انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 39 از 107:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
مقدمات برای سفر به تهران به منظور اجرای عروسی مامانم و رفتنشون به ژاپن فراهم شده بود و فردای روز بعد و وقت غروب موقع حرکت با ماشین فیاتی بود که امروز سیامک بنامش کرده بود ....و این اتومبیل شیک و زیبا حامل عروس به تهران شده بودعروس و دوماد در اوج خوشجالی و نشاطشون بودند و قبل از صرف شام و سرو چند نوع غذای خوشمزه ای که مامانم تهیه و تدارک دیده بود...من در فکر حرفای مهران بودم که اینکه در صدد بود قبل از پروازشون به هر طریق مامانمو ترتیب بده و این موضوع هوس و درجه حشریمو بد جوری بالا برده بود و مثل قضیه دستشویی رفتنش با کمال تحت تاثیرش قرار گرفته بودم ......ولی با صدای گذاشتن سه عدد قابلمه غذا در سه سایز محتلف در جلوم از افکار چرتیم فاصله گرفتم ......بهرام جووون ...پسرم ازت میخام این غذا ها رو برای پدرت ببری و شامو امشب با اون بخوری و اگه هم دوس داشتی میتونی شبو اونجا بخوابی و در ضمن باید مرتب هم سربزنی و خوب و کافی بهش برسی اون پدرته و در این شرایط تنهاش نزار این مطالبو هم به سحر و اکرم هم گفتم و اونا هم کارشونو می کنن ولی تو چون تنها پسرشی وظایف بیشتر ی به عهده داری........متوجه شدی ؟........بله مامان جون...چشم .....ولی میخام یه خواهش ازتون بکنم ....میشه من و اکرم هم باهاتون بیایم تهران ...خیلی برامون سخته یهو ازتون جدا بشیم اون هم برای چندین ماه که ازشما دور خواهیم شد ..لطفا ....عزیزم منم دوس دارم تا اخرین لحظه باهاتون باشم ولی بمونین اینجا بهتره ....چون سحر ممکنه یهو بیاد مرخصی و خونه تنها میمونه و تازه تو مرد خونه مون دیگه هستی و باید حواست به همه چی باشه ......قربونت برم پسرم تو تنها امید و ارزوی من هستی خیلی مواظب خودت وخواهرات باش ......اوووف میبینم بازم اونجات بلند شده ..نکنه میخای نوازشش کنم.....ها......................... اخه چند روزه بهش نمی رسم .......اینو درست می گفت چون این چند روز مامانم رفتارش و جرکاتش نرمال و خوب شده بود و مثل گذشته ها به کیرم نمی رسید و خودمم وقت نمی کردم سراغش برم ..........سرمو به علامت شرمندگی و حیا پایین گرفتم و منتظر شدم خودش اقدام کنه ......فرانک و دایی هوشنگ که به این صحنه دید داشتند از شانس خوب من دور شده بودند و مامانم فرصت کرد و کیرمو از زیب شلوارم بیرون کشید و سر کلاهکشو که از فرط هوسم باد و درشت شده بود بوئید و ماچ کرد و بلافاصله در دهن خوشکلش قرار داد .....اه ...چه لذتی داره .......بهترین خوشی و طعم از نوع عشق و سکس ....اون هم مامانی که خوشکل ترینه و نهایت حس شهوتی که من میتونم بهش داشته باشم البته سحر هم جایگاه خودشو داره ....... این بار حرفه ای تر و خوبتر کیرمو می خورد یک دقیقه نشد اب کیرمو گرفت و همشو نوش جون گرد ......اه پسرم ..اب کیرت خیلی خوشمزه س اینم جایزه ات بود چون خوش رفتاری و اینکه امر و دستور منو فوری اطاعت می کنی ......ممنون مامان جون ..تو بهترینی .....خیلی دوستون دارم ..من رفتم ..........
در مسیر راهم باز هم درگیر افکار روابط مشکوک مامانم با کمال و این حرفای مهران شده بودم و مثل خوره بد جوری منو می خورد ......کاش میشد یه جوری باهاشون به تهران میرفتم .....وقتی که به صحنه خیالی تجاوز کمال و مهران به مامانم فکر می کردم شهوتم به بدترین شکل ممکنه عکس العمل نشون می داد .....و کیر م باز هم شق شده بود ..اه خدای من ......کاش میتونستم برم سراغ کمال و با کتک و سیلی و لگد ازش اعتراف بگیرم که چه شکلی با مامانم عشق بازی کرده و یا ناظر تجاوز مهران به مامان عزیزم در تهران باشم اونم با لباس عروسیش و قبل از رفتنش به اتاق حجله......اه چه جس کوفتی و چرتی من دارم .....
به خونه پدرم رسیده بودم و اینکه باز هم خونه بنامش شده بود از ته دل خوشحال بودم و اینکه عمه رعنا با اصرار و خواسته کمال این کارو کرده بود برام مشکوک و عجیب شده بود نکنه ریشه از روابط مامانم با کمال داشته باشه و این موضوع بیشتر باعث تنفرم از این مرد بی قواره و عوضی شده بود .........پدرم خیلی خوشحال شده بود و به گرمی ازم استقبال کرد و اون شب به یاد ایام کودکی و نوجوانیم با پدرم اوقات خوبیو گذروندم ...اه مامانم با قلب رئوف و پاکش باز هم حواسش به پدرم بود و علیرغم بدی ها و ظلم و ستم هایی که بهش شده بود باز هم به پدرم از دور میرسید و این رفتاری بود که در کمتر زنی واقعا میتونه باشه ........ من حقیقتا به مامانم افتخار می کردم .......
در بدرقه مامانم و سیامک که دیگه از این به بعد ناپدریم محسوب میشد همه جمع شده بودند ....حتی کمال عوضی وعمه رعنا عبوس وتلخ گوشت و دختراش هما و مهسا هم حضور داشتند و در فکرو اقدام بموقع بودم که تلافی تنفر و خشمم روی دختراش خالی کنم .....مامانمو در اخرین لحظات در اغوشم گرفتم و برای لحظات شیرین ولی کوتاهی از لمس اندامش بهره کافی بردم نوکای برجسته و تیز پستوناش وقتی به سینه هام خورد مثل برق چند فاز رعشه خاصی گرفتم دوس داشتم اونا رو در دستام بگیرم ..کاش میشد ...خوش به حال سیامک که داره چه مروارید و لعبتی نصیبش میشه ......ارایشی که خودش کرده بود دو برابر به قشنگیش میفزود و همه چشمارو از حدقه بیرون کشیده بود بیچاره مهران که در کف کردن مامانم تا این لحظه مونده بود اون برگه ماموریت تهران رو در جیبش داشت و به بهونه اوردن جمال و پرستو که با توصیه مامانم و مساعدت منوچهری کار خوبی براش جور شده بود در صدد رفتن به تهران قرار گرفته بود خودمونیم این مهران هم عجب مار مولکیه .......میدونستم بالاخره و قبل از پروازشون کون مامانمو فتح خواهد کرد شایدم کوسش ......و چه بسا هردوش ...وای خدای من ..چه هیجانی از این افکارم گرفتم دارم از درد تخمای کیرم هوارم بلند میشه .....با استارت و روشن شدن موتور فیات خوش رنگ ...بعد از لحظاتی چند عروس و دوماد ازمون دور شدند و کم کم از افق نگاه ها محو شدند .....مامانم بالاخره رفت که خوشبختیشو به اتفاق سیامک در اغوشش بکشه .....ناخوداگاه چشمام اشکی و خیس شده بود و اینو سارا وراحله و فرانک فوری فهمیدند و دورمو گرفتند و هر کدوم به مدلی منو دعوت به ارامش و صبوری می کردند از خودم و اونا خجالت می کشیدم هر چی باشه خودمو مرد حساب می کردم ولی احساساتم از کنترل خارج شده بود و کمی ترمز بریده بودم ....اخه اولین بار بود مامانم برای حداقل شش ماه ازمون دور میشد و موضوع کم اهمیتی نبود ...اکرم خواهرم از من بدتر زار زار گریه می کرد ...اشکی که توام با شادی وعروسی مامانم میشد تفسیرش کرد ...بغد از اینکه به خودم مسلط شدم برای شروع وظایف مردونه و کنترل اوضاع خونه سراغ خواهرم رفتم و دعوت به ارامش و تسلی خاطرش کردم ...چهره معصوم و دخترونه خواهرمو در سینه هام گرفتم و نوازشش کردم ....دایی هوشنگ از این تاتر تقریبا خوب من خوشش اومده بود و تبسم و لبخند شو به من حواله کرد ......و.اومد بیخ گوشم و گفت ...افرین پسر ..دمت گرم ..خوب خواهرتو ارووم کردی داری کم کم مرد میشی ...........به خودم می بالیدم ...تغریف گرفتن از دایی هوشنگ برام مهم و باارزش بود .......کم کم خونه خلوت شده بود وفقط فرانک و راحله و سارا مونده بودند که با اکرم گرم صحبت بودند .......راحله گاها به من انتن می داد و متوجه ام می کرد که کیرمو می خاد ......یاد کوس تنگش افتادم ....خوب میشد امروز و به یاد کوس زیبای مامانم بکنمش ..هر چه باشه خواهر کوچیکشه و کوسش تا حدودی بوی مامان جونمو میده ......راخله له له میزد که خونه خلوت بشه و به من برسه ......و درنهایت انگاری امپرش بالا زد و رفت دستشویی ته حیاط و با ناز و کرشمه خاص زنونه خودش منو دعوت به خودش کرد ........دنبالش رفتم ..ولی انگارنبایستی امروز دستم به راحله میخورد چون صدای زدن درب حیاط میومد و من باید درو بازمی کردم ...شایسته خانم از همون ابتدا و قبل از قرا رسیدن شب میخشو کوبیده بود و واسم شام اورده بود .......سلام شایسته خانم ........اوا سلام بهرام جوون ....دیگه شدی مرد خونه ......واست شام اوردم اخه خیلی خاطر مامانتو میخام و تازه همسایه یم و باید مواظبتون باشم ........لازم به زحمت شما نبود .......راستی اکه کمکی چیزی خواستی بهم بگو و میتونی روم جساب کنی .......اوووف چرا یهو اینجام به خارش افتاد ..ببخشید ....مجبورشدم بخارونمش .......ههههه.......خب کاری نداری ؟.....راستی امیر سلام میرسوند و ازت خیلی تعریفا می کرد چیکارش کردی که عاشق مرامت شده ؟...ها .......هاج و واج مونده بودم بابا این امیر عجب ادمیه ..ازم کتک و مشت و لگد خورده بود و بعدشم پیش مامان حشریش ازم تعریف کرده ؟....واقعا که دارم شاخ در میارم ///....ولی این شایسته خانم هم تنش حسابی میخاره ...اخه چرا جلو چشای من داشت سوراخ کونشو می خاروند نمی تونست چند لحظه طاقت بیاره و بعد از رفتنش این خارششو انجام بده ....... ولی باور کنید من هنوز به چشم مادری بهش نگاه می کنم و ارزو می کنم بیشتر تحریکم نکنه که باعث بشه هوس کردنشو بکنم .......شایسته خانم زن خونگرم و مهربون و در حد خودش خوشکلی بود که اندام پر و گوشتی و تپلی داشت و خصوصا پستونای اویزون و درشتش که اکثرا بدونه سوتین بود....وتوجه هر مردیو به خودش جلب می کرد که باهاش رابطه داشته باشه .....تا قابلمه غذارو بردم اشپز خونه و برگشتم دستشویی .... راحله بیرون اومده بود و با چشای عصبی و خشم گینش منو نگاه می کرد ......خب تقصیر من چیه ...چیکار کنم .... باید جواب شایسته خانمو می دادم قسمت نشده بود کوسشو بکنم ...اینو با نگاهم داشتم بهش می گفتم .....با اشاره انگشتام بهش فهموندم دفعه دیگه دوبل می کنمت و حسابمو باهات پاک می کنم .. دزدکی براش بوسی فرستادم و تا حدودی راضیش کردم ......خسته شده بودم و گرسنه ....سارا می خواست به خونهشون برگرده ...اجازه ندادم تنهایی بره چون هوا تاریک شده بود ازش خواستم شامو با هم بخوریم و خودم تا خونه پدرش همراهیش کنم ....ازخداش بود که بمونه و بامن باشه ولی تعارف میکرد........بعد از صرف شام و وقت رسوندنش......بهش گفتم .سارا جون ....خیلی.ناز نکن به خدا بیشتر دوست داشتنی میشی با این تعارفات وناز و ادات یهو دیدی به جای شام خوردمت........اوا بهرام من ازکی خوردنی شدم خودم خبر ندارم ...خیلی وقته سارا جوون از موقعی که باسنت و پستونات درشت شدن و جون میدن که نوازش بشن .....اوووف بهرام روز بروز خطری و حرفات نیش دار تر میشه ........جوونم ...چه باسنی بهم زدی ...نکن اوا ...بیرون هستیم یهو یکی میبینه و انگشت نمای مردم میشیم ...بابا هوا تاریکه و کسی بیکار نیس که مارو نیگاه کنه همه تو خونه نشستن و مشغول هم هستن .......اره جون خودت ...مونده اخر شب بشه ...وقت عملیات ملت نرسیده ...ولی وقت ما همیشه رسیده و اماده س ...بزار سارا جوون حوب ماچت کنم .......اوا نکن ...نه نه نه ..اه اه باسنمو فشار نده ...اونجام نه نه ..اخ اخ اونجام ...خب اسمشو ببر ..اونجام چیه ...تا اسمشو نبری ولش نمی کنم .......خواهش می کنم بهرام ولش کن دردم میاد ...اخ اخ ...زود باش اسمشو نام ببر ...کجاتو گرفتم ؟......باشه میگم ...میگم بهرام ......گوشتو بیار جلو .......سوراخ کونمو میگم ..همون جایی که اون دفعه گرفته بودی و شورتمو پاره کردی و قول دادی برام بخری ولی هنوز نخریدی .......وای وای یادم رفته بود...شرمنده توشدم ...باید جریمه بشم ..هم دودونه شورت واست می خرم و هم یک تاپ خوشکل برات می گیرم ...رنگ سفید خوبه ؟...اررره بهرام جوون خوبه سفید ........تو جوون بخواه سارا......اه اه چه بوسه لذت بخشی ... مرسی بهرام .....ولی لطفا در همین حد و اندازه منو نوازش کن ....چون یه جوری میشم ......مگه دوسم نداری سارا....نه بهرام بحث دوس داشتن نیس .....من دختر پاکی میخام بمونم و اگه قسمت شد با هم عروسی کردیم میخام باکره و مطهر خودمو تحویلت بدم ..این نشونه عشق و علاقه قلبی و عمیق من به توه ...می فهمی ........اره سارا جون گرفتم ......قربونت برم برو زنگو بزن و داخل حونه شو ......بای بهرام ازت ممنونم که منو همراهی کردی ...وظیفه ام بود سارا جوون ...بای
کم کم حس می کردم که به سارا علاقه مند میشم ولی به اون حد نرسیده بود که به خودم بگم عاشقش شدم ..سارا روز بروز خوشکل تر و درشتتر و خوردنی تر میشد باسنش و کمر باریکش و صورت بی خال و بی لک و سفید و با چشمای کشیده و میشی اش توجه برانگیز و مخرک کننده بود سینه های خوش فرمی داشت و به تناسب اندامش میومد ..سارا .برام عزیز و دوست داشتنی بود ولی هنوز کاملا عاشقش نشده بودم .....
اون شب برای اولین بار خونه سوت و کور از نبودن مامانم شده بود ...اکرم یه جورایی میترسید تنهایی بخوابه ولی روش نمیشد بهم بگه در یک اتاق بخوابیم ...خودمم راستش در اون شب یه جورایی کمی میترسیدم و بدم نمی اومد این پیشنهاد از طرف اکرم مطرح بشه .....وجود مامانم در خونه قبلا برامون مثل یک قلعه و سد محکمی شده بود و هم اینک کمبود و نبودنشو به خوبی احساس می کردیم بودن بزرگ خونه الان برای من معنی و مفهوم خودشو می داد......اگه سجر میبود شرایط فرق می کرد و لی من الان بزرگ خونه بودم .........اکرم چرا نمی خوابی ؟.......تو چرا نمی خوابی بهرام ؟......هههه......... من منتظرم تو بخوابی .......شاید من تا صبح خوابم نبره تو چرا پام بسوزی ........نکنه برادر تو میترسی ؟......خخخخخ...چی من و ترس ؟...نه بابا ......ولی بهرام من یه جوریم ...راستش تنهایی خوابم نمی بره ..........خب پس معلوم شد تو می ترسی نه من .....میخای بیام اتاقت و کنار هم بخوابیم .......اخه زشته بهرام ........زشت چیه وقتی ترسیدی مجبوریم در یه اتاق بخوابیم .....اگه سحر خونه بود مجبور نبودیم کنار هم باشیم من با خواهرم می خوابیدم....شیطون بیداره و می ترسم هوایی بشیم ...این حرفا چیه اکرم ...حیالت راحت باشه من برادرتم ..........مرسی بهرام که با بودنت و حرفات منو مطمئن و از ترس دور می کنی ....قربون خواهر گلم برم ......
اکرم فوری بلند شد و بستر خودش و منو در اتاقش انداخت و رفت دستشویی ......من در حال و هوای خاصی قرار گرفته بودم برای اولین بار و در بک خونه و تنهایی با یک دختر که خواهر خونی و رسمی من بود تا صبخ خلوت کرده و بدونه مانع خاصی قرار گرفته بودم ....اکرم اندام خیلی زیبا و رعنایی داشت و با وجود چهره معمولی و دخترونه اش اندام و فرم و تناسبش واقعا حرف نداشت خصوصا باسنش وقتی که یک دو می کرد هر بار کیرمو تحریک می کرد ....و الان من در فاصله سه متری این باسن و اندام قرار گرفته بودم .....اکرم زیر ملافه دراز کشیده بود و گاها لبخند زنان به من نگاه می کرد برجستگی باسنشو روی ملافه میدیدم و هر لحظه کیرم شق تر میشد .......اه خدای من ...چیکارش کنم این باسن و این کون رو ......
     
  
مرد

 
عالی بود
     
  
زن

 
باسن اکرم حالت قمبل گرفته بود و در شرایطی که به بغل درازکش پاهاشو به شکم جمع کرده بود زیر ملافه نازکش و کمر باریکی که داشت صحنه فوق العاده شهوت ناکیو برای من و کیر تشنه به سوراخ کونش درست کرده بود ........نفسم تند تند میزد و تلاش می کردم خودمو عادی جلوه بدم که صدام به گوشش نرسه ناخوداگاه داشتم سانت به سانت خودمو به بسترش نزدیک می کردم هیجان زده و کیر به دست و در فرمیکه مثل سنگ داغ شده بود دردستم ارووم مالشش می دادم .......اکرم هنوز نخوابیده بود و شاید منتظر من بود و چه بسا اونم در تب کیر من لحظه شماری می کرد ......فاصله ام به کمتر از یک متر رسیده بود و شاید در کمتر از یک دقیقه بهش میرسیدم ......دستام از شدت هیجان به لرزه افتاده بود و در استانه در اغوش گرفتن باسن خواهرگلم بودم .......وقتی که انگشتام به تخمام می خورد دردشو حس می کردم حشریم خیلی بالا بود ولی انگاری خداوند منو دوست داشت و نمی خواست من در گناه تجاوز و دست درازی به خواهرم قرار بگیرم چون یه باره صدای افتادن شیی و بعدش اشیایی در حیاط خونه به گوشم خورد و انگار که دوش اب بسیار سردی روم اوار شده بود وبه خودم اومدم و فوری خودمو جمع و جور کردم ..اکرم ترسان و مضطرب منو نگاه می کرد ......اه خدای من ......اکرم جون نترس الان میرم حیاط ببینم چه خبره ......نه نه بهرام منو تنها نزار میترسم ......قربونت برم اکرم بهتره همین جا و در بسترت بمونی ..من میرم سرو گوشی اب بدم و جلدی برمی گردم ......باشه بهرام .......وقتی که به حیاط اومدم همه چی عادی بود فقط روی لبه دیوار حایل به کوچه یک گربه سیاه علیه گربه خاکی رنگی دیگر جبهه گرفته بود وانگاری سر تصاحب قلمرو خودشون جنگ می کردند در اثر رفت و امدشون یک سری وسایل جابجا شده بود نزدیکشون شدم که فراریشون بدم ولی عین خیالشون نبود و منو هیچ تصور می کردند ....برای لحظاتی ترسیده بودم گربه معمولا از ادما میترسن ولی وقت این گونه کشمکش هاشون خیلی خطرناک میشن و من ناچار شدم که با استفاده ار نردبان به بالای لبه دیوار برم و فراریشون بدم .....از بالای لبه نگاهی به اطراف انداختم تنها چیزی که غیر عادی بود و منو به خودش جلب کرد خونه شایسته خانم بود که اتاق خوابشو به خوبی میدیدم ......اندام نیمه لخت فربه و تپلیش منو تخت تاثیر قرار داد کون درشتش در زیر لباس خوابش زیبا جلوه می داد ولی موضوع بعدش جالب تر و مهیج تربود چون امیر در استانه درب اتاقش مشغول جق زدن بود و با اندام مامان جونش خود ارضایی می کرد ........در جام موندم تا خاتمه کارشو ببینم .......لامصب چه تکونی هم به خودش می داد مثل فرفره کیرشو می مالوند .....واقعا که این پسرره خیلی منحرف تشریف داره .......ولی یهو خواهرم منو صدا زد
بهرام اون بالا چیکار می کنی ؟........اکرم جون دنبال گربه ها بالا اومدم که فراری شون بدم ...نگران نباش اونا بودند سرو صدا می کردن ...خب بیا پایین ..نیگاه چی می کنی ؟.....میام الان ....امیر اب کیرشو در دستاش گرفته بود و شورت مامانشو بلند کرد و دستاش وکیرشو باهاش پاک کرد و ارووم در کنار مامانش که بی خیال در خواب شیرینی فرو رفته بود گذاشت و اهسته اتاقشو ترک کرد ........تحت تاثیر این کار امیر قرار گرفته بودم ...اندام نیمه لخت شایسته خانم مرتب مثل پرده سینما جلوی چشام رژه میرفت .....عجب کون درشتی داره این زن ....جوون میده بکنمش ......خواب از سرم پریده بود و تصمیم گرفتم امشب داخل اتاق اکرم نشم و در حیاط بمونم ......این کار باعث میشد حداقل بازهم اسیر باسن زیبای خواهرم و در افکار گناه الود تجاوز به کونش قرار نگیرم .......بهرام بیا تو اتاق ......خواهر جون خوابم پرید ...تو بخواب .....میخام همین جا بمونم و کمی فکر کنم ....نترس من بیدارم با خیال راحت خوابتو بکن ........از خدای خودم خیلی تشکر کردم که با این اتفاق منو بیدار کرد و اگه به خواهرم تجاوز می کردم قطعا پشیمون میشدم و خودمو نمی بخشیدم ..هر چی باشه من الان مرد خونه هستم و مامانم خواهرمو به امید من تنها گذاشته بود هرچند اگر به جای اکرم سحر میبود قطعا توان مقاومت نداشتم و کونشو می کردم ...........اون شب تا صبح بیداربودم و باز رفتم سراغ خاطرات مامانم و صفحاتی ازشو خوندم و یهو به فکر افتادم منم خاطراتی از خودم داشته باشم و بنویسم و مکتوب بکنم ..چه بسا در اینده با خاطرات مامانم یک مجموعه داستان های جالب و جذاب شکل بگیره ..بلافاصله رفتم یک دفترچه ۱۰۰برگی رو دستم گرفتم و اون شب اولین جملات شروع خاطراتی که از بچه گی به یاد داشتم رو شروع به نگارش کردم .......منم راه مامانمو در پیش گرفته بودم ......احساس خوبی گرفته بودم .....یاد و خاطرات ایام کودکی و نوازش و بوسه های مامانم و برادر مرحومم طاها و سحر خوشکل بلا که با گفتن اسمش کیرم به احترامش نیم خیز میشه و اکرم کون خوشکل و در نهایت پدر تنها و گوشه گیرم ..............نزدیک صبح شده بود و بلند شدم و با یک فابلمه به قصد خرید کله پاچه بیرون رفتم می خواستم اولین روز صبح حکومت و مرد خونه بودنمو با بهترین شکل ممکنه به نقش و نگار بزارم .....سررا ه هم با چند عدد سنگگ تازه به خونه برگشتم ..وبعد ازاماده کردن یک صبحونه قشنگ و کامل .....اکرم رو بیدار کردم .....خواهر جون...بیدار نمیشی تا صبحونه واسه من اماده کنی ......اه بهرام ......سلام ....صبخت بخیر .....بعد از اول دیشب با اون همه ترس وبعدش با بودن تو یک خواب راحت کردم ..مرسی بهرام جووون ...با بودن تو دیگه نمی ترسم ......اوووف چه بوی خوبی میاد .....واییی بوی کله پاچه س ..همونی که دلم میخاد.....ولی مال همسایه هاس ......ما که کسیو نداریم واسمون بگیره ........هههههه...خواهر جون ...قربون اون قلب نازکت برم ....مال خودمونه و خودم اول صبح خریدم ..پاشو با هم بخوریم و حالشو ببریم ...واه راس میگی ......بگو جوون من ....باور کن به جوون خودت و مامانم ......اوووووی تو چقدر خوبی .....بیا ماچت کنم ....اووووف....اوووف......بهرام تو بهترینی .......وظیفه مه اکرم ....کاری نکردم ......خوش به حال دختری که تو مردش میشی ......واقعا ....اکرم دوس داشتی شوهرت میشدم ؟.......خودمونیم چرا که نه ...هم خوش تیپی و هم جذاب و هم مهربون و باحال و هم ووو...چی .....در درونم دوس داشتم در ادامش بگه هم کیرت کلفته و هم اینکه میدونم عاشق باسنمی و به پاداش این کله پاچه بیا سر سفره سوراخ کونم مال تو باشه و همگام و همراه با خوردنش کونمو بکن .......چه خیال عبس و چرتی من کردم .....واقعا که ........ولی بهرام اصلا ممکن نیس..من و تو خواهر برادریم و گناه بزرگیه عملی بشه ......اره خواهر ..منم باهات موافقم .....ولی خب ماچ و بوسه خواهری که مشکلی نداره ..پس من هرروز ماچت می کنم ......کیرم نیمه شق شده بود وقتی که نیم خیز شد و خط شورتشو روی باسنش دیدم کاملا شق شد و باز هم به اکرم و باسن خوشکلش تحریک شدم ........اکرم با یک دو زدن های ماهیچه کونش به قصد دستشویی ازم دور شد.......واقعا این جوری نمیشه و من نمی تونم خودمو کنترل کنم ...اه خدا کمکم کن ..چیکار کنم از هوا و هوس کون خواهرم بیفتم .. ...بعد از خوردن کله پاچه سهم پدرم و خاله فاطیو سوا کردم و بعد از گرفتن لیست خرید ماحیتاج از اکرم بیرون اومدم .....سهم پدرم رو وقتی بردم که از خواب بیدار نشده بود ..خوشحالی پدرم منوبیشتر ریلکس و به ارامش خاطرم رسونده بود و بلافاصله بعد دیدن چهره زیبای سارا از پنجره اتاقش و فرستادن چند بوسه بیشتر حال گرفتم ....دیدن دوباره خاله فاطی منو به هیجان خاصی برده بود چند ماه میشد لمسش نکرده بودم بار داری و تولد کودکش که یک دختر تپل و ناز بود مانع رسیدن بهش شده بود..دو شب قبل بود که تلفنی ازم خواسته بود در اولین فرصت با یک خوردنی خوش مزه سورپرایزش کنم .و وقتی که کله پاچه رو می گرفتم تصمیم گرفتم با این غذای مقوی و چرب دار سراغش برم ......شوهرش مریض و در خونه بستری شده بود .........خاله فاطی خودش درو برام باز کرد و همون جا و قبل از جواب سلامم لبامو گرفت و خوب مکید و کیر نیمه شقمو از روی شلوارم در دستش گرفت ......اووووف ....بهرام کیر کلفت ....کوسم و کونم فدای کیرت بشه ...چن ماهه در کف این کیرتم ......امروز رخسشو میگیرم ..کاری می کنم چهار دست و پا به خونه ات بر گردی ....ارووم خاله لطفا بچه هات و شوهرت می فهمن .......خب مگه چیه بدونن....خواهر زاده خودمی و جلو بچه هام هم کیرتو نوازش کنم به جایی بر نمی خوره ..شوهرم که بیماره و حتی حالشو نداره اه بگه چه برسه به اینکه ببینه و اعتراضی بکنه ....ولی درست نیس به خدا ..ابروی من میره ..لطفا به خاطر من ملا حظه کن ......از فرط شهوتش قابلمه کله پاچه در دستم تکون زیادی میخورد و باعث شد کیرم که بیرون اومده و اسیر دستاش شده بود از اب کله پاچه چربی و خیس بشه .....اه خاله ....امون بده حداقل قابلمه رو زمین بزارم ......نه نه اصلا ...دستت باشه تا کیرتو خوب بخورم ...اوووف ......چه مزه ای هم میده اونم با طعم و بوی کله پاچه ............وای ...وای ...بهرام یه چیزی بگم باور کن ...بیرا ه نگفتم ..کیرت کلفت تر شده ...تو چیکار باهاش می کنی .....ها .....راه کارشو به من یاد بده تا روی شوهرم پیادش کنم تا کیرشو کلفت تر کنم ...بابا از کیرش اصلا حال نمی کنم .....این حرفا چیه خاله ..اون شوهرته و این بچه هات هم محصول کیر اونه .....نکنه موضوع دیگه ای که من نمی دونم ......نه بابا فکرای بد نکن ...بچه هام حلال حلالن و تخم حروم توی کوسم کاشته نشده ..ولی خب غیر تو با بعضیا دارم ..بابا منم ادمم و هوس دارم کیر شوهرم سیرم نمی کنه ...اه بهرام خیلی شهوتیم ...بیشتر بهم برس تا سراغ غریبه نرم .........خاله میشه بگی به کیا میدی ..ای بابا تو چیکار داری ......اه اه اه داره ابم میاد .........وایسا وایسا ...قابلمه رو بده...اهان حالا ابتو توی کله پاچه خالی کن .......اصلا .خودم کیرتو می مالم تو فقط قابلمه رو خوب بگیر ...اهان .......اووووی اوووی..چه خوب ....اب کیرت خیلی غلیظه .....همشو خالی کن ...افرین .طاهره جووون خواهر خوشکلم همه چیش میزونه وحتی اب کیر پسرشم ازاون جنس خوباس ........
کیر مالی با دستای فاطی لذت خاص خودشو داشت و این به خاطر لزش و خیسی کیرم از اب کله پاچه بود که خیلی راحت و اسون ابمو تخلیه در قابلمه کرد از این کارش خوشم نیومده بود ........خاله خوب کاری نکردی ابمو داخل کله پاچه کردی ...تو چه جوری این غذا رو به خورد شوهر و بچه هات میدی من که جاشون باشم لب بهش نمی زنم ...غلط می کنن لب نمیزنن ..من که می خورم به شوهرم و بچه هام میدم ..مطمئن باش اب کیرت کیفیت و مزه اب کله پاچه رو بهتر و مقوی تر کرده و بهت قول میدم شوهرم زودتر خوب بشه ..بابا از اب کیر ادمی مثل تو یک بچه درست میشه شوخی که نیس ......پس بی خیال باش و فقط حواست به من باشه ........من که ار حرفاش قانع نشده بودم ....ولی با خوردن کله پاچه..... شوهرش واقعا خوب شد و دو روز نشد سرحال و قبراق و همون شب دو بار خاله فاطیو گایید ....ووقتی فاطی تلفنی این خبرو به من داد کلی واسه کیرم و ابش دعای خیر و عاقبت بخیری کرد ...براستی .خنده ام گرفته بود .....اکرم با تعجب نگام می کرد .......چیه بهرام ...این همه خنده و پشت تلفن ؟...مگه چیزی شده بگو منم بخندم .......هیچی خواهر خاله فاطی برام دعای خیر می کرد ..اوا دعای خیر که خنده نداره ....نداره ولی خاله فاطی شوخه و به مدل خودش یه چیزی گفت که تا حالا از دهن هیشکی گفته نشده .......خب چیه اون ؟.......نمیشه گفت .......بگو بهرام ....نمیشه اکرم .....اگه نگی باهات قهرمی کنم ...ای بابا مربوط به کله پاچه دوروز پیشه .....شوهرش ازش خورده و هیچی خوب شده و چنان سرحال شده که یک شب کامل نزاشته بخوابه واون کارارو باهم کردن ..می فهمی که منظورم چیه .......اوا چه خوب .....راستش بهرام منم اون روز خوردمش یه جوری شدم باور کن .....انگاری که تبم بالا رفته بود و دوس داشتم سر بسر کسی بزارم .......فقط همین اکرم .......ارره دیگه .....تنهایی چیز خوبی نیس و خوش به حال خاله فاطی که شوهرش کنارشه ......نه مثل من که ...با خودم .......اه اه......بمیرم خواهر جوون ..مشکلی داری اگه کمکی ازمن بر میاد بگو تعارف نکن ...نه بهرام با تو قابل حل نیس .....بی خیال برم به کار خونه برسم ..توم برو خرید خونه رو انجام بده ......این حرفای اکرم معنی هوس و شهوتشو می داد ......اینکه بد جوری حشری شده بود و نمی تونست خودشو به شکلی که دوس داشت ارضا کنه ..........برگردم به ادامه ماجرای خونه خاله فاطی .......
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
سلام
شهره خانم واقعا نمیدونم بابت این مقدار لطفی ک به خوانندگانت داری و وقت میزاری داستات جلو میبری , چطور ازت تشکر کرد

انشاالله داخل مسابقاتت موفق باشی
     
  
مرد

 
عالی بود شهر خانوم مرسی
     
  
مرد

 
azadmaneshian
سلام و درود بر شما
من شیفته این گفتگوهاو زمزمه های اشخاص داستان با درون خودشونه !این نوع نوشتن باعث میشه که خواننده بخوبی بتونه با شخصیتهای داستان همزاد پنداری داشته باشه و بتونه اونها رو بهتر درک کنه !دستت طلا شهره خانم !امیدوارم در زندگی ورزشی و همچنین در همه لحظات زندگیتون موفق و کامروا باشید .ممنون.
     
  
زن

 
خاله فاطی با اون ظاهر به اصطلاح محجه خودش و فضای سالمی که با وجود شوهر خوب و سالمش و تربیت خوب این مرد خونواده دوست و دین دار در قبال دو پسر رشید وبزرگتر از من و دختر سیزده ساله اش بوجود اورده بود و این تصور در هر بیننده ای نقش می گرفت که هیچ منکر و انحرافی در همچین خونواده ای ممکن نخواهد شدو ولی خاله فاطی شهوت بی حد و زیادی داشت و این هوا و هوس اقیانوس گونه در این سه خواهر بوفور موجود بود و هر کدوم به شکل و طریقی ارائه گر و نمایش تخلیه این حسشون بودند .....دو پسر خاله فاطی طلبه حوزه و معلم اموزش و پروش بودند و صبح اول وقت از خونه میزدن بیرون و در پی کسب و کار خودشون بودند و دختر دیگه اش هم در این دقایقی که من در اتاق و در جوار شوهر بیمار و نیمه بهوشش نشسته بودم دراتاق بغلی لباسشو به قصد مدرسه تنش می کرد.......ربابه نمی دونست در جایی لباس تنش می کنه که من رصدش می کنم و با خیال راحت خودشو لخت می کرد شورت تنگ و صورتی رنگ قشنگش باسن زیبا و ماهیچه ای خوشکلشو دو چندان جلوه گر تر نشون می داد پستونای نیمه رسیده و سفت و نازش بدونه سوتین بود و اصلا نیاز ی به بستنش نداشت ومن مجذوب این اندام شیرینش شده بودم و کیرم باز هم به قیام بر خواسته بود اندامش بیست بود .....ربابه وقتی خم شده بود که شلوارشو پاش کنه خبر نداشت شوزتش کاملا در چاک کونش فرو رفته و حتی سوراخ کونش که گوشتای اطرافش به شکل زیبایی بیرون زده بود داشت به کیرم و شهوتم چشمک میزد و منو دعوت به خودش می کرد ...داشتم دیووونه میشدم این سوراخ کون تازه و نورس خیلی دیدنی و کردنی بود و نمیدونستم چه غلطی بکنم .......کمی نیم خیز شدم تا بهتر و نزدیکتر سوراخشو ببینم ...فوق العاده دیدنی بود و ارزش این ریسکو داشت که حتی تا استانه در اتاقش پیش برم ...اووووف چه سوراخی ....چه باسن خوشکل و تازه ای داره این ربابه محجبه و چادری که کمتر اتفاق میفتاد که بدونه چادر روسری زیارتش کنم چه فرصت طلایی و خوبی نصیبم شده بود ........باور کنید اگه ربابه میدونست که اندام لخت و سکسیشو نگاه می کنم بلافاصله خودکشی می کرد ...چون خیلی مذهبی تشریف داشت ......دیدن دزدکی و اتفاقی یک دختر و یا زن محجبه برای هزبیننده ای خیلی خیلی مهیج و هوس انگیز و خاطره انگیز میتونه باشه و این لحظات طلایی و ناب را من هیچ وقت تا این لحظه فراموش نکردم و بلافاصله همون شب به شکل و سلیقه خودم در دفترچه خاطراتم نوشتم و کیرم تا دقایقی به افتخار جملات محرک کننده اش سیخ سیخ شده بود
خاله فاطی کارشو بلد بود و در اتاق کودک تازه متولد شده اش از پستونای درشتش شیر بهش می داد و در واقع وقت می گرفت تا ربابه از منزل خارج بشه تا به کیر من و تخلیه هوسش برسه .....ربابه از فرم لخت و نیمه لخت و عادی و سپس به شکل پوشش کامل حجاب و چادریش درومد و کیف مدرسه شو دستش گرفت و اومد از من و پدرش خدا حافظی کرد و من حسابی در کف کونش موندم ..تا ببینم ایا میتونم تورش کنم و بکنمش ...ولی خیلی خیلی سخت و شاید غیر ممکن باشه که بهش برسم .....اوضاع شوهر خاله فاطی خوب نمی گفت و از فرط تب و لرز شدیدش زیر لحاف پناه گرفته بود و بی خبر از همه چیز فقط ناله می کرد .......وشاید پاشوره چاره ساز میشد چون فاطی در حالیکه با یک دستش دستای منو گرفته بود و به کوس و سینه هاش می مالوند با دست دیگه اش تلاش می کرد با پاشوره تبشو پایین بیاره .....نگران و مضطرب فقط نگاه می کردم ..اگه یهو سرشو از زیر لحاف بیرون بیاره بدبخت و بیچاره میشم و ابروم میره ....این خاله عجب دل شیری داره بیخ گوش شوهرش علنی بهش خیانت می کنه .....در همین لحظه دو دستشو به شلوارم برد و کیر مو ازاد کرد و سپس باز هم یک دستشو به پاشوره گرفت و دست دیگه اش به کیرم که تشنه و مونده دخترش هنوز بود رسوند ...واقعا از ترس ابروریزی قفل کرده بودم و زبونم نمی چرخید
تکون هم ازم گرفته شده بود نمی تونستم خودمو از این شرایط بحرانی ولی حشری خارج کنم ولی ته دلم مایل بودم این نمایش مهیج عشق و خیانت ادامه داشته باشه ...کار به مرحله و فاز خوردن کیرم وارد شده بود و با صدای اپرای ناله های سوزناک شوهر بی خبر و بیمار وساده دلش و.....مک و لیس زدنا و چلاپ چلاپ اب دهنی که به کیرم می خورد و به گوشم میرسید و تلاقی این دو صدای متفاوت اهنگ جالب توجه و چه بسا هنری شده بود که اگه متخصص خودشو داشت میشد از ش شاهکاری خلق بشه ...واقعا که دارم چیا میگم ....ایا این حرفام منطقی میتونه باشه و یا از سر هوا و هوس زیادمه ؟...نمیدونم شما قضاوت کنید........
خاله فاطی داگی استایل حالت گرفته بود و منو دعوت به گاییدن خودش کرد ....بدونه اراده و تحت تاثیر شهوتم پشت فرمون باسن درشت و گوشتی ..ولی دیدنیش قرار گرفتم وکیرمو از لابلای چوچوله های خیس و نم دارش رد کردم و به ته کوسش رسوندم و ارووم ارووم شروع به تلمبه زدن کردم ......کوس کردنی که توام با پاشوره شوهر ش شده بود .......ترس و هیجان زیاد و حشری فوق العاده ای از این وضعیتم داشتم و اینکه کمتر از یک ساعت قبلش از کیرم اب گرفته شده بود همه با هم جمع شده بود و کمرمو سفت و سخت کرده بود و دقایق زیادی کوسشو می کردم .....دهانه اش تنگ تر شده بود و کیفیت کوسشو با راحله درذهنم مقایسه می کردم هردوش بی نظیر بودند و فقط مونده بود که کوس مامانمو تجربه کنم مطمئن بودم که کیفیت و استاندارد کوس مامانم از خواهراش قطعا بالاتر و بهتر خواهد بود .......شوهرش اب طلب می کرد و زیر لحاف تشنه شده بود فاطی بهم چشمکی زد و لیوان خالی کنارشو دستش گرفت و در همون حالت از اب تا نیمه پرکرد و ازم خواست ابمو در لیوان بریزم ..واقعا این زن چه اعحوبیه ای که من نمی دونستم .....با نگاهم ازش خواستم ...نکن ....زشته به خدا ........هیس ..هیس ..کاریت نباشه .....من بهتر میدونم بهرام ......من مونده بودم ودستم به کیرم نمی رفت و خودش این کارو کرد ودر دهانه لیوان نیمه پر از اب .....کیرمو مالش می داد .....دهنشو به صورتم نزدیک کرده بود و با حرفای عاشقانه و حشریش کاری کرد که می خواستم ادامشو با کردن کون و کوسش بدم ....واقعا خاله فاطی رگ خوابم دستش بود و در تایم کمتراز یک دقیقه ابمو با تسلط و حرفه ای مانند گرفت و در لیوان خالی کرد ...ابی که اگه دست خودم بود تا شاید یک ساعت از کیرم نمی اومد ........رنگ روشن اب داخل لیوان تبدیل به رنگ مات شده بود و من از ترس فوری شلوارمو پام کردم و با حیرت به این کار خاله نگاه می کردم
شوهرم .......پاشوره ات کردم ........البته بهرام هم کمکم کرد ......بهتر نشدی؟........چرا فاطمه کمی بهتر شدم ......ولی خیلی تشنمه........راستی از بهرام خواهر زاده ات تشکر کن هم واسه کله پاچه و هم واسه پاشوره ........ممنون وظیفه ام بود .....شمام جای پدرمی .......داشتم از خجالت و شرمندگی اب میشدم ...من داشتم زنشو می گاییدم و اب شهوت ناشی از گاییدن کوس زنشو به خوردش می دادم .....واقعا دور از مردونگی و راستیه ....اه خدایا منو ببخش ....زن شهوتی در هر شرایطی واقعا میتونه خیانت کار باشه و من باز یچه شهوت رانی های خاله ام قرار گرفته بودم ..هر چند خودمونیم خودمم بدم نمی اومد .......
لحظاتی بعد این مرد ساده دل و بی خبر محتویات لیوانو تا ته سر کشید و خورد .........اه ممنون فاطمه دستت درد نکنه ...احساس می کنم اگه بخوابم بهتر خواهم شد اومدن خواهر زاده ات انگار داره مایه شفا من میشه ....افرین بهرام ......یادم بنداز فاطمه وقتی خوب شدم با خواهراش واسه شام دعوتشون کنم .......ارره شوهرم موافقم ...بهرام شایسته جایزه اس وکارش درسته .......
شوهر خاله به خواب عمیق و شیرینی فرو رفته بود و اگه صد تا سیلی هم می خورد بیداربشو نبود .........بازم دستم اسیر دستای نرم و تپلی و داغ خاله قرار گرفته بود و ولکنم نبود .....بیا بهرام جوون ......از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه دو بار اب کیرت اومد و هیچیش نصیب من نشد این بار باید ابتو به خود من بدی ........می فهمی ..یا جور دیگه حالیت کنم ...فهمیدم خاله ... تومی خای بکنمت ...درسته ؟...اررره ...خوب گرفتی .....خوشم میاد که دو هزاریت کج نیس ..اخه محصول کوس ناب طاهره جون هستی .......هههههه ..خاله توم انگار عاشق کوس مامانم بودی و من نمی دونستم ...اررره که ..هر چیزی زیبا باشه طرفدار داره ..هر چندمن و مامانت خیلی صمیمی بودیم ولی با هم شرم حیا داشتیم و هیچ وقت نتونستم هوسمو واسش خرج کنم .....تو کف کوسش تا قیامت میمونم .......
بگذریم .......اهان بهرام ولی ضروریه که تقویتت کنم هرچند کله پاچه ات اونقد مقوی هس که تا غروب کوس بکنی کم نمیاری .......ببینم کیرت در چه حاله ...یزار نگاش کنم ......وای وای جووونم .....تا دستم بهش خورد نیمه شق شد ......افرین بهرام ..بابا تو از اون تیپ مردا هستی که بایدچهار تا چهارتا زن داشته باشی درس مثل عربا ......و یا اصلا حرم سرا داشته باشی .......خاله ولمون کن ازم تعریف نکن چشم می خورم یهو دیدی کم اوردم ...نه عزیزم معلومه .....ببین کیرت یه ذره دیگه مالش بخوره مثل سنگ میشه عین اون یارو .......کدوم یارو ؟........وای از دهنم در رفت ......منظورت کیه؟......یارو کیه ؟...... بابا بی خیال........من رفتم واست معجون درس کنم ........به فکر فرو رفتم و در حالیکه بچه شو در بغلم گرفته بودم و که از گریه کردن بیفته ....به حرفاش خوب دقت کردم ....خاله فاطی به قول خودش مرد بکن داشت و فقط خیانت کارش من نبودم ................عکس دسته جمعی خانوادگی که در طاقچه اتاقشون به چشمم خورد و به چهره هاشون خوب دقت کردم به باور و یقین کامل رسیدم که خاله فاطی ادعاش درست بوده و تخم حرووم درشکمش کاشته نشده و چهره و چشمای شبیه این کودک هم در اغوشم به باباش دلیل محکم تری در صحت این موضوع می داد.......ولی این یارو که می گفت چه کسیه ؟......اینو باید از دهنش بیرون بکشم ........کنجکاوی و کشف موضوعاتی مثل رابطه مامانم با کمال و دستشویی رفتنشون و قصد تجاوز مهران و کشف نام کسی که با عنوان یارو از دهن فاطی ناشیانه درز پیدا کرده بود به من هیجان و شور شعف سکسی گونه خاص و لذت بخشی می داد و اینک کیرم اماده هر گونه عملیاتی شده بود ....خصوصا وقتی که به سیمای ربابه و اندام رعنایش در عکس خوب و دقیق خیره شدم بیشتر تحریک شدم و ناخوداگاه کیرمو به ستون کنارم مالوندم .......و در همین لحظه خاله فاطی غافلگیرم کرد و از پشت سر دستشو از وسط پاهام به کیرم رسوند و مال خودش کرد ........اووووف ...بهرم کیر کلفت ...تو که حالت از من بدتره ولابد داشتی با عکسم که با شوهرو بچه هام گرفته بودم حال می کردی ..حوب نیگاه به قوس کونم کردی ...دیدی چه مالیم ......حتی با چادر هم معلومه .......درسته خاله ..بر منکرش لعنت ....
ولی این جمله در واقع درست نبودچون هدف و نشونه گیری چشام به ربابه دخترش بود هرچند کونش در عکس جلوه خودشو می داد........شهوت و نیاز و هدفی که هر دومون در فکر و ذهنمون بود رو در اغوش هم و در کف اتاق و کنار کودکی که با چشمای جستجو گر و درشت و قشنگش دست و پا میزد و تنها شاهد سکس مادرش بامن بود بخوبی و به تدریج به مرحله عمل رسوندیم...بدن تو پر و نرم و گوشتیش کاملا تاثیر مثبت و خوبشو در من گذاشته بود و دستمو به هر جای بدنش میرسوندم مثل تشک نرم ولی گرم و داغ بوددر لابلای بوسه گرفتن و نوازش ها و گاز گرفتن هامون کیرم به دهانه کوسش گیر کرد و خیلی راحت و اسون داخلش شد ..کوسی که لیز و خیس از اب شهوتش کمک کننده خوبی برای ورود ش شده بود ......با تموم قدرت و حس و هوا و هوسی که داشتم به کوسش تلمبه میزدم و پاهاشو در پوزیشن های مختلفی عوض کرده و در هر حالت خاص خودش مستقر..... و فریاد شور و شعف و ناله های ضعیف ولی بسیار داغشو زنده کرده بودم .........هر دومون لخت و مادر زاد بودیم ..دستم برای لحظاتی در سوراخ کونش رفت و یادش انداختم سوراخش هم تشنه کیرمه و به اونجاش هم برسم و ازم تمنای کردن کونش کرد ..خودم از خدا می خواستم .....فوری کیرمو سه سوته از کوسش به دهانه کونش بردم و با فشار اندکی کلاهک درشت و گوشتیمو داخلش کردم ...اخ و اوخی که از دهنش بیرون میزد بیشتر تحریکم می کرد ...اخ کونم .......سوختم .....وای وای بهرام چرا من امروز اینجوریم .....ها......نمی دونم خاله ..جوابش پیش خودته ......لابد دلیلش اینه که خیلی وقته کون ندادم .....اررره ......خاله یارو کیه ..میشه به من بگی ...بابا من که غریبه نیستم .....هر چی باشه مثل شوهرت می کنمت ......باشه میگم ولی به شرطی که تلمبه به کونم نزنی و به همون شکل و تا ته بدونه تکون کیرتو در کونم نگه داری ..چون دردم می گیره .......باشه گوشم با توه .....
راستش بهرام چندین سال قبل و تازه عروس شده بودم و از اولین فرزندم دو ماهه حامله بودم اون موقع هنوز مامانت شوهر نکرده بود و گاها خونه مون میومد و قبل غروب که هوا تاریک میشد خودم دستشو می گرفتم و به خونه پدرم برش می گردوندم یک روز که دست مامانت در دستم بود از جلو یک قنادی داشتیم رد میشدیم که دیدم طاهره بااشتها و نگاه تشنه اش به شیرینی های خوش رنگ و خوشمزه ای که در پشت ویترین مغازه گذاشته شده بود منو وادار کرد که باهاش داخل مغازه بشم کاری که تا اون لحظه هیچوقت نکرده بودم و شوهرم منو ملزم کرده بود تنهایی داخل مغازه ای نشم ...نگاه صاحب معازه با دیدن من و مامانت که یک دختر ۱۲ساله بود اتشین و از نوع حشری گونه بود من شرم گین و خجالت زده و با گونه های سرخ و گل گرفته زبون در دهنم گیر کرده بود و نمی تونستم حتی حرفی بزنم ........طاهره هم از من بدتر و فقط نگاهش به شیرینی ها بود .......اون مرد که اسمش رشید بود خنده اش گرفته بود و وقتی که وضعیت مارو دید خودش به حرف اومد .......دختر حانم چرا ساکت موندی نمی خای بگی چه نوعی شیرینی میخای ؟............هنوز نمی تونستم جوابشو بدم اون موقغا خیلی خجالتی و سربزیر بودم و جرئت حرف زدن با مرد غریبی رو اصلا نداشتم ......همشیره چطوره چعبه رو دست خودت بدم و بیای پشت ویترین و به سلیقه خودت بگیری ؟....ها ......بیا .......بیا شرم نکن ......وای خیلی خجالتی هستی ......خواستم برگردم و از مغازه اش بیرون بیام ولی نگاه تشنه طاهره منو میخکوب کرده بود باید این شیرینی رو می خریدم .......دست طاهره رو گرفتم که باهاش پشت ویترین برم ولی مامانت نمی اومد و با تکون دادنای سرش به بالا جوابمو داد .کمی جرئت به خودم دادم و تنهایی پشت ویترین رفتم ...جعبه رو به دستم و داد و من دونه دونه مشغول گذاشتن شیرینی به جعبه شدم ........دختر خانم نمی خوای زبون هم انتخاب کنی و یا اون نوع که مثل برگ گل میمونه ..عین اینجات ......اینو ارووم و در بغل گوشم می گفت و طاهره اصلا متوجه نمیشد و یهو احساس کردم دستش در چاک کونم رفته و با انگشتای درشت و مردونه اش چوچو له های کوسمو می ماله ...برای اولین بار دستای یک غریبه به بدنم می خورد و تموم بدنم و وجودم یک باره داغ شده بود ..یه نوع حس تازه و جدید و بسیار لذت بخش منو درگیر خودش کرده بود ...نمی تونستم عکس العمل خوبی نشون بدم تسلیم این کار و دست درازیش شده بودم ....فقط تونستم ماهیچه کونمو به همدیگه جمع کنم تا بیشتر درگیرم نکنه .......خدا خدا می کردم هر چه زودتر جعبه از شیرینی پر بشه تا زودتر از دستش و مالوندن کوسم خلاص بشم خلاصی که بسیار جذاب و لذت بخش بود ...... چادرم قشنگ از پشت با دستش در چاک کونم فرو رفته بود و وقتی از حالت نیم خیزی خودمو راست کردم بیشتر و بهتر انگشتاش در کونم جا گرفت ..رشید ول کن کونم نمیشد و با حرفاش سعی داشت وقت بگیره تا بیشتر با هام حال کنه .......بالاخره با اومدن یک مشتری تازه مجبور شد منو رها کنه و من فوری دست جیبم کردم که پولشو بدم ولی رشید گفت ....همشیره ....با اقاتون جساب کتاب دارم ...شما زحمت نکشید سلام بهشون برسون و بازم تشریف بیارید .....اون شیرینی ......خوردنش قسمت ونصیب خونه پدرم و طاهره شد چون می ترسیدم به خونه ام ببرم ..اگه شوهرم می فهمید منو می کشت ...از اون لحظه حس خطرناک و عجیب و غریبی گرفته بودم در هر لحظه و مکان و در هر شرایطی به اون لحظات ودستی که به چاک کونم رفته بود فکر می کردم و شهوتی میشدم .....چندین روز در کشمکش با این حس شیطانی و تحریک کننده قرار گرفته بودم ...یکروز و عصر گاه که داشتم با یاد این اتفاق خود ارضایی می کردم ..شیطون تو جلدم رفت و تصمیم گرفتم بازم به مغازه ش برم ..کاری که خیلی برام سخت ولی پر هیجان و هوس انگیز شکل گرفته بود ...وقتی داخل مغازه اش شدم ...منو که دید ..فوری اومد استقبالم و در مغازه شو از داخل قفل کرد و من این بار خودم وبا میل اراده شهوتیم پشت ویترینش رفتم و بازهم با دستاش مشغولم شد این بار علاوه بر چاک کونم پستونامو هم می مالوند ووقتی که متوجه بار داریم شد فهمید که دختر نیستم دستمو گرفت و به پستوی انتهای مغازه ش برد و گفت ...چه بهتر که شوهر داری ....چون راحت تر می کنمت ....دوس داری با هم و مثل شوهرت عشق بازی کنیم .....ها ...هنوز شرم و حیام مونده بود و سرمو پایین گرفتم .......سکوت علامت رضایته ...پس مبارکه ...تو دیگه صیغه رشید خان شدی ووووودیگه بهرام از اون روز من دارم بهش کوس و کون میدم ..کیرش عالیه و مثل تو بکن خوبیه .....خوبی این کارش اینه که نمی خاد هیچوقت خامله ام کنه و اغلب ابشو در کونم میریزه و یا روی بدنم ......مرد راز دار و با مرامیه ...ازش خوشم میاد که تا حالا بهش میدم ..علیرغم اینکه ۱۵سالی از من بزرگتره هنوز رو براهه و خوب سیرم می کنه //////بهرام اینارو فقط به تو گفتم پس پیش خودت بمونه وبه هیچ کسی نگو .......چشم خاله .......با حرفاش بدجوری شهوتم اوج گرفته بود علیرغم سکون کیرم در کونش در استانه تخلیه ابم بودم و یهو با حس رابطه و سکس هایی که با رشید در مغازه اش داشت همه اب شهوتمو در ته کونش خالی کردم .........اووووی اووووی بهرام ابتم همش تو کونم ریختی ...چه اب داغی هم هست ......قربونت برم بهرام ..........
بعد از اینکه از خونه شون بیرون اومدم از دم مغازه رشید خواستم رد بشم و هوس کردم یگ کیلو شیرینی بخرم هدفم دیدن قیافه و شکل و شمایلش بود...رشید مردی بالای ۵۰سال و سبیل باد داده پرپشت و شکم گنده ولی خوش برخورد به چشمم اومد و اگه میدونست که من پسر همون دختر کوچولویی هستم که باعث اشنایی و رسیدنش به خاله فاطی شده ...قطعا مهمونم می کرد و ازم پذیرایی جانانه ای می کرد ........بگذریم در استانه رسیدن به خونه مون .....امیر رو دیدم ...پسری که به مامانش حس بی غیرتی و شاید عاشقی داشت ووقتی منو دید سلامم کرد.......بهرام سلام .......سلام امیر ....چه خبر ...هیچی ...چرا احوالی از من و مامانم نمی پرسی ....احوال چی بابا من که شوهر مامانت نیستم .....حالا فرض کن که شوهرشی ......ای بابا خجالت بکش پسر ....زشته این حرفت ......راستی .بهرام فرداشب مامانم تو واکرم خانمو دعوت به شام کرده ......الانم می خواستم بیام به خواهرت بگم که تو رو دیدم ...یادت نره فردا شب منتظریم ........
     
  
مرد

 
عالی بود مرسی شهره جون
     
  
مرد

 
عالیه کارتون ی حس وابستگی به طاهره و بهرام پیدا کردم که دلتنگ میشم و دوست دارم زود تر کل داستان زندگی طاهره رو بدونم وبخونم
خسته نباشید
     
  
مرد

 
سلام قصه زندگی طاهره حرف نداره عالیه این نمایشنامه ای میتونه باشه برای ساخت فیلم قصه زندگیش ،اگه ایران آزاد میشد قطعا خودم کارگردانش میشدم،و میلیون ها مخاطب جذب میکردم.
حرف نداره
     
  
صفحه  صفحه 39 از 107:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA