انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10

دختری از جنس نگین


مرد

 
اقا مانی چی شد پس چرا دوباره از نوشتن داستان جا موندین ، خواهشن ادامه بدین دوستان همه منتظرن.......
     
  
مرد

 
قسمت هفتاد وسوم



اون شب یکی از منفورترین وتلخ ترین شب های زندگی من بود.اون محدودیتی که در سکس و بردگی داشتم رو با نامردی تمام به من تحمیل کرده بودن و من با اعصاب داغون و حال خراب بحث و دعوای سختی رو با اونها کرده بودم.دیگه دلم نمی خواست که ریخت سیمین رو ببینم.کاری که اون با من کرده بود بسیار زشت و حیوانی بود.بردگی که من پذیرفته بودم و انجامش می دادم خط قرمزهایی هم داشت و من انتظار داشتم در یک رابطه جنسی ، یک رابطه دوستانه این احترام متقابل با حفظ و رعایت اون خط قرمزها حفظ بشه ولی اونا به من بی احترامی کرده بودن.اون شب با خشم و ناراحتی از خونه میترا زدم بیرون.به سیمین گفتم که حالم ازش به هم میخوره و به میترا هم گفتم که دیگه هرگز نمیخوام ببینمش ولی میترا با غرور واطمینان خاصی گفت:این حرفو نزن جنده.تو کفتر جلد خودمی.مطمئنم که بازم میای اینجا تا گاییده بشی و من بازم تحقیرت میکنم و ازت بردگی میکشم.الآن یک سال از اون شب کذایی میگذره ومن دیگر به هیچ وجه حتی حوالی خونه میترا هم آفتابی نشدم.ارتباطم رو به طور کامل با سیمین و میترا قطع کردم.به تماس های پرتعدادشون جواب ندادم.دو ماه بعد وقتی امتحانات ترم آخرم تموم شد آپارتمانم رو فروختم و به شمال اومدم و یه خونه نقلی برای خودم گرفتم و مابقی پول فروش خونه رو هم پس انداز کردم.یه پراید دست دوم مدل بالا گرفتم و توی یه فروشگاه زنجیره ای بزرگ تو شهرمون مشغول به کار شدم.از نظر مالی خیلی نیازی به کارکردن نداشتم و همون پس انداز توی بانکم برام کافی بود ولی برای فرار از بیکاری وتنهایی به سر کار رفتم.همون روزای اول بازگشتم به شمال یه شب به طور سرزده پیش سیروس رفتم.براش ماجرای اون شب کذایی رو تعریف کردم و گفتم که با اونا تموم کردم و اونم خیلی ناراحت شد.بهش گفتم که برای زندگی به شمال اومدم ومیخوام که جنده ثابتش باشم والبته براش شرطی هم گذاشتم.بهش گفتم که به هیچ عنوان نباید هیچ خبری از من به سیمین بده و هیچ احدی نباید متوجه این ارتباط بشه ومنم قبول کردم که همیشه پیشش برم وبرای گاییده شدن در اختیارش باشم.در این یک سال به جز ایام پریودیم بیشتر شب ها رو با سیروس بودم وفقط وقتایی که سیمین به شمال میاد تا به وسیله سیروس گاییده بشه من از اون جا می رفتم و طی مدت حضور سیمین در شمال من اون طرفا آفتابی نمی شدم.در این مدت یه چند باری هم با کیوان سکس داشتم و چند بار هم کیوان و سیروس دونفری منو گاییدن.کلا از وضعیت موجود راضی بودم.کار داشتم یه خونه و یه ماشین در اختیارم بود و از نظر سکس هم کاملا تامین بودم.یه روز که به خاطر حضور سیمین در ویلای شمالشون نمی تونستم پیش سیروس برم یه زنگ به کیوان زدم تا برم پیشش ولی اون گفت که پدرشوهرم الآن تو ویلاست ونمیتونم برم پیشش.ضدحال از این بدتر؟من کسم خارش داشت و نه پیش سیروس می تونستم برم و نه کیوان.یه فکری ناگهانی زد به سرم.هوس شیطنت و ماجراجویی زد به سرم.نیمه های تابستان بود وشمال پراز مسافری که از کل کشورمیان این جا.یه لباس جیغ با یه آرایش جیغ تر وساعت نزدیکای 12 شب از خونه زدم بیرون.کنار خیابون مشغول قدم زدن بودم و ماشینای مختلف یکی یکی از کنارم رد می شدن و بوق میزدن و منم محل نمیذاشتم ولی یه لوندی خاصی تو حرکاتم بود.یه ماشین کنارم وایساد و یه سره بوق میزد.شاسی بلند بود و مشکی.محل نذاشتم و به حرکتم ادامه دادم.دوباره پشت سرم راه افتاد ودوباره بوق زد.این بار وایسادم وبه ماشین نگاه کردم.شیشه سمت شاگرد پایین بود.یه پسر تقریبا 30-32 ساله خوشتیپ نشسته بود.یه نگاه خریدارانه بهم کرد و گفت:شب تا صبح چند؟درحالی که به خودش و راننده اشاره می کردم گفتم:2 نفرین؟ همون لحظه شیشه سمت عقب هم پایین رفت و یه جوان تقریبا هم سن و سال دو تای دیگه که روی صندلی عقب نشسته بود یه لبخندی زد و گفت:درواقع 3 نفر.کمی به ماشین نزدیکتر شدم و گفتم 3 نفرین شب تا صبح . 100.300 رو هم اول می گیرم.خیلی پول برام مهم نبود و بیشتر برای تکمیل نقشم نرخ دادم.پسری که جلو نشسته بود 2 تا تراول50 تومنی بهم داد که گرفتم و توجیب شلوارم گذاشتم و دستگیره رو کشیدم و عقب پیش اون پسره نشستم.هنوز ماشین حرکت نکرده بود که پسری که سمت شاگرد نشسته بود وبعدا فهمیدم که اسمش آرش بود اومد واونم طرف دیگرم پشت نشست.سمت چپم پسری که اسمش آرمان بود نشسته بود و طرف دیگرم آرش.راننده هم که اسمش شهروز بود حرکت کرد و به محض حرکت ماشین این دو تا هم شروع به دستمالی من کردن.لای پاهام دست می کشیدن سینه هام رو می مالیدن لبامو میخوردن.دکمه های مانتومو باز کرده بودن.سینه هام از تو سوتینم بیرون بود.توی همون بین هم کیراشونو درآورده بودن و من براشون می مالیدم.این قدر کسمو انگشت کرده بودن که حسابی آب انداخته بود و نوک سینه هامم بر اثر مکیده شدن زیاد حسابی سفت شده بود.یه نیم ساعتی گذشت که شهروز ماشین رو متوقف کرد و تازه بعد از توقف ماشین بود که متوجه شدم داخل یه جنگ تاریک و دورافتاده هستیم.تاحالا هیچ وقت اون موقع شب توی جنگل نبودم و حالا با سه تا جوان تشنه و حشری تک و تنها تو دل این جنگل بودم.یه لحظه ترسیدم ولی بعدش که خوب فکر کردم دیدم چیزی برای ترسیدن وجود نداره.تا زمانی که با اون سه تا بودم وماشین هم که بود احتمالا خطری تهدیدم نمی کرد.خودم با پای خودم واسه گاییده شدن سوار ماشینشون شده بودم.فکر میکردم منو به ویلا یا سوییتی ببرن ولی برخلاف انتظارم سر از یه جنگل تاریک درآورده بودم.ساعت فکر کنم از یک بامداد هم گذشته بود وجنگل در تاریکی و سکوت مطلق فرو رفته بود.اونا یه چادر همراه خودشون داشتن که با نور چراغ قوه گوشیاشون اونو برپا کردن ومنم به داخل چادر راهنمایی شدم.نور چراغ قوه گوشیا فضای داخل چادر رو تا حدودی روشن کرد و من تا به خودم بیام توسط سه تا پسرخوش هیکل و کیرکلفت کاملا لخت شده بودم.اونام سریع لخت شدن و از هر طرف دورمو گرفتن.شهروز اومد بالای سرم نشست و بی هیچ حرفی کیر درازش رو تا ته تو حلقم فرو کرد و مشغول گاییدن دهنم شد.تاجایی که می تونستم دهنمو باز کردم تا اون بتونه کیر کلفت و تقریبا 17 سانتیشو توی حلقم عقب و جلو کنه.با هر بار گاییدن دهنم آااااااهههههه می کشید ومنو با لفظ جنده خطاب قرار می داد.آرمان سرشو لای پاهام برده بود و داشت لای کسم رو زبون میزد.پاهامو کامل از هم باز کردم و اونم با ولع خاصی کس صورتی وخیسم رومی لیسید ومنم یکسره اوووم اوووووم می گفتم.آرش هم اومد و سینه هام رو به دهن گرفت و نوبتی اونا رو می مکید.احساس لذت فوق العاده ای می کردم.کسم و سینه هام همزمان درحال خورده شدن بود ومنم غرق در لذت بودم و از اونجایی که دهنم با کیرکلفت شهروز کاملا پرشده بود و نمی تونستم به راحتی آاااااهههههه بکشم فقط یکسره اوووم اوووم می گفتم.این حالت پنج دقیقه ای بیشتر طول نکشید که به جای زبان آرمان کیرش رو در دهانه کسم احساس کردم.قشنگ کیرش رو با کسم تنظیم کرد وبا یه فشار کیر درازش رو تا ته تو کس داغ و خیسم فرو کرد.یه آااااههههه از سر درد و لذت کشیدم و چشمام بسته شد.آرمان هم دیگه بهم امون ندادو با قدرت شروع به گاییدن کسم کرد.پاهامو کامل از هم باز کرده بود وتلمبه های محکمش رو روانه کسم می کرد وبا هر ضربه ای که میزد یک جمله به خصوص رو تکرار می کرد ومی گفت:گاییدمت جنده.گاییدمت جنده.از طرف دیگه شهروز کیرشو از دهنم بیرون کشید وآرش جاش رو پر کرد و اونم کیرکلفتش رو تا دسته تو حلقم فرو کرد و مشغول گاییدن دهنم شد.شهروز هم اومد و سینه هام رو به دهن گرفت و مشغول خوردن شد.نوک سینه هام رو با ولع می مکید و گاهی هم گاز می گرفت.لعنتی حتی گاز گرفتنش هم لذت بخش بود.احساس فوق العاده ای داشتم.غرق در لذت بودم و این سه تا پسر به طرز دیوانه واری داشتن منو غرق در لذت و شهوت می کردن.



ادامه دارد......
     
  
مرد

 
قسمت هفتاد و چهارم



چند دقیقه که آرمان حسابی کسم رو گایید جای خودشو به شهروز داد ولی این بار توی یه پوزیشن دیگه.به این صورت که شهروز زیر خوابید و منم با کس روی کیرش فرود اومدم.کیرش تا دسته تو عمق کسم جای گرفت ومن فقط از شدت لذت آااااهههههه کشیدم.آرش هم اومد پشت سرم و کیرش رو کنار سوراخ کونم قرار داد.یکی دوباری تلاش کرد کیرشو تو کونم فرو کنه ولی موفق نشد و من هم درد داشتم ولی بالاخره به هر سختی که بود کیر کلفت و درازش رو توی کونم فرو کرد و من از شدت درد فقط آااااخخخخخ می گفتم و ناله می کردم.حالا همزمان دو تا کیر توی کس و کونم تلمبه میزد و من احساسی ترکیبی از درد و لذت داشتم.رو به رو و سینه به سینه شهروز بودم و اونم همزمان که با کیرش تو کسم تلمبه میزد لبامو هم می خورد و منم کامل خودمو بهشون تسلیم کرده بودم.لب و زبونم کامل تو دهن شهروز بود و اون و آرش هم دو نفری توی کس و کونم تلمبه میزدن.کم کم به حضور کیر آرش تو کونم داشتم عادت می کردم و از اون درد اولیه خبری نبود.همون موقع بود که آرمان کیر به دست بالای سرم حاضرشد.یه چنگ تو موهام زد و گفت:وا کن دهنتو جنده.دهنمو مطیعانه باز کردم و اونم به یکباره کیرشو تا دسته تو حلقم فرو کرد.همزمان از کس و کون و دهن داشتم گاییده می شدم.دیگه چی می تونست بهتر از این برام باشه؟آرمان سرمو با دستاش گرفته بود و محکم و قدرتمند تو دهنم تلمبه میزد و هر بار کیرش تا ته حلقم می رید.شهروز و آرش هم داشتن منو از کس و کون می گاییدن.چقدر همه چیز لذت بخش بود.یه پنج دقیقه ای به همین حالت گذشت که دوباره حالت عوض شد و این بار آرش زیر خوابید وآرمان اومد دوباره یه چنگ تو موهام زد و با خشونت به سمت کیرآرش هدایت کرد و گفت:میخوام با کس داغت کیر این رفیقمو قورت بدیا.بی هیچ حرفی با کس روی کیر آرش نشستم وآرمان خودش هم اومد و پشت سرم قرار گرفت وبا یه فشار محکم کیر درازش رو تا ته تو کون دیگه باز شده ام فرو کرد.دیگه فقط لذت بود و لذت که به وجودم منتقل میشد.آرش و آرمان دو نفری محکم تو کس و کونم تلمبه میزدن و شهروز هم اومد بالای سرم و کیرشو گرفت جلوی صورتم.قبل از اینکه چیزی بگه خودم دهنم رو براش باز کردم و اونم با قدرت کیرشو تا ته تو حلقم فرو کرد و گفت:بخووورش جنده.بی هیچ حرفی شروع به خوردن کیر شهروز کردم واین درحالی بود که کس و کونم هم همزمان در حال گاییده شدن بود.اصلا انگار دیگه روی زمین نبودم.انگار که تو آسمونا بودم و پرواز می کردم.چقدر حالم خوب بود و این سکس لذت بخش و جذاب بود.شهروز سرم رو با دستاش گرفته بود و با قدرت تو حلقم تلمبه میزد.صدای شالاپ و شلوپ ناشی از گاییده شدنم تموم فضا رو پر کرده بود و داخل اون چادر پر از بوی عرق و شهوت و مستی بود.بدنم کاملا خیس عرق بود و بدن پسرا هم همین طور.درهمین حین بود که صدای ناله های شهوتی آرمان لحظه به لحظه بیشتر میشد و به نظر داشت در آستانه ارضا شدن قرار می گرفت.چند تا تلمبه محکم تو کونم زد و سپس کیرشو از کونم بیرون کشید و اومد بالای سرم.سرمو که به عقب کشید کیر شهروز از دهنم دراومد و آرمان کیر خودشو رو به روی صورتم گرفتم و لحظاتی بعد آب داغ و پرفشارش به سمت دهنم و صورتم پرتاب شد.نشانه گیری خیلی جالبی نداشت وبیشتر آبش روی صورت و چشم و پیشانیم ریخت و تنها مقدارکمی از آبش توی دهنم ریخت که منم اونو مزه مزه کردم و خوردم.وقتی کار آرمان تموم شد شهروز بلافاصله اومد پشتم و جاش رو پر کرد.دیگه بهم امون نداد و با قدرت کیرشو تو کونم فرو کرد.تو اون تاریکی شب توی اون جنگل ساکت و ترسناک ناله می کردم و آااااهههههه می کشیدم.چقدر این صدای شالاپ و شلوپ گاییده شدنم بلند بود.این قدر غرق در لذت و هیجان بودم که ازشون می خواستم محکم تر و سریعتر کس و کونم رو بکنن و اونام که با حرفای من حشری تر می شدن.لحظه به لحظه تلمبه هاشون توی کس و کونم سریعتر و محکم تر می شدن و اول شهروز که مشغول گاییدن کونم بود درآستانه ارضا شدن قرار گرفت و کیرشو از کونم بیرون نکشید و با فشار تمام آب داغ و پرحجمش رو داخل کونم خالی کرد.دیگه فقط من و آرش مونده بودیم.مشغول بالا پایین کردن روی کیر آرش بودم که آرش یهویی در یه حرکت سریع بر عکسم کرد به این صورت که من در زیر قرار گرفتم و خودش هم اومد روم.به جنده وار ترین شکل ممکن پاهامو باز کردم و بالا دادم و آرش هم با تمام قدرت به گاییدن کسم ادامه داد.جوری داشت کسم رو تحریک می کرد که من زودتر از اون به ارگاسم رسیدم و با ناله های شهوتی زیادی ارضا شدم.آرش هم به نظر تلمبه های اخرش رو میزد.چند تا تلمبه محکم دیگه تو کسم زد و بالاخره کیرشو از کسم بیرون کشید و روی سینه هام نشست.کیرشو مقابل صورتم گرفت و منم دهنم رو براش باز کردم.اونم دقت پرتاب آبش خیلی تعریفی نداشت ولی هرچی بود بهتر از آرمان بود.تقریبا نصف آبش توی دهنم ریخت که من همشو خوردم و نصف دیگرش روی صورتم پخش شد.تموم صورتم پر آب کیر بود و سه تا پسر نسبتا هیکلی و تنومند که به وسیله منی که جثه نسبتا ریزی داشتم از پا در اومده بودن.
چشمامو که باز کردم آفتاب سر زده بود ومن لخت تو بغل شهروز خوابیده بودم و درحالی که ارش هم لخت طرف دیگرم خوابیده بود.از آرمان خبری نبود.به آرامی بدون اینکه شهروز رو بیدار کنم از تو بغلش اومدم بیرون.به ساعتم نگاه کردم که کمی از 8 گذشته بود.وای نه.من ساعت 8 باید سر کار می بودم تو اون فروشگاه زنجیره ای ولی الآن داخل جنگلی بودم که نمی دونستم کجاست و چقدر با شهر فاصله داره.توی همین چادر کوچیک و تنگ به سختی لباسامو یکی یکی پیدا کردم ولی هنوز شروع به پوشیدن لباسام نکرده بودم که آرمان وارد چادر شد وبا یه لبخندی بهم صبح بخیر گفت.جوابشو دادم و گفتم:آرمان من باید هرچه زودتر به شهر برگردم.ساعت 8 باید سر کار می بودم و الان هشت و نیمه و من اینجام.با صدای من شهروز و آرش هم بیدار شدن.آرمان با همون لبخند گفت:به نظرم بهتره امروز رو مرخصی بگیری.
-:نه اصلا حرفشم نزن.من باید برم.
آرمان:الان رفتنت هم فایده ای نداره.تا به شهر و محل کارت برسی نصف روز رو از دست دادی.واسه همینه که بهت میگم بهتره امروزو مرخصی بگیری.
-:مرخصی بگیرم که چی بشه؟
آرمان:که امروزم با ما باشی و خوش بگذرونی.همون طور که دیشب بهت خوش گذشت.درست نمیگم؟با یادآوری سکس رویایی شب گذشته یه لبخندی زدم و گفتم:دیشب فوق العاده بود.شهروز هم دست انداخت و یکی از سینه هام رو تو مشتش گرفت و گفت:برای ما هم فوق العاده بود.خودم بدم نمیومد که بازم باهاشون باشم و واسه همین همون جا زنگ زدم به مسئول بخشم و با کلی دروغ و بهانه الکی ازش مرخصی گرفتم.تماسم که تموم شد اونا با خوشحالی برام دست زدن و بغلم کردن.راستش خودم هم خوشحال بودم که میتونم بازم باهاشون باشم.
-:راستش تا حالا سابقه نداشت که من خارج از یک محیط بسته و به طور کلی یک خونه جایی سکس بکنم.اما دیشب شما پسرا منو آوردین در دل جنگل وگروهی منو گاییدین.
آرش:خب برات تجربه جالبی شده حتما.همیشه تو خونه گاییده شدی و این بار توی فضای باز.
-:دیشب شاید در عمل انجام شده قرار گرفتم ولی همیشه از این خبرا نیست.الان امروز من مرخصی گرفتم که با شما باشم و الآن که روز شده فکر نمیکنم که اصلا این جا موندنمون ممکن باشه.این جا شماله و جنگلاش توی روز پر از مسافر و گردشگر میشه و اصلا نمیشه کاری انجام داد.
شهروز:خب به نظرت چیکار کنیم؟مسافرخانه و هتل هم که نمی تونیم بریم.ما این جا مسافریم خونه ای چیزی نداریم.تو کسی رو نمی شناسی که بتونه خونشو در اختیارمون بذاره؟قدری مکث کردم و سپس با دودلی تمام گفتم چرا یکی رو میشناسم که خونه اش رو میتونه در اختیارتون بذاره.
آرش:اون شخص کیه؟
-:خودم.خودم هم باورم نمیشد که چنین حرفی رو زده باشم و از اونا دعوت کرده باشم که برای گاییدن به خونه من بیان و هرکاری دوس دارن باهام بکنن.ولی این اتفاق افتاد و دو ساعت بعد من توی خونه خودم لخت زیر دست و پا و کیرای پسرایی بودم که هنوز 12 ساعت هم از آشناییمون نمی گذشت.اون روز رو کامل در اختیارشون بودم و3-4 مرتبه در طول روز بدنم رو کامل در اختیارشون گذاشتم و اجازه دادم تا ازم لذت ببرن و هرکاری که دوس دارن باهام بکنن.اونا سه روز شمال بودن ودر طول این مدت من صبح ها سر کارمی رفتم و اونا هم از خونه بیرون میزدن و وقتی من غروب از سر کار بر می گشتم اونا هم بر میس گشتن و منو می گاییدن.وقتی که به تهران بر می گشتن شماره ام رو گرفتن و گفتن که معمولا سالی 2-3 بار به شمال میان و قطعا دوباره برای گاییدنم به این جا خواهند اومد و از شما چه پنهون که یه جورایی خودم هم امیدوار بودم که اونا دوباره برای گاییدنم به این جا بیان.



ادامه دارد......
     
  
↓ Advertisement ↓

 
فوق العاده بود مثل همیشه
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
مرد

 
قسمت هفتاد وپنجم



یک ماهی از رفتن اون سه تا پسر می گذشت و من دوباره به یاد قدیما شروع به تنوع طلبی کرده بودم.بعد از اون کات کردن ناگهانیم با میترا و سیمین دیگه فقط با سیروس و کیوان رابطه داشتم و بعد از اینکه با آرمان وآرش و شهروز طی اون چند روز چند باری سکس داشتم یه جورایی دوباره تبدیل به همون آدم سابق تنوع طلب شدم.تو این یک ماه با چند نفر مختلف سکس کردم و یه جورایی خودم خودم رو تبدیل به اون جنده ای کردم که یه روزی سیمین و پری خیال داشتن تبدیل کنن.دیگه مثل اون موقع ها وسواس و احتیاط رو هم کنار گذاشته بودم و با هر کسی که از راه می رسید صرف نظر از سن و سال ، قد و هیکل و قیافه یا اعتقاداتش یا حتی سطح تحصیلات و فرهنگش سکس می کردم.دیگه هرکسی که پول گاییدنم رو داشت وپرداخت می کرد منو می گایید.به طوری که هفته قبل با پسری 18 ساله که 8 سال از خودم کوچیکتر بود سکس کردم و دو روز بعدش زیر یه مرد 60 ساله موسفید درحال گاییده شدن بودم.زندگیم پر از بی هویتی و بی برنامگی شده بود.یه جورایی خودم رو گم کرده بودم.نه هدفی داشتم نه انگیزه ای نه آرزویی.فقط و فقط می رفتم تا گاییده بشم ولذت منتقل کنم.حتی به پولی هم که از این راه به دست میومد هم احتیاجی نداشتم ولی فکر می کردم اون پول منو بالا می بره و باعث میشه بهم احترام بذارن.خیلی جالب بود که بعد از مدت ها بردگی و حقارت حالا دنبال احترام بودم.آیا به نظرتون این یه سرگشتگی و فروپاشی شخصیتی نیست؟منی که کلا توی این دنیا گم شده بودم.من فکر می کردم بدنم رو هدفمند در اختیار خلق الناس میذارم واین تجارت قراره بر شخصیت نداشته ام اثر بذاره و منو از نظر شخصیتی بالا بکشه اما سخت در اشتباه بودم.واقعیت این بود که من یه جنده بودم.جنده ای که یه بهایی داشت وهرکسی می تونست با تهیه اون بها منو به دست بیاره.در حالی که راز ارزشمندی هر چیزی به این بود که بسیار سخت و با تلاش و مشقت زیاد به دست بیاد.جنده سهل الوصولی که با مبلغ جزیی بدنش رو به فروش میذاره قطعا اون قدری ارزشمند نیست ومن یه گوشه ای از وجودم اینو می دونستم وبه خاطر تک تک لحظات بد و حال خرابی که داشتم باعث و بانی های به این روز افتادنم رو لعنت می کردم.از احسان ، الهام ، میترا ، سیمین از همه اونایی که به نوعی منو به این نقطه از زندگیم رسونده بودن متنفر بودم.
مشغول آرایش کردن بودم که یه پیامک برام از طرف پیمان اومد.پیمان پسری بود که تازه باهاش آشنا شده بودم توی نت و چند باری با هم چت کرده بودیم.هنوز ندیده بودمش و قرار بود که اون شب ببینمش.خودشو یه پسر 20 ساله معرفی کرده بود و گفته بود که حاضره در ازای ساک زدن من توی ماشینش 100 تومن بهم بده.منم داشتم می رفتم اون 100 تومن رو بگیرم و پیش خودم فکر کنم که دارم شخصیتم رو بالاتر از قبل می برم.نوشته بود:کیرم داره برات له له میزنه.بدو بیا که بدجوری حالم داغونه.یه لبخند زدم و آرایشم رو تموم کردم.توی یه جایی در مرکز شهر قرار داشتیم و قرار بود بعد از اینکه سوارم کرد بریم به یه جای خیلی خلوت.ساعت یازده شب بود که ماشین خاص و مدل بالاش رویه گوشه ای از میدان بزرگ مرکز شهر که پارک شده بود دیدم.از سمت شاگرد رفتم وقبل از سوار شدن دو تا ضربه به شیشه زدم که شیشه رو پایین داد و من برای اولین بار چهره اش رو دیدم.همون طور که می گفت یه پسر 20 ساله به نظر می رسید.از اون بچه پولدارای مغروز و از خودراضی.یه لبخندی زد وگفت:تو نگینی؟منم یه لبخند تحویلش دادم و گفتم:اگه بخوای نگینت میشم.در ماشینو برام باز کرد و گفت:وقتی قراره کیرمی بخوری و ارضام کنی دیگه فرقی نمیکنه طلا باشه جواهر باشی یا نگین.چون من نگین نمیخوام.یه جنده حرفه ای و سرحال میخوام که حال کیرمو خوب کنه.از غرور وتوهینش خوشم نیومد ولی من کسی بودم که خیلی خیلی بیشتر از اینها تحقیرم کرده بودن و بیدی نبودم با این بادا بلرزم.سوار ماشین شدم وگفتم:کاری میکنم قید تموم جنده های دنیا رو خط بکشی و چند روز چند روز منتظر بمونی تا واسه به دست آوردنم نوبت بهت برسه.پوزخندی زد و گفت:ببینیم و تعریف کنیم.در هرحال من پیمانم.دستشو به طرفم دراز کرد و منم باهاش دست دادم وگفتم منم نگینم.ماشین رو به حرکت در آورد و از مرکز شهر به سمت اطراف شهر حرکت کرد.هیچ کدوم صحبتی نمی کردیم و اون فقط رانندگی می کرد ومنم زیرچشمی نگاهش می کردم.حتم دارم اونم زیرچشمی نگاهم می کرد.
چیمان:واقعا 26 سالته؟به طرفش برگشتم و گفتم:اگه تو واقعا 20 سالته من قطعا 26 سالمه.یه لبخندی زد وگفت:آره من واقعا 20 سالمه.
-:تو با 26 ساله بودن من مشکلی داری؟
پیمان:نه اصلا.من همه جور جنده ای رو از15-16 ساله تا 30 ساله تا 50 ساله رو گاییدم وسه نسل از جنده های مختلف مزه این کیرو چشیدن پس نگران نباش.چند دقیقه گذشت یه جای خالی و ساکت در اطراف شهر که روشناییش هم خیلی کم بود متوقف شد.ماشینو خاموش کرد و در حالی که به کیرش اشاره می کرد گفت:خیلی اهل تعارف و تشریفات نیستم واسه همین میخوام تموم اون هنرهایی که ادعاش میکنی رو الآن ببینم.یه لبخندی زدم و گفتم:با کمال میل.فقط قبلش می خواستم یه سوالی بپرسم.
پیمان:فقط یه دونه.
-:باشه قول میدم یه دونه.چرا میخوای فقط برات ساک بزنم؟چرا خیال گاییدنم رو نداری؟
پیمان:خب من جنده های زیادی رو گاییدم و یه جورایی همشون برام تکراری شدن.دنبال یه جنس نابم.یه جنده خاص و حرفه ای متفاوت با همه اونایی که کردم.دیگه نمیخوام کیرمو تو هر سوراخی فرو کنم.یه جنده خاص وحرفه ای با همون ساک زدن هم خودشو نشون میده و ثابت میکنه.پس اگه اون قدرا که ادعا میکنی کارت حرفه ای و استثنایی باشه پس قطعا دفعه دیگه کس و کونت گاییده میشه.ازاین بابت نگران نباش.دیگه همه چیز بستگی به عملکرد خودت داره.حرفش که به اینجا رسید زیپ شلوارش رو باز کرد و با سر به کیرش اشاره کرد و گفت:منتظر جادوی زبون و دهنته.امیدوارم که ناامیدم نکنی.یه نگاه بهش کردم و با دستم کیرشو گرفتم.از همون اول سرحال و کاملا راست بود.کمی کیرشو براش مالیدم و سرمو خم کردم تا کیرشو توی دهنم بذارم که همون لحظه گوشیم زنگ خورد.به صفحه گوشیم نگاه کردم و متوجه اسم شهروز شدم.یعنی ساعت دوازده شب باهام چیکار داشت.نمی دونستم جواب بدم یا نه اما می دونستم که پیمان منتظرمه و منم دلم نمی خواست بیشتر از این منتظرش بذارم.گوشیم رو سایلنت کردم و توی جیب شلوارم گذاشتم.دو تا دکمه بالای مانتوم رو باز کردم وسینه های سفیدم رو از داخل مانتوم بیرون انداختم.سوتین هم نبسته بودم و سینه هام کاملا اماده بودن تا در اختیار پیمان قرار بگیرن.با دیدن سینه هام یه جوووون گفت و اونا رو توی مشتش گرفت.منم همون لحظه کیرشو توی دهنم گذاشتم و شروع به خوردن کردم.صدای ناله اش بلند شد و منم دیگه بهش امون ندادم و با ولع شروع به خوردن کیرش کردم.کیرش توی دهنم جووون می گرفت و از اون حد اعلای خودش هم بزرگتر میشد و من بی وقفه و با هیجان زیادی کیرشو می خوردم.اونم همون طور که سینه هام رو می مالوند یکسره ناله می کرد.منم با یه دستم تخماشو آروم آروم می مالیدم و همزمان کیرشو تا ته حلقم فرو می کردم و براش ساک میزدم.اونم یکی از سینه هام رو ول کرده بود و با دستش که حالا آزاد بود سرمو محکم به سمت کیرش فشار می داد و تلاش می کرد تا کیرشو هرچه بیشتر و بیشتر تو حلقم فرو کنه.گاهی اوقات حالت خفگی بهم دست می داد ولی پای آبرو و اعتبارم پیش پیمان در میان بود و باید مقاومت می کردم وبراش بهترین جنده ممکن به نظر میومدم.ظاهرا تا حدود زیادی در کارم موفق هم بودم چرا که لحظه به لحظه آااااااهههههه و ناله های پیمان بیشتر میشد.اون قدر توی دهنم محکم تلمبه زد که بالاخره ارضا شد و تموم آبش رو که خیلی هم پرفشار بود ته حلقم پاشید و منم به جنده وار ترین حالت ممکن همه آبشو قورت دادم و اونم همون جا پشت فرمان بی حال ولو شد.یه چند دقیقه ای که گذشت خودمون رو جمع و جور کردیم و بی هیچ حرفی ماشین رو به حرکت درآورد.دقایقی بعد دقیقا همون جایی که سوارم کرده بود پیادم کرد و فقط به گفتن یه جمله اکتفا کرد اونم این بود که گفت:همین روزا یه شرایطی فراهم میکنم که حسابی از خجالت کس و کونت دربیام.منتظر خبرم باش.اون قدر مغرور و پر ادعا بود که هیچ تعریفی از کارم نکرد حتی تشکر هم نکرد.اما همین که برای یه سکس کامل با من مشتاق شد معنیش این بود که من کارمو خوب انجام داده بودم.لعنتی خیلی مغرور بود ولی نمی دونم چرا این غرورش رو دوس داشتم.دلم می خواست با وجود همه مغرور بودنش خودمو در اختیارش بذارم و راضیش کنم.از فکرهایی که توی سرم بود داشتم می ترسیدم چرا چیزیایی که بهش فکر می کردم خیلی خوشایند نبود.رد پاهایی از تمایلات دوباره ام برای شروع بردگی و اطاعت پذیری توی افکار و ذهنم دیده میشد.با وجود اینکه سعی می کردم سرکوبش کنم ولی واقعیت امر این بود که این پسر مغرور داشت از خاکستر خاموش شده بردگی های من شعله ای روشن و فروزان برای شروع دوباره حقارت و تسلیم پذیری من استفاده می کرد.
از پیمان که جدا شدم گوشیم رو در اوردم و در کمال تعجب دیدم که 14 تماس بی پاسخ از طرف شهروز دارم.یعنی چیکار می تونست باهام داشته باشه که این قدر تماس گرفته بود؟بدون معطلی شماره اش رو گرفتم و به محض خوردن اولین بوق گوشی رو جواب داد و با صدایی لرزان و گرفته گفت:تو بالاخره سر و کله ات پیدا شد لعنتی؟حسابی از لحن بیانش و حال خرابش کنجکاو و متعجب بودم.چه اتفاقی افتاده بود؟چرا حالش این جوری بود؟در حالی که مدام این سوالات رو از خودم می پرسیدم در جوابش گفتم:تو حالت خوبه شهروز؟اتفاقی افتاده؟شهروز با صدای بغض آلود و ناراحت به سختی صحبت می کرد و سعی داشت تا گریه مانع صحبتش نشه و در همین حال گفت:نه نگین حالم خوب نیست.اصلا حالم خوب نیست.نمی دونم این بیماری کوفتی از کجا پیداش شد.نمیدونم یه جنده ای منو آلوده کرده ، نمیدونم رفیقای کسکشم این بیماری رو دادن به تو و تو هم به من منتقل کردی ، نمیدونم خود تو اول به من و بقیه دوستام منتقل کردی ، نمیدونم من این بیماری رو بهت منتقل کردم یا نه هیچی رو نمیدونم نگین فقط میدونم که تو خون من ویروس ایدز مشاهده شده.من ایدز گرفتم لعنتی.نمیدونم کی نمیدونم از کجا و چطوری ولی من آلوده شدم.نمیدونم آرمان و آرش هم مبتلا شدن یا نه.نمیدونم تو هم مبتلایی یا نه اما اگر تو هم خبر نداری پس حتما یه آزمایشی چیزی انجام بده.دیگه انگار گوشام هیچ چیزی رو نمی شنیدن.اصلا باورم نمیشد و آرزو می کردم که ای کاش همه اینها یک خواب بوده. باشه.یک ماه قبل من و شهروز با هم سکس کرده بودیم و حالا اون داشت می گفت که مبتلا به ایدز شده و احتمالا منم مبتلا شدم.حالا کی کی رو مبتلا کرده بود شاید اصلا مهم نبود چیزی که مهم بود این بود که احتمالا منم مبتلا شدم.گوشی رو قطع کردم و همون جا کنار خیابان روی جدول نشستم.باورم نمیشد.نمی دونستم باید چیکار کنم یا کجا برم.اصلا عقلم کار نمی کرد.آیا من به آخر خط رسیده بودم؟آیا قصه زندگی من باید این جوری به پایان می رسید؟




ادامه دارد......
     
  
مرد

 
قسمت هفتاد وششم



کاملا در تصمیمم مصمم و جدی بودم.باید هر طوری شده این کار رو انجام می دادم.برام مهم نبود که در موردم چیا می گفتن.این راهی بود که می تونست پایان زندگی منو هدفمندتر کنه.سه روز بود که فهمیده بودم به ایدز مبتلا شدم.می دونستم که کارم تمومه و مسئله فقط مسئله زمانه.اما چیزی که مهم بود این بود که کارم تموم بود.من پیش به سوی مرگ می رفتم اونم در حالی که نمی دونستم کی ، کجا چطوری و به وسیله چه شخصی به این بیماری مهلک مبتلا شدم و شاید اصلا اهمیتی نداشت.حتی نمی دونستم که چند نفر رو به این بیماری مبتلا کردم شاید اینم اصلا مهم نبود.مهم فقط و فقط این بود که من به پایان رسیده بودم و مرضی که توی تنم رخنه کرده بود داشت بهم یاداوری می کرد که آخر و عاقبت کج رفتن وکج فکر کردن و کج دیدن چی میشه.من راهمو گم کردم وهیچ تلاشی هم برای بازگشت به راه مستقیم انجام ندادم و برعکس تمام تلاشم بر این بود تا در گمراهی و غفلت خودم بیشتر و بیشتر فرو برم و الآن که تقدیرم با مرگی زودهنگام و ناامیدکننده گره خورده بود فهمیده بودم که چقدر زود ممکنه دیر بشه و چقدر راحت یه قصه میتونه تموم بشه.به خودم که اومدم پشت در خونه میترا بودم.خونه ای که قسم خورده بودم دیگه داخلش پا نذارم ولی باز هم به اونجا برگشته بودم اما این بار نه برای بردگی و حقارت بلکه برای اینکه پایان قصه زندگیم رو جذاب تر و هیجان انگیزتر کنم.من به اون خونه برگشتم تا دوباره تحقیر بشم دوباره مطیع بشم ، دوباره شاش و تف و فحش بخورم ، اگه لازم شد بذارم تو دهنم برینن ولی تهش به اون چیزی که میخوام برسم.می پرسین من چی میخوام؟خب خیلی ساده است.من انتقام میخوام.انتقام از همه کسایی که به نوعی منو به اخر خط رسوندن.انتقام از همه اونایی که به نحوی در رسوندن من به این نقطه زندگی نقش داشتن.من میخواستم مرضی که تو وجودم خونه کرده بود رو بهشون منتقل کنم و برای این منظور هر توهین و تحقیری رو حاضر بودم تحمل کنم.قبل از رفتنم به اونجا طی تماس های تلفنی که با میترا و سیمین داشتم گفته بودم که میخوام دوباره پیش اونا برگردم و براشون بردگی کنم.اونام با نیش و کنایه و توهیم از این موضوع استقبال کردن واین بار برای پذیرش بردگی من حتی برام شرط گذاشتن.شرطشون هم این بود که توی سری جدید روابطمون هیچ محدودیت و خط قرمزی نداشته باشم وهر چیزی یعنی هرچیزی از من خواستن باید انجام بدم و این شامل ریدن در دهنم هم میشد و من در کمال ناباوری خودم و اونا پیشنهادشون رو قبول کردم.در که باز شد میترا به استقبالم اومد وبا خوشرویی بهم خوش آمد گفت.باهاش دست دادم و وارد خونه شدم.وارد که شدم سیمین رو نیمه لخت داخل هال دیدم که با دیدن من با خوشحالی از جاش بلند شد و به سمتم اومد و منو درآغوش گرفت.خیلی سخت بود که وانمود کنم از دیدنشون خوشحال و برای بردگی براشون مشتاقم چون واقعا نبودم ولی باید این طور به نظر می رسیدم.در که پشت سرم بسته شد سیمین شالم رو از سرم برداشت و میترا هم از پشت سر موهامو توی مشتش گرفت و محکم کشید.خیلی دردم اومد و بی اختیار یه آاااخخخخ بلند گفتم.خیلی زودهنگام و غافلگیرانه بود.اینا اصلا بهم امون ندادم که درست وحسابی وارد خونه بشم.میترا موهامو می کشید و سیمین هم با دستش گلومو گرفت و شروع به فشار دادن کرد.کشان کشان منو توی اتاق خواب بردن و روی تخت پرت کردن.در چشم بر هم زدنی لباسامو از تنم دراوردن و من کاملا لخت مادرزاد در برابرشون قرار گرفتم.چقدر ترسناک به نظر می رسیدن.دو نفری بهم حمله ور شدن و چپ و راست فحش و سیلی بود که نثارم میشد.با الفاظ خیلی بدی خطابم می کردن و نوبتی بهم سیلی میزدن روی سینه ها و کسم ضربه میزدن ، موهامو چنگ می گرفتن وتو دهنم و روی صورتم تف می کردن.خوب که عقده گشایی کردن سیمین اومد جلو ودرحالی که زیر بغل اصلاح شده و خیس از عرقش رو جلوی صورتم قرار داد وگفت:مثل سگ زیربغلمو بلیس جنده.میخوام همه عرق زیر بغلمو با زبونت برام پاک کنی.مفهوم شد؟سرمو به نشان تایید تکون دادم و گفتم:مفهومه ارباب.یه لبخند زد وگفت:آفرین خوشم اومد.خیال داشتم همین اول مجلس توی دهنت برینم ولی حالا که اربابتو شناختی و خوب عرض ادب کردی تا آخر برنامه صبر میکنم و بعدا می رینم تو دهنت.چیزی نگفتم و مطیعانه شروع به لیسیدن زیربغل سیمین کردم.همزمان میترا هم اومد وبا سینه هام مشغول شد.نوک سینه هام رو محکم فشار می داد و نیشگون می گرفت که دردم میومد و ناله می کردم ولی اون کیف می کرد.وقتی حسابی سینه هامو نیشگون گرفت و سیلی زد بیخیالشون شد و رفت سروقت کسم.انگشتاشو آروم برد سمت کسم و در یه لحظه ناگهانی دوتا انگشتشو همزمان با فشار تو کسم فرو کرد.یه آااااخخخخ گفتم و چشمامو بستم که همون لحظه سیمین یه سیلی زد توی گوشم وگفت:خفه شو جنده.زیربغل اربابتو بلیس پتیاره تا نریدم توی دهنت.خوب نقطه ضعفم رو پیدا کرده بود.دوباره مشغول لیسیدن زیر بغل سیمین شدم ومیترا هم حالا انگشتاشو تو کسم عقب و جلو می کرد.درد داشتم ولی هر طوری بود تحمل می کردم.چند دقیقه ای با انگشتاش کسم رو گایید و اون قدر این کارو ادامه داد که آب کسم رو راه انداخت.سیمین هم دیگه از جلوم بلند شد و اومد وبا کس روی دهنم نشست و گفت:کس اربابت رو بلیس پتیاره.حسابی خیسش کن که برای کیر میترا جونم آماده باشه.تو ارزشت در همین حده.شروع به لیسیدن کس گنده و تپل سیمین کردم ومیترا هم تو همین فاصله کاملا با انگشتاش کسمو باز کرده بود.درچشم به هم زدنی لباساشو دراورد و کیر به دست بالای سرم حاضر شد.مطمئنم که دلش می خواست کیرشو تو حلقم فرو کنه ولی از اونجایی که من غرق لیسیدن کس سیمین بودم و از طرفی هم سیمین سخت در حال لذت بردن بود خیلی پیگیر نشد واومد و بین پاهام قرار گرفت.لحظه موعود داشت از راه می رسید وتا دقایقی دیگر من انتقامم رو از یکی از اون افرادی که به من بد کرده بودن می گرفتم.زبونمو لای کس سیمین بازی می دادم و همزمان منتظر ورود کیرمیترا توی کسم بودم.سیمین غرق در لذت بردن بود و میترا هم آماده برای گاییدنم.زمان زیادی طول نکشید که با یه فشار محکم کیرشو تا ته تو کسم فرو کرد.آااااخخخخخ گفتم و شیرین ترین درد زندگیمو چشیدم.چقدر این درد رو دوست داشتم.دردی که بهم یادآوری می کرد من تونستم اولین انتقام خودم رو بگیرم.کسم کاملا خیس و داغ بود و هر تلمبه ای که میترا روانه کسم می کرد این باور رو درونم بیشتر می کرد که حالا میترا هم به اندازه من به ایدز آلوده است و سرنوشت نهاییش مثل من خواهد بود.دیگه هیچی برام مهم نبود.مهم نبود کسی منو قاتل خطاب کنه مهم نبود کسی بی وجدان و نامرد خطاب کنه من کمترین حق خودم رو از آدمایی که بهم بد کرده بودن داشتم می گرفتم.فقط این جوری بود که می تونستم مطمئن بشم این دنیا
دار مکافاته وکسی که بدی میکنه بدی میبینه وتاوان پس میده.نمی تونستم تحمل کنم تا عذاب کشیدنشون رو توی جهنم ببینم و می خواستم همین جا و توی همین دنیا خودم مجازاتشون کنم.ده دقیقه ای میترا منو از کس گایید و منم با تمام وجودم این گاییده شدن رو به فال نیک گرفتم.گاییده شدنی که برای من مژده پیروزی داشت.بعد از من نوبت سیمین بود.وقتی میترا کیرشو تو کس سیمین فرو کرد و تلمبه های محکمش روانه کس داغ و گوشتی اون جنده سن بالا شد مطمئن شدم که حالا ایدز مهمان وجود بی خاصیت و بی ارزش سیمین هم شده و توی سفر جهنم اون قدرا هم تنها نخواهم بود.حالا دومین انتقامم رو هم ازشون گرفته بودم.سیمین و میترا رو با ویروسی که توی تنم جا خوش کرده بود آلوده کردم اونم بدون اینکه کوچکترین عذاب وجدانی داشته باشم.تقریبا کارم تموم شده بود.از لیست انتقام چهار نفره ای که داشتم دو نفر خط خورده بودن و احسان دوست پسر سابقم و الهام دخترخالم که حالا با هم بودن باقی مونده بودن.اونا رو هم باید آلوده می کردم ولی در مورد اونا نیازی نبود که خودم مستقیم وارد عمل بشم.به خوبی می دونستم که سیمین و میترا سکسای گروهی زیادی رو با احسان و الهام انجام دادن و این به نوعی برنامه همیشگی اونا بوده و ماهیانه چند باری این کارو انجام میدن.فقط کافی بود تا یک بار میترا کیرشو تو کس الهام فرو کنه و از اون طرف هم احسان یک بار کس گنده سیمین رو مورد گایش قرار بده تا لیست انتقام من کامل بشه.این جا جایی بود که ماموریت من کامل میشد وبعدش می تونستم با خیال راحت مسافر جهنم بشم.اون شبم مثل آخرین سکسم با میترا و سیمین بسیار کابوس وار وناخوشایند بود و اونا هر بلایی که دلشون می خواست سرم آوردن.کتکم زدن ، توهین و بی احترامی رو مثل نقل و نبات نسبت بهم انجام می دادن تف و شاش و گه نبود که نثارم نکنن و من در حالت عادی باید بالا می آوردم ولی این جنگ آخر من بود ومن در پایان این جنگ شاید مسافر جهنم بودم ولی حالا می دونستم که توی این سفر تنها نخواهم بود و یه چند تایی همسفر رو با خودم همراه خواهم کرد.نمی دونستم این بیماری چند سال دیگه قرار بود بهم فرصت زندگی بده.برای بعضیا دو ساله برای بعضیا ده سال برای بعضیام شاید چند ماه ولی پایان کارش مشخصه.مشخصه که کار من تمومه.مشخصه که به آخر خط رسیدم وحتی نمیدونم چقدر زمان دارم.مشخصه که تاوان گناهان و اشتباهاتم رو پس دادم و سرنوشتم با این بیماری و مرگ جهنمی گره خورد.مشخصه که دیگه نه شوقی برای زندگی دارم ونه بهونه و انگیزه ای برای ادامه دادن.انتقامم رو هم که گرفته بودم و حالا شاید با خیال راحت می تونستم برم و خودمو گم و گور کنم.برم و خودم رو از این دنیای عجیب و پیچیده و با اون آدمایی که در عین همسایگی فرسنگ ها از هم فاصله دارن و در عین نزدیکی بسیار از هم دور و بی تفاوتن رها کنم.دنیایی که دیگه برای من و امثال من جای موندن نبود.باید می رفتم تا خودم رو از دست خودم گم وگور کنم.باید می رفتم و در گوشه ای ناشناخته از این دنیای بی ارزش روزها ، هفته ها و شاید ماه های آخر زندگیم رو در سکوت و خلاء وگمنامی به پایان می رسوندم.شاید این برای من بهترین و البته تنهاترین پایان ممکن بود.پایانی برای یک زندگی که به پوچی و نیستی گرایید واین گونه احمقانه ونا به خردانه رو به زوال و خاموشی رفت.



پایان [b][/b]
     
  
صفحه  صفحه 10 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10 
داستان سکسی ایرانی

دختری از جنس نگین


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA