انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 28 از 107:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش



 
بهرام بزرک بشه دانشمندي چيزي ميشه،چون خيلي خوب دوران بچکي کذرونده
     
  
زن

 
ادامه از سحر
بهرام از خونه خاله راحله برگشته بود و از ظاهرش نشون می دادکه انگاراز عروسی برگشته ....کاش می دونستم چه غلطی کرده که این همه سرحال و قبراقه .....از دستش کمی عصبی بودم به خاطر نگاه های حشریش به دخترا و زنا و خصوصا دوستم ندا ......هرچندندا خودشم با اون حرکات و ادا و اطوارش محرک خوبی برای جنس مخالفش شده بود....خودش سراغم اومد و شکلات بهم تعارف کرد ......بهرام کوچولو از این کارا بلد نبودی ..تو چه به این چیزا ........نکنه شیطونی کردی اصلا این بوی عطر زنونه چیه .....ها ....بیا جلوتر ببینم دور گردنت جای ناخنه......ای بهرام مار مولک گوشتو خوب می پیچونم تا بدونی من حالیمه که چه غلطایی می کنی ...خیال نکن هیچکسی نمی فهمه ..من از همه کارات سر در میارم ......اخ اخ اخ ...سحر .......گوشمو ول کن .....نا خودت نگی ولش نمی کنم
بگو .........باور کن سحر هیچ کاری نکردم بابا من خاله راحله رو خونه شون بردم و فقط همین .......دیر برگشتی .......اخ اخ اخ جون خودت کافیه دیگه کوشم درد گرفت .......این دفعه رو ولت می کنم ولی بهرام می دونم حسابی دم دراوردی و دختر بازی می کنی اون نگاه های کثیفت به ندا چی بود ها .......بابا من داشتم تو رو نگاه می کردم اخه ندا چی داره که من جذبش بشم .......به به چشمم روشن تو داشتی این همه هوسناک منو دید میزدی ...پس به من نظر بد داری ....ها ........سحر ناراحت نشو بابا تو خوشکلی . قشنگ و من از روی برادری نگات می کردم ....اره جون خودت پس اون بوسه ها ادا و اصولا هم لابد برادرانه بود ...برو منو نمی تونی رنگ کنی اینارو همه به مامانم میگم و باز گوشتو می پیچونم تا حساب کار دستت بیاد .....اخ اخ اخ ..سحر ....اب از چشام اوردی خواهر ........به خدا این رفتار ها رو باید بابا و مامانم با من بکنن نه تو ........من می کنم خوبم می کنم .....اخه چرا؟...چون بهم میاد و دوس دارم زود زود حالتو بگیرم ...مگه از برادرت بدت میاد >؟........بهرام باید تو ادب بشی ...اخه وروجک تو همش 15سالته .......یادته دودولتو اون روز برام راست کرده بودی و بودنات با سارا و صحرا و خانم بازیات با دوستای نابابت و متلک هایی که بااونا به دوستام میزنی ..همه رو میدونم ...بزنم تو تخمای بین پات که دودولتو برای همیشه تعطیل کنم ؟....ها.......
چتونه سحر ...................با بهرام چرا دعوا می کنی ؟...مامان جون بهرام پسرت کارای بد می کنه .......چه کار بدی؟.........بیا درگوشی براتون بگم.......علنی و بلند بگم خودم خجالت می کشم ...............
اهان .........بیا بهرام خصوصی باهات کار دارم ......................برام جالب میشد که بدونم مامانم به بهرام چیا میگه؟......کاش میدونستم..
انتظار داشتم سرو صدا و پرخاش از اتاق بشنوم ولی با کمال تعجب دیدم مامانم با بهرام خیلی عادی و خوشحال از اتاق بیرون اومدند ...واقعا این بهرام چیا به مامانم گفته که خامش کرده .......ولی من خام بهرام نخواهم شد و حالشو می گیرم تا بدونه من مامانم نیستم و سحر هستم ........تشنه شده بودم و یه سر به اشپز خونه زدم تا اب بخورم ...موقع بر گشتن چیزیو دیدم که اصلا انتظارشو نداشتم و در خیالات و مغزم نمی تونست جایی داشته باشه ولی من این رو دیده بودم ....اه خدای من .......بهرام و مامانم لبای همدیگه رو می خوردند ......مات و مبهوت و خشک زده در جای خودم مونده بودم و این بوسیدنشون تا لحظاتی ادامه داشت و حتی بهرام یه دستشو روی باسن مامانم گرفته بود و اونو چنگ میزد ......سرم داغ کرده بود و انگار که دوش اب خیلی گرمی روم اومده بود این بوسه و اغوش یعنی چه ...معنیش چی میتونه داشته باشه......احساس خوبی نداشتم و اگه شب نبود و هوا تاریک نشده بود میزدم بیرون و در خیابون گشتی میزدم تا هوا و روحیه ام عوض بشه ...ناچارا به اتاقم پناه بردم و دراز کشیدم ........کم کم حس عجیبی بهم دست می داد و این حال و هوا منو وادار کرد تا دستمو روی کوسم ببرم تا حال و احوالی ازش بگیرم.......کوسی که التهاب گرفته بود و اب غلیظ و سفید مات رنگی ازش ترشح شده بود کمیشو به انگشتام گرفتم و از نزدیک خوب نگاش کردم ....با بو کردنش باز دونستم که بویی نداره ؟...مزه اش کردم ......اوووه این که طعم خاک میده ..انگار که اب خاکه...همشو خوردم ........با خوردن اب کوسم احساس کردم که حشریم زیاد شده و باز می خواستم دستم به کوسم بره ..و باز گرفتن اب کوسم و خوردنش ......اه اه چندین بار این نمایشو تکرار کردم تا اینکه حس کردم دارم ارضا میشم ولی این کارا برای ارگاسم من کافی نیست ......چیکار کنم ......کاش دکتر ترابی اینجا بود و منو راضی می کرد ...به یاد کیر دکتر و کار های مهیجش چشامو بستم ...دکتر ترابی خیلی دوست داشت کونمو بکنه ...کاش میزاشتم و بهش می دادم ...کون دادن به یک دکتر تحصیل کرده و فرنگ رفته هیجان اور و جالب میتونست باشه و تازه دکتر دهنش قرصه و لفی نداره که به این و اون بگه ......شیطونه میگه فردا برم مطب و باز این بار بهش بگم دکتر جووون سوراخم خارش داره و کوسم اب زیاد ازش میاد ....چرا دکتر جووون....
به نظر شما دکتر چی بهم میگه ....من میدونم ...دکتر حرف نمیزنه بلکه عملی خوبم می کنه در واقع جراحی جنسیم می کنه اون اول کوسمو با دهنش می خوره و میلیسه و اب کوسمو با اب دهنش بالبام در هم میریزه و بعدشم کیرشو تو دهنم می کنه تا خوب مثل میوه درخت...... بزرگ و رسیده اش کنم و در نهایت این کیر خیس و داغ و سفت و جون دارشو تو کونم تا ته فرو می کنه و با تلمبه هاش چنان داد و فریادمو به اسمون میبره که خودمم باور می کنم اولین باره جرر می خورم .....اوووه ..چه خوب و زیبا .دارم ارضا میشم بهتره دودستی رو کوس و سوراخ کونم مالش بدم تا حالشو خوب ببرم ....اوووووووی ...اخیش راحت شدم...مرسی دکتر ترابی بالا خره تونستی در عالم خیال و با کمک ذهن و افکارم منو از کونم بکنی نوش جونت باشه .......هههههههه
صبح روز بعد اولین چیزی که دیدم قیافه اخمو و درهم و برهم بابام بود که معمولا این فزمی در خونه باهمه برخورد می کرد روابط زناشویی با مامانم رو کاملا فطع کرده بود و حتی مامانم بزور سلامش می کرد و محلی بهش میزاشت وهمه ما میدونستیم که مفصر اصلی خودشه و این رفتارها و بی توجهی هاش حتی به ما که بچه هاش بودیم را می فهمیدیم ووفتی که اون روز صحرا را دم در خونه شون دیدم مطلبیو رو به من گفت که بهم خیلی برخورد و عصبیم کرد ..من اماده شده بودم که با میترا برای خرید وسایل ضروری سربازیم به بازار برم ولی حالم بدجوری گرفته شد...........سلام سحر خوشکله ..........سلام صحرا جون کی عروسیته >؟.......همین روزا خوشکل خودم ........بابا زودتر برگزارش کن چون من 10روز دیگه میرم سربازی .......واه سربازی چرا توم چه حوصله ای داری........جای تو باشم بجای سربازی عشق و حالمو می کنم بابا تو لب تر کنی ده ها نفز واست صف می بندن اولیش خودمم ....اه سحر دوس دارم باهات لزکنم چرا کم محلی می کنی........تو نمی خاد به من ابراز عشق کنی بجاش عروسیتو حلو بنداز تا زودتر شوهر جونت کوستو بکنه تا ارووم بگیری ........اوا سحر به فکر عروس شدن من نباش..بهتره بدونی که بابا جونت عروس تازه کرفته ...میدونی کیو میگم عروسش شده ؟.........داری چرت و پرت میگی ......این حرفا چیه میزنی ....ببین صحرا اگه شوخیه من اینو شوخی حساب نمی کنم و حسابی دعوات می کنم و دیگه باهات حرف هم نمی زنم ........اوا سحر به جون خودم و خودت دروغ نمی گم ...بابات با نگار خانم رابطه داره هم خودم دیدمشون و هم دختر نگار بهم گقته ......باور نمی کنم صحرا تو داری الکی میگی .......بابام مال این حرفا نیس .....خب عزیزم اگه میخای بهت ثابت بشه امروز تو خونه باش جایی نرو به وقتش من میام دنبالت تا همه چیو با چشمای خودت ببینی.....
انگار که یه سطل اب یخ روسرم ریخته شده بود پاک حالم گرفته شده بود ....یعنی چه بابام چرا ؟....خیانت به مامان خوشکلم ........اه اه ....نه تا با چشای خودم نبینم باور نمی کنم .....امروزو بی خیال بازار و میترا بشم و بمونم خونه تا همه چی دستگیرم بشه
در اون یه ساعت و خورده ای که در خونه انتظار صحرا رو می کشیدم همهش به مامانم و مشکلات و زجر و ناراحتی که از بابام می کشید فکر می کردم با این قشنگی و خوشکلی و شایستگی که مامانم از همه لحاظ داشت بابام واقعا قدر این همه نعمت و فرشته ای که نصیبش شده بود رو نمی دونست محبت و توجهی که به خواهرش رعنا می کرد رو یک دهمش به بچه هاش هم نمی کرد اخه این چه پدریه ما داریم ....اه خدای من .....اگه توجه و مهر و محبت مامانم نبود براستی عقده ای و با کلی مشکلات روحی و روانی بزرگ میشدیم و الان این مدلی نبودیم در واقع مامان جونم نقش پدر رو برای ما هم داشت ...قربونت برم مامانی که همه وجودمی ......الان میدونم و درکت می کنم که روابط گرم و خودمونیت با دایی هوشنگ و اقا مهران و حتی مرخوم دایی فرشید و در نهایت با اقا سیامک .داشتی و به چه دلیلی بوده .... حتی اگه باهمشون رابطه انچنانی هم داشتی من یکی دختر بزرگت کاملا بهت حق میدم ولی این ارتباط و رابطه با بهرام رو من هنوز هضم نکردم و نمی دونم فعلا نظرمثبتی بدم فقط اینو میدونم از دیشب هر موقع یاد بوسه هات با بهرام پسرت میفتم شهوتی میشم و کوسم ابکی میشه ......اووووف یادم باشه رفتم بازار یه دوجین شورت بخرم تا کم نیارم ......ههههه
وقتی صحرا رو دیدم که دنبالم اومده که باهاش برم ...ضربان قلبم تندتر شد و هیجان توام با اضطراب مانندی منو درگیر خودش کرد .......
صحرا منو به خونه نگار میبرد همسایه یه کوچه بالاتر ........دخترش مونا که همسن و سال من میشد گوشه در منتظرمون بود
من با مونا زیاد اخت نبودم چون دختر لوس و ننر منحرفی بود و هر ماه با یک پسر دوست میشد و از بس دست مالی شده بود که بهش میگفتن مونا یک بار مصرف.........ولی همیشه به من احترام میزاشت و مامانمو تحسین می کرد ....
واه صحرا دیر کردی سحر جووون سلام ....بیاید داخل ......اونا داخلن .......کیا رو میگی مونا؟..........بابات با مامانم ...خلوت کردن .....هههه.....بابا جونت داره مامانمو می کنه ........مونا می تونم ببینم ........اره سحر جوون پس واسه چه اومدی ؟....اومدی که با چشای خودت ببینی و باور کنی ........ پاورچین پاورچین به طرف اتاقی که این گناه و اتفاق کثیف درحال انجام بود راهی شدیم......
پنچره اتاقشون به داخل نما داشت و من فقط تونستم برای چندین ثانیه که خیلی طولانی و تلخ و سیاه برام معنا داشتم این نمایش سکس و خیانت بابام رو شاهد باشم و در واقع نتونستم و شرمم میومد که به پایین تنه شون نگاه کنم فقط انچه که دیدم و در ذهنم نقش بست و بایگانی شد اون بود که بابام التشو از پشت در کوس نگار فرو کرده بود و کون درشتش مثل دنبه حیوون چنان موج می زد که انگار دریایی از گوشت و ماهیچه و نرمی و وووو.هست.........حالم از این وضعیت بهم می خورد و فوری به عقب برگشتم و در سکوی لبه حوضشون نشستم و سرمو با دودستم گرفتم تا بیشتر از این اوضاعم بدتر نشه ......دلم به حال مامانم میسوخت .....با اون همه زیبایی و لیاقت بابام بهش خیانت می کرد .......نگار در مقایسه با مامانم در حدی نبود عرض اندام کنه و هیچ امتیاز ی نداشت ....اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟....با صحراو مونا به پارک نزدیک کوچه مون رفتیم در روی نیمکت من وسطشون نشسته بودم ومونا دلداریم می دادو صحرا موهامو نوازش می کرد ......سحر جون اگه میدونستم اینقد ناراحت میشی به صحرا نمی گفتم که بهت بگه ....اوه مونا فدات بشه ......اینا همش زیر سر اون رعنا ور پریده س ...اخه با مامانم خیلی جورن ....اخه کدوم خواهری تیکه واسه برادریکه زن و بچه داره جور می کنه...هر چی هست عمه رعنات خیلی با مامانت دشمنه و این کارو کرده که از هم جدابشن .....خب مونا چرا مامانت راضی به این کار کثیف شده؟.........صحرا جووون اونی که من میدونم اینه که مامانم از جووونی از بابای سحر خوشش میومد و یه جورایی عاشقش بوده و خب راستش هرزنی جای مامانم باشه از این کار استقبال می کنه ......ولی مقصر اصلی بابای سحره که نبایستی نزدیک مامانم میشد اخه طاهره خانم با اون همه زیبایی و چذابیت رو ول کنه و بهش خیانت بورزه ...واقعا جای تعجب داره .......اه بسه دیگه دخترا ول کنید این بحث تلخو ...همه چیو فهمیدم .....دیگه نمی خام در این مورد چیزی بشنوم ......اوه سحر جووون حق باتوه .......چطوره برم سه دونه بستنی بگیرم تا باهم لیس بزنیم و نوش جون کنیم ......چه خوب گقتی مونا جووون برو بخر و زودی بیا ......
در اون همه ناراحتی و اوضاع بدم صحرا ضمن نوازش موهام و صورتم کم کم دستشو روی پستونام میبرد و باهاش نم نمک حال می کرد و منو یه جورایی از اون حال خرابم بیرون میاورد ....خودمو به نادونی و نفهمی زدم تا ادامش بده ...گور پدر هر کی که اینو می بینه..
تک تک عابرایی که رد می شدند نیم نگاهی به همون میزدند و با تعجب و بهت رد میشدند////////........
داشتم عشق و حالمو می کردم که یک پسر حشری و بی ادب اومد جلومون ومتلک ابداری نثار من کرد و من یهو امپرم بالا زد و باید جوابشو بخوبی میدادم............اووووخ جونم این مه مه ها با چهار دست مالونده بشه خیلی خیلی بهتره ....بیام شریک بشم .....خوشکله ......پسر جوون میخای شریک بشی ها .......اره عزیز دل ....اگه هم خواستی کیرم اماده س که از زیر نافت کمکت کنه ........باشه فبلش اینو تحویل بگیر اگه تحملش کردی اونوقت اجازه شو داری ........بلند شدم و با نوک کفش پای راستم زیر زانوی پای چپشو نشونه گرفتم و ضربه جون داری بهش زدم و می دونستم به کجاش بزنم تا جسابی درد زیادی بهش بدم ..........هههههه..اینم واسه تو بی ادب و بی تربیت که مزاحم دو دختر محترم نشی ...برو درد و بکش و با اخ و اوخات عشق کن...هههههههه.......افرین سحر جووون خوب حالشو گرفتی ......اررره صحرا .....خیال می کنه ما هم اهلشیم .......
اه سحر من خیلی بدشانسم داشتم یه کم لز باهات می کردم این پسرره مزاحم همه چیو خراب کرد ......واه صحرا جووون بهت توصیه می کنم وارد این فازا نشی تو دیگه شوهر داری و باید افکارت روی شوهر جونت متمرکز باشه ....اگه بخای گوش به من ندی بعدا پشیمون میشی و یهو می فهمی شوهرت یکی دیگه رو به اغوشش گرفته و بهت خیانت می کنه .........حالیته صحرا .......اره بابا ....خدا اون روز نیاره ...ولی سحر ......جون هر کی دوسش داری و اصلا قسمت میدم به جون مامانت فقط یه بار راضی شو باهم لز کنیم ...فقط یه بار...خواهش می کنم ...التماست می کنم .....اصلا میخای فردا باهم بریم حموم خصوصی بیرون.و نمره بگیریم تا دو ساعت باهم عشق و حال کنیم ....سحر به جون خودم عاشقتم وچون میخام راستشو بگم عاشق مامانت هم هستم ولی ممکن نمیشه با مامانت لز کنم ولی تو دوستمی و باهات رابطه دارم .......در واقع میدونی چرا اومدم این خبر خیانت باباتو بهت گفتم چون می خواستم راهی پیدا کنم تا باهات لز کنم ........اوووه بسه دیگه صحرا بیشتر ادامش نده ..مونا برگشت ..کاری نکن اونم بفهمه که این همه منحرف شدی ........اخه چطور عاشقم شدی ......برو جای من عاشق شوهرت بشو ......ههههه......اه قربون اون ناز کردنت بشم من سحر جووون.......کوفت و زهر مار صحرا گفتم کافیه دیگه ..........
بستنی که مونا خریده بود خیلی چسپید و تا حدودی سرحالم کرد ولی با لیسی که به بستنی میزدیم حالمون تاحدی حشرناک شده بود خصوصا صحرا که در کف رسیدن و گائیدن من بود چون با چشای خمارش من رو نگاه می کرد و بهم چشمک میزد ......ای بابا منم داشتم جو گیر میشدم و اگه در محیط بسته ای بودیم قطعا زیرش می خوابیدم که هر غلطی میخاد روم انجام بده ....مونا هم به خودش میرسید و ضمن حرف زدناش یه دستش روی کوسش بود و حالشو میکرد ......
با رسیدن دایی هوشنگ و دو نفر از رفقاش از عالم هپروت و عشق و حالمون بیرون اومدیم
سحر اینجا چیکار می کنی ؟......سلام دایی جون......علیک سلام ...بهتره با دوستات زود برگردی خونه....ایتجاها مناسب شماها نیس ......چشم دایی الانه میریم .......ماشالله قد و بالاو خوش تیپی و هیکل تنومند دایی جونم همه رو به خودش می گرفت ...از جمله مونا و صحرا .......هر دوشون ارزو می کردند .که زیرش بخوابن و گائیده بشن .......
اووووف سحر جوون توو مامانت با این همه خوشکلی و زیبایی .و این دایی جذاب و خوش و قد و بالا ت هم جور جوره ...کاش میشد دسته جمعی و در یه سالن باهم عشق بازی می کردیم .......اوایعنی من و مامانم و داییم و شماها دونفر ؟....ارررره سحرجووون چی میشد اگه ممکن میشد ........بابا صحرا تو تب داری حالت خرابه .......تو چی مونا توم همین نظرو داری ؟
اه سحر راستش منم ارزوی همین فانتزیو دارم ...وای دایی هوشنگت خیلی جذابه .......ای بابا توام مثل صحرا رادیاتت جوش اورده ...پاشید بریم خونه که یهو دایی هوشنگم بر نگرده وگرنه دعوام می کنه .......اووووف سحر جووون من دعواشو با جونم و همه وجودم می خرم ....منم سحر.......وای وای از دست شماها ......خدا رحم کرد که پسر نشدین وگرنه از دستتون سالم بیرون نمی اومدم ......
با برگشتنم به خونه و دیدن مامانم باز یاد خیانت بابام افتادم و تصمیم گرفتم این ماجرا رو به مامانم بگم باید می دونست وحقش بود که بدونه شوهرش بهش خیانت می کنه اون هم با کمک و دست یاری عمه رعنای مکار و سنگ دل که بویی از انسانیت انگار نداشت
رفتم سراغ مامانم و گونه هاشو ماچ کردم ......اه مامان جووون دلم واستون تنگ شده بود .......قربونت برم دختر خوشکلم ......منم همین طور ......چیه عزیزم از چشات می فهمم غمگین و دلشکسته شدی ......چرا دخترم؟
چی بگم مامان برام سخته که بگم ولی باید بگم تا بدونی .......چیو؟...این خبرو .......همه چیو بهش گفتم و دیدم کم کم قطرات اشک از چشای قشنگش میومد ..نتونستم طاقت بیارم و بغلش کردم و با لبام گونه هاش و اشکاشو با همه حسم و عشقم لیسیدم و خوردم .....بهش دلداری دادم ...اه مامان جووون سحر فدات بشه .....از بابام متنقرم و ازش دیگه خوشم نمیاد.......نه عزیزم این حرفو نزن درسته کارش خیلی نادرست و خیلی بد هستش ولی اون پدرتونه و احترامش واجبه و این فضیه مربوط به شماها فرزندانم نمیشه و به شخص خودم مربوطه ...اگه هر تصمیمی بگیرم شما ها نباید دخالتی داشته باشین ......ولی ....ولی نداره دخترم ....تو بهتره به فکر خودت و کارای سربازیت باشی نگران من نباش میدونم چیکار کنم .........
     
  
مرد

 
درود بر شما شهره خانم عزیز
اینکه روایت داستان از زبان چند نفر نقل بشه خیلی سخته !و باید خیلی خوب به هم چفت و بسط بشه !این هنر نوتاری رو به عینه تو این داستان میشه دید !خیلی خوبه و از این بابت به شما تبریک عرض می کنم !داستان خوشبختانه مسیر خیلی خوبی گرفته و خوب داره پیش میره !ممنون و عرض خسته نباشید .ارادتمندتان- کیانمهر
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
عالی بود
     
  
زن

 
ادامه از طاهره
با شنیدن حرفای سحر انگار پتکی به سرم واردشده بود و اعصابم بهم خورده بود و باوجود اینکه کاملا به ماهیت شوهر بی شزفم واقف بودم و اون همه تحملش می کردم ولی این بار نباید کوتاه میومدم .به غرورم بر خورده بود...هواتاریک شده بود و اگه روز بود میزدم بیرون و هوایی تازه می کردم تا از این حال و هوای افتضاعم بیرون بیام ولی باید تحمل کنم ...و لی از همه بدتر خوابم نمی برد و افکارو ذهنیاتم بهم خورده بود ..مرتب در بسترم از بس این ور اون ور کردم تا از خودم بیزار شدم یهو چشمم به گوشی تلفن افتاد و یاد عشقم سیامک افتادم ...بد نمیشد بهش زنگی بزنم اون میتونست حالمو میزون کنه ........الووووو......سیاه جوووون ....سلاممممم........وای طاهره جون عشقم خودتی ووواتفاقا می خواستم زنگ بزنم .....خوب شد خودت گرفتی قربونت برم خیلی هواتو کردم ......اه سیاه حالم خیلی بده بهت نیاز دارم ......خدا نکنه عشقم ...چیزی شده ؟......اه اه سیامک تشنه اغوشتم ......منو در افکارت بغل کن و اروومم کن.......عزیزم یه پیشنهاد خوب دارم ..گوشی رو که دستت داری روی کوست ببر و با فرض اینکه کیر عشقته روش بمالون منم با کیرم ور میرم ......موافقی عشقم ؟....ارررره وای چه چیز خوبی گفتی ...این که عالیه ...اووووف .....اه اه اه......اه کوسم .....سیاه جووون کیرت تو کوسم ......عزیزم کیرم تو کوس تنگت.....طاهره جووون......اه سیاه جووون گوشی رو کوسمه خوب حرفاتو نمی شنوم.......عزیزم میخام بگم حواست باشه گوشی رو به کوست فرو نکنی خدای نکرده پاره نشی .......ههههه...وای وای سیاه جووون با این حرفات داری اتیشم میزنی .....حواسم هس ......کوسم باید سالم بمونه واسه کیرت .....اه اه دارم خالی میشم ...ااویییی....
سیامک با کمک دستگاه شرکت مخابرات و با وجود کیلومتر ها فاصله از من خودشو راحت کرد و منم با این تجربه جدبد و جالبی که اون شب گرفته بودم بلا فاصله خودمو ارضا کردم و تونستم به خواب شیرینی فرو برم ...خوابی که با معجزه عشق و هوس وشهوتم بوجود اورده بودم و این تجویز به مراتب از ده ها قرص خواب و این جور ات و اشغال ها بهتر بود
صبح روز بعد خیلی زود بیدار شده بودم و اولین صحنه ای که دیدم سحر دخترم بود که به اسمون زیبای صبح گاه زل زده و غرق در افکارش شده ....بود.........سلام مامان جوون..صبح عزیزت بخیر .......سلام دختر قشنگم ..اوا صبح به این زودی چرا بیدار شدی ؟
وای مامان جووون دیشب خوب نخوابیدم همش به شما فکر می کردم .....اه بمیرم براتون مامان جووون.....به خدا از بابام متنقرم و دیگه ازش بدم میاد .....سحر جون دختر خوبم بهت که گفتم نمیخاد تو خودتو ناراحت کنی و در ضمن با وجود اینکه کارش خیلی زشت و ناپسند بوده ولی اون پدرته و احترامش واجبه و نمیخاد نگران من بمونی خودم میدونم چیکار کنم از پسش خوب برمیام ....به جای این همه نگرانی بلند شو باهم بساط صبحونه رو ردیف کنیم........اه مامان نون که نداریم ......بابام قبلا صبح زود میرقت نون تازه می گرفت ولی مدتیه نمی خره ......اه چی بگم دخترم خدا ازش نگذره که باعث میشه قلب نازک تو بشکنه و ناراحت بشه خدا میدونه الان سر سفره کیا نشسته و چه غلطی می کنه .......برو بهرامو بیدار کن تا بره نون تازه بگیره .....
با اومدن مهران صبحونه رو باهاش خوردیم ..بودن مهران در این شرایط برام قوت قلبی شده بود و وجودش بهم ارامش می داد بهش عادت کرده بودم و تقریبا دو روز در میان به خونه مون سر میزد وگاها دور از دید بچه هام باهاش کمی عشق بازی سرپایی می کردم .....ولی بجز یکی الا دوبار اجازه ندادم که سکس کاملی باهام داشته باشه ..........دور از دیدگان بچه هام صداش زدم ........مهران لطفا ازت میخام بچه هامو با خودت ببری بیرون ........چون میخام با شوهرم حرف بزنم حرفایی که نباید بچه هام بدونن و ببینن.....می فهمی چی میگم ....اره طاهره جون گرفتم مطلبو ...فقط ای شیطون تعارفو بزن کنار و بگو میخام با خیال راحت به شوهرم بدم ......نه بابا خیالت تخت ..از اون خبرا نیس .....فقط حرفای خالیه .....باور نمی کنم ......ههههه...باشه باور نکن حالا به قرض محال هم بدم بهش که جای دوری نمیره بیچاره شوهرمه .......خب طاهره جووون منم دل دارم خیلی وقته بهم ندادی کی نوبتم میرسه .......برو فعلا کشکتو بساب.......الان فقط بچه هامو از خونه دور کن و کاریت نباشه .......
خونه کاملا خلوت شده بود و من منتظر برگشتن شوهرم بودم ...تا اینکه برگشت .....دو هقته ای میشد که باز نشسته پیش از موعد شده بود و دیگه خدمت و سرکار نمی رفت .......حدس میزدم باز از خلوت گاه خیانت و کثافت کاری هاش میومد و بیشتر از همیشه ازش متنفر شده بودم
به به جناب اقای صالح .....خسته فعالیت و کار نباشی هههه...اصلا بهتره اسمتو عوض کنم چون اسم مبارک و پاک صالح شایسته تو یکی نمیتونه باشه تو باید صدات بزنن ناصالح ..نامرد ...بیشرف ..پست .....اخه تو از خدای خودت و بچه هات و من خجالت نمی کشی که به من خیانت می کنی اونم رابطه با نگار ...اونی که اصلا در حد و اندازه من هم نیس و صد سال هم ارایش کنه به گرد پای من نمیرسه ...تف و هزاران لعنت هر چی مرد با غیرت و باشرف نثار تو باشه ....کثافت عوضی .....خیال می کنی بی خبرم از هر روز رفتنات به خونه خواهر جونت ....که همه اختیارتو دستش دادی و بدونه اجازه ش کاری نمی کنی من و بچه هاتو و زندگی تو ول کردی و مثل مترسک و عروسک براش شدی ........اخه حیقه نون تو چی کم داری ....ها از زن خوشکل مثل من بگیر تا بچه های خوب و عاقل و با تربیت که اونم از زحمتای منه نه تو و خونه خوب و شغل مناسب ......اونوقت فدر این همه نعمات باارزش خدادادیو اصلا نمی دونی واون توجه و اهمیتی که باید به من و خونواده ات بکنی به خواهر حفه باز و مکارت وغیره می کنی خدا ازت نگذره چون حتی نمازاتو هم از روی ریا و تزویر برای خالقت انجام میدی از رفتار و اعمالت کاملا معلومه ...خاک توسرت که چه عاقبتی برای خودت درست کردی ...پدرم این اواخر به اشتباهش در مورد انتخاب تو پی برده بود و بارها خون گریه کرد و اگه نمی مرد طلاق و حق پایمال شده مو ازت می گرفت ولی الان هم دیرنشده ..تصمیم گرفتم خودم ازت جداشم تو لیاقت نداری که در حد و اندازه من نبودی و نیستی ..و اگه تا حالا موندم از صدقه سر بچه هامه که به خودم می گفتم سایه پدر نالایقشون رو سرشون باشه ولی این سایه اگه نباشه بهتره چون یکی مثل سحر دخترت میدونه که با نگار جنده هم اغوش شدی .....دیگه سرتو بالا نگیر وهمیشه شرمنده و خجالت زده از خداو من و بچه هات باش ....برو بمیر .......کاش میر فتی با یکی هم اغوش میشدی که از من خوشکل تر باشه نه اون نگار بدفواره و زشت.......منی که همه بهم حسودی می کنن که زنشون باشم و بارها وحتی در دربار مقامات و افراد کله گنده ومهم ازم رسما خواستگاری کردند و اگه لب تر می کردم بهترین موقعیت و زندگیو برای خودم درست می کردم ولی بازم با وجود بی غیرتی و بیشرفی و نالایقی تو موندم و دم نزدم ..ولی دیگه ساکت نمیشینم و در اولین فرصت میرم سراغ خواهر جونت اون زنیکه کلاغ گربه صفت و حالشو خوب می گیرم ...
اه طاهره بخدا من شرمتدهام ...روم سیاه ......باور کن مدتیه اختیار از دستم رفته و درست و غلطو خوب تشخیص نمیدم .....پاک گیج شدم ...منو ببخش ....خفه شو نامرد ...نمیخام چیزی ازت بشنوم ...حرفات برام یه ذره ارزش نداره ...بهتره بری به خواهر جونت بگی در فکر همسری برات باشه اونم در روستایی که با اون شوهر هیزش بود ه چون در این شهر گمون نکنم یک زن واقعی راضی بشه مرد خونه اش بشی..........برات متاسفم .....
دیگه نمی تونستم بودنشو در کنارم و در اون لجظه که تنها بودم تحمل کنم فوری زفتم شلوار لی تنگ و خوشکلمو با یه بلوز خوش رنگ تنم کردم و موقع لخت شدنم نگاه های تیز و شهوتی شوهرم ول کنم نبود و اگه سرعت عمل نداشتم چه بسا بهم هجوم میاورد هر چند کیرش مثل فبل کارایی انچنانی نداشت و به زور و بدبختی راست میشد ....
زدم بیرون . مقصدم خونه فرانک بود....ولی اونجا نه ...من ارامش و سکوت میخام و بهتره خونه شخصی خودم برم و در استراحت مطلق خودمو قرار بدم تا ریلکس بشم ......
با توجه و رسیدگی و مواظبت های احسان عزیز و پاک و مومن خونه ام همیشه تمیز و اماده و رو براه بود و من بلافاصله لخت شدم و خودمو در وان حموم پر از اب کفی ولرم لذت بخشی غوطه ور کردم و سعی کردم به چیز های خوب و مثبت و سکس گونه اندیشه کنم..
و اولین موضوعی که به یادش افتادم منو چهری و کورش بود .......کورش مردی بود شیک پوش و خوش برخورد و جذاب و جنتلمنی که همه چی داشت از خونه خوب و ماشین ها و از مقامات بالای دولت که اون شب در مهمونی که در یک خونه مجلل وبا سالن بزرگش بر گذار میشد باهاش اشنا شدم کورش اخرین نفری بود که روبروم جلوس کرد و دستمو بوسید و از جمالات و کمالات من سخن گقت جملاتی که خیلی ادیبانه و شاعرانه و وزن و قواره سنگینی داشت و به دلم نشست ....همه حضار و خصوصا اقایون دعوت شده منو نگاه می کردند لباس مجلسی زیبایی که تنم کرده بودم فقط ۲۵درصد پوشش داشت و اندام شیک و هوس ناکمو براشون بیرون زده بودم نیمه مست بودم و سرخوش و منوچهری بخوبی منو میزون این مراسمش کرده بودبا ادب و تواضع خوبی اومد ازم دعوت به رقص کرد رفصی که قبلا با کمک پوران و شراره جوون یاد گرفته بودم شراره ای که در همه مراسم ها حضور فعالی داشت و با زیبایی در حد و اندازه اش هر سال یک اسم مرد رو در شناسنامه اش بنام شوهر ثبت می کرد .....قبلش شراره اومد درگوشم وبهم گقت ......طاهره جوووون اگه میخای امشب خوب جرر بخوری و فریاد اخ و اوخات به اسمون بره گزینه خوبی برات دارم .....اون دقیقا منظورش کورش بود همونی که الان دستاشو دور کمرم قفل کرده بود و چشاشو به چشای مستم دوخته بود و منو کم کم داشت در وجودش حل می کرد من اسیرش شده بودم......سرمو رو سینه گرم و معطرش نهادم و چشامو بستم و به یاد شوهر نالایقم افتادم ...شوهری که الان معلوم نبود در کدوم کافه لاله زاز و یا شاید در شهرنو {فاحشه خونه وقت تهران}و در اغوش یک زن خودفروش بود ....شوهری که خودم مجوز رابطه با غیر زو بهش داده بودم اونم با تجویز دکتر معالجش...با وجود اینکه بارها از روی وظیفه و شوهر داری سراغش رفتم تا باهاش سکس کنم ولی کیرش جواب گو نبود و فقط خستگی برام به ارمغان می گذاشت و اون روزی که دکتر راه کار سکس و رابطه با غیر شوهرمو بهم داد من به خاطر سلامتیش راضی شدم و بهشون جواب اوکی دادم اونم تا درمان .......و وقتی که این خبر به گوش شوهرم رسید جمله ای به زبانش اومد و به دکتر گفت که نشون از اوج سقوط و بی غیرتی و بیشرفیش می دادو منو حسابی شرمنده دکتر کرد....اون گفت .......دکتر لطیفی ..همسرم خیلی فداکاره و من قدر این همه گذشت شو باید بدم و میخام شما هم بدونی که من به طاهره زن خوشکلم اجازه میدم تا با هر مردی که خودش میخاد هم بستر بشه .....قربون این زن خوبم بشم ....بلافاصله شاهد بوسه سیاه و پوچ و بی معنیش در روی گونه هام شدم و من دیگه نمی تونستم تحمل و موندن در اون مطب رو داشته باشم چون نگاه و احترام دکتر لطیفی به من عوض شده بود و به چشم یه جنده به من لابد فکر می کرد و فوری بیرون رفتم و پشت در مطب جواب این همه توهین و بیشرفی شوهرمو با دو تا سیلی ابدارروی صورت کثیفش دادم ......و همون شب بعدش خودمو راضی کردم تا به اولین مهمونی دربار با منو چهری جواب اره بدم .....
اه راستی من قرار نبود که دفترچه خاطرات و ماجراهای دربارمو باز گشایی کنم ولی این یکیو فلم قرمز می کشم و براتون گفتم تا بلکه حالشو ببرید اخه جاتون خالی جام و موقعیتم الان دراین وان خونه ام عالی و شهوت برانگیزه ....پس ادامه این ماجرا......
وقتی به خودم اومدم و از یاد شوهرم افتادم که نور سالن نیمه تاریک شده بود و فضا و دست ها مناسب رفتن به نقاط ممنوعه شده بود و کم کم دست های کورش به باسنم رسیده بود و نم نمک اونو بخوبی فشار می داد بلند شدن کیرشو در زیر نافم حس می کردم ودیگه چی بگم ...شهوت و حشریم استارت خورده بود.......کورش کارشو بلد بود و منو بیشتر به خودش نزدیک کرد تا بخوبی کیرشو احساس کنم ......کوسم خیس و ابکی شده بود کوسی که هوای ازاد می خورد و شورت هم به پام نبود و در انتهای رونام و پایین چوچوله کوسم خیسی کوسمو بخوبی حس می کردم و این نم و اب تا سوراخ کونم هم پیشرفته بود و به من لذت و خوشی بالایی می داد.........باز به چشای همدیگه نگاه کردیم من تسلیمش شده بودم ..
باز نور سالن تاریک تر شد و وقت سکس و عشق بازی شده بود هر کدوم از مهمونای مرد با معشوقه خودشون گوشه ای و اتاقی میرفتند و من در اغوش کورش و در حالیکه دستامو دور گردنش قفل کرده بودم دونه دونه پله های سالنو بالا میرفتیم مقصدمون اتاق خواب مجلل و شیکی بود با همه وسایل مدرن و دکور اروپایش که وقتی من در روی تخت خواب بزرگ و چشم نوازش ولو شدم با نگاهم به اطرافم متوجه زرق و برق خیلی خوبش شدم این اتاق به مناسبت موقعیت خاص کورش و افتخار من نصیبمون شده بود ........لباس شیک و قشنگم هنوز تنم بود و چشای شهوت الود کورش انداممو می پائید و لحظاتی بعد کاملا لخت شده بود و کیر دراز و کلفتش که حالت کمان متمایل به چپ به خودش گرفته جلوم نمایان شد اوووووف چه کیری ....حق با شراره جووون بود که از این کیر تعریفا می کرد ......جدا انتظار جررر خوردنو داشتم و این کیر می تونست فریادمو تا درب ورودی این خونه بزرگ و مجلل که خداقل یک کیلومتر فاصله داشت برسونه .......دستام رو کوسم رفته بود و باناز و عشوه به خودم ور میرفتم کورش کیرشو می مالوند و بهم چشمک میزد و بوسه حواله می کرد ........
طاهره جوون رسما ازت خواستگاری می کنم و ازت میخام همسرم بشی .........اووووه ممکن نیس ..اصلا نمیشه ......اخه چرا فرشته من؟
واسه اینکه مادر سه فرزند هستم اونم بزرگش ۱۸سالشه و اخریش ۱۵ساله س.....و شوهری که الان معلوم نیس کدوم خونه س و در بغل چی کسیه.....غیر ممکنه باور نمی کنم تو مستی و نمی دونی چی میگی اصلا بهت نمیاد ...تو .عین دخترا می مونی ......من به حساب شوخی تلقیش می کنم و بازم میخام به پیشنهادم خوب فکر کنی وجواب بدی .......وای کورش باور کن راستشو میگم .....بجون خودم عین واقعیته .....اه عزیزم لباساتو درارم تا بهتر قشنگیتو ببینم ....اوووه چه فرشته ای هستی تو .......اه نمی تونم دوووم بیارم باید زودتر بکنمت ....اخ اخ اخ اخ اخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.......نه نه نه کورش ......دارم جرر می خورم .....اوووووف چه کیری داری تو .....اوووخ جووون قرشته خودم کوس تنگی داری تو...اونوقت میگی مادر سه بچه بزرگ هستم ....من که باور نمی کنم ......اه باور کن ..باور کن ...اخ اخ اخ اخ اخ وای وای شراره کجایی که طاهره رو جررر دادند....بیا کمک .......به یاد سکانس زیبا و به یاد موندنی فیلم فیصر افتادم که فرمان زخمی و چاقو خورده از قیصر کمک می طلبید و می گفت قیصر کجایی که داداشتو کشتند ......واین تیکه کلاسیک و تاریخی سینمایی رو ثبت خودش کرده بود و من از شراره هزار شوهر یاری می خواستم ....هههه.....براستی اون شب و روی تخت خواب کورش واقعا منو گائید و به معنای وافعی کلمه جررم داد وابشو هم در پیرامون کوسم ریخت و اخرای مونده در درون کیرشو در کوسم تخلیه کرد .....خیلی رومانتیک و عالی درومد این سکس ........تا نزدیکای صبح در اغوش هم و خیلی خوب و اروووم خوابیدیم و وقتی چشامو باز کردم که باز در بغلش به طرف حموم میرفتیم ....و لجظاتی بعد من و کورش روبروی هم در وان خیلی شیک و بزرگی که با اب ولرم و لذت بخشی پر شده بود ولو شده بودیم این یک سورپرایز عالی برای من شده بود و اول صبحی انتظارشو اصلا نداشتم ...من و کوزش در حالیکه روبروی هم دراز کشیده و با پاهای کاملا جدا و تا حد و اندازه ۱۸۰درجه باسن هامون رو بهم دیگه رسونده بودیم من کیرشو دستم گرفته بودم و اونم با انگشتای دستش سوراخ کون واطراف کوسمو می مالوند ....تا روی پستونام اب ولرم جاری بود ودر بهترین حس و حالت ممکنه عشق و حالمو می کردم کورش با جملات عاشقونه اش این لحظات خوب رو زیباتر و خوبتر برام کرده بود و من با سه بار ابی که از کوسم بیرون زد و رو اب زلال بخوبی معلوم بود با چشای خودم محصول شهوت کوسمو مشاهده کردم .......چه جالب و رویایی .......کورش با کیر دراز و کلفتش تو دستم مالونده میشد و وقتی فریاد انزال شدنش بلند شد اب شهوت ناکش تا بالای یک متر اوج گرفت و به زیبایی روی اب داخل وان فرود اومد ...اووووه چه خوب ....
و حالا من در درون وان حموم خونه خودم و به یاد اون شب رویایی تونستم این بخش خاطرات خودمو تقدیمتون کنم ...من داشتم به خودم ور میرفتم و یاد و خاطره اون شب منو دوبار به ارگاسم خوبی زسونده بود ....و وفتی کم کم داشتم از حموم بیرون میومدم متوجه سرو صدا هایی شدم .......وای وای این چه کسی میتونه باشه ...نکنه دزد باشه و یا چی؟......وای خدای من ......من در خالیکه حوله حموم رو به خودم نصفه نیمه گرفته بودم پاور چین پاور چین به طرف اتاق هال اومدم ......در همین لحظه احسان روبروم ظاهر شد ........اون کلید داشت ......احسانی که با دیدن من بهت خورده بود و فقط نگاه اندام نیمه لختم می کرد......
     
  

 
لايک به طاهره خانم عزيز و دوست داشتني ک با گوشه ايي از خاطرات دربار مارو مهمون کرد،اي کاش درخواست خوانندگانت بپذيري و مارو هم از بقيه خاطرات دربار مطلع کني ممنون ازت

بازم مثل هميشه دم شهره خانم گرررررررم
     
  
زن

 
یاد داشت نویسنده
سلام ......باتشکر ازarshiasi6969سرور و مخاطب همیشه پشتیبان و خوب این داستان اقای کیان مهر عزیز و
amirkoorosh و Mohammadr7وسایر عزیزان و از جمله خانم سارا مون و عرفان که مدتیه اثری از کامنت هاشون نمی بینم و انشالله که سلامت و موفق باشند و سایر دوستان و خوانندگانم ..... به استحضار برسانم
بدلیل مسافرت به خارج از کشور و اقامتم تا چند ماه و شایدم دائمی این تاپ که بعد از این یاد داشت تقدیمتون میشه فعلا اخرین تاپ من خواهد بود و تا حداقل یک ماه و شاید 45 الی سه ماه دیگه ممکنه نتونم در خدمتتون باشم چون درگیر کارا و مسایل خونوادگی و شخصی و ورزشیم هستم ....اینو یک مرخصی و تنفس کاری به من فرض و حساب کنین .....و در ضمن باعث میشه شما ها هم استراحتی داشته باشین ......ولی در واقع گاها فکر می کنم که این داستانو با رخصت از شماها و بهرام و طاهره خانم تمومش کنم و به اصطلاح سرو ته شو بهم بیارم با وجود اینکه حدود چهل درصد از رمان مونده و حوادث و ماجرا هایی که مربوط به دوران انقلاب 57 و بعد از اون مربوط به بهرام و طاهره خانم و خود سحر که خیلی جذاب و خوندنیه حیقم میاد که تقدیمتون نکنم ....بهر حال گاها شاید خیال می کنم نسل جدید مخاطبان داستان های سکسی از این مدل داستان ها خوششون نیاد و ارضاشون نکنه و شایدم من اشتباه کنم ...بهرحال سلیقه ها فرق می کنه و قابل احترامه........بهرحال اگر هم قرار به خاتمه این داستان شد در یک الی دو تاپ پایانشو خواهم نوشت و گرنه در غیر این صورت ببینم چه شرایطی پیش خواهد اومد هر چه خدا بخواهد همون خواهد شد ......با ارزوی سلامتی و بهروزی یرای همتون.........مرسی....شهره
     
  
زن

 
ادامه از طاهره
احسان با دیدن من حسابی یکه خورده بود و انگار اصلا انتظار بودن منو در خونه نداشت و بعد از لحظات کوتاهی به خودش اومد و دستاشو رو صورتش گرفت ...و هولکی سلامم کرد...خانم سلام .......وای ببخشید ......نمی دونستم اینجا هستین...........اوا احسان چرا تعجب کردی ؟حموم بودم داخل وان مگه از کی اومدی؟......چند دقیفه ای میشه......واه چرا چشاتو گرفتی حوله رو تنمه بابا ...راحت باش احسان جوون......نه من میرم بیرون تا شما لباس بپوشین ........وای احسان از دست تو ...بابا یه بلوز و یه شلواره الانه تنم می کنم ونمیخاد بیرون بری لطفا خودمونی باش ..........با وجود حرفای من احسان دنده عقب و بدونه اینکه منو ببینه به حیاط رفت .........
نزدیک بودن به احسان کمی هاتم کرده بود و شیطون درونم بهم می گفت تحریکش کنم و راهش بندازم فطعا میدونستم احسان تا حالا دستش به جنس مخالف نخورده و هیچ تجربه ای نداشته و بهم الهام شده بود که اگه یه ذره لمسش کنم میتونم باهاش یه حال حسابی بکنم ...همه این وسوسه های شیطانی داشت منو به طزفش می کشوند و در صدد بودم که سراغش برم ........ولی باد سردی که میوزید و به اندام لختم میخورد منو بیدار کرد و رفتم که لباسامو بپوشم ......احسان پسر مظلوم و پاک و بی گناهی بود که از مردونگی بدور بود الوده به امال و هوس یازیام بشه ....از این کارم خرسند بودم......تلفن خونه زنگ میزد و من گوشیو بلند کردم.......الوووو...مامان ..سلام .....خوب شد جواب دادی ....زود تر بیا خونه ........وای دخترم ..سحر جووونم گریه نکن .....الان برمی گردم.......سحر گزیه کنان ازم میخاست برگردم ....اه خدای من چی شده؟......باید فوری بر می گشتم ........احسان همراهم شد تا تنها نباشم .........بین راه احسان به من هشدار می داد و خبر از اتفاقات خطرناکی می داد که بهش لابد الهام شده بود .....به یاد اون روز کذایی رفتنم به خونه اکرم خواهر علی افتادم که احسان ۸ساله با نگاهش به من همین هشدارو می داد که به اون خونه شیطانی وارد نشم ولی من هیچوقت درکش نکردم و همینک باز برام نگران بود.....طاهره خانم دو شبی میشه خوابایی بدی می بینم و همشم مزبوط میشه به شما ...لطفا مواظب خودتون باشید ...تنهایی جایی نرین ......احسان جووون توکل به خدا ......انشالله خیر باشه .....چشم حواسم هس ...قربون احسان خودم برم که این همه به فکرمه ...اگه شوهرم یک دهم تو نگرانم بود و به فکرم میبود الان هیچ دغدغه خاطری نداشتم .....
وقتی که به خونه رسیدم که متوجه بیماری اکرم شدم ......ولی فقط موضوع این نبود چون باز هم رعنا اومده بود و با اعلام مالکیت ۴دونگ از خونه شوهرم قدرت نمایی کرده بود اونم برای دخترام ......و کلی خط و نشون برای من هم کشیده بود ....اگه شوهرم دم دستم بود برای اولین بار باهاش درگیر فیزیکی می شدم...اخه این همه بی عرضه گی و تسلیم اراده و خواسته های نا بجا و ناعادلانه رعنا خواهر کوچیکش؟.........علنی حق من و بچه هاشو به خواهرش داده بود ......باید فوری سراغ این زنیکه کینه جو و بد ترکیب برم تا دق دلمو سرش خالی کنم و بدونه نمی تونه هر غلطی میتونه بکنه.......قبل رفتنم با وجود خشم و عصبانیتم حسابی خودمومثل عروس ارایش کردم تا بیشتر دلسوزو جگرسوزش کنم ......با تیپ اروپایی و ارایش و بزک کرده اماده بودم که برم یاد اکرم افتادم .....ناله و درداش فلبمو می سوزوند.....اکرم دخترم چته عزیزم ؟.......مامان اونجاش می سوزه .....واه سحر داری چی میگی .......اکرم بگو به مامانت سحر راس میگه ......اره ...درد می کنه .......شاید سردی کردی سحر جون برو یه دم نوش گرم و یا اب نبات داغ براش درست کن بخوره ....من برم سراغ رعنا
میدونستم این تجویزم درست نیس ...اکرم دخترم کوسش درد می کرد وباید قابله معاینش می کرد ولی همه حواسم پیش رعنا بود و از خونه بیرون اومدم احسان نگرانم بود و باهام اومد ......احسان نمیخاد بیای برو به کارات برس.......طاهره خانم لطفا از این رعنا دور بگیر ....اون ادمی نیس که نزدیکش بشی .....وقتی شوهرتون خونه رو به اسمش زده دیگه لزومی نداره باهاش در گیر بشی ....پس نرید لطفا من احساس خوبی در این کارتون نمی بینم ......نه احسان خیلی وقته تحملش می کنم باید جواب این کاراشو بدم ......تو برو نگران من نباش....نه من باهاتون میام .......نزدیکای خونه شون از عمد دست احسانو گرفتم میدونستم پشت پنجره اکثر مواقع هست و مردمو نگاه می کنه .......احسان داخل نیومد و من وارد خونه شون شدم درب حیاطشون باز بود ......اهای رعنای درب و داغون ....کجایی ..طاهره ااومده حالتو بگیره همون خوشکل شهر و یکی یه دونه ای که چشاتو مدت هاس کور کرده بیا ببین از لج و به افتخار تو ارایش کرده اومدم ........میدونم داری از حسادت داری می ترکی .......طاهره می بینم تنها نیومدی اون پسر کیه ؟...به تو چه ....هر کی هست یه تار موها ش به تو یکی می ارزه ......ببینم رعنا تو به چه حفی میای خونه برادرت و دخترامو می ترسونی ها......من تا حالا جوابتو ندادم فقط احترام مادرتو نگه داشتم چون بهش قول دادم ولی تو بی شعور انگار خیلی پررو شدی و از حد خودت که هیچی نیس خارج شدی ...یادته یه دختر بچه بودی میومدی پیشم ازم خواهش می کردی کوسمو بلیسی و یادت بدم چه جوری گائیده بشی حالا برام ادم شدی اونم با این قیافه زشتت .....چرا زندگی برادرتو داری از هم می پاشونی اخه مگه تو رحم و شفقت نداری ناسلامتی خودت بچه داری ...نه اینکه من عاشق برادرجونت باشم به خاطر خودم نمیگم فقط به خاطر بچه هامه که پدر شونه....چون از روز اول ازصالح خوشم نیومده اونو در حد خودم نمی دونم ...من لب تر کنم با بهترین مردا میتونم جور بشم ...پس برای من دم تکون نده و حدخودتو بدون .......خونه هنوز دو دونگش مال تو نیس و مال اون شوهر بی عرضه مه که نمی دونه چه غلطی می کنه ...خاک تو سر اول اون و بعدش تو............طاهره دو دونگم از صالح می گیرم همه این کارام به خاطر اینه که تو رو از خونه پدریم بیرون کنم ..یه حرفتو قبول دارم اونم برادر بی عرضه مه .... که اگه عرضه داشت تو رو کنترل می کرد تا این جوریا بیرون نیای و دست در دست پسر غریبه جوولون بدی ........اون مرد نیس و نمی تونه تو رو جمع کنه ولی من که بی عرضه نیستم و خودم می دونم چیکارت کنم ...این خط و این نشون این خوشکلیات نمی مونه و کاری می کنم خونه نشین بشی....حالا می بینی .......خخخخخخخ........خنده های مستانه و بلندش کمی منو ترسوند و یاد حرفای احسان افتادم ....از.این زنیکه شیطون صفت باید ترسید ......واقعا چیا در سرشه و میخاد باهام چیکار کنه ...خدایا پناه بر تو ..........ولی بازم کم نیاوردم و در ادامه بهش گفتم .....منم میدونم نفطه ضعفت چیه جواب این حق خوری بچه هام و خودمو ازت می گیرم .......برای این تهدیدم راه کار داشتم ولی کاری که خودم اصلا بهش تمایل نداشتم و مدتها روش فکر کرده بودم و برای اخرین گزینه و اس نهایی گذاشته بودم و حالا کم کم وفتش شده بودکه ازش بهره برداری کنم با این کارم رعنا رو شکست می دادم .و کمرشو می شکستم ...ولی این تهدیدشو باید واقعا جدی تلقی کنم و دلم گواهی می داد که اتفاق بدی در انتظارمه .......ولی قبلش باید به دخترم اکرم برسم ...اون از دستگاه تناسلیش درد داشت واین موضوع کم اهمیتی نبود .....جمال پسر بزرگ رعنا به همه حرفامون گوش می داد ونگاهش به من حالت خاصی داشت که من نفهمیدم مثبته و یا منفی ولی هر چه بود حس خوبی نداشتم .....چون بعد از اینکه با احسان در یک کافه اب میوه خوردیم سر راه باز جمال رو دیدم که با سه نفر اراذل و اوباش که ظاهرشون اینو می گقت حرف میزد و این نشونه خوبی نبود ........احسان تا خونه منو تنها نگذاشت و بعدش رفت .....در کنارش احساس ارامش و امنیت می کردم وارزو می کردم همیشه کنارم میبود و یا کاش جای شوهرم بود ...بهش تعلق خاطر خاصی پیدا کرده بودم .و اگه خودمونی بخواین کوسم و شهوتم اونو می خواست......اکرم تا منو دیدخودشو عادی نشون داد.....انگار می خواست مامانشو ناراحت نکنه ...اه دختر خوب و عاقل و مهربونم ....همه وجودم وابسته به شماها فرزندان عزیزمه.....حونمو واستون فدا می کنم ...من که عاشق چشم و ابرو و خونه شوهر نا لایقم نبودم و احتیاجی به مال و ملک و داراییش ندارم فقط هذفم رسیدن به حق واقعی و شرعی بچه هام بود که باید تلاش می کردم
عزیزم خوب شدی ؟.......مامان جون دردش کم شده ...قراره با سحر برم دکتر......اره عزیزم خودمم باهاتون میام دکتر بهتره تا قابله ......نه مامان جووون تو بمون خونه خسته ای من خودم بااکرم میرم ......نه سحر جووون دلم طاقت نمیاره میام .......مامان جووون سحر راست میگه تو خیلی خسته نشون میدی بمون خونه و استراحت کن من و سحر میریم ......باشه عزیزانم منم یه کم می خوابم و بعدش میرم خونه فرانک دلم هواشو کرده .........بهرام هم برگشته بود و منو بغل کرد گونه هاشو ماچ کردم .....اه بازم کیرشو حس کردم به محض اینکه بهم خوردیم التش مثل فنر از زیر شلوارش به زیر شکمم خورد و واسم راست شد .....این کیر بهرام تا به کوس و کونم نرسه ول کنم نمیشه اون روز که با سحر دعواش شده بود و بردمش اتاق تا توجیهش کنم ولی بر عکسش اون منو توجیه کرد ...ههههه ...چون تا خواستم نصیحت و ارشادش کنم منو به بهونه اینکه سحر خیلی بهش گیر میده و به جای وظایف خواهریش ناراحتش می کنه بغلش گرفت و با خلع سلاح من و در واقع خامش شدم بلافاصله کیرشو احساس کردم و من نتونستم از خودم دورش کنم ....در اون لجظه اغوشش و نوازش و مهر و عشقشو می خواستم برای لحظاتی حس کردم باید خودمو ارضا کنم و این تشنه گی هوس شیطانی و خطر ناکمو سیراب کنم ....چشامون به هم دوخته شده بود و کم کم و لحظه به لحظه لبامون نزدیک همدیگه میشد ودر نهایت انچه شد که نباید میشد یعنی بوسه گرم و اتشین و شهوت ناکی که همه وجودمو تسخیر خودش کرد...اه چه بوسه داغ و لذت بخشی .......این بوسه برای بار دوم هم تکرار شد و در لحظاتی که از اتاف بیرون اومده بودیم و من باز اسیر لبای داغ و حشری پسرم بهرام شدم .......می ترسیدم نکنه سحر این منظره و اتفاق رو دیده باشه ......خدا کنه که ندیده باشه......
بعد از یه خواب کوتاه خودمو اماده کردم و به طرف خونه فرانک راهی شدم در افکارم غرق شده بودم و یک نوع هراس و دلهره غریبانه مانندی داشت منو می گرفت .....اصلا متوجه متلک ها و نگاه های هوس الود پسرا و مردا نبودم و در عالم خودم غرق شده بودم ولی در نزدیکای خونه فرانک حس کردم فرد و یا افرادی تعقیبم می کنند و چند بار به پشت سرم نگاه کردم و خدا خدا می کردم که این حسم اشتباه باشه .....به خودم گفتم ای بابا بی خیال من زیادی نگران خودم شدم اونم واسه حرفای رعنا و هشدار های احسانه ...که تحت تاثیرم قرارش داده...دیگه بهتره بهشون فکر نکنم.........با دیدن هوشنگ قوت قلب گرفتم و از زاه دور خودمو به اغوشش پرت کردم .......اه هوشی جووون ...سلام ....خوبی خواهر خوبم ...چیزی شده ...چرا می لرزی .......نکنه کسی دنبا لته و اذیتت کرده ......نه چیزی مهمی نیس ...فقط منو خوب بگیر و گرمم کن ......اخه خواهر داخل کوچه خوبیت نداره بیا بریم داخل خونه اونجا استراحت کن .....فرانک نیمه لخت وبا یه شورت به استقبالم اومد و رونا و از نیم رخ باسنشو که دیدم دلم طاقت نیاورد و جلو چشای هوشنگ دستمو تو چاک کونش بردم و خوب مالوندمش ......واه طاهره زشته جلو شوهرم اونم ......ههههه....فرانک جووون اخه همش خودت مقصری تو که این مدلی نیمه لخت با باسن خوشکلت میای استقبالم خب میخای چه رفتاری داشته باشم ....این کون باید این جوری سلامش کنی ...من جای هوشی جون بودم هر ساعت کونتو می کردم ......وای وای طاهره امروز چته ....خیلی اتیشت تنده ....نه بابا امروز یه جوریم .....خواهر جوون برو کمی استراحت کن و از این حرفای زشت نزن .........نشستنم بعد از یک ساعت با اومدن سیامک و دوستش مواجه شد ...وای چه اتفاق خوب و نیکی برای من شده بود برگشتن عشقم سیامک که خیلی بهش نیاز داشتم ولی دوستش یک خارجی بود .....میشل با قد بلند و موهای بلوند و تیپ کاملا اروپایی و البته خیلی جذاب و خوش بر خورد که مهندس بود و برای باز دید از یک طرح عمرانی با سیامک به شهرمون اومده بود ....با اشنایی و معرفی خودش و به محض اینکه دستمو گرفت تبم بالا گرفت و ضربان قلبم تند تر شد...اه چرا من این جوری شدم این نشونه عشق و دوست داشتن نمی تونه باشه ...سیامک مالک قلبمه ...پس چرا این مدلی شدم ......امروز واقعا چه خبره این همه اتفاق و این اخری اشنایی با میشل ...نگاهش به من خیلی مهربون و حالت بخصوصی داشت و دوست داشتم دقایق زیادی چشم در چشم هم به همدیگه نگاه کنیم ....جذب نگاهش و چشای خوشکلش شده بودم که با صدای طاهره گفتن هوشنگ از این دنیای رنگی و شیرین میشل بیرون اومدم .و متوجه هوشنگ شدم ....خواهر جون برات چای اوردم نوش جونت کن ...قربونت برم برادر جوون دستت درد نکنه ...........اون روز و فبل برگشتنم سیامک منو در گوشه خلوتی و در تایم کمتر از ۵دقیقه گیر انداخت و ایستاده و از پشت کیرشو تو کوسم فرو کرد..چه خوب و لذت بخش برام درومد با لباس و در حالیکه شلوارمو تا نیمه رونام پایین کشیده بودم از کنار شورتم با کیر سفت و تازه نقسش رو کوسم به شدت تلمبه میزد و من دستمو رو دهنم گرفته بودم تا داد و فریادم به گوش بقیه نرسه ....فقط بهترین لحظات و اوج لذتش اون موقع بود که فرانک سررسید و مارو دید و من گوشه دامنشو گرفتم تا پیشم بمونه و این ثانیه های طلایی و خیلی خوب رو در حالتی به گا رفتم که فرانک کیر بردارشو با کمک من و بادستش در کوسم میزد و من از فرط شهوت زیادم لبای فر انکو هم مال خودم کرده بودم ......اوووووف چه شهوتی داشتم من ...اگه بدونین .....اه طاهره منو شهوتی کردی امشب باید هوشی جونمو تا صبح بیدار نگه دارم .....ارررره فرانک جووون بهش حتما کون هم بده ..به یاد من ....حتما طاهره جووونم....فول میدم ......اه کیر برادرم خوب کلفته ها ..تو کوست که خوش می گذره ؟...اررره فرانک جووون خیلی ..جات خالیه .......میخای جامونو عوض کنیم .....وای وای نه شوهرم خونه س ....نمیشه ...اوووووی اب کیر برادرت تو کوسم خالی شد ......نوش حوون کوست باشه عزیزم .........این سکس ۵دقیقه ای خیلی بهم چسپید و مثل مسکن اروووم کرد و من دیگه تنهایی برنگشتم و از هوشنگ خواستم منو به خونه برسونه ..راستش هنوز می ترسیدم .....
..........................
ادامه از سحر
اکرم کاری کرده بود تا باز پام به مطب دکتر ترابی باز بشه ...در واقع نمی خواستم این دکتر رو ببینم ولی وقتی که اون روز اکرم از خواب بیدارشد و اومد سراغم ......و گفت ......ای ای ای سحر ....پاشو به دادم برس ......چیه اکرم ...این اول صبحی ؟.......اه خواهر حالم خوب نیس ...درد دارم ....خدا نکنه خواهر جوون......کجات درد می کنه؟.......روم نمیشه بگم .....اوا من خواهرتم و مثل خودت دخترم رو چیه بابا ......بگو .......خیلی برام سخته بگم ولی چاره ای ندارم چون نمی تونم دردشو دیگه تحمل کنم .......سحر کوسم درد گرفته .......واه واه ...ههههههههه.....اکرم داری چی میگی ...خب لابد پریود شدی منم عادت میشم دردم می گیره این که طبیعیه ...برو یه اب جوش بخور خوب میشی تو پریود هستی و خودت نمی دونی.......نه نه سحر پریود نیستم همین یه هفته قبل خوب شدم ...مشکلم از جای دیگه س ....مربوط به دیروزه ......واه واه دیروز چه غلطی کردی ها ...نکنه پرده کوستو پاره کردن و یا بهت تجاوز کردن ......نه نه سحر من که بچه نیستم و حواسم هس ....دیروز خونه شادی دوستم دور همی جمع شده بودیم و خودت که میدونی دخترا یه جای خصوصی اونم با بودن هانیه و شادی باشن کار به جاهای باریک می کشه و همه مشغول کوس خوری همدیگه شدن و منم برای اولین بار راستش هوس کردم تجربه اش کنم ......اووووه مبارک باشه نمی دونستم توم اهل این کارا هستی .....وای سحر باور کن اول بارم بود....بعدش نیمه لخت شدیم و شورتامون هم نبود اون هانیه با من طرف شد وکوسمو خامه ای کرد وبا زبونش می لیسید حتی چوچوله کوسمو باز می کرد و توش خامه میزد و می خورد خیلی مشغولم شد و من حواسم به وقت نبود و فقط میدونم که چشام خمار این کارش شده بود و از فزط لذت ارگاسمم روی صورتش هم اب پاشوندم ...هانیه بدش اومد و خیال کرد از عمد خیسش کردم و گفت بازم کوستو می خورم با خامه و این بار سحر دیگه با انگشت توش می ریخت می ترسیدم پرده مو پاره کنه ..همش چشام به کوسم بود که خونی نشه ...حلاصه خواهر بازم ارضام کرد و مهمونی تموم شدودیگه برگشتم خونه تا نصفه های دیشب دردم شروع شد و رفتم دستشویی دیدم موقع فضای حاجت بیشتر سوزش و درد داره .....و الانم دردش ابیشتر هم شده ...اه سحر جووون به دادم برس روم نمیشه به مامانم اینارو بگم ابروم میره ........میخواستی بعد از کوس خوریت خوب با اب می شستیش ......اه سحر از بس لذت اور بود به اونش فکر نکرده بودم .....تو راست میگی باید فوری تمیزش می کردم ....خب مجبورم ببرمت دکتر متخصص زنان ......اماده شو عصر بریم ...ولی من باید به مامانم اینو بگم ولی نه با اون ماجرای مهمونی ..... باید بدونه و شاید تجربه داشت و بلد بود که خوبت کنه و تازه مادرمونه و باید بدونه .....اخه سحر من ابروم میره ....ای بابا تو ابروتو خودت بردی نباید این کارو می کردی حالا که اتفاق افتاده و خوبه که از کوست خون نیومده ...ممکنه یه عفونت ساده باشه .....نگران نباش اکرم جووون تا سحر پیشته غمیت نباشه ...ولی سحر کاری کن مامانم باهامون نیاد فقط دو تایی بریم چون اونجا در حضور مامانم خیلی شرمنده میشم ....ههههههه...ای بابا دکتر ی که قراره پیشش بریم خانم نیس ...اقاس ...به فکر اون باش که باید کوس و کون باسنتو واسش لخت کنی .....توم به فکر مامانمی که شرمنده اش نشی ههههههه.........اوا راس میگی ...اررره باور کن ......وای خاک تو سرم بشه حالا چه کار کنم من ........هیچی اکرم جون بی خیالی طی کن و همین ...مجبوری واسش لخت بشی درست مثل من ....منم یه ماه قبل خیال کردم پرده ام پاره شده و چون خوابشو دیده بودم وسواسیم گل کرد و با میترا رفتم دکتر .....و براش لخت شدم تا معاینم کنه ولی اکرم باور کن خیلی سخت بود و لی مجبور بودم الان هم درکت می کنم....چاره ای نیس اگه میخای خوب بشی باید علاوه بر لخت شدن براش هم برقصی و شایدم کارای دیگه ....هههههه.....اوا چه کارایی ؟......هیچی بابا شوخی می کنم ولی اون دکتره تا حدودی شیطونه و بلا ...والبته شهوتی ..........
عصر شده بود و بعد از اینکه مامانم روانه خونه خاله فرانک شد من و اکرم راهی مطب دکتر شدیم ....بیچاره اکرم نمی تونست عادی راهشو بره و با کمک من می تونست حالت عادی رو داشته باشه ....دلم واسش می سوخت و می دونستم در درونش چیا می گذره چون منم همین حسو در اون روز داشتم .....فبلش باهم اب میوه ای خوردیم و دلداریش دادم ...خواهر خوب و مهربونم نمی خاد نگران بشی ...مرسی سحر جوون تو خیلی خوبی خواهر خوب و قشنگم ......به مطب دکتر رسیدیم و از منشی نوبت گرفتم نوبتی که خوشبختانه اخراش نبود . تا وقت و میدون برای دکتر و اهدافش داشته باشه ولی انگار من کور خونده بودم چون دکتر ترابی وقتی اومد اتاق انتظار و منو دید رفت سراغ منشیش و نوبت اکرم رو به اخرین نفر عوض کرد و من وقتی اینو فهمیدم که همه مریضاش رفته بودند .....ای دکتر کلک باز و مکار........چاره ای نبود و نویت ما شد و رفتیم خدمت دکتر ترابی ..
سلام دکتر ترابی........سلام .......سلام بر بیمار خوشکل خودم سحر جووون ......واه دکتر این چه حرفیه میزنی من که بیمار تو نیستم یه بار غلطی کردم و به خاطر یه خواب الکی اومدم پیشت ....و دیگه .....دیگه چی الان که اومدی به اسم همراه اومدی و یا خود بیمار؟........دکتر ترابی این خواهر مه و بیمار ...خیالتو راحت کنم من همراهش هستم نمیخاد صابون به خودت بزنی و دستت این بار هم بهم نمی خوره ...هههههه.....اه چه بد شانسم من ..خب این خواهر شما اسمش چیه و مشکلش رو از زبون خودش می خوام بشنوم ...تو روبروم بشین و برام فقط لبخند بزن .....میخای دکتر برات برقصم ها .....اینجوری که میگی لبخند و تبسم برام بزن لابد چیزای دیگه هم میخای .....وای سحر من حریفت نمیشم .....
خب عزیزم اسمت چیه ؟.....اکرم اقای دکتر.....چه اسم خوبی ...افرین عزیزم ...خب برام بگو از مشکل و بیماریت؟.........اکرم همه ماجرا رو به خوبی براش گفت و دکتر ضمن نگاه های تیز و حشر گونه اش به من و گاها به باسن اکرم که در یک شلوار تنگ و زیبا جاش داده بود از زیر میزش به کیرش مشغول بود و حسابی با ما حالشو می کرد ......خب همه چیو فهمیدم....لازمه لخت بشی تا دستگاه تناسیلیتو خوب معاینه کنم خدا کنه پرده ات سالم باشه و عفونت زیادی نداشته باشی .......میدونی سحر جووون این خواهرت بهت نمیاد انگار که با هم دوست هستین (فابل توجه خواننده گل لازمه بگم این جمله دکتر به حق بود چون سحر در واقع پدرش فرهاد بوده و اکرم از صالح و اینو هیچ کدومشون نمی دونستند )....خب دیگه کار خداس ....حالا که چی بهتره کارتو بکنی ......وای وای از دست زبون تو سحر ...اکرم جووون خیلی ارووم و مهربونه ...مگه نه عزیزم ......چی بگم دکتر ......اوووووف چه کوس خوشکلی داری تو .......بهت تبریک میگم عین خواهرت سحر جووون که همیشه کوسش جلو چشام شب و روز زژه میره ......راس میگی دکتر <؟...ارره به جوون خودم .....پس حواست باشه موقع رانندگی رژه نره یهو دیدی تصادف کردی و یا بیفتی زوی زمین اونوقت دفعه دیگه بیام مطبت نمی تونی کاری بکنی ...کدوم کار ؟ از همون کارایی که خیلی دوس داری .....ههههه......به خدا سحر خیلی شیطونی تو ......پس چی .دکتر جون...هههههه.....باید به دکتر حق داد چون کوس اکرم خوشکل و ناز و تمیز بود و البته خوردنی و من هوسشو کرده بودم ...قربون اون کوس خوشکلت برم من اکرم جووون ......اکرم پاهاشو روی میز تا نزدیک ۱۸۰درجه باز کرده بود ونصف باسنش از میز بیرون زده بود و سوراخ کونشو هم خوب می دیدم سوراخ کونی با تعریف های عالی که میتونست دکتر ترابی رو به هوس کردنش بندازه ولی من نمیزارم ........
خب عزیزانم این کوس اکرم جووون کمی عفونت کرده و خوب شد که زود اومدی تا بهتر و سریعتر خوب بشه فقط دو پماد من لازم دارم یکیشو در مطبم دارم و دومیشو ندارم و نسخه می نویسم که سحر جوون فوری بره از دارو خونه بگیره و بیاره تا من بهش بمالونم .......بیا عزیزم زود برو و برگرد ..منم تا برگردی این پمادو به کوسش میزنم ......ای وای حالا چیکار کنم نکنه تا بر گشتنم این دکتر هیز کاری بکنه و بهش تجاوز بکنه ...ولی نه اکرم دختر عاقل و منطقی هستش و زیاد اهل شهوت و عشق بازی نیس هرچند ادمیزاده و هزار هوس و انحراف و شیطون هم همیشه اماده گول زدن ما ادماس ......خدا رحم کنه ...سریعا رفتم دارو خونه و پمادرو گرفتم هر چند کمی هم معطل شدم و فقط رفت و برگشت می دویدم .......تا اینکه برگشتم ......
گرفتم دکتر....خوبه عزیزم ما هم کارمون تموم شذ اصل کاری همون پماد خودم بود که به کوس خواهرت مالوندم و این پمادو خودش و یا خودت در خونه میتونی بهش بزنی دو بار در روز و تا چند روز دیگه خوب خوب میشه .....اکرم هم سرشو پایین گرفته بود و لباس پوشیده اماده بود که از مطبش خارج بشیم فقط در چهره اکرم حالت خاص و نامشخصیو می دیدم ...لابد چیزی شده و یا دکتر نکنه کاری باهاش کرده باشه چون اکرم خوب ازش خدا حافظی هم نکرد شایدم ازش شرمنده شده بود .....در خیابون ازش خواستم برام توضیح بده......اکرم من رفتم دارو خونه چه اتفاقی افتاد<؟......هیچی سحر دکتر کارشو می کرد .....داری دروغ میگی اکرم هر چی هست به من بگو .....همونه که گفتم .......ببین اکرم خواهرجون ...از چشات و نگاهت می خونم که چیزی شده و راستشو نمی گی ..من خواهرتم و مثل خودت دخترم و میدونم اون دکتر از اون ادماس که بجز من نباشه کسی از زیر دستش سالم بیرون نیومده ..لطفا بگو ...هیچی سحر ...هق هق هق هق......وای وای اکرم جون داری گریه می کنی ......بگو عزیزم بیا بریم روی نیمکت اون پارک و خیلی ارووم و ریلکس همه رو واسم بگو ........اه سحر جووون ...برات میگم فقط قول بده اینو در فلبت نگه داری و به هیچکس نگی .....از تو به من نزدیک تر و مطمئن تر مامانم هستش ولی من هیچوقت روم نمیشه اینو بهش بگم ولی تو فرق داری ......نمیگم عزیزم قربون اون چشای قشنگت بشم گریه نکن و هر چی تو فلبته بریز بیرون و به خواهرت بگو ......باشه یه قول دیگه هم بهم بده ..میدونم تو غیرتی هستی و شاید بخای بری سراغ دکتر و باهاش دعوا کنی ازت میخام ولش کنی و به خدا واگذارش کنی ..نمی خام سرو صدای این قضیه بلند بشه ......باشه اکرم قول میدم ......
تو که رفتی دکتر بهم گفت چشامو ببندم و هیچ کاری نکنم تا کارشو بکنه منم چشامو بسته بودم و فقط گاها دزدکی نگاهش می کردم ..اگه یادت باشه دکتر گفت یه پماد باید بزنم ولی اون رفت از یک گرم دیگه هم استفاده کردچون وفتی که پماد اصلیو مالوند وبه محض اینکه از کرم دومی استفاده کرد درد و سوزش باز منو گرفت و می خواستم بلند شم و شلوارمو بالا بکشم که مانعم شد و بهم گفت این درد و سوزش مال عفونت کوسته و باید تحملش کنی و اگه میخای زجر نکشی و برات اسون بشه اونی که من میگم باید بکنی و مقاومتی نکنی ..منم گفتم چه کاری میخای بکنی.......اونم با کمال پررویی به من گفت .......اه اه اه نمی تونم بگم خیلی سخته ......اه سحر .....بگو عزیزم اکرم بالا خره باید بگی تا ارووم بگیری اگه نگی برات عقده میشه و حالتو بدتر می کنه .....درسته سحر حق باتوه باید بگم تا تخلیه بشم ........اه اه اه .....دکتر گفت اکرم جوون این کرم درد زیادی ممکنه بهت بده و تحملش برات سخته من نمی تونم مسکن بهت بزنم چون عوارض داره و تاثیرات منفی در بهبود این بیماری و عفونت کوست ممکنه به بار بیاره و من این خرقشو قبول نمی کردم و بهش گفتم دکتر حرفتون منطقی نیس .......و الان هم همین عقیده مو دارم ولی اون فبول نمی کرد و راه کار دیگه ای داشت و با کمال بی شرمی ازم خواست بهش کون بدم ......بهش گفتم چرا دکتر ؟...از شما انتظار نداشتم .....میدونی چی در جواب بهم گفت .......اکرم جووون بار اولی که دختری کون میده درد داره و این درد باعث میشه همزمان اون درد پمادو کاهش بده و یا بی اثرش کنه و همین باعث میشه که از مسکن بهتر به تو کمک کنه و تازه اخرای کون دادنت هم ازش خوب لذت میبری و بعدها هم دعای خیرمو می کنی..اون تازه چیزیم بده کار بود و می گفت ازم تشکر هم می کنی که لذت کون دادنو بهت دادم .....خلاصه سحر جون اون برای اینکه تمرکز منو بیشتر بهم بزنه گاها و دزدکی کمی پمادو به کوسم میزد و اخ و درد مو بیشتر می کرد و کاری کرد که من وادار بشم که بهش اره بگم .....و من تسلیمش شدم و اون ابتدا با انگشت سوراخمو از هم باز کرد و بعدش با دو انگشت و نهایتا سه انگشتی .......و گفتم چرا سه انگشت دکتر تو داری منو زجر میدی ...اخه اکزم جووون کیرم کلفته و سیاه می ترسم کونت پاره بشه ..شرط احتیاطه و بد نیس سوراختو باز تر کنم .....وای وای سحر کیرشو دیدم ترسیدم کیر سیاه و مثل سیاه پوستای افریقا...اوا اکرم جوری میگی انگار که کیر سیاه پوست رو تجربه کردی ....نه سحر خب تو مجله دیدم اون روز خونه شادی مجله سکسی اورده بود و پر بود از عکس کیر و کوس ..خصوصا کیر سیاه پوستا که کلقت بودند.....بعدش بهم گفت اگه میترسی و میخای درد کونت کمتر باشه بخورش ....چیو بخورم دکتر ........اوا اکرم جووون مثل اماتورا خرف نزن خب کیرمو میگم تو دهنت کن و مثل کیم الاسکا بخورش ....اخه کثیف نیس ......واه اکرم باید هم بخای این کیر من خوردن داره و دهن هر کسی نمیزارم اونم به خاطر باسن قشنگته که عاشقش شدم ...بیا بخورش که خیلی خوشمزه س........وای وای سحر اولین بارم بود که کیر می خوردم ابتداش چشامو بستم و با بی میلی و بدونه اشتها به دهنم گرفتم ولی کم کم که زیونم و حس چشاییم به کیرش و سفتیش خورد راستش از تو چه پنهون خوشم اومد و با کمکش و راهنما ی هاش ساک زدنو یاد گرفتم ...اوی اوی با این کارش درد و سوزش کوسم داشت فراموش میشد و اونم مرتب با دست راستش پمادو به کوسم میزد ...دیگه وقت کردن کونم رسیده بود و کلاهک کیر گنده شو روی سوراخم گرفت و به اروومی وبه داخل هدایتش داد .......اه چی بگم سحر جوون ..فقط میدونم اخ و اخ اخ اوخ می گفتم و اون هر چی پماد در دسترسش بود در همون لحظات به کوس بیچاره ام زد و من از ذو ناحیه درد تحمل می کردم از کونم و کوسم ....کیرش تا ته تو کونم میرفت ومن فقط گاز از دست بیچاره ام می گفتم نگاش کن دستمو زخمیش کردم ...اه اکرم جووون سحر پیش مرگت بشه چه زجری کشیدی تو .......ولی یهو درد دوتاش کم کم رفت و کوسم ارووم گرفت و سوراخ کونم فقط در اون اواخر مثل اینکه روی سوراخشو بخارونی شده بود و بهم لذت خوبی می داد و هر چی می گذشت عقب و جلو رفتنای کیرش در کونم بیشتر لذت می داد .......نگران تو شده بودم که یهو نیای این منظره زشت و نا هنجار منو ببینی و ابروم بره ازش خواستم تمومش کنه ....ولی اون دلش می خواست ادامش بده . و می گفت حیف این باسن و سوراخ نیس که زود تموم بشه بزار خواهرت بیاد بی خیال........ نهایتش کون سحر رو هم می کنم ........اررره جون خودش به همین خیال باشه ....ههههه....کثافت عوضی ......خیلی ناراحت شدم که این حرفو در مورد تو زد و خواستم بلند شم ولی باز مانعم شد و گفت شوخی کردم معذرت میخام ..باشه حالا که تو میخای تموم بشه منم خاتمه ش میدم نمیزارم خاطره بدی از من و کون دادنت داشته باشی شاید بازم پیشم اومدی و بهم کون دادی .......در نهایت دکتر ترابی ابشو تو کونم ریخت و نزاشت بیرونش بریزم می گفت برای سوراخت خوبه /؟.....واقعا که معنی این حرفشو الان هم درک نکردم ...الان هم شورتم و داخل کونم خیس اب کیرشه ..کثافت لجن ...ناراحتم به خاطر اینکه به شخصیتم بر خورد و روحیه ام به مخض اینکه تو بر گشتی و شلوارمو بالا کشیدم خراب شد و در درونم بارها به خودم نهیب زدم و لعنت فرستادم که چرا بهش کون دادم .......اه اکرم کاری که شده و دیگه ناراحت نباش خوبیش اینه که تو درمون میشی و دکتر هم دهنش لق نیس و مطمئنه و به هیچ کس نمی گه چون ابروی خودش هم در میونه پس ناراحتی و عصه شو از خودت بیرون بریز و نزار برگشتیم مامانم متوجه بشه ...فهمیدی اکرم جوون ...اره سحر خق باتوه کاری که شده و من امروز در حقیقت کون دادم ...اه بی خیال .....
اون شب اکرم اشتهایی برای خوردن شام نداشت و زود به بسترش پناه برد و دراز کشید و من باز سراغش رفتم و باز دلداریش دادم تا ارووم گرفت و خوابید .....
     
  
مرد

 
سلام خدمت نویسنده محترم داستان خاطرات بهرام و مامانش
از قسمت18داستان بهرام شروع شد یعنی اضافه شد به جمع شخصیت های داستان ولی باز داستان به سمت طاهر هست و بهرام که الان بزرگتر شده داخل قسمت های جدید که به بهترین حالت ممکن تعریف شد
باید بهرام بیشتر به چشم بیاد چون بهرام بزرگتر شده و داستان یا خاطرات بهرام مهیج تر و ماجراجویی‌های بیشتر به خودش گرفت
یه تشکر ویژه از نویسنده این داستان میکنم که وقت گذاشتن و این داستان زیبا رو دارن همچنان به بهترین حالت ممکن در حال نوشتن هست با تشکر Imidanchlopirid#
     
  
مرد

 
azadmaneshian
دوست بسیار عزیز و گرامی !ممنونم از محبتی که نسبت به این بنده حقیر دارید . با اینکه واقعا صبوری برای دانستن بقیه داستان خیلی سخته ! اما درک شرایط شخصی و زندگی شما هم وظیفه ماست !به شخصه امیدوارم در این سفر و همه مراحل زندگی موفق و پیروز باشید و از زنگی لذت فراوان نصیبتون بشه !مواظب قلب مهربونتون باشید . در پناه خداوند ، سفر بی خطر . ارادتمند شما . کیانمهر
     
  
صفحه  صفحه 28 از 107:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA