انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 107:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
ادامه از طاهره....چند بار که بکنمت کوستم به کیرم عادت می کنه و دیگه درد هم نداری...پیداس شوهر بی بخارت خوب تو رو نمی کنه....توش هنوز موندم تو چه جوری چهار توله ازش داری....اینو راست می گفت...شوهرم واقعا عرضه نداشت و نداره و اگه می فهمید بی غیرت هم تشریف داره..دیگه ول کنم نمی شد و همون شهر طلاقمو از شوهرم خودش می گرفت و دستم می داد....و سپس عقدم می کرد و بعدشم اگه می فهمید دو تا از بچه هام از نطفه شوهرم نیس...اوضاعم بدتر میشد....تمومش کن صابر داخل واژنم داره پاره میشه..طاهره بیشتر خواهش کن ....التماسم کن ...خیلی کیف داره یه زن غریبه زیرت باشه و اونو جر داده باشی و ازت خواهش و التماس کنه ...من که خیلی از کوست لذت می برم ....کوفتت بشه ..صابر ..اخه این چه عشق بازیه که یه طرفش زجر بکشه و طرف دیگه عین خیالش نباشه ....طاهره کیرم تو فشاره ...کوست خیلی تنگه ....این کوس نوبره ...به جون خودم شوهرت ماهی یه بار کوستو نمی کنه ......خاک تو سر شوهر بی عرضه ات کنن....حیف تو نیس مال اون شدی .....تو جات پیش خودمه ..وباید از کیر من بخوری ....اوف اوف چه لعبتی هستی طاهره با ناز و ادا و عشوه ازم خواهش کن تا کوتاه بیام .....زود باش ....صابر باکف دستش رو باسنم کوبوندو منو وادار کرد تا براش عشوه بیام .....چیکار می کردم مجبور بودم ..تو فشار و منگنه کیرش بودم .....دوس داشتم هر چه زودتر این کیر کوفتیشو از کوسم دراره تا من نفسی بکشم....صابر کیر کلفتم ..میشه اذیتم نکنی ....حیلی درد دارم ...کوسم تو فشار کیرته .....اخه من خیلی نازم ...لطیفم ....پاره بشم ....خوب نمیشم ....صابر جون ...لطفا طاهره رو اذیت نکن ....مگه نمی خای همیشه مال تو باشم ...باید باهام مهربون باشی .....این حرفای دروغی رو تحویلش دادم بلکه اثر کنه......وکلکم بگیره وولم کنه ......این شد یه کار اساسی ...طاهره ناز و اداتم عالیه و خیلی بهت میاد ......قربون عشوه حرفات بشم ...لبامو زورکی گرفت و منو خوب بوسید ...بخدا این طوری رو سنگ ناز کنی برات خمیر میشه .....خیلی بهت میاد .....من که بیشتر عاشقت شدم ..کافیه لب تر کنی و بگی زنت میشم .....بهت قول شرف میدم ..همین جا طلاقتو از اون شوهر پفیوزت می گیرم ....صابر چند قدم رفت و منو به تنه یه درخت تنومند تکیه داد و اخرین ضرباتشو رو کوسم میزد ...دردم بیشتر شده بود و با دستام رو سینه و پشت و حتی سرش می زدم و فریادمو بلند تر کردم تا کسی به دادم برسه ..واقعا دیگه تحمل نداشتم و نمی تونستم خودمو حتی نگر دارم ....صابر باز زورکی لبمو می خورد و نمی زاشت فریاد بزنم ...کم کم داشتم تو بغلش رها میشدم ......نفسام سخت بالا میومد و واقعا در فشار عجیبی بودم ...جدا جر درست و حسابیو من تجربه کرده بودم....با گریه و زاری بهش گفتم ...اخه لعنتی ....بی شرف من دارم می میرم .....تمومش کن این تچاوزوخاتمه بده ..من که اسیرت نیستم ....اه اخ اخ اخ ....تا منو نکشی ..ول کنم نیستی ...این جوری میخای ازم خواستگاری کنی .......کاملا به گریه و زاری افتاده بودم و اون صابر بی شرف و بی ناموس اخرش کاری کرد من با گریه زاری و خواهش و التماس ازش طلب کنم تا زودتر ابشو تو کوسم بریزه . همین طور هم شدو همه اب کیرشو تو کوسم ریخت و پیروز مندانه کیرشو از کوسم دراورد ..در اون حال استانه کوسمو که می دیدم قطرات زیاد اب کیرشو که رو زمین میریخت رو نگاه می کردم....و کیرشو که هم نگاه کردم انگار کف صابون بهش زده بودند ...اون کثافت بخوبی از کیرش نهایت ابشو کشیده بود.......ومنو بخوبی گاییده بود و ازم لذت کافی برده بود ....رو کف چمن سبز ولو شده بودم و نگاهم به اسمون ابی و شاخه های درخت دوخته شده بود و فکر می کردم چرا این همه بلا سر من بیچاره میاد ...میدونستم چرا .....چون زیبا بود م ...جذاب بودم.....اخه این همه دردسرو بلا به خاطر قشنگیم چرا سرم میاد ..خیلی عصبی شده بودم و باز به گریه افتادم ...از خودم و از همه چی اون لحظه بدم میومد ...صابر اسبو اورده بود و ازم خواست سوارش بشم ...از هر چی اسب و سواریش هم بدم اومده بود .....دیگه تمایلی به سوارشدنش نداشتم...من سوار اسب نمیشم ....نمی خام ...طاهره میخای کولت کنم ....نه نه کولی هم نمیخام ..ولم کن ..خودم بر می گردم .....برو کثافت ..عوضی ....طاهره جون دیر میشه ...اونو قت برات حرف و حدیث در میارن...ابروت میره ...برای من مهم نیس ...به خاطر خودت میگم ..بهتره سوار شی .....من به فکر توم ....اینم راست می گفت دیگه درنگ جایز نبود و باید زودتر بر می گشتم ....لابد الان یا دنبالم می گردن و فکرای بدی واسم می کنن ...زورکی خودمو بلند کردم و نزدیک اسب شدم و مجبور شدم خودمو اسیر دستای کثیفش قرار بدم تا منو رو اسب مستقر کنه و همونی شد که صابر می خواست..چون قشنگ دستاش تو چاک کونم رفت و بدونه عجله اونو برام می مالوند...چیه صابر بست نیس ....بازم میخای .....چرا تمومش نمی کنی ..اونجامو ول کن ...بیشرف ..پست.........به توم میشه ادم گفت ...اخه کدوم ادم و انسان با مهمونش این رفتارو می کنه ....از خودت باید خجالت بکشی ..تف به روت...بخدا باید ازم عذر خواهی کنی تازه عذر خواهی برام کافی نیس .....می تونم ازت شاکی بشم ولی بچه هام بزرگن و نمی خام اونا چیزی بفهمن ......خدا ازت نگذره .....تو داشتی منو می کشتی وزجرم می دادی ....خیلی نامردی.......من هیچ لذتی ازت نبردم ....همه رو میدونم ....طاهره ....دیگه بسه ...نگو حق باتوه خیلی زیادی رفتم ...ولی چاره ای نداشتم وقتی کیرم کلفته و کوس تو تنگه ...دیگه چیکار باید می کردم ..درسته باید از کردن کوست می گذشتم ..ولی باور کن خیلی سخت بود که این کارو بکنم ..تو خیلی قشنگی ....هر کی جای من بود همین کارو می کرد ..تو باید اینو درک کنی ....بازم میگم ......عاشقتم ..میخامت ....میخام زنم بشی ..میزارمت روسرم و خانم خودم میشی و وقتی زنم شدی بخوبی برات جبران می کنم و سرتاپاتو طلا و جواهر می گیرم و نصف ثروتمو بنامت می کنم ..می تونم الان بهت پول و طلا بدم ..ولی با این کارم دارم بهت توهین می کنم ..چون تو زن پاکی هستی و اهل خیانت نیستی ..اینو از مقاومت و رفتارت فهمیدم ....نباید به تو توهین کنم ......تو مثل مروارید تو دریا می مونی تکی.......ولی طاهره خیلی ازت لذت بردم تا حالا با هیچ زنی همچین کیفی نکرده بودم ...ازت ممنونم ....در همین لحظه صابر دهنشو رو پام گرفت و اونو برام بوسید و رسما ازم عذر خواهی کرد ..منو ببخش ...اگه میخای پاتو هم می لیسم......منتظر جواب من نشد و پای لختمو با زبونش می لیسید ...حداقل از این کارش داشتم لذت می بردم اون در حالی که دهنه اسبو برام می کشید ..پامو هم می لیسید و من لحظاتی چند با صابر داشتم عشق می کردم بالا خره میگن پایان شب سیه سفید است ...همینه.....طاهره وقتی بزگشتیم بگو پام پیچ خورد و موندم که پام استراحت کنه ...نمی خام برات حرف بد درست بشه ...همین دروغو هم به خورد شوهرم و بقیه دادم و نمایشی خودمو به لنگیدن زدم .....چاره ای نداشتم برای حفظ ابرو .و شحصیتم این دروغ و فیلمو باید بازی می کردم........


...
     
  
زن

 
یادداشت نویسنده...سلام دوستان..ازاینکه تاخیر در ادامه داستان داشتم ..عذر میخام ...در واقع از اواخر تیرماه97 من دچار مشغله و ترافیک کاری خیلی زیادی شدم و این قضیه همچنان منو ول نکرده و ادامه داره ...وحتی ناچار شدم که از ادامه نوشتن این رمان عشقی منصرف بشم ولی بنا به قولی که به بهرام داده بودم هر جوری شد ادامه داستان رو تا یه هفته قبل دادم ..ولی دیگه میسر نشد که ادامش بدم ...راستش از ابتدای فصل دو...همسرم با میل و اراده خودش باهام همکاری می کرد و حتی بخش های خیلی کوچیکیو خودش تایپ و تدوین می کرد و منو یاری می کرد....و من تصمیم گرفتم که ادامه کارو به همسرم بدم و حتی ایندو قسمت اخر داستان رو خودشون نوشتن...{بخش عروسی اکرم وماوقع}.....وفکر کنم و به نظر خودم خوب هم از اب درومد.و حتی از خودم بهتر.....ولی خب نظر نهایی رو همیشه خواننده باید بگه......لذامن دیگه از این لحظه کارو تحویل همسرم میدم و ازتون خداحافظی می کنم ......وقبلش از همسرم تشکر ویژه و اساسی می کنم که ادامه این داستان رو قبول کردند و منو در ادای قولم یاری کردند و تشکر دومم هم از شماها خواننده عزیز و محترمه که با نظرات و تشویق هاتون منو دلگرم و یاری کردین .....متشکرم...........................................................................سلام ...من شهره..هستم و 24 سالمه....افتخار تدوین و ادامه این رمان واقعی و عشقی رو من به عهده گرفتم .....انچه که منو به این کار وادارکرد نه از بیکاری ووقت ازاد زیادم بود بلکه در حقیقت از خود داستان شخصا خیلی خوشم اومده و مدتهاس که باهاش دارم زندگی می کنم و منو یه جورایی تحت تاثیر خودش قرار داده .....وچون شرایط سخت کاری و مشکلات شوهرمو دیدم و حس کردم ..تصمیم گرفتم خودم عهده دار نوشتنش بشم .....تا کمکی به شریک زندگیم کرده باشم....زن و شوهر باید در سختی و راحتی با هم باشن واین واقعیته مطلقه و شکی درش نیس....خود من هم وقت کاری و روز مره ام واقعا پره .....و خیلی بیکار نیستم .....ولی نویسندگی .و نوشتن رو دوس دارم ...کتاب های احمد محمود...دولت ابادی رو خیلی دوس دارم و کتاباشو خوندم .....وهمین مهمترین عامل در قبول این وظیفه شد......من یه زن ورزش کارم ....مربی شنا هستم ...نجات غریق..در هفته ...دو جلسه دارم.....کمربند دان 3کونگ فو توا دارم و با یه خانم دیگه به شراکت باشگاه دارم ......و در مابین این تمرینات هم دو ..و حتی ufcهم کار می کنم .....خلاصه مطلب ..نمی خام از خودم تعریف کرده باشم .... نه ..باور کنید من کوچک هم شماها هستم ولی فقط خواستم رزومه ای از خودم براتون گفته باشم و ضمنا یاداور بشم که من بیکار مطلق نبودم و از روی عشق و علاقه این کارو قبول کردم .......من از همین اول کار ازتون خواهش و تمنا دارم که با نظرات وتشویق هاتون منو به ادامه این داستان یاری کنین ..راستش نظرات خیلی کمه و می بینم بجز دو الی سه نفری (خانم سارامون و اغای عرفان از هردو شون خیلی تشکر می کنم )نباشه کسی دیگه هیچ نظری نمی گه ......اینو یه تهدید حساب نکنید...من مثل شوهرم پوست کلفت نیستم و اگه نظری نباشه .....راستش مجبورم بی خیال ادامه داستان بشم .....ازتون عذر میخام این مدلی باهاتون صحبت کردم ...ولی لطفا نظر بدید و به قول معروف بترکونید.........تشکر
     
  
زن

 
سلام ..اقای تنها ترین....از اینکه نظر دادین ازتون متشکرم واینرو نشون میده که این داستان رو میخونین و پیگیرش هستین ...ولی کاشکی بجای انتقاد از من در مورد خود داستان نظر میدادین...ضمنا منظور من از دان همون خط سه{سوتو} شال بند قهوه ای هستش ...لطفا در مورد خود داستان نظر بدین......ذکر ادای کلمه خالی بند شایسته شخصیت شما نیست...بازم ازتون ممنونم .....مرسی...موفق باشید
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
نقل از طاهره......شوهرم بر خلاف تصوری که ازش داشتم برام نگران شده بود و وقتی منو دید بلافاصله سراغم اومد و منو به اغوش گرفت و دستای گرم و مهربونشو به موهام و صورتم کشید...شرافت و بچه هام همگی دورو ورمو گرفتند...هنوز تو شوک نجاوز صابر بودم و ریلکس نشده بودم....شوهرم داشت مچ پامو ماساژمی داد وشرافت هم نوازشم می کرد.......طاهره جون همه نگرانت بودیم ...خیلی دیر برگشتی .....از اینکه داشتم دروغ تحویلشون می دادم ....عصبی بودم و با بی میلی بهشون همون جواب رودادم.....این قضیه اومدن صابر و رفتن اکرم هنوز برام هضم نشده بود وبا وجوداینکه صابر از بی گناهی اکرم یاد کرده بود..ولی به حرفش اعتماد نداشتم .....بهر حال من قربانی شده بودم و بهم تجاوز سختی شده بود و درد و شکنجه ای که از این سکس زور کی کشیده بودم هنوز تو وجودم و رحمم مونده بود....داخل واژنم سوز ودردش هنوز موتده بود ....از اکرم و شوهرش خبری نبود.....بعد از نوشیدن یه لیوان اب ...چشام سنگین شد و به خواب رفتم ......خوابی که واقعا لازم داشتم ...چشامو که باز کردم شوهرمو کنارم دیدم .....عزیزم خوبی؟.......اره فکر کنم بهتر شدم فقط ..خیلی گرسنمه...برام خوردنی بیار....اکرم هم برگشته بود و بانگرانی اومد احوالمو پرسید.......طاهره جون ..کاش پیشت می موندم .....چرا پات پیچ خورد.....قربونت برم ...اخه چرا ترکت کردم .....اه عزیزم .....اون صابر گور به گورشده که شرط امونتو بجا نیاورد.....چرا ......نمی دونستم بهش چی بگم ..ایا اون جز نقشه صابر بود و یا اصلا نبود.....باید به حرفای صابر اعتماد می کردم ....اگه هم اکرم بی کناه باشه ...با گفتن این تجاوزم باعث میشم که اشوب و دعوا در همین ابتدای زندگیش برپا کنم و من هیچوقت اینو نمی خام ....بهرحال انچه که مهمه و واقعیت داره ..اینه که صابر منو گاییده و حسابی پدرمو دراورده بود....و اب ریخته شده به لیوان برنمی گرده .....اونا رو به خدا واگذار می کنم ......و بهتره هرچه زودتر این ماجرا رو فراموش کنم و به شهرمون بر گردم .....اون روز میسر نشد و شبشو خونه اکرم موندیم ....قبل از خواب نگاهم به شوهرم بود و دلم واسش میسوخت .....درسته با این اخلاق و رفتارش بد و ناجورش منو خیلی می رنجوند ...ولی واقعا من داشتم بهش ظلم می کردم ..اخه هرچی باشه ناسلامتی من زنش هستم و اون ازم توقع داره که تمایلات جنسیشو براورده کنم ...اینو من فقط نمی گم ...همه میگن علمای دین و قانون مدنی و اجتماعی ......هفته ها میشه اون بیچاره دستش بهم نخورده و کیرش حسابی تو کف کوسم مونده......تصمیم گرفتم به پاس اون همه محبت و توجهش بهش کوس بدم ..ولی اون باید پیش قدم میشد .....کوسم ارووم گرفته بود و از سوز و دردش اثری نمونده بود.....کنارش رفتم و منتظر شدم که خودش ازم بخاد......غرور زنونه ام بهم اجازه نمی داد که منتشو بکشم .......اوه اوه از بس شوهرم ساکت موند و چیزی نگفت ..بجاش شرافت پیش قدم شد و اومد درگوشی ازم خواست باهاش لز کنم ......راستش حوصله لزو نداشتم و مشتاقانه منتظر دعوت کیر شوهرم بودم ..اون باید جایزه کارشو می گرفت .....ای وای وای ..این شوهر بی عرضه من چش شده چرا چیزی نمی گه ....چیکارش کنم ......کاش میشد که بهش بگم ..من خواستم ولی تو نخواستی زنتو بکنی ...دیگه طاقتم تموم شده بود و بلند شدم دستای اکرم و سحر رو گرفتم و باهاشون رفتم تو اتاق و خوابیدم ......خوابی که تا صبحش دو بار بیدار شدم و داشتم کابوس تجاوزمو با خواب های خیلی بدی می دیدم ...اون لحظات به یه اغوش گرم و با احساسی مثل سیامک احتیاج داشتم که منو به ارامشم باز گردونه ...ولی دریغ از یه اغوش گرم...ناچارا خودمو به اندام سحر چسپوندم و اونو در بغل خودم گرفتم ...سحر..دختر زیبا و قشنگم که غرق خواب سنگین خودش بود و اصلا متوجه این کارم نشده بود ...قربونش برم .....فردای روز بعد و موقع خداحافظی ......اکرم بهم یه کادو هدیه داد ..کادویی که نمی تونستم اونو با خودم ببرم و حتی اونو ببینم ...حدس بزنید....اون می تونست چی باشه .......نه هر چی فکر کردید ....اشتباه فکر کردید....چون اکرم و شوهرش و با پیشنهاد صابر یه راس اسبو بهم هدیه داده بودند اسبی که هنوز بدنیا نیومده بود و در شکم اسب مادیان بار دار منتظربود متولد بشه .....صابر بهم قول داد که اونو برام خوب تربیت و نگه داری کنه .....اه ..چه سوپرایز جالب و تلخی....تلخ از اون بابت که من فکر می کردم که لابد این قیمت کوسم دادن زورکیم به صابره ......نمیشد اونو قبول نکنم چون همه خونواده و خصوصا بچه هام خوشحال و ذوق زده شده بودند ..وحتی شوهرم ابراز خوشحالی می کرد .....اوه اوه صالح اگه بدونی ریشه این اهدای کادو به خاطر کوس دادن زنته ..هیچ وقت خوشحالی نمی کردی ولی شایدم اره ...چون شوهرم بی غیرت تشریف دارن......باز هم تو اتوبوس شرافت کنارم اومد و خواست مثل اون دفعه..کوس مالیم کنه .......طاهره جون ..با اجازت دستم کوستو میخاد ......اوه شرافت ..راستش حالشو ندارم ......برام ناز نکن .....به جون تو ناز هم نکنی ..با حالی.....طاهره جون ....میخامت ...کوستو میخام ....شرافت دستشو به کوسم رسوند و رو شورتم مشغول کارش شد....طاهره ..چت شده ...از دیروز که سوار اسب شدی و رفتی ..یه جوری شدی ...چی شده .....هیچی نشده .....طاهره من تو رو می شناسم و خودم بزرگت کردم .....انگار منو الاغ تصور کردی .....بگو .....عزیزم ..ما که همه دخلامون قاطیه .....کوس مالیش منو داشت هوسی می کرد و اب از کوسم داشت ترشح میشد و باز یاد دیروز افتادم ..همین وقتا بود که کیر صابر تو کوسم جولان می داد و حالا انگشتای شرافت چوچوله مونوازش می کرد .....طاهره جون چرا کوسمو مالش نمی دی......من تو حال و هوای خودم بودم و نتونستم جوابشو بدم ...شرافت از زیر چادرم دستمو گرفت و اونو رو کوسش برد و منو وادار کرد که اونو براش بمالم ...اوف اوف ...چه شهوت نهفته ای شرافت داشت.... نمالیده و دست نخورده کوسش خیس شده بود و وانگشتام با مایع لزش کوسش اغشته شد.....شرافت جون ....من باید به تو بگم چت شده.....چرا؟اه اه...اخه عزیزم تو نخورده مست کردی ..کوست خیس خیسه ...من که هنوز دستم بهت نخورده .........اه اه طاهره جون نگو ...دیروز موقعی که برگشتی و بعدش خوابیدی ....من رفتم که هوای بچه هارو تو باغ داشته باشم و مواظبشون باشم .....پشت اتاق بغل استخر که رفتم یهو با صابر شاخ تو شاخ شدم ..اون داشت شلوارشو بالا می کشید و من یهو کیرشو دیدم ...اوف اوف چه کیر کلفتی هم داشت دو برابر کیر جمیل میشد .....منو که دید ...اصلا هول نشد و با لبخند ازم خواست نزدیکش بشم.....من تو کلفتی کیرش مونده بودم و نگاش می کردم .......بیا جلو ....شرافت خانم ....بیا نترس ....گازت نمی گیره .....بیا قربونت برم ....این کیر منه ...همونی که زنا عاشقشن ....ولی کیر شوهرت به اندازه من کلفت نیس ....درسته .....صابر خودش اومد جلو و بازومو گرفت وکیرشو تو دستم گذاشت و گفت ...امتحانش کن ......ببین اندازه مال شوهرته ......من روم نمی شد بهش جواب بدم ....و ساکت مونده بودم .....اگه جوابمو ندی ..می کنمت ...فهمیدی .....کیرش داشت تو دستم سفت میشد ولی با کندی و اروومی ....شرافت جون ..می دونی چرا دیر داره راست میشه ...اخه همین نیم ساعت قبل یه کوس ناب و تنگو گاییدم و کیرم خسته مال قبلیه .....ولی توم مال بدی نیستی ...کون خوبی داری .....میخای کون بهم بدی ...و یا ......یهو خوشبختانه و یابد بختانه صدای شوهر اکرم خانمو شنیدیم که داشت اونو صدا میزد ....وصابر از کردن من منصرف شد و گقت فقط ابمو بیار ....قبلش کیرشو خوب رو صورت و موهام کشید و بعدش اونوباز تو دستم قرار داد....کیرش خیلی شکیل و با حال تو دستم جا گرفته بود و خودمم خیس کرده بودم ....کوسم درست مثل الان شده بود ...شروع کردم ..کیرشو داشتم مالش می دادم ..واونم از دور با شوهر اکرم حرف میزد ..اون در جایی قرار گرفته بود که مارو نمی دید ....صابر کمی خم شده بود و شلوارمو تا نیمه کونم پایین کشیده بود و انگشتشو تو سوراخم برده بود و اونو تا ته فروکرده بود وکم کم با انگشتای دیگش کوسمو هم درگیر کرده بود .....حال و هوای خوبی بهم دست داده بود. شهوت همه وجودمو گرفته بود و دوس داشتم کیرشو تو کوسم فرو کنه ....ولی اونا هنوز داشتند با هم حرف از یه معامله می کردند و از صابر می خواست که پیشش بره .....صابر بهش گفت دارم قضای حاجت می کنم ...فعلا نمی تونم .....در لابلای صحبتاش ..بهم می گفت .....تو خیلی کون دادی و لی کوست هنوز کمی تنگ مونده ....مثل اینکه شوهر ت بی عرضه س...نمی تونه خوب به کوست برسه .....شرافت جون ..دوس داری تو شهرتون یه اتاق بگیرم و هر موقع ازت خواستم بیای پیشم تا بکنمت.. ....من لال شده بودم و بهش اصلا جوابی ندادم .....با دست مالی رو کوس و کونم و مالیدن پستونام بالا خره ابش اومد و دستم از اب کیرش خیس خیس شد.....صابر بعد از اتمام کارش معطل نشد و فقط برای چند لحظه لبامو ماچ کرد و اخرین جمله ای که بهم گفت این بود ......خیلی بهم حال دادین ......مواظب کوست باش....توم خوشکلی......طاهره جون تو این حرفای صابر مونده بودم .....اخه من که فقط یه نفر بودم و کسی دیگه نبود و اون از یه کوس تنگ و ناب حرف میزد و اخرشم بهم می گفت بهم خیلی حال دادین ...لابد منظورش .....ها نکنه منظورش توه .....طاهره ..راستشو بگو دیروز تو بهش کوس دادی ......دیگه نمی تونستم این رازو بهش نگم ..هر چی باشه اون هر غلطی و عشق و حالی بکنه ..فوری بهم میگه ..پس چرا نگم ..حداقلش یه کم ارووم تر میشم .....ماوقع تجاوزمو با همه جزئیات بهش گفتم و باعث شدم از کوسای هردو تامون حسابی اب ترشح بشه ...شورتامون کاملا خیس شده بود و هردو مون وبخصوص شرافت شهوتی شده بودیم .....شرافت از شدت شهوتش داشت می لرزید ......شرافت جون ..چرا می لرزی....اوه اوه طاهره.....تو که داشتی پاره میشدی ....وای وای کاش من جای تو بودم ...کیر صابر باید تو کوس من می رفت ...واونوقت یه دبه اب از کوسم می گرفتم .....ولی طاهره جون بمیرم برات ....تو خیلی اذیت شدی .....کاش من باهات می بودم و جورتو می کشیدم .......ولی طاهره جون فقط اون نبود دیشب شوهرم هم سراغم اومد و ازم خواست بهش کون بدم ......راستش تمایلی به سکس نداشتم ولی اون شوهرمه و باید بهش برسم و نتونستم بهش نه بگم وکیر کوچولوشو دم سوراخم گرفت و اونو با یه تکون تو کونم تا ته فرو کرد .....یه چیزی بگم ....طاقت نمیارم اونو نگم .....شوهرم در حین کردن کونم وبه اروومی از تو اسم می برد و در مورد اندام تو زیر لبی حرف میزد ..من همشو فهمیدم و راستش نخواستم حالشو بگیرم و اجازه دادم تو عشق و حال خودش پرواز کنه ....در واقع اون به عشق تو کونمو می کرد ...واه واه ..شرافت شوهرت کم کم داره خطری میشه ...من دیگه می ترسم بیام خونه تون .....ولی طاهره جون ..اون کبریت بی خطره..چون کیرش کلفت نیس ..نمیخاد بترسی ..تا منو داری از هیچی نترس ......
     
  
زن

 
سلام///اقای سرمست ..با تشکر از نظر تون///به عرضتون برسونم..من از قبل از عید نوروز امسال با نویسنده قبلی{شوهرم}همکاری می کردم واین همکاریم روز بروز بیشتر میشدو از سبک و نحوه نوشتنشون خوشم اومده بود و تلاش زیادی بخرج دادم که همین سبکو در پیش بگیرم و حتی تصمیم داشتم یه تاپیک جدید و یه داستان جدید خودم داشته باشم ولی قسمت شد که ادامه این داستانو داشته باشم ...در سبک نوشتنم سعی کردم جزئیات بیشتری در ماجرا و ماوقع سکس داستان داشته باشم در صورتیکه نویسنده قبلی خیلی به این موضوع دامن نمی دادو اینو نمی خوام که به منزله انتقاداز شوهرم داشته باشم ..هنوزم ایشونو استاد خودم می دونم ...ولی بهرحال نظر نهایی رو شماها خواننده گل. و عزیزمیدین و به همه نظرات شماها احترام ویژه قائل هستم و دست گل همه تونو می بوسم لطفا نظرات فراموش نشه..با تشکر مجدد از خانم سارامون و اقای ارشیاو کلیه دوستان......مرسی
     
  
زن

 
دو خط از نویسنده.......سلام برام خیلی جالب و هیجان انگیز شده ..از وقتی عهده دار نوشتن این رمان عشقی شدم که سن و سال طاهره ..قهرمان اصلی و فعلی داستانم با خودم یکیه ..هر دومون ۲۴ ساله هستیم....اوه ...اوه....بهرحال .بگذریم..برسم به ادامه داستان...........نقل از طاهره..........بالاخره به خونه برگشتیم خستگی سفر همه رو شل و ول و بیحال کرده بود ولی من و شرافت به لطف کوسی مالی که رو هم داشتیم سرحال و قبراق بودیم و عین خیال مون نبود.....فقط باید یه ناهار مشت و توپ بقول لات ها تو رگاباید میزدیم......شوهرم رو واسه خرید کباب راهی کردم و خودم هم تو اتاقم رفتم و که لباسمو عوض کنم ...باز جلو اینه تموم قد نگاه خودم کردم .....هنوز پستونام راه داشت بزرگتر بشه و همون سفتی و تازه گی خودشو حفظ کرده بود ...نوکاشو که کمی فشار دادم باز شیر ازش بیرون زد ...اوف اوف کاش میشد کمی از شیرمو می خوردم ...اخه کمی تشنه شده بودم .....قطراتی چند رو تو کف دستم گرفتم و اونو تو دهنم کردم .....وای وای خدای من شورتم هنوز کمی از خیسی مالوندن شرافت جون .روش مونده بود و من حواسم نبوذ اونو عوصش کنم ....من همیشه شورتام تنگ و چیپ باسنم بود و دوس داشتم این مدلی اونا رو تنم کنم ...باور کنید بزور شورتمو از پام بیرون کشیدم چون رطوبت و خیسیش کمی مانع دراوردنش شده بود و همین باعث شد کمی هوسی بشم .....یه دستمو رو چوچوله های کوسم بردم و دست دیگه مو رو سینه هام و گاها از پشتم رو سوراخم می بردم و جلو اینه تموم قد واسه خودم حال می کردم ...اوه اوه داشتم چه فیلمی بازی می کردم ...خودم تماشاچی خودم شده بودم .....شکممو و کوسمو به اینه چسپوندم و خودمو روش می مالوندم ....اوف اوف چه مدلی اختراع کرده بودم ....فقط باید کمی بدنمو خیس می کردم ...فوری کمی دیگه از شیر پستونمو گرفتم و رو سینه هاو شکمم مالوندم و اونو خوب خیسوندم و حالا بیشتر و بهتر بهم عشق و حال می داد ...اینه با اندامم داشت عشق بازی می کرد ...تو دلم فکر کردم یهو اینه بی جون ....جون نگیره و روم بیفته و منو ترتیب بده .....ولی کاش میشد .....داشتم به خودم می خندیدم ......چه فکر احمقانه و بی سرو تهی من می کردم.......بهرحال با یه کم تلاش وادامه این نمایشم که یه طرفش من بودم و طرف مقابلم اینه بود.......من کمی ارضا شدم و بعدشم رو کف اتاق ولو شدم و چشام به سقف خونه دوخته شد و به فکر عروسی خواهرم راحله افتادم ...که چه ماجراهایی ممکنه برام بیفته......ولی اونی که برام مهمه و داره اتفاق میفته .....عروسی راحله هست که داره صاحب شوهر میشه و زندگیش سرو سامون می گیره ...من باید فقط سعی و تلاشم بر این روال باشه که مراسمش به بهترین شکل ممکنه بر گزار بشه .........طاها از بیرون بر گشته بود .اون رفته بود واسه مادر بزرگش خرید کنه و اومد سراغم و گونه هاشو ماچ کردم ...اون دیگه ۱۲ سالش شده بود و کم کم داشت قیافه یه نوجوون رو به خودش می گرفت .......مامان سلام ......سلام عزیزم ...پسر خوب و با ادبم ....خوبی؟...اره مامان .....خوبم ...خوش بهتون گذشت .....اره عزیزم جات خالی ...خوب بود ....ببخش ..به خاطر مادر بزرگت نشد توم باشی .....مامان ...اشکالی نداره ....من که ناراحت نیستم .....قربونت برم ..پسرم ....ماجرای کادوی اسب رو براش با سانسور کامل گفتم و اونو هم خوشحال کردم ....مامان شما که نبودی ......دایی فرشید اومد اینجا و براتون پیغوم داد که برای عروسی خاله راحله......دوستتون خانم فرانک و شوهرشو هم برای عروسی بیارید...اون گفت این دعوت از طرف پدرمه ........اوه اوه من داشتم چی می شنیدم ...پدرم مستقیما فرانکو برای عروسی دعوت کرده بود......این میتونه چه معنی و تفسیری داشته باشه .....اخه فرانک دوستم بود و ضرورتی نداشت که پدرم اونو دعوتش کنه ...مگه اینکه ........نه نه خدای من امکان نداره ..پدرم یعنی عاشق فرانک شده ؟.......اصلا تو کتم نمی ره که پدرم تو این فازا بیفته ...پدرم با اون همه تعصب و دین داریش و حج رفتنش و خیلی چیزای دیگه ..یعنی ایمونش به لرزه افتاده .....نه نه ....نمیشه...شدنی نیس....ولی اونی که من الان می بینم و لمسش می کنم اونه که باید فرانک جونو با خودم خدمت پدرم و شرکت در عروسی دخترش ببرم .......اونروز متوجه یه مورد خوب و مثبت در مورد طاها شدم ....اون نماز می خوند..بدون اینکه از ناحیه من و خصوصا پدرش در اجبار قرار بگیره ...البته براش ارزو می کنم یه مسلمون خوب و رادیکال خودشو پرورش بده و در حد امثال مذهبیونی مثل پدرم و شوهرم نشه....من اگه روحیات پسرمو بشناسم میدونم در اینده مسلمون خوب و ایده الی خواهد شد .......اونشب هم منتظر دعوت شوهرم بودم که منو مهمونی کیرش بکنه ...ولی بازم این مهمونی میسر نشد و کوسم اون شب بدونه فعالیت تاصبح با هام خوابید ..اه اه ....شوهرم چه مرگش شده ....اون همه هفته ازم خواهش و التماش می کرد و حتی چند بار رو پاهام افتاد که بهش میدون بدم و لی الان کارمون برعکس شده و ایشون داره برام ناز می کنه.....یه نازی بهش نشون بدم .....اصلا از این لحظه من منتظرش نمیشم و به همون شرایط قبلی خودم بر می گردم .....و بهش اصلا کوس نمیدم .....از دستش کفری شده بودم خصوصا امشب به کیرش نیاز داشتم ولی اون با طاها رفت اتاقش و منو تو کف کیرش رها کرد......روز بعدش من باید خونه فرانک می رفتم که دعوت عروسی رو بهش بدم .....بهرام رو بغل کردم و از خونه زدم بیرون ......تو راه باز گرفتار متلک های مزاحمین و اراذل و اوباش شدم ...مگه یه روز میشد بیرون نیام و متلک نخورم ..امکان نداشت ..اون روز یه مرد میان سال با گفتن حرفای رکیک و بسیار زشتش منو حسابی شرمنده کرد ...خوب بود بهرام تو بغلم اصلا نمی فهمید و در دنیای پاک و زیبای کودکانه خودش قرار گرفته بود و متوجه این جملات ناهنجار نمیشد .......اه چیکار کنم ...اصلا جواب ندادن و بی اهمیت شدن به این رفتارها بهترین گزینه و انتخاب می تونه باشه ...چون اگه جواب همچین افرادیو بدی ...اونوقت حالت تشویق و شدت دادن بیشتری به این نابسامانی ها خواهد گردید.......اون مرتیکه بی همه چیز در یه فرصت طلایی و در یه پیچ منتهی به یه فرعی دستشو تو کونم برد و به هدف کثیف و زشتش رسید...کوفتت بشه ...الهی دستت چولاق بشه .......در اون لحظه که دستش به چاک کونم رسید انگار بهم برق خورده بود چون یهو شوکی بهم دست داد ...یه .لای شورتمو با انگشتاش تو گودی کونم کشوند و بخوبی گیر داد ..و.حتی نزدیک بود بهرام از بغلم بیفته...ولی خوشبختانه تونستم به خودم مسلط بشم و اوضاعمو عادی کنم .......فرانک در خیاط خونه اش شلوار راحتی خونگیشو تا بالای زانواش جمع کرده بود و داشت حوض خونه شو تمیز می کرد ..اوف اوف چه پرو پاچه سفید و با حالیو داشت برام نمایش می داد....پستوناش تا نصفه بیرون زده بود و بهش حالت هوس ناکی داده بود.....جذابیت و خوشکلی که در فرانک می دیدم در کمتر زنی مشاهده می کردم...با وجودیکه شرافت خصوصیت خاص خودشو هم داشت ولی من با فرانک بیشتر حال می کردم ..باهاش خیلی لذت می بردم ..هر چند نباید از اندام و ناز و عشوه شرافت هم بی تفاوت بگذرم..ولی فرانک بچه خود ناف تهروون بود و وقتی به ناز و ادا و عشوه اش میرسیدی براستی طرفشو مست خودش می کرد.......مادر شاهین در بالکن حیاط خونه شون لم داده بود و نظاره گر کار عروسش شده بود...اگه این مزاحم نبود واقعا در همون لجظه تو حوض شیر جه میرفتم و فرانکو به اغوش می کشیدم و باهاش یه عشق بازی خوب براه می انداختم.......ولی طاقت نگرفتم...کفشام و جورابمو بیرون کشیدم و دامنمو تا کمرم جمع کردم و با چادرم گره دادم و رفتم تو خوض تا کمک حال دوستم بشم ...کمک که نه ..راستش می خواستم یه کم باهاش اب بازی کنم...اونم به بهونه کمک.....و همین کارو کردم و کارمون در نهایت به اونجا کشید که همدیگرو تقریبا خیس کردیم ...اوف اوف چه حال و کیفی کردیم ..هوای عصری پاییزی و با جنب و جوشی که به خودمون داده بودیم حسابی بدنمون رو گرم وبا نشاط کرده بود.....در حینی که داشتیم از حوض بیرون می اومدیم متوجه جمیله شدم ....همون دختر خونده ای فرانک که ماجراشو قبلا براتون گفته بودم ....اون همزمان با ازدواج فرانک و شاهین بایکی از نوچه های شاهین عروسی کرده بود....خیلی ناراحت و دمق به نظرم اومد.....لباسای هردومون باید عوض میشد چون تقریبا خیس شده بود ....من ناچار شدم از لباس های فرانک استفاده کنم ..ولی شورتشو نپوشیدم..هر چی باشه شورت جز چیزای خصوصی یه زنه .....فرانک جون من اومدم که به یه عروسی دعوتت کنم .....البته این دعوت از طرف من نیس ..چون از نظر من تو دعوت این جور چیزا لازم نداری ....تو همیشه برام خودی و مثل خواهرم هستی ......خدس بزن کی تو رو دعوت کرده......نمی دونم .....فکرم قد نمی ده......فرانک جون اصلا فکرشو نمی کنی ...پدرم مستقیم تو رو به عروسی دخترش دعوت کرده .....زدم زیر خنده و فرانک کمی با تعجب و حالت خاصی بهم نگاه می کرد ....داری جدی میگی ...اره عزیزم باور کن ..منم ابتداش مثل تو یکه خوردم و باور نمی کردم ......طاهره نکنه اون روز تو اتاق پدرت فهمیده که بامن لز می کردی....وای وای ...ابروم رفت.....نه نه من نمیام ....روم نمیشه تو چشای پدرت نگاه کنم ......فرانک انگار قات زدی ..پدرم که ازت ناراحت نیس ....اون یه جورایی ازت خوشش اومده .....وای وای چه هیجان انگیزه ...پدرم با اون همه تعصب و دین و نماز و حاجی بودنش بهت تمایل داره....فرانک باور کن پدرم خیلی با حیا و تعصبی وخشکه و اصلا نگاه نامحرم نکرده و حتی تو مراسم عروسی ها هم خیلی شرکت نمی کنه ...ولی الان کارش به جایی رسیده که برام پیغام فرستاده که توم با خودم به عروسی بیارم .......ولی طاهره بهتره من نیام ...به جون تو از پدرت شرمم می گیره .....می دونم اون روز تو اتاقش می دونست داری کوسمو می خوری .....اون زیر پتو بیدار بود و نخواست بلند شه و اون صحنه هارو ببینه .....اوه فرانک اگه نیای منم مجبورم تو خونه بمونم و در عروسی خواهرم شرکت نکنم....پدرم کفته هردو با هم باید بیاین......وای وای طاهره از دست تو من چیکار کنم ......باشه مجبورم که قبول کنم .....راستی فرانک جمیله رو هم با خودت بیار ...اونو پکر و ناراحت دیدم ......بزار یه کم دلش باز بشه ........اره طاهره حق با توه ...جمیله دختر خونده خودمه و اینو خودت بهتر می دونی .....اون بیچاره خیلی بدشانسه...از شوهر و زندگی شانس نیاورده...چرا؟.....اونا بچه دار نشدن و شوهرش بهش گیر داده که تو بار دار نمی شی ......واین باعث شده که زندگیشون بهم بخوره......خب شاید جمیله سالم باشه و شوهرش نتونه حاملش کنه ....درسته طاهره...ولی شوهرش اینارو قبول نداره و یه پا وایساده که جمیله عیب داره .....راستش طاهره از وقتی شاهین اینارو فهمیده ....خیلی ناراحته و دو هفته ای میشه که پنهونی داره جمیله رو می کنه ....من بهش اعتراض کردم و به شوهرم گفتم این کارت درس نیس ....ولی اون قبول نمی کنه و میگه این مشکل رو خودم باید حلش کنم ..من میدونم جمیله سالمه و می خام حاملش کنم و به اون شوهر نامردش ثابت کنم که اصلا مرد نیس ویه چادر براش بخرم و تو صورتش بکوبونم.......برای این کار زشتش حداقل باید اول ازت یه مشورتی و یه بله ای می گرفت .......اره طاهره همه اینارو من به شاهین گفتم ...ولی اون بهم گفت ...فرانک قبل از ازدواجمون من با هردو تون رابطه داشتم و خودت میدونی تو یه اتاق جلو چشات من با جمیله سکس می کردم و بالعکسشم با تو انجام می دادم .....ولی وقتی ازدواج کردیم من حتی به جمیله هم دست نزدم ...ولی الان قضیه خیلی فرق می کنه ...بخث زندگی اونه ...اگه بی خیال این بشیم شوهر عوضیش اونو طلاق میده و رو دست خودمون میفته...می فهمی ......خب طاهره اون با این حرفاش دهن منو بست و الان داره هرروز دو و شاید سه بار جمیله رو ترتیب می ده .....ولی فرانک به خدا این کار شاهین درس نیس ...خیلی گناه داره ...بیچاره جمیله ...خیلی براش ناراحت شدم .....اره طاهره جون همین دیشبی جمیله اومد در همین اتاق و تو بغلم نزدیک یه ساعت فقط گریه می کرد ....اونم دوس نداره که شاهین این کارو باهاش می کنه ...در همین لحظه سرو صدای شاهین به گوشمون خورد ....من و فرانک از گوشه پرده پنجره اتاق بهش نگاه می کردیم ....جمیله اون ور حیاط حلو اتاق خودش وایساده بود و شاهین هم بعد نگاهی به اطراف دستاشو به اب حوض زد و ابی به صورتش زدو به طرف جمیله رفت و اونو با خودش به اتاقش کشوند .....اوه اوه تو دلم اشوب شده بود ...هوس کردم نظاره گر این سکس گناه الود باشم ..می دونستم فرانک تمایلی به تماشای این سکس نباید داشته باشه ..خب این که طبیعیه ..هیچ زنی نمی تونه و توانایی نداره که شاهد سکس شوهرش با یه زن دیگه باشه ....ولی کار منم درست نیس ..منم نباید نگاه این عشق بازی زشت گونه تمیکردم ولی این هوس و شهوت من اینارو قبول نداشت و همینو فهمیدم که یهو بلند شدم و اهسته خودمو به پشت در اتاق جمیله کشوندم ....شاهین از هول رسیدن به کوس جمیله درو خوب نبسته بود و این بهم خیلی کمک کرد که علاوه بر دیدن سکسشون حرفاشونو هم بشنوم ....داخل اتاقو تقریبا خوب می دیدم ...شاهین از کمر به پایین خودشو لخت کرده بود و کیرشو راست کرده بود ...دو سالی میشد کیرشو زیارت نکرده بودم کیری که خیلی کلفت نبود و در حد طبیعی هم پایین تر نشون می داد .....بیچاره جمیله رو کف اتاق مظلومانه نشسته بود و حالت گریه به خودش گرفته بود ....اه خدایا ....چه میشد یه بچه به این زن بی کس و تنها می دادی که زندگیش بهم نخوره .....شاهین من نمی خام این کارو باهام بکنی .....تورو خدا ...جون خودت ...برو ....طاهره خانم اومده تو اتاق مادرمه......(جمیله به فرانک مادر می گفت ...هر چند مادر واقعیش نبود)...نکن ...برو بیرون ...ابرومو حداقل پیش طاهره خانم نبر ....ساکت شو جمیله ..اگه سرو صدا نکنی کارمو تموم می کنم و هیشکی نمی فهمه....اون شوهر بی عرضه ات باید بفهمه مقصر خودشه و نمی تونه حاملت کنه ....من اینو بهش ثابت می کنم و اون روزی که محکومش کردم ..این کیرمو تو کون شوهرت هم می کنم......می فهمی ......شاهین حداقل رعایت خانمتو بکن ..هرروز یه بار منو بکن .....من احساس گناه زیادی می کنم .......نمی خاد برام اینه مقدس بشی فراموش کردی دو تاتونوباهم ترتیب می دادم .....زود باش کیرمو بزار دهنت تا کمی خیس بشه .....جمیله با چشای خیسش کیر شاهین رو دهنش کرد و با ریختن اشک چشماش رو کیرش اونو با اب دهنش می خورد ......برای اولین بار من شاهد یه سکس غم انگیز بودم سکسی که اصلا بهم مزه نمی داد و هیچ حسی نداشتم ....شاهین عین خیالش نبود و به احساسات این زن بیچاره و غمگین توجهی نمی کرد و زیر لب داشت اواز هم می خوند ...خاک توسرت کنن مردیکه احمق بی احساس و بی شعور .....انگار نه انگار که جمیله با گریه و زاری کیرشو می خورد .....در اون لحظات از هر چی مرد بدم اومده بود و شاهین رو مثل یه شیطون تصور می کردم که داره به یه مظلوم ظلم می کنه ....با اون دلایل احمقانه اش خیلی راحت داشت با زن مردم سکس می کرد اونم تو خونه خودش وبا اطلا ع زنش.......وای از این بدتر میشد تصورشو کرد ....ناخوداگاه اب دهنمو رو کف حیاط پرت کردم و خشممو کمی کنترل کردم .....شاهین با بی احترامی خاص خودش جمیله رو کف اتاق ولو کرد و روش افتاد و کیرشو رو کوسش تنظیم کرد و با یه تکون شدید اونو تا ته تو کوسش فرو کرد ...بیچاره جمیله با دستاش فقط رو پشت شاهین خط می کشید و ناراحتی و عدم تمایلشو با حرکتش نشون می داد .....گریه هاش هنوزادامه داشت و التماس می کرد که ولش کنه ...تورو خدا ..شاهین ...بسه ....بلند شو من هیچ حسی ندارم ..نمی خام ..اصلا نمی خام حامله بشم .....می فهمی .......خفه شو .....بزار کارمو بکنم ....ولی من می خام ..تو باید بار دار بشی ..هر حوری شده ....شکمتو بالا میارم ....من باید حرفمو ثابت کنم ..وبه اون شوهر عوضیت بگم تو عرضه نداری ..تو مردش نیستی که زنتو حامله کنی......بزار یه چیزی بهت بگم ...اون می دونه من دارم می کنمت ....شوهرتو میگم .....باهاش شرط بستم ..اگه بچه دارت کنم ..اون قسم خورده تا اخر عمر نوکریتو بکنه و پیشت بمونه ....ای وای وای شوهرم می دونه که من بهش خیانت می کنم ......اره ..میدونه ....ولی نگران نباش ..نمی تونه اذیتت کنه تا منو داری غصه هیچیو نخور .....در یه صورت طلاقت میده که نتونم بار دارت کنم .....ضربات محکم و شدید شاهین چندان طول نکشید و نهایتا همه ابشو تو کوس جمیله خالی کرد و کمی اونو نگه داشت تا به قول خودش خوب کارشو درست کنه .....حسابی از شنیدن این حرفای خیلی زشت و کثیف حالم گرفته شده بود ...اه اه لعنت به شوهر بی غیرت و بیشرف جمیله ..واقعا با این معامله ای که با شاهین کرده بود روی هر چه مرد بی غیرت و بی رگو سفید کرده بود ......اخه یعنی چه .....تو که ادم میبودی حداقلش زنتو طلاق می دادی و میرفتی پی کارت و زنتو به این ذلت نمی انداختی و خودتم بی شرف و بی غیرت نمی کردی ...ولی این حرفام فقط برای تسکین خودم بدردمی خورد و هیچ فایده ای برای جمیله نداشت ......اول و اخرش جمیله قربانی این بازی و شرط بندی زشت و کثیف شده بود.....شاهین با بی ادبی خاص خودش کیرشو با لباس جمیله پاک کرد و بلند شد و شلوارشو پوشید و اماده شد که از اتاقش خارج بشه .......من راستش هنوز همون جای خودم مونده بودم و خیلی دوس داشتم بمونم تا بیاد بیرون ودوتا سیلی ابدار رو صورت شاهین بزنم چون نقطه ضعفشو دستم داشتم .....ولی به یه دلیل از این کار منصرف شدم ...چون نمی خواستم ناراحتی جمیله رو بیشتر کنم که اون بفهمه که من همه چیشو می دونم ...خداقل بار غصشو نباید بیشتر می کردم ...لذا خودمو تو حیاط گوشه ای مخفی کردم تا شاهین رفت پیش فرانک و من موندم و یه دنیا غصه جمیله که تو دلم جا خوش کرده بود...........
     
  
زن

 
نقل از طاهره.....حال خیلی بدی داشتم ..برای چند لحظه خودمو جای جمیله فرض کردم....اوه اوه اصلا تحمل همچین مشکلیو نداشتم .....براش از خدای مهربون تمنای کمک و گشایشی نمودم ....اون بیچاره انگار که هیچکسیو نداشت فرانک که اسما اونو مادر خطاب می کرد کاری ازش ساخته نبودو بیشتر هوای زندگی خودشو داشت بایدم یه جوری بهش حق میدادم زندگی خودشه و از شوهرش بچه داره....وایا من می تونم کمکش کنم ...اینو داشتم از خودم می پرسیدم و در جستجوی راهی بودم که بتونم براش کاری کنم ......صدای گریه و ناله جمیله رو از اتاقش می شنیدم و دلم مثل سیر و سرکه واسش میسوخت ....از چشام اشک جاری شده بود ...واقعا داشتم از کنترل خارج میشدم و هر لحظه ممکن بود برم سراغ اون شاهین بی شرف و بیرحم که به جای حق پدری و پشتیبانی که بایستی ازش می کرد بهش علنی تجاوز می کرد ....هر چه باشه اون جای پدرشو داشت ......رفتم سراغ جمیله و اهسته در اتاقشو زدم و منتظر شدم بهم بفرما بگه ......اون وقتی منو دید ..ابتدا ترسید و بعدش دستمو گرفت و به داخل اتاقش اورد و یهو خودشو تو بغلم پرت کرد و به شدت زد زیر گریه .......اوه اوه جمیله ....تورو خدا دیگه گریه نکن ...عزیزم ....اومدم فقط اروومت کنم ....صدای ناله و گریه ها تو شنیدم و دلم طاقت نیاورد .....قربونت برم ....باهام حرف بزن ..من مثل خواهرتم ..منو غریبه فرض نکن...بخدا و به جون بهرام دلم داره برات اب میشه .....هر چی تو دلته بریز بیرون و باهام حرف بزن ....من اگه بتونم کمکت می کنم ..اینوبهت قول شرف میدم.....اه اه طاهره خانم ....مشکلم خیلی بزرگه و فقط خدا میتونه بهم کمک کنه .....من خیلی بدبخت و بی کسم و کسی نیس بهم کمک کنه ....بهم بگو عزیزم...قربون اون چشای نازت برم ...بگو لطفا .....بالا خره جمیله نرم شد و کل مشکلات زندگیشو بهم گفت ......می بینی طاهره خانم من اصلا هیچگونه حمایتی از کسی ندارم و بی کس تنها موندم ....شوهرم مدتهاس که خونه نمیاد و علنی میدون دست شاهین داده و خودش پی عشق و حالشه .....اخه تو رو خدا این زندگیه که دارم من می کنم ..هرروز بارها از خدا میخام جونمو بگیره و راحت بشم .....جمیله جون از شوهرت بخاه طلاقت بده ..این بهترین راهه ....خب اگه طلاقمو داد ..اون وقت مجبورم پیش فرانک و شوهرش بمونم و اونوقت میشم برده جنسی شاهین ...اون خیلی بیرحمه و هرروز منو شکنجه جسمی و روحی میده .....عزیزم تو منو داری ..طلاقتو بگیر و بیا پیش خودم...من برات خونه می گیرم ..همون لحظه به فکرم رسید که خونه مو بهش بدم که توش زندگی کنه .......میخای با شاهین حرف بزنم .....نه نه هیچی بهش نگو ...اونوقت میاد منو میزنه ......غلط می کنه ....نمیزارم ...شاهین با من .....تو فقط باید شوهرتو راضی کنی تا طلاقت بده ....اونو کمی ارووم کردم و بهش قوت قلب دادم و در اخر بهش گفتم که اماده باشه فردا ببرمش عروسی خواهرم .....بیچاره از این دعوتم خیلی خوشحال شد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و منو چندین بار بوسید ..راستش منم تحت تاثیر بوسه هاش قرار گرفتم و اونو چند بار از ناحیه لب بوسیدم ..اوف اوف لباش چه لذت و حالی بهم داد ....خیلی خوردنی و خواستنی نشون می داد ......اوخ جون بعد از اون همه دقایق حزن انگیز و سخت این بوسه ها مثل چسپ دو قلو بهم چسپید .......جمیله دختر نسبتا زیبایی بود با قد متوسط و اندام خوب و کشیده ..باسن خوبی بهم زده بود و با سینه های سایز 75 نشون می داد که اگه کمی به خودش میرسید .و خوشی جاشو تو قلبش جا می داد ..تبدیل به یه زن زیبا میشد ..ولی حیف و صد حیف از شوهر و زندگی فعلا شانس نیاورده بود ......دستی به اندامش کشیدم و باز اونو دلداری دادم ......جمیله تو خیلی خوشکلی و هنوز راه داری یه شوهر خوب گیر ت بیاد ..امیدت به خدا باشه ...من کمکت می کنم ....نا خوداگاه دستم رو چاک کون وباسنش رفت و کمی اونو براش مالیدم و با لبخند ازش خدا حافظی کردم ......اونم بهم لبخند میزد و من خوشحال که تونسته بودم لبخند رو به لباش بیارم ...خدا یا شکرت......رفتم سراغ شاهین ..اون داشت از لبای فرانک بوسه می گرفت ..منو که دید به کارش ادامه داد .....انگار که منو نمی دید ......انگار که تو این اتاق من مرد نمی بینم .....چیه طاهره .....سلامت کو .....سلامو باید به ادم و مرد واقعی بدم نه تو ......اوهوی طاهره....ادبت کجا رفته......تو چی مردونگیت کجا رفته.....اصلا تو مرد نیستی ..خیلی بی وجودی.....چی شده طاهره خیلی تندمیری...پیاده شو باهم بریم.....بخدا حیفه به تو بگم ادم...حتی ادم هم نیستی از حیوون پست تری....یه حیوون تا بتونه از بچه هاش به قیمت جونش مواظبت می کنه ولی تو ی بی همه چیز..... نه......این همه ظلم و ستم و برده کشی جنسی به این دختر ......تف به این روزگار که میدونو دست امثال شما ها داده.....اخه تو از خودت شرم نمی کنی جمیله جای دختر توه وتو باید مثل یه پدر ازش حمایت کنی ..اونوقت داری بهش تجاوز می کنی . اونم به بهونه حامله شدن .....و تازه با بی شرمی بیشتر با شوهر بی عرضه ش شرط می بندی که من میتونم بار دارش کنم ..تو نمی تونی ......اخه به توم میشه ادم گفت ..مرد که هیچی .....حیف اون سبیل نیس رو لباته ....کثافت ...تو مثل خوکی ...این رفتارا چون مال خوکاس.....هر چی تونستم نثار ش کردم و حسابی دق دلمو خالی کردم .......طاهره اصلا به تو چی ارتباطی داره......داره ...من ارتباطش میدم .....تو که نمی تونی نقش یه پدر واقعی رو براش بازی کنی من چرا نتونم .....از این لحظه اون مثل خواهرمه و ازش حمایت می کنم ....و ازت میخام که شوهرشو راضی کنی که طلاقش بده .....اگه قبول نکنی خودم میرم ازش می گیرم و در کنارش ابرو تو هم می برم ...یادته تو همون اتاق جمیله رو پاهام افتاده بودی و پاهامو لیس میزدی و التماسم می کردی که ابرونو نبرم ....فرانک میدونی چرا ...بزار زنت بدونه ......چون کیرت بلند نمی شد و از مردی افتاده بودی ...البته واقعا هم از اولش نبودی .....اگه این کارو انجام ندی میرم پیش همه دوستای اراذل و اوباشت و پتتو رو می کنم ...من همشونو می شناسم...فقط کافیه بدونن که از عهده کیرت بر نمیای .....ضمنا از این لحظه حق نداری دست به جمیله هم بزنی .....بهرام از شنیدن این همه هیاهو بیدارشده بود و گریه می کرد ناچار شدم با دادن شیرم اونو ارامش کنم ......شاهین زیر چشمی داشت پستونمو دید میزد .....اخه میگم پست و نامردی ...همینه...تو داری کنار زنت سینه مو نگاه می کنی ......خجالت بکش ...از روی زنت شرم کن ....دیگه داشتم داغونش می کردم اون از برملا شدن اون قضیه لیس زدن پاهام و خوابیدن کیرش شوکه شده بود و خیلی بهش بر خورده بود .....اگه اونایی که بهت گفتم انجامش ندی میرم یه چادر برات میخرم بهت میدم که سرت کنی هر چند میدونم لیاقت زن بودن رو هم نداری ......طاهره گوش کن ..من طلاقشو از شوهرش می گیرم ..ولی جمیله یه زنه و میمونه تو خونه و ترشیده میشه و اونوقت گناهش پای توه ......نمی خاد ..برام ملا بشی ...تو طلاقشو بگیر بعدش من جمیله رو می برم پیش خودم ..نمی زارم کنارت باشه ..چون دیگه تو این خونه امنیت نداره ...نترس نون تورو دیگه نمی خوره .....دیگه نمی تونستم تحمل دیدن شاهینو داشته باشم ..بلند شدم و فقط از فرانک خدا حافظی کردم.......باشه طاهره دیگه مارو ادم حساب نمی کنی .....نویت منم میرسه ......به همین خیال باش .....فرانک تا انتهای حیاط خونه بدرقم کرد ......طاهره خوشم اومد خوب حالشو گرفتی .....اون خیلی ظالمه .....دلم خنک شد ....ولی فرانک توم کم مقصرنیستی ..اصلا هوای جمیله رو نداری .....لطفا بیشتر بهش توجه کن ....قبل از رفتن..... جمیله به سرعت اومد و باز منو بغل کرد و حسابی منو بوسید ...بوسه هایی که معنی تشکر و رضایتشو می داد ......طاهره خانم ......تو یه فرشته ای ....دوستون دارم .....عزیزم فردا میام که بریم عروسی .....دیگه غصه نخور .....تا رسیدن به خونه تو شوک ماجرای جمیله بودم و اصلا به چیزی دیگه فکر نمی کردم .....ونمی دونستم که یه سایه دنبالمه و در فاصله شاید ده قدمیم منو دنبال می کنه .....نزدیکای خونه خوب متوجه این قضیه شدم ....غروب شده بود و هوا داشت کاملا تاریک میشد و کوچه های اون دوره مثل امروزا برق نداشتند و فقط خونه ها داشتند..من کمی ترسیده بودم ..یاد سیروس افتادم که اونم مدتی دنبالم می کرد و اخرش کیرشو تو کوسم زد و حالا این نفر کی میتونه باشه ......با یه کم هول و ترس برگشتم که طرفو ببینم ....اوه اوه.....دیدم شوهرمه که داشت تعقیبم می کرد .......اخه این چه رفتاریه .....مگه قاطی کردی ..اخه کدوم شوهریه ...وقت تاریکی دنبال زنش میفته .....فکر نمی کنی من سکته می کنم و اصلا فکر بهرامو نکردی تو بغلم بودش .....واقعا صالح تو یه چیزت میشه .....اوه عزیزم ..طاهره جون اتفاقی دیدمت ......دو خیابونه دنبالتم و تو اصلا حواست نبود و انگار تو فکر بودی ......عزیزم داشتم اندامتو از رو چادرت می دیدم ...خیلی باحالی و کردنی..کونت حتی زیر چادر نمایششو خیلی خوب به جماعت نشون میده ...خب میگی چیکارش کنم ...باسنمه و زیر چادرمه....دیگه نمی تونم بیشتر ازاون پنهونش کنم ......ولی طاهره جون باور کن کیرم الان نیم ساعته برات سفت شده .....حالا من که شوهرتم این حالو دارم چه برسه به مردای دیگه.....خاک توسرت صالح اخه این حرفا چیه میزنی بازم رگ بی غیرتیت زد بالا.......بجاش میومدی جلو و کنارم راه میرفتی تا من این همه متلک نخورم..انگار از شنیدن متلک به زنت کیف می کردی ......اوه اوه اینارو ولش کن ....اومدم ازت قول بگیرم برای امشب ....لطفا بهم نه نگو .. به چون بهرام و خودت دیگه دارم برات اب میشم ....کیرم تورو میخاد ......خاک توسرت کنن من چندین شب منتظرت بودم و تو انگار منو نمی دیدی حالا تو این پس کوچه تاریک هوس منو کردی ....اخه بهت چی بگم ......خیلی کم داری...مغزت نم کشیده....عزیزم جدی میگی ...اره احمق کودن ..تو عروسی اکرم هرشب در انتظار بودم بیای سراغم ......وای برمن ....منم می خواستم ولی باور کن ملاحظتو کردم ....اخه مهمون بودیم ..و نمی شد ....تو دلم کلی بهش فش دادم و گفتم تو همون مهمونی به زنت تچاوز کردن و اونوقت تو ملا حظه زنتو می کردی ...واقعا این شوهر من واسه موزه لوور پاریس جون میده که بزارن برای تماشا.....چون نمونه س.... عزیزم ..قربون اون باسن خوشکلت برم ..اوف اوف پستوناتو با دهنم بخورم .....سوراخ کونتو خیلی وقته ندیدم ...بگو در چه حاله .......خوبه صالح ..بسه دیگه مزه نریز ...باشه به خاطر اینکه پسر خوبی بودی و یادمه مچ پامو خیلی خوب ماساژ‌دادی ..امشب بهت میدم ....اوخ جون .....امشب شب عروسیمونه ...انگار تازه ازدواج کردیم ......یاد ته ....اره خوب یادمه داشتم زیرت گریه می کردم و تو فقط به فکر مردم بودی که زودتر پار چه خونی شده پرده کوسمو ببری نشون اونا بدی و اصلا به فکر زنت نبودی ......از اولشم احمق و بی غیرت بودی ......اون شب بهم اصلا خوش نگذشت ..می فهمی صالح ...اره عزیزم متاسفم ....درسته بایدهمیشه متاسف باشی ........میخای بریم بیرون به یه رستوران و شامو باهم بخوریم ...نه نه صالح برای امروز بسمه ...خیلی خسته شدم ....نمی خام بیشتر از این نگاه مردای شهوتی و متلکهاشونو ببینم و بشنوم ...بریم خونه ....روز خوبی نداشتم ...به استراحت نیاز دارم و تازه باید به کیر جناب عالی هم برسم ....به خونه رسیدیم و اون شب بعد از صرف شام کمی دراز کشیدم و خودمو ریکاوری کردم .و تصمیم گرفتم برای شوهرم کمی ارایش کنم ...جلو اینه خودمو تا حدودی ارایش کردم. اماده شدم که بچه هام همه بخوابن .....اکرم دیرتر از همشون خوابید اون دختر درس خون و اهل مطالعه بود و خیلی منتظرش شدم تا در نهایت اونم به خواب رفت ......در انتظار اومدن شوهرم بودم ...اون با طاها در اتاق دیگه مستقر بودند .....دیگه چشام داشت سنگین میشد و فکر می کردم اون نمیاد ...راستش خیلی زیاد اون شب مایل به سکس نبودم ....ماجرای جمیله منو از هوس هام دور کرده بود ...ولی قسمت شده بود اون شب گاییده بشم ....چون صالح یهو بالا سرم ظاهر شد و دو دستمو گرفت و منو با خودش به اشپز خونه واقع در گوشه حیاط کشوند ...اوه اوه داشتم چی میدیم صالح فبلش یه تشک و بالش و پتو رو کف اشپز خونه اورده بود و فضارو برای کردن من کاملا اماده کرده بود ....من فقط یه لباس خواب نازک تنم بود و کمی سردم شده بود ...شب اواخر مهر ماه پاییزی منو اذیت می کرد و من به اغوش گرم شوهرم خیلی نیاز داشتم با چشای خمارم بهش نگاه کردم و منتظر شدم منو بغلش کنه...صالح خودشو لخت کرد و کیر راست شده شو نشونم داد و منو بیشتر در خماری گذاشت ...تو دلم بهش باز فش میدادم ...زود باش بغلم کن ....بی شعور ..نفهم ..دارم می لرزم .....اوه اوه ....صالح داشت کیرشو مالش می داد و نگاه اندامم می کرد .....اون داشت کم کم نزدیکم میشد و بالاخره دو دستشو به کمرم گرفت و منو سخت به اغوشش کشید ....لبامون رو هم رفت و اون با شدت اونو برام میخورد ...بیشتر خودمو بهش چسپوندم و داشتم از گرمای بدن شوهرم نهایت استفاده رو می بردم ...اه بعد از اون سرما و سوز پاییزی ...این گرما خیلی حال می داد ...دستاش به نوبت همه جای انداممو لمس می کرد و در نهایت کاری کرد که تنم از شدت گرمای شهوت و هوسم داغ بشه و کیرش به چوچوله و اون اطرافش می خورد و منو بیشتر حشری می کرد ....دهنمو بغل گوشش بردم . بهش گفتم ...کوسمو بخور .....با زبونت بیفت به جون کوسم ...زود باش ....عجله کن .....صالح در این لحظه مثل کشتی گیرا یه فت پا بهم زد و یهو منو رو تشک انداخت و دهنشو رو کوسم گرفت و با زبون دراز و چسپونش کوسمو خیلی خوب میخورد ....تموم وجودم داشت در اتیش شهوتم میسوخت ....چشام خمار خمار شده بود وبا یه دستم سرشو گرفته بودم و بیشنر به کوسم میزدم و دست دیگه ام رو سینه هام و نقاط حساس بدنم میرفت و حتی برای چند لحظه از زیر باسنم اونو تو سوراخم کشوندم و اونو واسه خودم کمی مالوندم ....از اب کوسم خبری نداشتم و واقعا نمی دونستم در چه سایزی اب ازش میاد و فقط اینو میدونستم که واقعا داشتم لذتشو میبردمو به گمونم همشو به خورد شوهرم داده بودم ....بسه دیگه صالح ...اوه اوه ....اه اه کوسمو ولش کن ....کیرتو میخام .....زود باش ...عجله کن ....اوی اوی اوی ....صالح پاهامو به شونه هام کشوند و با نوک انگشتاش رو سوراخم میزد ...عزیزم غروبی بهت گفتم دلتنگ سوراختم ..لطفا بزار خوب نگاش کنم و کمی لمسش کنم ...اوف اوف چه سوزاخی....چه کونی داری ......خیلی خیلی زیباس .....از لمس شدن سوراخ کونم خیلی خوشم میومد و کاملا بهش اجازه دادم اونو ادامه بده......صالح ضمن این کار خوبش کمی خم شد و دهنشو به نوکای پستونام کشوند و اونو با لباش و زبونش به زیبایی می خورد ....دیگه حسابی داشتم حشری میشدم و کوسم دیگه تحمل دوری کیرشو نداشت ..واقعا نمی تونستم کیر شو بیکار ببینم ......صالح ..کیرتو میخام ...زود باش ...بزن به کوسم ....دیگه داشتم واقعا دیوونه میشدم .....فقط کیرش می تونست منو ارووم کنه .....یهو ناخواسته یه سیلی به صورت شوهرم زدم ....مگه با تو نیستم .....نمی شنوی کیرتو میخام .....تو کوسم فروش کن ....صالح تو عالم خماری خودش بود و اصلا از این حرکتم ناراحت نشد ....بالا خره کیرشو رو کوسم گرفت و با تانی و کمی مالوندن رو اطرافش ...کیرشو تا ته به اروومی تو کوسم فرو کرد ....مجرای کوسم خیس خیس بود و تماس حجم کیرش بهم خیلی لذت می داد ...پاهامو رو پشتش قلاب کردم و خودمو بیشتر بهش چسپوندم و با تلمبه های شوهرم ...خودمم هم تکون می دادم ......بعد از مدتها داشتم یه سگس خوب با شوهرم می کردم .....صالح بخوبی داشت منو می کرد و صدای چالاپ چالاپ اب کوسمو در حین رفت و بر گشتای کیرشو بخوبی میشنیدم ......در همون حالت منو برگدوند و خودش به پشت رو تشک افتاد و منو روش مستقرشدم ..حالا من داشتم تلمبه میزدم و به میل و اختیار خودم کیرشو از کوسم خارج می کردم و اونو باز فرمی کردم ...اوخ جون ..چه لذت و کیفی داشت ...کیرش از اب کوسم کفی شده بود و من با نگاه به اطراف کوسم کفاشو خوب میدیدم ......پاهام از قلاب خارج شده بود و من رو کیرش فرود اومده بودم ...در این مدل سکس من زود خسته میشدم و نمی تونستم نهایتا ۵دقیقه بیشتر ادامه بدم و لذا ناخوداگاه خودمو رو شوهرم ول کردم و صورتامون رو هم افتاد و شوهرم معطل نکرد و لبامو مال خودش کرد و بازاونو برام می خورد .....یه دستشو به سوراخ کونم برده بود و سعی می کرد یه بند انگشتشو توش فرو کنه ....نکن صالح ....دوس ندارم ....درارش ....لطفا ....درد داره ..اره صالح دردم می گیره ....در واقع درد نداشت بلکه نمی خواستم سوراخمو تجریکش کنم ...چون طبق عادتم اگه سوراخمو انگشتی می کرد بعدش اونجام به خارش میفتاد و چه بسا فردا برای رفع خارشش دچار دردسر میشدم و شایدم مجبور میشدم کون بدم ..حالا قسمت چه خوشبختی بشه ..اونو اینده مشخص می کنه...ولی من جلو این احتمالاتو گرفتم ....واقعا بسمه ....در این افکار کونم بودم که یهو متوجه شدم که شوهرم ابشو تو کوسم خالی کرده ومنتظر مه که از روش بلند بشم ..منم دو بار بخوبی ارضا شده بود و راضی از سکس با شوهرم ...سکسی که حلال بود و پاک ....هردومون برای لحظاتی در اغوش هم ارووم گرفتیم تا خستگیمون خوب رفع بشه ....عزیزم متشکرم ...خیلی لذت داشت ......طاهره ..به خدا قسم هیشکی مثل تو نمیشه ...خیلی باحالی ...کوست هنوز مثل شب زفاف نشون می داد ...بازم ممنونم......خیلی خب بسه ...لوس نشو ....نکنه عادت کنی هرشب بهت بدم .....یعنی باهام اشتی نکردی .....نه ....هنوز ازت ناراحتم ......تو یه مرد واقعی برام نیستی ....فقط دلم برات سوخت .....می فهمی ......ولی خب اگه باز پسر خوبی باشی و رنتو خوشحال کنی و ازت راضی باشم شاید در شبای اینده باز بهت بدم ......صالح دیگه چیزی نگفت و کنارم دراز کشید و بعد از لحظاتی به خواب رفت .....تا نزدیکای صبح و وقت اذان من کنار شوهرم خوابیدم و بعدشم برگشتم به اتاقم ......فردای روز بعد من بلند شدم و بعد از خوردن صبحونه .با اکرم و سحر عازم حموم شدم ...چون اون روز عروسی راحله بود و من باید به بهترین شکل ممکنه خودمو ارایش می کردم .....از جزئیات حموم رفتنم نمی گم چوم تکراریه و خسته کننده ....فقط باز بدن لخت سحر رو دیدم که نسبت به بار قبلی زیباتر و رسیده تر شده بود ....موهای اطراف کوسشو می دیدم ..یه بار هم موقع لیف زدنش سوراخ کونشو زیارت کردم ...انگار مثل مال من بود کوچیک و خوشکل و خوردنی .....قسمت کی بشه .....اونو خدا میدونه......قبل از رفتنم به عروسی باید سراغ جمیله میرفتم ...میدونستم اون فقط منتظز منه و با شاهین و فرانک نمیاد .....هولکی زدم بیرون و به خونه فرانک رفتم و سراغ جمیله رفتم ....بیچاره از اول صبح منتظر من بود و اماده ........بعد سلام و علیکی با فرانک دست جمیله رو گرفتم وبا خودم به خونه اوردم .....خودم می خواستم ارایشش کنم و بهترین لباسو تنش کنم ....و همین کارو کردم ........بیا عزیزم این همه لباسامه ..هر کدومشو میخای تنت کن و بپوش ...ضمنا خودم میخام خوشکلت کنم ..دلم میخاد تو عروسی همه نگات کنن و اب ار لب و لو چشون اویزون بشه....جمیله واقعا شاد و خندون شده بود و وکنارم احساس ارامش می کرد و مرتب میومد منو ماچ می کرد .....منم خیلی راضی بودم و می خواستم که یه روز خیلی خوب و رویایی برای خودم و جمیله فراهم کنم ........
     
  
زن

 
نقل از طاهره.....جمیله روش نمیشد لخت بشه...... جمیله جون .....اینجارو خونه خودت بدون .....راحت باش عزیزم....عروسی میریم...باید یه لباس خوب تنت کنم.......منم تصمیم نگرفتم که چی تنم کنم ...بیا باهم لخت شیم .....ودوتا لباس باحال انتخاب کنیم ......اخه روم نمیشه......چرا؟.....منم که مثل تو زنم......ببین دوتا پستون دارم....بیا ببین........عین مال توه.....توم نشونم بده.....هردو مون داشتیم پستونامونو نمایش هم می دادیم .....وبعدش ایتجامو ببین ...شورتمو میگم......زیرشم نگاه کن...لای شورتمو به طرف جمع کردم و چوچوله کوسمو نشونش دادم ......دیدی ........خب مال خودتو نشونم بده......تعارفو بزار کنار .....جمیله دامنشو بالا داد و شورت مشکیشو مثل من به یه طرف جمع کرد و کوسشو بالاخره نشونم داد......کوسی که این مدت ظالمانه کیر شاهین رو اجبارا میخورد.....ظاهرا تنگ و تر وتازه نشون می داد.....من لخت شدم و جمیله هم با دیدن اندام لخت من ..کم کم تسلیم شد و لخت شد......پستوناش یه کم از مال من درشتتر بود ولی هنوز سفت مونده بود ....پیدابود شوهرش زیاد باهاش بازی نمی کرد ..نوکای قهوه یش به قشنگیش اضافه کرده بود ..زیر پستوناش عین خط کاسه نشون می داد ...ولی باور کنید پستونای من چیز دیگه بودن ..با وجود اینکه این همه بدست خیلیا مالش خورده بودند....اوف اوف هوس کرده بودم با یه دستم مال خودمو مالش بدم و با دست دیگم پستونای جمیله رو لمس کنم .....کاش شرایطو داشتم ...ولی نمی تونستم اینکارو بکنم ...اونو قت میشدم مثل شاهین ......اون تازه داشت بهم اعتماد می کرد و من باید نقش یه حمایت کننده و خواهر بزرگشو براش میداشتم...نه نه لعنت بر شیطون رانده شده ......بی خیال......دوس داری شورتامونو هم در بیاریم ......من که در میارم ...میخام کوسم کمی هوای تازه بهش بخوره ....اخه این همه زیر شورت پنهونه ......اگه دوس داری توم دربیار.....شورتمو از پام بیرون کشیدم و کاملا لخت شدم .....داشتم دستی به باسن و روی کوسم می کشیدم که متوجه شدم جمیله هم می خاد شورتشو پایین بکشه ....اون یه کم مرددبود....اوه اوه این همه شرم و حیا ....همین کاراش ادمو به هوس مینداخت که ترتیبشو بده .....شیطونه میگه بهش حمله کنم وحسابی باهاش یه لز زورکی انجام بدم ......ولی نه نه ..بازم لعنت به این شیطون.......جمیله هم لخت شد و روبروی هم وچلو اینه ایستاده بهم نگاه می کردیم ..یهو هردومون زدیم زیر خنده ......اوه اوه اوه..چه خنده ای.....بعد از لحظاتی چند ...گفتم ..راستی این خنده دیگه چی بود.....جلو رفتم و دستامو به موهاش کشیدم .....جمیله جون ....دیگه زیاد غصه نخور .....سعی کن شاد باشی ..حداقل امروز با من بخند..باشه ......چشم طاهره خانم ....دیگه نمی خاد کتابی باهام حرف بزنی ....خودمونی باش....فقط بگو طاهره.....راستی جمیله جون می بینم کوست ...خیلی سفت و تنگ نشون میده ..ببینم شوهرت زیاد تو رو می کرد......ببین جمیله دیگه من و تو خواهریم ...شرم نکن .....راستش طاهره...شوهرم یه لاته و نوچه شاهینه و از اولشم خودش نمی خواست زن بگیره ..اون بیشتر با پسرا سکس می کنه و این چند سال زیاد تمایلی نشون نمی داد باهام نزدیکی کنه .....هفته ای شاید دوبار . اونم فقط سرسری...فقط خودشو ارضا می کرد و به من و احساساتم اهمیتی نمی داد ....اوه اوه بمیرم برات جمیله ..انگار تو تا حالا یه سکس خوب و کامل نداشتی .....خدا از شوهرت نگذره .....مرتیکه بی شرف و منحرف ...یه زن خوشکل و دست نخورده تو خونه شه و اونوقت میره با کون پسرا حال می کنه .....اینا همشون حیفه نونن.......پس عزیزم حامله نشدنت هم میتونه ناشی از همین کارای شوهرت باشه .....من مطمئنم تو زن سالمی هستی و می نونی بار دار بشی ...همش شوهرت مقصره ....تو باید طلاقتو بگیری و باز شوهر کنی ...ایشاله خودم یه شوهر خوب برات تور می کنم ...شایدم خودت از من زرنگتر شدی و به تورش زدی ...ها ...درسته...جمیله داشت لبخند می زد .....عزیزم می تونم کوستو کمی لمس کنم ...اخه خیلی نازه .....رفتم نزدیکش و دو زانو جلوش مستقر شدم و با دستام چوچوله و لابلای کوسشو خوب دست زدم و حتی کمی انگشتمو توش کردم ...اوف اوف یه ذره اب از کوسسش داشت ترشح میشد .....بیچاره جمیله این همه مدت گمون کنم تا حالاکاملا ارضا نشده.......و از سکس و این نعمت خدا دادی هیچ بهره ای نبرده ...باز کمی کوسشو اهسته لمس کردم این کارو کاملا با احتیاط انجام می داد م که اون فکرای بدی نکنه ........جمیله جون ...کونت چی ...کون بهش می دادی ......نه ..شوهرم کاری به کونم نداشت و اصلا نمی خواست ..گفتم که اون هم جنس باز بود .....فقط یه شب که مست بود ..خواست از عقب باهام سکس کنه ..می گفت امروز پسر کونی گیرم نیومده.ناچارم کونتو بکنم....ولی از بس مست و گیج بود اشتباهی تو کوسم میزد و به خیالش فکر می کرد کونمو می کنه ...هردو مون با این حرفش خندیدیم و جمیله داشت بیشتر در مورد این سکس خنده دار شوهرش توضیح می داد و ما بیشتر خنده می کردیم ....اره طاهره شوهرم در حالیکه کیرش تو کوسم عقب جلو می کرد بهم می گفت جمیله عجب کون تنگی داری ...لامصب من نمی دونسنم کونت این مدلیه .وگرنه زودتر به جمالش میرسیدم ..اوخ جون ..چه کونی ..چه سوراخی ..دیگه هر دومون از شدت خنده داشتیم ریسه می رفتیم.....و اخرشم ابشو تو کوسم ریخت و بلند شد و گفت خوب کونتو کرذم و ابشم توش ریختم ..دیگه نگی و گله نکنی که به کونم اهمیتی نمیدی ......ارووم شده بودیم و من دوس داشتم سوراخشو هم ببینم ...جمیله کون خیلی قشنگی داشت میزون و شکل کونای دخترای 18ساله و خوردنی ....جمیله جون بزار سوراختم ببینم ......ناراحت که نمی شی ......نه طاهره ....ببینش ...اونو کمی خمش کردم و کونشو خودم به حالت قمبل دراوردم و ماکزیموم چاک کونشو شکل دادم و سوراخشو زیارت کردم ...مثل مال خودم و سحر جونم کوچیک و بدونه اضافه گوشت نشون می داد..کمی با انگشتام لمسش کردم و برای چند لحظه روش مکث کردم و یاد خودم افتادم که اون شب وسر کوچه منزل پدرم شاهین برای اولین بار با کیرش تو کونم کرد وبعدشم تا مدتی کونمو به اجاره خودش دراورده بود و فقط جای شکرش باقی بود که کیرش باریک بود و کونمو خیلی اذیت نمی کرد .....ولی بعدش تونستم خودمو ازش خلاص کنم و الان هم روش بخوبی مسلطم ومثل موم تو دستمه......طاهره ...تو فکر رفته بودی ...اره جمیله جون تو فکر خودم بودم .....دوس داری کوس و کون منو ببینی ......احه میخام در موردم فکرای بد نکنی ....چون تو دیگه خواهرمی .....بیا من خم میشم توم سورخمو ببین......جمیله مثل من دو زانو نشست و من براش قمبل کردم ...وای وای طاهره ..کونت خیلی خوبه ...تنگ و خوشکل و مامانی .....دوسش داری ...اره خیلی دیدنیه ...بهش دست بزن ....اره میزنم ....با انگشتاش به اروومی داشت سوراخمو لمس می کرد ....حس خوبی بهم دست داده بود از اینکه یه زن جوون و زیبا و ساده داره کونمو لمس می کنه بهم یه حس زیبا داده بود ......دوس داشتم دقایق زیادی این کارو ادامش بده ..چشامو بسته بودم و اون لحظات خیلی کوتاه رو داشتم ازش نهایت بهره رو می بردم ....جمیله دیگه ادامه نداد و منو از حال خوشم دراورد.....خودمو راست کردم و برگشتم روبروش ایستادم ... طاهره می تونم یه چیزی ازت بپرسم...اره عزیزم ..هر چی دل تنگته بگو....به شوهرت کون دادی ....جمیله جون شوهر من ادم مذهبیه و میگه کون کردن گناهه ولی از تو چه پنهون دوباری کونمو کرده و میگه گناهشو به گردن می گیرم ...چون میگه اگه این کونو نکنم ...ارووم نمی گیرم .......کوسمو می بینی ....اره اینم خیلی قشنگه ......بهش دست بزن .....زود باش .....جمیله داشت کوسمو خیلی بهتر از خودم دست میزد و با انگشتاش چوچوله کوسمو یه کم خارش می داد ..تا حالا هیچ کس این مدلی باهام رفتار نکرده بود ...چه باخال وخوب .....داخل کوسمو هم انگشت بزن ...ببین چه جوره ......انگشتشو تو کوسم تا تهش فرو کرد و کمی اونو چرخوند و همین کارش باعث شد شیر اب کوسم باز بشه و حس کردم داره خیس میشه ....طاهره کوست خیلی تنگ نشون میده .....وای وای با این کوست تو چهار بچه هم بدنیا اوردی وداری بزرگ می کنی .....افرین ..باید بهت جایزه بدن .......اوه اوه عزیزم ..متشکرم ازت..... چه باحال داری زیر بغلم هندونه میزاری .....نه بخدا دارم حقیقتو میگم ...طاهره هر کی اولین بار تورو می ببینه خیال می کنه که یه دختری و شوهر نکردی ......جمیله رو بلند کردم و اونو بغلم گرفتم و برای لحظاتی در اغوش هم و بدونه کوچکترین واکنشی قرار گرفتیم ...بوی تازه گی بدنشو حس می کردم و ازش لذت میبردم ...طاهره ..خیلی دوست دارم ...اگه تو رو نداشتم ..باید چیکار می کردم ..چاره ای نداشتم که خودمو بکشم ...ولی تو از دیروز با این حمایتی که ازم کردی زندگی رو بهم بر گردندی و امید به اینده رو در قلبم کاشتی ...ازت ممنونم ....لباشو رو گونه هام برد و چندین بار منو سفت و سخت ماچ کرد ...کاش لبامو این جوری میخورد تا منم کمی حالشو می بردم ...بهر حال من از شادی و خوشحالیش بیشتر شاد بودم ....بعدش مشغول تست و امتحان لباسا شدیم و در نهایت دوتا لباس مجلسی و مرد کشو انتخاب کردیم و تنمون کردیم.... بعدش نوبت ارایش شد ...جمیله رو جلو اینه خوب ارایش کردم و تا تونستم خوشکل ترش کردم و بعدش به ارایش خودم رسیدم ......وقتی با هم اومدیم تو حیاط و مارو دیدند..همه برامون دست زدند...اوه اوه چه لحظات خوبی ...بچه ها هورامی کشیدند و مادرشوهرم از هنر ارایشم کیف می کرد..رفتم سراغش کمی هم به اون رسیدم و رنگ و لعابی بهش دادم........وبالاخره راهی خونه پدرم شدیم ......پدرم مارو که دید جلو اومد و بهمون خوش امد گفت این رفتارش تازه گی داشت و قبلا اینطوری نبود و همیشه منتظر بود که مهمون خدمتش بره و از جاش اغلب تکون نمی خورد ..ولی الان قضیه فرق می کرد چون پای فرانک جون در میون بود و از همه جالب تر لباسشم پلو خوری زده بود و حسابی شیک کرده و به خودش رسیده بود ....اونی که خیلی کم به مراسم عروسی و. مجالس شادی میومد الانه شده بود همه کاره مجلس ......پدر عشق بسوزه ....کار کار عشقه .....طاهره چرا همهتون نیومدین.......بابا جون ما که غایب نداریم ....همه هستیم .....اوه اوه پدر عاشقم منظورش فرانک جونش بود که هنوز نیومده بود و داشت سراغشو غیر مستقیم ازم می گرفت ......اخه هر چی باشه دعوتش کرده بود .....اگه زنش می فهمید اونو قت چه غوغایی میشد هرچند پدرم یه مرد سالار به تموم معنا بود و جواب زنشو هم نمی داد .چیکار می کردم ...نمی تونستم بهش بگم پدر جون ..معشوقه ات فعلا نیومده و تو راهه و لابد داره واست جلو اینه ارایش میزنه تا بیشتر کیرتو راست کنه ....ولی نگران نباش ..میاد .. وخودشو برات نمایش میده ...اوخ جون ..امشب چیا می بینم .....خیلی دیدنی میشه ......تو دلم حال می کردم ....پدرم چشاش مثل عاشقا شده بود و مرتب نگاهش به در ورودی حیاط بود که فرانک رو ببینه .....اگه میدونستم که عاشق فرانک شده اون روز تو اتاقش بجای لزو کوس خوری فرانک اونو بهش تقدیم می کردم تا حسابی کوسشو ابیاری کنه ....یعنی پدرم با این سن و سالش میتونه کیرش راست بشه و فرانک جونو بکنه ......چرا نتونه اون پدر منه و زن خوشکلی مثل منو با کردن مادرم به عمل اورده ...من که مشتاقانه منتظر اون روز میمونم که پدرمو رو اندام فرانک جون ببینم و نگاه کنم که فرانک داره زیرش فریاد می زنه ...بسه پدر طاهره ....جر خوردم ....درش بیار ....پدرم دیگه ادامه نداد و من و جمیله رفتیم نشستیم و شوهرم هم رفت داخل جماعت مردا.......فرشید مارو که دید هولکی خودشو بهمون رسوند.اگه موقعیت داشت منو بغل می کرد .......وای وای طاهره جون خواهر قشنگم ....از صبح دارم انتظار دیدنتو می کشم ...چرا دیر اومدی .....به به جمیله خانم .....خوش اومدی ..اصلا انتظار دیدن شمارو نداشتم ........مرسی فرشید .....عروسی خواهرت مبارک باشه ....فرشید و جمیله قبلا سابقه رابطه دوستی ساده با هم داشتندو اگه یاد تون باشه به خاطر دوستی این دو نفر بود که من با فرانک و شاهین اشنا شدم....جمیله خوشکل شدی .....از قبل زیباتر نشون میدی .... فرشید عروس کجاس ......رفته ارایشگاه ......طاهره هر چه خواستی منو صدا بزن میخام خودم فقط ازت پذیرایی کنم ..می فهمی ..اگه کسی دیگه رو صدا بزنی ....عروسی خواهرمو بهم میزنم ...فهمیدی .....اره فرشید ...انگار بازم ازاون زهر ماری خوردی .... مستی.....باشه امروز جناب عالی بشو گارسن من و جمیله .....حتما ...من قربون جفتتون میرم .....کیرشو دیدم زیر شلوارش بلند شده بود.....اه فرشید ....بازم کوسم داشت تکونایی به خودش میداد ....کیر فرشید زیر شلوارش خیلی تابلو بود و زنای مجلس زیر چشمی نگاش می کردند ...می دونستم کیرش فقط به عشق من قیام کرده ......و این انقلاب و قیام عشقی رو فقط من می تونستم خفش کنم .....ولی نه نه نباید دیگه بزارم اون بهم دست بزنه ...این رابطه نباید ادامه داشته باشه .....گناهه...اون برادرمه .....ولی چراداخل مجرای کوسم ابکی شده ....چیکار کنم ...این فرشید هوس باز با این حرفا و کاراش منو یه جوری کرده ......فرشید برامون شربت و شیرینی و میوه اورد وحتی اونو تو دهن من و جمیله می گرفت و به خوردمون می داد .......نکن فرشید ..خودمون می خوریم .....نه نه میخام خودم بهتون بدم .......یهو متوجه اومدن فرانک شدم .......قبلش ارزو می کردم همون لباسی که فرهاد براش دوخته بود تنش باشه اخه دیروز بهش گفته بود م.....اون لباس مدلش فوق سکسی بود و اندام فرانکو بد جوری نمایش می داد....فرهاد هوس باز از عمد این مدلی براش زده بود که به کوسش برسه و موفق هم شد....قربون فرانک جون برم که به حرفم عمل کرده بود و با همون لباس اومده بود......اوف اوف همه چشما به فرانک دوخته شده بود وحاضرین جماعت داشتند با چشاشون فرانکو میخوردند...خوب شده بود چون مرتب حواسشون به من بودو دیگه من از نگاه های شهوت ناکشون فعلا خلاص شده بودم........نگاه پدرم کردم...مات و متحیر از این همه قشنگی و زیبایی با حالت دهن باز فقط بهش نگاه می کرد ...کاش میشد ازش عکس و یا فیلم می گرفتم و امکاناتشو داشتم ...ولی اون دوران از این چیزا خبری نبود ......خیلی باحال و جالب شده بود...اوه پدر عاشق وشیدای من ....کی فکرشو می کرد با اون همه غرور و تکبر مردونه اش و نماز و روزه و تسبیحات گفتنش ..حالا کارش به اینجا بکشه که تو این مجلس بقول خودش گناه الود و منکراتش حضور داشته باشه وکیپ نگاه فرانک بشه .....فرانک شرط ادبو بجا اورد و خودش پیش پدرم رفت و تبریک گفت .....پدرم فقط تونست سرسری جوابشو بده و بعدش دیگه اندامشو با چشاش میخورد......بمیرم برای اون دل عاشقت ....پدر جون .....مگه عشق یه زن زیبا بتونه لبخند و تبسم رو به صورتت بیاره ...من یه عمر منتظر خنده و لبخند پدرم بودم که ازش ببینم و لذت ببرم ...ولی هرگز ازش ندیدم ..ولی الان و امروز با جادوی عشق این موضوع تحقق یافته بود......نا مادریم اومد پیشم و کارم داشت ...بهش گفتم پدرم امروز چشه ...خیلی کیفش کوکه......اره درسته ...اون مدتیه کبکش خروس میخونه و خیلی شاده .....کاش همیشه و از اولش این جوری میبود .....اختر خانم لابد خوب بهش میرسی ...ها ....نه طاهره جون از ما گذشته ...اون کارا مال شماهاس .....اوه اوه اختر خانم شما که خیلی خوب موندین .....بزنم به تخته اندام خوشکلتون خیلی مردا رو از راه بدر می کنه ...وای وای طاهره از این حرفا نزن .....تو از بس لوسی که داری منو با یه دختر مقایسه می کنی .......اختر جون میشه یه چیزی بگم ...در گوشی بهت میگم ......پدرم هنوز اون چیزش کار می کنه .....میدونی منظورم چیه ......اره شیطون بلا میدونم چی میگی ...خب بگو کیر پدرم ......اره همونی که گفتی ......اره دخترم ....هنوز بخوبی کار می کنه و شایدم یهو دیدی من شکمم بالا اومد و باز صاحب یه برادر و یا خواهر شدی ......وای وای اختر جون پس خوش بحالته .....لابد هرشب بهش میدی ...هر شب که نه ولی سه بار در هفته میاد سراغم .....اختر جون فقط یه سوال دیگه ...ببخش بی ادبیه ....کیر پدرم کلفته ......واه واه طاهره خجالت بکش تو با اونش چیکار داری ....بخدا همین جوری گفتم .....خب بگو ...دیگه ....اره اره دخترجون ....از اون خوباس ....میتونه ده تا مثل تورو راضی کنه ...ولی من فقط مثال زدم چون چشاشو در میارم اگه از این غلطا بکنه .....ولی اختر جون تو نمیتونی با پدرم این رفتارو بکنی خودت اونو می شناسی ....اون ترسناکه .....درسته طاهره من فقط داشتم از خودم حرف در می کردم ...پدرت اگه صد تا زن رو هم صیغه بکنه من جرئت ندارم جلوشو بگیرم.........اختر ازم دور شد و من نتیجه گرفتم که هنوز کار خونه پدرم بخوبی کار می کنه و میتونه خوب فرانکو اگه تورش کرد ترتیب بده ...اوخ جون ....راستی فکرشو بکن فرانک از شاهین جدا بشه و زن پدرم بشه ..اونو قت فرانک جونم میشه نامادریم ....و بعدشم لز کردنش با خال تر و قشنگتر میشه .....فرانک مارو که دید پیشمون اومد و شاهین هم کنارش بود....طاهره خانم دستورتون اجراشد.......خب که چی.......شوهر جمیله رو راضی کردم که طلاقش بده .....ایشون تا چند روز دیگه بیوه زن میشن ..اونم به لطف و دستور شما.....خوبه تونستی بالا خره یه کار درست انجام بدی .....اره ولی جمیله خانم میمونن رو دستمون و اونوقت شما مسئولشی.......نمی خاد نظر بدی .....خیلی دوس داشتی طلاق نمی گرفت و توم به اون کار کثیفت هر روز ادامه میدادی و کیفشو می بردی اونوقت فقط جمیله بدبخت میشد ...نمیخاد نگران جمیله باشی خودم براش یه شوهر خوبپیدا می کنم ....بهتره تو به فکر اونجات باشی .هر چند از نظر من تو مرد نیستی و کیر ت کار نمی کنه......بسه طاهره .....خیلی پررو شدی .....به موقع حالتو می گیرم ...برو بابا ....تو همون ادم مفلوک و بیچاره اون روز هستی که پاهامو ماچ می کردی و می خواستی حتی ادرارمو هم بخوری ...من بهت ندادم بخوریش .....فرانک من میرم بیرون ..حوصله اینجا رو ندارم .....اخر شب میام دنبالت وضمنا جمیله رو هم با خودت برگردون.......جمیله پیش من میمونه .....تو خونه شما امنیت نداره ....به قول خودت ..اون دیگه یه زن بیوه س.....اهای شاهین نمی خای بمونی با زنت یه کم برقصی ......اخه الان میخام مجلسو گرم کنیم ...بمون ....رقص فرانکو ببین ...هاهاهاها....داری مسخره می کنی ....مگه شک داری .....تو همه وجودت مسخره نشون میده ......شاهین باید یه کم دیگه حالش گرفته میشد ..من فقط می خواستم حق جمیله و اون تجاوز هایی که قبلا بهم کرده بود رو ازش بگیرم و این کارم باعث شد که تخم کینه و تنفر در وجودش بکارم و باعث بشه در اینده مشکلاتیو برام درست کنه ......شاهین دور شد ولی هنوز تو مجلس مونده بود....... جمیله و من خوشحال از شنیدن این خبر شده بودیم و همین باعث شد که دست فرانک و جمیله رو بگیرم و سه تایی رفتیم وسط گود و اماده رقص شدیم ....مطرب با دیدن ما از حالت خماری درومد و اماده شد ....رفتم جلوش .....و بهش گفتم بابا کرم برامون بزنه .....از جمیله و فرانک خواستم با تموم وجود و همه هنرشون بهره ببرن و یه رقص خوب رو باهام بیان......هر چی باشه هم عروسی خواهر جونمه و هم به خاطر پدر جونم که عاشق فرانکه و هم از لج شاهین که ببینه جمیله جون چه لعبتیه و من دارم از ش می گیرم........چون شاهین یه گوشه وایساده بود و در حالیکه یه سیگار دود می کرد با عصبانیت و کینه زیادی منو ورانداز می کرد ....همه .حضار چشاشون به ما سه نفر دوخته بودند.. چند نفر ازدخترا و زنای دیگه هم جو گرفتند و اومدن وسط.....مطرب شروع کرده بود....با گفتن یک دو سه سه تامون شروع کردیم .....اوه اوه همه حواسشون به ما رفته بود ...برای چند لحظه نگاه پدرم کردم.....با کمال تعجب به یه پسر می گفت که برو کنار .....اون همه حواسشو به فرانک داده بود ....قربون کونای سه تامون برم ..بخوبی داشتیم با ریتم ترانه بابا کرم کون و کمرو می رفتیم خصوصا فرانک یه کم باسنش از مال منو جمیله درشتتر بود بیشتر خودشو نشون می داد ...مدل لباسش یه جوری بود انگار کاملا به پوست بدنش چسپ شده بود.....فرهاد از بس برای فرانک شهوتی شده بود یه ذره اضافه به لباسش نداده بود ....اوه اوه ای فرهاد حقه باز و مکارو کوس پرست....بمیری برای لباسی که واسه فرانک دوختی.....من راستش هنوز از پدرم واهمه داشتم و نمی تونستم خوب برقصم ..نه اینکه بلد نبودم .....خیلی خوب هم می تونستم اجزاش کنم و فرانک و جمیله رو در جیبم بزارم .....ولی پدرم نگام می کرد و ازش می نرسیدم .......ولی واقعا فرانک همه رو جبران کرده بود ....حالت دادن به کمر و کونش و چرخوندنش و دستاش که رو باسن و پستوناش می کشید و از بشکن هاش که معرکه بود و گاها مدل جاهلی هم به خودش می گرفت و همه رو مست خودش کرده بود..ار جمیله که گفته باشم ..اونم خوب میرفت ....تکونایی که به خودش می داد و پستوناش بالا و پایین می کرد و موج می گرفت ...و در اواخر رقصشم عرقی که کرده بود لباس ناحیه کونشو به چاکش چسپونده بود و توش رفته بود و این صحنه سکسی و دیدنی باعث شد خیلیا به ما ملحق بشن و دور مونو بگیرن از جمله فرشید ...با اون کیر برامده اش اومده بودوسط سه تامون و عشق و حالشو می کرد....اون نگاهش به کون جمیله بود ..و لابد تو فکر بود که کون جمیله رو بکنه.....غلط می کنه .نه نه مگه از رو لاشه من رد بشه.....جمیله روباید خودم شوهرش بدم و براش خواهری کنم.....واقعا کارمون عالی شده بود خصوصا فرانک .......ولی اگه پدرم نبود مگه میزاشتم ......من نفر سوم این رقص باحال باشم .....حیف ....دوس داشتم کیر همه رو با رقصم بخوبی تحریک کنم و به خیال من شبو به صبح برسونن........حواسم به پدر جونم نبود ....رفتم کنارش و حالشو پرسیدم ...بابا .....بفرمائید اینم از مهمون خودتون که بهم گفتین چرا نیومده ...دوستم فرانک در عروسی ها اصلانمی رقصه ...این رقصو به خاطر عروسی خواهرم و تشکر از شما به افتخارتون اجرا کرد.......طاهره ازش تشکر کن و بهش بگو عالی میرقصی.......چشم بابا .....اوخ جون ....پدرم واقعا داره وارد دنیای عشق و عاشقی میشه ......ولی واقعا من چرا از این موضوع شادی می کنم ....اخه مگه جای خوشحالی داره ..این راهی که پدرم داره واردش میشه اخرش پشیمونی و بی ابرویی و عاقب خوبی نمی تونه داشته باشه...مگه پدرم زن نداره و چندین فرزند نداره و صاحب چند تا عروس و دوماد نیس و تازه صاحب نوه هم شده .....وای وای خیلی خطر ناکه ....ولی من که نمی تونم جلو احساسات پدرمو بگیرم و تازه فرانک خصوصیات اخلاقیش یه جوریه خیالی راحت به تور میفته و ترتیبشو میدن..درست مثل ماجرای فرهاد ....بهر حال .....خدا کنه عاقبت این چالش عشقی پدرم خوب از اب در بیاد .....راحله از ارایشگاه برگشته بودو من سراغش رفتم و گونشو بوسیدم و بهش باز تبریک گفتم ...چیزی که متوجهش شدم ارایش بدش بود که تو ذوق میزد و اصلا خوب در نیومده بود......اوه اوه باید خودم یه کاریش می کردم ...فرانک و جمیله هم بهم حق دادند... عروس جون لازمه کمی ارایشت کنم .....چرا این جوری کرده .......بیا عزیزم بریم اتاق خودم خوشکلترت می کنم ....اتفاقا خواهر جون کمی باهات کار داشتم .......قربونت خواهرم بشم ..در خدمتم .....تو اتاقش جلو اینه خودم دست بکار شدم و ارایششو تکمیل کردم .......عزیزم می خواستی چی بگی.......راستش طاهره ....خیلی نگران امشبم .....جرا ....عروسی که نگرانی نداره ...همه دخترا ارزوشونه عروسی کنن و تازه مراسمت خیلی وقته استارت خورده و چیزی کم کسر نداره ......و همه چی عالیه .....نه ازاون نظر ..از بابت خودم .....چرا چیزی شده ......نکنه دوماد ناراحتت کرده ....نه نه اون خیلی خوبه ...اخلاقش و قیافش . ورفتارش ......فقط خواهر جون من برای اخر شب دلهره دارم ...میشه منو راهنمایی کنی .....نمی تونستم به اختر خانم و یا فاطمه بگم ..با تو خیلی راحتم ..تو خون گرمی ..مهربونی ...خوبی ...اوه اوه قربون خواهر گلم بشم ...بگو عزیز دلم ...از چیش میترسی ......از همون مراسم اتاق حجله ......زدم زیر خنده و ارووم ادامش دادم ....وای وای راحله ....این که ترس نداره ..مگه از کاری که اونجا باید انجام بشه هیچی نمی دونی؟...نه خواهر ..خودت خوب میدونی من اصلا اجازه نداشتم بیرون برم و با دخترا در تماس باشم ....وهیچی نمیدونم ...اه ....فهمیدم .....راحله جون در حقیقت اصل کار این مراسم همون کاریه که تو اون اتاق اتفاق میفته و تو نباید نگران باشی ....اونجا تو و شوهرت باید باهم نزدیکی و همون سکس رو انجام بدین و اصل کار و به قول معروف فرمون دست دوماده و تو نمی خاد کار بخصوصی انجام بدی ....فقط باید ارامش خودتو حفظ کنی و سعی کنی بهت خوش بگذره و امید وارم شوهرت بتونه خوب باهات بیاد و بهت لذت هدیه بده .....خواهر درد نداره ......عزیزم شاید کمی درد بکشی ولی این درد شیرین ترین درد میتونه برات باشه ...چون با تحمل این درد تو رسما زن شوهرت میشی و مال هم میشین ..طاهر ه خیالم راحت باشه .....اره عزیزم ..ضمنا در حین سکستون یه کم خونریزی داری .......اون خون مال پاره شدن پرده بکارت هست و نمی خاد نگران اون بشی.....راحله رو بغلم گرفتم و باز بهش امید و ارامش دادم ......عزیزم اصلا نگران هیچی نباش ..خودم پشت اتاق حجله می مونم و کنارتم ..تو دلم خندم گرفته بود انگار که مسابقه ورزشیه و من ذخیره ام و قراره اگه راحله کم بیاره ..من بجاش برم داخل اتاق تا گاییده بشم ..هر چند شوهرش که همون سیروس خان قبلا کوسمو سرویس داده بود در واقع من با کوسی که به سیروس داده بودم باعث شدم راحله زن ایشون بشه ......من که راضیم ...فقط به خاطر راحله.........
     
  
زن

 
نقل از طاهره.......راحله رو برای اتاق زفاف و همون مراسم گاییدنش از لحاظ روحی امادش کردم ...یاد خودم افتادم ..اون شب کسی یار و همراهم نبود و خیلی تنها بودم ودر اوج ناراحتی و غصه و فشار عصبی من اون شبو به صبح رسوندم ...وضعیت راحله به مراتب از من خیلی بهتربود . ...خواهرجونم باهام بمون ...تو باشی من خیالم راحته ....باشه عزیزم .....من که گفتم باهاتم .....اون شب دیگه اتفاق خاصی نیفتاد و دوماد با چند نفر اومدن که عروس خانمو به خونه دوماد ببرن .....خب منم باید باهاش میرفتم فرشید هم داوطلب شد که باهام باشه و تنها نباشم و به قول بزرگا ن قوم تو خونه دوماد و با اون همه غریبه و مردای نامحرم ...کنارم باشه ...ولی واقعا فرشید از همه مردای دیگه برام خطر ناک تر نشون میداد و دنبال فرصت بود که منو بکنه ...تو چشاش اینو میخوندم و از همه بدتر ایشون مست بودند و نرمال نبودند ....اوه خدای من .....باید چیکار می کردم ...من نمی رفتم راحله حالش بد میشد و چه بسا دوماد از ازدواج منصرف میشد....حقیقتا خواهرم قشنگ نبود و جذابیتی نداشت و من باید این عروسی رو ختم به خیر می کردم ......سیروس کنار راحله و در حالیکه یه شاخه گل دستش بود ....برای اولین بار در اون شب و کلا بعد از اون روز سکسمون تو چشام نگاه کرد ...من فوری چشامو ازش دور کردم و دیگه تلاش کردم بهش نگاه نکنم .....میدونستم الان تو دلش چه خبره و لابد می گفت کاش بجای راحله خودش تو حجله میومد واین کیرم تو کوس طاهره میرفت .....تو خونه دو ماد غیر از من و فرشید و راحله و خود دوماد...دیگه همشون برام غریبه بودند و باور کنید نگاه همشون به من دوخته شده بود و بیچاره راحله که میبایستی کانون توجه خونواده شون باشه ..اصلا گم شده بود .......و یه جورایی منو به چشم عروسشون می دیدند .....اه کاش نمی اومدم و اختر رو بجای خودم میفرستادم ...اخه این چه وضعشه ......داشتم عصبی میشدم ..بیشتر به خاطر راحله ناراحت بودم ......رفتم سراغ دوماد .......ببخشید سیروس خان ...شما منتظر چی هستین ...چرا خواهرمو معطل کردین .....اون خستس ....دیگه نمی تونه انتظار بکشه .....بفرمائید دست خانمتونو بگیرید و برید داخل حجله ....اخه هرچی باشه ماهم منتظر خاتمه کار شما هستیم .......بله حق باشماس ....دیگه درنگ جایز نیس ....اغا سیروس لطفا هوای خواهرمو داشته باشین .......چشم اطاعت می کنم .......با این حرفم کاری کردم سیروس با لبخندی که بهم زد خیلی چیزا رو در این لبخندش بخونم ...اون باز منو می خواست و هنوز عاشقم بود ولابد بهم می گفت طاهره من فقط به خیال تو و اندام قشنگت و باسن با خالت ..دارم با خواهرت عشق بازی می کنم .......نه نه نه این فکرا رو باید از سرم دورش کنم ..من دارم اشتباه فکر می کنم ..اصلا اینجوریا نیس ......به فرض مثال اگه درست فکر کرده باشم من نباید بهش میدون بدم ..اصلا و ابدا.....فرشید خودشو بهم چسپونده بود و به اون خیال که داره در مقابل اون همه مردای حریص و چشم دریده مثلا میخاد ازم دفاع کنه ...خودش از اونا بدتر بهم نظر داشت .....لباسی که تنم بود خیلی چشم نواز و محرک بود و دستای زیادیو به کار انداخته بود و اغلبشون کیراشون بلند شده بود و با نگاه به اندامم خود ارضایی می کردند .....از بس این قضیه تابلو شده بود که حتی سرو صدا و زمزمه و اعتراض زناشون درو مد و یه سری از اقایون حریص و زن ذلیل مجبور شدن صحنه رو ترک کنن .....در گوشی فرشید داشت بهم یه چیزایی می گفت ....طاهره ....می بینی...همشون شهوتی شدن .....همشم به خاطر توه.......خب فرشید پس تو چه غلطی می کنی ...برو یه چادر برام تهیه کن و ازشون امونت بگیر ..سرم کنم .. اره درس میگی حواسم نبود .....کم کم سرو صدای راخله رو می شنیدم ..اوه اوه داشت اه و ناله می کرد ....با بودن چادر من دیگه از زیر رگبار نگاه های اتشین و شهوتی مردا تا حدودی در امون بودم و فقط مونده بود که راحله کارش تموم بشه و من برم پی کارم .....فریاد و اه و ناله های خواهرم بلند شده بود و گاها اسباب خنده جماعت شده بود و من مجبور بودم سرمو بندازم و خجالت بکشم و..یعنی خواهرم جر خورده بود .....کیر سیروس از دسته کیر کلفتا بود و راحله حق داشت فریاد بزنه ..ولی باید ملا حظه این شرایطو می کرد و کاری می کرد صداش بلند نشه ...یادمه من اون شب عروسیم همه فریادمو تو گلوم خفه می کردم و شرمم میشد صدام بیرون اتاق بره .....اوه اوه راحله ....لطفا ارووم تر ..من دارم از خجالت اب میشم ...دیگه شرایط جوری شده بود حتی زنا هم خنده میزدند و به شوهراشون چشمک میزدند و لابد می گفتند امشب هم ما هستیم و باید به کوسامون برسین.....وای وای راحله داره چه ناله ای می کنه ......طاهره لابد بهش فشار اومده ...افرین دوماد ....پیداس اون چیزت از اون مایه داراس........ارووم تر فرشید ...بسه خجالت بکش ... تو داری این چرندیاتو به خواهرت میگی ......برو از اینجا دور شو ...دیگه نمی خاد کنارم بمونی ......خیلی خب خواهر ...باشه ...هیچی نمی گم ....فقط یه چیز ......من برای شب حجله ام نمی زارم کسی پشت درکشیک بکشه .....خیلی زشته ...بیچاره راحله ...چه جوری روش میشه الان بیاد بیرون .....فرشید اینا یه رسمه و تو یکی تنها نمی تونی حذفش کنی ...می فهمی ....یهو فریاد های را خله اوج گرفت وکاری کرد که همه پشت در اتاق جمع بشن .....مادر سیروس و با خواهرش کنارم اومدند و می خواستند وارد اتاق بشن ...راستش من مانعشون شدم ........باید کارشونو تموم می کردند ...نمی خواستم نیمه کاره بمونه .....راحله با گریه هاش که به گوشم میرسوند ...اینو ازش فهمیدم که دیگه اخرای سکسشونه و لابد از دیدن خون کوسش گریش گرفته .....بعد از لحظاتی چند سیروس با شرمندگی و دستمال خونی به دست از اتاق بیرون اومد و مورد استقبال مادر و خواهرش قرار گرفت و همه حاضرین برای ایشون کف زدند و بهش تبریک گفتند ...من بلافاصله خودمو به راحله رسوندم و بغلش کردم .....عزیزم ...خسته نباشی ...مبارکه .....اه اه طاهره ....خیلی درد داشت ..داشتم زیرش خفه میشدم .....خون زیادی ازم رفت .....میشه برا م اب بیاری .....اره ...فرشید برو فوری برای راحله اب بیار ......زاحله جون .....در مجموع چه جوری بود .......... خوب بود ...لذت بردی ......راستش هم درد کشیدم و هم لذت بردم .....در کل خوب بود ......با خنده بهش گفتم ...عزیزم دیگه هرشب این مراسمو داری ....خودتو اماده کن که شبا حالشو ببری ......درسته طاهره ......ازت ممنونم ...تو جای مادرمو برام داشتی اگه تو نبودی .....تحمل نمی کردم ...عزیزم این حرفا چیه ..من که کاری نکردم ...همش پشت در بودم ..تو داشتی سکس می کردی ...خب دیگه باید استراحت کنی و خوب بخوابی .....فهمیدی ...من و فرشید هم دیگه بر می گردیم ......چشم .....موقع خارج شدن از اتاق به سیروس خوردم ......سیروس خان مبارک باشه ......ممنون ......ما دیگه باید بر گردیم ........اوه طاهره خانم فقط یه مطلب ......من رو قولم موندم و راحله رو هم خوشبختش می کنم ...بهتون یه قول دیگه دادم که فراموش تون کنم .....راستش تا حالا نتونستم تو رو از قلبم بیرون کنم ...هر کاری می کنم نمی تونم ....شما خیلی قشنگی و من امشب بیاد شما راحله رو سوراخش کردم ....ای خاک تو سرت بشه سیروس احمق وبد قول ..خواستم بهش اعتراض کنم و یه سیلی ابدار بهش بزنم ولی جلو خودمو گرفتم ..نباید راحله بفهمه......اگه بفهمه دق می کنه و از بین میره....باید باهاش سخت برخورد کنم....این جوری نمیشه......ببین سیروس ....اینو بفهم ...اون روزو فراموش کن ...و به من فکر نکن ....همه افکارتو رو راحله متمرکز کن ...اینو یادت باشه ......اینو جدی میگم.....امکان نداره دستت بهم برسه ...راحله همه چی منه ...اونو از چشام بیشتر دوس دارم .....اگه یه وقت اونو اذیتش کنی ....بد جوری ازت انتقام می گیرم ...روز گارتو سیاه می کنم......پس حواست باشه .... ختم کلام که راحله الان دیگه زنته باید فقط به اون فکر کنی .....شیر فهم شدی......اینارو بهش گفتم و ازش دور شدم .........ازاین حرفای سیروس عصبی شده بودم مرتیکه فلان فلان شده خجالت ازم نمی کشید تو عروسی خواهرم و در حالیکه تازه از کردن همسرش فارغ شده ...اومده و بهم میگه به عشق تو زنمو ترتیب دادم و هنوز عاشقتم ...اوه اوه ....چه حرفا.......اصلا بهش محل نمیزارم ......در راه برگشت به خونه پدرم تو فکر چالش ناخوشایند شوهر راحله بودم و اصلا حواسم به فرشید نبود که کم کم داشت با دستش دور کمرمو مال خود می کرد و خودشو لحظه به لحظه بهم نزدیکتر می کرد ...واه واه ...از دست سیروس تازه خلاص شده بودم حالا نوبت این برادر هوسیمه .....اینو کجای دلم بزارم ...اهای فرشید هوس باز داری چه غلطی می کنی .....دستتو بردار ........طاهره جون بزار از گرمای تنت بهره ببرم ..بخدا سردمه .....بدرک ....من که بخاریت نیستم .....خیلی عصبی بودم و حوصله هیچیو نداشتم .....من که زنت نیستم ....خحالت بکش ..هی کوتاه میام و هیچی نمیگم تو بیشتر سوارم میشی......با دستام اونو ازخودم دورش کردم و به راهم ادامه دادم .....فرشید باز میخواست کمرمو بگیره ......به جون بهرام اگه باز دستتو بهم بزنی فریاد میزنم و با همین کفشام میزنمت.....فرشید بسه ..اعصاب ندارم ...حالیته......خواهر مگه چیزی شده .......نخیر ...اگه هم چیزی باشه از دست جناب عالی کاری ساخته نیس.....فرشید دیگه ساکت شده بود و من تونسته بودم اتیش هوسشو سرد کنم ...ولی من چه خوش خیال بودم ....چون به محض رسیدن به اخرین پیچ منتهی به در خونه پدرم و درست همون جایی که سالها قبل شاهین شب عروسی برادر بزرگم از عقب بهم تجاوز کرد ه بود ...فرشید یهو حالت حمله به خودش گرفت و منو با دستاش سفت و محکم مال خودش کرد و به سرعت لباشو رو لبم گذاشت ...من شوکه شده بودم و برای لحظاتی تو بغلش شل مونده بودم ....کم کم تونستم از این شوک خودمو رها کنم و شروع به دست و پا زدن کردم و سعی کردم لبامو ازش جدا کنم و حتی تصمیم گرفتم فریاد بزنم و در خواست کمک کنم .........ولی فوری عقل و منطقم بهم گفت نباید فریاد بزنی ......اگرم میزدم ......رسوایی خیلی بزرگی برپا میشد و ابروی کل خونواده رو برباد می دادم و حتی باعث میشدم چه بسا خون فرشید هم همون شب ریخته بشه .....خلاصه نمیشد ....باید تلاش می کردم خودمو ازش جدا کنم ولی اون زورش خیلی زیاد بود و من مثل یه کبوتری که گرفتار یه گربه وحشی شده باشه شکل گرفته بودم .........فرشید .....نکن .....نه نه نه تورو خدا ......میدونی چه غلطی میکنی ......مجبورم نکن داد بزنم .....فرشید هیچی حالیش نبود ......طاهره میخامت ...دوست دارم ....می فهمی ...عاشقتم .....نگو نه نه تو مستی ...نمی دونی چی میگی....حالیت نیس ......نه نه ..فرشید ولم کن ...خواهش می کنم ......من خواهرتم ......فرشید دستاشو به باسنم و چاک کونم میبرد و داشت و اونو با فشار و شدت خاصی می گرفت .....تماس دستاش با کوس و و اندامم داشت کار دستم می داد و منو کم کم به جاده شهوت می برد ..خاک توسرم ...من دارم برای برادرم شهوتی میشم ....نه نه ...اخ اخ چه هوس و شهوت داغ و زیبایی ..ولی شیطانی ....بشدت امپر شهوتم داشت بالا می رفت ....فرشید دهنشو به پستونام رسونده بود و اونو با اشتهای زیادی می لیسید ......اوف اوف کیرش داشت دادمیزد و فریاد می کشید که کوس طاهره رو میخام انگار داشت باهام حرف میزد ....هنوز داشتم مقاومت می کردم ...ولی جدال و کشمکشی که دوس داشتم ادامه داشته باشه ..من دیگه تسلیم شده بودم ...فقط ته قلبم بهم می گفت طاهره نزار کیرش به کوست برسه ....نزار...نزار ....اگه برسه دیگه برادر و خواهریتون هیچ معنی نداره ........اره حق با قلبم هستش ..درسته باید جلوی اون کارشو بگیرم ...ولی مگه می تونم ..دو مانع جلومه ..یکیش زور زیاد فرشیده که راحت میتونه منو زیر بگیره و تو کوسم بزنه و یکی دیگش شهوت خودمه که خیلی دلم ارزوی کیرشو داره ...کیری که سازنده اش پدر خودمه و خونی که در رگ های کیرشه در رگهای منم جاریه ...اوه اوه چه جالب و هیجان انگیزه .....این فکرای شیطونی داشت کوسمو می لرزوند و بیشتر کیرشو می خواستم برای چند لحظه دستم بهش خورد ...فرشید با زیرکی کیرشو بیرون کشیده بود و رو اندامم می کشوند ....نه نه فرشید ...نکن ......بخدا گناه داره .....خیلی گناهه ...خواهش می کنم ..این حرفام همش نمایشی بود و انگار داشتم براش ناز می کردم ...چون کیرش هرموقع رو شورتم میخورد تموم بدنم به لرزش میفتاد و اتیشمو داعتر می کرد.......فرشید میدونست من دیگه تسلیمش شدم ...از فرصت استفاده کرد . شلوارشو تا رو زنواش پایین کشید و کیرشو اماده کرد تا اصل کارو انجامش بده ...همون چند لحظه برام کافی بود که به فکر عشقم سیامک و بچه هام و حتی پدرم بیفتم ...اه من ندای قلبمو فراموش کرده بودم .....نه نه نباید به شهوت و هوسم توجه کنم ...همون لحظه دو تا سیلی به خودم زدم و همین باعث شد که حالت دفاغی به خودم بگیرم .......فرشید ...خوب گوش کن ....به جون خودم و بچه هام اگه بهم تجاوزکنی و بخای ادامه بدی .....همین امشب و صبح نشده خودمو می کشم و فردا تو جنازمو می بینی ...پس خوب فکر کن .....اینو واقعا جدی میگم....نکن ....بسه دیگه ....این کار شیطونیو ادامه نده ......فرشید با گفتن این حرفا یهو ارووم گرفت ..ولی هنوز کیرش تو دستش شعار می داد و منو طلب می کرد ......طاهره من نمی خام تو بمیری ...اگه این کارو بکنی منم می میرم ......نه نه ....اینجوری نمیشه ....فرشید هنوز نگام می کرد و داشت انگار با خودش کلنجار میرفت ......باشه عزیزم .....حق باتوه ....ولی اینو چیکارش کنم .....فرشید به کیرش اشاره می کرد ...یهو دستمو به طرف خودش کشوند و منومال خودش کرد و لبامو بشدت باز می خورد ....کیرشو رو شرتم می مالوند و انگار داشت اونو یه جورایی ارووم می کرد ....دستمو مجبور کرد که کیرشو بگیرم ......از نوک گیرش یه کم اب میومد و کف دستمو خیسوند......فرشید دیگه منو ماچ نکن ...بسمه ..لطفا .....طاهره میتونی کیرمو ارووم کنی ...لطفا ....خواهش می کنم ...می بینی من ارووم گرفتم و نمی خام اون کارو باهات بکنم و لی کیرم چیزی دیگه میگه ...اون فقط با دستای لطیف و قشنگ تو می خوابه ......اه در اون لحظه فقط میخاستم یه عابر و مزاحم سر برسه و منو از این وضعیت خیلی ناجور در بیاره ...ولی چه فایده ...هیچ کسی نبود ....یا اونو باید مالش می دادم و یا می خوردم ...کدومشو باید انتخاب می کردم ...مالش مناسب تر و بهتر بود.....با دودستم کیرشو گرفتم و شروع به مالوندش کردم...فرشید چشاشو بسته بود و در رویای خودش رفته بود و من سرعتمو بیشتر کردم و هدفم اون بود هر چه زودتر ابشو بیارم ...در همون لحظه موفق شدم که از کیرش اب بکشم ..اب غلیظو سفیدی که زیاد بود و همش به عشق من و اندامم اومده بود .....دستام لزش و خیس ابش شده بود ....اوه اوه ....گوشه یه دستمال تو جیب شلوارش بیرون اومده بود اونوگرفتم و دستامو باهاش تمیز کردم ...فوری خودمو مرتب کردم و به حالت قهر از فرشید دور شدم ...دیگه نمی خام باهام حرف بزنی می فهمی ....تو دیگه نمی تونی برادر من باشی.....اون شب بعد از اون همه لذت و شادی و تفریح ......این دو ماجرا منو ناراحت و عصبی کرده بود ...حرفای سیروس و اقدام به تجاوز فرشید حالمو گرفته بود ...حوصله هیچ کسیو نداشتم و فقط شیر دادن به بهرام تونست کمی منو به ساحل ارامش برسونه ....اون شب جمیله رو هم با خودم به خونه اوردم و کنار خودم خوابید .......
     
  
زن

 
نقل از طاهره......اون شب خواب خوبی نداشتم افکارم درگیر قضیه فرشید و حرفای بی ارزش سیروس شده بود ....هر روز من درگیر یه ماجرا میشدم ...از خودم و از همه چی خسته شده بودم .. به هر جا میرفتم و با هر کسی روبرو میشدم یه چالش عشقی برام میشد ...واقعا کاش میشد به یه جایی مثل نوک یه قله میرفتم و تا مد ت ها چشمم به هیچ ادمیزادی نمیفتاد و دز استراحت و ارامش مطلقی می تونستم قرار بگیرم....کاش میشد......روز بعدش بهرام رو بغلم گرفتم و عازم خونه خودم شدم ...می خواستم اون روزو در تنهایی و ارامش کاملی تموم کنم ..و یه کم به نظافتش هم برسم .....همین کارو کردم و خودمو تا بعد از ناهار سرگرم کردم و تا وقت ناهار خودمو تا حدودی ریلکس کردم......بهترین داروی ذهن خسته و افکار پریشون .....بودن در یه جای ساکت و دنج و بدست اوردن ارامش درونه...من اینو دراون روز تا وقت ظهر کسب کردم... موقع برگشتن به خونه سر راهم از کبابی هم چند سیخ کباب کوبیده گرفتم و با خودم اوردم ...حالا بمونه تو اون کبابیه چشای حریص و شهوتی صاحب مغازه حسابی باز می خواست عصبیم کنه ...چاره ای نبود باید تحمل می کردم ...مرتیکه کیر کلفت ..هوس باز ...کیرشو برام راست کرده بود و از زیر شلوارش اونوبرام نمایش می داد و گاها شلوارشو با کیرش به گوشه میز کارش می مالوند و به خیال خودش حال می کرد.....کثافت بیشرف حتی به اصرار خودم پولشو بهش دادم.....خانومی ..مهمون خودمی ....نمی خاد پولشو بدی .....با دیدن شما من پولمو گرفتم ...دیگه نمی خاد .....واه واه اغا..پول کبابتو بگیر ...داری چی میگی.....من نمی فهمم ....بفرمائید ...بقیشم نمی خاد پس بدین .....بدینش به شاگردتون .....خانومی .....اهای خوشکله ...برگرد بقیه پولتون .....اوخ جون ...چه مالی بود ..خوش به حال شوهرش ....چه لعبتیو داره می کنه.....من شوهرشو می شناسم .....گمون نکنم بتونه راضیش کنه ....این زن زیبا سه نفر هم راضیش نمی کنه ......اره جلال ...به جون تو کیرم زیر شلوارم یه ذره مونده بود منفجر بشه ....لامصب ....خیلی خوشکله ....کونشو فقط ندیدم ...چون روبروم وایساده بود....من پشتش بودم .....کونش جلوم بود ...اوخ جون ...پدرش واقعا معمار خوبی بوده ..همچین چیزیو تحویل شوهر بیشرفش داده ......کونش زیر چادرش عالی بود و به خاطر بچه اش مجبور شده بود اونو جمعش کنه .....فکر کنم کونش اکبند باشه......دعا کن باز بیاد کباب بخره ...این دفعه بهتر نگاش می کنم ...باسنشو میگم ...همه این حرفا رو کنج معازه اش می شنیدم ...چون اونا منو نمی دیذند و من خیر سرم امروز اومده بودم بیرون که ارووم بگیرم ...ولی باز همون چالش ها شروع شده بود ......از یه سر دیگه کوسم نمنمکی به خودش تکون هایی می داد و حس می کردم یه کمی حشری شدم ...حرفاشون همه تحریک کننده بود و باز منو شهوتی کرده بود ...کاش این کباب رو نمی خریدم ....به خونه رسیدم ......جمیله و دخترام به استقبالم اومدن ....همشون ماچم کردن ........مامانی ...کجا بودی .....چرا یهو رفتی .....اوه اوه سحر خوشکلم و اکرم جونم ....قربونتون برم ....کار داشتم .....براتون کباب گرفتم .....جمیله جون ...خوبی .....اره طاهره خانم ..براتون نگران شدم ......جمیله جون به یه کم ارامش نیاز داشتم رفتم بیرون .....کمی خوب شدم ........لامصب کباب خوشمزه و خوبی هم داشت و نمیشد دل ازش کند ...ولی دیگه رفتن به اون کبابی برام مصلحت نبود و باید نمی رفتم .....روز ها و ایام خوب و اروومیو می گذروندم .....و در این میون جمیله طلاقشو گرفته بود و کماکان پیش خودم زندگی می کرد و سیامک هم سه باربرام نامه عاشقونه زده بود و توسط فرانک بدستم میرسید .... دو دونه از نامه هاشو تو سوتینم گذاشتم و هر بار اونو می خوندم و باز بیم پستونام جا شو خوش می کردودونه اخریو از بس برای سیامک شهوتی شده بودم تو شورتم گذاشتم و با هاش عشق می کردم ...نامه اش با اب کوسم خمیر شده بود و در اخرش هم اونو رو چوچوله کوسم مالوندم و باهاش ارضا شدم ...اه سیامک ...عزیزم ...کی بر می گردی منو بغلم کنی و در اغوشت اون چیزی که میخام بهم بدی ....من بیشتر خونه بودم و با جمیله سر می کردم و فقط تنها چیزی که منو نگران می کرد بیماری مادر شوهرم بود که هر روز بدتر میشد و دیگه می دونستم که مرگ بهش نزدیک شده ...اون تقریبا در این اواخر جای مادرمو پر کرده بود و خیلی بهم میرسید و مرتب اظهار پشیمونی می کرد که چرا اوائل ازدواجم منو اذیت کرده ...و خودشو ملامت می کرد......من دیگه همه کاره خونه شده بودم .خانم خونه.....با مریضی مادر شوهرم..من زیاد بیرون نمی رفتم و حواسم بهش بود و بهش خوب میرسیدم و اینو یه وظیفه میدونستم ...از پسرش هیچ خیر و خوشی ندیده بودم ولی این موضوع فرق می کرد....جمیله روحیه گرفته بود و از اینه طلاقشو گرفته بود عشق می کردو منم بهش خیلی محبت وتوجه می کردم...تا احساس غریبی نکنه و شبا تو اتاقم می خوابید و معمولا با شورت و سوتین زیر پتو میرفت ......گاها از خواب می پرید و می ترسید و مثل بچه ها جبهه می گرفت و من مجبوز میشدم اونو کنار خودم بکشونم ولی اصلا بهش کاری نداشتم و نمی خواستم اون حس اعتماد و اطمینانی که بهم داشت رو خرابش کنم ...ولی جمیله اغلب خودشو بهم می چسپوند و از گرمای بدنم حالشو میبرد.....بدن قشنگ و خوبی بهم زده بود .....فقط یه بار اتفاقی دستشو تو کونم برده بود و اونو غیر عمد برام می خاروند این کارش برام یه معما شده بود ...اخه چرا ..اینکارو می کرد....اونم در حالیکه ظاهرا غرق در خواب شیرینش بود ......شایدم می خواست باهام لز کنه......من که بهش واکنشی نشون ندادم ......و یه بار هم باهاش حموم رفتم و مجبور شدیم همدیگرو کیسه و لیف بکشیم ......من خیلی تلاش کردم بهش بیخیال باشم و لی واقعا خیلی سخته دو نفر زن جوون و حشری روبروی هم تو حموم باشن و...نشه کاری کرد...ولی من موفق شدم .و جلو شهوتمو گرفتم...فقط اون سوراخ کونش و با نوک پوستانش منو تو بحران لز برده بود ......به بهونه ابکشی اونجاش به چوچولش وقتی دست می کشیدم انگار که یه کیر تو کوسمه و داره منو جر میده ....بوی تازگی و هوس می داد .....منم بهش اجازه دادم ...کوسمو دست کاری کنه ......جمیله جون یه کم لیف بهش بزن ......طاهره خانم ......خیلی باحاله ...درس مثل گل نو شکفته میمونه .....چیمو میگی .....اینجاتون .....مگه اونجام اسم نداره ......چرا ....خب بگو اسمشو .....کوستونو میگم .....افرین عزیزم ...نمیدونم چرا هنوز شرم ازم می کنی.......جمیله جون ...هنوز دوس داری زود شوهر کنی......جواب بده .....اوهوم ..سکوت علامت اینه که میخای باز زود عروس بشی و بپری تو بغل شوهرت و ازش بخای بزاره تو کوست ...درسته ......جمیله با لبخندش بهم گفت که حسابی تو کف یه کیر کلفته تا خوب کوسشو ابیاری کنه... من باید تلاش کنم هر چه زودتر یه شوهر مناسب براش جور کنم .....چون زیادی هم تو خونه مون میموند براش خیلی خوب نبود با وجود بودن شوهرم شاید درو همسایه براش حرف و حدیث درست می کردند ...هرچند شوهرم وجدانا کاری بهش نداشت و اصلا بهش نگاه بد هم نمی کرد ....از شرافت جون خبری نداشتم و دلم واسش یه ذره شده بود .....دست جمیله رو گرفتم و با خودم اوردمش به خونه شرافت .......شرافت نا مرد ...چرا بهم سر نمی زنی .......نامرد خودتی طاهره....ای بمیری با این حرف زدنت ...اخه من و تو با پنج کیلو کوس کیرامون کجا بود که داد میزنی نامرد .....اره شرافت جون ...تو راس میگی .......چه خبرا .....برات میگم....شرافت با بودن جمیله نمی تونست گزارش شیطونی هاشو بهم بده .......جمیله رو باید یه جوری سرگرم می کردم....ولی یهو اونی که میخواستم جورشده بود .....من قرار بود واسه خونه نون بخرم...جمیله رو برای گرفتن نون سنگگ راهی کردم و باشرافت جونم تنهاشدم.....خب برام بگو ببینم این مدت چه بلایی سر کوست اوردی....وای وای طاهره ...یه هفته میشه همون پسره مجتبی اومده خونه مون و یه اتاق براش اماده کردیم ...ولی این اتاق شده محل کردن و گاییدنم.....باور کن طاهره ...مجتبی شده شوهرم ...حسابی داره منو سرویس میده...لامصب اشتهاشم ماشالله خیلی خوبه ...اگه ازش بخام تا صبح کوسمو می کنه .....همون روز اول که وسایلشو داشت به اتاقش میاورد شوهرم تازه از سر کار اومده بود و داشت لباساشو عوض می کرد.....مجتبی از بس تشنه کوسم بود اصلا ملاحظه شوهرم یعنی صاحب خونه رو نکرد و اومد از پشت منو گرفت و لباسمو بالا زد و کیر کلفتشو دم همین اتاق تو کوسم فرو کرد ...دردی که از کیر خشکش داشت به نموم وجودم میزدمنو وادار کرد تا فریاد بلندی بزنم و شوهرم متوجه صدام شد ...اون میخواست خودشو بهم برسونه به خیالش من افتاده بودم و یا بلایی سرم اومده......ناچار شدم الکی سروته قضیه رو در بیارم و بهش گفتم چیزی نیس عزیزم دارم کمک مجتبی می کنم ....شوهرم جوابمو داد....باشه شرافت ..داری خوب کاری می کنی من خسته ام وگرنه میومدم کمکتون ....... بیچاره شوهرم ...ساده و هالو ....اون نمی دونست در دهانه همین اتاق زنش با کیر کلفت مجتبی شاگرد و فامیل خودش داره دست وپا میزنه.....طاهره جون شرایطم جوری بود من شوهرمو میدیدم ولی زاویه دید اون جوری بود که فقط بالا تنه منو در حالت خمیده می دید...من مجبور بودم خم بشم چون کیرش از پشت تو کوسم رفته بود و منو تحت فشار زیادی قرار داده بود ....مجتبی مثل تشنه اب ندیده تو کویر از پشت منو گرفته بود و ول کنم نبود .....طاهره جون از شدت اضطراب و نگرانی شوهرم داشتم مثل بید می لرزیدم ....در حالیکه حشری هم بودم و هیجان این سکس مخفیانه منو در حالت خاصی قرار داده بود.....مجتبی ....اه ای ای ای ...اینو میزاشتی واسه وقتی جمیل خونه نبود ...نه نه اخ اخ اخ ....اوف اوف ...خاله ...خاله ...نمی تونستم طاقت بیارم......باور کن همین سه ساعت قبل به خیال شما ابمو گرفتم ...مثل اونی که یادم داده بودی ......پس جق هم یاد گرفتی......اره خاله ...حیلی لذت داره ..اونم یه خیال شما ......جمیل تو اطاق روبرو و پاشنه در لم داده بود و منو نگاه می کرد و بهم گاها لبخند میزد ...اه اه بیچاره شوهرساده و ابله ام ..از این همه سادگی و خوش خیالی جمیل خنده ام گرفته بود واین خنده معنی دار توام با خیانتم با لبخند زیبای شوهرم اخت شده بود و ما یه جورایی داشتم با این سبک چت می کردیم .....مجتبی از شدت ترس و نگرانی دارم سکته می کنم ...ابتو بیار تمومش کن ........باشه خاله جون ...الانه ابمو توش می ریزم ...اوی اوی اوی ...داره ابم میاد ......ارووم تر ...مجتبی .....ساکت ...جمیل داره نگام می کنه ......عزیزم چرا خم شدی ....کمرت درد می گیره ......اوه جمیل دارم کف جلو اتاقشو تمیز می کنم الان تموم میشه .....واقعا هم باید تمیزش می کردم چون قطرات اب کیر مجتبی با اب کوسم رو کف زمین روبروم ریخته بود .......طاهره جون ...این اولیش بود ......مجتبی همون روز و قبل از رفتنش به سر کار می خواست باز بهم بپره و منو بکنه...دیگه نزاشتم ........مجتبی ...چت شده ...مگه خروس شدی و من مرغ تو ......ای بابا هر کاری وقت خودشو داره ...اگه بخای اینجوری بکنی .....جوابتو نمیدم ......فهمیدی ....این کار که بازی نیس ...من باید تمایل داشته باشم و یه طرفه نمیشه ....اینم باید یاد بگیری ...این کاری که با هم می کنیم باید به رضایت هردو مون باشه و اگه غیر از این بشه اصلا لذت بهمون نمیده .....ببخش خاله جون ..من نفهمی کردم ..دیگه تکرار نمیشه ....هر وقت شما خواستین منم حاضرم ....افرین پسر خوب ..این شد حرف جساب ......بیا خالتو ببوس تا حیالم راحت باشه که ازم ناراحت نشدی .....چشم خاله جون ...قربونت برم مجتبی........شرافت جون خوب کاری کردی ...نباید زیادی بهش میدون می دادی .....باید حد خودشو بدونه ....اره طاهره جون لازمش بود ....از اون لحظه دیگه تا من بهش نگم و اجازشو بهش ندم بهم نزدیک نمیشه ......طاهره جون مجتبی تو خونه اندازه سه نفر برام کار می کنه و خیلی برام مفید شده .....روز بعدش و بعد از رفتن شوهرم رفتم تو اتاقش .....ازش خواستم که موهای کیرشو براش بزنم .......اون یه بار خودش زده بود و خودشو کمی زخمی کرده بود و می ترسید .........یه سینی و یه کاسه و کمی صابون و یه تیغ تهیه کردم و خودم کیرشو بیرون کشیدم .....باور کن طاهره به محض اینکه کف دستم به کیرش خورد عین فنر برام راست شد ....خب خودت لابد میدونی تیغ زدن کیر در حالت نعوذ کامل خیلی اسون تر و راحتره.....چون خوب در دست قرار می گیره و من با حالت حشری و هوسم کیرشو تیغ زدم و همه موهاشو گرفتم ......طاهره جون جات خالی ...کیرش خیلی قشنگ و زیبا شده بود ...سفید و رگ دارو دیدنی و صد البته خوردنی .واه شرافت جون چرا میگی جات خالی ...انگار که من کیر خوب گیرم نمیاد...لب تر کنم و یه کمر و باسن تکون بدم همه مردا برام صف می بندند......اینو که خودت بهتر از هر کسی میدونی.....طاهره جون حالا نمی خاد برام ناز و ادا کنی میدونم تو تکی و از قشنگی و خوشکلی از همه سر تری ولی کیر یه نووجون ۱۳و یا۱۴ساله اون هم راست .و سفتش کمیاب و دیدنیه ....توم یه بار اونو ببینی بد نمیشه..یهو دیدی هوسشو کردی و زیر مجتبی خوابیدی.....اوا خاک عالم تو سرم بشه ...مگه کیر قحط شده ....نه شرافت جون این کیر ارزونی خودت باشه ..نوش جون کوس و کونت.....خب بقیشو بگو......طاقت نیاوردم و بدونه اجازه...اونو دهنم کردم و براش خوردم .....مجتبی از تعجب دهنش باز شده بود و نگاه کارم می کرد....خاله شرافت ....وای وای چرا اونو دهنت کردی ...مگه اونو می خورن ......میشه خوردش .....نمی تونستم کیرشو از دهنم درارم و جوابشو بدم....و ترجیح دادم بعد از پایان کارم براش توضیح بدم ...چون خیلی داغ کرده بودم و یه دستمو تو کوسم برده بودم و برای خودم می مالوندم....با تموم قدرتم و فشاری که با لبام و زبونم به کیرش میزدم تونستم ابشو تو دهنم بگیرم و اونو براش خوردم....ای ای ای خاله جون .....چه خوب ...به به ....ای ای ای ....مجتبی برای اولین بار داشت تجربه لدت خوردن کیرشو میبرد ....از این کار هنوز در فاز تعجبش مونده بود .......وای وای خاله جون ...مگه میشه اونم تو دهن بره ...اره مجتبی هیچ کاری نشد نداره.........این کار هم جزئی از این بازیاس......اوخ جون خاله شرافت ..خیلی لذت داشت.....خوب واردی....ولی خاله چرا ابمو خوردی...مگه میشه خورد....اره بعضیا اونو میخورن شنیدم میگن واسه زن خوبه. و پوست صورتو زیباتر می کنه......راست و دروغشو نمیدونم ولی من ابتو خوردم.......خاله جون اگه من تو رو نداشتم ...الان هیچی نمی دونستم .......نمی خاد خودتو لوس کنی...بعدا خودت یاد می گرفتی .....ادمیزاد تو این دوره و زمونه خودش همه این چیزا رو بلد میشه ......طاهره جون ...اون روز هم کیرشو از مو و اون چیزا پاک کردم و هم ابشو خوردم ....خب شرافت جون من نبودم خوب حال می کردی ......بعدش چی ..بازم بهش دادی ....نه دیگه نشد چون روز بعدش وقتی رفتم دستشویی متوجه شدم که پریودم و سکسمون تعطیل شد......اوه شرافت جون چه شانس بدی اوردی.....راستی اگه از مجتبی حامله بشی ...چیکار می کنی ......اصلا عین خیالم نیس بچشو بزرگ می کنم و براش مادری می کنم....مثل تو نیستم زانوی عم بغل کنم و غصه بخورم ...اینو راست می گفت یاد خودم افتادم که ازفرهاد دودفعه بار دارشده بودم و چندین ماه خودخوری می کردم و باز هم برای سحر هم همین وضعیتو برای خودم فراهم کرده بودم ....خب دیگه من مثل شرافت نمیتونم باشم ......جمیله با نون سنگگ داغ و خوشمزه برگشته بود و دیگه وقت برگشتن به خونه شده بود......حرفای شرافت کوسمو نمناک کرده بود و هوس سکس منو داشت از راه بدر می کرد ....یه دستمو زیر چادرم بردم و رو کوسم نرمک نرمک میزدم و حین راه رفتنم انگشتمو بین چوچولم برده بودم و بیشتر بهش اصطکاک می دادم ...تا حالا این مدلی با خودم رفتار نکرده بودم ..بازم افرین به هوش خودم ...اخه میگن هنر نزد ایرانیان هست و بس .....خب این نمونش ...وافعا که باید بهم جایزه بدن...ولی چه کسی .....من فقط جایزمو از یه نفر میخام ...اونم همتون اونو میشناسین ........فقط سیامک ...حرفاش ..اغوشش ...بدن گرمش ولبخندش ...وبالاخره کیرش........کی میشه کیرش و کوسم باهم یه ملاقات رسمی و جدی داشته باشن ......جمیله باهام حرف میزد و من فقط اره و بله و درسته رو تحویلش می دادم و اصل هوش و حواسم با مالوندن کوسم و سیامک شده بود ....اه چه رویا و خیال خوبی برای خودم طراحی کرده بودم .....به فکر کیر شوهرم افتادم ..اون بیچاره چند شب بود که با چشاش ازم تمنای کوس می کرد و من عین خیالم نبود و همین دیشبی گردنشو کج کرده بود و ملتمسانه باز ازم سکس میخواست ..امشب بهش میدم ...چون خودمم کیر لازمم.......اونم بیچاره گناه داره .....باید بهش کمی برسم .....اخه شوهرمه ....ولی جمیله تو اتاقمه ..اونو چیکارش کنم ......شوهرم وقتی فهمید امشب بهش میدم ....انگار که دنیا رو بهش داده بودند..خیلی خوشحال و قبراق شده بود و با همه شوخی و خنده می کرد و حتی با جمیله هم کمی شوخی کرد ولی در حدی که ازش توقع داشتم ..افرین ..این کارشو قبول داشتم ....کلا با جمیله رفتار درست و سالمی داشت وبر مبنای رفتار قبلیش این کارشو ازش انتظار نداشتم ولی خوشبختانه باهاش باکلاس و درست رفتار می کرد ...واقعا جای تشکر داشت ...این کوسی که امشب بهش میدم ...جایزشه ......حقشه ...نوش جون کیرش باشه ......تا جمیله خوابید و ازش مطمئن شدم ...تا حدودی خسته شدم ...ولی خب ...کوسم نیاز به کیر داشت و باید تحملشو می کردم ...شوهرم باز اومد و منو بغل کرد و لبامو مال خودش کرد و منو با خودش به همون جای قبلی یعنی اشپز خونه برد .....احساس گشنگی می کردم و با ناز و کرشمه از شوهرم خواستم برام لقمه غذا بگیره ...داخل قابلمه مقداری از شام شب مونده بود ........صالح ....جونم ..عزیزم ..چی از شوهرت میخای ....گشنمه ...برام لقمه بگیر .....حتما ....تو جونمو بخواه......بهت میدم ...نمی خاد بهم جون بدی ....بجاش کیرتو میخام .....شورتشو پایین کشیدم و کیرشو در دستم گرفتم و کمی تو دستم فشردم.....چند لقمه برام گرفت و تو دهنم کرد و همشو با ناز و ادای خاص خودم تو دهنم چرخوندم و قورتش دادم ....صالح ....جونم ..دیگه چی میخای ....اب میخام ...تشنمه ....بهم بده ....لطفا ....پارچ ابو به دهنم گرفت و کمی ازش خوردم ....و در اخر این کارم همه دهنمو از اب لبریز کردمو.با چشام ازش خواستم لباشو به لبم برسونه ....اون خوب فهمید و لبشو بهم رسوند و همه اب دهنمو تو دهنش ریختم و ازش خواستم اونو بخوره .....همشو بخور ...قورتش بده .....مگه می تونست انجامش نده ....وهمشو خورد ......افرین ....خوشمزه بود ....اره طاهره جونم ...مگه میشه خوشمزه نباشه ..اونم چیزی که از تو باشه ..برام لذت بخشه ......افرین ......حالا زنت ازت میخاد کوسشو بلیسی ......زود باش .....تا سه میشمارم ...نخوریش ..... این پارچ ابو رو سرت میریزم ...نه نه عزیزم ...به چشم ...تا هر موقع خواستی برات می لیسم ....دهنشو رو کوسم گرفت و با شدت عمل زیادی به چوچوله کوسم لیس میزد ...باز دستمو رو سرش گرفتم و به خودم بیشتر چسپوندم .....اه اه اه ..ای ای ای ..بخورش ...افرین ......شوهرم ......اوی اوی اوی ....بیشتر .....چشام به کیرش افتاد ..از نوکش ..اب سفیدی میومد ....و اینو نشون می داد ...که شوهرم از اون دفعه قبلی سکس نداشت و تو کف من این همه شب مونده بود ...دلم به حالش و کیرش در اون لحظه می سوخت .....صالح یه کم حالت بگیر ..تا بتونم کیرتو دستم بگیرم ...می خامش ......چرا میخای ...اخه میترسم فرار کنه و از دستم در بره ......کیرتو میخام بده به دستم .....اون حالتشو عوض کرد و کیرشو به دستم رسوند ....تو دستم قرارش دادم و چشامو بستم وبه خیال سیامک رفتم ....اه اه به چه افکار شیطونی و خیانت باری داشتم فرو میرفتم ...فکر می کردم کیر سیامک تو دستمه و اونولمسش می کنم ...بشدت حشری شده بودم و یه حس خاصی بهم دست داده بود .....اه اه سیامک ....عزیزم ..دوست دارم ..دلم واست یه ذره شده ...کجایی ....چرا به این عاشق دل سوخته ات سر نمی زنی .....بیا ..بیا ....اه اه ....طاهره جون ...با منی ......اه صالح ....داری چی میگی ....تو به کوسم برس ...اونو یه لحظه ولش نکن ....خیلی تشنه کیره ......چشم عزیزم .....از شدت شهوت و هوسم داشتم به خودم پیچ تاب میزدم .....خودمو به شوهرم بیشتر نزدیک کردم و با تموم وجودم دیگه میخواستم کیرشو به کوسم برسونه ......ای ای ای ...اه اه..صالح ....کوسم کیرتو میخاد ....زودباش ......عجله کن ....اه اه اه میخام ...کیر میخام .....بیچاره شوهرم ...اون شب شده بود مثل یه برده حلقه به گوش و من مرتب بهش امر و نهی می کردم و اونم اطاعت می کرد.......صالح خودش که حالش از من بدتر بود و کیرش مثل سنگ شده بود و وقتی اونو در دهانه کوسم گرفت انگار که یه لوله سنگ داغ روش گرفته شده بود من به پشت خوابیده بودم و شوهرم هم پاهامو کمی ازهم سوا کرد . کیرشو باارامش و اروومی کم کم تا ته تو کوسم فرو کرد ....اوه اوه چه لذت خوبی ......مجرای داخلی کوسم خیس و نم کشیده شده بود و بخوبی پذیرایی از کیر شوهرم می کرد ....صالح همه بدنشو روم ول کرده بود و من فقط سرم بیرون بود و با شدت و سرعت زیادی رو کوسم تلمبه میزد ...دو دستام رو پشتش می خورد و گاها هم ناخنکی بهش میزدم ...از شدت حشری و شهوتم بهش ناخن میزدم و گاها رو کون شوهرم هم میزدم ....صالح مجبور شد دو دستمو با دستاش بگیره و اونو تا بغل سر هر دومون بکشونه .....اوف اوف ..چه خوب منو می کرد ...افرین ...افرین ...خوب یاد گرفتی ......اوخ جون ....چه لذتی داره بهم وارد می کنه ....کیرش با هر ضربه تا ته تو کوسم می رفت واونو تا سر کلاهک اتمیش بیرون می کشید و باز هم فرو می کرد .....من زیرش ارضا شده بودم و راضی از کیرش ........منتظر اب کیرش بودم . بالا خره اونم تو کوسم ریخته شد و هردومون ارووم گرفتیم و به همون حالت موندیم ...طاهره جون ...عزیزم ...خیلی میخامت .....قربون کوست برم ....از بار قبلی تنگ تر نشون می داد ....اینو جدی میگی ......اره ..باور کن ......نه نه صالح ...مگه میشه .....همه چیت عالیه .....اوه صالح میشه بلند شی ...میخام برم دستشویی ......عزیزم میخای باهات بیام ...اره بیا ...میترسم ...نصف شبه....صالح باز منو بغل گرفت و تا پشت در دستشویی برد و خودش برام نگهبان شد .....تو دستشویی از این کارام و کاراش خنده ام گرفته بود ......اون شب سکس خوبی با شوهرم داشتم و اون هم بهش خوش گذشته بود .....
     
  
صفحه  صفحه 12 از 107:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA