چيزي که اين روزها بشدت احساس ميشهنبود شهره خانم با اون نگارش بي نظيرش هستان شاالله هر کجا که هستي ، موفق و پيروز در کنار همسرت باشي
سلام ممنون از داستان خوبتون میخواستم بدونم مادرشوهر طاهره با اون اخونده سکس داشته یا نه چون متصفانه نتونستم بعضی از قسمتای داستانو کامل بخونم
سلام به تمام لوتیها شهره خانم چیشد دو سه هفته منطزریم واقعا دست گلتون درد نکنه یکی بهترین داستاناست داستانتون من هشتاد درصد داستانای اینجا را خوندم به نظر من داستانتون بین سه شماره اوله بازم ممنون از نگارش قشنگتون انشاالله هرجا هستید سالم وسلامت باشید وبدانید ما اینجا درانتظار شماییم
فصل جدید از بهرامامشب خوابم نمی برد و نصفه های شب و در بستر خوابم به فردا فکر می کردم روزی که عروسی صحرا بود و اشتیاق من تنها دلیلش قولی بود که از عروس گرفته بودم یعنی کون دادنش به من ؟ ....اون هم در شب عروسیش......ایا این ممکن میشد و صحرا میتونست به وعده اش عمل کنه ؟.....کاری که حرفش اسون بود ولی انجامش خیلی سخت بود .......ولی با شناختی که از صحرا داشتم می دونستم که رو قولش پایبنده و اعمالش خواهد کرد ........از همین امشب شهوت رسیدن به سوراخ کون صحرا درگیرم کرده بود و کلاهک کیرم رو به سقف اتاق جهت گرفته بود ........صحرا دختر جاه طلب و جسور و سر نترسی داشت و از خاطرات ابتدای دوران کودکیش برام می گفت و اینکه از سن ۵سالگیش بارها و بارها شاهد سکس و عشق بازی های پدر و مادرش بود و اولین باری که این صحنه های عجیب و ترسناک رو می دید شاهد اه و ناله و فریاد زجر اور مامانش بود که زیر ضربات کیر پر از مو و بدشکل و بی قواره پدرش شکنجه میشد و این تفسیر و روایتی بود که صحرا در اون سن و سال برای خودش تعبیرش می کرد ....اون ارووم و اهسته همگام با سرو صدای مامانش و در واقع گاییدنش گریه می کرد و این گریه ها بعدا به خنده تبدیل شد چون با تفکر به اون شب صحرا به خودش و این اشک ها ش می خندید .......صحرا در ادامه خاطراتش می گفت ....از اوایل ۱۳سالگیم به پشت بام خونه های همسایه می رفتم و به خونه های اطراف و همسایه و پیرامونش سرک می کشیدم و این کارم خیلی سهل و اسون انجام میشد چون خونه های معماری اون دوران حالتی داشت که بام های خونه ها بهم دیگه راه داشتند ومن بار ها و بارها شاهد دیدن اندام لخت و عریان دختراو زن ها و حتی مردها و در نهایت سکس و عشق باز هاشون بودم و خونه ما هم از معرض دید زدن ها و نگاه کردن های صحرا در امون نمونده بود و از همون لحظه صحرا عاشق زیبایی و خوشکلی مامانم شده بود . در ارزوی لز ش مونده بود با بزرگ شدن سحر و رسیدن و پروار شدن خواهرم این عشق و علاقه به عدد ۲رسیده بود و در واقع صحرا خاطر خواه مامانم و دخترش شده بود ولی کاری ازش ساخته نمیشد چون هیچ کدومشون محلی بهش نمی زاشتند و این موضوع عاملی شد که منو شکار امال و امیال هوس ها و عشق و شهوت هایش بکنه و شاید می خواست از طریق من به عشق دو نفره اش برسه .....ممکنه در ذهن شما این تعبیر جا بیفته که صحرا رو یک لز باز تصور بکنید ولی اصلا این جور نبود واون سکس و نزدیکی با جنس مخالفو دوست داشت ولی عاشق شدن به این دو مادر و دختر در فاز جدا گونه و لوح دیگه ای قرار گرفته بود و به هر طریقی می خواست به اون برسه من باید به صحرا حق می دادم چون خودمم هم عاشقشون شده بودم و در تب و تاب کام گرفتن از مامانم و خواهرم می سوختم و می ساختم و کیر بیچاره و تشنه ام همیشه به کوس و کونشون پرچمش در اهتزاز بود ...........ولی با وجود خاله فرانک و راحله جوون کیرم به ساحل ارامش و سکوت می رسید و من کمبود و کم کسری نداشتم ....خاله فاطی حامله شده بود و راستش من در اون ایام ۱۶سالگیم از جماع و نزدیکی با زن بار دار می ترسیدم و جرئت نمی کردم به خونه شون برم یک بار خاله فاطی به خونه مون اومد و منو گوشه ای برد و ازم گله کرد .........بهرام جووون ازم سیر شدی که نزدیکم نمیشی؟............نه خاله فاطی ..به جون جفتمون ازتون سیر نشدم بلکه خیلی هم مشتاق کردنت هستم ولی شما بار دار هستین و درست نیس سکس داشته باشیم ...در واقع من می ترسم که به بچه تو شکمتون اسیب برسونم و نمی خوام این کارو بکنم ......اوووه قربون اون قلب مهربونت برم که عین مامانتی ..اونم مهربون و با گذشته و خواهر خوشکل خودمه که با هیچی عوضش نمی کنم ......باشه عزیزم منم اصراری ندارم هر جور راحتی ......در واقع بزار مدتی کونم هم استراحتی داشته باشه و کیر نخوره ...مگه چی میشه بدونه کیر بمونه ؟.......ها ......و اما خاله فرانک ....این زن جذاب و هوس انگیز و مهربون و زیبا که در زمره خوشکلای شهرمون بود و من خیلی مایل بودم که کوس و یا کونشو ترتیب بدم ولی اون فقط ساک میزد و کیرمو می خورد و در هفته حداقل یک بار الی دو بار کیرم در دهنش میرفت و اخرین باری که برام ساک زد همین سه روز قبل بود که عصر گاه با دو کیلو سبزی به خونه مون اومد و مامان و سحرو پای پاک کردن سبزی کاشت و در واقع پیچوند و با اشاره به من ودر دستشویی کیر راست شده مو هولکی در دهنش گذاشت و با چشای خمار گونه و مستانه اش به من شور و نشاط خاصی داد .......در اوج شهوتم بهش پیشنهادی دادم .......خاله جووون.......جووونم بهرامی...عزیزم...اوووووی ...چه کیر خوشکلی داری تو .....از این کیر اصلا سیر بشو نمیشم ...باور کن به جون خودم و خودت و مامانت .......خاله جووون میخام بگم میشه منبعد این کارمون فقط ساک زدن نباشه و و و..........یعنی بهرام جوووون میخای بگی منو بکنی ؟.....ارره اگه ناراحت نمیشین و اشکالی نداشته باشه ؟..........اه اه اه بزار ابتو بگیرم جوابتو میدم .......گفتن این حرفام بهش جون و شور ونشاط بیشتری داده بود و انگار که دو برابر انرژی گرفته بود چون یک دقیقه نشد که از کیرم اب کشید و منو ارضا کرد ابی که روی صورتش پمپاش کرد و با کف دو دستش همشو مثل یک کرم ارایش مالوند و بهم چشمکی زد ....عزیزم تعجب نکن این اب کیرت واسه پوست ما زنا خیلی منفعت داره و مثل اب طلا میمونه ...مرسی از این ابی که بهم دادی واما در مورد جوابی که باید بشنوی .........بهرام جووون قبلا هم بهت گفتم این کاری که باهم می کنیم فقط واسه اروووم کردن شهوت و هوس نوجوونی توه و نمی خام مجبور بشی که اویزون خود ارضایی و یا دختر بازی با این و اون بیفتی چون مثل مادرت دوست دارم و مثل پسر خودم میمونی تو حیفی و پسر جذاب و خوش قد و بالا یی هستی و خیلی راحت هم میتونی دخترای زیادی تور کنی و هم به تور دخترای خطر ناکی هم بیفتی و من می خوام پسر بهترین دوستم و عزیز دلم در امنیت کاملی باشه .....در ضمن من شوهر دارم و خیلی هم دوسش دارم ونمی خام بهش خیانت کنم هر چند این کارمون هم نوعی خیانته ...ولی در قد و قواره کمی ....اه ...اه پس بهتره کماکان فقط کیر خوشکلتو بخورم ....ولی ..ولی بهرام جووون این کارمون هم نفعی به من میرسونه ...اونم اینه که من عاشق ساک زدنم و هوشنگ متاسفانه این کارو دوست نداره و با خوردن کیرش مخالفه ...در این چند سال فقط یه بار به اصرار و خواهش من کیرشو خوردم ..اونم بزور دهنم گذاشتم ولی تا چند روز باهام خوب حزف نمیزد ....اون در واقع این کارو مردونه نمی دونه .......و اما خاله راحله و یا همون راحله خالی که دیگه با اسم کوچیکش صداش میزدم .......راحله بر خلاف اندام لاغر و ترکیده اش کوس تنگ و دختر گونه ای داشت و ازکوسش واقعا لذت میبردم ولی سوراخ کونش گشاد شده بود و شاید کیر الاغو هم از خودش راحت عبور می داد خودش که عاشق دادن کون بود و اعتیاد کامل به این موضوع داشت و هر بار که به خونه شون میرفتم ازم می خواست از عقب بکنمش ......و کمتر میشد کوس بهم بده........راحله از ابتدای ازدواجش کون دادنشو به شوهرش شروع کرده بود و مزه اش هنوز دز وجودش بخوبی لونه کرده و هرشب و هر روز وقت و بی وقت از عقب کیرشوهرشو از عقبش می خورد ..... ووقتی که ازش پرسیدم دلیل این همه سکس انال چیه؟.....گفت....اخه بهرام چیزی که برای اولین بار مزه اش بهت بشینه باعث میشه که هر روز تجربه اش کنی و من اولین باری که کون به شوهرم دادم انگار که دروازه بهشتو برام گشودند....اه بهرام ......بحدی بهم چسپید و مزه دادکه درهیچ تعبیر و تفسیری نمی تونه جایی داشته باشه ...از همون موقع شوهرمو قسم سخت دادم که کلمه نه در قبال درخواست سکس انال به من نگه .......ولی راحله جوون کوست چی...اونم خوراک میخاد از اونم غافل نشو ......اونم هواشو دارم عزیزم ......حال که اینو گفتی ملاقات و دیدار بعدیمون ...کوس دادنم به تو بهرام جوونم و پسر خواهر خوشکلم خواهد بود ........از شور و شوق کردن کوس با کیفیت و تازه اش ملاقات و وعده بعدی رو زودتر رفتم اون روز شوهرش هنوز بیرون نرفته بود و با دیدن من مهمون نوازیش حسابی گل کرده بود و کنارم نشسته و لم داده بود راحله هم از من بدتر و منتظر رفتنش بود....با دهان وچشامون به همدیگه حال می دادیم در حضور شوهرش کیرم واسه کوس راحله مثل سنگ شده بود .....راحله با زرنگی و حیله و مکر زنونه اش بالاخره بهونه ای واسه شوهرش جور کرد و در واقع اونو واسه نخود سیاه بیرون فرستاد.......بیچاره شوهر راحله........چون پاشو از پاشنه درب حیاط بیرون نبرده بود راحله خودشو سه سوته لخت کرده بود شیرجه وار خودشو در اغوشم رها کرده بود......اووووف ......همون ابتدای کارم دستامو رو کوسش گرفتم و مالوندمش ........روی تشک نرم و تازه خریده شده اتاق خوابش راحله زیرم و در اغوشم دست و پا میزد واه ناله های شهوت انگیزشو هر لحظه بلند تر می کرد کیرمو در استانه دهانه کوسش گرفته بودم و در همین لحظه یهو یاد مامانم افتادم و فرض رو براین گرفتم که این کوس مامانمه .....چون واقعا تر تمیز و زیبا به چشمم میومد ....از خودم پرسیدم ایا واقعا این کوس شبیه به کوس مامانم میشه؟اینا که با هم خواهرن و احتمال زیادی داره که جواب اره باشه ...چطوره از خودش بپرسم ...چون در حموم بارها باهم بودند وبالاخره ازش پرسیدم............راحله جووون ؟.........جووونم بهرامم .....چی میخای بگی........حس عجیبی دارم و از لحظه ای که کوستو دیدم خیال می کنم که کوس ..........اوه برشیطون لعنت ...بهتره نگم ......اوا بهرام حرفتو که زدی باید تا اخرش بری و تمومش کنی ...زود باش بگو خیلی مشتاقم که حرفتو بشنوم چون در مورد سوراخ جلومه......اخه ناجوره و خجالت اوره.......زودباش بگو وگرنه از جلو دادن خبری نیس ...گفته باشم ......باشه میگم ولی بزار اول یه کم حال کنیم .......کیرم با وجود اینکه دهانه و اطراف چوچوله زیبای کوسش خیس و کفی شده بود بزور و فشار باید داخل میرفت خصوصا که در اوج نعوظ خودش قرار گرفته بود ولی نتونستم طاقت بیارم با فشار و کمی خشونت تا ته کیرمو درش فرو کردم و شروع به عقب و جلو کردنم شدم راحله درد می کشید و مرتب می گفت ...اه اه پاره شدم......پاره شدم ...ای ای ای.........این کوس قابل تعریف و تمجید بود و این داد و فریادها نشونه کیفیت و تازه گیش بود .....در اوج شور و شهوتمون ادامه حرفامو زدم .........راحله می خواستم بگم احساس می کنم کوست عین مال مامانمه ......واه واه واه داری چی میگی .......اه اه حرفات اصلا معنی خوبی نداره ....نزاشتم ادامش بده و تو حرفش پریدم ...راحله حالا که گند زدم و اینو گفتم بزار بقیشم بگم ...میدونی چیه ...کوس تو بیست بیسته و معرکه س و میتونه عین اونجای مامانم باشه چون خواهرت و مامان من در خوشکلی و تناسب اندام و همه شرایطی که باید یه زن زیبا داشته کم و کسری نداره پس این حسم اشتباه نمیگه و تو میتونی اینو تایید کنی .........این حرفا رو با فریاد و صدای بلند می گفتم تا بلکه بتونم تا حدی شهوتمو تخلیه کرده باشم کیرم در استانه تخلیه ابش رسیده بود و داشتم ارضا میشدم .....راحله هم بهش حسابی خوش می گذشت و با خنده و لبخند هاش و ناز و ادا و ناله های بلندش در اوج شهوت و هوس بازیش مثل مار در زیرم بخودش پیچ و تاب میزد و با هم و در اغوش هم به ارگاسمی که می خواستیم بالا خره رسیدیم ........هنوز کیرم در کوسش بود و در اغوشم مونده بود....اووووف بهرام ....چه عالی منو گاییدی ......متشکرم ...بهتریتن کوسی بود تا حالا تجربه اش کردم .....اون شوهر بی احساس من هیچوقت نمی تونه مثل تو منو بکنه اون فقط رفع تکلیف می کنه و خیال می کنه من نمی فهمم .......اه بهرام کاش تو شوهرم میشدی ....ولی ولی وای با این حرفات ...نکنه تو به مامانت نظر بدی داری؟....هان......یا عاشقش شدی؟......خخخخخخ.....راحله جوون مگه میشه یه پسر از مامانش بدش بیاد و یا دوسش نداشته باشه ..تو داری اشتباه فکر می کنی من هیچ نیت بدی به مامانم ندارم و فقط زیبایشو تحسین می کنم و بهش هم افتخار می کنم ...اون بهترین مامان دنیاس .......و من چی بهرام؟.......توم بهترین خاله ام هستی .......واقعا ؟....اره باور کن به جون خودم .....البته فرانک و فاطی رو هم باید بهشون اضافه کنم همتونو دوس دارم ........این دو جمله اخرم لوم می داد و اگه راحله زرنگ و واستاد باشه میتونه بفهمه با گفتن این دو جمله اخرم من با فرانک و فاطی هم رابطه عاشقونه دارم ...ومنتظر عکس العملش بودم ولی اون با چشای خمار گونه اش فقط بهم نگاه می کرد و هیچی نگفت .......ودر این لحظات و افکارم و در بسترم و زیر پتو دستم ناخودگاه به کیرم رفته بود و داشتم مثل اسباب بازی باهاش ور میرفتم کیری که عین لوله و سفت و سخت شده بود........باز فکر م پیش صحرا رفت و باسنشو تجسم کردم ......ماهیچه دو لبه کونش شهوت برانگیز و تشنه رسیدنش بودم ویاد اخرین حرفاش که دیروز بهم زد افتادم میدونی چیه بهرام عشق بازی با تو وشکارت تو سط من یه دلیلش این بود که تو طعم و بوی هم اغوشی با طاهره و سحر رو میدی و هربار که بغلت می کردم چشامو می بستم و در فانتزی لز با این مادر و دختر لجوح و مغرور و قشنگ سیر و گردش می کردم ...اه اه ...نمیشد این مامان جونت و با خواهر متکبرت یه کم کوتاه میومدند و باهام فقط و فقط یه بار لز می کردند ....ها ...ها ..جواب بده بهرام ......خخخخخخ.....صحرا اگه راضی به لز میشدند الان تو رفیق و دوست دخترم نمیشدی و من سرم بی کلاه میشد ...اینم جوابت .......صبح روز بعد اولین چیزی که توجهمو جلب کرد اوضاع و احوال نا جور گونه اکرم خواهرم بود و سحر کنارش بود و باهاش اهسته حرف میزد انگار دل داریش می داد...یعنی چیزی شده؟ و اتفاق بدی برای اکرم افتاده و من خبر ندارم ..بهتره برم احوالی ازش بپرسم سلام خواهرای من..صبحتون بخیر ......اه سلام بهرام خوبی تو ......من خوبم اکرم ولی انگار تو خوب نشون نمیدی ...و سرحال نیستی اونم امروز که همه دعوت به عروسی هستیم .....اره به خدا از شانس نحس منه که شاید نتونم در عروسی صحرا شرکت کنم .....انگاری از زیادی درس خوندنام خسته و ضعیف شدم ......وای اکرم خودم خوبت می کنم میخای باهات بیام دکتر .......دکتر نه نه نه اصلا از اسمش بدم میاد .......حرفشم نزن حاضرم بمیرم ولی پیش دکتر نرم .......اهای ورو جک چرا گیر دادی به دکتر رفتن اکرم ها .......نمی تونی ازاون شیرین تر و بهتر با خواهرت حرف بزنی همش فکر و حواست به دختر بازی و عشق و حالته ....برو به کارات برس بزار اکرم استراحتشو بکنه ...اهان یادم اومد برو تا دارو خونه یه وازلین و این پمادو بخر و زودی برگرد ........واه واه وایسا اینم بهت بگم ولی اکرم ندونه چون فقط باید خودت بدونی ....و درگوشی بهت میگم...اخه بچه ...نفهم ....شیطونک .ورو جک .....بازم دسته بیلتو واسه خواهرات راست می کنی خجالت نمی کشی و چرا خودتو قبل از اومدنت پیش خواهرات جمع و جور نمی کنی این چیه راست کردی ها بزار خودم بزنم تو سرش تا بخوابه ........اخ اخ ارووم تر دردم اومد ...سجر بازم بهم گیر دادی .......بابا نفهمیدم و ندونستم ........بازم گند زده بودم و کیرم با دیدن اندام سحر به جنب و جوش افتاده بود و خودم خبر از این کار نداشتم و جسابی زیر شلوار نازک خونه گیم تابلو شده بود و باز هم اتو دست سحر داده بودم تا منو با حرفاش بمبارون کنه .........ولی واقعا فیام کیرم در اون صبح زود به جا و حق گونه بود چون شلوار تنگ و چسپونش همه برجستگی رون و باسنشو نمایش می داد و حتی خط شورتشو که یه طرفش تو چاک کونش فرو رفته بود رو هم نشون می داد....اوووووف ...اووووووف ........بسه سحر ..کافیه دیگه بابا غلط کردم هم خودم و هم این چیزم که تو پاهامه...خوبه .....تو فرمانده ای من زیر دست تو ..ولی اینو بدون نوبت من هم میرسه و اونوقت من حالتو می گیرم اونم با مدل خودم ........برو بابا هنوز بوی شیر مامانم از دهنت میاد حرفای گنده گنده نمیخاد بزنی ....هههههههه.......هم صحبتی وگفتگو با سحر و با جرو بحث و کل کل و یا حتی مجادله نشاط اورو شهوت برانگیز بود و منو به هیجان خوبی می کشوند راضی بودم رو سرو کله ام بزنه. کتک خورش بشم فقط باهاش .........اه ..اه بهتره هیچی نگم خودتون بهتر منظورمو می دونین و می فهمینبعد از یک صبحونه خوری سر پایی و در حالیکه مامانم در اتاقش بود و انگار بیدار نشده بود من به هدف گرفتن نسخه داروی اکرم زدم بیرون.....بعد از گرفتن دارو و اینکه همشون پماد و کرم استعمال کننده بود به شک و تردید افتادم که اکرم نمی تونه بیمار و مریض ناشی از درس و خستگی باشه بلکه مشکلش از جای دیگه س .....بهتره بی خیال این مورد بشم و برسم به کارای خودم و اینکه حموم برم و اماده شرکت در عروسی ...........................................................با صدای بهرام بهرام که از پشت سرم میومد به جهت صدا نگاه کردم .........اه ...اه ازبس تند میری از نفس افتادم از سر کوچه دنبالتم ...اوووووه سلام بهرام .........به به سارا جووون و دوست دختر چند ساله خودم ......خوبی عزیزم .......بد نیستم اگه بهم برسی و کارمو بسازی بهتر هم میشم .........چی شده سارا مشکلی هس و یا چیزی میخای؟.........میخام میخام میخام ......چیو قربونت برم .......اووووف بهرام مگه نمی دونی من همیشه چی ازت خواستم و میخام ......عزیزم دوس دارم خودت بهم بگی........از دهن شیرینت در بیاد مزه اش بیشتره........اخیش از دست تو بهرام ...بابا من لاپایی میخام ...اونم همین الان ....وعده و وعید و بهونه هم اصلا قبول ندارم چون امروز برام روز خاصیه ...روز عروسی خواهربزرگمه ومیخام خوب و عالی میزونم کنی و کارمو بسازی ........سارا جووون من که از خدا میخام و همیشه اماده خدمتم ولی جا و مکانو چیکارش کنیم خونه شما که الان قیامته و مناسب نیس و خونه ما هم با بودن سحر و مامانم جرئت نمی کنم ...سحر خواهرم مثل کماوندوس و همه چیو زیر نظر داره ........اخیش اخیش بهرام عذر و بهونه برای من نتراش بابا من دختر که نباید جا و مکان جور کنم .....پس تو با این همه ادعا و پسر بودنت نمی تونی کاری بکنی ؟........بزار خوب فکر کنم ..........؟؟؟..........اهان ...پیدا کردم ....سارا اونجارو پشت بوم خونه مونو خوب نگاه کن ...اون گوشه و قسمت انتهایش ......بهترین جا واسه این کارمونه ....فوری برو خونه و از پشت بامتون خودتو به اونجا برسون من منتظرتم .......افرین بهرام ..بالا خره مغزت به کار افتاد .......خخخخخ...وقتی پای عشق و حال در میون باشه از این بهترا هم بکار میفته ........اخ جووون ..اخ جووون .......بودن سارا رو نمی دونم به چه دلیلی ازذهنم پاک شده بود ........بیست روزی میشد دستم بهش نخورده بود و یهو تشنه دستکشی اندامش شده بودم ...........سارابزرگ تر و رسیده تر و خوردنی تر شده بود..کمر باریکش به زیبایی و قواره باسنش دو چندان افزوده بود و لبای گوشتیش که با تبسم همیشگیش به جذابیتش همچنین اضافه می کرد .......بعد از تحویل دارو ها به اکرم فوری خودمو دور از چشم سحر و مامانم به پشت بوم رسوندم و منتظر ش شدم به این فکر می کردم که امروز چه روز جالب و بیاد موندنی و خوبی برای من ثبت خواهد شد و اینکه در استانه عشق بازی هیجان اوری اونم در فضای ازاد و لطیف و البته تا حدودی خطرناک قرار گرفتم که میتونه بر لذت این نیمه لایت سکسی سرپایی دو چندان افزوده کنه و مکمل این سکس رو می تونم امروز و یا نهایتا امشب با سکس انال صحرا خواهربزرگش داشته باشم ......یهو دستای لطیف و نازک سارا از پشت دور کمرمو حلقه گونه گرفت و منو متوجه خودش کرد........اه اه بهرام ......چه جای جالب و خوبی به ذهنت اومد ازاین بهتر نمیشه اینجا منو شهوتی کنی و به نهایت هیجان ببری اونم زیر سقف اسمون ابی .و در این ارتفاع و بلندی...............اووووووی ...زود باش ....کارتو شروع کن .......سارا ....سارا ...سارا میدونی خیلی هوس برانگیز و زیباتر شدی و دوست داشتنی ........راس میگی ویا دل خوشم می کنی .......باور کن به جون مامانم ........باورت کردم چون میدونم خیلی طاهره رو میخای و براش ارزش قایلی ......اخ اخ اخ اونجامو خوب بمالون ........ارررره اررررره..خودشه .....اووووی سارا کوست خیس خیسه .....چه ابی ازش داره میاد ......ببین دستمو کاملا نمناک کرده .......اه اه اه .....اررره پس چی اونم دلش از دست تو پره اخه سه هفته ای میشه محل بهش نزاشتی .......در واقع بهرام اون اب میتونه هم گریه اونجام باشه و هم شادی ...........بهرام لباتو بده بخورمش ..............اووووف چه لبای گوشتی با حالی داری تو .......قربون این لبا برم من ......ایستاده و در خالیکه سارا رو به دیوار گوشه پشت بوم تکیه داده بود م در صدد پایین کشیدن شورت سفید رنگش که خیس شده بود براومدم .......می خواستم هیچی رو سوراخاش نباشه و بخوبی ازش بهره برداری کنم باسن و پیرامون جلو عقبش خیس عرق و اب کوسش بود و شورته به سختی در میومد ...یهو شورتش نیمه پاره شد و مجبور شدم اونو دو تیکه بکنم و دورش کنم به محض پرت کردنش شورت پاره شده با باد ی در اون لحظات در حال وزیدن بود اوج گرفت و به حیاط خونه مون افتاد .....وای وای این چه اتفاقی بود افتاد ..حالا یکی مثل سحر اونو ببینه فوری متوجه میشه اونم شورت نیمه پاره خیس از اب کوس .............چی شده بهرام ....یهو نگران چیزی شدی ؟.......سارا شورت پاره ات بال دراورد و رفت تو حیاط خونه مون .......خخخخخ.......واه واه..من حواسم نبود تو حال خودم بودم ......بابا بی خیال .. ...فدای سرت به خودمون برسیم .......اره عزیزم یکی بهترشو واست می گیرم قربون این بیخ رونات برم که الان کیرم روشه و دارم روش عقب جلو می کنم .....اررره همین مدلی ادامش بده..........با دو کف دستام دو طرف ماهیچه باسنشو گرفته بودم و با اتکا به این کار جفت پاهاشو بهم نزدیک تر و در نهایت قفل کردم و به این استایل ادامه دادم .......بعد از لحظات طولانی برش گردوندم و به شکم و ایستاده به دیوار باز تکیه اش دادم و به همون مدل و با این فرق که دو دستام یکیش رو پستوناش رفته بود و بعدیش رو چوچوله هاو پیرامون کوسش کار می کردکیرم درست زیر دستم و در تلاقی رونای بهم قفل شده اش همچنان عقب جلو می کرد ..در این لحظه چشمم به سوراخ کونش افتاد و هوسشو کردم ...چرا این کونو نکنم .......الان که جلو دستمه و شرایط و همه چی مناسب و مهیا ........ولی بهتره ازش رخصت بگیرم ........سارا جووون .......خوش می گذره ......اه اه ارره اونم چه جورر...عالی عالی ......دارم پرواز می کنم اونم با بال های عشق و هوسم ......عزیزم چیزی بگم نه نمیگی .........اه چی میخای بهرام جووون ....سوراخ کونتو میخام اجازه شو دارم دخول کنم ؟......وای بهرام جووون عجب سیاستی داری تو ..وقتی این کارو ازم میخای که در اوج شهوتم دارم دست و پا میزنم ...میزارم اختبار خودت و نه نمیگم ......خودت میدونی ........برای چند لحظه خواستم کیرمو به طرف سوراخ هدایت کنم ولی یهو پشیمون شدم و کوتاه اومد ..من نباید عجله کنم و اعتمادشو از دست بدم سارا رو می شناسم و به اخلاقش و اینکه تجاوز به این کون پایان نامه دوستی با سارا خواهد بود ......در همین کش و قوس کردن و نکردن کونش بودم که ابم اومد و ارضا شدم ............اه بهرام ......عالی بود ...خیلی خیلی عالی ...کیف کردم ...مرسی از این همه خوشی و هیجان و شهوتی که بهم دادی ...ولی چرا اون کارو نکردی ها .......سارا جووون .....تو بهترین دوس دختر من هستی و خیلی برات ارزش قایلم ....اگه اون کارو می کردم معنی سو استفاده میشد و من هیچوقت این اجازه رو به خودم نخواهم داد این کارو بکنم .....مگه اینکه واقعا از ته قلبت بخای......می فهمی سارا جونم.........اه بهرام تو ثابت کردی که همچنان بهترین دوستمی و منو به خاطر خودم و درونم و احساسم میخای ..درسته اگه بهم ازعقب تجاوز می کردی برای همیشه ازت جدا میشدم و همه خاطراتمو از ذهنم قطعا پاک می کردم ..ولی تو خیلی خوبی ....قربون این بهرام گلم برم من......تو پسر جنتلمن با کلاس و باارزشی برای من هستی ......مرسی برای همه چی .......بای بای عزیزم....تو عروسی می بینمت.......
به به به سلام به شهره خانم عزیز و دوست داشتنیافتخار دادی , خیلی دل تنگت بودیمان شاالله همیشه سلامت و تن درست باشی
سلام و درود به به خوش آمد عرض میکنم !!!! امیدوارم که سفر خوش گذشته باشه و کارهاتون بخوبی پیش رفته باشه این قسمت هم بعنوان هدیه سفر ، حتما زیبا و دلنشینه سرفراز و پاینده باشید .
موفق و سرزنده باشی در تمام مراحل زندگی عزیزم ... منم یه مدتی درگیر کار چین بودم تازه چند وقتی برگشتم داستانت رو ادامه میدم و خیلی قشنگ هست ... ممنون بابت زحماتی که میکشی ... ارادتمند شما سیاوش
این معاشقه نیم سکسی که با سارا در پشت بوم و در هوای ازاد داشتم منو بخوبی شنگول و قبراق کرده بود..اگه میسر میشد و امکان داشت هرروز در این مکان باسارا قرار میزاشتم و لی عقل و منطق چنین اجازه ای رو به من نمی داد زیرا خطرات خاص خودشو داشت از پله های پشت بوم پایین اومدم و به محض اینکه پام به کف حیاط خورد سحر در حالیکه شورت نیمه پاره خیس شده از چشمه کوس سارا رودر دستش مثل تسبیح باد می داد جلوم سبز شد به به بهرام خان از اسمون جلوس فرمودند ....خسته نباشی از شیطونی هات .......ببینم اون بالا چه غلطی می کردی .......هاو زود و تند و سریع برای این شورت پاره و خیس تو ضیح بده .........وای وای از دست تو سحر ....من از کجا بدونم این شورت پاره چیه و چرا تو دستته ...اصلا به من چه ......چه بسا مال خودت باشه اره جون خودت و اونی که اون بالا کارشو می ساختی ....خیال می کنی نمی دونم اونم بالا عشق و حالتو می کردی ....ها ها ببین اینم اثار جرمت .....هنوز شلوارت نمناکیش مونده .......اوا اوا چه اشتهایی هم داره هنوزم بعد از پایان کارش دسته بیلش بلند و سفت مونده ......به خدا تو خیلی رو داری ......واه واه از خواهرش خجالت هم نمی کشه ...خب .بیا بیا جلو کار منو هم بساز تا بلکه شل بشه .......براستی سحر راست می گفت چون واقعا به خاطر اون راست کرده بودم هنوز همون شلوار چسپ به پاش بود و خط شورتش هم معلوم بود و چشامو به خودش جذب کرده بود لامصب این بار دو لبه شورتش داخل چاک کونش رفته بود و باسن قشنگشو برام حسابی نمایش می داد .....در همین لجظات احساس درد نسبتا شدیدی رو در تخمای کیرم حس کردم .....با کمال تعجب سحر خایه هامو در دستش گرفته و می فشرد .........سحر کیرمو زندونی خودش گرفته بود ..........اخ اخ اخ سحر ...جون خودت ولش کن درد داره اخ اخ اخ .........ببینم میگی با کی حال می کردی و گند میزدی و یا اونقد فشارش بدم تا جونت دربیاد ...ها ......زود باش اعتراف کنخواهر من تسلیمم .....میگم سحر .....ولش کن ........ای.بابا داشتم با سارا اون کارو می کردم اونم فقط دست مالی و اب کشی ...باور کن ........داری دروغ میگی پس این شورت پاره چیه ...الکی که خیس نشده ....و دودو لتم هم شاهد قضیه س که خیس خیسه ......خب در کشمکش کارمون پاره شد و پرتش کردیم و از شانس بد من افتاد حیاط خونه تا تو باز حالمو بگیری .....اخ اخ سحر حالا تو چرا واسه من خواهرت راستش کردی...ها بست نبود با سارا که حال کردی و دیگه کافی نیس ...شیطونه میگه تخماتو چنان فشار بدم که دیگه هوس هیچ دختریو نکنی .......ها ........سحر به خدا دیگه تو شورشو دراوردی من که اعتراف کردم تو ول کن این قضیه نمی شی.....داشتم قات میزدم تخمام رو بدجوری می چلوند ضمن اینکه باکاراش حال می کردم دردشم ناچارا تحمل می کردم ولی بالاخره به سیم اخر زدم و اینو به سحر گفتم ......اصلا راست و درستش اینه که اره اره اره عالم و ادم بدونن که بهرام واسه خواهرش سحر راست کرده و بلند شده به خاطر تو ....اصلا تو خودتودیدی که با چه تیپ و لباسایی تو خونه جلو چشای من می گردی نگاه به خودت کن ...هر کسی جای من باشه هوستو می کنه و شهوتی میشه ... هوس پیر و جووون حالیش نیس و حتی ملای مسجد که همیشه سرش روی قران و نماز خوندنه واست شهوتی میشه.......رک و پوست کنده بهت بگم تو خیلی خوشکل و دوست داشتنی هستی و خیلی سخته کسی بتونه بی خیال این همه قشنگیت بشه ...بابا همه دل و احساس دارن و سنگ که نیستیم ..........به به چه چیزایی گفتم ...خودم که حال کردم ........سحر مات و مبهوت به چشام نگاه می کرد و هیچی نمی گفت ....یهو سرشو پایین گرفت و باز به کیر سفت شده ام که در دستش اسیر بود نگاهی کرد و ارووم ولش کرد و عقب نشینی کرد .....ولی قبل از رفتنش اینو گفت اه خدای من ....وای وای برادرم بهرام به من اظهار عشق می کنه و دیگه چی مونده بگم ........اه اه ....اهای بهرام مواظب رفتارات با من باش حواسم بهت هس ......بهتره بیشتر چشاتو درویش کنی ......من سحرم ...می فهمی ......مثل امثال سارا جونت و صحرا و خاله فرانک هم نیستم .....بد جوری حالتو میگیرم ....حالیته جوجه فکلی ....ههههههپرده شرم و حیا رو با سحر تا حدودی زده بودم کنار و حالا میمونه عکس العملای بعدی سحر ..........اخ جووون ....اخ جووون ....حس خوبی داشتم رفتم دستشویی تا خودمو تمیز کنم ...باور کردنی نبود کیرم شل بشو نمیشد ...این لامصب بد جوری هوس سحر رو کرده بود اب سرد هم چاره گشا نبود ....ای بابا حالا این کیرو چه جوری ارووم کنم عادت به خود ارضایی هم نداشتم و حاضر بودم مادام العمر راست بمونه و مالشش ندم ....کاش سارا در دسترسم بود تا اون درمونش کنه ......بعد از یک حموم خوب خودمو تیپ زدم و هوس کردم سری به صحرا بزنم ........در کوچه خونه شون هیاهویی زیادی بود و فامیل و اشنا خونه شونو رو سرشون گذاشته بودند ......دنبال صحرا می گشتم که باز صدای سارا از پشت سرم به گوشم خورد ........بهرام ...بهرام .......جووونم سارا .....در خدمتم ...نکنه بازم میخای ......نه بابا فعلا کافیه ....اون جوری و در اون فضا سرحالم کردی تا دو روز دیگه سیر سیرم.....خواستم باهام بیای تا بقالی اقا ماشالله خرید دارم ......سارا این که منو نمی خاد راه نزدیکه و روزم هس من می خواستم صحرا رو ببینم .......اخه بهرام می ترسم ...ازچی عزیزم ...از اون زن فال گیر که سر کوچه نشسته و قیافه وحشتناکی داره ......به به سارا جون روز روشن از یک زن می ترسه ....اون که ترس نداره .......وای بهرام سربسرم نزار به جون خودم یه جوریه از دیروز اومده اونجا و بساط گذاشته ...همه رو نگاه می کنه اونم چه نگاهی .....وبیشتر نگاهاش به خونه شماس ..نمی دونم چرا؟...چون چند دقیقه ای یواشکی نگاش می کردم ......سارا رو تا مغازه همراهی کردم و موقع رد شدن از زن فالگیر به سارا حق دادم چون براستی با این دکور وقیافه عجیب و ترسناکش وبا خال کوبی روی صورتش بیشتر رعب اور شده بود .......سارا دزدکی ماچم کرد و ازم تشکر کرد و به خونه برگشت ........دیدن این زن فال گیر برای لحظاتی دیدار صحرا رو از یادم برده بود.......هومن دوستم سرکوچه منو صدا میزد ......اون خبر از این عروسی داشت و خودسرانه خودشو دعوت کرده بود ..و اومده بود باهام هماهنگ کنه ...این پسر خیلی هوا خواه و دوست دختر داشت و جسته و گریخته شنیده بودم که عاشق سحر هم شده ...حتی یک بار خود سحر از متلک گفتناش به من می گفت و من حسابی باهاش درگیر شدم و دیگه هومن کاری به خواهرم نداشت .....ازش دوری می کردم ولی این پسر ولکنم نبود و مرتب سراغم میومد ......رفتم دیدمش و خبر از اومدنش به عروسی رو داد و خواست یک بطری مشروب بهم بده که بهش پسش دادم //من اصولا در اون سن و سالم لب به مشروبات الکلی نمیزدم و بازم به این توصیه مامانم اهمیت دادم.......نگاه تیز و سرشار از یک نوع تکبر زنونه رو در این زن فال گیر حس می کردم ....واون یهو با اسم خودم صدام زد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟این زن از کجا اسممو میدونه؟......خب شاید جای تعجب نباشه ممکنه دیده که صدامم میزنن ولی چرا منو میخاد من که مشتریش نیستم.......بهرام .....بهرام خان ......بیا جلو ....بیا نترس ...تو از کجا اسممو میدونی ؟......خخخخخخ.....مگه شغلمو نمی دونی چیه من فالگیرم و کارمه و میدونم از گذشته هات و از فردا هات .....خخخخخخخخ....ممکن نیس بدونی ...علم غیب که نداری ...پیامبر ا هم این علمو نداشتند خالا تو میدونی برو بابا بیکار نیستم که به حرفات گوش کنم .......نرو بهرام ...به نفعته وایسی و فالتو بگیرم ..ازت خوشم اومده پسر با جربزه ای هستی دیدم مشروب رفیقتو پس زدی افرین ......چطوره ازت پول و اسکن نگیرم و مهمونم باشی ؟.........ها.......حالا اگه من فالتو نخام کیو ببینم و به کی بگم ؟.......پسر جان حرفای منو گوش کن و ببین راست میگم و یا نه اگه الکی گفتم بلند شو برو .......امتحانش مجانیه .......خب نزدیکم بیا تادستتو بگیرم و خوب بوت بکنم .....اوووووووووو.....به به بوی سرشار از جوانی و نشاط و امید به فرداها.......تو تنها پسر باباتی ولی پسر بزرگش نیستی چون برادرت مدتی قبل فوت شده و یک خواهر ............نه نه بزار بهتر دقت کنم .......اهان دو تا خواهر رسیده و اماده به کار هم می بینم و یکیش به قلبت خیلی نزدیکه و معنیش اینه که خالصانه دوسش داری ......چون تا اسمشو بردم ضربان قلبت تند تر شد.......و اما بابات با ننه ات خوب جفت نیستند اختلاف بینشون می بینم و ازهم دورن......این بابایی که تو داری بخاری ازش نمی بینم و رک و پوست کنده ظاهرش باباس وگرنه هیچی نیس و اما ننه ات .....نگو ننه ...مواظب این حرفت باش ....خیلی خب بهرام جوش نیار ....همون مامی جون ......وواقعا هم لیاقت صدا کردن این اسمو داره چون یک ستاره س و نورو روشناییه در خونه تون ...با تموم وجودش بچه هاشو دوس داره خصوصا تو که تنها پسرشی و این محبتو بابا جونت نداره اون به فکر خودشه ......مامی جونت به خاطر شماها بارها به بخت و اقبال بالای خودش لگد زد و خودشو فدای شماها کرد و قدرشو همتون باید بدونین .......وزیبایش حرف نداره ...........خب دیگه کافیه .....چطوره پسر ؟حرفام راس بود و یا دروغ .....خب تقریبا درست بود ولی تو این همه اطلاعاتو از کجا گرفتی و میدونی ..........خخخخخخخخخخخخخاین دیگه راز ما فالگیراس و قرار نیس برملاش کنیم حالا تو فرض کن از ما بهتران به من گفتن ...چیکار داری پسر ک کنجکاو و باهوش خب ایندمو بگو ......در مورد فرداهات فقط به دو جمله اکتفا می کنم و کشش نمیدم .......اولا تو اینده خوب و درخشانی در پیش داری و با کسب موفقیت و موقعیت خوب شغلی ......فقط موانع و خطراتی هم جلوت ظاهر میشه که میدونم از پسش بر خواهی امد و لی خیلی مواظب اوناییکه از ته قلبت دوسشون داری باش چون.........نه دیگه کافیه ..نمخاد بقیشو بگم و در واقع زیاد هم برات گفتم چون مزدی ازت نگرفتم .........این جمله اخریو قطع کردی بقیشو برام بگو ...نه نمیگم ....بگو بابا ...اصلا پول میدم فقط ادامشو بگو........اصلا و ابدا ......حتی پول و یا جواهر هم بدی نخواهم گفت از دهنم در رفت نباید می گفتم ......ازهشداری که در خاتمه حرفاش زد نگران شده بودم ..منظورش مامان و سحر بود ......چه خطری میتونه اونا رو تهدید کنه ؟.......کاش ادامشو می گفت ...ولی از کجا معلوم راستشو گفته باشه .....بهتره بلند شم و برم خونه و سراغی از مامانم و خواهرم بگیرم این زنیکه عفریته با این قیافه گنده و صدای نکره اش و خال کوبی های صورتش و ارایش مسخره و زشتش و از همه بدتر با عطر روستایی مزخرفی که به خودش زده بود مجموعه ای عجیب وبا دکورو هیبت زشت و ترسناک رو در خودش ترکیب و درست کرده بود و واقعا سارا رو باید بازم بهش حق بدم که ازش بترسه ....تازه شوهرش چه هیولایی باید باشه که به همسری قبولش کرده ؟.....واقعا که.....قبل از رفتنم ازش پرسیدم ...از تو متعجبم که این جای خلوت و دنج رو انتخاب کردی و و بساط گذاشتی که مشتری بگیری که اونم که نیس در صورتیکه می تونستی مثلا بری سر بازار چه شهر که خیلی شلوقه و صذها نفرو فال گیر کنی ......چرا؟پسر جوون اینو به خودم مربوطه ...ولی بدونه جوابت نمیزارم چون ازت خوشم اومده و کاش زنت میشدم ....خخخخخخخخخخخخ...........اینجا نشستم چون .مشتری خاص و خصوصی خوبی دارم که منتظرشم فالشو بگیرم و همین ...دیگه برو بزار هوا بیاد....خخخخخخخخخبا باری از تشویش و اضطراب به خونه برگشتم ابتداش سحر و اکرم رو دیدم که لباس مجلسی تنشون بود لباس اکرم زیباتر و و باز تر بود و خصوصا باسن برجسته شو بخوبی نمایش می داد پستونای نیمه لختش خوش منظره و دیدنی بود تا حالا اکرم رو این مدلی ندیده بودم قربون خواهر مهربون و ارووم خودم برم ......بهش فقط حس خواهری پاکی داشتم و احترام خاصی براش قایل بودم ....رفتم جلوش و تحسینش کردم ....خواهر جوون خیلی قشنگ شدی ماشالله ......مثل نگین می درخشی ...مرسی بهرام جووون ممنون از تعریفاتت ......و اما سحر ....لباسی که پوشیده بود پوشیده تر و مناسب تر بود و انچنان برجستگی اندامشو نشون نمی داد شاید تحت تاثیر حرفای من این لباسو انتخاب کرده بود در هر صورت با هر لباسی سحر هر بینده ای رو جذب خودش می کرد........خواهر مثل همیشه زیبا و خوشکل هستی و در هر مدل لباسی ......منو ببخش برای حرفای چند ساعت قبل .....ههههههه ای بهرام ورو جک داری ناز کشی می کنی ...باشه فعلا می بخشمت ولی بازم مواظب رفتارات باش ....چشم سحر جوون لطفا توم مواظب خودت باش چون خواب بدی دیدم و نمی خام اتفاق بدی براتون بیفته ......وای بهرام خواب پسرا میگن برعکسه لابد امروز بهم خیلی خوش می گذره .....نترس من هوای خودمو دارم تو بهتره به فکر خودت باشی.......هههههه و در نهایت مامان عزیزم که مدل لباس دخترونه ای پوشیده بود انگار که یک دختر مجرد رو می دیدم .....اووووف اندام متناسب و فیکسش چشامو خیره کرده بود ...وای ماشالله ..به این همه نعمت و زیبایی ....ولی در صورتش و چشاش غم و اندوه میدیدم عمی که شاید ناشی از رفتن سیامک بود که دیروز به تهروون برگشته بود و میشل همون دوست و مهمون سیامک هم در این ملاقات اخری که با مامانم داشت با چشم خریدار و عاشق گونه ای نگاش می کرد میشل که مردی بلند قد و جذاب و شیک پوش و با رفتار جنتلمن گونه اش و شباهتی که به الن دلن داشت میتونست زیباترین خانمای هر شهریو در تورش بگیره ...ولی مامانم زیاد بهش اهمیت نمی داد ...احسان هم در این لحظات اومده بود ...و این چند روزه هرروز مرتب میومد و احوال مامانمو می گرفت ..این کارش تعجب اور بود ولی وقتی که نا خوداگاه به حرفاش با مامانم گوش دادم متقاعد اومدنش شدم .........طاهره خانم چند روزه براتون خیلی نگرانم و حس می کنم خطری شما رو تهدید می کنه لطفا زیاد از خونه خارج نشین و اگه لازم بود با بهرام باشین و یا دستور بدین تا من در رکابتون باشم ......شما خیلی خوبین و خدا نکنه باز خطری شما رو تهدید کنه ......اه احسان خوبم .......مرسی از محبت و توجه تو .....چشم تنهایی جایی نمیرم .....نمیخاد نگران من باشی ...........قزبونت برم با این قلب و احساس پاکت که منو اروووم می کنی ....تو نجات دهنده من از کابوس اون شب بشیر و دارو دسته اش هستی ......اه خدای من ....ظاهرا همه چی به وفق مراده وامن و امون روز گار می چرخه ...خدا کنه هیچ اتفاقی برای مامانم و خواهرام پیش نیاد حاضرم پیش مرگشون بشم ........رفتم سراغ مامانم که کمی اروومش کنم ......مامانی چیزی لازم ندارین براتون فراهم کنم ...نه عزیزم ......ولی مامان چرا شما غمگینی ؟.......نه بهرام جوون غمگین نیستم ...فقط دلتنگم و خسته وکمی هم تشویش دارم ...نمی دونم چرا ...شاید از بی خوابی دیشبه که نتونستم خوب بخوابم ...لطفا ناراحت نباشین چون منم ناراحت و غمگین می کنین .....وای وای بهرام ...پسر خوبم ...بیا لباتو ببوسم که امروز هم سهمتو گرفته باشی ....اووووووف ...اوووووی ......چه بوسه داغ و دلچسپی گرفتم ......قربونت برم ....اخیش کمی سرحال اومدم بهتره دیگه بریم عروسی ..........انچه که قبل از رفتنمون به ذهنم خطور کرد این بود که عمه رعنا کینه توز و اخمو سه روزی میشد غیبت داشت و اون با توجه به چهار دونگ خونه مون که به اسمش خورده بود خودشو مالک می دونست و هر روز میومد برامون دردسر و درگیری فراهم می کرد ومعرکه می گرفت این کارو خصوصا از لج مامانم می کرد ولی غیبتش علامت سوالی بود که فعلا جوابی نداشت .......کار عجیب و نا روایی که پدرم انجام داده بود و به همه ما واقعا ظلم کرده بود .....از خونه با هم بیرون اومدیم ودر همون لحظه چشام متوجه همون زن فال گیر شد ...اون با دیدن ما از جاش بلند شده بود و به طرز عجیبی به ما نگاه می کرد ...این عفریته و موجود زشت چرا به ما خیره شده ؟.....مامانم فقط یک نظر نگاش کرد و براش دستی تکان داد ..اخلاق مامانم خیلی خوب و عالی بود و در برابر هر واکنش و احترام و سلامی بهترین عکس العملو نشون می داد ......و این نشونه مهر و محبت و اخلاق حسنه اش بود که اکثریت همه دوسشون داشتند الی به استثنای جماعت حسودها و ادمای شیطان صفت که در قالب انسان در همه اقشار ممکنه وجود داشته باشه با دیدن صحرا در لباس زیبای عروس به دیدنش رفتم....سلام صحرا جوون ......اوا سلام دوماد دوم خودم ......ارووومتر صحرا می شنون........بی خیال ......صحرا برنامه ات چیه برای خودمون .......میگم به وقتش .....تو خیالت اسوده باشه به سوراخ کونم میرسی .......الان بهتره تنهام بزاری و وقتی برات پیغوم فرستادم بیا سراغم که برات بگم چیکار کنی .....فهمیدی بهرام جوون...اره گرفتم ...من رفتم کنار خواهرام و مامانم ...سلام منو برسون خصوصا به مامان جونت و اون سحر اتیش پاره .......