تا بتونم دید بزنمت و حسابی حال کنم
الناز: تو دید بزنی یا بقییه دید بزن تو حالشو ببری
من:اره دیگه دوست دارم ازاد باشی همه جا هر جور دوست داری راه بری و لباس بپوشی و عمل کنی
الناز برگشت حنو بوسید و گفت قربونت برم عشقم که اینقدر به فکر منی و منو دوست داری . منم تو رو ذوست دارم و هر کاری واست میکنم
خوابیدیم و صبح بیدار شدیم و وسایل رو گذاشتیم داخل ماشینا و تا داخل جنگل و نزدیک های ابشار ها رفتیم و حدکد یه ساعتی پیاده روی داشت تا به محل اتراقمون که نزدیک یه ابشار بود و یه حوضه اب که عمق تا بالای کمر داشت هم نزدیک اونجا بود خیلی جای با صفایی و دنجی بود یه ساعتی پیاده روی از داخل اب و جنکل داشتیم الناز و فریبا که یه مانتو کوتاه و جلو باز با یه تاپ تنگ و کوتاه و ساپورت تنگ قرمز و سفید تنشون کرده بودن و سمیرا هم یه ساپورت تنگ با مانتو نازک و کوتاه که تا بالای باسنش بوذ و باسنش از پایین مانتو دیده میشد در طول مسیر از داخل اب رودخونه مه حرکت میکردیم پاهامون تا بالای زانوهامون و نصف رون هامون خیس میشد ساپورت الناز که کامل چسبیده بود به پاهاش و چون بعضی جاهای مسیر میخواست بیوفته من میگرفتمش ولی تا کمر بعضی جاها داخل اب میرفت و خیس شده بود و با ساپرت تنگش که کامل چسبیده بود به رون پاهاش قشنگ گردی باسن بزرگش و درز کوسش حسابی نمایان بود و زده بود بیرون فریبا هم کونش بزرگتر بود و خودنمایی میکرد در طول مسیر که میدیدمش حوس کون خوشگلش رو میکرذم و بعضی مو قع ها به دور از چشم بهروز و سمیرا از پشت کونش رو با دستم میگرفتم و میکفتم جوووون عاشق کونتم من امشب حتما باید بخورمش بعضی جاهای مسیر نیاز به رفتن به بالا و یا پایین امدن از صخره ها داشت به یه قسمت رسیدیم باید چندتا صخره میومدیم پایین وای زیاد سخت نبود باز هم جهت اطمینان من رفتم پایین ایستادم که زنامون رو موقع پایین امدن کمک کنم به بهروز هم کفتم از بالا مواظب باش رفتم پایین و الناز و فریبا یکی یکی اومدن پایین و من بهشون میکفتم مه پاهاشون رو کجا بزارن تا سر نخورن چشمم به لای پاهاشو که افتاد با اون ساپورت خیسشون کچسبیده بود به کوسشون و یه مقدار هم به خاطر بالا روی ها به بالا جمع شده بود و درز کوسشون و لب های کوسشون کامل مشخص بود نوبت سمیرا افتاد و سمیرا به یه نکاه شیطنت امیز به من اومد پایین و هی به من میگفت بگیر منو نیوفتم منم چشمم لای پاش بود که اونم کوسش کامل مشخص شده بود و یه سره چشمم به لای پاش بود و اونم حواسش به من بود که دارم لای پاشو نگاه میکنم واسه همین ناز میکرد و ارروم ارووم میومد پایین و لحظه اخر بود که میخواست بیوفته که من بغلش کردم و سین هاش روی صورتم بود و یه خنده هم کرد . بهروز هم از بالا نگاهمون میکرد ولی چیزی نمیگفت یه قسمت دیگه باید میرفتیم بالا ولی یه مقدار بالارفتن واسه زنا سخت بود و یکی باید از بالا میگرفت و یکی از پایین کمک میکرد حن و سعید رفتیم بالا و بهروز پایین موند اول سمیرا رفت بالا که من دستشو گرفتم و بهروز هم از پایین بدستشو گذاشت روی باسنش و کمک کرد که بره بالا نوبت الناز شد که الناز به بهروز گفت اینطوری که به سمیرا کمک کردی زیاد منو کمک نکن و خندید و من و سعید هم از بالا خندیدیم و الناز میخواست بره بالا ولی نمیتونست که من به بهروز گفتم بهروز جان هول بده بیاد بالا که بهروز هم دستش رو کامل گذاشت روی کون زن من و هول داد بالا و الناز هم یه ووی کشید و به اروومی اومد بالا و یه چشمک به من زد و منم بهش خندیدم فریبا رو هم همین حالت کمک کردیم ولی فریبا رو بیشتر دستمالی کرد دو دستش رو گذاشته بود روی باسنش و زیاد هل نمیداد که دستمالی کنه منم فهمیده بودم و میگفتم فریبا جوون چقدر سنگینی فریبا هم میگفت بهروز زور زور بزن دیگه . سعید هم یه پوز خند زد و گفت اره بهروز جان زیاد زور بزن یه وقت اون زیر تلف نشی خلاصه اومد بالا و در طول مسیر چنددو جا دیکه هم زنامون رو کمک کردیم و حسابی دیدشون زدیم موقعی که رسیدیم سه چهار تا چادر نزدیک ابشار بودن ما هم رفتیم با فاصله بیشتر بین درخت ها یه جای صاف و دنجی رو پیدا کردیم و چادر ها رو برپا کردیم اون سمت دو تا چادر دوتا پسر با دوست دختراشون اومده بودن و اون طرف تر هم دو تا چادر مردها با زناشون اومده بودن . دیدیم که دو تا خترها اونجا داخل حوض اب کنار ابشار با یه شلوارک کوتاه و چسب و یه تاپ استین حلقه که خط سینه هاشون معلون بود با موهای بسته داخل اب با همدیگه بازی میکرذن و میگفتن سرده و بعدش از اب رفتن بیرون و رفتن کنار اتیش نشستن و بلند بلند با دوست پسرهاشون میخندیدن. معلوم بود حسابی مستن و دارن حال میکنن منم به الناز گفتم شما هم میخواین برین اب تنی کنیم من اتیش رو روشن میکنم زنامون هم رفتن سمت اب الناز زنم که همون اول مانتوش رو دراورد و با تاپ استین حلقه زیر مانتوش و با ساپرت رفت داخل اب و وووی کشید و کفت چقدر سرده بعدش فریبا هم مانتوش رو در اورد و رفت داخل و سمیرا هم با همون لباساش رفت داخل و بعد از چند ثانیه اومدن بیرون الناز زنم که تاپش کوتاه بود اومده بود بالاتر و تا نصف شکمش لخت شده بود و نافش مشخص بود و اون دو تا پسر داشتن به اندان زنهای ما نگاه میکردن و میخندیدن با دوست دختراشون وحسابی چشم چرونی کردن زنامون بدو بدو اومدن رفتن داخل چادر ها و حوله ها رو برداشتن و خودشون رو خشک کنن من رفتم داخل چادرمون که الناز نشسته بود و خودشو لخت کرده بود با یه شورت و سوتین خیس داشت خودشو خشک میکرد که من بهش گفتم شورت و سوتینت رو هم دربیار دیگه خیسه
الناز :در بازه بقیه میبینن روکش در رو ببند
من :خوب باز باشه اشکال نداره کسی نیست که
الناز: بهروز روبروی دره میبینه
من:خوب ببینه مهم نیست
الناز هم سوتین و شورتش رو درحالت نشسته دراورد و سینه ها شو خشک کرد و لای پاش رو هم خشک کرد و ارروم به من گفت که بهروز داره منو نگاه میکنه منم که پشتم به در بود گفتم خوش به حالش
الناز هم ارروم ارووم داشت سینه ها و کوسش رو خشک میکرد ولی فاصله نزدیک نبود تا خوب دیده بشه بعدش یه دامن کوتاه تا روی زانو پوشید و تاپ هم تنش کرد بدون شورت و سوتین و یه چشمک هم به من زد و رفتیم بیرون کنار اتیش . الناز نشست کنار اتیش روی چمن ها زانو هاش رو هم اورد توی سینه هاش جمع کرد بهروز هم روبروش بود و چشمش لای پای زن من بود و داشت کوس لختشو میدید . منم خودم رو مشغول روشن نگه داشتن اتیش کرده بودم مثلا حواسم نیست الناز هم زیر لبی به بهروز میخندید
سمیرا اومد بین من و بهروز نشست اونم دامن پاش کرده بود ولی ساق پاش کامل دیده میشد کنار من بود و نشست روی چمن و زانوهاش رو داد بالاتر و کف پاهاش رو به اتیش نزدیک تر کرد و من کامل انگشتای پاش که بعد این همه مدت داخل اب بودن سفید تر شده بود و تازه هم لاک قرمز زده بود و ناخن های بلند و کشیده و سکسی حسابی تحریکم کرده بود اونم فهمیده بود دارم پاهاش رو دید میزنم عمدا پاهاش رو به من نزدیک تر میکرد فریبا هم اومد روبروی من نشست اونم مثل الناز زیر دامنش شورت نپوشیده بود و مثلا حواسش نبود و من کوس اونم رو هم داشتم دید میزدم خلاصه زنامون گرم شدن و رفتن سراغ سیخ گرفتن جوجه ها و ما هم درستشون کردیم و خوردیم و بعد نهار رفتیم داخل چادرامون یه استراحت کردیم و تا شب مشغول بازی و عکس گرفتن بودیم و شب هم با نور چراغ قوه شام رو خوردیم و رفتیم داخل چادرامون بخوابیم چادر ها رو به صورت اضلاع یه مثلث گذاشته بودیم که وسط چادرها میشستیم دور هم . قبل خواب به سعید گفتم شب بیاین چادر ما حال کنیم امشب چراغ قوه ها رو هم خاموش کرده بودیم و داخل چادر ها اصلا دیده نمیشد بهروز و سمیرا رفتن داخل چادرشون و توری رو کشیدن من و الناز که رفتیم داخل توری رو نکشیدیم تا سعید و فریبا بیان من که سریع الناز رو دراز کردم به پشت و نشستم لای پاش و از زیر دامنش شروع کردم به خوردن کوس و کونش حسابی پنج دقیقه ای خوردم و الناز منو به پشت دراز کرد و روی من حالت ۶۹ و کرفت و مال همدیکه رو میخوردیم که فهمیدم سعید و فریبا هم اومدن داخل ولی لخت لخت اومدن تو تاریکی کسی چیزی نمیدید فقط صورت فریبا اومده بود کنار صورت من و داشت کوس الناز رو میخورد و با من لب میگرفت دیگه بقیه رو نمیدیم بعد از پنج دقیقه خوردن الناز سرش رو از روی کیر من بلند کرد ولی هنوز روی دهن من نشسته بود و به یه طرف مایل شد و فریبا هم رفته بود روی کیر من نشسته بود و خودشو انداخته بود روی شکم من و فک کنم داشت سینه های الناز رو میخورد فهمیدم مه الناز هم داره کیر سعید رو میخوره بعد از چند دقیقه الناز از روی من بلند شد و رفت کنارم دراز کشید و سعید از پایین میکردش فریبا هم روی من دراز کشید و همزمان داشتم میکردمش و باهاش لب میگرفتم الناز بلند شد و رفت کیر منو کرد تو دهنش و دوباره گذاشت تو کوس فریبا و فریبا هم بالای سر من داشت واسه سعید ساک میزد صدای زنامون هم بلند شده بود پای سعی میکردن ارروم اهه و ناله کنن ولی فک کنم بهروزشون فهمیده بودن بعد از نیم ساعت زنامون و خودمون ارضا شدیم ابمون رو هم داخل دستمال کاغذی ها خالی کردیم و من دستمال رو همون کنار انداختم و سعید و فریبا رفتن تو چادرشون ولی صدای باز و بسته کردن پشه بند های چادر ضایع بود . مهم نبود واسم. من و الناز هم بغل هم خوابمون برد صبح بیدار شدم دیدم که من و الناز لخت لخت خوابیدیم الناز به پشت خوابیده طاق باز و سینه های بزرگش به کناره ها افتاده و از هم باز شده و و پاهاش هم یه مقدار از هم بازن پاهامون به سمت در چادر بود منم دوباره شیطون رفت تو جلدم و یه پای الناز رو از زیر زانو گرفتم و به اروومی یه مقدار دادم بالا به طوری که لای پاش کامل باز شد و و کوسش کامل دیده میشد شلوارک و رکابیمو تنم کردم و رفتم بیرون و فقط پشه بند چادر رو بستم و داخل چادر کامل دیده میش ..دیدم بهروز داره چایی میزاره روی اتیش رفتم کنارش و صبح بخیر و .. که بهروز بین صحبتاش گفت دیشب نزاشتی ما بخوابیم . بابا یه کم ارروم تر
من :ای بابا نمیتونیم با زنمون حال کنیم
بهروز :چرا حال کن یه کم ارروم تر حال میکردی تا ما بخوابیم
من که دیدم بهروز سر صحبت رو باز کرده بهش گفتم مگه شما دیشب حال نکردین با هم
بهروز : نه تو طبیعت نمیتونم
من :عه اصل حال مال تو طبیعته بعدش میخواستم برم اون سمت بین درختا دستشویی که گفتم من میرم بشاشم
بهروز :منم میرم بساط چایی رو از داخل چادر بیارم
من رفتم پشت درختا که دیده نمیشدم وغی از لا به لای شاخه ها داشتم بهروز رو نگاه میکردم که چکار میکنه دیدم رفت سمت چادر ها و چون چادرهامون نزدیک هم و با زاویه روبه روی هم بود رفت داخل چادرشون و لیوان ها و چای رو اورد بعدش دیدم که رفت سمت چادر ما و یه نگاه به سمت زاویه ای که من رفتم کرد که مثلا حواسش باشه یه وقت من نبینم منم داشتم از پشت درختا نگاش میکردم دیدم که رفت جلوتر و نزدیک پشه بند بود و داشت زن منو که لخت لخت خوابیده بود نگاه میکرد و دید میزد .وااای صحنه کوس لخت الناز رو مجسم کردم که بهروز داره نگاش میکنه کیرم راست شد بعدش بهروز داخل چادر سعید رو هم نکاه کرد و داشت داخل رو دید میزد فهمیدم اونا هم لخت مثل ما خوابیدن فریبا رو هم داشت دید میزد و هی به سمت من نگاه میکرد که من اگه اومدم ببینه. بعد از پنج دقیقه اومدم و بهروز هم منو دید اومد کنار اتیش و چای رو درست کردیم سعید هم بیدار شده بود و اومد سمت ما بعد از یه ربع هم سمیرا بیدار شد و رفت کنار اب صورتشو شست و اومد کنار اتیش و من بهش گفتم سمیرا جان التاز و فریبا رو هم بیدار کن سمیرا رفت . گوشی بهروز زنگ خورد از شرکتشون بود و باید میرفت رشت تا به کارای شرکتشون که یه شعبه در رشت داشت برسه و به ما گفت که من باید برم رشت مجبورم وتسه کارای شرکت دو روز برم اونجا
من: عه چه بد خوب با هم برمیگردیم
بهروز :شرمنده از رشت که اومدم دوباره میایم
من:اشکال نداره ما تو ویلا منتظر میمونیم تا برگردی بعدش صبحونه رو با زنامون خوردیم و وسایل رو جمع کردیم و رفتیم سمت ماشین ها و برگشتیم ویلا ...
     
  
مرد

 
مرسی. خوب بود
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
عالی بود
     
  
مرد

 
یکی از اشتباهات اینه که مشخص نمیکنی کی داستانت رو میزاری

یا بگو هر یک روز درمیون داستان رو میزارم

اینطوری بهتره
جملۀ « نگران نباش ، درست‌اش می‌کنیم . » ، از مقدس‌ترین عباراتِ دنیاست .

فکر می‌کنم کسانی که روزی این جمله را از کسی می‌شنوند ، جزء آدم‌های خوش‌شانس دنیا به حساب می‌آیند . « نگران نباش ، درست‌اش می‌کنیم . »
     
  
مرد

 
دمت گرم مسعود جوون عالی مینویسی ولی شرافتا تند تند آپ کن تا بیشتر دمت گرم بشه ...
     
  
مرد

 
کوسکش بقیش چی شد نکنه دارن کونت میزارن
     
  
زن

 
داستانت رو نمیتونی مدیریت کنی. یعنی مثلا هفته ای یه قسمت بذاری. هر بارم که آپلود میکنی معلومه بی حوصله بودی یه چیزهایی نوشتی. خیلی اتفاقات تکراری شده. لازم نیست هرلحظه سرشون تو کس و کون هم باشه یا در حال سکس باشن فیل هم بود از پا می افتاد یه کم تنوع بدی بهتری میشه مثلا بیشتر با جزییات روی نوع پوشش زوم کنی یا روی گردش یا صحبتهاشون بعدش اروم اروم سکس انجام بشخ اینجوری داستانت هیجان دار تر میشه.
manam leilaye eshgh
     
  
مرد

 
کیر خر نر تو کونت با این نوشتنت
     
  
زن

 
بابا زود بنویس دیگه شورشو دراوردی
manam leilaye eshgh
     
  
صفحه  صفحه 14 از 27:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  26  27  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA