قسمت بیستمآخرای کلاسم بود که یه اس از طرف احسان دریافت کردم که نوشته بود کلاست تموم شد بیا پیشم.کارت دارم.منم براش نوشتم که باشه میرم.دو روزی میشد که رسما برده اش شده بودم ولی هنوز سکسی در قالب جدید باهاش انجام نداده بودم و احتمالا اونم شدیدا مشتاق و هیجان زده بود درست مثل من.کلاسم که به پایان رسید مستقیم به خونشون رفتم ووقتی وارد خونه شدم احسان به گرمی ازم استقبال کرد.همون کنار در یه لب ازم گرفت و منم اومدم وداخل هال نشستم.مانتومو از تنم درآوردم و مقنعه ام رو هم برداشتم.هوا شدیدا گرم بود و منم با یه تاب وجین مشکی نشسته بودم.خودش هم فقط یه شلوارک پاش بود.رفت و برام یه لیوان شربت آورد وکنارم نشست.احسان:خسته نباشی عزیزم.درحالی که مشغول نوشیدن شربتم بودم گفتم:مرسی سلامت باشی.دلم برات تنگ شده بود.احسان:منم همین طور.بدجوری هوس خوردن اون کس نازتو کرده بودم.پاهامو روی پاهام انداختم و با دلبری گفتم:فقط خوردنش؟احسان:نه فقط خوردنش.برنامه های زیادی براش دارم فقط اینکه...... راستی..... بایستی در مورد موضوعی باهات صحبت می کردم.-:باشه حتما.گوش میکنم.احسان:من خیلی پیش خودم فکر کردم و با خودم کلنجار رفتم و به این نتیجه رسیدم که من نمیتونم نگین.این کاری نیست که از عهده من بربیاد.با حالت کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم:داری در مورد چی صحبت میکنی؟چه کاری رو نمیتونی انجام بدی؟قدری مکث کرد و سپس به آرومی گفت:من نمی تونم اربابت باشم و به تو به چشم یه برده نگاه کنم.اون کارای خشن ، اون کثیف کاریا اون تحقیرها رو نمی تونم انجام بدم.واقعا به عنوان یه فانتزی جذابه ولی من نمیتونم در عمل انجامش بدم.اصلا با روحیات من سازگار نیست.سکس خشن یه چیزه ولی بردگی یه چیز دیگه.من میتونم ازت بخوام که برام ساک خفن و توحلقی بزنی.میتونم کس و کونتو خیلی محکم و خشن بکنم ولی فحش و کتک و تحقیر و خوردن تف و شاش و از این کثیف کاریا رو نمی تونم انجام بدم.آه از نهادم بلند شد.کلی برنامه ریزی کرده بودم تا احسان رو هم وارد این بازی کنم و حالا اون می گفت که نمیخواد این بازی رو انجام بده.اگرچه توی ذوقم خورده بود ولی سعی کرم حالت بی تفاوتی به خودم بگیرم به خاطر همین یه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و گفتم:خب اشکالی نداره.تو میتونی هر مدلی که دوس داری باهام سکس کنی.احسان:ممنونم.این لطف تو رو نشون میده.-:حالا که صادقانه این موضوع رو باهام مطرح کردی منم میخوام که صادقانه مطلبی رو بهت بگم.با کنجکاوی نگاهم کرد و گفت:چه مطلبی؟می شنوم.برای لحظاتی مکث کردم و سپس با کمی تردید گفتم:راستش من دو روز پیش با یه غریبه سکس کردم.درواقع با دوتا غریبه سکس گروهی کردم.اینو که گفتم به وضوح دیدم که اخم هاش در هم رفت.احسان:فکرمیکنم بهت گفته بودم که واسه جندگی کردنات سراغ هرکسی نری و با هرکسی سکس نکنی.-:ناراحت شدی؟احسان:معلومه که ناراحت شدم.-:ولی به نظر من دلیلی برای ناراحتی وجود نداره.خودت بودی که دوست داشتی من جنده بشم.جندگی کنم.احسان:دوست داشتم جندگی کنی نه به هر طریقی نه با انجام سکس با هر کسی.-:اینا همش توجیهه.خودت هم میدونی در اصل قضیه هیچ تغییری ایجاد نمیکنه.الان منی که شاید با 10 تا مرد مختلف سکس کردم با الهامی که به غیر از شوهرش فقط با تو سکس کرده فرقی نداریم جفتمون جندگی کردیم.اینکه آدم با یه بار خلاف کردن واینا جنده نمیشه فاسد نمیشه هم حرف مفته.کلاه گذاشتن سر خودمونه.احسان:من که نمیگم جندگی نکن میگم با هر کسی انجامش نده.-:میخوای با دوستات انجامش بدم؟در حضور تو؟با صدای بلند فریاد زد آره در حضور من.تودوس دختر منی و من تصمیم می گیرم که چیکارکنی یا نکنی.منم مثل خودش صدامو بالا بردم و گفتم:عه این جوریاست؟الان دوست دخترت برات مهم شده؟اون موقع که داشتی منو زیر دوست و رفیقات می خوابوندی و از گاییده شدنم لذت می بردی که برات مهم نبود.اون موقع که داشتی کسکشی می کردی وبه بهانه سکس گروهی می خواستی منو بسپری دست این و اون که برات مهم نبود الان واس من غیرتی شدی آقا؟ بی غیرت فکر کردی کس دادن من به غریبه ها حرامه ، جرمه ، گناهه ولی خوابیدن زیردوست و آشناهات کاملا حلالا طیبا؟احسان:لازم نکرده به من درس اخلاق بدی.خودت هم کس و کونت می خارید.خودت هم یه جنده فاحشه بودی که دلت میخواست واسه همه هرزگی کنی و تا من بهت پیشنهاد دادم قبول کردی.الان داری منو متهم میکنی به بی غیرتی؟داشتم از شدت عصبانیت برافروخته می شدم.بغض راه گلومو سد کرده بود ولی به سختی خودمو کنترل کردم تا اشکم سرازیر نشه.-:آره شاید من این فانتزی رو دوست داشتم.از فکر کردن بهش لذت می بردم ولی توی تمام این یک سال و خرده ای که دوس دخترت بودم یک بار هم شنیدی که حرفشو بزنم؟اشاره ای بکنم؟توی این مدتی که دوس دخترت بودم هیچ وقت دیدی که سر وگوشم بجنبه؟بخوام زیرآبی برم؟احسان من تمام این مدت که دوس دخترت بودم با خودت بودم و بس.من به فاحشگی فکر می کردم ولی با بودن تو هرگز نمی خواستم انجامش بدم.خودمو نسبت بهت متعهد می دیدم ولی آیا تو هم این تعهدو داشتی؟واقعا برات متاسفم.برای خودم هم متاسفم.حالم از جفتمون به هم میخوره.درحالی که مشغول پوشیدن مانتو و سر کردن شالم بودم گفتم:من از اینجا میرم و درست از لحظه ای که پامو از این خونه گذاشتم بیرون دیگه دوس دخترت نیستم.تموم کادوهایی که برام گرفتی ، هرچیزی که از تو پیش من باقی مونده رو میدم به ایمان تا برسونه به دستت.پس از گفتن این جملات با عصبانیت از خونشون بیرون اومدم و این درحالی بود که احسان کوچکترین تلاشی برای متوقف کردن من انجام نداد.به نظر می رسید که خودش هم موافق به پایان رسیدن این رابطه و جدایی ماست.کاملا احساس می کردم که دیگه براش جذابیتی ندارم و همه این بازی هایی که توش می گفت دنبال سکس گروهیه و میخواد جندگی منو ببینه هم به این خاطر بود که دنبال راهی می گشت که رابطه تکراری و خسته کنندمون رو با افکار واهی و انجام یک سری فانتزیایی به قول خودش هیجان انگیز رونق ببخشه ولی الان احساس می کردم که تصمیم درستی گرفتم.درسته که رابطه ما شرعی نبود ولی اگر اندک ذره ای اخلاق مداری در وجودمون حاکم بود نباید اجازه می دادیم کار به اینجاها بکشه.حداقل خوشحال بودم که من همیشه نسبت به احسان متعهد بودم و اگر هم این اواخر اشتباهاتی مرتکب شدم فقط بنا به خواسته خودش بوده و بس.حالا ازش جدا می شدم در حالی که کاملا خیالم راحت بود و عذاب وجدانی نداشتم.ادامه دارد......
قسمت بیست ویکمبا ناراحتی و بغضی درگلو وبی هدف درخیابان به پیش می رفتم.تا حدود زیادی احساس سبکی می کردم.به سادگی هرچه تمام تر از هم جدا شده بودیم ولی من معتقد بودم که از همون لحظه ای که احسان به من پیشنهاد سکس گروهی و متعاقبش پیشنهاد جنده شدنم رو داده بود رابطه ما رو به سردی رفت.اون شوهرم نبود ولی در یک سال وخرده ای که دوس پسرم بود نسبت بهش وفادار بودم و خودم رو مسئول می دونستم ولی بعد از اون پیشنهاد زشتش فهمیدم که اشتباه می کردم.فهمیدم که دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم.برای همین هم بود که کوچکترین پشیمانی یا عذاب وجدانی نداشتم.گوشیم رو از تو کیفم درآوردم و شماره ایمان رو گرفتم.بعد از خوردن چند بوق تلفنش رو جواب داد.ایمان:به به.سلام نگین خانوم.-:سلام ایمان.خوبی؟ایمان:مرسی خوبم.تو چطوری؟چه خبرا خوشگله؟-:حالم خوب نیست ایمان.لحن صداش کمی نگران شد و گفت:چرا عزیزم؟چیزی شده؟-:میخواستم باهات صحبت کنم.ایمان:باشه حتما.اتفاقی افتاده؟کجایی؟-:تو خیابون سرگردونم.بی هدف دارم قدم میزنم.ایمان:کجایی؟آدرس بده بیام دنبالت بریم خونه من.-:تنهایی؟ایمان:اوهوم.بگو کجایی تابیام دنبالت.-:نه لازم نیست تو بیای.خودم یه ماشین می گیرم میام پیشت.قبلا یکی دوباری خونش رفته بودم و می دونستم خونشون کجاست.ایمان:باشه عزیزم.پس منتظرتم.مراقب خودت باش.تماسم که به پایان رسید یه دربست گرفتم و بهش آدرس دادم و خودم هم چشمام رو بستم و سعی کردم یه خرده دراز بکشم.وقتی وارد خونه اش شدم باهاش دست دادم و اونم بعد از اینکه درو پشت سرم بست دستش رو پشت کمرم گذاشت و منو داخل هال برد و به نشستن دعوت کرد.ایمان:نبینم ناراحت باشی دختر.چیزی شده؟اتفاقی افتاده؟-:آره.با احسان به هم زدم.همه چیز رو با هم تموم کردیم.با بهت و حیرت نگاهم کرد وگفت:چی داری میگی؟یعنی چی به هم زدین؟-:یعنی اینکه با هم کات کردیم.دیگه نمیخوایم و نمی تونیم که با هم باشیم.ایمان:خب چرا؟مگه چی شده؟-:بحثمون شد و دعوامون بالاگرفت و هرچی از دهنمون دراومد بار هم کردیم و آخرشم خیلی راحت همه چیز تموم شد.ایمان:اما شما که خیلی باهم خوب بودین.-:خوب بودیم تازمانی که رگ بی غیرتی آقا گل کرد و خواست جنده شدنم رو ببینه.خواست تا واسه فانتزیای ذهنیش وفاداریمو از بین ببره و منو به اندازه یه جنده پست و بی ارزش کوچیک کنه.تو درست می گفتی ایمان.احسان اگه اندک ذره ای بهم اهمیت می داد هرگز حاضر نمیشد منو بسپره دست این و اون.من دلش رو زده بودم و دیگه براش جذابیتی نداشتم.ایمان:پس یعنی پشیمونی که میخواستی جنده بشی؟-:نمیدونم ایمان.باورکن نمیدونم چی میخوام ، نمیدونم میخوام چیکارکنم.فقط تنها چیزی که ازش مطمئنم اینه که دیگه نمیخوام با احسان باشم.نمیدونم چرا دلم میخوادگریه کنم.ایمان سرم رو دربغل گرفت و بادستاش شروع به نوازش موهام کرد و منم بی صدا شروع به اشک ریختن درآغوشش کردم.نمیدونم چقدرگذشته بود که از فرط خستگی چشمام بسته شد و به خواب رفتم.چشم که باز کردم تو اتاق ایمان بودم ونیمه برهنه روی تختش دراز کشیده بودم.اتاق تاریک بود و فقط نور خفیف چراغ خواب روشنایی اندکی به اتاق بخشیده بود.به سختی چشمامو کامل باز کردم و ساعت بالای سرم رو که نزدیک 10 شب بود رو نگاه کردم.وای نه.یعنی من این همه مدت خوابیده بودم؟احساس کسالت می کردم و حال و حوصله پایین اومدن از تخت رو نداشتم.درهمون بین دراتاق باز و ایمان وارد شد و منم سریع چشمام رو بستم تا فکرکنه هنوز خوابیدم.آروم اومد و روی تخت کنارم درازکشید.دوباره شروع به نوازش موهام کرد و آروم آروم انگشتاشو روی پوست صورتم می کشید.چقدر توی این شرایط به این ناز و نوازش احتیاج داشتم.کمی بعد آروم اسمم رو صدا کرد ولی من جواب ندادم.دوباره وچندباره صدام زد که بالاخره با کلی مکث چشمامو بازکردم تا وانمود کنم به سختی از خواب بیدارشدم.صورتش به فاصله کمی از صورتم قرار داشت.توچشماش نگاه کردم و گفتم:چقدرخوابیدم؟ لبخندی زد وگفت:یه 4-5 ساعتی خوابیدی.جیغ آرومی کشیدم و گفتم:وای چقدر زیاد.دوباره صورتم رو نوازش کرد و گفت:اشکال نداره.حالا که حسابی استراحت کردی پاشو بریم شام بخوریم.خودمو بهش نزدیک تر کردم و تقریبا بهش چسبیدم و گفتم:من شام نمیخوام. بغل میخوام.اونم یه لبخندی زد و گفت:کوچولوی شیطون.ادامه دارد......
قسمت بیست و دومدستاشو دورم حلقه کرد ومنو تو بغلش کشید و منم مثل بچه های کوچولو خودمو تو آغوشش مچاله کردم.چقدر محتاج این آغوش و نوازش پر مهر بودم.خیلی برام مهم نبود که طرفم کیه چیزی که من بهش احتیاج داشتم یه آغوش گرم بود و دستانی نوازشگر. خودم لبم رو روی لبش گذاشتم و شروع به بوسیدنش کردم.اونم باهام همراه شد و شروع به بوسیدنم کرد.لبم رو می بوسید وبا دستش آروم آروم تنم رو نوازش می کرد.پاهامو گذاشتم لای پاهاش و اونم پاهامو لای پاهاش قفل کرد تا کاملا دراختیارش باشم.زبونمو توی دهنش می کردم و اونم همزمان لب و زبونمو میخورد.خیلی وقت بود که به این صورت معاشقه ای نداشتم وتنها به عنوان ابزاری برای لذت جنسی دیگران مورد استفاده قرار می گرفتم.چقدر دلم برای این حال و هوا برای این معاشقه برای این لحظات زیبا وپراحساس تنگ شده بود.طرف مقابلم فرد مورد علاقه ام نبود ولی همین که مثل آدم باهام رفتار می کرد و این معاشقه شاید در حد معمولی رو برام رقم زده بود خوشحال بودم.روزهای گذشته به این فکر می کردم که بردگی جنسی ، جنده شدن وتنوع داشتن در روابطم منتهای آرزوی خودم خواهد بود وحالا داشتم خلاف این مطلب رومشاهده می کردم.شاید هم به خاطرنزدیک شدن به دوره پریودم بود که این گونه اخلاقم برگشته بود وشایدهم به خاطر بحث کردن بااحسان وپایان دادن به ارتباطم باهاش.ولی چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که من هرگز آدم دمدمی مزاجی نبودم که بخوام امروز برده جنسی باشم وسکس های خشن و سخت انجام بدم و روز بعد دنبال معاشقه و روابط احساسی و عاطفی باشم.به خوبی می دونستم که ذاتا نمیخوام و نمیتونم بردگی رو انجام بدم و حتی تحملش کنم.در کوتاه مدت می تونست جذاب باشه ولی اینکه در بلند مدت بخوام بهش فکر کنم خب غیرقابل تصور بود.از طرفی می دونستم که هر دو احساس رو با هم و در کنار هم میخوام.که البته همین هم به اندازه کافی سخت و غیرممکن به نظر می رسید.چون اصل بردگی و سکس های خشن با روابط احساسی و عاطفی در تضاد بود پس چگونه میشد هر دو آنها رو با هم داشت؟شاید فقط به یک صورت.آن هم اینکه با یکی از شرکای جنسیم روابط سکسی با چاشنی خشونت وبردگی داشته باشم وبا شریک دیگرم آرام تر وهمراه با معاشقه سکس انجام بدم.همچنان که مشغول بوسیدن و نوازش هم بودیم بلند شدن کیرش رو که به شکمم مالیده میشد حس می کردم.خوب می دونستم که چقدر تحت فشاره و به خاطر اینکه حالم امروز زیاد خوب نبوده به خودش اجازه نمیده که خیلی جلو بره.همزمان که لبشو می بوسیدم دستمو بردم و از روی شلوارکش کیرشو گرفتم.توی چشمام نگاه کرد و گفت:نه نگین.الان نه.میتونیم بذاریم واس یه وقت دیگه که حالت بهتر باشه.-:هیچ وقت حالم بهتر از الان نبوده.درضمن اگه الان انجامش ندیم ممکنه حالاحالاها بمونی تو خماری.با کنجکاوی نگاهم کرد و گفت:خماری؟برای چی؟-:پریودم نزدیکه.امشب یا فردا تا پس فردا خلاصه توی همین یکی دو روزی احتمالا پریود میشم.اگه الان نخوای منو بکنی اون وقت باید یه هفته ای رو واسه گاییدنم انتظار بکشی.میتونی منتظر بمونی تا یه هفته دیگه؟شیطنت از چشمای جفتمون می بارید و میل به خواستن همدیگه هم همین طور.ایمان:پس احتمالا باید شاممونو دوباره گرم کنیم.این حرف رو زد و شروع به درآوردن لباسای من کرد.درچشم برهم زدنی منو کامل لخت کرد و منم لباسای اونو از تنش درآوردم.حالا هردو کاملا لخت درآغوش هم بودیم.دوباره رفتیم تو بغل هم و مشغول معاشقه شدیم.لب و زبونمون در هم قفل شده بود و ایمان هم با دستاش تموم بدنم رو نوازش می کرد.لبام رو میخورد و با دستاش سینه هام رو می مالوند.منم همزمان با دستم کیرشو می مالیدم.کیر کلفتش توی دستم جون گرفته بود و حسابی بزرگ شده بود.اون همچنان داشت به معاشقه ادامه می داد با وجود اینکه چشماای خمارش بر اثر مالیدن کیرش خمارتر میشد.اون نمی تونست و نمیخواست که توی یه سکس یه مرد خشن و ارباب گونه باشه و منم حالا که بیشتر می شناختمش میدونستم که دلم نمیخواد به چشم یک ارباب بهش نگاه کنم.این قدر لبامو خورده و سینه هام رو مالونده بود که چشمای منم مثل خودش حسابی خمار شده بود.بعد از گذشت چند لحظه روی تخت به پشت دراز کشید و منم روی خودش کشید و ازم خواست به صورت 69 روش دراز بکشم.خیلی وقت بود توی سکسام این پوزیشن رو انجام نداده بودم.طبق خواسته اش عمل کردم.وقتی درحالت مورد نظر قرار گرفتیم کیرش رو که دقیقا جلوی صورتم قرار داشت وتوی دست گرفتم ویه بوسه از سرش گرفتم وبدون معطلی اونو تو دهنم گذاشتم و شروع به خوردنش کردم.ایمان یه آااااههههه از عمق وجودش کشید ومنم با ولع مشغول خوردن کیرش شدم.ایمان هم زبونش رو لای کسم کشید و شروع به لیسیدن کسم کرد.منم حین ساک زدن آاااااهههههههه کشیدم.همزمان با هم شروع به خوردن آلت های هم کرده بودیم ومن با عشق و علاقه کیرکلفت ایمان رو میخوردم و اونم با ولع خاصی کسم رو می لیسید و چوچولم رو می مکید.ترشحات کسم راه افتاده بود و به نظر سر و صورت ایمان رو کاملا خیس کرده بود.از طرفی آب اولیه کیر ایمان هم از سر کیرش خارج میشد و ذره ذره توی دهنم می ریخت و منم بی توجه به این موضوع با اشتیاق زیادی کیرش رو می خوردم.چند دقیقه ای به همین منوال گذشت ومنی که دیگه حسابی خمار و تشنه کیر شده بودم بدون هیچ حرفی از روش بلند شدم و این باربرعکس روی ایمان دراز کشیدم.کسم رو روی کیرش تنظیم کردم و به آرامی روش نشستم.کیرش آرام ونرم ذره ذره وارد کسم شد ومن وایمان همزمان با هم آااااهههههه کشیدیم.وقتی کیرش کامل تو عمق کسم جا گرفت منم دیگه خودمو روش ول کردم و کامل روش دراز کشیدم درحالی که سینه هامون به هم چسبیده بود.شروع به تکان دادن خودم روی کیرایمان کردم.با هرتکانی که میخوردم کیرش تا ته توی کسم عقب و جلو میشد و هر بار من آااااااهههههه می کشیدم و ایمان هم جوووون می گفت.خودش هم از زیرکمک می کرد و کیرش رو توی کسم عقب و جلو می کرد.سینه هامون به هم چسبیده بود وسرهامون هم روبه روی هم بود.لبم رو روی لب ایمان قرار دادم و اونم خیلی زود لبام رو به دهن گرفت و شروع به خوردنش کرد.همزمان با کس دادن مشغول معاشقه ولب گیری از ایمان بودم.چقدر سکس ملایم و لذت بخشی رو داشتم پشت سر میذاشتم و چقدر دلم برای این مدل سکس تنگ شده بود.ایمان تلمبه های آرومی توی کسم میزد ومنم بیشتر تمرکزم رو روی خوردن لب و زبونش گذاشته بودم.لباش به نظرم اون لحظه خوشمزه ترین خوراکی دنیا شده بود.داخل کسم مثل کوره داغ بود وترشحاتش مثل آبشار ازش خارج میشد.با هر بار خوردن زبون همدیگه کلی بزاق هم رو می خوردیم.من که کاملا مطمئن بودم اثری از رد رژی که زده بودم باقی نمونده.کم کم داشتم به نقطه ای می رسیدم که احساس معلق بودن کنم.نزدیک به یک ارگاسم شیرین ودلپذیری که پس از مدت ها داشت از یک سکس ملایم ورمانتیک حاصل میشد.سعی کردم اسمش رو صدا بزنم ولی نتونستم و بریده بریده خطابش کردم و پس از یه آااااااههههههه عمیقی که کشیدم به ارگاسم رسیدم.ایمان همچنان که تو کسم تلمبه میزد قربون صدقم می رفت واز ارضا کردنم کاملا راضی بود.نمیتونستم دیگه به خودم حرکتی بدم و روی کیرش جا به جا بشم و از این رو خودش از همون زیر زحمت گاییدنم رو می کشید.بعد از گذشت چند لحظه بغلم کرد و منو کاملا روی تخت برگردوند به طوری که این بار من زیر بودم و خودش رو بود.فکر کردم که میخواد دوباره کسمو بکنه ولی برخلاف تصورم اومد نشست روی سینم وکیرشو یه ضرب تا ته تو دهنم کرد.یه چند تا تلمبه که تو دهنم زد کیرشو از دهنم بیرون آورد.حالت چهره اش مشخص بود که به نقطه ارضا رسیده.دهنمو باز کردم و اونم لحظاتی بعد یه آاااههههه عمیق کشید ودهنمو ازآب داغ و پرحجمش پر کرد وبی حال کنارم روی تخت ولو شد.منم همه آبشو خوردم وبا زبونم دور لبم رو پاک کردم.سرمو برگردوندم و بهش نگاه کردم.چشماش بسته بود و بی حال به نظر می رسید.چقدر ازش ممنون بودم بابت این سکس زیبا وچقدراز همه چیز راضی به نظر می رسیدم.ادامه دارد......
قسمت بیست و سومتوچرا ازدواج نمیکنی؟با طرح این پرسش نگاهش رو از صفحه تلوزیون برداشت وتوی چشمام نگاه کرد.به فاصله کمی ازش روی مبل نشسته بودم و داشتم میوه پوست میکندم.ایمان:خب هنوز فرد مورد نظرم رو برای ازدواج پیدا نکردم.-:ببینم تو اصلا چند سالته؟ایمان:هم سن احسانم.با هم هم کلاس بودیم.-:پس تو هم 32 سالته.ایمان:اوهوم.-:و اینکه 8 سال ازم بزرگتری.ایمان:اوهوم.-:اون دوست دخترت چند سالشه؟ایمان:خب اون سنش زیاده.البته نه خیلی ولی یه چند سالی ازم بزرگتره.با اصرار کودکانه ای گفتم:خب بگو چند سالشه دیگه؟لبخندی زد و گفت:38 سالشه.-:38؟؟؟؟پس یعنی 14 سال از من بزرگتره.ببینم تو با این موضوع مشکلی نداری؟اینکه دوس دخترت 6 سال ازت بزرگتره؟ایمان:اولا که قرار نیست زنم بشه.دوست دخترمه فقط.بعدشم اون یه دوجنسه واقعیه.دوجنسه ای که مشابهش خیلی کمه.واس همین وقتی همچین موردی پیدا میکنی فکر میکنم دیگه سن و سالش اصلا مهم نباشه ومیخوای به هر قیمتی شده باهاش باشی.-:خوب ارضات میکنه؟ایمان:اوهوم.یه هیکل تپل داره.با سینه های خیلی بزرگ و کون قلمبه و ظریف.-:همه کار برات میکنه؟ایمان:خب ساک میزنه کون میده.سینه هاشو میخورم.اونم آبمو میخوره.-:پس جنده ایه واسه خودش.ایمان:توی کارش حرفه ایه.میدونه داره چیکار میکنه.-:کیرش چطوریه؟ایمان:کیرش سفیده ودراز.خیلی کلفت نیست ولی درازه.-:با وجود داشتن کیر علاقه ای به گاییدن نداره؟اصلا تاحالا کسی رو گاییده؟ایمان:اون سکس زیاد داشته هم به عنوان فاعل هم مفعول.دخترای زیادی رو گاییده.البته سابقه گاییدن پسرای کونی رو هم داره.-:چه جالب پس پسر هم میکنه.ایمان:اوهوم.-:درحال حاضر فقط باتو ارتباط داره؟ایمان:به عنوان مفعول درحال حاضر فقط به من میده.قیافه کنجکاوی به خودم گرفتم و گفتم:و به عنوان فاعل چی؟ ایمان قدری مکث کرد و سپس گفت:یه پسر کونی و یه دخترکم سن و سال درحال حاضر مشتری ثابت کیر میترا هستن.با تعجب نگاهش کردم و گفتم:واقعا؟ایمان:اوهوم.پسره فکر کنم 22 سالشه.ولی دختره 18 سالشه.-:تاحالا باهاشون گروهی سکس کردی؟ایمان:با پسره نه چون اصلا از پسربازی خوشم نمیاد ولی دختره رو یه بار با میترا دونفری گاییدیم.-:دختر18 ساله رو؟یه دختر18 ساله چطور اومد و به یه مرد 32 ساله و یه شیمیل 38 ساله داد؟چه شهامت و جسارتی داشته.ایمان:تو دقیقا دنبال چی هستی نگین؟از پرسیدن این سوالا میخوای چی به دست بیاری؟-:هیچی از روی کنجکاوی می پرسم.فقط اینکه به نظرت امکانش هست که بتونم با این میتراخانوم آشنا بشم؟ایمان لبخندی زد و گفت:البته.چرا که نه.میترا باید از خداش باشه که بتونه یه دختری مثل تو رو بکنه.-:از نظر تو ایرادی نداره؟ایمان:معلومه که نه.فقط کافیه بهم بگی کی آمادگیش رو داری تا همین جا توی خونه من قرار بذاریم.-:فکر کنم باشه واسه بعد پریودم بهتر باشه.ایمان:هرجور خودت صلاح میدونی.فقط اینکه آیا میخوای منم توی سکستون باشم؟یا ترجیح میدی دو نفری با هم باشین؟لبخندی زدم و گفتم:این چه حرفیه دیوونه؟اصلا سکس بدون تو که مزه نمیده.اونم لبخند زد و گفت:ممنونم.نظر لطفته.-:خونت همیشه خالیه؟اگه یه روزی پدرت بخواد بیاد و...... حرفم رو قطع کرد و گفت:بعد از مرگ مادرم پدرم رفت سراغ یه کس 20 سال کوچیکتر از خودش و وقتی زن جدیدشو آورد خونه من تصمیم گرفتم از اون خونه برم.خودم ترجیح دادم مستقل بشم.واسه همین این خونه روبرام گرفت ومنم الان تنها زندگی میکنم.خواهر بزرگمم که شوهر کرده و الان مستقل شده.البته با خواهرم و داماد و خواهر زاده هام رفت و آمد دارم ولی این باعث نمیشه که امنیت این خونه زیر سوال بره.اگه واس سکس کردن راحت و بی دردسر نگرانی باید بگم که نگران نباش.این خونه همیشه مکانه و هیچ مشکلی نداره.پس واس ازدواجت مشکل خونه نداری دیگه.فقط مونده طرفت رو پیدا کنی.ایمان:اوهوم.-:به همین میترا فکر نمیکنی واس ازدواج؟لبخندی زد و گفت:شوخی میکنی؟ازدواج؟با یه دوجنسه؟این آخرین چیزیه که بهش فکر میکنم.سکس با یه دوجنسه فانتزی خیلی جذابیه ولی از نظر فیزیولوژیکی اون حتی زن هم نیست.سینه داره ولی آلت زنانه نداره.پس توانایی بچه دارشدن هم نداره و منی که خیلی بچه دوست دارم نمیتونم باهاش ازدواج کنم.جفتمون میدونیم که این یه رابطه پایدارنیست.ولی فعلا میخوایم با هم باشیم و از بودن با هم لذت ببریم.-:متوجه شدم.امیدوارم یه روزی زن زندگیتو پیدا کنی.من باید برم دستشویی.با عجله وارد دستشویی شدم و دیدم..... بله.... از داخل توالت صداش زدم که اومد داخل دستشویی و گفت:جونم عزیزم؟-:ببینم ایمان تو خونت نواربهداشتی هم پیدا میشه......؟؟؟؟؟؟ادامه دارد......
قسمت بیست و چهارمپس امروز چهارمین روز از پریودته.سرمو به نشان تایید تکون دادم وگفتم:ولی حالم خیلی بهتره الهام جون.الهام:هنوز خونریزی داری؟-:اوهوم ولی کم شده.الهام:درد نداری؟جاییت ناراحت نیست؟-:گفتم که الان حالم خوبه.فقط یه کوچولو کمرم هنوز درد میکنه که اونم چندان جدی نیست.تا دیشب خیلی زیرشکمم درد می کرد و اشکمو درآورده بود ولی الان خوبم.الهام:خوبه.حتما دوس پسرت الان خیلی شاکیه که رفتی تو بایکوت واون مونده تو خماری.قدری مکث کردم و سپس تو چشماش نگاه کردم و گفتم:من دیگه دوس پسری ندارم.حالت متعجبی به خودش گرفت وگفت:نداری؟پس اون پسرهیکلی که اون روز جفتمون رو اساسی گایید کیه؟-:من و احسان با هم کات کردیم.همه چیز بینمون دیگه تموم شده.تعجبش بیشتر شد و با کنجکاوی گفت:تموم کردین؟یعنی چی؟-:با هم بحثمون شد وخیلی راحت رابطمون رو به پایان رسوندیم.الهام:آخه برای چی؟شما که این قدر با هم خوب بودین.تو تازه میخواستی برده اش بشی وزیر سلطش دربیای.-:خب اشتباه می کردم.اون لیاقتش رو نداشت.یک سال و خرده ای زیر دست و پاش گاییده شدم وآخرش مثل یه جنده باهام رفتارشد.یه تیکه آشغال که پست و کثیفه.الهام:خب خودت می خواستی که جنده بشی.-:اوهوم ولی به پیشنهاد احسان.به درخواست احسان.الهام:ولی اون که مجبورت نکرده بود.بهت پیشنهاد داد.میتونستی همون اول بزنی تو دهنش و بگی خفه شو مرتیکه بی غیرت من دوس دخترتم ولی تو سرتو انداختی پایین و گفتی چشم چون خودتم دلت میخواست.خودتم خارش داشتی.-:اوهوم.راست میگی.من توی خیالات ورویاهام همیشه دلم میخواست این کارو بکنم ولی همیشه نسبت بهش وفادار بودم.اما وقتی بی غیرتی اونو نسبت به خودم دیدم فهمیدم که وفاداری من نسبت بهش اشتباه بوده.حالا که خودش میخواد منو یه جنده ببینه چرا من نخوام؟چرا من انجامش ندم؟الهام:الان پشیمونی؟-:ازجداشدنم ازاحسان؟یا ازجنده شدنم؟الهام:جفتش.-:نه پشیمون نیستم.الهام:دنبال دوست پسر جدید نیستی؟-:نه فعلا نه.فعلا میخوام تنها باشم.شاید با مردای مختلفی بخوابم ولی درحال حاضر دنبال یه رابطه دوستی طولانی مدت و دائمی نیستم.الهام:و سهم من از داشتنت چیه؟-:خب معلومه.تنها رابطه پایدار و همیشگی من با خودته.تو تا همیشه ارباب دوست داشتنی خودم می مونی.یه لبخندی زد و گفت:خوشحالم از این بابت.خب آمادگیشو داری شروع کنیم؟-:میخوای باهام چیکارکنی؟میدونی که من شرایطشو ندارم.الهام:درسته که پریودی و منم تصمیم دارم با کس و کونت کاری نداشته باشم ولی خیلی کارا هست که هنوز میتونیم با هم انجام بدیم.این حرف رو زد و بلند شد و دست منو گرفت و با خودش به سمت اتاق خوابش کشوند.وارد اتاق که شدیم منو روی تخت هول داد و خودش هم با جهشی روی تخت پرید ودرکنارم قرار گرفت.دو تا دستاش رو روی گلوم گذاشت ودرحالی که گلوم رو فشار میداد ازم خواست تا دهنم رو باز کنم.منم که داشتم احساس خفگی می کردم دهنم رو باز کردم.ارباب الهام دهنش رو بهم نزدیک تر کرد وتف گنده ای رو توی دهنم پرت کرد ومنم بی هیچ حرفی تفش رو خوردم.گلوم رو آزاد کرد و دوباره توی دهنم تف کرد.به طرف شلوارکم رفت تا اونو از تنم خارج کنه وازمنم خواست تا رکابی و سوتینمو دربیارم.درچشم برهم زدنی لخت شده بودم وفقط لای پام نوار بهداشتی بود.اما ارباب هنوز یه تاب و شلوارک تنش بود.یکی از سینه هام رو توی مشتش گرفت و مشغول مالیدن شد.آااااهههههههه کشیدم و چشمام رو بستم.ولی خیلی زود ارباب یه سیلی تو گوشم زد و گفت:آااااههههه نکش جنده.تو قرار نیست لذت ببری.تو فقط وسیله لذت منی.یه سیلی دیگه طرف دیگر صورتم زد و گفت:فهمیدی چی گفتم جنده؟سرمو به نشان تایید تکون دادم و گفتم بله ارباب.دوباره شروع به مالیدن سینه ام کرد ومنم با وجود اینکه داشت خوشم میومد واس اینکه کتک نخورم آااااهههههه نمی کشیدم تا متوجه لذت بردنم نشه.ارباب سرش رو توی سینه ام خم کرد ونوک سینم رو به دهن گرفت و شروع به خوردن کرد.به قدری حرکتش ناگهانی بود که با وجود تموم تلاشی که برای پنهان کردن لذتم داشتم ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بی اختیار آاااااهههههه کشیدم که همین عاملی شد تا ارباب یه گاز از نوک سینم بگیره.خیلی دردم اومد و جیغ کشیدم.ارباب یه سیلی توی گوشم زد و گفت:خفه شو جنده پتیاره.میخوای همه بفهمن که داری اینجا جندگی میکنی ومثل یه سگ بی ارزش زیر دست و پام افتادی؟به سختی لب به سخن باز کردم و گفتم:ببخشید ارباب.با غضب توی چشمام نگاه کرد ودوباره نوک سینم رو به دهن گرفت و شروع به خوردن کرد.باید تموم تلاشم رو می کردم تا آااااههههه نکشم.خیلی زیبا وماهرانه نوک سینم رو میخورد.همزمان با دست دیگش اون سینم رو گرفته بود و داشت برام می مالوند.اصلا از خشونت جنسی خبری نبود ولی از طرفی از صد تا سیلی و کمربند هم برام بدتر بود چرا که من حتی نمی تونستم از عمق وجودم آااااهههههه بکشم وخودم رو خالی کنم.این به نوعی بهترین لذت و بدترین شکنجه بود.نوک سینم رو با ولع می خورد و سینه دیگرم رو تومشتش گرفته بود و برام می مالید.چقدر حس و حال خوبی داشتم وچقدر افسوس که نمیتونستم ناله کنم و خودمو خالی کنم.کاملا شل شده بودم و چشمام از شدت شهوت خمارشده بود.چند دقیقه ای گذشت و این بار دیگه کاملا موفق شدم که دربرابر ارباب الهام مقاومت کنم واجازه ندم که لذت بردنم منجر به آااااههههه کشیدن و درنهایت تنبیه شدنم بشه.ارباب هم که دیگه کاملا ناامید به نظر می رسید ، دست از خوردن سینم برداشت واین بار خودش روی تخت به پشت دراز کشید.منم گوش به فرمان بودم تا ارباب ازم چیزی بخواد تا دستورش رو انجام بدم.ارباب به پاهاش اشاره کرد و گفت:میخوام با لب و زبونت بیفتی به جون کف پاها و انگشتای پام وحسابی اونا رو بلیسی.خیلی لیسیدن پاها و انگشتاشو دوست داشتم.یه برق شهوتی تو چشمام درخشید و با رضایت کامل لبخندی زدم و گفتم:اطاعت میشه ارباب.ادامه دارد......
قسمت بیست وپنجمپایین پاهای ارباب نشستم وپای چپش رو دربغل گرفتم و به سمت صورتم بردم.اول حسابی انگشتای نازوظریف پاشو بو کشیدم.لبم رو به پاهاش چسبوندم و به آرامی مشغول بوسیدن شدم.تموم کف پا وانگشتای ارباب رو بوسه باران کردم.ارباب هم با انگشتای پاش لبم رو می مالوند.زبونم رو درآوردم و از کف پاهاش شروع به لیسیدن کردم.ارباب یه آااهههه خفیف کشید ومنم با سرعت و جدیت بیشتری مشغول لیسیدن کف پاهاش شدم.هرچی بیشتر کف پاهاش رو می لیسیدم میزان آاااااههههه کشیدنای ارباب هم بیشترمیشد.بعد از کف پاهاش اومدم سراغ انگشتای پاش.ابتدا انگشتای ارباب رو یکی یکی میلیسیدم وداخل دهنم میذاشتم وحسابی میک میزدم.ارباب هم چشماش رو دیگه بسته بود ویکسره آاااااههههه می کشید.وقتی تک تک انگشتای ارباب روبه ترتیب لیسیدم این بار دهنمو کامل باز کردم وهمه انگشتاشو با هم توی دهنم بردم وشروع به مکیدنش کردم.ارباب الهام یه آااااااااههههههه از عمق وجودش کشید وخوش هم سعی کرد تا پاشو بیشتر توی دهنم فرو کنه.دهنم حسابی گشاد شده بود وتموم انگشتای پای ارباب رو تو خودش جا داده بود.با ولع زیادی شروع به خوردن انگشتای ارباب کردم وخود ارباب هم از اون طرف باپاش محکم تو دهنم تلمبه میزد.دهنم حسابی داشت گالییده میشد و ارباب هم یکسره آااااهههههه می کشید.بعد از گذشت چند دقیقه ارباب انگشتای پاشو از دهنم بیرون آورد و گفت:این قسمت اول گاییدن دهنت بود.آماده شو که بریم قسمت دوم رو اجرا کنیم؟با کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم:قسمت دوم؟یه لبخندی زد و گفت:قسمت اول با انگشتای پام دهنتو گاییدم قسمت دوم با دیلدودهنتو میگام.این حرف رو زد و منو روی تخت برعکس خوابوند به طوری که سرم از لبه تخت بیرون اومده بود.خودش هم رفت و دیلدوی کلفتش رو به کمرش بست وپایین تخت وایساد.دیلدوش مقابل صورتم بود ومنم دهنم رو باز کردم واونم با یه فشار تموم دیلدو رو تا ته تو حلقم فرو کرد.یه لحظه عوقم گرفت و نزدیک بود بالا بیارم که ارباب محکم سرم رو گرفت واجازه نداد.یه سیلی تو گوشم زد وگفت:این چه وضع کیر خوردنه جنده؟بعد این همه جندگی وبردگی یه ساک درست و حسابی نمیتونی بزنی؟یه سیلی دیگه به طرف صورتم زد وگفت:اون جوری که من خوشم میاد بخور وگرنه میام با کون میشینم رو دهنت ومی رینم تو دهنتا.منم که حسابی ازسیلی هایی که خورده بودم دردم اومده بود وبابت تهدیدای ارباب ترسیده بودم چیزی نگفتم و فقط سعی کردم تا با جدیت بیشتری دیلدوش رو بخورم.ارباب هم شروع به تلمبه زدن توی دهنم کرد.ارباب سرم رو که از تخت آویزون بود رو با دستاش گرفته بود و محکم دیلدوش رو توی دهنم عقب وجلو می کرد و منم با ولع براش ساک میزدم.همزمان با گاییدن دهنم سینه هام رو توی مشتش می گرفت و اونا رو می مالوند و منم که دهنم با دیلدو کاملا پرشده بود حتی نمی تونستم آاااااهههههه بکشم.لا به لای مالیدن سینه هام ارباب به سینه هام سیلی میزد ومن با اینکه دردم میومد ولی حتی نمی تونستم ناله کنم.برای لحظاتی سینه هام رو می مالوند و لحظاتی بعد بهشون سیلی میزد حتی نوک سینه هام رو نیشگون می گرفت.همزمان با این با دیلدو محکم توی دهنم تلمبه میزد ومن به وضوح خودم رو یه برده ذلیل وخوار می دیدم که هیچ اراده ای از خودم نداشتم و هیچ حقی برای اعتراض کردن و حتی ناله کردن و لذت بردن و درست همین ذلیل بودن رو دوست داشتم.بعد از چند دقیقه که حسابی با دیلدو دهنمو گایید دیلدو رو از دهنم درآورد و خودش هم از روم بلند شد.درهمون حال که سرم از لبه تخت آویزان بود یه چنگی تو موهام زد وگفت:دهن کثیفتو وا کن جنده.منم طبق دستورش عمل کردم و اونم یه خلط صدادار رو از عمق وجودش بیرون کشید وتو دهنم تف کرد ومنم بی هیچ حرفی خلط سینه اش رو قورت دادم.دوباره چنگی تو موهام زد و درحالی که منو کشان کشان به طرف حموم می برد گفت:خیلی شاش دارم جنده.بریم که خوابای خوبی برات دیدم.وارد حموم شدیم وارباب منو یه گوشه حموم نشوند.خودش هم رفت ولگن پلاستیکی کوچک وآبی رنگی که گوشه حموم قرار داشت رو آورد.پاهاشو دو طرف لگن قرار داد و روی زانوهاش خم شد و برخلاف انتظارم شروع به شاشیدن در داخل لگن کرد.چقدر هم شاش پرحجمی داشت.تقریبا نصف لگن رو از شاش داغش پر کرده بود.یه حدس هایی میزدم که چه برنامه ای داره ولی چندان مطمئن نبودم.وقتی شاشیدنش تموم شد از روی لگن بلند شد ودوباره چنگی توی موهام زد وگفت:سرتو میکنی داخل این لگن ومثل یه سگ شاش ارباب رو می لیسی.قبل از اینکه من حرفی بزنم خودش که موهام رو توی چنگش گرفته بود سرم رو داخل لگن خم کرد ومنم زبونم رو درآوردم و طبق دستور شروع به لیسیدن شاش ارباب کردم.دیگه به خوردن شاش ارباب عادت کرده بودم و نه بو ونه طعمش برام آزاردهنده نبود.ارباب برای لحظاتی رفت و خیلی زود درحالی که یک قلاده سگ دردست داشت برگشت ودرحالی که قلاده رو بهم نشون می داد لبخندی زد وگفت:از این لحظه علاوه بر جندگی و برده بودن رسما به عنوان سگ پالیس وتف خور و شاش خورارباب منصوب میشی واین قلاده هم باید همیشه به گردنت وصل باشه تا هیچ وقت فراموش نکنی که تو یه سگ بی ارزشی وفقط وسیله ای برای ارضا شدن اربابی.سپس درحالی که من مشغول لیسیدن شاش داخل لگن بودم خودش بهم نزدیک شد وقلاده سگ رو به دور گردنم انداخت وگفت:چه احساسی داری که سگ ارباب شدی؟-:سگ شما بودن برام افتخاریه ارباب.لبخندی روی لب ارباب الهام نقش بست.دوباره چنگی تو موهام زد و این باربا خشونت خودش سرمو توی لگن فرو کرد به طوری که نصف صورتم کاملا داخل شاش ارباب قرار داشت.ارباب صورتم رو محکم توی شاش داغش فشار می داد و من که تموم صورتم از شاش خیس شده بود حتی نمی تونستم نفس بکشم.بعد از گذشت چند لحظه ارباب سرمو از داخل لگن بیرون اورد و من موفق شدم بالاخره نفسی بکشم ولی خیلی زود دوباره ارباب سرمو داخل شاش فرو کرد وبعد ازاینکه چند ثانیه صورتمو توی شاش داغش فرو کرد دوباره سرمو بیرون آورد و اجازه داد نفس بکشم.به معنای واقعی کلمه مثل یک سگ داشت تحقیرم می کرد.چند باری این حرکت رو تکرار کرد و من دیگه حسابی سر و صورتم به شاش داغ ارباب آغشته شده بود.بعد از چند لحظه ارباب منو کمی از لگن جدا کرد ویکی از پاهاش رو داخل لگن شاش فرو کرد.نگاهی تحقیرآمیز بهم انداخت و گفت:پتیاره میخوام با زبونت حسابی پامو تمیز کنی.نمیخوام حتی یه قطره از شاشم روی پام باقی بمونه.ارباب پاش رو از لگن بیرون آورد و منم مثل یه سگ شروع به لیسیدن پاهای ارباب کردم.کف پاش و انگشتاش رو حسابی می لیسیدم و همه شاشی که قطره قطره از پاهاش می چکید رو میخوردم.ارباب با لذت آاااهههههه می کشید و با تحقیر نگاهم می کرد و من چقدر این تحقیر شدن زیر دست وپای اربابم رو دوست داشتم.ادامه دارد......
قسمت بیست وششمزیباتر از اون چیزی بود که انتظارش رو داشتم.فکر می کردم به عنوان یه دوجنسه باید کمی خشک تر و زمخت تر به نظر برسه ولی اون زیبا ، ظریف و کاملا زنونه بود.استیلش رو دوست داشتم.قد نسبتا بلندی داشت وبه نظرم تا 180 می رسید و وزنش رو هم با یک نظر اولیه حدود 70-75 برآورد کردم.سینه های خوش فرمش بدجوری بزرگ وتو چشم بود.برعکس من که سینه های معمولی داشتم اون سینه هاش بزرگ بود.به محض ورودم همراه با ایمان ازم استقبال گرمی کرد.باهاش دست دادم و اونم مشتاقانه نگاهم کرد.ایمان در مورد من وعلاقه ای که برای سکس با میترا داشتم بهش گفته بود و این یعنی اینکه جفتمون می دونستیم که از هم چی میخوایم.میترا با 38 سال سن اندام مناسب وخوبی داشت و اصلا شل و وا رفته نبود وبعدا در لابه لای صحبت هامون فهمیدم که باشگاه میره و مرتب ورزش میکنه.منم با لذت نگاهش می کردم وبیشتر از هرچیز مشتاق بودم ببینم که لای پاهاش چه خبره.به نشستن دعوتم کرد و منم روی مبلی رو به روش نشستم.یه دامن کوتاه پوشیده بود ویه تی شرت یقه باز که چاک سینه اش رو به خوبی نمایش می داد.ایمان هم مثل همیشه با یه شلوارک و رکابی نشسته بود.میترا خیلی خوش برخورد و مهربون بود و خیلی زود خودش باب گفتگو رو باز کرد وگفت:خیلی خوش اومدی عزیزم.لبخندی زدم و گفتم:ممنونم.میترا:تعریفت رو از ایمان شنیده بودم وواسه همین خیلی مایل بودم که هرچه زودتر ببینمت.ماشاالله بزنم به تخته خیلی خوشگلی عزیزدلم.-:ممنونم میتراجون.نظر لطفته.به زیبایی شما نیستم مطمئنا.میترا:لطف داری عزیزم ولی اینا همش تعارفه.خودت هم میدونی که چقدر زیبایی وچقدر ظریف وچقدرسکسی.ازتعریفش خجالت کشیدم وسرم رو پایین انداختم.میترا:چندسالته خانومی؟-:24 سال.میترا:14 سال ازم کوچیکتریا.-:برام مهم نیست.نه سن و سالت نه قیافت نه هیچ چیز دیگه.فقط میخوام باهات باشم.میترا یه لبخندی زد و گفت:می بینم که تعریفایی که ایمان ازت کرده بود همش واقعیت داشت.تو داغ تر از اونی هستی که حتی ایمان ازت برام گفته بود.-:این چیزی رو عوض میکنه؟میترا:اوهوم.اونم اینکه نمیتونم گاییدنت رو دیگه به بعد از شام موکول کنم.پس از جا بلند شد و به سمتم اومد.دستم رو گرفت و بلندم کرد ورو به ایمان گفت:پاشو بریم که این دوس دخترجدیدت حسابی عقل و هوشمو برده.همگی با هم به سمت اتاق خواب حرکت کردیم.به محض ورودمون به اتاق میترا منو درآغوش گرفت و لبش رو روی لبم گذاشت.ایمان هم از پشت دستش رو روی کونم گذاشت و از روی شلوار مشغول مالیدن کونم شد.لب و زبونم تو دهن میترا بود و اون داشت با ولع لبامو میخورد.منم در این کام گیری از لبها باهاش شریک بودم.منو روی تخت خوابوندن و دو نفری دو طرفم قرار گرفتن.در زمان کوتاهی تموم لباس هام رو یکی یکی از تنم درآوردن و حالا من کاملا لخت بینشون قرار داشتم.میترا دستش رو لای پاهام برد و مشغول مالیدن کس داغم شد و ایمان هم از پشت با انگشتاش سوراخ کونم رو بازی می داد و کونم رو می مالوند.منم با دست سینه های بزرگ میترا رو از روی لباس براش می مالیدم.زمان زیادی طول نکشید که به جای انگشتای ایمان کیرش رو لای پاهام احساس کردم.این بار به سمتش برگشتم وسرم رو خم کردم و بردم لای پاهاش و بی هیچ حرفی کیر ایمان رو توی دهنم گذاشتم و شروع به خوردنش کردم که ایمان یه آاااااهههههه کشید.حالتی که برای ایمان داشتم ساک میزدم باعث شده بود تا کونم به طرف میترا قمبل بشه و در این فاصله داغی زبونش رو روی لبه های کسم احساس کردم.بی اختیار آااااااهههههه کشیدم.میترا هم دیگه بهم امون نداد وبا زبون به جون کس داغم افتاد و شروع به لیسیدن کسم کرد.یکسره آاااااهههههه می کشیدم.لذتش فوق العاده بود.همزمان کیر ایمان رو میخوردم و با دستام تخماش رو می مالیدم.ایمان هم چشماش رو بسته بود و با موهام بازی می کرد.صدای آاااااههههه کشیدنای خفیفش بسیار لذت بخش بود.میترا هم از پشت با انگشتاش چوچولم رو می مالوند وزبونش رو یکسره لای کسم می کشید.کم مونده بود که از خوشی زیاد جییغ بکشم.انگار روی ابرها پرواز می کردم.از طرف دیگه ایمان هم سرم رو گرفته بود وتوی دهنم تلمبه میزد.منم داشتم با لذت کیرش رو می خوردم.آب اولیه اش از سر کیرش بیرون می چکید و همش توی دهنم می ریخت.از اون طرف هم ترشحات کسم هم جاری شده بود و میترا درحین لیسیدن کسم ترشحاتم رو هم می لیسید.تموم وجودش مثل کوره داغ بود.بعد از گذشت چند دقیقه به پیشنهاد ایمان پوزیشن عوض شد و این بارمن به پشت روی تخت دراز کشیدم و میترا هم اومد و روم به حالت 69 قرار گرفت.کیر ناز و خوشگلش که مقابل صورتم قرار گرفت نتونستم خودم رو کنترل کنم و سریع اونو تو دهنم گذاشتم و شروع به خوردن کردم.میترا یه آاااههههه عمیق کشید و سرش رو لای کسم فرو کرد و اونم مشغول لیسیدن کسم شد.کیر سفید و دراز میترا تا ته توی حلقم بود و منم داشتم با ولع براش ساک میزدم و اونم داشت مشتاقانه کسم رو میلیسید و چوچولم رو می مکید.ایمان هم کیر به دست اومد پشت میترا قرار گرفت و به نظر داشت برای گاییدنش آماده میشد.ابتدا برای لحظات کوتاهی سوراخ کون میترا رو لیسید و با انگشتش کمی تو کونش کرد تا برای گاییده شدن آمادش کنه.خوب که سوراخ کون میترا رو لیسید کیرش رو با سوراخ کونش تنظیم کرد و با یه فشارکیرشو تو کون دوس دختر دوجنسه اش فرو کرد.میترا یه آااااخخخخخ بلند گفت و برای لحظه ای از خوردن کسم دست کشید.تنها صدایی که به زور از گلوش خارج شد خطاب به ایمان بود که می گفت:من آمادم.منو بگا.همین حرف کافی بود تا ایمان شروع به تلمبه زدن تو کون میترا کنه.ایمان کیرشو توکون دوس دختر دوجنسه اش عقب وجلو می کرد و میترا هم هر بار ناله می کرد.من همچنان با ولع کیرمیترا رو می خوردم واونم در لابه لای گاییده شدنش به وسیله ایمان کس منو میخورد.منم سرش رو با دستام گرفته بودم و اونو محکم به کسم فشار می دادم تا بیشتر و بیشتر کسم رو برام بلیسه.تموم تنم داغ و گرگرفته بود.میترا هم به نظر دیگه دردش کم شده بود و داشت راحت تر کون می داد.ایمان هم پهلوهای میترا رو گرفته بود و کیرشو محکم تر از قبل تو کون دوس دخترش فرو می کرد.صدای شالاپ وشلوپ ناشی از گاییده شدن کون میترا فضای دل انگیزتری رو ایجاد کرده بود ومن به خوبی میدونستم به زودی این صدا قراره طنین اندازتر ازقبل با گاییده شدن خودم ایجاد بشه.پس خودم رو آماده خلق این سمفونی زیبا کرده بودم.ادامه دارد......
قسمت بیست و هفتمپس از اینکه ایمان حسابی کون میترا رو گایید به پیشنهاد میترا دوباره پوزیشن رو عوض کردیم واین بار من وایمان روی هم به حالت 69 قرار گرفتیم.ایمان روی تخت به پشت دراز کشید و منم برعکس روش دراز کشیدم وبه محض مشاهده کیرش جلوی صورتم بی هیچ حرفی کیرشو که تازه از کون میترا درآورده بود به دهن گرفتم و شروع به خوردن کردم.ایمان هم یه آاااههههه کشید و خودش هم از اون زیر زبونش رو لای کسم کشید و شروع به لیسیدن کسم کرد.همزمان داغی زبون میترا رو هم روی سوراخ کونم احساس کردم ودیگه بی اختیار آااااهههههه کشیدم.ایمان و میترا همزمان شروع به لیسیدن کس و کونم کرده بودن و این وسط من غرق در لذت بودم و یکسره آااااههههه می کشیدم.خودم هم یکسره کیر ایمان رو ساک میزدم وبا ولع براش می خوردم.چقدر حس فوق العاده ای بود.همزمان کس و کونم در حال لیسیده شدن بود.میترا همزمان با لیسیدن سوراخ کونم انگشتم می کرد و سعی داشت تا با انگشتاش سوراخ کونم رو باز کنه و کونم رو برای گاییده شدن آماده کنه.خوب که سوراخ کونم رو لیسید و انگشت کرد کیر درازش رو کنار سوراخم قرار داد وبا یه فشار سر کیرش رو خیلی نرم وارد کونم کرد.یه آاااخخخخ گفتم و چشمام رو بستم.ایمان هم با هیجان کسم رو می لیسید و همین باعث شده بود تا خیلی احساس درد نکنم.میترا ذره ذره و با دقت کیرشو وارد کونم می کرد و این قدر حرفه ای کارش رو انجام داد که وقتی کیرش تا ته تو کونم فرو رفت درد چندانی احساس نکردم.البته این که ایمان با مکیدن چوچولم وکسم و درواقع تموم تنم رو غرق در لذت کرده بود هم بسیار تاثیرگزار بود.با اشتیاق زیادی درحال خوردن کیر ایمان بودم و این درحالی بود که میترا از پشت مشغول گاییدن کونم بود.رفته رفته درد توی کونم کمتر میشد و داشتم از کون دادن به میترا لذت می بردم.بالاخره یکی از فانتزیای سکسی همیشگیم که سکس با یه دوجنسه بود عملی شده بود.ایمان هم با دستاش سرم رو گرفته بود و از همون زیر کیرشو محکم تر از قبل توی دهنم عقب و جلو می کرد.کون و دهنم حسابی در حال گاییده شدن بود.بعد از گذشت چند دقیقه که در این حالت بودیم ایمان پیشنهاد کرد که پوزیشنمون رو عوض کنیم.این بار من به پشت روی تخت دراز کشیدم و ایمان هم اومد بین پاهام وپاهامو داد بالا.کیرشو کنارکس خیسم قرار داد و با یه فشار نرم سر کیرشو وارد کسم کرد.آااااههههههه.خیسی کسم باعث شده بود درد چندانی نداشته باشم و تقریبا کیرش راحت وارد کسم شد و از این رو ایمان جسارت بیشتری به خودش داد و یه فشار محکم تر وارد کرد و این بار کیرش تا ته تو کس داغ و خیسم فرو رفت.آاااااههههههه.همزمان ایمان و میترا با هم جوووووون گفتن.لذتش فوق العاده بود.ایمان شروع به گاییدن کسم کرد ومیترا هم اومد بالای سرم و با کون بزرگ و قلمبه اش روی صورتم نشست به طوری که صورتم کامل لای قاچ های کونش فرو رفت.یه تکونی به کونش روی صورتم داد وگفت:سوراخمو برام بلیس.سوراخ نازش خیلی خوشگل و خوردنی بود برای همین بدون هیچ درنگی زبونمو درآوردم و لای سوراخ کونش کشیدم.یه آاااااهههههه از عمق وجودش کشید.منم بدون معطلی با هیجان زیادی مششغول لیسیدن سوراخ کونش شدم.کونش بوی خوشایندی داشت که یه جورایی منو مست می کرد.با زبونم لای سوراخشو بازی می دادم و اونم یکسره آااااااههههههه می کشید.ایمان هم از اون طرف کیرشوبا قدرت بیشتری توی کسم عقب و جلو می کرد.کسم کاملا خیس شده بود و ترشحاتش حرکت کیر ایمان رو توی کسم راحت و روان کرده بود.به شکل زیبایی داشتم از گاییده شدن لذت می بردم.ایمان پاهام رو روی شانه هاش گذاشته بود وتوی کسم تلمبه میزد.چه صدای شالاپ و شلوپی از گاییده شدن کس من بلند شده بود و چقدر همه چیز عالی بود.یکسره سوراخ کون میترا رو میلیسیدم که باعث میشد اونم یکسره آاااااههههه بکشه.همزمان کس خیس و داغم رو تقدیم کیر کلفت ایمان کرده بودم و اون داشت به خوبی ازش پذیرایی می کرد.شدت تلمبه های ایمان توی کسم لحظه به لحظه بیشتر میشد و همزمان آااااهههههه کشیدناش هم بیشتر میشد تا اون جایی که به نظر می رسید در آستانه ارضا شدن قرار گرفته.کیرشو از کسم بیرون کشید و اومد بالای سرمیترا.یه چنگی تو موهای میترا زد وسرش رو بالا آورد و کیرشو تا ته تو حلق میترا فرو کرد.چند باری کیرشو تو دهن میترا عقب و جلو کرد که ناگهان آاااااهههههه بلندی کشید و همه آبش رو تو حلق میترا خالی کرد.میترا هم همه آب کیر ایمان رو خورد.ایمان هم با بی حالی از روی تخت پایین رفت و درحالی که حوله اش رو بر می داشت به طرف حمام حرکت کرد و من و میترا رو با ادامه سکسمون تنها گذاشت.میترا از روی صورتم بلند شد واومد لای پاهام نشست و سرش رو آورد بین پاهام و با زبونش به جون کسم افتاد.با دستاش لبه های کسم رو باز کرده بود و لای چاک کسم رو می لیسید.یکسره آاااااهههههههه می کشیدم واونم با حرارت برام کس لیسی می کرد.منم با دستام سرش رو گرفته بودم و اونو محکم به کسم فشار می دادم و اونم با ولع زیادی داشت کسم رو میخورد.همزمان دو تا از انگشتاشو تو کونم کرده بود و داشت انگشتم می کرد.از انگشت شدن کونم احساس خوشایندی داشتم.خیلی آروم و ملایم کونم رو انگشت می کرد وهربار انگشتاشو بیشتر و بیشتر تو کونم فرو می کرد.این قدر با حوصله و صبوری و درکمال آرامش این کار رو تکرار کرد که یهویی به خودم اومدم و دیدم چهار تا از انگشتاش تو کونمه و داره با انگشتاش کونم رو میگاد وجالب تر اینکه من احساس درد آنچنانی هم نمی کردم و تازه داشت خوشم هم میومد.همزمان با انگشت کردنم کسم رو هم می لیسید و همین باعث بیشتر لذت بردنم میشد.بعد از چند دقیقه انگشتاشو از کونم خارج کرد و اومد بالای سرم وچهار تا انگشتش رو که تو کونم بود تو دهنم فرو کرد و گفت:بلیس انگشتامو.مثل کیر برام ساک بزن.لحن گفتارش آمرانه ودستوری بود وباعث شد که خیلی خوشم بیاد.شروع به لیسیدن انگشتای دستش کردم و اونم همزمان انگشتاشو که حالا عطر و بوی کونم رو هم گرفته بود تو دهنم عقب و جلو می کرد.داشت حسابی با انگشتاش دهنم رو می گایید و این کار داشت نسبتا خشن انجام می گرفت.جدای از این لذتی که بابت خشونت رفتارش داشتم می بردم برام جای سوال بود که چرا به یکباره رفتارمیترا با من کمی جنبه خشونت آمیز به خودش گرفته بود.میترا انگشتای دستشو محکم تو دهنم عقب وجلو می کرد و به نوعی داشت با انگشتاش دهنمو جررررر می داد.همزمان با دست دیگرش که آزاد بود یکی از سینه هام رو محکم توی مشتش گرفت و مشغول مالیدنش شد.فشاری که به سینم وارد می کرد بیشتر از حد معمول بود و این برام به نوعی دردناک و البته لذت بخش بود.رفته رفته رفتارهای خشونت آمیز میترا بیشتر و بیشتر میشد و من هر لحظه کنجکاوتر میسدم.این کنجکاوی زمانی به اوج خودش رسید که میترا همزمان با مالیدن سینه ام چند باری نوک سینم رو نیشگون گرفت.با اینکه از این مدل سکس غرق در لذت بودم ولی بی نهایت کنجکاو هم بودم و از طرفی هیچ جوابی برای سوال هام نداشتم و مهم تر از همه اینکه باز هم با سکوتم داشتم می فهموندم که از این نوع سکس خوشم میاد ولی هنوز این سوال اساسی و کلیدی در ذهنم باقی بود که چرا به یکباره رفتار میترا در سکسمون تغییر کرد؟میترایی که از اول این چهره خشنش رو نشون نداده بود وحالا به یکباره داشت جلوه هایی از ارباب الهام رو برام یادآور میشد.آیا این آغاز یک ماجراجویی تازه همراه با شریک جنسی جدیدم میترا بود...؟؟؟؟؟؟ادامه دارد......
قسمت بیست و هشتمایمان که از حموم بیرون اومد هنوز کیر میترا توی کسم بود و اون داشت با قدرت کسم رو میگایید و همزمان سینه هام رو می مالوند و گاهی هم نوک سینه هام رو نیشگون می گرفت.البته هنوز خشونتش مثل ارباب الهام نشده بود که بخواد توی دهنم تف کنه یا بهم سیلی بزنه ولی همین نیشگون گرفتن نوک سینه هام ، چهارانگشتی توی کونم کردن و سپس با همون انگشتا دهنم رو گاییدن می تونست نشانه هایی از انجام یه سکس خشن باشه.ایمان داخل اتاق که شد میترا همچنان درحال گاییدن کسم بود.ایمان یه نگاهی بهمون انداخت و با لبخندی گفت:چه خبرته میترا؟من رفتم حموم دوش گرفتم اومدم و تو هنوز داری نگین بیچاره منو میگایی؟میترا همون طور که تو کسم تلمبه میزد گفت:نگین بیچاره تو عاشق گاییده شدنه.اون تشنه کیره و منم خیال دارم تا میتونم بکنمش.ایمان:یادت باشه اون مال منه ها.یه وقت تمومش نکنی.میترا:نگران نباش.واسه تو هم نگه می دارم این جنده کوچولوتو.با حضور ایمان دیگه خبری از رفتارای خشونت آمیزمیترا نبود و من این طور احساس می کردم که این مسئله با حضور ایمان رابطه مستقیم داره.چرا که تا زمانی که ایمان به حموم نرفته بود خبری از رفتارای سکسی خشن میترا نبود و این خشونتش درست بعد از رفتن ایمان به حموم شروع شد و حالا هم بعد از برگشتنش میترا دست از کارای نسبتا خشنش کشیده بود و فقط داشت کسم رو می گایید.یعنی آیا ازایمان حساب می برد؟آیا ایمان بهم اهمیت می داد؟اینا سوالاتی بودن که خیلی دوست داشتم جوابشون رو پیدا کنم.تلمبه های میترا توی کسم محکم و محکم تر میشد وحالاتش این طور نشون می داد که در آستانه ارضا شدن قرار گرفته.درحین تلمبه زدن نگاهی به ایمان انداخت و گفت:دوست داری جنده کوچولوتو حامله کنم؟ایمان پوزخندی زد و گفت:آب تو نمیتونه هیچ کسی رو حامله کنه.میترا:پس مشکلی نداری اگه بخوام کسش رو با آبم پرکنم.قبل از اینکه ایمان چیزی بگه گفتم:نه.میخوام بخورمش.میترا یه جوووووون گفت و کیرشو از کسم خارج کرد و اومد روی سینم نشست و کیرشو جلوی صورتم گرفت.منم دهنمو باز کردم و لحظاتی بعد آب کیرش که بسیار پرحجم تر و زیادتر از آب کیر خیلی از مردایی بود که من باهاشون سکس کردم تو دهنم پمپاژ میشد و منم با اشتها همه آبش رو خوردم و درآخر هم سر کیرش رو میک زدم و ته مونده آبش رو که تو کیرش باقی مونده بود رو هم میک زدم و خوردم.میترا کنارم روی تخت ولو شد ومنم چشمام رو بستم وراضی از سکسی که بسیار برام لذت بخش بود به خواب رفتم.صبح حوالی ساعت یازده از خواب بیدار شدم.خبری از میترا نبود و همین طور از ایمان.با سستی از تخت پایین رفتم و این درحالی بود که هنوز کاملا لخت بودم.از اتاق بیرون رفتم و راه آشپزخونه رو در پیش گرفتم که صدای ایمان رو از آشپزخونه شنیدم.به نظر می رسید داشت با میترا صحبت می کرد.ولی برخلاف انتظارم وقتی وارد آشپزخونه شدم...... وای..... نه...... چیزی که می دیدم رو باور نمی کردم.برخلاف تصورم میترا در آشپزخونه نبود ومن با احسان رو در رو شده بودم اون هم در شرایطی که کاملا لخت بودم واونم در خونه ایمان.احسان با دیدنم لبخند زد و گفت:به به سلام خانوم خانوما.بدون اینکه جوابش رو بدم رو به ایمان کردم و گفتم:میشه بگی این آقا اینجا چیکار میکنه؟قبل از اینکه ایمان جوابی بده احسان گفت:فکر کنم بهتر باشه من این سوال رو بپرسم.میشه یکی به من بگه دوس دختر من تو خونه صمیمی ترین دوستم چیکار میکنه؟با غیظ نگاهش کردم و گفتم:من دوس دختر تو نیستم.هرکجا بخوام میرم هرکاری بخوام میکنم با هر کسی که بخوام سکس میکنم و این نه به تو نه به هیچ کس دیگه ارتباطی نداره.احسان:پس حالا شدی دوس دختر ایمان؟-:من دوس پسری ندارم.البته با ایمان سکس میکنم ولی دوس دخترش نیستم.احسان:آره درسته.تازه یادم اومد که جنده شده بودی این اواخر.-:پس اینم یادت اومد که چی شد که جنده شدم؟احسان:جنده شدی چون دلت میخواست چون کس و کونت خارش داشت.چون یه نفر ارضات نمی کرد.ایمان:میشه تمومش کنی لطفا؟قبل از اینکه احسان جوابی بده به طرف جالباسی رفتم تا لباس هام رو بپوشم که احسان مانعم شد و گفت:نمیخوام لباسات رو تنت کنی.-:توچیکاره ای که بخوای یا نخوای؟من دارم از اینجا میرم.اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟احسان:من اومدم اینجا تا بکنمت.حالام که لختی پس فکر کنم بهتره همین الان..... حرفش روقطع کردم و گفتم:همون طور که گفتم من دوس دخترت نیستم.احسان:درسته دوس دخترم نیستی و منم دوس پسرت نیستم.ولی تو یه جنده ای و من به عنوان یه مشتری میخوام که بکنمت.هرچقدر حق الزحمت میشه رو بگو تا نقدا پرداخت کنم.تو کاری که دوس داری رو انجام میدی و در ازاش دستمزدتو میگیری و منم به چیزی که میخوام میرسم.-:خفه شو مرتیکه آشغال.تو چرا هیچی نمیگی ایمان؟چرا نشستی و داری تماشا میکنی؟ایمان:باور کن اون سرزده اومد اینجا والان هم اگه تو از اتاق نمیومدی بیرون هرگز نمی فهمید که تو اینجایی.-:نکنه تو هم باهاش همدستی؟میخواین به زور بهم تجاوز کنین؟باشه من آمادم ولی بدونین وقتی از این در برم بیرون حالم از جفتتون به هم میخوره و دیگه نمیخوام هیچ اسمی ازتون بشنوم.-:ایمان:من اجازه نمیدم که همچین اتفاقی بیفته نگین.الانم پاشو برو لباستو بپوش.احسان یه نگاه تمسخرآمیزی به ایمان انداخت و گفت:نمیدونم تو قاپ دوس دخترمو خوب دزدیدی یا اون قاپ تو رو خوب دزدیده ولی هرچی هست میخوام بدونی که این جنده ارزششو نداره بخوای دوستیمون رو به خاطرش خراب کنی.من و نگین با هم میریم تو اون اتاق و من ازت میخوام فقط یه ساعت همین بیرون وایسی.این طوری دوستیمون حفظ میشه.ایمان:متاسفانه نمیتونم این کارو انجام بدم.اگه نگین یک درصد خودش رضایت داشت که با تو بیاد تو اون اتاق من مخالفتی نداشتم ولی اون راضی نیست.کاملا ترسیده و نگرانه و الان در همچین شرایطی کاری که تو میخوای انجام بدی اسمش تجاوزه و من نمیذارم تو خونه من این اتفاق بیفته.پس اگه برای دوستیمون احترام قائلی راهتو بکش و از اینجا برو.نگین اینجا مهمان منه و تامین امنیت و آرامش میهمان به عهده منه.احسان پوزخندی زد و با عصبانیت از خونه خارج شد.منم بلافاصله لباس هام رو پوشیدم و ازخونه بیرون رفتم و ایمان هم سعی نکرد که جلوی رفتنم رو بگیره.شاید می دونست که در این شرایط بیشتر از هرچیزی به تنهایی احتیاج دارم.ادامه دارد......
قسمت بیست و نهمتازه از حموم بیرون اومده بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد.به صفحه گوشی که نگاه کردم متوجه اسم سهیل شدم.نمیدونم چرا بازم انتظار داشتم که ایمان پشت خط باشه ولی برخلاف انتظارم سهیل همون پسری که یه بار با دوست کونیش منو گاییده بود پشت خط بود.اصلا فراموشش کرده بودم.حال و حوصله جواب دادن نداشتم ولی به نیت پیچوندنش جواب دادم تا اونو از سرم باز کنم وبیخیالم بشه.-:الو سلام.سهیل:به به سلام نگین خانوم.پارسال دوست امسال اصلا هیچی.خوبی؟-:مرسی ممنون.توخوبی؟سهیل:منم خوبم.بی وفا هیچ معلومه تو کجایی؟-:خیلی منتظرم موندی که بهت خبر بدم؟سهیل:اوهوم خیلی.اما دیگه خیال ندارم منتظر بمونم.میخوام هر طوری شده یه برنامه بذاریم تا با هم باشیم.-:فکر نمیکنم بتونم قبول کنم.سهیل:چرا؟دیگه نمیخوای با من باشی؟از سکس اون روزمون خوشت نیومد؟می دونستم که چقدر در سکس کردن ماهره و با یادآوری خاطرات اون روز لبخندی از رضایت روی لبم نشست.-:نه این طور نیست.من سکس اون روز رو دوست داشتم.منتها الان من شرایطشو ندارم.خیلی حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم.سهیل:زیاد سخت نگیر عزیزم.من خودم تو رو سر حال میارم.کاری میکنم که حسش بیاد.نگران نباش.-:نه نمیتونم.راستش....اصلا.... قراره یه چند روزی رو نباشم.سهیل:کجا به سلامتی؟جایی قراره بری؟-:اوهوم.میخوام یه چند روزی برم مسافرت یه آب و هوایی عوض کنم.سهیل:چه خوب.حالا کجا میخوای بری؟-:میرم شمال.میرم به خانوادم یه سری بزنم.سهیل:تو بچه شمالی؟چقدر خوب.اشکالی نداره منم باهات بیام؟با هم بریم به این سفر.-:تو کجا پاشی بیای؟تو رو ببرم خونمون بگم این کیه؟سهیل:نه قرار نیست تو منو ببری خونتون.من تو رو می برم خونمون.-:خونتون؟سهیل:اوهوم.ما هم شمال یه ویلا داریم.میتونیم چند روزی با هم بریم اونجا و به دور از آلودگی و ترافیک و شلوغی تهران با هم اونجا خوش باشیم.نمیدونم چرا پیشنهادش وسوسه ام کرد.شاید از سر لجبازی با احسان و ایمان بود.چند روز سکس بی وقفه با یه جوون خوش سکس وتا حدودی خشن اونم در ویلایی در شمال می تونست ماجراجویی جذابی باشه برای همین قبول کردم بدون هیچ تردیدی.-:کی حرکت می کنیم؟سهیل:هر چی زودتر بهتر.فقط قبلش می خواستم یه سوالی بپرسم.-:بپرس راحت باش.سهیل:اون شب که با هم چت می کردیم تودر مورد علاقت به سکسای گروهی و خشن وسفت و سخت گفتی.میخواستم ببینم هنوزم سرحرفت هستی؟-:معلومه که هستم.این چیزیه که من بهش علاقه دارم.سهیل:پس از نظر تو ایرادی نداره که من یه سری طرح و نقشه بریزم برای اون مدتی که شمال هستیم؟حالت کنجکاوی به خودم گرفتم وگفتم:طرح و نقشه؟چیا مثلا؟سهیل:خب جزئیاتشو که الان نمیگم چون میخوام سورپرایز باقی بمونه فقط همین قدر بدون که میخوام در راستای انجام این سکسای خشن و گروهیمون توی این چند روز یه کارایی رو انجام بدم.نیروی کمکی بگیرم برای سکسای گروهی.یه سری برنامه ریزیا واسه انجام یه سری فانتزیای سکسی خشن و از این جور حرفا دیگه.-:آها متوجه شدم.نه مشکلی نداره.سهیل:خب خوبه.به نظرت واسه سکس گروهی تا چند نفر رو میتونی جواب بدی.از پس چند نفرفکر میکنی بربیای؟-:نمیدونم که.ولی فکر میکنم نهایتا تا 3-4 نفر رو بتونم ساپورت کنم.سهیل:خب خیلی خوبه.4 نفری میفتیم به جونت وکس و کونت رو جررررر میدیم.حتی تصورش هم فوق العاده لذت بخش بود.میتونست چند روز رویایی در انتظارم باشه.سکسای خشن و گروهی که احتمالا با چاشنی کثیف کاری هم میتونست همراه باشه.سهیل:همون طور که گفتم از پول بی نیازت میکنم.-:منم قبلا گفتم که دنبال پول نیستم و..... حرفم رو قطع کرد و گفت:باید باشی.چون چیزایی درانتظارته که فقط یه جنده خیابونی شاید برازنده این کار باشه.وقتی قراره مثل یه جنده خیابونی باهات رفتار بشه تو هم مثل یه جنده خیابونی رفتارکن.پولتو بگیر لذتو به دیگران منتقل کن.کاری که همه جنده ها میکنن.تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم.حق با اون بود.-:باشه بسیارخب.میشم همون جنده خیابونی که تو میخوای.سهیل:خیلی خوبه.سوالی نیست؟-:اونایی که قراره تو این سکس گروهی ازشون دعوت کنی هم مثل خودت خشن و وحشین توی سکس؟سهیل:خشن ترین افراد رو برات پیدا میکنم جنده من.افرادی که من توی سکس در برابرشون مثل یه مورچه بی آزارم.یه مشت گرگ با خودم میارم سر وقتت که حسابی دریده بشی.-:این چیزا منو نمی ترسونه.من آمادگی سخت ترین تحقیرها و کثیف ترین کارا وخشن ترین رفتارای جنسی رو دارم.سهیل:چیزی غیر از این هم درانتظارت نیست.خوب استراحت کن و آماده باش که قراره چند روزی بهت خیلی خوش و البته سخت بگذره.ادامه دارد......