انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 107:  1  2  3  4  5  ...  104  105  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 

خاطرات سکسی بهرام و مامانش




مقدمه:

من بهرام هستم این مجموعه خاطرات شامل خاطره من و مامانم به اسم طاهره هستش که با نقل قول از بهرام و طاهره تقدیمتون می شود٬ شروع داستان با نقل قول از طاهره شروع میشه شروع داستان مربوط به ۱۳۱۴هجری شمسی بوده و اسامی مستعار بوده و به خاطر حفظ و شان و شخصیت خانواده از درج اسامی شهر و استان خود داری شده است داستان و وقایع ان کاملا واقعی میباشد.


داستان سکس واقعی٬ داستان سکسی جدید - داستان سکس با محارم - داستان سکس با خواهر - داستان سکس با مادر - داستان سکس با برادر - داستان سکس با پدر -داستان سکس با عمه - داستان سکس با خاله - داستان سکس با زن شوهردار - داستان بی غیرتی - داستان سکسی بی غیرتی - داستان سکس گروهی - داستان سکس ضربدری - داستان سکس سه نفره - داستان سکس با شوهر - داستان سکس با همسر - داستان سکس با خواهر زن - داستان سکس با دختر - خاطره سکسی٬ خاطرات سکسی٬ سایت سکسی


     
  
زن

 
نقل از طاهره:

من طاهره هستم مادرم ۱۷ساله بود که با پدرم که ۲۲سال سنش بود ازدواج کرد شغل پدرم مباشر و سرپرستی یکی از خونه های اعیانی ارباب و خان شهر رو عهده دار بود٬ پدرم با اخلاق خشک و تند مزاجش یه مرد سالار بودش و حرف اول و اخرش همیشه یکی بودش همون سال اول عروسیشون خواهر بزرگم فاطمه بدنیا اومد فرزندی که پدرمو خوشحال نکرد چون اون پسر میخواست ولی چون مادرمو خیلی دوست داشت به روش نمی اورد اخه مادر من زن زیبا و مهربونی بود و همه به من می گفتند که زیبایی و خوشگلیتو از مادرت به ارث بردی و پدرم هم به امید اینکه فرزند دومش از مادرم پسر باشه دل خوش بود ولی دیگه خبری از حاملگی مادرم نبوددو سال از ازدواجشون گذشته بود پدرم ناراحت بود ولی به روی مادرم نمی اورد ولی در برابر طعنه و توپ تشر ونگاه های سنگین فامیل و دوست واشنا کاریش نمیشه کرد مادرم خودش پاپیش گذاشت و به پدرم گفت که یه زن دیگه بگیره که من مخالفتی با این موضوع ندارم پدرم ابتدا مخالفت کردو گفت من دوست ندارم رو سرو زندگیت هووبیارم این لابد کار خداست ولی مادرم اصرار میکرد تا اینکه پدرمو راضی کرد وتوسط دوستای پدرم یه زن بیوه و معرفی و عروسی با یه مراسم ساده صورت گرفت یه ماه از عروسی اون زن و پدرم نرفته بود که یه روز که مادرم از خونه بیرون رفته بود وزودتر از موعد و سرزده برمیگرده خونه می بینه که اون زن رفته سراغ طلا و جواهرات مادرمو یه تکه از اونا رو برمی داره مادرم مچشو میگیره و بعد ازبرملا شدن دزدی اون زنه روز بعدش بلافاصله پدرم زنو طلاق میده بعد از این جریان پدرم با خواسته واصرار های مادرم وفامیل برای ازدواج مجددتن نمی ده و تصمیم به سفر حج میگیره اون موقع رفتن به مکه زمینی انجام میشد پدرم از مادرم و فامیل خدا حافظی می کنه و میره به حج تمتع برگشتن پدرم از مکه یک سال و نیم طول میکشه.


با برگشتن پدرم از سفر حج باز اصرار برای ازدواج پدرم از سوی مادرم و سایرین بطور جدی تر شروع میشه و نهایتا با پافشاری دختری از همسایه های فامیل پدرم انتخاب و مراسم عروسیشون بطور ساده برگذار می گرد دهمون سال اول دختره تازه عروس که اختر نام داشت یه پسر به دنیا میاره که پدرم اسمشو یوسف میزاره خوشحالی پدرم با تولد یوسف برای همه مشهود بود و پدرم که کمتر لبخند رو ازش میدیدی حالا بوضوح می خندید و سر حال بودش بعد از دو سال پسر دوم اختر هم بدنیا اومد که پدرم اونومحمود نامید حالا چهار سال از ازدواج اختر گذشته و اون صاحب دو پسر شده و ۹ سال هم از ازدواج مادرم میگذره وخبری از بار داریش نشده مادرم خیلی غصه میخوردواندوه سنگینی رو در دلش تحمل میکرد با حاملگی اختر و بدنیا اومدن سومین پسر به اسم احمدغم و اندوه مادرم بیشتر از گذشته شده بوداختر بر خلاف تصورزن خوبی بودوبامادرم هم دردی میکرد وبرای مادرم در اون شرایط یه دوست واقعی بود و خوشبختانه این از شانس خوب مادرم بودش وگرنه واقعا اون از غصه دق میکرد حالا فاطمه 12 سالش شده بود اتفاق جالبی افتاد اختر و مادرم به هم حامله شدند شرایط حساسی شده بود همه خانواده و فامیل وحتی خود اختر دعا میکردند که این بار مادرم پسر بدنیا بیاره ولی اینجوری نشداختر صاحب چهارمین پسر بنام فرشید شد و مادرم منو بدنیا اورد.


بعد از دوسال مادرم باز حامله شد و دیگه خبری از بار داری اختر نبود هم پدرم وهمه ارزو داشتند که این بار مادرم پسر دار بشه ولی باز نشد خواهر کوچیکم راحله متولد شد خب قسمت و نصیب مادرم اینطور رقم خورده بود غم واندوه مادرم به اوج رسیده بود چهار ساله بودم در یکی از روزهای گرم تابستون عصرگاه مادرم حین کار در انباری خونه گرفتار نیش عقرب میشه... اوه خدای من چه روز سیاه و شومی ..یادمه من تو حیاط مشغول بازی بودم مادرمودیدم که باسرعت از انباری بیرون اومد واز درد نیش عقرب فریاد میزد و کمک می خواست عقرب رو که بعدا کشتند و تعریف میکردند بزرگ سیاه بودش... خیلی ترسیده بودم و برای مادرم گریه میکردم و غصشو می خوردم بعد از سه روز علیرغم رسیدگی و دارو مادرم فوت کرد و من بی مادرشدم ..اه حالا اختر نا مادریم شده بوداون زن خوبی بود و بدی ازش بیاد ندارم ولی هیچکس نمی تونه جای خالی مادر رو پر کنه واین یک واقعیت محض هستش با مرگ مادرم تنها حامی ما سه خواهرها هم از بین رفت مهر ماه همون سال پدرم مانع رفتن مدرسه فاطمه که با اصرار و خواسته مادرم تحصیل میکرد شد دیگه حساب کار دست من و راحله خواهر کوچکم اومده بود باید بی خیال درس و مدرسه میشدیم برخلاف ما برادرای ناتنیمون همه سواد دارشدن و به مدرسه میرفتند چون پدرم با تعصب خشک وعقب مونده اش عقیده داشت دختر برای خونه وشوهر داری به درد میخوره و مجاز به با سوادشدن ندارند.


حالا من در اخرای 12 سالگیم بودم فاطمه چند ماهی میشد که ازدواج کرده بود یه روز که رفته بودم مستراح متوجه خون سیاهی از اونجام (کوسم) شدم اخه شب عقبلش از کمر و پایین تنم حس سنگینی داشتم ..اوه خدای من نگران شده بودم نمی تونستم و روم نمی شد اینو به اختر بگم اه در اون لحظات کمبود مادرمو بخوبی احساس کردم اه مادر کجایی... گریم گرفته بود.. یاد خواهرم فاطمه افتادم تنها امیدم اون بودش فاطمه می تونست در این مورد بهم مشورت بده ولی اون تو خونه شوهرش بود باید پیشش میرفتم رفتم سراغ اختر و بهونه دیدن فاطمه رو گرفتم اون همون روز منوبا خودش به خونه فاطمه برد اونجا در یه فرصت دور از چشم اختر قضیه خون ریزمو به خواهرم گفتم دیدم خنده ای کرد وبا لبخند گونمو بوسید وگفت... طاهره جون خواهر خوشکلم نمی خواد ناراحت و نگران بشی تو دیگه با این علایم یه دختر بالغ و در واقع به سن تکلیف رسیدی و امادگی ازدواج رو مثل من داری خدا کنه عروسیتو ببینم و این قضیه خون ودردکمر هم طبیعیه و برای همه مازنها اتفاق میفته نگران نباش خیالم راحت شده بود ازش تشکر کردم... در اون ایام کم کم تغیراتیو در اندامم حس می کردم و زیر بغلام و بالای اونجام یه کم اثار مو می دیدم و باسنم نسبت به باریکی کمرم درشت تر شده بود واز همه مهمتر سینه هام هم کمی باد کرده بودو بهش دست میزدم حس خوبی بهم دست میدادنگاه های سنگین وشهوتی مردها رو احساس میکردم مواقعی که با اختر بیرون میرفتم نگاه ها بیشتر متوجه من و بدنم بود و اختر اینو بخوبی فهمیده بود وتا حدودی حسودی میکرد وبا ارایش کردنش و حرکاتش اینو درک میکردم ولی در زیبایی و خوشکلی اختر به گرد پام نمی رسید چندشبی میشد پچ پچ های پدرم واختر رو می دیدم و گاه گاه نگاههاشون به من ختم میشد یه شب پدرم منو صدا کرد اون کنار زنش اختر نشسته بود رفتم جلوش سرم پایین بود گفت طاهره من تصمیم گرفتم که شوهرت بدم و ازدواج کنی و مثل خواهرت فاطمه صاحب شوهر بشی ودیگه وقتشه توم سرو سامون بگیری وبا نگاهش به اختر که از زیر متوجه شدم ادامه داد من تو تکیه خونه که شبای دوشنبه و جمعه میرم یه پسر رو انتخاب کردم اون اهل نماز و روزه و پسر سالم و سر بزیری هستش ودر موردش کاملا تحقیق کردم و می تونه تو رو خوشبخت کنه... پسره اسمش صالح هستش و تو ارتش خدمت می کنه و این قضیه رو هم به خود صالح گفتم و اونم یه بار تو واختر رو در بازار دیده ومن قرار ومدار وباهاشون گذاشتم و قراره همین شب جمعه برای خواستگاری بیان اینجا شوکه شده بودم اصلا انتظار همچین چیزایی رو نداشتم ضربان قلبم تند شده بود اوه خدای من پدرم واختر میخوان با من چکار کنند من امادگی ازدواج رو از هر لحاظ نداشتم.


من هنوز در افکار بچه گانه ام بودم یادمه اون شب تا صبح نخوابیدم و تاصبح زیر پتو به ارومی گریه میکردم شرایط روحی خیلی بدی داشتم باز یاد مادرم افتادم اه مادر کجایی به داد دختر بی پناهت برسی ظاهرا حسادت اختر کار خودشو کرده بود ...شب خواستگاری فرارسیدیه لباس سفید وقرمز یه دستیو تنم کردند وسر شونه شده وعطرو....خلاصه یه کم ارایش شده منتظر اومدن خونواده صالح شدم هر چند به گفته اختر من احتیاجی به ارایش نداشتم و زیباییم حسابی چشم هارو خیره میکرد داستان طولانی نشه اون شب همه چی طبق نظر پدرم و خونواده صالح برگذار شد و مراسم بخیر و خوشی برای همه شون غیر از من تموم شد و من که ارزو میکردم این مراسم و معامله که کالاش من بودم سر نگیره ولی نشد سرنوشتم رقم خورده بودبرخلاف من صالح اون شب خیلی خوشحال بود و مرتب چشماش به بدنم و هیکلم بودش و با دمش گردو می شکوند مراسم عقد وعروسی با هم انجام شد و عروس خانم که من باشم با کوهی از غم واندوه که تو دلم جمع شده بود راهی خونه شوهر شدم خونه که نه باید بگم یه زندون به مدیریت مادر زنم سکینه و دخترش رعنا که یه سال از من کوچکتر بود که واقعا در اون ماه های اولیه زندگیم که می بایست بهترین سالها وماه هاو روزها و لحظات شیرین برای یه زن باشه اون دو نفر شکنجه گر روح وروان وجسمم بودن و صالح فقط ظاهرا نقش یه شو هر و مرد و داشت ولی عملا اختیاری نداشت و تا موقعی که مادرش زنده بود اختیارمن و خودشو کاملا به مادرش داده بود ورعنا هم از این موقعیت و مظلو میت من بنحو احسن به نفع خودش استفاده میکردواغلب کارهای خونه رو دوش من انجام میشد اونا یه کلفت و نوکر به خونه شون اورده بودن ...اه چه ایام تلخ و سختی.. شب زفاف تو اتاق به اصطلاح حجله در حالیکه با دل سرشار از غم و غصه و خشم از همه کس حتی پدر بی احساسم و بدونه کوچکترین حسی به صالح در شرایطی که مشتی پیرزن و جماعت فامیل پشت در کمین کرده بودند که منتظر اعلام فتح کوسم توسط کیر صالح بودند و صدای پچ پچ و همهمهشون رو می شنیدم من برای اولین بار کیر یه مرد رو میدیدم اوه ترسم بیشتر شده بود صالح لخت شده بود و کیرشو با دستش مالش می داد کیرش دراز و کمی کلفت بود من رو تشک وبا لباس عروس نشسته بودم و صالح کیر به دست بالای سرم بودش با وجود اینکه هوا سرد نبود ولی احساس سرما می کردم و تنم می لرزید و این شوهر بی شعور و بی احساس من این وضعیت منو درک نمی کرد ونمی دید اه من در اون لحظات اغوش یه مرد با احساس و واقعی رو می خواستم که منو گرم کنه و به ارامشی که خیلی وقت بودش اونو گم کرده بودم برسونه ولی دریغ از این خیالات...


صالح هنوز کیرشو می مالید و اورادی زیر لب می خوند و بعدش گفت طاهره بلند شو و لباستو درار مردم پشت در منتظرن کارمون تمومشه... وای خداچه شوهر بی ملا حظه و احمقی نصیب من شده انگاری من ادم نیستم و اون می خواد فقط کارشو بکنه و مردمو منتظر نزاره خیلی مایلم فریاد بزنم و گریه کنم از دست سرنوشت و روز گار اه پدر این چه کاری بود با دخترت کردی اگه مادرم زنده بود اون هیچوقت اجازه نمی داد من در این شرایط بحرانی قرار بگیرم من اونشب عشق واحساس ومحبت و رفتار جنسی رو از صالح انتظار داشتم به خودم گفتم الانه خیلی از مردها در ارزوی تن وبدن و عشق بازی با من هستندو اینومن در خیابون و بازار و در همین عروسیم در چشماشون حس میکردم و بارها در بیرون متلک های انچنانی بهم می گفتند که بروی خودم نمی اوردم در همین عروسی امشب دقایقی قبل یاد مردی سبیل کلفتی افتادم که در چند لحظه نزدیکم شد بدون اینکه نظر کسیو جلب کنه بهم گفت بخدا دارو ندارمو نامت میکنم که ده دقیقه تو حجله پیشت باشم و بکنمت نمی زارم بهت تلخ بگذره حیف که تو زن این صالح فلان فلان شده شدی اون مرده با دستاش کیرشو از رو شلوارش می مالید و گفت کیرم تو کوس وکون کیر ندیده ات ....کاشکی من جای صالح بودم..حالا من مثل یه مرده متحرک حودموبرای شوهرم لخت میکردم صالح انگاری منونمی دید کیرش سفت شده بود دراز کشیدم و چشام به سقف اتاق بودش اون پاهامو از هم باز کرد و کیرشو به ارومی به کوسم رسوند کوسی که خشک خشک بود کیرش تو کوسم نمی رفت با اب دهنش کیرشو خیسوند واین بار موفق شد من چشامو بسته بودم و دستام رو تشک مچاله شده بود صالح رو بدنم ولو شده بود و به ارومی کیرشو عقب جلو می کرد اشک از چشمام سرازیر شده بود قیافه مادرم جلو چشام بودش اون کیرشو خیلی اروم وبا احتیاط تو کوسم فرو میکرد من احساس درد میکردم با وجود اینکه کیرش خیلی کلفت نبود و کوسمو پر کرده بود وبه گمانم صالح هم یه جورایی ترسیده وبه خیالش می گفت نکنه با این کیرم و این دختر 13ساله کیرنخورده اونو در همین شب اول ازدواج روانه مریضخونه کنم و کوسشو پاره کنم اون از ابرویش می ترسید.


اب از چشام میومد صالح متوجه اشکام شد برای اولین بار بهم دلداری داد... نترس طاهره میدونم درد میکشی ولی چاره ای نیست شب عروسیمونه و خیلی ها منتظرن کارمون تموم بشه ...تحمل کن.. در همین لحظه احساس کسیکه سوزن و امپول رو بهش زدند در کوسم حس کردم برای اولین بار اون شب فریاد زدم ای ی ی ی ...اخ اخ سوختم اوی اوی کیرصالح پرده کس منو زده بود اون کیرشو از کوسم در اورد خونی شده بود دستمال سفیدی که بغل تشک بودش رو برداشت و کیرشو با دستمال خوب پاک کرد و بعدش اطراف و چوچوله کوس خونیموبا همون دستماله خوب تمیز کرد و گفت لباس تنت کن منم اماده میشم برم این دستمال رو بهشون نشون بدم ..اه خدای من دستمال خونی بکارت من می بایستی در معرض و نمایش یه جماعت مرد و زن قرار می گرفت اه چه رسم و رسوم مسخره ای... اصلا قدرت و توان بیرون رفتن از اتاق رو نداشتم و شرم میکردم با کسی روبرو بشم ولباساموتنم کردم و رو همون تشک پتو رو خودم کشیدم ..کماکان گریه میکردم صالح دستمال رو بیرون برده بود و جماعت مردم شادی و هورا میکردند وبه داماد تبریک می گفتند فاطمه اومد سراغم .تبریک گفت و حالمو پرسید و دید گریه می کنم بهم دلداری داد یه کم اروم شدم اه یه خواهر خوب واقعا یه نعمت و گنجه ...وبعدش اختر اومد ...اونشب گذشت...زندگیم در اون زندون شروع شده بود مادرشوهرم از همون ابتدا ازمن وصالح بچه میخواست و می گفت ارزومه تا وقتی زنده ام بچه صالح رو ببینم و من یه جورایی لج کرده بودم و نمی خواستم اون به ارزوش برسه واز حامله شدن گریزان بودم اکثر شب ها صالح میومد سراغم که منوبکنه ولی اغلب بهش راه نمی دادم یا خودموبه خواب میزدم ویا اظهار خستگی و مریظی میکردم ویا......خلاصه بهونه ای می اوردم .تنها یار ومونس من در اون ایام فاطمه خواهرم بود که اونم کاری از دستش برنمی اومدامر ونهی و زور گوییهای مادر شوهرم و رعنا ادامه داشت کلافه شده بودم دریغ از یه ذره حمایت و کمک شوهرم ......برادر کوچتر صالح هم با ما زندگی می کرد اون 18ساله بود ودر یه اهنگری شاگردی میکرد و صالح بهش قول داده بود بعد از استادی در کارش براش مغازه بخره اخه هاشم سهمی تو اون خونه شوهرم داشت هاشم پسر اروم وبه ظاهر سربزیری بود و کاری به کسی نداشت........


از دست ظلم و زور وتوپ تشر های اونا ذله شده بودم تنها دل خوشی و تنفسم بیرون رفتن های گاه وبیگاه با صالح به بازار و سر زدن ورفتن به خونه فاطمه و پدرم بودش .. در موقع رفتن به خیابون و بازار بماند چه چشمایی اندام و هیکلمو ورانداز نمی کردندو مواقعی که صالح متوجه نمی شدتو شلوغی و ترافیک بیرون گاها از ناحیه باسنم دستمالی میشدم ابتدا ناراحت میشدم ولی کم کم این دست مالیا حس خوبی بهم میدادوبرام لذت بخش بود یادمه یه روز که با صالح تو بازارسنتی و قدیمی بودم سر سه راه گذر بازار صالح اب دوستش گرم صحبت بود منم از این فرصت داشتم اجناس یه دست فروش رو نگاه میکردم خم شدم که یه جنسشو دست بزنم به محض خم شدنم انگشتای دستیو تو چاک کونم حس کردم اه اون روز که تو اواخر فصل بهار بودش هم چادر سرم بود و یه دامن ابی نازک تنم بودش و موقع خم شدنم پارچه دامنه تو چاک کونم جا خوش کرده بود و با فشار انگشتای اون یارو پارچه حسابی تو گودی کونم رفته بود و اونم خیلی خوب اونجاهامو می مالوند اطراف و اون دوور رهم حسابی شلوغ بود و حرکت دست مرده رو استتار کرده بود من نمی تونستم جلو برم چون میز دست فروشه جلوم قرار داشت و و سمت راستم هم صالح پشت به من با دوستش صحبت می کرد و سمت چپم وسایل یه مغازه بودش که ناچارا منو اونجا میخکوب کرده بود دست مرده رو کونم و کوسم فعال بود کوسم خیس شده بود و دامنمو که روش جمع شده بود خیسونده بود اه یه حس خوب و با لذت توام با ترس وجودمو گرفته بود راستش می خواستم این نمایش همچنان ادامه داشته باشه و اون مرد به کارش ادامه بده صالح داشت با دوستش خداحافظی میکرد.... ای بخشکی شانس ..وبرگشت به طرف من ...مرده هنوز دستش رو کونم بود و انگشتشو به سوراخ کونم فشار میداد اوه چه انگشت کلفتی هم داشت یهو تصمیم گرفتم صالح رو برای یه دقیقه هم شده بفرستم دنبال نخود سیاه تا بیشتر از دست مالی کونم لذت ببرم همین کار م کردم همون لحظه تو مغازه روبروم یه جنسیو نشونه گرفتم و از صالح خواستم بره قیمتش کنه صالح رفت تو مغازه .....اه تا برگشتن صالح من ارضا شده بودم کاری که صالح تو خونه ورو تشک نتونسته بود این مرد غریبه با انگشتای دستش تونسته بود راضیم کنه و انجام بده صالح داشت برمی گشت و رسید روبروم تازه اونوقت دست مبارک مرده از کونم دور شد اه کیف کردم داشتم خودمو و چادرمو جمع وجور میکردم تصمیم گرفتم یه لحظه برگردم قیافه مرد غریب رو ببینم...وای خدای من یه پیر مرد شلخته با سرو ریش نتراشیده مواجه شدم که به گمانم در حین رفتگری و جاروی خیابون دیده بودمش اه من با انگشتای یه پیرمرد زوار رفته و رفتگر شهر ارضا شده بودم اگه از ابتدا می دو نستم این پیرمرده کونمودست مالی می کنه یه لحظه اجازه بهش نمی دادم ... قیافش حالمو گرفت و لی لذت قبل از دیدنش فوق العاده و برا م تازه گی داشت.....


کم کم بچه دار نشدن من برای سکینه باعث حساسیت شده بودیه روز عذرا همسایه دو خونه بالاترمون اومده بود پیش مادر شوهرم و گرم صحبت زنو نه بودند سکینه بهم گفت طاهره تو به گمانم طلسم شدی باید ببرمت پیش یه رمال ودعا نویس که برات یه دعا و چیزی بنویسه که از این شرایط در بیای تا بلکه بچه داربشی عذرا با شنیدن این حرف گفت ..چرا رمال و یا دعانویس شوهرم می تونه یه دعای خوب برای طاهره خانم بنویسه و کارش هم خوبه اگه موافق باشی من به ملا حیدر میگم همین فردا صبحش طاهره رو بیارید پیش شوهرم تا بلکه مشکلش حل بشه ...شوهر عذرا رو قبلا تو کوچه دم درشون دیده بودم اون یه ملا نابینا و حدودا 45ساله که تو بچگی مرض ابله میگیره ودر اثر بی توجهی هم اثار ابله رو صورتش می مونه هم به چشاش میزنه و باعث کوریش میشه البته می گن که یه چشمش کمی دید داره اون قد متوسط و نسبتا چاق ولی با شکم برامده و اویزون که همیشه عینک سیاهی به چشمش می زد در مجموع ملا حیدر قیافه جالبی نداشت ولی خب برای تفریح وتنوع و دوری چند ساعته از این زندون خونگی بد نبود برم پیشش برام جالب بود که اون باهام چکار میکنه لذا همون موقع به سکینه گفتم اگه شما راضی باشی و موافقت کنی من هم راضی هستم منو پیش شوهر عذرا خانم ببرید... مادر شوهرم راضی شده بود قرار شد فردا صبح با سکینه خدمت ملا حیدر برسیم اونشب مادر شوهرم به صالح گفت فردا طاهره رو میبرم پیش ملا حیدر بلکه مشکل زنت حل شه و یه دعایی براش بگیرم گفتم که مطلع باشی ...اخه چی بگم مادر من نمی تونم رو حرف و تصمیم شما نه بگم ولی راستش من ازاین ملا حیدر زیاد خوشم نمی یاد و از این رفنتون خیلی راضی نیستم ولی چاره ای نیست به خاطر شما منم موافقم ...همون شب قبل خواب صالح اومد سراغم باز ازم خواست که باهاش سکس کنم جواب رد دادم وگفتم درد کمر دارم و حالم مناسب نیست الکی گفتم که منونکنه ....اون اخمی کرد و گفت طاهره من حس میکنم هر گاه خواستم باهات نزدیکی کنم یه بهونه ای اوردی و نزاشتی بکنمت و این به نظرم عادی نیست راستش من پیش پدرت شکایتتو کردم و می دونی که پدرت خیلی منو دوست داره و بهم احترام میزاره واونم از دستت ناراحته بهتره باهام مهربون تر باشی ... و میخام بهم بگی مادرم ترو مجبور کرده که بری پیش این ملای حقه باز ویانه چون شایعاتی دروغ یا راست ازش دارم نمی خوام زنم رو به خونه اون یارو بفرستم ...تو حرفش پریدم .و گفتم خب میخواستی این حرف هارو رک وپوست کنده به مادرت می گفتی تو که همه جوره تسلیم مادرت هستی نمی خواد برای من ادا ی یه مرد با غیرت رو بازی کنی تازه من راضیم و اون ملاهه هم نابینا هستش واون که نمی تونه منو ببینه و مادرت هم باهامه و من تنها نیستم خیال بد به خودت راه نده...دیگه صالح ساکت شد و حرفی نزد و بعد از لحظاتی خوابید اه ای صالح بی اراده واگه یه کم از خودت جربزه و عرضه نشون میدادی و اختیار زن و زندگیتو به مادرت نمی دادی حالا شرایط اینجوری نمی شد من از قصد فعلا نمی خوام حامله بشم و تا بتونم کمتر باهات نزدیکی می کنم اونم از لج رفتارهای تو ومادرت و خواهرجونت هستش شما ها منو وادار کردین و کاری کردین که اگه دست نامحرمی بهم بخوره ازش لذت ببرم در حالیکه قبلا تصور قبول همچین رفتارهایی رو نداشتم.......


صبح روز بعد یه بلوز ابی خوشرنگ و یه شلوارپارچه ای سفید تنگ و چسپون رو تنم کردم جلو اینه تمام قد نگاه خودم کردم اوه سینه های کوچک و برامده و سفت که نوک سینه هام از رو بلوز ی که به بدنم کیپ شده بود مشخص و پیدا بودش و کمر باریکمو در قیاس با باسن برجسته ام هوس انگیز نشون میدادو از همه بدتر شلوار سفید تنگم که خط وسطش بین چوچوله های کوسم جا خوش کرده بود و از عقب تو چاک کونم رفته بود این وضعیت لباسم هر مردیو از راه بدر میکرد چادر به سر کردم وهمراه مادر شوهرم راهی خونه ملا حیدر شدیم عذرا به استقبالمون اومد و مارو در اتاق پذیرایی نشوند هنوز ملا رو ندیده بودیم عذرا با چای و شیرینی ازمون پذیرایی کرد سکینه سراغ ملا رو از عذرا پرسید ..گفت شوهرم اتاق روبرویی نشستن..الانه میریم پیشش اون اتاق هم محل کار شوهرمه و هم جای استراحتشون ....راستی طاهره خانم امروز با این لباسی که تنت کردی بیشتر از همیشه خوشکل شدی خیلی بهت میاد ...ازش تشکر کردم ...عذرا نمی دونست من هر چه بپوشم بهم میاد و ای خدای من این شلوار تنگی که پوشیده بودم کوس و کونمو خارش میداد اخه من شورت پام نبود و زیاد عادت ندارم شورت پام باشه ...بعد لحظاتی مارفتیم اتاق ملا حیدر اون بالای اتاق رو یه تشک یه نفره و به دو تا بالش گرد تکیه داده بود ملاهه با همون مشخصاتی که قبلا گفته بودم به چشم اومد فقط شکمش گنده تر به نظر میرسید اوه چه قیافه ای ...بوی عطر گل محمدی خوش بویی به مشامم می خورد که قیافه ناهنجار ملا حیدر رو تاحدی خنثی میکرد عذرا بحرف اومد...سکینه خانم مادر صالح اغا و عروسشون اومدند از بابت اون موضوعی که دیشب بهتون گفتم ........خوش اومدید من در خدمتتون هستم تا جاییکه بتونم و کاری ازم بربیاد برای حل مشکلتون انجام میدم فقط سکینه خانم من مطالبی باید از عروستون بپرسم و مواردیو باهش در میون بزارم که بهتره شما و زنم عذرا نباشید چون با بودن شما ممکنه عروس شما در معذورات قرار بگیرند و جواب درستی بهم ندن و با این شرایط کارم بی نتیجه وبی فایده میشه ...مادرشوهرم تو فکررفت و دستی به سرش کشید و نگاهی به من وعذرا کرد عذرا با تکون دادن سرش به سکینه فهموند که مشکلی پیش نمیاد هیجان توام با نگرانی و ترس وحودمو گرفته بود بی صبرانه می خواستم ببینم بعد از زفتن اونا از اتاق ملا حیدر باهام چکار میکنه ...سکینه راضی شد و گفت باشه هر چی شما بگید فقط من این اخر عمری ارزوی دیدن بچه پسرم صالح رو دارم ومی خوام از این زحمتی که بهتون دادم نتیجه بگیریم .......تو دلم به این جملات سکینه خندبدم انگاری منواورده پیش این مرد غریب که منو بکنه و حامله ام کنه چون پسرش توانشو نداره ....اوه نکنه واقعا کارم به اونجاها بکشه نه نه اصلا نمی زارم و اجازه نمیدم بهم تجاوز کنه یعنی کارم به اونجا کشیده اون منوبکنه و از نطفه این مرد زشت بچه داشته باشم نه نه ممکن نیست اونا از اتاق بیرون رفته بودند حالا من و ملا فقط بودیم ضربان قلبم تند شده بود فاصله ام با ملاهه سه متری میشد ملا حیدر بحرف اومد........


خب اسمت طاهره هستش درسته ....بله ...خیلی خب طاهره می خوام خودمونی باهات حرف بزنم که هم من زود تر نتیجه بگیرم وهم تو احساس غریبی نکنی فقط می خوام هر چی ازت می پرسم درست و صحیح جواب بدی فهمیدی ....چشم ...ابتدا بیا جلوتر بشین که من مجبور نشم بلند حرف بزنم ...تادو متریش جلو رفتم ...نه نه جلوتر ...اها حالا خوبه ...فاصله ام تا ملا حیدر کمتر از یه متر شده بود اوه خدای من این ملا که میگن کوره و نمی بینه پس چه جوری .........حواسم به حرف ملارفت .....لابد طاهره تعجب می کنی که همه به خیالشون من از دوچشم کور هستم نه اینجوری نیست من یه چشمم کوره با چشم دیگم همه چیو می بینم اونم یه دختر زیبایی مثل تو.....خب بهم بگو چند سالته وبا صالح چند سال اختاف سنی داری ....من 13سالمه و یه سالی میشه ازدواج کردم و شوهرم 11سال ازمن بزرگتره ....من خودمونی باهات صحبت می کنم و بدونه شرم وحیا هر مورد خصوصی و انچنانی رو مجبورم باهات در میون بزارم پس تووم خیلی راحت جوابموبده و ترسو بریزبیرون چون کسی اینجا نیست فهمیدی دختر ....باشه چشم.....افرین دختر خوب و قشنگ از اینکه بهت میگم دختر تعجب نکن ممکنه تو بکارتتو هنوز داشته باشی تو خیلی جوون به نظر میای اصلا بهت نمیاد که یکساله بقول خودت تو خونه شوهر هستی تو انگاری مثل یه نوجوون به نظر میای ظاهرا پدرت زود تو رو شوهر داده و لی این سن وسالی که تو داری و گفتی 13ساله هستی مانع از حاملگیت نمیشه چون کمتر از سن وسال تو هم بار دارشده .......خب طاهره بهم بگو تو دوست داری حامله بشی و بچه داشته باشی یانه ....ساکت بودم سرم پایین بود یه جورایی بی اراده شده بودم یه نیرویی اختیارمو گرفته بود وملا حیدر تسلطشو برمن تحمیل کرده بود ....چراساکتی جواب بده ...خب میگن سکوت علا مت رضایته پس دوست داری شکمت بالا بیاد و مادر بشی خب از چه موقع عادت ماهیانه داری و خون از کوست میاد .....من قبل از ازدواجم این عادت رو داشتم ...یعنی ازدواج کردی قبلش قایده میشدی ....بله درسته ....پاشو جلوم وایسا ...از جام بلند شدم .....چادرتو بنداز می خوام اندامتو ببینم با اینکه 13 سالته ولی باید هیکلتو خوب ببینم تا مطمین بشم که رشد کردی.....


چادر مو از سرم جدا کردم .........کنجکاو شده بودم می گفت رشد ........منظورتون از رشد چیه من نمی فهمم ........حرف خوبی زدی منظور من طاهره رشد سینه هاو باسنته .....ملا حیدر برای لحظاتی ساکت شده بود اون مات و متحیر اندام من شده بود و نگاهش بیشتر رو چوچوله های کوسم و پایین تنم بودش و بهم گفت دور خودم بچرخم ...بی اختیار چرخیدم کونم رو بروش قرار گرفته بود ....بعد از لحظاتی با دستور اون باز در حالت قبلی قرار گرفتم ملا حیدر مست اندام و هیکلم شده بود دهنش نیمه باز شده بود یه دستشو به طرف کیرش برد واونویه کمی جابجا کرد ظاهرا کیرش سیخ شده بود اوه خدا به دادم برسه...وای طاهره توبا این زیبایت واندام بی عیب و بکرت نمی دونم چی بگم باید اعتراف کنم مردی تو روبا این خوشکلیت نتونه راضی و حامله کنه من می گم اون مرد نیست و ای وای خاک توسرت صالح تو چه قدر بی عرضه ای که این گنج وفرشته و پری رو تو خونه ات اوردی ونتونستی مردو نگیتو نشون بدی ..این مرتیکه نفهم ونادون نمی تونه خوب تورو راضی کنه حیف از تو که گیر چه ادم بی حالی افتادی همه چی دستگیرم شد بهم بگو تو صالح رو دوست داری یانه ....باز جوابی ندادم نمی تونستم دروغ بگم والکی اره بگم ....خب متوجه شدم تو رو بزور شوهرت دادن و علاقه ای به شوهرت نداری لابد در موقع عشق بازی و نزدیکیت با صالح خوب ارضا نمی شی ...باز ساکت موندم ...حدسم درست بود اون حتی نمی تونه خوب لذت جنسی رو که حق هر زنیه بهت بده ...ایا شب عروسیت بعداز عشق بازی و رفتن کیرشوهرت تو کوست خون ریزی داشتی ....یه جوری شده بودم این ملاهه بی نزاکت علنی حرف های انچنانی میزد شرمم شده بود ......بله خون اومد .....چه عجب.خوبه باز شوهرت از عهده این کار براومده ......خب در هفته چند بار تو رو میکنه ....شرمنده یک الی دوبار ....چی دو بار ای واقعا این شوهر تو خیلی بی عرضه تشریف دارند هر که جای شوهر تو باشه و زنی مثل تو رو داشته باشه هر روز حداقل تو رو ترنیب میده راستش من اگه جای صالح می بودم بهت قول میدادم که حداقل چهار بار می کردمت ...ناراحت نشو مثال زدم ....اون داشت خیلی به صالح توهین میکرد بی انصافی بود اگه اینو نمی گفتم .......راستش اغا ملا باید بگم صالح هر شب میاد سراغم که اون کارو باهام بکنه ولی من هر دفعه یه بهونه ای براش میارم می فهمین که چی میگم اونجوریا نیست که شما فرمودیدو راستش هم همینه ........الانه فهمیدم تو علاقه ای به مادر شدن وحاملگی نداری و اگه حدسم درست باشه دل خوشی از صالح و خونوادش هم نداری ایا رابطه ات با سکینه مادر صالح خوبه یانه .....زیادخوب نیست .......متوجه شدم من نظرم اینه که تو برای رضای خدا و دل اون پیرزن هم شده حامله بشی میدونم خونه شوهرت خیلی اذیت میشی و رجر میکشی خیلی ها مشکل تورو دارند ولی باید تحمل کنی هرچند من از شوهرت خوشم نمیاد و یه جوری بهش حسودیم میشه ولی در نهایت توباید بچه داشته باشی ومادر شوهرت هم اخرای عمرشه و تو در نهایت خانم خونه میشی وپیش اقوام ودوست واشنا هم انگشت نما نمی شی فهمیدی طاهره این نظر منه ...ساکت بودم حرفاش تا حدودی روم تاثیر گذاشته بود ولی ........تصمیم قبلیم هنوز پابرجا بود...خب طاهره بریم سراغ کاربعدیمون .......اوه خدای من دیگه چه کاری مونده اون میخواد دیگه چکار با من بکنه به خیالم کارشو با هام تموم کرده ولی اینجوری نبود نمایش تازه شروع شده بود


     
  
زن

 
قسمت دوم

نقل قول از طاهره:
ملا حیدر بازهم برام نقشه داشت دلمو خوش کرده بودم کارش باهام تموم شده ولی نمایش ادامه داشت اون از جا بلند شد ودستمو گرفت ومنو به طرف یه صندوق که گوشه بالای اتاق بودش برد در صندوق رو باز کرد ویه میله چوبی رو برداشت و به روی تشک پرت کرد به میله که نگاه کردم طولش کمتر از یه متر میشد و یه سرش باریک بودش قد یه شلنگ معمولی و به نسبت تا انتهای سر دیگش کلفتر شده بود که حد کلفتیش تا انتهای دیگش به اندازه مچ دست یه مرد قوی هیکل میرسید و بعدش منو به طرف طاقچه اتاق برد دو تا کاسه مسی بغل هم رو طاقچه بودش یکیشو دست من داد و یکی دیگشو دستش گرفت و برگشتیم به همون جای قبلی اون رو تشک نشست و منو بغل دستش نشوند...ازت می خوام لباساتو دراری و لخت بشی تا .........حرفشو قطع کردم دیگه کارمون داشت به جاهای باریک می کشید دستمو از ش جدا کردم و بلند شدم نه نه من اصلا این کارو نمی کنم شما چی خیالی کردی انگاری من ازاون زن ها هستم که هر کاری خواستی باهاش انجام بدی حداقل ملا حظه زنت و مادرشوهرمو بکن هر چی باشه اونا همین اتاق رو برویی نشستن من همین الان این اتاق رو ترک می کنم اراده و اختیارم برگشته بود خواستم برم چادرموبردارم ملا حیدر یهو دستشو به مچ پام رسوند و منونگه داشت و بهم گفت گوش کن دختر عصبانی نشو اروم بگیر ببین من چی میگم تا اینجای کار باهم خوب اومدیم من البته که ملا حظتو کردم چرا چون من خیلی از دخترا و زن هایی که اومدندتو همین اتاق سالم از دستم در نرفتند من به همشون تجاوز کردم تو هنوز منو نشناختی بزار یه نمونه برات شرح بدم یه بار همین نگار خانم همسایه مون اومده بود پیشم اون یه مشکلی داشت البته عذرا زنم اونو اورده بود .من کوس نگار رو هم با همین میله چوبی و کیرم ترتیب دادم تازه به کونش هم نجاوز کردم وبهش رحم نکردم اوه یادمه در حالیکه لنگاشو به شونه اش رسونده بودم و میله چوبی تو کوسش بودش و کیرم تو کونش عقب حلو میکرد برای چند لحظه نفسش بند اومد و منو کمی نگران کرد یادش بخیر نگار کون تنگ و خوبی داشت .....من هنوز نگاهم به طرف در اتاق رفته بود وزور میزدم که پامو ازاد کنم ولی نمی شد ...گوش کن طاهره به من نگاه کن ببین چی میگم ...اشتباهم این بود که بهش نگاه کردم اوه اون داشت منو باز اسیر خودش میکرد اختیارو اراده ام کم شده بود یه جورایی هیپنوتیزم شده بودم براستی اون یه جادو گر به نظر میرسید من باز سست شده بودم همون جا روبروش نشستم ...دختر ازت می خوام ترس رو بزاری کنار و نگران هیچی نباش من نمی خام باهات اون کار و بکنم چرا چون مرحوم شوهر سکینه همون مادرشوهرت از دو ستای قدیمی من بودش و به همین دلیل خیالت راحت باشه والبته نمی خواد لباساتو هم دراری فقط کافیه سه تا از دگمه های بلوزتو باز کنی تا سینه هاتو ببینم که رشد کرده یانه .....منظورتون از رشد چیه ...حرف خوبی زدی می خوام ببینم به نسبت سن و سالت سینه هایت بزرگ به اون حد رسیدن که اگه بچه دارشدی بتونی بچتو شیر بدی و بعدش باید کوستم هم ببینم که به همون نتیجه برسم .....واقعا توان نداشتم مانع این کار زشت ملا حیدر بشم سه تا از دگمه های بلوزمو باز کردم و از بس هیجان وترس داشتم یه دونه از دگمه هاجدا شد و افتاد رو تشک جالب اینکه اون دکمه رو برداشت و گذاشت جیبش و گفت ..طاهره این دگمه رو برمی دارم برای یادگاری امروزم باتو ....سینه های سفت و کوچولوی یه کم باد کرده ام با نوک برامده اش بیرون افتاده بود و در معرض دید ملا قرار گرفته بود اون باز مچ دستمو گرفت و منو به طرف خودش برد و ازم خواست رو پاهاش بشینم من از جام تکون نخوردم مجبور شد با دستش منورو پاهاش بزاره حالا من رو پاهای نرم ملا حیدر لمیده بودم اوه خدای من یه چیزی داشت رو باسنم تکون می خورد و به باسنم یه کوچولو لگد میزد ملا حیدر شلوار گشاد و کرم رنگی به پا داشت این چیزه لحظه به لحظه حجمش بیشتر و ضرباتش تندتر میشد و در نهایت به حدی رسید که به باسنم کیپ شد اون چیزه همون کیر ملا حیدر بود که بلند و سفت شده بود و می خواست شلوار صاحبشو پاره بکنه و خودشو به سوراخ هایم برسونه ....اوه چه کیر کلفتی هم داشت اینک ترس و هیجانم شهوت هم بهش اضافه شده بود اخه ملا حیدر هم با یه دستش سینه هامو به ارومی و رومانتیک مالش میدادو گاها با انگشتای دستش نوک سینه هامو یه کم فشار میداد و باناخنش می خاروند اوه از این حرکتش خیلی خوشم اومده بود هوس و شهوتم لحظه به لحظه بیشتر میشد کوسم خیس شده بود دستمو ناخوداگاه به کوسم رسوندم و مالش میدادم اوه این لحظات چه لذتی برام داشت در همین حین ملا حیدر با دست دیگش موها و صورتمو نوازش میکرد من ارضا شده بودم تماس ریش ملا حیدر با صورتم حس تازه ای برام داشت او حالا لبامو می بوسید و نوازش دستاش با سینه هام و سر وگردنم رو ادامه میدادیه انگشت دستشو تو دهنم کرد اونو مثل اب نبات می مکیدم اون سینه هامو رها کرده بود و یه دستشو رسونده بودبه کوسم دست ملا داشت زیپ شلوارمو باز میکرد وای خدای من کوسم بیرون افتاد و حالا دست من و ملاهه داشت با کوسم خیس و بیرون زده ام سرویس میخورد اون لحظات خیلی برام قشنگ و لذت اور بودش دست ملا حیدر اون پایین دنبال چیزی می گشت من چشام خمار عشق و شهوت شده بود ولی یه کمی حواسم کار میکرد متوجه شدم اون میله چوبی رو دستش گرفته و اونو تو ی کاسه مسی محتوی مایع کرم رنگی فرو برده بود مایعه غلیظ بود و حسابی میله رو خیسونده بودش بعد از لحظاتی تماس یه شیی تازه رو در کوسم حس کردم اون داشت میله چوبی رو تو کوسم فرو میکرد دستمو رو کوسم گرفتم و مانعش شدم ...نه نه خواهش میکنم اینکارو باهام نکن .....من می ترسم ...اون میله رو بزارید زمین ......طاهره نمی خواد بترسی بزار برات تو ضیح بدم این مایعه یه داروی کمیاب و خوبی هستش که بکار دستگاه تناسلی زنها میخوره و باعث میشه عفونت و هر چیز بد واحیانا بیماری که تو اونجات اگه داشته باشی رو از بین می بره و تازه عشق و شهوت تورو دو برابر میکنه این دارو خارجیه و اونرو از یه مردی گرفتم که دو سال پیش مستاجرم بود و پیش یه دکتر هندی کار میکرد و چون به زبان خارجه وارد بود متر جم دکتر شده بود از اون مرد خیلی چیزها و اطلاعات پزشکی یاد گرفتم و بهم دارو های خوبی میده و الان هم باهاش در تماس هستم پس خیالت راحت باشه بزار کارمو بکنم و این مایعه بره تو کوست خیلی به نفعته .....افرین دختر خوب نگران نباش ...باز لبامو بوسید و این بار زبونشم تو دهنم کرد و سینه هامو یه کمی مالوند و هوس و شهوتمو برگردوند ملا حیدر براستی میدونست چکار کنه اون یه کار کشته جنسی به نظر میرسید اوه اوه میله چوبی داشت تو کوسم فرو میرفت چون ابتدای میله باریک بود و لیز بودش خیلی راحت اندازه یه وجب تو کوسم فرو رفت کوسم داشت داغ میشد خیلی هیجان انگیز و با لذت با هر بار عقب وجلو کردن میله بیشتر تو کوسم فرو میرفت حسابی داشتم کیف میکردم دوست داشتم سرعت عقب جلو هاشو بیشتر کنه و اون رو حسابی تو کوسم فرو بکنه خوشبختانه ملا حیدر فکرمو خونده بود و همین کار رو اجرا کرد دیگه کلفتی میله رو تو کوسم حس میکردم میله کم کم داشت بیشتر فرو می رفت وکوسمو پر کرده بود جر خورده بودم ودرد میکشیدم میله به ته کوسم رسیده بود دیگه استانه تحملم تموم شده بود ناله و فریادم شرو ع شد ....ای ی ی اخ اخ بسمه نمی تونم تحمل کنم اونو درار میله رو بیرون بکش اخ اخ خواهش می کنم درد می کشم ..ملا حیدر به خاطر اینکه سرو صدام بلند نشه زورکی لبامو می بوسید من داشتم دست وپا میزدم انگار مثل مرغی که سرشو بریدن و دست و پا میزنه تا جون بده این لحظات زجر اور کمی ادامه داشت نفسم دیگه بالا نمی اومد یهو میله چوبی رو از کوسم خارج کرد راحت شده بودم نفسی تازه کردم و رو زمین ولو شدم خیلی خسته شده بودم خیس عرق بودم احساس تشنگی میکردم نیاز به یه نوشیدنی داشتم اونم شیرین و خنک اگه بهم میرسید خیلی می چسپید ملا حیدر خم شد و لبامو بوسید و گفت طاهره ببخش منو... این اخرای کار اذیت شدی و درد کشیدی ولی لازم بود چون این مایعه هر چه بیشتر و طو لانی تر تو کوست می موند به نفعت میبود من از دلسوزی این درد رو بهت تحمیل کردم اینو درک کن می دونم خسته هستی و تشنه و نیاز به خوردنی شیرین داری اگه یه کم صبر کنی اونم بهت میدم و سر حالت میکنم الان یه موردی باقی مونده که باید به جواب اونم برسیم بدونه تعارف و بی پرده می خوام بفهمم که کیر شوهرت می تونه بار دارت کنه یا نه واز پس این کار بر بیاد من که کیر صالح رو ندیدم و برای رسیدن به این جواب فقط یه راه باقی مونده ...ملا حیدر زیپ شلوارشو باز کرد و کیرشو بیرون کشید . وتو دستش قرار داد کیرش شل و وارفته بود ..میبینی این کیر منه این کیر تو خوابه و سر حال نشده و با دستای من بیدار نمیشه اون دست یه نفر مثل تو رو میخواد که سر حال و قبراقش کنه پس بیا اینو تحویل بگیر و حسابی بهش برس وبعدش که حسابی سر حالش کردی اینو با کیر شوهرت مقایسه کن و بعدش کلفتی و درازی دو تاشو بهم بگو ...من هنوز رو زمین ولو بودم حالی نداشتم خسته و تشنه مونده بودم ...اغا ملا من خیلی تشنه هستم لطفا کمی بهم اب بده .....باشه چشم از اب بهترشوبهت میدم فقط یه ذره تحمل کن و بلند شو کیرمو بگیر و بهم گوش کن ..بلند شدم و نزدیکش شدم کیرشو دستم داد تو دستام خشک بود و خوب حرکت نمی کرد ولی کیر تمیز و بی مویی داشت ...ببین دختر این کاسه دومی رو که میبینی این دارو نیستش بلکه خوردنیه اون یه معجون واقعیه که از همون دوستم گرفتم این معجزه می کنه وهر کسیو سرحال میاره واین معجونه نیازتو تامین می کنه و خیلی هم خوش مزه هستش برای اینکه خیالتو راحت کنم خودم کمی ازش میخورم ولی تو مثل من نباید اینجوری بخوریدش برات یه راه خوب در نظر گرفتم واونم اینه که این معجون رو به کیر م بمالی و بعد اونوبخوری بااین کار هم کیرمو سرحال میکنی وهم خودت سر حال میشی ...اوه خدایا به دادم برس من کی از دست این مرتیکه هوس باز و حقه باز خلاص میشم من حتی توان مخالفت با کاراشو در خودم نمی بینم ...زود باش طاهره درنگ نکن ..دستمو به مایع قهوه ای کم رنگ رسوندم و مقداری ازش برداشتم و به کیرش مالیدم معجونه غلظتش یه کمی از عسل کمتر بودش یه کمیشو به دهنم بردم اوه طعم خیلی خوبی داشت شیرین و خوشمزه با بوی گیاهان وحشی.... ملا حیدر سرمو گرفت و کیرشو نزدیک دهنم قرار داد و بهم گفت تو دهنت بخورش مرددبودم نمی خواستم کیرشو تو دهنم کنم ولی طعم معجونه و نیاز شدید به خوردنش منو وادار کرد دهنمو باز کنم و کیرشو تو دهنم قرار بدم اوه در عرض چند ثانیه با زبونم همه معجون رو کیرشو لیسیدم وقورت دادم خیلی بهم چسپید طعم خیلی خوبی داشت ملا حیدر بهم کمک میکرد با دستش کاسه معجون رو بغل سرم نگه داشته بود و من باز مقداری از معجون رو به کیرش زدم و تو دهنم کردم این نمایش کیرخوریم تا هشت بار تکرار شد باراخری اون ازم خواست معجون رو به تخمای کیرش هم بزنم همین کاررو هم کردم این بار مانع شد کیرشو تو دهنم ببرم و ازم خواست با زبونم کیرشو بلیسم تازه حواسم متوجه کیرش شده بود اوه حجمش به اوج رسیده بود و حسابی کلفت و سیخ شده بود رگهای متورم و برامده اش زیر معجونه معلوم بود کیرش چه کلا هکی داشت همشو خوب لیس زدم حتی تخماشو با زبون ولبام می خوردم دیگه از خوردن معجونه سیر شده بودم سر حال بودم قدرت وتوانم برگشته بود اه وناله ملا حیدر رو می شنیدم اون داشت کیف میکرد یهو سرمو گرفت و کیرشو به دهنم برد راستش خودمم هم بدم نمی اومد کیرشو به دهنم ببرم کیرش تو دهنم بهم حس خوبی میداد خصوصا موقعی که زبونمو به رو ی کلاهک کیرش میکشدم کیف میکردم کیرخوری بهم حال میداد تو دهنم کیرشو خوب لیس می زدم و خودمم لذت میبردم این نمایش لذت بخش ادامه داشت و ناله های ملا حیدر به اوج رسیده بود یهو حس کردم طعم اب دهنم تغییر کرده و انگار شیر اب سماور با فشار تو دهنم ریخته شده همشو با اب دهنم قورت دادم سر زبونم رو به نو ک کلاهک کیرش بردم احساس کردم از سوراخ نوک کیرش اب ترشح میشه ...اوه اوه این اب کیرش بود من همشو خورده بودم تازه دو هزاریم افتاده بود اون سرمو محکم جلو دهنم با دستاش گرفته بود و بهم گفت خوب کیرمو بمک ..من هنوز کیرشو می مکیدم ...لحظاتی بعد سرمو ول کرد و کیرشو از دهنم خارج کردم .........اوه اوه افرین دختر دست مریزاد واقعا کیف کردم خیلی بهم حال دادی ازت ممنونم تو لیاقت بهترین ها رو داری همه چیت بیست بیسته از خوشگلیت از زیبایت و اندام بکر و بی عیبت و کوس وکون تنگ بی نقصت هرچند کاری به کونت نداشتم و این کیرخوریت که جای حرف و حدیث نداشت من خیلی راضیم ازت می خوام یه کادو و هدیه که برات در نظر گرفتم رو ازم قبول کنی این یه هدیه ناقابله و از این بهتر ا هم برای تو کمه البته یه وقت تصور بدی نکنی که این کادو مزد عشق و حال با توه نه نه بجون خودم و مادرم قسم می خورم اینجوریا نیستش من که به تو تجاوز نکردم وکاری به کونت نداشتم واون میله چوبی هم به کوست فرو کردم به خاطر استعمال اون مایع دارویی بودش و کیر خوری هم که شامل تجاوز نمیشه پس فکر ای بد نکن اون از ریر تشک یه دستمال رنگی زیبا رو اورد و بازش کرد و دست به بغل جیبش برد و یه سکه طلای درشت رو وسط دستماله گذاشت و اونو مرتب جمع کرد و ودستمالو بین سینه هام گذاشت و دگمه های بلوزمو روش بست و به ارومی لبامو بوسید و کفت لطفا هدیمو رد نکن..اوه راستی بهم بگو کیر شوهرت با کیر من چه تفاوت هایی داره ....راستش مال شما یه کمی از مال صالح کلفتره ولی درازی مال شوهرم از مال شما کمی بیشترهستش همین ...ملا حیدر می خندید ...اوه طاهره بمیرم برای اون شرم وحیای که هنوز تو وجودته طاهره جون بجای کلمه مال بهتر بود همون کلمه کیر رو می گفتی ضمنا از بابت حاملگیت تصمیم نهایی با خودته اگه دوست داشتی بار دار بشی هیچ مسکلی از این بابت نداری وتو یه زن کامل و بی عیب ونقص هستی و سفارشتو حتما به سکینه می کنم که هواتو تو خونه داشته باشه و زیادی ازت کار نکشن و هرموقع و هر لحظه کاری و مشکلی داشتی کافیه به عذرا بگی ویا خودت بیای پیشم من با جون ودل برات انجام میدم وکلام اخر باز این جمله منو فراموش نکن قدر جوونی و زیبایی و خوشگلی و این نعمتی که خدا بهت داده رو بدون و از لحظه لحظه زندگیت خوب استفاده کن این حرف من همیشه یادت باشه وسلام الان میتونی بری ...بلندشدم و خودمو جمع و جور کردم و چادرو سرم کردم و از اون اتاق کذایی بیرون اومدم....... این ماجرا ادامه دارد
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
نقل قول از طاهره قبل از خداحافظی برای دقایقی مادرشوهرم پیش ملا حیدر رفت حال مساعدی نداشتم عذرا برام یه اب قند اورد من نیاز به یه ساعتی خواب داشتم بالاخره سکینه اماده شد از عذرا خداحافظی کردیم و ازخونه ملا حیدر بیرون اومدیم مادرشوهرم فهمید حال مساعدی ندارم بهم گفت استراحت کنم اوه همین ابتدا سفارش ملا حیدر کار خودشو کرده بود سرمو به بالشه رو اتاق رسوندم یه ملافه همون اطراف ولو بود اونو رو م کشیدم و مثل جنازه افتادم و اسیر خواب شدم .......با تکون دادن دستای رعنا بیدار شم ...اوه امان از دست این دختره مزاحم و ورپریده این از جون من چی خواد اگه دست خودم بود تا سرشب بیدارنمی شدم ......طاهره بلندشو چه وقت خوابیدنه زود باش همه کارا رو دستم مونده انگاری افتاب از یه گوشه دیگه طلوع کرده که مادرم گذاشته این موقع روز بزاره تو خواب باشی ..اوه انگاری سرحال نیستی چیه ....پاشو بهم کمک کن با هم ناهارو بکشیم می خوام بدونم رفتی پیش این ملاهه چی شد بهم بگو اگه کارش خوبه به مادرم بگم منو ببره پیشش برام یه دعایی ویا چیزی و کاری بکنه که یه شوهر خوب برام پیدا بشه .......... این دختر مثل اینکه هوس کیر شوهر رو کرده و تنورش داره داغ میشه ...اوه رعنا لطفا بسه دست از سرم بردارمن الان حوصله هیچ چیزیو ندارم بعدا سر فرصت برات میگم و ضمنا تو هنوز یه دختر بچه هستی و دهنت بوی شیر میده یعنی چه شوهر می خوام تو فقط هیکلت گنده است و اگر نه عقلت به این کارا قد نمیده رعنا در حالیکه دستشو به سینه وباسنش می کشید و گفت اوه اوه ببین چه سینه هاو باسنی رو درست کردم اینا اماده خدمت به شوهر اینده ام هستش رعنا از اتاق بیرون رفت ......واقعا این دختر شرم وحیا سرش نمیشه ..ولی با وجودیکه از من کوچکتر بود ولی در مقایسه با من سینه ها و باسن درشتتری داشت رعنا به مادرش رفته بود مادرش نزدیکای 100کیلو وزن داشت ....وای خدای من از بس خسته و کسل بودم حواسم به شلوار پام نبود با همون شلوار سفیده من خوابیده بودم و هنوز اثار اب کوسم که خشک شده بود بصورت لایه های زرد رنگ رو شلوارم معلوم بودش لباسای خونگیم اونور اتاق بودند بلند شدم دکمه های بلوزمو باز کردم اوه دستمال رنگی ملا حیدر تو وسط بین سینه هام بودش افتاد رو فرش اتاق .....برش داشتم سکه رو که نگاه می کردم حس خاصی بهم دست داد یعنی این دست مزد عشق و حال ملا با من بود و یانه ولی اون که برام تو ضیح داد و قسم خورد که این فکرای ناجور نکنم هر چه بوده و هر منظوری داشته من که هدیشو قبول کردم و من دیگه تحت هیچ شرایطی نباید باز خونه این ملاهه برم و سعی کنم که اتفاقات امروز رو فراموش کنم و این مثل یه راز پیشم بمونه ......دستمال و سکه رو تو وسایلم قایم کردم و زیپ شلوارمو باز کزدم که عوضش کنم ....وای خدای من شلواره از وسط پام و چوچوله های کوسم و حتی تا بالای سوراخ کونم و بخاطر خشکیدن اب کوسم به پوست بدنم او ن قسمت ها چسپیده شده بود از بس این ملا حیدر از کوسم اب کشیده بود با یه کم احتیاط و اذیت شدن شلوار رو از پام بیرون کشیدم و عوضش کردم یه لحظه متوجه چیزی در پنجره اتاقه شدم پرده یه گوشه اش به اندازه کمتر از 10سانت دید داشت یه سر و یه چشم یه نفر داشت منو در حین عوض کردن لباس می دید ...اوه این می تونه مال کی باشه غیر از مادر شوهرم و رعنا کسی دیگه نباید تو خونه باشه و اگه کسی دیگه هم می بود حتما رعنا بهم می گفت صالح هم به خونه برنگشته و یه ساعت دیگه هم به خونه نمی رسه پس می مونه فقط یه نفر اونم هاشم .....یعنی اون داشت بدن نیمه لخت منو می دید همینو کم داشتم ولی من یقه بلوز اون نفر رو هم دیده بودم اون رنگش کرم بودبلند شدم رفتم مستراح که خودمو نظافت کنم من خون ریزی داشتم و قایده شده بودم عادت ماهانه ام شروع شده بود هر ماه این مواقع یه کم عصبی میشدم وحالا بماند از درد کمر و ......باید تحمل میکردم اینا رو ما زن ها بخوبی در ک میکنیم از مستراح بیرون اومدم سفره ناهار اماده بود برای اولین بار من مثل یه خانم خونه رفتم سر سفره همه بودن ....حدسم کاملا درست بود هاشم بلوزش کرم رنگ بودش ...اون بود منو دید میزد زیاد ازش خوشم نمی اومد تنفرم ازش بیشتر شد یعنی واقعا درسته هاشم به برادر زنش نظر داره اون که خیلی ساکت و سر بزیر به نظر میرسه به سردی سلامش کردم اخه هاشم از من بزرگتر بود اون گاها زیر چشمی منو می پایید قبلا اصلا توخونه بهش اهمیت نمی دادم و نگاش نمی کردم ولی از الان به بعد ناخوداگاه حواسم بهش بود و اون سر سفره در هر فرصتی منو دید میزد .....بهتره زیاد بهش فکر نکنم و بهش اهمیت ندم .......صالح برگشت خونه از چشاش حس میکردم که در مورد ماجرای امروز می خواد ازم تو ضیح بگیره ولی با حضور مادرش اراده این کارو نداشت مادرشوهرم رو کرد به صالح وگفت امروز عصر دست زنت طاهره رو بگیر ببرش بازار و براش یه قواره پارچه بخر و یه کمی ببرش گردش تو شهر که یه هوا تازه به سرش بخوره و می تونی سری هم به خونه پدر طاهره بزنی که زنت پدرشو ببینه .......اوه خدایا این چه شوهریه نصیب من کردی شوهری که با خواست واراده خودش برای زنش نتونه خریدکنه و هیچ اراده ای نداشته باشه ایا من می تونم بهش تکیه کنم و اسم مرد رو روش بزارم می تونم دوستش داشته باشم واقعا خیلی وقتا خودمو مجبور می کردم که یه حسی بهش داشته باشم ولی با این رفتار ها وکارهای صالح و مادرش بیشتر ازش دور میشدم ...صالح ناهارشو خورد و رفت تو اتاق یه چرتی بزنه ...صدای در خونه اومد رعنا رفت درو باز کرد عذرا اومده بود یه قوطی دستش بود سلام کرد ....اومدم سلامی عرض کنم و احوالی از طاهره خانم بگیرم و در ضمن این دارو رو براش اوردم که استفاده کنه و اگه سکینه خانم اجازه بده خصوصی نحوه مصرفشو به خودش بگم چون در حضور جمع زیاد مناسب نیست حق با عذرا بود چون هاشم یه گوشه نشسته بود و نگاه می کرد مادرشوهرم اجازه داد و ازش تشکر کرد بلندشدم و با عذرا تا دم در رفتم ....عذرا قوطی رو دستم داد و گفت طاهره جون شوهرم خیلی احوالتو پرسید و اینو داد که بهت بدم و گفتش که به طاهره بگو این مایعه مال اولی هستش که براش انجام دادم داروییی هستش وخوردنی نیست و گفت اینو بگی خودش می دونه و توصیه کرد که حتما اونو انجام بده که خیلی به نفعش هست ...عذرا اینو گفت ولبشو به لبم رسوند و منو بوسید و رفت ....من که الان نمی تونستم این مایع رو مصرف کنم چون پریود بودم می بایستی بعدا با یه چیزی مثلا خیار و یا .....مایع رو تو کوسم می زدم خب این کار بماند برای روز های بعد .......باید خودمو اماده می کردم که با صالح برم بازار .........اماده شدیم وباشوهرم اومدیم بیرون میدونستم که فوری صالح در مورد خونه ملا حیدر ازم میپرسه و همین طور هم شد ..خب طاهره صبح با مادرم رفتی چی شد و ملا حیدر بهت چی گفت ......اون در مورد سن وسال من وتو و اینکه با هم خوب و مهربون باشید و مطیع امر شوهر و خونوادش باشی و هر چه زودتر باید حامله بشی و ارزوی شوهرو مادرشو براورده بکنی و یه دارو رو هم توسط عذرا برام فرستاد که اونم مصرف کنم و خلاصه کل حرف های ملاهه نصیحت و ارشاد بودش و اینارو خصوصی تو اتاقش بهم گفت چون عذرا و مادرت اتاق بغلی نشسته بودند این جمله اخری رو که گفتم یه کم عصبانی شد و با تندی بهم گفت یعنی چه تو رفتی تو اتاق و باهاش تنها بودی و اون بهت دست نزد و باهات کاری نکرد و همش حرف میزد و نصیحت میکرد اخه طاهره این ملا حیدر در موردش شایعات زشت و بدی شنیدم و اون ادم سالمی نیست و راستش من اصلا راضی به رفتنتون نبودم ولی تصمیم مادرم بود و من چاره ای نداشتم ولی من باور نمی کنم که اون بی ناموس باهات کاری نکرده .......خودمو عصبانی نشون دادم و بهش گفتم ...این حرفاچیه میزنی تو داری علنی بهم تهمت می زنی اولا مادرت باهام بودو اونم موافقت کرد که من تنها تو اتاقش باشم و تازه این همه ادعا می کنی که غیرتی هستی چرا بجای مادرت خودت باهام نیومدی و اونجا اجازه نمی دادی که من با ملا حیدر تنها باشم تو که همه چیت دست مادرته و هیچ اختیاری نداری حالا منو هم متهم می کنی و بعد از مدتها اونم با اجازه و پیشنهاد مادرت منو به بازار اوردی و قراره برام پارچه بخری واین حرفای زشتو بهم میگی ..اوه این رفتارت اصلا خوب و مناسب نیست ومعنی نداره خوبه غیرت تو رو هم دیدم......اینوکه گفتم ساکت شدو چیزی نگفت .......واقعا الان به ملا حیدر حق میدادم که اون همه توهین نثار این شوهر بی عرضه و بی اختیارم می کرد .......رو دیوار پیاده رو خیابون یه اگهی ترحیم زده بودند صالح داشت اون رو می خوند کنارش ایستادم و نگاه اطراف میکردم اوه چشمم به همون پیرمرد رفتگر افتاد که اون روز کون مالیم کرده بود اونم متو جه من شد و منو شناخت و بهم لبخندی زد و دهنشو جمع کرد وبوسه ای برام فرستاد وانگشتای دستشو حلقه کرد و سر جاروی تو دست دیگشو از حلقه دستش بالاو پایین می کرد معنی این حرکتشو فهیمدم اون کیرشو حواله کوسم کرده بود از این حرکتش بدم اومد نگاهی به اطراف کردم خوشبختانه خلوت بود و کسی متوجه این رفتار زشتش نشده بود از همون جایم اب دهنمو جمع کردم و با تمام قدرت به طرفش پرتاب کردم .......اه خاک تو سرت خجالت سن وسال و سفیدی موشو نمی کنه اون براستی از پدرم قیافه وسنش بیشتر نشون می داد پیرمرده بی شرف......ما به طرف خونه پدرم میرفتیم ...پدرم صالح رو بهتر از من تحویل گرفت انگاری من دخترش نیستم اه من همیشه تشنه محبت و مهربونی و اغوش گرم پدرم بودم.....وبهم گفت طاهره بیشتر به شوهرت برس و هوای شوهرتو داشته باش و می خوام اون از دستت راضی باشه تو دیگه باید مادر و صاحب بچه بشی و اینو از من و خانواده شوهرت دریغ نکنی اگه صالح رو ناراحت کنی انگاری منو ناراحت کردی و بدون منورنجوندی ...وای خدای من چقدر من بد بختم ای پدر سنگدل و بی مهرم پس من چی ایا من دخترت نیستم و این دخترت اصلا برات مهم نیست من دیگه هیچ امیدی به پدرم نداشتم دلم حسابی شکسته شده بود احساس بی حالی میکرد حالا مصایب قایده گی و ماهانه ام هم جای خود به صالح اشاره کردم که بریم بیرون ........رفتیم ازش خواستم یه نوشیدنی برام بخره جاتون خالی رفتیم بستنی و فالوده خوردیم بهم چسپید سرحال شدم رفتیم چند مغازه ....پارچه هاشو دیدم پسند نکردم تویه مغازه رفتیم که یه پیرمرد حاجی صاحبش بود اون ادم چشم پاکی بود واینواز حرکاتش بخوبی درک میکردم یه پارچه نظرمو گرفت خریدیم پیرمرده به صالح گفت اگه خودتون خیاط خوب سراغ دارین که هیچ ولی اگه خیاط خوب و ماهری میخواین من بهتون ادرس میدم که پارچتون لباس خوبی از اب در بیاد نشونی خیاط رو از پارچه فروش گرفتیم و ادرس خیاط رو خیلی اسون پیدا کردیم چون نزدیک یه چهار راه خیابون تو یه کوچه بن بست قرار گرفته بود و فاصله مغازه تا سر خیابون حدود50متری میشد رفتیم داخل مغازه یه پیرمرده مشغول خیاطی بودش اون قیافش به حدود 50وشاید 55سال میخورد با ریش نتراشیده و نامرتب و موی سر تقریبا سفید و بهم ریخته ونامرتب که روسرش طاس شده بود گمان بردم خیاطه باید این پیرمرده باشه سلام کردیم سرش پایین بود و جوابمون رو نداد من که تعجب کردم صالح باز سلام کرد باز جواب نداد خواستیم مغازه رو ترک کنیم یهو از پشت پرده پرو که گوشه مغازه بودصدای مردی رو شنیدیم اون پرده رو کنار زد و به استقبالمون اومد لبخندی زیبایی رو لب داشت مرد با شخصیت و جذابی به نظر می رسید موی سر خرمایی و به حالت لول مرتب و زیباکه رو به بالا شونه شده بودش وبا سبیل کوتاه و بلوز خوش رنگی که به تنش بود با رنگ شلوار اطو کشیده اش خیلی بهم می خورد و البته تنها ایراد کوچکی که می تونستی به این تشکیلات و ظاهرش بگیری اونم این بود که یه کم شکم داشت ولی اگه دقت میکردی این حالت شکمش هم بهش میومد اون مردجذابی به چشمم اومد اون خودشو فرهاد معرفی کرد و خیلی محترمانه ازمون عذر خواهی کرد ....باید ازتون معذرت خواهی کنم و شما دو بار سلام کردید و این پیرمرد جواب شما رو نداد چون ایشون کرو لال هستند نتونستند جواب شما رو بدهند عمدی در کار نبوده ....صالح رو صندلی مغازه نشست و من پارچه رو به فرهاد دادم اون پارچه رو مترکرد و نگاهی به قد وبالام کرد .......خوش اومدین پارچه تون مرغوبه و لباستون هم با تناسب جنسش هم باید خوب و شیک درست دو خته بشه و اینو بهتون قول میدم که از کارم راضی باشین و رو کرد به صالح وگفت اخه بزنم به تخته و این پارچه قشنگ به خانمتون می خوره چون ایشون به چشم خواهری خودشون خیلی زیبا هستن و لیاقت بهترین دو خت و لباسیو دارن .....صالح لبخندی زد و ازش تشکر کرد و گفت اگه از کارتون راضی بودیم باز بهتون زحمت میدیم ..انتظار همچین بر خورد و جملاتیو از خیاط نداشتم اون رو در روی شوهرم داشت از زیبایم تعریف میکرد و واکنش صالح هم برام تازگی داشت اون ناراحت نشد و بلکه از خیاطه هم تشکر کرد اوه خدایا من چه می بینم .......پس اگه اجازه بدین خانمتون تشریف بیارن اتاق پرو که من اندازشو بگیرم و همزمان به پیرمرده نگاهی کرد که به صالح بفهمونه که که با حضور اون اونجا مناسب نیست ......اشکالی نداره شما کارتون رو انجام بدین من منتظر میشم .....رفتم تو اتاق پرو که بایه پارچه صخیم رو دو تیکه میله با حالت 90درجه قرار گرفته دو گوشه دیگه پرو دیوار مغازه بودش فرهاد پیچ رادیو رو باز کرد رادیو داشت ترانه ای از بنان خواننده رو پخش میکرد یه فکرایی به ذهنم رسید فرهاد می خواست صدامون به گوش صالح نرسه واه امان از دست این مردها ..............اگه اشکالی نداره می خوام اسمتون رو بدونم ...طاهره هستم ...خب شما چه مدلی میخواین که براتون بدوزم .....من مدلی مد نظرم نیست و اینو به خودتون واگذار میکنم که به سلیقه خودتون یه لباس شیک وزیبا برام بدوزین ....خب اگه به سلیقه من میخواین لباس بدوزم لازمه چادر رو از سرتون بردارید تا من بهتر شما رو ببینم ..چادررو از سرم جدا کردم و الان با یه بلوز و دامن جلوی فرهاد ایستاده بودم ///اون سرتاپامو ورانداز کرد و بعد از لحظاتی دستی به سرش کشید و گفت ......راستش طاهره خانم من یه مدلی به نظرم اومده و با توجه به اینکه سن وسال شما خیلی کمه و به گمانم 15 و یا 16سال به نظر میایین باید یه مدل جدید و چشم پسندی رو براتون درست کنم و لازمه یه توضیحاتیو خدمت شما عرض کنم البته قبلش از شما باید معذرت بخوام که اگه موقع ادای این جملات یه حرف های ناجوری گفتم قصد توهین و منظور بدی ندارم من می خوام لباسی براتون بدوزم که اندام و جلوه و زیبایی هیکل شما رو بهتر نمایش بده چون بدونه تعارف زیبایی و تناسب اندام شما خیلی عالیه و حیفه این شاهکار و زیبایی تو خفا و پوشش لباس پنهون بمونه ودر واقع من می خوام از از اینجاتون یعنی سینه ها و اینجاتون یعنی باسنتون حالتی مدل رو دربیارم که مشخص و به چشم بیاد ...اوه خدای من فرهاد دستاشو رو سینه هام و باسنم به بهونه این توضیحات تا دو مرتبه کشوند داشتم داغ می کردم ...ودر واقع طاهره خانم این مدل برازنده شما هستش و زیبایی شما با این گونه مدل ها باید بیشتر به چشم بیاد .........اوه اغا فرهاد شما دارین از من خیلی تعریف میکنین البته فکر کنم شما هر زنیو که مشتریتون میشه همین حرف ها رو بهشون میگی و بدتون نیاد این عادت شما خیاط ها هستش ......نه طاهره خانم من واقعیت رو در مورد جذابیت و خوشگلی شما گفتم واینو بجون مادرم و دو فرزندم قسم می خورم که دروغ نگفتم اخه من ازدواج کردم و پدر دو فرزند هستم .......وبه گمانم شما تازه گی ازدواج کردین و بدتون نیاد اینومیگم اختلاف سنیتون با شوهرتون به نظر زیاد ه ........اوه شما چکار به سن وسال من و شوهرم دارید بهتره حواستون پیش کارتون باشه ولی بزار جواب این حرفتونو بدم من 13سالو تموم کردم و شوهرم هم زیر 30سال سنشه ...........اوه شما خیلی زود از دواج کردین ....درسته راستش منوبزور شوهر دادن (نمی خواستم در مورد خودم و زندگیم به فرهاد اطلاعات بدم ولی ناخوداگاه اونوگفتم )..اخه چرا ...خب دیگه من مادر ندارم و پدرم و نامادریم خواستن منو زود شوهر بدن .و ....دیگه ادامه ندادم .......اوه واقعا ناراحت شدم ......لطفا منوببخشید شما از زندگیتون راضی هستین .......جوابی بهش ندادم و خواستم دیگه این بحثو ادامه نده .........اون متر رو دستش گرفت و اندازه سر ودست و شونه و کمر و باسنمو و تا زیر زانوام گرفت دستاش در حین اندازه گیری باسن و سینه هام رو با تاخیر و تانی انجام میدادو کمی باسنمو تا حدی که می تونست و شک منو تحریک نکنه لمس میکرد راستش از این کارش خوشم میومد .........خب حالا که شما تو زندگی خصوصی من سرک کشیدی منم از شما یه سیوال دارم ایاشما زنتو دوست داری و از زندگی با زن وبچه هاتون خوشبخت و راضی هستین ......راستش طاهره خانم من زنمو از ته دل دوست ندارم و شرایطی پیش اومد که مجبور شدم که با زنم ازدواج کنم و الان هم یه زندگی ساده و معمولی باهاش دارم وتنها دل خوشیم وجود اون دو تا بچه هام هستش که باعث شده به زندگی با زنم بچسپم و حالا که بحث ما به این مرحله رسید اگه من قبل ازدواجم شما رو می دیدم بطور حتم میومدم خواستگاریتون و باشما ازدواج میکردم ولی حیف حیف .....شما خیلی زیبا هستین و همون زنی هستین که تو خیال و ارزو هام بودن و دنبالش بودم و لی روز گار همیشه به میل و خواسته ادم نمی چرخه من الان به شوهرتون حسودیم میشه لطفا از این جمله من ناراحت نشین ......اوه شما خیلی دارین تند میرین بهتره برم بیرون وشما هم به کاراتون برسین .........از اتاق پرو اومدیم بیرون صالح در عالم خودش بود و یه کاغذی دستش بود و یه چیزیو می نوشت اون حساب و کتاب دخل خونه رو می نوشت و خبرنداشت که خیاطه داشت با زنش یه کم لاس میزد قرارشد سه روز بعد من برای پرو نهایی به خیاطی برگردم با صالح برگشتیم خونه اتفاق خاصی نیفتاد فقط موقع خواب صالح باز اومد سراغم اون خبرنداشت پریود دارم اینو بهش گفتم باور نمی کرد و گفت تو باز بهونه می تراشی من امشب ازت سکس میخوام قسم خوردم و گفتم واقعا این بار حقیقت رو گفتم اون باز دو شک وگمان قرار گرفته بود یهو بلند شدم و دستشو گرفتم وبهش گفتم میخوام ببرمت مستراح تا بهت ثابت کنم که خون ریزی دارم اینو که بهش گفتم راضی شد ...صالح تو واقعا منو دوست داری یا نه ....اه طاهره این چه حرفیه میزنی من خیلی دوست دارم و می خوامت و هر روز به عشق تو و اندام تو روز رو شب می کنم تا بلکه شب بتونم بکنمت ولی .....تو حرفش پریدم خب تو که این همه تشنه من هستی منو می خوای چرا تو خونه ات ازم حمایت نمی کنی و نقش یه مرد واقعی رو تو خونه نداری می دونی که من چه رنجی از این رفتارات می کشم و در روز مثل یه کارگر و نوکر مادرت و خواهرت ازم کار میکشن و توانی برام نمی مونه که شب از تو پذیرایی کنم تو اینارو هیچوقت درک نکردی و نمی کنی و الان هم من تو عادت ماهیانه هستم و نمی تونم بهت کوس بدم ولی حاضرم بهت کون بدم و از عقب منو بکنی ولی می دونم تو اهل کون کردن نیستی و دین و ایمانت اجازه این کار رو بهت نمی ده ....اره حق با توه طاهره ولی من نمی تونم با تصمیمات مادرم مخالفت کنم ببخش منو من اصلا تو رو هیچوقت درک نکردم ومن خودم میدونم که یه مرد سست و بی اراده و ساده هستم ........برای اولین بار دلم بحالش سوخت می خواستم به خاطر سوختن دلم و خرید پارچه اش یه حالی بهش بدم .....صالح یه راهی به نظرم رسیده ......تو که از کون منو نمی کنی ولی خب یه راهی بهت نشون میدم که حالشو ببری من به شکم رو تشک می خوابم و تو روم ولوشو وکیرتو تو چاک کونم حرکت بده و بمالش که تا ابت بیاد ....صالح از ابتدای ازدواجش بامن فقط با یه مدل منو می کرد و اونم روم می خوابید و کیرشو تو کوسم می کرد و اونم در حالتیکه من پشتم به زمین بودش ..واقعا شوهر ساده ای گیر من افتاده بود انگاری این صالح تو دو هزار سال قبل زندگی میکرد به همین مدل خودمو قرار دادم شلوارمو پایین کشیدم و به شکم خوابیدم صالح به محض دیدن کون لختم کیرش مثل فنر بلند شد و اماده شد رو کون و کمرم ولو بشه بهش یاد دادم که چاک کونمو با دستاش از هم باز کنه ولی کیرش خشک بود و کون منم همچنین ...یاد قوطی داروی ملا حیدر افتادم که عذرا امروز برام اورده بود تو طاقچه اتاق بودش بهش گفتم اونو بیاره صالح با اون کیر سفتش بدو رفت قوطی رو اورد این حرکت رفتنش منو خندوند صحنه جالب و خنده داری بود ...طاهره چرا می خندی ...هاهاها اوه صالح دویدنت اونم با این کیر سیخت برام خنده داشت این قوطی دارو رو زن ملا حیدر برام اورده این برای تقویت تو کوسم و بار داریم خیلی کارایی داره و گفته هر دفعه این دارو تو کوسم و واونجاهام مالیده بشه توم بیا یه کمی از این مایعه رو به کیرت بزن و اونو اونجاهام با کیرت خوب بمالونش ...صالح کیرشو با مایعه خوب خیسوند و با دستام چاک کونمو ازهم باز کردم و کیرشو تو چاک کونم قرار داد و حرکاتشو رو کونم شروع کرد ......صالح حسابی کیف میکرد داغی و اثر مایعه رو سوراخ کونم تاثیرشو گذاشته بود اعتراف می کنم اون لحظه خیلی دوست داشتم کیرشو تو کونم کنه منی که قبلا تمایلی به کون دادن نداشتم چنین حالی رو داشتم از صالح خواستم دستاشو به سینه هام برسونه و مالششون بده دستاش سینه هامو از زیر می مالوند اوه این صالح رفتار و نحوه عشق بازی با زن ها رو بلد نبود نه اینکه من هم خیلی حرفه ای و کار بلد بودم و لی اون لحظه دوست داشتم دستاش فلان جای بدنمو لمس کنه تا بیشتر لذت ببرم این یه اختراع فکری در ذهنم بودش بهش گفتم با لباش پشت گوشامو نوازش و بلیسه ....وای طاهره ازت خیلی ممنونم که پیشنهاد دادی باهات اینجوری عشق بازی کنم اوه طاهره من عاشق کون و باسنتم و از دیدن اون سیر نمی شم درسته من اهل کون کردن نیستم و اونو گناه میدونم ولی مال تو یکی فرق میکنه من اصلا از کون های درشت و پهن و بد قواره خوشم نمی یاد مدل کون مثل تو رو دوست دارم باور کن حتی تو خونه موقع راه رفتن و نشستن و بلند شدنت چشام رو کونته و کلی کیف می کنم ......با شنیدن این جمله صالح زدم زیر خنده ...واقعا صالح عجب طرز تفکری داره این شوهر نوبره که گیر من افتاده ...نه به اون که کون کردن رو گناه میدونه و نه اینکه چشاش دنبال کون منه و لابد از دیدن کون زن های دیگه هم غافل نمیشه من تازه حسم بیدار شده بود و داشتم عشق میکردم که صالح ابشو رو سوراخ کونم خالی کرد باز صالح منو ارضا نکرد سوراخ کونم از اب مایعه داغ و حساس شده بود دوست داشتم اونو بخارونم به صالح گفتم میشه سوراخ کونمو برام بخارونی قبول کرد اون با انگشتش مشغول خاروندنش شد خیلی لذت داشت و کیف می کردم کاشکی صالح می تونست انگشتشو تو سوراخم فرو ببره خیلی بهتر می شد انتظار می کشیدم همین کارو بکنه ولی صالح انگاری ذوق این کار هارو نداشت ناچار خودم دست بکار شدم دستمو از زیر رو دستش بردم وروش فشار اوردم انگشت دستش با فشار دستم تو سوراخ کونم کمی فرو رفت حالا انگشتش با فشار دستم بالا پایین می شد اون مایعه تو کونم نفوذ کرده و اونو داغ کرده بود من شهوتی شده بودم با دست دیگم با سینه هام بازی میکردم صدای سرفه ای از بیرون اتاق به گوشمون خورد انگاری هاشم داشت از پشت در رد میشد و شاید می خواست بره به مستراح همین سرو صدا باعث پایان عشق و حال من و صالح شد اون دستشو از کونم دور کرد و منم خودمو جمع و جور کردم و نمایش تموم شد باز به ارگاسم نرسیده بودم صالح منتظر شد که هاشم بره تو اتاقش و بره که به نظافت و غسلش برسه که از نماز صبحش محروم نشه منم بعد از لحظاتی تسلیم خواب شدم روز بعدش تا عصر اتفاق خاصی نیفتاد موقع عصر بودش من با سکینه داشتم سبزی پاک میکردم یهو صدای فریاد رعنا تو کوچه به گوشمون رسید من بدو خودموبه کوچه رسوندم مادر شوهرم وزنش سنگین بود و بعد از من به کوچه رسید رعنا موقع بازی تو کوچه افتاده بود زمین و زانوش خونی شده بود و مثل یه بچه سه ساله داشت گریه و فریاد میکرد و اتفاقا نردیک خونه ملا حیدر افتاده بود اهل محله ریخته بودن تو کوچه سکینه میزد تو سینه هاش و کمک می خواست ملا حیدر اومد کوچه و مادر شوهرم ازش در خواست کمک کرد اون از اهل محل خواست که رعنا رو بیرند تو حیاط خونش اکثر جمعیت بچه و نوجون بودند ناچار من وعذرا زیر بغل رعنا رو گرفتیم و و اون روبا هر جون کندنی بود بردیم تو حیاط خونه ملا .....اوه این رعنا ور پریده وکون گشاد سنگین بودش و به سختی جابجا میشد تو اون سن وسال نزدیکای 80کیلو وزن داشت ملا حیدر مثل یه پزشک حاذق بخوبی زانوشو پانسمان کرد و غایله رعنا رو فیصله دادولی ملا حیدر خطاب به مادر شوهرم کرد و گفت سکینه خانم بدتون نیاد می خوام یه چیزی در مورد دختر تون بگم رعنا دخترت الان موقع شوهر کردنشه و این رفتار ها و کار هایی که دختر تون تو کوچه انجام میده در حد یه بچه سه و چهار ساله هستش و بجای این کار های بچه گانه الان باید رعنا امور خونه داری و اشپزی رو از مادرش یاد بگیره و اینم از کوتاهی و بی خیالی شما هستش که به رعنا اجازه ندی بیاد کوچه و بازی کنه این دختر به نظر من باید تو خونه شما بخوبی کار یاد بگیره و حتی شما کل کاراتون رو به این دختر بدی تا اب دیده بشه دلیل حرفای من هم اینه ببین سینه ها و باسن دختر تون از مال عرو ستون درشترو بزرگتره ...پس سکینه خانم به توصیه من گوش کن و بجای کار کشیدن از عروست از دخترت کار بکش و اگه این کارو نکنی دخترت یه سال دیگه 200کیلو میشه و رو دستت می مونه و می ترشه ......اوه از این جملات ملا حیدر کیف کردم دلم خنک شد دست مریزاد افرین ....سکینه حرفی برای جواب ملا حیدر نداشت و اروم بلند شد و ازش تشکر کرد و من و عذرا زیر بغل رعنا تنبل و کون گشاد رو گرفتیم و اوردیم خونه یادمه موقع رفتنمون ملا حیدر چشاش به هیکل و اندامم بود و منو ور انداز می کرد اوه ملا حیدر دل منو با این حرفات خنک کردی هر چی الانه منو دید زدی و نگام کردی نوش جونت و حلالت باشه .......عذرا منو گوشه ای کشوند مادر شوهرم تحت تاثیر حر فای ملا حیدر قرار گرفته بود و داشت رعنا رو دعوا میکرد عذرا گفت من که از حر فای شوهرم خوشم اومد تو چی ...اره عذرا خانم منم کیف کردم رعنا براستی یه دختر لوس و تنبل و از خود راضی هستش خیلی دو ست دارم هر چه زودتر شوهر کنه و از دستش خلاص بشم .....ببین طاهره شوهرم خیلی هواتو داره و منظور این حرفاش پشتیبانی از تو بودش و راستی دارو رو که برات اوردم استفاده کردی یا نه .....راستش من پریود هستم و فعلا نمی تونم ازاون استفاده کنم فقط دیشب یکمی رو اینجام (با دستم اشاره به باسنم کردم)امتحان کردم اثرش خوب بود ولی لطفا بین خودمون باشه و اینوبه هیچکسی حتی به ملا حیدر نگو .....باشه عزیزم خیالت راحت باشه من راستش تو رو مثل خواهر کوچک خودم دو ست دارم و بهت علاقه مند شدم و ارزوی خوشبختی تو رو دارم واینو گفت و باز لبشو به لبام رسوند و منو بوسید اوه خدای من عذرا برای بار دوم لبامو ماچ میکرد اخر شب قبل از خواب باز صالح اومد سراغم انگاری عشق بازی دیشب خیلی بهش چسپیده بود و ازم خواست همون کارو باهام بکنه ولی من تمایلی نداشتم کیرسفت شده شو به بدنم می کشید و داشت به خیال خودش منو تحریک می کرد اون به التماس افتاده بود و ازم خواهش میکرد راستش کمر و پاهام از اثار پریود درد میکرد و حوصله شو نداشتم ....صالح لطفا اصرار نکن من درد کمر و پا دارم و حالشوندارم باهات عشق بازی کنم ....طاهره از صبح تو کف کونتم و لحظه شماری می کردم که شب برسه وکیرمو رو گودی کونت بزارم ولی انگاری درد داری پس من چه کنم این کیر من برای تو بلند شده و تو باید جواب اینو بدی ......اوه صالح داری راه میفتی خیلی خب اگه قراره من کیرتو در این شرایط ارو م کنم باشه قبول پس راحت دراز بکش و بزار کیرتو بمالم صالح به پشت دراز کشید و من کنارش نشستم و کیرشو دستم گرفتم و مالیدنشو شروع کردم کیرش خشک بود و اصطکاک داشت با اب دهنم کیرشو خیس کردم دو دقیقه نشد اب کیرشو گرفتم خیلی خوشحال شد بلند شد منو بوسید و خیلی قربون و صدقه ام رفت و بعدش رفت برای نظافت و انجام غسل و باقی قضایا.......روز بعدش چهارمین روز بودش که تو عادت ماهیانه بودم و من خوب شده بودم برنامه ریخته بودم فردا ش روز جمعه به حموم برم اون موقع هیچ خونه ای حموم نداشت و جماعت ملت به حموم عمومی و یا جدیدا حموم نمره دار میرفتند و این اواخر من ورعنا باهم به حموم میرفتیم واونم رعنا با هزار ناز وادا و منت باهام میومد و منکه اجازه تنها رفتن به حموم رو نداشتم و سکینه هم همیشه با دو نفر از هم سن وسالای دوستش عادت داشت که به حموم عمومی میرفتند عذرا اومده بود پیش سکینه وگرم صحبت زنونه بودند من داشتم به یه گلدان میرسیدم به رعنا گفتم که خودشو اماده رفتن به حموم در جمعه بکنه ....رعنا خنده ای کرد و گفت طاهره بی خیال من شو من نمی تونم فردا باهات بیام حموم زانوم زخمیه ......من رو کردم به مادر شوهرم و گفتم من که تنها اجازه رفتن به حموم رو ندارم پس مجبورم منت خواهرم فاطمه رو بکشم پس اجازه بدین فردا برم خونه خواهرم تا باهاش برم حموم......اینو که گفتم عذرا به حرف اومد ...اوه سکینه خانم من که نمردم تا من هستم چرا طاهره خانم برن انور شهر به خواهرشون پناه ببره که حموم برن اگه قبول کنی من خودم طاهره رو می برم حموم نمره دار که تنها نباشه و تازه خودم هم قصد رفتن به حموم رو داشتم و صاحب حمومی هم از فامیل های پدر یم هستش و اگه اجازه بدین همین الان میرم برای فردا نوبت میگیرم ....باشه عذرا خانم من حرفی ندارم فقط زحمتش برای شما می مونه ....این حرفا رو نزنید طاهره مثل خواهر کوچکم میمونه و منتی نداره .......پس من فردا 9 صبح میام که باهم بریم حموم .......از یه سر خوشحال بودم که فردااز دست رعنا راحت هستم و اعصابم از دستش خورد نمیشه و از سر دیگش این اولین بار بود که با یه زن غریبه به حموم می رفتم اونم نمره خصوصی ......یه کمی مضطرب و نگران شده بود م ...........
     
  
زن

 
نقل از طاهره روز جمعه بود و یکی از روز های گرم تابستون سال 1326شمسی من خوب شده بودم واماده شده بودم و منتظر اومدن عذرا که به حموم بریم صالح با هاشم صبح زود هم رفته بودن حموم و برگشته بودن و با خودشون کله پاچه گرفته بودن ... من این غذا رو دوست نداشتم ونمی خوردم ولی جالب اینکه از بوش خوشم میومد عذرا اومد و عازم حموم شدیم زیاد دور نبود با تایم 15 دقیقه پیاده رسیدیم اونجا شش نفری مشتری نشسته بودند و صاحب حمومی ازمون خوب استقبال کردوبا عذرا خودمونی حرف میزد و باهاش شوخی میکرد اون مردی میان سال 40سال به بالا به چشم میومد نمره رو برامون گذاشته بود و بدون معطلی رفتیم داخل نمره عذرا سریع خودشو لخت کرد وفقط یه شورت پارچه ای گشاد به پاش بود اون سینه های درشت و او یزونی داشت واندامش به نسبت سنش که خودش ادعا میکرد 42 ساله هستم خوب و معمولی بودش ولی بغل کمرش اضافه چربی داشت من هنوز لخت نشده بودم راستش احساس شرم میکردم چاره ای نبود باید لخت میشدم این بار شورت و سوتین داشتم نمی خواستم با عذرا کاملا عریان باشم عذرا مشغول تمیز کردن سکو وکف حموم بود ....طاهره جون ازت میخوام امروز به حرفام گوش بدی و همه کارارو به من بسپاری ..می خوام خودم هم کیسه بدنتو بکشم وبعدش لیف و صابون بزنم و بعدش تمیز و شسته ببرمت خونه پس همه چیو بسپار به خودم ...خب حالا بیا زیر دو ش بدنتو خیس کن و رو سکوراحت بشین همین کارو کردم عذرا کیسه رو اماده کرد کشیدن کیسه بدنمو شروع کرد دو دستم و صورت و گردنمو کیسه کشید منو به پشت رو سکو خوابوند و شکم ودو رون وزانو و ساق های پامو هم کیسه کشید اون هنوز کاری به سینه هاو کوسم نداشت چون شورت و سوتین داشتم...... منوبرگردوند و به شکم منو خوابوند و اینبار از پشت پاهام شروع کرد و خلاصه در نهایت هم تا پشتمو خوب کیسه کشید ...اون خسته شده بود کنارم دراز کشید و گفت طاهره جون چه حسی داری که با من تنها اومدی حموم ...من در چهره ات می خونم که زیاد راحت نیستی و با من معذبی و این شورت و سوتین هم که پوشیدی ناشی از شرم و حیا هستش .......خب چی میگی ایا حدسم درسته.....راستش عذرا خانم شما حقیقتو گفتی من الانه راحت نیستم چون اولین باره با یه غریبه میام حموم و شرایط نرمالی ندارم ....اوه عزیزم تو خیلی ساده وپاک هستی و از سر تا پات شرم و حیا می باره و زیبایی و قشنگیت که جای خود داره و هر مرد و حتی زنیو دیوونه و مست میکنه حالا من اگه ازت بخام که شورت و سوتینتو در بیاری که من اونجاهتو هم کیسه بکشم بهم که جواب نه نمیدی و مخالفت نمی کنی .......اخه عذرا خانم من خجالت می کشم که اونا رو در بیارم ... خب اگه برای تو سخته این کارو بکنی پس بزار من برات انجام بدم و تو فقط کافیه راحت دراز بکشی و اونم بسپاری به خودم ///باشه عزیزم موافقی ........قبول عذرا خانم هر چی شما بگید.......من همچنان به شکم رو سکو خوابیده بودم عذرا بلند شد وشورتمو به ارو می پایین کشید ....وهمون لحظه سرشو به سرم رسوند و گونموبوسید و بهم گفت اروم باش عزیزم من می خوام یه کیسه توام با لذت وخوشی رو برات انجام بدم ....عذرا.کیسشو از ماهیچه دو طرف کونم شرو ع کرد وکم کم با یه دستش چاک کونمو از هم باز کردو کیسشو به او نجاها هم کشوند اوه زبری و ضمختی جنس کیسه یه کمی اذیتم میکرد خصوصا موقعیکه کیسه رو به چوچوله های کوسم می برد ولی در حالتی که کیسه به سوراخ کونم می رسید ازش لذت می بردم هیجان خاص و تازه ای بهم دست داده بود ....طاهره جون اذیت که نمی شی و درد که نمی کشی ......اوه عذرا خانم یه کم درد داره میشه کیسه رو بزاری کنار .......باشه عزیزم دیگه کاری به کیسه ندارم و اونو از دستم بیرون می کشم ......خب مایلی این کارو با دستم رو اونجاهات ادامه بدم .......عذرا شرایط ایده ال و خوبی برام فراهم کرده بود شیر اب ولرم از گوشه سکو باز بودش و به بدنم می خورد و کیسه مالیدنش هم بهم چسپیده بود و از کارش راضی بودم وحالا مایل بودم مانع این کاراش نشم پس موافقت کردم که کارشو ادامه بده ...انگشتای دستش با چوچوله های کوسم مالیده میشد عذرا کنارم رو سکو مسقر شده بود و اینک داشت با دو انگشتای دستش کون و کوسمو سرویس میدا د سه انگشت یه دستشو تو کوسم فرو کرده بود و تلمبه میزد و هر لحظه سرعتشو بیشتر میکرد اوه اوه اوه صدای شالاپ شالاپ اب کوسمو رو می شنیدم که با عقب جلو کردن های انگشتای دستش ترشح و تولید می شد اه وناله هام شروع شده بود اه لحظات لذت بخشی رو می گذروندم عذرا همزمان داشت یه انگشتشو تو سوراخ کونم فرو میکرد در حالت عادی جلو اینکارشو بطور حتم می گرفتم ولی با این شرایطم دو ست داشتم سوراخ کونم هم با انگشتش سرویس بشه ...عذرا منو بخوبی به ارگاسم رسونده بود اون هنوز یه دستش رو کوسم بود و دست دیگشو که با سوراخ کونم مشغول کار بود رو جدا کرد و انگار داشت شورتشو پایین می کشید احساس کردم که کاملا لخت شده است چون چند لحظه بعدش به اطراف نگاه کردم شورتشو گوشه سکو دیدم که افتاده بود عذرا لباشو به گونه ام رسوند و اونو بوسید و گفت طاهره جون خوب بود از این کارم راضی هستی و بهت خوش گذشت ......اره خیلی خوب بود اوه تو منو ارضا کردی راستش مدت ها بودش که من ارضا نشده بودم ...اه ازت ممنونم ..من کماکان به شکم رو سکو ولو بودم ........عزیزم اگه دو ست داری و مایل هستی باز راضیت می کنم ....عذرا خانم اگه خسته نیستی و می تونی بازم اینکارو تکرار کن ....باشه عزیزم پس به همین حالت بمون و دو دستاتو از هم باز کن وراحت و اسوده بمون و بزار من کارمو بکنم .....عذرا خوب کارشو بلد بود برای اینکه باز منو به هیجان و شهوت باز گردونه با دستش کوسمو مجددا مالش دادوقتی حس کرد که احساس و عشق و شهوتم زنده شده یهو دستشو از کوسم جدا کرد ..اون ظاهرا بلند شده بود من اون رو نمی دیدم چون صورتم رو سکو قرار گرفته بود عذرا بین دو ران پاهام و نزدیک باسنم رو دو زانو نشسته بود چاک کونموبا دستش از هم باز کرد و...........اوه براستی عذرا می خواست چکار باهام بکنه و چه نقشه ای داشت و چه جوری میخواست باهام عشق بازی کنه این پرسش ها در اون لحظه تو ذهنم بود ........وای وای پناه برخداکوسم داشت با یه کیر گاییده میشد یعنی چه امکان نداره عذرا که یه زنه و مردی دیگه اینجا تو نمره نیست........ کیره کامل تو کوسم فرو رفته بود و عقب جلو میشد من هنوز تو شوک این قضیه بودم و واکنشی نداشتم عذرا دو پاهامو بهم نزدیک کرده بود ودستش رو از چاک کونم جدا کرده بود و دو دستشو به دو دستم رسونده بود و کاملا روم ولو شده بود و با سرعت رو کوسم ضربه میزد سینه های درشت و نرمش را رو پشتم بخوبی احساس میکردم و بهم حس خوبی میدادمن زیر عذرا قفل شده بودم و اون کاملا منو بی حرکت کرده بود عشق و هوس و شهوتم مانع شده بود که معمای این کیر ی که داشت منو می گایید رو معلوم و مشخص کنم مانعش بشم سرعت کوبیدن کیرش رو کوسم هر لحظه بیشتر می شد ........نمی خواستم ابش تو کوسم خالی بشه ......وای وای نه نه عذرا تورو خدا خواهش می کنم ابتو اونجام خالی نکن ..نه نه التماست می کنم لطفا کیرتو بکش بیرون ...من نمی خوام ازت حامله بشم ...همه زورمو زدم از زیرش خودمو بیرون بکشم ولی نمی تونستم عذرا منو قفل کرده بود ..به گریه و التماس افتاده بودم ......اون داشت ارضا میشد عذرا دهنشو به گوشم رسوند و گفت ...بمیرم برات ..من فدای گریه و اشکات بشم نترس ابمو تو کوست نمی ریزم ...عذرا به حرفش عمل کرد کیرشو از کوسم بیرون کشید و تو چاک کونم ریخت ازش ناراحت و عصبانی بودم غذرا بلند شده بود می تونستم بلند بشم وهمین کارو کردم وبرگشتم عذرا رو دیدم باورنکردنی بود عذرا لخت و عریان با هیبت یه زن ولی کیر او یزون با تخماش منو مات و مبهوت کرده بود واه خدای من مگه میشه این دیگه چه موجودیه ......اوه نکنه عذرا ادمیزاد نباشه و از مابهترون ها باشه نگران و مضطرب شدم ازش دور شدم وبه گوشه سکوی حموم پناه بردم عذرا نگرانی و ترس منو فهیمید خواست بهم نزدیک بشه ...فریاد زدم و بهش گفتم ......نه نه نه بهم نزدیک نشو تو منو گول زدی و از عمد باهام اومدی حموم که بهم تجاوز بکنی و تو هم مثل شوهرت منو اذیت کردی شما ها یه کثافتی ..اصلا تو به ادمیزاد شباهت نداری وفقط ظاهرت مثل ادمه پناه برخدا من همین الان حموم رو ترک میکنم و میرم خونه ...در اون لحظات ازش میترسیدم و نگران این بودم که مانع رفتنم بشه چون زور و هیکلش ازمن بیشتر بود و خیلی راحت می تونست دست و پامو ببنده و منواسیر خودش کنه ....قدم برداشتم که برم ..یهو اومد جلوم و بازو هامو گرفت و به التماس و خواهش افتاد که به حرفاش گوش بدم دو بازومو سفت و محکم گرفته بود چون من زور میزدم که از دستش خلاص بشم .......به خاطر خدا و جون مادرت که میدونم خیلی اونو دوست داری کمی تحمل کن و نرو و به حرفام گوش کن و بعدش بهت قول میدم که بزارم بری بیرون و دیگه مزاحمت نمی شم ....باشه عذراقبول میکنم و بهت گوش میدم فقط رو قولت بمون ...نشستم و منتظر حرفاش شدم .......اه طاهره من یه زن بدبخت و بیچاره ای هستم که خیر و خوشی از زندگیم ندیدم لابد تعجب می کنی که چرا من بجای کوس مثل مرد ها کیر دارم من بهت حق میدم که از من ترسیدی و بهت شوک وارد شد ولی این کار خداست و قسمت منه که اینجوری باشم تو هزار تا انسان و ادم یکیش مثل من میشه و این از بخت بد من هستش من در واقع یه انسان دو جنسه هستم نه می تونم از مردی حامله بشم چون دستگاه تناسلی زنونه رو ندارم ونه میتونم زنی مثل تو روبار دار کنم چون اب کیرم قدرت باروری لازمه رو نداره و توم که نگران حاملگی خودت در موقع عشق باز یمون بودی نگرانیت بی مورد بود من از همون ابتدای تولدم به خاطر این مشکلم باعث ناراحتی و غم وغصه پدر و مادرم شدم دو برادر و دو خواهرام همشون سرو سامون گرفتند و رفتند پی زندگیشون ولی من بیچاره از موقعی که خودمو شناختم کارم شده بود غصه و گریه و خود خوری و به همین علت مادرم طاقت نیاورد و دق کرد و دنیا رو ترک کرد و منو بی مادر کرد و پدر بیچاره ام هم خیلی غصه منو می خورد و از درون داشت داغون میشد من دیگه در مرز دیو نگی قرار گرفته بودم و دنیا برام یه زندون شده بود تا اینکه فرشته نجات من پیدا شد ملا حیدر تازه گی زنش ازش جدا شده بود و دو فرزند هم رو دستش مونده بود اون با پدرم تصادفی اشنا میشه پدرم در مورد مشکل من باهاش صحبت میکنه و در کمال تعجب ملا حیدر راضی میشه که با من ازدواج کنه در واقع اون فداکاری کرد ومنو از درد و رنج وتنهایی نجات دادو من خیلی به شوهرم مدیونم و اینکه تو بهم گفتی که بهت تجاوز کردم این واقعا بی انصافیه که اینو گفتی چون من هر کاری امروز باهات کردم رضایت و اجازه شو از قبل از خودت گرفتم و خودت راضی بودی و در ضمن می خوام اعتراف کنم که من واقعا تو رو از ته دل دوست دارم و بهت علاقه خاصی پیدا کردم و حتی اینو بدون به خاطر تو در برابر شوهرم قد عمل کردم و باهاش در گیری لفظی پیدا کردم چون راستش ملا حیدر واقعا می خواست اون روز بهت تجاوز کنه و از عقب و جلو تو رو بکنه و از قبل برنامه این کارشو ریخته بود ولی من مانعش شدم و تهدیدش کردم اگه بهت تجاوز کنه من خونه شو ترک میکنم و همه کاراهایی که با دخترا و زن های مردم انجام داده رو برملا میکنم و اون رو راضی کردم که در حد یه عشق و حال باهات رفتار کنه والبته شوهرم همون شب بهم گفت که باهات چکار کرده و همشو من میدونم که میله رو تو کوست فرو کرد و کیرشو با اون نقشه شیطو نیش تو دهنت کرد و حتی تو اب کیرشرو هم خوردی وملا حیدر براستی افسوس میخورد که کیرش به کوس و خصوصا کونت نرسیده و بزار اینم بدونی که تصمیم گرفته هر جوری شده کیرشو به کوس و کونت برسونه و الان هم بشدت تو کف هیکلته ...ولی من باز تهدیدش کردم که کاری باهات نداشته باشه و تو رو فراموش کنه و این مطلب رو هم بزار بهت بگم با وجودیکه ملا حیدر منو از اون دنیای تاریک و اندوه نجات دادولی من تو رو بیشتر از ملا حیدر دوست دارم واینو باور کن ......دلم بحال عذرا میسوخت نگاه خصمانه و پر خشمم به عذرا عوض شده بود و حالا با حالت حس هم دردی و مهر بهش نگاه میکردم و اصولا من زنی هستم که خیلی زود تحت تاثیر حرفای سایرین قرار میگیرم و البته این خیلی خوب نیست و به نظرم یه اشتباه هست ....ولی چرا عذرا از کارها و تجاوزات شوهرش به زن های دیگه بی تفاوت هستش و حتی خودش هم در این کارهای شیطانی تاثیر و دخالت داره ..... و همین قضیه رو ازش پرسیدم .......اه طاهره این قضیه برای هر کسی تعجب اوره که یه زن زن دیگه رو گول بزنه و بیاره پیش شوهرش که باهاش عشق بازی کنه این از عقل و منطق دوره ولی این برای من با کمال تاسف واقعیت داره ومن دارم همین کاررو برای شوهرم انجام میدم چون شرط اول ازدواجش با من بودش و از من قول گرفت و منو قسم سخت داد که این شرط رو قبول کنم و من از روی ناچاری قبولش کردم ملا حیدر به خیلی زنهاتجاوز کرده و اون قدرت و توانایی کنترل اراده هر کسیو داره و در واقع اون به چشم هر کسی نگاه کنه اونو هیپنوتیزم می کنه و اراده شو ازش میگیره و تو هم اون روز حتما اون شرایط رو داشتی .....اوه عذرا چه زندگی سخت و غمناکی داشته .....اون در حین صحبت هایش اشک از چشاش سرازیر شده بود و داشت با دستش اشکاشو پاک میکرد بهش نزدیک شدم و دستاشو گرفتم و می خواستم باهاش همدردی کنم عذرا هم مو هامو با دستاش نوازش کرد و منو به اغوشش کشید ......اه طاهره برای اولین باره در زندگیم با یکی درد دل میکنم و عقده و ناراحتیمو خالی میکنم من خیلی تورو دوست دارم و عاشقت هستم لطفا منو ترک نکن به دوستی و عشقت نیاز دارم از وقتی دیدهمت زندگی برام قشنگ شده ......اوه طاهره داشت یادم میرفت من مقداری خوردنی اوردم برم بیارمش که باهم بخوریم ولی قبلش بیا باهم بریم زیر دوش وتمیز بشیم تا غذا بهتر بهمون بچسپه ...زیر دوش اب ولرم باز تو اغوش هم قرار گرفتیم اون موها و صورتمو نوازش میکرد و دستاشو به ارومی رو بدنم می کشیدحس خوبی داشتم من چهار ساله بودم که مادرمو از دست دادم و در زندگیم تا حالا که در استانه 14سالگیم هستم کسی نبود که در اغوش گرمش اروم بشم وپدرم که انگاری دل سنگ داشت و محبتی ازش نگرفتم من نیاز به مهر و محبت و عشق داشتم این رو عذرا می تونست بهم بده واونم شرایطش از من بدتر بود ومن می تونستم عامل ارامش روح و روان و جسمش باشم عذرا لبامو می بوسید قد ش کمی از من بلندتر بود و به ناچار خم شده بود ......لحظاتی میشد ازهم لب می گرفتیم ........طاهره جون می خوای ادامه بدیم ویا غذا بخوریم .......هر چی تو بگی من قبول می کنم .....شهوت و هوسم برگشته بودکیر عذرا کم کم سفت میشد و اونو زیر نافم حس میکردم دستمو گرفت و کیرشو تو دستم گذاشت عذرا کیر خوبی داشت ولی کمی از کیر صالح و شوهرش باریک تر بود تو دستم کیر و تخماشو می مالوندم می خواستم باز منو بکنه و زیر همین دوش کیرشو تو کوسم فرو کنه هنوز سوتین رو سینه هام بود کیرشو به کوسم رسوندم وبهتر بهش چسپیدم و بهش فهموندم که منو بکنه عذرا بدونه معطلی کیرشو تو کوسم کرد اون منو بلندکرد حالا دو پاهام رو هوا بودش و با دستاش کمرمو سفت و محکم گرفته بود و منم برای تکیه گاه بهتر دستامو دور کمرش حلقه کرده بودم عذرا قوی و نیرو مند بود و بخوبی می تونست در این حالت منو نگه داره و کنترل کنه اون بخوبی داشت منو ترتیب می داد و خیلی خوب ومحکم رو کوسم تلمبه می زد سینه های درشت و نرمش زیر گردنم قرار گرفته بود و گاهی لبامو بهش میرسوندم و می بوسیدم اوه چه لذت بخش ...واقعا لحظات قشنگی رو می گذروندم زیر اب ولرم وکیرش بخوبی کوسمو سیراب میکرد شدت ضرباتش رو کوسم بیشتر شده بود .....طاهره جون دو ست داری ابکیرمو تو کوست خالی کنم یا نه ......اوه عذرا بیارش بیرون نمی خوام ابتو اونجا بریزی .......چشم هر چی تو بگی ولی بازم میگم اب کیر من نمی تونه تو رو حامله کنه.....عذرا کیرشو بیرون کشید و در همون حالت منو رو سکو خوابوند و کیرشو زیر سوتینم قرار داد و از رو سوتینم اون رومالوند و اب کیرشو رو سینه هام خالی کرد ..عذرا لباشو به لبم رسوند و منو می بوسید و در همون حالت دستشو از زیر سوتینم به سینه هام کشوند و اب کیرشو رو پستو نام خوب مالوند اوه چه لذتی داشت داستاش لیزو حس زیبایی بهم میداد.....عذرا کتلت با خودش اورده بود اونم با گوجه فرنگی و سبزه پاک کرده و خیار شور و نون سنگگ...خیلی بهمون چسپید خوش مزه بود اون برام لقمه می گرفت و خودش لقمه رو تو دهنم می گذاشت و می گفت دو ست دارم خودم برات لقمه بگیرم همشو خوردیم ........طاهره جون دیگه وقتشه لیف و صابون بزنیم و بعدش بریم بیرون ......راستش اون لحظه دوست داشتم باز کیرشو تو دستم بگیرم و باهاش بازی کنم برام خنده دار بود من مثل بچه شده بودم و انگاری کیر عذرا مثل اسباب بازی شده بود وهوس بازی با کیرشو کرده بودم لذا بهش گفتم بزار اول من لیف و صابون تو رو بکشم ..لیفو دستم گرفتم و خوب صابو نیش کردم و کارمو شروع کردم کل بدنشو لیف زدم من فقط می خواستم زود تر به کیرش برسم و اون رو برای اخرکارم گذاشتم حالا دیگه کیرو دور ورای سوراخ کونش مونده بود عذرا رو کف سکوی حموم به پشت خوابید و پاهاشو کمی بلند کرد و و با دستاش نگرش داشت و بهم فهموند که لیف سوراخ کونو اطرافشو بکشم ..اوه سوراخ کونش خیلی کوچک و جمع شده نبود و کمی اضافه گوشت داشت من داشتم لیفشو می کشیدم ..کیرش درحالت شل و خوابیده قرار داشت لیف کیرشو شروع کردم ......کنجکاو بودم در مورد سوراخ کونش ازش بپرسم .....عذرا می تونم چیزی ازت بپرسم ....اونجات یعنی سوراخ کونت کمی گشاده و گوشت اضافه داره می خوام بدونم چرا و تو که مثل من کوس نداری پس ملا حیدر دیگه نباید باهات کاری داشته باشه و دیگه نیازی به عشق بازی با تو نداره .........طاهره جون تو دیگه محرم اسرار منی و من بهت اعتماد دارم پس اینو بدون ملا حیدر از کون منو می کنه و چاره ای هم نداره چون فقط از همون راه می تونه منو بکنه ولی راستش هر موقع کیرش تو کونم هستش در همون موقع با دستاش کیرمو مالش میده و اب کیرمو می گیره و منو هم ارضا میکنه ....من هنوز با لیفم کیرشو مالش میدادم با ردو بدل کردن این حر فهای تحریک کننده کیر عذرا باز کلفت و سیخ شده بود و منم هوس کرده بودم باز عذرا منو بکنه .....راستی طاهره جون من از تو غافل شدم و لیف و صابون تو رو نزدم حالا دیگه نوبت منه ......لیفو دستش دادم و عذرا با کیر بلند شده اش لیف بدنمو شروع کرد اونم مثل من همه جای بدنمو لیف کشید و جاهای حساس و مورد نظرشو برای اخر کارش گذاشت یعنی کوسم و چاک کونم رو ...حالا دیگه لیفش رو کوس و کونم کار میکرد عذرا لیفو از دستش جدا کرد و با دستاش مشغول مالیدن اونجاهام بود من به پشت رو سکو ولو شده بودم عذرا حالتشو طوری قرار داد که دستم به کیرش برسه و کیرشو بگیرم وهمین کار هم انجام شد اینک کیرش باز تو دستام بود وانگشت دست عذرا هم کم کم داشت تو سوراخ کونم میرفت لیزی انگشتش باعث شده بود به راحتی انگشتش تو کونم خوب فرو بره بعد از لحظاتی یه انگشت دیگه شو هم تو کونم فرو کرد و حالا با دو انگشتش تو سوراخ کونم عقب جلو می کرد من هنوز واکنشی برای این کارش نشون نداده بودم راستش از این کارش لذت میبردم لحظاتی میشد این نمایش ادامه داشت کیرش هنوز تو دستام بود عذرا حالتشو عوض کرد و خودشو بین پاهام مستقر کرد و اماده شد کیرشو به کوسم برسونه اون لنگ پاهامو به شونه هام رسوند و ........اوه عذرا در صد بود کیرشو تو کونم بکنه اون کیرشو به سوراخ کونم فشار میداد..........نه نه نه عذرا لطفا اونجا نه من نمی خوام کونمو بکنی خواهش می کنم کاری به کونم نداشته باش ...من تا حالا به هیچکس کون ندادم.....اوه طاهره جون عزیزم من نمی خوام بزور این کارو باهات بکنم و اگه راضی نباشی کونتو نمی کنم ولی می خوام بهت بگم کون دادن هم لذت و خوشی خودشو داره شاید برای بار اول کمی درد داشته باشی و اذیتت کنه و بار دوم به بعد خیلی برات لذت بخش میشه اونم کون تنگ و خوشکلی مثل تو که یه نوبر و گنجه لطفا بزار من برای اولین بار کونت رو افتتاح کنم و بکنمت و بالاخره تو در اینده به احتمال خیلی زیاد کون به شوهر و یا کسی میدی ......وای عذرا این حرفا چیه میزنی مگه من فاحشه هستم که اینارو بهم میگی پس اینو بدون صالح شوهرم مخالف کون کردنه و اون گناه کبیره میدونه و من هم خیلی میترسم کون بدم چون سوراخ کونم خیلی کوچیکه و اگه کونم پاره بشه و خون ریزی کنه اونوقت ابرو وحیثتم می ره ....طاهره لطفا ناراحت نشو و از من دلگیر نباش من منظور بدی نداشتم یهو به زبونم اومد و از دهنم پرید منو ببخش ولی بهت قول میدم نزارم کونت اذیت بشه و خون ازت بیاد همین یه دفعه بهم کون بده و این بار امتحان کن اگه اذیت شدی و بهت نچسپید اونوقت دیگه بی خیال کون دادن باش و او نجاتو برای همیشه پلمپ کن وتازه کیرم صابونیه و لیز خیلی درد نمی کشی .........خب طاهره موافقی از کون بکنمت لطفا همین یک بار خواهش میکنم من تا حالا کون نکردم ولذت کون کردنو نچشیدم .......باشه عذرا ولی لطفا اروم اونو فشار بده و سریع تمومش کن و اگه درد داشتم قول بده درش بیاری ......اوه طاهره منو خیلی خوشحال کردی .....عذرا دستی به کیرش کشید و باانگشتاش سوراخ کونمو با صابون بیشتر لیز کرد و انگشت صابو نیشو تو کونم فرو کرد و درش اورد و کیرشو نزدیک کونم قرار داد و به ارومی اونو تو کونم فشار دا د من هنوز دو پاهام رو شو نه هام بودش و مضطرب و نگران منتظر بودم که کیرش تو کونم بره عذرا فشار دستشو بیشتر کرد و جون کیرش لیز بود سر کلاهک کیرش فرو رفت هنوز درد احساس نکرده بودم ولی مطمین بودم که درد کونم سراغم میاد چون با هر چه فرو رفتن کیرش بیشتر اذیت میشدم هنوز می تونستم طاقت بیارم و تحملش کنم الان دیگه نصف کیرش تو کونم قرار گرفته بود عذرا با دستش چوچوله های کوسمو مالش میدا د تا شرایط برام بهتر بشه و من هنوز نگران کونم بودم اوه خدای من کاشکی عذرا کوسمو می کرد و این نگرانی رو بهم نمی داد عذراباز فشار کیرشو بیشتر کرد و یه دفعه بایه ضربه تا ته کیرشو تو کونم کردم ....اوه خدایا به دادم برس چشام سیاهی رفت برای چند لحظه سر گیجه گرفتم و انگار خون به مغزم نمی رسید من درد داشتم حجم کیرش به کونم فشار میاورد و نمی تونستم جلوی فریادمو بگیرم اخ وفریادم شروع شده بود عذرا به ارومی کیرشو تو کونم عقب حلو می کرد و من با دستام رو سینه اش میزدم و پاهامو بشدت تکون میدادم و ازش می خواستم کیرشو از کونم بیرون بکشه ولی اون به گاییدن کونم ادامه میدادانگار غرق خوشی و لذت کردن کونم بود و صدای منو اصلا نمی شنید از بس فریاد زده بودم اشک از چشمام اومده بود دیگه میدونستم تا ابشو تو کونم خالی نکنه کیرشو بیرون نمی کشه دیگه ارزو می کردم هر چه زودتر ارضا بشه منو از این درد کون خلاص کنه انگاری کمی درد کونم کم شده بود و با تلمبه های کیرش این درد داشت کمتر می شد و به حدی رسیده بود که می تونستم تحملش کنم کونم به کیرش انگاری عادت کرده بود و کم کم درد داشت به لذت تبدیل می شد حس وقتی رو داشتم که در حال تخلیه مدفوع هستم عذرا سرعت تلمبه اش بیشتر شده بود و در نهایت با یه تکون همه اب کیرشو تو کونم خالی کرد وروم ولو شد وباز ازم لب گرفت و گفت ...طاهره حون خسته نباشی خواهش میکنم منوببخش چون بهت قول دادم نزارم اذیت بشی و میدونم درد کشیدی ولی میخواستم تاانتهااین کارمو انجام بدم که بدونی کون دادن خوشی و لذتش در اخر کارشه برای همه چی ازت ممنونم ..خب طاهره حالا بهم بگو نظرت در باره کون دادن چیه .......وای عذرا من اوایلش برام خیلی درد داشت و نمی تونستم تحملش کنم ولی بعدش خوب شد و بهش عادت کردم ولی در کل من کون دادن رو دوست ندارم و همین یکی برم کافیه (نمی خواستم خودمو لو بدم راستش درسته اذیت شدم و درد کشیدم ولی اخرای کون دادنم بهم چسپید و اگه برام پیش بیاد باز میزارم کونمو بکنند حالا قسمت ونصیب کی بشه اون رو اینده معلوم می کنه )دیگه کاری تو حموم نداشتیم و اتفاق خاصی نیفتاد زیر دوش رفتیم و خودمون رو تمیز کردیم و اماده شدیم و از نمره حموم اومدیم بیرون ...صاحب حمومی رفته بود و پسرش که جوون بودش بجاش بود با عذرا سلام و علیک کرد پسره ریشو بود و چشم هیز و مرتب منو می پایید ...و به عذرا گفت ببخشید عذرا خانم همین نیم ساعت قبل صدای فریاد و هوار از نمره ها میومد من خوب نفهمیدم صدا از کدوم نمره میومد شما ها که نبودید....نه جواد خیال برت داشته حتما دیشب خوب نخوابیدی و اشتباه شنیدی ......جواد داشت با نگاهش منو میخورد و اگه دستش میرسید منو می برد تو نمره حموم و حسابمو می رسید .....برگشتیم خونه نزدیک ظهر بود و گرسنه منتظر ناهار شدم
     
  
زن

 
نقل ازطاهره رسیدم خونه عذرا هم به خونه اش برگشته بود اوه بوی کباب میومد دیشب به صالح گفته بودم که برای ناهار کباب از بیرون بیاره خسته و گرسنه رفتم سر سفره ناهار همه بودند خوردن کباب اونم بعد از اومدن از حموم و خستگیهاش خصوصا سکس و عشق بازی که با عذرا داشتم بهم حسابی چسپید صالح لیوان دوغ رو برام می ریخت که بخورم بغل دستش هاشم نشسته بود ناخودا گاه نگاهم بهش خورد اون داشت سینه هامو دید میزد لباس خونگیم زیاد گشاد نبود حالت چسپ و تنگی داشت و پستون های سفت و کوچولوم با نوک تیزش از لباسم معلوم بود وبخوبی می تونست کیر هر مردیو راست بکنه اوه لابد هاشم هم باید همین حالت رو داشته باشه واقعا حدسم درست بود چون اون دستشو به شلوار رو کیرش برد و اونو جابجا کرد هاشم خان کنار برادر ش برای زنش کیرش رو راست کرده بود هاشم مثل شوهرم اهل نماز و روزه نبود ومن دیگه نگاش نکردم و بهش اهمیتی ندادم خسته بودم و نیاز به خواب داشتم رفتم تو اتاق و بالش و یه ملافه رو گرفتم و رو زمین ولو شدم و فوری تسلیم خواب شدم بیشتر از یه ساعتی میشد خوابیده بودم با سرو صدای بیرون اتاق بیدارشدم صالح هم کنارم خوابیده بود اونم بیدارشد و صورتمو بوسید و ازم قول گرفت اخر شب بهش کوس بدم بهش لبخندی زدم صالح باز خوابید و بلند شدم که ببینم بیرون اتاق چه خبره و این سرو صدا ها مال کیه شرافت اومده بود که مارو ببره خونه شون چون مهمونی زنونه داشتند مادر شوهرم و من دعوتشو قبول کردیم ولی رعنا تن لش پای زخمیشو بهونه کرد و دعوتشو رد کرد اون با شرافت رابطه خوبی نداشت اون رفت و من میبایستی اماده میشدم برای مهمونی ..کوسم می خارید یاد داروی ملا حیدر افتادم که با میله چوبی اون رو تو کوسم استعمال کرده بود به ذهنم رسید که یه کمی از اون دارو رو خودم به کوسم بزنم ولی چه جوری وبا چی این پرسشی بود که از خودم داشتم با انگشت دستم خوب جواب نمی داد نگاهی به اطراف کردم چیزی ندیدم ولی کنار باغچه حیاط یه سبد میوه دیدم نگاهم متوجه خیار ها شد این بهترین انتخاب باید باشه ورفتم یه خیار راست و کشیده و به اندازه و در حد کلفتی یه کیر مثل ملا حیدر رو انتخاب کردم و نگاهی به اطرافم کردم که کسی منو نبینه ورفتم سراغ قوطی دارو........وبعدش رفتم داخل مستراح و درشو بستم وشلوارمو پایین کشیدم ومایعه رو به خیاره زدم وسر خیاررو به کوسم گرفتم وبه ارومی اونو فشار دادم خیاره اغشته به مایعه خنک و مایل به سردی بودش و ابتدا یه کمی احساس سرما کردم ولی دو و سه باری اونو تو کوسم عقب جلو کردم مایعه اثرات خودشو نشون داد اوه چه خوب و با لذت...... کوسم کم کم داشت داغ میشد واین باعث شد شهوت وجودمو تسخیر کنه یه دستمو از زیر لباسم به پستونام بردم و اونارو ما لش میدادم با هر بار عقب جلو هاخیار رو بیشتر فرو می کردم داغی کوسم بد جوری منوهوسی کرده بود وبه ارومی اه و ناله میکردم در اون لحظه کیر کلفت ملا حیدر و کیر عذرا رو تجسم می کردم اوه کاشکی این دو کیر الانه اینجا می بودند و منو از عقب و جلو ترتیب می دادند ترجیح می دادم کیر ملاحیدر از جلو منو می گاییداخه کیر اون ملاهه کلفت بود و عذرا زنش هم کونمو می کرد اه اب کوسم با مایعه از دور ورای خیاره رو زمین چکه میکرد من در اوج لذت و عشق و هوسم غرق بودم واقعا این داروه چیزی خوبی بود دستت درد نکنه ملا حیدر با این دوایی که برای کوسم تجویز کردی ....یهو صدای نزدیک شدن قدم هایی رو در گوشم شنیدم یه نفر داشت نزدیک مستراح میشد اوه همه چی پرید سریع خودمو جمع و جور کردم و خیاره رو زیر لباسم وبین سینه هام قایم کردم و اومدم بیرون ....مزاحم و حال گیر همیشه در صحنه یعنی رعنا پشت در بودش اون با اومدنش حالمو گرفته بود.....اومدم تو اتاق صالح هنوز بیدار نشده بود هنوز کوسم داغ بود و من تشنه کیر بودم خیار رو گوشه ای انداختم مغزم داغ کرده بود و نیاز به سکس داشتم باید برم سراغ کیر شوهرم ملافه رو از روش کشیدم نگاهی به اطراف انداختم همه چی عادی و خوب بودو در اتاق هم بسته بودشلوارشو کشیدم پایین و کیر شل و خوابیده شو دستم گرفتم با مالش های کیر ش صالح بیدار شد اصلا انتظار همچین اتفاقی رو نداشت وای چه عجب من همچنان کیرشو می مالوندم ولی سفت نشده بود صالح نگران به نظر میرسید اون می ترسید یه دفعه مادرش ویا رعنا و هاشم سر نرسند و بیان تو اتاق وهمین باعث شده بود کیرش بلند نشه ...من بهش فهموندم حواسش به اونا نباشه و کیف و حالشو بکنه در همون حالت لباسامو با دست دیگم بالا کشیدم و جمعشون کردم و کوس و کون لختمو براش بیرون انداختم و به حالت عکس و همون روش 69روسینه شوهرم ولو شدم حالا کوس من رو صورت صالح بود و صورت من روی کیرش قرار گرفته بود و من هنوز با دستم کیرشو مالش میداد م کیرش کم کم داشت بزرگ و سفت میشد دیگه معطی جایز نبود و تا مزاحمی سر نرسیده باید کارموبا کیرش تموم می کردم پس پاهامو جمع کردم و زانوهامو به حالت خمیده شکل دادم و به ارومی کوسمو رو کیرش فرود اوردم حالا من شده بودم فرمانده عملیات سکس با شوهرم ....چون صالح بی حرکت و تحرکی به پشت رو تشک خوابیده بود حالا من با بالا و پایین رفتنم رو کیرش تلمبه می زدم سرعتمو بیشتر کردم ابکوسم رو کیرش سر ریز کرده بود ودورادور تخمای کیرشو خیس کرده بود وصدای شالاپ شالپ اب کوسم ارامش و سکوت اتاق رو شکسته بود داغی کوسم و کیر صالح منو باز شهوتی کرده بود تو اوج هوس و لذت جنسی پرواز میکردم صالح انگاری مثل یه مرده متحرک زیرم خوابیده بود و هیچ حرکتی نمی کرد واین من بودم کارمو انجام میدادم انگاری ملا حیدر گفته بود این دارو شهوتمو دو برابر می کنه اون واقعا درست می گفت وحس وشهوت و تمایلم به سکس نسبت به گذشته بیشتر شده بود اه چه لذتی بالاتر از این .......قبلا در چنین ساعتی از روز من تمایلی به این کارها در خود نمی دیدم و لی حالا فقط می خواستم هوس و شهوتمو ارضا کنم اوه خدای من این داروی ملا حیدر چی برسرم اورده تو این افکار خودم سیر می کردم متوجه شدم صالح ارضا شده و اب کیرشو تو کوسم خالی کرده بود چون اب سرریزشده از کیرش بیشترودو برابرشده بودولی من باز می خواستم و هنوز ارضا نشده بودم کیرش از حالت سفتی خارج شده بود و داشت شل میشد ومن هنوز تشنه .......صدای مادرشوهرم از بیرون اتاق همه چیو بهم ریخت اون منو صدا میزد که اماده بشم تا به مهمونی بریم اوه من رفتن به مهمونی رو فراموش کرده بودم از روکیر شل و وارفته اش بلند شدم و سیر نشده از سکسم با صالح خودمو جمع و جور کردم و رفتم سراغ یه لباس مناسب و شیک که تو چشم زنای دیگه بدرخشم من هر لباسی و هر مدلی به تن میکردم حسابی بهم میومد و تحسین همه رو برمی انگیخت هوس کردم یه شلوار پارچه ای تنگ و چسپون به پام کنم ویه بلوز چسپ و کیپ که سینه های سفت و نوک به بالامو بخوبی نمایش بده راستش اعتراف می کنم این انتخاب رو بیشتر برای این قبول کردم که خط دوخت شلواره روی کوس وکونم منو بخارونه و کیف و حالی تو مهمونی بهم بده ...من با همین ترکیب به اضافه موی سر شونه شده ویه چادر خوش رنگ از اتاق اومدم بیرون هنوز چادر رو سرم نکرده بودم و تو دستم بود شلوار قرمز رنگ اناری خوش رنگ با بلوز سفیدم مادر شوهرموبه وجد اورد و برام یه کف خوب نواخت وبه پسرش صالح که گوشه حیاط نشسته بود گفت صالح این زنت طاهره رو من باید دو دستی بگیرمش که دزدا اونو نبرن وبعدش خندید اون داشت سربسر صالح میزاشت و صالح مات و دهن نیم باز مست زیباییم شده بود اون خودشو بهم رسوند و به ارومی تو گوشم قربون وصدقه ام رفت ....من متوجه حضور هاشم نبودم اون چشم هیز گوشه حیاط هیبت و اندام منورصد میکرد چون چنین لحظه ای گیرش نمی اومد من با یه بلوز وشلوار تنگ وچسپون روبروش قرار گرفته بودم به گمانم ناخوداگاه بهش یه حال خوبی داده بودم چون دستش رو کیرش بود و باهاش بازی میکرد دیگه اماده حرکت شدیم و رفتیم خونه شرافت ......خونه شون زیاد دور نبود و سه کوچه بالاتر از خونه مون قرار داشت تو مهمونی حدود 15نفری زن و دختر حضور داشتند از میون اون جمع من فقط پنج نفر از اونا رو می شناختم نگار همسایمون و خود شرافت ومادرش و دو نفر دیگه که لازم به ذکر اسمشون نمی بینم و ربطی به جریان قصه مون نداره براستی از خودم تعریف نباشه در اون جمع زیباییم حرف اول رو میزد و همه شون به من نگاه می کردند و در این میون مادر شوهرم کیف می کرد و به خودش می نازید که همچین لعبتی عروسشه و بهم افتخار میکرد شرافت هم زن زیبا و جذابی بود و اندام خوب وصورت زیبایی داشت اون 19ساله بود و 5سال از من بزرگتر بودش سینه ها و کونش به هیکلش می خورد و اون رو از بقیه متمایز می کرد شرافت هم مثل من تازه ازدواج کرده بود و دو سال از ازدواجش گذشته بودو دو ماهی میشد بچشو به دنیا اورده بود من باهاش رابطه خوبی داشتم و یه دوست و راز دار خوبی برام بود نگار هم زیبا و جذاب به نظر میرسید ولی با یه درجه پایین تر از شرافت سینه و کون طاقچه ایش کیر هر مردیو راست می کرد با ذکر اسم نگار یاد سکسش با ملا حیدر افتادم که کوس و کونشو گاییده بود اوه ملا حیدر خوب با این کون گوشتی نگار حال کرده بود چون همون موقع روبروم راه میرفت و کونش رو دامنش یک و دو میکرد نگار 8سال از من بزرگتر بود و دو بچه کوچولو داشت شرافت یه قواره پارچه براش کادو اورده بودن اومد کنارم و ازم خواست فردا باهاش برم خیاطی که پارچه رو براش درست کنند یاد خیاط خودم افتادم که چند روز قبل بهش پارچه داده بودم و قرار بود دو ویاسه روز بعدش برای پرو نهایی برم پیشش ولی من فراموش کرده بودم باهاش قرار مدار فردا رو گذاشتم که شرافت رو به همون خیاطی خودم ببرم اوه خط شلوار تنگم کوس و سوراخ کونمو خارش می داد و منو هوسی میکرد گاها دستمو رو کوسم می بردم و یواشکی می خاروندم کیف میکردم راستش هنوز داخل کوسم یه کمی داغیش مونده بود و با خارش کوس وکونم روم تاثیر گذاشته بودو موقع صحبتام تو مهمونی با یه کم لحن ناز و کرشمه حرف میزدم و این دست خودم نبود حتی شرافت ونگار متوجه این حالتم شده بودند و شرافت بهم گفت که لابد شراب خوردی چون با لحن مستانه حرف میزنی ومن بهش خندیدم و گفتم اوه شرافت شراب و خوردنش اونم تو خونه مادر شوهرم و صالح که نماز و روزه اش قضا نمیشه مگه همچین چیزی ممکنه ......اتفاق خاصی نیفتاد و مهمونی تموم شد و به خونه برگشتیم حالت عادیم برگشته بود چون بارفتن به دستشویی دیگه کاملا اثار اون دارو پاک شده بود و داغی کوسم نمونده بود ولی در کل من نسبت به روز های قبل تمایل بیشتری به سکس داشتم و با استعمال اون داروی جادویی این تمایلم واقعا چند برابر میشد و ظاهرا هیچی جلودار سکسم در اون لحظات نبود و این موضوع جدا از لذت و شهوات جنسیش منو کمی نگران کرده بود شب قبل از خواب صالح اومد سراغم که بهش کوس بدم راستش کمی احساس خستگی می کردم بهش گفتم امروز سهم سکستو عصر ازم گرفتی و خودم اون موقع اومدم سراغت دیگه الان حالشو ندارم لطفا بی خیال منشو اون دست بردار من نبود و می گفت از موقعی که تورو تو اون لباس مهمونیت دیدم کیرم تو کف اندامت سیخ مونده و من اون رو چکار کنم و تا کیرم به کوست نرسه به خواب نمیره و برای اثبات حرفاش دستمو به کیرش رسوند اوووه سفت و سیخ کامل شده بود واقعا حال عشق بازی با صالح رو نداشتم چون تا اخر سکس باهام نمی اومد و منو تشنه و گرسنه و ارضا نشده ول میکرد ولی با این کیر به پا خواسته چکار کنم چاره ای نداشتم به همون حالت با دستم کیرشو مالش دادم و می خواستم به این روش ابشو بیارم واز دستش خلاص بشم برای اینکه بهتر بر اوضاع و حرکاتم مسلط باشم روی صالح نیم خیز شدم و با اب دهنم کف دستمو خیسوندم و مالش کیرشو شروع کردم صالح باز بی حرکت مونده بود و با چشمای بسته ...برای اینکه کمی بیشتر بهش حال بدم دستشو گرفتم و به سینه هام رسوندم و بهش فهموندم که با پستونام بازی کنه....این نمایش ادامه داشت تا اینکه اب کیرش با شدت و فشار رو هوا پرید و صالح نفس اسوده ای کشید و ازم تشکر کرد و منم دقایقی بعد خوابیدم
     
  
زن

 
ادامه خاطره از طاهره..........از خواب بیدار شدم صبح زیبا و خنک تابستون وبا یه خواب راحت و شیرینی که دیشب داشتم منو حسابی سر حال و قبراق کرده بود ابی به دست وصورتم زدم و خودمو تو اینه نگاه کردم صورت زیبا و جذابم رو می دیدم گوشه اینه نمای قسمتی از حیاط خونه رو نشون میدادرعنا ور پریده مشغول یه کاری بود من متوجه نشدم و نخواستم بهش اهمیت بدم ولی هاشم داشت کفش به پا میکرد که بره سر کار ...اون این چند روزه حسابی منو دید میزد و مطمین شده بودم که بهم نظر داره و الان هم زیرچشمی منونگاه میکرد قبلا گفته بودم اصلا ازش خوشم نمی اومد و هیچ حسی بهش نداشتم ولی تو فکر بودم یه کمی سربسرش بزارم ولی تصمیم قطعی براش نگرفته بودم ...صالح سر کار رفته بود و من قرار بود عصر با شرافت بریم خیاطی ...مادر شوهرم سرش درد میکرد و با رعنا دخترش بگومگو داشت از موقعی که ملا حیدر سفارشمو پیشش کرده بود خیلی بهم گیر نمی داد و بیشتر از رعنا کارمیکشید و من راحتتر شده بودم ظهر شده بود وصالح از سر کار برگشته بود اون حالت عادی نداشت و ناراحت به نظر میرسید ازش پرسیدم ....شوهرم براش ماموریت زده بودن که سه ماه به شهرستان ....بره ومیبایستی فردا صبح میرفت ماموریت .....صالح از این رفتنش ناراحت بود و ناراضی .....ولی گفت این شهر خوبیش اینه که زیاد دور نیست و می تونه دو روز اخر هفته بیاد خونه و پیشمون باشه صالح منوبا خودش برد تو اتاق و بهم گفت .....حیف طاهره داشتم تازه معنی و خوشی بودن با تو رو پیدا کرده بودم و دلم خوش بود هرروز از سر کار که برمی گردم تو رو می بینم و باهات عشق بازی میکنم ولی این ماموریت همه رویا هامو بهم زد و من طاقت دوری تو رو ندارم و این بیشتر ناراحتم می کنه ...من دلداریش دادم و بهش گفتم ....خودتو ناراحت نکن مدتش سه ماهه و خیلی زیاد نیست و تازه اخر هفته هم می تونی برگردی خونه و منوببینی وبهش لبخندی زدم و ادامه دادم ....تازه خوبیش اینه که مدتی دور از من هستی و قدرمو بهتر میدونی ودستی به کیرش کشیدم و گفتم شبهای جمعه این سه ماه کوسم دربست مال این کیرته ......به شلوار تنگ وچسپون عادت کرده بودم وخوشبختانه چهار تا شلوار در رنگ های مختلف تو خونه داشتم واونا رو بیشتر به خاطر اینکه خط شلواره کوس و کونمو میخاروند می پوشیدم امروز هم تصمیم گرفته بودم همینو بپوشم این باررنگ کرم رو انتخاب کردم نگاه به شلوار رنگ سفید کردم یاد روز تو اتاق ملا حیدر افتادم که به پام بودش اوه اوه چه روزی بود یاداوری عشق و حالی که اون اخوند مکار و شیطون باهام کرد و من ناخواسته بهش حال میدادم منو عصبی میکرد دیگه نمی خوام یاد اون روز بیفتم باید سعی کنم اونرو فراموش کنم ...اماده بودم شرافت بیاد دنبالم و بریم بیرون .......شرافت اومد جالب اینکه اونم شلوار تنگ و چسپون پوشیده بود وهمون رنگ کرم ولی بلوزمون فرق میکرد مال من سفید بود وشرافت ابی کم رنگ ....چادر بسر کردیم وزدیم بیرون ....اوه اوه موقع راه رفتن خط شلواره که تو چاک کونم و بین چوچوله های کوسم جا خوش کرده بود بخوبی منو می خاروند وبهم حس وحال خوبی میدا د تو فکرم می گفتم لابد شرافت هم باید همین شرایط منو داشته باشه ولی جریت اینو نداشتم ازش در این مورد بپرسم ولی یه جوری دوست داشتم به جوابم برسم لذا بهش گفتم ....شرافت راستی چرا شلوار پوشیدی اونم از نوع تنگ و چسپون .....طاهره جون به همون دلیلی که تو دیروز و الان پوشیدی ومنم عشقم کشید این مدل رو به پام کنم چون راستش می خوام بی پرده بهت بگم کوس وکونم رو می خارونه و اینو خیلی دوست دارم و تازه می دونم توم مثل من الان داری کیف میکنی و دیروز هم حواسم بهت بود که از خاروندن کوس وکونت تو اون شلوار قرمز تنگت مست شده بودی و منم بهت حسودیم شد و امروز تصمیم گرفتم همین مدل رو بپوشم .........اوه شرافت زدی تو خال و درست گفتی منم الان و دیروز همین حس و حال رو داشتم تو یه دوست ورفیق خوب و واقعی برای من هستی و حسابی فکر منو می خونی من ازت خیلی خوشم میاد .....دوست دارم این دوستیمون تا اخر پایدار بمونه و هیچی بینمون نباشه .........طاهره جون منم تورو دوست دارم و از اینکه باهات هستم خیلی خوشحالم .....تو خیابون نگاه های مردا و پسرای هوس بازو زن باز رو می دیدیم و از شنیدن متلک هاشون خنده و تفریح میکردیم و گاها تو شلوغی پیاده رو کونمون دست مالی میشد جالب اینکه شرافت هم مثل من از این دست مالیا ناراحت نمی شد و بی خیال این قضیه بود.....شرافت جون نظرت در مورد این دست های مردان نامحرم که به کونمون میخوره چیه ....اوه طاهره فکر کنم تو از این کارا شون خوشت میاد ومخالفتی باهاشون نداری منم اوایل از این کارا بدم میومد ولی کم کم برام عادی شد ه و الان مدتی هستش که شده برام یه تفریح ولذت ...واینم بدون بارها کونم تو بازار و پیاده رو توسط همین مردا دست مالی شده و حتی یه بار درمراسم روز ارتش من داشتم تو پیاده رو همراه مادرم نگاه میکردیم پشت سرم یه مرد کیرشو حسابی بهم چسپونده بود و من چون به میله لب خیابون خیلی نزدیک بودم نمی تونستم ازش دور بشم اون دستاشو به میله گرفته بود و کیرش تو لای کونم بودش وحتی اواخر کارش کیرشو از زیپ شلوارش بیرون کشیده بود و کارشو میکرد خلاصه اون تا ابشو رو چادرم نریخت منو ول نکرد و بعد گورشو گم کرد و رفت و من موندمو یه چادر خیس از اب کیرش ......حالا هم به نظر من اگه حتی مخالف این قضیه باشی ولی نمی تونی جلو این کارای مردارو بگیری و مانعشون بشی پس به این نتیجه می رسیم که بهتره بی خیال باشی و بزاری هم اونا حالشوببرن وهم ما به نوایی برسیم .....درسته شرافت جون اتفاقا منم همین نظر تو رو دارم و باهاش موافقم ما که نمی تونم جلو این دست های نامحرم مردارو بگیریم پس بهتره کاری کنیم که دو طرف قضیه نفعشو ببرن منم یه خاطره ای از این دستمالیمو دارم ومی خوام برات بگم .......من قضیه کون مالی اون پیرمرده رفتگر رو برای شرافت شرح دادم وبا این بحث و صحبت های سکسیمون و وضعیت شلوارتنگمون من کمی شهوتی شده بودم و انگار حس میکردم که کوسم خیس شده است به گمانم شرافت هم همین وضعیت منو داشت ....رسیده بودیم به خیاطی ..اومدیم تومغازه فرهاد مشغول کارخیاطی بود پیرمرده شاگردش اونجانبود سلام کردیم با لبخند و خوش رویی خاصی جوابمون رو دادو گفت ...طاهره خانم منتظرتون بودم قراربود دو روز بعد از پرو پارچه تون بیاین .....کمی کسالت داشتم و نتونستم بیام شما ببخشید ایشون شرافت خانم دوستم هستن یه قواره پارچه براتون اوردن که زحمت دوخت اونو بکشید .....طاهره خانم شما قبل از اینکه کارو لباسی که براتون دوخته ام ببینید واون رو تنتون کنید برام مشتری اوردید و کارمو تبلیغ کردید واین نظر لطف و عنایت شما رو نسبت به من می رسونه من باید ازتون تشکرخاصی بکنم اون هم یه مشتری زیبا و خوشکلی مثل خودتون رو اوردین خب بفرمایید بشینید تا من لباستون رو بیارم .....شرافت بهم نگاهی کرد و به ارومی گفت طاهره این خیاطه همون اول برخورد داره تعریف زیباییمون رو می کنه وباید سفت ومحکم مواظب خودمون باشیم کار دستمون نده ولی باید اعتراف کنم مرد جذاب و خوش تیپیه خوش به حال زنش ......خیاطه لباسو بهم داد که ببرم تو اتاق پرو که بپوشمش ..من اونجا داشتم بلوز و شلوارمو در می اوردم که لباس رو تنم کنم فرهاد هم تو مغازه داشت اندازه شرافت رو با مترش می گرفت فرهادباشرافت به ارومی صحبت میکرد وشرافت هم گاها می خندید انگار خیاطه سرشوخی رو با باهاش باز کرده بود گوشم روتیزکردم که بفهمم که بهم چی میگن ولی چیزی متوجه نمی شدم اتاقک پرو با یه پارچه ضخیم پوشش خورده بود گوشه پارچه رو به اندازه ای که اونا رو ببینم باز کردم شرافت چادر رو سرش نبود با بلوز و شلوار تنگ و چسپونش روبروی فرهاد ایستاده بود و می خندید وفرهاد هم متر بدست یه دستشورو کمرو نزدیکای باسنش گرفته بود وودست دیگه اش هم رو شکم شرافت گرفته بود و با انگشتش اونرو انگاری قلقلک میداداوه خدایا من چه میدیدم همین ابتدای کارشرافت و خیاطه خیلی گرم وخودمونی شده بودند یه حس حسادت از این کارشون بهم دست داده بود فرهاد جذابیت و گیرایی خاصی داشت و میتونست هر زنی رو به خودش جذب کنه واونو از راه بدر کنه راستش تا قبل از دیدن این صحنه و اومدنم به خیاطی حس خاصی به فرهاد نداشتم ولی یه دفعه احساس کردم از قافله جا موندم و شرافت فرهاد رو تور کرده و من در این رقابت عقب افتادم یعنی با این احساسم من واقعا به فرهاد علاقه مند شده بودم ولی حرکاتم وعکس العمل هام اینو نشون میدادفرهاد درحین خندیدن های شرافت و صحبت های که من متوجه اش نبودم دستشو به باسنش رسونده بود وکف دستش رواون میکشید فرهاد در حین صحبت اشاره به سینه های شرافت داشت و با یه دستش اونولمس میکرد دیگه حوصله دیدنشو نداشتم من واقعا ناخوداگاه حسودیم گرفته بود لباسو دیگه تنم کرده بودم واروم از اتاقک پرو بیرون اومدم با اومدنم اونا سریعا خودشون رو جمع کردن فرهاد دستاشو از بدن شرافت دور کرد و شرافت هم حالت عادی بخودش گرفت من خیلی سعی کردم خودمو عادی و نرمال نشون بدم ولی یه کمی عصبی بودم من واقعا از زیبایی و خوشکلی از شرافت بالاتر بودم واون نمی تونست باهام رقابت کنه هرچند وزن من شاید به 65کیلو نمی رسید ولی شرافت ازم حدود 10کیلو بیشتر می زد ودر مجموع اندامش درشتتر نشون میدادشرافت کون ش با تناسب به کمر و رون های پایش هم مثل مال من چشم نواز ودل فریب بود و کیر هر مردیو راست میکرد الانه هم فرهاد هم به طور حتم کیرش زیرشلوارش بی تابی میکنه که خودشو نشون بده من یه لحظه چشام رو شلوارش معطوف شد حدسم درست بود اونجای استقرار کیرش باد کرده بود فرهاد لباسی که برام دوخته بود ومن تنم کرده بودم رو دید و بهم گفت دور خودم بچرخم و ازم پرسید که می پسندم یانه ...لباس خوبی برام دوخته بود فقط سر دست و پایین کمرش باید کمی کوتاه تر میشد واینارو بهش گفتم که انجامش بده ...اون از شرافت هم در مورد لباسم پرسید و نظرشو خواست که اگه پسند کرده از همون مدل براش بدوزه ......شرافت خوشش اومده بود وراضی شد که پارچه شو مثل مال من براش بدوزه ......فرهاد گفت ...شرافت خانم حالا که موافقت کردین که پارچه رو مثل لباس طاهره خانم براتون بدوزم...من این کارو می کنم فقط من می خوام اگه موافق باشین مال شما رو به حالتی بدوزم که اونجاهاتون البته ببخشید منظورم مخصوصا باسنتون بیشتر تو لباسه به چشم بیاد ........اوه یادم افتاد فرهاد هم اون روز همین جمله رو به من گفت این انگاری عاشق کون زنای مردمه .....دیگه کاری تو خیاطی نداشتیم اومدیم بیرون ..خیلی مایل بودم در مورد رفتارش با فرهاد ازش بپرسم ولی چیزی نگفتم وخواستم خودش شروع کنه .......شرافت بهم نگاهی انداخت و لبخندی زد و گفت طاهره این خیاطه مرد جالبیه و کارش هم به نظر خوب هست چون لباست خیلی شیک وزیبا به چشمم اومد من از کارش خوشم اومد.......خب حتما از رفتارش هم خوشت اومده چون صدای شوخی و خنده هاتون رو پشت پرده اتاق پرو بخوبی میشنیدم ......اوه طاهره راست میگی اون داشت اندازمو میگرفت یهو اتفاقی دستش به شکمم خورد اخه قبلش یه دگمه بلوز روی شکمم افتاده بود و دستش به شکمم خورد منم قلقلکی هستم و به محض اینکه دستی به اونجام بخوره به خنده میفتم واون فرهاد هم نقطه ضعف منو گرفته بود دستشو به شکمم میزد و منو می خندوند و در همون حین هم برام جوک تعریف میکرد خیلی جالب بود اون منو می خندوند و اندازه مو می گرفت .....ولی شرافت انگاری توم بهت خوش می گذشت ووقتی اومدم بیرون دستشو رو باسنت دیدم ........خب دیگه پیش میاد و این فقط یه اتفاقه وبه گمانم فرهاد منظور بدی نداشته که دستش رو کونم بوده ولی هرچی هست فرهاد مرد خوش تبپ و جذابیه ودرسته من و تو شوهر داریم و اون زن و بچه داره ولی به نظر من طاهره اون به تو نظر خاصی داره ویه جورایی بهت علاقه مند شده .....واه واه شرافت تو از کجا فهمیدی وبه این نتیجه رسیدی همش بیشتر از نیم ساعت نمیشه تو در مغازه اش بودی و تازه همه اش با شما گرم شوخی و خنده بود ومن طرف صحبتش نبودم که میگی اون عاشقم شده ........طاهره جون من از حرکات و چشای فرهاد می دیدم موقع صحبت و نگاهش با تو یه جوری خاصی بودش ولرزش دستا و چشای عاشقانه و خمارش به تو برام کاملا معلوم و پیدا بودولی وقتی به من نگاه می کرد همچین حسی رو درش نمی دیدم بزار واضح بهت بگم فرهاد عاشقت شده و تو شاید تا حالا اینو نفهمیدی ..........ولی شرافت اون باتو به نظرم خیلی گرم و صمیمی برخورد داشت انگاری باهم زن وشوهر هستین.....طاهره جون.شاید می خواد حس حسادت تو رو زنده کنه و از این راه بیشتر بهت نزدیک بشه .......(شرافت درست می گفت من به نحوه رفتارفرهاد با اون براستی حسادت می کردم یعنی من داشتم به فرهاد علاقه نشون میدادم ولی بروزش نمی دادم ونمی خواستم اینودر ذهنم پرورش بدم چون شوهر دارم ).............طاهره نظر تو در باره فرهاد چیه و می خوای با این علاقه اش چکار کنی ...........شرافت شاید داری اشتباه می کنی اون زن وبچه داره و منم باراول باصالح اومدیم پیش فرهاد و میدونه من شوهردارم وحالا اینا به کنار تو اگه جای من باشی چکار می کنی ........طاهره جون هر کسی شرایط و افکار خاص خودشو داره و این شرایط مربوط میشه مثلا به اوضاع و احوال زندگی خصوصی یه ادم ...مثلا من از ابتدا شوهرمو دوست داشتم و بارضایت کامل باهاش ازدواج کردم ولی تو راضی به ازدواج نبودی و علاقه ای به شوهرت نداشتی و حالا هم خیلی تو خونه راحت و خوشبخت نیستی ولی از این قضیه بگذریم اگه جای تو باشم باهاش دوست میشم اونم در حدی که به شوهر خیانت نکنم .......ولی شرافت همچین چیزی امکان نداره بالاخره من بخوام روی خوش به فرهاد نشون بدم یه اتفاقاتی به احتمال زیاد بینمون میفته و این میشه همون خیانت ...........بهرحال طاهره فرهاد تیکه خوبیه و هر زنی ارزوشه باهاش سکس بکنه راستش اگه ممکن باشه منم دوست دارم بهش کوس بدم ...........شرافت جون فقط کوس ..........هاهاهاطاهره جون اگه خودش خواست کونم بهش میدم نوش جونش ......(شرافت واقعا به فرهاد علاقه مند شده بود اون علنی اعتراف کرد که عاشق سکس با خیاطه هستش )......نزدیک یه کافه شده بودیم از شرافت خواستم به اونجا بریم که یه چیزی بخوریم ..کنجکاو شده بودم در مورد گذشته و خاطرات شرافت ازش اطلاعاتی بشنوم با این رفتارش و نحوه صحبتاش احتمال میدادم که شیطونی هایی در زندگی انجام داده وبرام جالب بود اونو بدونم .........شرافت جون من وتو مدتیه دوست شدیم واز همه چی همدیگه باخبریم ولی از گذشته همدیگه خوب اطلاعی نداریم من ازت می خوام قبلا هر اتفاق وخاطره سکسی و شیطونی اگه داشتی برام تعریف کنی والبته منم مال خودمو برات میگم الان هم فرصت خوبیه اینجا نشستیم و در حین خوردن خاطرات همدیگررو می شنویم .وچون من خودم پیشنهاد کردم می خوام گذشته نگفتمو برات بگم یه سال ونیمی میشه من با صالح ازدواج کردم قبل از ازدواج من سن وسالی نداشتم که از این کارهاو شیطونی ها کرده باشم 13سالو تموم نکرده بودم که شوهر کردم و اونم اجباری و به خاطر تعصب و مرد سالاری پدرم و نداشتن مادر من حتی اجازه رفتن به کوچه رو نداشتم وهر اتفاق و خاطر اتی که برام پیش اومده بعد از ازدواجم بوده و اونم فقط شامل دست مالی های مردان هوسی و زن باز تو خیابون و بازار بوده و اون خاطره کون مالی اون پیرمرده رفتگر رو هم قبلا برات گفتم وبجز یه ماجرای ناخواسته که همین چند روز قبل برام اتفاق افتاد خاطره نگفته ای دیگه ندارم(قصد نداشتم ماجرای عذرادر حموم رو براش بگم وتصمیم گرفته بودم همیشه تو دلم یه راز سر بسته باقی بمونه).........باشه طاهره موافقم ......قبل از ازدواجم من مثل تو نبودم و ازادی بیشتری تو اون ایام و سال ها داشتم وخیلی راحت و بدون مانعی میومدم کوچه و با زی میکردم یادمه 13ساله وهمسن وسال الان تو بودم وپستونام و باسنم از مال تو بزرگتر و برجسته تر شده بود و یه روز که مشغول بازی با دوستام تو کوچه بودم حین بازی زمین افتادم و داشتم گریه می کردم که دیدم یه مرد غریبه زیر بغلمو گرفت وبلندم کردواز بد شانسیم همه بچه های هم بازیم ترسیده بودن همشون فرار کردند و منو با مرد غریبه تنها گذاشتند اون مرد حدود 40سال سن داشت اون منو برد کنج کنار یه در که سایه بون داشت و دید کمی به اطراف کوچه داشت اونجا یه سنگ مربعی که حالت صندلی داشت بود ش منو رواون سنگ گذاشت و بهم نگاهی کردو کفت ....اخه دختر تو مگه بچه ای که داری از این بازیا تو کوچه انجام می دی تو بزرگ شدی و دیگه بچه نیستی و این کارها برات خوب نیست و الان وقتشه که ازدواج کنی و بری خونه شوهر .......اسمت چیه .......اسمم شرافته......ببین شرافت این مدرک حرفامه که بدونی بزرگ شدی و برات عیبه تو کوچه بازی کنی اون دستاشو به سینه هام رسوند و اونا رو بیرون انداخت سینه های اون وقتام درست اندازه مال تو می شد سفت و کمی برجسته و بعد با دستاش سینه هامو خوب مالید و نوکاشو با ناخناش می خاروند یه کمی درد داشت ولی بعدش ازش لذت می بردم برام تازه گی داشت ازش ترسیده بودم ولی جریت فریاد و کمک خواهی نداشتم وبعدش منو بلند کرد و شلوارموپایین کشید من که شورت نداشتم اون یه دستشو تو چاک کونم برد و انگشتشو تو کونم فرو کرد و بادست دیگش موهای یه کم بلند شده بالا و اطراف کوسمو نوازش میکرد و گاهی رو کوسم هم دستی میکشید خیلی ترسیده بودم دستام می لرزید ...بعد از لحظاتی بهم گفت...دختر سرتو پایین کن و این موها رو ببین اطراف کوست مودار شده و حتی تا سوراخ کونت هم رفته والان من اگه این دو انگشت دستمو تو کوست فرو کنم ازش خون میاد چون پرده ات پاره میشه ولی من اون کارو باهات نمی کنم این یعنی تو یه دختر شدی و اماده ازدواج و نباید تو کوچه ها ولو باشی بجاش باید امور خونه داری و اشپزی رو از مادرجونت یادبگیری البته این از سهل انگاری و کوتاهی مادرته و اگه جای پدرت بودم میدونستم باهاش چکار کنم اون مرد بعدش جملاتی توهین امیز به مادرم گفت و کیرشو حتی حواله مادرم کرد مرده هنوز یه انگشت دستش تو کونم بود وبا دست دیگه اش سینه هامو می مالوند ازبس اون مرد غریبه خوش شانس بود در اون دقایق عابری از کوچه رد نمی شد این از بد شانسی من بود.خب دختر جون من عجله دارم و باید به کارام برسم میدونی ما مردا بجای کوس چی داریم جواب بده....با ترس بهش نگاه کردم و گفتم ....میگن شماها کیردارین ...خب تا حالا کیر مردی رو دیدی یا نه....من فقط یه بار دیدم .......مال کیو دیدی و اونو کی دیدی ......من همین دو ماه قبل اتفاقی تو خونه مال پدرمو دیدم ......اون مرد غریبه کیرشو در اورد .....خیلی خب اندازه کیر پدرت مثل کیرمن می شد ........مال شما بزرگتره .....دختر جون منوخوشحال کردی و شاید اخر کارم یه پولی هم بهت دادم ...وای وای یه کیر نسبتا سیاه و کلفت با انبوهی از موهای اطرافش که معلوم بود مرده اهل نظافت و تمیزی نبود چون بوی عرق و چرک از اونجاش میومد وگفت کیرمو دستت بگیر و خوب بهم گوش کن ...کیرشو گرفتم من برای اولین یه کیر رو دستم می گرفتم اون تقریبا سفت شده بود ....ببین شرافت سه راه داری انتخاب کنی یا کیرمو تو کوست می کنم و پرده تو پاره می کنم و اونوقت مجبوری زنم بشی و یا میزارم کون خوشکلت و اونم چون کیرم کلفته و کون تو هم تنگ و سوراخش کوچولو.پس باز با این کیر کلفتم حتما کونت رو خونیش می کنم و روانه مریض خونه ات می کنم و راه سوم کیرمو تو دهنت بکنی و مثل اب نبات چوبی اونو خوب بلیسی و بخوری .البته خدای نکرده اگه من جای تو بودم گزینه اخری رو انتخاب میکردم یعنی همون کیر خوردن رو......ولی شرافت جای مادرت خالیه کاشکی الان اون اینجا بود و جور تو رو میکشید تا تو مجبور نشی یکی از این شرط ها رو انتخاب کنی...........بهش گفتم باشه کیرتو می خورم ولی بعدش دیگه کاری باهام نداشته باش و بزاربرم خونه مون ....کیرشو تو دهنم کردم برای اولین باریه کیر تو دهنم می رفت اوه دیگه بماند چه بوی نامطبوع و کثیفی رو تحمل میکردم چاره ای نداشتم و ازش خیلی ترسیده بودم اون بهم گفت مواظب باش با دندونات کیرمو زخمی نکنی و گرنه کونتو پاره می کنم ...اون مرد غریبه تو کارش خبره بود ومثل یه استاد که به شاگردش درس میده نحوه خوردن کیر و اب گیریشو بهم یاد دادو منم مثل یه شاگرد ممتاز هر چی می گفت فوری اجرا می کردم راستش طاهره نمی تونم منکراین قضیه بشم حس بودن یه کیر سفت و سیخ شده تو دهن ادم یه لذت و احساس خوبی برام داشت و الان هم اگه فرصتی برام پیش بیاد از خوردن کیر استقبال می کنم و اغلب کیر شوهرمو بیاد اون روز میزارم تو دهنم و براش می خورم وبالاخره اون مرد غریبه در اخر کارش مجبورم کرد همه اب کیرشو بخورم ولی طعم ابش برام ناخوشایند بود و ازش خوشم نیومد و در نهایت اون مرد تهدیدم کرد که اگه یه بار دیگه ببینمت اونوقت نوبت کونته که از کیرم پذیرایی کنه ...تا مدتها من می ترسیدم که تنها بیام بیرون...ولی خوشبختانه دیگه اون مرد متجاوز رو ندیدم ......خب طاهره جون من فکم درد گرفت نوبت توه که اون خاطره خودت رو برام بگی تا منم نفسی تازه کنم .........باشه شرافت منم چند روز قبل به دام یه مرد هوس باز و مکار و جادو گر افتادم .........کل ماجرای رفتنم به خونه ملا حیدر رو با اب وتاب و همه جزییاتش برای شرافت شرح دادم وبعدش از این قضیه پیش اومده بعنوان یه خاطره تلخ یاد کردم ..........اوه طاهره جون پس توهم گرفتاراون مرد ابلیس و ملعون شدی ولی باید خدا رو شاکر باشی که کیرش به کوس و کونت نرسیدواون کثافت به همون میله چوبی و کیر خوردنش راضی شد تو شانس اوردی که به این شکل از دستش خلاص شدی ولی اینو بدون منم تو دام شیطانی اون اخوند مکار افتادم و از تو بدتر سرم اورد وای قبلش اگه موافقی سفارش یه خوردنی دیگه بدیم هم می تونیم بیشتر تو کافه بشینیم وهم بدنمون قوت و نیرویی تازه میگیره .......با اشتیاق تمام منتظر شنیدن ماجرای شرافت و ملا حیدر جادوگر بودم ......
     
  
زن

 
نقل از طاهره..............شرایط برای شنیدن ماجرای شرافت و اخوند حیدر فراهم بود سفارش مجدد به گارسون کافه داده بودیم جاتون خالی بستنی و فالوده ...من عاشق خوردنش بودم ..شرافت اهی کشید و گفت......طاهره جون من هفده ساله بودم ازدواج کردم وهمون سال اول از جمیل شوهرم حامله شدم یادمه تو ماه چهارم بارداریم بودم خبرمرگ داییموبهمون دادند مادرم از فوت برادرش دجار غصه و ناراحتی شدیدی شد گوشه نشینی وغم واندوه وبعدش شب ها دچار کابوس میشدو یهو از خواب می پرید و گریه و فریاد وشیون می کرد واین شرایطش همه مارو نگران کرده بود اون موقع تازه با عذرا اشنا شده بودم و اونم تازه با ملا حیدر ازدواج کرده بود اون مشکل مادرمو می دونست و شوهرشو برای معالجه بهم پیشنهاد داد که چاره ایی و راهی و دعایی برای مادرم تجویز کنه گزینه ای دیگه ای نداشتم واوضاع مادرم بدتر شده بود یه روز عصر با هماهنگی با عذرا با مادرم رفتیم خونه اخونده...ملا حیدر بعد از دقایقی زنشو فرستاد بیرون پی نخود سیاه تا بتونه بخوبی به نیت کثیف و شومش برسه ...اصلا فکرشو نمی کردم که این اخونده نیت بدی داره ..توی اتاق کارش روبروش نشسته بودیم مادرم حالت عادی نداشت و انگاری نیمه بیهوش بودش...اون بی شرف بجای اینکه از شرایط و اوضاع مادرم بپرسه از مسایل و زندگی خصوصی من می پرسید و حرف های بی ربط و الکی می گفت مثلامی گفت رابطه ات با شوهرت خوبه و کی ازدواج کردی وهزروز با شوهرت نزدیکی می کنی و بهش علاقه داری و از این چرت و پرت ها .....بهش گفتم شما که از این حرفا به من میزنی هیچ ربطی به مشکلمون نداره چون مشکل و مریض واقعی مادرم هستش وازش ناراحت شدم می خواستم بلند شم و مادرمو ببرم و اونجا رو ترک کنم ولی شاید باور نکنی احساس سنگینی می کردم انگار دو وزنه سنگین به پاهام زده بودن و مادرم هم نیمه بیهوش کنارم لم داده بود راهی نداشتم باید تحمل میکردم و ادامه میدادم ...اخوند حیدر بهم گفت .....ببین شرافت بزار وقتمونو هدر ندیم مادرت افسردگی شدید گرفته و هر اتفاقی می تونه شرایطشو بهتر و یا بدترش کنه و اینکه من ازت پرسیدم که با شوهرت هر روزه سکس داری دلیل گفتنش این بود که ممکنه همین سکستون رو مشکل مادرت تاثیر مستقیمی چه خوب ویا بد داشته باشه چون مادرت با شما زندگی میکنه ....خلاصه مطلب مادرت باید شوک بهش وارد بشه تا به شرایط عادی و نرمال خودش برگرده .....اخه این نزدیکی من و شوهرم چه ربطی به مادرم و افسردگیش می تونه داشته باشه حرف شما درست نیست و ضمنا منظور از شوک چیه میشه بیشتر توضیح بدید ......گوش کن دختر زنایی که دچار این گونه مشکلات و ناراحتی میشن احساس و قلب و درونشون خیلی شکننده و نازک میشه ودر برابر هر اتفاق و حرکتی واکنش بدی میتونه براش داشته باشه چون در شرایط عادی قرار نداره و مثلا در این اوضاع و احوال بحرانیش تو وشوهرت رو در حال عشق وحال ببینه ویا بشنوه ممکنه حالش بدتر بشه و یا اگه شانس بیاره شوک مثبت و تکونی بهش دست میده و باعث باز گشت سلامتیش میشه .......اون شر و ور برا م تعریف میکرد و منم در اون لحظات فکرم بخاطر شرایط بد مادرم درست کار نمی کرد ......خب به نظر شما راه چاره سلامتی مادرم چیه ......پدرتون الان کجا هست.......پدر من مسافرت هستند و تا شاید ده روز دیگه برنگردند ...شرافت رک و پوست کنده باید سریعا یکی مادرت رو بکنه و بهش یه لذت جنسی کامل بده و این میشه همون شوک که می گفتی چیه ....واه پناه برخدا این حرفا چیه میزنی مادر من از غصه برادرش به این روز افتاده و اونوقت شما میگی که.........واقعا که از شما خیلی بعیده من انتظار این چیزا رو از شما نداشتم و تازه شوهرش که پدرم باشه مسافرته و این کار ممکن نیست ........اوه اوه وایسا تند نرو وعصبانی نشو شرافت من جدی میگم و همیشه نظرم درست در میاد و تو باید حرفمو جدی بگیری اگه به سلامتی مادرت اهمیت میدی باید بهم اعتماد داشته باشی چون حتی ممکنه خدای نکرده ودور ازجونش سکته هم بکنه ...من همه رو گفتم و بهت هشدار دادم و حالا خود دانی ......خب حالا شما میگی ما چکار کنیم و راه چاره چیه ........یه راه داره و اونم اینه که من بجای پدرت این لذت رو به مادرت بدم و این شوک رو بهش وارد کنم ......واه خدا مرگم بده یعنی شما میگید با مادرم اون کارو بکنید نه نه نه امکان نداره من اجازه این کار رو نمیدم و حاضرم من بمیرم ولی با مادرم این کار رو انجام ندین من اصلا تحمل این شرایط رو ندارم ......ولی سلامتی مادرت در میونه تو فکر اینشو کردی ......نه نه من قبول نمی کنم به مادرم تجاوز کنی .....خب شرافت تو گفتی حاضری بمیری ولی این کار با مادرت صورت نگیره درسته ........بله درسته من گفتم و الان هم تکرار می کنم حاضرم جونمو به خاطر مادرم بدم ......خیلی خب یه راه دیگه وجود داره و اونم لازمه تو برای مادرت فداکاری بکنی قبوله ........باشه قبول شما بگید راه دیگش چیه .......خیلی خب من از کشور خارجه یعنی همون هنددوستم یه داروی خوب و خارجی بهم داده که برای درمان مادرت خیلی موثره البته این دارو هم گرونه و هم نایاب و بحون خودم این دارو رو به هر کسی نمیدم ولی برای دستمزد و دادنش به شما یه شرطی دارم که اونم قبولش با توه .........باشه شما شرطتون رو بگید من به خاطر مادرم قبول میکنم ...ببین خوب گوش کن شرافت این دارو باید در سه مرتبه اونو با اب و یه کم داروی دیگه ای که پیشمه باهم قاطی کنم و بدمش که مادرت بخوره واین کار هم باید اینجا توهمین اتاق صورت بگیره چون اندازه دارو ها رومن باید تشخیص و انجام بدم ودر اذای این کارها و دادن دارو به مادرت در این سه روز تو باید خودتو تسلیم من کنی و بزاری بکنمت البته من مجبورت نمی کنم تصمیم با خودته خوب فکراتو بکن و همین الان بهم جواب بده.........چاره ای نداشتم باور کن طاهره من در اون ایام نمی خواستم به شوهرم خیانت کنم و اونم با اون اخوند عوضی من شوهرمو دوست داشتم و دارم و به زندگی و خانواده ام علاقه داشتم و تازه چهار ماهه هم حامله بودم ولی سلامتی و اینده مادرم مطرح بود و فکر میکردم اگه این پیشنهاد کثیفشو رد کنم و بلایی سر مادرم بیاد من هیچوقت خودمو نمی بخشیدم و اونوقت با وجدانم چکار میکردم یه عمر عذاب وجدان داشتم هیچ راهی نداشتم ناچارا قبول کردم که اون سه روز منو بکنه ...اوه خدا یا دیگه اون روز شوم رو نیاره اون انگاری که یه عمره چشمش به به زن نیفتاده اومد سراغم و می خواست لختم کنه بهش گفتم ...ببین تو به خواسته و شرطت رسیدی ولی من ازت یه خواهشی دارم لطفا بزار در حضور مادرم این کارو نکنیم اجازه بده مادرمو ببرم اتاقه دیگه بعدش من تسلیم تو هستم.....بیچاره مادرم گوشه اتاق ساکت و مات و مبهوت ناظر این نمایش بی شرمانه بودش.......اوه شرافتمادرت نباید بره بیرون اون باید باشه و خوبیش در اینه که هیجان و نمایش تجاوز به دخترش روببینه شاید این باعث بشه زودتر و سریعتر خوب بشه .......نه نه تورو خدا بزار مادرمو ببرم بیرون لطفا خواهش می کنم اخه من چه جوری می تونم بعدا تو چشای مادرم نگاه کنم ....اوه بسه این ادا و اطوار ها رو در نیار بزارکارموبکنم بهت که گفتم مادرت نیمه بیهوشه و حالت عادی نداره و اگه هم تشخیص بده گاییدن دخترشو بیاد نمی یاره بس بیخیال این قضیه شو و به من برس .......خیلی خب پس لطفا ملا حظه منو بکن اخه من حامله ام و اونم تو چهار ماه هستم و جنین تو شکممه ........به به شرافت جون پس تو حامله هستی خیلی منو خوشحال کردی خیلی دوست داشتم یه زن جوون و زیبا و البته حامله رو بکنم خیلی خوب شد من به ارزوم رسیدم واقعا گاییدن یه زن بار دار دوبرابر کیف داره من ازت ممنونم که حامله هستی و می کنمت ...اون حییون و اشغال با شنیدن حاملگیم شهوتش دو برابرشده بود کیر نیمه سیخش با شنیدن این حرفا مثل فنر سفت و حالت رو به بالابه خودش گرفت ...خدا به دادم برسه ....خلاصش کنم اون اخوند عوضی منولخت کردو مجبورم کرد با دستای خودم لختش کنم و صورت و بدن بد ترکیب و مودارشو با لبام لمس کنم و ببوسم شکم اویزون و برامده اش تو ذوق میزد و انگشتاشو مرتب تو کوسم و سوراخ کونم می کرد و اب از لب و لوچه اش اویزون شده بود و با دستاش تموم بدنمو می مالوند..اوه ولی کیرش از مال شوهرم کلفتر و بلند تر بود ..اون منو خوابونده بود کیرشو به کوسم رسوند و بدون ملاحظه و با شدت و فشار رو کسم می کوبوند و اون روز منو حسابی از کوسم جر دادو به انواع مدلها منو گایید و هیچ لحظه ای بدتر از اون موقع نبود که لباشو با اون صورت ابله ای و زشتش رو لبا م گذاشته بود و تموم صورت و گردنمو می بوسید اه چه لحظات چندش اوری داشتم انگاری من با شیطون سکس می کردم ..اون منو به شکم خوابوند خدا خدا می کردم که کاری به کونم نداشته باشه ولی خوشبختانه حواسش پیش کوسم بود وکیر گنده شو باز تو کوسم فرو کرد و هیکل و شکم گنده شو رو کمرم فشار میداد..اه خدا به دادبچه تو شکمم برسه ...بهش گفتم التماست می کنم به کمر و باسنم فشار نیار و به اون جنین تو شکمم رحم کن تا اسیب نبینه ولی اون بی شرف و ابلیس عین خیالش نبود و در حین خندیدن نعره می زد و رو کوسم با سرعت تلمبه میزد خدا لعنتت کنه ملا حیدر .....بیچاره مادرم گوشه اتاق کز کرده بود و به گمانم قطرات اشک رو در چشاش میدم منم اون لحظه گریه ام گرفته بود واز این شرایط خیلی بدیکه گرفتارش بودم از همه چی گله و شکایت داشتم ولی راه نجاتی نبود و من اسیر در چنگال این شیطون اخوند نمابودم......اون هنوز منو می گایید و انگاری چیزی مصرف کرده بود چون خبری از ارضا شدنش نبود داشتم خفه میشدم اون بدون ملا حظه خودشو روم ولو کرده بود و رو کوسم ضربه میزد اون پاهامو با دو پاش بهم جفت کرد و این کارش باعث شد کیرش تو کوسم جمع تر بشه ودر واقع کوسم منقبض تر شده بود و این باعث شده بود بیشتر جر بخورم ....ای ای ای بسه دیگه من دارم زیرت خفه میشم و کیرت کوسمو پاره کرده ......بسمه تمومش کن دیگه نمی تونم طاقت بیارم اخ اخ تحمل ندارم بسمه وای وای خواهش میکنم ...براستی با گریه و زاری التماسش میکردم که تمومش کنه ..برای اولین بار بودش با یه کیر اذیت میشدم چون کیر شوهرم معمولی و خیلی کلفت نیست و از سکس با شوهرم هیچوقت اذیت نمی شدم ولی الان کیر کلفت اخوندحیدر منو زجر میداد ....گریه و التماسم ادامه داشت و اون کثافت همچنان به گاییدنم مشغول بود وقت و زمان رو گم کرده بودم وفقط از خذا میخواستم اون کارشو تموم کنه و بالاخره اون در همون حالت اب کیرشو تو کوسم خالی کرد و پیروز مندانه بلند شد و من راحت شدم و نفسی کشیدم ......اون بعدش دارو رو اماده کرد و به مادرم داد که بخوره .....موقع رفتن برای روز دوم برام وقت و ساعت تعیین کرد و از خونه اش اومدیم بیرون اون شب حال مادرم تا حدودی خوب شده بود و فقط این منو خوشحال میکرد و گرنه من نگران و ترس دو روز بعد رو داشتم که قراره چه بلایی سرم بیاره روز دوم هم با مادرم به خونه اون شیطون رفتیم عذرا زنش رو باز بیرون فرستاده بود و مزاحمی تو خونه نبود حدس میزدم هوس کردن کونمو بکنه واقعا همین طور شدهمون اول کاری دستی به باسنم کشیدو ازم خواست خودمواماده کنم که وقت کردن کونته ...من نمی خواستم بهش کون بدم و احتمال میدادم با اون کیر گنده اش اذیت بشم و شاید باعث خون ریزی از کونم بشه براستی ترسیده بودم و هول و هراس برم داشته بود ازش خواستم از کردن کونم منصرف بشه وبه همون کوسم قناعت کنه ولی مگه راضی میشد و اون به خواسته ام اهمیتی نمی داد و می گفت من از دیروز با مادرت اومدی تو اتاقم چشام پی کونت بود و دیشب تا صبح به خیال سوراخ کونت نفس کشیدم و حالا تو جلو دستمی و میگی کاری به اونجات نداشته باشم امکان نداره و این میسر نیست ...اخوند حیدر مرتب کیرشو به سوراخ کونم نزدیک میکرد ولی من بهش راه نمی دادم من و اون در اون لحظات شده بودیم مثل موش و گربه ..اون می خواست به کونم برسه و من ازش فرار میکردم یهو فکری به نظرم رسید شایداین فکرم مسخره به نظر میرسید و لی امتحان کردنش ضرری نداشت درحین کشمکشم بااون عوضی بهش گفتم ..اخه تو چرا اینقدر اصرار می کنی که منو از عقب بکنی من دو روزی میشه یبوست دارم و شکمم کار نکرده و مدفو عمو تخلیه نکردم لطفا از این کارت منصرف شو و از کردن کونم در گذر و اگه به زور متوسل بشی کیرت به مدفوعم الوده میشه .......این حرفام اثر خودشو گذاشت ..اون یهو در جای خودش میخکوب شد و دستی به ریشش کشید ....واقعا راست میگی .....اره باور کن ....حیف حیف شرافت خیلی تو کف کردن کونت بودم از دیروز به کیرم صابون میزنم که کونتو فتح کنم ولی امروز هم قسمت نشد پس کونت میمونه برای فردا ........اون عصبانی نشون میدادو از دفعه اولی بیشتر منواذیت کرد طاهره شاید باور نکنی کیرش کم نبود همون میله چوبی رو اورده بود و تو دستش قرار داده بود و به نوبت هم میله رو و کیرشو تو کوسم فرو میکرد و وحشیانه منو می گایید فریاد و اه و ناله ام هم بماند که از بس دادزده بودم گلوم اون روز خشک شده بود مادر بیچاره ام باز گوشه اتاق شاهد زجر و شکنجه جنسی و سکسی من بود و بی حرکت و بدونه واکنشی من و اون شیطون رو نگاه میکرد....اون کثافت و بیشرف این بار اب کیرشو تو صورتم پاشید وبا دستاش رو صورتم خوب مالوند و بهم گفت شرافت جون اینو بدون و بفهم اب کیر مردها برای پوست صورت زن ها خوبه ومنفعت داره و اینو عمدا به صورتت ریختم و اونو مالیدم که زیباتر بشی و....یعنی اون عوضی واقعا راست میگه من که اینو درک نمی کنم ...خدا ملا حیدر رو لعنت کنه که اون این همه منو تحقیر میکرد ولی من به خاطر مادرم میبایستی تحمل میکردم ...اون بعد از اتمام کارش با من دارو رو باز اماده کرد و به خورد مادرم داد و برگشتیم خونه ....این دو روزه حسابی منو زجر داده بود و ازم مثل یه برده جنسی استفاده کرده بود قصد داشتم روز سوم دیگه پیشش نرم و بی خیالش بشم ولی خوشبختانه حال مادرم رو بهبودی میرفت و فکر کردم لابد اگه بار سوم دارو رو مادرم بخوره سلامتیش برمیگرده و کاملا خوب میشه من که دو روزه سکس وحشیانشو تحمل کردم می مونه یه روز اونم به خاطر مادرم باید تحمل میکردم ولی فردا اون حتما از کون منو میکنه و من نمی تونم مانعش بشم پس چکار کنم تو فکر این قضیه بودم که شوهرم اومد کنارم و گفت ..شرافت دو شبه خیلی تو فکری و از چیزی ناراحتی اگه مشکلی داری بهم بگو تا کمکت کنم و انجامش بدم ...اوه طاهره چی میبایستی به جمیل می گفتم یعنی بهش می گفتم دو روزه زنت زیر کیر یه نامرد داره از کوس گاییده میشه و تازه قراره فردا هم کون به اون نامرد عوضی بده ........بهش گفتم راستش از مریضی مادرم ناراحتم و حالم گرفته .....اون دوشب از کوسم درد داشتم و نتو نستم به شوهرم کوس بدم عذاب وجدان گرفته بودم وگریه ام گرفته بود سرمو رو پای شوهرم گذاشتم و زار زار گریه کردم خدا ازت نگذره ملا حیدر ........روز سوم شد قبلش تصمیم گرفتم سوراخ کونموکمی با رو غن چرب کنم که مشکلی برام پیش نیاد و کیر کلفتش باعث پاره گی و خون ریزی کونم نشه و عصر باز با مادرم رفتیم تو لانه اون شیطون ....سر کوچه خونه شون عذرا رو دیدم باز می خواست بره بیرون ...اون عوضی اونو مجددا فرستاده بود بیرون که با خیال راحت ازمن پذیرایی کنه .......ازش خواستم این بار اجازه بده که مادرم ناظر کارمون نباشه واین روز اخری خواهشمو رد نکنه خوشبختانه قبول کرد و مادرم تو اتاق دیگه نشست و من دیگه با ملا حیدر تنها بودم ....هر دومون لخت شدیم و با کف دستش زد روباسنم و گفت قبل از کردن کونت می خوام بهم بگی تا حالا به کسی کون دادی یانه ولی شرافت راستشو بگو شاید از کردن کونت منصرف شدم .......واقعا راست میگی یعنی اگه بهت واقعیت رو بگم رو حرفت میمونی .....من گفتم شاید قول که ندادم ولی تو امتحان کن و جوابمو درست بده شاید منو منصرف کردی ....خیلی خب ....جمیل شوهرم منو عقد کرده بود وشایددو ماهی میشد از تاریخ عقدمون گذشته بود عصر یه روز میون هفته پدرم پیغامی برای جمیل داشت و خودش نمی تونست بره بهش بگه و مادرم هم درگیر کار خونه بود چون اون شب مهمون داشتیم لذا منو فرستاد رفتم تو نونوایی اخه شوهرم اونجا کار میکنه .وقتی به اونجا رسیدم کارشون تموم شده بود و همکاراشون غیر از جمیل و یه نفر دیگه رفته بودند جمیل بهم گفت پیشم بمون تا همکارم بره منم باهات کار دارم ومنم موافقت کردم وکنارش موندم بعد از دقایقی همکارش رفت و باهم تنها موندیم جمیل در مغازه رو از داخل بست و منو به انباری محل نگهداری کیسه ارد ها کشوند و ازم خواست باهاش سکس کنم من راضی به این کارش نبودم و بهش گفتم ما که عروسی نکردیم و درست نیست الان منو بکنی چون پرده مو می زنی و شب عروسی ابروم میره ولی اون هوسی شده بود و مرتب با دستاش سینه و باسنمو می مالید و بوسم میکرد راستش با این کاراش منو هم هوسی کرده بود و خودمم هم جوری شده بودم باید چکار میکردم اون دستشو تو کونم کرد و گفت حالا که از جلو نمیشه بکنمت پس بزار از عقب باهات نزدیکی کنم من راضی شدم و کمی ترسیده بودم اون فهمیده بود که ترسیدم بهم گفت شرافت نترس من کیرم خیلی درشت نیست اندازه اش معمولیه و زیاد اذیت نمیشی نگران نباش ...جمیل راست می گفت کیرشو در اورد و دستم داد تا براش سفتش کنم کیرش کوچک بود و تو دستام گم شده بود کیرشو سیخ کردم جمیل لباسمو دادبالا و شلوارمو کشید پایین و منو به حالت سگی قرار دادو بهم گفت به خاطر اینکه راحتر باشی میتونی خودتو رو کیسه اردها هم قرار بدی منم به همون حالت سگی خودمو تکیه به کیسه ها قرار دادم اون تفی به دستش زد و کیرشووسوراخ کونمو خیس کرد و به ارومی کیرشو تو کونم فرو کرد راستش اول ورود کیرش کمی دردم گرفت ولی چون کیرش معمولی بود دیگه بعدش اذیت نشدم اون سرعت ضرباتشو رو کونم بیشتر کرده بود و منم به کیرش عادت کرده بودم ولذت میبردم با هر حرکت عقب جلو هاش کیف و لذتم بیشتر میشد جمیل در نهایت ابشو تو کونم خالی کرد و ازم تشکر کرد .... وبعدش تا وقت عروسیم دو بار دیگه بهش کون دادم ولی شوهرم بعد از عروسیمون دیگه با کونم کاری نداره و فقط از جلو منو میکنه .......اوهوم شرافت خیالمو کمی راحت کردی پس تو قبلا کون دادی و سابقه شو داری البته ناراحت نشو کسی که کونت گذاشته خودی بوده و محرمت و کیرنامحرم تو کونت نرفته ..اون شوهر اینده ات بوده و حقش بوده که به کونت برسه ولی شرایط فعلیت با من فرق میکنه و من تشنه کونتم و خیلی به خودم فشار اوردم که از کردن کونت صرف نظر کنم ولی نمیشه این کیرم خیلی مشتاقه به اون سوراخ عقبت برسه ...ولی ملا حیدر تو منوامید وار کردی که اگه اینوبهت بگم از این کار منصرف میشی لطفا منو از عقب نکن من خیلی میترسم کیر شما کلفته و بهم اسیب میزنه ازت خواهش میکنم بی خیال کونم شو ..........بسه دیگه شرافت من نمی تونم این فرصت طلایی رو از دست بدم تو دیگه در اینده کی گیرم میفتی این کون خوشکلی که داری منو بد جوری حشری کرده و دیگه بماند اینکه تو حامله هستی و کردن زن های بار دار ارزوی همیشگی منه پس وقتو تلف نکن بزار کارمو شروع کنم ...اون اخوند پست و بی وجود لج کرده بود حتما به کونم برسه کیرشو در اورده بود و تو دستش بطور وحشتناکی خود نمایی میکرد من سوراخ کونمو قبلش کمی چرب کرده بودم این تنها دل گرمیم بود.....وای خدای من ملا حیدر کنار دستش میله چوبی رو گذاشته بود یعنی با اون هم کار داشت بهش گفتم با میله چوبی کاری نداشته باش واز اون استفاده نکن ........نترس شرافت امروز باهات ملایم تر رفتار می کنم چون اخرین جلسه مونه و نمی خوام این اخری خاطره بدی ازم داشته باشی ...خلاصه مطلب ملا حیدر اون روز با من رفتار بهتری داشت اون ابتدا کیرشو با مایعی که تو یه قوطی بودش چرب کرد و بهم گفت بزار سوراختو هم با این مایعه چرب کنم تا اذیت نشی من بهش گفتم قبل از اومدنم تو خونه انجامش دادم خنده اش گرفته بود و بهم گفت پیداست زن باهوشی هستی و هوای خودتو داری افرین کاشکی زن من می بودی تو دلم گفتم خدا نکنه من یه لحظه حاضر نیستم اسمم تو شناسنامه ات ثبت بشه ای عوضی پست فطرت....اخوند حیدر کارشو شروع کرداون برخلاف دو روز قبل که باهام با خشونت رفتار جنسی داشت این بار ملایم و اروم باهام رفتار میکرد من انتظار همچین برخوردی رو ازش نداشتم من منتظر یه شکنجه دیگه ازش بودم اون منو لخت کرد شورتمو دراورد و اونو بوسید و جالب اینکه گذاشت جیب کتش ...ازش خواستم شورتمو پس بده ...گفت این یادگاری پیش من می مونه ..واقعااین اخونده یه شیطون واقعی بودش ...اخه شرتمو می خواست چکار کنه ....بعدازم خواست لختش کنم اون به پشت خوابیده بودمن لختش کردم برخلاف ظاهر زشت و بد ترکیبش دورادور و اطراف کیرشو خوب تمیز و بی مو کرده بود کیر ملا حیدر سفید و خوش ترکیب بودش ..ازم خواست کیرشو بمالم و سفتش کنم چاره ای نداشتم و حوصله جر وبحث را باهاش نداشتم فقط می خواستم هر چه زودتر از دستش خلاص بشم ....لذا برخلاف میلم کیرشو مالیدم اون کثافت همزمان پستونامو مالش میداد و قربون و صدقه ام میرفت و خیلی چرت و پرت ها می گفت حتی به شوهرم هم توهین میکرد ولی من جوابشو نمی دادم و تو دلم می گفتم جوابت با خدا باشه کیرش سیخ شده بود اون از جا بلند شد و منو خوابوند و پاهامو تا شونه هام رسوند و با دستاش مشغول مالیدن کوس و کونم شد و گاها از مالش سینه هام هم غافل نمی شد اون هدفش این بود شهوت منو زنده کنه من داشتم کم کم شهوتی میشدم چون کوسم خیس شده بود و دست ملاحیدر از اب کوسم لیز شده بود اون انگشتای لیز و خیس شده شو تو سوراخ کونم می کشید و اون رو اماده میکرد که از کیرش پذیرایی کنه من چشامو بسته بودم و کم کم داشتم لذت می بردم ملا حیدر در همون حالت چرخید و خودشو بر کوسم مسلط کرد و کیرشو تو کوسم فرو کرد و به ارومی تلمبه می زد پاهام هنوز رو شونه هام بودش و اخونده رو م خم شده بود و کارشو میکرد دلمو خوش کردم کاری به کونم نداره و به کوسم قناعت کرده ....ولی اشتباه می کردم اون می خواست شهوتمو بیشترکنه و حسابی از کوسم اب بکشه و بعد بره سراغ کونم .....انگشت دست ملاهه تو کونم همزمان با کوسم تلمبه می خورد بعد از لحظاتی انگشت دیگه شو هم تو کونم اضافه کرد حالا با دو انگشت تو کونم جلو عقب میکرد....اینک مقدمات برای ورود کیرش به سوراخ کونم اماده شده بود اون کیرشو از کوسم خارج کرد و اونو به طرف سوراخ کونم هدایت کرد و به ارومی سر کیرشو به سوراخ کونم فشار دادمن سرمو در همون حالت بلند کرده بودم واین صحنه گاییدن کونمو می دیدم...اخونده .فشارشو بیشتر کرده بود کلاهک کیرش تو کونم رفته بود و من کم کم احساس درد میکردم ولی قابل تحمل بود اون همزمان با دست دیگش رو کوسم کار میکرد و اونو مالش میداد فشار کیرش هنوز ادامه داشت و اینو خیلی اهسته انجام میداد ملا حیدر تا حالا ملاحظه منو کرده بود ومن از نحوه رفتارش داشتم لذت میبردم ....دیگه نصف کیرش تو کونم رفته بود و تلاش میکرد باز بقیه شو فرو کنه براستی درد داشتم ولی شهوت و هوسی که منو گرفته بود تا حدودی درد کونمو بی اثر کرده بود واین حس رو تا حالا تجربه نکرده بودم ...اون دیگه به ارومی با نصف کیرفرو رفته اش تو کونم تلمبه میزد ومن اه و ناله مو شروع کرده بودم یهو در حین یکی از تلمبه هاش کیرشو با قدرت تو کونم فرو کرد و فریاد منو بلند کرد اوه طاهره جلو چشام تاریک شد ..دست وپام سست شده بود و تهی شده بودم با دستام رو سینه پر موی ملاحیدر زدم و حتی موهای سینه شو با انگشتام گرفتم و ازش خواستم کیرشو بیرون بکشه ولی اون بهم می خندید ...خنده اش برام توهین امیز و سنگین بود منوتهدید کرد که اگه داد و فریادمو قطع نکنم.با میله چوبی خدمت کوس و کونم میرسه حتی میله رو دستش گرفت و نزدیک کوسم رسوند من دیگه ترسیده بودم که اگه با اون میله کوفتی منو بکنه من زیر ش بیهوش میشم ووضعیتم از الان بدتر میشه ......لذا فریادمو قطع کردم و دستامو ار سینه اش دور کردم و کامل تسلیمش شدم اخوند حیدر همچنان تو کونم تلمبه میزد و من دردمیکشیدم ولی این درد یواش یواش داشت کم میشد و تبدیل یه لذت خاص میشد اخه به نظر من لذتی که یه زن از گاییدن کوسش میبره با لذت گاییدن کونش فرق داره و این لذت رو اون لحظه احساس میکردم و لی این حسو برای اون ابلیس بروز ندادم ....ملا حیدر در همون حالت و در شرایطی که کیرش تو کونم بود منو برگردوند و به شکم منو خوابوند و روم ولو شد و گاییدن کونمو ادامه داد......ملا حیدر براستی کمر سفتی داشت و دیر ارضا میشد اون کثافت نفسمو گرفت و اون روز هم جون به لبم کرد دقایقی میشد تو کونم ضربه میزد..یاد مادرم افتادم خوب شد حداقل نمایش گاییدن کون دخترشو ندید و تحقیر شدن منو بدست این شیطون مشاهده نکرد.......بالاخره داد و نعره اخونده بلند شد این نشونه این بودش که داره ارضا میشه ضربات اخرشو تندتر و شدید تر کرد و ابشو کامل تو کونم خالی کرد ......دستام رواز بس رو تشک فشار داده بودم و مچاله کرده بودم پارچه روی تشک پاره شده بود...اون از روم بلند شد قطرات اب کیرش اویزون شده بود و رو پشتم میریخت اون روحس کردم منم بلند شدم به سرعت لباسمو پوشیدم و خودمو به اتاق دیگه رسوندم که حال وروزمادرمو ببینم چون نگرانش بودم بیچاره مادرم خوابیده بود و شکر خدا متوجه سرو صدا وفریادهای من نبودش......مادرمو بیدار کردم بلند شد ...بعد از لحظاتی ملا حیدر با لیوان داروی مادرم اومد تو اتاق و دارو رو به مادرم دادکه بخوره .....اون ازم خواست باهاش برم اتاقش .....من مخالفت کردم و بهش گفتم قرارمون تموم شد و دیگه خونه تو طلا بکنی و بهم بدی یه لحظه پیشت نمی مونم ........نترس شرافت من می خوام مطالبی در رابطه با مادرت بهت بگم و می خوام اون نباشه و گوش نده پس بیا تو راهرو تا بهت بگم .......من باهاش رفتم .....ببین دختر اولا حال مادرت الان نسبت به روز اول بهتر شده وبا این داروی امروز هم بهتر خواهد شد فقط میمونه که باید به پدرت بگی بیشتر به مادرت برسه و بهش بیشتر اهمیت بده و رابطه جنسی بیشتری با مادرت داشته باشه چون برای حال و روز اون خیلی مفیده وحداقل یه شب در میون بایدبا مادرت سکس داشته باشه و این زحمتش فقط برای پدرته که از عهده این کار بربیادو این نزدیکی ها باید ادامه داشته باشه تا مادرت کاملا به حالت عادی بر گرده ..در واقع من 80درصد معالجه مادرتو انجام دادم بقیش میمونه برای پدرت ودر ضمن به مسافرت یه هفته ای احتیاج داره که هوایی تازه کنه و روح وروانش تازه بشه و توهم باهاش در این مسافرت باشی خیلی بهتر میشه ..اینارو که رعایت کنین مادرت خوب میشه ...ودر خاتمه منو ببخش من باهات با خشونت رفتار کردم باور کن شرافت من ادم خشنی نیستم و در عشق بازی با زن ها خیلی ملایم و اروم رفتار می کنم ولی وقتی تو رو دیدم یه جوری شدم و از کنترل خارج شدم اخه اعتراف می کنم تو یه زن خیلی جذاب و تودل برو هستی و به اندازه کافی زیبایی و خوشکلی رو داری و ارزوی هر مردیه که یه شب باهات باشه.........من دیگه حرفی ندارم و میتونی با مادرت بری .......... هرچه بود ماجرای من با اخونده تموم شد و از من خاطره تلخی به یادگار گذاشت ولی از حق نگذرم داروش اثر خودشو گذاشت و مادرمو خوب کرد البته در مورد سکس های پدر و مادرم من که روم نمیشد علنی به پدرم بگم ولی غیرمستقیم به مادرم توصیه کردم که این مورد رو رعایت کنه .........اه شرافت من از این خاطره تلخت خیلی ناراحت شدم واون سه روز براستی از دست این دیوونه جنسی عذاب کشیدی ولی نظرت در مورد زنش عذرا چیه و ایا فکر نمی کنی عذرا در این قضیه دخالتی داشته باشه...(می خواستم نظرشو در مورد عذرا بدونم و من می دونستم که عذرا از همه گند کاری های شوهرش خبر داره و حتی خودش زن ها رو به دام میندازه و پیش شوهرش میبره )..........به گمانم عذرا دخالتی در این قضایا نداره و هیچ زنی قبول نمی کنه که شوهرش بهش خیانت کنه...عذرازن خوبیه و لی من حدس می زنم اون از غم وغصه شدیدی رنج میکشه و زندگی راحتی با اون دیوونه زنجیری نداره و خلاصه زن خوشبختی نیست ........اره شرافت عذرا بی تقصیره ........راستی شرافت جون تعریف دارو های ملا حیدر رو کردی اون یه داروی خوب بهم داده که برای داخل مجاری کوس کارایی خوبی داره و ضمنا عفونت اونجا رو پاک می کنه و میل و اشتیاق جنسی رو بالا میبره ومن که دو باری ازش استفاده کرده ام خیلی راضیم ومن تو رو دوست و خواهر واقعیم می دونم و دوست دارم نصفشو بهت بدم که ازش استفاده کنی ........جدی میگی واقعا داروی خوبیه ....اره شرافت عالیه رسیدیم خونه اونو بهت میدم و نحوه مصرفشم اینه که با چیزی مثل مثلا خیار و یا موز و امثال میله چوبی ملا حیدر اون روتو کوست فرو کنی و بعد کیف و حالشو ببری ............باشه طاهره جون موافقم اونو ازت میگیرم .....ازبس تو کافه نشسته بودیم صاحب کافه بهمون چپ چپ نگاه میکرد بلند شدیم و بسوی خونه روانه شدیم
     
  
زن

 
ادامه خاطرات طاهره.............................از شرافت جداشدم و اومدم خونه ...اوه ماجرای شرافت منو تحت تاثیر گذاشته بود و به خودم گفتم اون روز من تقریبا از دست اون اخونده قصر در رفتم و اگه مثل شرافت با من رفتار می کرد اون وقت ایامن تحملشو داشتم و به احتمال زیاد بهم اسیب میرسوند...شوهر عذرا واقعا مرد خطر ناک و دیوو نیه که حتما باید ازش دوری جست ولی از عذرا زنش خبری ندارم . و از روزی که باهاش به حموم رفتم اونو ندبدم عذرا مدت ها بود تقریبا هر روز به بهونه ای میومد خونه مون و میدیدمش چه شده ایا براش اتفاقی افتاده .....اوه براستی چرا هواشو کردم و یادش افتادم ایا بهش تمایلی دارم و اصلا می خوام باهاش نزدیکی کنم وای وای خدایا داره چه بلایی سرم میاد و ماجرای خنده های شرافت و فرهاد در مغازه و حسادتی که به رفتارشون داشتم منو به فکر برده بود و اینکه من دارم از راه راست زندگی زناشوییم منحرف میشم و در واقع به خیانت فکر میکنم شرافت امروز بهم میگفت فرهاد عاشقم شده و منو می خوادو این رفتا ر هایش با اون برای برانگیختن حسادت منه که بهم نزدیک بشه ولی چرا شرافت چنین نقشیو قبول کرده که فرهاد ازش استفاده جنسی ببره تا به من برسه و تازه امروز اولین بار اشنایی خیاطه و شرافت بودش ......به قیافه و اندام فرهاد می اندیشیدم اون از نظر من اون مردی بود که می خواستم و اگه بجای صالح اون موقع ازم خواستگاری میکرد ازش استقبال می کردم و لی فرهاد الان زن و بچه داره و من هم شوهر ........خدایا من دارم چکار میکنم .......تو این افکارم غرق بودم و حواسم به اطراف نبود رعنا منو صدا میکرد ......طاهره چند بار صدات کردم متوجه نشدی خیلی تو فکری ....چی شده مشکلی برات پیش اومده ......تو خونه نبودی وبا شرافت رفته بودی خیابون خواهرت فاطمه اومده بود تا تو رو ببینه ....خواستم بهت بگم .......اوه چه بد شد کاشکی نمی رفتم و می تونستم خواهرمو ببینم ...باشه ممنون رعنا جون بهم گفتی فردا شاید رفتم خونه شون تا فاطمه رو ببینمش منم دلم می خواد باهاش دیدار کنم .......فاطمه را خیلی دوست داشتم واون یه جورایی منو یاد مادرم می انداخت و هر کارو یا درد دلی داشتم بهش پناه می بردم و با حرفاش منو اروم میکرد شکر خدا اون زندگی خوبی داشت و این خوشبختیش منو خوشحال میکرد لباسمو عوض کردم و لباس خونگیمو پوشیدم اوه متو جه شورت و شلوارم شدم تا حدودی خیس شده بود اب کوسم اونا رو خیسونده بود من تحت تاثیر ماجرای شرافت و اخونده خودمو خیس کرده بودم دستی به کوسم کشیدم و رفتم جلو اینه و بلوزمو بالا دادم و سینه هام بیرون افتاد اوه اوه تو اینه خودمو با اون ترکیب مشاهده کردم کم کم داشتم حالم عوض میشد دلم یه کیر می خواست کیر شوهرم ویا مال عذرا و یا اصلا شاید کیر فرهاد .......اسم فرهاد رو تو خیالم مطرح کردم بیشتر هوسی شدم ..دیگه داشتم با انگشتام کوسمو می مالوندم و جلو اینه اه وناله هامو مثل فیلم سینمایی بطور زنده میدیدم هر لحظه بیشتر لذت مبردم کیر فرهاد رو مجسم کردم که جلوم وایساده و منتظره من اجازه شو بدم که اونوتو کوسم فرو کنه و من هنوز با حالت عاشقانه بهش نه میگفتم و اونم با کیرش منو تحریک میکرد که جواب نه رو به بله تبدیل کنم فرهاد مرتب التماس میکرد و جواب من هنوز نه بودش ...اون دیگه داشت کیرشو می مالوند و هر لحظه شدت مالیدنشو بیشتر می کرد و در نهایت اب کیرشو از همون جا بهم پاشوند ... منم دیگه ارضا شده بودم و دستم از اب کوسم خیس شده بود ....اه اه چه تصورات عاشقانه و لذت بخشی رو داشتم ....از این افکار خودمو خلاص کردم و جمع و جور شدم و از اتاق اومدم بیرون ..........توحیاط صالح تو فکر بود و به ظاهر حال و احوال خوبی نداشت و از اینکه فردا به ماموریت میبرفت دل و دماغی نداشت مادرش دلداریش میداد رفتم سراغش که منم کمی بهش ارامش بدم .....مادرش بهش می گفت ....اخه صالح تو که به میدون جنگ نمی ریی این یه کار اداری ساده ست که این همه غصه میخوری تو که بچه نیستی الان تو یه مرد شدی و صاحب یه زن خوشکل و زیبا هستی یه کمی به خودت بیا .......وای مادر میدونم چی میگی وهمه اینا رو خودم میدونم ولی دست خودم نیست من برای اولین باره تنها مسافرت میرم هم برام سخته و هم دوری از شما و زنم عذابم میده ..........اوه ازیه نظر دلم براش میسوخت که نگرانی دور شدن از من رو نشون میداد و از نظر دیگه هم خنده ام گرفته بود از این حر کات بچه گاه و اماتوریش که برای یه مسافرت ساده این همه به خودش سخت گرفته بود وناسلامتی اون 10یا11سال از من بزرگتر بود ولی الان مثل یه بچه رفتار میکرد تصمیم گرفتم شب یه حالی بهش بدم و یزارم خوب منو بکنه البته با این اوضاعش اگه بتونه و از عهده اش بربیاد.......این اواخر رعنا و هاشم خیلی باهم پچ پچ میکردن و رعنا به محض دیدن هاشم میرفت سراغش و اروم باهاش صحبت می کرد از رفتار و حرکاتشون نشون میدا دکه به گمانم رعنا یه نقطه ضعفی از هاشم گرفته بود و ازش گرو کشی میکرد خیلی مایل بودم که این موضوع رو بفهمم. اونو بدونم ولی چی جوری باید میفهمیدم ......همه چی اروم پیش میرفت و کم کم شب شده بود صالح ساکشو اماده کرده بود که فرداباخودش ببره مسافرت و منم کمکش می کردم بیچاره صالح شرایط مساعدی نداشت قبل از خواب کنارم دراز کشیده بود ظاهرش مظلوم نشون میداد دستشو گرفتم و با دست دیگم صورتشو نوازش کردم می خواستم بهش ارامش بدم ......اه صالح تو رو خدا خودت رو ناراحت نکن ایقدر سخت نگیر اخه به قول مادرت تو یه مردی و بعد از خدا تکیه گاه منی واگه قرار باشه از این رفتار ها از خودت نشون بدی دیگه تکلیف من چی میشه ...لطفا به خودت بیا و برو کارتو انجام بده تازه اخرای هفته هم میتونی بیای خونه و منو ببینی ..........اه طاهره حرفات کمی ارومم کرد ازت ممنونم درسته من ناچارم وباید برم و به این شرایط عادت کنم من مردی قوی نیستم و اراده ضعیفی دارم و اینارو میدونم ........دستمو زیر شلوارش بردم و کیرشو گرفتم اوه شل و ول تو دستم اومد بهش مسلط شدم و دست دیگمو به سینه های پر مویش بردم و اونو نوازش میکردم و بهش گفتم ....صالح من اماده ام خوب منو ترتیب بدی .........اه طاهره تو چقدر خوبی اگه تو رو نداشتم الان کی میتونست منو اروم کنه ....اون بطرفم چرخید و منو به اغوش گرفت و بوسیدنمو شروع کرد و روم ولو شد وبا دو دستش و لباش همه بدنمو می مالوندو می بوسید کیرش تو دستم سفت شده بود و صالح هنوز مشغول کارش بود خودم با یه دستم شلوارمو پایین کشیدم و کیرشو به کوسم رسوندم و اونو اماده کردم که با یه فشار اونو فرو کنه صالح هم فشارشو انجام داد و کیرش تو کوسم جا گرفت و ضرباتشو رو کوسم شروع کردمنم کم کم داشتم حال میکردم و امید وار بودم دیگه این دفعه صالح منو خوب ارضا کنه و رفیق نیمه راه نباشه ......اون بخوبی داشت تلمبه میزد و منم در انتظار یه ارگاسم خوب .......ازش خواستم زیر گردن و سینه هامو ببوسه و خودم یه دستمو رو کوسم بردم و در مجاورت کیرش که عقب جلو میکرد رو کوسمو می مالوندم تا منم زودتر و بااون ارضا بشم ولی تلاشم بی فایده بود صالح کارشو تموم کرد و ابشو تو کوسم تخلیه کرد و باز هم من در این سکسام با شوهرم بی نصیب شدم ........اه صالح بی شعور ونفهم از دستت چیکارکنم چرا حواست پیش زنت نیست و خواسته و امیال و جنسیشو در نظر نمی گیری و فقط به فکر خودت هستی پس من سهمی از این لذت ندارم ........جالم گرفته شده بود اون طبق عادت بلند شد که غسل کنه و رفت ....باز رفتم تو فکر یه سال بیشتره من با این مرد ازدواج کردم ولی حتی یه بار در سکسام باهاش لذت نبردم و اون نتونسته منو ارضا کنه ومنی که هر روز هوس و شهوتم بیشتر میشه چکار کنم وتکلیف من چی میشه و از روزی که اون شیطون اخوند نما اون مایعه رو با اون میله چوبی تو کوسم زد من شهوتم زیادتر شده و این عاملی شده که بیشتر به مردای دیگه فکر کنم من واقعا مایل نیستم به شوهر قانونی و مرد زندگیم خیانت کنم ولی این عوامل و شرایطی که داره تو زندگیم شکل می گیره و منو وادار میکنه که در این راه قرار بگیرم ....دیگه اسیر خواب شدم .واون شب هم از زندگیم تموم شد صبح زود صالح ازمون خداحافظی کرد و ساک به دست خونه رو ترک کرد.......هنوز اثرات سکس ناتموم دیشب روم پاک نشده بود و دیشب هم دوباری از خوب بیدارشدم چون حس خارش در کوسم داشتم و به ناچار با انگشتم اونو میخاروندم یاد مایعه افتادم و هوس کردم کمی از اونرو به کوسم بزنم تو اشپز خونه که گوشه حیاط بودش سه تا خیار رو دیدم بهش دست زدم از شانس بدم تازه نبود و شل و تقریبا پلاسیده شده بود ..ای بخشکی شانس ...بازم دور وورم رو نگاه کردم دنبال گزینه خوبی میگشتم چشمم به گوشت کوب افتاد دسته اش مناسب نشون میداد اونم چوبی بود و لی قطرش از کیر یه مرد باریکتر بود چاره ای نبود همین دسته گوشت کوب این دفعه کارمو راه می انداخت مادرشوهرم تو اتاق مشغول خوردن صبحانه بود و رعنا تنبل هم بیدار نشده بود کمی از مایعه روبه دسته اش زدم و اونو تو کوسم فرو کردم ...اه باز هم داخل کوسم داغ شده بود و با حرکات دستم کمک می کرد که زودتر به ارگاسم برسم ضرباتمو تندتر کردم و چشامو بستم و به خیال کیر ندیده فرهاد حال میکردم وباز تجسم کردم این بار منو دنبال میکنه وبا کیر سیخ شده اش می خواد بهم برسه ومنو بکنه ولی باز من از دستش فرار میکردم ولی اون قوی بود و قدم های بلندی بر می داشت و در نهایت منو گرفت و تو اغوشش قرارم داد و کیرشو دستم داد و بهم گفت میدونم هنوز خودتو راضی نکردی که بزارم تو کوست بس لطفا با دستات ابشو بگیر منم به فرهاد گفتم اخه کیرت کلفته و خیلی وقت می بره که ابتو بیارم چون ممکنه مادرشوهرم سر برسه ومنو ببینه .....طاهره جون نگران نباش من حواسم هست تو به کیرم برس منم هوای اطراف رو دارم ..من داشتم تو دستم کیرش رو می مالیدم و فرهاد هم اه می کشید و کیف میکرد دستم یهو از اب کیرش خیس و لیز شد من اون روارضا کرده بودم ..اه ولی خودم چی .....من تو خیالم کیر فرهاد رو اب گیری کرده بودم دیگه داشتم ارضا میشدم وبعد از ثانیه های چند هم در نهایت منم ارضا شدم ...این برای دومین بار بود که در خیال با فرهاد حال میکردم .....خودمو مرتب کردم و دسته گوشت کوب رو خوب شستم و اومدم که صبحانه بخورم
     
  
زن

 
ادامه خاطرات طاهره اومدم که صبحانه بخورم مادرم شوهرم نشسته بود به فکرم رسید بجای عصر همین الان از ش بخوام بهم اجازه بده که برم خونه خواهرم .....اینو ازش خواستم راستش اگه به قبل بودش مانع رفتنم می شد ولی واقعا سفارش اخوندحیدر کارشو کرده بود اون به راحتی اب خوردن بهم اجازه داد و حتی گفت اگه دوست داشتی ناهار هم پیش خواهرت بمون و قبل از غروب برگرد خونه ...اوه خدای من از این بهتر نمی شد تو دلم عروسی گرفتم داشتم کیف این حرفشو می بردم ادامه داد....ولی طاهره تنها که نمیشه بری من هرگز تنها تو رو بیرون نمی فرستم رعنا که باهات نمیاد وشوهرت هم مسافرته می مونه هاشم که اونم بهش میگم باهات بیاد....اوه چه بد اصلا دوست نداشتم حتی یه قدم باهاش راه برم حالم گرفته شد .......نه سکینه خانم نمی خوام وقت هاشم رو بگیرم بزارید اونم به کارش برسه ومزاحمش نمیشم شاید شرافت اومد دنبالم واگه اون اومد باهاش میرم ....شرافت قرار نبود بیاد من بهونه اوردم که هاشم رو باهام نفرسته .......دیگه داشتم بیخیال خونه فاطمه میشدم .یهو.بهم گفت اصلا شرافت رو ول کن واگه هم اومد نمی خواد باهاش بری من خودم باهات میام و سری هم به خواهرت میزنم و بعدش می خوام برم یه جایی کار دارم پس برو اماده شو که با هم بریم ...تا خونه خواهرم فاطمه اتفاق مهمی نیفتاد فقط طبق معمول نگاه های حریصانه مردها رو حس میکردم وحتی مادر شوهرم اونو فهمیده بود رسیدیم اونجا ..مادرشوهرم نیم ساعتی نشست وبعد ش رفتم پی کارش....خونه فاطمه خیلی راحت بودم خصوصا وقتی که شوهرش حضور نداشت اونم شغل دولتی داشت و سر کارش بود شوهر خواهرم مرد خوبی بود و به خواهرم علاقه داشت اونا زتدگی خوبی داشتند فاطمه وقتی فهمید ناهار پیشش میمونم خیلی خوشحال شد وتصمیم گرفت پدرم و زن و بچه هاشو هم برای ناهار دعوت کنه.......... خونه شون نزدیک خونه پدرم بودش ازم خواست من ناهار رو اماده کنم و خودش رفت خونه پدرم که بهشون بگه ...اه چه روز خوبی در انتظارم بود به یاد روز های بچگیم داشتم با خواهرام دیدار میکردم وقت صرف ناهار همه اومده بودند پدرم و نامادریم و برادرای ناتنیم .والبته خواهر کوچکترم ...خیلی جالب بود همه فرزندان پدرم به خودش رفته بودن رفتار و اخلاق و نحوه صحبتاشون به پدرم رفته بود حتی نماز می خوندند ولی فرشید برادر ناتنیم همونی که هم سن وسال بودیم تافته جدا بافته بود و برخلاف بقیه شون اون خیلی شیطون و موذی و بازی گوش بودش و چشم و گوشش می جنبید و حتی تن به خوندن نماز نمی داد اون حسابی حال پدرمو گرفته بود و یه جورایی پدرمو کلافه کرده بود..رفتارش منو متعجب کرده بود و گاها در حضور پدرم با من و فاطمه حتی شوخی میکرد .....فرشید با وجود اینکه مثل من ۱۴سال سن داشت ولی از لحاظ قد ووزن ازم سرتربود و ظاهرش به ۱۸سال میخورد عصر شده بود و در کل روز خوبی برام بود و با خونواده پدرم بهم خوش میگذشت وقت رفتنم پدرم به پسر بزرگش گفت که منو تا خونه برسونه ولی فرشید از پدرم خواست که اونو بفرسته ...پدرم اولش مخالفت کرد ولی فرشید باز اصرار کرد ودر نهایت با دخالت مادرش هاجر پدرم قبول کرد که فرشید منو تا خونه برسونه .....با فرشید از خونه فاطمه اومدیم بیرون ...فرشیدخیلی راحت وخودمونی باهام رفتار میکرد انگار سال هاباهام بودش مثلا یهو دسنمو می گرفت به بهونه های مختلف ویا در موقع ترافیک جمعیت دستشو به کمرم می گرفت و منو به قول خودش با خودش هدایت میکرد و حالا بماند گاها شونه هاشو در حین رفتن به حدی بهم نزدیک می کرد که به پستون ام می خورد به خودم می گفتم لابد با این حرکاتش منظور بدی نداره ولی حزفاش و صحبت هاش هم یه جوری بودمثلا فرشید مرتب شوخی میکرد و برام جوک تعریف میکرد و گاها جوک هایش به بالای 18 سال می خورد تو خیابون چشمش دنبال باسن و سر سینه زنها بود و من بخوبی اینو می دیدم بهش گفتم چرا داو طلب شدی که منو برسونی ...اون خندید وگفت خیلی دوست داشتم باهات دقایقی هم قدم بشم اخه تو همه چیت خوبه رفتارت وبرخوردت و مهربونیت ....ولی خواهرای دیگه ام مثل تو نیستند تا حدی فاطمه مثل توه ولی اون یکی دیگه اصلا نمیشه باهاش یه قدم راه رفت و صحبت کرد اون خواهر کوچکم رو می گفت و بعدش ادامه داد حالا بمونه زیباییت که اونم بیست بیسته من به خودم افتخار می کنم که خواهر خوشکلی مثل تو رو دارم کاشکی دو ستامو میدیدم وتا ببینن که چه خواهر زیبایی دارم ...از.این جمله اخرش خیلی تعجب کردم اخه این چه حرفیه برادرم در مورد من می زنه.......باید جوابشو میدادم ........ببین افشین اینی که بهم گفتی حرف درستی نیست هیچ برادری زیبایی خواهرشو به رخ دوستاش نمی کشه مگه غیرتت کجا رفته مثلا اگه یه پسری بهم چپ نگاه کنه و یا بهم متلک بگه لابد تو بهش افتخار میکنی ..........طاهره ناراحت نشو من شوخی کردم و اینو جدی نگیر و می دونی که من پسر شوخی هستم ..نزدیک مغازه خیاطی شده بودیم یهو تصمیم گرفتم برم تا لباسمو ازش تحویل بگیرم فرصت خوبی بود و تنها هم نبودم ...لحظاتی بعد با افشین وارد مغازه شدیم فرهاد و پیر مرده شاگردش مشغول کار بودند و یه زن هم با دو بچه کوچک هم بودند یکی از بچه های اون زنه داشت از پستونش شیر می خورد فرهاد با لبخند و خوش رویی از مون استقبال کرد یاد صبح ودیروز افتادم که با کوسم وبه یاد فرهاد خود ارضایی میکردم زنه همسر فرهاد بودش و اون دو بچه هم فرزندانش بودند فرهاد اونا رو بهم معرفی کرد زن فرهاد زیبایی انچنانی نداشت و تازه ظاهرش پیر تر از فرهاد نشون میداد اون باهام برخورد سردی داشت و حسادت زنونه از چهره اش میبارید ...اه از فرشید غافل شده بودم اون چشمش رو سینه نیمه لخت زن فرهاد بودش و اونو با چشماش انگاری می خورد و دو دستشو رو کیرش گرفته بود و خیلی ارو م که کسی متو جه اش نباشه می مالوند اوه اوه این برادر ناتنیم چه اتیش داغی داره ....فرشید رو به فرهاد معرفی کردم که برادرمه ......لباسه دیگه جای پرو نداشت فرهاد اونو بهم داد و ازش خواستم که دستمزدشو بهم بگه که بهش پول بدم اون گفت قبلا پرداخت شده....خیلی تعجب کردم اخه کی پولشو داده صالح که مسافرته و اینجا نیست و دیگه می مونه شرافت که اونم هیچوقت از این کارا نمی کنه الان موقعیت خوبی نداشت بیشتر ازش در این مورد تو ضیح بخوا هم اینو برای بعد گذاشتم از فرهاد تشکر کردم و با فرشید از مغازه اومدیم بیرون ......فرشید داشت در مورد زنه حرف میزد ...طاهره بچه رو دیدی که از پستون مادرش شیر می خورد ...اره دیدم .......راستی همه زنا همیشه می تونند که از پستوناشون هر موقع دوست داشتند و اراده کردند به هر کسی شیر بدند ......زن موقعی شیر تو پستونش داره که بچه به دنیا بیاره تابتونه بهش شیر بده و بعد از اینکه بچه بزرگ شد و به خوردن غذا عادت کردشیر مادر هم کم کم قطع میشه ........طاهره من فکر می کردم که هر زنی میتونه هر وقت خواست به هر کسی شیر بده مثلا من تو مغازه هوس شیر اون زنه رو کردم و دوست داشتم نوک پستوناشو به لبم بگیرم و شیرشو بخورم و یا مثلا شیر مال تو که خواهرم هستی رو بخورم اخ اگه میشد چه خوب میشد ......اوهوم فرشید بسه دیگه حرفات خیلی مناسب نیست تازه تو در بچه گیت به اندازه کافی از پستون مادرت شیر خوردی دیگه نمی خواد هوس پستون دیگران رو بکنی ...این پسره واقعا حرفهای خوبی نمی زد اه پدر کجایی که حرفای پسرت رو بشنوی وببینی چه حرکاتی از خودش نشون میده تو که حرف اول واخرت تو خونه یکیه ومرد سالار بودی وهستی صاحب پسری شدی که همه خصو صیاتش برخلاف خواسته هاو عقایدت هست باید به قانون دست بالای دست باور کرد...فرشید تا پشت در خونه باهام اومد و بهش تعارف کردم که بیاد تو و یه چیزی بخوره ...بهم گفت ...نه طاهره بعدا بزرگ شدم و در اینده حتما میام خونه ات من از بودن با تو لذت می برم و بهم خیلی خوش گذشت خدا حافظ خواهرم ......در خونه بسته نشده بود و کمی باز بود اصولا در میان روز در خونه ای مردم در اون سال ها عادت بودکه اونو نمی بستند و فامیل و اشنا و همسایه خیلی راحت با گفتن یه یا الله میو مدند تو خونه ولی امروزه این شرایط کاملا عوض شده است حالا این عادت خوب و یا بد بود من به اون کاری ندارم...منم درخونه رو باز کردم و رفتم تو حیاط ...صدای بگو مگو از قسمت انتهای حیاط نزدیک اتاق ها میومد من به صحنه دید نداشتم و اونا هم منو نمی دیدند ایستادم و بیشتر دقت کردم که بفهمم صدا از چه کسیه ..اوه مادر شوهرم داشت با هاشم دعوا میکرد و رعنا هم کمک حال مادرش بود ...خب هاشم حالا که طاهره خونه نیست و بر نگشته فرصت خوبیه که بفهمم این چه کاری بود کردی و تو خجالت نمی کشی ما تو درو همسایه ابرو وشرف داریم ومردم رو رفتار و برخورد خانوادهمون حساب باز کردند اونوقت نگار خانم اومده تو مغازه ات که کارشو انجام بدی و تو چون استاد کارت نبوده از فرصت استفاده کردی و اونو دست مالی کردی و شاید هم بلا سرش اوردی تو از خودت خجالت نمی کشی و شرم نمی کنی اونو قت من به چه رویی تو چشای نگار نگاه کنم صالح برادر بزرگترت رو ببین که همه در و هسایه به اسمش قسم می خورند ولی تو ......مادر شوهرم خیلی عصبانی بود و بقیه حرفاش دیگه قابل نوشتن نیست اون انواع و اقسام توهین ها و حرف های زشت رو نثار هاشم کرد .......فشار خونش بالازده بود از بس رو سر هاشم فریاد زده بود اون دیگه نتو نست ادامه بده و به رعنا گفت من حالم مناسب نیست میرم تو اتاق وبعدا تکلیف این پسره عوضی رو معلوم می کنم .......فعلا صدا شون قطع شده بود خواستم برم و حضورمو اعلام کنم ولی منصرف شدم و به خودم گفتم بمونم شاید رعنا اومد وبا هاشم حرف زد و من بیشتر از این قضیه مطلع بشم اتفاقا حدسم درست از اب درو مدصدای رعنا رو شنیدم که به هاشم میگفت ......ای هاشم منحرف و کثیف حال مادرمو بد کردی وابرو مون رو پیش نگار بردی اخه این چه کاری بود باهاش کردی .......وای رعنا تو رو خدا کمکم کن و مادرمو اروم کن فقط تو میتونی این کارو انجام بدی از این بیشتر نذار ابروم بره الان طاهره برمیگرده و همه چیو می فهمه و اونو قت من باید یا خودمو بکشم ویا از این خونه برم خواهش می کنم حداقل نزار طاهره بفهمه .....باشه هاشم به یه شرط و اونم بهم همین الان بگی که چه بلایی سر نگار اوردی و همشو برام تعریف کنی ......باشه قبول رعنا تو خواهرمی و من شرمنده میشم که این حرفا رو برات میگم ولی مجبورم وهرچی تو دلمه الانه برات میگم راستش من مدتیه خیلی تحت فشارم میدونی که منظورم چیه همش ناخواسته تو خیال و فکر جنس مخالف قرار میگیرم هر چی باشه منم جوونم والان 18سالمه و نیاز دارم وحتی میرم تو خلوت و خود ارضایی می کنم ........چه جوری خودتو راحت میکنی ......راستش التمو می مالم تا ابش بیاد بیرون .........اوهوم متوجه شدم ....وشرمنده میشم که اینو میگم این اواخر حتی شورت مال طاهره رو یواشکی برمیداشتم و با اون التمو مالش می دادم و خودمو راحت می کردم ........اوه هاشم چه کار خطرناکی کردی اگه طاهره می فهمید خیلی بد میشد ....اره حق با توه ولی ارزششو داشت چون باهاش حسابی حال میکردم و گاهی پیش میومد که شورتشو می پوشیدم .تا صبح به خیالش کیف می کردم ......ولی شورت طاهره سایزش به تو نمی خوره احمق کودن این چه کاریه ....اره درسته رعنا هر چه میگی بهم بگو دشنام بده حقمه ولی قول بده این اوضاع بد رو روبراه کنی ....بهرحال من شورت طاهره رو گاهی به پام میکردم هرچند تو تنم خیلی تنگ بود ولی بهم خیلی لذت میداد و تا صبح من دو الی سه بار ارضا میشدم ........هاشم می خوام ازت بپرسم تو که شورت طاهره رو دزدکی میبردی و باهاش اون کار میکردی یعنی اینو میرسونه که به طاهره نظر داری و اونو می خوای می فهمی که داری چه غلطی میکنی طاهره زن برادمونه اون مثل خواهرت میمونه ..پس تو طاهره رو دوست داری ...اره درسته .........اه رعنا خدا مرگم بده حق با توه طاهره باید به چشم خواهری بهش نگاه کنم وخیلی تلاش کردم و می کنم که فکرای بدی در موردش نکنم ولی نمیشه طاهره زن خیلی زیبا و جذابیه و من نمی تونم بی خیال این موضوع باشم ...........واه واه هاشم از توبعیده بهت هشدار میدم خودتو کنترل کن و مواظب باش باز هم گند نزنی .....تو باید هرچه زودتر زن بگیری و خانواده تشکیل بدی ...اوه از اصل مطلب دور شدیم در مورد نگار حرف بزن ........اشنایی من ونگار خانم ابتدا در حد یه سلام و علیک بودش و اغلب در حین برگشتن به خونه و قبل از ظهر من اونو میدیدم که از بازار میومد خونه شون و چون بشتر مواقع وسایل خرید دستشون بود من کمکش میکردم و وسایلشو تا دم در خونه اش براش می اوردم وابتدا اصلا هیچ حسی بهش نداشتم وخیلی رفتارم باهاش مودبانه وعادی بود ولی یه بار که می خواستم برم سرکار در خونه شون نیمه باز بود و نگار خانم رو دیدم که تو حیاط داشت حوض خونه شون رو تمیز می کرد باز هم شرمنده اینو میگم وضع لباسش مناسب نبود اون لباسشو در کمرش جمع کرده بود و اونو بسته بود وشلوارش هم تا بالای زانوش و حتی بیشتر لخت کرده بود و از همه بدتر خط شلوارش هم تو گودی باسنش رفته بود و این صحنه منو بد جوری منقلب کرد اون شب و دو شب بعدش راستش به یاد اون صحنه ها که از نگار خانم دیدم با التم خود ارضایی کردم ولی باز این کار منو راضی نمی کرد من واقعا می خواستم دستم به بدن نگاربرسه وباهاش نزدیکی کنم عقل و مغزم تعطیل شده بود وفقط هدفم نگارو کردنش بود اون باسن درشت وخوبی داره و این بیشتر مونو دیوونه کرده بود بعد از چهارروز از دیدن اون موضوع باز حین برگشتن به خونه نگار رو دیدم اون یه قابلمه و کاسه مسی دستش بود و انگار اونو از دست فروش خریده بود بهانه خوبی دستم افتاد بهش گفتم این قابلمه و کاسه رو که خریدی انگار دست دومه و تعمیر و ترمیم لعاب لازم داره اگه مایلین من اونا رو براتون تعمیر می کنم ..نگار دو دل بود و نمی خواست براش تعمیر کنم ولی اونو راضی کردم و اونا رو ازش گرفتم و عصر همون روز تو مغازه براش تعمیر کردم و بهش گفتم که خودش شخصا بیاد مغازه و نتیجه کار رو ببینه و اگه ایرادی داشت همون لحظه تو مغازه براش رفع کنم بیشتر هدفم این بود که اونو تو مغازه بکشونم و ساعت اومدنش به مغازه رو هم بهش گفتم که ساعت 12مناسب هدفم و رسیدن به نقشه ام بود چون اون ساعت صاحب کارم میرفت ناهار و بازار و اطراف خلوت و مناسب این کارم بود..اون شب خیلی هیجان داشتم و یه کمی هم می ترسیدم ولی هوس نزدیکی و رسیدن به بدن نگار تنها هدفم بود برای رسیدن به ساعت 12بی تابی میکردم قبل از ساعت 12 صاحب کارم مغازه رو ترک کرد و من منتظر نگار خانم شدم ساعت 12 شده بود ولی خبری ازش نبود داشتم دیوونه میشدم نکنه نیاد و من با این هوس و نیازم چکار میکردم سر ساعت 12وبیست دقیقه اومد بچه اش رو هم اورده بود اونو دعوت کردم بیاد تو مغازه ..ولی مرتب می گفت دم در مغازه مناسبه خوب نیست بیام داخل و لی من اصرار می کردم واون مقاومت نشون میداد و در نهایت بهش گفتم لطفا اگه داخل مغازه بیایید هم برای من بهتره و هم شما چون برامون حرف در میارن ..اونوراضی کردم و در نهایت اومد داخل مغازه عمدا قبلش یه صندلی انتهای مغازه گذاشته بودم که اگه نگار اومد داخل ببرمش رو صندلی تا بشینه و همین کار را هم کردم و نگار خانم رو رو صندلی نشوندم و حین رفتن نگار به طرف صندلی خیلی اروم در مغازه رو از داخل بستم که خیالم راحت باشه حالا دیگه همه چی اماده بود که من برای اولین بار با یه زن عشق بازی کنم ابتدا قابلمه و کاسه رو اوردم و اونو دید و از کارم راضی بود و بهم گفت که پول دستمزد کارمو بهم بده ولی من ازش نگرفتم نگار خانم خیلی اصرار کرد ولی فایدای نداشت ومن ازش پول نگرفتم خواست بلند شه و دست بچه اش رو بگیره من بچه شو ازش گرفتم و گذاشتم تو یه دیگ بزرگ که نمی تونست ازش بیرون بیاد و بهش گفتم بشین باهات حرف دارم اون کم کم داشت نگران میشد و اثار ترس رو در چهره اش میدیدم ....هاشم اقا شما چه حرفی با من دارید لطفا بزارید من برم دیرم میشه سر ظهره الان شوهرم سر می رسه و بیاد خونه من نباشم ناراحت میشه ....باشه نگار خانم حتما به خونه تون هم میرسین وتازه من خودم قابلمه و کاسه رو براتون میارم تا خونه چون بچه همراتون هست و نمی تونی همه رو حمل کنی ولی قبلش می خوام بهتون بگم شما زن زیبا و خوشکلی هستین و من ازتون می خوام اجازه بدین شما رو لمس کنم و ببوسم .......وای وای خاک به سرم هاشم اغا این حرفا چیه از شما انتظار نداشتم از بچه ام خجالت بکشید و شوهری که الان منتظرمه ...من می خوام همین الان برم و قابلمه و کاسه هم بمونه اینجا شوهرم رو می فرستم که خودش اونه بیاره خونه ......من حرفمو زده بودم ودیگه نمی شد جمعش کرد لذا تصمیم گرفتم از راه زور متوسل بشم اون بلند شد که بچه شو بغل کنه و ببره من به طرفش رفتم و کمرشو از پشت گرفتم . بهش گفتم لطفا مقاومت نکنید من دیگه اب از سرم گذشته و ابروم پیش شما رفته وتا کارمو باهاتون تموم نکنم ولت نمی کنم پس باهام همکاری کن و سرو صدا نکن چون بچه ات هم میترسه و به گریه میفته و فریاد هم بزنی صدات به بیرون نمیرسه چون درو از داخل بستم .....اون به بچه اش نگاهی کرد تو بغلم ارو م گرفت و گفت .......خواهش می کنم ولم کن من زن هرزه ای نیستم و نمی خوام باهات نزدیکی کنم تو باید از مادرت و برادر بزرگت صالح حجالت بکشی و مثل اون باشی چرا این کارو میکنی ......حرفاش اصلا روم تاثیری نداشت هوس کورو کرم کرده بود و حریصانه سینه ها و باسن درشت شو می مالیدم و و به همه جای بدنش دست میکشیدم همه چی برام تازه گی داشت و لذت بخش ...شب های زیادی به خیال زن و دختر های مردم باهاشون عشق بازی میکردم و خود ارضایی میکردم ولی الان واقعا من یه زن رو در اغوشم داشتم نگار خانم کاملا تسلیم بود و دیگه حرف هم نمی زد ولی قطرات اشک رو در چشاش دیدم ....سریع التمو در اوردم و رو چاک باسنش می کشیدم با دو سه بار مالیدن رو باسنش ابم اومد و لباسشو خیس کردم ازش جدا شدم و دو قدم عقب رفتم نگار خانم به خیالش که کارم باهاش تموم شده خودشو جمع وجور کرد و باز خواست که بچه شو بلند کنه و ببره ...من باز جلو رفتم و مانعش شدم .....اه هاشم مگه کارت تموم نشد اب کیرتو ریختی رو لباسم و راحت شدی پس بزار دیگه من برم به زندگیم برسم ......ولی برای من کافی نبود من راستش می خواستم التم به سوراخ عقبش برسه و اگه نشد از جلو بکنمش .......ببین نگار خانم درسته ابم اومد ولی من اینجاتو می خوام دستمو به سوراخ باسنش بردم وبهش فهموندم ....وای وای هاشم کوتاه بیا لطفا بزار من برم اون کارو باهام نکن بخدا گناه داره من شوهرو بچه دارم می فهمی چی میگم ...اون داشت خواهش و التماسم میکرد و من با دستم داشتم التمو می مالیدم که بلند و سفت بشه با یه دست دیگم بدنشو می مالیدم ازش خواستم پستوناشو بیرون بکشه ولی اهمیتی نداد راستش گوششو با دستم کشیدم و تهدیدش کردم اگه حرفامو عمل نکنه کتکش می زنم ...نگار بالاخره قبول کرد و سینه هاشو برام لخت کرد با دیدن پستون های درشت و کمی اویزونش التم سریعا سفت شد باز بهش گفتم کامل لخت شو ...نگار به التماس افتاد و گفت باشه من تسلیم هستم و می تونی منو بکنی ولی بزار لخت نشم فقط شلوارمو پایین میکشم و میزارم که کارتو بکنی ..باهاش موافقت کردم ولی به شرطی که از عقب بکنمش ...اون دیگه جوابی نداد این معنیش این بود که من راضی هستم.هیچ صحنه ای زیباتر و جالبتر از اون لحظه ای نبود که نگار خانم داشن باسنشو برام بیرون میزد اوه اون حتی شورت به پا نداشت بدن نگار رو به حالت سگی قزار دادم و اون دو دستشو رو لبه دیگی که بچه اش داخلش وایساده بود قرار دادم ودر واقع جلو بچه اش نگار خم شده بود و امناده شده بود که از عقب اونو بکنن..... التم داشت منفجر میشد و دستم هنوز از اب التم تو دقایق قبل خیس و لیز بودش انگشتمو تو سوراخ باسنش بردم و لیزش کردم و با یه تکون التمو تو سوراخش فرو کردم نگار جلو دهنشو گرفته بود که یهو فریاد نزنه و صداش به بیرون مغازه نره من رو سوراخش به شدت ضربه میزدم و با دستام سینه های درشتشو مثل خمیر ارد می مالیدم ..اوه چه لذتی داشتم می بردم من تو ابرها پرواز می کردم جلوم یه باسن درشت و خوش فرم بودش و من داشتم اونرو می گاییدم من تا نزدیک ده دقیقه به سوراخش با التم ضربه میزدم ودر نهایت ابمو تو سوراخش خالی کردم ........نگار خانم هنوز داشت گریه میکرد و نفرینم می کرد ومن از هدفی که بهش رسیده بودم راضی و خرسند بودم اون خودشو اماده کرد و بچه شو بلند کرد و در حین رفتن بهم گفت اگه به رعنا و یا مادرت گفتم تعجب نکنی هاشم من تورو نمی بخشم و اگه یه بار دیگه مزاحمم بشی ابروتو می برم ......حالا فهمیدی رعنا این بار اول بود .......خب هاشم بعدش چی شد وچرا بازم سراغ نگار رفتی مگه اون تهدیدت نکرده بود و فکرشو نمی کردی که کارت به اینجاها بکشه و اگه همون موقع کاری به نگار نمی داشتی دیگه مشکلی پیش نمی اومد ...هاشم تو عقل و فهم درستی نداری من الان 5سال ازت کوچکترم ولی دو برابر تو عقل و هوشم کار میکنه ...اره رعنا حق با توه من باید دیگه بی خیال نگار خانم میشدم ولی باز وسوسه شدم وبرای بار دوم سراغ نگار رفتم ولی کاش نمی رفتم ...اون روز باز من داشتم از سر کار برمی گشتم رسیدم در خونه نگار خانم .....درشون باز نیمه باز بودو خودش تو حیاط مشغول شستن لباسهاش بود سینه های نمیه لخت اویزونشو دیدم باز هوسشو کردم میدونستم شوهرش خونه نیست و تنهاست به ارومی رفتم تو حیاط وخیلی اهسته در خونه رو جفت کردم ولی ترسیدم اونو خوب ببندم چون صداش بلند میشد و بهش نزدیک شدم اون فهمید که اومدم تو خواست فریاد بزنه من جلو دهنشو گرفتم و بهش گفتم همین یه بار می کنمت و بهت قول میدم دیگه مزاحمت نشم پس سرو صدانکن چاقویی تو جیبم داشتم واونو در اوردم و نشونش دادم و بهش فهموندم که ساکت و اروم باشه نگاهی به اطراف حیاط خونه کردم باید یه مکان مناسبی پیدا می کردم تو اتاق خونه شون مناسب و خوب نبود چون اگه کسی سر میرسید من امکان فرارم خیلی ضعیف میشد نگاهم متوجه مستراحشون افتاد اونجا گزینه خوبی بود نگار رو بزور و تهدید به داخل مستراح کشوندم ...باید سریع کارمو می کردم و تاخیر جایز نبود التمو بیرون کشیدم دیگه لازم نبود اونو مالش بدم چون کاملا سفت شده بود خودم شلوارشو پایین کشیدم و باز خمش کردم و به حالت سگی قرار ش دادم و این بار التمو تو سوراخ جلوش فرو کردم و باز ضرباتمو شروع کردم تو خیالم گاها در حین سکس با زنها التمو به نوبت تو سوراخ عقب و جلو تصور می کردم و الان هم دوست داشتم این خیال و تصور رو به واقعیت تبدیل کنم و این روش رارو نگار خانم پیاده کنم و همین کار رو هم کردم التمو از سوراخ جلوش کشیدم بیرو ن و اونو تو سوراخ عقبش فرو کردم ..اوه چه لذتی داشت من به نوبت داشتم دو سوراخشو می کردم و نگار دیگه کم کم داشت با صدای بلند فریادو ناله میکرد البته نگار از این سکس لذتی نمی برد واینو از نحوه فریادها و ناله هایش می فهمیدم من دیگه داشتم ارضا میشدم که رعنا تو سر رسیدی و در مستراح رو باز کردی و منو نگار رو در اون وضعیت دیدی .........اره هاشم کاش من اون روز نمی اومدم سراغ نگار چون باهاش یه کاری داشتم و وقتی رسیدم پشت در خونه نگار صدای فریاد و ناله شو شنیدم خیلی نگران شدم خواستم برگردم و کمک بیارم ولی غیر از طاهره کسی تو خونه نبود و مادرم هم اون موقع خوابیده بود و نمی خواستم بیدار بشه و طاهره هم نمی تونست کمک خوبی باشه لذا تصمیم گرفتم بیام داخل که بفهمم چه خبره اومدم داخل حیاط و دقت کردم که صدا از کجا میاد ....صدا از مستراح میومد نگار فریاد میزد و صدای یه مرد هم به گوشم خورد خیلی نگران نگار شدم فوری اومدم در مستراح رو باز کردم و تو بی شعور و کثافت رو دیدم که داشتی به نگار تجاوز می کردی اصلا فکرشم نمی کردم تو رو در اون وضعیت ببینم .........اه رعنا خیلی پشیمونم و مثل سگ التماست می کنم مادرمو اروم کنی ......تازه هاشم برو خدا رو شکر کن که نگار به خاطر خواهش و التماس من ساکت شد و من خیلی باهاش صحبت کردم تا راضی شد که این جریان رو به کسی نگه .......
     
  
صفحه  صفحه 1 از 107:  1  2  3  4  5  ...  104  105  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA