انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 107:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
ادامه از طاهره.......اون همه تلاش کردم و الکی براش یه نمایش کابوس انجام دادم ولی فایده ای نداشت .....اوف ..امشب هم نصیبم هیچ شد ......فرداش حدودای ساعت ۱۰بود که شرافت جونم اومد پیشم اون می خواست باهاش برم بیرون ...من از خدا می خواستم چون حوصله موندن تو خونه رو نداشتم پسرمو باز سیر کردم وباهاش رفتم .......ماجرای کاردیشبمو براش گفتم ...شرافت از کارم خنده اش گرفته بود ....وای طاهره خو.دمونیم من وتو عجب شوهر ای شل و ولی داریم شوهر منم دست کمی از مال تو نداره ..اونم تا کمی دست به کیر ش میزنی ابش میزنه بیرون ...نمی دونیم با این کیراشون چه کار کنیم ....من که همیشه تشنه می مونم .......اونا قدر مونو اصلا نمی دونند .....تو بازار شرافت کمی خرید کرد و بعدش منو کشوند به طرف مغازه فرهاد .....دلم باز هوای کیرشو کرده بود .....فرهاد مثل همیشه خندان و سرحال مارو تحویل گرفت اون داشت جگر ودل و قلوه می خورد.....بخور نوش جونت باید هم بخوری بااین کیر کلفت و کمر سفتی که داری باید بهش برسی .......تو مغازه اش خوشبختانه کسی نبود و تنها بود اون برامون لقمه گرفت حیلی وقت بود جگر نخورده بودم ....ازش خوشم اومد ......همه چی برای یه سکس سه نفره اماده شده بود فقط انگار باز زنش خونه بود و فرهاد کمی نگرون این موضوع بود ......شرافت ازمن بیشتر تشنه بود وفرهاد هم یه سر دستش رو باسنش بود و اونو نوازش می کرد ......من به خاطر رعایت دوستی و مرام رفاقتم با شرافت میدونو براشون خالی کردم و شدم تماشاچی سکسشون ......اونا در اغوش هم رو تخت سوار بودند و دقایقی میشد که مشغول همدیگه بودند حالت ۶۹ به خودشون گرفتند و کیر فرهاد تو دهن شرافت رفت و چاک کون خوشکل اونم با زبون فرهاد خورده میشد .....من رفتم بالاسرشون باسن شرافت بالا بود و من هم هوس کردم کوس و کون دوستمو بخورم .....اوه اوه سرامون رو چاک کونش بهم می خورد و سر خوردنش رقابت می کردیم و گاها هم لبای همدیگرو می خوردیم چه صحنه ای خوبی شده بود اب از کوس شرافت ترشح میشد ...اون حالت شیری و کف مانندی داشت اونو تو دهنم می کردم و به دهن فرهاد میرسوندم ..اونم اونو می خورد ....سوراخ کونش قهوه ای مایل به قرمزی داشت و دلم می خاست با انگشتام اونو بکنم ولی فرهاد زودتر از من اون کارو کرد و سوراخشو با انگشتاش می گایید .....شرافت حسابی شهوتی شده بود و با انگشتاش داشت تشکو از جا می کند ....خدا کنه تشک اون پیر مرده رو خراب نکنه .......فرهاد انگار هوس کون شرافتو کرده بود ......شرافت کیرم کونتو می خاد ...بهش میدی .......اوف اوف فرهاد کوس من هم کیرتو میخاد .....اولویت همیشه با خانماس.....به کوسم برس ...کونم بمونه برای روز دیگه .....فرهاد کیرش شده بود مثل سنگ و دیگه طاقت نیاورد شرافتو به پشت خابوند و روش سوار شد فرهاد خوب و مردونه اونو می کرد ..شرافت هوارش بلند شده بود .دستاشو رو پشت فرهاد می کشید اثار انگشتاش رو پشت فرهاد قرمز و پیدا بود ......شرافت خوش میگذره ......اوی اوی اوی طاهره کیرش کوسمو پاره کرده دارم زیرش خفه میشم .....از زیر کیرشو می دیدم که با نظم و شدت خاصی تو کوس شرافت تا ته فرو میرفت ....تخماشو با دستام لمس کردم وبا عقب جلوهاش منم دستم حرکت می کرد .....از حال و روز خودم غافل شده بودم شورت سفیدم خیس شده بود و منم کیرشو می خاستم ....فرهاد حالتو عوض کرد و خودش به پشت خوابید و شرافتو رو خودش گرفت کون شرافت جلو دستم قرار گرفت ....سوراخش انگار داشت نفس می کشید و باز و بسته میشد ...طاقت نیاوردم انگشتمو توش فرو کردم و همگام با حرکات اونا منم با سوراخش هم راه شدم ....اوف اوف چه سوراخی ...چه کون قشنگی ......اونا باز حالتو عوض کردند و با تکیه به یه طرف شونه شون ادامه کارو می دادند منم رفتم پشت فرهاد قرار گرفتم و سه نفری رو تخت خوابیده بودیم فرهاد بین من و شرافت افتاده بود و کیرش تو کسش همچنان می خورد منم کوسمو رو باسن فرهاد میزدم و باهاش خود ارضایی می کردم ....دقایقی میشد این حالت ادامه داشت .....شرافت از نفس افتاده بود و از فرهاد می خاست ولش کنه ......فرهاد منو پاره کردی یا کوس من تنگتر شده و یا کیر تو کلفتر شده ......اخ اخ بسمه سه بار زیرت ارضا شدم .....ای ای ای درش بیار ......فرهاد ناچار شد اونو ول کنه ...برگشت به طرف من و شورتم هنوز پام بود با دستش شورتمو به یه طرف جمع کرد و کیرشو تو کوسم کرد .......برای اولین بار با شورتم داشتم کوس می دادم ....لذتش و خوشیش بیشتر بود ....اوه اوه انگار حق باشرافت بود منم احساس می کردم کیرش کلفتر شده ......یعنی چه اتفاقی برای کیرش افتاده منم داشتم جر میخوردم .....چند بار فرهاد منو رو تخت غلطوند...بیچاره شرافت دستش رو کوسش بود و داشت بهمون نگاه می کرد انگار کوسش درد می کرد .....منم دادم بلندشده بود لبه شورتم رسیده بود به روی چوچوله کوسم و این فرهادو بیشتر دیوونه کرده بود ودیگه اواخر کارش فرهاد وحشی شده بود و داشت مثل یه تجاوزگر رفتار می کرد ...ناله و فریادم اوج گرفته بود ...منم مثل شرافت ازش خواستم زودتر تمومش کنه ....یه دفعه یاد حاملگیم افتادم ...نباید اجازه بدم این بار ابشو تو کوسم خالی کنه .......فرهاد کیرتو بکش بیرون ...بسمه .....درد می کنه .....خواهش می کنم ابتو اونجام نریز ....نه نه طاهره میریزم ....لذتش اینه که ابم تو کوست بره .....با مشتام رو پشتش میزدم ولی بی فایده بود چون فرهاد کارشو کرد و کوسمو پر از اب کرد .....در واقع تو این چند دقیقه منم سه بار ارگاسم شده بودم .......با وجود اینکه از کیرش امروز کمی اذیت شدم ولی باز برام لذت بخش بود شرافت هم باهام هم عقیده بود چون اونم بهش چسپیده بود ....هر دومون راضی از عشق بازی با فرهاد ازش جدا شدیم و اومدیم بیرون .....ولی قضیه کیر فرهاد برامون شده بود یه علامت سوال که چرا امروز ازش اذیت شدیم یعنی اون کلفتتر شده بود ........شرایط برای من بدتر شده بود باز اب کیر فرهاد تو کوسم رفته بود و احتمال حاملگیم بیشتر شده بود ...احه چرا من نمی تونم مانع این کار فرهاد بشم .......شرافت هم بهم هشدار می داد که سریعا با صالح نزدیکی کنم که شبهه و شبهاتی پیش نیاد ولی تا حالا من موفق نشده بودم که کیر شوهرمو به کوسم برسونم ...باید این کارو امروز و حتی تا قبل از شب انجام بدم ......رسیدم خونه .......صالح بیرون رفته بود .....اون روز از شاتس بدم تا غروب شوهرم بر نگشت .ووقتیم برگشت که انگار جنازه اش اومده بود خونه ...چون در گیر کارای برادرش بود اون داشت براش مغازه می خرید .....قبل از خواب هم در سه سوت و قبل از اینکه من بخام کاری بکنم اون خوابید ...روز بعد یه اتفاق خاصی برام افتاد داشتم از دستشویی بیرون میومدم که صبحونه بخورم حالم بهم خورد .....چیزی تو معده ام نبود که خالیش کنم ولی یه مقدار اب از شکمم بالااومد ......انگار شواهد حاملگیم داشت خودشو نشون می داد .....وای وای خدا نکنه ....ولی اگه بار دارباشم دیگه قطعا از فرهاد باز حامله شده ام .....چون بعد از زایمانم حتی نوک کیر شوهرم به کوسم نخورده و هر چی بوده از اب کیر فرهاد تو کوسم رفته ......همینو کم داشتم ...به خودم دلداری دادم شاید این یه بهم خوردن عادی باشه .....خدا کنه همین جور باشه ......اون روز تصمیم گرفتم هر جور شده کیر شوهرمو به کوسم برسونم ...ولی باز صالح از خونه بیرون رفته بود ......این اتفاق حالمو گرفته بود و روزمو خراب کرده بود .......مدت زیادی بود که فرانک و شاهینو ندیده بودم .....لابد باید برگشته باشن .....باز اثری از نشونه شاهین نبود .....صالح زودتر به خونه برگشت تا قبل از خواب باید بهش فرصت نمی دادم که بخواب بره .......اون شب قبل از اومدنش رو تشک خودمو رو بغلش رها کردم . بهش فهموندم که باهام عشق بازی کنه .....اون انگار که بهش جایزه داده بودم خوشحال شده بود و این بار با شور و شوق منو تحویل گرفت کیرش وسط پام خودنمایی می کرد ....جزئیات سکسم با صالح زیاد طول نکشید نمی خام برای اونایی که خاطرات منو می خونند خسته کننده باشه ...فقط حدود سه دقیقه طول نکشید صالح ابشو تو کوسم خالی کرد ...اونم در حالیکه منو خوابونده بود و خودشو روم ول کرده بود و من زیر هیکلش داشتم خفه میشدم ...شوهرم که بلند شد بره خودشو تمیز کنه من نفسم بند اومده بود ....انگار اون فقط رفع تکلیف می کرد واقعا شوهرم بلد نبود خوب سکس بکنه و یا شاید حوصلشو نداشت .....بهر حال من به هدف امشبم رسیده بودم هر چند هیچ لذتی از این عشق بازی کسب نکرده بودم .....تا اخر هفته کار من شده بود هر شب سکس با صالح ......صالح کیف می کرد که هرشب خودم داوطلب میشدم ...اخه کمتر پیش میومد من ازش درخواست سکس بکنم .... انگار این بهش عزت و غرور داده بود ....و دوبار دیگه من حالم باز بهم خورد و دیگه برام یقین شده بود که حامله هستم .....ولی هنوز تو خونه اونو بروز نداده بودم ...کاش میشد خودمو نشون مادر شاهین می دادم ....اون قابله واردی بود و با نگاش به صورتم می فهمید که بار دار هستم ویانه .....
     
  
زن

 
ادامه از طاهره......شوهرم تا قبل از تموم شدن مرخصیش هر شب برنامشو ریخته بودم که منو بکنه ..... فقط خیلی مایل بودم که از حاملگیم کاملا مطمئن می شدم ......چند روز گذشته بود و من چند بار حالم بهم خورده بود......رعنا از وقتیکه شوهرم توخونه بودش نتونسته بود بیاد تو اتاقم ودیگه نمی تونست جلو خودشو بگیره ....یادمه روز جمعه من در حین بیرون اومدن از دستشویی بودم یهو منو باز کشوند تو ومنو بغل گرفت ...اوف اوف داشت منو خفه می کرد ....طاهره می دونی چند شبه ازت دورم ......دیگه نمی تونم دووم بیارم ......کاش برادرم مرخصی نداشت ....صالح شده مزاحم عشق و حالم .......وای رعنا داری پشت سر برادرت حرف میزنی اون داره وظیفه شوهریشو هرشب انجام میده .....خب اون منو نکنه میخای یه مرد غریبه بیاد سیرم کنه ......طاهره کاش من مرد بودم .و با کیرم میومدم دزدکی تو کوست می کردم .....رعنا انگار هوسش بالا زده بود وخودشم نمی دونست که چی میگه ....من که حرف درست و حسابی ازش حالی نشدم ....اون شورتمو پایین کشید و با انگشتاش وسط پامو ول نمی کرد....اوه اوه رعنا داری چکار می کنی .....کوسمو پاره می کنی .....انگار رعنا دسته گوشت کوبو با خودش همراه داشت و میخاست اونو تو کوسم فرو کنه....دردم گرفته بود ومانع کارش شدم ......نکن رعنا اذیتم می کنه ......خب طاهره تو دلت نمی خاد .....من خوشم میاد اونو برام بزنی .......گوشت کوبو ازش گرفتم و رعنا هم فوری باسنشو برام لخت شده تنظیم کرد و که کارشو بسازم .....از اب کوسش که وسط پاشو خیسونده بود استفاده کردم و دسته رو خیس کردم و به اروومی اونو تو سوراخش فرو کردم .....پستوناش در حالت سگی که به خودش گرفته بود اویزون بود و با تکونایی که به کونش میزدم اونم بطرز هوس انگیزی اینور وانور می کرد ...سوراخ کون رعنا به نسبت بارای قبلی گشاد تر شده بود و انگار دستهه از عهده کونش برنمی اومد...یه دستمو از زیر شکش به کوسش رسوندم و با کمک انگشتام می خاستم کارشو زودتر تموم کنم ........رعنا جون باید دفعه دیگه یه چیز کلفتر دستم میداد تا کونشو پر کنه ......هوس و اشتهای پر ابش که از کوسش میومد باز کف دستمو خوب خیسوند ورعنا ارضا شد ......دستمو بو کردم تا بفهمم این همه اب مال ادارشه و یا مال ارگاسمش .......اثری از بوی بد ادرار نداشت .....رعنا جون باید حتما شوهرش یه زن بکن خوب و پر مایه باشه تا بتونه این همه هوسو کنترل کنه .........رعنا اون روز ارووم شده بود و من تو دلم درگیر اشوب حاملگیم بودم ........تصمیم گرفته بودم برم خونه فرانک .....دیگه توجهی به نشونه بالای در نکردم و فردای روز بعد عصر گاه عازم خونه شون شدم ......جمیله درو روم باز کرد ...اونم انگار ازدواج و مزه کیر شوهر بهش اومده بود و از قبلش خوشکلتر شده بود .....شاهین و فرانک کلا با وسایل رفته بوذند خونه مادرش و جاشونو به جمیله و شوهرش داده بودند...شاهین قبلا بهم گفته بود که این کارو می کنه ......بهتر ازاین نمی شد پس میرم هم فرانکو می بینم و هم مادر شاهینو .......جمیله هم باهام اومد ......بهتر شد چون خوب خونه شون رو یاد نگرفته بودم فقط یه بار با شاهین قبلا اونجا رفته بودم ......شاهین درو رومون باز کرد.....اوه اوه اگه جمیله کنارم نبود براستی همون لحظه تو حیاط منو لخت می کرد و ترتیبمو می داد این از نگاش و چشاش کاملا معلوم بود .....به به شاهین خوبی ...چه خبر ..کی از سفر برگشتین .......طاهره خوش اومدی پریشب برگشتیم رفته بودم جنوب که بار بیارم فرانکو هم با خودم بردم ....گفتم هم تنها نیستم و هم طاقت دوریشو نداشتم .......ولی شاهین اون حامله ست و خوب کاری نکردی اونو باخودت بردی ...سفر هست و هزاران اتفاق ....جون خودش وبچه تون به خطر میوفتاد ......حالا که چیری نشده ......جمیله زودتر رفت تو اتاق و شاهین از فرصت استفاده کرد و منو بغل گرفت و بوسیدنمو شروع کرد ...راستش کمی دلم واسش تنگ شده بود و یه جورایی به گرمای تنش ومحبتش عادت کرده بودم منم می خواستم تو اغوشش خودمو ول کنم ولی وجود فرانک و قولی که قبلا به خودم و شاهین داده بودم منو از این کار منع کرد ....فوری خودمو ازش دور کردم .....همون لحظاتی که تو بغلش بودم دستاش تو چاک کونم کارشو کرده بود و به خوبی اونجامو مالونده بود ...امون از دست این مردا که به محض اینکه یه زنو بغل می کنند فوری دستاشون به اونجا میره ...فرانک منو بغل گرفت و برای لحظاتی تو اغوشش خوش گذروندم قبلا گفته بودم من عاشق فرانک بودم و خیلی دلم می خواست یه شب کامل باهاش بخوابم .....اونم دیگه اماده زایمان بود وشکمش حسابی بالا اومده بود ولی کمی چاقتر شده بود ...باسنش همون کیفیت قبلو داشت و دلم می خواست کمی با دستام اونو بمالونم .....وای من چم شده ....دارم فقط به فرانک فکر می کنم ...پس خودم و تکلیف حاملگیم چی میشه سراغ مادرشاهینو می خاستم بگیرم که خودش اومد تو اتاق ..........اونم منو ماچ کرد و بهم خوش امد گفت ......باز مادر شاهین داشت منو خوب ور انداز می کرد و انگار حدس زده بود که باز حامله ام ......می خواستم خودش بهم بگه و من هیچی نگفتم با فرانک بلند شدم و رفتیم اشپز خونه .می خاستم کمکش کنم ....باز همدیگرو بغل کردیم .......طاهره تو عین خواهرمی و خیلی دلم واست تنگ شده بود کاش یه جوری میشد و توم باهامون میومدی .......اره فرانک خیلی دلم میخاد یه بار با تو و شاهین به مسافرت بیام ولی شرایط برام جور نمیشه..اخه من یه زنم و شوهر دارم مگه میشه تکو تنها باهاتون بیام .....اگه قسمت بشه .طاهره بزار بچمو بدنیا بیارم حتما توم می بریم ....شاهین بهم گفته دیگه نمی زارم تنها بمونی حتی تو سفرای کاریم هم باید کنارم باشی ....اون خیلی دوسم داره ......من با شاهین احساس خوشبختی می کنم .....ولی با بودن بچه سفراتون مشکل میشه ......طاهره من خیلی سختی کشیدم و این کارا واسم چیزی نیست .......فرانک جون تو ماشین با شاهین سکس هم می کردی ....اره عزیزم اون هرروز دوبار منو می کردو یه بارش تو ماشین انجامش می داد .....اه سفر با شاهین خیلی بهم لذت میده ....بزنم به تخته داری روز بروز قشنگتر میشی ......انگار با شاهین و سکساتون خیلی بهت میاد ......وای طاهره اینو نگو ...توم خیلی قشنگ شدی باور کن وقتی دیدمت انگار یه فرشته رو میدیدم .....توم زیبا تر شدی و از قبلش خوشکلتر ....دلم میخاد یه شب از شوهرت اجازه بگیری و پیشم بمونی .......اوه اوه همون چیزی که من ارزوشو داشتم ...یه شب کامل با فرانک ...اره باید هرچه زودتر و بعد از زایمونش این کارو ردیف کنم .....حتما فرانک جون برنامشو می زارم و یه شب میام اینجا می مونم .......شاهین مرتب دنبال فرصت میگشت تا دستمالیم کنه ولی من بهش فرصت نمی دادم .....مادر شاهین منو صدا کرد ........طاهره خانم .....می بینم باز کار دست خودت دادی .....چرا خانم بزرگ .......اخه دختر تو تازه فارغ شدی و بچه ات خوب بزرگ نشده چرا اجازه دادی که باز شوهرت حاملت کنه .....وای وای خانم بزرگ تو مطمئنی که بار دارشدم......اره اینو من میدونم و خاطر جمعم که حامله هستی ....اون باز نبضمو گرفت و منو برد تو اتاق دیگه و معاینم کرد .......اره طاهره تو حامله هستی ....ولی اگه به فکر خودت و سلامتیت هستی نباید زود زود اجازه بدی بچه بیاری .....اخه تو همش ۱۵سالته و یه بچه تو بغلته و بعدش نطفه یه نوزاد هم تو شکمته ....تو داری خودتو بادستای خودت از بین میبری ....اگه من بودم نمی زاشتم حامله بشم .....حداقل میزاشتی بچه اولت دو سالش بشه و بعد اینکارو می کردی ......حالا که گذشته و این کار شده .....تو حیفی و خیلی قشنگی مواظب خودت باش واول به سلامتی خودت اولویت بده .......باشه خانم بزرگ ......ازتون ممنونم ...من دیگه خاطر جمع شدم که باز از فرهاد بچه دار میشم ......وای وای یه بچه حروم زاده دیگه داره تو شکمم بزرگ میشه .....این چه سرنوشتیه که من دچارش شدم .....اینم از اثار ازدواج زورکی و بدونه عشق و علاقست.......موقع رفتن شاهین خواست منو برسونه ولی من نزاشتم و خودم تنها برگشتم خونه .......وقتی که خبر حاملگیمو به مادر شوهرم دادم اون منو بغلش گرفت و از شدت شادی و شوقش داشت گریه می کرد .....اون حسابی دیگه بهم اهمیت میداد و من دیگه شده بودم خانم خونه و وجود این دو بچه منو سلطان اون خونه کرده بود .....نامزد رعنا هم سربازیش تموم شده بود و قرار گذاشته بودند که شب حمعه بیان برای خواستگاری .....رعنا هم سرحال و شاداب روز گار میگذروند ......از بس شبا با کونش کار می کردم سوراخش یه بادمجون درشتو خوب می بلعید ...اخه یه بار هم بادمجونو به کونش زده بودم ....اون با دستام یه کونی حرفه ای شده بود .......قبل از اومدن شوهرم یه روز دیگه با شرافت رفتم پیش فرهاد ........باز هم یه سکس عالی و کاملیو باهاش داشتم اون روز فرهاد خیلی تمنای کون من و خصوصا شرافت رو می کرد ولی ما بهش کون ندادیم حالا چه دلیلی داشتیم خودمم هم نمی دو نستم ....ولی فرهاد داشت برای کون شرافت گریه می کرد.......دو تامون به حالت سگی رو هم قرار گرفته بودیم و در واقع من زیر بودم و شرافت هم به همون مدل رو پشتم قرار گرفته بود و نوبتی کیرشو تو کوسامون می کرد و انگشتاش هم به نوبت هم داخل کوسمون انجام وظیفه می کرد ......این کارو هم به چندین مدل رومون پیاده کرد ...یه بارش من و شرافتو روهم خوابونده بود ..و شرافت جون به پشت خوابیده بود ومن رواون مستقربودم و فرهاد نوبتی مارو می گایید نکته خوب این مدل این بود که من و شرافت از همدیگه لب می گرفتیم و برای دقایقی ناخواسته لز می کردیم اونم در حالی که کوسامون از کیر فرهاد پذیرایی می کرد ....اون روز هم سه بار من ارضا شدم و شرافت هم به قول خودش سه بار ارضا شد ....ولی.باز هم فرهاد ابشو تو کوس من خالی کرد ...انگار اب کیرش با کوس من قرار داد امضا کرده بود ......اب کیرش ول کن کوسم نبود ........نزدیک نوروز بود و فرهاد بهمون قول کادو و عیدانه داده بود و می خاست ازمون قول بگیره که دفعه بعد بهش کون بدیم ..ولی ما بهش هیچ قولی ندادیم ......شاید دلیلش کلفتی کیرش بود که ازش می ترسیدیم که کونمون پاره بشه ......اخه حسابی کوسامون از کیرش جر می خورد و هر بار دردشو حس می کردیم .....اینو هردومون باهاش هم عقیده بودیم .....من روزای خوب وشادیو سپری می کردم ....همه چی برام عالی می گذشت از طاها گرفته وتا شرایطم در خونه و بودن دوستای خوبی مثل فرانک و شرافت و رفتن گاه و بیگاه به مغازه فرهاد .و اینکه اون بخوبی منو می گایید وکاری باهام می کرد که اون روز هوس هیچیو نکنم ولی هنوز به فرهاد کون نداده بودم وشرافت هم اونو تشنه کون گذاشته بود ....شب جمعه خونواده نامزد رعنا با گل و شیرینی اومدن خونه مون .......کمال یه لباس نو پوشیده بود ولی نکته جالبش این بود چون هیکلش درشت نبود اصلا بهش نمیومد..قیافش یه جوری شده بود ......اصلا به من چه اون که داره بارعنا عروسی می کنه من باید چکار به دکورش داشته باشم ...حقیقتش کمال مرد چشم چرونی بود و مثل برادر بزرگش نبود محمود اغا برادرش خیلی محترم و چشم ودل پاک بود وکاشکی همه مردا اینجوری می بودند ولی برخلاف اون کمال از ابتدای ورودش به اتاق چشم از من برنمی داشت و شش دونگ منوداشت با چشاش می خورد .....بیچاره رعنا چه شوهر هیزی نصیبش شده .....جند بار خواستم به رعنا و مادرش بگم ولی پاهام سست شد و از گفتنش منصرف شدم .....اگه این مراسمو بهم میزدم رعنا حسابی داغون میشد و روح وروانش بهم میریخت .......خداکنه این اخلاقش بدش در اینده خوب بشه ...وبتونه رعنا رو خوشبخت کنه ....طاها تو بغلم گریه می کرد و گرسنه بود خواستم بلند شم و برم تواتاقم که با خیال راحت بهش شیر بدم ولی صالح خواست بمونم و همون جا سیرش کنم ......می دونستم با انجام این کارم قسمتی از پستونم بیرون میفته و باعث میشه اون چشای وحشی کمال روم زوم بشه و بشه خوراکش ......ارووم به صالح گفتم ....اخه زشته اینجا سینمو بیرون بکشم ......من میرم تواتاقم ......واقعا که این کار صالح مردونه نبود و اصلا ملاحظه زنشو نمی کرد و عین خیالش نبود که پستمونمو در جلو حضار واون همه مردای نامحرم بیرون بکشم ....یعنی شوهرم هیج تعصبی بهم نداره ...انگار مثل سیب زمینی میمونه ..من دیگه به اون اتاق برنگشتم و همون جا تواتاقم موندم ......از کارای شوهرم داشتم عصبانی میشدم ......رعنا اومد که منو تو مهمونا ببره ولی من قبول نکردم ....اونم ناراحت بود وانگار متوجه رفتار کمال شده بود .....طاهره کمال خیلی بهت نگاه می کرد .....اره رعنا اینو متوجه شدم ....من بخاطر تو هیچ کاری نکردم و گرنه کافی بود به مادرت و برادرش بگم که حسابشو برسه .....خواستم مراسمت بهم نخوره ......اره طاهره ازت ممنونم .....شاید منظور بدی نداشته باشه اخه طاهره تو خیلی قشنگی و هرمردی تو رو ببینه ناخوداگاه جذب نگات میشه ......خدا کنه حق با تو باشه و کمال از اون مردای هیز نباشه .....بزار باهاش ازدواج کنم می دونم باهاش چکار کنم ....اونو اسیر خودم می کنم و نمی زارم دست از پا خطا کنه .......اره رعنا باید حسابی اونو به زنجیر بکشی و روش مسلط بشی ......رعنا لباس قشنگی پوشیده بود و اونو هوس انگیز نشون می داد ...هردومون دوست داشتیم باهم لز کنیم ولی رعنا باید برمی گشت تو مجلس و این کار میسر نمی شد .......مراسم بخوبی انجام شد و قرار به این شد که یه ماه دیگه عروسیشون سر بگیره ......به خاطر رعنا خوشحال بودم که عروسی سر گرفته ولی کمال اون ادمی نبود که مرد خونواده باشه و از چشاش ناپاکی بیرون میزد ......خدا کنه رعنا اونو بتونه کنترل کنه .........چند روز گذشت که خبر فارغ شدن فرانک رو شنیدم ......اه از خوشحالی این خبر داشتم بال در میاوردم خوشبختی فرانک یکی از ارزو هام بود ....حالا دیگه اونم مثل من مادر شده بود اونم مادر یه دختر خوشکل مثل خودش .......فوری با شرافت رفتم دیدنش ......همه کارای حاملگیشو مادر شاهین کرده بود .......براش یه کادو ی خوب بردم...........فرانک جون بهت تبریک میگم .......توم مثل من مادر شدی .....اره طاهره جون مادر شدن حس خیلی خوبی داره ....من خیلی خوشبختم و از خدای خودم شاکرم که همه چی بهم داده از شوهر خوب و مادر شوهر مهربون و دوستای خوبی مثل تو و دیگه من بجز سلامتی هیچی ازخدا نمی خام ......پستونای قشنگش بیرون بود و دخترشو شیر می داد ......دلم می خواست منم مثل دخترش از پستونش شیربخورم .....کاش میشد ......خوشکلیش بیشتر شده بود و ارزوم بود زودتر باهاش عشق بازی کنم .......شاهین هم پدر شده بود و خوشحال و سرمست مرتب بشکن میزد و برامون مردونه و مدل جاهلی میرقصید .....روز خیلی خوبی داشتیم ......مراسم اسم گذاری دخترش من و شرافت و شوهرامونو دعوت کردند ......اره ماهم میخواستیم شرکت کنیم .......شب مراسمش ما هم اومده بودیم صالح طاها رو بغلش گرفته بود و منم با بهترین لباسم و با ارایش ملسی خودمو شیک کردم و به قول شاهین و فرانک و شرافت معرکه شده بودم ......شاهین داشت برام له له میزد که دستش بهم برسه ...اون چند لحظه فرصت کرد و اومد بهم گفت ......وای طاهره تو با خودت چی کردی تو داری منو میکشی ...به جون خودم و دخترم تا امشب تو کونت نزارم نمی زارم باشوهرت بری خونه تون .....اون مست کرده بود و انگار نمی دونست داره چی میگه .....من بهش خندیدم ... .....اصلا فکرشو نمی کردم شاهین واقعا بتونه دراون شب تو کونم بزاره ....ولی شاهین ازاون هفت خطا بود و حرفی میزد حتما عملش می کرد ......من داشتم با فرانک و شرافت گرم صحبت بودم که یه دختر بچه اومد وبهم اشاره کرد ....منم بلند شدم رفتم سراغش .....طاهره خانم مادر شاهین تو اون اتاق باهاتون کار داره .......اصلا فکرشو نمی کردم که نقشه شاهینه که منو تو اون اتاق بکشونه ..به خیالم از بابت حاملگیم مادرشاهین میخاد بهم نصیحت بکنه ....صالح با دو تا دوستای شاهین گرم شوخی و خنده بودند و منم به طرف اتاق مورد نظر رفتم در اتاقو که باز کردم فوری دستای قوی یه مردو تو دهنم حس کردم .....شاهین نمی خواست یهو سروصدام بلند بشه و کارشو خراب کنم ...برگشتم ووقتی شاهینو دیدم ....اونوقت دو هزاریم افتاد...واون منو شکار کرده بود و کونمو می خواست از بوی دهنش عرق و مشروب میومد و اصلا خواهش و التماس فایده ای نداشت .....با تموم قدرتش بدنمو تو بازواش گرفته بود و منو می بوسید لباسم با این مدل سکسش حتما خراب میشد .....ازش خواستم اجازه بده لباسمو درارم ......اون طبق عادتش خودش منو لخت کرد و حین کارش تموم بدنمو می بوسید و با دستاش منو نوازش می کرد.....خیلی وقت بود که کون نداده بودم و یادم نبود اخرین بار کیر چه کسی تو کونم رفته بود تنها دل خوشیم کیرش بود که خیلی کلفت نبود و منو خیلی اذیت نمی کرد .....دلم می خواست کیرشو بخورم .....بهش پیشنهاد دادم اون زیاد اهل اینجور کارا نبود ولی به خاطر من کیرشو تحویلم داد و منم بخوبی اونو تو دهنم کردم .....شاهین چشاشو بسته بود و داشت یه ترانه رو ارووم ارووم می خوند ......اوه اوه صداش هم بد نبود و اگه میشد خواننده کارش حسابی می گرفت .....طاهره تو اون دنیا اگه بهم بگن کدوم زنو می خای من میگم دو زن میخام اونم اولش تو و دومیش فرانک ........نه نه شاهین باید بگی فقط فرانک ....اون ازمن قشنگتره .......اره فرانک هم خیلی زیباست و من بهش عادت کردم و تو سفرام میخام باهام باشه ......راستی فرانک گفته که یه بار توم باخودمون ببریم مسافرت ....دوست داری با ما بیای.......اره خیلی دوست دارم ...ولی.شاهین اخه نمیشه شوهرمو چکار کنم وتازه اگرم جورشد چه بهونه ای برای شوهرم بیارم ....تو شوهرتو راضی کن و بقیش بامن .....اصلا می خای شوهرتم بیار با خودت ......جا تو کامیون برای اونم داریم ......کیرش سفت شده بود و اونم منو شهوتی کرده بود و انگشتاش کوس و کونمو ول نمی کرد ....شاهین زبونشو تو کونم می کرد و به به چه چه میزد اوخ جون چه سوراخی .........چیه شاهین جوری از سوراخم تعریف می کنی که انگار زن نداری .......اره طاهره فرانک هم کون خیلی خوب و تنگی داره ..درست مثل کوسش ....من از دو تا سوراخش لذت کافی می برم ...ولی مال توم خیلی عالیه کونت اگه صد بار کیر بخوره همون تنگی خودشو حفظ می کنه .....انگار شاهین تو کونشناس شدی ومن نمی دونستم ......اره پس چی من و رفقام کارمون شده کون کردن بچه قرتیهای مردم ......ولی طاهره من رو حرفم موندم از وقتی که تو و فرانکو دیدم کیرم به باسن هیچکس نخورده و اینو تا اخر عمرم رعایت می کنم ....کیرش اماده پذیرایی از سوراخ کونم شده بود ...شاهین هم لنگامو به شونه هام کشوند وکیرشو تو کونم فرو کرد .....ضرباتش قوی و محکم بود و داشت کمرمو اذیت می کرد ....شاهین ارووم تر دردم گرفته .....جون جون قربون کونت برم ....فرانک هم مثل تو مرتب میگه درد م گرفته ....هر دوتون همه چیتون مثل همه ...دوست دارم کمی زیرم درد بکشین ////طاهره بگو اخ اخ درد می کنه .....زود باش به شاهینت بگو .....کونمو پاره کردی .....بگو عزیزم .......اوی اوی شاهین براستی کمرم درد می کنه ...خیلی پاهامو فشار نده .......پس کونت چی اون درد نداره .......چرا چرا شاهین اونجام هم دردمی کنه .....لطفا زودتر تمومش کن .....کیرش تو کونم خوب عقب جلو میشد و تموم و کمال تا تهش تو کونم میرفت ......من بفهمی نفهمی شهوتی شده بودم ولی مثل سکس با فرهاد نبود که ارضام کنه ....می خاستم فقط شاهین کارشو بکنه و زودتر از زیرش بیام بیرون ......نمایش کون دادنم تا دو الی سه دقیقه دیگه طول کشید و شاهین هم ابشو توکونم خالی کرد و از روم بلندشد ...و باز طبق عادت خوبش منو اماده کرد و لباسامو خوب تنم کرد و با یه بوسه مستونه خودش منو بدرقه تو اتاق دیگه کرد .......اه فکرشو نمی کردم در فاصله کمتر از بیست متری شوهرم کون به یه نامحرم داده باشم ولی این کار شده بود و من ناخواسته تو خونه فرانک و حضور فیزیکی صالح کون داده بودم ......تو مجلس همه چی عادی بود و من هم با کوس و کون خیسم کنار فرانک و شرافت نشستم و غرق شادیشون شدم .........
     
  
زن

 
ادامه از طاهره.......چرامن خیلی راحت اجازه دادم که شاهین منو بکنه مگه قرار نبود تو خونه اش باهاش نزدیکی نکنم ولی اون مست بود و اختیار دست خودش نبود ولی من که مست نبودم و حداقل مقاومتی از خودم نشون ندادم .....اوه یعنی این معنیو میده که منم دلم می خواست کونمو بکنه .....نگاه فرانک می کردم از خودم خجالت می کشیدم .....بیچاره فرانک داشت با زنی هم کلام میشد که همین دقایق قبل کیر شوهرش تو کونش جولان می کرد ....اه این چه دنیایه که ما انسان ها برای خودم ساختیم ...اون لحظه از خودم و شاهین و حتی شوهرم متنفر بودم ...باعث و بانی این همه مشکلات وخیانت شوهرم بود .......اب کیر شاهین هنوز از کونم چکه می کرد و لباس مجلسیمو خیس و کثیف کرده بود خوشبختانه رنگ لباسم روشن نبود که خیسیش به چشم بیاد ......شرافت حدس زده بود که من شیطونی کردم و داشت بهم چشمک میزد ...ومن هم عصبی بودم و بهش جوابی ندادم .......موقع رفتن به شاهین محل نزاشتم .....هوای سرد اخرای زمستون خیسی وسط پامو اذیت می کرد ...موقع برگشتن دیگه می لرزیدم .....به صالح تکیه دادم و با هربدبختی به خونه رسیدیم .......افکار م اشفته شده بود وحس می کردم سرم داره داغ میشه این مواقع میدونستم ناشی از عذابیه که در درونم کم وزیاد رنجم میده .....صالح از پشت منو بغل گرفته بود و گرمای تنش بهم ارامش میداد اخه تا رسیدن به خونه بدنم سرد شده بود ..لباسامو بالا داده بود و باسنم در اختیارش بود و اونم به خودش جرئت داد و کیرشو رو چاک کونم می کشوند .....فقط گرمای تنشو نیاز داشتم وحوصله سکسو باهاش نداشتم ....خوب شد اونم ازم تخواست و فقط با مالوندن کیرش رو چالی باسنم ابشو تخلیه کرد و قضیه امشب هم با این کارش سرو تهش درومد........ایام و روزها می گذشت و اتفاق مهمی برام پیش نیومد که براتون بگم ....فقط شاهد بزرگ شدن پسرم و شکمم بودم .ویه دفعه که خونه پدرم رفته بودم ....فرشید در یه فرصت که براش جور شده بود منو بغل کرد و خواست گونمو ببوسه من نزاشتم ......فرشید داری چکار می کنی چرا بغلم می کنی ........اوه طاهره من برادرتم ایا حق ندارم خواهرمو بغل کنم .....اخه بغل کردنت یه جوریه .......طاهره هر جوری حساب می کنی من که هر وقت ببینمت بغلت می کنم .......وای وای فرشید تو با فاطمه و خواهر کوچیکم هم این جوری برخورد می کنی .....تو کاری به اونا نداشته باش ......خلاصه فرشید یه کم رعایت کن ...کارات زیادخوب نشون نمیده .......اخه یه بغل کردن ساده رو چرا این همه بزرگ می کنی .....همین که گفتم ......اگه برادرم نبودی اونوقت یه سیلی ابدار بهت میزدم که اونوقت بفهمی داری چکار می کنی ......ولی حیف برادرمی و ........وچی بقیشو بگو ........طاهره باتوم ....ادامه حرفات چی بود ......می خاستم بگم از روی برادری دوست دارم و دلم نمیاد بزنمت .......اوه اوه جون پس منو دوست داری ......اره فرشید ما هردومون از یه پدریم ومیشیم خواهر و برادر ......ولی طاهره کاملترش میشه خواهرو برادر ناتنی چون مادرامون یکی نیست .......فرشید.اصل کاری پدره ........بهر حال تو نمی تونی جلو مو بگیری من از روی علاقه ام دوست دارم بغلت کنم و نمی تونم خودمو کنترل کنم ......وای وای فرشید تو ادم بشو نیستی حرف زدن باهات فایده نداره .......فرشید دیگه کم کم داشت خطری میشد .....نمی دونم بااین چالش فرشید چکار کنم و چجوری اونو به راه درست و پاک هدایت کنم ......تا عروسی رعنا و کمال چیزی نمونده بود و من رفتنامو پیش فرهاد کم کرده بودم .حالا یا ناشی از کاراو مشغولیات خونه بود و یا شرافت هم مدتی باشوهرش مسافرت رفته بودند و در نبود اون من هم تو خونه خودمو سرگرم کرده بودم ولی در هفته دو بار فرا نکو می دیدم دیگه به شاهین اجازه ندادم که بهم دست بزنه ....اون حسابی تو کفم مونده بود از مراد هیچ خبری نداشتم ..یه هفته قبل از عروسی رعنا ...کمال با خواهرش اومده بودند یه مقدار وسایل زنونه برای رعنا بیارند من اون لحظه رفته بودم خونه نگار که بهش سری بزنم اون موقع شوهرهیزش خونه نبود و من راحت اون مواقع پیشش میرفتم ...موقع برگشتن کمال باز از فرصت استفاده کرده بود و با رعنا تواتاقم داشتند همدیگرو می بوسیدند ..من از صدای ناله های رعنا متوجه شدم و گوشه پرده تو اتاقمو کمی کنار زدم و خواستم اونا رو ببینم ......وای وای خدا یا ...کمال کیرشو دست رعنا داده بود و بهش می گفت اونوبرام بمال........قضیه خیلی ساده و معمولی بود وفقط یه مالش کیر نشون میداد ولی من از کلفتی و درازی کیر کمال شوکه شده بودم کیرش به حالت کمانی و رو به پایین حالت گرفته بود و کلفیش با رگای متورمش از اون فاصله معلوم بود .....براستی کوس رعنا می تونست این کیر بزرگو بدونه درد قبول کنه من که می گفتم نه ....شب عروسیش و تو حجله باید منتظر فریاد و داد وبیداد رعنا میشدم ......کیرش سیاه نشون میداد انگار نور افتاب افریقابه کیرش تابیده ......من که از کیرش ترسیده بودم ومی تونست حسابی با کیر فرهاد رقابت کنه ......ناخوداگاه دستم داشت میرفت تو وسط پام و کوسمو با انگشتام لمس کردم ......عجب کیری داره .......وای وای اصلا دلم نمی خواست شهوتی بشم ولی کنترل نداشتم و کوسم خیس شد ......بیچاره رعنا شبا از دست این مار وسط پای کمال چه زجری بکشه .....رعنا دو دستی کیرشو می مالوند چون با یه دست خوب عمل نمی کرد .......کمال ناله هاش مثل حیوون از دهنش بیروون میزد انگار رعنا داشت کیر یه جانورو می مالوند ....من که در جا ی خودم میخکوب شده بودم ........ابی که از کیرش بیرون زد غلیظتر وبه نسبت اب های دیگه ای دیده بودم زیادتر نشون می داد ......واقعا که کیرش بیست بیست بود ......بهرحال مبارک رعنا جون باشه ......من که مال فرهادو شوهرموبا هیچ کیری عوض نمی کنم ........ولی با دیدن این نمایش شورتم خیس شده بود ......شوهرم که خونه نبود و.اون شب هم رعنا پیشم نیومد و منم راستش منتظرش بودم که کمی شهوتمو باهاش ارووم کنم ولی ناچارابا مالوندن و ور رفتن با خودم کم کم به خواب رفتم ........روز بعد هوس کیر فرهاد رو کرده بودم باید به خودم میرسیدم ..امون از این چشام که دیروز کیر کلفت کمالو دیده بودو این شده بود یه هوس خطرناک که باید اونو ارووم می کردم .....شرافت برنگشته بود و من تنهاپیش فرهاد جونم رفتم ........فرهاد و از سر کوچه دیدم اون دم مغازه وایساده بود با دیدن من به استقبالم اومد......وای وای اون تو کوچه منو بغل کرد.....خاک توسرم ...اگه کسی منو ببینه ....دیگه ابروم میره .....فرهاد ولم کن اینجا مناسب نیست .......طاهره منتظرت بودم باور کن دلامون بهم نزدیکه ....به خودم گفتم الان طاهره رو می بینم ....همونی شد که فکرشو می کردم .....اوف اوف قربونت برم خوشکل خودم .....ولم کن فرهاد بزار بریم تو اتاق ....منو بزار زمین ......فرهاد منو گرفته بود و دو دور به خودش منو چرخوند و شادی دیدنمو با این حرکت نمایش داد .......خوشبختانه هیچ کس اون موقع از اونجا رد نمیشد و این کارمونو کسی ندید ......تو مغازه خلوت بود و تو بغلش منو تا اتاقش برد .با همون لباسامون رو تخت رو هم افتادیم اوه اوه فرهاد باز داشت تموم بدنمو دست میکشید ........طاهره این بار می خام لختت نکنم و خودم هم لخت نمیشم و با این مدل می کنمت ......نه نه فرهاد اینجوری لذت نمیده ....من اون روز دامن پام نبود و به خاطر سرما شلوار پوشیده بودم .....فرهاد ولن کن باسن و رونام نبود و از بس روشون دست می کشید که فکر می کردم اگه لخت بودم پوستی ازم نمی موند .....فرهاد فقط کیرش بیرون بود و منم زیپ شلوارم پایین بود و همین باعث شده بود بخوبی گرم بشم و هوسم راه بیفته تو اغوش فرهاد دیگه به هیچی فکر نمی کردم اون لحظات روح و روانم ازادوبدونه غل و غش شده بود....واقعا دوای درد قلب هر انسانی می تونه یه عشق پاک باشه ...اوی اوی فرهاد دستشو از زیر بلوزم به سینه هام رسونده بود و باهاش و مخصوصا نوکای پستونام کار می کرد .....اوف اوف لبای همدیگرو داشتیم از جا می کندیم .....در اثر دیدن اون کیر مدل الاغی کمال من شهوت پنهونم بیرون زده بود و مثل اون روز خونه ملا حیدر اب کوسم شورت و شلوار وسط پامو کاملا خیسونده بود ......کاش فرهاد کیرشو میزاشت دهنم کمی اونو بخورم ولی اون در منطقه دیگه ای از بدنم ماموریت خودشو داشت انجام میداد ...کیرش رو چوچوله کوسم داشت اسکی میکرد و منو بخوبی به اوج هوس و لذت میرسوند ....دیگه نمی تونستم جلو خودمو بگیرم کوسم کیرشو می خواست .....فرهاد جون .....جون دلم .....اوه اوه چرا کیرتو تو کوسم نمی کنی .......کوست و یا کون خوشکلت ......نه نه کوسم .......حالا نمیشه این بار کیرم تو کونت بره .......وای وای فرهاد طاقت ندارم ....اذیت نکن .....بزار تو کوسم ...دارم برای کیرت می میرم ..........من زیرش بودم وکمرمو بالا بردم و کیرشو بیشتر به کوسم گرفتم ...دیگه سر کیرش رو ش افتاده بود ......ولی فرهاد هنوز قصد نداشت اونو فرو کنه .....می خواستم این بار با فریاد ازش بخوام اون کیر کلفتشو به کوسم برسونه .....ولی نه نه زنش اونور حیاط تو خونه بود و این کار ممکن نبود .....با دستام رو پشتش میزدم ........فرهاد چته ..چرا منو نمی کنی ......میخای منو بکشی ........طاهره چرا بهم کون نمی دی ......فعلا نمی خام از پشت منو بکنی .......ولی ......ولی نداره اصرار نکن ......زود باش ...اگه زودتر منو نکنی باهات قهر میشم ........حرفام روش اثر گذاشت و در نهایت کیرش به کوسم رسیدو ضربات لذت اوررش شروع شدبا هر عقب جلوش من انگار به اسمون پرت می شدم و در اوج خوشی به زمین فرود میومدم .....واقعا سکس با لباس هم کیف و حال مخصوص خودشو داره ...من که نجربه اش کردم بهم خیلی چسپید .....زیر بدن فرهاد و با اون تلمبه هاش من بخوبی لذت می بردم و اگه بگم سه بار اون منو به اوگاسم رسوند بهتون دروغ نگفتم........فرهاد این بار با این مدل پیشنهادیش بخوبی منو سیر کرده بود و با ابی که باز تو کوسم ریخت دیگه اوضاع وسط پام و شورتم حسابی بدتر شده بود و باید حتما شورتمو بیرون می کشیدم و تا سرمای بیرون بیشتر اذیتم نکنه ....فرهاد با دیدن شلوارو شورتم هم نگران شد و ازم خواست شلواروهم در بیارم .....اون فوری رفت یه دامن مال یکی از مشتریاشو اورد و بهم داد که موقتا تنم کنم و برای شورتم هم رفت تو خونه شون و یکی از شورتای تمیز زنشو برام اورد .....نمی خاستم اونو بپوشم ولی با اصرار و خواهش زیادی اونم تنم کردم ...اوه اوه شورته کمی گشاد بود ولی از هیچی بهتر بود ....قسمتو ببین شورت زنش رفته بود تو پای من که معشوقه شوهرش بودم .....اگه زنش می فهمید با دستاش منو تیکه تیکه می کرد ......از این اتفاق خنده ام گرفته بود ....اینم یه تجربه جالب برام شده بود .....اون روز هم با سکس خوبی که با فرهاد داشتم ..سرحال و قبراق برگشتم خونه .....دیگه چیزی به عروسی رعنا نمونده بود و تو خونه اثار این عروسی رو حس می کردیم ...خود رعنا از خوشی داشت دق می کرد و رو پاهاش بند نمیشد و روز شماری میکرد که به خونه شوهرش بره .......اون یه شب قبل از عروسیش اومد تو اتاقم و بدن لختشو روم انداخت سینه هاش کمی گنده تر شده بود و کونش هم بزرگتر ......رعنا به مادرش رفته بود اونم هیکل درشتی داشت و بزور خودشو تکون میداد واقعا چاقی هم بد چیزیه ...من که خوشبختانه اینجوری نبودم .....رعنا باز با خودش یه خیار اورده بود و می خاست اونو تو کونم ویا کوسم کنه ...من نزاشتم وبه جاش اونو با تشریفات خاص خودس تو کونش زدم .......در موقع این کارم با دستم بخوبی چو چوله کوسشو مالوندم و ابشو گرفتم ....از بوسیدنای رعنا خیلی خوشم میومد و باهاش حال می کردم و اونم اینو فهمیده بود و مرتب منو می بوسید .....منم با این شرایط باز خیس شدم و کوسم با دستا و دهن رعنا جون ارضا شد ...اون به تازه گی یاد گرفته بود که ابکوسمو می خورد و ازش لذت می برد و منم از خدا خواسته هر بار اونو بهش میدادم و برام خوب می خورد ...نوش جونش ......تا صبح تو بغل هم خوابیدیم و روز عروسی رعنا بالاخره فرا رسید .....روزی که ابستن یه اتفاق خاص خودش بود ............
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
ادامه از طاهره........نزدیکای اخر سال شده بود وشب قبل از چهار شنبه سوری کل خانواده و محله در تدارک اون شب بودند اون موقع مثل امروزی نبود مراسم اون شبو معمولا کل همسایه ها در یه الی دوخونه جمع میشدندو یه اتش حسابی رو درست می کردند و دورش وای میسادند و بعضیا هم ازروش می پریدند اون سال هم به مناسبت بچه دارشدن من و عروسی رعنا کل محله جلو خونه مون جمع شده بودند.....دو تا اتش تدارک دیده شده بود یکیش جلو خونه برای جوون ها و بچه ها و دومیش هم رو پشت بوم .......که من و صالح و خونواده ها اونجا جمع شده بودیم هوا هم اون شب سرد نبود و من تونستم طاها رو بغلم بگیرم و بیارمش تا برای اولین بار شاهد وشریک در این مراسم و شادی باشه .......از همه شاد تر رعنا بود که رو پاش بند نمی شد من و نگار کنار هم بودیم و بعدش صالح هم اومد پشت سرم وایساد.ساق و دست شوهرمو رو کمرم حس می کردم و در اون سرمابهم ارامش گرمای خاصی میداد...همه چی خوب و قشنگ داشت پیش میرقت بعد از لحظاتی متوجه اومدن حمید شوهر نگار شدم اونم خودشو به اونجا رسونده بود و کنار شوهرم ودر پشت سرمون مستقر شده بود ......اونا هم مثل من و نگار باهم حرف میزدند و شوخی می کردند ......با یه نگاه به پشت سرم متوجه اون شدم که خودشو قشنگ به زنش چسپونده بود و داشت از باسن تپل و گوشتی زنش بهره می برد وصالح اصلا تو فاز این کارا نبود و در فاصله معینی با من قرار گرفته بود وفقط انگار دستش رو کمرم بود ....حمید قشنگ داشت حالت به کمرش میداد و کیرشو رو کون نگار میرقصوند و من اینو خوب متوجه شده بودم ....انگار حمید عرق خورده بود و حالت عادی نداشت چون صالح هم جلو دستشو گاها رو بینیش می گرفت که بوشو حس نکنه .....صالح برای دور شدن از این بو خودشو اون ورکشوند و از حمید فاصله گرفت و دستش هم از رو کمرم جداشد ...با این کارش کاملا میدون و فضای پشت سرو تحویل اون داد و دیگه حمید خان هم از خدا خواسته بهتر از کون زنش استفاده می کرد و کم کم داشت به باسن من هم خودشو نزدیک می کرد هیچوقت فکرشو نمی کردم در حضور نگار و شوهرم بخواد به من دست بزنه ولی اون از این فرصت طلایی می خواست بهترین استفاده رو ببره ....کم کم رو بالای باسنم و دو طرف کونم احساس کردم که یه دست داره اونو مالش میده .....برای چند لحظه فکر کردم لابد دست شوهرمه واونه منو می ماله ....کاش اینجور بود چون نگاه صالح کردم دو دستش تو جیبش بود و تو فاز این کارا نبود .......وای وای پس این دست مال اون حمید بی ناموسه که داره کم کم به چاک کونم هم خودشو رسونده .....اون عوصی کیرشو روکون زنش تنظیم کرده بود وبا دستش تو گودی کون من داشت عشق می کرد ....نگار هم حسابی از این کارش حال می کرد فقط من داشتم از ناراحتی و این کار زشتش زجر می کشیدم طاها بغلم بود و نمی تونستم رو دستش بزنم و اونو پس بزنم فقط می تونستم برم جلوتر تا ازاین وضعیت خلاص بشم ...همین کارو کردم نیم قدمی خودمو جلو کشیدم ولی اصلا فایده ای نداشت چون اونم خودشو جلو کشید و دیگه بهم حسابی چسپید و در واقع دو تا کون در جلو ش بود و لی کماکان کیرش رو باسن نگار مستقربود من دیگه نمی تونستم جلوتر برم چون نزدیک اتش میشدم ....خدیا چکار کنم .....شیطونه میگه برگردم و روش فریاد بزنم و ابروشو ببرم ....ولی راستش شهامت این کارو در خودم نمی دیدم ....اون وقت کار به کتک کاری . ودعوا و مرافعه و حتی شاید چاقو کشی هم می کشید و از همه مهمتر یه مقدار برام بد میشد و در انظار مردم سبک میشدم و فکرای بدی برام می کردند و لابد این جریان هم رو عروسی رعنا هم تاثیر بد خودشو می گذاشت ...خلاصه نمی شد ....حمید هر لحظه جری تر میشد و دیگه انگشتاشو به سوراخ کونم رسونده بود و با ناخنای درازش اونو برام می خاروند .....رو لباسام از این کارش درد م نمی گرفت و تازه کمی برام لذت داشت .....طاها توبغلم ارووم و با لبخند کودکانه اش اتیش و مردمو نگاه می کرد و کیف می کرد خواستم برگردم تو اتاقم و خودمو از این شرایط رها کنم ولی بخاطر پسرم اینکارو نکردم . راستش اون موقع هم سنگین شده بودم و انگار یه سنگو با زنجیر رو پام بسته بودند و نمی تونستم خودمو تکون بدم ......صالح هم اصلا تو باغ نبود و اونور وایساده بود و میدونو داده بود دست این مرد نامحرم که کون زنشو بمالن .......فقط تونستم با یه تکون شدیداز کمرم به دستش بهش بفهمونم که این کارو ادامش نده ....ولی فایده ای نداشت چون با این کارم دستش بهتر و با کیفیتر کار می کرد یه لحظه با نگاه به باسن نگار متوجه باد کردن شلوارش شدم کیرش رو کون زنش داشت منفجر میشد و دست چپش که تو کونم بود کیرشو حسابی به مرحله اوج اب کشی رسونده بود اون یکی دستش ازاد بود ومیخواست کیرشو بیرون بکشه ....با منقبض کردن ماهیچه دو طرف باسنم باز حواستم از ادامه این حرکاتش جلو گیری کنم ولی زور م به دستش نمی رسید و اون هنوز به کار کثیفش ادامه میداد ....باز نگاه کون نگار کردم حمید تونسته بود کیرشو بیرون بکشه و اونو در چاک کون زنش گرفته بود .....اوه اوه کیرشم کلفت بود . مثل شوهرم میشد ....نگار هم انگار هوسی شده بود و داشت کمی به کمرش تکون می داد که بیشتر از کیر حمید بهره ببره .....نگار اصلا فکرشو نمی کرد که شوهرش یه دستش تو کون یه زن دیگه اس و داره در کمترین فاصله ممکنه بهش خیانت می کنه .....دیگه تحمل این اوضاعو نداشتم ....یه دفعه به خودم تکونی دادم و برگشتم ودر حین رفتنم فقط تونستم با بازوم یه ضربه به شکم حمید بزنم و برگشتم تو اتاقم ......طاها داشت گریه می کرد انگار از اینکه اونواورده بودم تو خونه ناراحت شده بود ....ولی ناراحتی من مهم تر بود .....کثافت عوضی ...اون حسابی کونمو مالونده بود .....سوراخ کونم هنوز می خارید از بس با ناخنش روش کار کرده بود .......نگار بعد از دقایقی اومد پیشم و حالمو پرسید ..اون خیال می کرد که حالم بد شده .......نگاه رو باسنش کردم ....اوه اوه اثار اب کیر شوهرش روش مونده بود و خیس شده بود ....پس حمید کارشو تموم کرده بود و این چهار شنبه سوری لابد برای اون یه خاطره خوب شده بود .....برای من که نشده بود ......اون شب به صالح گیر دادم که چرا ازم دوری کرده و پشتمو خالی کرده و بهش گفتم بهتره از شوهرای مردم مثل حمید یاد بگیره که انگار داشت از پشت زنشو بغل می کرد ....ولی اون حرفی برای گفتن نداشت و فقط نگام می کرد ....اه اه اینم از بخت من و این شوهر بی حال و شل ولی که نصیبم شده .....اگه غیر از من هر زنی نصیبش میشد بدتر بهش خیانت می کرد ......موقع خواب صالح با خواهش و تمنا باهام سکس کرد ...سکسی که بهم لذت کاملی نداد و فقط اونو راضی کرد و من فقط ساکت زیرش بودم و شاهد خنده و اخ اوخ شوهرم بودم خیلی دوست داشتم شوهرم کیرشو تو کونم کنه چون خارش داشت وکمی اذیتم می کرد ولی اون قسم خورده بود که دیگه با کون کاری نداشته باشه وحتی ازش خواهش کردم از پشت باهام کار کن ولی قبول نکرد ......ولی شبش خواب مراد رو دیدم ......ولی چرا مراد من که اصلا اونو فراموش کرده بودم و نمی خواستم دیگه نقشی در زندگیم داشته باشه ..ولی خواب دیدن که دست خودم نبود و اون بخوابم اومد ...یادمه تو خواب اومده بوددر حیاط خونه مون منو صدا کرد ....من بادیدنش خیلی ترسیدم و به خودم گفتم الانه میره به شوهرم در مورد اون روز خونه متروکه همه چیو میگه .......ولی اون بهم لبخندی زد و ازم خواست براش اب خوردن ببرم ......خواستم اینکارو بکنم ولی رعنا زودتر بهش اب رسوند .......ارووم اومد کنارم و بهم گفت میدونم چرا دیر بهم اب ندادی .......خب چرا ......طاهره من میدونم کونت میخاره و به همین خاطر زود به خودت تکون ندادی بهم اب بدی .....من که قبلا بهت گفتم شوهرت بهت نمیرسه اون باید امشب کیرشو تو کونت می کرد....وبا بودن یه شوهر لایق و مایه دار و با قدرتی هیچ زنی نباید همچین مشکلاتی داشته باشه ....اخه چرا باید این همه کمبود جنسی داشته باشی......دیدی حق بامن بود که تو زن خوشبختی نیستی و اینو قبلا اون روز تو اتاقم بهت گفته بودم .....خب که چی...مراد تو چکار به این مسایل من داری ........ولی طاهره من وتو باهم رفیقیم و من حق دارم اینارو بهت بگم .......مراد من قبلا بهت گفتم دیگه کاری باهام نداشته باش .......من رفاقتی با تو ندارم .........طاهره اگه شوهرت نمی خاد اونجاتو بخارونه من که نمردم بزار این کارو برات انجام بدم ..تو برام خیلی خوب بودی برام کار جور کردی می خام خوبی هاتو جبران کنم بیا عزیزم بریم زیرزمین خونه تون اونجا کونتو خودم می خارونم ........مراد مگه نگفتم دیگه حق نداری بهم دست بزنی و از این حرفای زشت بهم بزنی .....برو از خونه ام برو بیرون .....تو خواب رعنا کنار مراد وایساده بود و انگار خیلی وقت بود همدیگرو می شناختند.......رعنا هم ازش حمایت می کرد ......خب طاهره حق با مراده چرا باهاش نمیری اون مشکلتو حل میکنه اصلا منم باهاتون هستم و کمک مراد میشم ......رعنا ومراداومدند منو بزور تو زیر زمین خونه مون بردنداتاقی که کار پخت و پزو هم در اونجا انجام میشد ......رعنا داشت شلوارمو پایین می کشید و مراد هم کیرشو می مالوند که برام سفت کنه ....وای چه صحنه عجیبیو تو خواب مبدیدم .....من تو خواب فقط فریاد میزدم و درخواست کمک می کردم و لی صدام انگار از دهنم بیرون نمی اومد و در نطفه خفه میشد .....رعنا منو به حالت سگی دراورد و انگشتشو با دهنش خیسوند و تو سوراخم فرو کرد ..مراد هم با دستاش پستونای رعنا رو اسیر کرده بود و اونو می چلوند وکیرشو سیخ شده نزدیک باسنم گرفته بود و داشت اماده میشد که اونو فرو کنه ....من دو دستمو بهم گرفته بودم و با ناخنام رو همدیگه می کشیدم با این کارم رو دستامو زخمی کرده بودم .....با همون ضربه اول کونم پاره شده بود و از زبر شکمم خونو میدیدم که مثل شیر اب از کونم میریخت .....با تموم قدرتم شاهینو صدا زدم ......مراد با شنیدن اسم شاهین انگار دلش خالی شده بود و کیرشو بیرون کشید و از خوابم تو یه لحظه محو شد ..انگار نه انگار که مراد بود که کونمو می کرد ....رعنا با دیدن خون فریادکشید و بعدش ...من از خواب پریدم .........صالح داشت منو نگاه می کرد ...با نگرونی حالمو پرسید......طاهره داشتی تو خواب داد میزدی و فریادت منو بیدار کرد ....انگار خواب بد میدیدی .......اره صالح خواب خوبی نبود ....تو خواب ازم خون میومد ...نمی دونم تعبیرش خوبه ویابد .......عزیزم نگرون نباش از قدیم گفتند خوابای بدی که توش خون باشه همش باطله ...خودتو ناراحت نکن ......اه صالح دیشب خیلی منو ناامید کردی به خیال کارای بدت من خوابیدم همش از اثرات اشتباهای توه......میدونم عزیزم من خوب بهت نمی رسم و اینو خودمم بهش معترفم ....تو زن قشنگ خودم هستی و باید بیشتر از این بهت برسم ......منو ببخش طاهره دیشب ازم خواستی از پشت باهات سکس کنم ...خودت میدونی من قسم خوردم که دیگه اون کارو نکنم ...ولی بهت قول میدم هر وقت دلت کیرموخواست ازت دریغ نمی کنم .....صالح منو بغلش گرفت و در اغوش شوهرم تونستم اثرات اون خواب بد وترسناکو کمی از خودم دورش کنم .......صبح روز بعد نگاه رو دستام کردم دیدم زخمی شده ...واقعا برام تعجب داشت یعنی چه ...من تو خواب دستامو لابد زخمی کرده بودم .....ویا شاید .....نه نه من داشتم قاطی می کردم .....صالح اول صبحی اومده بود در مورد کلمه شاهین ازم باز جویی می کرد ......اون دیشب یادش رفته بود ازم سئوال کنه ..... خدای من باید براش بهونه ای و دروغی جور می کردم .......طاهره تو خواب اسم شاهینو فریاد میزدی .....اینو برام توضیح بده ......وای وای صالح تو خوابم شاهین مال همسایه خونه پدرم بود که داشت از دست یه نفر دیگه کتک میخورد و من نگرون جونش بودم .....خب تو چرا باید نگرون یه مرد نامحرم باشی ......نه صالح شاهین یه پسر بچه پنج سالس و اونقدر بزرگ نیست که تو حسودیت بشه .....با این دروغم قضیه رو ماست مالی کردم ولی صالح هنوز متقاعد نشده بود و تا موقع رفتن به بیرون جوری منو نگاه میکرد ......هنوز سوراخ کونم میخارید .......باید فکری براش می کردم ...فقط دو راه داشت یا با اون داروی خودم اونو اروومش کنم و یا کیر یه نفرو به کونم برسونم .....ولی اون یه نفر کی میتونه باشه .......اگه فرهاد باشه کیرش کونمو پاره می کنه و من از سکس کون با اون میترسم واگه شاهین باشه که اون شوهر فرانکه و من مایل به خیانت بیشتر به اون نیستم .ودیگه لابد مراد ...اصلا نمی خام به اون یه لحظه فکر کنم به اندازه کافی دیشب تو خواب منو اذیت کرد نه نه لعنت برشیطون نمی خوام گزینه دومو انتخاب کنم ....همون انتخاب اول بهترین و اسون ترین راهه ......دارو رو با خودم تو مستراح بردم و و مقدار کمیشو تو سوراخ و داخل کونم مالوندم و بعدش داغیشو باید تحمل می کردم ......وهمین داغ شدن سوراخ کونم باعث شد که بیشتر به گزینه دوم فکر کنم ....من کونم یه کیر می خواست ......و انگار اوضاعمو بدتر کرده بودم ....کون نگار و همین رعنا رو با همین دارو خوب کرده بودم ولی نتونستم برای درمون کون خودم کاری بکنم .....خدا لعنتت کنه حمید بی شرف اگه دیشب منو دستمالی نکرده بودی الان من حواسم به کارای دیگه بود و خودمو باید برای عروسی رعنا اماده می کردم ولی بجاش فکرو حواسم شده رفع خارش کونم .....رعنا رو لبه پله توی حیاط داشت بادمجون پوست می کند ...یهو فکری به نظرم رسید...درسته کار کار یه بادمجونه که کونمو بخارونه ......ولی همه بادمجونا درشت و مایه دار بودند و کونم پاره می کرد ....خوب شد رعنا کارشو ول کرد و رفت پیش مادرش چون اونو صدا کرده بود فوری رفتم یه دونه از بادمجون وبا چاقو دستم گرفتم و اونو به اندازه استاندارد یه کیر معمولی باریکش کردم و خودمو باز به دستشویی رسوندم و اونو بعد از خیسوندن با اب دهنم تو کونم فرو کردم ......اوه اوه چه لذتی داشت که اونجامو می خاروندم ...مقدار کمیشو تو کونم کرده بودم می ترسیدم که نکنه بادمجون تو کونم له و جدا بشه و کار دست خودم بدم .....ولی بهم لذت خاصی میداد .....شهوتم داشت بیدار میشد و کوسم ازش کمی اب میومد ....جون جون با دستای خودم داشتم کون میدادم ......دیگه دو دستم با کوس کونم مشغول بود و داشتم حسابی کیف و حال می کردم ......ولی این همه خوشی رفت هوا چون رعنا پشت در دستشویو گرفته بود و ازم می خواست زودتر اونجا رو بهش تحویل بدم .....اوف اوف رعنا ای همیشه مزاحم ..نزاشت خوب کارم تموم بشه ......
     
  
زن

 
ادامه از طاهره.......این شب چهارشنبه سوری امسال من هم شده بود این اتفاق ویژه ای که هر گاه به یادش میفتم خنده ام میگیره ...واقعا این شوهر نگار با اون عملیاتی که رو باسنم انجام داد باعث شد یه روز از عمرم بدنبال رفع مصایب اون کارش وقتمو تلف کنم .....باید از این به بعد حواسم بهش باشه که از این غلطا باهام نکنه .....شوهرم تا بعد از عید واسش مرخصی بریده بودند و در استراحت مطلق قرار داشت وشبا هم از کوسم بهره میبرد اون هرشب بهتر و باحال تر باهام سکس می کرد و اثار پیشرفتو درش میدیدم ......روز عروسی رعنا رسیده بود وقبل عروسیش باهاش به حموم رفتم .....قبل از لزمون با استفاده از دارویی که بهش واجبی می گفتند موهای اطراف کوسمونرو تمیز و پاک کردیم .وبعدش حسابی به جون هم افتادیم من انگار حس می کردم اخرین باره که دارم کون رعنا روترتیب میدم با هویج کلفت و یه دستی که خودش اورده بود کونشو کردم اوف اوف در حین کارم صورتمو بین پستوناش برده بودم و باهاش بازی میکردم ....پاهاشوخودش رو شونه هاش واسم جمع کرده بود و سوراخ کونش در این مدت ازبس همه چی خورده بود گشاد شده بود و کارو برای شوهرش من اسون کرده بودم که کیر کلفتشو هم به کونش بزنه ......رعنا هم خواست هویجو به کوسم بزنه من نزاشتم ......فقط اون کوسمو با زبونش برام حسابی خورد و ابشو هم نوش جونش کرد ....رعنا کمی نگرون بود و من علتشو ازش پرسیدم ولی اون ابتدا بهم نمی گفت ..حدسم این بود که رعنا نگرون کیر کلفت کمال بود که از درد و مشکلاتش می ترسید .....رعنا چرا ناراحتی ...چته بهم بگو .......طاهره چه جوری بگم ..من ازشب حجله می ترسم ......اخه چرا شب حجله که ترس نداره اون شب ارزوی همه دختراس......طاهره موضوع اینه که ......که چی جوری بگم.......بهم بگو رعنا ..نترس منم مثل تو یه زنم و نمی خاد شرم کنی ......باشه میگم ..ولی بین خودمون باشه /////طاهره اون روز تو اتاقت نبودی کمال منو برد اونجا و کیرشو دراورد تا واسش بمالم ......کیرش خیلی وحشتناک و کلفته ...من هر چی فکر می کنم این التشو من چه جوری تو کوسم می تونم تحمل کنم .....می ترسم پاره ام کنه ....رعنا جون نمی خاد بترسی جنس کوس و کون تو یه جوریه از اون کلفترشم هم می بلعه .....طاهره اینارو ازکجا میدونی ......عزیزم از کون دادنت به من معلومه وقتی کونت به راحتی یه بامجون و خیار و هویج کلفتو می خوره دیگه کوست هم می تونه همینارو براحتی قبول کنه ...نمیشد اینارو تو کوست می کردم چون پرده ات پاره میشد تا برات این حرفم ثابت بشه .....رعنا الانه سوراخ کونت حسابی گشاد شده ...دیگه درد کون نمی گیری .......طاهره ولی سوراخ تو مثل مال من نیست من که نگاش می کنم انگار خیال می کنم که که اولین بارته کون میدی ......اره رعنا از بد شانسی و یا خوش شانسیمه جنس اونجای من حلقویه وهر چی بخوره بعد از مدت کوتاهی جمع میشه و به حالت اولیه خودش بر می گرده .....طاهره با این حساب تو باید خیلی درد کون بگیری .......اره رعنا همین طوره .....طاهره به برادرم کون دادی .......وای رعنا از این حرفا نزن ......خب چیه مگه ما که از این حرفا باهم نداریم .....بهم بگو طاهره .......اره دو ویا سه باری بهش کون دادم ولی دیگه ادامه ندادو میگه اون کار گناه داره ......اوه اوه پس صالح مزه کونتو چشیده .....اره رعنا ......کاشکی منم کیر داشتم تا اخر شب از کون می کردمت.......واه واه رعنا بسه دیگه این حرفا رو ولش کن ....بلند شو بر گردیم خونه که خیلی کار داریم ......روز عروسی رعنا بالاخره رسید دو تا مراسم شده بود یکیش تو خونه داماد و بعدیش هم خونه ما ...........این مراسم از ساعت ده صبح شروع میشد و موقع عصر خونواده عروس همگیشون میرفتند خونه دوماد .و از اون لحظه مراسم عروسی یکی میشد .....همه چی داشت عادی و خوب پیش میرفت وکل خونواده عروس با همسایه و فامیل همگی رفتیم خونه دوماد .....لباسم خیلی شیک و مجلسی و در واقع بدن نما بود که چشای همه مردا رو گرد کرده بود من خیلی حواسم به شوهر نگار بود ومرتب اطرافمو چک می کردم که بهم نزدیک نشه ..ولی مشکل من فقط اون نبود بلکه فرشید برادر ناتنیم و شاهین هم بود که من به خاطر فرانک اونم دعوت کرده بودم ......هر دوشون مشروب خورده بودند و حال نر مالی نداشتند .....پدرم تو این مجالس شرکت نمی کرد و فقط زن و بچه هاشو فرستاده بود واین فرصتی شده بود که فرشید مست کنه ولی برادر بزرگم وبا زنش نیومده بودند حالا دلیلش بمونه بعدا براتون میگم......قبلا به صالح هشدار داده بودم که کنارم بمونه و ازم دور نشه ....نمی خاستم اونا بهم دست بزنن....تو اون مجلس فرانک هم حسابی به خودش رسیده بود واندامش همه رو مست خودش کرده بود من که کشته مرده هیکلش بودم ...شرافت هم دیگه جای تعریف نداشت و ما سه نفر کنار هم نشسته بودیم و کل چشای صاحبان کیر تو مجلس به ما دوخته شده بود ......صالح کنارم تا اون لحظه تکون نمی خورد .....با وجود شوهرم من حس ارامش و امنیت داشتم و با خیال راحت داشتم با فرانک و شرافت شوخی و خنده می کردم ......بساط شامو دیده بودند و گوشه حیاط سه تا دیگ گنده رو اتیش بود و دو تااز زناکه من اونا رو نمی شناختم مشغول اشپزی بودند بعد از مدتی که من سرگرم دیدن رقص و شادی جماعت بودم متوجه شدم که اون زنا نمونده بودند و ظاهرا رفته بودند .....چندین نفر داشتند جرو بحث می کردند .....مادرشوهرم طاها بغلش بود و اونو از خودش جدا نمی کرد و با این کارش خیالمو از بابتش اسوده کرده بود....اون اومد سراغ من وشرافت و ازمون خواست که کمک حال اشپزی و تهیه غذا باشیم .....نمی شد بهش جواب رد بدم ......خلاصه ما دیگه شده بودیم اشپز باشی و با اون لباس قشنگ و بدن نمام که تنم داشتم و با شرافت که اونم حسابی پستونا و باسنشو برای ملت حاضر در مجلس در معرض دید نمایش می دادیم همه حاضرین نگاشون به منطقه مابود......صالح دیگه ازم دور شده بود و این باعث شده بود فرشید و کمی دورتر حمید شوهر نگار در کمینم باشند .....دیگه داشت اعصابم کم کم قاطی می کرد این دونفر خصوصاحمید چی از جونم می خواند یه نگاه به حمید زدم کاش می تونستم همون بلایی که سر هاشم اوردم سر این کثافت هم بیارم ...ولی چه جوری ....فرشید نزدیکم شده بود و به بهونه کمک کتف و دستاشو به پستونام و حتی باسنم میزد ....نمی تونستم جلو کارشو بگیرم از یه نظر ازکارش بدم میومد و از یه نظر دیگه راستش دلم نمی اومد تو ذوقش بزنم و ناراحتش کنم یه جورایی می خاستم کمی بهش خوش بگذره ....اخه اون برادرم بود ...ولی ناتنی ......یه بارش حتی به خودش جرئت داد و انگشتاشو به چاک کونم زد ....وای وای نکنه کسی این کارشو دیده باشه ......برگشتم بهش نگاه غضبناکی کردم و رو دستش زدم ......و ارووم بهش گفتم داری چه غلطی می کنی .....عقب وایسا ......اون داشت بهم لبخند میزد .......فرشید بعدا حسابتو می رسم ......اون دیگه بهم نزدیک نشد و فقط گوشه ای ایستاده بود و ظاهرا با نگاهش به من و شرافت با کیرش بازی می کرد ........رعنا اومد واز دیدن و حضور شرافت ناراحت شد ......نمی دونم این رعنا جه پدر کشتگی با این شرافت داره بجای تشکر و قدر دانی داشت باهاش جرو بحث می کرد من از این کارش ناراحت شدم ........رعنا این جای تشکر ته ......چرا با شرافت اینجوری رفتار می کنی .......طاهره زوره مگه من دوست ندارم اونو ببینم اصلا نمی خاد اون کمک کنه ...بره گوشه ای بشینه ویا برای جماعت برقصه ......ببین رعنا من و شرافت به خاطر خواهش مادرت اومدیم اشپزی ...ولی باشه حالا که اینجوری میخای منم دیگه کاری به این کار ندارم و میرم با شرافت و به رقص و حالومون میرسیم ......دیگه ما کاری به اشپزی نداشتیم و دو نفر دیگه جای مارو گرفتند ......از لج رعنا و رفتار بدش دو نفری رفتیم وسط مجلس و مشغول رقص شدیم ...اوف اوف رقص و قر کمرای شرافت همه رو متوجه خودش کرده بود منم با کمی تمرین که گاها با شرافت داشتم پیشرفت کرده بودم و باهاش میومدم ولی به گرد تکونای باحال و موزون اون نمی رسیدم ....وای خدا....با این لباس بدن نمایی که تنمون بود و حرکاتی که به باسن و سینه هامون می زدیم واقعا همه کیرای مردای حاضر در مجلسو رو به جرئت می دونستم که بلند و سیخ کرده بودیم .....هوا هم چون گرم نبود و دیرتر خسته شدیم وخلاصه بعد از دقایقی کل مجلس تا لحظاتی برامون دست زدند و خواستند این نمایش نیمه سکسیمونو ادامه بدیم ولی نمیشدهم خسته شده بودیم و هم صالح و جمیل شوهر شرافت بهمون چپ چپ نگاه میکردند ......موقع نشستن فرانک و شاهین و حتی فرشید اومدند و بهمون تبریک گفتند ......شاهین بغل گوشم بهم گفت .......قربونت برم طاهره کیرم واسه کونت بلند شده ..چکار کنیم ...جایی سراغ داری ........شاهین خجالت بکش با فرانک هستی این حرافات خوب نیست ........اونم ازم دورشد ....فرشید بعدش اومد ......وای وای طاهره تو و شرافت خانم مجلسو حسابی گرم کردین .....افرین به شماها ...باید بهم قول بدین تو عروسیم همین رقصو بکنین....شرافت بهش قول داد و منم یه چشمک به علامت قول بهش دادم ........فرشید چشاش گرد شده بود و داشت با نگاش سینه های نیمه بیرون من و شرافتو می خورد .....به خاطر شیر دادن به پسرم سینه هام از قبل درشت تر و زیبا تر شده بود و چون سوتین نداشتم موقع تکون هایم بطرز هوس ناکی بالا و پایین می کرد.....براستی خودم متوجه این نشده بودم ......حمید داشت بهم چشمک میزد و دیگه ملاحظه حتی شوهرمو نمی کردصالح کنارم نشسته بود و اون بیشرف هم به گمونم مست بود داشت برام علامت می فزستاد .....خدایا با این عوضی چکار کنم ...باید درسی بهش بدم که دیگه از این غلطا نکنه ......نمی شد باهاش درگیر بشم و یا اگه به شاهین می گفتم شکمشو پاره می کرد و عروسی رعنا بهم میخورد ....اینو باید خودم به اروومی و تنهایی انجام می دادم ...فکری به نظرم رسید .....حمید هنوز برام علامت می زد بلند شدم و با دستم بهش فهموندم که دنبالم بیاد ......نگاه دورو ورم کردم کسی متوجه حرکتم نشده بود ....رفتم یه لیوان خالی تهیه کردم و با چای داغ اونو پر کردم و انگار داشتم چای می خوردم ..دنبال یه جای خلوت می گشتم ......اوه اوه پیدا کردم انور حیاط و گوشه اش که یه سری وسایل و ات و اشغال خونه ریخته بودند و یه درخت که کنارش با شاخ و برگاش بهش حالتی داده بود که از اونجا کسی نمی تونست ما رو ببینه .....من رفتم اونجا وایسادم و بعدش حمید اومد ........طاهره خانم بالا خره جواب عشقمو دادی ......قربون اون اندام قشنگت برم ......اون می خاست بغلم کنه .....با یه دستم که ازاد بود جلوشو گرفتم .....نه نزدیک نشو ......اخه چرا طاهره خودت ازم خواستی باهات بیام اینجا .....اون شب بالای پشت بوم خونه تون نزاشتی تا اخر باهات حال کنم و مجبور شدم ابمو رو کون نگار پیاده کنم .....بزار امشب بغلت کنم و یه حال خوبی برای یاد گاری امشب بهم بده .....ببین حمید خان من از اون زنایی که فکرشو می کنی نیستم برای این بهت علامت دادم که بیارمت اینجا و بگم که اصلا ازت خوشم نمیاد و بیدارت کنم که تو یه به اصطلاح سرپرست و شوهر یه زن و دو فرزند هستی و از خودت خجالت بکش وشرم کن که داری با یه زن شوهر دار داری چشمک میزنی .....تو انگار شرف نداری ......باشه طاهره همین یه دفعه ...خیلی طولش نمیدم ..یه کوس کوچولو بهم بده .....بهت قول مردونه میدم که دیگه مزاحمت نشم ....تعریف اندام و هیکلتو از نگار گرفتم و خیلی خاطرتو می خام .......واه واه نگار چرا از وصف و زیبایی من برای حمید حرف زده ...نکنه ماجرای لز مونو هم بهش گفته باشه ......واقعا که از دست این نگار بی عقل و خل و چل چکار کنم //////حمید خان مگه نگار از من چی بهت گفته .......طاهره اون فقط از خوشکلی و زیبایی اندامت برام حرف زده ...اخه موقع کر دن نگار من و اون برای لذت بیشتر از کون و اندام زنای دیگه و کیر مردابهم میگم.این شده عادت برای سکسامون .....ولی اولین تعریف از تو ه و ازاون موقع من تو کف تو موندم ........واقعا که هم تو و هم نگار از خودتون خجالت بکشین ....این چه کاریه که می کنین.....حمید جلوتر اومد و خواست بغلم کنه و حتی دستش به پستونام رسید ..دیگه من معطلش نکردم لیوان چای داغو رو وسط پاش و دقیقا در منطقه استقرار کیر سفت شده اش ریختم و فوری ازاونجا بیرون اومدم فقط یه لحظه برگشتم و نگاش کردم که دو دستشو رو کیرش گرفته بود و ارووم داشت اخ اخ می کرد ..اون به خاطر ابروش نمی تونست بلند فریاد بزنه ......اینم از حمید بی شرف ...تا تو باشی بهم چشمک نزنی و ازم درخواست کوس نکنی .......دیگه وقت شام شده بود و می خواستند سفره پهن کنند .....ابراهیم برادرمو دیدم که داشت دنبالم میگشت ....اون اومده بود سراغ مادرش که میشد نامادری من ....اخه زنش داشت زایمان می کرد و حالش بد شده بود .......طاهره زنم داره بچه مو به دنیا میاره وحالش خیلی بده و کسیو سراغ ندارم که کمکش کنه ......چکار کنیم کسیبو سراغ نداری .......من فوری یاد مادر شاهین افتادم ....اتفاقا خود فرانک هم بلافاصله اونو پیشنهاد داد خلاصه مطلب من و فرانک وشاهین با مادرش و به اضافه خونواده پدرم عروسیو ترک کردیم شرافت هم که همیشه کنارم بود و اونم باهام اومد .......حال زن ابراهیم خوب نبود و اگه مادر شاهین زودتر نرسیده بود سر زا میرفت و حتی می مرد ولی واقعا مادر شاهین کارشو خوب بلد بود و هر دو شونو از مرگ نجات داد ...دستش درد نکنه باید همچین دستایو ماچ کرد برادر ناتنیم صاحب یه پسر خوشکل شده بود ......مبارکش باشه ..مادر و پدر بچه هردوشون ازمون خیلی تشکر کردند ......خلاصه مطلب تا خاتمه زایمون اخر شب شده بود و فرانک و شاهین با مادرش به عروسی بر نگشتند و فقط من و شرافت با فرشید برگشتیم مجلس عروسی ........وای وای وقتی داخل مجلس شدیم ....اوضاع خیلی بی ریخت شده بود ...مجلس انگار بهم خورده بود و یه سری داشتند باهم با صدای بلند دعوا می کردند ....دعوا سر غذای عروسی بود که حال خیلیاروبد کرده بود و در واقع بعضیا حتی مسموم شده بودنداخه وقتی اشپز دو تاو یا بیشتر بشه عاقبتش همین میشه همه عصبانی بودند از رعناگرفته تا کمال و محموداغا برادر بزرگ داماد که همه چیو از بی عرضگی دوماد می دونست وکمال هم دنبال مقصر می گشت ورعنا هم به من و شرافت چپ چپ نگاه می کرد از نظر اون ما متهم و مقصر این اتفاق بودیم ....رعنا من و شرافتو گوشه ای برد .......طاهره این بهم خوردن عروسیم همش باعث و بانیش تو و خصوصا شرافته و من شما دو تا رو مقصر میدونم .........رعنا به من و شرافت ربطی نداره تازه تو خودت خواستی که کاری به اشپزی نداشته باشیم و ما هم بیرون رفته بودیم و الان اومدیم .......نه نه شما گند زدین به غذا و خورشت و کاری کردین که هر کسی از این غذا خورده حالش بهم بخوره ...کار کارشماهاست...عمدا هم بیرون رفتین که ازش نخورین و حالتون بد نشه ......فایده ای نداشت هرچی به رعنا توضیح دادیم و قسم خوردیم اون باور نمی کرد . از این لحظه رابطه من و رعنا بهم خورد و این گند کاری باعث عصبانیت محمود اغا برادر بزرگ کمال شده بود و برای کمال جریمه و تصمیم سختی گرفته بود ....اون رو کمال نفوذ زیادی داشت و حرف حرف خودش بود کمال و رعنا به روستای محمود اغا تبعید شده بودند و می بایستی اونجا زندگی می کردند و این تصمیم به مزاق کمال و رعنا خوش نیومده بود......رعنا شکایتشو پیش مادرش برد و من و شرافت رو مقصر میدونست ....ولی مادرش برای اولین بار ازم حمایت کرد و بهش اهمیتی نداد ...اون از زایمان زن ابراهیم اطلاع داشت و میدونست من و شرافت بیگناهیم .......خلاصه کلام اون شب باید می موندیم تا دوماد پرده کوس رعنا رو بزنه و با دیدن خون کوس رعنا و تبریک به دوماد و عروس بعدش میرفتیم ......از یه نظر هم دلم به حال رعنا می سوخت ..چون مراسمش اخر بدی داشت و براش غصه می خوردم ..ولی اون با کینه و دشمنی که با شرافت داشت باعث شد که اوضاع به این شکلی تموم بشه هر چی بوده و هر چیزی تو غذا ریخته شده بعد از ما بوده ......کاش اینجوری عروسیش تموم نمی شد .....خیلی دلم می خاست شاهد سکس رعنا و کمال باشم یهو هوسم زنده شده بود و با تجسم کیر درشت کمال اب تو دهنم افتاده بود ...الانه لابد کیرش تو کوس رعناس ....باید خودمو نزدیک در اتاقشون می کشوندم ....هیچی جلو دارم نبود ..صالح ازم خواست کنارش بشینم ولی جوابشو ندادم وارووم و با سیاست خاصی خودمو به پشت در و کنار پنجره ای که پرده روش بود کشوندم .....مثل من چندین پیر زن دیگه هم بودند ولی اونا منتظر بیرون اومدن کمال و دیدن دستمال خونی بودندولی من هدفم شنیدن اه و ناله رعنا بودش ....بالاخره صدای رعنا بلند شده بود اون در واقع اه وناله نمی کرد بلکه فریاد میزد و دردمی کشید ..پیر زنا می خندیدند و پچ پچ می کردند ولی من دستم رو کوسم بود و با دادو هوار رعنا حال می کردم ...دیگه رعنا صداش فریادش با گریه امیخته شده بود و از کمال می خاست با هاش ارووم تر کار کنه ....من بدنم به لرزه افتاده بود و از هیجان درد و رنج رعنا و کیر کلفت شوهرش که تو کوسش میرفت داشتم می لرزیدم ..هیشکی حواسش به من نبود و من داشتم کیفمو می کردم اخ اخ اخ رعنا دیگه بلند شده بود و همه اونو می شنیدند حتی صالح هم فهمیده بود و صورتش از شرم و حیاش قرمز شده بود ....اه اه این شوهر من خیلی پاستوریزه تشریف دارند ...همه مردا می خندیدند .......من ایستاده و بدونه دیدن سکس دوماد و عروس ارگاسم شده بودم و اب کوسمو تو دستم احساس می کردم ......بعد از چند دقیقه کمال با دستمال خونی از اتاق بیرون اومد و با دیدن دستماله همگی دور کمال حلقه زدند و بهش تبریک می گفتند .....من دیگه کاری نداشتم و حتی نرفتم به رعنا تبریک بگم چون میدونستم بهم محل نمی زاره ......خودمو حمع و جور کردم و با صالح و مادرش و طاها برگشتیم خونه ......اون شب صالح و من هردو تشنه هم بودیم اون از بس کون و اندام زنای دیگه رو دید زده بود برای کوسم له له میزد و منم دیگه خودتون بهتر میدونین کوسم هوای کیرشوهرمو کرده بود ....همون ابتدای کار همدیگرو لخت کردیم و صالح به پستونام حمله برد و اونا رو دستش گرفت و بعدش تو دهنش برام می خورد و منم کیرشو دستم گرفته بودم و باهاش بازی می کردم ....کیرسفت و سیخ شده اش تو دستم اماده کردن کوسم بود ولی اول می خاستم اونو بخورم ....دهنمو به کیرش رسوندم و اونو دهنم کردم ......نمی تونستم زیاد تو دهنم بمونه چون صالح کمرش سفت نبود و ابش زود میومد و کوسم بی نصیب می موند فقط کمی اونو خوردم و خودم کیرشو به کوسم بردم و بالاخره کیرش جایی رفت که باید میرفت ....کوس خیسم و کیر کلفت خیس شوهرم باعث شده بود خیلی لحظات خوب و لذت اوری برام تداعی بشه ....من به پشت رو زمین خوابیده بودم و صالح هم روم سوار بود و من دو دستمو دور کمرش سفت گرفته بودم و به خودم چسپونده بودم و اونم کیرشو به شدت تو کوسم میزد ........صالح امشب خیلی خوب داری منو می کنی .....راستش طاهره نمی تونم دروغ بگم از بس کون و اندام زنای دیگه رو تو عروسی دیدم اشتهام دو برابر شده . واگه نمی زاشتی بکنمت بزور بهت تجاوز می کردم ......وای وای صالح مگه از من سیر شدی که اینجوری می کنی .......تو به خاطر دیدن کون و پستونای زنای دیگه کیرت بلند شده و داری منو می کنی اگه غیر از این بود الانه داشتی خروپف می کردی و خواب تو رو گرفته بود .......نه طاهره هیشکی زیبایی و قشنگی تو رو نداره ..من خیلی میخامت و بی تو زندگی برام جهنم میشه ....ولی من که نمی تونم چشامو ببندم ودست خودم نبود و ناخودا گاه مجبور بودم نگاه زنای دیگه بکنم ....ولی طاهره داشتی با شرافت خیلی خوب می رقصیدی من که کیرم برات بلند شده بود .......وای صالح یعنی تو برای من و شرافت هم این کیرت اینجوری که تو کوسم سفت شده بود ....اره اره ........ولی با این حساب همه مردای تو مجلس هم مثل تو کیراشون برامون بلند شده بوده ...ها ها صالح .....با توم جواب بده ......اره اره همین جوره ......تو از این رقصمون ناراحت نشدی ......راستش بهت افتخار کردم و خوشحال بودم که همه تحسینت می کنند ولی وقتی حواسم پیش کیرم میرفت به خودم می گفتم الانه همه مثل من کیرشون بلند شده و این باعث حسودی و ناراحتیم شده بود ......اه صالح بمیرم برای احساست .....خنده ام گرفته بود و داشتم زیر ضربات کیرش می خندیدم و اونم باهم می خندید ....چه زیبا و جالب یه سکس خوب و همراه با خنده که هردومون در اوج هوس و شهوتمون بهم دیگه لذت و خوشی کادو می دادیم اون شب دو بار زیر شوهرم ارضا شدم و اون منو سیر کرد و اب کیرش از همه دفعات قبل بیشتر تو کوسم ریخته شد و ابش تشکو کثیف کرد و باعث شد که روز بعدش روشو بشورم ....بعد از اتمام کارمون هر دو مون تو بغل همدیگه تا صبح یه ضرب خوابیدیم .....البته با لطف و همکاری طاها جون که اون شب منو بیدار نکرد و انگار گرسنه اش نشده بود ................
     
  
زن

 
ادامه از طاهره.........روز بعد خبری از بودن رعنا تو خونه نبود و باید دیگه به نبودن اون عادت می کردیم این اواخر باهاش خیلی راحت و صمیمی شده بودم و حالا بمونه لزم با اون که برام شده بود یه مسکن که گاها منو به ارامش میرسوند...ولی این اتفاق کوفتی تو عروسیش رابطمو نو خراب کرده بود ......مادر شوهرم ازم خواست باهاش برم خونه رعنا ....راستش مایل نبودم چون میدونستم بی محلیش اعصابمو خورد می کرد ....ولی تنهایی تو خونه برام جالب نبود و به خاطر طاها هم نمی تونستم بیرون برم .......ناچارا باهاش رفتم ......رعنا طبق انتظارم باهام خیلی سرد برخورد کرد ولی شوهرش منو خوب تحویل گرفت و مرتب نگام می کرد از این کارش بدم اومده بود واین حرکات کمال باعث حسادت رعنا شده بودواینو در چهره اش حس می کردم......موقع شیر دادن به طاها کمال چهارچشمی به پستونم خیره شده بود و این منو مجبور کرد پسرمو خوب سیر نکنم .....اونا بعد از یه هفته باید میرفتند روستا و اونجا زندگی می کردند ....خوب شد دیگه حداقل از دست این شوهر هیز رعنا مدتی راحت بودم .......موقع خداحافظی رعنا باز ازم شاکی بود .....طاهره بالاخره تو و شرافت زهر تونو ریختین و مارو اواره روستا کردین ..........بخدا رعنا تو یه چیزیت میشه اخه من و شرافت چکار به زندگی تو و شوهرت داریم اصلا از این رفتنتون ماچه نفعی می بریم بجای این حرفا هواست به شوهرهیزت باشه که زیادی نگاه زنا می کنه و خودت هم اینو میدونی ....حتی اون داره به من هم نگاه بد می کنه ......من الان جای خواهرشم و نباید بهم اونجوری نگاه بندازه ......اره طاهره دیشب می دیدم تو و شرافت با اون رقص سکسی تون همه مردا رو از راه بدر کرده بودین .....نمی شد اون کارو نمی کردین ....واقعا رعنا تو قات زدی عروسی یعنی خنده وشادی و رقص...... و من و شرافت به خاطر تو ی بی عقل و بی شعور مجلسو گرم کردیم اخه مگه عذاداریه که گوشه ای بشینیم و تکونی به خودمون ندیم ......رعنا بحث کردن با تو فایده ای نداره ......واقعا رعنا سرو ته حرفاش یه ریال نمی ارزید و خودشم اینو درک کرده بود ودیگه حرفی برای گفتن نداشت .......برگشتیم خونه .....نوروز اومده بود و ایام به سرعت می گذشت و رعنا و کمال هم به روستا رفته بودند خونه اروومتر شده بود و فقط سرگرمی من شده بود طاها .....چون با پیشنهاد مادر صالح یه زن تو روز میومد امورات نظافت و گرد گیری خونه رو انجام میداد .....من دیگه کم کم زن خونه شده بودم ....یه روز نگار اومده بود بهم سر بزنه ...البته این سر زدنش معنی دیگه داشت و می خاست باهام عشق بازی کنه ...من زیاد باهاش گرم نگرفتم به خاطر حرف اون شب شوهرش ازش ناراحت بودم .......نگار می خام یه چیزی بهت بگم ولی ازم ناراحت نشو......خب بگو......تو چرا ازوصف و اندام واسم من واسه عشق بازیات با شوهرت استفاده می کنی .....اخه این چه رفتاریه .....تو با این کارات شوهرتو بیشتر تحریک می کنی که مرتب چشاش به زنای دیگه باشه .....طاهره اینو ازکجا میدونی .....اولا یه بار خودت بهم گفتی و دوماحمید خان شوهرت مرتب بهم متلک می پرونه و از هیکلم و مشخصاتش برام میگه ...اینم لابد از تو شنیده .....بخدا من به خاطر تو جوابشو نمی دم ......مواظب شوهرت باش اون نباید این کارارو بکنه با بودن زن قشنگی مثل تو و دو بچه اصلا درست نیست چشاش دنبال زنا باشه ......اره طاهره منم اینارو خوب میدونم ولی چکار کنم به خاطر بچه هام تحملش می کنم .....اون حرفایی که موقع سکس با حمید میزنیم ....باور کن بیشتر از اونه وهی مرتب از زنا ی همسایه و فامیل وکون و سینه و ساقاشون برم میگه ..ابتدا جوابشو نمی دادم ولی دیگه حس می کردم که داره بهم ظلم میشه ومنم کوتاه نیومدم و جوابشو میدادم و از کیر و هیکل مردای دیگه براش می گفتم و الان دیگه برامون عادت شده و کاریش نمیشه کرد .....من از اندام و مشخصات هیکل تو هیچی بهش نگفتم همش زایده فکرای خودشه ...چون حمید تخیل خیلی قوی داره و تو خیابون هم با دیدن زنا و دختراحتی از حسش برام میگه .......من دیگه به کاراش عادت کردم ......حالا طاهره جون خودتو ناراحت نکن ....خیلی وقته باهات حال نکردم .....دلم واسه کون قشنگت یه ذره شده ...اون شب تو عروسی رعنا وقتی می رقصیدی و باسنتو تکون می دادی کوسم به خاطر تو خیس شده بود و اون لحظه دلم می خواست بلند شم و همون جا باهات عشق بازی کنم .....رعنا دستمو گرفت و منو تو اتاقم کشوند و بغلم کرد ......اختیار از دستم خارج شده بود و از یه نظر هم دلم سکس می خواست چون شوهرم ماموریت رفته بود ....خودمو براش ول کردم .....رعنا از بوسیدن لبام شروع کرد و تموم صورت و گردنمو بخوبی ماچ کرد و بعدش لباسامو از تنم دراورد و خودش هم لخت شد من فقط نگاش می کردم ....وای وای طاها هم شده بود تماشا چیمون ....قربونت برم پسر گلم ..اون ساکت و ارووم نگامون می کرد ...نگار کارشو با خوردن پستونام ادامه داد دستاش همزمان هم با لباش رو سینه هام بود ....طاهره پستونات کمی درشت شده ...اوخ جون من که کشته مرده اندامتم......نوبت کوس و کونم شده بود پاهامو ازهم سوا کرد و لباشو رو کوسم تنظیم کرد و با استفاده از زبونش کوسمو با اب دهنش خیسوند و انگشتش تو سوراخ کونم رفته بود .....اه اه من داشتم به خودم پیچ و تاب میزدم ....شهوتم منو مست کرده بود ...دلم می خواست کیر داشت و منو می کرد نگار تموم بدنمو تا نوک پاهام لیسوند و بعدش روم افتاد و کوسشو رو کوسم گرفت و باهاش خودشو رو اونجام می مالوند در واقع کوسامون روهم اصطکاک می خورد ....افرین نگار این مدل حرکتش جالب و تحریک کننده بود هر دومون داشتیم ناله می کردیم و همدیگرو می بوسیدیم و و دستامون هم تو کونای همدیگه رفته بود من سوراخ کونشو پیدا کرده بودم و با انگشنم اونو میزدم و اونم همین کارو باهام می کرد ....پستونای درشتش رو پستونم خورده بود و بهم حس خاصی میداد ......داشتم یه لز خوبو تجربه می کردم ....یاد فرانک افتادم . اون اندام بکر و صورت زیباش که تو کفش هنوز مونده بودم ....هوسم بیشتر شده بود و لزش و خیسی کوسامون رو همدیگه معلوم بود و اونجامون حسابی خیس شده بود .....نگار روم افتاده بود و مثل یه مرد کیر دار رو کوسم تلمبه میزد و منم براش اوف واخ و جون جون می گفتم .....نگار مثل رعنا خدا بیامرز لرزی به بدنش اومد و یهو روم افتاد و اب زیادی از کوسش روم ریخت ......اوی اوی طاهره جون راحت شدم ....بهم چسپید ......باور کن از سکس شوهرم بیشتر حال کردم .....نگار مگه شوهرت سیرت نمی کنه ....چرا اون خوبه کیرش کلفته و خوب منو می کنه ولی لذت سکس با تو چیز دیگس ......حاضرم تو رو با شوهرم عوض کنم و با تو زندگی کنم ......نگار جون مگه میشه ......کاش میشد ......حالا نگار نری خونه همه رو به شوهرت بگی ......نه نه مگه من احمقم .....راستی طاهره اون شب حمید اونجاش درد می کرد و دستش رو کیرش بود ...نمی دونم چه اتفاقی براش افتاده بود .....خواستم بهش بگم که کار من بود و همه رو براش توضیح بدم ولی پشیمون شدم و نخواستم بینشون دعوا بندازم.....نگار لباساشو تنش کرد و منو بوسید و رفت ...منم کمی شیر به پسرم دادم و کنارش کمی خوابیدم .......اون روز تا پایان هفته اتفاق مهمی رخ ندادکه براتون بگم اخر هفته شوهرم برگشت اون برام کادو گرفته بود اونم از اون شهری که میومد ....من ازش هم تشکر کردم و هم تعجب .......عزیزم چرا تعجب کردی .....اخه صالح تو ماه هاس اون شهر ماموریتی یهو یاد زنت افتادی که براش کادو بگیری .......خب ببخش زن خوشکلم من باید زودتر اینکارو می کردم ....ولی این کادویی که گرفتی زنونه اس سلیقه خودته......راستش با نظر وسلیقه زن غلامی اونو خریدم اخه اونابازم باهم زندگی می کنند .....ولی صالح تو قبلا بهم گفتی که دیگه کاری باهاشون ندارم و ازشون دوری می کنم .....اره درسته گفتم ولی غلامی بازم خرشده و زنشو قبول کرده وبهم دیگه قول دادند که زندگی پاکی داشته باشند.....خب اینا به تو چه مربوطه ....حتما بازم رفتی خونه شون و باهاشون اومدی بازار و یادمن افتادی و اینو برام گرفتی ......صالح توم دم دراوردی ...واقعا که اصلا ضرورت داشت برام کادو بخری اونم با نظر و سلیقه اون زن.........صالح قفل کرده بود و نمی تونست از خودش دفاع کنه ...واقعا هم برام تعجب اور بود اخه صالح تو که این همه ادعای مسلمونی و پاکی و دوری از منکرات داری چرا به این دو نفر چسپیدی ...نکنه زنه منحرفش کرده باشه ........دو دل بودم که کادوشو قبول کنم و یانه .......صالح به شرطی این هدیه رو ازت قبول می کنم که بهم بگی که چه رابطه ای با غلامی و زنش داری و هی مرتب خونه شون میری ......طاهره میدونی که من نمی تونم دروغ بگم ..باور کن خودم نمی خام برم خونه شون ولی هر موقع غلامی میاد تعارفم می کنه ...دست و پام شل میشه و نمی تونم بهش نه بگم ....خودمم نمی دونم چرا اینجوری میشم .......صالح نکنه بخاطر اینه که عاشق زنش شدی ....... نه نه فکر بدنکن ...من با وجود تو دلم پیش زن دیگه ای نمی ره ......اره جون خودت پس حتما عاشق چشم و ابروی غلامی شدی ...ها....وای طاهره منو سئوال پیچ نکن بخدا اگه میدونستم اینجوری میشه غلط می کردم برات کادو بخرم ......ببین صالح من هنوز بهت اعتماد دارم و می دونم دل پاکی داری ولی دفعه دیگه اگه بدونم به این زن نزدیک شدی و یا خونه شون رفتی اونوقت تو رو نمی بخشم .........کادو رو باز کردم یه شورت و سوتین هم رنگ قرمز یرام خریده بود ...خودمونیم اون زن هم سلیقه اش خوب بود وازش خوشم میومد ...همون لحظه و جلو چشم شوهرم لخت شدم و اونارو تنم کردم خیلی بهم میومد خصوصا شورته کیپ باسنم بود و تو اینه با نگاه به خودم شهوتی شده بودم .....صالح کیرش بلند شده بود و همون لحظه طاقت نیاورد و از پشت منو بغل کرد و رو شرتم انگشتشو تو چاک کونم با شدت می کشونداون دست دیگشو از زیر بلوزم رسوند به پستونام و دیگه از عقب و جلو منو خام و تسلیم خودش کرده بود ....دست و پام شل و بی حس شده بود و نمی تونستم خودمو نگه دارم .....صالح با تکیه به دستی که تو کوس و کونم برده بود منو نگه داشته بود ......اه صالح زود باش دارم بیهوش میشم ......کیرت کجاست چرا کوسمو باهاش پر نمی کنی .....صالح انگار مثل قبلا اماتوری رفتار نمی کرد و می دونست هر لحظه باید چه کاری و چه رفتاری بکنه ....اون باهمون استیل لای شورتمو کنار زد و کیرشو از پشت به کوسم گرفت و با کمک دستش اونو فرو کرد و بعدش منو کمی خم کرد و دیگه کاملا روم مسلط شد و گاییدنمو شروع کرد از زیر شکمم نگاه حلو عقب کیرش می کردم از دور کیرش کف سفید ناشی از اب کوسم زده بود بیرون و من ازش لذت میبردم ....اوه اوه صالح داری یاد می گیری که چه جوری منو بکنی .......مگه قبلا بلد نبودم ....اره اوایل اصلا خوب منو نمی کردی ....ولی مغرور نشو هنوز خیلی مونده که خوب خوب منو سیر کنی .......صالح از بس ساده بود که فکر اینو نمی کرد که این زن من از کجا میدونه که هنوز کردن و راضی کردن یه زنو من چه جوری تشخیص داده ام یه مرد وارد و عاقل و هفت خط همون لحظه می فهمید که زنش با این حرفاش لابد بهش خیانت می کنه ...ولی صالح اصلا تو باغ این مسائل نبود ......دست و پام دیگه قدرت نگهداریمو نداشت لذا خودمو با همون حالت رو کف اتاق ول کردم و به شکم افتادم و اونم باهام اومد کیرش کامل کوسمو پر کرده بود و ضرباتی که به کوسم میزد هر لحظه شهوتمو بیشتر می کرد بدنم به لرزش افتاد همون لحظه صالح فریادی کشید و ابشو تو کوسم ریخت ....خب منم با اون لرزی که داشتم ارگاسم شده بودم ....شورت قرمزه کثیف شده بود و همون بار اول که رو باسنم افتتاح شد من گاییده شده بودم .....مادرش اومده بود پشت در .....صالح چیه چرا فریاد میزنی ///چیزی نشده مادر نگرون نباش ......صالح نکنه با طاهره دعوات شده ......ناراحتش نکنی اون حامله هست ....هوای اونو داشته باش .......افرین به مادر صالح اون خیلی هوامو داشت ...من دیگه بهش علاقه مند شده بودم ......صالح شورتمو از پام دراورد و کوسمو خوب باهاش تمیز کرد و بعدش اونجامو ماچ کرد ......صالح ...چیه عزیزم ....اگه ازت بخام کاری برام انجام بدی نمی گی نه ......بگو عزیزم حتما برات انجام میدم فقط بهم نگی که کونمو بکن ...نه نه ربطی به کون نداره ...میخام الان با زبونت کوسمو خوب بخوری ......مگه ارضا نشدی ....شدم ولی کافی نیست باز من می خام....و نیاز دارم که یه بار دیگه ارضا بشم ......زود باش ......باشه ....صالح دهنشورو کوسم گرفت و من خودم دو لای چوچوله کوسمو براش باز کردم و اونم برام می خورد....اوه اوه صالح خوب اونو نمی خورد و مجبورم کرد که با دو دستم سرشو رو کوسم کیپ کنم ....دستام اون لحظه از شدت هوسم با قدرت شده بود وحریف می طلبید .....صالح خوب بخورش ...زود باش ...اگه خوب نخوریش دیر دیر بهت کوس میدم ...افرین بیشتر و بهتر بخورش .....اوی اوی ...جون جون ..کمرمو بلند کردم و خوب و کامل به دهنش گرفتم دیگه صالح نمی تونست از دست کوسم در بره ....صالح تا راضیم نکنی ولت نمی کنم .....ای ای ای زبونشو بیشتر بکار گرفته بود و تا اونجایی که راه داشت تو کوسم می برد ..من داشتم کم کم ارضا میشدم تکونای کمرم بیشتر شده بود و اه ناله ام هم کاری کرد که طاها بیدار بشه و به گریه بیفته .......با لرزیدن های بدنم کارم تموم شد و صالح ناخواسته همه ابمو با دهنش قورت داد.......طاهره کارم خوب بود ....اره بد نبود .......فوری بلند شدم و طاها رو بغلم گرفتم و نوک پستونمو تو دهنش کردم و اونم شیر وجودمو نوش جون می کرد ......
     
  
زن

 
ادامه از طاهره.......در نبودن رعنا خونه ارووم شده بود وارامش خوبی داشتم وشکمم داشت روز بروز بزرگتر میشد راستش من ریخت و قیافه و اندامم جوری افتاده بود حتی در دوران بارداریم هم جذاب و تودل برو بودم وکل محله به محض بیرون اومدنم منودنبال و از دیدنم حسابی کیف و حال می کردند وخب منم گاها کمی شیطونی می کردم و با حرکات و نگاهام و لباسای بدن نمایی که می پوشیدم حسابی مردا و پسرا رو حشری می کردم من دیگه واقعا کار کشته و حرفه ای شده بودم ...در این میون گاهاشاهین برام علامت میزاشت و منم فوری میرفتم خونه شون وفرانک و شاهینو میدیدم هربار شاهین قصد کونمو داشت ولی بجز یه بار بهش ندادم و خیلی ملاحظه فرانکو می کردم....اون یه بار هم وقتی خونه شون رفتم از شانس بدم فرانک با مادر شاهین رفته بود ندحموم و خونه نبودند واین فرصتی شد که شاهین منو تو اتاق خواب فرانک ببره و خواست لختم کنه من از دستش فرار کردم چون نمی خواستم تو تخت خواب دوستم به شوهرش کون بدم خیلی دیدنی و هیجان اور بود شاهین توخونه اش دنبالم می دوید و من با اون شکم برامده ام ازش فرار می کردم ...وای خدای من اگه زمین می خوردم کار بچه تو شکمم تموم بود و اونو به کشتن میدادم ولی اون لحظه تو این فکر نبودم و انگار داشتم بازی می کردم حین دویدن یهو به سرم زد که برم تو حوض....با لباسم خودمو تو اب حوض زدم ..اوف اوف چه کیفی داشت اوایل تابستون بود و هوا گرم و من تو اب حوض خنک شده بود م لباسم خیس شده بود و برجستگی بدنم رو شده بود شاهین با نگاه به اندامم حسابی دم کرده بود و همون لحظه و با زیر شلواریش اومد تو حوض و منو از پشت گرفت و کیرسیخ شده و سفتشو رو سوراخ کونم تنظیم کرد و تو اب شورتموبه یه طرف جمع کرد با یه فشار اونو فرو کرد تاکمرامون تو اب بود من داشتم در اون شرایط و تو اب بهش کون می دادم ....اوخ جون طاهره کار خیلی خوبی کردی اومدی تو حوض ...چه کیفی داره اونم کردن کون تنگت و دراین اب خنک ...شاهین پستونای سفت و برامده و قشنگمو که زیر لباسم و خیس شده از اب به لباسم چسپیده بود با دستاش می چلوندو با ضرباتش تو کونم از خوشی و لذت اواز مدل دارخودشو می خوند اون جاهلانه و با صدای قشنگی و با استفاده از اشعار عاشقونه اش منو هم بیشتر مست کرده بود من تو اب حوض کمی حالت سگی به خودم گرفته بودم وتا نیمه پستونام تو اب رفته بود ....قبلایه بارو تو لزی که با نگار در خونه اش داشتم تو حوض تجربه همچین سکسیو داشتم ولی تا حالا تو اب کیر نخورده بودم واونم الان تجربه کرده بودم .....شاهین به نسبت دفعات قبلش کمرش سفتر شده بود و بیشتر باهام میومد .....اون گاها وقتی از خوندن خسته میشد لباشو به لبم میرسوند و منو ماچ می کرد ....تو اب حوض خیلی مزه داره که یه زن ارضا بشه و من اونو تجربه کردم ....اوه اوه چه تجربه شیرینی تو اغوش گرم و عضلات قوی شاهین لرز ش و اوج هوس و شهوتم بیرون زد و با یه فریاد عاشقونه اونو نمایش دادم ....خیلی بهم چسپید ......با شاهین از حوض بیرون اومدیم ....وای وای حالا با این لباسای خیسم چکار کنم و چه جوری برگردم خونه ..اصلا فکر این دردسرشو نکرده بودم .......شاهین خودش لباسامو در اورد و اونو چلوند و رو طناب حیاط اویزونش کرد و من لخت و عریان تو اتاق خونه شون رفتم ....اگه اونا برگردند با این وضعیت من چکار کنم ........شاهین چکار کنم نمیشه اینجوری بمونم برو یه دست لباس فرانکو برام بیار تا بپوشم ......طاهره لباسای فرانک به شکمت نمی خوره ......بزار خوب بگردم یه لباس گشاد برات گیر بیارم .....اون بعد از گشتن یه بلوز و دامن برام تهیه کرد من اونو پوشیدم .......ولی با این لباس فرانک من چه جوابی بهش بدم و اینو چه جوری توجیه کنم .....تو فکر رفته بودم و اون موقع مغزم جواب نمی داد ...........شاهین اومد کنارم و برام یه شربت گذاشت .....چیه عزیزم چرا ناراحتی ...اصلا فکرشو نکن ...اگه اونا برگشتند ...بهشون می گیم موقع رد شدن از لب حوض پات پیچ خورده و افتادی تو اب و ناچار شدی که لباساتو عوض کنی .........اره شاهین این فکر خوبیه ....بالاخره بعد از مدتها فکرت کار کرد ولی شاهین مادرت بهمون مشکوک میشه اون زن باهوشیه و همه چیو خوب می فهمه .....خب میگی چکار کنیم ......طاهره قبل از اینکه برگردند تو به خونه تون برگرد ....تا مادرم تورو با این اوضاع نبینه .....لباسات هم با خودت ببر .....لباسای نمدارمو تو یه بقچه برام ردیف کرد وقبل از رفتنم باز منو بغل گرفت و سفت و محکم منو بوسید ...اه طاهره ازت سیر نمیشم بزار قبل از رفتن یه بار دیگه بکنمت ....شاهین مگه کیرت بلند میشه و می تونی باز منو راضی کنی ...اره امتحانش کن ......به کیرش دست زدم ....اوف اوف مثل سنگ شده بود و باز اماده فتح کونم بود ....ما پشت در حیاط رو به کوچه بودیم و همون جا باز شاهین منو خم کرد و با زدن یه اب دهن به دستش و مالیدنش به کیرش و سوراخم باز اونو تو سوراخ کونم تپوند ....باز تلمبه هاش رو باسنم استارت خورد ...دستام رو دیوار حیاط ستون شده بود و پاهام هم از پشت به پاهای شاهین کیپ شده بود وشاهین نمی تونست برام اواز بخونه چون پشت در کوچه قرار گرفته بودیم ...کیرش تو کونم خوب تلمبه می خورد وبا کیر معمولی که شاهین داشت من خیلی اذیت نمی شدم ...شاهین فعلا شش دونگ کونمو بنام کیرش زده بود و فقط من به اون کون می دادم ........داشتیم حسابی باز کیف می کردیم و شهوت دوتامون لحظه به لحظه اوج می گرفت که یهو از پشت در و داخل کوچه صدای مادرش و فرانکو شنیدیم .....وای وای همینو کم داشتیم .....فوری دوتامون جمع و جور شدیم و من بلا تکلیف و نگرون نمی دونستم چکار کنم ..شاهین حواسش جمع بود . تو این کارا انگار کار کشته بود ..فوری بقچه منو گرفت و منو به دستشویی داخل حیاط برد و منو اونجا مسقر کرد ......عزیزم شانس نداشتیم کارمون نیمه تموم موند باقیشو میزاریم برای جلسه بعد ....من فرانک و مادرمو تو خونه می برم و توم ارووم و یواشکی از خونه برو بیرون.....طاهره جون منو ببخش اینجوری بدرقه ات می کنم......شاهین منو بوسید و ازم دور شد ......لباسای عاریه فرانکو هم دو روز بعدش با هماهنگی که با شاهین داشتم به اون مرد قوزی دادم و اونم تحویل شاهین داده بود.......تو راه برگشتن به خونه از جلو کافه رد شدم با یه نظر به داخل کافه مرادودیدم که مشغول کاربود اون خوش تیپ تر شده بود ولی سریع رد شدم و نخواستم دیگه بیشتر فکرم درگیرش بشه ......شرافت جونم به خاطر بیماری مادرش نمی تونست بهم سربزنه و چند روزی میشد اونو نمی دیدم ...تصمیم گرفتم فردا عصر برم خونه شون .و عیادتی از مادرش بکنم ......و اما از فرهاد هیچ خبری نداشتم چون خودم سراغش نمی رفتم انگار فقط وقتی پیشش میرفتم که ازش حامله بشم ....واقعا که کارام عجیب و غریب شده بود .......اون شب من و مادرشوهرم تنها کنار هم بودیم و طاها رو پاهای اون خوابیده بود ...مادرشوهرم از بابت اذیت و ازارهایی که اوایل ازدواجم برام پیش اورده بود اظهار پیشمونی می کرد . و از اینکه من عروسش بودم خیلی خوشحال بود واز زیباییم می گفت .اون احساس تنهایی می کرد .......منم از بودنش در خونه و حمایتی که ازم می کرداظهار رضایت و ارامش می کردم من زود مادرمو از دست داده بودم و حمایت یکی مثل اون برام یه موهبت بود بخاطر بودن مادرشوهرم من خیلی راحت و بدونه دلهره میرفتم بیرون و به گردش و عشق و وحال خودم میرسیدم چون اون چهار چشمی مواظب پسرم بود........دیگه کم کم اماده شده بودم که دومین بار زایمان کنم در یکی از شبهای اواخر پاییزدرد زایمان اومد سراغم وشانس یارم بود که شوهرم تو خونه بود ورفت سراغ قابله ......درد مثل همون درد قبلی بود و من فقط تو اتاقم راه میرفتم من از فرط درد به خودم می پیچیدم قابله اومد و بالاخره تزدیکای صبح من بچه دوممو بدنیا اوردم ...من صاحب یه دختر قشنگ شده بودم اونم مثل طاها رنگ موها وپوستش وروشنیش مثل فرهاد بود همون لحظه تصمیم گرفتم اسمشو سحر بزارم ...اسم مورد دلخواهم بود ....اوه اوه از همون ابتدای شروعش دادو هوارش شروع شده بود و مرتب گریه می کرد .....مادرشوهرم از خوشحالی داشت بال درمیاورد و کنارمو ول نمی کرد ......من خیلی خسته و ضعیف شده بودم با وجود شلوقی و سروصدای زیاد اطرافم بخواب رفتم ......چه خواب شیرینی ...بعد از تحمل یه درد سنگین و کمر شکن واقعا خواب خیلی می چسپه ...اینوخیلیا که الان این داستانو می خونند لابد تجربه کردند.واین حرفمو درک می کنند..ومن براستی یه خواب رویایی داشتم ......روزها و شب ها می گذشتند ومن اتفاق مهمی نداشتم و زندگیم و بیشتر اوقاتم تو خونه و کنار بچه هام می گذشت .....ولی گاها نگار میومد پیشم و دزدکی وبطور ناقص کمی همدیگرو ماچ می کردیم و با دستامون سرپایی و یا نشسته کوس وکونمون رو مالش میدادیم..دوتا بچه مخصوصا سحر فرصت نفس کسیدن و استراحتو ازم گرفته بود......واقعا حق با مادر شاهین بود که بهم می گفت با این سن و سالت و دو تابچه و بزرگ کردنش تورو زود از بین میبره و جوونیتو ازت می گیره .....ولی باوجود داشتن دو فرزند من زیباتر شده بودم وتو اینه وقتی خودمو میدیدم عاشق خودم میشدم ....اینو بیراه نمی گفتم چون همه با من هم عقیده بودند از فرشید چشم چرون و هوسی گرفته تا فرانک و شرافت و نگار وشاهین که داشت برام خودکشی می کردودر نهایت شوهرم که هروقت منو می دید دستش رو کیرش بود واماده بود منو بکنه ...دیگه باید شش دونگ حواسم بود که زود کار دست خودم ندم و حامله نشم .......باز یه شب دیگه مراد تو خواب اومد سراغم .....وای وای من هرچه میخواستم این پسرره روفراموش کنم و اونو از دفتر چه خاطراتم کاملا پاک کنم ولی نمیشد .....تو خواب من داشتم سحر رو می خابوندم .....مراد اومد تو اتاقم و برام کادو اورده بود ...مراد مگه نگفتم دیگه سراغم نیا ...من نمی خام تورو ببینم .......طاهره من عاشقتم و دلم اسیرت شده چرا ازم دوری می کنی .....من دارم برات دق می کنم ....بیشتر منو عذاب نده ...تو اگه یه بار در ماه اونم یه ربع بهم سر بزنی مگه چیزی ازت کم میشه ...بخدا گناه داره که منو از خودت دور کردی...اگه بدونی کیرم داره از دوری کوست هر شب گریه می کنه ......واه مراد تو انگار خل شدی مگه کیر هم گریه می کنه ...اره طاهره هرشب کیرم به هوای تو تو دستم سیخ میشه و چون تو نیستی که بهش برسی تا صبح شورتمو میخیسونه ومجبورم هرروز اونو بشورم ....این درواقع یه جور گریه س...مراد بلافاصله اومد بغلم کرد وبعدش کیرشو بیرون کشید و در حضور دو بچه ام منو خابوندو اونو تو کوسم فرو کرد ...من تو خواب داشتم گریه می کردم و بهش حرفای بد میزدم وبا دو دستم بهش ضربه میزدم ولی بی فایده بود و اون داشت بهم تجاوز می کرد لباش رو لبم بود و زورکی اونو می مکید یه دستشو رو باسنم کشونده بود و اونووحشیانه با انگشتاش می مالوند من از رفتار وحشیانه اش دردم گرفته بود و فریادم بلند شده بود تو خونه همه بودند حتی شوهرم بودش ولی برای نجاتم کاری نمی کردند ....اخه این چه وضعیه حسابی زیرش داشتم جر می خوردم کیرش تو خواب خیلی گوشتی تر شده بود وداشت منو اذیت می کرد .....مراد ولم کن ...بسمه داری منو می کشی ....کثافت کیر کلفت منو ول کن ......ای ای ابتو تو کوسم نریز......طاهره دلت نمی خاد ازم حامله بشی ......نه نه عوضی ..می خام دیگه حامله نشم ...بخدا اگه ابتو بریزی من خودمو میکشم ......طاهره اگه راضی نیستی پس بزار تو کونت خالی کنم ......دیگه داشتم باهاش گلاویز میشدم وبا هر جون کندنی از زیرش خودمو خلاص کردم وتواتاقم ازش فرار می کردم اون جلوم وایساد و داشت کیرشو می مالوند و کارشو ادامه داد تا اینکه ابشو رو من و بچه هام پاشوند ..من از این کار زشتش عصبانی بودم و روش فریاد زدم و یهو از خواب پریدم ....من از گریه های مکرر سحر بیدار شده بودم .....وای وای چه خواب بدی میدیدم ....این مراد فلان فلان شده ازم چه میخاد چرا دوبار به خوابم اومده . اونم تو خواب باهام زورکی سکس می کنه ....اون ازم چی میخاد ...من که حتی بهش فکر هم نمی کنم ...پس چرا ولم نمی کنه .....چرا چرا چرا .....تصمیم گرفتم در اولین فرصت سری به مراد بزنم و اوضاعشو ببینم ولی نباید تنهایی میرفتم شرافت باید باهام باشه ....راستش با این خواب هایی که میدیدم ازش می ترسیدم ......یه روز شرافت پیشم اومده بود ....اون یه شلوار تنگ وچسپون پاش کرده بود و حسابی منو شهوتی کرده بود ولی خب هیچوقت باهاش لز نمی کردم توسکس هایی که سه نفره با فرهاد داشتیم گاها باهم کار می کردیم ولی از روی شرایط و اوضاع پیش اومده بهم کمی حال میدادیم ولی شرافت دیگه با این کمر باریکش و کونی که دو برابر کمرش خودشو برام نمایش میداد هوسیم کرد که منم مثل اون یه شلوار تنگ تنم کنم تا باهاش رقابت کنم .....رقتم سراغ یه دونه گزینه عالی و اونو پام کردم دونفرمون رفتیم جلو اینه و نگاه می کردیم هر دومون بیست بیست بودیم من که انگار نه انگار مادر دو بچه بودم هر کی منو نمی شناخت فکر می کرد که یه دختر مجرد هستم کمرمیزون و بدونه گوشت اضافی و با باسن قشنگ وشکیلم که خیلی هوس ناک به چشم میومد پدر هر چی مرد کیر کلفتو در میاورد..شرافت هم قبلا وصفشو براتون گفته بودم ......خلاصه با این نمایش و مدلی که بهم داده بودیم هردومون خیس کرده بودیم و رو بروی هم شلوارمونو تا سر زانو پایین کشیدیم و با دستامون با کوسمون ور میرفتیم ....حس من و شرافت یکی شده بود و چشامون خمار و اه ناله هامون باهم از دهنمون بیرون میزد خیلی جالب و دیدنی شده بود درست روبروی هم و دو زانومون بهم خورده بود و داشتیم خود ارضایی می کردیم ......اه طاهره خیلی دلم هوای فرهادو کرده .......اره شرافت خیلی وقته اونو ندیدیم ......چکار کنیم ......نمی دونم ....تو بگو چکار کنیم .....میگم طاهره بریم پیشش حسابی از کیر کلفتش سیر بشیم ......ولی شرافت من می ترسم ...چرا عزیزم ..اخه می ترسم باز ازش حامله بشم ......اون دوبار منو بار دارکرده و الان طاها و سحر در واقع پدرشون فرهاده ...ودیگه نمی خام سومین بار بچه ام از فرهاد باشه دلم میخاد دیگه شوهرم منو حامله کنه .....با این حرفام هردو مون بیشتر شهوتی شده بودیم ........طاهره جون قربون خودت و اون وجدان بیدار شده ات برم ......باشه اگه پیش فرهاد رفتیم این دفعه من ازش حامله میشم و دیگه نوبت منه که یه بچه از فرهاد داشته باشم ....هردومون باهم ارگاسم شدیم چون پاهامون رو هم به لرزش و تکون خوردن افتاده بود .....این خود ارضایی چون برای هر دومون تازه گی داشت حیلی بهمون لذت داد و سرحالمون کرد .......همدیگرو با یه دستمال تمیزکردیم و بعد از یه کم ارایش با چادرامون اومدیم بیرون ........شرافت امروز نمی خاد پیش فرهاد بریم بزار واسه بعد .....باشه عزیزم منم دلم نمی خاد اون کارمون بهمون چسپید و دیگه برای امروزمون کافیه.......می خای کجا بریم نکنه قصدت رفتن به خونه فرانکه ......نه شرافت دلم برای فرانک همیشه تنگه ولی امروز می خام مرادو ببینم ......اخه چرا ...مگه قرار نبود اونو فراموش کنی و بیخیالش بشی ......شرافت من می خام اونو فراموش کنم و اصلا بهش هیچ حسی ندارم ولی اون ول کنم نیست ......چرا مگه اومده جلو در خونه تون و بهت چیزی گفته ....نه اون اصلا خونه منو بلد نیست ولی الان چند باره میاد به خوابم و همش تو خواب بهم تجاوز می کنه ...نمی دونم معنی و تعبیر این خواب چیه و یه جورایی حس می کنم اگه یه بار دیگه اونو ببینم شاید به حل معمای این خوابهام برسم ......وای وای طاهره اصلا چرا بیخیال این خوابات نمی شی ....اونا حقیقت ندارندو فقط یه خوابه وبس ....من جای تو باشم اصلا بهش اهمیتی نمی دم ..... خیلیا انواع و اقسام خواب های بد و خوب رو می بینند و بعدش فراموشش می کنند ...توم زیادی حساس نباش و نمی خاد مرادو ببینی .....هر چی باشه اون از قماش و رفقای اون علی بیشرفه که چند نفری می خواستند بهت تجاوز کنند ....باشه شرافت حق با توه ولی یادم نمیره اون بهم کمک کرد و نزاشت بیشتر اذیتم کنند ....من نمی خام ازش دفاع کنم ...فقط برای اخرین بار می خام ببینمش و شاید به نتیجه ای برسم......وای وای از دست تو انگار تا مراد و نبینی نمی زاری برگردیم خونه ......نزدیک کافه شده بودیم ....وبا چند قدم دیگه وارد کافه شدیم همون میزی که همیشه روش می نشستیم خالی بود و رفتیم روش مستقر شدیم ...مراد از قبل خوش تیپتر و با کلاس تر شده بود ....اون متوجه ماشد ...وفوری اومد سراغمون .......طاهره خانم مشتاق دیدار ..خیلی خوش اومدید ....شمام همچنین .....انگار اسم شما باید شرافت خانم باشه ....دزسته ......اره اغا مراد همونه ....خوب یادت مونده ......اخه چیزای خوب و قشنگ یاد ادم می مونه .......یعنی من از دید تو قشنگم .....بر منکرش لعنت ...البته که هم شما و هم طاهره خانم بی نظیر هستین .......مراد بسه دیگه مزه نپرون ....بهم بگو اوضاعت چه جوره .......طاهره خانم از لطف شما وضعم عالیه و از کارم راضیم و صاحب کافه هم ازم رضایت داره و حقوقمو بیشتر کرده ......خیلی خوبه ......چی میل دارین براتون بیارم .....مراد با سلیقه خودت برای این خانمای خوشکل یه خوردنی خوب بیار.......اون رفت ......طاهره به گمونم این مراد عاشق من و تو شده والبته قبلا هم عاشقت بود و خودت خبر نداشتی ...انگار یه فرهاد دیگه تو راهه .....اره شرافت بهمون نظر داره .......چکارش کنیم .....نمی دونم نمی خام تو ذوقش بزنم دلم براش میسوزه اون غریبه و تو این شهر تنهاست. یعنی طاهره حسی بهش داری ......نه نه ولی هر چه میخام ازخودم دورش کنم یه جورایی باز یادش میفتم و حتی گاها تو خیابون ناخواسته به طرف کافه کشونده میشم ...نمی دونم چرا ...حالا این خواب هایی که ازش می بینم که جای خود داره .......طاهره این حرفا همش بهونه سو تو غیر مستقیم بهش تمایل داری و انگار یه بار که کیرشو تو دهنت کردی بهت مزه داده . اعتراف کن که دلت میخاد باهاش سکس کنی .......شرافت شاید همین جوری باشه ولی من واقعا میخام فراموشش کنم .......طاهره الان اگه من نبودم و مراد ازت می خاست که بهش کوس بدی قبول می کردی .......راستش شاید بهش بله می گفتم .....خب همین دیگه تو مرادو دوست داری واونم بهت علاقه داره ....پس خواب دیدنت ناشی از علایق پنهانی درونته که نمی خای بروزش بدی و این باعث شده با کمک اون خواب ها شاید عشق و تمایلتو براش نشون بدی .......چطوره از تعبیر خوابم خوشت اومده ........اره شرافت ..ولی باز من میگم بهش علاقه ندارم ......شرافت تو چی اگه من نبودم بهش کوس میدادی ......من هم مثل تو شاید بهش میدادم اخه یه بار ازدهنت شنیدم که گفتی کیر کلفت و اب داری داره ..حالا یه بار مزه کیرشو تو کوسم بچشم بد نیست .......طاهره میخای یه سکس سه نفره باهاش ترتیب بدیم ......ولی شرافت اون ممکنه دهنش قرص نباشه ...ما از فرهاد و شخصیت اون اطمینان داریم ولی مراد شاید مثل فرهاد نباشه .....اره طاهره حق با توه من فکر این جاشو نکرده بودم .....حواسم پیش کیر کلفتش بود ...نه نه نباید بی گدار به اب بزنیم .......حالا بزار خودش چه جوری باهامون راه میاد ....مرا د با یه سینه پیشمون برگشت ....اوخ جون دو تا معجون وبا دو کیک تازه برامون اورده بود ......معجونه طعمش فوق العاده بود و با کیک خیلی مزه خوبی داشت جاتون خالی اونو خوردیم .......مراد بهمون نگاه می کرد و لبخند میزد ......مراد چرا لبخند میزنی .....باید هم لبخند بزنم من دارم خوردن دو تا خانم زیبا و خوشکلو نگاه می کنم و این لحظه شیرین برای هر کسی اتفاق نمیفته ......پس خوش به حالت باشه .....وایسا و خوب حالشو ببر .....مراد گاها نگاش به شلوار تنگمون می خورد و داشت فشارش بالا می رفت زیر چادرمون اون شلوار تنگ گاها بیرون میفتاد و چشای خیلیارو در می اورد .وسط پاش باد کرده بودو کیرش میخواست منفجر بشه ...بیچاره مراد ..مجرد و تنها امشب با این کیر تشنه اش چکار کنه ..غیر از خود ارضایی نمی تونه کاری بکنه ....شرافت و من متوجه برامدگی کیرش از روشلوارش شده بودیم .......مراد تو یا کنارمون بشین و یا برو به کارت برس ......میشه کنارتون بشینم .....اره بشین ......مراد صاحب کارت بدش نمیاد که کنار ما نشستی ...نه اون خیلی ازتون میترسه و هر موقع شما هارو می بینه دست وپاشو گم می کنه ......خب مراد چرا زن نمی گیری .....شرافت خانم دختر خوب کمه و من دنبال یه گزینه خوبم که باهاش ازدواج کنم .....تنهایی شبا چکار می کنی ...هیچی فقط می خوابم ......فقط خواب ...اره ...گفتم شاید یه سرگرمی و یا کاری دیگه بکنی .....منظورتون از این حرفا چیه ......اغا مراد منظورم اینه شبا شاید تنها یی نخوابی بالاخره مجردی و جوون و با قدرت و می تونی با خیلی از زنا مشغول بشی.......نه نه من اونجوری نیستم ...ولی من میگم تو تنهایی خوابت نمی بره ......شرافت خانم از کجا میدونی ...من از حرکات و نحوه رفتارت و حرفات متو جه شدم .....به کسی علا قه داری .......راستش اره ....خب بهمون معرفی کن تا بریم خواستگاریش ......اخه ممکن نیست ...چرا ////اون یه نفر شوهر داره ......خب اونو فراموش کن و به یه دختر فکر کن ......نمیشه تو دلم خونه کرده . عاشقش شدم .......مراد یه پسر مجرد نمی تونه یه زن شوهر دارو دوست داشته باشه از هر نظر درست و منطقی نیست ........درسته حق باشماست من بیخودی دارم بهش فکر می کنم خدا کنه اونو فراموش کنم .....مراد حالا نمی خای بهمون بگی این زن خوشبخت کیه که عاشقش شدی .......نه نمیشه ......بهمون بگو .....شرافت راست میگه بهمون بگو ......شرافت خانم نمی تونم بگم ......اگه نگی باهات قهر میکنیم و دیگه پامون به این کافه نمی خوره .....اینو جدی میگیم .....قول میدین که ازم ناراحت نشین .....اره مراد من از طرف خودم و طاهره بهت قول میدیم .......باشه میگم .....راستش اون زنی که عاشقش شدم طاهره خانمه و تازه یکی دیگه بهش اضافه شده من عاشق شما هم شدم .....هردومون زدیم زیر خنده ....همه حاضرین تو کافه داشتند مارو نگاه می کردند و ما هم از شدت خنده ریسه میرفتیم ...شرافت بیشتر می خندید ..بعد از لحظاتی ارووم گرفتیم ....شرافت ادامه داد......من شنیده بودم یه مردعاشق یه زن میشه و ولی عاشق شدن به دو زنو تا حالا نشنیده بودم .....اخه مراد منم مثل طاهره شوهر دارم و تو دلتو واسه کسایی گرو گذاشتی که صاحب دارند ........شرافت خانم دله چکار می تونم باهاش بکنم کاش میشد درش میاوردم و با اب اونو میشستم ........مراد حالا میخای با این دو عشقت چکار کنی .....هیچی تو میگی چکار کنم ......از مون چی میخای .....مراد سرش پایین بود و هیچی نمی گفت .....بگو مراد حرف دلتو بزن .....شرافت خانم کاش میشد یه شب باهاتون بخوابم ......وای وای طاهره ببین مراد چی میگه .......شرافت مراد خیلی خطریه ........اخه مگه میشه ...مراد اگه تو جای ما باشی این پیشنهادو قبول می کردی ......اره شرافت خانم اگه دلم واقعا بخواد بهش جواب اره میدم ......مراد خوب شد تو زن نبودی و گرنه هرشب بغل یه مرد می خوابیدی ........صاحب کافه داشت مرادو صدا میزد انگار باید میرفت تو مطبخ . یه کاریوانجام میداد.......طاهره شنیدی چی می گفت دیدی حق بامن بود ..اون هم عاشق تو بوده وهم به من علاقه داره ...نظرت چیه ......شرافت تو میگی چکار کنیم .....نمی دونم دلم میخاد کیرشو تو کوسم کنم ولی اون ممکنه دهنش قرص نباشه ..باید ازش مطمئن بشیم .......مراد برگشت ..اون انگار منتظر جواب مابود .....ببین مراد اگه مثلا بهت اجازه بدیم یه شب باهامون باشی اونوقت دهنت بسته میمونه که کسی از این کار مطلع نشه ......یهو مراد حالش عوض شد و نمی دونست چه جوری خوشحالیشو نشون بده ...اره شرافت خانم از بابت من خیالتون راحت باشه من به خاطر اغا شاهین و رفقاش که خیلی ازشون می ترسم هم شده این ماجرارو به هیچکس نمی گم چون میدونم اگه شما هارو ناراحت کنم گرفتار شاهین و رفقاش میشم ....من اون شب دیدم اونا چه بلایی سر علی و دو نفر دیگه اوردن .....خب مراد بعدا هماهنگی می کنیم و خبرشو بهت میگیم .......ممنونم خانما ...من منتظر خبر شما میمونم ........ما از کافه اومدیم بیرون ......طاهره تو که مخالفتی با این قضیه نداری .....چی بگم .....خب برام ناز نکن ..طاهره تو از من بیشتر مایلی و اینو تو چشات میخونم ....پس مردونه جوابمو بده ......اره شرافت جون دلم میخاد یه بار باهاش سکس کنم ...اون کیر خوبی داره ......امیدوارم مراد بتونه مثل فرهاد از عهده هر دومون بربیاد .....با این حرفای نیمه سکسیمون کوسم کمی خیس شده بود .....راستش هوای کیر مرادو کرده بودم ...خیلی کیرا کلفتن ولی هر کیری طعم و مزه ولذت خاص خودشو داره و من دلم هوای کیرمرادو کرده بود .....حالا فقط مونده بود شب و تاریخشو برای مراد اعلام می کردیم ...ولی شب برای من میسر نمیشد بچه هامو چکار کنم و پیش کی بزارمشون و تازه سحر شیرمو می خورد وحالا طاها دیگه به غذا خوردن عادت کرده بود و زیاد بهش شیر نمی دادم و مادرشوهرم همیشه مواظبش بود ..مشکل من سحر بود .....با اون چکار کنم .......فقط یه راه داره اونم باید با خودم باشه و اونم با خودم بیارم .....
     
  
زن

 
ادامه از طاهره.....برگشتم خونه ......دخترمو بغل گرفتم و داشتم بهش شیر میدادم ....اثار پشیمونی رو در خودم حس کردم اخه چرا من به پیشنهاد شرافت جواب مثبت دادم ...شاهین و فرهاد بس نبود حالا می خام باز خودمو زیر این پسره مراد بزارم و بهش اجازه بدم از جلو منو بکنه لابد بار دیگه ازم کون میخاد ...نه نه باید جلو این بی بندو باریمو بگیرم هر چی باشه من یه زن شوهر دار هستم بیچاره شوهرم اون از هیچیم خبر نداره تازه این دو تابچه که من مادرشون باشم هم از اب کیر صالح تو رحمم نرفته و مال فرهاده .....چکار کنم ....از همون روز اول که پامو تو اون خونه خراب شده ملا حیدر گذاشتم اولین اشتباهم بود و باید به اون خونه اهریمنی نمی رفتم ...اون دارویی که به کوسم زد و اون کارایی که باهام کرد هوس و شهوتمو دو برابر کرد و منو وادار کرده که در طی این چند سال بارها خیانت کنم ....من دارم به یه جنده تبدیل میشم همون کلمه ای که در اون روز شوم تو اون خونه متروکه بارها از دهن علی و دوستاش بهم گفتند و من از شنیدن و هضم اون ناراحت و بیزار بودم .......اه اه خدایا کمکم کن تا به راه راست هدایت بشم ......شوهرم داره روز بروز بهتر میشه اون در رفتار و نحوه سکساش و گاییدنم پیشرفت کرده و می تونه تا حدودی منو سیر کنه ....منم باید دیگه دست از این اعمالم بردارم ......ولی ایا می تونم و توانشو دارم که به یه زن پاک و سالم تبدیل بشم ....برام خیلی سخت و مشکله .....همین الان هم هوس یه کیر کلفت کردم و کاش شوهرم خونه بود و منو می کرد ...ولی این ماموریت لعنتیش هم باعث شده من بیشتر منحرف بشم .......اون شب خواب خوبی نداشتم از بس فکرم مشغول بود تا صبح یه ساعت هم نخوابیدم ....صبح زود بلند شدم احساس گرما می کردم کاش میشد یه اب تنی می کردم تا خنک بشم تو حیاط یه حوض کوچیک بود که می تونستم برم داخلش و ابی به تنم بزنم .....عمقش تا بالای زانوم و نزدیکای وسط پام میشد....اصلا حواسم به اطراف حیاط نبود موقعیت مناسب این کارا نبود فقط یه طرف حیاط به کوچه میخورد سه طرف دیگه دید خوبی به داخل حیاط داشتند و گزینه مناسبی بود که هر چشم نامحرمی خوب حیاطو رصد کنه .....منم بدونه در نظر گرفتن این اوضاع با همون لباسای خوابم رفتم تو اب حوض.....اه لذت و خنکیش دلمو ارووم کرد و بهم ارامش خاصی داد سرمو زیر اب کردم و برای لحظاتی خودمو نگه داشتم .....دیگه داشت نفسم بند میومد ...مجبور شدم سرمو بیرون بکشم ...گوشه لبه شورتم تو چوچوله کوسم رفته بود و با تکون هایی که به خودم میزدم اونجامو می خاروند و بهم لذت خاصی میداد ....یهو دستم ناخوداگاه به طرف کوسم رفت خواستم شورتمو جابجا کنم ولی منصرف شدم چرا کمی اونجامو مالش ندم این سئوالم فقط یه جواب داشت و اونم اری .....من تو ابحوض با دستم رو کوسم کار می کردم ...اه اه اوی اوی پستونام نو کاش بلند شده بود و با نوگ انگشت دست دیگه ام اونو می خاروندم ...جون حون چه خوب و با حال ......مالش کوسم رو بیشتر سرعت دادم و تو اب حوض به خودم پیچ میزدم ...خیالم از بابت مادر شوهرم راحت بود چون اون رفته بود که نون بخره و تا نیم ساعت دیگه بر نمی گشت ....کاش خیاری هویجی و یا دسته گوشت کوب دم دستم بود و اونو تو کوسم میزدم ...ولی حوصله اوردن اونا رو نداشتم چون دیگه مزه خوشی و لذت کارم می پرید ...باید یه همین دستم قناعت می کردم لبه پاهامو به کناره حوض تکیه دادم و کمی به حالت دراز کش افتادم و حالا بهتر به خودم مشغول بودم و بیشتر بدنم زیر اب رفته بود لباسام کامل به پوستم چسپیده بود و برجستگی های بدنمو بیرون زده بود اه اه فقط یه کیر کلفتو کم داشتم که تو همین اب خنک تو کوسم بره .....کاش میشد ..تواون لحظه هوس کدوم کیر و کرده بودم ....مال فرهاد و یا شاهین و یا مراد...و یا اونایی که مایل به رابطه باهاشون نبودم مثلا حمید شوهر نگار و کمال شوهر رعنایا فرشید ...ولی فرشید برادرمه چرا اسمش تو لیسته .....اون نمی تونه در این لیست قرار بگیره ...ولی فرشید این چیزا حالیش نیست و می دونم ارزوشه که کیرشو به سوراخ هایم برسونه ....اون مرز برادر و خواهری رو اصلا درک نمی کنه هر چند از مادر یکی نیستیم ......این افکار بیشتر منو شهوتی کرده بود و داشتم کارمو تموم می کردم....یاد کیر ملا حیدر و عذرا افتادم اونا هم یه مدتی منو سر گرم کرده بودند کیر ملاهه هم کلفت و گوشتی بود ولی نزاشتم اونو به کوسم بزنه ....فقط تو دهنم مزه خوبی داشت و برای اولین بار اب کیر اون به معده ام رسید .....بالاخره تونستم خودمو تو اب ارضا کنم و برای لحظاتی راحت و خودمو تو اب حوض رها کردم ......خستگی دستام و روح و روانم تو اب حوض منو رها کرد و بجاش بهم حس تازه گی و سرحالی وشادابی داد .....بلند شدم و از حوض بیرون اومدم یهو سرم متوجه گوشه پشت بام منزل همسایه شد یه مرد از اول کارم داشت منو تماشا می کرد ....اونو می شناختم وای وای احمد اغا همسایه اونور خونه مون که در خونه شون به اونو رکوچه می خورد ولی احمد ظاهرا اهل این دید زدن هاو این کارا نبودمرد سر بزیر و مثل صالح اهل نماز و مسجد بود و همیشه یه تسبیح هم دستش بود و اوراد زیر لبش می خوند اون سنش سه برابر من میشد ........همینو کم داشتم ...به گمونم اون هم داشت کیرشو می مالوند چون برای چند لحظه دیدم داشت کمر بند شلوارشو می بست ......حالا چکار کنم اگه تو کوچه باهاش رخ به رخ بشم روم نمیشه حتی سلامش کنم ......اه اه امون از این شهوتم ..چرا نمی تونم کنترلش کنم ...هرروز یه دردسر و یه چالشی برای خودم درست می کنم .....تو اتاقم لباسامو در اوردم و اونا رو رو طناب اویزون کردم .....صبحونه اون روز خیلی بهم مزه داد جاتون خالی سنگگ برشته ناخنی داغ و تازه با پنیر و خامه و مربا و شیر داغ انرژیمو بر گردوندو بیشتر سرحالم کرد ...نوش جونم ....قبل از ناهار رفتم خونه شرافت .......طاهره جون خوش اومدی .....ممنون ......چه خبر .......شرافت از دیشب تو فکرم ......چه فکری عزیزم .....راستش پشیمونم که قول به مراد دادیم .....کاش به قولت می کردم و دیروز اونجا نمی رفتیم ......عزیزم من که گفتم اونو باید فراموش کنی چون میدونستم اگه چشات بهش بخوره باز هوس رابطه باهاش به سرت میزنه وبهش قول میدی و بعدش مثل الان پیشمون میشی ....ولی شرافت اول تو بهش پیشنهاد دادی ....اره درسته من که زیر حرفم نمی زنم ولی قبلش باهات هماهنگ کردم و توم بهم اوکی دادی و راضی بودی .....حالا می خای چکار کنیم ......میگم شرافت بزنیم زیر قولمون . ....ها چی میگی .....باشه طاهره من حرفی ندارم اصلا انگار نه انگار که قولی بهش دادیم و اگه هم ازمون گله کرد بهش میگیم امتحانت کردیم که تا چه حد پسر خوب و سالمی هستی ...ولی طاهره به نظر من خوبه همین یه بار باهاش عشق بازی کنیم .....حس می کنم اون خوب می تونه مارو راضی کنه .....ولی شرافت من پشیمون شدم و نمی تونم باهاش عشق بازی کنم ولی اگه تو خیلی دلت میخاد من تنهات نمی زارم و باهات هستم ولی نمی زارم بهم دست بزنه ..اخه هر چی باشه تو دوستمی و من اون شب باهاتم .......باشه طاهره هر جوری دوست داری منم قبولش دارم ...حالا من هم تصمیم نهایمو نگرفتم بزار خوب فکر کنم و بعدش خبرت می کنم ......وقت برگشتن به خونه رودررو حمید شوهر نگار جلوم ظاهرشد اونم از سر کار به خونه شون برمی گشت ....اون روبروم وایساده بود ومانع رفتنم شده بودووخوب بود کسی اون موقع تو کوچه نبود.....طاهره خانم اون شب ازت اتنظار نداشتم باهام اون کارو بکنی تو که دلت نمی خاست جوابمو بدی اصلا این کارت چه معنی داشت نزدیک بود مردونیگمو از دست بدم ........حمید اغا منم ازشما انتظار نداشتم بهم چشمک بزنی در حالیکه شوهرم کنارم نشسته بود ..وتازه اون شب بالای پشت بوم هم بهم دست درازی می کردی واون روز هم تو مغازه تون همون کارو کردی ...واقعا جای خجالت داره و ازشما بعیده ....شما باید شرمنده زن وبچه تون باشین ..با داشتن اونا اصلا نباید نگاه به نامحرم و زنای دیگه بکنین .....درسته حق باشماست ببخشید دست خودم نبود من اون مواقع مست بودم و اختیار ازخودم نداشتم باور کنید من قصد بی ادبی و جسارت به شما رو ندارم ولی خودتون بهتر میدونین ادم وقتی مست باشه دیگه نمی دونه خوب و بد چیه . ومن حقیقتش با دیدن شما اختیار از کف میدم ....وچه جوری بگم از بس شما جذاب و قشنگ هستین من موقع خوردن اون عرق و شراب لعنتی همش شمارو می بینم .....اغا حمید بسه دیگه از حرفا ی بی خود نزنین ....زن شما خیلی از من بهتره و قشنگتره بهتره هر کاری و هر غلطی می کنین با خیال زنتون انجام بدین .....واقعا خجالت اوره با بودن زن و دو تا بچه شما جلو منو گرفتین و رودررو بهم اظهار عشق می کنین ....دفعه دیگه ملاحظه تون رو نمی کنم و از اون بدتر سرتون میارم ....لطفا دیگه مزاحم من نشین .......باشه طاهره خانم اگه به تهدید باشه منم می تونم حالتونو بگیرم ولی اگه یه کم باهام مهربون باشی خیلی بهتره وچیزی ازتون کم نمیشه .......اغا حمید حتما دلت میخاد بیام تو خونه تون و جلو نگار بهت یه سیلی ابدار بزنم و ابروتو ببرم ....ها .....می دونم تو اینکارو نمی کنی و از شخصیت و رفتار تو دوره .....بهر حال طاهره خانم من کشته و مرده تم و خیلی می خامت ....می خام اینو بدونی حمید که من باشم عاشقته .......دستمو بلند کردم که بهش سیلی بزنم ولی اون زرنگ تر بود و خودشو یه قدم عقب تر برد و بالاخره راهوبرام باز کرد و من ازش دور شدم .......واقعا که این همه جسارت بی ادبی و بی اهمیتی به زنش و خونواده اش برام تعجب اور بود ......از یه نظر هم اون ته دلم غرور و تکبر منو گرفته بوداز اینکه خیلیا دنبالم بودند و بهم اظهار عشق و علاقه می کردند وتمنای منو می کردند .....دوروزارووم وبدونه اتفاق مهمیو گذرونده بودم ......شرافت اومده بود پیشم ...منتظر بودم که بهم بگه پیش مراد بریم ولی اونم انگار مثل من بیخیال مرادشده بود ....شرافت نمی خای قولی که به مراد دادیمو اجراکنیم .....می خاستم ببینم واقعا میخاد مراد اونو بکنه ........وای طاهره بعداز شنیدن اون حرفات منم پشیمون شدم ...اصلا چه لزومی داره ما باهاش عشق بازی کنیم گورپدر قول وقرار ...بزار سر کار بمونه ......اون درحدی نیست بهش کوس بدیم .....اوه شرافت خوب شد توم پشیمون شدی اگه تو سر قولت میموندی من مجبور بودم باهات بیام واونوقت معلوم نبود اون شب می تونستم جلو هوا وهوسمو بگیرم ..خودم که مطمئن نبودم که اون شب سالم و پاک از اتاق مراد بیام بیرون به احتمال زیادی منم بهش کوس میدادم ....و این چیزیه که اصلا نمی خام وراضی به انجامش نیستم ....طاهره میخام مدتی مرادو سرکار بزارم و باهاش بازی کنم اون باید حسابی تو کفمون بمونه ......بلند شو بریم سری بهش بزنیم ......شرافت میخاد بامراد چکار کنه و این برام معما شده بود ....خودمو اماده کردم و ارایش کرده با شرافت زدیم بیرون ......تارسیدن به کافه از شنیدن متلک ها و نگاه های تیز وهوس ناک مردا بی بهره نشدیم ....راستش دیگه برام عادت شده بود و باهاش حال می کردم و شاید هم کمی هوسی می شدم و کوسمو به حالت خارش در میاورد ....شرافت هم مثل من از این اوضاع کیف می کرد . گاها با جابجا کردن چادرامون و نمایش لباس زیر چادرمون به جماعت مردای چشم چرون اونا رو بیشتر دیوونه خودمون می کردیم ......تو کافه در همون میز همیشگی مستقر شدیم ...مراد به خیال اینکه اومدیم وقت قرارو بهش بگیم خوشحال و مسرور و با دم خودش گردو می شکوند......اون مرتب میومد و بهمون اظهار سلام و بندگی می کرد و دوبار ازمون خوب پذیرایی کرد ......دیگه اخرای رفتنمون اومد سر میز و منتظر بود که وقت قرارو بهش بگیم ......مراد انگار منتظر چیزی هستی .......خب دیگه خودتون بهتر میدونین .......خودت بگو ......شرافت خانم خب یه قولی بهم دادین .......اها همون قول.......ولی مراد من امادگیشو ندارم .....چرا.......مگه اتفاقی براتون پیش اومده .....نه نه خدا نکنه ...یه موردیه مربوط به اندامم......شرافت خانم خدا نکنه از من کاری ساخته س که براتون انجام بدم .......شاید تا ببینم در توانت هست و یانه ... خب لطفا بهم بگین ......میخای بهت بگم .......اره ......باشه بهت میگم ..... مراد مدتیه اونجام خیلی می خاره ......ببخشید کجاتون ......اوه اوه مراد تو خیلی خنگی ...خب اونجام دیگه ......ولی من نمی فهمم .....ای بابا طاهره جون این مراد خیلی مشنگه و گیج و خل تشریف دارند .....تومی دونی کجامه ولی این پسره خل وچل نمیدونه ......شرافت خانم لطفا منو بازی نده .....کجاتون خب میشه یا سوراخ جلوو یا مال عقبتون .......یعنی مراد احمق هرکی بگه یه جام می خاره حتما منظورش اونجاهاشه ...ها ها ....برو بابا تو خیلی احمقی من به جماعت شماها اجازه نمیدم حتی لمسم کنید اصلا خودم جوابتو میدم من شونه هام میخاره ولی تو اینو درک نکردی اگه جواب درست بهم میدادی همین الان میومدم تو اتاقت و بهت کوس میدادم ..ولی فعلا تو لیاقتتو بهم ثابت نکردی ......تو باید بیشتر بدوی تا به من برسی .......مگه نه طاهره جون ...اره مراد هنوز مونده بزرگ بشه ......بیچاره مراد بد جوری خیط شده بود...اون سرافکنده و ناامید مارو ترک کرد و رفت پی کارش ...ماهم بلند شدیم .بعد از پرداخت حق وحساب میز از کافه بیرون اومدیم .......طاهره جون کیف کردی .....اره عزیز دلم تو خیلی واردی و حسابی اونو کنف کردی ...اره طاهره بزار بفهمه که چشم بد به زنای شوهر دار نداشته باشه انگار ماجرای اون خونه متروکه هنوز براش عبرت نشده ......طاهره بهت قول میدم مرادو حسابی سر کار بزارم .....فقط تو ببین و لذت ببر ......تا برگشتن به خونه یه سری تو بازار زدیم و کمی اجناس مغازه هارو دیدیم و یه بار هم از انگشتای یه مرد تو کونم بهره بردم البته اون با مهارت و سرعت خوبی انگشتای دستشو با قدرت خوبی تو چاک کونم کشوند و بهم کمی حال داد ....ولی نتونست ادامه بده چون موقعیت خوب نبود.......شرافت هم دو بار از کونش مردای هیز استفاده کردند .......اونم مثل من از مالیدن کونش خرسند بود ......و بالاخره شاد و خوشحال به خونه هامون برگشتیم .....اون شب خیلی تو کف یه کیر بودم کاش شوهرم خونه بود و بهم سرویس میداد.....ولی خوبیش اون بود که فرداش صالح برمی گشت خونه و می تونست منو سیر کنه ..باید امشبو بی خیال کوسم میشدم .....فردا شب شوهرم قبل از من خودشو اماده کرده بود به محض اومدن به اتاقمون اون لخت و اماده و با کیر سیخ شده اش منتظر من بود ....من لخت شدم و مثل یه ادم گرسنه که سفره غذا رو می بینه به طرف کیرش هجوم بردم ...اون بلافاصله تو دهنم کردم و مشغول خوردنش شدم ...مثل همیشه باید حواسم باشه که زیادی نخورمش تا ابش نیاد ومن از این سکسم خوب بتونم بهره ببرم .....زیاد طولش ندادم و کیرشو از دهنم بیرون کشیدم و اونوبه پشت رو تشک خوابوندم و خودم رو کیرش به حالت نشسته فرود اومدم صورتم رو به صالح بود و با دستام رو پستونام کارمی کردم ....صالح بی حرکت مونده بود و من رو کیرش تلمبه میزدم و فقط تکیه گاهم زانوهام بود که رو تشک قرار گرفته بود کیرش تقریبا کوسمو پر کرده بود ولی کلفتی و کیفیت مال فرهادو نداشت ....اه کیر فرهاد چیز دیگه بود و منو به اسمون ها می برد ...ولی بازم شکرخدا مال شوهرم در دسته کیر کلفتا بود و اگه بیشتر راه میفتاد می تونست منو خوب ارضا کنه ...صالح داشت پیشرفت می کرد چون حالتمو خودش عوض کرد و به ناحیه یه طرف از شونه هام از پشت منو بغل گرفت و کیرشو باز تو کوسم فرو کرد و بهم ضربه میزد .....یکی از دستاش رو پستونام می خورد و اونومی مالوند و دست دیگه اش شده بود تکیه گاه کمکی بدنش ......در این مدل معمولا مرد ا زودتر خسته میشن...ولذا صالح هم حالتشو عوض کرد و منو به پشت خابوند و روم سوارشد اون پاهامو کامل خوابونده بود و خودش هم روم افتاده بود در این حالت کیرش بیشتر تو کوسم اصطکاک می خورد و همین باعث شد که هردومون باهم ارضا بشیم .....دست مریزاد به شوهرم که خوب منو راضی کرد ....ولی احساس می کردم ابش خوب تو کوسم خالی نشد چون موقع بلند شدن قسمت اعظم اب کیرش رو وسط پام و تشک ریخته شده بود و این کار برای حامله شدن من به گمانم کافی نبود ..البته من که دکتر و کارشناس نیستم ولی اینو خوب حس می کردم .......
     
  
زن

 
ادامه از طاهره..........سکسم با شوهرم بد درنیومد به نسبت دفعات قبلی بهتر شده بود و لی هنوز مونده بود که مثل فرهاد بشه......اه اه یاد فرهاد افتادم خیلی وقت بود ازش خبری نداشتم ....فرهاد اولین عشقم بود و هنوز هم همون حسو براش دارم ...ولی این وجدانی که هنوز در درونم قدرت نمایی می کنه منو از رفتن و دیدنش منع می کنه ....چکارش کنم واقعا بسمه از فرهاد دو بار بچه دارشدم ..بااون کیری که اون داره و نحوه کردنش و سکسی که باهام می کنه اگه باز برم پیشش ..این بار ازش لابد دوقلو حامله میشم .....فرهاد براستی کوس بکن محشریه ......با یاد فرهاد و التش خوابیدم .....تابستون گرمیو اون سال داشتیم و من احساس گرما می کردم اون روز باز هوس ابتنی تو حوض به سرم زده بود ولی از ترس دیدزدناو رصد شدنم از ناحیه پشت بوم جرئت این کارو نداشتم .....حوض خونه نگار خیلی مناسب این کار بود و کاش می تونستم از حوضشون استفاده کنم ولی اونم یه مزاحم بدی جلوم بود ...حمید شوهر نگار مانع اصلی نرفتنم به اونجا بود ...نگار ارزوش بود که برم خونه شون و هر موقع منو می دید می خواست مثل خروسی که رو مرغا می پره روم سوار بشه و باهام لز کنه ....ولی من سیاستی که داشتم با هر گزینه ای که رابطه بر قرار می کردم زیادی بهشون روی خوش نشون نمی دادم و به اصطلاح می زاشتم که تو کفم بمونن......اونم واقعا همیشه تشنه تنم بود .......بی حوصله شده بودم تصمیم گرفتم برم یه جایی ......دو تا انتخاب رو در ذهنم علامت زدم خونه فاطمه خواهرم و یاخونه فرانک ......کدومش بهتر بهم حال میده ......فرانک خوبه .....خودمو شیک .و اماده کردم و بعد از سیر کردن سحر زدم بیرون .......امون از دست این مردای هیز و زن ندیده ..باز هم از متلک ها و چشمای دریده شون بی نصیب نموندم ....یکیشون دیگه یه خیابون کامل دنبالم اومد و اخرای کارش دیگه می خاست از پشت بغلم کنه اون مرده از بس حرفای رکیک سکسی بهم زد اب از کوسم جاری کرد ...من اصلا بهش محل نزاشتم .فقط راهمو میرفتم ....ولی خوب شد یهو پشت سرم نموند و راهشو ازم کج کرد ....فرانک با گرمی ازم استقبال کرد و خستگی راهو با اغوشش از تنم در کردم ....اه اه بوی تن واندامش منو مست می کرد عطری که به خودش زده بود حالمو بدتر می کرد همون عطر مشابهشو شاهین از بندر جنوب برام گرفته بود و بهم داده بود .......طاهره جون منو خوشحال کردی ...لطفا زود زود بیا پیشم ....من اینجا غریبم و غیر از تو و شرافت کسیو ندارم .....منم دلم واست یه ذره شده بود ....دلم میخاد هرروز بیام خونه تون ..ولی مگه بچه داری و کار خونه میزاره ........طاهره هرروز داری خوشکل تر میشی ..تو با خودت چه می کنی بهم بگو منم مثل تو خوشکل بشم .....اوه اوه فرانک تو هیچ کم کسری از خوشکلی نداری من که صد سال دیگه به گرد پات نمی رسم ........فرانک اون روز تازه از حموم اومده بود وهنوز موهاش نم داشت و بوی حموم از لباساش میومد ........فرانک دفعه دیگه که رفتی حموم منو با خودت ببر ..دوست دارم یه دفعه باهات بیام حموم ......اره عزیزم اتفاقا امروز تنهایی رفتم و بهم نچسپید......تو حموم و تک و تنها خوب نیست ......خیلی خوب میشد بافرانک برم حموم ..هم می تونم اندام لختشو ببینم و هم بلکه موفق بشم . باهاش لز کنم .....البته اگه راضیش کنم ....میدونم مشکله اونو تو این کار بیارم ولی تلاشمو می کنم ......انگار فرانک قبل از اومدنم مشغول خوندن یه کتاب بود من که سواد نداشتم ونمی دونستم اون چه کتابیه ولی برام جالب بود ......فرانک این چیه می خونی .....اوه طاهره این کتاب اشعار پروین اعتصامیه .....اونو می شناسی .....نه نمی شناسم .......اون شاعره ......چه جالب یه زن شعر میگه ....اره عزیزم مگه چه اشکالی داره ....اخه تعجب کردم .....فرانک کاش منم سواد داشتم و مثل تو می تونستم کتاب بخونم ....پدرم نزاشت برم مدرسه وبهم ظلم کرد .....طاهره جون اگه دوست داری و مایلی من سواد یادت میدم .......اره اره خیلی دوست دارم اگه این کارو بکنی منو خیلی خوشحال می کنی ........از اون روز فرانک بهم سواد یاد می داد و منم واقعا تمایل به این سواد اموزیو داشتم ..هر دفعه که خونه فرانک میرفتم حداقل بالای یه ساعت روم کار می کرد و کم کم طعم باسواد شدنو می چشیدم ....شاهین اون روز برگشت خونه ......طاهره یادته یه قولی بهمدیگه دادیم ......نه نه یادم نیست .....ولی من یادمه .....قرار بود که یه بار با من و فرانک سفر کنی .....اره شاهین یادم افتاد ولی بچه هامو چکار کنم و تازه شوهرم هم اگه راضی بشه .......ای بابا طاهره بهونه نیار اونا رو هم باخودت بیار هم شوهرت و هم بچه هات ...برای همه شون جا دارم ...فقط بهم نه نگو ....مگه نه فرانک ......اره طاهره تو قول دادی بیا بهمون خوش میگذره ....باشه ببینم چکار می تونم بکنم .....اصلا قضیه مسافرت با شاهینو فراموش کرده بودم خودم خیلی دوست داشتم سفر برم تاحالا هیچ جا نرفته بودم واین سفر برام می تونست یه خاطره و روی داد خوبی داشته باشه ولی با بچه هام چکار کنم مادر شوهرم میتونه از طاها مراقبت کنه وسحر هم باید باهام باشه چون به شیرم نیاز داره و صالح هم بهش میگم مرخصی بگیره ...پس قضیه حله . ......قرار سفر یه هفته دیگه شده بود ......در این مورد با صالح حرف زدم ابتداش مخالفت می کرد ولی وقتیکه تمایل و اشتیاق منو دید راضی شد و قرار شد مرخصی بگیره و باهامون بیاد مادرشوهرم هم حرفی نداشت و اونم خوشحال بود که پسرش و عروسش تو یه سفر باهم هستند .......تا رفتنمون یه هفته فرصت داشتم .....کاش میشد شرافتو هم باخودمون می بردیم ....ولی برای اون جا نداشتیم ......تو اون هفته دو اتفاق که قابل گفتن براتون باشه برام پیش اومد یکیش یه روز وسط هفته فرشید تو دم دمای غروب اومد خونه مون واومد تو اتاق پذیرایی ....اون انگار منتظر بود که مادر شوهرم بره بیرون تا باهام تنها بشه ....حالش نرمال نبود و مثل اینکه عرق خورده بود ......منم دوست داشتم باهاش تنها نشم چون میدونستم یه کار بدی می کنه ..از چشاش اینو می خوندم یه بار مادر شوهرم می خواست به هوای اوردن چای بلند شه وبره بیرون ولی من پیش قدم شدم و فوری خودم چای اوردم .....جای خوشحالی بود که اون دیگه من و فرشیدوتنها نزاشت و بالا خره فرشید بلند شد و خداحافظی کرد ...موقع رفتن من تا دم در خونه بدرقش کردم قبل از رفتنش فرشید کارشو کرد و یهو منو بغل کرد .......اوه اوه فرشید ولم کن ....داری چکار می کنی انگار داری زنتو بغل می کنی من خواهرتم ...زنت که نیستم ......اه طاهره حالا چه فرقی می کنه خواهر و یا زن ...مثلا اگه زنم باشی مگه چی میشه بزار کمی تو بغلم نگه ات دارم ..... خواهرم عزیزم بوی تنت و عرقت منو بیشتر مست می کنه ......فرشید ولم کن تو مستی عرق خوردی ....نکن لطفا ........فرشید کم کم دستاش پایین میومد و داشت به باسنم میرسید .....وای وای فرشید بسه نکن نکن جون مادرت ولم کن ....بخدا گناه داره ..من خواهرتم .......تموم قدرتمو جمع کردم و می خواستم اونو از خودم دورش کنم ....کمی موفق شدم ولی فرشید هنوز ول کنم نبود .......طاهره تورو خدا بزار یه دقیقه ...فقط یه دقیقه تو بغلم باشی .....همون یه دقیقه لعنتی یه دستشو رو باسنم کشوند و حسابی اونو برام مالوند ولی تو چاک کونم اونو نبرد اوه لحظه ای که میخاست منو ول کنه لبامو در تایم شاید دو الی سه ثانیه ماچ کرد و بعد سریعا درو باز کرد و رفت ......لحظاتی چند تو شوک این کار فرشید بودم و دستامو رو سرم گرفته بودم و مات و مبهوت به این فکر می کردم چرا فرشید داره این بازیارو باهام می کنه اخه این چه کاریه مگه من خواهرش نیستم .....واقعا اون می خاد باهام عشق بازی کنه و ای وای امکان نداره ......شاید این کارش از روی برادری باشه خدا کنه همین جوری باشه ...ولی نه نه اون یه دستش رو کونم کار می کرد و اخرش هم لبامو بوسید این کاراش بوی برادری نمیده ......سرم داغ شده بود و انگار فشارم پایین اومده بود ....به..یه نوشیدنی شیرین و خنک نیاز داشتم .....اون شب تو فاز این کار فرشید ارووم و قرار نداشتم و فقط خواب می تونست منو از این شرایط نجات بده .....باید فراموشش می کردم ......اتفاق دومی هم مربوط میشه به رفتنم به خونه شرافت......مدتی بود من و شرافت برای همدیگه شورت و سوتین می خریدیم اندازه و سایز همدیگرو داشتیم و این یه نوع بازی و دوستی بی شلیه پیله ای بود که در خودمون میدیدیم اون روز من اونجا رفتم ....گاها پیش میومد اون به خونه مون میومد ....من بخاطر یه سری کارای خونه و سحر دیر به خونه شون رسیدم ......تواتاق لخت شدیم که اونا رو تنمون کنیم...مال شرافت ابی کمرنگ براش گرفته بودم و اونم برام یه ست سفید گل دار گرفته بود ...کیپ تنمون بود و تو اینه که همدیگرو میدیدیم حسابی از ته دل تو کف یه دیگه بودیم از چشامون معلوم بود و هردو مون مست عشق و کردن همدیگه بودیم ولی هیچکدوم نمی خاستیم تو لز بیفتیم ......شرافت به ارومی دستشو رو کوسش مانور می دادو منم دستام رو پستونام بود و به حالت خمار گونه بهش نگاه می کردم .....طاهره جون چراچشات خماره ....نمی دونم ......لابد شب خوب نخوابیدی ....ویا شوهرت نزاشته بخوابی .....اوه شرافت شوهرم ماموریته ....من چشام خمار چیز دیگس......چی چیزی عزیزدلم ....اه شرافت دلم هوای یه کیرو کرده ....کاش صالح اینجا بود و فوری زیرش میرفتم تااز خماری درم بیاره ......بیمیرم برات ....ولی ما که فرهادو همیشه اماده داریم چرا ازش دوری می کنی ....شرافت دیگه بسه دوبار فرهاد منو حامله کرده وانگار من صیغه و یا زن دومشم ...دیگه نمی خام ازش حامله بشم اون هر دفعه که منو می کنه ازش یه بچه پس میزنم ....بخدا گناه داره بیچاره صالح ...هر چی باشه اسمش تو سجلمه ....راستش تا شوهرم منو حامله نکنه نمی خام دستش بهم بخوره .....وای وای وای طاهره پس زود باش شبا دیگه نزار شوهرت بخوابه ....خوابو بر صالح حروم کن و ازش بار دارشو .....بمیرم برای اون وجدانت که زود زود بیدارت می کنه .....اخه طاهره تو چت شده .... هنوز سحر یه سالش نشده و طاها هم دوسالشه اونوقت تو هول شدی که باز حامله بشی ...انگار ترمزت بریده ....با این کارت خودتو از بین میبری .وچشم باز کنی پیر شدی و کلی بچه قدو نیم قد دورتو گرفته .....من باشم تا پنج سال دیگه نمی زارم شکمم بالا بیاد....نکن طاهره جون از جوونیت و خوشگلیت لذت ببر فعلا این دو تا بچه برات بسه و تازه من میگم یکیش زیادیه ......قربونت برم ....اگه نگرون اونی که فرهاد باردارت نکنه دیگه نزار ابشو توکوست خالی کنه .......شرافت بارها به فرهاد گفتم اون کارو نکنه و ابشو نریزه ولی گوش به حرفم نمیده و میگه لذتش به اونه که ابم تو کوست بره .......ولی طاهره من یه بار بهش گفتم ابتو نریز به قولم کرد و اونو رو شکمم خالی کرد ...عجیبه اون چرا اصرار داره که ابکیرش تو کوست بره ...اینو وقتی رفتم دیدمش باید ازش بپرسم ..........یهو سرو صدایی از حیاط خونه شون اومد ....صدا صدای شوهر شرافت بود که برگشته بود خونه ....ما هنوز لخت بودیم ...من هول شده بودم و شرافت هم به خاطر نگرونی من خودشو فراموش کرده بود و دنبال لباسای من می گشت ...لباسام گوشه اونور اتاق پخش وپلا افتاده بود.....شرافت فقط تونست بادست و لگد لباسامو گوشه ای جمع کنه ومن فقط تونستم با همون وضعیت خودمو به اتاق بغلی برسونم بین دو تااتاق فقط یه پرده قرار داشت و من پشت پرده بایه شورت و سوتین که تنم بود مستقر شدم .....شرافت هم فرصت نکرد لباساشو تنش کنه چون جمیل شوهرش وارد اتاق شده بود....به به زن خوشکلم لخت شده .....وای وای این شورت و سوتینت خیلی قشنگه ....اوخ جون .....شفی جون برای کی خودتو تیپ زدی هاها .....تو که خوشکلیت خونه و محله ر وپر کرده و همه از اندام و زیبایت حرف میزنن......واه واه جمیل راست میگی یعنی رودررو وجلوت از زنت تعریف می کنند و تو عین خبالت نیست ...بابا غیرتت کجارفته ...نه شفی جون هیچ کس جرئت نمی کنه که روبروم از این حرفا بزنه ولی بالاخره به گوشم میرسه وتو نونوایی از همه جور حرفا به گوش ادم میرسه و تازه فقط تو نیستی طاهره خانم هم تعریفش زبون زد همس ...میگن تو و طاهره خانم تو این منطقه تکین و قشنگیتون همه رو دیوونه کرده ......پس جمیل خوش به حالت که زن زیبایی مثل منو داری ......اره عزیزم من مرد خوشبختی هستم ......اخ جون قربون این باسن میزونت برم .....شفی جون ازت میخام همین الان بهم کون بدی ..خودت میدونی از موقعی که ازدواج کردیم کاری به عقبت نداشتم ولی با این چیزی که الان ازت دیدم هوس کونتو کردم .....جمیل بزار برای شب قبل از خواب .....نه شفی جون شب چرا همین الان خوبه .......نه نه جمیل لطفا اصرار نکن من الان حوصلشو ندارم .....(شرافت لابد رعایت منو می کرد چون اون ازمن تشنه تر بود )......شفی شفی من همین الان کونتو میخام شب من خسته هستم و نمی زارم این عشق و حالم به شب بیفته .....نه نه جون خودت کوتاه بیا جمیل ......نه نکن جمیل .....اوهوم اوهوم چته اروومتر داری شورتمو پاره می کنی ...اونو تازه خریدم .....منم جای جمیل بودم کونشو می کردم براستی شرافت هیکلش بیسته و با کون زیباش پدربزرگ جمیل هم کیرش براش سیخ میشد ..من گوشه پرده رو به اندازه دیدم کنار زده بودم و این نمایش گاییدن کون شرافتو مجانی میدیدم .....جمیل با دو دست و دهنش همه جای اندامشو می مالوند و خصوصا بیشتر رو کونش کار می کرد .....برای چند لحظه شرافت منو دید که نگاشون میکنم ....با علامت دست وسرش ازم عذر میخواست .....جمیل می تونی سوراخمو با زبونت بلیسی ......اره شفی جون ...چرا نتونم ....اوخ جون چه سوراخی چه کونی داری .....من واقعا احمقم که این همه مدت و بعد از عروسیمون از کونت غافل بودم ....نه نه دیگه باید زود زود کونتو بکنم .......ولی جمیل تو که همیشه می گفتی خسته ام و حوصله ندارم و خوابم میاد و به بهونه ای از کردنم در میرفتی .....چت شده ...یهو هوست چند برابر شده ....حالا اینا رو ولش کن بزار به سوراخت برسم .....جمیل سرشو تو چاک کون شرافت برده بود و با کمک دستاش که دو طرف ماهیچه های باسنشو ازهم سوا کرده بود زبونشو تو سوراخش کرده بود و شرافت هم معطل نکرد کیرشو بیرون کشید و اونو تو دستش گرفت.......نگاه کیرش کردم ..از بس کوچولو بود تو دستش گم شده بود بیچاره شرافت چه شوهری نصیبش شده .......کیرش فوری مثل فنر سیخ شد ولی اصلا کلفت نبود و من مونده بودم که این جمیل با این کیر باریکش چه جوری شرافتو حامله کرده .....اه من فقط با دیدن اندام شرافت و کون و پستوناش حال می کردم و اصلا کیر جمیل برام هیچ هیجانی نداشت ...باید به شرافت حق داد که خیانت کنه .....جمیل بلند شد و شرافت هم به زانو حالت گرفت و اونم کیرشو رو سوراخش برد و با اروومی و حوصله اونو فرو کرد......اخه این کیر باریک دیگه این همه دنگ وفنگ نمی خاد براستی شرافت حتی یه اخ هم نگفت وفقط بدونه عکس العمل خاصی زیرش تحمل می کرد جمیل به اخ و اوخ افتاده بود و با کف دستش رو باسنش می زد .....جونم شفی جون باسنت از خمیر نون هم نرمتره .......من که افتخار می کنم زن به این زیبایی رو دارم .....زودباش جمیل کاروتو بکن و طولش نده ...خسته شدم ....واقعا شرافت هیچ لذتی نمی برد و این عشق بازی یه طرفه بود و سهمش همه به شوهرش میرسید .....منم با این حس شرافت هم هیچ لذتی نمی بردم و اون یه ذره هوس هم از سرم پرید ......تلمبه های جمیل زیاد شده بود و شرافت هم از فرط خستگی به شکم رو کف اتاق افتاده بود و لی جمیل تو حال و شهوت خودش غرق شده بود و اه ناله اش حسابی اوج گرفته بود شرافت اصلا هیچ حسی نداشت و فقط چشاشو بسته بود و منتظر بود اون کارشوتموم کنه .......منم حوصله ام سر رفته بود و دیگه داشتم کلافه میشدم ........جمیل زود باش کارتو تموم کن کار دارم .....باشه عزیزم دارم تو کونت ضربه میزنم ......دقایق می گذشت و اون هنوز تو کون شرافت میزد و اثری از ارضا شدن جمیل نشده بود .......جمیل بخدا اگه تا یه دقیقه دیگه تمومش نکنی بلند میشم ...اینو گفته باشم ......یه دقیقه شد دو دقیقه و لی جمیل نتوست ابشو تو کون زنش خالی کنه ....شرافت از زیرش بلند شد و می خواست بره لباساشو بپوشه ......عزیزم چرا بلند شدی من کارم تموم نشده .....ولی جمیل منو خسته کردی ....تا صبح هم زیرت می موندم ابت نمی اومد..........حالا من چکار کنم ......جمیل میخای کیرتو بمالم تا ابت بیاد ....اخه تو کونت مزه دیگه ای میداد.....ولی تو نتونستی ......اره نمی دونم چرا .......من می دونستم چرا جمیل نمی تونست ابشو بیاره چون کیرش باریک بود و کون شرافت هم یه کم گشاد بود ولی اگه تو کون من میرفت با توجه به تنگی کونم جمیل می تونست ابشو تو کونم خالی کنه ......اینو مطمئن بودم ////....دلم باز به حال دوستم میسوخت اون داشت با دستاش کیرشو مالش میداد ......شدت حرکاتش خیلی زیاد بود و می خواست زودتر کار شوهرشو خاتمه بده ....با هر جون کندنی در نهایت موفق شد اب کیر شوهرشو بگیره ......اه اه شرافت اگه مجرد بودی بهتر بود اخه این شوهره که تو کردی ......جمیل کارش که تموم شد از اتاق بیرون رفت و من ازاد شدم ..فوری رفتم سراغ لباسام و اونارو تنم کردم .....انگار شوهر شرافت هم گیج و مشنگ تشریف داشتند چون متوجه لباسای من نشده بودند .......ببخش طاهره من راضی نبودم که تو معطل من بشی ....نه عزیزم اشکال نداره ...قربونت برم تا صبح هم به خاطر تو وای می سادم ...حالا خوش گذشت کون دادنت بهت لذت داد ......اه طاهره تو که خبره این کارا شدی و خودت جواب سوئالتو بده ......اصلا بهم خوش نگذشت وفقط خستگیش برام موند ..چکار کنم شوهرمه و باید راضیش کنم ......طاهره برات بمیره ......طاهره کیرشو دیدی ...اره دیدم خیلی باریکه و کوچیک ....اره عزیزم از شانس بد منه .....چکارکنم به خاطر بچه هام و خونواده ام باید بسوزم و بسازم .....اونو در اغوشم گرفتم و کمی بهش دلداری دادم .....
     
  
زن

 
ادامه از طاهره.......شرافت با این همه قشنگی وخوشگلی.وجذابیت واقعا از شوهر شانس نیاورده بود....واین جمیل بود که مرد خوش شانس و خوشبختی بود که همچین مرواریدیو در چنگش داشت ......قبل از رفتن به مسافرت سری به خونه پدرم زدم ......چیزی که توجهمو جلب کرد فرشید بود که روش نمیشد نگام کنه انگار از کاری که باهام کرده بود اظهار شرمندگی میکرد ...از بس خودشو مظلوم نشون داد که دلمو کباب کرد رفتم سراغش تا کمی سرحالش کنم ......فرشید حالت خوبه ......بد نیستم ......اونشب تب داشتی وحسابی داغ کرده بودی ......الان که دیگه تب نداری ......طاهره سربسرم نزاز .....امروز حالم خوب نیست اگه نیومده بودی میزدم بیرون وتا اخر شب نمی اومدم خونه .....بخاطر توه الان تو خونه ام .....واه واه مگه کشتیات غرق شده ....شوخیات و حرفای خنده دارت رو چکارش کردی ...معطل نکن خواهرت اومده پیشت ......اون انگار واقعا ناراحت بود .....یهو به سرم زد یه کم قلقلکش بدم راستش طاقت دیدن اندوهشو نداشتم ......انگشتای دستمو روشکمش گرفتم و اونو قلقلک دادم ....فرشید کم کم داشت حالش عوض میشد و خنده هاش در چهره اش نمایان شد ....با ادامه کارم اون دیگه قه قه میزد .....اون داشت دستامو از خودش دور می کرد ومنم اصرار در ادامه کارم داشتم کشمکشمون داشت تبدیل به یه نوع تماس غیر محسوس شده بود و ناخوداگاه داشتیم به همدیگه نزدیک میشدیم ...یهو در یه لحظه دستم منحرف شد و به کیرش برخورد کرد ...اوف اوف این همه که من داشتم اونو وادار به خندوندن می کردم فرشید کیرشو واسم راست کرده بود و من نمی دونستم ....در همون چند لحظه همه چی دستگیرم شده بود ....کیرش واقعا کلفت و احتمالا دراز بود واز دسته اون کیرابود که ارزوی هر زنیه که به کوسش برسه ..... انگار که برق منوگرفته باشه دستام رو به عقب رفت ...دیگه من قفل کرده بودم ونمی دونستم دیگه چه عکس العملی نشون بدم ...خوب شد فرشید خودش بلند شد و اتاقو ترک کرد و من از اون حالت و شرایط بیرون اومدم .....بار قبل فرشید بود باهام تماس بدنی برقرار کرد و این دفعه من ناخاسته باهاش تماس داشتم اونم چه تماسی ..کیر برادر ناتنیم به دستم خورده بود ....از خودم متنفر شده بودم ..حس بدی داشتم ......اختر نامادریم متوجه دگر گونی حالم شده بود و برام شربت اورد ولی حالم با ده تا شربت هم خوب نمیشد .....دیگه فرشیدو ندیدم اون بیرون رفته بود و منم خداحافظی کردم و به خونه برگشتم .....روز مسافرت رسیده بود ومن و شوهرم با سحر به اضافه دو تا ساک اماده شدیم که با شاهین و فرانک و دختر کو چولوش حرکت کنیم قبلش خوب و حسابی طاها رو ماچ کردم و بعدش سوار کامیون شدیم ......یادم رفته بود قبل از حرکت و دور از دید صالح و فرانک به شاهین گفتم .......شاهین ازت میخام این چند روز ی که باهات هستیم بهم نزدیک نشی و حواست باشه که من با شوهرم اومدم و توم زنت همراهته پس بی خیال من شو ......باشه طاهره جون قول میدم ولی خودت میدونی من عرق خور و مشروب خورم و بدونه اینا خوب نمی تونم رانندگی کنم اگه مست بشم دیگه اختیار دست خودم نیست و اون موقع قول بی قول وبعدا از م گله نکن .......حالا نمیشه این چند روزه این عرق کوفتیو نخوری .....نه نه اصلا حرفشو نزن مگه میشه ......خلاصه طاهره جون اگه مست بودم حواست باشه که اختیاری از خودم ندارم .......تنها نگرونیم شاهین بود که نکنه هوسمو بکنه و گندشو بالا بیاره اونوقت من چه غلطی بکنم و ای خدایا این شاهینو به راه راست هدایت کن .......همه چی خوب پیش میرفت و تو کامیون راحت نشسته بودیم شاهین کنار زنش و من کنار شوهرم ولی خب من و فرانک وسط مردامون بودیم فرانک خوراکی همه جوره اورده بود و شاهین هم با صداش حین رانندگی برامون اواز می خوند .....من یه شلوار چسپون تنگ پام کرده بودم وطبق روال لبه شلوار وسطپام تو چوچوله کوسم رفته بود و اونو خودبخود برام می خاروند ...اوف اوف تکونای کامیون و دست اندازهای جاده هم بیشتر این قصیه رو شدت می داد ....سحر رو پاهای صالح ارووم گرفته بود و منم دستای نرم وسفید فرانکو گرفته بودم واونم از این حرکتم راضی بود شاهین چشم چرون گاها سرشو می چرخوند و چشاشو به وسط پام می برد و کیفشو می برد من چادرسرم نبود و فرانک هم به دامن پاش بود و تا زانوش میومد ....کاش دستای فرانک کمی کوسمو می مالوند هوس کیر کرده بودم امون از این شلوار تنگم ..کاش یه دامن می پوشیدم .....بچه فرانک خودشو کثیف کرده بود و شاهین مجبور شد کنار یه کلبه خرابه توقف کنه و همین باعث شد که همگی پیاده بشیم ....فرانک گوشه ای رفت و به کار بچه اش برسه و صالح هم سحر بغلش بود و کنار کامیون و زیر سایه اش وایساده بود من کار دستشویی داشتم رفتم پشت کلبه که به کارم برسم حواسم نبود یهو شاهین پشت سرم بود......اوف اوف طاهره تو از همین اول مسافرت داری منو به جوش میاری این چه شلواریه پات کردی قربون کوس کونت برم ..بزار خوب بغلت کنم ......واقعا شاهین حق داشت چون شلوارم حسابی باسن و همه برجستگی های پایین تنمو بد جوری نمایش می داد ......اون منو بغل کرده بود و منم راستش خارش کوسم هنوز ادامه داشت و بیخیال همه چی شده بودم ......ولی خب یه کم برا ش ناز کردم ......وای وای شاهین مگه قول ندادی بهم نزدیک نشی ...نکن ...نکن ......ابرومون میره ......نه نه.......نکن اونا می فهمن .....نمی فهمن اگه بزاری زود کارمون تموم میشه ....... شاهین سریع کیرشو بیرون کشید و منو برگردوند و کیرشو رو چاک کونم می کشوند ...فرصت نبود که شلوارمو پایین بکشه و برسه به سوراخ کونم ولی با همین کارش داشت ابشو میاورد انگشتای دستش رو کوسم و پستونام بود و اونارو برام می مالوند ...اه اه شاهین دستت درد نکنه داری منو ارووم می کنی همین چند دقیقه برام کافی بود که بهترین ارگاسمی که میخاستم برسم خیلی خیلی بهم لذت داد همه چی خوب بود و دور از دید همه من با دستای شاهین ارضا شده بودم برگشتم لبامو رو لبش بردم و با یه دستم خیلی سریع کیرشومالش دادم و بعد از لحظاتی ابشو گرفتم و دستای خیسمو با یه دستمالی که دور گردنش همیشه می بست پاک کردم .....از همدیگه تشکر کردیم وبعدش با فاصله معینی که بهمون شک نکنند به طرف کامیون برگشتیم ...تو ماشین انگار که اب رو اتیش ریخته باشند من ارووم و ریلکس شده بودم و سرمو رو شونه شوهرم تکیه دادم و خوابیدم ....با تکونای کامیون از خواب پریدم ...یاد حرفای سه ساعت قبل خودم افتادم که دعا کردم شاهین به راه راست هدایت بشه ..من که بدتر از اون خواهان هدایتم ....وای همین ابتدای مسافرت من و شاهین کارمونو شروع کرده بودیم .....نگاه شاهین کردم فرانک خوابیده بود و من راحت می دیدمش اونم بهم نگاه کرد و برام لبخندی زد ...لبخندی که بوی خیانت ازش میومد و من داشتم از این لبخند و پیامش استقبال می کردم ......بیچاره شوهرم اون اصلا حواسش به ما نبود که داشتیم با چشامون همدیگرو می خوردیم سحر بیدارشده بود و شیر می خاست من از نگاه کردنم به شاهین دور شدم و پستونمو بیرون زدم و بهش شیر دادم ....صالح اون لحظه کمی غیرتی شده بود و دستمالی از جیبش در اورد و رو پستونم گرفت که به قول خودش شاهین نامحرم اونو نبینه .....تو دلم بهش خندیدم ..اون خبر نداشت همین یه ساعت قبل من داشتم اب کیرشو می دوشیدم و اونم دستاش تو کوس و کونم شنا می کرد..........ولی باید حواسم باشه و جلو هوسمو بگیرم اینجوری پیشبره ...واقعا کار دست خودم میدم و همه چی تموم میشه فقط کافیه صالح بفهمه ..زیاد از فرانک نگرون نبودم چون اون از رابطه مخفیانه ام با شوهرش خبر داشت و فقط راحتی و ارامش شاهینو می خاست و اگه یادتون باشه در اولین ملاقاتم با فرانک اینارو بهم گفته بود ...نزدیکای غروب به یه شهر رسیدیم اسم شهرو بهتره نگم ...چون پای مسایل خصوصی خونوادگی در میونه ...اونجا شاهین رفیق داشت و مارو برد خونه شون .....رفیقش قهوه خونه داشت و خونه اش بالای مغازه قرار داشت سه تا اتاق داشتند دو تاشو در اختیار ما نهادند و من و شوهرم تو یه اتاق و اونا هم اتاق دیگه مستقرشدیم .....شب موقع خواب خیلی تشنه سکس بودم و کنار صالح دستمو به کیرش رسوندم و اونو مال خودم کردم ....کیرش شده بود مثل یه چوب سفت و اونم مشتاق کوسم بود .......عزیزم راحتی ....اره صالح جون ....تا حالا خوش گذشته ......قربون زن خوشکلم برم ...شلوارت منو بد جوری هوسی کرده اخه این چیه میپوشی ......مگه شلوارم چیشه ....اخه عزیزم هر چی باشه شاهین نامحرمه و درست نیست اینارو پات کنی ......صالح جون همه مون خودی هستیم و شاهین هم مرد خوبیه خیلیا همین جوری هستند مگه تو عروسی از این بدترش رو تن زنا هست و به همدیگه کاری ندارن ...لطفا بزار راحت باشم .....باشه طاهره جون تو که منو داری می کشی صالح بدونه مقدمه کیرشو تو کوسم تپوند و با ضرباتش اتیش شهوتمو زنده کرد ....دلم می خاست صدام به گوش شاهین و فرانک برسه .....با صدای بلند اه وناله می کردم . گاها فریاد عاشقونه سر می دادم ....تندتر ...تندترش کن .....اخ اخ شوهرعزیزم ......قربون کیرت برم ........منو بکن ....دارم اتیش می گیرم .....ای ای ای ......طاهره ارووم تر صدامون میره اتاق بغلی .....مگه چیه تو شوهرمی و منم زنت .....اه اه صالح بجای این حرفات تندتر بهم ضربه بزن ......اخ اخ ..شوهر جونم ......چیه عزیز دلم ...چرا امشب کیرت کلفتره .....نمی دونم کیرم همون کیره .....نه نه کیرت کلفت تر شده ..داری منو جر میدی .......صالح جون منو برگردون .....دلم می خاست به شکم بخابم و اون از پشت منو بکنه ....صالح با مهارت و بدونه اینکه کیرشو بیرون بکشه منو برگردوند و رو باسنم مستقر شد و با شدت و هیجان بیشتری منو می گایید ......گوشه در اتاق یه کم باز شده بود و من یه لحظه که سرمو به طرفش بردم اینو متوجه شدم به گمونم فرانک و شاهین داشتند مارو نگاه می کردند ....شوهر جونم ...جونم ...چیه طاهره .....نگفتی چرا کیرت کلفت تر شده ......طاهره اینو جدی میگی ....اره پس چی مگه باهات شوخی دارم .....مگه عزیزم تو مخالفشی ....نه نه صالح هر چی درشت تر و کلفت تر باشه من بیشتر باهاش عشق می کنم ////صالح بیشتر از همیشه سکسش طول کشیده بود و اینش باعث حیرتم شده بود ....افرین به شوهرم من زیرش ارضا شده بودم و اون هنوز منو می کرد .....صالح پستونامو بگیر واونو برام بمال......دوست داشتم در این حالت مردی که منو می کنه سینه هامو بگیره واز پشت بهم ضربه بزنه ...بهم حیلی حال میداد من داشتم باز ارضا میشدم که صالح فریادی زد و ابشو رو باسنم ریخت از کارش تعجب کردم چرا ابکیرشو تو کوسم تخلیه نکرد ......صالح چرا .....عزیزم دست خودم نبود ببخش ......دوست داشتی تو کوست خالی می کردم ......نمی دونم شاید .....اخه طاهره جون اگه باز حامله بشی کارت و دردسرات بیشتر میشه شاید به خاطر تو این کارو کردم ......اه شوهر عزیزم ازت ممنونم ..تو چقدر به فکر منی ......تو بغلش پریدم و اونوماچ کردم /////صبح روز بعد شاهین دور از چشم همه بهم گیر داد ...دیشب داشتی خوب به شوهرت کوس میدادی وونمی دونم شاید هم کون می دادی ......به تو چه شوهرمه .....حسود ..مگه خودت زن نداری .....ولی نباید به شوهرت کون بدی ...اخه چرا ...چون کونت مال منه و کسی نمی تونه اونو بکنه ......برو بابا مگه سندشو به اسمت زدی ...حالا هر چی .....اه بمیرم برات شاهین تو داری حسودی می کنی ......تو بدت میاد که شوهرم منو می کنه .....اره اره من حسودم ....دلم میخاد فقط مال من باشی ......وای وای شاهین اینجوری نگو .....تو زنو بچه داری و من هم بچه از شوهرم دارم .....این فکرارو بریز بیرون .......حالا این حرفا به کنار دیشب توم فرانکو گاییدی ...اره پس چی بعد از شنیدن اه وناله و عشوه و ناز شما و اغاتون منم بجون زنم افتادم و اونو از کونش کردم ....چرا کونش ..خب دیگه کونش مثل مال تو خیلی تنگه .و بیاد تو از کون کردمش .....خوبه توم به کونت رسیدی ......اره اره ...طاهره من کونتو میخام اونم امروز ....برنامشو بریز . و خبرم کن ........بهت قول نمیدم ....طاهره هر جور شده امروز به کونت میرسم ......گمون نکنم بتونی ......می تونم حالا می بینی .........شاهین من تا دلم نخاد بهت نمیدم اینو بفهم ...باید ازم خواهش کنی .....بزور می کنمت .......به همین خیال بمون ......ازش دور شدم ...ما داشتیم یه نوع بازی سکسی می کردیم و هردو مون انگار ازش لذت می بردیم فقط این بازیمون اگه اخر خوبی برامون بیاره خیلی خوب میشد .......اون روز به گردش و گشت تو بازار گذشت فقط حین راه رفتنم از شاهین خودمو دور میکردم و مواظب بودم منو انگشت نکنه ...ولی برخلاف تصورم تو بازار از یه پسر جوون انگشتی شدم اون درست کنار دست صالح و موقعی که سحر در اغوشش بود دستشو تو گودی باسنم برد و اونو با جسارت تموم نگه داشت و حتی تا سوراخ کونم رفت و اه واه پسره چه جرئتی داشت برگشتم نگاش کردم اون با کمال خونسردی یه سیگار گوشه لبش گرفته بود و اونو با افتخار می کشید ....حتی کارش به جایی کشید که بهم چشمک زد ....خدایا اینو چکارش کنم اگه باهاش درگیر میشدم جون سالم از دست شاهین در نمی برد .....فقط تونستم با دستم دستشو از خودم دورش کنم و فوری جامو عوض کردم و اونور شوهرم قرار گرفتم ......داشتم این اتفاقو فراموش می کردم که باز کمی جلوتر یه دست دیگه تو کونم رفت .....برگشتم دیدم همون پسره س و انگار ول کنم نبود .....باز رو دستش زدم و ایندفعه کنار فرانک و شاهین قرار گرفتم مثل اینکه پسره یه سر مارو دنبال می کرد از زیر تحت نظرش گرفتم اون وقتی دونست که من حواسم بهشه منو ول کرد ورفت سراغ فرانک .....فرانک بچه اش تو بغلش بود و اونم یه شلوار چسپون پاش بود ....شاهین اون لحظات حواسش به مغازه ها و اینور وانور میرفت پسره به اروومی خودشو به فرانک نزدیک کرد و دستشو یهو تو کونش برد ....فرانک انگاری بهش شوک زده بودن ماهیچه های باسنشو جمع کرد و برگشت که پسرره رو ببینه ولی اون دستشو هنوز تو کونش نگه داشته بود فرانک اون لحظه هیچ کاری نکرد و فقط بعد از چند ثانیه اونو با دستش پس زد واین بار پسره برای چند لحظه پستون فرانکو تو دستش گرفت و اونو مالوند و بعدش سریع فلنگو بست و تو جمعیت گم شد ...فرانک متو جه شده بود که من همچیو دیدم ..... قبل از شام فرصت شد که فرانک باهام صحبت کنه ......طاهره جون دیدی اون پسره بی ادب چکار کرد ....اره دیدم ....خیلی بدم اومد ...هیچی نگفتم چون میدونستم شاهین با چاقو بهش میزنه ....نمی خاستم دردسر برامون درست بشه ..خوب شد شاهین اینارو ندید ......فرانک فقط تو دستمالی نشدی قبلش همون پسره اومد سراغ من و دو بار دست تو کونم کشید .....خب چرا همون بار اول جلوشو نگرفتی ...گرفتم و حتی رو دستش زدم ولی باز همون کارو تکرار کرد .....منم جوابشو ندادم چون نمی خاستم شاهین بفهمه .....اره کار درستی کردی .....فرانک جون از این کارا تو بازار و خیابون زیاد اتفاق میفته خودتو ناراحت نکن .......طاهره حق باتوه ....بارها منو انگشتی کردن و این کارا بیشتر تو تهرون خیلی پیش میاد ...حتی یادمه قبل از مرگ پدر و مادرم رفته بودم بیرون .....کارم طول کشید و نزدیکای شب رسیده بودم سر کوچه مون که دوتا لات و عوضی جلومو گرفتند یکیشون از عقب شونه هامو گرفته بود و اون یکی دیگه هم کتابامو که دستم بود گرفت و اونو پرت کرد و بعدش سریع دستاشو رو وسط پام و پستونام برد و وحشیانه اونارو می مالوند ....خواستم فریاد بزنم و کمک بخواهم ولی اونی که شونه هامو نگه داشته بود چاقوشو بیرون کشید و رو گردنم گرفت و من ساکت مونده بودم ....اونی که منو می مالوند میخاست التشو بیرون بکشه و اونکارو باهام بکنه ......طاهره فقط خدا کمکم کرد همون لحظه یه جوون که من اونو می شناختم و همسایه مون بود انگار از مسجد میومدمارو دید فوری با سرو صدا و نعره کشان اونا رو ترسوند و خوب شد که باهم درگیر نشدند چون با چاقویی که زیر گردنم بود ممکن بود به اون جوون مرد چاقو بزنه ....انگار اون دو تا لات از هیبت و بلندی قد اون ترسیده بودند ........طاهره ا ز کاری که پسره باهات کرد تو نترسیدی ...ترس نه ولی راستش از تو چه پنهون کمی هوسی شدم .......تو چی فرانک .......من حقیقتش بعد از در رفتن پسره کمی اونجام خیس شد .....پس دو تامون کمی حال کردیم ها ....ای همچین ....نتیجه گرفته بودم که فرانک هم با کمی سیاست و کار کردن می تونم اونو رامش کنم و باهاش یه لز جسابی داشته باشم ....فرانک میخام یه چیزی بهت بگم ......بگو طاهره .....اگه موافقی برای کیف و حال بیشترمون اگه دفعه دیگه انگشتی شدیم بزاریم که طرف کارشو بکنه ها موافقی ....اینجا که ما غریبیم و کسی مارو نمی شناسه ......بد نمی گی طاهره باشه موافقم هر کاری کنی این مردم و جماعت دست از این کاراشون بر نمی داران پس بزار ماهم نفعی ببریم ........قدم اولو خوب برداشتم ...فرانک هم دوست داشت دستمالیش کنن ...اوخ جون ......اون شب قبل از خواب شاهین از لج من یه پیشنهاد جالب و عجیبی داد .....امشبو اغاصالح اگه راضی باشین مردا تو یه اتاق باشن و زنا هم اتاق دیگه .....صالح تعجب کرده بود ....چرا اغاشاهین .....راستشو بخوای دیشب از سرو صدای اتاقتون ما خوب نخوابیدیم .امشبو حداقل اگه زنا از شواهراشون دو ر باشن دیگه شب هم ارووم وساکته ومن می تونم یه ضرب بخوابم .....ای شاهین حقه باز کلک و هفت خط اون ضربه اولوزده بود و منوامشب از شوهرم دور کرده بود تا نتونه منو بکنه .......ولی این کارش یه فایده برام داشت واونم این بود که من یه شب با فرانک تو اتاق کنارش می خوابیدم و چه بسا فرصتی دست می داد که باهاش عشق بازی کنم .....ولی باز با عصبانیت خاصی بهش نگاه کردم وبراش خط و نشون کشیدم ....موقع خواب من منتظر بودم که بغل فرانک باشم ولی اون قبلش بچه شو کنارش خابونده بود و انور ش هم خب دیوار اتاق بود و من خیط شدم ..تو اتاق اغایون سرو صدا و شوخی و خنده به گوشمون میخورد ما که به خاطر بچه هامون ساکت بودیم و فقط ارووم حرف میزدیم فرانک هم عصبانی بود ولی بروز نمی داد ....نصفه های شب بود که حس کردم دستی رو باسنم لیز میخوره ابتداش اهمیتی ندادم ..به خیالم دست فرانکه و اتفاقی رو باسنم خورده ولی دیدم دسته تا چاک کونم رفته و رو کوسمو داره می خارونه...هنوز خوب بیدار نشده بودم و چشام بسته بود ولی ازاینکه دستی رو باسن و سوراخامه مطمئن بودم ///نکنه این دست مال فرانک باشه اگه مال اونه پس باید ازش استقبال کنم ...چشامو باز کردم و تو فضای نیمه تاریک اتاق برگشتم که ببینم طرف کیه .....یهو یه دست رو دهنم اومد و منو از سرو صدا انداخت .....شاهین یواشکی اومده بود تو اتاق...... و لخت وعریان و با کیر سفت شده اش منو گرفته بود و با دست دیگه اش بهم اشاره می کرد که ارووم باشم ....باید چه می کردم اگه دهنمو هم نمی گرفت ساکت می موندم چون نمی خاستم فرانک بیدار بشه و شاهد این صحنه قبیح و زشت باشه ...ای شاهین عوضی و هوس باز اون در کمال بی شرمی در فاصله کمتر از دومتری زنش اومده بود سراغم تاتوکونم بزاره .....از ترس و هیجان ومی لرزیدم و با اشاره دستام ازش خواهش می کردم که اتاقو ترک کنه ولی اصلا گوشش بدکار نبود با زور دستاش منو به شکم خابوند و روم سوارشد ...از لجش تصمیم گرفتم نزارم کیرش تو کونم بره ...با تموم قدرتم دو طرف ماهیچه باسنمو سفت کردم و اونم خیلی تلاش می کرد که چاک کونمو باز کنه ولی تواین کار شکست خورده بود و انقباضی که به باسنم داده بودم اونو نامید کرده بود هرکاری کرد که کیرش به کونم برسه موفق نشد و ناامید و شکست خورده بلند شد که بره همون موقع بلند شدم و بهش خندیدم و براش قیافه گرفتم .....اون فقط تونست برام خط و نشون بکشه .....این موش و گربه بازی های من و شاهین هنوز ادامه داشت از بابت یه شب باهم بودن صالح و شاهین ازاون روز باهم اخت شده بودند و مرتب شاهین باهاش شوخی وحرف میزد و حتی تو کامیون هم کنار هم بودند و منو فرانک هم بیشتر بهم نزدیک شده بودیم ما تو راه شیراز بودیم .....خیلی مایل بودم به اونجا برم داشتم به ارزوم میرسیدم ...تو راه اتفاق مهمی نیفتاد و فقط اواز خوندنا و شوخی های شاهین و متلک های من و فرانک به شاهین و گاها به شوهرم سرگرمی ماشده بود .....دو شب بود که سکس نداشتم و به شدت هوس کیر شوهرمو کرده بودم ولی اون شاهین حقه باز این دو شب من و شوهرمو ازهمدیگه دور کرده بود ولی خودش یه بار با اعتراف فرانک تو دستشویی بین راه کیرشو به کوس زنش رسونده بود و تنها من و صالح بی کلاه مونده بودیم .......تا رسیدن به شیراز یه توقف یه ساعته داشتیم ...هوا خیلی گرم بود وما بدنامون عرقی و تشنه یه ابتنی بودیم کنار یه رودخانه که اونجا حدود ده تا درخت هم سایه افکنده بودند وایسادیم .......شاهین پیشنهاد ابتنی تو رودخانه رو داد ....من از خدام بود که برم تواب و خنک بشم و ولی منتظر موندم که صالح قبول کنه ...فرانک هم مثل من از ذوق اب و شنا دستاشو می مالوند و بهم چشمک میزد که شوهرمو راضی کنم ......شاهین دیگه خودمونی با شوهرم حرف میزد ...صالح چی شده ..همه ما موافقیم که ابی به تنمون بزنیم توم مجبوری راضی بشی....اخه شاهین ما و زنامون نمیشه باهم تو اب باشیم ....ای بابا توم نشو مثل این ملا ها اینا از امثال ماها حقه باز ترن..امروزو بی خیال دین و مذهب باش و بیا با زنت بریم تو اب ....به جون تو خیلی خوش میگذره ....بیا دیگه معطل نکن .....اصلا به زنامون میگیم با لباس بیان تو اب ...چطوره ......باشه شاهین منم خودم از گرما کف کردم .....اون لحظه من و فرانک شلوار پامون نبود و یه لباس تقریبا راحت و گشاد یه دست تا رو زانو تنمون بود بچه هامون تو کامیون خابوندیم و چهار نفری زدیم تو اب ....شاهین و صالح فقط یه شورت داشتند ولی ما با همون لباس تو اب رفتیم .....اوف اوف خنک شده بودیم و بادی که بهمون میخورد مثل یه کولر گازی امروزی مارو خنک می کرد ....اوه چه کیفی داشت ابتداش فقط حواسمون به خنکی و لذت ابتنیمون بود ولی کم کم نگاه تیز و شهوتی شاهین روحس کردم برجستگی اندام من و فرانک رو شده بود و کیرشاهین تو وسط پاش باد کرده بود ...حواسم از صالح دور شده بود اونم با زیرکی و دزدکی نگاه فرانک می کردبراستی پستونای من و فرانک تو اب وموقع حرکتمون بالا و پایین می کرد و شهوت و هوس چهار نفرمون داشت اوج می گرفت کیر صالح از مال شاهین کلفتربود و رو شورتش کاملا خودشو نشون میداد نگاهم به فرانک بود که اونم با زیرکی به شوهرم و وسط پاش نگاه میکرد .....من خواستم فضارو کمی تغییر بدم رفتم نزدیکاشون و بهشون با دستام اب پرت می کردم ..اونام هم تو بازیم شرکت کردند...... چه لحظات خوب و خاطره انگیزی ..........برای اینکه فضا بیشتر رنگ خودمونی بگیره من رفتم سراغ شوهرم و خودمو تو بغلش ول کردم . گفتم من خسته شدم بایدشوهرم منو کول کنه تا کامیون منو ببره ...شاهین هم رفت سراغ فرانک و اونو بغل گرفت ....من می خاستم تو اب شوهرم منو ببوسه و کاش میشد توهمین اب منو بکنه ....گزینه اولی رو اجرا کردم و خودم لبامو رو لب شوهرم گرفتم و اونو بوسیدم یهم تصمیم گرفتم یه جوری زیر پای صالحو خالی کنم و باهاش تو اب بیفتم تکونی سریع به خودم دادم و کنترل پاهای صالح رو ازش گرفتم و باهم شالاپ تو اب افتادیم هردومون خنده مون گرفته بود و فوری صالح شان خودشو نشون داد و منو از اب گرفت و تو بغلش به بوسیدنم ادامه داد....شاهین انگار حالشو گرفته بودم و داشت یه جوری و با عصبانیت منو نگاه می کرد فرانک تو بغلش بود واون مات و مبهوت فقط زنشو گرفته بود دلم میخاست از لج شاهین صالح به کارش ادامه بده ....صالح جون ....جونم عزیزم ....دلم میخاد منو ببری گوشه ای و کیرتو به کوسم برسونی ......عزیزم اخه نمیشه کجا ببرمت وتو اب و جلو شاهین و خانمش هم زشته ...منو ببر پشت اون درخت ...زودباش ....اخه نمیشه طاهره کوتاه بیا ......کیرشو زیر اب و با دستم گرفتم که بیشتر تحریکش کنم ....زود باش صالح اگه منو نکنی باهات قهر می کنم ......من کیرتومیخام .......صالح با قدماش به طرف درختا رفت و پشت دو تادرخت که نزدیک هم بودند منو خابوند و کیرشو بیرون کشید و با قدرت هر چه تموم تر بعد از بالا کشیدن لباسم کیر کلفتشو تو کوسم کرد ..با تموم قدرتم و تو اون بیابون و کنار اب رودخانه فریاد میزدم و اه ناله می کردم ...بکن منو ..شوهر کیر کلفتم ...قربون الت سیخ شده ات برم ......ای ای ای زودباش تندتر بکوبون ...صالح کیرش خیلی سفت و سنگی بود و تو کوسمو پرکرده بود چه لذتی چه طعمی بعد از یه شنا و اب تنی واقعا عشق بازی و سکس براستی مثل چسپ دوقلو می چسپه......اینو باید تجربه کنی تا به حرف من برسی .......صالح در دو حالت مختلف منو خوب گایید و هوارمو تو اون بیابون بلند کرد یه بارش منو به حالت سگی گایید و حالت دیگه هم به شکم ودر حالی که صورتم رو سبزه کف زمین افتاده بود منو گایید .....اوخ جون شوهر عزیزم دو بار اب کوسمو کشید و ارضام کرد ........از فرانک و شاهین غافل شده بودم اونا از اب بیرون اومده بودند......صالح باز منو بغل کرد .و تا کامیون منوحمل کرد تو کامیون هم شاهین مشغول فرانک بود و داشت اونو می گایید ..صالح خواست از کامیون خودشو دور کنه ولی من دستشو گرفتم و اونو نگه داشتم ....طاهره بیا بریم انور وایسیم تا کارشون تموم بشه ...نه صالح اونا نگامون می کردند تو حواست نبود باید ماهم نگاشون کنیم ....اخه زشته .....طاهره گناهه ...ای بابا صالح چه گناهی یه نگاه و تماشا چه گناهی میتونه داشته باشه ...اونا که خلاف شرع نمی کنن و ماهم فقط یه نگاه ساده می کنیم صدای ناله فرانک ضعیف بود و شاهین انگار از فرط عصبانیت زنشو می کرد چون بلند فریاد میزد و صالح هم دیگه با اشتیاق نگاه می کرد شاهین دستاش زیر باسن فرانک بود و کیرشو با شدت تو کوسش می زدفرانک دو دستش رو پشت شاهین بود و سوراخ کونشو من بخوبی میدیدم ...واقعا باید کون تنگی داشته باشه کاش کیرداشتم و تو کونش می زدم ....صالح دستش رو کیرش بود و من حواسم نبود ....کاش نمی زاشتم این صحنه هارو ببینه ولی کار از کار گذشته بود ...چه باسنی و چه کون تنگی درست مثل مال من ..بهم .می گفتند که سوراخ کونت مثل یه نقطه س ولی من سخت باور می کردم ولی الان یه مدل مثل خودمو جلو چشام میدیدم ...فریاد های بلند و درد اور شاهین اوج گرفته بود و بالاخره کارشو تموم کرد و بیابون اروو م وساکت شد .....از این تعجب کرده بودم که دو تا بچه با اون همه فریاد و هوار شاهین بیدار نشده بودند انگار خیلی خسته تو راه بودند ...شاهین چپ چپ نگام می کرد و اگه دستش میرسید خفم می کرد من حقمو ازش گرفته بودم فعلا من جلو بودم ........رسیده بودیم دروازه قران .....چه زیباو دیدنی باز رفتیم خونه یکی از رفقای شاهین .......این شاهین تو هر شهر یه سری رفیق و دوست داشت و هر شهری میرفت مسافر خونه نمی رفت...اونجا هم بهمون دو تا اتاق دادند و امکانات اونجا از مال قبلی بهتر بود ...کلا شیرازازش خیلی خوشم اومد کاش میشد مدتی اینجا زندگی می کردیم از سعدی و حافظش گرفته و تا بازارش و از همه مهم تر تخت جمشیدش که اون منو متعجب . شگفت زده کرده بود اونجا هم ودر تخت جمشید با اجازه تون یه بار دیگه و گوشه ای ازمحوطه و در جلو یکی از ستون هاش صالحو رو براه کردم و کوسمو در اختیار کیرش گذاشتم ...خوشبختانه اون موقع بازدید کننده و توریست خیلی کم بود و در واقع فقط ما و سه نفر دیگه بودیم که اونا هم اونور ستونا بودند ..سر پایی و از پشت صالح کیرشو به کوسم رسوند و با تکیه دادن دو دستام به ستون پر عظمت تخت جمشید داشتم کوس به شوهرم میدادم شاهین زنشو انور ستونا کشونده بود و انگار که ما از چیزی خبر نداریم و هیچی نمی بینیم ولی اون میدونست که دارم با شوهرم عشق بازی می کنم می دونستم فشارش حسابی بالا رفته و تو کف کونم داره منجر میشه دست صالح از زیر بلوزم به پستونم رسیده بود و اونو برام مالش می داد یادم رفته بود که سحر دختر قشنگم کف زمین و با چشاش خوشکلش داشت گاییدن مادرشو نگاه می کرد و بهم لبخند میزد ....قربون اون لبخند زیبات برم ......سکسمون در تایم مدت نرسیده به ده دقیقه تموم شد و ابشو صالح تو کوسم خالی کرد ....باز از شاهین جلو زده بودم . شبش تو خونه رفیقش شاهین پیشنهاد ورق بازی داد ....چهار نفری باید بازی می کردیم از شانس بدم صالح خوب ورق بازی بلد نبود و من و صالح شریک شدیم بازی سر رقص و خندوندن و قلقلک بود و شاهین خودش پیشنهاد داده بود ما از پیش بازنده بودیم چون فقط من بازی می کردم و صالح بازی خراب کن ...خلاصه ما باختیم و باید یکیمون می رقصیدید و یکی دیگه می خوابید و اون باید قلقلک می خورد .......صالح اجبارا رقصو قبول کرد چون نمی تونست قلقلکو تحمل کنه و می گفت اگه دست بهم بخوره بیهوش میشم .....رقص صالح خیلی خنده دار و کمدی بود و با ضرب قابلمه شاهین خودشو به حالت خیلی خنده داری تکون میداد و ما هم فقط می خندیدیم ..من شکمم درد گرفته بود ولی تازه این اول خنده هام بود چون باید قلقلک سه نفرو تحمل می کردم ......دیگه نوبت قلقلک شدن من شده بود ابتدا از شاهین و فرانک خواهش کردم که بهم رحم کنن و بی خیال من بشن ..فرانک می خاست قبول کنه ولی شاهین اصلا حالیش نبود و رحم ومروت نداشت منو کف زمین خوابوندندمن شلوار تنگی پام بود و سه نفری با دستاشون منو تحریک به خنده کردند.....صالح فقط ارووم دستامو گرفته بود و فقط نگاه می کردشرط بازی این بود که شریک بازنده باید دست هم تیمیشو می گرفت تا دو نفر دیگه حسابی کارشونوانجام بدند ....شاهین بی رحمانه رو شکمم و هم جام غیر از وسط پام دست می برد و منو قلقلک می داد فرانک کمی رحم داشت و فقط زیر گردنم و شونه هامو دست می کشید ای شاهین بی رحم دستش زیر پام رفته بود انو قلقلک می داد از فرط خنده و فشار همه جام عرقی شده بود و صورتم خیس خیس شده بود صالح حواسش بیشتر به صورتم و عکس العملش بود یهو متوجه شدم دستای شاهین میخوره به چاک کونم و وسطای پاهام ....انگشتای دستش دیگه فقط تو کونم و کوسم میرفت و ...وای وای این همه وقاحت و بی شرمیو از شاهین انتظار نداشتم در حضور زنش و شوهرم دستاش تو چاک کونم بود و به قول خودش منو قلقلک میداد اخه کسیو قلقلک بدن نهایتش یا از ناحیه شکمه و یا زیر پاهاش و شاید زیر بغلاش ...ولی اون عمدا تو کوس کونم کار می کرد من نمی تونستم حرف بزنم و مانع کارش بشم چون خندیدن زیاد توانمو گرفته بود ......فرانک هم متوجه کار شاهین شده بود ولی هیچ کاری نکرد ....با نگاهم به صالح ارزو کردم اون کاری بکنه و این نمایش مسخره رو خاتمه بده ولی اون اصلا تو باغ نبود و فقط نگام می کرد شاهین جری تر شده بود ....انگشتاش کاملا رو کوس و کونم فشار می خورد ..خوب شد شلوار پام بود وگرنه معلوم نبود چه بلایی بدتر سرم میاورد من مثل فنر به خودم پیچ میزدم و دیگه داشتم بهش لگد می پروندم شاهین نامرد اون روز حسابی منو از وسط پام در حضور شوهرم و زنش مالوند و بدبختانه ابکوسمو راه انداخت وبا این کار زشتش بد ترین ارگاسم عمرمو تجربه کردم ...اخه این چه بازی مسخره ایه .......اخر کار من نیمه بیهوش رو کف اتاق ولو شدم و فقط فرانک تونست بهم یه لیوان اب برسونه .....شاید باور نکنین من تا یه ربع نتونستم بلند بشم و خیلی انرژی از دست داده بودم .....شاهین بد جوری تلافی کرده بود ..این بار اون ازم جلو زد ......
     
  
صفحه  صفحه 6 از 107:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA