Jax14هوشنگ اگه وارد داستان میشد که قضیه نازنین مهران این داستانها نمیشد گفتنویسنده داستان عالی مثل همیشه خواننده رو تو خماری سحر که بالاخره اتفاقی بیفته سکسی بکنه مثل همیشه گزاشتی خخخدمت گرم خوب تو خماری سحر همه رو گزاشتی اصرار بر پاکدامنی سحر داری داستانه عزیز یه حرکتی رو سحر بزن ملت از خماری در بیاننامردنامرد خخخلاقل شهریار رو وارد کن یه حالی هم شهریار بکنه هم سحر هم خواننده خخخسحر رو وارد بازی سکسی کن قدیسه نساز ازششهریار رو وارد کن از کون اپنش کن از کس یه لاپایی بمال بمالی بکون بکونی با سحر راه بنداز تا مزه کون دادن کس دادن بیاد زیر زبونش تا داستان سکسی تر بشهتو این روزهای کرونایی لطفا هر روز بنویس تو قرنطینه هستیم ها حواست به ما نیستا هر ده روز یه بارچهار روز یه بار هفته ای یه بار مینویسیتو فرنطینه هستن ملت لطف کن هر روز بنویسداستان سکس های سحر رو زودتر شروع کن خدا رو خوش نمیاد ملتو بزاری تو خماریراستی پس کی سحر میخاد بره روستا چند نگه داشتی اینجا زیاد شد مرخصي هیچ اتفاقی هم نیفتاد داستان بهرام و مامانش هم تکراریهفقط سحره که داستانش جذابه
سلامممم....ضمن تبریک سال نو...و با ارزوی سلامتی و بهترین های ممکنه برای همین عزیزان و مخاطبان این رمان ...باید به استحضارتون برسونم با توجه به خواسته بر حق شماهاسروران .....که زودتر و بیشتر و سریعتر تاپ های داستانو بنویسم و بزارم ..اینجانب اطاعت امر شماها رو به جا اوردم و تلاش می کنم حداقل در این ایام دو الی سه روز ...یک تاپو تقدیمتون کنم هر چند با توجه به مشکلات خاص و حساس پیش اومده در سرتاسر گیتی و مشغولیات کاری و ورزشی و زندگی شخصی خودم ...واقعا خیلی سخت برای من خواهم بود ولی بدونه هیچ گونه منت و شکایتی ...در خدمتتون خواهم بود و اینو یک وظیفه می دونم و از خوننده هایی که با کامنت ها و پیام های شیک و مثبت و زیباشون منو باز حمایت و شرمنده کردند دور ادور ازشون تک تک تشکر و قدر دانی می کنم و همیشه در انتظار حمایت های شماها چه بصورت نوشتاری و کامنتی خواهم بود اقایون wonnderman.....imidanchlopirid.....asdanakunda.....volen1.....yavargoorgbyaba......marchobe....arshiai6969.....mohammadr7......jax14......خانم saharlove.....که این دختر خانم خودشون ماشالله یک پارچه داستان نویس و نویسنده خوبی هستند و منو شرمنده کردند ...لازمه یک تذکر کوچولو خدمتتون عرض کنم ..این داستان واقعیت داشته و حتی شخصیت های اصلیشون بوده و هستند و حتی اقا بهرام هم اکنون در نهران مقیم هستند و تاجر موفقی هستند و طاهره خانم در حومه پاریس زندگی می کنند و پا به پای شماها عزیزن این داستانو می خونند و من باهاشون هماهنگ و در تماسم و در واقع اسکلت اصلی داستان رو من باید به اجبار پیش ببرم و فقط حواشی و مواردی که خودم تشخیص بدم که لطمه ای به اصل دستان نمی خوره و و با توجه به خواسته و دستور شماها سرورانم اضافاتی در داستان انجام میدم و از شخصیت سحر بگم که بخام تبدیل به یک قدیسه اش کنم اصلا مد نظرم نیس و بلکه اتفاقاتی که در ادامه داستان پیش خواهد امد باعث بوجود اومدن چنین باوری برای شماها میشه ..و سحر واقعا چنین دختری بود و چه بسا در این جامعه کنونی هم چنین دخترایی بوده و باشند و چای تعجب و وسوسی نخواهد داشت ...وبهر حال هدف من جلب رضایت شماها بوده و بس .....و در مورد بانو سحر لاو مواردیو می خواستم خدمتشون ارائه بدم که ترجیح میدم بصورت پیامک تقدیمشون کنم ..و در مورد اقای اسد انا کوندا هم لطفا این خواهش منو در این ایام سال نو بهاری قبول کنید و از جملات شیرین تر و بهتر و زیباتر و با شخصیت تر مثل شخصیت والای خودتون استفاده کنید دنیا زود گذره و ارزش این همه در گیری و جر و بحث رو واقعا نداره ...یا عذر خواهی از اقای اسد...به عنوان خواهر کوچیک شما این مطلبو بهتون گفتم ..امیدوارم قبول بکنید .......مرسی ......شهره
دمت گرم حال میدی زودتر مینویسیببینیم امشبم حوال حالنا میکنی یه حال بزرگ بدی امشبم یه قسمت بزاریپیشنهادی هم داشتم داستان رو یه چند سال جلوتر ببریمثل اوایل داستان که داستان چندسال جلوتر بردی سن سال بهرام روالان هم میتونی داستان رو جلو تر ببری مثلا سحر از سربازی برگشته اکرم و سحر بهرام در حال ازدواج و ازدواج اینها و داستانهای بعد ازدواج اینها رو بنویسی تا از این حالت معمولی داستان دربیاد ما داستانهای بعد ازدواج این شخصیتها رو داشته باشیم جذاب تر هم میشهالبته خود دانید پیشنهاد بود
اوووه سجر بیا اینجا نیگاه خیاطه کن با اون خانمه داره حرف میزنه ...اوومدم .....واه چه عشوه ای هم بهم میدن .....اوووا سحر دست راستشو ببین داره باسن زنه رو میماله .....این فرهاده پیداس خیلی حشریه ....اررره نازی دارم می بینم ...اون خانومه هم خودش کرمک داره اخه تو کوچه چرا باید بهش اجازه بده این جوریش کنه ..واقعا که بعضیا استعداد حنده شدنو دارن ......سجر جوون این حرفو که میزنی منظورت منه؟ ......نه نازی جوون تو که کاری نکردی ...ولی کلا میگم...اه سحر اخه تو بگو ...من واقعا نمی فهمم چه راز و رمزی تو خواب دیشبمه که اونم دقیقا شب خواستگاریم که تو خواب یک مرد غریبه بیادو منو حسابی و پر حرارت بکنه و روز بعدش دقیقا اونو ملاقات کنم .....نمی دونم بااین همه تحصیلات و درسی که خوندم توش موندم ..والا منم نمی نفهمم .....اگه علم غیب داشتم ..مهران رو در انباری زندونی نمی کردم و دعوتش می کردم بیاد تو رو بکنه که خواب کوس دادن به فرهاد رو نبینی ...ارره به خدا...کاش میشد ..حداقل کیر نامزدم رو تجربه می کردم نه مال فرهادو ...اه سحر امروز صبح که بیدار شدم وقتی که دست زدم به کوسم خیلی خیلی خیس بود انگار که به چند تا مرد کوس داده بودم ....نکنه واقعا دیشب فرهاد منو گائیده باشه ....واه نازی این حرفت اصلا منطقی نیس ..تو که باسوادی ...اووووف سحر محل کیرشو نیگاه ...حسابی باد کرده پیداس کیر کت و کلفتی داره ....الا بی لا باید کیرشو ببینم ..اه سحر خیلی شهوتی شدم ....وای نازی خونسرد باش و خودتو کنترل کن ای بابا تو نامزد داری ...زشته به خدا .....اخه دیدن کیر فرهاد رو واسه چی میخای ..شهوتی شدی راه حل داره رفتیم خونه برو حموم حسابی خود ارضایی کن و خودتو راحت کن ..اونم با یاد کیر فرهاد....نمی تونم سحر تو چه میدونی .با وجود اینکه حداقل سی سال از من بزرگتره .چه جوری تو خواب منو بخوبی و پر حرارت می گائید ....واقعا ازش لذت بردم اصلا سحر تیپشم خوبه و با وجود اینکه نصف موهاش سفید شده ولی بهشم میاد ....نکه پشیمون شدی با مهران نامزد شدی ...نه نه اصلا مهران برام دوست داشتنیه ولی بالاخره باید بدونم و بفهمم کیری که دیشب داشت کوسمو له و لورده می کرد همون کیره یا نه ...فقط بگو چیکار کنم سحر؟.....لطفا کمکم کن ....دارم از شدت کنجکاوی و شهوت زیادم قات میزنم ......من که با این کارت مخالفم ولی باشه زمینه شو واست جور می کنم ....خب خانما ببخشید دیر اومدم یکی از مشتریام تو کوچه واسه لباسش ازم سوال می کرد نمیشد جوابشو ندم از ادب دور بود ....ارره جون عمه ات تو گفتی و ما باور کردیم داشتی ناموس مردمو می مالوندی .....یواش تر سحر می شنوه ....به درک بشنوه .اصلا نازی خل و چل میخام زمینه سازی کنم بفهم ....خانما دارن چیا بهم میگن .....در چه موردی حرف میزنین بلند بگین من هم متوجه بشم ....هیچی اقا فرهاد در مورد صحنه های تو کوچه بود اختلال می کردیم ....براتون توضیح میدم قبلش ابمیوه تونو بخورین ....زحمت کشیدین ...خواهش می کنم اصلا قابل شما و نازنین خانمو نداره ...خصوصا طاهره خانم جاشون خالیه ...در مورد اون خانمه تو کوچه حقیقتش لباسی که براشون دوخته بودم از ناحیه پایین کمر براشون گشاد شده بود و ازم می خواست تنگ ترش کنم و ......ههههه اوه اقا فرهاد ما که بچه نیستیم ..نمی خاد توضیح بدی ...ولی .ولی ......گفتم که ....نازی جوون نوشیدنی تو بخور و بلند شو که اقا فرهاد اندازه تو بگیره .....من بلند شدم حاضرم اقا فرهاد ...شما که اب میوه تو نخوردی ؟....تو دستمه کم کم می خورم شما هم مشغولم باشید .....اوا حرف بدی زدم که می خندی؟.....نه نه نازنین خانم ...اتفاقا جمله تون خیلی شیرین و زیبا بود من که خوشم اومد ...اوووه تا اقا فرهاد از خوشیش داره لذت میبره من برم تا دارو خونه یه کم خرید دارم ..نازی جوون تا ۱۵ الی ۲۰ دقیقه دیگه بر می گردم ......تشریف نبرید سحر خانم ....بمونید ....نه نه وقتم تنگه باید برم شما کارتونو بکنید ....اقا فرهاد هوای دوستمو داشته باشین ...نازی جوون تازه گی نامزد کرده ....امونته ......اووه جه خوب ..پس مبارکه ...اطاعت امر ....مگه میشه از اوامر دختر طاهره خانم بی تفاوت رد شد و اونم سفارش یک دختر نشون کرده و نامزد دار ......اخیش از دست این نازنین خل و چل گیجی تا حالیش کردم جونم به لبم اومد ....من برم سفارش داروهای مورد احتیاجمو واسه روستا بگیرم وقتی برام نمونده دو روز دیگه باید بر گردم روستا ......سحر بر خلاف عقاید و اخلاق و رفتارش بخوبی زمینه رو برای عشق بازی نازنین و زیارت کیر فرهاد فراهم کرد و حتی با وجود اینکه کنجکاو بود که خودشم کیرشو ببینه ولی ترجیح داد که کاملا میدون و نخ و قیچی رو دست نازنین بده و خودش رو از مغازه و معرکه ای که نازنین براه انداخته بود بیرون و دور کنه ....در داروخونه سحر ...به مقدار کافی اقلام لازمه رو خواسته بود رو با توجه به مخالفت دکتر دارو خونه و به قیمت کمی ناز و عشوه اومدن ...رو در نهایت گرفت و اقا دکترره رو بخوبی و با مهارت با وعده دیدار فردایش سر کار گذاشت ....دکتر دارو ساز از شدت شعف و خوشیش ارووم و قرار نداشت و فوری رفت قسمت انباری و به افتخار تور کردن یک دختر خوشگل تو در برو یک جق دکتر منشانه باحال زد و سرحال و قبراق به پشت ویترینش برگشت ...دکتر در خیالات جق زدنش فقط کون سحر رو هدف قرار داده بود سحر به ساعتش نیگاه کرد حدود ۲۵ دقیقه گذشته شده بود و سریعا به طرف مغازه راهی شد و وارد مغازه شد ....نازنین جلو اینه داشت خودشو ارایش و جمع و جور می کرد پیدا بود که تازه از عملیات فارغ شده بود و فرهاد هم در اتاقک پرو به خودش میرسید من برگشتم ...اوووه سحر جوون منم اماده ام ....بریم عزیزم .....اقا فرهاد ما رفتیم ......سحر خانم حالا چرا با این عجله ..میموندین برای صرف شام .......مرسی اقا فرهاد ...شامو با خانمتون صرف کنید بهتره .....اه سحر حانم خانمی در کار نیست ...سال هاس از وجود یک همسر بی بهره ام .....متاسفم نمی دونستم ...میدونی چیه قبل از رفتنتون یه مطلبی در مورد خودت بهت بگم ...اون چیه ؟......راستش سحر خانم شما دختر بسیار زیبایی هستین و غلاوه بر اینکه دختر طاهره خانم هم هستی و جایگاه ایشون واقعا پیش من از ارزش منده .....ووو.....وچی ادامه شو بگین ...هیچی مهم نیس ....فقط بازم سلام مخصوص منو به مامانت برسون ....چشم ...فرهاد در ادامه حرفاش می خواست به سحر بگه که با وجود اینکه خیلی بهش احساس شهوت گونه ای داره و خواستار عشق بازی با هاش هست ولی حس می کنه که تصاحبش براش غیر ممکن و نشدنیه و هر گاه میخاد در خیالش بغلش کنه دستاش واندامش در کنترلش نیست و توانایی انجام دادنشو نداره و گفتن چنین جملاتی به سحر باعث میشد که دیوونه تصورش کنه و بهش بر می خورد ....و لذا ادامش نداد...در واقع فرهاد هنوز کاملا ارضا نشده بود و در اون لحظه کیرش هنوز شق بود و ارزو داشت که با سکس کردن با سحر خودشو تخلیه کنهخسته نباشی از دادن ...ههههه.....اوووه سحرجوون اینجوری نگو یهو مردم می شنون ابروم میره ....شیطون بلا تو کارتو کردی حالا میگی ابروم میره .... حالا برام بگو .....اووه سحر جوون تو که رفتی بیرون خیلی هیجان زده شده بودم و کمی هم ترس داشتم و در دست راستم لیوان ابمیوه بود و داشتم جرعه جرعه می خوردم و فرهاد هم از بالا تنم شروع کرده بود و اندازمو می گرفت وقتیکه رسید به پستونام ...گفت ..اگه واقعا میخای لباست مثل اون خانمه نشه و دقیق و میلی متری اندازه ش بگیرم و خوب در بیاد بلوزتو در بیار ....منم گفتم اخه نمیشه اقا فرهاد ..شما نامحرمی ....گفت ..خب چشاتو ببند خودم درش میارم و کارم که تموم شد خودم تنت می کنم ....اخه....نزاشت اخه دومو بگم و فوری دگمه های بلوزمو باز کرد و سوتینم رو افتاد و و فوری معطل نکرد و دست برد پشتم و گیره شو ازهم سوا کرد و پستونم ازاد شد و دستاشو رو چشام گرفت و ارووم گفت .....خانم من ...چشاتو باز نکن ....لطفا ......اه ...میتونی اه اه کنی و ولی حق نداری چشاتو باز کنی ...فهمیدی خانمم ...بگو چشم ...چشم اقا فرهاد .....افرین عزیزم ....اووه سحر بالای ۵دقیقه مشغول پستونام بود و با مترش و انگشتاش و کف دستش به فرم و اشکال مختلفی اونقد باهاش بازی کرد که نفسام تند تند شد و اه م به ناله هم کشیده شد فقط مونده بود اونو بخوره ..دستام از شدت حس حشریتم به لرزش افتاده بود و لیوان نوشیدنیمو بخوبی نمی تونستم کنترل کنم و ووقتیکه به دامنم رسید و کف دو دستشو روی ماهیچه دو طرف باسنم گرفت یهو لیوان از دستم رها شد و همش روی شلوارش ریخته شد و جالب اینکه جایی خیس شده بود که کیرش بود یعنی خشتک شلوار فرهاد .....اوووه چه جالب ....اررره سحر جوونم ....بعدش فرهاد وقتی اونجاشو دید لبخندی زد و گفت میدونی کجامو خیسوندی مجبورم درش بیارم ....ازش عذر خواهی کردم ولی جوابمو نمی داد و و مرتب می خندید و من هنوز چشام بسته بود ....بعد از لحظاتی بهم گفت مثل سوتینت باید دامنتو هم از تنت خارج کنم ...خواهش و نه گفتنام فقط تشریفاتی و از روی هوا وهوسم بود و خودشم می دونست که حال خوبی ندارم و دامنو کند و حالا فقط شورتم مونده بود ....و نمی دونم چن دقیقه با متر و دستاش مشغول باسن و اونجاهام بود که واقعا در اختیار خودم نبودم وفقط می دونستم به شدت با متر و دستاش مشغول اونجامه اه سحر شهوت داشت منو می کشت و واقعا کیرشو می خواستم به کوسم بزنه ولی نمی تونستم به زبون بیارم و بهش بگم و خدا خدا می کردم خودش این کارو بکنه .ولی نمی کرد و فقط مالشم می داد...و در نهایت طاقت نیاوردم و گوشه چشامو باز کردم و کیرشو بالاخره دیدم ...وایییییی...چه کیری داشت سحر .....عین همونی که تو خواب دیده بودم ...این فرهاد خیاطه واقعا کیرش کلفته ..والا خوش به حال همسرش ....و خوش به حال اون زنی که با چنین کیری کرده میشه .....اومد پشتم و دستاشو دور کمرم و باسنم حلقه کرد و کیرشو وسط بالای رونام و زیر کوسم قرار داد و مشغول تلمبه زدن شد و در لای گوشام حرفای عاشقونه میزد ..و فقط اینو لازمه بهت بگم که گفت میدونی چیه نازی خانم ...چرا نمی کنمت چون قراره عروس بشی و من توبه کردم که دختر باکره نکنم ...اگه سال های قبل به تورم میفتادی امونت نمی دادم ..ولی به همین لاپایی اکتفا می کنم ...سوراخ کونتو دیدم ...پیداس کیر توش نرفته میزارم واسه شوهرت که افتتاحش کنه من به خاطر این کارام و عشق بازی با ناموس مردم خیلی بلاها سرم اومد و فقط خودم میدونم و خدای خودم و ...ولی خیلی مایلم بکنمت ...ولی چه کنم که توبه کردم ...در دلم گفتم بهش اخه فرهاد احمق تولختم کردی و همه کار بامن کردی و همه جوره منو مالوندی و فقط مونده کیر صاحب مرده تو تو کوسم فرو کنی این مسخره بازیا چیه که راه انداختی ...این توبه ات فقط به درد عمه جونت میخوره ..خاک توسرت کنن با این توبه بازیات .... و خلاصه اونقد بهم لا پایی زد که هردومون ارضا شدیم ...پستونام روکه در اخر کار دیدم اونقد قرمز و چنگی شده بود که می ترسیدم نیگاش کنم ....و اخر کار هم این جمله مهمو بهم گفت ......نازی خانم ..ازت یک خواهش دارم ....بله گوشم با شماس ....لطفا از عشق بازی و کاری که با شما کردم به سحر خانم هیچی نگو ....اخه چرا نگم ..دلیلشو بگو ....چون به طاهره خانم خیلی ارادت دارم و نمی خام این ماجرا به گوشش برسه و از همه مهمتر به دخترش احساس عجیب و غریبی دارم لطفا منو درک کنید ..عاشقش نیستم ولی نمی دونم چرا دوست ندارم بدونه که من مردی هستم عیاش و هوس باز و خانم باز و اهل این کارا......می فهمی که .....بله متوجه شدم ......خب نازی جوون حالا راضی شدی و هم به ارگاسمت که رسیدی ....اررره سجر جوون قربون اون مرامت برم من که خیلی ماهی خوب شد که بیرون رفتی وگرنه من راحت نبودم و نمی تونستم بخوبی لذت و عشق و حالمو ببرم ..برات جبران می کنم سحر جوون مطمئن باش ......قربون تووووو ناز ناز جوون ..قابل شما رو نداشت ....اون روز رویایی و خوب برای نازنین سپری شد و به خونه بر گشتند و سحر کم کم اماده میشد به روستا برگرده و بهرام که مدتی بود پشت سرهم بدبیاری و بدشانسی میاورد رفت سراغ خاله اش راحله که از کوس تنگش و به یاد مامانش بهره ای ببره ولی راحله پریود بود و ناامید و پریشون و خشمگین به خونه برگشت و سحر رو در حال رفتن به خونه فرانک دید و خواست باهاش همراه بشه ...سحر هوس دیدن فرانک و دایی هوشنگشو کرده بود و بهرام هم در صدد راهی بود که با فرانک عشق و حالی بکنه ..فرانک تپل و کمی چاق شده بود و باسنش دیذنی و از بس هرشب به شوهرش کون می داد طاقچه ای و دل انگیز ترشده بود و اون روز بهرام در حالیکه سحر و شوهرش در حال اختلات و حرفای نصیحت گونه خطاب به سحر بودند ..فرانک رو در گوشه اشپز خونه به چنگ اورد و بهرام کیرشو در دهنش گذاشت و و در حالیکه فرانک از گوشه پرده اشپز خونه نگاه به شوهر ش می کرد با اشتها و شکل و استایل زیبایی کیر بهرام رو در دهنش می چرخوند و می مکید و در نهایت وقتی ابشو در دهنش حس کرد که شوهرش صداش میزد که براش شربت و نوشیدنی بیاره .....بهرام ارضا کامل نشده بود و از فرانک کوسشو می خواست ....خاله جون...بهم کوس بده ....نمیشه الان هوشنگ خونه س ....خوشی و لذتش به بودن شوهرته ......نمی تونم بهرام درکم کن ...باید بدی خاله حالم خوب نیس .....اخه چه جوری .....شوهرم ندونه سحر تیزه خبر دار میشه ....برام مهم نیس سحر بفهمه .فقط میخام بکنمت خاله
دستت طلا به قولت عمل کردی دو روز یه بار نوشتیتو این قسمت جدید هوشنگ شوهر فرانک به بهونه ایاز داستان خارج بشه یعنی براش کاری پیش میاد و میره بیرون تو خونه سحر بهرام و فرانک میموننبهرام که دنبال موقعیته تا از این خلا استفاده کنهسحر شستش خبر دار میشه که خبراییهبین فرانک وبهرامدو کار میشه پیشنهاد داد به نویسنده یک دید زدن سکس بهرام و فرانکدوم مزاحمت عمدی سحر برای بهرام و فرانککه متوجه شده قراره سکسی بین بهرام و فرانک شکل بگیره عمدا ضد حال میزنه و نمیزاره کاری پیش بره تا حال بهرام رو بگیرهکش و قوس بین بهرام سحر و فرانک و ضد حال زدنای سحر به بهرام و فرانک و تو کف موندن جفتشونالبته این جور که داستان پیش میره برا سحر هیچ اتفاقی نمیفته و داستان سحره که جذابیت دارهطاهره که تکراریه بهرام هم تکراریه هر دو یکسره در حال دادن و کردنناز همین جا از نویسنده داستان تشکر میکنموازش خداحافضی میکنم تا تاخر تابستان تا شاید آخر تابستان دیگه به این سایت سری نمیزنم تا شاید برای سحر شیش ماه دیگه اتفاقی افتاده باشه فقط سحر جذابیت داره از نظره من بهرام و طاهره داستاناشون مثل بقیه داستانا تکرایهو دنبال نمیکنم بهرام طاهره رو داستان داره میره رو طاهرهو بهرام تا آخر تابستان که دوباره سر میزنم به سایت لوتی تا داستانهای سحر رو دنبال کنم چون حالا حالاها برا سحر قرار نیست اتفاقی بیفتهاین طور پیگیری داستان سحر توسط من یه نوع اعتیاد محسوب میشه و به صلاح روح و روانم نیست بهتره یه شیش ماهی دور باشم از داستانهای سکسی فقط من این داستان سحر رو کلا تو لوتی دنبال میکردمبا تشکر از نویسنده داستان شهره خانمخدا حافظ تا شیش ماه اینده
عالیه داستانتونفقط این طور که دقت کردم برای هر شخصیت مثل طاهره بهرام سحر برا هر کدوم یک ماه بین هشت تا ده قسمت مینوسی شهره خانمالان دقیقا 2 ماه از داستان طاهره گذشته حالا میخاد داستان طاهره شروع بشه یک ماه داستانش طول میکشه دو ماه بعد نوبت سحر سحر شروع بشه دو ماه بعد نوبت بهرامهاین درست نیست که برای هر کدوم از شخصیتها ما دو ماه منتظر بمونیم برا هر شخصیت هر ماه هشت قسمت مینویسیدراه حل به شما نویسنده عزیز اینه که در ماه سه قسمت درباره طاهره سه قسمت درباره بهرام و سه قسمت درباره سحر بنویس تا ما درباره هر سه شخصیت داستان در یک ماه داستان داشته بشیم و دو ماه انتظار برای هر شخصیت نکشیم.راستی شخصیت طاهره رو زودتر برگردون خونهداستان زمستان شخصیتها رو تموم کن الان رفتیم بهاراونها رو هم بیار بهاراز اکرم خبری نیست هر کدوم رو به وری انداختی جدا کردیوقتشه همه رو برگردونی خونهدرباره شخصیت شهریار هم برامون بنویس از احساسش به سحر همین طور از شخصیت شاهین که ذکرمو دوست داره و شاه دخت و نقشه هاش برا گرفت عکس زورکی