سلامشهره خانم چند روز نبودی امیدوارم ک حالتون خوب باشهاین قسمت هم با یک هیجان خاص تمام شداین مادر و پسر چقدر لحظات هیجانی و دلهره اور داشتن
azadmaneshianسلام و درود شهره خانم گل دست شما و طاهره خانم دردنکنه بابت این داستان دلنشین و زیبا ! واقعا تصیف فضای داستان بخوبی انجام شده خواننده بخوبی میتونه داستان رو توی ذهنش تداعی کنه ! این هم هنر نویسندگی شما رو میرسونه !دستمریزاد بانو ارادتمندم .
قیافه نه چندان خوشایند نیما واقعا حالمو می گرفت .....مونده بودم این پسرره بی ریخت چه هنری بکار برده که به حریم خونه این زن جوون چادری که هنوز سیمای مبارکشو زیارت نکرده بودم رخنه و تورش کنه ......واقعا مار مولک شش دونگ به نیما میخوره .......ببینم نیما اینجا چه خبره ....تیکه ای که می گفتی این بود!؟.......این که تیپش به همه چی میخوره غیر از جنده !؟......نه نه بهرام داره فیلم بازی می کنه الان درستش می کنم .......رویا جنده ....این مسخره بازیا چیه ..ها .... مگه چند بار نگفتم حق نداری چادر سرت کنی ...ها ....تو دیگه جنده من شدی ....... مال منی ....میفهمی .......چرا چهره تو پوشوندی این چادر باید تیکه تیکه بشه ........بزار ازت بگیرم تا دیگه یاد بگیری جنده ای رفتار کنی .......نه نه نه .....نیما نمی دم ....خواهش می کنم ......اخ اخ اخ نزن بی معرفت ..نامرد ..چادرمو ازم نگیر ....خواهش می کنم ...اگه شوهرم بفهمه منو می کشه .......خفه ...خفه ...اسم شوهر و پیشم نبر تو مال من شدی همه چیت متعلق به منه ..هر جور که رفتارکنم حق نداری اعتراض کنی .......اخ خدا ..اخ خدا منو بکش راحتم کن ......خخخخخ.....رویا گریه هاتم نمی تونه جلومو بگیره .....پس بهتره باهامون راه بیای .....هم خودت عشق می کنی و هم ما......این بهترین رفیقمه وازت میخام خوب خوب خوشحالش کنی ...اگه بر خلافش ازم گله و شکایتی بکنه ......اونوقت خودت میدونی چیکارت می کنم ....پس حواست باشه ..........گریه های ممتد و سوزناک رویا منو کم کم تحت تاثیر قرار داده بود و از شور و حال سکس و عشق بازی داشتم خارج میشدم ..رویا چهره قشنگ و دل نشینی داشت ...اندامش تحت لوای بلوز و دامنی که پوشیده بود متناسب و خوش فرم و لحظاتی که در حال کشمکش با نیما جهت تصاحب چادرش بود حوب که به نمای باسن و روناش نگاه کردم واقعا باز شهوتی شدم ........انعطاف نرمی پایین تنه اش وبا پستوناش که سوتین نداشت دیدنی و تحریک کننده برای هر چشمایی میشد .......باید اعتراف کنم من .جذب اندام و چهره زیبا و معصومش شده بودم ..........ولی نحوه رفتار نیما با رویا و این حرفا و گریه ها و اینکه تسلطی که این پسرره جقی و بی قواره بر این زن زیبا وبه ظاهر جنده داشت برام مایه تعجب و در واقع معمایی شده بود ......قضیه از چه قراره ؟......ولی به من چه ......من کارمو بکنم و بکنمش و برم پی کارام.......کیرم کم کم نیمه شق شده بود رویا در گوشه سالن نشسته هنوز گزیه می کرد و با چشمای خیلی نگرانش به من .... تردید و دو راهی رو در درونم داشت زنده می کرد .....اخه من چه جوری میتونم یک زن گریان و ناراحت رو بکنم و ازش کام بگیرم این چه لذتی داره ...ایا واقعا به این سکس زورکی و تجاوز نمیگن و به نظر شما معنی و مفهوم عشق بازی رو ایا خواهد داشت من که میگم نه ..........نیما سیگارشو کبریت زده بود و در دهن کثیفش پک میزد و دودشو به حالت مسخره مانندی به عکسی که روی طاقچه بود و روشو با پارچه ای گرفته بودند فوت می کرد .......خخخخخخخ...نگاه بهرام ...رویا جنده عکس خودشو با شوهرشو پوشونده که وقتی کوس و کونشو میده معلوم نباشه ......لابد رویا فکر می کنی شوهر بی شرفت از تو عکس می بینه که چه جوری گاییده میشی ......خخخخخخ.........نخند بی شرف .....شوهرم یک مرد واقعیه .........اگه اون مرده پس زنش جنده س ..چون کوس و کونش مال من شده و اسمش فقط مال اونه ......رویا جووون واقعیت اینو میگه پس خفه شو و اماده شو که از دوستم پذیزایی کنی ........بهرام راحتی اگه تو اتاق بمونم ...خیلی دوس دارم وقتی می کنیش منم جق بزنم .....کیف داره .......باشه بمون ولی ........ولی چی ؟........نیما واقعا قضیه چیه این همه گریه و شیون ...چرا این زن داره مرتب گریه می کنه .....این چه نوع جنده ایه که برام جورش کردی ...........اگه دو دقیقه بهم وقت بدی اینم درست می کنم ........نیما یکباره به طرف رویا هجوم برد و موهاشو کشید و دهنشو به گوشش برد و حرفایی زد که من نشنیدم ...بلافاصله رویا ارووم و تسلیم شد واز گریه افتاد ..فقط چشماش و نگاهش به من خیلی معنی دار و سنگین بود ...واین نگاهش قلبم رو رنج میداد .........نه این جوری نمیشه ...این سکس هیچ لذتی برای من نخواهد داشت من باید سر از این کار و معما و رابطه رویا و نیما در بیارم ...تنها راه حل و کشف معما و رسیدن به حقیقت گفتگو با رویا هست و بس ......ولی با بودن نیما میسر نخواهد بود .........نیما تو برو بیرون ......من راحت نیستم ........ای بابا داشتم اماده میشدم برای یک جق خوب ...حالا نمیشه بمونم ...جووون خودت بزار .......نه نه من عادت ندارم فوری برو بیرون ...نزدیک ویلا هم نمون بهتره برگردی کنار موتورت ..خودم کارم تموم شد میام که برگردیم ......خیلی خب بابا من میرم کنار موتور سیکلت خوشکلم و اونجا جقمو به عشق تو و رویا جنده ام میزنم .......برو نیماحقه باز زیادی فشار نیاری به کیرت که بیهوش بشی حوصله بردن جنازه تو ندارم ........با رفتن نیما رویا از نگرانی دور شد و فقط به چشمام خیره شده بود ...این چشما به من انگار التماس می کرد که بهش نزدیک نشم .....رفتار یک جنده و فاحشه برای مردی که در صدد سکس باهاش هست کاملا معلوم و فهمیدنی میتونه باشه ولی رویا چنین نبود ..........و من اینو خوب درک کرده بودم ......رویا .....رویا ........بله .......نمیخاد نگران بشی من کاریت ندارم ولی به یه شرط ........چه شرطی ......به من بگی .......چرا به این روز و حال افتادی و نیما چرا بهت مسلطه و از چی میترسی ..........من میدونم تو به اجبار تن به این کار میدی و از رفتارت معلومه ........رویا تو اصلا هیچ شباهتی به یک جنده نداری پس با خیال اسوده همه چیو به من بگو ........اه نمی دونم اسمت چیه و هر اسمی هم داشته باشی نمی تونی کمکم کنی و کاری از دستت ساخته نیس ......از کجا میدونی نمی تونم ..........بهت قول شرف میدم تا حد توانم کمکت کنم ...قسم می خورم به جوون خودم و مامانم که همه وجودم مال اونه .......بگو نترس ......نیما دور شده ......میگم فقط لطفا برو اطراف ویلا رو بگرد و مطمئن شو که رفته که من خیالم راحت بشه .......اونم به چشم اگه رویا هم نمی گفت می خواستم اینکارو بکنم .چون .از نیما نامرد و جقی بعید نبود که پشت در و پنجره ای کمین کرده باشه و جق زنان به حرفای من و رویا گوش کنه ........حدس و و گمان من و رویا درست بود چون نیما در پشت پنجره کمین کرده بودو با دیدنم چنان هول شد که در حین فرار کله پا شد و به زمین افتاد و فقط تونست چهار دست و پا دور بشه ......من اماده ام که حرفاتو بشنوم ............همون طور که از اسم پیداس من عزیز دردونه پدر و مادرم بودم ووقتی که بعد از چهار برادرم به دنیا اومدم باعث خوشجالی زاید الوصف پدر و خصوصا مادرم شدم .....رویای مادرم تحقق یافته بود و بااسم گذاری رویا من در فضای کاملا مذهبی و سنتی خونه پدرم به اتفاق ۵برادردیگه ام کم کم داشتم پرورش و بزرگ میشدم ...پدر و برادران متعصبم بامن مهربان و خوب رفتار می کردند و از اینکه شغل پدرم که مباشر املاک و اعیان عموی استان دار بود زندگی خوبی داشتیم ...تا اینکه من به سن رشد و وقت ازدواجم رسیدم....با وجود خواستگار های زیادم ...قسمت و نصیبم پسر جوونی شد که بعد از دیدنش به من خوش ایند و خوب درومد و بهش دل بستم .....شروع زندگیمون با عشق پاک و زیبا و قشنگی شکل گرفته بود ...فضای خونه مون شکل و رنگ کاملا مذهبی داشت درست مثل خونه پدری...... چون شوهرم عین من اهل نماز ودر راه رضایت الله قدم بر می داشت ....با تلاش و سفارش پدرم مرد خونه ام در شهرداری استخدام شد و همه چی در زندگیم داشت خوب حرکت و پیش میرفت تا اینکه یک روز که شوهرم می خواست به واسطه تکمیل مدارکش عکس بگیره به من گفت .....رویا چطوره توم بیای در عکاسی چند تا عکس دونفره بگیریم دوس دارم یکیشو قاب کنیم و در اتاق پذیرایی بزاریم ..از این پیشنهادش خوشحال شدم و باهاش به عکاسی رفتم و علاوه بر عکس تکیش .....عکس دونفره رو در چند مدل گرفتیم و قرار شد سه روز بعد خودش از عکاسی تحویل بگیره ...ولی در اون روز شوم شوهرم ماموریت رفت و نشد خودش بگیره و من بجاش رفتم چون تلفنی شوهرم می خواست .....و من در عصر گاه اون روز نامبارک ونحس در حالیکه چادر به سر داشتم وارد عکاسی شدم و عکس های تکی شوهرم و دو نفره مونودر دو پاکت ...عکاس در روی میزش جلوم گذاشت و من باید رسید رو تحویلش می دادم و روموبه طرف مخالف گرفتم و داشتم در کیفم دنبال رسید می گشتم که همون لحظات کوتاه برای نیما نامرد کافی بود که عکسای مشترک من و شوهرمو با پاکت خودش جابجا کنه ........همون لحظاتی که وارد اتاق اتلیه شده بودم متوجه نگاه های حشری و هیز نیما شده بودم ولی اینو یک امر عادی تلقی می کردم خیلیا در کوچه و خیابون به من و امثال من نیگاه و تیکه می ندازند و لی فکر انجام این کار و حرکت شیطانی و خیلی زشت نیما هرگز به ذهنم خطور نمی کرد خلاصه من با خیال راحت داشتم از عکاسی بیرون میومدم و در خیابون راهمو به طرف خونه ام می رفتم که یهو از پشت سرم نیما ظاهر شد و بهم گفت ..........به به چه عکس های باحال و خوبی به من دادی .......از امشب نونم تو روغنه اونم چه روغنی ......ماشاله خوشکل هم هستی ...یعنی خوشکله تو اونقدر به من علاقه داشتی که عکس خودت و شوهرتو به من تقدیم کردی .......هاج و واج مونده بودم ضربان قلبم تند شده بود و لکنت زبان گرفته بودم در طول زندگیم من در بیرون از خونه با هیچ غریبه ای یک کلام هم حرف نزده بودم و حالا یک پسر مزاحم به این شکل با من حرف میزد ...فوری دستم داخل کیفم شد و پاکت ها رو چک کردم ......وای وای خدای من ......عکس تکی شوهرم بود ولی پاکت دیگه شامل عکسای گرفته شده نیما در حالت های ناجور و جلف در کیفم جا خوش کرده بود..خاک برسرم ........دستام می لرزید و توان نداشتم برگردم و بهش بگم پاکتامون جابجا شده و بهتره رد و بدلش کنیم ....زبونم در دهنم خوب نمی گشت .......نیما با خنده های شیطانیش میدون دستش افتاده بود و بهم گفت بیا دنبالم بریم جای خلوتی تا در موردش حرف بزنیم .....ناچار بودم دنبالش برم باید این قضیه رو درست می کردم ......در راهی که دنبالش میرفتم و به پارک شهر ختم می خورد به این فکر می کردم اگه پدرم و یا برادرام و در نهایت شوهرم این موضوع رو بدونن قطعا کارم تمومه و حداقلش طلاق روی پیشونیم نقش می گیره و تازه ابرو حیثیتم هیچ پایمال میشه چه بسا بدست شوهرم و برادرام کشته بشم .......این قضیه رو باید هر جورشده با زبون خوش و مسالمت امیز باید حل و فصل کنم و مرتب از خدام می خواستم بهم کمک کنه ...اشک از چشام میومد ووقتی که در گوشه دنج پارک شهر روبروم ایستاد و برای اولین بار دستش به سینه ام خورد انگار که کوهی رو سرم اوار شده بود .......اوووف جیگر چه مه مه های تازه و خوشکلی داری .....جون میده بخوریش ...واصلا چطوره کیرمو وسطش بزارم و باهاش جق بزنم این عین حرفاش بود خیلی خیلی برام سخت و دشوار بود ......با دستای لرزونم از خودم دفاع می کردم ...جرئت نداشتم بهش فش و ناسزا بدم چون می خواستم راضیش کنم و با ارامش مشکلمو حل کنم .....تورو خدا و محض رضای خدا به من دست نزن ..باور کن من از اوناش نیستم ..خواهش می کنم عکسامو پس بده و مال خودتو ببر .....من ابرو حیثیت دارم و تازه ازدواج کردم .....لطفا اقا .....خودت مادر و خواهر داری ...منو جای خواهرت فرض کن ......اه اه ...هر چه التماسش کردم و حتی کارم به گریه و زاری هم کشید ولی هیچ فایده ای نداشت ....ونیما منظور و اهداف خودشو ول نمی کرد ....اون برام نقشه ها داشت .......میخام خونه تو بدونم .......نه نه نمیشه .......ببین حوشکله بهتره با من راه بیای تو که نمی تونی تا نصفه شب در خیابون بمونی و نهایتا مجبوری به خونه ات برگردی پس منو با خودت همراه کن تا بدونم کجا زندگی می کنی چه بسا بهت رحم کردم ودر خونه تون عکساتو بهت پس دادم ......باید این ریسکو قبول می کردم و میزاشتم پاشو به خونه ام بزاره .....در راه خونه خداخدا می کردم رحم و مروتش گل کنه و عکسامو بهم بر گردونه ولی زهی خیال باطل ...چون وقتی که وارد همین اتاق شد ..چنان به جوش اومد که بهم هجوم اورد و بیرجمانه لباسامو از تنم بیرون کشید که داشتم پس میفتادم و مثل وحشیا روم افتاد ...تنها چیزی که انجام نداد دخول کیرش به کوسم و پشتم بود..همه بلاها رو سرم اورد و حتی برای اولین بار کیرکثیف و بودارشو بزور در دهنم قرار داد و مجبورم کرد مکش بزنم ..داشتم حالم بهم میخورد ...ولی انگار نه انگار ...نیما رحم و گذشت سرش نمیشد ...و در نهایت حرفی که در اولین لحظات در خیابون به من زد رو عملی کرد و کیرشو بین پستونام تا اونجایی که دلش خواست و ابش اومد حرکت داد و مالوند و خودشو روی سینه هایی که شوهرم همیشه ازش تعریف می کرد و دلش نمی اومد که روش فشاری بیاره بیرحمانه ارضا و راحت کرد ........گریه هام تمومی نداشت و رو پاهاش افتادم.........تو که کار خودتو کردی ...پس عکسامو پس بده ...لطفا خواهش می کنم ...تو باید زودتر بری چون ممکنه هر لحظه شوهرم برگرده ...اونوقت منو می کشه و توم از دستش سالم بیرون نمیری .........خخخخخخخخخخخخ..........خوشکله اسمت چیه ......ها ...رویا ....واییی چه اسم باخالی ........جووونم جووون ......نه نه نمیزارم از دستم خلاص بشی تازه باهم اشنا شدیم ..........من باید از تو خوب استفاده بکنم ..درست مثل ابی که از انار و سیب می گیرن ...منم نقشه ها واست دارم ........نه نه نه اصلا و ابدا ..من که گفتم از اون قماش زنای هرزه نیستم که با تو همکاری کنم .......کور خوندی ........مجبوری عزیزم ....مجبورت می کنم ...اگه همکاری نکنی ...میدونی چیکار می کنم ....یکی یکی از عکساتو به شوهرت و برادرات میدم و میگم بهشون که خودت بهم دادی و از اول معشوقه من بودی ......هر کی باشه باورم می کنه ......این عکسا خودش مدرک خوبیه که جندگی تو رو ثابت کنه ......پس خوب فکر کن و باهام راه بیا ........نه نه به خدا من نمی تونم خیانت کنم ..درذاتم نیس ...باور کن من نماز می خونم ...بهم رحم کن ......تا صبح هم بخای گریه و زاری کنی من کوتاه بیا نیستم .........از من چی میخای .......اهان این شد حرف حساب ...ببین رویا ...تو که شوهر کردی و مشکلی از بابت دادن کوس و کونت نداری .و خونه ات هم در روز خلوته و شوهرت تا غروب خونه نمیاد ...پس تو میشی جنده من و برام کاسبی می کنی ........یعنی چه .....اصلا ...غیر ممکنه .....خودمو می کشم و می میرم تا این کارو بکنم ......میل خودته .....ولی قبل از خودکشی ابروتو میبرم و کاری می کنم رسوای شهربشی ......تازه شنیدم کسی که خودکشی کنه جاش تو جهنمه ..تو که با نماز و روزه هات نمی خای که جهنمی بشی ......پس به من گوش کن و اطاعت کن .........این حرفای اخرش بی راه نبود و من واقعا ارزوی بهشت رو همیشه داشتم و خودکشی گناه نابخشودنی هست که یک انسان بر خلاف اراده و خواست خدای متعال انجام میده و این هدف من هیچوقت نبود ...پس من کاملا تسلیمش شدم ....نیما به خاطر اینکه شوهرم مشکوک نشه یک قطعه از غکس دو نفریمونو بهم داد که قابش کنم ..واین همین عکسیه که باعث این بدبختی و گناه های من شده واین تنها کار مثبتش بود ...از اون روز کذایی که کمتر از بیست روز میشه چندین بار پسر و مرد رو با خودش اورده و مجبورم می کنه باهاشون عشق بازی کنم ....تازه علاوه بر پولی که ازمشتریاش میگیره از منم دشت می کنه و میگه توم باید سهمتو بدی چون عشق و حالتو می کنی ...نیما در نامردی لنگه نداره .....اه ..اه باور کن اقا ...من که هنوز اسمتو نمی دونم ...بارها ارزوی مرگ کردم و از خدایم خواستم جونمو بگیره تا بیشتر در گناهی که نمی خواستم غوطه ور نشم .....هر شب که شوهرم برمی گرده ...از روش خجالت می کشم و روم نمیشه به چشاش کاملا نیگاه کنم ......و کلام اخرم اینه که نیما تا حالاحتی باهام نزدیکی نکرده و فقط کارش اینه که گوشه ای کمین می کنه و سکس من و مشتری هاشو می بینه و خود ارضایی می کنه ............راستی نگفتی اسمت چیه ...بهرام هستم ........متاسفم که ناراحتتون کردم انگار گریه می کنین .........من باید متاسف باشم که امروز دنبال چنین جیوون ونامرد وبیشرف و بی پدر و مادری افتادم که یکی مثل تو بهم بگه با دوستت اومدی در صورتیکه ..اون دوست و رفیق من اصلا نیست و انگار خدا خواست که من شما رو پیدا کنم تا اینکه راهی برای حل مشکلت پیدا کنم ......من کمکت می کنم رویا ...........
تحت تاثیر ماجرای غم انگیز و نامردی های نیما قرار گرفته بودم ....این همه بیرحمی و ظلم و ستمی که این حیوون و کثافت در خق این زن پاک و مظلوم روا داشته بود .......واقعا کارش نابخشودنی و قابل گذشت نبود ......من نمی تونم به سادگی از این قضیه بگذرم ...منم می تونستم مثل چند نفری که اومدند به رویا تجاوز کردند و پولشو در کمال بیخیالی هم ادا کردند و عشقشو بردند وکشیدند و رفتند ولی من از امثال اون ادما نیستم و نخواهم بود و باید در حد توانم کمکش کنم .......رویا منو جای برادرت حساب کن ......از این به بعد درخونه تو براش باز نکن .......و بزارش به عهده من ....ولی اون با عکسام بدبختم می کنه ......نگران نباش رویا ........در همین لجظه صدای زنگ ایفونی از داخل اتاق شنیده شد .........شوهرت برگشته؟.......نه بهرام این ایفون مال خونه اربابه..هر موقع کارمون داشته باشن زنگو میزنن باید برم عمارت اصلی ببینم کارشون چیه؟.........اخه دو شب دیگه مهمونی دارن تولد دخترشونه ..همون دختری که سربازی رفته .......خیلی ها رو دعوت کردن ........با گفتن این جمله اخر فوری یاد گفته های میترا افتادم که گفته بود سحر و دختر استاندار تحت نظر افسر گارد اموزش می بینن و کارا باهم می کنن .......اخ جوون از این بهتر نمیشه ....رویا میتونه راه کار و کلید ورود به کشف این معمای سحر و افسر گارد باشه و چه بسا هم اشنایی با دختر استاندار که دیدنش خالی از لطف نیست .......رویا کار مهمی باهات دارم میتونم بهت بگم ....چرا که نه .....تو هر کاری بخای من انجامش میدم حتی حاضرم بهت بدم ...تو خیلی خوبی و مثل یک مرد واقعی رفتار می کنی ....نه رویا خیال بدنکن ..من اصلا بهت نظر بدی ندارم و مثل خواهرام نگات می کنم هرچند خیلی خوشکل و زیبا هستی ولی کارم در موردمهمونی اربابته ...میتونی یه جوری منو در مهمونیشون شرکت بدی ........چرا بهرام ؟.......دلیلشو بهت میگم ولی بدون من خرابکار و خطرناک نیستم و اصلا کاری به سیاست و اون چیزا ندارم .....باشه ترتیبشو میدم چشم .......بهتره بهرام توم بری چون ممکنه شوهرم هر ان برگرده .....خب رویا من رفتم تا فردا عصر ........از ویلای رویا که بیرون اومدم باز هم در فضای کارهای زشت و کثیف نیما فرو رفتم و تنفر م بهش دو برابر شده بود و این حسم چه بسا کاری دستم می داد چون با موتورش در انتظار من مونده بود ...بایدهم خونسردی خودمو حفظ کنم و فکر اساسی در باره تنبیه و مقابله موثر با نیمای نامرد و کینه توز بکنم ....کینه توزی نیما شهره خاص و عام دوستام بود و از هر کسی کینه می گرفت به هر طریقی زهرشو بهش میزد ......من باید با نقشه حساب شده ادبش کنم و عکسای رویا رو ازش پس بگیرم ......وجود خواهرام و اینکه نیما از اون طریق زهرشو به من بزنه منو نگران کرده بود ..... خیلی طولش دادی بهرام ........خوب بود ؟......اره حرف نداشت ......اینم هدیه من به تو که بدونی رفیقمی .......نیما تا چند روزی کاری به رویانداشته باش ازش سیر نشدم ...تیکه خوبیه .....میخام فردا و پس فردا هم فقط مال من باشه نکنه بیای سراغش و مزاحمش بشی ...فهمیدی ......اخه نمیشه بهرام امروز مجانی باهات حساب کردم ولی فردا و پس فردا فرق می کنه ....پولشو باید بدی .......چی ...چی ....خفه ..مگه تو کس کش رویا هستی نکنه با جنده خونه فرضش کردی ......دیگه نشونم از این چرتیات به من بگی ......اخه نمیشه بابا من واسش خرج کردم پس هزینه من چی میشه .....ببین نیما دل خوشی ازت ندارم کاری نکن دستام روت بلند بشه ..فقط اینو میزنم که بدونی حرفام جدیه و شوخی باهات ندارم ...یهو یقشو با همه خشمی که بهش داشتم گرفتم و به طرف تنه درخت تنومندی که در فاصله سه متریمون قرار داشت هول دادم و به درخت کوبوندم .......شدت ضربه ام به حدی بود که صدای شالاب شالاب محتویات معده و روده شو عینا به گوشم شنیدم ......اخ اخ اخ ....شکمم .....پشتم ......لامصب این بود این بود مزد و پاداش من........اره عوضی ..وقتی که حرف حساب به مغز پوکت نمیره باید این جوری کتک بخوری ......وای به حالت اگه به حرفم گوش نکنی ......چشم ..چشم بهرام بابا دو روز سهله سه روزم مال تو باشه ......نوش جونت ....موتورو روشن کن و منو برسون به چهار راه ......ای به چشم ارباب .....تو ارباب خودمی ..مزه نریز راهتو برو کثافت ......در پشتش و ترکه موتور می خواستم خفش کنم و این موجود بی خاصیت و بی فایده برای جامعه و کشور رو از صفحه روزگار محو کنم ..ولی باید خونسرد بمونم و کارو به کاردانش واگذاز کنم ...شخصی که نقش این کار دانو می خواستم بهش بدم پاتوقش در چهار راه و در مغازه رفیق دایی هوشنگ یعنی مغازه ممد فابریک بود .......حشمت از باز ماندگان نوچه های شاهین بود که هم اکنون زیر دست اکیپ دایی هوشنگ روز گارمی گذروند ..اینکه من حشمت رو انتخاب کرده بودم چون روی ناموس و تجاوزات به حریم خونواده ها خیلی حساس بود و همه جوره اهل کار و خلافی بور الا دست درازی به ناموس مردم ......واقعا جای تعجب داره ......ولی خب واقعیتی بود که وجود داشت ........سلام بر اساتیدو اهل فن.....سلام داش بهرام گل و بلبل ......چه خبرا احوالی از ما فقیر و فقرا نمی پرسی ...هستیم شکر ......دایی هوشنگمون خوبن ؟.....اره هستن همین پیش پای شما بودند خانموشون تشریف اوردند و به اتفاق رفتند بازار ......کار باهاش داشتی ...نه باشما اقا حشمت کار داشتم ......امر بفرما ......خصوصیه چند دقیقه بیا بیرون با هم گپ بزنیم ......ای بابا بهرام ماحالا بیگانه شدیم خب بگو همه بشنون.......نه ممد اقا ناراحت نشو کار کوچیکیه که فقط با اقا حشمت حل و فصل میشه .....شوخی کردم ....بی خیال ....برید به کارتون برسید .......خب اقا بهرام در خدمتم گوشم با شماس .......هر انچه که از ماجرای رویا و نیما بود به حشمت گفتم و در اخر مطلب اینم اضافه کردم که ......ببینید اقا حشمت من خیلی راحت میتونستم ترتیب نیما رو بدم و به هر فرم و شکلی ادبش کنم ولی به خاطر خواهرام و اینکه نیما ی نامرد بعدا عقده شو خدای نکرده سرخواهرام خالی نکنه به شما زحمتشو دادم و گرنه من پسر بی عرضه ای نیستم و چندین بار حتی از دستم کتک خورده .....میخام جوری بزنیش و ادبش کنی که هیچوقت ازاین غلطا نکنه ...کاریت نباشه چنان ادبش می کنم که مثل ماجرای علی سرش بیاد(علی و ماجرای تجاوزش به مامانم و کتک و تجاوزی که از دست شاهین و رفقاش به همین دلیل کشید ... ..در حالیکه حشمت دخالتی در تجاوزات نداشت و فقط نگهبانی می داد)...ولی حشمت خان مثل علی نشه چون اون نامرد در اسایشگاه معلولان الان هستش و اوضاعش خیلی خوب نیس ......یه .جوری بشه که بتونه حداقل از عهده خودش بربیاد هر چی باشه جووونه ...خدا کنه به راه راست هدایت بشه ..اونم به چشم .....تو فقط با عکسای اون خانمه بیارش این ادرس و دیگه بقیش با من .......هوا هنوز تاریک نشده بود و من وقت داشتم که به خونه صحرا سری بزنم ......با وجود اینکه چند ساعت کوتاهی از دیدار سحر محروم شده بودم ولی دلم واسه دیدنش تنگ شده بود اسم بردن از سحر مساوی بود با شق شدن کیرم و وقتی که در مسیر خونه صحرا با هما دختر کمال روبرو شدم بیشتر تحریک شدم لامصب کون شو بد جوری نمایش می دادیک دوهاش با یک اهنگ رامش که از یک مغازه پخش میشد هماهنگ شده بود و به فضای پیرامون طعم و بوی خوبی داده بود هوس کردم دستی به چاک کونش بکشم و به همین منظور دنبالش رفتم تا اینکه وارد کوچه ای شد ........بهش نزدیک شدم ........سلام هما جوون ...عشق بهرام ......اوا بهرام منو ترسوندی خیال کردم مزاحم هستی .......حالا که ترسیدی بزار حالتو جا بیارم ...چه جوری حالمو جا میاری ...ها ...این شکلی ........اخ ..اووووف ...وای وای .....کوسم ....دردم گرفت .....اخ بهرام بلا .....تو که بیشتر حالمو بد کردی ......عجب دکتری هستی ........هما جوون میخای دکترت معاینت کنه .......میخام ولی تو که مطب نداری .......مطب میخایم چیکار ......هما جووون مطب من اینجاس ....دست بزن .....امپول و سرنگ و دوا و دارو همش اماده س .......واه واه تو کوچه هستیم بهرام ...مواظب باش ابرومون نره .....نگران نباش کون خوشکله ......کیرم تو کونت ..لامصب کی وقت داری سوراخت کنم .......نمی دونم سرم شلوقه هر روز کلاس تقویتی میرم و هر چی میخونم به مغزم نمیره ...چیکار کنم بهرام ..چاره کارت فقط پیش منه اگه کون به من بدی مغزت به کار میفته و مشکلت حل میشه ...سربسرم نزار بهرام ..اخ اخ اخ اخ خدای من سوراخمو زخمی کردی ......نکرده کونم زخمی شد ...اخه هما خیلی هوس کونتو کردم ...مجبور شدم بهش فشار بیارم.........بهرام منم دلم میخاد بهت بدم خودت وقتی بزار و جاشو تعیین کن خونه پدرم که جایی نداره ..........باشه به وقتش می کنمت .....کیرم تو کون خودت و خواهرت مهسا ......هههههه....بای دکتر بهرام .......خدا حافظ کون خوشکله .......تا رسیدن به خونه صجرا همچنان کیرم سفت مونده بود و در حال هوای سحر و هما و حتی رویا سیر و گردش می کردم هرچند طبق قول و قرارم با رویا اصلا کاری نمی تونستم بهش داشته باشم ولی نمای و شکل و شمایل باسن و روناش هنوز جلو چشام رژه میرفت و من ازش سان می دیدم .......وقتی که زنگ خونه صخرا رو فشار دادم ارزو کردم که با سارا روبرو بشم و از لباش کاممو بگیرم .......و همین اتفاق هم افتاد و سارا با ارایش سبک و زیبایش جلوم ظاهر شد ....اه سارا ..باور کن از خداخواستم تو درو واسم باز کنی ...اه خدای من ازت ممنونم ..شکر ...شکر........لباتو میخام سارا .......منم میخام بهرام ........منو بغل کن لطفا ......لبای تشنه مون به سرعت بهم رسید و روی هم قفل و زنجیر شد ......در اغوشم گرمی تن و بدنش براستی اروومم می کرد و به من حس خیلی زیبایی می داد ..و این حس و احساس رو در کمتر دختری لمس می کردم ....هنوز اغوش گرم و داغ و اتش فشان سحر رو تجربه نکرده بودم ..ولی سارا به من ارامش خوبی می داد ..هر بار که می دیدمش بیشتر بهش وابسته میشدم و کم کم احساس می کردم که عاشقش میشم ..............اه اه بهرام دارم عاشقت میشم.......سارا جوونم .....هر بار بیشتر خوشکل میشی .......قربونت برم سارا ........خدا نکنه بهرام اگه قربونی من بشی اونوقت من چیکار کنم ....تو نباشی من نابود میشم ....بهرام دلم میخاد هرروز پیشم باشی ......دیگه نمیخام با صحرا رابطه ای داشته باشی من حسودشدم ........چشم سارا جوون به خواهرت هم گفتم و دیگه با صحرا هیچ رابطه ای نخواهم داشت .........سارا جوون امروز با خواهرام و صحرا خوش گذشت ؟......اررره جای تو خالی بود .....بیام داخل اجازه میدی ....چرا که نه ....بریم با هم ......ولی من برم دستشویی خودمو تمیز کنم اخه اونجام خیس شد بهرام تحریکم کردی . خرابکاری کردم ....هههههه..برو عزیزم تمیزش کن تا بازم برات خیسش کنم ......اوا ...بهرام ...بسه دیگه شورت یدکی ندارم ......من رفتم توم برو پیش اونا ..............وقتی که داخل اتاق شدم ..هیجانم دو برابر شد ...چون .......
چون سحر دقیقا پشت به من که به استانه درورودی اتاق زسیده بودم به حالت دوگی فرم گرفته بود و با دامن کوتاهی که تنش بود سوراخ کونشو برای اولین بار برای من اتفاقی نمایش می داد.....وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی........اخ جوووووووووووووووووووووووون.........سوراخ بسیار خوشکل و کوچولویی که در عمق و ژرفای کونش بود و به سختی دهانه اش دیده میشد اضافه گوشتی اصلا در کارش نبود فقط سفیدی و تمیزی و تازه گی و بدونه مو دیده میشد .......بسیار صحنه طلایی و زیبا و چیزی بود که حتی در خواب هم تصورشو نمی کردم وهم اکنون در فاصله سه متریم بوضوح و اشکار مشاهده اش می کردم براستی به کیفیت بسیار بالای باسن سحر از هر لحاظی ایمان اوردم ....اخ چه باسن قشنگی .........شورت تنگ و خوش رنگش که کلا در چاک کونش فرو رفته بود به زیبایی این باسن دو چندان افزوده بود ضبط صوت اهنگ داریوش رو پخش می کرد و سحر بی خبر از چشمای حریص و شهوت ناک من داشت مجله زن روز صفحه داستان برسر دو راهیشو میخوند ....خوندنی که غافلش کرده بود و ندانسته و ناخواسته نمای کونش درست مثل نمایشگاه fashion Assاجرا می شد و تنها تماشاگرش هم من بینوا و تشنه به اندامش بودم ....باور کنید کیرم چنان به سرعت شق شد که خودم نفهمیدم چی شد و فقط احساس کردم شورتم خیس شده ......وپی در پی مثل پمپ از سوراخ کیرم اب میزد بیرون......اصلا حواسم به اکرم و صحرا نبود چون در گوشه بالایی اتاق هردوشون به شکم خوابیده بودند و دستاشون از زیر شکم به کوسشون رفته بود و با خودشون ور میرفتند ......اخ خدای من .....باسن اکرم مثل تپه ماهور و به شکل زیبایی بالا اومده بود و قوسش دیدنی شده بود .....و صحرا هم با شلوار چسپ خونه گیش شکل و استایل کونش کاملا معلوم بود و نگاهش چندان منو جلب خودش نمی کرد هر چی باشه قبلا سوراخشو زیارت و فتح کرده بودم همه نگاهم معطوف به باسن سحر و گاها باسن اکرم شده بود ........ تا حالا سابقه نداشتم این همه اب از کیرم بیرون بیاد کم کم سرم داشت گیج میرفت و ناچار شدم شونه راستمو به چهار چوب دراتاق تکیه بدم ......با اومدن سارا من از این رویای واقعی و صحنه های رنگی و زیبای باسن های سحر و اکرم و صحرا بیرون اومدم و ناچارشدم با سلام گفتنم برنامه و ارامش و عشق و حالشونو بهم بزنم ....سلام دخترا.......اوا بهرام کی اومدی تو ما نفهمیدیم ........خیلی نیس اکرم ...سارا درو واسم باز کرد ......خوبین .......مرسی بهرام .........سحر جوونم و اکی جووون ...داداشتون روز بروز جذاب تر و خوش قد و بالاتر میشه ....معلومه که مثل مامانتون خوب بهش میرسین .......مگه نه سارا ؟........نگاه سارا به صحرا چندان خوب نبود و حسادت از چشاش می باریدو با تندی به خواهرش و من نگاه کرد و من باید سریعا به دستشویی میرفتم که خودمو تمیز کنم .......در دستشویی نگاه که به شورتم کردم از تعجب دهنم مثل دروازه بازار گشاد شد ...این همه اب منی ....وای وای .......اگه این اب تو کوس هر دختری میرفت چه بسا چند قلو در رحمش کاشته و پرورش میشد.......شورتم باید از پایم بیرون میومد چون کاملا خیس اب منی شده بود و من بدونه شورت وفقط با شلوارم از دستشویی بیرون اومدم ......صحرا پشت در منتظرمن بود و اومد نزدیکم.......بهرام حقه باز ده دقیقه نشده تو وارد خونه ام شدی میدونم خراب کاری کردی نکنه کاری با سارا کردی ....ها ....خودم بزرگت کردم . چیزی از نظر من پنهون نیس این کیر ت با دستا و روش من کلفت و مثل کیر الاغ شده .......نه نه صحرا اشتباه می کنی من کاری به سارا نکردم میتونی از خودش بپرسی.......ولی بهرام سارا عصبی نشون میده ........بازم اشتباه کردی ....علتش اونه که سارا خوشش نمیاد به من توجه می کنی می فهمی اینو قبلا بهت گفته بودم ....از این ناراحته......حالا نمیخاد منو بازجویی کنی من باید از تو بپرسم که با سحر چیکار کردی .........سحر خواهرت منو دیووونه کرده .......اوووف بهرام ........کاش مثل تو کیر داشتم ...امروز فرصت خوبی گیرم اومد که خوب و حسابی از کوس و کونش حال کنم فقط یک کیر مثل تو کم داشتم ....خوش به خال تو .....خلاصه میگم که سارا خیال نکنه باهم خلوت کردیم و زود بگم و برگردم .......بهرام وقتی که اومدند داخل مرتب و دزدکی و دور از دید اکرم هی سحر رو انگشت می کردم به کونش و کوسش و پستوناش و رونای نرم و خوشکلشو نیشگون می گرفتم اونقده این کارو کردم که از دستم فراری شد و رفت حیاط که لب خوض ارووم بگیره .........اکرم و سارا رو به بهونه خرید مجله زن روز بیرون فرستادم و با سجر تنها شدم و بهش گفتم ....سحر به جوون خودم و خودت ....اگه جلومو بگیری و بازم مانعم بشی و کتکم بزنی خودمو می کشم تو باید امروز تحت امر من باشی کاری نکن لاشه ام بره سرد خونه بیمارستان ....من شهوتیم و مغزم کار نمی کنه بابا یه عمره که کشته و مرده تو و مامانتم ..مامانت که از دستم در رفت و بهش نرسیدم حالا که تو دم دستمی پس نرمش نشون بده و احازه بده به میل و اراده خودم شهوتمو خاموش کنم ...باشه ....خواهش میکنم سحر میدونم زورم بهت نمیرسه ولی این بار نرمش نشون بده ......صحرا چرا دست از سر من بر نمی داری یه بار در حموم باهم بودیم برات کافی نبود ....ها .....نه کافی نیس سحر ....من میخامت ......بابا به کی بگم .....ای هوار ای داد ......بزار همه بدونن ..یک زن عاشق یک دختر شده ....مگه گناه کردم ....ها ......میزاری یا برم خودمو بکشم .......بهرام شهوت عقل و هوشمو گرفته بود و نمی دونستم چیا میگم و چی می کنم ......یه دفعه دیدم سجر لبخندی زد و دستی به اندام و باسنش کشید و گفت .......باشه من تا اومدن سارا و اکرم در اختیارتم به شرطی که هر چی مو های اضافه در بدنمه صاف و صوفش کنی .....راستش صحرا چن روزه در صددم که موهامو بزنم و خودمو تمیزکنم خصوصاموهای کوس و کونم .....ولی حالشو ندارم ......چون راستش دو شب دیگه یه مهمونی توپ و عالی دعوتم .....جشن تولد دختر استاندار .......باید در مهمونیش همه چیزم میزون و خوب باشه .......سحر جووون تو احتیاجی به تمیزی و حتی ارایش نداری .......باشه قبول ......ولی سحر تو که گفتی مهمونی و جشن تولد ..پس کوس و کونتو چرا تیغ میزنی مگه خبریه و یا سکسی در کاره ؟...........ههههههه......نه بابا ...ولی دختر تر و تمیز باشه خیالش راحت تره ..اصلا به تو چه صحرا ...فضولی نکن ....فرض کن ارره میرم مهمونی و سکس می کنم مگه ارباب من شدی ؟ ها.....به تو و هیچ کسی ربطی نداره .......یالا منو ببر خوب تمیزم کن ...زود باش زنیکه فضول .......قربون اون خشمت برم من ...حتی عصبانی هم میشی دیدنی تر میشی ......بیا عزیزم بریم تو .....در راه رفتن تا اتاقم دستم تو چاک کونش بود و با هر قدمی که بر می داشت چوچوله هاشو با شورتش چنگ میزدم .....اوا نکن صحرا.....اخ اخ ...خودت گفتی تا اومدن دخترا مال من هستی پس اوا و چرا و اخ و اوخ نداریم حالیته ...میدونی چیه سحر ......کاش کیر داشتم چنان می کردمت که کمر راست نکنی ....حالا که نداری پس شعار نده.......کاش کیر داداشت بهرام یک ساعت فقط مال من میشد ..اونوقت نمی گفتی شعار نده ..........نظرت چیه .......نظرت در مورد کیرش چیه؟.........سحر ساکت مونده بود و وقتی که کف اتاق به پشت خوابید و پاهاشو از هم باز کرد هنوز در فکر بود ........وای صحرا نوکرتم به خدا ...ازت ممنونم که در مورد کیرم ازش سوال کردی .......خب جوابی نداد؟......ای بابا بهرام حالم خراب بود و شهوتی بودم اگه در شرایط عادی بودم قطعا اینا رو نمی گفتم من دوس ندارم به خواهرات فکرای بد بکنی ...ولی من حشری بودم و بازم ازش جواب خواستم ......فرم و حالت .پاهاشو مثل زایمان یک زن بار دار گرفته بود و من با وسایل تیغ و صابون و اب ولرم مشغول کارم شده بودم ......قبل از شروع چن دقیقه کوتاه کوس و کون و اطرافشو خوب خوردم و با اب دهنم خیسش کردم اووووف .......بهرام با چشای خودم دیدم از لابلای کوسش اب سفید گچ مانندی میومد .......همشو می خوردم .....قطراتش هر لحظه بیشتر میشد و کمیشو در دهنم جمع کردم و رفتم سراغ دهنش و با لب گرفتن و بوسه از دهانش اب کوسشو به خورد ش دادم .......می ترسیدم بهش بگم سحر اب کوستو به خوردت دادم ....و نگی من زرنگم .....خلاصه دو سه بار همین کارو تکرار کردم و اخرش موهای کوس و کون و زیر بغلشو خوب تیغ زدم و با اب تمیزش کردم و بازم خوردمش ..باور کن بهرام هر چی به اندامش خوب نگاه کردم و دنبال مو گشتم که بزنمش یک دونه هم ندیدم صاف و تمیز و سفید و خوردنی فقط بود.سوراخ کونش در حالیکه سحر مست و خمار و شهوتی شده بود با انگشتم تا دو بند مال من شده بود ...دوس داشتم به جای بند انگشتم خیار و یا هویجو به کونش میزدم و به جبران هویج و خیاری که در حموم به کونم زد ....ولی میترسیدم که برنامه کارم بهم بخوره و سحر ناراحت بشه چون بازم هویج و خیار سهم کون من میشد ..خوب شد در خونه نداشتیم ......در اوج شهوتش ازش باز پرسیدم .....سحر جووون جوابمو ندادی ........چه جوابی صحرا جووون ......در مورد کیر بهرام دوس داشتی الان کیرشو داشتم و می کردمت ........اه اه اه ...صحرا ......تو خیلی حشریم کردی ..اگه هر کیری باشه الان ازش استقبال می کنم حتی کیر داداشم بهرام ......مگه دیدیش سحر جوون.....نه کامل ولی ذیذم زیر شلوارش ووقتی که سیخ و شق شده ....چند بار ...ظاهرا کلفته .......ولی من دیدمش ....واقعا صحرا ؟.....اررره به جوون خودم ....خودمونیم باهاش سکس هم کردم ........اوا صحرا با بهرام ؟...ارره دیگه .....سجر میخام بهت بگم چون هر دومون شهوتی هستیم در شب عروسیم من دو تا دوماد داشتم یکیش شوهرم بود و دومیش بهرام بود ...کونم سهم بهرام شد و کوسم سهم شوهرم .....واییییییییی........چه عجیب و جالب و با هیجان ......خب صحرا .....از کدومش لذت بردی ......معلومه از بهرام و کونم ......نزدیک یه ساعت روی لاشه مست و بیهوش شوهرم کونمو می کرد و من عشق می کردم اگه بدونی چه کیفی داشت ........اووووف صحرا منونوازش کن و کوسمو بخور ......اهان تو اخرش با این حرفات منو اتیش زدی ......اه ..اه اه صجرا .....سجر جووون ...خوش به حال شوهرت که این کون نصیبش میشه خیلی تنگه وکوچیکه ...بند انگشتم توش زندونی شده و با فشار بیرون میاد .......ارره صحرا ......این سوراخو میزارم واسه شوهرم که بازش کنه ..........سحر به اوج شهوتش رسیده بود و به خودش پیچ و تاب میزد و در نهایت دیدم که لرزش به اندامش افتاد و کم کم مثل اب داغی که سرد میشه ارووم شد و در اغوشم هم موندیم .......بهرام اصلا متوجه خودم نبودم که چندبار ارضا شده بودم چون کوسم خیس خیس شده بود .......خوش به حالت صحرا ..........اخرش با خواهرم عشق و حالتو کردی و فقط اه و افسوسش سهم من شد ولی صحرا ابروی منو پیش سحر بردی چرا از سکس من و خودت براش گفتی من دیگه ازش خجالت می کشم ......ای بابا ادم وقتی شهوتی میشه اختیارش دست خودش نیس و مثل یک ماشین میشه که ترمز نداره ولی....... . بهرام بازم بهت هشدار میدم تو حق نداری به سحر و حتی اکرم فکرای بدی بکنی .......من دوس ندارم .....کاشکی اینارو بهت نمی گفتم ....... چشم ولی خوب کاری کردی صحرا بازم ازت ممنونم ...چون اگه نمی گفتی چه بسا کاری دست خودم می دادم ...........هیجان شنیدن این ماجرای هوس انگیز از صحرا خصوصا در مورد کیرم باعث شور و شعف و حس تازه خاصی برای من بوجود اورده بود .......و از اون لحظه بیشتر از همیشه به سحر فکر می کردم ......ووقتی که اون روزاز خونه شون بیرون اومدیم فقط حواسم به سجر بود .اینکه دو شب دیگه در مهمونی جشن تولد دوستش دعوت بود و من باید در این مهمونی باشم .......ولی خدا کنه سحر .......من و اکرم رو با خودش همراه کنه و دست به دامان رویا نباشم ...........وقتی که به خونه برگشتیم اون شب منتظر بودم که سحر از موضوع مهمونی و رفتنش با من و اکرم رو بگه ولی تنها چیزی که نگفت همین مطلب بود چون خیلی شاد و شنگول و سرحال نشون می داد و از هر دری حرف زد الی مهمونی ......انگاری عشق بازی و ارگاسمی که با زحمتای صحرا گرفته بود کارشو کرده بود ......ازش کمی خجالت می کشیدم و به خودم می گفتم الان در ذهن سجر در مورد من چیا میگه لابد ....میگه این داداش من عجب پسر هوس باز و منحرفی هست که کارش به جایی رسیده که در شب زفاف یک دختر و در حضور شوهرش کون زنشو می کنه و عین خیالش نیس و با خواهراش هم گاها شیطونی هم می کنه .......این خیالات منو مجبور کرد اون شب زودتر از همیشه به بسترم پناه ببرم تا از این افکار و نگاه های پر از راز و رمز سحر در امون بمونم ...فردا کار های زیادی دارم که باید انجامش بذم ....
صبح اول وقت بیدارشدم اولین چیزی که منو به خودش جلب کرد کیر م بود که مثل لوله سفت و سخت شده بود و تکون نمی خورد انگار که لامصب اعتصاب کرده بود ......از شلوارم درش اوردم و کمی نوازشش کردم کلاهکش مثل کیک پف کرده به من هشدار می داد که فوری بهش برسم ........در خاطرات مامانم گاها خونده بودم که کوسش حرف و درد دل و شکایت ها از ش می کرد ولی من همچین جسی نداشتم ..ولی یه دفعه وقتی کف دستم به کلاهک کیرم خورد یهو چیزایی به ذهنم خورد .....به به انگار کیرم زبون واز کرده بود وبهم دستور می داد قبل از غروب کوس بهش برسونم .......نه بابا توم انگار واسه ما ادم شدی ......نه خیر نباید زیادی بهش رو بدم از همین الان باید سرکوبش کنم که حساب کار دستش بیاد اینجا و در محدوده من فقط فقط حرف اول و اخر مال منه ..نه کسی دیگه .....شیر فهم شد ....فوری پارچ اب سردو روی کیرم ریختم که بدونه با کی طرفه .......در واقع کیر شق شده مو می خواستم هر جورشده ضربه فنی کنم با این سرو شکل ممکن نبود به کارام برسم .......صبحونه رو برای خواهرای گلم اماده کردم و فقط قبل از رفتن به دبیرستانم یواشکی سری به اتاقشون زدم .....اه خدای بزرگ ....هردوشون پشت به هم باسناشونو قمبل کرده بودند و دو دستاشون روی کوساشون رفته بود این صحنه داغ و هوس انگیز از روی ملافه کاملا معلوم بود و دلو زدم به دریا و ارووم ملافه رو کشیدم تا اون حدی که این صحنه رو واضح و اشکار ببینم .....واقعا که اون همه تلاش کردم و کیرمو شل کردم ولی با دستای خودم بازم واسه خودم علم شد....البته باید بهش جق می دادم چون دو تا کون خیلی خوشکل و ناز و ترگل وورگل جلوم معرکه گرفته بودند از کون سحر هر چی بگم بازم کمه چون از بیست بالاتر بود ولی مال اکرم هم جای تعریفا داشت با ترس و نگرانی ولی با هوس زیادم کون اکرمو ابتدا لمس کردم و می خواستم به طرف چاک کونش برم ولی شورتش درش جمع شده بودو نشد دست دیگه ام به طرف کون سحر رفت و به محض اینکه بهش خورد تکونی به خودش داد .......داشتم از ترس سکته می کردم ...اه خدای بزرگ بیدارنشن .....و گرنه حسابی شرمنده شون میشم ......ولی خوب شد بازم خوابید ولی حالتشو عوض کرد و طاق باز شد ...شورت سجر جوری شکل گرفته بود که نصف کوسش بیرون و اشکار بود و همین باعث شد دوچشام روش زوم بشه ...قشنگ تا فاصله ده سانتی کوسش دهنمو جلو بردم و با اشتهای زیادی نگاش می کردم اب دهنم دو برابر شده بود و جسابی کف کرده بودم ..دلمو باز به دریا زدم و تا نزدیک ترین فاصله ممکنه سرمو جلوتر بردم الان دیگه بوی خوش کوسشو میتونستم حس کنم ...اووووف چه بوی خوبی ........اونم بوی کوس سحر جووونم.....قربونت برم ......این کوس و دم و دستگاه ارزش خیلی تلاش و زحماتو داره تا بهش برسم ....هنوز از بوی کوس سحر عشق و حالمو می کردم کیرم به گریه افتاده بود و ازش قطرات اب سفید کم رنگی میومد .....اخ چی میشد الان این کوس سحر رو می کردم و بعدشم سراغ سوراخ کون اکرم میرفتم و ابمو در تهش میریختم .....یهو صدای زنگ کوفتی ساعت به گوشم خورد ....ساعت ۸شده بود و با اعلام هشت بار زنگ من به خودم اومدم و فوری از اتاقشون زدم بیرون و کلا از خونه خارج شدم ..هنوز کیرم زیر شلوارم راست بود و کمی تابلو میزد .......انگار خوب موقعی بیرون اومده بودم چون سر کوچه یکی از نوچه های حشمت داشت به طرف خونه ما میومد اون برای من پیعام اورده بود .......سلام اقا بهرام ....سلام داش رضا ......خوب وقتی اومدی داشتم میرفتم کلاس.......اقا خشمت سلام رسوند و پیغوم داد که برنامه کارمون چن روزی عقب میفته ...چرا ؟.......اخه اقا هوشنگ بهش دستور داده بار به شهرستان ببره ..تا یه ساعت دیگه راه میفته و تا اخر هفته قراره برگرده ......باشه ..بهش بگو خودم درستش می کنم ....با شنیدن این پیغام فهمیدم باید خودم دست به کار بشم و نیما نامردو ادب کنم ......چه بهتر بزار کسی ندونه چون اگه به گوش دایی هوشنگ برسه شخصیتم زیر سوال میره و پیشش سبک میشم ........دایی هوشنگ مدتی بود با کمک مالی فرانک سه دونگ یکی از مغازه های میدون بارو خریده بود و به یک بار فروش خبره تبدیل شده بود ......... با باز شدن در خونه شایسته خانم نگاه من و رضا متوجه اون سمت شد.......شایسته طبق معمول سینه های تپل و درشتشو تا نصفه بیرون زده بود و اول صبحی داغ دل رضا رو تازه کرده بود چون زنش ایشون یک ماهی میشد ازش جدا شده بود لاتی گری و دیر رفتناش به خونه دلایل مجکم و خوبی بود که خانمش از زندگیش خارج بشه وحدس میزدم که خیلی وقته سکس نداشته و تشنه کوس و کونه .......نگاه حشری و تشنه رضا به سر تا پای شایسته خانم جلب شده بود و مثل خودم که از اول صبحی کیرم انقلاب کرده بود حالا کیر رضا هم به این جریان اضافه شده بود .......سلام شایسته خانم ...صخبتون بخیر .......اوا سلام بهرام جوون ..والا اول صبحی با دیدن شما بهرام ادم بیشتر سرحال میشه .....ممنون لطف دارین .....اقا بهرام .من کاری ازتون خواسته بودم مثل اینکه فراموش کردین و یا پشت گوش انداختین .......نه باور کنید مد نظرم هس فقط سرم شلوقه ........ما هم هستیم ابجی .حالا که اقا بهرام وقتشو نداره من در خدمتم هر امری داشته باشین اطاعت می کنم ..البته اگه بهرام خان اجازه شو بدن .........می خواستم به رضا بگم نمی خاد زحمتشو بکشی که شایسته خانم با نگاه مشتری پسندانه اش به رضا فوری به کلام اومد و گفت ........اوا اقا بهرام رفقات هم مثل خودت خیلی مهربون و باحالن .....ممنون از لطف شما ولی با بودن اقا بهرام لازم به زحمت شمت نیس ......هههه......این خنده شایسته هزاران معنا و پیام داشت و وقتی به این گفته ام باور کردم که دیدم زیرکانه چشمکشو به رضا زد ......حرکتی که رضاهفت خط و خبره معنی اونو خوب می فهمید و من خیلی بهش اهمیت ندادم ازشون جدا شدم و به طرف مقصدم که کلاس درس بود رفتم .....در کلاس یه چشمم به نیما بود و زیر نظرش گرفته بودم ....ازش حالم بهم می خورد قیافه و تیپ مسخره و حال بهم زنش تابلو بود و با حرکات زشت و زننده اش همیشه تلاش می کرد خودشو نشون این واون بده .....این کثافتو باید سر جاش بنشونم زنگ تفریح خودش اومد سراغم .........سلام بهرام .......لابد منتظری کلاس تموم بشه و بری سراغ رویا جوون......بله اینو خوب اومدی ..ولی تنها نمیرم میخام توم ببرم تا کمی بهت حال بدم ...خودت می خواستی که با من و رویا باشی ..مگه نه .......اره بهرام دمت گرم ...بهترین خبرو بهم دادی باور کن مونده بودم با کدوم خیال و فکری جقمو بزنم ...مشکلمو حل کردی دیگه میتونم وقتی که رویا رو می کنی منم کارمو بکنم .....بابا خیلی امروز به من حال دادی ......ولی نیما شرط داره ......اخیش بازم اگر و اما .......باشه بابا بگو هر چی باشه قبوله .........شرطش اونه که عکسایی که از رویا گرفتی رو با خودت بیاری ....چرا میخای چیکار ....کارش دارم .....خب بگو به من که بدونم منم حق دارم .......اصلا تو از کجا میدونی عکساش پیش منه ....خره من می شناسمت و شنیدم که در باره اش با رویا حرف میزدی و تهدیدش می کردی ......واقعا شنیدی ؟....اره ....من گوشام تیزه ...... ..ولی .نمیشه نمی تونم با خودم بیارم اون گنج منه و کلید عمر رویا توشه ......اخه الاغ من که نمیخام ازت بگیرم براش نقشه دارم دلم میخاد وقتی که می کنمش بزارم روی پستونا و باسن و اندامش و با حسرت اینکه عکس شوهرش روشه ترتیبشو بدم ......اونجوری من خیال می کنم شوهرشم تو اتاقه که دارم زنشو می کنم خیلی حال میده نیما باور کن .........هههههه.......اره حق باتوه بهرام منم میتونم ازش لذت ببرم چرا این فکر به مغز خودم نرسید ؟......اخه تو الاغی و نمی فهمی .....باید یکی مثل من باشه که حالیت کنه ...باشه بعد از کلاس عکسارو میارم که رویا رو جیگر سوز ش کنیم ......تا خاتمه کلاسمون دل تو دلم نبود و همش نگران بودم نیما پشیمون بشه و عکسارو نیاره ........ولی خوب شد همچنان در فرم الاغ بودنش موند و کلک من گرفت و با هاش به خونه شون رفتم که عکسارو بیاره ...بهم تعارف کرد و به اتقش رفتم اتاقی که دیواراش با عکسا و نقاشی های زشت و خیلی مسخره و زننده و چند تا عکس لختی زن ها شلوق و در هم و برهم شده بود باور کنید وقتی که بهشون نگاه می کردم هم سرم گیج میرفت و هم می ترسیدم ....این نیما کثافت دست کمی از یک شیطان نداشت ......خواهرش با یک سینی چای و شیرینی اومد اتاق و سلام کرد ......بهش نگاهی کردم .....داشت به من لبخند میزد ....از فرط کینه و نفرتم از نیما جوابشو با چشمکم دادم ...سلام .....زحمت کشیدین مرسی ..این شیرینی و چای خوردن داره چون با دستای یک دختر خوشکل و قشنگ اومده ..مگه نه نیما .......نیما هاج واج از این حرف من مونده بود و بهم نگاه خشم ناکی کرد .....مرسی اقا بهرام خودتون قشنگین ......نه راستشو گفتم ..نمی دونستم که نیما خواهر خوشکلی هم داره .......برو بیرون نینا چایتو اوردی یالا زود باش ......اوا نیما جلو دوستت دعوام نکن ایشون بدونه منظور حرف زدن .......من رفتم خیلی خب ..........نداشتیم بهرام تو خونه ما و تو اتاقم و جلو چشام داشتی از خواهرم تعریف و تمجید می کردی و کمی مونده بود تورش کنی ......ای بابا نیما خودت که اهل کاری و خیلی راحت دختراو جتی زنای مردمو بلند می کنی و مثل جنده ازشون کار می کشی حالا چیه مگه ....چی شده کمی از خواهرت گفتم ..ولی خودمونیم تیکه خوبیه ..من ازش خوشم اومده .....برنامشو می چینی باهاش دوست بشم و یا خودم دست بکار بشم ...خجالت بکش بهرام خیلی زیاده روی می کنی .......اتفاقا نیمای عوضی تا حالا خیلی ملاحظتو کردم و ساکت موندم ..راستش میدونی چیه .....من همه چیو میدونم ..تو از خودت و خواهرت و مامان جونت که اهل نماز و بندگی خداس واقعا خجالت نمی کشی و شرم نمی کنی ...تو چه جور دلت اومد رویا رو با دوز و کلک و حقه بازی وادار به جنده بازی و فاحشگی بکنی ....مگه تو ادم نیستی و از زیر بته اومدی ......تو میدونی شدی یک کس کش ..........ارووم تر و یواش حرفاتو بزن ....خواهش می کنم بهرام ..اگه مامانم و خواهرم بدونن .....بیچاره و ذلیل میشم ......بابا بریم بیرون حرفامونو بزنیم ...نه نه داد میزنم که بدونن چه بی شرف و نامرد و کثافت و ادم نادرستی هستی .....اررره .....به جوون خودم حقته همین الان برم سراغ خواهرت و حتی مامانت و بهشون تجاوز کنم تا بفهمی تجاوز به حریم پاک و مطهر یک خونواده چه مزه ای میده ..گریه ها و زاری ها و التماس های رویا رو اون روز دیدم ...توعین خیالت نبود ....میدونی نیما نامرد الان میخام برم سراغ خواهرت و بهش تجاوز کنم قبلش دست و پای تورو میبندم که بهتر کارمو بکنم بعدشم میرم سراغ مامانت و کونشو می کنم ...کون مامانت گوشتیه و جوون میده واسه کردن ...هههههه..........اگه گفتن چرا این کارو می کنی بهشون میگم دلیلشو ......حتما به من حق خواهند داد چون اونا می فهمن و مثل تو خر نیستن ...........نیما قفل کرده بود .و دست پاش می لرزید و اگه ادامه می دادم باور کنید خودشو خیس می کرد ........پته پته کنان ازم التماس می کرد .......ابرومو نبر بهرام هر چی بگی انجام میدم بیا این عکسا همش همونه .....فقط ساکت باش و کاری نکن بفهمن ........همش همینه نیما ؟.....تو خیلی حقه بازی باورت ندارم ...اره بهرام به جون مامانم و خودم و بابام .....همونه ...ببرش به رویا پسش بده فقط عکسامو ازش بگیر ..........خوبه افرین ولی بازم ادب نشدی ..راستش نیما من از خواهرت خوشم اومده اندامش خوبه و کیرمو راست کرده .....به شرطی میرم بیرون و قضیه رو خاتمه میدم که صداش کنی تا برام بازم چای و شیرینی بیاره ولی بهش بگو با لباس بازتر و سکسی تر بیاد .....زود باش نامرد ....صداش کن وگرنه خودم صداش میزنم .......باشه باشه ...بزار برم بهش بگم که لباسشو بهتر و بازتر کنه ..فقط تو ساکت بمون .......خب چی شد بهش گفتی که با ناز و عشوه ازم پذیرایی کنه ...ها ......اره گفتم .....تورو جوون خودت و هر کی که دوسش داری ابرومو نبر بهرام ..........ههههه......میدونی نامرد کس کش ...پیشنهاد میدم وقتی که خواهرت اومد داخل و دعوتش کردم که کنارم بمونه توم جقتو بزنی که از برنامه امروزت نیفتی راستی میدونن که استاد جق شدی ؟ .....ها ....لابد نمی دونن ..خب به خواهرت بگم؟ ..نظرت چیه ...ها ...نه نه نه تورو خدا ..قسمت میدم ..نگو .....نیما به گریه و زاری و التماس افتاده بود ......اخ خدا چه غلطی کردم که تعارفت کردم بیای اتاقم ......اره نیما همه کارت غلط و کثیفه ...بیشرف ....نامرد .......در همین لحظه نینا داخل شد و با دیدن قیافه اشک الود برادرش متعجب شد .......چی شده نیما ؟...چرا گریه می کنی .......نگران نشو نینا خانم ایشون از ذوق و شوق خوشحالیشون گریه می کنن ..اوا یعنی چه گریه و خوشحالی ..من که نمی فهمم .....بشینید لطفا .... تا نیما جونت بیشتر خوشحال بشه مگه نه نیما .....اره نینا بشین نرو .......والا موندم تو کارای نیما اون دفعه منو با دعوا بیرون کرد و این بار دعوتم می کنه که کنار دوستش بشینم ......باشه میشینم ......افرین ......نیما جون راحت باش و دیگه گریه نکن ...می بینی که خواهرت کنارم نشسته .....اصلا نینا جوون نزدیک تر بیا که لبخند نیمارو بر لباش ببینیم ...اخه ..زشته .....زشت چیه به خاطر برادرت بیا نزدیک تر ...اهان ..خوبه ...عالیه ...وای نینا خانم می بینم لباس بازتر و سکسی تر پوشیدین چرا این کارو کردین نکنه ازمن خوشتون اومده ....ها....چی بگم ..اقا بهرام ..خب دستور داداشمو اجرا کردم اخه بابام گفته هر چی داداشت گفت اطاعت کن ......درسته بابات عاقله و میدونه چیا میگه .....خب نیما حالت خوب شد ؟......بد نیستم ......میخای به خواهرت چه دستوری بدی ....بهش بگو ......نمی دونم بهرام....بهتره همون جا بمونه و کاری نکنه ..نمیشه که مگه مجسمه س ...چطوره بلند شه واسه من و تو کمی برقصه که حال تو بهتر بشه من که غریبه نیستم .....نینا بلند شو وضبط صوتو روشن کن و واسه من و داداشت کمی خودتو تکون بده ..پاشو معطل نکن .....می بینی که بازم نیما در استانه گریه کردن افتاده ........اخه بهرام روم نمیشه شما نا محرم هستین .......ای بابا اونش با نیما ..با بودن داداشت دیگه من نامحرم نیستم چون خودش راضیه ...مگه نه نیما؟........ها جواب خواهرتو بده ....وگرنه خودم بجای تو جواب میدم ...باشه باشه نینا برقص واسه ماها ....من حرفی ندارم .......مطمئنی نیما حالت خوبه ؟....اره خواهر ..برقص بهرام از خودمونه .........خیلی خب ولی یادت باشه خودت منو وادار به این کار می کنی بعدا دعوام نکنی ......نینا وقتی بلند شد که ضبتو روشن کنه متوجه لباسش شدم ..بلوز استین کوتاهش وبا سینه های لرزون و پر و رسیده اش از بالا تنه بهش میومد و در حالیکه کمی اضافه گوشت در پهلوهاش داشت باسنش پهن و لپای دو طرف کونش برجسته و تو پر نشون می داد. اگه کارشناس کون می بودم قطعا نظر می دادم که این سوراخ کون بارها کیر خورده . اکبند نمی تونه باشه.............
azadmaneshianسلام شهره خانم عزیز خیلی خیلی ممنون از وقت و حوصله و انرژی که برای این داستان میزاری امیدوارم که همیشه سلامتی و شادی همراهتون باشه در همه اوقات زندگیتون