انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 40 از 107:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
امیر حرکات غیر قابل تصوری داشت مثلا وقتیکه شیرینی بهش تعارف کردم چنان با ناز و کرشمه ای به دهنش میگرفت و گاز میگرفت و می لومبوند که خیال می کردم روبروم یه دختر ۱۸ ساله وایساده و شیرینی می خوره .....این پسرره چه اخلاقی داره ..اینم شد رفتار؟......
اکرم از اینکه نصف روزو در بیرون بودم و تنهاش گذاشته بودم دلخور نگام می کرد رفتم جلوش و حودم یکی از شیرینی های دست پحت بکن خاله فاطیو دهن خوشکلش گذاشتم و فوری معطلش نکردم و لباشو ماچ کردم بوسیدنی با طعم شیرینی و از روی برادری ...... با وجو داینکه باسنش تحریکم می کرد و امشب خوشبختانه با دامن گشادی که تنش کرده بود برام نمایشش نمی داد ...و اینکه هنوز تلاش می کردم ازش فاصله بگیرم .......بهرام با این ماچت بخشیده نمی شی ..کجا بودی ؟....فکر نکردی خواهر ت تک و تنها و درخونه نگران و ترسان چه جوری وقت می گذرونه ......اکرم جون خونه خاله فاطی بودم ......خب بهرام منو هم میبردی .......یهو رفتم شوهرش مریض بود براش کله پاچه گرفتم ......حالا اخم نکن بجاش فرداشب واسه شام دعوتیم .....حدس بزن خونه کی؟........لابد خونه خاله فاطی .....نه...یکی از خونه های همسایه ....الان که میومدم امیرو دیدم دعوت مادرشو بهم گفت ........اه بهرام خیلی خوشم نمیاد خونه شون برم .....شایسته خانم زن خوبیه ولی پسزش خیلی چشم هیزه ...همش نگاش به منه ...حالا فقط من نه به سحر هم و حتی مامانم نظر داره ....خجالت نمی کشه دایم دستاش زیر نافشه .......هههههه.....خواهر جوون....ناراحتی نمیخاد لابد خواهرای خوشکلی دارم و لی این پسرره انگار بازم کتک میخاد هرچند قبلا مزه مشتمو چشیده........... یا اصلا بی خیال مهمونیش بشیم ........نمی دونم زشته نریم ......لابد تدارک دیده و اگه دعوتشو رد کنیم شایسته خانم ناراحت میشه.......با شام خوشمزه ای که اکرم پحته بود سیر و سرمست شدم و خوشبختانه تحت تاثیرات عملیاتی که در خونه خاله فاطی داشتم زود خوابم برد واون شب اسیر وسوسه های باسن خواهرم نشدم
صبح روز بعد سری به دبیرستانم زدم این چند روز مرتب به کلاس نمی رفتم و غیبت هام داشت امارش بالا میرفت ناظم دبیرستان از دوستای دایی هوشنگ بود و هوامو داشت و هم کلاسیم نیما که در چاخان گفتن حرف اولو میزد بازم مطابق معمول دم از دختر بازیاش و تور کردن این و اون می گفت ........از دوستام شنیده بودم که خیلی عاشق سحره و کشته و مرده شه ولی ازم حساب میبرد و جرئت نداشت حتی از فاصله صد متری خواهرم رد بشه ....هر موقه چشمم بهش می خورد حالشو می گرفتم و این بار هم در صدد بودم همین کارو بکنم .....دنبالش تا دستشویی رفتم جای مناسبی برای گوشمالیش بود ولی قبل از اقدام ......منوجه شدم که خود ارضایی می کنه ......و سرعت و عجله در کارش شده بود زود زود تفی که به کف دستش میزد نشون می داد میخاد زود ابشو بیاره ........اییییییی......بازم چشمم به بهرام خورد و یاد خواهر ش سحر قشنگه افتادم .....اخ اخ اخ ..خدا..نمیشد الان سحر روبروم یهو ظاهر میشد ومن بجای این کیر مالیم کوسشو می مالیدم ؟.....نمیشد ؟....کاش کمی جربزه داشتم و میتونستم به این برادرش بگم بابا جلو چشام نیا .....تا مجبورم نشم این بدبختو هی بمالم و هی بمالم .....اه سحر ...الان کجایی .....کیرم تو کونت ..لامصب ..بیرحم ..دریغ از یک نگاهت که حتی اگه صدات کنم به من نمی کنی .....کیرم تو کوس تنگت ..... ارزومه من پرده تو بزنم ....حاضرم اعدام بشم و لی بکنمت ......اخرشم سحر تو کاری دستم میدی ......خودم کم نبودم حالا واسه سجر شریک هم پیدا شده ...اخه یکی نیس به این پویا بگه تو چرا عاشق سحر شدی ...باز من قیافه و تیپی دارم ..ولی تو چی نه قیافه داری ونه تیپ وتازه عینک به چشات نباشه دو قدم راه نمیری ..اونوقت باین وضعیت با عشق سحر خود ارضایی هم می کنه ...گور پدرش ...بدرک ...بزار کور بشه ......منم خیلی خلم اخه این پویا چه گوه یه که دارم بهش فکر میکنم ...سحر به اون خوشکلیو ول کردم ........اخ اخ اخ بزار برم تو فکر اون روزی که با اون زنه ...(صحرا )در خیابون راه میرفتند .....حتی زنه هم یواشکی نیشگون به باسنش میزد دست روش می کشید ...من چه خوب اینو می دیدم ...والا حق داره .چه کونی داره.لامصب ......اخ اخ اخ دو بار ابم اومده و هنوز میخام کیرمو بمالم ......نه دیگه کافیه ...سرم گیج میره ...اگه ادامش بدم منم مثل پویا عینکی و کور میشم ...به جون خودم....... سحر تا عصا دست و من پویا نده در ذهنمون ول کنمون نیس ......
هم خنده ام گرفته بود و هم خشم گین ...تعصب برادری داشت مجبورم می کرد درو باز کنم و خوب بزنمش ..دست بزن ماهری شده بودم .و تحت اموزش های دایی هوشنگ که گاها باهاش بودم دیگه ترسی از دعوا و درگیری ها نداشتم ......منتظر شدم خودش درو باز کنه ..ووقتی که منو جلو در دید براستی نزدیک بود قیض روح بشه .....وای خدا .......وای خدا بهرام تو اینجا بودی ........کثافت پست ...همه رو شنیدم .....الانه حالیت می کنم
در دستشویی انچه که لیاقتش بود سرش اوردم مثل سگ کفشامو می لیسید و التماسم می کرد بهش گفتم رسوات می کنم و به همه میگم چه بلایی سرت اوردم ....(سوتفاهم نشه و در ذهن شما خواننده گل و محترم منظور از بلا تجاوز جنسی نیست و در اخلاق بهرام هم جنس بازی هیچوقت جایگاهی نداره و مخالف این موضوعات میباشند )و اخرش چیزی گفت که منو میخکوب کرد .......ابرومو نبر بابا یه غلطی کردم و خود ارضایی کردم اونم با یاد خواهرت .....ولی بهرام جبران می کنم به جاش یه تیکه خوب تور کردم و اینو به تو میدم ...من نمی خام بکنمش ...چون با این کارم بیشتر حال می کنم ....باور کن چاخان نیس و حقیقته .دو روز دیگه میام دنبالت و میبرمت خونه شون ......اصلا فکرشو نمی کنی که کیو واست ترتیب دادم خیلی کردنیه .......اخه جقی مگه من بی عرضه ام و چلاقم و نمی تونم خودم دختر و خانم بلند کنم همین الان که ۱۸ سالم نشده اندازه دونه دونه موی سبیلت کوس و کون کردم اونوقت تو تیکه واسم جور کردی .........برو بابا لابد جنده تور کردی .اونایی که روزی چند دست می گردن .اوناش سهم شماها باشه من کسایو کردم و می کنم تازه و دست نخورده و نوبر ...می فهمی نیما جقی ....ولی بهرام این فرق می کنه ...تانبینش باور نمی کنی پس فردا منتظرم باش میام ببرمت خونه شون .........
هر کاری کردم اسمش و ادرسشو ازش بگیرم نگفت و در کف نامش موندم ...این تیکه کی میتونه باشه ...و تازه می گفت تازه افتاده تو خط دادن و جنده بازی .......امتحانش بد نیس ...موافقتمو به نیما اعلام کردم ...
در راه برگشتن به خونه لیست خرید اکرمو تهیه کردم و برگشتم خونه ....اومدم که لباسمو در بیارم یهو صدای زنگ تلفن به گوشم خورد ..به خیال صدای شنیدن شیرین ودلنواز مامانم الو گفتم .........الو اقا بهرام خودتی .....بله خودم هستم شما؟........فکر کن کیم حدس بزن ....نمی دونم خودت بگو ...چیزی به فکرم نمیرسه ......اوا بارها باهات رودررو حرف زدم و خیلی چیزا ازت میدونم ....چی چیو میدونی ...چرا مزاحم میشی .شما دختر خانم داری بلوف میزنی ...هیچی از من نمیدونی من نمی شناسمت برو دامتو جای دیگه پهن کن ...من بهتر از تو رو دارم ......هههههههه.......بابا من میترا هستم .....دوست سحر...از پادگان الان مرخصی گرفتم میخام ببینمت ..موضوع مهمی هست که باید بدونی .......اهان میترا خانم سلام نشناختم صداتون عوض شده انگار تو پادگان خیلی گرد و خاک خوردین ........نمی خاد توجیه کنی به وقتش جوابتو میدم .....عصر بیا پارک........انتهاش بیا خلوت تره و دنج ......بای ........
موضوع تیکه اوردن نیما کم نبود حالا گفته های میترا هم بهش اضافه شده بود خدای من میتونه چی بهم بگه ....یا ازم رابطه و عشق و حال میخاد و یا .......نکنه در رابطه با سحر باشه ...چون باخواهرم کل کل و رقابتی دارند هرچند هیچوقت نمی تونه رقیب و هم سطح با سحر باشه ........خواهرم مثل مرد رفتار می کنه و اگه یه ذزه مثل میترا و خیلی دخترا رفتار می کرد صدها پسر و مرد خوش تیپ رو به خودش جذب می کرد .......راستی یادم بمونه اگه از پادگان مرخصی گرفت و به خونه برگشت اهوبت و تسلط و مرد بودنمو بهش نشون بدم و نزارم حرف اولو سحر بزنه .........این فکر و تصمیم برام مهم بود و باید اجرایش می کردم سحر قبلا روم تسلط داشت و حرفشو به کرسی می نشوند ..باید این رویه رو از این به بعد عوض کنم ....من دیگه مرد شدم و کافیه بله قربان گویش باشم .........
اکرم می خواست باهام به پارک بیاد چون تنها و بی تاب شده بود و نمی تونستم مانعش بشم ولی خدا کمکم کرد و دوستش با یک روزنامه کیهان شادی کنان مهمونش شده بود خبری خوشحال کننده و نشاط اور برای من و اکرم ........خواهرم در کنکور قبول شده بود ...وقتی اسمشو در لیست روزنامه دیدم از فرط شوق و ذوقم بغلش کردم و جلو چشمای تعجب دیده دوستش ماچش کردم .....تبریک میگم اکرم ...مرسی بهرام ولی ابرومو بردی ...میزاشتی واسه شب .........ههههه..اوا اکرم برادرته و خوشحال شده ..و جای شرم و جیا نداره منم جای بهرام خان بودم بدتر ماچت می کردم.....نیگاه اینجوری ........غزل لباشو به لب اکرم گرفت و لحظات طولانی و سفت و محکم اونو می خورد ...حالا من داشتم تعجب می کردم .....اخیش چه ماچی بود ......کیف کردم ....ببخشید اقا بهرام فقط می خواستم به شما و خواهرت بفهمونم که ماچ باید این جوری باشه نه اون طوری که دور از شما مثل پیرمردا و از کار افتاده ها لباشو می خوردی ........می خواستم به غزل بگم دارم به خاطر گل روی اکرم ملاحظه تو می کنم و هیچی نمیگم وگرنه چنان می کردمت که چهار دست و پا و شایدم با تخت روان به خونه ات بر گردی ........
در راه رفتن به پارک بودم و فکرم در جستجوی جواب دادن به پیشنهاد احتمالی دوستی با میترا شده بود ایا قبولش کنم و یا نه .....چون ممکنه اهرمی باشه که سحررو اذیت کنه و بخاد ازخواهرم سواستفاده بکنه ..ولی سکس با میترا هم جذاب و لذت بخش میتونه باشه در نگاه و چهره اش یک نوع حس خواستن از نوع حشری گونه وجود داشت و هر مردیو به واکنش وعکس العمل وادار می کرد .....حرف زدناش و حرکاتش هوس انگیز بود و اینکه عشق بازی با میترا میتونست خیلی خوب در بیاد ......روی سکوی سنگی دست ساز ی که در پارک گذاشته شده بود نشستم و به انتهای راهروی مملو از درخت در پارک که منظم و در یک ردیف کاشته شده بود خیره شدم از دور میترا رو دیدم که قدم و به قدم به من نزدیک میشد اندامش در فرم بلوز سفید رنگ و دامن خوش قواره ای که تا یک وجب از زانواش بالا بود رونای سفید و هوس ناکشو برام نمایش می داد عالی و محرک کننده بود ..دو نفر مرد میان سال در پشت سرش میومدند و از نمای پشت لابد از شکل و شمایل برجستگی باسن ورون و ساق خوش شکل و زیباش نهایت بهره شونو میبردند هردوشون وقتی به من نزدیک شدند متوجه شدم یکی از دستاشون در جیب شون و در جهت بازی با کیراشون بود .......و دست دیگه رو با یک سیگار روشنی که مرتب به لباشون میرفت و پک میزدند حالت داده و از میترا لذت خودشونو می بردند .....وقتی میترا سلامم کرد فوری دستاشون هم زمان از جیبشون بیرون اومد و یهو ظاهر نمای کیراشون از زیر شلوار معلوم شد ..........تبسمم به جواب سلام میترا اضافه شد و با ادامه نگاهم به مردای چشم چران ......میترا رو متوجه کردم که موضوع از چه قراریه ........میترا خنده ای کرد و عینک دودیشو پایین کشید وگفت ....میدونم بهرام ..حودم بهشون حال می دادم ..بیچاره ها معلومه که از زناشون خیر و خوشی ندیدن و همیشه تشنه ماها هستن .....خب پس میترا شیطونی تو ذاتته و ازش به قول خودت حال می کنی ...جیکار کنیم دیگه ...نعمتیه که داریم و باید ازش استفاده کنیم .......من اصولا بیام خیابون حداقل ده تارو مثل این دو نفربه شور و حال میارم و کاری می کنم که شلوارشونو خیس کنن ..الان هم مطمئنم این دو نفر یا میرن گوشه ای و دستشویی و جایی که خود ارضایی کنن و یا اگه هم خیلی مترقی باشن میرن جنده خونه شهر و اونجا ابشونو خالی می کنن ......ارره درست میگی پس میترا خانم تو مبلغ خیلی خوبی برای اون جاها هستی ........بله اونام کاسبن و باید پولی در بیارن همه ما یه جوری باید به هم کمک کنیم که درامدداشته باشیم ..حالامیترا خانم امرتون چی بود ..در حدمتم ......اهان ..ولی قبلش اجازه بده دودونه کیم الاسکا یخی و خوشمزه از این یارو بخرم ....اهای اقاپسر دو تا کیم می خواستم ......تا اومدم دست جیبم کنم و بلندشم کیم رو از پسر جوانی که کیم فروش بود بگیرم میترا مثل فرفره کارشو کرده بود و منو مهمون خودش کرده بود ........میترا خانم منوشرمنده کردی من باید حساب می کردم ......مهم نیس بهرام جون..دفعه دیگه و جایی دیگه تو با خریدن مشروب و مزه اش جبرانش کن ... خریدن کیم که شکلش ادمو به وجد میاره کار ما خانماس ......و خوردنشم هم هیجان اور و داغ کننده س بر خلاف خودش که سرد و یخیه .......افرین خوب تفسیرش می کنی .....خیلی واردی .....ارره دیگه هر چی باشه با سجر جوون خواهر با مرام و پر طزفدارت رفیقم ......ولی چه ربطی به خواهرم داره ؟...یعنی چه .......هههههه......قبل ازجوابم ..نیگاه این یارو کن ..همین کیم فروش که اون گوشه چهار چرخشو پارک کرده و زیر چشمی منو می پاد که چه جوری کیم می خورم ...میخام اونم داغ و هات کنم .....توم نیگاه من کن و و با اون پسر حالشو ببر.........
میترا مثل یک هنرپیشه با مهارت و تبحر و ناز و ادای خیلی خوبی لیس به کیم میزد و تا جایی که راه داشت و میتونست کیم رو در دهنش جا می داد و با حالت دادن به چشمای خمارش بیشتر در این حس حشر ناکش فرو میرفت .انگار که یک کیر کلفت و سیخ شده رو در دهتش می کرد ...بیچاره پسر کیم فروش چشما ودهنش گرد و گشاد شده و از فضای کاریش کاملا خارج شده بود و یواشکی و به نوبت دستاشو به کیرش میبرد و جابجاش می کرد .....
این نمایش و تاتر شهوت اور و دیدنی تا اتمام و اب شدن کیم در دهن زیبای میترا ادا مه پیدا کرد و در نهایت اونی که خودشو خیس و الوده کرد پسر کیم فروش بود ..چون از شلوار کرم رنگش کاملا معلوم و قابل مشاهده بود .......تنها عکس العمل من شق شدن کیرم بود که مثل فنر بلند شده بود و سر کلاهکش رو به میترا نشونه رفته بود ......میترا سرمست و مغرور با نگاه به من و ماچی که به پسرک حواله داد باعث شد دمشو رو کولش بزاره و با سرعت کمیک مانندی از صحنه دور بشه ........صدای خش خش دور شدن چهار چرخ کاریش مضحک و جالب و خنده داربود چون یکی از چزخ هاش حین دور شدن از مدار خارج شد و باعث خنده های مستانه بلند میترا گردید
این چه کاری بود کردی ....بیچاره پسرره ...باعث شدی از کسب کارش تا یه ساعتی بیفته و هم خودشو خراب کنه و هم چرخشم بشکنه .......خب دیگه
من که دعوتش نکرده بودم میخ من بشه که چه فرمی کیم نوش جوون می کنم تازه خودتم حالشو می بردی کلک .........مدرک حرفام هم اونه که به عینه می بینم اونجات مثل کله قند بلند شده .........ببین میترا خانم من نیومدم که تمایش برام بدی و از خودت تعریف و زرنگ بازی در بیاری برو سر اصل مطلب ........خیلی خب بهرام خان .....پس گوش کن .....من اومدم از سحر خواهرت برات بگم چون تنها برادرشی و الان هم تقریبا نقش پدر و مادرتو واسش داری .....مدتیه ایشون با یکی از افسرای عالی رتبه ارتش که از گارد سلطنتی ماموریت اومده بهم ریخته و باهم تقریبا رابطه دارند .......افسر گارد در واقع علاوه بر ماموریتش مسئول اموزش هنر های فردی و رزمی اموزشی هست و غیر از اقایون از میون ما دخترا فقط انگشتشو روی سحر و یک دختر دیگه که پدرش استاندار شهره گذاشته و به همون دونفر اموزش دفاعی رزمی میده ....منم و چند تا از دخترا دواطلب شدیم که اموزش ببینیم ولی فایده ای نداشت و ردمون کرد .....خیلی جالبه در میون کلی اقایون شاگردش فقط سحر و اون دختر دارن اموزش میبینن که با اون فرم لباس و شلوار تنگش و باسنی که برای جماعت نمایش میده ...همه رو هوسی و حشری کرده اون هم کون سحر که همه پادگان هلاکشن و در کفش موندن ....جالا یه هفته ای میشه اموزش سحر جوون و اون دختر سفارشی..... خصوصی شده و دیگه در جمع انجام نمیشه و سه تایی معلوم نیس چه غلطایی می کنن.......سحر تا قبل از رابطه با افسر گارد به هیچ مردی در پادگان محل نمی زاشت و به همین خاطر بهش اصلا مرخصی نمی دادن ولی الان مطمئنم که فردا و یا همین امشب مرخصیو از افسر عاشق پیشه اش گرفته و در جیبش گذاشته و اومده خونه .......میترا اینو که من میدونستم و خودش به هردومون گفت ولی تو چرا ناراحتی ..لابد حسودی به خواهرم می کنی ...ارره که چرا دروغ بگم هم حسادت می کنم و هم برای سحر نگرانم که یهو کاری دست خودش نده که خودشو بی عفت کنه ......هر چی باشه دوستمه ...افسر گارد خیلی خوش اندام و خوش تیپه و همه دخترا واسه دوستی باهاش له له میزنن ولی سحر اولش بهش محل نمیزاشت و اون افسره خیلی وارده و شیطون و کاری کرده بهش حس و تمایل پیدا کرده و الان سحر از شیطونی و جنب و جوشش تا حد زیادی افتاده و مثل عاشقا به نقطه ای خیره میشه و فیگور عاشق شدنو به خودش گرفته .....ولی من فکر می کنم تو داری اشتباه تصور می کنی سحر عاشق نشده و فقط میخادکنار اون افسر تمرین کنه .........من اشتباه نمی کنم بهرام .....چون عکسشو به سحر داده و در جیبشه و من دخترم و بهتر از تو می فهمم که در درون دخترا چیا می گذره ....ازت میخام باهاش حرف بزنی و بیدارش کنی که افسره کلاه سرش نزاره و بیچاره ش نکنه ..اون ادم مهمیه و با نفوذ و چند روزی اینجاس ودر نهایت بر می گرده مرکز .....واونوقت سحر میمونه و کلی ابروریزی و رسوایی .......شایدم تا حال کارشو ساخته باشه و بهش تجاوز کرده ....خدا میدونه .....ناگفته نمونه خودم و ندا هم باخواهرت حرف زدیم ولی گوش نمیده و میگه به شما ها مربوط نیس ........
باشه میترا خانم ...باهاش صحبت می کنم
ازش خواستم که تا سر کوچه شون باهاش باشم و لی میترا می گفت قرار دارم و باید برم ......وقتی که از پشت نگاه کونش می کردم به فکر حرفای سحر افتادم که می گفت میترا واسه گرفتن مرخصی کون میده و این یک دوهای باسنش منو باز تحریک کرده بود .....لابد برای این مرخصی هم دیروز کیر تشنه یک گروهبان و یا افسر در سوراخش داخل شده که امروز بر خلاف هم دوره هایش در شهر ازاد انه حالشو می کنه .اووووف ...چه کونی داره این میترا کونی .....غروب نزدیک شده بود و من به خونه بر گشته بودم در حیاطو که باز کردم با دیدن سحر به وجد و حیرت و تعجب اومدم ...با یاد حرفای میترا که می گفت لابد سحر هم امشب و یا نهایتا فردا ظهر مرخصیشو از افسر گارد می گیره که جایزه شو گرفته باشه ...یعنی واقعا این ادعای میترا میتونه حقیقت داشته باشه ؟ و یا قضیه چیز دیگریه ...ولی قبل از این موضوع بهتره من تسلط و اقایی و مرد بودن و نقش اول بودنمو در خونه به سحر اثبات کنم و دیگر اجازه ندهم روم سوار و نفر اول خونواده بشه .....بعدش ازش بخام که همه چیو واسم بگه ......
     
  
مرد

 
عالی بود شهره جون
     
  
زن

 
سحر هنوز لباس سربازیش تنش بود و حتی پوتینشم هم بیرون نکشیده بود باید میخمو از همین ابتدا بزنم که جساب کار دستش بیاد ..........تا اومدم دهن باز کنم و هدفمو استارت بزنم سحر سبقت ازم گرفته بود و به من چنان توپید که همون اول کاری قفل کردم .......حرف تو دهنم نمی چرخید و با وجودیگه ودر ذهنم کلی مقدمه چینی کرده بودم ولی واقعا از همین شروع کار کم اورده بودم .........به به شازده اقا .......تازه اومده خونه ........ببینم تو از خودت خجالت نمی کشی و از اکرم شرم نمی کنی ...رفتی دنبال دختر بازی و ولگردیات واونوقت فکر نکردی که یه خواهر کوچیک تو خونه داری وتنهاش گذاشتی اونم در حالیکه مامانم امونت دستت داده و لابد هم مدعی هستی که مرد خونه ام و این و اون می کنم .......ها.....اخه .الان وقت اومدن به خونه س ...مرد خونه...بزرگ خونه ؟.......هههههههههه........براستی باید جوابشو قاطعانه و مردانه می دادم ولی باور کنید نمی تونستم با وجود نامرتبی و گرد خاکی که در سر و روی و لباسش می دیدم ولی جذبه و ریبایی خواهرم فوق العاده بود و موضوعی بود که همه نقشه هامو محو وازبین برده بود
.......نیگاش کن اکرم .....هاج .واج مونده و حرفی واسه گفتن هم نداره ......نه تو باید ادب بشی ........اکرم برو یه تشت و چهارپایه واسم بیار .......
اهان ....مرسی اکرم جون........خب بیا جلو بهرام .....زود باش معطل نکن کار داریم باید اماده بشیم که به مهمونی برسیم ......خب من بشینم و توم خم شو و پوتینمو از پاهام بیرون بکش .......زودباش .......اخه سحر ....کار خودته ....نمی تونم خودم کلی کار دارم .......ساکت حرف نباشه زود باش کار بیکار ...اول دستورات منو اجرا کن بعدش خودت ....شیر فهم شدی ......میگم زودباش باید بگی چشم خواهر .......اخ اخ اخ گوشم.....نکن سحر ......باشه من که دارم شروع می کنم ...پس گوشمو ول کن ......
من در هدفم شکست خورده بودم و سحر بازهم تسلطشو به من نشون و ثابت کرده بودووقتی که داشتم پوتیناشو از پاهاش در میاوردم برای لحظاتی سرمو بلند کردم و چشام به وسط پاهاش میخ شد اووووف برجستگی و نقش و نگار چوچوله های کوسش و خط شلواری که از نیمه نصفش کرده بود از فاصله چند سانتی متریم کاملا قابل مشاهده بود و این چیزی بود باارزش و دیدنی و خیلی تحریک کننده که انتطارشو نداشتم و میشد به خودم بگم که جبران این همه حقارت و شکستمو داشت ......کیرم مثل ضربات ساعت و با تاپ تاپ ضربان قلبم داشت سیخ میشدو بعد از چند لحظه چنان شق شد که نمی تونستم خودمو در اون وضعیت سخت نگه دارم باید جابجاش می کردم ...از اکرم خجالت می کشیدم ....اخ خدا چیکارش کنم ....
دیگه قابل تحمل نبود و ناچارا بلند شدم و با پشت کردن به اکرم ناچار شدم کیرمو از اون تنگنا و فشار حارج و جابجا کنم .......خنده های سحر و سپس اکرم شده بود مایه خجالتی و شرمندگی من ..........هههههههه......ههههههه.....اکرم جوون نیگاه بزرگ خونواده کن ......خیلی دیدنیه ......اخ خدا جوون مردم از خنده .....ههههههه.......خوشبختانه اکرم وضغیت حراب منو درک کرده بود وبه اتاقش برگشت و من موندم و یک تشت پر از اب ولرم و با پاهای لخت سحر تا زانواش و کوسی که از زیر شلوار تنگ سربازیش کیرمو همچنان انگولک می کرد ......راستش به من بد نمی گذشت و با وجود تحقیر و کنفی که شده بودم از دیدن نزدیک نمای کوس و پستوناش که نوکاش زیر بلوز نظامیش معلوم بود عشق می کردم .....پاهای عرقی و خسته ولی لطیف و هوس انگیزش در دستام نوازش و ماساژمی خورد و من کم کم از خشمی که به سجر گرفته بودم خارج میشدم و چشمام گاها به چهره قشنگ ولی خسته و خاکیش دو خته میشد .......خواهر جوون ....خودمونیم خوب کاری نکردی پیش اکرم کنفم کردی میزاشتی خصوصی بهم بگی ....ازت گله مندم ......برو خدا رو شکر کن کوتاه اومدم و گرنه میزدی بیرون و از دستم فرار می کردی ...ههههه......زود باش بهتر و با خال تر پاهامو بمال ..اهان تا زانوام بیارش ...افرین ......اخیش چه حالی می کنم من .....اخ جووون .......خیلی بیرحمی سحر ......باشه حالیت می کنم ........اخه جوجه فکلی تو میتونی چیکارم کنی ...ها بهتره مواظب دودولت باشی که ترمز بریده بود کاملا تابلو بود واینکه جلو چشای اکرم بد جوری خیط کاشتی ......
قطرات شهوت زیادی که در تخمام از تاثیرات سحر گرفته بودم شورتمو خیس کرده بود هنوز ارضا کامل نشده بودم این اب مقدمه فقط بود و این موضوع رو اقا پسرا و مردا بهتر درک می کنن ........سحر به اتفاق اکرم به حموم رفته بودند و من در پشت در حموم با کیر شق شده در دستم و ابی که به تناوب از ش میومد مونده بودم ...ارزو می کردم باهاشون در حموم همراه میشدم و درزیر دوش و در حالیکه لبای سحر رو می خوردم و دست راستمو در کوس زیبایش برده بودم دست چپم هم روی باسن قشنگ اکرم میرفت و کیرم در دهن خوشکلش ساک می خورد ....چه میشد اگه اینجور میشد ...اه خدای من.........عادت به خود ارضایی نداشتم ودر افکارم هنوز با خواهرام در حموم عشق بازی می کردم که یهو سحر صدام زد.....اهای جوجه فکلی .......بهرام.........حوله برامون بیار .....پشت در بزارش و خودت برو .......نکنه یواشکی نگامون کنی ......بهتره دور بشی وگرنه روزگارتو سیاه می کنم .......گذاشتم خواهر ...چشم دور میشم ......
سحر و اکرم عافیت باشه ...مرسی بهرام جووون......ههههه...چرا می خندی اکرم ...هیچی همین جوری .......جوجه فکلی خان .اکرم به تو می خنده که هنوز نمی دونی چیکار کنی و گیج و منگ موندی و اماده نشدی که بریم مهمونی ....مامانم نیس نیگاه کنه که خونه و مارو دست چه کسی داده که حتی به خودشم خوب نمیرسه ......هههههه......تو مثل بچه ها شدی و کسیو میخای لباس تنت کنه ....نی نی کوچولو ......لوپاتو برم ......اخ اخ سحر گونه مو زخمیش نکن ....زودباش تا من و اکرم اماده میشم توم لباس خوبی تنت کن و در حیاط اماده باش .......حالیته ؟....بله خواهر اطاعت.......
لباس ما مردا سه سوته تنمون میره و من فوری اماده شدم و منتظر موندم انتظاری که کمی طولانی شده بود ولی وقتی نگاه لباس خوشکل بدن نمای سحر کردم براستی برای دست مالیش حشری شدم ......خیلی دیدنی و محرک کننده برای هر جنس مخالفی.....وای خدا...این همه زیباییو کجای دلم جاش بدم ........پستوناش در زیر لباس نازکش با سوتین معلوم بود وکمر باریک و باسن که معرکه و بی نظیر بود لبه لباسش تا یک وجب و نیم از زنواش بالا تر بود و قطعا اگه می نشست و و یا خم میشد شورتش خودشو نشون می داد .......خاک عالم برسر امیر ....بیچاره با دیدن سحر و این لباسش مست و منگول خواهد شد و چه بسا سر به بیابون بزاره و تازه اکرم هم با لباسی که پوشیده بودو پستونای تا نیمه لختش و چاکی که داشت و روناشو تا نزدیک شورتش گاها نشون می داد بیشتر به داغ امیر خان اضافه می کرد ....وضعیت سحر رو نمی تونستم تحمل کنم با بودن امیر من راحت نبودم ..و بهش تذکر دادم که لباسشو عوض کنه ..دلیل می خواست و من دلیلم امیر بود ........خیلی خب بهرام می بینم تعصب روی ماها داری ...باشه اینکارو می کنم ولی بدون حرف اول و اخر مال منه و تو هنوز باید منو اطاعت کنی ...حالیته جوجه فکلی ........نگو اون کلمه رو بدم میاد ...باشه قبوله من که نوکر خواهرای خوشکلم هستم ....بهرام جوون میخای منم لباسمو عوض کنم .......اکرم مال تو خوبه بدنیس فقط کاشکی لباست چاک نداشت اخه تا بالا بالا وقتی راه میری شورتت معلومه ......اوه اوه بهرام اسم اونو نبر ....چیو نبرم بابا اسم شورت ...زشته .....یه جوری میشم ......قربون جور جوریات اکرم .....تو خیلی ماه شدی امشب ........وایییی بهرام سحر رفته لباس عوض کنه تو زبونت تیز شده ......به خدا اکرم اگه زبون هم نداشتم .....واسه تو و این اندامت باز میشد ......میتونم ماچت کنم .....نوچ ..ارایش کردم خراب میشه .......بیا نیگاه ایننه می کنم و تو اینه منو ببین و ماچش کن ........وای اکرم چه فکری کردی این مدلی نداشتیم بابا تو مغزت خیلی کار می کنه بیراه نیس که کنکوز قبول شدی ......بله ....فرداشب سحر قراره من و تو رو ببره رستوران و به افتخار قبولیم شام افتادیم .......اخ جووون بهرام خیلی خوشحالم ......منم خوشحالم خواهر خوب و مهربونم قربون همه جات برم ....اوووه بهرام حرفات اونجوریاس که ادمو یه جوری می کنه ..... اخه تو میگی همه جات یعنی حتی نقاط ممنوعه ......ولی خواهر همون نقاطه که منو دیوووه می کنه .......شوخی کردم اکرم ...من نوکرتم .......اهای بهرام درو واسمون باز کن که تشریف فرما بشیم ........چشم سحر جوون......اطاعت ....بهرام مخلص شماهاس
امیر به محض فشار زنگ در به استقبالمون اومد و وقتی که به اتفاق مامانش سر تاپای سحر رو در حیاط دید ...چشاش گرد شد و دونستم هوس به جونش افتاده ...سحر شلوار نازک چسپ و تنگی پوشیده بود و حتی شورت هم پاش نبود چون حط شورتی وجود نداشت و همش ماهیچه بود و گوشت و نرمی .......خیلی خیلی تحریک کننده و و با ناز ادا افتاد جلو وبا اکرم به طرف اتاق پذیرایی قدم برداشت یک و دوهای باسنش به بدترین شکل ممکنه بکار افتاده بود و زیر چشمی وقتی نگاه امیر کردم که داشت کیرشو جابجا می کرد ......ازش خشمگین شده بودم ......بهش نزدیک شدم و نیشگونی از بازوش گرفتم ...چشاتو درویش کن امیر .......کاری نکردم بهرام ....خفه ......همون که گفتم .....چشم .....
شایسته خانم مه مه های درشتش تا نصفه از بلوز ش بیرون بود و وقتی خم میشدنوکاشم هم می دیدم نگاهش به من معنی خاصی می داد ...این چشما تشنه بود .....زن مطلقه ای که قاعدتا و به خدسم خیلی وقت بود که کیر بهش نخورده بود .....لباشو گاها به می گرفت و جمع می کرد .....امیر از این حرکاتش اگاه بود و عین خیالش نبود و با چشمکی که به من زد رضایتشو از این رفتار مامانش و من اغلام می کرد .......امیر هنوز تحت تاثیر اندام و تیپ سحر و رونا و باسن برجسته اکرم بود و نمی تونست ازدیدنش دل بکنه و علیرغم نگاه های تیز و خشمناکم بهشون نگاه می کرد ........اکرم و سحر مشغول دیدن البوم عکسا شده بودند و من و امیر به دعوت شایسته خانم به قصد کمک به اشپز خونه اومدیم اتاقی که اون ور حیاط و دور از اتاقشون بود ........امیر دست و پا چولفتی از همون ابتدا پارچ دوغو شکست و باعث شد که مامانش ناراحت بشه .......به جون خودم دیگه نمی تونم خودمو کنترل کنم بزار بهرام هم بدونه تو چه پسر بی دست و پا و نادونی هستی ...بهرام جوون از دستش زله شدم .....اصلا حرکاتش مردونه نیس و هر کاری می کنه گند میزنه .....خاک توسرت کنن ....نمی دونم زن بگیری واقعا میتونی زنتو کنترل کنی و یا برعکس میشه .......یالا زود باش کف اشپز خونه رو تمیز کن ......بجنب .....بیا بهرام جوون.....دوس داشتم تو کمکم کنی تا خواهرات چون لباس مجلسی تن کردن و راحت نمی تونن کمک کنن بزار استراحت بکنن تا منم ازت استفاده کنم ...بهرام وقتی می بینمت یاد شوهرم میفتم هرچند تو خیلی جوونی و سن و سالت به شوهر مرحومم نمی خوره و ولی احساسم به تو زیبا و قشنگه ...ماشاله طاهره جووون ..پسر خوبی تربیت کرده علاوه بر ادب و نزاکتی که داری ...خوش تیپ و با حال و خوش قیافه هم هستی ...ممنون شایسته خانم .......بیا عزیزم تو گوجه ها رو ریز کن تا سالاد خوبی درست کنم منم خیار هارو پوست می کنم...چشم .......راستی بهرام از اینکه گوجه هارو تیکه می کنی چه خسی می گیری <؟.......تو رو یاد چی می ندازه ...نمی دونم ..من که حس خاصی ندارم .....هههه....می خام خودمونی باشیم ...میدونم بهرام وقتی چایی رو جلوت گذاشته بودم که برش داری نیگاه پستونام می کردی و فکرتو همون لحظه خوندم ......تو منو می خواستی بهرام بهت احساس خوبی دارم .......این خیارا منو یاد اون دودولت میندازه که الان نیمه شقه و دلیلشم منم و واسه من قیام کرده ...وگوجه هایی که دست توه حالت اینجامو داره چون مال من عین گوجه قرمز و اتشینه و مدتهاس که خیار نخورده و درست مثل سالادی که امشب قراره درست بشه این خیارا و گوجه ها هم در هم قاطی میشه و من و تو هم بالاخره بهم خواهیم رسید ........
سرمو پایین گرفته بودم و خجالت زده و شرمگین از این حرفاش مات و مبهوت و حیرون مونده بودم ...امیر کارشو تموم کرده بود و همه حرفایی که مامانش زده بود رو شنیده بود و با تبسمش به من ندا می داد که از دعوتش استقبال کنم .......اها .....امیر بی عرضه ....چه زود تمومش کردی ........تموم شد مامان ......واه این چه کاریه ..خوب تمیزش نکردی و تازه لباستم کثیف کردی ...خاک توسرت کنن الان همین کارو به بهرام می دادم سه سوته انجام می داد ......بیا اول دستاتو بشور و بعدش بیا پشت من و بهرام روماساژبده تا حالمون جا بیاد ......تا امیر رفت که دستشو اب بکشه ..شایسته خانم با این جمله اش حرفاشو تموم کرد بهرام جوون .......بهرام ؟......بهرام جواب بده....بله شایسته خانم .....من کیرتو می خام همون خیاری که تو پاهاته .....خودت وقتی تعیین کن که ازش سالادمو درست کنم ......فهمیدی عزیزم .......ها ......بله .....چیزی بگو ...چی بگم اخه ..شما جای مادرمو دارین .....ولی کیرت اینو به من نمیگه ...اها...بزار بگیرمش .واه ....درست مثل این خیار سفت شده ....اوووخ اووخ حیلی هم کلفته ......جووونم جوون......اهای داری چیو می بینی ...هیچی مامان ...نیگاتون می کردم ..ارره ببین دودول بهرامو گرفتم ...تا امتحانش کنم که بزرگ و خوب رشد کرده .....اخه من جای مادرشم و طاهره اونو امانت به من سپرده که مواظبش باشم ..ووخب بهرام جوون فکر کنم کیرت هنوز جای بزرگ شدن و رشد رو داره ..مگه چن سالته ؟........۱۷سال ...اووووف ....چه خوب ...مامان مال منو هم امتحان کن ....نمی خاد امیر بی عرضه تو بهتره کاری که بهت محول می کنن خوب انجامش بدی بعدش به وقتش ..اصلا تو لیاقتشو نداری ......دارم مامان ..نیگاه کن ...چه دودولی دارم .......اخ اخ نزن مامان .....دردم گرفت ..اخ کیرم ......بهرام ازت میخام حق و ناحق امیررو بزنی ..خوب تربیتش کنی ..من که نتونستم تربیتش کنم ..تو بکن.......زود باش امیر تنه لش ماهارو ماساژبده ......اخیش ......بهرام باور کن تنها کاری که درست انجام میده همین مالوندن پشتمه ...کارش خوبه بهرام؟..مگه نه ...اره واقعا در ماساژپشت خبره شده ...افرین امیر این کارت عالیه هرچند چشات گاها حطا زیاد می کنه ..مگه چیکار کرده ؟......هیچی شایسته خانم بهش گفتم .....خودش میدونه ..اگه تکرارش کنه من و میدونم خودش ......بزنش بهرام جوون ...هر جور ادبش می کنی من حرفی ندارم ..باور کن ......
اون شب شایسته خانم میخشو کوبوند و حرف دلشو به من گفت و ازم مرتب می خواست واسش قراری تعیین کنم ..راستش هنوز ازش شرم و حیا می کردم هرچند اندام تپل و فربه و کون درشتش که بهش دست میزدی مثل موج دریا حالت می گرفت هوسمو تحریک به خودش می کرد ولی اون شب بهش چیزی نگفتم و گذاشتم به وقتش که بکنمش .........امیر بدجوری در کف سحر و کون اکرم رفته بود و چند بار از ترس من اتاقو ترک می کرد و میرفت و بعد از دقایقی سر حال و شاداب برمی گشت بعدا که در یک کتک کاری و ادب شدنش ازش علتشو پرسیدم اعتراف کرد که واسه جق به دستشویی میرفت .....کیر مالی که اون شب چند بار اتفاق افتاد و شیره وجودشو به عشق خواهرام کشید .....
به خونه مون بر گشتیم و من خسته و خواب زده خیلی زود بیهوش روی بسترم افتادم وشب اروومی روبه صبح رسوندم ...صبخ زود بیدارشدم و اولین کاری که کردم سری به اتاقشون زدم ...هر دوشون زیر لخاف و در اغوش هم خوابیده بودند نمای پستونای سحر و اکرم از روی لخاف کاملا معلوم و در تجسم و خیالم به نقاشی زیبایی کشیده شده بود .....وقت نداشتم بیشتر نگاه کنم قصدم خرید خلیم و نون سنگگ تازه بود و زدم بیرون و بعد از نیم ساعت برگشتم و سفره صبحانه رو به خوبی امادش کردم و بیدارشون کردم ...
قصد و منظورم این شده بود که قبل از رفتنم به دبیرستان همه کارای ناتموم و مونده رو انجام داده باشم و حتی پوتین های سحر رو با کفش خودم واکس زدم و فقط می خواستم سحر بدونه چه برادر کاری و وظیفه شناس و دلسوزی داره و نگاهش به من روشن تر و مثبت تر بشه ...من تشنه سحر بودم و با تموم وجودم و خصوصا در غیاب مامانم بهش نیاز حنسی وروحی و روانی داشتم حضورش و وجودش به خونه گرمی شور حرارت خاصی داده بود و حتی دیشب من با خیال راحت و بدونه ترس خوابیده بودم ......وجود نازنینش نعمتی بود...... ولی در مسیر رفتنم به کلاس درس ..در فکر رابطه مجهولش با افسر گارد بودم ..من هنوز موفق تشده بودم در این مورد باهاش حرف بزنم ...باور کنید جرئت نداشتم حتی بهش گوشه کنایه بزنم چه برسه به اینکه رک و راست ازش سوال کنم ....اینم شد مرد بودن ؟....واقعا که ..من از سحر حساب میبردم و کم اورده بودم همه اون چیزایی که دیروز فکرشو می کردم و اقایی و مرد بودن و سالاری خونه ...همش کشک و خیالی باطل بود ...ولی من چه جوری میتونم سر از کارسحر و روابطش با افسر گارد در بیارم ..باید راهی پیدا کنم ......نیما منو که دید اومد سلامم کرد و موزی که با خودش داشت نصف کرد و بهم تعارف کرد.......موزش خوشمزه بود .......بهرام قرارمون امروز بشه بهتره چون خونه طرف خلوته و شرایط مساعده ....عصر گاه میبرمت که کوس خوبی بهت تقدیم کنم ....خخخخخخ..ای بابا نیما مثل کس کشا حرف میزنی .....قرار بیفته همون فردا ..چون عصر و شبش قرار دارم با خواهرام ......باشه بهرام .... فردا ...میرم واسه فردا عصر برنامه شو میریزم .......
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
عالی بود شهره جون
     
  

 
ممنون و تشکر از شهره خانم عزیز
     
  

 
عالی
I love sex
     
  
زن

 
صدای موسیقی پاپ از اتاق خواهرام میومد ترانه هایی از گوگوش و شهرام شب پره وهایده که به تناوب فضای شاد و فرح بخشیو به خونه مون داده بود و این فقط دلیلش وجود نازنین سجر بود ...با وجود اون همه تحقیر و دعوایی که با من داشت ولی دوسش داشتم .....با خریدن کباب می خواستم امروز دست و یه سیاه و سفید نزنن و در یادداشتی بهشون اطلاع داده بودم .....رقصان و خندان و با قر کمرم و در حالیکه بسته نون و کباب در دستام بود وارد اتاقشون شدم و با رقصشون هم گام شدم ......اخ جووون ....به به به قربون خواهرای گلم برم ......خونه عین بهشت شده .......اخ خدا جون هیچ خونه ای رو بدونه دختر نکن ...اونم دخترایی مثل سحر و اکرم .........از خوشی میخام بال در بیارم و شماها رو هم با خودم به اسمون ها ببرم ..قبلش دلم میخادبه افتخار شماها این رقص کمرو با نون و کباب برم .......حووونم جووون.......اوا بهرام چه قر کمری میری ....تو که از ما دخترا بهتر می چر خونیش .......اکرم جون با بودن عزیزانی مثل تو و سجر بیل و کلنگ هم به رقص میان چه برسه به ما ادما .......سجر جوون که استاد رقصه ......و زیر دست مامانم یاد گرفته ........دستت درد نکنه داداش بهرام ...بوی کبابت بیشتر تحریکم می کنه که برقصم ...اصلا دوس دارم ناهارو باخوردن کباب همراه با رقصیدنمون داشته باشیم ..موافقین بچه ها؟......اره..اره سحر جووون ....موافقیم .....از این بهتر نمیشه عالیه .......از ذوق و شوق بیش از حدی که گرفته بودم مثل بالرین های خارجی و باستانی کار های ایرونی خودمون دور خودم می چرخیدم ووقتی که داشتم تعادلمو از دست می دادم با کباب و نونای دستم روی خواهرام افتادم .....در واقع سحر و اکرم منو گرفتند که به کف اتاق نیفتم خنده ها و قه قه های مستانه و خوشحالی زاید الوصفمون حد و مرز نمی شناخت در کف اتاق و روی فرش در اغوش هم به حالت نشسته همچنان ول کن رقصمون نبودیم ......چهار دونه پستون تازه و سفت که از زیر بلوزاشون مثل موج دریا تکون می خورد ودر دیدگان چشمای حشرناکم نقش گرفته بود .......پستونای اکرم درشت تر و بهتر رقص خودشو می کرد واگه کباب و نونه دستم نمی بود باور کنید با دستام تصرفشون می کردم .....در کشاکش بازیگوشی هامون کم کم دستامون به کار افتاده بود و با نیشگون ها از نقاط مختلف اندام هامون کار مون به قلقلک کاری هم کشیده شد ..من زرنگ تر بودم و فعال تر ...و اکرم بیشتر از همه قلقلک می خورد سحر مطابق همیشه هم قلقلک می خورد و هم میزد..کیرم در حالت نیمه شق شده اش گاها بهشون می خورد سجر اتیش پاره خودشو به نفهمی میزد ولی بلافاصله واکنش نشون میداد و ازم دور میشد ولی اکرم نیمه خسته و نفس زنان توان دورشدن از این تماس داغ رو نداشت و اجبارا ازش استقبال می کرد یک بار روی کون خوشکل اکرم مسلط شدم و به بهونه قلقلک کیرمو به وسط پاهاش بردم و تونستم از لذت تماس باسن خواهرم به نحو احسن استفاده کنم لحظات خیلی کوتاه ولی خاطره انگیز و به یاد موندنی.......سحر به همه اتفاقات تسلط داشت و بلافاصله اومد و چنان نیشگونی ازم گرفت که هفت بار خودمو فش دادم که چرا به خاطر باسن اکرم بهش میدون و اجازه دادم .....خیلی درد اور بود .....براستی اب از چشام اومده بود ....خواستم بلند شم و بگیرمش و انتقام بگیرم و سراغش که رفتم و دستشو که گرفتم به خودم نزدیکش کردم و یهو انگشتمو یک باره به چاک کونش بردم ولی نگرفته به اونجاش به دنبالش دیدم دست راستمو گرفت و ...بلافاصله ندونستم چه جوری و چه شکلی به هوا رفتم و به پشت به کف اتاق فرش چنان سقوط کردم که فریاد درد کمرم بلند شد و با ترانه گوگوش هم اواشد درواقع من از سحر فن کول انداز از ناحیه دست راست خورده بودم ........سحر بالا سرم دستاشو به کمر گرفته بود پیزوز مندانه و حنده کنان به من نگاه می کرد ......اخه جوجه فکلی تو می خواستی منو بگیری که نیشگونم کنی ......زهی خیال باطل ..... راستی بار اخرت باشه با اکرم اون کارو می کردی دیدم چه غلطی کردی و می خواستی با منم بکنی .......فهمیدی ......اخ اخ کمرم .......در اون لحظه به سختی نیم خیز شدم و همون جا موندگار شدم ....لقمه های کباب با نون سنگگ تازه از دستای همدیگه به دهنمون میرفت و همچنان حنده و شوخی بر فضای اتاق حاکم بود...وفقط درد کمرم گاها اذیتم می کرد .......خواستم کمی ناز و ادا دربیارم تا بلکه عشق حالی ازشون بگیرم ....سحر با این بروس لی بازیت درد کمر بدی بهم دادی ......اخ کمرم .......اخه چرا ......بابا ما که فقط بازی و تفریح می کردیم ........ارره جون خودت و اون دودول نیمه شقت ......دیدیم بازیهاتو ...مگه نه اکرم جووون ...سحر جووون داداشو ببخش بزار ناهارشو بخوره ....می خوره خوبم میخوره اونم از دستای من و تو .....خوشبخت عالم به بهرام باید بگن..هم عشقشو با ما می کنه و هم مثل کنیز بی جیره و مواجب نون و کباب دهنش میزاریم .....دیگه چی میخای ......همین مونده که وسط ماها بخوابی و ووو.....دیگه چی سحر بقیشو بگو ........دوس داری بهرام بقیشو بگم ....ها .......نمیگم به حرمت اکرم نخواهم گفت ولی خیلی مونده به پای من برسی .......می خواستم بازم ادبت کنم ولی به خاطر گل روی اکرم و قبولیش در کنکور و کباب خوشمزه ای که خریده بودی کوتاه اومدم و فعلا می بخشمت ........مثل بچه لوس ها دکور گریه و اشک ریختن به خودم گرفتم و این فیلمو براستی کمی خوب اومدم ......سحر تو داری ازم سواستفاده می کنی منو مثل بچه ها می بینی ..این بود رسم بزرگی و مواظبت از برادر کوچکت .......ها ...من از دستت ناراحتم .....مامانم زنگ بزنه بهش میگم که کتکم زدی ......باشه ........در ته دلم خنده ام گرفته بود و کم کم حس خجالت زدگی گرفته بودم ..پسر جوونی که ۱۷سالو داشت تموم می کرد داشت جلو خواهراش اشک تمساح میریخت .....ولی من هدفم این بود که سحر منو بغل و نوازشم کنه چون احتیاج داشتم و کیرم اینو ازم می خواست .......و خوشبختانه موفق شدم .....سحر تخت الشعاع اشکام کلاه سرش رفت و اومد کنارم و منو به سینه های نرم و گرمش گرفت و موهامو نوازش کرد و بویید و گونه هامو عین بچه ها ماچ کرد ...اوا داداش نمی دونستم روحیه شکننده ای داری وای اکرم..داداشمون هنوز بچه س و نوازش و بوسه میخاد ...بیا توم ماچش کن ......قربونت برم بهرام کوچولو ....گریه نکن ...اوا یاد نگیری واسه زنت هم گریه کنی اونوقت از دستش بیچاره و بدبخت میشی واونوقت بهت میگن زن ذلیل .....ههههه...مگه نه کوچول موچولو ..بزار کمی قلقلک بخوری که دیگه اشک واسمون نریزی ...........در اثر نوازش های خواهرام کیرم چنان راست شد که مجبور شدم پاهامو به هم قفل کنم تا گند نزنم ...خوب شد سحر متوجه نشد و گرنه .......معلوم نبود چه بسرم میاورد .........
سحر و اکرم مشغول تمیز و مرتب کردن اتاق مامانم بودند و من در اتاقش فرصت داشتم که دنبال عکسی که به گفته میترا از افسر گارد گرفته بود بگردم .....دوس داشتم پیداش کنم و ببینم چه شکلیه و مدرکی از سحر داشته باشم که بتونم روش مسلط بشم ...ولی چه فایده که هیچی پیدا نکردم .......قبل از غروب بهترین لباسمو تنم کردم و به اتفاق خواهرام به قصد رستوران و صرف شام بیرون رفتیم ...مطابق معمول سحر بلوز دامن کوتاهی پوشیده بود و رونای سفیدش تا یک وجب بالاتر از زانواش لخت و عریان ودر معرض دید کامل قرار داشت ....اکرم شلوار چسپ و تنگ همیشگی رو پوشیده بود انگاری دوس داشت که متلک کون خوشکله رو مرتب بشونه ...دو بار به گوشم این متلکو از دهن یک پیرمرد و پسر شنیدم و خودمو به نشنیدن گرفتم نمی خواستم شب خوب و زیبای این مناسبت رو خراب کنم ..گور پدر باباشون ..همه میگن ...خودمم بارها متلک گفتم .....جالا که اکرم دلش به این متلکا خوشه بزار امروز حالشو ببره .....این که بی غیرتی جساب نمیشه .....به خودم توجیه می کردم که چرا ساکت موندم و جواب متلک هاشونو ندادم .....ولی در واقع این یک بی غیرتی ضعیف و شاید کم اهمیت محسوب میشد و من در اینده قطعا اجازه نخواهم داد و مثل امشب ازش به اسانی نخواهم گذشت ......بهرحال اون شب خوب درومد و به همهمون خیلی چسپید و سجر از اولین حقوقی که از سربازیش گرفته بود خرج و هزینه شامو پرداخت کرد و چیزی کم نزاشت .......قبل از خواب و با احتیاط و کمی ترس نزدیکش شدم و به سحر گفتم ...حواهر جون واقعا سنگ تموم برای اکرم و حتی من گذاشتی ......ازت صمیمانه تشکر می کنم .ولی تشکر خشک و خالی و زبونی به گمونم کافی نیس و اگه ناراحت نمیشی و اجازه بدی میخام لباتو ماچ کنم به یاد مامانم که همیشه به جای تشکرام بوسش می کردم لطفا اجازه بده .......ههههههه...باشه داداش با احساس و شکننده ...بیا لبامو ببوس .......چشم .......چرا چشاتو بستی سحر ..لطفا بازش کن و منو نگاه کن......اخه چرا چه فرق می کنه ....خیلی فرق می کنه .......دوس دارم خوب چشاتو در وقت بوسه گرفتنم ببینم .......سجر چشای قشنگی داری تا حالا بهت گفتن ؟......ارره گفتن...کی گفته ؟......یه نفر .....اون نفر کیه ......اوا بهرام چیکار داری .....ندونی بهتره ......اون نفر پسره و یا دختر .......هر کی .....میخام بدونم .....اگه بگم پسره اونوقت چی میگی ....هیچی فقط حسودیم گل می کنه ..دوس ندارم مال کسی دیگه باشی ......ههههههههههه......وای از دست تو بهرام ...خیلی با مزه ای .....باور کن ........اخ جوون سحر ..خنده هاتم فقط باید مال من باشه ...اوا بهرام داری خطری میشی زود باش بوسم کن که خوابم میاد ..........کمرشو گرفتم و با دست دیگه ام دستشو مال خودم کردم و لبامو کم کم و بدون عجله ای به لباش نزدیک کردم و یک باره به هم قفل و زنجیر شد ....اه اه خدای بزرگ و مهربون ...چه لحظات شیرین و لذت بخش و موندگاری به من تعلق گرفت ......بهترین بوسه ای که تا اون لحظه از زندگیم تجربه وگرفته بودم و دقیقا مثل بوسه های مامانم ....یادش پاینده و ماندگار ......زبونمو به زبونش گرفتم و کمی باهاش بازی کردم ...سحر از این کارم استقبال کرد و انگاری خوشش اومده بود .......اه سخر خیلی زیبا بود .....چه بوسه ای بود ......خوشت اومد داداش ؟.......خیلی خیلی اندازه اقیانوس ارام ......پس شبت بخیر داداش ....شب بخیر خواهر.......
     
  
مرد

 
عالی بودشهره جون
     
  
مرد

 
جالب بود
     
  
زن

 
بدونه دلیل نبودکه خواب اون شب من راحت وبا اسودگی خاطر و کاملا مطابق میلم شکل گرفت چون بوسه سحر کار خودشو کرده بود بزرگا و اساتید از قدیم ال ایام گفتند و تاکید کردند بوسه قبل خواب از شخصی که بهش عشق میورزی میتونه ارگانیسم ها و کل اعضای درونی و بیرونی ما ادما رو تنظیم و میزون کنه ......صبج روز بعد خواهرام زودتر بیدار شده بودند و برای اماده کردن سفره صبحونه ازم سبقت گرفته بودند فقط نون تازه کم داشت که سه سوته رفتم گرفتم و برگشتم ......برنامه امروز من مشخص بود ودر صدد بودم که بدونم نیما چه اشی در زمینه سکس و بکن بکن برام ریخته ......قبلش باید به کلاس درسم میرفتم ....از خواهرم لیست خریدو گرفتم و زدم بیرون ..به محض اینکه پامو تو کوچه گذاشتم......شایسته خانمو دیدم که جلو درشونو اب پاشی می کرد بوی مطبوع خاک خیس شده در اول صبخ به مشامم دل انگیز شد.......سلام ..صبحتون بخیر .......سلام عزیزدل ......خوبی جونم.......کلاس میری؟......بله با اجازتون ...خاک تو سر امیر ....تا لنگ ظهر می خوابه و تو فکر درس و مشقش اصلا نیس .....خب بیدازش کن ......ای بابا اون کون گشاد حال نداره که بلند بشه چه برسه به بقیش......اینا روول کن ..چی شد کی وقت داری ترتیب خیار و گوجه مون رو بدی من که اماده ام .......نمی دونم چی بگم .......من از شما خجالت می کشم .....اوا بهرام ما که حرفامونو اون شب زدیم .....قول دادی تو ..مرده و قولش .....ولی...ولی نداریم می دونم میگی من به زبون نگفتم ولی چشات به من قول داد.....پس منتظرتم ...میدونم به خاطر اومدن سحرجوون سرت شلوقه ولی مارو هم فراموش نکن ......
با وجود تن و بدن نرم و گوشتی وچهره نسبتا قشنگش که می تونست هر جنس مخالفیو به خودش جذب و تحریک کنه لاکن من هنوز به خودم کاملا اجازه نداده بودم بهش دست درازی کنم وبزرگش میدونستم ...ولی تا کی میتونم در برابر وسایس و رفتار های هوس انگیزش مقابله کنم .......
در کلاس مدرسه اتفاق خاصی نیفتاد وفقط نیما قرارمون رو ساعت ۴تعیین کرد و گفت میام خونه تون ........من نیمارو هنوز پسر جلف و هوسی و هیزی می دونستم و قرار ملاقات رو در سر خیابون و دور خونه مون گذاشتم تا خواهرمواز خطرات حرکات ونگاهاش دور نگه دارم .....من اصولا پسری بودم که اجازه نمی دادم دوستام به حریم خونه ام به راحتی نزدیک و وارد بشن ....این خصلت خوب من بود ......بگذریم انگار زیادی دارم از خودم تعریف می کنم و این دزست و واقعی نیست چون خودمم در واقع یه جورایی تا حال به حریم خصوصی چندین خونواده وارد شدم و کارمو کردم ......و این خصلت رو باید یک طرفه براتون تفسیر کنم نه دو طرفه و کامل .......مثلا رابطه هام با خاله فاطی و راحله و فرانک وصحرا و سارا و حتی در سطح ابتداییش با هما و مهسا ...همه اینها .....تجاوز به حریمشون محسوب میشد .....در راه برگشتن به خونه و در حالیکه پاکت های لیست خریدمو در دست داشتم به فکر مامانم افتادم ....دلم واسش یه ذره شده بود مامانم هرروز باهامون تماس تلفنی کوتاهی داشت و در توکیو مستقر شده بود هنوز اخرین تماسشو فراموش نکرده بودم که پشت گوشی تلفنش برام ماچشو حواله می کرد و می گفت پسر خوبم دلت واسه بوسه هام و کارای دیگه م تنگ نشده ؟.......چرا چرا خیلی مامان جون ....هیچی در این دنیا نمی تونه جای بوسه های شما رو بگیره غیر از .......غیر از چی پسرم ......راستش مامان ..بوسه ای سحر که ازروی خواهری به من میزنه طعم و بوی مال شما رو میده ...همین .....اوا ....بهرام ....سحر اخلاقشو میدونم اون از روی حس بزرگی و ارشدبودن و اینکه خواهر بزرگته ماچت می کنه ...یه وقت فکرای بدی نکنی ..........افکارم کمی اشفته بود و انگار که ربطش به نیما بود که دوس نداشتم باهاش رفاقت کنم .......و این موضوع در روجیه ام تاثیرات خودشو گذاشته بود ..ولی من قول دادم و به قول شایسته خانم مرده و قولش و باید به قرار ساعت ۴ اهمیت بدم .......در سر کوچه خونه مون یک دفعه با صحرا فیس تو فیس شدم ........اوه سلام بهرام .....سلام از ماس صحرا خانم هر چی باشه شما بزرگم کردی و استادمی ...... شما کجا اینجا کجا؟.........اینجوری داشتیم بهرام ......خیلی بی وفایی و منو پاک فراموش کردی ...دو روزه سجر جوونم اومده مرخصی واونوقت من خبر ندارم مگه بهت نگفته بودم که هر وقت خواهرت اومد به من خبر بده ....ها ...اینه رسم شاگرد و استادی ......ببخش صحرا ...عمدی نبود ...به خدا کارام زیاده و مسئولیت خرید و امورات خونه رو دوشمه ..نگاه وسایل دستام کن .... باشه بهرام ........راستی اومدم خواهرات رو عصر امروز به مهمونی خودمونی دعوت کنم و توم دعوتی ...ولی من نمی تونم قرار دارم با رفیقم ساعت ۴.......خب بهم بزن ...نمیشه من قولم قوله .....ولی بهرام اگه بیای بد نمیشه شاید تونستی عشق بازی منو سحر رو هم شاهد باشی هرچند با بودن اکرم خیلی سخته و شاید نشدنی ..اگه تو میومدی من نقشه داشتم که اکرمو با تو سرگرم کنم ....ولی بی خیال مجبورم از سارا به جای تو استفاده کنم ....خیال بد نکنی لز اکرم و سارا اصلا در کار نیس فقط میخام بلکه سحر رو راضی کنم باز م بکنمش ........خخخخخ....صحرا داری چی میگی عمرا تو حریف سحر نمیشی ........حالا امتحانش ضرر نداره .....کاشکی زورم بهش میرسیدو مثل تو یک کیر کلفت تو پاهام بود اونوقت حالیش می کردم ......اره صحرا ارزو بر جوونا عیب نیس .....راستی .سارا احوالتو می پرسید و گفت بهم سری بزنه .....چشم بهش بگو در اولین فرصت میام پیشش ......بهرام بوسم کن کسی تو کوچه نیس .....هوس کردم.......ای به چشم ......اووووووف ........اوووووف....چه ماچ باحالی .......بزار دستی به کیرت بزنم ....اوووووی ......بهرام خیلی وقته منو نکردی ....میدونی کیر کلفت ......صحرا میخام موضوعیو بهت بگم ....بگو ........به خاطر سارا دیگه نمی خام باهات عشق بازی کنم ....چرا<؟.......خودمم دلیلشو خوب نمی دونم ولی نمی خام قلب سارا بشکنه چون از این کارمون ناراحته ......لطفا درک کن به خاطر خواهر کوچیکت ...باشه روش فکر می کنم ...فعلا بای ......خداحافظ صحرا ......
در سر سفره ناهار به پیشنهاد صحرا فکر می کردم اگه موضوع ادای قولم نبود قطعا مهمونی خونه صحرا رو به رفتن با نیما ترجیح می دادم رفتن با نیما در نهایت و هر جور که سرو ته شو می گرفتی خیانت و تجاوز محسوب میشد ولی یک نوع وسوسه و کشش و کشف اینکه این زن جوون که به قول نیما تازه تو خط کوس و کون دادن افتاده چه کسی میتونه باشه منو هر لحظه مشتاق تر می کرد که بدونم کیه و چه شکلیه ...چه بسا یکی مثل سحر باشه ...خوشکل و زیبا ......قبل از ساعت مقرر خواهرام هم اماده شده بودند که به مهمونی صحرا برسند ...برخلاف انتظار سحر لباس پوشیده و تقریبا عادی تنش کرده بود و با ارایش کمی که زده بود این موضوع رو به من فهموند که از ارتباطش با صحرا چندان خشنود نیست و در واقع به خاطر وقت گذرونی و شادی اکرم از این مهمونی صحرا استقبال کرده ....ولی باز هم در همین سطح پوشش لباس و ارایشش زیبا و جذاب و دیدنی نشون می داد.......
تا دم در خونه صحرا باهاشون رفتم و از خواهرام جدا شدم .......ساعت چهار شده بود و از دور نیمارو روی یک موتور سیکلت از دور دیدم ....قیافه هیپی مانندش و با اندام لاغر و نه چندان جذاب و ناحوشایندش حال منو می گرفت از این تیپ و مدل و رفتارش خوشم نمی اومد و اینکه مرتب حالشو می گرفتم علاوه بر اسم بردن از سحر قیافه چرند و بی خاصیتش بود ........سلام بهرام ....علیک نیما .....بیا ترک موتور که بریم ......اومدم.......اخیش ...تو موتور نداشتی نیما ؟...مال رفیقمه امونت اوردم که با ماشین غریبه نریم ...اخه اونجایی که میریم اعیان نشینه و بالا شهری.......خوبه مغرتم انگار کار می کنه و مثل ظاهر و قیافت بی ریخت نیس.......طعنه نزن بهرام بابا داریم واسه عشق و حال تو زحمت می کشیم ...دارم سهم خودمو به تو میدم ........بیراه نمی گم تو ایینه خودتوببین .....اخه این چه قیافه یه که برای خودت درس کردی......گفتن بهم میاد ....کدوم ادم احمقی اینو بهت گفته لابد خودشم ازت بدتره.......خب دیگه .....حالا قیافه منو بی حیال شو و به کوس امروز فکر کن که چه تیکه ای واست جور کردم ...باور کن بهرام مطمئنم بازم میای سراغش وول کنش نمیشی .....جیگره .......جووون میده که بارها بکنیش ...تازه عروس و یک سال نمیشه که زن خونه شده ......خودت کردیش؟........نه گذاشتم اول تو افتتاخش کنی من دومیشم ......واقعا ؟.....ارره به چون تو ...جون خودت قسم بخور نیما جقی ......بهرام حالمو نگیر بابا بزار امروز با تو خوش بگذره .........خیلی خب حواست به جلوت باشه .......فقط نیما اگه کلک و کلوکی در کارت باشه روز گارتو سیاه می کنم .......حالیته ......بله گرفتم خیالت تخت .........
موتور سیکلت دو ترکه داشت به طرف بالای شهر و خونه های اعیان نشین پیش میرفت و من در فکر عاقبت این کار و ماجرا بودم که سرانجام ناخوشایندی برام نداشته باشه .......
در یکی از کوچه های ۸متری و سنگ فرش شده و پشت یک درب ماشین رو .......موتورسیکلت ترمز گرفت .........و در گوشه پایین تر از درب ورودی موتور پارک شد.......بهرام تو بمون من برم داخل با طرف هماهنگ کنم ..ممکنه شوهرش خونه باشه ........نیما سریع برگرد خنگ بازی در نیاری ..........من باید زود برگردم خونه .....نیما با سه بار فشار دادن زنگی که در گوشه درب قرار داشت منو متوجه کرد که از قبل هماهنگ شده و از روی برنامه این کارو پیش میبره ......وقتی که نیما با باز شدن درب وارد حیاط بزرگ و پر از درخت جنگل گونه این عمارت شد به فکر فرو رفتم که این پسر با این قیافه و ریخت چه جوری زن این خونه رو تور کرده وبه قول معروف در خط جنده بازی قرارش داده ....این زن نمی تونه به خاطر پول و اسکن به خیانت بیفته غیر از اینکه موضوع شهوت و نیاز شدیدش به سکس باشه ......دقایقی می گذشت که نیما برگشت و و در حالیکه دستاشو از شوق بهم زد به من نزدیک شد ........بهرام باید باهات بیام داخل چون راهو بلد نیستی خونه شون خیلی بزرگه .......ولی فبلش باید این موتورو باید به این درحت زنجیر کنم ........خب بریم تو ...با اجازه من جلوتر برم چون بلد راهم ....خخخخخ.......نخند جقی ......نمی دونم این زن از چی تو خوشش اومده .....نگاه کونش کن .....انگار استخونه فقط .......اونقده جق میزنی گوشتی رو کونت نیس.......خاک عالم تو سرت کنن نیما..........خب دیگه ما جذبه شو لابد داریم........خفه ......راهتو برو .......اگه جذبه داشتی جق نمیزدی ......
نیما به طرف عمارت اصلی نمی رفت که در دل درخت های داخل حیاط وسیع و بزرگی قرار داشت بلکه قسمت شرقیشو پیش میرفت ....بعد از عبور از چندین پیچ و خم مملو از درخت و سبزه به یک ویلای معمولی و متوسط که دو انباری در طرفینش قرار داشته بود رسید و درورودیشو بدونه اجازه ای باز کرد و وارد شد و به من اشاره کرد که همراهیش کنم .....از جو و اطراف و پیرامون این ویلایی که در جوار درخت های سر سبز و طبیعی قرار گرفته بود تشویش و نگرانی هنوز نگرفته بودم ولی به نیما اعتماد نداشتم و این منو وادارکرده بود که با احتیاط کامل به پذیرایی این خونه قدم بردارم ...خونه ای که در همون بدو ورودم متوجه وسایل و امکانات در حد معمول و متوسطی در داخلش شدم و این چیزی نبود که در ذهنم انتظار داشتم و تازه منتظر بودم که یک زن با ارایش تند و لباس نیمه لخت و ادامس در دهن و با لوند و ناز گونه خودشون به استقبالم بیاد و منو دعوت به گاییدنش بکنه .......انتظاری بیخود و عبس ........چون زنیو دیدم گوشه اتاق پذیرایی با جادر گل دار و محتاط و ایستاده که فقط چشماش بیرون بود و چهره شو پنهون کرده بودواقعا ظاهر و نماش اصلا به جنده کوس بده نمی خورد ..نکنه این نیمای عوضی داره منو مسخره می کنه یا نقشه ای کثیفی برام کشیده و یا اینکه این نمایش و پیش درامدی برای کارشه ....از این پسررره منحرف و جقی مغز تعطیل چنین کاری بعید نیس ...........نگاه تندی به نیما کردم و ازش توضیح خواستم ..........اینجا چه خبره نیما ...منو مگه به امام زاده خونه اوردی ..این خانم چادری کیه؟.........
     
  
صفحه  صفحه 40 از 107:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA