ادامه از طاهره.....اونا با چشمای دریده و شهوتیشون به من نزدیک شدند ...ترس وجودمو گرفته بود ...از کاری که کرده بودم مثل سگ پشیمون بودم اخه چرا خودمو بیخودی درگیر این ماجرای رعنا کرده بودم اگه بیخیالشون شده بودم الانه بجای گرفتار بین سه تا حیوون و بیرحم تو خونه نشسته بودم......علی چادرمو کشید و خواست اونو بگیره .......نامرد عوضی داری چکار می کنی بزار بریم تو خونه .......مگه قرار نبود دو نفر باشین ....چرا سه نفر .......خب دیگه فرصت طلایی مثل امروز دیگه تکرار نمیشه اونم با کوس طلایی که من تورش کردم باید سهم اونارو بدم راستش من به این دونفر بدهکار بودم خواستم براشون تلافی کنم البته می دونم تو از عهده همه مون بخوبی بر میای و تازه کمم میاری ولی نگرون نباش چون نفر چهارمی هم تو راهه و خودشو میرسونه .......ای کثافت دروغ گو . بی همه چیز ..تو خیلی نامردی .....من همین الان میرم.......کجا کجا تو هیج جا نمی تونی بری ....اونا دور مو گرفته بودن . راه فراری نداشتم .....ضربان قلبم تند تند میزد و اضطراب و دلهره داشت منو می کشت ......اه اه شاهین عوضی تو چرا پیدات نیست الان داری چه غلطی می کنی دور ورم نگاه کردم بجز یه نفر که داشت باعجله بهمون نزدیک میشد هیچ جنبده ای نبود ...لابد اونم نفر چهارمی بود .....باید چکار می کردم ..اگه مقاومت می کردم به احتمال زیاد بهم اسیب بدنی می رسوندند و جون بچه ام به خطر میفتاداخه اون طفلک چه گناهی داره که جور اشتباه من و احمقیت رعنا رو بکشه .....نه نه باید با نرمش و سیاست بتونم باهاشون راه بیام وقت بخرم تا شاهین و رفقاش خودشونو برسونند...ولی اگه شاهین اصلا نیومد چکار کنم .....بیجاره شرافت تو حیاط خونه لابد خودشو مخفی کرده ...اون امید اخرمه .....بلکه بتونه سریعا بره کمک بیاره ....البته اگه موفق بشه دور از چشم این چهار نفر فرار کنه ......وای وای خدا .......نفر چهارمی هم اومد ......به به جون ......علی این تیکه رو چه جوری تونستی تورش کنی ....عجب مالیه ....اون خیلی قشنگه ....اره والاه انگار از اسمون افتاده زمین اون مثل پری می مونه ....اخ جون ...علی من این جنده رو بارها تو خیابون دیدم اون اغلب با یه زن دیگه میاد بیرون اونم هیکلش محشره کون خوبی داره ...ولی من بارها ارزو می کردم که اینو تورش کنم و بکنمش ...نگو ارزوم براورده شد و علی برام گیرش اورد .....علی تو شاهکار کردی ....ای بابا این جور حنده ها تعدادشون کمه و مثل طلا میموننداینو امروز باید حسابی از عقب و جلو بکنیم وکاری کنیم که بعداپشیمون نشیم ......اره دوستان باور کنید من با بدبختی و زحمت تونستم این جنده خوشکله رو تورش کنم .سه ماهه روش کار می کنم تا اینکه دو روز قبل راضیش کردم بیاد بهم کون بده ...البته انگار جنده خانم تازه ازدواج هم کرده ......اونا همه با هم از شادی هورا کشیدند......به به به چه از این بهتر ...علی جون ما همه نوکرتیم تو تونستی تیکه خوبی برامون جور کنی ......مچ علی رو گرفتم ونزدیکش شدم وخواستم بهش التماس کنم بلکه اونا رو رد کنه و فقط خودش باشه ولی می دونستم قبول نمی کنه ....و قبول هم نکرد .....علی تو چرا به من کلک میزنی ..من خبال می کردم یه ذره مردونگی و راستی تو وجودته ولی کاری کردی که دیگه جوابتو ندم .....منظور ت چیه ....اگه خودت امروز مبومدی و کسیو نمی اوردی منم امکان داشت رابطه مو باهات ادامه می دادم و در هفته چهار روز میومدم بهت کوس و کون میدادم ولی همه چیو خراب کردی (می خواستم بهش کلک بزنم و وعده بدم بلکه این سه نفرو رد کنه )...یعنی طاهره من اگه فقط خودم میومدم باهام ادامه میدادی ....اره احمق ..... الان هم دیر نشده یواشکی دوستاتوبفرست برن ...اونوقت من یه عمر بهت کوس و کون میدم ......اونا حرفامونو نمی شنیدند .....علی تو فکر رفت ....طاهره اونا قبول نمی کنند همشون کیراشونو برات بلند کردن و خیلی سخته ردشون کنم .....ولی یه راه داره ...چه راهی علی ....اونم بزار بریم تو خیاط خونه برات میگم .....کمی امید وار شدم خدا کنه این کار نتیجه بده و فقط خودش بمونه .....درو براشون باز کردم همهشون اومدن داخل ......بچه ها شما دوری تو خونه بزنید من کمی با جنده خانم حرف دارم .......علی قبلش ازت می خام این کلمه زشت جنده رو بهم نگی ..جنده جد و ابادته .....ولی طاهره تو الان منو اوردی اینجا که بهم کون بدی و این کار جنده هاست پس من حرف بیراهی نگفتم ..اگه می خوای بعدا باهات رابطه داشته باشم باید باهام خوب رفتار کنی ومواظب زبونت باشی فهمیدی ......خیلی خب طاهره ساکت شو می خام بهت بگم اگه میخای اونا رو بفرستم و نیان تو اتاق همین جا ودر حیاط کیراشونو بخور و ابشونو بیار .....با این کارت دیگه اونا کیرشون می خابه و من بهونه ای میارم و ردشون می کنم ..... قبوله ......چاره ای نداشتم اگه حرفشو قبول نمی کردم حتما به محض رسیدن به اتاق منو چهار نفری وحشیانه می کردند ....اوه اوه شرافت کجا قایم شده خداکنه اون یه جوری رفته باشه تا کمک بیاره ...خدا لعنتت کنه شاهین الانه چه غلطی می کنی ناسلامتی بهم قول داده بود وواینم از قول شاهین ....مجبور بودم کیر سه نفرو بخورم .....علی رفته بود که مقدمات خوردن کیر دوستاشو با دهن مبارکم فراهم کنه ..من با نگرانی حیاطو نگاه می کردم ...کاش می دونستم چرا شاهین نیومدو کاش هم می دونستم شرافت در چه حالیه ......اونا نزدیکم اومدند همگیشون کیراشونو بیرون کشیده بودن ...اوف اوف سه تا کیر سفت و سیخ دورمو گرفته بود ...بچه ها اول کار جنده خانم می خاد تو حیاط کیراتونو بخوره مثل بچه ادم خبر دار وابسین و بزارید کارشو بکنه .....قبول ......بچه ها همه باهم بگید چشم ......چشم ....کیریکیشون که از همه لاغر تر بود خیلی کلفت و گوشتی بود و با کیر فرهاد می تونست رقابت کنه و و دومیش نسبتا کلفت بود و لی بد هم نبود و سومی معمولی بود ولی بد بو و پرمو و بوش حالمو بهم میزد از بدشانسی اول کار کیر سومی خودشو به دهنم نزدیک کرد ...اونو پس زدم .....برو کثافت کیرتو خوب بشور بوی بد میده اینجوری میخای باهات حال کنم ......راست میگه حامد خجالت بکش برو کیر تو بشور تا اونو بحوره ......دو تا کیر باهم به دهنم نزدیک شدند ..تا حالا همچین تجربه ای رو نداشتم ...کیر کلفتو انتخاب کردم واونو تودهنم گرفتم ...من باز تکرار می کنم کیر خوردن اونم از سایز کلفتشو خیلی دو ست دارم و بهم حال خوبی میده .. چاره ای نبود باید کمی هم به خودم فکر می کردم من که گرفتارشون شدم پس کمی هم لذت ببرم بد نمی شد ..کیر دوی تو دستم مالش می خورد و کیر کلفته هم با زبونم حال می کرد یکیشون دستشو برد و پستونمو گرفت و باهاش کار می کرد اون نوکشو با ناخناش می خاروند ...از این کارش خیلی خوشم اومده بودنگاه صورتش کردم خیلی جوون بود شاید هم سن وسال خودم و فرشید و چشاشو خمار کرده بود و بهم نگاه می کرد .....خوشت میاد که نوک پستوناتو ناخنی می کنم ...با علامت تایید با سرم بهش جواب دادم کیرش تو دستم بود به خاطر کار خوبش ......کیر کلفتو از دهنم دراوردم و اونو تو دهنم کردم و بهش لبخندی زدم اون از لبخندم خوشش اومده بود و دستشو رو سرم گرفت و با حرارت کیرشو تو دهنم عقب جلو می کرد ....نفر سومی هم کیرشو شسته بود و اومد سراغم ...اون خم شد و دستشو به کوس و کونم می کشید کیر کلفته رو با دست دیگه ام مالش می دادم ......علی نمیشه کوسشو بکنم .....نه نه فعلا جنده کیر فقط می خوره ....خب بزار لختش کنیم تا هیکلشو ببینیم ....نه نه سردش میشه تو اتاق برامون لخت میشه .....کیر ی که تو دهنم بود ابشو تو دهنم خالی کرد و عقب کشید ...نوبت کیر معمولیه شد همونی که بو میداد ..اون کیرشو تو دهنم کرد خوب و تمیز شده بود ....اون حراف بود و چرت و پرت می گفت .....خوشکله تا حالا چند بار کون دادی ...ها ها با این حرفاش با کیرش تو دهنم ضربه میزد .....بگو جنده کونی ....به شوهربی غیرتت کون هم لابد دادی از قیافت معلومه ......من که امروز فقط از کون می کنمت ...فهمیدی ......ازش عصبانی شده بودم و خیلی مایل بودم با دندونام کیرشو گاز بگیرم ولی نقشه ام هم خراب میشد و هم جون خودم و بچه ام به خطر میفتاد...باید اینم تحمل می کردم ....اون داشت با بیرحمی تو دهنم تلمبه میزد و اون قدر ادامه داد که در نهایت ابشو تو دهنم خالی کرد ...اوه کوفتش بشه پسره کثافت ..اونم هم سن و سال فرشید بود ......متوجه علی شدم اونم کیرشو بیرون کشیده بود و اونو ارووم اروم می مالوند کیرش کلفت بود ....حالا مونده بود فقط کیر کلفته که کماکان تو دستم مالیده میشد اونو تو دهنم کردم اونم جوون بود و تازه ریش دراورده بود و بهم چشمک میزد.....خواستم منم بهش چشمک بزنم ولی پشیمون شدم ....کیرش تو دهنم خوش مزه بود و کارشو کشش دادم که هم وقت بخرم و هم بیشتر لذت ببرم ...علی بی تاب شده بود ......پسر چرا ابت نمی یاد زود باش خوشکله کارشو تموم کن که منم طاقت ندارم می خام کیرمو بیارم تو دهنت کنم .......به کارم سرعت دادم .و با زبونم خوب سر کلاهکشو لیس میزدم اون خوشش اومده بود و کیف می کرد این کارو ادامش دادم تا اینکه اون هم ابش تو دهنم خالی شد ....اب کیرش از دو تای دیگه بیشتر بود .......نفسم کمی گرفته شده بود ...علی اومد بالا سرم و کیرشو نزدیک دهنم گرفت .......علی خسته شدم بزار کمی استراحت کنم ........من می تونم وایسم ولی کیرم طاقت نمیاره ...زود باش جنده دهنتو باز کن و کارتو انجام بده ......علی خیلی بیرحم بود و ازش نباید انتظار خوبی داشت...از شاهین متنفر شده بودم و دیگه ازش کم کم ناامید میشدم ...اخه چرا اون نیومده بود ......خدایا چه روز بدی برام رقم خورده .......اون پسره که بهش لبخند زده بودم ازم حمایت کرد ...خب علی حق داره خسته شده هر چی باشه سه تا کیرو خورده و ابشو کشیده بزار نفسی تازه کنه ...نه نه اونی که من می دونم شما ها نمی دونید وقتمون تنگه و حالا حالاها باهاش خیلی کار داریم اون امروز نباید استراحت داشته باشه ....شب که رفت بغل دست شوهر بی شرفش اون وقت میتونه خوب استراحت کنه ........همه شون باهم حرف علی رو تایید کردن ....اره تو درست میگی.....همه شون مثل وحشیا بالا سرم اومدن و هر کدومشون داشتند یه جا از بدنمو دست می کشیدند ومنم ناچارا کیر علی رو تو دهنم کردم و به خاطر نجات از این وضعیت سعی داشتم زودتر ابشو بیارم ..با تموم قدرتم کیرشو تو دهنم می خوردم .....درستش اینه جنده خانم باید اینجوری بخوری....افرین افرین خوب بخورش ........دو دقیقه طول نکشید ابشو اوردم و اونم تو معده ام ریختم .....اوه اوه در عرض کمتر از نیم ساعت چهار دونه کیر و خورده بودم ......تو خبالم حتی فکرشو نمی کردم که کارم تااین لحظه اینطوری بشه .......لعنت به تو شاهین لعنت به تو رعنا و لعنت به خودم و اشتباهی که کردم و قهرمان بازی که دراوردم و خواستم مثل یه سوپر من خودمو پیش رعنا قالب کنم ....اخه بگو تو چه به این کارا ...حالا این شد نتیجه قهرمان بازیم ...............اونا رفتند گوشه ای و داشتند باهم حرف میزدند و منم خسته و در مونده رو لبه یه سنگ نشسته بودم ......اونا انگار مشروب می خوردند....شیشه شرابو تو دست علی دیدم ......ته شیشه شرابه کمیش مونده بود اندازه نصف لیوان...علی اومد سراغم و ازم خواست اونو بخورم ......خسته و تشنه بودم ولی مایل نبودم ازش بگیرم .......قبلا یه بار با فرهاد تجربه خوردن مشروبو داشتم .........زود باش بخور........نمی خورم دوست ندارم .....جنده زود باش بخورش ......بهت گفتم به من نگو جنده .....عوضی .....بهتره با دستای خودت بخوری وگرنه به بچه ها میگم که با مدل خودشون به خوردت بدن.........اخه علی چی از جون من میخای چرا بزور داری بهم شراب میدی مگه قرار نشد بعد از اینکه کیرا شونو خوردم اونارو بفرستی .......تو اول شرابو بخور و بعدش من وتو باهم میرم تو اتاق و اونا بیرون میمونن که نگهبانی بدن ....ولی تو قول دادی ......بی شرف پست و نامرد ....زدم زیر گریه و با دستام رو سینه اش میزدم .....تو خیلی نامردی ...دروغ گو ......بچه ها بیاین عروسو ببریم تو اتاق که الان تازه مراسم ما و جنده مون شروع میشه ...اونا باهم منو بلند کردند و رو دستای چهار نفرشون منو بردند تو اتاق انتهایی ....دیگه کاملا ناامید شده بودم ..نه از شاهین خبری شده بود و نه از شرافت .......همه چی برام تموم شده بود و اونا دیگه مست هم شده بودند و حالت عادی نداشتند علی با کمک دو نفرشون شرابو به زور به خوردم دادند و من گوشه اتاق کز کرده بودم و اونا مثل وحشیا داشتند می خندیدندو منو نگاه می کردند .......
ادامه از طاهره ........گوشه اتاق چمباتمه زده بودم .....مونده بودم که شاهین چرا با من این کارو کرد من با تکیه و پشتیبانی اون به این کار خطرناک دست زده بودم ...وحالا درمونده و ناامید مونده بودم سر گیجه و حس بهم خوردن معده ام وتهوع هم داشت به درد سرام اضافه میشد اون علی نامرد ودستای بی شرفش بزور بهم مشروب داده بودند و حالمو داشت خراب می کرد ......کم کم گریه ام گرفته بود .....علی و دوستاش مشغول نشخوار و گرفتن نبروشون برای ادامه کارشون بودند ...یه ساک با خودشون اورده بودند که من اصلا از بس حواسم به مشکلات خودم بود اونو ندیده بودم اون بیشرفا می خوردند و با تمسخر بهم نگاه می کردند و حرفای زشتی می زدند غیر از یه نفرشون که نگاهش بهم حالت خاصی داشت و انگار داشت برام غصه می خورد همونی که موقع خوردن کبرش بهم دیگه لبخند زده بودیم .......علی می خای جنده رو با چه مدلی بکنیم ......ببینید اولش من باید اونو بکنم چون من زحمتشو کشیدم ...به جون شماها اون اصلا راه نمی داد من پدرم دروامد تا نرمش کردم سه ماهه تو کف کونش هستم ابتدا می خام کونشو می خام بعدش شماها دونه دونه برید سراغش واز جلو ویا عقب دیگه خواستین دیگه اختیارش با خودتونه ....مرحله بعدش دو تا دوتا میریم سراغ کوس و کونش.........چطوره بچه ها موافقید ........بله بله .......اونی که برام دلسوزی می کرد .......به علی گفت .......ولی علی این دختره انگار حالش خوش نیست ...نگاش کن داره بیهوش میشه ...ما که نیمودیم اونو بکشیم ....اوردیمش که باهاش عشق بازی کنیم ........نه نه مهدی اون داره فبلم بازی میکنه از ماها سر حالتره .....ولش کن ...بزار دو لقمه غذا بخوریم ....بهت قول میدم وقتی گذاشتم کونش بعدش بلند میشه برامون قر کمر میره ......اره مهدی حق با علیه این خوشکله هیچیش نیست منم کونشو می خام ....کثافت جنده داشت به من می گفت کبرت بوی بد میده ..بزار بیام سراغت چنان بکنمت که دفعه دیگه از این غلطا نگی .....ولی من می خام براش غذا ببرم و ببینم که حالش چطوره ........مهدی اومد برام کمی غذا اورد .......تو حالت خوبه .......خوب نیستم .......چته کجات درد می کنه .....لطفا منو ببر تو حیاط دارم استفراغ می کنم کمی هوای تازه احتیاج دارم ......علی دختره حالش خوب نیست می خام ببرمش تو حیاط ......مگه چه مرگشه .......بابا اون داره بالا میاره انگار شراب بهش ساز گار نبوده ....من که بهتون گفتم نباید بزور بهش مشروب بدیم .......باشه خودت ببر ش تو حیاط ولی حواست باشه فرار نکنه ....علی نزار اونو ببره بیرون شاید کلکی تو کارش باشه ......ای بابا اون داره بالا میاره و ماهم داریم غذا میخوریم می خای بوی استغفراقش تو اتاقو بگیره .......مهدی بازومو گرفت و منو برد تو حیاط ....به محض رسیدن به اونجا حالم بد شد و بالا اوردم .....چشام سیاهی میرفت و داشتم کنترلمو از دست میدادم مهدی از پشت کمرمو گرفته بود و با دستش سرمو نگه داشته بود .......اسمت چیه ......طاهره ......خب طاهره من هر چی بهت نگاه می کنم تو هیچ شباهتی به زنای هرزه و فاسد نداری ....موندم چرا افتادی دنبال این علی و اومدی خودتو گرفتار ش کردی .....من با خیلی از کارای اون موافق نیستم .......توم اسمت مهدیه ......اره من مهدی هستم .....تو پسر خوبی هستی ازت ممنونم .....بخدا حق باتوه من زن بد کاری نیستم و اصلا نمی خواستم تو این شرایط قرار بگیرم ...اون علی نامرد النگوی خواهرمو دزدیده و من ازش خواستم اونو پس بده ...ولی اون گرو کشی کرد وبهم دروغ گفت .......کمی حالم خوب شده بود ولی احساس ضعف داشتم ....باشه طاهره تو نباید به هر کسی اعتماد کنی اونم کسی مثل علی ........مهدی کمکم می کنی ......بخدا من شوهر دارم و الان هم حامله هستم ...لطفا منو از دست این وحشیا نجات بده ......اخه نمی تونم ...چرا ......اونا سه نفرند و منم اگه کمکت کنم مثل تو گرفتار میشم .......پس من چکار کنم .....بخدا اگه بهم تجاوز کنن خودمو همین جا میکشم ....زده بودم زیر گریه و سرمو رو سینه اش قرار داده بودم ......مهدی تو خواهر داری ...اره ...خب منم انگار خواهرت هستم ......ولی طاهره تو کیرمو خوردی .....اره درسته ....تو منو نجات بده ...من برات تلافی می کنم .......چطوری ......منو دوست داری .......طاهره تو خیلی قشنگی بخدا حیفه زیر دست اینا بیفتی ..من تا اونجایی که بتونم بهت کمک می کنم ولی قول صد در صد نمی دم ....فقط خودتو سرحال نشون نده .....اون زیر بغلمو گرفت و اورد داخل اتاق ........علی این دختره هرچی خورده بود بالا اورد و الان هم حالش خوب نیست ...خوب نمی تونه خودشو نگه داره .... مهدی بیارش غذا بهش بدیم تا جون بکیره .....علی این دختره مریضه ....اگه هرچی بخوره بالا میاره اون به استراحت نیاز داره ....من میگم کاری به کارش نداشته باشیم ولش کنیم ......مهدی تو داری چی میگی این همه زحمت کشیدم و تورش کردم بعدش به همین اسونی ولش کنم ...اونم همچین لعبتیو.....نه نه من تا نکنمش ولش نمی کنم .....اره مهدی ...علی درست میگه ما می کنیمش و بعدا ولش می کنیم هر چی باشه ما پولشو دادیم ......من که میگم اون حالش خوب نیست و کاری باهاش نمی کنم وتازه پولشم دادم بدرک .......ای کثافت بی شرف تخم حرووم اون علی نامرد حتی از دو ستاش پول گرفته بود که منو بکنند اون به ازای قیمت اندام من کسب درامد کرده بود ......مهدی برو پیش بچه ها ....این جنده رو بده تحویل من تا بزارم کونش ........علی گناه داره خودت خواهر داری بهش رحم کن بزار بره من که پولمو ازت پس نمی گیرم وبقیشون هم راضی می کنم .......مهدی تو خیلی خلی .....باشه بزار فعلا بزارم تو کونش بعدا تصمیم می گیریم .......علی بیشرف پس خواهر هم داره ....اه پستی و نادرستی تا اون حد .......جنده خانم چته .....فیلم برام بازی نکن اومدم به ارزوی چندین ماهه ام برسم دیگه وقت فتح کون خوشکلته ...اون گردنمو با دستش بالا کشید و تو چشام نگاه کرد ...میدونی چه مدته تو کف کونتم ....وای وای بارها به عشق کونت جق زدم اون روز که با عذرا تو حموم بودی و فریادت حمومو گرفته بود من پشت درنمره داشتم اب کیرمو می گرفتم می دونستم داری با عذرا حال می کنی از اون وقت قسم خوردم به هر قیمتی شده بکنمت ...حالیته دست پدرت نکنه با این تخمی تو کوس مادرت کاشت و تو رو بدنبا اورد که الان زیر کیر من بیفتی ......اوخ جون ...علی خواست منو لخت کنه ......علی ازت خواهش می کنم منو لخت نکن ...من سردمه ..مریض شدم ...دارم می لرزم .....رحم کن ...باشه کونمو بکن ولی لختم نکن .....مگه میشه ......من که تسلیمت هستم و تو سوراخ کونمو می خای دیگه چکار به بدنم داری ....تورو خدا قبول کن ......مهدی هنوز دور نشده بود و حمایتم کرد ....علی لختش نکن بخدا حالش بدتر میشه دردسر برامون درست نکن ....باشه باشه قبول ....مهدی تو برو می خام دور وبرم کسی نباشه و از کونش خوب لذت ببرم .....جنده خودم کیرمو درار و برام بخور ......کیرشو دراوردم و تو دهنم کردم ...اون کثافت کبرش کلفت بود ....اوف اوف جون جون خوب بخورش ..زودباش...... علی دستای کثیفشو به پستونام رسوند و اونا رو می مالوند ....وای وای چه پستونای تازه و خوبی داری ....طاهره مگه چند سالته ......ها ها جواب بده جنده عوضی ....کیرشو در اوردم ..گفتم ....تو چکار به سن وسالم داری عوضی خودتی .....زود باش بگو چند سالته ....اگه نگی بچه ها رو صدا می کنم لختت کنن .......خیلی خب میگم .....۱۵سالمه .....وای وای وای خدا من دارم با یه زن ۱۵ساله حال می کنم یعنی من کون مدل ۱۵رو می کنم .....اوخ جون عالی شد ...ببینم کبرشوهرتو هم اینجوری می خوری ......بهش جوابی ندادم .......ببین طاهره اگه جوابمو ندی خیلی بد می بینی ......باشه علی جوابتو میدم ....فقط اذیتم نکن .....اره من کیر شوهر مومی خورم .....کیر من کلفته ویا کیر شوهرت .....مال تو کلفته ......خوبه خوشحال شدم .....از خوردن کبرش خسته شده بودم ....علی من خسته شدم بسمه دیگه نمی تونم ......خیلی خب جنده ......مثل سگا حالت بگیر وخودت دامنتو بالا بکش .......همون کارو کردم و کونمو براش اماده کردم .....اوف اوف چه کونی ..خیلی قشنگه ...کاش می تونستم ازش عکس بگیرم و بزارم تو اتاق خوابم تا شبا باهاش جق بزنم .....اون چاک کونمو با دستاش باز کرد و داشت اونو می خورد ....اب دهنش اونجاهامو خیسونده بود و با انگشتش داشت توکونم می کرد .....سوراخ کونت خیلی کوچکه ..طاهره تو انگار اول بارته کون میدی ....ها .....راستشو بگو نکنه شوهرت محل به کونت نمی زاره ......بخدا هر که این کونو نکنه عقل نداره ......ببینم تا حالا کون دادی .......اره اول بارم نیست ......کاش من اول نفر بودم که می کردمت .....حیف .....ولی بجون خودم انگار کونت پلمپه و مثل این می مونه که تا حالا کون ندادی .......دیگه طاقت ندارم ...اینم کیر من که داره به کون طاهره جون میرسه ......علی کیرشو با بیرحمی و یه ضرب به کونم فشار داد و اونو فرو کرد من فقط تونستم فریاد بزنم و با دستام داشتم قالیچه فرشو می کندم ...خدا لعنتت کنه کیرکلفتش کونمو جر داده بود و اونم رعایت منو اصلا نکرد و داشت به شدت تلمبه میزد .....ای ای ای علی اروومتر تورو خدا ارروومتر درد می کنه .....خواهش می کنم ...اخ اخ کونم .....بچه ها تو اتاق دیگه می خندیدند و به به چه چه می کردند .....چه لحظات بد و سختییو داشتم سپری می کردم .....گریه ام گرفته بود ......نکن نکن علی اروومتر بیشرف نامرد ..عوضی ..بسمه .....تا حالا اینقدر از سکس کونم درد نکشیده بودم ....کاش کیرش باریک بود و تا صبح منو می کرد اخ نمی گفتم ...ولی از شانس بدم اون کیرش خرکی بود و من از کونم داشتم شکنجه میشدم ....خدا لعنتت کنه شاهین تو کدوم گوری هستی ...یاد شرافت افتادم چرا اون کاری نکرده .....پس کی به داد من میرسن ....من دارم کونم پاره میشه ...دستمو از زیر به در کونم رسوندم و اونو لمس کردم تا ببینم خونی شده و با نه ....کیرکلفتشو حس کردم که با سرعت تو کونم می رفت .....دستمو نگاه کردم خونی نبود .....خوب بود ولی اگه این اولین کون دادنم میبودقطعا این کیر پاره ام کرده بود .......ده دقیقه میشد که از کون منو می گایید .....اون مرتب با کف دستش رو باسنم میزد .....جنده تا حالا کسی تونسته کونتو این جوری جر بده ...ها .....نه علی نه علی ......لطفا تمومش کن ...درد می کنه .....کجات درد می کنه ......بگو ....سوراخ کونم ......اوخ جون ....چرا درد گرفته .....به خاطر کیرکلفتت.......کیر کی ....کیر تو .....من کیم ....تو علی هستی ......با صدای بلند .بگو علی جون کیرت کونمو پاره کرده .......تورو خدا علی اذیتم نکن .....تو داری منو می کشی ..اخ اخ تو خیلی بی رحمی تا منو خونی نکنی ولم نمی کنی .....فعلا که خونی نشدی ولی اگه جوابمو ندی می گم همون پسره که بهش گفتی کیرت کثیفه بیاد با هم دو نفری کونتو می کنیم و اون وقت بهت قول میدم که کونت خونی بشه اخه اون ازت کینه بدل گرفته .......بس هر چی گفتم اطاعت کن ......باشه ....پس با صدای بلند همونو که بهت گفتم بگو .....علی جون ...چیه جنده خانم ....کیر کلفتت کونم پاره کرده .......خوبه الان راضی شدم........زیر ضربات کیرش دیگه داشتم گریه می کردم ودرد کونم بمونه که اونم دیگه داشتم بهش عادت می کردم .....علی مثل فرهاد انگار کمر سفتی داشت و خستگی ناپذیر داشت کونمومی کرد دست و پام بی حس شده بود و ناچارا خودمو رو قالی ول کردم . علی از پشت روم ولو شد و دیگه زور و تونی برام نمونده بود و اگه این وضعیت ادامه می داشت من بیهوش میشدم ..انگار مهدی ما رو از ابتدا نگاه می کرد ...شرایط منو که دید ...اومد جلو ......علی داری اونو می کشی بسه ابتو بیار و تمومش کن ......برو مهدی مگه نگفتم اینجا نیا .....بزار کارمو بکنم ......مهدی به جون تو دارم کیف می کنم کونش خیلی تنگه و یه تیکه جواهره من که ازش سیر نمیشم تا صیح که شده می کنمش ......من تریاک و شراب و مرغ سرخ شده زدم به خودم و کیرم مثل کوه داره کار می کنه .....اخه علی اگه جنازش بیفته رو دستمون اونوقت چه غلطی می کنی ......بسه بسه برو حالمونو نگیر .....این هیچیش نمیشه ....نگاش کن تا همین دو دقیقه قبلش قربون کیر م می رفت .....اره جون خودت تو داشتی تهدیدش می کردی ...اون بیچاره داره بیهوش میشه ......علی واقعا بیرحم بود و انگار بویی از انسانیت نبرده بود ..اون همچنان رو کونم تلمبه میزد .....بسه علی بیرحم اون بار داره حداقل به بچه تو شکمش رحم کن ......راست میگی واقعا بار داره ...اره موقعی که داشت بالا میاورد بهم گفت .......ای بابا من به کونش کار دارم اون بچه تو شکمش الان خوابیده و عین خیالش نیست ....بزار مادر بچه رو خوب ترتیب بدم /......علی تو اصلا هیچی حالیت نیست .......گریه هام ادامه داشت و صورتم و محل تلاقی قالی رو خیسونده بود ....خواهش و التماس از علی دیگه فایده ای نداشت و اون کارشو مبکرد ....اون کیرشو تا ته تو کونم می کرد و اونو وقتی بیرون می کشید اهسته انجام می داد و از این کار خیلی لذت می برد .....حتی زور حرف زدن هم نداشتم .....واون لحظه ارزوی مرگ می کردم .......من هیچ لذتی از این کون دادنم نمی بردم ......علی باز سریعتر شده بود و تندتر از همیشه تلمبه میزد و با حرارت خاصی منو می گایید انگار داشت کارشو نموم می کرد ..فریادش بلند شد ای ای ای ای در تکون اخرش کیر شو در ته کونم نگه داشت و همه ابشو تخلیه کرد /////وای وای وای چه کونی کردم ..تا حالا کون به این خوبی ولذت بخش نداشتم ......همه زحمتی که برای تور کردنت کشیده بودم واقعاارزش داشت ......کیرشو از کونم بیرون کشید و منو بلند کرد و اونو جلو چشام گرفت ....ببین جنده این کیر منه که کونتو فتح کرده خوب نگاش کن و اونو همیشه به خاطر داشته باش ....از کیرش قطرات اب منیش می چکید از بس تو کونم کار کرده بود مثل لبو سرخ سرخ شده بود .......اون باز منو خم کرد و نگاه سوراخ کونم کرد ......وای وای طاهره عجب سوراخی داری اون الان شده یه نقطه و انگار نه انگار که نیم ساعته کیر می خوره ......بابا قدر این سوراخو بدون .....تا حالا که من خیلی کون زنا و دخترا رو کردم کمتر این مدلو دیدم ......می خای باز بکنمت ........نه نه علی تورو خدا ولم کن ....ازت خواهش می کنم ....باشه جنده می زارم بچه ها کارشون رو بکنند ......علی من جونی برام نمونده بزار استراحت کنم .......نه نه دیر میشه .....اماده شو که اونا دو نفری بیان .پیشت.....علی رفت اتاق دیگه و من موندم یه دنیا ترس و خستگی و تشنگی و .....دیگه اون لحظه ای که ازش می ترسیدم فرا رسیده بود اونا قرار بود دو نفری منو بکنند ...خدایا چکار کنم ...خودت به داد من برس ......نمی دونم این وضعیت و تجاوز دو نفرو می تونم تحمل کنم ....نه نه من از تجاوز علی داشتم بیهوش میشدم ...دیگه با دو کیر و خشونتی که اونا ازشون انتظار دارم لابد زیرشون قطعا بیهوش میشم ......همه چی برام تموم شده و دیگه امید و راه نجات ندارم ...اه چه سرنوشت بدی برام رقم خورده .......
ادامه از طاهره........علی با مهدی بگو مگو می کردند.....انگاراون نامرد باز از مهدی پول میخواست حالا برای چه من نمی دونستم .....دو نفر دیگه هم اماده میشدند که بیان سراغم ....اونا وارد اتاق شدند....گلوم خشک شده بود .دریغ از یه لیوان اب خوردن ....اون بیرحما فقط به خودشون میرسیدند..مهدی هم باعلی کل کل داشت .....ازشون خواستم بهم کمی اب خوردن بدن ......اونی که کیرش بوی بد میداد ....جوابمو داد......اب می خای جنده کونی ...اگه صبر کنی از اب کیرم تو دهنت میریزم.....اون یکی دیگه قه قه میزد .....حسن میگه بهش اب بدیم ..اخه از اب کیر ما دونفر بهتر سراغ داریم ......اون عوضیا کیراشونو بیرون کشیدندو اومدند بالا سرم ...بیا جنده بخورش ..اگه تونستی ابشم بگیر و بخور که گلوتو خیس کنه ......اخه نامسلمونا من اب خوردن میخام ....شماها حیوونی...خیلی پستین ......ای ای خدا منوبکش از دست این بی شرفا راحتم کن ....جنده عوضی داد نزن حالا کیرم بوی بد میده ......یه حالی ازت بگیرم که فراموش نکنی .......اون انگار اسمش حسن بود ......با دستاش موهای سرمو گرفت و به طرف خودش کشید ولباشو رو لبم گرفت و وحشیانه اونو مکید .....اون واقعا داشت لبامو زخمی می کرد ...با دستام به زور داشتم اونو از خودم دور می کردم ولی قدرتی نداشتم فقط از بینیم نفس می کشیدم ....اون نفر دیگه داشت شلوارمو پایین می کشید در یه فرصت با پام یه لگد به اون زدم و مانع کارش شدم ...حسن همچنان وحشیانه لبامو می مکید و کم کم صورتمو با اب دهانش خیسونده بود اون از همین اول داشت دق دلشو روم خالی می کرد ......حسن زنه منو زد .....چی جنده تو رو زد ..اره داره لگد می زنه ......حسن منو ول کرده بود و انگار خشمگین شده بود ......چیه جنده می خای باهامون راه نیای ...ها.....روشو ازم گرفت و بعد از چند لحظه برگشت وبا کف دست راستش چنان بهم سیلی زد که منو یه متر به عقب پرت کرد .......اخ اخ اخ بی شرف چرا منو می زنی ....زدم زیر گریه ......مهدی وعلی اومدن تواتاق ......چیه حسن چرا اونو میزنی .......بابا این زنه داشت لگد بهمون میزد ..اون وحشی شده .......حسن نمی تونی مثل ادمیزاد باهاش رفتار کنی ..اخه اون گناه نکرده که بیاد اینجا و ما زجرش بدیم ......چیه مهدی داری خیلی ازش حمایت می کنی ....نه من حمایت نمی کنم .....بلکه ما از اول اومده بودیم که باهاش حال کنیم و از ش لذت ببریم ....ولی الان اون بیچاره از اولش داره شکنجه میشه ....ما همه مون خواهر ومادر داریم ..یه ذره ملاحظشو بکنیم .....علی ....چیه حسن .این مهدی خیلی بچه ننه شده ...اره بابا امروز یه جوری شده ......مهدی رو ولش کن برو کارتو ادامه بده.....اهای مهدی ......چیه علی .....بیا توم بهشون ملحق شو و سه نفری اونو بکنید ......نه نه من دیگه حالم گرفته شده ....من دست بهش نمی زنم ....ولی مهدی پولتو پس نمیدم .....مهدی رفت یه لیوان اب برام اورد وخواستم لیوانو بگیرم ....نمی تونستم خوب بگیرمش دستام می لرزید خودش لیوانو رو لبم گرفت و کم کم تونستم تمامشو بخورم .....علی با لبخند مسخره اش داشت بهم نگاه می کرد ...مهدی بسه زیادی بهش میرسی ....بزار بچه ها به کارشون برسن ......علی اخرش این دختره سالم از این خونه بیرون نمی ره .....حسن اومد بالا سرم .....ببین اگه یه بار دیگه لگد بزنی و باهامون راه نیای ...دفعه دیگه جوری میزنمت که دندوناتو رو قالی خودت جمع کنی ...فهمیدی .......تف به ذاتت عوضی ......حرف نباشه خفه شو .......دیگه مقاومت فایده ای نداشت و من تسلیمشون شده بودم ......دو نفری داشتند منو لخت می کردند علی رو قالی لم داده بود و داشت با کیرش بازی می کرد .....مهدی هم رو لبه پنجره نشسته بود و سیگار می کشید ....کاش اون بیشتر ازم دفاع میکرد ولی کم دل وجریت بود....فقط سوتین و شورتم مونده بود .......دوکف دستمو رو صورتم گرفته بودم وبا اشکایی که از چشام میومد صورتمو خیسونده بود .......علی ...چیه حسن ......اوخ جون زنه بار داره شکمش بالا زده ....اره حسن برای یه بار هم شده یه زن حامله رو داری می کنی ...اره اره خیلی لذت بخشه .....چرا نمیگی علی دستت درد نکنه با این تبکه ای که برامون جور کردی .......بابا چند بار گفتیم ......این بار چیز خوبی تورکردی ...میگم علی امشبو اینجا باشیم و تاصبح دسته جمعی اونو بکنیم .....چطوره .....موافقی ......حسن حالا حالا اینجاییم فعلا کارتو بکن .......وای وای اونا دارن نقشه می کشن که تا فردا منو بکنن......ولی انگار میگن پایان شب سیه سفید است چون ...یهو با صدای مهیبی در اتاق باز شد و شاهین و چند تا از دوستاش با چاقو و قمه وارد شدند........شاهین با صدای بلند نعره زد و گفت کدومتون فرمودید که تا صبح اونو می کنیم ......ها ها ..همه شون با دیدن قمه و چاقو وهیکلای گنده شاهین و دوستاش دست و پاشونو گم کرده بودن و باهم نزدیک من شده بودند .......شاهین خیلی عصبانی بود و داشت چشاش از حدقه بیرون میزد .....شاهین اومد جلو با یه لگد حسنو که نزدیکتر بهم بود رو پرت کرد ....دلم کمی خنک شد ....اون اومد لباسامو تنم کرد و منو بغل کرد ...اون لحظه می خاستم بزنمش و لی باز خوب موقعی اومده بود .... شاهین رفت یقه حسنو که بهش لگد زده بود گرفت و نوک قمه شو رو گردنش گرفت ...خب کوچولو بنال کدو متون گفتین تا صبح اونو می کنین ....اگه جواب ندی اولین نفری که خونشو میریزم تو هستی .......ممممن بودم .........پس تو بودی ......خیلی خب بهت قول میدم همین جا تو یکیو نمی زارم ارووم بشینی و کونتو تا صبح فردا پاره می کنم ......منو میشناسی .....نه نه ......به من میگن شاهین تیغی .......اغاشاهین غلط کردم ...گوه خوردم ....بهم رحم کن ......لگد دومو درست رو کیرش زد .....نوش جونت ....دلم باز خنک شد ..اخ اخ ای ای ای ....حسن داشت فریاد میزد بادستاش کیرو تخماشو گرفته بود و به خودش می پیچید ......شاهین دستت درد نکنه ..باز این یکیو بزن ........طاهره این تازه اول نمایشه .....قسم می خورم همه تونو جوری میزنم که صد بار ارزوی مرگ کنین .......علی رو نگاه کردم ....کثافت عوضی از همه شون ارووم تر و تقریبا بی خیال تر بود .......شاهین اصل کاری و سر دسته شون اونه .......شاهین طرف علی رفت و یقه شو گرفت و از جا بلندش کرد .....انگار عین خبالت نیست ....هاها....علی لبخند سردی زد و انگار که نترسیده بود ......پس تو نمی ترسی ......نه نه ترس با من بیگانست .....شاهین اینو که شنید دست چپشو گرفت و انگشت کو چکشو با یه تکون شدید شکست ....اوف اوف صدای شکستن استخون انگشتش رو همه شنیدند ....اونم مثل حسن دادش بلند شد و به خودش می پیچید ......کو چولو حالا چی ...نمی ترسی ......ها جواب بده ....ای ای ای اخ اخ دستمو شکستی نامرد ......نامرد جدو ابادته ....بچه ها بیاین دستشو کف زمین نگه دارین تا این دستشو کاملا بشکونم.....سه نفرشون رفتن علی رو گرفتن و دست چپش رو زمین قراردادند و شاهین اومد با تموم قدرتش با کف کفشاش رو دستش فرود اومد و همین کارو هم دو نفر از رفقاش انجام دادند.....دیگه گمون کنم اون دست بشو برای علی نمیشد واقعا له و لورده شده بود ......برای بار سوم دلم حسابی خنک شد........علی هم مثل حسن ناله می کرد .......خب نوبت کیه .......نفرسوم داشت گریه می کرد و انگار هم خودشو خیس کرده بود ...تورو جون مادرت باهام کاری نداشته باش ....من اشتباه کردم ....غلط کردم .....همش تقصیر اونه ....(داشت به علی اشاره می کرد )....من اون خانمو اصلا اذیت نکردم ....بچه ها بیاین این کوچولورو ببینین اون خودشو خیس کرده .......باشه فعلا تو یکی کتک نمی خوری فقط یه سیلی اب دار نوش جون کن تا بعدش یه درس خوبی بدم ......شاهین یه دور به خودش زد و برگشت چنان بهش سیلی زد که رو علی و حسن پرت شد.....شاهین داشت مهدی رو نگاه می کرد ....ورفت که یقه اونم بگیره ....جلوشو گرفتم ....شاهین اونو ولش کن ...چرا طاهره ....تنهاکسی که ازم حمایت کرد .ومنو اذیت نکرد اون بود ....باهاش کاری نداشته باش .......باشه ولی اونم باید اینجا بمونه ....اجازه نداره بره بیرون ......دوستای شاهین اونا رو تواتاق بغلی بردند ودروروشون بستند........من و شاهین تنها بودیم ....از فرط عصبانیت رو سینه اش با مشت می زدم ......این بود قول و قرارت ...می دونی این یه ساعت که دیر اومدی چی بسرم اومد .....بخدا نمی بخشمت .....وقتی اون لحظات کیر خوردنشون و تجاوزوحشیانه ام بدست علی رو بیاد می اوردم بیشتر کلافه و عصبانی می شدم .....از بس رو سینه اش زده بودم دستام دیگه حس نداشت وزدم زیر گریه ....شاهین انگار از شرمندگی حرفی نداشت بزنه و سرمو رو سینه اش گرفته بود و منو نوازش می کرد ...تو اغوشش بعد از اون دو ساعت انباشته از ترس و دلهره و سختی ارامش خوبی داشتم ......طاهره من خیلی شرمنده ات هستم .....نمی دونم چی بهت بگم .....ولی به جون هردومون همه چی امروز دست به دست هم داده بود که من دیر به اینجا برسم ....بزاربرات توضیح بدم ........امروز صبح کامیونم رو برده بودم سر تعمیر چون ایراد فنی داشت و از بخت بدم شاگرد مکانیک نیومده بود و من به خاطر اینکه کارم زودتر راه بیفته خودم شده بودم شاگردش و کمکش می کردم ....تعمیر و کارش خیلی طول کشید وتا حدود دوونیم طول کشید .....دیگه من خسته و گرسنه رسیدم خونه ....فرانک برام ناهارو که کشید و خوردم ساعت نزدیکای سه شده بود ........کم کم خواب ناخواسته منو گرفته بود .....به خودم گفتم یه چرت کوچولو میزنم و سرساعت چهار بیام سر قرار ....اشتباهم این بود که به فرانک نگفتم اگه بیدارنشدم منو صدا بزنه .....خلاصه وقتی بیدارشدم که دیدم سرو صدای شرافت تو خونه پیچیده ....اون از بس دویده بود تو راه زمین خورده وزانوش خونی و خاکی شده بود .....باور کن زدم تو سرم و صد بار خودمو لعنت کردم ......که چرا به خاطر یه خواب ازت غافل شدم ...اون لحظه ارزو کردم که کاشکی می تونستم پرواز کنم . بهت برسم .......دیگه نفهمیدم چه جوری لباس پوشیدم .و اومدم بیرون .....خوب بود رفقام همه اماده و تو قهوه خونه منتظرم بودند ....بدو تا اینجا اومدیم .....کلید داشتم می خاستم ارووم و اهسته بیایم داخل .......خیلی نگرانت بودم ........اومدم پشت همین در.....صدای یکیشونو شنیدم که می گفت تا صبح همگی بهت تجاوز کنن.....دیگه چشام سیاهی رفت و کنترلمو از دست دادم وبالگد زدم به در و اومدم تواتاق .......ولی دیگه نگرون هیچی نباش من یه حالی ازشون بگیرم گه روشون نشه بیان تو خیابون ........خب طاهره این یه ساعت باهات چکار کردند ......همه رو براش تعریف کردم......شاهین دستشو از فرط عصبانیت گره زده بود ولباشو گاز می گرفت ........اون بلند شد و رفقاشو صدا زد ....الان دیگه می دونستم تعدادشون ۶نفر بود.......کاظم توبرو .....اونی که دستشو له کردم و بیار کارش دارم .......اون علی رو کشون کشون اورد تواتاق .......ببین علی فقط یه بار ازت می پرسم ....اگه جواب ندی ..میدمت دست بچه ها اینقدر بزارن کونت که بیهوش بشی ....فهمیدی .......ازم چه میخای ........اون النگو رو که قرار بود پسش بدی بهم بده .......اون جاش امنه با خودم نیاوردم ......واقعا این علی دست هر چه نامرد و از پشت بسته بود ....ای تف به ذاتت ....خیلی عصبانی شده بود م...بلند شدم و رفتم جلوش و چند بار اب دهنمو رو صوربش خالی کردم .....ای بیشرف پست بی پدر و مادر ....مگه قرار نبود النگو رو با خودت بیاری و بهم بدی .......اون باز لبخند سردی زد وگفت راستش می خاستم باز تو چنگم باشی ...ولی حیف .......من یکی وایمیسم تا شاهد شکنجه ات باشم با تموم قدرتم یه لگد تو شکمش زدم .....شاهین هر بلایی که می تونی روش پیاده کن ....این خیلی خیلی نامرده ........کاظم ......بله اغا شاهین ...برو همشونو بیار اینجا .....حسن و مهدی و اون یکی دیگه که اسمشو بلد نبودم اومدن داخل اتاق ........شاهین بهشون گفت ......ببینید می خاین سالم از این خونه برین بیرون ...ها .......اره اره.....اغا شاهین هر امری و دستوری بگین ما قبول می کنیم ...خب اولش ازتون میخام همین الان سه نفری کون این نامردو بکنین ......همشون از این حرف شاهین یکه خورده بودند.....مهدی دستاش می لرزید ولی انگار اون دو نفر دیگه موافق بودند ......اگه این کارو نکنید راه نجاتی ندارین ......چی شد ...قبوله ...اونا جواب نمی دادند ....یهو شاهین فریاد زد .......گفتم قبوله .......حسن و اون یکی با تکون دان سر قبول کردند ......تو چی نمی خای کون رفیقتو بکنی ....ها ..مهدی به شاهین نگاه کرد .....اغا شاهین باور کن من از این کارا تا حالا نکردم ....لطفا منو مجبور نکن ....بخدا از اولش من با این کارش موافق نبودم .....من خودم خواهر و مادر دارم و می خاستم دست به این خانم نزنم ......دروغ نمی گم اینو از خودش بپرس ........زود باشید لخت شید و برید سراغ کون این نامرد .......شاهین بهم نگاه کرد و گفت تو برو بیرون واین صحنه رونمی خاد ببینی ......خیلی دوست داشتم شاهد خوردشدن غرور و تکبر علی و زجرش باشم .....نه نه شاهین این بی شرف منو خیلی اذیت کرد می خام ببینم چه جوری کونش پاره میشه ......رفقای شاهین علیو لخت کردند و به شکم خابوندند......حالا من و شاهین و اون سه تا تو اتاق بودیم ...رفقای شاهین رفته بودند بیرون .......شاهین رفته بود بالا سر علی و دو پاشو رو دو دست علی گذاشته بود ...اون نامرد از فشار رو دستاش ناله می کرد ......حسن کیرشو سفت کرده بود ....و اماده بود.....بیا جلو زودباش بزار تو کونش .....حسن رو زانو نشست و چاک کون علی رو باز کرد و با یک فشار کیرشو فرو کرد ...کیرش خیلی کلفت نبود .....من رفتم بالا سر علی ....من ادم کینه ای نیستم و نبودم و دوست ندارم شاهد زجر هیچ انسانی باشم ولی این علی خیلی فرق می کرد اون بویی از انسانیت واقعا نبرده بود وقتی یاد تجاوز به کونم و حرفای زشت و تحقیری که ازش کشیده بودم ..دیگه الان از شکنجه اش کیف می کردم ......حسن بلند شد و نفر یعدی اومد واونم کیرشو تو کون علی کرد ....کیر این بکب کلفتر بود و علی فریادش بلند شد .....نامرد پست فریاد بزن ..نوش جونت نباشه ....خوشبختانه اب کیرشون نیومد و اونم بلند شد ....نوبت مهدی بود .....بیا پسر امتحان کن کون دوستته ......اغا شاهین لطفا بزار این کارو نکنم ..من از این کار متنفرم .....پسر ناز نکن بیا جلو ...مهدی راست می گفت چون کیرش خوابیده بود و هیچ حسی نداشت .....شاهین حسن رو مجبور کرد که کیر مهدی رو بخوره تا سفت بشه .....کیرش تو دهن حسن سفت نمی شد ..من خنده ام گرفته بود ......شاهین هم می خندید ....پسر تو انگار مرد نیستی چرا کیرت بلند نمیشه ......شاهین اجازه دارم برم کیرشو سفت کنم ......اره طاهره برو کار خودته ......رفتم سراغ مهدی و کیرشو دستم گرفتم به محض گرفتنش احساس کردم که داره کلفت و سیخ میشه ....اونو دهنم کردم و یه دقیقه نشد کیرش کاملا سفت شد ......شاهین کیرش اماده شده که کون علی رو پر کنه .....واقعا کیرش از همه شون کلفتر بود ......زودباش پسر برو کونشو بکن .....منم به مهدی گفتم ...برو مهدی اون حقشه این بلا سرش بیاد .....اگه این کارو نکنی من دیگه کاری ازم ساخته نیست و از دست شاهین خلاص نمیشی .....مهدی قبول کرد و به همون مدل رو باسن علی سوار شد و با یه تکون اونم کارشو انجام داد ....علی بیشتر از همیشه ناله و فریاد می کرد ..اون واقعا درد می کشید .....نامرد خوش می گذره ..ها ها خم شده بودم و موهاشو کشیدم و تو چشاش نگاه کردم ...یادته چقدر منو عذاب دادی واخر کارت موهاموکشیدی و منو تحقبر کردی ...حالا بکش ...کونی کونی کونی ....تو دیگه کونی شدی ......نامرد پست ...مبارکت باشه .....النگورو کجا گذاشتی ...ها ....اگه بهم نگی به شاهین میگم زنده ات نزاره ......اون جواب نمی داد.......طاهره ولش کن ...دیگه ازش خواهش نکن ...یه فکر بهتری براش دارم .......حسن و اون یکی هم با کیراشون منتظر نوبت بودندانگار کون علی بهشون چسیپیده بود.....شما دو نفر مشغول هم باشید .....شاهین داشت بهشون می گفت که کون همدیگرو بکنند ...زود باشید سریع ......حسن پیش دستی کرد و اون یکیو خوابوند و رفت پشتش . وکیرشو تو کونش کرد ....چه صحنه عجیب و چندش اوری رو شاهد بودم اصلا حسی نداشتم و فقط می خواستم شکنجه علی و حسن رو ببینم .....علی همچنان از درد کونش ناله می کرد .......اونا هم جاهاشونو باهم عوض کرده بودند و کون همدیگرو ترتیب می دادند .....شاهین واقعا تواختراع شکنجه و نحوه اعتراف از مجرمین استاد بود چون اون فکری که برای علی کرده بود من یکی اصلا تو ذهنم نداشتم .....اون حین گاییدن کون علی به مهدی گفت .......گفتی که علی خواهر و مادر داره ....درسته .....بله علی دو خواهر داره یکیش تو تهرونه وخونه شوهرشه و یکی دیگش همین شهره و شوهر کرده .....چند سالشه سی سالش نشده ...........شاهین پاهاشو بیشتر رو دستای علی فشار داد و خم شد وبهش گفت ......خب نامرد عوضی ..سه تا رفقای عزیزت کونتو کردند و به دست اونا کونی شدی وحالا مونده رفقای من هم سهم کونتو ببرند ...اونم به موقعش ....ولی یه کار دیگه باهات دارم .....قبل از گفتن...برای اخرین بار از ت می پرسم ...النگو رو کجا گذاشتی .....اون جواب نمی داد ....خیلی خب ....پس مجبورم کردی کاری که تو مرامم نیست انجام بدم ....مهدی ...بله ...خونه خواهر علی رو بلدی ....اره چطور مگه ......زود باش سریع ابتو خالی کن و با دو تا از رفقام برو خواهر علی رو بیار اینجا ......علی با شنیدن این جمله یهو زیر مهدی هول شد و ترس وجودشو گرفت .....نه نه اونو دخالت نده ...نمی خاد ..کاری به خواهرم نداشته باش .....چرا کونی نامردوقتی نظر به زن مردم داری ...حالا خواهرت شده محرم .....مهدی ضرباتشو تندتر کرد و ابشو توکون علی خالی کرد ......خب مهدی کون کردن لذت داره یا نه .....اغا شاهین کون زورکی لذتی نداره ولی بد نبود ..علی کون خوبی داره ...شاهین می خندید...اینو به خود نامردش بگو ......باز رفتم موهاشو کشیدم .....نامرد اب کیر مهدی الان تو کونته ....کاشکی ازش حامله میشدی .....اب دهنمو باز تو صورتش خالی کردم .....خب اگه میخای خواهرت نیاد ....النگو رو بهم پس بده ....باشه باشه طاهره ........طاهره نه ...بگو طاهره خانم ..ازم خواهش کن تا به شاهین بگم کاری به خواهرت نداشته باشه ........خیلی خب .....لطفا طاهره خانم کاری به خواهرم نداشته باشین ازت خواهش می کنم .......خوبه ...النگو کجاست ...اون پیش خواهرمه ...مهدی رو بفرستید که ازش بگیره ......اگه نداد چی ......میده .....ولم کن درد دارم .....خوبه درد کون گرفتی ...بکش نامرد کونی ....تا بدونی نظر بد به دخترا و زنای مردم چه عواقبی داره .......مهدی سریع برو خونه خواهرش ...وازش بخواه النگو رو بهت بده ...اگه نداد بیارش اینجا ......مهدی با دو نفر از رفقای شاهین رفتند ....از پنجره نگاه بیرون کردم هنوز هوا روشن بود و وقت داشتم این ماجرارو شاهد باشم .....شاهین تا اومدن مهدی داشت با رفقاش علی و اون دو نفرو کتک میزد .....اونا دیگه جونی نداشتند ....هدف از این کارش اون بود که موقع اومدن خواهر علی اونم زود تسلیم اوامرش بشه ....شاهین کارشو بلد بود ......از بس کتک خورده بودند صورتاشون خونی و پلاسیده شده بود علی اوضاعش بدتر بود و انگار دو تا از دندوناش شکسته بود ...ورو کف اتاق افتاده بود .....اونا رو بلند کردم و بهش نشون دادم ...اوهوم حیوون ....این مال توه ..نمی خایش ....ولم کن .....دیگه بسمه تو منو داغون کردی همون دو تا دندون نیست ...دو تای دیگه هم حین مشتای که می خوردم قورت دادم .....نامرد کونی هر چی بلا سرت بیارن حقته ....یادته چقدر التماست کردم که کاری بهم نداشته باشی ولی انگار نه انگار ...تو خیلی بیرحمی ....لطفا طاهره .....نه نه طاهره خانم .....باشه اگه خواهرم اومد نزار بهش تجاوز کنن ....ازت خواهش می کنم ......خجالت بکش بی شرف تو به من که شوهر دارم رحم نکردی حالا نوبت خواهرت شد دیگه اون شده پاک و مطهر ...نه نه من به تو یکی رحم نمی کنم و خواهرت هم باید بدونه که تو چه موجود کثیفی هستی ........مهدی و خواهر علی اومدند....اون هول شده بود و داشت رو سرش میزد ......رفت که به علی نزدیک بشه ......شاهین جلوشو گرفت .......شما ها بیرحمید چرا برادرمو کتک زدین ....گریه و فریادش بلند شده بود .....خفه شو زنیکه احمق ....چیه از جون برادرم چی می خاین ....اگه پول و طلا و جوهر لازم دارین من بهتون میدم ..اونو ولش کنین ....زحمت نکش ...ما از اینا زیاد داریم کار برادرت با طلا حل نمیشه ........پس شما ها چی میخاین ......مهدی دخالت کرد و دست اونو گرفت ...ببین اکرم خانم من برات همه چیو میگم فقط بیا اون اتاق ...منم باهاتون میام .....خودم خواستم که باهاشون باشم که مهدی مطلبو وارونه و به نفع خودش نگه وهمشو بهش بگه ......اکرم رو بردیم اتاق بغلی .و کل ماجرا رو از ابتدای اشناییم با علی رو به اکرم گفتم و مهدی هم صادقانه حرفاشو زد ......اکرم یه جوری شده بود و انگار برادرشو می شناخت و از سوابقش می دونست ولی تا این حد که با من اینجوری کرده بود یکه خورده بود .....طاهره خانم من ازت معذرت میخام من بجای علی دستاتو می بوسم که اونو ببخشی .....نه اکرم اون منو خورد کرد وباهام بدترین رفتارو انجام داد وحتی به من که دو ماهه حامله هستم رحم نکرد و اگه فامیلام نرسیده بودند قصد داشتند تا روز بعد همه شون بهم تجاوز کنن ..حالا تو به همین راحتی میخای اونو ببخشم ....بخدا اونو باید تحویل قانون داد تا سرش بالای دار بره .......الگوت پیش منه ...اون حتی به منم دروغ گفت و بهم گفت که کادو برات خریدم .....اه علی تو مایه شرمندگی من شدی ......بیا طاهره خانم اینم النگوت .......بلاخره النگو رو پس گرفتم .........حالا میخای با اونا چکار کنین .....راستش اکرم من دیگه غیر از برادرنامردت کاری بابقیشون ندارم اونو دیگه شاهین میدونه ....برو با خودش صحبت کن ....دیگه تصمیم نهایی با شاهین بود ....اکرم رفت سراغ شاهین و ازش خیل التماس و خوا هش می کرد ولی گوشش بدهکار نبود ......ببنید اکرم این برادر شما هنوز ادب نشده وودرسته خیلی کنک خورده و حتی کونیش کردبم ولی من هنوز باهاش تسویه حساب نکردم ....اون به خیلی از دخترا و زنا تجاوز کرده و از نادرستی وپستیش هر چی بگم باز کم گفتم ..... علی به حرف اومد اون کمی جریت گرفته بود ....اکرم اون دستمو شکسته و دندون تو دهنم نمونده .....من ازشون شکایت می کنم ..... اره علی ازشون شاکی میشیم ...شاهین برگشت چنان با مشت تو دهنش زد که خون باز از دهنش بیرون زد .....منو از شکایت می ترسونی بچه کونی ...من سه سال تو زندون بودم اونم به خاطر کتک زدن یه عوضی مثل تو ......من زندون رو بهش عادت دارم و تازه من زندونی بشم این رفقام هستند و نمی زارن تو و فامیلات اب خوش از گلوتون پایین بره ......الان هم چون زبونت هنوز درازه . خوب ادب نشدی و این خواهر خوشکلت هم انگار هنوز ازکارای زشتت حمایت می کنه منم کارمو با اکرم خانم شروع می کنم .....رفقای شاهین این بار علی و حسن و اون یکیرو با طناب بستند .......اکرم وحشت زده بود و داشت فریاد میزد ......دیگه حقش بود اونم انگار کثافت کاریای برادرش براش مهم نبودشاهین با یه تکون چادرشو گرفت و شلوار و بلوز تنگ وهوس ناکش بیرون افتاد ..اوف اوف چه کونی داشت ماهیچه های باسنش مثل توپ فوتبال گرد و زده بود بیرون . چوچوله کوسش رو شلوارش معلوم بود ......شاهین مثل وحشیا بلوزشو از سینه اش گرفت و اونو کشید انگار بلوز پاره شده بود و قابل استفاده دیگه نبود ....سینه هاش زیر سوتین نصفش معلوم بود و درشت و خوردنی به چشم میومد انگار خیلی دست خورده بود کاش میشد اونو می خوردم ......اوهوم اکرم خودت مثل ادم شلوارتو در بیار و گرنه مثل این بلوزت اونم پاره می کنم ....اونوقت مجبوری لخت برگردی خونه ....زود باش .....فریاد شاهین همه رو ترسوند ...علی انگار باور نمی کرد که دارن خواهرشو لخت می کنن اون به خودش پیچ می زد تا خودشو خلاص کنه و به داد خواهرش برسه ...ولی ممکن نبود ......اکرم مثل سیل اشک مبریخت و به شاهین دشنام میداد.....رفتم جلو و به شاهین گفتم ...این کارو باهاش نکن ...خواهرشو ول کن ....بزار بره ......تو چی میگی طاهره ..اونوول کنم میره برامون مامور میاره .......این سلیطه داره به پدر و مادرم فش میده ..اونوقت تو داری باهاش کاری نکنم .....تو کارم دخالت نکن ..من کارمو خوب بلدم ......اکرم هنوز شلوار پاش بود و این شاهینو عصبی تر کرده بود ......یه پشت پا به اکرم زد و اون به پشت رو کف اتاق افتاد و بعدش ر.ش شیر جه زفت و با خشونت دگمه شلوارشو کند و با فشار اونو از پاش دراورد .....رفقاش داشتند کف میزدند و کم کم همه شون رو کیراشون دست برده بودند ....شورت اکرم ابی بود و با یه تکون اونم پاره شد و شاهین شورتو گرفت و پرت کرد رو صورت علی .....بگیر بوش کن بوی کس خواهرته .....کیر شاهین اماده اماده و سفت رو کوس مودار اکرم سوار بود ..اون هنوز داشت دست و پا میزد ولی زورش به شاهین نمی رسید و دیگه کم کم داشت تسلیم میشد ....شاهین کارشو نو کوسش تپوند و تکوناشو رو ش شرو ع.کرد در حین کشمکش با اکرم سوتینشم هم از وسط نصف شد و بدونه استفاده گردید ...شاهین وحشیانه اکرمو می گایید وهمه جاشو می مالوند ..من نگاه کون گردش بود که تو تکونای شاهین موج می خورد و ادمو هوسی می کرد ...اوه اوه...مثل اینکه علیرغم خشونت در سکس به اکرم هم خوش می گذشت چون دیگه صدای شلاپ شلاپ اب کوسش هم به گوشم می خورد ...اون دیگه مقاومتی از خودش بروز نمی داد و با ناخناش رو پشت شاهین خط می کشید .....شاهین کمر زیاد سفتی نداره و این بار هم زود ابشو خالی کرد و بلندشد .......بچه ها بیاین نوبت شماهاست دو نفر ی کارشو ادامه بدین .....نه نه اغا شاهین بسه ....حرف نباشه فوشات یادم نرفته ...اگه درست رفتار می کردی منم بهت دست نمی زدم ولی رفقام سهمشو می خان ....دو نفرشون هم اومدن ......ببخشید اغا شاهین جلوچشم طاهره خانم ما مجبوریم این کارو بکنیم ......بخشیده شدین ...خوش بگذره ...یادم افتاد این دو نفر تو عروسی فرانک رو بروم نشسته بودند و داشتند خود ارضایی می کردند ......جفت کیراشون کلفت و گوشتی بود و هر کوسیو سیر می کرد این جور کیرا به نظر من باید اول خورده بشن و بعد کوس بخوره...دوست داشتم اونا رو بمکم وبا زبونم ابشونو بیارم .....اوف اوف ..انگار کوسم خیس شده بود و داشتم شهوتی میشدم .....یکیشون خواست کیرشو تو دهن اکرم کنه اون نزاشت و ناچارا رفتند سراغ کوس و کونش یکیشون خوابید و نفر بعدی اکرمو بلند کرد و به شکم روش خابوند و اونم کیرشو تو کوسش فرو کرد ....اون خوابیده داشت کوسشو می کرد ...نفر دومی تفی به کیرش زد و اونو خیسوند و رو کون اکرم سوار شد و کیرشو فشار داد که از سوراخ کونش رد کنه ..ولی تو نمی رفت ..چند دفعه تلاش کرد ولی موفق نمی شد ......اغا شاهین کونش پلمپه مثل اینکه کون نداده ....خب افتتاحش کن ..تو که اول بارت نیست از این کوچو لو ترهم کارشو ساختی ....ببین جواد با انگشتت سوراخشو گشاد کن وبعد کیرتو فرو کن ...اره شاهین حق باتوه من فراموش کرده بودم ....ببینم اکرم اول بارته کون میدی .....نه بار اولم نیست تو عرضه نداری کونمو بکنی ......خفه شو جنده ..الان جوری می کنمت که ازم خواهش کنی که ولت کنم ......جواد کمی کیرشو مالوند و بیشتر سفتش کرد و با کف دستش رو باسنش مخکم میزدکوسش از زیر کماکان کیر می خورد و این بار بعد از انگشتی شدن کون اکرم کیر جواد با یه تکون تا تهش تو کونش گم شد ....جواد سفت و محکم رو کونش تلمبه میزد و کوسش هم از زیر گاییده میشد انتظار داشتم داد و هوار اکرم اتاقو پر کنه ولی اون ارووم .داشت بین شون حال می کرد ......شاهین دید که اکرم بخوبی از پس دو کیر کلفت برومده ...نفرسومیو صدا کرد .....رشید ..بله .....کیر تو درار بزار تو دهن اکرم ......ای چشم ....من منتظر دستور ت بودم .......تا در اوردن کیرش از گفتن اوخ اوخ جون غافل نمیشد .....اوف اوف اینم کیرش کلفت بود ..ای بابا رفقای شاهین همگیشون غیر از خودش کیر کلفت بودند ....کاش بجای اکرم من کیر رشیدو می خوردم خیلی هوس کرده بودم .....کون دادنم به علی اصلا بهم لذت نداده بود بلکه شده بود یه خاطره تلخ و زشت ......رشید خودشو رو دهن اکرم مستقر کرد و کیرشو به دهنش رسوند ....حالا دیگه اکرم جون به سه نفر سرویس می داد .....اه و ناله چهار نفرشون بلند شده بود و من از علی غافل شده بودم ..اون نامرد انگار داشت فیلم سوپر می دید ....اگه خدای نکرده من جای اون بودم حداقل چشامو می بستم ولی اون از من بهتر نگاه می کرد ...این علی.عجب لقمه حرومیه .......اونا حالتو می خواستند عوض کنند که نفر زیریه ابشو تو کوسش خالی کرد و ابش از دوروور کیرش به پایین سرازیر شد ....کیر رشید تو دهن اکرم هم بعد از لحظاتی خالی شد و اکرم همشو به بیرون تف کرد ...موند جواد که داشت همچنان کون اکرم جونو می کرد ...اکرم خسته شده بود و نمی تونست رو زنواش خودشو نگه داره ....ناچارا رو اون نفر زیریه ولو شد و اون بیچاره اون زیر انگار داشت له میشد ...جواد به سرعت رو کونش میزد و اونم موفق شد ابشو تو کونش خالی کنه .....سه نفر دیگه مونده بودند ....اونام اومدند لخت شدند غیر از یکبشون که که کیرش عادی بود دو نفر دیگه هم کیراشون دیدنی و خوردنی بودند ...امروز این همه کیرو من دیده بودم ...دیگه داشتم بلند میشدم که کیرشونو بگیرم و بخورم ولی در اخرین لحظه به خودم مسلط شدم و جلو خودمو گرفتم کاش بجای اکرم این دفعه منو می کردنددست به کوسم زدم خیس خیس بود شاهین کنارم نشسته بود دستی به کیرش زدم اوف اوف اونم سیخ سیخ بود ..طاقت نیاوردم زیپشو پایین کشیدم .اونو دستم گرفتم ...کیرشاهین تو دستم بودجواد و رشید و اون نفر دیگه رفته بودند اتاق دیگه ....من خیالم راخت بود علی و دارو دسته اش هم پشت ما بودند و مارو نمی دیدند ....اون سه نفر اکرمو با همون مدل داشتند می گاییدند و منم کیر شاهینو می مالوندم .....شاهین جون ...جون دلم طاهره ....می خای برات بخورم ...اره اگه دوست داری بخور .....کیرشو تو دهنم کردم ..اگه الان کیر نمی خوردم دیوونه می شدم ....اخه تا کی ناظر کیف کردن اکرم باشم و خودم سهمی نبرم .....اکرم منو که دید اتش هوسش بیشتر شد و ناله هاش اوج گرفت ولی کیری که تو دهنش زود زود میرفت تو دهنش وناله و فریادشو قطع می کرد ...اب کیر شاهین خیلی زود تو دهنم خالی شد و نمایش من و شاهین نموم شد ...اونا هنوز اکرمو می کردند و منم رو کوسم کار می کردم .....شاهین مرتب قربونم میرفت و منو ماچ می کرد .......طاهره خیلی دوست دارم ......مگه فرانکو دوست نداری ...چرا هردو تون برام دوست داشتبی هستین ......تو چی منو دوست نداری ......چرا شاهین منم دوست دارم ولی به شرطی که اول زنتو دوست داشته باشی ....قربونت برم طاهره اگه امروز بلایی سرت می اوردند وبه جون خودم خونواده چهار تاشونو می کشتم .......اه اه شاهین ..نگاه اکرم کن ببین چه قدرتی داره تا حالا تونسته هفت نفرو سیر کنه ..اره عزیزم اون یه جنده واقعیه ....یاد حرفای زشت علی و حسن افتادم که بهم جنده می گفتند ....ولی من مثل اکرم نبودم و زورکی منو می کردند به نظرم .اکرم مثل یه حرفه ای سکس می کرد انگار یه عمره به این واون کوس و کون میده....هنوز از حسن و بخصوص علی کینه داشتم ......اونا خیلی بهم توهین کردند و شخصیت منو خورد کردند...بایدباز هم تنبیه می شدند....مهدی رو نمی دیدم اگه اون نبود وضعیتم چه بسا بدتر میشد ....نگاه اتاق کردم اون گوشه ای چمپاتمه زده بود و سرشو پایین گرفته بود دست و پای مهدی رو نبسته بودند......بنازم به قدرت و اشتهای اکرم و اون سه نفر باکیر شون که هنوز مشغول هم بودند سوراخ کون اکرم حسابی گشاد شده بود و می تونست یه کیردیگه رو ببلعه......یعنی میشد دو تا کیرو تو کونش می دیدم ....کاش میشد .....اوه چه فکرای هوسناکی میکردم ....ازبس کیراین واونو میدیدم پاک فکرم فاسد شده بود .....شاهین مثل تماشاچی مسابقه ورزشی داشت رفقاشو تشویق می کرد افرین بچه ها داری خوب اونومی کنید ......اکرم ...چیه ...شوهرت چکاره اس.....به تو مربوط نیست ......بهتره مودب باشی وگرنه خیلی بد می بینی .....مثلا می خای چکار کنی همین که سه تا نره غولو روم سوار کردی و می خاستی منو جر بدن ولی کور خوندی من پنج تا مردو هم حریفم .....اگه دلت کیر بیشتر میخاد امشبو مهمون ما هستی و تاصبح خودت و برادر جونت رو به نفس ترتیب میدیم ......اکرم دیگه جواب نداد....سه نفرکارشونو با اکرم تموم کردند و دونه دونه ابشونو تو کوس و کون و دهنش خالی کردند ...اکرم باز اب دهنشو تف کرد و اونو نخورد ....اکرم فوری شلوارشو پوشید و رفت بالا سر برادرش ....علی از بس مشت تو صورت و دهنش خورده بود خوب نمی تونست حرف بزنه .....اکرم داشت خونای صورتشو پاک می کرد .......دیگه غروب شده بود و من دیگه باید میرفتم ....اکرم داشت از شاهین می خاست که علی روببره بیرون .......اغا.شاهین به اندازه کافی علیوکتک زدین و منم به همتون حال دادم .کسی نیست که منو نکرده باشه .....چرا اکرم یه نفر دیگه مونده ......اون کیه .......مهدی .....نه نه خواهش می کنم اون فامیل مونه ...اونو مجبور نکن باهام سکس کنه .....مهدی ...بله اغاشاهین .....می خای اکرمو بکنی......چی بگم .....تو که کون علی رو کردی پس خواهرش هم روش .......اکرم تو سرش زد ...وای وای خدا مرگم بده مهدی تو به علی تجاوز کردی .......اکرم خانم من مجبور شدم ....به جون خودم دست خودم نبود .....تازه من که تنها نبودم حسن و دوستش هم اون کارو با علی کردند ....اکرم داشت گریه می کرد .......شاهین سرمست و مغرور از این صحنه داشت می خندید ......اکرم جون برادرت یه عمره دنبال زنا و دخترای مردمه و ناموس مردم براش اهمیتی نداره واینو از زرنگی وخودش میدونه اون فکرشو نمی کرد یه روز خودش مثل یه جنده گاییده بشه ....تازه این اولشه چون میخام تا فردا تو همبن اتاق کون به تموم دوستام بده می خام کونشو پاره کنم وبه خودم قول دادم اونجاشو خونی کنم ........رشید ...بله ...برو سراغ اغا سلطان .....بهش بگو امشب براش جنس گوشتی جور کردم .......خودش میدونه چکار کنه بهش بگو رفقاشو هم بیاره ......این سلطان از اون کون بکن های حرفه ای هستش وکیرش هم خیلی کلفته و کون خیلیا رو پاره و خونی کرده ....وهیچیم جلو دارش نیست .....نه نه اغا شاهین این کارو نکن دیگه بسشه بخدا عبرت گرفته ودیگه غلط می کنه که دنبال ناموس مردم بره ......ببین اکرم من جنس امثال این علی رو خوب می شناسم الان هم میدونم هنوز عبرت نگرفته و خوب ادب نشده ....ولی سلطان اونو مثل موم نرم می کنه وفردا اگه سالم از زیر سلطان بیرون اومد اونوقت درباره ازادیش فکر می کنم ....شاهین راست می گفت از ظاهر علی معلوم بود هنوز اون شیطنت و پلیدی درش مونده و اگه ولش می کرد باز مزاحم من و خیلیا میشد......بخدا علی امشب اینجا بمونه می میره ...لطفا اونو ول کن .....نه نمیشه ......طاهره خانم میشه شما هم برای علی کاری بکنید ...چی چی می خام سر به تنش نباشه ...می دونی امروز چقدر التماس برادرت کردم که منو ول کنه ..اون کثافت داشت بهم می خندید و منو مسخره می کرد ...فقط نیم ساعت اون داشت بهم تجاوز می کرد منو تا سرحد مرگ برد منی که دو ماهه بار دارهستم ......نه نه اون حقشه کونش پاره بشه و حتی به مرگش هم راضیم ....ولی طاهره .....ولی نداره ...شاهین می دونه .......اکرم جون ...بله اغاشاهین ...اگه خیلی نگرون علی هستی خودت امشب باهاش بمون و جورشو بکش ......حالا هم نمی خادبه مهدی کوس بدی ولی میخام بزارم بری خونت واگه یه وقت رفتی مامور اوردی دیگه علی رو زنده نمی بینی و بعدش میایم سراغ شوهرت و خونواده پدریت ....فهمیدی.......باشه اغا شاهین من هیچ کاری نمی کنم فقط برادرموازتو میخام ....اینو دیگه اول خدا میدونه و بعدش سلطان .......من فردا میام اینجا ......اکرم بلوزش پاره شده بود یکی از بلوزای رفقای علی رو تنش کرد و رفت ........شاهین و من اماده شدیم که بریم ..........رفقای شاهین موندن و با اونا ........قبل رسیدن به خونه فرانک شاهین برام یه نوشابه گرفت ......خیلی بهم چسپید اگه دو تای دیگه هم برام می خرید اونا رو هم می خوردم .....بدنم کم اب شده بود ....رسیدیم خونه شون ......اوه اوه شرافت زانوش با پارچه بسته شده بود و انگار از بس دویده بود این بلا روخودش اورده بود .....اومد منو تو اغوش گرفت ....اون داشت گریه می کرد ....خدارو شکر طاهره ....که سالم می بینمت .....به جون خودم وقتی که داشتم فرار می کردم که تو وسط اون وحشیا تو حیاط گر فتار بودی و من دیگه تحمل دیدن شکنجه تورو نداشتم ....فقط می دویدم که برات شاهین رو بیارم ...نرسیده به همین کوچه رو زانوم زمین خوردم . دیگه نمی تونستم خوب راه برم ...با زحمت و بدبختی خودمو اینجا رسوندم و به شاهین خبر دادم ......طاهره منو ببخش نتونستم بهت کمک کنم ......نه نه شرافت اگه تو نبودی من جنازه ام الان تو اون خونه افتاده بود ....فرانک هم خیلی نگرانم شده بود ..اونم منو دلداری داد .....دیگه باید من و شرافت به خونه بر می گشتیم ....فرانک هم لباساشو تنش کرد و با کمک من زیر بغل شرافتو گرفتیم و اونوبه خونه اش رسوندیم و بعدش با رسوندن من تا در خونه اونا هم به خونه شون برگشتند ......
ادامه از طاهره........وارد خونه شده بودم ..یه روز سخت و پر هیجان همراه با ترس وفشار عصبی رو سپری کرده بودم .....رعنا از دبدن النگوش شاد و شنگول شده بود و خشکه و به اصطلاح و بدون موسیقی برام می رقصید .....ولی گرفتن این النگوی کوفتی بهای سنگینی داشت حداقلش من خیلی حرفا و توهین های زشت وبه جون خریدم .نیم ساعت هم از کونم مورد تجاوز قرار گرفتم .تر کش هاش هم بمونه که چندین نفر دچار مشکلات روحی و جسمی و جنسی قرار گرفتند همش به خاطر خامی وهوس زود گذر این دختره بیعقل و قهرمان بازی من بود دیگه نباید همچین غلطایی بکنم ....بیچاره شرافت به خاطر من و این رعنا که حتی بهش محل نمی زاره .....زانوش زخمی شده بود......شامو که خوردم از بس خسته بودم فوری خوابیدم ...نصفه های شب حس کردم دستایی دور کمرمو گرفته ...از فرط خستگی بهش اهمیتی ندادم ولی انگار اون دستا ولن کن من نبود و داشت رو به پایین حرکت می کرد و رسیده بود به کوسم و داشت چو چوله هامو می مالوند اون خوب کارشو انجام می داد و منو بیدار کرده بود شهوتم داشت تسخیرم می کرد ..فقط می خواستم اون دستا کارشو ادامه بده ....تو این فکر نبودم که این دست کیه که داره باهام کار می کنه ..چشامو بسته بودم و عشق می کردم ...من به کنار و رو کتفام رو تشک مستقر بودم و اونم دو دستشو یکیش از زیر کمرم و یکی دیگشو از وسط پام رد کرده بود و با ده تا انگشتش کوسمو گرفته بود تا حالا اینجوری کوسم مالش نخورده بود ...داشتم به خودم می پبچیدم و ناله هام شروع شده بود انگشتاش از سوراخ کونم هم غافل نبودسوراخ کونی که همین دیروزی کیر خورده بود ..منم به کمک خودم اومدم و با دستام رو پستونام کار می کردم دیگه داشتم اوج می گرفتم انگار مثل هواپیما که داره سرعت و اوج می گیره منم تکون های بدنم زیاد شده بود و انگشتای که میرفت تو کوسم صدای شالاپ ابشو می شنیدم ..اون دستا خیلی خوب و با مهارت منو ارضا کرده بود برای چند لحظه یکی از دستاش از کوسم دور شد و بعدش همون دست باز اومد رو کوسم وچیزسفتی مثل خیارو یا شاید هویجو رو کوسم حس کردم ...اوف اوف اون دست داشت با اون وسیله منو می گایید ...عقب جلوهاش رو کوسمو خوب و با مهارت انچام می داد و حسابی داشت لذت و عشق و هوس بهم تزریق می کرد ...ناله هام ادامه داشت و بااین چیزی که تودستش بود حال می کردم .....بابا هر که هستی دمت گرم ...دست مریزاد ...باز تونست منو برای بار دوم راضی کنه ....ایول .....باز اون دست ول کنم نبود و تا سه نشه بازی نشه رو انگار بهش اعتقاد داشت اون سراغ سوراخ کونم رفت و ابتدا با انگشتش و با کمک اب کوسم خوب داخل سوراخو خیسوندو جاده رو اماده کرد که اون وسیله با سرعت لازمه به مقصدش که همون ته کونم برسه و همین کارو به اروومی و زیبایی انجام داد ...کمی برام درد داشت ولی از دردی که دیروز از کیر غلی کشیده بودم کمتر بود .....اون دست داشت با اون وسیله خیلی خوب کون منو می گایید ...اون خودشو کامل به پشتم چسپونده بود و دیگه پستونای درشتشو روپشتم حس می کردم .....غبر از رعنا کسی دیگه نمی تونه باشه . اگه هم به احتمال ضعیف رعنا نباشه ....هر که هستش دستش درد نکنه که این نصف شبی یه خال خوبی بهم داد......اوخ جون ...اه..براستی داره بهم خوش می گذره بعد از اون همه سختی و بدبختی دیروزم این عشق بازی خیلی خیلی بهم چسپید ....کردن کونم هم تموم شد و بلند شدم که ببینم کی بود مشغولم بود .....بله خود خودرعنا بود ...اون با لبخندش داشت خودشو بهم معرفی می کرد ......طاهره جون خوابت خیلی سنگین بود و نمی خاستم بیدار بشی ولی طاقت نداشتم ومی خاستم به خاطر گرفتن النگو بهت لذت و عشق هدیه کنم ..این کارم میشه تشکر من برای اوردن النگوم.......ازت ممنونم.....اه رعنا برای گرفتنش دردسر زیادی کشیدم .....طاهره برام تعریف کن .....نه نمی خام بگم زیاد جالب و تعریفی نیست .....مهم اینه که ازش گرفتم ...رعنا دیگه قضیه النگورو ولش کن.....می گم خیلی شیطون شدی انگار تو کوس و کون مالی حسابی استاد شدی از من که جلو زدی ....یعنی کارم خوب بود ........اره عالی بود منو سه بار ارضا کردی این میشه عالی عالی /.........وای طاهره باور کن دیروز و خصوصا امروز خیلی تمرین داشتم ...اوا تمرین چی ....خب با خودم ور میرفتم ...این میشه تمرین .....بعنی رعنا تو کارت شده دست مالی اونجات ....اره طاهره خیلی لذت داره ....دیگه میدونم چکار کنم .....ولی رعنا هر کاری زیادیش خوب نیست ......فعلا که من حال می کنم ......طاهره بدت نمیاد شبا پیشت میام .....رعنا جون من بدم نمی یاد ولی اگه به این جور کارا عادت کنی ممکنه عواقب بدی برات داشته باشه .......به نظرم بهتره زودتر بری خونه شوهر........اخه نامزدم سربازه.....خب سربازیش تموم شد دیگه کشش نده فوری عروسی بکن و دیگه اونوقت وظیفه شوهرته که اروومت کنه ....خب تا موقعی که عروسی می کنم دوست دارم هرشب کنارت بخوابم ....وای رعنا انگار همیشه تب عشقت بالاست ......بااین حساب من شبا دیگه باید خوابو بزارم کنار و تب تورو بیارم پایین......ولی اگه مادرت بفهمه برامون بد میشه ........مادرم تازه گی بیشتر تو اتاق خودشه و بیشتر می خوابه اون نمی فهمه ...ولی رعنا بهتره شب در میون بیای اینجا ...هرشب برای هر دومون خوب نیست من از خوابم میفتم و توم برات مناسب نیست ......سوراخ کونت خوب شده ...اره طاهره داروت عالی بود دیگه درد ندارم ولی نمی دونم زخمش جاش مونده و یانه چون خودم نمی تونم اونجاموببینم.......حتما خوب شده الانه نصف شبه و تاریکه فردا خودم کونتو می بینم ........حالا دیگه وقت خوابه بیا همدیگرو بغل کنیم و لا لا کنیم ......رعنا دیگه نقش خانم بزرگارو بازی می کرد اون پیش دستی کرد و منو خوب بغل کرد و این دفعه من سرمورو سینه اش قرار داده بودم .......روز بعدیه روز عادی برام بود همون اول وقت رعنا اومد سراغم که کونشو معاینه کنم .....اوه اوه نمردیم دکتر زنان هم شده بودیم ......شورتشو پایین کشیدم و اونو خوابوندم و نگاه سوراخش کردم ....خوب خوب شده بود ازروز اولش بهتر ...........پاشو رعنا کونت مشکلی نداره ...دیگه می تونی بااونم کار کنی ....رعنا از این حرفم خندهاش گرفته بود .........باید شرافتو میدم هرچه نباشه اون به خاطر من زانوش زخمی شده بود وخودشو به خطر انداخته بود وقت عصر بعداز دیدن مادرشوهرم وگرفتن اجازه....رفتم خونه شرافت .......دوست خوب برای هر کسی یه گنجه ..بودن با شرافت همیشه برام خوب و ارام بخش بود اون با حرفاش و لبخنداش و شوخی هاش لحظات دل نشینیو برام رقم میزد خوشبختانه اوضاع زانوش خوب بود و مشکلی نداشت و حتی بهم پیشنهاد داد که خونه فرانک بریم ....من قصد داشتم موضوع النگو و اون علی نامرد و رفقای اراذلشو فراموش کنم ......ولی وسوسه شدم که چه برسرشون اومده ....خلاصه نیم ساعت بعد من وشرافت توخونه فرانک جون بودیم ...فرانک زن منطقی و عاقلی بود و تو کارای شسی فضولی نمی کرد .ازمون در مورددیروز هیچ سئوالی نکرد .....اون حالش بهم خورده بود و انگار حامله شده بود ....تا قبل غروب منتظر شاهین شدیم اون بالاخره اومد .....ما قصد رفتن به خونه رو داشتیم .....شاهین همراهمون اومد......شاهین چه بسرشون اومد .......طاهره اگه چشمت به اونا بیفته براشون گریه می کنی بابا این سلطان خیلی تو کارش وارده .....دیشب تا صبح سلطان با ۱۲نفر از رفقاش اون سه نفرو از کون گاییده بودند حتی بطری مشروباتی که با خودشون برده بودند رو تواونجاشون تپومده بودند من صبح که رفتم اون سه نفرو دیدم اوضاعشون داغون داغون بود خصوصا علی از همه شون بدتر بود ...مهدی رو چکار کردین ...اونابا مهدی کاری نداشتند اون فقط تماشا می کرد....بچه ها می گفتند مهدی تا صبح براشون گریه می کرد .....اکرم هم صبح اول وقت اومده بود سراغ برادرش ......اون وقتی اوضاع برادرشو دید ...خیلی ترسیده بود .....ترس چرا....اخه از خودش می ترسید اون قیافه ترسناک سلطان و رفقاشو دیده بود داشت سکته می کرد و انگار پیش خودش می گفت اگه بهش تجاوز بکنند...سالم از زیر دستشون بیرون نمی یاد اون پشت من قایم شده بود .....خب بعدش خلاصه سلطان ازم می خواست یه شب دیگه اونا بمونندولی اکرم دیگه حسابی داشت پس میفتاد ...افتاد رو کفشام و خیلی خواهش کرد و تونست رضایتمو بگیره ...ولی هم اکرم و برادرعوضیش و دو نفردیگه رو تهدید کردم که دهنشونو خوب ببندند و شکایت نکنند ....ولی شاهین ممکنه برن ازت شاکی بشن......طاهره غیر ممکنه این کارو بکنند من می دونم اونا با این بلایی که سرشون اومده حتی ممکنه از این شهر کوچ کنند .....اون علی که دیروز تو می دیدی و داشت برامون بلبلی می خوند رو دیگه اون جورنمونده بود ....همه شون خودشونو خراب کرده بودند ......اون پسره که اسمش مهدی بود اونم ول کردیم اونم حسابی زرد کرده بود .....طاهره بین خودمون باشه اکرم هم ازم خوشش اومده و ادرس خونشو بهم داد که برم پیشش ......وای وای شاهین خجالت بکش تو بهترین و خوشکل ترین زنو داری ...چه جور دلت میاد به فرانک خیانت کنی ...به جون خودم اگه بفهمم رفتی پیش اکرم .....ولت می کنم .....حدس میزدم که اون جنده باشه زنی که بتونه ۶نفرو در عرض کمتر از یه ساعت سیر کنه باید یه جنده عوضی باشه ......شاهین مارو رسوند خونه هامون و خودش رفت .......اون شب هم رعنا دزدکی اومد اتاقم و باز همون لز و کارامون انجام شد نمی خام قضیه کلیشه ای و براتون خسته کننده باشه فقط به این اکتفا می کنم که این بار من باهاش کار کردم و اونو دوبار به ارگاسم رسوندم ..اون از کردن کونش خیلی حال می کرد .....ایام و روزامی گذشتند و من داشتم زندگی ارووم وبدونه اتفاق مهمیو سپری می کردم صالح هم اخر هر هفته برمی گشت خونه و طبق روال همیشگی باهام سکس می کرد ولی با کونم دیگه کاری نداشت و می گفت از موقعی که از کون می کنمت بعضی شبا خوابای بد و کابوس می بینم . خودش تعبیر خوابوشو کرده بود و اونو به کون من ربط می داد ...واقعا خنده داره و عجیب ...ولی شاید هم حق با شوهرم باشه ...چون بعدش برام تعریف می کرد که از موقعی که با کونم کاری نداره دیگه کابوس سراغش نمیاد ......باز با این حال من به این جور چیزا اعتقادی ندارم تا نظر شما چی باشه........شکمم روز بروز داشت بزرگ میشد و من دیگه تو هفت ماهگی قرار داشتم و شرافت زود زود میومد و حالمو می پرسید دیگه از فرهاد هم هیچ خبری نداشتم ولی می دونستم ارزوشه که من و شرافتو گیر بیاره و حسابی دق کیرشو رو کوس و کونمون خالی کنه .....شوهر نگار تو کفم بود و چند بار اتفاقی تو کوچه اونو میدیدم با چشاش داشت منومی کرد ....اوه اوه مردیکه هیز از شکم برامده ام و زن وبچه اش خجالت نمی کشید ......عذرا دیگه کمتر خودشو بهم نزدیک می کرد انگار دیگه ازم ناامید شده بود و درک کرده بود که دیگه بهش محل نمی زارم ...ولی واقعا دلم براش میسوخت اون زن بیچاره و مظلومی بود که با اون وضعیت دو جنسیتیش دلمو زجر میداد.....شوهرش هم مرتب و طبق روال همیشگیش روز ا دم در خونه شون می نشست و نگاه زنا و دخترای عابر می کرد و چند بار اجباری از جلو درشون رد میشدم بهم متلک می گفت ......واقعا که اینم از اخونداین مدلی.......واز شاهین و فرانک جون هم بگم اونا داشتند زندگی خودشونو می کردند و فرانک هم پنج ماهه حامله شده بود .....اه اه خیلی دلم می خاست با هاش یه لز توپ داشته باشم من عاشق فرانک شده بودم .......یه روز که با شرافت تو بازار گشت میزدیم یهو از پشت سر دیدم یه دست کبفمو کشید و اونو از دستم دراورد ......هولکی برگشتم . تا ببینم کی کیفو ازم دراورده ....اوه اوه فرهاد با لبخندش داشت ما رو نگاه می کرد .......به به خانمای خودم ....مارو فراموش کردین ..انگار نه انگار که یه فرهادی تو این شهر هستش و دلش براتون یه ذره شده ........فرهاد تو خیابون درست نبود کیفمو این جوری گرفتی ..اخه میخام اینو گرو بگیرم ...چرا ....میخام همین الان دو تاتونو ببرم تو مغازه .....اگه اینو گرو نمی گرفتم شما ها نمی اومدید ......فرهاد......جون فرهاد ..شرافت جون چی مبخای ......طاهره حامله شده وتو هفت ماهه و نمی تونه بیاد .و منم بنا به دلایلی هم نمی تونم ....لطفا کیفشو پس بده .....چشم کیفشم پس میدم ولی لطفا ازتون خواهش می کنم برای پنج دقیقه هم شده بیاین خیاطی ...اخه نمی دونی تو دلم چی میگذره ....به جون بچه هام دارم براتون می میرم .....لطفا خواهشمو رد نکنید ....فرهاد طاهره نمی تونه باهات نزدیکی کنه و منم با طاهره نظرم یکیه.......لطفا مارو درک کن ......باشه شرافت ..من باهاتون سکس نمی کنم فقط یه کم بوسه و دست مالی ...همین ......وای طاهره چکار کنیم .....نمی دونم فرهاد بد جوری مارو می خاد ...خانما فقط چند دقیقه .....لطفا به فکر دل و کیر من هم باشید خیلی شبا هست به خیال دو نفرتون تا صبح کیرم سیخ سیخه .......فرهاد ار.ووم تر حرف بزن تو خیابون هستیم کسی صدامونو می شنوه .....شرافت چی میگی ...فرهاد کیفمو پس نمیده .....باشه باهاش بریم چند دقیقه تو خیاطی می شینیم . کمی هم استراحت می کنیم .....فرهاد زودتر برگشت مغازه و ما دنبالش رفتیم ...........
ادامه از طاهره.....داخل خیاطی که شدیم غیر از فرهاد کسی نبود ...اواخر اذر ماه بود و هواسرد....فرهاد زرنگ بود فوری تدارک چای و کیک رو برامون دیده بود .....طاهره این فرهادی که من امروز می بینم تا کارخودشو نکنه ولمون نمی کنه .....ولی شرافت من نمی خام اون کارو بکنم همون حس قبلی تووجودم مونده .....باور کن ....اره عزیزم من درکت می کنم.....فرهاد چای و کیکو برام گذاشت .....اون رفتار خوب و کلاسیکی داشت و انگار منتظر بود ما شروع کنیم .......خانما میدونین چند ماهه من چشمم به اون دره که با دستای قشنگتون باز بشه .....از بس انتظار کشیدم داشتم دیوونه می شدم .....حالا که چی .......من اول روز باهاتون طی کردم و نمی خام هیچ کاریو با زورباهاتون انجام بدم الان هم که اومدین اگه راضی به حتی یه بوسه کوچو لو به من نباشین من حرفی ندارم و فقط نگاتون می کنم . ازطاهره جون هم عذر می خام که وسط خیابون کیفشو کش رفتم ...من چاره ای نداشتم فقط اون راه برام مونده بود که کمی از دیدنتون سیر بشم .........فرهاد خوب بلدی مارو نرم کنی .....ولی شرافت من حقیقتو گفتم .....طاهره شکمت بالا اومده ......اره فرهاد حامله هستم .....ولی باز با این تیپ و مدل خوشکل و زیباتر هستی ......شرافت جون توم که لازم به تعریف نداره هنوز یه دونه ای و زیبایت بیشتر شده ......حالا مارو کشوندی که ابن حرفا رو بهمون بزنی ......چکار کنم شرافت دارم براتون می میرم .....فرهاد می خواست خودشو مظلوم نشون بده .......طاهره فرهاد و چکارش کنیم ......نمی دونم شرافت من می خام برگردم خونه ......شرافت باهام ارووم حرف میزد ......طاهره دلم به حالش میسوزه ......خب می خای بهش کوس بدی ...نه طاهره حداقل بزاریم کمی مارو ماچ کنه ....چی میگی ....موافقی ......اخه لابد بعدش ازمون می خاد که براش لخت بشیم و اخرش کیرشم تو کوسمون میره .....نه من بوس هم بهش نمیدم .....ولی اگه تو دلت می خادبزار ماچت کنه .......نگاه فرهاد بهمون حالت خاصی داشت و و با نگاهش از مون تمنای سکس می کرد ....هر لحظه ممکن بود من تسلیم خواسته اش بشم .....تو خبالم کبرشو تصور می کردم که تو دستمه و دارم اونو توکوسم فرو می کنم.....اوه اوه چه خیال شیرینی/////ولی من اون حس هنوز در وجودم قوی تر بود ...دستامو رو صورتم گرفتم که چشمم از فرهاد گم بشه .....طاهره ....بله ...من می خام بهش اجازه بدم منو ماچ کنه و قالشو بکنم ......باشه شرافت جون زودتر این کارو بکن تا بریم بیرون چون هر چه بیشتر بمونیم من حالم بدتر میشه .....من یه جوری شدم ......شرافت بلند شد و به طرف فرهاد رفت و دستاشو گرفت و وادارش کرد که دور کمرشو بگیره ...فرهاد به محض تماس دستاش با کمر شرافت اونو سفت و محکم.گرفت و لباشو رو لب شرافت چسپوند و با حرارت خاصی اونومی بوسید این حالتشون تا شاید دو دقیقه بیشتر هم ادامه داشت فرهاد با دو دستاش باسن شرافتو یه لحظه امون نمی داد و اونو می مالوند کونی که من با کون فرانک بهش مدال طلا می دادم این دو تا بی نقص و شکیل و کیر سیخ کن بودند .....بخدا منم جای فرهاد بودم بعد از دوری از همچین باسنی بدتر اونو می مالوندم .....شرافت انگار ناخوداگاه دستش رو کیر فرهاد میرفت و از رو شلوارش اونو تو دستش گرفته بود ......اون کم کم شل شده بود و فرهاد حتی می تونست شرافتو لخت کنه بدونه اینکه اون بفهمه ....من نگاشون می کردم .....فرهاد در حین کارش چشاش به من بود و یهو کون شرافتو ول کرد و دستشو به طرف من دراز کرد و ازم خواست بهشون ملحق بشم .....از نظر حسم ودر درونم در شرایط بدی قرار گرفته بودم .....دستمو رو شکمم گرفتم طپش ضربان قلب بچه ام که پدرش رو بروم نگام می کرد رو در دستم حس می کردم ....من چند ماهه احساس گناه داره منو زجر میده خصوصا وقتایی که بغل شوهرم هسنم این عذاب برام بیشترخودشو نشون میده .....نه نه من نزدیک فرهاد نمیشم و نمی خام گناهم و عذابم بیشتر بشه .....بلند شدم که از مغازه بیرون برم ....فرهاد صدام کرد .....طاهره کجا میری .....من نمی تونم بشینم ...حالم بده ......شرافت از فرهاد جداشد و اومد سراغم و منو بغل کرد ......عزیزم چته ...شرافت بیا بر گردیم خونه .....باشه عزیزم ....شرافت رفت که چادرشو رو سرش بگیره فرهاد طاقت نیاورد و اومد منو بغل کرد .....اوه اوه طاهره جون تو رو جون مادرت بزار کمی بغلت کنم و بعدش برو ....نه نه فرهاد ولم کن ....لطفا نکن فرهاد ..نه نه اون لباشو به لبم رسوند و اونو خیلی عاشقونه و با تموم وجود می مکید...اینکه میگم عاشقونه ...خانمایی که این داستان رو می خونن می فهمن که بوسه عادی با عاشقونه باهم فرق دارند و این فرقو خانما در اون لحظات خوب درک می کنندوتشخیص می دن......تو بغلش کم کم داشتم اب میشدم انگار بهم امپول بی حسی زده بودند فرهاد به خاطر اینکه هوسمو زنده کنه و بیشتر بتونه باهام حال کنه حین بوسیدنم دستمو گرفت ورو کیرش که زیر شلوارش بلند شده بود مستقر کرد من چون شکمم بالا بود توبغلش اصلا اونو حسی نمی کردم .....کیرش مثل سنگ شده بود و انگار زبون در اورده بود و ازم کوس می خواست ....تو این وضعیت چشام به شرافت بود و اون داشت اشکایی که از چشام میومد رو می دید .....اومد جلو و .....فرهاد لطفا طاهره رو ولن کن ..اون حال مساعدی نداره ....مجبورش نکن زورکی باهات سکس کنه .......فرهاد تو حال خودش غرق شده بود و داشت کونمو می مالوند ....فرهاد باتوم ..نمی بینی داره گریه می کنه .......یهو فرهاد منو ول کرد ....و با دو دستش صورتمو گرفت ....وای طاهره جون چرا گریه می کنی ....انگار دوست نداشتی بغلت کردم و بوسیدمت ....من نمی تونستم جوابشو بدم چون اون لحظه نمی دونستم چی بهش بگم ....از یه نظر نمی خاستم دلشو بشکنم چون بهش علاقه داشتم واز بابت دیگه تمایلی به تماس وخلاصه مطلب سکس باهاش نداشتم ......شرافت بجای من جوابشو داد....فرهاد اون شرایط روحی خوبی نداره ونمی تونه اصلا جواب گوی نیاز جنسیت باشه شرایط زن حامله رو باید درک کنی ...لطفا اونو رعایت کن .....فرهاد دستمو گرفت و اونو ماچ کرد ......من ازت معذرت می خام ..طاهره منو ببخش اصلا من خیلی اشتباه کردم نباید تو خیابون کیفتو می گرفتم درسته حق باشماهاست من خیلی زیاده روی کردم ......نگاه به قیافش می کردم واقعا اثار شرمندگی و پشیمونی رو میدیدم ....هم من و هم شرافت ناراحت فرهاد بودیم اون مرتب ازمون عذر خواهی می کرد .....فرهاد بسه میدونیم تو منظور بدی نداشتی و این ناشی از عشقت به ماهاست ........فرهاد فکر می کرد که مادیگه دوست نداریم باهاش رابطه داشته باشیم ......واین موضو ع اونو نگرون کرده بود .....من دست شرافتو گرفتم وازش خداحافظی کردیم .....طاهره جون کاش اصرار نمی کردم که به خیاطی بیایم ......شرافت راستش ازخودم بدم اومده ...چرا ......کاش از اولش باهاش رابطه نداشتم ....من از خودم و شوهرم خجالت میکشم که الان تخم فرهاد تو شکمم هستش .....هر چه بیشتر می گذره..ناراحتیم بیشتر میشه ...اون گریه هام تو خیاطی هم دست خودم نبود ...ولی طاهره تو با میل خودت با فرهاد سکس کردی و اون موقع هم شرایط خوبی کنار شوهرت و تو خونه اش نداشتی ...چرا خودتو عذاب میدی ......اره راست میگی یاد ماه های قبل خودم تو خونه صالح میفتم کمی به خودم دلداری میدم که حق داشتم به شوهرم خیانت کنم ....ولی این عذاب وجدان کوفتی ولم نمی کنه .....چکارش کنم شرافت .....من میگم زیادی بهش اهمیت میدی و تو فکرش هستی ...بهتره به فکر سلامتی خودت و بجه ات باشی .....اینارو بیخیال .....طاهره جون ...جونم شرافت ...خیلی وقته کافه اون یارو مرده که اون دفعه اونو ترسونده بودیم نرفتیم ....یادت هست ...اره شرافت یادمه......چطوره سری به اونجا بزنیم .....خب قرار بود ازش چیزی بخای .....اره یادمه تو فکرم که چی باید ازش درخواست کنم .....طاهره توم فکر کن ....هردو مون خیلی به مغزمون فشار اوردیم ولی نتیجه ای نگرفتیم .....اصلا میریم و بهش میگیم دفعه دیگه ......باشه ...رسیدیم کافه ..داخل شلوغ بود و جای نشستن نبود و صاحب کافه هم طبق عادت هول و دستپاچه شده بود و بانگرونی پی میز برامون می گشت ....یهوچشمم به مهدی افتاد اون بالای سالن با یه دختر سر یه میز داشت حرف میزد و چای میخورد.......دلم می خاست ببینم اون رفقای اراذلش چی به سرشون اومده ...اخه من جمعه ها که با رعنا به حموم می رفتم دیگه اثری از علی و پدرش نمی دیدم ....دست شرافتو گرفتم و سر میزشون رفتم ......مهدی منو دبد رنگش زرد شد .....وای طاهره خانم شما اینجا چه می کنید ......خب اومدم ببینم که حالت چطوره و این دختر خانم کیه ......دختره هم ترسیده بود .......صاحب کافه سریع دو تاصندلی اورده بود و منتظر دستور ما بود که اون سر مبز مهدی بزاره .....مهدی چرا به ما تعارف نمی کنی که کنارتون بشینیم ......ما که نشستیم فوری دختره بلند شد و بدونه گفتن کلامی رفت ........مهدی تو انگار هنوز ادم نشدی .....این دختره کی بود ......بخدا طاهره خانم اون فامیلمونه .....اصلا دروغ گفتن هم بلد نیستی......لابد اونم اوردی که مثل اون علی نامرد بد بختش کنی .....ها ....نه باور کن من می خام باهاش عروسی کنم ..... تو غلط کردی که دختر مردمو میاری خیابون و الکی قول ازدواج بهش میدی ....میدمت دست شاهین و رفقاش که خدمتت برسن ....توم کثافتی ......نه نه خدا نکنه من مثل علی و حسن باشم ...اگه من بد بودم اون روز ازتون حمایت نمی کردم ...یادتون که نرفته ......خب جواب خوبیتو گرفتی منم ازت حمایت کردم و سفارش کردم که کاری باهات نداشته باشن .....بخدا طاهره خانم من یه دنبا مدیون شما هستم و اگه شما نبودین منم مثل علی و حسن و جلال داغون و بی ابرو می شدم ......مگه اون شب سلطان باهاشون چکار کرد ...شما بگید چکار نکرد .....بدترین بلا ها رو سرشون اورد ...من شرمنده میشم که اونا روبگم ...خب الان علی و رفقاش چکار می کنند ....راستش جلال و حسن برگشتند ابادی خودشون و علی هم با پدرش هم حمومو اجاره دادند ورفتند تهران البته علی الان هم شرایط خوبی نداره و کارش به مریض خونه هم کشید و اونجاشو بخیه زدندو دست چپش هم دیگه کار نمی کنه .....اون خونه نشین شده چون لکنت زبان گرفته .و خواهرش گفته دیگه نمی تونه حتی زن بگیره چون مردونگیشو از دست داده ..علی به خواهرش گفته که دیگه روش نمیشه برگرده اینجا ...چون خیلی از شاهین و شلطان ترسیده ...حسن هم نمی تونه ازدواج کنه اونم مثل علی تاوان بدی برای کاراشون دادند .....تو باید ممنون من باشی که از دست شاهین نجاتت دادم ....درسته طاهره خانم ......ولی مهدی بهتره حواست به رفتارت باشه دنبال ناموس مردم نرو و عاقبت خوبی برات نداره .....مهدی مشغول چه کاری هستی .....دنبال کارمی گردم ....تو کافه شلوغ بود و گارسونا به مشتریا نمی رسیدند.....فکری به نظرم رسید....اونو یواشکی درگوشی به شرافت گفتم .....مهدی ازت می خام کاری برام انجام بدی .....چشم طاهره خانم ....برو صاحب کافه رو بیار سر میز......مهدی با صاحب کافه اومدند......شرافت بلندشد و روبروشایستاد و باتندی گفت.....اخه من به تو چشم هیز چی بگم اون دفعه که داشتی ما رو با چشات می خوردی و اونجاتو می مالوندی و الان هم از بس نگاه نامزد این پسر کردی که باهاش قهر کرداونو فراری دادی ودیگه وقتشه به زنت بگم تا ادب بشی ......نه نه خانما قسم می خورم که اصلا نگاش نکردم ...شما اشتباه می کنید......محض رضای خدا ابرومو نبرید کافه شلوغه و مردم می فهمند ...خب تو دلت نمی یاد دو تا گارسون بیشتر بکار بگیری تا بهتر به مشتریات برسن ....اره شما راست میگید ....خب امشبو اماده باش که یه کنک حسابی ار زنت بخوری چون الان میرم به زنت همه چیو می گم .....نه نه خواهش می کنم ...نکنید منو بیجاره نکنید ....هر کاری بگید من انجام میدم ......گفتی هرکاری ....اره اره ...خب از فردا این پسر که اسمش مهدیه باید اینجا مشغول کار بشه .....اونم با حقوق خوب .....قبوله .....اخه ....اخه نداریم اگه میخای زنت نفهمه ....باید قبول کنی ....باشه قبول ...از فردا مهدی میتونه بیاد سرکار......خوب شد ...ولی باز هم باهات کار دارم ...دفعه دیگه بهت میگم ....بابا من غلط کردم دیگه کاری به کارم نداشته باشید ...من دیگه کور میشم و نگاه هیشکی نمی کنم ......اون میز وترک کرد و رفت ......همه باهم یه دفعه خندیدیم ....مهدی از شادی و شوق داشت بال درمیاورد.....اینم کاربرای مهدی ......بخدا من تا اخر عمر نو کرتون می مونم ....شما کار برام جور کردید .....وای خدا یاشکرت ......من وشرافت از دیدن شادی و شعف مهدی خوشحال بودیم ...من ارام شده بودم و احساس خوبی داشتم ......روز ها و شبا پی هم میو مدندو من اماده می شدم که بچه مو به دنبا بیارم خیلی می ترسیدم از درد زایمان و سایر خطراتش .....این موضوع منو نگرون کرده بود .....شبا یک درمیون رعنا دزدکی میومد پیشم و با احتیاط باهم لز می کردیم بیشتر من باهاش کار می کردم ....ولی مواقعی که پریود بود فرصت تنفس داشتم و اون تو اتاق خودش بود ....بالاخره وقت زایمانم رسیده بود و یه روز سه شنبه قبل از ظهر درد اومد سراغم.......مادر شوهرم فرستاد پی قابله ..وهمه بالا سرم نگران منتظر تولد بچه ام بودند .....درد زایمان بد جوری منو اذیت می کرد ساعت چهار نشده بود که پسرم بدنبا اومد ......اه چه لحظه زیبایی برای اولین بار پسرمو تو بغلم گرفتم ....وای وای موی سر و رنگ و شباهتش به فرهاد میرفت .....من از اولش درست حدس زده بودم پسرم پدر واقعیش فرهاد بود و اینو فقط من و شرافت میدونستیم ....حالت موی سرش هم عین فرهاد بود .....مادرشوهرم از همه شون خوشحال تر بود و داشت سجده شکرو بجا میاورد اون این اواخر نماز خون شده بود .....همون شب پدرم و کل خونواده اش اومدند عیادتم و خلاصه دوروورم شلوغ شلوغ شده بود و من تشنه یه خواب راحت بودم وبچه ام زود زود گریه می کرد و نمی زاشت بخوابم وای وای مادرشدن خیلی سخته ...از همین اول دردسرام شروع شده بود ....صالح که برگشت پسرمو دید از شادی داشت برام میرقصید تا اون لحظه ندیده بودم اون برقصه .....اونم چه رقصی ..خیلی خنده دار و اماتوری .....کلی بهش خندیدم . واخر خنده هام براش غصه خوردم که پسری که داشت به خاطرش میرقصید از نطفه خودش نبود ..........شب اسم گذاری رسیده بود و همه فامیل دعوت شده بودند از جمله شرافت جون رو خودم شخصا دعوت کرده بودم می خواستم فرانک و شاهینو دعوت کنم ولی منصرف شدم شاهین برای همچین مجلسی به نظر خودم مناسب نبود .....صالح اسم بچه رو طاها گذاشت می گفت اسم یه سوره قرانه .....منم بدم نیومد ..مبارک پسرم باشه .....دیگه از نوک پستونم اب میومد و اماده می شدم که طاها رو شیر بدم ....اون اوایلش خوب نوک سینه مو خوب نمی گرفت ولی از فرط گشنگیش مجبورش کرد که نوکمو به دهنش بگیره و شیر بخوره ....نوش جونش ....سینه هام کمی درشت تر شده بود و اونوزیباتر و هوس ناک تر کرده بود مواقع شیر دادنم پستونام نصفش بیرون بود . ومهمونای مردرو وسوسه می کرد که اونو یواشکی دید بزنند....من همه رو زیر ذره بین داشتم فرشید و شوهر نگار و حتی نامزد رعنا هم یه شب مهمون بودند سینه هامو دبد میزدند....یادمه یه بار فرشید اومده بود که بهش شیر بدم می گفت تشنمه واصرار داشت شیر مو بخوره ...به شوخی با دستم به پشتش زدم و از خودم دورش کردم ......یه ده روزی گذشته بود که مراسم ختنه طاها شده بود باز همه دعوت شده بودندوهمه اتاقا شلوغ و پر مهمون بود و فقط من و طاها تو اتاقم خوابیده بودیم البته من تو خواب و بیداری بودم و پتو رو صورتم بود که صدای پچ پچ دو نفرو تو اتاقم شنیدم..بیشتر دقت کردم اوه اوه صدای رعنا بود و لابد حتما نامزدش ...چون اوناهم دعوت بودند.....کمال داشت انگار رعنا رو می بوسید .......نکن کمال ....ولم کن ....بزار رعنا کمی اونجاتو بمالم ...اوف اوف اوف یواش تر کمال .....ای ای ای کونمو داغون کردی ....اخ اخ .....جون جون چه کون تپل و درشتی داری می میرم برای باسنت ...رعنا تا شب عرو سیمون من طاقت نمبارم .......کمال تو رو خدا ارووم تر ...طاهره با طاها خوابیدند...اونا رو بیدار نکن ....ابرومون میره ......رعنا تو دیگه زن خودمی و مال من هستی ..اونا خسته هستند و به این زودیا بیدار نمی شن وتازه اگه بیدار شدند اونش بامن ......چی میگی کمال ما که هنوز عقد نکردیم .....باشه وقتی بهتون قول دادیم . انگشتر تو دستت کردیم دیگه کار تمومه ....میگم رعنا میشه کیرمو بمالی ......وای وای کمال عیبه ......نمیشه ....چرا نمیشه اها ببینش چه جوره این کیرمه و قراره هرشب باهات کار کنه ....من خیلی عاشق عشق بازی با زنا هستم و کیرم همیشه سیخه .....خلاصه رعنا هرشب نمی زارم خوب بخوابی اینو گفته باشم که بدونی ......وای وای کمال خیلی کلفته ....یعنی این قراره .......اره رعنا جون این قراره بره تو کوست ...کوست می تونه هضمش کنه .....من که ازش می ترسم .....خب رعنا من کیرمو نشونت دادم حالا نوبت توه که کوستو نشونم بدی .......باشه ....اخه زشته من روم نمیشه ......وای رعنا اگه برات سخته من خودم بیرو نش می کشم .......نه نه نکن کمال ...نه نه شورتمو پایین نکش......اوف اوف رعنا چه کوس تپل و تمیزی داری ...جون جون قربونش برم ........میشه کیرمو روش بگیرم ....نه نه اصلا نمیشه ..خجالت بکش دیگه کافیه ...خیلی خب رعنا .....شوخی کردم این بمونه برای شب عروسی .....فقط می تونی کبرمو بمالی تا بخوابه ..اخه از اول مراسم سیخ سیخ شده .......کمال اگه کسی یهو بیاد تو اتاق بد میشه ...نترس اونم بامن ....تا طاهره خانم و طاها خوابیدند هیچکس این ورا نمیاد.......وای وای اخرش کمال تو کاری دستمون میدی ...باشه کیرتو بیار جلو .......اوف اوف اوف ادامه بده رعنا خوب بمال بمال........کمال کبرت خیلی گوشتیه ...وای من ازش می ترسم .....کیر کلفت باید ترس داشته باشه ولی رعنا ارزوی هر زنیه که کیر کلفت نصیبشون بشه ..توم خیلی خوش شانسی که کیر من سهمت شده .......کمال دستم خسته شده ...دستتو عوض کن ....باشه ......ای ای ای ادامه بده تندتر تندتر تندتر .....ای ای ای ابم اومد ....کمال اب کیرت خیلی غلیظ و زیاد بود //...اره رعنا جون اب کیرم از اون جنس خوباست ....دستت درد نکنه رعنا ......قابل نداشت ......اونا بعد از لحظاتی از اتاقم بیرون رفتند .....اوه اوه کوسم خیس شده بود اونا منو شهوتی کرده بودند...وای پس کمال هم لابد کیر ش کلفت بایدباشه ....راستش اب دهنم زیاد شده بود و کوسم هم که گفته بودم که خیسونده شده بود .....
ادامه از طاهره......اون مراسم هم تموم شده بود وزندگیم روال عادیشو گرفته بود ..من دیگه مادر شده بود اونم در سن وسال اوایل ۱۵سالگی ....هنوز حس می کنم افکار بچه گانه ام هنوز در درونم هست ولی از وقتیکه ازدواج کردم خیلی اتفاقات تلخ .وشیرینو تجربه کردم اتفاقاتی که خیلیاشو حتی در خواب هم تصور نمی کردم و این باعث شده بود در خیلی از مسایل تجربه خوبی بدست بیارم.....مادرشوهرم خیلی بهم می رسید و از خوشحالی له له میزد اون دیگه مادر بزرگ شده بود .......من تو خونه در این ایام فقط می خوردم و می خوابیدم ..و خلاصه خوش خوشانم بود......رعنا با بدنیا اومدن طاهادیگه راحت شبا نمی تونست بیاد پیشم . این باعث شده بود در طول روز در هر فرصتی بیاد سراغم و باهام کمی لز بکنه ...خب منم بدم نمی اومد کمی بهم لذت می داد از موقعی که زایمان کرده بودم سکس درست وحسابی نداشتم کوسم تمنای یه کیر کلفت واب دار رو داشت ...صالح هم در ماموریت خودش بود وتنها رعنا می تونست کمی بهم برسه .....خیلی وقت بود که سراغی از داروی اخونده نگرفته بودم ..یه روز صبح که تب شهوتم بالا زده بود رفتم سراغ مایعه و با همون دسته گوشت کوب به جون کوس تشنه ام افتادم..اوف اوف کوسم بد جوری داغ کرده بود و مثل تنور حرارتمو بیشتر کرده بود ...به خودم می پیچیدم . جلو اینه تموم قدم داشتم خودمو نگاه می کردم که دسته گوشت کوبو تا نصفه تو کوسم تپونده بودم ....تماشای خود ارضایی خودم تو اینه بهم حال وهوای خوبی میداد در اوج شهوتم بیاد کیر کلفت فرهاد افتادم ..اه جاش الان خیلی خالی بود ...کاش می بود و منو خوب ترتیب می داد ...دیگه انگار عذاب وجدان دست از سرم برداشته بود چون خیلی راحت و با تمام وجودم خواستار کیر فرهاد بودم ...یعنی باز من گذرم به مغازه خیاطی و اون اتاق مخفی می خوره .....اینو دیگه با این هوس و شهوتم بعید نمی دونستم ......اینو یادم رفته بود که براتون بگم همون روز بعد از ختنه طاها رعنا اومد پیشم و.........رعنا دیروز تو اتاقم با کمال حال می کردی.....وای طاهره تو بیدار بودی ......اره زیر پتو داشتم بهتون گوش میدادم ......وای وای ابروم رفت ....طاهره اگه میدونستم بیدار هستی نمی اومدم تو اتاقت ....حالا چی شده رعنا از نظر من اشکالی نداره یه کم ماچ و دست مالی هم برای دو تاتون خوبه .....اوه طاهره کمال خیلی شهوتیه اون دیروز مرتب میومد نزدیکم و هی منو دست مالی می کرد....می ترسیدم کسی ببینه و ابروم بره ..ولی اون دست بردارم نبود ....والتماسم کرد که کمی باهام تنها باشه ....اون مستراحو پیشنهاد کرد ولی اونجا شلوغ بود و خلوت بشو نبود . همه اتاق ها هم مهمون نشسته بودند تنها جایی که مونده بود اتاق تو بود که کمال منو بزور به اینجا کشوند و دیگه .......اره درست میگی نامزدت خیلی داغ و پر حرارته باید خودتو اماده کنی که خوب اروومش کنی و البته اونم باید تورو راضی کنه ...رعنا چرابهش می گفتی که التت گوشتیه و ترسناک ......وای وای طاهره کبر کمال منو دیروز ترسونده بود خیلی کلفت و گوشتی . از اون مدلاییکه خودت برام می گفتی که زنا اونا رو دوست دارند ....خوبه رعنا خوش شانسی که سهم کوس و کونت یه کیر کلفته ......اره طاهره اون می خواست باهام نزدیکی کنه ولی حواسم بود و مانعش شدم ...خوب کاری کردی ...تو باید تا شب عروسیت مواظب خودت باشی و اگه کمال بهت نزدیک شد نزاری باهات سکس کنه چون پرده ات پاره میشه و بعدش ابروی خودت و خانواده رو می بری ......رعنا از زیبا تر شدنم حرف میزد و می گفت خیلی خواستنی تر شده ای ....خودمم که در اینه نگاه می کردم همین نظرو داشتم سینه هام کمی درشتتر و باسنم گوشتی تر شده بود .......فرانک با شرافت اومده بودند پبشم ....اونام هم همین عقیده . باور رو داشتند .....طاهره به جون خودم خوشکلتر شده ای این بار داری بهت اومده و تورو قشنگتر کرده .....شرافت داری باهام شوخی می کنی ....نه باور کن .....اره طاهره جون زیباتر شدی منم با شرافت موافقم .....وای فرانک قبلا بهم می گفتند باور نمی کردم ولی انگار مادر شدن بهم اومده .....اره عزیزم بیا خوب ماچت کنم ...شرافت منو بغل کرد و یه ماچ اب دار بهم داد .....فرانک بلند شد که پارچ ابو از طاقچه بیاره دامنش تو چاک کون خوش فرمش رفت و حال منو دگر گون کرد ....اونم هفت ماهه حامله بود ...اه کون شرافت و فرانک منوشهوتی می کرد ....ولی من بیشتر تمنای باسن فرانک بودم درموردشرافت یه احساس خاصی داشتم و به خودم اجازه نمی دادم که در تصورات لز با اون باشم اونو عین خواهر خودم می دو نستم .....شوهرم اخر هفته برگشته بود ....اون هنوز توجه و محبتش رو ازم دریغ نمی کرد ولی سعی داشت باهام سکس نداشته باشه ....اخه چرا ....چندبارخواستم ازش بپرسم ولی به غرورم بر می خورد باوجود این همه زیبایم و قشنگیم چرا کیرشو ازم دریغ می کنه ....اه ...دیگه جمعه شبش که قرار بود باز صبحش بره ماموریت دلمو زدم به دریا و ازش پرسیدم .....صالح چرا باهام سکس نمی کنی ......طاهره دلم می خاد ولی میخام تا چهلم تولد طاها صبر کنم ......اخه چرا.....چون اینو خوب نمی دونم ....این چه حرفیه اخه کی اینارو بهت گفته ....طاهره باید چهل روز اونجات استراحت کنه و در واقع کیر به کوست نخوره ......واقعا که صالح تو مغزت تعطیله ...این حرفا هیچ معنی نداره ...من که تا حالا همچین چیزی نشنیدم ......تورو خدا این حرفارو بریز کنار و به زنت برس .....من کیرتو می خام .....نه طاهره هر چه می خای بگو ویا مسخره ام کن ولی من رو حرفم هستم ......اوه صالح تو عجب ادمی هستی واقعا که من اگه جای تو بودم و زن قشنگی مثل خودمومیداشتم گوش به این چرندیات نمی دادم و به عشق و حال و رن خودم می رسیدم .....پشتمو به حالت قهر به صالح کردم و به شانس بد خودم فکر می کردم تو فکر فرهاد بودم که ارزو داشت تو مغازه اش برم و حاضر بود همه چیو بهم بده تا باهاش سکس کنم ...وشاهین که اونم عاشق کونم بود واون شوهر نگار که حاضر بود خودشو بکشه تا به من برسه ....و چند نفر دیگه که نمی خام تو خبالشون برم وفقط اسماشون رو می تونم بگم شوهر عذرا و حتی خودش وخدای نکرده فرشید برادر ناتنیم که اونم بهم نظر داشت و در نهایت کمال نامزد رعنا که اونم میدونستم تو کفم خوابیده ....این اسامی رو دوست نداشتم بگم و تصور سکس باهاشونرو نمی کردم چون نمی خام بهشون اهمیتی بدم ........به خاطر طاها و شیر دادنش کمتر می تونستم برم بیرون و شده بودم زندونی تو خونه ..ولی خب شرافت و نگار و یه بار دیگه فرانک اومدن پیشم ......ازبس تشنه سکس بودم گاها خودم میرفتم سراغ رعنا و باهاش لز می کردم ......یه شب دو تا خیار درشت و یه دستو رعنا اورده بود و با اون حسابی از کوس و کون منو گایید و منم به جبران گاییدنم کونشو تا ته با خبار پر کردم ....اوف خیاره درشت بود و دادمون بلند شده بود و حتی یه بار طاها رو بیدار کرد و مجبور شدم حین لزم بهش شیر بدم ..خیلی جالب و دیدنی بود خیار تو کوسم با دستای رعنا تلمبه می خورد و من داشتم به پسرم شیر می دادم .....اوه اوه اگه رعنا رو نداشتم تکلیفم با این کوس تشنه ام چی میشد ......دیگه رعنا هم منو سیراب نمی کرد ...باید چکار کنم ....اخه یکی از مهم ترین وظیفه شوهر راضی کردن و ارووم کردن شهوت یک زن می تونه باشه ولی این شوهری که نصیبم شده این چیزا حالیش نیست .و من باز دارم مجبور میشم راه خیانتو انتخاب کنم ......بار اخری که شرافت اومده بود پبشم جویای حال فرهاد شدم ....اونم ازش خبر نداشت .......طاهره چرا در باره فرهاد ازم پرسیدی ......نمی دونم یهو به یادش افتادم ......ای شیطون من تورو خوب می شناسم تو هوس فرهادو کردی .....اره درسته ...بگو جون شرافت بهم بگو ........وای شرافت راستش اره دلم میخاد اونو ببینم ....فقط دیدن خالی ......خب دیگه هر چی قسمت شد ......یعنی طاهره اون فکرا و عذاب وجدانت پودر شد و رفت هوا.......اره شرافت دیگه اون افکار و ناراحتی تو مغزم پاک شده ........من درست می گفتم یادته بهت گفتم اگه زایمان کنی از دست این عذاب وجدان خلاص میشی ......اره تو بهم گفتی ........پس ازم میخای باهم بریم پبش فرهاد ......جوابی بهش ندادم .......طاهره برام ناز نکن .....بگو اره ...می دونم موافقی .........شرافت بخدا من دلم نمی خاد دیگه به شوهرم خیانت کنم ولی این شوهر بی لیاقت من با اون مغز پوسیده اش ....به من میگه تا چهل روز نباید باهات سکس کنم ..تورو خدا این حرفش خنده دارنیست .....اون اصلا منو درک نمی کنه ....تا بخای بهم محبت می کنه و لی محبت تنها کافی نیست .....وای وای بمیرم برات طاهره جون تو دلت برای کیر فرهاد و عشق و حال تنگ شده ...کاش من کیر داشتم و الان یه دل سیر می کردمت ......طاهره جون من حاضرم ...هر وقت دستور دادی باهم میریم سراغ فرهاد ......
از این قسمت بنا به دلیل خاصی شخصیت مهدی که در کافه کارمی کنه به اسم مراد عنوان میشه ........ادامه از طاهره.....شرافت هولکی می خواست برای فردا باهام قرار بزاره که پیش فرهاد بریم ...من نمی خواستم خودمو سبک جلوه بدم ....خواستشو رد کردم و گفتم خودم بعدا باهات قرار مبزارم .....راستش رفتن برای اونجا با وجود اینکه تشنه یه سکس توپ و حرفه ای بودم و این از عهده فرهاد برمیومد هنوز برام هضم نشده بود نگاه طاها می کردم که اون پسرواقعی شوهرم نبود واین منو از رفتن به پیش فرهاد منع می کردولی خودم می دونستم هوس و شهوت پایان ناپذیرم بالاخره منو باپای خودم می فرسته خیاطی و اتاق مخفیش ........حالا کی و چه موقع ...دیگه اینده اونو معلوم می منه ......رعنا حسابی دیگه به خودش میرسید و ارایش و لباسای تنگ.و چسپون رو در اولویت قرار می داد ...هیکل و باسنش درشت تر وتپل تر شده بود ...موقع راه رفتن کوناش بد جوری یک ودو می کرد اونو هر دفعه تو لزام خوب با خیار و وسایل دیگه از سوراخ کونش می کردم ....نگار هم تشنه لز بامن بود ولی فرصت نمیشد چون من درگیر پسرم بودم و اونم منتظر یه فرصت خوب که باهاش حال کنم .....تو این همه زن و دختر در درونم دنبال یه کیر مرد می گشتم ...عذرا یه روز اومدخونه مون برای طاها لباس خریده بود واونم با چشاش ازم سکس می خواست وای وای اینو چکار کنم ....تواتاقم نشسته بودیم و رعنا و مادرش تو اتاق دیگه بودند ومن داشتم به پسرم شیر می دادم عذرا لباشو به نوک دیگه پستونم که ازاد بود رسوند و باطاها همزمان شیر می خوردند ..من خنده ام گرفته بود .....عذرا داری چکار می کنی ......اوف طاهره شیرت خیلی خوشمزهست تو که بهم کوس وکون نمی دی بزار حداقل شیرتو بخورم .....وای وای از دست تو عذرا ....بسه دیگه شیرم کم میشه ...دیگه نخور ...اون خوردنو تبدیل به لیسیدن پستونم کرد و داشت منو هوسی می کرد و بعدش یه دستشو برد تو وسط پام و داشت اونجا هارو می مالوند ...دستای قوی و مردونه اش رسید به چوچوله های کوسم و دیگه ول کنش نشد....من شل شده بودم و داشتم طاها رو ول می کردم اگه زود متوجه نمی شدم پسرم از دستم میفتاد ....اه عذرا داشت کار دستم میداد ......عذرا لطفا ولم کن ...اه اه اوی اوی نکن نکن......طاهره جون دلم واست یه ذره شده ....چکار کنم ...قربون کوس و کون تنگت برم .....اوف کوسمو فشار نده .....نکن ...عذرا بسمه ....وای الان رعنا و مادرش سر میرسند ......خواهش می کنم .....باشه طاهره بهم یه قول بده .......عذرا میدونم داری چی میگی.....خب بگو ...میخای بهم بگی که قول یه سکس بهت بدم .....اه درسته طاهره منم همینو ازت می خام ......نه نه عذرا نمی خام باهام اون کارو بکنی دیگه تا این حد کافیه ......ولی طاهره همین یه بار .....نه اصرار نکن......اخه من سه ماهی مسافرت میرم اونم با شوهرم ....کجا میرین .....میریم خونه پدری ملا حیدر وپیش برادرش ...اونا کمی حسابای ارث و میراث باهم دارند مارودعوت کردند که بریم پیششون ....من تا مدتی نیستم وبه همین خاطره که ازت میخام بهم کوس بدی ....لطفا درخواستمو رد نکن .....عذرا لطفا ولم کن حوصله اون کارو باتو ندارم ..........طاها شیرشو خورده بود و خوابیده بود اونو تو گهواره اش گذاشتم و منتظر بودم که عذرا بره ....ولی اون ول کنم نبود و بزور می خاست ازم قول بگیره ......عذرا برو لطفا کار دستشویی دارم می خام برم تو حیاط .....باشه منم تا حیاط همراهیت می کنم .و میرم ......اون باهام تا حیاط اومد و انتظار داشتم که در حیاطو باز کنه و بره .....ولی یهو بازوی دستمو گرفت و من که در دو قدمی دستشویی قرار داشتم رو با خودش تو دستشویی کشوند .....به محض رسیدن به داخل منو سفت و محکم بغل کرد و داشت همه جامو می مالوند .....اون بد جوری هوسی شده بود و کیرسفتشو رو لباسام حس می کردم ...عذرا سرعت عملش بالا بود و در سه سوت شلوار منو پایین کشید و کیر سفتشو دراورد و بدونه معطلی تو کوسم فرو کرد ...اون از قبلش چاقتر و قوی تر نشون می داد و منو مثل پرکاه تو دستاش بلند کرده بود و با شدت تو کوسم تلمبه میزد ......من هنوز تو شوک این کارش مونده بودم و کوچکترین مقاومتی نداشتم ..عذرا لباش رو لبم بود و زور کی منو می بوسید راستش از این کارش که نوعی تجاوز محسوب میشد من هیچ لذتی نمی بردم بلکه کمی هم چندشم شده بود دیگه مثل اون سکسی که تو حموم باهاش داشتم نبودم .....فقط تونستم که بهش بگم اب کیرشو تو کوسم خالی نکنه ...اصلا مایل نبودم ابش تو اونجام بره ......اون هنوز تو کوسم ضربه میزد ....عذرا بسه ولم کن ....ابتو تو کوسم خالی نکن ....اون بهم گوش نمی داد .....عذرا تو داری زورکی منو می کنی دارم ازت ناراحت میشم ...به جون خودم اگه ابتو اونجام بریزی باهات دیگه حرف نمی زنم .....وای وای بسه بسه ...دردم میاد ....واقعا کمی درد داشتم چون هیچ حسی نداشتم کوسم خشک بود و کیرش منو اذیت می کرد ....اخ اخ .....درش بیار ..درد می کنه .....دیگه داشتم فریاد میزدم و خودمم هم ترسیده بودم که رعنا و مادرش متوجه ما نشن ......بیرحم ولم کن ...دیگه ازت بدم میاد ......از شدت فشار و ناراحتیم حالت گریه به خودم گرفته بودم ......عذرا تو خیلی بیرحمی .....این کارت تجاوز به منه .....عذرا با دو دستش از پشت چاک کونمو گرفته بود و منو به خودش پرس کرده بود .....وای وای عذرا ی لعنتی منو ول کن .....من دارم از دستت زجر می کشم ......طاهره می دونم که این اخرین باره که دستم بهت میرسه بزار خوب بکنمت ......وای عذرا خدا لعنتت کنه منو داری می کشی ......بسه ...دیگه واقعا داشتم گریه می کردم و اشکام قطره قطره میزد رو شونه عذرا .....اون انگار دیگه داشت کارش تموم میشد ...با تموم زورم اونو هول دادم که کیرشو بیرون بکشه ولی عذرا خیلی زور داشت اون در نهایت کاری که دوست نداشتم انجام بده رو کرد و ابشو تو کوسم خالی کرد ......عذرا کیرشو بیرون کشید و اه عمیقی کشید .....اه به ارزوم رسیدم ....من تونستم ابمو تو کوس تنگت خالی کنم ...خیلی شبا به ارزوی همچین لحظه ای بودم .....اون لحظه ازش خیلی متنفر شده بودم با دستای ضعیفم رو سینه اش زدم . بهش گفتم .من دیگه باهات هیچ حرفی ندارم و حق نداری حتی اسم منو ببری ...تو خیلی بیرحمی ..ازت بیزارم ....و همون لحظه سریع خودمو به اتاقم رسوندم و دراز کشیدم ......اه عذرا عوضی این چه کاری بود که با من کردی ...حال مساعدی نداشتم .....چشام به سقف اتاق دوخته شده بود و صحنه های تجاوز عذرا رو مرور می کردم .....چندروزی گذشته بود و من دیگه ماجرای عذرا رو کم کم فراموش کرده بودم ودلم هوای خیابون رو کرده بود خیلی وقت بود که بیرون نرفته بودم ...از قبلش با شرافت قرار گذاشتم که باهاش برم .....اون منتظر بود که بهش بگم که پیش فرهاد بریم ولی من دلم هوای فرانکو کرده بود...با شرافت جون به طرف خونه فرانک راهی شدیم ..سر کوچشون اون مرد قوزی منو که دید ..سلام کرد و گفت شاهین و زنش مسافرت هستند ......ما دیگه برگشتیم تو شهر......طاهره چطوره سری به فرهاد بزنیم ....موافقی .....باشه موافقم ولی قبلش سری به کافه بزنیم تا من سراغی از مراد بگیرم ...مراد چرا مگه اون برات مهم شده ...نه شرافت دوشب پیش خواب بدی ازش دیدم کمی نگرانشم .....اون پسر خوبیه //هنوز کاراش و حمایت هاشو فراموش نکردم .......اخه دختر خوب یه زن برای یه خواب ساده پا نمی شه پسرشو ول کنه بره اونو ببینه .....نکنه بهش علاقه مند شدی ......نه نه شرافت ابن حرفا چیه مبزنی ...علاقه به مراد ..نه نه .....ولی طاهره تو یه بار بالاخره مزه کیرشو تو دهنت چشیدی .....ای بابا شرافت اون کارم از روی زور و اجبار بود ...من مجبور بودم کیرشو بخورم ....اره جون خودت من دزدکی نگات می کردم که از کیرش تو دهنت حال می کردی .......ولی خودمونیم کیر مراد هم از اون کلفتاس......درسته .....اره اونم گوشتی ودهن پرکن بود .....طاهره من جای تو بودم مرادو فراموش می کردم واون هر چی باشه از رفقای علی و اونا بود ....نه نه این مراد مثل اون نامردا نبود ...گفتم که مراد پسر بدی نیست اون روز کذایی ازم تا تونست حمایت کرد و منم در قبال کارش بهش قول دادم کمکش کنم .....خب کمکش کردی و کار براش جور کردی .....حالا شرافت جون مگه چی میشه احوالی ازش بپرسم ......اخه طاهره جون اخر این احوال پرسیا میشه عشق بازی تو و مراد......اوه توم همه چیو از دید اون کارا نگاه می کنی .....حالا تا ببینیم ......طاهره .من یه چیزی می دونم ..... مگه تو چی می بینی که من نمی بینم ....اون روز که کارو برای مراد جور کردی نگاش به تو خیلی عاشقونه بود و اون جوری که به دختره رفیقش نگاه می کرد با نگاهی که به تو داشت خیلی توفیرداشت ......وای وای اشتباه فکر نکن ....حالا امروز یه امتحانی ازش می گیریم ......شرافت منظورت از امتحان چیه ......ببین الانه که رفتیم تو کافه تو خودتو به مریضی بزن و باهم کاری می کنیم تورو مثلا به دستشویی و با جایی خلوت تو کافه ببره و بعدش ببین واکنشش با تو چی میشه ...فهمیدی طاهره ......اره ولی این کار فایده ای نداره ......چرا فابده داره ......رسیدیم توکافه و مراد مشغول کار بود اون با دیدنمون ازمونون استقبال کرد . بیچاره صاحب کافه حتی جریت نکرد سرشو بلند کنه و مارو ببینه ....اونو حسابی ترسونده بودیم ...بعد از چند دقیقه طبق نقشه شرافت من خودمو به مریضی زدم و شرافت مرادو صدازد و گفت ....مراد طاهره حالش بد شده اینجا تو کافه جایی سراغ داری اونو ببریم تا کمی استراحت کنه چون من باید برم خونه اش تا دواشو بیارم .......بله طاهره خانمو می برم اتاق خودم تا دراز بکشن ....شما برید داروشو بیارید و خبالتون راحت باشه من مواظبش هستم .......شرافت زیر بغلمو الکی گرفت و منو از در پشتی کافه به یه اتاق انتهای پشت سالن کافه رسوند و خودش رفت و منو با مراد تنها گذاشت ...صاحب کافه اصلا کاری به مراد و ما نداشت چون ازمون حساب می برد ......من رو تخت دراز کشیده بودم و الکی ناله می کردم ......طاهره خانم کجاتون درد می کنه ...اوه اوه سرم و شکمم درد می کنه خیلی خوابم میاد .....می خواستم خودمو به خواب بزنم که ببینم مراد بعدش چکار میکنه ....همین کارو کردم .و دیگه از دید مراد من خواب بودم .....اون انگار وابساده بود و صدایی نمی شنیدم ...من چشامو بسته بودم .....یهو بعد از دو دقیقه حس کردم دستش رو سینمه .....اون دستا به ارومی داشت پستو نامو لمس می کرد اون رو نوکاش کار می کرد از بس اونو انجام داد که شیر پستونام لباسمو کمی خیسونده بود ...وبه گمونم این باعث شده بود اونو بیشتر تحریک کنه ......یکی از دستا کارش با پستونام نموم شده بود و اون دست دیگه داشت میرفت به طرف وسط پاهام ......مراد به اروومی دامنموبالا کشید و دستشو رسوند رو شورتم وانگشتشو به کوسم رسوند ....چند لحظه طول نکشید اب کوسم ترشح کرد ...شورتم خیس شده بود و اونم با دستاش رو حساس ترین نقاط بدنم بخوبی کار می کرد ...من می ترسیدم از خودم واکنشی نشون بدم فقط در درونم اشوب و غوغای شهوتم داشت منو دیوونه می کرد ....اوف اوف مراد دیگه انگار ترسو گذاشته بود کنار ...چون کبرشو از ابتدا دراورده بود و من چون چشام بسته بود اونو نمی دیدم ....من دو دستام اوبزون تخت اتاق بود و مراد حالت بدنشو جوری تنظیم کرد که کیرسیخ شده اش درست تو یکی از دستای اویزونم مستقر شد من کیرشو تو دستم بخوبی حس کردم ...وای خدای من چکار کنم مراد رو کف دستم کیرشو می کشید و باهاش عشق می کرد ...دستاش هنوز با کوس و پستونام مشغول بود و من از شدت شهوتم می خاستم جیغ بزنم و خودمو تو بغلش ول کنم ...ولی باز مقاومت کردم و خودمو نگه داشتم که اخر کارشو ببینم .....مراد انگار از خواب من مطمین شده بود و دیگه داشت به سرعت کیرشو رو کف دستم می کشید کوسم خیلی خیس شده بود و پستونام هم از شیر ی که از نوکش ترشح می کرداونم خیس شده بود مراد به نفس نفس افتاده بود و انگار داشت ابشو خالی می کرد .....اوف اوف اب کیرش دستمو خیس کرده بود ...گرمی ابشو احساس می کردم ....اب کیرش زیاد بود چون مرتب رو کف دستم میخورد ..انگار بیچاره خیلی وقت بوده که سکس با کسی نداشته ......مراد وقتی ابشو خوب تخلیه کرد فوری با یه دستمال به اروومی دستمو پاک کرد و ازم دور شد ....دقایقی بعد شرافت اومد و الکی چیزی بهم داد و اونو خوردم و بلند شدم .......مراد حالت نگاهش و چشاش به من جور دیگه ای شده بود و من دیگه همه چیز دستگیرم شده بود .....درسته حق با شرافت بود و مرادهم به لیست عاشقان سینه چاکم اضافه شده بود........همه جریانو برای شرافت شرح دادم . و شرافتو هم با این داستانم هوسی کرده بودم ...چون بهم گفت .....اوف طاهره با این داستانی که برام شرح دادی باید امشب نزارم شوهرم تا صبح بخوابه .....چون منو هم شهوتی کردی .....
ادامه ازطاهره.....باز هم اخر هفته شده بود و شوهرم اومده بود خونه........من همچنان نیاز به سکس داشتم اخه یه زن جوون اونم در بهترین سالهای عمرش نیاید از لذت و نعمت جنسی برخوردار باشه .....اون با این افکار پوچ و بی سرو نهش منو تشنه نگه داشته بود ....پس من چکار کنم ////اخر شب و قبل از خواب صالح ازم خواست براش کیرشو بمالم ....راستش براش انجام ندادم .....نمی خاد کیرت مالیده بشه اونم مثل کوس من باید تا چهل روز دست نخورده بمونه ......طاهره شوخی نکن برام بمالش ....نه نه من باهات جدی هستم .....خواهش می کنم کیرم نیاز داره تخمام درد گزفته برام بمال ......صالح بهتره این کارو ازم نخواهی انجام بدم چون به قول خودت گناه داره ...خودت گفتی چهل روز باهات کاری ندارم ......اگه خیلی نیاز داری خودت بمالش .....باهاش لج کرده بودم و اصلا قصد داشتم باهاش قهر باشم ولی واقعا عادت به همچین رفتارایی ندارم و واصولا قهر کردن تو مرامم نیست ......دستم به کوسم خورد ...بیچاره کوسم انگار از بی کیری داشت فریاد میزد ..اوه اوه شوهرم شرمنده باشه که تورو تشنه نگه داشته .....دیگه جوابشو ندادم و بهش پشت کردم اون انگار داشت کیرشو می مالوند با دست دیگش خواست سینه هامو بگیره .....نزاشتم ......بهم دست نزن .......خجالت بکش بهم دست نزن اونم برات قدغنه .....واقعا که ...طاهره بزار پستوناتو بگیرم ......صالح اصلا توشباهتی به یه مرد کامل نداری یه زن زیبا مثل منو داری و کنارت خوابیده و اون زن به شدت نیاز به عشق و کیرت داره اونو قت با اون افکار مسخره و چرندت داری با کیرت خود ارضایی می کنی من خیلی بد شانسم که شوهری مثل تو دارم ......اخه تو چه مرگته چرا خوب فکر نمی کنی و خودتو از این افکار قدیمی و پوسیده نجات نمی دی .....از اولش هم منو درک نمی کردی و اصلا اهمیتی بهم نمی دادی همچیت شده نماز و مادرت و عقاید پوسیده خودت ....پس من چی ....تواصلا منونمی بینی .....دیگه گریه ام گرفته بود و صداش تو اتاقو گرفته بود .......صالح هم حرفی برای گفتن نداشت و فقط بهم نگاه می کرد اون کیرشم خوابیده بود و دیگه نیازی نبود باهاش کار کنه .....فردا صبح بیدار شده بودم....از همون ابتدا حس کردم که اعصابم رو فرم نیست و نرمال نبودم ....دوست داشتم یه بار دیگه حال شوهرمو بگیرم ازش ناراحت بودم ویه جورایی بهم بر خورده بود اون غرورمو شکسته بود ....برای یه زن خیلی سخته که مردش بهش بی محلی کنه و باهاش نزدیکی نکنه اون شاید بهم روی خوش نشون می داد و محبت می کرد ولی برام کافی نبود وحسابی حالمو گرفته بود تو خونه داشتم خفه میشدم و اون فضابرام شده بود یه زندون ........تا ظهر و وقت ناهار خودمو با طاها و شیر دادنش سپری کردم ....اون روز هوا خوب بود وافتابی ...تصمیم گرفتم سری به خونه پدرم بزنم وسر راه هم شرافتو ببینم ....دیگه بیرون اومدن از خونه برام راحت شده بود و و مادر شوهرم بهم گیر نمی داد...ومن می تونستم تنهایی بیام بیرون.اون سرش با طاها گرم بود و اونو خیلی دوست داشت ......قبل از بیرون اومدن خوب پسرمو از شیرم سیر کردم و کمی شیر هم تو یه کاسه براش دوشیدم و تو یه قابلمه پر از اب سرد گذاشتم که خنک بمونه .وبخوره..اخه اونموقع مثل امروز یخچال نبود ........من نیاز به فضای جدید و هوای تازه داشتم .....رفتم خونه شرافت ......خیلی در زدم ....ظاهرا خونه نبودند پس امروز باید بی خیال شرافت باشم ...کاش میبود وجودش منو ارووم می کرد.....مونده بود خونه پدرم .....بین راه یه مرد جوون داشت دنبالم میومد و مرتب بهم متلک می گفت ازبس حالم خراب بود بهش اهمیتی نمی دادم .....اون دیگه در اخرای کارش حرفای بدی بهم میزد و علنی کیرشو حوالم می کرد .....سرعتمو زیاد کردم و به خونه پدرم رسیدم ....اونا جمعشون گرم بود و همه خونه بودند کمتر ازیه ساعت هم اونجا بودم دیگه طاقت موندنونداشتم ....من کلافه شده بودم اونجا هم منو ارووم نمی کرد ........از اونجا هم بیرون اومدم ....برگشتن به خونه برام فایده ای نداشت چون هم تا غروب مونده بود و هم حال و درونم خوب نشده بود .....پس کجابرم .....من احتیاج به یه نفر داشتم که باهاش درد دل کنم و حرف بزنم و حالا بمونه که تا چه حد هم محتاج به سکس هم داشتم ....فرانک و شاهین هم مسافرت بودن و برنگشته بودن چون قبل از دور شدن از خونه هم باز دید از بالای در کرده بودم و اثری از نشونه شاهین نبود .....بی هدف قدم می زدم تو فکر فرهاد نرفته بودم ناخواسته داشتم به طرف خیاطی میرفتم نزدیکاش به یاد شرافت افتادم ....بهم قول داده بودیم که تکی پیش فرهاد نریم .....نباید نامردی می کردم ....درست نیست باید برگردم .....سر کوچه مغازه اش وایسادم ....مغازه اش بسته بود .....اه چه بهتر ..فقط کمی خسته شده بودم ......جمعه ها معمولا خیابون خلوت میشد و اغلب مردم بیرون شهر تفریح و گردش می کردند .....من انگار داشتم به طرف کافه میرفتم ....چه نیرویی داره منو اونجا می بره ...خودمم توش مونده بودم ..من که علاقه ای به مراد ندارم ...پس چیم شده .......شاید از بس افکارم و حالم بهم ریخته که تسلطی به عقل و منطقم ندارم .....وای خدا من چرا تنها دارم به کافه میرم .....نه نه بهتره برگردم خونه و به اغوش کوچک پسرم پناه ببرم و بااون خودمو ارووم کنم ......برگشتم که مسیرمو به طرف خونه بکشونم .....یهو مراد صدام زد.......طاهره خانم .......بله ...شما چرا تنهایی اومدین بیرون .....اینجا چکار می کنین .......نه نه خونه پدرم بودم می خواستم بر گردم خونه .......حالتون خوب شده .....اره مراد خوب شدم ......چیزی لازم ندارین ......نه نه مراد لازم ندارم .....اون داشت کافه رو تمیز می کرد .......بیاین داخل کافه کمی استراحت کنید .......خسته شده بودم از عصر بجز کمی نشستن تو خونه پدرم مرتب رو پام پیاده میرفتم و کمی کمرم درد می کرد .......باشه میام تو سالن بهم کمی اب برسون .......هیچکی تو کافه نبود و روز جمعه همه خونه هاشون بودند .......من رو یکی از صندلیهای چوبیش نشستم .....مراد با خودش دو تا شربت اورد .....مراد از کار تو کافه راصی هستی ...اره طاهره خانم ..خوبه خصوصا جای خواب هم داره ....دیگه از این بهتر برام نمیشه .....دست شما درد نکنه ...من منتشو از شما دارم .......مراد تو جواب خوبیتو گرفتی اون روز منو اذیت نکردی و ازم حمایت کردی و این خیلی برام مهم بود .......اون دختره از فامیلات بود و یا دوستت بود ......راستش اون دختر دوستم بود ولی دیگه اون منو ول کرد و منم دیگه فراموشش کردم .....پدرو مادرت کجا هستند ....طاهره ما خونه مون تو روستاس و من دو سالی میشه برای کار اومدم شهر و مدتی هم تو حموم پدر علی کار می کردم ولی اونا بهم دستمزد کافی نمی دادند و فقط من شبا اونجا می خوابیدم .....علی کا رای کثیفی می کرد و یه انبار تو حموم داشت که اونجا خیلی زنا رو می برد و باهاشون اون کارو می کرد ..به منم می گفت که باهاش باشم ........خب توم لابد شریک اون کاراش بودی .....اگه بگم نه دروغ گفتم ولی خیلی کم اون کار و می کردم .....من دیگه تحمل کارای بدشو نداشتم ازش جدا شدم و مدتی برگشتم روستا و لی یه کم حساب پولی با علی داشتم و باید اونو ازش می گرفتم ....اون خیلی منو اذیت کرد و با بدبختی ذره ذره ازش گرفتم . اخرین باری که داشتم ازش جدا میشدم منو به اون خونه متروکه که تو اونجا بودی دعوت کرد و بهم قول داده بود که برام کارپیدا کنه ....من به خاطر حرفش اون روز اومدم .......تو که میدونستی علی یه دروغگوه نباید به قولش باور می کردی و اونجا نمی اومدی .....ولی طاهره همین اومدنم باعث شد که با شما اشنا بشم و در نهایت شما این کارو برام پیدا کردید......اره مراد شاید این در سرنوشت تو بوده که با هم اشنا بشیم ....ببخش طاهره که من با شما خودمونی تر حرف میزنم اخه چند باری خانم رو بهتون نگفتم ....اشکال نداره ......می خواستم وقت بخرم و بیشتر مرادو بشناسم و خودمم هم ارووم بشم .......خب مراد چرا زن نمی گیری ....اوه طاهره با کدوم پول و امکانات ...من که تازه کار پیدا کردم ......خب کسیو در نظر نگرفتی و یا مادرت تو روستا برات دختری نشون نکرده ......نه من تو شهر میخام زن بگیرم ....مگه دختر دهاتی چشه ......دخترای دهاتی خوشکل نیستند ......وای مراد توم تو شهر زناش چشاتو مست کردند ......خب دیگه .....طاهره تو چرا زود شوهر کردی ....منم قسمتم این بود .....یعنی راضی نبودی ازدواج کنی ......اره مراد من زورکی ازدواج کردم .....وای طاهره ناراحت شدم ......اره دیگه .....ببخش این حرفو میزنم پس شوهرتو دوست نداری .....نه مراد اونجوریام نیست ....شوهرم مرد خوبیه و خیلی بهم محبت می کنه ......ولی طاهره تو چشات غم می بینم ...تو زن شاد و شنگولی نیستی ......نه مراد اونی که فکرشو داری می کنی اشتباهه من از زندگیم راضی هستم ....(نمی خواستم خودمو لو بدم اون داشت زیاده روی می کرد).......بلند شدم که به خونه برگردم .....زل زده بود به من و داشت از نوک پا و تا فرق سرمو دید میزد ......چیه مراد چرا یه جوری نگام می کنی .......اون جواب نداد .......حالت خوبه ......یهو اومد جلوم و دستامو گرفت ....طاهره کمی پیشم بمون ...اخه من خیلی تنهام ......نمیشه مراد بچه ام تو خونه ست و قراره بهش شیر بدم .......فقط کمی بمون .....اخه دیره باید برم .....طاهره با تو که حرف میزنم خیلی احساس خوبی دارم و تو اروومم می کنی .......من مادرم مریضه خیلی غصه مادرمو می خورم و تو رو که می بینم غصه هام دور میشه .......وای مراد من نمی تونم سنگ صبور غم و غصه تو باشم من هزار کار و بدبختی دارم .....لطفا باهام حرفای خوب خوب بزن .......وای مراد دستامو ول کن میخام برم .....اون داشت التماسم می کرد که پیشش بمونم ومن در دو راهی قرار گرفته بودم هنوز تا غروب کمی وقت داشتم و دستاش داشت منو کم کم وادار می کرد که بشینم و ادامه نمایشو ببینم .......اون به اروومی منورو صندلی باز نشوند .ولیوان شربتو که هنوز نخورده بودم رو به دهنم برد و اونو خیلی ارووم به خوردم داد .....اونو که قورت دادم یهو نگرونی بهم دست داد ...نکنه یه چیزی تو شربته ریخته باشه و منو بخواد بیهوش کنه ....هر لحظه.انتظار داشتم که حالم بهم بخوره .....ولی خوشبختانه اینجور نشد .....نه مراد نامرد نیست و نمی تونه منو مسموم کنه ......من غرق این افکارم بودم که متوجه نبودم اون منو به اغوش کشیده و قصد داره منو ببوسه ........اوه اوه مراد داری چه غلطی می کنی .....ولم کن .....نه نه .......مراد نکن خواهش می کنم ..خواهش می کنم .........اه اه داری چکار می کنی ......داشتم تو بغلش سریعا اوج می گرفتم شهوتم بالا زده بود و داغ هوس شده بودم ..مراد بالباش و دستاش که رو کوسم و چاک کونم میرفت داشت منو تسلیم خودش می کرد .....اوه اوه خیلی نیاز به این گرما و عشق داشتم .....نکن نکن مراد ....اوف ....اه اه ..........طاهره با تموم قلبم می خامت......نگو مراد این حرفونزن ..من شوهر دارم ......کاش می شد زنم تو باشی دیگه هیچی نمی خواستم .....وای وای نگو این حرفازشته ...اوی اوی ...مراد دامنو بالا زده بود و با انگشتاش تو کوسم میزد ....من از بس شهوتی شده بودم حتی لحن صحبتام هم شهوتی شده بود و کلماتو با حالت کش و ناز و کرشمه بیرون میدادم و این مرادو داشت دیوونه می کرد....اون یهو بسرعت منوول کرد و با همون دور سرعتش در سه سوت کامل لختم کرد .....مراد حریصانه داشت تموم بدنمو می خورد و دستاش یه لحظه ارووم نبود و به همه جای بدنم می خورد ..منم حالم ازاون بدتر بود و داشتم اب میشدم ...تو یه لحظه نگاه کوسم کردم دورادور چوچوله هام کف سفید بیرون زده بود خیلی وقت بود که سکس نداشتم .....مراد داشت خودشو لخت می کرد از بس هول شده بود در حین بیرون کشیدن شلوارش افتاد رو کف کافه و نشسته باقی کارشو ادامه داد ....وای طاهره این کف سفید رو کوست مال هوسته .....اره مراد .....من تا حالا اینجوریشو ندیده بودم ....مراد منو بغل کرد و وتا اتاقش رفت و منو رو تختش نشوند و بدونه مقدمه رو کوسم سوار شد و کیر کلفتشو فرو کرد .....اون سفت و محکم داشت تلمبه میزد ....در همون اوایل گاییدنم ارضا شدم ...مراد به قول خودشون مدل دهاتی منو می کرد چون پاهامو به شونه هام گرفته بود . من در اون حالت بهش کوس میدادم .....یهو یاد طاها افتادم که پدرش فرهاد بود و من نمی خواستم از نطفه مراد حامله بشم ........مراد .....اون گرم گاییدنم بود و جواب نداد ....مراد نمی شنوی مگه کری .....چیه طاهره ......لطفا ابتو تو کوسم نریز ........باشه طاهره هر چی تو بگی ...مراد کمرش زیاد سفت نبود و خیلی زود تر از اونکه من انتظارشو داشتم ابش اومد و اونو رو بالشی که سرشو روش میزاشت خالی کرد.......مراد جا قحط بود که ابتو رو بالش ریختی .......طاهره می خام وقتی می خوابم با یاد تو و ابی که به عشق تو از کیرم اومد رو بالشم ارووم بگیرم ///////مراد تو ازم سواستفاده کردی .....این اخرین بارت باشه که باهام سکس می کنی .......من ازاون زنای هرزه نیستم ....بخدا می دونم تو هرزه و فاحشه نیستی اون روز هم اگه یادت باشه بهت گفتم ......تو شخصیت و اخلاقت به اون قماش اصلا نمی خوره ....من احتیاج به بدن و عشقت داشتم ...منو ببخش ......این کار هم بین خودمون می مونه طاهره خیالت راحت باشه تو از بیکاری منو نجات دادی ...سرم بره اینو به هیچکس نمی گم .....منو از خودت بدون .......خودمو اماده کردم و از کافه بیرون اومدم .....از اینکه اب کیرش تو کوسم خالی نشده بود احساس خوبی داشتم ...دیگه ارووم شده بودم سکس با مراد بهم نشاط داده بود انگار مشکل اصلی من شهوتم بود ........رسیدم خونه طاها داشت گریه می کرد اونو فوری بغلم گرفتم و نوک پستونمو به دهن خوشکلش رسوندم و شیر مو بهش هدیه دادم .........
ادامه ازطاهره.....فکرم.درگیر کار مراد شده بودم اخه من چراسراغش رفتم اگه قرار به رفع نیاز سکسم می بود باید میرفتم پیش فرهاد ..که.از ابتدا ازش خوشم اومده بود یعنی من تحمل نگهداری یه دو روز شهوتمو نداشتم....چرابه اون اجازه دادم در چرخه ماجراهای عشقیم قرار بگیره....خستگی بیرون و هیجان گاییدنم بدست مراد انرژیمو گرفته بود پسرم هم سیر شده بود و همونجا کنار گهواره خوابم برد .....با تکون دادن دستای صالح رو بازوم بیدارشدم اون گونمو بوسید من هنوز ازش دلگیر بودم اگه اون وظایفشو در قبال همسرش که من باشم بخوبی انجام میداد من زند گی خوب و بدونه دغدغهای باهاش داشتم ... من از ته دلم واقعا می خواستم زن پاک و سالمی برای شوهرم باشم ...چرا همه چی دست بدست هم داده تا باز من خیانت کنم .....اون شب قبل از خواب صالح دیگه کاری نکرد وهیچی نگفت و مثل بچه ادم خوابید ......روز بعد باز شوهرم رفته بود ماموریت کاریش و من کمی کلافه بودم و باز مثل دیروز ولی با درجه و فشار کمتری .......حال و روز نرمالی نداشتم ......خدایا چرا من اینجوری شدم ....یعنی باز کوسم تشنه یه کیره .......چکار کنم ....دیگه خوذ ارضایی هم درمونم نمی کرد .....سری به اتاق رعنا زدم اون هنوز خواب بود ....مادرشوهرم تو اتاقش استراحت می کرد .....به ارومی پتو رو کنار زدم و کنار رعنا دراز کشیدم ...اون طبق عادتش لخت بود و به کنار خوابیده بود از زیر بازوش دستمو رو مه مه هاش بردم و به ارومی اونا رو مالوندم یه دست دیگه ام رو کوسم بود و با انگشتام توشو لمس می کردم ....انگشتام از اب کوسم لیز و چرب شده بود ...رعنا بیدارشد و از اینکه منو در اون شرایط کنار خودش دیده بود ذوق زده شده بود اون روبروم برگشت و منو بغل کرد وناخوداگاه دستای اغشته به اب کوسم رفت تو دهن رعنا ...اوه اوه اونم حالش از من بدتر بود و انگشتامو مثل اب نبات مکید و همشو نوش جون کرد ......طاهره از موقعی که زایمون کردی باهم نبودیم ......اه دلم برای اندام خوشکلت یه ذره شده بود........رعنا لبامو داشت از جا می کند و با تموم توانش اونو می مکید .......اوه اوی اوی رعنا اروومتر .....پاهامون تو هم رفته بود و ودر واقع چو چو له هامون رو هم ساییده میشد ....دیگه داشتیم رو کف اتاق غلط میخوردیم وهردومون با دستا و دهن و حتی انگشتای پاهامون رو همدیگه کار می کردیم رعنا چندین روز بود که دستش به من نخورده بود و منم دیگه همتون حالمو از خودم بهتر میدونین .....خلاصه حسابی پدر همدیگرو دراوردیم و باهم کارو تموم کردیم ....هم من ارگاسم شدم و هم اون ......تجربه تازه ای با رعنا داشتم .....کوسامون خیس خیس شده بود و لازم بود اونو بشوریم .....این لزی که با رعنا داشتم مثل یه مسکن که دردو کم می کنه منو هم کمی ارووم کرده بود ...اگه رعنا رو نداشتم چکار می کردم ....اون روز من تو خونه بودم و بیرون نرفتم .....نصفه های شب باز رعنا یواشکی اومد سراغم و باز همون کارو باهم تکرار کردیم انگار هر دو مون بهمون چسپیده بود و بعد از اتمام کار تو بغل هم خوابمون برد صبح که بیدارشدم متو جه شدم یه انگشت رعنا تو سوراخ کونمه و من از بس خوابم سنگین بودم اونو حس نکرده بودم ......اوه رعنا پس توم عاشق کونمی .....باید تلافی می کردم رعناهنوز خواب بود منم انگشتمو با اب دهنم خیسوندم و اونو تو سوراخ کونش فرو کردم ........رعنا بیدارشده بود ....اوف اوف طاهره داری چکار می کنی ......رعنا همون کارو می کنم که تو از نصف شب تا صبح می کردی ....اوه طاهره یادم افتاد دیشب که بعد از لزمون تو خوابیدی من بیداربودم و تو خواب بودی ..اون لحظه کونتو روبروم قلمبه کرده بودی و من لای شروتتو کنار زدم و نگاه سوراخ کونت می کردم نور ماه درست رو باسنت میخورد و من می تونستم خوب اونو ببینم هوس کردم انگشتمو تو کونت کنم ...سوراخت کوچولو و تنگ نشون می داد و من تا موقعی که خوابم برد انگشتم تو سوراخت بود و بعد از خوابم دیگه نمی دو نستم که تا صبح انگشتم تو کونت بوده .......خب منم می خام تلافی کنم ....انگشتمو دو تا کردم و بعد از لحظاتی سه تایش کردم و با سه انگشتم تو سوراخش میزدم ......خوبه رعنا کیف می کنی ...اوف اوف تندتر طاهره ..زودباش ....رعنا تاتو باشی با کون زن برادرت دزدکی کار نکنی ......رعنا رو مثل مار رقصونده بودم و اون به خودش پیچ میداد ....سینه هاشو بد جوری می مالوند .....با دست دیگه ام رو باسن درشت و نرمش میزدم و اونم اه و ناله و نازش بلند شده بود ...وای رعنا صداتو پایین بیار مادرت می شونه .....اوی اوی جون جون طاهره داره بهم خوش می گذره ....بزار راحت باشم //توحواست به کونم باشه نمی خاد به مادرم فکر کنی ......اون عین خیالش نبود و همچنان داشت بلند بلند اه و ناله میکرد ....اگه این دختره .همین جوری ادامه بده مادرش می فهمه ...واون وقت دیگه .....وای وای ......باید سریع کارو تموم کنم ....باسرعت بیشتر رو سوراخش می کوبیدم و دست دیگمو که ازاد بود به کوسش رسوندم و خدا خدا می کردم که یهو مادرش سر نرسه ......اب کوسش باز دستمو خیسونده بود ...یهو بدنش به لرزیدن افتاد و باز هم اب زیادی از کوسش بیرون زد ..همه دستمو خیس خیس کرد .....سوراخ کونشو می دیدم کمی گشاد شده بود رعنا اگه چند بار سوراخش کیر کلفت بخوره اونوقت حسابی گل وگشاد میشه .....رعنا شاداب و خندون بلند شد و دستمو ماچ کرد....طاهره تو باعث شدی من سرحال و خوشحال باشم ...باید بهت جایزه بدم ......وای رعنا توم یاد گرفتی جایزه به این واون بدی .......اره عصر باهم میرم بازار و یه چیز خوب برات می خرم .....قبل از ناهار نگار اومده بود منو ببینه.....اون از چشاش معلوم بود که ازم لز می خواست ولی مکان و وقت مناسب نبود که کارمونو انجام بدیم ..خواست منو ببره خونه شون ...ولی من قبول نکردم ...راستش نزدیک ظهر بود و از شوهرش می ترسیدم که یهو سر برسه و بهونه دستش بدم و اونم روم شاخ بشه ......ازش خوشم نمی اومد ....نگار فهمیده بود که عصر با رعنا عازم بازاریم ....اونم داوطلب شد که باهامون بیاد .....اوه چه بهتر ...بیشتر بهمون خوش می گذشت .....قربون پسر خوبم برم قبل از رفتنم به بازار باز خوب از شیرم سیرش کردم و با رعنا و نگار رفتیم بازار .....رعنا حسابی به خودش رسیده بود از ارایشش گرفته تا دامنش که تا بالای زانوش تنظیمش کرده بود اون دیگه راه افتاده بود و میدونست چکار کنه تامردا براش کف کنند ....نگار هم بااون کون طاقچه اش زیر چادر کلی چشمو به خودش جذب می کرد ....من که لازم به تعریف از خودم ندارم از بس گفتم تکراری میشه فقط اینو می تونم بگم اولین نگاه ها به من می خورد و کیر خیلیا رو بخوبی تحریک می کردم .....رعنا درصددبود برام پارچه بخره چون یه سره دستمو گرفته بود وتا مغازه پارچه فروشی ولم نمی کرد اون گاها دزدکی از زیر چادرم دست تو کونم می کشید .....رعنا اینجا خیابونه اون کارو نکن.......اوف طاهره بی خیال وقتی کنارم یه باسن قشنگ داره دستمو دعوت به مالیدن می کنه خب اونو باید ردش نکنم ........نگار بهمون مشکوک شده بود......شماها چه دارید پچ پچ می کنید ....به منم بگید....نگار جون چیز مهمی نمی گیم .....رعنا برام یه قواره پارچه خرید و نگار هم برای خودش .......از بس دست به کونم میزد .دیگه کنار رعنا راه نمی رفتم .....نگار اظهار خستگی می کرد مارو باخودش به دکان شوهرش کشوند مغازه اش زیاد دور نبود ولی من دوست نداشتم برم تو مغازه اش...... چاره نبود به خاطر نگار مخالفتی نکردم .....اون با دیدن ما و بخصوص من هول شده بود و فوری رفت برامون خوراکی و چای داغ اورد .....تو دکانش نشستیم ......شوهرش در حالتی خودشو جا داد که دور از دید زنش بتونه منو دید بزنه ....رعنا با دیدن خوراکی اصلا حواسش به جمع نبود اصولا اون شکمو بود و موقع خوردن به اطراف نگاه نمی کرد .....من از این شرایط خوشم نمی اومد ولی باید تحمل می کردم ....اون دیگه علنی بهم چشمک می زد ودوبار برام بوسه فرستاد ...مردیکه عوضی در حضور زنش با چشاش داشت منو می کرد ....کیرش زیر شلوار گشادش علنی قیام کرده بود و اونو خوب می دیدم ....بیچاره نگار اونم حواسش پی خوردن چایش بود .....من دیگه این وضعیتو تحمل نکردم و بلند شدم ......نگار من نگران طاها هستم .....بلند شین بر گردیم خونه ........کجا طاهره خانم بشنید شما که هیچی نخوردید ....نه باید برم .....رعناونگار بزور منو نشوندند تا به شکمشون برسند .....اه باز باید صبر می کردم ...شوهر نگار دیگه علنی داشت کیرشومی مالوند اون کثافت دو دستشورو وسط پاش گرفته بود و با مهارت خود ارضایی می کرد اون برامون سخن رانی می کرد و به قول زنش بدونه منظور شوخی می کرد .....شوخی هاش گاها به بالای ۱۸سال می خورد ....واقعا اون عین خیالش نبود ...نگار هم انگار تو باغ نبود و حتی باهاش هم کلام می شد .....دیگه اون پرو شده بود و اخرای حرفش فقط به من و اندامم نگاه می کرد موقع رفتن من از بس ناراحت این اوضاع بودم موقع بلند شدن چادرم از سرم افتاد و تا خودمو جمع کردم نگار و رعنا زودتر رفته بودند دم دکان من شدم اخر نفر و همین فرصتی شد که شوهر نگار بیاد پشتم و منو از کونم دستم مالی بکنه ..اوف اوف دستای درشتش تا سوراخ کونم رسید و از چاکش هم ردشد می خاستم برگردم . یه سیلی بهش بزنم یهو دستم شل شد و نتونستم ...اخه در همون لحظه دست دیگشو برای چند ثانیه یه پستونم رسونده بود و اونو گرفت ....فقط تونستم سزیعا ازش دور بشم و دیگه موفق نشدم بهش سیلی بزنم ....کثافت بی شرف ...راستش هم حالم گرفته شد که اون منو دستمالی کرد چون ازش بدم میومد و هم از دید دیگه کمی هوسی شده بودم وباز بااین کارش نیاز به سکسو در وجودم بیشتر کرده بود ......وای خدا چرا این همه عوامل دست به دست هم میده که من خیانت بکنم ......اون از شوهر م که نبودش بهتر از بودنشه ...واینم از این کاراکه برام پیش میاد....برگشتیم خونه .....حین دادن شیر به طاها نگاه پارچه می کردم .....یهو یاد فرهاد افتادم ....با بودن این پارچه مجبوربودم فردا و یا پس فردا برم پیشش ...ولی چرا فقط اون ....خیاطی که زیاده .....چرا نرم پیش یه خیاط دیگه .....پسرم بهم لبخند میزد شباهتش به فرهاد و حتی لبخندش زیاد بود ....اه باز رفتن به اونجا منجر به یه سکس با فرهادمیشد .....من سردر گم شده بودم ....خودمم هم نمی تونستم یه تصمیم درست و یا غلط بگیرم ......اون شب خوشبختانه خبری از اومدن رعنا نبود چون حوصله شو نداشتم انگار اون خسته از رفتن به بازار بود و خواب امونش نداده بود ....روز بعدش رفتم خونه شرافت ....باید اونو میدیدم ....دلم هواشو کرده بود .......اوه اون هم مریض شده بود و هم پریود بود ...بغلش کردم وحالشو پرسیدم .......طاهره جون تو چشات غم و پریشونی می بینم ......اوه شرافت درست گفتی ...میزون نیستم .......تو این چند روزه اصلا خوب نبودم ......تو چت شده بهم بگو تا کمکت کنم .......همه اونایی که تو دلم و درونم می گذشت رو به شرافت گفتم .......وای وای طاهره بمیرم برات .....تو باز با وجدانت در گیر شدی و در دو راهی اون قرار گرفتی .....به نظر من باید سریعا باز تصمیم بگیری ....قبلا یه بار و شاید ناخواسته چند بار دیگه به صالح خیانت کردی و کار از کار گذشته ..از همه مهمتر باز شوهرت بهت نمی رسه و اهمیت برات قایل نمیشه ...تو ناچارا باز افتادی تو جاده خیانت .....خودتو عذاب نده و اون کاریو بکن که بهت ارامش و لذت میده ...فهمیدی .......تو فکر حرفای شرافت رفتم ...همه صبحتاش عین حقیقت بود .....اخه چرا من دارم خودمو عذاب میدم .....بقول معروف چه زن الاغی هستم .....اخه مگه من چند بار بدنیا میام. این جوونی و قشنگیم همیشه ماندگار نیست ...پس منتظر چی هستم ........طاهره من ناخوشم و هم عادت ماهیانه دارم و نمی تونم باهات باشم فردا اگه دلت خواست برو پیش فرهاد و هم پارچتو بهش بده برات بدوزه و هم باهاش یه حالی بکن .....اخه تو نیستی ......تو نگران من نباش بعدا برای خودم تلافی می کنم .....حالا ببینم می تونم خودمو راضی کنم ......دیگه کمی از سردگمی بیرون اومده بودم ...در واقع من توان مقابله با شهوتمو نداشتم و باید اون رو ارووم می کردم ......موقع رسیدن به در خونه دستی به بالای در کشیدم باز خبری از نشونه شاهین نبوداین کارو به خاطر شاهین نمی کردم فقط هدفم فرانک بود ..من در ارزوی عشق بازی با اون بودم ...کاش روزش میرسید .......تو اتاقم لخت شده بودم و جلو ایینه اندامم جلو چشام بود ...به نسبت سال قبل بدنم رسیده تر و قشنگتر شده بود ....پستونام نوکش رو به بالا و در حد و قواره هیکلم بود و در واقع استانداردنشون می داد ..چرخیدم و باسنمو دید زدم اونم با توجه به باریکی کمرم بی نقص و هوس انگیز بود ...خودمو خم کردم که سوراخ کونمو تو ایینه ببینم ..خیلی دلم می خواست اونو با چشام ببینم ....این همه ازش تعریف می کردند منو وسوسش کرده بود ..با چند بار این ور و اون ور کردن خودم بلاخره تونستم سوراخ کونمو زیارت کنم .....وای وای واقعا حق داشتند این همه ازش تعریف کنند سوراخم یه نقطه نشون می داد و در مقایسه با سوراخ کون نگار و رعنا خیلی خیلی کوچولو بود از این در عجب بودم این کونم چه جوری از کیرای عذرا و شاهین و شوهرم و اون علی نامرد پذیرایی کرده ......طاهاتو گهواره بیدار شده بود و با چشای قشنگش بهم نگاه می کرد ...لابد تو فکر اونه که این مامان من داره چکار می کنه .....وچرا کون خودشو نگاه می کنه ....رفتم نزدیکش و دو تا ماچ ابدار از گونه های تپلیش گرفتم و اونم داشت برام لبخند میزد ....لبخندش مثل فرهاد بود .....من دیگه تشنه فرهاد شده بودم ..اینو باید قبول می کردم ....نمی شد اونو انکار کرد .....رعنا هم مثل شرافت عادت ماهانه گرفته بود و من دیگه شبا می تونستم یه ضرب بخوابم .....چون قبل خواب اومد بهم گفت ...روز بعدش دلمو زدم به دریا و اماده شدم که برم خیاطی ......بعد از سیر کردن طاها و رسیدن به خودم از خونه بیرون اومدم .....جالب اینکه توراه باز همون پیر مرده رفتگر رو دیدم همونی که تو بازار از کونم دستمالیم کرده بود ..باز هم داشت برام کیرشو حواله می کرد ..بهش جواب ندادم ....ولی همین حرکاتش منو بیشتر هوسی کرده بود ....با تموم وجودم سکس می خواستم .....نکنه مثل اون رور مغازش بسته باشه ....ولی اون روز جمعه بود و امروز وسط هفته هستش .....رسیدم به خیاطی ....اون باز بود وخیالم راحت شده بود ....اگه بسته میبود اونوقت با این شهوتم چکار باید می کردم .....بدونه معطلی رفتم داخل ...پیرمرده مشغول کار بود و فرهاد داشت چای میخورد ......فرهاد منو که دید جفت پا بلند شد ونصف چای رو شلوارش ریخته شد ...اوه اوه اگه پیر مرده نمی بود همون لحظه منو می گرفت و ترتیبم می داد ....ولی مجبور بود خودشو کنترل کنه ......پارچه رو بهش دادم . اونم منو دعوت کرد که برم تو قسمت پرو .......پرده رو کشید که پیر مرده مارو نبینه .....ومثل گرسنه های افریقایی منو بغل کرد و لباشو به لبم رسوند ....بیشتر از یه دقیقه داشت لبمو از جا می کند ......اه اه طاهره خدا تو رو بهم رسوند داشتم برات می مردم ....به جون فرزندانم شبا خوابم نمی بره همش تو و شرافتو می بینم .....وای فرهاد ولم کن من اومدم اندازمو بگیری و اون پارچه رو برام بدوزی .....نکن نکن ..نه نه ..اون داشت سینه هامو می مالوند ......باشه طاهره اندازه ات هم می گیرم ولی ایتجا نه ..تو اتاق بغلی ....یه متری از اندامت بگیرم که خودت کیف کنی ......اوه اوه منو ول کن فرهاد ..نه نه نمی خام منو ببری اونجا ......لطفا ...نه نه اوخ اوخ ....فرهاد داشت دستاشو رو کوسم می کشید ......راستی شرافت چرا نیومده .....اون مریضه ...خدا نکنه ..کاش اونم می اوردی ...تا خودم بشم دکترش و خوب خوبش کنم ....فرهاد ولم کن اندازمو بگیر باید برگردم خونه .....باشه عزیزم بهت گفتم تو اتاق بغلی اندازتو می گیرم ....اون فوری اینه رو کنار زد و درو باز کرد و منو بلند کرد و تو اتاق مخفی برد . خودش برگشت که لابد پیرمرده رو بفرسته بیرون ........رو لبه تخت نشستم و رفتم تو فکر ...باز یه خیانت دیگه ولی این بار با تمایل خودم ...هر چند کمی تو اتاق پرو ساز مخالفت زدم ولی اون فقط یه نمایش بود و بقول معروف براش ناز می کردم فرهادبرا م یه چای داغ اورد با یه دونه موز درشت .....بیا قربونت برم دست به تنت زدم سرد بود انگار بیرون از سرمای زمستون اذیت شده بودی ..چای برات اوردم که گرم بشی ووالبته طاهره گرمای اصلی پیش خودمه و اینو بعد از چای تقدیمت می کنم .....نگام به موز بود و دلم هواشو کرده بود ......فرهاد موزتو دستش بود .....طاهره جون ...بله .....دوست داری موز بخوری ......اره دوست دارم ......دلت میخاد از دهن بخوریش و یا .......منظورت چیه فرهاد ......اخه طاهره این موز خوردنش معرکه ست این قسمت تو بود ......از صبح هی میخام اونو بخورم ولی قسمت نمی شد ودر نهایت شده مال تو ولی می خام قبل از اینکه نوش جونش کنی باهاش بهت لذت خوبی بدم .......نکنه فرهاد می خاد موزو تو کوسم و یا کونم فرو کنه ...وای وای بعد از این همه کشمکش و سختی به خودم حالا اومدم پیش فرهاد که منو بکنه ولی اون می خاد با موز کارشو انجام بده ....چایو خورده بودم و فرهاد هم لخت شده بود ..اوف او ف ماهامیشد کیرشو ندیده بودم ..کاش اونو همین الان تو دهنم می کردم ....چه کیر کلفتی ..اب تو دهنم جمع شده بود ....فرهاد اومد سراغم و منو لخت کرد و منو رو تخت خوابوند و روم افتاد و .اون به اروومی با دستاش منو نوازش می کرد و داشت کم کم منو برای یه سکس داغ اماده می کرد من زودتر از موعد شهوتی شده بودم واون کیر سیخ شده شو رو کوسم و بالاش می کشید و اون حرکتش داشت منو دیوونه می کرد چند بار خودم دست بردم که کیرشو بگیرم و تو کوسم فرو کنم ولی اون نمی زاشت ....براستی فرهاد داشت بیشتر تحریکم می کرد ....کاش همین الان کیرشو تو کوسم فرو می کرد ......طاقت نیاوردم .....فرهاد منو بکن .....لطفا ...زود باش ......خواهش می کنم ..اون لباشو رو لبم گرفت و خرفامو قطع کرد ....کوسم از دوری کیرش داشت گریه می کرد ...وگریه اش هم اون ابی بود که از کوسم بیرون میزد ....فرهاد یهو بلند شد و موزو دستش گرفت و اونو رو کوسم اورد و با مهارت و با کمک دستاش اونو تو کوسم فرو کرد ...موزه کلفتیش در حد کیرش بود ولی یه کم درازتر بود ...اوایلش ارووم باهاش کار می کرد ولی کمکم سرعتشو بیشتر کرد و دیگه حسابی روکوسم ضرباتشو میزد ..انگشت دستش رو چوچوله هام بود و اونو هم بی نصیب نکرده بود ...موزه تونست خوب منو بکنه چون بدنم به لرزش افتاد و ارضا شدم ....فرهاد موزو از کوسم خارج کرد......طاهره جون خوب بود ...اره ..خیلی خوب بود ......الان بهتر بود اونو می خوردی و یا اینجوری می خوردی ....فرهاد اینجوریش خیلی مزه داشت ....نوش جون کوست .......حالا دوست داری موزو تو کونت بزنم .....نه نه فرهاد نکن ...دوست ندارم ......چرا ...طاهره بهت قول میدم بهت بیشتر خوش میگذره .......نه نه اصرار نکن ......باشه من اصرار نمی کنم ..پس بیا از دهنت بخورش ....خواستم پوستشو بکنم و اونو بخورم ولی باز فرهاد مانع شد ...نه نه طاهره اول مثل یه کیر اونو تو دهنت کن و انگار فرض کن که کیر من تو دهنت گذاشتی .........فرهاد موزو تو دهنم کرد . منم باهاش مثل یه کیر رفتار می کردم ..واونم با انگشتای دستش داشت رو کوس و کونم کار می کرد ....شهوتم باز بالا زده بود و با دست دیگه ام سینه هامو مالش می دادم دیگه داشتم مثل فنر به بدنم حالت میدادم ....فرهاد شدت کارشو رو کوس وکونم بیشتر کرده بود و موزه تو دهنم مزه کیرو نمی داد ولی فرهاد با عملیاتی که رو کوسم می کرد لذتشو به دهنم هم منتقل می کرد ..باز بدنم به لرزش افتاده بود و با ابی که از کوسم بیرون زد برای بار دوم ارگاسم شدم .....مثل یه مرده رو تخت افتادم و نفسم بالا زده بود .....فرهاد اومد بالا سرم و موزو دستش گرفت و برام پوست کند و تیکه تیکه اونو دهنم گذاشت و اونو نوش جون کردم .....دستش درد نکنه خیلی خوشمزه بود ......کار خوردن موز تموم شده بود و فرهاد کیرشو اورد رو دهنم و اونو فرو کرد ....من به ارزوم رسیده بودم دیگه کیرکلفتش به دهنم رسیده بود با تموم وجودم اونو می خوردم و با زبونم بهش بیشتر حال میدادم .......اوی اوی طاهره جون بخورش کیرم مال توه ...همه چیم مال توه ...قلبم ......قربون اون دهن قشنگت برم .....واقعا جای شرافت خالیه کاش اونم میبود ....اه شرافت توم کونت خیلی ماهه......کیرش تو دهنم مثل سنگ شده بود رگاشو حس می کردم .....از خوردن کیرش خسته نمی شدم اگه تا صبح هم طول می کشید اخ نمی گفتم .....ولی فرهاد اونو از دهنم خارج کرد و کیرشو به کوسم رسوند و یه تکون اونو تا ته فرو کرد .....اوف اوف چه لذتی ..جون کیر کلفتش تموم کوسمو پر کرده بود ..خیلی وقت بود همچین کیری نخورده بود لنگام رو شونم جمع شده بود درست مثل اون روز با مراد ....ولی واقعا کیر فرهاد از مال مراد مایه دار تر بود و بهم بیشتر حال میداد .....لباش رو لبم بود و دو دستش رو باسنم و گاها انگشتاش تو سوراخ کونم میرفت ......فرهاد نزدیک ده دقیقه حدودا منو با همون مدل می گایید ضرباتش گاه کم میشد و گاه چنان اوج می گرفت که فریادمو بلند می کرد من برای بار سوم و همزمان با فرهاد ارگاسم شده بودم اب کیر فرهاد و با اب کوسم از دور ورای کیرش بیرون زده بود و کف سفید و زیادی زیر کونم و کف تخت ریخته شده بود .....کیرشو برای لحظاتی بیرون اورد ..اوه اوه کیرش خیس از اب سفیدشده بود و حتی تخماش هم خیس شده بود ....اون منوبرگردوند و به شکم رو تخت خوابیدم و باز کیرشو تو کوسم فرو کرد ....افرین فرهاد چه کمری و چه کیر ی...این کار فقط از تو برمیاد ..زود باش باز منو بکن .....تو دلم تحسینش می کردم فرهاد باز داشت منو می گایید ...وای وای باز غفلت کردم باز فرهاد ابشو تو کوسم ریخته بودومن فراموش کرده بودم که از اون کارش جلو گیری کنم ....ولی این بار باید مانعش بشم ....فرهاد .....جونم طاهره ....لطفا دیگه ابتو تو کوسم خالی نکن ......چرا .....اخه نمیشه ......چرا نمیشه ..تو که دختر نیستی و یه زنی .....لطفا فرهاد قبول کن .....اخه من عادت ندارم ابمو بیرون خالی کنم ..وتا حالا این کارو نکردم ....راستش طاهره لذتش برای هردومون بیشتره ...نه نه بزار از عادتم نیفتم ......نه نه نمی خام بریزی ....فرهاد بشدت تلمبه میزد و من ضمن لذتی که میبردم نگران از حاملگی دو باره ام بدست فرهاد به خودم زور میزدم که از زیرش خودمو بیرون بکشم و این حالت بیشتر بهم کیف می دا د ...درست شده بود یه تجاوز شیرین و خواستنی ...براستی دو برابر داشتم لذت می بردم .......اون دو دستاشو رو باسنم و کمرم گرفته بود و منو از تکون خوردن گرفته بود ..من فقط با پاهام رو تخت میزدم و علایم این تجاوزمو بروز میدادم ......تموم وجودم از هوس و شهوت و خوشی پر شده بود و فرهاد منو به اوج یه سکس خوب و عالی رسونده بود برای چهارمین بار با بهترین لذت ممکنه من ارضا شده بودم ...فرهاد هم همه ابشو تو کوسم خالی کرد و روم ولو شد .....دقایقی میشد به همین حالت بودیم و همچنان کیرش تو کوسم مونده بود ...یعنی باز اون میخاد ادامه بده ...راستش من می خاستم یه بار دیگه منو بکنه ....ولی اون که سوپر من نیست ...فرهاد هم کیرش و توانش حد و اندازه ای داره .....اون از روم بلند شد ...کیرش همچنان سفت بود ......منم بلند شدم .......وای وای فرهاد دو بار منو کردی باز کیرت بلنده ...اره طاهره جون علتش قشنگی و زیبایی توه وگرنه پیش زنم اینجوری نیستم همون بار اول که کردمش فوری شل میشه .....یعنی فرهاد باز میخوای منو بکنی ...دلم میخاد ولی خوب نیست برای سلامتیم بد میشه .....ولی فرهاد من باز کیرتو میخام .....وای وای طاهره خیلی اشتهات زیاده تو انگار باید دو تا مرد تو رو بکنن ......دوست داری با دو نفر سکس کنی .......نه نه شوخی کردم .......ولی چشات اینو نمیگه ..فرهاد از این حرفا نزن .....باشه عزیزم تو هر جوری دوست داری رو من حساب کن .....من راضیت می کنم .......فرهاد منو بلند کرد و مترو اورد و به حالت لخت اندازمو گرفت من خسته شده بودم فرهاد لباسامو دونه دونه تنم کرد و منواماده کرد که از اتاق بریم بیرون ......یاد شاهین افتادم که اونم همین عادتو داشت که بعد از سکسام با اون لباسامو تنم می کرد و زحمتمو کم می کرد ....از مغازه اش بیرون اومدم ....براستی فرهاد منو سیر کرده بود بیشتر از اون حدی که انتظار داشتم ......خیلی ارووم شده بودم فقط کمی گرسنه بودم ......مغازه های خوراکی زیادی دم مسیرم بود ولی برام مناسب نبود برم تومغازه هاشون و بشینم غذا بخورم ....اون موقع زنا خیلی محدودیت داشتند و مثل امروزی نبود ......حوصله رفتن به کافه رو نداشتم ...اوه اوه مراد هم اونجا کار می کرد ...سرم داشت گیج میرفت انگار فشارم افتاده بود کاش بقول فرهاد می کردم و چیزی می خوردم ولی از هول رسیدن به پسرم با عجله ازش جدا شدم ......چکار کنم تا کافه راهی نبود با هر بدبختی و کمک از دیوار خودمو به کافه رسوندم ......مراد منو دید نگرانم شد و تو کافه منو رو صندلی نشوند و فوری برام یه نوشیدنی گرم و داغ اورد و اونو با یه کیک خوشمزه خوردم .....بدنم حسابی افت کرده بود ....چون به طاها شیر می دادم زود زود احساس ضعف و گشنگی می کردم ....خیلی انرژی از کف داده بودم چهار بار ارضا و اون همه هیجان سکس داشت منو زمین میزد....خیلا منو دزدکی نگاه می کردند ...من بی خیال مردم داشتم کیک و نوشیدنیمو می خوردم .....صاحب کافه می ترسید منو نگاه کنه ...مراد اومد کنارم .و دستامو گرفت .....طاهره دستات خیلی سرده ......انگار خیلی بیرون موندی اگه حالت بده بیا تو اتاقم استراحت کن .....نه نه اصلا یه کم میشینم ....وبعدش باید برم خونه .....وای وای مراد می خاست باز مونو بکشونه تو اتاقش و بیوفته به کوسم و اونم منو بکنه ....نه نه بسمه فرهاد به اندازه یه هفته سیرم کرده .....ازمراد خداحافظی کردم و برگشتم خونه .............
ادامه از طاهره........اون شب خیلی راحت خوابیدم فقط یه بار طاها منو بیدار کرد اونم گشنش شده بود واقعا عشقبازی با فرهاد منو ریلکس کرده بود و اونچه یه اون نیاز داشتمو بهم داده بود .......موقع شیر دادن به پسرم یاد جمله فرهاد افتادم که می گفت تو دو تا مرد می خای تا ارضات کنه اون منظورش از مرد دوم چه کسی می میتونست باشه .....یعنی تا این حد من حشری و تشنه کیر هستم که کیر به اون کلفتی مال فرهاد هم راضیم نمی کنه .....اوف اوف من کارم داره به کجاها میکشه ....بیخیالش نباید بهش اهمیتی بدم .....دو روز دیگه من به خاطر پرو لباسم سراغ فرهاد رفتم ....اون روز تو مغازه اش شلوغ بود و سه نفر خانم بودند یکیشون لباسش نامناسب و نیمه سکسی به تن داشت و باعث شده بود پیرمرده خوراک نگاش و بلند شدن کیرش بشه .....چند لحظه متوجه برامدگی وسط پاهاش شدم حدس زدم پیرمرده هم باید کیر ش مایه دارو ازاون کلفتا باشه ....پس اینم تو کار زن بازی و دنبال کوس وکون ملته ......اونا کارشون داشت زیادی طول می کشید و فرهاد فقط می خواست زودتر کارشونو راه بندازه تا دستش به من برسه .....ولی اون زنه رو صندلی لم داده بود و رونای لخت و گوشتیشو بد جوری برای فرهاد و اون پیر مرده نمایش می داد ...بیچاره پیرمرده انگار فشارش بالا زده بود و هولکی بلند شد تا خودشو به دستشویی برسونه .....موقع بلند شودنش کیرش تو وسط پاش خیلی تابلو بود ......من دیگه داشتم کلافه میشدم زنه انگار تصمیم به رفتن نداشت ......فرهاد زد به سیم اخر و مغازه رو با زنه ول کرد و منو تو اتاق پرو کشوند ...وبا کنار زدن اینه و بردنم به اتاق مخفی اونموقع منو بغل گرفت ...خواست درو باز کنه ولی باز نمیشد .......وای طاهره پیرمرده درو قفل کرده و کلید تو جیبشه ...یادم رفت ازش بگیرم ......چکار کنیم ......فرهاد من نیومدم بهت کوس بدم فقط اومدم سراغ لباسم .......اوف مگه میشه دست خالی بر گردی خونه ...نه نه طاهره باید بکنمت ......نکن نکن فرهاد جامون مناسب نیست تو راه رو هستیم نکنه زنت سربرسه ......خواهش می کنم ولم کن .....فرهاد .....جون خودت این کارو نکن ......وای وای طاهره قربون کوس تنگت برم ....فرهاد منو به دیوار راهرو پرس کرده بود و داشت همه جامو دست مالی می کرد ..منم شهوتی شده بودم ...خودم دست بردم کیرشو بیرون کشیدم و اونم همزمان دامنمو بالا زده بود وهمون لحظه بدونه معطلی یه لنگمو با دستش بالا زد و کیرشو تو کوسم تپوند ....من تو بغلش ایستاده داشتم بهش کوس میدادم .....اوف اوف این مدلی برام تازه گی داشت و بهم خیلی می چسپید فرهاد همزمان لبامو می خورد و منم از فرط شهوت و هوسم رو پشتش چنگ میزدم ...خیلی بهم لذت میداد ...کیرش تا ته کوسم می خورد و اونو تا سر کلاهکش بیرون می کشید و بعدش اونو به سرعت باز فرو می کرد ...می خواستم از خوشی فریاد بزنم و لی موقعیت جا و مکان بهم اجازه نمی داد .....فرهاد در همون حین بدونه اینکه کیرشو در بیاره منو بر گردوندو به شکم به دیوار پرسم کرد و تلمبه هاشو ادامه داد...این مدلی رو هم تجربه کردم .....وای اینم بهم حال میداد ...ایول فرهاد تو خیلی واردی انگار کلاس سکس دیده بود.....فرهاد با لباش پشت گوشامو می لیسید من داشتم اوج می گرفتم ..اوج شهوت و هوس و .........صدای شالاپ شالاپ اب کوسم تو فضای ساکت راه رو معلوم و واضح بود و برای چند لحظه منو ترسوند .....فرهاد زنت تو خونه هستش ...اره طاهره تواتاقشه ...وای وای فرهاد زودتر تمومش کن ...اگه بیاد اینجا مارو ببینه .....خیلی بد میشه ........تا خوب نکنمت ولت نمی کنم ......فرهاد منو از دیوار جدا کرد و ایستاده ودر همون حالت از پشت زانوام پاهامو به طرف شونه هام جمع کرد و با قدرت تموم کارشو ادامه داد من وزنم سبک بود و تو بغلش جمع شده بودم و اونم با تسلط داشت منو می گایید این بار داشت پشت گردنمو با لباش می خورد ....من همچنان کیف می کردم اونم چه کیفی .......اوه اوه اوه فرهاد تو خیلی واردی ......جون جون طاهره قربونت برم تو بغلم راحتی ......اره اره فرهاد جون .....زودباش سیرم کن ......فرهاد انگار خسته شده بود چون هم ضربه میزد و هم خودش و منو نگه میداشت ..اون منو ول کرد .و باز به همون مدل اولیش یعنی از جلو منو باز به پشت به دیوار چسپوند و کوسمو با کیر کلفتش تسخیر کرد .....فرهاد تکوناش بیشتر شده بود و در نهایت ابشو تمام و کمال تو کوسم خالی کرد و منم باهاش ارضا شدم ......از بس بهمون خوش گذشته بود اصلا سرمای تو راه رو رو حس نکرده بودیم ....بعد از خاتمه سکسمون تازه متوجه دمای سرد اونجا شده بودم .....اینم یه تجربه تازه برام بود .....از همون مسیر به مغازه برگشتیم زنه هنوز نشسته بود و پیرمرده هم برگشته بود منم که کارم تموم شده بود و از فرهاد خداحافظی کردم و بیرون اومدم .....دامن پام بود و شورتم خیس از اب کوسم و مال فرهاد شده بود و هوای سرد میزد به اونجام و داشت منو اذیت می کرد .....فرهادباز ابشو تو کوسم ریخته بود و مثل دوروز قبل ابیاریم کرده بود ...نکنه باز حاملم کنه ....وای وای خدا نکنه ...اگه حامله بشم باز فرهاد منو حامله کرده ......نه نه نباید به این چیزا فکر کنم ...بهتره به چیزای بهتری فکرمو مشغول کنم .....کاش شرافت زودتر خوب بشه و منو از این تنهایی خلاص کنه ..... باز اخر هفته شده بود و سرو کله شوهرم پیدا شده بود ...اونم با اون افکار پوسیده و مسخره اش .....باهاش عادی برخورد می کردم ولی اون خیلی دور ورو م می چرخید و سعی داشت بهم نزدیک بشه ...یه بار باز ازم خواهش کرد که کیرشو بمالم ولی اصلا جوابشو ندادم ......صالح به مطلب مهمی قبل از خواب اشاره می کرد ......طاهره اون زن غلامی همکارم انگار باشوهرش متارکه کردند ...دوروز قبل اومده بود دم پادگان که از غلامی پول بگیره ...اون بهش پول نداد ...اومد سراغ من وخواست بهش پول بدم ...داشت یه جوورایی بهم پیشنهاد اون کارو می داد ........خب توم بهش چی گفتی .....راستش فقط کمی بهش پول دادم ......همین ...اره دلم براش میسوخت .......صالح یعنی توفقط براش دلسوزی کردی .......اره به جون خودمون دروغ نمی گم .......ولی صالح اگه هر کی غیر از تو این حرفو میزد من باور نمی کردم ولی میدونم تو ادم سالمی هستی .......من بهت اعتماد دارم .......راستش کمی حسودیم شده بود ....بالاخره زنا تو این مسایل خیلی حساسند ....هرچند از شوهرم چندان ابی گرم نمی شد ......ولی یه حسی بهم می گفت که این زن غلامی در نهایت شوهرمو از راه بدر می کنه .....روزهاو شب ها میومدندواون هفته تا روز پنج شنبه اش در ارامش کامل بودم برام عجیب بود اون ۵روز من هیچ سکسی نداشتم ...فرهاد اون دوباری که منو گایید خوب منو تامین کرده بود وهوسشو نمی کردم خودمم کمی استراحت لازم داشتم وبه اصطلاح امروزی در ریکاوری بودم ...رعنا هم تازه گی از قایدگی بیرون اومده بود و داشت خودشو برای یه لز پرمایه باهام اماده می کرد ....اون ازم خواست که به حموم بریم ...پستونای درشت و سفتش که تو خونه اونو برام نمایش می داد کم کم منو هوسی کرده بود ...لزا دعوتشو قبول کردم همون روز باهاش رفتم حموم ......با رفتن به اونجا و فضای حموم یاد خاطرات تلخ تجاوزم از کون بدست علی افتادم ولی اون تقاس کارای بد و کثیفشو گرفته بود و اینش منو ارووم می کرد ......زیاد ماجرای لزمو با رعنا نمی خام کش بدم فقط تا تونستم از کوس و کون باهاش کار کردم واونو دوبار به ارگاسم رسوندم ....کونش با یه خیار کلفت و سفت مایه دار گاییده شد و فریادهای اخو اوخش مغزمو به درد اورده بود ....من فقط یه بار بهش اجازه دادم که از کوسم ابمو بیاره ....در اخر لزم با ناز و عشوه مجبورش کردم اب کوسمو بخوره ....یادمه .تو راه بازگشت به خونه از کنار یه پنجره چوبی رد میشدیم که سرو صدای ناله یه زن به گوشمون خورد ...مرده انگار تو کونش می کرد و زن داشت از درد ناله می کرد و به مرده التماس می کرد که از کون اونو نکنه .....صدای مردرو نمی شنیدیم فقط بیچاره اون زنه فریادش بلندتر شده بود وبهش می گفت کونمو خونی کردی ...ای فلان فلان شده شب به شوهرم چی بگم اگه ازم کون بخاد .......انگار اون مرد شوهر ش نبود و مرده بزور کون زنه رو می کرد .......رعنا و من حالتمون باز عوض شده بود ......خیلی خنده داربود رعنا ازم می خواست بر گردیم حموم و باز باهمدیگه لز کنیم .....بهش جوابی ندادم وبرگشتیم خونه .......شوهرم برگشته بود و تواتاقم منوبغل کرد ....باز خیلی عادی رفتارکردم ولی اون منو می بوسید و دیگه داشت کم کم منو لخت می کرد .....راستش از بابت شنیدن کون دادن اون زنه شهوتی شده بودم و می خواستم باهاش سکس کنم .....ولی هم غرورم اجازه نمی داد بهش راه بدم وهم طاها داشت نگامون می کرد هرچند اون سن وسالی نداشت ولی اونوهضم نمی کردم ......با دستام صالح رو ازخودم دورش کردم ......چیه صالح هنوز چهل روز نشده انگار فراموش کردی که چی بهم می گفتی ////لابد از عقایدت چشم پوشیدی .....اوه طاهره دیگه نمی تونم دوریتو تحمل کنم ..حق باتوه این چیزی که گفتم اصلا منطقی و درست نیست واقعا من در جهل و نادونی خودم بودم و نمی فهمیدم .....نه نه باید بهت درسی بدم که دیگه از این فکرای احمقانه نکنی ......من بهت کوس نمیدم باید تا موعد روز چهلم منتظر بمونی ......نه نه جون طاها و خودت کوتاه بیا ..منو عذاب نده .....صالح توم کم منو عذاب ندادی یادته اون شب التماست کردم که باهام سکس کنی تو قبول نمی کردی اون شب دل منو شکوندی ......الانه نوبت توه که دلت بشکنه ...تا تو باشی از این چرتیات نگی ......صالح بد جوری تو کفم بود و داشت مرتب بهم التماس می کرد ......اون باید کمی مجازات بشه تا عقلش سر جاش بیاد ......پستونای خوشکلمو بیرون زدم و به هوای شیر دادن به پسر عزیزم اونو برای صالح خوب نمایش دادم ....اون دیگه داشت کیرشو می مالوند ومنم به طاها شیر می دادم ...اوه اوه عجب صحنه رو مانتیکی رقم خورده بود کیرش تو دستاش بشدت مالش می خورد ...صالح خواست بایه دستش پستونمو دست بزنه ....بهش اجازه ندادم ....طفلک شوهرم ...دیگه دلم به حالش می سوخت ......اون تونست از کیرش ابشو بکشه و ارووم بگیره .....طاها هم سیر سیر شده بود و فقط من تشنه مونده بودم یه سکس خوب در اون لحظه می خواستم که غرورم این اجازه رو بهم نداد ....شرافت هم حالش خوب شده بود چون من دوروز بعد بهش سر زدم .........طاهره جون حالت خوب شده .....اره شرافت خوبم...حرفات اون روز بدردم خورد .....چطور مگه ......اخه به حرفت گوش دادم و دو بار رفتم پیش فرهاد ......وای وای طاهره جای من خالی بود ...بهت خوش گذشت ......اره عزیزم خیلی عالی بود ...فرهاد مثل همیشه منو خوب گایید و حسابی سیرم کرد ......شرافت اون روز چهار بار اب از کوسم اورد .......خب بعدش ...... معلومه منو سرحال کرد وتو خونه از خوشی داشتم قر کمر میرفتم .......وای طاهره پس خوش خوشنات بوده .....اره تازه بار دوم هم رفتم مغازش ....این بار تو راه رو منو کرد اونم در حالی که زنش تو خونه بودش ...خیلی برام هیجان داشت ..فرهاد سر پایی از جلو وپشت و تو بغلش کیرشو تو کوسم می کرد ...اوف اوف شرافت جات خالی داشتم از خوشی بال در می اوردم ....ولی فقط یه مورد منو ناراحت کرد...... طاهره چرا ناراحت شدی ...نکنه بافرهاد دعوات شد .....نه نه شرافت اون خیلی مهربون و خوبه ...فقط این دو بار باز اب کیرشو تو کوسم خالی کرد ..می ترسم باز از فرهاد حامله بشم ....وبدترش اینه که از موقعی که طاها رو بدنیا اوردم با شوهرم سکس نداشتم ......این موضوع داره منو نگرون می کنه ......چکارکنم شرافت ........اوه اوه طاهره اصلا بیخودی داری فکرشو می کنی ...از همین امشب زورکی با شوهرت سکس داشته باش ....اگه حتی اون هم نخواست تو اصرار کن شاید به خاطر اون حرف مسخره اش تاخاتمه چهل روز نخاد باهات نزدیکی کنه ....ولی گوش به حرفاش نده و بهش یه کوس خوب بده ...تا بعدا برات مشکل پیش نیاد .......اره شرافت تو درست میگی من بیخودی باهاش لج کرده بودم چون دو روز قبل التماسم می کرد منو ترتیب بده ولی من بهش اجازه ندادم .....اه اه کاش لجبازی باهاش نمی کردم ..خودمم خیلی مایل به کیرش بودم ..ولی حیف ......شرافت شورت و سوتین خریده بود و اونو جلو چشام تنش کرد و کمی از جمال اندام زیبای شرافت هم کسب فیض کردم .....به شرافت به عنوان یه دوست و همدم واقعی احترام قایل بودم و اصلا اون لحظه که لخت شده بود هوس لزو باهاش نمی کردم ولی منکر زیبایی و قشنگی اندامش از نوک سرش تا کف پاش نباید میشدم ...ولی اگه هر کی غیر از شرافت جلوم اینجوری و با این کیفیت لخت میشد باهاش عشق بازی میکردم..........به خونه برگشتم .....اون شب باید یه جوری برنامه می ریختم که صالح خودش پیش دستی کنه وازم درخواست سکس بکنه ...ولی اگه اون اصلا اقدامی نکرد ...اونوقت من چکار کنم ......صالح یه هفته مرخصی گرفته بود و تو خونه بودش ......شب قبل از خواب کنارش دراز کشیدم قبلش خودمو جلو چشاش کامل لخت کردم که تحریکش کنم .....منتظر بودم که بهم پیشنهاد سکس کنه .....ولی خبری ازش نبود اون ساکت داشت به سقف اتاق نگاه می کرد .....وای وای چه شوهربی حالی دارم یه زن زیبا کنارشه ..اونوقت داره به کجا نگاه می کنه ....هر چی منتظر شدم که صالح کاری بکنه ...ولی .اون مثل یه جسد کنارم جم نمی خورد ......جند بار خواستم دستامو رو سینه های پر موش بکشم ولی باز این غرور کوفتی نمی زاشت ...دلم می خاست اون ازم بخاد.....ازش عصبی شده بودم دلم می خواست یه لگد حسابی به تخماش بزنم و برای همیشه کیرشو تعطیل کنم ......صالح داشت کم کم می خوابید ..یه دفعه خروپفاش بلند شد.....دیگه ناامید شده بودم وبی خیال این سکس زورکی میشدم ......تو فکر فرهاد رفتم اون اگه جای صالح میبود روزگارمو سیاه می کرد و جوری منو می گایید که نتونم تا وقت ناهار فردا از جام بلند بشم .....اوخ جون چه کیر ابدار و کلفتی تو پاهای فرهاد هستش ....دستام اتوماتیک وار به طرف کوسم رفت و داشتم اونو می مالوندم .....یهو فکری به نظرم رسید .....دستمو به اروومی به کیر صالح رسوندم و تو دستم گرفتم .....والکی خودمو به خواب زدم ......می خواستم اونو بیدارش کنم ......ای ای کمک کمک ولم کنید .....اهای صالح به دادم برس ......نه نه باهام کاری نداشته باشید .....یهو خودمو روسینه صالح پرت کردم .......اون بیدارشده بود و داشت به خیالش منو بیدار می کردوانگار من خواب بد می دیدم........طاهره ..طاهره ...عزیزم بیدارشو ........من نقشمو ادامه دادم ....و با ترس و هراس چشامو باز کردم .......اوه اوه صالح داشتم کابوس میدیدم .........می خوای برات اب بیارم .....نه نه تو خواب دو نفر می خاستند منو بگیرن و بهم تجاوز کنن ...توم کنارم بودی و ازم دفاع نمی کردی ..اونا داشتند لختم می کردن ..من فرار کردم و داشتم میدویدم که اونا منو گرفتندودر حین اون کار تو بیدارم کردی .......صالح من خیلی ترسیدم ...... قربونت برم نمی خاد بترسی بیا تو بغلم .....خودمو رو ش ولو کردم . به اروومی و با سیاست خاص باز کیرشو گرفتم .....صالح داشت منو نوازش می کرد و به موهام دست می کشید ...تو دلم گفتم ...صالح من نوازش نمی خام کیرتو می خام زود باش کارمو بساز ......از بدشانسی کیرش سفت بشو نمی شد ...نمی دونم چه مرگش بود .....انگشتامو به سوراخ کونش رسوندم که با تحریکش کیرشو بیدار کنم یادمه یه بار قبلا همین کارو انجام داده بودم وبخوبی تونسته بودم که تحریکش کنم .....خوشبختانه این بار تلاش به بار نشست و کیر مبارکش در نهایت اوج گرفت و تو دستام سیخ شد.....دیگه منتظر ادامه کارش بودم .......صالح چرا ساکتی ....به خودت تکون بده ......من داشتم با انگشتام لبه کلاهک کیرشو تحریک می کردم ...شنیده بودم اون نقطه کیرش حساسیت زیادی داره ...ولی انگار زیادی روی کرده بودم چون از بدشانسیم اب کیرش تو دستام اومد منو در کار و تلاشم ناکام کرد.......صالح راضی نشون می داد و من عصبانی از کاری که نتیجه ای براش نگرفتم ........