ادامه از سحر درب خونه رو که باز کردم انتظار دیدن مبارک چهره خسته و نخوابیده داداشم بهرام رو داشتم حدس میزدم دلیل نیومدنش لابد موندن در خونه پدر سارا میتونست باشه چون باها شون خیلی خودمونی شده بود ...ولی اون نبود بلکه حسام رو دیدم که با دو دونه سنگک داغ و تازه در دستای راست و چپش و لبخندی بر لباش به من سلام کرد واقعا با چنین صحنه ای که دیدم برای لحظاتی افکار نگرانم رو فراموش کردم و توجهم به حسام معطوف گشت لباس تازه ای که مامانم بهش داده رو پوشیده بود و به خودش تیپ بخصوصی زده بود .....حتی عطر هم زده بود خنده ام گرفت و .....حسام جوون چرا زحمت کشیدی ....خودم خواستم هیچ زحمتی نداشت نوش جونتون ...مرسی حسام جووون دست گلت درد نکنه اتفاقا هوس سنگک کرده بودم بیا تو که توم باهامون بخوری ...چشم میام ....اصلا متوجه شلوار و رکابی که پوشیده بودم که زیر چادرم بخوبی معلوم بود نبودم شلوار نازک نخی که کوتاه بود و تا زیر زانوام میومدو از بالا هم وسط شلواره عمق سوراخای جلو و عقبمو به کیپ خودش گرفته بود و یه جورایی موقع راه رفتنام اونجاهامو بخصوص سوراخ مبارک کونمو می خاروند اونم چه خاروندنی ..بعد از کون دادن دیشبم و با این اصطکاکی که به چاکم می خورد انگار تشویق و وادار میشدم بازم بدم ....ههههه...اخه به کی ؟شهی خان که از طلوع صبح بامدادی با نور خورشیدی که به مغز و کله و اندام و افکار نوبرانه اش خورد مجددا همون شهریار قبل شده بود چون قبل از اومدنم واسه باز کردن درب حیاط ....در خواب و بیداری ازش خواستم در وان حموم کونمو بکنه راستشو بخای هدفم امتحان کردنش بود که ایا شهریار کون کن شده و یا شهریار قبل ....ولی با مخالفتش مواجه شدم و در پی حرفاش گفت ...کوستو می کنم عشقم کون برای من تعطیله بهتره بیخیال عقبت بشی .....ولی شهی جوونم شوهر عزیز تر از جوونم ایا میتونم به زعم توو بی خیالش بشم خدا کنه بتونم ولی با این وضعیتی که در خودم می بینم خیلی سخته به فکرش نیفتم حسام با نون سنگکاش وارد اتاق شد و مودبانه و خجالتی گوشه ای نشست و من به خاطر خارشم ناچار شدم که به دستشویی پناه ببرم ...اوه اوه اوه در دستشویی به محض اینکه شلوار نخیمو پایین کشیدم بجای اینکه در انتظار کاهش شدت شهوتم باشم ولی هههه..هوسم بازم بالا زد یاد دیشب و شب زفافم افتادم که این چنین شکل هایی شهریار لختم می کرد که ترتیبمو بده و حالا در این لحظات من بودم و یک مکان بسته بنام دستشویی و خارشی که با وجود اینکه کمتر شده بود ولی ولم نمی کرد لابد بهم میگید شهوتت چرا زیاد شد در جواب این سوال باید خدمتتون عرض کنم برای هر جوونی چه پسر و چه خصوصا دختر در لحظاتی که شلوار و یا شورتشونو پایین می کشند ناخواسته اسیر احساسات خاص شهوت گونه ای میشن و این موضوع در اکثر افراد به نسبت شرایطی که خودشون دارن اتفاق میفته و من در دستشویی شهوتم زیاد شد و تنها ابزاری که در اخنیار داشتم فقط انگشتای مبارکم بود و لذا حسابی از خجالت گل برگ های کوس نازم وسوراخ کونم که خاروندنش براستی لذت زیادی بهم می داد ...برومدم ...این خود ارضایی و خاروندن خیلی خوشمزه و خوش هضم برام درومد ..و درحدی بود که میشد با تصور فرو کردن کیر شهریار جوونم وبا دستای خودم مقایسش کرد ....حتی تصور کیر غریبه و یا همون شخص سوم رو نمی کردم ...ولی ایا در اینده همین تصورو خواهم داشت ؟؟؟؟واقعا جوابش نمیشه قاطعانه بگم اررره ....بازم سخته ...بلند شدم و بازم شورتمو بالا کشیدم بازم همون حس سراغم اومد شهوت خاص ...اوووف چیکار کنم بازم بشینم روی کاسه دستشویی و خود ارضایی کنم ....این که نمیشه ..ههههه...واقعا که اینجوری که بشه باید 24 ساعته کارم و زندگیم همین جوری باشه ....بالاخره خودمو جمع و جور کردم و از دستشویی بیرون اومدم و لب حوض حیاط صورت نازمو با اب شستم و یه عادتی از بچه گی داشتم و اونم این بود که صبح ها موقع شستن دست و صورت و با دست خیسم و از زیر لباسی که تنم داشتم پستونامو کمی می خیسوندم و از این کارم که شاید به زعم شماها عجیب باشه لذت خاصی میبردم و لذا بر حسب عادتی که داشتم دست خیسمو از زیر رکابیم به پستونام بردم و ضمن مالوندشون ...خیسشون کردم و لذتمو ازشون بردم و بی خیال و ریلکس به داخل اتاق برگشتم ...اصلا حواسم به اوضاع رکابی و برجستگی پستونام نبود که با خیس شدنشون خیلی قشنگ تر و چشم نوازتر و هوس انگیز تر شده بود و این صحنه زیبا رو فقط حسام می دید و من وقتی متوجه شدم که بعد از دقایقی چند مامانم که بیدار شده بود بهم یاد اوری کرد وقتی که به اتاقم رفتم و خودمو در ایینه دیدم براستی خودم شهوتی شدم چه برسه به مثلا حسام ....حالا خوب شد سیامک ندید وگرنه لابد فکرای بدی در موردم می کرد هر چند من کیر کلفتشو دیشب برای اولین بار دیده بودم و پیشنهادی که اول صبحی هم به شهریار دادم که منو در وان حموم بکنه باید اعتراف کنم ناشی ازدیدن و تاثیرات دیدن کیر سیامک بود و دوس داشتم شوهرم در همون جایی که کیرشو دیده بودم منو چنان بکنه که گوش سیامک کر و ناشنوا بشه ...هههه...صبحونه خوش مزه و خوبی با سنگک های حسام شکل گرفت و بهمون خیلی چسپید و نکته جالب و مهم در این بود که حسام خجالتی بخوبی و مثل یک دختر کارکن ....نزاشت من و مامانم کاری بکنیم سرویس و جمع و جور کردن بساط صبحونه رو کاملا انجام دادو اینو فقط باید از تاثیرات خدمات و مواظبتی که از پدر مادرش می کرد ...میدونستم و این نکته و پالس مثبت خوبی برای این پسر بچه بامزه و مودب و سر بزیر بازم میدونستم حسام علیرغم اینکه واقعا ازش نمی خواستیم و راضی نبودیم اکثرا صبح ها با خریدن نون تازه وخرید و اوردن بعضی اقلام مامانم در ایام روز میومد و محبت و الطاف زیبای بچه گانه شو بهمون نشون می داد ......اونروز بعد از رفتن شهریار تصمیم گرفتم که به مهران زنگ بزنم و در مورد مرد ی که ردشو از راننده پیکانه گرفته بودم ..مطلعش بکنم و...الوووو مهران خانم شمائید ....ای سحر اتیش پاره تو کی دست از این بازی گوشیات بر می داری ...تو رو باید ادب کنم و دیگه وقتشه خوب فلکت کنم میدونی که باچه وسیله ای ...نگم تو گوشی بهتره ....ههههه نمی خاد انرژیتو واسه من خرج کنی بجاش نازی جونتو چوب فلک کن تا نگم بهت مهران خانم ....هههه...خیلی خب سحر زنگ واسه چی بود ؟.....میگم مهران من میدونم اون مردی که دست بند نقره ای دستش بود کجاس و خونه شو می دونم ...تو از کجا میدونی که من دنبالشم و از کجا می شناسیش .....خب علت و کجاشو رودررو بهت میگم و بعدشم قیمت داره اطلاعاتم ......خیلی خب خونه باش میام اونجا ...نه نه خونه نیا بیرون بهتره و یه جای دنج بیا که بهت بگم ..دنج چرا سحر؟...اخه اون مرده دنبالمه و اگه گیرم بیاره چوب فلکم می کنه ...ههههه....یک ساعت دیگه بیا پارک فلان ......میدونی که ؟....اررره خوبم میدونم ...بای مهران خانم ....بای درد بلا بای کیر کلفتم ... کیرم تو کوس تنگت ..خانم خانمی نشونت بدم که عمرا فراموش نکنی سحر شیطون بلابه وقتش حالیت می کنم .......از اینکه فشار مهرانو بالا میبردم حال می کردم و خنده کنان در تدارک اماده کردن خودم بودم که صدای اه اه گفتن مامانم به گوشم خورد ...پاور چین زنان به طرف منبع صدا رفتم و در اتاقشون و کنار درب نیمه باز ایستادم و ارووم و با احتیاط یک چشممو به ورودی داخل اتاق متمایل کردم اوخ اوخ چیو می دیدم ..مامانم بر عکس و با دامنی که روی سینه هاش برگشت خورده بود و در حالیکه سرش روی کف اتاق بود و فقط از ناحیه گردن و قسمتی از پشتش به کف اتاق تکیه داشت پاهاش و کمرش از لبه مبله به شکمش جمع شده بود و سیامک روی مبل و خمیده کیرشو در کوس مامانم به شکل زیبایی فرو می کرد اوه تا حال این چنین پوزیشنی نه دیده بودم و نه شنیده بودم ولی خب دیدنش هم فال بود و هم تماشا و هم حشری شدن و هم لذت بردن و هم کوس مالی کردنم شده بود ....کیر سیامک برای بار سوم می دیدم واقعا خدا عاقبتمو با این کیر ناپدریم و شوهر مامانم جوونم بخیر کنه اخه چرا باید در عرض کمتر از 24 ساعت سه بار کیرشو سفت و راست ببینم ..باور کنید یک زن ممکنه در روال طبیعی و نرمال کیر شوهر شو روزها هم نبینه و من حالا از دیشب از لحاظ امار جهانی هههه..کیر سیامک خان رو بیشتر از حتی شهریارم دیده بودم براستی فکر کردن به این موضوعات بیشتر شهوتیم می کرد ...مامانم جرر شو می خورد و چه خوب و زیبا هم ناز و ادا و اه و فریادشو ارووم می کشید اونم به خیال اونکه من نفهمم و نبینم و ندونم ولی با اجازشون میدید م و خوبم میدیدم اونم رنگی رنگی .......و با هر اه و ناله ای که می کرد یه ضربه انگشتی جانانه و با حال به کوس عزیزم میزدم و ابشو مثل اب لیمو شیرازی می گرفتم ...اونم چه ابی جای لبای تشنه خالی باشه که چنین ابی نوش جوون کنن که ساعتها و چه بسا روزها تشنگی سراغشون نیاد ...ههههه خب دیگه این تیکه اخرو به حساب شوخی سحر جوون بزارید ...سیامک و مامانم غرق در شهوت و عشق بازیشون بودند و حتی اگه داخل اتاق هم میشدم خیالی واسشون نبود چون پای چلوم یهو به در ب اتاق خورد و صداش بلند شد و من که خودم شوکه شدم و ترسیدم وشوک حشریتم باعث شد که مثل فواره اب از کوسم بالا بزنه ...ولی دیدم انگار نه انگار ...عین خیالشون نیس ..در اون لحظه به مامانم حسودیم شد و به خودم گفتم حالا نمیشد منو صدا بزنن و بهم بگن ..سحر جووون دخترم بیا کمک کن با دستای لطیفت کیر ناپدریتو در کوسم میزونش کن تا این همه درد نکشم و ناله نکنم و یا سیامک خان بگن ...سحر خانم دختر بزرگم بیا لطفا کمک مامانت و ابتدا کیر ناپدریتو در دهنت خوب بخیسون و چند بار بلیس تا خوب لیز لیز بشه که مامان عزیزت درد نکشه ......واقعا که من داشتم چرتیات می گفتم اخه اینا یعنی چه ؟.....یعنی الکی یعنی بیخود یعنی چرت چرت ....ولی خب خیالشم ادمو هوسی می کرد و من بازم شهوتم زنده شد و دیگه ناچار شدم سوراخ کونمو هم به انگشتام اضافه کنم و این فینال خود ارضاییم شده بود چون سیامک هم داشت اب کیرشو در کوس ناز مامانم میریخت ...و در لحظه ای که اخرین قطرات ابشو تخلیه می کرد کبرشو بیرون نکشید بلکه مامانمو از اون حالت خارج کرد و طاق باز ش کرد و خودش با همون کیر تو رفته روش ولو شد و لبای همدیگرو عاشقونه و شیرین می خوردند ..اوووف نوش جوونت مامانی جوونم ...من غلط بکنم بهت حسودی کنم ...و بعد از ارگاسمی که گرفته بودم بازم ایستادم که کیر شیامکو ببینم این کارمو حتی خودم تائید نمی کردم ولی بر خلاف اراده و خواسته ام منتظر شدم و چهار مین بار کیر سیامکو زیارت کردم کیری که نباید می دیدم و کلا نباید ببینم و حتی فکرشو بکنم ولی ولی من باز هم نرفتم و گذاشتم این اتفاق ناخوشایند به میل و اراده خودم پیش بیاد .....بلافاصله خودمو محاکمه کردم و دلیلی واسه اش جور کردم ..اگه شهریار پیشنهاد سکس انالمو قبول می کرد عمرا نیگاه به داخل این اتفاق نمی کردم ...اه چه دلیل محکمی ؟...به نظر خودم که دلیل خوبی نبود .و اینو در واقعیت باید به حساب شیطونی و شهوت زیادم و شاید تمایلم به کیر سیامک باید بدونین ....یک دختر تازه عروس و شیطون بلا و خوشکل مثل من میتونه خالق هر اتفاق خوب و زشت و زیبا و چه بسا بد باشه .....و این یک واقعیتی هست انکار ناپذیر .....این بار به جای دستشویی به حموم پناه بردم و به مدل و فرم سربازی و سریع و فوری دوش سرپایی گرفتم ولی در همون وضعیت و سر عتی که بحرج می دادم بازم کوسمو اندکی نوازش کردم که اونم در حموم سهمشو بگیره و برگشتم به اتاقم که خودمو ارایش و اماده کنم واسه ملاقات با مهران ....شلوار مشکی و براق تنگی تنم کردم با یک تاپ سفید و یک کاپشن کوتاه بهاری مشکی ..حالا کاپشن چرا ؟چون نم نمک بارون بهاری خوبی شروع به بار یدن کرده بود ولی در حدی نبود که چتر لازم داشته باشه و من از اتاقم بیرون اومدم و در همون لحظه سیامک از اتاق خارج میشد و در حالیکه حوله دورکمرش گرفته بود منو با اون وضعیت و برجستگی هام مشاهده کرد و براستی در چشاش اثار هوس و میل جنسی رو دیدم مامانم انگار زود تر به حموم رفته بود و ایشون هم در صددبود بهش ملحق بشه و چه بسا دور دوم سکسشون در حموم با کون دادن مامانم رخ می داد ولی من رفتنم به قرار ملاقات قطعی بود ونمی تونستم واسش فال گوش وایسم و چشم چرونی کنم معطل نکردم بیشتر از حد ممکنه سیامک منو ورنداز کنه و سریع از میدون دیدش خودمو خارج کردم ولی با اجازتون در اخرین لحظه سرمو که چر خوندم بخوبی دیدم دستش رو کیرش رفته و داره به سلامتی تن و بدن و باسن و خلاصه کوس و کون من ...حالشو میبره و لابد هم دق لیشو روی کون تنگ مامان جوونم خالی خواهد کرد ..اینو قطعا یقین و باور داشتم چون وقتی برگشتم مامانمو نا متعادل و کون جرر خورده مشاهده کردم ....با کلی ناز و ادا و یک کم قر کمر و فیگوری که بفهمی نفهمی برای بهترنمایش دادن ماهیچه های باسنم می خواستم بزنم از پاشنه درب خونه منزل مامان جوونم بیرون اومدم باسن مبارک و قشنگم در شلوار براق تموم مشکی چه شخصیت تی تیش مامانی به خودش گرفته بود ..جاتون خالی کاش تشریف داشتین و میدیدین ایام نوروز سال 1356 و قبل از وقوع انقلاب یک دوران به تموم معنا ایام ارامش و رفاه و خوشی و زندگی ایده الی بود که اکثریت قریب به اتفاق داشتند و ازش استفاده بهینه میبردند بگذریم از باقی مسایل دیگه اش که جایی در این داستان نداره ولی بهرحال فقط کافیه بهتون بگم انگار که لخت لخت از ناحیه پایین تنه بیرون اومده بودم با این تفاوت که مشکی مشکی بودم چون شلوار م کاملا کیپ کیپ پوستم بود و بک میلمتر هم جای نفس کشیدن نداشت ....از جلو مغازه و پاتوق ممد فابریک معاون اول محترم دایی هوشنگم رد شدم که عمدا خبر اومدنمو با این اوصاف به گوشش رسونده باشم اخه دوس داشتم منو نصیحت و ارشاد کنه و وقتیکه پای فرمایشات و ارشادش می نشستم کوسم یهویی به خارش می فتاد ودر دلم خنده ام می گرفت و به خودم می گفتم واه واه دایی هوشیمو باش که دلش خوشه که خواهر زاده خوشکلشو به راه راست هدایت می کنه نگو خبر ندارن که با هر کلمه ای که از دهنش خطاب به من بیرون میاد کوسم و قطرات اش تاپ تاپشو میزنه و بهم شور و حال شیرین عسلیو می ده ....نمی دونم چرا روبروی دایی هوشی پهلونم این مدلی میشدم لابد کوسم عاشق کیرش شده بود و خودم خبر نداشتم ....ههههه....اونقد غرق در قر و کمر و پخش شیرین کاریا و شیطونیام به اهالی محترم چشم چرونا ی خیابون اعم از پیرو جوون بودم که نفمیدم چقدر متلک خوردم و قربون و صدقه ها نوش جوون کردم ووقتی به خودم اومدم که داخل پارک قرار ملاقاتم شده بودم ...چون جای نشستنی نبود ناچارا کمی بالا و پایین رفتم تا اینکه سرو کله مهران پیدا شد .....مهران رو ناراحت و درهم و به قولی پکر پکر دیدم سلاممم رئیس جوون.....سلام سحر کمی دیر اومدم عذرمو بپذیر .....بخشش از بزرگتراس و خب بخشیده شدی ..ببینم از کی تو بزرگتری و من بی خبر بودم سحر بلا گرفته مگه چن سالته ؟هر چن ساله باشی به سن و سال من نمیرسی من 40 سالمه فوق فوقش تو 19رو رد نکردی ....ههههه رئیس مهران بزرگی به سن و سال نیس بلکه به عقل و فهمه جوونم ...منوکشوندی محاکمم کنی سحر شیطون بلا ...میدونی چیه به وقتش چنان خدمتت برسم که که تو خوابم ندیده باشی .خبرتو بگو حالم خوب نیس باور کن امروز تو اداره هیچ کس جرئتشو نداشت نزدیکم بشه خیلی عصبیم ....واه چته به من چه ناراحتی لابد بی عرضه هستی و نتونستی رد متهمتو بگیری و اونوقت من نوعی جور نادونی شما رو بکشم ...ههههه...ببین سحر تا حال هیچ کسی حتی مافوقم با من این شکلی حرف نزده یعنی بهشون میدون نمیدم ولی تو تو ..چیکارت کنم ...ازیک دیدگاه دیگه خیلی خاطر تو میخام و هنوز عاشقتم ولی چیکار کنم هم تو شوهر کردی و هم من با زنی ازدواج کردم که روز بروز بیشتر بهش وابسته میشم و خانم قلبم شده ... ..حالم گرفته س و بیشتر حال گیری نکن ....اوکی مهران قبل از اینکه خبرو بهت بگم باید بگی چرا ناراحتی ...نمیشه گفت خصوصیه سحر اصرار نکن ..یعنی غیر ممکنه بگی مهران ؟....اره عزیزم نمیشه گفت ...حتی به من که سحر هستم و عاشقمی ؟....اره عزیز دلم نمی تونم بابا قضیه ناموسیه و پرونده رو نمیشه باز بازش کرد ....خیلی خب مهران خانم حتی اگه مجوز بدم یه کم باهام قاطی بشی چی؟؟؟؟...هههه اونوقت میگی یا بازم محرمانه س ؟؟؟.....چی گفتی سحر نشنیدم بازم تکرار کن گوشم باور نمی کنه ....میگم مهران خوشکله اگه کاری کنم ارضات کنم بهم میگی چی شده .....اره عزیزم چرا نگم تو که غریبه نیستی و از خودمونی ..اوووف سحر اگه واقعا روی حرفت وایسی حالمو میزون میزون می کنی و فقط تو قادر به درمون روح و روانم هستی ....باشه پس گوش کن سحرم.....قضیه از این قرار بود فهمیدی کل جریان از اول تا اخر این بود که گفتم ......اهان مهران ....وای وای بیچاره فقط نازنین که قربانی بزرگ سیستم و روش غلط باز جویی و وظایف خارج از مقررارت تو گردید واقعا برای نازی جوون متاسفم ..ولی مهران خانم وقتی که بهت میگم عقل و فهمت لنگ میزنه بیراه نگفتم اخه جناب مهران ..توو با این همه دب دبه و کب کبه که رئیس اداره اگاهی یک مرکز استان کلان شهر هستی چه جوری وقت رفتن به یک مکان و مهمونی عمومی اونم با همسرت شراب می نوشی و بزور به خورد شم میدی و اونوقت از همه بدتر و ناشی تر دم در مهمونی بهت نوشیدنی که میدن و خیلی راحت و ناشیانه با همسر جوونت میخوریش و لابد سینه هاتو که باز می کنی که بله من اینم و اونم ولی با اجازت من تنها کسی بودم که از اون شراب صحرا نخوردم وصحرای حشری همه رو با اون معجونش نیمه مست و شهوتی کرده بود الا من ..... و فکر کنم اون یارو مردک دست بند به دست هم تعقیبت می کرد و از ناشی گری جناب عالی استفاده رو کرده و چنین تو رو شرمنده و ناراحت کرده ....این ادرسشه و اینکه من از کجا میدونستم چون دیشب من نقاب زده بودم و شنیدم در باره اش با صحرا حرف میزدی و ....سحر بهت تبریک میگم واقعا خیلی باهوشی و جون میدی که معاون من در اگاهی بشی فقط لب تر کن و موافقت کن تا ترتیب استخدامتو بدم اه چی میشه من و تو ودر یک اتاق با هم همکار بشیم دیگه دنیا واسم بهشت میشه جوون مامانت بیا و قبول کن همکارم بشی .......ههههه ولمون کن بابا استخدام چی من معلمم و کارمو دوس دارم ....عزیزم من همه چیو بهت گفتم و توم کلی با حرفات ازم انتقاد کردی و همشم قبول دارم و کوتاهی از من بود ومن در واقع تقاص کارای ناجورمو پس دادم اونم به قیمت تجاوز به همسرم و از همه بدتر شورت نازنین رو هم با خودش برده و قبل از ترک اتاق ..اون نامرد بی شرف شورت خیس ابمنیشو روی صورتم مالوند و خیلی بهم بر خورد ....ارره اتفاقا راننده پیکانه می گفت در کنارم نشسته بود و از جیب کتش بوی خاصی از نوع اب شهوت مردا میومد و همش حالمو بهم میزد ....ای بیشرف پست گیرش میارم و همین امشب همه افرادمو به این ادرس می فرستم ..ولی مهران به نظر من این کارو نکن بجاش مامور نامحسوس در اطراف خونه مورد نظر بزار و بعدش اقدام کن ..البته میل خودته ...دیگه به من ربطی نداره فقط هر چه زودتر زودتر غرورتو پس بگیر و ارامش رو به نازنین جوون باز گردون ...چشم عزیزم حالا فقط مونده تو قولتو ادا کنی ....ههههه ....کدوم قول مهران ...قرار بود ارضام کنی ....اوکی رو قولم هستم و نامرد نیستم فقط بروش خودم ....عزیزم سحرم موافقی بریم هتل ..به خاطر تو کرایه یک شبو میدم و فقط یک ساعت باهام خلوت کن هتل خوب می شناسم و از دوستامه و مطمئن و کاملا قابل اعتماد و شهریار هم عمرا اگه بفهمه نگران هیچی نباش .....یعنی میگی همین الان بریم هتل ؟...اره عزیز دلم درنگ جایز نیس و الان بریم بهتره .....اخه مهران ..نه و اخه ماخه نیار قول دادی سحر ..باور کن کیرم چنان سفت شده راه رفتنمو غیر عادی کرده وتخمام بمونه که فقط با عشق بازی با تو ارووم میگیره صد تا زن و دختر بیان و برام لخت بشن کیر سفتمو با تخمام عمرا ارووم نمی کنن ...اخه مهران من رو قولم هستم و هتل هم برام مشکلی نیس فقط ساعت الان 11 صبحه و من باید 12 خونه باشم چون شهریار بر می گرده و دوس دارم قبل از اومدنش خونه باشم بزارش واسه بعد از ناهار و ساعت چهار به بعد البته اگه شهریار منو به خیابون نبره و تازه نگران بهرام داداشم هستم از دیشب اونو ندیدیم ...خخخخخ از بهرام خیالت تخت باشه اون دیشب با سارا خلوت کرده بود و با اجازت کون اکبند و کیر ندیده سارا روحسابی و حرفه ای ترتیب داده بود بابا داداشت یه پارچه کون کن قهاری شده و حتی نازنین با اون حال و احوال خرابش چنان به شوق و ذوق اومده بود ضمن همیاری بهشون مشورت کون دهی میداد ..والا به بهرام من مدیدنم چون کاری کرد که کمی روحیه نازنین خوب شد و گرنه نمی دونستم با اون اوضاع خراب همسرم چیکار بکنم دم بهرام گرم کون خوبی دیشب کرد و بعد از پایان سکسشون سارا رو به خونه پدرش رسوند و فکر کنم چون کمی حال سارا خوب نبود شب پیشش موند و اونجا خوابید همه این اخبار رو نازنین بهم گفت و منبع خبر مطمئنه .بهرام اونقد وارد شده جایی نمی خوابه که زیرش خیس بشه ....به به پس حدسم درست درومد مبارکا باشه بالاخره سارا رو هم ترتیب داد ..میدونستم ....عشقم سحرم بهرام دیشب کون مردمو کرد و من به عنوان مامور قانون به تلافیش امروز کون خواهرشو می کنم یعنی کون خوشکل تورو ..این میشه عدالت از نوع کون .....به به رئیس اگاهیو نیگاه ..بپا چشم نخوری مهران خانوم تو بهتره حواست به ناموست باشه که کنار دستت کون و کوسشو داشتن یکی می کردن و تو عین لاشه کنارش ولو شده بودی و خوب شد و خدا بهت رحم کرد که کون خودتو ترتیب نداد وگرنه ایامیتونستی الان برای من کرکری بخونی و برای من و داداشم دادگاه کون تشکیل بدی .......بخدا سحر من حریف تو نمیشم بیا و بزرگی کن اولا قولتو ادا کن و دوما همکارم شو با بودن تو هیچ متهم و بزه کاری از حوزه کاریم سالم خارج نمیشه .........ههههه..تا ببینیم چی پیش میاد فکرامو باید بکنم و بدونم شهریار هم نظرش چیه ؟.....تاپ بعدی به احتمال 50 به 50 به علت ترافیک کاری وسفر ورزشی دوشنبه و اگه نشد انشالله شب ادینه بعد ....سرفراز و سلامت باشید ..روز گار به کامتون خوش همچون عسل ......
ادامه از سحر مهران به بیشتر از انچه که انتظارشو داشت رسیده بود چون سرنخ و رد از مردی که به همسرش تجاوز کرده بود رو گرفته بود و هم بطور معجزه اسا مجوز شفاهی عشق بازی با من رو کسب کرده بود چیزی که شاید تصورشو نمی کرد و برخلاف ناراحتی و اندوهی که در بدو ملاقاتش ازش می دیدم موقع رفتنش خوشحال و شادمان ازم خدا حافظی کرد مهران از همین الان کیرشو واسم اماده و تیز می کرد چون چند بار دستاشو بهش گرفت و مالوند و جابجاش کرد بهش خوب و دقیق نیگاه کردم مردی رو می دیدم که رفته رفته ازم دور میشد که مثل من تازه همسر اختیار کرده بود و با هم در یک شب عروس و دوماد شده بودنم اونم در دو شاخه و شکل جدا گونه ...و اینک در فاصله کمتر از 72 ساعت از تعهدی که کتبا و شفاهن به شرکای زندگیمون داده بودیم در استانه محقق شدن یک رابطه جنسی عیر اخلاقی و حرام قرار گرفته بودیم هرچند این جمله و ادعا کلا ارتباطش به من برمی گشت و با شناختی که از مهران داشتم بعید نمی دونستم که سکس با من اولین خیانتش به نازنین نباشه .......در هر صورت در درونم کم کم شور و التهاب خاصی شکل گرفته بود وحس خوبی نداشتم در حالیکه قدم زنان به منزل برمی گشتم از قبول کردن سکس با مهران اظهار پشیمونی در خودم می دیدم ...و خودمو دادگاهی کردم ...اخه سحر تو کی ادم میشی تو که این همه مدت دست رد به خیلی ها و مهران زدی چی شد فوری بند رو ازهم گسستی و با کلام و زبون خودت مهران رو به ارزویی که مدت ها در پی ش بود میخای برسونی ..اونم سکس با من ....پس شهریارم ..عشقم .شوهرم .اونی که واقعا دوسش دارم چی میشه ...اخه این چه عشقیه که من ادعاشو می کنم ..نه نه هنوز دیر نشده و اتفاقی نیفتاده نباید به شهریار خیانت کنم شهریار پسری نیست که به من خیانت کنه دیشب که با مامانم دقایق زیادی میر قصید و با وجود اینکه مامانم خمار و مست خودشو در اغوشش رها کرده بود ولی بهش چندان کاری نداشت ...هر مردی حای شهریار بود بدونه استثنا تزتیب مامانمو می داد ولی شهریار با وجودیکه مست و بی اختیار بود مانع احساسات شدید شهوتش شد ..و حالا من چرا این کارو می کنم ....ولی ولی مهران و قولمو چیکار کنم با این اخلاق کوفتیم که همیشه میگم دروغ نمیگم و قولی بدم روش پایبندم .مهران پسر خوشکل و جذابیه و ارزوی خیلی از دخترا و حتی خانمای متاهله که باهاش عشق بازی کنن از جمله فرانک و صحرا و نوشین و حتی صحرای مار مولک.و ووودوستای دوران دبیرستانی خودم اطمینان دارم حتی مردایی که تمایل به کار زشت گی دارند ارزومندند که باهاش رابطه داشته باشند و حالا من با این شهوتم چیکار کنم کیرشو هنوز ندیدم ولی یک بار نازنین غیر مستقیم به خاطر ازمون از من و عکس العملم تعربفشو می کرد و از کلفتیش و سفیدیش وخوشمزه گیش می گفت و باید اعتراف کنم اب تو دهنم انداخت چون عاشق چنین کیرایی هستم ولی من با زیرکی که همیشه دارم بی تفاوت خودمو نشون دادم ...این کیر تعریفی امتحان کردنش لذت بخشه ..اه وقتی مهران بهم نزدیک میشه بوی تنش هم گاها منو کمی مست و لاقید می کنه ..چیکار کنم ولی این دلیل منطقی و توجیه خوبی نیست چون کیر شهریار هم همین مشخصاتو داره .....باید بیشتر فکر کنم و عاقلانه تصمیم بگیرم حدوددویست متر مونده به منزل با صدای سلام شاه دخت و دخترش شیرین به خودم اومدم شاه دخت ارایش خوبی زده بود و با بلوز و دامن کوتاهش تا حدودی واسه عابرین دلیری می کرد و شیرین هم با تاپ و شلوار جین تنگش حسابی برجستگی پستونای نورس و نوک تیزشو به اضافه باسن جمع و جور و تقریبا خوش فرمشو نمایش می داد ولی بدونه اغراق در دلبری و نمایش به گرد پای اینجانبه عمرا نمی رسیدندسلام سحر جون..واه سلامم از ماس شاهدخت جوون تو کجا اینجا کجا ....عزیز دلمی سحر جوون راستش اومدم بهت کادومو بدم و یه کار خصوصی هم با مامان جونت هم دارم و شیرین هم خوابتو دیده بود و اومد شخصا تو رو ببینه ...اوه چه خوب پس افتادیم اونم با تووو....چه خبرا عروس خانم ....سلامتی شما ...خوبه می بینم صورت و چشات روشن و بهتر شده پیداس اب و هوای شوهرت خوب بهت افتاده ....هههه اررره دیگه جای شما سبزه شمام میتونی از این اب و هوایی که میگین تجربه کنین ....خدا نکنه بابا از ما گذشته به جای خودم باید دخترمو شوهرش بدم و اون از اب و هوا ی شوهر مز مزه کنه ...بیا درگوشی جوابتو بدم تا شیرین نشنوه ...شاه دخت جوون من جای تو باشم سالی یه بار شوهر می کنم و هرسال اب و هوا عوض می کنم بابا عجب تیپی زدی کنار دخترت خودت خبر نداری همه واست راست کردن ....اووه سحر جوون خودتی این جوری که من دیدمت در خیابون و پشت سرت میومدم که همه نیگاه دم و دستگاه و کون و هیکلت می کنن و کیراشون رو به اسمون سوار شده من کی باشم که نگام کنن...بابا واقعا و به جوون شیرینم خیلی تو گوشتی ...حالا این گوشت شماکیلویی چنده؟....ههههه نرخشو از شوهر جوونم بگیر البته اگه گیر به اب و هوای خودت نده .....شوخی نمی کنم سحر ازش می گیریم ...خب بگیر کیو میترسونی ...باشه می بینی ....به اتفاق شاه دخت هوس زده و شیرین که مرتب خیلی ریز و تیزبه اندامم نیگاه می کرد به خونه رسیدیم و همون ابتدا حسام به بدرقه ام اومد و با سلام و لبخندش منو شاداب کرد از این پسر مودب و کار کن وزبر و زرنگ خوشم اومده بود و چیزی که متوجه ش شده بودم خیلی به من و مامانم میرسید و دور برمون مرتب می گشت و هر کاری که داشتیم رو به فوریت واسمون انجام می داد شاه دخت مامانمو بخوبی بغل کرد و همدیگرو با لب ولوچه و گونه هاشون بوسیدند و مرتب واسه هم تعارفات و قربون گفتنا می گفتند .این بغل کردن شون یه جورایی مشکوک میزد و عادی نبود و وقتی حدسم درست درومد که بعد از دقایقی چند به اتفاق هم در اتاق مامانم خلوت کردند و من به فکر فرو رفتم ...و بازم فرضیاتم شگل گرفت ....مامانم و شاه دخت جوون به احتمال 99 درصد و شایدم بالای 100 درصد لز می کردند ..اه خیلی دوس داشتم در این اوضاع درهم و برهمم لزشونو ببینم ..اوضاعم به خاطر سکس احتمالیم با مهران و هوس کون دادن به شوهرم که به سوراخ عقبم از صبح محل نمزاشت و نیگاه های تند و اتشین و هوس انگیز سیامک که تازه گی و از دیشب بهم حس گرفته بود و به اضافه حرفای شاه دخت ....تب و اتیش هوسمو بالا برده بود ولی شاه دخت قبل از رفتنش به اتاق مامانم منو پیش سیامک و مامانم خجالت زده کرد و رک و راست جلو همه حضار به شهریار نیگاه کرد و گفت ......اقا شهریار لطفا شما به من بگید گوشت نرمه الان کیلویی چنده از همسر خوشکلت سحر جوون می پرسم میگه میدونم ولی باید شوهرم اجازه بده ؟......نمی فهمم شاه دخت خانم خب برید قصابی و سوال کنید ..من میدونم خانم گوشت بدونه استخون کیلویی چهار تومنه .....حسام جوون افرین ولی منظور من اونی نیس که تو میگی ما بزرگا می فهمیم ...اقا دوماد قیمت همونه که حسام گفتند ولی قیمت گوشت تن بدن همسر خوشکلت چندین برابره و اگه بخاد بفروش بزاره واسه خریدش صف می بندن ...قربونشون برم سحر جونو که تو خیابون هوس کردم نپخته و کباب نشده به سیخش بکشم ...خوش به حالتونه اقا شهریار که مالک همچین نرمه ای هستین .....با گفتن این جملات نه چندان مناسب بلافاصله شهریار منو بیرون اتاق برد و به گوشه ای خلوتی کشوند و بغلم کرد و با عصبانیت و حرص خاصی منو فشار می داد و بعد از لب گرفتن طولانی و کلی مالوندنم گفت ....عزیزم این خانم منظورش چی بود ..یعنی چه گوشت کیلویی چنده و نرمه خانمت و صف بستن در خیابون و فلان فلان ..چیزی شده چه خبره واقعا ...کاری کردی و یا با این خانم لابد رابطه لز داری ؟...نه بابا عشقم داره هزیان میگه شاه دخت مطلقه س و چرتیاتشو به شوخی حسابش کن اخه بهم می گفت کیر شوهرت بهت افتاده و منم جواب دادم خب توم شوهر کن تا بهت بیفته و بجثو ادامه دادیم تا به نیگاه کردنای مردم رسیدیم خب همه در خیابون بهم نیگاه می کنن و منم خب وقتی خیابون میرم معلومه نیگام کنن ..شاه دخت هوس شوهرکردن به سرش زده و مثل اینکه سرش میخاره و یا بهتره بگم کوسش میخاره ...ههههه...ولی سحر حرفاش و دلش پیش تو بود ..واه شهی جوون شاه دخت رو بی حیال شو و به من برس ..میگما امشب افتادیم ..چیو افتادیم سحرم ...واه منظورم پشتمه کونمو می کنی امشب یا .....عزیزم تا کوس خوشکل و تنگت هست نباید هوس کون کرد ...لطفا حرفشو نزن ...یعنی شهریار واقعا دیگه بی خیال کون دادن بشم و تو فقط جلو مو می کنی ...اره عشقم اگه میشد الان کوستو می کردم شاه دخت خانم با حرفاش هوسیم کرد دلم می خاد ایستاده چنان بکنمت که دیگه هوس کون دادن نکنی ...خب کوسموبکن شهی جوون منم هوسیم داغم ...اتیشم تنده خاموشش کن لطفا .....نمیشه عزیزم مهمونا تو اتاقن والان مناسب سکس نیس .....اخیش شهی من میخام کیرتو میخام در ش بیار و شلوارمو می کشم پایین و از لای شورتم هولش بده تو کوسم ...زود باش ....اووه اووه امروز چه شانس خرابی من دارم زنگ درو میزنن اخه کی میتونه باشه ...نکنه بازم مهمون اومده باشه شب تلافی می کنم سحرم ..دو بار می کنمت تا سیراز کیرم بشی ...باشه شهی جوون تا شب کسی که زنگ درو میزد در واقع مهمون نبود بلکه بهرام بود که برگشته بود و با ورودش شاه دخت و مامانم به بهونه حرفای خصوصی به اتاق خواب رفتند و سیامک هم با شهریار به تخته نرد مشغول شدند و شیرین هم حسام رو هم صحبت خودش کرد و در این میون من موندم و بهرام ..که بهم اشاره کرد و به اتاقش دعوتم کرد ....داداش بهرام انگار بهت خوش گذشته که بدونه اجازه و خبری شبو بیرون از خونه بودی من و مامانم نگرانت شدیم ..قربون تو ابجی جون حق با توه باید خبر می دادم البته به مهران گفته بودم که بهتون بگه ولی انگار دیشب حال و روزش خیلی خوب نبود و حتی نازنین هم بدتر از اون بود خیال کردم دعوای زن و شوهری داشتن ولی اوضاعشون بدتر از اون چیزی بود که خیال می کردم و اخرشم هیچی بهم نگفتند من به خاطر سارا موندم چون حالش خوب نبود و براش نگران بودم و در ضمن مامانشم ازم خواست که پیشش بمونم ......هههه...اووه بهرام جالبه یعنی مامان سارا از تو خواست شبو با دخترش بخوابی این که حیلی تابلوه بابا فیلم هندی هم اینجوریا نیس ..باور کن سحر راستشو میگم مامانش منو دومادش حساب می کنه و بهم کاملا اعتماد داره حتی صحرا هم میدونه و اتفاقا صحرا هم اخر شب اومد و نگران سارا شده بود و من در اتاق سارا خوابیدم البته مامانشم به خاطر شوهرش تو اتاق سارا موند و ما رو تنها نزاشت ....ای بهرام کلک ..تو رو صحرای مار مولک بزرگ کرده و بلدی خوب طرفو بپیچونی همه واقعیتو نگفتی ..همون اندازه صحرا به تو رسیده و اموزشت داده منم کلک و حقه هاتو میدونم ....باور کن ابجی کل ماجرا همون بود ......ارره جوون خودت و اون استاد مار مولکت .خب بگو ببینم سارا بیچاره رو بالاخره ترتیب دادی ارره؟..ترتیب چی ابجی نه همچین چیزی اتفاق نیفتاده ..ارره بابا تو پسر مومن و پاک و امام زاده بودی ما نمی دونستیم ...اخه جوجه فوکلی من میدونم چیکارش کردی ...(داشتم یک دستی بهش میزدم راستش هوسم هنوز ول کنم نبود و داشتم با این حرفا ضمن اعتراف کشیدن از بهرام ...عشق و حالمو هم می کردم برای سرگرمی و رسیدن به ارضای شهوتم بازی بدی نبود ).....چیو میدونی ابجی ...هههه میدونم از عقب چنان سوراخش کردی که شوکه اش کردی کلاغا اخبار رسوندند و خوب شد فقط کارش به جراحی و بخیه نکشید وگرنه ابرو یی برات نمی موند ....کی بهت گفته لابد نازنین ها ؟....نه جوونم نازنینو من حتی دیشب ندیدم ..گفتم کلاغا خبر رسوندن ....ببین ابجی بیا بشینیم راحت تر حرفامونو بزنیم راستش ابجی من الان به یک کسی که بتونم خیلی راحت و بدونه تعارف حرفای دلمو بهش بزنم احتیاج داشتم و مامانم و شوهرش هم مدتیه حسابی بهم چسپیدن و فرصتی پیش نمیاد که باهاش درد دل کنم قبلا خوب بود و بدونه مشکلی مامانم منو ارووم می کرد حالا با این اوصاف ایا میتونم به عنوان خواهر بزرگم روت حساب کنم و بهت اعتماد کنم و ..اررره داداش جوون ...مگه شک داری من و تو خواهر و برادریم و هم خونیم؟؟؟....من اماده ام و میتونی بهم اعتماد کنی و گوشم با توه ....باشه ابجی ولی قبلش لطفا ازت یه خواهشی دارم و فقط نه نگو ...چیه خواهشت ....؟اینه خواهشم اووووف داری چیکار می کنی بهرام حقه باز ولم کن لبامو ول کن منو نبوس بابا شوهرم اتاق بغلیه بیاد هیچی دیگه نابود میشم و اونوقت میگه بیا زنمو ببین با داداشش بهم ریخته و رابطه داره ...مگه نداشتیم ابجی فقط تو همکاری نکردی وگرنه من خیلی وقته عاشقتم و ارزومه بهت برسم ....این بود خواهشت حقه باز مکار تو خیلی شیطونی بهرام حتی چاکمو هم دست مالی کردی خجالت هم خوب چیزیه که تو اصلا نداری من رفتم ....نه نه لطفا نرو بشین به جوون خودت و مامانم داشتم جدی می گفتم میدونی چرا بغلت کردم و ماچ و دست مالیت کردم چون می خواستم حس خودمونی به خودمون بگیریم و مثل غریبه حسابت نکنم و راحت تر حرفامو بزنم ...اررره تو گفتی و من باور کردم اخه یعنی چه اصلا نمی خام بشنوم ..ولی بشنو ابجی لطفا از نظر من مهمه و در اخر نظرت برام اهمیت داره .....باشه بهرام ولی به جوون خودم اگه بازم دست بهم بزنی چنان میزنمت که پیش شهریار ابروت بره ..بگو میشنوم.......راستش سحر جون ...دیشب برای اولین بار سارا اجازه داد که کونشو بکنم و خودت که خوب میدونی از وقتیکه خودمو شناختم من با سارا هم بازی بودم و باهم بزرگ شدیم و هر روزی همو نمی دیدیم شاید باور نکنی به خواب هم میرفتیم و در خوابمون هم حتی با هم بازی می کردیم من از وقتیکه بالغ شدم و به جنس مخالف حس پیدا کردم همین احساسو شدید تر به سارا داشتم ولی سارا از بس ساده و پاک و سربزیر بود بهم اجازه هیچ کاریو نمی داد حتی از دادن یک بوسه ساده و ناقابل هم دریغ می کرد و من رعایتش می کردم تا اینکه من بیشتر و بهتر در ارتباط با دخترا مسلط و وارد تر شدم و اون اواخر موفق شدم چند بار دست مالیش کنم و کوسشو با انگشتام لمس کنم یادمه بار اول که کوس مو دارشو که تازه رشد کرده بود لمس کردم اب سفید مثل شیر ازش ترشح شد و وقتیکه سارا دیدش خیلی ترسید و یهو ازم جدا شد و در حالیکه فریاد میزد و می گفت اونجام اونجام اونجام به سمت خونه شون رفت که به مامانش بگه خوب شد که صحرا دیدش و قضیه رو فهمید و جمع و جورش کرد وحتی اونقد ساده بود که تا دیشب ازش نشنیدم که به سوراخاش کوس و کون و یا باسن بگه و فقط به جاش می گفت اونجاهام ..ولی دیشب این مسایل و قضایا براش توجیه شده بود و کاری که مامانش می بایستی مثل هر مامانی با دختراش می کنند که همه سئوالات و ابهامات یک دختر در مورد بحث زناشویی توجیه و به دختراشون بفهمونند رو بجاش مامانمون انجام داده بود ..و من بالاخره بعد از سال ها مثل یک سردار و فرمانده جنگی موفق شدم دیشب سوراخ کون سارا رو با لذت زیادی بکنم ..اه سحر باور کن سوراخ کونش اونقد ناز و خوشکل و تر و تازه و تنگ بود که منو یاد سوراخ تو مینداخت ....خجالت بکش بهرام اخه مشنگ مگه تووو سوراخ عقبمو تا حال دیدی یا کردیش که با اب و تاب ازش تعریف می کنی...لطفا ابجی تحمل داشته باش من دارم ناسلامتی واسه تو درد دل می کنم تو خیال که میتونم کونتو بکنم و بارها هم در تصوراتم به انواع پوزیشن ها کونتو کردم پس توجیهم میتونه منطقی و قابل درک باشه ...وقتیکه داشتم سوراخشو اماده می کردم و بازش می کردم حتی یک لحظه از یاد تو غافل نبودم ...منو درک کن سحر درسته تو شوهر کردی و صاحب داری ولی وقتیکه قلبی اسیر یک نفر میشه خیلی سخته پاکش کنی من نمی تونستم شوهر تو بشم ولی حس شهوتم نسبت به تو هنوز موندنیه و فقط میتونم در فانتزی سکس با بعضی ها مثل سارا که یک دختر نووجون و دست نخورده اس ..خودمو باهاش ارووم و ارضا کنم هرچند نمیشه از حس خوب و تمایلم به ساراهم بی تفاوت بگذرم سارا برای من فراموش نشدنی و قابل احترامه و میتونه بخوبی شهوتمو به اوج برسونه ولی در حد و کمال تو و حتی مامانم نیست ..راستش حالا که دروازه درد دلامو واست باز کردم بهتره بدونی قبل از تو من به مامانم همین حس زیبارو داشتم و هنوزم دارم ولی اون مامانمه و ارزش مادر رو اگه هر کسی نفهمه و درک نکنه به نظر من ادم نیس و گاها من به خودم میگم بارها خودمو خیلی سرزنش می کنم که من نباید به مامانم احساسات شهوت الودی داشته باشم و از خودم شرمنده و خجالت زده میشم ولی نمی دونم چرا نسبت به تو چنین حس شرمندگیو ندارم کاش دلیلشو میدونستم و اگه اعتراف کنم و بهت بگم شاید باور نکنی و بهتره بدونی چندین بار مامانم کیرمو مالیده و و ارضام کرده و این اواخر هم قبل از رفتن به خارجش برام ساک هم زده بود ولی خوشبختانه باهم امیزشی نداشتیم و شاید خودم نخواستم و یا مامانم مایل نبوده ولی خوشحالم که با کسی که در رحمش بودم و رشد کردم و بعد از نه ماه منو به دنیا اورده و شیر داده و تربیت کرده ... عشق بازی و امیزش نکردم ولی با تو این حسو ندارم.....اووه اووه چه خوب به به خب دیگه چی بهرام فوکلی...خب یه سوال ازت دارم ..اگه مامانم داوطلب بشه و بخاد باهات سکس کنه تو چیکار می کنی ؟.....نمی دونم ابجی واقعا اگه اون لحظه پیش بیاد انجام ندادنش خیلی سخت خواهد بود و واقعا نمی تونم باخواسته اش مخالفت کنم ولی اگه تو ازم بخای با جون و دل و قلبم قبول می کنم و در هر شرایطی که باشی باهات سکس می کنم حتی اگه ......حتی اگه چی بهرام جمله تو کامل کن قرار بود چیزیو پنهون نکنی ...می خواستم بگم حتی اگه از شهریار هم 9 ماهه حامله باشی و در استانه زایمان هم قرار گرفته باشی می کردمت چون فرصت برای سکس با تو مثل طلاس و هر لحظه که بخای گیرت نمیاد ...هههههه....وای وای از دست تووو داداش ....مارو باش دلمون خوشه داداش داریم بابا تو دیگه چی هستی واقعا اتیش جنابعالی جنسش از دل جهنمه و خیلی درجه اش بالاس .....ابجی جوون تیکه ننداز و ادامه حرفامو گوش بده خلاصه ابجی جوون تو هر لحظه بخای و یه وقت از شهریار کم اوردی من هستم و میتونم بهت کاملا رسیدگی کنم و خواستم بدونی و در مورد اکرم اگه بخای بدونی در یک مقطع زمانی خاصی بهش حس و تمایل گرفته بودم و در واقع خودشم مقصر بود چون مدتی در خونه و وقتیکه من پیشش بودم واسم قرو ادا و اطوار میومد و کونشو واسم نمایش می داد ولی خوب شد تو فهمیدی و اکرمو که شاید ناخواسته رفتار می کرد رو توجیه و ارشادش کردی ...راستشو بخای ابجی کون خواهرمون خیلی هوس انگیزه و و در حدیه که مطمئنم شاهرخ به خاطر کونش باهاش ازدواج کرد و امیدوارم این عشق و هوسش به کون اکرم تبدیل به یک عشق واقعی و پاک بشه ....اوکی داداش افرین بابا اینم میدونستم ولی خوب شد از دهن خودت شنیدم ...و حالا ابجی جوون اصل مطلبو گوش کن .راستش دیشب بعد از کردن کون سارا ....کم کم حالش بهم ریخت و اوایل جس کردم که لابد سوراخش درد می کنه و یا شوکه شده و خیلی نوازشش کردم و دلداریش دادم ولی حال خرابش با این کارا درست بشو نمیشد و شرایطی پیش اومد که نمی تونست رو پاهاش بند بشه لرزش و تب و ترس و نگرانیو ازش میدیدم و کم کم سردرد شدید هم بهش دست داد و دیگه مجبور شدم که به منزل پدرش برش گردونم اینم در شرایطی بود که نازنین رو مهران به امانت دست من داده بود و حال و روز خوبی نداشت و بعد از اون به اتفاق مامانش سارا رو به اورژانس بردیم و بعد از معاینه دکتر ...فهمیدم که سارا دچار بیماری مرموز و شاید خطرناکی هست و اضطراب و هیجان زیاد واقعا براش مضره دکتر از نارسایی و بیماری قلبیش می گفت و برای اطمینان از ادعایش براش ازمایش نوشت و دیشب معلوم شد که واقعا قلبش ضعیفه و امکان مرگش خدای ناکرده بالاس و ابجی من الان خودمو مقصر میدونم چون اگه هوس کردن کونشو نکرده بودم حالش این چنین بد نمیشد ...دارم از عذاب وجدانم رنج می کشم ...چیکار کنم ابجی جوون .....اه داداش خیلی ناراحت شدم وسارا دختر پاک و معصوم و خیلی خوبیه و حیفه که در این سن و سال مریضه ...کاش میدونستی و اون کارو باهاش نمی کردی ولی تو که نمی تونی خودتو سرزنش و ملاتت کنی تو از کجا میدونستی که ناراحتی قلبی داره و تازه خودشم مایل به کون دادن بود و تو که بزور نکردیش ...پس فقط میتونی واسش دعا بکنی و کنارش بمونی و ولش نکنی چون سارا عاشقته و خیلی دوست داره و با تو میتونه قلبش ارووم بگیره این جمله اخرمو همیشه به خاطر داشته باش سارا با تو بودن زندگی و نفس کشیدن براش طولانی تر و مسکن و تسکین قلب و روحش خواهد بود .....درسته ابجی موافقم و به همین خاطر دیشب در اتاق خوابش و کنارش و در اغوشم باهاش خوابیدم و نفس کشیدم و در اغوشم خیلی احساس ارامش می کرد ..میدونی میخام چیکار کنم ...نه داداش از کجا بدونم ..میخام ازش خواستگاری کنم و شوهرش بشمو همیشه کنارش باشم چون اگه خدای نکرده بلایی سرش بیاد خودمو نمی بخشم ...سارا برام مهمه و الان می فهمم که دوسش دارم ...نظرت چیه ابجی جوون ....افرین داداش بهت افتخار می کنم که چنین طرز تفکریو در مورد سارا داری..منم جای تو بودم همین کارو می کردم ولی بهتره بیشتر بهش فکر کنیم و نظر مامانم هم از من و تو ارجح تره و....اه ابجی حالم خوب نیس میتونم بغلت کنم لطفا ...ارره داداشی بیا اغوشم ..اه میدونی ابجی الان میتونم بخوبی احساسات سارا رو درک کنم چون سارا در اغوشم ارووم و ارامش می گیرفت و من در اغوش توو ریلکس و میزون میشم میتونم کمی لمست کنم فقط در حد یک دست مالی کوچولو لطفا ؟.....اه چی بگم بهرام حقه باز ..اه در این اوضاع و احوالت نمی تونم نه بگم باشه دست مالیم کن ولی زیاد نه ......ممنونم ابجی که کنارمی و درکم می کنی به جوون مامانم قصد سواستفاده ازت ندارم فقط میخام درونمو تسکینی ببخشم ...اه اه بهرام ....اه دادشی ...نکن نکن اونجام نه نه منم شدم مثل سارا و به چاک کونم میگم اونجام ...هههه....سحر خیلی خواستنی هستی خوش به حال شهریار ....ارره میدونم داداشی اگه قدرشو بدونه ...لباتو میخام بهم بده ..بیا بخورش بهرام ....اوووف زبونمو بمکش ...حیفم میاد پستوناتو فشار بدم دوس دارم همین فرمی باقی بمونه لطفا ابجی به شوهرت اجازه نده خیلی دست مالیش کنه ...اتفاقا بهرام خیلی عاشق مالوندنشه و هر چی بهش میگم گوش نمیده ....اه بهرام کافیه نکنه بیان تو اتاق و مارو ببینن ..خیلی بد میشه ..باشه ابجی فقط کاش اب کیرمو می گرفتی دارم از درد تخمای کیرم به خودم می پیچم اگه ابمو نیاری نمی دونم چیکارش کنم چون عادت به جق ندارم و مامانم از اول بهم گوشزد کرده که اون کارو با خودم نکنم ....نمی تونم بهرام درکم کن اگه به کیرت دست بزنم اونوقت نمیشه جلو اتفاقات بعدیشو بگیرم ..من نمیخام با تو سکس داشته باشم و درست بغل اتاق شوهرم که توش نشسته بهش خیانت کنم به خدا از صبح دارم با خودم روی همین موضوع سر جنگ دارم از این بیشتر حالمو بهم نریز هرچند الان خودمم خیلی شهوتیم خواهشا درک کن بهرام ...برو لطفا ...باشه ابجی خوبم تو تازه عروسی و اصلا نباید بهت دست میزدم ..منم میرم بیرون بلکه کسیو بلند کنم و خودمو باهاش راحت کنم ...بای داداشی مواظب خودت و کیر بلند شده ات باش ..هههه.........با این عملیاتی که بهرام روم انجام داد دیگه لازم شد شهریار رو به گوشه ای دنج و خلوت مثل گوشه کنار دستشویی حیاط و زیر یک درخت بکشونم و بلافاصله خم شدم و کمر بند و شلوارشو در سه سوت باز کرده و پایین کشیدم و کیر نیمه سفته شو چنان هول زده در دهنم تپوندم و مکش زدم که شهریار رو به اه ناله و اخ گفتن انداختم اخه از شدت فشار شهوتم کمی با دندونم خاروندمش ..اوووف لذت کیر کلفت کسی که دوسش داری و در دهنته عین عسل مزه میده و من همین حس زیبا رو داشتم با یه دستم همزمان و نیمه نشسته از زیر دامنی که قبلا عوضش کرده بودم کوسمو از لای شورتم می مالوندم که خوب و رسیده اماده استقبال از کیر شهی جوونم بشه ....و لحظاتی بعد همین اتفاق افتاد و با دستای خودم و در حالیکه با ساک خوب و حرفه ای که به کیر شوهرم میزدم ...کاملا مست و خمارش کردم وکیرشو با دست مبارکم و از لای شورت خیسم به دهانه کوسم گرفتم و با تکونی که به خودم و کمرش همزمان زدم یک ضرب کیرشو تا ته در کوس شهوت زده ام فرو کردم و خودم به جای شهریار زحمت تلمبه هارو به دوشم کشیدم ..اوووف چه حالی می داد زیر یک درخت و در هوای لطیف بهاری و دزدکی و دور از چشم مزاحمین و در کنج حیاط ..من داشتم در واقع به کیر شوهرم تجاوز می کردم ...ههههه جالبه والا تا حال نشده کوسی به یک کیر تجاوز کنه ولی در اون لحظات از دیدگاه من چنین معنی و تفسیری واسم داشت ..شهریار خودشو کاملا ول کرده بود و همه اختیار و عملیاتو دست من داده بود و فقط ایستاده و با کیرش تلمبه ها و تکونای کمر و شکم منو نیگاه و نظارت می کرد ..و اخرشم چنان ابشو در کوسم ریختم که خودم باور نمی کردم که چه ابی از چشمه جوشان کیر شوهر م گرفته بودم ....در حالیکه کیرشو در کوسم تا ته گرفته بودم لبامون باز هم روی هم رفت و با دستای گرفته شده در روی اندام و نقاط حساسم اجازه دادم همچنان کیرش بعد از تخلیه ابش ..سفت و سخت در کوسم باقی بمونه و بهترین بوسه هارو بهمدیگه تقدیم کردیم و شاید بعد از حدود ده دقیقه کیرش در مدخل کوسم هنوز سفت باقی مونده بود و حس می کردم که همچنان ازش اب میومد و کوسمو بیشتر خیس ابش می کرد ......و بعد از لحظاتی چند ریلکس و با ارامش خاصی به داخل اتاق برگشتیم ولی هنوز مامانم و شاه دخت از اتاق خواب بیرون نیومده بودند و انگار لزشون به وقت اضافه و پنالتی کشیده شده بود ...ههههه........ و من دیگه به قول و قراری که به مهران داده بودمفکر می کردم و باید سر قرار میرفتم و هنوز دو ساعتی مونده بود که سراغ مهران برم ...خیانتی که به استانه اتفاق افتادنش نزدیک و نزدیک تر شده بود .....
ادامه از سحر.......از شدت فضولی و کنجکاوی انچه که در اتاق مامانم می گذشت در جای خودم بند نمیشدم و مرتب این ور و اون ور میرفتم و به خودم می گفتم برم به بهونه ای در بزنم و صداشون کنم و یا یهویی برم تو .....تجسم اونچه در اتاقشون می گذشت رو بارها در ذهنم نقاشی و ترسیم می کردم که مامانم اسیر شاه دخت هوسی و بدونه شوهر شده و با ده تا انگشتا ی شاه دخت .... سوراخاش مورد تجاوز قرار گرفته ...خیلی جسارت می خواست که یک مهمون ناخوانده بنام شاه دخت در فاصله چندین متری یک مرد بنام سیامک با همسرش عشق بازی داشته باشه و لابد به اندازه کافی عشق و تمایل وانگیزه شهوت در وجودش داشته که مامانم رو هوایی کرده هر چند نباید از شیطونی ها و هوسی بازی های مامان جوونم هم بی تفاوت نگذرم دلمو به دریا زدم و بلند شدم و به طرف اتاق خواب مامانم رفتم و دستگیره رو فشار دادم وقتیکه متوجه باز شدن درب شدم هیجانم شدت گرفت انتظار قفل بودنشو داشتم ولی اینک با اندکی فشار به درب اتاق کم کم متوجه فضای داخل اتاق خواب مامانم شده بودم مامانمو دیدم که لخت و عریان روی تخت خواب لم داده بود و با چشای بسته غرق در رویا های شیرینش شده بود ولی اثری از شاه دخت نبود دو قدم جلو تر اومدم و یهو صدای بستن در اتاق به گوشم خورد و تا اومدم که بر گردم و ببینم چی شده دستی کمرمو گرفت ودست و پنجه دیگر قوی شاه دخت برروی دهنمو حس کردم و بلافاصله دهنشو بیخ گوشم گرفت و گفت .....جووونی میبینی مامانتو چه جوری غرق در عشق و هوس کردم باور کن سحر کاریش کردم که به این اسونیا بلند بشو نیس میخای توم ترتیب بدم ...ها میخای ...در همین لحظه دستی که کمرمو سفت گرفته بود به طرف کوسم از ناحیه جلو رفت و چهار انگشتی و مثل مدل زدن دگمه های ماشین نویسی ..چنان به پیرامون بیخ رونم و کوسم میزد که کاملا بی احتیار و اسیر هوسیاتش شدم ...و همزمان لباش و دندوناشو به لاله گوشم گرفت و ضمن لیسیدنش ماهرانه و بدونه اینکه دردی ازش حس بکنم نیشگونگی گاز کوچولو ازش می گرفت و با این رفتارش واقعا واکنش و مقاومت ازم سلب شده بود حتی کلمات و جرف زدن برام سخت و مشکل شده بوددستی که روی دهنم رفته بود حالا روی پستونام قرار داشت و بعد از اینکه حسابی و به اندازه عشق و کیفش چلوندش بلوزمو بالازد و از ناحیه سرم بیرون کشید و به دنبالشم سوتینمو باز کرد و از بالا تنه لختم کرد ....اووومممم خیلی کیف داره جووونی مامان و دختر رو با هم ترتیب بدی ...سحر جوونم میگم تا حال تجاوز توسط یک هم جنس اونم سرپایی شنیدی و تجربه اش کردی ...ها نمی خاد جواب بدی میدونم چه حالی داری فقط با اشاره سر جواب بده ...اهان پس نداشتی ..خب همین الان و جلو چشای مامان جوونت و بیخ گوش شوهر با غیرتت و نا پدریت مزه شو بهت می چشونم ...بوی ادوکلنش که با عرق بدنش توام شده بود رو بخوبی حس و در وجودم به هوس و شهوت تبدیل میشد شاهدخت انگار که مدرک پرو فسوری برانگیختن و زنده کرن حس و شور و نشاط و عشق بازی داشت چون بخوبی کارشو با هام با نظم و ریتم و دقت خاصی انجام می داد نفسام تند شده بود و عرق از سرو صورتمو حس می کردم و و چنان غرق در شهوتم و نوازش هایش شده بودم متوجه نشدم که دامن و حتی شورتمو از پاهام کنده بود و با شورت نیمه خیسم و انگشتاش به کوس خیسم تلمبه میزد و وقتی کمی به خودم اومدم که شورت خیس خودمو به صورت خودش و خودم می مالوند و به نوبت در دهنامون می گرفت و سپس منو برگردوند و لبامو مثل یک مرد عاشق گرفت و می بوسید و زبوشو تا حدی که هوس می کرد در دهنم می چرخوند و ازم می خواست همین کارو باهاش بکنم ...واقعا توان مقاومت و نخواستن خواسته هاشو نداشتم و تحت تاثیر شدید هوسی که گرفته بودم زبونمو دردهنش می چرخوندم و با هم بوسه و لب خوری و زبون خوری و خوردن اب دهن همدیگرو می گرفتیم ......انگشتای یکی از دستاشو مختص کوسم گرفته بود و بهش تلمبه های خاص و باب میلشو میزد .......اووووومم سحر جوون عشقم ازم لذت میبری ..ها ...از همون باری که چشام به تو و مامانت افتاد قسم خوردم که بهتون تجاوز کنم نه اینکه فکر کنی من لز بازم و یا کارم اینه ...نه نه باور می کنی تا حال اندام لخت هیچ زنیو لمس نکردم و اصلا اهل لز و هم جنس بازی نیستم ولی وقتیکه جملات هوس انگیز و داغ شاه رخ رو در مورد کون اکرم و خوشکلی شما شنیدم و بعد از دیدنتون براستی حالی به حالی شدم .....این انگشتامو که به کوست میزنم رو به فرض کیر داداشم شاهر خ بدون ...کیر کلفت شاهرخ تو کوست ....اوووووم سحر فانتزی فرو کردن کیر شاه هرخ در کوس تنگ تو ومامان باحالت با دست خودم بهترین و زیباترین فانتزی سکسمه و الان که تصورشو می کنم واقعا به قله شهوتم رسیدم فقط نگاه کوسم کن که با دست دیگه ام چه چیزیو در ش فرو کردم اگه به کوس تو میزدم عمرا تحملشو نمی کردی و بیهوش میشدی ....اونم فقط به عشق کیر شاهرخ و کوس توو طاهره جوون وبه کار گردانی شاه دخت .....با حس شدیدو سستی و رخوتی که داشتم سرمو به سوی کوسش گرفتم و وقتیکه دیدم یک دیلدو زرد خوش رنگ و در حد و اندازه قطر کیر یک الاغ رو تقریبا به میزان یک وجب بیشتر در کوسش تپونده و عقب و جلوش می کنه واقعا شوکه شدم و از کوسم یه دفعه اب روانی ترشح شد تحت تاثیر قرار گرفته بودم و شهوتم واقعا بالا گرفت ...از این همه جسارت و نترسی و کوسی که به ظاهر خیلی ریزه میزه و کوچولو به نظر میرسید ولی مثل یک افعی دیلدو به این قطوری رو در خودش می بلعید ...متعجب شده بودم ولی نیگاه یک زن جوون تازه عروس و شهوت گرفته وهوسی به چنین صحنه ای نباید تعجب برانگیز میشد ولی من تا حال چنین چیزیو نشنیده و ندیده بودم.اوهووی سحر ......جووونی بسه دیگه نگاش نکن میترسم هوسش کنی و ازم بخای دیلدومو به کوست بزنم اونوقت باید لاشه تو تحویل شوهر جونت بدم ..بجاش بده اون دهن تو که خوب خوب ماچش کنم که خیلی تشنه دهنتم ..این دهن توووو کیر هم میخاد اوووومم ..اونم فقط کیر داداشم شاهرخ..... حالا که اینو گفتم پس بهتره اینم بشنوی کیر کلفت شاهرخ شوهر خواهر جونت تو دهن و کوس و کون خودت و مامانت و خاندانت ....حالیته خوشکله باور کن انچنان هوسیم که اگه کیر داشتم تا طلوع صبح خودت و مامان جوونتو باهم می کردم ...فهمیدی ...چشام از این همه صحنه ها و صحبتاش ومالوندن ها و بوسه هایی که می خوردم پاک مست و خمار و رو هم رفته بود وحتی توان و قدرت کلام ازم سلب شده بود و شاه دخت براحتی هر چی عشقش می کشید نثارمون می کرد و اگه صدای در اتاق به گوشم نمی خورد چه بسا روی دستای شاه دخت ولو میشدم و اونوقت معلوم نبودبعدش چه بسرم میاورد ولی حسام فرشته نجاتم شد چون از غیبت من و مامانم نگران شده بود و با شجاعت و دلسوزی که داشت به دراتاق میزد و صدامون میکردواقعا هم چه وقت مناسب و بموقعی اومده بود و براستی این پسر بچه مودب و باهوش شایسته و لیاقت یک جایزه خوب رو از من و حتی مامانم داره و با شوک خوبی که بهم خورد انگشتاشو از کوسم و باسنم دور کردم و به خودم مسلط شدم و بلافاصله سراغ مامانم رفتم .....و در این فاصله کوتاه زمانی شاه دخت زیرکانه خودشو روبراه کرد و دراتاقو باز کرد حسام با نگرانی که از سیمایش دیده میشد اومد و کنارم ایستاد و من در ازای اومدنش و اینکه فرشته نجاتم از برزخ فریبنده و شیرین و شاید خطرناکی که شاه دخت برای من تدارک دیده بود دستی روی موهای سرش کشیدم و گونه هاشو هم ماچ کردم ودر همین لحظه متوجه اندام لخت و عریان مامانم شدم که حسام رو شش دونگ متوجه خودش کرده بود و این دید زدن شاید عادی و طبیعی به نظر میومد ولی بهرحال با وجود اینکه 11سال سن داشت در هر صورت به مامانم و حتی من که فقط فرصت کرده بودم دامنمو وسوتینمو روی پستونام ببندم ...نامحرم محسوب میشد و لذا بهش گفتم ....حسام جوون مرسی که اومدی جویای حالمون شدی ...مامانم خسته بود و استراحت می کرد بهتره بری پیش شیرین و به بازیتون برسید منم بیدارش می کنم و باهم میام پیشتون .........حسام مودبانه اطاعت کرد و رفت ولی چیزیکه ذهنمو درگیر کرده بود نگاهش به روناو پرو پاچه لختم در موقع رفتنش بود که با قد کوتاهی که داشت و دامن کوتاهی که به تنم بود بخوبی و به گمانم دم و دستگاه بیخ رونمو قشنگ و تمام رنگی دید میزد ...یعنی ایا حسام با این سن و سالش و با دیدن پاچه هام و رونا م و بالا تراش که کوس و کونم هست و از همه بدتر اندام لخت و عریان مامانم که روی تخت ولو افتاده بودو تحت تاثیر این صحنه های محرک و قشنگ واقعا و براستی حس بلوغ و تمایلات جنسیشو تحریک زود تر از موعد زنده اش کردیم ..این سوالی بود که تا لحظه ای اون روز حسام از منزلمون خارج شد و به خونه پدرش برگشت ...ذهنمو درگیرش کرده بود ...مامانم تحت تاثیر لز با کیفیت و پر فشار شاه دخت افت فشار گرفته بود مشکلی که گاها داشت و این اواخر هم بیشتر شده بود و من با شربتی که بهش دادم خوشبختانه تونستم حالشو روبراه کنم وشاه دخت قبل از رفتنش به ظاهر و شایدم واقعا شرمنده رفتاراش و گفته هاش شده بود ودر صدد برومد که این چنین توجیه اش کنه ....طاهره جوون و سحر جوون تازه عروسم ...والا نمی دونم چه جوری ازتون معذرت خواهی کنم ...منو با بزرگواری خودتون واقعا ببخشید هر کاری باهاتون کردم و خصوصا حرفای ناجوری که میزدم واقعا از سر شهوت و هوا و هوسم بود و ازتون انتظار دارم جدیش نگیرید داداشم شاهرخ و دومادتون عین بهرام میمونه و پسر شما طاهره جوون و برادرشما سحر جوون حساب میشه ...بازم میگم بدل نگیرید خودتون میدونید ادم وقتی شهوتی میشه دیگه احتیار و کنترل کلام و رفتار و حرکات ازش سلب میشه ....قربونون برم.... من ماچ بای بای رو ازتون بگیرم وبعدش برم ...اووووم اووووم...در گوشی و موقع ماچ دادنم بهش گفتم ....اررره شاه دخت لز باز تا توان داشتی کیر داداش شاهر خ جونتو هوایی حواله کوس و کونمون کردی وباهاش هم عشق کردی به این اسونیا بی خیال حرفات نمیشم بمونه تلافیشو وبه وقتش خدمتت میرسم ..... سحر جوون اماده ام ببینم چیکار می کنی .....دخترم داشتی بهش چی می گفتی ....مامانی بهش تیکه انداختم لازمش بود ....خوب کردی افرین راستی سحر خواستم بدونی متوجه بودم که شاه دخت باهات حال می کرد می خواستم بلند شم و جلوشو بگیرم ولی واقعا در اون لحظات اختیار از دست داده بودم .....مامانی چرا فشارت افتاده بود ؟....عزیزم چی بگم شاه دخت عین یک مرد بهم تجاوز کرد فقط کیر نداشت وگرنه همه کاری باهام کرد بر خلاف انتظارم خیلی در کارش مسلط بود ...ههههه .اووه چه خوب پس بهتون خوش گذشته....اررره دخترم خیلی لذت بخش بوددر حدی که زیرش افت فشار بهم دست دادو در واقع بیهوشم کرد .....قربونت برم مامانی خیلی ماهی چون راحت و بدون پرده حرفاتونو بامن میزنی و راستی خوشحالم که می بینم حداقل ازدو روز گذشته رابطه تون با اقا سیامک خوب و گرم شده و خیلی باهم اررره....هههه عشق و سکس و اون کارا می کنین .....چی میگی تووو سحر بلا خب دیگه منم می بینم که با اقا شهریار شب و روز نمی شناسی و هر جا گیرش بیاری بهش میدی ......اررره مامانی خب من و شما کارمون دادنه .....مامانی اونقده دوستون دارم که اگه جونمو و زندگیمو و همه دارایی مو و حتی ......خواستین تقدیمتون می کنم .....هههههه می خواستی چی بگی سحرمگه غیر ازاونایی که گفتی چیز دیگه ای هم داری ؟..اررره مامانی دارم ...شهریارووتنها دارایی که مونده بود ومی خواستم بگم ..جتی اونم ازم بخای بهت میدم ...هههههه اه ازدست تووو سحر این حرفو نزن ......در چهره مامانم نوعی خاص از احساس تازه نهفته بوداحساسی که این بار ازش می گرفتم ولی حتی هم اگر مامانم عاشق شهریار شده بود میدونستم تا سر حد مرگ هم جلو خودشو می گرفت و مانع خوشبختی من نمیشد و همین حس پاک و عشقی که به مامانم داشتم میتونست باعث بشه که با دستای خودم شوهرم و عشقم شهریار رو تقدیم اغوش گرم طاهره مامان عزیز تر از جونم بکنم ..به قول مامانم ارزش و بها ی پدر و مادر بعد از خالقمون الله جایگاه دومی و بدون جانشینیو دارد و با یاد این جمله ماندگار من یاد بابام افتادم که چند روزی میشد بهش سر نزده بودم و در برنامه امروزم و قبل از رفتنم به قرارم با مهران قرارش دادم ...و همین کارو هم کردم و با دیدنش اشک از چشام اومد تنهایی بابام و اندوه ها و غم و غصه های دوریش از مامانم و بچه هاش و بلایی که با ندانم کاری های خودش و حقه بازی و کینه توزی هایی عمه رعنا باعثشون شده بود..درونمو رنج میداد بابام با دیدن من بیشتر اشک خاموش میریخت و بهم می گفت با دیدن تو یاد طاهره میفتم ...جدایی از بابام رو همیشه با اشک ریختن توام میشد و با چشای خیسم از ش جدا شدم و سرراه هم احوالی از سارا گرفتم و بازم بهرام رو در کنارش دیدم بوسیدن گونه هام توسط داداشم از اون کارای عجیبی بود که جلو دیدگان سارا و مامانش انجام داد انگار که سال ها بود منو ندیده بود و تنها دلیلشم احساس شهوتی بود که به من داشت حالا خوب شد لبامو نبوسید وگرنه با نیگاه های پر از سوال و چرا های سارا و مامان جونش چیکار می کردم ..امون از دست این داداش من ..که تا کیر مبارکشو به کوسم نرسونه ول کن معامله نمیشه خدا کنه کار ازدواجش با سارا سر بگیره و موقتا دست از کوس وکون من بر داره ....از شون جداشدم و از این لحظه به چالش سخت و موضوعی که خودم باعثش شده بودم فکر می کردم یعنی عشق بازی و ثبت اولین خیانتم به شهریار و زندگیم .......خیلی سخته که یک زن نوعروس و با انبوهی از احساسات سرشار از اشوب و درگیری و کلنجار با افکار و ایده های جوراجور که در چنین لحظات و دقایقی گرفتار صد ها نفر و یکی مثل من میشه که به خودمون میگیم چی خواهد شد و چرا تا اینجا پیش رفتم و چرا باید انجام بدم و اصلا چه کم و کسری و کمبودی از هر لحاظ در زندگیم دارم که این خیانتو انجام بدم و چراو چرا ها و باید ها و نباید ها باعث میشه که حتی تصمیمات درست و منطقی از دسترسمون دور بشه و احتمال اشتباهات و انحرافاتمون بیشتر و بیشتر بشه و در این شرایط بودن یک دوست و همدم و دلسوز واقعا میتونه نقش به سزایی داشته باشه که من در اون روز نداشتم ...بودن اکرم شاید میتونست بهم کمک کنه و حتی مامانم هم بهترین نقش رو میتونست داشته باشه ولی صلاح ندونستم بهش بگم چون باعث قطع دوستی و ار تباطشون با مهران میشدم که من اینو نمی خواستم رابطه مامانم با مهران سوا از احساس عشقی که بهم داشتند به رفاقت و دوستی و احترام متقابل برمی گشت ....ارزو می کردم که شهریار پیش از خروج از خونه بیشتر پافشاری می کرد وبا هام میومد ..شهریار در صدد بود که منو همراهی کنه و من بهونه اوردم و درخواستشو رد کردم حتی چندین بار تکرارش کرد ولی من یک دنده و هوسی که اون لحظه هیجان دیدن کیر ندیده مهران رو در جلو چشام به تصویر و به رژه می کشیدم ..به خواهش های مکرر شوهرم اهمیت ندادم و فقط لباشو بوسیدم و در گوشی به خاطر اینکه ازم ناراحت نشه بهش گفتم ..شهی جوونم امشب تا میتونی منو بکن یک بار دو بار صدبار و اگه سوپر من هم شدی هزار بارش کن ..من غلط بکنم که بگم بسه و دیگه منو نکن گرفتی شوهر جووون .....اه شهریار ساده دل خبر نداره که همسر خوشکل و عشقش در صدده امروز کوسشو با کیر یک مرد نامحرم اشنا کنه ...اه خدایا منو ببخش ...چیکار کنم دارم از دو راهی و ندونستن راه درست و نجات از این کلافگی دست و پا میزنم و حتی اگه هم پشیمون شده باشم راه خلاصی رو گم کرده ام ..من ادمی نیستم که زیر قول و قرارم بزنم هر کسی جای من بود و یا شماها خواننده های عزیز خدای نکرده اگه جای من بودین لابد میزدین زیر حرف و قولتون ولی من متاسفانه در این برهه از زمان و این لحظه روی قولم همچنان پابرجا بودم و مردونه رفتار می کردم ....نیگاهم ظاهرا به عابرین و اطراف بود ولی واقعا غرق در مشغولیاتم بودم و نه متلک هایی که بهم میزدند می شنیدم و حتی ادم اشناها یی که روبروم میومدند رو تشخیص می دادم مثل اکثر اوقات شلوار تنگ جین مو و با یک بلوز ست کرده و تنم کرده بودم و با کمر باریکم باسنمو برای همه و بدونه اعتنا و خیال و هوش و حواسی قر و فر می دادم ...و یهو خانمیو دیدم که خیلی به ناز نین شبیه بود از دنیای خودم بیرون اومدم و خوب بهش خیره شدم نزدیک تر که شد دیدم اون نیست و لی شباهتشون خیره کننده بود و از این لحظه هم عذاب وجدان نازنین هم به افکارم اضافه شد واقعا همونو کم داشتم که غصه همسر مهران رو هم بخورم تو رو خدا تا حال بوده وشده که یک زن و یا دختری که در صدده با یک مرد متاهل عشق بازی کنه و غصه زنشو بخوره والا من میگم خیلی کمه و یا اصلا شاید نبوده و اگه باشه پس غصه خوردن چه معنی میده ..نه به سکسش با مرد و نه غصه خوردنش برای زنش ..اصلا به عقل جور نمیاد .....هنوز فرصت یک ساعته داشتم و تصمیم گرفتم سری به نازنین بزنم و هم احوالی ازش بپرسم و هم شاید مهران رو در خونه شون ببینم و شرایطیو بلکه پیش بیارم که مهران از این چالش خیانت امیز صرف نظر کنه ولی میدونستم احتمال یک درصد هم نمیره که مهران پشیمون بشه ..اون سقف ارزوهاش سکس و عشق بازی با منه ...پس دلمو خوش نکنم و فقط برم نازنین رو ببینم تا بلکه کمی از عذاب وجدانم کم بکنم ...در این لحظات داشتم به خودم می خندیدم خنده تلخ و خاموش و مسخره که هنوز هیچی نشده و دست و اندام و کیر مهران به من نخورده ولی من دارم از عذاب وجدانم تب و لرز گرفتم .....داشتم از عرض خیابونی که به منزل نازنین ختم میخورد ..رد میشدم که صدای بوق یک ماشین توجهمو جلب کرد و بلافاصله نزدیکم ترمز گرفت و کله میترا رو دیدم که از شیشه پایین کشیده عقب ماشینه بیرون اومده بود و منو صدامیزد .....اهای سجر جوون منتظری یکی بیاد بلندت کنه ...بیا عشقم سوار شو ..واه میترا توییی...اره پس میخای کی باشم خودمم میترا دوست جون جونی سحر اتیش پاره ...سلام....سلاممم میترا تنها نیستی وگرنه بی جوابت نمیزاشتم ....سلام سجر خانم بفرمائید سوار شید افتخار بدین ...مرسی پیاده میرم راهم دور نیس مزاحمتون نمیشم ....خواهش می کنم سحر خانم مراحم هستی ...بیا دیگه بالا سحر تعارف پاره نکن ...بیا مسعود غریبه نیس دوست پسر جدیدمه بچه شماله و حیلی بامرامه و اگه فقط 5دقیقه باهاش هم کلام بشی دیگه بی خیالش نمیشی .... از تنهایی راه رفتن و در فکر فرو رفتنا و خیالات و جنگ و مجادله درونیم خسته و کلافه شده بودم و بد نبود که کمی با میترا کونی و دوس پسرش همراه بشم و لذا دعوتشونو قبول کردم و سوار ماشین مسعود شدم از پخش ماشین یک ترانه از نوش افرین پخش میشد که من دوسش داشتم و خیلی به حال و احوال خراب فعلیم می خورد و برای لحظاتی چشامو بستم و تلاش کردم غرق در اشعار و ترانه اش بشم ولی میترا ی منحرف و بوالهوس مگه میزاشت و کنارم که نشسته بود خودشو بهم چسپوند و از پشت کمرم انگشتاشو از زیر بلوزم به سوتینم رسوند و بندشو باز کرد و بلافاصله دستشو به جلویکی از پستونام رسوند و کاملا در دستش گرفت و بدونه تکون و حرکتی نگه اش داشت ...ارووم و اهسته دهنمو دهانه گوشش رسوندم و بهش گفتم ...اهای میترای منحرف داری چه غلطی می کنی فوری پستونمو ول می کنی وگرنه ...وگرنه چی سحر جوون ...وگرنه با لنگه کفشم به جای تو میزنم تو پس کله دوس پسر عزیزت ...عشقم جوشی نشو خواستم هوستو امنحان کنم ببینم از وقتی که شوهر کردی و مزه کیر کلفت به کوس و کونت خورده ایا بدت نمیاد فقط نیم ساعت سوراخاتو کرایه ش بدی به من ...پول خوب و قلمبه ای ازش در میارم ومیگیرم قسم می خورم به کیر مبارک شوهر جوونت .و .قول دخترونه میدم مسعود جون دوتامونو راضی کنه راستش حوصله نداشتم تنهایی زیرش بخوابم خوب به این حوفم توجه کن شوخی نمی کنم کیر مسعود معمولی نیس علاوه بر کلفتیش و سفیدی و خوشکلیش با یک کوس کردن شل نمیشه و دو بار باید اب منی از کیرش بیاد تا سر تسلیم فرو بیاره اگه باور نداری امتحانش کن .....از حرفاش زدم زیر خنده اونم چه خنده ای ...هههههههه...ناخوداگاه قه قه میزدم ....واقعا چه چرندیاتی از دهنش بیرون میومد ...فقط چون صدای ترانه پخش ماشینه بلند بود مطمئن بودم که مسعود متوجه چرت و پرت ها و گفته های هپروتی میترای ابجو خورده و نیمه مست نشده بود و به همین خاطر جلو خشم خودمو گرفتم و مشتی که اماده کرده بودم تو دهنش بکوبم رو نزدم واجازه دادم که خوشی ها ی الکی و بی سروته اش رو بهم نزنم و این نمایش مسخره و هوسناک و سرگرم کننده رو داشته باشم ....سحر چرا میخندی نکنه جوابت اوکیه ...ها ....جوون من جواب بده بسه دیگه بابا جوک که نگفتم فقط پیشنهاد دادم با هم دوتایی کیر مسعود رو ضربه فنیش کنیم اخه ضمنا کمر خیلی قوی داره ......اخیش شکمم درد گرفت اونقد خندیدم به جوون خودم این خنده طولانی رو خیلی لازم داشتم چون حال خوبی نداشتم از این بابت یک تشکر ازم طلب کاری و اما میترا برای پیشنهادت .و یهو مسعود تو حرفم اومد و گفت .بی ادبی نباشه دختر خانما میتونم از سحر جون بپرسم این خنده هاش برای چی بود نکنه به می خندیدی و یا بگید تا منم بخندم ..والا به خدا ...نه اقا مسعود اخه چرا باید به شما بخندم مگه چیکار کردین ..به میترا می خندیدم ....نه مسعود سحر جوون تعارف تیکه پاره می کنه ...اونجوریا هم نیس ....خیلی خب میترا خودت بگو به مسعود ...بگم سحر پیشنهادمو قبول می کنی و یا ....میترای کثافت تو مستی و ابجو کوفت کردی مواظب دهنت باش وگرنه دهنتو سرویس می کنم ....من دهنتو با کیر مسعود سرویس می کنم (این دو جمله اخرو در گوشی بهم گفتیم و مسعود متوجه نشد )....ببین مسعود من به سحر داشتم می گفتم که کیر راست شده تو وقتی شل میشه که دو بار کوس بکنی البته من فقط کون میدم خودت که میدونی ولی سحر جوون باور نمی کنه و بجاش به ادعای من و کیر جناب عالی می خنده ...خوب شد سحر حالا تحویل بگیر تا تو باشی با من ساز مخالف نزنی .....واه واه داره دروغ میگه میترا..باور کنید اینجوری نیس .....یه دفعه مسعود سرعت ماشینو زیاد کرد و گوشه ای رو و در کنار یک پارک در نظر گرفت و ماشین رو متوقف کرد و برگشت و گفت ....ببینید سحر خانم چه میترا دروغ گفته باشه و چه راست ..به من بر خورده و باید این ادعای میترا رو به شما ثابت کنم ...به خودت محولش می کنم که انتخاب کنی که به چه روشی باشه ....چه انتخابی چه روشی اقا مسعود ببینید من اصلا از اون تیپ دخترا نیستم که فکرشو می کنی و در ضمن شوهر دارم و تا حال و حتی در مجردی هم هیچ رابطه ای نداشته ام اینو خود میترا هم میدونه ولی الان مسته و نرمال نیس که حرفامو تائید کنه به من چه مربوطه که الت شما چه جوریه و ارضا شدنش دو بارکیه ..راستش من امروز حالم خوش نیس و روبراه نیستم و حوصله خودمو هم نداشتم و خواستم برای دقایقی کوتاهی با هاتون همراه بشم تا حالی عوض کنم ولی انگار اشتباه کردم ..من دیگه پیاده میشم .....نه سحر خانم پیاده نشین ..باید ببینید وباور کنید که من چه الت بخصوصی دارم و میترا در این مورد واقعا راستشو می گفت من همین الان تحریک شدن التم وسکس نخست و اب کشیدن اولیشو روی کون میترا و جلو چشای شما اجرا می کنم تا ببینید ولی من مجبور نیستم این نمایش شمارو مشاهده کنم ...ببین سحر خانم برای بار دومه که میگم به من بر خورده اگه نمونید و تماشای دخول التم در کون میترا نکنی براتون گرون تموم میشه .... در این لحظه مونده بودم که چیکار کنم به ساعتم نیگاهی کردم نیم ساعتی مونده بود که مهران رو ملاقات کنم و این مدت کوتاه برای دیدن چنین نمایشی جالب میشد و کم کم حس عجیبی در خودم احساس می کردم که ایا واقعا چنین ادعایو باور کنم و بهتره وایسم ببینم ..ودر نهایت هم دست میترا از زیر بلوزم همچنان پستونمو گرفته بود و کم کم برام می چلوند و چنین حرکتی هوسمو براه انداخته بود و لذا قبول کردم ....باید میترا رو خودم برای کون دادن اماده می کردم و لذا در صندلی عقب ماشین خودم وسط صندلی نشستم و میترا به شکم روی پاهام و به حالت نیمه داگی حالت گرفت و شلوار پارچه ای تنگشو تا نیمه روناش و نرسیده و پشت زانواش پایین کشیدم و لای شورتشو جمع کردم و در همین اثنا که مشغول این کارا بودم مسعود که کلا اندام لاغرو قد متوسطی داشت خودشو به هر فرم و طریقی از پشت میترا در صندلی عقب جا داد و زیپ شلوارشو پایین کشید و کیرشو دراورد ..اوووووف چه کیری بیرون اومد واقعا همه ادعای میترا رو پی داشت هم سفید بود و هم خوشکل و هم کلفت و هم بوی خوب عطر الودی ازش میومد چون مسعود از ادوکلنش واسه خیسی کیرش استفاده کرده بود اووه چه حرکت استراتژیک و جالبیو امروز از مسعود میدیدم یعنی خیسوندن التش از ادکلن و برای سکس انال ......اووه چه جالب و هوس انگیز..دلم می خواست کیرشو لمس کنم و با دستای خودم در کون میترای هوسی و کونی قرارش بدم ولی منتظر موندم که مسعود و یا میترا خودشون بهم بگن ..کوسم ابکی شده بود و دوس داشتم دستمو بهش برسونم و مالشش بدم ولی میترا چنان روی شکم و پاهام لم داده بود که راهی برای رسیدن دستام به کوس عزیزم نداشتم تف به این شانس کوفتی ....اخه این چه حالتیه که من دارم که حتی نمی تونم به کوس مست و خرابم برسم به یاد یک الی دو ساعت دیگه ام افتادم که در اغوش مهران عشق بازی می کردم و کیرشو در کوسم حس می کردم کیر ندیده و خوشکل مهران که بارها مامانمو ترتیب داده بود یعنی من و در ساعات دیگه در صدد بودم که با معشوقه و دوست پسر مامانم عشق بازی بکنم ...با این افکار شهوت انگیزم بیشتر به کوسم فشار اوردم و واقعا یا مالش می خواست و یا الت مسعود رو ..یعنی اولین خیانت من به شوهرم ...ایا پسری بنام مسعود میتونه باشه و یا مهران .....اه خدای من .....واقعا از شدت شهوتی که هر لحظه داشت بیشتر میشد داشتم به خودم می پیچیدم چون در همین لحظات حساس مسعود با انگشتش اب ادوکلن در سوراخ کون میترا میزد و همزمان با دست دیگه اش التشو مثل چاقوی قصابی تیز تر و سیخ تر می کرد ومسعود بهم نگاه کرد و گفت ...سحر خانم دوس داری خودت داخلش کنی و یا خودم و یا از میترا بخام ...فرصت خوبی بود که دست اون وری مو یعنی چپمو به دست راست میترا از کنار پاهام برسونم و مچ دستشو گرفتم و به طرف کوسم هدایتش کردم و بهش فهموندم که کوسمو بمالونه و میترا وقتی دست راستشو به کوسم رسوند در جواب مسعود گفت ...ترجیح میدم با دست مبارک سحر جوونم این بار الت مسعود در کونم جا بگیره ..زود باش سحر اتیش پاره الت دوس پسرمو بگیر و در کونم تا ته جا بده ..زود باش ...زود باش ..اگه این کارو نکنی میگم که این زیر چه خبرا هس .....فوری به خاطر اینکه کوس مالیمو لو نده التشو گرفتم و کمی در کف دستم فشارش دادم ..اوه بعد از ازدواجم با شهریار این اولین لمس التی بود که نامشروع و حرامی انجام می دادم ..حس عجیب و فوق العاده هات و شهوت برانگیز که همه انداممو داغ و شور انگیز کرده بود با هر فشار و لمسی که به التش میزدم شور و حال لذت بخشی به خودم می دادم یعنی خیانت به شوهر تا این حد لذت اور و خوشمزه و شهوت انگیزه ..این جمله رو مرتب به خودم می گفتم سوالی که جوابش کاملا مشخص بود و من واقعا از گرفتن الت یک پسر غریبه در دستم فوق العاده لذت میبردم با صدای فریاد بلند زود باش گفتنای میترا به خودم اومدم و الت کاملا سفت و رگ دارشو با اندکی فشار کم کم در سوراخ کون میترا جا دادم و اونقد ادامش دادم که تا تخماش به دو لبه باسن نرم و درشت میترا کیپ کیپ شد ..و اینک نوبت تلمبه های مسعود بود و ازم خواست که کف دستمو که از التش جدا کرده بودم به پشتش بگیرم و به تلمبه هاش زور بیشتر ی بزنم ..اووه چه حالی داشتم من ...واقعا شهوت و لذت و حشریت و شور و حال و ازم میبارید ..و فقط اه و ناله و ادا و اطوارمو در درونم به خاطر مسعود خفه کردم که نفهمه که چه شهوتی وجودمو گرفته و اگه می فهمید بهونه ای چه بسا دستش می دادم با کمک میترا بهم تجاوز کنه هر چند باید اعتراف کنم در اون لحظات الت مسعود می خواستم چون همه چیو فراموش کرده بودم عشقم شهریار رو ...غرورم ...شرافتم ....اعتبارم نزد میترا ...و حیثیت و شان خونواده ام ..ولی با نگفتن علنی اه و ناله هایم خیلی به خودم کمک کردم ....مسعود بعد از گذشت دقایق نزدیک به 10 دقیقه التشو تا حد کلاهکش از کون میترا بیرون کشید و اب منی شو در کونش ریخت .. حد و اندازه ابش زیاد بود و در اون حد نبود که نصفه و نیمه خالیش کنه و باقیشو برای نیمه دوم سکسش بزاره و من به عینه اخرین قطرات ابشو دیدم که کلا در سوراخ کون میترا ریخت ..و اینک مسعود در همون پوزیشن موند که خاتمه نمایش التشو به من نشون بده و لابد اگه همچنان سیخ میموند نوبت کوس و یا کون من بود که ابشو توش بریزه ....
ادامه از سحرمیترا با انگشتای جادویش کوسمو همچنان با مالوندناش به شدت تحریک می کرد و دقیقا مثل الت مسعود که سر حال و شهوت ناک مونده بود چون با وجود اینکه دقایق اندکی از خروج اب منی الت مسعود گذشته بود ولی انگار نه انگار حتی یک درجه از سفتی و نعوذش کم نشده بود واین موضوع صحت ادعاشونو به من ثابت میکرد در دنیای هوس الود درونم الت مسعود رو طلب می کردم ودوس داشتم یا به بزور و یا از من به پیشنهاد ویا خواهش و التماس کوسمو با التش یکی کنند غرورم و شخصیتم اجازه نمی داد ازمسعود التشو طلب کنم ..میترای کون داده دق دلی شهوت باقیمونده شو روی کوسم همچنان خالی می کرد و حتی یک ثانیه هم از حرکت نمی ایستاد .از کاراش و روش کوس مالیش واقعا خوشم اومده بود هر لحظه منتظر بودم یهویی مسعود و میترا ائتلاف تشکیل بدند و منو روی کف صندلی ولو کنند و بهم تجاوز کنند میترا سرشو چرخوند و نیگاهی به الت مسعود کرد و گفت ...اوووف بنازم به این کیر .... سحر خوب خوب نگاش کن می بینی حتی یه ذره شل نشده دیدی دروع نمی گفتم .....جوابی بهش ندادم و ترجیح دادم که ساکت بمونم اخه چی باید می گفتم واقعا الت مسعود جون می داد واسه باز یگری و فعالیت در فیلم های پورن استار خصوصا سکس چندین نفره و از اون مدلایی که باز یگر مرد از پس چندین سوپر استار زن بر میاد .....میترا چشاشو به من گرفت و چشمکی زد و گفت ....دوست خوب و جون جونی تازه عروسم..میگم دوس داری دور دوم ابکشی کیر مسعود رو با کون تو تموم کنیم ؟شک و تردید به خودت راه نده دهتمون قرصه و به هیشکی نمی گیم .......این حرفارو در شرایطی به من می گفت که هنوز کوسمو ول نکرده بود و کوس خیس خیسم واقعا یک کیر کم داشت ....چشای خمارمو به هردوشون گرفتم و براستی زورم میومد بهشون ارره بگم ...هنوز ساکت مونده بودم که میترا حقه باز ادامه داد ...مسعود جوون هیچ نگفتنش نشونه رضایته ...هر چند دوس دارم بازم کونمو بکنی ولی سحر هم نباید بدونه سهم بمونه جامونو عوض می کنیم و خودم شلوارشو پایین می کشم و این بار چنان بکنش که تا عمر داره کیرتو فراموش نکنه ....میترا تکونی به خودش داد و خواست بلند بشه که بر خلاف انتظارم مسعود کف دستشو روی کمر و ابتدای باسنش نگه داشت و مانع بلند شدنش شد و گفت ...نه میترا من پسری نیستم که به زور و اجبار با دختری عشق بازی و امیزش کنم اگه ایشون خودشون داوطلب هستند که هیچی وگرنه من چنین جسارتی بهشون نمی کنم در واقع من می خواستم فقط ادعامو ثابت کنم ...واه مسعود جوون حالا این بار دور این یکیو قلم بکش و اخلاق و روشتو کنار بزار گفته باشم پشیمون میشی سحر رو من میدونم چه تیکه ایه دست هر کسی نمیفته ...نیگاش کن کاملا اماده کردنه و شهوت و خماری وجودشو گرفته از اول کون دادنم دارم روی کوسش کار می کنم ....از یه نظر حرفای میترا رو دوس داشتم و مایل بودم مسعود کوتاه بیاد و اتیش شهوتمو با التش خاموش کنه ولی بعدا که به این موضوع دقیق تر فکر کردم از اصرار های میترا ناراحت و خشمگین شدم و واقعا به شخصیت خوب و جنتلمن گونه مسعود ایمان اوردم مسعود در دقایقی که من بی اختیار و شهوتی و خمار صددرصددر روی صندلی ماشین نشسته بودم منو لمس نکرد و دستاش اصلا به من نخورد واین که من التشو گرفته بودم به دلیل خواسته میترا و لو نرفتنم واسه کوس مالیم بود و مسعود چنین خواسته ای در واقع نداشت و این خیلی برام عجیب و جالب درومد از شخصیتش خوشم اومده بود و لذادر لحظه خدا حافظی از مسعود با احترام خاصی از همدیگه جدا شدیم ولحظه دست دادنمون تیکه کاغذی در کف دستم گذاشت و گفت ....سحر خانم ازتون خیلی خوشم اومده شخصیت و کاریزامای شما قابل مقایسه با میترا و میترا ها نیس ....این تلفن منه و بچه تهرونم و میدونم به خاطر محل کار شوهرت و زندگیت به تهروون خواهی اومدبا من تماس بگیر .از تماستون و کلامتون و صدای قشنگتون و عشقتون استقبال و عشقمو خالصانه نثارتون خواهم کرد ..اووه چه جمله زیبا و قشنگی به من گفت ...و اینکه قضیه اشنایی من با مسعود در این اپیزود به چه دلیل و چرا گفته و مطرح گردید و داستانم به زعم بعضی از مخاطبا به حاشیه کشیده شد بدونه دلیل نبود وبه خاطر نقش و دخالت و ارتباطی که مسعود در زندگیم واقع در تهران و در روز های اینده خواهد داشت و روابطی که حتی خودم در تصور و خیالم نمی تونستم داشته باشم اتفاقات عجیب و باور نکردنی عشقی سکسی و درام و سرشار از وقایع مهیج گوناگون که بعد از ترک شهر و دیارم در زندگیم رخ خواهد داد که خودش واقعا یک رمان متفاوت و فوق العاده جذاب و گیرا و جدا از خاطرات داداشم و مامانم به یقین خواهد بود و ...مسعودزودتر میترای کون داده وبه درد کشیده رو نزدیک خونه پدریش پیاده کرده بود ووقتیکه دور شدنشو دیدم براستی فهمیدم که کونش واقعا دوبله ای جررر خورده بود چون راه رفتنش طبیعی نبود و حالا برای پدر و مادر و داداشش چه بهونه ای سرهم می کرد اونو فقط خدا میدونه و بس و میدونستم بخوبی از پس بهونه ای بر خواهد اومد و به گفته خودش و بعد از اون همه امار کون داداناش اولین باری بود که حسابی و خطرناک از ناحیه پشت بهش فشار اومده بود ..خلاصه کلام مسعود برای بار دوم الت خوشکل و کلفتشو در سوراخ کون میترا و این بار با کمک اب دهن من تا دسته در سوراخ کونش فرو کرد و بعد از تلمبه های زیاد و مکرر و به همون پوزیشن ابشو باز در کون مبارک میترا خالی کرد ...........با شورت و کوس خیسم که هنوز زیر شلوار جینم خشک نشده بود و در نزدیک خونه مهران از مسعود جدا شدم در موقع راه رفتنام صدای شالاپ شالاپ خیلی ضعیفی از بیخ رونام میومد و بهم حس و حال خوبی می داد تقریبا یک ربعی از وقت قرارم می گذشت و از دور مهران رو دیدم که جلو درب منزلش برای اومدنم کشیک می داد و بی تابانه و مثل نگهبان بالا و پایین و عرض درب خونه شو قدم می گرفت و طی میکرد درونشو می تونستم حدس بزنم یه دنیا هوس و عشق و شهوت در رسیدن به من ..نهفته شده بود عمدا قرار ملاقاتمو با هماهنگی مهران در خونه شون انتخاب کردم که نازنین رو ببینم و با دیدنش بلکه بتونم از عذاب وجدانم تا حدودی کم کنم ...و مهران با اصرار من قبول کرد و اینک مونده بود باقی سناریو و محل عشق بازی مون به چه شکلی و با هنر و ذکاوت مهران محقق بشه .....دیر کردی عشقم کجایی ....تو که خوش قول بودی ....اووه ببخشی مهران جوون دلیل تاخیرم ملاقات با دوستم میترا بود ..عشقم نازنین تو خونه س و سر درد داره برو احوالی ازش بپرس و بعدشم یک ساعت دیگه بیا این ادرس هتل فلان طبقه اخر اتاق 48.بلدی که ...اررره میدونم ....پشیمون که نیستی سحر ...نه قول دادم و چرا پشیمون باشم همین یه باره بهت میدم که دیگه عقده ای با ناز نین زندگی نکنی و منبعد منو فراموش کنی ...ممنونم عشقم باور کن سحر از دیشب خواب و خوراک ندارم و هزار بار بیشتر ساعتمو نگاه کردم که زودتر این لحظات شیرین برسه و بهت برسم ...اینم بدون سحر چه اول بارمون باشه و چه نباشه من فراموشت نمی کنم و همیشه در قلب و روح و رگ های کیرم قرار داری ....هههههه وای از دست تووو مهران خیال و تصویر من در رگ های کیرت اخه این دیگه چه حرفیه .....بابا تو دیگه چه هستی ....من رفتم عشقم منتظرتم دیر نکنی .....اوکی میام ....با حس نه چندان خوبی وارد خونه مهران شدم و جدس میزدم که نازنین در اتاق خوابشه و درو زدم ...با صدای خوش اومدی سحر جوون ...فهمیدم که از اومدنم بی خبر نیس و مهران لابد بهش گفته و این بیشتر بر اشفتگی روح وروانم میفزود ..داخل اتاقش شدم و نازی رو لخت و عریان و به پهلو و با کونی که در حد استاندارد پورنی و جهانی قلمبه کرده بود مشاهده کردم موهای چاک کون و کوسشو اصلاح و تمیز و خوشکل کرده بود و جون می داد که لیسش بزنی ولی من واسه این کار نیومده بودمو وقت کافی نداشتم ولی نمی تونستم از دیدنش برای لحظاتی هر چند کوتاه غافل نشم دور ور سوراخ کونش کمی کبود به نظر میرسید انگار که اثار به جا مونده از تجاوز دیشبش بود دستمو به موهاش کشیدم و نوازشش کردم و خم شدم گونه شو بوسیدم کمی گردنشو چرخوند و به صورتم مسلط شد وسرشو اندکی بلند کرد در پاسخ به ماچم لبامو مکید و با کمک یکی از دستاش پشتمو همزمان گرفت بیشتر به خودش فشرد و لب خوریمون به این صورت کامل تر و شکیل تر فرم گرفت ...بوسه طولانی و همراه با زبون گیری در دهن هامون که بهتر بهش مزه و طعم میداد ولی من نمی خواستم کارم به لز با نازی بکشه ناسلامتی اومده بودم حالی ازش بپرسم و تا حدودی دلمو از التهاب و رنجی که از وجدانم سرچشمه می گرفت ..ارووم و التیام ببخشم و حالا فقط مونده بود علاوه بر سکسی که قرار بود با شوهرش بکنم خودشو هم با لزم ترتیب بدم ..واقعا دور از انصافم بود ..اه کلمه عدل و انصاف رو که در درونم گفتم یادعروسیمون افتادم که با هم و چند روز قبل گرفته بودیم ...دست تقدیر و سرنوشت اینک چنان شکل گرفته بود که من داشتم نطفه اولین خیانتمو هم به خودم و شهریار و هم به نازنین تشکیل می دادم ناخوداگاه تحت تاثیر قرار گرفتم و چند قطره اشک از چشام اومد ...نازنین متوجه اشکام شد و با لباش پاکش کرد و مکید و خورد ..از این حرکت رومانتیک و موثرش بیشتر ناراحت شدم ولی بر روی خودم نیاوردم ..اه خدای من چیکار کنم هر چی بیشتر پیشش می موندم حالم بدتر میشد و لذا تصمیم گرفتم که ازش خدا حافظی کنم و بلند شدم و لی ولی قبل از دور شدنم از نازی ..دیدن عکس قاب شده مهران و نازنین در لباس سفید عروسیش میخکوبم کرد و...................کمتر از یک ساعت بعد و دراستانه در ورودی هتل ...../با ارایش خوبی که در دستشویی منزل مهران به خودم زده بودم وارد هتل شدم گارسن هتل در جلو درب هتل با عزت و احترام خاصی بهم خوش امد گویی گفت تیپ و مدل لباسم که همون بلوز و شلوار جین تنگ بود و ادکلن خوش بو و گرون قیمتی که به خودم زده بودم وبا عینک دودی که تازه مد شده بود خوب و عالی درومده بود وقیافه و تیپ یک بانوی امنیتی و زیبارو رو واقعا گرفته بودم وقتیکه خودمو در اینه تموم قد کنار دالان هتل دیدم برای لحظاتی خودمو نشناختم ..بابا خیلی رو فرم بودم ...ههههه...باور کنید ...بدونه اینکه با کارمند هتل هم کلام بشم از پله های هتل شروع به بالا رفتن کردم مهران قبلا هماهنگ کرده بود و به خاطر اینکه موقعیت اجتماعی و شان و شخصیت و ابروم حفظ بشه اتاق هتلو در رابطه با موضوعات و و امورات شغلی و پلیسی کرایه کرده بود و در واقع از دیدگاه مدیدیت هتل اتاق به خاطر یک جلسه مهم امنیتی و پلیسی به اجاره رفته بود و لذا منو از دید یک فاحشه نیگاه نمی کردند و من بدونه هماهنگی به طرف اتاق 48 واقع در طبقه اخر هتل راهی شدم با هیجان و کمی اضطراب در اتاقو زدم و بعد از لحظاتی چند مهران در رو گشود حوله روی کمرش گرفته بود و با موهای خیسش و لبخندی که بر لباش داشت ازم استقبال خوبی بعمل اورد و بازو موگرفت و با دست دیگه اش که روی کمرم می کشید و به طرف باسنم میبرد منو به گوشه ای که یک شاخه گل زیباروی چهار پایه ای گذاشته شده بود هدایت کرد و با احترام و ادب و نزاکت بسیار زیبایی دسته گلشو تقدیمم کرد در واقع فکر می کردم این دسته گله واسه خوشکلیم و کوس و کونم و استفاده از تن و بدنمه ....منتظر بود در کنار تشکری که ازش کردم بوسش کنم خب نمیشد با یک تشکر خشک و خالی و کمی بی انصافی بود و لذا جلوش رفتم و خودمو در اختیارش رها کردم و مهران هم دستاشو دور کمرم گرفت و لباشو روی لبای ماتیکی و قرمز قشنگم جفت و جور کرد و با حس بسیار خوبی منو بوسید ...در اون لحظات لب خوریم تازه متوجه فضای اتاق هتل شدم مهران به شکل بسیار رومانتیک و عاشقونه ای دکور بسیار زیبایی به اتاق داده بود درواقع چنین دستوری به مدیر هتل داده بود دور تا دور اتاق مملو بود از شمع های روشن و به شکل شاعرانه ای که توجه و حس هر زن و یا حتی مردیو به خودش می گرفت از این سلیقه اش خوشم اومده بود و بعد از اینکه لبامو ول کرد گونه هاشو ماچ کردم و ازش بابت چنین دکور قشنگی تشکر کردم ...و مهران گفت ......عشقم لیاقت تو بیشتز از این چیزیه که می بینی میدونی سحر امروز و این لحظات برای من بهترین و شیرین ترین روز هست البته باید اعتراف کنم روزی که برای اولین بار موفق شدم با مامات عشق بازی کنم رو هم باید در نظر بگیرم اون روز هم روز خاص و بسیار درخشان و لذت بخشی بود اه سحر میدونی کاش میشد فقط یک شب با تو و طاهره عشق بازی می کردم و برای رسیدن به این ارزوی شیرین خیلی امید دارم و ایمان دارم که بهش خواهم رسید بارها دعا می کردم که بهت برسم و ازت کام بگیرم و لی با مقاومت و شیطونی ها و رفتارتو داشتم ازت ناامید میشدم که یهو خودت این معجزه رو برام میسر کردی ...ازت ممنوم بابت اینکه امروزمو قشنگ ترین روزا م می کنی .....چی شده سحر انگار از موضوعی ناراحتی ؟.....هیچی مهران .....لطفا بگو چیزی شده ایا کار کنان هتل بهت گیر دادند و یا مانعت شده بودند و یا ؟....نه نه اصلا ربطی به هتل و اونا نداره ناراحتم از وجدان خودم و از نازنین من دارم به زنی که با خودم عروس شد و دوستمه خیانت می کنم ...عشقم بهتره فکرشو نکنی تصمیمیه که با هم گرفتیم خب منم تا حدودی عذاب وجدان دارم نمیشه بگم به این موضوع کاملا بی تفاوت هستم ولی هر دومون بهش خوب فکر کردیم وتوافق کردیم و تا این مرحله هم پیش اومدیم و بهت توصیه می کنم بهش فکر نکنی و اهمیت ندی و بجاش به خودمون فکر کن که چنین روزیو بی خودی خراب نکنیم....عشقم دوس داری ببرمت زیر دوش و خودم لیفت بزنم اب که به تن و بدن و موهای خوشکلت بخوره مطمئنم حالت بهتر میشه راستی ادکلن بسیار خوش بویی به خودت زدی و این نشونه خوبی برای خودم میدونم این عطرو قطعا برای هر مراسمی به خودت نمیزنی ایا درست نمیگم ؟....اررره مهران شاید حق با تو باشه ولی حموم الان نمیام میزارم اخر سکسمون و با هم دوش میگیریم فقط ازت خواهش و خواسته ای دارم؟.....چیه عشقم سحرم هر چی بخای جوابم اره و بله هست امر کن عشقم......مهران ازت میخام این عشق بازی مون طبق روش و سلیقه و خواسته من باشه و در واقع این چیزیه که میتونه منو خوشحال کنه ..می فهمی مهران....باشه عشقم قبوله هر جور تو مایلی من باهات راه میام ...مرسی مهران تومرد خوب و مهربونی هستی .من مایلم با این شروط بهت بدم اولا دست و پاهاتو با طناب به میله تخت خواب ببندم و با دستمال و پارچه ای هم چشاتو ببندم و مدیریت و سکس کلا با من باشه یعنی هر واکنش و تکونی در سکسمون با من باشه و در ضمن من عادتی دارم که زیاد حرف نمیزنم و اه و ناله هامو در درونم ابراز می کنم و لابد میگی چرا این جوری هست ؟...در جوابش باید بگم دلیل واسش دارم ....چون به خاطر نازنین دوس ندارم موقع کوس دادنم به تو چشات به تن و بدنم و کلا چشمم بخوره از تجسم چنین اتفاقی حالم بد میشه و میترسم عشق بازیمونو خراب کنم و نتونم تا اخر سکس باهات بیام و بستن دست و پاهات هم در همون رابطه س و ممکنه در حین لمس کردن اندامم و دست مالی کردنم به یاد نازنین بیفتم و بلند شم و برم در واقع تصمیم شیطانی و خیانتی که گرفته ام رو میخام تا نهایت و بنحو اجسن و خوبی انجام بدم که هردومون ازش لذت ببریم .....قبوله عشقم درکت می کنم و من نمیخام فقط من لذت ببرم و تو رو هم باید در نظر بگیرم موافقت می کنم فقط قبل از بستن چشام دوس دارم خودم لختت کنم و اندام عریان و قشنگتو ببینم که ایا اونی که در تصوراتم در تو داشتم اونه یا نبوده .........میتونم لختت کنم ؟...ارره مهران جووون بیا شروع کن ولی فعلا دست مالی ممنوع فقط لختم کن .....مهران حوله رو از کمرش جدا کرد و کیر شق شده و کلفت و خوشکلشو کاملا از نزدیک دیدم ....اوووووف اوووووی چه خوب هم اصلاح و تمیز و صاف وصوفش کرده بود ..و فقط خوراک دهن بود که بهش ساک حسابی بزنی ولی الان وقتش نبود و باید بهش فکر نمی کردم و بهتره حواسم متوجه لخت شدنم باشه دکمه های بلوزمو دونه دونه باز کرد و وقتیکه به سومین دکمه رسید سوتینم معلوم شد و دو تیکه بالای پستونام رو که دید چنان جووونی گفت که به سرفه افتاد ....هههه.هر دومون خنده مون گرفت که تا لحظه خارج شدن بلوزم ادامه داشت خواست گیره سوتینمو باز کنه نزاشتم و گفتم با سوتین مایلم سکس کنم و سراغ دگمه شلوار جینم رفت و بازش کرد و زیپشو پایین کشید و با دو دستاش و به سختی شلوار تنگ جینمو از ناحیه باسنم پایین کشید و تا زانوام اورد و شورتمو نیگاه کرد کوسم و شورت خیسمو که دید باز هم اوووووف کش داری زد و بوش کرد و از این همه خیسی کوسم و شورتم اظهار تعجب کرد ...خب چی بهش می گفتم و بهترین جواب رو دادم یعنی شهوت شدنم قبل از سکس ..و اون با کمی تفکر قبول کرد ...در واقع اثار کوس مالی و اشنایی با مسعود رو هنوز در کوسم نگه داشته بودم ..بعد از کمی تامل و نیگاهش به نمای کوسم و اطرافش ...شلوارمو از پاهام بیرون کشید وسپس تو چشام خیره شد و با نگاهش ازم اجازه می خواست که شورتمو بیرون بکشه بهش چشمک نازی زدم و موافقت کردم راستش خیسی شورتم کمی ناراحتم می کرد و باید از پاهام بیرون میومد خب من که کیرشو دیده بودم اونم بزار کوس و کونمو ببینه با لذت و خوشحالی زیادی که در چشاش میدیدم شورتمو پایین کشید و از پایین تنه کاملا لختم کرد و بلند شد و خوب خوب به کوس لختم خیره شد و دستشو روی کیرش گرفت و ارووم می مالوند مهران ازم خواست بچرخم که نمای باسنمو هم ببینه ...براش سه دور چرخیدم و با لبخند لذتشو بیشتر کردم و برای خواهش احرش ازم خواست ایستاده خم بشم و سوراخ کونمو براش نشون بدم ...در جواب بهش گفتم چرا میخای ببینیش ...مهران گفت اخه بی انصاف تو چشامو می بندی و من چشم بسته و اونم با دست و پای بسته می کنمت کوستو که دیدم حداقل اجازه بده سوراخ کونتو هم ببینم که برام عقده نشه ..ایا تا حال دیدی مردی زنیو بکنه و زنه اجازه نده سوراخشو ببینه ؟.....حرفاش بفهمی نفهمی منطقی بود و خودمم هوسی شده بود م دیدن کیر خوشکلش و اندام سفید بدونه مو و شبیه به ما دخترا و التماسی که بهم می کرد کافی بود که قبول کنم و لذا باز بهش چشمک نازی زدم و بهش پشت کردم و خم شدم و با دو دستام دو طرف لپ های باسنمو از هم باز کردم و نگه داشتم تا خوب زیارتش کنه ...کوس و کونم و کلا چاکم قبلا اصلاحش کرده بودم و حتی یک تار مو هم نداشت .....از زیر و کنار بغلم مهران رو دیدم که کاملا نزدیک باسنم شد و دو دستی کیرشو می مالوند و یه لحظه اوووف اوووف و اوووخ جوون از دهنش نمیفتاد....و در ادامه بهم گفت ..اه سحر همونی که تصورشو می کردم ...علاوه بر خوشکلیت کوس و کون خوشکل تری هم داری درست مثل طاهره البته باسن تو کمی از مال طاهره درشت تره ولی هردوتون بی نظیر هستین ......بهش گفتم کافیه مهران راست بشم پشتم درد گرفت .....در جواب گفت نه عشقم یک کم تحمل کن بیشتر نگاش کنم اووف خوش به حال شهریار ..کافیه عشقم ازت ممنونم سحر جون ....مهران طاق باز روی تخت خواب دراز کشید و دو دست و پاهاشو از هم باز کردم و با طنابی که در مغازه تهیه وبا خودم در یک کیسه اورده بودم بخوبی به میله تخت بستم و چشاشو هم با دستمالی محکم بستم و در نهایت بهش گفتم اگه خیلی شلوقش کنی شورت خیسمو در دهنت فرو می کنم که مثل ادامس بجویش.....هههه..........ادامه ماجرا رو از مهران داشته باشید ......ارزویی که مدتها و بعد از ناامیدی از خواستگاریم از طاهره و دختر خوشکلش سحر داشته بودم اینک با موافقت و رضایت سحر بطور معجزه اسا تحقق پیدا کرده بود چه شب ها با یاد و خاطره سکس با طاهره و سحر تا نیمه های شب سپری نمی کردم و هر شب یکی از دستام روی کیر راست شده ام بود و به همین حالت به خواب میرفتم و موقع بیدارشدنم به همین فرم اکثرا باقی میموند ...و اینک راضی بودم حتی با دستای سحر شکنجه بشم ولی باهاش عشق بازی کنم و شهوت چندین ماهه خودمو روی یکی از سوراخاش خالی کنم و ترجیجا کونشو انتخاب می کردم ولی با این شرایطم و دست و پاهای به طناب کشیده ام انتخاب دست من نیست و به دست سحره ...سحر بهم گفت منتظر بمون دستشویی لازم دارم و در اسرع وقت بر می گردم و دقایق کوتاهی میشد که برنگشته بود ..کم کم به شرایط خودم و خواسته ها و شرایط سحر مشکوک شده بودم و از خودم می پرسیدم نکنه سحر کلاه سرم گذاشته و رفته باشه از سحر چنین شیطونیا و کارا واقعا بر میاد و یعنی این بار هم بهم نارو زده .....وای خدای من دست و پاهام بسته س و لخت هم هستم و فقط دهنمو نبسته و اگه رفته باشه چیکار کنم ....حتی فریاد هم بکشم و کمک بخواهم ابروم میره با این وضعیتم ..خدا کنه سخر نامردی نکنه و برگرده ...احساس می کردم کیرم خوابیده و حس زیبای شهوتی که از دیدن اندام لخت سحر و کوس و کونش گرفته بودم از وجودم رفته بود هر لحظه بر اضطراب و نگرانیم اضافه میشد ....واقعا مدیریت هتل اگه میومدند و منوبا این اوضاع می دیدند حسابی ابرو برام نمی موند ولی تنها همون گزینه نجاتو داشتم و چه الان فریاد بزنم و چه چند ساعت دیگه فرقی برام نمی کرد و لذا تصمیم گرفتم فریاد کمکم کنید رو ندا بدم ....ولی در همین لحظه صدای سحر به گوشم خورد وانگار دنیا رو بهم داده بودند ارامش بهم برگشت و سحر گفت ...هههه داشتی فکر می کردی بهت کلک زدم و ترکت کردم ..نه جووونم سحر قولش قوله و نامردی تو مرام من نیس ....اخه مگه میشه از چنین کیر خوشکل و کلفتی مثل تو بگذرم ....اومدم که کیر خوابیده تو اول راست و کلفت کنم و بعدشم به باقیش برسم .فقط مهران خیلی حرف نزن دوس دارم سکسم بدونه کلام انجام بشه اگه یه وقت زیادی حرف بزنی شورتم اماده س که دهنتو باهاش پر کنم ...با خوشحالی بهش گفتم ...عشقم خفه میشم فقط شروع کن زودتر ..وقتیکه حس گرفتن و لمس کلاهک کیرمو در دهنش به خودم گرفتم ناخوداگاه اهی کشیدم اه گفتنی که اختیارش دست خودم نبود ...ساک زدن سحر با ساک هایی که قبلا تجربه کرده بودم تفاوت داشت و شاید اگه اشتباه نکرده باشم به ساک طاهره میشد نزدیک حسابش کنم ..نوک زبونشو دور کلاهک کیرم می چرخوند و بهش کمی مک میزد و سپس تکرارش می کرد و به دنبالش کیرمو تا حدی که میتونست در دهنش فرو می کرد و نگرش میزاشت و دهنشو به کیرم قفل می کرد و در واقع می بست و زبنشو در همون حالت به کیرم می مالوند...از این نوع ساک زدن که شباهتی به روش طاهره داشت خیلی خوشم میومد و اگه ادامش می داد اب کیرمو می گرفت در اون دوران و سال ها از قرص تاخیری و اون گونه موارد خبری نبود و من بر مبنای تجارب زیادی که از سکس ها یم داشتم کاری می کردم که کمر سفتی داشته باشم و در اکثر مواقع هم بخوبی از پس هر زنی بر میومدم ولی الان با شهوتی انبوهی که در وجودم به خاطر سحر انبار شده بود در استانه تخلیه ابم بودم ......به سحراجبارا گفتم ساک زدنو تموم کنه .....اه اه اه سحر کافیه ...چه خوب ساک میزنی عین مامانت طاهره ..یادش بخیر ..واقعا دختر طاهره بودن فقط لیلقت توه .سحر خنده ای کرد و گفت یعنی شیطون بلامیخای اکرم رو هم امتحان کنی که ببینی اونم اگه ساک خوبی برات زد به دختر مامانم حسابش کنی ....اسم اکرم رو که اورد یاد کون خوشکلش افتادم تنها مزیت و زیبایی که در اکرم از دیدگاهم میدیدم فقط کونش بود همون دلیلی که شاهر خ هم داشت و از حرفاش فهمیده بودم لامصب کون داشت ..اونم چه کونی ...حالا به وقتش بمونه با شاهرخ معامله ای داشته باشم که من با اکرم سکس کنم و اونم با نازنین من ......اه پاک شهوتم منو بی غیرت کرده ..شهوت کردن سحر حسابی مردی و شرف رو موقتا ازم گرفته ......در جواب سوالش به سحر گفتم عشقم اگه لازم باشه امتحانش بد نیس خب یک کیر خوردنه فقط ..اکرم که از سفر برگشت یا خودت ردیفش کن و یا خودم اکرم رو جور می کنم ....سحر بر خلاف گذشته غیرتی نشد و جواب داد ....ههههه اکی جوون حالا صاحب داره و به من مربوط نیس و کار خودته ترتیبشو بده .....در حس و حال ساک زدن با کیفیت سخر هنوز مونده بودم که متوجه بوسیدن و لمس پاهام و مچ پاهام شدم که با لبای سحر نوازش و خورده میشد و رفته رفته و با تانی و اهستگی بالا تر میومد و به رونام رسید بدن من و کلا قیافه ام به جنس مخالف خیلی شباهت داشت و من گاها به خودم می گفتم که در استانه مرز دختر شدن قرار دار م و اگه کیرم کلفت نبود بی مبل نبودم که تن به عمل جراحی بدم و یک دختر خوشکل ناز و بدونه مو بشم چون واقعا اندامم بجز زیر بغلام و بالای کیرم جتی یک تار مو نداشت درست مثل اندام طاهره و سحر و دو نفر دیگه که از زمره شکار های دایره اگاهیم بودند و کردمشون و از بدن خوشکلشون خیلی لذت بردم ولی لذت کردن طاهره مزه دیگه ای داشت ....بهر حال در این افکارم غوطه ور بودم که باز دهن و دستای سحر به کیرم و تخمام رسیدو بخوبی و مسلط و به زیبایی همشو برام می لیسید خصوصا تخمای کیرمو در دهنش می گرفت و با فشار مکش میزد و یه دفعه ولش می کرد و گاها هم می خاروند و گازی ازش می گرفت با اخ و اوخ و اووی که می گفتم سحر بهم می گفت مهران جوون لطفا صداتو مثل دخترا نازک کن و فرض و خیال کن دختری و میخای بدی و ازم بخواه منو نکن ...چه جملات ابدار و حشر ناکی می گفت ...در این لحظات بسیار شیرین یکی از انگشتاشو تو سوراخ کونم فرو کرد و انگشتشو توش می چرخوند .تا حال هیچ دختری باهام این کارو نکرده بود به شدت شهوتی شده بودم خارش کون گرفته بودم و اگه به جای سحر یک مرد این کارو باهام انجام می داد قطعا ازش التماس می کردم که کیرشو در کونم فرو کنه دیگه تحمل فشار شهوتمو نداشتم و از سحر خواستم سوراخمو ول کنه ولی واقعا خودمونیم خیلی لذت داشت ..سحر نوازش و دست مالیشو به سینه هام رسوند و می بوسید و نوکاشو می خورد و می مکید کیرمو نمی دیدم ولی میدونستم مثل ستون راست شده ...و سحر هم همینو بهم گفت ...دیگه به صورتم کاری نداشت و بعد از لحظاتی کوسشو روی کیر سفتم میزون کرد و روش پیاده شد و در لحظه ای که کیرمو در کوسش احساس کردم چنان اه و ناله ای کشیدم که انگار دو کیر در کونم فرو رفته بودواقعا یه چیزی میگم و یه چیزی به قول معروف شماها می خونید و حسش می کنید داشتم از لذت و شهوتم دیوونه میشدم کوس سحر رو در این لحظات مالک شده بودم کوسی که این اواخر ارزوش و رسیدنش برام دست نیافتنی شده بود و با بالا و پایین رفتنای سحر کیرم در کوس خیس و داغ سحر حسابی در عملیات بود و به قول بچه قرتیا چه جولونی میداد ..دوس داشتم دستام باز بود و اندام سحررو به میل و عشق و اراده ام دست می کشیدم و نوازش می کردم و میفشردم ولی چه کنم سحر این شکلی می خواست واز شانس خرابم با وجدانش درگیر بود بعد از لحظاتی احساس کردم سحر حالتشو عوض کرده و چرخیده چون حرکت ماهیچه و اعضا مجرای کوسشو برروی کیرم حس می کردم این بار روشو بر خلاف من گرفته بود و روی پاهام خم شده بود و به حالت داگی بر کیرم تلمبه میزد و با زبونش کف پاهامو گاها می لیسید و منو سکس گونه به خندیدن وادار می کرد....و بعد از لحظاتی چند پاهاشو رها کرد و از داگی افتاد و روم کاملا ولو شد و انگشتای پاهاشو به نوبت به دهنم گرفت و ازم می خواست براش بخورم ...تا حال انگشت سهله پاهای هیچ زنیو نخورده بودم ولی الان اسم سحر در میون بود و اگه ازم می خواست حتی ادارشو هم می خوردم چه برسه به انگشتای خوشکلش .....پس یکی یکی خوردمش و حتی لیسش زدم و با دندونام براش خاروندم ..سحر از این کارم خیلی لذت میبرد و در همه این لحظات با تکونی به کمرش می داد کوسشو به کیرم میزد و در این لحظه انگشتای دو دستشو باز به سوراخ کونم کشوند و باز یکیشو در کونم فرو کرد و مجددا در کونم می چرخوند ...از شدت شهوتم و لذت خیلی زیادی که از انگشتی شدن کونم میبردم واقعا مغزم مثل تنور داغ شده بود و اه و ناله و فریادم تحت کنترلم نبود و در استانه تخلیه ابم قرار گرفته بودم سحر هم انگار حس کرده بود که کیرم اماده پمپاش هست و خودشو و کوسشو کاملا روی کیرم رها کرد و در این لحظه با فریاد بلندی که از گلوم خارج شد اب کیرم در کوس زیبا و تازه اش ریخته شد ...بیشترین حجم ابی که تا حال تجربه کرده بودم رو در کوس تنگش خالی کردم خودم در ذهنم حد و اندازه اب کیرمو بخوبی تجزیه و تحلیل می تونستم بکنم .در این لحظات به خودم نهیب زدم و گفتم با این ابی که در کوس سحر ریختم به دلم افتاده که حامله اش می کنم منو باش که تلاش می کردم که نازنین رو حامله کنم که به سحر ثابت کنم که یک مرد واقعی هستم وقربونش برم زمونه رو چرخ روز گار یه جوری می گرده که قدرت مردونگیم یعنی کیر کلفتم روی کوس کسی که بهم توپ و تشر میزد .داره .امتحانشو پس میده ..خدا کنه ازم حامله بشه ..خیلی مایلم مادر بچه ام خوشکل ترین زن شهرمون باشه .هر چند نازیننم هم در حد خودش قشنگه و زیبا ....
سلامم با تشکر و سپاس از خواننده های عزیز و محترمی که با کامنت های خوبشون من و داستانمو حمایت می کنند می خواهم به استحضارتون برسونم همون طوریکه بارها و مکررا خدمتتون عرض کردم این داستان و شخصیت هایش واقعی هستند و تخلیلی نیستند و روال داستان 90 درصد دقیقا اتفاق افتاده و 10 درصد باقیمونده رو اینجانب به خاطر بالاتر بردن کیفیت و هیجان و زیبایش وبیشتر شدن جذابیتش و با در نظر گرفتن اینکه لطمه ای به اساس و بنیاد داستان لطمه ای وارد نشه رو اضافه کردم پس بنابراین دوستانی که لطف می کنند و پیشنهاد و نظر هایی در خصوص ادامه داستان رو ارائه میدن باید توجه بکنند که تحقق پیشنهاد هاشون در مورد داستان هایی میسر و ممکن خواهد بود که زائیده و درست شده یک نویسنده س وخیالی و من دراوردی هست و خوشبختانه این گونه داستان ها در این سایت خیلی زیاد و فراوونه و من نمی تونم متاسفانه چنین نظریاتیو اعمال کنم گاها اتفاقی و شانسی پیشنهاد های شماها درست و دقیق درمیاد ولی با شکل گرفتن در ذهن و تفکرات مخاطبا ناخودگاه باعث کم اثر شدن و کم شدن هیجان و زیبایی و هیجان داستانم میشه چون قشنگی یک داستان ندونستن اتفاقاتی هست که در شرف انجامه و یا انجام نشده ..پس بنابرین لطفا این موضوع رو در نظر داشته باشید و اجازه بدید که داستان من روال عادی و طبیعیشو بدون اینکه خواننده اطلاعی از چگونگی وقایع اتی و بعدیش داشته باشه رو ..طی بکنه ...داستانی که روالش وادامه ش و اخرش و نتیجه اش معلوم ومشخص باشه اصلا کیفیت و لذت و هیجانی نداره و اجازه بدید همه خواننده ها به بهترین نحو و ممکنه ازاین داستان لذت ببرند ....ممنون و با عرض خواهی و تشکر مجدد از مخاطبایی که از روی عشق و علاقه و لطفشون پیشنهاد ارائه میدن ولیکن نشدنی هست و لی گاها و شانسی درست در میاد ..و در کلام احر لطفا و خواهشن ازتون میخام مراتب احترام و شان و بزرگی خودتون رو در قبال همدیگه رعایت فرمائید و بهم دیگه توهین نکنید همه نظرات شماها ارزش مند و قابل توجهه به شرطی که سوا از توهین و هتک حرمت ها باشه ....مرسی ...
ادامه همچنان از مهران لذت بی حد و حصری که کردن کوس سحر بهم داده بود موضوعی نبود که در اون لحظات منو سیراب و راضی کنه و همون لحظه که خودشو از روی کیرم بلند کرد و ازم دور شد تصمیم گرفتم به محض اینکه دستا و پاهامو باز کرد سحررو با خودم به زیر دوش اتاق 48 هتل ببرم و اونجا کونشو ترتیب بدم با وجود اینکه واقعا اب منی زیادی از کیرم تخلیه شده بود ولی به خودم ایمان و باور داشتم که بتونم بخوبی و مسلط از پس سوراخ کون بی نظیر و قشنگ سحر بربیام پس منتظر موندم که دستا و پاهامو باز کنه ولی سحر انگار به دستشویی رفته بود و در اتاق صداشو نمی شنیدم ...چند بار صداش زدم و بعد از چندمین بار از فاصله تقریبا دورجوابمو داد وبعد از دقایقی به اتاق برگشت و ازش خواستم گره های طنابو باز کنه ..فقط تنها مانع رسیدن به کون سحر باز کردن چهار گره ناقابل طناب برروی دستا و پاهام و گره دستمال روی چشمام بود و اگه اونارو باز می کرد نونم واقعا در روغن میشد چون به هیچ عنوانی اجازه نمی دادم سحر از دستم در بره ..چنین فرصتی طلایی و تکرار نشدنی بود و نباید از دست می دادم دوباره ازش خواهش کردم ولی سحر زرنگ تر از من بود و من خوش خیال باید خواهش و التماسمو همچنان ادامه می دادم واقعا نمی خواستم کردن کون سحر در تصورم باقی بمونه و کهنه بشه و می خواستم همین الان جنبه واقعیت بهش بدم ....و در جواب خواهش بار سوم و چهارم و پنجمم بهم گفت .....ههههه خسته نباشی پهلوون خوشکله می بینم هنوز کیرت برافزاشته مونده و بازم میخاد و این بارلابد کون سحر رو طلب می کنه ولی بهتره به خودت و کیر کلفت خوشکلت و شهوتت اعلام کنم که سحر دیگه وقت رفتنشه و باید برگرده پیش شوهر جوونش و کونشو به شهی جوونش بده ..نه توو ..دیگه همون یه بار کوس دادنم به جناب عالی برای هفتاد پشتت کافیه و بهتره صابون به شکم و کیر ت نزنی و منبعد بی خیال سحر دختر طاهره خانم بشی ........افتاد..من فقط طناب یکی از دستاتو باز می کنم و زحمت باز کردن بقیه شو به خودت میدم بای مهران جوونی ...سلام منو به نازی جونت برسون و بگو بهش کون خوبی امشب و شبای بعد بهت بده تا هوس کون سحر رو دیگه نکنی ...هههههه.....ما رفتیم مهران جووون راستی به مدیر هتل میگم که چه جلسه امنیتی و مهم خوب و با کیفیتی داشتیم و ازشون تشکر هم می کنم ...واقعا دماغ سوخته رو باید به خودم می گفتم ولی اش رو تا نیمه اش خورده بودم ولی نصفشو که خیلی اشتهاشو داشتم یعنی کونشو نتونسته بودم نوش جون کنم کلی برای کون سحر در ذهنم نقشه ها کشیده بودم که چه شکلی و با چه پوزیشن هایی بکنمش و تصمیم اخرم اون شده بود با خشونت خیلی زیادی بکنمش ولی حیف و هزاران حیف از دستم در رفت و من موندم و یک کیر سیخ و طناب هایی که با ناراحتی داشتم بازشون می کردم ولی دستاوردی که از این ساعت و دیدارم از سحر گرفته بودم فقط کردن کوسش نبود بلکه بالاخره سدسخت و تابوی حرمت خودمو با سحر شکسته بودم و بازم امید داشتم که در اینده بتونم به کوس و حتی کونش برسم بعد از باز کردن طناب ها به زیر دوش رفتم و به یاد و خیال تجاوز به کون سحر ...کیرمو با اب کف شامپو باز هم سفت و راست کردم و ازش ابمو گرفتم واقعا این جق لازم بود و باید کیرمو ارووم می کردم انگار کلی عقده بعلت ناموفق بودن کون سحر در اب کیرم جمع شده بود ..بهرحال بعد از تسویه جساب با هتل اونم با فاکتور و به حساب شهربانی از هتل بیرون اومدم ورفتم که یک نوشیدنی الکلی مناسب بخورم و وارد یک مشروب فروشی شدم و سفارش ابجو تگری و مخلفات دادم انچه که در طول ابجو خوریم توجهمو به خودش جلب کرده بود حضور یک زن و شوهر میان سال در نزدیکی میزم بود که بر خلاف انتظارم خانمه صندلیشو دقیقا رو به من گرفته بود و شوهره پشت به من و بی خیال استکان عرقشو به سلامتی زن نسبتا خوشکلش می نوشید و زنش هم که انگار خوش قیافه گی و تیپ میزون من چشمشو گرفته بود بهم ایما و اشاره و حتی چشمک میزد و بهم انتن می داد که بیا منو بکن ..نگاهی از لابلای میزش به پرو پاچه و اندامش کردم گوشتی و در وزن 80کیلو میشد تخمنش زد دامن متوسط خوشکل و با ژاکت سفیدی پوشیده بود خیلی راحت و مثل اب خوردن و با همکاری صاحب مغازه که از خبر چین های اگاهی بود میتونستم بلندش کنم و ترتیبشو بدم ولی من دو بار از کیرم اب منی کشیده شده بودم و باید سهم اخرشب نازنین همسر تشنه به کیرمو هم نگه میزاشتم ولی به این فکر می کردم به چه دلیلی باید همچین مرد سبیل کلفتی که حتی لباش زیر انبوهی از موهای پرپشت سبیلش مخفی شدهو قابل دیدن نیست چرا باید زنشو دقیقا روبروی مرد نامحرم و غزیبه ای مثل من روی صندلی بنوشونه و خودش کونشو رو به من کنه .....در حالیکه اگه متلکی به زن هوس بازش میزدم چنان فیلمی از غیرت و مردونگی و دفاع از ناموسش براه مینداخت که سرو صداش هفت مغازه شرق و غرب و شمال و جنوب مغازه رو کر و کور می کرد امثال این جور پسرا و مردا در جامعه خیلی زیاد و به وفور یافت میشن ....و امثال چنین رفتار هایی باعث بوجود اومدن خیلی از مشکلات و نابسامانی ها و روابط غیر مشروع در حامعه و خانواده ها خواهد شد ...و با بیسمی که از مرکز کارم بهم زدند ازافکارم و کلا از این زن هوس باز و شوهر بی غیرتش خارج شدم .....خونه ای که سحر ادرسشو بهم داده بود رو تحت نظر گرفته بودیم و اینک همکارم بهم اعلام کرده بود که یک مرد قوی هیکل با کت و شلوار و لباس کاملا مشکی ازش خارج شده بود و همکارام تعقبش می کردند حدسیاتم بهم می گفت اون مرد همون کسی هست که دیروز و در این ساعات به همسرم تجاوز می کرد و بلند شدم که سری به محل کارم بزنم ..فکرم دیگه معطوف به این مرد ناشناس و متجاوز گر شده بود به اداره رسیدم و پشت میز کارم قرار گرفتم و دقیقا به گذشته های کاری این ایامی که مسئو لیت قبول کرده بودم فکر کردم .ولی ..هیچ نتیجه ای بجز سر درد و خستگی نگرفتم و تنها چیزی که نیاز داشتم خواب و اغوش گرم و لذت بخش نازنین بود که میتونست منو به ارامش برسونه و بلند شدم و به منزل رفتم اون شب نازنین بیشتر از شب های دیگه ازم استقبال می کرد و بعد از کلی نوازش و بوسه ها و دست مالی و به اغوش کشیدنش کیرمو در دهنش فرو کرد و مکید وبرام ساک زد ولی هیچوقت در حد و کیفیت سحر نمیشد و با دستای خودش کیرمو در دهانه کونش گرفت و با اخ بلندی و با تکونی که به کمرش داد ...موفق شد کیرمو در سوراخش فرو کنه ...تلمبه های زیاد و متعددم کم کم درد کونشو تبدیل به لذت و اوووی اوووی و جووون جووون و اخ جووون اخ جوون کرده بود به حالت داگی برش گردوندم و با کف دستام لپای دو طرف کونشو اماج ضرباتم قرار دادم و با تلمبه هایم شهوتشو به اوج رسوندم ..و گاها سرشو به من می چرخوند و نگاهم می کرد ودر اون لحظات خودمو گناه کار حس می کردم که بهش امروز خیانت کرده بودم و به این موضوع فکر می کردم که ایا ممکنه نازنین هم بهم خیانت کنه..بهم گفت ...مهران جوون همین الان منو با خودت ببر زیر دوش و اونجا ابتو در کونم خالی کن ولی جوری حملم کن که کیرت از کونم بیرون نیاد .....خودمم دوس داشتم ابی به بدنم بخوره چون مدت و تایم تلمبه هایم زیاد شده بود ولی هنوز تخلیه نشده بودم و کل بدنمون عرقی شده بود و کمی راست شدم و اندکی با خودم بلندش کردم و همزمان پاهاشو به طرف شونه هاش جمع کردم و دستامو دورش حلقه کردم ودر حالیکه در حین راه رفتن از پشت همچنان کیرمو در کونش میزدم خودمونو به زیر دوش حموم رسوندیم و با انرژِ ی بهتر ناشی از ابی که رومون سرازیر میشد بخوبی کون نازنین رو ترتیب دادم .. حدود دوماه و چند روزی از ماجرای سکس من و سجر گذشته بود و در این مدت من به خاطر ماموریت های متعدد و حجم کارم و دو جلسه سمینار هفتگی مجبور به تردد زیادی به تهران بودم اکثر شبا در منزل و کنار نازنین نبودم و این مدت نازنین تنها شده بود وفقط روزا برای تدریس به دبیرستان میرفت و من به خاطر تامین امنیتش نگهبان در منزلم گذاشته بودم و گاها میشد یک هفته و حتی ده روز همسرمو نمی دیدم و برای سکس با نازنین هر شب لحظه شماری می کردم و از همه مهم تر هر لحظه در انتظار شنیدن خبر حاملگی سحر بودم و هر بار که تلفنی با نازنین صحبت می کردم این سوال رو ازش می کردم ....عزیزم نازنینم از سحر چه خبر......ایا خبری از حاملگیش نداری .....نازنین هم هر بار قه قه ای میزد و با خنده می گفت نه عزیز دلم سحر به روستا برگشته و بهش توصیه کردم اگه حامله شد اولین نفری که خبر بار داریش بهش میرسه من باشم و میدونم تو چرا کنجکاو مادر شدنشی چون باهاش شرط و شروط در گذشته داشتی ......خوشبختانه برای مطرح کردن این سوالم توجیه خوب و قانع کننده ای داشتم ولی در حقیقت واقعا ارزو داشتم سحر از من حامله بشه نه از شهریار و اون سکس فوق العاده و اب منی پر حجمی که در کوس سحر در هتل ریخته بودم خیلی امیدوارم کرده بود بار دارش بکنم ولی با کمال تعجب و حیرت بعد از ظهر یک روزی که از جلسه مهمی در تهران بیرون میومدم نازنین بهم زنگ زد و با شور و شعف زاید الوصفی خبر حاملگی خودشو بهم اعلام کرد ...براستی شوکه شده بودم چون انتظار خبر حامله شدن سحر رو داشتم ...نه نازنین رو .... واقعا برای لحظاتی گوشی در دستم موند و ساکت مونده بودم و فقط به خوشحالی و فریادهای نازنین گوش می کردم خوب و دقیق که به این مدت حدود 70روز فکر کردم شاید دو بار هم از کوس با نازنین سکسی نکرده بودم اونم یکبارش سرپایی ووقتیکه تازه از پاشنه درب حیاط منزلم رد شده بودم و هر دومون از شدت شهوت و نیازمون و با عجله زیاد سرپایی و تکیه به درب حیاط زیپ شلوارمو پایین کشید و کیرمو در دهنش هولکی قرار داد و سه سوته سیخش کرد و بلافاصله منم شلوارشو پایین کشیدم و بدونه اینکه خیسش کنم کیرمو در کوسش فرو کردم حالت و فرم ایستادنمون به شکلی بود که کیرم نهایتا تا نیمه کمتر در کوسش میرفت و در نهایت هم اکثر اب منی کیرم در خارج از مجرای واژنش تخلیه شد و به کف زمین ریخت و قطعا با چنین کیفیتی لقاحی در هیچ دستگاه رحمی رخ نخواهد داد و بار دوم هم در تخت خواب و طاق باز کوسشو با لنگ هایی که به شونه هاش کشونده بودم با کیرم ترتیب دادم و دقیقا یادمه در لحظه پمپاش اب کیرم نازنین خواسته و یا نخواسته خودشو ازم دور گرفت و اب کیرم باز در بیرون از مجرای کوسش ریخته شد و در حقیقت 95 درصدد امیزش با همسرم در این مدت از کون بود و با کون کردنش بیشتر حال می کردم ...ووقتی شک و خیالاتم اوج گرفت که نازنین در خاتمه مکالمه اش گفت ....مهران جوون همین امروز رفتم مطب دکتر ترابی و بهم گفت دو ماه از حاملگیت می گذره عزیزم بهت تبریک میگم تو دیگه کاملا یک مرد قوی و کامل هستی و منبعد میتونی سرتو پیش سحر بالا بگیری و به خودت و کیرت بنازی و افتخار کنی ..تو دیگه پدر شدی ......اه مهران چرا ساکت موندی نکنه خوشحال نشدی ها .....قفل کرده بودم نازنین بهم می گفت دوماه و چند روز .....نزدیک سه ماه میشد امار سکسمون از جلو با نازنین همون دو باری میشد که گفته بودم ....یعنی چه خبره ...نکنه از اون مرد متجاوز در خونه صحرا حامله شده ولی امکان چنین فرضیه ای غیر ممکن بود چون اون نامرد ابکیرشو در شورت نازنین خالی کرده بود حتی شورت خیس شده شو هم به صورتم مالونده بود وبا خودش یادگاری برده بود از همه مهم تر موقع بررسی و رسیدگی به همسرم کوس و کونشو نگاه کردم و بجز خیسی معمولی چاک اندامش اثری از اب منی ندیده بودم پس این حاملگی کار چه کسی میتونه باشه ...براستی کلافگی و ناراحتی تمرکزمو بهم ریخته بود و ادامه موندن در تهران برایم میسر نبود باید به شهرو مجل کارم بر می گشتم و در این مدت هم اثری از مرد ناشناس نگرفته بودیم با ذهن و افکاری اشفته و بهم ریخته و حس بی ارزشی ناشی نداشتن شرایط یک مرد کامل که در درونم به خودم القا کرده بودم به محل کار و پیش نازنین برگشتم در این اوضاع و احوال درهم و برهم و خرابم به ادعا ها و صحبت های سحرهم فکر می کردم و بهش بعضا حق می داده بودم که منو به چشم یک موجود در حد یک خانم کیر دار و شاید دو جنسه چه به شوخی و چه بصورت جدی تشبیه می کرد و من با این کیر خوشکل و کلفتم وبعد از ماه ها سکس های متعدد م با نازنین موفق نشده بودم بار دارش کنم و از حامله شدن سحر هم هیج اثری نبود ...حس ناامیدی و بی ارزشی و مرد نبودن کم کم و هر لحظه اثرات مخربشو بر ذهن و روح و روانم میگذاشت و کیرم کاملا از هر گونه فعالیت جنسی تعطیل شده بود ...نازنین با روی باز و خوشحالی زیادی ازم استقبال کرد و با ارایش غلیظ و زیبایی که به خودش زده بود و اون شب قاعدتا بعد از مدتها انتظار توقع یک سکس خوب و با کیفیتیو رو ازمن داشت ..شکمش بفهمی نفهمی اندکی بالا اومده بود و با اشتیاق زیادی و بعد از لخت شدنش اونو بهم نشون می دادولی من فقط به ظاهر خوشحال بودم ولی دردرونم دریایی از سئوالات و چرا ها و ابهامات در مورد همسرم زیبایم در کنار بی احساس بودن از هر شهوتی نهفته شده بود ولی نمی خواستم نازنین رو مستقیما متهم کنم چون در این اتفاقات پیش اومده همسرمو قربانی تصور می کردم ....خستگی راه و کارمو بهونه کردم وازش خواستم کیرمو روبراه و به فعالیت بندازه و خودم طاق باز روی تخت افتادم و بیچاره نازنین با دست و دهن و زبون و حتی پستونای قشنگش به جون کیر خوابیده و شل و بیحالم افتاد ..ولی لامصب کیرم تبدیل به چه عرض کنم دودول و یا یک تیکه گوشت وارفته شده بود فقط از خدامی خواستم کمکم کنه و حس و حال اندکی بگیرم تا پیش نازنین امشب شرمنده نشم برای یک مرد خیلی سخت و فاجعه انگیزه که در چنین شرایطی که من در اون شب کذایی داشتم ..قرار بگیره و نتونه از پس همسر تشنه به شهوتش بربیاد ...چشامو بستم و یهو یاد طاهره و دخترش سحر اتیش پاره و زبون دراز افتادم و اندام لخت و باسن و پستونای قشنگ و زیباشونو هر یک و در کنار هم به تجسمم کشیدم و تصاویر لختشونو مرتب در افکارم به رژه و خیالم میاوردم ...کیرم با فانتزی خیالی تجاوز به کوس طاهره و کون تنگ سحر خوشبختانه کم کم گرم و خون تازه در رگ هایش جاری شده بود و در دهان و دست های نازنین زنده و بکار افتاده بود معجزه زیبایی و جذابیت طاهره و سحر به کمکم اومده بود و اون شب ابروم حفظ شد و پیش نازنین شرمنده نشدم و با سفت شدن کیرم چنان براه افتادم که واقعا دوربین فیلم برداری لازم داشت و من با خشونت کافی و عقده بالایی که از همه لحاظ در وجودم انبار شده بود نزدیک یک ساعت نازنین رو به انواع اقسام و مدل ها و پوزیشن ها ترتیب دادم دو سوراخش به نوبت از کیر سفت و سختم پذیرایی می کرد ...در اواخر سکسمون به حدی به سوراخ کونش فشار اوردم که مقداری مدفوع از درگاه کونش بیرون زد و باعث شد ادامه سکسمو بدونه اینکه بهش وقفه ای بدم در دستشویی ادامه بدیم خیلی جالب شده بود در دستشویی و در حالیکه نیمه نشسته و در اغوشم کونشو از مدفوعش تخلیه می کرد و با شلنگ اب همزمان در کنار کیرم کوسشو با کونش می کردم و اضافه شدن وسیله ای بنام شلنگ اب به سکسم چنان شهوتی بهم اضافه کرده بود و برای لجظاتی همه غصه ها و کمبود های روحی و روانیمو کاملا فراموش کردم ..در پوزیشن بسیار مهیجی که ابداع کرده بودم اب کیرمو در کوسش در فرمی که یک پاشو به شکمش جمع کرده بودم خالی کردم و این اتفاق زیبا در حالی بود که شلنگ اب رو با دو انگشتم توام و در کونش فرو کرده بودم لباش از شدت حشریتش چنان لبامو گرفته بود که دقایق زیادی ول کنم نمیشد .....بعد از مدتها دور بودنمون از سکس و عشق بازی...این امیزش فوق العاده به هر دومون چسپید ولی من هنوز به همسرم مشکوک بودم و چه بسا برای نازنین چنین توصیفی نمی خورد و در حالیکه به اندام و برجستگی هاش نگاه می کردم پیش خودم فکر می کردم در این مدت غیبتم ایا با چه کسایی رابطه عیر مشروع داشته ...ایا با بهرام رابطه داشته ؟؟؟؟؟ ولی پسر طاهره نامرد نبود که بهم خیانت کنه چون در روزی که عازم تهران بودم امانت و مواظبت از نازنین رو با توجه به اینکه در دبیرستان شاگردش بود رو بهش سپرده بودم و ایا با شاه رخ داشته ؟؟ولی اون که ارتباط گرم و انچنانی با نازنین نداشت و نمی تونه متهم قابل توجهی باشه و یا با سرباز هایی که در جلو منزلم نگهبانی می دادند عشق بازی داشته ..ولی امکانش در حد صفره که نازنین با توجه به موقعیت اجتماعی و سواد بالا و شغلش تن به چنین ذلتی بده ...نه نه غیر ممکنه .....باید در جستجوی حقیقت بیشتر تلاش می کردم روز بعد ودر حالیکه در پشت میزم تازه مستقر شده بودم بابسته ای که گیرنده اش اسم من نوشته شده بود روبرو شدم و بازش کردم و در داخل بسته با تیکه ای از شورت قیچی شده و خشک شده از اب منی مرد ناشناس مواجه شدم و بلافاصله سرم تیر کشید و چشام سیاهی رفت ..خشم و غضب و عصبانیت وجودمو کاملا در بر گرفت و فریاد بلندی زدم و با مشت به میزم کوبیدم و همکارمو صدا زدم و چگونگی رسیدن و حامل این بسته رو جویا شدم تنها چیزی که دستگیرم شده بود این بود که اورنده بسته یک موتور سوار بود که پنج روز قبل به نگهبان جلو درب شهربانی تحویل داده بود ..در زیر تیکه شورت یک یاد داشت قرار داشت که با عجله خوندمش .........اگه ابروی خودت و بخضوص زن نجیب و خوشکلت برات مهمه بدونه اینکه پلیس بازی و قهرمان بازی دربیاری تنهایی بیا به این ادرس واین دکه ....و فقط خودتو نشون بده بسته کاغذی رو از لبه هاش پاره کن و در لابلای بسته یک عکس گذاشتم که ببینیش و بدونی که ازت مدرک دارم .....با عجله و نگرانی لبه های بسته رو قیچی کردم و یک عکس از خودم و نازنین درشب کذایی تولد صحرا که در شرایط خیلی بدی و کاملا لخت ازمون گرفته بودند رو دیدم وبه شرایط بحرانی و خطرناک خودم بخصوص از لحاظ از دست دادن شرف و ابرو و شخصیتم و همسر بیگناهم پی بردم .واقعا ناراحتی موضوع حاملگی نازنین کم نبود اینم بهش اضافه شده بود باید سریعا به محل قرار میرفتم و بلند شدم و به طرف ادرس تنهایی راهی شدم و در انتهای یک حیابان تقریبا خلوت و دنج یک دکه رو دیدم و ماشینمو پارک کردم و پیاده شدم ومنتظر موندم ..قبلا کلت کمریمو اماده شلیک کرده بودم و با نگرانی به اطراف نگاه می کردم همه چیز ظاهرا عادی به نظر میرسید نیم ساعت بیشتر از اومدنم می گذشت ولی بجز چند نفر عابر و تردد چندین ماشین هیچ خبری نشده بود ساعتم گذشتن حدود 45 دقیقه از موندمو نشون می داد که یه باره ماشین ژیانی بهم نزدیک شد و بدنبالش یک دستگاه پیکان هم دورتر و به فاصله حدود 100 متری ایستاد و دو مرد از ژیان پیاده شدند و به طرفم اومدند ..یکیشون رو قبلا در اداره اگاهی دیده بودم که هیکل درشت تری از من داشت ولی نفردوم برام ناشناس بود و منتظر شدم که خواسته شون چیه خوب شد تنها اومدی خیلی کشش نمیدیم خوب دقت کن مهران قبلا دو بار اومدم محل کارت ودر رابطه با پرونده برادرم رستم ....و ازت خواستم کمکش کنی و در ازاش حتی بهت پیشنهاد دادم ولی تو مایل نبودی و بار اخر با همسر رستم اومدم و متوجه شدم بهش نگاه بد می کردی البته حق هم داشتی چون خوشکله و دفعه بعدی همسرشو تنهایی فرستادم بلکه دلت به رحم بیاد وکاری واسه رستم بکنی ولی به جای کمک بهش تجاوز کردی و کاش در ازای این کار کثیفت کاری برای شوهرش می کردی و نکردی و بازم ازش رابطه طلب کردی و این موضوع باعث شد ازت انتقام بگیرم و مثل سایه دنبالت بودم تا اینکه اون شب با همسر رستم اومدم .و همون بلایی که سر دنیا اورده بودی رو بدترشو در حضور خودت روی همسر قشنگت اوردم و ازتم دها عکس محتلف وو کاملا لخت و عور گرفتم البته زحمت عکسا رو دنیا کشید وحالا با این شرایط ازت میخام پرونده رستم رو به شکلی ردیف کنی که به جای اعدام نهایتش سه ماه بیشتر به حبس محکوم نشه خودت میدونی پنج کیلو تریاک اعدامیه و منم در ازاش هم عکستا و با فیلمش بهت میدم و اگه بیشتر بامن همکاری هم کنی یک جایزه خوب هم واست دارم اونم بعد از اینکه رستم رو از طناب دار نجاتش دادی گذاشتم ..بهتره خوب فکر کنی و تصمیمی بگیری که زندگی و ابرو شرف و اعتبارت حفظ بشه کافیه فقط عکساتو در اداره اگاهی پخش کنم و یا بفرستم شهربانی مرکز اونوقت هیچی برات نمی مونه ...در مقابل اگه همکاری کنی جون برادرمو نجات میدی ..اینم فعلا داشته باش چون دیگه لازمش ندارم بیا شورت خانمته که اون شب اب کیرمو باهاش پاک کردم بیا مال تو ..تا فردا همین ساعت فرصت داری فکراتو بکنی یا از دست دادن ابرو و زندگی و کار و شعل و ریاستت و یا نجات جون یک جوان از اعدام .....راستی بهتره بدونی اگه نجاتش بدی بهت قول شرف میدم کار شرافت مندانه و حلال براش ترتیب بدم و اجازه نمیدم در قاچاق موادمخدر بمونه و با دنیا می فرستمشون تهران و در بازار براش مغازه میخرمقرار مون همین جا و تنهایی ...حواست باشه تنها بیا و در این مورد فقط خودت بدون و کسی نفهمه در ماشینم نشستم وازشون جدا شدم باز به مردی که باهام حرف میزد فکر کردم و یادم اومد حدود سه هفته پیش بود که با یک زن جذاب و ارایش کرده به دفترم اومده بود ...رستم رو هم به یاد اوردم که یک جوان 22ساله نه چندان خوش تیپی بود که بار اولش بود که باز داشت میشد واقعا قافیه رو باخته بود و مثل سگ از مرگ و اعدام شدن و فضای اداره و محیط زندان میترسید و گریه هاش و اظهار پشیمونی هاش باز به یادم اومد ولی همسرش دنیا تیکه و لعبت واقعا خوبی بود که نمیشد ازش بی تفاوت می گذشتم ولی کاش بهش کاری نداشتم و اون روزی که تنهایی به دفترم اومد بلافاصله روی صندلی که نشست به بهونه اوردن پرونده شوهرش فوری بلند شدم و در اتاقمو ار داخل قفل کردم و و اومدم کنارش نشستم دنیا ارووم و ساکت و در حالیکه سرشو پایین گرفته بود اشک میریخت و بهم رو کرد گفت اقای رئیس لطفا به شوهرم کمک کن به خدا شوهرم پشیمونه و اگه بهش فرصت زندگی و ازادی بدین راه درست رو انتخاب می کنه ما تازه ازدواج کردیم یک سال نمیشه ..در حالیکه به حرفاش و التماس هاش ادامه می داد به اندامش و بر جستگی هاو پستوناش و چادری که سرش کرده بود ولی باز بود و از بس ناراحت بود حواسش نبود جمعش کنه و سینه های نیمه لختش و ماتیک قهوه ای که به لباش زده بود و جذابیتشو دو چندان کرده بود...نگاه می کردم قطرات اشکش سرازیر شده و به کناره لباش می خورد انگشتمو به لباش گرفتم و جلو ریزش اشکشو به دهنش گرفتم و به این بهونه نوازشش کردم ...رفته رفته دستامو به موهاش و سپس به پستوناش رسوندم ...و در حالیکه بهش وعده های الکی و شیرین می دادم به کوسش رسیدم یهو خودشو جمع کرد و خواست ازم فاصله بگیره ولی مچ و بازوشو گرفتم ومانعش شدم ....به گریه و التماس افتاد و ای بار التماسم می کرد که بهش کاری نداشته باشم زار زار گریه می کرد معلوم و مشخص بود که زن پاک دامن و سالمی بود و اصلا مایل به خیانت به شوهرش نبود از اون تیپ زن هایی که هر مردی ارزوی داشتنشو دارند و من شهوتم دو برابر شده بود چون مردی که قصد تجاوز به زنی داشته باشه در قبال مقاومتش حس شهوت ناخوداگاه بیشتر خواهد شد و بدین شکل تمایل و نیتم در جهت تجاوز به دنیا دو چندان شدبا مقاومتش منم عکس العمل نشون دادم و چادرشو گرفتم و به گوشهای پرت کردم و ژاکت تنگ و چسپ لیمویش و با دامنی باز و چین چینش به چشمم خورد وقتیکه چاک کونشو دیدم که از پشت دامنش لایه های دامنش گاها تو میرفت و خودشو نشون می داد بیشتر شهوتی شدم قوس کمرش که با باسن متناسب و گوشتیش بخوبی شکل گرفته بود باعث شدم بهش هجوم ببرم و دو دستامو بهش بگیرم و مثل شکارچی که چنگالشو در شکارش می گیره لپ های باسنشو گرفتم و چنگ میزدم و نرمی شو بخوبی در دستام حس می کردم دنیا با قد حدود 168 و 70 کیلو وزن و با پستونای به سایز 80 و بدن سفید و اندام مناسبش خوشکل و جذاب به چشم میومد ووقتیکه بعد از جنگ و جدالم کاملا لختش کردم به ارزش زحمتی که کشیده بود واقعا پی بردم اندام فوق العاده قشنگی داشت .زیپ شلوارمو پایین کشیدم و بدونه اینکه لخت بشم دو دستشو از بالای سرش بهم قفل کردم و با یک دستم نگه داشتم و دو لنگاشو به شونه هاش کشوندم و کیرمو در کوسش فرو کردم در این لحظه دنیا شدیدا اشک میریخت و طلب مرگ می کرد کوس تنگ و با کیفیت و تازه ای داشت و دقیقا منو یاد کوس طاهره مینداخت ..و ازش خیلی لذت میبردم کیرمو برای لحظاتی بیرون کشیدم و به سوراخ کونش نگاهی کردم ..فوری دنیا متوجه شد وباز به التماس افتاد ...نه نه کاری به عقبم نداشته باش اونجام نه خواهش می کنم..بهش گفتم مگه کون ندادی و نداشتی ...در جواب با هق هق هایی که میزد گفت نه به بخدا ندادم و نمی خام بدم ...کمی به فکر فرو رفتم و دوباره کیرمو در کوسش فرو کردم و به گائیدنش ادامه دادم در این لحظات یکی از دستام که ازاد بود و به اندامش می کشیدم و یهو اتفاقی به سوراخ کونش خورد و اونجا نگهش داشتم و با اطراف سوراخش کمی بازی کردم میخواستم عکس العملشو ببینم و یه باره یک بند انگشتمو در کونش فرو کردم ...و در این لحظه .دنیا در حالیکه به کوسش تلمبه میزدم مثل مار چنان به خودش می پیچید که انگار تنه درختیو در کونش فرو کرده بودم در اون لحظه خنده ام گرفته بود کاملا معلوم بود که کون دادن براش فاجعه اور بود و این موضوع منو تشویق می کرد که کونشو بکنم ..شهوتم اینو می خواست ...کیرم مثل یک لوله سنگ در تونل تنگ کوسش همچنان عقب جلو می کرد و کف اب سفیدی از اطرافش بیرون زده بود و پیدا بود که بخوبی موفق شده بودم در عین اوج ناراحتیش شهوتیش کنم ولی دنیا همچنان ناراحت بود و مقاومت نشون می دادسوراخ کونشو تا جایی که توان داشت جمع می کرد و در صدد بود جلو انگشتی شدن کونشو بگیره ولی دنیا اگه میدونست تا دقایقی دیگه به جای انگشتم کیر کلفتم در کونش جابجا میشه عمرا خودشو خسته نمی کرد و انرژیشو نگه میزاشت تا جلو ورود کیرمو در کونش بگیره و من با این استرادژِی گذاشتم کاملا خودشو خسته کنه و بعد از اینکه حس کردم از نفس و تلاش افتاده کیرمو از کوسش بیرون کشیدم و فوری و با تلاش زیادی در کونش فرو کردم اه اه چه حس خوب و بسیار زیبایی داشت که کیرم در حالیکه به سختی در کانال تنگ سوراخش پیش روی می کرد و فشار زیادی به قطر کیرم میومد و این لحظات چنان لذتی بهم می داد که وصفش به قلم شاید نخواهد اومد واقعا کونش تنگ و اکبند و بار اولش بود که کیر به سوراخش وارد شده بود ...تنها شانسی که اون روز علاوه بر سکسی که با دنیا داشته بودم این بود که کونشو پاره نکرده بودم چون واقعا جررر حسابی خورده بود و چشاش مثل کسی که در حال بیهوشیه شکل گرفته بود ...تنها دو بار تونستم به کونش تلمبه بزنم چون واقعا کیرم در کون تنگش در تنگنا و فشار شدیدی بود و در تلمبه سوم اب کیرم در کونش خالی شد ....و بدین گونه من به همسر رستم تجاوز سخت و شدید و توام با درد و رنجی کرده بودم و این چنین تقاسشو باید پس می دادم ابرو و شرفم و شغلم و موقعیت اجتماعیم و کلا زندگیم در خطر افتاده بود و در این شرایط واقعا نیاز به یک دوست و مشاور خوب و قابل اعتماد و دلسوز داشتم و تنها کسی که میتونست این نقش و نیازمو تامین و براورده کنه کسی نبود جز طاهره .....هم عاشقش بودم و هم مهربون و دلسوز بود و هم مورد اطمینان و همون لحظه به منزلش راهی شدم ...در نزدیکی منزل طاهره اکرم رو دیدم که از پیش مامانش میومد و وارد خیابان میشد کون قلمبه و قشنگ و درشتش کاملا برازنده اندامش بود و حرف اولو در نگاه کردنش میزد خیلی وقتا با شاهرخ که شوخی می کردم از زیبایی کون اکرم بهش گوشه و کنایه میزدم و همون طوری که قبلا گفته بودم بی میل نبودم معامله پایاپای سر زنامون با شاهر خ حداقل برای یک بار داشته باشم ولی الان وقتش نبود و باید مشکلاتمو حل و فصل می کردم وقتیکه طاهره درخونه شو با لبخند زیبایش برویم گشود براستی برای لحظاتی غم و غصه و دلواپسی از وجودم پر کشید و احساس ارامش کردم و به محض اینکه وارد حیاط شدم و درو پشت سرم بست طاهره رو در اغوشم گرفتم و به خودم فشردم و موهاشو بوییدم و از گرمی و بوی تنش و حس خوبی که بهم می داد بخوبی بهره میبردم ....انتظار داشتم فوری خودشو ازم جدا کنه ولی کاملا اجازه داد که در اغوشم نگه اش دارم ظاهرا حدس میزدم که شوهرش خونه نباشه ..کیرم به خودش تکونایی می داد و به زیر نافش ضرباتشو میزد و انگار می گفت کوسشو میخام ....و بهش گفتم ...قلبم و روح و روانم ..تنهایی و شوهرت بیرونه .....طاهره پس از مکثی جواب داد ..اررره تنهای تنهام مهران .....چطور باسیامک کار داشتی ......نه عزیز دلم با خودت کار مهمی داشتم ......ههههه اهان نکنه اومدی واسه اون کارا .....نفسم عشق خودمی طاهره اینو بدون من همیشه و ابدی خواهان عشق بازی با تو هستم و ازت سیر نخواهم شد وولی برای اون کار نیومدم و اما اگه بخای من با جون و دل می کنمت .......خیر باشه مهران ولی من خیلی وقته نه با تو و نه باکسی دیگه سکسی نداشتم چون شوهری بنام سیامک دارم و بهش عشق میورزم و قصد خیانت هم به عشقم ندارم پس قفل و زنجیر به کیرت بزن و بی خیال کردن شو ...خب بگو کارت با من چی بود ؟....نفسم دعوتم نمی کنی بیام تو ....واه واه مهران تو که غریبه نیستی و تعارف لازم نداری بیا داخل ....چی شده گوشم باتوه مهران ....طاهره در بد مخمصه ای گیر کردم اونم نه یکی دو تا ازت مشاوره و کمک فکری میخام چیکار کنم طاهره ....واه خدا نکنه .....می شنوم مهران....ولی نفسم طاهره قول بده ازم ناراحت نشی چون اولیش تا حدودی مربوط به دخترت سحر هست و ازت انتظار دارم با صبوری عقل و درایت و فهم و شعور ومهربونی که ازت می بینم و اینکه از احساسات من نسبت به خودت و سحردر گذشته مون خوب مطلعی ..و توقع ازت دارم بخوبی درکم کنی و بهم کمک فکری بکنی ....کل ماجرا رو برای طاهره شرح دادم ووقتیکه به سکس خودم و دخترش سحر در هتل رسیدم منتظر بودم سرم داد بکشه و با لنگه کفش نوازشم کنه ولی طاهره بر خلاف انتظارم بجای اینکه ازم عصبی و ناراحت و خشمناک بشه عکس العملشو با لبخند ملیح و خنده کوتاه و تبسمی بر لباش به خودم دیدم ومشاهده کردم این قیافه و دکوری که به خودش گرفته بود واقعا متعجبم کرده بود طبیعتا هر مادری این چنین سخنان انچنانی از هر کسی در مورد تجاوز به دخترش می شنید براشفته و خشمگین میشد ولی طاهره خونسرد و طبیعی به نظر میرسید ....
ادامه از مهران خونسردی و ریلکس بودن طاهره حیرت زده ام کرده بود و در همین لحظه بلند شد و گفت ...خب من میرم یک نوشیدنی واسه مردی بیارم که به دخترم عزیز تراز جونم تجاوز کرده ...نمی خاد طاهره زحمت نکش اشتهاشو ندارم ....خیلی خب مهران مشکل دومت چی بود ؟....به خدا طاهره روم نمیشه نگات کنم از شرمندگی دلم میخاد زمین دهن باز کنه و منو ببلعه ....هههه حالا حالا وقتش نرسیده زمین یه لقمه چپت کنه خب معطل نکن مرد متجاوز خوشکل زودتر بهم بگو که هر لحظه ممکنه سیامک برگرده چون مدتیه روم حساس شده و دوس ندارم ناراحتش کنم اخه میدونه در گذشته باهم رابطه داشتیم .......مشکل و ماجرای دومو کاملا براش شرح دادم و طاهره لبخند حشکی بهم زد و بلند شد و بعد از لجظاتی چند با دو نوشیدنی از نوع اب البالو خیلی خوشمزه ای که واقعا لازم داشتم و با خوردنش درونمو تا حد زیادی سرد و ارووم کرد ...پیشم برگشت وشروع به صحبت کرد ...مهران تو بهترین دوست پسرم بودی ودر سال هایی که همسر صالح بودم و بخصوص اواخرش خیلی کمکم کردی و احتیاجات روحی و روانی و حتی جنسیمو با میل اراده و خواسته خودم بخوبی تامین می کردی و ازت رضایت داشتم و قبلا هم بهت گفته بودم که اگه پای سیامک در میون نبود باتو ازدواج می کردم و عشقمو نثارت می کردم و از عشق خالصانه ات نسبت به خودم هم خبر داشتم ولی چه کنم من و تو قسمت هم نبودیم و بعدش از دخترم سحر خواستگاری کردی که اونم نشد وبا شنیدن ازدواجت با نازنین خوشحال شدم که بالاخره تصمیم گرفتی من و دخترمو از قلبت بیرون کنی و مال نازنینش کنی ولی انگار داشتی به شکلی خودتو و خیلیا رو گول میزدی و چون موفق نشده بودی که به من و دخترم برسی زشت ترین و خطرناک ترین راه رو برای تسکین و ارامش و شاید انتقام از سرنوشتی که خداوند برات رقم زده بود رو انتخاب و در پیش گرفتی اونم تجاوز و دست درازی به ناموس و دخترا و زن های مردم ...و در لباس قانون و در جایی که مظلومین و بیگناهان برای طلب و گرفتن حقشون و ظلمی بهشون شده به تو پناه میارند و ظالم هایی که باید طبق مقررات تصویب شده و مشخص و در چهار چوب قوانین بایدمجاکمه و به سزاشون برسند .... ولی به جاش تو یک جانبه به نفع خودت و ارضا تمایلات کثیف جنسی که بهش نرسیدی بودی ازش بهره برداری می کردی ...اونم با تجاوز به ناموسشون ....میدونی با این کارات چه اسیب و ضربه شدیدی به روح و روان و جسم و شرف و حیثتشون میزدی و اینو نتونستی و یا نخواستی درک و لمس کنی تا اینکه همون بلا سر ناموس خودت اومد و اونم خودت باعثش بودی ویک مرد واقعی سر بلند کرد و خواست همون بلا هایی که تو سر ده ها خانم اورده بودی عینا و شدید تر سر همسر بیگناهت بیاره تا بفهمی قربانی های جنسی تو چه زجر و رنجی می کشیدند به قول خودت قسم خورده بودی و اگه یادم مونده باشه به اندازه سن من و تو به ناموس مردم تجاوز کنی ..اخه این چه توجیه و حرفیه و چه منطقی اینو قبول می کنه ...مهران ایا تو اون پسری نبودی که اولین باری که دیدمت حس خاصی بهت گرفتم و اولین باره که اعتراف می کنم اون لحظه میخواستم بهم تجاوز کنی و از کون ترتیبم بدی خیلیا در طلب عشق بازی با من بودند و الانم هستند و هر جا میرم پیشنهاد و درخواست سکس ازم می کنن و من 99 درصد بهشون اهمیت نمیدم ولی برای تو هوس کردم ...وهمیشه در کنارت احساس امنیت و ارامش می کردم و چند بار به دادم رسیدی و منو از خطر نجات دادی ولی الان راستش کمی ازت میترسم چرا اینجوری شدی ...ناسلامتی تو رئیس اداره اگاهی و لباس قانون تنت کردی اونوقت باید متجاوز گر بشی و در مورد تجاوز به سحر باید بهت یاد اوری کنم که من دختریو تربیت کردم که هیچیو ازم پنهون نمی کنه و نشده بهم دروغ بگه و همه درد دلاش و راز و نیازشو با من درمیون میزاره و من میدونستم از ماجرای به هتل رفتنتون با سحر و سکسی که در اون ساعت داشتی چون سحر همشو بهم گفت و لابد منتظر بودی به جای حامله شدن نازنین ....خبر بار دار شدن سحر به گوشت برسه چون خیلی دوس داشتی دخترم از تو حامله بشه و از این خبر متعجب هم شده بودی خب منم جات بودم شاخ درمیاوردم .چون خودت ادعا کرده بودی که دراین دو ماه و اندک به غیر از دو بار زنمو از کوسش نکردم و این نطفه نباید از من باشه و به نازنین الان مشکوک شدی و دنبال مردی هستی که حامله اش کرده ...و جای شکرش باقیه که زندگیو واسه همسرت فعلا جهنم نکردی و این تنها نکته خوب و مثبت تو هست ....هر کسی جای دخترم سحر میبود با اون همه زیبایی و خوشکلی ده ها دوس پسر عوض می کرد و امار کون دادنش قبل از اینکه شهریار لمسش کنه از مرز صد تا هم تجاوز می کرد ولی سحر همراه با شیطونیای مخصوصش غیرتی رفتار می کرد و پاک و مطهر خودشو تحویل شوهرش داد و راستی تعجب نکردی که سحر با چنین اخلاق و خصوصیاتی چطور راضی شد که خیلی راحت در هتل بهت کوس بده و منم باید تعجب بکنم و اولش که سحر برام می گفت داشتم سکته می کردم و باورم نمیشد که سحر به شهریار و خودش و من و همه خیانت کرده باشه ........طاهره متاسفم خیلی خیلی شرمنده تو و سحر و شهریار هستم منو لطفا ببخش همه حرفات منطقیه و کاملا قبولش دارم و من به کسی مثل تو احتیاج داشتم که با حرفاش محاکمه ام کنه و تو تنها کسی هستی که میتونستی اینکارو بکنی تو حق داری منو حتی بکشی خیلی پشیمونم از همه اشتباهاتم و تجاوزاتی که به دهها دختر و زن مردم کردم..من نازنین رو نه در حد تو ولی دوسش دارم و نمیخام زندگیم بهم بخوره ولی چیکار کنمو هر چی فکر می کنم اون بچه در شکمش از من نیست .......مهران حرفای من تموم نشده لطفا ساکت بمون و فقط گوش کن ..گفتم که از سحر انتظار نداشتم اصلاو ابدا که با تو عشق بازی بکنه ولی سحر یک دختر استثنا و به معنای خاص دختریه که خیلی کم مشابهش شاید پیدابشه و دراون لحظه می خواستم برای اولین بار دستمو روش بلند کنم و بهش سیلی بزنم ولی بهم لبخندی زد و گفت ..مامانی عجله نکن برای زدنم اجازه بده توضیح بدم ...بهش گفتم خیانت به شهریار و خودت و من چه توجیه و توضیحی میتونه داشته باشه اما سحر جواب داد......ولی مامانی من خیانتی نکردم لطفا بهم گوش بدین اون روز و بعد از اینکه جلو منزلشون از مهران جدا شدم که احوالی از نازنین بپرسم و بعد از دیدن مهران و تیپ و لباسی که پوشیده بود و از شما چه پنهون مامانی خشتک شلوارشو که دیدم عین تخم شتر مرغ باد کرده بود ...عزمم جزم تر شد که با مهران عشق بازی کنم و برای همیشه شرشو از سرم دورش کنم وقتیکه وارد اتاق خواب نازنین شدم و اونو لخت و با کون قلمبه اش دیدم حشریتم بیشتر شد و یک لحظه هوس کردم با نازی هم لز کنم ولی من واسه عیادت و احوال پرسیش اومده بودم ودور از انصاف بود و وقتیم هم نداشتم و لذا منصزف شدم و فقط کمی نوازشش کردم ولی مامانی وقتیکه خواستم ازش خدا حافظی کنم چشمم به عکس دو نفره شون در لباس عروس و دومادی بود افتاد و در جام میخکوب شدم وضربان قلبم تند تر شد باور کنید مامانی اون لحظه دگرگون شده بودم و از خودم و تصمیم و اراده ای که گرفته بودم حالم بهم می خورد باز نیگاهی به نازنین کردم و دیدم تو چشام ذل زده و با من به قاپ عکسه نگاه می کنه نگاهمون با قاپ عکس یکی شده بود و ازم خواست عکسو بهش بدم و بهش دادم و روی سینه اش گذاشت و ازم خواست باز بغلش کنم ...همه این کاراش انگار اون معنیو می داد که بهم بگه سحر تو خیلی نامردی و با این ادعا ی مردونیگی و پاکی و صداقتت میدونی الان داری چه غلطی می کنی .از خدا و خودت و شوهری که مدعی دوس داشتنش هستی و مامانت شرم و حیا و خجالت نمی کشی .با کمال وقاحت اومدی الکی از من عیادت کنی و بعدش با شوهرم عشق بازی بکنی اینه رسم رفاقت و دوستی و خواهریمون و تازه من و تو با هم و در یک روز و ساعت ازدواج کرده یم ...در حالیکه به این جملاتی که دو نه دونه کلماتش مثل پتک و گرز به درونم می خورد فکر می کردم شاهد نوازش های زیبای نازنین روی اندامم بودم و با دستاش و لباش و کلامش منو نوازش و لمس می کرد و التیامم می داد ...نازنین از چشاش اشک میومد و منو هم وادار کرد باهاش گریه کنم گریه های من بوی پشیمونی و شرمندگی از خواسته ای که داشتم و می خواستم ..می داد .بهم پیشنهاد داد ساعاتی پیشش بمونم و اروومش کنم می گفت خوب نیستم و حالت دختریو دارم که بهش وحشیانه تجاوز شده و در واقع راست هم می گفت چون بعدش خودش برام گفت از تجاوزی که بهش وارد شده بود ولی به کنایه و به این بهونه که تنهاش نزارم بغلش که کرده بودم می لرزید و احساس می کردم تب و لرز گرفته ..با لباسم زیر لحافش رفتم و باز بغلش کردم و سعی داشتم بهش ارامش بدم نازنین لبامو می خورد و می مکید و مثل یک بچه کوچولو شده بود و ازم خواست نوک پستونامو بخوره و بمکه و می گفت ..سحر تشنه مه و دوس دارم از پستونات شیر بگیرم بزار مکش بزنم شاید ازش شیر گرفتم لطفا اجازه بده .....بهش مجوز خوردن مه مه هامو دادم و مشغول خوردنشون شد دقایقی میشد که می مکید و می لیسید و من کمی شهوتی شده بودم و لی هنوز نمی خواستم باهاش لز کنم و تنها موهاشو نوازش می کردم ..در این لحظه نازنین گاز کوچولویی به نوک پستونم زد و من اخ بلندی گفتم و همون اخ ی که زدم موجب شوک و رنسانس فکریم شد که ایده و راهی به نظرم برسه یک ایده داغ و مهیج و کمی سخت ولی شاید شدنی در ذهنم شکل گرفت .....و فوری به نازنین گفتم بلند شو ببرمت جایی که حالتو جا بیارم ...در جوابم گفت حوصله هیچ جایو ندارم حتی اگه بگی کلوپ و سالن رقص و ....فقط تورو میخام کنارم بمون و بزار باهات حالمو ببرم ..بهش گفتم نازی جوون تنهات نمیزارم فقط میخام از این فضا و جو و خونه برای مدتی خیلی کوتاه دورت کنم و میبرمت جایی که از اینجا بهتره و قول میدم که خیلی بهمون خوش بگذره و سرحال و قبراق برگردی خونه ..فقط پاشو سریع که وقتمون تلف نشه ...با بی میلی و بی حوصله گی بلند شد و مجبور شدم خودم سوتین و شورتشو تنش کنم و بردمش جلو میز توالت واینه و خوب ارایشش کردم و مثل خودم شلوار جین و بلوزی تنش کردم نمی خواست شلوار بپوشه چون عادت به دامن کوتاه داشت و همیشه می خواست رونای سفید و پاچه های خوشکلشو لخت و عریان در خیابونا به نمایش بزاره ..بزور تنش کردم ودر حین این کارم کمی کوسشو هم مالوندم تا بهتر رامم بشه ...اه مامانی با مالوندن کوسش می خواست دسته برس شو در کوسش فرو کنه اخه شهوتیش کرده بودم نزاشتم و بهش کفتم وقت اون کارا نیس و در جواب گفت پس بزار در کوس تو فرو کنم ...خنده ام گرفته بود و بزور مچ دستمو گرفته بود و می خواست واقعا تو کوسم استعمالش کنه ولی مقاومت کردم و بالاخره روبراهش کردم و با نازنین به طرف هتل رفتیم نزدیکای هتل بهش گفتم ...نازی جوون دراین هتل اتاق گرفتم و شماره اتاقم 48و در طبقه اخر هست تو بعد از 10 دقیقه از ورودم به هتل وارد هتل شو و مستقیما بیاراه رو طبقه اخر و منتظرم بمون خودم میام سراغت ........نازنین با تعجب زیادی گفت ...واه سحر هتل چرا گرفتی مگه چه خبره و با بودن خونه مامانت و خونه ما این دیگه چه کاریه ؟؟؟؟؟؟ اووا نازی یه کم تحمل کن .....ازش جدا شدم و وارد هتل شدم و بعد از اینکه مهران رو اماده سکس مورد نظرم کردم به بهونه دستشویی از اتاق خارج شدم و نازنین رو در انتهای راه رو منتظر دیدم و سراغش رفتم و مامانی درواقع تصمیم خارق العاده ای گرفته بودم و برای تحقق و انجامش باید نازنین توجیه و همکاری می کرد ...و لذا گوشه ای کشوندمش و بهش گفتم ......نازی جوون از روزی که با من و داداشم و در نهایت با مهران اشنا شدی بخوبی متوجه شده بودی که مهران قبلا دوس پسر مامانم بوده و بعدش به من اظهار تمایل و عشق کرد و قبل از قبول ازدواجت با مهران اینارو کاملا میدونستی وکماکان ارزوشه که با من عشق بازی کنه و امروز تحت شرایطی بخصوصی من مجبور شدم باشوهرت در اینجا برای سکسمون قرار بزارم ولی تصمیم گرفتم و اگه مایل باشی این سکس رو با کمال میلم به تو تقدیم کنم .واگه منوشناخته باشی من دختری نیستم که با انجام این سکس زشت وعلیرغم لذت و هیجان زیادی که میتونه برام داشته باشه نتیجه اش این باشه که خیانت رو وارد زندگی خودم و تو بکنم و این عشق بازی من و مهران دور از انصاف و انسانیت خواهد بود من ازت میخام خودتو اماده و مهیا کنی که در نقش و بنام من با مهران یک سکس کامل و متفاوت و سوا از عاداتی که در عشق بازی هات داری رو انجام بدی و من به عنوان سخن گو و کمک تا خاتمه سکستون کنارت خواهم بود دست و پای مهران با طناب و چشاشو با دستمال بستم و شرایط کاملا برای انجام نمایشمون فراهم و مهیا هست و میمونه فقط هنرنمایی خودت که کاری کنی مهران واقعا باور کنه که سحر با هاش عشق بازی می کنه ....باید سکست متفاوت باشه ....و در ادامه به نازنین توصیه کردم که صورت شو بهش نزدیک نکنه و خاموش و ساکت بمونه و سخن گفتنو به عهده من بزاره و اخرین کاری که کردم ادکلنی که به خودم زده بودم رو به نازنین هم زدم که هیچ گونه شک و شبهه ای باقی نمونه و مامانی جوون در واقع سکس به ظاهر من و مهران که در واقع بین دو زن و شوهر و با نقش افرینی و داوری دخترت اتفاق افتاد رو من یک سکس و عشق بازی سه بعدی میدونم و اسم گذاری می کنم ....و با کیفیت سکس خیلی خوبشون و لذت فوق العاده زیادی که بخصوص از مهران دیدم مطمئنم که نازنین رو حامله خواهد کرد چون خود مهران هم چنین عقیده و باوری داشت ........با شنیدن سخنان عجیب و باور نکردنی دخترم سحر برای لحظاتی مات و مبهوت موندم و در ازای سیلی که اماده کرده بودم به صورتش بزنم دستاشو گرفتم و به خودم نزدیک کردم و گونه های دختر پاک وبا وجدان و عزیزمو بارها بوسیدم و بهش گفتم ....دخترم پاره تنم من بهت افتخار می کنم و ازت همین انتظارو داشتم افرین هزاران افرین به تو ....و حالا مهران باید بدونی اون روز و در هتل تو با همسرت عشق بازی می کردی وحاملگی نازنین هم توسط خودت بوده نه کسی دیگه و در واقع تو با این همه تجارب و مهارت و دوره های پلیسیت نتونستی حریف دخترم بشی و کلاهی که اون روز سرت گذاشت حقه بازی نبود بلکه درس ها و دست اورد های زیادی میتونه برات داشته باشه البته اگه بفمی و درکش کنی و نتیجه اش اونه که خیالتو راحت و اسوده کردم که بچه ای که تو شکم همسرته حلال و نطفه اش مال خودته..فهمیدی مهران .....با شنیدن سخنان حیرت انگیز و دور از تصور طاهره به قول امروزیا هنگ کرده بودم ..بازم از سحر رکبی خورده بودم اونم چه رکبی که مدتها و شاید تا اخر عمرم نمی تونستم فراموشش کنم واقعا طاهره راست می گفت من حریف سحر نمیشدم و نخواهم شد این دختر واقعا یک اعجوبه به تموم معناس .خیالم از بابت نازنین و موضوع بار داریش راحت شده بود قبل از اینکه منزل طاهره رو ترک کنم جویای خال و اخوال سحر شدم فقط مایل بودم زود تر ببینمش و باز ازش درخواست کنم که به استخدام اداره شهربانی دربیادو طاهره جواب دادبعد از تعطیلات عید نوروز سحر با شهریار و حسام به روستا ی محل خدمتش برگشت حسام چون مدرسه نمیرفت و تحصیل نمی کرد با هماهنگی و اجازه پدر ومادرش با دخترم به روستا رفت که درس بخونه و باسواد بشه و تازه سحرهم تنها نمی موندولی شهریار فقط چند روز در روستا موند و برگشت به تهران و قرار شده سحر بعد از اتمام فصل تحصیلی که پایان همین ماه میشه انتقالیشو از اداره اموزش و پرورش بگیره و با شهریار بطور همیشه در تهران زندگی کنه و شاید هم حسام رو باخودش ببره...و منم ممکنه قبل از رسیدن زمستون با سیامک به تهران مهاجرت کنم و بهرام هم در تدارک عروسیش با سارا هست و اونا هم خواستند و مایل بودند به تهران خواهند اومد .....انگار بار سنگینی از دوشم برداشته شده بود و از شک کردن به نازنین واثبات بیگناهیش و عدم خیانتش راحت شده بودم فقط یک افسوس و ناکامی هنوز در وجودم مونده بود اونم موفق نشدن در عشق بازی با سحر دوست داشتنی و زبر و زرنگ که حریفش نشده بودم اینک باید به قضیه پرونده رستم و رسیدگی و حل و فصل عکس های مبتذل و لخت خودم و همسرم که در اختیار سهراب بود میرسیدم سهراب همون مرد ناشناس دست بند نقره ای بدستی بود که اون شب لعنتی همسرو ناموسمو درست کنار دستم از جلو و عقب ترتیب داده بود چاره ای نداشتم و باید برای پاسداری وحفظ ابرو واعتبار و شرف و ناموسم و گرفتن فیلم و عکسا با خواسته اش موافقت می کردم و لذا به منزل برنگشتم و به اداره رفتم و پرونده نیمه کاره و بسته نشده رستم رو باز کردم و طبق خواسته سهراب مدارکو دست کاری کردم و اینک فقط منتظر روز بعدمیشدم که نتیجه کار رو به سهراب اعلام کنم ..در همون وعده گاه باهاش روبرو شدم و طبق قولی که داده بود همه عکسارو بهم تحویل دادفقط حلقه فیلم موند که بعد از نتیجه دادگاه باید تحویلم میداد و با پارتی بازی و روابط اداری قوی که با دادگستری داشتم جلسه دادگاه زود تر از موعد برگذار شد ورستم فقط به جریمه نقدی و سه ماه حبس محکوم شد و سهراب که در سالن دادگاه حضور داشت بلافاصله ودر پشت سالن فیلم تجاوزشو به همسرم را تحویلم داد و اون لحظه من بعد از مدتها نفس اسوده ای کشیدم ....و همون لحظه منو دعوت به رستوران و صرف ناهار کرد ..با سهراب راهی رستوران شدیم . شروع به صحبت کرد ....یادته بهت گفتم اگه کاملا باهام همکاری کنی علاوه بر تحویل عکسا و فیلمت بهت پاداش خوبی میدم ....اره یادمه ولی من رشوه و پول نمی گیرم و مایل نیستم با تو دیدار و هر گونه تماسی داشته باشم بهتره وبه صلاحمونه این ناهار اخرین ملاقاتمون باشه ولابد با دادن رشوه باز میخای ازم اتو و مدرک بگیری .قضیه من و تو دیگه تموم تموم شده ....خخخخخ....واقعا مهران ازت تعحب می کنم من اگه می خواستم همچنان ازت سواستفاده بکنم و یا ازت اتو داشته باشم عکس و فیلم رو بهت تحویل نمی دادم چه مدرکی بهتر ازاون فیلم که پیشمم می موند و به میل خودم ازت بهره برداری می کردم ولی من قولم قوله و نامردی در وجودم جایی نداره ....نه اشتباه تصور کردی ..نه خبری از پوله و نه رشوه فقط واست یک هدیه دارم که اصلا فکرشو هم نخواهی کرد که چه چیزیه ...چن لحظه تنهات میزارم و میرم که هدیه تو بیارم در حالیکه سالاد رو می خوردم در فکر هدیه اش بودم که چی میتونه باشه و لی هدیه اش قطعا کوچک نبود و اگه میبود در جیبش جاش میشد و و بهم می داد ولی هر چی هست کوچک نیست و بزرگ هست ....و در انتظارش موندم طولی نکشید که برگشت ولی سهراب تنها نبود درحالیکه دست یک دختر نوجوون رو گرفته بود به میز نزدیک شد و دختررو در دعوت به نشستن کرد ...از تعجب دهنم باز مونده بود یعنی هدیه اش این دخترهست؟و یعنی چه همه گونه کادو و هدیه شنیده و دیده بودیم ولی هدیه دادن یک موجود زنده و انسان ..اونم یک دختر .....نه رسمه نه رواج داره ..در گذشته های دور و در طول تاریخ خونده بودیم چنین رسوماتی وجود داشته ولی الان با پیشرفت افکار و تکنولوژی چنین مواردی منسوخ شده است .....بی صبرانه و متعجب منتظر توضیحات سهراب شدم چیه مهران تعجب کردی از این هدیه ...حق داری ....میدونم چه فکری می کنی لابد میگی این دخترو هدیه به من خواهد داد در صورتیکه در این دور و زمونه همچین رسومی نمونده و لی دقیقا درست حدس زدی ..هدیه من به تو همین دختره ...این دختر خانم ساکت و مودب و دوست داشتنی اسمش ناز پرور هست و پدر و مادر نداره و در منزل من تا این لحظه زندگی می کنه ......ناز پرور لطفا برو دستشویی و دستاتو بشور تا من سفارش ناهارتو بدم ...چشم اقا ......افرین دختر ....عذر میخام مهران بقیه حرفا رو ترجیج دادم ناز پرور نشونه و فقط خودت بشنوی ...خلاصه بگم پدرش در کار مواد مخدر بود و در طی جنگ و جدال مافیای تشکیلات مواد جونشو از دست داد و مادرش با ناز پرور به من پناه اورد ند چون میدونست ادم ناموس پرستی هستم ومن بهشون جا و مکان و پول داده بودم و کاری بهشون نداشتم تا اینکه چند ماه قبل رد خونه شو گرفته بودند و بدلیل اینکه به من پناهنده شده بودند مادرشو در روزی که خوشبختانه ناز پرور در مدرسه بود ربودند و بعد از چند هفته جسدشو بهم تحویل دادند انواع و اقسام بلا ها و تجاوزات سر مادر بیچاره اش اورده بودند در واقع مادرش قربانی شغل شوهرش و مافیای مواد مخدر شده بودومن به این دختر بیگناه احساس نعهد و گناه می کردم چون فکر می کردم باعث و بانی از دست دادن پدر و مادرش من هستم چون پدرشو من وارد قاچاق مواد کرده بودم از اون روز من به شدت از ناز پرور محافظت و نگه داری می کنم ولی هنوز براش خیلی نگرانم و پیش من و در دنیای من امنیتی نداره و اینده خوبی براش متصور نیستم تصمیم گرفتم ناز پرور رو به تو بسپارم تا اینده سالم و خوبی داشته باشه و به خوشبختی که براش ارزو دارم برسه تو در زمره روسای شهربانی و پلیس قرار داری و بخوبی میتونی ازش مواظبت کنی .....سهراب توبا این حرفات منو واقعا غافلگیر کردی ولی من نمی تونم ازش نگه داری کنم مگه شرایط منو نمی دونی من تازه ازدواج کردم و هم همسرم ممکن نیس اجازه بده یک دختر نوجوون وارد زندگیش بشه ..نه نه من هد یه تو رد می کنم ...ولی مهران تو به عنوان یک مامور قانون متعهد هستی قبول کنی و هم به عنوان یک انسان باید شرایط این دختر بیگناه رو در نظر بگیری من میدونم امکاناتشو داری چون خیلی وقته همه جیک و پیکتو میدونم و حتی دوس دختر جون جونیت به اسم سحر رو به خوبی می شناسم و خلاصه همه امارتو دارم وقصد تهدید ندارم اما توصیه می کنم مخالفت نکنی .. اها ناز پرور بر گشت ..این جمله اخرمه اگه جون یک ادم و امنیت و اینده ش برات اهمیت داره و جز وظایف شغلیت قرار داره و اگه مدعی هستی که یک انسان واقعی هستی باید هدیه مو قبول کنی و بدونه شرط و شروطی دست ناز پرور رو بگیری و با خودت ببری فقط بدون به شرافت و مردونگیم قسم می خورم من حتی لمسش نکردم و عین دخترم بهش نگاه و توجه کردم .می سپارمش به تو و حرمت و باکره گیشو تا روزی که شوهرش میدی نگه داری کن و عین دخترت بهش نگاه کن ..همین ....اوه ناز پرور برگشتی برات جوجه کباب سفارش دادم نوش جونت دخترم مشغول خوردن شو ....دخترم این اقای مهربون از فامیلای نزدیک پدرته که قبلا بهت گفته بودم از این به بعد ایشون ازت نگه داری می کنه فهمیدی دخترم ...بله فهمیدم اقا ....سهراب برای اخرین بار پیشانی ناز پرور رو بوسید و ساکشو تو ماشینم گذاشت و رفت و من موندم و یک دختر نوجوان 15 ساله با قد 165 سانت و وزن 60 کیلو با موهای خرمایی ودراز که صورت قشنگ و سفیدشو دو چندان خوشکل و جذاب کرده بود ناز پرور تیپ و قیافه اش هم به ما ایرانیا می خورد هم یه جورایی به دخترای حوزه جنوب روسیه و با سوالاتی که بعدا ازش کردم فهمیدم که دو نسل قبل از پدرش به ایل و تبار قفقاز می خورد ولی خودشو یک ایرانی میدونست در ماشین ناز پرور در صندلی پشت نشسته بود و از اینه ماشین گاها نگاش می کردم ساکت و مودب سرشو پایین گرفته بود و گاه گاهی به پیاده رو دو طرفش نگاهی می کرد در فکر فرو رفته بودم با این دختر چیکار کنم قطعا نمی تونستم دایمی وارد زندگیم کنم شاید امشب می تونست مهمون خونه ام باشه و فردا و فرداهاشو چیکار کنم ...ناخودگاه ماشینم باز به طرف منزل طاهره میرفت ....طاهره میتونست بازهم نجات دهنده و گشاینده مشکل این دختر باشه ...طاهره از اومدن مجددم متعجب شد وخندید و گفت باز چی شده مهران بازم مشکل پیدا کردی ؟.....این دختر خانم خوشکل کیه؟.....طاهره کارت دارم میشه بیایم تو ؟...چرا که نه بفرمائید خوش اومدی دختر جوون .....انگار که بد موقعی مزاحم طاهره شده بودم چون انگار با سیامک برنامه عشق بازی داشتند شلوار سفید نازکی که پاش داشت از ناحیه چاک کونش و از عقب متمایل به زیر خیس و زرد رنگ شده بود و نشون از اثار اب کوس طاهره و اب کیر سیامک می داد و از بس هولکی شلوارشو پوشیده بود متوجهش نشده بود دور از چشم ناز پرور دستمو به چاک کونش کشیدم و بیخ گوشش گفتم ...طاهره نگاه لای دستم کن اب کوس خودت و کیر شوهرته .چاک کونت خیس خیسه ..جای من خالی اگه بودم دو برابرشو تو کوست میریختم ...خفه خفه جلو این دختر کاری نکن ابروتو ببرم به تو چه ...زن و شوهریم ....سیامک به حموم رفته بود و فرصت مناسب پیش اومد و طاهره رو به اشپز خونه کشوندم و دور از ناز پرور بهش گفتم ...طاهره تو باید باز هم فرشته و نجات دهنده مشکلات من باشی ..از گذشته هات و مهربونی هات و حمایت هایی که همیشه از قشر ضعبف و فقیر و مستمندو بی کس و کار در گذشته داشتی کاملا اطلاع دارم نمونه اش جمیله و بعدش پرستو و اخیرا حسام و خواهر کوچولوش که الان تحت حمایت مالی تو قرار گرفتند و حالا بازم ازت تقاضا مندم حمایت و مهربونی هاتو هم از این دختر دریغ نکنی و اجازه بده با تو زندگی کنه من به تو کاملا اعتماد دارم و میدونم اگه قبولش کنی به بهترین نحو تربیتش می کنی و خیالم ازش راحت راحته ...خلاصه ماجرای ناز پرور رو برای طاهره شرح دادم و دیدم به فکر فرو رفت و اهی کشید و گفت ...واقعا قلبم به درد اومد بیچاره این دختر و مادرش ..اه اه خدای من .....باشه من که دخترام شوهر کردند و بهرام هم همین روزا ازدواج می کنه و از پیشم میره و من میمونم و شوهرم سیامک ..اوکی قبولش می کنم به شرطی که در اموراتش و تربیتش هیچ دخالتی نداشته باشی و در واقع از این لحظه ناز پرور دختر من حساب میشه .....راستی طاهره سیامک چی ممکنه مخالفت کنه .....سیامک با خواسته من هیچوقت مخالفت نکرده و نخواهد کرد نگران نباش ...بدینوسیله باز هم طاهره برای چندین بار فرشته نجات من و ناز پرور شد و من با خیال اسوده و فارغ از هر نگرانی به منزلم برگشتم و اون شب بعد از مدتها کیرم به کار افتاد و نازنین را بخوبی و حرفه ای ترتیب دادم ....من اینک احساس خوشبختی می کردم ولی هنوز به سحر نرسیده بودم ................ادامه کوتاهی از طاهره ................................با ورود ناز پرور شور و حال و شادابی در خونه ام زنده شده بودچون با رفتن سحر و اکرم احساس تنهایی منو بیشتر اوقات رنج می داد و گاها در رویا هایم از الله می خواستم به شکلی و روشی که خودش مصلحت میدونه منو از این تنهایی رهایی ببخشه و مثل همیشه الله جوونم دعامو اجابت کرد و ناز پرور رو بهم رسوند..دختر بسیار مودب و سربزیر و مطیع و کاری بود که از هر لحاظی مایه خشنودی و خوشحالی و ارامش من میشد ودر اوقاتی که سیامک حضور داشت لباس مناسب می پوشید و جلب توجه نمی کرد ولی سیامک طبق عاداتی که خیلی از پسرا و مردا دارند اغلب اوقات زیر چشمی به اندام و برجستگی هاش خیره میشد پستوناش نسبت به سن و سالش و اندامش اندکی بیشتر رشد کرده بود و نوکاش زیر بلوز و ژاکت بخوبی خودشو نشون می داد و هوس و شهوت رو در هر بیننده ای زنده می کرد .........................................................یادداشت کوتاهی از نویسنده ..............................................THE END..............پایان ...... در حقیقت این رمان ادامه خواهد داشت ودر واقع ادامه اش در یک سایت خارجی و به زبان انگلیسی خواهد بود و داستان جداگانه و زیبای سحر همچنین ...در خاتمه با تشکر از همه خوانندهاو مخاطبای محترم وعزیز که از سال 2017 تا کنون مشوق و پشتیبان و همراه این داستانم بودند و با من و شخصیت های این رمان نفس کشیدند و زندگی کردند قدر دانی و سپاس گذاری کنم ...همه شما هارو به الله متعال می سپارم و ارزو می کنم همیشه سالم و خوشحال و موفق و موید باشید ...مرسی ...شهره