قسمت صد و شصت و ششم: چرت بی موقعهنوز نوبت من نشده بود. فعلا بخش عمرانی داشت گزارش سه ماهش رو ارائه میکرد. وای خدا رسما کونم داره از خواب پاره میشه. به سختی چشمام رو باز نگه داشتم و دارم به صحبت های مدیر اون بخش گوش میدم. دیگه نمیتونم. چشمام داره میره روی هم. دیشب خیلی خاص تر از اون چیزی که فکر میکردیم بود. حس میکنم وقتی آرزو هست من دیگه نمیتونم جمع رو مدیریت کنم و همه چیز بر اساس میل آرزو جلو میره. یعنی اونه که میتونه همرو تا سر حد جنون حشری کنه یا اینکه آروم. دیشبم به خاطر چِتی بقیه رولی که تنهایی کشید و اثر مستی که توی ما سه تا بود، هیچ کدوم نفهمیدیم چجوری دیشب رو سر کردیم. فقط لذت شدید و بعضا دردناکی یادم میومد که دخترا هر کدوم با یه دیلدو حسابی منو گاییدند. جوری که دوتا دیلدو رو توی کسم و یکی توی کونم بود. دیلدو ها خیلی کلفت نبودند اما تصور اینکه بجای این سه تا دیلدو سه تا کیر کلفت واقعی بود هم حشری ترم میکرد هم یجورایی میترسوندم. حس میکنم کیر یه چیز جونداره که توی سکس اون به مرد دستور میده و اونه که باعث میشه مرد دیوونه بشه و حسابی بگاد. اما در مورد دیلدو اصلا اینجوری نیست. من پیشنهاد داده بودم که بریم روی تخت خواب من تا برای همه جا باشه. حالشو نداشتم وگرنه یه روکش قبل سکس می کشیدم رو تشک، چون میدونستم چند ساعت بعد این تخت خواب پر میشه از آب ارگاسم و عرق بدن چند تا زن حشری. تو حالت چتی و مستی با بدنای لخت و یه جعبه که پر بود از دیلدوهای مختلف رفتیم روی تخت. با دیدن بدن دخترا پیشنهاد کردم که بدنامونو روغن بمالیم تا حس لذت بیشتری از پوستای درخشان و سرخ شده از خون و فشار شهوت بهمون دست بده. آرزو انگار که با گل شارژ میشد، تازه افتاده بود رو دور خنده و حرف زدن. من و مهدیسم دست کمی از اون نداشتیم. فکر کنم از زور شهوت بود که می خواستم بچه ها رو لوس بکنم و خودمم باهاشون لوس حرف بزنم. -هانی مهدیسم بیا کنارم بشین تا بدنتو روغن بزنم. وقتی که داشت میومد دستمو گذاشتم رو کونش و همراهیش کردم تا بشینه رو تخت. -مامی میخوای از کونم شروع کنی؟ -نه عزیزم بیا جلو اون لبای خوشگلتو ببوسم. آرزو گفت کتی اسپری وازلین رو بده منو آرتمیسم بدنامونو روغن مالی کنیم. آخ که چقدر بدنای روغن خورده و لیزر شده دخترا حشریم میکرد. نتونستم خودمو کنترل کنمو شروع کردم به عشق بازی با مهدیس که پیشم نشسته بود. آرتمیس به معاشقه منو مهدیس نگاه میکرد. آرزو داشت بدنشو کامل چرب میکرد. میتونستم تو نگاهش بخونم که اونم دلش میخواد پیشم باشه و عشق بازی رو شروع کنه. -آرتمیس جان، هانی بیا تو هم اینجا کنارم دلم میخواد اون لبای خوشگلتو بخورم. - باشه کتی جون. رومو به سمت آرتمیس برگردوندمو شروع کردم با چشام دنبالش میکردم تا شروع کنم به خوردن لباش، مهدیس رفت پشت گردنم و شروع کرد به خوردن گردنم و گوشم. آرزو هم رفت طرف مهدیس. اونم شروع کرد به لمس تن و بدن مهدیس، باید بگم بدن آرزو با روغن ماساژ از همه بهتر نشون میداد و آدمو توی شهوت غوطه ور میکرد. بخصوص وقتی راه میرفت اون بدن سفت و بدون چربی، بازی نور روی اون پوست درخشان آدمو دیوونه میکرد. با چشام دنبالش میکردم که رفتو پشت مهدیس شروع کرد به نوازش و معاشقه با مهدیس. آرتمیس خیلی دخترونه لبامو میخورد، اصلا حس غریبگی باهاش نداشتم، حسم مثل سکس با مهدیس بود منتها یکم لطیف تر. بیشتر من مواظب بودم اذیت نشه، انقدر که ظریف و لطیفه. دستم رفت پشت سرش نمی خواستم اون دهن کوچولو و زبونشو از خودم دور کنم. وسطش نفس میگرفت، دستاش کاملا روی سینه های چرب شده من بود و هی کف دستشو روی گردی پایین سینم سر میداد. این سر دادنا وقتی به نوک سینم میرسید کل تنمو آتیش میزد. دستمو بردم پایینو شروع کردم به بازی کردن و مالیدن کسش. آه کشیدناش نمیذاشت دوباره لب بازی کنم. این حالتش منو تشویق میکرد که چشم تو چشم، شروع به انگشت کردن کسش بکنم. انگشتم که توی کسش رفت، انگار که میخواست نزدیکتر بشه، دستاشو گذاشت روی شونه هام و سرش اومد کنار سرم. مهدیس هم شروع کرد تو همون حالت ازش لب گرفتن. دست مهدیس از پشت اومد کنار کسم و اونم شروع کرد به مالیدن کس من. شکم آرتمیس بهم چسبیده بودو ناله میکرد. جعبه ی دیلدوها رو باز کردمو یه دیلدوی آبی کم رنگ که حدودا پونزده سانت میشد و قطر کمی داشت رو برداشتم. یکم مالیدم به اطراف کس آرتمیس تا خیس بشه، بعد انگشتمو درآوردمو دیلدو رو کردم توی کسش. بعد چند بار بالا پایین کردن، دکمه ی ویبره رو زدم. آرتمیس یهو کنار گوشم ناله بلندی کرد. آرزو از اون پشت یه جوون بلند گفت. آرزو اومد پشت آرتمیس نشست و شروع کرد به نوازشو مالیدن پهلوهای آرتمیس. آرتمیس شروع کرد به پیچ و تاب بدنش و ناله هاشم بیشر و بلندتر شد فهمیدم که آرتمیس به پهلوهاش حساسه و شهوتشو زیادتر میکنه. آرزو از کنار شونه آرتمیس شروع کرد با من لب بازی کردن، انقدر خوب میخورد که منم حسم زیاد شد، از اونطرفم مهدیس دستش تو کسم بود و بدن لخت آرتمیس چسبیده بود بهم. دیگه عملا به هم گره خورده بودیم. آرتمیس مثل یه آدم رعشه گرفته بدون اینکه بتونه حرف بزنه، تکون خورد تا از بغل من افتاد کنار. یه چند لحظه ای گذاشتیم تا حس ارگامش تموم بشه. حالا آرزو اومد جلو و به من چسبید. بعد یه دقیقه من دراز کشیدمو به مهدیس گفتم که تو همون حالت نشسته بیاد رو صورتم تا کسشو بخورم، اونم از همون بالا شروع کرد با آرزو ور رفتن و آه و ناله کردن. آرزو دیلدو کوچولو رو میخواست از پشت مهدیس بکنه تو کونش که یهو مهدیس جیغ کشید و به آرزو گفت که نمیتونه دیلدو رو تو کونش بکنه. آرتمیس که حالش یکم جا اومده بود، خیلی شنگول رفت سر جعبه و یدونه فیلدو که وقتی یه سرشو میکنی تو کس، سر دیگش مثل یه کیر جلوت وایمیسته، برداشت و کرد تو کسش. رفت پشت آرزو و اول شروع کرد اونو چرب کردن و یکمم مالید به سوراخ کون آرزو. - جنده میخوام کونت بذارم - این چیه کیر موش کوره؟ یه چیز بزرگتر بیار. آرتمیس خندش گرفته بود. - آرزو رسما جنده شدیا، این حداقل پونزده سانت کیره که میخواد بره تو کونت، اونوقت میگی کوچیکه. من گفتم آرتمیس جون، عزیزم، ول کن آرزو رو. بکنش تو کس من که دارم میمیرم. آرتمیسم مثل یه بچه حرف گوش کن گذاشت دم کسمو فرستادش تو. دست آرزو رو چوچولم بود. کس مهدیسم جلوی دهنم. کیر آرتمیسم تو کسم. دیگه تحملم داشت تموم میشد. آرتمیس به خاطر حال خوبی که بهش داده بودم مثل یه پسر جوون داشت برام تلمبه میزد. منم تحریکش میکردم که تندتر بکنه. -جوون از یه پسر کیر کلفت بهتر میکنی آرتمیس، خوبه، عاااالیه، آآآی، آآآه. ارگاسم تنمو شل شل کرده بود، آرتمیس فیلدو رو درآورد که دوباره آهم هم باهاش دراومد. چه لذتی داره اون چند ثانیه ای که تو حس ارگاسم باقی میمونی. دیشب انقدر بدنم رو چنگ زدن و خوردند که یه جای سالم روی بدنم نمونده بود. کل گردن و سینه ها شکم رون هام حسابی کبود شده. هر کدومشون دیشب یجور منو میخواستند. ارتمیس فقط دوست داشت بدن منو بلیسه. عین یه بچه کوچولو فقط به سینه هام میچسبید یا کسمو مدت طولانی میمکید. مهدیس درست برعکس ارتمیس دوست داره همه کارها رو براش بکنی و ارضاش کنی. اما جنس سکس ارزو کاملا دو طرفه بود و البته هارد. از تجربه اولین لزم باهاش فحش هایی که بی اختیار بخاطر فشاری که بهم اورده بود فهمیده بودم چجوری اونم دیوونه کنم تا بیشترین حالو بهم برسونه. آناتومی بدنش خیلی جالبه اصلا به اون کس کوچولوش نمیخورد که بتونه به راحتی دست آرتمیس رو تا مچ توی خودش جا کنه یا مهدیس با چهارتا انگشت کونش رو باز کنه. دیشب هیچکی توی حال خودش نبود. به جایی رسیده بودیم که ساعت ۴ صبح میخواستیم بریم دنبال چهارتا مرد که بهمون حال بدند. وقتی همه از پا افتادند که هوا روشن شده بود. با همون یه ذره انرژی که داشتم دوش گرفتم و اماده شدم که برم شرکت. موقع رفتن ارتمیس و مهدیس رو میدیدم که توی تخت خواب من خیلی ناز خوابیده بودند. با تمام وجود بهشون حسودیم میشد. ارزو هم که رفت روی کاناپه پذیرایی خوابید. مثل اینکه اصلا دوست نداره کنار کسی بخوابه... احساس کردم یکی داره صدام میزنه. وای خدای من جدی جدی خوابم برده بود. همه نفرات جلسه به من نگاه میکردند و لبخند تمسخر آمیزشون هم به وضعیت من بود. س با همون صدای بلندش گفت خانم نوبت شماست. بفرمایید...وقتی برگشتم اتاقم شهلا خانم رو صدا زدم. شهلا خانم یه زن ۵۵ ساله بود که شوهرش چند سالی میشد از کار افتاده شده بود و اون کل مسئولیت درامد زندگیشون رو بدوش میکشید. از اونجایی که بهتر از بقیه مدیرای شرکت میتونستم وضعیتش رو درک کنم، همیشه هواشو داشتم و اونم از جون و دل برای من کار میکرد. به همراه ماگ چاییم اومد توی اتاقم. -مرسی. لطف کن به جای این برام یه قهوه بیار. بی زحمت غلیظ باشه. گفت چشم و رفت بیرون. میخواستم مشغول به کار بشم اما واقعا سختم بود. لعنتی انگار چند روز بود نخوابیده بودم. حتی یادم نمیاد دیشب چند بار اورگاسم داشتم که بدنم نا نداره. دستم رو تکیه گاه کردم و سرم رو بهش تکیه دادم. داشتم یکی از قرار دادهای خارجی رو میخوندم که بی اختیار چشمام رفت روی هم. تلفن روی میزم زنگ میخورد. شماره بیرون از شرکت بود. احتمالا یکی از شرکای تجاریه. گفتم ولش کن بعد بهش زنگ میزنم. چشمم به ساعت افتاد. چی؟ از یازده گذشته. مگه چقدر خوابیدم؟ در اتاقم بسته بود. یادم نمیاد در رو بسته باشم. از اتاق اومدم بیرون. -خانم رشیدی شهلا خانم کجاست؟ یه ساعت پیش گفتم برام قهوه بیاره. رشیدی با یکمی استرس به من نگاه کرد. مریم اومد سمتم و آروم بهم گفت من بهش گفتم مزاحم نشه. خیلی عمیق خوابت برده بود. راستش هر کسی بجز مریم این کار رو میکرد همونجا میریدم بهش. اونم به این دلیل که واقعا از رفتارهای غیر واقعی و محبت های دروغین که بصورت خلاصه میشه خایه مالی متنفر بودم. اما خب داستان مریم فرق داشت. تنها کسی بود که میدونستم منو به چشم یه عزیزش نگاه میکنه و اگر کاری هم میکنه قطعا از روی نیت خیرشه. بهش لبخند زدم و گفتم دنبالم بیا تو. اومد توی اتاق. -چه خبرا؟ -شما بگید چه خبر. تا آخر ماه زمان زیادی نمونده. -میخواستم بهت بگم همه چیز اوکیه. نگران هیچی نباش. -کتایون میشه بپرسم دقیقا میخوای چکار کنی؟ -نه نمیتونی. -پس از کجا باید مطمئن باشم؟ - تنها کاری که میتونی بکنی اینه که به من اطمینان داشته باشی. من بهت قول دادم و تمام تلاشم رو میکنم تا قبل از پایان سال این مشکل رو حل کنیم. توی چهره مریم دیگه اون امید رو نمی دیدم. انگار اصلا حرف های من نمیتونست بهش قوت قلب بده. واقعا هم نمیتونستم بهش چیزی بگم. همون لحظه صدای نوتیفیکشن گوشیم اومد که پیام از رمضانی اومده. عکس رزومه ارزو رو برام فرستاده بود و زیرش نوشته بود برای دوشنبه ساعت ۱۰ وقت مصاحبه داده. بی اختیار جلوی مریم دستم رو مشت کردم و با هیجان گفتم یسسسس. بلاخره طئمه رو گاز زد. مریم که نمیتونست این تغییر حالت منو درک کنه با حالت منگی گفت آآ فکر کنم بهتره بعدا صحبت کنیم. -راستش مریم جان بهتر دیگه اصلا صحبت نکنیم. تو فقط به من اعتماد کن. همه چیزو درست میکنم. ولی فقط در همین حد بدون که خوشبختانه نقشه هام داره عملی میشه. مریم رفت بیرون. تلفن روی میزم زنگ میخورد. شماره دفتر س بود. وای خدا به کل یادم رفت که ازم خواسته بود تا رسیدم پایین قرارداده رو بخونم و روی مفادش نظر بدم و براش بفرستم. روی همونم داشتم کار میکردم که خوابم برده بود. انتظار داشتم که باز کلی غر بزنه اما برعکس با لحن خیلی دوستانه و البته با منظور گفت امیدوارم خستگیتون رفع شده باشه خانم. خودم رو زدم به اون راه که مثلا تیکشو بخاطر اینکه توی جلسه گیج میزدم به خودم بگیرم. –دیگه شنبه صبح ها می دونید چجوریه. به هر حال مثل همیشه آقای دکتر از کار ما راضی بود. خندید و گفت آره دیگه. شما ماشالا یه تنه همه فن حریفی نمیذاری کاری زمین بمونه. حالا اگر به اندازه کافی استراحت کردی لطف کن قراردادی که بهت گفتم رو برام بفرست. خودم رو از تک و تا ننداختم و گفتم اونو که دارم تمومش میکنم. تا قبل ظهر به دستتون میرسه. –ایشالا. راستی خانم بیشتر حواست باشه. –چیزی شده؟ -کلی میگم. والا توی این شرکت بشمر سه زیرآب همدیگه رو میزنند. خیلی واضح حرفشو زد. دیگه بحث رو کش ندادم و خدافظی کردم. مشخص بود که میدونست من خوابیدم. اما کی بهش گفته. داشتم حرصی میشدم. اینکه من خوابیدم یا نه اصلا مهم نبود. والا رخت خواب که پهن نکردم وسط اتاق تا لنگ ظهر بخوابم. نیم ساعت چرت زدم. به هر خری هم میخوان برن بگن. اما واسه چی باید پرسنل من زیر آب منو بزنند. نمیتونستم باور کنم که از قصد نبوده. یه نگاه به رشیدی کردم که داشت با تلفن صحبت میکرد. تلفنش که تموم شد صداش کردم بیاد توی اتاقم. –بله خانم شریف. –رشیدی در اتاقم بسته بود کسی زنگ نزد؟ -چرا سه چهارتا تماس داشتید. –چرا وصل نکردی؟ -آخه خانم ستاری گفتند. –خانم ستاری مدیرته؟ به اون باید جواب پس بدی؟ -نه اما خب تماس مهمی نبود. –دوتاشون که مربوط به کارگزینی بود و وقت مصاحبه. اون یکی ها هم شرکای تجاری بودند. همونا که اون دفعه گفتید فعلا وصل نکنمشون. –یعنی س زنگ نزد؟ -نه خانم بخدا. –خانم ستاری در اتاقم رو بست چی گفت؟ -به من گفت سرتون درد میکنه یکم باید استراحت کنید. به بقیه هم بگیم فعلا کسی نره پیشش. –یعنی فقط تو ستاری میدونستید. –خانم مگه چی شده. –تو جواب منو بده. –راستش خانم بهادری هم میخواست بیاد گفتم فعلا کسی رو نمیپذیرید. بعد گفت چرا؟ بهشون گفتم حالتون مساعد نیست گفت پس استراحت میکنید. –دقیقا همینو گفت؟ –آره. –باشه برو به کارت برس. ای مارمولک لعنتی. حالا دیگه زیرآب منو میزنی؟ دارم واست. از اتاق اومدم بیرون و مستقیم رفتم توی اتاق بهادری. دوتا از دوستاش که یکیشون از بچه های بخش خودمه پیشش بودند. داشتند چایی و بیسکوئیت میخوردند و صحبت میکردند. تا منو دیدند بلند شدند. بهشون اشاره کردم برید سر کارتون. از اتاق رفتند بیرون. فکر میکنم بهادری حس میکرد که باید مشکلی باشه. –خانم بهادری تو مثلا جانشین من توی واحدی. دو دقیقه چشم منو دور میبینی اینجا دورهمی میگیری؟ -ببخشید خانم دیگه تکرار نمیشه. –خب بیلان تجمیعی سال 95 به کجا رسید؟ میدونی که تا آخر وقت دوشنبه باید تحویل بدیم. –خانم آمادست. –پس بفرست واسم. –راستش. –راستش چی؟ نکنه هنوز حاضر نشده؟ -یکمی بازم کار داره. بیشتر بخاطر چکینگ میگم. –میتونم ببینم. با یکمی استرس گفت بله. بازش کرد. –گزارش شرکای خارجی چرا ناقصه؟ مگه نگفتم باید تا آخرین مرحله باشه. –اونو گذاشتم واسه آخر کار. –همیشه کاراتو میذاره واسه دقیقه نود. –نه خانم شریف. –نه چیه؟ این گزارش باید زودتر از اینا حاضر میشد. –خانم من کلی کار دیگم دارم خب. –اولا که این کار اولویت داشت. نمیرسیدی باید به من میگفتی. در ثانی مگه چند بار نگفتم کارات رو به بسپر به بقیه. همه کارها رو مونوپول خودت کردی. خب همین میشه دیگه. نمیرسی به هیچ کدومش. بهادری یه اخلاقی که داشت این بود که بشدت کار رو در انحصار خودش قرار میداد و اجازه نمیداد کس دیگه باهاش کار کنه. البته این یه حرکت حرفه ایه و لزومش توی شرکت رو تضمین میده اما بدیش اینه که زمان بندی کار رو جوری دست میگرفت که حتی یه ساعت هم زودتر کارشو تحویل نمیداد. اونم کاری که صفر تا صدش رو میدونستم چیه. از اونجا که همیشه کارهامون سر وقت میرسید خیلی سر این موضوع باهاش کلنجار نمیرفتم اما واقعا این یه کارش توی مخم بود. هر چقدر بهش گفته بودم بازم توجهی نمیکرد. از قصد جوری رفتار میکرد انگار من کاملا لنگ اونم. مخصوصا وقتی بهش میگفتم چرا هنوز آماده نشده خیلی حق به جانب صغرا کبرا میچید که شما اصلا میدونی این کار چقدر زمان میبره و این چیزا. آخرش یه چیزی هم بدهکار میشدم. ولی اینبار میخواستم بد بزنمش. اخلاقشو میدونستم که چقدر زود از کوره در میره. سر همین گفتم واقعا نمیتونی درک کنی اهمیت کار چیه؟ داشت کم کم به نقطه جوش میرسید. با حرص گفت خانم شریف شما همینطوری واسه خودت میبرید و میدوزید. من گفتم گزارش حاضره. –نخیر خانم نیست. حاضر هم بشه یه چیز سمبل شدست. پشت سر هم شروع کردم به کوبیدنش. هرچقدر هم میخواست نمیتوست از زیر بارش در بره که کم کاری کرده. بگو مگومون داشت بالا میگرفت. خیلی جدی گفتم همین الان بیا اتاق من. به سمت اتاقم که میرفتم رو به مریم بلند گفتم خانم ستاری شما هم تشریف بیارید. مریم و بهادری وارد اتاق شدند و در رو بستند. –خانم بهادری ممنون از زحمتی که بابت گزارش کشیدی. از این به بعد خانم ستاری روش کار میکنه. مریم تا اومد چیزی بگه گفتم همه کارهاتو متوقف میکنی خانم ستاری تا پس فردا آخر وقت این گزارش رو کامل میکنی. مریم با بهت و بهادری با خشم بهم نگاه میکرد. –خانم بهادری جمع بندی بیلان سال 95 رو به خانم ستاری بده. بهادری دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و با عصبانیت گفت خانم شریف من یه ماه روی اون کار کردم. –یه ماه واسه یه گزارش عادی وقت زیادیه. مخصوصا که خانم ستاری قبلا تا سه ماهه دوم رو آماده کرده بود. فکر نکنم بیشتر از سه چهار روز کاری زمان میبرده. درست نمیگم خانم ستاری؟ مریم با نگاهش بهم میخواست بفهمونه این کار رو نکن. –همین امروز ادامه کار رو به خانم ستاری تحویل میدی. دیگه مسئولیتش با ایشونه نه شما. بهادری هرچقدر سعی میکرد خودشو آروم نشون بده نمیتونست. آخر با عصبانیت گفت این کارتون اصلا حرفه ای و اخلاقی نیست خانم شریف. شما خیلی راحت زحمت بقیه رو پایمال میکنید. با پوزخند گفتم ببین کی داره راجب اخلاقی کار کردن صحبت میکنه. به هر حال همین که گفتم. بفرمایید سر کارتون خانم. تا رفت مریم با عصبانیت اومد سمتم و گفت کتایون تورو خدا بیخیال این شو. –به تو ربطی نداره. مدیرت منم. هر چی میگم باید انجام بدی. –وای خدا. اصلا نمیدونم چی توی مغزت میگذره. –خانم ستاری اصلا دلم نمیخواد باهات مثل خانم بهادری رفتار کنم. برو کار رو ازش بگیر و شروع کن به کار. برای دوشنبه ازت میخوامش. نکبت رو قشنگ نشوندم سر جاش. خود اون گزارش اصلا اهمیت نداشت و خیلی هم کسشعر و وقت گیر بود. اما برای بهادری از یه بابت مهم بود. اونم اینکه معمولا کارشناسی که گزارش رو آماده میکرد رو با خودم برای ارائه میبردم. این یه فرصتی میشد که خودشو جلوی شخص مدیر عامل و معاونت ها نشون بده. خوب میتونستم تصور کنم اون کون بی ریخت بهادری چجوری داره میسوزه. بلاخره پویانفر به موبایلم زنگ زد. از صبح به این فکر میکردم که چرا هنوز ازش خبری نیست؟ یعنی منتظره تا من خبر بدم و تا من نگم خبری نمیگیره؟ البته من که از خدام بود که باهام کاری نداشته باشه ولی خب برام سوال شده بود. جواب دادم. –سلام خانم شریف. احوالات شریفتون چطوره؟ -سلام. مرسی آقای محترم. حال شما. چه عجب یادی از ما کردید؟ -همیشه رسم بوده از آسمون به زمین بباره خانم. شما قرار بود به من خبر بدید. –بله بله. کاملا درست میگید. ببخشید من آخر هفته خیلی کار داشتم. –فکراتون رو کردید؟ -راستش. –نمیخواد الان چیزی بگید. اجازه بدید حضوری صحبت کنیم. –باشه میخواید تشریف بیارید اینجا. –نه منظورم یه قرار دیگه بیرونه. –نمیدونم آخه توی این شرایط. –خواهش میکنم نه نیار. لطفا. –چی بگم. برای کی؟ -امشب خوبه؟ -راستش امشب کار دارم واقعا نمیرسم. –پس، فردا شب. دیگه بهم نزنیم. –اوکیه. فقط در حد یه کافه باشه بهتره. –باشه پس باهاتون هماهنگ میشم. تا قطع کردم گفتم وای کاش میگفتم دو شنبه که بعد اومدن آرزو باشه. هرچند آرزو هم قرار نیست یه لحظه ای معجزه کنه و اونم زمان میبره تا حضورش روی پویانفر تاثیر بذاره. عجب گیری کردم. حالا چی بگم بهش فردا؟وقتی رسیدم خونه مهدیس و آرتمیس رفته بودند بیرون. احتمالا رفتند خونه آرتمیس تا مهدیس ماشینشو برداره بیاره. به شروین پیام دادم که بیاد بالا. جواب داد بیرونه و تا یه ساعت دیگه میرسه. بشدت نیاز داشتم که ریلکس کنم. هیچی بجز شنا نمیتونست بهم کمک کنه. واسه همین رفتم پایین و با تن لخت توی استخرم غوطه ور شدم. کاملا بی وزن و بیخیال از همه چی. یه آن متوجه شدم که گوشیم زنگ میخوره. با شنا کردن خودم رو رسوندم به لبه استخر و گوشیم رو برداشتم. شروین بود. –کتایون خانم خوبید؟ -مرسی. رسیدی؟ -آره. اومدم دم در خونتون. خونه نیستید؟ -پایین توی استخرم. با آسانسور بیا پایین. از استخر اومدم بیرون و رفتم دوش گرفتم. همون موقع شروین رسید. دیگه هیچ خجالتی از اینکه جلوش کاملا لخت باشم نداشتم و البته اونم واکنش خاصی از خودش نشون نمیداد. سلام کرد و جواب دادم. حولم رو برداشتم و خودم رو خشک میکردم. –خب تعریف کن چکارا کردی؟ -امروز رفتم همونجا که گفتید اما چیزی دستگیرم نشد. –چرا؟ -خب خانم اینا که نمیان همه چیزو به یه غریبه بگن. تازشم خیلی سوال میپرسیدم بهم شک میکردند. –میدونستم. –پس چرا گفتی برم؟ -بخاطر اینکه این کار مربوط به توئه. خودت باید پیگیرش باشی نه من. حالا مهم نیست. تونستی یه خط بینام پیدا کنی؟ -آره. یه گوشی ساده هم گرفتم. –به خانی زنگ بزن و دقیقا این چیزایی که میگم رو بهش بگو. براش توضیح دادم چی باید بگه و اونم با شش دنگ حواسش گوش میکرد. وقتی تموم شد گفتم خب حالا زنگ بزن. هنوز مردد بود اما دیگه نمیشد بیشتر از این وقت طلف کرد. شماره رو گرفت. چندتا زنگ خورد و یه صدای نخراشیده و زمخت با لحن عصبی اونور خط گفت بله. –آقای خانی؟ -بله. –من شروینم. –کدوم شروین؟ با لحن ناراحت گفت همسر ملینا. –ببین بچه کونی. خیلی خایه داری به من زنگ میزنی. تو و اون جنده هرجایی رو جوری میگام که به گوه خوردن بیوفتید. الان کجایی بیام ننتو بگام. به شروین آروم گفتم اصلا خودتو نباز. همه اون چیزایی که تمرین کردیم رو بگو. شروین گفت آقا جون مدارکتو میخوای بهت میدم. اما شرط داره. –شرط؟ توی تخم حروم وجود پیدا کردی واسه من شرط بذاری؟ صبر کن تا برسم بالا سرت اونوقت وجودشو داری برام شرط شرط کنی؟ به شروین یدونه سوقلمه زدم که خودتو جمع کن. سفت صحبت کن. انگار اعتماد به نفس پیدا کرده باشه گفت الکی داد و بیداد نکن. سگ کی باشی که منو تهدید کنی. فکر کردی نمیدونم اون مدارک واسه چیه؟ مدارک از شعبه دزدیدی میخواستی پولش کنی. از لحن صدای خانی معلوم بود حسابی جا خورده. با لکنت گفت چی؟ چه کسشعری میگی؟ میگم مدارکمو بیار بده. –نخیر به تو نمیدم. میرم میدم به حراست بانک و همه چیزو بهش میگم. حالا خودت میدونی. –این کارو بکنی گور خودتو اون جنده رو کندی. –نه مثل اینکه تو نمیفهمی قضیه چیه. من برم بگم مطمئن باش تورو هم میگیرن باباتو در میارند. بعد اسم چند نفر رو گفت که دوتاشون از حراست بانک بودند و شانسی یه اسم رو هم بهش گفتم که آرزو بهم گفته بود و از شانس خوبمون یجورایی مربوط به این داستان بود. خانی دیگه حسابی آچ مز شده بود و با تته پته گفت خب چی میخوای؟ -میخوام این قضیه تموم بشه. مدارکت رو میگیری و میری پی کارت. –خب کجا بیام ازت بگیرم؟ -اینجوری که نمیشه. –یعنی چی؟ چی میخوای دیگه ازم؟ دزدی کردی حالا طلب کارم هستی مادر جنده کونی؟ -یه بار دیگه فحش بدی قطع میکنم و زنگ میزنم به حراست بانک. مثل آدم حرف بزن. –خب چیکار کنم؟ -فردا با یه مامور میای این آدرسی که بهت میگم. –مامور دیگه واسه چی؟ -همین که بهت گفتم. الکی هم دنبال این نباش ردم رو بزنی. اتفاقی برام بیوفته همه مدارک میرسه دست بانک. واست آدرس رو میفرستم. یادت نره حتما با مامور بیا. قطع کرد. بی اختیار بغلش کردم و گفتم وای عالی بودی پسر. برای اولین بار دیدم که داره میخنده. با خوشحالی گفت کتایون خانم اصلا فکر نمیکردم انقدر زود راه بیاد. –مجبور بود. انقدر دستمون پر هست که جرات نکنه نه بیاره. فقط یادت باشه فردا حتما باید بیاد. وگرنه میدونی که خونت. با سر تایید کرد. –من برم بالا الان ملینا شک میکنه. –اوکی برو. وقتی داشت میرفت بهم نگاه کرد و گفت کتایون خانم خیلی شما خوبید. مرسی. با خنده یه اسلپ به کونش که توی اسلش تنگش خود نمایی میکرد زدم و یکی از لپای کونشو توی دستم گرفتم و گفتم برو که حسابی میخوای بترکونی. وقتی کونشو گرفتم حس کردم یه نفس عمیق کشید و یجور خاصی نگاه کرد. کونش نه به اندازه آرتمیس و مهدیس اما واقعا نرم بود. قشنگ مثل مال دختر میموند. یه فکری همون لحظه به ذهنم رسید که خیلی دوست داشتم زودتر عملیش کنم. چون واقعا واسه اون کار دلم یه ذره شده بود. میتونه شیرینی پیروزی شروین و پس گرفتن خونش از اون جنده سگ حروم زاده باشه. حولم رو دور خودم پیچیده بودم و میخواستم سوار آسانسور بشم. همین که رسید با کمال تعجب دیدم موسی با دستمال و رایت توی آسانسوره. تا منو دید حسابی جا خورد و بی اختیار خیلی بامزه گفت وای قلبم. نتونستم جلوی خندم رو بگیرم. بی توجه بهش سوار آسانسور شدم. بنده خدا میخواست نگاهم نکنه اما نمیتونست. –راحت باش. کم کم عادت میکنی. –خانم ببخشید تورو خدا. خندیدم و گفتم اشکال نداره. اذیت میشی؟ یکمی مکث کرد و گفت نه. –راستی من نفهمیدم تو چه روزایی میای. هومن گفت کیا اینجا بیای؟ -روزش معلوم نیست. قرار شد سه سه روز بیام. دیگه نمیتونست اون کیر گندشو از توی شلوار گشادش مخفی کنه. همون فکر شیطانی که قبلا به سرم زده بود دوباره توی ذهنم اومد. –چقدر دیگه کار داری؟ -خانم آسانسور رو تموم کنم میرم. –قبل رفتن بیا خونه من. دستشویی و حموم و زمین آشپزخونه نیاز به نظافت داره. –چشم. سریع میام. اومدم توی خونه. یکی از تیشرت های تنگ و یقه بازم رو پوشیدم با یه شلوارک خیلی کوتاه بالای رون کاملا جذب. با صندل های پاشنه بلند. موهام رو هم از پشت بستم. منتظر شدم تا موسی بیاد. در خونه رو زد و اومد تو. اولین چیزی که توی دیدش بود سینه های منو بود که داشت تیشرت رو جر میداد. بازم همونجوری گفت وای. لعنتی چقدر خوب بود. سینه هامو ببینه سکته اول رو میزنه. دست بزنه دیگه کارش تمومه و قلبش از کار میوفته. اصلا نمیتونستم از کاراش نخندم. فرستادمش اول دستشویی بشوره که کثافت گرفته بودش. فکر کنم دو هفته ای میشه که نظافت نشده. همش تقصیره این مهدیس کون گشاده که نمیکنه بگه یکی بیاد خونه رو نظافت کنه. باز دم مهیار گرم که این یه کار رو میکرد. البته اونم یه بار بیشتر نکرده بود. خودمم که هیچوقت خونه نیستم. ولی دیگه جدی دارم به یه مستخدم فکر میکنم. موسی رفت توی دستشویی و مشغول شد. فقط بیست دقیقه زمان برد که کف و دیوارهای دستشویی رو برق بندازه. بعدش فرستادمش توی حموم و اونجا رو هم نظافت کرد. زمین آشپزخونه رو هم حسابی شست و برق انداخت. داشت با تی خشک میکرد که من اومدم داخل و رفتم چایی ساز رو روشن کنم. حواسم بود زیر چشمی کونم رو دید میزد. رفتم سمت یکی از کابینت ها تا چیزی بردارم و خم شدم. کونم قشنگ جلوی چشمش بود. از توقف صدای تی فهمیدم که دیگه نمیتونه کار کنه. برگشتم سمتش و خندیدم. حسابی گر گرفته بود. تا منو دید به خودش اومد و مشغول بقیه کارش شد. براش یه چایی ریختم و گفتم خسته نباشی بشین یه چایی بخور. تی رو گذاشت کنار و نشست. اما هنوز نمیتونست چشم از سینه هام برداره. یه قند برداشتم و خیلی سکسی گذاشتم بین لبامو و بعد یه ذره از چاییم خوردم. –گفتی زنت شهرستانه آره؟ -راستش خانم گذاشته رفته. –مگه نگفتی مریض بود؟ -خانم اون زن اولمه. –باریکلا. پس چندتا زن داری. خندید و گفت ای بابا. دیگه. –واسه چی رفته؟ -میگه نمیای سر بزنی. –خب چرا نمیری؟ -خانم من کار نکنم اینجا از کجا بیارم خرجشونو بدم. –اینم حرفیه. اما خب زنت به حضور خودتم نیاز داره. تو هم نیاز داری. خنده ای از روی خجالت کرد و گفت ای بابا امان از دوری. برعکس چیزی که فکر میکردم خیلی زرنگ بود و زود میگرفت چی میگم. –تو الان چند جا کار میکنی؟ -باغبونی میکنم. دیگه شبا میرم پیش برادر زادم سرایداره. بعضی شبا هم جای اون وایمیسم. بقیشم خرده کاری. –خرده کاری؟ -آره دیگه. کارای فنی. برق کاری و لوله کشی. –عه پس فنی هم هستی. خوبه. واقعا نمیتونست از روی سینه هام چشماشو برداره. به آرومی روشون دست کشیدم و با لحن شهوتی گفتم اگر اذیتت میکنه برم بپوشونمشون. یه نفس عمیق با بینیش کشید و گفت هرجور راحتی خانم. –من که اینجوری راحتم. اما تو داری پس میوفتی. –آخه خانم خیلی. –خیلی چی؟ -شرمندم. خندیدم و گفتم تقصیر من نیست بخدا. خیلی بزرگند. همیشه توی چشمه. مگه نه. –آره والا. خیلی خوبه. –میخواستم بگم من یه سرایدار میخوام واسه اینجا. اما خب باید ببینم میشه بهت اعتماد کرد یا نه. –واسه اینجا؟ -بله. هم سرایدار باشی هم به خونه برسی. اگر نیاز به تعمیر داشت خودت انجام بدی و نظافت ساختمون رو هم انجام بدی. میتونی؟ -بله خانم. شما منو امتحان کن. –الان چقدر ماهی در میاری؟ -نزدیک یک و دویست تا یک و پونصد ششصد. –من دو تومن ماهی میدم اما به شرطی که خونه همیشه برق بزنه. در ضمن کسی رو هم نباید بیاری تو خونه. هر دو هفته یه بار هم چهار روز میتونی بری شهرستان پیش زنات. خوبه؟ -دیگه چی بهتر از این. –اما خب شرط داره. اول اینکه من نمیتونم همینطوری بهت اعتماد کنم. واسه همین باید سفته بدی. –اونکه به روی چشم. –بعدشم یه قرارداد مینویسیم که اگر مشکلی پیش بیاد که پای تو بود سفته هات میره اجرا. چه میدونم خدایی نکرده دزدی بشه یا همچین چیزی. سفته ها هم کم نیست. –چقدر؟ -پونصد میلیون تومن. به اندازه نصف پول یه واحد اینجا هم نمیشه. –قبوله خانم. –و یه شرط دیگه. وضعیت مارو میبینی دیگه. منو دخترم و دوستام. هر جور بخوایم تو ساختمون میگردیم. میتونی جلوی خودتو بگیری؟ با یکمی مکث سنگین گفت سعی میکنم. –معلومه کار راحتی نیست واست. تو وقتی تهرانی چکار میکنی؟ -چیو؟ به کیر نیمه بلند شدش گفتم اینو. اینجوری که من میبینم خیلی آتیشت تنده که دوتا زن گرفتی. –دیگه خانم هزارتا بدبختی داریم به این خیر ندیده خیری نمیرسه. –دیگه اینجوری ها هم نیست. دیدمت بهش خیر رسوندی. اول بهت زده نگاهم کرد و بعدش خندید گفت خب خانم نمیشه. حرف حالیش نمیشه. هی میگم الان نه اما باز پامیشه. خندیدم و گفتم حالا بگو جدا چکار میکنی بجز اونکار. –آخه زشته. –زشت تر از اون که من دیدم نیست پس بگو. دوست دختر داری اینجا یا خانم بلند میکنی؟ -نه خانم پولمون نمیرسه خانم بلند کنیم. بعدشم کی بامن دوست میشه. –پس چی؟ نکنه با پسر. یه لبخند فوق العاده کیری زد و گفت آره. –پس پسر بازم هستی. –دیگه خانم چه کنیم. –به هرحال خونه من این خبرا نیستا. خیلی نیاز داشتی صبر میکنی برسی شهرستان. خونه من هیچکسی رو نمیاری. واقعا روی این قضیه حساسم. همین الان بگم کسیو ببینم آوردی سفته هات میره اجرا. –چشم خانم. از کی بیام؟ -تا هفته بعد صبر کن بهت خبر میدم. فرستادمش رفت. تا اون موقع یه کار خوب هم برای هومن پیدا شد. بره آمار موسی رو در بیاره واقعا بدرد این کار میخوره یا نه. شخصیتش خیلی جالبه. خیلی رک و پوست کنده حرفشو میزنه. یا خیلی پر رو زرنگه یا خیلی کسخل. اگر بشه کنترلش کرد خیلی میشه ازش استفاده کرد. هرچند واقعا ریسکه اما فکر کنم بشه. ولی چیزی که منو غلغلک میده نگهش دارم اون کیر گندشه. البته هنوز از نزدیک ندیدمش و نمیخوام هم خودم تستش کنم. اما برای یکی هست که بخاطر من عاشقش میشه. امان از این افکار شیطانی.
قسمت صد و شصت و هفتم: مصاحبه: به زیبایی طاووسهمینطور منتظر بودم که شروین زودتر بهم زنگ بزنه و خبر بده که چی شد. امروز ملینا قرار محضر با خریدارای خونش گذاشته بود و همونطور که با خانی هماهنگ کرده بودیم قرار بود با یه مامور بیاد دم همون محضر. برای شروین امیدوارم که همه چیز طبق نقشه پیش بره وگرنه دیگه شروین خونه ای نداره. این آخرین فرصتشه. بعد از ظهر بود که بلاخره زنگ زد. –سلام چطوری؟ بابا چی شد؟ -سلام کتایون خانم. درست همونطور که میخواستیم. –واقعا راست میگی؟ با شوق و اشتیاق خیلی زیادی جوری که خوشحالیش رو میتونستم توی تک تک کلماتی که ادا میکنه بشنوم گفت وقتی ملینا رفت منم سریع خودم رو رسوندم به اونجا. همونطور که قرار بود خانی با یه سرباز نیرو انتظامی اونجا دم محضر منتظر ما وایساده بود. ملینا هم خانی رو دید و حسابی ترسیده بود. هرچی وایساد خانی نرفت و اونایی هم که میخواستند خونه رو بخرند دیگه آخر سر رفتند. –خب خانی چی شد؟ -هیچی زنگ زد و کلی فحش و بد بی راه گفت که چرا سرکار گذاشتیمش. –گور باباش. اصلا عین خیالتم نباشه ها. اون که امروز اومده دو ساعت وقت گذاشته اونجا وایساده مطمئن باش حسابی ازت حساب برده. حالا فعلا باهاش کار داریم. اول باید تکلیفتو با ملینا یکسره کنی. –آره خونم رو پس بگیرم. –هم اون و هم اینکه هر چه زودتر از زندگیت بندازیش بیرون. قدم دوم میدونی چیه دیگه. –بله. حالا باید با ملینا صحبت کنم. –شروین همونطور که خانی رو تونستی رام کنی ملینا رو هم میتونی. الان قدرت دست توئه. اصلا ضعف نشون نده. الان کجایی؟ -بیرونم. دارم میرم یه سر به مامان بابام بزنم. –باشه. من عصر یه سر میام خونه. اگر شد حضوری صحبت میکنیم. فعلا. –مرسی. خدافظ. راستش خودمم حسابی کف کردم. فکر نمیکردم به این راحتی نقشمون بگیره. البته این قدم های اول بود اما همینم به نظر نمیومد راحت انجام بشه. هرچقدر به شروین امیدواری میدادم اما خودم شک داشتم. مثل اینکه شانس به این بچه رو کرده. امیدوارم تا آخرش همینجور خوش شانس بمونه.پویانفر بهم پیام داد و قرارمون رو برای ساعت هفت و نیم توی یه کافی شاپ سمت پایین پاسداران فیکس کردیم. خوبه به اندازه کافی وقت دارم برم خونه و به خودم برسم. مهدیس هم پیام داد که با آرتمیس میرن دورهمی و امشب نیستند. دیشب هم خونه آرتمیس موند و نیومد. این یه ماه که آنا نیست یا آرتمیس خونه ماست یا مهدیس خونه آرتمیس یا اینکه باهم هستند. رسیده بودم خونه. هنوز از شروین خبری نبود اما ماشین ملینا توی پارکینگ بود. میخواستم به شروین پیام بدم کجایی همون لحظه آرزو روی گوشیم زنگ زد. –سلام عزیزم. چطوری؟ -سلام. کتی بی زحمت در پارکینگ رو میزنی بیام تو؟ توی کوچتون جای پارک نیست. تا اومدم بپرسم واسه چی اومدی یادم افتاد که یک شنبه ها و چهارشنبه ها قرار بود باهم تمرین کنیم. وای به کل یادم رفته بود. البته زمان داشتم یکمی اما حس و حال اصلا. –آرزو ماشینتو گذاشتی پارکینگ بیا بالا توی خونه. –نه دیگه من نیام. تو تا بیای جیم منم آماده میشم. –حالا بیا توضیح میدم. ریموت رو زدم و ماشین آورد داخل. وقتی رسید بالا گفت عه هنوز آماده نشدی؟ -فکر نمیکردم امروز بیای. -مگه قرارمون یکشنبه ها و چهارشنبه ها نبود؟ خب حالا که اومدم. یالا لباساتو در بیار که آخرین تمرینمون رو هم باهم بکنیم. –آخرین تمرین؟ -آره. اگر فردا مصاحبه قبول بشم و شرکتتون مشغول به کار شم تا یکی دو ماه باید ارتباط بیرونیمون رو قطع کنیم. یادته؟ -آره درسته. آرزو با شک بهم نگاه کرد. –چیزی شده کتی؟ -آآآ راستشو بخوای من جایی قرار دارم. –آها. اوکی مشکلی نیست. –به نظرت میتونیم تا شش و نیم تمومش کنیم؟ -اگر هوازیت رو بعدا کار میکنه آره. زودترم میتونیم. یجورایی توی معذوریت این قرار گرفتم که آرزو بخاطر من این همه راه کوبیده اومده. سریع لباسام رو برداشتم و باهاش رفتم پایین. یه هفته از آخرین جلسه تمرینم گذشته بود. واسه همین بیشتر سبک و نرم کار کردم که خیلی اذیت نشم. –این مدت تمرین رو چکار میکنی آرزو؟ -خونه تمرین میکنم. تو هم سعی کن اصلا برنامت رو بهم نزنی. –باشه. –دیروز چطور رفتی سر کار. من همش فکرم پیشت بود که چقدر اذیت شدی. –آخ نمیدونی چه پدری ازم در اومد. فکر کن وسط جلسه کاری داشتم همش چرت میزدم. خیلی نامردید نذاشتید من بخوابم. شما تا کی خواب بودید؟ -من که نزدیکای دوازده بیدار شدم. موقع رفتن میخواستم دخترا رو بیدار کنم اما گفتم بذارم بخوابند. –شک ندارم تا عصر خواب بودند. مخصوصا مهدیس. –کتی میتونی صبح ها قبل رفتن به شرکت تمرین کن. خیلی تاثیر بهتری داره. –آخه خسته میشم. –نه تمرینای هوازی و سبک رو میگم. تمرین وزنه رو که همون بعد از ظهر بهتره. –آره راست میگی. دوست دارم اما یکم بد عادت شدم. باید خوابم رو تنظیم کنم که شبا زودتر بخوابم که زود پاشم قبل شرکت به خودم برسم. راستی اون دوستت که مربی بود. –باربد رو میگی. –آره. گفتی میتونه میاد؟ -بهش زنگ نزدی هنوز؟ -اصلا فرصت نکردم. –حتما بزن. مخصوصا حالا. –چرا؟ -من تورو میشناسم. مربی باهات نیاد منظم تمرین نمیکنی. تاثیر مربی خیلی زیاده تو ورزش. اینجوری احتمالا مهدیسم مشتاق بشه باهات بیاد. بین تمرین در مورد مصاحبه فردا صحبت میکردیم. سعی میکردم هرچی میدونم از روحیات پویانفر رو دقیق بهش بگم و دوباره عکس و فیلم هایی که رمضانی فرستاده بود رو براش گذاشتم. –شرکتتون لباس فرم میده؟ -نه. همین مانتو شلوار اداری. هرچی خواستی بپوش. –واقعا؟ گیر نمیدن؟ -چرا گیر که میدن خیلی هم اذیت میکنند کثافتا. منظورم اینه که حتما یه لباس فرم نیاز نیست بپوشی. البته یه زمانی مجبور بودیم لباس فرم بپوشیم. خداروشکر از سرشون افتاد. خیلی چیز کسشعری بود. –چند ساله اینجایی کتی؟ -آخرای 85 بود اومدم. –اوه چه حالی داشتی ده سال یجا موندی؟ من بیشترین وقتی که یه جا کار کردم شش ماه بود. یه شرکت واردات و صادرات بود. –چی شد که اومدی بیرون؟ از کارش راضی نبودی؟ -نه من کلا از اینکه فقط یه تایمی رو بگذرونم و یه پول ثابت بگیرم بدم میاد. هرچند اون شرکت محیطشم خیلی خوب بود. –از چه نظر؟ -خب ما 6 تا دختر مجرد بودیم که بخشمون از بقیه جدا بود و اگر کسی میخواست بیاد واحد ما باید حتما هماهنگ میکرد. واسه همین اونجا هیچ وقت حجاب نداشتیم و هرجور که میخواستیم میپوشیدیم. خودم که اکثرا با تاپ و تیشرت اونجا میگشتم. یه بخش هم روبرومون بود که چهارتا مرد بودند. چقدر باهم برنامه کردیم. فکر کن بعضی شبا توی شرکت میموندیم و دورهمی میگرفتیم. لعنتی دوتا از پسرا خیلی خوش سکس و حرفه ای بودند. خیلی هم خوش سر زبون و جذاب. چقدر هم دلت نخواد اورجی داشتیم اونجا. –وای آرزو خیلی چیزایی که میگی منو به هوس میندازه. خیلی دوست داشتم محیط کارم راحت بود. –محیطش چجوریه اونجا؟ -خیلی تخمی کیری گوه. هرچی فکر کنی. یه آخوند مادر جنده هست به اسم کربلایی توی هیات مدیره شرکته. فقط بگم زورش نرسیده دیگه چادر سرمون کنه. مریم هم از آشناهای همینه. تا دلت بخواد هم زیر آب زن و خایه مال هست. من دیروز نیم ساعت خوابم برد پشت میزم، بنده خدا مریم اومد در اتاقم رو بست که بتونم استراحت کنم. یه جنده عوضی از بچه های خودم رفته زیر آب منو زده که خواب بودم. این تازه نیروی خود منه. دیگه بقیه رو حساب کن چجوری هستند. –اگر اینجوری میگی چجوری پویانفر انقدر راحت باهرکی بخواد هست؟ من فکر میکردم شرکتتون خیلی آزاد و راحته که این اینجوریه. –از بس حروم زاده عوضیه. الان بری به همین کربلایی بگی عمرا باور نمیکنه که این کسکش وسط اتاق خودش کس کرده. واسه همین باید مدرک جمع کنم. –تو چطوری فهمیدی؟ مریم بهت گفت؟ -نه خودم فهمیدم. اون بدبخت که هیچ حرفی نمیزنه. –چجوری؟ -خیلی اتفاقی و مسخره. یه روز پنجشنبه مجبور شدم برم شرکت و خیلی خیلی اتفاقی شاهد سکس آقا با یکی از جنده های سگ حزب الهی حروم زاده شرکت بودم. از شانس بدم گوشی موبایلم همراهم نبود وگرنه فیلم میگرفتم و همون فرداش کارش یه سره میشد. هنوزم کونم داره آتیش میگیره از اینکه چرا اون لحظه گوشیم همراهم نبود. –یعنی هیچکسی بجز تو نمیدونه این با خیلیا رابطه داره؟ -انقدر با پرستیژ برخورد میکنه که اصلا نمیشه فهمید. –چجوری تونسته بقیه رو ساکت کنه؟ بلاخره هر کدوم از اون آدما احتمال اینو دارند که یجا بگاش بدن. –خب این و خیلی چیزای دیگه رو تو باید بفهمی. –اینجور که تو میگی پس منم باید باهاش سکس کنم. –ببین آرزو اصلا ازت نمیخوام این کار رو بکنی. اما به اختیار خودت میذارم. مطمئن باش از سکس باهاش پشیمون نمیشی. خندید و گفت پس بدون اینکه بفهمه براش کس کشی هم میکنی. خندیدم. –دهنتو سرویس. میگم اختیار خودته. دیگه داشت دیر میشد و منم باید به قرارم میرسیدم. آرزو روی تردمیل داشت میدویید.–آرزو من میرم بالا آماده بشم. –اوکی منم یه بیست دقیقه دیگه میام. هستی تا اون موقع؟ -آره. اومدم بالا و دوش گرفتم. اینبار تصمیم گرفتم که باز تر بپوشم و بیشتر آرایش کنم. بذار حسام حس کنه تحت تاثیرش قرار گرفتم و میخوام بیشتر خود نمایی کنم. اینبار یه یقه اسکی خردلی با شلوار جین استرچ یخی و پالتو خز دار قهوه ایم رو پوشیدم. حجم رون هام توی شلوار و حجم سینه هام توی بافت خیلی خوب نشون میداد. موهام رو مدل شینیون فرانسوی کلاسیک جمع کردم و جلوش رو خیلی منظرم روی پیشونیم به یه سمت مرتب کردم. دیگه آماده شده بودم که برم. آرزو اومد بالا و کلید باشگاه رو بهم داد. میخواستم سوار آسانسور بشیم که همون لحظه صدای دعوا و داد و بیداد بلند از خونه ملینا بلند شد. آرزو با تعجب گفت چشونه؟ -گفتم یه لحظه وایسا. سگشون هم با شدیدا پارس میکرد. حتما این دعوا بخاطر اتفاقات امروزه. صدای شکستن یه چیزی رو شنیدم و بعدش دیگه نه صدای ملینا میومد و نه صدای شروین. با استرس رفتم دم خونشون. آرزو میگفت کتی ولش کن. مگه دیرت نشده؟ چکار داری؟ -آرزو یه لحظه وایسا. سگشون همینطور هنوز پارس میکرد و ملینا با تمام وجودش جیغ کشید -مگه بهت نمیگم خفه شو لعنتی. سگ زوزه ای کشید. استرس و عصبانیت و ناراحتی شدید توی تن صدای ملینا موج میزد. -پاشو خودتو به موش مردگی نزن. شروین. شروین. حس خیلی خیلی بدی بهم دست داده بود. احساس میکردم یه اتفاق خیلی بد افتاده. اما جرات نمیکردم دخالت کنم. چند ثانیه بعد ملینا خیلی مضطرب در خونه رو باز کرد و در حالی که یسری چیز میز دستش بود. بهت زده به هم نگاه میکردیم. چشمم افتاده به پشت سرش که شروین روی زمین اتفاده بود یه گلدون چینی شکسته کنار سرش بود. تا اومدم حرکتی کنم با تمام زورش منو هل داد و مثل چی از پله ها شروع کرد به دوییدن.افتاده بودم زمین. آرزو اومد کمکم کنه پاشم با جیغ گفتم آرزو بدو دنبالش تا در نرفته. بدون هیچ حرف و حدیثی وسائلش رو انداخت مثل باد شروع کرد به دویدن از پله ها. سریع بلند شدم و رفتم توی خونه. سر شروین خونی شده بود و تکون نمیخورد. وای خدای من. نبضشو گرفتم. خیلی ضعیف میزد. باید سریعتر میرسوندیمش بیمارستان. گوشی موبایلم رو در آوردم و زنگ زدم به 115. صدای جیغ و داد از پارکینگ میومد. سریع خودمو رسوندم به پارکینگ. آرزو در حالی که از پشت دست ملینا رو پیچونده بود و روی زمین خوابونده بودش روش نشسته بود. ملینا جیغ و داد میکرد. –ولم کن عوضی. حروم زاده گم شو داری دستمو میشکونی. من گفتم آرزو ولش نکن. زده شروین رو ناکار کرده. خیلی پستی. اون بچه ممکنه بمیره. –به تو چه جنده. دوباره با گوشیم تماس گرفتم. –الو 110 سریع بیاید لطفا. یه مورد دعوا منجر به جراحت اتفاق افتاده. آره آدرسم دیباجی جنوبی....ملینا هنوزم همونطور داشت داد و بیداد میکرد و تقلا میکرد که بتونه در بره. یه بند به منو آرزو فحش میداد. –حروم زاده پست فطرت به خاک مادرم ایندفعه بدجوری پدرتو در میارم. آشغال لعنتی همش سرت توی زندگی منه. –لعنتی چجور تونستی بزنی شروین ناکار کنی و در بری؟ اگر بمیره میخوای چکار کنی؟ آرزو در حالی که روی کمر ملینا نشسته بود و دستشو محکم گرفته بود گفت کتی ولش کن باهاش دهن به دهن نذار. –واسه تو یکی هم دارم. جنده بی همه چیز دستمو شیکوندی ولم کن. اول آمبولانس رسید و در حین اینکه داشتند شروین رو میبردند پلیس هم رسید. همه چیزو براشون توضیح دادیم.و کارشون رو شروع کردند. شروین رو با برانکارد میبردند از یکی از پرسنل اورژانس پرسیدم وضعیتش چطوره؟ گفت مشکل خاصی نیست. بیهوش شده فقط اما خونریزی داره. باید سی تی اسکن بشه تا معلوم بشه مشکلی نداشته باشه. آخ خیالم راحت شد. پلیسا چندتا سوال از منو آرزو پرسیدند و بعد کلی معطلی و شلوغی ملینا رو دستبند به دست بردند. توی همین حین اصلا حواسم به ساعت و قرارم با پویانفر نبود. یهو دیدم شمارش روی گوشیم افتاده. بهش زنگ زدم و گفتم یه مشکلی برام دم اومدن پیش اومده و فردا براش توضیح میدم. معذرت خواهی کردم. نزدیکای 8 بود که بلاخره قائله خوابید. آرزو با حالت کلافته گفت این حیوون واقعا زن اون پسره بود؟ -آره. –اصلا باورم نمیشه. انقدر راحت زد شوهرشو نفله کرد و بعدشم میخواست در بره. قشنگ معلومه آدم نرمالی نیست. پاک روانی بود. –وضعیتشون خیلی بدتر از این حرفاست. بریم بالا برات بگم. –کتی دیگه من برم. –تا الان که موندی. شبم همینجا بمون دیگه. –دیوونه فردا با همین تیپ بیام مصاحبه؟ -نه خب صبح برو خونه. مگه وقت مصاحبه ساعت ده نیست؟ تا اون موقع میرسی دیگه. –نه عزیزم بهتره شب خونه خودم باشم. خب حالا بریم بالا بعد میری. اومدیم توی خونه و کل قضیه رو براش تعریف کردم. وقتی تموم شد آرزو یک جرعه از شرابش رو خورد و گفت چه داستانی بوده پس. راستش مثل شروین کم نیستند. یه دختره رو میشناختم که شوگر ددی داشت. فکرکن طرف بخاطرش زنشو طلاق داده بود و کلی از داراییش رو به نام دختره کرده بود. طرف کاملا اسلیو بود براش. –بیچاره اون مرده. –بیچاره؟ از خداشم بود. دوستم یه بار تعریف میکرد التماسش میکرده که ازش به عنوان دستمال توالت استفاده کنه و بعد دستشویی تمیزش کنه. –اه اه. همچین آدمی لیاقتش همینه. بیچاره زنش. آخرش چی شد؟ -نمیدونم. یه دو سالی هست ازش خبر ندارم. –تو تا حالا با همچین آدم هایی برخورد داشتی؟ -تا دلت بخواد. شاید به نظرت خیلی بد باشه اما بعضیا عاشق این هستند که حسابی تحقیرشون کنی. از تحقیر شدن و حتی شکنجه شدن خیلی لذت میبرند. اما خب چون این قضیا ته نداره از یه جایی به بعد آدم ها از این نوع ارتباط زده میشن. مثل همین شروین. –شروین قضیه اش فرق میکنه. اون علاقه ای به تحقیر نداشت. فقط فکر میکرد یکی رو پیدا کرده که با گی بودنش اوکیه. از اونجا که یجورایی بی غیرت هم بود زنشو آزاد گذاشت اما فکر نمیکرد کارش به اینجا برسه. آرزو تو از اینکه یه بدبختی رو تحقیر میکردی لذت میبردی؟ -ببین کتی همیشه آدم ها از اینکه احساس قدرت کنند لذت میبرند. شاید تو نتونی قبول کنی چون خیلی اخلاق مداری. اما خب این یه رابطه کاملا دو طرفه است. بعدشم اسلیو ها خودشون التماست میکنند که باهاشون اینجوری باشی و حتی بدترش رو هم میخوان. البته هرکسی هم روحیه اش فرق میکنه. –اتفاقا مهدیس هم همچین روحیه ای داره. دنبال همچین کیسی میگرده که به قول خودش بشه سگش. –یه بار یادمه شراره میگفت یه بخشی از ذات و تیپ شخصیتی هر کسی توی سکس معلوم میشه. چون سکس چیزیه که آدم نمیتونه خود واقعیش رو پنهان کنه. –آفرین. دقیقا همینطوره. مهدیس توی سکس خیلی خودخواهه و میخواد همه چیز در اختیار اون باشه. رفته بودیم دیزین کاملا این شخصیتشو نشون داد و دهن منو آرتمیس رو حسابی سرویس کرد. –مگه چکار کرد؟ -مثل بچه های کوچولو که یه چیزی رو مال خودشون میدونند و نمیذارند کسی بهش حتی نگاه کنه نمیذاشت آرتمیس حتی طرفم بیاد. من احساس میکنم آرتمیس هم گرایش همجنسگرایی داره اما بخاطر اینکه نمیتونه از مهدیس خوب لذت ببره نمیخواد باهاش لز کنه. اما عوضش وقتی میاد پیش من جوری بهم میچسبه که انگار من معشوقشم. –آره خیلی مشخصه. کلا آرتمیس تورو خیلی دوست داره. همون اولین باری که توی ویلای شراره همو دیدیم بعدش میگفت مهدیس چه مامان خوبی داره. کتی تو بیشتر از همه توی لز از کی لذت میبری؟ -سوال سختیه. هرکسی یجوریه. –چرا سخت؟ خب هرکسی توی یه حدی با آدم از نظر احساسی هماهنگی داره. –خب تو اول بگو. –من با خیلی ها سکس داشتم تا حالا. چه دختر چه پسر. اما هیچ کدوم برام جای نگار رو نگرفتند. البته بهتر از تو اگر نباشه. –نگار همون دوستت دوران بچگیت؟ -آره. وقتی برگشتم ایران اولین دوستم بود و خیلی هم باهم نزدیک بودیم. باهم مدرسه میرفتیم و همکلاسی بودیم. –چجور شد که باهاش لز رو شروع کردی؟ -اون خیلی راحت راجب سکس و این چیزا حرف میزد و منم خیلی مشتاق شده بودم. من مثل همه بچه های اون موقع چیزی از سکس و این چیزا نمیدونستم. یه بار یکی از بچه ها توی مدرسه از خانم معلممون که از اون سگ حزب الهی ها بود یه سوال جنسی کرد و معلم هم گفت عیبه نباید راجبش چیزی بپرسید و خیلی سر بسته یسری کسشعر تلاوت کرد. ما هم باور کردیم. عصرش رفتم خونه نگار که باهم درس بخونیم. نگار گفت آرزو یه چیزی بگم؟ منم گفتم بگو. –خانم غضنفری هرچی میگفت الکی میگفت. –الکی میگفت؟ -آره. اصلا اینجوری نیست. –تو از کجا میدونی؟ بعد واسم راجب سکس و کیر توضیح داد. من همینطور کف کرده بودم این چی داره میگه. اصلا باورم نمیشد. فکر کن گفتم حتی یعنی مامان بابام هم باهم اینکارا رو میکنند؟ نا خودآگاه زدم زیر خنده. آرزو با خنده ادامه داد که آره رفتم خونه دیدم بابام داره نماز میخونه و مامانم هم داشت دعا میخوند. با نفرت گفتم ای عوضیا. باهم دیگه کارای بدبد میکنید تازه نمازم میخونید. اینو که گفت دیگه خنده هام حسابی بلند شده بود. –خب بچه بودم دیگه. –میدونم چی میگی. حالا خوبه تو از بچگی فهمیدی. باورت نمیشه من تا 16 17 سالگی اصلا نمیدونستم کیر چیه. اینبار نوبت آرزو بود که حسابی بخنده و گفت وای کتی تو دیگه چقدر بچه مثبت بودی. –خب عزیزم اون موقع دهه شصت و هفتاده از کجا میتونستم این چیزا رو بفهمم؟ من حتی پریود میشدم نمیتونستم به کسی بگم. خب بعدش چی شد؟ -هیچی دیگه حسابی ذهنم درگیر شده بود. همش فکر میکردم کیر ممکنه چجوری باشه. قبلا مال آرمان رو وقتی خیلی کوچیک بود دیده بودم. –آرمان؟ -داداشم. هفت سال ازم کوچیکتره. –فقط شما دوتایید؟ -نه یه خواهر بزرگتر هم دارم که درست نقطه مقابل منه و البته عزیز کرده خانواده. هیچوقت هم باهم نمیساختیم و تا دلت بخواد منو از بچگی بگا میداد. اسمش آزاده ست. –خب میگفتی. –یه روز از نگار پرسیدم که تو دیدی و گفت آره. وقتی گفتم مال کیو جواب نداد. عصرش که رفتم خونشون فقط سیمین خونه بود. اونم داشت با تلفن صحبت میکرد. نگار منو برد توی اتاق مامان باباش. توی اتاقشون ویدئو داشتند. یه فیلم برام گذاشت. واسه اولین بار فیلم سکسی میدیدم. بقدری ذهنم درگیر شده بود که اصلا نمیتونستم روی درس و این چیزا تمرکز کنم. منو نگار کم کم بیشتر راجب این چیزا صحبت کردیم تا اینکه چند وقت بعدش لزمون شروع شد. –راستی گفته بودی توی خونه نگار اینا خیلی روابط سکسی آزاده. –بود. –تو هم توی برنامه هاشون بودی؟ -خیلی دلم میخواست اما نشد. –چرا؟ -بابام اصلا دوست نداشت با نگار و خانوادش در ارتباط باشم. –مگه فهمیده بود؟ -انقدر که توی خونه ما فضول زیاد بود نمیذاشتند چیزی مخفی بمونه. –اولین سکست با پسر توی چند سالگی بود؟ -16. نگار از یه سال قبلش با یکی دوست شده بود به اسم متین. اون موقع متین 18 سالش بود. همونم پرده نگار رو زد. چند بار برام تعریف کرده بود و یه بار بعد مدرسه اومد دنبالمون رفتیم بیرون. نگار هرچی گفت منم با یکی دوست شم بخاطر بابام میترسیدم و قبول نمیکردم. یه دفعه که با نگار رفتم خونه متین منو هم توی سکسشون قاطی کردند. –پس توهم با کیر متین زن شدی. –نه. –پس چجوری سکس داشتی؟ -خب منو نگار توی این مدتی که لز میکردیم کون همو قشنگ باز کرده بودیم. اولین تجربه با جنس مخالف حس عجیبیه. اینکه یه کیر واقعی میکنتت. یه سال بعدش بلاخره با یه پسر دوست شدم. یه روز مدرسه رو پیچوندم و رفتم خونش که خالی بود. مشروب آورد. انقدر خوردم که نفهمیدم چقدر مستم. وقتی از خواب بیدار شدم حس سوزش بدی داشتم زیر دلم. به نگار که گفتم معاینه کرد و گفت آره پردتو زده. –رابطت با سیمین و بابای نگار چطور بود؟ -انقدر خوب که آرزو میکردم کاش نادر و سیمین پدر و مادر واقعیم بودند. خیلی راحت نگار دوست پسرشو میاورد خونه و کسی کارش نداشت. به منم نگار گفت اگر خواستی سکس کنی بیار خونه ما راحت باشید. سیمین هم به من خیلی اعتماد داشت. وای کتی نگار یه دوست پسر دورگه داشت که خیلی خوب بود. فکر کن سیمین اونو از نگار بر زد و باهاش خوابید. وقتی نگار فهمید من خونشون بودم. جلوی باباش با مامانش دعوا که چرا به دوست پسر من دادی. باباشم میگفت حواست باید به دوست پسرت میموند. کیر خوب رو روی هوا میزنند. وای اینا دعوا میکردند و منو نادر از خنده مرده بودیم. –پس سیمین خیلی مادر باحالی بوده. –رابطه سیمین و نگار مثل و تو مهدیس بود. با این تفاوت که تو خیلی پایه تر و باحالتری. –مرسی عزیزم. لطف داری. پس تو هیچ وقت توی اورجی هاشون نبودی. –خیلی دلم میخواست ولی اورجی هاشون همه آخر هفته بود و تا جمعه میموندند. همیشه هم بیرون شهر بود. منم اون موقع بخاطر شرایط خانوده نمیتونستم باهاشون باشم. فقط برام تعریف میکردند. یادمه اکیپشون همه زوج بودند. یه برنامه ای داشتند که خیلی باحال بود و سرش شرط بندی میکردند. یکی از زن ها میخوابید و چندتا مرد مختلف میکردندش. چشماش بسته بود و باید حدس میزد کدوم شوهرشه. –خیلی هم سخت نیست. –سخت نیست؟ عمرا بین چندتا کیر بتونی بگی کدوم مال کیه. –خب اگر یه اندازه باشه سخته وگرنه کیر کوهیار و آرمین رو راحت میتونی بفهمی کدومه. –یه بار توی اکیپ این بازی رو کردیم. خیلی هنر کردم فقط دو تا از پنج تا رو تونستم حدس بزنم. شرط رو باختم بگا رفتم. –شرط چی بود؟ -رفته بودیم شمال. تا آخر سفر باید هر کدوم بشکن میزدن همونجا براشون ساک میزدم. فکر کن دم ساحل بودیم یکیشون بشکن زد. –واقعا ساک زدی؟ -آره دیگه. بچه ها دورم رو گرفتند و من در همین حد که بکنم توی دهنم ساک زدم. البته اینم بگم همون کسی که این شرط رو گذاشت سر بازی بعدی کونی شد. –وای خدای من باهاش چیکار کردی؟ -همون که گفتم. با یه دیلدو حسابی کونشو گاییدم. –هنوزم هست؟ -آره. –آرمین و کوهیار که نبودند؟ –نه بابا اونا که از خداشون بود. بعدشم اونا همیشه توی اکیپ نیستند. –خیلی دوست دارم توی همچین اکیپی باشم. –خب چرا اکیپتو درست نمیکنی؟ -میخوام اما به نظرت راحته؟ -خیلی. مهمونی میگیری و دوستات رو به هم معرفی میکنی. بعد هم باهاشون برنامه سفر میذاری. اما باید ازشون مطمئن باشی. اگر بخوای من میتونم توی اکیپ دوستای خودم بیارمت اما اگر اکیپ خودتو داشته باشی بیشتر بهت خوش میگذره. چون افرادی هستند که میشناسیشون و خودت انتخابشون کردی. –آرزو دیگه برنامه های سیمین و نادر چجوری بود؟ گفتی راستی نادر با نگار هم سکس میکرد. درسته؟ -آره. بجز نادر دو سه نفر دیگه هم از دوستای نادر بودند. گفتم که بهت. یه شب داشتند پوکر بازی میکردند. وقتی نادر همرو باخت گفت یه دست دیگه بازی کنیم. دوستش گفت دیگه چی داری بذاری وسط. نادر میگه سیمین. دوستشم میگه اونو که بازی نمیخواد. همینجوری هم میتونم بکنم. اگر راست میگی نگار رو بذار. اول نادر میخواست با خنده قضیه رو جمع کنه اما نگار خودش شورتشو در میاره و میذاره روی میز پوکر و میگه اگر بردی من تا صبح مال خودتم. نگار میگفت بابام انقدر بد بازی کرد که راحت ببازه و منو دو دستی تقدیم دوستش کنه. حس میکردم بخاطر شراب و حرفای سکسی که میزدیم حسابی خیس شده بودم. بلند شدم و شلوار جینم رو به سختی در آوردم. وای شورتم کامل خیس بود. نشستم روی مبل و پاهام رو باز کردم و کس پف کردم رو به آرزو نشون دادم. –وای آرزو خیلی خیس شدم. خندید و گفت میخوای امشب هرجوری هست نگهم داری؟ آره. –اگر بمونی که خیلی لطف کردی. –فردا چی پس؟ -خب اون که خیلی واسم مهمه. –پس بیخیال. اما اگر خیلی خیس شدی میخوای ارضات کنم. با همه حس خوبی که از آرزو میگرفتم اما این حرفش خیلی توی مخم بود. همش منو یاد اون دفعه مینداخت که توی خونه آرتمیس ماساژم داد. گفتم نه عزیزم. ترجیه میدم خودم خودمو ارضا کنم. آرزو با لبخند شیطنت آمیزی گفت پس فکر کنم بتونم یکاری کنم که خیلی حال کنی. آرزو به بلوتوث ضبط خونه وصل شد و یه آهنگ با ریتم ضرب یک نواخت پلی کرد. من روی کاناپه سکسی دراز کشیده بودم و خودم رو کامل لخت کرده بودم. آرزو جلوم روی میز عسلی سرویس مبل راحتی که بدون شیشه حالت چهار پایه چرمی داشت وایساد و خیلی زیبا با ریتم آهنگ شروع کرد به رقصیدن. این دختر توی اینکارا عالیه. انقدر هماهنگ کونشو جلوم میچرخوند و موهاشو بهم میزد که بیشتر ازش حس میگرفتم. قبلا استریپ تیز توی شبکه های سکسی دیده بودم ولی دیدن استریپ تیز زنده آرزو خیلی خوب بود. آرزو فقط یه شورت پاش بود و با یکی از پیرهنهای آستین کوتاه من که پایینش رو گره زده بود و یه جفت بوت پاشنه بلند و باریکم پاش بود. با اون بوت ها من به راحتی نمیتونستم راه برم چه برسه اینجوری برقصم. آرزو جلوم چند بار نشست و پاشد و خیلی حرفه ای پاهاشو جلوم میبست و باز میکرد. حالت صورتش عالی بود. چشمای خیلی خمار و لبهای نیمه باز و براق. مدام با زبونش دور لباشو میلیسید و برام بوس میفرستاد. نشست روی باسنش و پاهاشو باز کرد و بازی میداد. انگشتش رو از روی شورت قرمز روی چاک کسش کشید و بعد گذاشت توی دهنش و مثل یه کیر مکید. برگشت و حالت داگی شد و کونش رو خیلی قشنگ تکون میداد. لعنتی انگار روی هر کدوم از لپ ها کونش تمرکز داشت که خیلی دلبرانه به نوبت جلوم بالا پایینشون میکرد. بعد روی آرونج هاش وایساد و در حالی که پاهاش روی هوا بود پاهاشو صد و هشتاد درجه باز کرد و یهویی باهمون حالت آورد پایین روی میز. جوری که اگر یه کیر زیرش بود تا ته کسش میرفت تو. بعد چرخید و یه وری کونشو به سمتم کرد و بند شورتشو از لای کونش کنار زد. قلمبگی کسش از بین پاش زد بیرون و سوراخ کونش قشنگ جلوی چشمم بود. با سوراخ کونش برای یه بوس فرستاد. هر کدوم از این کاراش منو دیوونه تر میکرد. تا اینجا که داشتم تند تند کسم رو میمالیدم. آخ نمیتون بگم اندازه لز باهاش اما خیلی نزدیک بهش عالی بود. آخر سر هم پشت بهم خم شد و در حالی که دستاش روی میز بود و پاهاش روی زمین تند تند کونشو جلوم تکون میداد جوری که چاک کونش سریع باز و بسته میشد و بین این باز و بسته شدن کس و سوراخ کونشو میدیدم. –آههه آرزو. آآهههه آآهههه امممم. توی آینه قدی روبروش منو میدید که آب غلیظ کسم از لای پام شره میکرد. از لبخند های دلرباش زد و بلند شد و اومد سمتم خم شد روم و لبام رو خیلی داغ بوسید. –چطور بودم کتی؟ -عالی. تو چجوری استریپ تیز رو به این خوبی بلدی؟ -دیگه. حالا اینجا میله نداشتیم وگرنه برات رقص میله رو یجوری میکردم که بیشتر دیوونه بشی. –منم بدم نمیاد به خوبی تو انجامش بدم. –خب یکم پس باید وقت بذاری تمرین کنی. کلیپ هاش توی اینترنت پره. خواستی منم بعدا بهت یه چیزایی یاد میدم. –حیف که دیگه تا چند وقت نمیتونیم باهم اینجا صحبت کنیم. خیلی دوست داشتم این رقص باسن رو بهم یاد بدی. یه تکون خیلی قشنگه دیگه به کونش داد و گفت اینو میگی؟ بوتی دنس. سخت نیست اصلا. تو هم فکر کنم بدنت آماده باشه واسش. مهدیس هم خیلی خوب بوتی دنس رو انجام میده. توی مهمونی من همرو با اس شیکینگش دیوونه کرده بود. البته اون کونشم پهن و بزرگه و بیشتر توی چشم میاد. –ولی واسه تو یجوریه انگار کل بدنت ثابته و فقط کونت تکون میخوره. –خب تو هم تمرین کنی میتونی انجامش بدی. اما حواست باشه خیلی فشار بیاری میزنه مهره های کمرتو داغون میکنه. کتی به نظر من روی رقص هم وقت بذاری خوبه. هم به تناسب اندامت کمک میکنه و هم بلاخره چندجا بدرد میخوره. ساعت از یازده گذشته بود و آرزو باید میرفت خونه. تا پارکینگ بدرقش کردم. آخرین صحبت ها رو برای فردا باهاش کردم و گفتم خودمم سعی میکنم اونجا باشم. وقتی رفت برگشتم بالا. عجب شبی بود امشب. راستی شروین کسی بیمارستان باهاش نیست. کاش لااقل خودم باهاش میرفتم. با اینکه چند بار مسئول اورژانس که اومده بود گفت مشکلی نیست اما هنوز دلم شور میزد.حتی نمیدونم کدوم بیمارستان بردندش. امیدوارم بدون مشکلی برگرده. حالا کارش خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر میکردیم شد. دیگه الان که ملینا رو گرفتن لنگ رضایت شروینه و میتونه اینجوری بیشتر تحت فشار بذارتش. حروم زاده بی همه چیز. پلیس ها که اومده بودند تازه داشت میگفت کار منو آرزو بوده. خوب شد همونجا فیلم های دوربین رو آوردم بهشون نشون دادم که چجوری منو هل داد و میخواست در بره. حالا وایسا شروین بیاد از بیمارستان. ببین چکارت که نکنیم.
صبح حدودای نه و نیم بود که به پویانفر پیام دادم و گفتم اگر وقت داره برم پیشش. با روی باز قبول کرد. انگار منتظرم بود. همیشه اون میومد پیشم ولی اینبار من باید میرفتم به دیدنش. توی واحدش همه چیز خیلی عادی بود و بجز سه چهار نفر بقیه انگار نه انگار که باید کار میکردند. یکی سرش توی گوشیش بود و یکی با بغل دستیش میگفت و میخندید و یکی داشت با تلفن لاس میزد. کسی حتی ککش هم نگزید که مثلا یه مدیر واحد دیگه اومده توی بخششون و حداقل واسه اینکه وجه خودشون خراب نشه، خودشون رو مشغول به کار نشون بدند. بجز منشی پویانفر که بخاطر تزیق های زیادش شبیه یه ماسک سیلیکونی متحرک شده بود دو نگاه سنگین دو نفر دیگه رو خیلی ملموس میتونستم روی خودم حس کنم. یکی مولایی بود که به محض دیدن من ابروهای خنجری لیفت کردشو بالاتر کشید و یه لبخند مصنوعی مثل کفتار تحویلم داد و اون یکی دوتا چشم سبز مثل مار بود که خیلی سنگین روم افتاده بود و انگار تمام حرکات منو اسکن میکرد. اون نگاه رو خوب میشناختم و قبلا باهاش برخورد داشتم. شاهوردی. مهره مرموز پویانفر. در زدم و وارد شدم. پویانفر به محض ورود من بلند شد از جاش و به استقبالم اومد. در اتاق رو بستم و بعد سلام و احوال پرسی نشستم روی مبل های اداری که مخصوص مهمان ها و جلسات بود. پویانفر هم اومد و درست روبروی من نشست. –خیلی خوش اومدید کتایون خانم. اشکالی نداره که اسم کوچیک. –نه حسام جان راحت باش. اینجا که خودمونیم فقط. اول از همه بگم پوزش میخوام بابت دیشب خیلی شرمنده شدم. –اشکالی نداره. کار واسه همه پیش میاد. –واقعا عذر خواهی میکنم. راستش من دیشب آماده شده بودم بیام اما وقتی میخواستم از خونه برم بیرون متوجه شدم همسایه پایینیمون دعوا کردند و یکیشون زخمی و بیهوش شده بود. واقعا نمیتونستم از کنارش راحت بگذرم. زنگ زدم پلیس و اورژانس و تا بیان و سوال جواب کنند و کلی طول کشید. حتی فرصت نکردم بهت زنگ بزنم. –عجب. خب به هر حال اشکال نداره. به زودی یه وقت دیگه میتونیم همو ببینیم. –خب تعریف کنید چه خبرا؟ -شما بگید کتایون. فکراتون رو کردید؟ -ببین حسام. شرایط ما خیلی خاصه. راستش هم اختلاف سنی که داریم و هم اینکه تو متاهلی. از همه مهمتر من واقعا نمیخوام اتفاقی بیوفته که پرستیژ کاریمون به مشکل بخوره. خنده جذاب روی صورتش فریز شد و با نگاهی که نشون از نگرانی میداد با لحنی که دیگه خوشحال نبود پرسید این یعنی نه؟ بریده بریده و با یکمی عشوه گفتم راستشو بخوای میشه گفت یجورایی همین معنی رو میده. اما یه چیزی که هست من نمیخوام تو بیشتر از این ضربه بخوری. من احساست رو درک میکنم حسام. اما باید به من زمان بدی. دوباره اون حالت شادی به چهرش برگشت و گفت همین بسه برام. من اینو به معنی بله قبول میکنم. –وای نه به این سرعت. یکمی به من زمان بده. بذار بیشتر همدیگه رو بشناسیم و بفهمیم. با همین صحبت ها همینطور وقت طلف میکردم تا درست راس ساعت ده در اتاق پویانفر رو زدند و منشی سیلیکون متحرکش اومد توی اتاق. انقدر لباش رو ژل زده بود که نمیتونست درست حرف بزنه. رسما ریده بود توی قیافش. –آقای دکتر خانم شکور اومدند برای مصاحبه. –الان که خانم من وسط جلسم. دختره سیلیکونی گفت باشه و رفت بیرون در رو بست. –فکر کنم بتونه چند دقیقه منتظر بمونه. –به نظرم بهتره همین سر وقت باهاش مصاحبه کنی. همین اول کار میفهمه که چقدر آدم وقت شناسی هستی و وقت شانسی برات مهمه. با بیمیلی گفت اوکی. فکر میکرد من میرم اما گفتم میتونم منم باشم؟ دوست دارم برخوردت رو با پرسنلت ببینم. لبخند زد و تلفن رو برداشت و به منشیش گفت بگو خانم شکور بیاد داخل.بهترین تعریفی که در مورد آرزو میتونم بکنم همونی که توی اولین دیدارمون به ذهنم رسید. مثل یه طاووس که با وقار خودنمایی میکنه. درست همونطور سنگین و دل ربا. کفش های پاشنه بلند رسمی با شلوار نخی که خیلی شیک مشکی و در عین حال جذب جوری که حجم رون هاش رو کامل نشون میداد با یه مانتوی رسمی مشکی که انگار کاملا فیت تنش بود و حتی ذره ای جای آزاد نداشت. مانتوش از پایین به اندازه چهار انگشت از باسنش پایینتر بود و با اون کفش ها موقع راه رفتن حجم کونش بهتر توی چشم میمومد. اون کونی که دیشب منو با رقصوندن و تکون دادنش جلوم به اورگاسم رسونده بود. با یه مقنعه خیلی مرتب و آرایش جذاب و رسمی. آرزو واقعا زیبا بود و فقط یکمی آرایش میتونست بی اندازه جذابش کنه. فقط یه چیزیش منو متعجب کرده بود و نزدیک بود به خنده بندازه. آرزو یا سوتین نمیبست یا اگر میبست سوتین های ساده استفاده میکرد. توی این مدت هیچوقت ندیدم از سوتین اسفنجی استفاده کنه اما برجستگی سینه هاش نشون میداد که این یه بار رو بخاطر من انجام داده. از نوع نگاه خریدارانه حسام که سرتا پای آرزو رو بررسی میکرد میتونستم گردش خون توی کیرش برای آرزو رو حس کنم. آرزو درست روبروی حسام نشست و من با فاصله یه صندلی اونورتر بودم. بعد سلام و خوش آمد گویی که اول ورود آرزو اتفاق افتاد نوبت به معرفی کردن بود. –خانم شکور خیلی خوش اومدید. بنده پویانفر هستم مدیر بخش بازاریابی و تجارت داخلی هلدینگ و ایشون هم سرکار خانم شریف مدیر بخش تجارت بین الملل شرکت هستند. بعد با لحن خیلی دوستانه و صدای دلبرانه گفت امیدوارم استرس نداشته باشید. آرزو تا اونجا که میتونست صداشو کشید و با لحن خیلی ملوسانه گفت راستش انتظار دوتا مدیر ارشد رو نداشتم. اما خب مشکلی نیست. درخدمتم. پویانفر رزومه آرزو رو ورق زد و شروع کرد به پرسیدن. آرزو هم جواب میداد و تا میتونست سعی میکرد حسام رو مجذوب خودش کنه. موقع صحبت کردن یه پاش رو روی اون یکی پاش انداخت و اینجوری بخاطر کشیدگی پارچه شلوارش و تنگ شدنش حجم عضلات رون و ساقش خیلی بهتر به معرض نمایش در اومد. بی اختیار حسام چند بار نگاهش روی پاهای بی نقص آرزو میرفت و بر میگشت. حسام راجب هر مساله ای خیلی جزئی سوال میکرد. معلوم بود که اصلا تخصص و این چیزا به تخمشم نیست اما عوضش روی بعضی چیزا که انتظار نداشتم خیلی سنگین میپرسید. مثلا گفت شما نوشتید زبان انگلیسی مسلط هستید. میشه بگید مدرکی دارید؟ -آآآ خب هم تافل دارم و هم آیلتس. ولی خب مدارکشو نتونستم بارگذاری کنم و براتون بفرستم. –مشکلی نیست. میتونید راجب سابقه کاریتون به انگلیسی توضیح بدید؟ والا بخش من که مثلا بین الملله اینجوری کسایی که میان رو مصاحبه نمیکنم. بهش نمیخورد انقدر آدم اوسکلی باشه. احتمالا یه منظور خاصی از این قضیه داشت. اما همونطور که انتظار داشتم آرزو بدون مکث و با لهجه خیلی روون حدود پنج دقیقه صحبت کرد و حتی یکبار هم تپق نزد. وای میخواستم پاشم براش دست بزنم. چقدر این دختر خوبه. پویانفر هم کف کرده بود. بین مصاحبه هی گوشیم زنگ میخورد. نگاه کردم س بود. پیش خودم گفتم دو دقیقه دیگه بهش زنگ بزنم اتفاقی نمیوفته. –و سوال آخر. چی بیشتر از همه براتون توی کار مهمه؟ -اگر بخوام راحت بگم بیشتر از همه اینکه راحت باشم. واقعا نیاز دارم توی کار بتونم بدون حاشیه و مسائل پیش پا افتاده و گیرهای الکی کارم رو بکنم. راستش برام فضا مهمه. –از چه نظر؟ -دوست دارم فضای کارم راحت باشه. جوری که با مدیر و همکارام کاملا بتونم راحت و بدون مشکل کارم رو بکنم و اگر مشکلی بود بدون استرس و رودر بایسی باهاتون مطرح کنم. من گفتم خب خانم شکور شما میدونید اینجا یه شرکت نیمه خصوصیه و شرایط ارگان های دولتی رو داره. از چه نظر منظورتونه که میخواید راحت باشید؟ رو بهم با چهره خیلی باز و خندان گفت راستشو بخواید محیط کار قبلی من انقدر آدم های دپرس و بی حالی بودند که روی منم داشتند تاثیر منفی میذاشتند. دوست دارم حس دوستانه داشته باشیم همه باهم تا بتونیم یه تیم ورک خوب داشته باشیم. وقتی تیم ورک رو گفت به پویانفر نگاه کرد و در حالی که به آرومی ناخن انگشت اشارش رو بین دندونهاش قرار داد با مهارت خاصی یه چشمک ریز برای پویانفر زد. وای این حد از اغواگری معرکست. میخواستم بگم لعنتی تو چرا تا الان خودتو برای من رو نکرده بودی. خط لبخند پویانفر تا انتها کشیده شد و رضایت کامل رو توی چهرش میدیدم. از آرزو تشکر کردیم و خدافظی کردیم که بره. وقتی رفت حسام گفت خب به نظرت چطور بود؟ -رزومه خوبی داره و به نظر مسلط میاد. مخصوصا که تحصیلاتشم خوبه و دانشگاه تهران فارق التحصیل شده. –تو بودی استخدامش میکردی؟ -نه. –چرا؟ اینکه میگی خوبه. –میدونی به نظر از اون دخترایی میاد که خیلی حاشیه دارند. اما تو میتونی خوب ازش کار بگیری. حس میکنم نیروی فوق العاده ای میشه. –راستشو بخوای نظر خودمم همینه. –یعنی استخدامش میکنی؟ -وقتی تو تایید میکنی مطمئن میشم از تصمیمم. وای خدا کم مونده بود جیغ بزنم از خوشحالی. خیلی سخت بود خودم رو بی تفاوت نشون بدم. از اتاق اومدم بیرون و بازم س به گوشیم زنگ میزد.
marchobeBlacksss777و سایرین. خیلی ممنون از پیام هاتون farhan8: احسنت دوست گرامیاولا سال نو شما مبارکثانیا یک تبریک ویژه بابت حس مسئولیت پذیری شما که در هر حال متعهد به ادامه دادن داستان هستید چون میدانید مشتاقان و دنبال کنندگان زیادی دارد. کاش قاطبه مسئولین ما این تعهد را از شما بیاموزندثالثا: در قدرت قلم و شیوایی نوشتار و رسایی گفتار شما که پیش از این هم از جانب حقیر هم از جانب سایرین گفته ها گفته شده لذا تبریک مجدد آن فقط تاکیدی است بر موکدات قبلیرابعا: امیدوارم همینطور که داستان شیوایی خاص خود را دارد این ریزپردازیی شما هم ادامه دار باشد به واقع این ریزپردازیهای شما هرچند گاهی باعث کسالت است اما من حیث المجموع فضایی را ایجاد میکند کانه هو خواننده در آن مکان و زمان روایی داستان حضور دارد. لذا تبریک دیگری از این بابت تقدیم میکنم.خامسا: البته چون طبع بنده پذیرای رابطه بی دی اسم ام است لذا هروقت در داستان شما از این رابطه صحبت به میان می ایدلازم و واجب است تشکر دیگری از این باب نیز از شما بنمایم.موفق و موید باشید. خیلی ممنون از شما. واقعا خجالت زده میکنید من رو با این پیامتون. برای بخش آخر صحبت هاتون هم به روی چشم. سعی میکنم بهش نگاه خاصی داشته باشم. polika75: سلام- سال جدید به همه دوستداران و خوانندگان داستان کتایون مبارک باشه. بخصوص به نویسنده عزیز و خستگی ناپذیرمون که در انتهای سال 98 داستان جدیدی رو منتشر کرد.- خیلی خوشحالم که داستان با روند منظم و خوبی داره ادامه پیدا میکنه و از نظر داستانی بهتر هم شده. و اکثر خواننده ها رو مجذوب خودش کرده.- دوست دارم اول از نویسنده ی داستان «حشر عزیز» تشکر کنم و سال جدید رو بهش تبریک بگم و آرزوی سلامتی و بهبودی به خاطر عمل جراحی که هفته ی پیش انجام داده بود بکنم و همچنین آرزو کنم که در سال جدید همونطور که گفتن هم این فصل رو به پایان برسونن و هم ادامه ی داستان رو پی بگیرن و امیدوارم با تشویق و پیگیری جدی دوستان ایشون رو برای ادامه ی داستان کمک بکنیم.- پیشنهادم اینه که هر کسی که این داستان رو میخونه و میخواد که ادامه پیدا کنه. یک پیام هر چند کوتاه حتی در حد دو سه کلمه، تو کامنت های این داستان بنویسه تا با این کار نویسنده عزیزمون رو کمی دلگرم کنیم و یه عیدی خوب در ابتدای سال بهش بدیم.متشکرم خیلی ممنونم و واقعا خوشحالم که با همراهی شما و سایرین داستان به نحو مطلوب تری نسبت به قبل جلو میره. دوستان عزیز تا به اینجا خیلی لطف داشتند و واقعا منو شرمنده کردند. دلگرمی من همینه که عزیزان از داستان لذت ببرند و امیدوارم این لذت مستدام باشه. اگر کامنتی هم گذاشتند واقعا شرمنده میکنند. shinystar: به نظرم دوستان نویسنده تو این اوضاع از بقیه مجاهدین عقب نمونن و با زود به زود آپ کردن قسمتهای جدید به خونه موندن ملت غیور و همیشه در صحنه کمک کنن. واقعیت اینه که منم خیلی دوست دارم این اتفاق بیوفته اما یکمی شرایط بدنیم برای نشستن و نوشتن مساعد نیست و مجبورم با موبایل تایپ کنم. از هفته بعد رفته رفته اگر بهتر شدم سرعت کارم رو بیشتر میکنم که توی روزهای سخت قرنطینه بتونیم بیشتر در خدمت عزیزان باشیم.از تک تکتون ممنونم
قسمت صد و شصت و هشتم: سمینارهمین که از اتاق پویانفر اومدم بیرون گوشیم رو جواب دادم. –بله. س گفت خانم کجایی؟ -جلسه کاری بودم با آقای پویانفر موردی پیش اومده؟ با لحن مشکوک گفت جلسه کاری با پویانفر؟ -خوب میدونید یه موضوعی بود که. –ولش کن سریع بیا واحد باید بریم. منتظرتم. تا اومدم حرف بزنم قطع کرد. بریم؟ کجا بریم؟ احتمالا باز یه برنامه غیر منتظره یا دیدار با اعضای مخفی و پشت پرده سرمایه گذاریمونه. هرچی که هست خیلی از این موضوع پرت نیست. وقتی رسیدم واحد خودم س وسط واحد داشت قدم میزد. منو دید گفت سریع وسائلتو بردار باید بریم ماشین منتظره. نکبت انگار اومده دنبال بچش. کیفم رو برداشتم و به رشیدی گفتم من میرم برمیگردم. س گفت شایدم برنگشتیم. اگر کاری بود وصل کنید به گوشیشون. سوار آسانسور شدیم. با تعجب گفتم کجا داریم میریم که احتمال داره برنگردیم؟ -یه سمینار مشترک بین وزارت صمت و اتاق بازرگانی. –اونو که هفته پیش گفتید ربطی به بخش های شما نداره. –هنوزم میگم اما به کار ما چرا. آسانسور رسید پارکینگ. راننده دکتر کنار تویوتا کمری مدیریت منتظر بود. شرکت ما هشت تا مگان داشت که باهاش مدیران رو جلسات میبردند و دوتا تویوتا کمری که یکیش در اختیار دکتر بود و یکیش هم برای اعضا هیئت مدیره استفاده میشد. س به راننده گفت دکتر کجاست پس؟ همون لحظه صدای باز شدن در آسانسور اومد و دکتر یا همون مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره ازش اومد بیرون. دکتر یه پیر مرد لاغر عینکی و قد کوتاه اما بشدت خوش رو و خوش برخورد بود که برعکس کربلایی اصلا از صحبت باهاش احساس ترس نمیکردم. شبیه این پیرمرد مهربونای مسجدی بود که توی سریال های ایرانی نشون میدن. منو که دید با همون لبخند های همیشگیش گفت خانم شریف شما هم تشریف میارید؟ نمیدونستم چی بگم. س گفت بله. یه بخشی از همایش امروز مربوط به شرکت HSco میشه. گفتم باشند بهتره. دکتر هم مخالفتی نکرد و بعد از تعارف زدن بهم که بشینم جلو خودش با اجازه گرفتن ازم جلو نشست. من و س نشستیم عقب. هرچی به س اشاره میکردم که لااقل بگو اونجا کیو میبینیم و قضیه چیه آروم میگفت صبر کن میگم. انقدر هم دکتر به حرف گرفتمون که اصلا نشد یجوری بهم برسونه. برنامه توی سالن همایش های برج میلاد بود. جو اونجا بشدت امنیتی بود و کلی مامور پلیس و نیروهای حفاظتی اونجا بودند. وارد سالن که شدیم دکتر رفت جلو نشست و منو س یجا اون عقبا نشستیم. مجری برنامه شروع کرد به سخنرانی و تعریف و تمجید از اینو و اون. به س گفتم نمیخوای هنوز بگی واسه چی اینجاییم؟ -امروز صبح اون آقای معاون وزیر بود که رفتیم پیشش. –خب. –گفت حتما بیاید. –نگفت چرا؟ به سمت جلوی سالن اشاره کرد. کنار وزیر صمت یه آقایی بود که باهمه دست میداد و از کنار وزیر صمت تکون نمیخورد. –اون یارو رو میبینی کنار نعمت زاده. –همون کت سورمه ایه؟ -آره. بهم گفت اینم میاد. بهتره خودتون رو بهش نشون بدیم. –چرا؟ -طرف یکی از آشناهای کله گنده هاست. –اینجا که وزیر و کله گنده کم نیست. –نمیگیری. وقتی میگم کله گنده یعنی برو بالاتر از رئیس جمهور. –آهان فهمیدم. خب حالا به ما چه ربطی داره؟ -به اونش خیلی کار نداشته باش. تو فقط بامن هماهنگ باش.همایش تا عصر طول میکشید و همونطور که س گفته بود امروز نمیتونستیم برگردیم. موقع ناهار وقتی همه از سالن همایش اومدیم بیرون س سریع رفت به وزیر چسبید و خودشو از حلقه همراهان و محافظین رد کرد. انگار وزیر میشناختش چون گرم تر از یه آدم معمولی باهاش سلام علیک کرد. البته س هدفش این بود که خودشو به اون یارو که میگفت به بالا وصله بچسبونه. هنوزم نمیفهمیدم به این یارو چه ربطی داره آخه؟ امان از این سیستم کثیف مافیایی که واسه هرکاری دم هزار نفر رو ببینی. همین چیزا رو میبینم بیشتر راغب میشم که زودتر از ایران برم. س اون یارو رو بلاخره تونست یجا تنها گیر بیاره و در حد چند دقیقه باهاش صحبت کنه. بعد به منم اشاره کرد که بیام نزدیک. رفتم نزدیک و با اون یارو سلام علیک کردم. س منو یه معرفی اجمالی کرد و بعدش چند جمله ای در گوشی حرف زدند. آخر س گفت پس حاجی اوکیه دیگه. طرف گفت حالا ببینیم چی میشه. اجازه بده بهت خبر میدم. اینو گفت و ازمون جدا شد. به س گفتم نمیخوای بگید چی شده؟ -ای بابا صبر داشته باش. دیدی که گفت بهم خبر میده. س خیلی واضح ذوق داشت و یجورایی استرس. انگار منتظر یه خبر خوب بود. اینکه به من چیزی نمیگفت داشت حسابی کفریم میکرد. توی جمعیت یهو چشمم خورد به یه نفر با موهای جو گندمی که توی یه کت و شلوار خیلی شیک و مشخصا گرون قیمت داشت پشت به من با چند نفر صحبت میکرد. به نظر میرسید سلبریتی یا آدم مشهوری بود چون خیلی ها باهاش سلفی میگرفتند. گفتم احتمالا خواننده ای یا مجری یا شخص مهمیه. برگشتیم سالن همایش. یه آخوند داشت یسری کسشعر میگفت پشت میکروفن و معلوم بود اکثرا اصلا حواسشون نیست به حرفاش. منم از فرصت استفاده کردم و به آرزو پیام دادم. –سلام عزیزم. چطوری؟ مرسی بابت امروز. عالی بودی. یکی دو دقیقه بعد جواب داد قربونت برم کتی جون. دیگه هر کاری میتونستم کردم که توجهش جلب بشه. نگفت استخدامم میکنه یا نه؟ -چرا. حتما استخدامی. خیلی ازت خوشش اومده. تمام مدت مصاحبه نوع نگاهش معلوم بود میخوادت. –اونو که فهمیدم. ولی لامصب خیلی خوبه. نمیدونم چجوری تا الان جلوش دووم آوردی. –آره عزیزم گفته بودم که. اگر نمیشناختمش احتمالا تا الان باهاش سکس کرده بودم. –اونجوری که تو ازش بد میگفتی فکر میکردم خیلی باید آدم لاشی و هیزی باشه. اصلا انتظار نداشتم اینجوری برخورد کنه. –لاشی و هیز که هست اما خوب بلده چجوری نقش بازی کنه. –کتی یه سوال بپرسم؟ -جونم. –بدنشم دیدی؟ -وای آرزو هنوز هیچی نشده دست و پات شل شد؟ -نه همینجوری پرسیدم. اصلا چه اشکال داره با اطلاعات کامل برم توی کارش؟ یه استیکر خنده فرستادم. –ها ها شوخی کردم. آره هم بدنشو هم کیرشو. خیلی خوبه. یه عکس برام فرستاد از یه پسر خیلی خوشگل با پوست سفید و بدن خشک و ورزید و کیر خوابیده نزدیک بیست سانت. –اینجوریه؟ همون لحظه س برگشت سمتم یه چیزی بگه سریع گوشی رو برگردوندم. وای خدا نکنه گوشیم رو دیده باشه. انقدر هول شدم که اصلا نفهمیدم چی گفت. دوباره به آرزو پیام دادم. –ای دهنت سرویس نزدیک بود پاک آبروم بره. یه استیکر خنده بلند فرستاد و گفت کسی دید؟ -نزدیک بود. –خب جواب منو ندادی. –آرزو نکنه جدی جدی میخوای بهش بدی؟ -خودت گفتی توی این مورد آتش به اختیارم. –وای خدای من فکر کنم باید یه برنامه بریزم تورو از دستش نجات بدم. –جوووون. بذار من غرق بشم. بگو دیگه کتی مثل این عکسه بود؟ –فکر کنم آره. –پس باید خیلی خوش سکس باشه لعنتی. میدونستم آرزو داره شوخی میکنه و کسشعر میگه چون هیچوقت اینجوری هَول بازی در نمیاورد. منم واسه همین ادامه حرفشو گرفتم و گفتم اووف باید ببینی چجوری با اون کیر خوشگل درازش میکنه. از اون کیر سفیدای نازه که دوست داری از دم سوراخ کون تا سرشو حسابی بخوری. یه عکس کیر سفید و دراز برام فرستاد و پشت سرش چندتا گیف سکسی بلوجاب. ای دهنت سرویس آرزو. آخه الان وسط این همایش؟ -آخ کتی. حسابی خیسم کردی. دلم میخواد زودتر باهاش سکس کنم و اون کیر خوشگلشو بخورم. –فکر کنم انقدر حشری شدی که حاضر باشی توی شرکت هم بهش بدی. –وای نگو عاشق سکس پر ریسکم. دوست دارم بشینم زیر میزش براش ساک بزنم در حالی که کسی منو نبینه. آخ کی بشه باهاش تری سام کنیم. –پای منو پیش نکش تو خودت هَولشی نه من. –باشه پس اگر موقعیتش بود و نذاشتم بیای بعدا از دستم دلگیر نشیا. –گفتی توی محل کارت سکس داشتی درسته؟ -آره. انقدر حال میده که نگو. کلا سکس پر استرس یه مزه دیگه داره. -آخ آره عزیزم میدونم. –میدونی؟ تجربه کردی؟ -نه منظورم اینه که میتونم بفهمم. –راستشو بگو. با کی؟ -حالا. –بگو دیگه لوس. –نمیگم. –باشه. به زودی کارت به من میوفته. -ای تو روحت آرزو. داری اذیتم میکنی. -اوکی نمیخواد بگی کی بود. حداقل تعریف که میتونی بکنی. –خب چیشو بگم؟ -همه چیشو. سایز کیرشو. نوع سکسشو. –کی گفتم مرد بوده؟ -عه پس لز کردی. فهمیدم چی شد. خب میدونستم آرزو واقعا فهمید کیه. بلاخره یه روزی میفهمید که بین و منو مریم یه چیزی بیشتر از دوستی معمولی و کاری بوده که انقدر براش به آب و آتیش میزنم. –لازم شد یبار باهم لز کنیم توی شرکت. –دیوونه چجوری؟ -وای فکر کن من زیر میزت بشینم و تو کارهات رو بکنی و کستو بخورم. –اونجوری من کارام رو نمیتونم بکنم که. –کتی خیلی حال میده. تو اون شرکته که بودیم یکی از همکارامون یه پسر ریزه میزه بود که ماد فاکر خود جوردی ال نینو بود. –کی؟ -یه پورن استار سن پایینه. عکسشو فرستاد. –قشنگ مثل این قد کوتاه و لاغر اما خوش کیر. بچه شهرستان بود اما خیلی دخترا رو با کیرش دیوونه کرده بود. بعدا فهمیدیم یه شوگر مامی سی و خورده ای ساله پیدا کرده بود که حسابی واسش هزینه میکرد. وای یه بار باهاش توی واحد داشتم سکس میکردم. همه رفته بودند. یهو فهمیدم یکی از همکارای مردم که اون موقع هنوز باهاش سکس نکرده بودم پیداش شد. منم مانتو تنم بود اما پایین تنم کامل لخت. سریع نشستم پشت میزم و اون پسره هم رفت زیر میز من. اون مرده هم اومد و فاز فک زدنش گرفت. یهو حس کردم لعنتی داره از زیر باکسم ور میره. اولش میخواستم نذارم اما مادفاکر شیطون تر از این حرفا بود. خودمم خوشم اومده بود که مخفیانه بذارم کسم رو بخوره و منم خیلی عادی بایکی اینجوری حرف بزنم. وای بدجوری حالم رو آرزو خراب کرد. قشنگ شورتم خیس شده بود. اونم وسط یه همچین همایشی که یه آخوند داشت یه مشت کسشعر مذهبی میگفت. نوشتم مادفاکر بسه. کسم رو خیس کردی. برام نوشت جون عزیزم. واسش یه عکس از آخونده گرفتم و گفتم ببین توی چه وضعیتی حشریم کردی. کلی استیکر فرستاد و گفت وای خدا پاره شدم از خنده. چرا نمیگی کجایی خب. یکمی دیگه حرف زدیم و آخرش پرسید احتمالا از کی باید بیام؟ -فردا زنگ میزنن بهت که بیای برای تست های روانشاسی و مهارت کاری. فکر کنم دیگه نهایتا از شنبه شروع به کار میکنی. –خب کتی من دیگه مزاحمت نشم. از سخنان گوهر بار حاج آقا بهره مند شو. با یه استیکر خنده الکی گفتم باشه. مواظب خودت باش عزیز. خیلی لطف کردی امروز اومدی. –دیگه قرار نیست هزار بار تشکر کنی. –باشه فدات شم. خیلی حالم خراب نشده بود اما نیاز داشتم برم دستشویی. خیسی کسم رو قشنگ توی شورت حس میکردم. وقتی از دستشویی برگشتم مجری برنامه گفت جناب آقای دکتر راشدی رو تشویق کنید که بیان بالا. از اون فاصله درست چهرش رو نمیدیدم اما توی ال اس دی ها که تصویر بزرگش رو پخش کردند تازه فهمیدم کیه. وای همونیه که توی دیزین دیدمش. با این تفاوت که ریش هاشو زده بود و موهاش هم مرتب تر بود. یادم افتاد که آرزو هم گفته بود اسمش راشدیه. انصافا خیلی پر بود و تمام صحبت هایی که میکرد مربوط به علم روز تجارت و مدل های کسب و کار بود. توی گوگل راجبش سرچ کردم. واو جدی جدی هم کم کسی نیست. هر عکسی که ازش میدیدم بیشتر منو یاد یه نفر مینداخت که نمیدونم چرا یادم نمیاد کجا دیده بودمش. دیگه کم کم داشتم مطمئن میشدم این بابا رو من یجا قبل تر از پیست دیزین دیدم اما کجا نمیدونم. فقط یادمه که یجای شلوغ بوده. حتما سمیناری چیزی. حالا خیلی هم مهم نیست. حدودای ساعت چهار اینا بود که برای هوا خوری چند دقیقه برنامه رو تعطیل کردند. چند بار میخواستم به س بگم بذار من برگردم کلی کار دارم اما نمیشد. یکی از شرکت بهم زنگ زد. –بله؟ -خانم شریف خوبی؟ -سلام بهادری جان. خوبی؟ چه خبرا؟ -هیچی خبر خاصی نیست. میخواستم بگم خانم ستاری بیلان 95 رو فرستاده. –همونطور که ازش انتظار میرفت. –بله. خودم توی اتوماسیون بفرستم برای بالا یا وایسم شما بیای.–نه بفرستش. من معلوم نیست کی برگردم شرکت. بعدشم فردا ساعت 9 باید اینو ارائه بدیم فرصت نمیشه دیگه. –آهان پس اوکیه دیگه نیاز به چک دوباره نداره به نظرتون؟ -خانم بهادری فکر کنم یادت رفته دفعه پیش با همین به اصطلاح چکینگ چه آبرویی از من بردی. نخیرم نیازی نداره. اگر خانم ستاری فرستاده مطمئنم درسته. انتظار داشتم ناراحت بشه اما با لحنی معمولی گفت اوکی فقط میخواستم ازتون کسب تکلیف کنم. همین الان میفرستم. به جز ایمیلهای داخلی و خارجی ما توی شرکت یه سامانه اتوماسیونی داریم که گزارش ها و نامه های محرمانه رو توی اون میفرستادیم. توی هر واحدی هم دسترسی اون فقط با مدیر و یکی از نفرات جایگزین بود. از اونجا که بهادری رو جانشین خودم معرفی کرده بودم دسترسی سامانه رو بهش داده بودم. بلاخره سمینار حدودای شش اینطورا بود که تموم شد. موقع بیرون اومدن دکترمون تونست دکتر راشدی رو تنها پیدا کنه و راجب یه قرار ملاقات توی شرکت باهاش صحبت میکرد. اصلا راغب نبودم اینجا منو ببینه. چون احتمالا یادش مونده بود که همین چند روز پیش توی کمپ دیزین بودم. البته اگر یادش بیاد. بلاخره سمینار تموم شد و برگشتیم. باید یه سر به کارام میزدم. از صبح که اومدم فرصت نکردم به هیچ کدوم کارام برسم. اومدم بالا. وای اینجارو ببین. نزدیک هفتادتا ایمیل اومده. بر اساس فرستنده و اولویت زمانی مرتبش کردم که اول اونا رو جواب بدم. هنوز ده تاشو بررسی نکرده بودم که س زنگ زد و گفت بیام بالا. خب فکر کنم وقتش شده بود که برام توضیح بده امروز برای چی رفتیم اونجا و قضیه چی بوده. وقتی رفتم بالا تقریبا هیچ کی توی شرکت نبود و فقط چراغ اتاق س روشن بود. رفتم داخل. س با خوشحالی و ذوق خاصی گفت بگو چی شد؟ -احتمالا کارمون اوکی شده درسته؟ -آره اما میدونی چجوری؟ -نه. –بذار اینطوری بگم که تا دو روز پیش بالای پنجاه درصد احتمال اینکه نتونیم بریم بود. قبلا هم بهت گفته بودم که معاون وزیر گفت کنسلش کنید. –بله گفته بودید. –این یارو که امروز دیدم همه چیز رو برامون اوکی کرد. –چجوری؟ -دیگه گفتم بهت یارو به بالا وصله. –خب این یعنی؟ -یعنی اینکه چمدون هاتو ببند و کارهات رو زودتر بکن. شش بهمن میریم پاریس. –انقدر جلو افتاد؟ مگه قرار نبود شش فوریه جلسه برگذار بشه. –اون جلسه یه چیز دیگست که بهتره منو تو اونجا نباشیم. راستشو بخوای یکاری کردم که حتی دکتر رو هم نبرند. قراردادمون رو نماینده وزارت امضاء میکنه. –پس با این حساب. –با این حساب ما میریم سهممون رو بگیریم. پولت رو حاضر کن شریف. دو هفته دیگه باید بریم. خوشحال شدم. بلاخره داره کارمون انجام میشه و کلی پولدار میشیم. دلم میخواست یجوری از س تشکر کنم. هرچند هنوزم نمیدونم چرا منو انتخاب کرده در حالی که اونقدر آدم هستند که این رانتو بهشون بده و در ازاش کلی چیز دیگه بگیره. اما خب به هر حال این خیر رو به من رسونده. –آقای س خیلی ازت ممنونم. از وقتی اومدی خیلی هوای منو داشتید و بابت این قضیه واقعا لطف بزرگی بوده بهم. –خواهش میکنم. توی شرکت که من کاری نکردم و هرچی بوده بخاطر خودت و کار عالیت بوده. اون یکی هم چون لیاقتشو داشتی. با لحن خیلی دوستانه ای حرف میزد. اما نمیدونم چرا نمیتونم بهش اعتماد کنم. ولی انقدر خوشحال بودم که اصلا برام اهمیتی نداشت که چی میخواد بشه. وای خدا خیلی نمونده. برگشتم پایین. اومدم بشین پشت سیستمم اما گفتم گور بابای کار. بسه دیگه. الان فقط وقت کیف کردنه. امشب باید جشن بگیریم. با دخترا میریم کافه ژانت توی داراباد و کلی خوش میگذرونیم. اصلا دلم میخواد یه اورجی دیوونه کننده داشته باشم. وای به مهدیس بگم بگه دوستاش بیان. نه به آرزو میگم. دوستای اون بیشتر حال میدن. با سرخوشی کامل وسائلم رو جمع کردم و رفتم خونه.امروز به کل شروین رو یادم رفته بود. بهش زنگ زدم. –سلام چطوری شروین جان. –سلام کتایون خانم. خوبید شما. –مرسی عزیزم بهتری؟ -آره. امروز از بیمارستان مرخص شدم. –عه پس خونه ای الان. –نه اومدم خونه مامان بابام. یه لحظه گوشی مامانم میخواد باهاتون صحبت کنه. گوشی رو داد به مادرش. بیچاره پیرزن از شدت خوشحالی بغض داشت. یه بند ازم تشکر میکرد و میگفت شما جون پسر منو نجات دادید. کلی دعام کرد و قربون صدقم رفت و آخرش گفت تا آخر عمر حاضرم کنیزیتون رو بکنم. منم با کلی تعارف و اختیار دارید و کاری نکردم و این حرفا جوابشو دادم. بعد دوباره شروین گوشی رو گرفت. –خب تعریف کن ببینم ملینا رو چیکار کردی؟ -فکر کن کتایون خانم به خونمون زنگ زد و کلی التماس که بیام رضایت بدم. –شروین خر نشی بریا. الان دیگه وقتشه کارشو یه سره کنی. –میدونم کتایون خانم. –به نظرم فردا برو بهش بگو فقط تحت یه شرایط رضایت میدم اونم اینکه خونم رو بهم برگردونی وگرنه نه تنها رضایت نمیدم بلکه به خانی هم میگم بیاد اینجا سراغت. تا میتونی بهش فشار بیار. –حتما. –آفرین پسر. ببینم میتونی همین دوسه روزه خونتو ازش پس بگیری یا نه. –کتایون خانم. –جانم. –من خیلی مدیونتونم. شما هم خونمو رو نجات دادید هم جونمو. –دیگه این حرفارو نزن. خودت خواستی که خونتو پس بگیری. دیگه هم به چیزای منفی گذشته فکر نکن. هروقت اوکی شدی بیا یه سر ببینمت. –چشم. آخ خدارو شکر اینم حل شد. حالا فکر کنم بشه یه کاری کرد شروین خونشو بهم بفروشه. صد در صد. کافیه لب تر کنم. خب دیگه بلاخره صاحب کل ساختمونم میشم.توی پارکینگ یه بی ام و سورمه ای خیلی شیک هم پارک بود. آخ جون آرتمیس هم خونست. با کلی ذوق و شوق وارد خونه شدم. -دخترا. کجایید؟ زود باشید حاضر شید که امشب میخوایم بترکونیم. مهدیس از اتاقش اومد بیرون. -سلام مامان. چقدر خوشحالی امروز. -آخ آره عزیزم. میخوایم امشب جشن بگیریم. -مگه چی شده؟ -سفر پاریسم اوکی شد. دو هفته دیگه میرم. -عه؟ خب پس لازم شد که حتما سور بدی. -آرتمیس کجاست؟ آرتمیس از اتاق مهدیس اومد بیرون. خیلی سر حال به نظر نمیرسید. -سلام کتی. -وا؟ این چه قیافه ایه؟ بیا بغلم ببینم چرا اینجوری بقت کردی. اومد خودشو انداخت توی بغلم. محکم بغلش کردم و بوسیدمش. خیلی از بغل کردنش حس خوبی میگرم. انگار که یه نوزاد رو بغل میکنم. -خب بچه ها آماده شید بریم. آرتمیس گفت کجا میخوای بریم؟ -میریم کافه ژانت. مهدیس گفت آخ جون. هوس استیک هاشو کرده بودم. مامان میگم یه شیشه شراب هم ببریم بیشتر بهمون خوش بگذره. -آره آره فکر خوبیه. معمولا عادت داشتم از بیرون که میام گوشیم رو روی اوپن آشپزخونه بذارم. دخترا رفتند توی اتاق و در رو بستند. میخواستم برم توی اتاقم و آماده بشم که گوشیم زنگ خورد. وقتی خواستم جواب بدم قطع شد. شماره یکی مربوط به کار بود. ولش کن بعدا زنگ زد جوابشو میدم. از جلوی اتاق مهدیس میخواستم رد بشم ناخودآگاه به گوشم خورد که مهدیس میگه بس کن دیگه آرتمیس. دیشب هرچی بود تموم شد دیگه. فضولیم گل کرد که دیشب چی شده مگه؟ گوشم رو چسبوندم به در که بشنوم چی میگن. آرتمیس گفت مهدیس اصلا حس خوبی از اینکار ندارم. -اوه حالا همچین میگی انگار چی شده؟ تو چته از صبح که بیدار شدی همش بخاطر دیشب فاز تو مخی و دپ برداشتی؟ ای خدا این مهدیس نمیذاره یه لحظه خوشحالیم بمونه. معلوم نیست چه غلطی کردند باز. میخواستم برم داخل و باهاشون صحبت کنم اما گفتم بذار ببینم خودشون میان بگن یا نه. حاضر شدیم که بریم. مهدیس که مثل همیشه لباساش باز بود و یه مانتوی جلو باز با یه تاپ تنگ پوشیده بود با ساپورت و بوت و آرتمیس هم یه کاپشن بلند سفید و خیلی شیک. منم با تیپی که دیشب میخواستم برم پیش پویانفر بودم. بازم قرار شد با ماشین آرتمیس بریم. آرتمیس گفت مهدیس تو بشین رانندگی کن. مهدیس گفت کون گشاد مگه رانندتم؟ من گفتم چرا خودت نمیشینی؟ -آخه خیلی حس و حال رانندگی ندارم. به اینم زیاد مسلط نیستم میترسم بزنم یه جاشو. آخه اینو بابام تازه گرفته حواسش نبود پیچوندم آوردمش. -اوه پس اینجوری که مهدیس اصلا نباید بشینه. مهدیس گفت خب پس بیا خودت بشین مامان جان. ما که کس دستیم. خندیدم و گفتم منظورم این نبود. نمیخواستم واقعا قبول کنم اما نه مهدیس زیر بار رفت و نه آرتمیس که ماشین جدید ارژنگ رو برونه. خودم نشستم. واقعا چه ماشینی بود. آدم تازه توی همچین ماشین هایی از رانندگی لذت میبره. هیچ وقت به مدل ماشین ها توجه نمیکردم اما این یکی خیلی نظرم رو جلب کرد. پشتش نوشته بود 740Li. پولم رو که گرفتم حتما یه ماشین دیگه میخرم. دوست دارم یه ماشین خیلی شیک و خاص باشه. مثل پورشه. شایدم مازراتی. اصلا شاید از این بی ام و جدیدا گرفتم که خیلی اسپورته. یه بار مهدیس میگفت نزدیک دو میلیارد پولشه. نه دیگه این یکی خیلی گرونه. زیادم با ماشین های اسپورت حال نمیکنم. بیشتر شاسی بلند دوست دارم. همون پورشه بهتره. آرتمیس جلو نشسته بود و مهدیس عقب. هنوز توی خودش بود و خیلی از ذوق و شوقی که وقتی پیش من بود از خودش نشون نمیداد. وقتش شده بود که سر صحبت رو باز کنم باهاش. -نگفتی چرا انقدر تو خودتی خوشگلم. -چیزیم نیست کتی. -الکی نگو عزیزم من دیگه میفهمم. مهدیس گفت ولش کن مامان پریود شده. -واقعا پریود شدی انقدر ناراحتی؟ دفعه اولت که نیست. -نه مامان. اصلا ولش کن. یدونه به آرتمیس زد که یکم بخند. رفتیم کافه. اینبار دیگه اون پسره نبود و بجاش همون پیرمردی که دم در بود ازمون پذیرایی کرد. شیشه شراب خودمون رو هم برامون سرو کرد. -بچه ها میگم نظرتون چیه بعد اینجا دورهمی بگیریم. مهدیس گفت باکی؟ -همین دوستاتون دیگه. فرزاد اینا. آرتمیس یهو گفت حالا چرا فرزاد؟ -من فکر کردم دوستتونه. باهاش راحت ترید. منم تاحالا ندیدمش دلم میخواد ببینم کیه که انقدر باهاش وقت میذارید. مهدیس گفت حالا فرزاد هم نشد بقیه هستند. آرتمیس گفت کتی من اصلا حس و حالشو ندارم. -حوصله فرزاد رو نداری یا دورهمی رو؟ -نه کلا حس و حال ندارم. مهدیس گفت مامان بیخیال این شو دیگه. میبینی که خودشو عن کرده واسمون. آرتمیس یه نگاه عصبی تند به مهدیس کرد. نه اینجوری نمیشه. شاممون رو خوردیم و برگشت هم خودم نشستم پشت فرمون. مهدیس میگفت بریم یکم دوردور کنیم خوش بگذرونیم. من گفتم اصلا توی حس و حال دور دور نیستم. بعدشم هرچی به تورمون میخوره کیری در میاد. -عه خب پس چکار کنیم حالا؟ -بریم خونه. -این همه مارو کشوندی بیرون که انقدر زود برگردیم؟ -خونه بیشتر خوش میگذره. زنگ بزن دوستات بیان دیگه. آرتمیس گفت نه کتی. نگه داشتم و رو به جفتشون گفتم چی شده؟ مهدیس گفت چیزی نیست مامان. خیلی دیگه باهاشون حال نمیکنیم. یعنی آرتمیس حال نمیکنه. -دیشب خونشون بودید دورهمی. یهویی چی شده که رابطتتون خراب شد؟ جفتشون ساکت شدند. -نمیخواید یکیتون بگید قضیه چیه؟ مهدیس منو تو چیزی رو از هم پنهون میکنیم؟ -مامان بذار بعد بهت میگم. یهو آرتمیس برگشت با تندی گفت مهدیس یه کلمه حرف بزنی دیگه نه من نه تو. بخدا دیگه اسمتو هیچ وقت نمیارم. مهدیس شونه هاشو بالا انداخت و خیلی ریلکس گفت چیکار کنم دیگه. دست آرتمیس رو گرفتم و نوازش کردم. -خوشگل من نمیدونم چی شده که انقدر ناراحتت کرده. اما اگر دوست داری به من بگو. شاید بتونم کمکت کنم. یهو مهدیس گفت اه آرتمیس بگو خودتو خلاص کن دیگه. هیچی مامان دیشب. آرتمیس یه جیغ آروم زد نه. -وای نمیدونم چی شده که انقدر مخفیش میکنید. خب اگر دوست نداری نگو. اما حق نداری اینجوری توی قیافه بری. به سمت خونه راه افتادم. تا خونه سکوت حکم فرما بود بینمون. وقتی رسیدیم آرتمیس آخر سکوت رو شکست و گفت کتی تو اصلا از دست مهدیس ناراحت نمیشی؟ -خب ناراحت که میشم اما بستگی داره به کاری کرده باشه. -خوش بحالت مهدیس. آنا اگر بفهمه منو جرواجر میکنه. مهدیس گفت بس کن دیگه توهم. هیچکسی قرار نیست بفهمه. فرزاد هم جون مادرشو قسم خورد به کسی نمیگه. هم اون هم بقیه بچه ها. آرتمیس با حرص خیلی بامزه گفت اون مادر جنده هرچی میشه از جون ننه باباش مایه میذاره. کم با این دروغها و قسم هاش در اینو اون نمالیده. آرتمیس وقتی حرصی میشد خیلی صداش بامزه تر میشد. مثل جغجغه میموند. نمیتونستم نخندم اما خودم رو کنترل کردم. -مهدیس کدوم قضیه؟ آرتمیس اومد باز چیزی بگه مهدیس گفت مامانم از خودمونه. هرچی میشه بهش میگم. حالا میخوای ناراحت شی یا نشی به تخم چپ پسر نداشتم. مامان ما دیروز از بعد از ظهر خونه فرزاد بودیم. من و آرتمیس بودیم و فرزاد و دو سه تا از دوستامون. باهم دیگه بازی جرات حقیقت میکردیم اما اینبار خیلی دیوونه بازی بود. مثلا به همین فرزاد که افتاد مجبورش کردیم با تاپ و مینی ژوب و آرایش بره توی خیابون و باید یه ساعت با اون وضعیت توی خیابون راه مچرخید. وای نمیدونی مامان چقدر خندیدیم. گفتم خب شما چیکار کردید؟ -صبر کن میگم حالا. دور آخر به آرتمیس افتاد و فرزاد خان مادر جنده گفت باید بری توی خیابون وایسی یکی سوارت کنه باهاش بری خونشون. آرتمیس گفت اینجوری نه. باید ازش در ازای سکس پول میگرفتیم. دیگه حسابی مغزم داغ کرد. با عصبانیت گفتم اینکار رو کردید؟ آرتمیس با ناراحتی گفت آره. سعی کردم به خودم مسلط باشم عصبانی نشم. -وای خدای من این دیگه چه کاریه شما دوتا کردید؟ میدونید به این کار میگن چی؟ یعنی شما دوتا رسما دیشب جندگی کردید. مهدیس گفت مامان فقط جنبه فان داشت. -تو سرت بخوره جنبه فانش. رفتی به یکی دادی پول گرفتی بعد میگی جنبه فان داشته؟ اگر آرتمیس نبود یه دعوای حسابی با مهدیس میکردم. دیدم آرتمیس ناراحتیش بیشتر شد. کم مونده بود گریش بگیره. یکی نیست به این مهدیس بگه تو چرا اصلا فکر نمیکنی. واقعا عقل توی اون کلت نیست؟ گفتم حالا مهدیس من بعدا با تو صحبت میکنم. اما به طرز عجیبی مهدیس عین خیالشم نبود که چه کاری کرده. گفتم آرتمیس تو چجوری زیر بارش رفتی؟ -کتی مجبور بودم. آخه همه بچه ها هرکاری گفتیم کرد. -اونا هم احمقند. اگر میگفتن خودتو از پنجره پرت کن پایین باید میکردی؟ مهدیس گفت مامان. این همینجوری ناراحته تو هی بدترش میکنی. گفتم بایدم باشه. نمیدونم تو چرا عین خیالتم نیست. -خب حالا مگه چی شده؟ فکر کن اصلا با یکی از دوستام بودم. مگه فرقی میکنه؟ -وای تو دیگه خیلی هرزگی رو از حد گذروندی. مهدیس اومد چیزی بگه گفتم دیگه نمیخوام چیزی بشنوم. بلند شدم و یه گیلاس پر شراب برای خودم ریختم و رفتم توی اتاقم. این مهدیس یکارایی میکنه که آدم نمیدونی باهاش چیکار کنه؟ کاش لااقل پول نمیگرفتند. خیلی حس بدی بهم دست داده بود. توی اتاقم قدم میزدم و سعی میکردم خودمو آروم کنم. از توی حال شنیدم که مهدیس میگفت چت شد آرتمیس؟ بابا بیخیال چرا گریه میکنی؟ از اتاق اومدم بیرون. آرتمیس بی صدا اشک میریخت. کل صورتش خیس شده بود. منو که دید سریع اشکاشو پاک کرد. مهدیس و آرتمیس بهم خیره شده بودند و انگار منتظر بودند یه دور دیگه دعواشون کنم. -بچه ها باید خیلی جدی باهم صحبت کنیم. باید قبل هرکاری به عواقبش فکر کنید. اینجوری بخواید بخاطر بازی های احمقانه و بچگانه تن به هرچیزی بدید دچار بد دردسری میشید. مهدیس خودت میدونی که من هیچ وقت بخاطر کارایی که کردی تورو بازخواست نکردم و به روت هم نمیارم. اما خودت بهتر میدونی وقتی از عواقب کار حرف میزنم یعنی چی. قیافه مهدیس رفت توی هم و حالا نوبت اون بود حسابی ناراحت بشه. بلند شد و گفت آره مامان حق با توئه. من یه احمقم که همیشه گند میزنم. بلند شد بره توی اتاقش. -کجا میری؟ هنوز حرفم تموم نشده. -نمیخواد میدونم دیگه چی میخوای بگی. گفتم که من یه جنده احمقم. رفتم سمتش و دستش رو گرفتم. -وایسا ببینم. با ناراحتی گفت باید حتما دوباره به روم میاوردی و یادم مینداختی اون دوره رو؟ رفت توی اتاق. آرتمیس هم بلند شد و صورتش رو بشوره. فکر کنم زیاده روی کردم. هرچند لازم بود به مهدیس یه تلنگر بزنم که چه بلایی سر خودش آورده بود و نزدیک بود جونش رو از دست بده. در زدم و بدون اینکه اجازه بگیرم رفتم تو اتاق. مهدیس پتو رو کشیده بود روی سرش و از صدای فخ فخی که از زیر پتو میومد معلوم بود گریه میکنه. نشستم روی تخت و نوازشش کردم. -مهدیس عزیزم؟ با صدای بغض آلود گفت مامان برو بیرون نمیخوام صحبت کنم باهات. به زور پتو رو از روش کشیدم. -پاشو ببینم خوشگلم. روش خوابیدم و بغلش کردم. آروم دم گوشش گفتم عزیز دلم ببخشید. خیلی عصبانی شدم یهو. -بیخیال مامان. حرفی که نباید میزدی رو زدی. -به زور بلندش کردم و سرشو به خودم چسبوندم. اولش یکم مقاومت کرد اما بعدش خودشو ول کرد. سرشو نوازش کردم. -مهدیس میدونی که هیچ وقت دلم نمیاد ناراحتت کنم. گفتم ببخشید دیگه. باشه قربونت برم؟ -مامان اصلا حوصله ندارم. آرتمیس در حالی که آماده شده بود در اتاق رو زد و گفت کتی من دارم میرم. -کجا؟ -برم خونه دیگه. بلند شدم و دستشو گرفتم و نشوندمش روی تخت کنار مهدیس. -نخیرم امشب هیچکی جایی نمیره. نشستم بینشون و جفتشونو باهم بغل کردم. -عزیزای دلم من فقط بخاطر خودتون ناراحت شدم. وگرنه من که خیلی هم خوشحال میشم میبینم انقدر خوب میتونید از زندگیتون لذت ببرید و خوش بگذرونید. میبینی هیچوقت مهدیس رو محدود نمیکنم. اما این یه کار واقعا اشتباه بود. آرتمیس با ناراحتی گفت میدونم کتی. مهدیس گفت ببخشید دیگه. گوه خوردم. خوبه؟ -نخیرم. جفتتون لباساتون رو عوض کنید بیاید بیرون باهاتون کار دارم. تا دو دقیقه دیگه این قیافه ها رو نبینما. از اتاق اومدم بیرون و بچه ها بعد لباس عوض کردن اومدن بیرون. مهدیس رفت صورتشو شست. -خب بچه ها هرچی بود تموم شد و یه ماجراجویی خاص بود که انجام دادید. اما هنوز نفهیدم آخرش چی شد. آرتمیس گفت ول کن دیگه کتی. یه کار احمقانه کردیم دیشب همین. -عزیزم من نمیخوام قضاوتت کنم. مهدیس گفت پس واسه چی دنبال بقیه داستانی؟ -خب نمیخواید اون فیلم رو به منم نشون بدید؟ آرتمیس با تعجب و چشمای گرد شده بهم نگاه می کرد. مهدیس گفت مامان تو از کجا میدونی؟ -از اونجا که تو هرکاری میکنی فیلمشو میگری. مهدیس و آرتمیس بهم نگاه کردند و بعد مهدیس گفت خب آره. -خب نمیخوای نشونم بدی؟ آرتمیس گفت مگه پاکش نکردی مهدیس؟ -ام راستشو بگم نه هنوز. آرتمیس دیگه قاطی کرده بود. -مهدیس مگه نگفتم پاکش کن؟ من گفتم اگر نکردی بذار ببینیمش. بعد پاکش میکنی. -آخه کتی ببین کاراشو. نمیگه یهو اگر دست کسی بیوفته من چه خاکی توی سرم کنم؟ -این انقدر ازم فیلم داره که اگر گوششی دست کسی بیوفته باید جمع کنم برم یه جایی که هیچ کسی منو نشناسه. آرتمیس گفت به شرطی که بعدش فیلمای تورو هم ببینیم. -چی بگم. من که چیزی ندارم ازت پنهون کنم.مهدیس فیلم دیشب رو ریخت روی فلش و بعد زد به تلویزیون. فیلم شروع شد. فیلم جوری بود که انگار مخفیانه گرفته شده بود. آرتمیس و مهدیس کنار خیابون وایساده بودند و آرتمیس هی غر میزد ببین منو مجبور به چه کاری کردی؟ مهدیس هم میگفت انقدر غر نزن میخواستی قبول نکنی. -مهدیس بیا بریم. من میترسم. -عه کسخل ترس واسه چی؟ نترس حواسم هست. چندتا ماشین براشون بوق زد اما سوار نشدند. یکیشون یه پراید بود که مهدیس گفت خوب شد باهاش نرفتیم. قشنگ معلوم بود آدم خطرناکیه. یکم گذشت یه 206 براشون بوق زد و مهدیس رفت کنار ماشین. قیافه راننده معلوم نبود اما صداش میومد. -بچه ها برنامه چیه؟ مهدیس گفت یه تومن گروپ. اگر هستی بریم. یارو گفت خیلی زیاده. -همینه دیگه. نمیخوای برو. -باشه سوارشید. -جا داری؟ -آره نزدیکه. بعد مهدیس و آرتمیس سوار شدند. مهدیس با طرف صحبت میکرد. اما صدای آرتمیس نمیومد. تازه چهره طرف توی فیلم افتاد. یه مرد لاغر عینکی که بهش میخورد بالای سی سال داشته باشه. مهدیس گفت اسمت چیه؟ -مرتضی. شما چی؟ -من شمیمم اینم ساراست. یارو یجورایی استرس داشت. معلوم بود اینکاره نیست. من گفتم آدم قحطی بود سوار ماشین این شدید؟ آرتمیس گفت بین اونایی که اومدن این بهتر از بقیه بود. تمام مدت دوربین گوشی مهدیس داشت فیلم میگرفت. رفتند خونش که یه آپارتمان پنجاه شست متری بود. مهدیس توی فیلم گفت تو زن داری؟ -آره. رفته شهرستان. مهدیس توضیح داد تازه یارو بچه هم داشت. رفتند توی اتاق و مهدیس وسائلش رو با گوشیش جوری گذاشت که بتونه از محیط اتاق فیلم بگیره. شروع کردند به لخت شدن. آرتمیس همینطور یه گوشه وایساده بود و نگاه میکرد. یارو به آرتمیس گفت تو چرا نمیای؟ مهدیس هم گفت بیا دیگه سارا. باید زودتر بریم. آرتمیس با اکراه شروع کرد به لخت شدن. مهدیس روی تخت نشسته بود و یارو که قد بلندی داشت وایساده و داشت آرتمیس رو که کنارش بود میمالید. مهدیس شورت یارو رو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن براش. صدای ناله های آرتمیس میومد و بعد دوتایی نشستند براش ساک زدند. کیر یارو معلوم نبود. مهدیس گفت طرف بیشتر از ما استرس داشت. فکر کن کلی براش خوردیم تا راست کنه. کیر هم که نداشت به زور دوازده سانت میشد. وای مامان اصلا کردن هم بلد نبود. آرتمیس گفت آشغال چندش منو لیس میزد مور مورم میشد. مهدیس گفت آره حالا ببین. کسخل عین گشنه ها افتاده بود رومون و بدنمون رو میخورد. بعد طرف کاندوم گذاشت روی کیرش و اول رفت روی مهدیس. موقع کردن به آرتمیس گفت سارا جلوم کستو بمال. وقتی روی تخت سکس میکردند چیز زیادی معلوم نبود. مهدیس فیلم رو روی دور تند زد. حدود بیست دقیقه گذشت و چند بار جاشون رو عوض کردند و پوزیشن های مختلف سکس کردند. مهدیس گفت دیگه داشتم اینجا عصبی میشدم. کسخل انقدر اسپری زده بود کیرش راست نمیشد. همش میکرد تو میخوابید. اه کل دهنم سر شده بود وقتی براش میخوردم. مثل اینایی که سکته کردند حرف میزدم. به هر زوری بود بعد نیم ساعت آبشو آوردیم. وقتی طرف کارش تموم شد دخترا لباساشون رو پوشیدند و یارو بدون چک و چونه بهشون پول داد. وقتی تموم شد گفتم من که واقعا حالم بهم خورد. این دیگه چه چندشی بود. مهدیس گفت من که فقط میخواستم زودتر تمومش کنم و برم. آرتمیس گفت همین کسخل بازیش منو داره میسوزونه دیگه. از دیشب هرچی یادش میوفتم حالم بد میشه. همش تقصیر تو بود مهدیس. -مامان ببین چقدر کسشعر میگه. چطور اون موقع که فرزاد گفت قبول کردی؟ ها؟ من گفتم اگر انجام نمیدادی چی میشد؟ آرتمیس گفت خب نمیشد. –چرا؟ -عه نمیشد دیگه کتی. مهدیس گفت بخاطر اینکه ما دوتا یجوری بقیه رو گاییدیم که اگر انجام نمیدادیم جرمون میدادند. –اولا غلط میکردند. دوما مگه چیکارشون کردید؟ گل از گل آرتمیس شکفت و باخنده گفت میخوای ببینی؟ مهدیس نشونش بده. یه فیلم مهدیس با گوشیش نشون داد که با قلم تتو روی کون یکی از پسرا عکس کیر تتو کردند و بالاش نوشتند جووون. بلند خندیدم و دخترا هم باهام میخندیدند. –اون دیگه چه کسخلی بوده که قبول کرده. خب احمق چجوری میخواد پاکش کنه؟ -میره لیزر میکنه پاک میشه یا میده روش یه چیز دیگه بزنند. تازه این یکیش بود. راستشو بگم اون کاری که با فرزاد کردیم هم کمترینش بود. –دیگه چکارا کردید؟ مهدیس اومد بگه وای آرتمیس معجون سوگل رو بگو که به خوردش دادیم. –اه مهدیس اصلا یادم ننداز. یادم میوفته میخوام بالا بیارم. من گفتم چی به اون بدبخت دادید مگه؟ -هرچی فکر کنی. خاک گلدون. سس تند. آب خیار شور و یسری چیز میز دیگه که یادم نیست و. آرتمیس گفت مهدیس خفه شو. مهدیس با شیطنت ادامه داد یه کمی آب از چاه توالت. منم گفت اه کثافتا. نگو که خوردش. –اگر نمیخورد که منو آرتمیس نمیرفتیم توی خیابون. –وای مهدیس شما رسمادیوونه اید. خواهشا دیگه این بازیای احمقانه رو نکنید. مهدیس اون فیلم رو پاکش کن. -باشه. آرتمیس گفت حالا نوبت فیلمای کتیه. مهدیس گفت باشه الان. اول فیلم اون شبی که توی ماشین لز کردیم و بعدش با پایین تنه لخت توی پارکینگ ازم گرفته بود رو نشون داد. آرتمیس با هیجان گفت عه اینجا که پارکینگ خونتونه. من گفتم آره. -وای کتی نترسیدی کسی ببینتتون؟ -اون موقع کسی نبود. فقط ما بودیم و همسایه پایینی که اصلا برام مهم نبودند میدیدند. بعد اون فیلمی که با روغن خودم رو چرب کردم و با کدو کس و کونم رو گاییدم. دیدن فیلم های خودم حسابی داشت تحریکم میکرد. آرتمیس هم با اینکه پریود بود گفت اوووف چقدر خوبه این. کتی دلم خواست. مهدیس عکسهایی که ازم گرفته بود رو هم نشون داد. رسید به عکسی که واسه شراره فرستاده بودیم. آرتمیس گفت چقدر خوب افتاده این. مهدیس واقعا هنر عکاسیت خوبه. خیلی عکسایی که میگیری قشنگه. -خب کلاس رفتم. واسه همین بلدم. من گفتم این عکس رو برای شراره فرستادیم اونم برداشت برای یکی از سایت ها فرستاد. -وای دروغ میگی. -نه. بعد لینکشو فرستاد واسم. فکر کن بین اون همه عکس آماتوری این عکس بین صدتای اول بود. -خب واقعا هم قشنگه. انحنای بدنت و حجم کونت خیلی خوشگل و دیوونه کننده توی عکس افتاده. -نمیدونم راست و دروغش رو اما شراره گفت دادم اینو برام بزرگ چاپ کنند میخوام قاب بگیرم. والا از اون دیوونه هیچی بعید نیست.
روز بعد باید میرفتم جلسه واسه ارائه گزارش واحدم. همه مدیران جمع بودند. صبح مریم بهم اس ام اس داد که امروز باید بره دکتر و دیرتر میاد. گفتم اوکی. موقعی که میخواستم برم جلسه به بهادری گفتم میای باهام؟ -خانم شریف لازمه من باشم؟ -خب برای ارائه گفتم شاید بخوای باشی. -نه خانم شریف من گزارش خودم رو ارائه میدم نه گزارش خانم ستاری رو. یه نگاه سنگین بهش کردم. میخواستم بگم خیلی بدبختی که انقدر به مریم حسودی میکنی. واقعا آدم حال بهم زنی شده برام. -اوکی. میخواستم ببرمت چهارتا مدیر ببیننت اما خوبه که خودت میفهمی ارائه گزارش خانم ستاری برات سنگینه. گفتم الانه که آتیش بگیره اما خیلی عادی برخورد کرد و یه لبخند مصنوعی زد و گفت موفق باشید. نکبت هی دهن منو باز میکنه. هرچی میخوام باهاش از در دوستی وارد بشم میبینم بیشتر اذیت میکنه. بعد اینکه از شر پویانفر خلاص شدم و مشکل مریم حل شد قطعا مریم میشه جانشین و همه کاره واحد بعد من. ببینم اون موقع چقدر دووم میاری. جلسه شروع شد و منم داشتم ارائه میدادم. کلیات چیزی که توی فایل بود رو از حفظ بودم و با یه نگاه کلی میتونستم به ریز بگم. همیشه بهترین و مفهموم ترین ارائه ها توسط من انجام میشد و از این نظر سرامد بودم. همه مدیران داشتند گوش میدادند که رسیدیم به عملکرد کلی. -بله همونطور که مستحضر هستید ما تا به اینجای سال 27 درصد رشد داشتیم و ... زدم اسلاید بعدی. مرادی گفت ببخشید خانم شریف منظورتون 43 درصد بود دیگه. -نه جناب 27 درصد. -پس چرا توی اسلاید قبل 43 درصد رو نوشته بودید. زدم اسلاید قبلی و با بهت نگاه میکردم. باور کردنی نبود واسم. نه تنها مجموع اشتباه بود بلکه تمام اعداد هم اشتباه وارد شده بود. میخواستم سریع رد شم که خود مرادی دوباره گفت خانم شما مگه توی آمار ماه قبل نگفتید چهارده قرارداد رسمی گرفتیم. اینجا که فقط اعلام شده 9 قرارداد. خیلی وضعیت بدی بود. جلوی اون همه مدیر داشتم یه گزارش ریده مون از واحدم رو میگفتم که همه آماراش چرت و پرت بود. گزارش رو بستم و گفتم عذر خواهی میکنم. این بخش فکر کنم نیاز به بروزرسانی داره. در اسرع وقت گزارش اصلاحی رو خدمتتون عرض میکنم. دکتر گفت خانم شریف سطح توقع ما از شخص شما خیلی بالاتر از اینه. همه با نگاه های تمسخر آمیز و سنگین بهم نگاه میکردند. از همه بدتر س بود که با نگاهش میرسوند ریدی. از جلسه که اومدم بیرون خون داشت خونم رو میخورد. اولین چیزی که به ذهنم اومد اینه که کار بهادری باشه. امکان نداره مریم انقدر سوتی توی کار بده. اما باید مطمئن میشدم. نشستم پشت سیستمم و ایمیل مریم رو باز کردم. وای نه گزارش مریم بود که این همه اشکال داشت. بدجوری حرصی شده بودم. پاک آبرو و اعتبار کاریم بگا رفت. س زنگ زد و جواب ندادم. قطعا میخواست برینه بهم با این گزارش دادنم. چند دقیقه بعد مریم رسید و اومد داخل اتاق سلام کنه. -سلام خانم شریف. در حالی که انگشتهای گره کردم رو جلوی صورتم گرفته بودم و سعی میکردم عصبانیتم رو کنترل کنم گفتم مریم رشد امسالمون چقدر بود؟ -27 درصد. چطور؟ -بیا اینو ببین. براش گزارش رو آوردم. بهت زده چند ثانیه نگاه کرد و بعد مثل گربه ای که میخواد به چیزی حمله کنه به سمت موس و کیبردم اومد. -کتایون یه لحظه اجازه بده. همینطور با چشمای بهت زده گزارش رو نگاه میکرد. با لحنی مملو از استرس گفت کتایون این گزارش من نیست. -مریم این رو تو ایمیل کردی. -اما کتایون بخدا من دو بار گزارشم رو چک کردم. -کسی پشت میزت اومد؟ مکث کرد و بعد گفت نه. -مریم فراموشش کن. -کتایون باور کن کار من نبود. -میگم فراموشش کن. مهم نیست. -کتایون برام خیلی مهمه که تو باور کنی. با تندی حرفشو قطع کردم. بس کن دیگه. همه آدم ها اشتباه میکنند. تو هم مستثنی نیستی. حالا از شانس بد من این اشتباه باید درست زمانی باشه که جلوی همه مدیرا من ضایع بشم. -اما. -مریم میدونی اشتباه از من بود. باید گزارشت رو چک میکردم. اعتماد بیش از حدم بهت کار دستم داد. تو الان شرایط روحی مساعدی نداری. من که دیگه میدونم. احتمالا روی تمرکزت هم تاثیر گذاشته. مریم با لحن بغض آلود گفت کتایون؟ -برو به کارات برس. منم ببینم چجوری این آبرو ریزی رو باید جمع کنم. با ناراحتی شدید از اتاقم رفت بیرون. وای خدا چه وضعیتی شد. تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که مریم حواس پرت شده باشه. اما آخه این خیلی بدتر از حواس پرتیه. انگار قشنگ میخواستند منو خراب کنند. کاش دیروز میذاشتم بهادری گزارش رو چک کنه. کاش خودم دیشب بجای اینکه عین کسخل ها خوشحال از حرفای س باشم میشستم و گزارش رو میدیدم. خیلی بد شد.مجبور شدم همرو تا آخر وقت خودم از اول بررسی کنم و انجام بدم. یه قسمتیش برام مبهم بود هرچی میخوندم نمی فهیمدم منظورش چی بوده. هرچند واقعا سخت بود اما بهادری رو صدا کردم که بیاد راجبش صحبت کنیم. تمام مدت نمیتونست اون لبخند موزیانش و خوشحالیش از اینکه من اونجوری به خاطر مریم ضایع شدم رو مخفی کنه. بدجوری توی مخم بود. بعد اینکه صحبت کرد راجبش گفت خانم شریف شنیدم امروز توی جلسه چی شده. خیلی ناراحت شدم. همش خودم رو سرزنش میکنم چرا دیروز گزارش خانم ستاری رو نگاه نکردم. -تقصیر تو نیست من گفتم نمیخواد. خیلی منظور دار به قصد تحقیر گفت خیلی بد شد براتون نه؟ -مهم نیست. -خانم شریف شما خیلی خوبید. همین باعث شده که خانم ستاری از اعتمادتون سوء استفاده کنه. -بهادری جان خیلی ها قبل این به عمد سعی کردند منو خراب کنند و به هیچ جا هم نرسیدند. این بنده خدا هم از قصد اینکار رو نکرده. -واقعا دلم میسوزه انقدر راحت بهش اعتماد میکنید و اینجوری جواب اعتمادتون رو میده. -اشتباه واسه هر کسی پیش میاد. پوزخند زشتی زد و گفت اشتباه؟ این بیشتر شبیه این بود که بخواد آبروی شما رو ببره. -تو مگه میدونی چی شده اونجا؟ -خب شنیدم. -تا کی میخوای این خاله زنک بازی ها رو ادامه بدی؟ بس کن دیگه. همش دنبال حاشیه ای. -خانم شریف من که. -خانم بهادری خیلی ممنونم ازت برو به کارت برس. منم کلی کار دارم. مرسی. یه حسی شدیدا بهم میگه این یه نقشی توی این قضیه داشته. همش حس میکنم یکی رفته پشت سیستم مریم و گزارش رو دست کاری کرده. اوه دوربین های واحد. سریع با اون نرم افزاری که ریخته بودند دوربین ها میخواستم چک کنم. ای بابا این چرا باز نمیشه. به واحد زیر ساخت زنگ زدم و گفتند یه مشکل سراسری داره و به زودی درست میشه. س ساعت پنج بهم زنگ زد که برم دفترش. بعد از جلسه صبح رفته بود بیرون شرکت بوده و تازه برگشته بود. وقتی رفتم بیشتر صحبتش راجب سرمایه گذاری بود اما کم هم تیکه سر گزارش بهم ننداخت. بدبختی نمیتونستم جوابی بهش بدم. آخر پرسید این کار ستاری بوده درسته؟ -شما از کجا میدونی؟ -قبلا هم گفتم حواسم برعکس تو به همه جا هست. نگفتم اینو بفرستش بره؟ -خب آقای س یه اشتباه عادی بوده. -نمیدونم چرا هر دفعه اشتباهات این یجوری آبروی مارو باید ببره. اون از همایش کیش اینم از امروز. نمیفهمم چرا انقدر این دختر برات مهمه. ولی بهتره حواست کامل به همه چیز باشه. اونم دم سفرمون. -میدونم آقای س. -نه نمیدونی. وگرنه همون موقع کربلایی گفت بفرستش نمیرفتی بالا خواهش کنی بهت وقت بدن. این گزارش کوفتی چقدر دیگه کار داره؟ -تموم شد. -برام بفرستش. قبلش مطمئن شو توش سوتی در نیاد. از اتاقش اومدم بیرون. وای خدا مغزم دیگه نمیکشه. به اندازه کل دوران کاریم اینجا امروز تیکه خوردم و حرف شنیدم. ساعت 7 بود که برگشتم پایین. چراغای کل واحد خاموش بود به جز اتاق مریم. رفتم چراغ اتاقشو خاموش کنم که دیدم هنوز اینجاست. -هنوز نرفتی؟ میخوای بازم کربلایی به من حرف بزنه؟ اصلا چکار داری میکنی؟ رفتم پشت مانیتورش. گزارش من باز بود. -کتایون از صبح چندین بار گزارش رو بررسی کردم. باور کن این کار من نبوده. -گفتم که دیگه مهم نیست. اونم خودم اوکیش کردم. -کتایون برام مهمه که باور کنی من اشتباهی نکردم. دیروز تا موقع ارسال چند بار چکش کردم. -مریم مطمئنی کسی نیومد پشت سیستمت؟ حتی موقع ناهار سیستمت بسته بود؟ -من دیروز ناهار نرفتم. -چرا؟ -اشتها نداشتم. حالمم جالب نبود. -من بهت اعتماد دارم ولی بهت گفتم هرکسی اشتباه میکنه. این هیچ اشکالی نداره. یهو چشمم افتاد به کنار میزش که دو سه تا بسته قرص روش بود. -مریم این قرصا برای چیه؟ سریع برداشت و گذاشت توی کیفش. و خیلی دست پاچه گفت چیزی نیست کتایون. من خوبم. -نگفتم بدی اینا برای چیه؟ -یکمی معده درد دارم. -واسه معده درد این همه قرص میخوری؟ با عصبانیت خیلی تند بهم گفت گفتم چیزیم نیست. انقدر امروز روز گندی داشتم که دیگه حوصله اینو نداشتم که باهام اینجوری برخورد کنه و بهم بپره. -اوکی. پس برو خونه. سیستمش رو خاموش کرد و بلند شد و کاملا با حالت عصبی رفت. انگار واقعا یه مشکلی داره و ازم مخفی میکنه. به نظرم این منطقی تر میاد که ممکنه به خاطر تاثیر دارو اینجوری شده باشه. داشتم وسائلم رو جمع میکردم که برم دیدم شهلا خانم هنوز توی آبدارخونست. -خسته نباشید خانم شریف. امری نیست با من؟ -نه مرسی. چه خبرا؟ -هیچی خانم. خانم شریف میشه ازتون یه چیزی بخوام؟ -جانم. -به این خانم ستاری انقدر سخت نگرید. بنده خدا گناه داره. میبینمش دلم براش میسوزه. -من بهش سخت نگیرم؟ -آره. امروز داشت کلی توی دستشویی گریه میکرد. خانم انگار حالشم زیاد خوب نیست. -تو از کجا میدونی حالش بده؟ -چند بار دیدم کلی قرص میخوره. -اون قرصا واسه چیه؟ -نمیدونم والا. اما اصلا روبه راه نیست. چند بار هم دیدم که توی دستشویی گلاب به روتون بالا میاره. -همین دیروز ظهری شما نبودی هم اینجوری شد. -دیروز ظهر؟ -آره وقت ناهار. -وای خدای من. چرا نفهمیدم تا حالا. اون موقع کسی توی واحد نبود؟ -نه همه رفته بودند ناهار. خب با اجازه من برم. -بسلامت. وای خدا فکر میکردم مریم مریض شده باشه اما اینجوری انگار خیلی وضعش بده. ای وای مریم.
قسمت صد و شصت و نهم: K-FKKخیلی فکرم درگیر مریم شده بود. نگران این بودم که نکنه واقعا بیماری حادی داشته باشه. وای خدا توی این یه سال دیگه بلایی نبوده که سر این بدبخت نیومده باشه. اون از شوهرش و خیانت هاش اونم از فوت پدرش و حالا اینم از. نه بابا چرا نفوس بد میزنم؟ احتمالا بخاطر فشار این چند وقته بهم ریخته. خود منم اون دوره که منصور مرده بود اصلا حال جالبی نداشتم و چند وقت طول کشید تا به حس و حال عادی برگردم. ولی خب من اینجوری نشده بودم دیگه. دیگه نمیدونم چکار کنم براش؟ بدبختانه هرچی هم میگذره مشکلاتش به من و شرایط کاریم توی شرکت سرایت میکنه و برام حسابی دردسر درست کرده. حق با س بود. هر اتفاقی هم که براش توی کار میوفته مستقیم خود منو زیر سوال میبره. مثل امروز که انقدر بد ضایع شدم که نمیدونستم چجوری میشه جمعش کرد. راستش فقط وجه کاریم مهم بود برام وگرنه این شرکت و چیزای دیگش به جز سرمایه گذاری دیگه به اندازه سر سوزنی ارزش نداره. ولی کلا شرایط مریم نگران کننده تر از قبل شده. اما بازم حس میکنم این اشتباه از سمت مریم نبوده. آخه اشتباه یجا دوجا نه اینکه کل گزارش رو خراب کرده باشه. اون گزارش با اون جمع بندی ها و تحلیل های اشتباه فقط یا میتونسته کار کسی باشه که هیچی از کارمون ندونه یا کسی که بخواد عمدی منو خراب کنه که گزینه دوم محتمل تره. با همه اینا هنوزم یجورایی اعتقاد دارم یکی کارشکنی کرده اما کی؟ مریم که میگه همه کارش رو خودش کرده و حتی اجازه نداده کسی پشت سیستمش بیاد. امیدوارم این دفعه آخر باشه وگرنه دیگه واقعا نمیتونم کاری براش کنم.وقتی اومدم خونه مهدیس تنها روی کاناپه نشسته بود و یکی از کوسن ها رو توی بغلش گرفته بود و داشت تلویزیون میدید. -سلام عزیزم. رفتم سمتش و صورت خوشگلشو بوسیدم. -سلام مامان. خسته نباشی. چرا انقدر دیر میای؟ -خب کار داشتم خوشگلم. چی شده مگه؟ -تو نمیگی من توی این ساختمون تنهایی میترسم؟ -آخ الهی بمیرم عزیزم که انقدر ترسو شدی. -مامان مسخره نکن. جدی میگم. -والا پریشب که با آرتمیس رفتید خونه اون یارو که نمیترسیدی بلایی سرتون بیارند. -بیا میدونستم که تو دهن منو نگایی ولم نمیکنی. -اوه هنوز مونده تا حسابی دهنتو بگام. نگران اینجا هم نباش. دنبال یه سرایدار میگردم که تمام وقت توی ساختمون باشه و حواسش به اینجا باشه. -مگه قرار نبود بریم؟ -آره خوشگلم میریم اما نمیشه که اینجا رو همینجوری ول کرد. میشه؟ هیچی نگفت. -آرتمیس کجاست؟ -گفت از اون روز که مامانش رفته فقط یه بار باباشو دیده. امشب رو با باباش میخواست باشه. بلند شدم برم لباسام رو عوض کنم. از اتاق که اومدم بیرون گفتم مهدیس فردا جایی کار داری؟ -نه. کار خاصی که ندارم. چطور؟ -فردا زنگ بزن یکی بیاد کل خونه رو نظافت کنه. شب مهیار میاد. خونه رو گند برداشته انقدر که نظافت نشده. راستی گفت پروازش کی میشینه؟ -دوازده و نیم شب. برسه خونه احتمالا میشه دو سه صبح. -پس باید بریم دنبالش. با یه نگاه خاص بهم گفت چه عجب یبار به فکرش افتادی. -این چه حرفیه مهدیس؟ مهیار پسرمه. انقدر هم دلم براش تنگ شده که نگو. - بهش میگم میایم اگر اوکی بود بریم. میگم مامان. مهیار بیاد دیگه واقعا نمیخوای برنامه ای باهاش داشته باشی. -مهدیس قبلا هم صحبت کردیم. دوست ندارم هی راجبش حرف بزنیم. -نه یه چیز دیگه میخوام بگم. -چی؟ -پس با این حساب این آخرین شبیه که میتونیم دوتایی حال کنیم آره؟ -حالا معلوم نیست. اما خب فکر کنم آره. -میگم پس بیا آخرین خراب بازیمون رو هم باهم بکنیم. -نگو که برنامه پریشب بهت مزه کرده. میخوای بریم جندگی کنیم؟ خندید و گفت نه مامان. کسخلی؟ میگم یه برنامه بچینیم امشب حسابی حال کنیم. نظرته؟ -اممم خب چی میتونم بگم. آره عزیزم دلم میخواد. اما خب با کی؟ -امروز به آراد پیام دادم و باهم صحبت کردیم. میگفت چرا انقدر کتی بی معرفته؟ اصلا پیامهام رو جواب نمیده. -مگه پیام داده بود؟ -آره تو تلگرام. توی اینستاگرام هم رکوئست داده فالو نکردی. -بذار ببینم. انقدر تلگرامم شلوغ بود که باید کلی میگشتم تا یکی رو پیدا کنم. همشم بدبختی مربوط به کار بود. بلاخره پیداش کردم. آره حق با اون بود. چند بار پیام داده بود و من جواب ندادم. -خب با اون برنامه کنیم؟ -آره. نظرته؟ -خب آره. دوست دارم. اگر داداششم باشه که بیشتر از اینا حال میده. -بذار بهش زنگ بزنم. مهدیس زنگ زد و چند لحظه بعد گفت. -های بیبه. خوبی عجقم؟ چه خبرا؟ چی کجایی؟ چه خبره اونجا؟ نه بابا با مامانم خالی بودیم گفتیم همو ببینیم. آره. بیا. گوشی رو داد بهم گفت بیا میخواد باهات صحبت کنه. با همون لحن صدای شیطونی که ازش میشناختم شروع کرد به احوال پرسی. -سلام کتی خوشگلم. بابا کجایی؟ فید شدی. -سلام بیبی. ببخشید عزیزم انقدر سرم شلوغ بود که نرسیدم پیامتو ببینم. شمارم رو که داشتی چرا زنگ نزدی؟ -گفتم مزاحم خانم مهندس نشیم. چه خبرا؟ -سلامتی. کجایی؟ -پیش بچه هام. -خالی هستی بیا خونه ما دورهم باشیم. -ای شانسو ببین. چرا زودتر نگفتی میومدم. -خب حالا بیا. -بذار پس اینا رو بپیچونم میام پیشتون. -ونداد کجاست؟ -رفته اصفهان. یه پروژه گرفتیم درگیر اونیم. -بیا. بازم همه کارها گردن اون بدبخته. -نه بابا ده روز من اونجا بودم. آخ کتی مادرم گاییده شد. -حالا دیگه نیمخواد راجب کارای مامانت صحبت کنی. بلند خندید و گفت عه پس با ننه ماهم شوخی داری پس. منم با مهدیس سر شوخی رو باز کنم دیگه. -شوخی؟ تو که جدی جدی مادرشو کردی. بیشتر خندید. -وای دهنتو سرویس. پاره شدم از خنده. -زودتر پاشو بیا اینجا منتظرتم. -بذار ببینم اینارو چیکار کنم. -دوستات چند نفرند؟ -چطور؟ -اگر مثل خودتند باهم بیاید. -گروپ بهت مزه کرده ها. -نه عزیزم میگم دورهم خوش باشیم. آخرشم هرکی لباساشو بپوشه بره خونش. دوباره خندید و گفت نه پس واقعا خوشت اومده. بذار بهت خبر میدم. قطع کرد. -چی شد مامان؟ میاد؟ -میگه پیش دوستامم. -خب میگفتی دوستاشم بیاره. -حالا خبر میده.پنج دقیقه بعد دوباره زنگ زد. -کتی بی تعارف اوکیی بچه ها بیان؟ -چند نفرید؟ -کیارش و مهرشاد. پانیذم هست و اصل کاری که خودمم. -خب باشه بیاید. منتظرم. یجورایی دیگه بیخیال شده بودم که آدم های جدید میان خونم و از اون مهمتر ممکنه کارمون به سکس برسه. البته خیلی هم برام مهم نبود. فقط میخواستم امشب خوش بگذرونم و ذهنم رو از اما اگرها خالی کنم. آراد رو که میشناختم. اصلا بچه بیجنبه ای نبود. هرچند به مودبی داداشش نبود و به نسبت خیلی بی پروا تر اما خب مطمئنم اون میتونست رفیقاشو هندل کنه. یه ساعت بعد بچه ها رسیدند. از دوربین توی پارکینگ دیدم که با همون آزرا مشکیه اومده بودند. فکر کنم این ماشین آراد باشه چون اون دفعه هم اون پشت فرمون نشسته بود. همه اومدند بالا و خوش آمد گفتم بهشون. کیارش هم قد آراد بود اما بشدت هیکلی تر. معلوم بود روی بدنش خیلی کار کرده. موهاشو رنگ کرده بود و بالای سرش یه دسته کوچیک بسته بود. صدای کلفتی داشت و موقع دست دادن دیدم روی هر دوتا دستش تتو داره. مهرشاد قد کوتاه بود و تقریبا دو سه سانتی از من کوتاه تر. قیافش تو مایه های پوریاپور سرخ بود. حتی به نظرم از اونم بهتر بود. خیلی خوش برخورد بود اما به نظر کم حرف میرسید و پانیذ بهش میخورد نزدیکای سی رو داشته باشه. گندمی تیره بود و یجورایی به سبزه میزد. یکمی لهجه داشت و مثل اونایی که تازه اومدن ایران حرف میزد. بهش نمیخورد ادا باشه. موهای مشکی فر داشت و چشمای کشیده عسلی. در کل خوشگل بود. پسرها هم هم سن و سال آراد بودند. من با یه تاپ سفید و شلوارک تا زانوی چسبون بودم و مهدیس هم یه تاپ مشکی که یه طرف بندش دورگردنش بود و یه طرف دیگش پایینتر از شونش میوفتاد و یه تیکه تا روی رونهاش میومد. بچه ها اومدند تو نشستیم. آراد ماها رو به هم معرفی کرد. -بچه کتی جون و مهدیس که براتون تعریفشون رو کرده بودم. کتی کیارش، مهرشاد و پانیذ. واسه بچه ها نوشیدنی آوردم و خوردند. به پانیز گفتم میخوای لباساتو عوض کن راحت باشی. از ساعتی که دستش بود و سر و وضعش به نظر میرسید وضعش بد نباشه. کم کم داشتم به آنالیز مردمی که باهاشون آشنا میشدم از روی ظواهرشون عادت میکردم. کیارش دوتا گوشی داشت که یکیش آیفون هشت پلاس بود و اون یکی هم یه گوشی فوق لاکچری مثل اونایی که مهیار داشت. از اونایی که جنس بدنش از پلاتینیوم یا طلای سفید یا چرم کروکدیله. خیلی زود یخمون آب شد و باهم راحت تر و صمیمی تر میشدیم. مهدیس جوری راحت رفتار میکرد انگار چند ساله اینارو میشناسه و باهاشون رفیقه. آراد گفت کتی ماشین خواستی به کیا بگو. گفتم نمایشگاه دارید؟ کیارش مغرورانه در حالی که میخواست فروتنی هم نشون بده گفت نمایشگاه که نه بابا. یه دفتر کوچیک توی عباس آباد. مهدیس با خنده گفت نکنه از اینایی هستی که توی دیوار ماشین معامله میکنند؟ خندید و گفت نه دیگه انقدرم وضع کارمون بد نیست. آراد آروم گفت باباش ماشین وارد میکنه. اینم توی همون کاره. توی دلم گفتم بعدا احتمالا به دردم بخوره. راجب مهرشاد هم گفت کار موزیک میکنه. -پس آهنگ سازی. –هی میشه گفت. آراد گفت بیت سازیش عالیه. حواسم نبود گفتم یعنی دی جی؟ یجوری بد همه بهش خندیدند که انگار بدون اینکه بفهمم بهش توهین کرده باشم. با لبخند گفت دی جی که نه. بیت سازم. مهدیس گفت مامان اینایی که با ماشین درام بیت میزنند دیگه. آراد رو به من گفت کتی حالا باید کاراشو ببینی. اینستاشو نشونم داد که توی استدیو یا جاهای دیگه داشت آهنگ سازی میکرد. اگر اینستاشو نمیدیدم فکر میکرد یارو داره کاملا اوسکلمون میکنه اما انگار واقعا اینکاره بود. پیجش بالای 300K فالوئر داشت چندتا کلیپ کنسرت هم بود. گفتم کنسرت هم میذاری؟ -نه اون کلیپ واسه کنسرت مسیح و آرش بود. اون موقع باهم کار میکردیم. توی یکی از کلیپ ها پاینذم کنارش بود که داشت هنگ درام میزد. گفتم پس شماها باهم بند هستید درسته؟ مهرشاد گفت نه بابا افتخار شاگردی استاد رو داریم. پانیذ جان یکی از هنرهاش هنگ درامه. پانیذ یه موزیسن کامل بود. پیانو، هنگ درام، چنگ و ویولن سل رو حرفه ای میزد. البته اینارو بعدا فهمیدم. پشت ساعدش شکل یه فرکانس رو تتو کرده بود و بعدا گفت فرکانس ضبط شده یه قطعه از کارای لودیک اینادیه. استاد بزرگ پیانو. منم به بچه ها معرفی کرد که جزء مدیرای ارشد یکی از شرکتهای بین المللی هستم. کیارش وقتی پرسید کجا اسم یکی از شرکتای همکار رو دادم. هنوز زود بود که بفهمند کجا کار میکنم. یه شیشه گری گوس باز کردیم و دو سه شات دور همی خوردیم که بیشتر بهمون خوش بگذره. پاینذ لباسشو رو توی اتاق مهیار عوض کرده بود. یه تاپ مشکی و شلوار جین چسبون تنش بود. موهای بلند فرش تا بالای کمرش میرسید. فرم صورت قشنگی داشت. بینی باریک و صورت مثلثی و چونه کشیده و جمع جورش هارمونی خوبی داشت. استایلش یجورایی منو یاد مریم مینداخت هرچند که یکی دو پره از اون تو پر تر بود. انصافا صدای آروم و قشنگی هم داشت. البته در عین حال که ظریف بود اما رعشه خاصی داشت که نشون میداد تاثیر سیگار روی هنجرشه. -کتی جان میتونم اینجا سیگار روشن کنم؟ -آره عزیزم راحت باش. زیر سیگاری کریستال رو از روی میز عسلی کنار برداشتم و گذاشتم روی میز جلوش. پاکت سیگارش رو از توی کیفش برداشت و یه نخ روشن کرد و یه نخ هم بعدش مهرشاد. آراد گفت کتی از استخر راضی هستی دیگه. -آخ بیا ببین چکارش کردم. مهدیس گفت پشم برات نمونه انقدر خوب شده. به بچه ها پیشنهاد دادم همگی بریم پایین. آسانسورمون جوری نبود که بتونیم شش نفری سوارش بشیم. راستشو بخوای تاحالا امتحان نکرده بودم که میشه یا نه. ظرفیتش رو زده بود 5 نفر 450 کیلو گرم. شایدم میشد. منو مهدیس و پانیذ که فکر نکنم سر جمع 180 کیلو میشدیم. مگر اینکه پسرها اضافه وزن داشته باشند. من گفتم مهدیس تو با بچه ها برو پایین منم سری بعد میام. اما آراد به زور دستمو کشید توی آسانسور گفت جا میشیم نترس. وای فکر نمیکردم هیچوقت توی آسنسور خونه خودم اینجوری تحت فشار باشم. وقتی رسیدیم پایین آراد گفت اوه حاجی پشمام. درست اومدیم؟ اینجا خونه توئه کتی؟ -نه په با آسانسور رفتیم خونه بغلی. -چی ساختید اینجا. اوه پسر واسه پول پارتی عالیه. گفتم آره دیگه واسه همینم درستش کردم. کیا گفت خوبه دیگه آخر هفته ها بجای اینکه بکوبید تا کردان برید همینجا برنامه میکنید. من گفتم راستش هنوز به اون صورت ازش استفاده نکردیم. اما اگر دوست دارید یه میتونیم پول پارتی بگیریم. همگی موافق بودند.از اونجا که هیچ تدارکی برای برنامه امشب نچیده بودم هیچی بجر مشروب آماده نداشتم. آراد و کیا گفتند مزه و خورد و خوراک با ما و رفتند خرید. مهرشاد گفت حیف زودتر نگفتید وسائل بیارم مهمونیتون رو بترکونم. گفتم باشه یه وقت دیگه که حسابی شلوغش کردیم. پانیذ گفت اتفاقی توی اون اتاق یه گیتار دیدم. مهدیس جون واسه توئه؟ -نه واسه مهیاره. داداشم. منم اومدم یکم پوز بدم گفتم مهیار هم مثل شماها آهنگ سازه. نوت هاشو خودش مینویسه و میزنه. فکر میکردم مهیار خیلی کار شاخی میکنه اما از حالت بی تفاوت چهره پانیذ و مهرشاد معلوم بود که انگار یه چیز خیلی معمولی گفتم. بعد نیم ساعت یا چهل دقیقه کیا و آراد هر کدومشون با دوتا کیسه بزرگ خرید برگشتند. دیوونه ها انقدر چرت و پرت به عنوان مزه خریده بودند که تمومی نداشت. یه عالمه بیکن و ژامبون و پنیر و تنقلات و چند مدل آبمیوه معمولی و گازدار. پانیذ و مهرشاد هم کمکشون کردند که وسائل رو زودتر آماده کنیم و بریم پایین. مهرشاد یه پلی لیست با گوشیش درست کرد. همه چیز آماده بود. فقط یه مشکلی بود. مایو به تعداد کافی نداشتیم. از کمد لباسای مهیار تونستم برای پسرا مایو پیدا کنم. قرار شد لباسامون رو توی خونه عوض کنیم. من یه مایو اسلینگ شات یه تیکه قرمز پوشیدم که مثل یه تیکه بند میموند و قسمت نوک سینه ها و کسم رو فقط یه کوچولو بالای چاکش میپوشوند. جوری که اگر مثل کسم مو داشت کامل موهاش معلوم بود. اولش مردد بودم اینو بپوشم اما گفتم چرا که نه. ما که تهش میخوایم به سکس برسیم. چه فرقی میکنه. با این حال یه حوله نازک دور کمرم پیچیدم. پسرا با مایو و وسائل به دست توی حال منتظر بودند. لباساشون که روی کاناپه ها بود نشون میداد همون وسط حال جلوی هم لخت شدند. بدن هیکلی و عضلانی کیا با اون رونهای قطور اولین لرزش شهوت رو توی وجودم انداخت. مخصوصا با اون مایو اسلیپ مهیار که پوشیده و بهش تنگ بود چون قلمبه گی کیر خوابیدش توی اون مایو نشون میداد کیر خوبی باید داشته باشه. بر عکس مهرشاد مایو پاچه دار پوشیده بود که بیشتر شبیه شلوارک میموند براش. هنوز مهدیس و پانیذ از اتاق مهدیس بیرون نیومده بودند. کیا با دیدن من چشماش یه برق از روی شهوت زد و به همراه مهرشاد نگاهشون قفل من بود. -بچه ها همگی حاضرید؟ دخترا کجان؟ برگشتم از روی اوپن آشپزخونه گوشیم رو بردارم که شنیدم پشت سرم کیا آروم به آراد گفت حاجی این چقدر خوبه. پشت سرشم صدای هیس آراد رو شنیدم. در حالی که پشت سرم بهشون بود گفتم هنوز مونده خیلی خوبم رو ببینی. کیا با تعجب گفت شنیدی؟ آراد در حالی که میخندید گفت کتی رو دست کم نگیر. حواسش به همه جا هست. بلاخره مهدیس و پانیذ اومدند بیرون. مهدیس یه ست ارغوانی بندی پوشیده بود که بیشتر حجم سینه هاش معلوم بود. اما شورتش از پشت پوشیده بود و حالت بندی نداشت. پانیز هم یکی از ست های بندی مهدیس سرخابی فسفری مهدیس رو پوشیده بود که رنگش روی پوست گندمیش خیلی خوب نشسته بود. یکی از بازترین ست های مهدیس رو تن کرده بود. سینه های پانیذ به نظر یه کوچولو بزرگ تر از مریم بود اما به نسبت شل تر. اما انصافا کون خیلی قشنگی داشت. اصطلاحا از اون مدلهای برزیلی و رونهاشم خیلی پر و خوب بود. وقتی اومدند انقدر نگاه خریدارانم به پسرا بود که خیلی به پانیذ توجه نکردم. روی یکی از لپ های کونش چندتا قلب قرمز تتو کرده بود و پشت کمرش هم از بالا تا پایین روی ستون فقراتش تتو زده بود که به نظرم یه تیکه از یه شعر بود بود و روی رون راستش هم چند خط شعر به انگلیسی زده بود. وسائل رو برداشتیم و باز همگی رفتیم توی آسانسور. اینبار سخت تر شده بود و بیشتر تحت فشار بودیم. پانیذ خیلی بامزه گفت کیا انگشت نکن بیشعور. مهدیس خندید و گفت کیا دست توئه پشت منه؟ کیا هر دوتا دستشو آورد بالا و گفت من نیستم بجون مادرم. من گفتم یه دقیقه انگشت نکنید همو تا برسیم. همه دستا بالا. آراد میخندید در گوشش گفتم نکن دیوث. مهدیس هم گفت فهمیدم کار خودت بود آراد. آراد گفت کتی نمیگفت عمرا میفهمیدی. موزیک پلی شد و همراه با اون منم رقص نور رو روشن کردم. وسائل رو روی بار گذاشته بودیم. آراد و مهدیس همون اول کاری پریدند توی آب و پشت سرشون کیا هم اومد. به پانیذ گفتم تو هم بیا بریم تو آب. -دوسه تا شات بزنیم بعد بریم؟ -من که پایم. این دیوونه ها رو بگو نخورده رفتند. مهرشاد پیک های مارو پر کرد. نفری دو تا شات هنسی خوردیم و خوب گرم شدیم. یه سری از بیکن ها صورتی کمرنگ با رگه های سفید بود و مهرشاد از اونا میخورد. میخواستم بپرسم این چیه که پانیذ به مهرشاد گفت بیکن خوک دوست داریا؟ -خب حال میده دیگه. -آره اما بذار به بقیه هم برسه. من با تعجب گفتم بیکن خوک از کجا گرفتند؟ -چطور؟ نمیخوری؟ -چرا. واسم عجیب بود آخه. -آراد میگفت یه ارمنی سمت هاشمی هست که آراد همیشه از اون برای برنامه هامون چیز میز میگیره. فکر کنم از اینجا تا اونجا زیاد راهی نباشه. این پنیرها رو هم احتمالا از همون گرفته. –مگه اینا پنیر چیه؟ یدونه برداشت و بهم تعارف کرد. گذاشتم دهنم مزه عجیبی داشت و خیلی چرب بود. –پنیر شیر خوکه. با شراب عالی میشه. صدای جیغ و خنده مهدیس توی استخر میومد که بین کیا و آراد گیر کرده و اونا دارند انگار باهاش کشتی میگرند. آراد گفت بیاید بچه ها چیکن فایت. من هنوز نفهمیده بودم قضیه چیه که پانیذ و مهرشاد بدو بدو پریدند توی آب. آراد مهدیس رو گذاشت روی کولش و مهرشاد هم پانیذ رو. همه منتظر من بودند که بیام. حوله نازک دور کمرم رو باز کردم و اومدم کنار استخر. کیا یه لحظه بهم نگاه کرد و دوباره توی کمتر از یه ثانیه کل توجهش به من جلب شد. آراد گفت یالا کیا. کتی رو سوار کن. کیا اومد کنا استخر و منم روی شونه هاش نشستم. وای هر لحظه نزدیک بود بیوفتم. موهای پشت گردنش که انگار تازه در اومده بود بغلای کسم رو به خارش مینداخت که حس جالبی داشت. آراد بلند داد زد حمله. پسرها به سمت هم میومدند و ما که روی شونه پسرا بودیم باید باهم کشتی میگرفتیم و همو مینداختیم پایین. همون اول کار پانیذ رو ناک اوت کردم. البته بخاطر مهرشاد شد که نتونست درست نگهش داره. حالا من موندمو مهدیس. انگشتامون توی هم رفته بود و به داشتیم زور میزدیم که هم دیگه رو بندازیم. البته مهدیس انقدر زور نداشت بتونه منو بندازه. مخصوصا با وجود کیا که مثل ستون زیرم بود و جوری منو محکم گرفته بود که انگار روی زمین صاف بودم. مهدیس دیگه داشت میوفتاد توی آب که با نامردی دست منو محکم گرفتو کشید و باعث شد تعادل کیا هم بهم بخوره و باهم بیوفتیم توی آب. مهدیس با ذوق از آب بیرون اومد و جیغ میزد ایول ما بردیم. آراد بغلش کرد و از زیر باسنش گرفت و تا اونجا که میشد بردش توی هوا. مهدیس همینجور داشت خوشحالی میکرد که یهو آراد مثل کشتی گیرا ضربه فنیش کرد و از پشت انداختش توی اب. وای انقدر خندم گرفته بود که اصلا نفهمیدم توی این تقلا ها یکی از بند های روی سینم کنار رفته و کامل یکی سینه هام لخت شده. مهرشاد مثلا سعی میکرد تابلو نگاه نکنه. پانیذ از دور بهم اشاره کرد. تازه دیدم چی شده اما خیلی ریلکس درستش کردم. مهدیس دوباره از آب بیرون اومد بعد چندتا سرفه و گفت کیرم توی دهنت آراد. کلی آب خوردم. کیا میخندید -مگه تو کیر داری؟ -نمیتونم بگم که کسم دهنت. اونجوری که فحش نیست. مجبورم از نداشته هام صحبت کنم. آراد با خنده گفت تو کیرم داشتی بذار دهنم. اشکال نداره عزیزم. مهرشاد با اپل واچش آهنگ رو عوض کرد و یه آهنگ دنس آمریکای لاتین گذاشت. همگی توی آب شروع کردیم به رقصیدن. پانیذ گفت من برم مشروب بیارم بریم بالاتر. گفتم بذار بیام کمکت. دستام رو لبه استخر تکیه کردم و از آب پریدم بیرون. بیشتر بدنم بیرون از آب بود و روی سکو خم شدم که بیام بیرون از آب. توی اون حالت کونم توی بهترین حالت خودش برای نمایش بود. پامو خواستم بذارم بالا سرخوردم و دوبار که امتحان کردم دوتا دست رو روی کونم حس کردم که فشار میداد. کیا بود. از آب اومدم بیرون کیا همونجور کنار استخر محو تماشای کون خوش تراش من شده بود. حوله نازکی که با خودم آورده بودم پایین رو برداشتم و موقع خشک کردن تنم کونم رو جلوش شیک میدادم که بیشتر دیوونه بشه. -تو هم بیا بیرون یه چندتا شات بزن. -من امشب زیاد خوردم. -وا؟ چیزی نخوردی که. آراد شنا کرد و اومد پیش ما. -کتی این کلا زیاد نمیخوره. فقط یکی دو شات در حد اینکه سرش گرم بشه. پانیذ رسیده بود به بار و داشت از خودش پذیرایی میکرد. مهرشاد و مهدیس هم بهمون ملحق شدند. حس میکردم بین مهرشاد و پانیذ چیزی هست چون مهرشاد همش خودشو به پانیذ میچسبوند. هرچند که پانیذ هیچ عکس العمل خاصی نسبت به کارای مهرشاد نداشت. آراد و کیا هم داشتند از اون ور میومدند و در گوشی صحبت میکردند. جفتشون گهگداری با شیطنت به من نگاه میکردند و لبخند میزدند. معلوم بود کیا بدجوری توی کف منه. از کیر نیمه راست شدش که همونجوری شورت مهیار رو داشت جر میداد میشد فهمید.به جز کیا نفری دو سه دور دست کم خوردیم. کم کم بچه ها سرشون داشت گرم و گرم تر میشد. خودمم داشتم دیگه مست میشدم. آراد ساقی شده بود و انگار میخواست حسابی مست شیم. خودشم پا به پای ما میخورد. از چشمای قرمز مهرشاد و سر سنگینش که به سختی میتونست خودشو سر پا نگهداره معلوم بود داره بد مست میشه. –کتی بیار یه شات دیگه بزنیم. –من اوکیم. –بزنیم اوکی تر شیم. یه لبخند سنگین بهش زدم و گفتم نباید بذاریم تو ساقی بشی. دوست داری همرو سیاه مست کنیا. به قیافه خودشم نگاه میکردم اون چشمای کشیده قرمز شده نشون میداد توی مرزه و یه پیک دیگه به کل خرابش میکرد. هم اونو هم امشبمون رو. مهدیس خوبه خوب بود و قشنگ گرفته بودش. پانیذ به خوبی مهدیس نبود. یعنی اونقدر مست نشده بود. بهش میخورد ظرفیتش خوب باشه. منم هنوز تا مستی جا داشتم اما دوست نداشتم الان انقدر مست شم که نفهمم چه خبره. آراد گفت بیکینیت چه باحاله. انگار فقط با یه بند درست شده. -آره حس میکنم خیلی بازه. موقعیتش نشده بود اینو جایی بپوشم. کیا کنارم نشسته بود و پرسید چرا؟ برگشتم سمتش و با لبخند گفتم به نظرت چرا؟ گفتم که اینجا اولین پول پارتیه که گرفتم. خودمونم که میایم اصلا نیازی به بیکینی نداریم. جای دیگه هم که بپوشم احتمال داره هر دختری توی آب حامله بشه انقدر که اسپرم توی آب زیاد میشه. آراد بلند خندید و گفت راست میگی خدایی. آب همرو میاری اینجوری. ببین با کیا چیکار کردی؟ کیا با حالتی که انگار بهش برخورده باشه گفت دمت گرم سلطان. جلو کتی جون برین به ما. گفتم عزیزم شوخی میکنه. پانیذ در حالی که با مهدیس هنوز قر میدادند اومد سمتمون و لیوانشو آورد جلو. آراد در حالی که یه ته پیک میریخت گفت دختر امشب زیاده روی کردیا. –هنوز مونده تا زیادم بشه. بعد رو به من گفت کتی جون سرویس بهداشتی کجاست؟ با دست اون گوشه رو اشاره کردم. مهرشاد با لحنی شل گفت میخوای اگر نمیتونی باهات بیام؟ -من خوبم اما تو انگار زیاد اوکی نیستی. یکی باید خودتو جمع کنه. حالا اگر دوست داری بیا باهم بریم. مهرشاد به آرومی بلند شد و در حالی که سعی میکرد تابلو تلو تلو نخوره با قدم های ناهماهنگ با پانیذ رفتند سمت دستشویی اون گوشه که بعداز رختکن و دوش بود. مهدیس اومد جلوی ما و در حالی که ریز سینه های خوشگلشو میلرزوند بهم گفت مامان پاشو باهم برقصیم. گفتم اوکی عزیزم الان میام. کیا پاشو باهم برقصید. کون گشاد همش یه گوشه لش کردی. کیا رو هم بلند کردم با مهدیس داشتند میرقصیدند. خودم رو به آراد نزدیک کردم و آروم دم گوشش گفتم از اینا مطمئنی؟ آراد با حالت بی تفاوتی گفت برای چی؟ -یادت رفته واسه چی گفتم بیای؟ با همون بی تفاوتی گفت منتظر تایید منی؟ -خب اینا دوستای تو هستند. –بستگی به خودت داره کتی. اینجا خونه توئه اینا هم مهمونات هستند که تازه باهاشون آشنا شدی. مهدیس هم که هست. مشخص بودم منظور آراد چیه. تصمیمش با من بود. البته که دلم میخواست و البته که هیچ مشکلی نداشتم. اما فقط یه مساله بود. اینکه این سه نفر چجور آدمی هستند؟ -قبلا تجربه اورجی داشتید؟ یه ته پیک دیگه خورد و دو سه تا چیز باهاش مزه کرد و گفت با کیا چند ساله اوکیم و باهم زیاد دختر بازی کردیم. پانیذ رو خیلی وقت نیست میشناسم. مهرشادم باهاش زیاد اینور اونور بودم تا حالا. واقعیت رو بگم من با مهرشاد و کیا اوکیم اما هنوز با پانیذ برنامه ای نداشتم. –یعنی حتی نمیدونی اوکیه یا نه؟ -خودت چی فکر میکنی؟ -بهش میخوره مثل خودمون باشه. با اون لبخند شیطونش حرفمو یجورایی تایید کرد. مهرشاد و پانیذ اومدند. آراد با خنده گفت باهم رفتید دستشویی؟ مهرشاد انقدر ذهنش باز نبود که یه جواب خوب بهش بده اما پانیذ گفت دفعه بعد تورو هم میبریم دلت نخواد. –حال کردی یجا آوردمت واست همون حس FKK های آلمان رو داشته باشه. –حالا خوبه مهمون کتی جونیم داری منتشو میذاری. قبلا یه جا خونده بودم که مراکز تفریحی FKK که بیشتر مال آلمان هستش جاهاییه که بصورت مختلط مردم میتونند کاملا لخت باشند. حالا اون مراکز ممکنه ساحل باشه ممکنه استخر باشه یا هتل. تصور بودن توی همچین جاهایی جدا از فضای اروتیکش حس رهایی و آرامش خوبی میتونه داشته باشه. پرسیدم پانیذ تو FKK رفتی؟ -آره. –واسه آلمان بود دیگه آره؟ آراد گفت مگه جاهای دیگه هم هست؟ پانیذ جواب داد آره جاهای دیگه اروپا هم هست. من پرسیدم آلمان توریستی رفته بودی یا اینکه اونجا ساکنی؟ -من از بچگی اونجا بودم. هنوزم بعضی وقت ها میرم میام. آراد گفت خانوداگی زاکسن زندگی میکنند. مهد موسیقی. گفتم پس همون که انقدر توی موسیقی خبره هستی. خنده نازی کرد و گفت نه بابا خبره که نه. یه چیزایی بلدم. دنبال این بودم که زودتر هر برنامه ای هست شروع کنیم. –نگفتی اینجا مثل FKK شده؟ یه لبخند شیطون زد و گفت میخوای مثل اونجا بشه؟ -چرا که نه. –پس باید نادیتی رو رعایت کنیم. آراد گفت خب بکنیم دیگه چرا معطلیم؟ پانیذ دوباره بهش تیکه انداخت عه؟ زیادیت نکنه یه وقت؟ -کتی میگه. من به آراد گفتم اصلا خودت اول شروع کن. –نه دیگه صاحب مجلس همیشه اول میشینه سر سفره که بقیه مهمونا بیان. –حالا من شدم صاحب مجلس؟ پانیذ خندید و گفت وای انقدر بحث نداره که. بند سوتینشو باز کرد و سینه هاشو جلوی ما لخت کرد. سینه هاش رو نمیشه جزء مولفه خوب بدنش دونست. هم کوچیک بود و هم یکمی شل و هم اینکه کاملا قرینه هم نبودند و هر کدوم به یه سمت بودند. اصطلاحا مدل ایست وست که هرکدوم نوکش به سمت بیرون همون طرف بود و اینکه بخاطر رنگ پوستش هاله دورش و نوکش تیره تر از خود پوستش که طبیعی هم بود. پشت بندش بند کنار شورتش رو هم باز کرد و شورت رو از بین پاهاش کشید بیرون. وای چه کس تپلی داشت. جوری که قشنگ از بین پاهاش بیرون زده بود و حتی چوچولش هم توی چشم بود. کلا هیکلش بد نبود اما یه کوچولو شکم پهلو کار رو خراب کرده بود. بالای کسش هم موهاش تازه در اومده بود. کیا حسابی مجذوب شده بود و میگفت دیگه پس اوکی شدید. گفتم آره عزیزم. شما هم باید در بیارید. بدون درنگ مایو تنگ مهیار و کشید پایین و یه کیر سفید که خوابیدش بالای ده سانت میشد از توی شورت افتاد بیرون. به نسبت کلفت هم به نظر میومد. درست چند لحظه بعد از اینکه کیرشو آزاد کرد انگار رگهای کیرش کاملا باز شده بود و کم کم داشت قد میکشید. زیر چشمی چشمم روی اون کیرش بود و ذره ذره راست شدنش رو زیرنظر داشتم. هرچی بزرگتر میشد کس منم بیشتر به التهاب میوفتاد. آراد همون پشت بار مایوش رو کند و با کیر آویزون اومد پیش ما. مهدیس هم که اصلا نفهمیدم که لخت شد و تا رومو برگردوندم دیدم بیکینیش رو کنده. مهرشاد گفت بچه ها بیخیال حالا. آراد گفت نه دیگه همه باهم باید لخت شیم. نمیدونم چرا یجورایی دلش نبود. شاید خجالت میکشید. احتمالا شیو نکرده باشه یا اینکه. توی همین فکرا بودم که پانیذ رفت پشتش و سریع نشست و مایو پاچه دار بلند مهرشاد رو کشید پایین. تازه معلوم شد چرا خجالت میکشید. حقم هم داشت. در مقابل کیر گنده کیا و کیر خوش فرم آراد مال اون کوچیک به نظر میرسید. البته نه زیاد هم اما خب دوازد بین و هیجده و بیست کمترین حساب میشه. این عددها چیزی بود که حدودی از اندازه هاشون دستم اومده بود. مهرشاد شاید انتظار داشت مسخره بشه اما خب انقدر بچه ها با جنبه و با شعور بودند که خیلی عادی برخوردکردند. مخصوصا مهدیس که گفت دیدی ترس نداشت. همچین خجالت میکشه انگار دختر چادری شونزده سالست. پسری دیگه. یه کیر خوشفرم داری. حالا همه منتظر من بودند که همین یه ذره پوششی که روی تنم هست رو در بیارم. بلند شدم و بند های بیکنی اسلینگ شاتم رو از روی شونه هام برداشتم و از روی سینه هام رد کردم و در ادامه بندش که از پشت لای کونم بود رو از همونجا کشیدم بیرون. بعد دستام رو باز کردم و گفتم تادا. ولکام تو KFKK. آراد گفت KFkk یعنی چی؟ -یعنی FKK کتی.چند دقیقه اول خیلی عجیب بود. جلوی سه نفری که تازه چند ساعت بود باهاشون آشنا شده بودم لخت بودم. حس میکردم بدنم داره بد واکنش نشون میده و حسابی از تو دارم میسوزم. این حس رو توی حالت چهر گر گرفته و نوک سینه های برجسته مهدیس هم میدیدم. اما میخواستم واکنش بقیه رو ببینم. خوبیش این بود که آراد بود و خیلی خوب میتونست جمع رو هندل کنه و حتی استارتر داستان باشه. هرکدوم یه جور واکنش داشتند. حس و حال کیا رو از کیرش که هنوز کامل راست نشده بود میشد فهمید که داره مقاومت میکنه تا خودشو ضایع نکنه. مهرشاد هم یجورایی توی حس و حال خجالتش مونده بود و کیرش از اون موقع زیاد تکون نخورد. آراد هم که انگار همیشه خدا لخت گشته و لخت بودن یا نبودش فرقی براش نمیکنه. تصور میکردم اگر به جاش ونداد بود چی میشد. احتمالا واکنشش مثل مهرشاد بود البته خیلی بهتر از اون. پانیذ هم خیلی جنتل رفتار میکرد. درست مثل آراد با این فرق که آراد بلد بود چجوری با حرف و شوخی که الان هیچ حد و حدودی نداشت آتیش شهوت رو بیشتر کنه. بعد حدود یک ربع بیست دقیقه فضا داشت برعکس میشد. واسه من همه چیز عادی شده بود. درست مثل دو ساعت پیش که تازه بچه ها اومدند. احتمالا برای مهدیس هم قضیه همینجوری بود چون اون برافروختگی از روی شهوت کمتر خودشو نشون میداد. اما پسرا وضعیت برعکس مارو تجربه میکردند. آراد رفته رفته شوخی هاش سکسی تر شده بود و با بی حیایی کامل راجب کس و کونمون نظر میداد. حتی خیلی راحت گفت کون کتی بهترین کونی که تا حالا دیدم. مهرشاد که هنوز اثرات مستی رو کم وبیش داشت گفت حتی بهتر از پانیذ؟ -پانیذ مرگ من بیا یه دور حسابی به این بده دست از کس لیسی تو برداره. پانیذ گفت اگر بخواد بهش میدم. تو به فکر باش که سرت بی کلاه نمونه. من گفتم خب اصلا مقایسه ات درست نیست. مدل باسن پانیذ با من فرق میکنه. باسن پانیذ مثل یه قلب برعکس میمونه. مثل برزیلیا. واسه من مثلثیه. کیا گفت یعنی چی؟ بلند شدم و پشتم رو بهشون کردم و از پایین باسنم تا دوتا نقطه فرو رفتگی کمرم بهشون نشون دادم که بالاش چاک باسنم به سمت اون نقاط کشیده میشد. –ببین مثل یه مثلث برعکس میمونه. آراد دوباره مزه ریخت که کتی مجانی برامون کلاس کون شناسی گذاشته. بعد پاشد پشت به ما گفت استاد مدل کون من چطوریه؟ -اینکه دیگه فرمشو از دست داده. ازش زیادی کار کشیدی. همه بلند زدند زیرخنده. توی دلم گفتم تا تو باشی هی مزه نپرونی. کیا گفت وای وای کتی تو هم فهمیدی پس چه دوران دانشجویی سختی توی قزوین داشته. آراد جوری که میخواست کم نیاره گفت تو که دیگه کس نگو. اتفاقا انقدری که اونجا کردم شده بودم عمو جانی. در حالی که میخندیدیم گفتم باشه تو راست میگی. اصلا تو خود جانی سینز. یهو مهدیس بی هوا گفت ولی بیشرف چه کیری داره. آخ انقدر دلم میخواد باهاش سکس کنم. کیا گفت عه تو هم فیلم های برازرس رو میبینی؟ -مگه چیم کمتر از بقیس؟ -آخه دخترا که نمیبینند. پانیذ گفت نه عزیزم دختر و پسر نداره همه میبینند. حالا شما با الکسیس جق میزنید ما با جانی سینز. نمیدونم مهرشاد بخاطر مشروب بود یا فضای اونجا اما حسابی کم حرف شده بود. گفتم مهرشاد چرا ساکتی؟ آراد گفت کتی این هنوز روی مشروبه. مهرشاد بدون اینکه حواسش باشه گفت نه بخاطر ترامادوله. من اصلا نفهمیدم چی گفت اما آراد گفت کیر تو دهن کی انداختی؟ -یه ساعت قبل اینکه بیایم. –بیا کتی این خودشو آماده کرده بوده. پانیذ گفت واسه چی؟ -وایسه حالا بهت میگم. مهرشاد با حالت پرخاش گفت کس نگو مادر جنده. سرم درد میکرد. –باشه بابا. ماهم کاندوم میخریم میکشیم روی کنترلمون آب نخوره بهش خراب بشه. –مادر جنده رو ببینا. اصلا میخواستم برم خونتون برم روی ننت که اومدیم اینجا. مهدیس زیر لبی گفت اوه پس یادم باشه نذارم سمتم بیای. آراد که شنیده بود گفت آره دیگه روی کار هرکی بره یجور میزنه نفت دراد. این آراد هم کسکش زبونش بند نمیاد. هر کسشعری بگی دوتا میذاره روش و جوابتو میده. خدا نکنه بریزه روی یکی. رسما مادر طرف رو میگاد. با بی حیایی گقتم مهرشاد جان اصلا کار خوبی کردی. حالا اینا که وسط کار به خایه سوزی افتادند کونشون پاره میشه. مهرشاد گفت بابا چرا قفلی زدید روی قرص انداختن من. به جون مادرم من همینجوری هم میخورم. انقدر گفته بودیم بدبخت حس کرده بود داریم بخاطر ناتوانی توی سکس مسخرش میکنیم.
پانیذ پیشنهاد داد یه بازی کنیم. هرچند میخواستم دیگه کم کم برم سر اصل مطلب اما دیدم با بازی بیشتر خوش میگذره. هم فانه هم اینکه استارتر خوبیه. همه دایره ای نشستیم و یه کارت ویزیت که اونجا بود رو برداشتیم. قرار شد کیسینگ کارت بازی کنیم. این بازی رو قبلا توی یه فیلم خارجی دیده بودم. هرکسی باید کارت رو با مکش مثل بوسه روی لباش نگه میداشت و میداد بغلی. توی فکرم یه پاداش برای برنده یا یه تنبیه برای بازنده میخواستم تعیین کنم اما پانیذ گفت همینجوری بازی کنیم. یکی در میون دختر و پسر نشستیم. به ترتیب از سمت راست من آراد پانیذ مهرشاد مهدیس کیا و بعدش خود من بودم و ساعت وار کارت بینمون میچرخید. همگی چهار زانو نشسته بودیم و از اونجا که کس هرکی درست جلوی چشم یه پسر بود بیشتر فضا رو تحریک میکرد اول آراد شروع کرد و کارت رو رسوند به من و من میخواستم برسونم به کیا درست جلوی دهنش کار از روی لبام افتاد و بی هوا لبای همو بوسیدیم. جیغ و خنده بچه ها بلند شد. کیا با ذوق مرگی گفت جون چقدر حال میده این بازی. دوباره از کیا شروع شد و یجورایی تابلو از قصد جلوی دهن مهدیس کارت رو انداخت و لبای مهدیس رو هم بوسید. آراد گفت نرین تو بازی دیگه. من گفتم اصلا یه قانون میذاریم. هرکی باخت باید تنبیه بشه. همه گفتن چی باشه؟ مهدیس گفت باید چشماشو ببنده با لیس زدن یه چیزی بگه چیه؟ آراد گفت بگو میخوای کیر همو بذاریم دهن هم. من گفتم باحال میشه. مهرشاد هم گفت آره. آراد گفت کسخل ببازی تو میفهمی با چشمای بسته چیو داری لیس میزنی؟ اومدیم و کیر من بود. من گفتم نه دیگه اینجوری. قرار نیست که همو اذیت کنیم. فقط میخوایم خوش بگذرونیم. شروع کردیم. اینبار پسرا از ترس اینکه یه وقت کیر کسی رو زبون نزنند با تمرکز بیشتری بازی میکردند. اولین کسی که باخت پانیذ بود. همه جیغ وخنده سر دادیم و بعدش نوبت تنبیه بود. من گفتم آقا بیاید سختش نکنیم. قبلش میگیم چی رو باید با لباش حس کنه فقط باید بگه مال کیه. الان یکیمون از پانیذ لب میگیره باید بگه کی بوده. پانیذ چشماشو بست. گفتم همه ساکت. بعد به مهرشاد اشاره کردم لباشو ببوس. مهرشاد لباشو به لبای پانیذ چسبوند پانیذ دستشو انداخت دور گردند مهرشاد و یه لب اساسی جلوی ما ازش گرفت و بعد گفت مهرشاد. آراد گفت قبول نیست نباید دست بزنی. –من همون اول فهمیدم مهرشاده. دیگه بقیش هم به تو ربطی نداره. همگی خودمون رو زدیم به کوچه علی چپ و ادامه بازی رو رفتیم. نفر بعدی باز من باختم. این آراد کسکش درست همون چیزی که فکر میکردم رو گفت. گذاشت چشمام رو ببندم و گفت خب کتی کار رو برات راحت میکنم. دو نفر حذف میشن. از بین سه نفر بگو این کیر مال کیه. گفتم خیلی کونی هستی. گذاشتی سر من بیاری اینو؟ همه خندیدند و آراد گفت دیگه کتی جون قانون خودت بود. گفتم اوکی. با چشمای بسته از نرمی برخورد سر کیر به لبام دهنم رو باز کردم. تقریبا چند سانتش رفت توی دهنم. اول اومدم بگم آراد اما یه لحظه شک کردم. مال کیا که نبود چون کلفت تر از آراد به نظر میرسید. بعدش اون کیر خیلی راحت راست نمیشد. واسه اینکه مطمئن بشم تا اونجا که جا داشت کردم توی دهنم. –مهرشاد. همه دست زدند. به کیا که افتاد ته نامردی رو کردیم و گفتیم زیر بغل یکیمون رو باید لیس بزنه و بگه. البته همه قبل اینکه بیان توی آب دوش گرفته بودند. مهدیس داوطلب شد و تا کیا اولین لیس رو زد مهدیس نتونست جلوی خندش رو بگیره و زود تابلو شد. دوسه دور دیگه چرخید و توی این چند دور آراد حتی یه دست هم باخت نداد. این دیگه چه جونوریه. به مهدیس اشاره کردم یه کاری کن آراد ببازه. اونم از خدا خواسته شروع کرد کسشو بیشتر به آراد نشون میداد. آراد گفت خودتو جر هم بدی من باخت نمیدم. وقتی کارت رو روی دهنش نزدیک من آورد دست انداختم کیرشو محکم گرفتم و کارت از دهنش افتاد. همه گفتیم ایول. بلاخره باخت داد. –نخیر قبول نیست. کتی کیر منو گرفت. من گفتم دیگه باختی. انقدر توی مخش رفتیم که گفت باشه هرچی شما بگید. بچه ها رو جمع کردم و آروم گفتم این دیوث حقشه حسابی حالش گرفته بشه. بذارید من رای بدم. همه قبول کردند. آراد گفت فقط به یه شرط. کیر نباشه. –اوکی بیبی. چشماتو ببند. چشماشو بست و گفت خب بگید چی هست؟ -مزه اش به اینه که نفهمی دیگه. چشماشو باز کرد که من بازی نمیکنم. دوباره مجبورش کردیم که انجام بده. اول میخواستم بگم مهرشاد کونشو جلوی آراد باز کنه و با لیس زدن بگه سوراخ کیه اما هم دیدم خیلی دیگه نامردیه و هم اینکه از کون پر پشمش راحت میشد فهمید. به کیا آروم گفتم برگرد ببینم. برگشت خم شد و کونشو باز کرد. مال اونم پشم و پیلی بود. گفتم اوکی خودم انجامش میدم. کونم رو باز کردم و کیا گفت لیس بزن. آراد نوک زبونش رو زد به نزدیک کونم و یهو خودشو عقب کشید. چشماشو باز کرد گفت عه کتی تو بودی؟ ترسیدم کیا و مهرشاد باشند. –گند زدی توی بازی. بعدشم احمق کون من مثل اینا پر پشمه؟ همه خندیدند. –خب از کجا میدونستم. شاید شیو کرده باشند. کیا در حالی که میخندید گفت مگه میخوام برم کون بدم که شیو کنم.آهنگ همینطور داشت پلی میشد و ما مشغول بازی بودیم. یهو یه آهنگ رقص عربی پخش شد که مهدیس گفت عه آخ جون این. بلند شد و شروع کرد به قر دادن کونش و لرزوندن سینه هاش. مهرشاد هم صدای آهنگ رو زیاد کرد و همگی بلند شدند. مهدیس جلوی آراد جوری سینه هاشو میلرزوند که کیرش رو تبدیل سنگ کنه. منم نمیخواستم کم بیارم و سعی میکردم مثل مهدیس بلرزونم. کیا از پشت بهم چسبیده بود و باهم خودشو هماهنگ میکرد یا بهتر بگم کیرشو با کون من. دستشو گذاشته بود روی کمرم. برگشتم به چشمای خمارش نگاه کردم. به کمرم تا میشد قوص دادم که قشنگ کیرشو لای کونم بماله. قشنگ دیگه سفتیشو حس میکردم. دستمو بردم پشتم و کیرشو توی دستم گرفتم. بدون اینکه ببینم میتونستم حس کنم چقدر کلفته. برگشتم و گفتم پسر مگه تو خری همچین کیری داری؟ خندید و گفت ترسیدی؟ -بترسم؟ سایز مورد علاقمو برام آوردی جیگر. متوجه شدم آراد از جلو به مهدیس چسبیده و دارن از هم لب میگیرند. دستای مهدیس دور گردن آراد حلقه شده بود و آراد کون مهدیس رو محکم گرفته بود.اونور تر مهرشاد و پانیذ روی زمین نشسته بودند و پانیذ کیر مهرشاد رو میمالید و مهرشاد سینه های پانیذ رو از هم لب میگرفتند. خب دیگه وقتش بود که شروع کنیم. یهو آراد گفت بچه ها وایسید من الان بر میگردم. کتی در خونه بازه؟ -آره عزیزم. چی میخوای؟ -الان میام. رفت بالا. باید میرفتم خودمو برای برنامه امشب کاملا آماده میکردم. مهدیس رو به کیا لینک کردم که باهم مشغول باشند تا من برم دستشویی. وای کسم چقدر خیس شده. وقتی برگشتم آراد اومده بود. دو تا بسته کاندوم با خودش آورده بود که یکیش معمولی بود و یکیش خار دار. وقتی رفته بودند برای خرید اینارو هم گرفته بود. علاوه بر اون ژل لیدوکائین هم آورده بود. –بیاید لباس کار آوردم که بگا نریم امشب. مهدیس دیگه نشسته بود روی زانو هاش و کیر کیا رو با ولع جوری ساک میزد که انگار چند ساله توی حسرت کیره. پانیذ هم روی زمین به پشت خوابیده بود و مهرشاد به جون کسش افتاده بود و داشت حسابی براش میخورد. محو تماشای بچه ها و مهمونی اورجی که ترتیب داده بودیم بود که آراد بهم چسبید و گفت دم در بده بیا تو. محکم بغلم زد و لباشو گذاشت روی لبام. دستامو انداختم دور گردنش و خودم رو رها کردم که منو آروم به پشت بذاره روی زمین. وقتی رسیدم خودشو ازم جدا کرد و اومد بالاتر. کیرش رو گذاشت روی لبام و درحالی که با یه دست تخماشو میمالیدم کیر تقریبا راست شدشو تا اونجا که میشد توی دهنم فرو کردم و شروع کردم به خوردنش. همون لحظه حس کردم یکی داره با انگشت کسم رو بازی میده و دوتا انگشت توی کسم فرو میکنه. حدس میزدم یا مهدیسه یا کیا. دوست داشت کیا باشه. میخواستم هرچه زودتر اون کیر کلفتشو حس کنم. با اون بدن هیکلی و کیر خوبش بیوفته به جون کسم و حسابی بگادم. –کیا اول کاندوم بذار بعد. توی دلم گفتم ای تو روحت مهدیس. دو دقیقه رفتم دستشویی کیر به اون خوشگلی رو روی هوا زدی. نه گناه مهدیس چیه. خودم بهش فاکر به این خوبی رو تعارف زدم. اینجور جاها نباید حتی یه لحظه هم حواست از پارتنرت پرت بشه. آراد از روم بلند شد. فکر کردم میره کاندوم برداره که بکشه روی کیرش و شروع کنه به کردم یا کسمو بخورده اما رفت سمت مهدیس. تا اومدم بفهمم چه خبر دوتا دست قوی پاهامو گرفت کامل باز کرد و شروع کرد به لیسیدن کسم. وای کیا اومده بود بین پاهام. با ته ریش پری که داشت وقتی کسمو لیس میزد بدجوری کسم رو غلغلک میداد. دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم و بی اختیار ناله های شهوتی بلندم در اومده بود. –آآآهههه لعنتی کسم. واییی کسم رو بخور. جججججووونم عزیزم. انقدر شهوتم بالا رفته بود که توی چشمام اشک جمع شده بود. زیر چشمی نگاهی به بقیه انداختم. پانیذ رو کیر مهرشاد نشسته بود و خیلی ملو داشت بهش میداد و مهدیس هم کماکان در حال ساک زدن و دیپ ترو کردن کیر آراد بود. وقتی آخرین بار کیر آراد رو تا ته کرد توی حلقش آراد ناله ای کرد و گفتم حتما ارضاء شده اما مهدیس سریع دستشو گذاشت زیر تخمای آراد و یه فشار ریز داد. هنوز برام سواله این تکنیک ها رو از کجا یاد گرفته که اورگاسم پارتنرش اینطوری کنترل کنه. کیر پر تف آراد رو از دهنش در آورد و گذاشت لای سینه هاش. دیگه حس نمیکردم کیا کسم رو بخورد. وای نگو که وقتشه. اولین کاندومی که روی کیرش کشید پاره شد. –ای کیر تو دهنت. آراد مگه نگفتم کاندوم مگنوم بگیر. –بستنی مگنوم نداشت همون اناری سیکیم خیاری رو بذار. خندم گرفت. چه بامزه آراد با کلمات بازی میکرد و کاندوم سایز بزرگ که بهش مگنوم میگن رو به بستنی ربط داد. یه کاندوم دیگه کشید روی کیرش و کیرشو به کسم مالید تا قشنگ لیزش کنه. انقدر کسم آب انداخته بود که نیازی به لیدوکائین نبود. اوووف کیرش رو توی کسم که فرو کرد تمام تنم از تو سوخت. فشار اون کیر کلفت روی دیواره های خیس و داغ واژنم هم دیوونم میکرد هم یه درد خفیف لذت بخشی رو برام داشت. کیا کیرشو دو سه بار توی کسم جلو عقب کرد و بعد دست انداخت و منو توی بغلش نشوند و تا اونجا که میتونستم کیرشو تا ته توی کسم جا دادم. همزمان محکم بغلشم کردم و بلند آیییییی کشیدم. انگشتای جون دارشو به کونم فشار میداد و با قدرت بازوهای کلفتش منو روی کیرش بالا پایین میکرد. دیگه حال خودم رو درک نمیکردم. داشتم به یه کیر کلفتی که امشب تازه آشنا شده بودم کس میدادم. مهدیس داگی شده بود و آراد از پشت توی کسش گذاشته بود. لعنتی آراد هم خیلی خوب میکرد. صدای شلپ شلپ سکس اون دوتا خیلی بیشتر از بقیه بود و حسابی توی محوطه استخر میپیچید. مهرشاد هم روی پانیذ افتاده بود و در حین خوردن لبای همدیگه داشتند یه سکس ملو توی پوزیشن میشنری رو تجربه میکردند. کیا منو همونجوری از زمین کند و گذاشت لبه تخت ساحلی کنار استخر و پاهام رو از مچ گرفت و جوری کشید بالا که کون و کمرم توی هوا بود و من فقط از کتف و گردن روی تخت مونده بود حالتهاش داشت وحشیانه تر میشد که این منو بیشتر دیوونه میکرد. میخواست کیرشو همونجوری بکنه توی کسم اما تا با دستش تنظیم نمیکرد نمیرفت. واسه همین خودم با دست کیرشو گرفت و گذاشتم تو اون شروع کرد به تلمبه زدن. پاهام رو انقدر محکم گرفته بود و باز کرده بود که حس کردم الانه از وسط دو شقه بشم. وای قشنگ داره مهره های کمرم از جاش در میاد. بیشرف جوری میکرد که پدرم از درد اون پوزیشن اومده بود جلو چشمم ولی بخاطر شهوت دیوونه وارش نمیتونستم بگم نه. دیگه ناله هام رسما شده بود جیغ و داد و صدای نفس های سنگین کیا هم مثل این بود که داره خیلی سنگین وزنه میزنه. یهویی کیا متوقف شد و منو آروم آورد پایین و پاهام رو ول کرد. مهرشاد گفت بابا آرومتر. رسما جرش داری میدی. آراد از خنده روده بر شده بود. من که حسابی کوفتم شده بود گفتم کیر. به چی میخندی؟ -وای کتی ندیدی چجوری داشت میکرد. مهدیس میگه این دیوونه رو بگیر تا مامانم رو پاره نکرده. مهدیس هم گفت والا. با عصبانیت بلند شدم و دست کیا رو گرفتم. –بیا بریم اونور اینارو ولشون کن. این آراد دلقک همش مسخره بازی در میاره. آراد گفت دورهم بودنشه که حال میده. باشه منم قول میدم نخندم. خیلی توی مخم رفته بود. همش چند دقیقه دیگه تا یه اورگاسم ایده آل فاصله داشتم اما این کسخل رید توش. اما هنوز کیر کیا راست بود. کیرشو اومدم بگیرم توی دستم که دیدم کاندومه از وسط کیر کیا پاره شده و یه تیکش روی سر کیرشه و بقیش هم پایین کیرش جمع شده. –عه پاره شده؟ کیا یه نگاه کرد و گفت تقصیر این کسخله دیگه. رفته کاندوم اسکینی گرفته. آراد که دوباره با مهدیس مشغول شده بود گفت والا اونطور که تو میکنی نایلون زخیم هم بکشی رو کیرت پاره میشه. باز کتی برو خداروشکر کن کاندوم روی کیرش بود اون پاره شد وگرنه کس تورو پاره میکرد. این بار از کسشعری که گفت منم خندم گرفت. –واقعا خیلی دلقکی. پانیذ که تازه از زیر مهرشاد بلند شده بود گفت وای اصلا شماها نمیذارید آدم بفهمه چی کار میکنه. آراد باز با خنده گفت نیست شما دوتا خیلی به بقیه توجه دارید؟ اون گوشه کارتون رو میکنید دیگه. مهرشاد گفت بیاید دهن اینو ببندیم. من گفتم بذار خودم میدونم چکارش کنم. پاشو بیا اینجا ببینم. مهدیس گفت عه پس من چی؟ -عزیز دلم تو هم بیا. کیا رو خوابوندم روی تخت ساحلی و باقی مونده کاندوم رو از روی کیرش کندم. میخواستم یه کاندوم خاردار بذارم اما گفتم این با این کیر کلفتش به اندازی کافی میتونه پارم کنه. کاندوم خار دار بذارم که دیگه حسابی داغون میشم. مهدیس کنار کیا نشست و دوباره شروع کرد به ساک زدن کیر کیا. دو سه بار تلاش کرد که دیپ ترو بزنه اما نمیتونست. کیرشو از دهنش در آورد و گفت وای چقدر کلفته. کاندوم رو باز کردم و روی کیرش بادقت کشیدم که اینبار پاره نشه. به مهدیس گفتم میخوای تستش کنی؟ -اذیت نشم؟ -نه عزیزم. برای اینکه کیر کیا راحت بره توی کس مهدیس کیرشو با لیدوکائین حسابی لیزش کردم. مهدیس بلند شد و کسش رو با کیر کیا تنظیم کرد و به آرومی سرش رو توی کسش گذاشت و باوزن خودش آروم آروم روی کیرش نشست که کم کم بره توی کسش. –امممم ووییی مامان. خیلی کلفته واقعا. همزمان کیا هم غرش کرد –اووف چقدر تنگه کست. آخ آخ کیرم داره توش له میشه. –آآآههه کیر تو کسم رو جر نده کس من کیرتو له نمیکنه. گفتم مهدیس اگر میخوای بلایی سرت نیاره خودت همه کاراش رو بکن. مهدیس به آرومی خودشو بالا پایین میکرد. –وایی مامان چقدر خوبه. خیلی دوست دارم کیر کلفتشو. وای خدا داره پارم میکنه. از پشت مهدیس رو بغل کردم و با سینه هاش بازی میکردم و گردنشو میخوردم. روی زانو هام نشسته بودم و کونم به سمت آراد قمبل شده بود. آراد نشست پشتم و کیرشو یه ضرب تا ته کسم فرو کرد. –آآآییی وحشی آروم. مگه داری کلنگ میزنی که اینجوری کیرتو فرو کردی تو کسم؟ آراد بازم خندید و گفت ببخشید. رفته رفته سرعت کس دادن مهدیس به کیا بیشتر شده بود و همینطور با همون ضرب آهنگ سرعت تلمبه های آراد هم سریعتر. همزمان آراد با انگشت شستش با سوراخ کونم بازی میکرد. میخواست بازش کنه که بتونه از اون ور هم حال کنه. من اومدم پایینتر و کون مهدیس رو میخوردم. حس کردم کونم یخ کرد. آراد روی سوراخ کونم لیدوکائین ریخت و بعد کیرشو آروم آروم توی کونم فرو کرد. بی اختیار گفتم آِیییی کونم. اوووف. عوضی کاندوم خاردار روی کیرش گذاشته بود. البته منظورم از این خاردار ریزاست. موقع کس دادن بهش خیلی حس نکردم اما وقتی توی کونم کرد قشنگ لبه های سوراخ کونم رو یجورایی اذیت میکرد. ولی باز جوری لذت بخش بود. آراد خوابید روی زمین و میخواست از بغل بکنه منو اما من به پشت خوابوندمش و روی کیرش نشستم تا کیرش توی اون حالت راحت بره توی کونم. پوزیشن ریورس کابویی گرفته بودیم و پشت به آراد که رو زمین خوابیده بود در حالی که بدنم رو روی هوا معلق کرده بودم و فقط دست ها و پاهام روی زمین بود بهش کون میدادم. با صدای جیغ های مهدیس که تساعدی زیاد میشد و با چندتا جیغ ممتد و لرزش بدنش همراه بود فهمیدم که اون ارضا شده. بعدش مهدیس روی کیا ولو شد. انقدر سر و صدای منو مهدیس زیاد بود که اصلا حواسمون به مهرشاد و پانیذ نبود. دیدم پانیذ بلند شد و رفت سمت بار و یه نخ سیگار از پاکتی که آراد همراه بقیه وسائل آورده بود پایین برداشت و روشن کرد. مهدیس هم بلند شد و در حالی که دیگه انگار جون نداشت نشست روی زمین و پاهاش رو توی بغلش جمع کرد. من هنوزم جلوی اینا مشغول آنال سکسم بودم. دیگه داشتم حسابی خسته میشدم. واقعا پوزیشن سختیه و به مرد بیشتر حال میده تا زن. پانیذ یه شات مشروب هم ریخت. مهرشاد هنوز با کیر راست که روش کاندوم بود داشت ماها رو نگاه میکرد. بهش چشمک زدم که بیا. اما توجهی نکرد. گفتم وایی یه کیر دیگه میخوام کسمو پر کنه. کیا بلند شد سریع گفتم تو نه مهرشاد. مهرشاد گفت نه مرسی. پانیذ یجوری بی تفاوت بهش نگاه کرد و گفت بیا دیگه نمیخواد ناز کنی. انگار منتظر اجازه از پانیذ بود. وقتی بلند شد مهدیس یه پوزخند خیلی بدی زد که توی دلم گفتم خدا کنه مهرشاد متوجه نشده باشه. مهرشاد اومد بین پاهام و اون کیر معمولیشو توی کسم فرو کرد. نه به اون کیر خرکی کیا که رسما داشت جرم میداد و نه به کیر قلمی این که اصلا هیچ حس خاصی رو بهم نمیداد. اما باز چون دوتا کیر توی کس و کونم بود یه حس خوبی داشتم. البته اصلا نمیتونست باهامون هماهنگ بشه واینم باز یه قسمت منفی از سکس با مهرشاد بود. خودشم خسته شده بود و یجورایی عصبی. آخر با یه حالت عصبی طوری بلند شد و گفت یه نخ سیگار بده پانیذ. کیا به شوخی گفت تقصیر خودته ترا میندازی دهنت گاییده میشه آبت بیاد. اعصابتم میرینه توش. مهرشاد یجوری به کیا نگاه کرد انگار عصبی شده باشه. من گفتم کیا پاشو کار نیمه تمومت رو تموم کن. اومد بین پاهام و کیرشو چپوند توی کسم. آه حالا شد. دوتا کیر خوب کس و کونم رو قشنگ پر کردند و شروع کردند تلمبه زدند. دوباره داشتم به جنون میرسیدم اما اینبار بخاطر اینکه آنال هم داشتم خیلی سریعتر و بیشتر از دفعه قبلی بود. دیگه جیغم در اومده بود و چشمام بسته بود. دیگه کم کم به جایی رسیدم که از شدت جیغ گلوم میسوخت و نفسم بند اومده بود. کیا خودشو کشید عقب و اورگاسمم با شدیدترین اسکوئرتی که میشد رو تجربه کردم. اگر اغراق نکرده باشم فشار آب کسم تا دو متر کم کم میپاشید. وای تموم تنم میلریزد. همزمان صدای ناله های مهرشاد رو میشنیدم که مهدیس در کنار پانیذ روی زانوهاشون جلوش نشسته بودند و داشتند ساک میزدند. انگار مهرشاد آبشو روی سینه های مهدیس ریخته بود. مهدیس با لبخند به پانیذ نگاه کرد و بعدش خیلی سکسی از هم لب گرفتند. آراد بی حال در حالی که کیرش شل شده بود زیر من مونده بود. بلند شدم و اومد کنار از زیرم. توی کاندوم روی کیرش پر آب بود. اصلا نفهمیدم کی ارضا شده بود. وای دیگه جون نداشتم. این حیوون هم نمیدونم چرا آبش نمیومد. آروم دم گوشم گفت کتی میشه از پشت بذارم؟ بلند گفتم نه میخوای واقعا جرم بدی؟ همه خندیدند. بدجور توی ذوقش خورده بود. آراد بعدا گفت این بدبخت بخاطر سایز کیرش حسرت یه کون کردن به دلش مونده. خداییش هم حق داره. کی حاضره اون کیر گنده بره توی کونش؟ فقط یه نفر فکر کنم قابلیت سکس با اونو داره و اونم شرارست. اگر ایران بود حتما یه برنامه میکردم و کیا رو باهاش آشنا میکردم که انقدر پوز اون بلک ملک ها یا اون جابر رو بهم نده. هرچند کیر کیا کلفت بود اما به درازی مال اونا نبود. اما از نظر طول به نظرم ایده آل بود چون بیشتر از اون دیگه دل رودم میرسید. بلاخره انقدر به سکسمون ادامه دادیم که همزمان باهاش ارضا شدم. وقتی میخواست ارضا بشه بلند شد و کاندوم رو از روی کیرش کند و آبش با فشار پاچید روی سینه هام. چه آب زیادی هم داشت. یه چند شات که خوردیم و یکم ریکاوری کردیم. مهرشاد دیگه چپه شده بود. افتاده بودی روی یکی از تخت ساحلی ها و خیلی زود خوابش برد. من گفتم بچه ها دوش بگریم بریم جکوزی و همینکار رو هم کردیم. همگی به جز مهرشاد که روی تخت ساحلی خوابش برده بود رفتیم زیر دوش و بعدش رفتیم توی جکوزی. خیلی حال میداد. هرچند انقد کوچیک بود که پنج تایی چسبیده به هم نشسته بودیم اما واسه خستگی در کردن عالی بود. وای کسم بدجوری میسوخت. نمیدونم این دیوث با اون کیر گندش چه بلایی سرم آورده. تازه رفته رفته عوارض سکس با کیا داشت خودشو نشون میداد. وای قدیم این بلا یه بار سرم اومده بود. مجبورم میکنه یه چند روزی سکس رو بیخیال شم. باز خوبه نذاشتم کونم رو بکنه. مهدیس به مهرشاد نگاه کرد و گفت بیچاره دیگه جون نداره. آراد گفت دراگ همینه دیگه. با ترامادول همه جونتو میگیره. دوساعت میکنی آبت نمیاد اعصابتم کیری میکنه. رو به کیا گفتم ولی تو هم فکر کنم زده بودیا. –نه به جون مادرم. من همینجوری کمرم سفته. آراد گفت آره بابا این هرکی باهاش دوست میشه یه دفعه که میره خونشون بعدش باهاش کات میکنه. گفتم آخه واسم خیلی عجیبه چطوری انقدر استقامت داری؟ لامصب کیرشم یه ذره هم نخوابید وسط کار. –ورزش کتی جون. –راستی شماها کجا میشینید؟ آراد باز بامزه شد و گفت ما روی کونمون میشینیم. یه خنده مسخره بهش کردیم و مهدیس هم گفت کیر. بی نمک. –نه جدی کجای تهران هستید؟ کیا گفت دروس. پانیذ هم گفت من فعلا سمت میدون آرژانتین. ولی احتمالا اونور سال جابجا بشم. –مهرشاد چی؟ -آراد یه نگاه کرد به پانیذ و گفت بگو دیگه. –راستش منو مهرشاد همخونه ایم. باهم یه جا زندگی میکنیم. مهدیس گفت اوه زودتر بگو پس. تو رل همید. –نه فقط همخونه ایم. میخواستم بگم اما رفتار مهرشاد بیشتر از اینا نشون میده. به هر حال خیلی برام مهم نبود. وقتی بچه ها رفتند ساعت نزدیک سه صبح بود. –وای خدا کی حال داره فردا بره شرکت. –خب زنگ بزن بگو نمیای. –نمیشه نزدیک سفرمون نمیتونم نرم. یه ساعت نباشم اونجا هزارتا چیز بهم میریزه. بعدشم اگر بخوایم بریم مسافرت مرخصی هامو لازم دارم. –مگه اون موقع هنوزم میخوای بری سر کار؟ -مهدیس الان اصلا حس و حال صحبت راجبش رو ندارم. –میگم مامان چقدر امشب خوب بود. بیشتر باهمینا برنامه کنیم. ولی کیا رو یجور بپیچونیم دیگه نیاد. –چرا؟ -بابا دیوونست. وقتی میخواد بکنه دیگه عین خیالش نیست. منو اونجوری میکرد الان باید میرفتیم کسم رو میدوختیم. من موندم چطوری تو اوکیی؟ -زیادم اوکی نیستم. خیلی توی کسم میسوزه. –آخ بمیرم. حیوون وحشی ببین چیکار کرده با مامانم. –دور از جونت. ولی کلا حال داد. این کیا رو باید با شراره تنها بذاریم ببینیم کدومشون کم میاره. –آخ راست میگی مامان. شرط میبندم کیا شراره رو هم جر میده. –نه بابا میگم کیر کیا برای شراره یه چیز خیلی معمولیه. فیلمایی که بهم نشون داد از گروپ سکسش هرکدوم از اون سیاها دوبرابر کیا کیر داشتند. –اوه حواسم نبود. اما کیا هم خیلی حشریه. اکیپ اوکیی بودند اما این مهرشاده یکمی تفلن نیست؟ -منظورت چیه؟ -خیلی نچسبه. با یه بشکه وازلین هم توی کون نمیره. –نه بابا بچه بدی نبود. حس میکنم بخاطر پانیذ یکمی سختش بود باهامون گرم بگیره. –وای مامان دیدی پانیذ چجوری بهش دستور میداد؟ شرط میبندم این سگ پانیذه. –اه باز این کسشعرا رو شروع نکن. تو چرا یه درصد احتمال نمیدی برنامه ای باهاش داشته باشه؟ -چه برنامه ای مثلا؟ -نمیدونم اما انگار یجورایی درگیر هم بودند. –بعد خیلی راحت حاضر شدند بیان اورجی؟ –نمیدونم به هر حال. دیدی که پانیذ نه با کیا جوین شد و نه با آراد. آراد هم گفت که تاحالا باهاش سکس نداشته. –نمیدونم والا. کون لق جفتشون. وای انقدر خستم که دیگه نمیتونم بیدار بمونم. –منم عزیزم. مهدیس فردا نگیری تا عصر بخوابی. به این شرکت های نظافتی زنگ بزن یکی بیاد اینجا رو قشنگ تمیز کنه. فردا شب مهیار میاد. –اوه همچین میگی مهیار میاد مهیار میاد انگار غریبست. والا قبلا هم اینجا بود خونه همیشه تمیز نبود که. –وای خدا باز من از تو یه کار خواستم شروع کردی بهانه آوردن. آخرشم میدونم گردن خودمه. با دهن کجی گفت باشه حالا بذار صبح بشه ببینم کی بیدار میشم بعد تصمیم میگیرم.هرچی به سفرمون نزدیک میشه بخاطر حساسیت کار مجبورم بیشتر برای کارهای شرکت وقت بذارم. امروز هم دیر اومدم و وقتی رسیدم دیگه هشت شب بود. وای که چقدر خسته بودم. با مهدیس شام رو بیرون خوردیم و میخواستیم از همونجا مستقیم بریم فرودگاه استقبال مهیار. یه شور و شوقی داشتم که نگو. دیگه هیچ چیزی از اتفاقات بد قبل رفتن مهیار و ناراحتی هایی که برام درست کرد توی ذهنم نگه نداشته بودم. تونسته بودم همه چیز رو پاک کنم و برگردم به همون دوره که هممون دورهم به خوبی و خوشی زندگی میکردیم. بدبختانه سر برگشتن مهدیس هم همین حس و حال رو داشتم که وقتی برگشت با یه شخصیت جدید ازش مواجه شدم و به کل هرچی که از مهدیس قدیمی میشناختم به کل از بین رفت. امیدوار بودم این بار اینجوری نشه. درست همون نزدیکای دوازده و نیم رسیدیم. مهدیس با اطلاعات پرواز چک کرد. پروازش بدون تاخیر به موقع نشسته بود. بعد از نیم ساعت که ساکهاش رو تحویل گرفت بلاخره اومد. وای پسر عزیزم بعد چند هفته دوباره برگشته پیشم. درست مثل قبل با مدل موهای جدید. همون موقع هم که میخواست بره موهاش بلند بود نسبتا و حالا بلندتر هم شده بود و مثل مدل ها مرتبش کرده. خیلی جذاب شده بود واسم. وقتی بهم رسیدیم مهدیس بی اختیار جیغ زد و پرید بغلش کرد. –وای مهیارسلام. چقدر دلم برات تنگ شده بود. بعدشم مهیار منو خیلی گرم بغل کرد. آخ چقدر دلم براش تنگ شده بود. باهمدیگه ساک ها رو آوردیم توی ماشین گذاشتیم. دوتا چمدون بزرگ همراه خودش آورده بود. یادمه موقع رفتن فقط یه ساک دستی و یه کوله باخودش داشت. مهدیس گفت آخ جون چقدر سوغاتی آورده برامون. بگو ببینم چی کارا کردی؟ بهت خوش گذشت؟ -هی جاتون خالی. دلم براتون خیلی تنگ شده بود. گفتم عزیزم ماهم همینطور. یه نگاه با تعجب بهم کرد و بعد لبخند زد. شاید فکر میکرد باز میخوام تیکه بارونش کنم اما رفتارم به کل باهاش عوض شده بود. انقدر این اواخر توی صحبت هامون بهش حرف زده بودم که طفلکی انتظار این رفتار رو ازم نداشت. نمیدونم واقعا چه فکری میکردم. –مامان چقدر خوشگل شدی موهاتو رنگ کردی. خودمو لوس کردم و گفتم مرسی عزیزم. مهدیس گفت عه فقط مامان خوشگل شده؟ پس من چی؟ -تو هم موهات قشنگ شده. حالا چرا انقدر کوتاه کردی؟ -عزیزم مده. من گفتم خالی نبند سر کل کل موهاشو کچل کردند. –ببین مهیار بعد اونوقت به من میگه دهن لق. هنوز نیومده همه چیزو میذاره کف دستت. مهیار خندید و گفت این مدت که من نبودم لابد همش توی سر و کله هم زدید. من گفتم وای آره. خیلی اذیتم کرد. مهدیس با حرص گفت مامان چرا کس میگی. من چیکارت کردم. –بیا. ادبشو ببین با من چجوری حرف میزنه؟ مهدیس تتو سرشو با ذوق به مهیار نشون داد و گفت خوشگل شده؟ -اینو که دیده بودم. آره خوب شده. فقط واسم سواله مامان چجوری راضی شد روی سرت رو تتو بزنی؟ گفتم دیگه چیکارتون کنم. –آهان فقط لازم بود چکشو من بخورم. مهدیس خندید و گفت وای تو هنوز تو فکر اون چکی هستی که مامان سر تتو بهت زد؟ مهیار دست کرد توی جیبش و گفت شت پاکتم تموم شد یادم رفت بگیرم. مامان توی ماشین سیگار داری؟ کنسول رو باز کردم و از همون سناتورهایی که دو هفته پیش گرفته بودیم بهش دادم. –بابا اینارو نکشید. همش اسانسه ریه اتون رو داغون میکنه. –اولا که ما زیاد نمیکشیم. خیلی باشه هفته ای یکی یا دوتا. بعدشم سیگار سیگاره دیگه. همش عامل سرطانه. مهیار یه نخ برداشت و بود کرد و گفت اینو کی گرفته بودی؟ -فکر کنم هفته پیش شاید قبل تر. شونه هاشو بالا انداخت و گفت کاچی بی از هیچی. یه طرف سیگار رو با زبون کشید و روشنش کرد. تا خونه کلی گفتیم و خندیدیم.وقتی رسیدیم دیگه ساعت از دو گذشته بود. اما هیچکی خوابش نمیومد. حتی من که انقدر خسته بودم. تا رسیدیم مهدیس گفت اول ساک ها رو باز کن سوغاتی های مارو بده. –مهدیس بذار برای فردا مهیار الان خسته است. –نه مامان الان دیگه. مهیار هم چیزی نمیتونست بگه. ساک ها رو باز کرد. یه آی پد جدید با اپل واچ با بند جواهر کار شده به مهدیس داد و گفت این سفارشات که گفتی حتما بگیرم. –وای مرسی داداشی. بقیه اش چی؟ یه عالمه کرم و عطر و لوازم آرایش هم براش گرفته بود. بیشتر چمدونش واسه مهدیس بود انگار. یسری لوازم آرایش و عطر هم واسه من گرفته بود و سر آخر یه جعبه مخمل سرمه ای در آورد و گفت مامان این برای توئه. –چی هست؟ -بازش کن. وقتی بازش کردم باورم نمیشد. یه ست برلیان خیلی سنگین بود. –وای خیلی قشنگه مرسی عزیزم. مهدیس گفت فقط واسه مامان؟ پس من چی؟ -دیگه روتو کم کن. همون اپل واچت با اون بندش کمتر از این نیست. مهدیس با ذوق اومد کنارم و گفت مامان بیا ببندم برات. دستبندشو خودم بستم. گردنبدشو مهدیس و وقتی خواست گوشواره هاشو ببنده یجوری گوشم رو اذیت کرد که بی اختیار جیغم در اومد. –نکن دیوونه گوشم زخم شد. بده خودم میبندم. بلند شدم از دست مهدیس در برم اونم دنبالم میکرد که وایسا الان تموم میشه. مهیار گفت آروم بابا نصف شبه. باز این همسایه ها میان بالا دعواها. مهدیس خندید و گفت کدوم همسایه؟ –عه رفتند؟ گفتم هنوز نه. اما به زودی میرن. –چی شد راستی؟ -حالا باشه فردا برات میگم. الان همگی خسته ایم بریم بخوابیم. مهیار رفت توی اتاقش و ساک هاشو برد. مهدیس گفت مامان اگر بگه میخواد پیشت بخوابه قبول میکنی؟ -نه. –عه؟ این همه قربون صدقش میری فکر کردم باهاش اوکی شدی. –گفته بودم بهت مهیار برگرده میشه همون پسر عزیز و دوست داشتی که داشتم بدون هیچ رابطه سکسی باهم. –خب من چیکار کنم پس؟ -وای مهدیس تو هم که همش فکر خودتی. میخوای برو پیشش بخواب. –آخه میدونه چیه مامان؟ امم. –چیه؟ نکنه خجالت میکشی از من؟ -نه اما دوتایی نمیتونیم که روی تخت یه نفره بخوابیم. –چی؟ یعنی من برم یه جا دیگه بخوابم؟ -قول میدم فردا یه تخت دو نفره دیگه سفارش بدم. –مهدیس میزنم تو سرت ها. تورو خدا ببین گیر چه دیوونه ای افتادم. اصلا برو ببین میخواد باهات باشه یا نه. بلند شدم وسائلم رو جمع کردم بردم توی اتاق و لباسام رو عوض کردم و مستقیم رفتم توی تخت خواب. ببین تورو خدا دختره پر رو خیلی راحت منو میخواد از اتاقم بندازه بیرون. خب به من چه که جاتون کمه. خوابم سنگین شده بود که با صدای باز شدن در اتاق از خواب پریدم. چشمام رو به سختی باز کردم مهدیس بود که لب و لوچه آویزون اومد پیشم. –ای بمیری که همش منو بد خواب میکنی. خیلی ناراحت بدون اینکه چیزی بگه لحاف رو کنار زد و خودشو انداخت روی تخت کنار من و پتو رو کشید روی خودش. –مهدیس چی شده؟ با ناراحتی گفت یه ساعت پیششم دارم باهاش حرف میزنم خیلی راحت منو از خودش پس میزنه. آخر سر میگه برو بخواب من خوابم میاد. خندیدم و گفتم آخی دخترک بیچاره من. پس آقا مهیار افتخار همخوابی باهاشون رو بهت ندادند. –مامان کسشعر نگو الان حوصله ندارم یه چیزی بهت میگم باز میری توی قیافه. –خب حق داره دیگه. تازه از سفر رسیده میگی بیا منو بکن. هرچی سعی میکردم نمیتونستم جلو خندیدنم رو بگیرم. با عصبانیت پاشد و بالشتش رو برداشت که بره بیرون. –عه کجا میری؟ -میرم اتاق خودم بخوابم. تو که هی میخوای بری توی مخم و اعصابم کیری کنی. –بیا دختر لوس ببینم. بدون توجه بهم از اتاق رفت بیرون. کلا بخاطر برگشتن مهیار خوشحالم اما یه چیزی اذیتم میکنه و اون اینه که دیگه نمیتونم آزادی این چند هفته رو راحت داشته باشم.
polika75: سلام به همه و نویسنده ی عزیز از اینکه دوقسمت از داستان کتایون رو تو ایام عید برامون نوشتی خیلی تشکر می کنم. به نظرم این دو قسمت خیلی کامل و جذاب بود. و از نقاط اوج اروتیسم توی داستان کتایون. با توجه به اشراف نویسنده به شخصیت های داستان، مطمئنم که کار هیچ وقت در ورطه ی تکرار نمی افته و سیر اتفاقات به شکلی جلو میره که اوج و فرودهای دلپذیری داره. ممنونم که ما رو از قریحه ی نویسندگی خودت سیراب میکنی. مرسی داستان با کمک و همراهی شما عزیزانه که مطلوب نظرتون شده. arshiasi6969: hasharسلام و درود و عرضتبریک سال نو و بهار نودر وحله اول آرزوی سلامتی و شادکامی برای شما نویسنده محترم و همچنین مخاطبین عزیز ، دارمدر وحله دوم هم نسبت به داستان باید عرض کنم که همانند گذشته پر تنوع و بدور تز تکرار پیش میره که جز این هم انتظار نمیرفت ! فقط جای چند نفر خالیه گه مطمئنم به جای خود وارد داستانتون دوباره قرار مییرند ! خیلی خیلی عالی شده داستان !!!! ممنونم کیانمهر عزیزمنم سال نو رو به شما تبریک میگم و ازت ممنونم بابت همراهی همیشگیت. یکم باید حوصله کنید تا در قسمت های آتی به همه کارکترها برسیم. tiazer: کتی سوژه امشب پایتخت بود Oosali: سلام دوست عزیزمبا نوشتن این قسمت دوباره اعتمادم بهت جلب شد ،عالی بود و نشون دادی هنوزم همون نویسنده ی توانایی هستی که زمان شروع داستان بودی،من هنوزم منتظر سکس gang bang از کتایون هستم و البته فکر کنم شیرین رو به کل فراموش کردی ،کتایون تو زندگی لاکچری خودش غرق شده بهتره ی یادی از شیرین کنه .دوستدار شما اوس علی فدای شما دوست عزیزمخوشحالم که لذت بردی و امیدوارم با صبر و حوصله اعتمادت به داستان حفظ بشه. دوستان راجب شیرین خیلی سوال کردند تا الان. هنوز تا انتهای کار کلی قسمت مونده. حوصله کنید میرسیم بهشمرسی Zebrafree: سلام و خسته نباشیدممنون برای پارتهاي جدید و قشنگتونخوب باشید همیشه. دوست عزیزم خیلی ممنون ازت و خوشحالم که دوباره پیامت رو درباره داستان میخونم. ممنونم ARSHAM_98: چقدر شلوغ شده این داستان...قبلا مرتب دنبال میکردم و هیجان داشتالان اصلا آدم ترغیب نمیشههر کی هر کی شدهتو هر قسمت چند نفر جدید اضافه میشه که اصلا جذابیتی نداره به هرحال داستان به تنوع نیاز داره و کتایون هم بنا به دلیل خاصی که توی قسمت های قبل مشخصه لازمه با اشخاص جدیدی آشنا بشه. اگر این قضیه با نظم مشخصی جلو بره فکر میکنم بازم شما رو به ادامه داستان راغب میکنه. farza20: کتایون یا داره با همون ادمای سابق لز میکنه یا با افرادی سکس میکنه که واسه مخاطب اشنا نیست.این مدل روابط فقط واسه کسایی خوبه که میخوان با داستان خود ارضایی کنن. به نظرم اگه کتایون وارد مسیری میشد که در انتها به سکس با پویانفر یا هومن میرسید خیلی میتونست واسه مخاطب جذابتر باشه.البته این نظر شخصی منه و داستان متعلق به نویسندس. یجورایی با حرفت موافقم. چیزی که شما میگی سبک کاری قدیم من بوده اما فکر میکنم داستان به هیجان بیشتری نیاز داشت. با این حال نوع ارتباط کتایون با اشخاص خاص هنوزم به همون صورت مرحله ای جلو میره.jax14marchobearash_jjوسایر عزیزان هم که لطف کردند پیام دادند از همگی متشکرم.
قسمت صد و هفتادم: آزموده رو آزمودن خطاستبا حضور مهیار یه شروع تازه رو باید تجربه میکردیم. من موفق شده بودم با مهدیس به یه تعامل خوب برسیم. توی این چند وقت دیگه خبری از جنگ و دعواهای بین مادر بچه ها نبود و مثل دوتا دوست خیلی صمیمی اوقات خوبی رو داشتیم. البته کارای مهدیس به نسبت قبل خیلی بی مهابانه شده بود ولی من بخاطر هماهنگی که از نظر فکری باهاش پیدا کرده بودم اصلا مشکلی نداشتم و یه جاهایی مثل اتفاق پریشب حتی از اونم بدتر میشدم. امیدوارم با مهیار هم بتونم یه همچین فضایی رو ادامه بدم هرچند از نظر روحیات این دوتا خیلی باهم فرق میکنند. بزرگترین فرقش هم اینه که مهدیس اصلا براش مهم نیست که توی این برنامه ها منم هستم. طبیعی هم هست چون اون یه دختره و از جنس خودم اما مهیار پسره و اونجور که قبلا نشون داده بود یجاهایی تعصب و غیرت نشون میده. این روحیه اش رو دوست دارم اما مشکل اینجاست که باعث محدودیت من میشه. زیاد نمیخوام بابت چیزایی که معلوم نیست فکرمو در گیر کنم. شاید دیگه فقط اون بخش از وجود مهیار که دوست داشت مثل خودش در لحظه نهایت لذت رو ببره الان همراهش باشه. همون چیزی که میخواست باشم و شدم.ساعت نزدیک یازده بود و هنوز بچه ها خواب بودند. خودمم خیلی وقت نیست که بیدار شدم. دیشب وقتی مهدیس اونجوری منو بدخواب کرد و رفت برای اینکه بتونم دوباره راحت بخوابم لباسام رو کم کردم. دیگه صبح حوصله نداشتم خیلی بپوشم. با یه شورت و یه لباس حریر بلند که خیلی زیرش معلوم نبود توی آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحونه بودم. مهیار از اتاقش اومد بیرون و در حالی که هنوز از خواب گیج میزد با چشمای خواب آلود و پف کرده بهم نگاه کرد. –سلام عزیزم. صبحت بخیر. –سلام مامان. صبح تو هم بخیر. –برو دست و صورتت رو بشور برات یه چایی بریزم صبحونه بخوریم. –میخوام دوش بگیرم. –خب اول صبحونتو بخور بعدش وقت هست. امروز جایی که نمیری؟ -نه برنامه ای ندارم. –خوبه پس ناهار دور همیم. دوست داری چی برات درست کنم؟ -هرچی راحتی. برام فرقی نمیکنه. فکر میکردم حداقل نسبت به پوششم یه واکنشی نشون بده اما عین خیالشم نبود. انگار همیشه منو اینجوری دیده. واسش یه چایی ریختم و وقتی خواستم بذارم جلوش صورتشو بوسیدم. –عزیزم چقدر دلم برات تنگ شده بود. اما بازم بی توجه بهم یه تیکه نون برداشت و با پنیر و گردو لقمه گرفت. –مهدیس خوابه هنوز؟ -آره. برم بیدارش کنم. ولش کنی تا شب میخوابه. صدا زدم مهدیس پاشو صبحونه بخوریم. درست نشستم روبروش. جلوی لباسم تا پایین که با بند گره میخورد باز بود و راحت چاک و حجم سینه هام توی دید مهیار قرار داشت. چند ثانیه نگاهش روی سینه های من بود. یکمی خودم رو جابجا کردم و یکمی لباسم رو بازتر کردم. لبه لباسم درست تا لب نوک سینم اومده بود و هاله دور نوک سینم معلوم شده بود. هرچند اصلا دلم نمیخواست که باز سکس رو باهاش شروع کنم اما از تحریک کردن پسرها خیلی لذت میبرم. دیگه برام مهم نبود اون پسر مهیاره، شروینه، هومنه، پوریاست یا کس دیگه. مهیار یه صورتم نگاه کرد و بهش لبخند زدم. با یه لبخند و سرد جوابم رو داد و مشغول خوردن بقیه صبحونش شد. بی تفاوتی مهیار درست مثل شروین بود که با دیدن هیکل لخت من حتی یه واکنش عادی هم نشون نمیداد. اگر میخواستم بیشتر از این پیش برم ممکن بود فکر کنه خودم دارم میزنم زیر حرف خودم و باز به اینجا برسه که من محتاج سکس باهاشم و هر جور که میخواد میتونه باهام رفتار کنه. میخواستم فقط بفهمه که دیگه سبک زندگی من خیلی با گذشته فرق کرده. –خب تعریف کن چه خبرا؟ بهت خوش گذشت؟ در حالی که لقمه رو میجویید سرشو تکون داد و گفت هی بد نبود. –خب چکارا کردید؟ راستی اون برنامه که داشتی چی شد؟ گفته بودی میخوای سرمایتو ببری اونجا درسته؟ -نشد. –چرا؟ با بی حالی تمام گفت ولش کن مفصله. خیلی هم حوصله ندارم دوباره بهش فکر کنم. همون ساخت شهرک رو تموم میکنم. رفتارهاش کاملا از روی بی حوصلگی بود. گذاشتم روی حساب اینکه دیشب دیر خوابیده و هنوز خیلی سرحال نشده. کلا مهیار همیشه اول صبح خیلی بدخلقی میکرد. –من برم مهدیس رو بیدار کنم. رفتم توی اتاق مهدیس. مثل همیشه دمر با کون قمبل کرده و پاهای باز روی تختش ولو شده بود. فقط یه شورت فانتزی سفید با قلب های صورتی پاش بود. –پاشو مهدیس ساعت از یازده هم گذشته. غرغر کنان زیر لبی گفت خب چیکار کنم. بذار بخوابم. یه اسلپ محکم به کونش زدم که فکر کنم صداش توی خونه پیچید و مهیار هم شنید لپ های کونش مثل یه ژله شروع به لرزیدن کرد. –میگم پاشو ببینم. میخوایم صبحونه رو دورهم بخوریم. –چرخید و چشماش رو باز کرد. یه نگاه به قد و بالای من انداخت و بعد یه لبخند شیطون تحویلم داد. –مهیار بیداره؟ -آره داره صبحونشو میخوره. –اینجوری اومدی پیشش؟ -مگه چشه؟ جاییم معلوم نیست که. باشه هم اونکه منو کم لخت ندیده. –عه؟ پس منم همینجوری میام. –به خودت مربوطه اما اگر تخمشم حسابت نکرد باز ناراحت نشی. –بیا هنوز نیومده باز این عن بازی ها رو شروع کردیا. –مهدیس جون عزیزم مهیار مال خود خودته. –از این لخت و پتی گشتنت جلوش معلومه. - پاشو بیا صبحونه بخوریم. مهدیس یه تاپ بلند سفید با یه شلوارک جین چسبون که انقدر کوتاه تنگ بود که مثل یه شورت پاچه دار تنگ میموند و یه تاپ یقه باز لیمویی از اتاقش اومد بیرون و رفت صورتشو شست. مهیار دیگه صبحونشو تموم کرده بود و میخواست بلند شه بره. –چرا انقدر کم خوردی عزیزم؟ -زیاد میل نداشتم. میخواست بره سمت اتاقش که یهو گفت شت. مامان توی خونه سیگار داریم؟ -نه والا عزیزم. همون پاکتیه که تو ماشینه. –میشه زنگ بزنی سوپر مارکت برای من دوتا پاکت بیاره؟ -باشه. از همون کمل آبی ها که میکشیدی بگیرم؟ -مالبورو تاچ اگر داره بیاره. اگر نه همون کمل آبی رو. به سوپر مارکت زنگ زدم. وقتی گفتم دوتا پاکت سیگار بیارید طرف گفت خانم ببخشید الان بچه ها رفتند پیک. اومدند میگم بیارند. حالا همیشه هرچی میگفتم سریع میاوردها. البته طبیعی هم هست که طرف بخاطر دوتا پاکت سیگار پیکشو نمیفرسته. دو سه تا چیز میز دیگه هم گفتم بیاره که فکر نکنه الکی داره میاد بلکه سریعتر بیاد. مهیار حولشو برداشت و رفت حموم. مهدیس در حالی که هنوز خمیازه میکشید گفت بیا منو به زور بیدار کردی نذاشتی درست بخوابم که مثلا دورهمی باهم صبحونه بخوریم اینم گذاشت رفت. –خب از بس که طول دادی تا بلند شی. بعدشم این!؟ با دهن کجی گفت مهیار جون. –باز چت شده تو. نه به دیشبت که آویزون کیرش شده بودی نه به الان که انگار چشم دیدنشو نداری. –تو بگو یهویی چت شده که تا دو روز پیش هروقت حرف میزدید فقط یه بند بهش میریدی و حالا شدی مادر مهربان. وای این مهدیس هم بعضی وقت ها از یه بچه دو ساله هم بچگونه تر رفتار میکنه. خیلی این اخلاقش بد شده که همه چیزو در اختیار خودش میخواد. اگر دیشب مهیار قبول میکرد باهاش سکس کنه الان صد برابر من قربون صدقش میرفت. –نگفته تا کی اینجاست؟ -وا؟ تازه دیشب رسیده. انقدر زود ازش زده شدی؟ -چرا هی کسشعر میگی واسه خودت؟ خب این اینجا باشه دیگه نه اینجا میتونیم برنامه کنیم نه اینکه جایی بریم. –وای خدا تو چرا اینجوری میکنی. اصلا وایسا ببینم. دیشب چی شد که انقدر از این رو به اون رو شدی؟ -ولش کن. –نه میخوام بدونم. مهدیس اومد حرف بزنه که مهیار از حموم در اومد و در حالی که حوله اش رو دور کمرش بسته بود رفت توی اتاق. –خب چی شد؟ مهدیس صداشو آروم کرد و گفت هیچی دیشب یه ساعت داشتم باهاش لاس میزدم. همه چیز اوکی بود و کلی مثل قدیما میگفتیم و میخندیدیم. یهو یه تکس براش اومد بعد بدون توجه بهم گفت برو بخواب من خستم. –واقعا؟ -آره. –خب حتما خسته بوده. تو هم چه انتظارایی داریا. بعدشم تابلو رفتار نکن فکر کنه نبودش اینجا چه خبر بوده. –خب فکر کنه. مگر نبوده؟ واسه چی تو انقدر میترسی آخه؟ اصلا با این مهدیس نمیشه دوکلمه هم منطقی حرف زد. بعضی وقت ها به شدت در مقابل فهمیدن چیزی که میخوام بگم گارد میگیره و مقاومت میکنه. انگار هرچی که فکر میکنه درسته باید همون باشه. مهیار از اتاقش اومد بیرون. –مامان سوپر مارکت نیومد؟ -زنگ زدم بهش. گفت پیک نداره الان. ولی میاد دیگه کم کم.آخرین بار شب قبل رفتن مهیار بود که واسه آشپزی کردن انقدر وقت گذاشتم. توی این مدت اصلا غذای برنجی توی خونه درست نکرده بودم. یه مرغ و آلویی پختم که بوش کل ساختمون رو برداشته بود. پیک سوپرمارکت انقدر دیر کرد که آخر خود مهیار گفت میرم خودم میگیرم. بهش گفتم پس اینا رو هم بگیر. سریع براش توی یه تیکه کاغذ نوشتم و فرستادمش که بره. هنوز از در خونه بیرون نرفته بود که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن. از روی اوپن آشپرخونه برداشتمش. هومن بود. این دیگه چی میخواد. –بله. –سلام کتایون خانم خوبید؟ -سلام هومن جان مرسی. تو چطوری؟ -مرسی. زنگ زدم ببینم اگر کاری هست بیام. –نه کار خاصی نداریم. –میخوایید ماشینتون رو ببرم کارواش یا سرویس یا خریداتون رو بکنم؟ -گفتم که نه. میدونستم واسه چی زنگ زده و چرا هی اصرار داره بیاد. پنجشنبه ها اکثرا من خونه تنها بودم و مهدیس هم نبود. بهترین فرصت بود برای هومن که بتونه پاداشش رو ازم بگیره. البته به خیال خودش اینجوری فکر میکرد. –عه پس کاری ندارید؟ -گفتم که نه. آمار موسی رو در آوردی؟ -آره رفتم اونجایی که شبا نگهبانی میده. میگن آدم بدی نیست سرش به کار خودشه. –خسته نباشی. فقط همین؟ -خب چی دیگه باید بپرسم؟ -بهت گفتم میخوام اینو اینجا بذارم سرایدار تمام وقت. کی میری شهرستان؟ -راستش یه روزه نمیشه رفت و اومد. –یعنی چی؟ خب دو سه روز برو. –آخه. –حتما بخاطر مامانت نمیتونی بیشتر از یه روز بری آره؟ هیچی نگفت. –ولش کن خودم یه فکری براش میکنم. –نه کتایون خانم اوکیش میکنم. –تو که میگی نمیتونم بیشتر از یه روز برم اونجا. بعدشم که اگر میخوای بری و سرسری از دو نفر بپرسی و بگی اوکی بود که نری بهتره. –نه این دفعه تا ته توش رو در میارم. –ببین من اینو میخوام بیارم نگهبان خونه زندگیم باشه. فهمیدی؟ -چشم. –خب کی میری؟ -امروز برم؟ -اولا الان که دیگه ظهره. الان بری کی میرسی. بعدشم موسی الان شهرستانه. شنبه که اومد تو برو. دوباره شروع کرد به من من کردن که یجوری بیاد تا اینجا. –کتایون خانم اممم. –چیه؟ -میشه امروز بیام اونجا؟ -نه هومن. بهت گفتم خبرت میکنم. فعلا عجله نکن. تا وقتی هم نگفتم اینورا نیا. با لحنی که نشون دهنده سرخوردگیش بود گفت چشم. –خب دیگه خدافظ. مهیار اصلا سر حال به نظر نمیومد. هرچند سعی میکرد جلوی ما خودشو خوشحال نشون بده اما با مهیار یک ماه پیش یه فرق هایی داشت. یجور سردی و ناراحتی. مثل وقتی که یه چیزی بد میره توی مغز آدم و کاملا میشه تو مخی. مهدیس هم با گوشیش مشغول بود. نمیدونم این دوتا چرا اینجوری هستند. انگار حتما باید یکیشون نباشه تا مثل کنه به من بچسبند. وقتی جفتشون باهم توی خونه اند میخوان از هم دوری کنند. رفتم دم اتاق مهیار. در زدم و رفتم داخل. به پشت روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد. –چیکار میکنی؟ -هیچی. –دوست داری بریم پایین استخر و جیم رو ببینی؟ یه لحظه فکر کردن خیلی با علاقه گفت آره بریم ببینیم چیکار کردید انقدر تعریف میکنید. به مهدیس هم گفت و اونم اومد تا سه تایی بریم پایین. مهدیس باز سر شوق افتاد و با کلی خوشحالی داشت تعریف میکرد. اول رفتیم جیم و اتاق ماساژ رو بهش نشون دادم. –اصلا فکر نمیکردم اینجوری درستش کرده باشی. خیلی خوب شده. مهدیس گفت سلیقه مامانه دیگه. هنوز استخر رو ندیدی. مهیار با تعجب گفت مگه این تیم دیزاین و طراحی که معرفی کردم اینجا رو درست نکردند؟ گفتم آره عزیزم اما خب بیشتر چیزا با سلیقه خودم بود. راستشو هم بخوای اینی که معرفی کردی کم اذیتمون نکرد. –اذیت برای چی؟ -اوایلش که هر روز بد قولی میکردند. سر اون قضیه دعوامون با این عنتر خانم هم یه مشت کارگر بدرد نخور آورد که یجور کار میکردند صدای همرو در آورده بودند. مهیار یه نگاه به پوستر های باشگاه انداخت. –بجز خودتون کس دیگه ای هم میاد اینجا؟ گفتم یکی از دوستام. اونم توی ساخت اینجا خیلی کمک کرد. چطور؟ -هیچی همینطوری. معلوم بود این حرفش همینطوری نیست. احتمال میداد که من تنها نخوام از اینجا استفاده کنم اما اینکه کی میومد باهام براش سوال بوده. –راستی همسایه ها رو چیکار کردید؟ براش خیلی سر بسته توضیح دادم که چه اتفاقی افتاد. –پس اونم از اینجا دک کردی. خب بعدش میخوای چکار کنی؟ -نمیدونم شاید واحدش رو خریدم. مهدیس با چشمای تنگ شده از عصبانیت بهم نگاه میکرد. مهیار هم با یه تعجب خاصی گفت اون واحد هم میخوای بخری؟ آخه این ساختمون کلنگی چی داره؟ مهدیس با حرص گفت والا من که دیگه از دست این کسخل شدم. تو اگر میتونی بهش بفهمون. گفتم حالا هیچی معلوم نیست. گفتم شاید. –همینطوری شاید شاید همه رو خریدیم دیگه. مهیار خندید و گفت خب عوضش کل ساختمون مال خودمون شده حالا. اصلا مهدیس اینجوری فکر کن که به جای یه اتاق الان میتونی یه واحد داشته باشی. –یه واحد میخوام چیکار؟ من یه خونه بزرگ باید داشته باشم. بعدش رفتیم استخر رو نشونش دادم. خیلی هم پوز دادم که کل طراحی اینجا نظر خودم بوده و این چیزا. مهیار با یه نگاه خریدارانه گفت نه بابا توهم خیلی خوش سلیقه ای مامان. بیا یه شرکت ساخت و ساز بزنیم. اینجوری خیلی پول در میاریما. خندیدم و گفتم من که چیزی زیادی از ساختمون سازی و دیزاین بلد نیستم. –بلدی نمیخواد که. خیلی زود راه میوفتیم. اول با یه چندتا شرکت کار میکنیم وقتی برند شدیم دیگه کار خودمون رو جلو میبریم. توی این مدت بهش فکر کردم. بعد رو به مهدیس گفت تو با پولت چیکار داری میکنی؟ -هیچی گذاشتم توی بانک. –ای بابا اینجوری که پولتو حروم میکنی. من گفتم چرا حروم؟ -اینجا ایرانه ها. هر روز ارزش پول پایین میاد. من میگم تا دیر نشده بیاید یه کاری شروع کنیم. تا تابستون که کار شهرک تموم شد و ویلا ها رو تموم کردیم بیاید یه شرکت ساخت و ساز بزنیم. مهدیس اصلا عین خیالشم نبود مهیار چی میگه و منم بی تفاوت گفتم حالا تو فعلا کار خودتو تموم کن. بعدش تصمیم میگیریم. خیلی مغرورانه گفت فقط یادتون باشه کی گفتم بهتون ها. بعدا نگید چرا مهیار نذاشتی ماهم بیایم. توی دلم گفتم دوماه دیگه میبینمت عزیزم که از دیدن ثروت منو مهدیس پشم برات نمونده باشه. یه لحظه دیدم مهیار با دقت داره به چیزی زیر میز بار نگاه میکنه و با پاش یه چیز براق رو بازی میده. بعد خیلی منظور دار پرسید اینجا هم فقط خودتون میاید؟ من گفتم آره. بجز منو و مهدیس دوتا از دوستامون که دختر هستند کس دیگه ای نیومده. مهدیس سریع گفت البته هفته پیش مامان نبود با نگین و دوست پسرش اومدیم. من اومدم بالا که راحت باشند. مهیار خندید و گفت خوشبحال دوستات. اصلا حس خوبی از این حرفش نداشتم. کلا این برخورد هاش هم توی مخم رفته بود. یجوری سوال میکرد که کی میاد انگار باید جواب بهش پس بدیم. مهیار گوشیش زنگ خورد. –الو سلام. آره دیشب رسیدم. از شنبه میام اونجا کار رو شروع کنیم دوباره... همینطور که داشت صحبت میکرد از ما فاصله گرفت. مهدیس گفت مامان یکی طلب من. –واسه چی؟ خم شد و اون چیزی که زیر میز بود رو برداشت و بهم نشون داد. وای چه سوتی فاجعه ای شد. پوسته یکی از کاندوم ها افتاده بود زیر میز و ما وقتی میخواستیم جمع کنیم ندیدیمش. حالا دقیقا هم از شانس بد ما باید مهیار اینو پیدا میکرد. سریع گرفتم از دستش و انداختم توی سطل آشغال کنار بار. –میگم این اینجاست دهنمون سرویسه حالا گوش نکن. –خب چیکارش کنم؟ بگم برو بیرون؟ بعدشم چیکار داره طفلکی؟ -عه اگر انقدر که فکر میکنی اوکیه پس دوباره یه برنامه دیگه بچینیم. –نه دیوونه. الان بیاد ببینه منو تو گروپ سکس داشتیم حسابی هنگ میکنه. بذار اول ببینیم تا چه حد اوکیه. –از من بشنو مامان. مهیار فکر نکنم با این داستان ها اوکی بشه. –چطور؟ مهیار تلفنش رو قطع کرد و برگشت پیش ما. گفتم بریم بالا فکر کنم ناهار آماده شده باشه.ناهار رو دورهم خوردیم. خیلی وقت بود که اینقدر ناهار بهم نچسبیده بود. مهیار هنوزم سعی میکرد منو و مهدیس رو متقاعد کنه باهاش شریک بشیم. میخواستم بگم نه به اون موقع قبل رفتنت که لام تا کام راجب کارت حرف نمیزدی نه به الان که اصرار داری مهدیس رو هم شریک کنی. آخر گفت عجیبه برام مهدیس تو که قبلا میگفتی یه کاری کنیم پولمون زیاد بشه. حالا اصلا علاقه ای نشون نمیدی. نکنه میترسی نتونیم از پسش بر بیایم. –نه خب مگه نمیگی فعلا باید تا زمان فروش ویلاهات صبر کنیم. –اگر تو پول بذاری که میتونیم همین الان شروع کنیم. نگران بودم مهدیس یهو از دهنش در بره که برنامش چیه اما هی میپیچوندش. آخر مهیار بعد اینکه فهمید مهدیس هیچ رغبتی نداره گفت باشه. به هرحال از من گفتن بود. من دلم نمیخواد از دستم ناراحت بشی که چرا تورو بازی ندادم. من گفتم مهیار راجب این چیزا میشه بعدا هم حرف زد فعلا بیا از باهم بودنمون لذت ببریم. بچه ها راستی نظروتون چیه امشب بریم شمال؟ مهدیس گفت کی حال داره توی این ترافیک بره و برگرده. یه شب که حال نمیده. بجاش بریم فشم. مهیار هم گفت آره آره فشم بهتره. من گفتم نه فشم نه. مهدیس گفت چرا مامان؟ خیلی وقته نرفتیما. خیلی جدی به مهدیس نگاه کردم و گفتم نمیخوام اونجا برم. مهدیس در حالی که خودشو جمع میکرد گفت اوکی. نمیریم خب. بریم همون شمال. اینبار مهیار گفت چه کاریه اینهمه راه بریم تا اونجا برگردیم. گفتم تو که میمونی. –من واسه شما میگم. وگرنه واسه من فرقی نداره. قشنگ معلوم بود مهیار اصلا راغب به شمال رفتن نبود. حالا چرا نمیدونم. آخر مهیار گفت اصلا چه کاریه. خونه ایم دیگه. حالا باشه یه وقت دیگه. نزدیکای عصر مهدیس آماده شد بره بیرون. –کجا میری عزیزم؟ -میرم پیش آرتمیس. –خب میگفتی اون میومد. مهیار رو هم میدید. -آخه گفته بچه ها خونش جمع بشن. نمیتونم که بگم همشون بیان اینجا. –شب پیشش میمونی؟ -نمیدونم. اگر خواستم بمونم بهت زنگ میزنم. وقتی میخواست بره یه اسلپ محکم به کونش که حتی چاکش هم توی جین استرچ یخیش معلوم بود زدم و گفتم برو. فردا بازم یه فیلم دیگه بهم نشون میدی. بعد با حالت مسخره گفتم گروپ یه تومن. با یه نگاهی که از صدتا فحش بدتر بود گفت کتی جون هنوز مونده تا به جندگی تو برسم که دوتا کیر کس و کونم رو یکی کنند. انگشتم رو جلوی دهنم گذاشتم و گفتم هیس میشنوه. –عه تو میگی بشنوه اشکال نداره؟ خندیدم و گفتم برو. ولی دیگه خواهشا کارای احمقانه نکنید. –نترس یه دورهمی سادست. –توی همین دورهمی ها یه بار موهات رو از دست دادی یه بار هم رسما جنده شدی. اینبار احتمالا زنگ میزنی بیام بیمارستان با کون پاره شده جمعت کنم. دهنشو پر کرد چیزی بگه که مهیار از اتاق اومد بیرون. –کجا میری مهدیس؟ -میرم پیش دوستم. من گفتم توهم برو باهاشون آشنا میشی. مهدیس یه سوقلمه بهم زد که از چشم مهیار مخفی نموند. مهیار خندید و گفت نه بهت خوش بگذره. مهدیس وقتی میخواست بره آروم گفت حالا هی کون بنداز. بذار نوبت منم میشه دهنتو بگام. با خنده بوسیدمش و گفتم عزیزم منم خیلی دوست دارم. مواظب خودت باش. رفت بیرون از خونه و هنوز در رو نبسته بود سرشو آورد اینور در و گفت برم برگردم نبینم زیر کیرش باشیا. فکر نکن منو پیچوندی خونه رو مکان میکنی. رفتم سمتش بگیرمش که با خنده جیغ زد و در رفت. اول اینکه مهدیس رفته بود یجور استرس داشتم که ممکنه واقعا مهیار دوباره بخواد بیاد سمتم؟ روی تختم دراز کشیده بودم و فکر میکردم اگر بیاد چیکار کنم؟ یهو در اتاقش رو باز کنه و لخت با کیر راست شده بیاد توی اتاقم. خب محلش نمیدم اما اگر بخواد به زور باهام سکس کنه چی؟ عمرا بذارم. اما نمیدونم چرا فکرم درگیر این شده بود که اگر یهویی واقعا اومد چی؟ بی اختیار یاد خاطرات چند ماه پیش افتادم. اون دفعه که ازش دزدی کرده بودند و به تخماش ضربه خورده بود و من با یه کیسه یخ تخماشو مالیدم. اولین باری بود که کیر سفیدشو گرفتم و توی دستم قد میکشید. وای همون روز هم حس میکردم میخواد به زور باهام سکس کنه. چه دیوونه بازی هایی که در نمیاوردیم. وقتی مهدیس نبود و اولین سکسمون. روز بعدش که به خیال خودم میخواستم همه چیز رو پاک کنم اما نه تنها نتونستم بلکه مهیار تونست منو همسو با خودش کنه. بهترین سکس های منو و مهیار همون دوره بود هرچند که خیلی توی مخم میرفت. همه این تصاویر پشت سرهم جلوی چشمم میومد. فکر کردن بهش داشت حسابی تحریکم میکرد. انقدر که توی ذهنم به اینجا رسیدم مهیار از اتاقش بیاد بیرون و همونجوری لخت بیاد روم. اصلا چشمام رو میبندم و خودمو میزنم به خواب. اوممم بیا دیگه لعنتی دلم میخواد. نیم ساعت گذشت اما بازم خبری ازش نشد. رفتم دم اتاقش ببینم چیکار میکنه. در زدم اما جواب نداد. آروم در رو باز کردم و رفتم داخل. خوابیده بود. رفتار مهیار از دیشب تا الان جوریه که انگار اون بیشتر از من جو بدون سکس رو قبول کرده و انگار هیچوقت هیچ کاری باهم نکردیم. اگر قبل اون برنامه مسخره توی ویلای فشم بود و مهیار هنوز به منو مهدیس مثل قبل حس داشت از همون دیشب تا امروز حتی یه لحظه هم لباس تنمون نمیرفت. یادش بخیر جایی توی این خونه نمونده بود که باهام سکس نکرده باشه. توی همه اتاق ها حتی انباری کوچیک، توی آشپزخونه، روی کابینت اوپن حتی توی دستشویی و یادمه توی راه پله هم براش ساک زدم و آبشو آوردم. اینبار دیگه تا توی پارکینگ و آسانسور و استخر هرجا میتونست باهام سکس میکرد. سکس توی نقاط مختلف خونه تجربه خیلی باحالیه. یجورایی تنوع میده و توأم لذت بیشتر. آخ نمیدونم چرا انقدر داغ شدم. من که اصلا تو حال و هوای سکس نبودم. اونم با مهیار که دیگه قسم خورده بودم به هیچ وجه باهاش سکس نکنم. لعنتی بدنم خیلی سریع داره به هرچیزی واکنش نشون میده. دیگه نمیتونم راحت اختیار خودم رو داشته باشم. تا چند وقت پیش اگر یکی دوهفته بین سکس هام وقفه میوفتاد اینجوری میشدم. حالا بعد از فقط دو روز از اون سکس دیوونه کننده بازم داغ شدم و دلم میخواد. برگشته بودم توی اتاقم و روی تخت ولو شدم. به آرومی چشمام رو بستم و سعی کردم فکرم رو فعلا خالی کنم. اما نمیشد. اندامم حسابی ملتهب و شده بود و نوک سینه هام جوری شق که از زیر لباس ابریشمی بلند جلو باز دوتا خیمه کوچیک زده بود. اینجا درست نقطه ایه که اگر به خودم دست بزنم آتیش میگیرم. مثل ذغالی که حسابی گر گرفته و فقط یه بار کوچیک شدیدا شعله ورش میکنه. چقدر سخته تحمل این وضعیت.چشمام رو باز کردم. صدای گیتار از اتاق مهیار میومد. وای خوابم برده بود. به دست راستم که چسبناک بود و آب کسم روش ماسیده بود نگاه میکردم. شورتم تا زانو پایین بود و لباسم کامل باز شده بود. در اتاقم هم کاملا باز. یعنی بعد اینکه خودمو ارضاء کردم و خوابیدم ممکه مهیار از اتاقش اومده باشه بیرون و منو توی این وضعیت دیده باشه. شاید. ممکنه دلش خواسته باشه؟ اونم شاید. چرا دارم همش به سکس با مهیار فکر میکنم؟ اه این مهدیس هم چه وقتی گذاشت رفت. لااقل اگر اون بود نمیذاشت کارم به اینجا بکشه. دیگه حداقل بخاطر اینکه جلوش نزنم زیر حرف خودم هیچ کاری نمیکردم. هنوزم کاری نکردم و بازم به خودم میگم چه خبرته؟ پاشو خودتو جمع کن. تو که انقدر سست نبودی. پاشدم و رفتم دستشویی و خودم رو مرتب کردم. هنوز از اتاق مهیار صدای گیتار میومد. اما جوری نبود که یه نوت رو ادامه بده. چند ثانیه میزد و مکث میکرد. انگار یادش رفته یا نمیتونه بزنه. در زدم و وارد اتاقش شدم. –عزیزم مزاحمت نیستم؟ گیتارشو گذاشت کنار و یه لبخند ناز بهم زد. –نه. –چرا گذاشتی کنار؟ دوست داشتم برام بزنی. –نمیتونم. –چرا نکنه فراموش کردی. –هی مامان جان. بعضی چیزا دل و دماغ میخواد. با خنده گفتم مثل این پیرمردهایی که تو کوچه میشینند و به یه نقطه زل میزنند و افسوس گذشته میخوردن حرف میزنی. چت شده که دیگه دل و دماغ نداری. –نمیدونم. یه شات برای خودش ویسکی ریخت و یه نخ سیگار روشن کرد. نشستم کنارش و سیگارش رو از دستش گرفتم. یه کام گرفتم ازش و بهش برگردوندم. –میخوای یکی روشن کن. –نه عزیزم گفته بودم که خیلی نمیکشم. با اون نگاه نافذ و اون لبخند منظور دارش بهم زل زده بود. در حالی که لبخند روی لبام بود گفتم چیه؟ -هنوزم عوض نشدی. –یعنی همونجوری خوشگلم برات؟ لبخندش بیشتر شد و به روبرو نگاه کرد و ته شاتش رو سر کشید و گفت هنوزم خودتو از چیزی که میخوای محدود میکنی. معلوم بود منظورش سیگاره اما اگر از اتاق بیرون اومده باشه و منو توی اون حال دیده باشه احتمالا سکس رو هم در نظر داشت. –میدونی عزیزم. یه چیزایی با آدم میمونه. اما من دیگه اونجوری ها هم که یادت بودم نیستم. به آرومی پشت گردنش رو نوازش کردم. –مهدیس شام نمیاد؟ -نه. حتی فکر نمیکنم امشب بیاد. –پیش همون دوستشه؟ آرامیس بود؟ -آرتمیس. آره بیشتر وقتشونو باهم میگذرونند. دختر خوبیه. راستی تو از دوستات چه خبر؟ -این مدت انقدر درگیر بودم که اصلا وقت نمیکردم بهشون زنگ بزنم یا ببینمشون. فقط با همون امیرعلی در ارتباط بودم. –حال مامانش چطوره؟ -از کجا بدونم؟ -راست میگی. بنده خدا چقدر نگران بود. –الکی نگران بود. امیرعلی که بچه نیست. –آخه میدونی ارتباطشون یه جوری. مهیار حرفم رو قطع کرد و گفت روابط هرکسی به خودش مربوطه. قرار نیست همدیگه رو قضاوت کنیم. –درست میگی. منم کسی رو قضاوت نکردم. –راستی شام چی داریم؟ به ساعت نگاه کردم. تازه هشت و نیم شده بود. –گرسنت شده؟ -عادت کردم زود شام بخورم. –باشه عزیزم اگر دوست داری بریم بیرون. اگر هم نه زنگ بزنم بیارند. –نه بریم بیرون. خیلی معلوم بود که مهیار میخواست از ادامه همچین صحبتی فرار کنه.شام رو باهم توی یکی از رستوران های لوکس نیاوران خوردیم. دوست نداشتم خیلی باز بپوشم اما در همون حد هم هنوز نگاه خریدارانه مردها روی من بود. از قدیم به این نگاه ها بخاطر زیبایی خدادادیم عادت کرده بودم و توی این چند وقت اخیر هم که با مهدیس بیرون میرفتیم و لباسام باز بود نگاه شهوت وار آقایون چندین برابر قبل بود. خلاصه جایی نبود که بریم و من توی چشم نباشم. این نگاه ها نه تنها اذیت کننده نبود بلکه اعتماد به نفسم رو قوی تر میکرد و حس جذابیت زیادی رو بهم میداد. اما امشب این نگاه ها آزار دهنده بود چون به دنبال این نگاه ها، نگاه مهیار رو به اون اشخاص و بعضا به من داشت که از روی ناراحتی از این شرایط بود. هرچی میگذشت حس میکردم مهیار عجیب و عجیبتر داره رفتار میکنه. یا نکنه من فراموش کردم مهیار چجوری بوده؟ یادم نمیاد هیچوقت مهیار تعصب و غیرت خاصی نشون داده باشه. حتی سر قضیه کامران خیلی منطقی تر از مهدیس برخورد میکرد. اما الان رفتارش نشون از معذب بودن داره و منم به طبع معذب میشدم. -چقدر جای مهدیس خالیه. کاش میشد اونم میومد. –الان بیشتر از ما بهش خوش میگذره. وقتی داشتیم شام میخوردیم بدون مقدمه پرسید توی این چند وقت با کسی اوکی نشدی؟ -عزیزم تو که میدونی من به راحتی باهرکسی نمیتونم اوکی بشم. –چرا؟ ما که دیگه درگیر مشکلات قبلیمون نیستیم. من زندگی خودم رو دارم. مهدیس هم زندگی خودشو. –راستش بیشتر بخاطر مهدیسه. حس میکنم خیلی بهم وابسته شده. –شاید بیشتر تو به اون. –چرا این حرفو میزنی؟ -من هردوتون و خوب میشناسم. مهدیس اونجوری که فکر میکنی وابسته نیست. خیلی راحت میتونه مستقل بشه. اما تو باید بخوای. –راستش به این فکر میکنم. به نظرم وقتی خونه جدید گرفتیم میتونه وقت بیشتری رو بدون من سپری کنه. –پس به خاطر همینه که اینجا رو نگه داشتی. –اوهوم. –مهدیس با این قضیه اوکیه؟ -نمیدونم. هنوز حرفی راجبش نزدم. نمیدونم اگر بگم چجوری واکنش نشون میده. از طرفی بخاطر اون داستانی که براش پیش اومد هنوز میترسم تنها بذارمش. –پس همین میترسی. نگران نباش حتما اوکیه. اونم فضای خودشو میخواد که زندگیشو بکنه. چند لحظه گذشت و بعد گفت خب بعدش میخوای چیکار کنی؟ -بعدش؟ -آره. من و مهدیس نباشیم میخوای چجوری ادامه بدی؟ -یجور میگی انگار واسه همیشه میخوای بری. –بلاخره ما ازت جدا میشیم و میریم پی زندگیمون. –راستش نمیدونم. مهدیس نظرشه از ایران بریم. –پس خونه گرفتنش چیه دیگه؟ -نه الان. یه مدت دیگه. مثلا یکی دو سال شاید طولانی تر. –تو چرا نمیخوای مستقل باشی؟ هرچی میشه میگی مهدیس نظرش اینه مهدیس میخواد اینکار رو بکنه. مامان دیگه وقتشه به فکر خودت باشی. من فکر میکردم تنهایی اذیتت میکنه. –من که تنها نیستم. تو و مهدیس هستید. –همین دیگه. من و مهدیس وقتی هستیم احساس نمیکنی اما بعدش چی. جدا از اون الان مهدیس کنارت هست و سکس دارید و نیازهای همو رفع میکنید. اما وقتی نباشه چی؟ البته مهدیس خیلی راحت میتونه با هرکسی وارد رابطه بشه و اگر نبودی نیازشو با یکی دیگه رفع کنه اما تو میتونی؟ -میدونی منم خیلی سخت نمیگیرم. یه آن نوع نگاه کردنش عوض شد و گفت یعنی تو هم مثل مهدیس هستی؟ -ها؟ منظورت چجوریه؟ -مهدیس باهرکسی بخواد سکس میکنه. تو هم اینجوری هستی؟ -خب اگر اینجوری باشه به نظرت بده؟ دست از غذا خوردن برداشت و قاشق و چنگال رو گذاشت کنار بشقابش و به صندلیش تکیه داد. –نمیدونم. زندگی خودته. حق داری ازش لذت ببری. جمله ای که گفت کاملا منطقی بود اما چرا از این حرف حس بدی گرفتم؟ شاید بخاطر نوع بیان سردش بود. مثل اینکه به یکی بگی هرجور راحتی دیگه به من مربوط نیست. –پس فعلا با کسی نیستی. –میشه انقدر اینو تکرار نکنی؟ -راست میگی به من مربوط نمیشه. مکالممون هر چی جلوتر میرفت احساس بدتری بهم دست میداد. نمیدونم چرا انقدر احساس غریبی با مهیار میکنم. اصلا این وضعیت رو دوست ندارم. –راستی مامان. –مهیار دیگه دوست نداری بهم بگی کتایون؟ نیشخند زد و گفت دلت برای اون دوره تنگ شده؟ -خب وقتی بهم میگفتی کتایون حس بهتری داشتم. –چرا؟ -آخه چجوری بگم. انگار خیلی بهم نزدیک بودی. –طبیعیه. ما باهم سکس میکردیم. طبیعی بود که خیلی بهم نزدیک باشیم. –میدونم اما کلا دوست داشتم وقتی کتایون صدام میکردی. حالا چی میخواستی بگی. –تو میدونی مهدیس با پولش میخواد چیکار کنه؟ -فعلا که توی بانکه. میخوام براش یه سرمایه گذاری خوب و مطمئن پیدا کنم. منم حرف تورو بهش میگم. میتونه با یه سرمایه گذاری مطمئن پولش رو خیلی بیشتر از سپرده گذاری توی بانک کنه. –مهدیس یه بار بهم گفت پولش دست توئه. ای این مهدیس رو چیکارش کنم انقدر دهن لقه. حالا خوبه بهش گفتم فعلا لام تا کام به مهیار هیچی نگو. –همه پولش که نه. یه بخشی ازش قرض گرفتم که خونه رو درست کنم. –جدا از پول خرید دوتا واحد و یا احتمالا سه تا چقدر هزینه کردی؟ -نمیدونم. باید حساب کتابها رو ببینم. –یه نیشخند مسخره دیگه زد و گفت همچین میگی انگار حساب کتابای سوپر مارکتو میخوای ببینی. مشخصه دیگه. حداقل میدونی که حدودی چقدر بوده. چیزی که من دیدم کم کم نزدیک دویست تومن باید هزینه برداشته باشه. انقدر که کامل و خوب بازسازی شده بود هیچی کم نداشت. حتی اتاق ماساژ هم درست کردی. همینطور بار کنار استخر و با توجه به طراحیش میشه توش مهمونی گرفت. فکر کنم میخوای یکی از واحد ها رو هم مخصوص پارتی گرفتن درست کنی. منتظر بودم که ببینم این صحبت های تو مخی آخرش به چی ختم میشه. ادامه داد من مشکلی با پول خرج کردن ندارم. اتفاقا خیلی خوشم اومد از خونه. کارت عالی بوده. منم میخواستم یه جا برای خودم بگیرم که هم استخر داشته باشه هم بار هم میز اسنوکر بیارم هم تی وی روم و خیلی چیزای دیگه. منتها تو خیلی با مهارت جایی رو که زندگی میکنیم رو اینجوری کردی. جدی انقدر خوب بود که حسابی کفم برید. واسه همین میگم بیا یه شرکت ساخت و ساز بزنیم. –مهیار من به کل هیچی نمیدونم از این بیزینس. راستشو اگر بخوام وارد کسب و کاری بشم ترجیه میدم توی کاری بیام که توش ماهرم. مثلا اگر یه شرکت واردات و صادرات بزنیم خیلی موفق تریم. –وارد و صادرات؟ اونم توی ایران؟ همچین کاری میدونی چقدر آشنا و پارتی میخواد؟ -همه چیزش اوکی میشه. نگران نباش. –مامان من تورو خوب میشناسم. چیزی رو روی هوا الکی نمیگی. اگر الان داری راجبش حرف میزنی حتما از قبل بهش فکر کردی و احتمالا پلن چیدی. خب حالا فهمیدم چرا نمیخواید با من شریک بشید. –نه نه مهیار اصلا اینجوری نیست. من فقط گفتم اگر بخوام. –سمت نور یه آقایی هست که خیلی وضعش خوبه. یه ویلا داره که فقط سه هزار متر زیر بنای ساختمونشه. یه تپه 15هزار هکتاری رو برای خودش خریده. لامصب جنگل درست کرده اونجا. یه بار منو شریک هام رو دعوت کرد اونجا. یعنی بهت بگم شاه هم همچین خونه ای نداشت. تازه این یکی از ملک هاشه. –یارو چیکارست مگه؟ -یکی از کلفت های بازار فلزات. این شریک من کار اصلیش دیزاین داخلیه. مارو واسه این گفته بود بیایم که میخواست یه سالن مثل حموم عمومی درست کنه. فکر کن یه محوطه دوبرابر خونه ما وسط ویلاش که همه با سنگ مرمر و مجسمه های رومی و تزئین شده باشه. وقتی ازش پرسیدم میخوای چیکار گفت میخوام اینجا هم حموم باشه هم سونا. خندیدم و گفتم اون دیگه چه دیوونه ایه. –شریکم میگفت این یارو اینجارو واسه این میخواد درست کنه که یه عالمه دختر لخت رو بریزه توش. طرف پیر بودا. فکر کنم بالا هفتاد رو داشت. –خب دیگه طرف دوست داشته با بیست تا دختر توی حموم باشه و چون توی حموم خونش جا نداشته اونجا رو درست کرده. پول زیاد این انتخاب رو بهت میده چجوری حال کنی. با نگاه خاصی بهم گفت دقیقا. پول زیاد این انتخاب رو بهت میده که چجوری حال کنی. حتی میتونی یه مکان ایده آل برای سکس خودت درست کنی. به همین خاطر کلی هم کیس ایده آل برات پیدا میشه. حالا یکی اون مکان براش یه حموم مرمری بزرگه. یا میتونه یه اتاق خواب با تخت خیلی بزرگ باشه مثل دن برزین یا اینکه حتی یه استخر شخصی. تمام مدت صحبتش حس میکردم میخواد به یه چیز خاص برسه. خیلی واضح زد توی خال. انگار میدونست که من برنامم برای اون خونه چیه. با تمام تغییرات محسوسی که مهیار به نسبت قبل توی برخوردش باهام داشت این یه حرکت لعنتی هنوز توش مونده بود. با یه نگاه و دوتا سوال صاف میزد وسط خال و به جایی بحث رو میرسوند که هر یه جمله من بیشتر به اون چیزی که میخواست میرسوندش. باید میرفت کاراگاه یا بازپرس میشد. بهترین کار این بود که همونجا بحث رو تموم میکردم. –من که سیر شدم. خیلی هم زیاده روی کردم. بریم؟ -اوکی.