شب ظاهرا بسیار پرهیجان و باشکوهی در حال شکل گرفتن بود و مهمونا رفته رفته میومدن و با نوشیدن یک جام از معجون به عنوان بلیط ورودیه رسما وارد مجلس میشدند شهریار و طاهره در کنار هم و روی صندلی نشسته بودند تیپ و قیافه و شکل ارایش خاص امشب طاهره بر هر چه بیشتر شبیه بودن به سحر میفزود خصوصا روژلبی که تخصص و عادت خودش بود و سحر از عمد به لبای مامانش زده بود بر شدت گرفتن این شباهت اضافه می کرد وصحرا بعنون کار گردان اصلی این شوی مهیج و هوس ناک سرخوش و سرمست و خوشحال و با قیافه متکبرانه ای که در کنار شوهرمست شده بی اراده اش گرفته بود به همه مدعوین و مهموناش دونه دونه خوشامد گویی می گفت و وقتیکه نوبت به طاهره و شهریار رسید برای لحظاتی در جای خود میخکوب شد و دقیقا به طاهره نگریست و سپس با دستش چشاشو خوب مالوند وگفت ...واقعا نمی دونم بهت بگم طاهره جوون و یا سحر جوون ..وایییی ببین شوهرم .به نظر تو کدومشونن ؟....عزیزم چه فرق می کنه هردوشون برای تو ارزش مندند ..من که میگم طاهره خانمه ..شایدم سحر خانمه ....و یا باهمن ...خخخخخخخ...اصلا هر دوشون شدند یک قالب .....ای بابا سخت نگیر ....اره شوهر جون حق باتوه اگه مست نبودم بخوبی تشخیص می دادم ولی اگه تو سحر جوون هستی پس مامانت کوش و یا طاهره جوون هستی پس سحر جوونم چرا نیومده ....ها ...عزیزم لابد یکیشون نتونسته بیاد بهتره به مهمونا برسیم بیا صحرا جون ...اره خب فکر کنم ایشون سحر باشن و طاهره حانم نتونسته بیاد .........دیدین طاهره خانم واقعا نتونست خوب شما رو تشخیص بده ..اررره اقا شهریار خیلی جالب و خنده دار بود باور کنید اولش می خواستم بگم من طاهره هستم ولی ساکت موندم که ببینم اخر این بازی چی میشه ....راستش طاهره خانم اگه از من هم می پرسید ساکت میموندم ....این موضوع و بازی که سحر شروع کرده برای من الان خیلی جالب شده نظر شما چیه ؟....اه ارره اقا شهریار منم دوس دارم بدونم ته این بازی سحر چه جوری در میاد ....حالتون خوبه طاهره خانم ؟.....نمی دونم چی بگم یه جوری شدم این نوشیدنی که خوردیم خیلی قوی بود مثل اینکه شبیه به شراب بود ...شما هم اینجوری هستین ؟....والا طاهره خانم من که تا حالا شراب نخوردم ولی این حسی که دارم رو تا کنون نداشتم فکر کنم بهمون شراب خوروندن...ولی خب هر لحظه بیشتر حس خوبی بهش می گیرم ...اتفاقا .منم این شکلیم اقا شهریار ... مهران در مسیر راه و از داشبورت ماشینش یک بطری ویسکی بیرون کشید و با کمک دندوناش سرشو باز کرد و چند قلوپ ازش نوشید و به همسرش تعارف کرد نازنین ممانعت کرد و نخورد هم نمی خواست روژلبش خراب بشه و هم می خواست ریلکس و نرمال این شبو داشته باشه ولی مهران از همین چند قلوپه که خورده بود حالش دگرگون شده بود و خنده زنان و با صدای بلند اصرار می کردعزیزم اگه نخوری همشو روی کیرم می ریزم و مجبورت می کنم با کیرم بخوریش کدومش بهتره انتخاب کن ...اه مهران اخه چه وقت ویسکی خوردنه بابا میریم مهمونی ...خیلی خب بده دو قلوپ ازش بخورم ...اه مهران از دست تو...بیا دیگه خوردم ....نوش حونت ...اوه نازنین نگاه این ور خیابون کن ببین کیو میبینم ....اوه شاهرخ و اکرم هستند ماشینشون پارکه و خودشون ایستادن ..بزن کنارتا باهاشون حرف بزنیم بلکه اونا رو هم با خودمون به مهمونی ببریم ...سلام به اقا دوماد شاهرخ خان و عروس خانمشون اکرم خانم ....سلام اقا مهران و عرض ادب خدمت شما نازنین خانم ...مرسی اقا شاهرخ چطوری اکرم جوون ..کجا می خواستین برین ....عرض کنم خدمت شما من و اکرم جوون تا دقایقی دیگه عازم سفر شمال هستیم شما ها افتخار نمیدین هم سفر ما ها باشین ....نه شاه هرخ ممنون خوش بگذره .اتفاقا ما راهی مهمونی خوبی هستیم و می خواستیم شماها رو هم با خودمون ببریم ولی خب شماها بارو بندیل بستین وشدنی نیس ولی ..خب عجیبه شهریار و سحر از سفر شما خبر ندارن .....چرا اتفاقا بهشون گفتم ولی قبول نکردن خیلی دوس داشتم شش تایی میرفتیم ولی انگار قسمت نشده خب مجبوریم من و اکرم جوون تنهایی بریم ...به سلامت ......{در گوشی }ببینم شاهرخ اوضاعت خوبه ...خوب که می کنیش ...اره مهران خان چه جورم خصوصا از پشتش ...اکرم کونش معرکه س .....تو چی مهران ...من که شب و روز دارم می کنمش باور کن مرخصی گرفتم واسه فقط گائیدن نازنین .... خیلی دوس دارم زودتر حاملش کنمناز نین در سکس کم نمیاره ...هوای اکرمو داشته باش به خونواده طاهره خیلی ارادت ها دارم ..اکرم عین خواهرم میمونه ...چشم مهران خان ..ولی سحر خانم چی اونم به چشم خواهری نگاش می کنی ...حالا فرض کن اره چه فرق می کنه سحر و اکرم با هم خواهرن پس شاهرخ این حرفت بی معنیه ....خلاصه یه چیزی گفتم ...ولی مهران خان تو یه تفاوتی با باجناقم شهریار داری ....با تو خودمونی تر م ولی با شهریار هنوز نشدم ....شخصیت ماها خیلی باهم تفاوت داره ...درسته شاهرخ هیچی نشده من و تو داریم امار گائیدن زنامونو بهم میدیم ولی شهریار مثل من و تو نمیشه و نخواهد شد ....من ادم شناسم و شغلم ایجاب می کنه که بهتر تو نخ هر ادمی فرو برم ....خب ماکه رفتیم ......شاهرخ و اکرم راهی سفر شمال شدند و شاهرخ به غیر از پیشنهادی که به شهریار و سحر داده بودتمایل داشت که شاه دخت و شیرین رو هم راضی به سفر شمال کنه ولی شاه دخت از عواقب نزدیکی به برادرش میترسید و هنوز به عقاید و باور های خودش پابرجا مونده بود و بیشتر اینک احساسات جنسیش به سمت و سوی لز و هم اغوشی با طاهره و سحر پیش میرفت و نهایت سقف ارزوهای سکسیشو شاید در مراحل بعد در شاهرخ جستجو می کردکه به تصور خودش هنوز بهش نرسیده بود مهران و نازنین با معجونی که نوشیدند مست تر و الکل گرفته تر وارد مجلس شدند ...نازنین با تکیه زدن به مهران راه میرفت و تقریبا به تلو تلو افتاده بود و کم کم روی پاهاش بند نمیشد مهران تازه فهمید کاش به حرف نازنین گوش می کرد و ویسکی رو نمی خورد و با اصرار به خورد همسرش نمی داد ..چون خودشم تقریبا مست کرده بود و لذا گوشه ای نشستند ..با ورود بهرام و سارا شخصیت های داستان بجز سحر شکل خودشو نشون دادند ...بهرام و سحر که اولین بار بود مثل شهریار شراب می نوشیدند در درونشون گرما و حس تازه ای گرفته بودند و هر لحظه بیشتر از این موضوع استقبال و لذت میبردند ...سحر بلوز و شلوار سبز کم رنگ ست کیپی پوشیده بود و کون دخترونه و تازه شکل گرفته شو به شکل هوس انگیزی نمایش می داد ...بهرام با این کونی که سارا براش نمایش می داد در تصمیمش مبنی بر تجاوز به کونش بیشتر راسخ شده بود و منتظر فرصت مناسبی بود مرجان بانو با اون ناز و افاده های خاصش در مجلس می گشت و دونه دونه خانما و دخترای مجلس رو از سرتاپاشون با دید و نظر و حس مشتری گرانه اش جستجو می کرد و تا اینکه به طاهره رسید ....برای لحظاتی در جایش ایستاد و جام شرابی که در دستش مونده بود به اروومی به لباش نزدیک کرد و کمیشو در دهنش گرفت و مزمزه کرد و بهتر و دقیق تر به اندام طاهره نگریست ...کیس مناسبشو پیدا کرده بود ..این زیبایی و جذابیت و شکل و شمایل ساق پاهای لختش تا روناش و قوس باسنش و پستونای نیم عریان و بالا سینه بلورینش بر لذت شرابی که در دهنش مز مزه میشد هر چه بیشتر میفزود .....در زاویه ای که بهترین دید رو براش داشت ایستاد و منتظر فرصت شد که به شکارش نزدیک بشه ...پسری که کنارش نشسته بود رو مزاحم میدونست و باید براش فکری و اندیشه ای میکرد نوشین هم از همون لحظات اول طاهره رو دیده بود ولی به تصور سحر نیگاش می کرد و در شک و تردید مونده بود که بره باهاشون سلام و علیک کنه و یانه و در حقیقت از شهریار واهمه داشت که یه وقت نکنه بابت شب زفاشون اونو دیده باشه و چهار شونه بودن و اندام ورزشکاری و قیافه جدی شهریار تحت تاثیرش قرار داده بود و ازش می ترسید و ناچارا دقایقی کنار مرجان بانو قرار گرفت ومنتظر فرصت شد ولی انتظار رو تحمل نکرد و به طرف صحرا رفت ...صحرا صحرا ...چیه نوشین ...چته ....میگم سحر رو دیدیش ...اره چطور ..دیدمش مثل همیشه خوردنی و جذاب و عین هلو ولی مامانشو ندیدم ..نیومده انگار ..ولی برای من و تو فرقی ندارن ...طاهره نیومده سحر که هست ..می کنمش امشب با کمک تو ...توکونشو بکن و من از جلو کوسشو ..اخه دیووونه تو که مثل من کیر نداری با چی می کنیش ...تو کاریت نباشه خودم فکرشو کردم ...پس واسه شهریار فکری کردی ..اره عزیزدل ..نوشین جون این معجونه رو که امشب دارم به خورد همه میدم اونم کله پا می کنه اگه دیدم مقاومتش زیاده دومیشم یه جوری بهش می خورونم ..بابا منو دست کم گرفتی به من میگن صحرا نه برگ چغندر ....باشه ولی زودتر من هوس کردم یکیو بکنم ...چی چی زودتراصلا بیا منو بکن چه خبرته بابا بزار شامو بخوریم و هوا کاملا تاریک بشه و بعدش شب دراز و من و تو بیدار ..ببینم بهرام رو ندیدی ..چرا دیدم با خواهرت سارا اومده ..اهان از اون خیالم راحته چون سارا سرگرمش می کنه ...قراره مثل اینکه امشب خوب و جون دار سارا رو ردیف کنه ...واه صحرا تو بدت نمیاد از اینکه بهرام با خواهر عزیزت عشق بازی می کنن ..نه بابا چرا بدم بیاد از بچه گی زیر دستای خودم بزرگشون کردم هردوشون واسه هم ساخته شدن و حس ششمم میگه باهم ازدواج هم می کنن ..بهرام درسته الان هم خط و هم مرام من نیس ولی اخلاق مردونه ای داره و اگه پرده سارا رو هم بزنه مطمئنم عقدش می کنه ...بهرام نامرد نیست ....صحرا تو مشروب زیاد خوردی نکنه این حرفا رو از مستی میزنی ....دیگه نخور لطفا .....من حواسم هس اول بارم نیس که مشروب می خورم نوشین می فهمی ...بهتره بریم به شام مهمونا برسیم ...سیامک با افکاری اشفته و سرشار از شرمندگی از خودش به منزل فرانک رسید و خواست زنگ ایفون رو فشار بده که یهو منصرف شد و به شدت از اینکه همسرشو تنها گذاشته بود پشیمون و نادم گردید وفوری عقب رفت ولی این همه راهو پیاده اومده بود و حیف میشد حداقل خواهرشو نبینه و لذت دیدن صورت زیبای خواهرش حداقل خستگی راه رو از تنش دور می کرد و لذا طبق قرار و مداری که با فرانک گذاشته بود دو بار پیاپی زنگ ایفونو فشار داد....و فرانک که در اشپز خونه با یک تاپ تنگ و دامن نازک نخی مشغول غذای شامش بود فوری متوجه اومدن برادرش شد و قبل ازبلند شدن هوشنگ فوری کلید ایفون رو جوری زد که باز نشه فرانک هدفش اون بود که خودش بره و در جیاطو باز کنه ...میدونست با بودن هوشنگ و اتفاقات مراسم خواستگاری ...استقبال خوبی از ناحیه شوهرش به سیامک نخواهد دید و این مهمونی برای خودش و برادرش زهر مار میشه ..............هوشی جون من میرم درو باز می کنم تو بشین .....نه فرانک هوا تاریکه خوبیت نداره تو بری خودم میرم ......نه عشقم سیامکه اومده پشت در ..زنگ ایفون ایراد داره و باز نشد خودم میرم با خودم کار داره عکس بابا و مامانمو نداشتم و قرار بود یکیشو بهم بده عکسو اورده ..نمیخاد تو بری میدونم ازش دلخوری ...تو بشین من فوری بر می گردم .....باشه فرانک بهتره تعارفش کنی بیاد تو شامو بخوره ..من ازش دلگیر نیستم بیشتر از تو ناراحتم که زیادی بهش نزدیک میشی نه اون ..بهرحال هر جور راحتی برو و سریع برگرد ...سلام داداش سیامک خوش اومدی بیا تو .....سلام فرانک چقدر خوشکل شدی ....مرسی داداش مگه اولین باره منو می بینی من خوشکل بودم و تو نمی دیدی ....درسته حق باتوه ....شوهرت خونه س؟...اره چطور ...اتفاقا بهم گفت سیامکو بیار تو با هم شامو بخوریم ...نه فرانک قصدم تو اومدن نبود وفقط می خواستم امشب حتی چند لحظه هم شده ببینمت ....بیا جلو زیر این نور بهتر ببینمت ....اوه داداش الان خوبم ...اره خواهر خوشکلم ...اوووووی اووووی نه نه سیامک ..نکن نه نه هوشنگ یهو نیاد ..ولم کن ..لطفا ..فرانک من که کاری نکردم فقط کمی بغلت کردم و بوسیدمت ....اندام هوس انگیزی داری خوشحالم که از زندگیت راضی هستی ..بیا فرانک عکسو بگیر که بهونه ات جور دربیاد و بوسه و اغوش اخرو هم بهم تقدیم کن تا برم ...اه سیامک ...از بچه گی دوس داشتم منو این شکلی بغل کنی و نوازشم کنی ولی هیچوقت منو درک نکردی ...چرا ...نمی دونم فرانک شاید اونقد برام ارزش داشتی که دقیقا مثل یک شاخه گل که فکر می کردم یه وقت پژمرده نشی و ازم ناراحت و دلگیر بشی وگرنه همیشه بهت حس خوبی داشتم ...ولی طاهره چی ...طاهره رو با همه وجودم دوس دارم و عاشقشم ..ولی سیامک من به طاهره هیچوقت حسادت نکردم و نخواهم کردهمسرت بهترین دوستمه ..بهتره زود بری تو که شوهرت بدبین نشه ...خدا حافظ فرانک ...بای داداش خوبم .. مواظب خودت باش ...و سیامک به طرف منزلشون برگشت و دیگه در صدد بود به مهمونی جشن تولد صحرا بره ولی ادرسو نمی دونست و بی هدف راه میرفت کلافه و سرگشته همچنان در راه برگشت پیش میرفت از دیدن فرانک حس خوب و حشر گونه ای زیادی گرفته بود و احساس می کرد که از نوک کیرش قطراتی ترشح شده و شورتشو خیسونده ....حس شدید تمایلات جنسی یک خواهر و برادر که سال ها نسبت به همدیگه داشتند ولی هیچوقت عملیاتیش نکرده بودند...و این حس بجا مونده از دوران بچه گی ... سوا از عشق سیامک به طاهره بود و سیامک در راه برگشت به لحظات زیبا و کوتاهش که خواهرشو در دستاش حلقه کرده ودر اغوشش گرفته بودمیندیشید و با همه احساسش اندامشو نوازش می کرد و دست می کشید و حس لمس نرمی و برجستگی های اندامشو به درونش و سلول های بدنش انتقال می داد حتی چوچوله کوسشو هم با انگشتاش نوازش کرد و چندین بار روناشو بخوبی چنگ زد وگرفت و ...کیرش در اون لحظه چنان راست شده بود که کلاهکش مثل یک هدف داغ و اتشین به چاله کوسش می خورد ....سیامک از یاد اوری این اتفاقات مالوندن خواهرش به وجد اومده بود و با انبوهی شهوت گناه الوداز حسش به خواهرش به یک باره اب از کیرش پاشیده شد و شورتشو کاملا خیس کرد ...سیامک با اون همه تجربه و بزرگی خودشو خراب کرده بود ..و در این لحظات به خودش می خندید و واجب به دوش گرفتن شده بود باید حمومو میرفت و بعد برای رفتن به مهمونی اقدام می کرد ....سیامک به پیچ اخر کوچه منزلشون رسید که یهو با صحنه ای مواجه شد که از ترس موهای بدنش سیخ و مغزش داغ شد ..ادرنالین بدنش از تعادل افتاده بودو دو قدم عقب رفت و در گوشه پیچ انتهای کوچه که حدود 10متر از درب فاصله داشت ایستاد و به این موجود سیاه رنگ که در اون تاریکی ابتدای شب مثل قیر و در اون فضای نیمه تاریک کوچه دکور ترسناکی به خودش گرفته و از چهار چوب درب منزلشون بیرون میومد خیره شده بود ....بجز چشماش هیچ جایی از اندامش بیرون نبود و در زیر چادر سیاه رنگش دید که خیلی ارووم درو بست و اماده حرکت شد ..اینک سیامک ارزو می کرد که این موجود ترسناک از جهت مخالف حرکت کنه ..و اگه به طرفش میومد قطعا توان فرارو نداشت و مجبور بوددر اوج ترس و لرز خیلی زیادش از جلوش رد بشه و چه بسا هم بهش دست درازی کنه .اونوقت به خودش می گفت قطعا سکته رو خواهم زد و .جسته و گریخته از دهن طاهره و بعضیا و در سال های کودکی از اجنه و دیو و ازما بهترون ها چیزایی شنیده بود ولی تا حالا به چشم خودش ندیده بود ....و اینک به فاصله ده متری یک موجود سیاه رنگ رو می دید که از منزلشون بی خیال و در کمال ارامش بیرون میومد ...ولی خوب شد که ارزوش براورده شد و در جهت مخالفش جرکت کرد و بعد از لحظاتی از دید چشماش در کوچه دور و محو شد ...سیامک نفس اسوده ای کشید و دستشو به پیشونیش زد و عرق زیادی که کرده بود رو با دستش گرفت و با دستمالش خشکش کرد ...سیامک با اون سن و سال و مردی و تجربه اش اینک می ترسید وارد خونه بشه ...برای لحظاتی ایستاد و خوب فکر کرد و به خودش کمی روحیه داد و بالاخره دلو به دریا زد و کلید رو چرخوند و درو باز کرد و اولین کاری که کرد همه چراغ های اتاق و حیاطو روشن کرد و کمی ترس رو ازخودش زدود و سپس با احتیاط کامل همه خونه رو گشت و باز دید کرد و سپس به حموم رفت ....و اولین کاری که کرد وان رو پر از اب و کف شامپو کرد و در وان دراز کشید و به فکر فرو رفت . بعد از لخظاتی چند از فرط خستگی و ترسی که بهش وارد شده بود چشاش روی هم رفت و خوابید ..این چنین سیامک از مهمونی جشن تولد صحرا محروم شد ....برای چندین بار بود که تورج از پسر و همکارش در جلو ورودی منزل صحرا خواهش می کرد که وارد مراسم جشن تولد بشه ولی التماسش هر بار با شدت عمل بیشتری رد میشد صحرا با مقرراتی که وضع کرده بود راهی برای مصالحه و ورود تورح نزاشته بود ورود فقط با مرد و زن و باهم مجاز بود و این چنین تورج وامونده و عصبی و در اطراف و محوطه راه میرفت و در پی راه و چاره ای می گشت تا وارد مجلس بشه ...تورج با62 سال سن و با اون همه تجربه و زبر و زرنگی از زنش رکبی خورده بودو امشب در صدد بود به طریقی مچ خانمشو بگیره و تکلیفشو برای همیشه روشن کنه مرجان بانو همون زن لز باز و خوش مشزب و با اخلاق خاص مشابه به کنتس ودوشس ها که افتخار همسر ی تورج رو داشت و امشب با زرنگی شوهرشو قال گذاشته بود و با توجه به نفوذی که بر صحرا و شوهرش داشت براحتی جاشو در مراسم پیدا کرده بود و تورج خیلی به خودش فشار اورد ولی راهی پیدا نمی کرد ...از محوطه منزل صحرا اندکی دور شد و حواسش نبود که وارد کوچه تنگ و تاریکی شده که یهو وقتی خودشو و موقعیتشو دید کمی ترسید ...کوچه به ظاهر هوای سنگینی داشت و دور از امنیت کاملی بود و از مسیر اصلی کوچه منتهی به خیابان هم کمی دور شده بود از بس فکر ش مشغول مرجان بانو بود که متوجه اومدنش به این کوچه نا مطمئن نشده بود که یک باره خودشو نزدیک یک سه راهی دید و وقتیکه به سه راهی رسید یهو با سایه سیاه رنگی رو در رو شد ...عینک شیک و گرون قیمتشو که در اثر تکونی که به خودش داده بود با دستش نگه داشت و با ترس و حیرت و کنجکاوی به سرتاپای این موجود ترسناک نگریست ....گلوش خشک شده بود و حتی توان فریاد زدن هم ازش سلب شده بود و تنها عکس الغملش این شد که با دهان باز مونده و دست و پای لرزیده شده اش به کنج زاویه دیوار کوچه تکیه داد و فقط دعا می کرد که این صجنه و این موجود فقط یک خیال زود گذر باشه و زودتر تموم بشه ....ولی خیالی در کار نبود و واقعیت داشت ....با ترس زیاد باز بهش نگاه کرد ..فقط دو چشمش بیرون بود و دیگر فقط سیاهی در قالب یک چادر رو می دید .....بالاخره به حرف اومد .....بسم الله الرحمن رحیم یا خدا به تو پناه میبرم از شر اجنه و وو...واییییییی از من دور شو خیری از من به تو نمیرسه .......هوووووووو...هوووووو.....خجالت بکش مردک گنده ..... مگه تو حرف میزنی اجنه.....اره خب ماها اجنه ها هم زبون داریم ....لطفا بزار برم قلبم ضعیفه پس میفتم ....بابا غلط کردم اومدم جشن تولد ...چی گفتی می خواستی بری جشن تولد .....اره مگه صحرای حقه باز هفت خط تو رو هم دعوت کرده .....اره صحرا احنه رو دعوت کرده پس منم دعوتم ....به جون خودم از این مار خوش خط و خال که صحرا باشه هر چیزی بر میاد ببینم صدات خیلی نازکه اجنه ....نکنه از اجنه های مونث باشی ....اهای پیری میخای زیر سیاهیمو ببینی ..هاتا ببینی مونثم یا مذکر ولی قبلا اشدتو بخون ....نه بابا غلط کردم نخواستم فقط بزار برم ..بخدا یک سر برمی گردم خونه و از خیر این جشن کوفتی می گذرم ..ولی پیری جون بهتره بر نگردی خونت چون اونجا رفقام منتظرتن .با من باشی بیشتر بهت خوش می گذره خونه بری سکته روقطعا میزنی و فردا سینه قبرستون جاته ......باشه قبوله بر نمی گردم خونه ولی صدای تو خیلی نازک و شیرینه...کم کم دارم وسوسه میشم زیر چادرتو ببینم ...می خام باهات معامله ای کنم ...چی با احنه من معامله کنم عمرا ..سنجاق منجاق هم ندارم بزنم بهت تا اسیر خودم کنم ..اینم از شانس امشب ما ...خب معامله می کنی یا جونتو بگیرم ....مگه تو عزرایلی .....شاید باشم ....باشه معامله می کنم ولی به یک شرط من سنم بالاس و قلبم ضعیفه فقط منو نترسون ....باشه پیری باهام راه بیای هیچی نمی ترسی لذت هم ازم میبری .....واقعا جدی میگی ....اره پیری جوون ..خب پیری جوون میخای بری جشن تولد صحرا ؟..اره اجنه پس برای چی علاف و حیران تو این کوچه مونده بودم ...تنهایی نمیزارن برم تو ..میگن زن ومرد با هم باید وارد بشن خب من این وقت شب زن از کجا گیر بیارم ....من مشکلتو یه سوته حل می کنم ....من زنت میشم و با هم داخل میشیم ..چی با تو اونم با این قیافه و سیاهی تو ...مگه میشه ....اگه بیای زیر اون نور کوچه و زیر سیاهیمو ببینی از این جمله اخریت به شدت پشیمون میشی ..بیا بریم زیر نور تا خودمو بهت نشون بدم ...نه نه ..من میترسم ...جون خودت و رئیست کوتاه بیا ...قلبم از کار بیفته می میرم ..نترس پیری جوون اونش بامن اگه زیرمو ببینی قلبت چنان جونی می گیره که خودت حظ کنی .....بیا ناز نکن .......باشه وای خدا رحم کن ....بهم صبوری بده بتونم تحملش کنم ....خب اماده ای پیری ..اره اماده ام .........واییییییییییی واییییییییی جلالخالق ...دارم چی میبینم ...ماشالله ...تو یک فرشته ای نه اجنه ...اه خدا ازت ممنونم خیلی هوای منو داری ....اصلا فکرشو نمی کردم زیر اون همه سیاهی و وحشت این همه زیبایی و سفیدی و قشنگی وجود داشته باشه خیلی خیلی خوشکلی ..من حاضرم تا ابد زنم بشی من غلط بکنم بهت نه بگم ..قبوله شرطو چشم بسته قبول دارم ......هههههههه ......افرین پیری جوون حالا دیگه ازمن نمی ترسی که .....نه جیگر جوون چرا بترسم ...خیلی جیگری به خدا .....اسمت چیه جیگر ....من سحرم ..هههههه...سحر جیگر سلیقه ات خیلی سطح بالاس ..اخه در این تاریکی شب و با یک چادر سیاه ترسناک و با این لباس هوس انگیز سفید برفی تنگ و چسپنده که همه خوردنیای اندامت رو معلوم کرده چه کاری داشتی مگه توصاحب نداری دختر پس شوهرت کوش ؟اول بگو ببینم جیگر اصلا تو ادمیزادی یا یک اجنه زیبارو ؟راستش هنوز باور نمی کنم که در این کوچه و تاریکی شب با تو هستم .....ههههههه..اخه تو چیکار به این چیزا داری باشه میگم ...اولا من ادمیزدام و از خیلیا مثل صحرا ادم ترم شوهرم تو مجلسه و من بنا به دلایلی اینجام و فعلا روبروی شما موندم و میخام برم داخل و ببینم اونجاها چه خبره و توم حدس میزنم که همین مشکل منو داشته باشی ..درس حدس زدم پیری جوون ......افرین درس حدس زدی جیگر خیلی دختر باهوشی هستی خاک عالم تو سر شوهرت بشه که جیگری مثل تو رو ول کرده و تنهایی به مهمونی رفته من گیرش بیارم میدونم چیا بهش بگم زن حقه باز م منو هم قال گذاشته و تنهایی تو مجلسه و داره خوش می گذرونه .میرم که تکلیفمو باهاش روشن کنم ......اوکی پیری نگفتی اسمتو .....من تورجم بازنشسته اداره مالیه تهران که مو رو از ماست واقعا می کشیدم .ولی الان موندم تو کنترل زنم می بینی روزگارو ...بگذریم بریم به طرف مراسم که بهش برسیم .ولی جیگر امشب یه حال اساسی به تورجت بده این تن بمیره نه نگو ......ههههه تورج جووون راستش ازت خوشم اومده ...خیلی خوب از اول ترستو کنترل کردی در راه که میومدم خیلی گنده تراز تو و اونی که اندازه دو تا هندونه زیر بغلشو باز می کنه با دیدن من دست و پاهاش به لرزیدنی افتاده بود که دیدنش عالمی داشت ..ولی تو خوب منو تحمل کردی ..پیشم جایزه داری ..واقعا سحرجایزه ام دادن کوسته قول میدی بهم کوس بدی اصلا کونت از کوست بهتره ..هر دوشو بدی یک عمر دعات می کنم دعای پیرمردا گیراس ...گفته باشم ....تورج جوون در واقع من از پیر مردا به یک شکل خاصی خوشم میاد من فعلا معلمم و در یک روستا پیر مردی مثل تو خیلی دنبالمه و در پی فرصتی میگرده که منو تور کنه ..باور کن خیلیا در ارزوی اونن که فقط باهاشون هم کلام بشم ولی من محل سگ به هیچ کسی نمیزنم ولی پیرمرد روستایی رو مثل تو به سادگی نمیتونم رد کنم از عشق و حال با امثال شما ها مثل تو ای تورج شیطون بلا خیلی هم حال می کنم .....اخ جووون جیگرم میزاری فعلا و بصورت پیش قسط دستی به باسن خوشکلت بکشم ......بکش ولی فقط ساده نه بهش چنگ بزنی ...اخ جووون چه باسنی داری دختر ..خوش به حال شوهرت ...اهای تورج بسته کافیه یهو زیادی بشه بالا میاری ....به جون خودم سحر باور کن هزاران بار کون زنمو مالوندم اندازه مالش کون تو لذت نداشت ...دختر تو خیلی جیگری .....هههههه خب دیگه سحر جیگر اینجوریه خوشت اومد از مالوندن باسنم که ....اره جیگرم چه جورم ...ببینم تا حال کون دادی ....تو چی فکر می کنی تورج جوون بیا بازم از نمای پشت خوب و دقیق کونمو ورنداز کن و نظر فنی و کار شناسی تو واسش بزن ...ههههه.....اخ اخ به روح پدر بزرگوارم عیب و ایراد توش نمی بینم بجز خوشکلی و قشنگی نباشه من که میگم این کون تو دست نخورده اس و کیر بهش نخورده اگه بالا غیرتن راستشو گفتم سوراخ کونتو امشب مهمون کیرم کن ...اخه تورج تو کیرت بلند نمیشه ....تو چیکار داری کیر شق شده میخای واست مهیا می کنم ....هههههه بعید میدونم بتونی از پس من بر بیای تورج.....حالا راستشو گفتم جیگررر.....؟..ارررره ارررره جووونم سوراخم اکه اکه با اجازت.حتی کیر شوهرم بهش نخورده .....کوست چی سحر ؟...کوسمم تازه کاره و همش دو روزه کیر می خوره اونم فقط کیر شوهرم باور کن اونقد تنگه که موقع دادنام ابو از چشام میاره ..به جووون تو تووورج اخه میدونی من تازه عروس تشریف دارم ههههههه...اووووخ جوووون خدایا شکرت که امشب این فرشته کون اکبند و کوس تنگو نصیب من بیچاره کردی ......اخ جوون اخ جوون اخ جووون ......ههههه خیلی با مزه ای تورج پیری.......خب رسیدیم به این دو تا عوضی ......خوش اومدین پدر ....اهان شما همون پیرمرده هستی که همین چن دقیقه پیش تنهایی می خواستی داخل جشن بشی ..خب که چی الان که تنها نیستم ایشون زنم هستند ....ولی با چادر اومدن ....مگه ایرادی داره نکنه رئیست که تو رو اینجا کاشته شرط چادر ممنوع رو هم برات گذاشته ....نه پدر ما ماموریم و معذور ورود با چادر مشکلی نداره ولی همه اینجا با لباس نیمه لخت اومدن به نظر خودت تو ذوق هردوتون نخواهد زد .....تو به ذوقش کاری نداشته باش زنم عشقش کشیده امشبو اسلامی رفتار کنه .....مشکلیه>؟نه پدر ولی قبل از ورود باید یک لیوان از این نوشیدنی میل بکنین ...زوریه مگه اگه میل نکنیم چی ....نمیشه پدر شرط اخر ورود به جشن تولد صحرا خانم خوردن این نوشیدنیه ......باشه من که می خورم عزیزم توم بخور که بریم تو .......ولی من نمی خورم اخه اقا پسر مگه از خدا نمی ترسی نمی بینی کوری مگه که من با حجابم از عذاب الهی واهمه و ترس نداری که یک خانم مومن و نماز خون رو وادار به خوردن نوشابه ای می کنی که معلوم نیس توش چیه من بزور اب طبیعیو می خورم چه برسه به این اشغال ها ...اصلا خودت ازش خوردی ها .....خجالت بکش خدا بدور اوووا شوهر تو یه چیزی بگو .....راس میگه بابا نمی خوره زن من دوس داره یه ضرب وارد بهشت بشه باعثش نشین وگرنه خودتون یه ضرب وارد جهنم خواهید شد خوب فکر کنید .......ولی خودمونیم همسرم طعمشم خوبه مزه خوبی داره مثل شرابه این دفعه رو کوتاه بیا و لیوان شرابو زیر چادر بزن بالا و اون زیر حالشو ببر.....ای خاک توسرت کنن شوهر توم هم کاسه این دوتا شدی ...بزنم ناکارات کنم ها .....خیلی خب خواهر کوتاه بیا دعوا نکنین بفرمائید داخل .....اهای توووج خل و چل خوب فیلمی واسشون اومدی ولی این اخریو گند زدی ...اخه جیگرم خیلی خوشمزه بود حیفم اومد توم نخوری ....بابا خیلی شوتی تو توورج .....شوتم شوت توم جیگرم ......این همه جیگر جیگر می کنی میدونم چیزی تو چنته نداری فقط باد هواس ....هههههه....اخ اخ سحر دارم کم کم حال میام این نوشیدنیه داره منو مست می کنه ...اجازه دارم دستی به کونت بکشم ....نوچ نوچ دست بزنی همین جا چنان میزنمت که ارزو کنی همون اجنه قبلی بشم .....هههههه.....زیر قولت که نمی زنی منظورم دادن کوس و کونته ....دادن چی مگه الکیه اونم سحر به توووو....هههههه...اگه ارزش خودتو نشون بدی فکرشو می کنم ببینم حالی بهت بدم یا نه ....ببینم تو بغل کتت چی مخفی کردی تورج حل و چل ...ها...نقاب جیگر جوون ..نقاب اوردم به صورتم بزنم که توسط زن حیله گرم شناخته نشم ولی فایده ای نداره باید بیرون میزدم چه بسا الان منو دیده باشه...بده به جیگرت بکار من میادش ....اینم بره تو کیفم تا بوقتش .... سحر تو پیداس خیلی شیطون بلایی از اون خطریا ....من خطریم یا تو که با این قیافه و تیپ قواره ات اومدی با یک چراغ موشی دنبال زنت می گردی ...مگه چمه جیگر ..وایسا جلوم خوب نیگات کنم ببینم لیاقتشو داری کنارم راه بری ....تورج با کت و شلوار فاستونی گران قیمت و بلوز سفید و کروات مشکی و کلاه پهلوی شیکش و ریش تراشیده ولی با خط سبیل مدل تخمه کدویی که به خودش داده بود تیپ بدکی نداشت و در زمره دنیای پیر مردان میشد در زمره بهترین ها قرارش داد ولی خط نازک سبیلی که در وسط بالای لباش به حالت عمودی داشت مضحک نشون می داد و سجر روبه خنده وادار کرده بود ..و با . قد معمولی و وزن حدود 70 کیلو میشد سحر تحملش کرد سحر همچنان چادرش سرش بود و فقط چشماش بیرون بود و با تورج وارد مراسم و مدعوین شده بودند ...میز شام در محوطه جلو ساختمان با انواع غذاها سرو شده بود و مهمونا در کنار هم نشسته بودند سحر نگاهی به سمت راست و چپش کرد و اولین کسیو که مشاهده کرد بهرام بود با سارا و سپس مهران رو با نازنین دید که تلو خوران حتی روی صندلی رو پاهاش بند نبود ....اغلب مهمونا مستی و سرخوشی ازشون میبارید نوشیدنی که خورده بودند اثراتشو کاملا نشون داده بود بجز سحر همه ازش نوشیده بودند ..تورج هم چشاش خمار شده بود سحر دنبال مامانش و شوهرش می گشت که یهو اونارو با صحرا از دور دید و اومدند در قسمت بالای میز روی صندلی نشستند ...یک دست شهریار دور کمر طاهره رو گرفته بود و سحر تحت تاثیر این حرکت شهریار کاملا ملتهب شده ضربان قلبش تند تند میزد با توجه به استتار ی که داشت خیلی راحت زیر چشمی شوهرشو می پائید خیلی دوس داشت کوچک ترین عکس العمل هاشونو ببینه.مرجان بانو با دیدن تورج ابتدا تعجب کرد و سپس بدونه ترس و نگرانی و در کمال خونسردی به طرفش اومد و بدونه حرف و حدیثی کنار سحر نشست ...یعنی اینک سحر مابین تورج و مرجان قرار گرفته بود ....مرجان حالش گرفته شده بود از اینکه به خاطر شوهر ش مجبور شده بود از نعمت در کنار نشستن طاهره محروم بشه و به ظاهر تحمل هم جواری با یک زن محجبه و سیاه پوش چادری رو بایدمی کشید اگه میدونست زیر اون چادر سیاه رنگ چه تن و بدن و اندام و خوشکلی انبار شده ..قطعا چنین قضاوتیو نمی کرد به خودش افتخار می کرد که زرنگ بوده و سمت راست شو گرفته .....ولی کنجکاو شده بود که بدونه این زن چادری که با شوهرش به عنوان دوس پسر اومده چه کسیه و زیر چادرش چه خبره ....لذا دست چپشو زیر میز گرفت و از لابلای چادرش در جستجوی کشفیات اندامش برومد ...نخستین اقدامش این شد که سراغ بیخ رونش رفت و کمی جلوتر رفت و به کوسش رسید ..سحر ازاین حرکت زنی که نمی شناخت و کنارش نشسته بود حیرت زده و تعجب کرد و و بهش خیره شد ..مرجان بانو بهش چشمکی زد ...و درگوشی بهش گفت ....من عادتمه عزیزم موقع خوردنم دستم باید اون زیر کار کنه اخه اشتهامو با این کارم زیاد میشه چیکار کنم دست خودم نیس ...به ظاهر کوس تپل وترو تازه ای داری ...جالا چرا این چادرو سرت کردی .....پرتش کن و راحت باش ...حالا چرا واکنش نشون میدی پاهاتو باز تر کن بزار از کوست لذتمو ببرم ...ببینم عزیز دل این اقای بغل دستیتو چه جوری می شناسی ..حرف بزن مگه لالی ....ها ....مگه دوس دخترش نیستی خودم دیدم باهاش اومدی ....ده حرفی بزن ...من لال نیستم خانم بی ادب اون دستتم اون زیر بیرون بکش وگرنه بد می بینی ..اررره این اقای بغل دستیم دوس پسرمه . امشب باهم اومدیم خوش بگزرونیم .حالیته جوونم ...و به تو مربوط نمیشه من چادر سرمه یا نه ...بعدشم کوسم مال تونیس مال دوس پسرمه ...ههههه....اخ اخ چرا نیشگونم زدی ....زدم تا بدونی چیا میگی اون اقای کناریت شوهر منه ...و تو غلط می کنی کوستو بهش بدی ...بد ترکیب ....خودتی ...ههههه..این توهینت و نیشگونتو تلافی می کنم ...عمرا اگه بتونی زنیکه بد ترکیب چادری لابد اونقد زشتی که اجبارا چادر سرت کردی .....پاشو تورج کارت دارم من جام خوبه زن تو برو به عشق و حال خودت برس ..نمیای تورج باشه به وقتش خدمتت میرسم ...نمیام من با جیگرم کارا دارم مگه نه جیگر ...اررره تورج جوونم ...بشین جوابشو نده بره پی کارش ..........مرجان با عصبانیت از جاش بلند شد و در کنار صحرا نشست و سپس صحرا اماده شد که شمع های کیک جشن تولدشو فوت کنه و قبلش این چنین سخن رانی کرد عزیزانم خوشحالم که مراسم جشن تولدمو در جمع شماها برگزار می کنم خصوصا شخص خودم امسال دو مهمون و در واقع دو سور پرایز خوب داشتم که متاسفانه فقط یکیش اومده و با بودنش و همرا ه و با حضور شیرین شماها مراسممو عسلی تر کرده .این مهمون خوب من ایشونن سحر خانم و شوهرشون اقا شهریار ....به افتخارشون دست بزنید اتفاقا تازه باهم ازدواج کردند و جمله اخرم در مورد یک مهمون خاصه که می بینم با چادر اومدن خیلی دوس داشتم و همه شماها لابد با من هم عقیده هستین که ازشون خواهش کنم که چادرشونو کنار بزارن تا چهره مبارکشونو زیارت کنیم .....پس لطفا همه با هم بگید چادر به کنار . چهره و اندام وکشف حجابت مبارک .....سحر از این سخن رانی و حرکت نا بهنگام صحرا واقعا برای لحظاتی قفل کرده بود نمی دونست چیکار کنه اصلا انتظار چنین اتفاق و قضیه ای رو نداشت ...فکر همه چیو کرده بود الا که همه حضار ازش بخان که چادرشو کنار بکشه و خودشو نمایان کنه ..اونوقت با توجه به اینکه مامانش به عنوان سحر به همه معرفی شده بود چه افتضاحی میشد همه بهش نگاه می کردند و شعار و جمله اخر صحرا رو تکرار می کردند ....این لحظات هر ادم تاریخ شناسیو به یاد ایام کشف حجاب دوران رضا شاه پهلوی مینداخت که در هر کوی و برزن و مجلس و خیابونی چادر رو از سر خانما می کشیدند و دور می کردند و اینک به لحن و روش مودبانه تری این حادثه تکرار میشد ...یهو فکری به نظرش رسید و به تورج یواشکی گفت ...پاشو تورج و از طرف من بگو که الان امادگیشو نداره ولی قول میده که دقایقی دیگه خودشون کشف حجاب کنن ...پاشو زود بگو ..میترسم رو سرم بریزن و بزور لختم کنن ....باشه میگم ولی شرط داره ...چه شرطی ....همین الان کوستو زیر چادر بمالونم شنیدم زنم چی بهت می گفت گوشم تیزه هوس کوستو کردم نوازشش کنم ...خیلی خب بیا کمی بمالون کوفتت بشه ایشالله ......اه اه کثافت پیری خوب واردی در کوس مالی ....پس چی موهامو بی خودی سفید نکردم ...اوووخ جوون ...قربون کوست برم من ...کافیه دیگه بسه ته ...میگم کافیه مگه کری تووو ...اووا پاشو دیگه بگو ....تحمل این لحظات کوتاه کوس مالی واقعا برای سحر خیلی سخت بود ولی واقعا چاره ای نداشت چون اگه خودش سخن می گفت قطعا براحتی و زیر چادرش شناسایی میشد و سحر فعلا و با توجه به اتفاقات پیش اومده تر جیح می داد همچنان غریبه باقی بمونه بیشتر به خاطر مامانش این کارو می کرد .....و منتظر فرصت ایده الی شد که کاملا خودشو به همه حضار معرفی کنه تنها شانسی که طاهره اورده بود اون بود که بهرام و سارا و حتی مهران و نازنین مست و سرخوش از معجون بودند و بخوبی و با چشمای خمارشون قیافه و اندام طاهره رو کاملا واضح نمی دیدند و فاصله شون هم خیلی نزدیک نبود و میز شام هم دراز و به طول سی متری میشد و همه شون باور کرده بودند که واقعا سحر کنار شهریار نشسته ....وبیشتر از همه صحرا مست زده و خمار گرفته اشتباه می کرد چون دقیقا در کنارش قرار گرفته بود ..و اولین اتفاق افتاد ...نازنین حالش خراب شد و داشت بالا میاورد و مهران سریعا با کمک بهرام به اتاقیکه یک تخت خواب دو نفره داشت حملش کردند مهران خودشم تلو تلو میزد و لی بهرام سرحال تر بود لباس خوشکل و سکسی نازنین بهرام رو تحت تاثیر قرار داده بود .دور از چشمای تیز مهران .....بهرام دستاشو به بهونه کمک و حمل نازنین به نقاط جساس و ممنوعه اش می کشوند و از اینکه در حضور و دقیقا کنار شوهرش دست مالش می کرد احساس شدید حشریت به خودش گرفته بود در کوچک ترین فرصتی که مهران نمی دید کشاله روناشو و چاک کونشو و حتی پستوناشو چنگ میزد و می چلوند و می گرفت و حتی کونشو هم انگشتی کرد ...نازنین با چشای خمارش زیر چشمی نیگاش می کرد و بهم دیگه چشمک و اشاره می کردند ....مهران اگر ریلکس و نرمال بود قطعا این چنین کلاه سرش نمیرفت که در حضور خودش ..همسرش توسط شخص سومی بنام بهرام دست مالی بشه و این بلایی بودکه خودش کرده بود اگه اون ویسکی لعنتی رو در ماشینش نمی خورد و بزور به نازنین نمی داد اینک هردوشون سرخوش و سرحال و پرشور از مراسم لذتشو می بردند تا اینکه این چنین بشه که مهران روی تخت خواب کله پا بشه و نازنین هم مثل لاشه و نیمه بیهوش ..ولو شده روی مهران ولی با هوشیاری اندکی در انتظار دریافت کیر کلفت بهرام در کوسش باشه ....مهران خیلی تلاش می کرد که مستی رو از سرش دور کنه ته دلش احساس خطر می کرد و بصورت خیلی ضعیف و غبار گرفته دست های غریبه ای رو روی اندام همسرش می دید ولی توان مقابله و دفاع و دور کردنشو از همسرش نداشت بعد از چند لحظه که چشاش از شدت مستی روی هم رفت و مجددا بازش کرد متوجه لختی نازنین شد ...همسرش رو لخت کرده بودند ولی توسط چه کسی ..بهرام رو در این لحظات نمی دید ....واقعا به خودش می گفت چی شده و چه اتفاقی افتاده ...مهران هنوز میدونست که با بهرام همسرشو به ابن اتاق گناه الود اورده ولی وقتیکه خوب چشاشو باز کرد و به مغزش فشار اورد که این شخص سوم رو حداقل شناسایی کنه ...خوب تشخیص نداد ولی تقریبا مطمئن شد که بهرام نیست ...پس کی میتونست باشه ؟.....از شدت فشارمضاعف و سختی که می کشید فریادش بلند شد ...
azadmaneshianشهره خانم دست شما درد نکنه !این قسمتها هم هیجان و لذت خوندن خودش رو داشت و کلی استفاده کردیم ! ممنون از زحمات و امیدوارم همینطور قوی ادامه بدید
oLdFartدوستان مثل اینکه نویسنده واقعا فوت کرده دوستان تو پیامهای خصوصی اطلاع دادن که نویسنده به کرونا مبتلا شده و جان به جانا آفرین تسلیم کرده و بر اثر ابتلا به کرونا درگذشته و مرده خدایش بیامرزد اگه واقعا حقیقت داشته و راست گفته باشن دوستانولی خدا بیامرز کمی دم دمی مزاج بود و زود رنج و تا انتقاد میکردی میگفت توهین شده و میرفت شکایت میکرد به مدیرا تا بن بلاکت کنن. تو داستانش هم خدا بیامرز خیلی به سحر علاقه داشتو دوست داشت سحر دست نیافتنی باشه ولی چه سحر باشی چه شهره کرونا وقتی بیاد سراغت کسی رو نمیشناسه و از دم تیغش میگذرونه خلاصه روحش شاد