انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

دختری از جنس نگین



 
سلام داستانت تا اینجا فوق العاده بود لطفا ادامش رو بزار
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
مرد

 
سلام.ممنونم از لطفت.
بله حتما.به زودی قسمت بعدی رو قرار میدم.

gharibe_ashena
     
  
زن

 
لطفا ادامه داستانت و بزار
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت شصتم



تقریبا یک ماه گذشته بود و در این مدت من و میترا سکس های زیادی رو با هم انجام دادیم.بیشتر اوقات با هم بودیم وبه جز شبایی که اون پیش ایمان می رفت وباهاش سکس می کرد بقیه شب ها رو با هم بودیم.میترا کاملا تبدیل به تنها شریک جنسیم شده بود و تموم سکس هام با اون انجام میشد و این برای منی که خیلی تنوع طلب بودم در سکس خیلی متعارف نبود.درحالی که خودش در کنار سکس با من با ایمان و حتی گاهی اوقات با احسان سکس می کرد.آخرین امتحانم رو که دادم تصمیم گرفتم که برای تغییر روحیه و یه رفع خستگی چند روزی رو به شمال برم و میترا هم خیلی دلش می خواست تا همراهم بیاد ولی به خاطر کارش نمی تونست.به خاطر همین منم تنهایی حرکت کردم و رفتم شمال پیش خانوادم.آخ چقدر دلم براشون تنگ شده بود.خیلی وقت بود که بهشون سر نزده بودم.مادرم حسابی ازم پذیرایی می کرد وچقدر از دیدنم خوشحال بود.روز سوم حضورم در شمال بود که یهویی تصمیم گرفتم از خونه بزنم بیرون.توی این دو سه روز همش درحال مهمونی رفتن خونه این و اون بودیم و به فک و فامیلی که خیلی وقت بود ازشون خبری نداشتم سر زدیم.روز سوم از خونه بیرون زدم و به مامان هم گفتم که به دیدن یکی از دوستام میرم و معلوم هم نیست که کی برگردم.نمیدونم چرا دلم می خواست به ویلایی که قبلا توش مهمان بودم و اونجا گاییده شده بودم برم.آدرسش رو بلد بودم و برای پیدا کردنش خیلی به دردسر نیفتادم.تقریبا نزدیک غروب آفتاب بود که به اون ویلا رسیدم.نمی دونستم الان کی توی ویلا هست ، آیا سهیل یا مادرش سیمین یا شاید هم پدرش اون جا هستند یا نه.اما اینو می دونستم که قطعا وقتی زنگ اون خونه رو به صدا در بیارم سیروس سرایدار ویلا همون مردی که هم سن پدرم بود و من قبلا باهاش سکس کرده بودم درب ویلا رو برام باز میکنه.میخواستم زنگ ویلا رو به صدا در بیارم که از داخل حیاط صدای سیروس رو شنیدم که مشغول آواز خواندن با صدای بلند بود پس اگر هم زنگ می زدم توی ویلا نبود که جواب بده واسه همین چند ضربه ای به درویلا زدم.به محض شنیده شدن صدای درآواز خواندنش رو متوقف کرد وپرسید:کیه؟جوابش رو ندادم و چند ثانیه بعد اومد ودروازه رو باز کرد.به محض دیدنم حسابی تعجب کرد و با بهت بهم نگاه کرد.منم بهش نگاه کردم و لبخند زنان سلام کردم.همون طور که مات و مبهوت بهم نگاه می کرد جواب سلامم رو داد.دوباره بهش لبخند زدم و گفتم:منو می شناسی آقا سیروس؟سری به نشان تایید تکون داد وگفت:مگه میشه فراموشت کنم؟تو یکی از جنده هایی بودی که آقا سهیل با خودش به این ویلا آورد.فقط اینکه اسمتو فراموش کردم.دستمو جلو بردم و گفتم:نگین هستم.اونم دستمو گرفت و باهام دست داد وگفت:درسته.نگین خانوم.بهم حق بده که حسابی از دیدنت اینجا تعجب کنم.تو این جا چیکار میکنی؟منم به جای جواب دادن به سوالش پرسیدم:سهیل این جاست؟سری به نشان نفی تکان داد و گفت:نه.یه چند وقتی میشه که سهیل نیومده اینجا.
-:سیمین خانوم چی؟یا پدر سهیل؟باز هم سری به نشان نفی تکان داد و گفت:نه هیچ کسی نیست.اونام یه مدتیه که نیومدن اینجا.در حال حاضر من تنهام.لبخندی زدم و با شیطنت گفتم:اشکالی نداره بیام تو؟متعجب و بهت زده نگاهم کرد وبا لبخندی گفت:خواهش میکنم.بفرما داخل.سپس سرشو از در بیرون آورد و محتاطاتانه دو طرف رو نگاه کرد و سپس داخل رفت ومنم پشت سرش وارد شدم و اونم دروازه رو بست.با هم داخل حیاط بودیم و قدم می زدیم که سیروس رو به من کرد و گفت:آقا سهیل خبر نداره که تو اومدی اینجا درسته؟سرمو به نشان تایید تکون دادم و گفتم:بله درسته.
سیروس:میخوای بهش زنگ بزنم بگم اومدی اینجا؟بشنوه اومدی اینجا حتما خیلی خوشحال میشه و با کله خودشو می رسونه اینجا.
-:نه.نمیخوام اون یا سیمین خانوم هیچ کدومشون بفهمن که من اومدم اینجا.
سیروس:پس اگه به خاطر سهیل اینجا نیومدی..... حرفش رو قطع کردم و گفتم:من به خاطر تو اینجام.با شنیدن این حرف گل از گلش شکفت.لبخندی زد و گفت:دیگه اگه خودتم بخوای مثل ملکه باهات رفتار کنم و ببرمت تو ویلا بکنمت باید بگم که از این خبرا نیست.می برمت تو خونه سرایداری خودم و مثل یه کنیز می کنمت.منم یه لبخند سکسی بهش زدم و گفتم:منم توقعی غیر از این ازت ندارم.سیروس با دست به خانه سرایداریش اشاره کرد و گفت:از این طرف جنده خانوم.به محض اینکه وارد خونه شدم درو پشت سرم بست و قفل کرد.به سمتش برگشتم و با لبخندی گفتم:من نیومدم اینجا که فرار کنم.نیازی نبود درو قفل کنی.اونم یه پوزخندی زد وگفت:اگه بدونی چه چیزایی در انتظارته احتمالا خودت پا به فرار میذاری.این حرف رو زد و با دستش گلومو گرفت و به طرف همون رختخواب کهنه و بوگندوی خودش هدایت کرد وتوی رختخوابش پرتم کرد.با اینکه ته دلم ازش می ترسیدم ولی حالا که اون می خواست گربه رو دم حجله بکشه نباید ضعف نشون می دادم یا جوری وانمود می کردم که ترسیدم.یه لبخندی بهش زدم و با انگشتای دستم اونو به سمت خودم دعوت کردم وازش خواستم که مثل یک گرگ بهم حمله کنه.طنازی ها و عشوه گریام انگار کار دستم داد چرا که واقعا مثل یه گرگ بهم حمله کرد و من نفهمیدم چطوری در کسری از زمان کاملا به وسیله دستهای قدرتمندش لخت شدم.همون طور که روم افتاده بود توی چشمای خمارم نگاه کرد وگفت:هرگز فکرشم نمی کردم که همچین پتیاره ای باشی که با پای خودت وقت غروب بخوای بیای اینجا واساسی گاییده بشی.تو دیگه چه جنده ای هستی؟یه پوزخند زدم و گفتم:از اون جنده هایی که نمونه مشابه ندارن.هرجا رو بگردی هرچقدر بگردی نمیتونی یکی مثل من پیدا کنی.وحشیانه به سینه هام حمله کرد و یکی از اونا رو به دهن گرفت ونوکشو گاز گرفت.خیلی دردم اومد و یه داد بلند زدم که همون لحظه سیروس یه کشیده آبدار تو صورتم خوابوند و گفت:هرچقدر میخوای داد بزن پتیاره.احتمالا صبح که از خواب بیدار بشی بر اثر جیییغ و دادهای زیاد دیگه صدایی ازت در نیاد.البته اگه بتونی صبح از خواب بیدار بشی و بتونی امشب رو به سلامت رد کنی.با شنیدن این جملات چند تا سکته ناقص رو رد کردم ولی با این حال خودمو نباختم و گفتم:من برای همه چیز آمادم آقا.برای همه چیز.دوباره سینمو توی دهنش گرفت و این بار مشغول خوردنش شد.مستقیم گاز نمی گرفت ولی اون قدر محکم و با ولع می خورد که یه جورایی دردم میومد ولی تحمل می کردم.با دست دیگرش هم اون یکی سینم رو گرفته بود و محکم می مالیدش.اون قدر قدرتمند و پرتوان بود که احساس می کردم سینه هامو داره له میکنه.همه کاراش دردناک و درعین حال لذت بخش بود.واس همین هم برای بار دوم و این بار با پای خودم اومده بودم تا زیرش بخوابم و گاییده بشم.منم درحال لذت بردن بودم و آاااااهههههه می کشیدم.همزمان با انگشتام کسم و چوچولم رو می مالیدم.اونم بعد از اینکه چند دقیقه ای سینه هامو خورد دیگه بیخیال شد واومد سراغ لبام.لبشو روی لبم گذاشت و آروم لبم رو بوسید.دو سه بار دیگر هم بوسید و این حرکت رو تکرار کرد.انگشتاشو روی لبم گذاشت و آروم آروم لبم رو نوازش می داد.نمیدونم چرا احساس می کردم این نرمش و ملایمت به نوعی آرامش قبل از طوفانه.خیلی زود حسم به واقعیت تبدیل شد و سیروس با دست قدرتمندش دو طرف صورتم رو گرفت و فشار داد و بر اثر فشار زیاد دهنم باز شد ووقتی کاملا دهنم باز شد یه تف گنده رو تو دهنم پرت کرد و گفت:بخووووورش جنده.تفش رو مزه مزه کردم و خوردم.دوباره یه سیلی تو گوشم زد و گفت:وا کن دوباره دهنتو جنده.دهنمو باز کردم و دوباره توی دهنم تف کرد ومنم تفش رو خوردم.یه سیلی نسبتا محکم روی سینم زد و گفت:هر بار که تفمو خوردی خودت خودکار دهنتو باز میکنی تا تف کنم دهنت.بذار همش نگم بهت.منم یه چشم گفتم و دهنم رو دوباره باز کردم.سیروس چند باری توی دهنم تف کرد و آخر سر یه سیلی محکم به سینم زد و گفت:کافیه.خیلی سریع اومد لای پام و سراغ کسم.انگشتاشو برد سمت کسم و به آرامی شروع به مالیدن کس و چوچولم کرد.یه آاااااهههههه کشیدم و چشمام رو بستم ولی به خوبی می دونستم هر چیزی که با آرامش شروع بشه در ادامه میتونه چقدر برام سخت و دردناک دنبال بشه.سیروس با انگشتاش با چوچولم ور می رفت و تحریکش می کرد و منم خیلی زود ترشحاتم راه افتاده بود.کسم اون قدری آب داده بود که به نظر برای انجام فاز بعدی عملیاتش آماده باشه.



ادامه دارد......
     
  

 
مثل همیشه فوق العاده و بینظیر بودش
منتظر ادامه داستان هستیم
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
مرد

 
ممنون و سپاس گزارم

gharibe_ashena
     
  
مرد

 
قسمت شصت و یکم


سیروس بعد از اینکه حسابی با انگشتاش کسم رو مالید و خیس و تحریک کرد آروم آروم یکی از انگشتاشو توی کسم فرو کرد که من آاااااههههه کشیدم.خیلی زود انگشت دومش وارد شد و من بازم آاااااهههههه کشیدم.کسم اون قدری خیس بود که به راحتی پذیرای دو انگشت دست سیروس باشه.با همون دو انگشت کار رو ادامه می داد و یکسره تو کسم انگشت می کرد.منم در حال لذت بردن بودم وچشمام بسته بود و داشتم ناله می کردم.درد و لذت رو به بهترین شکل ممکن و با نظم و دقت خاصی به وجودم منتقل می کرد.به وقتش و به جاش روم حرکات دردناک پیاده می کرد و به وقت و به جاش کارایی می کرد که لذتم رو زیاد کنه.درد و لذت رو کاملا تعادلی به وجودم تزریق می کرد.با انگشتاش تو کسم تلمبه میزد و منم کاملا پاهام رو از هم باز کرده بودم و داشتم اجازه می دادم تا راحت کارشو انجام بده.اونم با آرامش خاصی با انگشتاش تو کسم تلمبه میزد.غرق در لذت بودم که احساس کردم یه انگشت دیگه رو هم وارد کرد و ورود انگشت چهارم باعث شد که دیگه درد بکشم.با صدای بلندی آااااخخخخخ گفتم که همون لحظه با دست دیگرش یه سیلی تو گوشم زد و گفت:ناله کن برام پتیاره.ناله کن که هرچی بیشتر ناله کنی من وحشی تر میشم.درد خیلی زیادی داشتم وحتی با وجود خیس بودن و تحریک اساسی کسم بازم خیلی دردناک بود.یکسره آاااااخخخخخ می گفتم واز شدت درد به بالش و تشکش چنگ مینداختم.اونم با خشونت تمام چهارانگشتی تو کسم تلمبه میزد.احساس جرررررر خوردگی می کردم.دردناک و وحشتناک بود.انگشتاش با سرعت و قدرت زیادی توی کسم عقب و جلو می کرد و منم درد و لذت رو به صورت ترکیبی از وجود هر دو احساس می کردم.از اون لذتای دردناک ولی دوست داشتنی بود.کم کم داشت شرایط یکنواخت میشد و می رفتم تا عادت کنم به اوضاع که ناگهان احساس کردم داره یه درد وحشتناک دیگه به وجودم تزریق میشه.دردی که لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر میشد.دیگه داشتم تقریبا جیییییغ می زدم.آاااااخخخخخ.آااااایییییی.ناله هام اوج گرفته بود.درد وحشتناکی که بعد از این همه جندگی و بردگی مشابهش رو تجربه نکرده بودم و حتی نمی دونستم ناشی از چیه.فقط حس می کردم که کسم داره می ترکه و منفجر میشه.همچین درد بی سابقه و وحشتناکی تقریبا منو به حالت ضعف برد وتا اون جایی یادم میاد که تقریبا از حال رفتم.نمیدونم چقدر گذشته بود ، نمی دونم خوابم برد یا بیهوش شدم یا ضعف کردم نمیدونم فقط این قدری یادمه که با یه سیلی محکمی که سیروس تو گوشم زد به خودم اومدم.هنوز درد زیادی داشتم ولی از اون درد وحشتناک و غیر قابل تحمل خبری نبود.سیلی بعدی رو که خوردم کاملا چشمام باز شد و نسبت به اطرافم هوشیار شدم.هنوز کاملا به خودم نیومده بودم که سیروس با خشونت تمام با دست چنگی توی موهام زد وسرم رو از روی بالشت بلند کرد و کمی بالا آورد.توی چشمام نگاه کرد و گفت:خوب اینجا رو نگاه کن پتیاره.خوب نگاه کن و ببین که دستمو تا مشت تو کس داغت فرو کردم.خوب نگاه کن که تا مچمو تو کست فرو کردم و دارم جررررت میدم جنده.باورم نمیشد.می دونستم داره الکی رجز خوانی میکنه.اما از روی کنجکاوی نگاه کردم و درعین ناباوری دیدم که آره واقعا دستشو تا مچ تو کسم فرو کرده و همین باعث اون درد وحشتناکم شده بود.باورم نمیشد که همچین بلایی سرم آورده باشه.همون طور که موهامو تو مشتش گرفته بود وداشت کسم رو که مشت دستش توش فرو رفته بود نشونم می داد همزمان شروع کرد با دستش تو کسم تلمبه زدن.دستشو که تا مچ تو کسم بود تو کسم چرخ می داد و آروم عقب و جلو می کرد و منم دیگه داشتم لذت می بردم.البته لذتی که با درد هم همراه بود.با چشمانی از حدقه در اومده داشتم به صحنه نگاه می کردم و می دیدم چطوری دستش تا مچ تو کسمه و داره جررررررم میده.باورم نمیشد که تا این حد گشاد شده باشم.مچ دست سیروس هم خیلی کلفت و قوی بود.همزمان با دست دیگرش موهامو چنگ زده بود و مجبورم کرده بود تا صحنه گاییده شدن خودمو ببینم.یکسره ناله می زدم و حالا بیشتر از هر زمان دیگری درد و لذت رو با هم با تموم وجودم حس می کردم.کسم حسابی خیس بود و ترشحات زیادی ازم خارج شده بود.سیروس همچنان با کمک مچ دستش تو کسم تلمبه میزد و منو لحظه به لحظه به ارضا شدنم نزدیک و نزدیک تر می کرد.در حالی که خودش هنوز حتی لباس هاشو هم درنیاورده بود.صدای نفس نفس زدنم تند تر و بلند تر شده بود وناله هام دیگه رنگ و بوی شهوت به خودش گرفته بود.دیگه حتی اثر درد هم از بین رفته بود و فقط لذت بود و لذت که از گاییده شدنم به وسیله دست سیروس بهم منتقل میشد.سیروس همون طور که دستشو تا مچ توی کسم بود و عقب و جلو می کرد تو چشمام نگاه می کرد تا درد و شهوت رو از چشمام بخونه و منو هم مجبور می کرد تا به چشماش نگاه کنم.منم ناله کنان و آاااااههههه کشان تو چشماش نگاه می کردم و اونم لذت می برد.همون طور که چنگ تو موهام زده و سرم رو بالا آورده بود گفت:دهنتو وا کن پتیاره.منم دهنمو باز کردم و اونم بلافاصله یه تف گنده توی دهنم انداخت ومنم تفش رو با لذت خوردم.این کارو دوباره و چند باره هم تکرار کرد ومن هربار با لذت تفش رو می خوردم.همزمان با تف کردن توی دهنم دستشو هم توی کسم عقب و جلو می کرد و حالا دیگه مچ دستش که توی کسم فرو رفته بود نه تنها هیچ دردی رو بهم منتقل نمی کرد بلکه فقط و فقط لذت بود و لذت که به وجودم تزریق میشد.در حال لذت بردن بودم که ناگهان سیروس دستشو از توی کسم بیرون کشید و برای لحظاتی انگار با یک ترمز محکم سرعت ماشین از 180 تا به صفر رسیده باشه.یه چیزی در ته کسم ، در عمق وجودم خالی شد.خلاِیی که حتی کیر هم نمی تونست پرش کنه.خلاِیی که برای پرشدنش فقط به مچ دستش نیاز بود.حالم بدجوری گرفته شده بود.وسط عشق و حال و درآستانه یک ارضای تماشایی و بی نظیر قرار داشتم که سیروس این لذت رو ازم دریغ کرد.دستشو که تا مچ تو کسم فرو کرده بود رو نشونم داد وگفت:این انگشتا تا مچ توی کست فرو رفته بود جنده.به انگشتاش نگاه کردم که کاملا خیس و لزج بود.دوباره بهم نگاه کرد و آمرانه گفت:وا کن دهنتو پتیاره.دلم میخواد ببینم آب کستو مزه مزه میکنی و میخوری.دهنمو باز کردم و اونم در حالی که هنوز با یه دستش تو موهام چنگ زده وسرم رو نگه داشته بودبا دست دیگرش به دهنم حمله ور شد و انگشتای خیس از آب کسم روابتدا یکی یکی و سپس همه رو با هم توی دهنم فرو می کرد و منم شروع به لیسیدن و مکیدن انگشتاش کردم و همزمان با مکیدن انگشتاش آب کس خیس و لزجم رو هم از روی انگشتاش می مکیدم.چقدر مزه اش رو دوست داشتم.اونم دیگه داشت محکم تو دهنم تلمبه میزد با انگشتاش و گاهی اوقات هم موهام رو محکم تر چنگ میزد و نالمو در میاورد.بعد از گذشت چند دقیقه انگشتاشو از دهنم درآورد و موهام رو هم ول کرد و منو هول داد تا کاملا دراز بکشم توی رختخوابش.همون لحظه شروع به درآوردن لباس هاش کرد و خیلی سریع کاملا لخت شد و من بالاخره چشمم به جمال کیرش روشن شد.کیروحشتناک و مثل اژدهاش که باید اعتراف کنم انصافا دلم براش حسابی تنگ شده بود و برای دوباره دیدن ، دوباره لمس کردن ، دوباره خوردن و دوباره حس کردنش تو وجودم بدجوری بی تاب و بی قرار بودم.



ادامه دارد......
     
  
مرد

 
قسمت شصت و دوم



سیروس اومد بالای سرم و به حالت 69 روی من قرار گرفت ولی برخلاف انتظارم به جای کیرش با کون گنده و پرپشمش روی صورت و دهنم نشست.اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم و حالم داشت به هم می خورد.تموم بدنش و تموم کونش پر پشم بود و تنها شانسی که آورده بودم این بود که فقط دور سوراخ کونش رو تمیز کرده و بدون مو بود ولی بقیه قسمت های کونش پر از پشم بود.دقیقا سوراخ کونش رو جلوی دهنم قرار داد و آمرانه گفت:دلم میخواد حسابی سوراخ کونمو لیس بزنی.منم میخوام برم سر وقت اون کس داغت و دوباره حسابی جرررررش بدم.شروع کن پتیاره.کونش دقیقا جلوی دهنم بود و منم چاره دیگری نداشتم.از شانس خوبم حداقل سوراخ کونش مو نداشت ولی در عوض عرق کرده بود و بوی ناخوشایندی هم داشت.چاره ای نبود و باید مطابق خواسته اش عمل می کردم.زبونمو درآوردم و با اکراه شروع به لیسیدن سوراخ کون سیروس کردم.به محض اولین سایش زبونم با سوراخش یه آاااااههههه عمیق کشید.منم سعی کردم سرعتم رو بالاتر ببرم و سریع تر و دقیق تر کونشو بلیسم.اونم یکسره آااااههههه می کشید.همون لحظه خودش هم دوباره رفت سراغ کسم وبرخلاف انتظارم مشغول خوردن کسم نشد و با انگشتاش شروع به مالیدن چوچولم کرد.دهانه کسم همچنان تا حدودی باز بود.از مالیده شدن چوچولم داشت خوشم میومد که یهویی حس کردم تا مغز استخوانم تیر کشید.یه درد وحشتناک وغیر قابل توصیف تو وجودم پیچید و از شدت درد تقریبا جیییییغ کشیدم.سیروس بدون مقدمه و آمادگی دستشو تا مچ تو کس داغم فرو کرده بود.با وجودی که تا دو سه دقیقه قبل دستش تا مچ تو کسم بود و داشت تلمبه میزد ولی همین وقفه دو سه دقیقه ای و ورود دوباره دستش تا مچ باعث شد درد وحشتناک زیادی بهم منتقل بشه.یکسره ناله میزدم و آاااااخخخخخ می گفتم.آاااااایییییی.جرررررررر خوردم سیروس.دیگه بهم امون نداد و با تموم قدرت شروع به تلمبه زدن با دست قدرتمندش تو کسم کرد.دیگه فقط ناله میزدم ودرد می کشیدم.البته دردی که هرچه زمان می گذشت تبدیل به لذت میشد.همزمان که از گاییده شدن کسم با اون دستای تا مچ فرو رفته اش لذت می بردم دوباره شروع به لیسیدن سوراخ کون سیروس کردم.دور سوراخشو می لیسیدم و گاهی اوقات هم نوک زبونمو توی سوراخش فرو می بردم.اون قدری حشری بودم که دیگه برام مهم نبود سوراخش عرق کرده و بوی ناخوشایندی هم داره.داشتم با لذت براش کون لیسی می کردم.لیسیدن سوراخ کون یه مرد سن بالای کثیف که سرایدار یه خونه ویلایی بود برام اوج حقارت به حساب میومد.دستشو که تا مچ تو کسم فرو کرده بود همین طور داخل کسم می چرخوند و تلمبه میزد.لذتش فوق العاده و وصف نشدنی بود.کسم به قدری خیس و لزج شده بود که تلمبه های محکم با دست سیروس یه صدای شالاپ و شلوپ زیبایی رو خلق کرده بود.یکسره آااااااااههههههه می کشیدم و ناله می کردم.تموم تنم داغ شده بود و فقط لذت بود که در وجودم حس میشد.سیروس ولی انگار ول کن معامله نبود.همچنان با دستش تو کسم تلمبه میزد و هر بار دستشو تا مچ می کرد توی کسم و بیرون میاورد.همون طور که من ناله میزدم و آاااااهههههه می کشیدم ، سوراخ کونش رو هم می لیسیدم واونم سعی می کرد تا بیشتر و بیشتر به صورت کلامی و رفتاری تحقیرم کنه.سر و صدای جفتمون حسابی در اومده بود و با هم آااااههههه می کشیدیم.سیروس این قدر با دستش توی کسم تلمبه زد که بالاخره به نقطه انفجار رسیدم وتقریبا جیییغ زدم و به ارگاسم شدیدی رسیدم.آب زیادی ازم خارج شده بود ومنم دیگه حسابی بی حال شده بودم.بعد از به ارگاسم رسیدن من سیروس از روی دهنم بلند شد و منم همون طور که دراز کشیده بودم چشمام رو بستم.احساس رخوت و خستگی می کردم.
چشمامو که باز کردم آفتاب تقریبا وسط اتاق بود و من از دیشب تاحالا همون طور لخت خوابیده بودم.باورم نمیشد که این قدر خوابیده باشم و همین طور باورم نمیشد که سیروس شب قبل منو نگاییده و خودش رو ارضا نکرده باشه.به اطراف نگاه کردم اثری هم از خودش نبود.به گوشیم نگاه کردم دیدم ساعت نزدیک 10 صبحه و این یعنی اینکه من نزدیک 12 ساعت خوابیده بودم و این باورنکردنی بود.از جام بلند شدم.نمی دونستم سیروس کجاست یا کجا باید پیداش کنم.می خواستم از خونه سرایداریش بیرون برم ولی می ترسیدم کسی توی ویلا یا داخل حیاط باشه و منو ببینه.حسابی جیش هم داشتم و از طرفی دلم می خواست حموم هم برم ولی نه می دونستم دستشویی کجاست نه حموم.حال و حوصله لباس پوشیدنم نداشتم.به دور و اطرافم نگاه کردم و کاملا اتفاقی یه چادر کهنه رنگ و رو رفته که گوشه اتاق افتاده بود رو پیدا کردم.فکر خوبی بود.هیچی نپوشیدم و فقط چادر رو سرم کردم واز خونه سرایداریش اومدم بیرون.تقریبا یادم رفته بود چطوری چادر سر می کردم.یه زمانی خیلی قبل تر از اینکه تبدیل به یه جنده برده بشم تقریبا سه سال از زندگیم رو به عنوان یه خانوم چادری نجیب و باوقار زندگی کردم و اون قدر سالم و سنگین زندگی می کردم که اجازه نمی دادم کسی نگاه چپ بهم بکنه و حالا تبدیل به هرزه ای شده بودم که نصف مردای شهر گاییده بودنش و نصف دیگرشون هم در نوبت گاییدنم بودن.توی حیاط سرگردان بودم که دروازه بزرگ ویلا باز شد وقامت سیروس نمایان شد.منو که چادر به سر توی حیاط دید یه لبخند زد و گفت:بالاخره بیدار شدی جنده خانوم؟فکر کردم دیشب مردی.منم یه لبخند زدم و گفتم:تقریبا کشتی منو ولی من بازم زنده موندم.
سیروس:چادربهت میاد.عاشق جنده های چادری هستم.همون لحظه چادرمو باز کردم و بدن لختم رو جاوش به نمایش گذاشتم وگفتم:ازاینکه دیشب ارضات نکردم عذاب وجدان گرفتم.چرا منو نگاییدی؟اومد نزدیکم و درحالی که یکی از سینه هام رو توی مشتش گرفت گفت:اتفاقا گاییدمت منتها تو این قدر بی حال و خسته بودی چیزی نفهمیدی.منم دلم نیومد اذیتت کنم واس همین آروم اروم تلمبه زدم و خودمو خالی کردم.
-:واقعا؟نگو که آبتو خالی کردی تو کسم؟
سیروس:اشکالی داره اگه کرده باشم؟
-:سیروس؟اشکالی نداره؟حامله بشم چی؟سیروس هم لبخندی زد و گفت:خب حامله بشی.جنده های زیادی بودن که حامله شدن.
-:سیرووووووس؟؟؟؟؟این بار خندید و گفت:خیالت راحت بابا حاملت نکردم.بعد کمی چهره اش جدی تر شد و گفت:ولی یه بار 5-6 سال پیش اون زنیکه پتیاره سیمین رو حامله کردم که مجبور شد بره سقط کنه.با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:سیمین؟مامان سهیل رو حامله کردی؟بازم خندید وگفت:اوهوم.دست به حامله کردنم خوبه.در حالی که از شدت فشار شاش به خودم می پیچیدم گفتم:شماها خیلی عجیبین به خدا.ببینم این خراب شده دستشویی نداره؟دستشویی رو نشونم داد و درحالی که خودش وارد خونه سرایداریش میشد گفت:شاش کردنت تموم شد بیا داخل کارت دارم.منم رفتم شاشیدم و وقتی اومدم دیدم سیروس تو خونه سرایداریش نشسته.رفتم و همون طور لخت کنارش نشستم.سیروس رو کرد به من و گفت:میدونم که یه مدتی یکی از دخترای پری بودی و براش کار می کردی.
-:اوهوم.یه دوره خیلی کوتاه.
سیروس:میخوای بازم کار کنی؟جندگی کنی و از بدنت پول در بیاری؟
-:چیه این بار سیمین و پری تو رو واسطه کردن که بیای منو راضی کنی براشون کار کنم؟سیروس سری به نشان نفی تکان داد و گفت:نه بابا کی اون دو تا جنده رو میگاد؟من دارم از طرف خودم حرف میزنم.
-:میخوای کسکشی منو بکنی؟برام مشتری بیاری؟دقیقا دنبال چی هستی؟
سیروس:تو خیلی حیفی نگین.هم جوونی هم یه صورت فوق العاده زیبا داری وهم یه بدن داغ و شهوتناک که هر کسی رو شیفته و دیوانه میکنه.واقعا برای تو حیفه که بخوای بیای زیر اون سهیل بچه کونی و امثال منه بو گنده وکثیف بیفتی.تو خیلی حرفه ای و کار درستی و باید گیر آدمای درست و حسابی بیفتی.اونایی که قدرتو بدونن.
-:میدونی سیروس سیمین و پری هم یه زمانی همین حرفا رو بهم می زدن و می گفتن بیا جندگی هاتو هدفمند کن واز این کس شعرا.لطفا به شعور من توهین نکن.
سیروس:در مورد من اشتباهی می کنی.اون جنده ها اگه این حرفا رو می زدن در عوض فروختن تو تجارت پرسودی می کردن.جندگی ها و بردگی های تو برای اونا بسیار پرسود بود ولی من این وسط هیچ نفعی نمی برم.هیچی قرار نیس گیر من بیاد.من کم و بیش دیگه تو رو شناختم و میدونم که اهل تنوعی.حالا که به عنوان یه جنده تنوع طلب هستی بیا این تنوعت رو هدفمند کن.حالا اینکه میخوای خودتو بفروشی یا با بدنت کاسبی راه بندازی به خودت مربوطه من فقط میخوام بهت مورد معرفی کنم.موردهایی که می شناسمشون و باور دارم به دردت می خوردن.باز داشتم وسوسه می شدم.سیروس داشت درست می گفت.سیمین و پری منو برای منافع مالی خودشون می خواستن و سیروس شاید برخلاف اونا این طور نبود.و این رو که من دنبال تنوع بودم رو هم درست گفته بود.بدون معطلی بهش نگاه کردم و گفتم:الان شخص خاصی رو برام سراغ داری؟اصلا تو از کجا آدمای درست و حسابی رو می شناسی؟
سیروس:پدر سهیل آدم سرشناس و سرمایه داریه و به خاطر روابط کاری و تجاریش با خیلی از کله گنده ها درارتباطه و خیلیاشون هم این جا اومدن و من باهاشون درارتباطم.
-:پس اگه از دوست و رفیقای بابای سهیل باشن بیشترشون سن بالان.
سیروس:مشکلی با این قضیه داری؟
-:البته که نه.
سیروس:خوبه.سن بالاهای کارکشته و حرفه ای قدر یه جنده همه فن حریف مثل تو رو میدونن.برای شروع من یه مورد خوبشو سراغ دارم برات.
-:خیلی مایلم بدونم کیه.سیروس یه لبخندی زد و گفت:قبلا از مشتری های پری و سیمین بوده.چند باری اون دو تا جنده رو گاییده چند باری هم اونا براش دختر فرستادن.آدم سرشناس و معتبریه.یه حاجیه بازاریه.از اون خوش تیپا و جنتلمناش.چهارشانه هیکلی با موهای جو گندمی.واس خودش برو بیایی داره.اتفاقا شمال هم یه ویلا دارن و ویلاشون هم خیلی از اینجا دور نیس.اگه موافق باشی به زودی زیر یه کیر واقعی می خوابی.چشمام یه برقی زد و بی اختیار لبخند زدم.با تعاریفی که سیروس ازش کرده بود مایل بودم هرچه زودتر باهاش آشنا بشم.



ادامه دارد......
     
  
مرد

 
قسمت شصت و سوم



من الان خودم بهش زنگ میزنم و میگم که به زودی به اون جا میری.آدرسش رو که بهت دادم.رفتی اونجا احتمالا سرایدارش درو باز میکنه و اونجا خودتو معرفی میکنی و میگی که از طرف سیروس اومدی.با تعریفایی که ازت کردم حاجی خیلی مشتاقه که هر چه سریعتر تو رو ببینه.
-:گفتی چند سالشه؟
سیروس:نمیدونم دقیق ولی فکر کنم55 یا 56 باید باشه.میدونم که با سن و سالش مشکلی نداری.لبخندی زدم و گفتم:البته که مشکلی ندارم.
سیروس:خوبه.حاج رضا یک سالی میشه که خانومش فوت شده ودنبال یه زن جوون می گرده صیغه کنه.منم تو رو بهش معرفی کردم.البته این حاجی ما خیلی اهل حساب و کتاب و مقدسات نیستا بیشتر واس بستن دهن در و همسایه میخواد صیغه کنه وگرنه خیلی حرام و حلال بودن رابطش براش مهم نیست.متوجهی که؟
-:باید زودتر بهم می گفتی.من تا حالا صیغه کسی نشدم و صیغه کسی هم نمیشم.
سیروس:چرا دختر؟صیغه یه حاجی میلیاردر شدن میدونی یعنی چی؟میدونی سوگلی یه مرد 55 ساله خرپول با دنیایی سرمایه شدن یعنی چی؟زندگی و آینده ات تامینه دیگه دختر.
-:من این جوری نمی تونم.من نمی تونم در بند زندگی شخص خاصی باشم.این برام اسارته یه جورایی.علاوه بر اون من تنوع طلبم.دنبال تغییر تو رابطه هامم و دنبال کشف چیزای جدید ، دنیاهای جدید و آدمای جدید.صیغه شدن منو محدود میکنه.
سیروس:صیغه خب اسمش روشه ازدواج موقته.اگر دائمی بود حق با تو بود شاید دست و پاتو می بست ولی تو می تونی یه زمان محدود و مشخصی صیغش بشی یه پول خوب پارو کنی و بعد از یه مدت ازش جدا بشی.چند هفته ، یک ماه ، چند ماه یا نهایتا یک سال باهاش بمون وسوگولیش شو بعدش هم از نظر جنسی ارضا شدی هم مالی.گول سن و سال حاج رضا رو نخور.اون طور که شنیدم کارش توی سکس حرف نداره.اون پری جنده زیرش به گه خوردن افتاده بود.اما تو از پسش بر میای.تو از پس تمام مردای دنیا بر میای ومن باورت دارم.یه لبخندی زدم و گفتم ممنونم.یه چرخی جلوش زدم و گفتم:خوب شدم؟یه لبخند رضایت زد و گفت:عالی شدی.بهتره عجله کنی که حاج رضا چشم به راهته.با سیروس خداحافظی کردم ویه آژانس گرفتم و ادرس ویلای حاج رضا رو به راننده دادم و خودم هم سرمو به پشتی صندلی ماشین تکیه دادم و چشمام رو بستم.نمیدونم چرا احساس عجیبی داشتم.اولین باری نبود که با یه مرد سن بالا قرار بود سکس کنم ، قطعا اولین باری هم نبود که می خواستم وارد یه ویلای اشرافی بشم و اونجا گاییده بشم ولی علت این همه هیجان رو درک نمی کردم.یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آرامش داشته باشم.چند دقیقه بعد کنار ویلای حاج رضا بودیم و من بعد از پرداخت کرایه راننده آژانس رو مرخص کردم.پشت در ویلای بزرگی که متعلق به حاج رضا بود قرار گرفتم.یه نفس عمیق کشیدم و زنگ ویلا رو زدم.انتظارم خیلی طولانی نشد که دروازه باز و جوان هیکلی و خوش چهره ای در ویلا رو برام باز کرد و با لبخندی دلنشین گفت:بفرمایین.قیافه دلنشین و دوست داشتنی داشت و بی اختیار محو تماشاش شدم..یه لبخند کمرنگ زدم و گفتم:این جا ویلای حاج رضا است؟درست اومدم؟پسر جوان لبخندی دوباره زد و گفت:بله درسته.بفرمایین.قطعا یک جوان تقریبا 30 ساله حاج رضا نبود پس آیا طبق گفته سیروس سرایدار این ویلا بود؟نمی دونم چرا تصورم این بود که سرایدار ویلاها حتما باید مثل خود سیروس سن بالا باشن.یه جورایی توی فیلم ها توی کتاب ها هر وقت صحبت از سرایدار ویلایی میشه بی اختیار به این فکر میفتیم که سرایدارش معمولا یک زن و شوهر مسن و در بهترین حالت میانسال باید باشن ولی سرایدار ویلای حاج رضا آیا این جوان خوش هیکل و خوش چهره بود؟شاید پسرش بود یا یکی از اقوامش ولی سیروس بهم گفته بود که سرایدار ویلا درو باز میکنه و قرار هم نیست کس دیگری توی ویلا حضور داشته باشه.بالاخره بعد از کمی مکث به خودم اومدم و گفتم:من از طرف آقا سیروس اومدم وقراره که...... حرفم رو قطع کرد و گفت:چرا سیروس بهم گفته بود.منتظرتون بودیم خانوم.در واقع حاج رضا منتظرتون بودن.حرفش رو نشنیده گرفتم و یه لبخند کمرنگ زدم که همون لحظه خودش کنار رفت و گفت:بفرمایین داخل.یه نفس عمیق کشیدم و وارد حیاط شدم و خودش هم دروازه رو بست و پشت سرم اومد.چه حیاط زیبا و دلنوازی داشت.یه حیاط وسیع سنگ فرش شده که بعد از طی مسافتی به یه ساختمان شیک و لوکس که ویلای حاج رضا بود ختم میشد.جوان که پشت سرم حرکت می کرد با کنجکاوی پرسید:راستش نمیدونم چرا این قدر چهرتون برام آشناست.من شما رو قبلا جایی ندیدم؟برای یک لحظه ایستادم و برگشتم و به چهره اش نگاه کردم.اگه قبلا زیرش خوابیده بودم قطعا یادم می موند پس مطمئنا قبلا با اون جوان سکسی نداشتم اما از کجا منو می شناخت؟و اصلا آیا منو می شناخت یا اینکه فقط براش آشنا بودم؟سری تکون دادم و گفتم:نمیدونم.برعکس چهره شما که برام آشنا نیست.جوان دوباره گفت:نمیدونم.شایدم من اشتباه کردم.به هرحال احساس کردم که چهرتون آشناست برام.خب دیگه بفرمایین داخل.وارد ویلا شدم و جوان هم پشت سرم حرکت کرد.ویلای دوبلکس و شیکی بود.پر از وسایل قیمتی و تابلو ها و فرش های گران قیمت.دور تا دور ویلا رو داشتم بر انداز می کردم که صدای جوان رو شنیدم که گفت:از پله ها برین طبقه بالا دومین اتاق سمت چپ.حاج اقا منتظرتون هستن.سری تکون دادم و گفتم بسیار خب.هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که دوباره جوان صدا زد و گفت:راستی.داشت فراموشم میشد.یک شیشه روغن زیتون اصل خارجی رو به سمتم گرفت وگفت:حاج رضا برای ماساژ قبل از رابطشون همیشه از روغن زیتون استفاده می کنن.لباس های زیبایی به تن دارین.پیشنهاد می کنم برای اینکه احیانا چرب یا کثیف نشن قبل از ماساژ درشون بیارین.با حالتی گنگ و نامفهوم سری به نشان تایید تکان دادم و به سمت پله ها رفتم.ماساژ قبل از رابطه؟استفاده از روغن زیتون؟حتما قوانین خاص خودش رو داشت.برام مهم بود که بدونم دیگه از چیا خوشش میاد وچه کارهایی برای بهتر لذت بخشیدن بهش باید انجام بدم.پشت در اتاق مورد نظر رسیدم و چند ضربه ای به در زدم که صدایی از داخل اتاق گفت:بیا داخل.دستگیره رو کشیدم و درو باز کردم.یه اتاق بزرگ وزیبا پر از وسایل قیمتی.یه تخت دونفره خیلی ناز و شیک که اصلا آدمو برای گاییده شدن تشویق می کرد و حاج رضایی که روی تخت به شکم خوابیده بود و جز شورتی که پاش بود هیچ لباس دیگه ای به تن نداشت.حتی نمی تونستم صورتش رو ببینم.انگار خودشو همه جوره آماده کرده بود.با گام هایی نامطمئن پیش رفتم و بهش نزدیک شدم.سلام کردم و خیلی طول نکشید که جواب سلامم رو داد وگفت:کیوان شیشه روغن زیتون رو بهت داد؟پس اون پسر جوان اسمش کیوان بود.
-:بله الان توی دستمه.حاج رضا بدون اینکه روشو بهم نشون بده گفت:بسیار خب.پس زودتر شروع کن که خیلی خستم و بدجور ماساژ لازمم.پس باید شروع می کردم.بهترین شروعی نبود که انتظارشو داشته باشم ولی می تونست شروع متفاوتی با سایر سکس هام باشه.لباس هامو یکی یکی از تنم درآوردم و به جز شورت و سوتینم که توری و ست نارنجی بود رو درآوردم.شیشه رو باز کردم و از پاهای حاج رضا شروع کردم و چند قطره روی پاهاش ریختم و شروع به ماساژ دادن کردم.از پایین پاهاش ، انگشتای پاش ، کف پاهاش شروع به ماساژ دادن کردم و همین طور میومدم بالاتر.بدن کم مویی داشت.همون طور که سیروس گفته بود هیکلی و نسبتا تنومند بود.از پاهاش ماساژ می دادم و همین طور که از ساق پاهاش می گذشتم و به سمت ران هاش پیش می رفتم حاج رضا با صدای خفیفی ناله می کرد و آااااهههه ریزی می کشید.روی ران هاش با دقت وظرافت بیشتری کار می کردم وبا روغن زیتون چرب ترش کردم و راحت تر ماساژش می دادم.رفته رفته بیشتر داشت لذت می برد و این از صدای آاااههه کشیدناش معلوم بود.رانش رو تا جایی که مایویی که پوشیده بود اجازه می داد ماساژ دادم و این بار سراغ بالا تنه اش رفتم و از گردنش شروع به مالیدن کردم.هنوز صورتش رو ندیده بودم و یه جوری سرشو توی بالشت مخفی کرده بود که اصلا دیده نمیشد.این بار از گردنش شروع به مالیدن کردم و همین طور کمرش رو ماساژ دادم حسابی و حاج رضا هم دیگه حسابی شل شده بود.احساس می کردم که از کارم راضیه و همین برام رضایت بخش بود.حسابی که پشتش رو ماساژ دادم بازم رسیدم به نقطه ای که مایوش مزاحک کارم بود.بدون اینکه حرفی بزنم یا سوالی بپرسم مایوش رو از پاش در آوردم.حاج رضا هم مقاومتی نکرد ومنم کارم رو ادامه دادم.نمی دونستم باید کونش رو هم براش ماساژ بدم یا نه چون نمی دونستم خوشش میاد یا نه.کونش هم مثل بدنش کم بود و نسبتا تمیز بود.همون طور که کمرش رو ماساز می دادم دستمو به زیر شکمش رسوندم و کیر حاج رضا رو توی دستم گرفتم.کیرش نیمه راست بود ومن با روغن زیتون شروع به مالیدنش کردم.حاج رضا لحظه به لحظه آاااهههه می کشید و کیرش توی دستم بزرگ و بزرگتر میشد.وقتی کیرش کاملا توی دستم جون گرفت یه تکونی به خودش داد و گفت:کافیه دیگه دختر.نمیخوام به این زودیا بیام.بالاخره روی تخت برگشت و من چهره حاج رضا رو از نزدیک دیدم.وااااااااای.نه.این امکان نداشت.نه این نمی تونست واقعیت داشته باشه.چیزی رو که می دیدیم باور نمی کردم.اونم مثل من ماتش برده بود.این امکان نداشت.مات و مبهوت به هم نگاه می کردیم.شوکه شده بودم و زبونم قفل شده بود.چطور همچین چیزی ممکن بود؟همه اینا به یک خواب شباهت داشت ولی نه خواب نبود.این واقعیت بود.من و اون لخت روی یک تخت دو نفره با هم؟اون زودتر به خودش اومد و با چشمان از حدقه بیرون زده گفت:خودتی نگین؟من ولی ماتم برده بود.نمی دونستم باید چی بگم و چیکار کنم.سرمو به نشان تایید تکان دادم و گفتم:خودمم بابا.



ادامه دارد......
     
  

 
مثل همیشه فوق العاده و غیر قابل پیش بینی
بیصبرانه منتظر ادامه داستان هستیم
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
صفحه  صفحه 7 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

دختری از جنس نگین


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA