انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 27 از 27:  « پیشین  1  2  3  ...  25  26  27

ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش


مرد

 
آنچه گذشت: الناز: بقیشو ببریم رو تخت. بغلش کردم. کلید و زدم و رو تخت انداختمش. رفتم روش. لباسشو در آوردم و اینبار شفاف تر دیدمش. دو گوی بلورین را نظاره کردم. دو الماس برلیان که چون خورشید تابستان می درخشیدن. لاله اش داشت می سوخت. پاشو آورد بالا و گفت: _دیگه سالاد بسِّته. شام حاضره.بیا بخورش." شورتشو در آوردم و گذاشتم دم دهنش. الناز مثل ندیده ها، شروع کرد به خوردن منیم. و حالا ادامه ماجرا: ماجرای زندگی منو زنم الناز و سعید و زنش قسمت 40 : پارت 4: پایانی بستمش رو تخت. اوووووف چه کسی روبروم بود. به زمینی می ماند بیابانی، که ترک هایش سالها بود تشنه ان. بوسیدم و سیرِ آبشان کردم. زبونمو خیلی آروم گذاشتم باحرکت دوم رفت تو حس. یه بوس و بعد رفتم سمت دهانش. انگشتمو کردم تو دهانش و با لذت خورد. کاسه یخ رو از پاتختی برداشتم و یواش یواش ریختم رو شکم و کوس الناز و جیغ می زد. آب بدنشو خوردم شکمش و نافش و رون چپ و بعد رون راستشو لیسیدم. و بعد دوباره اون کوس ناز النازو خوردم. پاهاشو داد بالا رو شونم گذاشت. می خوردم و سیر نمی شدم. آهههههههههه کشید و هووووووم: بـــــخـــــورش واسم این خورش، عشقم. آب دهنشو قورت داد: بـــــخـــــور و منو سر و سامان بده ســــــامــــــــان جـــــونـــــم!!! انگشتموکردم تو کوسش و چوچول گوگولیش و می خوردم. سرعتمو بیشتر کردم و شروع کرد به فریاد: ایییییییییییییییی.... آآآآررررررر، ههه، شوپ! من فقط تو رو می خوام،بخور و بگام جووووووون!!!! شش دقیقه بعد لرزید. پاهاش قفل کردن و یک لحظه موند. فهمیدم ارضا شده. چشمهاشو بعد دستاشو وا کردم.نشوندمش رو تخت. چشمهاش غرق اشک شده بود. پرسیدم گریه کردی النازم، گربه ملوس و نازم؟؟؟ بغلم کرد. خندید: گریه رضایته عشقم. _ گفته بودم من واسه تو، هر کاری می کنم عزیزم. خوشحالیتو دوست دارم. دوس دارم غمهاتو. دنیاگردی رو دوس دارم فقط با تو نه با کس دیگه یی. من بعد تا آخر عمرم به هیچ دختر دیگه یی نگاه نمی کنم و نه میگام نه می کنم. اشکهامو بوسید و گفت: تنها مرد زندگی من! منو ببخش!!! اگه سکس یه بازیه عشقم، ببخشم که همبازیمو عوض کردم. منم گفتم: اگه عشق تنها قانون زندگیه، ببخشم که قانونو نقض کردم. گفت خدا ببخشدت ! گفت: خدا؟ ما گناه کردیم و توزندگیمون پا گذاشتیم روی اعتقادمون اینقده مست گناه بودیم که ندیدیم خدا داره ما رو نگاه می کنه. گفت: خدا بخشنده س عزیزم. گنامون هر چی که باشه می بخشه. گفتم هیچ گناهی بزرگتر از قتل نیست. ما وجدانو به قتل رسوندیم. گفت خدا اگه خداس، بوجدانمون جون میده باز. جون داده عشقم. همینکه پشیمونی این یعنی زنده است. _ کاش اون شب نحس اتفاق نمی افتاد. _ نگران نباش، باهم درستش می کنیم. " و ادامه دادیم. قبل از خواب الناز پرسید: سروسامانم. _ جانم؟ _ تو زندگیت آرزویی بوده که بهش نرسیدی؟ گفتم دلم می خواد سه نفره بشیم. یه دختر دیگه باشه واسه وقتای خالیم. _ تو آدم نمیشی ؟؟؟ خندیدم: دوست دارم یک کپی از تو توی زندگیم داشته باشم. _ یعنی چی؟ با پا زد به بیضم. _ایییییییی ...هووهوو ... می سوزه _ منظورت چی بود بگو تا دومی نزدم. خره دلم می خواد بچه دار شیم. دختر بیاری واسم... کثافت دردش تمومداره. تو گوشم گفت: دواش پیش منه. بیا بهت بدم. حرف النار راست بود. درستش کردیم هر چند که سخت بود. مجبور شدیم از فریبا و سعید و از بهروز و سمیرا حلالیت بطلبیم. رسیدیم. زنگ زدیم. سعید درو وا کرد به من دست داد و به به چه عجب از اینورا. الی جون شما چطورین. خواست که از الناز لب بگیره الناز خودشو داد عقب. سعید جا خورد. فریبا اومد. تاپی سفید پوشیده بود با شلوارک کتان کرم رنگ. اومد لب النازو ببوسه الناز لپشو داد. منم یه قدم برداشتم عقب که منو نبوسه. فریبا خندید و گفت : نترس.شب حسابی تلافیش می کنم. الناز نگام کرد وگفتم: اشتباه کردیم اومدیم.گفت: نگران نباش. بعد چایی همه نشسته بودیم رو مبل.سعید گفت چیزی شده؟ سر سنگینی ؟ ما اشتباه کردیم. سعید باورش نمی شد و دلش می خواست تجربه ها رو تکرار کنیم. می گفت سفر تایلند آبرومندت کرده. برگشت و به الناز گفت برعکس تو رو لوندت کرده.(جیغ الناز.. دو نفر غریبه که دارن می زننش...من دست و پام بسته س. کاری نمی تونم بکنم. چیزی نمی تونم بگم جوندهنمم بسته س.) من نگاهی کردم و گفتم سعید دهنتو گل بگیر. الناز هم گفت سعید حواست باشه چی میگی. فریبا گفت سعید منظوری نداشت تو ناراحت نشو عشقم. سعید هم افتاد به گوه خوری مثلا ولی به زنش اشاره داد بره آشپزخونه.فریبا بلند شد و رفت آشپزخانه چایی بیاره. سعید هم رفت. نمی دونم چی میگفتن فریبا می گفت زشته سعید می شنون. خودم درستش می کنم. وقتی برگشت دیدم شرت و سوتین تنشه. نگامو ازش گرفتم و گفتم استغفرا... الناز پاشو بریم. زدیم بیرون فرداش پیش بهروز بودیم و در کمال تعجب بهروز هم ازما حلالیت خواست. می گفت ما اشتباه کردیم. زانو زد پیش الناز و گفت منو ببخشین. منم از سمیرا معذرت خواستم. سمیرا هم از الناز. عجیب تر این بود که فهمیدم بهروز نماز خون شده. منم ازش خواستم یادم بده. گذشت و الان شش ماهی هست که نمازم ترک نشده. منو الناز منتظریم شش ماه دیگه بگذره تا دختر کوچول چوچول مون بیاد به دنیا. قصه ما تموم شد.م از تک تکتون حلالیت می خوام اگه کسی رو رنجوندم. اگه دیر آپلود کردم معذرت می خوام خلاصه باید حسش باشه. همه تونو به خدای متعال می سپارم. ازش می خوام همه تون به راه راست هدایت کنه. خداحافظ همگی.
     
  
صفحه  صفحه 27 از 27:  « پیشین  1  2  3  ...  25  26  27 
داستان سکسی ایرانی

ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA