انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 36 از 107:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش



 
سلام
میزدی لهش میکردی که فکر نکنه همه مثل خودشونن
از همون بادیگارده هم شروع میکردی

ممنون زحمت کشیدی و تشکر که به نظر خوانندگانت احترام میزاری
     
  
زن

 
حال خوبی نداشتم واگه حضور نویسنده ام نبود باور کنید بیهوش میشدم یه نوع حس بیهوده گی بهم دست داده بودو اینکه بعضی از امثال خانم های ایکس و شخصیت های زن فیلم های پورن برای چندر قاز دلار و معروفیت باد کنکی و بی ارزش خودشونو باز یچه امثال این مردای هوس باز و از نظر من منحرف می کنند به خودم و زن بودنم تاسف می خوردم ......شهره نگرانم بود و دستامو گرفته بود و بهم تسکین و ارامش می داد وجودش و بودنش غنیمتی ارزنده دراین لحظات برای من شده بود ....با حس و خال ناخوشایندم باهاشون در اسانسور هتل همراه شدم .....ووقتی که به اتاق محل فیلم برداری رسیدم دل تودلم بند نمیشد و هیجان و ترس منو گرفته بود انگار که برای اولین بار اتفاق میفتاد که عریان میشم .....ووقتی که متوجه شدم شهره قصد رفتن از این اتاقو داره قلبم تیر کشید و رنگم پرید وای خدای من .......نویسنده داستانم با خانم ایکس حصوصی حرف میزدند ........و انگار بحثشون در مورد من بود .....هردوشون به من نزدیک شدند ...........طاهره خانوم متاسفم که من مجبورم ترکتون کنم و تنهاتون بزارم چون واقعا نمی تونم در همچین فضایی باشم و نفس بکشم ..گفتم که سرزنشتون نمی کنم وارزش شما برای من یکی هنوز مخفوظه و پایداره ...نگران نبودن من نباشین ..خانم ایکس کمکتون می کنه ایشون و من فکرایی کردیم ....چه فکری شهره ه ه.......اه دارم می لرزم شهره ........اوا طاهره خانوم نمی خاد بترسین اینا هیچی نیستن ..از نظر من از هیچ هم کمترن ..حیف که امضات پای ورقه س وگرنه میدونستم چیکارش کنم .......دوستم میخاد پیشنهاد بده که در ازای ابطال قرار داد شما نیم الی یک ساعت به مدت فیلم و اجرای پورنش بدونه در نظر گرفتن مبلغ اضافه کنه و اینو به خاطر من می کنه ...اون نمی خاد دوستیشو با من از دست بده چون میگه نباید تو رو قاطی این نمایشم می کردم در واقع خودشو مسئول و گناه کار میدونه ...در حالیکه شهره مشغول توضیحاتش با من بود خانم ایکس پیشنهادشو داشت به پیرر میزد ......ولی تلاشش بیفایده شده بود چون این مرد پورن کاربه اهدافش غیر از اسیر کردن شهره رسیده بود و با لبخند پیروز مندانه اش اماده میشد که من و خانم ایکس رو روی مبلمان کاستین ایکسش بزاره و دوربینشو کات کنه ......
درحالیکه همه چی اماده شروع این نمایش کثیف و ناهنجار از دید من شده بود شهره به حالتی که سعی داشت خشمشو کنترل کنه و قبل از ترک اتاق سراغ پیرر رفت . ......نویسنده ام انگار حرفایی برای گفتن داشت ........خوب گوش کن جناب پیرر ...حتی نمی خام بهت مسیو و یا مستر بگم چون از دید و تفکر و باور من ارزش اون کلماتو هم نداری ...میدونم همه هم و غم و اهدافت در کنار شهوت و هوس سیاه و زشتت ....رسیدن به پول کثیف و بی ارزشت هست و این فقط با تبلیغات میسر و به سهولت انجام خواهد شد .......من برای اخرین بار بهت پیشنهادمو میدم ......من نویسنده ام و ایشون شخصیت اول داستانمه ........من میتونم عین همین اتفاق و روی داد امروزو به داستانم اضافه کنم و بنویسم و حتی رسما از کمپانی و اسم و شهرت و فعالیت شما اسم ببرم این کارم باعث میشه یه نوع تبلیغ خوب و ابداع کننده موبلغ خوبی برای تو و کارات باشم برای تو یکی بد نخواهد شد اتفاقا کلی در حوزه خاور میانه و کشورهای فارسی زبان اسمی ازت میاد و شناخته میشی در ازای این کارم ازت میخام اولا قرار داد طاهره رو کن لم یکن و پاره کنین و مدت تایم فیلم دوستمو به حداقل نیم ساعت و در حد نمایش فقط عریان شدن تخفیف بدی ........چطوره .....پیشنهادی خوبی بهت دادم .......مگه نه .......قبل از جوابت اینم بشنو ...من دارم برخلاف عقیده و باور م این پیشنهادمو میگم چون فقط میخام طاهره رو از این مخمصه نجات بدم و اینکه خانم ایکس چون خیلی به من شباهت داره نمیخام با کمپانی تو یکی سکس و عشق بازی کنه ...چون به من بر میخوره هرچند ما دونفر هیچ رابطه فامیلی و خونی باهم اصلا نداریم ..........فقط به هم عجیب شباهت داریم .......اوکی اوکی ماد مازل .. واقعا خیلی شبیه هستین ...اگه میشد با هم و دو نفرتون بامن همکاری می کردین خیلی خیلی اوکی و هات و ووری نایس و لایف میشد ...ولی ولی متاسفم برای خودم که نشد ..........
من کوتاه میام پیشنهاد شما در خد خودش عالیه و تبلیغ خوبیه برای کمپانی من ........لطفا چن لحظه بزارید فکر کنم .......
پیرردر اتاق قدم میزد و گاها زیر چشمی اندام خانم ایکس و من رو نگاه می کرد و لابد به این فکر می کرد ایا سکس و استفاده از ماها رو نصیب بشه و یا با پیشنهاد شهره موافقت کنه .........بالاخره به حرف اومد و پیشنهاد خوب نویسنده مو قبول کرد ولی با این شرط که منم لخت بشم اونم با شورت و سوتین ........اوکی جناب پیرر ولی بدونه تصویر چهره و یا حداقل شطرنجی شدن صورت طاهره ...شهره این شرطو خودش اضافه کرده بود و با خشم به پیرر فهموند که نه نگه ......واقعا دمش گرم که منو هم از لخت شدن کامل و ساک زدن کیر این مرتیکه نجات داده و حتی خانم ایکس رو هم از عشق بازی دو ساعته و خسته کننده و زشت با دو نفر شون رهانیده بود .....از فرط شوق و ادای تشکرم بغلش کردم و گونه هاشو بوسیدم ...مرسی شهرره جووونم ......گل کاشتی به قول قدیما...........شهره بلافاصله و بعد از تنه ای که از شدت خشمش به یکی همکارای پیررزد اتاقو ترک کرد و بیرون رفت .......خانم ایکس هم خوشحال به نظر میرسید اون علاوه بر اینکه رقم قرار دادش کم نشده بود بلکه مدت فیلم پورنشم به نیم ساعت تنزل یافته و خیلی به نفعش تموم شده بود ........ فیلم بر داری کات خورده بود و من روی مبلی که روش لم داده بودم به مدت حدود ۲۰دقیقه به سوالات پیرر جواب دادم حواب هایی که در مورد سن و سالم و تولدم و سکس و علاقه به نوع پوزیشن های سکس و امیزش و انال سکس و از جلو و حتی ساک زدن و خود ارضایی خلاصه میشد .......تنها موردی که ازش هیچ اسمی نبردم ذکر نام مقدس کشورم ایران عزیز بود و بالا خره من با دستای خودم بلوزم و سپس دامنمو از تنم بیرون زدم و اندام نیمه لختمو به دید و نمایش حضار و دوربینش قرار دادم ......پیرر دهنش کف کرده بود ودر
افکار لجن زارش لابد در اندیشه کردن من بود چون کیرش واقعا باد کرده بود ........و اما خانم ایکس هم عین من به سوالات پیرر جواب داد و بعد از لخت شدن کاملش و به حالت داگی روی مبل سوراخ کون و کوس قشنگ و خوشکلشو در معرض نمایش قرار داد نکته قابل توجه و گفتنی این بود با توجه به شغل و فعالیت خانم ایکس و امار بالای فیلم های پورنش ولی سوراخ کوس و کونش خیلی کوچیک و جمع و جوری داشت و از طروات خاصی بهره میبرد و این نشونه این بود که ارزش اون دعوتو برای پیرر واقعا داشت وسپس پیرر کیرشو تخویل دستای خانم ایکس داد و بعد از ساک زدن بمدت حدود ۱۰ دقیقه ابشو حواله معده اش کرد واین در خالی بود که پیرر با فریاد و اه و ناله بلندش در موقع ارضا شدنش منو نگاه و به من لبخند میزد ......
ماجرای این مرد پورنو گراف به پایانش رسیده بود و من با خانم ایکس و شهره و روزبه اون شبو در بوداپست به زیبایی سپری کردیم ......اخرشب و در وقت جداشدن و در اتاقم و در خالیکه روزبه دوش می گرفت فرصت رو غنیمت گرفتم و کادومو به نویسنده ام تقدیم کردم کادویی که همتون میدوین چیه و من همیشه به شرافت و فرانک هدیه می کردم ....درسته حدستون .....شورت و سوتین اون هم از نوع جدید و اخرین مدلای میدین پاریس و یک گردن بند با ذکر نام زیبای الله ......ازش خواستم جلو چشام تنش کنه ........شهره خنده ش گرفته بود و نمی خواست خواستمو اجرا کنه ولی خیلی اصرار کردم .و در نهایت.................[.از ادامش معذورم ......با عرض معذرت و احترام به مخاطبان عزیز و گلم چون مربوط به خود نویسنده س و نتونستم راضیش کنم که تشریح کنم }....................................................................................................................................
..............................................................
......................................................................
ادامه از بهرام و باز گشت به سال ۱۳۵۵
با برگشتن مامانم به خونه امید و گرمی و شور و هیجان و نشاط به من و خواهرم اکرم محیط خونه برگشته بود و با اضافه شدن پرستو و با عنوان خواهر سوم خونواده مون حسابی فرم قبلشو گرفته بود بااین فرق که اولا پدرم ازمون جداشده و سحر شیطون بلا و شهوتی هم سرباز شده بود ...اووووف .....چی بگم از اندام این خواهر خوشکلم ..اون روزی که ازمون در دم پادگان جدا میشد نگاهم همش به باسنش بود لامصب باسن بسیار خوشکل و میزونش در شلوار سربازی خیلی قشنگ تر و تو دل برو تر شده بود خط شلوارش دقیقا و کاملا توی چاک کونش تا ته دره اش جا گرفته بود و پستونای سفت و نوکای برجسته اش از روی بلوز تنگش با کونش برای من بیچاره قوز بالا قوز شده بود و اون شب در خونه دایی هوشنگ بیاد این صحنه های طلایی اندام خواهرم و با کمک خاله فرانک با حال و شهوتیم حسابی از کیرم ابمو گرفتم و حالی به خودم و کیرم هدیه دادم ....اون هم در حالی که دایی هوشنگ در اتاق پذیرایی در کف اتاق لم داده بود و تخمه می شکست و به تلویزیون و سریال صمد اقا نگاه می کرد .....از هیجان و ترسم داشتم سکته می کردم چون در اشپز خونه و در فاصله کمتر از چهار متری مردی ایستاده بودم و کیرمو در دهن زنش گذاشته بودم ...مردی که در شهرمون همه ازش حساب میبردن و برای خودش الان بیا و برویی داشت ولی من زنشو تور کرده بودم ......فرانک تا اخرین قطرات ابمو خورد و بخوبی لیسش زد و تر و تمیز شورتمو بالا کشید و شلوارمو هم مرتب و میزون کرد ...جووونم جووون ....خاله .....دمت گرم با این کارت ......
انچه که برای من مایه تعجب شده بود جذابیت و خوشکل تر شدن مامانم بود ...حدای من چه شده و چه اتفاقی براش افتاده که تپلتر و زیباتر و کردنی تر شده ....واقعا تحمل این همه زیبایشو نداشتم و نمی تونستم خودمو کنترل کنم ......با تجزیه و تحلیل اتفاقات و چیز هایی که دیده و شنیده بودم به این نتیجه رسیدم که سوا از دخالت مستقیم زن فالگیر در ناپدید شدن مامانم ارتباط داشتن عمه رعنا رو در این قضیه مطمئن شده بودم ولی کاری از دستم ساخته نبود و در واقع سن و سالم و عدم تجربه ام اجازه کاریو بهم نمی داد و لی جس انتقام هر روز در درونم از این خونواده قویتر و بیشتر میشد ........احساسم غزیبانه به من می گفت که کمال به مامانم تجاوز کرده بود حالا کی و چه جوری و به شکل و طریقی ...اینو نفهمیده بودم و مدتی بود دستم از دفتر چه خاطرات مامانم کوتاه شده بود و بهش دسترسی نداشتم .....فقط چند روز و قبل از ربوده شدن مامانم یادمه و در اون روزهایی که مامانم برخلاف فبل و از لج عمه رعنا روی خوش به کمال نشون می داد شاهد رفتن شون با همدیگه به دستشویی خونه پدرم بودم رفتنی که مدتش دو دقیقه نشد و ابتدا کمال زودتر اومد بیرون و بعدشم مامانم ........با دیدن این واقعه جالب و مهیج اون روز تا اواخر وقت خوابم باور کنید کیرم شق کرده بودو به این فکر می کردم در دستشویی این مرتیکه عوضی بی شعور و کیر کلفت با مامانم چیکار کرده و بعدا هر چه در اوراق خاطرات مامانم جستجو کردم به نتیجه ای نرسیدم و این قضیه برام معمایی شد .............هما و مهسا دخترای کمال رو هدفم گرفته بودم و اگه کیرم هم برای عمه ام راست میشد ترتیب عمه رو در اینده می دادم ..این عمه که اخلاقش با صد کیلو عسل هم شیرین نمیشد واقعا شاه کیر می خواست که براش راست بشه چون چیزی واسه تحریک شدن نداشت هیکل زمخت وچاق و بد ترکیب و قیافه نه چندان زیبایش هیچ حسیو تحریک نمی کرد ولی دوس داشتم یه بار برام ساک بزنه و با دستاش کیرمو روانه کون و کوس دختراش بکنه ..اینو در برنامه ام در اتی در نظر گرفته بودم ...چه جالب و پر هیجان میشد اگه این نمایش رو اجرایش می کردم .......وضعیت و حال و روز پدرمو هم دورادور میدیدم و حس می کردم با وجود اینکه در حق مامانم خیلی ظلم و کوتاهی کرده بود ولی اگه دحالت ها و موش دوونی های عمه رعنا در میون نبود پدر بیچاره ام به این حال و روز نمی افتاد ...پشیمونی و شرمندگی و واموندگی رو حتی من با این کم تجربه گی و سن و سال کمم در پدرم می دیدم عمه رعنا بیرجم و بی احساسم کاملا ولش کرده بود و سراغی ازش نمی گرفت میدونستم هنوز در جستجوی کور سویی روشنایی و رسیدن به زندگی دوباره و تصاحب مامانمه وعین پروانه دنبال کسب امال و ارزو هاش می گرده ...ولی مامانم تصمیمشو گرفته بود و با سیامک قصد ازدواج داشت دوران بسیار سختیو پدرم می گذروند هرروز صبح اونو در نزدیکای خونه مون میدیم با کت و شلوار شیک و مرتب و کلاه شاپویی که خیلی هم بهش میومد و در انتظار الطاف و توجه مامانم لجظه شماری می کرد ........اون روزی که عروسی پرستو در حال برگذاری بود باز هم پدرمو در سر کوچه مون دیدم ......ناراحت از وضعیتش سراغش رفتم وسلامش کردم ......و دعوتش کردم که داخل مجلس بشه ولی دعوتمو رد کرد و نیومد در چشاش اثار رنج و افسردگی و پشیمونیو می دیدم ناحودگاه چشام خیس شده بود و بغلش کردم ..پدری که خیلی به من و بچه هاش اهمیت نمی داد ولی الان منو در اغوشش گرفته بود و به من می گفت تو بوی طاهره رو میدی .......بهش بگو صالح هیچوقت فراموشت نکرده و نخواهد کرد و از این به بعد نمیزاره هیچ کسی بهش ازار و اذیتی برسونه ...برو پسرم خوش باش ......وقتی که پیغامو به مامانم رسوندم یک باره چهره شاد و خوشحال مامان جذابم دگرگون شد و دستمو گرفت و با هم به سراغش رفتیم ..رفتنی که خیلی به موقع بود چون دایی هوشنگ در صدد بود پدرمو بزنه و از خونه دور کنه ......این کار دایی به کام مامانم خوش نیومده بود و به دایی به شدت اعتراض کرد .......هوشنگ تو حق نداری به شوهر سابقم بی احترامی کنی هر چی باشه اون پدر بچه هامه و سهم کوچیگی در این عروسی داره به جای دعوت ازش داری بهش دست درازی می کنی ......بهتره در این مورد هیچ دخالتی نکنی .....از این عکس العمل مامانم خوشم اومده بود...رحم و گذشت مامانم حد و مرزی نمی شناخت و با این کار خوبش پدرم موخوشحال کرده بود برای لجظاتی و در گوشه سر کوچه به حرفاشون گوش کردم ......اه صالح چرا خودت و منو عذاب میدی من و تو کارمون به حط پایانش رسیده و دیگه راهی نمونده بهم برسیم ...این راه یه طرفه شده و و تقاطع و برگشتی نداره ...لطفا به خودت و زندگی جدیدی فکر کن و منو فراموش کن ......خواهش می کنم صالح .....نمی تونم طاهره ...نوان و قدرت فراموش کردن تورو ندارم ....قربون اون چشای قشنگت برم ...چرا اشکی شده هیچوقت برای من بی ارزش که قدر تو رو ندونستم گریه نکن و اشکی نریز ....قسم خوردم تا وقتی که در این شهر هستی نمی زارم و اجازه نمیدم هیچ کسی بهت ازاری برسونه ......الان هم قصد اومدن به عروسی رو نداشتم ولی فقط به خاطر تو دعوت پسرمو قبول می کنم و به امید اینکه بیشتر بتونم نگات کنم .......خوش اومدی صالح ....خودت برو تو چون باهم به صلاح نیس داخل بشیم این جماعت مردم صد تا حرف بی ربط و تهمت واسم در میارن........پدرم بالاخره در جمع حاضرین عروسی قرار گرفته بود و من خوشحال بودم در همین لجظه با اومدن خاله فاطی و راحله من و مامانم به ذوق اومدیم شکم فاطی حسابی بزرگ شده بود و حاملگیشو با لباس تنگی که پوشیده بود به رخ ما می کشید اوووف کونش عین گلابی شده بود و جوون می داد کیرمو در لابلای چاک کونش جا بدم و باهاش کار کنم ....راحله با چشاش منومی خواست و گاها هم به کیر باد کرده ام که زیر شلوارم بلند شده بود نگاه حشری گونه می کرد ...اه خدای بزرگ چیکارشون کنم ..کدومشونو بکنم ..میل و هوسم بیشتر به راحله شده بود لامصب کوس خیلی تنگی داشت و اخرین باری که داشتم کوسشو می کردم چشامو بسته بودم و به یاد کوس مامانم تلمبه هامو میزدم .....حس کوس تنگی که خواهر کوچیکه مامانم داشت همیشه به من بهترین لذت و شادابیو هدیه میداد .......شوهر هاشون هم اومده بودند نیمه مست از خوردن عرق سگی و سرحال و شنگول و حواسشون به من اصلا نبود ...واقعا که عجب شوهر های نمونه ای هستن .... ....در یک فرصت مناسب در گوشی به راحله پیعاممو رسوندم ...تحمل دوری و نرسیدن به کوس تنگشو نداشتم ...جای خوبیو در نظر گرفته بودم انباری ته حیاط خونه مون که کلیدش فقط پیش من بود ورفتم که مقدمات محل کردنشو فراهم کنم ......ولی وقتی که راحله داخل انباری شد تنها نبود بلکه با شوهر ناقابلش اومده بود ......جریان چیه یعنی چه ...من پشت دو گونی پنهون و کمین کرده بودم ....و به حرفاشون گوش می کردم ...........ای بابا چرا منو ول نمی کنی برو داخل جمعیت بزار لباسمو عوض کنم ........نه نمیشه راحله هوستو کردم ...اخه چرا شوهرم ...مگه دیشب منو نکردی ؟.......ای بابا چیزیو دیدم که کیرمو شق کرده و به هیچ صراطی نمی خوابه ...وفقط مسکن کیرم کون توه و باید الان بکنمت .........کون بهت نمیدم ...اصلا تا بهم نگی چیو دیدی که هوس کونمو کردی ممکن نیس بهت بدم ...............اخه نمیشه عزیزم اگه بگم ممکنه در این روز شاد ناراحتت کنم .......بگو بگو ..یالابگو .......قول میدی ناراحت نشی ....اررره قول میدم ...........بگو به جون بچه مون ........به جوون خودم و بچه ام .......بگوو.........راحله وقتی که دم کوچه خواهرت طاهره خانومو دیدم ناخوداگاه کیرم واسش راست شد ..اوووف عجب خواهر خوشکلی داری تو ...بابا یکی یه دونه س لطفا ناراحت نشو تو زنمی و مطمئن باش دوست دارم ولی هوس و شهوتم اون هم وقتی که مست عرق شدم نمیزاره منطقی فکر کنم ......لطفا اروومم کن و بزار با کردن کونت از فکر و ذهن خواهرت بیام بیرون و کیرم بخوابه ...نگاه کن کیرم عین شاخ گوزن شده و شل بشو نیس ........بابا تو عجب جوونوری هستی که تا حالا نفهمیده بودم حتی به خواهرم طاهره هم نظر بد داری هرچند باید تا حدودی بهت حق بدم اون لباسی که طاهره تنش کرده و با اون جذبه و قشنگیش تو سهله ملای مسجدو هم به رقص و شهوت میاره ........پس بهم حق میدی ........ارره ولی بار اخرت باشه که نگاه بد به خواهرم بکنی ......فهمیدی ........چشم عزیزم .......
برای چن لحظه خونم به جوش اومد و خواستم برم حساب این مرد عوضیو برسم ولی کیر شق زده ام که تو دستم بود منو وادار کرد که خونسردیمو حفظ کنم و تازه عروسی پرستو بود و نباید بهم می خورد ......بی خیال ..اصلا چرا ناراجت بشم حال و روز خودمم از این مرتیکه عوضی بهتر نیس و اعلب کیرم واسه مامانم راسته و طلبشو می کنه و خیلی مردا و پسرا همچنین ......روی یک گونی که پر از حبوبات بود راحله به شکم خوابید و شورتشو تا یه وجب برای شوهر شهوتیش پایین کشید و و بدونه مقدمه و اینکه کیرشو خیس کنه یه ضرب تا ته در کون راحله جا داد و ضمن ضربات کف دستش به باسن قلمی و لاغرش تلمبه هاشو خیلی تند و سریع میزد ...چشاشو بسته بود و لابد با یاد و خاطر مامانم عشق و حالشو می کرد ...کیرش از مال من باریک تر بود و برای کون کار کرده راحله کم بود چون راحله عین خیالش نبود و یهو راحله وقتی منو دید بهم چشمکی زد و برام بوس فرستاد ....لحظاتی چند ابشو تموم و کمال در کونش خالی کرد و بلند شد و خودشو جمع و جور کرد ...اه عزیزم همسر خوبم منو ببخش این بار به یاد خواهرت کردمت ولی دیگه به چشم خواهری نگاه طاهره خانم می کنم ...اینو مطمئن باش ...اره جون عمه و هفت پشتت تو گفتی و من باور کرذم ....حالتو میگیرم به وقتش .......میدونستم دروغ میگه و فقط میخاد از زیر توپ و تشر و بی مخلی های زنش خارج بشه ......با رفتن شوهر راحله من بدونه معطلی رفتم سراغش و از پشت بغلش کردم و ضمن خوردن گردن و پشت گوشاش و بوسیدن گونه ها و لباش با سیته های کوچیک و دخترونه اش وادارش کردم که به اه و ناله و التماس گائیدن کوسش برسه ....اه بهرام زودتر منو بکن دارم اتیش میگیرم ...باور کن وقتی شوهرم کونمو می کرد هیچ حسی نداشتم و انگار که داشتم فقط خواب و خیالی می دیدم تف به شوهر م که اصلا حس و حالی به من نمیده کثافت به طاهره نظر بد داره میدونستم فکر و خیالش پیش من نیس ......عزیزم فکر اون بی وجودو نکن خودم امشب حالشو میگیرم الان فقط به فکر خودمون باشیم ......کوس تنگت فقط باید مال من باشه ..نکنه خاله به کسی دیگش بدی ....نه نه مال خودته .....دیگه کوسمو به شوهرم هم نمیدم ..لیاقتشو نداره .......راحله به گریه افتاده بود و انتظار نداشت شوهرش چنین رفتاری باهاش داشته باشه ...نوازشش کردم و با کمک دستام و لبام همه اندامشو دست کشیدم و لمس کردم و خوردم و در نهایت کیرمو تو کوسش فرو کردم ...راحله با همه وجودش لبامو گرفته بود وولش نمی کرد
و مرتب به من می گفت دوستدارم دوستدارم ......ولم نکن ....کوسم مال توه .....بهرام ..بهرام ....منو حامله کن لطفا ....میخام بهش خیانت کنم ..اون لیاقت خیانت منو داره و باید از کسی حامله بشم که شوهرم به مامانش نظر داره .....بکن منو و ابتو تا قطره اخر در کوسم جا بده ...فهمیدی بهرام و یا فریاد بزنم تا خوب بفهمی ......فهمیدم راحله جووون .....گرفتم ....می کنمت تا بار دارت کنم ...و پدر بچه ات بشم ......جووونم ...جووون ......اه چه لحظات شیرین و شهوت ناکیو من داشتم ..زاحله همچنان و با چشمای خیسش ازم بچه می خواست و درخواست می کرد از من بار دار بشه نه از شوهرش .......روی کف نیمه خاکی انبار ولو شده بودیم و روی همدیگه غلت می خوردیم و کیرم در اوج نعوظ و شقی خودش قرار گرفته بود و در حالیکه پاهاشو به حالت جمع و به شونه هاش رسونده بودم به عشق و یاد مامانم و حاملگیش و پدر شدنم کوسشو از اب با خجم بالای کیرم پر کردم ....ابی که از لابلای کیری که تا ته فرو رفته بود بیرون زده و قطره قطره روی سوراخ کونش میومد و به کف اتاق انباری خودشو میرسوند ..............
     
  

 
عالی داستان خیلی جذاب و پر حرارت شده
شهره خانم ممنون
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
azadmaneshian
سلام ودرود فراون بر شهره خانم عزیز و زیبا و دوست داشتنی !من خیلی دوست داشتم همونطور که دوس دارید داستان هرکجا که شرایطش جور میشد گذاشته بشه تا شما هم ازحمتی که می کشید رضایت داشته باشید !اما در کل از اینکه بازم داستان رو ادامه میدی بی نهایت خوشحالم و این تیکه تغییر رویه داستان رو که مربوط به مسافرت به اروپا بود رو هم خیلی پسندیدم و زیبا بود !خیلی ممنون بابت روایتگیری زیبای شما !زنده و سربلند باشی همیشه .
     
  
زن

 
راحله رو تر و تمیز کردم و بعد از یه ارایش مختصری که به خودش زد رفت داخل مراسم ...فقط قبل از رفتنش هوس کردم دستی به باسن قلمی و چاک کونش بزنم چون هنوز از خیال کوس مامانم بیرون نیومده بودم ........کیرم بعد از اون همه تخلیه اب و کوس با کیفیت و تنگ راحله ارووم گرفته بود و اماده میشد تا چن ساعتی استراحت کنه ولی انگار نباید ارامش و خواب در کار میبود چون مامانم با لباس نیمه سکسی و هوس ناکش و با اون جذبه فوق العاده اش شتابان به سویم میومد ...اووووف ...قربونش برم من .......چه مالیه ......پستوناش بطرز زیبایی بالا پایین می کرد ..دلم می خواست برم و بغلش کنم و مثل بچه ها به اسمون پرتش کنم و همزمان و به محض رسیدن به دستام و اغوشم مه مه هاش و لباشو تصاحب کنم .........کیرم از خوابی که می خواست دور شده بود و امادگیشو برای یک عملیات دیگه به من ابلاغ می کرد .........بهرام کجایی تو .....یه ربعی میشه دنبالت می گردم ...مامان جون ..در خدمتم ....ماشاله .....از چشم بد در امون بمونی ......این همه خوشکلی و قشنگیو فقط در شما می بینم ....این جمله درست نبود چون واقعایک نفر دیگه هم در مجلس حضور داشت که میتونست رقیب خوبی برای مامانم باشه اون هم بجز سحر کسی دیگه نبود ......واه واه اول روزم نیس که خوشکل شدم از وقتی که تو شکمم مادرم بودم خوشکل و مامانی بودم نمی خاد مزه به پرونی ........بر منکرش لعنت مامان جون .......حالا کارتون چی بود .......پرستو حالش بد شده و گریه کنان منو فقط میخاد با اکرم میرم ببینم دردش چیه ..در غیاب من با سحر مجلسو کنترل کن و مواظب باش مشکلی پیش نیاد ...چشم .....خیالتون راحت باشه نمیزارم اب از اب تکون بخوره ..........موقع دور شدن به نمای پشت مامانم نگاه می کردم ...اخ خدا ی من ....یک دوهای باسنش و خط شورتش که کاملا پیدا بود و با کمر باریک و رونای شهوت ناکش دیوونه ام کرده بود ..علاوه بر من خیلی چشم ها به این نمای داغ و مهیج و شهوت بر انگیز دوخته شده بود از جمله صحرا که ارزوی لز رو با مامانم و سخر داشت .....وقتی که متوجه صحرا شدم که داشت با چشای خمارش مامانمو بدرقه می کرد و بلافاصله به من اشاره ای زد که سراغش برم حوصلشونداشتم و بی تفاوت به خواسته صحرا به طرف سحر رفتم که امر و دستور مامانمو اجرا کرده باشم
جذب اندام زیبا و خیلی قشنگ دخترونه خواهرم سجر شده بودم شلوار کیپ چسپنده سفید رنگی که پوشیده بود زیبایی و تناسب فوق العاده باسنشو نمایان کرده بود چوچوله های کوسش هم کاملا معلوم بود و من که تازه از هوا و هوس مامانم بیرون اومده بودم بازم گرفتار طوفان شهوتناک خواهرم قرار گرفته بودم و حواسم کاملا به اطرافم نبود و بهو کف دستم به باسن نرم میترا خورد ......مثل کسی که برق زده بشه به خودم اومدم ...اووووف چه نرم و با حال ...اوووخ جووون ......می خوره و ارزش داره یه بار این کون میترا رو بکنم ...در ذهنم برای چن ثانیه این افکار رد و بدل شده بود ......واه واه روز روشن و جلو چشای خواهرت داری کونمو می مالی .........مبارکه سحر جووون این بود داداشت که تعریفشو می کردی که با بودن من جرئت نمی کنه حتی چپ و راستشم نگاه بد بکنه ....نگاه بد و خوبش ارزونی خودش دست مالیمون نکنه ....هههههههه....ندا جووون دیدی که تو شاهد بودی ......هاج .واج مونده بودم و دهنم انگاری قفل شده بود و نمی تونستم حتی کارمو توجیه کنم .....و خوب شد که سحر به جای سرزنش من ازم دفاع می کرد اون هم چه دفاعی .........میترا تو یکی نباید این شعارها رو واسه من بدی هیشکی تو رو نشناسه من یکی خوب می شناسمت ......انگاری که باسنت اول باره مالیده میشه ......هههههه اخه میترا کونی میدونی به چن نفر تا خالا کون دادی ...من امارشو واست دارم چون همیشه با منی ...میخای بگم که داداشم بدونه .........اصلا در گوشی میگم تا یاداوری برات بشه .......نه نه بگو با صدای بلند هم بگو همه مون بشنویم من نمی ترسم و این نترسیو از تو یاد گرفتم ..بگو سحر اگه جرئت داری ......خیلی خب ......میگم ...اولیش دکتر ترابیه که خودت دلت می خواست و میدونی که چه جور سوراخت کرد ........دومیشم گروهبان حمیدی بود که در دستشویی صحرایی و روز اموزش بهش کون می دادی وبهش می گفتی تف به کیرت بزن و خیسش کن درد م میاد کیرت کلفته ....و با مشت میزدی به دیوار نازک نیمه اجر دستشویی و ..من خدا خدا می کردم که دیوار روتون اوار نشه که هم ابروت بره و هم اسیب ببینی ......و بعدشم جایزه کون دادنتو با مرخصی که بهت داد گرفتی .......و سومیشم ستوان داوودی بود که اونم روزی که من می خواستم مرخصی بگیرم و باهام موافقت نکرد چون بهش محل نمیزاشتم و حتی می خواست باسنمو لمس کنه که من هولش دادم و به خاطر همین موضوع انفرادی خوردم ولی تو در همون دفتر براش خم شدی و داگی بهش کونتو دادی و مرخصیتو گرفتی ...اررره ...من همه کون دادنتو دیدم از لای در ودر دفترش .....جالا میای واسه من و بهرام ادای حضرت مریمو در میاری و میگی چرا دست مالیم کرده .......تو که ته دلت قند اب شد که دست داداشم به باسنت خورد ......خیلی هم دلت بخاه که بهرام بهت محل بزاره ...مگه نه بهرام .............خواهر به جون خودم و خودت قسم می خورم از عمد نبود و اصلا ایشون رو در اون لحظه ندیدم ..میترا خانم ازتون معذرت میخام .....ببخشید .......میدونم داداشی عذر خواهی هم لازمش نبود .........واه واه خوبه خب زودتر اینارو می گفتی ....نه بعد از چن دقیقه .....سجر جوون راستش کون دادنم به تو و هیچ کسی ربطی نداره و کون خودمه و دوس دارم به هر کی عشقم بکشه بدمش .....اونی که نمی ده و گذاشته تا اکبند بره سینه قبرستون باید غصه شوبحوره من که عین خیالم نیس و الان هم میخام با ندا جوون برم وسط مجلس و برقصم و کیرای همه مردا و پسرای این محفلو بلندش کنم ....هههههه......در ضمن فقط من نبودم که در پادگان دست مالی میشدم و کون می دادم اولا همه دخترا دست مالی شدن وچن تاشون هم مثل خودم کون دادن .......میترا ولی تو یکی در این رشته و در پادگان حسابی حرفه ای شدی و اول نفر خودتی و بس .....و نمی خاد همه دخترا رو متهم کنی هستن از من پاک تر و سالم تر ...و.هیچوقت کور کورانه همه رو متهم نکن اینایی که من گفتم به گوش خودم شنیدم و با چشام دیده بودم.........حالیته جوونم
افرین خواهر جون خوب حالشو گرفتی ....قربون خواهر با غیرت و شجاع خودم برم که پاک و سالمه و نمی زاره بهش زور بگن .......خوبه خوبه نمی خاد برای من خودتو لوس کنی ...خیلی هم بی گناه نیستی ....این دفعه رو عمدا دست نزدی ولی از چشات می خونم که چقدر شهوت ازت میباره بهرام کلک باز ............
سحر جوون بابام اومده بیا بریم حالی ازش بپرسیم ....اوا راس میگی چه خوب ...بریم اتفاقا خیلی هواشو کردم ..........
بابام از بس افکارش و درونش پر متلاتم و پر اشوب بود اصلا من و سخر ندید و وقتی متوجه ماشد که دستاشو گرفته بودیم و بهش سلام کردیم ........
بابا جووون ...خالت خوبه ....دلم واستون خیلی تنگ شده بود ......وای بابا چقدر شیک و با کلاس شدین قبلنا این جوری نبودین ........
قربونت برم دخترم ....خوبی عزیزم ......شنیدم سرباز شدی ....تو پادگان که اذیتت نمی کنن؟.......نه بابا جوون خوبه اذیت نمیشم ...ولی خب خیلی هم خوش نمی گذره سربازیه دیگه خونه خاله که نیس ......درسته دخترم ...اه تو چقدر به مامانت شبیه هستی هردوتون بوی طاهره رو میدین لطفا کنارم بشینین و سراتونو به سینه ام بزارین .........دستاش رو موهامون کشیده میشد و گاها هم چهره هامونو درگیر خودش می کرد وقتی متوجه گریه های پدرمون شدیم که قطره های اشکش رو گونه هامون ریخته شد.......سحر بلافاصله دستمالشو بیرون کشید و چشاشو پاک و تمیز کرد ....اه بابا جووون گریه نکن .....امروز روز شادی و جشن و خنده هاس ........از اندوه و غصه ای که بابام از دوری مامانم می کشید خیلی ناراحت شده بودم و نتونستم تحمل این صحنه های زجر رنجشو بکشم بلند شدم و سحر رو با بابام تنها گذاشتم وخودمو به تنه درخت هلویی که در گوشه حیاطمون قرار گرفته بود رسوندم و بهش تکیه کردم و برای لحظاتی خواستم به هیچی غیر از خودم فکر نکنم .......ولی انگار امروز استراحت فکری هم برای من اومد نداشت و یهو درد شدیدیو در گوش راستم احساس کردم ..انگار یک نفر داشت گوشمو می پیچوند .....اخ اخ اخ
میدونی کی داره گوشتو می پیچونه .......چون گوش حرف کن نیستی و باید خوب ادب بشی ....اخ اخ صحرا .....گوشمو ول کن .....مگه چیکار کردم که .........نکردی خوبم کردی...مگه بهت اشاره نکردم که پیشم بیای ها رفتی عین خیالت نبود ...اخه تو یه وجب بچه بودی که پیش خودم بزرگت کردم و چپ و راست و زیر و بم و همه چیو خودم یادت دادم نحوه سکس و گائیدن و تور کردن دخترا و همه چیو من بهت اموزش دادم حالا بهم محل نمیزاری ...ها ...خیال می کنی ندیدم زنیو تور کردی و بردیش انباری و ترتیبشو دادی ...لابد از عقب بهش زدی ...ها ...نه نه صجرا اینو درست نیومدی جلوشو زدم ...اوووف چه کوس تنگی هم داشت ........من صحرام و برگ چغندر که نیستم ..چشام مثل عقابه و خیلی چیزا رو می بینم ازت ناراحتم ..راستش شراب خوردم و مست و شنگول موندم و میخام به ارزوم امروز برسم ...میدونی که ارزوم چیه ...ها ......اخ اخ اخ جون خودت صحرا گوشمو کندی بابا ...اخ ....تورو به جون سارا که میدونم خیلی دوسش داری قسمت میدم ولم کن .......ولت می کنم ولی باید همین الان منو به ارزوم برسونی و گرنه مجلس عروسی تونو بهم میزنم ..خودت منو می شناسی بی ربط نمیگم ..چیزیو بگم اجراش می کنم ...درسته صحرا ......ولی این یه بار کوتاه بیا ...نمیشه ...نه نه هوس کردم ......خودت بگو ارزوم چیه ...بگو بهرام .......اخ اخ اخ میگم بابا ......باشه میگم .......تو مامان طاهره و یا سحرو میخای و.........بقیشم بگو ....که بایکیشون لز کنی ....افرین این شد ارزوم ...حالا من میرم همون انباری که کوس اون زنو کردی و توم میری یکیشونو تور میکنی و میارش خدمت صحرا جونت و بقیشم بمونه با من .........تو رو جون جفتمون از خر شیطون پیاده شو ...خیلی خیلی سخته بیارمشون ....برای من ممکن نیس .......باشه جالا که این جوری میخای پس بیا و ببین که چه شکلی عروسی تونو بهم میزنم ........یهو صحرا دستاشو به شاخه های ذرخت هلو کشوند و دو عدد از هلو های درشت و رسیده شو کند و هردوشونو به میون جمعیت پرت کرد ...وای خدای من یکیش درست خورد به سر یک مرد نگون بخت و دومیش هم به دامن یک زن اصابت کرد .....همهمه ضعیفی توی جمعیت شکل گرفته بود .....صحرا دو عدد دیگه هلو رو اماده کرد که پرتش کنه ...نزاشتم و دستاشو گرفتم ....نکن لطفا ...صجرا خواهش می کنم هر چه بخای بهت میدم اصلا بیا با هم بریم انباری و تا هرجقدر دلت خواست و به هر مدلی خواستی می کنمت و از پیشت تکون نمی خورم فقط ارووم بمون و ابروداری کن ....نه نه نه
من مامانت و یا سحرو میخام یا اونا و یا پرت شدن این هلوها و مرحله بعدیش هلو پرت نمی کنم با سنگ میزنم ......ههههه می فهمی
صحرا قات زده بود .......هم مست بود و هم شهوتی و منطق و حرف حساب سرش نمیشد و ناچار شدم برای ارام کردن موقتیش که شده ببرمش دم انباری ......
گوش کن بهرام ده دقیقه بهت فرصت میدم و داخل هم منتظرت نمی مونم میدونم در فکری که ار بیرون درو رو م قفل کنی جلو در وای میسم به مدت ۱۰دقیقه اگه اومدی با عشقای خودم که هیچ اگه نیومدی اونوقت عروسیو تبدیل به قیامت می کنم ......
تا حالا اینقدر وامونده و به بن بست مواجه نشده بودم ...در فکر بودم که چیکارش کنم ...دایی هوشنگ اگه میبود راحت صحرا رو دک می کرد و از عروسی دورش می کرد در اون لجظات از داییم خبری نبود وبه فکر افتادم که به شوهرش بگم ولی یادشلختگی و پخمه بودناش در شب عروسی صحراافتادم و دونستم هیچ کمکی ازش ساخته نیس و کنترلی روی زنش اصلا نداره ......تنها راه حل بردن سحر و مامانم بود ...ولی به کدومشون بگم ......انتخاب اولم مامانم بود و انعطاف بیشتری ازش انتظار داشتم واکنش سحر قابل پیش بینی نبود و چه بسا علاوه بر جواب منفیش باهام قهر هم می کرد ......سراغ مامانم رفتم ...در اتاق پرستو پیداش کردم در حالیکه پرستوی گریان و اشک ریخته رو نوازش می کرد و دلداریش می داد..........از بس درگیر مشکل حودم و صحرا بودم سوالی بابت گریه های پرستو نکردم و خواستم به مامانم اشاره کنم و همه چیو بهش بگم ولی یهو پشیمون شدم چون واقعا پیش مامانم ابروم میرفت به این دلیل که با من اتمام حجت کرده بود و احتیار کنترل و مدیریت مجلس عروسی رو به من و سحر سپرده بود پس باید مامانمو از گردونه این بازی لز و سکس خارج می کردم و سحر رو هدفم می گرفتم .......ولی به چه شکل و فرمی این موضوع رو به سحر بگم سحری که غیرتی بود و زود از کوره در میرفت .......اه خدایا پناه بر تو .....واقعا بیشتر از سحر و عکس العملش میترسیدم تا صحرا ........چاره ای نداشتم جز عنوان حقیقت و گفتن همه ماجرا به سحر
     
  
زن

 
مراسم عروسی در اوج شادی و شادمانی و رقص و بزن و بکوبش بود و همه رو مشغول کرده بود ولی من نگران و دل اشوب از این طغیان عشقی صجرا چشام پی سحر می گشت ....واقعا اگه صحرا مراسمو بهم میزد خصوصا بی لیاقتی و بی عرضگی من و سجر به مامانم ثابت میشد و این موضوع برای من هولناک و غیر قابل قبول بود و یک عمر باید کنایه و توپ و نشر خیلیا رو بدوش می کشیدم نه نه ...هر جور شده باید این مشکلو حل کنم .....و کلید حلشم فقط دست سحر هست و بس..........سجررو در اتاقش در فرمی پیدا کردم که داشت ارایششو تازه می کرد و اگه فقط یک دقیقه دیرتر درب اتاقشو باز می کردم می تونستم اندام لختشو هم ببینم ولی نشد چون انگار می خواست تیپ و لباسشو عوض کنه واین در حالی بود که شلوار سفید و تنگشو که تا نیمه کونش پایین اورده بود و شورت سفیدشم حتی با خودش هم کشونده بود ولی وقنی متوجه من شد شلوارشو باز بالا برد و بهم توپید ......نمیگم بهرام تو کلک باز و حشری هستی جالا نمیشد اهه ایی و اوه یی و درو میزدی بعدش وارد میشدی ....ها .....لابد می خواستی بدن لختمو ببینی .......مگه خوابشو ببینی .....چیه حالا چیکارم داری؟وروجک
سحر همه جارو دنبالت گشتم ببخش از بس نگرانم نتونستم در بزنم ..بابا صحرا قاطی کرده و انگار شراب خورده و میخاد مجلسو بهم بزنه اون فقط تو یا مامانمو میخاد ...من نتونستم اروومش کنم ..مگه خودت حلش کنی .......واه واه صحرا و شراب و مست کردن ......هههههه....تو چرا نتونستی مهارش کنی ...شماها که باهم خیلی جورین و امارتو باهاش دارم ...وای سحر حالا وقت این حرفا نیس بیا زود بریم پیشش....میدونی چیه راستش صجرا حشری شده و هدفش فقط دیدن تو نیس ......چیزی دیگه ازت میخاد ......خیلی خب ...فهمیدم نمیخاد بگی .......میدونم دردش چیه الان خدمتش میرسم .........عمدا گذاشتم جلوم راه بره تا بتونم خوب یک دوهای باسنشو ببینم .....وای ...اووووف .....چه باسن خوشکلی ...اه خدای من ...منو ببخش و از گناهم بگذر من دارم کون خواهرمو به این شکل و فرم می بینم و کیرم واسش شق شده .......حشریم به اوج خودش رفته بود ...و واقعا داشتم خودمو کم کم خیس می کردم حس اومدن قطرات اب منیم از دریچه کیرمو بخوبی میدونستم ....خیلی وقتا در خیابون و بازار و کوچه ها باسن خیلی دخترا و زن ها رو می دیدم ولی تا حالا به این شدت تحریک نشده بودم ...باسن خواهر خودم باعث ریزش اب منی از کیرم شده بود
در این لحظات ارزو کردم که این لز و معاشقه صحرا و سحر اتفاق بیفته و من بتونم نظاره گر این واقعه داغ و پر هیجان و شهوت گونه باشم و اگه هم بشه بتونم با سحر ........نه نه ....سجر خواهر مه و به قول دایی هوشنگ ناموس من محسوب میشه مگه میشه بهش دست درازی کنم ...ولی این شهوت صاحب مرده مو چیکارش کنم .......خیلی دلم میخاد دستام به اندامش بخوره پستوناش و باسنش و رونای قشنگش و اصلا بکنمش ......اخ اخ دارم جسابی خودمو خیس می کنم ...وای وای اب کیرم کاملا خالی شد ......لازم شد شلوار و شورتمو تعویض کنم ولی شانس اوردم شلوارم سیاهه و خیسی و خرابکاریمو میتونه استتار کنه ......به مخل انباری رسیده بودیم
صحرا با چشای مست و خمارش مارو می دید و لبخند بر لب ازمون استقبال می کرد ...افرین بهرام ......پیداس شاگرد خوبی من دارم ...خوب تربیتت کردم ...تو تونستی سجر جوونو راضیش کنی که زیرم بخوابه .......خودم فکر می کردم که مامان جونوتو میاری ولی فرقی باهم ندارن هردوشون عشق خودم هستن .......انتظار داشتم سحر عصبی بشه و سرش فریاد بزنه ولی برخلاف انتظارم بهش لبخند میزد .......صحرا اخه من چی دارم که این همه شهوتیت کرده ...ها .......ههههه...اوووف سجر ....قربون اون لبحندت برم من.......وقتی که با دیدن تو و مامانت منو به درجه رفیع شهوتم میرسونین پس نتیجه می گیریم که همه چی داری هر چی که فکرشو بکنی ...می فهمی سحر کوس تنگ ..اصلا بهتره بگم سحر کون و کوس تنگ ........تو دیوونه ای صحرا .....مست کردی و نمی دونی چیا میگی بیا ببرمت حموم و یه دوش اب سرد بگیر و خلاص .......نه نه اصلا این انباریو می بینی چن دقیقه دیگه میشه محل لز و عشق بازی من و تو ...و اگه قبول نکنی عروسیو بهم میزنم قسم می خورم این کارو می کنم ........ببین صحرا تو نمی تونی منو داخل انبار ببری اگه تونستی من زیرت می خوابم و هرجور خواستی منو بکن .......سحر جوون با پاهای خودت میری و گرنه .......باشه اگه زور و قدرتشو داری منو داخل ببر ......هنر و توانتو نشون من بده ..این همه میگی من جسور و نترسم و اله و بله می کنی ..اگه عرضه شو داری منو داخل انباری ببر .....باشه حالا که خودت میخای به زور میبرمت خودت میدونی ۸کیلویی ازم سبکتری و این امتیاز مثبتیه برای من ...... هرچند قدتت ازم بلندتره و تو ۱۷۳ سانتی و من ۱۶۷ ... همه سایز اندامتو دارم..داداش جونت امارتو بهم داده ......کیف هاشونو دستم دادند و هردوشون مثل کشتی گیرها بهم جبهه گرفتن...وای ...اصلا انتظار این صحنه ها رو نداشتم انباری در گوشه انتهایی حیاط بزرگ خونه مون قرار و حالت دنجی داشت و با خیال راحت این نزاع و درگیری که جایزه و امتیازش سر عشق بازی و لز روی میداد میتونست بدونه مزاحمت و تماشاگری بر گزار بشه ......در واقع تنها تماشاچی و داور این کشتی نیمه سکس گونه من بودم ......ارزو می کردم بازنده این مسابقه سحر باشه تا بتونم فیضی از دیدن اندام و شاید تصاحبش ببرم چند بارصحرا خواست کمر سحر رو مال خودش کنه و به زمین بزنه ولی سحر فرز و ماهر از دستش در میرفت و رقص پا ی خوبی به قول بوکسور ها میزد اگه سخر رو می گرفت کارشو میساخت و برنده میشد .....ولی یهو سحر بود که اقدام به گرفتن کمر صحرا کرد و کمرشو خوب گرفت و با حرکت سالتو مانندی که من اصلا ازش انتظار نداشتم صحرا رو بلند کرد و بعد از یک چرخش نیمه کامل اونو روی چمن کنار درب انباری به زمین کوبید و روی شکمش سوار شد ودستاشو از کتفش با مهارت تقریبا روی سینهاش گره زد ....کارصحرا رو تموم شده اعلام کرد ...وای وای ...چه خوب و غیر منتظره .......میدونی صحرا جوون .....سربازی رفتنم یکی از خاصیت هاش این بود علاوه بر مهارت فردی و امادگی بدنیم زیر دست سروان جهانگیری که واقعا یک مرد به تموم معنا و واقعی بود و تنها مردی بوده که تا حالا به چشم خواهری و پاک و تمیز بامن برخورد کرده .........ایشون چند حرکت رزمی یادم داده که از خودم بهتر محافظت کنم ...اون بهم می گفت سحر خانم تو با این خوشکلیت قطعا دشمن زیادی خواهی داشت و این چند حرکتو از من یادگاری داشته باش ....میخای بلند شی و یه فن دیگه روت اجرا کنم تا حالیت بشه نمی تونی عرض اندامی برای من بکنی ........برو بابا شانسی منو زمین زدی ....سحر .الان حالیت می کنم .......به محض بلند شدن صحرا ...تا خواست به خودش بیاد و گارد بگیره سحر یه فت پای زیبا بهش زد و اونو پا در هوا به زمین زد و وقتی باز خودشو خواست راست کنه مجددا این بار با یک ضربه پای نیمه دورانی خاص مبارزات رزمی به پهلوش صحرا رو کاملا از جنب و جوش و ادامه مبارزه انداخت ........و صحرا مغموم و شکست خورده یهو زد زیر گریه و نمی تونست خودشو کنترل کنه ...سرو صدا و همهمه عروسی اجازه نمی داد صدای هق هق گریه هاش به گوش کسی برسه ........فوری در انبارو باز کردم و با سحر صحرا رو به انباری بردیم تا اروومش کنیم من باید میرفتم تا نوشیدنی خنکی براش بیارم ......ولی وقتی که برگشتم شاهد حرفاشون از پشت دربودم ........سحر جوون تو رو جون هر کسی که می پرستی حداقل بزار ماچت کنم .....نامردی نکن تو که جلو داداشت کنفم کردی دلمو از این بیشتر نشکون .......خیلی خب صحرا اگه با یه ماچ خالی تو ارووم می گیری بهت میدم ولی اینو به من بگو ..مگه تو ناسلامتی شوهر نداری و نمی تونه خوب تو رو بگات تا چشم طمع به من و مامانم و شاید بعضیا نداشته باشی ..ها ...حالا بمونه شایدم بهرام تونسته تورو بکنه ....اه سحر مگه تو شهوتی نمیشی ..این شهوت کوفتی زن و مرد و شوهر و بیگانه نمیشناسه وقتی که به کسی حساس بشی دیگه کارت تمومه و نمی تونی از زیرش فرار کنی ...منم از بچه گی از پشت بوم نگاه اندام لخت تو و مامانت می کردم وبادیدنش کم کم که بزرگ میشدم خود ارضایی می کردم و این حسم کم کم تبدیل به عشق و خواستنتون شد ....بیا و خواهری کن و بزار یه بار باهم لز کنیم .....به جون خودم قسم می خورم به هیشکی نمیگم و اونو با خودم به قبر میبرم ...قبول می کنی سحر ..روپاهات میفتم ..لیسش میزنم تا اره بگی .....نه نه صحرا پامو نلیس ..بابا زشته به خدا ....خجالت بکش این کارا چیه ...باید فکر کنم .....دلم به حالت میسوزه ..اگه جواب رد بهت بدم بلایی سر خودت میاری و خودتو بدبخت می کنی ....جواب نهایی مو فردا غروب بهت میگم .......اوخ جوون همین که بهم نه نگفتی خودش موفقیته .....میدونم قبول می کنی کاری می کنم که بهت خیلی خوش بگذره و بهترین لذتو بهت میدم ...مرسی سحر جوون ...بابا دور نگیر هنوز بله رو نگفتم .......ههههه......سحر با اومدن من بلند شد و بیرون رفت و من و موندم وصحرا و خوشحالی و شور و ذوقی که در این زن جوون و عاشق می دیدم صحرا منو که دید بهم هجوم اورد و وفوری زیپ شلوارمو پایین کشید و کیرمو در دهنش گرفت وشروع به ساک زدن کرد ....وای وای بهرام ....خواهرت تقریبا قول داده که بامن عشق بازی کنه ...خیلی هیجان زده ام و شهوتی ....و باید همشو روی تو خالی کنم ...واه چرا کیرت و شورتت خیسه ....چه غلطی کردی ها ......بگو کیو ترتیب دادی ......هیشکی صحرا ..باور کن ..بین خودمون باشه خودمو خراب کردم .....لابد به خاطر سحر خواهرت .....ها ......ارره ازبس تو دم از عشق و خواستنش میزنی و این شلوار تنگش تحریک شدم .......غلطای زیادی نکن بهرام اون خواهرته ....می فهمی ....دیگه بار اخرت باشه که به سجر نگاه بد بکنی .....بجاش منو خوب بکن ....صحرا با تموم عشق و حس و توانش کیرمو می خورد و حتی کارش به لیسیدن سوراخ کونم هم کشید و منو بخوبی باز تحریک و اماده یه سکس دیگر کرد ....در همون جایی که کوس راحله رو کرده بودم صحرا رو بعد از لخت کردن و روی گونی حبوبات خوابوندم و کیر شق شده مو روانه کوس خیس و کفیش کردم ...با هر بار ضربات و تلمبه هایم ...صحرا به نوبت به شوهرش فش و ناسزا می زد وقربون و صدقه سحر می رفت ...منم مانعش نمیشدم و از ش بیشتر لذت میبردم ..اسم سحر و گفتن از اندامش هوسمو داغتر می کرد ......سوراخ کونشو که دیدم هوس کردم کونشم بکنم ...بدونه مقدمه کیرمو با فشار ی که لازمه فرو کردنش بود به سوراخش وارد کردم و به راحتی اب خوردن سوراخ کونشم به تصرف دراوردم ..اخ جوون ..در این لحظات فقط به یاد باسن سحر و یک و دوهاش تلمبه به سوراخش میزدم .......این افکار قوی و محرک باعث شد فوری ابکیرم اماده تحلیه در کونش بشه و در نهایت ..به افتخار سحر خواهر قشنگم کوس و کون صحرا رو خوب گائیدم .........
     
  
زن

 
صحرا تقریبا به هدفش رسیده بود و به قول خودش اوکی رو از سحر گرفته و خودشو واسه یک عشق بازی که خیلی وقت بود انتظارشو می کشید اماده می کرد .......در ظرف این دو سه ساعت سه بار ارضا شده بودم و تا کنون چنین تجربه ای رو نداشته بودم به یک ریکاوری خوب و جانانه احتیاج داشتم ....از لابلای چمعیت حاضرین در مراسم میرفتم که در اتاقم شورت و شلوارمو عوض کنم .....در فکر مشکل پرستو داشتم از خودم می پرسیدم این دخترره چشه و از چی نگران و ترس داره که مامانمو از خودش دور نمی کنه و مثل کنه بهش چسپیده ...ای بابا تا اونجایی که یادمه در این اواخر از شادی عروسی و ازدواجش با دمش گردو می شکست و مرتب با اکرم به رقص و پایکوبی و چرخوندن باسنشون مشغول بودند ...... هر چی هست مامانم میدونه و با این رفتاراش معلومه که نمی خاد کسی از ش بویی ببره ....بهتره منم زیاد بهش فکر نکنم ...و به این روز خوب و شادم و خوش گذرونی خودم برسم ...حدس میزنم امروز باز هم سکس داشته باشم ولی باکی و چه کسی به تورم میخوره ؟.........برای چن لحظه افکار شیطانی به ذهنم خورد و یاد دو روز قبل افتادم که اتفاقی پرستو رو در حالیکه سوراخ کونشو به شدت میخاروند و من که از حموم بیرون اومده بودم و هنوز کیرم تازه خم و شل شده بود مجددا وادار کرد که به سفتیش بازگرده و برای لحظاتی این صحنه های داغ رو به شکلی که دامن نازک کتانیشو در چاک کونش برده بود و چهار انگشتی به سوراخش میزد می دیدم پرستو رو مثل خواهر خودم میدونستم وبا وجودی که از زیبایی و تناسب اندام در حد و اندازه خودش بهره میبرد و جذابیت خودشو می تونست به هر کسی ثابت کنه ولی بهش حس بدی نداشتم و براش واقعا کم نمیزاشتم .....ولی خودمونیم در اون لحظات واقعا هوسشو کردم و دلم می خواست به جای انگشتاش با کیرم خارششو رفع می کردم و وقتی کارشو تموم کرد و از صحنه دورشد منم به خودم اومدم و شیطونو لعنت کردم ......به اتاقم که رسیدم انچه که رو انتظارشو نداشتم ملاقات کردم .........سارا جلو میزاینه اتاقم خودشو ارایش می کرد و وقتی منو دید .........گفت.......خسته نباشی .......اگه قراره شا دوماد انتخاب بشه ولا باید تورو انتخاب کنن ......خوش گذشت ...خوبه یه کم از وقتتم به ما اختصاص بده ....صحرا رو اروومش کردی و فقط با کیر تو این کار میسر میشد ...حالا نوبیتم باشه نوبت منه .......تو از کجا میدونی که با صحرا بودم ........میدونم جونم.....بابا هر چی باشه با هم بزرگ شدیم و تکون بخوری میدونم واسه چی و چه جایی میری ......اه حرف زدن کافیه ...بهرام می خاره ...منم خارش دارم ...برس به داد م که حالم خراب خرابه ..........سارا خوشکل تر و تپل تر و بزرگ تر شده بود پستوناش کاملا رسیده و ادمو به هوس می نداخت که مثل خمیر نون مالش بخوره ...از این پیشنهادش استقبال کردم چون هنوز از یاد و ذهن خاروندن کون پرستو کاملا بیرون نیومده بودم و کیرم بفهمی نفهمی راست و سفت مونده بود ......ولی گلوم خشک بود و نیاز به یک خوردنی و نوشیدنی خنک داشتم .......به اطرافم نگاهی کردم اخ جووون از این بهتر نمیشد هم نون خامه ای به چشمم خورد و هم یک پارچ اب خنک .........فکر خوبی به نظرم رسید سارا رو بغلش کردم و روی تختم با هم ولو شدیم و لباشو می خوردم و با دستامون هر جایی که دوست داشتیم لمس و با انگشتامون چنگ میزدیم ....پستوناش خیلی گرفتنی و کاملا دستامو پر می کرد نرمی و لطافت صورتش و لبای ماتیکی خوش مزه اش منو کاملا تحریک کرده بود ...خواستم لختش کنم .......نه نه بهرام بالا تنمو لخت نکن فقط به زیر نافم برس مشکلم از اونجاس ......اه ...اه اونجام اررره ......سارا تو کی یاد می گیری بگی کوسمو بخارون ویا کوسمو و کونمو بکن ....ها ......باور کن کاملا اندامت رشد کرده و مثل یک دختر رسیده و اماده ازدواج شدی ....شرم و حیا رو تف کن و خودمونی باش .......اه اه ...بهرام بجای وراجی مشغولش باش ......واسا می خورم ولی این جوری نه .....از روش بلند شدم و نون خامه ای و پارچ اب رو اوردم و درکنار م گذاشتم ....شورت زیبا و مشکی رنگشواز پاهاش بیرون کشیدم و بوش کردم ....وااااای ...چه بویی میداد ..بوی کوس ناب و دختروونه کاملا وطنی و ایروونی با طعم اب کوسش که تا حدی شورتشو نم ناک کرده بود .......برای اولین بار اب کوس رو به دهنم می گرفتم ...هوسم نمی زاشت غیر ازاین کاری بکنم ........شورتشو امیخته به خامه کردم و خواستم طعم و مزه اش برام بهتر بشه ......سارا با چشای خمارش ازم نون خامه ای می خواست باید سهمشو بهش بدم ولی نه فقط خامه ........بلافاصله شلوارمو از پام دراوردم و شورت خیس و اغشته از اب کیرم که نتیجه انزالم از نگاه کردن باسن سحر بود رو به خامه اغشته کردم و به دهنش گرفتم .....بخورش عزیزم ...ببین مثل خودم ...منم دارم شورتتو با خامه می لیسم و می خورم توم همین کارو بکن .....تازه ملات و خیسی شورت من بیشتره ...نوش جووونت ........اوووووف...بهرام چه فکر بکری کردی ...بابا افرین ......هم خوش مزه س و هم حشری گونه س ...اه ...اه .....سارا منم همین حسو دارم .......کوستم .می خورم به سلامتی سارا جوونم و خودم ..........بخوررررررر......ایییییییییییییی
اه اه .......در اوج شهوتی شدن سارا کم کم به حالت ۶۹ شکل گرفتم و کیرمو به نزدیک دهنش رسوندم ......وضمن خوردن کوس و سوراخ کونش منتظر شدم خودش به دهنش بگیره ..........لحظاتی چند سارا تسلیم شهوتش و کیرم شد و دردهنش گرفت و ناشیانه و مبتدی برام می خورد ........اووووی ...چه حالی به من می داد .......خوردن کیرم در دهن سارا به من احساس خیلی زیبا و به خصوصی می داد .....سارا هر لحظه بهتر و با کیفیت تر کارشو می کرد و من هم هر چه نون خامه در دسترسم بود به کوسش میزدم و با لیس زدن و خوردنش تمومش می کردم ......اب کوسش راه افتاده بود و گاها با صدای سوراخ کونش که شبیه به گوزیدن بود توام میشد برام مهم نبود هر چی می گوزید و صدا ش میومد من در عالم شهوتیم بودم و ول کن کوسش نبودم ......کیرم در دهنش گاها تا ته میرفت و اقشو بلند می کرد ....هیچی حالیمون نبود ..وفقط عشق و شهوت و هوس .و هدف رسیدن به ارگاسم شده بود .......داغ داغ شده بودم و انگار تب ۶۰درجه گرفته بودم پارچ ابو دستم گرفتم و روی سروصورت و کوسش خالی کردم......اوووووف یه دفعه سارا بدنش به لرزش و تکون خوردن افتاد و یهو ازم خواست با همه قدرتم کوسشو با دهنم بگیرم .......اه اه اه بهرام هر چی زور داری رو کوسم خالیش کن و خوب مکش بزن و بخورش .......زود باش ......خواهش می کنم ......کیرم باز در دهنش رفت و این حالتش وادارم کرد ابم اماده تخلیه بشه و همزمان با هم و در چندین ثانیه طلایی ...به انزال نهایی رسیدیم .....هنوز هم سارا لرزش داشت و زیر دستام و دهنم ارتعاش گونه از کوسش اب بیرون میزد ...اووووف چه شهوتی بیرون می داد .......قربونش برم .......کم کم سارا اروووم شد و چشاشو بست و در همون حالت ازم تشکر کرد ......بهرام از این بهتر نمیشد ...تو خیلی خوبی ......بهت گفتم که امشب شادوماد تویی .......تو لیاقت بهترین دخترو داری اگه قسمت تو شدم خوشبختت می کنم و اگه نشد ارزو می کنم بهتر از من نصیبت بشه .......قربونت برم سارا ......خوشبختی و کامرانی تو هم ارزوی منه ...عزیزخودمی ...بعد ازافتادن روی اندام نرم و دخترونه اش لباشو برای لحظات طولانی مال خودم کردم ....و برای خلق این لحظات خیلی قشنگ و لذت بخش از همدیگه باز هم تشکر کردیم ...براستی برای من لذت زیادی به ارمغان داشت و ارزششو داشت که بعد از کلی دردسر و تلاش و زحمت ...نوبتی به حموم رفتیم و تمیز شدیم واقعا اگه میشد با سارا توام به حموم میرفتیم عالی و معرکه میشد و اونجا هم نیمه دوم سکس مونو انجام می دادیم ولی ممکن نمیشد چون نوبتی کشیک می دادیم تا کسی متوجه مون نشه ..............غروب شده بود و لشکر همراهان دوماد با خلعت و تشکیلات خودشون رسیده بودند و جمال نیمه مست و خوشحال پای کوبان منتظر دیدن و بردن عروس به خونه پدرشون بود ...اون دوران رسم بود که دو مراسم در خونه عروس و دوماد جداگانه بر گزار می گردید غروب گاه دوماد با عده ای همراه به خونه عروس میومدند و بعد از ساعاتی هم دوش باعروس جهت رفتن به حجله گاه و شب زفاف به خونه خودشون بر می گشتند ولی این بار قضیه برای اولین بار فرق می کرد ...چون با درخواست مامانم این شب زفاف در خونه خودمون قرار بود انجام بشه دلیلشو هیچ کسی غیر از مامانم نمی دونست ووقتی که این موضوع رو به پدر و مادر جمال گفت با مخالفت شدید عمه رعنا مواجه شد ولی مامانم با تسلط و نفوذی که روی کمال داشت به هدفش رسید و حتی اجازه نداد غیر از خود جمال کسی در خونه مون بمونه و همه شون دست خالی و بدونه عروس و دوماد برگشته بودند.........در چهره جمال شو رو شعف زاید الوصفی می دیدم انگار که دنیا رو تصاحب کرده بود ......روی پای خودش بند نمیشد و این خوشحالی وقتی خودشو نشون داد که از مامانم دلیل این کارو دونسته و فهمیده بود ......هر چه به مغزم فشار اوردم که بدونم چه خبره ...به نتیجه ای نرسیدم ....بی خیال ..........اواخر شب شده بود و مهمونا رفته بودند و من خسته و تشنه خواب اماده بودم که به بسترم پناه ببرم تنها دو مطلب برام قابل توجه شده بود اولیش اومدن مهران بود که با مامانم برای لحظاتی در نزدیکای اتاق حجله در اغوش هم رفته بودند و مهران از لبای نازنین و خوردنی مامانم لذت و کامشو می گرفت ...این هم اغوشی ایستاده و در حد یک بوسه و دست مالی تقریبا معمولی اتفاق میفتاد.....و اما دومیش موندن مامانم در کنار پرستو بود که تا اخرین لحظاتی که من بیداربودم متوجه این موضوع به ظاهر عادی ولی قابل بررسی و جالب شده بودم خستگی فعالیت این روز خوب و شاد و مهیج و سرشار از سکس و لذت و شهوت اجازه نداد که بیشتر به این موضوع دوم برسم چون به خواب شیرینی فرو رفتم ...............
...................................................................................................................
................................................................................................واما ادامه از طاهره ........................................................................................................
...................................................................................................................................................... ...................................................
...................................................................................................................................................... .......................
روزی که عروسی و جشن و سور در خونه خودم برگزار میشد و من باید به عنوان میزبان اصلی از این مراسم به بهترین نحو ممکنه کسب فیض و شادیمو می گرفتم ولی من بدشانس از ابتدای مراسم شده بودم پرستار و نقش ارووم کننده و تسکین دهنده پرستو .......واقعا چه شانسی داشتم من.....بخشکی شانس.....از همه بدتر از اول شروع شب حجله و در واقع زفاف پرستو من باید حضور فیزیکی مو به اجبار می داشتم .....بارها و به دفعات با پرستو از هر راه و چاره ای حرف زدم و سعی کردم که قانعش کنم این شب متعلق به خود عروسه و نبایستی هیچ زن و یا هم جنسی از خودش در این اتاقی که ارزوی خیلی از دختران هست که براشون اتفاق بیفته .....وجود داشته باشه ولی مگه پرستو حالی میشد ....یک دنده و لج مونده بود که باید منم باهاش باشم .....جمال وقتی این موضوع رو فهمید انگار که در کونش عروسی براه افتاده بود چند برابر خوشحال شده بود انگاری فکر می کرد که منو هم با پرستو می کنه ....به کیرش که در زیر شلوار اتو کشیده اش کمین کرده بود نگاه سطحی کردم واقعا برام راست شده بود........اوا چه چیزا .......کیرشم در حد خودش کلفت بود ولی به پای کیر باباش نمی رسید براستی کیر کمال لذت و جذبه مخصوص خودشو داشت و همین که از روزی که منو گائید و حامله ام کرد کاری کرده که دو برابر بیشتر شهوتم بالا بره خودش این نظریه و حرفمو ثابت می کنه و این روزها این شهوت کوفتی بلایی به سرم اورده که دوست دارم و هوس می کنم زیر هر کس و ناکسی بخوابم ...اخه این هم شد کار و عاقبتی که من اوردم ......واقعا باید فردا برم دکتر تا نسخه و دوا و راه کاری برام پیدا کنه تا بتونم نفسی بکشم بدتر و کشنده تر از همه و قبل از رفتنم با پرستو به اتاق حجله وقتی تلفنی از سیامک شنیدم که پروازمون به توکیو یک هفته الی ده روز به خاطر عملیات هواپیما ربایی و تروریستی به تعویق افتاده ......حال و روزم خرابتر شد و به خودم نهیب زدم که فردا حتما فکری به حال این شهوتم بکنم .......
همه مهمونا رفته بودند وبچه هام کلا خسته و بیحال از فعالیت امروزشون به خواب رفته بودند و من با خیال به ظاهر اسوده از اینکه کسی متوجه من نمیشه پیش پرستو رفتم ...جمال در اشپزخونه مشغول خوردن نیم رو با روغن محلی و خرما بود و این غذای ساده و محلی عادت اون دوران و ایام بود که به خورد دوماد می دادند که کیرش دو برابر کارشو بکنه .......واقعا هم باید دوبل می خورد چون به خبال خودش دو عروسو ترتیب میداد .....جمال سیر شده و کاملا اماده وارد اتاق شد و کتشو از تنش دراورد و نگاه اتشینی به من و پرستو کرد .........زن دایی تو خواب هم نمی دیدم شما رو امشب و در این اتاق حجله ببینم ......واقعا من خوشبخت ترین پسر دنیا هستم .........در چشاش هنوز مستی و تاثیرات خوردن شراب رو می دیدم و اینکه می دونستم جمال امشب منطق و حرف خساب حالیش نیس و فقط دنبال کردن و عشق و حالشه ......
     
  
زن

 
جمال ازم اجازه می خواست که لخت بشه و این کارش هم مودبانه بود و هم می خواست بهم برسونه که منم لخت بشم ...لباسی که تنم بود مجلسی ولی با حالت گشاد و ازاد بود چون نمی خواستم شکم یه کم بالا بودنمو به معرض نمایش بزارم ......هر چی باشه دست پخت باباش بود که تو شکم من بد شانس و بد اقبال گذاشته بود تا این لحظه هیچکسی غیر از سیامک متوجه حاملگیم نشده بود و اگه این چند روز باقیمونده هم موفق به اخفای این موضوع میشدم خیلی خیلی خوب میشد ......پرستو اومد کنارم و با چشمای یک کم نگرانش به چمال نگاه می کرد ..باید به خودم میومدم و تسلطمو به این دوماد حشری که فقط هدف اولشو گائیدن من در نظرش داشت بهش نشون می دادم ولی انجام این کارخیلی مشکل بود......شورت مسخره و مضحکش ادمو به خنده وادار می کرد و لی کیر شق شده اش کاملا تابلو بود ...اه خدای من این کیر بازم شهوت لعنتیمو تحت تاثیر خودش قرار داده ....کوسم هواشو کرده و ازمن اونو می خاد ........صد سال سیاه هم فکرشو نمی کردم طلاق بگیرم و به این مرض مسخره دچار بشم اگه میدونستم غلط می کردم از شوهر بیچاره و نگون بختم جدا بشم ولی کاری که شده و باید فکر اساسی و زیر بنایی به خال روز خودم بکنم ......افکار سریع وپشت سرهمی به مغزم میخورد ....از دکتر رفتنم تا سراغ زن قابله محلی و یا کوس دادنام به این و اون ........ولی اینا رو بی خیال بشم و الان به این کیر راست شده جمال بیندیشم ......چیکارش کنم .......کوسم کمی ابکی شده بود و اومدن این اب یعنی کیر خواستن..........چشامو برای لحظاتی بستم ولی در همین لجظه حس بوسیدن لبام به مغز و درون و قلبم برخورد کرد اه...چه بوسه زیبایی ........صاحب این بوسه اتشین و قشنگ غیر از پرستو نمی تونست کس دیگری باشه ...این بوسه منو وادار کرد که از این لحظه فقط به پرستو و امال و ارزو ها و اینده و خوشبختیش فکر کنم و هوا و هوس خودمو دور بریزم ...بابا من از اولین ساعات امروز دارم تلاش می کنم که پرستو رو در انجام درست و صحیح شب زفافش رهنمود و ارشاد کنم و حالا که مجبور شدم در کنارش باشم باید راه درست و منطقیو در پیش ببرم و اونم فقط خودمو از سکس و امیزش با جمال دور نگه دارم و تلاش کنم این دو نفر فقط عشق و حال بکنن........
جمال ........بله زن دایی ........میدونی دلیل بودن من در واقع چیه؟..........نه کاملا .......جمال خودت چی فکر می کنی ......راستش زن دایی ......ناراحت نشین من فکر می کنم
چون طلاق گرفتین و تنهاین و هوس سکس کردین خب اومدین در سکس من و پرستو شریک بشین ........واقعا جمال فکرت اینو میگه ؟......اره زن دایی غیر از این چیزی نمی تونه باشه ...بابا بنازم به اون مغز فندوقیت ......البته با اون پدری که تو داری و مامانی که از شکمش بیرون اومدی این مغز بهتر از این نمیتونه فکر کنه ............خب خوب گوشاتو واز کن ببین زن دائیت چی میگه ...هر چند من دیگه زن دائیت نیستم .......پرستو از گذشته نا هنجار و خوب و شیرینی بر خور دار نبوده و از وقتی که خودشو شناخته بجز سختی و و محرومیت از مهر مادری و از همه بدتر تجاوزو کتک و امکانات سخت زندگی چیزی به خودش ندیده .......از بس بهش ظلم و تعدی شده با وجود اون همه توجه من و بچه هام و حتی عشقی که بهش نشون دادی بهت اعتماد نداره و میترسه بهش ازاری برسونی ..بودن و همراهی من باعث شد که راضی به اومدن به این اتاق و خجله اش بشه پس من و تو باید تلاش کنیم که این ترس و حس بدبینی و اضطرابش رو تبدیل به ارامش و عشق و خواستن بکنیم ...توی بی فکر و بی شعور اگه بخوای و هدفت این باشه که با من سکس کنی پرستو حال و روزش به مراتب بدتر خواهد شد ...ناسلامتی تو میخای باهاش یه عمر زندگی کنی و خوشبختش کنی اونوقت به فکر کردن و تجاوز به من اونم جلو چشای خودش هستی؟...حالا فهمیدی اصلا تو باغ نیستی و در عالم هپروت خودت چرتیات تحویل من میدی ...........گرفتم زن دایی جوون ...والا به جوون تو .......حالم عادی نیس ..هم مشروب خوردم و هم خوشکلی تو عقل و منطق واسه ادم نمیزاره که خوب فکر کنیم ...منو ببخش ......پرستو خیلی مظلومه ...دیگه نمیزارم یک روز حتی کامش تلخ بشه ...الان با اجازه شما کم کم لختش می کنم و اونی که میخاد بهش تقدیم می کنم ..شما هم فقط نگاه کنید ......افرین جمال این شد حرف حساب ....ولی خودم لختش می کنم تو بهتره فعلا صبر کنی و از دور نگاش کنی ......
پرستو جووونم ...عزیز دلم ......امشب شب توه ...بهترین شبیه که در زندگیت باید باشه منم کمکت می کنم که لبخند و شادی .... به لبات برگرده ....بیا لباتو به طاهره جون بده تا ببینم چه مزه ای داره ....ها .......وای وای داری میخندی ...قربون اون تبسمت برم من ....اوووووووف.....تو چقدر خوردنی هستی .....اه اه بیا تو بغل مامانت.......میدونی الان مامانت کیه .......ها طاهره مامانته ......مگه نه .....اوکی ..داری ارره میگی .....پس بیا خوب همدیگرو ببوسیم و عشق کنیم ......پرستو جوون کم کم لباساتو میخام درارم و لختت کنم ...باشه .......اها...نه نه منو لخت نکن تو فقط باید لخت بشی این رسم امشبونه ......اوووووی ...چه باسنی......چه قدرهم نرم و سفیده ....جووونم مبارک جمال باشه ....نوکای پستونات ...اوووف ..اوا ...مثل قارچ بلندشده و دهن واز کرده ...من که میخورمش ........چه نازه ......سوراخ کونت که حرف نداره ......ولی باید جمال به مامانش قول بده زیاد باهاش کاری نداشته باشه ..و به جلوش بیشتر برسه ....نه نه زن دایی نمی تونم قول بدم ....من عاشق کردن کونم ....زنمه بابا ...دیگه حق اونشم دارم همه چیش مال خودمه ...اصلا جالا که این جور شد با یاد شما کونشو می کنم ........واه واه ..جمال نداشتیم ....اینجوری نگو عیبه ......مگه نه پرستو ...شوهرت میگه به یاد من کونتو می کنه........وای وای داری می خندی .......خیلی خوبه بحند .....دوس داری به جمال کون بدی ؟.......ها اگه دوس نداری نمیزارم و ازش قول می گیرم که فقط کوستو بکنه ......دوس داری .چه خوب جمال شانس اوردی دلش میخاد کون بده............درسته..........خوبه جمال راضیه که در شبای دیگه با احتیاط و مهربونی زیاد سوراخ کونشم مال خودت کنی ......خب عزیزم مامانت میخاد کوستو مثل اب نبات بخوره ..همون اب نبات هایی که بهرام و اکرم واست میخریدن و لیسش میزدی یادته ......حالا فرض کن کوست اب نباته و به من تعارفش می کنی ......اوووووخ جووون چه کوسی داری تو .....چقدر شیرین و خوشمزه س .....اوووووف ...چه بوی عطری هم داره ...همون عطری که اکرم به شورتت زده و حالا بوش مونده ....دست گلت درد نکنه اکرم جوون دختر مهربونم .....اخ جووون ......اوا پرستو ..داری خودتو کم کم خیس می کنی .....هههههه....ولی نگران نشو ادرار نیس ...مال جای دیگته ...همون جایی که شوهرت ارزوشه بهش برسه و توم باید بنام کادو بهش تقدیم کنی ........جمال رو دوس داری؟.......ها .......اوووی ...دوسش داری .....ارره گفتی ..همون بله رو که سر سفره عقد گفته بودی الانم تکرارش کردی ...خب جمال بهت کادوی زیادی داد و الان نوبت توه که بهش بهترین هدیه و کادوتو بدی ...میدونی که کدوم کادو رو میگم .......اینجات ...کوست ......افرین پرستو جوون .....منظورمو گرفتی تو دختر باهوش و عاقل و خوبی هستی حالا من بلند میشم و میرم اون گوشه اتاق و جامو به شوهرت میدم که هدیتو بهش بدی ...باشه موافقی عزیزم؟..........افرین دختر خوبم ....پس با لبخند شیرین و خوشحالی زیادی این هدیتو تقدیم شوهرت بکن ...........
خوشبختانه پرستو ریلکس و ارووم و خوشحال و سرمست و شهوتی شده بود و زمینه برای جمال و فتح کوسش کاملا فراهم و مهیا شده بود...جمال هم نقششو انصافا خوب اجرا می کرد و به بهتریت شکل ممکنه با پرستو عشق بازی می کرد و گاها هم با نگاه مستانه و شهوت ناکش منو نگاه می کرد ......جمال بر خلاف تصورم با تسلط خوب و مهارت قابل توجهی پرستو رو می کرد و ارامش و نشاط و شور و شعفی که در پرستو میدیدم منو خوشحال و راضی کرده بود و لی برای لجظاتی از خودم غافل شده بودم کوسم و درونم از اتیش شهوت و عشق بازی داغ و به اوج رسیده بود و تنها کاری که از دستم بر میومد مالش کوس و پستونام بود و همین ........کیر داغ و رگدار متورم شده جمال وقتی که در کوس پرستو تا ته جا گرفت که اب عشق این زن و شوهر نو شکفته در رحمش در هم امیخته میشد و بلافاصله نگاه خوشحال و راضی و سرشار از شهوت و شور و نشاط رو در چشما و چهره این دختر زجر کشیده و بی کس عشایری میدیدم و در اون لحظه همه خستگی در درونم رخت بربست و ارامش و شادی خوبی به من داده شد ...من موفق شده بودم پرستو رو به ساحل خوشبختی و شادش برسونم و بقیه راهو باید جمال ادامه می داد ......
نصفه های شب بودکه بعد از به خواب رفتن پرستو به اتاقم برگشتم و مثل جنازه رو بسترم ولو شدم..ولی خوابی که دیدم در نزدیکای صبح بازهم از تاثیرات شهوت و حشریم بود در خواب پرستو حرف میزد و بلبلی برام میگفت وتعریف و تمجید انچنانی از کیر جمال میزد که نگو و نیرس ...انگاری در روی کره زمین هیچ کیری به پای اون نمی رسید ...به من می گفت ....مامان طاهره دیشب از کفت رفت و فرصتی از دست دادی که دیگه سراغت نمیاد طعم و لذت کیر جمال رو نچشیدی ....اووووووی هر چی ازش بگم بازم کمه .......تو که به اتاقت رفتی جمال اومده بود سراغ کونم ووقتی بیدارشدم که کلاهک کیرش در کونم رفته بود تا اومدم خودمو جمع کنم و مانعش بشم کارو شو کرد و تا ته همشو فرو کرد نمی تونستم فریاد بزنم ....ولی کم کم حس کردم لذتش درحد و اندازه کوس دادنمه و بهش راه دادم و باهاش هم گام شدم ...جات خالی .....اینم عالی درومد .......بهم خوش گذشت مامان جووون دست گلت درد نکنه با این شوهر کیر خوشگلی که برام جورش کردی ......راستی جمال می گفت ....غصه طاهره رو نخور .دفعه دیگه اونو هم می کنم ...خواستم بهت بگم که خیالت از بابت من راحت باشه من خوشحالم و شاد .....................................از خواب پریدم و برای لحظات چندی به این خواب عجیب و تا اندازه ای چرتی و هپروت ولی قابل توجه فکر می کردم .......این چه خوابیه که من دیدم ...یعنی چه ؟.......بلند شدم و به اتاقشون رفتم تا سرو گوشی اب بدم همه چی ارووم و خوب بود و جفتشون در کنار هم خوابیده بودند......بیدارنشدن بهرام هم عجیب و برخلاف عادتش بود خوابش سنگین و شیرین شده بود ووقتی که سراغش رفتم که بیدارش کنم دلم نیومد و اجازه دادم که همچنان بخوابه ...فقط کیرش عین لوله راست شده بود .....لمسش کردم و کمی باهاش بازی کردم به نسبت رشد قد و اندامش کیرشم کلفت تر و درازتر شده بود......اووووف چه کیر خوشکلی داره این تک پسر خوب و عزیزم .........دهنمو تا استانه کلاهکش نزدیک کردم و خواستم براش ساک بزنم ولی نه نه .....بی خیال حیفه از خواب ناز بیفته .........بهتره برم دنبال مشکل خودم و فکری به حال درمون شهوتم بکنم .........به یاد حرفای دیروز زنی افتادم که تازه گی در همسایه مون اومده بود شایسته خانوم زنی مطلقه و چاق و تپلی و حشری که با تنها پسرش بنام امیر که بهش امیر مار چوب می گفتن .....زندگی می کرد هر چی به مغزم فشار اوردم که معنی و مفهوم مار چوب رو بدونم به نتیجه ای نرسیدم و حتی از مادرش هم پرسیدم اونم نمی دونست ...شایسته از بی غیرتی و عدم تعهد نرمال اخلاقی پسرش می گفت و حتی می گفت دوس داره من در خونه راحت و با لباس ازاد و حتی لخت بگردم ولی تا حالا کاری نکرده قصد سکس و رابطه با منو داشته باشه و مشتاقه که من در حضورش با غیر سکس داشته باشم امیر با بهرام تازه گی دوست شده بود منظور از ذکر و عنوان شایسته خانم این بود که از زن قابله و با تجربه ای حرف میزد که می تونست راه کار و چاره ساز خوبی برای حل مشکل من باشه .......شایسته اطلاعی از مشکل من نداشت و فقط ادرس این زن رو ازش گرفتم و تصمیم گرفتم سراغش برم ...از دکتر ترابی واهمه داشتم رفتن به مطبش مساوی بود با سکس من با این دکتر زن باز و کوس بکن............وعلیرغم نیازم به سکس دوس نداشتم زیر هر کسی بخوابم حتی یک دکتر ............در راه رفتن به خونه زن قابله بازم به فکر رعنا و شوهرش افتاده بودم رعنا هم حامله شده بود ولی برخلاف من شکمش بالاتر و بزرگتر شده بود و هر کسی می دونست که بار داره و من فقط میدونستم این حاملگیش به احتمال ۹۹درصد نتیجه تجاوزات ذبیحه ...وچون خیلی برام قیافه میومد و شاخ و شونه می کشید رفتم سراغش و بهش گفتم .........تو کی ادم میشی ...ها رعنا ......شکمت که بالا اومده و تخمی که تو ش کاشته شده از شوهرت نیس و از ذبیحه ..اونی که کوستو می کرد و ابشو وقتی خالی کرد روی کوست هم چسپ زد که ابش بیرون نزنه تا حامله ات کنه و بالاخره موفق هم شد کاش میشد و تورو با این شکم بزرگ شده ات میدید که چه شاه کاری کرده ....هههه......به خودت نناز جنده ..........رعنا جرئت نداشت جوابمو بده و حالشو خوب گرفته بودم ولی اون هنوز نمی دونست که شوهر جونش هم همون بلا رو به سر من اورده ......علاوه بر تخمی که در رحمم کاشته ....چند برابر شهوتمو بیشتر کرده ......کاش این زن قابله میتونست کاری برای حل مشکلم بکنه ...............
در خونه فقیرانه و کوچیکش ملاقاتش کردم بر خلاف خیلی از زن های قابله زنی بود با سن و سال بالای ۵۰سال و متین و از همون ابتدای شروع حرفاش فهمیدم از تجربه خوب و بالایی برخوردار هست و میتونم روش حساب باز کنم ..........ازم خواست بدونه ترس و واهمه ای کل ماجرا و شروع مشکلمو بهش بگم و بهم اطمینان داد که اینو یک راز در خودش نگه داره ..نکته قابل توجهش این بود اصلا بر خلاف عادت همه خانما غیبت گویی نمی کرد و فقط گوش می داد و حرف خودشو میزد و این نشونه راز داری و اثبات ادعا هایش بود..با خیال راحت همه حرفامو بهش گفتم و منتظر جوابش موندم .......
     
  
مرد

 
azadmaneshian
سلام و درود
خیلی داستان بازم داغ و پرحادثه شده و جذابیتش خیلی بیشتر شده !دستمریزاد شهره خانم عزیزبابت نوشتن و روایتگری این داستان زیبا و جذاب پیگیر داستان زیباتون هستم .
     
  
زن

 
این خانم قابله که طوبی نامش بود در طول حرفایم با دقت و به من نگاه و گوش می داد و وقتی که به انتهای صجبتم رسیدم ...تبسمی کرد و گفت ببین دخترم عین همین مشکلتو من در حداقل سه نفر از خانمای دیگه هم داشتم واینو من بیماری جسابش نمی کنم و این میتونه یک عارضه و یا جساسیت حاد باشه ...و متاسفانه اگه به موقع معالجه نشه منجر به انحرافات جنسی و یا عواقب خیلی بدی برای شحص خواهد شد و تو چون ذاتا زن پاک و سالم و متعهدی هستی خودت داوطلب شدی که خوب بشی و من کمکت می کنم .......طاهره خانم دخترم ....تو نزدیک سی سال در خونه شوهری بودی که اصلا دوسش نداشتی و به اجبار باهاش ازدواج کردی واون هم در شرایطی که در دوران بچه گی و ابتدای نووجوونیت بودی و این یک ظلم و ستمی بود که به تو روا داشته شد ...ولی خب تو از همون اول زندگی مشترکت نیت و خواسته درونیت اون بود که با شوهرت بمونی و تلاش می کردی بهش عشق بورزی ولی عوامل مختلفی اعم از داخلی و خارحی اجازه نمی داد به هدفت برسی عواملی مثل بی لیاقتی و بی توجهی و بی غیرتی و عدم مسئولیت و استقلال شوهرت و دخالت ها ی مادر شوهرت با دخترش هم باعث میشد تو به شوهرت دل نبندی وبا وجود این همه مشکلات خیلی هم در برابر لغزش ها و رابطه های غیر مشروعت تونستی خوب مقابله کنی .....تو هم خوشکل هستی و هم خیلی حشری و هر کسی جای تو بود بیشتر وزیادتر خیانت می کرد ...ولی بازم چون خمیره و ذاتت خوب بوده و از خوونواده ای تربیت شدی که سالم و متعهد بودند تونستی تا حدی که توان داشتی در برابر خیانت به شوهرت مقابله کنی ولی ممکن نبود هیچ زنی در این شرایط و اوضاع زندگیش بتونه سالم و پاک خودشو نگه داره .......شهوت و هوس بالای تو در اون ایام متاهلیت با سکس های گاه بیگاهت با شوهرت و غیره دفع و رفع میشد و خودت هم چون تعهد اخلاقی خوبی داشتی به این قضیه بخوبی کمک می کردی ولی به محض اینکه طلاق گرفتی از اون حس مسئو لیت و شوهر داری و حفظ جریم خونوادگیت خارج شدی و انگار مثل یک زندونی که بعد از سالها ازاد میشه اونم دلش میخاد هر کاری که دلش میخاد بکنه ...توم همون اجساسو داشتی و یک باره شهوت و هوس نهفته زیادت شعله ور شد و دوس داشتی در هر لحظه و مکانی سکس داشته باشی و اینو بازم میتونستی کنترلش کنی ولی وقتی که بعد از اون حادثه و تلخ و سخت و تحت شرایط خاص و به اجبار با کمال سکس کردی علیرغم انزجار و تنفر ازش ....چون مردی که با تو سکس می کرد خیلی بهت حس و تمایل حشری گونه وحشتناکی داشت و حتی از فرط این حس شیطانیش به گفته خودت ادرارتو هم خورد ......و این قضیه متاسفانه منجر به این شد که شهوت و هوس تو رو بیشتر کنه و به حدی برسونه که نتونی خوب کنترلش کنی و به قول دکترای امروزی ویروسیه که به تو منتقل کرده ..............اه خدای من ...طوبی خانوم...باور کنید عین واقعیتو گفتین ......درد و رنج نامه منو در چند جمله گفتین ...جالا چاره مشکلم در چیه ؟..................دخترم تو یک موضوع مهمو به من نگفتی خودم متوجه اش شدم .......تو حامله ای <؟......نکنه از کمال حامله شدی........بله متاسفانه از اون مرتیکه هوس باز بار دار شدم .......این که حالتو بدتر خواهد کرد چون نطفه اون مردو در شکمت داری و پرورش میدی .........اه اه خدای من کمکم کن ......توکل به خدا من بهت میگم چیکار کنی ........دستم به دامنت طوبی خانم هر کاری بگید می کنم فقط مثل یک زن عادی خوب بشم ....باور کنید از بس حالم خرابه و شهوتم بهم فشار میاره چندین با ر هوس کردم با پسر خودم سکس کنم حتی همین امروز صبخ قبل از اومدنم دلم می خواست التشو دهنم کنم و یا بادخترام لز داشته باشم .....جالا بمونه با بیگانه و دوست و اشنا .......
دخترم ارووم باش و به من گوش کن ......تنها دوای درمانت و خوب شدنت اینه که حداقل یک الی دوبار دیگه با کمال سکس داشته باشی .........نه نه نه اصلا و ابدا .....باور کنید اگه به من بگین با هر کسی و ناکسی سکس کنم ...موافقت می کنم جتی یک پیرمرد و رفتگر و هر شخصی غیر ازکمال ...من ازش متنفرم و اون یک بار هم فقط فقط از لج کارا و نا مردی ها ظلم های زنش دلمو راضی کردم زیرش بخوابم .....از بس بدشانسم همون یه بار ازش بار دار هم شدم ..............نمی تونم فبول کنم بازم بهش بدم ....نه نه ..........ولی دخترم تو چاره ای نداری بزار بهتر برات توضیح بدم ......کسی که نیش مار میخوره و زهری که وارد خونش میشه اگه پاد زهر بهش نرسه منجر به مرگش خواهد شد ..و اون پاد زهر در واقع از همون زهری درست میشه که وارد خون اون شخص مار گزیده شده .....و حالا توم با سکسی که با کمال برای بار دوم و یا سوم خواهی داشت اب منی کمال همون حالت پاد زهری خواهد بودکه به رحمت وارد خواهد شد و باعث میشه اون حساسیت و التهاب و شدت شهوتت خوب بشه و به حد نرمالش برسه ..........می فهمی طاهره ........اررره .......وای وای وای همینو کم داشتم .......حال و اخوالم افتضاع و روحیه داغونی گرفته بودم ...در اخرین لحظات رفتنم طوبی خانم بهم اطمینان داد که در صورت انجام این کارقطعا خوب خواهم شد .......در راه خونه به این فکر می کردم بعد از قضیه جاملگیم و اینکه سعی و تلاشم اینه که هیچ کسی ازش بویی نبره ...حالا این موضوع درمان وشهوت کوفتیم هم روش اضافه شده و از همه بدتر باید با کسی امیزش کنم که خیلی ازش تنفر دارم و حالم ازش بهم می خوره .....از شدت عصبانیت زدم رو کوسم و دردشم هم کشیدم .....اخ اخ ...هر چی می کشم از دست تو و اشتهای بی حد و حسابت می کشم .....در واقع داشتم با کوسم حرف می زدم و ازش گله مند بودم .........راهمو بدونه تفکر و هدف مشخصی میرفتم ووقتی متوجه خودم شدم که نزدیکای خونه فرانک شده بودم ......با دیدن فرانک و شلوار تنگ و شهوت ناکش یاد قولم افتادم که قرار بود در شب جمعه سکس سه نفر ای با هوشنگ و فرانک داشته باشم ...ولی انجامش ممکن نبود چون به محض لخت شدنم و نگاه به شکمم متوجه حاملگیم میشدن و این برای من فاجعه بار میشد پس دور این سکس و قول رو خط بکشم .........فرانک خیلی تلاش کرد منو به حرف بکشه و ازم اعتراف بگیره ولی این دو موضوع حاملگی و شهوت زیادم چیزی نبود که بهش بگم و باید در قلبم نگه می داشتم ...هوشنگ نگاهش و حرکاتش بعد از سکسی که باهاش داشته بودم فرق کرده بود و دلش می خواست امشبو با من و زنش حسابی عشق و حال می کرد ...اینو بخوبی در چشاش می خوندم .......خودمم در کف کیرش و سکس و لز با فرانک مونده بودم ولی ابرو و شرفم در خطر بود و نباید تسلیم هوس خودم میشدم ......وقتی که از فرط ناچاری و گریز از این فشار به دستشویی رفتم با انگشتام با عصبانیت توام با هوسم اونقدر به کوسم زدم تا ارضا شدم ......ارگاسمی که همراه با اشک ریختنم بود و وقتی که فرانک چشای خیسمو دید اومد منو بوسید و نوازشم کرد و میدونست که حرفی ازدهنم بیرون نمیاد و با بوسه هاش لابد می خواست منو به عشق بازی و سکس با خودشون راضی کنه......انگار که هر دوشون فکر می کردن من از بی شوهری و کمبود سکس گریه ام گرفته .......پس تنها راه حل فقط فرار از خونه شون بود و بدونه گفتن کلام و حرفی با یک خدا حافظی ساده به طرف خونه خودم عازم شدم ........در راه خونه به توصیه طوبی خانم فکر می کردم .........همه توضیحاتش از نظر من منطقی و درست بود و چیزی گنگ و تار یکی در حرفاش وجود نداشت و واقعا هم بعد از عشق بازی با کمال من شهوتم در حد خطرناک بیشتر شده بود و این اتیش و افت فقط با تکرار امیزش با این مرد هوس باز و کیر کلفت و به واقع کوس بکن حرفه ای خاموش و خاکستر میشد .........از اون لحظه در فکر راه حل ارتباط و انتن دهی به کمال بودم ....اون هم به شکلی که به غرورم بر نخوره و کنف نشم ........
     
  
صفحه  صفحه 36 از 107:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA