قسمت هشتم صبح با صدای زنگ در بیدار شدم من:پی پی برو در رو باز کن ببین کیه دو دقیقه بعد دیدم پی پی چهار دست و پا اومد تو اتاق من:کی بود؟پی پی:میسترس نیکی بودن بانو بلند شدم رفتم جلو در من:سلام نیکی جون خوبی عزیزم ؟چرا نمیای داخلنیکی:سلام ممنونم تا الان خواب بودی؟ برو یکم به خودت برس داداشم پایین منتظرتهمن:مگه رسیده؟نیکی:اره چند ساعتی میشهباشه من تا نیم ساعت دیگه پایینمپی پی برو حموم رو اماده کن ببینم صبحونه امادست؟پی پی:هاپ هاپافرین سگ خوبم سریع رفتم صبحونه رو خوردم و رفتم سمت حمام یه دوش سریع گرفتم و بعد رفتم یه ارایش غلیظ کردم و تاپ لیمویی رنگمو که تا بالای زانوم بود رو پوشیدم تصمیم گرفتم سوتین نبندم اینجوری بدنم بهتر خودشو نشون میداد برام مهم بود تو برخورد اول قشنگ خودمو نشون بدم پی پی؟پی پی؟کجایی بیا اینجا کارت دارمپی پی :هاپ هاپببین سگ خوبم من دارم میرم پایین خودت دیگه میدونی چیکار باید بکنی دیگه نگم بهت درسته؟پی پی:هاپ هاپاین حرف رو زدم و داشتم میرفتم پایین که پی پی شروع کرد به پارس کردنمن:چی شده پی پی میتونی حرف بزنی دیدم پی پی سرش رو انداخت پایین و چیزی نمیگهمن:اخی سگ خجالتی بگو حرفتو خجالت نکشپی پی:ببخشید بانو امروز دستشویی نمیرید؟با این حرفش چنان زدم زیر خنده که صدام کل خونه رو برداشت من:بالاخره خودمو جمع و جور کردم و با خنده گفتم سگ شاش خور من نگاش کن یه بار شاش اربابشو نخوره نمیشه امروز وقت نداشتم و همشو تو حموم ریختم ولی قول میدم واسه ناهار حتما بهت بدم باشه؟یه حالت غمی تو چهره پی پی رفت و اروم به نشانه باشه پارس کردمن:حالا برو تا برگردم اینو گفتم و در رو قفل کردم و رفتم طبقه پایینکمی استرس داشتم نمیدونستم قراره چی بشه و چی بگم رسیدم پشت در اپارتمان نیکی یه نفس عمیق کشیدم و زنگ در رو زدم نیکی :سلام خوشگلم بیا تو خیلی وقته منتظرتیم من:داداشت اومده؟نیکی:اره تو پذیرایی نشسته منتظر تو هستشنیکی جون من یکم استرس دارم نیکی:استرس واسه چی؟بیا بریم منتظره داداشمرفتم تو و همراه نیکی رفتیم سمت پذیرایی نیکی:خوب نازنین جون اینم نیما برادرم که تعریفشو میکردم نیما جان اینم نازنین خانم ما هستشبردار نازنین که رومبل نشسته بود و زنجیر پاپی دستش بود و داشت باهاش بازی میکرد با دیدن ما بلند شد و زنجیر قلاده پاپی رو داد به نیکی و اومد سمت من خلاصه دست دادیم و سه نفری روی مبل نشستیمکمی از استرسم کمتر شده بود نیما واقعا از اون چیزی که تو عکس نشون میداد بهتر بود مردی حدود سی و هفت ساله با موهای بلند که از پشت بسته بودش و قدی نسبتا بلند حداقل از من چند سانتی بلندتر بود چند ثانیه ایی سکوت بینمون بود که با دستور نیکی به پاپی که برو برامون چایی و میوه بیار این سکوت شکستنیما:خوب نازنین خانم از اون عکسی که نیکی برام فرستاد جوونتر و زیباتر هستید از اشناییتون خوشحالممن:ممنونم شما لطف داری شما هم از عکسی که ازتون دیدم بهتریداینو گفتم نیکی یکم خنده کرد و گفت نگاه کن چه تعارفی با هم صحبت میکنن نیما تو که تعارفی نبودی نیما:گفتم شاید نازنین خانم ناراحت بشننیکی:نه خیرم اصلا چرا جدا نشستی؟ بلند شو بیا پیش نازنین بشین بینماخه من روی یه مبل دو نفر نشسته بودم و کسی پیشم نبود با این حرف نیکی نیما هم بلند شد و اومد نشست کنار من منم بدم نمیومد زودتر یخ بینمون آب بشه و گرم تر با هم صحبت کنیم نیما:خوب نازنین خانم از خودتون بگید من:چی بگم؟نیما:نیکی میگفت تنها هستید و با سگتون که اسمش چی بود یادم رفتپی پیآها درسته پی پی زندگی میکنیدمن:بله درواقع اون وسایلم که بهتون سفارش دادم واسه پی پی میخواستمنیما:درسته ببینید نازنین خانم نمیدونم نیکی ازمن چیزی بهتون گفته یا نه راستس من از شما خوشم اومده و میخواستم اگه شما هم مایل باشید رابطه مون با هم یکم بیشتر و صمیمی تر بشهمن:بله نیکی درباره شما با من صحبت کرده خوب منم بهش گفتم مایل به این رابطه هستم (انگیزه اصلیم بیشتر برای تحقیر پی پی بود از تحقیر پی پی لذت میبردم) ولی یکم باید بهم فرصت بدید این قضیه رو به پی پی هم بقبولونم نیما:حق با شماست مشکلی از این بابت نیست منم تو این سفر زیاد نمیتونم بمونم چون بدون برنامه ریزی اومدم فقط برای دیدن شما برای همین امشب بر میگردم تو سفر بعدیم بیشتر میمونم و بیشتر باهم میگذرونیم وسایلی هم که سفارش داده بودید رو هم دادم به نیکی نگاه کنید اگه باز چیزی خواستید بگید دفعه بعدی براتون بیارم فقط میخواستم یه قولی بهم بدید من:چه قولی؟نیما:اینکه هرشب راس ساعت 10 با هم از طریق اسکایپ ارتباط برقرار کنیم منکه از خدام بود قبول کردم واقعا از طرز حرف زدن و نگاهش خوشم اومده بود یه جورایی تو همون برخورد اول دلمو برد فکر نمیکریدم من مغرو تو همون برخورد اول اینجوری شیفته اش بشم یکم درباره خودش و زندگیش در خارج با هم صحبت کردیم که متوجه شدم نیکی اصلا نیست و ما دوتا رو باهم تنها گذاشته خلاصه حدود نیم ساعتی گپ زدیم که با حضور نیکی و پاپی حرفامون تموم شد نیکی:حرف کافیه بیاید چایی بخوریدنیما: من نمیخورم نیکی میخوام برم بیرون یه سر به دوستام بزنم شب برمیگردم نیما با منو نیکی خداحافظی کرد و رفتنیکی:چی شد؟نظرت چیه؟من:مگه میشه عاشق این برادر نشد ها؟هردو زدیم زیر خنده نیکی:پی پی رو چیکار میخوای بکنی؟درستش میکنم رو حرف من نمیتونه حرف بزنه نیکی:میسترس عاشق ندیده بودیم که دیدیمتیکه ننداز دیگه بریم اون وسایل رو بهم بده باید برم بازار وسایل پی پی رو بگیرم
قسمت نهمچاییمونو خوردیم که نیکی بلند شد زنجیر قلاده پاپی رو گرفت دستش و گفتپاشو بریم مگه نمیخوای وسایلت روبلند شدم و همراه پاپی و نیکی رفتیم سمت اتاق وارد اتاق شدیم که دیدم تموم وسایل مرتب رو تخت چیده شدهنیکی :بفرما اینم وسایلی که میخواستی چندتا دیلدو بود تو سایزهای مختلف از بزرگت تا کوچک که یکیشون واقعا بزرگ و کلفت بود دهنبند و شلاق چرمی و دسبند و پابند و وسایل اسپنک هم حتی اورده بود خیل ذوق کرده بودم سریع نیکی رو بغل کردم و گقتم ممنونم نیکی جون خیلی خوشحالم کردینیکی:قابل تو رو نداره عزیزم همه چی کامله ؟چیزه دیگه ایی نمیخوای به نیما بگم دفعه بعدی برات بیاره؟یه چک دوباره کردم دیدم که قفل الت تناسلی که برای پی پی سفارش داده بودم نیست اخه بهش گفته بودم برام بیاره من:نیکی جون همه چی هست فقط قفل قرار بود برام بیاره نیاورد ؟که دیدم نیکی زد زیر خنده و با خنده گفت بیچاره پی پی چرا اورده گذاشتمش تو کشو خواستم ببینم حواست هست یا نه بعد رفت سمت کشو و قفل رو برام اورد بفرمایید نازنین خانم اینم از سفارش شما قفل رو گرفتم رو کردم به پاپی گفتممیبینی پاپی شانس اوردی تو مثل پی پی دول نداری وگرنه برای تو هم لازم میشد اینو گفتم با نیکی زدیم زیر خندهنیکی:نه خیرم سگ من مثل سگ تو حشری نیست این مال سگهای حشریه مگه نه پاپی؟پاپی:هاپ هاپوسایل رو جمع کردم و از نیکی خداحافظی کردم و رفتم اخه باید میرفتم نجاری وسایل رو میگرفتم رفتم در رو باز کردم و بدون اینکه بدونم پی پی کجاست رفتم سمت اتاق وسایل رو مرتب چیدم رو زمین و قفل رو هم قایم کردم آخر نشونش بدم بعد شروع کردم پی پی رو صدا کردنپی پی ؟پی پی؟پی پی سریع بدون معطلی چهار دست و پا پارس کنان اومد تو اتاق با دیدن وسایل جا خورد یه دست رو سرش کشیدم گفتم سگ خوب من میبنی برات چیا گرفتم؟مستر نیما برادر نیکی خانم برات اورده دوستشون داری؟پی پی که برق تو چشاش موج میزد از خوشحالی شروع کرد پارس کردن و به بوسیدن پاهاممن:خیله خوب میدونم ذوق کردی کافیه هنوز اصل کاری رو نشونت ندادم اونو ببینی فکر کنم از خوشحالی میمیریقفل رو اوردم نشونش دادم من: اینم از سوپرایزتپی پی که انتظار همچین چیزی نداشت یکم ترسیده بود و هیچی نمیگفتمن:ببین پی پی این برات لازمه تا زمانی که بتونی اون دول کوچیکتو کنترل کنی من دوست ندارم جلو مهمونام سگم دولش بلند بشه این یعنی بی احترامی تو هم که تا اسم پاپی میاد سریع دولت بلند میشه هرموقع تونستی اون یه تیکه گوشتو کنترلش کنی منم دیگه از قفل برات استفاده نمیکنم ولی تا اون موقع این ضروریه حالا هم رو دو زانو بشین برات ببندمشپی پی با این حرفام یکم قانع شد یه پارس کرد و رو دو زانو نشست و دستاش مشت کرد تو سینه اش درست مثل یه سگ من:افرین پسر خوب خوب کاراتو یاد گرفتیتو همین حین که داشتم قفل رو براش میبستم دولش رو گرفت تو دستم و شروع کردم یکم کشیدنش که پی پی شروع کرد پارس کردن من:اروم باش خندم گرفته بود با خنده گفتم اخه این چه دولیه داری تو؟ از این کوچیکتر هم هست؟ اینو ببرم بندازم جلو گربه سیرش نمیکنه فکر نکنم حتی بتونه پاپی رو هم راضی کنه اینوکه گفتم پی پی دوباره شروع کرد پارس کردن منم فقط میخندیدم خیه خوب خیله خوب ببند صداتو چیزی نشنوم حیوون قفل رو براش بستم خلی خوب شده بود اینطوری دیگه خیال خودمم راحت شدمن:میبینی اینجوری قشنگ ترم شد مگه نه؟پی پی:هاپ هاپنشستم رو ی تخت و گفتم تشکر یادت رفت پی پیپی پی هم از خدا خواسته چهار دستو پا اومد زیر پاهام شروع کرد بوسیدن پاهام من:یه چیز دیگه هم میخوام بهت بگم بدونی پی پی همینجوری که کارتو ادامه میدی گوش کن که دیدم پی پی بدون اجازه بوسیدنش رو همینجوری داره ادامه میده به سمت بالای زانوم یه چک محکم زدم زیر گوشش و گفتمفقط پایین پاهام حیوون دفعه بعدی سیاه و کبودت میکنم گوش کن ببین چی میگمببین پی پی من یه زنم یه نیازهایی تو زندگی احتیاج دارم مثل نیاز جنسی تو هم که یه سگی من که نمیتونم که با یه سگ نیازم رو برطرف کنم پس منم به یه نفر احتیاج دارم میفهمی چی میگم حیوون؟پی پی:هاپ هاپمستر نیما که گفتم این وسایل رو برات اورد داداشه میسترس نیکی راستش من ازش خوشم اومده میخوام دفعه بعدی اگه اومد خونه رفتارت درست باشه همون احترامی که برای من میذاری باید به اونم بزاری فهمیدی؟پی پی که کاملا گیج شده بود بوسیدن پام رو رها کرده بود و لال شده بود و چیزی نمیگفتمن:میتونی حرف بزنی نظرت رو بگو البته منتظر بودم یکم ساز مخالف بزنه تا با تنبیه مجبور به قبول کردنش بکنمپی پی:ولی بانوی من منو شما سریع حرفشو قطع کردم اخه میدونستم چی میخواد بگه عصبانی شدم داد زدممنو تو چی؟تو یه سگی و منم صاحابت چیزه دیگه ایی هم هست من نمیدونم؟هزار بار گفتم تو سگی فقط سگ خودتو جزء آدم ها به حساب نیار حالا حرفتو بزن پی پی که انتظار همچین داد و فریادی رو ازم نداشت حرف قبلیش رو خورد و گفتهرچی شما بگید ارباب شما صاحب من هستید و خوشحالی شما آرزوی منهیکم صدام رو آروم کردممیبینی پی پی چجوری آدمو عصبانی میکنی از اول نمیتونی درست حرف بزنی؟از اولش هم گفتم تو سگ من هستی نیازی ندارم اصلا این حرفها رو بهت بزنم ولی چون سگم رو دوست دارم اینا رو بهت میگم که در جریان باشی حالا هم برو به بقیه کارات برس من یه سر میرم بازار وسایلت رو بگیرم بیام بروپی پی یه پارس کرد و همونطور چهاز دست و پا از اتاق رفت بیرون منم وسایل رو جمع کردم مرتب چیدم تو کمد و رفتم آماده بشم برم بیرون
قسمت دهملباس و مانتوم رو پوشیدم یکم ارایش کردم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم پی پی تو اشپزخونه مشغوله کاره بدون توجه بهش کفشام رو پوشیدم و در رو قفل کردم و رفتم بیرون اول رفتم یه مغازه لباس فروشی و چندتا شرت و سوتین رنگارنگ برای خودم خریدم اخه پی پی با دیدن شرت و سوتین خیلی حشری میشد برای همین تصمیم گرفته بودم برای اذیت کردنش و بیشتر برای اینکه بتونه خودشو کنترل کنه از این به بعد تو خونه با شرت و سوتین راه برم بعد هم یه سر رفتم داروخونه و یه کارتون غذای سگ خریدم که تا مدتی از بابت غذای پی پی خیالم راحت باشه چندتا قلاده رنگی هم براش خریدم بعد هم رفتم سمت نجاری رسیدم سلام کردم و وسایل که شامل لونه سگ و یه چهار پایه که دوتا پایه عقب و جلوش به صورت هشتی(^) بود و یه چوب مستطیلی هم روش قرار داشت درست مثل چهار پایه که اینو خودم برای راحتی کارم با دیلدو سفارش داده بودم همچنین دوتا چوب بزرگ که به صورت حرف ایکس بهم وصل شده بودن بدبخت نجاره که قشنگ تعجب کرده بود که این وسایل رو برای چی میخوام چون وسایل زیاد بود زنگ زد یه وانت و وسایل رو گذاشت رو ماشین و اومدیم سمت خونه وسایل رو تو حیاط پشتی کوچک خونه خالی کردم و رفتم سمت آپارتمان واقعا خسته شده بودم در رو باز کردم و رفتم داخل من:پی پی؟پی پی؟کجایی حیوونپی پی درست همونطوری که یادش داده بودم سریع اومد جلو من:کفشام رو از تو پام در بیار بزار تو جاکفشی اروم کفشام رو دراورد و با دهنش گرفت و گذاشت تو جا کفشیمن:افرین سگ خوب نباید برای کارات از دستت استفاده کنی تو یه سگی و سگها هم کاراشونو با دهنشون انجام میدن ببینم از دستت استفاده کردی تنبیه میشی حالا هم برو وسایلی که تو حیاط پشتی هست رو بیار بالا بدو منم رفتم تو اتاق و لباسام رو در اوردم و فقط یه شرت و سوتین با یه صندل پاشنه بلند پام بود کش موهام رو هم باز کردم تا راحت تر باشم رفتم تو حال که دیدم پی پی نفس نفس زنان چهار دست و پا وسط حال نشستهمن:وسایل رو اوردی؟پی پی:هاپ هاپ من:خوبه اون وسایل نجاری رو بردار بیار تو اتاقت رفتم تو اتاق و تمام وسایل رو مرتب وبا سلیقه خودم چیدم وسایلی رو هم که نیما اورده بود مرتب یه جا رو دیوار واسش درست کرده بودم چیدم اتاق درست شده بو یه اتاق بی دی اس ام خیلی خوب شده بودمن:خوشت میاد پی پی؟پی پی که از این همه امکانات تعجب کرده بود سریع شروع کرد پارس کردن و پاهامو بوسیدن من:افرین سگم هیچوقت تشکر کردن یادت نره الانم وقت ناهارته منتظر باش برم ناهارتو بیارمرفتم تو اشپزخونه که دیدم میز ناهارم مرتب چیده شده رو میز واقعا حس غروری بهم دست میداد که همچین برده و نوکری دارم و همه چی اماده است در کابینت رو باز کردم غذای پی پی رو که یه نصفه اخریش مونده بود رو گرفتم و رفتم سمت اتاق داخل اتاق شدم دیدم پی پی درست مثل یه سگ رفته تو لونه اش نشسته و منتظره منه با دیدن این صحنه یکم خندم گرفت با خنده گفتم افرین حیوون از این به بعد باید تو لونه خودت بخوابی دوستش داری؟پی پی:هاپ هاپمن:پس برو ظرف آب و غذاتو بیار سریع پی پی هم سریع برگشت و با دهنش یکی یکی ظرف غذا و آبش رو اورد غذا رو ریختم تو ظرفش من:ببین پی پی امروز به خاطر اون حرفت در باره مستر نیما ازت راضی نیستم برای همین از شاش و خیس کردن غذا خبری نیست میدونستم برای این که قضیه نیما رو بتونه قبول کنه باید یکم تو منگنه قرارش بدم اینو گفتم بلند شدم که برم پی پی شروع کرد پارس کردن من:چیه حیوون؟دیدم هی پی پی دماغش رو میماله به زمین فهمیدم که میخواد حرف بزنه من:حرف بزن ببینم چیهپی پی:لطفا منو ببخشید بانو هرچی شما بگید قبوله مستر نیما سرور من هستن خواهش میکنم منو از جواهر خودتون محروم نکنید اینو که گفت دیگه نتونستم جلو خندم رو بگیرم قهقهه زده بودم من:از چیه خودم محرومت نکنم؟ دوباره بگوپی پی:از جواهرتون سرورماین کلمه رو که میگفت خنده من بیشتر میشد و پی پی هم سرشو مینداخت پایینمن:خوبه بالاخره ارزش شاش اربات رو فهمیدی ولی گفتم که نه به خاطر اون حرف و فکرت امروز خبری از شاش نیست باید یاد بگیری چجوری صحبت کنی دفعه بعدی تکرار بشه یک ماه از شاش محروم میشی بلند شدم که برم یدفعه چشمم خورد به برنامه ایی که برای پی پی چیده بودم و چسبونده بودم به دیوار امروز دوشنبه بود و بازی با دیلدو تو برنامش بود ساعت سه تا پنج یه نگاه به ساعت مچی ام انداختم ساعت یک و پنج دقیقه بود برگشتم رو به پی پی و گفتمببین پی پی امروز طبق برنامه ات بازی با دیلدو رو داریم من الان میرم ناهارم رو بخورم غذاتو خوردی ظرفها رو میشوری بعد هم ساعت یک ربع به سه میای تو اتاق منو بیدار میکنی فهمیدی حیوون؟پی پی که از شاش ندادن من بهش حالش یکم گرفته بود یه پارس کوچیک کرد که بهم برخورد و عصبی شدم نشستم و دوتا کشیده محکم خوابوندم زیر گوشش چنان که گوشش زنگ کشید با داد و خیلی عصبی گفتمسگ نجس حالا باید پارس کردنم بهت یاد بدم؟چجور سگی هستی که بلد نیستی پارس کنی هان؟ تنبیه الانت بس نبود؟ بازم میخوای؟ تو درست نمیشی؟پارس کن ببینمپی پی هم که ترسیده بود و انتظار داد و فریادم رو نداشت شروع کرد پارس کردنهاپ هاپ هاپ هاپمن:بلندتر حیوون نمیشنوم بلندترپی پی هم با تمام وجودش پارس میکرد صداش تو کل خونه پیچیده بود من:کافیه خوب نبود اصلا صدات و پارس کردنت شبیه یه سگ نیست باید بیشتر تمرین کنیم حالا بعدا برات دارم میرم ناهار کارایی که گفتم یادت نره رفتم رو میز نشستم و ناهارم رو خوردم تو تمام مدت ناهار به رفتارم فکر میکردم واقعا داشتم لذت میبردم از زندگیم ناهارم رو خوردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد که با بوسه های پی پی روی کف پام بیدار شدم یه لگد اروم زدم تو صورتش که بفهمه بیدارم و بره کنار ساعتم رو نگاه کردم دقیقا یک ربع به سه بود من:خیله خوب پی پی برو تو اتاقت و با شکم روی اون چارپایه وسط اتاق رو به شکم بخواب بدو تا من بیام پی پی سریع چهار دست و پا رفت سمت اتاق منم رفتم دسشتویی یه اب به دست و صورتم زدم و رفتم سمت اتاق که دیدم پی پی درست همونجوری که گفته بودم رو چهار پایه دراز کشید بود رفتم سمتش بهش گفتم یکم بیاد عقب تر که کونش درست از لبه چوب فاصله بگیره دستبند و پا بند رو از رو دیوار برداشتم و رفتم سمتشمن:خوب پی پی چون بار اولته که این بازی رو میکنیم اینا لازمه که تکون نخوری بعدا که عادت کردی دیگه از دستبند و پابند برات استفاده نمیکنم فهمیدی حیوون؟پی پی:هاپ هاپدهن بندش رو هم بستم که نتونه دادو فریاد زیادی بکنه همه چی اماده اماده بود من:خوب از کدوم دیلدو استفاده کنیم؟از این دیلدو متوسط کوچیک چون بار اولته خوبه؟پی پی که نمیتونست پارس کنه سرش رو فقط تکون میداد دیلدو رو بستم به خودم و رفتم پشت پی پی قرار گرفتم طوری که کونش سمت من بود خودمو باهاش تنظیم کردم یکم روغن ریختم رو انگشتم یکمم ریختم رو سوراخ کونش یه انگشتم رو کردم تو سوراخش که راحت رفت تو چند باری عقب جلوش کردم بعد دوتا انگشتم کردم تو سوراخش که ایندفه یکم سختتر رفت داخل چند دقیقه ایی این کار رو کردم بعد انگشتمو در اوردم یکم روغن ریختم رو دیلدو و اروم گذاشتم رو سوراخ کونش بعد یواش یواش شروع کردم به فشار دادن دیدم خیلی تنگ و سفته دوباره یکم روغن ریختم رو کونش و دیلدو و ایندفعه با یه فشار محکم سر دیلدو رو کردم تو کونش که پی پی شروع کرد داد زدن و تکون خوردن معلوم بود خیلی دردش گرفته من:هیش هیش اروم حیوون اروم چیزی نیست تموم شد سرش رفت تو الان خوب میشی هیشیه یک دقیقه ای تو همون حالت نگه داشتم بعد شروع کردم به عقب جلو کردن که با هر عقب و جلو کردنم داد پی پی بلند میشد ولی چون دهنشو با دهنبند توپی بسته بودم صداش زیاد بلند نبود از لرزش بدنش میفهمیدم داره دردش میاد منم لذت میبردم و محکمتر عقب جلو میکردم یه یه ساعتی گذشته بود که دیگه قشنگ سوراخ کونش باز شده بود و دیلدو راحت تو سوراخ میرفت حسابی عرق کرده بودم تو همون حالت خم شدم روش طوری که شکم و سینه هام روی پشتش افتاده بود درست انگار سوارش شده بود تو همون حالت تلمبه زدنم رو تندتر کردم همزمان با عقب و جلو کردن صورتمو بردم پیش گوش پی پی و اروم گفتمدوسش داری حیوون؟میبینی اربابت داره میکنتت افتخار میکنی که اربات داره تو رو میکنه مگه نه؟ پی پی هم به نشانه رضایت سر تکون میداد منم میخندیدم دوباره اروم دم گوشش گفتمببین پی پی من از سگهای کون تنگ بدم میاد تو نباید سوراخت انقدر تنگ باشه حالا به مرور زمان بازتر میشی اینجوری بهتره تو هم دوستش داری مگه نه سگ خوبم؟پی پی هم سر تکون میداد و من میخندیدم و محکم تر عقب جلو میکردم خلاصه یه دوساعتی طبق برنامش این کار و انجام دادم که دیدم ساعت شده پنج اروم دیلدو رو از تو کونش در اوردم که دیدم سوراخ کونش قرمزه قرمزه ولی از قبل بازتر شده بود دستبندها و دهنبندش باز کردم که دیدم پی پی مثل جنازه افتاد رو زمین من:بلند شو خودتو جمع کن کثافت پی پی به هر زحمتی بود چهار دست و پا شد منم با دیلدو جلوش ایستاده بودم من:باید بهت بگم دیلدو رو تمیز کنی؟خودت نمیفهمی احمق؟پی پی سریع اومد جلو و رو دو زانوش نشست و شروع کرد ساک زدن دیلدومن:قشنگ همه جاشو تمیز کن سریع کار دارمیه پنج دقیقه ایی گذشت من:خوبه بسته دیلدو رو باز کن با دهنش به هر بدبختی بود بند دیلدو رو باز کرد من:باز تشکر یادت رفت پی پی؟پی پی شروع کرد به بوسیدن صندل و پاهام من:میخوام تشکرت رو بشنومپی پی:ممنونم سرورم من:ممنونم سرورم چی؟پی پی:ممنونم سرورم که با دیلدو با من بازی کردید ممنون بانوی منمنم بلند بلند میخندیدم خیه خوب کافیه اتاقتو مرتب کن بعدش بیا تو پذبرایی کارت دارم بدون اینکه بزارم چیزی بگه رفتم سمت پذیرایی