انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 30 از 107:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
یاد داشت نویسنده
mohammadr7 سلام بر شما و از اینکه مثل همیشه منو شرمنده محبت و لطفتون می کنی سپاس گزار شما هستم
kavehk2سلام ...مرسی از اینکه برای این داستانم وقت میزارین جواب سوالتون نه هست اونا رابطه ای باهم نداشتند
موفق و پیروز باشین
moohammadyaqoobسلام و درود هم برشما خواننده گل و عزیز...مرسی از ابراز لطفتون خوشحالم که خوشتون اومده
jalaldavoodiسلا م هم برشما از راه دورم...مرسی از قبول و خوندن داستانم..بله داستان کماکان ادامه داره و براتون انشالله همچنان خواهم نوشت
arshiasiسلام و درود منو از راه دور لطفا پذیراباشین ..مرسی ..از این همه لطف و بزرگی شما ....باارزوی موفقیت براتون

در همه لحظات و ایام .....
saramonسلام و ابراز ارادت برشما ......وای وای من به خیالم شما خانم هستین و با اون عنوان هم براتون ارزوی سلامتی کردم عذر خواهی منو لطفا قبول کنین شما از ابتدای داستان مشوق من بودین و امیدوارم همچنان تا اخر داستان بامن همراه باشین ..مرسی و تشکر از شما
و در نهایت هم از همه خواننده های عزیز. وگلم تشکر می کنم و امیدوارم لحظات خوبیو براتون در خوندن این رمان به ارمغان داشته باشم و جمله اخر رو به اقا محمد اختصاص میدم که همیشه پیشتاز و پرچم دار این داستانمه و براش بهترین هارو ارزومی کنم همچنین برای همه شماها و کل ملت ایران
مرسی ...شهره
     
  
مرد

 
     
  

 
شهره خانم عزیز شما خودت یه دونه ایی نمونه ایی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 

ممنون از ادامه این رمان هیجن انگیز
     
  

 
     
  

 
سلام شهره جوون من سارا هستم با شوهرم سیاوش داستانت میخونیم و داستان قشنگی هست ...

اون پیام سیا گذاشته بود براتون ...

مرسی که وقت میزاری بابت داستان ...

من و سیا 29 این ماه داریم میریم استرالیا برای مسافرت اگه پیام نذاشتیم ببخشید برگشتیم حتما داستانتون رو میخونم ...

به دور از حال هوای این داستان چه راست و چه یه فانتزی یا چه دروغ ... من و شوهرم براتون ...

ارزوی سلامتی
زندگی همراه با ارمش
عشق و دوست داشتن واقعی
زندگی با ابرو و عزت
سلامتی خودتون و خوانوادتون

از خدا میخواییم ...

اگرم کاری داشتین خصوصی پیام بدید ... ارادتمند شما سارا و سیا
     
  
زن

 
صحرا در لباس سفید عروس زیبا شده بود وهمه منتظر اومدن خونوده دوماد بودیم ...بساط رقص و اواز و پایکوتی و مشروب خوری جسابی برپا و گرم بود و در این میون ما فقط مشارکتی نداشتم و فقط تماشاچی محض بودیم.....من می خواستم از خودم بیشتر پذیرایی کنم و لذت ببرم ولی بودن در کنار مامان و خواهرامو ترجیح داده بودم ........ولی نشد راحت و اسوده بمونم ...چون دوماد با همراهان خودش برای بردن عروس اومده بودند وصجرا برام پیغوم داده بود که سراغش برم ...........بهرام ....بهرام بیا به شوهرم معرفیت کنم .........همایون جون این بهرامه که قبلا ازش گفته بودم همونی که با سارا خواهرم خصوصی بهش درس می دادم ....اون خیلی مودب و نازه ...به بزرگیش و قد و بالاش توجه نکن ..هنوز هم دوستمه و بهش درس میدم ........مگه نه بهرام ........این حمله اخرشو با یک اشاره چشم راستش توام کرد و من منظورشو گرفتم ...ای بابا این صحرا عجب مار مولکیه ...واقعا که دست شیطونو به راحتی از پشت می بنده .......خلاصه همایون این زن تو خودش یه پارچه معلمه و این شاگردم هنوز یه درسش مونده که باید اداش کنم .و نمره شو بدم ........صحرا چه درسی ؟......درس زندگی و ادای قول ومرام ........ صحرا من که نفهمیدم ............همایون نمی خاد به خودت فشار بیاری مهم اونه که با بهرام اشنا شدی همایون میدونم عاشق عرق و شراب هستی میخای واست جور کنم .......ای بابا صحرا این همه مشروب تو جشنمون رو دستا رد و بدل میشه اونوقت تو برام سفارش میدی؟...یعنی چه ........
اخه همایون نمیزارن دوماد امشب مست کنه و حتی یه جرعه عرق بخوره چون باید در اتاق حجله سرحال و قبراق باشه این رسم خونواده ما هستش........می فهمی عزیزم ......اهان حالیم شد ....اصلا دوس داری مست و شنگول از عرق منو بکنی و پرده مو بزنی ...ها ......اره اره از خدامه و ارزومه ......اوووخ جوون منم عاشق شوهری هستم که وقتی منو از دختری وارد عالم زنونه گی می کنه بوی عرق و مشروب و از دهنش بیاد و شش دونگ مست باشه ....حالیته همایون جوون.......اره حالیم شد اونم چه جووور.......باشه هر کاری می کنی فقط واسم جورش کن که در اتاق حجله نوشش کنم .....اخ جووون ....عجب دختری هستی صحرا نمی دونستم این همه باهوش و به فکر من باشی .......اره عزیزم کاری می کنم امشب هم به تو خوش بگذره و هم به من که خیلی وقته انتظار این شبو می کشم ...درسته بهرام .......اره صحرا خانم کاملا درسته ...فقط زحمت جور کردن و اوردن مشروب رو باید بهرام بکشه چون من به کسی دیگه اعتماد ندارم .......این زحمتو قبول می کنی و ایا این کارو برای من و همایون انجام میدی؟.........چشم چرا نکنم.... صحرا خانم شما به گردن من خیلی حق داری
و من با جون و دل این کارو می کنم ......عالیه صحرا ...چه خوب خواهد شد بساط عرق خوری قبل از کام گرفتن از تو .........و.ممنون بهرام
خواهش می کنم اقا همایون این کوچیک ترین کاریه که می تونم برای شماها انجام بدم .....
نقشه ماهرانه و خیلی خوبیوصحرا طراحی کرده بود و قرار بر این شدکه من با عروس و دوماد و همراهان به خونه پدر دوماد راهی بشم
حدود یک ساعتی طول کشید تا اماده رفتن شدیم ........می خواستم این موضوع رو به اطلاع مامانم برسونم و بهش رفتنمو بگم ولی در اخرین لحظه منصرف شدم میدونستم مایه نگرانی و تشویش مامانم خواهدشد و این دلیلی شد که رفتنمو ازشون مخفی کنم ........
در لحظه ای که قصد دور شدن از سحر و اکرم و مامانمو داشتم سحر منو گوشه ای کشوند .............اخه این رفیقه که تو داری ......کدوم رفیق سحر؟......همون هومن عوضی ....اون باز نامه عاشقی واسم فرستاده ...مگه نگفتم مزاحمم نشه ...ها ......به جوون خودم اگه به خاطر مامانم و اکرم نبود همین الان میرفتم حالشو می گرفتم و سکه یه پولش می کردم ..خیال می کنه با این ماشین خارجیس و پولای باد اورده پاپا جونش میتونه هر دختریو مال خودش کنه ....
سحر نمی خاد کاری کنی خودم خدمتش میرسم.......عصبی شده بودم و باید به عنوان یک برادر از سحر حمایت می کردم چون خواهرم تمایلی به این رابطه نداشت و در اون لحظات فکر می کردم با این عکس العمل میتونم رابطه و صمیمیت بهتر و نزدیک تری با سجر داشته باشم ......هومن رو در بیرون از مجلس و سر خیابون دیدم و سراغش رفتم ...... کارمون به مجادله و کشمکش و دعوا کشیدباتوجه به اینکه دو سالی از من بزرگتر بود ولی بهش چربش داشتم و خوب تونستم ضرباتیو بهش وارد کنم هومن که ناز پرورده و عزیز درددونه پاپا جونش بود به التماس افتاده بود .......بهرام ......بهرام ما باهم هنوز دوستیم و من می خام با خواهرت ازدواج کنم اینو درک کن .....این نامه معنی خواستگاری داشت .....اصلا نه خواهرم مایل به ارتباط با توه و نه دوسداره باتویکی ازدواج کنه ....به خیالت سحر مثل اوناس که با وعده سر خرمن باهاشون عشق و حال می کردی و پولی بهشون می دادی ....نه جونم خواهرم خودش یه پا مرده و از تو یکی خیلی با غیرت تره .......خودش میومد بدتراز اینو سرت میاورد .......چندین نفر قصد مجادله داشتند و فضای پر هیاهو و پرسرو صدایی بوجود اومده بود و برای لحظاتی زن فالگیرو رو دیدم که در گوشه نیمه تاریک سر کوچه وایستاده و در هیبت وحشتناکی تبسم کنان به من نگاه می کرد از چشاش واقعا میترسیدم این موجود عجیب و غریب بیشترین توجهاتش به من بود ......ماشینی که قرار بود من باهاش به خونه دوماد و پیش صحرا برم برام بوق میزد و من ناچارا و دیگر نمی خواستم دلیل و اسباب بهم زدن این عروسی رو داشته باشم به قصد سوار شدن به طرف ماشین ژیان رفتم دور ور این ماشینه هم شلوق شده بود و من دلیل این همه جمعیت رو نمی دونستم و فقط اونی که بازتوجهمو به خودش جلب کرد زن فالگیر بود که این بارخنده کنان و در حالیکه دست پسر بچه ژولیده ای رو گرفته بود انگار که منو بدرقه می کرد ....این بدرقه میتونست چه مفهومی برای من داشته باشه .........دیگه نمی خواستم افکارمو با این موجود مسموم کنم ...من باید ریلکس بشم و تلاش کنم به موارد مثبت و شاد گونه ای فکر کنم هر چی باشه دوماد مخفی این عروسی من هستم و باید خوشحال ترین پسر باشم ......
جشن عروسی در خونه پدر دوماد هم شلوق بود و من با کمک و همیاری همایون و استتار خوبی که از بطری مشروبات گرفته بودم موفق به بردنشون به اتاق حجله شدم .....و طبق نقشه ای که قبلا صحرا برام کشیده بود من زیر تخت و خواب مخفی شدم و به انتظار جلوس عروس و دوماد موندم
بیشتر از یک ساعت میشد که من زیر تخت دراز کش و در حالیکه دستام ار سر شهوتی که از همین الان درگیرم کرده بود روی کیرم رفته بود و کاملا سفت و بلند و اماده همچنان انتظار عروس رو می کشیدم این انتظار من توام با کمی دلهره و اضطراب و هیجان توام با شهوت بالا تر از استانداردم منو در موقعیت تازه و جالب و منحصر بفردی برده بود ......گاها فکر می کردم اگه متوجه حضور مخفی من بشن چه بلایی سرمن خواهد اومد و چه رسوایی هم ممکنه برام پیش بیاید ......ولی صحرا همه کاراش از روی حساب بود و این نقطه اطمینان و فاکتور مثبتی بود که بهم روحیه می داد.....کلاهک کیرم باد کرده و با لمس سر انگشتام رگ های متورم سرشار از شهوت و خون و هوس کیرم رو حسش می کردم ......
با صدای بهم خوردن درب اتاق به خودم مسلط شدم و لحظاتی بعد صحرا و همایون بهم خوش امد گفتند ......
صحرا جون ...همسر خوبم چطوره بهرام ساقیم بشه و و توم برام برقصی ......
چرا که نه پیشنهاد از این بهتر که مگه داریم اتفاقا می خواستم من بگم ولی فکر کردم تو خیال بد می کنی ...زحمت امشب بهرام فقط اوردن مشروب نیس و باید تاخاتمه کار جورمونو بکشه ...مگه نه بهرام ؟.......بله صحرا خانم من که گفتم در خدمت شما خواهم بود تا هر لحظه ای که بخواهید ......
اخ خدا از دست این صحرای هفت خط ...این حرفش خیلی سنگین بود و به قول معروف خیلی اب میخورد ...معنی ..جمله تا خاتمه کار جور اونا رو بکشم لابد علاوه بر کونش لابد شامل فتح کوسش هم میشه یعنی من به کوسش هم میرسم ؟؟؟؟؟؟؟؟......من که بعید نمی دونم ...ولی همایون چی ...این دوماد ساده و بینوا که از همین ابتدای شروع زندگیش گرفتار مکر و کلک و فریب های زنونه صحرا قرار گرفته و قراره امشب چه بلایی سرش بیاد ........
صحرا جون ....چیه همایون ......میگم این ماجرای پرهیجانی که تو در این شب برپاش کردی فقط یه مشکل داره ........چه مشکلی ؟
الان پشت همین در اتاق دها نفر کمین کردن و منتظرن پارچه سفید خونی پرده پاره شده کوستو بهشون بدم با اون چیکار کنیم
واه این که راهش اسونه ....خیلی زود میتونی سرپایی و فوری و سریع انجامش بدی وبهشون بدی برن دنبال کارشون و بزارن ما کارمونو بکنیم ....خب اونام نباید خیلی منتظر بمونن گناه داره ..مشتی پیرزن و پیرمرد و میان سال و غیره چرا معطل این کار تو بشن
بیا جلو جوونم...و کوسمو خونیش کن ......اخه جلو بهرام نمیشه ......اوا گفتم که بهرام جووون خودمونیه و مثل برادرمون میمونه ...اون قابل اعتماده و از چهار سالگی خودم بزرگش کردم و عین مامان خوشکلش بغلش کردم و بهش رسیدم ......خیالت تخت.....اون حسی نداره و انگار که خنثی باشه
اره جوون خودت و عمه ات .....از همین سه ساعت فبل برای صحرا جوونم راستش کردم و به همون مدل هم مونده و سر خم کن هم اصلا نمیشه ...ای بیچاره همایون ........از همین اول شب زندگی مشترکت با این دختر باسیاست و مکار و هوس باز بد جوری رو دست خوردی و قافیه رو بهش باختی خدا عاقبت تو رو با صحرا و منو در این شب خطر ناک به خیر بگذرونه .........
به رسم ادب و مردونگی و رعایت حال و روز همایون بر گشتم و به طرف دیوار حالت گرفتم تا کارشو بکنه ...راستش در اون لحظه دلم به حالش میسوخت ولی بعد از لحظاتی باز وسوسه شدم و دو قدم به طرف راستم رفتم و در همون حالت اینه جلومو از چشام خوب هدف گرفتم که شاهد پاره شدن کوس صخرا از قاب شیشه ای اینه اتاقشون باشم ......
کیر معمولی و تراشیده و بدونه موی همایون به گمان من نمی تونست نیاز و هوس های پایان ناپذیر صحرا رو تامین کنه و صحرا در حالیکه موذیانه متوجه شکار تماشای سکسش توسط من از اینه شده بود با لبخند معنا دارش کیر شوهر ساده دلشو با دستاش سیخ می کرد که هر چه زود تر به پرده اش بکوبونه ....همایون مسخ و مست این کارش شده بود و چشاشو خوب بسته بود و به رویا ها و خیال های شیرینش پناه برده بود
همایون کیرت ازاین کلفت تر و سفت تر نمیشه بیا عزیزم من می خوابم و توام با دهنت خیسش کن و اروووم و یواش یواش در مدخل کوسم داخلش کن ....نه نه بزار با اب دهن خودم باشه ......اهان خوب خیسش کردم ......اوووخ جوون دارم با عالم دختری بای بای می کنم ........ای ای ای ای ای ......اوووووووووووووووووی .........اوووووف .........عزیزم صحرا جووون ...کیرم چطوره .....خوبه بد نیس ...از هیچی بهتره اگه اینم نداشتی چیکار می کردی .......اگه شراب بهم برسه و مست کنم کیرم از این کلفت تر و سرحال تر هم میشه .....ههههههه تا ببینیم و باور کنیم ........اخ اخ اخ اخخخخخخخخخخخخ.....انگار همایون زدی به پرده کوسم .. اوووووی زدی تو خال .چون دردم اومد .....وای وای پاره شدم ...........درش بیار ببینم کیرت خونیه یا نه ...........به به به مبارکم باشه ....من زن شدم ......بهم تبریک نمی گین ؟.........عزیزم مبارکمون باشه ایشالله به سلامتی .........قربونت همایون جووون .......وای بهرام تو چرا ساکتی .......اهان صحرا خانم ببخشید می خواستم تبریک بگم ولی روم نمیشد ......انشالله خوشبخت باشین .......مرسی بهرام جووون ایشاله عروسی خودت جبرانش کنم .هههههههههههههه........
واه واه این صحرا عجب جرفایی میزنه واقعا حرفاش بوی خون و هوس و شهوت و خیانت و ووووووهمه چی میده ..و این شوهر ساده دل و گوسفندش اصلا تو باغ این حرفای زنش نیس ...اخه جبران چی؟....لابد میخاد شب زفاف من با خانمم شریک بشه و من اون شب ذونفرو عروس کنم ........
و همایون دستمال سفید رو اغشته به خون به جا مونده از کوس و کیر خودش و صحرا اماده کرد و بعد از پوشیدن لباساش مدرک و سند کوس پاره صحرا رو جهت رویت و دیدن و تایید حضار ومدعویین به بیرون از اتاق برد و من و صحرا فرصت کردیم تنها بشیم ....

بهرام جووون .......دیدی چه جوری و باچه فرم بی حال مانندی منو کرد ...کاش تو سوراخم می کردی ......اصلا میخام امشب کوسمو هم با کونم بکنی ......نه صحرا تو رو خدا اینو نگو دلم به حال همایون میسوزه بنده خدا گناه داره همون سوراخ کونت واسه من کافیه
اخه ......نه صحرا ......خیلی خب خیلی خب تو امشب وجدانت به کار افتاده و این فرصت طلایی رو که دارم بهت میدم استفاده ش نمی کنی باشه قبول همون کونم مال تو .........فقط تو امشب ساقی همایون هستی باید کاملا مستش کنی و کاری کنی که رو پاهاش بند نباشه تا بتونیم خوب به کار مون برسیم ....نمی خای باز بهش کوس بدی ؟....تا ببینم بلند میشه و میتونه ...اگه کیرش راست شد بهش میدم ......بهش بده حتما صحرا جووون ...همایون پسر خوبیه نزار همون یه بار باشه ......چشم بهرام جوون .....ببینم می تونی بهم قول بدی خواهرت و یا مامانتو برام جور کنی .........تو که امشب به کونم میرسی ...واسه این دوستت قدمی بردار و برنامه لزو با یکیشون جور کن .....نمی تونی؟....ای بابا صحرا کاری ازم میخای که خیلی سخته و شدنی نیس ...اخه من چه جوری میتونم به خواهرم و یا مامانم بگم .......لطفا بیا با صحرا عشق بازی کن ....ها .....من کاری به سختی و ایناش ندارم یکیشونو برام جور کن هر کدومشون شد برام کافیه ........با برگشتن همایون حرفامون قطع شد و فرم عادی به خودمون گرفتیم همایون همه رو روانه خونه هاشون کرده بود و دیگه مزاحم نداشتیم . بساط عرق خوری و رقصیدن صحرا رسما شروع شده بود رقصی که با پخش کاستی که از دستگاه ضبط صوت طاقچه اتاق میومد و عهدیه خواننده معروف با ترانه هاش صحرا رو مثل رقاصه های فیلم های اب گوشتی قبل از انقلاب به رقصیدن کشونده بود ......پیک ها مرتب و منظم به همایون داده میشد و من که اصلالب بهش نمی زدم و گاها هم با اصرار همایون چند جرعه به صحرا خورانده شد ...نیم ساعت نشد که همایون کاملا مست شده بود و یهو به طرف صحرا خیز براورد و اونو در اغوشش کشوند و بدونه ملاحظه من شروع به دست مالی و کندن لباساش و بوسیدنش با فرم ناخوشایندی شد .....صحرا از این کارش لذت میبرد و باهاش همراه بود و اونم با خشونت خاصش لختش می کرد ....هردوشون بعد از لحظاتی چند لخت شده بودند و مثل دو جفت مار نر و ماده بهم می پیچیدند
کنترلی در کارشون نبود و خصوصا همایون چشاش کاملا خمار شده بود و کیرش بلند و سفت شده روی کوس و چوچوله صحرا در چستجوی دخول کاوش می کرد ..........
اوووف ..اووووف همایون ...این شد عشق بازی ..دارم حال می کنم .....تو چطوری شوهر م......عالی عالی...دارم حال می کنم .....اه صحرا کوس تنگی داری ......کیرم خوب حال می کنه ......نوش جون کیرت باشه مال خودته ......ممنون از این پیشنهاد بکر ت......بزن بزن تلمبه بزن .....اخ اخ اخ بازم سوزش دارم ....انگار پرده مو خوب نزدی .....الانه خوب پاره اش می کنم تا دیگه سوزش پر بزنه و بره ....خخخخخخخخخخ
اوووی ......چه حالی دارم من ......اخ جووون .........باسن خوبی هم داری ......ارره دیگه مگه میشه صحرا باسنش خوب و زیبا نباشه با اجازت روز ی نشده به خاطر این باسنم متلک نخورم .....ههههههه...اره والا حق دارن جماعت ......این باسن متلک پروره ........خودمونیم همایون تو مست کنی حرفای خوب وبا حالی میزنی .......اره بابا .....تو هر شب مستم کن منم تو رو سرحال می کنم ......اخ جون اخ جون چه زنی گرفتم من ....من خیلی خوشبختم .......اووووی داره ابم میاد با اجازه بزرگترا و همه ..ابمو دارم خالی می کنم .......اخیش .....اخیش .....چه کیفی داشت ........بهرام تشنمه عرق برسون ....بریز ...پیکو پر کن و به دوماد بده که خیلی لازمشه .......
با خوردن چهار پیک پیاپی همایون کم کم مست و مدهوش و نهایتا نیمه بیهوش شد و کف اتاق طاق باز موند ..و حالا نوبت من شده بود
     
  
زن

 
erfan61
سلام بر اقا عرفان ...از اینکه باز کامنت های گرم و مثبت شما رومی بینم خوشحالم و مرسی از بودنت Mohammadr7
سلام بازم مرسی ازشما خواننده خوبmeysam60
سلام اقا میثم لطفتان ثابت و پردوام باد ....مرسی از اینکه با داستانم هستین
saramon
سلام واقعا احساس و ارامش خوبی دارم از اینکه یه ذوج و عاشق رویایی و خوشبخت و با کلاس و رومانتیک مثل شما سارا جون و اقا سیاوش رو می بینم که با داستانم همگام و همراه هستین .....انشالله در پناه الله ج زندگیتون سزشار از شادی ها و سرور و زیبا یی ها و هر لحظه از زندگیتون طعمی از عسل ناب داشته باشه ......برمن منت گذاشتین و کلی تعریف و تمجید از من کردین که شایسته این اوصاف نیستم ...انشالله سفرتون بی خطر و همراه با بهترین خوشی ها باشه ...مواظب خودتون باشین .....مرسی ...شهره
     
  

 
ممنون شهره خانم
با قدرت ادامه بده
     
  
مرد

 
درود بر شهره خانم عزیز و همسر محترم ایشان
عرض خسته نباشید و تشکر دارم خدمت شما بابت ادامه خوب و طبق روال قبل داستان ، تا اینجای داستان خیلی خوب و جذاب و روان ادامه داشته و خیلی خوبه که اون عطش دانستن ادامه و نتیجه حکایت هنوز قوی و مثبت حس میشه !
دست گلتون درد نکنه و خسته نباشید . ارادتمندتان - کیانمهر.
     
  
صفحه  صفحه 30 از 107:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA