قسمت سی امبه ویلای شمال سهیل اینا که رسیدیم ساعت کمی از نیمه شب گذشته بود.از بعد از ظهر در راه بودیم وبه خاطر ترافیک سنگین جاده آخر شب رسیدیم.سهیل یکی دوبار بوق زد ولحظاتی بعد مرد میانسالی که تقریبا 50 ساله به نظر می رسید وبه نظر سرایدار ویلا بود در را باز کرد و سهیل هم ماشین رو به حرکت دراورد و وارد حیاط شد.با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم:این آقا سرایدارتونه؟یه وقت به بابات اینا چیزی نگه ...... حرفم رو قطع کرد و گفت:آقا سیروس از خودمونه.اولین باری نیست که دختر میارم اینجا.درضمن یکی از اون افرادیه که قراره خشن ترتیبتو بده.یه مرد میانسال و نسبتا زمخت.می تونست برای من خیلی ترسناک باشه.تاحالا با یه مرد سن بالا رابطه نداشتم.از طرفی نگران بودم و از طرفی هم کنجکاو و هیجان زده.با حضور یه مرد سن بالا این ماجراجویی می تونست جذاب تر هم باشه.-:بقیشون چی؟سهیل:عجله نکن.یکی یکی اضافه میشن.درهمین حین که مشغول صحبت بودیم در سمت من باز شد و سیروس با لحن محترمانه ای گفت:خیلی خوش اومدین خانوم.از ماشین پیاده شدم و گفتم:ممنونم.سیروس داشت با نگاهش درسته قورتم می داد.یه مرد نسبتا تنومند و با ظاهری تقریبا زمخت.حتی فکر کردن به اینکه زیر دست و پاش قراره چه اتفاقاتی برام بیفته باعث خیس شدن کسم میشد.سهیل هم از ماشین پیاده شد و پس از احوال پرسی با سیروس گفت:ایشون نگین خانوم از دوستان خوب منه.قراره یه هفته ای رواینجا پیش من بمونه.با کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم:یک هفته؟چه خبره؟لبخندی زد و گفت:مطمئنم این قدری خوش میگذره که روز اخر که داری میری دلت نمیاد بری و دوست داری بازم بمونی.مگه نه آقا سیروس؟سیروس که حریصانه نگاهم می کرد هم لبخندی زد و گفت:امیدوارم این طور باشه.من تموم تلاشم رو میکنم که خانوم در مدت اقامتشون در اینجا حسابی بهشون خوش بگذره.منم لبخندی زدم و گفتم ممنونم.سیروس:آقا شام میل کردین؟سهیل:اوهوم توی راه که میومدیم شام خوردیم.سیروس:به چیزی احتیاج ندارین؟سهیل:فکر کنم در حال حاضر بیشتر از هرچیزی به استراحت نیاز داشته باشیم.سیروس:اتاقتون رو آماده کردم آقا.اگه چیز دیگری هم احتیاج داشتین بهم بگین.سهیل:نه چیزی نمی خوایم.تو هم میتونی بری استراحت کنی.سیروس هم اطاعت کرد و پس از گفتن شب بخیری ما را ترک کرد.در حالی که همراه با سهیل وارد ساختمان می شدیم گفتم:چرا فرستادیش بره؟فکر می کردم برای سکس گروهی برنامه داشته باشی؟درحالی که لبخندی شیطانی روی لبش بود گفت:عجله نکن عزیزم.چیزی که اینجا زیاد داریم وقته.منم برای لحظه به لحظه این یه هفته برنامه ریزی کردم.سکس گروهی هم داریم ولی برای شب اول و سکس اول دلم نمیخواد تو رو با هیچ کسی تقسیم کنم.میخوام شب اول رو فقط مال خوده خودم باشی.وارد ویلا که شدیم مشغول برانداز کردن ساختمان ونمای داخل و دکوراسیونش شدم.ویلای شیک ومجهزی بود.دستم رو گرفت وبه طرف یکی از اتاق ها برد ووقتی وارد اتاق شدیم گفت:به این اتاق میگیم اتاق جنده.هروقت که یه جنده رو میارم تو این ویلا میارمش تو این اتاق.جنده های زیادی رو روی این تخت گاییدم.ولی تو یه چیز متفاوت و خاصی.تو یه جنده تمام عیاری.یه جنده که سکس گروهی میکنه.تو سکس برده میشه وآماده است تا ته ته این بازی بره.و این همون چیزیه که تو رو خاص میکنه.جنده هایی که قبلا آوردم این ویژگیا رو نداشتن.اینا رو گفت و منو هولم داد و روی تخت پرت کرد.تا به خودم بیام افتاد روم و با خشونت شالم رو از سرم برداشت.لبش رو روی لبم گذاشت و شروع به خوردن لبام کرد.محکم لبام رو میخورد وبعضا حتی گازشون می گرفت.منم لباش رو میخوردم.لا به لای خوردن لبام به سراغ گردنم رفت و محکم گردنم رو میک میزد.تموم گردنم رو می لیسید و محکم میکش میزد.می دونستم که در همون یکی دو دقیقه اول لبام وگردنم قرمز و حتی کبود شده ولی باید خودم رو آماده خیلی بدتر از اینها می کردم.مانتو و لباسامو با خشونت زیادی از تنم خارج کرد وتا به خودم اومدم کاملا لخت زیرش افتاده بودم.جوری رفتار می کرد که اصلا احساس نمی کردم که سه سال ازم کوچیکتره.شبیه یه مرد بالغ و مقتدر رفتار می کرد و همین باعث میشد که دوستش داشته باشم.سهیل لبام رو گاز می گرفت و با دستاش محکم سینه هام رو می مالوند و فشار می داد.قطعا همه رد رژم پاک شده بود وبه زودی آثار کبودی در همه جام نمایان میشد.به سبک ارباب الهام نوک سینه هامو نیشگون می گرفت و وقتی من از سر درد آآاخخخ می گفتم خوشش میومد و بیشتر این کارو انجام می داد.گردنم رو محکم میک میزد و گوشم رو گاز می گرفت.با زبونش لاله های گوشم رو لیس میزد و در گوشم یکسره منو جنده خطاب می کرد منم که زیر دست و پاش کاری از دستم بر نمیومد.بعد از گردنم و لبام نوبت سینه هام بود و سهیل با ولع زیادی نوک سینمو به دهن گرفت و با خشونت مشغول خوردنش شد.یه آااااههههه عمیق کشیدم از سر لذت ولی این آااااهههههه عمیق خیلی زود با گازی که سهیل از سینم گرفت تبدیل به آاااااخخخخخ شد.انگار خوشش اومد و یه جووووون گفت ودوباره مشغول خوردن شد و لا به لای خوردن هم گاهی اوقات سینمو گاز می گرفت و من ناله می کردم.همزمان با دستش به سینه دیگرم یه سیلی زد.یه کمی دردم اومد ولی چیزی نگفتم تا از سکوتم بهش اجازه پیشروی بیشتری بدم.اونم از سکوت من جسارت بیشتری پیدا کرد و دوباره و چند باره به سینم سیلی میزد ومنم گاهی اوقات ناله می کردم.تازه انگار داشت توی این بازی راه می افتاد.منم با دستام سرش رو گرفته بودم واونو بیشتر و بیشتر به سینم فشار می دادم تا با اشتهای بیشتری سینمو برام بخوره و اونم نامردی نمی کرد و در لابه لای خوردنش گازش هم می گرفت وناله منو بلند می کرد.بعد از اینکه حسابی سینه هامو خورد اومد و روی سینم نشست و کیر درازش رو مقابل صورتم گرفت.یه چنگی تو موهام زد و گفت:دهنتو وا کن جنده.منم مثل یه جنده مطیع دهنمو براش باز کردم واونم با یه فشار کیر درازشو تا ته تو حلقم فرو کرد.سر کیرش که به ته حلقم رسید یه لحظه احساس خفگی کردم و نزدیک بود که عوق بزنم که سهیل منو با قدرت نگه داشت و کیرش رو همون جا ته حلقم گذاشت.دیگه بهم امون نداد و محکم شروع به گاییدن دهنم کرد.من با ولع کیر درازش رو می خوردم و اونم سرم رو با دستاش گرفته بود و محکم توی دهنم تلمبه میزد.با انگشتای دستش محکم دماغمو گرفت تا نتونم نفس بکشم و دهنم رو هم که با کیر کلفتش پر کرده بود و از دهن هم نمی تونستم نفس بکشم.برای لحظاتی احساس خفگی کامل می کردم.اون دماغمو گرفته بود و با کیر درازش محکم تو دهنم تلمبه میزد.کاملا نفس کم آورده بودم و دیگه داشتم دست و پا میزدم ولی اون بی توجه به من با خشونت داشت دهنم رو می گایید.دهنم به معنای واقعی کلمه در حال جرررر خوردن بود ونفس هم که حسابی کم آورده بودم.تازه داشتم با جنبه های دیگری از سکس خشن آشنا میشدم و اینکه سکس خشن و بردگی برای یه مرد میتونه چقدر سخت تر از بردگی برای یک زن باشه.و به خوبی می دونستم که سهیل خیلی بیشتر از اینها جلو میره و این خشونت و بردگی وقتی که سکس گروهیمون انجام بشه به اوج خودش هم میرسه.سهیل بعد از اینکه حسابی دهنم رو گایید کیرشو از دهنم بیرون آورد و من تازه تونستم یه نفسی بکشم.ولی از روی سینم بلند نشد و اومد با کون روی صورتم نشست و گفت:میخوام با زبونت حسابی سوراخ کونمو برام بلیسی جنده.اولین باری بود که می خواستم سوراخ کون یه مرد رو بلیسم.موهای کونش رو اصلاح کرده بود ولی بازم یه کمی مو ریزه دور سوراخ کونش وجود داشت که می تونست حس فتیشی کار رو خیلی برام بیشتر کنه.کونش رو روی صورتم فشار داد و منم زبونم رو درآوردم و آروم لای سوراخ کونش کشیدم که آااااهههههه عمیق کشید.منم دیگه معطل نکردم وبا سرعت بیشتری مشغول لیسیدن سوراخ کونش شدم.لای چاک کونش یه کمی عرق جمع شده بود که در لا به لای لیسیدن سوراخ کونش عرقش رو هم با زبونم براش پاک کردم.اونم به نظر خیلی خوشش میومد چرا که یکسره آااااهههههه می کشید.بعد از گذشت چند لحظه همون طور که سوراخ کونش رو براش می لیسیدم پرسید:توی سکسای خشن و کثیفی که قبلا تجربه کردی تا حالا کسی دهنت ریده جنده؟در حالی که از سوالش کمی ترسیده و نگران شده بودم گفتم نه خوشم نمیاد.سهیل:خب اون دیگه مشکل خودته.من الان با کون روی دهنت نشستم و حس ریدنم گرفته.کجا برینم بهتر از دهنت؟-:نه خواهش میکنم سهیل.من حالم به هم میخوره.نمیتونم.سهیل:عادت میکنی جنده خانوم.یکی دو بار اول شاید سخت باشه ولی بعدش خوشت میاد.یعنی یه کاری میکنم که خوشت بیاد.-:نه تو رو خدا سهیل.هرکاری ازم بخوای انجام میدم ولی این یه موردو تو رو خدا بیخیال شو.سهیل:پس چی می گفتی قبلا که تجربه کارای سخت و کثیف زیادی توی سکس داری.-:هنوزم میگم که دارم.کارای خیلی کثیف و خشن زیادی انجام دادم ولی به جز ریدن.سهیل:خب سخت ترین کارایی که انجام دادی چیا بودن؟-:کتک خوردم با سیلی با کمربند.سهیل:توی کثیف کاریا چی؟-:تف و شاش زیاد خوردم ولی در مورد ریدن نتونستم.سهیل:جووووووون.پس حسابی میتونم بشاشم و تف کنم تو دهنت.-:اوهوم.هرچقدر دوس داشته باشی می تونی.فقط تو رو خدا ریدن رو بیخیال شو.سهیل خندید و گفت:نمی رینم ولی کاری میکنم که از شدت حقارت روت نشه تو آینه خودتو نگاه کنی جنده.ازت یه برده کثیف و حقیر می سازم که تف و شاش بشه غذای روزانت وکمربند و شلاق بشه جایزه بردگی هات.ادامه دارد......
قسمت سی و یکمبالاخره بعد از اینکه حسابی سوراخ کونش رو لیسیدم از روی دهنم بلند شد و یه سیلی محکم تو گوشم زد که حسابی دردم اومد.سهیل:وا کن دهن کثیفتو جنده.خیلی سریع و مطیعانه دهنمو باز کردم و اونم سرش رو بهم نزدیک تر کرد و یه تف گنده تو دهنم انداخت و گفت:بخورش جنده.بخورش برده بی ارزش من.بی هیچ حرفی تفش رو توی دهنم مزه مزه کردم وقورتش دادم.با رضایت لبخندی زد و گفت:خوبه.از داخل یکی از کشوهای کمدش یه بسته طناب بیرون آورد و از من خواست تا روی تخت دراز بکشم و منم مطابق گفته اش عمل کردم.دست و پاهامو از هم باز کرد وبا طناب منو به تخت بست در حالی که کوچکترین تکونی نمی تونستم بخورم.کاملا دست و پاهام بسته بود و این برای اولین بار بود که تا این حد درمانده و ناتوان بودم و از این عجز خودم به نوعی هیجان زده بودم.نمی دونستم توی سرش چی میگذره و میخواد باهام چیکار کنه ولی می دونستم که باید خودم رو برای سخت ترین چیزها آماده کنم.وقتی ناتوانی و بیچارگی منو با دستای بسته دید اومد بالای سرم وسرش رو به صورتم نزدیک کرد وگفت:دهنتو وا کن جنده.تا من نگفتم هم دهنت رو نمی بندی.دهنم رو باز کردم واونم یه تف گنده توی دهنم انداخت و گفت:بخورش جنده بی ارزش.بی هیچ حرفی تفش رو خوردم.دوباره و چند باره توی دهنم تف می کرد و مجبورم می کرد که براش بخورم.تف کردنش که تموم شد یه پلاستیک باز کرد و زیر سرم گذاشت وخودش هم اومد و روی سینم نشست.یه نگاهی بهم انداخت و گفت:خیلی جیش دارم ولی حال وحوصله رفتن تا دستشویی رو ندارم.پس خیال دارم همین جا توی دستشویی خودم دستشویی کنم.یعنی دهنت.آماده ای؟سرم رو به نشان تایید تکون دادم.یه سیلی محکم تو گوشم زد و گفت:وقتی ازت می پرسم آماده ای میگی آمادم ارباب.آمادم سرورم.ولی تو پتیاره برای من سر تکون میدی؟حسابی از سیلی که خورده بودم دردم اومده بود.برای همین لب به سخن باز کردم و گفتم.بله سرورم.آمادم ارباب.آمادم که توی دستشوییتون بشاشین.یه لبخند پیروزمندانه زد و گفت:خب خوبه.در طول مدتی که دارم توی دهنت می شاشم باید تمام مدت توی چشمام نگاه کنی.میخوام که اوج خواری و حقارت رو توی چشمات ببینم.فهمیدی چی گفتم؟-:فهمیدم ارباب.طبق خواسته شما عمل میکنم.دوباره لبخندی زد و این بار کیرشو توی دستش گرفت و اونو دقیقا رو به روی صورتم تنظیم کرد.منم همین طور دهنم رو باز نگه داشته بودم.اولین قطرات شاش ارباب سهیل که از کیرش بیرون اومد به خاطر نشانه گیری اشتباه روی سر و صورتم ریخت ولی ارباب خیلی زود کیرش رو در مسیر درست قرار داد ودهنم از شاش داغ و پرحجم ارباب سهیل پر شد و منم شروع به خوردن و قورت دادنش کردم.مزه شاش ارباب سهیل از شاش ارباب الهام بهتر بود یا اینکه حداقل من این طور فکر می کردم.ارباب سهیل یکسره توی دهنم می شاشید ومنم یکسره شاشش رو میخوردم و همزمان هم توی چشماش نگاه می کردم و اونم پیروزمندانه و فاتحانه نگاهم می کرد.من کاملا راضی بودم از این حس حقارت و ذلت و اون خوشحال از این که مثل یک سردار فاتح روی سینم نشسته و داره توی دهنم می شاشه و پیروزمندانه لبخند میزنه.وقتی شاشیدن ارباب توی دهنم تموم شد و منم همه شاشش رو خوردم ارباب سهیل کیرشو یک ضرب تا ته توی دهنم فرو کرد تا براش بلیسم و تمیزش کنم.منم مطیعانه اطاعت کردم و حسابی کیرش رو که دیگه نیمه شق هم بود رو لیسیدم و تمیزش کردم.ارباب از روی سینم پایین رفت و اومد بین پاهام قرار گرفت.پاهام کاملا از هم باز بود و این باعث شده بود دهانه کسم حسابی باز بشه.ارباب سهیل کیرشو کنار کسم قرار داد و با یه فشار محکم کیر درازشو تا ته تو کسم فرو کرد.از ته دلم یه داد کشیدم و از شدت درد چشمام رو بستم و لبم رو گاز گرفتم.ارباب سهی یه سیلی تو گوشم زد که باعث شد چشمامو باز کنم.سهیل:میخوام توی چشمام نگاه کنی و گاییده بشی.میخوام در لحظه لحظه سکسمون اون نگاه حقیر و ذلیلت تو چشمام باشه و من حقارت و بیچارگیتو ببینم.فهمیدی چی گفتم پتیاره؟سرم را به نشان تایید تکون دادم و گفتم:بله سرورم فهمیدم.سهیل:اگه یه بار دیگه ببینم نگاهتو از چشمام گرفتی میام با کون می شینم رو دهنت می رینم.فهمیدی زنیکه جنده؟-:بله ارباب فهمیدم.ارباب سهیل دوباره کیرشو تو کسم تکون داد و شروع به عقب و جلو کردن کیرش کرد.درد توی تموم تنم پیچیده بود ولی باید توی چشماش نگاه می کردم تا حس یک سردار فاتح و پیروز رو بهش منتقل کنم.درحالی که دست و پاهام به تخت بسته شده بود زیرش افتاده بودم و داشتم به سختی گاییده می شدم درحالی که می بایست نگاه خوار و ذلیلم رو به نگاه فاتح و پیروزمندش می دوختم تا بیشتر لذت ببره و به راستی که این حس حقارت چقدر برام شیرین ولذت بخش بود.همزمان که محکم توی کسم تلمبه میزد با دستاش سینه هام رو محکم می مالوند و بعضی اوقات هم نوک سینه هام رو نیشگون می گرفت.گاهی اوقات توی دهنم تف می کرد و خلاصه از هیچ کاری دریغ نمی کرد.کاملا مطیع و رام زیر دست و پاش افتاده بودم و کاری از دستم برنمیومد.بعد از اینکه چند دقیقه کسم رو گایید کیرش رو بیرون کشید وگفت:قمبل کن که میخوام کونتو جررررررر بدم جنده.سریع طبق خواسته اش قمبل کردم و اونم اومد پشت سرم و با دست محکم به باسنم سیلی زد.دردم اومد و آاااخخخ ریزی گفتم.دوباره و چند باره این کار رو تکرار کرد وبا هر سیلی که میزد من دردم میومد و ناله می کردم.فکر می کنم حسابی کونم قرمز شده بود.خوب که به باسنم سیلی زد کیرشو به کنار سوراخ کونم رسوند و با یه فشار محکم کیرشو تا نصف وارد کونم کرد.از شدت درد داد بلندی زدم ولبم رو گزیدم ولی هنوز درد اولیه ورود کیرش کامل هضم نشده بود که سهیل یه فشار محکم دیگه به کیرش داد و این بار کیرش رو تا دسته توی کونم فرو کرد.جیغ بنفشی کشیدم و احساس کردم تا مغز استخوانم تیر کشید.داشتم جرررررر می خوردم و نمی تونستم دردش رو تحمل کنم.از شدت درد به ملافه های روی تخت چنگ مینداختم.سهیل هم با قدرت و خشونت توی کونم تلمبه میزد.هر بار که کیرشو تو کونم فرو کرد یه داد بلند می زدم و اونم یکسره به کونم سیلی میزد.همزمان با گاییده شدن کونم باسنم سیلی می خورد وهیچ راه فراری نداشتم.رفته رفته درد کون دادنم کمتر و کمتر میشد و لذت داشت جایگزینش میشد.کیرش دیگه راحت تر و نرم تر توی کونم عقب و جلو میشد و حالا دیگه خودم هم ازش می خواستم تا کونم رو بیشتر و محکم تر بکنه.ارباب سهیل هم که دیگه درآستانه ارضا شدن قرار داشت خیلی به فکر تحقیر و شکنجه من نبود و همه تمرکزش رو روی گاییدن کونم گذاشته بود.با قدرت و حرارت زیادی کونم رو می گایید ومنم که از کون دادن غرق در لذت بودم خودم رو کامل در اختیارش گذاشته بودم.چند تا تلمبه محکم دیگه که توی کونم زد کیرشو از کونم بیرون کشید و اومد جلوم وایساد و کیرشو مقابل صورتم گرفت و گفت:وا کن دهن کثیفتو جنده.بی هیچ حرفی دهنمو باز کردم و اونم کیرشو که تازه از کونم درآورده بود تا ته تو حلقم فرو کرد ولحظاتی بعد آب داغ و پرحجمش با فشار تو حلقم خالی شد ومنم بی هیچ حرفی همه آبشو خوردم.سهیل بی حال روی تخت دراز کشید و منو هم به سمت خودش کشید ودرآغوش گرفت.لبش رو روی لبم گذاشت وگفت:فوق العاده بود نگین جونم.مرسی که همچین لذتی رو بهم دادی و ببخش که اذیت شدی.-:خوشحالم که تونستم ارضاتون کنم ارباب.سهیل:من فقط زمان سکس اربابتم و تو هم برده منی.درغیر از زمان سکس تو دوست خوب منی.اون قدری خوب که میخوام تا صبح بغلت کنم و بخوابم.لبخندی زدم و گفتم:باشه.هر جور که تو بخوای.منو بیشتر تو آغوشش فشار داد وچشماش رو بست.منم چشمام رو بستم واجازه دادم تا خواب منو در خودش غرق کنه.ادامه دارد......
قسمت سی ودوماز خواب که بیدار شدم ساعت کمی از 10 صبح گذشته بود و از سهیل خبری نبود.حسابی خستگی راه و سکس دیشبم برطرف شده بود و کاملا احساس سرحالی می کردم و یه جورایی برای یک روز سکسی سخت و پرفشار دیگه آماده کرده بودم.رفتم حموم و دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم وکل خونه رو دنبال سهیل گشتم ولی پیداش نکردم.وارد آشپزخونه شدم و دیدم که میز صبحانه چیده شده وآب سماور هم جوشه.مشغول چای ریختن برای خودم بودم که صدای سیروس رو از پشت سرم شنیدم:صبح بخیر خانوم.به سمتش برگشتم و به هیکل نسبتا درشت وچهره زمختش نگاه کردم و به نظرم دیگه مثل قبل برام ترسناک نبود.چرا که میخواستم به زودی باهاش سکس کنم و جفتمون هم این رو میدونستیم و فقط به روی هم نمی آوردیم.لبخندی زدم و گفتم:صبح شمام بخیر.پشت میز نشستم و اونم نزدیک تر اومد و گفت:خوب خوابیدین؟خستگیتون برطرف شد؟-:اوهوم.خیلی خوب بود.سیروس:خب خوشحالم از این بابت.آقا سهیل که خیلی اذیتتون نکرد؟با یاداوری سکس سخت و کثیف دیشبم لبخند رضایتی زدم و گفتم:نه خیلی.خودمو برای سخت تر از اینها آماده کرده بودم.با شنیدن این حرف چشماش برقی زد وگفت:احتمالا شب اول به رسم مهمان نوازی مراعاتتون رو کرد وگرنه قرار نیست که همیشه اوضاع همین طوری باشه.برای اینکه بحث رو عوض کرده باشم پرسیدم:خود سهیل کجاست؟هرچی گشتم پیداش نکردم.سیروس:بیرون کار داشت رفت.فکر هم نمیکنم تا بعد از ظهر برگرده.در حال حاضر توی این ویلای بزرگ فقط من و شما هستیم.این حرف را با شیطنت خاصی زد ولی من کوچکترین ترس ووحشتی به خودم راه ندادم.-:خب من تا موقع اومدنش اینجا چیکار کنم؟حوصلم سر میره که.سیروس:خب میتونیم کاری کنیم که حوصلتون سر نره.-:مثلا چیکار؟سیروس:همون کاری که به خاطرش به اینجا اومدین.قدری مکث کردم و گفتم:البته میشه این کار رو انجام داد اما اگه یه وقت سهیل بفهمه و ناراحت بشه که در غیابش....... حرفم رو قطع کرد وگفت:آقا سهیل مشکلی با این قضیه نداره.خودش از من خواست در مدتی که نیست حواسم بهتون باشه واگر چیزی خواستین من بهتون بدم.-:و شما چی میدونین که من چی میخوام؟سیروس:با تموم احترام باید بگم که یه جنده هیچ چیزی رو بیشتر از کیر دوست نداره.دیگه از اون لحن محترمانه اش خبری نبود وحتی داشت تحقرانه صحبت می کرد.تحقیر شدن توسط یه سرایدار سن بالا میتونست برام خیلی خوشایند باشه.احساس می کردم که دارم داغ میشم.چند لقمه ای صبحانه خوردم ورو به سیروس گفتم:آماده ای چیزی رو که این جنده میخواد بهش بدی؟لبخندی زد و گفت:البته.دارم لحظه شماری میکنم.از پشت میز غذاخوری بلند شدم و گفتم:میشه بریم تو خونه سرایداریت؟با تعجب بهم نگاه کرد وگفت:ویلای به این بزرگی با این همه امکانات رو ول کنیم بریم توی خونه سرایداری من؟خونه من خیلی کوچیک و کثیف و نامرتبه.-:وقتی قراره یه سرایدار منو بکنه ترجیح میدم تو خونه سرایداری کثیفش این کارو بکنه.این طوری حس تحقیر بیشتری پیدا میکنم.توی این ویلای بزرگ اون حس تحقیری که دنبالشم رو به دست نمیارم.سیروس لبخندی زد و گفت:بسیار خب.حالا که این جنده ما دنبال تحقیر شدنه خواسته اش رو برآورده میکنم.آقا سهیل یه چیزایی در مورد بردگی کردنات گفته بود حالا می بینم که واقعیت داشته.-:نمیتونی تصورش رو بکنی که تو سکس چه کارایی که نمیکنم.با هم به سمت خانه سرایداری سیروس حرکت کردیم.خونه که چه عرض کنم یه اتاق تقریبا 12 متری و یه آشپزخونه کوچیک 6 متری وحموم و دستشوییش که با هم یکی بود.به محض ورود به خونش بوی نم ، بوی عرق ونامرتب بودن وضعیت خونه توجهم رو جلب کرد.گوشه اتاق یه لحاف و تشک قدیمی که بوی نا می داد به نظر حجله گاه من و سیروس بود.یه تلوزیون کوچیک رنگی و چند تا پشتی تنها چیزایی بودن که به چشم میخورد.خیلی دلم نمی خواست توی جزئیات خونه کنجکاوی کنم چون چیز قابل توجهی توش نبود.همه توجه و دقتم روی همون لحاف وتشک قدیمی و بو گندویی بود که گوشه اتاق پهن شده بود.مشغول وارسی خونه بودم که سیروس از پشت شالم رو از روی سرم برداشت.خودش رو بهم نزدیک کرد و شروع به درآوردن لباسام کرد.منم باهاش همراهی می کردم و اجازه می دادم خودش لباسامو از تنم دربیاره.وقتی کامل لختم کرد منو سمت خودش برگردوند و با لذت غرق تماشای بدنم شد.یه لبخندی زد و گفت:نه خوشم اومد.این سهیل مادرجنده این دفعه سلیقش فوق العاده بوده.با تعجب بهش نگاه کردم که خودش فکرم رو خوند و گفت:تعجب کردی چرا بهش فحش میدم؟سرم رو به نشان تایید تکون دادم و گفتم:اوهوم.برام جالبه.سیروس:هر چی دختر تو دنیا بود رو این پسره گاییده ولی غافل از اینه که هرکاری با دیگران کنی سر خودت هم میاد.با حالت کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم:متوجه منظورت نمیشم.پوزخندی زد و گفت:مادر خودش از همه جنده هایی که میاره و ترتیبشون رو میده جنده تره.یه زن تشنه کیر که به راحتی سیر نمیشه.با بهت نگاهش کردم و گفتم:تو از کجا میدونی که جنده است؟سیروس:از اون جایی که سال هاست توی همین اتاقی که الان توش هستی و توی همین رختخوابی که قراره گاییده بشی من مادرشو میگام.چیزایی که می شنیدم رو باور نمی کردم.یعنی مادر سهیل واقعا جنده بود؟هنوز چیزایی که شنیده بودم رو کامل هضم نکرده بودم که سیروس دستم رو گرفت و منو توی رختخوابش پرت کرد.تا به خودم بیام خودش هم اومد و روم افتاد.بوی عرق تنش ناخوشایند بود ولی من دوستش داشتم.دستش رو لای پام برده بود و داشت با انگشتاش لای کسم دست می کشید و با چوچولم بازی می کرد.اولین بار بود که با مردی سن و سال پدرم همبستر میشدم.بر اثر مالیده شدن کسم آااهههه می کشیدم و اونم جووووون می گفت و با حرارت بیشتری چوچولم رو می مالوند و بازی می داد.با یه دستش کسم رو می مالوند و انگشتای دست دیگش رو توی دهنم کرده بود و تو دهنم تلمبه میزد منم انگشتاشو براش می مکیدم.انگشتاش هم مثل همه بدنش سفت و زمخت بود و این منو برای مواجهه با کیرش بیشتر نگران می کرد.یکسره چوچولم رو می مالوند و حسابی سر و صدای منو درآورده بود.ترشحات کسم دستش رو خیس کرده بود.انگشتای خیس از آب کسم رو توی دهنم فرو کرد ومنم شروع به مکیدن انگشتاش کردم و آب کسم رو از سر انگشتاش می خوردم.حالا با دست دیگرش که آزاد بود یکی از سینه هام رو توی مشتش گرفت و شروع به مالیدن سینم کرد.منم همزمان که از مالیده شدن سینم لذت می بردم انگشتای دستش رو میک میزدم.انگشتاش رو از دهنم درآورد و حالا با هر دو دست سینه هام رو توی مشتش گرفت ومشغول مالیدنشون شد.احساس خیلی خوبی داشتم و حسابی لذت می بردم.سیروس سرش رو بهم نزدیک تر کرد وگفت:سهیل بهم گفت که تف خور و شاش خور خوبی هستی.با چشمای خمارم بهش نگاه کردم و گفتم:چرا سعی نمیکنی امتحان کنی؟یه لبخند شیطانی زد و گفت:پس واکن دهن کثیفتو جنده.دهنمو باز کردم و اونم یه تف گنده تو دهنم انداخت ومنم بی هیچ حرفی تفش رو خوردم.دوباره و چند باره توی دهنم تف کرد و من هر بار تفش رو میخوردم.یه لبخند پیروزمندانه زد وگفت:نه خوشم اومد.کارت درسته.......ادامه دارد...
قسمت سی و سومشروع به درآوردن لباس هاش کرد ویکی پس از دیگری لباس هاشو از تنش درآورد.شورتش رو که از پاش در آورد مچالش کرد و محکم توی دهنم فشارش داد. و گفت:زود باش جنده.شورتمو میک بزن و بلیسش.شورتش بوی عرق و آب کیر می داد.با ولع بو کشیدم و با لذت خاصی مشغول مکیدن و لیسیدنش شدم.از اینکه می دید مثل یه سگ مطیع و تسلیم خواسته هاش هستم خوشحال بود و یه لبخند پیروزمندانه روی لبش داشت.بعد از چند دقیقه شورتش رو از دهنم در آورد وخودش اومد و روی سینه هام نشست و کیرشو مقابل صورتم گرفت و گفت:وا کن دهن کثیفتو جنده.وا کن که میخوام دهنتو جرررررر بدم.مطیعانه دهنم رو باز کردم و اونم بی معطلی کیر کلفت و درازش رو تا ته تو حلقم فرو کرد.وقتی کیرش ته حلقم رسید عوقم گرفت و نزدیک بود بالا بیارم ولی وقتی سیروس یه سیلی تو گوشم زد حساب کار دستم اومد.کیرش قطعا درازترین و کلفت ترین کیری بود که تاحالا باهاش مواجه شده بودم و این منو حسابی نگران می کرد.چطور میخواستم اونو داخل کس و کونم جا بدم؟بی هیچ حرفی شروع به خوردن کیر سیروس کردم.با ولع و حرارت زیاد کیرشو میخوردم و حسابی می لیسیدم.اونم سرمو با دستاش گرفته بود و محکم تو حلقم تلمبه میزد.دهنم به معنای واقعی کلمه درحال گاییده شدن بود.سر و صدای سیروس هم دیگه دراومده بود و داشت حسابی آاااااهههههه می کشید.کیرش توی دهنم به حداکثر کلفتیش رسیده بود و من همچنان با ولع و حرارت زیادی کیرشو براش می خوردم.مزه کیرش رو دوست داشتم و حسابی از خوردنش لذت می بردم.بعد از چند دقیقه کیرشو از دهنم درآورد و تخماش رو توی دهنم کرد ومنم شروع به خوردن تخماش کردم.با دستم کیرشو می مالیدم و براش جلق میزدم وهمزمان براش تخماش رو هم می خوردم.دیگه حسابی صدای آاااههههه و نالش در اومده بود.بالاخره کیرش رو از دهنم درآورد و این بار برای گاییدنم آماده شد.ازم خواست تا براش قمبل کنم و منم طبق خواسته اش عمل کردم و اونم اومد پشت سرم قرار گرفت و گفت:می خواستم ببرمت توی اون ویلای مجلل و مثل یه شاهزاده بکنمت ولی خودت خواستی بیای توی این خونه سرایداری و مثل یه کنیز بی ارزش گاییده بشی.-:زیر دست و پای کیر ملکه باشی یا شاهزاده ، کنیز باشی یا گدا اهمیتی نداره.اون لحظه که زیر کیر قرار می گیری هرچقدر هم که بزرگ باشی هرچقدر هم که عزیز باشی فقط یه وسیله ای که عطش اون کیر خاموش بشه.خونه آنچنانی ، امکانات آنچنانی ، تخت خواب آنچنانی موقع گاییده شدن جایگاهت رو بالا نمی بره.وقتی زیر کیر قرار داری هرچقدر که بیشتر و بهتر بتونی طرفت رو تشنه ومست کنی عزیزتری.واس همین موقع گاییده شدن خیلی ملکه بودن یا کنیز بودن اهمیت نداره.چه بسیارن ملکه هایی که موقع سکس کنیزن و چه کنیزهایی که برای خودشون ملکه این.پس از شنیدن این حرفا سیروس یه سیلی به باسنم زد و گفت:نه خوشم اومد.جنده ای که سخنان حکیمانه به زبون بیاره کردن داره ها.میخوام تو پوزیشن سگی مثل یه سگ بکنمت و جرررررت بدم تا دیگه رجز خوانی از سرت بپره.برام مهم نیس واسه بقیه ملکه ای یا کنیز برای من تو یه جنده بی ارزشی که خیال دارم مثل سگ بکنمت.حرفاش به قدری برام حشری کننده بود که کسم داشت خیس میشد.برگشتم و بهش نگاه کردم و ملتمسانه گفتم:پس منتظر چی هستی سیروس؟جندتو مثل یه سگ بگااااا.سیروس کیرکلفتشو کنار کسم گذاشت ولی تو کسم فرو نکرد و همین طوری به لبای کسم و چوچولم می مالوندش.لذتش فراتر از انتظار بود.اونم فهمیده بود خوشم اومده یکسره کیرشو به چوچولم و لبای کسم می مالوند و حسابی آااااهههههه و ناله منو درآورده بود.ترشحات کسم دیگه خیلی زیاد شده بود و همین طوری ازش می چکید.بالاخره رضایت داد و با یه فشار محکم کیرشو تا نصف تو کسم فرو کرد.ازشدت درد آاااخخخخ بلندی گفتم و چشمام رو بستم.دیگه بهم امون نداد و با یه فشار محکم دیگه تموم اون کیر کلفت و وحشتناکش رو تا ته توی کسم فرو کرد.به معنای واقعی کلمه جررررررر خوردم.باورم نمیشد اون کیر مثل اژدهای سیروس تا ته توی کسم فرو رفته.یکسره داد میزدم و ناله می کردم.منی که با کیرهای مختلفی گاییده شده بودم ولی واقعا تحمل این یکی رو نداشتم.سیروس شروع به حرکت دادن کیرش توی کسم کرد و آروم آروم تو کس خیسم تلمبه میزد.هربار که کیرش توی کسم عقب و جلو میشد احساس می کردم که نفسم داره قطع میشه.اون قدری هم محکم و وحشیانه داشت منو می گایید که پیش خودم فکر می کردم دارم آخرین سکس عمرم رو انجام میدم و وقتی گاییدنش تموم بشه دیگه چیزی از من باقی نمیمونه.با وجود همه اون دردی که می کشیدم ولی انصافا کیرش حرف نداشت.یکسره توی کسم تلمبه میزد و من هر بار از شدت درد ناله می کردم و به بالش و پتو و هرچی که در دسترسم بود چنگ مینداختم.رفته رفته اون کیر وحشتناکش توی کسم جا باز می کرد و من حس می کردم که داره از اون درد اولیه وحشتناکش کم میشه.کم کم داشت لذت جای درد رو می گرفت و این باعث خیس شدن بیشتر کسم میشد.دیگه کیرش کاملا قالب کسم شده بود و حالا خیلی نرم تر و روان تر توی کس خیسم عقب و جلو میشد.سیروس هم از پشت پهلوهام رو گرفته بود ومحکم توی کسم تلمبه میزد.هربار که کیرشو فرو می کرد تا داخل شکمم کیر کلفتش رو حس می کردم.به معنای واقعی کلمه داشتم زیرش جرررررر می خوردم ولی از این جررررررر خوردنم راضی بودم.لا به لای گاییدن کسم با دست محکم به باسنم سیلی میزد و منم با هر سیلی که می خوردم یه آاااخخخخ می گفتم و اونم حال می کرد و جووووووون می گفت.آب زیادی از کسم جاری شده بود وبرخورد کیرش به ته کسم صدای شالاپ شلوپ مهیجی رو ایجاد کرده بود.با تموم وجودم داشتم لذت می بردم و از گاییده شودن با کیر کلفت یه سن بالای وحشی و خشن غرق در خوشی بودم.سیروس هم یکسره آااااهههههه می کشید و ناله هاش لحظه به لحظه داشت شدت می گرفت.اون قدر توی کسم تلمبه زد که در آستانه ارضا شدن قرار گرفت و کیرشو از کسم بیرون کشید و اومد جلوم وایساد ومنم بدون اینکه بهم بگه دهنمو باز کردم و لحظاتی بعد کیرشو تا ته تو حلقم فرو کرد و آب داغ و پرحجمش با فشار زیادی ته حلقم پاشید و منم با اشتیاق همه آبشو خوردم.اونم که حسابی بی حال شده بود یه گوشه ولو شد ومنم خودمو تو بغلش مچاله کردم و تن لختم رو به بدنش چسبوندم و چشمام رو بستم.ادامه دارد......
قسمت سی و چهارمهمون طور که لخت توی بغل سیروس به خواب رفته بودم نمیدونم چه مدت گذشته بود که با سر و صدای جر وبحث دو نفر از خواب بیدار شدم.به سختی سعی کردم چشمام رو باز کنم و موفق شدم سیروس رو ببینم که همین طور لخت داره با یه خانوم میانسالی صحبت میکنه و سعی در آروم کردنش داره.زن میانسال یکسره داد میزد وعصبی وناراحت بود.یه تکونی به خودم دادم و چشمام رو کامل باز کردم که متوجه بیداربودنم شدن.زن یه پوزخندی زد و گفت:به به جنده خانوم بیدار شدن.پتو رو جلوی بدن لختم گرفتم و با شرمندگی و با لکنت زبان سلام کردم.نمیدونستم کیه و توی اون خونه سرایداری چیکار میکنه.حسابی ترسیده بودم و بابت اتفاقاتی که ممکن بود در ادامه بیفته نگران.زن رو به جانب سیروس کرد و گفت:حالا دیگه با جنده های کم سن و سال میخوابی دیگه.سیروس:نه خانوم باور کنین این طور نیست.گفتم که این خانوم دوس دختر آقا سهیله.زن دوباره با عصبانیت فریاد زد:دوس دختر نه جنده سهیله.سیروس:خب آره جنده سهیله.زن پوزخندی زد و گفت:اگه جنده سهیله لخت تو بغل تو چیکار میکنه؟غیر از اینه که تو زدی گاییدیش و خیلی عاشقونه باهاش خوابیدی؟سپس رو به من کرد و گفت:با سن و سال کمت جنده عمومی خوبی هستی.سیروس:خانوم این اولین باری نیس که آقا سهیل جنده هاشون رو میارن توی این ویلا و اولین باری هم نیس که من با جنده هاشون میخوابم و این چیزیه که شما خودتون به خوبی میدونین.زن دوباره با عصبانیت غرید و گفت:تو چرا متوجه نیستی مرد؟تو فکر میکنی من با جنده اوردن سهیل تو این ویلا مشکلی دارم؟یا فکر میکنی از اینکه تو هم با اونا رابطه داری ناراحتم؟بابا همه حرف من اینه که چرا احتیاط نمی کنین و این قدر سر به هوایین؟الآن اگه آقا همراهم بود و متوجه این فضاحت میشد آبرو و حیثیت هممون به باد می رفت.شما همینو میخواین؟این حرف رو زد وچند قدمی به سمت من حرکت کرد وپتو رو محکم از روم کشید ومن کاملا لخت در مقابلش قرار گرفتم.از خجالتم سرم رو پایین انداختم.از لا به لای صحبت هاش با سیروس فهمیده بودم که احتمالا باید مادر سهیل باشه.دستی به سینه هام زد ونگاهی خریدارانه به اندام و چهرم انداخت و گفت:نه خوشم اومد.سلیقه پسرم اون قدرا هم بد نیست.اسمت چیه جنده کوچولو؟سرم رو آروم بالا آوردم و تو چشماش نگاه کردم و گفتم:نگین.دستش رو جلو آورد و گفت:منم سیمین هستم.مادر سهیل.منم باهاش دست دادم و گفتم:خوشبختم سیمین خانوم.سیمین نگاهی به سیروس انداخت و گفت:مزش چطور بود؟سیروس لبخندی زد و گفت:عالی بود.یکی از بهترین ها در تموم این سالها.سیمین چهره کنجکاوی به خودش گرفت و گفت:و چی باعث شده که فکر کنی اون یکی از بهترین ها بوده؟سیروس:خب اون داغه ، زیباست و دلربا ولی مهم ترین نکته ای که در اون هست اینه که محدودیتی نداره و برای همه چیز پایه است.خشن ، کثیف ، هر چیزی....سیمین نگاهی موشکافانه بهم انداخت و گفت:هر چیزی...؟؟؟؟؟سرم رو به نشان تایید تکون دادم و گفتم:بله هر چیزی....لبخندی شیطانی زد و شروع به پرسیدن چند سوال کرد تا کامل آمارم رو دربیاره.سیمین:چند سالته؟-:24سیمین:خوبه تو اوج جوانی و داغی وعطشی.-:میتونم بپرسم شما چند سالتونه؟سیمین:45 سال.-:ماشاالله خیلی خوب موندین.سیمین:مرسی.ببینم دختر چند وقته که جنده شدی؟-:زیاد نیست.یکی دو ماهه.قبلش یک سال و خرده ای با یه نفر دوست بودم و قبل از اون هم یه ازدواج ناموفق داشتم.یه شوهر عوضی گیرم اومده بود که از شرش خلاص شدم.سیمین:پس تازه اول راه جنده شدنی.سرم رو به نشان تایید تکون دادم و گفتم:اوهوم.سیمین:اولین باره که با یکی از جنده های پسرم رو به رو شدم و باید اعتراف کنم که ازت خوشم اومده به خصوص بعد از تعریفای آقا سیروس.منی که الان اینجا رو به روت وایسادم یه جورایی مثل خودتم.یه جنده منتها از نوع قدیمی و باتجربه اش.همین آقا سیروسم که اینجا وایساده یکی از اوناییه که من باهاشون درارتباطم.اگه موافق باشی مایلم که تجربیاتم رو در اختیارت قرار بدم تا بتونی بهتر در این مسیر جنده شدنت عمل کنی و پله های ترقی رو طی کنی.-:بله البته.با کمال میل.لبخندی به پهنای صورت زد و گفت:خوشحالم از این بابت.ببینم بچه کجایی؟-:اصالتا بچه شمالم ولی تهران ساکنم.سیمین:چه خوب.پس وقتی برگشتم تهران میتونم باهات در ارتباط باشم.-:باعث افتخارمه سیمین جون.سیمین:اما در کمال شرمندگی باید بهت بگم که الان باید این ویلا رو ترک کنی.با تعجب نگاهش کردم و گفتم:ولی سهیل گفته بود یه چند روزی رو قراره اینجا بمونم.سیمین:درسته.اما اون مال زمانی بود که من به اینجا نیومدم.پدر سهیل خیلی ناگهانی یه ماموریت بهش خورد و رفت تبریز ومنم که این چند روز خونه تنها بودم گفتم بیام شمال تا با سیروس خان باشم.اما حالا که من و هم سهیل اینجاییم تو نمیتونی اینجا بمونی.-:خب من میتونم تو همین خونه سرایداری پیش سیروس خان بمونم.سیمین:نه دیگه دقیقا مشکل همین جاست.سهیل چون به خاطر حضور من نمیتونه تو رو داخل ویلا بیاره پس ناچاره واسه سکس کردن با تو به این خونه سرایداری بیاد واز طرفی منم نمیتونم سیروس خان رو ببرم داخل ویلا و باهاش بخوابم.برای همینه که تو باید از این جا بری.اگر تو از اینجا بری من با خیال راحت شب که سهیل خوابه میام اینجا پیش سیروس خان و دیگه سهیل دلیلی نداره که بخواد به اینجا بیاد.با اینکه حرفاش منطقی بود ولی از اینکه می خواست منو از ویلاشون بیرون کنه خوشم نیومد.البته خب صاحب ویلا بود و این حق رو داشت.اومده بود برای سیروس جندگی کنه و این چند روز خوش باشه ولی با وجود من این امکان براش فراهم نمیشد.پس قبول کردم که از اونجا برم.-:بسیار خب من از اینجا میرم.فقط اگه سهیل اومد و من رو این جا ندید چی؟سیمین:اون رو بسپر به آقا سیروس خودش میدونه چیکار کنه.میگه حضور ناگهانی من باعث شد بترسه و با عجله تو رو از خونه فرستاد بیرون.دیگه بحثی نکردم و گفتم بسیار خب.لباس هام رو پوشیدم و قبل از رفتن سیمین شمارم رو ازم گرفت و گفت:وقتی برگشتم تهران بهت زنگ میزنم.منم دیگه معطل نکردم و قبل از اومدن سهیل از اونجا زدم بیرون.غروب هوا تاریک شده بود که به خونه خودم رسیدم.سهیل هم بهم زنگ زده بود و عذرخواهی کرده بود.بهم گفت که در یه فرصت دیگه دوباره میخواد که با هم باشیم ولی من خیلی تمایل نداشتم.خیلی خسته بودم و دلم می خواست بخوابم.ادامه دارد......
قسمت سی و پنجمدو روز از برگشتنم از شمال می گذشت و در این مدت ایمان سه چهار باری بهم زندگ زده بود که جوابش رو ندادم.حتی احسان هم یه بار زنگ زده بود ولی جوابش رو ندادم.یه روز غروب که داشتم از دانشگاه بر می گشتم یه شماره ناشناس باهام تماس گرفت که بازم جواب ندادم ولی یکی دو دقیقه بعد از همون شماره برام یه اس اومد که نوشته بود جواب بده نگین جون.من میترام.دوباره چند ثانیه بعد گوشیم زنگ خورد و این بار جواب دادم و صدای ظریف میترا از پشت خط به گوشم رسید:میترا:الو.سلام عزیزم.-:سلام از ماست میترا جون.خوبی؟میترا:مرسی عزیزم.تو خوبی؟-:ممنونم.منم خوبم.میترا:هیچ معلومه کجایی تو دختر؟دلم برات تنگ شده میخوام ببینمت.-:اگه ایمان تو رو فرستاده که بهم زنگ بزنی ..... حرفم رو قطع کرد و گفت:نه ایمان اصلا خبر نداره.خودم دلم هواتو کرده بود گفتم یه زنگ بهت بزنم.ببینم الان کجایی؟-:تازه دانشگاهم تموم شده دارم میرم خونه.میترا:بگو کجایی میام دنبالت.منم یه خرده مکث کردم و بالاخره گفتم که کجام و اونم گفت که زودی میاد دنبالم.خودم هم یه جورایی دلم براش تنگ شده بود و واسه دوباره سکس کردن باهاش بی قراری می کردم.وقتی اومد دنبالم سوار ماشینش شدم و باهاش رو بوسی کردم و اونم لبم رو بوسید و گفت:خیلی دلم برات تنگ شده بود.منم یه لبخند زدم و گفتم:منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم.می خواست منو ببره خونه خودش ولی من بهش گفتم که خونه من نزدیک تره بریم خونه ما که اونم قبول کرد.سر راهمون شام گرفتیم وبه خونه من رفتیم.وارد خونه که شدیم به داخل اتاق راهنمایش کردم که لباس هاش رو عوض کنه وخودم هم مانتوم و شلوارم رو درآوردم و با یه رکابی و یه شورت توری که پام بود اومدم توی هال نشستم.میترا هم وقتی برگشت فقط یه رکابی و شلوارک پاش بود.اومد و کنارم روی مبل نشست.با ولع زیادی داشت براندازم می کرد.منم احساس می کردم که دارم زیر اون نگاه های گیراش داغ میشم.جفتمون می دونستیم که از هم چی میخوایم وبرای با هم بودن بی قراری می کردیم.بالاخره میترا خودش رو بهم نزدیکتر کرد ولبش رو روی لبم گذاشت و شروع به بوسیدنم کرد.منم باهاش همراه شدم و همزمان لبش رو می بوسیدم.با هم لب می گرفتیم و لب و زبون همدیگرو می خوردیم.میترا هم همزمان با خوردن لبم دستش رو برده بود لای پاهام و از روی شورت توریم کسم رو می مالوند و باهاش بازی می کرد.آااااههههه ریز می کشیدم ومیترا هم قربون صدقم می رفت.پاهام رو دراز کرد و شورتم رو از پام در آورد وبعدش هم رکابی و سوتینم رو درآورد و منو کاملا لخت کرد.خودش هم لباس هاش رو یکی یکی درآورد.وقتی جفتمون کاملا لخت شدیم من دستش رو گرفتم و با خودم به اتاق خواب بردم وخودم روی تخت دراز کشیدم.میترا هم روم دراز کشید به طوری که سینه هاش دقیقا جلوی صورتم بود.درحالی که سرم رو به سمت سینه هاش هدایت می کرد گفت:سینه هامو بخور نگین.منم بی هیچ حرفی شروع به خوردن سینه های نرم و درشتش کردم.نوک سینش توی دهنم بود وبا ولع زیادی میکش میزدم و می لیسیدم.با دستم سینه دیگرش رو هم همزمان می مالیدم.میترا هم به وضوح آااااههههه می کشید وغرق لذت بود.خودش هم از بالا سینه های منو توی مشتاش گرفت و مشغول مالیدنشون شد.درست مثل دفعه قبل محکم و پرفشار.هرچقدر که من آروم سینه هاش رو می مالیدم اون سینه هام رو محکم می مالید و فشار می داد.منم مخالفتی نداشتم و دلم میخواست این خشونتش بیشتر و بیشتر هم بشه.هنوزم یه حس کنجکاوی نسبت به رفتارهاش داشتم.چند دقیقه ای که سینه هاش رو خوردم خودش سینش رو از دهنم خارج کرد واین بار به جون سینه های من افتاد.نوک سینه هام براثر زیاد مالیده شدن حسابی سفت شده بود و برای خوردن آماده بود.یکی از سینه هام رو به دهن گرفت و با ولع مشغول خوردنش شد.جوری با اشتها سینم رو میک میزد که احساس می کردم هر لحظه ممکنه نوک سینم کنده بشه.بالاخره بعد از چند لحظه به خودش جرأت داد که نوک سینم رو گاز بگیره.منم یه آاااخخخ کوچیک گفتم و اونم جووووون گفت و لحظاتی بعد دوباره سینم رو گاز گرفت.دوباره و چند باره این کارو تکرار می کرد و وقتی می دید من اعتراضی ندارم بیشتر انجامش می داد.میخواستم آمادگی خودم رو برای انجام سکسای خشن بهش نشون بدم ولی اون زیادی محتاط بود وخیلی آروم و آهسته پیش می رفت.یکسره سینم رو میخورد و لا به لاش گازش هم می گرفت و همزمان با دستش سینه دیگرم رو می مالید و نوکش رو نیشگون می گرفت.احساس خیلی خوبی داشتم.بعد از چند دقیقه از خوردن سینه هام دست برداشت واومد بالای سرم وزیربغلش رو جلوی صورتم گذاشت و گفت:زیربغلمو برام بلیس.زیربغلش یه کمی عرق داشت و بو می داد که حسابی منو از خودم بی خود کرده بود.بالاخره یه حرکت مثبت در جهت برده کردن من انجام داده بود.شایدم میخواست امتحانم کنه و منم نباید این فرصت رو از دست می دادم.بی هیچ تردیدی زبونمو دراوردم و شروع به لیسیدن زیربغلش کردم که یه آااااههههه عمیق کشید وچشماش رو بست.منم دیگه با ولع و اشتهای زیادی داشتم زیربغلش رو براش می لیسیدم.با زبونم عرق زیربغلش رو پاک می کردم وهمشو می لیسیدم.اونم یکسره آااااهههه می کشید ولذت می برد.در همون حین یه چشمکی بهم زد و گفت:خوشت میاد دستاتو به تخت ببندم؟کاملا متوجه منظورش شدم و حسابی از حرفی که زده بود جا خوردم.بستن دستام به نوعی استارتی بود برای بردگی من واون غیر مستقیم می خواست مزه دهنم رو بدونه و ببینه باهاش موافقم یا نه.احتمالا با اون کارای خشن نصفه و نیمه ای که انجام داده بود و حالا این فتیش لیسیدن زیر بغلش یه شک هایی کرده بود ولی به نظر می خواست که مطمئن بشه و همه چیز به جواب من بستگی داشت و منم نمی خواستم فرصت بردگی برای میترا رو از دست بدم.سرم رو به نشان تایید تکون دادم و گفتم:آره خوشم میاد.یه لبخندی زد و گفت:خوبه.تو خونت چیزی داری باهاش دستاتو ببندم؟گیج نگاهش کردم و گفتم:نمیدونم.فکرنمیکنم طنابی چیزی داشته باشم.اما توی کمد لباسام روسری هست میشه از اونا استفاده کرد.میترا:آره همونا خوبه.زودباش برو بیار.چند دقیقه بعد در حالی که کاملا لخت روی تخت به پشت دراز کشیده بودم میترا با روسری دستامو محکم به تخت بسته بود وحتی نمی تونستم کوچکترین حرکتی به دستام بدم.تو چشمام نگاه کرد وبا لبخندی گفت:خیلی خب اینم از این.حالا دیگه مثل یه دختر حرف گوش کن و مطیع در اختیار منی.منم خیره تو چشماش نگاه کردم و گفتم:خوشحال میشم که بتونم مطیع دستوراتت باشم و رضایتت رو جلب کنم.میترا؟راست میگی؟مطیع بودن فقط به گفتن زبانی نیست.من در عمل میخوام که مطیعم باشی و ازم اطاعت کنی.میخوام مثل یه دختر خوب و حرف گوش کن هرچی ازت میخوام بگی چشم.-:چشم.هرچی ازم بخوای.میترا:هرچیزی؟-:اوهوم.هرچیزی.دیدی که ازم خواستی زیربغلتو بلیسم این کارو کردم.برای همینه که میگم هرچی ازم بخوای اطاعت میکنم.میترا:چرا حس میکنم که اولین بارت نیست؟-:برای اینکه واقعا اولین بارم نیست.من اطاعت پذیری رو دوس دارم.میترا:پس میخوام ازت یه برده مطیع بسازم.-:آمادم که از دستوراتت اطاعت کنم ارباب.ادامه دارد......
قسمت سی وششمارباب میترا کنارم نشست و پای راستش رو سمت صورتم آورد وگفت:تو که ادعا میکنی اطاعت پذیری رو دوس داری زود باش مثل سگ پاهامو بلیس ببینم چیکار میکنی.با افتخار چشم گفتم و قبل از هرچیز دماغمو چسبوندم به کف پا و بعدش هم انگشتای پاش و حسابی پاشو بو می کردم.بوی پاشو دوست داشتم.کم کم زبونم رو کف پاش و لای انگشتای پاش می کشیدم واونم به آرومی آاااههههه می کشید.با دستایی که به تخت بسته شده بود داشتم برای ارباب میترا پالیسی می کردم و اونم داشت حال می کرد.یکی یکی انگشتای پاشو توی دهنم می کردم و حسابی میکشون میزدم.کف پاهاش رو می لیسیدم واونم خوشش میاد.کم کم با پاش به صورتم ضربه میزد و این ضربه ها از آروم شروع میشد و کم کم محکم تر هم میشد.وقتی حسابی پاهاش رو لیسیدم اومد بالای سرم وتو چشمام نگاه کرد و گفت:برده بودن رو دوس داری جنده؟سرم رو به نشان تایید تکون دادم و گفتم:بله ارباب.خیلی دوست دارم.یه نیشگون از نوک سینم گرفت و گفت:کتک خوردن رو چی؟دوست داری؟-:بله ارباب.کتک خوردن رو هم دوست دارم.این رو که گفتم یه سیلی تو گوشم زد که دردم اومد و آااخخخ گفتم که اونم یه جووووون نثارم کرد و گفت:دیگه از چیا خوشت میاد کونی؟-:هرچیزی رو که ارباب ازم بخواد دوس دارم و انجام میدم.یه سیلی دیگه تو گوشم زد و گفت:تو چیکار داری من چی میخوام؟دارم ازت می پرسم از چیا خوشت میاد؟منم که دیگه حساب کار دستم اومده بود شروع به گفتن کردم.-:از تف خوری و شاش خوری خوشم میاد.لیسیدن پا و زیر بغل رو دوس دارم.کتک خوردن رو دوس دارم.آب کیر خوردن رو دوس دارم.بسته شدن دستامو دوس دارم.هرچیزی رو که ازم بخواین رو دوس دارم و اطاعت میکنم.از اینکه برده اش شده بودم و توی خونه خودم داشتم بهش می دادم و براش بردگی می کردم خیلی راضی و خوشحال بودم.ارباب میترا از تخت پایین رفت و لحظاتی بعد با کمربندی که به شلوار جین مشکی رنگش بسته بود اومد روی تخت و گفت:پس کتک خوردن رو دوست داری؟در حالی که با دیدن کمربند توی دستش ترسیده بودم ولی سری به نشان تایید تکون دادم و گفتم:بله ارباب دوست دارم.این حرف رو که زدم اولین ضربه رو با کمربند روی سینه هام فرود آورد.خیلی محکم نزده بود ولی بازم کمی درد داشتم و واسه همین یه آاااخخخخ گفتم و ارباب هم جووووون گفت.ضربه بعدی رو روی شکمم زد.چند باری با کمربند حسابی به سینه ها و شکمم ضربه زد و من هر بار داد میزدم و ناله می کردم و ارباب میترا هم لذت می برد.لا به لای شلاق زدن هم به صورتم سیلی میزد.انگار یه جورایی می خواست ازم زهر چشم بگیره.چون اولین تجربه ارباب بودنش برای من بود می خواست گربه رو دم حجله بکشه واز همین اول به طور کامل منو مطیع خودش کنه.خوب که بهم شلاق زد کمربندش رو کنار گذاشت و اومد بالای سرم و تا به خودم بیام با کون گنده اش روی صورتم و دهنم نشست وگفت:سوراخ کون اربابتو بلیس و حسابی سر حال بیارش.صورتم لای قاچ های کون ارباب میترا گیر کرده بود و یه جورایی حس خفگی پیدا کرده بودم ولی با این وجود زبونمو درآوردم و شروع به لیسیدن سوراخ کونش کردم.کونش کمی موریزه داشت ولی من برام مهم نبود.عاشق بوی سوراخ کونش بودم.با ولع سوراخش رو می لیسیدم و اونم آااااههههه می کشید وهر لحظه سوراخشو بیشتر به دهنم فشار می داد.منم با اشتیاق براش کون لیسی می کردم و لابه لای لیسیدن هم سوراخ کونش رو بو می کشیدم.کاملا زیر قاچ های کونش مطیع و تسلیم بودم و به معنای واقعی کلمه داشتم تحقیر میشدم.چند دقیقه بعد از روی دهنم بلند شد و این بار روی سینم نشست و یه چنگی تو موهام زد و گفت:وا کن دهن کثیفتو جنده.مطیعانه دهنمو باز کردم و اونم با یه حرکت کیر درازش رو تا ته تو حلقم فرو کرد.کیرش که به ته حلقم رسید نزدیک بود عوق بزنم ولی به هر بدبختی بود جلوی خودم رو گرفتم.ارباب میترا هم دیگه بهم امون نداد و محکم شروع به تلمبه زدن توی دهنم کرد.هربار کیر درازشو تا ته تو حلقم فرو می کرد و آااااههههه می کشید.منم خیلی حرفه ای و با ولع کیرش رو میخوردم وجنده وار ساک میزدم.کیر دراز و خوشگلش تموم دهنم رو پر کرده بود ومن به سختی میتونستم نفس بکشم.درست در همچین شرایطی که نفس کشیدن برام سخت شده بود ارباب میترا همزمان با گاییدن دهنم با انگشتاش دماغم رو گرفت و اجازه نداد که نفس بکشم.دماغ و دهنم بسته بود وهیچ مجرایی برای تنفس نداشتم.ارباب میترا هم لذت می برد از اینکه حقارت و ذلت منو می دید.دست و پا میزدم تا نشون بدم دارم خفه میشم و اونم یه لحظه دماغم رو ول می کرد تا یه نفس بگیرم و دوباره دماغم رو می گرفت.یه چند دقیقه ای به همین منوال گذاشت و من دهنم خیلی سخت تر از همیشه به معنای واقعی گاییده شد.دستام هم که به تخت بسته شده بود و من کاملا رام و تسلیم در اختیارش بودم.خوب که دهنم رو گایید از روی سینم پایین رفت و این بار برای گاییدن کسم آماده شد.اما قبل از هر چیز سرشو لای پام فرو کرد و زبونش رو درآورد و شروع به لیسیدن کسم کرد.یه آااااهههه کشیدم و از روی لذت چشمام بسته شد.ارباب الهام با انگشتاش چوچولم رو می مالوند و همزمان کسم رو می لیسید.با انگشتاش لبه های کسم رو باز کرده بود و زبونش رو توی کسم فرو می کرد و داخل کسم رو می لیسید.منم یکسره آاااااهههههه می کشیدم.لذتش فوق العاده بود.تموم تنم داغ شده بود وحسابی گرگرفته بودم.آب کسم همین طور مثل چشمه از کسم می جوشید وبیرون میزد و ارباب میترا هم همزمان با خوردن کس و چوچولم آب کسم رو هم می خورد.دستام که بسته بود و ارباب هم پاهام رو کامل از هم باز کرده بود و با ولع برام کسم رو می لیسید.تقریبا از شدت خوشی جیغ می کشیدم وارباب هم داشت با تموم وجودش برام کسم رو میخورد.احساس می کردم دارم روی ابرا پرواز میکنم.حس فوق العاده ای داشتم که اصلا قابل توصیف نیست.کسم دیگه شده بود آبشار و مثل چی ازش آب می چکید وارباب میترا هم که گویا آب کس من بهش مزه داده بود با ولع کسم و آب کسم رو با هم می خورد.تموم وجودم آتش شده بود.دیگه دلم زبون نمی خواست فقط یه کیر کلفت و دراز می خواستم که وارد کسم بشه و آتش وجودم رو خاموش کنه.نگاه ملتمسانه و پراز خواهشم رو به چشمان ارباب میترا دوختم و عاجزانه با نگاهم ازش طلب کیر کردم.خب هرچی بود برده اش بودم و نمیتونستم ازش چیزی رو مستقیم بخوام و باید خودش این لطف رو در حقم می کرد.انگار که نگاه ملتمسانه من موثر واقع شد و فکرم رو خوند.بی هیچ حرفی کیرش رو کنار کسم قرار داد و خیلی نرم و آرام آرام فشارش داد وراحت کیر درازش رو تا ته تو کسم فرو کرد.از شدت لذت فقط آااااهههههه کشیدم و خودش هم آاااااههههه کشید.به قدری کسم خیس بود که کیر درازش رو درسته قورت داد و به راحتی در خودش جا داد.در حالی که چشم توی چشم هم بودیم و منم دستام بسته بود داشتم با کیرش گاییده میشدم.کیر درازش تموم وجودم رو فتح کرده بود.محکم و با قدرت توی کسم تلمبه میزد ولی من نه تنها دردی احساس نمی کردم بلکه تموم وجودم رو لذت گرفته بود.حسابی عرق کرده بودم و دهنم خشک شده بود.از شدت خوشی خودم دهنم رو باز کردم وگفتم:دهنم خشک شده ارباب.اونم سرش رو بهم نزدیک کرد و تو دهنم تف کرد و منم تفش رو خوردم.دوباره و چند باره این کار رو انجام داد و منم همزمان با گاییده شدن تفش رو هم می خوردم.حسابی خوشش اومده بود و با لذت داشت کسم رو می گایید.لا به لای تف کردن هاش توی دهنم گفت:فعلا همین تف ارباب رو بخور که به زودی قراره خشکی دهنتو با چیزای دیگه برطرف کنم.منم با لذت جووووون گفتم و مشغول کس دادن خودم شدم.به قدری زیبا و هیجان انگیز داشتم از گاییده شدنم لذت می بردم که انگار ارباب میترا دیگه دلش نیومد که با کتک و تنبیه و سخت گرفتن بهم حال خوبم رو خراب کنه.فقط توی چشمام نگاه می کرد و کسم رو می گایید و گاهی اوقات هم توی دهنم تف می کرد و منم تفش رو می خوردم.ساعت کمی ازده شب گذشته بود و نزدیک یک ساعت از شروع سکسمون می گذشت.ارباب میترا هم دیگه به نظر در آستانه ارضا شدن بود.چند تا تلمبه دیگه توی کسم زد و کیرشو از کسم بیرون کشید و لحظاتی بعد با آاااااههههه و ناله زیاد همه آب کیرش رو روی سینه هام خالی کرد و بعد از اینکه دستام رو باز کرد کنارم روی تخت ولو شد.منم راضی از سکس لذت بخشی که باهاش تجربه کرده بودم بغلش کردم و چشمام رو بستم.ادامه دارد......
قسمت سی و هفتمپس گفتی اولین بارت نیست که بردگی می کردی.-:آره درسته.میترا:چند وقته بردگی میکنی؟-:زیاد نیست.تازه شروع کردم.اولین بار برای دخترخالم بردگی کردم.سالها شریک جنسیم بود و با هم لز می کردیم ولی کم کم این تنوع تو رابطمون ایجاد شد.میترا:در مورد دخترخالت شنیدم که زن خوش سکس و جذابیه.-:ازکجا در مورد الهام میدونی؟میترا:ایمان بهم گفته.با کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم:اون وقت ایمان ازکجا میدونه؟میترا:از اون جایی که تا حالا چند باری دخترخالتو گاییده.با بهت و حیرت نگاهش کردم و گفتم:ایمان و الهام با هم سکس داشتن؟میترا:متوجه نمیشم یعنی تو چیزی در این مورد نمیدونی؟-:معلومه که نمیدونم.خب برام تعریف کن موضوع چیه.میترا:پس لابد خبر نداری که دخترخالت شده دوس دختر جدید احسان.دوس پسر سابقت با دوس دخترت دوست شده و چند باری تا حالا اونو گاییده.حتی سه چهار باری هم با ایمان دو نفری گاییدنش.خلاصه که جنده ای شده برای خودش.چیزهایی که می شنیدم رو باور نمی کردم.چطور همچین چیزی امکان داشت؟الهامی که ادعاش میشد اجازه نمیده هیچ مردی به جز شوهرش حتی لمسش کنه حالا با دوست پسرسابق من و ایمان سکس گروهی می کرد.حال عجیبی داشتم و از دست همشون عصبانی و ناراحت بودم.از دست الهام که این طوری تبدیل به یه جنده شده بود و داشت به شوهرش و زندگیش خیانت می کرد ، از دست احسان که بلافاصله بعد از کات کردن من باهاش با دخترخالم وارد رابطه شد تا به قول خودش منو حساس و ناراحت کنه ، از دست ایمان که تمام این مدت چیزی در این مورد بهم نگفته بود.رو به میترا کردم و گفتم:تو هم با دخترخاله من رابطه داشتی؟اگه ایمان اونو گاییده پس تو هم می تونستی ...... حرفم رو قطع کرد و گفت:نه هنوز که نه البته اعتراف میکنم با تعریفایی که ایمان و احسان ازش میکنن خیلی مشتاقم که منم دخترخالتو مزه کنم.-:پس احسان خوش غیرت دیگه عادت کرده که همه دوس دختراش رو بخوابونه زیر مردای دیگه و این فقط شامل حال من نمیشه.میترا:در مورد تو این طور نبود.اون به خاطر من حاضر شد که تو رو بسپاره دست ایمان.به خاطر من ایمان وارد رابطتون شد.با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:متوجه منظورت نمیشم.میشه واضح تر صحبت کنی؟میترا:احسان از وقتی فهمید که ایمان با یه دوجنسه دوست شده شاخک های کیرش فعال شد و تصمیم گرفت هر طوری که شده خودش هم یه تستی از این دوجنسه بکنه.اونم به خصوص بعد از همه تعریفایی که ایمان از سکس هاش با من برای احسان می گفت.احسان تلاش زیادی کرد که ایمان رو متقاعد کنه تا اجازه بده با من سکس کنه ولی ایمان قبول نمی کرد.بالاخره احسان که از هیچ راهی نتیجه ای به دست نیاورده بود آخرین شانسش رو امتحان کرد.یه پیشنهاد وسوسه کننده به ایمان داد و بالاخره رضایتش رو جلب کرد.اون به خوبی میدونست که ایمان از تو خوشش میاد و برای همین در ازای گاییدن من تو رو به ایمان پیشنهاد کرد.ایمان این قدری تو رو دوست داشت که برای رسیدن بهت هرکاری انجام بده.بدون هیچ تردیدی پیشنهادش رو قبول کرد.ایمان این قدر تو رو دوست داشت که حاضر بود تموم دوجنسه های دنیا تموم جنده های دنیا رو به احسان بده ولی در عوض تو رو داشته باشه.همیشه بهم میگه ای کاش زودتر از احسان با نگین آشنا می شدم.خلاصه که احسان پای ایمان رو به رابطتون باز کرد و تو برای اولین بار با احسان و ایمان گروهی سکس کردی.فردای همون شب اونا دو نفری منو گاییدن و این طوری شد که رابطه منم با احسان شروع شد.فکر کنم الان فهمیدی که چرا تبدیل به یه جنده شدی.احسان دنبال تنوع و قشنگ تر شدن سکس هاتون نبود.اون به خاطررسیدن به من تو رو در اختیار ایمان قرار داد و نکته جالب تر اینه که ایمان هم به خاطر رسیدن به تو منو به راحتی در اختیار احسان قرار داد.چیزی که مشخصه اینه که من و تو دوس دختر آدمای اشتباهی شدیم.چیزایی که می شنیدم رو باور نمی کردم.احساس می کردم سرم به شدت ضربه خورده و به دوران افتاده.دنیا برام تیره و تار شده بود.نمی دونستم باید چی بگم و چیکار کنم.نمیدونستم باید چه احساسی داشته باشم.شاید اگه احسان خیلی راحت بهم می گفت که هدفش چیه من و میترا می تونستیم جامون رو عوض کنیم و دیگه نیازی به این همه جنده بازی و خوابیدن زیر کیر این همه آدم غریبه نبود.هیچ رقمه نمی تونستم احسان رو ببخشم.از دست همه ناراحت بودم.از دست الهام ناراحت بودم.دیگه هیچ علاقه و رغبتی برای رابطه باهاش نداشتم.از دست ایمان هم ناراحت بودم که در طول این مدت چیزی بهم نگفت.البته اینکه می دونستم و فهمیده بودم ایمان تا این حد منو دوست داره برام خوشایند بود ولی باز پنهان کاریش رو نمی تونستم تحمل کنم.البته ایمان و یا الهام رو میتونستم ببخشم ولی احسان رو که این طوری با زندگیم بازی کرده بود رو نمی تونستم ببخشم.کلافه بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم.میترا:میدونم که با زدن این حرفا ناراحتت کردم ولی فکر میکنم این حق تو بود که بخوای واقعیت رو بدونی.-:مرسی که بهم گفتی.این حقیقت رو باید ایمان یا الهام یا خود احسان مطرح می کردن و من انتظار داشتم که از اونا بشنوم.الان که همه ماجرا رو میدونم میتونم بهتر برای آیندم تصمیم بگیرم.میترا:خیال داری چیکار کنی؟-:رابطم با احسان رو که کات کردم.دیگه نمیخوام با الهام و ایمان هم درارتباط باشم.البته منظورم رابطه جنسیه وگرنه الهام که فامیلمه و خب نمیتونم باهاش قطع رابطه کنم ولی سکس دیگه هرگز.میترا:در مورد الهام به خودت مربوطه ولی در مورد ایمان ازت میخوام که عجولانه تصمیم نگیری و یه فرصت دیگه بهش بدی.-:یه فرصت دیگه بدم که بازم بهم دروغ بگه؟میترا:نه یه فرصت بده که بتونه جبران کنه.بهت که گفتم اون چقدر دوستت داره.-:بعید میدونم کسی منو برای خودم دوست داشته باشه.همه منو تا زمانی که میگان دوست دارن.میترا:جنس علاقه ایمان بهت فرق میکنه.اینو از نگاهش و از نوع صحبت کردنش در موردت میخونم.حداقلش اینکه ازت میخوام بیشتر بهش فکر کنی.برای لحظاتی چشمام رو بستم و سکوت کردم.میترا دستاش رو دورم حلقه کرد و منو درآغوش کشید.پتو رو روی من و خودش کشید وگفت:دیروقته.بهتره بخوابی.من صبح میخوام برم سر کاردیگه بیدارت نمیکنم خودم میرم.تو هم خسته ای تا هرموقع دوس داری استراحت کن.جوابش رو ندادم و فقط اجازه دادم تا تن لختم رو با تن لختش درآغوش بگیره.یه بوسه ای از لبام گرفت و پس از گفتن شب بخیر چشمانش رو بست.ادامه دارد......
قسمت سی و هشتمسه روز از اون شب کذایی که من همه حقیقت و ماجرای جنده شدنم رو از زبان میترا شنیده بودم می گذشت.در طی این مدت بارها ایمان بهم زنگ زده بود و من جوابش رو نداده بودم.الهام هم باهام تماس گرفت و منم هرچی از دهنم درمیومد نثارش کردم و گفتم که دیگه نمیخوام باهاش در ارتباط باشم.به طور کلی حال و حوصله خوبی نداشتم.از دست همشون ناراحت و عصبانی بودم.اون روز خونه بودم و کلاس هم نداشتم.مشغول درست کردن ناهار برای خودم بودم که دوباره گوشیم زنگ خورد و وقتی به صفحه گوشیم نگاه کردم متوجه یه شماره ناشناس شدم.با کمی مکث و تردید جواب دادم که صدای زنی از اون طرف خط به گوشم رسید.سلام.من با همراه نگین خانوم تماس گرفتم؟حالت کنجکاوی به خودم گرفتم و گفتم:سلام.بفرمایین.خودم هستم.با محبت منو خطاب قرار داد و گفت:خوب هستی نگین جون؟من سیمین هستم.مادر سهیل.تازه اونجا بود که شناختمش.-:ممنونم سیمین جون.شما خوبین؟خانواده خوبن؟سیمین:ممنونم عزیزم.ببینم تو الان کجایی؟شمالی یا تهرانی؟-:من اومدم تهران سیمین جون.سیمین:چقدر خوب.عزیزم من خیلی مشتاقم ببینمت.-:منم همین طور سیمین جون.اگه بگین کی و کجا خدمت برسم خودم میام دیدنتون.خودم هم نمیدونستم این همه اشتیاقم برای دیدنش از کجا میاد.سیمین:قربون تو دختر برم من.خیلی دوست داشتم ازت بخوام بیای خونمون ولی درحال حاضرآقا فریدون خونه است و درست نیست که تو الان بیای اینجا.اگه آدرس خونه یکی از دوستانم رو بهت بدم میای اینجا؟کمی مکث کردم و سپس پرسیدم:این دوستتون آقا هستن؟خنده ای کرد و گفت:فکر نکنم برای تو فرقی بکنه عزیزم.تو که مشکلی نداری.با زبون بی زبونی گفته بود تو که جنده ای و ترست از چیه.-:نه خب مشکلی ندارم.سیمین:ولی واسه اینکه خیالت راحت بشه بگم که دوستم یه خانومه.نگران نباش.حالا آدرس رو یادداشت کن.آدرسش رو نوشتم و قرار شد که بعد ناهار به اونجا برم.یه آرایش ملایم کردم وبا یه مانتوکوتاه و جین مشکی و شال قرمزرنگم از خونه زدم بیرون.یه تاکسی گرفتم و آدرس رو به راننده دادم وتقریبا نیم ساعت بعد به اونجا رسیدم.یه واحد آپارتمان توی طبقه چهارم یه ساختمان شش طبقه.وقتی از آسانسور پیاده شدم درب ورودی واحد باز بود و منم با کمی مکث بالاخره وارد خونه شدم که سیمین با خوشرویی و درحالی که رکابی و شلوارکی به تن داشت به استقبالم اومد.باهاش روبوسی کردم و اونم بهم خوش آمد گفت.دوست سیمین هم که مثل خودش یه زن میانسال و جا افتاده و البته تر و تمیز بود به استقبالم اومد و اونم به گرمی باهام احوال پرسی کرد وبهم خوش آمد گفت وازم دعوت کرد که بشینم.منم رفتم و کنار سیمین نشستم و دوستش هم رو به رومون نشست.سیمین بلافاصله دست برد و شالم رو از سرم برداشت و گفت:پاشو برو لباساتو عوض کن.-:نه احتیاجی نیست.همین طوری راحتم.سیمین:خب این طوری من ناراحتم عزیزم.خلاصه با اصرار زیادش مانتوم رو ازتنم درآوردم وبا رکابی موندم اما چون دیگه شلوارک پام نبود شلوارمو از تن درنیاوردم.سیمین رو به دوستش کرد و گفت:می بینی پری جون.اینم همون همکارمون که صحبتش رو کرده بودم.اسمش هم نگینه.می بینی چقدر خوشگله؟پری هم لبخندی زد و گفت:بله.ماشاالله خیلی خوشگله.خیلی حیف بود که بخوای بخوابونیش زیر دست اون سیروس بوگندو.سیمین:خب من که دیر رسیدم.اون پسر کسخل من همچین تیکه ای رو برد خوابوند زیر دست اون مرتیکه.نگین جون لقمه بزرگتر از دهن بود برای سیروس.-:مرسی.نظرلطفتونه.سیمین:این پری خانوم ما رو که می بینی بچه ها بهش میگن خاله پری.44 سالشه و فکر میکنم تقریبا 24 سال از عمر مبارکش رو به ارضای جنس نر پرداخته و تقریبا10 سالی هم میشه که خاله شده و دخترای زیادی رو توی دست و بالش داره.بسیار قابل اعتماده وتوی کارش حرفه ای و درسته.منم اون روز که دیدمت اون جوری زیر سیروس خوابیده بودی خیلی ازت خوشم اومد و خیلی دلم سوخت که چرا یه دختر خوشگلی مثل تو باید با آدمایی مثل سیروس هم خوابه بشه.واسه همین ازت خواستم بیای اینجا پیش پری جون.از اونجایی که طبق گفته خودت در آغاز راه جنده شدنت قرار داری من دلم میخواد بهت کمک کنم و هواتو داشته باشم.خلاصه هرچی باشه تو چند باری با پسرم خوابیدی و ارضاش کردی و من به عنوان یه مادرباید تشکر کنم و هوای تو رو داشته باشم.ازت میخوام پیش پری جون بمونی و بشی یکی از دختراش.اونم میتونه بهترین مشتریا رو برات جور کنه وشرایطی برات فراهم کنه که با بهترین و جنتلمن ترین مردا رابطه داشته باشی.چیزایی که می شنیدم رو باور نمی کردم.این دو تا زن میانسال که سن مادرم رو داشتند می خواستند از من رسما یک جنده بسازن.چیزی که همین جوریش هم بودم ولی بدون گرفتن دستمزد بابت خدماتم.به لطف احسان تبدیل به یه جنده ممتاز شده بودم والان میخواستم برای درآمدزایی آماده بشم.نمیدونستم باید چی بگم یا چیکار کنم.آیا این آینده زندگی من بود؟تا کی یا کجا میتونستم با جندگی زندگی کنم؟-:مرسی بابت لطفی که بهم دارین.ولی من نمیتونم پیشنهادتون رو قبول کنم.پری:چرا نمیتونی عزیزم؟تو خوشگل و جذابی ، اندام خوبی داری وناز و ظریفی و خیلیا رو میتونی شیفته خودت کنی.-:درسته اما اون جور که شما فکر میکنین نیستم.من دنبال پول و اینا نیستم.من نمیخوام با بدنم کاسبی کنم.سیمین:خب اشتباه میکنی عزیزم.کاری که تو انجام میدی اسمش هرزگیه.و هیچ هرزه ای در دنیا وجود نداره مگر اینکه دنبال پول یا لذتش باشه.اگه میگی دنبال پول نیستی پس لابد از هرزه بودنت لذت می بری خب این علاقت در جایگاه خودش محترمه.اما بیا خوب به این فکر کن.تو که در هرحال داری این کار رو انجام میدی.چیزی رو هم قرار نیست از دست بدی.تو هرزگی میکنی برای لذتش و درکنارش پول و منافع مالی هم به دست میاری.تازه این یه هرزگی اصولی و هدفمنده.در یک جای مطمئن زیر نظر پری جون که یه آدم مورد اعتماده وبا جنتلمن ترین و پولدارترین افراد نه با هر عوضی آشغالی که از راه برسه.حرفاش وسوسه کننده واغواگر بود.من هم که چیزی برای ازدست دادن نداشتم.در زندگی شخصیم هم که با همه قطع رابطه کرده بودم و دیگر نه احسانی بود نه ایمانی نه الهامی.فقط شاید به صورت گذری با سهیل یا میترا هم خوابه می شدم که اون هم در خارج از برنامه های کاریم هم قابل انجام بود.من همین طوریش هم جنده بودم وحالا میتونستم به قول سیمین با یک جندگی هدفمند و اصولی علاوه بر لذت صاحب پول و منافع مالی دیگه هم بشم.هنوز غرق در افکارم بودم که صدای سیمین منو به خودم آورد.سیمین:علاوه بر اینها تو اگه وارد این کار بشی میتونی بسیار موفق تر از بقیه هم نوعانت بشی.از سیروس شنیدم که توی سکس هات محدودیتی نداری ، سکس خشن ، کثیف و همراه با توهین و تحقیر انجام میدی و به قول بچه ها توی سکس بردگی میکنی.ساک زدن و کس دادن رو هر تازه به دوران رسیده ای میتونه انجام بده ولی کارایی که تو انجام میدی و ظاهرا توش مهارت هم داری ازعهده هرکسی برنمیاد.شاید از هر صد نفر که چه عرض کنم شاید ازهرهزار نفر یک نفر مثل تو باشه که تف و شاش بخوره ، ساک تو حلقی بزنه ، سوراخ کون بلیسه ، آب کیر بخوره ، کتک بخوره و توهین و تحقیر بشنوه.من و پری که 20 ساله جنده ایم هرگز یه بخش کوچیکی از این کارو هم نتونستیم و نمی تونیم انجام بدیم ولی تو به خوبی از عهدش برمیای.و این باعث میشه تا تو یه گوهر نایاب بشی.خیلی از مردا و حتی خیلی از زنهای ما دنبال افرادی مثل تو می گردن.این قدر برده زن و دختر کمیاب و حتی نایابه که اصلا نمیشه برات ارزشی مالی تصور کرد.و برای کارفرمات که پری جون باشه هم تو به تنهایی به اندازه صد تا جنده معمولی ارزش و اعتبار داری.اینا رو گفتم که بدونی اگه قبول کنی چه آینده ای درانتظارته.سر یک سال برای خودت میلیونری هستی وچند سال دیگه احتمالا میلیاردر میشی.اینی که میگم آینده هرجنده ای نیست.اما تو با شرایط خاصی که داری بهش می رسی.به قدری این جملات را با آب و تاب و حرارت بیان می کرد که دیگه اندک ذره ای هم اگه تردید داشتم اون تردید از بین رفت وبدون معطلی گفتم:از کی میتونم کارم رو شروع کنم؟یه لبخندی به پهنای صورت روی لب هر دو اونها نشست.پری:اگر آمادگیش رو داشته باشی از همین امشب.همین امشب برات مشتری دارم.منتها قبلش باید سری نکات رو بهت یادآوری کنم و بگم که باید چه کارایی انجام بدی.سیمین:خب من دیگه بیشتر از این مزاحمتون نمیشم.دیگه که به توافق رسیدیم و شمام که باید در مورد جزئیات کار صحبت کنین.منم میرم که به یه قرار کاریم برسم.پری:همون که گفتی هم سن و سال سهیله؟سیمین یه لبخندی زد و گفت:اوهوم.پری هم خنده ای کرد و گفت:پتیاره آشغال.فقط بلده جوجه بزنه.سیمین هم که می خندید لباساش رو پوشید وازمون خداحافظی کرد و رفت.بعد از رفتن سیمین پری رو به من کرد و گفت:این که تو برده ای وتوی سکس محدودیتی نداری خیلی خوبه وبرامون درآمدزایی خیلی خوبی ایجاد میکنه ولی من تو رو دست هرکسی نمی سپارم.خیلیا دوست دارن با یکی مثل تو باشن ولی از نظر مالی یا شخصیتی تعریفی ندارن.من خیلی از دخترایی که دارم رو دست هزار نفر آدم مختلف می سپرم ولی درمورد تو نمیخوام این کارو بکنم.به قول سیمین تو واقعا حیفی که دست هر کسی بیفتی.ما اینجا تعداد زیادی مشتری ثابت داریم و طی این سالها خیلیاشون رو دیگه شناختم.من نمیخوام تو رو مثل بقیه دست ادمای جورواجور بفرستم.حاضرم فقط به دو سه نفرشون بدمت ولی پولدار و باشخصیت.کسی که بادویست هزار تومن میخواد بیاد واسه عشق و صفا که نمیتونه با تو باشه.حتی اجازه نمیدم لمست کنه.به اون یه جنده درب و داغون میدم که از سرش هم زیاده.واسه داشتن تو طرفت باید لیاقت تو رو داشته باشه.من خیال دارم تعداد مشتری هات رو کمتر از بقیه قرار بدم ولی بهترین ها رو برات درنظر بگیرم.خیلیا دنبال یه برده زن و دختر بودن و بهم می گفتن ولی من چیزی توی دست و بالم نداشتم و حالا با بودن تو کار و کاسبی جفتمون رونق پیدا میکنه.درخصوص حق الزحمه ات هم بگم که من واسه جنده های معمولی هفتاد به سی می گیرم ولی در مورد تو چون میدونم سودآوری زیادی برام داری و از طرفی کار سخت تری هم به نسبت بقیه داری شصت به چهل بهت پرداخت میکنم.-:ممنونم.خیلی پولش برام اهمیت نداره.پری:الانم پاشو لباساتو دربیار ببینم این جنده کوچولوی ما زیر اون لباساش چی قایم کرده.بی هیچ حرفی لباس هام رو تک تک ازتنم درآوردم و پری هم اومد کنارم نشست و با دقت مشغول برانداز کردن بدنم شد.به بدنم دست می کشید و پوست تنم رو نوازش می کرد.گاهی سینه هام رو می مالید و به کسم که دست کشید بی اختیار آاااههههه کشیدم.لبخندی زد وگفت:می بینم که خیلی هم داغی.دستش رو کشید و گفت:الان نمیخوام خسته ات کنم چون امشب اولین شب کاری رسمیته.وگرنه بدم نمیومد قبل از هر مشتری دیگه ای خودم تو رو تست کنم.-:من مشکلی با این قضیه ندارم.اگر بخوای من آمادم.یه نگاهی توی چشمای پر از تمنا من انداخت و گفت:وقت زیاده.قطعا در کنار اون مشتریا منم یه ناخونک بهت میزنم.-:هرجور مایلی.مشتری امشبم کیه؟پری:یه آقای پولدارکه یه دفتر حسابرسی داره و حسابداری رسمی چندتا شرکت رو انجام میده.35 ساله و مجرده و مستقل زندگی میکنه.اسمش هم آرش ومرد بسیار داغ و شهوتی و اون طور که از یکی از دخترام شنیدم تا حدودی خشنه توی سکس.محدودیتی هم برای پرداخت هزینه نداره.زیاد براش دختر می فرستم.آدم خوش حسابیه و حسابی هم منو قبول داره.خیالت راحت.همون طور که گفتم آدم حسابی ترین ها رو برات پیدا میکنم.منم یه لبخندی زدم و گفتم:ممنونم.ادامه دارد......
قسمت سی و نهمیک ماه از شروع جنده شدنم به صورت رسمی می گذشت ودر طی این مدت من سکسای سخت و خشن و کثیف زیادی رو با افراد مختلف انجام داده بودم.بیشترشون آدم حسابی بودن و باشخصیت و پولدار همون طور که پری بهم قولشو داده بود.مشتریام حسابی ازم راضی بودن و این رضایت همراه شده بود با پول خرج کردنای افراطی و بزرگترین برنده این بازی بدون شک پری بود که از جندگی ها و بردگی های من کاسبیش حسابی رونق گرفته بود.ارتباطم رو همچنان با الهام وایمان قطع کرده بودم وبه تماس هاشون پاسخ نمی دادم.ایمان تقریبا هر روز بهم زنگ میزد و من هم جوابش رو نمی دادم.در طی این مدت هم فقط ک بار با سهیل سکس داشتم و دوسه باری رو هم با میترا.توی سکس هام با میترا و سهیل پیشرفت های خوبی داشتم و یه جورایی با بردگی برای اونها تمرین می کردم تا بتونم در برابر مشتری هام بهترین عملکرد رو داشته باشم.سرم زیاد گرم کارم بود و کمتر به درس و دانشگاهم می رسیدم و خیلی از کلاس ها رو یه خط درمیون می رفتم.برای خرید به بازار رفته بودم که پری باهام تماس گرفت.فکر کردم که بازم برام مشتری پیدا کرده و باید برم سر کار ولی برخلاف انتظارم ازم خواست که شام برم پیشش.اولین بار بود که این جوری ازم دعوت می کرد و برای همین احساس کردم که شاید میخواد باهام سکس کنه.پیشنهادش رو قبول کردم چرا که خودم هم دلم می خواست که با صاحب کارم رابطه داشته باشم.از خرید برگشتم و لباسامو عوض کردم وبا یه آرایش ملایم و یه دست لباس شیک به سمت خونه پری حرکت کردم.وقتی به اونجا رسیدم خودش در حالی که یه لباس راحتی تنش بود به استقبالم اومد.با هم روبوسی کردیم و من وارد خونه شدم و به محض ورودم با صحنه ای مواجه شدم که باور کردنش برام خیلی سخت بود.سهیل و مادرش سیمین هم در حالی که کنارهم روی مبل نشسته بودن به احترامم از جا بلند شدن.یعنی اون جا چه خبر بود؟رابطه من با سهیل مخفیانه بود و حالا مادرش در جمع ما حضور داشت و علاوه بر اون خود سهیل در خانه دوست مادرش که خودش یه جنده بود چیکار می کرد؟عقلم به جایی نمی رسید.حسابی شوک زده بودم که اونا منو مخاطب قرار دادن و باهام احوال پرسی کردن.سیمین منو به نشستن دعوت کرد ومنم رو به روشون روی مبل نشستم.پری هم اومد کنارم روی مبل دونفره نشست وفهمید که من بهت زده دارم به اونا نگاه میکنم.یه لبخندی زد و گفت:میدونم که حسابی تعجب کردی وسوالات زیادی برات پیش اومده.-:معلومه که متعجبم.یکی بهم بگه اینجا چه خبره؟سهیل اینجا چیکار میکنه؟سیمین:خب شرایطی پیش اومده که من وسهیل تونستیم بهتر همدیگر رو بشناسیم و با خصوصیات هم آشنا بشیم.اون همه چیز رو در مورد من میدونه ومنم همه چیز رو در مورد اون میدونم.-:همه چیز رو در موردت میدونه؟یعنی میخوای بگی..... سهیل حرفم رو قطع کرد و گفت:بله من میدونم که مادرم جنده است.میدونم که خاله پری هم یه جنده است ومیدونم که تو جنده هم واسه خاله پری کار میکنی.دهانم از شدت تعجب باز مونده بود.چیزایی که می شنیدم رو باور نمی کردم.چطور همچین چیزی ممکن بود؟-:تو ازکجا فهمیدی که ما ..... باورم نمیشه سهیل.پری:خب من و سیمین نشستیم با هم فکر کردیم که بهتره سهیل هم وارد رابطمون بشه.سیمین برای سفر شمالش با حضور سهیل یه سری محدودیتایی داشت که می تونست این طوری برطرف بشه.-:خب چطوری به سهیل گفتین؟واکنش سهیل چی بود؟پری:خب ما یه نمایش بازی کردیم.من و سهیل از قبل با هم رابطه داشتیم و اون گاهی اوقات به اینجا میومد ومنو می گایید.چند روز پیش دوباره سهیل هوس گاییدن منو کرد ومنم سیمین رو مطلع کردم و جوری نقش بازی کردیم که سیمین به طور تصادفی وسط سکس من و سهیل به اینجا بیاد و ما رو در اون وضعیت ببینه.خلاصه این اتفاق افتاد و مادر و پسر همدیگر رو توی این شرایط دیدن و خلاصه پرده های حیاشون از بین رفت.سیمین هم وارد سکسمون شد وسهیل هم اون روز جفتمون رو گایید و این جوری همه چیز آغاز شد.-:چرا بهم چیزی نگفتی سهیل؟سهیل:دقیقا به همون علتی که تو چیزی درمورد ارتباط با مادرم و خاله پری چیزی بهم نگفتی.البته من برات خوشحالم که بالاخره تبدیل به یه جنده واقعی شدی وحسابی داری می درخشی و به کاسبی خاله پری رونق دادی.-:یعنی تو واقعا با سیمین جون سکس میکنی؟سهیل همون لحظه یه لب طولانی از مادرش گرفت وهمزمان با دستش سینه مادرش رو از روی لباسش مالید وگفت:حالا باور میکنی نگین؟هنوز مات و مبهوت مونده بودم که پری که کنارم نشسته بود سرش رو بهم نزدیک کرد و لبش رو روی لبم گذاشت و مشغول بوسیدنم شد.منم به خودم اومدم و باهاش همراه شدم.من هم لبش رو میخوردم و اونم با دستاش دوطرف صورتم رو گرفته بود و ازم لب می گرفت.همزمان سهیل و سیمین هم مشغول معاشقه وبوسیدن هم بودن ورفته رفته داشتن همدیگر رو لخت می کردن.منم تا به خودم اومدم کاملا به وسیله پری لخت شده بودم واونم افتاده بود به جون سینه هام و داشت سینم رو میخورد.چشمام رو بسته بودم و آااااههههه می کشیدم و اونم با ولع سینه هام رو میخورد.در طرف دیگه سیمین هم سرش رو بین پاهای پسرش برده بود وکیر دراز وکلفت سهیل رو تو دهنش گرفته بود و داشت می خورد.سهیل هم با دستاش سر مادرش رو گرفته بود وبا کیرش توی دهن سیمین تلمبه میزد.اولین بار بود که بدن سیمین رو لخت می دیدم وبه این نتیجه رسیده بودم به عنوان یه جنده سن بالا بدن خوب و قشنگی داشت.پری روی همون مبل دونفره منو خوابوند وهمزمان با خوردن سینه هام دستش رو لای پاهام برد و مشغول مالیدن کسم شد.صدای آااااهههه کشیدنای من بلند شده بود.از اون طرف هم سهیل که کیرش تو دهن مادرش بود حسابی آااااهههههه می کشید واز خود بیخود شده بود.پری هم بعد از اینکه حسابی سینه هام رو خورد این بار سرش رو لای پاهام برد وزبونش رو به سطح کسم رسوند و شروع به لیسیدن کسم کرد.آاااااههههههه کشیدم و از شدت لذت چشمام رو بستم.پری با ولع و حرارت خاصی کسم رو لیس میزد و چوچولم رو می مکید و منو حسابی غرق لذت کرده بود.چشمام بسته بود ودرحال لذت بردن بودم که از اون طرف صدای آاااخخخخ گفتن سیمین توجهم رو جلب کرد.چشمام رو که باز کردم دیدم لنگاشو داده بالا وسهیل هم کیرشو تا ته تو کس مادرش فرو کرده.ادامه دارد......