انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 9 از 22:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  21  22  پسین »

زندگی کتایون



 
قسمت هفتاد و هفتم: وضعیت مشابه، مسائل مشترک
خیلی کار راحتی نیست که بخوای به کسی بگی چیزی نشده در حالی که واقعا شده. بگی مشکلی نیست درحالی که مشکل هست. بدم هست. آدم نمیدونه چیکار کنه. بعضی وقتا مجبوری بین دلخوش کردن الکی و گفتن واقعیت یکی رو انتخاب کنی. اگر کسی رو الکی دل خوش کنی فقط توی زمانی که باهاش حرف میزنی بهش روحیه میدی اما در واقع داری با دروغت مشکل رو بدتر میکنی. اما نمیدونی اون طرف آمادگی برخورد با حقیقت رو داره یا نه. منم اینجا گیر کردم. چی بگم که بتونه کمکی کنه؟
-من نمیدونم واقعا چی بگم؟ -یعنی مهیار اصلا راجب این زنیکه که با امیر علی رابطه داره چیزی نگفته؟ -نرگس جان مهیار نمیاد مسائل شخصی دوستشو به من بگه. مثل امیر علی. –بخدا دارم دیوونه میشم. منوچهر بفهمه نمیدونی چه مصیبتی درست میشه. –باهاش حرف زدی؟ -یه سوالی. تو از کجا متوجه شدی که این زنه کیه؟ از کجا مطمعنی که رابطه دارند؟ -هفته ای یکی دو شب خونه نمیومد. میگفت خونه دوستاشه. منم ساده فکر میکردم که پیش دوستاشه. آخه امیر علی خیلی بچه خوبی بود. اهل هیچ چیزی نیست. منم بهش اعتماد داشتم. یه روز گوشیشو خونه جا گذاشت. منم فضولیم گل کرد و رفتم توی گوشیش عکساشو دیدم. –مگه پسورد نداشت گوشیش؟ -چرا ولی بلد بودم. –خب؟ -هیچی دیگه چشمت روز بد نبینه. کلی عکس با این زنیکه داشت. توی چندتا از عکسها هم یه مرد دیگه بود. یه شماره به اسم هنگامه چند بار زنگ زد و منم جواب نمیدادم. گفتم حتما دوست دخترشه. نمیخواستم توی روابطش به دخترا بهش سخت بگیرم. کاش میگرفتم. بعد پیام اومد براش. اون پیام خیلی اعصابم رو ریخت بهم. –چی بود اون پیام؟ -گفته بود کجایی؟ بدو دیگه. پویا امشب نمیاد تا صبح پیش همیم. رفتم پیام هاشو تلگرامشو چک کردم. متوجه شدم پویا شوهر اون زنیکه آشغاله. –تو مطمعنی؟ -قشنگ توی پیام ها گفته بود که شوهرمه. حالا چکار کنم به نظرت؟ -اول با خود امیر علی حرف بزن. ببین مشکلش چیه که وارد همچین رابطه ای شده. اینا هنوز بچند. هیچی حالیشون نیست. اصلا از کجا معلوم این دوتا زن و شوهر باشند؟ شاید دوتا کلاش باشند که یه بچه پولدار پیدا کردند و میخوان تیغش بزنند. –توی اصل ماجرا فرقی نمیکنه. –راست میگی به هر حال امیر علی وارد یه رابطه خطرناک شده. –امیر علی از من اصلا حرف شنوی نداره. میشه با مهیار صحبت کنی منصرفش کنه؟ بلاخره دوستند. حرف همو بهتر میفهمند. –اونکه حتما. مطمعن باش اینکار رو میکنم. اما آخه امیر علی چطور به همچین رابطه ای تن داده؟ بچه ی خوش بر روییه. وضع مالیش هم عالیه. بخواد با یه دختر هم سن و سال خودش دوست بشه راحته. –نمیدونم به خدا. دارم دیوونه میشم. –من با مهیار صحبت میکنم. هرکاری لازم باشه برای اینکه امیر علی از رابطه بیاد بیرون میکنم. اما اگر نیومد چی؟ -میرم دم خونه اون عوضیا. تهدیدشون میکنم که پاشونو بکشند از زندگی پسر من بیرون. –خودت میگی ممکنه آدم های کلاه برداری ممکنه باشند. اونجوری ممکنه واسه امیر علی بد بشه. ببین من یه دوستی دارم که روانشناسه خوبیه. یعنی عالیه. خیلی جاها در مورد بچه ها بهم کمک کرده. اگر دوست داشته باشی میتونم معرفی کنم باهاش صحبت کنی. حتی اگر لازم باشه با امیر علی جوری که نفهمه تو ازش خواستی صحبت کنه و متقاعدش کنه داره کار اشتباهی انجام میده. –نمیدونم. عقلم به جایی قد نمیده دیگه. –امیر علی قبل این دوست دختر داشت؟ -نمیدونم والا. من اصلا نمیفهمیدم داره چکار میکنه. چطور؟ -ببین امیر علی جوونه و بی تجربه اما انقدر احمق نیست که خودشو وارد یه رابطه پر خطر یا حداقل مشکل دار بکنه. درسته؟ -خب شاید اینطور باشه که تو میگی. –ممکنه بخاطر یسری کمبودها اینکار رو کرده. –امیر علی هیچوقت هیچ چیزی کم نداشته. پول و پله همیشه توی دست و بالش بوده. هرچی خواسته در اختیارش گذاشتیم. هم من هم منوچهر. منوچهر هیچوقت بین امیر علی و فرناز دختر خودش فرق نذاشته. حالا منظورت چیه از این حرف؟ -عزیزم ناراحت نشو. منم بعد فوت شوهرم خیلی سعی کردم بچه هام هیچ کم و کسری نداشته باشند. همیشه پول زیادی در اختیارشون بوده. اما یهو به خودم اومدم دیدم خیلی مشکلات هست که من ازش بیخبرم و وقتی فهمیدم حال الان تورو داشتم. الان که فکر میکنم میفهمم بچه هام خیلی کمبود های عاطفی داشتند که من نتونستم برآوردشون کنم. –نگو اینجوری کتایون. مثلا مهیارت اگر کمبود عاطفی داشته رفته با یکی وارد یه رابطه خیلی مشکل دار بشه؟ توی دلم گفتم با یکی نه بلکه دو نفر اونم اعضای خانوادش. –خب مهیار کارای احمقانه دیگه کرده. مثل همین سیگار کشیدنش. واقعا از این قضیه اذیت میشم. اما نمیتونم کاری کنم. مهدیس هم بهتر از اون نبوده. ولی از وقتی فهمیدم مشکلاتشون چیا بوده خیلی بهتر شدند. تونستم کنترلشون کنم. ما باید بپذیریم بعضی جاها خودمون برای بچه هامون کم گذاشتیم که به بیراهه رفتند. باهاش صحبت کن. ببین دردش چیه؟ از زندگیش چی میخواد. با عصبانیت گفت چی میخواد؟ یه سوراخ که بکنه توش و ارضا شه. انقدر هم شعورش نمیرسه که براش فرق کنه طرف شوهر داره یا نه. فکر کرده چون بابا بالاسرش نیست میتونه هر غلطی بکنه. دو روز دیگه مشکلی براش پیش بیاد باید با بدبختی بیوفتیم پی گند کاری های آقا. –تو از کجا میدونی که اینو میخواد؟ شاید میخواد با یه جنس مخالف فقط حرف بزنه. –نخیر همینه خانم. دیگه بعد این همه سال میدونم دردش چیه. –مگه چیزی دیدی ازش؟ یه لحظه سکوت کرد. یه لحظه یاد صحبت های خودم و شراره افتادم. منم همینطوری یهور عصبانی میشدم و یه چیزی میگفتم بعد شراره منو گیر مینداخت و سوال میکرد که سخت بود پیچوندنش. خب راست هم میگه. بلاخره مادرها میفهمند بچه ها چکار میکنند. خود من چندین مرتبه فهمیدم مهیار خود ارضایی میکنه. اما عجیب بود که هیچوقت نفهمیدم روی من نظر داره. بعدا خودش گفت بعضی وقتا منو دید میزده و حتی با لباس زیرهام خود ارضایی میکرده. مهدیس هم یجور دیگه. –خب نگفتی از کجا مطمعنی؟ -دیگه خودت هم پسر داری میدونی چجوریند. حالا اونشو چکار داری تو؟ -همیجوری پرسیدم آخه تو گفتی خیلی مطمعنی. –حتما یه چیزی دیدم که میگم. بعدشم چه دلیل دیگه میتونه داشته باشه به جز این؟ -نمیدونم. میخوای خودت با مهیار صحبت کنی؟ -خواستم اول به تو بگم. –کار درستی کردی اما اگر خودت هم بهش بگی تاثیر بهتری میتونه داشته باشه. مهیار بچه منطقیه. اگر توی این مورد بتونه حتما کمکت میکنه. –چی بگم والا. –امیر علی کی میاد؟ -از دیروز رفته بیرون. گفته با دوستاش میره کوه کمپ بزنند. البته معلومه کجا رفته. فکر نکنم تا آخر شب برگرده. –خوبه میخوای زنگ بزنم مهیار بیاد اینجا صحبت کنیم؟ -اینجا؟ -آره. زنگ بزنم؟ -نمیدونم. امیر علی نفهمه آخه. –نگران اون نباش. –باشه. گوشی رو برداشتم و به مهیار زنگ زدم. جواب نداد. خونه رو گرفتم. مهدیس برداشت. –سلام مامان کجا رفتی باز؟ -سلام مامان جون. خونه نرگس خانم اومدم. مهیار خونست؟ -داره دوش میگیره. گفت میخواد بره جایی. –گوشیه بهش بده. –حمومه آخه. کاری داری بگو بهش میگم. –بده بهش گوشیه باید به خودش بگم. صدایم مهدیس از پشت در حموم میومد. مهیار بیا مامان کارت داره. بعد صدای مهیار اومد. مگه اومده خونه؟ -نه پشت تلفنه. نمیدونم مهیار اون موقع چکار کرد که مهدیس جیغ زد نکن لوس. حدسم این بود که توی اون وضعیت که توی حموم بوده یه کاری کرده و خواسته با مهدیس شوخی کنه. –بله مامان. –صد بار نگفتم سر به سر مهدیس نذار؟ چکارش کردی؟ -عه صداش اومد؟ کاریش نکردم. –آره تو راست میگی. کجا میخواستی بری؟ -استدیو پیش بچه ها. –تو هم که بیست و چهار ساعته با دوستاتی. امیر علی هم اونجاست؟ -نه. اونو چکار داری؟ -مهیار میتونی یه سر بیای خونه امیر علی اینا؟ -خونه امیر علی بیام؟ چه خبره؟ -من اومدم اینجا با مامانش صحبت میکنم. راجبه همون موضوع. –همه چیزو بهش گفتی دیگه. خوبه آدم یه چیزی بخواد مخفی نگه داری. –چرت نگو مهیار. خودش همه چیزو میدونست. من هیچی نگفتم. پاشو بیا. –مهدیس چی؟ -اگر میاد باهم بیاید. –نمیدونم. حالا بذار از حموم بیام بیرون. –آفرین. زود بیا زودتر برگردیم. بلدی آدرس رو دیگه. یه آژانس بگیر سریع بیا. –آژانس واسه چی؟ ماشین که هست. –به ماشین مهدیس دست نزنیا. –چرا؟ -حالا بعد توضیح میدم واست. منتظرم.
با اینکه کلی تاکید کردم زود بیا نزدیک یه ساعت طول کشید تا بیاد. توی این فرصت منو نرگس از هر دری صحبت کردیم. وقتی مهیار اومد نرگس رفت توی اتاق و روسری سرش کرد. به نظرم آدمی نبود که زیاد توی قید و بند حجاب و این داستان ها باشه. به هر حال هرکی یجور راحته. نمیشه توی این موضوع به کسی خرده گرفت. البته اگر همه همین تفکر رو داشته باشند مملکت گلستان میشد. من رفتم در رو باز کردم. مهیار از در که اومد تو بوی سیگار قشنگ حس میشد. انگار همین پشت در خاموش کرده باشه. –اوووف مهیار. لا اقل یه عطر میزدی. –چیه خب؟ -هیچی بیا بشین الان میاد. نرگس از اتاق اومد. وقتی پیش من بود با یه پیرهن و دامن ساده نشسته بود. پیرهن سفید حریر بود اما زیرش معلوم بود. قشنگ سوتین مشکیش رو میتونستم ببینم. الان علاوه بر اینکه روسری سر کرده پیرهنشم عوض کرده. –سلام مهیار خان. چه خبرا؟ خوبی؟ خوش تشریف آوردید. –سلام نرگس خانم ببخشید دیگه. مزاحم شدیم. دیگه مامانم امر کرد که زود خودمو برسونم اینجا. منم گفتم چقدرهم زود اومدی. –مامان جان خونمون همین بقل که نیست. خب نرگس خانم در خدمتم. –اجازه بده برات شربت بیارم. بلند شد و رفت توی آشپزخونه. به مهیار آروم گفتم زیاد همه چیزو باز نکن. این بنده خدا همینجوری خیلی نگرانه. –چیا گفتی بهش؟ -من که چیزی نگفتم. گذاشتم خودش همه چیزو بگه و من خودمو بی اطلاع نشون دادم. ولی میدونه که اون زنه شوهر داره و میدونه که امیر علی خونشون میره. –خب اینکه همه چیزو میدونه. دیگه واسه چی منو گفتی بیام؟ همون موقع نرگس با لیوان شربت اومد پیشمون. بعد اینکه نشست من گفتم مهیار جان دلیل اینکه گفتیم بیای این بود که ظاهراً امیر علی با یکی وارد رابطه شده. شاید به نظرت مشکل خاصی نباشه اما مساله اینه که اون خانم شوهر داره. میخوایم یجوری بهش کمک کنیم. نرگس گفت امیر علی به تو چیزی گفته؟ -آره من قبلا راجبش با مامانم صحبت کردم. با عصبانیت نگاهش کردم. احمق خوبه بهت گفتم سوتی نده که من میدونما. –خب تو میدونی اینا رابطشون چجوریه؟ -رابطه معمولیه دیگه چجوری باید باشه؟ من گفتم منظور نرگس جان اینه که فقط دوست هستند یا ارتباط بیشتری دارند؟ -آره. –آره چی؟ -سکس میکنند دیگه. چشمای نرگس از تعجب و ناراحتی کاملا گرد شده بود و بعد دستشو گذاشت روی پیشونیش. رفتاری که حالت استیصال و ناراحتی شخص رو توی بدترین وضع نشون میداد. با پا محکم زد به پای مهیار. آروم گفت چیه؟ -خیلی بیشعوری. بعد با خنده گفتم حالا نرگس جون اینجوری هم که مهیار میگه حتما نیست. اصلا مهیار تو از کجا میدونی؟ -خودش گفته خب. نرگس کم مونده بود گریش بگیره. آروم گفتم مهیار خفه شو بدبخت داره سکته میکنه. –کتایون نمیشه که خودشو گول بزنه. یه قضیه ای هست دیگه. اگر میخواد جلوشو بگیره باید بدونه کامل چه اتفاقی داره میوفته. نرگس سرشو بالا آورد. چشماش کامل سرخ شده بود. گفت چطور این اتفاق افتاده؟ اون زن هرزه خیلی راحت داره به شوهرش خیانت میکنه؟ امیر علی نمیفهمه که وارد زندگی یه بدبخت دیگه شده؟ من گفتم نرگس جان اینا هنوز بچن خیلی چیزا رو نمیفهند. امیر علی یه اشتباهی کرده. باید کمکش کرد. بهش فکر نکن چه اتفاقی افتاده. باید روی این قضیه متمرکز بشی که چجوری از وضعیت نجاتش بدی. مهیار گفت البته فکر نکنم خیانت باشه. نرگس گفت چطور؟ من فهمیدم مهیار چی میخواد بگه واسه همین پریدم توی حرفم مهیار و گفتم خب دیگه همونطور که گفتم اینا بچند. نسل جدید یه تفکرات اشتباهی راجب همه چیز دارند که فکر میکنند خیلی کارها که میکنند مشکلی نداره در حالی که بعد میفهند در اشتباه هستند. مهیار گفت حالا هر چی ولی فکر کنم خیانت وقتیه که طرف مقابل در جریان نباشه. درسته؟ نرگس گفت منظور چیه آقا مهیار؟ من اومدم دوباره یه چیزی بگم مهیار گفت مامان بذار بدونه قضیه چیه دیگه. هی مخفی کاری چیزیو درست نمیکنه. نرگس هم گفت راست میگی مهیار. بگو. –چیزی که من فهمیدم شوهر زنه هم در جریانه. کاملا همه چیزو میدونه. اصلا من فکر میکنم با رضایت خود شوهرش امیر علی و اون خانمه در ارتباطند. نرگس هیچی نمیفگت فقط سرش پایین بود. چقدر سخته واقعا که پدر مادرها متوجه گند کاری بچه هاشون میشند. یاد اون روزی افتادم که اومدم توی خونه و دیدم مهیار و مهدیس روی تخت من سکس میکنند. اون لحظه دوست داشتم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه. نرگس به سختی تلاش میکرد بغضشو قورت بده و جلوی ما گریه نکنه اما کاملا مشخص بود به سختی داره اینکار رو انجام میده. حضور منو مهیار شرایط رو براش سخت تر میکرد. به مهیار اشاره کردم پاشو بریم. –خب نرگس جان اگر اجازه میدی ما بریم. با گوشه دستمال چشمشو پاک کرد و گفت حالا میموندید. –نه دیگه بریم. به مهیار اشاره کردم برو. مهیار هم گفت نرگس خانم با اجازه. سریع خدافظی کرد و رفت پایین. اومدم کنار نرگس نشستم. –عزیزم بچه های ما بعضی وقتا ممکنه احمقانه ترین کارهای دنیا رو انجام بدن. میفهمم چه حالی داری و چقدر از این قضیه ناراحتی. حق هم داری. اما باید به خودت مسلط باشی و منطقی برخورد کنی. –تو توی وضعیت من نیستی بفهمی چه حالیم. همش توی دلم میگفتم اگر بفهمی توی این چند ماه چه بلاهایی سر ما اومده خدارو روزی هزار بار شکر میکرد. –قوی باش نرگس. تو میتونی کمکش کنی. راستی هیچی بهش نگیا. –چرا؟ بذارم کثافت کاریشو ادامه بده؟ -نه اما الان فایده ای نداره. با دوستم هماهنگ میکنم اول با اون صحبت کن. دیگه هرچی میگفتم مشخص بود گوش نمیده. انقدر فکرش داغون بود که حضور من نمیتونست کمک خاصی بهش بکنه. واسه همین خدافظی کردم و با مهیار برگشتیم خونه.
     
  

 
قسمت هفتاد و هشتم: آهنگ بهشت
دو سه روزی گذشت. اتفاق جدیدی نیوفتاده بود. دیگه کم کم دارم به این روزمرگی عادت میکنم. صبح تا عصر شرکت. عصر هم سر ساعت میرم خونه. همه چیز عادی جلو میرفت تا اینکه امروز فهمیدم مریم با پویانفر بیرون شرکت قرار گذاشتند و صحبت کردند. از صحبت های مریم به نظر میرسید داره نرم میشه. اون گارد سخت قبل رو نداشت. خب باز جای خوشحالی داره. مریم هنوزم میگفت نمیدونم و فکر نمیکنم بشه اما از لحن صحبتش معلوم بود که دلش یجورایی میخواد. خیلی زیاد هم میخواد. باید یه زن باشی تا بفهمی اینو. من دیگه هیچی نگفتم. از این مرحله به بعد همه چیز پای خود مریمه. اگر بخوام خیلی اصرار کنم که قبول کن فردا اگر ازدواج کردند خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد میتونه از من متوقع باشه که چرا اینهمه از کسی که نمیشناختی حمایت کردی. دیگه بقیش به خود مریم مربوطه. وظیفه من این بود که قانعش کنم عشق مرحومش دیگه نیست و رابطه منو اونم نمیتونه همیشگی باشه. فکر کنم توی مورد اول موفق بودم اما توی مورد دوم فقط میتونم بگم خدا کنه پذیرفته باشه. هرچند واسه خود من سخته. با اینکه مدت زیادیه که دیگه باهم سکس نداشتیم و حتی چند هفته شده که استخر نرفتیم باهم اما هنوزم وقتی میبینمش دلم میرزه. دوست دارم بقلش کنم و ببوسمش. شاید اگر هم خونه بودیم رابطمون تا ابد ادامه داشت اما خب دو آدمیم با دنیای کاملا متفاوت. حس من به مریم هیچ وقت شهوت نبوده بلکه به طرز عجیبه علاقه داشتم بهش. آره عاشقشم. عاشق یه دختر. از اول این ماجرا و حضور پویانفر سعی میکردم خودمو عادی جلو بدم اما واقعا بخاطر از دست دادن مریم ناراحت بودم. اون هیچوقت به روم نیاورد اما شک ندارم که توی دلش میگفت چطوری انقدر راحت ازم دست کشیدی. وضعیت خوبی نیست و نمیشه به راحتی توصیفش کرد. فقط امیدوارم خوشحال باشه همیشه.
از شرکت که میومدم حالم واقعا گرفته بود. بعضی وقتا نمیدونی چرا انقدر غمگینی. لعنتی نمیدونم دقیقا چرا اما حس میکنم با اینکه خیلی سعی میکنم به خودم به قبولونم که رابطه تو و مریم از اول هم یه سراب باطل بوده و هیچ وقت قرار نبود چیز خاصی بینمون باشه اما بازم خیلی ناراحتم که نمیتونم باهاش باشم. میدونم دیگه. اگر ازدواج کنه امکان نداره بخواد باز هم اونجوری باشیم. اون دختر تفکرات خودشو داره. حتی فکر به کس دیگه به جز شوهرش چه زن چه مرد براش حکم خیانت داره. صد در صد احساسش در اختیار شوهرش میذاره. پویانفر. لعنتی خوش شانس. خدایا بزرگیتو شکر. به یکی همه چیزو باهم میدی. از نظر خانواده جایگاه اجتماعی شغل تیپ و قیافه و حالا همسر همه چیش ایده آله. خوش بحالش. نمیدونم چرا انقدر به مریم وابسته بودم. اگر بحثه سکسه که من هم با شراره سکس داشتم هم با اون دختره منشی شراره مژده. انقدری که توی تصورات مسخرم دوست داشتم کاش میشد مهیار و مریم باهم ازدواج میکردند تا بتونم همیشه کنار مریم باشم. در واقع من با مریم ازدواج میکردم. مهیار هم که مشخص بود برنامش چیه. چیزی که توی واقعیت حتی یک در میلیارد هم احتمالش نبود. فکر کن میشد. اگر مریم میفهمید مهیار با من که مامانشم سکس میکنه حاضر بود حتی یک ثانیه روبرو بشه. همون لحظه داشت از ضبط آهنگ بهشت گوگوش پخش میشد. قبلا کلیپش رو دیده بودم که یجورایی مرتبط با همجنسگرایی بود. زدم آهنگ بعدی. یه آهنگ شاد از حامد همایون پخش شد. چند ثانیه که گذشت آهنگ رو عوض کردم. واقعا حوصله آهنگ شنیدن نداشتم. دوباره آهنگ رو عوض کردم. چند بار اینکار رو تکرار کردم. حتی آهنگ هایی که دوست داشتم مثل آهنگ های ابی رو هم حوصلم نمیومد گوش کنم. ترجیه دادم خاموش کنم. شعر آهنگ بهشت گوگوش توی ذهنم پلی میشد. ... از این بیراهه ی تردید،از این بن بست می ترسم ....من از حسی که بین ما،هنوزم هست ،می ترسم...ته این راه روشن نیست...منم مثل تــــــــو میدونم...نگو باید برید از عشـــــق، نه میتونی نه میتونم....نه میتونیم ،برگردیم؛....نه رد شیم از تو این بن بست....منم میدونم این احساس ؛نباید باشه ،اما هست!....دارم، میترسم از خوابی، که شاید هردومون دیدیم....از این که هر دومون با هم، خلاف کعبه چرخیدیم....واسه کندن از این برزخ، گریزی غیر دنیا نیست....نمیدونم؛ ولی شاید، بهشت اندازه ی ما نیست!....ته این راه روشن نیست....منم مثل تــــــــو میدونم....نگو باید برید از عشـــــق، نه میتونی نه میتونم....نه میتونیم برگردیم، نه رد شیم از این بن بست....منم میدونم این احســـاس نباید باشه، اما هست!!! انقدر تکرار شد توی ذهنم که دوباره آهنگشو پلی کردم. عجب. دقیقا وصف حال منو مریمه. البته وصف حال چند وقت اخیر و میشه گفت وصف حال تمام رابطه هایی که بعد مرگ منصور توش وارد شدم. دلم به حال خودم میسوزه.
این ترافیک و حال و ضعم الان خیلی به هم میاد. میدونم برم خونه تا وقتی که بخوابم اصلا حس و حال ندارم. از طرفی میخواستم امروز مهدیس رو ببرم بیرون. شک ندارم اگر منو اینطوری ببینه حتما نمیاد. همینطوری کلی باید خواهش التماسش کنم از خونه بیاد بیرون. آدمی نیستم که بتونم راحت وضعیت روحیمو توی یک لحظه عوض کنم. ترجیه دادم یکم نگه دارم حالم بهتر شد برم خونه. نزدیک همون پاساژ تازه تاسیس دفعه پیش وایسادم. تصمیم گرفتم یه دوری توی پاساژ بزنم بلکه حس و حالم عوض بشه. یاد دفعه پیش افتادم که اومدم اینجا و از اون مغازه لباس زیر چندتا ست و شورت و سوتین خریدم. یادش بخیر چه شبی بود. یجورایی دوست داشتم بازم تکرار میشد. چندتا مغازه رو دیدم و توی طبقاتش میگشتم. چیز خاصی به چشمم نمیخورد که بخوام. یه فروشگاه لوازم آرایش بود توی طبقه دوم که رفتم اونجا و چندتا قلم لوازم آرایش دیدم و تست کردم و قیمت گرفتم. اصلا برای چی اومدم توی این فروشگاه؟ من کلی لوازم آرایشی دارم که استفاده نمیکنم. حتی دو ماه پیش که مهدیس برام یه ست کامل از ترکیه آورد رو هنوز باز هم نکردم. فروشگاه های لباس هم همینطور. یه فروشگاه لباس بزرگ بود که دقیقا یادم نیست برندش چی بود. میخواستم چندتا تیکه لباس واسه مهیار و مهدیس بخرم. بعد منصرف شدم. مهدیس که انقدر لباس داره که نگو. مهیار هم هرچی بخرم نمیپوشه. حتما باید سلیقه مسخره خودش باشه. تیشرت های تیره با طرح ها و نوشته های بزرگ. شلوارهای پاره و تنگ یا گشاد. این بچه یه لباس درست حسابی نداره. حوصلم داشت حسابی سر میرفت. گفتم بذار قبل رفتن دوباره به همون فروشگاه لباس زیر سر بزنم. دوست داشتم یه چیزی بخرم. حتی یه تیکه کوچیک. تو فکرم بود که چندتا لباس زیر ساده بخرم. دیگه لباس زیر های فانتزی و سکسی بدردم نمیخوره. همون چندتا تیکه هم اون دفعه خریدم بسه. اون سری که اومدم بیرون پیش خودم گفتم حداقل هر ماه به اینجا سر میزنم و کلی لباس میخرم. چی فکر میکردیم چی میشد. همون بهتر. همش کارهای احمقانه. نزدیک بود با حامله شدنم زندگیمون به فنا بره. اگر نگهش میداشتم الان ماه چهارم بارداریم بود. به همین مسخرگی.
-سلام خانم خیلی خوش اومدید. در خدمتم. –سلام. شورت گیاهی یا جنس مشابه چیزی دارید؟ -بله. واسه خودتون دیگه. –ممنون میشدم. یه چندتایی آورد. رنگ و طرح های مختلف. دو سه تایی برداشتم. –چیز دیگه هم میخواید؟ -نه همینا فکر کنم بس باشه. –از خرید قبلی راضی بودید؟ چه خوب یادشه. لابد دقیقا هم یادشه که چیا خریدم. لباس زیرهای فانتزی که فقط واسه سکس کاربرد داره. –آره خیلی خوب بود. –امیدوارم لحظات خوبی براتون بوده باشه. با یه شیطنت خاصی گفت. البته منظوری هم نداشت اما خب مردم نمیپسندند که یکی انقدر با پررویی راجب حریم خصوصیشون نظر بده. ولو در همین حد. اما من ناراحت نشدم. با یه لبخند جوابشو دادم. دختر شیطونی به نظر میرسید. –راستی کارهای جدید هم اومده ها. بیارم ببینید؟ -باشه. چندتا ست توری و سرهمی آورد. از اون ست های قبلی هم که گرفته بودم رنگ های دیگش رو هم آورد. یه ست خیلی خوشگل دفعه پیش دیده بودم که رنگ طلاییش رو اون موقع داشت و بخاطر رنگش نگرفتم. این سری رنگ های زرشکی و مشکی هم آورده بود. جفتشو برداشتم. یه ست هم اون ویترین بود که یهو چشمم افتاد بهش. صورتی بود با گل های سفید و یاسی. خیلی ناز بود. دختره فروشنده متوجه توجه من اون لباس زیر شد. –از اون مدل طرح های دیگه هم هست. این طرحش یکم دخترونست. با گفتن این جمله که یکم دخترونست ناخودآگاه فکرم رفت سمت مهدیس. چیز قشنگیه. بذار براش بگیرم. –ببخشید سایز 75 و شورت مدیومش هست؟ با تعجب گفت 75 یا 80؟ -واسه خودم نمیخوام. سایز 75 لطفا بدید. خرید هام تموم شد و حساب کردم. –مبارکتون باشه. ایشالا به شادی استفاده بشه. بازم سر بزنید به ما. خندم گرفت از حرفش. به شادی استفاده بشه. خب مگه سکس غمگین هم داریم؟ لباس زیر فانتزی خب معلومه چجوری استفاده میشه. تشکر کردم و اومدم بیرون.
در پارکینگ رو زدم و ماشین رو آوردم تو. کنار ماشین مهدیس همون جای همیشگی پارکش کردم. ماشین مهدیس همینطور داشت تو پارکینگ خاک میخورد. نمیدونم چکار میخواد بکنه. از یه طرف میگه نمیخواد نگهش داره از یه طرف هم بهش گفتم حداقل به من یا مهیار وکالت بده که برات بفروشیم موافقت نکرده. یعنی نه اینکه بگه نه ولی دو بار گفتم بهش گفته باشه اما یجوری نه آورده.چند وقت دیگه دانشگاهش شروع میشه دوباره. باید یجوری راضیش کنم دوباره بره دانشگاه. واقعا حیفه. همون موقع دختره که همسایه پایینیمون بود با سگ سیاه و گندش از آسانسور اومد بیرون. نکبت آشغال. باهام چشم تو چشم شد اما انقدر شعور نداشت که حتی سلام کنه. واقعا اون تو دهنی که بهش زدم حقش بود. سمت ماشینش که میرفت یهو سگش به سمت من اومد پارس کرد. بی اختیار جیغ زدم. پوزخند خیلی زشتی زد. باعصبانیت داد زدم سگ آشغالتو جمع کن تا به یکی حمله نکرده. قلاده سگشو کشید و گفت جانی بیا اینور. بعد جوری که بشنوم گفت بدبخت ترسو. منم از حرصم زیر لب ولی بلند گفتم نه فرهنگ دارند نه شخصیت. والا انگار باغ وحشه اینجا. یهو داد زد چی گفتی؟ سرم رو انداختم پایین و رفتم به سمت آسانسور. حوصله درگیری نداشتم باز. وقتی سوار آسانسور شدم صدای تیک آف بلند لاستیک ماشینشو شنیدم. معلوم بود عصبانی شده حسابی. بدترکیب مزخرف. قیافش هر بار میبینم بیشتر شبیه میمون میشه. این همه پول هزینه کرده قیافشو انواع عمل های زیبایی مختلف کرده شده عین شانپازذه. چشماش مثل وزغ زده بیرون. گونه هاش رو بزرگ کرده و دماغ مسخرشو عین نوک اردک های توی کارتون عمل کرده. لباش هم که مثل کون میمون شده. واقعا فکر میکنه خوشگله؟ چرا دارم به اون عنتر زشت فکر میکنم؟ گور بابای خودشو اون سگش. اعصابمو نباید الکی خورد کنم.
کلید انداختم و وارد خونه شدم. چراغ ها خاموش بود. حتما بازم مهدیس خوابه. اتاق مهیار هم درش بسته بود. –مهدیس. مهدیس مامان جان کجایی؟ از اتاقش اومد بیرون. –سلام. –سلام عزیزم. خواب بودی؟ -نه دراز کشیده بودم. دیرتر اومدی امروز. –آره جایی کار داشتم یکم طول کشید. خب آماده شو بریم. –کجا بریم؟ -نمیدونم بریم بیرون. نظرت چیه بریم یه تاتر کمدی؟ -حوصلشو ندارم مامان. –حالا بریم حوصله پیدا میکنی. مهیار؟ -مهیار خونه نیست. –کجاست؟ -نگفت بهم فقط فهمیدم ظهری رفت. –عجب بی فکریه. خوبه میدونست که امشب میخوایم بریم بیرون. به ساک خرید هام که توی دستم بود نگاه میکرد. –عزیزم اومدنی یه سر رفتم این پاساژه هست تازگی باز شده. یه چندتا لباس زیر خریدم. بیا ببینیم. با هم اومدیم توی اتاق. از توی ساک درشون آوردم. مهدیس تا اون ست های زرشکی و مشکی رو دید گفت اینارو واسه خودت گرفتی؟ -آره چطور مگه؟ -هیچی قشنگه. ولی توی نگاهش مشخص بود که میپرسید واسه کی میخوای بپوشی؟ -بیا عزیزم اینم واسه تو گرفتم. –مرسی. قشنگه. –فقط نگران بودم نکنه اندازت نباشه. هفتاد و پنج بودی دیگه. –فکر کنم اندازه باشه. دستت درد نکنه. توی یه لحظه شیطونیم گل کرد باز. –مهدیس. –بله؟ -برو بپوشش. –چی؟ واسه چی؟ -میخوام مطمعن بشم که اندازست. –خب اگر اندازه نبود چکار میخوای بکنی؟ پس که نمیتونی بدیش. –حالا بپوش ببینم اندازست؟ -میشه مامان بیخیال شی. –عزیزم غریبه که نیستم. مامانتم چرا خجالت میکشی. تو حین صحبت مانتو مقنعم رو در آورده بودم و با تاپ و شلوار بیرونی بودم. دلم میخواست مهدیس جلوی من لباس زیرهاشو امتحان میکرد. –حالا باشه بعدا مامان. من هی اصرار میکردم. بلند شد سوتین و شورتش برداشت از اتاق بره بیرون. –مهدیس کجا میری؟ -مگه نمیگی بپوشمش؟ خب دارم میرم توی اتاقم بپوشم ببینی دیگه. –همینجا بپوش. چشماش از تعجب گرد شده بود. –همینجا جلوی تو؟ -چه اشکالی داره خب؟ مشخص بود که متعجبه و هنوزم شرم و حیا داره. مهدیس از بچگی همیشه باید برای انجام یکاری مجبورش میکردی. اعتماد به نفس هیچوقت نداشت. ولی خب وقتی مجبورش میکردی یه کاری رو انجام بده دیگه بعدش گارد نمیگرفت و مقاومت نمیکرد. بعضا خودش هم باهام خیلی راه میومد. میشد این موضوع رو توی قضیه سکس با مهیار هم دید. هرچند مهیار گفته بود خودش شروع کرد اما شک ندارم خود مهیار انقدر تحریکش کرده بود که به این قضیه راضی شد. حتی اونجوری که من چند بار از صحبت هاشون فهمیده بودم مهدیس اشتیاق بیشتری توی سکس با مهیار داشت تا خود مهیار. –مهدیس چقدر ناز میکنی. واسه اینکه بهش نشون بدم از اینکه جلوی من لخت بشه نباید خجالت بکشه تاپ و شلوارمو خیلی راحت جلوش در آوردم و با سوتین و شورت جلوش وایساده بودم. –ببین عزیزم. اصلا خجالت نداره. دستهام رو بردم پشتم و سگک سوتینم رو باز کردم. مهدیس روشو کرد اونور. بعد شورتمو در آوردم. کامل لخت بودم. –مهدیس اون ست زرشکیه رو میدی؟ بدون اینکه بهم نگاه کنه سوتین و شورتشو برداشت و بهم داد. سوتین رو پوشیدم و بعد شورتشو پام کردم. خیلی قشنگ تر از اون چیزی که فکر میکردم بود. خودم از دیدن بدنم با اون لباس زیرها حض میکردم. –مهدیس نظرت چیه؟ حالا مهدیس زیر چشمی نگاهم میکرد. قشنگه. به زنگ پوستت هم میاد. –نمیدونستم خوشت میاد یا نه وگرنه واسه تو هم میگرفتم. دفعه بعد با هم میریم. –مرسی من کلی لباس زیر دارم. –چرا نمیپوشیشون؟ -مگه تو میبینی کدوم لباس زیرهام رو میپوشم؟ راست میگفت. من که متوجه نمیشم چه شورت و سوتینی میپوشه اما مطمعن بودم هیچ کدوم از اونا رو نمیپوشه. بلاخره لباسشو من میشورم. –نه من نمیبینم کدومو میپوشی اما از اونجایی که لباساتو میشورم فقط چندتا شورت و سوتین معمولی رو میپوشی. –خب واسه تو خونه همینه دیگه. –قبلا که لباس زیر های فانتزی میخریدی. اون موقع هم خونه بودی. هیچی نگفت. –بعضی وقتا آدم واسه دل خودش باید یه کارهایی رو انجام بده. مثل همین لباس زیر خریدن. همین کارهای کوچیک کم کم روحیه آدم رو شاد میکنه. –آره اما اینجور لباس زیرها یه جنبه دیگه هم داره. –منظورت سکسه درسته؟ واسه تحریک طرف مقابل؟ -آره دقیقا. میخواست مچمو بگیره و گیرم بندازه اما برعکس مهیار انقدر ناشیانه اینکار رو کرد که بدون اینکه فکر کنم و بداهه گفتم مگه تو قبلا شورت و سوتین فانتزی و بندی میپوشیدی واسه سکس بود؟ -من!؟ -آره عزیزم. هیچی نگفت. ادامه دادم توهم دوست داشتی اینارو واسه همین میخریدی دیگه درسته؟ حس کردم خیلی ضد حال خورده بود. نمیخواستم سربه سرش بذارم. رفتم سمتش. دستاشو گرفتم. –عزیزم ما باید در عین حال که حواسمون به همدیگه هست از زندگیمون لذت ببریم. صورتشو خیلی با حرارت بوسیدم. –اگر دوست نداری اینجا عوض کنی اشکالی نداره. برو توی اتاقت عوض کن. ولی دوست دارم ببینم چجوریه. از اتاق رفت بیرون. منم توی این فرصت اون یکی ست مشکیه رو تست کردم. جفتش عالی بود. اما مشکیه سکسی تر. کاش یه قرمز جیغ هم میگرفتم. مهیار منو اینجوری میدید درسته میخوردم. راستی مهیار. گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم. جواب نداد. وقتایی که تو استدیو هست گوشیش رو جواب نمیده. مهدیس وارد اتاق شد. اولین بار بود که اینجوری به چشم خریداری میدیدمش. چقدر ناز شده بود. طرح و رنگ شورت سوتین خیلی به پوستش میومد. سوتین یکمی تنگ به نظر میرسید. از آخرین باری که لخت دیده بودمش قبل از مسافرت ترکیه تپل تر شده بود. بخاطر خونه موندن زیادشه. همینطور اولین باری بود که خال کوبی هاشو کامل میتونستم ببینم. از مچ پای راستش شروع میشد و از قسمت بیرونی رون همون پا میومد بالا و از کنار پهلو و شکمش میرفت پشتش و کتف سمت راستش و بازوی راستشو ادامه داشت و به گردنش خطم میشد. اصلا برام اون نقش و نگارهای مسخره اهمیت نداشت دیگه. پهلو های مهدیس کامل بیرون زده بود و یکمی شکم آورده بود. میدونستم سینه هاشم مثل قبل گرد و سفت نیست و یکمی شل و افتاده شده. با این حال واقعا دخترم خوشگل و خوش بدن بود. به مامانش رفته دیگه. –وای چقدر ناز و خوردنی شدی مهدیس. –خوردنی؟ -منظورم همون نازه عزیزم. چطوره؟ تنگ نیست؟ -چرا سوتینش تنگه. جای کشش اذیتم میکنه. شورتش هم یه کوچولو راحت تر بود بهتر بود. –دیگه تو هم باید یکم به بدنت برسی عزیزم. میشه یچرخی ببینم؟ بدون هیچ حرفی یا حالتی یه دور کامل زد. حجم کونش کامل از توی شورت معلوم بود. باسن مهدیس نسبت به من عریض تر بود اما واسه من انحنای خوبی داشت و اصطلاحاً تاقچه ای بود. درست نیست بخوام مقایسه کنم اما واقعا من باسن خیلی قشنگتری نسبت به مهدیس دارم. همینه که مهیار راست کرده بود واسش. بی اختیار گفتم خیلی قشنگه. با تعجب پرسید چی؟ -منظورم شورت و سوتینته. خیلی به رنگ پوستت میاد. –آهان. فکر کردم میخوای بگی بدنت خیلی قشنگه. –اون که آره. –مامان الکی نگو. من چاق و بیریخت شدم. با اینکه بیست و خورده ای سال ازم بزرگتری و بدنت خیلی خیلی ازمن قشنگ تره. –تو هم اگر ورزش رو شروع کنی بهتر از من میشی. –باشه برم درش بیارم. –مهدیس. –چیه؟ -میشه بقیه لباس زیر های فانتزیت رو هم بیاری بپوشی؟ -واسه چی؟ -دوست دارم ببینم. بهم یه جور خاصی نگاه کرد و رفت توی اتاقش. یکمی طول کشید. فکر کردم دیگه نمیاد. خواستم برم سمت اتاقش که از اتاق اومد بیرون. واو. یه ست لیمویی پوشیده بود که شورت و سوتینش توری بود. شرت حالت لامبادا بود و نصف کونش کامل بیرون افتاده بود. این یکی خیلی خوشگل ترش کرده بود. –چطوره مامان؟ من همینطور خیره بهش نگاه میکردم. -عالیه. تو که انقدر لباس زیرهای خوشگل داری چرا نمیپوشی؟ -ای بابا گفتم که واسه کی بپوشم. بلاخره یکی باید ببینه دیگه. –عزیزم واسه من بپوش. –واسه تو!؟ -آره. مگه نمیگی یکی باید ببینه. من خیلی دوست دارم ببینم. –اما منظور من یه پسر یا مرد بود. –الهی قربونت برم. واسه اونم به موقعش میپوشی. بازم داری؟ -آره یه عالمه دارم. هنوز خیلی هاشم نپوشیدم. –برو همرو بیار. –همرو؟ تا شب طول میکشه. –اشکال نداره. –باشه. یه برق خاصی توی نگاهش بود. حس کردم داره سر ذوق میاد کم کم. مهدیس سه بار دیگه رفت اتاقش و لباس زیرهاشو عوض کرد. هر بار یه مدل. هر کدوم سکسی تر. منم کلی تعریف میکردم و اونم ذوق زده میشد. دفعه سوم پشت سر مهدیس وارد اتاقش شدم. سوتینشو در آورده بود. تو منو دید دستاشو گذاشت روی سینه هاش. –عه مامان. برو بیرون. –عزیزم چه کاریه هی میری میای. خب همینجا عوض کن دیگه. راحت باش. با یکمی اکراه قبول کرد و دو تا لباس زیر دیگشم جلوی من پرو کرد. توی این حین کامل بدن لختشو دیدم. حدسم درست بود. سینه هاش شل تر شده. کسش هم کاملا به اصلاح نیاز داشت. –مهدیس؟ -جانم. –تو چرا اصلاح نمیکنی عزیزم؟ خیلی موهای اونجات بلند شده. –حوصلم نمیاد. با خنده گفتم از بس که کون گشاد شدی. چشماش گرد شد. اصلا انتظار نداشت همچین حرفی جلوش بزنم. –چیه مگه قربونت برم. شوخی کردم. مگه مامان نمیتونه با دخمل خوشگلش شوخی کنه؟ -من که چیزی نگفتم. فقط برام عجیب بود. سوتینش تنش بود و هنوز شورتشو پاش نکرده بود. دستشو گرفتم و گفتم باهام بیا. –عه مامان بذار شورتمو بپوشم. –نمیخواد بیا. نشوندمش روی تخت خودم. از توی کمدم دستگاه اپیلیدی رو برداشتم. خوبه کامل شارژ داشت. –دراز بکش. –چیکار میخوای بکنی؟ -تمیزت کنم. –نه مامان جان من نه. دستاشو گذاشت روی کسش و پاهاشو جفت کرد. دستاشو گرفتم و کشیدم و اون مقاومت میکرد. –دختر لوس. بذار کارمو بکنم. این کشمکش ها جوری شده بود که بیشتر حالت شوخی داشت و مهدیس هم میخندید. منم بیشتر تقلا میکردم اما اون بیشتر مقاومت میکرد. دیگه داشتیم رسما کشتی میگرفتیم. مهدیس بلند میخندید و میگفت نمیذارم دست به اونجام بزنی. انقدر این کشمکش ادامه پیدا کرد که یهو متوجه شدم روی مهدیس صورت به صورت خوابیدم. مهدیس هنوزم میخندید. جفتمون نفس نفس میزدیم. چند ثانیه به چشمای قشنگش نگاه کردم. با خنده گفت چیه؟ -عزیزم چقدر دلم برات تنگ شده بود. –مامان حالت خوبه؟ من که همش اینجام پیشتم. توی دلم هیجان خیلی زیادی بود. یه حس خواستنی که نمیتونم وصفش کنم. یهو بی اختیار لبامو گذاشتم روی لباش و خیلی داغ چند لحظه کوتاه لباشو با شهوت و عشق فراوان بوسیدم. مهدیس انگار شوکه شده بود. هاج واج نگاهم میکرد. هیچی نمیتونست بگه. –دخترک نازم. خیلی دوست دارم. خیلی. پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش. حرارت بدنشو میتونستم حس کنم. فکر کنم فهمیده بود چه خبره. دیگه متوجه شده بود که احساس من توی اون لحظه حس مادرانه نیست بلکه مثل احساس عاشق به معشوقشه. به آرومی با صدای گرفته گفت مامان میخوای چکار کنی؟ سست شده بودم. دیگه نمیتونستم به چیزی فکر کنم. حتی به یک ثانیه بعد. دوباره لبامو گذاشتم روی لباش و اینبار خیلی ملایم تر بوسیدمش. چشماشو بسته بود. ضربان قلبشو کامل حس میکردم. نفس زنان گفت مامان چکار داری میکنی با من؟ میخواست بازم حرف بزنه که امونش ندادم و لباشو شروع کردم به خوردن. به خودم جرات دادم و زبونمو توی دهنش کردم. حرارت بدنش به طرز خیلی شدیدی در حال افزایش بود. توی لب گرفتم باهام همراهی نمیکرد. زبونمو توی دهنش میچرخوندم. انقدر مکیدم لباشو که زبونشو توی دهنم کرد و من میمکیدمش. توی حالی بودیم که اگر مهیار میومد تو به هیچ وجه متوجه نمیشدیم. و اصلا برام مهم نبود که بیاد. فقط میخواستم با دخترم، پاره تنم، عزیز دلم عشق بازی کنم.
     
  

 
قسمت هفتاد و نهم: دخترونه های زنانه
همه چیز متوقف شده بود. فقط حرکت لبهای ما دوتا روی هم و بازی زبون هامون بود که تمام احساسمون رو منتقل میکرد. واسه یه لحظه مهدیس متوقف شد و دیگه ادامه نداد. چشماش رو بسته و به شدت نفس نفس میزد. وای خدای من چکار کردم؟ این مهدیسه. دخترم. بعد از این دقیقه و ثانیه هایی که گذشت همه چیز تغییر میکنه. دیگه منو به چشم مادری که تابحال بودم نمیبینه. حس شرم شدیدی توم به وجود اومده بود. نگران و مضطرب از اینکه نکنه گند زده باشم. نکنه دچار پیش داوری اشتباه شده باشم و مهدیس کلا با این مساله مشکل داشته باشه. اون وقت من بزور مجبورش کردم. نکنه روحیش بدتر بشه. من چکار کردم؟
-مهدیس جان. عزیزم. هیچی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد. چشماش هنوزم بسته بود. لرزش خفیفی رو از بدنش حس میکردم. میدونستم که آمادگیش رو نداشته. توی دلم خدا خدا میکردم که نکنه اذیت شده باشه. اونوقت ازم متنفر میشه. استرس داشت خفم میکرد. نمیدونستم چکار کنم. مهدیس هنوز همونطوری بود. چشماش بسته بود و شدت نفس کشیدنش آرومتر شده بود. به فکرم رسید بهترین کار اینه که از روش بلند شم و بیام کنار تا ببینم حرکت بعدیش چیه. وقتی خواستم از روش بلند شدم بازوهامو محکم گرفت گفت نه. چشماشو آروم باز کرد. برای اولین بار بود اون چشمها رو اینطوری میدیدم. قرمز شده بود و به شدت خمار. شعله های شهوت از چشماش بیرون میریخت. دستشو انداخت پشت گردنم و محکم لباشو چسبوند به لبام. با حرص و شدت لبامو میخورد. خودم خیلی زیاد داغ بودم اما نسبت به داغی بدن مهدیس هیچ بود. ضربان قلبشو کامل حس میکردم. انگار توی سینه من قلبش میزد. جوری بقلم کرده بود و فشارم میداد که حس کردم الانه دنده هام خورد بشه. گونه هاشو میبوسیدم و آروم به سمت گردن و لاله گوشش رفتم. بین نفس های شدیدش به آرومی صدای ناله هاش شنیده میشد. خودمو حرکت دادم و پام رو گذاشت بین پاهاش. داغی و خیسی کسشو حس میکردم. انقدر داغ بود که دیوونم میکرد. به آرومی پام رو حرکت دادم با اولین حرکت پام و طی کردن قسمتی از رون پام لای کسش نالش بلند شد. چشماش خیس شده بود. دخترک نازم. خیلی نیاز داشتی حتما. به آرومی صورتمو بردم بین سینه هاش. نقطه نقطه بدنشو میبوسیدم. هر نقطه بیشتر از نقطه قبل حرارت میزد. یه طرف سوتینشو کشیدم پایین تا سینشو آزاد کنم. نوک سینش کاملا بیرون زده بود. زبونمو دور سینش کشیدم و لبامو گذاشتم نوک سینش و بوسیدنی که در ادامه مکیدن به همراهش بود نوک سینش وارد دهنم شد. لباشو به هم فشار میداد و ناله میکرد. اون یکی سینشم همینطور خوردم. هی جاشونو عوض میکردم به آرومی رفتم پایین. دور ناف کوچیکشو میبوسیدم و میلیسیدم. توی همون حال چونم با موهای کسش برخورد کرد. یادم افتاد که میخواستیم موهای کسشو شیو کنیم. کاش کرده بودیم. کیفیت بهتری به سکسمون میداد. با این حال اصلا فرصتش نبود. بدون هیچ تردید و درنگی سرمو بردم بین پاهاش. موهای بقل کسش کاملا خیس شده بود. انگار که با کلی آب شسته باشنش. راستش دیدن کس پف کرده و خیس میتونه خیلی تحریک آمیز باشه. اما در مورد مهدیس اونطوری نبود. بخاطر اون همه موی خیس دورش صحنه زیاد جذابی نبود. با این حال قسمت بالای کسشو بوسیدم و به آرومی لبه هاشو بوسیدم. ناله های مهدیس خیلی بلند تر شده بود. زبونم رو لای کسش کشیدم و بعد چوچولشو میمیکیدم. آب کسش هیچ مزه خاصی نمیداد. واسه شراره هم همینطور بود. البته واسه شراره یکمی فرق میکرد. اما مریم. کس مریم بقدر لذیذ بود که معتاد خوردنش بودم. میتونستم حتی ساعت ها کس خوشگلشو بخورم. دو سه بار مو توی دهنم رفت. واقعا بدم میومد. از دیدن یه تار مو توی غذا چندشم میشد. حتی اگر مثلا توی رستوران متوجه میشدم توی غذای یکی مو افتاده اصلا اونجا غذا نمیخوردم. اما اینبار فرق میکرد. با این حال نتونستم اونطور با اشتیاق کسشو بخورم. میدونستم مهدیس دختر نیست و پرده نداره واسه همین انگشتمو کردم توی کسش. پاهاشو بهم فشار داد و ناله بلندی کرد. توی کسش جوری داغ بود که قشنگ انگشتمو میسوزوند. شروع کردم به تلمبه زدن انگشتم توی کسش و با نوک زبونم با چوچولش بازی کردن. یهو تکون های شدید خورد و دستشو گذاشت بالای کسش و تند تند تکون داد. آب کسش با شدت از کسش میپاشید بیرون. روی صورت و موهام همه جارو خیس کرد. پاهاشو جمع کرد و به پهلو خوابید. به شدت میلرزید و نفس نفس میزد. یه لحظه نگران شدم. منم ارگاسم های شدید خیلی داشتم و ارگاسم شدن مریم رو هم دیده بودم. اما مهدیس خیلی زیاد فرق میکرد. به آرومی کنارش خوابیدم و بدنشو بوسیدم. نوازشش میکرد. –عروسک خوشکل من. آروم شدی؟ هیچی نمیگفت. چند لحظه بعد لرزشش متوقف شد. دستم رو گذاشتم روی شونش و خواستم به سمت خودم برش گردونم که مقاومت کرد. بلند شدم و خم شدم روی صورتش. صورتش به سمت تشک برد. نمیخواست ببینمش. از صدای نفس کشیدنش فهمیدم داره گریه میکنه. –مهدیس عزیزم. چی شد؟ چرا گریه میکنی؟ به آرومی موهاشو از کنار صورتش زدم کنار که با شدت دستمو پس زد. تمام رفتارهاش برام عجیب بود. موهاشو نوازش میکردم. گذاشتم راحت گریه کنه و منم هی قربون صدقش میرفتم. –مامان خیلی بدی. –چرا عزیزم؟ -نمیدونی با من چکار کردی. من قسم خورده بودم که دیگه هیچوقت با هیچ کسی سکس نکنم. تو باعث شدی قسمم رو بشکنم.
من همینطور مات و مبهوت بودم. مهدیس هنوزم گریه میکرد. انگار غم چند سال روی دلش بود و یهو بغضش ترکیده باشه. چند دقیقه ای گذشت. آرومتر که شد نشست روی تخت و پاهاشو توی شکمش جمع کرد. چشماش از بس گریه کرده بود قرمز شده بود. با دستش اشکهاش رو از صورتش پاک کرد و دماغشو بالا کشید. –خیالت راحت شد؟ همینو میخواستی؟ -مهدیس من –هیچی نگو مامان. واقعا نمیدونستم چی شده. حداقل اگر میفهمیدم میتونستم یه کلمه حرف بزنم اما الان روی تیغ بودم. هرکاری میکردم میتونست اوضاع رو چند برابر بدتر کنه. فقط تونستم بگم مهدیس قسمت چی بود؟ جعبه دستمال رو بردم سمتش. چندتا برداشت و صورتشو پاک کرد و توی دستمال فین کرد. بعدش گفت نمیخواستم دیگه هیچوقت سکس کنم با کسی. حداقل با یکی که شوهرم باشه. از خودم متنفر بودم. از اینکه هیچوقت نمیتونستم جلوی هیچ کسی مقاومت کنم. همیشه مامان با آدم های اشتباهی و سکس داشتم. تنها کسی که فکر نمیکردم باهاش رابطه داشته باشم تو بودی. یجورایی دستم اومده بود که چی میخواد بگه. میخواستم راحت حرفشو بزنه. من همه چیزو میدونستم. در عین حال که نباید خودمو ناراحت نشون نمیدادم باید شوکه هم میشدم. یکم شرایطم سخت بود که مصنوعی نباشم. گفتم مهدیس عزیزم. بهم بگو راحت حرف بزن. –مطمعنم دوست نداری بشنوی. بهت بگم سکته میکنی. –عزیزم خیلی خوب میدونی که من هرجوری باشید دوستون دارم. عاشق تو و برادرتم. شما بچه های منید. هرچقدر ناراحت کننده باشه بازم از عشق شماها به من کم نمیکنه. –حتی اگر بدونی منو مهیار سکس کردیم؟ قشنگ منتظر بودم همین جمله رو بگه. هیچی نگفتم و فقط بهش نگاه کردم. خیلی عادی. –چرا ساکتی؟ یعنی هیچی نمیخوای بگی؟ نمیخوای بگی که چقدر بچه های کثافتی داری؟ هنوزم عاشقمونی؟ یه چیزی بگو دیگه. –من هرکاری کنید عاشقتونم. –داری دروغ میگی. مطمعنم هنوز باور نکردی. –من میدونستم. –چی!؟ چطوری فهمیدی؟ -دیده بودمتون با هم مشغولید. چند ماه پیش. همون موقع که مهیار دستشو خالکوبی کرده بود. –یعنی تو این همه وقت اینو میدونستی و هیچی به رومون نمیاوردی؟ آخه چرا؟ -اونوقت یا شماها منو ترک میکردید یا من مجبور میشدم ترکتون کنم. نمیخوام سرزنش کنم و چیزی رو به روتون بیارم. هیچ منتی ندارم. مادرتونم و وظیفم بوده و هست و خواهد بود که تحت هر شرایط پشتیبان شماها باشم. اما از اون روزی که فهمیدم روزگارم جهنم شد. اما کاری نمیتونستم بکنم. –همیشه به این مهیار احمق میگفتم آخر مامان میفهمه. من میدونستم که یه روز گندش در میاد. –دیگه تموم شده. مهم نیست مهدیس. –تو خیلی اذیت شدی آره؟ -گفتم که گذشته. دیگه مهم نیست. اشک از گوشه چشمش سرازیر شد. –مامان تو چطوری میتونی انقدر تحمل کنی؟ من هر غلطی بگی کردم. رفتم به یکی دادم و دختریمو ازم گرفته. بعدش با داداشم سکس کردم. بعدش باهات مثل یه آشغال رفتار کردم. بهت فحش دادم. بی احترامی کردم. جلوی بقیه تحقیرت کردم. از خونم انداختمت بیرون. اما تو هیچی نمیگی. آروم اومدم سمتش و سرش رو توی بقلم گرفتم. –وقتی عاشق یکی باشی که حاضر بشی حتی جونتو و زندگیتو بخاطرش بدی میفهمی چطور ممکنه. تو بچه منی. هرکاری بکنی بازم عاشقتم. همه زندگی من شما دوتایید. دستاشو باز کرد و منو بقل زد. سرشو بوسیدم و نوازشش کردم. –عزیزم دیگه به هیچی فکر نکن. همه اون اتفاقات بد تموم شده.
مهدیس خیلی آرومتر شده بود. حس میکردم انگار یه بار بزرگی از روش برداشته شده. همیشه میترسیده که اگر من بفهمم اونو مهیار سکس میکردند هرگز نمیبخشمشون. صورتشو توی دستام گرفتم. –مهدیس عزیزم. از این به بعد هیچ چیزی رو توی دلت نگه ندار. من همیشه پیشتم. دوباره لباشو بوسیدم. مهدیس بعد بوسه دوم لباش رو باز کرد. فکر کرده بود میخوام دوباره شروع کنم. بلند شدم. گفت مامان کجا میری؟ -شب شده. الاناست که مهیار بیاد خونه. باید شام آماده کنم. –میشه. حرفشو سریع حورد. –جونم چی میشه؟ -هیچی. با لبخند گفتم بازم دلت میخواد؟ سرشو به علامت تایید تکون داد. -یه شرط داره. –چی؟ -اول باید خودتو تر تمیز کنی. به بین پاهاش اشاره کردم. دوم هم اینکه هیچوقت نباید دیگه خود ارضایی کنی. هر وقت نیاز داشتی به خودم بگی. خندید و گفت چشم مامان عزیزم. –آهان و سوم اینکه اگر خواستی بازم با مهیار سکس کنی به من بگو. –مامان من که. حرفشو قطع کردم گفتم من گفتم اگر خواستی. حالا بلند شو بریم توی حموم که باهات کار دارم کلی. دستاشو کشیدم سمت خودم و بلندش کردم. سوتینشو باز کردم و فرستادمش توی حموم. همون موقع موبایلم زنگ خورد. دیدم مهیاره. –الو سلام مامان خوبی؟ -سلام. خوبم تو چطوری؟ -چه با انرژی. خوش میگذره بهت؟ -منظورت چیه؟ -هیچی لحن صدات خیلی خوشحاله. مهیار به طرز وحشتناکی تیزه. نمیدونم چطوری اما خیلی زود هر تغییری رو میفهمه. اگر قدر خودشو میدونست میتونست خیلی موفق باشه. –حالا. –ما غریبه شدیم دیگه. –لوس نشو. چکار داری؟ -تو زنگ زده بودی. –آها. میخواستم ببینم کجایی؟ -استدیو. دارم میام خونه. وای الان نه. حالا هرشب هرشب دیر میاد. یه امشب که نباید باشه میخواد زود بیاد خونه. یهو از دهنم پرید چرا انقدر زود؟ -جان!؟ زوده الان؟ -نه منظورم اینه که تو هرشب هرشب دیر میای. امشب برام عجیب بود. –والا هرشب همین موقع ها میام. حالا یه ساعت دیرتر. مهدیس از توی حموم داد زد مامان نمیای؟ من درست جلوی در حموم بودم. مهیار گفت مهدیس کارت داره نمیخوای بری؟ داشت تیکه مینداخت. –مهیار یه چیزی میتونم ازت بخوام؟ -چی؟ -میشه امشب خونه نیای؟ -چکار کنم؟ -نیا خونه. –چرا؟ -خب الان نمیتونم بگم. بعدا برات توضیح میدم. –من الان جلوی درم. –مهیار الان نیا دیگه. –کتایون یا میگی چی شده یا میام تو. –قول میدم فردا همه چیزو توضیح بدم. مهدیس از حموم خیس آب اومد بیرون و گفت مامان چرا نمیای؟ بدنم یخ کرد. متوجه نشده بود که من دارم با تلفن حرف میزنم. بهش گفتم عزیزم برو تو حموم الان میام. مهیار پشت خط گفت خیر باشه دوتایی باهم حموم میرید؟ این مهیار هم فقط گند میزنه به حال آدم. بهش گفتم حداقل میشه آخر شب بیای؟ جان کتایون. اینو که گفتم میدونستم نه نمیگه. -به یه شرط کتایون. باید همه چیزو برام فردا بگیا. همه چیزو حتی با توضیحات. –خب باشه. –هر سوالی هم کردم جواب بدی. –قول میدم. میدونستم فردا دهنم سرویسه. باید واسه آقا کل داستان امشب رو با جزئیات توضیح بدم. –باشه پس شما که حمومید من میام بالا سوئیچ ماشینتو برمیدارم میرم بیرون. –سوئیچ ماشین رو واسه چی میخوای؟ -همینجوری تنهایی حوصلم سر میره. لااقل یکم دور دور کنم وقت بگذره. با حرص گفتم باشه. ولی حواست بهش باشه. مهیار دیگه سفارش نکنم. اومدی بی سر و صدا برو تو اتاقت. –باشه بهتون خوش بگذره. از دست این بچه ها. والا اون موقع که همش نگران مهدیس بودیم نمیتونستم با مهیار کاری کنم. حالا هم که باید یه جوری نشون بدیم که مثلا مهیار از هیچ چیزی خبر نداره. شورت و سوتین هنوز تنم بود. درشون آوردم و رفتم توی حموم. مهدیس بدن و موهاشو خیس کرده بود. شامپو بدن رو برداشتم و ریختم کف دستم و به بدنش میمالیدم. معلوم بود داره لذت میبره. مخصوصا سینه هاشو وقتی می مالیدم. با نوک سینه هاش ور میرفتم. اونم دستاشو کفی میکرد و به سینه های من میالید و مثل من با نو سینه هام بازی میکرد. –ولی مامان واقعا بدن خیلی خوبی داری. سینه هات خیلی خوش فرمه. –عزیزم مال تو هم مثل من میشه. فقط به خودت برس. –مامان یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ -نه عزیزم بگو. –مهیار خیلی تو کف تو بود. حتی میدونستم با لباس زیرهات جق میزد. گفتم بله. –تو میدونستی؟ وای چه سوتی دادم. –نه منظورم اینه که میدونستم با لباس زیرهام جق میزنه. چند بار شورت و سوتینم گم شده بود. یه دفعه زیر تختش پیدا کردم. اونم جوری که پر از لکه های سفید آب منیش بود. –هیچی بهش نگفتی؟ -منتظر بودم یه فرصت پیدا کنم قشنگ حالشو بگیرم. به شوخی گفت حاشو بگیری یا باهاش حال کنی؟ از این حرفش جا خوردم. –چطور مگه مهدیس؟ -شوخی کردم مامان جون. لبام رو بوسید. بدنش رو شستم و بعد خوابید توی وان و پاهاش رو باز کرد کامل که براش موهای کسش رو بزنم. یه تیغ نو برداشتم و کسش رو کفی کردم. به آرومی مشغول زدن موهای کسش شدم. –راستی مهدیس چی شد تو مهیار باهم سکس کردید؟ مهیار پردتو زد؟ -نه من قبلش با یکی دوست بودم. کار اون بود. آدم عوضی بود. بعد که کارشو کرد گم و گور شد. –عجب کارایی میکنی تو. خب بعدش چی شد؟ -یه مدت ناراحت بودم. خیلی هم میترسیدم به تو بگم. با مهیار یه مدت صحبت میکردم. کم کم رابطمون شروع شد. اولش بوس و بقل بود. اما بعد دیگه کارمون به سکس کشید. –هنوزم باهم سکس دارید؟ -نه. از وقتی اون اتفاقات افتاد دیگه نمیتونستم بپذیرمش. ولی عجیب بود که اونم دیگه هیچ حسی بهم نداشت. حتی چیزی نمیگفت. فکر کن من چند ماه تقریبا هر روز سکس میکردیم. اما یهویی سرد شد. –شاید اونم سرد شده بود و حس تورو داشت. –کی؟ مهیار؟ فکر کن یه درصد. اون اگر بتونه به تو هم رحم نمیکنه. معلومه آقا پسرتو نمیشناسی. مهیار خیلی داغه. من مطمعنم با یکی دیگه سکس میکنه. یکی که از من خیلی بیشتر بهش حال میده. با گفتن این حرف ها نگران میشدم که اگر یه روز مهدیس متوجه بشه منو مهیار سکس داشتیم چکار میکنه؟ خب مشخصه ناراحت میشه. اما سوال اینه که از من بیشتر متنفر میشه یا از مهیار؟ البته اونم مشخصه. مهیار رو خیلی خوب میشناسه. میدونه که هیچ حریمی براش تعریف نشده اما از من اصلا انتظار نداره. –از زمانی که بابا مرده اینطوری خودتو ارضا میکردی؟ -چطوری؟ -با لز؟ -راستش نه. –دروغ نگو مامان. خیلی حرفه ای هستی. امکان نداره که با کسی لز نکرده باشی. –خب آره اما نه بعد از فوت بابات. –از کی؟ -اگر بگم همه چیز بعد از دیدن سکس شما شروع شد باور میکنی؟ -آهان بعد از همون با اون آقاهه دوست شده بودی آره؟ -آره عزیزم. –راستی پارتنرت کی بوده؟ نمیخواد بگی. خودم میتونم حدس بزنم. شراره. درسته؟ -آره. از کجا فهمیدی؟ -نیازی به فکر کردن نداشت. اون هرکسی رو میتونه به راه بیاره. –البته فقط دو سه دفعه بود. –پس با کس دیگه هم بودی. –چطور؟ -آخه خیلی حرفه ای هستی. امکان نداره تو دو سه دفعه انقدر راه افتاده باشی. –خب عزیزم تموم شد. وای چه ناز و خوردنی شده. روش خوابیدم و لباش رو خوردم. –مامان یه وقت مهیار نیاد؟ -زنگ زد گفت امشب خیلی دیر میاد. میتونیم کل شبو باهم باشیم.
بدن همدیگه رو کامل خشک کردیم و بین اون هم کلی همو مالوندیم و از هم لب گرفتیم. نگاهم به آینه قدی گوشه دیوار افتاد. تصویر دوتا زد کاملا لخت. قبلا هم تصویر منو مهیار لخت توی اون آینه دیده بودم. مهدیس نشست لب تخت تا موهاشو خشک کنم. بعدش اون موهای منو خشک کرد. کنار هم دراز کشیدیم. روی خالکوبی های مهدیس دست میکشیدم و بهشون نگاه میکردم. –کاش میشد این لعنتیا رو پاک کنم. –بهش فکر نکن مهدیس. –حالم از خودم بهم میخوره. کاش حداقل یه تیکه رو میزدم. –اشکال نداره. همینجوری هم قشنگه عزیزم. –میدونم برای دلخوشی من میگی. وگرنه یادمه اون دفعه چجوری زدی تو گوش مهیار واسه اینکه تتو زده بود. –قضیه اون فرق داشت. مهیار خیلی گستاخی کرد اون شب. بعدشم اون موقع تازه فهمیده بودم که باهم سکس میکنید و واقعا سخت بود جلوی خودمو بگیرم. چرخید اومد روم. لباشو گذاشت روی لبام. –مامان تو خیلی ماهی. لبای همو میخوردیم. کم کم از عشق بازی به سمت سکس پرحرارت در حرکت بودیم. از خوردن سینه های همدیگه و کس و کون مهدیس رسید به جایی که به پهلو برعکس هم خوابیده بودیم. سرم بین پاهای مهدیس بود و کسشو مک میزدم. اونم همینکارو میکرد. دوتا انگشتشو کرده بود توی کسم و تند تند تکون میداد. بعد خودشو رسوند به پشتم جوری که من دمر بودم و مهدیس پشتم بود. کمرمو میبوسید و میخورد. کونمو چنگ میزد و میمالید. منم کونمو دادم بالاتر که بتونه تسلط بیشتری داشته باشه. کونمو باز کرد. از کسم تا سوراخ کونمو میلیسید و میخورد. خیلی لذت میبردم. انگشتاشو میکرد تو در میارد. انقدر تکرار کرد تا ارضا شدم. حالا نوبت من بود که بهش دوباره حال بدم. خوابوندمش به پشت و افتادم به جونش. کسشو جوری میخوردم که جیغ میزد. راستی مهدیس خیلی توی سکس پر سر و صدا بود. واسم عجیبه که چجوری پیش مهیار انقدر سر صدا نمیکرد. نشوندمش و خودمم نشستم بین پاهاش. پاهامو باز کردم و کسمو گذاشتم روی کسش. اوووف چه لذتی داشت. تند تند کسمو به کس مهدیس میمالیدم. انقدر ادامه دادیم تا بازم ارضا شدیم. چند لحظه قبل ارضا شدن صدای بسته شدن در یکی از اتاقها رو شنیدم. متوجه شدم مهیار اومده. استرس برم داشت نکنه بزنه به سرش بیاد توی اتاق. اما بازم خوش شانسی باهامون بود که همچین کاری نکرد.
مهدیس توی بقل من خوابش برده بود. خواب خیلی عمیق. منم واقعا خسته بودم. سه بار ارگاسم شده بودم اما نمیتونستم بخوابم. به آرومی نوازشش میکردم و از دیدن خوابیدن نازش حض میکردم. فکر میکردم اگر بخوام این رابطه ادامه دار بشه و توی خونه راحت باشیم باید قضیه مهیار رو حل کنم. شاید اصلا گروهی سکس کردیم. چیزی که واقعا تجربه کردنش واسم عجیب بود. آخ مهیار. تو چه شیطونی هستی؟ از خداشه که بتونه هم زمان منو مهدیس رو بکنه. دلم میخواست بهش سر بزنم. باید بیدار باشه. از توی کمد به آرومی لباس حریر مشکی جلو باز بلندم رو برداشتم و پوشیدم. به آرومی از اتاق اومدم بیرون و در رو بستم. در اتاق مهیار بسته بود. اما چراغش روشن بود. به آرومی در رو باز کردم. مهیار خوابیده بود. اونم تو چه وضعیتی. کاملا لخت. بطری و لیوان مشروب کنار تختش بود. چقدر هوسی شدم. به آرومی یکم ریختم و خوردم. پام رفت روی یه چیز خیس. چندتا دستمال کاغذی که مچاله شده بود. مشخص بود مهیار جق زده. البته خداییش هم سخته که دو نفر که قبلا باهاشون سکس کردی توی اتاق بقلی در حال سکس با شور و سر صدای زیاد باشند و تو تحریک نشی. بازم دمش گرم که نیومده تو اتاق. دستمال رو برداشتم و بوش کردم. آهههه بوی آب کیر. چقدر تحریکم میکنه. مشروب یکمی سرمو داغ کرده بود. خم شدم و کیرشو بوسیدم. یه تکون کوچیکی خورد. پاهامو گذاشتم دو طرف بدن مهیار و آروم نشستم روی کیرش. جوری که وزنم روش نباشه و فقط کسم با کیر خوابیدش در تماس باشه. به آرومی میمالیدم. به آرومی چشماشو باز کرد. خم شدم روش و لباشو خوردم. با لبخند بهم نگاه کرد. –فکر کردم دارم خواب میبینم. انگشتمو گذاشتم روی لباش و گفتم هیس هیچی نگو. کسمو همینطور روی کیرش حرکت میدادم. انقدر تکرار کردم که کیرش راست شد و منم سریع کردمش تو. اووووف چقدر کسم تشنه کیر بود. خودمو بالا پایین کردم. مهیار با سینه هام ور میرفت. بدون صدا حالت ناله کردن داشتم. زده بود به سرم. میخواستم به مهیار یه حال عالی بدم. زیاد طول نکشید که حس کردم داره ارضا میشد. دیگه بلند نشدم و گذاشتم توش خالی کنه. آروم گفت کتایون. خم شدم روی صورتش و لباشو بوسیدم و گفتم نگران نباش هیچ اتفاقی نمیوفته. بلند شدم و با یه دستمال کاغذی کسمو تمیز کردم و از اتاق اومدم بیرون. رفتم دستشویی و بعد اومدم توی اتاق. مهدیس هنوز خواب بود.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
قسمت هشتادم: سه ضلعی
تغییر از خود آدم شروع میشه. جمله ای کلیشه ای که هرکدوم از ما حداقل یکبار اینو شنیدیم. در هرحال این خود آدمه که با تغییر دادن طرز فکرش نسبت به یه مساله جزئی یا کلی باعث تغییر چیزای اطرافش میشه و در نهایت سبک زندگیشو عوض میکنه. خب سکس هم مثل همون چیزاست. مهیار قبلا بهم گفته بود که توهم تغییر میکنی. اون موقع نمیتونستم درک کنم چی میگه. حالا به کل میبینم عوض شدم. از یه آدم سخت گیر توی اصول و قواعد خودم تبدیل شدم به یه آدمی که از خط قرمزها رد شده و چهارچوب ها رو شکسته. تو یه شب با هر دو بچه هام سکس کردم. دیگه نمیتونم بگم ناخواسته بوده. راستش هیچ وقت نبود. فقط اول من یه صحنه دیدم و خودم خواستم که بازم ببینم. خودم خواستم تحریک بشم. خودم خواستم به کامران نزدیک بشم. بعدش شراره و مریم و بعدش مهیار و حالا مهدیس. اگر ازم پرسیده بشه با اینکه میدونی دیگه هیچ حریمی توی خونت نیست و دیگه نمیتونی تابوهای شکسته توی خانودات رو درست کنی و قطعا روی زندگی آینده خودت و بچه هات تاثیر داره با این حال از کارت پشیمون هستی یا نه میگم باید پشیمون و ناراحت باشم و خودمو هیچوقت نبخشم اما واقعا همچین حسی ندارم. برعکس خوشحالم. همه خوشحالیم. دیشب برق شادی رو توی چشمای هم مهدیس و هم مهیار دیدم. شاید خودمو توجیه میکنم اما از اشتباه ترین راه ممکن تونستم باعث خوشحالی همه بشم. اما خودم چی. از کتایون افسرده و بی حال چند ماه پیش شدم یه کتایون جدید که خیلی شاد و پر انرژیه.
صدای زنگ ساعت موبایل میگفت باید بلند شم. اصلا نمیتونستم. خیلی بی حال بودم. کاش امروز تعطیل بود. کاش حداقل زنگ میزدم میگفتم دیرتر میام. بدبختی اینه که وقتی بیدار شم دیگه راحت خوابم نمیبره. فقط از شدت خواب شکنجه میشم. زنگ موبایل رو قطع کردم. مهدیس هنوز کنارم خواب بود. برگشتم سمتش و پیشونیشو بوسیدم. حرکتی نکرد. بلند شدم و رفتم دوش گرفتم و آماده شدم که برم سرکار. هرچقدر سعی کردم بی سر و صدا آماده بشم بازم نشد که مهدیس بیدار نشه. بلند شد و روی تخت نشست. چشمای خواب آلوشو میمالید. –صبح بخیر مامان جان. ببخشید بیدارت کردم. –صبح بخیر. میری شرکت؟ -آره عزیزم. بخواب هنوز صبح زوده. –نه باید برم توی اتاقم. دستاشو سمتم دراز کرد. مثل بچه های کوچولو که بقل میخوان. دستاشو گرفتم و بلندش کردم. همونجوری لخت بقلش کردم لباشو بوسیدم. –مامان کی برمیگردی؟ -عزیزم زود میام. –دلم برات تنگ میشه. زود بیا. از اتاق رفت بیرون و رفت سمت اتاقش. بهش نگاه میکردم. خیلی خواستنی بود. حیف که داره دیرم میشه وگرنه محکم بقلش میکردم و یه بار دیگه شروع میکردیم.
از اون روزای آروم بود که هیچ اتفاق خاصی توش نمیوفته. کاش همیشه اینجوری باشه. هرچند حوصله آدم سر میره اما حداقل جنگ اعصاب و چالش نداریم. دلم میخواست زودتر برم خونه. کاش امشب مهیار خونه نباشه. بذار از خودش بپرسم. بهش زنگ زدم. بعد چندتا زنگ بلاخره جواب داد. با صدای گرفتش جواب داد. –سلام کتایون چطوری؟ -سلام. خواب بودی؟ -نمیذاری که بخوابیم. دیشبم که بدخوابم کردی. –عه اینجوریه پس. باشه دیگه هیچوقت نمیام پیشت. راحت بخواب. –گوه خوردم. تو بیا هرشب منو بیدار کن. –پررو نشو دیگه. –دیشب خیلی بهتون خوش گذشت. آره؟ -چطور؟ -صداتون تا بیرون خونه میومد. –خاک به سرم. واقعا صدامون میومد؟ -نه زیاد ولی خب مهدیس اینجوریه دیگه. دست خودش نیست. –آره واقعا برام جای سواله چطور اون موقع ها بی سر و صدا کارتون رو میکردید. –دیگه ببین چه زجری میکشیدم من از دست تو. –خوبه حالا. راستی مهیار. راجب دیشب یک کلمه هم با مهدیس حرف نمیزنیا. اگر اونم گفت اصلا به روی خودت نیار. –من چکار دارم به اون. –تو که راست میگی. اگر خودشم خواست تو کاری نکن. –یعنی اگر اومد تو اتاقم خواست سکس کنیم نکنم؟ -نخیر. بیشعور چقدر راحت راجبش حرف میزنی. خوبه آدم یه ذره حیا داشته باشه. حالا اگر خودش خواست اشکال نداره اما تو شروع نمیکنیا. –مگه تو چیزیم واسه من گذاشتی؟ عمرا دیگه منو بخواد. –حالا هرچی. دیگه سفارش نکنم. –باشه. کی میای خونه؟ -واسه چی؟ -هیچی اگر شد باهم باشیم. –با وجود مهدیس؟ -بله دیگه همه چیزت واسه مهدیس جونته. خیلی بده بین بچه هات انقدر فرق میذاریا. خندیدم گفتم بس که پررویی. خب دیگه کاری نداری؟ -نه. خدافظ. وای چقدر گشنمه. دیشب شام نخوردم و صبحونه هم فقط یه لقمه نون پنیر. ناهار هم که از خونه نیاوردم. شرکت همیشه ناهار میده اما من غذاهاشو دوست ندارم. واسه همین همیشه از خونه غذا میاوردم. یا روزهایی که نمیاوردم ناهار نمیخوردم. اما امروز واقعا نمیشه. از صبح چندتا بیسکوییت خوردم اما بازم گشنمه. –الو خانم رشیدی؟ چجوری میشه از شرکت ناهار گرفت؟ -خانم شریف باید توی سیستم از قبل ثبت نام کنید. اگر میخواید براتون امروز رزرو کنم. –ناهار چیه؟ -بذار بپرسم... قرمه سبزی. اه اصلا قرمه سبزی بیرون رو دوست ندارم. –بگیرم براتون خانم شریف؟ -نه مرسی. منو رستوران اطراف اینجا چیزی داری؟ -بله الان میارم خدمتتون. –مرسی. چند لحظه بد مریم زنگ زد. –جانم عزیزم. –خوب هستید؟ یه خواهشی داشتم. –جونم. –اجازه میدید من برم؟ -خیر باشه. آره کار خاصی نداریم. برو. دیگه برنمیگردی تا فردا؟ یکم من من کرد و گفت سعی میکنم بیام. کاری داری؟ -نه همینطوری پرسیدم. –راستشو بگم حسام ناهار دعوتم کرده. –جان!؟ دیگه شده حسام؟ یه لحظه ساکت شد. معلوم بود خودشم فهمیده چه سوتی داده. خندیدم و گفتم باشه گلم. برو بهت خوش بگذره. نمیخواد هم برگردی. کاری نداریم. ناهار رو سفارش دادم و شدیداً منتظر بودم غذام بیاد. بلاخره بعد نیم ساعت ناهارم اومد. طبق عادت همیشه توی اتاقم ناهار میخوردم. تا اومدم شروع کنم تلفنم زنگ خورد. –بله آقای س. –خانم شریف بیا اتاق من. –موضوع مهمیه آقای س؟ -کاری داری الان؟ میخواستم بگم آره میخوام ناهار بخوردم اما گفتم باز میخواد تیکه بندازه. –نه آقای س الان میام. غذا رو جمع کردم و رفتم اتاقش. –خانم شریف مدیر عامل میخواد یه بخش جدید اضافه کنه. در واقع بخش شما و بخش ممیزی و بخش خارجی ادغام میشه و میشه اداره امور بین الملل شرکت و بازرگانی –اداره بازاریابی چی میشه پس؟ -اونم هست. کار این اداره جدید تخصصی تر میشه. قراردادهای مهم و بین المللی میره سمت این اداره. –طبق چارت زیر مجموعه اداره بازیابی میشه؟ -نه خودش مستقله و زیر نظر معاونت بازرگانی کار میکنه. –پس واحد ما قراره ادغام بشه. ریزش نیرو هم داریم؟ -نه اتفاقا باید نیرو بگیریم. –از کی اجرایی میشه؟ -هنوز منتظر تایید هیات مدیره هستیم. اونا هم نظرشون مساعده. کاراش انجام بشه فکر کنم توی همین ماه. به فکرم افتاد که من احتمالاً دیگه مدیر نمیتونم باشم. یا میشم جزء کارشناسای خبره شرکت یا اینکه یه جای دیگه مدیر یا معاون بشم. در هر صورت حس خوبی نداشتم. شاید بهترین گزینه این بود که معاونت اداره جدید باشم. هرچند همین الانشم معاون اداره بازاریابیم. س گفت صدات کردم بگم اگر مثل دفعه قبل منو سنگ روی یخ نمیکنی میخوام به عنوان ریاست اون اداره معرفیت کنم. اصلا انتظارشو نداشتم. یهو موندم. اینجوری که س میگفت از این اداره جدید کارش حساس تره و بیشتر توجه میشه بهش. حتما ریاستش از ریاست اداره کل بازاریابی هم مهم تره. –جداً آقای س؟ -بله. البته اول همین پسره پویانفر رو میخواستیم بذاریم که دیدم سرش جای دیگه گرمه. از طرفی یه نفر که بتونم باهاش راحت تر کنم رو میخواستم. واسه همین تورو معرفی میخوام بکنم. حالا هستی یا بازم مشکلات شخصی داری؟ مسخره لطف هم میخواد بکنه زهرمار میکنه به آدم. سعی کردم خودمو عادی جلو بدم که فکر نکنه زوق مرگ شدم. –خب آقای س میدونید من. حرفمو قطع کرد خانم شریف دیگه فکر کردن نداره. کجا میخوای بری از اینجا بهتر؟ به هرکی بگم با کله میاد. دیگه ناز نکن. خداییش راست میگفت. چه جایی توی وضعیت فعلی برام بهتر از اینجا بود. –باشه آقای س. من هستم. –آفرین. به احتمال 99 درصد تا هفته دیگه هیات مدیره تایید میکنه. بعدشم باید سریع کارای انتقال رو انجام بدیم. به محض اینکه چارت آماده شد میفرستم برات نفراتت رو اعلام کن.
وای باورم نمیشه. بعد این همه سال کار سخت توی این شرکت حالا فرصتش پیش اومده که بتونم به جایگاهی که مستحقشم برسم. البته سه ماه پیش هم این فرصت رو داشتم که بخاطر مریم رد کردم. حالا که مریم مشکلش حل شده چقدر عالیه که میتونم با خیال راحت قبول کنم. برگشتم به اتاقم. غذام از دهن افتاده. دیگه هم زیاد گشنم نیست. ولش کن میگم بذارند یخچال فردا میخورمش. میخواستم به مریم زنگ بزنم که یاد افتاد کجاست. ولش کن. اون الان توی یه دنیای دیگست. داشتم فکر میکردم مریم انقدر به حسام وابسته شده که راحت قبول کنه یا نه؟ دیگه وقتی به اسم کوچیک صداش میکنه حتما شده.
راس ساعت پنج از شرکت اومدم خونه. آخ که امروز چقدر دیر گذشت. روزایی که کار نداریم همینطوریه. بیشتر بخاطر اینکه میخواستم زودتر برگردم خونه خیلی حوصله سر بود. وارد خونه که شدم مهدیس از اتاقش اومد بیرون و پرید بقلم. –سلام مامان جونم. خیلی بدی. –چرا عزیزم؟ -دخملیت رو از صبح تنها گذاشتی. –عزیزم زود اومدم که پیشت باشم. –مامان واقعا چرا استعفا نمیدی؟ دیگه نرو سر کار بتونیم باهم باشیم. –قربونت برم زیاد باهم باشیم خوب نیستا. ازم زده میشی. بعدشم مهیار چی؟ یکم مکث کرد و گفت خب اونم یکاریش میکنیم. اصلا اونکه همش بیرونه. –بلاخره که میفهمه. –خب بفهمه. مگه با من سکس نکرده. منم با مامان جونم میخوام سکس کنم. اصلا به اون چه. –اگر دلش خواست چی؟ با خنده گفت اونم میاریم پیش خودمون. گفتم مهدیس!؟ -شوخی کردم مامانی. حالا یکاریش میکنیم. اول تو از کارت بیا بیرون. ازم جدا شد. تازه میتونستم ببینم چی تنشه. یه شرت لامبادا پوشیده بود که کونش کاملا زده بود بیرون. یه تاپ شل حریر هم تنش بود که قشنگ زیرش معلوم بود. راحت نوک سینه هاشو میشد دید. –مهیار کجاست؟ -همین نیم ساعت پیش رفت بیرون. گفت میره استدیو آخر شب میاد. –پیش مهیار هم همینا تنت بود؟ -ای بابا مامان جون اون که منو یه عالمه بار لخت دیده دیگه چه فرقی میکنه. –ببین خودت میخوای. –وای گفتی انقدر دلم میخواد زود باش بریم دیگه. –عزیزم خیلی گشنمه. صبر کن یچیزی بخوردم. –باشه پس من برات عصرونه آماده میکنم لباساتو عوض کن. رفتم اتاقم و لباسامو در آوردم. شورت و سوتینم تنم بود. همون لباس حریر دیشب رو پوشیدم و اومدم پیشم مهدیس. –وایی مامانی چقدر سکسی شدی. –هیس مهدیس جیغ داد نکن همسایه ها صدامونو میشنون. –آخ ببخشید. واسم چایی ریخت و یکمم کیک داشتیم. برام آورد. –راستی مهدیس امروز مهیار باهات صحبت کرد؟ -نه زیاد. تا ظهر که خواب بود. بعدشم رفت دوش گرفت و ناهار از بیرون گرفت و باهم خوردیم. با خنده گفت فکر کنم دیشب فهمیده ما چکار میکردیم. –چطور؟ از خواب بیدار شد همینطور لخت رفت توی حموم. مطمعنم دیشب داشته جق میزده. –مهدیس دلت میخواد دوباره باهاش سکس کنی؟ -نه دیگه مثل قبل. –مگه قبل چجوری بود؟ -خیلی پر استرس بود همش. من الان اصلا هیچ استرسی ندارم. اینجوری دوست دارم. –بخاطر من استرس داشتی؟ -دقیقا مامان جونم. خیلی بدی. –چرا؟ -تو که میدونستی چرا زودتر بهمون نگفتی. –میگفتم دیگه لابد جلوی من میکشیدی پایین و بهش میدادی. با خنده گفت من نه ولی مهیار حتما اینکار رو میکرد. چاییم رو که خوردم مهدیس عین بچه هایی که عجله دارند زودتر به چیزی که میخوان برسونیشون دستمو کشید و دنبال خودش برد توی اتاقم. خودش پرید روی تخت. منم لباس حریرم رو در آوردم و حالت چهار دست و پا رفتم روی تخت کنارش. لبامو رو گذاشتم روی لباش. چقدر حرارت داره بدنش. فکر نمیکردم مهدیس انقدر داغ باشه. مثل مهیار. اونم همش حشریه. البته شاید اقتضای سنشه. منم وقتی شوهر کردم همسن و سال مهدیس و مهیار بودم. بعد اینکه منصور پردمو زد انقدر حشری بودم که بعضی شبا تا صبح نمیذاشتم بخوابه. از روی تاپ حریرش سینه هاشو میمالیدم. ناله هاش بلند شده بود. دستمو بردم توی شرتش. وایییی چقدر داغ بود. چرا مهدیس انقدر حشری شده؟ لبامو محکم میمکید. حتی یه بار لب پایینمو گاز گرفت. ترسیدم نکنه دیوونه بازی در بیاره و لبم رو پاره کنه.بقلش کردم. –مهدیس عزیزم آروم باش. –نمیتونم مامان. خیلی داغم. دست خودم نیست. دستاشو برد پشتم. سوتینمو باز کرد. سینه هامو محکم میمالید و میخورد. دیگه صدای خودمم بلند شده بود. خیلی بدجور یهویی نوک سینمو گاز گرفت. بلند داد زدم. –آآآیییی مهدیس.چکار میکنی؟ دردم گرفت. –ببخشید مامان جونم. الهی بمیرم. بذار بوسش کنم خوب بشه. –نمیخواد. خیلی میسوخت. دمر خوابیدم که حداقل تا زمانی که نوک سینه هام آروم بشه بهشون نتونه کاری داشته باشه. اومد پشتم و گودی کمرم رو میلیسید. حس کردم با دندوناش کش پشت شرتمو رو گرفت و کشید پایید. دیوونه بازیاش جوری نبود که بتونه تحریکم کنه. حتی برعکس داشت منو زده میکرد. اما دوست نداشتم تو ذوقش بزنم. اما خب باید یجوری باشه منم حال کنم. سکس ایده عال من با مریم بود. همیشه با لطافت و آروم. خیلی ملو و قشنگ. این وحشی بازیا نمیتونه اونجوری که باید بهم حال بده. میخواستم بهش بفهمونم که باید مراعت منو بکنه واسه همین گفتم مهدیس آروم باش وگرنه میرما. –عه مامان خیلی بدی. دلت میاد منو ول کنی؟ -نه عزیزم قربونت برم ولی آروم باش خواهش میکنم. –چشم. کونمو چنگ میزد و میمالوند. هی میگفت جونم. چقدر قشنگه. لاشو باز کرد و کس و سوراخ کونمو میخورد. لحظه به لحظه داغترم میکرد. جوری که با هر لیسی که به اونجا میزد حشری تر میشدم. نوک زبونشو دور سوراخ کونم میچرخوند و سعی کرد آروم توش بکنه. اولش فکر کردم فقط میخواد بازی بده اما فشار زبونشو که بیشتر حس کرد خودمو جمع کردم که ادامه نده. از لای چاک کونم تا پشتم کمرم و پشت گردنمو رو یه تیکه لیسید. چرخیدم و صورت به صورت هم شدیم. لبای همو خوردیم. ازش خواستم برگرده و حالت 69 بخوابه روم. کسشو میخوردم و اونم ماله منو میلیسید. یکم بعد مهدیس ارضا شد و بعدشم منو ارضا کرد. بدنشو از روم بلند کرد و باسنشو گذاشت پایین تر از شکمم و روم به پشت خوابید. –آخیش چه حالی داد. با فشار آرومی از روی خودم کنارش زدم. نشستم روی تخت. مهدیس دستشو گذاشت روی کونم و با نوک انگشتاش نوازش میکرد. –مثل اینکه تو هم خیلی بهش علاقه داری؟ -به کونت؟ -آره. –مگه میشه به همچین کون خوش فرم و قشنگی علاقه نداشت. مامان؟ بقیه هم کونتو دوست دارند آره؟ -بقیه؟ -شراره و اون پارتنرت که نمیدونم کیه. –آره. –تا حالا هیچوقت از عقب ندادی؟ -نه حتی فکرشم به سرم نرسیده. چیه آخه؟ خیلی درد داره حتما. –آره خیلی. البته چطور انجام دادنش مهمه. ولی اگر یه روزی با مهیار سکس کنی تا این کون رو نگاد ولت نمیکنه. آروم گفتم آره ول نمیکنه. –چی مامان؟ -هیچی عزیزم. تو رو از پشت کرده؟ -نه. یه دفعه انقدر رو مخم رفتم تا راضی شدم. سرش که میخواست بره تو تا مغزم تیر میکشید. خیلی درد داشت. توی دلم گفتم پس اون حیوونا که توی زیر زمین خودنت کونتو پاره کردن چه دردی رو کشیدی. اصلا نمیخواستم به یادش بیارم. –من نمیدونم اینایی که از کون میدن چجوری تحمل میکنند؟ -یکی از دوستام میگفت اوایلش سخته. کم کم جا باز کنه از کس بیشتر حال میده. –آره شراره هم میگفت. –فکر کنم شراره خیلی از کون داده. –باورت نمیشه مهدیس کونش چقدر باز میشه. اسپری تافت رو از روی میز برداشتم و گفتم یه دیلدو به این کلفتی رو راحت توی کونش کرده بود. –وا. چجوری عنش رو کنترل میکنه؟ -نمیدونم اما میگفت مشکلی ندارم. –قشنگ معلومه از اون زنای خیلی حشریه که فقط کیر خر و کمر فولادی میتونه ارضاش کنه. –انتخابشم همین آدماست فقط. اون جابر رو یادته؟ همونی که زمین اصفهان رو خرید. –همون یارو که عین سیاه پوست های آمریکایی میموند؟ -آره قشنگ کیرش به گندگی همین اسپری تافت بود. –مامان!؟ با اونم سکس کردی؟ -نه دیوونه. –پس کیرشو کجا دیدی؟ -تو ویلای شراره. اولین بار که لز کردم هم همونجا بود. اونا یه اتاق دیگه بودن منو شراره طبقه بالا. بعد از لای در دیدم. مهدیس نگاهم میکرد. بعد یهو زد زیر خنده. –به چی میخندی؟ -اینکه اگر مهیار با تو سکس کنه چکار میکنه؟ -چرا به سکس من و مهیار فکر میکنی؟ -آخه برام جالبه که مهیار وقتی جلوش لخت بشی چکار میکنه. توی دلم گفتم اونجور که فکر میکنی نیست. –یه چیزی بگم مامان؟ -بگو عزیزم. –اون دفعه که جلوی مهیار لخت شدی. از حموم اومده بودی. البته ناخواسته. –خب؟ -شبش یجوری منو کرد که فرداش راه نمیتونستم برم. مطمعنم همش تو توی فکرش بودی. –واقعا؟ -آره. حتی بین سکس راجب بدنت حرف میزد. انقدر که دیگه بهم برخورد و ناراحت شدم. –پس تو به مامانتم حسودی میکنی. –آره دیگه مطمعنم مهیار اگر اینجا بود فقط به تو میچسبید و منو اصلا نگاهم نمیکرد. –یجوری از مهیار میگی انگار دوست داری منو مهیار سکس کنیم. –راستش نه. تو ماله منی فقط. یادم افتاد مهیار هم همین حرف رو بهم زده بود. موبایلم زنگ خورد. تا اومدم بردارم مهدیس سریع برش داشت و گفت مامان مهیاره. سریع جواب داد. ترس برم داشت نکنه مهیار نفهمه مهدیس پست خطه و سوتی بده اما ظاهرا شانس آوردم که فهمیده بود. –مهیار چی؟ داری میای خونه؟ آها باشه. بیا مامان با تو کار داره. مهدیس حسابی دمق شده بود. –جانم مامان جان. –کتایون خوش میگذره بهتون؟ -کاری داری؟ -آره دارم میام خونه. گفتم زنگ بزنم آماده باشی. –باشه. کی میرسی؟ -چطور؟ امشبم میخوای دیر بیام؟ -کی میای؟ -تا هشت خونم. –باشه میبینمت.
ساعت هفت و ربع بود و فقط فرصت داشتیم باهم دوش بگیریم. مهدیس بازم میخواست اما بهش گفتم بقیش باشه شب. –شب که مهیار خونست. –نگران نباش درستش میکنم. باهم رفتیم حموم و اونجا هم شیطنت های مهدیس ادامه داشت. از حموم که اومدم سریع لباس پوشیدم و مشغول درست کردن شام شدم. مهیار بیست دقیقه بعد هشت خونه بود. موقع شام گفتم مهیار بهم با نیشخند سنگینی نگاه میکرد. یکی دوبار چشم قره رفتم که نکن. اما بازم هی کرم میریخت. گفتم مهیار چی شده سر شب خونه ای هر روز؟ -بده دورهمیم؟ -همیشه همینجوری باشه نه. –تو هم هر روز زود میای. –من که خیلی وقته سر وقت میام خونه. –بله. هی میخواست تیکه بندازه. دیگه داشت حوصلمو سر میبرد. بهش گفتم من اگر زود میام بخاطر شماهاست. میخوام بیشتر باهم باشیم. –جمع نبند. بخاطر مهدیسه. نه من. –گفتم آره اونم هست. مشکلی داری؟ -نه چرا باید مشکلی داشته باشم. –خوبه. پس حالا که مشکلی نیست از امشب منو مهدیس پیش هم میخوابیم. مهدیس بی اختیار از خوشحالی جیغ زد و دستاشو بهم زد. من با چشم بهش اشاره کردم که انقدر تابلو نباش. مهیار با حالت تمسخر و چشمای کاملا باز که انگار ازم طلبکاره نگاهم میکرد. شام رو خوردیم و مهدیس رفت دستشویی. مهیار آروم گفت خوبه دیگه همه چیز خوبا واسه مهدیسه. تعارف نکن. اگر میخوای دیگه خونه هم نیام. –چرت نگو مهیار. تو هم بچه منی. –من نمیخوام بچت باشم. میخوام مثل سابق باشیم. همونطور که الان هستیم. –نمیشه مهیار. ممکنه روحیشو خراب کنه. نباید یهویی بفهمه. –کتایون جان من کسشعر نگو. من میدونم تو مهدیس چکار میکنید. تو هم میدونی منو مهدیس سکس کردیم. یه مهدیس میمونه که بفهمه حل میشه. –باید زمان بدی بهم. –بخدا خسته شدم از این مسخره بازیاتون. رفتم سمتش لباشو بوسیدم و گفتم حوصله کن زیاد طول نمیکشه. دوباره لبای مهیار رو بوسیدم و اونم لبامو میخورد. توی همین حین دست روی کونم بود و میخواست ببره توی شلوارم. صدای باز شدن در دستشویی که اومد سریع از هم جدا شدیم. یه مهیار نگاه کردم. جلوی شلوارکش کاملا باد کرده بود. معلوم بود حسابی شق کرده. توی چشماش هم حسرت موج میزد.
     
  

 
قسمت هشتاد و یکم: احمق
-مامان خوابیدی؟ -مگه تو میذاری مهدیس؟ -الهی قربونت برم. مامان میدونی چقدر دوست دارم. –مهدیس خیلی امشب خستم. فردا شب دوسم داشته باش. –پاشو مامانی خواب آلو. –مهدیس باور کن انقدر خستم که اصلا حس ندارم. –پاشو دیگه. با لحن دستوری باهام صحبت میکرد. امشب سومین شبیه که مهدیس پیشم میخوابه. وای خدا دیگه نمیکشم. هر شب تا سه و چهار صبح بیداریم. بشدت کمبود خواب دارم. خودش که راحت کل روز رو میخوابه. من بدبخت باید از صبح زود بلند شم و برم سر کار. امشب واقعا حس و حال کاری نداشتم اما انگار شهوت مهدیس سیری ناپذیره. کاش نمیگفتم شبا پیشم بخوابه. الان انقدر راحت رفتار میکنه که انگار مهیار خونه نیست. مهیار راست میگه. چه کاریه دیگه؟ بذار به مهیار بگیم و اونو بیاریم پیش خودمون. حداقل یه بخشی از این نیاز مهدیس توسط مهیار برطرف بشه. حالا اومدیمو مهیار هم بخواد من رو بکنه فقط چی؟ اونوقت دیگه باید کل مدتی که خونم به جفتشون سرویس بدم. چه وضعیت مزخرفی گیر کردم. مهدیس انقدر مامان مامان کرد و بهم ور رفت که خواب از سرم پرید. –دختر بد. گوش به حرف نمیدی که. باشه اما فقط یکم. مهدیس افتاد رو و شروع کرد به خوردن بدنم و مالیدن بدنش مخصوصا کسش به بدن من. فکر کردم میتونم ناراحتی مهدیس رو کمتر کنم. البته توی این مورد واقعا جواب داد اما بدبختی یه مشکل دیگه درست کرد. شهوت سیری ناپذیری مهدیس از سد حیا گذشته و دیگه نمیشه کنترلش کرد. خیلی هم وابسته شده بهم. اینم از سبک زندگی جدید ما.
تا ظهر توی شرکت همش چرت میزدم. کاش میتونستم یکم بخوابم. همش یه ساعت. دهنم داره بد سرویس میشه. اونطوری که اون داغه فکر کنم نزدیک پریودش باشه. خدا کنه همین امروز بشه. حداقل چند روزی از سکس خبری نیست. خبر امیدوار کننده تر اینه که اگر مشکلی پیش نیاد و برنامم بهم نریزه احتمال زیاد هفته بعد پریودم شروع میشه. نمیدونم چقدر تا یائسگیم مونده. فکر کنم چند سال دیگه شروع میشه. پیر شدم دیگه. بلاخره عمر آدم میگذره دیگه. هنوز فرصتی پیدا نکردم با مریم صحبت کنم ببینم قضیش به کجا رسیده. اینجور که معلومه داره خوب پیش میره. منشی س زنگ زد و گفت چارت سازمانی پیش بینی شده اداره بازرگانی بین الملل براتون ایمیل کردم. لطفاً بررسی کنید و اگر نیاز به اصلاح داره اعلام کنید تا زودتر مدیر عامل تایید کنند. خب ببینیم چکار باید بکنیم. مجموعاً واسه بیست و هفت نفر جایگاه تعریف شده. خوبه زیاد شلوغش نکردند. باید با مریم روش کار کنم. –خانم رشیدی به خانم ستاری بگید تشریف بیارند دفتر من. –خانم شریف ببخشید خانم ستاری هنوز نیومدند شرکت. –هماهنگ کرده بود؟ -صبح زنگ زدند و گفتند دیرتر میان. –الان ساعت نزدیکه دهه. نگفته کی میاد؟ -نه. –اومد حتما بگید بیاد اتاق من. یعنی چی؟ مریم هر وقت میخواست مرخصی بگیره به من خبر میداد. گوشیمو نگاه کردم. نه میس کالی نه اس ام اسی. حتی توی تلگرام هم پیام نداده. توی این چند ماهی که مریم بامن کار میکنه بجز اون روزی که کلا نیومد پیش نیومده بدون اینکه اول با من هماهنگ کنه مرخصی بگیره. یه نیم ساعتی داشتی روی چارت کار میکردم که در اتاقمو زدند. میدونستم مریمه. چون فقط مریم بدون هماهنگی با رشیدی میومد تو. گفتم بفرمایید. حدسم درست بود. مریم بود. اولین چیزی خیلی منو به خودش جلب کرد روسریش بود. یه روسری فیروزه ای خیلی شیک سرش کرده بود. همیشه با مقنعه میومد سر کار. –سلام خانم شریف. –سلام. مریم کجایی؟ -ببخشید جایی کار داشتم. –چرا به من خبر ندادی؟ -زنگ زدم در دسترس نبودید. چطور؟ -همیشه اول با من هماهنگ میکردی خب. برام عجیب بود. –گفتم که در دسترس نبودید. –چه روسری قشنگی. –مرسی. –خوش بحال آقای پویانفر که انقدر دلبری میکنی براش. یه لبخند سردی تحویلم داد. انگار زیاد خوشش نیومد از حرفم. –راستی چه خبرا؟ به کجا رسیدید. –فردا شب با خانواده میاد تا خانواده ها با هم آشنا بشند. بی اختیار گفتم چرا انقدر سریع؟ -زیادم سریع نبود. چند روزه صحبت میکنیم. –نظر خودت چیه؟ -پسر خوبیه. همه چیش هم کامله. فقط یه مشکلی هست. –چی عزیزم؟ -خیلی آدم اعتقادی نیست. یعنی نه اینکه اهل هرچیزی باشه. اتفاقا خیلی هم مقیده. اما خب خیلی راحت برخورد میکنه. –خب با این موضوع راحت نیستی؟ -من مشکلی ندارم اما خانوادم شاید قبول نکنه. –نگران اونا نباش. بعدشم مگه خانوادت میخوان باهاش زندگی کنند؟ -آخه خانوادشم زیاد پایبند حجاب و اینا نیستند. –مریم ول کن این حرف ها رو. تو یه آدم تحصیل کرده ای. اول و آخر زندگی توئه. وقتی رفتید زیر یه سقف نه دیگه خانوادت هست نه خانوادش. فقط تو و اون هستید. اگر بهش اون احساسی که باید رو پیدا کردی به نظرم کشش نده دیگه. پس فردا خواستگاریته. –آره. –ایشالا خیر باشه. –مرسی. –راستی کارت داشتم. چارت سازمانی اداره جدید رو فرستادند. البته مدل پیشنهادیه. برات میفرستم. یکم بررسیش کن. نظراتت رو بگو. بعد اصلاحیه باید نفرات اصلی رو معرفی کنیم. –باشه به روی چشم. خواست بره بیرون. از فضولی داشتم میمردم. واسه همین گفتم مریم. –جانم. –آقای پویانفر بهت کادو داده؟ -این روسری رو؟ -آره. یه لبخند کوچیکی زد و گفت آره. –چه خوش سلیقست. –آره قشنگه. –خیلی هم بهت میاد.
دو سه ساعت بعد مریم دوباره اومد پیشم تا راجب چارت صحبت کنیم. –دستت درد نکنه مریم جان. مثل همیشه عالی. –خب نفرات رو چکار میکنی؟ به نظر نمیرسه بتونی همرو از خود سازمان بگیری. –آره. حداقل ده نفر باید نیرو جذب کنیم. به س میگم با کارگزینی هماهنگ کنه. حالا سمت های مهم رو بچینیم بعد به اونم میرسیم. مریم بلند شد و چارت روی تخته وایت برد کشید. وقتی تموم شد گفت خب بفرمایید. –من الان فقط چهار نفر رو میتونم پیشنهاد بدم. تازه اگر س موافقت کنه. البته موافقت پویانفر هم مهمه. – چه نفراتی رو از این واحد میخواید ببرید. –آقای صادقی یکیشه. البته اگر قبول کنه. –خانم جلالی هم سابقه کاریش مثبت بوده. هرچند سال دیگه بازنشست میشه. اما خب تا پروژه شروع بشه بدردم میخوره. –و دیگه کی؟ -این دیگه سوال داره مریم؟ خود تو. یه لحظه سکوت کرد. –چیه مریم؟ نمیخوای با من کار کنی؟ -بحث اونش نیست. –آها فهمیدم. ترجیه میدی مدیرت آقای پویانفر باشه تا من. درسته؟ بازم هیچی نگفت. خیلی عصبی شدم. یعنی چی؟ این همه بهش لطف کردم. اون همه باهم زمان های خوبی داشتیم. خیلی جدی گفتم مریم میخوای همینجا بمونی؟ -خانم شریف باید فکر کنم. با عصبانیت گفتم فکر کنی؟ اینکه میگی فکر کنی یعنی نه. –خانم شریف نه اینجوری که میگید نیست. گوشیم زنگ خورد و جواب دادم. یه لحظه میوت کردم و به مریم گفتم برو بعد صحبت میکنیم. سرشو انداخت پایین و رفت بیرون. مارو باش چی فکر میکردیم چی شد؟ قطعا بخاطر پویانفره. وگرنه چه کسی بهتر از من میتونست با مریم کار کنه. خیلی این برخوردش ناراحتم کرد. درسته که کار نباید با روابط شخصی قاطی بشه اما در مورد من و مریم فرق میکرد. نیم ساعت بعد مریم زنگ زد روی تلفنم. جوابشو ندادم. بعدش رشیدی زنگ زد و گفت خانم ستاری میخوان ببیننتون. گفتم بگید بعداً صحبت میکنیم. الان کار دارم. اصلا دلم نمیخواست الان باهاش رودر رو بشم. میدونستم مریم قبلا روی این موضوع فکر کرده. درست از همون لحظه ای که راجب اداره جدید بهش گفتم. پس این حرفش که فکر کنم کاملا معنی وقت خریدن و فرار از پاسخ منفی به من رو داشت. پیش خودم گفتم نمیذارم به این راحتی از دستم در بری. هرجور شده میارمت پیش خودم. با اینکه هزار بار پیش خودم گفته بودم که همه چیز بین من و مریم تموم شده اما بازم از اینکه اینجور رفتارها رو میکرد واقعا ناراحت میشدم. حس میکردم پویانفر عشق منو ازم دزدیده. در اتاقمو زدم. بجای اینکه بگم بفرمایید گفتم بله. صدای مریم از پشت در میومد. خانم شریف میتونم بیام داخل. –بفرمایید. مریم اومد تو. –ببخشید اگر کاری ندارید میتونیم ادامه بدیم؟ -نه خانم ستاری. باید برم جایی کار دارم. لحنم خیلی جدی و عصبی بود. –زیاد وقتتون رو نمیگیرم. –باشه بعداً خانم ستاری. با اینکه واقعا کار خاصی نداشتم و فقط بهانه آوردم که بپیچونمش اما خیلی سریع وسایلم رو جمع کردم و کیفم رو برداشتم برم بیرون. مریم هنوزم همونجا وایساده بود. چراغ های اتاق رو خاموش کردم. –خانم ستاری بفرمایید. لباش به آرومی باز شد. میخواست یه چیزی بگه اما انقدر جدی و محکم گفتم که حرفشو خورد. از اتاق اومدیم بیرون. –خانم رشیدی من باید برم جایی. اگر آقای س تماس گرفتند بگید فردا تا قبل ظهر براشون چارت رو ارسال میکنم. –چشم خانم شریف. –خدافظ. –به سلامت. مریم عقب تر وایساده بود و با غم زیادی که توی نگاهش بود بهم نگاه میکرد. بدون اینکه ازش خدافظی کنم رفتم سمت آسانسور.
هنوز ساعت سه هم نشده. الکی الکی دو ساعت زودتر اومدم بیرون. راستش میترسیدم بمونم و وضع بدتر بشه. من وقتی عصبی میشم اونم بخاطر یه موضوع احساسی خیلی سخت میتونم خودمو کنترل کنم. دلم نمیخواست به مریم چیزی بگم که ناراحتش کنم. اما بشدت حس میکردم بی معرفتی نسبت بهم کرده. خب چکار کنم. از کسایی که دوسشون دارم انتظارم زیاده. هرچند بازم با خودم میگم همه چیز تموم شده. اومدم توی خونه. کفش های مهیار دم در بود. باز خوبه مهیار خونست و میتونم برم یکم بخوابم. امروز اصلا حوصله هیچ چیزی رو ندارم. حتی مهدیس. از در که اومدم تو صدای ناله های بلند مهدیس کل فضای خونه رو پر کرده بود. به آرومی در رو بستم. بله حتما مهیار و مهدیس دوباره سکسشون رو از سر گرفتند. در اتاقم کامل باز بود و صدا ها از اونجا میومد. جوری که منو نبینند رفتم ببینم تا مطمعن شم. خیلی مسخرست. دقیقه مثل همون دفعه اول. مهیار خوابیده و مهدیس روی کیرش نشسته بود و داشت بالا پایین میشد. مهدیس پشتش به من بود و من رو نمیدید. انقدر هم با شور ناله میکرد که معلومه نزدیکه ارگاسم شدنشه. یه آن متوجه شدم مهیار نگاهم میکنه. چپ چپ نگاهش کردم. خودمو آماده کرده بودم که مهدیس هم برگرده سمتم و اونوقت این قضیه کاملا علنی بشه. هر دوشون میدونستند که من در جریان سکسشونم. اما مثلا نقش بازی میکردند که به اصطلاح حرمتی که اصلا وجود نداره نشکنه. اگر مهدیس منو میدید شوکه میشد. بعدشم حتما میخواست رابطشون رو گسترش بده و منم وارد بشم. شاید اگر دیروز یا پریروز بود مشکلی نداشتم. اما الان نه. الان حتی همون احساس بدی که نسبت به مریم دارم رو به مهدیس هم دارم.خوبه بهش گفتم اگر میخوای به مهیار بدی بهم بگو. خوبه به مهیار گفتم با مهدیس کاری نکن. به پشمشون هم حساب نمیکنند حرف منو. البته خب منطقی بخوای برخورد کنی حرف من حرف چرتیه. دیگه مگه حریمی مونده که کسی بخواد حفظش کنه. من با این زندگی چکار کردم؟ روی مبل نشستم و منتظر موندم کارشونو تموم کنند. مهدیس یه جیغ کوتاه زد و چند لحظه بعدش هم فکر کنم کارشون تموم شد. مهیار خیلی بلند گفت مهدیس میری سیگار منو از اتاقم بیاری؟ -پاشو خودت بیار. –اینجور که تو آبمو آوردی جون ندارم. پاشو دیگه. مهدیس لخت از اتاق اومد بیرون و تا چشمش به من افتاد سریع برگشت توی اتاقش. آروم یه چیزی به مهیار گفت اما فکر کنم میخواست بگه مامان اومده خونه. مهدیس دوباره از اتاق اومد بیرون و منم همینطور که چپ چپ داشتم نگاهش میکردم رفتم دستشویی تا مهیار بره توی اتاقش. چقدر کارهامون مسخرست. از دستشویی که اومدم در اتاق مهیار بسته بود. مهدیس هم لباساشو پوشیده بود و توی آشپزخونه روی صندلی نشسته بود. خیلی نیش دار و تمسخر آمیز گفتم خوش گذشت؟ -مامان چرا انقدر زود اومدی؟ -ببخشید دیگه نباید خونه خودم زود میومدم. رفتم توی اتاقم. مهدیس هم پشت سرم اومد. رو تختی مچاله شده رو برداشت به سمت مهدیس انداختم و گفتم حداقل بعد کارتون اینجا رو مرتب کنید. اینو بنداز توی لباس شویی. مهدیس هیچی نگفت و همینطور با ناراحتی نگاهم میگرد. انتظار نداشت انقدر تند برخورد کنم. داشتم لباسامو عوض میکردم. –چیه؟ برو بیرون میخوام لباس عوض کنم. –مامان؟ -چیه؟ بازم میخوای؟ مگه همین الان به مهیار کس ندادی؟ -چرا انقدر عصبانی هستی؟ -نباشم؟ مگه نگفتم قبلش به من بگو. –حالا فکر کن گفتم. خب چی میشد؟ -هیچی دیگه. هیچی حالیتون نمیشه که. لباسامو عوض کردم. –مهدیس برو بیرون میخوام بخوابم. –الان؟ -خیلی شب گذاشتی بخوابم؟ فعلا هم تا اطلاع ثانوی پیش من نمیخوابی. برو پیش مهیار جونت. مهدیس رو تختی رو برداشت و از اتاق رفت بیرون. اعصابم خورد بود. از این همه کارهای احمقانه حالم گرفته شده بود. من شدم یه احمق به تمام معنی.
     
  

 
قسمت هشتاد و دوم: یه تکه از وجودم
همه جا تاریک بود. وای من چند ساعت خوابیدم مگه؟ گوشیم کو؟ توی تاریکی دنبال کیفم گشتم تا پیداش کردم. ساعت 3 صبحه!؟ چرا کسی بیدارم نکرده؟ خیلی با مهدیس تند برخورد کردم. حتما بازم قهر کرده. کارم درست نبود. از جای دیگه دلخور بودم و سر اون خالی کردم. دیگه توضیح دادن موضوع که درسته یا غلط فایده ای نداره. یجور حس پشیمونی داشتم که چرا همین یه ذره حریمی که هست رو از بین بردم. هرچند هنوز کاری نکردم اما خب ما سه تا خوب میدونیم چه خبره. به امید اینکه شاید مهدیس بیدار باشه و البته پیش مهیار نباشه اومدم بیرون از اتاق. در اتاق مهدیس رو باز کردم. خوابیده بود. به آرومی نشستم روی تختش و موهاشو نوازش کردم. کنارش دراز کشیدم. دلم نیومد بیدارش کنم. به این فکر میکردم که اگر رابطه هامون علنی بشه چی میشه؟ همزمان با هردوتاشون سکس کنم. بعدش چی؟ چه اتفاقاتی میوفته بعدش؟ یاد روزهایی افتادم که مهدیس ترکیه بود. منو مهیار چقدر دیوونه بازی در آوردیم. بیشتر اوقات من توی خونه لخت بودم. آخ که چقدر خوش میگذشت. یادش بخیر چه شبایی که مست میکردیم و به سکس میگذروندیم. بخوام صادق باشم لذت سکس با مهیار رو بیشتر از مهدیس دوست داشتم. بلاخره کیر یه چیز دیگست. دلم واسه بعضی چیزاش تنگ شده. واسه اینکه از پشت بقلم کنه و کیرشو لای کونم بماله. واسه ساک زدن کیرش. خوردن تخماش. اگر این دفعه باهاش سکس کنم یجوری کیرشو میخورم که بیشترین حال دنیا رو ببره. برام مهم نیست که آبشو بریزه توی دهنم. اصلا آبشم میخورم. مهدیس میگه خیلی هوس کونم رو داره. نمیدونم شاید قبول کردم از پشت بکنه. آخه میترسم نکنه بهم صدمه بزنه. توی همین فکر ها غوطه ور بودم که چشمام رفت روی هم.
-مامان کی اومدی؟ چشمام رو باز کردم. مهدیس بالای سرم روی تخت نشسته بود. –ببخشید عزیزم نفهمیدم کی خوابم برد. –کی اومدی نفهمیدم؟ -خواب بودی. یکم میخواستم کنارت دراز بکشم. کنارم دراز کشید و سرشو گذاشت روی سینم. –حالت بهتر شد مامان؟ -حالم؟ مگه چم بود؟ -خیلی ناراحت بودی. –متاسفم دیروز سر کار یه موضوعی پیش اومد خیلی عصبیم کرد. –دوست داری راجبش صحبت کنیم؟ -نه ولش کن. –فکر کردم بخاطر من و مهیار انقدر عصبانی شدی. –نه بلاخره دیر یا زود اتفاق میوفتاد. شما دوتا یه تیکه آتیشید. نمیشه جلوتون رو گرفت. –مامان مهیار فهمید متوجه شدی. –مهم نیست. –یه چیزی بگم؟ -بگو. –من بهش گفتم با هم لز میکنیم. –اونم مهم نیست. –واقعا؟ -آره. خر که نیست. حتما فهمیده دیگه. سرشو از روی سینم بلند کرد و با تعجب نگاهم کرد. –عجیبه. –چی؟ اینکه مهیار فهمیده؟ انقدر شبا سر و صدا میکردیم که حتما فهمیده توی اتاقم چه خبره. –نه اونو نمیگم. اینکه تو انقدر نسبت به این قضیه بی تفاوتی برام عجیبه. –آخه اتفاقیه که افتاده. یه لحظه به فکرم افتاد نکنه مهیار گفته منو اون سکس میکردیم. –مهدیس مهیار چیزی نگفت؟ -در مورد چی؟ -کلا؟ در مورد من. در مورد اینکه باهام سکس میکنی. –چرا. میگفت خوش بحالت که میتونی با مامان سکس کنی. –تو چی گفتی؟ -گفتم تا چشمت در بیاد. البته گفتم شاید تو هم یه روز تونستی. –خب بعدش؟ -هیچی دیگه بعدش هم که همون کارایی رو کردیم که میدونی. –مهدیس؟ مهیار خوب بهت حال میده؟ -میخوای امتحانش کنی؟ -همینجوری پرسیدم. –آره عالیه. انقدر کمرش سفته که نگو. قشنگ بیست دقیقه میتونه بکنه و آبش نیاد. –پس حسابی بهت خوش گذشته. صورتشو آورد سمتم و لبام رو بوسید. –ای مامانی حسود. میخوای کیر مهیار واسه خودت کنی؟ لبخند زدم و گفتم انقدری که تو ازش تعریف میکنی آدم رو وسوسه میکنه. مهدیس یه سوال بپرسم قول میدی راستشو بگی. –قول. –از سکس با من بیشتر لذت میبری یا مهیار؟ -خب هر کدوم یه نوعه نمیشه گفت کدوم بیشتر حال میده. –بلاخره توی هر جفتش ارضا میشی. با کدوم بیشتر حال میکنی؟ -نمیدونم سخته جواب دادن بهش. –خب پس بذار یجور دیگه بپرسم. بین منو مهیار کدومو واسه سکس انتخاب میکنی؟ -من هم لز دوست دارم هم سکس با کیر. اگر به من باشه که دوست دارم با هردوتاتون همزمان سکس کنم. –مطمعنی؟ -چطور مگه؟ -شاید مهیار بهت نرسه اونوقت؟ -اونوقت تو بهم میرسی. –عجیبه برام چرا الان پیشش نیستی؟ -آخه پریود شدم. البته بیخیال نشدا. دیگه مجبور شدم یجور دیگه بهش سرویس بدم. –چجوری؟ انگشت وسطشو تا ته کرد توی دهنمش و در حالت مکیدن از دهنش در آورد. –واسش ساک زدی؟ -آره. –مهدیس ساک زدن رو دوست داری؟ -راستش توی فیلم سکسی میبینم حالم بهم میخوره اما نمیدونم کیر مهیار چجوریه که نمیشه ازش گذشت. –واسه همین آبشم میخوری؟ -تو از کجا میدونی؟ -دیدمت قبلا. –چشمم روشن دیگه چی؟ پس اونوقتا حسابی مارو دید میزدی. –نه اونجوری اما خب چند بار سکستون رو مخفیانه دیده بودم. خندید و گفت آره بعضی وقتا آبشم میخورم. اما بیشتر دوست دارم بریزه لای سینه هام. تو دوست داری کجات بریزه؟ -مهیار؟ -حالا هرکی که باهاش سکس کنی؟ -توی کسم. خیلی حال دیوونم میکنه. اما دوست ندارم مهیار اینکار رو بکنه. –چرا؟ -دلت خواهر برادر میخواد؟ بلند خندید و گفت مگه تو هنوزم حامله میشی؟ -وا مهدیس؟ مگه من چند سالمه؟ -شوخی کردم مامانی. چرخید و اومد روم. لباشو گذاشت روی لبام. لبام رو اول بوسید و بعد یکم خورد. از پنجره اتاقش کم کم روشنایی سپیده دم رو میشد دید. –عزیزم بسه دیگه. زیاده روی نکن. –دلت نمیخواد مامان؟ -داره صبح میشه. باید آماده شم برم شرکت. –حالا که کلی وقت مونده. –تا بخوام دوش بگیرم آماده شم کلی طول میکشه. بگیر بخواب عزیزم. یه بار دیگه لباشو بوسیدم و از روی خودم بلندش کردم و از اتاق اومدم بیرون.
زیر دوش آب بازم به مهیار فکر میکردم. البته به کیرش و سکس. سرم رو چرخوندم و سعی کردم به پشتم و باسنم نگاه کنم. یعنی واقعا میتونم؟ به آرومی دستمو لای کونم کشیدم. دلم میخواست مثل اونروزی که مهیار اومد توی حموم الانم بیاد. لخت از پشت بهم بچسبه و کیرشو لای کونم بماله. یکم دولا شدم و با دستام کونم رو باز کردم. بهش بگم عزیزم خیلی دوست داری بکنی؟ اونم بگه آرزومه. بعد بگم چرا منتظری پس. بعد کیرشو بذاره روی سوراخ کونم و آروم آروم فرو کنه توش. فکر کردن تا اینجا که بکنه تو خیلی تحریک کنندست اما از این قسمت به بعدش یجوری انگار نمیدونم چه حس داره. آخه فقط تا همین قسمتشو تجربه کردم. واقعا نمیدونم میتونم یا نه. تو شمال که کیرشو به سوراخم فشار داد خیلی دردم گرفت. توی وان خوابیدم و پاهامو کامل دادم بالا به سختی میتونستم سوراخ کونم رو ببینم. با انگشت روشو میمالیدم. یعنی این سوراخ کوچیک میتونه کیر مهیار رو توی خودش تحمل کنه. واسه اولین بار دلم میخواست امتحان کنم که ببینم اصلا میتونم چیزی توش کنم یا نه؟ انگشتمو با کف شامپو لیز کردم و سعی کردم نوکشو بکنم تو. ناخونای بلندم اذیتم میکرد. باید با یه چیز دیگه امتحان کنم. چشمم اتفاد به فرچه کنار دستشویی فرنگی. دستش یکمی ار انگشتم کلفت تره. تیزی و لبه هم نداره که اذیتم کنه. برش داشتم و با شامپو لیزش کردم. دوباره مثل همون حالت قبل پاهامو دادم بالا و بالای قسمت دستشو گذشتم روی سوراخ کونم. به آرومی فشار میدادم. یه جوری خاصی بود. انگار قلقلکم میداد. یه مقدار بیشتر فشار دادم. ناخودآگاه از شدت درد جیغ زدم. البته درد زیادی نداشت اما از ترسم بیشتر بود. اصلا نمیتونم. این دیگه چه کاریه آخه؟ اصلا کون لق مهیار. یعنی چی میخواد کونمو بکنه. بیاد مثل آدم کسمو بکنه. والا. مهدیس که این همه براش هرکاری کرده رضایت نداده از کون بکنتش. من چرا باید همچین کار سختیو بکنم؟
از اول صبح هنوز نرسیده س زنگ زده چارت چی شد؟ بعدشم چرا کار رو نصفه کاره ول کردی رفتی؟ شیطونه میگه بگم گور بابای تو و این شرکت و همه چی و بذارم و برم. سر صبحی اعصاب نمیذارند واسم. با عصبانیت گوشی رو برداشتم و به رشیدی گفتم خانم ستاری اومد میگی سریع بیاد دفترم. –عذر خواهی میکنم خانم شریف خانم ستاری امروز گفتند نمیان. با عصبانیت صدامو بردم بالا بیخود کرده گفته نمیاد. مگه شهر هرته؟ با کی هماهنگ کرد؟ -دیروز آخر وقت گفتند. –بهش زنگ بزن تا یه ساعت دیگه اومد اومد. نیومد غیبت رد کن. تو پروندشم درج کن. –آخه خانم شریف. –رشیدی نفهمیدی چی گفتم؟ انقدر تند و محکم گفتم که سریع گفت چشم هرچی شما امر کنید. مسخرشو در آورده. خیلی بهش رو دادم. دیگه مرخصی میخواد با من هماهنگ نمیکه. والا هنوز مدیر این بخش منم. واسه دومین روز بدون هماهنگی من مرخصی گرفته. رشیدی زنگ زد و گفت خانم ستاری میخواستند باهاتون صحبت کنند. گفتم وصل کن. –سلام. –سلام با کی امروز هماهنگ کردی که نمیای؟ از این تندی برخوردم جا خورد. –دیروز میخواستم بگم که اجازه ندادید. –در هر صورت نگفتی بهم. چرا صبح زنگ نزدی؟ -شما که میدونستی من دیشب. حرفشو قطع کردم. –خانم ستاری همه توی خونشون هزارتا برنامه دارند. دلیل نمیشه که کارشون رو ول کنند. دیگه توکه بهتر میدونی اینارو. کار چارت چی شد؟ -مگه دیروز خدمتتون نفرستادم؟ قرارشد نفراتشو خودتون مشخص کنید. یادآوری این موضوع و اینکه نا خواسته بهم یادآوری کرد که نمیخواست باهام کار کنه بیشتر عصبیم کرد. –اصلا ازت انتظار نداشتم اینجوری رفتار کنی. واسه دومین روزه پیاپیه که بدون هماهنگی من مرخصی گرفتی. تا 9 اینجا بودی که هیچ و گرنه غیبت و درج در پرونده میزنم. با لحن خیلی بی حسی گفت چشم. میرسم خدمتتون. –منتظرم. بدون خدافظی قطع کردم. دست خودم نیست نمیدونم چرا انقدر حس بدی نسبت به این قضیه دارم.
یک ربع از نه گذشته بود که مریم اومد. توی نگاهش عصبانیت رو میشد دید. وارد دفترم شد. –بفرمایید خانم شریف. –ساعت چنده؟ -با نهایت سرعتی که میتونستم بیام اومدم. –خوبه دیگه حتی یه ببخشید خشک و خالی هم نمیگی. به یه سمت دیگه نگاه کرد و آروم گفت اوووف بعد بهم نگاه کرد و گفت ببخشید واقعا متاسفم که دیروز و امروز نتونستم بهتون اطلاع بدم که مرخصی میخوام. با عصبانیت گفتم مریم اینجوری بامن حرف نزن داری اعصابمو خورد میکنی. –من چکار کردم مگه؟ -هیچی. برو بیرون لطفاً. بلند شد و رفت و در رو پشت سرش بست. یه ساعت بعدش با س جلسه داشتم. با تمام دلخوری که از مریم داشتم اما نمیتونستم بدون اون جلسات برنامه ریزی و ارائه رو برم. بد عادتم کرده بود. وقتی داشتم میرفتم از اتاقم بیرون به رشیدی گفتم به خانم ستاری بگو بیاد دفتر آقای س. اولین سوالی که س پرسید این بود که نفراتت کو. واسش توضیح دادم که چند نفر از این واحد میخوام و چند نفر از بقیه واحد ها یا بیرون شرکت. –خب که این طور. برای جذب نفرات با نیروی انسانی هماهنگ میکنم. اما همین پروسه چند هفته زمان میبره. سعی کن سریعتر حداقل نفراتت رو بیاری و شروع به کار کنی. این یارو خلیل دوست رو نمیخوای نه؟ خیلی محکم گفتم تریجح میدم با من کار نکنه. واسه خودشم بهتره. با پوزخند گفت من جای تو بودم جذبش میکردم. بعد یه کاری میکردم خودش بره. –آقای س اینجور آدم ها خیرشون نمیرسه فقط واسه آدم مشکل درست میکنند. –در هر حال سابقش توی بحث ممیزی کم نیست. فعلا بدردت میخوره. –والا سابقه کاری درست حسابی نداره آقای س. فقط با لابی و پارتی بازی توی این سمت بوده تا الان. از من بپرسید. کلی هم گند کاری بالا آورده که حاج آقا کربلایی براش ماست مالی کرده. –به هرحال اگر نمیخوای باید یه توجیه منطقی داشته باشی وگرنه مجبوری جذبش کنی. یه ذره سیاست داشته باش خانم شریف. نمیشه که با همه جنگید. تو دلم گفتم تو دیگه نمیخواد به من درس بدی. والا سیاستت رو سر اون گند کاری سه ماه پیش دیدم. گفتم بلاخره آقای س سیاست کاری رو دارم یاد میگیرم از شما. متوجه تیکم شد. هنوز مریم نیومده بود. –چیه چرا انقدر عصبانی هستی؟ -من؟ نه اصلا. –چرا خانم ستاری توی لیستت نیست؟ تا اومدم حرف بزنم در اتاق رو زدند و مریم اومد تو. تا نشست گفتم آقای س چی فرمودید؟ -عرض کردم چرا خانم ستاری توی چارت جایی نداره؟ به مریم نگاه کردم و گفتم آقای س از خودشون بپرسید. مریم گفت خودم خواستم نباشم. –چرا مگه با خانم شریف مشکلی داری؟ -نخیر ایشون عالی ترین مدیری هستند که من زیر دستشون کار کردم. –آهان پس قضیه شخصیه. با خنده گفت راستی خانم ستاری مبارکه. یهو جفتمون شوکه شدیم. س از کجا میدونست. مریم با چشمای گرد شده و عصبانی بهم نگاه کرد. س گفت از بیرون شرکت خبر رسیده. یه لحظه نگران شدم نکنه مریم فکر کنه کار من بوده. خیلی از س بدم اومد. آخه چرا انقدر بیشعوره که نمیفهمه زندگی شخصی بقیه به تو ربطی نداره. دوباره در اتاق رو زدند و پویانفر و دو نفر دیگه اومدند توی اتاق. راجب چارت پیشنهادی صحبت کردیم و نیم ساعت بعد جلسه تموم شد. دم آسانسور پویانفر به مریم گفت امروز مگه نگفتی نمیای؟ مریم یه نگاه بهم انداخت و گفت کار داشتم باید میومدم. انقدر معرفت داره هنوز که منو خراب نکنه. درحالی که راحت میتونست بگه منو بزور کشوند سر کار. باهم سوار آسانسور شدیم و اومدیم پایین. هنوزم نگران این بودم که نکنه مریم فکر کنه من به س گفتم. وقتی توی آسانسور تنها شدیم تا اومدم حرف بزنم و گفتم مریم من سریع حرفم رو قطع کرد گفت س بیرون منو آقای پویانفر رو باهم دیده. اهمیتی هم نداره. چند وقت دیگه همه میفهمند. –یعنی جوابت مثبته؟ هیچی نگفت و از آسانسور پیاده شد و رفت سمت اتاقش. واقعا دوست نداشتم رابطم باهاش اینجوری پیش بره اما نمیتونم راحت بیخیال این بشم که پویانفر رو به من ترجیه داده. حالم از اینکه واسه هزارمین بار به خودم بگم همه چیز بین منو مریم تموم شده بهم میخوره. انگار هنوز یه تیکه از وجودم بهش چسبیده که نمیتونم جداش کنم. وقتی دم آسانسور دیدم پویانفر خیلی راحت با مریم صحبت میکنه خیلی ازش بدم اومد. چرا نمیتونم بیخیالش بشم؟
     
  

 
قسمت هشتاد و سوم: زجر جدایی
تو نمیتونی همه رو از خودت راضی نگهداری و خودت هم خوشحال باشی. هیچ کسی نمیتونه. بلاخره منافع هرکسی ممکنه مغایر با منافع خودت یا کس دیگه باشه. هرچقدر هم سیاست به خرج بدی بازم یجاهایی کم میاری. آدمیزاد همینه دیگه. حالا این داستان هم واسه مریم پیش اومده. راستشو بخوای من نمیخواستم توی این قضیه انقدر احساسی و بچه گانه رفتار کنم اما اصلا دست خودم نیست. تقصیر مریمه اصلا. چه معنی داره بخاطر اینکه احتمالا نامزدش مدیر اداره اونه بخواد همونجا بمونه. اصلا قوانین شرکت مگه اجازه میده که زن و شوهر توی یه بخش کار کنند؟ دختره ندید بدید. بعدشم تقصیر خودت بود که انقدر منو از خودت متوقع کردی. واقعا دوست ندارم انقدر این قضیه کش پیدا کنه. اما بخاطر ترس از دست دادنش نمیتونم ازش فاصله بگیرم.
مدیر عامل همینطور صحبت میکرد و از ضرروت گسترش کاری در سطح خارجی حرف میزد. تمام مدت زیر چشمی به مریم نگاه میکردم که چند صندلی اون طرف تر از من نشسته بود. دریغ از اینکه حتی یه بار بهم نگاه کنه. در عوض همش چشمش به پویانفر بود. اونم با نگاهی از جنس خواستن و علاقه. ثانیه به ثانیه داشتم کفری تر میشدم. مسخره حداقل یه نگاه اینور و اونور بنداز. چشمت خشک شد از بس به حسام جونت ذل زدی. خوبه هنوز کار خاصی نکردید که اینجوری بهش دلباختی. حالا خوبه همین دو سه هفته قبل میگفتی نمیخوام. همه کارهاش ادا بود. بقول مهیار ادا تنگها رو در میاورد. جلسه که تموم شد س موقع بیرون رفتن از در بهم گفت تا شنبه باید حتما کار رو استارت بزنیم. سریع آدم هاتو جمع کن وگرنه مجبورم خودم نیرو اونجا بذارم. –آقای س امروز چهارشنبست. نمیرسم. –چند نفر کم داری؟ -واسه شروع کار فقط دو نفر. یکیشون که اگر نباشه هم مهم نیست زیاد اما یکی رو برای بحث بررسی و مذاکره میخوام. آدمی هم باید باشه که هم سابقه توی داشته باشه هم دانش این کار رو. –با این نیروهایی که داریم یکی رو پیدا کن. –بدرد بخوراشون رو برداشتم. کس دیگه ای پیدا نمیکنم. انقدر بی تجربه هستند که باید کلی واسه آموزششون وقت بذارم در ضمن آقای پویانفر اجازه خروج نیروی دیگه ای رو نمیده. –اون با من درستش میکنم. دیدی که دستور مدیر عامله. همون موقع مریم از کنار در رد شد. و پویانفر هم خیلی سریع پشت سرش رفت بیرون. چقدر تابلو رفتار میکنند. –این چی شد؟ نمیاد؟ -گفته نه دیگه. –خداییش چکارش کردی که نمیخواد باهات کار کنه؟ -من کاریش نکردم. اما خب ظاهراً دلیل نیومدنش قوی تر از منه. –میخوای به پویانفر فشار بیارم که منتقلش کنه؟ -نه آقای س اینجوری بیاد مثل سابق کار نمیکنه. از طرفی پویانفر هم سر لج میوفته. –بیخود میکنه. مگه خونه خالست که نامزد بازی کنه. در ضمن اینا دو روز دیگه ازدواج کنند دیگه نباید توی یه واحد باشند. قوانین شرکت رو که میدونی. –آره اما بعد از ازدواج. الان چکار کنیم. –الان هم که دارند ازدواج میکنند. فقط رسمی نشده. اصلا بهتر. میتونم مجبورش کنم بیاد بخش تو. فهمیدم منظورش چیه. چقدر این آدم بیشعوره. خیلی راحت با آبرو حیثیت آدم بازی میکنه. –نه آقای س. اصلا همچین کاری نکنیدا. –چرا؟ خیلی جدی گفتم اصلا درست نیست. با آبروشون بازی میشه. –نمیدونم. خودت میدونی دیگه. تا آخر وقت امروز نفراتت رو معرفی کن.
تونسته بودم تا الان هفت نفر رو جمع برای پست های پیشنهادی پیدا کنم. بقیش زیاد مهم نبود. تا بخواد اداره ما شروع به کار کنه و راه بیوفته حداقل دو سه هفته طول میکشه. تازه با شناختی که من از وضعیت این سازمان دارم خیلی بیشتر از اینا طول میکشه. توی این فرصت میتونیم خیلی سریع نیرو جذب کنیم. به تخته وایت برد اتاقم نگاه میکردم. هنوز جای مسئول بخش قراردادهای دولتی و بین المللی خالی بود. یه جای مهم و استراتژیک و هیچ کسی بجز مریم نمیتونست اونجا باشه. ولش کن. آدم که قحط نیست. یکی رو پیدا میکنم بهتر از مریم. تا اون موقع هم خودم کارهای اون بخش رو پیگیری میکنم. ولی مریم خیلی بهم بد کردی. پاک ازت نا امید شدم. دستم به سینه شدم و روی صندلیم تکیه دادم. میزم در عین حال که همیشه مرتب بود اما پر بود از لوازم ریزو درشت اداری. جوری که کل جلوی میزم رو پوشونده بود و فقط به اندازه زیر دستی چرمی جلوی دستم جای خالی بود. بین همه اون لوازم چشمم افتاد به ساعت چینی یاسی که روی میزم بود. خیلی کم بهش نگاه میکردم چون همیشه برای دیدن وقت از ساعت سیستم یا ساعت دیواری بزرگ روبروم استفاده میکردم. نکته اون ساعت و جا خودکاری این بود که مریم به عنوان کادوی تولدم بهم داده بود. قراره بریم واحد طبقه بالا. اونجا هم احتمالاً یه اتاق مثل همین اتاق دقیقاً همین ور ساختمون بهم میدند. احتمالا امروز آخر وقت باید وسائلم رو جمع کنم و تا برای شنبه همه چیزو ببرند طبقه بالا. احتمال خیلی خیلی زیاد میدم مریم میاد توی این اتاق. میسپرم ساعت کادوش رو همینجا روی میزش بمونه. یه حرکت نمادین که متوجه بشه همه چیز تموم شده و چقدر از دستش دلخور شدم. حالا مگه مهمه. اون که همه چیزو تموم کرده.
آخر وقت بود. به رشیدی گفتم همه پرسنل واحد رو جمع کن. چند دقیقه بعد کل نفرات حاضر در واحد توی سالن جمع شده بودند. بجز آقای صادقی که جلسه بیرون از شرکت رفته بود و دو نفر دیگه مرخصی بودند همه اومده بودند. همه به جز مریم. به رشیدی گفتم خانم ستاری کجاست؟ -نمیدونم خانم شریف چند دقیقه پیش پشت میزشون بودند. یکی از همکارا گفت همین پیش پای شما رفت بیرون از واحد. رشیدی گفت میخواید بهشون زنگ بزنم؟ با حرص گفتم نمیخواد. حتی انقدر واسه من ارزش قائل نشد که توی جلسه خدافظی من باشه. شروع کردم به سخنرانی و راجب اینکه دوران کاری خوبی باهم داشتیم و امیدوارم بازم ادامه داشته باشه و هرجاهستید موفق باشید و این چیزا براشون صحبت کردم. آخر سر هم طبق عرف گفتم اگر بدی دیدی ازم حلال کنید و این حرف ها. مریم از سمت آسانسور ها اومد توی واحد و بدون اینکه اصلا توجه کنه من دارم صحبت میکنم رفت توی اتاقش. دیگه اینجور بی محلی کردنش توهین آمیزه. بعد خدافظی از همه برگشتم اتاقم. به رشیدی هم گفتم بیاد. –خانم رشیدی خدماتی ها که اومدند وسائل رو ببرند بگید حواسشون باشه به گلدون ها. کمدها و میز صندلی رو نمیخوام ببرم اما میز و صندلی خودم رو ببرند بالا. یه جعبه هم برای من بیار وسائلم رو توش بذارم ببرم بالا. –چشم خانم شریف. –وسائل خودتم جمع کن. با واحد منابع انسانی هماهنگ کردم میای بالا مسئول دفتر واحد بالا میشی. زیاد واکنشی نشون نداد. میدونست که با خودم میبرمش. رشیدی از نظر کاری اونقدرها نیروی بدرد بخوری نیست. بعضی وقت ها خیلی گیج میزد اما خب چون مدت زیادی باهام کارکرده بود باهاش راحت تر بودم تا یه نفر جدید. رشیدی برگشت و یه جبعه خالی کاغذ A4 برام آورد. –این خوبه خانم شریف؟ -آره فکر کنم بس باشه. ازش گرفتم و از اتاق رفت بیرون. خورده وسائلم رو جمع کردم و توی جعبه چیدم. قاب عکس کوچیک دوتایی که عکس بچگی مهیار و مهدیس روش بود رو هم برداشتم و بهش نگاه کردم. یادش بخیر چقدر وقتی بچه بودن ناز و شیرین بودند. البته هنوزم هستند اما دیگه نمیشه گفت بچه هامند. دیگه جعبه جا نداشت. همش وسائل شخصیمم بود. کشوهام رو هم قفل کردم که شنبه صبح آوردنش بالا اونجا باشه. در جعبه رو بستم و چسب زدم که اونم ببرند بالا. روی میز فقط وسائل اداری بود و کادوی مریم. خب دیگه وقتشه با اینجا خدافظی کنم. چقدر زود گذشت این مدت. نزدیک سه سال. در اتاقمو زدند. –بله. –خانم شریف میتونم بیام داخل. مریم بود. –بفرمایید. وقتی اومد داخل حتی برنگشتم نگاهش کنم. همینطور خودمو با کاغذ های توی کازیه مشغول کردم. –بله خانم ستاری. –هیچی میخواستم ازتون خدافظی کنم. یه بغض خاصی توی صداش موج میزد. همینطور که پشتم بهش بود و نگاهش نمیکردم گفتم ممنون خانم ستاری. ایشالا شما هم توی کارتون و زندگی موفق باشید. –تمام وسائلتون رو جمع کردید؟ -آره دیگه اینجا از شنبه در اختیار شماست. گفتم فقط گلدون ها و میز و صندلیم با این وسائل اداری و این جعبه رو بیارند بالا. بقیش در اختیار خودتونه. من اینجا دیگه کاری ندارم. سعی کردم با حرفم کامل نشون بدم که چقدر باهم غریبه شدیم. با بغض بیشتری گفت همه وسائل شخصیتون رو جمع کردید؟ میدونستم منظورش ساعت رومیزیه. واسه همین گفتم آره همرو جمع کردم. دیگه بقیش لازم نیست. کیفمو برداشتم و برگشتم سمتش. دستمو خیلی رسمی سمتش دراز کردم و گفتم خانم ستاری دوران خوبی داشتیم. واقعا خوب بود. ایشالا موفق باشی. نشست رو مبل و زد زیر گریه. –کتایون با من اینجوری رفتار نکن. –چکاری نکنم؟ -باهام یجوری رفتار میکنی که انگار صد پشت غریبه ایم. من نمیتونم تحمل کنم. –نباید باشیم؟ تو داری ازدواج میکنی. دیگه مثل قبل چیزی بینمون نیست. فقط کار. ما یه توافقی توی همین اتاق کردیم و انصافاً خیلی هم بهم لطف داشتی اما خب منم پاش وایسادم. رشیدی در زد و اومد توی اتاق. نمیدونم فکر کرد من رفتم. –عه خانم شریف هنوز هستید؟ -خانم رشیدی لطفا بیرون باشید. یه نگاه چپ چپ به صورت گریون مریم کرد و گفت چشم و رفت در پشت سرش بست. –خب خداروشکر که هم تو به چیزی که میخواستی رسیدی و هم من. دیگه فقط بحث کاری میمونه که ظاهراً تمایلی نداری بخوای باهم کار کنیم. منم اجباری ندارم. به هرحال موفق باشی. بلند گفت چرا فکر میکنی تمایلی ندارم؟ -چهار روز پیش گفتی میخوام فکر کنم و با اینکه میدونستی وقتم کمه برای اعلام نفرات هنوز جوابی ندادی. حداقل کاش خودت بودی و همون اول میگفتی نه. –کتایون فقط به یه دلیل نمیخوام بیام پیشت. چون میدونم اگر نزدیکت باشم نمیتونم جلوی خودمو بگیرم. تمام اون لحظاتی که توی شرکت بودم همش دلم پیش تو بود. دوست داشتم همش توی بقلت باشم. اما من دارم ازدواج میکنم. تو خودتم خوب میدونستی که احساسم بهت چیه. خیلی بدی که منو اینجوری قضاوت میکنی. تمام این حرف ها رو میدونستم. هزار بار راجبش فکر کردم و منطقم میگفت درستش هم همینه اما نمیتونستم دلم رو راضی کنم. –من خوب میفهمم چی میگی. خودم کلی باهات صحبت کردم که روی پیشنهاد پویانفر فکر کن. حتی خودمو محدود کردم که دلبستگیمون کم بشه. اما خب نمیدونم تو چجوری فکر میکنی که به این نتیجه رسیدی به کل باید از هم دور بشیم. در هر حال مهم نیست. تو همیشه کار درست رو انجام میدی. یه دستمال کاغذی برداشتم و بردم سمتش که اشکهاشو پاک کنه. با دوتا دستش دستمو گرفت مالید به لباش و صورتش. دلم داشت نرم میشد. میخواستم بشینم روبروش و صورتشو بگیرم توی دستم و لباشو ببوسم. اما ابداً نباید این اتفاق میوفتاد. دیگه فقط بحث منو مریم نیست. این رابطه روی زندگی زناشوییش و پویانفر هم تاثیر میذاره. نمیتونم به خودم اجازه بدم که زندگی یه کس دیگه رو دچار مشکل کنم. مریم همینطور پشت دستمو به صورتش به آرومی میمالید و میبوسید. دستمو کشیدم. –تمومش کن مریم. تو دیگه عشق زندگی یکی دیگه هستی. از این کارم خیلی جا خورد. اصلا انتظارشو نداشت. خیلی تند و جدی گفتم مریم دیگه حالا اگر خودتم بخوای بیای من اجازه نمیدم. خواستم از اتاق برم بیرون که خیلی بلند گفت تو حق نداری با من اینجوری کنی. حق نداری احساسات منو درگیر خودت کنی و بذاری بری. –مریم من. –هیچی نگو کتایون. هیچ وقت نمیبخشمت. تو خوب میدونستی که بین منو تو چه اتفاقی داره میوفته. حق نداری یهویی پا پس بکشی. خشم و عصبانیت بشدت توی چهرش موج میزد. حرف هاش قلبمو درد میاورد. واقعا نمیدونستم چکار کنم؟ -مریم من چکار باید کنم؟ اومد سمتم و منو چسبوند به دیوار و محکم لبام رو بوسید. مقاومت کردم و یکم هلش دادم عقب. –مریم تمومش کن. تو داری ازدواج میکنی. دو باره اومد سمتم. یقه مانتومو محکم گرفت. انقدر عصبی بود که من واقعا ترسیده بودم. –اون به تو مربوط نیست کتایون. چیزی که هست فقط منو توییم. دوباره اومد لباشو بذاره روی لبام که صورتمو برگردوندم گفتم مریم بس کن. رابطه ما دیگه تمومه. –چجوری میتونی بگی تمومه؟ چجوری میتونی همه چیزو تموم کنی. – مریم من دیگه دوست ندارم. از اولش هم عشقی نبوده. من یه زن همجنسگرام و فقط میخواستم ازت لذت ببرم. متاسفم اما تورو واسه سکس میخواستم. چشماش همینطور بهت زده نگاهم میکرد. –کتایون تو.. چی میگی؟ مطمنم داری الکی میگی. حس کردم قلبش هزار تیکه شد. –نه همه قضیه همین بود. فکر نمیکردم به اینجا برسیم. چشماش کاملا سرخ شده بود. خیلی خیلی محکم زد تو صورتم. بقدری محکم بود که ناخودآگاه نشستم زمین و دستم رو گذاشتم روی صورتم. با قدم های محکم از اتاق رفت بیرون. توی همون حالت گریم گرفت. بدترین پایانی بود که واسه من و مریم میشد اتفاق بیوفته. دیگه هیچوقت منو نمیبخشه. هیچوقت.
     
  

 
قسمت هشتاد و چهارم: مشروب و فراموشی
گریه امونم نمیداد. من با زندگی این دختر چکار کردم؟ مگه نمیدونستم که ما هیچ سر انجامی نداریم. چرا انقدر راحت وابسته خودم کردمش؟ دلش شکست. درد این حرفش که هیچ وقت نمیبخشمت واقعا داره منو متلاشی میکنه. بها بعضی چیزا خیلی سنگینه. جدایی من و مریم نمیتونست غیر از این باشه. عشق مریم به من باید با نفرت ازم جایگزین میشد که شد. میخواستم با این حرف ها خودمو آروم کنم اما نمیتونم.
نمیدونم چقدر زمان گذشته که من همون جا روی زمین نشستم و گریه میکنم. در اتاقم باز شد. اشک هامو پاک کردم تا کسی که میاد تو نبینه گریه کردم. –خانم شریف هنوز هستی؟ سریع بلند شدم. –داشتم میرفتم آقای س. –چند بار زنگ زدم جواب ندادی. خانم منشیت میگفت از اتاق نیومدی بیرون. –ببخشید متوجه نشدم. –چی شده؟ -هیچی چیز خاصی نیست. کاری داشتید؟ -چارت رو برام نفرستادی. اومدم ازت بگیرمش. اصلا یادم رفته بود که واسه س بفرستم. ببخشید آقای س الان پرینت میگیرم بهتون میدم. –نگفتی چی شده؟ حوصله پیله کردنشو نداشتم. فقط میخواستم یه چیزی بگم که بیخیال بشه. –هیچی بخاطر اینکه دارم میرم از این واحد دلم گرفته بود. –ای بابا چقدر شما زن ها حساسید. خب کار همینه دیگه. امروز هستی فردا نیستی. من خودم انقدر جابجا شدم و. حرفشو قطع کرد و با تعجب بهم نگاه میکرد. –خانم شریف چی شده؟ -هیچی عرض کردم که. –با کسی دعوات شده؟ -نه چطور؟ -بعضی وقتها نگرانم میکنی. چارت چی شد؟ نشستم پشت سیستمم و چارت رو پرینت گرفتم و بهش دادم. –بفرمایید آقای س. –دستت درد نکنه. ستاری آخرشم نیومد. نه؟ -دیگه مهم نیست آقای س. خودم تا پیدا کردن نفر جدید کارهاشو انجام میدم. –باشه شنبه میبینمت. کاری نداری؟ -نه. –خسته نباشید. خدافظ. حالت صورتش به کل عوض شده بود. احتمالا فهمیده اینجا یه اتفاقاتی افتاده اما آخه چطوری؟ خیلی نگران نشون میداد. رفتم سمت دستشویی تا صورتمو بشورم. همه رفته بودند. صورتمو توی آینه نگاه میکردم تازه فهمیدم دلیل تعجب س چی بود. جای انگشتای مریم بخاطر سیلی که بهم زده بود خیلی واضح مونده بود. خیلی عجیبه. چقدر دست این دختر سنگینه. هیچ وقت کسی توی صورتم نزده بود. خیلی قشنگ جای چهارتا انگشتش روی صورتم قرمز شده بود. گفته بودم پوستم حساسه و اثر چیزی خیلی واضح روش میمونه. دیدن جای سیلی مریم دوباره باعث شد به گریه بیوفتم. چند لحظه طول کشید تا خودمو آروم کنم. صورتمو شستم. وسائلمو برداشتم و از شرکت اومدم بیرون.
دلم میخواست برم یجایی که تنها باشم. با خودم خلوت کنم. شدیداً احتیاج داشتم که یه مدتی توی تنهایی خودم فکر کنم. صدای ویبره گوشیم همینطور هر چند دقیقه یه بار میومد. میدونستم مهدیسه. دلم نمیخواد نگرانش کنم. –سلام مامان جون خوبی؟ -سلام. مامان صدات چرا انقدر گرفته؟ -هیچی نیست عزیزم. جانم کاری داری؟ -کجایی؟ کی میای خونه؟ -دارم میام. مهیار خونست؟ -آره. منو مهیار تصمیم گرفتیم امشب همگی باهم شام بریم بیرون. زودتر بیا بریم. نه اصلا امشب حوصلشو ندارم. ای کاش اصلا جوابشو ندادم. –مهدیس شما اگه دوست دارید برید. من خیلی خستم. –مامان بیا دیگه. کی میرسی خونه؟ -تو راهم. دارم میام. –باشه پس میبینمت. چرا گفتم تو راه خونم؟ کاش اصلا جوابشو نمیدادم. خیلی داغون تر از اینم که کسی متوجه نشه. رسیدم خونه. توی پارکینگ توی آینه ماشین صورتمو نگاه کردم. اثر سیلی مریم کمتر شده اما هنوزم جاش هست. با کرم پودر سعی کردم اثرشو به کل از بین ببرم. چشمام خیلی پف کرده. مشخصه زیاد گریه کردم. کاش بچه خودشون میرفتند. توی خونه که اومدم مهدیس سریع اومد سمتم. –هورا بلاخره مامان اومد. مهیار حاضر شو بریم. –سلام. مهدیس امشب خیلی بی حالم باشه یه وقت دیگه. یهو همینطور متعجب نگاهم کرد. –مامان؟ چی شده؟ چرا گریه کردی؟ -چیز خاصی نیست. یکم دلم گرفته بود. –صورتت چی شده؟ -صورتم!؟ چی شده مگه؟ مهیار از اتاقش اومد بیرون. –بلاخره اومدی. مهدیس چرا هنوز آماده نیستی؟ -الان داداشی زود حاضر میشم. مهدیس یه شلوارک جین خیلی کوتاه و چسبون پوشیده بود که مثل شورت میموند. تیشرتی هم که پوشیده بود انقدر تنگ و کوتاه بود که نافش رو میشد دید. از تکون سینه هاشم مشخص بود سوتین نبسته. رفت توی اتاقش. –کتایون خوبی؟ -نه مهیار اصلا حوصله ندارم. یجوری امشب رو کنسل کن. خودتون دوتایی برید. –میخوای راجبش صحبت کنیم؟ -ولش کن. چیزی نیست که تو بتونی کمکی کنی. با مهدیس برید. من نمیام. مهیار هیچی نگفت. توی اتاقم که اومدم لباسامو عوض کردم و مستقیم رفتم توی تخت خواب. صدای مهیار و مهدیس رو میشنیدم که دارند صحبت میکنند. امیدوارم مهیار بتونه مهدیس رو راضی کنه. صدای در خونه اومد. فکر کنم رفتند. چند دقیقه بعد دوباره صدای در خونه اومد و پشت سرش در اتاقم باز شد. –مامان بیداری؟ -چی میخوای مهیار؟ -سوئیچ ماشینتو میدی؟ مهدیس نمیخواد با ماشین خودش بریم. –توی کیفمه. –چیزی نمیخوای؟ -نه مرسی. بهتون خوش بگذره. –باشه. قبل اینکه بره گفتم مهیار. مشروب چیزی مونده؟ -انقدر حالت خرابه؟ -خیلی. –صبر کن الان میام. رفت اتاقش و با یه شیشه ودکا و دوتا پیک برگشت. بعدشم رفت از آشپزخونه چیپس و زیتون آورد. دوتا پیک رو پر کرد. –مگه تو نمیخوای بری بیرون؟ -حالا میرم. –پاشو برو مهدیس منتظره. –حالا چند دقیقه منتظر بمونه اتفاقی نمیوفته. نمیخوای بگی چی شده؟ -گفتم که. چیزی نیست که به تو مربوط باشه. –به من اعتماد نداری کتایون؟ -مهیار چرا چرت و پرت میگی. چه ربطی داره؟ پیک مشروب رو خوردم و مهیار دوباره برام ریخت. –اه این چیه؟ شراب نداریم؟ -با مزه بخور. نه همش تموم شده. –اون همه مشروب رو خوردی؟ -نه دوتا شیشه رو بردم استدیو. فقط همین مونده. –مهیار اگر بخوای یه روزی رابطتتو با مهدیس یا من تموم کنی چکار میکنی؟ منظورم اینه که یجوری که دل مهدیس نشکنه. –والا شما همش میخواید تموم کنید. –اه لوس. کلی گفتم. اصلا هرکس دیگه. یکی که خیلی دوسش داشته باشی و اونم همینطور خیلی عاشقت باشه. جوری که نتونه به هیچ کس دیگه فکر کنه. –بهش میگم باید تموم کنیم. سخته ولی خب اگر باید تموم شه تموم میشه دیگه. –قضیه همون دختره همکارته؟ خودمو زدم به اون راه. –کدوم دختره؟ -همون که بخاطرش بیخیال مدیریت شده بودی. دیگه نمیتونی باهاش باشی درسته؟ -مهیار نمیدونم چی میگی. چیزی بین ما نبوده. –کتایون مهدیس بهم گفته به جز شراره با یکی دیگه هم هستی. البته به خودت مربوطه. فقط میگم فراموشش کن. بعضی وقتا واقعا کاری از دستت بر نمیاد. –مشکل من اینه که هیچ وقت کاری از دستم بر نمیاد. –خیلی دوسش داشتی؟ سرمو آروم تکون دادم. –اونم همین حس رو نسبت بهت داشت؟ -آره حتی بیشتر از من. اما داره ازدواج میکنه. نمیخواستم بخاطر من زندگیش دچار مشکل بشه. حالا همه چی تموم شده. پیک سوم رو سر کشیدم. اشاره کردم که مهیار بازم برام بریزه. –خب اگر تموم شده چرا انقدر داغونی؟ -آخه ازم متنفر شده. خیلی برام سخته ببینم کسی که انقدر دوسش دارم باهام اینجوری کنه. –بلاخره پایان یه رابطه احساسی با تلخیه. مهیار بطری مشروب رو برداشت تا یکی دیگه بریزه. همون موقع صدای در اومد. مهیار رفت در رو باز کنه. –مهیار کجایی یه ساعته پایین منو کاشتی. –با مامان صحبت میکردم. الان میام. –مهیار دهنت بوی مشروب میده. مشروب میخوردی؟ مهدیس اومد توی اتاقم و بساط مشروب رو دید گفت خوبه دیگه مادر و پسر باهم خلوت میکنید. فقط من غریبه بودم؟ بعدشم مامان مگه تو مشروب میخوری؟ -نه مهدیس مامان یکم حالش گرفته بود نمیخواستم تنهایی بخوره. –خب پس من چی؟ گفتم مهدیس میخوای بری بیرون. –عه چطور تو با مهیار بخوری اما من نخورم؟ عجب گیری افتادیما. –اصلا میدونی چیه مامان. یا باید باهامون بیای بیرون یا اینکه امشب سه تایی میخوریم. –مهدیس اصلا حسش رو ندارم. –باشه خود دانی. شیشه مشروب رو برداشت و توی پیک مهیار ریخت. –مهدیس نخور. –تو که نمیای بریم. میخوای بشینی تنهایی مست کنی. خب چه کاریه. دور همی میخوریم. مهیار بهم اشاره کرد پاشو حاضر شو بریم. سرم داغ شده بود. یه پیک دیگه میخوردم کاملا گیج میشدم. نگران این بودم که اگر خیلی مست بشم ممکنه صبح بیدار شم و لخت بین مهیار و مهدیس باشم. هنوزم با خودم بشدت درگیرم که این اتفاق نیوفته. –باشه بذار کنار اونو. منم باهاتون میام. مهیار از اتاق رفت بیرون. اومدم بلند شم سرم گیج رفت. نزدیک بود بخورم زمین. مهدیس سریع منو گرفت. –مامان کم ظرفیت. مگه مجبوری بخوری؟ -مهدیس میشه بری قهوه آماده کنی. –نمیخواد یه باد بهت بخوره حالت سر جاش میاد. کمکم کرد لباسامو عوض کنم و خودش هم منو آرایش کرد. باهم دیگه اومدیم پایین. –مهیار بذار مهدیس بشینه. –خوبم مامان. –میترسم مثل اون دفعه تو جاده شمال داستان بشه. مهدیس گفت آهان پس اون دفعه واقعا خورده بودی. میگن مستی و راستی. اصلا حواسم نیست چی میگم. مهدیس پشت فرمون نشست و مهیار هم نشست جلو. منم عقب نشستم. –خب مامان خانم پس چشم منو دور میبینی و مشروب میخوری. دیگه چکار میکنی؟ مهیار گفت مهدیس گیر نده الان بهش. حالش سر جاش نیست. –اتفاقا الان خوبه. بذار ببینیم دیگه چکار میکنه؟ گفتم مهدیس میشه تمومش کنی؟ هنوز خیلی نرفته بودیم که حس کردم دارم بالا میارم. –مهدیس نگه دار. حالم داره بهم میخوره. سریع کنار خیابون نگه داشت. تا در رو باز کردم بالا آوردم. مهیار سریع اومد کنارم و موهامو جمع کرد که کثیف نشه. از توی ماشین چندتا دستمال بهم داد. نشوندم کنار خیابون و سریع رفت از سوپر مارکت روبرو یه آب گرفت. –مامان بهتری؟ -بهت میگم مهدیس حال ندارم گیر میدی بریم بیرون. –خونه میموندی بهتر بود؟ والا. میخواستی کل بشینی بخوری دیگه هی. دوباره سوار ماشین شدیم. مهدیس گفت مهیار مامان همیشه انقدر ظرفیتش پایینه؟ -آخه زیاد نمیخوره. امروز هم حالش جالب نبود. میخواستم بگم انقدر ظرفیتم هست که روی تو یه الف بچه رو کم کنم. شیطونه میگه بریم خونه نشونش بدم ظرفیت کی پایینه. همین مونده این بچه منو دست بندازه. –مهدیس کجا میریم؟ -میریم یکم بگردیم مامان. بعدشم میریم شام بخوریم. چشمام سنگینی میکرد. آروم آروم داشت خوابم میبرد. یهو احساس کردم یکی داره تکونم میده. –پاشو مامان رسیدیم. انقدر سرم سنگین بود که به زور خودمو نگه داشته بودم. اومده بودیم پاساژ ارگ. همون اول یه کافی شاپ بود. مهیار گفت یه لحظه همینجا صبر کنید. به دیوار تکیه داده بودم و مهدیس کنارم بود. –آخی مامانی خوشگلم. ببین چکار کردی با خودت. مهیار با یه لیوان توی دستش برگشت. –بیا مامان. قهوه تلخه. بخور اوکیت میکنه. توی طبقات پاساژ همینطور گشت میزدیم. همینطور الکی و بی هدف. فقط وقت میگذروندیم. البته از یه نظر خوب بود. مهدیس مثل سابق شده بود و همینطور هرجا میرفت کلی خرید میکرد. دیگه دست هامون جا نداشت. رسیدیم به یه فروشگاه لباس زیر. مهدیس گفت مامان بیا بریم. –مهدیس تو برو. من چیزی لازم ندارم. –عه مگه تو باید بگی لازم داری یا نه. دستمو کشید و سمت فروشگاه برد. مهیار گفت تا شما اینجایید من میرم یه سیگار بکشم بیام.
این فروشگاه نسبت به فروشگاهی که اون دفعه رفتم بهتر بود. تنوع محصولاتش خیلی زیاد تر و جذاب تر و همچنین سکسی تر. فکر کنم مهدیس نصف مغازه رو خرید. از هرچیزی هم خوشش میومد دوتا برمیداشت. یکی سایز خودش یکی سایز من. انقدر حالم مزخرف بود که هیچی نمیگفتم. چندتا ست و لباسای مخصوص سکسی هم خریدیم. بلاخره مهدیس رضایت داد که بیخیال بشه. وای نگاه کن. چقدر چیز میز خریدیم. مطمعنم نصف اینا رو نمیپوشه. از فروشگاه که اومدیم بیرون مهیار هنوز نیومده بود. کجا رفته این همه وقت؟ خیلی از دخترها و پسرهایی که میدیدم خالکوبی داشتند. جالب بود واسم که توی مملکتی که انقدر روی همچین موضوعی گیرند چرا انقدر زیاد شده. خب دیگه وقتی یه چیزی رو دست بذاری و جلوشو بگیری مردم بیشتر تحریک میکنی که انجامش بدن. یه دختره از این صورت عملیا دیدیم که کل گردنش و یه قسمت صورتش تتو داشت. بی اختیار گفتم اینو ببین مهدیس خودشو چه ریختی کرده. –چکارش داری مامان. دوست داره دیگه حتما. –آخه واقعا قشنگه مگه؟ -دیگه سلیقه ایه. یکی دوست داره یکی نه. –تو آخه خودت هم دوست نداری اما زدی. –من نه اینکه کلا دوست نداشته باشم. ناراحتم چرا اینجوری انقدر زیاد زدم. حس کردم تو خودش رفت. –مهدیس عزیزم ناراحتت کردم؟ -ولش کن مهم نیست. میدونستم یاد آور خاطرات تلخیه براش. دیگه تا چند دقیقه هیچی نگفت. –مهدیس چی شد؟ -میدونستم آخرش به روم میاری. –چیو؟ منظورت چیه؟ -الان به تتوهام گیر میدی. بعدشم به. سریع حرفشو قطع کردم. –این چه حرفیه دیوونه. به جون خودت که برام عزیزترین توی دنیایی منظوری نداشتم. –مهم نیست. نگی هم توی نگاهت معلومه ناراحتی که اینجوری شدم. –نه باور کن اینجوری نیست. –ولش کن مامان. دیگه اون حس و حال سرزندگی چند دقیقه قبل رو نداشت. خیلی سخته این همه مدت سعی کردم چیزی نگم یا کاری نکنم که ناراحتش کنه. حالا اینجوری شده. این مهیار کدوم گوری مونده؟ گوشیش هم در دسترس نیست. –مهدیس پاشو بریم دنبال مهیار بگردیم. طبقه پایین که اومدیم مهیار رو دیدم که با یه زن و دوتا مرد داشت صحبت میکردم. یکم جلوتر که رفتم متوجه شدم یکی از اون ها امیر علیه. حدس زدم اون دو نفر هم همون زن و شوهری هستند که امیرعلی خونشون میره. اولش میخواستم خودمو نشون ندم و مهیار که صحبتش تموم شد بریم. از دور نگاهشون میکردم. اون دختره دست امیرعلی رو گرفته بود و هی بین صحبت هاشون خودشو بهش میمالوند. اون مرده هم مثلا شوهرش بود عقب تر وایساده بود بهشون نگاه میکرد. خیلی حال بهم زن بود. یاد نرگس افتادم که چقدر ناراحت بود بابت این موضوع. –مهدیس همینجا بشین و حواست به وسائل باشه الان میام. –کجا میری؟ -صبر کن اومدم. خودمو رسوندم بهشون و گفتم مهیار کجایی یه ساعت دنبالت میگردیم. –ببخشید امیر علی و دوستاش رو اتفاقی دیدم سرم به حرف گرم شد. امیر علی گفت سلام کتایون خانم خوبی؟ هنگامه ایشون کتایون خانم هستند مادر مهیار. هنگامه با اون قد کوتاه و صورت کشیده و دهن گشاد و دندون های جلو زدش دستشو دراز کرد و سلام کرد. خیلی سرد باهاش دست دادم و سلام کردم. امیر علی گفت چه خبرا خاله؟ نیستید؟ -والا انقدر سرت گرمه که تو کم پیدا شدی. مامانت چطوره؟ -اونم بد نیست سلام میرسونه. –اون آقا هم با شماست؟ هنگامه برگشت به پشت سرش نگاه کرد و گفت این؟ آره. بعد رو کرد به همون یارو گفت هوی پویا. بیا اینجا سلام کن. یعنی چی؟ آدم به شوهرش جلو جمع میگه هوی؟ البته شوهر که چه عرض شود. اگر مرد بود که زنش دست تو دست یکی دیگه تو خیابون گشت نمیزد. مرزهای واژه دیوث رو به تنهایی جابجا کرده. مهیار گفت خب دیگه باید بریم. –آره مهیار بریم که دیر شد. امیر علی جان به مادرت سلام برسون. خواستم که برم یه لحظه صبر کردم.واقعا روی دلم مونده بود که یجوری حالیش کنم چه اشتباهی داره میکنه. راستی امیر علی. بیشتر به مادرت حواست باشه. دوست داره بیشتر پیشش باشی تا بیرون. –چطور مگه خاله؟ چیزی گفته به شما؟ مهیار سریع پرید توی حرفم دیگه امیرعلی مامانها رو میشناسی. اون دختره هنگامه هم خوشمزه بازی در آورد گفت آخی چه مامان حساسی هستی. بهش چشم غره رفتم که خودتو جمع و جور کن نکبت. مهیار سریع ادامه داد خب ما بریم دیگه. دستمو گرفت و با خودش برد. یکمی که ازشون دور شدیم مهیار گفت کتایون هنوز مستیت نپریده انگار. –چی میگی مهیار؟ -این چه حرفیه میزنی بهش؟ الان جاشه به نظرت؟ -مهیار تو نرگس رو دیدی چه حالی داشت. هرچقدر سعی کردم بی تفاوت باشم نتونستم. همه که مثل تو بیخیال نیستند. –فکر کردی باهاش کم صحبت کردم؟ نه عزیزم امیرعلی بدجوری ضعف داره. هنگامه هم فهمیده و داره استفادشو میکنه. –مردشور خودشو اون شوهر جاکشش رو باهم ببرند. مرتیکه بیرگ عین خیالشم نیست زنش دست خورده یکی دیگه شده. –نه تنها عین خیالش نیست که خودشم دوست داره. –مهیار چرت نگو. کدوم مردی خوشش میاد ناموسش دست یکی دیگه باشه. –بعضیا بی غیرتی رو دوست دارند. لطفا از این به بعد کاری خواستی بکنی مثل این بامن هماهنگ کن. اینجوری به یه نتیجه ای میرسیم. با مهدیس رفتیم سمت ماشین. مهدیس هنوزم بی حال و ناراحت بود. مهیار گفت این چشه باز؟ -هیچی. یه غلطی کردم راجب تتو حرف زدم به خودش گرفته. تو ماشین که نشستیم خودم نشستم پشت فرمون. مهدیس همینطور ناراحت و بیحال بود و عصبی. –مهدیس دوست داری شام کجا بریم؟ مهیار به شوخی گفت فقط مهدیس میتونه نظر بده؟ -جایی که تو میگی بریم معمولا بدرد بخور نیست. هی سعی کردیم شوخی کنیم تا بلکه یخ مهدیس بشکنه اما هنوزم ساکت بود. –مهدیس نگفتی آخر. کجا بریم؟ -هرجا دوست دارید برید. من شام نمیخوردم. منو ببر بذار خونه. –عه مهدیس!؟ چرا اینجوری میکنی؟ چی گفتم مگه انقدر ناراحت شدی؟ -من که گفتم میرم تنها زندگی کنم. مهیار گفت مهدیس بس کن. مامان یه چیزی گفت حالا. منظوری نداشت. –خیلی هم منظور داشت. گفتم اصلا گوه خورم گفتم بس کن مهدیس.
به هر زوری بود بلاخره یه یجا رفتیم. مهدیس هنوزم ناراحت بود. بعد اینکه سفارش دادیم رفت دست شویی. –مهیار نمیدونم دیگه چکار کنم؟ همش مواظبم چیزی نگم ناراحت نشه. آخرشم اینجوری میشه. –مشکل تو نیستی مهدیس ناراحته بخاطر اون اتفاقاتی که افتاده. البته الان خیلی بهتر شده. –آره اما خب بازم هنوزم ناراحتیشو نشون میده. انگار تقصیر منه که این بلاها رو سر خودش آورده. –نه تقصیر تو نیست اما تو بهتر از هرکس دیگه میتونی حالشو خوب کنی. –دیگه چکار کنم؟ کم نازشو کشیدم؟ هرکاری که بگی کردم براش. دیگه خودت بهتر میدونی. –میدونی حس میکنم فکر میکنه هنوز ناراحتی از دستش. یه سری چیزا هنوز برات حل نشده انگار. –مثلا چی؟ -همین تتو مثلا. –خب عزیزم هرکسی یه دیدگاهی داره. به نظر من کار مسخره ایه. من نهایتاً میتونم چیزی نگم. –باید یکاری کنی مهدیس بفهمه هیچ چیزیش ناراحتت نمیکنه. –خب بگو دیگه چکار کنم؟ -اگر بگم انجام میدی؟ -آره دیگه. والا کاری نمونده که به خاطر شما دوتا نکرده باشم. بگو. –تتو بزن. –چکار کنم!؟ -خب چه اشکالی داره. ببین اینکار رو بکنی مهدیس خیلی حال میکنه. همین چند روز پیش گفت احساس میکنم مامان هنوزم ناراحته ازم. یه جوری به تتوهای بدنم نگاه میکنه. –همین یه کارم مونده بود. –به هرحال من فکر میکنم تا انجامش ندی مطمعن نمیشه که ناراحت نیستی. همون موقع مهدیس اومد. چند دقیقه بعد شام رو آوردند و خوردیم.
رسیدیم خونه وقتی داشتیم میرفتیم بالا مهیار آروم در گوشم گفت امشب پیش مهدیس بخواب. وقتی هم اومدیم توی خونه مهیار گفت آخ چقدر خستم برم بخوابم شب بخیر. چند دقیقه بعد لباسام رو عوض کردم و رفتم توی اتاق مهدیس. –عزیزم امشب نمیای پیش مامانی؟ -نه حوصله ندارم. –عزیزم حوصله منو دیگه نداری؟ -نه کلی گفتم. –پاشو ببینم دختر لوس. دستشو گرفتم و بردمش سمت اتاقم. وقتی اومدیم توی اتاق گفتم وای مهدیس کاش ست هایی که خریدیم رو پرو میکردیم. –باشه واسه فردا. الان اصلا حسش نیست. –عزیزم حس چی داری؟ -هیچی مامان. فقط میخوام بخوابم. بوسیدمش و گفتم بیا گلم بخوابیم. رفت روی تخت خواب. –مهدیس اینجوری؟ -چجوریم مگه؟ -لباساتو در بیار دیگه عزیزم. –وای مامان نه. پریودم هنوز تموم نشده. –اشکال نداره عزیزم. –اممم به یه شرط. –چی؟ شیشه مشروب که هنوز توی اتاقم بود رو برداشت گفت میشه باهم بخوریم؟ چی میتونستم بگم. –باشه اما زیاده روی نکنیا. –لبخند زد و گفت باشه مامانی. لبام رو بوسید. خودش ساقی شد و ریخت. پیک هامون رو زدیم به هم و سلامتی گفتیم و خوردیم. –اه چقدر بد مزست این. –آره خیلی. –مامان تو زیاد میخوردی قبلا؟ -اصلا. فقط توی مهمونی ها. اونم خیلی خیلی به ندرت. اما دیگه میدونی از چند وقت پیش خیلی چیزا تغییر کرد. البته توی سه ماه اخیر فقط دو بار خوردم. اونم نه اینطوری که بخوام مست کنم. دوباره ریخت و خوردیم. کم کم داشت سرم گرم میشد. –مهدیس یه سوالی بپرسم ناراحت نمیشی؟ -چی؟ -به نظرت تتو به من میاد؟ -تتو اینجور نیست که بهت بیاد یا نیاد. سلیقه ایه. چطور مگه؟ دوست داری بزنی؟ -همینجوری پرسیدم. –آخه تو که دوست نداری. –نه اونجوریا هم نیست. راستش دوست ندارم خیلی توی چشم باشه. نمیخوام کسی منو قضاوت کنه. –پس باید یه جا بزنی تو چشم نباشه. مثلا پشت کمرت. یه لحظه برگرد. بلند شدم و برگشتم. –خب لباساتم در بیار دیگه. –شیطون میخوای چکار کنی؟ -حالا بهت میگم. لباسامو در آوردم و بخت شدم. مهدیس قسمت گودی کمرم رو با انگشت نوازش میکرد و گفت مثلا اینجا. خیلی قشنگ میشه. حالا واقعا میخوای بزنی؟ -اگر تو دوست داشته باشی آره. –راست میگی مامان؟ -آره عزیزم. –من میخوام خودتم دوست داشته باشی. –عزیزم. تو خوشحال باشی منم خوشحالم. برگشتم سمتش و لباشو بوسیدم. همزمان با لب گرفتن لباساشو در آورد. البته شورتشو در نیاورد. همدیگه رو بقل کردیم و رفتیم روی تخت و فقط اون شب به عشق بازی گذشت. خوبی امشب این بود که تونستم تا یه حدی از فکر مریم بیام بیرون.
     
  

 
قسمت هشتاد و پنجم: چیزی هایی که میخواهم، چیزی هایی که ازم میخواهند
با تکون های خفیف بدنم از خواب بیدار شدم. –کتایون. چشمام رو به سختی باز کردم. سرم خیلی درد میکرد. مهیار بالای سرم وایساده بود. –چیه مهیار؟ من دارم میرم بیرون. کاری نداری؟ با همون حالت خماری گفتم از کی تاحالا دیگه اجازه میگیری میخوای بری جایی؟ -هیس مهدیس هنوز خوابه. برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم. مهدیس هنوز خواب بود. با دیدن بدن لخت مهدیس تازه یادم اومد منم لختم. به مهیار چشم غره رفتم. –چیه؟ -پس بخاطر این بود که اومدی بیدارم کردی. –بخاطر چی؟ -هیچی برو. –یه لحظه میای بیرون؟ به سختی بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. –چیه مهیار؟ مهیار به سینه هام نگاه میکرد. –یه کاره منو بلند کردی لختمو ببینی؟ بگو دیگه چکار داری؟ صورتشو اونور کرد و با دستش جلوی صورتشو باد زد. سریع دستمو گذاشتم جلوی دهنم. –دیشب خیلی بهتون خوش گذشته. –مهیار سرم درد میکنه واقعا حوصله ندارم. کاری داری بگو. سریع لبام رو بوسید و گفت هیچی همین. –مسخره. کی برمیگردی؟ -عصر میام. –برو مواظب خودت باش. برگشتم اتاقم. خیلی سرم درد میکنه. به ساعت نگاه کردم. چقدر زیاد خوابیدم. ساعت نزدیک یازدهه. اومدم بلند شم سرم گیج رفت. نزدیک بود بالا بیارم. سریع رفتم توی دستشویی. دیگه غلط بکنم قبل خواب مشروب بخورم. خودم رو توی آینه نگاه کردم. چه قیافه مسخره ای شدم. صورتمو شستم و دندون هامو مسواک زدم. بعد صبحونه آماده کردم. برم مهدیس رو بیدار کنم. ولش کنی تا شب میخوابه. اومدم اتاقم. –مهدیس. عزیزم. بلند شو قربونت برم. با صدای خسته گفت مامان بذار بخوابم خیلی سرم درد میکنه. –الهی قربونت بشم. پاشو صورتت رو بشور حالت سر جاش بیاد. دستشو گرفتم و کشیدم و نشوندمش روی تخت. تازه چشماشو باز کرد. –عه مامان چرا لختی؟ -الان لباسامو میپوشم. پاشو عزیزم. صبحونه آمادست. –مهیار نیست؟ -اگر بود به نظرت لخت توی خونه میگشتم؟ -چه میدونم. شاید. مهدیس بلند شد و رفت دستشویی. یه پیرهن حریر قرمز برداشتم و تنم کردم. مهدیس از دستشویی اومد و همونجوری با شورت نشست پشت میز. قهوه آماده کردم و یه فنجون براش گذاشتم که اول حالش اوکی شه بعد صبحونه بخوره. –مامان واسم عجیبه که چرا مهیار نمیاد توی اتاقت. –مگه باید بیاد؟ -من مطمعنم هر شب میاد منو تورو دید میزنه. –چه اهمیتی داره. –واقعا میگی؟ -آره. –شتر سواری که دولا دولا نمیشه. –خب تو که انقدر با این موضوع راحتی چرا اینجوری میکنی پس؟ -منظورت اینه چرا بهش نمیدم؟ -آره. –بخاطر اینکه دلم نمیخواد. من اگر جلوش لخت هم بگردم دوست ندارم بهم دست بزنه. –تاحالا گذاشتی لخت ببینتت؟ -مگه ندیده؟ -نه اینکه خودت بذاری. دلم نمیخواست بهش دروغ بگم. چون یا میدونست مهیار و من سکس کردیم و به روی خودش نمیاورد. یا اینکه بعدا میفهمید. از طرفی اگر راستشو بگم پیش خودش میگه چرا ادا در میاری پس؟ بحث رو عوض کردم. –مهدیس دو هفته دیگه اول مهر میشه. –خب؟ -دانشگاه رو چیکار میکنی؟ -دلم میخواد برم اما واقعا حسش نیست. –مهدیس تو که درست خوب بود. حیفه نصفه کاره ولش کنی. –ول کن مامان. کجا درسم خوب بود. ترم پیش که کلا نصفشو نرفتم. ترم قبلشم مشروط شدم. –چی؟ واسه چی مشروط شدی؟ -مهیار جونت مگه میذاشت درس بخونم. –الکی بهونه نیار تنبل. والا منم زیر کیر بابات بودم فوق لیسانسمو گرفتم. زد زیر خنده. –وقتی اینطوری حرف میزنی خیلی خنده دار میشی. مهدیس ظرف شکر رو برداشت که بریزه توی قهوش. –عه مامان اینکه خالیه. –بده پرش کنم. مهدیس صندلی کناری کابینت شکر و قند نشسته بود. خم شدم تا شکر رو بردارم. پیرهن حریرم رفت بالا باسنم و تو اون حالت چون کاملا خم شده بودم مهدیس کس و کونم رو میتونست ببینه. راستش کاملا ناخواسته بود. اما وقتی نوازش انگشتش رو کسم حس کردم خودمو توی اون حالت نگه داشتم. مهدیس به آرومی انگشتشو توی کسم فرو کرد. به آرومی آه کشیدم. –عزیزم. همیشه داغ و خیسی. توی اون حالت صورتم سمتش برگردوندم و گفتم تو اینجوریم میکنی. انگشتشو در آورد و منم بلند شدم و شکر دون رو پرکردم و گذاشتم روی میز. –مامان خیلی جدی میگم. به نظرم تو واقعا به یه کیر نیاز داری. –حتما کیر مهیار هم منظورته. –نه حتما اون ولی خب یکی که حسابی ارضات کنه. صورتشو بوسیدم. –عزیزم تو عالی ارضام میکنی. –مامان میخوام ورزش رو شروع کنم. از شنبه میرم باشگاه. –خیلی عالیه. چی میخوای بری؟ -میگن پیلاتس عالیه. زومبا هم بدن رو قشنگ میکنه. –هرکدوم رو دوست داری برو عزیزم. واقعا خیلی خوبه که ورزش کنی. منم باید دوباره شروع کنم. نگفتی دانشگاه چکار میکنی؟ -نمیدونم شاید رفتم. حالا بذار ببینیم چی میشه. –مهدیس. –جونم. –هنوز خونه و ماشینت همینطور افتاده. چکارش میکنی؟ -گفتم که نمیخوامش. بفروشیدش. –عزیزم خودت باید بفروشیش. به نامته. میخوای بسپرم مشتری پیدا کنم براش؟ مکث کرد. –مهدیس جان؟ میخوای بسپرم؟ -بذار مامان حالا باشه. بعد یکاریش میکنم. واقعا نمیدونم دلیل این همه دو دلی چیه. بلاخره باید تکلیفشو مشخص کنه. موبایلم زنگ خورد. رفتم اتاقم و گوشیم رو برداشتم. شراره بود. –سلام خانم خانما. نیستی؟ -سلام عزیزم. کجا نیستم؟ تو نیستی. –چرا نمیای یه سری به من بزنی. نمیگی دلم برات چقدر تنگ شده؟ میدونستم میخواد منو بکشونه خونش. شراره هم یجوری رفتار میکنه آدم حس میکنه هروقت سرش خلوته و حوصلش سر رفته خبر از آدم میگیره. البته خداییش همچین آدمی نیست اما خب بلاخره این احساس رو به آدم میده. –امروز بیکاری؟ -آره چطور؟ -پاشو بیا اینجا. –آخه مهدیس خونست. یه لحظه مکث کرد و با صدای سردتر گفت خب باهم بیاید. –چی شد؟ دیدی مهدیس هم هست سرد شدی؟ -دیوونه. مگه من از دیدن مهدیس ناراحت میشم که اینجوری میگی؟ اصلا خوشم نیومد از حرفت. –ناراحت نه اما محدود میشی. –نترس هیچی منو محدود نمیکنه. –واقعا؟ -شک داری؟ -نه دیگه. فقط گربه های کوچتون از دستت در رفته وگرنه به هیچ نری رحم نمیکنه. بلند زد زیر خنده. –حالا چکار میکنی میای؟ -بذار ببینم مهدیس چکار میکنه. –اگر نیومد خودت حتما بیا. منتظرتما. –باشه ببینم چی میشه. قطع کردم و برگشتم پیش مهدیس. –کی بود مامان؟ -شراره. میگه پاشو بیا اینجا. –هوستو کرده حتما. –آره مشخصه خیلی زیاد. میای باهم بریم؟ -مامان من با شراره؟ ول کن تورو خدا. –عزیزم اگر نخوای که اتفاقی نمیوفته. –نه ولش کن. شما هم معذب میشید. اگر میخوای بری برو. –تو چکار میکنی؟ -خوابم میاد هنوز. میخوابم. آهنگ گوش میدم. دیگه یه جور سر خودمو گرم میکنم تا بیاید. پیش خودم گفتم چه کاریه. مهدیس دوست داره پیشش بمونم. بیخیال شراره. –خب پس با این حال پاشو یکم به کارهای خونه برسیم. –کی میری پیش شراره؟ -نمیرم. –چرا مامان؟ -کون لقش. حوصلشو ندارم. –مامان دروغ نگو. من که میدونم دوست داری بری. –آخه عزیزم نمیخوام تو تنها بمونی. –من که هر روز خونه تنها هستم. بعدشم دوست ندارم همش بخوای واسه من وقت بذاری. یکمم باید واسه خودت وقت بذاری. پاشو برو. –مهدیس گفتم که بیخیال نمیرم. دستمو گرفت برد توی اتاق. –چی چی نمیرم؟ اصلا باید بری. میخوام خونه تنها باشم. –تنها باشی چکار کنی؟ -دیگه به تو ربطی نداره مامان جونم. شورت و سوتینم رو برداشتم که بپوشم. –این چیه میخوای بپوشی؟ اینجوری میخوای بری؟ -چیه مگه؟ -یه لحظه وایسا. رفت اتاقش و چند لحظه بعد برگشت. –بیا این ست هایی که دیروز خریدیم رو بپوش. به نظر من این سرمه ایه عالیه. پوشیدم. –اوووف چه سکسی شدی مامانم. شراره کوفتش بشه. با خنده گفتم تو هم بیا که شراره تنهایی کوفتش نشه. –نه دیگه تنهایی بری بیشتر بهت خوش میگذره. راستی دوش نمیخوای بگیری؟ -چرا داشت یادم میرفت. باهم رفتیم حموم. مهدیس کسمو شیو کرد. انگار داشت واسه حجله آمادم میکرد. توی حموم هم کلی شیطنت کرد. اومدیم بیرون خودمون رو خشک کردیم. مهدیس موهامو سشوار کشید و لباس برام انتخاب کرد. حتی خودشم منو آرایش کرد. واقعا آرایش کردن مهدیس خیلی بهتر از خودمه. –خب دیگه مامان جون دیگه آماده ای. لباش رو بوسیدم و گفتم مطمعنی میخوای برم؟ -آره. –عزیزم دلم برات تنگ میشه. –منم. زود برگرد.
دم خونه شراره که رسیدم بهش زنگ زدم که در پارکینگ رو باز کنه بیام داخل پارکینگ ماشین رو پارک کنم. سوار آسانسور شدم و اومدم بالا. به نسبت خونه ما خیلی خونش لوکس تره. دارندگی و برازندگی. شراره طبق گفته خودش دورگست. پدرش ایرانیه و مادرش واسه آمریکای جنوبی. توی لندن باهم آشنا شدند و شراره تا بیست سالگی انگلیس زندگی میکرد. البته یه دفعه سوتی داد که باباش تا آخر عمر مجرد بوده و ظاهراً اون خانم آمریکای جنوبی هم فقط یه مدت با پدرش دوست بوده. پدرش از اون سرمایه دارهای گنده بود اما بخاطر اختلافات زیادی که با باباش داشت از هم جدا زندگی میکردند. بخاطر علاقه خیلی زیادش به روانشناسی تا دکترا رو لندن گذرونده و بعد از مرگ پدرش با سرمایه هنگفتی که براش مونده بود زندگیش رو اینجوری میگذروند. یه بار همینجوری حساب کردیم فقط از درآمد مشاوره روانپزشکی اینجا نزدیک پنج برابر من درآمد داره. البته خودش میگه پول خوردش هم نمیشه. خدا بده برکت. خیلی اتفاقی باهم آشنا شدیم. منو منصور با تور رفته بودیم شیراز که اونجا دیدمش. خودش بعدا گفت که از همون برخورد اول خیلی ازم خوشش اومده بود. البته من اون موقع اصلا فکر نمیکردم نزدیکترین و صمیمی ترین دوستم توی زندگیم باشه. دوستی ما وقتی به اوجش رسید که منصور فوت شده بود. توی اوج تنهایی شراره تنها کسی بود که همه جوره ازم حمایت میکرد. زنگ در خونشو زدم. در رو باز کرد. –سلام عشق من. محکم بقلم کرد. –عزیزم وای که چقدر دلم برات تنگ شده بود. –منم عزیزم. باهم اومدیم توی حال خونش. –مهدیس رو چرا نیاوردی؟ -واقعا دوست داشتی بیاد؟ با لبخند گفت اومدنش یجور خوشحالم میکرد و نیومدنش یجور دیگه. تا لباساتو عوض میکنی من برم برات یه چیزی بیارم. راستی ناهار برنامت چیه؟ -اصلا میل ندارم شراره صبحونه خیلی دیر خوردم. –هرجور راحتی ولی دو سه ساعت دیگه بدجوری گشنت میشه. مانتو و شالم و شلوارمو توی اتاق درآوردم و یه پیرهن یقه باز یه تیکه بلند که تا بالای رون هام میومد پوشیدم. شراره به محض اینکه منو دید گفت اوه لالا. چه جیگری شدی عزیزم. دوتا گیلاس شراب آورده بود. بهم داد یکیشو. به هم زدیم و یکمشو خوردیم.-خب چه خبرا؟ تعریف کن چکارا کردی؟ -خبر که خیلی خبرا هست. از کجا شروع کنم؟ -مهدیس چطوره؟ بهتر شده؟ -عالی شده. فکر کنم فهمیدم مشکلش چی بود. –جدا!؟ چطور؟ -همون مشکلی که من داشتم. –چه مشکلی؟ یه قلوپ از شراب خوردم و گفتم سکس. با چشمای متعجب گفت واقعا؟ تعریف کن چکار کردید؟ -همون کاری که تو دوست داری باهام بکنی. –وای کتایون باورم نمیشه. با مهدیس لز کردی؟ -آره. با ذوق زدگی گفت وای خدا باورم نمیشه. راستی مهیار رو چی؟ تورو خدا بگو که گروهی سکس داشتید. –نه دیوونه. ولی خب کامل در جریانه. در ضمن مهدیس دوباره با مهیار سکس کرد. –وای خیلی جالب شد. فکرشم منو حشری میکنه. دستشو گذاشت بین پاش و پاهاشو بهم فشار داد. –وای کتایون خیس شدم. دستمو گرفت و گفت بقیشو باید توی اتاق برام بگی. خیلی حریصانه و سریع منو برد توی اتاق خوابش و لباسمو در آورد. خودمم کمکش کردم که سریعتر لخت بشم. افتاد به جونم. از لبام تا سینه هامو میخورد. سرشو برد بین پاهام و گفت بقیشو بگو کتایون. تو هم با مهیار دوباره سکس کردی؟ -راستش آره. آهههه شراره. شراره شروع کرده بود به خوردن کسم. –اممم شراره باورت نمیشه. اون شب اولی که با مهدیس سکس کردم. آهههه. بعد اینکه مهدیس خوابید رفتم اتاق مهیار و بهش کس دادم. کیر خوشگلشو تا ته کرد توی کسم. آآآهههه. سرشو از بین پاهام آورد بالا و گفت کاش میشد با هردوشون هم زمان سکس کنی. کسمو تند تند انگشت میکرد. خودشو لخت کرد و برعکس خوابید روم. بعد شروع کرد به خوردن کسم و منم کس اونو میخوردم. واقعا کون خیلی بزرگی داره. جوری که چهارتا انگشت از لای چاک کونش تا سوراخش فاصلست. فیزیک بدنی خاصش باعث شده خیلی مردها دیوونه هیکلش باشند. زبونمو به سوراخ کونش رسوندم و به راحتی توش فرو کردم. خیلی بلند ناله میکرد. از روم بلند شد و گفت کتایون بیشتر میخوام. صبر کن یه لحظه. سریع رفت از توی کمدش یه چیزی مثل کمربند و چندتا دیلدو آورد. اون چیزی که مثل کمربند بود رو بست دور کمرم و یکی از اون دیلدوها که مشکی و خار دار بود رو روش بست. با خنده گفت کتایون این کیر توئه. میخوام منو بکنی. محکم جرم بدی. حالت داگی شد و گفت بیا عزیزم دیگه تحمل ندارم. خیلی واسم اینکار عجیب بود. نمیدونستم از این کار خوشم میاد یا نه. با این حال انجامش دادم. دیلدوئه تقریبا بیست و خورده ای سانت بود و خیلی کلفت. اولش از ترس اینکه دردش بیا آروم کردم توی کسش و به آرومی عقب جلو میکردم. با جیغ ها شهوتی گفت محکمتر بکن کتایون. پارم کن. جرم بده. محکمتر. حرفاش باعث شده بود که تحریک بشم و رفته رفته با تمام قدرت تلمبه میزدم. جوری که واقعا دوست داشتم کسش جر بخوره و خون بیاد. خیلی حس عجیبی بود. احساس قدرت میکردم. با اینکه سکس یه رابطه دو طرفست اما توی فرهنگ ما یجوری جا افتاده اونی که میکنه نسبت به اونی که میده قدرت داره. گفتم اینو دوست داری؟ میخوای وحشیانه بگامت؟ باشه پارت میکنم. با قدرت توی کسش دیلدو که حالا مثلا کیرم بود رو میکوبیدم. شراره دیگه ناله نمیکرد. جیغ میزد. ناخودآگاه دست انداختم و از پشت موهاشو گرفتم و کشیدم. در عین حالی که دیلدو رو تا ته توی کسش فشار میدادم موهاشم محکم میکشیدم. سرش تا اونجا که جا داشت بالا اومده بود. موهاشو ول کردم سرش افتاد رو تخت. توی اون حالت دیلدو رو از کسش کشیدم بیرون. آب کسش از روی دیلدو شره میکرد. از پشت جوری بود که سوراخ کونش کامل جلو باز شده بود. یهو دلم خواست توی کونش بکنم. نمیدونم چرا اما درد کشیدنش رو دوست داشتم. سر دیلدو رو گذاشتم روی سوراخش و یهو با فشار کردم تو. جوری جیغ زد که تا چند دقیقه بعد گوشام سوت میکشید. خودشو سفت کرده بود و روی تخت دراز کشیده بود. افتادم روش. –شراره چه حالی داری؟ خوبه؟ حال میکنی؟ -خیلی بدی کتایون. کونمو پاره کردی. یه لحظه ترسیدم. نکنه واقعا بهش صدمه زده باشم. به آرومی دیلدو رو کشیدم بیرون. همزمان با کشیدنش آخ و وای میکرد. دور سوراخ کونش کامل قرمز شده بود. خیلی ملتحب بود. –شراره خوبی؟ میخوای یخ پمادی چیزی بمالم دردش آروم بشه؟ هیچی نگفت. دلیدو رو از کمرم باز کردم و روش دراز کشیدم. –عزیزم تقصیر خودت بود. خیلی تحریکم کردی. سعی کردم رو تخت بشونمش. چشماش سرخ شده بود. با حرص گفت کتایون حیف که کون نمیدی وگرنه بدجوری تلافیشو سرت در میاوردم. یه ذره به اطراف فشار میاوردی قشنگ پارم میکردی. با خنده گفتم ببخشید اصلا دست خودم نبود. –میگن خدا خر رو شناخت بهش شاخ نداد. تورو هم شناخت بهت کیر نداد وگرنه قشنگ طرفتو پاره میکردی. بلند بلند میخندیدم. شراره از خنده من خندش گرفته بود. بلند که شد دستشو گذاشت لای چاک کونش و به آرومی میمالیدش. توی صورتش میشد خوند که احساس درد میکنه. رفت داخل حموم توی اتاق. به آرومی رفتم سمتش. روی دستشویی فرنگی نشسته بود. –عزیزم خوبی؟ بهم لبخند زد. –مگه میشه با تو بد باشم. سرشو بقل کردم. –عزیزم. کارش که تموم شد با دستمال کسشو پاک کرد و انداخت توی سطل. –خودتو نمیشوری؟ -آخ ببخشید. –وای شراره. نکنه هیچوقت خودتو نمیشوری؟ خندید. –زهر مار. مسخره یعنی من کس شاشیت رو خوردم؟ -دیوونه من قبل اینکه با تو سکس کنم دوش گرفتم. بعدشم چه اشکالی داره؟ -اه شراره حالمو بهم نزن دیگه. واقعا بدم میاد. –از بس که وسواسی هستی. –بیشعور کس همدیگه رو میخوریم. نباید تمیز باشه؟ مهیار هم مثل تو میمونه. –چطور؟ -نمیدونم چرا اینطوریه؟ دیوونه اینه که جلوش جیش کنم. یه بار مجبورم کرد توی اتاقم توی ظرف بشاشم. فکر کن. –وییی چقدر تحریک کننده. –چیش تحریک کنندست؟ اگر انقدر تحریکت میکنه لابد دوست داری بخوری. لباشو گاز گرفت و گفت جون. –واقعا شراره میخوری؟ -اگر مال تو باشه آره. –تو بخدا دیوونه ای. بسه دیگه بیا بیرون. برگشتم توی اتاق. شراره یه حوله از توی حموم برداشت و بدنشو خشک کرد. –شراره تو چرا بدنتو تتو نزدی؟ -خب من دوست دارم وقتی لخت میشم تمام حواس طرفم به خود بدنم باشه تا اینکه تتو حواسشو پرت کنه. چطور؟ -دیشب سر یه چیز الکی باز مهدیس ناراحت شد. سر اینکه تتو زدن چه کار مسخره ایه و چرا بعضیا این کار رو میکنند. فکر کرد منظورم اونه. در حالی که واقعا نبود. –خب؟ -مهیار میگه هنوز فکر میکنه بخاطر یه سری چیزا از دستش ناراحتم. یکیش تتو های بدنشه. –لابد بهت گفته تو هم تتو بزن. درسته؟ -تو از کجا فهمیدی؟ -مشخصه. خب میخوای واقعا بزنی؟ -شراره به نظرت واقعا تاثیر داره؟ -تاثیر که داره. هم برای مهدیس هم مهیار اما خودت باید بخوای. –میشه جوری زد که بعد پاکش کرد؟ -عزیزم تتو همیشه باهات میمونه. پاک نمیشه. –پس میگی نکنم؟ -من نباید بگم خودت میدونی. بعضی کارها رو خود آدم باید تصمیم بگیره. –تو خودت میزنی؟ -من که گفتم چرا نمیزنم. تو هم دلایل خودتو داری. –راستش من دوست ندارم جوری باشه که کسی ببینه. –خب میتونی یه جایی بزنی که تو معرض دید نباشه. حالا دوست داری انجامش بدی؟ خیلی دو دل بودم. از طرفی دوست داشتم که مهدیس دیگه ناراحت نباشه. از طرفی واقعا سختم بود که یه کاری که واقعا دوست نداشتم رو انجام بدم. –شراره میشه بپرسی امکان پاک کردنش هست یا نه؟ -تو فکر کن نیست. شاید واقعا نباشه. میتونی از این برچسبی ها بزنی اما خب مهدیس میفهمه الکی انجامش دادی. حالا میخوای یا نه؟ -باشه. کسی رو میشناسی کارش خیلی خوب باشه؟ یه برق خاصی توی چشمای شراره زد. –آره کجا میزنی؟ -خودم دوست دارم نقش گل رز باشه. دستمو گذاشتم کنار شکمم و گفتم اینجا. البته مهدیس میگه پشت کمرم یه طرح ابرویی بزنم عالی میشه. فکر میکنم دوست داره اینجوری منو ببینه. –بذار زنگ بزنم. رفت گوشیش رو از اتاق بقلی آورد و یکی دوجا زنگ زد تا آخر تونست با کسی که تتو میزنه صحبت کنه. –سلام خوب هستید؟ از طرف سی سی زنگ زدم. آره. شما خونه هم میاید؟ آره واسه امروز. یعنی تا عصر. چی؟ یه نگاه به من کرد و لبخند شیطانی مخصوص خودشو زد. آره مشکلی نیست. پس دور و بر چهار میاد. پولش مشکلی نیست. باشه آدرس رو اس ام اس میکنم. منتظرم دیگه. خب کتایون تا چهار میاد. تو این فرصت میتونیم یه چیزی بخوریم.
نزدیک های چهار و نیم بود که موبایل شراره زنگ خورد. چند دقیقه بعد هم زنگ خونشو زدند. دل توی دلم نبود. واقعا دارم چکار میکنم من؟ من توی حال نشسته بودم و شراره رفت در رو باز کرد. صدای سلام که اومد جا خوردم. چرا یه مرد اومده؟ یه پسر حدوداً بیست هفت هشت ساله. تمام دستاش و گردنش تتو بود. گوش واره انداخته بود و ابروش هم پیرسینگ داشت. موهاش کوتاه کوتاه بود. با عصبانیت به شراره نگاه کردم. اونم با نیشخند منو نگاه میکرد. پسره اسمش مجتبی بود. به شراره گفت خودتون میخواید؟ -نه ایشون هستند. یه نگاه خیلی سردی بهم کرد و گفت طرحی آماده دارید؟ -واسه یکیش آره اما یکیش نه. شراره گفت کاتالوگی چیزی داری ازش انتخاب کنیم؟ تبلتش رو در آورد و از توی یه پوشه کلی عکس بهمون نشون داد. –تا اینا رو میبینید و انتخاب میکنید من یه تماس بگیرم میام. گوشیش رو برداشت و رفت اتاق بقلی. به شراره با تندی گفتم چرا نگفتی طرف مرده؟ -چه فرقی میکنه کتایون؟ -اونجا ها که میخوام تتو بزنم رو بذارم جلوی یه مرد ببینه؟ اصلا نمیخوام بگو بره. –کتایون بچه بازی در نیار. دیگه اومده. با عصبانیت تبلت رو گرفتم از دستش و طرح ها رو میدیدم. توی طرح های پشت کمر بین چندتا طرح بلاخره اون چیزی که میخواستم رو با کمک نظر شراره پیدا کردم. ولی طرح های گل رزش اصلا چیزی نبود که بخوام.
مجتبی برگشت و گفت انتخاب کردید؟ -واسه پشت کمرم آره. اینو میخوام. اما یه طرح گل رز سرخ هم میخوام که توی عکسات چیز بدرد بخوری نیست. براش توضیح دادم که دقیقا چی میخوام و اونم با یکمی جستجو توی اینترنت یه عکس نشونم داد. –اینو میخوای؟ -آره دقیقا همینجوری. همینجا هم باشه. البته جمع و جور تر. –این سه رنگه. قیمتش بیشتر میشه ها. تا اومدم حرف بزنم شراره گفت اوکیه. همینو میخوایم. بهم اشاره کرد آماده بشم. پیرهنمو زدم بالا و روی کاناپه خمیده دراز کشیدم. –شلوارتو در بیار. به شراره یه نگاه چپ چپ کردم و شلوارمو کامل در آوردم. اول میخواست طرح گل رو شروع کنه. یهو یاد افتاد جلوی شورتم کامل توریه و قشنگ مجتبی میتونه کسم رو ببینه. زیر لب فقط به شراره فحش بود که میدادم. سمت راست شکمم رو شروع کرد به خالکوبی. همون سمت راستمم نشسته بود. پاهامو کامل بهم چسبونده بودم که نتونه لای پامو ببینه. یکم طول کشید تا به غلغلک و سوزش سوزن تتو عادت کنم. نمیدونم چقدر طول کشید ولی خیلی حوصلم سر رفته بود. مجتبی تمام مدت سرش به کارش بود. واسه اینکه ساقه گل رو بتونه تموم کنه باید قسمت کش شورتمو میکشیدم بالا. اینکارو کردم. یکم بعد گفت اینجوری هم تو خسته میشی هم من تسلط ندارم. درش بیارم؟ با تعجب نگاهش کردم. دیگه نمیشد الان پا پس کشید. شورتمو از پام در آوردم. کم کم دیگه مهم نبود واسم که میتونه کسمو ببینه. ولی خیلی جالب بود واسم. یه کس تر تمیز مثل هلو چند سانت اونطرف تر دستشه و اصلا یه نگاهم بهش نمیکنه. واقعا انقدر چشم و دل سیره؟ یا نکنه کلا خواجست؟ یا انقدر واسه مشتریاش ارزش قائله؟ خواستم ببینم واقعا اینجوریه. واسه همین به آرومی پامو یکم باز کردم. دیگه کسم کامل در معرض دیدش بود. اما دریغ از یه نگاه. بعد یه حدود بیست دقیقه کارش تموم شد. با تبلتش عکس گرفت و بهم نشون داد. –خوبه؟ -آره خیلی عالی شد. دستت درد نکنه. این حساسیت دورش میمونه؟ پوست دور تتو کامل قرمز شده بود. –نه یکی دو ساعت بعد میره. اما واسه اینکه اذیت نشی تا فردا چیز کش دار مثل شورت یا شلوار تنگ نپوش. خب برگرد پشتتم بزنم. چرخیدم و دمر شدم. آرنجش رو گذاشت روی باسنم. همش منتظر بودم دستشو به یه بهونه ای بماله لای کونم اما بازم هیچی. چرا اینجوریه؟ کون به این محشری زیر دستت باشه و هیچ کاری نکنی؟ کار اون قسمت هم بعد حدود چهل پنج دقیقه تموم شد. شراره نیم ساعت بعد شروع کار مجتبی به یه بهانه ای رفت طبقه بالای خونش. آپارتمانش دوبلکس بود. از پشتمم عکس گرفت البته جوری که کونم مشخص نباشه و بهم نشون داد. –مرسی اینم عالیه. خب چقدر میشه؟ گوشیش زنگ خورد. –سلام. چی؟ کجایی؟ وایسا اومدم. تا اومدم چیزی بگم سریع رفت بیرون از خونه. وسائلشم جا موند. شراره از بالا اومد پایین. –چی شد رفت؟ -نمیدونم کجا رفت؟ گوشیش زنگ خورد و سریع رفت بیرون. –احتمالا بر میگرده. تو چرا شورتتو در آوردی؟ -نمیشد با شورت کار کنه. –به به پس حسابی حین کار حض کرده. –نه. اتفاقا اصلا حتی یه نگاه هم نکرد. باورت میشه؟ شراره با یه لحن خیلی تمسخر آمیزی گفت لابد اصلا براش تحریک کننده نبودی. –چی؟ من تحریک کننده نبودم؟ -آره. –دیگه تو این حرفو نزن. خودت میدونی من چقدر بدنم هر کسی رو دیوونه میکنه. اگر کیر اون واسه من بلند نشه واسه هیچ کس دیگه ای هم بلند نمیشه. –مطمعنی؟ -نکنه تو شک داری؟ حاضرم شرط ببندم. –واقعا؟ -آره. –باشه پس من اگر تونستم تحریکش کنم باهام سکس کنه تو چکار میکنی؟ -هرچی تو بگی. –باید توی سکسمون باشی. –شراره عمراً همچین کاریو بکنم. -گفتی هرچی. –هرچی بجز این. –پس باید کیرشو جلوی من ساک بزنی و آبشو بیاری. –اینم که همونه. –خب همینه که هست. با حرص گفتم باشه اما اگر نتونستی کل موهای سرتو از ته میزنم. راستش توی حالت عادی امکان نداشت زیر همچین شرطی برم اما حرف شراره و تمسخرش انقدر حرصمو در آورد که فقط منتظر بودم مجتبی بیاد. شرار رفت توی اتاق خوابش و یه لباس قرمز خیلی سکسی و یه آرایش عالی کرد و برگشت. –اینجوری قبول نیست. تو خودتو آرایش کردی. –چه ربطی داره. تو که نگفتی چجوری؟ اصلا من شاید دلم بخواد لخت بشم. شرط کردیم اگر بتونی تحریکش کنم و باهاش سکس کنم. صدای زنگ آیفون اومد. مجتبی برگشته بود. –ببخشید کار پیش اومده بود. خب حساب میکنی من برم؟ شراره اومد سمتش و با لحن خیلی تحریک آمیز گفت کجا میخوای بری عزیزم؟ یکم پیشمون باشی بهت خوش میگذره. مجتبی خیلی جدی گفت من باید برم پولمو بده. –آهان پول. بیا عزیزم. دستشو برد لای سینه هاش یه دسته چندتایی پنجاه تومنی در آورد به مجتبی داد. مجتبی پولو گرفت و شمرد. –این خیلی زیاده. –عزیزم در مقابل هنرت چیزی نیست. البته دوست دارم هنرهای دیگت رو هم ببینم. مجتبی چندتا از اون پنجاهی ها رو برگردوند به شراره. –عزیزم باشه. چرا تعارف میکنی. سریع وسایلشو جمع کرد و با عصبانیت از خونه رفت بیرون. تمام مدت استرس داشتم نکنه مجتبی قبول کنه. به محض بسته شدن در بلند زدم زیر خنده. –چی شد؟ مگه نگفتی میتونی تحریکش کنی؟ قیافه شراره دیدنی بود. خیلی کنف شده بود. –عزیزم. نگاهش کن. فکر کنم اولین کسی بود که دست رد به سینت میزنه. البته شایدم کسای دیگه بودند به من نمیگفتی. دوباره زدم زیر خنده. شراره با عصبانیت داد زد بس کن کتایون. –راست میگی دیگه خنده بسه. بریم سر شرط. شراره با نگرانی گفت شرط؟ -آره دیگه یادت رفت چه شرطی داشتیم؟ رفتم از توی وسائل آرایشش قیچی رو برداشتم و گفتم شراره جونم شرمنده. شرط بستیم باختی. باید کچلت کنم. با حرص نشست روی مبل. معلوم بود نمیخواد کم بیاره. یه دست از موهاشو گرفتم و قیچی رو پایین ترین جای ممکن بردم که از ته بزنم. به آرومی و با نگرانی خیلی زیاد گفت کتایون. –هیچی نگو زود تموم میشه. صدای نفس زدنشو میشنیدم. میدونستم دل توی دلش نیست. خیلی حال میداد تلافی همه کرم ریختن هاشو اینجوری سرش در بیارم. دوباره زدم زیر خنده. –کوفت به چه میخندی؟ -دیوونه فکر کردی واقعا کچلت میکنم؟ -مطمعنم نمیکنی. اما برو خدارو شکر کن که شرط رو نباختی. چون موقع ساک زدنت فیلمت رو هم میگرفتم. –شراره؟ تو میخواستی ازم فیلم بگیری؟ -آره. حیف بود همچین صحنه تاریخی رو از دست بدم. –آره یه درصد فکر کن منم میذاشتم اینکارو بکنی. –نیازی نبود اجازه بگیری. اتاق خواب من دوربین داره. همه جا خونه داره. –شراره یعنی از سکس امروزمون فیلم گرفتی؟ -من نگرفتم خودش ضبط شد. با عصبانیت داد زدم زود برو پاکش کن. همین الان. –چرا داد میزنی؟ والا توی اون فیلم تو کون من گذاشتی. لحن گفتنش یه جوری بود که واقعا برام سخت بود نخندم. –شراره اون فیلم رو حتما پاک کن. –باشه. –قول میدی؟ -قول میدم عزیزم. –راستی کونت هنوزم درد میکنه؟ -نه دیگه. –شراره دفعه اول چطوری بود؟ خیلی درد داشتی؟ -اصلا یادم نمیاد دفعه اول چطور بود. تنها چیزی که یادمه اینه که بیشتر از کس دادن حال میکردم. –اممم میشه منم. –چی میشه؟ -هیچی فراموشش کن. –نه بگو. –نمیخوام ولش کن. –کتایون من خوب میشناسمت. یه چیزی اگر مدت زیادی توی فکرت نباشه به زبون نمیاری. میخوای سکس مقعدی رو امتحان کنی درسته؟ -آخه خیلی میترسم. از طرفی دوست ندارم مشکلی پیدا کنم. –قرار نیست مشکلی پیدا کنی. نگران اون نباش. –اما شراره. –دیگه اما نداره. بیا بریم عزیزم خودم راهشو باز میکنم. -نه شراره مهدیس خونه منتظرمه باید برگردم. دستمو گرفت و برد توی حموم. –خب بشین روی دستشویی. –چرا دستشویی؟ -عزیزم اولین چیز که خیلی مهمه اینه که همیشه تمیز باشی. –آخه ندارم. –اشکالی نداره. روی زمین یه حوله بزرگ پهن کرد. –وایسا الان میام. رفت بیرون از حموم و چند لحظه بعد با یه لوله باریک بلند مثل شلنگ که سرش یه چیز فلزی و باریک بود و سر دیگش مثل قیف برگشت. –خب چهار دست و پا شو. همون کار رو کردم. شراره دستشو گذاشت روی گودی کمرم و فشار داد. –سعی کن توی حالت داگی استایل مخصوصا واسه سکس مقعدی کونتو تا میتونی بدی بالا. طرفتو دیوونه کن. سعی کردم همون کاری که میگه رو بکنم. با کرم اطراف سوراخ کونم رو چرب کرد و سر باریک فلزی لوله به آرومی توی کونم کرد. بدنم مور مور میشد. به آرومی توی قیف آب میریخت. چند لحظه بعد حس کردم کونم پر آب شده. –خب بشین روی دستشویی و خودتو خالی کن. کاری که گفت کردم. سیفون رو زد و گفت دوباره چهار دست و پا شو. سه بار دیگه این کار رو تکرار کردیم و آخر سر شراره مطمعن شد کاملا تمیزم. با دوش آب کونم رو کامل شست. –خب بریم توی اتاق. از توی کمد یه جعبه آورد و بازش کرد. یه ست دوازده تایی دیلدو بود. از سایز کوچیک به اندازه انگشت اشاره تا کلفت ترینش به قطر یه موز رسیده بود. –کتایون کیر مهیار اندازه کدومه؟ -کی گفته مهیار میخواد کونمو بکنه؟ -مثال گفتم. اونی که از نظر کلفتی اندازه کیر مهیار بود رو برداشتم و گفتم اینه. شراره دو سایز بزرگترشو برداشت و گفت پس باید بتونی این راحت بدون درد توی کونت بکنی تا کیر مهیار بتونه بدون درد بهتون اونجوری که واقعا حال بده. بخواب روی تخت. –دمر خوابیدم. کونمو باز کرد و مشغول لیسیدن و خوردن سوراخ کونم شد. کم کم داشتم به بیشتر حد لذت میرسیدم. یه ژل روان کننده و بی حسی به دور سوراخم مالید و انگشت خودشم با اون ژل لیز کرد. به آرومی فشار میداد توی کونم. –آییی شراره آروم. آییی نکن. –هنوز کاری نکردم. –میترسم دردم بیاد. –نگران نباش. یکم تحمل کنی درست میشه. خودتم سفت نگیر. دوباره انگشتشو مالید و به آرومی یه بند انگشتشو کرد تو. هم درد داشتم و هم بدتر از اون استرس درد. –وایی چقدر تنگی کتایون. سوراخ کونت انگشتم رو گاز میگیره. چند بار جلو عقب کرد تا آخر تونست انگشتش رو تا ته فرو کنه و در بیاره. خیلی آروم و با حوصله اینکار رو میکرد. انقدر به کونم ور رفت تا جا واسه دوتا انگشتش باز شد. دیگه بی حس شده بودم. ولی لذتی نمیبردم. فقط یه حس مزخرفی که یه چیزی هی میره توی کونم در میاد بدنمو مور مور میکرد. شراره یکی از اون دیلدو ها که یکمی از انگشت شستش کفت تر بود رو کرد تو. چند بار عقل و جلوش کرد. –چه حسی داری کتایون؟ -حس خاصی ندارم. نمیدونم واقعا خوشم میاد یا نه. –الان سخت میگیری. عادت کنی دیوونش میشی. بعد چند بار جلو عقب کردن از توی کونم درش آورد. بعد یه چیز پلاستیکی که بیضی شکل بود و پایینش تخت بود رو لیز کرد و چند بار کرد تو در آورد. اولش یه کوچولو دردم گرفت اما بعد عادی شد. آخرین بار هم که کرد تو دیگه در نیاورد. –خب دیگه پاشو بریم. –کجا میخوای بری؟ -عزیزم جایی دعوتم. بعدشم مگه نمیخوای بری پیش مهدیس. –اون که آره اما چرا اینو درش نمیاری؟ اومدم خودم درش بیارم شراره گفت دستش نزن. بذار یه مدتی بمونه. جا باز میکنه. با اینکه واقعا سختم بود اما قبول کردم. توی ماشین توی راه خونه که دیگه واقعا مصیبت بود. فکر کن یه چیزی همش داخل باسنت باشه. اصلا چرا به همچین کارهای احمقانه ای تن دادم. از اون بدتر چرا بدن نازنینم رو تتو زدم؟ تناقض شدید بین چیزایی که دوست دارم و چیزهایی بقیه دوست دارند و ازم میخوان توی وجودم بود.
     
  

 
قسمت هشتاد و ششم: موش و گربه
آخ که چقدر جای تتوی روی شکمم اذیت میکنه. تازه یادم افتاد یجا خونده بودم یکی از عوارض خالکوبی بیماری های پوستی شدیده. واقعا ارزششو داشت؟ منو باش که عقلمو دادم دست کیا. حالا مهدیس مهیار بچند و عقلشون نمیرسه. شراره چرا جلوم رو نگرفت؟ اصلا شراره هم هیچی. یکی نیست بگه زن حسابی مگه عقل توی کلت نبود؟ آدم با بدنش همچین کاری میکنه؟ اگر یکی ببینه چی؟ باز به خودم میگم کسی بجز مهدیس ومهیار و شراره قرار نیست ببینه که اونا هم از خداشونه. کس دیگه ای نیست. اما بازم یه احساس مزخرفی مثل پشیمونی از کار خیلی توی مخمه. راستش تتو فقط یه بخشی از ماجراست. مهدیس و مهیار و شراره منو دوست دارند اما متاسفانه حس میکنم بیشتر دوست دارند سکسی باشم و هرجور که دوست دارند باهام بازی کنند. منم هیچ مقاومتی در مقابلشون ندارم و برعکس بعضی وقتا خودم مشتاق ترم. نه اینجوری نمیشه. خودمو باید کنترل کنم. اگر از پس خودم بر بیام از پس بقیه هم برمیام. البته همه اینا حرفه و من کلا واسه خودم زیاد زر میزنم وگرنه توی عمل که هیچ کاری از دستم برنمیاد. به هر حال حواسم نباشه دوباره یه مصیبتی مثل حامله شدنم پیش میاد و یا اینکه بدتر از اون.
توی پارکینگ ماشین رو پارک کردم. وقتی میخواستم پیاده شم یه درد بدی توی باسنم حس کردم. خدا لعنتت کنه شراره. این چی بود کردی توی کونم. یاد حرف صبحش افتادم که گفت حیف کون نمیدی وگرنه بدجور تلافی میکردم. فکر کنم اینجوری تلافی کرده. آخه کی این کارو میکنه؟ من خر رو باش که گذاشتم هرکاری دوست داره بکنه. حالا حتما داره کلی به من میخنده. اه چقدر من دلنازکم. حقش بود موهاشو از ته میزدم. مسخره خیلی پررو میگه فیلمتم میگرفتم. آدم با یه همچین دوستی دیگه چه نیازی به دشمن داره. به سختی با قدم های کوتاه خودمو به سمت آسانسور میکشوندم که صدای مهیار از اون ور پارکینگ اومد. –کتایون. برگشتم سمتش. –سلام اینجا چکار میکنی؟ یه کوله بزرگ از این کوه نوردی ها دستش بود. –اومده بودم اینارو بردارم. امشب میخوایم با اکیپ بریم کمپ بزنیم. –الان؟ دیروقت نیست؟ -دیگه برنامه بهم ریخت دیر شد. –کی برمیگردی؟ -فردا شایدم پس فردا. دوباره به راهم به سمت آسانسور ادامه دادم. مهیار پشت سرم بود. –کتایون. چرا اینجوری راه میری؟ -نمیدونم چرا پام گرفته. –مطمعنی پاته؟ -چطور؟ -آخه آدم اگر پاش گرفته باشه میلنگه نه اینجوری مثل پنگوئن راه بره. بعد با خنده گفت انگار توی شلوارت خراب کاری کردی یا اینکه جر خودی. با تندی گفتم مهیار خفه شو. اصلا شعورت نمیرسه که مادرتما. خوبه یه ذره غیرت داشته باشی روم. بلندتر خندید و گفت آخه خیلی بد راه میری. سعی کردم درست داره برم و قدم هامو سریع تر بردارم تا زودتر به آسانسور برسم و از شرش خلاص شم. اما نمیشد. واقعا شرایط سختی بود. خنده های مهیار بدجوری عصبیم میکرد. –کوفت. باز گل کشیدی همش میخندی؟ -نه چه ربطی داره؟ باهم وارد خونه شدیم. از دم اتاق مهدیس که رد شدم دیدم توی اتاقش نیست. –مهیار مهدیس کجاست؟ -حموم. –الان چه وقت حموم رفتنه؟ -مگه دوش گرفتن زمان میخواد؟ بدن آدم هروقت کثیف بشه باید دوش بگیره دیگه. مخصوصا بعد سکس. این قسمت آخر رو یجوری گفت که کاملا حرصم رو در بیاره. –بازم کردیش؟ -نه فقط تو میتونی باهاش سکس کنی من باید پشت در جق بزنم. –مهیار خیلی عوضی شدیا. اصلا عین خیالت نیست چی میگی. –مگه غیر اینه. همون موقع در حموم باز شد و مهدیس در حالی با حوله سرشو خشک میکرد و چیزی تنش نبود از حموم اومد بیرون. با دیدن جفتمون یه لحظه جا خورد. بعد خیلی ملو حوله رو دور خودش پیچید و گفت عه مامان کی اومدی؟ -علیک سلام. الان رسیدم. –ببخشید سلام. حوله ای که برداشته بود انقدر کوتاه بود که به سختی میتونست هم سینه ها و هم بین پاهاشو بپوشونه. مهدیس سعی میکرد همزمان همه جارو بپوشونه که گفتم عزیزم راحت باش. بعد به مهیار نگاه کردم و گفتم اینجا کسی باهات غریبه نیست. رفتم توی اتاقم. لباسام رو در آوردم. وایی جای تتو روی شکمم خیلی قرمز شده. هم میسوزه هم میخاره. شورتمو کشیدم پایین و خم شدم که اون چیز مسخره که توی کونم رو در بیارم. از پایینش گرفتم و به آرومی میکشیدم. بازم از استرس دردش یکمی که میکشیدم سریع ولش میکردم. یهویی در بازشد. سریع اومدم اینور پشت در که منو نبینه. –مامان. –مهدیس برو بیرون. الان میام. بدون اینکه چیزی بگه در رو بست. حالا چکار کنم؟ نمیتونم اینو درش بیارم. آروم لای در رو باز کردم و مهدیس رو صدا زدم. –بله مامان. آروم گفتم مهیار هنوز خونست؟ -آره چطور؟ -کجاست؟ -توی اتاقشه و داره وسائلشو جمع میکنه. کاری داری؟ میخواستم بگم بیا تو و منو از شر این آشغال نجات بده. –مامان. مامان. من دارم میرم. کاری نداری؟ سریع در رو بستم و گفتم نه برو به سلامت. مواظب خودت باش. در اتاقمو زد و گفت یه لحظه بیام تو. با عصبانیت گفتم مهیار چی میخوای؟ -بذار یه لحظه بیام تو کارت دارم. دیگه خیلی حرصی شده بودم. سریع لباسم رو پوشیدم و در رو باز کردم. –چیه؟ چی میخوای باز؟ اگر میخوای مسخره بازی صبح رو در بیاری اصلا حوصله ندارما. زد زیر خنده و گفت نه عزیزم. یکم پول نقد میخوام. –مگه کارتت پیشت نیست؟ -کارتمو امروز دستگاه خورد. –از بس که گیجی. معلوم نیست حواست کجا بوده رمز رو اشتباه زدی. –رمز درست زدم حواسم نبود دیر اومدم برش دارم کارتمو خورد. کیفمو برداشتم. تمام پولی که توی کیفم بود نزدیک صد و پنجاه تومن میشد. همرو بهش دادم. –فقط همینقدر دارم. اگر بیشتر میخوای کارتمو بهت بدم. –نه بسه. خدافظی کرد و رفت بیرون. –آخیش بلاخره رفت. –نیست که باهاش خیلی بهت بد میگذره. –عه مامان چقدر بدجنسی. –تو مگه پریودت تموم شده؟ -نه هنوز اما انقدر گیر داد که دیگه نتونستم نه بگم. –آهان یعنی خودت نمیخواستی دیگه. –منظورت چیه مامان؟ -هیچی. یه وقت رودل نکنی هم با من میخوای هم مهیار. –آه مامان چقدر حسودی میکنی. –من حسودی میکنم؟ به چی تو باید حسودی کنم اونوقت؟ -خب اینکه منو مهیار سکس میکنیم. انقدر این حرفش حرصم رو در آورد که میخواستم بگم بچه جون تو ترکیه بودی مهیار جونت یه سره مثل خروس روی من بود. شیطونه میگه دوتایی جلوش لخت شیم ببینیم طرف کدوممون میره. چقدر این بچه ها وقیح شدند. دیگه کوچکترین حرمتی بینمون نیست. –راستی پیش شراره خوش گذشت؟ -بد نبود. من میرم دوش بگیرم. –منم بیام باهات؟ -تو که الان حموم بودی. –دوست دارم دوباره باهم بریم. –نه مهدیس بذار تنها برم. عوضش قول میدم حسابی سورپرایزت کنم. با بی میلی گفت باشه. رفت توی اتاقش.
اه کاش به مهدیس میگفتم باهام بیاد حموم. چجوری اینو درش بیارم؟ کف حموم چهار دست و پا شدم و بعد یکمی بازی دادن اون شیئ پلاستیکی توی کونم بلاخره به خودم جرات دادم و کشیدمش بیرون. موقع بیرون کشیدنش جیغ زدم. –مامان خوبی؟ چی شد؟ -هیچی عزیزم. فکر کنم سوسک دیدم. –هییی. سوسک توی حمومه؟ مهدیس بدتر از من فوبیا جک و جونور مخصوصا سوسک داره. هروقت یه جونور ریزی توی خونه پیدا کردیم سریع یکی رو آوردیم سم پاشی کنه. حالا از این به بعد دیگه حموم نمیره. –نه عزیزم اشتباه دیدم. رفتش. اون چیز پلاستیکی رو انداختم کنار. آخیش راحت شدم. خیلی چیز مزخرفی بود. جلوی آینه حمومی برگشتم و خم شدم و با دستام کونم باز کردم. درست حسابی نمیتونستم ببینم اما به نظرم اومد قشنگ باز شده. تورو خدا ببین چه بلایی سر خودم آورم. کونی شدم رفت. تتو پشت کمرم خیلی قشنگ توی چشم میومد. نمای زیبایی به قوص کمرم و تاقچه باسنم میداد. برعکس تتو روی شکمم خیلی اذیت نمیکرد. سریع دوش گرفتم و اومدم بیرون. میخواستم حسابی مهدیس رو سورپرایز کنم. واسه همین یه ست خیلی سکسی پوشیدم و خیلی سکسی آرایش کردم. از اتاق اومدم بیرون مهدیس هنوز اتاقش بود. –حس کردم یکی از پشت بهم چسبید. –مهدیس عزیزم. خیلی خوب شدم نه. –وای کتایون عجب چیزی شدی. صدای مهیار بود. برگشتم سمتش. بهم چسبیده بود و دستش رو گذاشته بود روی کسم. –چه تتو های سکسی زدی عشقم. –دیوونه نکن الان مهدیس میاد. همون موقع در اتاق مهدیس باز شد. سریع مهیار رو هل دادم اینور پشت دیوار که مهدیس رو نبینه. –وایی مامان تتو زدی؟ -آره عزیزم چطوره؟ -واییی خیلی قشنگ شده. چرخیدم که پشت کمرم رو هم ببینه. –جان چقدر قشنگه. اما تو که از تتو بدت میومد. –نه عزیزم از وقتی تو زدی نظرم عوض شد. اوم سمتم و لبام رو بوسید. چرخیدیم باهم جوری که مهیار پشت سر مهدیس بود. نمیتونست مهیار رو ببینه. به مهیار اشاره کردم برو. مهدیس روی زانوهاش نشست و گفت وایی چقدر قشنگ کار شده. خیلی خوشگله. عاشقتم مامان. روی تتو رو میبوسید. توی همون حالت شورتمو از پام در آورد و کسمو میبوسید. مهیار همینطور وایساده بود داشت از روی شلوار کیرشو میمالید. بهش اشاره میکردم برو لطفا. مهدیس خواست منو بخوابونه که مقاومت کردم و بعدش بلندش کردم. بقلش کردم و سرشو محکم به سینه هام فشار دادم. –مامان چرا نمیذاری بخورمش؟ -عزیزم بذار آروم آروم پیش بریم. دیگه داشتم به مهیار التماس میکردم برو. –ام باشه مامانی عزیزم. پس بریم تو اتاق. خواست برگرده که سرشو به سینم فشار دادم. –عه چرا اینجوری میکنی؟ با لحن خیلی سکسی گفت عزیزم بذار بقلت کنم. خیلی بقل کردنتو دوست دارم. مهیار بلاخره رضایت داد و رفت پشت دیوار قایم شد. به مهدیس گفتم عزیزم حالا بریم تو اتاق. پشت سر مهدیس داشتم آروم آروم میرفت به مهیار اشاره کردم برو دیگه. وارد اتاق که شدم در رو باز گذاشتم. فکر کردم مهیار میره. مهدیس منو کشید روی خودش. یه لحظه توی آینه دیدم مهیار داره نگاهمون میکنه. بدجور داشت عصبیم میکرد. بلند شدم از روی مهدیس. –مامان کجا میری؟ -عزیزم یه لحظه همینجا بمون الان میام. از اتاق اومدم بیرون و در رو پشت سرم بستم. به آرومی به مهیار گفتم چه غلطی داری میکنی؟ چرا نمیری؟ به کیرش اشاره کرد و گفت فکر میکنی اینطوری میتونم برم؟ بذار منم بیام. –نه مهیار. –لطفا کتایون. مهدیس صدا میزد مامان کجا رفتی؟ صدای تخت به گوشم خورد. فکر کنم از تخت بلند شد. سریع دست مهیار رو گرفتم از خونه اومدیم بیرون. –مهیار مردشورتو ببره. چرا نرفتی هنوز؟ -گوشیم جا مونده بود. کتایون چرا نمیذاری سه تایی باهم سکس کنیم؟ -مهیار بذار توی یه شرایط بهتر. –دیگه بهتر از این. –حرفمو گوش کن عزیزم. لباشو بوسیدم. –برو عزیزم. –آخه با این کیر راست شده چطوری برم؟ با حرص گفتم از دست تو. دستشو گرفتم و رفتیم سمت پله های پشت بود. نشستم لب پله ها و گفتم درش بیار برات بخورم. –همین؟ -نمیخوای میتونی بری. –نمیرم میام توی خونه. –مهیار اینکارو بکنی دیگه نه من نه تو. گفت اوف و کیرشو از شلور ورزشیش در آورد. کیرشو کردم توی دهنم و خیلی سریع ساک میزدم. فقط میخواستم زودتر ارضا شه. انقدر سریع که شاید دو دقیقه طول کشید. یهو آه کشید و تا آومدم از دهنم درش بیارم آبش اوم. کیرش جوری تا ته توی دهنم بود که یه مقداری از آبش رو مجبور شدم غورت بدم. بقشو تف کردم. –خیلی کثافتی. نگفتم تو دهنم نریز؟ -تقصیر خودت بود. انقدر سریع ساک زدی و دیوونم کردی که تا اومدم به خودم بیام آبم اومد. –خب دیگه کارتو کردی. زودتر برو. مهیار سوار آسانسور شد. آخ چرا در رو بستیم. زنگ زدم. مهدیس در رو باز کرد. –مامان!؟ اینجوری رفتی بیرون؟ کجا رفتی؟ واقعا جوابی نداشتم. چجوری میتونستم توجیهش کنم. اومدم تو. –مامان واسه چی رفتی بیرون؟ -یه لحظه یه چیزی به ذهنم اومد که رفتم. گیر نده مهدیس. توی اون لحظه چیزی به ذهنم نمیرسید. باید یکاری میکردم که الان بیخیال بشه. اینطوری وقت میخرم تا خودم یجوری این حرکت توجیه ناپذیرو توجیه کنم. سریع بقلش کردم و لبامو رو گذاشتم روی لباش. یهو دهنشو از جدا کرد. –چی شد عزیزم؟ -مامان دهنت یه مزه خاصی میده. –مزه میده؟ -آره مزه آب کیر میده. وای خدا چه سوتی مرگباری. دیگه توجیه کردن فایده نداره. باید راستشو بهش بگم. –مهدیس من باید. لباشو گذاشت روی لبام. بعد یکمی خوردن لبهام گفت ولش کن بریم روی تخت مامان؟ -بریم عزیزم.
شدت شهوت مهدیس جوری بود که نمیتونستم کنترلش کنم. سینه هامو جوری خورد و گاز گرفت که حسابی کبود شده بود. وقتی کسمو میخورد جوری با شدت مک میزد که یکی از ارگاسم های عالی زندگیم رو به جرات میتونم بگم تجربه کردم. روم افتاد و لبامو میخورد. –مامان چطور بود؟ دوست داشتی؟ نفس نفس زنان گفتم عالی بود مهدیس. کنارم خوابید و با نوک انگشت سینه هامو نوازش میکرد. –میدونستم اونم میخواد ارضا بشه اما واقعا نمیتونستم کس پریودیش رو بخورم. حتی نمیتونستم دست بهش بزنم. واقعا نمیتونستم. یهو یاد افتاد شراره علاوه بر اون ست دوازده تایی دیلدو، دوتا دیلدو سایز متوسط به همراه همون کمربند نگهدارنده رو بهم داد. دیلدو ها کاملا نو بود. –وایسا مهدیس ببین برات چی آوردم. سریع بلند شدم و از توی کیفم یکی از اون دیلدو ها رو در آوردم. –از کجا آوردی مامان؟ -شراره بهم داد. –پس معلومه امروز خیلی خبرا بوده اونجا. خوش بحالت. کاش منم میومدم. –گفتم که بیا. –آخه ترسیدم تو دست و پاتون باشم. میدونی من و شراره. یکمی راحت نیستم. –اشکال نداره فدات شم. شورتتو در بیار که میخوام حسابی کستو حال بیارم. کمربند رو بستم و دیلدو رو روش سوار کردم. مهدیس شروع کرد به ساک زدن دیلدو. –مهدیس خیلی حرفه ای شدیا شیطون. –حریف تمرینیم آقا پسرت بوده دیگه. بعد شورتشو در آورد. روش خوابیدم و دیلدو رو آروم کردم توش. آههه بلندی کشید. –عزیزم چی شد؟ خیلی بزرگه برات؟ -یکمی. –بذار درش بیارم. –نه بکن مامان. دوست دارم منو امشب بکنی. میخوام بهت کس بدم عشقم. واسه اینکه اذیت نشه به آرومی تلمبه میزدم. واسه اینه بیشتر حال کنه سرعتمو بردم بالاتر. کم کم صدای ناله هاش بلند تر شد تا اینکه بلاخره ارضا شد. روش خوابیدم و لباش رو خوردم. با خنده گفت به تو کس نداده بودم که اینم انجام شد. –عزیزم. من بهتر کردمت یا مهیار؟ -تو یه چیز دیگه ای. راستی به شراره گفتی باهم لز میکنیم؟ -آره. دوست نداشتی بدونه؟ -نه فرقی نمیکنه واسم. سکس منو مهیار رو هم گفتی؟ -اونو خیلی وقتی که میدونه. –واقعا؟ از کی؟ -همون روزی که دیدمتون. –وای چقدر دهن لقی مامان. –عزیزم توی اون حال اگر شراره به دادم نمیرسید شک نکن خودمو از بالا ساختمون پرت میکردم پایین. –الهی بمیرم. –نمیخواد بمیری برام. امشب میخوام منو دیوونه کنی. -چشم مامانی عزیزم. دیلدو رو از کمرم باز کردم. مهدیس اون یکی رو برداشت. اومد پشتم. حالت داگی استایل شدم. شروع کرد به خوردن کسم. یهو وایساد. –مامان؟ دیگه چه کارا کردی خونه شراره؟ -چطور عزیزم؟ -پس بلاخره شراره کونتو افتتاح کرد. –تو از کجا فهمیدی؟ -قشنگ مشخصه. زبونشو روی سوراخم کشید و بعد به آرومی توش کرد. اولین بار بود که یه چیزی توی کونم میرفت و لذت میبردم. بعد حس کردم انگشتشو توی کسم میچرخوند. انگشتشو در آورد و بعد آروم کرد توی کونم. یه لحظه خودمو سفت کردم. به آرومی گفت آییی. –درد داره مامان؟ -نه عزیزم اما آروم لطفا. با دستام کونمو باز کردم و مهدیس انگشتشو تا ته فرو کرد تو کونم. –چطوره مامان؟ حال میده بهت. از جنس خاصی داشتم لذت میبردم. لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. –آره عزیزم. –میخوای با دلیدو بکنم؟ -نه مهدیس. دردم میاد. با همون انگشت بهتره. همینطور انگشتشو توی کونم میکرد و در میاورد و کونم میخورد. کونم کاملا باز شده بود. من دمر خوابیده بودم و مهدیس با کونم مشغول بود. دستاشو گذاشت دو طرف باسنم و با فشار میخواست قشنگ بازش کنه. توی اون حالت بی اختیار گوزیدم. مهدیس بلند زد زیر خنده. خیلی خجالت کشیدم. –عزیزم ببخشید. دست خودم نبود. از شدت خنده نمیتونست حرف بزنه. بین خنده هاش گفت خب دیگه از عوارض کون دادن همینه دیگه. دیگه دست خودت نیست. کشیدمش بقل خودم و لباشو بوسیدم. –مهدیس یه چیزی ازت بخوام قول میدی؟ -چی مامان؟ -من میدونم هرچی بین منو تو اتفاق میوفته به مهیار میگی. ازت میخوام این بین خودمون راز بمونه. –اینکه گوزیدی جلوم؟ -نه مسخره. اینکه کونم باز شده. اینطوری دیگه تا نکنتم ولم نمیکنه. –خب بذار بکنه. چه اشکالی داره؟ -مهدیس تو واقعا اینو میخوای؟ -آره. خیلی فکرش تحریک کنندست. سه نفری چه حالی میتونیم بکنیم. –نمیدونم اما لطفا بهش نگو. –چشم مامانی قول میدم. میخوای سورپرایزش کنی آره؟ -مهدیس. نمیدونم چه اتفاقی داره بین ما سه نفر میوفته. میدونم اصلا درست نیست اما نمیتونم چیزی رو متوقف کنم. راستشو بخوای احتمالش زیاده که با مهیار سکس کنم. –خب چرا پس امشب کاری نکردی؟ -امشب؟ لبام رو دوباره بوسید و گفت مهیار خونه بود. –چی؟ کی؟ -همون موقع که از حموم اومدی. نمیدونم فقط کی رفت. بیخیال. کاملا مشخص بود مهدیس میدونه که منو مهیار سکس کردیم. حداقل اینو فهمیده که کیرشو ساک زدم. اما چرا به روم نمیاره؟ چرا چیزی نمیگه؟ دلش میخواد حتما خودم بگم. دیگه بسه این بازی موش و گربه. –مامان یه چیزایی رو آدم باید خودش قبول کنه. من میدونم تو روحیات خاصی داری. تو هر جوری دوست داشته باشی چه با مهیار چه بدون مهیار بدون من از بودن پیشت و رابطه ای که بینمون هست خیلی خوشحالم. دوست دارم مامان کتایون.
     
  
صفحه  صفحه 9 از 22:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  21  22  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زندگی کتایون


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA