نقل از طاهره......فرانک ابتدای کار کیرشوهرشو در دستش گرفته بود وسعی داشت با تلاش خودش سیخش کنه...انگار که حسودیش شده بود من دستمو رو کوسم گرفته بودم و باهاش ور می رفتم ....حس تازه و خوبی بهم دست داده بود از اینکه با وجود من و اندام و چذابیتم باعث میشم احساسات و تمایلات جنسی یه مردو می خام زنده اش کنم واونو واسه زنش بکارش بندازم به خودم می بالیدم و شور و هیجان و هوس فوق العاده ای بهم دست داده بود دوس داشتم از دو تا کیر کلفت و زیبا پذیرایی می کردم و دوتا شو با دستای خودم تو کوس و کونم می زدم ..کاش میشد......چشامو برای لحظاتی بستم و تو عالم هپروتش رفتم .....فرانک با شاهین اومده بودند جلوم و کم کم داشتند بهم دست میزدند....فرانک با لباش و مکیدنش منو از اون عالم بیرون کشید ومنم جوابشو با زبونم دادم و اونو براش می خوردم ..شاهین دستاشو از بالای لباسم تو سینه هام کشونده بود و اونو با حرارت و ریتم خوبی برام مالش می داد .........من با زچشامو بستم و کم کم داشتم از کنترل خارج میشدم و رو پاهام نمی تونستم وایسم .....شاهین اینو فهمیده بود و یه دستشو دور کمرم و محوطه باسنم برد و ضمن مالوندنش منو گرفت .....دستش رو باسنم و کشاله اش بخوبی میرفت و با ندای اه و ناله سوزناکش منو بیشتر در هوسم درگیر می کرد ....اه طاهره .....قربون باسن قشنگت برم ....فرانک ..همسر مهربون و زیبایم از توم ممنونم که باعث شدی این لحظات شیرین برام فراهم بشه...قربون باسن توم میرم ....برای چند لحظه چشامو باز کردم و دیدم فرانک و شاهین به خوبی دارند همدیگرو می بوسند...فرانک دستشو تو کوسم برده بود و شاهین هم از پشت کمرم کشاله کونمو مال خودش کرده بود .....سه تایی و ایستاده بخوبی از همدیگه بهره کشی جنسی می بردیم من بیشتر دست مالی میشدم و اونا دونفری انگار با هم تبانی کرده بودندکه منو بکنن....من انگار فراموش کرده بودم که از شاهین برده کشی کنم و این شهوتم مانع این کارم شده بود....شاهین با لباش و سبیل کلفتی که داشت همه صورتمو و گردن و سینه هامو می خورد و تیزی موهای سبیلش گاها به سینه هام و گردنم میزد و یه حالت جالب و خاصی رو بهم می داد ....از اوضاع و احوال کیرش خبری نداشتم و وسوسه شدم اونو یه کم باز دید کنم .....دستمو به طرف کیرش بردم ..کیرش هنوز تو دست فرانک بود ...با دست فرانک یه کم کلنجار رفتم و برای تسخیر کیر شاهین با هاش یه کم درگیرشدم دو تا دستامون به خاطر کیر شاهین بهم فشار میزدند و بالاخره دو تامون به گرفتنش رضایت دادیم ...کیرش تو دستم مثل سنگ شده بود ....همون لحظه شهوتم با حس کیر سفت شده اش به شدت اوج گرفت و نا خوداگاه فریادی زدم و اه ناله ام اتاقو گرفت من داشتم ارضا میشدم ...اه چه زود این اتفاق شیرین روی داده بود .......در بهترین لحظات داشتم سیر می کردم ....اه اه اه اه فرانک ..شاهین یکیتون کوسمو بخوره ...زود باشی .....سریعا .....شاهین منو فوری رو تشک انداخت و پاهامو از هم باز کرد و با زبون دراز و موهای زبر و لبای نرمش به جون کوسم افتاد و داشت اونو می خورد و می بوسید و می مکید ...این کارش فوق العاده بود و منو به اسمون ها برده بود ....فرانک هم رو سینه هام و همه جای بدنم دست می کشید و نمی تونستم ارووم بگیرم .......من کیر کلفت نیاز داشتم ..وفقط.اون در اسمون شهوتم منو می تونست راضی کنه.....فرانک کوسشو رو دهنم گرفته بود و منم اونو براش می خوردم .....در حالتی قرار گرفته بودیم که فرانک با یه کم جابجایی دهنشو به کیر شاهین رسونده بود و اونو براش می خورد ...شاهین مجبور شده بود از بین پاهام خارج بشه و و به حالت کج شده و زاویه دار خودشو قرار بده تا کیرش به دهن زنش برسه ...سه تایی در این وضعیت قرار گرفته بودیم ....من ارضا شده بودم و فقط داشتم کیر خوری فرانکو می دیدم ......هنوز شاهین کوسمو می خورد و من ازش لذت می بردم ......فرانک جون .....چیه طاهره ...عزیزم .....ارضا شدی؟...اره خوب بود.......ابکیر شوهرتو گرفتی ...نه هنوز ......خوبه ...بسشه ...کیرشو ول کن .......شاهین بسه دیگه کوسمو ول کن.......شاهین انگار خیال می کرد که من اماده شدم که کیرشو تو کوسم کنه ....اون هیچوقت نتونسته بود به کوسم کیرشو بزنه ...و همیشه از کون منو می کرد و خیلی مشتاق بود که از جلو هم بهم برسه و کوسمو هم ترتیب بده..اینو از چشاش به خوبی می خوندم ....شاهین نیم خیز شده بود و کیر راست و سفت شده شو نزدیک کوسم گرفته بود و اماده بود تا لحظاتی بعد اونو فرو کنه .....نه نه شاهین .....نمی خاد ..این کیر یاید تو کوس زنت بره .....می فهمی ....شاهین نگاهی به فرانک کرد و انگار ازش می خواست که کمکش کنه تا دو نایی منو بکنن .....فرانک اثار حسادت رو درش می دیدم و می دونستم با من هم عقیدس.....در واقع این کیر باریک و زیر خط معمول در حد و شایسته کوس من نبود و در ضمن فرانک رو هم باید در نظر می گرفتم ..هر چی باشه اون بهترین دوست من بود ....شاهین به شدت می خواست به کوسم برسه ....و هر لحظه منتظر بودم به حالت تجاوز روم بیفته و منو بکنه ...درنگ دیگه جایز نبود .....مگه نشنیدی .....شاهین ......ها ها چیه طاهره .......طاهره نه ...باید بگی ملکه زیبای من ...امر بفرمائید .......جون خودت ....طاهره جون ..اصلا همون ملکه ...ملکه قشنگم .....لطفا بزار کوستو ترتیب بدم ...ارزومه .....خواهش می کنم .....فرانک جون ....اماده شو ...این کیر باید تو کوس تو بره .......دیگه به التماس و خواهش های شاهین اصلا جوابی ندادم و بهش امر کردم که دو زانو بشینه ....فرانک باز کیرشو تو دهنش برد و منم پاهامو از هم باز کردم و کوسمو رو دهن شاهین میزون کردم .......زود باش نوکرم..اونو باز برام بخور ....اه اه باز هم کوس خوری ....اره مگه چشه ...خوشمزه نیس ...چرا ...خیلی خوشمزس...ولی کاش میزاشتی کوستو می کزدم .....خفه شو ....حرف زیادی نباشه ...وگرنه میزنم تو سرت....فرانک هم کیرشو می خورد و هم کوسشو می مالوند .....اونم شهوتی شده بود و با نگاهش به من ازم می خواست با شوهرش به جونش بیفتم ....حالتو عوض کردم و رو فرانک افتادم و به شاهین دستور دادم که پاهامو بلیسه .....پاهامو با زبون دراز ت خوب بخورش .....فهمیدی ....اگه خوب بخورم میزاری از جلو بکنمت ....حرف نباشه ...یه سیلی تو صورتش زدم .....یادت باشه که حرف زیادی نزنی .....با دستام و لبام به خوبی فرانک رو حشریش کردم . فرانک کاملا اماده گاییدن شده بود ..ولی کیر شاهین از سفتی خارج شده بود .....اه ای بمیری مرد با این همه ادا و اطوار و سبیل کلفتت و قیافه های الکی گرفتنت که اگه چهار تا هندونه زیر بغلت بزارن باز هم پر نمیشه .....اونوقت کیرت تا یه ذره بهش نرسی شل وول میشه ....اخه به تو یکی واقعا میشه بگی مرد ......نه نه واقعا .نه ..ای بابا جون به لبم کردی .....ناچارا سراغ کیرش رفتم و تو دستام گرفتم .....با نگاهم بهش همه این حرفامو بهش رسوندم .....اوه خدای من شاهین سرشو پایین گرفته بود و ازم خجالت می کشید ...من فهمیدم که حرفامو درک کرده ......اون لحظه یه کمی دلم واسش سوخت....شاهین چت شده .....ها ....زودباش دستاتو به کوسم و سینه هام بمالون .....معطلش نکن ...خسته شدم ....شاهین با کمک گرفتن از مالوندن اونجاهام و مالش دستام ....باز کیرش راست شد زودباش ...برو زنتو بکن.....شاهین یهو منو بغلش گرفت و بشدت منو در اغوش دستاش قرار داد و لبامو مال خودش کرد ......و من از این حرکتش شوکه شده بودم .....دیگه نفسم بالا نمی اومد ......با دستام رو سرش زدم .....و باعث شدم که لبامو ول کنه .....اوه ملکه قشنگم ...ببخش منو .......نتونستم جلوو خودمو بگیرم....چشم ولت می کنم و زنمو می کنم ...ولی اینو بدون ....این کیرم با بودن تو راست شده ......این حرفاشو در گوشی بهم زد و فرانک خوب شد اینارو نشنید ...افرین شاهین ...این حرکتش خوب بود..........کیرشو گرفته بودم و اونو تا دهانه کوس فرانک ول نکردم و خودم سر کلاهک کیرشو در استانه مدخل کوس فرانک مستقر کردم و اونو با فشار به کمر شاهین به داخلش هولش دادم.....افرین به کوس زن قشنگت خوب ضربه بزن .......تندتر ....مردونه ضربه بزن .....سوراخ کون شاهینو بخوبی داشتم می دیدم ....سوراخی که یه کم گشاد نشون می داد ....چشمم به یه قلم افتاد که کنار یه جلد کتاب افتاده بود .....دستمو دراز کردم و اونو گرفتم ....حدس بزنید واسه چی اونو اورده بودم ....درسته ...همه تون درست گفتین ....اونو برای کون شاهین می خواستم .....باید این به اصطلاح مرد...طعم و مزه کون دادنو می چشید هرچند قطر یه قلم با قطر یه کیر قابل مقایسه نیس.ولی باز هم ...میتونه براش یه کم درس عبرتی بشه........دیگه اونو خیس نکردم و خشکه قلمو به سوراخ کونش فرو کردم .......ای ای ای داری چیکار می کنی .....اخ اخ اخ .....خفه شو مگه قزاز نبود هیچی نگی .....این همه کون مردمو کردی بزار یه دفعه هم کون بدی .......ولی این برات کافی نیس ...باید کلفترشو برات بیارم ...نه نه طاهره...خواهش می کنم ......من دارم زنمو می کنم ...کارمو خراب نکن ..با بدبختی و کمک تو کیرم بلند شده .....لطفا به همون قانع باش ......قلم قشنگ تا انتهاش تو سوراخش رفته بود ..من دیدم شاهین شهوتش بیشتر شده بود ...این کارم باعث شده بود که مثل گذشته اونوپر اشتها تر و با قدرت تر ببینم .....دهنمو بیخ گوشش بردم و به شاهین گفتم....خودمونیم ...کون دادن هم بهت لذت میده .....ها ..اصلا سوراخ کونتو دیدم ....این سوراخ نشون میده قبلا کونی بودی و کیر تو کونت باید رفته باشه .......نه نه طاهره ....اینطوری نیس ......انکار نکن .میدونم کونی هستی.....شماها داری بهم دیگه چی میگین ...هیچی فرانک جون ...راستش یه قلمو تو کون شوهرت کردم و دارم بهش میگم ...لذت داره و یا نه ......اوخ جون ...جدی میگی ....اره عزیزم .......گفتم که کیرش تو کوسم چند دقیقه ای میشه که کلفتر و با حال تر نشون میده .و پر حرارت تر منو می کنه ...اه طاهره جون دستت درد نکنه...خوب کاری کردی ...من که دارم زیر شوهرم لذتشو میبرم ......قربون دستات برم ....راستی شاهین ..یه سوال ....میگم این همه تو به زنت خیانت کردی عین خیالت هم نبوده ..حالا اگه شنیدی و دیذی زنت خیانت بهت کرده ..تو چیکار می کنی ......نه نه من تحملشو ندارم .....پس فرانک چی ..اون چرا باید تحمل حیانت های تو رو بکشه .....ها .....مثلا فرض کن همین امشب زنت به پدرم کوس داده .....اونوقت چیکار می کنی .....امکان نداره ....زنم این کارو نمی کنه ....اگه کرده باشه .......مثلا چی میشه ....تو که اندازه موهای اطراف کونت ....کون کردی و شایدم داده باشی ...خب این به اون در.......تازه تنوع هم تو سکساتون میاد و بیشتر کیف می کنین ..من الان می دونم با این حرفام شهوت تو رو بیشتر کردم ...ها درست میگم.......شاهین با توم ...جواب بده .....اره ..حق باتوه ...یعنی همیشه حرفات درس در میاد ...براستی من شهوتم خیلی زیاد شده .....فرانک تو حالا بهم خیانت کردی ...راستشو بگو ....قسم می خورم ازت ناراحت نشم .....بهت قول میدم .....طاهره هم...شاهد این حرف و قولم باشه ..بگو عزیزم .....فرانک در حالیکه در زیر ضربات کوبنده کیرش اندامش مثل موج دریا تاب میخورد با ناز و کرشمه مدل خاص خودش گفت ...اره اره اره منم بهت خیانت کردم ....نه یه بار....بارها ...اولشم باطاهره جون لز کردم و با دستای اون خیار و موز تو کوسم رفت ...بعدشم به یه خیاط کوس دادم و امشب پدر طاهره هم منو خوب گایید ...می فهمی عزیزم ...نمی خواستم اینارو بهت بگم .....ولی این همه خیانت و انحرافات جنسیت منو وادار کرد تا منم به فکر خودم باشم ...یادته تو همین خونه با طاهره بودی و کونشو می کردی ..هر چند اون راضی نبود.. حتی از زنت خجالت و شرم هم نمی کردی....حالا مال تجاوزات به جمیله هم بمونه ..اخه کدوم زن می تونه این همه تحمل داشته باشه ..غیر از من بیچاره نباشه ...اه زودباش ...بیشتر ضربه بزن ...دارم ارضا میشم ....اه اه طاهره جون قزبونت برم ...دوست دارم .....با شدت دادن ضربات شاهین و شنیدن حرفای فرانک اب کیرش تو کوسش ریخته شد و اون هم راحت شد .......شاهین نتونسته بود حرفای زنشو هضم کنه و در مونده و گیج به نظر میومد ...اون فوری بلند شد و رفت سراغ بلوزش و یه سیگار روشن کرد و مشغول کشیدنش شد ......چیه شاهین ناراحت شدی ......طاهره سربسرم نزار..حالم خوش نیس ...فقط اینو بهت میگم .....یادت باشه مقصر اصلی و اول و اخر همش خودتی و حق نداری به فرانک کاری داشته باشی ...بهتره فرانکو اذیت نکنی .........می فهمی ....خب دیگه برو اتاقت و اینجا رو خلوت کن ...می خام با زنت بخوابم .....خیلی خسته بودم و فوری رو فرانک افتادم و همدیگه رو در اغوش گرفتیم ...فرانک جون ...همین الان بهم بگو با پدرم چیکار کردین .......اوه طاهره جون....باور کن ازت اصلا سیر نمیشم ....از پدرت بگم ....باور کن یه پارچه اغاس....به محض اینکه تو رفتی ...من باهاش تنهاشدم ..اون لحظه یاد پدرمرحومم افتادم ..اگه یادت باشه برات گفته بودم پدرم بدست سربازان شوروی تیر بارون شده بود....شخصیت و نگاه های پدرت منو به گذشته شیرین ایام خونه پدریم برده بود....اون لحظه دوس داشتم خودمو تو بغلش ول کنم و چشامو ببندم و اون برام قصه بگه ....و در اغوشش بخوابم.....چشام از اشکام خیس شده بود و پدرت فهمیده بود......فرانک خانم چرا گریه می کنی......چیزی شده ...ازمن ناراحت شدی.....بگو ....اگه باعثش منم ...میرم ... نه ....به خدا ...برای خودم و پدرم گریه می کنم ....یاد ش افتادم ....اه ...متاسفم که باعث ناراحتی شما شدم .....خودمو به سینه اش چسپوندم وبه گرمای بدن پدرت پناه بردم ...بوی بدنش و گرماش ونحوه نوازش و محبتش خیلی به پدرم شبیه بود و من بی حس شده بودم ....نه می تونستم خودمو نگه دارم و نه اون میتونست ایستاده منو کنترل کنه ...لذا باهم رو کف اتاق نشستیم و من رو پاهاش مستقر شدم ....از زیر باسنم حس کردم کیرش داره بلند میشه و من با دامن نازک و بازی که در تنم داشتم اونو خیلی واضح حسش می کردم ...پدرت شورت نداشت و خیلی راحت و بدونه مانع کیرش راست شده بود و به گودی کونم میزد ....با دستاش موهامو نوازش می کرد و گاها با احتیاط به سینه هام می کشوند...به چشاش نگاه کردم و بهش فهموندم بیشتر بهم برسه......شخصیت و رفتارش منو بیشتر بهش نزدیک می کرد.....لبامو به لباش رسوندم و خودم اونو براش می خوردم ...اون اصلا عکس العملی در این حالت نشون نمی داد ....انگار که هنوز نمی خواست به اعتمادم خدشه ای وارد کنه......باید بیشتر کارمو توسعه می دادم تا اونو به فعالیت وادار کنم...به اروومی یه دستمو رو کیرش بردم و از روشلوارش اونو خوب دستم گرفتم .....طاهره در اون لحظه شهوتم بالا زده بود و اختیار در کلام و حرفام نداشتم ....اغا کبرتون عالیه ...خوش بحال اختر خانم ....اوف ...چه کیر کلفتی دارین ...میشه اونو درارم ....ها...لطفا جوابمو بدین ....میشه این کیرمال من بشه.....اون جوابمو نمی داد و فقط با چشاش منو داشت می کرد و من دیگه نتونستم طاقت بیارم و دگمه های شلوارشو دونه دونه باز کردم و بالا خره کبرشو بدست گرفتم .....طاهره بلا فاصله اونو به دهنم بردم و براش خوردم.......فرانک اونو چرا میخوری......نخورش......خوب نیس اونو دهنت کردی.......طاهره جون پدرت از این کارم تعجب کرده بودو انگار اولین بارش بود که این تجربه رو داشت......اغا ..کیرتون خوشکل و کلفته ...دوس دارم براتون بخورمش ....لطفا بزارید کارمو بکنم....اخه .....شما دراز بکشین و هیچی نگین ......اوف اوف طاهره ....واقعا کیر پدرت خوشمزه و تو دهنم ازش لذت میبردم ..انگار که یه کیم الاسکا تو دهنم بود و خیلی خوب و کلاسیک اونو براش می خوردم ....پدرت خیلی سعی می کرد ارووم باشه و غرور و تکبر خاصی در رفتارش بود ولی من وادارش کردم به اه و ناله بیفته .....می دونسنم چیکار کنم . اگه یه کم ادامش می دادم اب کیرشو می خوردم ..ولی من نمی خواستم کارمون زود تموم بشه ..به شدت می خواستم کیر پدرت به کوسم برسه .....حیلی نیاز به کیرش داشتم .....اغا میشه اسمتونو بهم بگین ......رضا صدام مبزنن.....اغا رضا لباسامو در ار...داغ کردم ...خودمو جلوش گرفتم و منتظر شدم منو لخت کنه....نه نه فرانک دوسدارم بالباسات ادامش بدم ...ولی من دوس دارم تو رو لخت کنم .....رضا جون من لختتو بیشتر دوس دارم ....به سرعت لباساشو دراوردم و اونو لختش کردم ...سینه های پر مو و سفیدش منو تخت تاثیر قرار داده بود و لبامو روش گرفتم و اونو لیس زدم ....روش افتادم و از زیر گردنش شروع کردم و تا زانواش با لبام همشو بوسیدم و لیسش زدم .....فوق العاده حال می کردم و اب کوسم قطراتش رو بدنش می چکید و من اونو می خوردم .....کوسم دیگه نمی تونست طاقت بیاره و من به پشت خوابیدم و پدرتو رو خودم گرفتم ......رضا منو بکن ....خواهش می کنم ......جون دخترت طاهره کیرتو تو کوسم کن......به جون تو قسمش دادم .....دستامو به علامت عجز و التماس بهش دراز کردم و داشتم از پدرت گدایی کیرشو می کردم......اوه طاهره به مجض اینکه سر کلاهک کیرش به دهانه کوسم خورد ..من اتیش گرفتم و پدرت شد یه پارچه شهوت و قدرت......خیلی مردونه و به سبک قدیمی و کلاسیک وار منو می کرد و ضرباتی که به کوسم میزد واقعا مهلک و ویران گربود .ولی طاهره واقعا بزای من یه پارچه شهد و شیرین و گوارا بود و منو به اسمون ها برده بود...خیلی از کیرش نهایت لذتشو میبردم....ضرباتش رو کوسم از بس سریع و کوبنده بود که کیرش تا ته می خورد و لنگامو به شونه هام رسونده بود و با دستاش خیلی باحال باسنمو هم می مالوند.....با تموم احساسم خودمو بیشتر بهش چسپوندم........اه اه اه اغا رضا ....ازت ممنونم ....کیرتون خیلی توپه....خوش به حال زنتون ...کاش من زنتون بودم ....کیرتو دوس دارم ....دستامو دور کمرش قفل کردم و می خواستم ابشو همش تو کوسم بریزه ....حتی ابشم هم می خواستم ......داشتم یه سکس خیلی خوب و شیرین رو تجربه می کردم ...فرانک کمرمو ول کن..نمی خام حامله بشی .......گناهه...اگه بار داربشی ...حروم زاده تو شکمت میشه ....داره ابم میاد ...اوه اوه ...بزار ابمو بیرون بریزم........نه نه اغا ابتو میخام ...تو کوسم بریزش.....اگه حامله شدم خودم برات بزرگش می کنم .......برام افتخاره ازتون حامله بشم ......اه اه تندتر منو بکن .....خواهش می کنم .........طاهره جون بهترین و با حال ترین سکسو من با پدرت گذروندم و تشنه گی اون چند سال شهوتمو من در عشق بازی با رضا تامین کردم .......عزیزم خوشحالم از سکس با پدرم لذت بردی .....ولی طاهره جون واقعا به اختر خانم الان حسودیم میشه ......کاش ......اه فرانک جون ...بمیرم برای دل شکسته و نازکت .....بهت قول میدم تا قدرتشو دارم و بتونم برای خوشبختی و خوشحالیت از هیچ کاری دریغ نمی کنم ......دیگه از بس خسته بودم نتونستم حتی به فرانک شب بخیرهم بگم و در اغوشش به خواب رفتم ...........
نقل از طاهره......صبح یه روز پاییز و در حالیکه من در خونه فرانک در خواب شیرین قرار گرفته بودم...با صدای پچ پچ فرانک و شاهین ....داشتم کم کم بیدارمیشدم .. ...خیلی عادت به فال گوش ندارم و نداشتم ولی صدا ها بهم میرسید و منم کنجکاو شده بودم .......شاهین این وقت صبحی کجامیری؟.....فرانک جون....حالم خوش نیس.....باور کن از تو ناراحت نیستم...فکرای بد نکنی...درسته دیشب اعتراف کردی که بهم خیانت کردی ...ولی منم به تو زودتر همین خیانتو کرده بودم ...مقصر تو نیستی...طاهره درس می گفت همش خودم مقصرم.....تو این همه سال با گند کاریای من سوختی و ساختی و هیچی نگفتی .....من دیگه کم اوردم و نمی تونم اینجا بمونم...مدتی نیستم ...برات پول کافی گذاشتم ....میتونی تو خونه بمونی و حتی طاهره رو همین جا نگر دار و یا برو پیش مادرم و بچه مون.....اوه شاهین ....چرا منو تنها میزازی..این کارو نکن........نه باید برم ....داغونم ...خیلی ....از همه مهمتر از مردی افتادم ...اخه این چه مردونگیه که من با کمک طاهره کیرم راست بشه تا تو رو بکنم .....نصفه شب هم اومدم پیشت و خواستم باز بکنمت...ولی نتو نستم ...تو خیلی زیبایی و خوشکل ..و هیچ عیبی نداری .....خیلیا ارزو دارن که زنشون بشی ....اگه برنگشتم...طلاق غیابی بگیر و برو یه زندگی جدبد و شروع کن ..و بچه مونو هم لطفا پیش مادرم بزار تا تنها نباشه ......پیشت نباشه راحت تری .....من بازم برات پول می فرستم .. وتا موقعی که ازدواج کردی نمی زارم محتاج به کسی بمونی......اگه بر نگشتم منو حلال کن ......اه اه شاهین ....ترو خدا جون بچه مون ...نرو ..من هنوز دوست دارم ...می خامت ......منم دوست دارم ...فرانک. ..منو ببخش .....برای همه چی .....خدا حافظ .......نه نه شاهین ...نامرد نباش منو تنها نزاز......صدای هق هق گریه های فرانک در اون صبح زود منو منقلب و افسرده کرد......اه شاهین ...اخه این چه کاریه که می کنی ....کم اوردی .......پس زنت چی ......کاش زودتر میرفتم و باهاش حرف میزدم تا منصرفش کنم .....ولی اون رفته بود .....اون روز من که قبلش خیلی سرحال و قبراق به نظر میومدم....حالم گرفته شد .....فرانک همه چیو شنیدم .....چرا جلوشو نگرفتی ......اخه طاهره واقعا میتونستم مانعش بشم؟....اون تصمیمشو قبلا گرفته بود حتی توم نمی تونستی منصرفش کنی ......فقط در این میون من بدبخت شدم ......بازم تنهایی و بی کسی .......عزیزم غصه نخور.....خدا بزرگه ...فرانک جون ...من دیگه باید بر گردم خونه ....دوس داری توم بیا...اینجا تنهایی برات خوب نیس .....نه نه میرم خونه مادر شاهین ..مبخام کنار فرزندم باشم .....باشه عزیزم ..هر موقع دلت تنگ شد و میلت کشید ...بیا پیشم ...در خونه مون همیشه واسه تو بازه ....اونجا خونه خودته ......مرسی طاهره جون ....اگه تورو نداشتم ..من دق می کردم .......از خونه فرانک زدم بیرون .....گشنه و تشنه ....بیچاره فرانک از بس ناراحت و حالش گرفته شده بود که حتی منو ناشتا روانه خونه ام کرده بود....حس غریب و عجیبی داشتم ....حسی که از اتفاقات دیروز و دیشب سر منشاگرفته بود.....دو بارسکس داشتم اونم به مدل لز...بار دومیش سه نفره بود و من هنوز تو لذتش مونده بودم و تازه سکس پدرم با فرانک یه اتیش تو وجودم کاشته بود و الان شده بود یه کوره بزرگ که منو داشت مثل یه ویروس باخودش میسوزند و من نیاز به یه انتی ویروس خوب داشتم .......دلم به قار و قور افتاده بود....اوه تا خونه میتونم دووم بیارم .....بوی مطبوع و خوبی به مشامم خورده بود...چیگرو مخلفاتش....اوف اوف چه بویی ...ای وای با رسیدن این بوی اشتها اور مگه میتونم خودمو با این شیکم گشنه نیگر دارم ..نه نه نمی تونم .......واقعا از این بو و این جیگر نباید گذشت کنم و. بی تفاوت ازش رد بشم ....خودمو به مغازه جیگری رسوندم و ناخودا گاه جلوش متوقف شدم ....صاحب مغازه داشت پشت میز کارش سیخ هارو جیگر و دل و قلوه میزد و تو مغازه هم بجز دومرد و به خانواده کسی دیگه نبود ....چبکار کنم ...ایا برم داخل ......کاش فرانک و یا یه نفر دیگه باهام بود و تنها نبودم...تنهایی اون موقع و در اون جو . محیط و فرهنگ اون هم یه زن تنها ناخوشایند و ناجور بود ...ولی جواب این شکممو چی بدم ......تو این اگر واما خودم مونده بودم که یهو صاحب مغازه منو دعوت به داخل کرد......دختر خانم ...بفرما داخل....اونجا جای وایسادن نیس.......بیاتو ....جیگرا تازه س.....از دستش نده.....توانشو نداشتم بهش نه بگم وواقعا به این دعوتش نیاز داشتم .....رفتم داخل ....بهترین جا و مکان نردیک میز اون خونواده بود که اونو انتخاب کردم و رو صندلی یه میز سه نفره نشستم ......نگاهی به اطراف زدم...همه داشتن بهم نگاه می کردن ...اوه اوه چه نگاه های سنگینی ....اون دو مردیه سره فقط منو دید میزدن و اون خونوتده هم انگار مسافر عرب بودن که با لباس های محلبشون خودشو بهم معرفی کرده بودند....یه زن جوون و یه پیر زن و یه پسر بچه و یه بچه کوچولو اونم در بغل پیر زنه و از همه مهمتر و با حال تر مرد مبان سال با لباس عربی سفیدش منو متوجهش کرده بود .....مرد عرب به محض دیدن من ....پاهاشو خوب از هم باز کرد و یه دستشو به وسط پاهاش برد و بدونه ملاحظه خاصی کبرش و اطرافشو خوب جابجا کرد انگار که کیر مبارکش تو اون محوطه زندونی شده بود و ایشون با این عملیاتی که به اونجاش داد کیرشو ازاد کرد ...اوف اوف ای خدای مهربون ....داشتم چی میدیدم ...کیرش از زیر لباس عربی سفیدش مثل گرز هرکول بلند شده بود و مرد عرب با نگاه معنی دارش به من می گفت ..این کیرم فقط واسه توه ....خوب نگاش کن و حالشو ببر ......مگه میشد ازش بی تفاوت بگذرم ...باور کنید نه ...نمی تونستم ...در هر چند ثانیه چشام متوجه اش میشد و من تشنه و گشنه کیر ...کم کم داشتم هوسی میشدم ....کوسم فریادش بلند شده بود و ازم کیر اون مرد عربو می خواست ......زورم به کوسم نمی رسید و نمی تونستم تو سرش بزنم و خفش کنم .....اخه چند روزه هیچ کیری توش نرفته ...دلم خوش بود دیشبی یه کم کیر باریک شاهین بهش می خورد ..ولی اونم نصیبش نشد........مرد صاحب مغازه ازم سفارش می خواست و من مست کیر اون مردعرب شده بودم....دختر خانم ....چند سیخ برات بزنم .....اوه اوه این جمله اش هم خیلی سکسی بود و پر معنا و حالمو بدتر کرد....انگار که زیرشم و داره کیرشو تو کوسم میزنه و بهم میگه چند تا تلمبه بزنم ......اوه اوه امون از این خیالات سکسیم......ببخشید متوجه حرفتون نشدم .....لطفا سه تا جیگر و دو تا دل و دوتا قلوه ...برام اماده کنین ......چشم ...اطاعت ...اصلا چون من اولین باره یه دختر خانم خوشکل مشتریم شده می خوام خودت بیای جلو و به عشق و میلت بهم بگی که از کدومشو به سیخ بزنم......فرق نمی کنه ..همش خوبه ......نه تعارف نکن ....بیا دختر خانم ...بیا دلمو نشکن.....اول صبحی باهات هم کلام شدم ..خیلی انرژی گرفتم ......با اون وضعیت و حال خرابم ...بلند شدم و رفتم نزدیکش و حالتی به خودم دادم که از دیدن جمال مبارک کیر بلند شده اون مرد عرب هم نیفتم .....کوسم به خارش افتاده بود و زیر چادرم رونامو بهم چسپونده بودم و یه جورایی بهش کمی مالش میزدم ...چیکارش کنم ..داشت بهم فشار میاورد .....با این کارم اجبارا کمی باید خودمو تکون می دادم ...دختر خانم خودم دوس دارم از این تیکه جیگر برات بزنم ...خوبه ...می پسندی ..اره اغا ..خیلی خوبه ...یعنی همش خوبه ...نازه .....اوه اوه من دارم چی میگم ...خاک توسرم ...حشریم و هوسم داره منو از کنترل خارج می کنه ......چی نازه دختر خانم ...مگه جیگر ناز هم داریم ......ببخشید اغا من منظور بدی نداشتم ....فقط می خواستم بگم جیگرتون تازه و عالیه .....اون مرد ...کم کم فهمیده بود که من حال خرابی دارم و شهوتی شدم .......دختر جون ..اسمت چیه ......اغا اسممو می خای چیکار .....اخه زود زودنگم دختر خانم ......خب اسمم هاله س.....نخواستم اسم واقعیمو بهش بگم ..و اصلا می تونستم حتی بهش اعتراض کنم و هیچی بهش نگم ولی این شهوت منو وادار کرد که کمی بهش حال بدم.......وای هاله ..چه اسم با حالی.....اره دبگه بایدم با خال باشه .....کیر مرد عربه...حسابی اوج گرفته بود و لباس عربیشو از وسط پاش مثل نوک قله دماوند بلند کرده بود .....شوهر کردی .....اره ...حیف..کاش دختر بودی ....چرا ؟....برای یه نفر در نظر ت داشتم .....من متاسفانه زن دارم ..همین ۸ماه پیش عروسی کردم و الان مثل سگ پشیمونم ...خب چرا؟.....هاله جون......زنم .کارش شده خوردن و خوابیدن ....اول ازدواجمون ۶۰کیلو بود و الان شده ۱۰۰کیلو ....و یه جوری شده که از چشمم افتاده ..اخه من از زنای لاغر و مدلی مثل تو خوشم میاد .... لابد اغا خیلی خوش خوشانشه ...ازتون حال می کنه و می گیره .....نه نه هاله جون باور کن یه ماه ماه بهش دست نمی زنم به جون جفتمون خود ارضایی می کنم ..کف دستی خودمو راحت می کنم .........اوه گناه داره ...باید بهش توجه کنی ...هر چی باشه زنته .......خب هاله جون ....چیکارش کنم ازش خوشم نمیاد ....اغا چه خبرته ...چرا جون جون بهم میگی ...لطفا احترام خودتو نیگر دار......ببخش دست خودم نبود.....هاله.تو چی ......از شوهر ت راضی هستی .....نه ...لابد خوب سیرت نمی کنه .....شاید .....اوه اوه چه شوهر بی عرضه ای داری......قربون خدا برم ...کاش جای منو با شوهر هاله عوض می کردی ....اونوقت هاله بهت حالی می کردم که چه قدرتی دارم ......واه واه این حرفا چیه میزنی ...یعنی چه ......یعنی نمی دونی هاله خانم .......شهوتم منو داشت از حرف و کلام منطقی دور تر می کرد .....نه بهم بگو .....منظورم اونه که تو وسط پامه ......هاله خیلی کلفته و فقط یه کم سیاهه ...مثل قیر......خب زنت چرا قدرشو نمی دونه .....اصلا نمی خام بدونه ....الان هم خونه مادر جونشه ...قهر کرده.....خونه کسی نیس ...خالیه......اون مرد داشت غیر علنی منو به خونه اش دعوت به سکس می کرد....هاله ..دیگه وقتشه چیگرا و دل و قلوه ها رو به دهن قشنگت برنی .....در این دقایقی که در کنار این مرد داشتم باهاش حرف میزدم باعث شده بودم که مغازه اش پر از مشتری بشه و حتی میزم هم از دستم رفته بود و من صندلی نداشتم روش بشینم .....اوه اوه ...چه وضعیتی درست کرده بودم ..تو مغازه جای خالی نبود و من تبلیغ کننده خوبی برای اون مرد شده بودم......فقط رومیز اون خونواده مرد عرب یه صندلی خالی بود و صاحب مغازه رفت که اجازه نشستنمو ازشون بگیره ...چاره ای نداشتم ..باید در میزشون رو صندلی می نشستم و غذامو می خوردم .....وای چه سورپرایز جالبی داشتم صندلیم درس کنار مرد عرب قرار گرفته بود و شاید فاصله ام ازش ۳۰سانتی میشد.......همشون با لهجه عربی باهام حرف میزدند و من اصلا متوجه نمی شدم ....ترس و هیجان خاصی بهم دست داده بود ...تو اون مغازه فقط من زن بودم و این خونواده........با احتیاط زیادی ناخوداگاه به وسط پاهاش نگاه می کردم .....اون کیرشو تو دستش گرفته بود و با لباسش خوب اونو برام حالت داده بود.....واقعا معرکه بود ...اوف اوف چه کلفت و درشت .....از زنهاتو مهمونیا شنیده بودم که از کیر کلفت مردای عرب تعریف و تمجید می کردند ولی الان خودم جلو چشمم اونو داشتم زیارت می کردم ...کاش یه کم جرئت به خودش می داد وکیرشو از زیر این لباس کوفتیش در می اورد .....من با سرعت داشتم غذامو می خوردم و کوسم هوارش بلند شده بود و اونم ازم غذاشو می خواست .....اخه کوس عزیزم ...من تو این موقعیت و شلوقی چه جوری این کبر مدل عربیو بهت برسونم ..توم ازم چه کارای سختی میخای .....بخواب جونم ...فعلا نمی تونم ..... در همین افکار پوچ خودم داشتم جولون می دادم که یهو دیدم که از زیر میز در یه لحظه مناسب مچ دستمو سفت و محکم گرفت و با یه فشار دستمو به کیرش رسوند ......اوه بدنم به لرزش افتاده بود ...من فقط دست چپم رو میز بود و دست راستم با کمک دستش رو کیرش رفته بود ...او.ه خدای من چه کیر کلفتی .......خدا به کوسم رحم کنه ..اگه کوسم گیرش بیفته ...اونوقت مثل اون روز تجاوزصابر در باغ لعنتیش اون اتفاق و تراژدی برام تکرار میشه .....اه .....چیکار کنم .....هیجان و هوس و شهوتم بهم خیلی فشار وارد می کرد...اون داشت با دست دیگه اش لباسشو بالا می داد . و بالا خره تونست کبر لختشو تو دستم بزاره ...با نگرانی و تشویش به اطرافم نگاهی زدم ...لباس عربیش از بس گشاد بود که این نمایش کیر گرفتنشو خوب استتار کرده بود و هیچ کسی اینو نمی دید.....باور کنید قطر کیرش از بس گوشتی بود که انگشتام بزور و به سختی دور حلقشو پر می کرد.......بیچاره کوس زنش ..... این کیر کلفتو باید تحمل کنه.......رگ های کبرشو تو کف دستم براحتی حس می کردم ...در همین حالت اون مرد عرب داشت با لهجه عربیش با زنش شوخی می کرد و باهم می خندیدند ...اوه اوه چه وقاحتی ...اون..رو بروی زنش کیرشو تو دست من گذاشته بود و باهاش عشق می کرد ...این خیالاتم منو داشت ارضا می کرد و یه ارگاسم توم با ترسو داشتم تجربه می کردم ...وای وای من داشتم از ترسم حتی خودمو خیس می کردم .....چیکار کنم ..وای با شهوت و هوسم داره ادرارم میاد .....ولی واقعا دفع ادرارم خیلی لذت بهم می داد ...به لذت بی نظیر و عالی ..باحال ترین دفع اب مثانمو داشتم برای خودم ثبت می کردم .....شورتم و دامنم و حتی چادرمو خیس کردم ....اب..کیرش در دستام اومده بود و کف دستمو خیسونده بود ...هم دستم و هم کوسم خیس خیس شده بود .....ناچارا دستمو با لباسش پاک کردم و دستمو بالا اوردم ....دیگه درنگ جایز نبود ..فوری بلند شدم . و به سرعت خودمو به مرد صاحب مغازه رسوندم .و خواستم پول غذاشو بهش بدم......اغا حسابم چند میشه .....بفرمائید تقدیم کنم.......هاله خانم اصلا حرفشو نزن....با اومدن و بودن شما امروز من یه ساعت نشده همه جیگرامو فروختم ...این همه مشتری فقط به خاطر گل روی تو و حضورت در مغازه ام اومدن....الاغ که نیستم اینو خوب می فهمم .....تازه باید ازت هم تشکر کنم و هم یه پول دستی هم تقدیمت کنم ......جون خودت و هر کی که دوسش داری ...بازم بیا...مغازه ام...اینو از ته دلم میگم از سر تا پات برکت و زیبایی میباره....از این به بعد هر موقع اومدی اینجا و با هر کسی اومدی...مهمون خودمی و یه ریال ازت نمی گیرم ......لطفا دفعه دیگه شوهرتم بیار که زیارتش کنم ....میخام این مرد خوشبختو ببینم و بهش بگم که قدر این جیگر طلا رو بدون ....چون به پارچه جواهره....قربونت برم هاله جون ....اخه نمیشه اغا ...درس نیس...لطفا حق تونو بگیرید....و لطفا دیگه بهم جون جون نگین ...هر کی ندونه خیال می کنه که من باهاتون هستم .....هاله خانم ناراحت نشو ..راستی بهت گفتم که خونه تنهام و زنم قهر کرده ....تو توجه نکردی و جوابی ندادی...فقط خواستم یاد اوری کرده باشم .....ببین اغا الان وقتش نیس جوابتو بدم ..فقط اینو بدون من زن پاکیم و ازاون قماش زنا نیستم ...امروز هم فقط سر حال بودم و عشقم کشید کمی بهت حال دادم ....ولی خب شاید بازم مغازه ات اومدم ...چون جیگرت چسپید و بهم لذت داد....اوه هاله خانم ......منتظر می مونم ....برام افتخاره که قدمتو اینجا بزاری.......واقعا پا قدمم براش خوب بود و همون چند دقیقه که پشت ویترینش اتفاقی قرار گرفته بودم کلی مشتری براش جور کرده بودم ....ولی این جیگر خوردم ..خوب درومد...چون یه حال خوبی به خودم دادم و یه کیر کلفت افتاب خورده واب بندی شده خوبیو هم دستم دادند و ازش اب غلیظی گرفتم ...فقط این خیسی تو پاهامو چیکارش کنم ...داره یه کم اذیتم می کنه ..کاش شورت یدکی داشتم و یه جای خلوتی اونو عوضش می کردم ...اوف اوف ...حتی سوراخ کونم هم ابکی شده بود و بهم حال نسبتا خوبی می داد ....اوخ جون ....معرکه میشه اگه الان یه کیر ابدار و پرمایه تو کونم بره ..ودر حین همین راه رفتنم توش برام تلمبه بزنن .....یعنی واقعاحین راه رفتن کردن و گاییدن میشه ؟و امکانش هست .....من که میگم ...اره ...البته اگه کیر طرف هم دراز باشه و هم قطور ...درست مثل کیر الاغ .... چون موقه راه اومدن از کون بیرون نزنه و توش بمونه ......اوه اوه چه حرفایی من دارم میزنم ....من انگار قاتی کردم ..اونم مدل سکسی قات زدم......کوسم باز به جنب و جوش افتاده بود و با سوراخ کونم هم صدا شده بودند و ازم کیر می خواستن .....کوس عزیزم تو یکی بسته ودیگه باید خجالت بکشی ...از دیروز سه بار ازت اب کشیدم ....برات کافی نیس؟...ها ....باز کونم اگه شاکی باشه ..بهش حق میدم ....ولی تو یکی دیکه خفه شو ..وگرنه تو سرت میزنم....با این چرت و پرتایی که به خودم می گفتم خنده ام گرفته بود و نا خوداگاه لبخند بر لبام نقش بسته بود و همین کافی بود که در مسیرم به خونه دو برابر متلک و حرفای زشت بخورم....اونم چه چیزایی بهم می گفتند...دها بار کبرشونو تو کون و کوسم حواله کردند.......بالا خره به خونه رسیدم وسحر و اکرم بهم هجوم اوردند و هر کدو مشون به یه طرف منو می گرفتند و ماچم می کردند ...دخترای عزیزم ..قربونتون برم ...برید اماده شید مبخایم با خاله جمیله به حموم بریم .... ....به یه حموم خوب احتیاج داشتم ...وسط پام نجس شده بود ....و باید تمیز میشدم.....
نقل از طاهره....حموم اون روز برام عالی نتیجه داد چون علاوه بر اینکه حسابی سرحال و تمیزشدم بلکه حین برگشتن به خونه هم خبر خیلی خوبی گرفتم ...از حموم خسته و تشنه بیرون اومده بودیم و دم یه دکون توقف کردیم که یه شربت خنک بخوریم....در حول وحوش خورد ن شربت یهو صدای سلام یه مردو در پشت سرم شنیدم....سلام طاهره خانم.....صداش یه کم اشنا میومد ولی اونو تشخیص ندادم...برگشتم که ببینم کیه؟.....وای این بهروزه..همون خواستگار جمیله.....سلام اغا بهروز .......خوبین ....ممنون ...سلام جمیله خانم .....سلام......ببخشید مزاحمتون شدم انگار وقت خوبی نیس.......خواهش می کنم .....امری داشتین ......راستش همین امروز می خواستم بیام دم خونه تون ..ولی قسمت شد که الان خدمت برسم .....اوه بسه دیگه بهروز تعارفاتو بزار کنار و به اصل مطلب بچسپ...واه واه...وسط پاشو نگاه...چه جوری کبرش از زیر شلوارش بلند شده..انگار که رفیق چه گواراسو داره بااون انقلاب می کنه....یعنی کیرشون واسه من بلند شده و یا برای جمیله جون....خدا کنه فقط برای من نباشه ...چون حوصله و چالش اینو ندارم ...اصلا من چرا به اونجاش مرتب نگاه می کنم ....خوبه بهروز یه کم خجالتیه و متوجه نیس که من زود زود نگاه شلوارش می کنم ......این خیالم منو کمی گیج کرده بود و دیر متوجه شدم که بهروز ازم اجازه خواستگاری شب جمعه رو طلب می کرد....چون اون موفق شده بود رضایت پدر و مادرشو بگیره...اوخ جون خبر خوب از این بهتر نمیشه......ذوق زده شده بودم......نمی دونستم بهش چه جملاتیو ادا کنم.....باور کنید طاهره خانم این مدت فقط داشتم مادرمو راضی می کردم ...وبالاخره موفق شدم ازش جواب اره بگیرم....خوبه اغا بهروز ...تبریک میگم.....تشریف بیارید...ولی فقط یه مطلبیو می خوام ازتون بپرسم ....البته...بیاین این گوشه..که فقط دو تامون بشنویم......اغا بهروز باید برای بار دوم بهتون بگم ....جمیله جون یه بیوه زنه و دختر نیس و ضمنابرام یه سواله که شما تو این همه دختر در این شهر چرا و بر چه معیار و دلیلی جمیله رو انتخاب کردین؟......لطفا صادقانه بهم بگین....راستش من اون روز که شما و جمبله اومدین مغازه ...سادگی و یه رنگی و صداقت رو در حرکات و رفتارتون دیدم....اخه خیلی از دخترا با مادراشون و خواهراشون میان مغازه ..ولی خیلیاشون فقط نمایش و تظاهر در جرکاتشون می بینم اونم با کلی ارایش و ناز وادا و اطوارو چشمک زدناشون....ولی اینا رو در شماها اصلا ندیدم ..اولشم که پیش پدرم رفتم ..بهم گفت ...بهروز میدونم که از این دو تا خانمه خوشت اومده...منم اینارو پسند کردم ..رفتارشون جلف نیس و زن زندگی هستن و لی اینو بدون اون یکیشون که جای دخترم باشه و خیلی خوشکله...شوهر داره ...بی خیال اون شو و اون یکی دیگه رو فکر کنم دختر باشه ....اونو برات خواستگاری می کنم ...طاهره خانم پدرم شما رو می شناسه و ازتون خیلی تعریف می کنه .....ومیگه ایشون یه زن واقعیه و فقط اگه یه مرد واقعی قدرشو بدونه........پدرتون لطف دارن ...مرسی ......من درمحاسبات و درتصمیمم مطمئنم و از روی عقل و منطق این ازدواجو انجام میدم .....ببخشید اغا بهروز من فقط نگران جمیله جون هستم و میخام خوشبخت بشه ...چون یه ازدواج بد و ناموفق داشته و نمی خوام خدای نکرده باز کارش به جدایی و طلاق بکشه ....می فهمین......درسته حق دارین ...ببخشید این هدیه رو به جمیله خانم بدین .ناقابله...اوا ...خودتون بهش بدین چرا من بهش بدم ...برید جلو..و خودت دودستی بهش بده......ویه لبخندشیرین هم بهش بزن ......اوه طاهره خانم واقعا شما یه خانم به تموم معنا هستین ....فامیل شدن با شما برام به افتخاره و باید ازتون و وجود نازنینتون من یکی خوب بهره ببرم........وای وای این جمله اخریش خیلی سنگین و پر معنا بود ...یعنی چه ...اصلا من نویسنده هیچی نمیگم...ولی ای خواننده گرامی وگل و عزیزم ... شماچه فکری می کنین ......ایا واقعا بهروز هم داره کیرشو واسم تیز می کنه و بهم نظر داره و یا اصلا تو این مایه ها نیس .....خدا کنه ....اون فقط جمبله جونو ببینه و فکر و هوش حواسش واسه من نباشه......در این فاصله و در حالیکه در افکارم غوطه ور بودم ..بهروز هم هدیشو به جمیله داده بود و دیگه داشت ازمون خدا حافظی می کرد.......جمیله خیلی خوشحال شده بود و همگیمون شاد و خندان در خیابون سیر می کردیم .....اه چه خبر خوبی... خدایا شکرت...جمبله هم داره سرو سامون می گیره ....اون در این دنیای خاکی هیچکیو نداره و فقط به من وابسته س......احساس ارامش می کردم....انگار که خوشبختیو در اغوشم گرفته بودم...جمیله زود زود مبومد واز گونه ام یه ماچ می گرفت....اونم تو خیابون......اوه اوه از لب و لوچه بعضی مردااب ازدهنشون اویزون شده بود......جمیله جون این بوسه هاتو بزار تو خونه ....تو داری همه حشری می کنی..اخه این بیچاره ها گناه نکردن که با اه و حسرت ...بوسیدن منو نگاه کنن......اخه طاهره جون دست خودم نیس ...خیلی خوشحالم ......قربون جمیله جونم برم ...حالا که خوشحالیتو با این نشونم میدی ...بیا منو بخوابون وهمین وسط پیاده رو بهم تجاوز کن.....این که ارزومه...ولی.طاهره ..اصلا با تو خسته نمیشم ...تو خیلی خوبی ....اصلا میخام بخورمت .....اوه اوه ...جمیله خطری شدی....طاهره جون تو هرروز قشنگتر و خوشکل تر میشی...اه تو حموم نگات می کردم دوس داشتم به جونت بیفتم و خوب بکنمت....ولی دخترات بودن و نمیشد......راستی طاهره جون ....تو خیلی هوا خواه داری و لب تر کنی واست صف می بندن....میدونم به شوهرت علاقه نداری ...تو معشوقه داری؟اونی که عاشقش شده باشی........جمیله جون ..ارووم تر ...دخترام می شنون...خصوصا سحر خیلی تیزه ..می فهمه ....اوه ..حواسم نبود.....جوابت ..اره س...من یکیو دوس دارم ...عاشقشم ....دارم براش مثل شمع اب میشم ......خب این مرد خوشبخت کیه ...خوش به حالش...کاش من جاش بودم .....اون الان تو این شهر نیس....ولی همیشه حس می کنم کنارمه .....میشه بگی اون کیه؟.......در همین لحظه که نزدیک خونه رسیده بودیم..سخر با ترس و اضطراب منو گرفت و گفت ...مامانی اون مردگندهه خیلی وقته مارو دنبال می کنه .....من ازش می ترسم ...نکنه باهامون بیاد تو خونه.....مامانی یه کاری بکن.......برگشتم که اونو ببینم .....وای وای در فاصله ۲۰متریمون یه مرد بلند قد درشت اندام و سبیل کلفت وبا قیافه ترساورش ته دلمو خالی کرده بود....قدش از دو متر بالاتر میزد.....اون مرد از دور منو ورانداز می کرد . اون تنها نبود..بلکه سه نفر دیگه در اطرافش بودندو اونو یه جورایی حمایت می کردند..ولی واقعا با این هیکل و شمایلش اون حمایت نمی خواست ...چیکار کنم ...خودمم ترسیده بودم ...یاد ماجرای علی و اون خونه متروکه و باز ماجرای تلخ خونه اکرم و اون مردایی که می خواستن منو بدزدن و به فاحشه خونه ببرن افتادم و بیشتر وحشت کردم ....نکنه این غول بیابونی از قماش کس کشای اون فاحشه خونه ها باشه و اومده که کار ناتمومشو خاتمه بده......نه نه نمی تونه ..احتمالش خیلی کمه ..سال ها از اون ماجرای تلخ می گذره.....ولی این یاروبا من چه کاری میتونه داشته باشه .....چون فقط منو داره نگاه می کنه و اصلا کاری به جمیله نداره ........به جمیله گفتم دست دخترامو بگبره تا من سراغش برم ...ولی واقعا من جرئت این کارو نداشتم و خیلی ترسیده بودم فقط داشتم جلو دخترام و جمیله فیلم بازی می کردم تا اونا هم نترسن........همه جام به لرزش افتاده بود و حتی دندون هام بهم میخوردند.....خدایا خودمو به تو می سپارم...باید برم سراغش تا ببینم چرا دنبالمه.....چون دیگه اون هم داشت با اشاره دستش بهم می گفت برم پیشش..........
نقل از طاهره.......باقدم های سنگین و دست وپاهای لرزونم به طرفش میرفتم....با هرقدمی که برمیداشتم ...دلهره و اضطرابم زیادترمیشد....اون همه شادی و خوشحالی واسه عروس شدن جمیله همش داره دود میشه ......وای وای.....اب دهنمو تو گلوم بزور دارم قورت میدم...نمی تونستم خوب کلماتو ادا کنم .....جلوش رسیدم...اوه اوه سرم بزور به نوک سینه هاش میرسید......شما طاهره خانم هستی؟.....بله....کاری ی ی با من داشتین......وای شما خیلی انگار ترسیدین......منو ببخش.....اگه میدونستم باعث ترس و هول شما و بچه هاتون میشم ....دنبالتون نمی اومدم ....اه ممدخدا بگم چکارت کنه ...نباید گوش به حرقش میدادم.....ببخش منو طاهره خانم ..به بزرگیتون و خانمیتون این نوکر خودتونو حلال کنید ......کم کم داشتم حالتم عادی میشد و به خودم بهتر مسلط شده بودم .....خب بفرمائید ...اینجا جای مناسبی نیس.....تو کوچه خونه ام هستیم ...لطفا زودتر کارتونو بگین ......من هوشنگ اسممه...از طرف اغا شاهین اومدم که یه امانتیو بهتون بدم و در ضمن ایشون گفتن که از این به بعد من هواتونو از هر نظر داشته باشم و هر گونه کاری و امری داشتین ..ققط کافیه لب تر کنین .....سه سوته براتون انجامش میدم....منو برادر خودتون بدونین .....اوه اوه اغا این همه دنگ و فنگ و تعقیب و ایجاد ترس به من و بچه هام...ققط واسه یه امانتی؟...واقعا که ....اخه این چه رفتاریه.....الان هم سر کوچه خونه ام جلومو گرفتی که ابرومو جلو در و همسایه ببری....اه اه طاهره خانم ....من که عذر خواهی کردم ...اشتباه از من بود ..منو ببخشید...لطفا ..من خاک کفشتون هستم ..غلامتون هستم ...لطفا از من ناراحت نشین ....بفرمائید اینم امانتی شما.....فقط طاهره خانم اگه امری بود میتونین پیغامتونو به همین مغازه پرنده فروشی دوستم ممد سر همین خیابون بدین و با اگه نشد به همون مرد قوزی که سر خونه شاهین دکه داره بگین من فوری خدمت میرسم من همه جوره کاریو براتون انجامش میدم ..برای من کار نشد نداره ....اگه مزاحمی داشتین بهم بگین زیر پام لهش می کنم ....برای من افتخاره که در رکابتون خدمت کنم .من دیگه میرم ...فقط سر خیابون می مونم یه نیم ساعتی اگه کاری داشتین منو خبر کنی......هوشنگ و رفقاش رفتند و من یه حس توام با غرور بهم دست داده بود..هوشنگ واقعا یه هیولابود و من حالا یه بادی گارد مفت و مجانی داشتم ....اوه اوه خودمونیم قیافه اش هم خوب بود و نگاه هر زنیو میتونست به خودش جذب کنه ...یعنی این همه هیکل و عضله در خدمت منه...اوخ جون ....یه نکته مثبتی که در وجود و شخصیت هوشنگ می دیدم چشم پاکش و رفتار سالمش بود..واقعا بهم با نظر بدی نگاه نمی کرد ..این مسایلو ما جماعت زنا فوری خوب می فهمیم و درکش می کنیم .....ولی من دلم میخاد تو خیالم کیرشو در نظر بگبرم که در چه سایزی قرار داره و اگه مثل هیکلش اونم درشت باشه ..وای وای .. چی میشه واقعا معرکه میشه و نباید بی تفاوت ازش رد بشم .....اه بسه دیگه این خیالاتو باید بزارم واسه وقت خوابم و الان بهتره این امانتیو بازش کنم ........یه بسته که با نخ پیچیده شده بود اونو بازش کردم ...بسته حاوی مقدار قابل توجهی پول و یه نامه بودش........نامه رو باز کردم .....نامه با..دست خط بد و پر از غلط های املایی نوشته شده بود ....سلام طاهره ...عزیزم ..عمرم ..میدونم دوس نداری اینارو بهت بگم ..ولی باور کن تو رو قد فرانک و شاید بیشتر هنوز دوس دارم ....من از مردی افتادم و حق باتوبودو همشم خودم مقصرم و تقاص کارای زشتمو دارم پس میدم ...من دیگه روم نمیشه تو این شهر بمونم ...وچاره ای برام نمونده بود که کنار فرانک بمونم...اون شب اخر هم باز سراغ زنم رفتم تا ببینم می تونم بکنمش ..ولی هر کاری کردم نشد . نتونستم ..در صورتیکه فر انک از زیبایی هیچی کم نداره ....ولی طاهره اگه اون شب میومدم سراغ تو مطمئن بودم که می تونستم تو کوست کیر سفتمو فرو کنم ....کاش این کارو می کردم و داغ نکردن کوستو با خودم نمی بردم .....تو خیلی زن هوسناک و شهوتی هستی و فقط با دیدن تو کبر من راست میشه ....ولی این موضوع دردی از من دوا نمی کنه ....من که نمی تونم همیشه تو رو کنارم داشته باشم من باید میرفتم ..برگشتنم دست خداس و معلوم نیست .....فقط ازت یه خواهش دارم و میتونم فقط به تو اعتماد کنم ..چون رفتارت مردونه س و قولت قوله......لطقا هوای زنمو داشته باش و تا وقتی که زنم طلاق نگرفته ...ولش نکن ....در ضمن این پول مال جمیله س....وسایل خونگیشو فروختم ازش برای تامین جهیزه و عروسیش استفاده کن.... نامه رو به رفیقم هوشنگ که خیلی قبولش دارم دادم که به دستت برسونه اون هوای هم تو وهم زنمو داره ...با بودن هوشنگ کسی نمی تونه مزاحمتون بشه...بهش اعتماد دارم ....با غیرت و ناموس پرسته...اخرین خواهشم هم اینه که در مراسم عروسی هوشنگ شرکت کنی و جای خواهرشو پر کنی چون نه مادر داره و نه خواهر .....همین .........اوه خدای من چه نامه جالبی و یه کم عجیب.........پس هوشنگ گفته منتظر می مونم لابد برای جواب گرفتن رفتن من به عروسیشه ......نمی تونم بهش نه بگم ...خدا رو خوش نمیاد اون خواهر و مادر نداره ....پس وظیفه منه براش خواهری کنم ....رفتم سر خیابون .....هوشنگ مثل یه سد سر کوچه ایستاده بود ...اوه اوه چه هیکلی ....این بار نگاه وسط پاهاش کردم ..تاببینم اوضاع زیر شلوارش چه جوره ..اوه چه بد.... شلوارش گشاده .....هیچی معلوم نیس........سلام طاهره خانم.....سلام.....عروسیتون چه روزیه.....جمعه هفته اینده.....یعنی تشریف میارین و این افتخارو بهم میدین که در عروسیم شرکت کنین ...اره ...میام ...ادرس بده ......اوه چه خوب شد ....ازتون ممنونم ...دیگه الان میتونم بگم خواهرم تو عروسیمه....طاهره خانم خیلی سالارین ....واقعا سالار زنای این شهرین....تاج سر خودمی.....ممنونتم......هوشنگ شادی کنان داشت ازم دور میشد...که حمیدشوهر نگار یهو سررسید......وای وای ..دارم چه میبینم ...یه کوس خوب و اونم طاهره جون...چطوری کون خوشکل خودم ....طاهره به جون خودم اون دفعه که تا سر کوچه نگاه یک دوی کونت می کردم تا حالا یادم نرفته و هرشب اون صحنه ها داره جلو چشام رژه میره....کی میتونم به کوس و کونت برسم....خفه شو مرتیکه عوضی .....برو گم شو...چرا برم وقتی یه زن قشنگ جلو چشامه ....اصلا شما جلو جلو برید من عقبتون میام..میخام خوب نمایش ماهبچه های کونتو ببینم .....ولی فقط چادرتو خوب جمع کن تا بهتر حالشو ببرم ....ای کثافت بی شرف انگار تنت میخاره و یه کتک خوبی میخای...ها...کی میخاد این کارو بکنه ...ها ..خودت ...حاضرم تو بهم بزنی ولی فقط اخراش زیرم بخوابی.....ها..قبوله ....نه خودم نمی زنم ..الان می فهمی کی بهت میزنه .........اهای هوشنگ......اغا هوشنگ.....اون خوشبختانه دور نشده بود..و متوجه فریادم شده بود.....دیگه تحمل توهین هاو مزاحمت هاشو نداشتم و باید یه کم ادب میشد......حمید اصلا انتظار همچین کسیو نداشت و درجاش مثل مجسمه میخکوب شده بود انگار که خودش می خواست کتک بخوره......برادر بیا این اغارو شیر فهمش کن که بدونه با یه خانم چه جوری رفتار کنه....نمی خام زیاد به جزئیات این گوش مالی حمید هوس باز برسم ..فقط کافیه اینو بهتون بگم که هوشنک همون ابتدای کار حمیدو مثل یه اسباب بازی با یه دستش گرفت و با یه ضربه کف دستیش اونو سه متربه عقب پرتاب کرد و حسابی از خجالتش درومد...من به خاطر نگار و بچه هاش نزاشتم زیادی گوش مالی بشه .......وای وای چه زوری داره این هوشنگ..اوخ جون چه بادی گاردی دارم......ای جان .....طاهره خانم تا دم خونه باهاتون میام.....نه نه نمی خاد....زحمت نکشید.....وظیفمه....باعث افتخارمه کنار شما راه مبرم......مرسی .....قربون شما.....براش این کلماتو گفتم که ببینم از حد مجازش خارج میشه و یانه....ولی..اون دیگه ادامش نداد و ساکت موند.....واین نشون از رفتار و اخلاق سالمش میداد......هوشنگ از همین ابتدای اشنایش خودشو بخوبی بهم معرفی کرده بود و من دیگه بهش می تونستم اعتماد داشته باشم ....داخل راسته کوچه خونه مون شده بودیم که متوجه یه شلوقی در جلو یکی از خونه های همسایه شدم ....واه طاها پسرم داشت وسایل یه مستاجرو با یه پسر هم سن و سالش به داخل حمل می کرد.......وسایلاشون خیلی زیاد نبود . ولی با کمک هوشنگ چند دقیقه طول نکشید که کارشون تموم شد....اه جونم چه انرژی...چه قدرتی.....کاراش منو تحت تاثیر قرار داده بود...هوشنگ ازم اجازه مرخصی خواست و رفت....طاها دوست هم سنشو بهم معرقی کرد ...اسمش سروش بود....طاها و سروش ۱۲ساله رو رد کرده بودند...ولی درست هم قد هم بودند....اونی که توجهمو حلب کرده بود..نگاه های ریز و تیز سروش بود که همش به سینه هام و رونام که گاها موقع جابجا شدن چادرم بیرون میفتاد شده بود......واه واه این پسره چرا منو این مدلی نگاه می کنه .....طاها این خانم مامانته.....اره سروش ....مامانم طاهره اسمشه.....خوبه.....حوش به حالت طاها..من که مادرم فوت شده و فقط پدرم برام مونده..... اه سروش جان همه ما یه روز می میریم...غصه نخور....پدرت که شکر خدا پیشته و تنها نیستی....درسته طاهره خانم ..ولی مادر یه چیز دیگه س...اه اه...اه کشیدن سروش منو ناراحت کرده بود و براش در این لحظات تاسف می خوردم .......سروش و پدرش یه اتاق و پستو رواجاره و همسایه جدید ما شده بودند......یعنی این نگاه های یه کم عجیب و غریب سروش میتونه معنی خاص خودشو داشته باشه.....اینو اینده فقط مشخصش می کنه..از اون روز طاها بیشتر اوقاتشو با سروش سر می کرد و کم کم پای سروش به خونه باز کرد و اون مرتب به اتاق طاها میومد و باهم وقت می گذروندند...من تو خونه لباسام راحتی بود و نمی تونستم پوشش لازمه رو به خودم بدم و این باعث شده بود که سروش خبلی راحت منو ورنداز کنه و خوب حالشو بکنه.....چون یه روز که طاهارو برای چند دقیقه فرستاده بودم که از بقالی سر کوچه برام دو قلم خربد کنه ..سر زده رفتم تو اتاق طاها که یه خوردنی برای سروش ببرم .....دبدم که کبرشو از لای شلوار ش گرفته و داره باهاش عشق می کنه ...کیری که با توجه به سنش خوب و رسیده وجون دار نشون می داد ....برای چند لحظه تحت تاثیر کبرش قرار گرفته بودم و فقط نگاش می کردم ..وای وای سروش یه عکس از من تو دستش بود..عکسی که من به طاها داده بودم و اون همیشه تو اتاقش بود و بهش خیلی علاقه داشت ...عکس فقط از صورتم بود و انداممو نشون نمی داد ..ولی باز نشون می داد سروش شهوتشو با من داره ارووم می کنه و قشنگ بهم نظر بدی داره......ولی یهو به حودم اومدم و خودمو کنار کشیدم ..اگه منو می دید ....به نظر خودم زیاد جالب نمی شد و شاید هم روش باز میشد و پرده شرم و حیاش روم پاره میشد ...شرم و حیایی که هرروز کمتر میشد و از رفتار و برخوردش اینو خوب حس می کردم.....خوبی این قضیه این بود که خوشبختانه همه توجهش فقط به من معطوف شده بود و اصلا به جمیله و حتی سحر که دیگه پستونا و باسنش مثل گل بهاری شکفته شده بودنگاه نمی کرد.....از اون لحظه تو فکر رفتم که با طاها حرف بزنم که اونو تو خونه نباره و حداقلش اون به خونه سروش بره......طاها جون ...پسرم ....تو کم کم داری یه مرد میشی و میدونی که من دارم الان چی بهت میگم ....بهتره سروش رو زیاد تو خونه نباری چون دو تا خواهر داری و من که مامانتم با لباس راحت و ازاد تو خونه می گردم ونمی تونم با چادر تو خونه کارامو انجام بدم ..اون دیگه بچه نیس و به ما نامحرمه....پسرم..بهتره تو بری خونه سروش ........مامان حق باتوه ... و من همه اینارو خوب میدونم ....وبه سروش هم گفتم که من میام پیشت ..ولی اون میگه من تو خونه شما جون شلوغ و پر جنب و جوشه حالم خیلی بهتره و از غصه و تنهایی خودم بیرون میام لطفا طاها منو از این امتیاز و نعمت محروم نکن.... ومن دیگه دلم نمی یاد بیشتر ناراحتش کنم ...اخه مامان سروش مادر نداره ...گناه داره ..لطفا بزار راحت باشه ..اون اینجا راحته.....دلایلی که طاها برام اورد دهن منو بست و دیگه ادامه ندادم ....فقط باید بیشتر به خودم پوشش می دادم که اوضاع در همین حدش بمونه.........یه شب قبل از خواستگاری جمیله ....نصفه شب شوهرم اومد سراغم و پاهامو قلقلک داد و منو بیدار کرد......اوه صالح چبه این نصفه شبی اومدی .....برو لطفا خسته ام ..نمی تونم بهت بدم....اخه عزیزم چندین شبه بهم ندادی ....خیلی نباز دارم.....ازت خواهش می کنم ....امشبو دست خالی نزار برم.....ارووم حرف بزن...بیدار میشن.....خب بشن ..زنمی ...حلال خودمی .....بیا بغل خودم تا بریم اشپز خونه ...تشک و لحاف اماده کردم که بکنمت .....از اون روز اشنایی با هوشنگ شبا موقع خواب تو فکر کیرش می رفتم و تو خبالم سایز و اندازه کیرشو نسبت به هیکلش می گرفتم و با خودم یه کم حال می کردم و ابن شهوت های ذخیره و مونده در وجودم منو خیلی ازار می داد و به یه سکس و کیر خوری احتباج وافر داشتم ...چی از کیر شوهرم بهتر و حلال تر....تازه کیرشوهرم نسبتا کلفته و میتونه حداقل مدتی منو ریلکس کنه....پس بهش میدم و عشق و حالمو می برم......اره ..این درسته.......صالح منو بگبر و با خودت به اتاق بکن بکنت ببر...اوه اوه .....طاقت نیاوردم در بغل شوهرم و در حالیکه قدم زنان منو برای گاییدنم میبرد دستمو به کیرش بردم و اونو تو دستم گرفتم و با تخماش و سر کلاهک باد کرده اش بازی می کردم .....امشب باید منو جر بدی .....فهمیدی صالح ..اگه جرم ندی ..خودم جرت میدم ....با چی جرم میدی طاهره جون مگه تو کبر داری ها.....اره صالح من یه کبر مخفی دارم ..اونو برات بیرون می کشم و تو کونت میزنم ...پس حواست باشه ....اوه اوه ترسیدم..چشم عزیزم ...من یکی خاضرم با دستای تو کونی بشم .....زودباش صالح حرف مفت نزن .....طاهره نمی تونم طاقت بیارم ..لختت نمی کنم با همین لباسات می کنمت .......اواسط پاییز شده بود و هوای شب اون ایام سرد شده بود و من با لباس می خوابیدم ....خیلی دوست داشتم منو لخت کنه و تماس بدن لختش رو پوست بدنم منو اون شب خیلی حشری می کرد ولی شوهر نالایقم باز بهم اهمیت نداد و کارشو می کرد...کیرش تو کوسم رفته بود و من حودم دستامو به بدنش و نقاط حساس اندام خودم می بردم و سعی داشتم شور و حال بیشتری به سکسم بدم ..چیکار کنم ..امشب شوهرم خیلی عقب مونده و خام منو می گایید اه ..فقط یه چیزش خوب بود و اونم کیرش بود که اونو در حین ضرباتش از کوسم بیرون می کشید و باز اونو بعد از یه کم اصطکاک با دهانه کوسم باز فرو می کرد و منو بیشترحشری می کرد....اون خودشو لخت کرده بود و عین خیالش نبود.....منو بر گردوند و به شکم رو تشک افتادم و اه حتی ابن شوهربی ذوقم شورتمو بیرون نکشیده بود و از لای شورتم کیرشو تو کوسم مبزد.....لبه شورتم تو گودی چو چوله کوسم جا خوش کرده بود و با تکون هایی که به من می داد اونجام به خارش میفتاد و حالمو بدتر می کرد....کبرش در راستای گودی دو طرف باسنم بالا پایین میرفت و سوراخ کونمو هم مالش می داد ....یعنی شوهرم تو فکره کونمو بکنه؟..نه نه فکر نکنم ..اون خیلی وقته کونمو نکرده.....یعنی اگه کونمو خواست بهش بدم<؟......نه بهش نمی دم .....اون برای کون خوشکلم و سوراخ تنگی که دارم و خبلبا ارزوشونه بهش برسن برام ناز و ادا در میاره و قیافه براش می گبره......طاهره جون عزیزم امشب کونتو میخام ..بهم میدی ...واه واه صالح مگه نمی گفتی گناهه و دینم اجازه نمیده ..پس چی شد ....انگار از دین و ایمونت افتادی .....اخه طاهره ..باور کن من دارم سرم کلاه مبره ..همه دارن زناشونو از کون می کنن و تعریفشو برام می کنن ..بسمه ..ودیگه کافیه ..چقدر جلو خودمو بگیرم ..من بهترین و خوشکلترین و زنو دارم ..واونم با این باسن قشنگ و بی عیبی که حتی از رو شورتت هم ادمو دیوونه می کنه..اونو قت دارم این نعمت خدا دایو از خودم می گیرم ...که چی بشه ..هر کی جای من بود هر شب و هر روز کوس و کونتو یکی می کرد .....من خیلی احمقم .....اره شوهرم..شکی درش نیس....اول و اخر احمقا فقط خودتی......حالا فهمیدی.....ولی من بهت کون نمی دم ..بهتره به همون کوسم قناعت کنی ...اخه چرا ...چرا نداره..عشقم می کشه میل خودمه.....خواهش می کنم ....کونتو میخام ...نه نه نه ....ولی بزور می کنمت ..اگه زورکی کونمو بکنی فریاد می زنم ..بخدا و به جون خودم ..همه رو بیدار می کنم ...زود باش کوسمو بکن ..داری شهوتمو خراب می کنی ..زود باش مردک بی ذوق ....اصلا فهم گاییدن یه زنو نداری .....صالح تو ذوقش زده بودم و حالشو گرفته بودم ...من نمی خواستم ناراحتش کنم ولی یه کم بهم بر خورده بود که مدت های مدیدی به کونم اهمیت نمی داد ....کونی که هر کسی اونو لخت و عریان می دید بهش نمره بیست می داد ......شوهرم روم ولو شده بود و کبرشو تو کوسم کرده بود و از شدت عصبانیتش به شدت بهم تلمبه میزد ...اخ اخ اخ داری پشتمو داغون می کنی ...ارووم تر.....طاهره مگه خودت نمی گفتی جرم بده..خب دارم جرت میدم ....اخه صالح بی عقل ..جرر دادن مربوط به کوس و کیرته ..نه کمرم ...داری کمرمو داغون می کنی .....دستاتو از رو کمرم بر دار ......اه اه اه خوب شد ....ازت خیلی گله دارم ...چون بهم کونتو ندادی .....نوک انگشتشو رو سوراخم می برد و اه عمیقی می کشید .....میزاری انگشتمو توش کنم ....ها اجازه میدی ...نه نه صالح داخلش نه ...فقط اونو برام بخارون.....زود باش .....بهتره انجامش بدی ..شاید بار دیگه پشیمون شدم و بهت کون دادم.....صالح در حالیکه اخرین ضرباتشو تو کوسم میزد و داشت ابشو تو کوسم میریخت.. ودر این اواخر سکسمون تازه سوراخمو می خاروند و بهم شور حال خوبی می داد .....من الان داشتم ارضا میشدم ..اونم با خارش کونم .....اون همه تو کوسم زده بود ....ارگاسمی در کارم نبود..ولی این سوراخ قشنگ و تنگم منو ارضا کرد ..افرین به کون خودم ....قربونت برم باسن خوشکلم باید خیلی بهت اهمیت بدم .....اون شب طبق دستوراتی که به شوهرم می دادم منو ابتدا در بغلش به دستشویی برد و بعدش در اغوشش منو تا اتاق خودم حملم کرد و بهم سه بار طبق امری که بهش کرده بودم شب بخیر گفت و در خاتمه هم دستامو ماچ کرد و رفت .........
نقل از طاهره......اون شب هرچند سکس با شوهرم بهم نچسپید ولی از هیچی بهتر بود و کمی شهوتمو سرکوب کردم.... اتفاقات پی در پی که برام میوفته و همش هم نهایتش به من ربط می خوره واقعا نمی زاره کوسم اسایش و ارامش خودشو برای چند روز بدست بیاره...این پسرره دوست طاها .....باچالش این چیکار کنم ...به خاطر پسرم نمی تونم اونو از خونه ام برونم و نزارم بیادو از یه سر دیگه اون بجز پدرش کسیو نداره و این خونه براش یه نقطه ارامش شده و توش موندم و می دونم بالاخره کاری دستم میده و اونم ممکنه کیرشو بهم بزنه ...ولی سروش سنش کمه..همش ۱۳سالشه......وای وای شهوت یه نوجوون خیلی قویه و سرشار ازشور و هیجانه .....روز بعدش و تا شب خواستگاری جمیله اتفاق مهمی نیفتاد و من اون روز توخونه سعی کردم خودمو نشون سروش ندم و در اشپزخونه مشغول پخت و پز بودم .... اون شب مراسم خواستگاری جمیله به خیر و خوشی و بدونه مشکل خاصی برگذار شد و قرار شد که بجای جشن عروسی فقط به یه مسافرت و همون ماه عسل و به نظر من نویسنده سفر فضایی عشقی اکتفا کنند.....مادر بهروز اون شب می گفت چون عروسم یه بیوه زنه و پرده بکارتی در کار نیس پس لازم به چشن و مراسم نیس و راستش من کمی از این حرفش ناراحت شدم ولی هیچی نگفتم و گذاشتم ازدواجش سر بگبره ...دوست داشتم لباس سفید عروسیشو خودم تنش کنم و بفرستمش اتاق بکن بکن تا اغا بهروز کیرشو که نمی دونم در چه سایزی میتونه باشه رو به کوس تر و تازه اش بزنه .....و اما روز بعدش من دلمه درست کرده بودم ...جاتون خالی دست پختم برای دلمه بیسته و تحسین همه رو می گرفتم .....اون روز قبل از ناهار شرافت اومد ه بود...اون تنها نبود...معشوقه اش یعنی مجتبی هم باهاش اومده بود..مجتبی یه جعبه حاوی از میوه به با خودش اورده بود.......سلام طاهره جون .....علیک سلام شرافت جون .....خوش اومدی .....سلام خانم....سلام ...طاهره جون این پسر اسمش محتبی اس از فامیلای شوهرمه و تو نونوایی شاگرده...اوه ...حالت خوبه مجتبی......ممنون خانم ....ازشون دورشدم که واسشون چای بیارم ...چند لحظه شنیدم که مجتبی به شرافت می گفت ....خاله این خانم خیلی خوشکله .....وای وای خوش به حال شوهرش .......ساکت مجتبی ......این حرفا برات زشته...نگو......دیگه بعدش چیزی نفهمیدم و ازشون دور شده بودم .....واه واه سروش کم نبود اینم اضافه شد ......خدایا به تو پناه میبرم .....کلی جماعت کیر دار از نوجوون گرفته تا پیر مردش منو اماج تیر های شهوتیشون قرار دادند ...میگم پیر مرد ...یادم افتاد که همین دوروز قبل کفشمو واسه تعمیر برده بودم مغازه یه پبر مرد .....اون مرتیکه هوس باز چشم چرون واقعا یه کم مونده بود منو ببره پستوی مغازه اش و ترتیبم بده.....می خواستم باهاش برخورد کنم و ابروشو ببرم ..ولی راستش اون روز خودمم حشری بودم و تصمیم گرفتم که یه حالی بهش بدم و خودمم عشقو حالی بکنم ....خانم جون حیف شما نیس که کفش تعمیری و دست دوم به پا می کنی ......این اندام و این زیبایی باید بهترین کفشو داشته باشه .....من چند جفت کفش خوب دارم ...اونجاس ..تو پستوی مغازه...بیا بریم اونجا امتحانش کن و پسند کردی ....نصف قیمت تقدیمتون می کنم ...اصلا شاید هم مجانی بهت دادم ..این دیگه بستگی به خودت داره ......واه واه اغا یعنی چه این حرفتون یه جوریه....خیلی معنی میده....یعنی خانم خودت معنیشو نمی دونی ...نه ..من از کجا بدونم ....من می دونستم و خوبم حرفشو درک می کردم ....ولی می خواستم خودش برام توضیح بده و من حال کنم ....ببین عزیزم ...تو خانم خوشکلی هستی و شاید می تونستی یه کفش خوب پات کنی ولی لابد نمی تونی وتوان مالیشو نداری ......من رک و پوست کنده میگم ....به قول ما بزرگا ...این کبرم میتونه چند دقیقه مهمون کوس تنگت باشه؟......ها..اگه جوابت اره س بریم پستو ...تاتمومش کنیم......چی باید بهش می گفتم ..اون لحظه یه حس خوب و هیجان عجیبی بهم دست داده بود و دلم می خواست این قضیه رو تا اون حد پیش ببرم که اسلحشو یعنی همون کیرشو که مایل بود مهمون کوسم کنه رو ببینم.....چون پیرمرده خیلی لاغر و چروکیده نشون می داد و من به تصورم کیرش حتی ۵ سانت هم نمی تونست اوج بگیره و خودشو راست کنه.....یعنی شما می خاین در مقابل یه جفت کفش بهتون بدم.....افرین ...درسته.....معامله خوبی میشه...من فقط چند دقیقه کیف می کنم ولی شما یه عمر از کفشم بهره میبری....ها ......باشه...ولی به دوشرط...من حرفی ندارم.....بگو هر چه باشه قبوله .......اولش کفشو ببینم اگه پسند کردم ..اونوقت شرط دومو می گم.....باهاش تا ابتدای پستو رفتم..هر چی اصرار کرد داخل نرفتم ....می خواستم احتیاط بیشتری کنم.....کفشو نگاه کردم و حتی پام کردم ...بد درنیومد...نسبتا خوب بود ..ولی بهش جواب اره گفتم ...کفشت خوبه ..وحالا شرط دومم ..اینه که کامل لخت شی و من اندامتو ببینم ..خصوصا اون چیزی که تو وسط پاته ..می خوام ببینم ارزش و لیاقت داره به اونجام بره.....باشه عزیز حرفی نیس..الانه لخت میشم ..خوب زیارتش کن.....با این ترفندم پیرمردرو در داخل پستوی مغازه اش کامل لخت کردم .....واه واه چه بدن لاغر و نحیفی داشت ..استخوناشوخوب از زیر پوستش می دیدم ...ولی بر خلاف اندامش کبرش دراز و اویزون افتاده بود و کافی بود بهش دست بزنم ویا براش لخت شم که اوج بگیره و مثل موشک بشه .....خب التت که خوابیده س ....خب خودت بیدارش کن.....من ...اره شما .....سفتش کن ......باشه ...من به روش خودم میخام التتو راست کنم........عزیز....تو چرا الت الت میگی خب راحت بگو کیر...به شما ربطی نداره من چی میگم....یه تیکه لاستیک حدود نیم مترو دستم گرفتم واونو به حالت لول دراوردمو ارووم رو کبرش مالوندم.....نمی خواستم دستام به کیر نشسته و پر از موی زیاد و زشتش بخوره...با چند بار مالوندن کیرش یهو اوج گرفت و مثل کمر یه مار حالت به خودش گرفت ...اوف اوف کیرش نسبت به اندامش عالی بود و کاش اشتهاشو داشتم و به دهنم می بردم و کمی اونو براش می خوردم...ولی نه نه ارزششو نداره...نباید خودمو سبک کنم و برای هر کس و ناکسی تسلیم شهوتم بشم......چشاتو ببند و منتظر بمون تا من لخت بشم......اون با چشای بسته اش در هیجانی که در چهره اش میدیدم منتظربود دستای من کیرشو بگبره ....ولی دیگه بسش بود و باید این نمایش مسخره شو خاتمه می دادم......نگاهی به اطراف مغازه اش کردم.....چشام به یه سطل مسی دسته دار پر از اب چرکی افتاد.....فکری خوبی به ذهنم اومد ....باید حالشو به خوبی می گرفتم...سطلو گرفتم ..سنگین بود و اونو نزدیک لباساش که گوشه پستو افتاده بودبردم و نصف اب چرکیو رو لباساش ریختم و اونو براش تا چندین ساعت از کار انداختم ..نصف اب باقیمونده رو هم یهو روپیرمرده ریختم .......ای ای ای .....داری چه می کنی زنیکه .....خفه شو ..کثافت ...بی شرف ...عوضی بی پدر و مادر.....از خودت و سن و سالت و هیکل لاغر و نحیفت خجالت نمی کشی .....من جای نوه تم ...تف به روت ..برم تو خیابون و داد بزنم و ابروتو ببرم ...حیال می کنی من جنده ام و به خاطر یه جفت کفش زیرت می خوابم ..اب.فاضلاب تو سرت بخوره و بریزه .....من فقط اشاره کنم صدها مرد .و پسر واسم جونشو میدن تا بهم دست بزنن....اونوقت اویزون تو ی مردنی و فکنی بشم...........منو نجس کردی و لباسامو هم خیس و نجسی کردی ..حالا من چه خاکی تو سرم بریزم ......پیرمرده به گریه و زاری افتاده بود و دست و پاش می لرزید ...چون هوای سرد پائیزی اونو اذیت می کرد ..حقش بود باید ادب میشد .....حالا با این اوضاع و احوال من از چهار طرف بهم نظر داشتن .....ولی خودمونیم تا حالا خوب خودمو کنترل کردم ..ولی تا کی و تا چه حدی میتونم ..ارشون سالم در برم .....با یه سینی چای به طرف شرافت برگشتم ....در این فاصله هم مجتبی رفته بود اتاق طاها و با سروش غرق بازی شده بودند......سه استکان چای براشون تا دم در بردم و برای چند لحظه نگاه به مجتبی و سروش کردم .....تو فکر رفتم مجتبی الان معشوقه شرافت جون شده بود و جای شوهرشو راحت گرفته بود و تو خونه خودشون بدونه کوچکترین مانعی شرافتو می کرد.....وسروش هم انگار داشت همین سناریو برای من طراحی می کرد و لابددر اینده نزدیکی اونم تبدیل به معشوقه این جانب میشه و تو خونه خودم واتاق پسرم منو ترتیب میده.....اوه اوه چه فکرای زشت و پوچ و احمقانه ای.....یعنی واقعا این اتفاقات میفته .....خدا نکنه..نه نه ..ولی هر چیزی ممکنه و واقعا امکان داره که اتفاق بیفته .....{شما ای خواننده عزیز و گل..در این احتمال و فکر طاهره جون چه نظری دارین ؟..ایا ممکنه براشون پیش بیاد و اصلا دوس دارین این اتفاق جذاب و پر هیجان واسه اش بیفته ....اگه دلتون میخاد...بگین تا در تدوین و نوشتنم اگه شد تاثیرش بدم. اصلا هم چه بسا واقعا در خود داستانم باشه }.........وقبل از برگشتنم پیش شرافت متوجه جذابیت و تیپ بهتر سروش شدم ..اون نمره اش در این مورد بیشتر شده بود......وای وای لعنت بر شیطون ..من دارم چه فکرایی می کنم ....انگار سرم باید یه ضربه روش بخوره تا درست تر کارشو بکنه......طاهره جون ....بیا بغلم عزیزم...دلم واست به ذره شده.....اوف اوف ..بوسیدنت یه دنیا برام لذت داره.......قربون اون باسن قشنگ و میزونت برم ......اوا شرافت جون مثل مردا حرف میزنی انگار که یه کیر تو پاته و داری برام تیزش می کنی......طاهره جون میدونی حیلی وقته باهات لز نکردم...دلم برای ذره ذره اندامت تنگ شده ....خصوصا اون سوراخ کونت که من خودم یکی پیش مرگشم.....اوه اوه داری شهوتیم می کنی ...با این حرفات لابد اومدی که منو ترتیب بدی .....ها......اره به جون خودم اگه فرصت کنم ...می کنمت ....ولی خونه تون شلوغه ..شانس اوردی ....قصر از دستم در میری.....شرافت جون یه کم تپل شدی ..انگاری خیلی خوش بهت میگذره ...... اره عزیزدلم ....اونم چه خوشی...هم یه نوکر بی جیره مواجب دم دستمه و هم یه کیر تر و تازه و قوی..که هر لحظه اراده کنم کوسمو تغذیه می کنه .....عزیزم ....باور کن نو خونه دست به سیاه و سفید نمی زنم ..همه جوره کارای خونه رو برام سه سوته انجام میده .....مجتبی جون کار خونه و کننده کارام و بکن بکن کوسم شده .......شرافت جون دیگه نباید شاکی از شوهرت باشی ...چون معشوقه ات جورشو خوب می کشه...اره اره ...واقعا من الان دیگه تشنه هیچ کیری نمیشم....اون مثل حرفه ای ها داره منو ترتیب میده..همه مدله بهش اموزش دادم و هر دفعه یه مدل منو می کنه .....طاهره جون یه شب که جمیل مثل یه لاشه کنارم تو اتاق خواب خوابیده بود ......مجتبی اومد سراغم ..... قبلا بهش گفته بودم که در حضور شوهرم نزدیکم نشه ...ولی اون شب اومده بود.خیلی ترسیده بودم هر لحظه ممکن بود شوهرم بیدار بشه و همه چیو ببینه .. روزقبلش مجتبی رو فرستاده بودم بازار که برام خرید کنه و نتونسته بود منو ترتیب بده ..اون اومده بود که کار شو بکنه.....خودشو لخت کرد و از پشت منو بغل کرد ...وای وای داشت چیکار می کرد .....انگار که یه ساله دستش بهم نخورده .....هولکی وبا حرارت همه جامو می مالوندو با لباش گردنمو می مکید...دستاشو از وسط پاهام رو کوسم کشونده بود و اونوبا انگشتاش به خوبی و قشنگ برام می چلوند ...من بیچاره ..اون لحظات فقط یه دستمو رو دهنم گرفته بودم که بهو گند نزنم و فریاد نکشم...و با دست دیگه تلاش می کردم جلو کارشو بگیرم ...ولی مگه میشد و می تونستم مانع اون همه شهوت و قدرتش بشم ..کبرش مثل اهن گداخته میزد به باسن و کمرم و حالمو منقلب می کرد .....مجتبی درست در فاصله کمتر از یه متری شوهرم داشت منو می گائید و اون شب عین خبالش نبود و فقط من از شدت ترس و اضطرابم واقعا داشتم خودمو خراب می کردم ....یه حس توام با شهوت و هیجان و ترس بهم داده بود و منو داشت به لبه یه پرتگاه هوس می برد ..این پرتگاه ممکن بود هر لحظه منو به ته دره پرت کنه ...اگه سقوط می کردم ...زندگیمو هم از دست می دادم ....در واقع طاهره جون بیدار شدن جمیل برام پرتگاه شده بود ...ولی بازم اون شب کبرش خیلی بهم حال داد ...مجتبی از پشت و در حالت تکیه به یه طرف از شونه هام کیرشو تو کوسم زده بود و ارووم و اهسته تلمبشو میزد..و.با یه دستش پاهامو گاها بلند می کرد و کیرشو تا ته فرو می کرد اخه خودت بهتر می دونی در این مدل کیر تا ته میتونه ورودکنه و تخمها قشنگ به لبه کوس بر خورد می کنه ....داشتم ازشدت لذت و هیجان تو سرم ارووم میزدم ..انگشتام رو لپام و گردنم مرتب میخورد و به خودم فشار میاوردم که این شور و هوسو در درونم خفه کنم و بروزش ندم .......اون شب من نمی تونستم یه کلمه حرف بزنم و این فرصتی برای مجتبی شد که انگشتشو تو سوراخ کونم فروکنه...اخه من اصلا بهش احازه نداده بودم به کونم کاری داشته باشه ....ولی اون شب با کردن کوسم سوراخمو اماج انگشتش قرار داد و به قول خودش به کونم هم رسید ......پستونام اون شب از بس دستخورده بود که می ترسیدم بهش دست بزنم ....درست در لحظه ای که داشت ابشو تو کوسم خالی می کرد جمیل هم داشت بیدار میشد که به نونوایی بره ...خوب شد اون لحظه مجتبی زیر لحاف رفته بود و از اون جا کارشو می کرد ....ولی اگه جمیل اراده می کرد و لحافو به طرف خودش می کشید همه چی خراب میشد و من نابود میشدم .....ولی خوب شد این اتفاق بد نیفتاد و شوهرم بدونه دردسر رفت.......چه جالب...شرافت جون چه سکس باحال و پر هیجانی اون شب داشتی ....بمیرم برات ....انگار که خیلی ترسیدی ....اره به جون جفتمون ...اون شب داشتم سکته رو مبزدم..روز بعدش یه کم باهاش دعوا کردم ...مجتبی ...نمی تونستی یه شب دووم بیاری ....من داشتم از شدت ترس بیهوش میشدم .....خاله جون ..ببخش ..نتونستم خوابم نمی برد ...همش تو حبال کوست و پستونات بودم....اگه نمی اومدم ...منم حالم خراب میشد.....خاله جون اگه یه روز نکنمت ..خوابم نمی بره ........وای وای شرافت جون چه معشوقه ای داری .....چیه طاهره جون حسودیت میشه ......اون فقط مال منه .......نه نه شوخی کردم ..طاهره جون ..اگه هوسشو کردی ..برنامشو ردیف می کنم و یه روز بیا خونه مون تا مجتبی رو در اختبارت بزارم .....اون از خدا میخاد چون یه بار در حین کردنم ازت اسم میبرد ...نمی دونم کجا تو رو دیده و یا ازت شنیده .....شرافت جون....نه نه ارزونی خودت باشه ..من کم هوادار ندارم ....خیلیا واسم صف بستن و من بهشون راه نمیدم ....اره طاهره جون خودم خوب میدونم ..تو خیلی هوادار داری ...اولیش منم که دارم واست می میرم ......قربونت شرافت جون .... من دیگه بر گردم خونه......نه نرو عزیزم دلمه درست کردم ....نمی زارم .....بمون باهم و دور همی دلمه رو نوش حون می کنیم .......
نقل از طاهره.......شرافت از اینکه واسه ناهار نگهش داشته بودم...خیلی ذوق کرده بود..انگار که بوی مطبوع و خوب دلمه ام دلشو گرفته بود ..شایدم ویار داشت و بار دار .....وخودش خبر نداشت...اوف اوف طاهره...دو دونه از اون دلمه هاتو بزار دهنم ...بدجوری اشتهاشو کردم ....اگه بهم تعارف نمی کردی وناهار نگرم نمی زاشتی...نصفه شب دزدکی میومدم خونه تون و سهممو می بردم ...اوه عزیزم ...یعنی اونقدر ازش خوشت اومده؟....اصلا میخای خودم دونه دونه بزارم دهن خوشکلت ......وای شرافت نکنه حامله شدی و ویار دلمه داری<؟و خودت خبر نداری.....نمی دونم .. شایدم حق باتو باشه...با این کوس دادنی که هرروز دارم به مجتبی میدم ...بعید نمی دونم ازش حامله شده باشم .....اوف طاهره جون......بچه اولم که مال شوهرمه و دومیش هم خودت میدونی و تعریفشو کردم که از اون مرد دوره گرد حامله شدم ..وحالا اگه سومی در راه باشه اونم از مجتبی میشه .....تقریبا درست مثل تو میشه ....توم طاها و سحر از نطفه فرهاد ه .......خودمونیم خوب جاده خاکی رفتیم وبه شوهرامون رکب زدیم....اره شرافت جون....همین طوره.....داشتم دلمه هارو تو دیس می کشیدم و یهو شرافت از پشت منو بغل کرد و بلافاصله دامنمو بالا داد و دستشو از لابلای باسنم به کوسم رسوند.....اوف اوف من کشته و مرده این کون و کوس خوشکلتم...می فهمی ....وای وای طاهره....تو انگاری نمی زاری شوهرت با کوست کار کنه و با نکنه اونم از کار افتاده.....چون خیلی تنگه.....اوخ اوخ شرافت الان وقت این کارا نیس...خواهش می کنم...ای ی ی ی...دستام تو دلمه س..منو بدجوری اسیر خودت کردی .....اه اه اه ..طاهره جون ...من تا خودمو باهات ارضا نکنم لب به غذات نمی زنم اینو گفته باشم ...پس ارووم باش بزار خوب بکنمت....در عین حالی که شهوتم مثل فواره داشت اوج می گرفت از این حرفش خنده ام گرفته بود ...اخه شرافت جون با کدوم کبرت میخوای منو بکنی......با زبون درازم و دستام .......همشو واست کبر می کنم .....اوف اوف ..طاهره چه کونی داری ......سوراختو می خام ....اوی ی ی ی شرافت ..سوراخمو ول کن ...نه نه اونو نخارونش ...نه نمی خام ...نکن...جون خودت ..کاری باهاش نداشته باش .....چرا عزیزم ...اخه شرافت جون تحریکش می کنی ..اونوقت بهم فشار میاد و مجبورم کاری دست خودم بدم .....اوه اوه سوراخ کونت چه جالب شده....کاش سوراخ منم مثل تو حساس میشد......حواسم از غذام دیگه دور شده بود ورفته بودم تو عالم هوس و شهوت خودم.....اه اه اه ....اوخ جون..قربون اه گفتنت برم ...چقدر ناز اداتو دوس دارم ...تو اه و ناله می کنی من حالی به خالی میشم ......چیکارت کنم طاهره ...خیاری ..موزی ..لوله درازی دم دستم نیس تو کوست فرو کنم و اخ اختو گوش کنم..اوی اوی اوی انگشتات خودش هر کدومش یه کیر واسم شده.....به خودم دیگه پیچ و تاب میزدم و سعی می کردم زودتر ارگاسم بشم و یه نگاهم به در اشپز خونه بود که کسی نیاد . ابرو م بره ......شرافت در و می بستی بهتر میشد ..من نگرانم کسی نباد داخل......اره...از بس مست اندامت شدم ...بادم رفته بود ...شرافت سریع در اشپز خونه رو از داخل بست و باز اومد سراغم و با شدت عمل بیشتری کوس و کونمو می مالوند.....نمی تونستم خودمو کنترل کنم و نا خوداگاه دستامو به سینه هام کشوندم و اونو برای خودم مالش میزدم ...اوه اوه دستای چرب و دلمه ایم خورده بود به پستو نام همشو چرب و لیس کرده بودم ...اوف اوف خیلی حال می کردم ...کیف و عشقش دو برابر شده بود لیزی کف دستم رو نرمی پستونام می خورد و خبلی خبلی بهم لذت می داد ...نوک سینه هام سفت و برامده شده بود و انگشتای لیز و چرب شده مو بهش میزدم و درجه مستیمو هر چه بیشتر می کرد ....اوخ جون طاهره ...کوست ابکی شده....قربون اب کوست برم .....اه اه اه شرافت ..لطفا بیشتر بمالون.....خواهش می کنم ......زود باش .....بیشتر ابشو بیار .....اه اه اه .....طاهره ....بله .....کیرم تو کوست ....میخام .....چیو میخای طاهره جون ...کیر می خام ....کیر شوهرم تو کوست .....اوه اوه میخام ...شرافت کبر میخام ...کیر پدر شوهرم تو کوست .....اوف اوف دیگه کبر کیو میخای بهم بزنی ....طاهره جون ..کیر شوهر نگار تو کوست ...نه نه کبر اون عوضیو نمی خام ......پس کیر شاهین تو کوست ...اه اه اونم خوشم نمیاد .....پس کیر مجتبی رو میخای ...اون مال خودته ....نه نه ..کیر صابر چطوره ...وای وای ...وحشتناکه ...منو پاره می کنه ...دیگه فعلا کسی تو فکرم نیس ......اه اه اه شرافت کبرم تو کوست بره...زودباش حالمو خوب کن.....بمالون ..حالا نوبت منه .کبر شوهرم تو کوست .....اوخ جون میخامش ...کیر پدرم تو کوست ...وای وای نه نه زشته طاهره جون ..نگو ....تو کاری نداشته باش ....کبرشو تحویل بگیر....مال پدرم از خیلیا کلفتره ....از جمله دو برابر شوهر جونته.....اوا راست میگی .. مگه دیدیش؟......اره اتفاقی شاید دیده باشم و یا شنیده باشم ....کیر فرهاد تو کونت.....کبر شاگردش تو کونت...نه نه طاهره اونو نمی خام ...ولی کلفته ...پشیمون میشی....چندشم میشه اسمشو میبری......طاهره بسه نوبت منه .......کیر شاگرد فرهاد تو دهنت.....نمیخام .....کیرپدر مجتبی توکونت ....اگه کلفت باشه میخام ....گیر همکار شوهرم تو دهنت .....نه نه نمی خام ...اوا شرافت کیر هر کس و ناکسیو حوالم نکن.....اوهوم ....طاهره یه نفر مونده...کیر رفیق طاها تو دهنت و کوست .....جوابی ندادم وودر اون لحظه شهوتم بیشتر میزد ..اسم سروش منو بیشتر حشری کرده بود ..اه..چرا ....واقعا من بهش حس و اخساس دارم ؟اینو حتی خودم هم نفهمیده بودم ...تو این همه اسم .....کیر.چندنفر مونده بودند که شرافت یا نمی دونست و یا در یادش نبود و باید برای اوج گرفتن شهوتم اونو خودم می گفتم......شرافت جون میخام خودم به کوس و کونم کیر حواله کنم ...باشه عزیزم ...کیر برادر فرانک تو کوس و کون و دهنم ......کیر هوشنک تو کوسم و شاید دهنم ....اوا طاهره هوشنگ کیه ..اونو.نمی شناسم.....اه اون بادی گاردمه ....یه قهرمانه ...بلند قد و مثل رستم پرزور و قوی ..... شرافت اگه کیرشم مثل هیکلش درشت باشه ...عالیه برای گایدنم ....دوسش داری ؟...نه بهش علاقه ندارم ..ولی کبرشو در خیالم خیلی دوس دارم ...هوسم اونو میخاد ....من فقط سیامکو میخام ...کیرش تو کوس و کون و دهن و همه جام بره...دیگه شهوتم مثل اتش فشان شده بود و داشت حرارتشو از تموم بدنم بیرون می داد ....برگشتم سینه هامو جلو دهنش قرار دادم و بهش گفتم اونو برام بخوره و تمیزش کنه ...همش چرب و لیز از دلمه شده بود ....شرافت با زبون و لباش جفت پستونامو می خورد و منو بیشتر مست می کرد ...اوه چه لذتی داشتم میبردم اون همه کیربهم دیگه حواله کرده بودیم و حسابی در مرز رسیدن به یه ارگاسم خوب و زیبا قرار گرفته بودم ...پستونامو خوب برام خورد و.شزافت حتی دستای چربمو هم لیسید وبا توصیه خودم کمی از روغن محلی و خوش طعمو به کوسم مالوند و اونو هم برام هم لیسید و خورد و این کارش پایانی شد که یه ارگاسم توپ و محشر برسم ...خود شرافت هم در اون اواخر کارم ارضا شد چون با یه دستش مشغول کوسش بود .. اون روز برام خوب و عالی شده بود و شرافت تونست به قول خودش منو بکنه .....و هم از سکس شب قبلم با شوهرم به مراتب بیشتر بهم حال داد.....سر ناهار همه جمع بودند و من کنار شوهرم نشسته بودم ....شرافت مرتب بهم نگاه می کرد و لبخند زنان بهم چشمک میزد ...واه واه شرافت چت شده ...منو کردی وکلی کیر بهم حواله کردی ..جون خودت کافیه ..نکنه نقشه کشیدی بعد ناهار باز به جونم بیفتی ...باور کن بسمه ..کوسم دیگه کشش نداره ...سوراخ کونمو به خاروندن مبتلا کردی ....با این چیکار کنم ..یه نفر کیر به دست میخام اونو برام از خارش بندازه .... تو فکرام و با این دری وریام ناهارمو می خوردم ..که یهو نگام به سروش افتاد ..واه واه قسمتی از رون پای راستم بیرون زده بود و اون نگاه تیزشو به اونجام گرفته بود و از اول خوردناش از این صحنه ناب لذتشو میبرد .....فوری بلند شدم و رفتم ابی به صورتم زدم ...اون لحظه داغ کرده بودم ...انگار که ۴۰درجه تب گرفته بودم ...اه اه اه این چه حسیه که من دچارش شدم .....چرا به سروش این همه حساس شذه ام و به محض اینکه اونو می بینم دمای بدنم بالا می کشه ....من که عاشقش نشدم ...و اون در قلبم هیج جایگاهی نداره ....پس من چه مرگمه.....جلو اینه خودمو نگاه کردم و دو تا سیلی ارووم به صورتم زدم و خواستم اگه خوابم و مستم بیدار بشم ولی قضیه هیچ فرقی نکرده بود و هنوز من در این معمای سروش و خودم مونده بودم... اه سروش سروش این اسم و وجودش منو سست و بی اراده می کنه ..انگار که یه نیروی مخرب و اهریمنی در وجودشه و منو هر لحظه داره اسیر خودش می کنه......شوهرم نگرانم شده بود و اومد پیشم ..عزیزم حالت خوبه ؟...اره بد نیستم ..فقط یه کم خسته ام ......اره قربون اون دست و پنجه ات برم ...دلمه ات عالی شد ...... درست مثل خودت که همه جات عالی و با حاله......اون روز و روزهای دیگه گذشت و اتفاق مهم نیفتاده بود و شب عروسی هوشنگ رسیده بود و هوشنگ صبح اون روز اومد و خواست منو مشایعت کنه ......بهش گفتم مغازه رفیقش سر خیابون منتظرم بمونه.....می خواستم بهترین و سکسی ترین لباس مجلسیمو تنم کنم و با ارایش قشنگی در عروسیش باشم که در جمع تک باشم و هوشنگ هیچی کم نیاره و بدونه چه خواهری و جواهری با خودش اورده.....با بودن مادرشوهرم من خیالم از بابت بچه هام میزون بود و جمیله هم هواشونو داشت ...و من تصمیم گرفتم تنها با هوشنگ راهی بشم.....لباس مجلسیمو تو یه ساک گذاشتم و یه شلوار تنگ و چسپ و با یه بلوز سفید خوشکل زدم بیرون .....از بس مست رفتن عروسی با هوشنگ بودم که حتی یادم رفت چادرمو سرم کنم ...اوف اوف چی شده بودم شلوارم و بلوز تنگم همه برجستگی های حساس و شهوت انگیز انداممو بیرون زده بود و به خودم نگاه می کردم حشری میشدم ..چه برسه به اون مردا و پسرای بیچاره و تشنه کوس و کون.......حتی یه پیرمردفکسنی و لب گور که منو با اون وضعیت تو کوچه دید چشاش چهار تا شده بود و داشت همین جوری به طرفم میومداون مست من شده بود و دستشو رو کیر خفته اش برده بود و اونو می خواست بعد از مدتها بیدار کنه تا تکونی به خودش بده ....اگه خودمو کنار نکشیده بودم روم میفتاد و همون جا منو می خوابوند و....شلوارم با اون رنگ سفیدش همه رو متوجه خودش کرده بود...نزدیک مغازه دوستش شده بودم ...یه لحظه پشت سرمو دبد زدم ...اوه اوه اوه چی شده بود..حدود ده نفر دنبالم و پشت سرم افتاده بودند و از نمایش یک دوی باسنم کسب فبض می بردند..منم جاشون بودم همبن کارو می کردم ..اخه نمی دونید چه کونی نمایش می دادم .....افرین به خودم ...دست هر چب مانکن و جماعت این صنف کار هارو از پشت بسته بودم ...هوشنگ به استقبالم اومد با اومدن ش همه جماعتیکه پیم بودند رفتند و من موندم و هوشنگ.....و سه نفر ازرفقاش......هوشنگ من اومدم ...بریم.......بچه ها شما جلوتر برید ....پشت سرمون نیاید......هوشنگ از بس غیرتی بود حتی رفقاشو جلو فرستاد و نزاشت تا نمایش زیبای کونمو ببینند....اخیش چه برادر خوبی گیرم اومده....قربونش برم ....سر به کوچه دراز رسیدیم کف کوچه سنگلاخ و کمی ناهموار بود و من که یه کفش صندل پاشنه بلند پام بود دیگه داشتم اذیت میشدم و ارووم و با احتیاط راه میرفتم ....خیلی بهم سخت می گذشت .اون لحظه ارزو کردم کاش هوشنگ منو مثل یه بچه بغلش می گرفت...در این فکر داشتم سیر می کردم که یهو کمی پام پیچ خورد وتعادلمو از دست دادم و خوردم زمین.......اخ اخ برادرمچ پام ......طاهره خانم ...چی شده.....وای وای ..دردمی کنه ...اره برادر جون درد داره....میتونی راه بری و تحمل کنی ......نمی دونم ....باید بلند شم تا ببینم می تونم ......دستمو بگیر ..کمک کن بلندشم ...خودمو از عمد سنگین و ناتوان گرفتم و خواستم اون حسابی به اندامم دستبزنه ...ولی هوشنگ فقط دستامو گرفت وبا یه تکون منو راست کرد ....اه اه برادر جون انگار نمی تونم خوب راه برم ...یعنی میشه زورکی برم ولی لنگ میزنم ...دوس ندارم این مدلی راه برم ...میشه بیام بغلت ....ها .....خواهرتو بغل می کنی؟ ....اخه طاهره خانم .....اخه چی ...مگه خودت نمی گی خواهرتم ........خب اگه خواهرتم پس چه اشکالی داره بغلم کنی و منو حمل کنی ....اوخ اوخ مچ پام.......چشم نوکرت هستم....باشه ...شما نور چشم من هستین ...کاشکی من جای شما می افتادم ....پیش مر گتون بشم ...بیا خواهر...بیا بغل برادرت....در یه چشم به هم زدن منو مثل یه بچه بلند کرد و در بغلش گرفت ...اوف اوف اوف چه کبفی دیگه داشتم می کردم ....اخیش چه لذتی داره .....اه اه باز ایام کودکیم افتادم ...مادرمو زود از دست داده بودم و پدرم هم یادم نمی یاد که حتی یه بار منو بغلش گرفته باشه و من از این نعمت و لذت هیچ بهره ای نبرده بودم ..ولی حالا در این سن و سالم و با این شور و هوسم ..در بغل یه مرد جووون و خوش اندام و نیرو مند و نامحرم اونم وسط روز بودم و داشتم حالشو میبردم ...دستامو دور گردنش حلقه زدم و خیلی با احتیاط و ارووم گونه مو به صورتش چسپوندم و بیشتر لذت می بردم ......اوه اوه برادر جون ......بله طاهره خانم .....اوا هوشنگ چته هی میگی طاهره خانم ...نگو دیگه ..من خواهرتم ..می فهمی بهم بگو ...خواهرجوون و یا همون طاهره خالی رو بگو ....چشم خواهرم ....چشم طاهره...پاهامو با یه دستش جمع کرده بود و با همون دستش منو نگه داشته بود ...اوف اوف ماشاله چه زوری ...یه دستش ازاد بود و داشت موهای بهم خورده مو مرتب و منظمش می کرد .....افرین برادر جون ....میشه پاهامو یه کم ول کنی و ازادش کنی ..میخام حسش کنم و ببینم دردش مونده .....از این درخواستم فقط میخواستم پاهامو ول کنه و بتونم اونو به وسط پاهاش بزنم و کیرشو از زیر شلوارش حس و تجسمش کنم ....هوشنگ دیگه فقط کمرمو گرفته بود و من هم دستامو دور گردنش حلقه کرده بودم و پاهام هم در جستجوی کیرش داشت این ور و اون ور می کرد ...بالا خره تونستم کبرشو با پاهام حس کنم ..اوه اوه به نظر مایه دار و خوب میومد ..باید بیشنر بهش میزدم ......هوشنگ ...بله خواهر.....تو غیر از پدرت کسیو نداری ...نه خواهر ...فقط پدرم برام مونده و اونم خیلی مریضه....صبح زود اوردمش ....تو خونه پدر زنمه .......اوهوم ....کیرش ازاون چیزای خوب و کلفت و با کیفیت نشون می داد و من بیشتر طالب کیرش شده بودم ..کاش بجای زنش من اتاق حجله می رفتم و از این کیرش کسب فیض می بردم ....طاهره...جونم هوشنگ جون ...برادر مهربونم ....چیه .......درد پات خوبه.....خوب شدی ...اره اره مگه میشه بغل برادرعزیزم نباشم و خوب نشم ....ولی ازت مبخام تا خونه پدر زنت منو نزاری زمین....باشه .......چشم خواهرم ...تا اون ور دنیا هم تو بغلم نگرت میزارم و تا خودن نگی ولت نمی کنم .......ممنون ...هوشنگ جون ....دوست دارم برادر عزیزم .......یهو از کنترل خارج شدم و گونه هاشو چندین بار ماچ کردم ......اوف اوف ..باور کنید داشتم دیگه شهوتی میشدم ..یه هوس عالی و تازه و یه تجربه جدید از نوع برادر و خواهری .......دیگه به خونه پدر زنش رسیده بودیم ...اونجا میتونه ابستن چه اتفاقاتی برام باشه .....خدا میدونه ....باید به کم صبر کنید و بعدش متوجه میشید..........
نقل از طاهره.....در بغل هوشنگ در ارامش خوبی قرار گرفته بودم.....تصورشو بکنید در خونه عروس باشید و در اون همه شلوغی و بیا برو و هیاهو ودر حالیکه عروس خونه منتظره ....دوماد سربرسه و اونو برای ارایش .و بزک کردن بفرسته پیش ارایشگر...یهو دوماد سربرسه و در حالیکه یه زن خوشکل و عین فرشته رو در بغلش گرفته و میاد روبروش و همین جوری جلوش وایمیسه .....واه واه عروس خونه یا سکته رو میزنه و یا میزنه تو سرخودش و یا اگه خیلی پررو و دریده باشه با دست و لنگه کفشاش میزنه تو سر اغا دوماد ......دراین لحظات من در اغوش و بغل هوشنگ وارد حیاط خونه عروس شده بودیم.....من که عین خیالم نبود وتو بغل هوشنگ اعتماد به نفس کاملی داشتم و هوشنگ هم خونسرد و ارووم به حضار نگاه می کرد....نگاه و حرکات یه دختر که داشت با عصبانیت و رفتار تندش سراغمون میومد بهم فهموند که باید ایشون عروس باشند و لابد از اینکه من در بغل نامزدش جا خوش کردم و دستامو دور گردنش حلقه کردم داره از شدت حسادت هر لحظه ممکنه منفجر بشه...چون دختره اندام تپل و گوشتی داشت و از زیبایی خوبی هم بهره نمی برد . از همه بدتر دماغ درشتش تو ذوق میزد ...اخ اخ هوشنگ مگه چشم نداشتی و کور بودی که همچین تحفه ای رو انتخاب کردی .....هوشنگ خان این خانم کی باشن .....خوشم باشه در روز عروسیم اومدی اینجا در این وضعیت...چیه ساکت موندی ..این زنیکه تو بغلت چه غلطی می کنه .....مادرش هم اومد کمکش و اونم چند تا جمله انچنانی نثار من و هوشنگ کرد ..نمی فهمیدم چرا هوشنگ ساکت مونده و جوابشونو نمی ده .....اخه چرا ......دیگه نمی تونستم حرفا و توهین هاشونو تحمل کنم .......به اروومی و در گوشی بهش گفتم .....برادر تو اگه ساکت موندی و نمی تونی خودم جواب گوشون میشم .....باشه طاهره من فعلا نمی تونم حرف بزنم ....خودت میدونی حرف تو حرف منه.......اهای اهای بسه دهنتونو می بندین و یا همین الان به برادر عزیزم هوشنگ جون دستور میدم از این خونه بره و پشت سرشو هم نگاه نکنه ....چتونه ....فهم و شعور و انسانیتون کجا رفته ....بجای استقبال و خوش امد گویی از دوماد اینده تون و تک خواهر عزیزش اومدین انواع و اقسام توهین و حرفای زشتو که همش لایق خودتونه رو بهمون می زنی......اصلا میدونی من چرا بغل برادرم رفتم ..چون سر همین کوچه کوفتیتون افتادم و پام پیچ خورد و ناچار شدم تو بغلش برم .....اصلا فامبل شدن با شماها انگاری اشتباهه ...ها ها هوشنگ حون..درست میگم...اره طاهره ..هر چی تو بگی.......اینا چرا رفتارشون اینقدر بد و زشته ...اوا هوشنگ تو که روزخواستگاری از خواهرت خبری نبود ...این از کجا پیداش شد ......عروس خانم .انگاری تو زبون درازی داری ..این حرفو باید مادر جونت می گفت .....اره من خواهرشم و مسافرت بودم و اینکه روز خواستگاری نبودم مگه اشکالی داره ؟اصلا امروز عشقم کشید و بابرادرم اومدم ....به هیچ کسی مربوط نمیشه ......من می خواستم بازم ادامه بدم و دهن این عروس بی تربیت و بد دهنو خوب سرویس بدم ..ولی مادرش متوجه اشتباه رفتاری دخترش و خودش شده بود و ازم عذر خواهی کرد و من و هوشنگو به داخل اتاقشون هدایت کرد .....مادرش برای رفع مافات و بدست اوردن دلم مچ پامو داشت مالش می داد و هی منو ماچ می کرد....وای وای هوشنگ خان نگفته بودی خواهر خوشکلی دارم ....واقعا من دوس داشتم خواهرتو عروس خودم می کردم ...پسرم می خاد زن بگیره .......راستی طاهره جون دست مرد بهت خورده ......یعنی چه خانم ..... مادرش دهنشو بیخ گوشم اورد و گفت ...منظورم اینه که کیر به کوست خورده.....باید کوس تنگی داشته باشی؟..اره خانم جون ...چه جورم ...تنگ تنگه ....ولی خب معلومه که من دختر نیستم ...شوهر کردم....اوا اصلا بهت نمیاد ..مگه نه...مهین...اره مادر .....طاهره خیلی شبیه دختراس....هوشنگ من باید ارایش بشم ....منو ببر ....{لازمه توضیح کوتاهی بدم اون دوران مثل الان ارایشگاه و دنگ و فنگ امروزنبود و معمولا عروس رو در همون خونه خودش یه نفر ارایش می کرد }...هوشنگ جون نمی خاد ارایشگر بیاری خودم عروسو ارایش می کنم ...خواهرت میخاد زنتو خوب خوشکل کنه که تو اتاق بهش بیشتر خوش بگذره...از این حرفم مهین و مادرش کیف می کردند و دیگه من شده بودم عزیز دلشون.......من اماده شده بودم که مهین رو ارایش کنم و هوشنگ هم رفته بود که به کار خرید میوه و شیرینی مجلس برسه ....یهو صدای یه مرد به گوشم خورد ....طاهره خانم .....میتونم چند لحظه باهاتون حرف بزنم ....برگشتم که چهره شو ببینم ......ممد رفیق فابریک هوشنگ بود....ببخشید یه مورد مهمی هست که باید بهتون بگم ...اخه میدونم شما خیلی رو هوشنگ نفوذ دارین و گوش به حرف شما میده ...راستش من شب خواستگاری بودم و اون شب شرایطی برای هوشنگ گذاشتن که حسابی اونو در تنگنا و اسیر زنش می کنه .....طاهره خانم من موندم چرا هوشنگ زیر بار این همه خفت و شروطا رفته؟..من نگران رفیقم هستم و دوس ندارم زن ذلیل بشه ...هوشنگ مرد خوبیه و حیفه دوماد این خونه بشه....بیشتر توضیح بده......چشم خانم.....اینا حق طلاقو ازش گرفتن و مهریه سنگینی بهش تحمیل کردن و ازش تعهد هم می خوان بگیرن و تو سند ازدواجش هم می نویسن که حق هیچ گونه دخالتی درکارای زنش نداشته باشه..یعنی با قبول این چیزا هوشنگ میشه ..کشک . وزنش هر کار ی میلش بکشه میتونه انجام بده و هوشنگ مترسک برای زنش میشه ..لطفا شما یه کاریش بکنید ...به خدا ...به ما مردا بر میخوره که زیر بار همچین خفتی بریم .....خب تو رفیق جون جونشی چرا خودت کاری نکردی .....اخه گوش به حرفم نمیده ...انگار که جادوش کردن .. خب پدرش چی.........پدرشم زبون تو دهنش نمی چرخه و بیماره ... باشه ببینم چیکار می تونم بکنم .....وای وای این چه وضعیتیه ..چرا هوشنگ اینارو قبول کرده .....باید با خودش حرف بزنم .....ابتدامادرعروس اومد و ازم خواست ارایشش کنم .....یعنی چه ....اون باید به فکر دخترش و بزک کردن عروس باشه ..ولی ازم میخاد اونو مثل یه دختر 18ساله درارم .....عزیزم طاهره جون فرصت خوبیه ازت بخام با دستای نرم و قشنگت منو مثل عروسک درست کنی ...میخام بهم نگن مادر عروس بلکه بگن خواهر و یا رفیق عروسه........در واقع اگه کلا بخواهید مادرعروس از خود عروس زیباتر و جذاب تر نشون می داد.... شوهرشو که بهم معرفی کردنددرقیاس جای پدرشو می داد....اوف اوف براستی خوب مونده بود و مثل قالی کرمان می تونستی مثالش بزنی.......عزیزم قبلش ازت میخام بیای از بین لباسام یه لباس شیک برام انتخاب کنی ..چون میگن زنای خوشکل سلیقشون عالیه.....دستمو گرفت و منو به اتاقش برد ......و دراتاقو از داخل بست ....چرا درو بست ...مگه قراره چیکار کنه ....تو فکراین کارش رفته بودم......اون داشت خودشو لخت می کرد.....اوف اوف در اون سن و سالش چه اندام توپی داشت سینه هاش بزرگ و شاید از ۸۵ بالا تر میزد ولی خیلی به اندامش جفت و جور میومد و ادمو وادارمی کرد که با کله بهش هجوم ببره و توش بیفته و تا قدرت و توان داره اونو براش بمالونه ....کمرش در قیاس با دور باسنش باریک درومده بود و مشتاقان گاییدن کونشو دیوونه می کرد .....ماهیچه دو طرف کونش پر و مثل دو تا نیم کره کنار هم افتاده بود...چاک کونش بهم چسپیده و سوراخشو مخفی کرده بود و باید برای دیدنش حسابی ۹۰درجه خم میشد و در حالت ماکزیموم دو لبه باسنشو از هم سوا می کرد تا اونو زیارتش کرد......کوسش با توجه به توپر بودن روناش داخل وتورفته بود و اونو کامل نمی تونستی ببینی ....این همه جاذبه و قشنگیش در اون سن و سالش ارزش این تعاریفو داشت که براتون شرحش دادم...چون فقط ۵۱ سال سن داشت ..... واقعااگه کیر دار بودم بهش تجاوز می کردم ......رفتم سراغ لباساش و یه دست لباس خوب و خوش رنگو براش پسند کردم ....واه واه اون داشت دستاشو رو باسنم می کشوند....یعنی میخاد باهام لز کنه ......نه نه نمی تونم .باهاش بیام نه حالشو دارم و نه وقتش مناسبه ......طاهره جون بدن خوبی داری ...کونت بیسته ......تا حال کون به کسی دادی؟...اوا خانم این حرفا چیه مبیزنین.....ناز نکن ....بگو دیگه .....ازاین کونت هر کسی نمی تونه بگذره .....من که عاشق قشنگی و اندامت شدم .....اوف اوف چه لنبر های داری.....خوش به حال شوهرت ....اخه چه خبره .....من باید بهش می گفتم بارها کون دادم .....مگه مجبورم که خودمو لو بدم و سفره کوس و کونمو براش باز کنم ...نه نه ساکت بمونم ...بهتره ...اوا داره باهام چیکار می کنه .....وای وای داره دستاشو تو پستونام میبره ......اه اه اه ..اوی ...خانم چرا این کارو باهام می کنین...نه نه خواهش می کنم .....شما منو اوردین ارایشتون کنم ویا این زفتارو باهام بکنین........طاهره جون....فقط میخام یه کم پستوناتو مالش بدم......وای وای چقدر نازه.....انگاری شوهرت خیلی کم باهاش بازی می کنه......اینارو باید یا یه دهنت بکشونی و مثل ذرت به دندون بکشی و یا مثل خمیر بمالونی ...اوف اوف .....خانم نکنید لطفا.....انگاری حالتون خوب نیس........چرا خیلی هم خوب و میزونم ....ازت میخام لخت شی.....وای وای خانم ...چتونه....لخت واسه چی .....نتزس طاهره جون ..به جون مهین که امشب عروستون میشه ..هیچ کاری باهات نمی کنم ...فقط میخام سوراخ کونتو ببینم ....من عاشق کون های خوشکلم ...اگه اونو نبینم ...دلم طاقت نمی گیره......دو دستشو رو بازوام گرفته بود و با چشای مستش ازم طلب دیدن کونمو می کرد...اوه خدا ی من......چیکارش کنم......تو این کاراش و رفتارش مونده بودم ....اون یهو یه دستشو تو چاک کونم کشوند و اونو تا دهانه سوراخم برد و باز گقت ...اینو فقط میخام ببینم ....لطفا خودت لخت شو.....به بازوم داشت بیشتر فشار میاورد و من دیگه دردم گرفته بود......خیلی خب خانم ...لخت میشم ولی فقط برای چند لخظه..اینو گفته باشم ....شلوار تنگ و چسپونمو به سختی از پاهام بیرون کشیدم و شورتمو تا زنوام هم پایین بردم......اون منو با کمک دستاش خم کرد و خودش دو لبه ماهیچه یاسنمو با دستاش خوب باز و از هم سواکرد و سوراخمو بالاخره زیارت کرد .....اوف اوف اوف چه سوراخی ...چه لعبتی .....چه چیزیه ....به جون خودم حق داشتم این همه اصرار کنم که این کونو ببینم .....کاش می تونستم اینو عکسش می کردم و میزاشتم تو سینه هام و هر لحظه اونو حسش می کردم .....طاهره تو یه جواهر نابی ...لا مصب با این شلوار تنگ و قشنگت همون اولی که تو حیاط خونه دیدمت عاشقت شدم و قسم خوردم امروز بدن لختتو ببینم ......اوه اوه ... راحت شدم میتونی دیگه شلوارتو بالا بکشی...ببخش عزیزم .....گیج و منگ از این کارش شده بودم ..اون حتی مشتاق به لزهم نشون ندادو فقط به این کاراش اکتفا کرده بود...حدود نیم ساعتی مشغول ارایش و کار رو صورتش بودم و اونو به بهترین شکل ممکنه بزک و خوشکل کردم .......تو اینه داشت خودشو می دید ...وای وای طاهره ...چی شدم ...همونی که میخواستم شده.....دستات واقعا جادو میکنه...ازت خیلی ممنونم ....بخدا شوهرم منو ببینه ..بعد از مدتها کیرش واسم راست میشه و منو می کنه ...اخه طاهره جون شوهرم از ناجیه کیرش تعطیل شده و مدتهاس کار نمی کنه .......خسته شده بودم و اون از اتاق رفت بیرون که خودشو واسه جماعت مجلس نشون و نمایش بده......از مهین خبرب نبود و منتظرش بودم که اونم ارایش کنم و بعدش استراحتی داشته باشم ...اوه اوه یه کم دراز کشیدم و چشامو به سقف اتاق دوختم ....و تو فکر ماجرای عجیب و غریب زن گرفتن هوشنگ رفتم ......چرا هوشنگ با این همه هیکل و زور و تعصب و ادعای مردونگیش رفته زیر بار این همه شرط و شروط نا حق و نادرست؟...چرا ....چشام کم کم داشت سنگین می شد ...و من انگار اسیر خواب میشدم ...نه نه نباید بخوابم با ابن وضعیت و لباس سکسیم و این همه قشنگیم اگه یهو مردی تو اتاقم بیاد و منو ببینه ....قطعا بهم تجاوز می کنه ....باید بلند شم ...این مهین ورپریده ....بد ترکیب کجاس و چرا نمیاد .....بهو صدای مهین رو از پشت دراتاق شنیدم ..اون داشت با یه مرد و یا پسری جوون حرف میزد .....گوشامو تیز کردم که بهتر بشنوم......علیرضا الان وقتش نیس .....نمیشه ........من میخام ارایش کنم ...اخه چرا مهین ...من میحام .....باید بدی......اخه احمق بی شعور تو این همه شلوغی .......اره نو همین اتاق ...کارمو می کنم .....جون خودت امروز وکوتاه بیا ....اخه عروسیمه...روز عروسیم بزار خیانت به هوشنگ نکنم......ای بابا گور پدر هوشنگ ......اتفاقا امروز و باید حتما به کونت برسم ....اخه لذتش امروز بیشتره......زودباش بریم تو اتاقت ...نه نه علیرضا .......میگم بریم ....وای وای ..اونا داشتند تو اتاق میومدندو من نمی خواستم منو ببیند ..اخه میخواستم ته این ماجرا و سکسشونو ببینم ...فوری نگاهی به اطراف اتاق زدم .....اوخ جون یه پستو دیدم ....خوشبختانه و یا بدبختانه مدل خونه های اون دوره به حالتی داشت که اکثر اتاقها یه پستو و یا یه اتاقک کوچیکتر در کنارش داشت و که حالت کمد و نگه دارنده وسایل و اسباب اون اتاقو داشت ..ولی دهانه ورودی پستو فقط یه پرده داشت که اونم به دو تا میخ بند بود که یکیش خبلی شل و به یه نسیم احتیاج داشت که از دیوار بیفته واونوقت همه چی اون پشت رو میشد ...ناچار بودم به پشت اون پرده برم چون اونا داشتند در اتاقو باز می کردند و داخل میشدند.....مهین زود باش لخت شو .....علیرضا خیلی خطر ناکه ...جون خودت امروزو بی خبالم شو....نه نه حرفشو نزن تازه من تنها نیستم ...فرزاد هم میاد ..دونفری میخایم حالتو جا بیاریم .....ای وای ....فرزاد و چرا گفتی بیاد .....ای بابا ..مگه اول بارته به فرزاد کون میدی ....خب اونم میخاد روز عروسیت تو کونت مثل من جشن بگیره .....چیه دونفری دوس نداری کون بدی .....نه علیرضا ..من که ناشی نیستم یه عمره به تو و رفقات کون میدم و اخ نگفتم ..فقط نگرانم ..کسی مارو نبینه ...اخه نمی خام ازدواجم بهم بخوره ....نترس عزیزم ....هیچی نمیشه ....فرزاد هم وارد اتاق شده بود و اونا همشون لخت شده بودند...اوه اوه مهین در مقایسه با اندام مادرش اصلاخوب نبود و فقط کونش خوب بود و اونم داشت به باد فنا می داد یعنی با حرفایی که ازشون شنیده بودم قبلا به بادش داده بود .....مهین زانو بزن ...کیر بخور ..دوتاشو تو دهنت کن ....مهین عین لیس زدن به بستنی و کبم های الاسکا قدیم کیرشونو می خورد و قربون صدقه شون می رفت ....کیر علیرضا کلفتر بود و رگ های قهوه یش از دور معلوم بود ..کبر فرزاد کلاهکش باریک بود و تا لبه تخماش و انتهاش کلفتر میشد ........فرزاد کیرتو خوب تمیز نکردی بوی ادرار میده ...چرا به خودت نمی رسی ...بخورش جنده کونی پدر سگ....نمی خاد نظر بدی اصلا دفعه دیگه جیشمو تو دهنت می ریزم تا ازاین غلطا نزنی .....ای وای وای این مهین خیلی جنده تشریف داره ...خدای من ..دارم چیا می بینم .....مهین داشت سوراخ های کون علیرضا و فرزادو با زبونش می خورد اونا دوتاشون خم شده بودند و مهین هم اون کار نا خوشایندو براشون انجام می داد .....خاک تو سرت بشه ای مهین کثافت ....اخه این چه کاریه می کنی .....اوخ جون ...فرزاد کیف می کنی ...اره علیرضا ....چه حالی میده .....فرزاد داشت کوس مهین رو می خورد و علیرضا هم کیرشو تو دهنش باز برده بود .......مهین خانم ..عروس هوشنگ ......می خام کوستو بخورم و امادش کنم که کیر شوهرت به راحتی توش بره ...اخه عروسیته ......وای وای علیرضا . من و تو داریم عروس خانمو واسه شب ذفاف اماده می کنیم ...علیرضا بسه دیگه لطفا...دیگه نمی خام کبر بخورم ...زود باشین ..کونمو بکنین و زود برین ...دلم یه کم شور میزنه ......اوهوم ..باز شروع کردی ....بابا مگه در اتاقت بسته نشده ...اگه کسی بیاد در میزنه ...باشه باشه ...کون کردنتو شروع می کنیم .....فرزاد در حالیکه خوابیده بود و کبرشو تو دهن مهین کرده بود علیرضا هم به حالت سگی کون شومی کرد و به شدت تو سوراخش میزد ...سبنه هاش اویزون دستای فرزاد شده بود و اونو براش خوب می مالوند......یه لحظه حواسم نبود و دستم به لبه پرده خورد و میخ شل شده یه کم تکون به خودش داد ...اه خدا خدا می کردم نیفته ..وگرنه من رو میشدم و گرفتار این دو نفر خائن و شهوتی قرار می گرفتم و قطعا هم از کوس کون منو می کردن ...ولی خوشبختانه پرده نبفتاد و دلم ارووم گزفت.....اونا جاشو نو عوض کرده بودند و حالا فرزاد داشت کون مهین رو می کرد ....دیگه داشتم منم یه کم شهوتی میشدم چون کیر علیرضا برام جالب شده بود و اونو زیاد نگاه می کردم ...کیرش خوشکل بود و کوسمو ابکی کرده بود ..ولی این فقط یه هوس تاریک بود و از ته دل اونو نمی خواستم ...نگاش می کردم که شهوتمو ارووم کنم .....کاش کیرش میومد از یه سوراخ این پرده برسه به کوسم و بدونه اینکه منو ببینه فقط کوسمو بکنه .....اه داشتم به کوسم ور میرفتم ....در حین غوطه ور شدن در هوسم هم داشتم اونا نگاه می کردم ..ای وای وای سکسشون به بهترین حالت خودش زسیده بود مهین رو فرزاد افتاده بود و علیرضا هم از پشتش اونو گرفته بود و کبراشون جفتی تو کونش رفته بود ...مهین خیلی راحت و قشنگ دو تا کیر رو در کونش جا داده بود و حتی یه اخ هم نمی گفت...ای بابا بنازم به این همه هنر و کونت...واقعا چه کونی واردی هستی ...واقعا که مدال طلای کونیا لایق و برازنده توه..اخه دو تا کبر و اونم تا ته کونت بره و یه اخ و اوخی نگی ......جدا یاید به احترام کونت برپا و ایستاده برات کف بزنم ......اه خدای من داشتم چیا به خودم می گفتم ..دلم به حال هوشنگ بی چاره میسوخت که داره با چه جنده ای ازدواج می کته....و داره وارد چه دنیای کثیفی میشه نه نه این مهین زن بشو برای هوشنگ نمیشه و باید من جلو این عروسی رو بگیرم ..ولی من نمی تونم این قضیه رو به هوشنگ بگم ..چون میدونم خون به پا میکنه و باعث میشم یه عده زخمی و حتی کشته بشن و خودشم پشت میله های زندان میره و شایدم اعدام بشه ...نه نه فعلا نباید هوشنگ بفهمه ....حاک عالم توسرت بشه ای مهین بی چشم ورو .....الان دیگه درک کردم چرا اون شرط و شروط واسه هوشنگ گذاشتن ...اونا کارشونو با مهین تموم کرده بودند و اب کبرشونو هم تو کونش ریخته بودند ...چون از سوراخش قطراتش رو کف اتاق می چکید ......بیچاره هوشنگ الانه با هزاران امید و ارزوی شیرین و پاکش به فکر اینده و خوشبختی خود و این دختر عفریته هست و خبر نداره دو تا کیر تو کون خانمش رفته و ابشم الان داره از سوراخش بیرون میزنه .....علیرضا و فرزاد رفته بودند و مهین هم داشت با یه دستمال کونشو تمیز می کرد .....مهین هم بعد از لحظاتی از اتاق بیرون رفت ......
نقل از طاهره.......هنوز باور نداشتم ...مهین درروز عروسیش چنین خیانت بیشرمانه ای انجام داده باشه .....اون با ازدواجش با هوشنگ از فردا هم می تونست علاوه بر کونش کوسشم در معرض کیر این و اون قرار بده و دیگه دادنش یه طرفه و فقط از کونش نباشه ...اوه خدای بزرگ و مهربون....کمکم کن که بتونم هوشنگو از این مخمصه و گنداب خلاص کنم .....حتی تصورخبر دادن این ماجرا به هوشنگ هم غلط بود ..اگه میدونست قطعا خون و چاقو کشی به پا می کرد و حداقلش شکم مهین خانمو سفره می کرد ....نه نه ......باید شرایطی رو فراهم بیارم و این عروسیو با کمترین دردسر ممکنه بهم بزنم ...ولی چه جوری و از چه راهی؟....باید ابتدا با خود هوشنگ صحبت کنم و علت سکوت عجیب و مرموز و قبول اون شرایط غیر قابل باورو ازش بپرسم...انگار که قرارداد ترکمنچای رو براش تنظیم کردنه بودند......از اتاق بیرون اومدم دیگه ارایش کردن مهین رو فعلا بیخیال شده بودم .....چون بیرون اتاق اون منو دید و من وعده یه ساعت دیگه رو بهش دادم ...ابتدا باید هوشنگ رو پیدا می کردم ...حواسم به خودم نبود و هنوز لباس مجلسیمو تنم نکرده بودم و با همون بلوز و شلوار چسپونم تو خونه شون بیا برو می کردم ....علیرضا و فرزاد و سه نفر دیگه از رفقاش هم تو جماعت حاضرین بودند و اون کثافتا داشتند از نمایش باسن و و پستوناو اندام خوشکلم استقاده بهینه رو می بردند...چشاتون کورشه ...و دیگه نتونین منو ببینین ....ازشون خیلی نفرت داشتم ...یکیشون حتی نزدیکم شد و یه متلک بارم کرد ...جوابشو ندادم ....وقتش نبود .....ممد فابریک انگار فهمیده بود که اونا مزاحم من شدند...خواست بره حسابشونو برسه ...من مانعش شدم .......نمی خاد ولشون کن ..وقتش نیس ......اگه شرایط جور شد خودم جوابشونو میدم و یا میگم به خودت خدمتشون برسی ......هنوز چشم انتظار هوشنگ بودم ...اه انتظار کشیدن کلا خیلی سخته و عذاب اور .....هنوز تا ناهار یه کم وقت داشتیم .....مادر عروس تو جمعیت در غیاب من با یه زن دیگه یکه تازی می کردند و برای همه ناز و عشوه و حزکات انچنانی نمایش می دادند .....و کیر جماعت و حاضرین رو بیدار و راست کرده بودند.....رقص و بزن و بکوب هم شروع شده بود و همه سر گرم شده بودند.....بالاخره هوشنگ برگشت .....قربونت برم ...چه قد وبالایی ..چه هبکلی.....چه تیپی ....به خودش زده بود....کت و شلوار شیک و خوشکلش اونو در اون جمعیت و محلس یه دونه کرده بود .....صداش زدم ....هوشنگ ......برادر........جانم طاهره خانم ......سلام......کجا رفته بودی .....رفتم سلمونی ...ریشمو دو تیغه کردم و بعدشم حموم و اخرش لباس دومادیمو تنم کردم ...مهین اومده بود احوال نامزدشو بپرسه ....دلم می خواست برم روبروش و جلو چشای هوشنگ دو تا سیلی ابدار به پاس خوردن دو تا کیر تو کونش بهش بزنم و بعدش رسواش کنم ..ولی به سختی جلو خودمو گرفتم و فقط حرص می خوردم .....هوشنگ جون کجا رفته بودی ...مهین جونت تاب و تحملتو نداشت ...یه ساعت تو اتاقم فقط انتظار تو رو می کشیدم .......اره جون خودت و اون مادر جنده ات .....خجالت بکش کثافت ...تو داشتی به دو نفر کون می دادی ...تف به روت ....تو دلم تا تونستم فش و حرفای بد نثارش کردم .....بیا عزیزم دستاتو بده تو جمعیت کمی راه بریم و حال کنیم......نه نه مهین ...الان وقتش نیس ...تو برو پیش مادرجونت ...با اون بیشتر حال می کنی من یه کمی حرف خصوصی دارم به هوشنگ جون بزنم .....اوا طاهره جون من دیگه زنشم ...غریبه نیستم ..نمیشه منم باشم ...نه مهین جون ......تو برو یه کم ناز و ادا و کرشمه برای فامبلات و دوستات دربیار ....اونا بیشتر بهت احتیاج دارن .....وای وای چه حرفا می زنی ......باشه من رفتم ......برو که الهی دیگه بر نگردی و نبینمت......کثافت جنده.....با هوشنگ تو کوچه رفتم ...تو منزلشون جای خلوت نبود و ناچارا یه گوشه دنجو در نطر گرفتم و از هوشنگ خواستم همه چیو واسم بگه .......هوشنگ من تو این کارات و رفتارت موندم...چراوقتی صبح اومده بودیم و اونا کلی حرفای بد بهمون زدند تو هیچی نگفتی ....وتازه شنیدم زیر بار کلی شرط و شروط عجیب و غریب رفتی و همشم به نفع زنته ...اخه یعنی چه .....با این همه هیکل و ادعای مردی و مردونگی وزور و بازو..واسه زنت و خونواده اش از یه گربه کمتر شدی .....میدونی چیه از فردا دیگه تو یه زن ذلیل درجه یک واسه زنت میشی .....تورو خدا این چه کاریه .....من تا ندونم و همه چیو بهم نگی دیگه باهات نیستم و همین الان بر می گردم خونه خودم.........نه نه نه طاهره ....خواهرم .....نمی خاد بری ....من بدونه تو ...واقعا نمی تونم ......باشه باشه ...با وجود اینکه قرار بوده من در این مورد هیچی به کسی نگم ولی به تو میگم ...چون تو خیلی واسم عزیزی......من نمی حام یه ذره ناراحتیتو ببینم ......پس گوش کن ..ولی قبلش منو ببخش که یه حرفای بد تو گفته هامه و شرمنده ات میشم ....میدونم ...هوشنگ جون ...من ناراحت نمی شم تو راحت حرفاتو بزن ...................................................................................................................................................... ..........نقل از هوشنگ.........از حرف های خاله ام بیاد دارم پدرو مادرم کشته مرده همدیگه بودندو خصوصا پدرم خیلی مادرمو دوست داشت و از بس بهش علاقه نشون می داد که حتی دوست نداشت از مادرم بیشتر از دو تا فرزند داشته باشه و همیشه به مادرم می گفت ......عزیز دلم حاملگیت باعث ضعف . و به خطر افتادن سلامتیت میشه من این ریسکو قبول نمی کنم من فقط وجود و بودن تو برام اهمیت داره ....و این دو تا فرزند هم که برام بدنیا اوردی فقط برای بستن دهن مردم و فامیلا و اینکه تو خیلی اصرار به مادر شدن داشتی .....باعشق و علاقه ای که اونا بهم داشتند من و خواهرم که دو سال ازمن کوچکتر بود خوشبخت و زندگی خوبی داشتیم ..ولی روزگار و زمانه روی بدشو دیگه بهمون نشون داد چون مادرم که یه زن مومن و نماز خون شده بود ...صبح یه روز پاییزی ودر حالت سجده قلب پاکش از تپش افتاد و جان به جان افرین تسلیم کرد.....مادرم فقط۳۲سال از سنش گذشته بود مرگ مادرم ضربه بسیار سنگینی به پدرم و ما زده بود ...من اون موقع ۱۴ساله بودم و خواهرم ۱۲سالش شده بود...یادمه پدرم ساعتها رو قبر مادرم می نشست و ارووم ارووم گریه می کرد و من و خواهرم این صحنه سخت و تاثر اورو نگاه می کردیم.....اه خدای من چه روزها و هفته های بدی داشتیم .....پدرم تو کشتارگاه کار می کرد و من هم تحصیل می کردم....مرگ خواهرم بعد از یکسال منو با پدرم تنها تر کرد و دیگه علاقه به درس خوندنو ازم گرفت....پدرم هم روز بروز حال و روزش بدتر میشد و در نهایت هم در نصفه شب یه زمستان سرد گرفتار سکته مغزی شد و طرف چپ بدنش از کار افتاد و از گفتن کلمات و حرف زدن ساده هم افتاده بود و به این روزو حالی که الان هستش درو مد ...من دیگه باید دست بکار میشدم و از ۱۵سالگی از عملگی و از هوگونه کار ی که فکرشو می کنی شروع کردم و روزانه بالای ۱۰ساعت کار می کردم و پدرم فقط تو خونه تنها و مریض منتظر من می شد تا اونو ترو خشکش کنم ...خیلی به پدرم میرسیدم و نهایت خدمتو بهش می کردم و تونستم کمی حالشو بهتر کنم و دیگه می تونست امورات ساده و کارای خودشو شخصا انجام بده ...من ۱۸سالم شده بود و هیکلم درشت و تنومند شده بود و در میون دوستا ن و رفقام مطرح شده بودم و لی خیلی تنها بودم و انن تنهایی منو داشت به سمت و سوی شب گردی و قهوه خونه و گردش با این و اون می کشوند ......داخل دنیای جاهلا و لات لوتا افتاده بودم و دیگه کم کم یه عده نوچه و رفیق دورمو گرفته بودند و شاخه ای از این قماش متعلق به من شده بود....و این موضوع باعث شده بود که شاهین با اون تشکیلات بزرگش احساس خطر بکنه و منو یه رقیب برای خودش حساب کنه در صورتیکه من اصلا در این فازا نبودم ونمی خواستم مثل اون بشم ......شاهین در واقع دو شخصیت مجزا داره....یکیش مردیه که دستش به سفره خبلیا میرسه و نون اور یه سری فقیر و مستمند هست و گاهی از عده ای مظلوم و بیچاره حمایت های انچنانی می کنه که تعجب کسی مثل منو که اونو میشناسه رو بر میداره......نمونه اش همین ماجرای خانمش فرانک رو در اون وضعبت بحرانیش نجاتش داد و اونو عقد خودش کرد......و شحصیت دومش که من باهاش مخالف و ضدبت داشتم اون بود که چشم بد به ناموس زن و دخترای مردم داشت و این اواخر هم جنس باز شده بود و اون همه نوچه و رفبقاشم هم در این خط فعالیت می کردند....بارها شده بود که ازم دعوت می کردند که در جلساتوش شرکت کنم من یا نمی رفتم و اگه هم می رفتم مانع این کار کثیفشون میشدم و اون پسر و یا زن و دختری که برای تجاوز میاوردن یه تنه نجات می دادم ......چیزی که من خیلی بهش حساس و پای بندم فقط تعصب و احترام به ناموس مردمه .....و اینو همیشه رعایتش می کنم ...تنها کاری که من نباید می کردم قمار بود که اونو متاسفانه انجامش می دادم و خودم می دونستم این کار یه گناه و اشتباه بزرگیه ..ولی در اون دنیای جاهل و لاتیگری این کار معمول و عادی نشون میداد..بارها با شاهین قمار می کردم و اغلب بهش می باختم .....ولی اون اغلب از جایزه اش گذشت می کرد و منو از لحاظ اخلاقی بدهکارخودش می کرد...اوایل ازدواجش با فرانک با پدر مهین که کارگاه نخ و رنگ رزی داره اشنا شده بود.و براش بار نخ و رنگ و وسایل مغازه شو میاورد..دیگه کم کم رابطه شون بهتر و صمیمی تر شده بود و بالاخره شاهین تونسته بود پاشو نو همین خونه حاضری باز کنه ...خب دیگه ..شاهین هدفش فقط رسیدن به زنش پری خانم شده بود و بارها با افتخار بهم می گفت .....هوشنگ ..به جون تو این بارو زن باحالی داره ..جون میده فقط تو کونش بزاری ...وای وای اون روز تو مغازه اش بودم زنش اومد ....دیدمش .....چه کونی برام نمایش می داد .....باور کردم که کوس و کونش میخاره...هر جور شده اونو می کنم .....اینو باهات شرط می بندم....حالا شرایطشم جور شده ..چون بهم گفت ...شاهین خان من نذر کردم که خودم و زنم پابوس امام رضا بریم ..خب تو که بار مشهد داری چرا باهات نیایم؟ها .....منم از خدا می خواستم ..فوری بهش جواب اره دادم و حالا قراره دو روز دیگه اونا روببرم مشهد ...ولی هوشنگ اینو یادت باشه و شاهدم هم شاگردمه که میدونی دروغ نمیگه رفت و برگشت و تا رسیدن به این شهر قسم میخورم اندازه سن و سالش اونو بکنم .....اگه میخای باهام شرط ببند......چی بهش می گفتم ..فقط بهش گفتم شاهین خجالت بکش تو خودت زن داری و دارای ناموسی ...چرا این کار زشتو می کنی ......واقعا از مردونگی دوره......اون به حرفام اصلا اهمیت نداد.....شاگرد شاهین بعدا برام از مطالبی حرف میزد که واقعا بی شرمانه و ناخوشایند معنی میداد...طاهره اینو بزار نگم ...چون شرمنده ات میشم ........نه بگو ...بزار خوب شاهین رو بشناسم......اخه.....اخه نداره من ازت خواستم همشو بگید....من که بچه نیستم ......هوشنگ جون لطفا ادامه بده.....باشه ....شگردش تعریف می کرد و می گفت پری خانم ابتدا راه نمی دادو به اصطلاح خودشو سنگین و باوقار نشون می داد...روز اول داخل کامیون شوهر پری از روی اعتمادی که به شاهین داشت و اینکه زنش کنار من نشینه اونو کنار شاهین نشونده بود و خودشو بین من و زنش قرار داده بود درصورتیکه خبر نداشت شاهین از همون اول ...دست راستشو موقع عوض کردن دنده به رونا و کوس پری می گرفت و اونو تحریک به سکس و خیانت به شوهرش می کرد...شوهر پری رو من سرگرمش کرده بودم و اون کل حواسش به من شده بود .....هوشنگ خان واقعا روز اول جفتمون شهوتمون بالا زده بود و در فکر نقشه ای بودیم فقط به پری و گاییدنش برسیم ....پری ازبس دستمالی شده بود ...با ناز و کرشمه حرف میزد و اگه شوهرش کنارش نبود کارش ساخته بود ...باید کاریش می کردیم کبرم داشت از فرط فشار و شهوت منفجر میشد و نمی تونستم اونو بخابونم...لامصب از رو شلوارم راست شده بود و ناچار شده بودم با یه چیزی اونو استتارش کنم .....شوهر پری تشنه اش شده بودو کنار یه قهوه خونه کامیونو نکه داشتیم و شاهین از رو زرنگی و از قصد برای رفع تشنگیش یه پارچ دوغ اورد و بهش خوراند....خب همه میدونند که دوغ خوردن زیاد اونم در فصل گرماباعث خواب الودگی میشه و این دلیلی شده بود بعد از یه ربع شوهر پری چشاش سنگین شد و کم کم به خواب فرو رفت .....داخل قهوه خونه یه پتو روش کشیدیم و بعدش ....شاهین ازم خواست واسش نگهبانی بدم ..من خیلی بهم فشار اومده بود و نمی تونستم انتظار بکشم ....تنها تونستم دقایقی رو منتظر بمونم ...و در کامیونوباز کردم و منم بهشون ملحق شدم ......اهای مگه نگفتم نگهبانی بدی ......چرا داخل اومدی .......اغا خیالتون تخت باشه کسی این اطراف نیس .....ببخش اغا شاهین نمی تونستم وایسم ..تخمای کبرم باد کرده ..دردش به زیر نافم زده .......اومدم دو نفری بکنیمش ........اهای ی شاهین خان ..قرار بود فقط خودت باشی .....من یعنی اینقدر نالایقم که باید به یه شاگرد کامیون هم بدم ......پری جون حالا که داخل اومده و کاریش نمیشه کرد .....بد نیس دو نفری امتحانش کنی......دو تا کبر بیشتر بهت مزه میده ........تو نامردی......شوهرمو چیکارش کردی......اوهوم خیلی نگراشی.....اون خوابیده بهش دوغ زیادی دادم ....لا لا کرده.....حتما خوابیده؟.....اره بابا .....مگه نمی خواستی اونو یه کاریش بکنم...خب دیگه ...ولی شاهین یه وقت بیدارنشه.......اغا نمیشه..من قبل از اومدنم رفتم سری بهش زدم ....به این زودیا بلند نمیشه.....دو سری هم خانمشو بکنیم اون بیداربشو نیس......اهای ...خفه شو ...نفهم.......شاهین خان این شاگردت خیلی دور برداشته......یعنی چه من اولیشو هنوز بهش راه ندادم .....داره دومیشو ازم می خواد.......پری خانم راس میگه ...چته .......اغا منظور بدی نداشتم باور کنید...پری خانم ..ببخشید ..من فقط مثال زدم....شاهین پری خانمو رو صندلی کامیون به حالت سگی حالت داده بود و داشت کیرشو رو سوراخش میزون می کرد تا توش فرو کنه...اولین بار بود کیر استادمو می دیذم ....یه کیر معمولی درحد کوچیکش.......از کوچیکیش تعجب کرده بودم ...به خبالم با اون همه دبدبه و هارت و هورتش یه کیر 30سانتی داره.....ولی خب استاد کارم بود و ازش خیلی حساب می بردم .......اوهوی چت شده ....قفل کردی ...مگه نمی خواستی .....بیا جلو ببینم...چی تو پاهات داری...کیر استادت که خیلی جالب در نیومده و تو کونم زیاد حسش نمی کنم .....کیرتو درار ....شاهین تو کونش به شدت ضربه میزد و من کیرمو بهش نشون دادم .........خوبه ..خوبه ....افرین ....به این میشه گفت کیر.....اهای پری جنده....خفه شو به کیرم توهین نکن....درسته یه کم باریکه ولی خوب کار می کنه .....قسم خوردم تا وقتی بر می گردیم اندازه سن و سالت ..بکنمت.......چند سالته .....48سالمه .....یعنی واقعا تو میتونی 48بار منو ترتیب بدی ..اونم در حالیکه شوهرم باهامونه ....اره کار یرای من نشد نداره .....ببینیم و باور کنیم .....پری خانم داشت با یه دستش کیرمو لمس می کرد و لابد تو حبالش قربونش میرفت ..چون داشت همون لحظه لبخند میزد....منم حالمو می کردم ....کیرم شق کامل شده بود و خیلی نباز به کوسش داشتم ....شاهین کم کم داشت راحت میشد و اون چندبار با کف دستش رو باسن نرم و درشت پری زد و یهو کیرشو در حالتی که تا ته تو کونش رفته بود نگه داشت و خودشو راحت کرد.......خسته نباشی پهلوون.....بالاخره به کونم رسیدی .....اره پری جون ..کونت عالیه ....خیلی وقت بود تو کفش بودم ....شوهر کس کشت انگار فقط از جلو باهات میاد.....اره بابا اون خیلی به کونم توجه نداره ....تازه کیرشم خوب کار نمی کنه ......خب تو بیا ببینم کیرتو به کوسم بزن ...ببینم راضیش می کنی.....اونو به پشت خوابوندم و لنگاشو به شونه هاش بردم ویه تف به کیرم زدم و خیسش کردمو بعدش ضرباتمو رو کوسش شروع کردم ...من قبلش سکس داشتم و یادمه تو یه خونه ای اجاره نشین بودیم با یه زن جوون که شوهرش کارگر بود و اخرشب به خونه میومد چند بار بهش تجاوز کرده بودم......اون یه بچه شیر خوار داشت و حتی موقعی که داشت بهش شیر میداد من کوسشو می کردم ...اخه شوهرش خیلی بکن خوبی براش نبود و می گفت از بس خسته کاره که کیرش یزور و بدبختی راست میشه ..خب منم جور شوهرشو می کشیدم........پری خانم از کلفتی کیرم خوشش اومده بود و زیرم داشت ناه و ناله می کرد و منو سفت و محکم به خودش چسپونده بود و حسابی تو عالم خوشی خودش رفته بود ......من اون بار از روی بد شانسیم ابم زود اومد و توکوسش همش خالی شد ........چرا زود کارت تموم شد؟ها ..داشتم حال می کردم ...ببخش پری خانم ..خیلی حشری بودم .....نتونستم کنترلش کنم .....دهنشو بیخ گوشم اورد و بهم گفت .....کیر خوبی داری .....ولی بار دوم باید خوب سیرم کنی قهمیدی .......چشم پری خانم اطاعت میشه ....اون روز شاهین از قصد و عمد که شوهرش زیادی نخوابه و بتونه بعدا اونو خوابش کنه اونو زود بیدار کرد و راهی شدیم .....اخیش شاهین خان کاشکی میزاشتی بیشتر می خوابیدم ..تو قهوه خونه جام خوب بود ....اغا میرفتیم بهتر بود راهمون دوره ...حالا خب کاری نداره یه ساعت دیگه دم یه کافه ار جاده باز ترمز می کنم و مبتونی باز یه چرت بزنی .....اره این دوغ خوشمزه ای که بهم دادی خوابمو سنگبن کرده......نوش جونت ..بازم بهت دوغ میدم .....من که دربست نوکر خودت و خانمتم....ممنون ..اغا شاهین حتما در مشهد دعات می کنم ..تو دلم داشتم به شوهر ساده دل پری خانم می خندیدم ...بیچاره خبر نداشت زنش بهش خبانت می کرد وشاهینی که داشت ازش تعریف و تمجید می کرد ...همین نیم ساعت قبلش زنشو گاییده بود......اون روز شاهین باز وایساد و باز شوهر پری خانمو هر جوری شد خوابوند و یه بار دیگه زنشو اینبار دو نفری گاییدیم..من زیر افتاده بودم و کیرم تو کونش رفته بود و شاهین هم در حالیکه پری بینمون افتاده بود تو کوسش کیرشو فرو کرده بود ....این بار من دیرابم اومد و حسابی پری خانمو راضی کردم و اخرش جایزم هم یه ماچ شد که از لبام گرفت ...افرین پسر ....خوب منو کردی ......بازم میتونی بهتر منو راضی کنی .....خلاصه اغا هوشنگ من و شاهین تا رسیدن به مشهد هرروز دو سری زنشو می کردیم و حتی یه بار تو دستشویی به کافه اونو گاییدیم در حالیکه شوهرش تو کافه داشت ناهار می خورد و من و شاهین نوبتی رفتیم سراغش و اونو از کون کردیم ...خیلی لذت بهم داد ....فقط بوی نامطبوع دستشویی کمی حالمو گرفته بود......در مسافر خونه دو اتاق گرفته بودیم.....هر موقع شوهرش به دستشویی توی راه رو میرفت میرفتیم درشو از بیرون می بستیم و معطلش می کردیم و زنشو ترتیب می دادیم ...بیچاره بهمون می گفت ..نمی دونم چرا در این دستشویی رو خوبش نمی کنن ...کلی معطل میشم ......حتی خودش رفت به صاحب مسافر خونه شاکی شد ..ولی اونم مات و مبهوت این کارشده بود چون در دستشویی هیچ ایرادی نداشت و فقط من و شاهین دستکاریش می کردیم ....واقعا خنده دار شده بود ..از همه جالتر و پر هیجان تر این بود که نه شاهین اون موقع سواد خوندن ونوشتن داشت و نه من.....و ما زحمت امار گاییدن پری خانمو به شوهرش داده بودیم و اون هم در دفترچه کوچیکی که در بغلش داشت اونو یاد داشت می کرد و هرروز امارشو به من و شاهین می گفت ...بیجاره شوهرش.......اغا شاهین این امار چیه داری بهم میدی تا علامت و یاد داشتش کنم .......اغا جون ....امارمربوط به موتوره و کار کردشه..ببینم تا رسیدن به شهرمون به اون عدد میرسم و بانه ...یعنی چه من نمی فهمم ......بهتره حاجی زیاد بهش توجه نکنی ..فقط واسم بنویس و هر موقع به عدد ۴۸ رسیدی بهم بگو....براستی زدم زیر خنده و داشتم ریسه می رفتم ......پری خانم هم داشت بدتر از من می خندید ..فقطشاهین تونست خودشو کنترل کنه چون دیگه حاجی مشکوک میشد شاهین حرفشو به کرسی نشوند و ۴۹ بار و با کمک من پری خانمو گاییدیم و خوب ازش سیر شدیم .....پری باز ول کن شاهین نمیشد و گاها خودش میومد سراغش و باهاش سکس می کرد .....و کیر باریک شاهین جواب گوی نیاز جنسی پری نمیشد و این باعث شد که که از نوچه هاش کمک بگیره و دیگه ار بار که پری به مخفی گاه شاهین میومد چند نفری اونو می کردند ....یهو یه روز پری لومد و به شاهین گفت من بار دار شدم ......این خبر شاهینو نگران کرده بود و ازش خواست اونو سقط کنه ...ولی پری قصد انداختن جنین تو شکمشو نداشت و هدف دیگه ای داشت .....ببین شاهین من حامله هستم و ۵۰سالمه و شوهرم هم چند ساله از مردی افتاده و کیرش تعطیل تعطیل شده......پس این گندو خودت و رفقات زدین و منم قصد سقطشو ندارم ...اگه راضیم نکنی نابودت می کنم ابروتو می برم ...می دونم تازه زن گرفتی و زنتو خیلی دوس داری .....وبرای اون و یه زن خوشکل دیگه که اسمشو نمی دونم و نمی شناسم می میری{منظور طاهره هست}اگه مجبور بشم میرم به زنت میگم و زندگیتو بهم می زنم ...پس منو راضی کن ....پری پول میخای ؟نه پول خودم دارم ..حاچی همه جوره بهم پول میده ...پس تو چی میخای ..چه مر گته .....ببین شاهین یه کاری ازت میخام برام انجامش بدی و طبق نظر و ایده خودم بایدانجامش بدی ..اونوقت من هم اینو تو شکمم از بین می برم و هم دیگه کاری بهت ندارم و میرم پی زندگی خودم ......باشه پری قبوله ...هر چی تو بگی فقط دیگه ولم کن و دست از سر من و زندگیم بردار ....پس حوب گوش کن ...من یه دختر دارم ..ولی زیاد خوشکل و قشنگ نیس و داره رو دستم میوفته و توخونه ترشیده میشه ..ازت میخام از تو ی نوچه هات و دوستات اونو برای یکیشون در نظر بگیری و شوهرش بدی ......یعنی چه ..مگه این کار شدنیه ..اره شدنیه ..من یه دوماد ازت میخام ..وسلام ..اونم باید خودم در اخر پسندش کنم ..تو فقط پیشنهادشو میدی .......اخه پری این نوچه هام به درد زندگی دخترت ممکنه نخوره ...اونوقت خیلی بد میشه ..نترس اونش بامن..در ضمن ..هر شرط و شروطی که لازم باشه باید دوماد چشم بسته قبول کنه و هیچی نگه ..میخام یه شوهری برای دخترم ازت بگیرم که مطیع و رام شده خودمون باشه ...می فهمی ...اره گرفتم ........شاهین دو روز تموم رو این قضیه فکر می کرد و اخرش منو در نظر گرفته بود ..اون هم با این کارش منو از میدون و رقابت دور می کرد و هم یه جورایی انتقام ازم می کرفت و هم میدونست من قصد ازدواج دارم می خواست منو حسابی زن ذلبل پری و دخترش کنه ..ابتداش منو به یه قمار دعوت کرد و شرطشو گذاشت که من باید مطیع درخواست و انجام زن گرفتنم به میل و اراده اون باشم ..این یه شرط نا مفهوم و بی معنی و خطرناک شده بود و من باز بدونه تفکر و اندیشه این قمارو کردم و بهش باختم ..یعنی طاهره در واقع من زندگیمو بهش باختم و حاضر شدم هر شرط و شروطیو چشم بسته قبول کنم ...متاسفانه ..تو عالم ما حرفی بزنیم باید روش وایسیم و نمی تونیم زیرش بزنیم ..اونم من که خیلی خوش قول و نمونه این کارا بودم...اون روز پری اومده بود که دومادشو ببینه ...منو که دید انگار که دنیا رو بهش داده بودند..خیلی ذوق کرده بود و جسابی ازم راضی بود ....شاهین این همون دومادیه که می خواستم .....خودشه .......امشب منتظرم بیاین خواستگاری دخترم مهین ......شب خواستگاری من با پدرم و ممد فابریک رفتیم خواستگاری و اونی شد که اونا می خواستند و من طبق قولی که داده بودم همه شرط و شروط رو قبول کردم و حتی شناسناممو ازم گرو گرفتند که تا شب عروسی پیش پری بمونه ....................................................................................................................نقل از طاهره.......اه هوشنگ بمیرم برای سادگیت ....ولی بازم می تونستی خواستگاری نری ...گور پدر قمار و قول و قرار .....اخه یعنی چه...نمیشد طاهره ..من غرور دارم و خبلیا منو نگاه می کردند ...نمیشد نمی تونستم ...کاریه شده ...چیکار کنم ...ولی هوشنگ اگه من خواهرت باشم و اسمم طاهره باشه ..این عروسی رو بهم میزنم و شناسنامتو ازشون می گبرم .....ولی نمی خام شلوغ بازی در بیارم ..هر چی باشه به خاطر پدر مهین که خیلی مظلوم و بیچاره س ...نمی حام ابروشونو ببرم ...باید با کمترین کار و دردسر ممکنه این کارو بکنم ..تو فقط ازم حمایت کن ولی کاری نکن ..نمی خام عذاب وجدان بگبری و بگی خودم عروسیو بهم زدم ...بزارش به عهده من.......باشه طاهره..من از خدا مه این عروسی سر نگبره ....خودت میدونی .......تو فکر رفته بودم ...چیکار کنم چه جوری ......این مشکلو حلش کنم .....با هوشنگ برگشتیم تو مجلس..........
نقل ازطاهره..........هدفم در درجه اول بایدبدست اوردن شناسنامه هوشنگ میشد باگرفتن اون خیلی راحت میتونستیم با یه بهونه ای مراسمو بهم بزنیم ....ولی این شناسنامه می تونه کجا باشه ....به احتمال زیادی پیش پری میتونه باشه....چون گرداننده و کارگردان این ازدواج اجباری اونه ...پری فقط منتظره عاقد سربرسه و با دادن شناسنامه بهش کارشو خاتمه بده ..در این افکار خودم داشتم گردش می کردم که متوجه مالش یه دست رو باسنم شدم ...اوه این دست مال کیه؟.......اوا خوشکل خودم تو کجایی....قربون اون هیکل نمره بیستت برم ....تو در این مجلس نباشی انگاری که نور وجود نداره ....ها ها ببین همه نگات می کنن ....پری داشت ازم تعریف می کرد همونی که در نظرش داشتم ..باید باهاش بیشتر گرم بگیرم و صمیمی تر بشم تا بلکه بتونم به هدفم برسم ....پری جون ... منو چوب کاری می کنی ..اخه قشنگی من کجا و خوشکلی شما کجا ....نه ....نه دیگه طاهره جون ....این یه واقعیته ...تو در این مجلس بالا دست نداری ...اه کاشکی تو عروس خودم میشدی ...میدونی منظورم کیه ...نه از کجا بدونم .....میخای پسرمو ببینی .....وای وای پری جون ..داری تند میری ..من شوهرم دارم .....میدونم عزیزم تو دختر نیستی ولی میخام باهام بیای اتاقم ...اونجا باهات کار دارم ....مامان کارتو بزار واسه بعد ....طاهره جون میخاد منو ارایش کنه ......مگه دوس نداری ارایشم کنه.اخه امشب عروسشون میشم .......اصلا دیگه دوست نداشتم باهاش تنها و نزدیکش باشم و زورکی داشتم ارایشش می کردم ...ارایشی که خوب از عمد انجامش ندادم و اونو اندازه لیاقت خودش بزک کردم .....بحدی از مهین تنفر داشتم حتی یه کلام هم باهاش حرف نزدم و همش اون برام وراجی می کرد ..اوه اوه مغزمو واقعا برده بود.....دخترره کونی ..هرزه....دیگه ارایشش تموم شده بود و می خواستم برم پیش پری که یهو علیرضا همونی که کون مهینو می کرد ...اومد اتاق......وای وای به به عروس خانم ...چی شدی .....خوش بحال دوماد....این خانم خوشکله تو رو خوشکل کرده .....ها .....پسر دایی برو بیرون زشته ..اینجا واسه تو خوب نیس .....مهین من که غریبه نیستم پسر داییتم ....دلم میخاد از این خانم قشنگه بخام منو هم ارایش کنه ......علیرضا نزدیکم شده بود و دیگه انگار می خواست پستونامو دست بزنه ......اوف اف چه پستونای میزونی داری .....جونم واسش بره .....مهین اصلا عین خیالش نبود و داشت جلو اینه به خودش نگاه می کرد....دیگه نباید ساکت می موندم ...با صدای بلندی روش دادزدم و یه سیلی ابدار به صورتش زدم .....بیشرف ..بی بته ...عوضی ...پدر و مادرت کجان که یه تف رو صورتشون بزنم واسه اینکه همچین تحفه ای رو تحویل جامعه دادن .....سیلی دومو نزاشت بزنم چون مچ دستمو گرفت و می خواست بزور منو بغل کنه .....فریادم انگار به بیرون اتاق رفته بود و هوشنگ مثل یه کوه اومد داخل ....و با یه دستش از پشت کمر بند شلوار علیرضا رو با خودش مثل پر کاه بلند کرد و اونو به دیوار اتاق کوبوند و بلافاصله کمر بندشو از کمرش بیرون کشید و با اون به جونش افتاد ...تا جمعیت و یه سری اومدند و اونو از زیر ضربات شلاقش بیرون بکشند نزدیک بیست باری شلاق خورده بود .......نامرد ...بیشرف ....دست رو خواهر من بلند می کنی ....حیف حیف که تو رو هنوز مرد حساب نمی کنم وگرنه بجای شلاق استخوناتو تیکه تیکه می کردم ...عوضی ........اینو گفته باشم ..همه گوش کنند..من جونم و قلبم واسه خواهرم می تپه ...هر کی بهش کج نگاه کنه و یا ناراحتش کنه این خونه رو سر همهتون خراب می کنم ...فهمیدین ....این جملات رو داشت با صدای بلندی می گفت و همه رو بااین کارش ساکت کرده بود ...اوخ جون ...قربون برادر عزیزو با غیرتم برم ...در این چند سالی که ازدواج کرده بودم تا حالا غبرت و مردنگی یه مرد رو ندیده بودم و این کار هوشنگ و رفتارش متو در اعتماد وغرور و خوشحالی منحصر به فردی قرار داده بود ....هر چی از بی غیرتی شوهرم کمبود و کسری داشتم حالا با بودن هوشنگ اونو تامین کرده بودم......جونم جون ....هوشنگ منوداشت دلداری می داد ...اه بمیرم برات هوشنگ ..تو واقعا یه مرد به تموم معنا و خالص هستی ...من که عاشق مرام و رفتارت شدم .....قربون اون کبر کلفتت بشم..این جمله اخریو به خاطر کوسم گفتم تا اونم کمی راضی کرده باشم.....اخه موقعی که هوشنگ داشت منو نوازش و دلداری می کرد اتفاقی پام به کبرش خورد و منو کمی منقلب کرده بود ......یه کم دلم خنک شده بود چون علیرضا همونی بود که با اون عوضی دیگه تو کون مهین نامزدش کرده بودند......پری هم اومده بود منو نوازش می کرد و ازم عذر خواهی می کرد......بیا عزیزدلم ...بریم اتاق خودم اونجا هم کمی استراحت می کنی و هم منم ازت فیض می برم ......عاقد تا قبل غروب میومد و خطبه عقدو میخوند و وقت ناهار شده بود و من عزیزدل پری شده بودم و اون واسه خودش و من دو پرس مخصوص ناهار سفارش داده بود.....اه عزیزم ...فدی اون چشای قشنگت بشم .....اگه میدونستم اون علیرضای هوس دریده میخاد بی ادبی و دست درازی کنه ....خودم میومدم تو کونش میزدم ...اصلا چنان رو کیرش میزدم تا یه ماه بلند نشه ...ببخش طاهره جون علنی اسم کیر و کونو میزنم ..خب دیگه خوشکلی مثل تو جلوم باشه من حشری میشم و اون چیزا به دهنم میاد .....پری جون هوس و شهوت شما مثل یه دختر ۱۸ساله میمونه ..با این سن و سالتون خیلی هوسی هستین ...وای وای این همه شهوتو چیکارش می کنی......چی بگم طاهره جون .....باهاش میسوزم و میسازم ...بهت گفته بودم شوهرم کبرش دیگه بلند نمیشه و من ازش ناامیدم ....راستش بین خودمون باشه ...میدونم تو دهنت قرصه و دیگه فامیل عزیز خودمی ..من گاهی خودمو با بعضیا ارووم می کنم ...می دونی که چی میگم ......من یه چند نفری دارم که برام می میرن و منو می کنن ...باور کن طاهره خودم سراغشون نمیرم خودشون میان و ازم التماس می کنن ...و منم بهشون میدم ....اونم فقط به خاطر هوسم .....من جنده و فاحشه نیستم ..که ازشون پول کوس وکونمو بگیرم ....جاجی اونقدر بهم پول میده که اضافه هم میارم.....وای چه جالب .....پری جون ..نمی ترسی حامله بشی ....بی خبال اونم ...چون فوری سقطش می کنم ....نه ...گناه داره ...این چه کاریه .....کناهش پای اونی که ابشو تو کوسم میرزه .. گناه اون بیشتره ......وای پری جون چه دلیل و منطق جالبی میاری ......واقعا که خاک توسرت کنن با این دلابل احمقانه و بی سروتهت ....واقعا پری تو یه جنده بی شرم و حیا هستی ...اخه اون شوهر بیچاره ات چه گناهی کرده که زود از مردی افتاده و تو به عنوان مونس و همدم باید این رفتارو خیانتو باهاش داشته باشی ؟....اه خدای من .....تو دلم داشتم باز واسه شوهرش مرثیه و تاسف می خوردم .....بیچاره شوهرش...اگه به خاطر ابرو و شان اون نبود من دزدکی و این مدلی مجبور نمی شدم این همه خودمو معطل و تحمل حرفا و رفتار پری واین واون کنم و بزور و دعوا هم شده بود شناسنامه هوشنگو ازشون می گرفتم ........اوه طاهره جون تو فکر چیا رقته بودی ......هیچی پری جون .....تو فکر امروزم که کی عاقد میاد و مراسم کی تموم میشه ...راستی پری جون شناسنامه هوشنگ پیش خودته و یا ......پیش خودمه ...جاش امنه ....تو همین اتاقه ...اوه ..راست میگی ...اره ...وای قربون اون اوه اوهت برم ..نازی خیلی خورذنی هستی .....طاهره درست مثل هلو میمونی ......اوا پری جون حالی بحالیم نکن بزار ناهارمو بخورم .....طاهره جون لطفا بزار خودم غذا تو دهنت بزارم ....نه نه پری ..بد عادتم نکن ...اخه عادت می کنم و باید از فردا یکیو داشته باشم که لقمه واسم بگیره .....نیم خیز شده بودم که لیوان اب رو از اون ور سفره بر دارم که حس کردم دست پری تو چاک کونم رفت و اونو همون جا نگه داشت ....اوف اوف طاهره جون منتظر این لحظه بودم که دستم به سوراخت برسه ....اوخ اوه اوه نه نه پری نکن ..لطفا ......اه اه اه ...دارم واست می مالم ....حال می کنی ..نه نه نه پری ...پری ....اوی ی ی ی داری چیکار می کنی .....بزار طاهره سر سفره ام .. ابتو بیارم و خودمم ارووم کنم .....صبح بهت گفته بودم عاشق کونت شدم ...مگه نگفتم ...ها ها ..اره ...اه اه اه گقته بودی .....خب میزاری این عاشق کارشو بکنه .......نه نه پری ....میخای چیکارم کنی .....دراز بکش و ارووم باش من فقط اون دو تا سوراخ و باسنتو کارش دارم ....پری هبکل و زورش از من خیلی بیشتر بود و منو باکمی زور و فشار حوابوند و دامن مجلسیمو بالا داد و شورتمو بیرون کشید و اونو جمعش کرد و با تعجب اونو تو سوتینش و بین پستوناش گذاشت ....طاهره جون این شورتت مال منه و میخامش ...اخه بوی سوراخ کوس و کونتو میده .....پری جون اخه این چه کاریه ..من بدون شورت اذیت میشم ....سردم میشه .....به من چه .....شورت رو پس نمیدم ...از اون لحظه پری با انگشتا و دهن و زبونش چنان به جون کوس و کون و باسنم افتاد که داشتم واقعا زیرش دیوونه و کلافه میشدم ....دقایق زیادی من داشتم کوس و کونم مالونده ولیس می خورد ......همون بار اولی که زیرش ارضا شدم ازش خواهش کردم ولم کنه ...ولی اون ادامه می داد و من دیگه با دست و پاهام مقاومتمو بهش نشون می دادم و این اخریا لگد بهش میزدم ...ولی پری زورش زیاد بود و دیگه صحنه حالت تجاوز و تعرض به خودش گرفته بود و من در لحظاتی از دستش فرار هم کردم ولی باز پری منو بزور خوابوند و بازم کوسمو میخورد .....دیگه خسته شده بودم و زیرش مونده بودم و اون کم کم خودش کوتاه اومد و منو ول کرد ......پری این چه کاری بود بامن کردی ......لباس مجلسیمو خرابش کردی ......اه از دست تو ......طاهره جون همه لباسام فدای یه دونه تار موت ....بیا برو هر کدومشومیخای برش دار و تنت کن و همشم میخای بهت مبدم ...برام ارزش داری .....من اصلا طمع لباساش نبودم و بعدشم سایزش به من نمی خورد ...پری از من چاقتر بود و اون شاید داشت تعارف پاره می کرد ولی من هدفم گشتن تو وسایل و لباساش بود که به شناسنامه هوشنگ برسم ...به همین دلیل رقتم سراغ لباساش و همه وسایل و اونا رو خوب گشتم ..ولی نبود و منم بهونه اوزدم که لباساش پسندم نیست و برگشتم که باقیمونده ناهارمو بخورم ...البته اگه پری جون مبزاشت میخوردم ...چون اون بلند شد و با خودش پسرشو اورد ...وای وای .....حسین جون پسرم ..این همون طاهره خانمه ...که تعریفشو برات می کردم ..ببین چه فرشته ایه.....یه ذره عیب و ابراد در اون نمی بینی .....چشاتو خوب باز کن و یکی مثل طاهره جونو پسند کن ......اره مادر...خیلی قشنگه ...ماهه....از اسمشم هم خوشم میاد ......من از این کارشون هاج وواج مونده بودم ...وای وای اخه این چه کاریه ...مگه من مدل مانکن ازدواج پسرش هستم .....چه وضعشه....نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدم .....طاهره جون میشه بلند شی تا خوب اندامت به چشم پسرم بیاد .......می خواستم دهنمو باز کنم و هر چی بد و بیراهه حواله دوتاشون کنم ..ولی کارم و هدفمو سخت تر می کردم ..باید در این اتاق کوفتی این شناسنامه جایی داشته باشه و من تا بلکه بتونم دستم بهش برسه و هوشنگو از این خونواده لجن و فاسد نجات بدم .......پری جون ..اخه این کارا هیچ معنی نداره .....خیلی زشته .....اوا طاهره جون ما دیگه فامیل شدیم ...زشت و بد و نمیشه رو ولش کن ..بلند شو دوسه تا دور خودت بچرخ تا حسین جون خوب اندامتو ببینه ...انگار من باید قبول می کردم که مدل زن اینده پسرش شده ام ......بلند شدم و چند بار دور خودم چرخیدم و باز نشستم ......دیدی حسین.....مادر خبلی قشنگه ..عالیه ....دارم عاشقش میشم ......اهای ...اغا پسر ....مواظب حرفات باش ...من شوهردارم و برادرم هوشنگ اگه...........باشه.باشه طاهره خانم ..مگه چیز بدی گفتم ....کلمه عاشق بودن مگه جرمه .......نه حسین جون ...تو بد نگفتی ...طاهره هم منظور بدی نداره ......اون میگه شوهرم کردم.....فقط همین .......پری خانم بسه دیگه ..لطفا به پسرتون بگین بره بیرون ..من راحت نیستم ......پری اومد نزدیکم و بغل گوشم گفت ....طاهره جون یه خواهشی دارم ...تو درخواست منو قبول کن و منم دو خواهش تورو قبول می کنم ...به دلم افتاده تو یه چیزیایی ازمن میخای اصلا قیافه و حرکاتت اینو بهم میگه .....باشه طاهره ...قبول می کنی .....باز هم تو فاز تعجب از حرفاش رفته بودم یعنی پری فهمیده من دنبال شناسنامه هوشنگ می گردم و من در برابر این پیشنهادش چی بگم .و اونوقبول کنم ویا نه و اگه قبول کنم ممکنه... پیشنهاد سکس با پسرشو بهم بگه ......چی؟.......و یا بگه لخت شو و مثلا برای پسرم برقص........ چی؟.......و یا بگه کیر پسرمو دهنت کن و براش بخور .....چی؟...وای خدا خدا ...چه گرفتاری شدم ....پری جون اخه اولش بایدتو بگی چه خواهشی داری شاید من قبول نکردم ......تو قبول کن ..هر خواهشی ازم خواستی نه نمیگم ..قول شرف میدم ....اخه پری با این همه گند بازی و جنده بازیت تو واقعا یه ذره شرف برات مونده ...اصلا پیش تو شرف کیلویی چنده؟...اینارو باز تو دلم می گفتم ......در شرایط خیلی بد و ناجوری قرار گرفته بودم .......
نقل از طاهره........منتظر بودم پری چی بهم میگه ......طاهره جون میدونم توازم میخای که از توافقی که قرار بوده با هوشنگ خان داشته باشم یه کم کوتاه بیام .....من دردو موردش باهات توافق می کنم وبه دومادم امتیاز میدم..اولیش اجازه میدم اگه خونه خرید نصف خونه رو به اسم خودشم میتونه بزنه و دیگه همشو لازم نیس به مهین بده..دومیشم میتونه پدرشو پیش خودش بیاره ..ما اتاق تو خونه مون زیادداریم یکیشو بهش میدیم ....ولی دیگه غیر از این دو مورد ازم نخواه که اجازه بدم مستقل بشن ..تا من زنده ام نمیشه از این خونه برن......وای وای بیچاره هوشنگ ..بدجوری داره اسیر این خونواده میشه .....پس اون یه جانبه دوامتیازشو مثل پارچه برای خودش بریدو دوخت .......شناسنامه هم فعلا هیچی.....اون اسمی ازش نبرد.........پری اومده بود روبروم و گفت ...حسین تنها پسرمه و عزیز و همه کسمه ....باور کن طاهره از بچه گیش همه کاراش با خودم بوده و الان هم که بزرگ شده خیلی کاراش به من وابسته س...از بس بهش رسیدم و میرسم لوس و ننر شده و ارزومه یکی مثل تو رو عروسش کنم ....هرچی دلشوگرفته و یا خواسته واسش فراهم کردم .....حسین انگار با این حرفای مادرش شرمنده شده بود و از اتاق بیرون رفته بود....خلاصه طاهره جون حسین خیلی ازت خوشش اومده....وخب منم مثل اون عاشق همه چیت شدم ...من که تونستم کمی خودمو ارووم کنم و کوس و کونتو خوب خوردم وو........حالا فقط مونده پسرم ...البته نمی خام مثل من بشه و حسین جون بیاد اونجاهاتو بخوره ...اون فقط میخاد یه کم بوست کنه و اگه شد پستونای قشنگتو بمالونه ...ها ..چطوره موافقی؟دیگه داشتم داغ میکردم و نمی تونستم خودمو نگه دارم ....من مثل اسباب بازی و بازیچه هوس های پری و پسرش شده بودم نه نه دیگه کافیه ...از صبح دارم واسه یه شناسنامه خودمو کوچیک و دستمایه این زنیکه جنده واون دختر کونیش می کنم ....اخه چرا.....هوشنگ به خاطر قول و قرار و اخلاقیات بی سروته اش در دنیای لاتی وجاهلیش داره خودشو بدبخت می کنه ....من چرا خودمو درگیر ش کنم ....از اولشم انگار اشتباه می کردم ....اهای اهای پری خانم ....بسه دیگه ..دهنتو دیگه ببند...تا حالا هیچی نگفتم و کاری نکردم فقط واسه هوشنگ و برادرم بوده ..ولی دیگه تحمل رفتار زشت و توهین هاتو ندارم ...خیال کردی منم مثل خودت هستم ...تاهرکیو می بینم اویزونش میشم تا هوسمو فروکش کنم ......تو یه زن منحرف و فاسدی هستی که به خاطر رسیدن به هوس و شهوتت دست به هر کار ناشایستی میزنی ...اخه مگه من چرا بازیچه شهوت پسرت و تو بی وجود وهرجایی بشم ....اگه گذاشتم کمی کوس و کونمو خوردی فقط به خاطر اینکه بهت بفهمونم تو هیچی نیستی و ارزش اونو داری که فقط عرق و بوی اونجام و اب ادرارمو لیسش بزنی و برام تمیزش کنی ...وگرنه برات ارزشی قایل نیستم .....می فهمی زنیکه کثافت خور ...هرزه ..من دیگه همین الان ازاین خونه لجن میرم و برادرمو باخودم میبرم .......نه نه طاهره ..تو نمی تونی بری...هوشنگ قول و قرار گذاشته ....شناسنامه اش گرو منه .......گور پدر خودت و شناسنامه.....مال خودت....من خودشو میبرم ...یعنی هوشنگو ...می فهمی ......شناسنامه خالی برات هیچ ارزشی نداره ....اصلا شناسنامه خالیو بفرست اتاق حجله تا بجای هوشنگ کوس دخترتو سوراخ کنه .....این حرفا شایسته من نیست که از دهنم بیرون میاد ولی به تو زدم که لیاقت این جور حرفارو داری .....دیگه بغض تو گلومو گرفته بود و با حالت نیمه گریه از اتاقش بیرون اومدم و به طرف در حیاط رفتم ......چشام دنبال هوشنگ می گشت ولی اونو نمی دیدم ..می خواستم همه چیو بهش بگم و هر کاری کرد دیگه به خودش مربوطه .....به من چه ......اصلا گور پدر همشون ......عصبی شده بودم ......لباس چسپون مجلسیم منو خوب برای حاضرین مجلس نشون می داد و همشون جون جون و قربونت برم برام حواله می کردند...من فقط تو حال خودم بودم و دیگه داشتم از در خونه شون خارج میشدم که یه دختر کوچولو اومد از پشت گوشه لباسمو گرفت و منو متوجه خودش کرد ......خانم خانم ..از اغا حسین براتون پیغام اوردم ..میگه سر کوچه وایسید یه کار خیلی مهمی باهاتون دارم ......برو بهش بگو ...کار و پیغوم رو به مادر خودش بگه ....من دیگه کلاه سرم نمیره ......لباسم برای بیرون و خیابون خیلی ناجور بود انگار که با یه لباس خواب اومده بودم تو خبابون.....وای وای ...چیکارش کنم ...حتی چادر هم ندارم خودمو بپوشونم ......باید کوتاه میومدم...کمی ارووم گرفته بودم هوای بیرون از خونه شون انگار منو خوب کرده بود ...تصمیم گرفتم وایسم ببینم تا حسین میخاد چی بهم بگه.........یه گوشه دنج در کوچه روایستادم و حسین داشت با عجله نزدیکم میشد کوچه شون زیاد شلوغ و پر رفت وامد نبود و جای تقریبا مناسبی برای ملاقات و قرار پسرا و دخترابود........طاهره خانم .....لطفا......ممنون ازاینکه منتظرم شدین ......من نمی خواستم وایسم ...باید می رفتم فقط موندم که یه چادر برام بیارید ...اخه وضعیت لباسم مناسب بیرون نیست ....چشم براتون میارم ....ولی لطفا باشید و حرفامو گوش بدین ...من همه چیو شنیدم و میدونم مهین خواهرم با چه کلک و حقه ای داره زن برادرتون می شه ....بخدا من بهم بر میخوره درسته پسر لوس و ننری بار اومدم و ادم متکی به خودم زیاد نیستم ولی هر چه باشه عقل و فهم و شعور دارم ...بفرمائید اینم شناسنامه برادرتون ...من یواشکی از اتاق مادرم کش رفتم ....من نمی خوام یه عمر بزارم هوشنگ اسیر خواهرم و مادرم بشه ...خوب میدونم مادرم اونو اورده هم ظاهرا شوهر دخترش باشه و هم خودش باهاش باشه ....از همه گند کاری های مادرم تقریبا خبر دارم ...بخدا گناه داره هوشنگ دوماد این خونه بشه ...هوشنک واقعا یه مرد واقعیه و غیرتش و کاراش و رفتارش برم داره الگو میشه ..اون یه بار منو از دست دونفر لات و چاقو کش نجات داد و کاری کرد که همیشه تحسینش کنم ومدیونش بشم ..اگه نجاتم نمی داد علاوه بر تجاوز حتی جونمو هم از دست میدادم .....فقط طاهره خانم ....مادرم یه چیزو واقعا راست می گفت و من هنوز شمارو با تموم وجودم درخیالم میخام ودیگه میدونم از این به بعد همه خیالات و فانتزیاتم فقط عشق بازی باشما مبشه ولی ...من خیلی ارزو دارم فقط کمی ماچتون کنم و اگه شد سینه هاتونو هم لمسش کنم ..ولی میدونم .این فقط یه خبال شیرینه و انتظار ندارم ونمیخام خودتونو در اختبار من بزارید ....فقط خواستم در قلبم این قضیه باقی نمونه.....و راحت بشم ...اوه اوه ...ببخشید من میرم یه چادر واستون بیارم و اغاهوشنگو هم خبرش می کنم ..دیگه از دست مادرو خواهرم هم خلاص میشین .....وای وای این یه معجزه س ..همه کارا و مشکلات داره خودبخود حل میشه .....اوخ جون ....ولی نه نه هنوز زوده من خوش خیال بشم ......انگار سرو صدا و هیاهو زیادی از خونه شون میومد و صدای هوشنگ از همه صداها بیشتر میومد ...نگرانش شده بودم ...فوری با عجله باز به طرف خونه شون رفتم ...اوخ اوخ چی میدیدم ..باز هوشنگ علیرضارو گرفته بود و بخوبی اونو با مشت و لگد میزد و دیگه حتی اطرافیان هم نمی تونستند اونو از زیر دستاش خلاص کنند و تازه در وسط ضرباتش برمی گشت و فرصت گبرش میفتاد سیلی و لگد هم به مهین میزد ...ممد فابریک کمکش می کرد و اونم به فرزاد هم کتک میزد .....همون سه نفر خیانت کار داشتند کتک می خوردند ...پری تو سر و کولش میزد و خلاصه مجلس حسابی بهم خورده بود .....دیگه جایز نبود این وضعیت ادامه داشته باشه چون هر لحظه ممکن بود هوشنگ چاقوشو بیرون بکشه و یکیشونو زخمی و به کشتن بده ..من فقط میتونستم هوشنگو مهار کنم و این کارو هم کردم و تونستم اونو از خونه شون تو کوچه ببرم و دیگه اماده شده بودیم که اون خونه لعنتیو ترکش کنیم ..ممد رفته بود پدر هوشنگو با خودش بیاره و هوشنگ هم برگشته بود داخل حیاطشون که با پری حرف اخرشو بزنه ....در همین فرصت ..حسین هم اومد سراغم و یه چادر بهم داد و خواست ازم خدا حافظی کنه ..برای یه لحظه دلم براش سست شد و کمی سوخت ..اون واقعا فازش به این خونه نمی خورد و با پدرش مظلوم قرار گرفته بودند ...راستشو بخواهید یه حس خاصی بهم دست داده بود ...هم درگیر وجدانم شده بودم و هم از قیافه مظلومش و صداقت و احساسش نسبت بهم خوشم اومده بود نه اینکه عاشقش شده باشم ...نه نه فقط دلم رضا نمی داد دست خالی اونو به خونه شون بر .گردونم ....اوه اوه تازه بدتر از همه کوسم باز هوارش بلند شده بود و ازم کیر و شهوت می خواست ......شورتمو پری برده بود و من ازروی لباسم دستمو بهش زدم ..اوف اوف کمی خیس شده بود ...اهای .کوس عزیزو خوشکلم ..باشه باشه ...عجله نکن الان ...به حسین میگم کمی منو ماچ کنه و هم پستونامو با دستاش بگیره و بمالونه ...توم دیگه ارووم می گیری و دیگه بهونه نمی گیری ......باشه .......برای امروزت باید کافی باشه ...بادت هم باشه دوساعت قبل پری هم خوب لیست زد و ابتو اورد ...پس همین برات کافیه ......اون لحظه که حسین می خواست ازم جدابشه و قصد خداحافظی رو داشت بهش نگاه کردم و با چشام اونو به خودم دعوت کردم ......کاملا اماده بودم منو بگیره و لبامو تسخیر خودش کنه......اه حسین زود باش تا حسم بهم اجازه میده این فرصت طلایواز دستت نده ....خواهش می کنم ...عجله کن ...منو بغل کن و لبامو مال خودت کن......اوه اوه ...چه حس خوبی دارم .....دیگه کم کم وادار میشدم دستامو به طرفش دراز کنم ....اینو هوسم وادارم می کرد....گوشه یه درو انتخاب کرده بودم و زاویه دیدمو نسبت به خونه پری جوری تنظیم کرده بودم که اگه کسی نزدیکم میشد زود متوجه میشدم ...تو این کارا دیگه استاد شده بودم ......حسین متوجه نیتم شده بود و به طرفم برگشت و دو دستمو که داشتم به سویش دراز می کردم روگرفت و اونو فشردو کم کم دستاشو ارووم و اهسته به طرف شونه هام برد و کمی لمسش کرد و اونو تا صورتم کشوند و خودشو بهم نزدیک و نزدیک تر کرد و در نهایت لباشو به لبم رسوند و با تموم احساس و عشقش منو به خودش چسپوند و بوسه داغ و اتشینشو بهم تقدیم کرد ......اوف اوف چه هوس و هیجان زیبایی .......وای وای ...کوسم داغ شده بود و دیگه ازش سرمایی حس نمی کردم ..اخه قبلش از اونجام سردم شده بود ...این بوسه خیلی طولانی و کش دار شده بود و لی منو خسته نکرده بود و من نهایت لذتو ازش می بردم......انچه که در حسین در اون لحظات دونستم این بود که اون اصلا دستاشو به پایین کمرم و حتی سینه هام هنوز نبرده بود و فقط با لبام و گونه هام کار می کرد .....من شل و بی حال شده بودم و دلم میخواست اون منو خوب بغل کنه و به زمینم بزنه و روم بیفته و همه جامو دست کاری کنه ...بدرک که تو کوچه بودیم و هر کی بیاد ..و با نیاد فقط من باید شهوتمو اروومش می کردم ...در درونم داشتم بهش می گفتم .حسین ...ازت متشکرم ..داری خوب کارتوو وظیفتو انجام میدی ..لطفا جسور تر رفتار کن ...دستاتو پایین تر بکشون ...خواهش می کنم ....هنوز لبامو اون بخوبی میخورد و زبونشو با زبونم خوب درگبر کرده بود و اونو گاها بشدت می مکید..... برای چند لحظه لباشو ازاد کرد و درگوشم گفت ......اه طاهره ...عزیزم ...همه وجودم ....اجازه دارم پستوناتو لمسش کنم ....با چشام و بستن اون بهش جواب اوکی دادم .....لباس مجلسیم دودونه دگمه داشت که با باز شدنش پستونام کاملا بیرون میزد . در حالت بسته نصفش بیرون بود....حسین با تانی و اهسته دگمه اولشو باز کرد و پستون سمت راستمو کمی بیرون داد و اهی کشید و یهو دودستشو از رو لباسم رو پستونام برد و با کف دستاش اونو خوب برای خودش گرفت ....اه اه حسین چرا از رو لباس اونو گرفتی ....اخه چرا ...زودباش وقت نداری ...هوشنگ الان سر مبرسه ....هر ثانیه اش برات مثل طلا ارزش منده ........عجله کن ...پستونامو ازاد کن ....انگار حسین فکرمو خونده بود چون فوری دگمه دومو از هم سوا کرد و پستونامو بالاخره برای خودش دراورد..اونو خوب تو دستاش گرفت ...چشام خمار شده بود .اون باز اومد سراغ لبام و اونو باز برام می خورد.........کوسم مثل دیگ جوشان اب شده بود و داشت منو داغ و اتیش میزد .....حسین کم کم داشت لباشو به زیر گردنام می کشوند و انگار اماده میشد دستاشو بیشتر به نقاط دیگه اندامم بکشونه ...من ارضا شده بودم و لرزش ارگاسمم اونو بیشتر حشریش کرده بود ....اه ونالهام ضعبیف تر شده بود و دیگه برام کافی بود .....حسین کیرش مثل باد کنک تو شلوارش باد کرده بود و سر کیرشو رو لباسم خوب حس می کردم ......اوه اوه حسین بسه ...صدای هوشنگ میاد ...لطفا ولم کن ......طاهره ...ازت سیر نشدم .....حسین گفتم کافیه.....خواهش می کنم ...بهتره این اتفاق ومنو فراموش کنی ....چون این عشقت یه طرفه س ومن حسی بهت ندارم ...قلب من مال کسی دیگه س...می فهمی .....اگه این کارو کردم و اجازه دادم منو لمس کنی و ببوسی ..فقط شاید بابت تشکر و قدر دانی از همکاریت بوده و شابدم خواستم هوس و عشقتو کمی اروومش کنم ....بازم میگم منو برای همیشه فراموش کن ...چون من زن سالمی هستم و مثل مادر و خواهرت نیستم و نمی تونم باشم .....هوشنگ نزدیکمون شده بود و دیگه من داشتم به پایان این ماجرای عروسی ناموفق و نافرجام هوشنگ رسیده بودم ..خسین با چشای غم بارش منو داشت بدرقه می کرد و من هم براش لبخندی زدم و با این لبخند ازش خدا حافظی کردم ...خیلی خسته شده بودم این دست مالی و بوسه ازم انرژی زیادی گرفته بود.....هوشنگ .....هوشنگ ..برادر ......جانم خواهرم ...چیه .....خیلی خسته ام ....پاهام نمیکشه ....منو بغل کن ......چشم .....ممد فابریک با پدرش جلوتر راه میرفتند.......سردمه هوشنگ منو خوب بگبر.....چادرموبا خودش هم گرفته بود و در واقع من سردم نبودفقط هوس و شهوتم هنوز زنده بود و می خواستم اون منو خوب در اغوشش بگیره وهوشنگ کار ناتموم حسین رو خاتمه بده ..یعنی می تونم اونو تحریکش کنم ....هوشنگ جون ....چرا دعواتون شده بود ...طاهره من اتفاقی رفتم تو اتاق مهین که بهو دیدم اون دختره هرزه داره .....اون چیز علیرضا رو دهنش می کنه .....چیز چیه ...داداش جون خب اسم واقیعیشو بگو .....حالا طاهره کاری به اونش نداشته باش ....هر چی ....اونا داشتن زنا می کردن اونم در روز مثلا عروسیم .....تازه علیرضا فقط نبود ..اون بیشرف نامرد فرزادهم داشت مهینو از پشت دستمالی می کرد ....باید میزاشتی اونا می کشتم ..اونا جاشون در قبرستونه .......هوشنگ جون بی خبالشون بشو اونا قبلا باهم رابطه داشتند اول بارشون نبوده ...راستش من صبح هم اونا رو در وضعیت بدی دیدم ...دو نفری داشتند ...کون مهیو می کردند ...دو تا کیر اونم تو کون مهین ...من داشتم سکته می کردم .....خدا رحم کرد که این عروسی سر نگرفت .....مهین جوری بهشون می داد که انگار صد ساله تو این کارا بوده ......چرا بهم نگفتی .....اگه می گفتم کار دست خودت می دادی و اونا رو می کشتی و بعدشم زندون و اعدام ......اوه اوه خدا اون روزو نیاره ...اه هوشنگ برادر عزیزم .... میشه دستمو تو سینه ات ببرم اخه دستام یخ کرده ...باشه خواهر ....پستونامو تا اونجایی می تونستم به سینه اش چسپوندم و دستمو تو سینه و زیر بغلش بردم و ارووم و اهسته داشتم اونا رو مالش می دادم و گاها دستمو زیر بغلش می بردم .....اوه چه سینه گرمی داره ......نوک سینه هاشو..با کف دستم می مالوندم......برادر جون ...بله طاهره......اوه ....چرا نمی میگی طاهره جون....مگه منو دوس نداری.....مگه میشه دوست نداشته باشم......تو همه کس منی....جونم بهت وابسته س...تو دنیای منی ......نه نه امکان نداه ازت بدم بیاد...اگه تو رو پیدا نکرده بودم ..روز گارم امروز سیاه میشد .....اه حواهرم .....شاهین درسته باهام بد شروع کرد و ادامش داد ودشمتی باهام کرد ولی این اخریا و قبل از اینکه بره ...اومد اظهار پشیمونی کرد و یه جورایی ازم عذر خواهی کرد و بهم گفت من میرم ولی یه هدیه بهت میدم اونو میحام مثل یه گنج نگهش داری و ازش حوب جمایت کنی ...اون میتونه کمکت کنه ..اگه خودش بخاد...من برای این عروسیت نامردی کردم .....طاهره میتونه نجاتت بده و میتونه جای خواهرتو برات پر کنه ..اون عاقله و قشنگ و خوشکل ترین خوشکلای شهره.....قدرشو بدون ..من ندونستم ..تو مثل من نکن......اره الان می فهمم اون چی بهم می گفت ......طاهره .. من تو ول نمی کنم .....هوشنگ جون ..منو بیشتر بگیر ...سردمه ...اه اه ...میخای کتمو درارم تنت کنم ....نه نه خودت سرما میخوری .....لطفا پشتمو مالش بده .....اه اه اه ...خوبه خوبه همه جاشو بمالون .....اوه اوه ...پایین تر ..پایین تر ....احه طاهره اونجا خوب نیس ...نمیشه..زشته ....ناجور میشه ....هوشنگ مگه قرار نبود بهم طاهره جون بگی ....دفعه دیگی جونشو نگی میزنمت ...ها گفته باشم ......اون با لبخند و بعدش خنده زیبایش جوابمو داد....امون از دست شماها ..باشه چشم ..هرچی شمابگی .....طاهره جون .....خوبه .....اره عزیزم ...این مدلی صمیمی تره.....داشتیم به خونه ام میرسیدیم ...جالب اینکه هوشنگ از کوچه منو می برد و خیابون مناسب این مدل اومدن نبود و من موفق شده بودم هم اونو کمی رام کنم و هم کبرشو راست کنم ...اوف اوف کبرشو حالت فنری رو بالابه خودش گرفته بود و به طرف نافش متمایل شده بود اینو در حالیکه پاهامو گاها بهش میزدم فهمیده بودم ........نزدیک راسته کوچه خونه من از بغلش پیاده شدم ...چون مناسب نبود و همسایه ها منو در اون وضعیت می دیدند......طاهره جون..خواهرم من پاتوقم بیشتر مغازه ممده..اگه امری و کاری داشتی ....بگو ...با جون و دلم برات انجامش میدم ...فردا هم سری به فرانک خانم میزنم ...چون ازشون خبری ندارم .......عزت زیاد.......خداحافظ ..........به خونه برگشته بودم...