انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 66 از 107:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
سحر بعد از اینکه شاهرخ رو در اتاق پذیرایی مستقر کرد فوری رفت که لباس مناسبی بپوشه و خودشو مرتب و اراسته کنه ..با همون وضعیت نامرتب و صورت اب نکشیده که از بسترش بیدار شده بود ..درو بروی شاهرخ گشوده بود و این موضوع تا حدودی براش ستگین بود و تصمیم گرفت لباس گشاد و عاری از بدن نمایی تنش کنه ...هر چی باشه شاهرخ قرار بود شوهر خواهرش و دومادشون بشه و پس رعایت اداب و شئونات رو باید می کرد سحر واقعا از ته قلبش خوشحال ..ولی نگران از اومدن این پسر شده بود و ارزو می کرد ازدواج شاهرخ و اکرم سر بگیره و خواهرشو زودتر از خودش در لباس عروس ببینه .....از ایامی که خودشو شناخته بودمثل یک برادر به اکرم تعصب خاصی نشون می داد و در ماجرای مراجعه به مطب دکتر ترابی نهایت تلاششو بخرج داد که از خرمت و ناموس خواهرش پاسداری کنه ولی در نهایت مغلوب تجربه و مهارت و حربه های خاص دکتری ... دکتر ترابی قرار گرفت و انچه شد اکرم مورد تجاوز از ناحیه عفبش در مطب دکتر ترابی مکار شد و اینک حساسیتش نسبت به قضیه دوستی شاهرخ و اکرم طبیعی به نظر میرسید ....و انچه در نهایت تنش کرد شلوار ورزشی و بلوز گشادی که برجستگی های اندامشو خیلی کمتر از حد تصورات نشون می داد و با دو لیوان شربت به استقبال مهمونش رفت ......اقا شاهرخ خوش اومدین ..نگفتین چه جوری خونه رو پیدا کردین ادرسو که اکرم بهتون نداده بود .....نخیر سحر خانم ...نمی دونستم ولی راستش ادرس خونه تونو خیلی راحت میشد پیدا کرد ...سوتفاهم نشه و لطفا بد تعبیرش نکنید کافی بود که از هر کسی تا شعاع ۵کیلومتر سوال کنم که خونه دختر خانم خوشکلی که اسمشون سحره و خیلی به مامانشون شبیه کجاس ..و از بچه ای که تازه پا گرفته و تا پیرمردش کلا همه ادرسو می دونن و برای من خیلی سخت و مشکل نبود...اوووه چه جالب ..نمی دونستم ....
و شاهرخ دقیقا راست می گفت و در منطقه ای خونه طاهره ساکن بودند از پیر و جوون و مرد وزنش ....همه طاهره و خونواده شو بخصوص سحر رو می شناختند و همه پسراو مردای اهل دل و قلوه و عشق و حال خونه رو می دونستند چون هر بارکه به خیابون میومدند یک دسته و یا گروه و حداقل تکی و دو الی چند نفری تا سرکوچه شون دنبالشون میومدند و این روال و رفتاری هست که در همه جا متاسفانه موجوده و به عینه دیده میشه ....شاهرخ در واقع شخصیت جالب و عجیبی داشت با توجه به تنها پسر خونواده محسوب میشد و ازادی و امکانات خوبی در اختیارش داشت و کنترل انچنانی نداشت ولی به درس و تحصیلات خوشبختانه اهمیت می داد والی نکته مهم در زندگیش اون بود که از سنی که به بلوغ رسیده بود تمایلات جنسیش زیاد و نسبت به سن و سالش بیشتر مشاهده میشد و در ۱۲ سالگی پاش به خیابون و کوچه و سر چهار راه باز شده بود و از تگاه ها به پرو پاچه لخت و و رونای بالای زانو و خصوصا باسن ها لذت میبرد و این عادت رو تا وقتیکه در اون غروب گاه اتفاقی اکرم رو در خیابون دیده بود ادامه می داد باسن قلمبه و توپلی اکرم بر خلاف تصور شماها اصلا طاقچه ای نبود بلکه مثل توپ گرد به نظر میرسید..بدجوری جلب و جذبش کرده بود ..و همیشه در تصوراتش به این می اندیشید که همسری انتخاب کنه که دارای ویژگی های خاص و منخصر بفردی باشه و در درجه اون باسنی مثل اکرم داشته باشه با زیبایی و ظرافت معمولی و نرمال که مایه دردسر و توجهات در مهمونی ها و بیرون نباشه و بطور خلاصه شاهرخ همسری می خواست ساده و معمولی وخوش اندام و کون خوشکل و البته تحصیل کرده که همه این فاکتور ها رو در اکرم دیده بود ولی در ژرفای این افکارش و در بیرون از چهار چوب خونه اش ..دنبال دختر بازی و شکار خانم های خوشکل هم بود و این حربه رو در ادامه زندگیش مد نظر گرفته بود ودر روزی که سحر بواسطه گرفتن عکس ها به اتلیه اومد و ملاقاتش کرد خیلی خوشحال شد وبیشتر از همیشه در تصمیم ازدواجش راسخ شد و به خودش گفت با بودن چنین خواهر خوشکلی و مامانش خواهم تونست باهاشون رابطه جنسی برقرار کنم و این سیاستی بود که می خواست ....پس فعلا شاهرخ نمایش ادب و نزاکت و سربزیری و چشم پاکی میداد .....
اهان ...بله می فرمودین ...ببخشید بی ادبی نباشه مامانتون چه وقت به ایران بر می گردن .......بعد از تعطیلات عید نوروز و اواسط فروردین .....ولی چرا می پرسین می تونم دلیلشو بدونم .....در حقیقت سحر خانم مزاحمتون شدم که با اجازه تون و بعد از اینکه مامانتون و اکرم خانم به سلامتی برگشتن..با خونواده و بزرگام خدمتتون برسیم واسه خواستگاری ......اوووه .....خواستگاری از کی؟......ههههه....سوتفاهم نشه از اکرم خانم ...اهان ...به خیالتون از شمااسم میبردم ......هههه..نه نه اصلا بهش فکر نمی کردم و تازه من فعلا قصد ازدواج ندارم ..ولی اگه شما عجله ای برای ازدواج نداشته باشین پس با پیشنهاد من مخالفت خواهید کرد ....اونو نمی دونم بستگی به تصمیم مامانم و اکرم داره ولی به من باشه ...برام مهم نیس و دوس دارم خواهرم اکرم زودتر از من ازدواج کنه ....اهان خوبه خیالم تا حدودی راحت شد ....ممنون ...خواهش می کنم ..پس حالا که این جوری شد این کادو رو لطفا از من قبول کنید ....اووه این کادو چه مناسبتی داره ؟..بازش کنید لطفا ...اخه معمولا کادو رو صاحبش باز می کنه ..یعنی خواهرم اکرم ..من که طرف شما نیستم ...درسته می فرماین ولی میخام شما کادو رو ببینین ...از نظر من اشکالی نداره ...اخه نمیشه درس نیس .....لطفا سحر خانم .....ماشالله دختر عاقل و خوشکل و زیبایی هستین و درک می کنین که چرا اصرار می کنم ....واه اقا شاهرخ این جمله رو بزارین واسه خواهرم اکرم و به اون بگین ..نه من ....نه واقعیتو گفتم به چشم خواهری خیلی قشنگ و زیبا هستین ..من به خودم افتخار می کنم که صاحب خواهر زن خوشکلی مثل شما میشم ...واه صاحب چی ؟.....گفتم که تعبیر بد نکنی لطفا ..این جمله ها رو بارها پدرا و برادرا به دخترا و خواهرای خوشکل خودشون گفتن و میگن و قطعا هیچ گونه منظور بدی هم ندارند..پس منو منبعد برادر خودتون بدونین.......اوووه ...چه جالب تعبیرش می کنی ....مرسی ....
ارره سحر خوشکله ...اینو فعلا داشته باش تاهمسر خوب و ساده و کون خوشکلمو صاحب بشم بعدش برای تو نقشه ها دارم ......این جملاتو شاهر خ به خودش می گفت و درون و تمایلات جنسیشو به این شکل ارووم می کرد....
خب اگه کادو رو باز کنین من دیگه رفع زحمت می کنم ......اوکی بازش می کنم و لی این کادوی شما مال اکرم خواهرمه و نه من ....دقیقا همین جوره .....اووه انگشتر و یک قواره پارچه اوردین ....دستتون درد نکنه ..مبارک اکرم جون باشه .....امیدوارم ازش خوشش بیاد ..این انگشتر نشونه اونه که من رسما در صددم با خواهرتون ازدواج کنم .....خب قبل از رفتن میخام بگم اگه مشکلی نیس تلفنی میتونم با اکرم در تماس باشم .....نه اشکالی نداره فقط در حد طبیعی و خوب باهاش حرف بزنید لطفا .....میدونم سحر خانم حد خودمو میدونم .....البته شماره شو دارم ....اوکی ...اهان راستی خواهرم شاه دخت احوالتو نو می پرسید و خیلی دوس داره بازم شما رو ببینه و این پیغامو هم داد که به شما بگم که منتظره برای عکس مدل ازتون نمونه بگیره ...لطفا در اولین فرصت قدم رنجه کنید و به اتلیه برین ........اوووه مرسی ازشون تشکر کنید ...شاید عصر امروز خدمتشون برسم چون فردا برمی گردم محل خدمتم ....
شاهرخ خدا حافظی کرد و رفت و تا رسیدن به اتلیه به سیما و چهره و اندام سحر فکر می کرد و تجسم می کرد که این هیکل و زیبایی ..در قالب لخت و عریان وبدونه لباس و سوتین و شورت چه شکلی هست و کیرش کم کم راست شد و خلاصه مطلب هیچی نشده شاهرخ در پی شکار سحر و طاهره رفته بود چون عکس طاهره رو در طاقچه اتاق دیده بود و میدونست چه لعبتی در انتظارشه که در شب خواستگاری باهاش ملاقات کنه ....
سحر خوشحال و مسرور از این اتفاق قبل از صرف صبحونه و نرمش و ورزش روزانه اش ....تصمیم گرفت این خبر مسرت انگیز رو ابتدا به مامانش و بعدشم به اکرم بگه ...و وقتیکه طاهره موضوع رو فهمید با خوشحالی از این خواستگاری استقبال کرد ولی تصمیم نهایی رو به خود اکرم سپرد .....مامانی جوونم سلاممم...سلامم قربونت برم دختر خوشکلم ..همه که خوبن .....ارره همه خوب و میزونیم فقط خبر خوب اونه که ..........و همه ماجرا رو به مامانش ریز به ریز گفت ودر خاتمه گفتگو به مامانش گفت .....مامانی چه وقت بر می گردین ..عزیزم یک ماه دیگه فکر کنم قبل از سیزده بدر عید ........لحظه شماری می کنم که شما رو ببینم ....منم همچنین سحر جوون .....
طاهره شکمش کاملا بالا اومده و وارد ۹ ماهگی ایام بار داریش شده بود و فقط ارزو می کرد قبل از پروازش به تهران بچه رو به دنیا بیاره ....تخم حرومی که کمال در رحمش کاشته بود و اونم بنا به اتفاقات و شزایط خاص و از سر اجبار و لج بازی که با رعنا دشمن شماره یکش داشت ....و همان طوریکه مطلع هستین بجز خودش و سیامک از قضیه حاملگیش هیچ کسی خبر نداشت وحتی سکس ها و عشق بازی هایی که در تهران و قبل از عروسیش با سیامک و پروازش به توکیو با شکم بالا اومده اش داشت به حساب شوهر قبلیش به این و اون گفته بود وکم کم نگرانی رو در این ایام و اواخر اقامتش در توکیو به خاطر بر ملا شدن حاملگیش بخوبی احساس می کرد ادامه فصل طاهره رو فعلا کات می کنم و به ادامه دنیای شیرین سحر می پردازم ...سحر تلفن بعدیشو به اکرم زد ووقتیکه اکرم فهمید چنان فریادی از سرشوق زد که گوش سحر به سوت سوت کشیدن افتاد .....واییییی اکرم جووون ...چه خبرته بابا .....اخه سحر جوون انتظارشو نداشتم به خدا خیال می کردم منو سر کار میزاره و الکی میگه عاشقت شدم حالا فهمیدم واقعا شاهرخ عاشقم شده .....چرا نشه اکرم جوون ..خیلی هم ازش بالا تر و لایق تری ....قربونت برم تا بتونم ازت حمایت می کنم ارزومه تو خوشبخت بشی تو تنها خواهر عزیز خودم هستی .....مرسی سحر جووون ..تو خیلی خیلی خیلی خوبی ..در کنار تو و با بودن تو من اعنماد به نفسم و روحیه ام زیاده و و ارامشو با تو بیشتر لمس می کنم ......کی برمی گردی اکرم ؟.....چند روز قبل از شب عید .....منتظرتم ....بای ..بوووووووس .....
سحربه عشق خواستگاری اکرم و بعد از یک نرمش و ورزش توپ و نفس گیر ...خونه رو ترو تمیز و جارو زد و قبل از وقت ناهار به حموم رفت وتن و بدن عرقیشو زیر ابشار دوش حموم گرفت و چشاشو بست و وارد دنیای شیرین فانتزیاش شد .....یک دستشو به کوسش گرفت و کف دست دیگه شو رو مه مه هاش برد و خیلی ارووم و اهسته و به شکل رومانتیک گونه اونجاهاشو نوازش می کرد وتصویر شهر یار رو تجسم کرد که داره لختش می کنه و کیرشو وقتیکه در خیالش لمس کرد چنان لرزه ای به اندامش وارد شد که حس کرد اب دوش سرد شده و در اون لحظه بیشتر و شدید تر خودشو می مالوندو احساس رخوت و سستی بهش دست داد و ناچارا کف حموم نشست و به شکلی خودشو به دوش ابی که سرازیر میشد ....گرفت که دقیقا رشته های اب دوش به کوسش می خورد و همگام با دستاش خود ارضایی خیلی لذت بخشی به خودش می داد ....و این فانتزی رو اونقد ادامه داد که به ارگاسم کامل و مورد انتظارش رسید .......
بهرام به شدت از سحر ناراحت و گله مند بود و بهش کم محلی می کرد ووقتیکه به خونه برگشت فقط سلامش کرد و به اتاقش رفت سحر از این رفتارش به خنده افتاده بود و یک طرفه بهش طعنه و کنایه میزد می خواست به حرفش بکشه و کم کم اشتیش بده ...و از دلش در بیاره چون فردای روز بعد به روستا بر می گشت و قصد نداشت ناراحت زده ازش جدا بشه ..دلش به حالش می سوخت ولی ترجیح می داد که بهرام پیش قدم بشه ....و ته دلش می خواست بهش یک حال کوچول موچول بده .....که میزونش کنه ..خب تنها داداش عزیزش ..بهرام بود و باید حالشو جا میاورد ....متلک ها و کنایه هاش اخرش کار گر افتاد و بهرام اومد سراغش ........چته سحر .....خیلی می تازی ...ماجرای دیشب یادم نرفته تلافی می کنم حالا می بینی .....خوب گوش کن بچه جون ...تو همون جوجه فکلی خودم موندی و هیچ غلط ملتی نمی تونی بکنی و تا خودم نخام عمرا نمی تونی باهام عشق و حال کنی ..پس بچه بازی رو بزار کنار و بیا بشو همون داداش خوب و مودب و ناز قبلی .....
یادته سحر گفتی بهت یک حال خوب میدم پس کوش ؟؟؟؟؟...ها ...فردا هم میری روستا پس چه وقت این حالو بهم میدی .......اوووه بهرام ...به خدا تو هنوز بزرگ نشدی فقط هیکل و دودولت بزرگ شده ولی مغزت ترقی نکرده .....اخه داداش شهوتی من ...کی فرصت و وقتشو داشتم .....تو تنها عجله و هولته که به من برسی همه چیت شده عشق بازی با خواهرت سحر ...ای بابا به دور برت خوب نیگاه کن ..ناسلامتی مرد خونه ای .......من حالم خرابه سحر تا اروومم نکنی نمی تونم نرمال بشم ...باشه داداش .....قول مردونه میدم برات جبران کنم امشب وو تا قبل از خوابیدنم حالتو به مدل و روش خودم جا میارم ....برات نقشه خوبی دارم خیالت راحت باشه ازم لذت میبری ....قول باشه سحر؟.....اررره بابا ..قولم قوله داداش.....حالا برو چن تا نون سنگگ تازه و داغ بگیر و زود بیا که الانه نازی جوون هم بر می گرده که ناهارو بزنیم تو رگ .......هههههه....چشم ابجی جوونم ....قربونت برم با همه وجودم منتظر اون لحظه هستم که بهم حالتو بدی .....من رفتم....
سحر واقعا برای بهرام نقشه و برنامه خوب و دلچسپی داشت و نمی خواست بهش کلک بزنه ..و بعد از برگشتن نازنین و صرف ناهار ...و با اومدن مهران که قرار شده بود نازنین رو به خونه هوشنگ ببره ...سحر هم کم کم داشت خودشو اماده می کرد که به خیابون و خرید های ناتمومش برسه و در ضمن هم می خواست سری به شاه دخت بزنه که بیشتر از ش بدونه و چه بسا هم کلا سرش بره و خودشو تسلیم لنز های دوربینش کنه ..چون یهو یادش افتاد که مه لقا زن عزت خان هم ازش عکس خواسته بود و سجر عکس مناسب و خوبی در حال حاضر در البومش نداشت و پس بد نمیشد چن تایی عکس جدید داشته باشه .....وسحر مردد بود که دامن تنش کنه و رونای سفید و ساق های یک دست سفیدشو با یک جوراب نازک شیشه ای به معرض نمایش اهالی چشم چرون شهر بزاره و یا باسنشو در یک شلوار تنگ و چسپون و صدرصد کیپ ردیف کنه ......یک سکه از طاقچه اتاقش برداشت وبه طرف سقف اتاق پرتش کرد و می خواست برای انتخابش شیر و خط کنه که دامن درومد و رفت سراغ یکی از دامن هایی که چشمارو از شدت انگیزشی گرد می کرد و با یک حوراب نازک شیشه ای که تا بالای زانو میومد ترکیب و هم گون کرد و مطابق عشق و میلش ارایش کرد و منتظر رفتن نازنین و مهران شد و هدفش از این انتظار این بود که نمی خواست بهرام رو با نازنین تنها بزاره ...به داداشش چندان اعتمادی نداشت .....با اون نمایش هایی که نازنین خانم در طی این چند روز مرخصیش داده بود و حشریت داداش جونش ......هیچ بعید نبود که با همدیگه عشق بازی جانا نه و جون داری بکنند ..و تحقق این اتفاق برای سحر ناحو شایند به نطر میرسید ...سحر از اعماق درونش تعصبات خاص مردونه رو داشت و با خوشکلی و قشنگی که داشت اصلا منطقی و همگون به نظر نمیرسید و تا کنون که سوراخ های کوس و مخصوصا کونش اکبند باقی مونده بود ناشی از همین رویه و اخلاقش منشا میشد .....و بعد از رفتن مهران و نازنین ...از بهرام خدا حافظی کرد و از خونه بیرون اومد ...بهرام وقتیکه مدل و تیپ خواهرشو دید و خصوصا ماهیجه های باسنش چنان یک ودو هایی می کرد که انگار به زبون بی زبونی بهش می گفت ...بهرام جوون بیا این دو تا ماهیچه دنبه ای رو بمال و بکن .....اوووف ..اوووف ...زبون در دهنش قفل شد و نتونست جواب خدا حافظی سحر رو بده و حتی می خواست که ازش بخاد تا اجازه همراهیشو بهش بده ... و بازم خیط کرد و نتونست و هاج و واج و کیر به دست موند ....و بعد از لحظات کوتاهی از دید گانش پنهون شد ....
ابتدا به دنیای این ساعت مهران و نازنین بپردازیم ...مهران با ماشین دولتیش نازنین رو سوار کرد و قبل از استارت و حرکت ماشینش مطابق میل و شهوتی که داشت حسابی پستونا و چوچوله های کوس نازنین رو مالوند و ابکیش کرد و بعد از چن دونه ماچ گرفتن از لباش بالاخره کوتاه اومد و دنده یک و گاز ماشینشو گرفت و حرکت کردنزدیکای مغازه فرهاد رسیده بودند و نازنین شهوتی شده از تاثیر دست مالی های مهران ...ازش خواست که برای لحظات کوتاه پیادش کنه که سراغ لباسشو بگیره ...نازنین هوس دست مالی های فرهاد رو هم کرده بود ودلش می خواست دو بله مالونده بشه ...یکیشو که خورده بود و دومیش هم اگه فرهاد میزد ....میزون میزون و کاملا ارضا میشد .... واقعا باید قبول کرد که نازنین پاک منحرف و الوده به شهوت شده بود و به تعبیر دیگر انگار کم کم داشت ترمز می برید ....و مهران سر کوچه ترمز گرفت و ناز نین خوشحال و شادمان از ماشین پیاده شد و چند قدم که دور شد یهو حس قوی شکاک مهران حساس شد و خواست نامزدشو همراهی کنه ....و دنبال نازنین اومد و در لحظه ای که نازنین می خواست وارد خیاطی بشه متوجه مهران که شد حالش گرفته شد و گفت ....اوا مهران چرا پیاده شدی کارم زیاد نبود فقط دو الی پنج دقیقه وقت میبرد ..بر گرد تو ماشین ....قربونت برم نازیجوون ...دوس دارم رنگ لباستو ببینم و خیاطتتو هم ملاقات کنم ...اوا مهران تو به همه انگار شکاکی ...خیاطه که بیچاره پیر مرده و سن و سالی ازش گذشته .....حالا که اومدم ...دیگه بر نمی گردم بریم تو .....نازنین دیگه اصرار نکرد و با هم داخل مغازه شدند..فرهاد تنها بود وتوسط نازنین بهم معرفی شدند و مهران نشست و فرهاد که امروزشو و بعد از ناهار با چند پیک عرق سگی در مغازه اش شروع کرده بود از وجود چنین مزاحمی ناراحت بود و دلش می خواست کاش نازنین تنها میومد و دلی از کوس و کونش در میاورد ...توبه اش چندان با عرقی که خورده بود معنایی نداشت و در درونش فش و ناسزا ها به مهران میزد .....بیچاره مهران اگه میدونست به خاطر گائیدن نامزدش فش و بد و بیراه می خوره بلافاصله دستگیرش می کرد و شخصا در اتاق بازجویی خدمتش میرسید .. وانگار مقدر شده بود که نازنین دست مالیشو بخوره و مهران بیسیمش زنگ خورد و از دفتر اداره ش بهش گزارش می کردند و مجبور شد به خاطر حفظ اطلاعات و مکالمات ..از مغازه خارج بشه و فرهاد و نازنین نونشون تو روغن افتاد و شانس شون روشد ....اخه خوشکل خانم نمیشد تنها میومدی ...این کیه با خودت اورده بودی خوب شد بهش زنگ زدند و فعلا رفت ...اقا فرهاد می خواستم تنها بیام خودش وسواسی شد و دنبالم اومد ..خب دیگه دوسم داره و عاشقمه ...غلط کرده ..وقتیکه قراره بهش خیانت کنی ..دیگه تو مال اون نیستی ...وای اقا فرهاد این حرفا ولش کن زود باش دست مالیم کن وقت تنگه و هر ان ممکنه نامزدم برگرده ......اوووخ جوون نازتو برم من چه باسنی داری توو ......اوووف کوست که خیسه ..لامصب چیکار کردی ؟.....اوووف اقا فرهاد همین چند دقیقه قبل تو ماشین کمی دست مالیم کرد ولی مثل شما برام لذتی نداشت لاپایی بهم بزن ....لاپایی های توو حرف نداره ....اه اه بوسم کن ....همه جامو بمال ....زود باش ....خواهش می کنم اقا فرهاد ....کیر کلفتتو لای شورتم بگیر و تلمبه بزن .....اه اه اه مرسی ....چه خوب واردی شما.....ای بابا یک عمره دارم ناموس مردمو می کنم .....این خیاطی سال هاس شاهد گائیدن زن و دخترای مردم بوده .....اوووه چه خوب ..دیگه چی .. ایا اقا فرهاد .من برات لذت بخشم ؟......اره فدات شم .....حالا من بهترینم و یا اونایی که بهشون تجاوز کردی ؟...همه در حد خودشون خوب بودن و تو که جای خودتو داری ولی فقط جایگاه یک نفر در قلبم هنوز مونده و با وجود اینکه دو بار باهاش کاملا عشق بازی کردم ولی ازش سیر نشدم ..باور می کنی نازنین ..سکسم با اون خانمه که ترجیح میدم اسمشو نبرم هر کدوم بالای یک ساعت میشد و اینو هم بدون من از هر خانمی خوشم بیاد اب کیرمو توی کوسش میریزم و کاری به اون ندارم که حامله بشه و یا نشه...و کوس تنگ اون خانم خوشکل رو هر دو بار با اب کیرم لبریز کردم ....{منظور فرهاد طاهره هست } اه یادش بخیر ...حالا اقا فرهاد من چی؟ ایا منم جز اون خانمایی بودم که کوسم با اب کیرت پر میشد و یا نه ؟.....قطعا فدات شم کوستو با کیرم ابیاری می کردم توم تیکه نابی هستی ..قدر خودتو بدون ...اوووه اب من که اومد ووواوووف منم ارضا کامل شدم ..مرسی اقا فرهاد .....خودتو جمع و جور کن که نامزدت یهو سر نرسه ..ولی بهت تبریک میگم اقا مهران مرد خوش قیافه و خوش تیپیه . بهم دیگه میاین ...خوشبخت باشین ولی بهم قول بده که بازم بیای پیشم البته لباستو تحویلت نمیدم تا خوب خوب نکنمت .....اون که بله اقا فرهاد بازم میام پیشتون ....چشم در خدمتم ... ....
نازنین سرمست و راضی و ارضا شده و با لب خندان به ماشین مهران برگشت و به طرف خونه هوشنگ حرکت کردند و مهران با وجود هوش و ذکاوت و ظاهر نابسامان نامزدش بهش مشکوک نشد چون در گزارش بیسم ش موضوع و گزارش حساسی بهش گفته بودند که باعث شد که خیانت نامزدش براحتی و به این اسونی پرده پوشی بشه ..واقعا نازنین روی ریل شانس و اقبال خوبش حرکت می کرد ...تا رسیدن به خونه هوشنگ نازنین با زرنگی و مهارت ..و با استفاده از اینه داخل ماشین خودشو ارایش و خوشکل تر کرد که جلو فرانک و شوهرش کم نیاره ...و به مقصد رسیدند و هوشنگ که درو بروشون گشود ابتدا نازنین رو دید و قبل از جواب سلام مهران ...به دامن کوتاه و بالای زانوی رونای سفید خوشکل نازنین خیره شده بود ....و انتظار دیدن چنین صحنه ای رو در این وقت و زمان و مکان رو اصلا نداشت و بعد از لحظاتی به خودش اومد ....اه ببخش داش مهران ...لقمه تو گلوم بود و داشتم قورت می دادم و حواسمو جایی دیگه برد ...علیک سلام خوش اومدین بفرما خونه خودتونه ....قربان تو اقا هوشنگ ...ممنون ...نمی خای نامزدمو بهت معرفی کنم ...حالا وقت هست فعلا بیاین داخل بشینید بعدش معرفی کن ......داش هوشنگ منو ببخش مزاحم وقت فراغتت شدم ...موضوعی بود که باید حضورا بهت می گفتم میشد تلفنی هم بگم ولی ترجیح دادم هم ببینمت و هم نامزدمو به فرانک خانم و شما معرفی کنم ..قراره دو روز دیگه عقدش کنم ....به به دمت گرم مبارکا باشه ...به چشم خواهری خانم قشنگ و با جمال و کمالیه .....فدات اقا هوشنگ ...اهان امشبو مهمون هستین و به فرانک گفتم شامو تدارک ببینه ...لازم نیس داش هوشنگ باید بریم ...باید ماید نداریم ..موندین تموم ...حرف نباشه ......
مهران حرفاش خیلی هم جدی نبود چون موضوع و کارش در واقع چیزی پیچیده و خیلی مهمی نبود که تلفنی گفته نشه ودر حقیقت از هوشنگ می خواست یکی از همکاراشو برای مدتی معین به عنوان کارگر استخدام کنه که به عنوان مامور تعقیب و مراقبت از اهدافی که در میدان بار جستجو میشد رو عملی و به سرانجام برسونه ودر کنار این موضوع فقط هدف اصلیش هم این بود بیشتر به طعمه ای که مدت ها در نظر گرفته بود نزدیک تر بشه ...طعمه و شکارش ...فرانک بود و در نقطه مقابل هوشنگ بر خلاف و مرام و معرفت و مردونگیش ...نازنین چشمشو گرفته بود و هر کاری می کرد که چشم ازش بر داره و بهش نگاه نکنه ...نمی تونست و و ناخوداگاه اندامشو سریع و سه سوته می دید و ازش ناخواسته لذت میبرد ...بارها شیطونو لعنت کرد و به خودش نهیب زد که نیگاه مهمون و ناموس رفیقش نکنه ولی مگه شدنی و میسر میشد شهوت وقتیکه بخاد و اراده کنه میتونه نشدنی ها رو خیلی اسون شدنی کنه ....و هوشنگ تحمل نکرد و بلند شد و به مهران گفت من دقایقی کوتاهی میرم بیرون هوایی بخورم ...تو با خانمت راحت باشین ....و نازنین از دیدن هیبت و قد و بالای بلند و رشید و ظاهر مردونه هوشنگ براستی سورپرایز و غافل گیر شده بود و فوری و سریع افکار حشری و هپروتیش بکار افتاد و تجسم کردچنین اندامی اگه لخت و عریان با یک کیر کلفت و الاغی روش ولو بشه و بخاد ترتیبشو بده ...چی میشه و چیا خواهد شد ...اوووخ جووون ....خوش به حال فرانک که چنین شوهری داره ....و در دنیای شیرین و درهم و برهمش غرق شد و فرصتی شد که مهران بلندبشه و بره سراغ فرانک ..که در اشپز خونه داشت تدارک شامو می چید....فرانک خانم اومدم اگه کمک لازم داری برات انجام بدم ..راستش نازنین غریبه گی می کنه و اون گوشه نشسته و تو فکر رفته .....اووه اقا مهران کمک لازم ندارم برید پیش نازی جوون ....اووه ببخشین اقا مهران .....نه شما باید ببخشین که پشت دستم به اونجاتون خورد ...ماشاله چه گرم و نرم هم بود .....اوا اقا مهران ....این جوری نگین ...پس چه جوری بگم ...میخای بگم باسن گرم و نرم وخوشکلی دارین .....ههههه....خنده هات منو کشته فرانک خانم ..عاشق تبسم و خنده هاتم ..واقعا راس میگی پس چرا تا حالا کسی بهم نگفته ....اخه کمتر کسی مثل من دقیق و ریز بهتون نیگاه کرده ..شما خیلی جذاب و خوردنی هستین خوش به حال داش هوشنگ ......اووا اقا مهران این حرفا خوب و مناسب من و شما نیس ...خوبیت نداره ..نازی خانم قراره همسرتون بشه و من هم شوهر و بچه دارم .... مگه من حرف بدی زدم فقط ازت تعریف کردم ....اصلا بهتره بگم هر وقت تو رو می بینم حالم دگرگون میشه و تبم بالا میره ...فرانک به نظر تو میدونی علتش چیه ؟.....واه من از کجا بدونم ...ولی اگه کمی تحمل کنی و بعد از ازدواج با نازی جوون ..مطمئنم تبت پایین میاد و خوب خوب میشی ....اگه نشدم چی ...میشی اقا مهران .....حالا به فرض مثال نشدم چیکار کنم ....نمی دونم واه .من که دکتر نیستم ...ولی جراح من که هستی فرانک ....فقط تو دوای درد من هستی .....فقط این جمله رو داشته باش ....من بهت علاقه مند شدم ..بد نیس کمی بهم نزدیک تر و صمیمی تر بشیم ....اووه نکن اقا مهران بهتره بری پیش نازی ..به خدا بهمون مشکوک میشه ..درسته حق باتوه ...بعدا می بینمت ..راستی بهت زنگ زدم جوابمو بده چون دیگه باهم قراره دوست بشیم .. و امشب اجازه بده بیام کمکت کنم با مالوندن اندامت احساس خستگی نخواهی کرد ............. حالا تا ببینم چی میشه ...فقط برو ....برو دیگه ..اخیش از دست این مهران .دو بار دست مالیم کرد باسنم و چاک کونم .....خدا کنه نازنین متوجه نشده باشه .....ولی دستاش منو اتیش زد .... وراست هم میگه خستگی از تنم رفت .چه حس خوبی گرفتم بد نیس بهش اجازه بدم امشب دست مالیم کنه ...کیف داره نزدیکای شوهرم یک مرد نامحرم تن و بدنمو دست بکشه .....و شایدم ممکن شد بهش بدم .....مهران مرد خوشکلیه ...
و فرانک این جملاتو به خودش می گفت و از کارای مهران تا حدودی داغ شده بود و لذتشو برده بود و امشب ایا شدنی میشد که با مهران عشق بازی بکنه و یا دست مالی بشه و یا اینکه فاجعه ای اتفاق بیفته و اونم هوشنگ متوجه خیانتشون بشه .....ویا چه بسا نازنین با داشتن قدرت و تبحر شکار کردن مرد هایی که ازشون خوشش میومد هوشنگ رو به دام بندازه .....و اونوقت اگه همه این فرضیات بدونه درد سر بهم زنجیر می خورد ...چی میشد
     
  
مرد

 
منتظریم ادامه داستانیم قسمت بعد رو بزار لطفا
داره داستان نامزدی شاهرخ و اکرم هم اتفاق میفته از اون ور سحر و شهریار مهران نازنین داستان وارد نامزد کردن این چند شخصیت بشه داستان‌های جذابی بین نامزدها پیش میاد و شیطونی ها و دستمالی ها بینشون از این رو به اون رو میشه این داستان فقط نویسنده عزیز یه شخصیت شمیل دو جنسه رو وارد داستان و دوستی با سحر بکنی ممنونت میشم با وارد کردن این شخصیت دوستیش با سحر شیطونی ها با همدیگه طوری که سحر عاشقش باشه و از دوستی معمولی هم فراتر باشه عالی میشه
و میشه طاهره در یه غافلگیری زودتر از موعد به خونه برگرده بار رفتن سحر به روستا تا نامزدی اکرم شاهرخ رو راه بندازه بعد هم عید شهریار بیاد نامزدی سحر شهریار و ببینه مهران هم نامزد کرده
نویسنده عزیز دوستی بین نازنین و طاهره رو تو داستان بگنجونید با توجه به دونستن رابطه طاهره مهران توسط نازنین اتفاقات جالبی میتونه بین نازنین طاهره مثل لز با هم دیگه سکس نازنین طاهره دوتایی با مهران و اتفاقات دیگه بیفته اکرم از این حالت پخمه بودن دربیار و مثل نازنین به یه شخصیت هات و داغ تبدیلش کن
اپن وقفل کون سحر توسط یه شخصیت شمیل دو جنسه باز بشه بهتره تا یه مرد یه همجنس مثل خودش ایده خوبیه تا اینکه مثل بقیه داستان‌ها شخصیت‌های نابی مثل سحر قفل کونش توسط یه مرد باز بشه این داستان متفاوتی و باید سکس سحر هم متفاوت بشه تا هیچ مردی نتونه تو داستان افتخار کنه که اول کسی که سحر رو گایید اون بوده این رو در نظر بگیرید نویسنده عزیز این افتخار برا یه هم جنس باید باشه اونم شیمیل دوجنسه
     
  
زن

 
شهره خانم دوست داشتنی جذابیت داستان روز بهروز مهیج تر میشه تو این روزهای کرونایی نعمتی
     
  
↓ Advertisement ↓

 
غافلگیرم کردی انتطار نداشتم امروز بزاری روز به روز برام دوست داشتنی تر میشی
     
  
مرد

 
این قسمت هم خیلی خوب بود مخصوصا اینکه داستان مهران فرانک هوشنگ و نازنین هم اضافه شده
     
  
مرد

 
این بهرام نادون هم حالیش نیست سحر میخواد به قول خودش با روش خودش یه حال اساسی بهش بده ابوووول حوله
     
  
مرد

 
نه مثل اینکه شاهین هم بد جوری کیرشو صابون زده براه سحر مامانش اکرم احتمالا فرانک نازنین عجب نقشه بکری
     
  
مرد

 
حال دادن سحر به بهرام از شهره خانم میخوام به یه قسمت بسنده کنه چند قسمت بنویسه خواهشا به قلم جذاب و بسیار زیبا نوشته بشه مثلا تو حال دادنا یکی از انها میشه پیشنهاد داد
یک
رفتن سحر وبهرام با هم دیگه به حمام سحر ببرتش
دوم
استریب کردن سحر برا بهرام
سوم
ساک زدن کیر بهرام
چهارم
لاپایی زدن به سحر توسط بهرام
پنجم
حال کردن اساسی مالیدن لیسیدن
ششم
حالت شصتو نه
هفتم
زدن ضربات شلاقی چکی به کون سحر از شدت هیجان بهرام به کون سحر
و هر طوری که نویسنده خودش مایله آخر کار هم پیشنهاد میشه بعد اتمام کارشون با هم به حموم برن وبهرام به آرزوش تو قسمت‌های قبلی لیفو کیسه کشیدنش بود برسه
حتی میشه قسمت‌های جدیدی تو حمام بهرام و سحر با هم دیگه نوشت و بعدها حال کردن سحر و بهرام تو حموم باشه
     
  
مرد

 
حالا که همه دارن مثل شاهرخ مهران و شهریارو دیگران در اینده دارن برا سکس با سحر نقشه میکشن باید بهرام هم تلافی کسایی که میخوان با سحر سکس کنند رو تلافی رو سرشون در بیاره با خواهرشون یا زنشون مثل مهران و شاهرخ مثلا با خواهرش یا هر کی دیگه نویسنده مد نظر داشته باشه یعنی این به اون در بشه
     
  
مرد

 
تشکر از آپ جدید
شهریار اگه قبل از سوار شدن به اتوبوس برا رفتن به روستا اون موقع که خانواده اش جمعا برا خداحافظی اون موقع یه لحظه کوچیک پیداش بشه وارد داستان بشه همه ببینن سوپرایز میشن مثلا مهران نازنین هوشنگ فرانک و بهرام قبل رفتن سحر اون رو به عنوان نامزدش اعلام کنه همه با دیدنش هنگ کنن که نصیب چه خوشتیپی شده هم زمینه آشنایی با خانواده سحر باب و آغاز بشه اگه این اتفاق تو داستان بیاد جذابیتش چندین برابر میشه
     
  
صفحه  صفحه 66 از 107:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA