سلام من یه تاپیک به نام داستان بردگی برای زنم رو میخوام ایجاد کنم.ممنونتعداد قسمت ها : ۱۰+نویسنده : خودمم
قسمت اولسلام اسم من پدرامه ومیخوام داستان زندگی خودم رو براتون بگم البته بگم که داستان من خیلی طولانیه چون میخوام تمام جزییات رو بگم برای همین داستان رو قسمت بندی کردم در ضمن داستان کاملا زیر نظر اربابم اداره میشه و تماما واقعیت داره خوب بریم سر قسمت اول:داستان من از اونجایی شروع میشه که من و همسرم حدود یک ماهی بود که از جشن عروسیمون میگذشت و تو طبقه دوم یک خونه دو طبقه که دارای یه حیاط پشتی هم بود زندگیمون رو شروع کرده بودیم همسایه پایینیمون یک خانم سی و دو سه ساله بود که همسرش چند سالی میشد که فوت کرده بود و به تنهایی زندگی میکرد البته اینطوری به نظر میرسید ولی درواقع اینطور نبود که به موقع بهش میپردازم از خانمم بگم اسمش نازنینه و بیست و چهار سالشه و تنها فرزند خانواده هست درست مثل خودم منم چهار سال از نازنین بزرگتر هستم و بیست و هشت سالمه خلاصه حدود یک ماهی از زندگی ما تو خونه جدید میگذشت و تو این مدت نازنین با همسایه طبقه پایینمون که بعدا خود نازنین بهم گفت که اسمش نیکی هست خیلی دوست شده بود به طوری که مرتب میرفت پایین خونه نیکی خانم اینم بگم کار من حسابدار هست و در واقع بیشتر کارامو تو خونه پای لپ تاپ انجام میدم و زیاد بیرون نمیرم درواقع کارم تو خونست درباره خودمم اینو بگم از بچگی علاقه خاصی به پاهای خانوما داشتم حتی بعضی موقع ها به بهانه کار با لب تاپ تو اینترنت شروع میکنم به خوندن داستان های میسترس و برده و خودمو میزارم جای اون برده و لذت میبرم راستش حتی موقع خواستگاری از نازنین هم بیشتر پاهای نازنین بودن که منو مجذوب خودش کرده بود تا چهره اش هرچند قیافه نازنین بدم نیست و حتی میشه گفت خوشگل هم هست اینو از تیکه پسر عموم سر جشن عروسی که بهم گفت دختر به این خوشگلی رو کجا پیدا کردی ناقلا میشد فهمید خلاصه در تمام روز من محو تماشای پاهای نازنین میشدم بعضی موقع ها هم از روی قصد مثلا موقع فیلم دیدن زل میزدم به پاهاش شاید بفهمه و اینجوری بتونم حرف دلمو بهش بگم ولی اون اصلا توجه نمیکرد حدود یه هفته ایی میگذشت و روزهای من همینجوری با زل زدن به پاهای نازنین و روزهای نازنین هم با رفتن به خونه نیکی خانم میگذشت یک روز صبح که برای هوا خوری از خونه داشتم میرفتم بیرون دم در آپارتمان نیکی خانم یه جفت کفش زیبای پاشنه بلند نظرمو جلب کرد مثل چوب خشکم زده بود و فقط به کفش نگاه میکردم واقعا دیوانه کننده بود دوست داشتم زانو بزنم و بوسه بارونش کنم ولی میترسیدم خلاصه بعد چند دقیقه زل زدن به خودم اومدم و رفتم حدود یکی دو ساعتی تو محل دور زدم تا یکم با محل و مردمانش اشنا بشم نزدیک های ظهر بود که به سمت خونه به راه افتادم نزدیک خونه بودم که صدای تق تق یه کفش از پشت نظرمو جلب کرد یه لحظه برگشتم دیدم نیکی خانم با یه کیف کوچک که زنجیر طلایی بهش وصل بود و تا نزدیک کمرشون میرسید پشت سرم داره میاد منم که صدای تق تق کفش هوش و حواس رو ازم برده بود به بهانه باز شدن بند کفشم ایستادم و خم شدم که مثلا دارم بند کفشمو میبندم تا نیکی خانم از کنارم رد بشه به محض رد شدن نیکی خانم منم پشت سرش با فاصله نسبتا کم به راه افتادم واقعا دیوانه کننده بود انگار نیکی خانم یه میسترس واقعی بود طرز راه رفتن و قدم برداشتنش واقعا منحصر به فرد بود تو همین حس و حال خوشم بودم که یک دفعه نیکی خانم ایستاد و برگشت به سمت من چشم تو چشم شده بودیم برای چند لحظه که من از خجالت سرمو انداختم پایین زیر چشمی نگاه کردم دیدم نیکی خانم داره میاد سمت من گفتم بیچاره شدم الان میاد آبروی منو میبره و به نازنین میگه بدبخت میشم هنوز سرم پایین بود که با صدای سلام اقا پدرام سرمو اوردم بالا
قسمت دوم:سلام نیکی خانم خوب هستید؟ممنونم.اقا پدرام میشه چند دقیقه ایی وقتتون رو بگیرم یه کاری دارم باهاتونبا من؟بله البته در خدمتممیشه بریم رو صندلی پارک سر کوچه اگه ایرادی ندارهخواهش میکنم بفرماییدنمیدونم تا پارک سر کوچه چجوری رسیدم تو دلم آشوب بود آخه نیکی خانوم با من چیکار داره؟نکنه میخواد بهم حرف بزنه ؟نکنه بره به نازنین بگه این سوالات و هزارتا سوال دیگه داشت ذهن منو میخورد خلاصه به پارک رسیدیم و روی یکی از نیمکت ها نشستیمببینید آقا پدرام من وقت زیادی ندارم برای همین میخوام سوالاتی که میپرسم رو راست و بدون خجالت بهم جواب بدید باشه؟چشمشما حس بردگی تو وجودتون هست؟یعنی دوست دارید برده باشید؟با این سوال انگار یه سطل آب یخ خالی کرده بودن روم تمام بدنم سرد شده بود زبونم بند اومده بود اصلا نمیدونستم چی بگم اگه راستشو بگم ممکنه بخنده بهم و دستم بندازه تا اخر عمر اگه دروغ بگم دیگه شاید همچین فرصتی هیچوقت برام بدست نیاد مونده بودم سر دو راهی عجیبی سوالمو نشنیدید اقا پدرامدیگه دلو زدم به دریا پیش خودم گفتم هرچی بادا باد راستشو بهش میگم بله نیکی خانوم من یه برده هستم و عاشق بردگی برای خانوم هام این هم مال الان نیست از بچگی این حسو داشتم ولی هیچوقت به آرزوم نرسیدمنیکی خانم بعد این جواب من بعد کمی مکث بدون اینکه چیزی بگه بلند شد و رفت تو دلم آشوب بود یعنی چه اتفاقی افتاد یعنی از حرفهای من ناراحت شد راستش میترسیدم برم خونه اگه به نازنین گفته باشه چیکار کنم؟بالا خره باهر ترسی که بود رفتم خونه تو راه پله که داشتم میرفتم بالا جلو آپارتمان نیکی خانم کفشهای نازنین رو دیدم که طبق معمول بازم خونه نیکی خانم بود با دیدن این صحنه استرسم دو برابر شد رفتم بالا و در رو کلید انداختم و رفتم تو و لباسم رو دراوردم و رفتم پشت میز کارم در واقع خواستم طوری وانمود کنم که اصلا اتفاقی نیافتاده حدود نیم ساعتی گذشته بود که دیدم نازنین اومد بدون اینکه اصلا توجه ایی به من کنه رفت تو اشپزخونه منم مشغول کارم شدم که یدفعه دیدم نازنین جلو میز کارم ایستاده با لکنت زبون که استرس پشتش موج میزد گفتم چیزی شده؟از دستت عصبانیم پدرام خیلی هم عصبانیچرا؟مگه من چیکار کردم؟چرا حس بردگیتو نیومدی به من بگی من باید از زبان نیکی جون بشنوم؟من که دیگه مونده بودم چی بگم فقط سرمو انداختم پایین و خیلی اروم گفتم که سعی کردم بگ.... که نازنین حرفمو قطع کرد و گفت اشکالی نداره ولی از الان که من حستو فهمیدم زندگیمون دچار تغیراتی میشه در درجه اول بگو ببینم دوست داری برده من باشی؟من که انگار تموم دنیا رو با این سوال بهم داده بودن گقتم:معلومه دوست دارم با این حرفم نازنین یه خنده کوتاهی کرد و گفت باشه پس از این به بعد تو خونه قوانینی وجود خواهد داشت که تو باید همه رو رعایت کنی وگرنه میدونی که چی میشه؟بله ولی چه قوانینی؟امشب همه رو بهت میگم فعلا ناهارت رو اجاقه برو بخور و به کارات برس تا امشباینو گفت و دوباره رفت خونه نیکی خانم منم که از خوشحالی بال در آورده بودم با ولع تمام ناهارم رو خوردم و رفتم سراغ کارم و برای رسیدن شب لحظه شماری میکردم
قسمت سوم:بقیه داستان از زبان نازنین بعد از صحبتهای اولیه با پدرام دوباره رفتم خونه نیکی در زدم در رو باز کرد رفتم تو و رو مبل نشستم درباره نیکی اینو بگم که شوهرش حدود دوسال پیش فوت کرده بود و تمام خانواده شوهرش خارج از کشور هستند و نیکی و تنها برده اش که درواقع خواهر شوهر نیکی میشه با هم زندگی میکنن در واقع شوهر و خواهر شوهر نیکی هردو حس بردگی داشتن و نیکی بعد فوت شوهرش ساناز خواهر شوهرش رو به بردگی قبول میکنه اینم بگم ساناز سی سالشه و از شوهرش چند سالی هست جدا شده و نیکی تو خونه براش اسم گذاشته و اونو پاپی صدا میکنه خوب برگردیم سر ادامه داستان خودمون بعد از نشستن نیکی دستور داد که پاپی شربت بیاره خوب نازنین چی شد؟همونطور که گفته بودی پدرام واقعا یه برده استیعنی قبول کرد برده ات باشه؟من با خنده اره از خداشم بود ولی نیکی الان نمیدونم چیکار کنم تو که از بچگی حس میسترسی داشتی دیگه مشکلی نداریاره ولی تا حالا تو همچین موقعیتی نبودم تو با برده ات چیکار میکنی؟ببین نازنین اولین کاری که باید بکنی باید قوانینی براش بزاری که رعایت کنه و اگه سرپیچی کرد تنبیه بشه نوع قوانینش هم به خودت بستگی داره تو این موردم من کمکت میکنم یه سی دی هست که بهت میدم بده بهش نگاه کنه براش خوبه خلاصه یکی دو ساعتی با هم حرف زدیم که ساعت حدودپنج بود که از نیکی خداحافظی کردم و به طرف اپارتمان به راه افتادم تو راه پله به کارهایی که باید از این به بعد میکردم فکر میکردم از بچگی دنبال همچین موقعیتی بودم و تو فانتزیام برای خورم برده داشتم ولی الان تو واقعیت برده دارم کمی استرس داشتم بلاخره رسیدم خونه سریع پدرام رو صدا کردم سریع خودش رو رسوند راستش از اینکه میدیدم اینجوری حرف گوش کن شده خوشحال بودمپدرام:بلهبله چی؟بله خالی؟خانم اخرش یادت رفت؟ببخشید خانم معذرت میخوامعیبی نداره چون دفعه اولت بود میبخشمت ولی دفعه بعد تنبیه بدی میشی فهمیدی؟پبله خانمخوب گوش کن پدرام الان یه قوانینی برات میگم که همشو از این به بعد باید رعایت کنی سرپیچی از هرکدام از این قوانین تنبیه سختی در پی داره پس خوب گوش کنچشم خانمقانون اول:از این به بعد تو خونه کاملا لخت باید باشی و چهار دست و پا و تا من نگفتم نمیتونی روی پاهات بایستیقانون دوم:رفتارت تو خونه کاملا مثل یه سگ باید باشه حق حرف زدن نداری فقط پارس میکنی اگه هم حرفی خواستی بزنی اول با پارس کردن ازم اجازه میگیری بعد اگه اجازه دادم میتونی حرف بزنی برای اینکه بتونی مثل یه سگ رفتار کنی این سی دی رو از نیکی جون گرفتم امشب ببین تا قشنگ یاد بگیری چجوری باید رفتار کنیقانون سوم:از این به بعد تو اتاق ته راهرو که خالیه میخوابی تا سر فرصت برم نجاری برات یه لونه بگم درست کنهقانون چهارم:تو برای من یه سگی و باید به خودت بقبولونی که سگ هستی و رفتار و حرکاتت باید مثل سگ باشهقانون پنجم:چون هر سگی باید یه اسم داشته باشه برای تو هم باید یه اسم انتخاب کنم که فردا بهت میگم قانون ششم:رو تمام این قانون ها حساسم مخصوصا قانون اول و دوم ممکنه سرپیچی از بقیه قانون ها رو ببخشم ولی وای به حالت اگه قانون اول و دوم رو رعایت نکنی.قانون های دیگه ایی هم هست که به مرور بهت میگم امشب برو اون فیلمی که نیکی جون داده رو قشنگ ببین دیگه از فردا کارمون شروع میشه.اینا رو گفتم و بدون اینکه بزارم پدرام حرفی بزنه رفتم تو اتاق در رو بستم و روی تخت دراز کشیدم به این فکر میکردم دیگه چه قوانینی باید بزارم تو فکر همینها بودم که خوابم برد.صبح حدود ساعت نه و نیم بود که از خواب بیدار شدم بلند شدم رفتم دستشویی برگشتم در کمد رو باز کردم سوتینم رو دراوردم و یه تاپ زرد رنگ پوشیدم که نوک سینه هام کاملا معلوم بود یه دامن کوتاه کرم رنگ که تا بالای زانوم میرسید پوشیدم از بین کفشهام هم صندل پاشنه بلندم رو برداشتم بعد رفتم رو میز ارایش یکم ارایش کردم و موهامو از پشت بستم خودمو تو اینه قدی اتاق برانداز کردم واقعا سکسی شده بودم که میتونست هر مردی رو از پا در بیاره خیلی مشتاق بودم ببینم عکس العمل پدرام چیه از اتاق رفتم بیرون و به سمت اتاق ته راهرو به راه افتادم در رو باز کردم که دیدم پدرام کاملا لخت درست مثل یه سگ گوشه اتاق خوابیده یا یه لگد به پهلوش از خواب بیدارش کردمپاشو بینم سگ نجس هنوز گرفتی خوابیدی؟پدرام که تازه ازخواب پریده بود سریع چهار دست و پا شد و خودشو جمع کرد و شروع کرد پارس کردنخفه شو صداتو نشنوم سرتو بلند کن بببینمپدرام سرشو اورد بالا وقتی نگاش بهم افتاد یه برقی تو چشماش زد بدبخت خشکش زده بودچته؟دنبالم بیا که امروز خیلی کار داریمجلو راه افتادم و پدرام هم پشت سرم چهار دست و پا میومد سعی میکردم جوری راه برم که یکم تحریک شه ببینم عکس العملش چیهرسیدیم توحال رو مبل نشستم پای راستم رو انداختم روی پای چپم یوواشکی یه نگاه به کیر پدرام انداختم دیدم راست شده نوک پامو زدم به کیرش یکم خودشو کشید عقب زدم زیر خنده گفتم هنوز هیچی نشده راست کردی؟درستت میکنم کاری میکنم که بدون اجازه من نتونی راست کنی ببین پدرام دیشب برات یه اسم انتخاب کردم از این به بعد اسم تو پی پی هست خوشت میاد؟هاپ هاپخوبه حالا تا من با تردمیل یکم ورزش میکنم برو میز صبحانه رو بچین.نیم ساعتی ورزش و حمامم طول کشید رفتم تو اشپزخونه که دیدم میز صبحانه اماه است و پی پی هم روی دو زانوش کنار صندلی زیر میز نشسته به محض دیدن من دوتا پارس کرد رو صندلی نشستم روی سرش دست کشیدم گقتم افرین سگ خوبم حالا برای جایزت اجازه میدم تا تموم شدن صبحانم پامو بوس کنی با این حرف انگار دنیا رو بهش دادم سریع رفت سراغ پام که ارم زدم تو دهنش سریع سرشو اورد بالا گفتم تشکر یادت رفتقانون هفتم اینه که بعد هر دستوری که میدم برای تشکر پارس کردن یادت نره فهمیدی؟هاپ هاپصبحونم رو خوردم و تو تمام این مدت پی پی داشت پاهامو بوس میکردکافیه پی پی میز صبحونه رو جمع کن رفتم تو اتاق لباس و مانتوم رو پوشیدم که برم بازار پی پی کجایی بدو بیا اینجا بینمهاپ هاپببین پی پی من دارم میرم بیرون تا من برگردم تو اتاقم لباسام رو جمع کن خونه رو هم مرتب کن تا من برگردم فهمیدی؟هاپ هاپکفشم رو پوشیدم در خونه رو هم قفل کردم رفتم طبقه پایین خونه نیکی در زدم نیکی در رو باز کرد زنجیر قلاده پاپی هم دستش بود نیکی:سلام عزیزم خوبی سلام نیکی جان.یه دستم رو سر پاپی کشیدم چطوری پاپی؟پاپی:هاپ هاپنیکی جان دارم میرم بازار یه سری وسایل برای پی پی بخرم وقت داری با هم بریم؟شرمنده نازنین جان یکم کار دارم باید برم حموم غذای پاپی هم مونده فقط وسایل شکنجه مثل شلاق دهن بند من اضافی دارم بهت میدم بقیه چیزا رو هم به برادرم میگم از خارج برات بیاره گلم اخه برادر نیکی تو خارج از کشور زندگی میکنه و صاحب یک بار هست و هر چند وقت یه باری میاد ایران به نیکی سر میزنه تمام وسایل نیکی رو هم اون براش تهیه کردهمن:باشه عزیزم ممنون.پس فعلا خداحافظتو بازار اول رفتم نجاری و یه لونه سگ اندازه پی پی و چندتا وسیله چوبی دیگه که تو فیلمها مدلش رو دیده بودم سفارش دادم که یارو گفت تا دو روز دیگه امادست بعدش هم رفتم داروخانه دامپزشکی چندتا قلاده و چند بسته غذای سگ و یک ظرف غذای سگ خریدم بعدم رفتم لباس فروشی و کفش فروشی کلی خرید کردم حدود سه چهار ساعتی خریدام طول کشید برای همین ناهار رو بیرون خوردم ساعت یک و نیم دو بود که رسیدم خونه قفل در رو باز کردم رفتم تو صدا کردم پی پی پی پیدیدم پی پی سریع چهار دست و پا خودشو رسوند بهم پی پی:هاپ هاپیه کشیده خوابوندم زیر گوشش گفتم از این به بعد صدات کردم اومدی پیشم سریع رو دوزانو میشنی دستاتو مشت میکنی جلو سینه ات مثل سگای دیگه زبونتو در میاری له له میزنی فهمیدی ؟پی پی:هاپ هاپحالا کفشامو از پاهام در بیار که خیلی خسته ام .خیلی اروم کفشامو دراورد و گذاشت تو جا کفشی رفتم تو اتاق لباسام رو عوض کردم اومدم تو حال روی مبل نشستم من:پی پیپیی همونجوری که چند دقیقه پیش بهش گفته بودم مثل یه سگ سریه اومد پیشم و رو زانو نشست و له له میزد برو اون وسایلی که خریدم رو بیار سریع باشسریع رفت وسایل رو اورد دست کردم تو پلاستیک یدونه قلاده رو در اوردمببین برات چی خریدم پی پی هاپ هاپبیا جلو ببندم گردنتقلاده رو بستم گردنش و زنجیرشم گرفتم دستمدوباره از تو پلاستیک یه بسته غذای سگ در اوردمخوب دیگه چی داریم؟ اها نوبت غذاست برات غذا گرفتم دوست داری؟پی پی این دفعه با یکم تردید و اروم پارس کردمن:ببین پی پی تو یه سگی سگ که غذای ادم نمیخوره از این به بعد غذای تو همینه برات ظرف هم گرفتم حالا برو تو اتاق منتظر باش بیام غذاتو بدم بدو سگ خوب
قسمت چهارم با این حرفم مردد بودن رو تو چهره پی پی حس کردم ولی چاره ایی جز اطاعت نداشت بالاخره بعد کمی مکث با یه پارس که نشانه چشم گفتنش بود رفت تو اتاقش منم رفتم سراغ لب تاپم که دیدم تو تا ویدیو برام ایمیل شده اخه من تو سایت های مختلف میسترس و اسلیو عضو شده بودم و هر از چند گاهی ایمیل و ویدیو هایی برام میومد یکی از فیلمها رو باز کردم که دیدم که اتفاقا یه میسترس غذای سگشو میریزه تو ظرف و بعد یکم روش میشاشه تا خوب خیس بخوره و تو یه ظرف دیگش از شاشش به عنوان آب به برده اش میده از این حرکت خیلی خوشم اومد خیلی دوست داشتم رو پی پی هم امتحان بکنم برای همین سریع پاکت غذاش رو گرفتم و رفتم تو اتاق پی پی بعد دیدن من شروع کرد پارس کردناخی سگ کوچولوی من حتما خیلی گرسنه اته اره؟پی پی:هاپ هاپ پاکت غذا رو باز کزدم و تا نصف خالی کردم تو ظرف ببین پی پی برات یه سوپرایز دارم که مطمئنم خوشت میاد بعد شرتمو زدم کنار و کمی تو ظرف غذا شاشیدم بقیش رو هم تو یه ظرف دیگش خالی کردم تعجب رو از چشمان پی پی میخوندم همین که نگاش کردم زدم زیر خندهببین پی پی از این به بعد غذا و آبت اینه اگه هم توله خوبی باشی از زبونت به عنوان دستمال توالت استفاده میکنم که اونم بستگی به رفتارت داره که لایق این جایزه باشی یا نه از این به بعد هم تو توالت شخصی من هستی و هرموقع جیش داشته باشم از دهنت استفاده میکنم فقط هم جیش نه مدفوع فهمیدی ؟فقط منتظر بودم مخالفت کنه تا بگیرمش زیر شکنجه ولی بدون کوچکترین مخالفتی با دو تا پارس تمام حرفامو قبول کرد خوبه حالا نیم ساعت وقت داری غذاتو بخوری بعدش نظافت خونه و شستن ظرفها یادت نره ساعت پنج هم بیا تو اتاق منو بیدار کن کار دارم فهمیدی ؟پی پی:هاپ هاپتوی خواب ناز بودم که با صدای پارس کردن پی پی از خواب بیدار شدم ساعت رو نگاه کردم دقیقا پنج بعد از ظهر بود از تخت بلند شدم یه دست رو سر پی پی کشیدم گفتم افرین سگ وقت شناسم حالا بدو برو تو دستشویی الان میام با این حرفم پی پی سریع رفت سمت دستشویی راستش از این که میدیدم همچین سگ حرف گوش کنی دارم لذت میبردم بلند شدم یه دور دور خونه رو زدم خونه کاملا مرتب و تمیز بود وارد اتاق پی پی شدم دیدم غذاش و ظرف آبشو تا آخر خورده ولی نشسته بوده خیلی عصبانی شده بودم سریع رفتم سمت دشتشویی در دستشویی رو باز کردم دیدم پی پی دراز کشیده روی پشتش و دهنشم بازه خوبه میبینم سریع کارتو یاد گرفتیرفتم بالای سرش نشستم وکسم رو با دهنش تنظیم کردم و شروع کردم به شاشیدن واقعا احساس عالی داشتم پی پی هم تا قطره اخرشو قورت میداد کارم که تموم شد گفتم دوست داری از زبونت به عنوان دستمال استفاده کنم ؟پی پی:هاپ هاپمیتونی پارس نکنی حرف بزنپی پی : این نهایت ارزوی منه سرورمخواهشو التماسی نمیشنومپی پی:سرورم خواهش میکنم از زبونم به عنوان دستمال توالت استفاده کنید خواهش میکنممن زده بودم زیر خنده و پی پی همینجور داشت التماس میکرد کافیه سگ نجس امروز میخواستم بهت این جایزه رو بدم که از زبونت به عنوان دستمال توالت برای پاک کردن نازم استفاده کنم ولی به جاش تنبیه میشی تو سگ کثیف یاد نگرفتی هنوز که ظرف غذاتو بشوری و تمیز کنی نکنه گذاشته بودی من تمیز کنم برات ها؟این حرفها رو با چنان داد و عصبانیتی گفتم که خودمم از صدام ترسیده بودم چه برسه پی پیپی پی:ببخشید بانوی من یادم رفته بود دیگه تکرار نمیشه غلط کردم من:غلط که کردی ولی الان یادت میدم که دیگه همچین غلطهایی نکنی گمشو برو تو اتاقت پی پی سریع خوشو جمع کرد و چهار دست و پا بدو رفت سمت اتاق منم نازم رو دستمال کشیدم و رفتم تو اتاقم و شلاق چرمی که نیکی جون بهم هدیه داده بود رو برداشتم برگشتم تو اتاق من :سریع بلند شو و رو تو بکن به دیوارپی پی:ببخشید بانوی منبا عصبانیت داد زدم کی گفت حرف بزنی ؟سگ مگه حرف میزنه ؟واسه این اشتباهت ده تا ضربه دیگه اضافه شد به تنبیه ات حالا گمشو برو سمت دیوار با ترس و لرز بلند شد و رفت گوشه دیوار اتاقمن:با هر ضربه من به عنوان تشکر یه پارس میکنی چون بار اولته بیستا بیشتر نمیزنم ولی اگه بیفتی زمین ده تا دیگه اضافه میشهضربه اولو چنا محکم زدم که پاهاش لرزید ولی پارس کرد ضربات بعدی رو هم محکم تر از قبلی میزدم بلاخره ضربه بیستم رو هم زدم که دیگه نا نداشت پارس کنه صداش به جیغ تبدیل شده بود خیلی لذت برده بودم بعد از اتمام کارم شلاق رو انداختم زمین و گفتم تشکر یادت رفت؟که پی پی سریع چهار دستو پا شدو شروع کرد به بوسیدن پاهام که با کفشهای پاشنه بلندم زیبا شده بودنمیخوای چیزی بگی ؟میتونی حرف بزنی اشکال ندارهپی پی:ممنونم بانوی من که منو تنبیه کردین منم فقط میخندیدم این حقارتش واقعا برام لذت بخش بود
قسمت پنچمحدود پنج دقیقه ایی پاهام رو بوسید و ازم تشکر میکرد من:کافیه دیگه یادت باشه دفعه دیگه ظرفت تمیز نباشه بلای بدتری سرت میارم پی پی:هاپ هاپ حالا هم برو حموم رو اماده کن عرق کردم میخام برم حمومشلاق رو از رو زمین برداشتم و بردم گذاشتم تو اتاق برگشتم رفتم سمت حموم دیدم پی پی کنار در حموم رو زانونشسته و دستاشو مشت کرده و جمع کرده تو سینه اش و منتظر منه با دیدن من دوباره شروع کردن به پارس کردن من :خوب گوش کن ببین چی میگم پی پی سریع میری تو اتاقم و از تو کشو یه شرت و سوتین و حولمو برمیداری میاری جلو در حموم منتظر میشی تا صدات کنم داشتم میرفتم تو حموم که پی پی شروع کرد پارس کردن و دماغشو میمالید زمین فهمیدم که اجازه میخواد حرف بزنه حرفتو بزن سریع ببینم چی میگی؟پی پی:ببخشید بانوی من کدوم سوتین و شرتتون رو بیارم؟با این حرف یکم شیطونیم گل کرد پیش خودم گفتم یکم باهاش بازی کنم من:میذارم به انتخاب خودت هر رنگی که دوست داری رو بیار وای به حالت کشو رو به هم بریزی سریع ده دقیقه ایی دوشمو گرفتم چون با نیکی جون قرار داشتم ساعت شش اومدم بیرون پی پی حولمو بیاردیدم پی پی در باز کرد و حولم که رو که با دهنش گرفته بود رو برام اورد حوله رو ازش گرفتم سریع سرشو انداخت پایین که بدن لختم رو نبینه سرم رو بردم پیش گوشش یواش بهش گفتم خجالت میکشی نگاه کنی ؟مطمئنم کار خلافی ازت سر نمیزنه حالا سرتو بالا کن ببینم اروم سرشو اورد بالا و کاملا بدنمو برانداز میکرد من سعی میکردم طوری بدنمو خشک کنم که تحریک بشه زیر چشمی یه نگاه به دولش انداختم دیدم داره راست میشه پی پی بدو برو شرت و سوتینم رو بیار سریع رفت بیرون در و شرت و سوتین رو با دندون گرفت و اورد دیدم شرت و سوتین قرمزم رو که هفته پیش خریده بودم رو اورده آروم دوباره دم گوشش گفتم سلیقت هم که خوبه شرت وسوتین رو هم با نهایت تکون و تحریک کردن پوشیدم که دیدم دولش راسته راست شده یدفه یه لگد زدم به دولش که یه متر پرت شد عقب و خودشو جمع کرد من:یه دفعه دیگه دولت برای من راست بشه میبرمش میندازم جلو گربه های تو خیابون فهمیدی سگ حشری؟ پی پی:هاپ هاپ من:حموم رو قشنگ برق بنداز تا من بیاماینو گفتم و رقتم تو اتاق پشت میز ارایش یکم ارایش کردم و تصمیم گرفتم لباس نپوشم همین شرت و سوتین خوب به نظر میرسید کارم که تموم شد راه افتادم سمت در که برم خونه نیکی که دیدم صدای نفس نفس زدن از تو حموم میاد رفتم سمت حموم که دیدم پی پی داره بادولش ور میره و حسابی حشری شده سریع با عصبانیت داد زدم چه غلطی داری میکنی توله سگ هان؟با فریاد من پی پی سریع خودشو جمع و جور کرد و سرشو انداخت پایین و صدای ناله سگ رو در میاورد خیلی عصبانی شده بودم چطور جرات کرده بود بدون اجازه من با خودش ور بره من:خفه شو سگ کثیف صداتو نشنوم داشتی با خودت ور میرفتی؟اونم بدون اجازه اربابت؟مگه نگفته بودم حموم رو تمیز کنی؟تنبیه چند لحظه قبل برات کافی نبود اشغال؟درستت میکنم کاری میکنم که حتی بدون اجازه من نتونی دست به اون دولت بزنی گمشو بیا دنبالمسریع رفتم تو کابینت و طناب رو برداشتم و اومدم تو حال رو مبل نشستم من:میبینی سگ اشغال ساعت از شش هم گذشت و قرارم با نیکی جون رو هم بهم زدی پی پی:هاپ هاپخفه شو پارس نکن گمشو بیا جلو دیدم پی پی تکون نمیخوره از جاش ترس رو از تو چشماش میخوندماین دفعه داد زدم مگه نشنیدی چی گفتم ؟میگم بیا جلو که دیدم پی پی شروع کرد پارس کردنمگه نگفتم صدایی نشنوم حرف بزن ببینم چی میخوای بگیپی پی:منو ببخشید بانو بار اخرم بود خواهش میکنم اصلا نفهمیدم چیکار دارم میکنم خواهش میکنم منو ببخشید تحمل این شکنجه رو ندارم بانو لطفا منو ببخشید خواهش میکنمبا این خواهش التماس هایی که زیر پام داشت میکرد حس غرور خاصی بهم دست میداد و برام لذت بخش بود من:مگه میدونی چیکار میخوام باهات بکنم؟پپی پی:بله بانو تو فیلمها دیدم خواهش میکنم منو ببخشیدچنان سوزناک التماس میکرد که واقعا دلم براش داشت میسوخت ولی باید تنبیه اش میکردم که دیگه بدون اجازه من کاری نکنه اگه الان جلوشو نمیگرفتم بعدا کنترلش سخت تر میشدمن:اون موقع که داشتی این غلط رو میکردی باید به فکر این لحظه میبودی پیش خودت گفتی خوب ارباب رفت خونه نیکی خانم منم هر غلطی دوست دارم میتونم بکنم اره؟گمشو بیاجلو پی پی که دید خواهشو التماس فایده نداره با ترس و لرز خودشو رسوند جلو مبل بلند شدم رو پشتش نشستم طوری که رو به سمت کونش بودم طناب رو گرفتم و محکم یه گره زدم به دور بیضه هاش طوری که وقتی گره رو زدم از درد یه جیغ زد منم زدم زیر خندهمن:درستت میکنم سگ حشری دنبالم بیا بردمش وسط سالن و یه سر طناب رو بستم به لوله شوفاژ و بعد یه گچ گرفتم و یه خط کشیدم روی پارکت کف سالن من:ببین پی پی اکه بتونی خودت رو به این خط برسونی بازت میکنم خودم هم یه مبل گذاشتم اونور خط و نشستم روش خوب شروع کن پی پی زود باش سگ خوبم اگه بتونی برسی به خط اجازه میدم پاهامو ببوسیپی پی هم خودشو میکشوند که برسه به خط و از پشت هم بیضه هاش کشیده میشد و من فقط صدای داد پی پی بود که می شنیدم طوری که صداهای خنده ها و قهقه های من توش گم شده بوداز خنده داشتم میمردم و فقط میخندیدم و پاهام رو تکون میدادم که بیشتر تحریکش کنم با هر تکون پام تلاشش برای رسیدن به من بیشتر میشد و داد و جیغش هم بیشتر گاهی هم شیطونیم گل میکرد و پامو دراز میکردم و از خط رد میکردم و میبردم جلو صورتش که خیلی زجرش میدادمن: بدو پی پی بدو سگ خوبم تو میتونی بدو من خیلی وقت ندارما بدو بدبخت پی پی هم هرچی تلاش میکرد نمیشد تقصیرم نداشت خطی که کشیده بودم خیلی ازش دور بود بعد حدود یه ربع من:واای پی پی دیدی چی شد؟وقتت تموم شد کافیهبا این حرفم پی پی مثل یه جنازه افتاد رو زمین و دستشو گرفت رو دولش و ناله میکرد بلند شدم رفتم طنابو باز کردم یه نگاه به بیضه هاش انداختم کاملا قرمز شده بود از فشار طناب رو دور دستم پیچیدم و کشیدمش سمت خودم که دیدم پی پی دادش بلند شد من:خوب سگ نجس دوباره بدون اجازه من با خودت ور میری؟پی پی:نه بانوی من غلط کردم دیگه بدون اجازه شما هیچ گوهی نمیخورم من:الان میری چیکار میکنی؟پی پی:حموم رو تمیز میکنم خانوم میتونی طناب رو باز کنی قشنگ جمعش کن بزارش تو کابینت راستی لباس کثیفا رو هم بشور فهمیدی؟پی پی:بله خانمدیگه قرار نشد همیشه حرف بزنی سگ حرف نمیزنه این صدبار دفع بعدی تذکر نمیدماپی پی:هاپ هاپ اینو گفتم و رفتم طبقه پایین پیش نیکی جون.....