هیجان و شور و اشتیاقی که از بدست اوردن این مجموعه خاطرات بدست اورده بودم منو هیجان زده و تا حدودی مضطرب کرده بود اضطرابی که اگر مامانم متوجه این کارم میشد چه بسا باعث رنجیدگی و ناراحتیش میشد و اعتماد شو به من از دست می داد من باید برنامه ریزی داشته باشم که متوجه این موضوع نشه .......شروع خاطراتش و اینکه ازدواجش با پدرم به اجبار و بدونه عشق و علاقه ای صورت گرفته بود و اون همه رنج و ازار و اذیت کشیدن مامانم قلبمو به درد اورده بود ......یادمه اون روز تنها فرصت کردم صفحاتی از خاطراتشو بخونم و زمان مجال نداد چون همهشون از مراسم برگشته بودند ......اخر شب بدخوابی سراغم اومده بود و با وجودیکه خسته و تشنه خواب بودم ولی افکارم در هم و برهم میزد....یکیو می خواستم باهاش درد دل و حرف بزنم ......سحر اتیش پاره لباس نازک مخصوص خوابشو تنش کرده بودو اماده لا لا شده بود ......تا اومدم برم پیشش رفت زیر لحاف و خودشو از دستم نجات داد ...اکرم خواهر درس خون و ارامم بهم نگاهی کرد و با چشاش منو به خودش دعوت به صحبت کرد .......بهرام بدخواب شدی؟....اره اکرم بدجوری ......چته خب .....نکنه عاشق شدی ...نشونه بدخوابی و رفتارت اینو میگه .....نه بابا عشقای من تو وسحر و مامانمه .......نحوه نگاهش و لبخندی که به لباش میاورد و موهای پریشون و درازش در اون لحظات منو تحریک و به جنب و جوش خاصی دراورده بود دلم می خواست اکرم خواهرمو بغل کنم .....نوک پستوناش از روی تاپی که به تنش داشت معلوم بود کاشکی با دندونام ازش گاز می گرفتم ...اکرم با زیبایی معمولی و در حد خودش اونشب منو بد جوری تحریک کرده بود و حالت باسنش به دمر منظره قشنگ و هوس ناکیو برای من تشنه به سکس و عشق درست کرده بود ......بهرام ازت یه سوال دارم ....به نظر تو من خوش اندامم و زیادی چاق نیستم؟.....اینو چرا ازمن می پرسی به سحر می گفتی بهتر نبود؟....چرا برادرحرفت درسته ولی نظر تو برام جالب و مهمه ......بگو با من راحت باش .....به نظر من اکرم جون تو اگه به جای اولویتی که به درس و ادامه تحصیلت میدی و در کنارش بیشتر به خودت برسی بهتر میشه درس و کسب دانش در حد خودش خیلی خوب و عالیه ولی تو دختری و در این سن و سالت نباید همه کارات در این موضوع خلاصه نشه ......رک و راست بگو ارایش کن و لباسای مثل سحر رو بپوش و هرروز بزن به خیابون و گردش و تفریح ...ها .....اره تفریبا ....خب از اندامم بگو .....اینو ازم نخواه زشته بابا ......بگو بهرام ..خواهش می کنم ...حواسم دیگه به درس نمیره و میخام بخوابم ولی قبلش این جوابو بهم بده ......پس خودت بپرس من اره و یا نه شو میگم .اخه.ازت خجالت می کشم .....باشه بهرام جون برادرت گل و خجالتیم ......با رفتار ارام و متین اکرم همیشه ازش خجالت می کشیدم و الان با این سوال بی پروا یش من عین پسرک شش ساله شده بودم و قادر به جواب دادن نبودم.......بهرام فدم خوبه و کوتاه نیستم ؟....نه فدت معمولیه و تازه مونده تا بلند تر بشی ....خب اضافه در اندامم مثلا در کمرم نمی بینی ؟...راستش دور کمرت یه کم اضافه داره ولی به چشم نمیاد .....اره خودمم همینو میگم .....خب مه مه هام درشت نیس؟......سرمو پایین گرفتم ونتونستم بهش بگم اره بابا پستونات به خاطر نبستن سوتین هم کمی اویزون شده و هم درشت.....چرا جواب نمیدی؟....از این بگذر خواهر جون لطفا ...باشه باسنم چی با کمر و رونام تعادل داره؟.......اه اسم باسنشو اورد فوری کیرم به جنب و جوش افتاد و مثل یک سربازی که به صبح گاه دعوت میشه کیر من هم دعوت به این مصاحبه مهیج سکسی شده بود .....اینم دوست داشتم بهش بگم اکرم جون خواهر درس خون و مهربونم اگه لخت بشی بهتر و دقیقتر میتونم نظر بدم حتی باید دستی به باسن و رونات بکشم تا مثل یک خیاط حساب و کتاب دستم بیاد ولی حیف نمی تونستم علنی و رودر رو به زبون بیارم ....ساکت مونده بودم در واقع کون ماهیچه ای و تقزیبا ورزشکاریش با رونای پرو نرم و لرزونش مطا بقت خوبی داشت و ساق های پشت پاش زیبا و برای نمایش روی سن جون می داد ...حالا بمونه کوسش باید چه منظره ای داشته باشه اونو باید دیگه در ذهنمون پرورشش بدیم و به نقاشیش بکشیم.......بهرام چرا ساکت موندی ..من این سولاتو می تونم از دوستام و حتی سحر بگیرم ولی جواب گرفتن از یک پسر دقیقتر و جالب تر و مهمتر برای منه..می فهمی ....تو برادرمی ...وبامن راحتر باش .....باشه باشه اکرم .....منو ببخش خودت می خواستی ولی جوابات اینه که میگم ...عین اون چیزایی که در ذهنم داشتم با کمی سانسور و ملا حظه کاری بهش گفتم و بلافاصله لبخندی زد و اومد گونه هامو ماچ کرد .....مرسی بهرام جونم ....تو راست و درستشو کف دستم گذاشتی ....من از این به بعد علاوه بر اینکه از درسم غافل نمیشم به خودم و تفریح و گردش و خیابون و خلاصه مهمونی ها هم خواهم رسید و از جوونیم به خوبی استفاده می کنم ....نه برای یک ماچ کامل لباتم هم باید ببوسم .....اووووف ....اه بهرام بین خودمون باشه این اولین باره دارم لبای یک پسر رو می بوسم ...چه حس خوبی داره ........براستی این لب خوری هم خیلی خیلی به من هم لذت داد و منو برای لحظاتی به پرواز دراورد .....اکرم در بستر خوابش لم داده بود و با لبختدش همچنان ازم تشکر می کرد و من هنوز گیج ماچ بازیش بودم ....در همون لحظه صدای درب خونه میومد و این وقت شب کی میتونست باشه؟ در صدد برامدم که درو باز کنم ولی قبل از من مامانم نزدیک تر بود درو باز کرد صدای دایی فرشید میومد که مست و گیج از خوردن عرق و مشروب با صدای بلند حرف میزد .....خواستم جلو برم و کمکش کنم ولی ناخوداگاه در جام موندم که بشنوم حرفاش و کارش با مامانم چیه ؟......اخه ....فرشید تو کی ادم میشی ...چرا هروقت تو رو می بینم مست و مشنگ هستی ...این وقت شب میرفتی خونه پدرم ......این حرفارو دور بریز و قبل از هر چی بهم کمک کن برم دستشویی دارم بالا میارم ...از لج کم محلیات امشب تا تونستم عرق خوردم و دیگه یه ذره هم جا ندارم .....اه اه اه ....زیر بغلمو بگیر ...اه اه خواهر جون خودمی .....با هیچ چیز عوضت نمی کنم ......گور پدر همه .....تو مال خودمی ......ارووم تر حرف بزن فرشید تورو خدا همه رو بیدار می کنی .....در دستشویی صدای شرشر اب و بهم خوردن و بالا اوردنشو می شنیدم و بعد از لحظاتی سکوت و تا حدودی اه و فریاد خفیف به گوشم می خورد ....تلاش کردم به در دستشویی نزدیک تر بشم ولی می ترسیدم چون جای مخفی شدن نداشت ...دقایق تا عدد نزدیک ده رفته بود هنوز هردوشون داخل دستشویی بودند...این دایی فرشید مشروب خور و دختر باز با مامانم داره چیکار می کنه ؟......ارزو می کردم نامرئی می شدم ومیرفتم داخل دستشویی ......نکنه این دایی بی چشم و هیز با مامانم ...........نه نه .....اصلا نباید حتی تصور ش هم به خودم راه بدم ......یهو دردستشویی باز شد و ابتدا مامانم در حالیکه دامن خونگیشو مرتب می کرد جلوتر بیرون اومد و دنبالش هم فرشید در حالیکه لبخند میزد و با ظاهری شاد گونه گفت .....خواهر جون تو همیشه نجات دهنده و روحیه بخش من بودی و هستی .....تو رو نداشتم چه به سرم میومد .....فرشید تو باید هر چه زودتر زن بگیری ..من در اولین فرصت میام با پدرم در این مورد حرف میزنم .....نمی خام زحمت به خودت بدی من زن میخام چیکار.....جمله اخرشو در بیخ گوش مامانم زد و من نشنیدم ...اینو باید حدس بزنم که چه می گفت .....وای خدای من ...نکنه دایی فرشید به مامانم تجاوز کرده و گفته با بودن و وجود تو من زن لازم ندارم و کردن تو به صد تا زن و دختر می ارزه .......باز غیرتم به جوش اومده بود و فشارم داشت بالا میزد و از یک لحاظ دیگه هم کیرم با بلند شدنش کلاهکش به لبه شلوارم میزد و اعلام می کرد که بهش برسم ...من کمی شهوتی شده بودم .....دایی فرشید ارووم و ریلکس به بستر خوابی که مامانم براش انداخته بود رفت و قبل از شل شدن کیر تشنه من صدای خروپفاش بلند شد و من برای نجات از صدای ناهنجارش بلا فاصله به بستر خوابم پناه بردم ..در افکار احتمال و فرض تجاوز دایی فرشید به مامانم هنوز مونده بودم و با کیرم نا خودگاه مشغول شده بودم اینو یاد اوری کنم من تا حالا خود ارضایی نکرده بودم و مایل به این کار نبودم از دوستا و رفقای هم محلی و هم کلاسیم می شنیدم که این کار رو انجام میدن ولی من هنوز نصیحت مامانمو در ذهنم هر روز و هر موقع که هوس این کارو می کردم مرور و تکرار می کردم که این کار از لحاظ روحی و روانی و جسمی عواقب خوبی نداره و باید ازش پرهیز می کردم ...مامانم عزیز و دلسوزم دو سال قبل منو در حالیکه در اتاق سحر و با شورت و سوتینش بازی می کردم و کیر بلند شده ام به عینه بیرون بود دیده بود و این نصیحت و توصیه بهداشتی و سلامتی رو به من گفت و در خاتمه صحبتاش هم گفت این خوددارضایی و این کار های زشت در اینده باعث زود انزالی و از کار افتادگی قدرت جنسی و زود پیری تو میشه ...پسرم ...عزیز دل طاهره اینو از من بشنو و اویزه گوشت کن و با این دودولت ور نرو .....تو باید تا صد سالگی مرد باقی بمونی و هر زنیو خوب راضی کنی ....اون موقع معنی این جمله اخریشو خوب نمی فهمیدم ولی الان وو خوب و کامل درکش می کنم ...اه مامان عزیز تر از جانم خیلی دوست دارم ......بعد از خاتمه مدرسه و کلاسم روز بعدش فوری سراغ صحرا رفتم ..اگه اونو می دیدم قطعا کونشو می کردم بهم فیلی فشار اومده بودتخمام باد کرده و زیر شکمم درد می کرد و منو اذیت می کرد می دونستم باید تخلیه بشم تا از این فشار و درد خلاص بشم ...گزینه راحت و نزدیک فقط صحرا و بعدشم سارا بود .......ولی وقتیکه به نزدیک در خونه صحرا رسیدم متوجه یک مرد درشت اندام با کت و شلوار و کروات شدم سبیل های مسخره و زشتش تو ذوقش میزد ....صحرا هم ارایش کرده و با بلوز و دامن کوتاهش نشون می داد که با نامزد جونش به خیابان و تفریح میرن ......حالم گرفته شده بود و با عصبانیت بهشون نگاه می کردم ....صحرا در حالیکه دور از چشم نامزدش برام بوس حواله می کرد با کف دستش رو باسنش زد و با این کارش این پیامو به من داد که کونش مال خودمه و روی قولش مرد و مردنه میمونه ......ای بابا من الان کونتو نیاز دارم ...اخه الان وقت رفتن با نامزد جونته ؟....گزینه بعدی سارا بود که منتظر بودم که از خونه شون بیرون بیاد ..ولی زهی خیال باطل ...چون سارا هم با مامان کون درشتش به بازار میرفتن که براش لباس زیر بخره ..اینو با نوشته ای که خودش وقتی از پنجره منو دید و با کاعذی که برام از همون پنجره به کوچه انداخته بود فهمیدم ....حسابی خیط شده بودم و عصبی و ناراحت به خونه برگشتم ......بهرام جون چی شده ناراحت نشون میدی...هیچی مامان جون .....مهم نیس ..برم تو اتاق دراز بکشم ......من میرم خونه خواهرم فاطی ...اگه دوس داری بیا تنها نباشم .......با شنیدن اسم خاله فاطی زنگ بیدار شدن کیرم به صدا درومد و این فرصتی بود تا بلکه اگه جور شد با خاله کون خوشکلم به نون و نوایی برسم ...خودش که تمایل به من داشت و کافی بود که من چراغ سبز نشونش بدم .....میام مامان جون ..اگه منتظرم بمونی سه سوته اماده میشم .....با مامانم همیشه در بیرون راحت و با نشاط بودم و به بودنش و همراهیش افتخار می کردم همه از مرد و زن و پیر جوون نگاش می کردن ...زیبایی و تناسب اندامش و راه رفتنش برام لذت بخش و غرور مو یه جورایی بیشتر می کرد .....وجود مادر خوب و زیبا و خوشکل برای من خوشحال کننده و مسرت بخش بود و هیچوقت ار پیشنهاد رفتن به بیرون با مامان عزیزم شونه خالی نمی کردم .....خاله فاطی از مون استفبال جانانه و خوبی به عمل اورد و جلوی چشای مامانم هم لبامو بوسید و هم گونه هامو........طاهره جون خوب کاری کردی بهرامو با خودت اوردی هم تنها نیستی و هم منو بیشتر خوشحال کردی ......اخه بهرام خیلی برام عزیزه ......اره فاطی جون ..بهرام گوشتش شیرینه همه دوسش دارن ........اخه به مامانش رفته چون تو در شهر همه طرفدارتن و دوست دارن .....بهرام جون چی دوس داری خاله برات بیاره .......خاله فاطی من گرسنمه ...خوراکی بیار ...ای به چشم ....طاهره جون البوم و عکسام رو بهت بدم باهاش خودتو سرگرم کن وبهرام هم بیاد اشپز خونه کمک من تا یه عصرونه خوبی براتون جور کنم .........میدونستم برام نقشه داره و مثل من هوسمو کرده اینو از چشاش می خوندم ...کیرم از همین الان در زیر شلوارم بلند شده بود و تخمام درد ش بیشتر شده بود......بساط کتلت سیب زمینی فراهم کرده بود و بلافاصله مقدمات مایه و این غذا اماده شد و در روغن انداخته شد .....خاله جون غذات سرخ نشده بوش بلند شده ...دست پختت عالیه ...مرسی بهرام جون .......میگم بهرام دستام روغنیه میشه پشتمو بخارونی ...بد جوری به خارش افتاده ......کجات خاله ...رو کمرم ......اینجا رو میگی ...نه نه پایین تر ....بیا پایین تر .....اهان .....چپ و راستشو خوب بخارون با ناخن نه ..با کف دست .....اره اره...خوبه ....اگه پایین تر هم بیای خوبتر میشه ........به باسنش رسیده بودم و خوب و قشنگ با کف دستم مالشش میزدم .....دیگه صبرم لبریز شده بود و نمی تونستم خودمو نگه دارم ...خاله تو که پشتت نمی خارید اینجاهات می خاره ....اره بهرام تو رو دیدم به خارش افتاد ....اه خاله جون اتفاقا منم خارش دارم ......تو کجات می خاره .....اینجا .....کیرمو از پشت به باسنش گرفتم و نشونش دادم که کیرم براش به خارش افتاده ......اووووف اووووف ..چه کیری داری ...خاله فداش بشه ......درش بیار من دستم روغنیه ..زود باش خودت کارتو بکن ...من کتلتمو سرخ می کنم توم منو سرخ و داغ کن ......زود باش عزیزم ...قربونت برم .....بدونه معطلی کیرم مثل فنر از شلوارم بیرون اومد و با روغن یکی از کتلت های سرخ شده کف دستمو روعنی کردم و به کیرم مالوندم و دامنشو با شور و شوق زیادی بالا دادم و نتونستم دیگه شورتشو پایین بکشم چون هم فرصت از دستم میرفت یک ثانیه هم برام ارزشمند بود و عجله رسیدن به سوراخ کون و یا کوسش منو دیوونه کرده بود ......شورتشو به یک طر ف خوب جمع کردم و در صدد فتح کوسش برومدم ......اه اه بهرام کوسم نه ...لطفا سوراخ بالایی رو هدف بگیر ...کونمو میگم ......اره ..اره اونجام ..نترس ...فشاربده ...اول بارم نیس کون میدم .....منو بکن ...زود باش ....اه اه اخ اخ اخ ....واییییییی...چه کیر با حال و کلفتی داری ....کوس طاهره رو باید ماچ کنم که این کیرو تحویل خواهرش داده ...قربون هردوتون برم.......برای اولین بار در طول زندگی سرشار از سکس و عشقیاتم من داشتم کون یک زنو می گائیدم اونم کون خاله فاطی که در زمره خوشکل ترین کون های شهرمون بود .....مدخل داخل کونش تنگ و حسابی به قطر کیرم فشار میومد ....تلمبه های تند و سریعم باعث تکون خوردن اجاق شده بود و ناچارا ریتمشو ارووم تر کردم ......ناز و کرشمه و اه ناله خاله فاطی منو بیشتر هوسی می کرد .....اه اه اه اه اهییییییییییی...جوووووووون بهرام جون .......چیه خاله جون درد داره .....نه نه لذت داره ...خوشی داره ...کیر خواهر زاده خوشکلم تو کونمه .....منو بکن ......لبامو بخور ...اه بهرام لبامو و پشت گوشامو هم بلیس ....اووووف ......خاله من دارم خالی میشم باید درش بیارم ...ابم میاد ....نه نه بهرام جون درش نیار همشو تو کونم بریز .....تا ته فشارش بده و خوب همشوخالی کن ......اها اها ..اووووی چه داعه ...تو کونم عروسیه ....داغ شده ...وای بهرام خیلی اب ریختی تو کونم ......دو برابر مال شوهرم میشه ....به به چه قدرتی داری تو .....افرین ...اخیش .....به محض اینکه کیرمو از کونش بیرون کشیدم اب سفید کف مانند ی از سوراخش مثل چشمه بیرون زد و قطره قطره رو کف اشپز خونه افتاد.....باز هم برای اولین بار اب کیرمو می دیدم ...اونم از محضر مبارک سوراخ کون خاله جونم که دیگه برام جفت و جور شده بود و میدونستم که باید زود زود خدمتش برسم .....بعد از لحظاتی چند با کتلت اماده و سرخ شده خدمت مامانم رسیدیم و من گرسنه تر از قبل حسابی معده مو با این عذای خوشمزه خاله فاطی پر کردم و سیر شده و شاد و شنگول و ریلکس شده از هر لحاظ با مامان فشنگم به طرف خونه بر گشتیم ...
درود برشما ممنون از شما و سپاس از زحمت نوشتن این حکایت زیبا ! خوشبختانه تا حالا این داستان روان و پر حادثه و پر شخصیت ادامه داشته و اصلا احساس خستگی و یکنواختی نگرفته که خود این مسئله قابل تقدیر و تشویقه ! دستمریزاد عرض می کنم و پیشنهاد میکنم که در ادامه از روایت رفتن طاهره به دربار ، تهران و اتفاقاتی که افتاده با تفصیل نقل کنید که به نظرم میتونه خیلی جذاب باشه .ارادتمند شما کیانمهر
arshiasi6969سلام ......سپاس و تشکر فراوان از ابراز لطف و نظر فنی وار و جالب و دلگرم کننده شما.....انچه که منو در ادامه بهترو با کیفیت تر نوشتن و ارائه این رمان عشقی تشویق و دلگرم و مسلح به طرح و فضای هر چه زیبا تر و جذابتر می کنه ....ارانه نظرات و پیشنهادات و راه کار های نو و جدید شماها می تونه باشه که ممکنه به ذهن من نرسه...پس در واقع رک و راست خدمتتون عرض کنم کامنت های شما من نویسنده این داستان رو در اجرای هر چه بهتر و مهیج تر و با کیفیت تر .....بطور قطع یقین وادار خواهد کرد ...در ضمن در مورد خاطرات طاهره خانم در دربار تا این لحظه ایشون رضایتشونو به من اعلام نکردند...من همچنان در تلاشم که بتونم با جلب رضایتشون سکانس جذاب و پر کشش سکسی دربار رو تقدیمتون کنم...مرسی ...سلامت و شادمان در پناه الله باشید
با بهترین حس و شور و نشاط ممکنه با مامان خوشکلم در راه خونه بودیم ....سکس انالم با خاله فاطی دنیای تازه و روشنیو بروم باز کرده بود و سر از پا نمی شناختم و اینو مامانم متوجه شده بود .....واه بهرام جون خیلی شاد و شنگول شدی .....انگاری بال دراوردی .....چی شده بگو منم به پرواز در بیام ...... چرا خوشحال نباشم بودن و در کنار تو و اینکه بهترین مامان رو دارم .....از بس خوب و قشنگی همه بهت نگاه می کنن و حسادت میبرن .....اوووووه...چه خوب ...پس این شادیمونو فقط باید با خوردن نوشیدنی مشط باید تکمیل کنیم ....موافقی بریم کافه ؟...اره هر چی تو بگی.......پس بریم .....دستامو مثل دو نامزدی که قصد تفریح و گشتن و بازار گردی دارن رو گرفت و به کافه برد صاحب کافه از مامانم استقبال شایسته و خوبیو به عمل اورد و منو به تعجب انداخت ....مامان این اقا کیه ؟......عزیزم من مشتری قدیمیشم با خاله شرافت و فرانک زیاد اومدیم و منو می شناسه .......در درونم برای چند لحظه نعصبات پسرو مادری عود کرد ه بود ....و اگه توضیح نمی داد به شک و شبهه می افتادم و فکرای بدی می کردم ...صاحب کافه از اون مردای خوش تیپی بود که میتونست در حد و اندازه دوست پسر مامانم باشه .....ولی من به حرفای مامانم اعتماد کرده بودم .....پسر قشنگه خودم .....چی میخوری .....مامانی من یک معجون قوی می خام ......اوووووه معجون چرا مگه کوه کندی و یا لابد ........مامان جون مگه اشکالی داره پسرت یه نوشیدنی قوی و نیرو بخش بخوره ....خب میلم می کشه ....باشه عزیزم ...حالا که اینجور شد میگم دو تا معجون مخصوص برامون بیارن منم نیاز دارم تا بزنیم تو رگ .........در درونم گفتم تو چرا مامان جون ....همین یک ساعت قبل من کون خواهربزرگتو گائیدم و سوراخشو از اب کیرم کاملا پر کردم نکنه توم شیطونی کردی و دیشب دایی فرشید اومده سراغت و رخستو کشیده و شایدم بابام .....اه این افکار تحریک کننده و شیرین و خطرناک منو باز به جنب و جوش انداخته بود و کیرم در زیر شلوارم باز پرچمش به اهتزاز دراومده بود و ادعای کار می کرد ......واقعا که ....این کیر من هم زود زود از صاحبش جفت می خاد .....گارسن با فیگور وادب و لبخند بر لباش که ناشی از اثرات خوشکلی مامانم میشد معجون رو اورد و در روی میز نشوند و گفت دو تا معجون مخصوص و دپش خدمت شما خواهر و برادر محترم .........مامانم زد زیر خنده .........اوا چه جالب ..این اقا به ما میگه خواهر و برادریم؟.......مگه درست نمیگم ......نه بابا .....چه خواهری چه برادری .خب لابد زن و شوهرهستین .......هههههههه.....خنده های مامانم بیشتر شد و گونه های خوشکلش گل گرفته بود و بیشتر از همیشه به جذابیت و قشنگیش افزوده شده بود ..اکثریت حاضرین کافه نگاهشون به ما شده بود ....اوووووووووووووه ....بهرام جون بدتر که شد حالا تو شدی شوهر من و منم زنت شدم .....خب خانم به همدیگه میاین.......من اشتباه نمی کنم ......وای وای خنده هام نمی زاره ....جواب تو بدم ......این جملات گارسن داغم کرده بود ودر فاز مستانه و کنترل نشده ای برای چند لحظه قرار گرفتم و این حرفا به دهنم اومد ......خب مگه چی میشه زن و شوهر باشیم ...اسمون به زمین که نمیاد ...لابد بهم دیگه میایم.....مامان مگه نه؟.......مامانم جرعه ای از معجونو خورد و گفت واه واه خدا به دور ....گناه داره ...مگه اخر زمون شده.......زبونتو گاز بگیر بهرام .....اه بیشتر به مامانم خیره شدم صورت ماهش پستونای میزون و استاندارد برجسته و شیکش که از زیر بلوز هوار می کرد و بهم چشمک میزد و رونای سفید و بلورینش که از زیر میز و در لابلای چادر ش مثل افتاب می درخشید همه این نعمات و زیبایی های خلقت خداوند که در مامانم خلاصه و نقش گرفته بود منو به اوج شهوت و قیام ناخواسته کیرم برده بود...در اعماق قلبم عشق نهفته و پنهان و بیدار شده از خواب سنگین کم کم داشت خودشو نمایان می کرد و به من ندا می داد که بهرام عاشق مامانش شده و تا حالا از روی شرم و حیایی که داشت نمی تونست اونو بروز و در مرحله عمل فرارش بده.......شهوت سکس با مامانم اب رادیات کیرمو به جوش اورده بود و اگه تنها بودیم قطعا به مامانم تجاوز می کردم در اون لحظات حتی ممکن بود دست به کار احمقانه ای بزنم پس چشامو بستم تصمیم گرفتم جلو خودمو بگیرم ......مامان من برم ابی به صورتم بزنم .....انگار تب دارم .....وایسا منم کار دستشویی دارم باهم بریم ......منتظر نشدم و فوری رفتم و با اب سرد از فاز هوس و شهوتی که منو اسیر کرده بود تا حدود زیادی بیرون اومدم .....اگه با مامانم به دستشویی میومدم کارو اوضاعم چه بسا بدتر میشد و در همین اتاقک بهش تجاوز می کردم ......موقع برگشتن به داخل کافه و در استانه در خروجیش با مامانم شاخ به شاخ شدم و پستوناش برای ثانیه های کوتاه ولی خیلی شیرین به بدنم خورد و باز منو داغ و مست کرد .....اه اه امون از دست این همه شهوت و هوسم.....اوا بهرام مگه نگفتم وایسا باهم بریم دستشویی ؟ چرا نموندی ....وای مامان ....حواسم نبود به جون خودم گیج و منگ بودم .....اون شب قبل از خواب و در بستر به یاد خیال مامانم و سکس احتمالیش و همه فرضیات این اتفاق شیرین و اما خطرناک و ریسک سکس گونه اش به خواب فرو رفتم .......از اون روز من با حس و توجه و دنیای تازه دیگری با مامانم نگاه و زندگی می کردم گاها از خودم و افکارم خجالت می کشیدم و شرمنده غرورم میشدم که چرا باید با این طرز فکر و ایده و حس به مامانم اندیشه کنم و عاقبت این موضوع ایا خوب و ایده ال خواهد شد و یا نه ....چند روز گذشته بود و سحر موفق به اخذ دیپلم شده بود و در یک ظهر اخر بهاری خندان و شادمان و رقصان این خبرو به همه اعضای خونواده اعلام کرد و همه رو ماچ کاری کرد از جمله گونه ام و حتی لبام از اماج حملات ماچ گونه سحر در امون نمونده بود سحر که کپی برابر اصل مامانم میشد با لباش باز منو اتیش زد و کیرمو به واکنش وادار کرد ...بدجوری این اسلحه گوشتی من خبر دار ایستاده بود و باید بهش میرسیدم ....ولی چه جوری و به چه طریقی؟.........خود ارضایی که عادت نداشتم و ازش دوری می گرفتم ...به سرعت به کوچه رفتم و دم پنجره اتاق سارا وایسادم و تا بلکه سارا به تور م بخوره و باهاش حالمو جا بیارم ......ولی از سارا خبری نبود و کشیک و انتظار من بیخود و بی جا شده بود.....با ناامید و خشم زیادی به طرف خونه برگشتم که در انتهای کوچه سارا جلو م ظاهر شد ...اونم از مدرسه برمی گشت و کار نامه قبولیش در دستش به اهتزاز درو امده بود ........بهرام سلام ...من قبول شدم .....چه خوب سارا ...تبریک میگم ..خوشحالم کردی ...حالا دیگه قبول شدی سال دوم دبیرستان و دیگه فقط مونده شیرینی قبولیتو به من بدی .....باشه بهرام به تو اول از همه شیرینشو میدم ..ولی باید صبر کنی تا وقت عصر..بیا دنبالم باهم میریم بقالی مشتی اسد هر چی دوس داشتی به حساب خودم برات میخرم ........سارا من همین الان شیرینتو میخام .....عصرو بی خیال شو ...اخه الان من پول ندارم .....من خوردنی و خوراکی نمی خام ......چیزای دیگه ای میخام ......مثلا چیا .......خودتو میخام .....منظورت چیه از خودم؟....خودتو به اون راه نزن سارا.....میدونی منظورم چیه .....از بچگی و وقتیکه پامون به کوچه باز شده باهم بودیم و بازی کردیم و دیگه بچه که نیستیم هر دومون بهم دیگه حس پیدا کردیم ساراجون واقعیت اینو میگه که بزرگ شدی و دختر رسیده و بالغ و خوشکلی شدی منم همچنین .......سارا خواهش می کنم درک کن من میخام باهات عشق بازی کنم .....خیلی وقته منتظرم اینا رو بهت بگم فرصتی پیش نیومد....اصلا تو هیچ حس و تمایلی به جنس مخالف نداری؟......بهرام تو منو گیج کردی و من یه جورایی غافلگیر شدم .....نمی دونم چی بگم .....اخه الان وسط کوچه چه وقت این حرفاس .....بریم جای دنج و خلوت که همه حرفامو بگم ....باشه بریم تو باغ پایینی دو کوچه بالاتر اونجا جای خوبیه.......تا رسیدن به مکان مورد نظر به باسنش و یک و دو هایی که می کرد نگاه می کردم از عمد از عقبش راه میرفتم که از دیدن کون تازه رسیده و میزونش کسب فیض کنم ......ببین بهرام من اگه بگم بهت علاقه ندارم دروغ گفتم و میخام باهات دوستی و رابطمو همچنان ادامه بدم ...ارتباط ما عمیق و سال هاس که ادامه داشته و ریشه از دوران کودکی و بچه گی هامون داره وحتی گاها در ذهنم به ازدواج با تو هم فکر کردم ولی رابطه و عشق بازی که میگی باید حد و حدودی داشته باشه در واقع من نمی خام بکارتمو از دست بدم ......می فهمی ....اره سارا جون تو فکر کردی من میخام ازت سو استفاده کنم ...نه باور کن ....ولی باید حق به خودمون بدی که احساسات و هیجانات و هوس هامونو به هم ابراز و در حقیقت خالی کنیم رک و پوست کنده بگم پس تکلیف این اسلحه های وسط پامون چی میشه به جون جفتمون ...من کیرم الان تشنه اونجاته و میخاد فقط اطرافشو زیارت و طواف کنه .ومیدونم و مطمئنم که کوس تو م حالش از مال من بدتره و اونم ازت حقشو می خاد........لطفا ناراحت نشو من نمی تونستم کنایه بزنم ....و نمیشد باید بدونه تعارف و ملاحظه اینارو می گفتم عزیزم سارا بیا لباتو بخورم ......اه بهرام منم تشنه لباتم .....لطفا منو بغل کن ....دستاشو گرفتم و به خودم کشوندم و با تموم حس و هوسی که داشتم لباشو مال خودم کردم ...اوووی جونم قربونش بره سارا بیشتر از من مک میزد و زبونشو بخوبی در دهنم می چرخوند .....دستاش در دستم داغ و با انگشتاش کف دستامو می خاروند یه دستشو به کیرم بردم و روش نگهش داشتم و دست دیگشو با دست خودم روی کوسش بردم و همزمان با هم چهار دستی روی این نقاط مون کار می کردیم .....سارا بخوبی شهوتی شده بود و کیر مو با کمک دستش بیرون کشیدم و در دستش قرار دادم ......زیپ شلوارش به سختی پایین میومد و تا لمس کردن کوس لختش حسابی عرقم درومد ......اه خدای من شورت هم به پاش نداشت ......سارا جون چرا شورت پات نیس؟......بهرام از شانس خوب توه که امروز تنم نیس چون صبح دیر بیدارشدم و فرصت نکردم پام کنم ...اخه شبا لخت و عریان تو بستر خوابم میرم ...اوووووی ...منو با این حرفات دیوونه کردی ......کیرم تو کوس اکبند و تازه ات......اووووف ..وای وای بازم بهم دشنام بده ...بگو ...بهرام خوشم میاد .....کیرم تو کونت ...تو دیگه جنده خودمی .......تا اخر عمرم کیرم تو کوس و کونت ...فاحشه سارا جنده ....کونی ....سارا کونی .....اه ..اه اه مواظب باش کیرت تو کوسم نره همون لاپایی خوبه ......اییییییییی...اوووف چه خوب و عالیه ...بازم بیشتر رو کوسم بمالون ......اره اره ...اوخ جون ...سارا دیدی چه لذتی داره ...اره به جون مامانم معرکه س .....بهرام خوب درکار لاپایی واردی نکنه با دخترای دیگه هم داشتی؟ ......نه عزیزم من که غیر از تو دوس دختری ندارم حالا بمونه گاها با صحرا هم دیدارو حرفایی میزنم ......میدونم با خواهرم رابطه داری ولی من حسود نیستم و بدم نمیاد ...اون خواهرمه و دوسش دارم ....سارا پاها تو کمی جمع کن تا منم کارم تموم بشه ..تو که ارضا شدی؟...اره خیلی خوب و مطابق میلم منو ارضا کردی مرسی بهرام جون بیا پاهامو خوب برات جمع کردم تا کیفشو ببری ....اه اه خدای من چه کون خوشکل و تر و تازه ای جلو دستمه و کیر م در امتداد سوراخ کوس و کونش فقط بالا پایین میره کاش میشد جفت سوراخاشو میزدم و ابمو در هردوشون خالی می کردم ..ولی نه باید صبر داشته باشم و به همین حد و اندازه قانع بشم تا اعتماد و دوستیم با سارا بهم نخوره ....با اصطکاک و مالوندن کیرم رو سوراخ کون و چوچوله های قشنگش ابم بیرون زد و همه جای کون و کوسشو خیسوند ......سارا بلافاصله باز سراغ لبام اومد و بخوبی و با حس خوبش اونو خورد و مکید ......بهرام عالی عالی بود ..برای اولین بار یک پسر و به قول خودت جنس مخالف منو به ارگاسم رسوند .....تجربه خیلی خوبی بود بازم مرسی ......برای منم عالی شد سارا جون بهت تبریک میگم انشالله هر سال که قبول شدی بازم بهتر و با حال تر همدیگرو ارضا کنیم ..چه بسا یه سال و یا دوسال دیگه کوس و کونتو هم یک ضرب گائیدم .......اه بهرام بسه دیگه بازم حالمو بد نکن ..وگرنه ول کن کیرت نمیشم ..میدونم به این زودیا بلند نمیشه و باید ریکاوری بشه تا جون بگیره ......هههههه.....اولین ارتباط عشقیم با سارا هرچند کامل و دل بخواهم نشد ولی بدهم نشد چون بالاخره دستام به اندام و باسن و سینه های هاش رسید و موفق شدم که تماس کیرمو با حوزه منطقه حساس و مهم سوراخ های اندامش برفرار کنم ....واین سد و پرده شرم و حیاشو بشکنم ...این دستاورد خوب و ارزش مندی برای من شده بود.....دیپلم گرفتن سحر خونه رو به جنب و جوش و شور و نشاط زیادی برده بود لازم به ذکر ابن نکته هستش که در دهه پنجاه هجری شمسی و سال ۱۳۵۲اخذ دیپلم موفقیت بزرگی محسوب میشد و در حد و اندازه بالاتر از لیسانس امروزه میتونست قرار بگیره و این هم افتخار و فخر و مبالات برای سحر خواهرم میشد و هم برای خونواده پدرم........اون شب به افتخار این موفقیت سحر با پیشنهاد مامانم به رستورا ن برای صرف شام رفتیم ....رستورانی که خیلی شیک و امروزی بود ........نکته جالب و دیدنی به اکرم مربوط میشد که بر خلاف عادت قبلیش اون شب خیلی به خودش رسیده بود ارایش کامل و دامن کوتاه و بلوزی که پستوناشو بخوبی نمایش میداد ساق پاهاش فوق العاده زیبا و به نسبت مال سحر برتری داشت ....از بچه های هم کلاسیم و دوستام شنیده بودم که ساق و پشت پای خوب و گوشتی هر دخترو یا زنی نشونه کوس ماهیچه ای و گوشت دار و حتی تنگ میتونه باشه ... و من در تصوراتم کوس و چوچوله اکرمو تجسم و با دیدنش باهاش حال می کردم ......شبی که بیشتر حواسم به پرو پاچه اکرم شده بود و از اندام و لباس نیمه سکسی و هوس ناک سحر و مامانم تا حدودی غافل و دور شده بودم و یه جورایی با اکرم و فر و اطوار و ناز کردنش عشق می کردم ......بهرام ...نظرت چیه خوب به خودم رسیدم ؟...ها ...اره اکرم اتفاقا همین الان به تو و ارایشت فکر می کردم و به خودم می گفتم اکرم به حرفاش و قولی که به خودش داده عمل کرده ......خیلی خوشکل شدی .....واقعا؟...اره به جون مامانم ......میدونم مثل سحر نمیشم ولی باید تلاش کنم که از غافله عقب نمونم ...غافله چی؟....ای بابا بهرام یعنی اینکه برای ازدواج و شوهر کردن ...هرچند اولویت من درس و ادامه تحصیله .ولی دوس دارم شوهر کنم ....هههههه..ولی.بین خودمون باشه بهرام ........اکرم تو لیاقت بهترین هارو داری و ارزو می کنم که هم بهترین شوهر نصیبت بشه و هم در دانشگاه قبول بشی ....مرسی برادر خوش تیپم...بیا جلو باید ماچت کنم که همیشه بهم روحیه مثبت میدی .....اووووووف ...هم لباتو خوردم و هم گونه هاتو ......با این ماچ و بوسه هاش باز اتیشی شدم و کیر م مثل گلادیاتورهای عصر روم باستان با شمشیر های گرسنه به خون به پا برخواست و ازم جفتشو می خواست ...ای بابا حالا این لامصبو چیکارش کنم ......هیچ راهی نداشتم بجز اینکه به دستشویی پناه ببرم و کیرمو با اب سرد سرکوب کنم .....در راه برگشتن به خونه سحر رقصان و اواز خونان راه و قدم بر می داشت و مرتب از ترانه های گوگوش ترنم می کرد رقابت وکل کلی که همیشه بین اکرم و سحر هر روز اتفاق میفتاد سحر طرفدار گوگوش و داریوش بود و اکرم طرفدار پروپاقرص رامش و عارف خواننده های روز دهه پنجاه ..........و اکرم اون شب باسحر جر و بحث نکرد و نخواست شب قشنگ و جشن دیپلم گرفتنشو خراب کنه ....اکرم خواهر عاقل و مهربونم از هر لحاظ هوای همه مارو داشت ......اون شب و قبل از خواب باز دایی فرشید مست و مدهوش از عرق خوردناش به خونه پدرم اومد....و باز همان سناریو و فیلمش تکرار شد و من باز شاهد رفتنش با مامانم به دستشویی بودم ...فرق و تفاوتی که این بار متوجه شدم ....شنیدن اه و ناله هاو خواهش و التماس های مامانم بود که انگاری نمی خواست تسلیم خواسته های شیطانی و هوس بازی های داییم فرار بگیره .....خیلی دوست داشتم شاهد و ناظر این سکس و تجاوز دایی فرشید به مامان مظلومم باشم ولی ممکن نبود ...شاید هم این کارشون در حددست مالی و ماچ و بوسه خلاصه میشد ......چند روزی بود که فرصت نمی کردم سراغ خاطرات مامانم برم ......خاطراتی که با خوندنش از ریز و درشت و همه راز و رمز های زندگی مامانم در دفاترش می تونستم مطلع بشم .....
سلام ودرود خیلی خوبه که با بزرگتر شدن بهرام تنوع داستان چند برابر شده !حفظ همین رویه خیلی خوبه و جذابیت داستانو بیشتر می کنه !ممنون
ازسروش و اومدن گاه و بیگاهش به خونه مون چندان استقبال خوبی نمی کردم و نه اینکه ازش متنفر بودم ولی ازش خوشم نمی اومد اون همبازی طاها برادر یزرگترم بود و مامانم به خاطر همین موضوع زیادی بهش میدون می داد و باهاش برخورد مناسبی داشت و حتی می دیدم که گاها برای دقایقی کوتاهی بهش سر میزد وغذا هم براش میبرد...نگاهاش و توجهاتش به مامانم منو ناراحت می کرد ....سروش حسابی بزرگ شده قد کشیده بود و باید به سربازی میرفت لذا یک روز قبل از اعزامش به خونه مون اومد....اون روز من شاهد بوسه هاشون بودم ایا این بوسه ها چه معنایی میتونه داشته باشه ؟مادرانه س و یا از روی عشق و احساسات جنسی ؟......از جواب گرفتن این سوالات در ذهنم مونده و یه جورایی تحریک شده بودم و کیرم باز به حالت اماده باش دراومده بود.......به حرفاشون باید یواشکی گوش می دادم ........سروش جان دیدن تو یاد طاهامو زنده می کنه تو فردا پادگان میری و تا پایان دوره اموزشیت نمی تونی بر گردی ...دلم واست تنگ میشه .....مواظب خودت باش......اره مامان طاهره...میدونی که چرا بهتون مامان میگم چون قبلا دلیلشو برات گفتم خودمم تنها چیزی که ناراحتم می کنه دوری و ندیدن شماس ....خیلی بهت وابسته شدم .....بقیه حرفاش رو انگار خیلی اروووم و درگوشی میزد و من دیگه متوجه نشدم ..سکوت ناراحت کننده ای بر محیط حاکم شده بود و من کلافه و بی تاب می خواستم ادامه این صحبتاشونو بشنوم ....در خیالم افکار پلید و ناجوری نقش بسته بود ....این اوهام به سکس اونا هم کشیده شده بود دیگه تحمل نداشتم و باید کاری می کردم لذا یهو از کمین گاهم بیرون اومدم و خودمو بهشون نشون دادم ...اولین چیزی که دیدم اینکه هر دوشون در اغوش هم ارووم گرفته بودند و سروش از جشاش اشک سرازیر شده بود .....اه بهرام بیا ..سروش جان به خدمت سربازی میره ......چه خوب به سلامتی .....این که گریه نداره باید بره و منم یه روز همین راهو خواهم رفت و تازه من گریه نخواهم کرد .......بهرام جان گریه من از ترس سربازی و اونی که تو خیالش می کنی نیس .....من طاهره خانمو مثل مادر خودم می دونم و خیلی بهش ارادت و تعلق خاطر دارم نمی دونم دوریشو چه جوری باید تحمل کنم .....اره بابا دیدم در اغوش هم لم داده بودین ..جوری که مامانم در این سن و سالم منو بغل نکرده و نمی کنه ؟//////؟اونی که عصبیم کرده بود واین مدلی جوابشو دادم دستای سروش بود که راستش به پستونای مامانم رفته بود و چپشم با کیر راست شده اش در تماس بود ....می خواستم بیشتر و تندتر حرفامو بهش بزنم ولی مامانم موقعیتو بخوبی درک کرد و تونست با حرفاش کنترل اوضاعو در دست بگیره......بهرام جون سروش از نعمت مادری محرومه و فقط پدر داره و من با حس مادرانه ام سعی می کنم کمبود مادرشو جبران کنم و تازه اون بهترین دوست برادرت طاها بوده و یادگاری اونه......خودتو ناراحت نشون نده و ازت میخام بیشتر باهاش باشی ...سروش پسر خوبیه ........اطاعت اوامر مامانم رو همیشه مد نظر داشتم و در طول زندگیم هیچوفت باهاش مخالفتی نمی کردم ......سروش بلند شده بود ودر صدد رفتن بود ولی هنوز کیر بلند و کلفت شده اش در زیر شلوارش تابلو بود و من خنده ام گرفته بود خنده تلخی که معنی حسادت و تعصب و تا حدودی شهوت می داد ...ایا تا حالا سروش با مامانم سکس داشته ؟.....این سوال .و گرفتن جوابش کیرمو مثل سروش راست کرده بود و در این موقعیت جالب دو تا کیر فعال و اماده شده درکمین و رسیدن به کوس مامانم در طرفینش قرار گرفته بودند ......باز هم همون افکار و خیالات تاریک و ناخوشایند در ذهنم جولون می داد و اینکه من و سروش توام با مامانم سکس می کنیم و ..ووووو....اون فریادمیزنه اه اه به دادم من مظلوم و تنها برسین تنها پسر خودم وسروشی که خیلی بهش اعتماد داشتم دارن به من تجاوز می کنن....اخ اخ اخ کونم اخ کوسم ......ولم کنید دارم بیهوش میشم .....اه اه طاها پسرم کجایی ....به داد مادرت برس ....این تاتر درام و سناریو سیاه درست شده در ذهن الوده من چشم و گوشمو در اون لحظات کر و کور کرده بود و متوجه بفیه حرفاشون نشده بودم ......بهرام چت شده ؟...جواست نیس ...سروش چند بار ازت خدا حافاظی کرد و جوابشو نمی دادی ......و اون رفت.....اه مامان منو ببخش ..فکرم جای دیگه بود .....اصلا متوجه نبودم ....مامان ...مامان خوبم .....چونم پسرم .....چیه عزیزم ....تو خیلی برای من مهمی و بهترین گنجینه و دارایی من فقط تو هستی ......میدونم حسودی کردی که سروشو بغل کرده بودم ....ناراحت نشو .......لطفا با سروش مهربون باش ......چشم مامان خوب و مهربونم .....میخای امشب بیام اتاقت به یاد دوران بچگیت باهات بخوابم و برات قصه بگم و لالایی برات بخونم ....ها ....اره اره مامان ارزومه ....اخ جوووووووووووون ...اصلا فکرشو نمی کردم همچین پیشنهادی از دهن مامانم خارج بشه ......این در حال حاضر بهترین ارزوی من میشد ...خوابیدن با اونی که عاشق و کشته و مرده اش بودم ......اه خدایا امشب چه شب خوب و رویایی خواهد شد ...ازهمین لحظه برای وقت خواب ثانیه شماری می کردم و این انتظار برام طولانی به نظر میرسید .....اون روز یک اتفاق و خبر دیگه هم رخ داد و اونم سرباز شدن سحر خواهرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.بود....این خبر ی بود که کسی انتظار شنیدنشواصلا نداشت ...لازم به یاد اوریه که خدمت سروران و عزیزان عرض کنم در اون سالها ودوران به خاطر انقلاب سفید شاه و ملت .....طرح ارائه به خدمت اموزشی سربازی خواهران دیپلم گرفته تصویب واجرایی شده بود و کسی که تمایل به استخدام در ادارات و مراکز دولتی بود ملزم به سربازی و اخذ پایان خدمت باید میشد و سحر هم عاشق معلمی و استخدام در اموزش و پروش بود ..همین باعث شده بود که خودشو برای سربازی و انجام دوره سخت اموزشی در پادگان اماده کنه .....موضوعی که همه رو بخصوص مامانم نگران کرده بود ......نگرانی و تشویشی که مثل ابری سیاه بر خونه سایه افکنده بود .........اکرم اولین نفری بود که با سحر به بحث و گفتگو نشست ...وای سحر نمی تونم تصورشو بکنم تو بااین اندام و خوشکلی و طنازی داخل پادگان و میون اون همه مردای غریبه ....اخه واقعا میتونی سه ماه دوره اموزشیتو سالم و دست نخورده تمومش کنی؟....ها ....من که صد سال سیاه این کارو نمی کنم....اوا ...تنها من نیستم کلی دخترمثل من میان پادگان و تازه من نمی ترسم از عهده همشون برمیام کسی غلط می کنه بهم بد نگاه کنه و یا کاری بکنه ....اره جون خودت .....مغرور نشو اونجا داخل پادگان کلی مردای دختر و زن ندیده ریخته و تو رو ببینن از اسمون قاپت میزنن......اکرم جون من تصمیم خودمو گرفتم و میرم سربازی و بعدشم سپاه دانش میشم و یک معلم خوب و در نهایت بعد از خاتمه سربازیم به استخدام اموزش و پرورش درمیام ......نگرانی مامانم از خوشکلی زیاد سحر بود و اینکه اتفاق بدی در پادگان براش نیفته و واقعا هم باید به مامانم حق می دادیم ....گروهبان و استوار و افسر هایی که هفته ها پاشون به شهر نخورده ویکی مثل سحر رو ببینن ..اونوقت بقیه ماجرا رو خودتون حدس بزنید....پدرم مطابق اخلاق همیشیگش دخالت نمی کرد و تصمیم نهایی رو به خود سحر واگذار کرده بود به قول مامانم اگه پدرم واقعا مرد و مردونه مخالفت می کرد این موضوع به اسانی کن لم یکن میشد و خیال همه راحت میشد و همین باعث درگیری تازه ای بین پدر و مادرم شد و اختلافشون بیشتر از همیشه شده بود و اون شب در حالیکه مامانم با چشمای گریان و اشک الودش به بستر خوابم اومد ناراحتی و نگرانی شو بخوبی درک کردم ....درک و فهمی که نشون از دلسوزی و اهمیت زیاد مامانم به بچه هایش می داد ولی پدرم نه.........مامان لطفا گریه نکن ..حیف اون چشای قشنگتون نیس که خیس و اشکیش کنی .......اه اه بهرام جون تو نمی تونی احساس یه مادر رو بفهمی ......من خیلی نگران سحر هستم ....اخه اون یه دختره..کاشکی خوشکل و زیبا نبود زیاد نگران نمیشدم .....ولی پادگان پر از مردای هیز و هوس باز و منحرفه ......مامان جون خودش علافه داره و تنها دختر که نیس دهها دختر هم باهاش هستن..نمی خاد خودتو ناراحت کنی ..سحرزرنگه و از عهده خودش برمیاد ....بزار صورت خیستو پاک کنم ....قربون مامان خوبم برم ...من یکی جونمو واست میدم و تا اخر عمرم قول میدم هر چی گفتی و امر کردی اطاعت کنم.....وای بهرام .......تو همه امید و ارزوو چراغ قلبمی......ضربان قلبم با طپش ضربان قلبت وابسته س......اه اه چه موهای پر پشت و خوبی داری بزار خوب نوازشش کنم ...پسر عزیز و دلبندم سرتو رو سینه هام بزار و چشاتو ببند و به قصه مامانت خوب گوش کن ......قصه زیبا و منشا از کتاب هزار و یک شب که میتونست ارزوهای یک نووجون مثل منو در ورا ابرهای سفید اسمون ابی به حقیقت تبدیل کنه ........پستونای نرم و استاندارد مامانم درست زیر گونه هاو گردنم قرار گرفته بود و کیر م از قبل به خودش باز اماده باش داده بود و من از ترس نعوذش از قبل شورت دخترونه کوچیک اکرم رو کش رفته وتنم کرده بودم که کیرم در کمترین حدود و حوزه اختیارات خودش قرار بگیره و ابرومو نبره.....ولی مگه میشد و ممکن بود .....این کیر فقط سوراخ کوسشو می خواست ....هیجان زده و ضربان قلب بالا زده ام نرسیده به قصه ..من ابم اومد و به انزال رسیدم .....حالا دیکه شورتم خیس شده بود و اوضاعم خوب نمی گفت .......قصه که تموم شد .....گفتم مامان من کار دستشویی دارم .....الانه بر می گردم ......در دستشویی فقط تونستم سریع شورتمو تعویض کنم ... و برگشتم ......ولی باور کنید هنوز کیرم نیمه سفت بود و اگه دست به اندامش میزدم باز راست میشد ......بیا اغوش مامانت .......اووووف......حالا وقت خوابته ..اماده باش برات لالا بگم ...ولی قبلش میخام چیزیو بهت بگم و به همین دلیل امشب پیشت اومدم ....بهرام جون ..تو تنها پسر خودمی و تو رو با هیچ چیزی در این دنیا عوض نمی کنم ..امروز دیدی که سروش رو بغل کردم و بوسیدم فقط به خاطر طاها بود ..سروش بوی طاها رو برای من میده و هر وقت لمسش می کنم یاد پسرم میفتم .....ولی جایگاه تو با سروش خیلی فرق داره .....سروش در حد و اندازه تو هیچوقت قرارنداره و نمی گیره .......یعنی مامان .....سروش در واقع با این حرفای شما بر ادرم میشه ...حالا اینجوری فرضش کن ......کاش می تونستم بهش بگم مامان تا حالا سروش باشما سکس و نزدیکی کرده ؟...ولی نباید عجله کنم مجموعه خاطراتشو من دارم و جوابشو در اون دفاتر میتونم بگیرم ....خودمو خوب بهش چسپوندم و این بار باسن و روناشو به خودم گرفتم .....اه ......لالا ی هاش مثل ترانه و نوای مست کننده موسیقی کلاسیک گوشم و وجودمو ارووم و اهسته در خلسه فرو می برد و من غاقل از کیر راست شده ام که به پایین چاک کونش خورده شده بود در عرش و شادی وصف ناپذیری قرار گرفته بودم ...و پایان این همه خوشی باز به انزال خیلی خیلی خوب و لذت بخشی تبدیل شد که تا حالا تجربه شو نکرده بودم ...این بهترین دشت ابکیری بود که کسب کرده بودم .....اون شب تا صبح یک ضرب به خواب خوشی فرو رفتم و با شورت خیسم و در کنار و اغوش گرم مامانم و عشق خودم.شب رو به صبح رسوندم .....بهرام جون .......بلند شو ...عزیزم ..صبح شده .....اه ..مامان سلام .......هههههه انگار شیطون سراغت اومده و کار دستت داده .......حسابی خیس کردی ......وای وای مامان .....شرمنده ....نمی تونم نگاتون کنم .......من سریع برم دستشویی ...نه عزیزم نمیخاد ..تو دیشب و الان باهات مثل بچگیات رفتار کردم و الان هم همون نفشو ادامه میدم ...بزار خودم عوضش کنم ...قبلش خودم شورت برات اوردم ...فقط دراز بکش .....اخه مامان ...نمیشه ...نه نه .....وای ابروم رفت .......اوا بهرام دستاتو ازاد کن و روش نگیر .......تو پسرمی ...اها خوبه افرین .......اه بمیرم برای شرم و حیای پسرم .....از خجالت چشاتو بستی ؟......بازش کن ..اوا میگم چشاتو باز کن و به من نگاه کن ....مگه قول ندادی که از حرفام اطاعت کنی ؟.......باشه مامان ولی خجالت می کشم ..........تو هنوز برای من یک پسر بچه کوچولو و ناز میمونی .....اووووف فقط دودولت بزرگه ....بزار لمسش کنم .......وای وای دودول پسرم تو دستمه .....اووووف اوووووف چه خوب داره رشد و کلفت میشه ....ای شیطون.....پسر عزیزو شیطونکم تحریک شده ......اوا اوا اوا رنگتم که قرمز شده ...لابد خیلی شرم و حیات بالا زده ...ها ....اه پسرک خوشکل و نازم ..میدونم خوش تیپی و دخترای زیادی بهت علاقه دارن ........وای وای اوووووف این کلاهک روی دودولت هم مثل کلاه جاهلا میمونه و جون میده عکس رنگی ازش بگیری .......هههههههه....جونم رگاش خیلی خوب معلومه واب وحود مامانت در درونش جاریه ......جونم .......اه اه اه کلاهک قشنگی داری .......اوا اوا اوا...ابت اومد که.....بازم خرابکاری کردی ..........وای وای چه اب زیاد و غلیظی......هههههههههه......ههههههههه ..دیدی تا دو متری ابت پرش داشت ؟....ها ...خب اینم یک شورت تازه و نو که تن پسر شیطون و دو دول بزرگم کنم تا بره دست و صورتشو بشوره و بعدشم یک صبحونه خوب و قوی بهش بدم تا جبران این همه اب ریخته شده از اونجاشو بکنه ... مگه نه ؟ههههههههههه.......براستی در رویاهام و تصوراتم هم همچین اتفاق و بهترین کاری که مامانم برام انجام داد به هیچ عنوان نمی کردم و اینو یک معجزه برای خودم تلقی و محسوب می کردم .....مالوندن کیرم بدست مامانم و لمس دستای لطیف و نرم و پر احساسش واین بهترین هیجان و لذت و شهوتی بود تا حالا از مامانم گرفته بودم ....ممنون مامان خوبم ممنون مامان قشنگم ..اینارو بارها اون روز در قلبم به خودم می گفتم ...ولی من از شرم و خجالت دیدن دوباره اش نتونستم در خونه بند بشم و به خیابان رفتم و وقتی به خودم اومدم که در خونه خاله فرانک و جلوش بهش سلام گفتم ............