درخواست ایجاد تایپک با نام:زندگی یا عشق 3 نویسنده hosenzadدر تالار:داستان های سکسیتعداد پستها:۱۵ قسمت کلمات کلیدی: سکس با دوستان و محارم. و تفریح و... همراه با لذت وصف نشدنی از سکس
با سلام امیدوارم با فصل سوم داستان بتونم دئین خودم رو ادا کنم. و نیمه تمام نذارم.کامل کنم. روزهای چند قسمت خواهم گذاشت که کلا ۱۵ قسمت.
قسمت اولتو هواپیما یه قرص خواب گرفتم خوابیدم ساعت نگاه کردم 9 صبح بود گرفتم خوابیدم به راحتی خوابیدم که نخوابیده بودم هیچ وقت تو خواب یکی به من گفت بیدار شو مادر ام بود بیدار شدم دیدم ساعت 7 صبح هستش درست 22 ساعت خوابیده بودم که مهماندار گفت شاید گشنه باشین برام غذا آورد تشکر کردم ازش خوردم کامل کمی سیر شدم بخاطر اینکه خواب بودم کلا کم بود ولی کافی بود برای چند ساعت تو پرواز خیلی خوب بود که درست ساعت 9 رسیدم اعلام کردن اونجا کمربند بستم و... هوایپما به زمین نشست پیاده شدیم وارد فرودگاه شدم بعد اینکه تمام کارها انجام شد یه نفر با یک کاغد نوشته بود دنبال من بود رفتم طرفش به انگلیسی گفت جواد... گفتم اره کیف ام رو گرفت با خودش برد منم دنبالش راه افتادم سوار یه ماشین شدم حرکت کرد ماشینش رو نشناختم ولی خوب بود ولی لیموزین نبود میدونستم من خودم رو به اطراف ها که خونه بودن نگاه میکردم خونه های تک یا یک و نیم طبقه خیلی زیبا بود محیط تمیز هر خونه معمولا فضا سبز داشت جلوش و جای پیاده روی خوب کرد که پیچید به یه ورودی بزرگ که یه نگهبانی داشت نگه داشت به نگهبان اومد حرف زدن بعد رفت ماشین دوباره راه افتاد اینبار تمام خونه ها ویلایی بودن هرکدوم بزرگ بود مثل باغهای که ما درست میکنیم ولی اونها زیباتر ساخته بودند بعد 10 دقیقه که رسید که حدود 1 ساعت شد کلا.با یه کلید زد درب باز شد وارد شدیم یه خونه ویلایی خوب که ماشین نگه داشت پیاده شدم یه محیط بسیار بزرگ و خوب و عالی راننده چند تا وسایل داد سوار ماشین شد رفت یه نفر اومد سمتم یه خانم بود به انگلیسی به من گفت بفرمایید داخل رفتم داخل صبحانه آمده بود رفتم صبحونه رو کامل خوردم منو صدا کرد گفت اتاق شما این بالاست رفتم بالا یه اتاق بزرگ با تخت بزرگ و اتاقی توش پر از لباس های مردانه و مال دانشگاه یه قسمت هم بود فکر کنم نرفتم اونجا اون خانم تمام قسمت هارو نشون ام داد یه ماشین هم تو ویلا بود گفت این ماشین مال شماست رفتیم داخل یه گواهینامه یه کارت واسه وسایل تفریحی ورزشی این شهرک و موبایل همراه شماره و گفت یه راننده هم دیدید شمارو میبره جاهای که بخواهید یه نامه هم داد رفت نامه رو باز کردم نوشته بود:النازسلام خوبی امیدوارم سفر خوبی داشته باشی میخوام این خانه رو که هستی اونجا بمونی اگه منو دوست داری یک کارت اعتباری هم واسط گذاشتم هر چقدر دوست خرج کن این خونه رو مثل خونه خودت بدون در ضمن امشب مهمون شرکتی هستی که مال همسر و خود منه البته گفتم بهشون در ضمن هرکاری بخوای بده اون راننده برات انجام بده (خلاصه نامه)دوست دار توالنازنامه رو گذاشتم کنار میخواستم با این اطراف آشنا بشم از دختر به انگلیسی پرسیدم چند نقشه داد یه لباس راحتی پوشیدم اومدم بیرون پلاک خونه روهم حفظ کردم نقشه رو نگاهی کردم به طرف پارک رفتم دیدم همه چیز محیا هستش یه نفر از من به انگلیسی کارت خواست نگاه کرد داد به خودم به دیدن محیط ورزشی دیدم جای خوبی بود دیدم چند تا پسر دارن باهم تنیس بازی میکنن یکم دقت کردم از دوستان بودن که با الناز میرفتم مراسم اونجا بودن رفتن طرفشون وارد قسمت تنیس بازی اونها شدم منو دیدن اومدن سلام و احوال پرسی و... بعد گفت بریم با دوستایی که همش اونجا بودیم اینجا هستند رفتیم تو کافه دیدم باو همش اونها هستن رفتم داخل انگلیسی و با بعضیا فارسی میحرفیدم از اونها در مورد دختر الناز پرسیدم ساکت موندند هیچی نگفتند گفتند بعدا بهم میگیم در بین اونها چهار نفرشون به نام سامان و عرفان و فرشاد و فرهاد که باهاشون خیلی دوست بودم خوب بودم باهشون که 1 ساعتی باهاشون بودم 7.8 تا دختر 5 تا پسر که من یکیشون بودم.منو پسرا که هممه تو یه ماشین بودیم رسوندن گفتند شام جای دعوتی درسته گفتم اره گفت بعد اونجا میای خونه میریم جای شماره رو دادم بچه ها اوکی رو گرفتم رفتم داخل شدم شدم سعی کردم به خودم رو راحت حس کنم خونه رو که کم کم همچین حسی به من میداد داخل اتاق شدم لباس های خودم رو درآوردم یه شلوارک پوشیدم با یه تی شرت ساده رفتم پایین به خدمتکار گفتم برام غذا آماده کنه خودم اومدم جلو تلوزیون نشستم خدمتکار ناهار رو آورد غذا ساده بود گفتم چیه گفت سالم هستش خوردم جلو تلوزیون دراز کشیدم نفهیدم کی خوابم برد فهمیدم که یکی داره منو بیدار میکنه بلند شدم دیدم خدمتکار هستش میگه 1 ساعت مونده به مراسم باید آماده باشید.بلند شدم به صورتم آبی زدم برام قهوه آورد خوردم خوب بود بایدعادت میکردم دیگه به قهوه که نوشتیدمش کامل بلند شدم رفتم اتاق یه کت و شلوار سیاه با پیرهن سیاه و کروات سیاه برداشتم پوشیدم یکم عطر زدم رفتم طرف کفش ها یه کفش خوب انتخاب کردم همراه با جوراب پوشیدم تقریبا دیگه کامل آماده شدم رفتم پایین دیدم منتظر من هستش راننده رفتم سوار شدم ماشین خیلی خوبی بود از شهرک خارج شد رفت جایی تو وسط شهر شلوغ بود فرش قرمز انداخته بودند عکاس ها پر بودند من که کلا از مثل اینجا خوشم نمیومد راننده منو جلو فرش قرمز نگه داشت من پیاده شدم عکاس ها انگار به من توجه زیاد نداشتند رفتم خودم این خودش خوب بود کسی از من عکسی نگرفت رفتم یه نفربود اسمها رو کنترل میکرد امسمم روگفتم رفتم داخل مراسم بزرگی برای شرکت که نمیدونم جریانش چی بود درست کرده بودند رفتم داخل یه آقا اومد ایرانی صحبت میکرد گفت شما دوست خانم ... هستید گفتم بله راهنمایی من یه میز که ایستاده بود نشستم برای انواع آبمیوه و ویسکی و... که من آب پرتقال برداشتم نمیخواستم زیاد خودم رو مست کنم در حالی که مست نشده بودم اصلا همگی یه گوشه مشغول بودند منم یه گوشه که یه خانم اومد باهاش انگلیسی صحبت میکردم دستش رو دراز کرد باهاش دست دادم گفتم خوشحال شدم از آشنایی شما اونم همچنین گفت رفت بعدا فهمیدم مدیر شرکت الناز اینا هستش بعد از چند دقیقه همه بردند امافی تئاتر مدیر شرکت همون رفت صحبت کرد بعد جوری صحبت کرد که انگار منو میخواد نشون بده صحبت هاش به شکلی ود که گفت امروز دوست عزیز من دوستی رو معرفی کردند و در شرکت جدید بعنوان همراه من مشغول خواهند بود در کنار اسمم رو گفت همه تشویق کردند نم به رسم احترام بلند شدم از همگی تشکر کردم با حرکت هام بعد به صحبت ادامه داد بعدش رفتیم سالن بزرگی واسه شام اونم من کم خوردم چون زیاد میل نداشتم و شب رو با دوستان هم بودم دیگه شب شد همه رفتند منم خانم مدیر دعوت کرد کمی باهام صحبت کرد گفت اگه وقت کردی بیا شرکت فردا باش گفتم خوبی داخل هم بود که عکاس نبود رفتیم باهم اون سوار ماشینش شد رفت ماشین منم به نوبه خود اومد سوار شدم حرکت کرد به طرف خونه تو راه سامان زنگ زد گفت کجای گفتم گفت پس نیم ساعت دیگه برمیدارم از جلو خونه که اوکی رو دادم قطع کردم بعد 15 دقیقه رسیدم خونه رفتم داخل اتاقم زود لباسام رو عوض کردم انداختم روی تخت یه تی شرت با یه شلوار لی قشنگ کفش راحتی هم پوشیدم رفتم پایین به خدمتکار گفتم لباسا رو بشوره و... که سامان زنگ زد گفت بیا بیرون کلید برداشتم رفتم بیرون سامان تنها اومده بود سوار ماشین شدم حرکت کرد راجب دختر الناز در مورد اش پرسیدم گفت داش راستش اون دیگه مارو حساب نمیکنه داره با سیاه میگرده بچه ها سیاه دانشگاه فردا مبینی اونها رو و باز گفت ولی یه چیز میگم اون البته سوال رو راست بگم؟ گفتم بگوشروع کرد گفت این دختر نمیتونه انگار خودش کلا سفید هارو قبول نداره انگار نمیتونه کسی اون رو ارضا کنه بخاطر کیر سیاه رفته طرف اونها الان هم اون سیاه جند اش کردن دیگه قشنگ باز اش کردند دیگه چند وقت دیگه میندازنش دور چون دخترایی زیادی رو اونجور کردند حرفاش رک بود راستش رو گفت بعد خودم صحبت رو عوض کردم کمی خندیدایم بعد جلو خونه نگه داشت دخترا اومدن سوار شدن چهار تا بودن دیگه کامل نه ولی لباسشون قشنگ باز بود یه پارتی خونگی بود که رسیدم سامان ماشین رو نگه داشت پیاده شدیم.ِخونه بزرگی بود تمام پسرها خوشتیپ بودن دخترا هم خوشگل دخترا رفتند داخل منم با سامان رفتیم کنار بقیه دوستان نشستیم گپ زدیم خندیدایم با بعضی از دخترا هم آشنا شدم خیلی فاز میدادن ولی خودم نزدیک نمیشدم خودم هم رو هم زیاد با آبمیوه با کیک با ویسکی و... کاری نداشتم چون مست میکردیکی از دخترا منو صدا کرد پسرها گفت برو ببین چیکارت داره رفتم کمی باهم صحبت کردیم اینجا دیده بودمش انگار صاحب مهمونی اون بود گفت بیا دنبالم رفتم از پله ها به طرف بالا دختره جوری بالا میرفت که خیلی مست بود رسیدم دیدم منتطر منه جلو یه اتاق رفتم طرفش مست بودش دختره زیاد خورده بود گرفتمش افتاد قشنگ روی من به انگلیسی دستشویی رو نشون داد گفت منو ببر اونجا بردمش رفت داخل استفراغ کرد بعد به خودش دیگه حالی نداشت گرفتمش دیدم داره میوفته به صورتش آبی زدم از دستشویی اومدیم بیرون بغلش کردم بردمش اتاقش درش باز بود رفتیم گذاشتم روی تختش کامل گذاشتم که با دستش به کیرم دستی کشید کمی شوکه شد البته خواب بود کیرم ولی باز حالت خودش رو داشت خودم دستش رو برداشتم که دستش رو گذاشت روی کوسش قشنگ میمالید خودش رو نشستم نگاه کردم کیرم بازم خواب بود روی میز یه دیلدو کوچیک بود برداشتم بلند شدم رفتم طرفش شرتش رو کنار زده بود با اون دیلدو کوچیک کردم تو کوسش چند بار تکرار کردم که ارضا شد دیگه نایی نداشت بلند شه همونجا خوابید.بلند شدم رفتم پایین بچه ها میخندند گفتند کارش رو ساختی گفت نه باو مایه ی نبود به خنده ای مون اضافه تر شد شب شد دو تا از دخترا که زیاد نمیشناختم گفتند باید با تو بریم شب رو اخه پسرها هرکدوم یکی رو بردند منم قبول نمیکردم تا گفتند دختر های خانم مدیر هستند قبول کردم یکیشون قدش بلند تر از من بود یکیشون متوسط که با ماشین سامان رفتیم دخترا هم اومدن که سامان منو رسوند رفت دخترا یکیشون ماشین رو نگه داشت قد بلنده اومد اونیکی هم اومد رفتیم داخل خواب بود خدمتکار اتاقش گوشه حیاط بود ... ادامه دارد...
قسمت دومدختر رو قشنگ باهم رفتیم بالا بهشون هم گفتم من کاریتون ندارم رفتیم بالا توی اتاقم من با شرت موندم لباسها رو گذاشتم سرجاش اومدم دیدم دخترا هم دیگه با شرت سوتین تو رختخواب هستند نشستند رفتم زیر لحاف وسط اونها سرم رو گذاشتم زیر بالش خداروشکر بالش اضافی بود که راحت بخوابند مه یواش یواش خوابم گرفت گرفتم خوابیدم.صبح بلند شدم دیدم دخترا هردوتا سرشون روگذاشتند روی آستین های من خوابشون برده ساعت رو نگاه کردم دیدم 7 صبح بود یکی از دخترا بیدار شد صبح بخیر گفتم بهش خندید اونیکی هم بیدار شد باهم بلند شدند من بهشون گفتم میرم حموم باش گفتند من رفتم تو اتاقم حموم یه دوش گرفتم اومدم بیرون اونها بعد من دختر رفتند من رفتم لباس پوشیدم راحت و خوبی پوشیدم که روز اول خوب باشم که دختر اومدن بیرون یه حوله دور خودشون بسته بودند بهشون گفتم منتظرم بیاید پایین واسه صبحانه باش گفتند رفتم پایین خدمتکار صبحانه رو آماده کرد بود من نشستم دیگه کم میخورم آب پرتقال و چند تیکه که برام کافی بود خوردم دخترا اومدن پایین صبحانه رو با اونها تمام کردم سامان زنگ زد گفت حاضری بریم اوکی رو دادم گفت بعد 5 دقیقه دیگه مبینمت به دخترا هم گفتم حاضر شدند خارج شدیم سوار ماشین سامان شدیم حرفی زده نشد فقط سامان حرف میزد با دخترا میخندیداند که دخترا رسوند حرکت کرد گفت کارشون رو ساختی منم راستش رو گفتم گفتم نه گفت چرا گفتم من نمیخواستم اونها هم نخواستند کاریشون نکردم خندید گفت کارت درسته رسیدم دانشگاه تمام کار های من انجام شده بود رشته خودم که بچه ها هم برق میخوندد انتخاب کرده بودم با بقیه بروبچ رفتیم سرکلاس اونها هم که فهمیدم چند ماه بودن اومده بودن باهم شروع کردیم به رفتن سرکلاس استاد به تمام دانشجو گفت خودتون رو معرفی کنید منم مثل بقیه معرفی کردم خودم رو نشستم زیاد برام مهم بود با دوستان آشنا شم چون اینجا نمیخواستم بی دوست باشم چون برام سخت میشد خوبم هم عمل کرده بودم دوستای از ایران پیدا کرده بودم که باهم دوست هم بودیم برام هم خوب دوستای خوبی بودن کاش زندگی به همین شکل بود دوستان همه خوب بودن یا علی افتادم ...استاد شروع کرد به درس دادن نه سخت بود نه آسون ولی خوب بود روزی معمولا یه چهار ساعتی کلاس داشتم خوب بود استاد های خوبی هم داشتم راهنمایی می گرفتم بعد کلاس داشتیم میرفتیم که یه ماشین اومد دنبالم از شرکت بود از بچه ها خداحافظی کردم سوار شدم رفتم جلو شرکت نگه داشت یه ساختمان بزرگی بود وارد شدم لبند شدند راهنمایی کردن منو به اتاق خانم مدیر رسیم به منشی گفت صبر کنید بعد به خانم زنگ زد بعد گفت بفرمایید داخل رفتم داخل اتاق بزرگی بود یه میز بزرگ هم داشت باهم دست دادیم به نشانه احترام بعد شروع کرد از کار توضیح دادن منم بهش گفتم روزی چند ساعت میتونم بیام اوکی رو داد گفت اشکالی نداره تو همین چند ساعت یاد میگیری بعد گفت بیا بریم اتاقت رونشون بدم بلند شدیم از دفترش اومدیم بیرون رفتیم وسط ساختمان یکی از طبقه ها یه اتاق کاملا شیشه ای وارد شدیم میز بزرگ و... همه نیاز های که داشتم واسه کار اونجا بود بعد با هم اومدیم بیرون منشی رو نشون داد گفت هرکاری داشتی میتونی به اون بگی انجام بده بعد رفتیم داخل دفتر خودش چند تا کارت داد بهم یکی مال پارکنیگ بود یکی هم مال ورود خروج بود ویه سوئیچ داد گفت اینم ماشین که فقط بری گواهینامه بدی حله تشکر کردم یدفعه گفت شب دختر های من پیش تو بودند باهاشون کاری کرده ازش پرسیدم از کجا میدونه نگفت منم گفتم از دخترات بپرس چیزی نگفت ازش اجازه خروج خواستم گفت باش ولی بدون از این به بعد من نباشم تو هستی همه کار سعی کن زود کار ها رو یاد بگیری من رفتم سوار ماشین شدم یکی از بچه ها زنگ زد گفت بیا دانشگاه باش گفتم به راننده گفتم رفت به طرف دانشگاه و گفتم دنبال من نیاد.رسیدم اونجا پیاده شدم یکی از درس های خیلی مهم کلاس گذاشته بودن اونم معارفه بود رفتیم با بچه ها یه سه ساعتی شروع کرد استاد معمولی بود زیاد خوشگل نبود و زشت نبود درس داد تمام شد. با بچه ها داشتیم صحبت میکردیم در مود استاد ها ازشون میپرسیدم کدومشون اخلاق خوبی دارن کدومشون اخلاق بدی دارن کدومشون خوشگل((باخنده))یهو بچه ها بطرف دختری نگاه کردند سفید پوست با سیاه پوست ها داشت میومد حس کردم دختر میناست مارو دید رفت انگار بچه ها رو شناخته بود ولی منو رو نه خودم ولش کردم رفتم با بچه ها ب کافه دانشگاه کمی وسایل خوردیم اونروز کلاس تموم شد منو بچه ها رسوندن خونه رفتند بیرون ساعت تقریبا 7 شب شده بود وارد خونه شدم لباسام رو عوض کردم شلوار ورزشی با تی شرت ساده پوشیدم جلو تلوزیون بودم که خواستم در مورد شرکتی که هستم تحقیق کنم یه شرکت صنعتی خوبی بود گوشی زنگ زد الناز بود کمی باهاش صحبت کردم گفت بهم سرمیزنه تاچند وقت دیگه و... خداحافظی کرد اینبار موبایلم به صدا دراومد سامان زنگ زد گفت وقت داری شام بیایی خونه ما مراسم گرفتند گفتم اگه بیای بعدش باهم میریم بیرون اوکی رو گرفتم لباسم رو پوشیدم ساده ولی شیک اینبار خودم با ماشین رفتم پارک کردم رفتم وارد که شدم سامان اومد استقبالم بچه ها هم بودن رفتیم با مادرش سلام احوال پرسی کردیم منو شناخته بود انگار تو مراسما کنار الناز منو دیده بود خوشبشی کردیم شام رو آوردند بچه ها گفتند بریم خداحافظی کردیم منو جلو خونه نگه داشت بعد پنچ دقیقه با لباس اسپورت اومدم بیرون رفتیم دور ساحل گل گفتیم خندیدایم حال خوبی میداد ساعت 11 گذشته بود برگشتم خونه من مستقیم لباس عوض کردم خوابیدم منو روزها کار و دانشگاه وقتم رو میگرفت تو کار هم که خانم رئیس هرروز بهم سرمیزد و کمک میکرد رسیدم فصل امتحانات من امتحانات رو خوب دادم درست بعد آخرین امتحانی که دادم شبش برام خیلی راحت بود چون ماها تلاش کردم در امتحانات این ترم با نمرات بالاقبول شدیم با بچه ها به افتخار اش شبش با بچه ها رفتیم ی رستوران واسه شام بعدش رفتیم ی کافه بیرون از محله خودمون یه نوع کلوب بود رقصیدیم بچه ها هم سعی کرده بودند با من میان بیرون زیاد مشروب نخورند خودشون هم میگفتند خوبه زیاد نخوردن مشروبات آبمیوه جات میخوریم معمولا قشنگ عشق حال کردیم دختر الناز وارد شد با چند سیاه اومد طرفم بچه ها میخواستن جلوش رو بگیرن حرفی نزدن اومد گستاخانه صحبت میکرد واسه اون سیاه بود که کنارش بودن((از بچه ها تو دانشگاه پرسیده بودم هم میکنن اش هم یه نوع ازش پول میگیرن واسه کردنش))میخواست صداش رو بلند کنم دستم رو گذاشتم تو دهنش گفتم اینجا زر نزن بیا بیرون ببینم چی میگی دستم روکشیدم گفت امشب تو خونت حالت رو میگیرم بعد رفت از بچه ها پرسیدم گفتند میخواد با اون سیاه پوست ها بیاد مثلا کتک کاری و...بچها هم گفتند راحت باش به نگهبانی میگیم حالش رو میگیرن یواش یواش ساعت 12 شده بود با بچه ها بلند شدیم رفتیم هربار یکیمون حساب میکرد معمولا تو راه برگشت به شهرک خودمون یه ماشین تعقیبمون میکرد که وقتی وارد شهرک شدیم سامان رفت به نگهبانی حرفی زد بعد با چهار نفر که ماشین داشتند اومدند با ما منو پیاده کرد سامان رفت چند نفری که اومده بودند اول اونها وارد شدند واسه اطمینان بعد با چند تا سیاه پوست اومدند بیرون تشکر کردم ازشون گفتند میتونید با اطمینان برید دیگه هیچ سیاه پوست نمیتونه وارد اینجا بش کل شهرک تشکر کردم اونها رو بردند دختر الناز اومد با ماشین کنارم نگه داشت گفت بهت نشون میدم یه خنده کردم بهش رفتم طرفش از ماشین پیاده شد اومد طرفم گفت فکرمیکنی چی هستی گفتم من اگه هیچی نباشم مثل تو نیستم که پول سیاه ها منو بکنن عصبانی شد اومد طرفم میخواست با سیلی بزنه دستش رو گرفتم پیچوندم دستش رو از پشت گرفتم بردمش داخل خونه با همون دستام انداختم تو خونه رفتم ماشینش رو تو خونه پارک کردم وارد خونه شدم قایم شده بود که یهو میخواست بهم حمله کنه که پاش لیز خورد افتاد زمین از درد به خودش پیچید چاقو که برداشته بود واسه حمله گذاشتم سرجاش بردمش بالا یکی از اتاق ها لخت اش کردم خودم هم با شورت رفتم بردمش زیر دوش آدم بودم کمی کمر اش رو ماساژ دادم تا کمی خوب بشه ولی بازم بهم فحش نثارم میکرد گفتم دارم برات یه چک حسابی تو گوشش زدم رفت گوشه حموم,حموم رو بستم رفتم وان به زور بلند اش کردم اوردمش تو وان بردمش تو آب خوابش گرفت بلندش کردم شستمش بعد خودم رو شستم بردمش یکی از اتاق ها روتخت گذاشتم پتو رو کشیدم روش رفتم تو اتاق خودم خوابیدم.صبح از خواب بلند شدم هیچی تنم نبود یه لباس تنم کرد ساعت 8 بود رفتم پایین صبحونه رو بخورم دیدم دختره هنوز نیومده خدمتکار میخواست بره صداکنه نذاشتم گفتم خودم میرم در خین رفتن هم چند لباس گشاد برداشتم دیدم هنوز خوابه لخت بیدارش کردم گفتم بپوش بیا صبحونه هیچی نگفت منم راه خودم رفتم رفتم صبحونه رو شروع کردم دیدم با لباسهای خودم اومد پایین نشست شروع کرد به خوردن صبحونه بدون حرفی خورد تموم شد صبحونه اون رفت بالا, خدمتکار لباسهاش رو شسته بود برد بالا داد بهش بدونه هیچ حرف حدیثی پوشید رفت منم صبحانه رو خوردم بعدحاضر شدم برم شرکت.سوار ماشین شدم راننده رفت به طرف شرکت ساعت نگاه کردم 8 صبح بود به خودم میخندیدم یعنی تو 8 صبح بیدار میشدی تو ایران که 6 بیدار میشدی حالا 8 صبح داشتم خاطرات رو یادآوردی میکردم واسه خودم که رسیدم شرکت پیاده شدم رفتم تو اتاقم به کارهای که مورد من بود تو این روزها یاد گرفته بودم رسیدگی میکردم که منشی در زد اومد داخل یه نامه داد نوشته بود فردا صبح باید بریم به یک سفر کاری بلیت اش هم داخل بود منشی هم یک کاغذ داد گفت اینها رو باید با خودتون ببرید تشکر کردم خارج شد من بعنوان نماینده مدیرشرکت باید با نماینده خریدار محصول ما صحبت میکردم خرید کمی هم نبود وسایل که از دفتر برمیداشتم برداشتم موقع خروج منشی یه کیف داد گفت لپ تاب و تبلبت شرکت برای سفر نیاز هستش گرفتم وسایل رو به طرف خانم مدیر حرکت کردم نبود انگار منم رفتم سوار ماشین شدم رفتم خونه تمام وسایل مورد نیاز تو یک چمدان کوچیک جا کردم ساعت 4 بود بیلیت رو نگاه کردم ساعت 10 شب بود یه فکری به ذهنم خطور کرد رفتم کارت محل ورزشی رو برداشتم با لباس راحت پیاده به طرف اونجا رفتم راه زیادی نبود کارت رو نشون دادم یه کمک به من دادن توش وسایل شنا مخصوص واسه خود افراد بود من لباس شنا رو پوشیدم رفتم پریدم تو آب قشنگ شنا کردم به قول خودمون بدنمون یه حال اومد از آب اومدم بیرون رفتم با حوله که آورده بودم خودم رو خشک کردم نشستم روی صندلی های مخصوص شنا به خواب رفتم خواب مینا رو دیدم میگفت بلند شو تنبلوو منم حال نداشتم یدفعه مینا کشیدم افتاد روی من مینا خندیدیم که از خواب بیدار شدم دیدم کسی بیدارم میکنه ی خانوم بود با بکینی تشکر کردم واسه بیدار کردن کمی چشمام رو به هم زدم بلند شدم رفتم کافی اونجا یک کیک با قهوه رو خوردم ساعت نگاه کردم 7 شده بود رفتم لباسام رو عوض کردم خارج شدم از مکان ورزشی یواش یواش به خونه نزدیک شدم چند دقیقه طول کشید رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم بدنم حال اومد لباس های مورد نیاز رو برداشتم گذاشتم تو چمدان یه شام سبک خوردم ساعت 9 شده بود آماده شدم با لباس ساده سوار ماشین شدم موقع خروج هم اون زنی رو دیدم که منو بیدار کرده بود اون داخل میشد سلام کوچک کردم از ماشین دید داشت میرفت داخل ماشین راه افتاد رفتیم فرودگاه چند نفر...ادامه دارد...
قسمت سومچند نفر از اعضا فروش شرکت هم بامن بودند و منشی منم بود نمیدونم شاید واسه کارها,بلیط ها اوکی شد سوار هواپیما شدیم کمربندم رو بستم و بلند شد به خودم میخندیدم اخه تورو به چه مدیر اعظم فروش این شرکت باشی تو این سفر که خوابم برد تو عمق خواب احساس کردم یکی داره بیدارم میکنه چشمام رو باز کردم دیدم منشی هستش میگه چند دقیقه دیگه میشنه هواپیما بلند شید من بلند شدم برام یه لیوان آب آورد خوردم ساعت نگاه کردم 1 بامداد بود کمربند خودم رو بستمبه زمین نشست هواپیما پیاده شدیم من کارهای فرودگاه رو انجام نمیدام منشی اوکی میکرد ماشین هم برامون آماده بود رفتیم هتل سریع اوکی کردند رفتیم اتاق چمدان رو یه گوشه گذاشتم اتاق های ما کلا یه قسمت بود به هم چسبیده بودند لباس راحتی رو درآوردم با شورت رفتم روی تخت خوابیدم بخاطر خواب قبلی که داشتم کمی زمان برد خوابم ببره ولی خوابیدم.ساعت 7:50 دقیقه صبح بود بیدار شدم یه دوش گرفتم لباس راحتی هارو پوشیدم منشی درب اتاق رو زد تا بریم صبحانه منم آماده در رو باز کردم باهم بریم بقیه دوستان هم لباس راحتی پوشیده بودند وارد بودند رفتیم صبحانه راحتی خوردیم با بچه ها تو یه میز منم باهاشون آشنا شدم دوستان خوبی بودند سعی کردم جوری باهاشون صحبت کنم تا منو بیش ازحد مغرور نمیدونستند بخاطر اینکه شاید من تازه اومده بودم شرکت ولی اونها قبل من اونجا کار میکردن صبحانه رو به خوبی شادی خوردیم رفتیم اتاق های خودمون ساعت 9 شده بود لباس مجلسی و اداری پوشیدم همون کت و شلوار بعلاوه کراوات اضافه شده بود. آماده شدم رفتم پایین بعد چند دقیقه اونها هم رسیدند سوار ماشین شدیم باید کمی قواعد و قانون های رو میدونستم جهت استقاده هرکشور واسه خودش قوانین خاص خودش رو داشت رفتیم رسیدم یه شرکت 100 طبقه بود فکر کنم داخل شدیم ما کلا 5 نفر بودیم اونها هم 5 نفر اومدند مدیر اصلی اونها واسه صحبت خاص یه زن بود اومده بود یه نفر هم از بین 4 نفر برام خیلی آشنا میومد من یادم نمیومد مذاکرات به خوبی گذشت اونها از ما چیزها رو که میخواستند گفتند این کارها رو میخوان از شرکت هزینه های که میتوانند متعهد باشند رو گفتند زمان خواستیم واسه غروب تا نتیجه رو بهشون بگیم در لابی هتل که ما اونجا ساکت بودیم فرداش هم قرار بود بریم محل نصب دستگاه هارو ببینم تا مهندس که باما آمده بودند بگه چی لازمه واسه نصب دستگاه ها.میخواستیم خداحافظی کنم اون نفری که آشنا میومد اومد جلو ترکی صحبت کرد بعد گفت شوهر الی هستم اره تازه یادم افتاده بود دعوت بودم اونو گفت شناختم کمی احوالپرسی کردم باهاش منو شام دعوت کرد خونشون من موندم جواب بدم بهش ولی اوکی رو دادم آدرس هتل رو از بچه ها پرسیدم دادم بهش گفت 7:30 میاد دنبالم اون رفت منم با اعضا شرکت هتل خودمون برگشتیم یه لباس ساده پوشیدیم اومدیم لابی هتل هزینه های برآورد برای کار و... مسائل مالی رو حساب کردند به دلیل اینکه مالیات واسه وارد کردن دستگاه راحتتر بود هزینه های برآورد که اونها گفته بودند حدود اون کمی بالاتر بود سود شرکت رو باید در نظر میگرفتیم انقدر سردگرم کار بودیم که زمان رو یادمون رفته بود 4 بعد ظهر بود واسمون سالاد سفارش داد منشی خوردیم سالاد میچسبید ازش هم تشکر کردیم.نماینده شرکت اونها اومد برگه پشنهادی مارو آماده کرده بودند برد شرکت خودشون تا ببیند نظرشون چیه ولی قبول میکردن درسته کمی قیمت بالاتر بود ولی دستگاه های ما خیلی بهتر بود از شرکت های دیگه رفتم تو اتاقم بعد داشتم تلوزیون میدیدم یه لباس اسپورت خوب پوشیدم رفتم پایین اعضای شرکت هنوز بودند گفتم تو خودم بدون کادو نمیشه که از منشی گفتم واسه کادو خریدن آدرس خواستم گفت باهام میاد بهم نشون بده باهم رفتیم یه دسته گل گرفتم با یه کادو البته به منشی گفتم واسه چی میخرم اونم راهنمایی کرد یه کادو خریدیم واسه خونه یه نوع کار دست بود واسه گذاشتن یه گوشه خونه زیبایی میبخشید به خونه ساعت هفت شده بود به طرف هتل برگشتیم منشی کمی از خودش گفت در مورد کارش که چطور صحبت کرده تو شرکت چطور به این مرحله رسیده که رسیدیم.تو لابی نشستم با گل و کادو شوهر الی وارد شد درست سروقت باهم صحبت میکردیم سوار ماشین شدیم در مورد زندگی تو اینجا میگفت گفت الی خیلی خوشحال هستش تورو مبینه منم گفتم منم خوشحال دوستان خوبی مثل شما رو مبینم به قول ما ایرانیها برای خودمون هندوانه باز میکردیم که رسیدیم یه درب بزرگ وارد یه خونه میشدی تو وسط طبیعت به این زیبایی جلو درب خونه نگه داشت پیاده شدم به من گفت زودتر از خودش برم گفت پارک کردنش زیاد طول میکشه من گل و کادو رو برداشتم منتظر اش موندم بیاد بعد چند دقیقه اومد ناراحت بود چرا نرفتم داخل خودش رفت داخل بعد منو راهنمایی کرد چند بار الی رو صدا کرد از اتاق های بالا می آمد صداش بعد چند دقیقه اومد استقبال خیلی خانوم تر و خوشگل تر شده بود یه لباس آبی تا زانو ساده خیلی هم بهش میومد همدیگه رو بغل کردیم و روبوسی بعدش رفتیم تو پذیرایی نشستمیم از خودم میپرسید من براش توضیح میدادم شوهر الی بلند شد گفت میرم استقبال میهمان انگار ماشین اش خراب شده برم کمک اش بلند شد رفت وقتی دور شد الی بلند شد یه لب جانانه داد گفت خوشم اومدی عزیزم میخواست بره که گفت برم سری به غذاها بزنم بیام اگه دوست داری بیا بلند شدم باهاش رفتم برام یه شربت آماده کرد برام خیلی خوشمزه بود آلبالو خالص بود غذاها رو نگاه کرد از نگار پرسیدم گفت یک شهر با ما فاصله دارند ماهی یبار مبینمش بدون نگار نمیشه برای من دوست خوبیه,غذاهارو اوکی کرد گفت بریم تو باغ قدم بزنیم گاز خودش خاموش میکنه طبیعت خونشون خیلی عالی بود درختان زیبا چمن سبز هم به اونها اضافه شده بود عالی تر شده بود با گل کاری اطراف شروع کرد از دوستان که تو شرکت شوهر اش هستن با خانومشون کمی دوست هستند میگذره زمانش ولی گفت دوست پسر نداره اینجا محیط اش برام خوبه شهوت اش رو کنترل کرده بود گفتم امتحان کنم خندید بردمش به طف درختی لب های شیرین اش رو شروع کردم خوردن اونم با من همکاری میکرد خیلی شیرین بود عین عسل بود هرچقدر میخواستی تموم نمیشد با دستام باسنش رو میمالیدم اونم یواش یواش میرفت سراغ کیرم دستش رو گذاشت با دستش کاری کرد بلند بشه یک پاش رو بلند کردم کیرم رو به کسش از روی یه لباسآبی صدا ماشین باعث شد ازهم جدا شیم گفتم بریم داخل,برگشتیم تو آشپزخونه داشت آشپزی میکرد من داشتم از زندگی اینجا ازش سوال میکردم میهمان الی اینا مدیر شرکتشون بود که امروز اومده بود باهاش به احترام ادب دست دادم برگشتیم پذیرایی شوهر الی ازم تعریف کرد که چه کارهای در ایران برای الی انجام دادم اونم میگفت عالی این پسر زبان من کمی خوب بود زیاد نه در حدی که بتونم گیلمم رو از آّب بکشم بیرون بعد الی گفت شام آماده هستش رفتیم نشستیم میز چهار نفره شوهر الی من روبه رو هم بودیم زنها هم روبه رو هم اون طرف میز آشپز خیلی خوبی شده یا بود خیلی خوشمزه بود تشکر کردم واسه شام خوشمزه باهاش هم شوخی کردم تو ایران همچین غذاهای نپخته بود میخندیم کمی ساعت 9:30 شده بود شام تموم شد.رفتیم محیط بیرون خونه,روی مبل های راحتی نشستم داشتیم صحبت میکردیم الی گفت میتونم کمک اش کنم البته گفتم باهاش رفتم آشپزخانه اون قهوه هارو آماده کرد من هم کیک رو از یخچال برداشتم بشقاب کیک آماده بود الی پشت اش به من بود داشت قهوه هارو آماده میکرد از پشت بغل اش کردم خندید لباسش رو دادم بالا دستم رو بردم زیر شرتش کمی با کوسش وررفتم یهو دو انگشتی فشار دادم داخل زبون رو اش رو گاز میگرفت قهوه هارو آماده کرد از من جدا شد رفت بالا اتاقش منم دنبالش رفتم سعی نداشتم بکنمش فقط قصد داشتم ارضاش کنم رفت دستشویی نشست روی دستشویی فرنگی کمی با کوسش وررفت خودش دو انگشتی با انگشتاش وارد کوسش کرد ارضا شد آبش رفت با اون یکی دستش دستی به کیرم زد گفت این که بیداره گفتم خودش بیدار بود خندید تشکر کرد واسه ارضا کردنش باهم رفتیم پایین اون با قهوه من با کیک رفتیم پایین اونها هنوز داشتند صحبت میکردن در مورد شرکت چطور پیشرفت کن و...کنار جمع کیک و قهوه نوش جان کردیم باخنده دیگه کمی دیر شده ساعت 10:30 شده بود. یواش یواش حاضر شدیم که بریم دیروقت بود کمی شوهرالی رفت ماشین رو آماده کنه رئیس اش هم بیرون با الی خداحافظی کرد رفت من موندم الی ازش تشکر کردم واسه شام خندید اومد یه لب کوچلو داد زانو زد از روی شلوار کیرم رو بوسید دستی بهش کشید خودش تشکر کرد واسه دیدنش رفتم خوشحال بود.ماشین آماده شد رئیس جلو سوار شد من عقب ماشین به حرکت ادامه داد تلفنی هم با الی صحبت کرد انگار الی مشکلی پیش اومده بود من و خانم رئیس رو کنار یه ماشین نگه داشت عذرخو.اهی کرد رفت رئیس گفت من میرسونمتون تشکر کردم تو راه فقط در مورد ایران میپرسید یکی از سوال هاش هم که گیر داده سکس با خانم ها بود تو ایران؟ بطور خاصی بهش جواب میدادم تا بد نشه ولی یجورایی گفتم کسی که دلش میخواد با شوهر یا دوست پسر اش اگر مجرد باش نیاز اش رو برطرف میکنه تعجب کرد فکر میکرد مثل اینجاسات ایران ولی من یکم سانسور کردم جاهای که مورد نیاز نبود حذف کردم خودم چند تا سوال هم خودم پرسیدم در مورد زندگی این حرفها سخته یا راحت گفت معمولی راحت بهتره که رسیدیم هتل تشکر کردم ازش خداحافظی کرد رفت اونم رفتم داخل گفتم برم دیسکو هتل ببینم چطوره پیدا کردم آخرش شلوغ بود خودم به الکل نزدیک نشدم با آب پرتقال راحت بودم کمی هم رقص اونها رو دیدم رفتم وسط کمی مشغول شدم درسته محیط تازه بود برام ولی نمیخواستم خودم رو وا بدم کمی رقصیدم رفتم یه گوشه آّب پرتقال خودم رو خوردم یکی از دخترهای اونجا اومد کنارم قیافش به ج(جنده)نمیومد لباس که تا کمی پایین تر از باسن اش کامل بود با سینه های 90 و پاهای بسیار زیبا که جذب میکرد خودش رو,کمی باهام صحبت کرد رفت فهمیدم تازه اومدم اینجا رفت اون نفری که تو دیسکو کار میکرد ازش یه لیوان شربت دیگه خواستم ازش در مورد اش پرسیدم گفت از دخترا پولدار های این شهر معمولا شانس آوردی دیدیش اسمش سلنا هستش تو وسط داشت میرقصید یه نگاه به من انداخت که منم برم طرفش بلند شدم رفتم وسط خوب باهاش رقصیدم با موزیک تکنو آمریکایی موزیک تموم شد باهام اومد می خندید میگفت رفص ات خوب بود و... کمی باهاش صحبت کردیم پرسید اتاق داری این هتل گفتم اره گفت پس امشب پیشت هستم واسه رقص خوبی که باهام کردی حال کردم میخوام امشب باهات باشم چند تا معنی داشت این حرفش ولی حرفی نزدم اوکی رو دادم اون فهمید الکل نمیخورم خودشم نخورد ساعت 12 شده بود گفت بریم اوکی رو دادم از دیسکو اومدیم بیرون وارد های اونجا به من نگاه میکردن که چطور این دختر با من ساده داره میاد تو راه ازم پرسید کجایی هستم فقط گفتم اصلیت ترک اسمم رو هم گفتم بقیه اش نیاز نبود خودش باحال بود باحال تر شد. رسیدیم اتاقم کارت رو وارد کردم وارد شدیم ازم سرویس بهداشتی رو خواست راهنمایی کردم اونو رفت اون تو منم لباسم رو عوض کردم با مینی شورت و بالا تنه لخت شدم راحت بودم اون طوری,دختره از سرویس بهداشتی اومد بیرون گفت کمکم کن لباسم رو باز کنم از بالا زیپ داشت بازش کردم با بکینی شد کلا اونو درآورد با بیکینی تو اتاق کمی گشت حال خواب نبود تلوزیون رو روشن کردم شروع کردیم به تلوزیون دیدن بدنم یواش داشت وا میرفت تصمیم گرفتم برم حموم بلند شدم...ادامه دارد...
قسمت چهارمگفتم برم حموم بیام اوکی گفت رفتم داخل حموم وان رو پرکردم حال حمام ایستاده نبود پر کردم وان رو کمی هم کفی کردم لخت شدم رفتم توش آب گرم بود خیلی حال میداد توش درازیده بودم سلنا وارد حموم شد گفت اجازه هست منم بیام گفتم مشکلی نیست فقط شورتم رو گرفتم یجور تو آب پوشیدم خیس شد ولی نمیشد لخت جلو این دختر باشی اومد داخل وان اهی گفت بخاطر آب گرم بود وا رفت کمی بعد به خودش اومد گفت خیلی باحاله کمی در مورد من پرسید یه سوال ازش کردم چرا من,فقط واسه رقص پرسیدم در موردت گفتند تو پولدارترین دختر شهری کمی فکر کرد گفت؟از قیافت خوشم اومد نمیدونم چرا گفتم امشب رو با این بگذرونم چیزی نگفتم اومد طرفم گفت کمی منو ماساژ میدی منم کمی با دستام کمر اش رو ماساژ دادم گردنش رو بعد دستاش رفتم پایین تر از سریق دستاش رفتم شکمش رو کمی ماساژ دادم کمی به طرف بالا خودش گفت سوتین ام رو درمیارم راحت باش اول اطراف سینه هاش رو ماساژ دادم بعد یواش یواش رفتم نوک سینه هاش ماساژ میدادم دیگه خودش گفت بریم تو تخت ادامه بدیم گفتم باش خودمون رو شستیم اومدیم بیرون رفتیم رو تخت اینبار خودش لخت شد گفت حوصله کش دادن ندارم ببینم میتونی ارضا کنی منو بچه(اون زمان قیافه جوان هارو داشتم ولی با جذبه و با احترام) گفتم باش سلنا جون خودت خواستی جر بخوری رفتم شروع کردم به خوردن کوسش,پوف کرده بود انقدر با چوچلووش ور رفتم دومین انگشتی که کردم تو کوسش ارضا شد آب زیادی داشت من فاصله گرفتم گفت ممنون گفتم بیا بچه رو از قفس دربیار اومد جلوم اول با لب هاش قشنگ بازی کردم بعد زانو زد شلوارک و شرت منو یکجا درآورد خوابیده یه 13 سانتی میشد گفت این که خیلی بزرگه گفتم بده؟گفت عالیه شروع کرد به ساک زدن منو هم انداخت روی تخت ساک زدنش خوب بود نصف اش رو قشنگ میخورد بیضه های منم میخورد وقتی دوباره ساک زد از سرش گرفتم تو دهنش نگه داشتم تلمبه زدم دهنش کمی حالت خفه شدنی داشت ولی نمیزاشتم دوباره نفس میگرفت دوباره اینکارو میکردم کیرم قشنگ جلوش پدیدار شد مثل سنگ بلند شدم پرتش کردم روی تخت,روی کمر خوابید پاهاش رو دادم بالا کیرم رو با کوسش کمی ور رفتم با کمی آرامش فرستادم داخل کوسش آهی کشید شروع کردنش پاهاش رو میدادم بالا شروع میکردم به تلمبه زدن اون سینه های بزرگ هم تکون میخورد بیشتر حال میداد تصمیم گرفته بودم جر اش بدم رحمی در کار نبود اولش خودش گفت یواش ولی بعد خودش حال کرد گفت ادامه بده اینجور داشتم ادامه میدادم گفتم کافیه حالا اسب سواری میکنیم رفتم روی تخت اومد روی من از جلو اومد نشست روی کیرم خودش بالا پایین میرفت با سرعت مناسب کاریش نداشتم فقط با سینه های بزرگ اش که خیلی قشنگ معلوم بود پر از شیر هستش واسه بچه ور میرفتم بعد 15 دقیقه بالا پایین رفتن خودش گرفتمش به طرف خودم تکیه دادم سینه هاش به صورتم برخورد کرد شروع کردم به خوردن سینه هاش و کردن کوسش که حال دیگه بود سرعت تلمبه زدن هام جوری بود که 90 درصد کیرم میرفت داخل اونم دیگه در حال خودش نبود با صدا بلند میگفت خیلی خوبه منو بکن و... دیگه حدود 20 دقیقه تلمبه زدن حس کردم کمی آبم میاد در آخرین لحضلات کیرم رو تا آخر تو کوسش کردم دومین ارضا خودش رو تجربه کرد در سکس با من سلنا روم دراز کشید خودم رو نگه داشتم تو گوشش گفتنم از کون؟ گفت تا 10 سانت فقط میتونی اونم با کرم باید اول روغنی کنی بعد اخه کسانی که من سکس کردم کیرشون کوچیک بود کونم مشکلی نداشت مدت ها زمان میگذره تا مثل قبلش بشه در همون حالت بدون حرکت چندبار انگشتی تو کونش کردم کمی راحم رو راحتر کردم و بعد دستام رو دادم میک زد برام عین بستنی به حالت سگی نشوندمش تا سه انگشتی کمی باز کردم کونش رو روغن از روی میز بود برداشتم با کونش قشنگ اوکی کردم بهش گفتم دراز بکش به جلو روی تخت اون حالت خواب شد کیرم رو با کمی احتیاط وارد کونش کردم از اول گفت درش بیار از این حرفها صبورانه اقدام کردم وقتی به 10 سانت رسید تقریبا خودش گفت کافیه دیگه نمیتونم این درد رو تحمل کنم خودم با دستام دهنش رو نگه داشتم با یه فشار حالت قطر بلند کیرم وارد کونش شد میخواست جیغ بکشه نذاشتم روش خوابیدم اونطور بدون حرکت دستام رو کشیدم آبم رو که زیاد بود تو کونش خالی کردم خودم رو انداختم روش کمی با دستام که دهنش رو گرفته بودم موهاش رو نوازش دادم تو گوشش گفتم آبم رو ریختم تو کونش گفت مرسی عالی بود ولی با درد ولی لذت اش بیشتر بود.یه لیوان داد دستم گفت آبت تو کونم رو بده بخورم جوری ایستاد آبم که از تو کونش ریخت بیرون دادم دستش خورد تشکر کرد گفت باهم بریم حموم لخت باهم رفتیم حموم کاریش نداشتم گفت بهترین سکس 6 ماه من بود با یه لب جانانه ازش گرفتم گفتم بریم خواب گفت اومدیم بیرون اون روی پتو که کثیف بود انداختم کنار به پشت من خوابید پشت اون هم جلو من شد میگفت با سیاه سکس داشته ولی اونو ارضا نکردن واسه اون تجربه کلید بزرگ رو داشته ولی نه مثل تورو(فکر کنم دروغ بود) با اون حرفها کمی نزدیک اش شدم نوازش کردم موهاش رو نفهمیدم کی خوابم برد.صبح بیدار شدم ساعت 8 بود لخت بودیم نکته داشت فقط کله کیرمن تو کون سلنا بود با نوازش بیدارش کردم از اون حالت دراومد گفت شب دیدم کیر ات بیدار شد دوباره به هم نزدیک بودیم رفت تو کونم منم کاریش نداشتم تا صبح چیزی نفهمیدم کونش کمی باز مونده بود یه انگشت قشنگ میرفت داخل دید خنده اش گرفت گفت این کی درست بشه خندیدایم لباس های خودمون رو پوشیدیم رفتیم صبحانه اون با بیکنی اومد صبحانه من با با لباس راحتی بعد صبحانه سلنا اومد اتاق لباسش رو پوشید رفت تشکر کرد واسه شب براش شب خاطره انگیزی شده بود شماره اش رو هم داد بهم گفت اگه اومدی بگو تشکر کردم رفت.بعد صبحانه قرار بود بریم بازدید از کارخانه محل نصب تجهیزات آماده شدم رفتم پایین دیدم اولین نفر اومدم بعد منضی اومد گفت زود اومدید منتظر شدیم دوستان آمدند ماشین اومد دنبال ما رفتیم تمام جاها و و مکان های که باید دستگاه ها نصب میشود رو دیدیم ساعت 1 شده بود دیگه آخر بازدید خانم مدیر ارشد اومد قبول کردن مبلغ رو تایید کرد کارهای کاغذ بازی رو اونجا انجام دادیم برگشتیم هتل منشی گفت وسایل رو جمع کنید موندن اینجا دیگه نیاز نیست وسایل رو جمع کردیم با هتل تسویه رفتیم به باد هواپیما اومد باهاش برگشتیم من بازم به خواب رفتم نیم ساعت قبل اینکه برسیم بیدار شدم منظره زیبایی هوایی رو دیدم خیلی طبیعت عالی بود یه قهوه هم خوردم رسیدیم مستقیم رفتم خونه وسایل رو گذاشتم میخواستم خستگی بدنم از من دربیاد بهتره برم ماساژ ساعت نگاه کردم5:30بود لباس راحت پوشیدم رفتم به مرکز تفریحی رفتم لباس عوض کردم با شرت رفتم طرف اتاق ماساژ یه پسر اونجا بود رفتم با زیر پوش شروع کرد به کمرم روغن زدن شروع کرد خستگی بدنم رفت انگار با شروع کردنش خوب عالی دیگه آخر ماساژ گفت تشکر کردم یه دوش گرفتم روغن های بدنم بره رفتم تو آب بچه ها رو دیدم سلام احوال پرسی بعد اونها رفتند گفتند میخوان آماده بشوند برن خداحافظی کردم باهاشون کمی استراحت کردم نیم ساعت بعد بلند شدم رفتم لباسها رو عوض کردم اون مکان ورزشی خارج شدم پیاده داشتم میرفتم بچه ها با ماشین منو دیدند گفتند میریم خوش بگذرونیم میایی باهاشون رفتم به خونه خارج از شهرک بود بزرگ و عالی بود دوست یکی از بچه ها بود رسیدیم اونجا باهاشون احوالپرسی کردیم شروع کردیم به رقص خیلی خوب بود دوتا زن از بغلم رد شدن تو گوشم گفتند کون خوبی داریا اگه خواستی...بیا اونجا گرفتم حرفشون رو حرف نزدیم رقص تمام شد سامان گفت اونها یه نوع BDSMهستند گفتم سامان یه مکان دارید وسط جا خالی باش کسی صدا کسی رو نشنوه گفت اره این زنها این جور جاها جا دارن به بچه ها گفتم بچه ها میخوام به این زنها یه ضد حالی بزنم و... بچه ها فکر کردند گفت اوکی عالیه با خنده گفتیم چه شب بشه دو تا قرص هم فرشاد بهم داد گفت اینا بعد نیم ساعت طرف رو بیهوش میکنه گرفتم آخر شب من رفتم طرف دو تا دختر باهاشون شروع کردم به لاس زدن 28.27 کلارا و انجی ایرانی بودند ولی خانوادهشون از اول اینجا بزرگ شده بودند گفتم مکان بی سروصدا دارید گفت اره 3نفری میریم بهشون گفتم بچه ها هم هستند گفت عالی اونیکی کمی فکر کرد گفت باش آخر مهمونی من باهاشون رفتم بچه ها هم دنبال ما اومدن بیرون من با اونها رفتم بچه ها اومدن دنبال ما پشنهاد نوشیدنی دادم اوکی هم دادند رفتم گرفتم دوتا قرص رو انداختم مال اونها برگشتم ماشین دادم خوردند خوشمزه بود میگفتند خودم آب پرتقال خالص خوردم رسیدم جای پر از سوله بچه ها گم شدند در مسیر نمیدونم شاید کار این دخترها بود تو ماشین دستش از روی شلوار روی کونم بود منم نوک سینه هاش رو میگرفتم میکشیدم با ماشین وارد سوله شدیم پیاده شدیم وارد قسمت سوله شدیم یکی از اونها گفت تا پسرا برسن بیا یه حالی بهت بدم تا آخر عمر میایی میگی بیا بهت کون بدم خندیدام قرص یواش یواش داشت اثر میکرد اونها وسایل رو آماده کردند یهو افتادند هردو خنده کردم بچه ها از طریق گوشی من یه برنامه داشت کجا هستم بچه ها درب سوله رو زدند رفتم درب رو براشون بازکردم گفتم بیاید دخترا هنوز بیهوش بودند فرشاد گفت تا 20 دقیقه دیگه بیدار میشند زود باشید زود اونها رو لخت کردیم بستیم به میز رومیزی هردوشون رو بچه ها هم لباسشون رو درآوردند جز شورت همه منم اینطور شدم کمی وسایل رو با بچه ها دیدیم چی هست چی نیست فرهاد گفت اینها یبار دوست منو به زور کردند امروز حالیشون میکنیم خندیدایم دخترا یواش یواش بیدار شدند یکی از دخترا گفت میدونستم ولی خوشحال نباشید دوست من بالاست اونو که نبستید بهش هم گفتم دوست که مارو ندیده با چیزی دهن هردوشون رو بستیم با بچه ها رفتیم بالا یه اتاق کامل لباس زنانه و... یه درب هم بود که به بچه ها گفتم جوری که اون الان میخواد حمله کنه رفت از پایین یه دستبند آورد من به پشت دیوار درب رو باز کردم دختر حمله کرد ولی اون یکی ما چهار تا گرفتیم از پشت دستاش رو بستیم بریمش پایین گفت هیچ غلطی نمی تونید بکنید خندیدام یه سیلی خوابندم تو گوشش موهاش ریخت روی صورتش گقتم کاری میکنم پاره بشی اون دختره رو هم ایستاده به سلیب بود بستیم پستش به ما بود صورتش به جلو اول با روغن بدن کلارا و انجی رو قشنگ روغن زدیم شلاق ها رو برداشتم دادم به سه تا از بچه ها که یکیش خودم بودم به بچه ها گفتم آماده باشید یک کیر فلزی سیاه که قطر اش زیاد بود گفتم برو جلو صورتش نگه دار به خودم اول بعنوان یاد دهنده رفتم از پشت بهش گفتم کیر نخوری شلاق میخوری یدونه با شلاق به کمر اش زدم جیغ زد و کیر رو نخورد گفتم باش دومی رو جوری زدم که به باسن اش خورد دیگه اینبار خودم نزدم رفتم دادم به بچه ها تنها رفتم سر اون دختری که به سلیب بستم خودم روغن زدم بهش خیلی زر میزد ولی از این بزرگتر اش رو هم من آدم کرده بودم شروع کردم با شلاق زدن کمر رو دیگه کامل قرمز کردم با 10 ضربه یواش زدم رفتم جلوش تف کرد روی صورتم رفتم با شلاق رو محکم کردم با تمام زور خودم یدونه زدم فریاد اش باعث شد بچه ها به دخترا شلاق میزدن متوجه بشن یدونه دیگه هم زدم رفتم جلوش به خودش فحش و... میداد یه یخچال اونجا بود کنجکاو شدم رفتم بازش کردم از اون کیر های استیل خیلی سرد بود رفتم 3 تا برداشتم دادم به بچه ها گفتنم یواش یواش بکنیش تو کونش دست خودم بهش خورد دستم یخ زد بردم جلوش نشون دادم گفت نه گفتم بهش دیر شده به کونش نزدیک کردم به بدنش خورد جیغ خفیفی زد...ادامه دارد...
قسمت پنجمکمی وارد کونش شد دیگه دیگه حرف نزد بچه ها گفتم دوتایی هرکدوم یکی بعدش که کار خودتون تموم شد کارش رو خوب بسازید دیگه از این حرفها نزنند قسمت ها از هم بسته میشد متوجه شدم به بچه ها گفتم اونها هم قبول کردند بستند من تنها موندم با این یکی گفتم پس شروع کنیم رفتم بازش کردم افتاد زمین شرتم رو درآوردم رفتم جلوش یه صندلی بود از موهاش کشیدم با جیغ آوردمش پای صندلی نشستم خودم سرش رو نزدیک کیرم کردم کیرم وارد دهنش شد کمی به خودش اومد ولی کاری نمیتونست بکنه شروع کرد به ساک زدن ولی انگار یجور ساک میزد مثلا نمیخواست بلند شدم با از موهاش گرفتم شروع کردم به تو دهنش به زور وارد کردن دیگه نتونست اینکارو انجام بده کمی بهش اجازه دادم نفس بکشه به خودش فحش میداد گفتم دیگه دیره این کیر قراره امروز پاره ات کنه ولی عین آدم ولی اگه درست نخوری یجور میکنمت سه ماه بری بیمارستان دوباره شروع کرد خودش ساک زدن اینبار حرفه ای شروع کرد به ساک زدن دیگه کیرم به حد کامل خودش رسیده بود بلند اش کردم بلند اش کردم گذاشتم روی خودم بخاطر شلاق ها حال زیادی نداشت نمیتونست بلند بشه˛گفتم حاضری گفت نه دستاش روی گردنم بست بلند اش کردم گفتم پس حاضر باش کیرم رو جلو کوسش گذاشتم آب خوبی داشت خیس خوبی داشت اسمش رو هم از خودش پرسیدم گفت سنی گفتم پس سنی آماده باش سر کیرم وارد کوس کوچلو شد جیغ کشید گفتم هنوز اولش هستش آرام دیگه وارد کوس کوچیک و آبدار اش میشد البته اذیت میشد میگفت به خودش فحش میداد ادامه ندم ولی خودم بالا پایین اش میکردم تا نصف کیرم داخل کوسش کردم ادامه ندادم گفت تموم شد گفتم نه هنوز از باسن اش گرفتم کیرم رو بیشتر وارد کوسش کردم آبش اومد خندیدم گفتم این کار مارو راحتتر میکنه با یه فشار کمی دیگه وارد کوسش کردم دیگه کامل هیچی نمیگفت فقط زبونش رو گاز میگرفت منم با یه فشار تمام کل کیرم رو داخل کوسش کیپ کیر من شده بود تنگ هم بود دیگه میخواستم کمی تلمبه بزنم انگار بدنه کوسش به کیرم چسبیده شروع کردم تو کوسش تلمبه زدن اون هم دیگه هیچ حرفی نمیزد فقط ساکت بود یهو خواست منو با دستاش خفه کنه دستای منم مشغول بود دیدم چاره نیست کیرم رو کامل کشیدم بیرون دوباره با تمام قدرت فشار دادم داخل دستاش آزاد شد از گردنم گفتم پس خودت خواستی گذاشتمش روی صندلی کیرم رو کشیدم بیرون به حالت سگی روی زمین شروع کردم به کردنش با سرعت زیاد شروع کردم به کردن کوس آبدار و کوچلوش اونم به خودش فحش میداد ولی حساب نکردم بهش فرصت دادم بودم عملیات سخت تری هم بود اگه میتونست عین آدم باش ولی اینکار رو نکرد انگشتم رو وارد کونش کردم گفت نه تورخدا کیرت منو پاره میکنه و... به حرفش گوش ندادم تلمبه هام رو سریعتر کردم داد میکشید جیغ میزد تا کیرم رو کشیدم بیرون گذاشتم جلو دهنش اون ساک میزد ولی من از سرش گرفتم کیرم رو وارد دهنش کردم تا جایی که جا داشت سعی کردم نفس های آخرش رو ببینه اینطور هم شد وقتی دیگه رنگش عوض شد کیرم رو کشیدم بیرون کمی نفش کشید رفتم پشتش سر کیرم رو جلو لپ های کونش گذاشتم به کونش فشار دادم با کمی سختی سر کیرم وارد کونش شد نه نه گفت ولی حساب نکردم کمی منتظر موندم تا شل شه با یک فشار نصف کیرم رو تو کونش کردم جیغی زد انگار گوش های من داره پاره میشه از اطراف کیرم خون اومد بیرون کشیدم بیرون یه جا بود مثلا سرویس فرنگی ولی شیر داشت بردم جلو توالت فرنگی نشوندمش کیر خودم رو با آب شستم بعد بلند اش کردم آب رو تو کون اش وارد کردم تا کامل وارد شه آب که قشنگ ریخت تو کونش از تو کونش کشیدم بیرون دوباره روی توالت فرنگی نشست از کونش آب ها که خونی بود خارج شد وقتی تمام شد آب ها بلند اش کردم دوباره کردم تو کونش٬ دیگه خواستم کارش رو تموم کنم با یه فشار که قبلا نصف کیرم رو داخل کونش کردم بودم بصورت ایستاده نگهش داشتم اینبار فشارم بیشتر کردم از اون هم گرفتم تمام کل کیرم رو داخل کونش کردم شروع کردم عین وحشی ها تلمبه زدن حالا نزن کی بزن دیگه کارش تموم شد از حال رفت کیرم رو کشیدم سنی رو گذاشتم یه گوشه کیرم رو با آب شستم شرت تنم کردم رفتم به بچه ها سر بزنم فرشاد و فرهاد با کلارا دیگه نابود اش کرده بودند دوتا کیر رو تو کونش کرده بودند دیگه اونم نمیتونست حرفی انگار جلو دهنش بسته بود بچه ها منو دیدند گفتم به کارتون ادامه بدید کلارا هم دیگه کامل از حد اش گذشته بود مثل سنی باید راهی بیمارستان میشد رفتم اونیکی انجی و سامان و عرفان کمر انجی دیگه کامل قرمز بود حضور فرشاد فرهاد رو کنارم حس کردم گفت کار ما تمومه سامان هم گفت باش پس فرشاد با فرهاد گفت ما میریم تو ماشین من رفتم طرف کلارا کونش باز مونده بود دو تا کیر رفته بود توش بچه ها هم تو کوسش خالی کرده بودند از کوسش آب میچکید من کیرم رو درآوردم گفتم بزار آب منم بیاد کون اونو کردم ولی باز بهم حس خوبی ندادکیرم رو کشیدم بیرون انجی هم کارش تموم بود با بچه ها بازشون کردیم گذاشتیم کنار سنی رفتیم لباس خودمون رو پوشیدیم رفتیم سوار ماشین شدیم تو راه بچه ها گفتند کیف داد عالی بود همگی ازم تشکر کردند گفتم قابلی نداره دیگه نزدیک پسرها نمیشند.بچه ها منو رسوندند خونه مستقیم رفتم تو تختخواب خوابیدم با همون لباس ها دیگه همه یادم رفت.صبح از خواب بیدار شدم دیشب یادم افتاد چیکار کردیم یادم افتاد که هنوز آبم نیومد شاید واسه اون بود که با لذت اینکارو نمیکردم یاد علی افتادم ساعت نگاه کردم کمی دیر بود 9 بود تعطیل هم بود امروز تقویم رو دیدم اره تعطیل بود رفتم لباس عوض کردم یه دوشی گرفتم رفتم صبحونه رو زدم به بدن خیلی حال داد میگفتم کاش الان باقلوا بود اینجا صبحونه رو خوردم ساعت شد 10 رفتم جلو تی وی˛زنگ خونه زده شد بچه ها جز عرفان وارد خونه شدند سلام و احوالپرسی... سامان گفت داریم میریم دریا پاشو یه قایق تفریحی هست با هموطن های خودمون میریم خندیدم گفتم عالی ولی عرفان کو گفت صبح مثل نره خر خوابیده بود تا شب به زور بیدار میشد خندیدایم رفتم یه لباس ساده و شیک پوشیدم و یه شرت برداشتم رفتم سوار ماشین شدم رفتیم جلو ورودی بعد پنچ دقیقه دخترا با دوتا ماشین دیگه اومدند بچه ها گفتند بریم توراه همش شوخی میکردیم با بچه ها میگفتیم میخندیم بعد 1ساعت رسیدیم سامان راننده ما بود بهش گیرمیدادیم مواظب ماشین های جلو بود ولی یا مسیر اش عوض نشه گفت وقتی پیاده شدیم حالتون رو میگیرم پیاده شدیم کشتی تفریحی سفید خیلی خوب که راحت توش یه 20 نفری جا میشدن پیاده شدیم ماشین هارو قفل کردیم وارد کشتی شدیم دخترا که انگار آماده بودند یکیشون که انگار مال اونها بود رفت کشتی بحرکت دراومد ماهم رفتیم داخل نشستیم با وسایل از خودمون پذیرایی میکردیم دخترا بالا بودند ما پایین صدا ما رفته بود بالا حدود بعد نیم ساعت گفت رسیدیم دیگه لنگرگاه مشخص نبود دیگه دخترا که یه لباس ساده داشتند اونو درآوردند با شرت و بیکینی ماهم رفتیم با شرت اومدیم البته یه بازی وجود داشت دخترا چند تا شرت تنگ آوردند گفتن باید اینها رو بپوشیم سامان گفت چاره نیست پوشیدیم دیگه کیر های ما قشنگ معلوم بود رفتیم جلو کشتی دخترا مارو دیدند خنده ریزی کردند همه ما رفتیم جلو آفتاب درازیدم همه که دخترا گفتند بیاید به بدنتون روغن بزنیم شماهم به ما تا نسوزید 8تا دختر دوتایی1 نفر شروع کردند به روغن زدن تمام بدن مارو زدند و با دستاشون داخل شرت مارو روغن زدند باسن ما قشنگ روغنی شد شرت نابود شد دیگه از پشت تموم کردند روغن هارو دادن به ما حالت نوبت ماشد اونها خوابیدند به پشت روی کشتی ماهم تمام کمر و پاهای اونها رو روغن زدیم از روی شرت بهشون روغن زدیم از پشت شرت اونها هم روغنی شد سوتین های اونهاهارو باز کردیم هر پسر دوتا دختررو از پشت قشنگ روغن مالی کرد تا نسوزند بعد گفتیم حالا جلو بچه ها خنده ای کردند شروع کردیم دوباره از پاها به بالا تا شکم که نداشتند روغن زدیم همه نقشه مون این بود جز روی شرت و سوتین دخترا که سوتین اونها قبلا باز کرده بودیم برداشتیم گذشتیم کنار سینه های دخترا که کلا 70 بود نه کوچیک بود نه بزرگ انگار عمل کرده بودند معمولی و خوب قشنگ سینه هاشون رو روغن زدیم نوک سینه هاشون رو کمی با دستامون قشنگ بازی دادیم اینبار رفتیم پایین از روی شرت دستی به کوسشون کشیدیم یه اه از درون همشون میشد شنید کمی اینکارو کردیم که دیگه 8 تا حرف نمیزدند که سامان تو گوشم گفت میندازیم تو آب همشون رو یادت باش با شمارش 1 سامان رفت 1 رو گفت 4 تا اول دخترا رو انداختیم تو آب میخواستیم برگردیمدیدیم دخترا جلو ما هستند اونها مارو پرت کردند افتادیم تو آب بعد خودشون پریدند تو آب داشتیم میخندیدیم بچه ها باهم شوخی میکردند دو تا دخترها به من نزدیک شدند بقیه ها به بچه ها نزدیک نشدند سرهای ما فقط بیرون آب بود دخترها سرما کردند تو آب میخندیدند از دست اونها زیر آب خلاص شدیم هرکدومون رفتیم پشت سر اونها با یه حرکت اونهارو فرستادیم زیر آب حالا ما خندیدایم دستامون رو ول کردیم اومدند بالا دوتا دخترا کنار من کیر منو گرفتند مجبور شدیم ول کنم فشار میدادند اومدند بالا خندیداند بچه ها گفت بریم بالا رفتیم تو کشتی دخترا سوتین رو تنشون کردند نوشیدنی سرد آوردند خوردیم چسبید من حوصله نداشتم گفتم برم یه نگاهی به بالا بندازم بیام رفتم بالا بلد نبودم که الکی وسایل اش رو میدیدم یه نگاهی به شرتم انداختم دیگه کم کم داشت از شرت میزد بیرون شرت الکی بود تمام تشکیلات ما بیرون بود یاد شرت ها افتادم بله ترتشکیلات همه بیرون بود خنده ای کردم دوتا از دخترا اومدند بالا کمی باهاشون صحبت کردیم نزدیک شدند هردو دستی به کیرم کشیدند گفتند ماشالله سلاح خوبی داری خندیدام یه نگاهی به اطراف انداختم دوتا از بچه ها جلو کشتی یکی هم پایین خنده ای کردم گفتم خوب حالیتون شدا ولی یکیتون خیلی سلاح منو فشار داد دخترا هم از روی شرت میمالیدن زانو زدند شرت منو کشیدن پایین دهنشون باز موند خوب ساک میزدن که یکیشون رو به صورت هوایی 69 کردم شروع کردم به خوردن کوسش شرت اش رو زدم کنار شروع کردن به خوردن کوسش چوچولش رو هم پیدا کردم با زبونم باهاش بازی کردم بدنش کمی لرزید تو دستم گذاشتمش زمین کوس اونیکی رو هم خوردم قشنگ ارضا شد روی زمین کیر من شق موند دخترها گفتند برنامه خوبی بود بقیه هم اینطور بود انگار خودشون گفتند من شرتم رو پوشدیم کیرم رو توش به زورجا دادم رفتم جلو دخترها اومدند ازهم لب میگرفتیم خیلی حال میداد وارد هم بودند یکیشون هم همونی بود که صاحب کشتی بود مسیر رو خودش درست کرد به سمت لنگرگاه دستاشون روی شرت من بود تمام مسیر وقتی میخواستم برسیم خواهش کردیم لباس منو بیاره برام آورد یکیشون از سر کیرم بوس کرد گفت شرت مال تو هستش دیگه برات نگه میدارم بازم از این برنامه ها داریم (با خنده) رفتیم پایین پسرها لباس خودشون رو پوشیدند دخترها هم یه لباسی خودشون رو پوشیده بودند لباس که چه عرض کنم یه تاب با مینی ژوپ بود رفتیم از کشتی یکی از بچه ها گفت بریم غذا تایید کردم تو راه ساعت رو از بچه ها پرسیدم گفت 4 ظهر گفتم پس من خیلی گشنمه خنده ای کردیم گفتم بچه ها هستید الان هیچی نخوریم شب همه کباب بزنیم گفت چرا که نه زنگ زدیم به دخترها گفتیم گفتند ولی ما میخوریم میایم سامان گفت خونه ما پس گفتیم باش به عرفان هم زنگ زدیم شب بیاد.تو راه تمام وسایل گرفتیم گوشت˛فیله٬گوجه فرنگی با نوشیدنی جات رفتیم خونه سامان اینا هرکی یکار رو برعهده گرفت سامان عرفان که اونجا قبل ما رسیده بود زغال رو آماده کرد منو فرشاد گوشت و فیله و گوجه رو بریدیم تو سیخ کردیم فرهاد هم نوشیدنی جات رو آماده کرد فرشاد من به وسایلی که نمک احتیاج داشت زدیم رفتیم پای منقل شروع کرده بودیم سامان رفت بعد گفت پدرم اومده گفتیم بگو بیاد با ما باشه اومد داخل بامن بچه ها احوالپرسی کرد یه سیخ کباب به اون دادیم گفتیم به یاد ایران خنده کرد پدرش تشکر کرد...ادامه دارد...
قسمت ششمگفت فقط اومده سر بزنه میره خداحافظی کردیم سامان بعد خداحافظی با پدرش گفت پدرم گفت دوستای باحالی داری یکی از بچه ها به خنده گفت رفت پیش کی سامان ... خنده ای کردیم همه سامان گفت رفت پیش عمت دیگه خنده ما بالاتر رفت کباب ها کلا از یاد رفته بود دخترها هم رسیدند کباب ها آماده شد رفتیم سرمیز جلو استخر شروع کردیم به خوردن نچسبیده بود اینجوری بهم تا حالا˛بخاطر اینکه تنها نبودم با بچه ها هم شوخی میکردیم تمام کباب ها هم خورده شد خیلی چسبید بعدش نوشیدنی هم دیگه مارو کامل کرد هرکی یه گوشه بود پخش پلا شده بودیم یهو دیدم صدا موزیک میاد سامان گفت پاشید برقصیم همه اولش نه نه کردند ولی بلند شدیم قشنگ رقصیدیم تا آخر شب خیلی خوب بود موزیک خاموش کردیم دیگه وقت رفتن بود دخترا گفتند اول کمک کنیم جمع کنیم بعد حرف خوبی بود جمع کردیم وسایل رودیگه همه نا نداشتند جز بعضی از دخترا دیگه بچه ها بلند شدند سامان خوابیده بود تو تخت نا نداشت روش پتو انداختیم از خونه خارج شدیم من گفتم پیاده میرم دخترها پسرهارو رسوندن من از بچه ها خداحافظی کردم به سمت خونه حرکت کردم یه ماشین بهم چراغ زد یکم بهش نگاه کردم اره همون صاحب کشتی بود گفت بیا برسونمت منم به اون سمت میرم سوار شدم کمی حرف زدیم تشکر کردم یهو گفت نمیخوای دعوت کنی نمیدونی یه دختر تنها الان نمیره خونه پرسیدم پس بچه ها هم خنده ریزی کرد... گفتم باش بریم داخل لیدی ساعت 00:30 بود ماشین رو پارک کرد پیاده شد باهم رفتیم داخل خونه مستقیم رفتیم اتاق من خودش رو انداخت رو تخت داشت ناز ادا درمیاورد لخت شدم جز شرت رفتم طرفش افتادم روش لب هاش رو گرفتم عین شربت شرین بود خیلی حال میداد رفتم رو لوله گوشش با بوسه بوسه لباسش رو درآوردم موند شرت و سوتین رفتم روی سینه هاش قشنگ میمکیدم هردوشون رو چند ضربه هم زدم گفتم اسمت گفت سارا که گفت میشه بری پایینتر از روی شرت دستم رو کوسش گذاشتم گوشتی بود با دست میمالیدم که یهو مثل ضد حمله شروع کردم به خوردن کوس آبدارش که خیس شده بود با دستم هم داشتم انگشت تو کوسش میکردم بعد دو دقیقه لرزشی تو بدن شد احساس کردم داره به لحظه ارضا شدنش میرسه سرم رو عقب بردم با انگشت ام دوباره همین کاررو کردم ارضا شد تمام آبش ریخت بعد چند دقیقه گقت عالی بود حالا من منو انداخت زیرش از شرت کیر منو گرفت گفت جوون امشب جر میخورم با این گفتم خودت میخوای پس شروع کن شرت منو کشید پایین شروع کرد عین گرسنه ها کیر منو ساک زدن انگار کیر ندیده بود منی تو دهش نگه میداشت فقط از سرش گرفتم چند تا به طرف کیرم فشار دادم دیگه جرخوردن رو باید شروع میکرد بعد درآوردم نفس کشید اینقدر اینجوری خورد که دیگه من صدام در اومده بود خودش بلند شد گفت حالا میخوام جر ام بدی حاضری گفتم چجورم با یه حرکت اونو زیر خودم کردم شرتش رو درآوردم خیس و آبدار کیرم رو تنظیم کردم رو کوسش گفتم حاضری اوکی رو داد با یه فشار سر کیرم رو فرستادم تو کوسش جیغ خفیفی زد رفتم روش با لبهای خوشمزه اش بازی کردم کیرم رو بیشتر فشار میدادم داخل٬کوس خوبی هم داشت داخل کوسش انگار برای یه جای خیلی کوچیک آماده شده بود کیر مه تو بدنه کوسش داشت حرکت میکرد˛بعد رفتم روی سینه هاش اونهارو قشنگ میمکیددم دیگه حرکت نکردم نصف کیرم تو کوس کوچلو اش جا داده بودم زیاد بود هم براش کمی با چوچلوش بازی کردم ارضا شد گفتم برات کافیه سارا گفت نه ولی خودم نمیخوام پاره ات کنم فکر فرداش بودم فردا بیرون معلوم میشد جر خورده کیرم رو کشیدم بیرون بردمش تو وان آب رو باز کردم رفتم پیشش گفتم چطور بود گفت عالی زیر آب انگشت مو کردم کونش یه اه گفت با این پارم میکنی ها ولی مال خودته همش به انگشتام اضافه کردم سومین انگشت با زور رفت بعد 10 دقیقه کمی کونش باز شد ولی تنگ بود گفتم کونت؟ فهمید گفت نه اولین باره من باور نکردم دیگه کونش به اندازه کافی باز بود دستم رو کشیدم سارا رو بلند کردم تو وان داخل آب کیرم رو به زور فرستادم تو کونش فقط سرش رفت میگفت درش بیار و... ولی حرکت نکردم با یه فشار 2 سانت دیگه از کیرم رفت داخل بدنه کونش کیرم رو اذیت کرد دیگه گفت تورخدا دیگه نخواستم اذیت اش کنم کیر رو آوردم شروع کردم با لب و سینه هاش بازی کردن تا درد فراموش بشه بلند اش کردم دوباره تا نصف کردم تو کوسش اینبار بهتر بود حرفی نزد دیگه انگار دریچه کوسش کیرمنو به خودش میفشرد دیگه کم کم احساس کردم آبم مباد بهش گفتم گفت همش میخوام بخورم گفتم باش کیرم رو درآوردم وارد دهنش کردم از سرش گرفتم یهو تمام آبم تو دهنش خالی شد وقتی آبم تموم شد گفت خیلی عالی بود عوض کشتی اینجا خالیت کردم خندیدم شستمش نا نداشت کمی جر خورده بود بردمش رو تخت ملافه روش رو برداشتم رفت رو تخت رفتم مسواک زدم اومدم روی تخت سرش رو گذاشت روی سینم خوابمون برد.صبح بلند شدم کنار من بود انگار تو خواب رفته بود رفتم یه شرت تنم کردم ساعت نگاه کردم صبح بود رفتم طرف سارا با بوسه بیدارش کردم بیدار شد پاشد شرت و سوتین خودش رو پوشید گفت میخوام تو بغل تو برم پایین گفتم باش بغل اش کردم با دو دست عین عشاق ها بلند اش کردم بردمش پایین صبحانه آماده بود گذاشتمش زمین شروع کردیم به خوردن صبحانه گشنه زیاد نبودم ولی تا جا داشت خوردم خوردم فرشاد زنگ زد تو همین حین گفت باهم بیاید استخر مجتمع ما میریم اونجا همون جمع دیشب اوکی رو دادم بهش قطع کردم با سارا رفتیم بالا من با شلوار تی شرت و مایو و سارا لباس های خودش رو پوشید یکم تو راه رفتن مشکل داشت بخاطر کونش بود که گفتم صبر کن سارا تو اتاق موند رفتم از یخجال روغن زیتون بود آوردم خودم شرتش رو درآوردم کمی با انگشتام به داخل کونش زدم هوسی شد دختر دیگه کافی بود برداشتم رفتم پایین روغن گذاشتم سرجاش اومدم دیدم هنوز شرتش پایین هستش گفت دستشویی دارم و هوسی کردی منو گفتم بخاطر خودت کونت کمی راحتتر راه میری˛رفت دستشویی تو فرنگی نشست من با دستم کمی با کوسش بازی کردم فشار ام رو بیشتر کردم ارضا شد گفتم پس کافیه باید بریم استخر گفت باش لباسش رو درست کرد رفتیم سوار ماشینش شدم تو راه رفتن بازم مشکل داشت تو ماشین کمی باهم شوخی کردیم که رسیدیم ماشین پارک کرد باهم رفتیم داخل رختکن ها فرق داشت لباس هامون رو عوض کردیم سارا زودتر از من وارد شد من پشتش دخترا یه خنده ریزی کردن بهش اونم پسرها دیگه قش کرده بودند از خنده دیگه نمیدونم قضیه چی بود ولی اونها به یه چیز دیگه میخندیدند رفتم طرفشون گفتند دختر مردم رو باز کردی د رجواب گفتم خودش خواسته دیگه خنده ای کردیم پریدیم تو آب کمی شنا کردیم سامان بین بچه ها نبود پرسیدم گفتند رفته یه چیز خوب بیاره دیدم سامان اومد.سامان با یه قاب اومد گفت برای دوست گل باقلوا آوردم یه کیلو باقلوا بود بچه ها همش رو خوردیم دخترها یدونه ولی چندتا چندتا خوردیم چسبید مسابقه شنا گذاشتیم فرشاد برد خیلی وارد تر بود.من از بچه ها خداحافظی کردم رفتم خونه لباس عوض کردم به طرف شرکت با راننده رفتم ساعت اونجا بودم وارد شدم منشی گفت رئیس کار داره با شما اوکی گفتم رفتم دفترش سلام احوالپرسی بعد واسه قرارداد تشکر کرد گفت امشب جشن کوچیکی قراره برگزار بشه بیا تشکر کردم آدرس رو گرفتم ساعت 8اونجا باش تشکر کردم برگشتم به طرف اتاق خودم تو طرف دفتر خودم یاد سارا افتادم کونش که تنگ بود فکر کنم ادامه میدادم پاره میشد خون میومد کار خوبی کردم یهو دیدم کیرم بلند شده از روی شلوار معلومه بخاطر سارا بود کمی کارهای خودم رو انجام دادم دیدم سارا وارد شد شما نهار نمیخوری تو این ساعت بود15:30 اومد دست در دست هم رفتیم به طرف خارج از شرکت راننده اونجا بود ولی سارا گفت اون بره با ماشین سارا میریم سوارش شدم گفتم دیدی دخترا فهمیدند پسرها هم فهمید گفت لذت اش رو ندیداند رفتیم یه رستوران خوب نهار رو اونجا خوردیم چسبید چیزی احساس کردم پای سارا روی کیرم بود گفتم بسه از روی شلوار معلوم میشه خنده کرد پاش رو کشید نهار رو حساب نکرد انگار مال اونها بود برگشتیم تو ماشین گفت بریم با خانواده ام آشنا بشی باعث افتخار منم بود باهاش رفتیم کمی از خونه صدا جر وبحث میومد که نگهداشت گفت بریم پارک کرد وارد خونه شدیم انگار اصلا توجه نکردند.پدر و مادرش بحث میکردند وقتی مارو دیدند سارا با گریه رفت بالا گفت چقدر دعوا... با گریه رفت بالا بخاطر دوستی باهاش رفتم بالا˛اتاقش روی صدا گریه پیدا کردم با چند ضربه وارد اتاقش شدم منو دید پاشد اومد بغلم شروع کرد به گریه کردن کمی بهش آرامش دادم درست میشه و... آروم شد دیگه اینقدر گریه کرد تا خسته شد خوابید چند ساعتی پیشش بودم رفتم پایین دیدم یه جا نشستند پدرومادر گفت خوابید گفتم اره ولی شماها یبار به مشاوره برید بهتره دیگه بحث نمیکنید تا سارا اذیت بشه حرفی نزدند ساعت نگاه کردم 7 شده بود خارج شدم از خونه اونها پیاده به سمت خونه رفتم با تاکسی لباس عوض کردم به طرف آدرس که داده بود به راننده دادم بیرون شهرک بود جلو خونه بزرگ نگه داشت پیاده شدم باز اسم پرسیدن بود اسمم رو گفتم وارد شدم خانم مدیر اومد منو برد با بقیه آشنا کرد آخرش منو برد روی میز خودش چهره این خانم آشنا میومد بله همسایه من بود باهاش کمی صحبت کردم رئیس فکر میکرد از کجا میشناسمش(( این خانم هم اسمش الیزابت بود 31ساله بود یه شرکت داشت اون رو اداره میکرد پدرومادر اش هم انگار فوت کرده بودند این آمار رو بعد از رئیس گرفتم))گفتم همسایه هستیم من گفت من الیزابت منم خودم رو جک معرفی کردم باهم آشنا شدیم با لباس عالی که بدنش رو خوب نشون میداد کمی باهم صحبت کردیم وقت شام رسید من کنار اونها نشستم با اونها خوردم شب موقه برگشت باهم خارج شدیم ماشینش روآورد گفت برسونمت تشکر کردم گفتم راننده هست گفت وقت کردی بیا یه چایی باهم بخوریم تشکر کردم راننده اومد باهاش رفتم خونه لباس های رو درآوردم چراغ الیزابت روشن بود از خونه ها بهم راه بود با لباس ساده رفتم درب حیاط داخل رو زدم باز کرد رفتم داخل کمی باهم صحبت کردیم در مورد شرکت اش باهم صحبت کردیم دو تا چایی خورده بودم الیزابت با شلوار و تی شرت بود. موبایلم زنگ خورد سامان بود یکم صداش یجور بود آخرش گفت سارا رگ خودش رو زده الان بیمارستان هستش به خون هم نیاز داره سریع بیا بیمارستان ... قطع کردم حالم بد شد به الیزابت گفتم منو برسونه بیمارستان موضوع رو پرسید تو ماشین گفتم باهم رفتیم بیمارستان رسیدیم سریع رفتیم داخل الیزابت هم اومد گفت شاید خون منم بخوره رفتیم من گروه خونیم یادم رفته بود مال الیزابت نخورد بهش گفتم بره نمیخواد بمونه تشکر هم کردم خون من میومد انگار رفتم اتاق خونگیری خون رو دادم خونگیری که تمام شد برگشتم تو اتاق c.c.u بود پدرومادرش هم اونجا بودند گریه میکردند رفتم طرفشون منو دیدند کمی بهشون آرامش دادم دکتر اومد گفت انگار سریع عمل شده خوب میشه همه از خدا تشکر میکردیم جوری که کسی نفهمه به پدرومادرش گفتم بخاطر شماست دگیه باید بس کنید گفتند اره و... تا ساعت 2 صبح اونجا بودم بعد سامان منو رسوند خونه رفتم مستقیم خوابیدم. صبح بلند شدم 8 صبح بود رفتم به طرف صبحانه درب زدند الیزابت بود میگفت مهمون نمیخوای باهم دست دادیم اومدیم باهم صبحونه روخوردیم از سارا هم پرسید بهش گفتم صبحونه تمام شد شماره منو خواست من خودم نذاشتم گوشی خودم رو دادم خودش سیو کرد بعد گفت باید بره شرکت منم باید میرفتم ولی صبح باید به سارا سر میزدم باهاش خداحافظی کردم سریع لباس عوض کردم با ماشین رفتم به طرف بیمارستان بازم سارا توc.c.u بود از پرستار ها پرسیدم گفت چند دقیقه لباس مخصوص رو پوشیدم رفتم داخل کمی دستش رو گرفتم باهاش صحبت کردم بیهوش بود ولی میفهمید بعد اومدم بیرون... ادامه دارد...