انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 42 از 107:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


مرد

 
عالی بود شهره جون
     
  
زن

 
راستش یه کم عذاب وجدان گرفته بودم نینا داشت تاوان خطا ها و کار های ناشایست برادرشو ناخواسته و بدونه اطلاع پس می داد و این منو درگیر کرده بود .....نینا با احتیاط زیاد و ترسی که از نیما داشت هنوز ایستاده و بدونه حرکت مونده بود و لابد هنوز باور نداشت و شاید فکر می کرد که برادرش امتحانش می کنه .......ولی من باید تنبیه نیمای نامرد رو ادامش می دادم ....فقط ازمادرش می ترسیدم که نکنه یهو سر برسه و دچار دردسر بشم خیالم از بابت باباش راحت بود تا اول شب خونه بیا نبود محل کارش اطراف شهر بود .......بلند شدم و دستمو از پشت به کمرش گرفتم و به طرف نیما هدایتش کردم ......دستم کم کم به طرف باسن نرم و خوشکلش پایین میرفت و این کارو به شکلی انجام دادم که نیما خوب ببینه .........اقا بهرام دستتو بنداز .....من که کاری نکردم نینا......مگه نه نیماجون ...خواهرت میگه دست به کونم نکش ...من نکشیدم ...... اگه بکشم این جوری می کشم .....خوب با داداشت نگاه دستم کن....اهان .......وای وای اخ اخ .....اقا بهرام خجالت اوره .....دیگه نمی مونم من میرم بیرون ......نه نرو نینا عمدی نکردم فقط نمایش دادم .....تو داشتی کونمو انگشت می کردی این چه نمایشیه اخه ...منو مسخره می کنی.......اصلا نمی فهمم نیما تو داری از بهرام چرا می ترسی ...چی شده ...مثل اینکه یه گندی زدی و افسارت دست بهرام افتاده .....مگه نیما ندیدی بهرام دستشو تو کونم کرد و همون جور مثل چوب ساکت موندی و هیچ کاری نکردی .....نیما حال و روز خوبی نداشت و همچنان بسیار نگران و مضطزب دستاشو روی کیرش برده بود و چشاش بیشتر از حد خودش درشت و گرد شده بود .......من باید برم دستشویی .......حالم خوب نیس دارم بالا میارم و اینجام هم درد گرفته ......ههههه...نیما کیرت درد گرفته ...ها ...ای بابا خواهرت که غریبه نیس ..علنی بگو کیرم درد گرفته و میخام در دستشویی راحتش کنم ....برو حلدی بیا خواهرتو با من تنها نزار .....مچ دست نینا هنوز در دستم بود و می خواستم مانع رفتنش بشم .......بهرام تو بگو موضوع چیه ؟.........اگه بگم تو چیکار می کنی ......هیچی ...نکنه انتظار داری باهات جور بشم ها .......نه بابا از تو بهتر باهام هستن نه یکی چن تا...تشنه دختر که نیستم ولی توم نمی خاد فیلم دخترای با حیا و پاکو برای من بازی کنی من خبره این کارم .........تو داری به من توهین می کنی ......یعنی واقعا خیال می کنی من دختر خوبو سالمی نیستم .......راستش نه نینا ...اخه از روی چه مدرک و دلیلی؟........معلومه از حرکات و زفتار و حتی اندامت ......هههههههه......تو داری یه دستی میزنی ...خرفات خیلی بی ارزشه .......خیلی هم بی ارزش نیس از روی حساب و کتابه ...مثلا این باسنت مثل یه دختر نیس و اگه دست به چاک کونت بکشم و امتحانش کنم مطمئنم سوراخ کونت بازه و مزه کیرپسرارو چشیده ....و پستونات هم بمونه که اونقد دست مالی شده که خودش تابلوه ........در همین اثنا نیما هم برگشته بود و همه حرفامو شنیده بود و اومدجلو و خواست دستشو روم بلند کنه .....که .فوری مچ دست باریک و بی حالشو گرفتم و پرتش کردم روی کف اتاق ...نیما بهت اخطار می کنم همون جات ساکت و بی حرکت بمونی وگرنه همه چیو به نینا و مادرت میگم ...چیو می خای بگی بهرام ....بسه دیگه به اندازه کافی به من توهین کردی بگو نیما چه گندی زده ........بهرام من هر خطایی کردم به خودم ربط داره ولی جق نداری به خواهرم اون حرفارو بزنی نینا پاکه و مثل خیلیا نیس .......ولی به نظر من نیس نیما.........کثافت پست دیگه تحمل ندارم ........نینا در صدد بود سیلی بهم بزنه که مثل نیما جلو اونم گرفتم ...مچ دستشو از هوا قاپیدم و به خودم نزدیکش کردم ......ببین کون خوشکله بهتره این سیلی رو به داداش جونت بزنی نه من ..... میدونی چرا ......پس گوش کن ......اصلا چطوره مادرتو هم صدا بزنی که اون هم بدونه ........نه نه نه تورو خدا ...نگو بهرام ........منو داغون نکن ..اگه بگی چه بسا خودمو بکشم .......داداش گریه نکن تو هر کاری و خطایی کردی .........دیگه خیلی برام اهمیت نداره ولی تحمل گریه هاتو ندارم .....اصلا داداش ......راستش حق با بهرامه من خیلی هم پاک و سالم نیستم .....من اعتراف می کنم دوس پسر دارم و حتی دست مالیم کرده ........پس منم مثل تو گند زدم و باهم برابریم ...پس نیما داداش خوبم لطفا گریه نکن ...من فقط یه داداش در این دنیا دارم ونمی خام خار و زبون ببینمش ........بااجازت بدتر ازاونی که گفتی شده .......نیما یه پیشنهاد خوب واست دارم چطوره در ازای دو تااسکناس صدی ۱۰دقیقه خواهرتو به من اجاره بدی تو که این کارو خوب بلدی .و ازاین کارا خوشت میادو روی ناموس مردم پیادش کردی ..خواهرت هم اهل عشق و حاله ......ها ......راستش از باسن خواهرت خوشم اومده دلم میخاد دست خالی نرم بیرون ...... ای نامرد ای بهرام عوضی ازت متنفرم ابرومو بردی منو پیش خواهرم بی ارزش کردی ..می کشمت ......خودت عوضی هستین بیشرف یک سیلی ابدار بهت بزنم که بدونی چی از دهن کثیفت در کنی ...اهان .......مثل بچه کونیا و کس کشا به گریه افتادی ........ها .....نینا خانم تعجب نکن این یک واقعیته و داداش جونت داره با زن و ناموس مردم روزهاس این بازی کثیفو می کنه ..اینم مدرکش ..این عکسارو ببین......این همه مدت نینا هاج و واج و مبهوت در جای خودش خشک شده بود و با تعجب زیادی به حرفای من گوش می داد ...با دیدن عکس رویا و شوهرش و با شنیدن خلاصه ای از ظلم و ستمی که به رویا شده بود به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و نزدیک نیما شد و چندین بار اب دهنشو روش خالی کرد .......به جوون مامانم تو حیفه نفس می کشی لایق زندگی اصلا نیستی هر بلایی که سرت بیاد بازم واست کمه ...تف به تو چه جور دلت اومد شرف و ابروی اون زن پاک رو به باد فنا بدی .....و در ازاش پول کثیف به جیبت بزنی پیش خودم گفتم داداشم پول این موتورو از کجا تهیه کرده و خریده ...بابام که بهت نداده بود پس از فروش و درامد تجاوزات به این زن بهت رسیده ......ها ....... واقعاحق با بهرام بود اگه من جای اون بودم بدترشو می کردم .......اخ خدا اخ خدا ....منو مرگ بده ......شیطونه میگه از لج تو همین الان ...........اره می کنم .....جلو چشای خودت الان لخت میشم و به بهرام کون میدم تا بفهمی و درک کنی به باد دادن و رفتن ناموس خودت چه مزه ای میده ...بیا بهرام جووون ..با تموم وجودم و همه خواسته درونیم دعوتت می کنم که کونمو بکنی ......یالا زود باش ...چیه .....بیا دیگه ...من که لخت شدم ..نکنه از مامانم می ترسی نگران اون نباش چند دقیقه پیش از پنجره دیدمش که از خونه بیرون رفت ...هیچ کسی در خونه نیس ......بیا جوونم ......
اوا بهرام چرا مثل میخ شدی بجنب دیگه ........اصلا بهتره خودم شروع کنم ......خب زیپتو پایین بکشم و ببینم اون زیر چیو داری .........اووووف ...اوووف به به .....چه التی داری تو .........واقعا که باید به این بگن الت نه مال شهرام حاک به سر ......اخ جووون این الت خوردن داره و فقط .........برو تو دهنم که حالشو ببرم .......اهای نیما .نیگاه کن خواهرت چه جور می خوره ...اخ جووون چه مزه ای میده .......بهرام جون باور کن اونقد سر کلاهک رو دوس دارم بخورم که ازش اصلا سیر نمیشم ......تو بگو تا یه هفته مرتب برات می خورمش و اخ نمیگم ......
این همه لجظات رو من شوکه شده بودم اصلا فکرشو نمی کردم ورق کاملا برگرده از اینکه نینا هم اکون کیرمو در دهنش کرده بود و کلاهکشو به طرز شگفت انگیزی بخوبی می لیسید و می مکید ....برام باور نکردنی و درست مثل رویای دور و دراز شده بود.....و قسم می خورم من اصلا قصد و هدف تجاوز و گائیدن نینا رو در خونه شون نداشتم وفقط می خواستم به نیما درس عبرت خوبیو از این راه بدم ..ولی شرایط هم اکنون داشت به نفع من و کیرم میشد ...........نیم نگاهی به نیما کردم ...چشماش به من و خواهرش دوخته شده بود ولو شده گوشه اتاقش..بی حال و بی رمق با اوضاع روحی روانی خراب ....البته ظاهرش اینارو می گفت ....ولی ولی یک دستش روی کیرش بود .....واقعا می خواستم کوتاه بیام و دست رد به نینا بزنم و برم پی کارم ولی وقتی متوجه کیز نیمه شق نیما شدم بازم خواستم ادامش بدم تا نینا خوب به کیرخوریم برسه ........نینا ....اه اوووی...نینا جوون ....چیه بهزام بالاخره به حرف اومدی ..یه چیزی بگو تا بیشتر حالشو ببریم ..من عادتمه که وقت عشق بازی وراجی می کنم ......نینا یه چیزی میگم باورم می کنی ....اررره بگو عزیزم ....من اصلا قصد بدی به تو نداشتم وفقط می خواستم به داداشت بفهمونم که چه جنایتی مرتکب شده ......جنایت نه تجاوز به حریم شخصی یک خونواده تازه و سالم ...باید اینو می گفتی درسته همون که تومیگی.........از کیرم خوشت میاد ...اررره ...خیلی......گرم و کلفت و سفت و خوشکل ......دم مامانت گرم .......نینا کافیه دیگه .......ااگه ادامش بدی ابمو میاری ......من راضیم دیگه بسه .......نه نه من تازه گرم شدم و ارضا نشدم .....وای وای تخمات باد کرده ......میخام اونم بلیسم ......شهرام کیه ازش اسم میبردی ...هیچی بابا از فامیلای بابامه .......دو بار بهش حال دادم ..قیافش فقط خوبه کیرش مثل بچه هاس اصلا لذت نمیده ....یه شب در عقد کنان خواهرش منو برد گوشه ای و بعد از کلی مالوندن کونم و سینه هام کیرشو دهنم کرد ......باور کن بهرام بزور و با بدبختی سفتش کردم ووقتی که ابشو روی صورتم پاشوند از فرط خستگی جون نداشتم زاست شم....دست زیر کونم برد و بلندم کرد ووقتی که انگشتاشو به سوراخم برد گفت نینا دفعه دیگه میام سراغ این سوراخ .......باید بکنمش ......بهش گفتم شهرام کیرت بزور تو دهنم سفت شد حالا سوراخ به این کوچیکیو چه جوری می کنی .......من کونتو می کنم ..شرط می بندم .....چه شرطی ...به اون شرط اگه نتونی .....بجای کون من مال خواهرتو بکنی .......نینا این شرط نشدنیه من به خواهرم هیچ نظر بدی ندارم و خیلی ازش حساب میبرم نامردیه این کارو باهاش بکنم هم خواهرمه و هم تازه عقد کرده ...همین یا کون من و یا کون خواهرت ......بهرام این شرطو واسه اون مطرح کردم که از خواهرش خوشم نمی اومد و بهش حسادت می کردم لامصب شوهر خوبی گیرش اومده ........حب نتیجه شرط چی شد ...هیچی شهرام نتونست کیرشو تو کونم کنه یعنی هر کاری کرد شق نشد ولی یه شب بهش ابجوی زیادی دادم و نیمه مستش کردم و فرستادم سراغ خواهرش ......خودم دنبالش بودم ....رفت تو اتاق خواهرش و وقتی که داشت خودشو ارایش می کرد بغلش کرد و شروع به مالوندن سینه ها و اندامش کرد ..خواهرش باهاش جنگ می کرد و بهش دشنام می داد ..ولی شهرام مست بود و چیزی حالیش نبود اخرش کف اتاق لباسشو نصفه نیمه دراورد و مشغول به خوردن سینه هاش و کوسش شد...وای چه صحنه خوب و قشنگی برای من شده بود دوس داشتم شوهرش سر میرسید و می دید که نامزدش زیر برادرش دست و پا میزنه و و علیرغم ظاهرش لذتشو میبره ...بعد از لحظاتی خواهرش تسلیم شهرام شد و روی هم خیلی راحت غلط می خوردند و از هم کام می گرفتند...ولی نتونست کونشو بکنه چون وقتی صدای مادرش اومد اونا بلند شدند و خلاصه الان هم گاها شهرام میره سراغ خواهرش و باهاش عشق بازی می کنه .....من دیگه بهش محل نمیزارم همین که با خواهرش جورش کردم برام کافیه ارزو می کنم یه روز گند کارشون معلوم بشه و ابروی هردوشون بره ..... اه اه نینا تو حیلی با مهارت کیرمو می خوری .....نیما نگاه خواهرت کن ...خیلی وارده ......نینا نگاه داداشت کن داره با کیرش ور میره .....ههههههه......اررره ....وای چه داداشی داشتم خودم نمی دونستم چه بی غیرت و بیشرفیه .....اهای .نیما کیرتو درار و راحت باش ..تعارفو بزار کنار و جقتو بزن ......اره همه چی واسه من تموم شد ..بهتره به قول تو بهرام جقمو بزنم ..گور پدر همه چی .....اصلا برام دیگه مهم نیس .......کیرت تو کون خواهرم نینا ..خوب شد ......کیر همه عالم تو کونم.....تف به تو نینا ..حیلی راحت خودتو به بهرام فروختی .......تف به خودت ...کثافت ..اون موقع تف به تو شد که رویا رو جنده خودت کردی ..خجالت هم نمی کشه ...ارره نینا داداشت اصلا خجالت رو حالیش نیس .......بیا بهرام جوون من سگی زانو میزنم توم سوراخمو با کیرت پرکن ..زود باش .....اهای داداش توم نیگاه کن و کیرتو بمالون ....ههههههه
اخ اخ اخ وای وای وای ......اخ کونم ......بهرام فشار بده .....اهان ...اخ اخ ....اوووف نینا حرفات درست بود سوراخت تنگه ..لامصب ...اوقات بیکاری با انگشتات باهاش بازی کن و گشادش کن تا راحت تر داخلش بشه ...اررره..والا یادم باشه دیگه این کارو بکنم ..اهای نیما ..توم یادم بنداز اگه فراموش کردم
اخ اخ کونم ......وای وای .....چه کیر کلفتی داری تو .....اووووووووخ....اوووووووخ...نفسم بند اومد ......تکونش نده تا نفس بکشم ...هوهوهوهو.......خب ادامش بده فششششششششششششششششار بده......اخ اخ ....به جوون خودم و مامانم جرر خوردم .....پدرم درومد ....دیدی نیما چه خوب و به سختی کون به بهرام دادم ...اهان حالا تلمبه بزن ..بزن بزن بزن ....که داری خوب میزنی ....اهان ...نیما توم همگام با تلمبه های بهرام جوونم جقتو بزن میخام باهم ارضا بشیم ......افرین داداش بیشرفم .......دمت گرم بهرام عجب کون کنی هستی تو که من نمی دونستم ..اگه زودتر میدونستم میومدم سراغت .....ههههههه.......دم کون توم گرم که سوراخ تنگ و خوشکلی داری ..اگه منم میدونستم زودتر خدمت میرسیدم ..خدمت از من و نیما هستش ........مگه نه نیما .......ها جواب منو بده نیما جقی ......ولم کن نینا کثافت بزار تو حال خودم باشم ........
من دارم ابم میاد ..نینا جوون ...نینا کونی ....تو دیگه کونی بهرام شدی ...اه اه اه ..ابم اومد ....اییییییییییییییی...........منم ارضا شدم بهرام جوون .....قربون کیرت برم ...خوب بهم حال دادی اولین بارم بود که کون می دادم .....خیلی خوب درومد مگه نه ....درسته عزیزم برای منم عالی درومد ..فقط نیما مونده که ارضا بشه ......وای وای بابا اون دزدکی کارشو کرده و ابش اومده نیگاه بهرام ......درسته نینا ...داداشت اخرش با کون دادن خواهرش جقشو زد ...مبارک باشه .......بله مبارکا داره واقعا ......
نیما تقاص نامردی ها و ظلم و ستمی که به یک زن مومن و پاک روا داشته بود به نحو شایسته ای و در خور حال و اعمالش داده بودومن با عکسای رویا خوشحال ولی کمی ناراحت از کاری که ناخواسته با نینا کرده بودم از خونه شون بیرون اومدم و یک راست سراغ رویا رفتم .......می خواستم هر چه زودتر خوشحالش کنم و ارامش رو به خودش و زندگیش باز گردونم .......
رویا با دیدن عکسا و من فوق العاده خوشحال شد و بلافاصله با لباس پوشیده ای که تنش بود رو به قبله سجده شکرو به جا اورد ......خدایا شکرت که ارامشو به من برگردوندی ...بهرام ازت خیلی ممنونم....تو یک فرشته بودی که باعث شدی من از گناه هایی که مجبور به انحامش بودم رهایی بشم ...این کارت خیلی ستودنیه و من از لحاظ مادی نمی تونم براتون جبرانش کنم فقط همینو می تونم ممنون ...ممنون ...ممنون ..خدا ازتون راضی باشه.....
بهترین لحظات زندگی یک انسان خوشحال کردن هم نوع خودش اعم ازپدر و مادر و برادر و خواهر و فامیل و دوست و حتی غریبه میتونه باشه ....و من خیلی از کارم راضی بودم .....نیما هنوز تقاص پس می داد چون دو روز بعد...وقتی که از دبیرستان خارج میشدم متوجه دو پیکان شدم که یکیش ماموران پلیس با لباس فرم ودومیش با لباس شخصی سراغ نیما اومده بودند ...قضیه مربوط به موتورش بود که سرقتی و از مال خر خریده بود و با دستگیری نیما و دو ماه زندونی شدنش قاپ ماجرای این درام تلخ سکسی هم مهر پایان خورد ......
     
  
مرد

 
عالی بو شهره جون
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
رویا به ارامش رسیده بود وروز بعدش که خونه شون رفتم و وقتی که خنده ها و تبسم های واقعیشو دیدم بیشتر و دقیقتر بهش نگاه کردم چشماش میشی به رنگ روشن و زیبا و خیلی به تیپ و قیافه اش میومد برای لحظاتی میخ چشمای قشنگش شده بودم از شرم و حجب وحیاش و با وحود اینکه چندین بار به اجبار و دوز وکلک و نیرنگ های نیما تن به خود فروشی داده بود ولی سرشو به پایین گرفته بود .......و فقط گفت ...بهرام من چیزی ندارم که بهت تقدیم کنم که جبران این همه خوبی و مردونگی تورو بکنه .....ولی ......ولی ......هیچی نگو رویا .....ادامش نده میدونم میخای چی بگی..... راستش تو چشای خیلی قشنگی داری ......فقط مست اون شدم ......بزار از نگاه یک برادری که به خواهرش می کنه بهتر و عمیق تر از چشات لذت ببرم .......تو میدونستی من چه چیزیو می خواستم بگم .......اره رویا ...فراموشش کن حرفشو نزن ..........میدونستم میخاد بهم بگه میتونی ازم کام بگیری و منو بکنی .....بهرام تو یک پسر وافعی هستی از مرد هم مرد تر هستی حدا تو رو رسوند که منو نجات بده ........هیچوقت فراموشت نمی کنم .....راستی ازم خواسته بودی ترتیب شرکت در جشن تولد دختر استاندار و بدم ولی متاسفانه نتونستم و نشد چون فقط عده ای خاصی و خونواده های پول دار و بالا رتبه دعوتن و من شرمنده ات شدم ...دشمنت شرمنده رویا .....راستش امروز به خاطر همین موضوع اومدم .بی خیال ......ولی تو که در مجلس هستی ...اره قراره با خدمت کارا باشم و از مهمونا پذیرایی کنم ...خوبه یه ماموریتی واست دارم ..فردا میام جزئیاتشو برات میگم ...فعلا تا فردا ...مواظب خودت باش .....
در راه رفتن به خونه سرحال و قبراق تر از همیشه و در ارامش خیلی خوبی قرار گرفته بودم...و این ارامش سر مشق گرفته از کار خوب و مثبتی بود که در حق رویا انجام داده بودم کاری که در سن و سال ۱۷سالگی انجام شده بود ......و این سن و سال عاری ازهر گونه تجربه ای بود و من از وجودم مایه گرفته بودم در مسیرم رضا رو دیدم که رو پاشنه کفشای قیصیریش نیم خیز نشسته و نگاه ناموس مردم می کرد.....پیداس این نوچه حشری وخیلی هیز تشریف دارن ......با دیدن من برپا ایستاد و سلامم کرد به خاطر دایی هوشنگ خیلی از این جماعت لات و لوتا و داشیا به من احترام میزاشتن ومن راحت میتونستم برای خودم دسته و تشکیلات حوبی ترتیب بدم ولی من در اون فازا نبودم و دوس داشتم عادی و طبیعی و در ارامش و روشی که خودم می خواستم زندگی کنم البته با چاشنی سکس .......اه اسم سکس رو بردم یاد گزینه های خودم افتادم که باهاشون رابطه داشتم از وقتی که کون نینا رو کرده بودم سکسی نداشته بودم اون هم فقط یک روز شده بود ...انگار جوری حرف میزنم که حرف از یکساله!؟!؟...واقعا که ...من چه خوش اشتها شدم !......خنده ام گرفته بود .....گزینه هام سوا از مامانم و سحر و شاید باسن خواهرم اکرم ....اولیش خاله فاطی با اون کون گنده و پستونای اویزون و درشتش و ناز و افاده ای که بیشتر برای من بروز می دادوحرفاش بیشتر از اندامش منو تحریک می کرد و خاله راحله که کوس تنگش معرکه بود و هر وقت کیرم داخلش میشد از فرط جرر خوردنش عرق به پیشونیش می نشست ..قربون کوسش برم که مدلش میتونه شبیه مامانم باشه ...و خاله فرانک که موفق به زیارت کوس و کونش فعلا نشدم و فقط در حد کیرخوری و مالش باهاش پیش رفتم جذابیت و اندام شهوت برانگیزش تموم نشدنی برای من و هر مردی میتونه باشه خوش به حال دایی هوشنگم که تیکه خوبی گیرش اومده اونم بیشتر با تلاش و زحمات مامانم بوده .......واما صحرا که تصمیم گرفتم که منبعد باهاش ارتباطی نداشته باشم هر چه باشه به سارا قولشو دادم ..مرده و قولش .......واما سارا که جایگاه خاص و باارزشی براش قایلم و هر گاه بهش فکر می کنم اخساس می کنم بیشتر بهش وابسته شدم واین وابستگی شاید فاصله اندکی با عشق و عاشق شدنش داشته باشه ...فاصله ای که هر روز کمتر و کمتر میشه ......و گزینه های دیگری هم دارم که میتونه ذخایر خوب و ارزشمندی برای سکس های اینده ام باشه از جمله هما و مهسا و میترا .ووشایدم شرافت که این بار اخر علنی داشت به من چشمک میزد و لباشو برام کوچیک می کرد اوووف کونش و نگاهای لوسش عالیه ......لابد ازم سوال می کنین چرا اسمی از شایسته خانم نمی برم ......خب حق دارین ......چون من هنوز به این باور نرسیدم که این زن حشری و توپل مپل و کردنی رو در زمره زنهای کردنی و گائیدنی قرار بدم چون هنوز براش احترام قایلم و این احترام نشاط گرفته از حس غریبی هست که درونم جا گرفته و براش تفسیری ندارم ......شاید به خاطر وجود همیشگی پسرش امیر مار چوب در خونه س که از کنار و جوار مامانش تکون نمی خوره....موندم این پسر باید دختر میشد چون اصلا دنبال کسب و کار و اهل بیرون رفتن به بازار و حیابون نیس و ور دل مامان جونش جا خوش کرده که لابد به ارزو های شیرینش برسه ......واقعا امیر پسر عجیب و غریبیه و البته بی غیرت و جقی .....در همین اثنا و در استانه در خونه مون امیر روبروم سبز شد ........سلام بهرام .......علیک سلام جناب امیر مار چوبه ......چه عجب می بینم از خونه تون بیرون اومدی .....بابا تو این همه تو خونه می مونی خسته و بی قرار و دلتنگ نمیشی ......ها.....نه با مامانم هستم سرحالم .......چه عجب !!!......بهرام میخام مطلبیو بهت بگم .......بگو گوشم باتوه .....اون یارو که اسمش رضاس و می شناسیش ....امروز صبح اومد خونه مون و با مامانم خلوت کردند ......حب تو چیکار کردی .....هیچی رضا منو زیر زمین انداخت و کارشو کرد ...به به توم لابد ساکت موندی تا کارشونو بکنن ...... بابا عجب پسر بی بخاری هستی تو ....خب جالا چرا اینارو به من میگی ..به من چه......میگم چون میدونم به من لطف و توجه بزرگی داری و هر وقت تو رو می بینم به خیالم برادرم هستی و تازه مامانم هم تورو به تصور شوهرش می بینه و دوس داره باهات باشه ....خخخخخخخخخخخخخ
واقعا که... امیر این چه تصورات عجیب و غریبیه که شماها دارین .....من همش ۱۷سالمه وکی میخورم که شوهر مامانت باشم و یا برادر بزرگ تو .......ای بابا ولمون کن ....ولی بهرام ....رضا ول کن مامانم نیس و اونم چون حشریه ازش استقبال می کنه راستش بدت بیاد و یا خوشتم بیاد اینو میگم دوس دارم تو بجای رضا بامامانم باشی ...اصلا ازش خوشم نمیاد .رضا خیلی لات وبی ادبه ....حیف نیس اون با مامانم باشه و تو نباشی .....بهتره رک بگم مامانم خیلی تو رو میخاد .......خخخخخخ...اگه حرف تو درست بود درخونه شو روی رضا باز نمی کرد ...برو بابا منو ساده تصور کردی .......امیر .....امیر ..امیر...بله مامان...دست بهرامو بگیر و بیارش تو حیاط کارش دارم ........بیا بریم مامانم کارت داره ........
شایسته خانم شلوارش چنان چسپ و تنگ بود که برام معما شده بود چه فرمی و با چه بدبختی به پاش رفته و جاگرفته ...بیچاره کوسش که کاملا اززیر شلوار نازکش فریاد ازادی خواهی سر داده بود و ازم کمک می خواست .......چشام مست و جذب کوس تپلش شده بود ......نیم نگاهی به امیر کردم تا
عکس العملشو ببینم ...خنده هوس ناک امیرو اشاره چشماش به کوس مامانش وسپس با نگاه به من همه چیو برام معلوم کرد ..........
بهرام همه حرفارو شنیدم ...... خب جوابت اینه تو با این رفتارت و بی محلی که به من می کنی ......در واقع توهین به یک زن مطلقه ای که بی پناه و سرشار از احساسات و تشنه به یک پسر جذاب و خوش قد و بالا هست که به کلام و زبان ازش تمنای عشق می کنه .....ولی دریغ از یک جواب ........بهرام بهت نیاز داشتم و بارها با کنایه و ایما و اشاره و حتی به صراحت ازت خواستم منو ارضا کنی .......ولی تو چیکار کردی .....فقط به من وعده می دادی ...این برای یک زن مثل من خیلی گرون و سنگینه .....و اون روز که رضا رو با تو دیدم ..از سر لج تو بهش انتن دادم و اون با زرنگی فهمید و نزاشت به قول معروف تنور سرد بشه و خمیرشوفورا به تنورم زد و نونمو داد ........من بهش دادم .....و لی اون چیزی نبود که می خواستم خواسته من تویی .......
چرا ازمن فاصله می گیری خیلیا ارزودارن روم بخوابن .....من زن بد کاره ای نیستم فقط نیاز دارم و محتاج ...و.دست گدایی به هر کس و ناکسی دراز نمی کنم و نکردم ......والان هم پشیمونم به رضا اجازه دادم پاشو تو حریم خونه ام بزاره ......ولی به تو فقط دراز می کنم .......می خامت ..بیا منو سیرابم کن .......نگاه اندامم کن ...ببین چه مالیم ...باور کن بهرام ....خیلیا تشنه من هستن .......من دارم غرورمو زیر پاهات له می کنم ....و جلو چشای پسر بی غیرت و بی عرضه ام فریاد رو سرت میزنم و میگم منو بکن ...کوسم و یا کونم ..هر کدومش که عشقت می کشه مال توه اصلا یگ جا باهم دو تا شو بکن ......بیا عزیزم ......اووووف چشات مست مست شده .......لباتو رو لبام بکش و منو مثل خودت مست کن .......اهای امیر .بی خاصیت و .......تنه لش .....زود باش بهرامو راه بنداز ........خب چیکار کنم ...من که نمی تونم بزور وادارش کنم .......خاک توسرت ..مگه میگم بزور .......اخه خله و مغز پوک......وقتی میگم تو به درد هیچی نمی خوری بیراه نگفتم .... ...اخ اخ مامان ...نزن به سرم ..خب بگو چیکارش کنم ........کیرشو بیرون بکش و امادش کن .......بهرام با اجازت میخام زیپتو پایین بکشم .......به به ...جوونم .....چه کیرخوبی داری......مامان نگاش کن ........اررره دیدمش .....من که کشته و مرده کیرشم ..بخورش امیر ..........تا حال کیر نخوردم ......من نمی خورم هر کار ی بگی می کنم الا این کارو ........ امیر مگه به من نمی گفتی مامان بهرام خوش قد و بالا و دوست داشتنیه و فقط اون لایق شماس که باهاتون بخوابه ..خب بهرام که تسلیم شده ..چرا این کارو نمی کنی ......مجبورم بازم دستامو روت بلند کنم تا بفهمی دستورات مادرت باید سریعا اجرا بشه ..........اخ اخ اخ مامان نه نه ..........شایسته خانم ولش کن ......خب نمیخاد زورکی که نمیشه ..بجاش خودت بخورش ...بزار امیر راحت باشه .......
در همه این لحظات و بچز اوقاتی که کتک به پسر دلبندش میزد با لمس و نوازش اندام و نقاط حساسم ...این زن شهوتی تلاش می کرد منو بخوبی تحریک و تسلیم هوا و هوس های خودش بکنه ..و راستشو بخواهید لازم به این زحمت اصلا نبود چون در همون لحظات اولی که چشمم به شکل و استایل کوس و کونش در زیر شلوار چسپنده اش شد تصمیم گرفتم بکنمش .و احترام و عزت و که بهش داشتم رو پرتش کردم و خودمو تسلیمش کردم .....شایسته خانم کیرمو با تخمام و حتی اونور ش که دلم نمی خاد اسمشو ببرم بخوبی می لیسید و سریعا اتش هوسمو به نقطه جوشش اورد ......چشامو بسته بودم و در عالم رویا ......یاد و خاطرات مامانم رو در مغزم تداعی کردم و فکر سکس هایی که با اشخاص مختفی مثل پدرم و شاهین و سیامک و ووووووو در نهایت ارتباطش با کمال که اسمش فقط کافی بود کیرمو از فرط شهوت سیاهش منفچر کنه .......رو می کردم ......کیرم ازلوله سفت تر شده بود و شایسته رو به ذوق و شوق زیادی برده بود .....به به اخ جووون ......بهرام چه ماری و اصلا بهتره بگم چه گنج باارزشی تو پاهات داری .......قربونت برم کیر کلفت من ....ههههههه....امیر ........ پس تو دلت میخواست با جق زدنت در این عشق بازی من و بهرام شرکت کنی ........اررره مامان ......این کارو دوس دارم ......ای کثافت بی غیرت ..بی شعور ..بی رگ و بی بوته ......خیلی وقته میدونم با نگاه های دزدکی به من خود ارضایی می کنی ..اخه چی به تو بگم .......به درک اونقد کیرتو بمال تا از مردی بیفتی ..هر چند شباهتی به مرد هم نداری ........اوووووف اووووف بهرام کیر کلفت من اماده ام که جررم بدی ........بیا پسر بی شرفم ..شلوارمو پایین بکش و کیر بهرامو در کوس مامانت فرو کن .......زود باش ......وای وای تفاوت کیر معمولی با یک کیر کلفتو الان باید ببینیم .......خیلی فرق داره ..مگه نه بهرامم ....درسته شایسته جوون ........ولی لطفا کمی رعایت پسرتو بکن اون بی غقله و بی غیرت ..دیگه بهش حرف بد نزن گناه داره ....اخ اخ اخ کوسم ......اوخ جوون شایسته ...کوس خوبی داری ......خیلی می چسپه ....جووونم جووون ...بهرام تو رو جووون خواهرات به کوسم ضربه بزن .....قربونت برم افرین تلمبه بزن ...اخ اخ ....وای مامان چه کفی از کوست میاد ..کیر بهرام کفی شده ......همش مال شهوتمه .......عشق خودمی بهرام ......ایییییییییییییی من ابم اومد ........اووووی امیر بریزش روی کوسم که ابت با کیر بهرام توش بره ..........وای وای چه پر هیجان و مهیجه .........بهرام جووون تصورشو بکن اب کیر تو و کف کوسم با اب منی پسرم در داخل کوسم یکی بشه...اونوقت چی میشه ...اگه حامله بشم به نظر تو از کدومتون میشم ..........نمی دونم شایسته جوون ...خودت فرض کن از پسرت میشی .......و اصلا هردومون پدر بچه ات میشیم ....مگه نه امیر بی شرف .......درسته بهرام همونه که تو میگی ...همیشه حق با توه ...افرین امیر .....اه شایسته خیلی دوس دارم کونتم بکنم ولی حیفم میاد کیرمو از کوست درارم ..به جوون همه مون ...کردن کوست خیلی لذت میده ......وای وای من دارم ارضا میشم .......اومد ......ایییییییییی..........اخیش ..چه کیفی داشت ......اه شایسته کوست مثل دخترا مزه می داد ....اوا بهرام مگه کوس دختر هم کردی .....اره با اجازت کردم ....چه جالب خیال می کردم پسر ی هستی که اهل دختر بازی و سکس و اینا کمتر باشه ...ولی با نحوه عشق بازی که با من داشتی فهمیدم خبره این کارا هستی ...دمت گرم ..من که بهم خوش گذشت ...منم همین طور ...دفعه دیگه نوبت کونته ...باشه من که همین الانشم حاضرم کون بهت بدم اگه توانشو داری بفرما .......دارم توانشو و بیراه نمی گم ولی دیرمه و خواهرام منتظم هستن ..باید بر گردم خونه .......
     
  

 
داستان خوبه فقط یه مشکلی که هست اینه که چرا بعضی از پست ها مثل صفحه ۴ تاپیک نوشته هاش برعکس شده ؟
     
  
مرد

 
عالی بود شهره جون
     
  
زن

 
Alex2as
سلام ازاینکه از این داستان استقبال کردی و خوشتون اومده ..خوشحال و ممنونم ...من خوب متوجه منظور شما نشدم و به صفحه 4هم مراجعه کردم ایرادو اشکالی ندیدم همه تاپیک ها مرتب و ردیف شده ثبت و نوشته شده بود......بهرحال تلاش می کنم که موجبات رضایت خواننده های خوبمو کسب کنم ....
marchobe
مرسی و ممنون از لطفتون امیدوارم که کاملا انتظارتون براورده شده باشه
jax14مرسی از لطف شما ...خرسندم که خوشتون اومده
arshiasi6969وmohammadr7ازتون ممنونم بابت حمایت های همیشگی تون
sepehrsh6831سلام اظهار نظر جالب و خوبی فرمودین ...بله حق باشماس این داستان میتونه با تهیه فیلمش و حتی سریال چندین قسمتی تبدیل به یکی از فیلم های جذاب و خوب و به یاد ماندنی دنیای هنر و فیلم بشه البته با کمی سانسور و قیچی کردن بعضی از تیکه هاش که ممکنه مطابق میل افکار عمومی نباشه و بد اموزی برای قشر زیر 18سال داشته باشه ..بهرحال بازم منتظر نقطه نظرات شما و سایرین هستم
saharloveسلام برشما ..مرسی از کامنت خوبتون ....موفق باشید
Ali45784سلام از شما هم تشکر می کنم .....خوشحالم که خوشتون اومده.....
     
  
زن

 
امیر ازمن شاد و شنگول تر بود انگار که خودش مامانشو گائیده بود ولی این حرکات و رفتارش و بی تعصبی و بی غیرتیش دست کمی از تجاوز به مامان جونش نداشت ...باور کنید من عذاب وجدان گرفته بودم و اینکه این زن میان سال رو کرده بودم خوشحال و سرمست نبودم ...ولی کاری که انجام شده بود و فکر کردن و افسوس خوردن هیچ فایده ای نداشت ....از خونه شون بیرون اومدم و وقتی که به حیاط خونه خودمون رسیدم صدای سحر به گوشم خورد که تلفنی با مامانم حرف میزد .....مامان خوشکلم ....اونقده جاتون تو خونه خالیه که حد و مرز نداره .....کاشکی پیشم بودین و منو امروز ارایش می کردین باور کنید هیشکی مثل شما استاد این کار نیس .........اخه امروز عصر یه مهمونی توپ و با کلاس دعوتم .....حدس بزن کجا میخام برم ......ههههه......دختر استاندار جشن تولد داره و منم دعوتم اخه با من در پادگانه و فقط منو دعوت کرده .......گفتی چرا فقط منو دعوت کرده ؟.......واه چی بگم ..راستش مامانی نمی تونم بهتون دروغ بگم ....به خاطر اصرار استادم که ورزش رزمی و مهارت های فردیو به من و اون دختره اموزش میده دعوت شدم ......اگه به اون دختره متکبر بود اصلا با من هم حرف نمیزد .....استادم خیلی بهم توجه داره و گفته اگه من دعوتم باید سحر هم دعوت باشه ........گفتی عاشقم شده ؟.......لابد شاید نمی دونم ولی خیلی دور ورم می گرده .......چی ؟ مامان چی؟..گفتی منم عاشقشم .......هههههه......خدا میدونه .....نمی دونم والا .....مامانی من خیلی خیلی سخت عاشق میشم خودت که منو می شناسی .ولی مامانی خیلی خوش قد و بالا و جذابه ..وخیلی هم قوی و ورزش کاره ....تو گارد شاهنشاهی دربار خدمت می کنه و ماموریت اومده پادگان .....اسمش شهریار ه.......اررره ...چشم ...مواظب خودم هستم ...نمی تونم اکرمو با خودم ببرم چه برسه به بهرام ...مجبورم اکرم رو خونه دایی هوشنگ بفرستم چون ممکنه دیر برگردم .....مامانی همین الان بهرام اومد میخای باهاش حرف بزنی ......چشم گوشیو بهش میدم ......بای .......بیا بهرام با مامانم صحبت کن .......سلام مامان .........سلام پسر خوب و جذابم ....دلت واسه مامانت تنگ نشده ......چرا خیلی خیلی ..مامان جون خونه بدونه شما اصلا لطف و خوشی نداره .........اوا بهرام تو که تنها نیستی خواهرات پیشتن ...درسته هستن ولی سحر موقت تو خونه س و اون هم برگرده پادگان دیگه خونه مثل قبرستون میشه با بودن سحر تو خونه نبودن شما خیلی احساس نمیشه ........قربونت برم بهرام من مجبور بودم باید با سیامک میرفتم ......مامان در توکیو راحتی؟......ارره عزیزم و ولی دلتنگ شماها هستم و روز شماری می کنم که زودتر پیشتون برگردم .......ما هم دلتنگ شما هستیم ........راستی بهرام لابد دلت واسه بوسه ها و مالش دودولت هم تنگ شده ؟.......اره مامان خیلی خیلی خیلی ......دوستون دارم .......دستاتو از راه دور می بوسم ....منم عزیزم از توکیو هم ماچت می کنم و هم کیر خوشکلتو می خورم ...قربونت برم مواظب خودت و خواهرات باش ......بای عزیزم ......این جمله اخرش کیرمو شق کرد.....طوری که سحر بهش ذل زده بود .......و اززیر شلوارم خیلی تابلو میزد ........به به واقعا دیگه شرم و حیا پیش تو هیچ جایگاهی نداره ......بهرام خان...تو خیلی بی پروا و نترس شدی حرکات و کارایی می کنی که گاها من حس می کنم نامحرم من و اکرم هستی .......سحر مگه چیکار کردم ؟......هیچی بگو چیا نکردم ....یادم نرفته .با دوز و کلک اومدی تو اتاقم و ماساژم دادی و اخرش اب کیرتو روی باسنم پاشوندی و بمونه کارای دیگه ات و الان هم تا اومدی منو دیدی اونجات باز باد کرد ...همه .اینا همش نشونه خوبی نیس ........ببین جوجه فوکلی مواظب رفتار و حرکاتت باش .....نزاز دست روت بلند کنم ......خخخخخخ....سحر دیگه خیلی زیاده روی می کنی ..عمرا اگه بتونی منو بزنی درسته ازت کوچیکترم و خواهر بزرگم هستی ولی من یک مرد قوی شدم ...و زورت به من نمیرسه .....من خیلی ملاحظه تو می کنم و بهت گفته بودم از اون اسم بدم میاد ...بازم بهم گفتی .....بازم میگم جوجه فکلی تا ادب بشی و به خواهرت نظر بدی نداشته باشی ...گفتم نگو ......میگم ....ههههه......الان حالیت می کنم .....می خواستم کمرشو بگیرم و بلندش کنم و به روی قالی فرش شده کف اتاق با خودم پرتش کنم که بادو لگد سریع و درد اورش به رون پای راستم و بلافاصله به پشت زانوی چپم روبرو شدم و نتونستم کمر راست کنم و با ضربه سومی که به سینه ام با کف پاهاش زد منو کاملا به کف اتاقش دوخت .......کنف شده بودم .....بالای سرم دستاشو به کمر گرفته بود و بهم می خندید .......خب جوجه کافیته .... یا بازم بزنم ......نگاهی از سر شهوتم که تحت تاثیر ضرباتی که خورده بودم خاموش و بی رمق شده بود به سرتا پای اندامش کردم ...شلوار تقریبا تنگ و تاپی که تنش بود کاملا برجستگی نقاط حساس و حشری گونه شو نمایش می داد پستوناش از زیر که نگاش می کردم مثل دو تا شکل نیم دایره با نوکای برجسته و تیز برام دلبری می کرد ووقتی که متوجه نگاهم به اونجاش خورد دستشو به پستوناش برد و از حرث من کمی مالشش داد ......مست پستوناش و دستاش که با تبحر لمسش می کرد شده بودم در اون لحظه حاضر بودم ساغت ها منو بزنه و تحقیرم کنه ولی حداقل ۵دقیقه به من عاشقش رخصت بده تا به تمایل و خواسته خودم با اندامش کار کنم ...وقتی نگاهم کمی پایین تر اومدو به زاویه بین تلاقی روناش رسید براستی مغزم هنگ کرد وای وای ...این تصویر هات در حالتی بود که سحر ایستاده و پیروز مندانه دوپاشو بین من که طاق باز در کف اتاق ضربه فنی شده بودم قرار داده بود و هنوز با مه مه های خوشکلش بازی می کرد و چشام به چوچوله های کوسش که از فرط کیفیت و تازه گیش کمیش معلوم بود با چاک سوراخ کونش تداخل شده بودمعطوف شده بود و شلواری که پاش بود از شانس خوب من تاحدکوچولویی نخاش از هم سوا و پوسیده شده بود و شورت نارنجی خوشکلشو برای من بیرون داده بود .....سحر مثل یک هنرپیشه پلی بوی واقعا کارشو بلد بود و هم گام با چشمام پیش میرفت و دستاشو متوجه کوسش و باسنش کرد و با تبسم مغرورانه اش با انگشتای دست راستش چوچوله و اطرافشو برای من بینوا نوازش می کرد و کف دست دیگه شو هم سهم دو طرف ماهیچه باسنش شده بود ..........چشام و دهنم و هم اعضا شوارعم معطوف هنرسحر شده بود ......واقعا که چه لحظات داغ و بیاد ماندنی رومن داشتم .......اگه فقط یک ذره و کمی پاهاشو بازترمی کردبافشار بیشتر به نخ های پوسیده شلوارش میتونستم بهتر شورت زیباشو که در زیرش گنج های کوس و سوراخ کونش نهفته بود بخوبی ببینم .......ولی همین اندازه هم خودش برای من یک دنیا ارزش داشت تبسم های سحر ادامه داشت و وقتی که چشاش متوجه کیرم رفت ....تبسمش به خنده تبدیل شد ...کیرم زیر شلوارم به شدت تمام شق شده و از تابلو گذشته بود ..دیگه باید چیکار می کردم .......حال روز خرابم بدتر از همیشه و با شهوت زیادی که گرفته بودم فقط منتظر عکس العمل سحر بودم که حرکت بعدیش چی میتونه باشه .......خب بهرام خان ...مردخونه .....که همین چند دقیقه پیش روم فریاد میزدی که من یک مرد قوی شدم و میزنمت .....حالا می بینم این مرد قوی زیرم تسلیم ودراز کش خوابیده و از همه بدتر اسیر هوا و هوس و شهوت خودش هم شده و فقط تنها چیزی که برام قدقد می کنه و هنوز ضربه فنی سحر نشده اینجاته .......اوووف ....چه خوب هم بلند شده ........واه .....داره به کف پام یه کوچولو ضربه میزنه ....هههههه.......واقعا بهرام اینچیزت از خودت با عرضه تره چون مثل تو با سه ضربه پاهام کف اتاق ولو نشد ......می خام اینم به زانو دربیارم تا برام دیگه پررویی و قیام نکنه ........می خای چیکار کنی سحر .......هیچی جووونم با یه لگد ناقابل کارشو میسازم و برای همیشه تعطیلش می کنم ......نکنه خیال کردی الان درش میارم و نوازشش می کنم .........ههههههه.......نه بابا داری شوخی می کنی ..تو این کارو نمی کنی .....
در همه این لحظات گیج و منگ و بی اختیار و در فرمی بودم که نمی تونستم واقعا واکنشی از خودم نشون بدم ....این همه خواری و تو سری خوری و کتک خوری از دختری که ۱۰ الی شاید ۱۵کیلو از من سبک تر بود و سوا از پسر بودنم برام خیلی افت و شکست سنگینی بود ..........شهوت فوق العاده ام تکون ازم گرفته بود ولی با فشار کف پاش روی کیر سفت شده ام کمی به خودم مسلط شدم و دردی که به تخمای کیرم اومد بیشتر منوبیدار کرد و در همین لحظه خودمو جمع کردم و یک باره نیم خیز شدم و کمرشو مال خودم کردم و تعادلش با من بهم خوردو در بغلم روی اتاق ولو شدیم .....
بهترین فرصت بود که خودمو روی اندام نرم و خوشکلش بمالم و شهوتموارووم کنم ...دستاش بین کمرش قفل و اسیر من شده بود و نمی تونست کاری بکنه .......سحر با پاهاش و قدرتی که در عضلاتش داشت تلاش می کرد خودشو از من سوا کنه و تا حدودی ذر این کارش موفق بود ..ولی حس لمس پستوناش در زیر سینه هام و لحظات خیلی کوتاهی که کیرم به کوسش خورد برام بهترین و شیرین ترین اتفاق شده بود ...در نهایت حشریتم کیرم ابش تخلیه شد و در اون کشمکش و درگیری من ارضا شده بودم ....زیبا ترین و لذت بخش ترین ارگاسم من ...واقعا اینو از من قبول کنید ........در غلط خوردن هامون و در اواخر تخلیه اب کیرم لباشو مال خودم کردم ....و اینو به سحر گفتم ......میدونی خواهر جوونم چرا ماچت می کنم .......چون دوست دارم خیلی هم دوست دارم و مثل تو نیستم که خوار و زبونت کنم و بزنمت و کتکت بزنم .....و اگه هم اجازه بدی بهتر و بیشتر نوازشت می کنم چون تو لیاقت بهترین بوسه ها و نوازش ها و خیلی چیزا رو داری ...خواهر خوب و خوشکلم ......قربونت برم ...دیگه درگیری و جنگ کافیه .....بهرام دربست نوکر سحر جووونشه ......
برای اینکه گند کارم در نیاد و خیسی شلوارم به چشم سحر نیفته به سرعت از اتاقش بیرون اومدم و به دستشویی پناه بردم .....
در همین اثنا اکرم هم برگشته بود ........خوب شد در بهترین وقت ممکنه به خونه برگشت چون هم من از دست سحر و اقدامات تلافی جویانه اش خلاص شده بودم و هم به درگیری من و سحر ورود نکرده بود .......
سحر همچنان چپ چپ به من نگاه می کرد و نتونست کاری بکنه من فقط تونستم اکرم رو به خونه دایی هوشنگ برسونم فقط قبل از ترک خونه به من گفت .......بهرام ممکنه واسه شام در مهمونی بمونم زنگ تلفنو زدم بیا دنبالم ...و در ضمن اکرم جووون منو ببخش خیلی دوس داشتم توم با خودم ببرم ولی یک عده خاص و مشخص شده دعوتن و هیچ راهی نداشتم ....قربونت برم اکی جوون .......میدونم سحر جوون ....من گله ای ندارم ....برو خوش بگذرون فقط مواظب خودت باش ...چون خیلی دوست دارم ...چشم اکی جوون منم دوست دارم ....پس من چی در این توپ بازی دوست داشتن من سهمی ندارم ....چرا بهرام جوون تو تنها داداش اکرم هستی مگه میشه سهمی نداشته باشی ....مگه نه سحر ......اررره خیلی خیلی سهم داره ......ولی حواسش باشه بالا نیاره ...هههههه....شوخی کردم بهرام ..منم خیلی دوست دارم ..البته از روی برادری و داداشی .......هههههه
اکرم رو تحویل خاله فرانک دادم .......و بلافاصله راهی خونه رویا شدم........با چهار بار زنگ ایفون می فهمید که من سراغش اومدم ......مدت زیادی پشت در معطل شدم ...به خیالم که در خونه نیس و در پی انجام امورات مهمونی در تالار اصلی باید باشه ...خواستم دور بشم ولی صدای نازک و شیرین رویا منو باز به طرف درب کشوند .......سلام بهرام ..منو ببخش ..شوهرم خونه س و نتونستم فوری بیام سراعت الان هم بهونه ای جور کردم و اومدم ........کارم داشتی .........اره رویا واقعا عذر می خوام نباید میومدم چون شوهرت خونه س و خیلی ناجوره .....ولی مجبور بودم ......صاحب این عکسو امشب خوب تحت نظر بگیر و ببین با کیا و چه کسایی می شینه و حرف میزنه و اگه تونستی هم بهشون نزدیک بشی و حرفاشونو بشنوی که عالی میشه .....وای وای بهرام چقدر خوشکله ...ببینم نکنه نامزد توه ؟ فراره باهاش عروسی کنی و یا خواهرته ....... لطفا ازم نخواه این سوالتو جواب بدم فقط میخام ازش غافل نشی ......خب اسمشو که میتونی بگی ...اسمش سحره ......چشم ...اطاعت بهرام .......فردا بیا همه گزارشو ازم بگیر ......
     
  
مرد

 
عالی بود شهره جون مرسی
     
  
زن

 
بی تاب و بی حوصله از اینکه در مهمونی حضور نداشتم با چشمانی کنجکاو و حریص در گوشه ای از این عمارت بزرگ و شیک کمین کردم تاببینم چه کسایی میان و داخل میشن......کم کم شاهد اومدن ماشین های مدل بالا و گرون قیمت بودم که بعضیاشون داخل باغ میشدن و یک سریشون هم از ماشین پیاده میشدن وبه داخل میرفتند .....ادمای بالا نشین و پول دار و از خونواده های بامقام که چشامشون فقط بالا رو میدید .....ناز و افاده و تکبر و غرور از سرورویشون می بارید .....صحنه های جالبی رو نمی دیدم و اعصابم کم کم داشت داغون میشد هدف اصلیم در حقیقت دیدن دوباره سحر جوونم بود که ببینم با چه تیپ و قیافه ای عرض اندام می کنه ولی من که اخر مراسم خودم میام سراغش ..پس موندنم اینجا جایز نیس و برم پی گردش و تفریح .......خخخخخ.. چی گفتم چه تفریحی و چه گردشی مگه می تونم حواسمو از اتفاقات این مراسم دور کنم ...اخ .سحر امروز چه کارایی می کنه کاش بودم و رصدش می کردم ....این تنو بدن و خوشکلی امروز ایا دست کاری میشه و شهریار نامی که ازش اسم میبرد ایا موفق میشه ازش کامشو بگیره ...اووووف ..هم دارم غیرتی میشم و هم شهوتی .....کدومشو اهمیت بدم ....نمی دونم اخ خدا .....در افکارم حسابی غرق شده بودم و حواسم نبود که ماشینی مرتب و ممتد برام بوقشو میزد و اخرش یک پسر بچه زد به بازوم و متوجهم کرد .....اهای بهرام ...چته کشتیات غرق شده ....نیستی این دنیا ...ههههه....ای بابا بوق ماشین از کار افتاد ...بیا سوار شو دو ساعتی باهم خوش باشیم ....وای ببخش اقا مهران اصلا متوجه نشدم .....سلام .....علیک سلام ...چی شده بهرام ....میتونم کمکت کنم ؟......نه چیزی نشده تو فکر درسام بودم چون نمیرسم بحونمش..مسئولیت های خونه و خرید وکارای خونه جسابی سرمو شلوق کرده ......ای بابا بی خیال ..همه این مشکلاتو دارن فقط تو نیستی ...باید عادت کنی ..بعدا که زن بگیری مجبوری سخت تر از این شرایط هم بکشی .......خب اقا مهران تهروون خوش گذشت وعقد مامانم که بخوبی انجام شد؟....اره بهرام جاتون خالی بود همه چی خوب انجام شد و دو روز در تهروون موندن و بعدشم مامانت که عروس خانوم باشه با سیامک پرواز کردن ...اه اه ...این اه ها چی بود کشیدی مگه چیزی شده بود .......بیا بریم این کافه لبی تر کنیم و واسه تو کمی درد دل کنم .....مشروب که می خوری ...نه تا حال نخوردم ...خب بیا تو ابجو بخور ..ابچو که مشروب خیلی قوی نیس و واست هم خوبه .....
مهران با تیپ خوشکل زنونه اش و با لباس شحصی که همیشه در تنش بود تیکه خوبی برای هر قشر و مخاطب خودش بود از دختر و زن اهل حال بگیر تا جتی مردهای هم جنس باز و منحرف ...ولی شغلش و اسلجه ای که همیشه به همراهش داشت حفاظ و سدی بود که از این خطرات و انحرافات خودشو دورکنه .....کم کم با سه لیوان پر و تگری ابجو و پیک هایی که مهران با مزه اش می خورد هر دومون نیمه مست و سرخوش کامل شده بودیم ....گفتی به من چرا اه می کشم .......درسته اقا مهران ..معنی این اه ها چی بود ......اولا دیگه به من اقا مهران نگو ..مهران خالی خوبه و خودمونی باشیم خیلی هم بهتره ......راستش بهرام من باید الان میشدم پدرت یعنی تو پسرم میشدی .......این چه حرفیه میزنی یعنی چه ؟.......جوشی نشو بابا داریم درد دل می کنیم مثل یک مرد فقط گوش کن ..باشه بهرام ؟.....چشم مهران ....ببخش ..فقط گوش می کنم ......خب از روزی که با طاهره اشنا شدم مثل یک نهالی که در زمستون یخ زده و منتظره بهار بیاد و افتاب وخورشید رو لمس کنه منم نهال شده بودم و مامانت افتاب و گرمی من شده بود..به خاطردیدنش و وجودش من در این شهر موندم شهری که حتی در خیالم تصورشو نمی کردم یک هفته درش بمونم و دووم بیارم ولی قدرت عشق طاهره منو موندگار کرد و امکانات تهروون رو خط قرمز کشیدم ....من عاشق مامانت شده بودم می فهمی بهرام ...عشق پاک و تمیز .......ولی اون هم باباتو داشت و سه تا فرزند و نمیشد نزدیکش بشم ولی نمی تونستم خیلی برام سخت بود ......روزی که شنیدم مفقودو ربوده شده ..داشتم سکته می کردم روز و شب خواب و خوراک نداشتم باور کن از تو و خواهرات بیشتر ناراحت بودم ...چه شب ها خوابشو می دیدم خواب های شیرین و زیبا و قشنگ ولی وقتی بیدار میشدم فقط حیالشو حس می کردم تا اینکه شنیدم طلاق گرفته ...واین بهترین فرصت بود که مالک مامانت بشم ...ولی ولی ..اه اه قبلا قلب طاهره مال یک نفر دیگه شده بود ...سیامک ......چند بار از طاهره خواستگاری کردم ولی قبولم نکرد .....این اه های من مال عشق مامانته ...هنوز هم دوسش دارم ......خب .....راستش اگه ناراجت نمیشی در تهروون دوس داشتم فقط چند دقیقه مال من باشه ......ازش خواهش کردم و به طاهره گفتم ....اخه لامصب و بی مروت تو که داری بازم شوهر می کنی و از این کشور موقتا میری چند دقیقه ..فقط دقایقی مال من باش ..بزار قلبمو که واسه تو فقط میزنه به عشق جفتمون میزون کنم ........تو داری منو نابود می کنی اگه نه بگی چه بسا تا برگشتنت نفسم قطع بشه و اونوقت مسئول مرگ من تو خواهی شد و روز قیامت ازت شاکی میشم .....ههههههه......اه بهرام جان..اینا روکه به طاهره گفتم دیدم نرم شد و بهم لبحند خوب و قشنگشو زد .....و گفت ........بهرام ناراحت و تعصبی که نمیشی ..میخای ادامش ندم .......چی بگم مهران راستش غیرتی هم هستم خیلی ....و هم بگم ناراحت نیستم دروغ گفتم ولی زندگی مامانم مال حودشه و سختی ها و مرارت ها و نا مرادی هایی که مامانم کشیده رو من تا حدودی میدونم و درکش می کنم ..چرا من باید مانع خوشی ها و لذت هایی که مامانم میخاد بشم ......من اگه قراره دلسوز و پسر خوبی واسش بشم باید غیرت و تعصب و خیلی چیزا رو در حد خودش رعایت کنم ......ارره من غیرتیم واین حرفایی که قراره ادامشو بشنوم دلیل بر بی غیرتی و بی شرفی من اصلا ندون .......می فهمی مهران ..من مامانمو خیلی خیلی دوس دارم و اونم بیش از حد و حاضرم واسه خوشبختی و خوشی هاش و ارامشش علاوه بر فدای جونم خیلی خط قرمز هامو هم پاک کنم ..پس ادامش بده ..گوشم باتوه .......دمت گرم بهرام می بینم حسابی بزرگ شدی و همه چیو خوب درک می کنی ...باید طاهره به تو خیلی افتخار کنه ...من تو رو یک مرد خوب و جنتلمن و با غیرت تصور می کنم ...بهرام تو میتونی با این افکار منطقی و مدرنت در اینده کاملادر زندگیت خوشبخت و موفق بشی .....ولی بر حسب احترام و شان و ارزش طاهره و تو خلاصش می کنم ...دقیقا روز عقدش که یک روز قبل از پروازشون بود من مثل الان مشروب کافی خورده بودم و به عنوان یکی از شهود هم حاضر شدم و امضام در دفترچه ازدواج زنی رقم خورد که باید به عنوان دوماد امضا می خورد ...اون لحظات چشمای قشنگ طاهره به من حالت دیگری داشت انگار که می خواست از من دلجویی کنه ووقتی که بعد از عقدشون داشتند لب های همدیگرو می بوسیدند یه چشمش به من بود در اون لحظه داشتم خفه میشدم حسادت به سیامک در درونم به اوج رسیده بودبلند شدم و از اتاق دقتر خونه بیرون اومدم که هوایی تازه کنم .....سیگارم گوشه لبم داشت جویده میشد .....یهو دستای لطیفی رودر شونه ام حس کردم ووقتی که برگشتم طاهره رو دیدم ......طاهره اینجا چه می کنی ؟........مهران تو حالت خوب نیس ......میدونم در درونت چی می گذره .....متاسفم مهران.......ولی اومدم اینو بهت بگم اگه سیامک نبود تو گزینه بعدی من بودی .......مهران نگاهت به من ارامش خاصی میده ......چند جمله دیگه گفت که پیش خودم بمونه .....اومد بغلم کرد و منو نوازش کرد باور کن بهرام من از شدت عشقم و احترامی که بهش داشتم اجازه به خودم ندادم منم بغلش کنم و مثل بچه ها شده بودم ....نوازش دستهاش بر موهام و صورتم و بالا تنه ام منو ارام کرده بود لبامو که بوسید به خودم اومدم و منم دور کمرشو گرفتم ......طاهره خوبیت نداره بهتره برگردی پیش شوهرت ....... سیامک سرگرم تسویه حساب وکارای عقده......حالا مشکلی پیش نمیاد به قول خودت این دقایق کنار تو و مال تو باشم ....ولی طاهره اون حرفای منو زیاد جدی نگیر ..ازشدت عشقم بهت گفتم ...عشقی که به من داری ارزش اونو داره این ریسکو به جون بخرم ...گفتی به من ۵دقیقه مالک من باشی بیا مهران ۵دقیقه از الان شروع شد ......از این کلامش شوکه شده بودم ..بهرام تو جای من بودی چیکار می کردی ؟......ها ..چی بگم مهران ......من بودم پیشونیشو ماچ می کردم و بعدش اون دقایق باقیمانده رو لباشو با همه علاقه ای که بهش داشتم ول نمی کردم ...منم اتفاقا همین کارو کردم ولی بهرام نمیشد به این شکل ادامش داد ..خیلی سخته ........عشقت در اغوشت باشه و نتونی به میل و اراده و تمایل خودت باهاش رفتار کنی نشدنی بود .....در حالی که لبای همدیگرو می خوردیم به طرف اتاقک انباری که درش نیمه باز بود کشونده شدیم و داخلش شدیم و وقتی که در اتاقکو روی خودمون با پشت پام بستم رسما و لی غیر شرعی برای من و طاهره اون ۵دقیقه استارت خورد و .......بعدش هیچی ادامش در قلبم بایگانی بمونه بهتره ......اه اه پیک اخریو بالا ببرم به سلامتی تو بهرام .......نوش .......
نیمه مست و با حال و روز پریشون وحشری گونه از این اعترافات مهران منم لیوان اخری ابجو رو بالا رفتم و در حالیکه اهنگ تاپ موسیقی ابی رو گوش می کردیم با مهران از کافه بیرون اومدیم بقیه دقایق در ماشین اداریش در حالیکه خاموش و ساکت بودیم فقط نگاهمون به عابرین و رفت و امدشون و ماشینهایی که رد میشدند بود و کلامی ردو بدل نشد ......به این فکر می کردم سحر الان در چه وضعیتی میتونه باشه و اینکه مامانم در اون ۵دقیقه ای که به شوهرش خیانت می کرد با مهران چیکار می کردند کاش ریز ریز عشق بازی شونو می دونستم اینم اضافه شد به معمای دستشویی رفتن مامانم با کمال ........ غروب شده بود و من در سر کوچه خونه مون از ماشینش پیاده شدم و به خونه برگشتم ......همه میدونن بعد از صرف مشروب خواب خیلی می چسپه و من در کنار گوشی تلفن سرمو روی بالش گذاشتم و دیگه هیچی نفهمیدم ........با صدای زنگ تلفن ازخواب پریدم ...همونی که منتظرش بودم .....گوشیو بر داشتم ....الو ...سحر ...سلام .....خوبی ..خوش گذشت ......اماده ای بیام دنبالت ؟.......پس تا نیم ساعت دیگه اونجام ....منتظرم بمون .....سرم در اثر مصرف ابجو تا حدودی سنگین بود و ترجیح دادم که پیاده برم ......هوا خوری و پیاده رفتن بهترین گزینه برای رفع مستی و ریلکس شدن میتونه باشه در وقت معین به جلو درب عمارت رسیدم و دقایق کوتاهی طول نکشید که سحر با لباس مجلسی سفید رنگ بسیار زیبایش به استقبالم اومد ...واقعا عین قرص ماه شب چهارده می درخشید ..تناسب اندامش و سفیدی صورتش ودر زیر نور لامپ خیابان وصف نشدنی بود .....پستوناش مثل نیم کره ماه از زیر لباسش چنان جلب توجه می کرد که هیچ چشمی بی خیالش نمیشد و این قضیه درمورد باسنش بیشتر نمایان بود .....چندین پسر و مرد حشری از پشت سرش بیرون میومدند و لابد در کف خواهرم غرق شده بودند انگار نه انگار که با دوست دختراو زناشون و یا غیره همراه بودندفقط سحر رو هدف گرفته بودند با نزدیک شدنم به سحر اونا به خودشون اومدندو کوتاه اومدند...........
سلام خواهر .........سلام بهرام جوون ...ببخش منو که مزاحم استراحتت شدم ......این حرفا چیه وظیفمه .....باید میومدم ........از این حرفا و لحن ادب و نزاکت سحر متعجب شده بودم ...کمتر پیش میومد که با من با احترام و مهر وادب هم کلام بشه ...چی شده و چه اتفاقی افتاده که چنین تحولی در سحر رخ داده ......از شدت کنجکاوی نمی دونستم چیابهش بگم ......سحر خیلی مهربون شده بود
     
  
صفحه  صفحه 42 از 107:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA