ادامه از طاهره .......اون شب بعد از اون بازی مسخره که فقط لذتش برای اونابود من سردرد گرفته بودم و خوب نخوابیدم شاهین با صالح تو اتاق دیگه تخت خوابیده بودند.....فکر کار قبیحانه شاهینو می کردم از شدت عصبانیت سرم بیشتر داغ میشد فرانک صبح که بیدارشده بود اثار ناراحتی رو در چهره اش میدیدم ...از همه بدتر صالح هم پکر بود نرمال نبود اون صبح زود که برای نماز بیدارشده بود تو گوشه ای حیاط ولب پله نشسته بود و در افکار خودش غرق شده بودخیلی دلم میخواست ببینم داره به چه چیزی فکر می کنه لابد به خودش میگه این مردیکه شاهین چرا با زنم اون کارو می کرد و من عکس العملی نداشتم و هیچ کاری نکردم واقعا هم صالح دستای شاهینو دیده بود که تو وسط پاهام رفته بود چرا ساکت مونده بود ...چرا چرا یعنی شوهرم بی غیرته و خودشو به قول معروف به کوچه علی چپ زده کاش شوهرم میزاشت من برقصم و اون قلقلک بشه اون جوری بهتر بود و من جلو چشای فرانک و شوهرم دست مالی نمی شدم تا حدودزیادی شوهرم هم مقصره و خیلی شل بازی دراورد اخه اگه خوب بازی بلد بود من نمی زاشتم اونا برنده بشن اه صالح تو در همه لحاظ عقب و درمونده ای و خیلیاکلاه سرت میزارن ......تنها کسی که میتونست خوشحال باشه شاهین بود ......همون اول صبح فرانک رفت سراغ شاهین من دنبالش رفتم می خواستم ببینم چه ها بهم میگن ....شکر خدا سردردم خوب شده بود وانگار بانسیم و هوای خوب صبح گاه شیراز من سرحال و سالم شده بودم ....فرانک شاهینو بیدار کرده بود ......شاهین بیدارشدی .....اره عزیزم ...کاش میزاشتی یه کم دیگه بخوابم ......نه بلند شو میخام باهات حرف بزنم .....اوه عزیز دلم اخه صبح به این زودی چه حرفی داری باهام بزنی ....جون خودت بزار یه کم بخوابم ...نه بلند شوشاهین ..ازت خواهش می کنم لطفا بلند شو ...اوهوم بابا یه ساعت دیگه این حرفا رو بگو جون خودت فرانک ولم کن ....اصلا بیا بغل خودم توم کمی بخواب ....شاهین فرانکو کشید و روش افتاد و با دستاش توکونش و روناشو می مالوند .....عزیزم فرانک جون .....خیلی می خامت ....تو عزیز دلمی ......شاهین این حرفا رو واقعا از ته دل میگی ...اره عزیزم اگه تو نباشی میخام اصلا دنیا هم نباشه تو همه چیزمی ......ولی شاهین من این فکرو نمی کنم .....چرا .....شاهین من خیلی تو رو دوست دارم و خودت هم اینو میدونی و همه دارایی و گنج و زندگیم فقط تویی من زندگیمو مدیون تو هستم و تو بودی منو از اون بدبختی و تنهایی نجات دادی و به خاطر تو حاضرم جونمو بدم و حتی اونقدر برات فدا کاری داشتم و دارم که رابطه تو و طاهره رو تحمل می کنم هیچ زنی همچین فداکاریو برای شوهرش نداره و حتی به خود طاهره هم گفتم که من به خاطر شادی و ارامش تو بی خیال رابطه شما ها میشم در این میون طاهره از تو خیلی مرد تره چون خیلی ملا حظه منو می کنه و هر کاری که هم می خواهین باهم بکنین رو جلو چشای من انجام نمیده و حتی خودشو ازت دور نگه می داره ...اون براستی برام مثل یه دوست و رفبق واقعی میمونه ولی تو اینجور نیستی و اصلا ملا حظه منو که زنت هستم رو نمی کنی و حتی چند بار تو خونه مون دزدکی میرفتی سراغ طاهره و اونو می بوسیدی و دستمالیش می کردی من همه چیو خوب می فهمم و درک می کنم اخه این همه ابراز عشق و محبت و خواستنم می تونه واقعی باشه در حالیکه چشت دنبال کون طاهره هستش و این چند روز مسافرتمون از دوری باسنش داشتی می مردی ......واز بابت ماجرای دیشب ....حداقل از من که شرم نمی کنی باید از شوهر طاهره خجالت می کشیدی و ملا حظه اون مردو می کردی شوهر طاهره مرد با حیا و ساده ایه و تو از شخصیت و پاکی اون مرد داری سواستفاده می کنی ....اون مرد بیچاره از شرمندگی به جای تو داشت اب میشد و الان هم خیلی ناراحته و حق هم داره .......چرا دیشب با طاهره اون کار زشتو کردی ....هر چی باشه من و تو اونا رو دعوت کردیم که باهامون بیان مسافرت و حالا تو کاری کردی که فقط ناراحتی و خاطره تلخی براشون بمونه ..منم راستش ازت دلگیرشدم .......شاهین برای چند لحظه مات و مبهوت به زنش نگاه می کرد ......اون بیشتر فرانکو بغل کرد و بهش گفت ....خیلی شرمنده توم فرانک هیچکس نمی تونه جای تورو در قلبم بگیره از بابت طاهره هم حق باتوه من نباید حداقل تو این سفرمون بهش نزدیک میشدم ولی من اونو هم دوست دارم ولی بینتون یه فرقی هستش و اونم اینه اگه ازم بپرسن که با کدومتون زندگی می کنین من تو رو انتخاب می کنم چون تو یه زن واقعی هستی ...زنی که اگه پیش هر مردی باشه اونو خوشبخت می کنه من طاهره رو هم دوست دارم ولی به خاطر هوس و شهوتم ....حالا که تو همه حرفاتو زدی بزار منم این جمله روبگم طاهره زن سکسی و جذابیه و من اونو به خاطر شهوتم و کیرم می خام ولی تو رو به خاطر قلبم دوست دارم .....فهمیدی عزیزم ......اگه هم شوهر طاهره از بابت دیشب ناراحت شده اونم به خاطر تو جبران می کنم و از دلش در میارم ....فرانک جون حالا میخام اول صبحی بکنمت و صبحونه رو با کوست شروع کنم ......شاهین فوری بلند شد و دامن زنشو بالا گرفت و از لای شورتش زبونشو تو کوس فرانک برد ......اوخ جون قربون کوس زن قشنگم برم ....وای چه بویی داره ...فرانک ...چیه شاهین چی به کوست زدی بوی خوبی داره .....اه اه ای ای .....هیچی شاهینم ..هیچی نزدم هر بویی داره مال خودکوسمه ....اه اه خوب بخورش لطفا .....اه شاهین تو همه چیزمی خیلی دوست دارم .....قول بده منو ترک نکنی ......عزیزم این حرفا چیه میزنی من تا روز مرگم باهاتم و طاقت دوریتو ندارم ....انگشت شاهین تو سوراخ کونش رفته بود ......فرانک دوست داری کونتو بکنم و یا کوستو ......اختیار باخودته ...هردو ش مال توه .....نه فرانک تو بگو .....کوسمو بکن ......شاهین جون ..جونم میگم سوراخ کونم تنگه و یا کوسم ......عزیزم هردوش تنگه و اونجاهات مثل یه دختر میمونه ...راست میگی ...اره بجون مادرم قسم میخورم ....خب مال طاهره تنگتره و یا مال من ....عزیزم شرمنده ات هستم مئ فقط از کون طاهره رو می کنم ...کوسشو نمی دونم و لی سوراخ کون هردوتون مثل همه و خیلی تنگ و باریکه .....اه اه چه خوب فرانک شهوتی شده بود و به خودش پیچ میزد وانگار اب کوسش صورت شاهینو خیس کرده بود......عزیزم مثل اینکه ارضا شدی چون صورتمو خیس کردی ...اه اه شاهین جون منو ببخش دست خودم نبود ...اشکالی نداره من دارم به جای صبحونه اب کوستو می خورم .....بخور قربونت برم شوهرم نوش جونت ........اول صبحی دستم رو کوسم رفته بود و با کیف و عشق اونا منم حال می کردم بد جوری شهوتی شده بودم کاش میشد میرفتم باهاشون قاطی میشدم .....لبه در اتاقو رو چوچوله کوسم میزون کرده بودم و باهاش خودمو می مالوندم ....شاهین کیرشو تو کوس زنش فرو کرده بود وروش تلمبه میزد از زیر کمرش دو دستشو زیر باسنش گرفته بود و گاها تو سوراخ کونش انگشت میزد این کارش منو دیوونه کرده بود وداشتم از فرط شهوت و هوسم به خودم تکونای شدیدی میدادم ....دو تا انگشتمو تو دهنم گرفته بودم و مثل اب نبات چوبی اونومی مکیدم ....دست دیگه ام از لای شورتم رو کوسم بود واز کف ابش و لیزیش احساس کردم که منم ارضا شده ام...شاهین ابشو رو پستونای زنش ریخته بود و اونو با دستاش خوب کشید ....عزیزم ابمو رو سینه های قشنگت مالیدم .....اونا برای لحظاتی تو اغوش هم رفتند ...این صحنه و سکسی که من دیدم برام مایه خوشحالی شده بود از اینکه شاهین و فرانک بهم دیگه اظهار عشق و علاقه می کردند راضی و خرسند بودم بلکه این حرفای فرانک بتونه تاثیر خوب و مثبتی در شاهین داشته باشه ......شوهرمو فراموش کرده بودم ..رفتم سراغش .....صالح حالت خوبه ......خوب نیستم .....چرا ...اون بهم جواب نداد .....صالح نکنه بیمارشدی ...منم دیشب اصلا نتونستم بخوابم سر درد گرفته بودم .......طاهره کاش به این سفر نمی اومدیم .....چرا صالح مگه بهت خوس نمیگذره ...چی بگم ....نکنه از قضیه بازی دیشب ناراحتی .......طاهره تو چی ناراحت نشدی .....خب راستش چرا همه درد سر و بد بختیش به من رسید اگه قرار به ناراحتی باشه من باید باشم نه تو .....کاش میزاشتی من برقصم و تو قلقلک میشدی .....ولی طاهره توم با قلقلک کیف می کردی .....منظورت از این حرف چیه .....راستش دیدم دستای شاهین اونجات رفته بود .....یعنی ناراحتیت همینه ...خب اره ...پس چرا دیشب جلو کارشو نگرفتی بخدا من منتظر بودم تو مانع کارش بشی ....کوتاهی وبی عرضگی از خودته ...اخه تو که دستامو گرفته بودی و در واقع کمکش می کردی حالا داری برام قیافه می گیری ....اره طاهره همش تقصیر خودمه اون لحظه می خواستم جلوشو بگیرم ولی دستم به اون کار نمی رفت ...اره حق با توه من غیرت ندارم و اگه مرد بودم نمی زاشتم جلو چشای شاهین تو رو لخت کنم و بکنمت .....حالا کار از کار گذشته و پشیمونی سودی نداره ....من بیخودی ناراحتم وگور پدر دیشب .....صالح درسته بهتره گذشته رو فراموش کنیم و به فکر اینده باشیم ..میگم امشب دلم میخاد انتقام دیشبو از شاهین و زنش بگیریم ...موافقی .....شاهین خیال می کنه خیلی زرنگه ولی امشب نشونش میدم .....اره طاهره جون من موافقم باید شاهین بفهمه که من پخمه نیستم .....قربون شوهر پخمه ام برم ....دستشو کشیدم و بردمش کنج انباری حیاط خونه و کیرشو بیرون کشیدم و اونو براش مالیدم تا خوب ناراحتیش از دلش در بیاد در تایم کمتر از سه دقیقه اب کیرشو گرفتم و بعدش همدیگرو خوب بوسیدیم و اماده شدیم که یه صبحونه خوب بخوریم .....تا شب فرصت داشتیم سری به حافظو سعدی و بازار بزنیم من و فرانک تو بازار کمی خرید کردیم و همه چی عالی پیش میرفت فقط قبل از غروب تو بازار و قبل از برگشتنمون به خونه ....متوجه دست مالی کون فرانک شدم ....یه مرد ریشو خودشو به فرانک چسپونده بود و باسنشو می مالوند شاهین با صالح گرم صحبت و شوخی بود و منم کمی دور تر نظاره گر کونمالی فرانک بودم اون مردبا دستش فرانکو تقریبا نیمه بغل گرفته بود اون لحظه دور ورای فرانک شلوغ بود و دخترش هم تو بغلش بود یه دست مرده رو باسنش بود و دست دیگش تو گودی کونش رفته بود فرانک فقط تونست سرشو به طرف من بکشه و بهم چشمک بزنه ..منم جوابشو با یه چشمک دادم و براش ارزوی لذت وخوشی کردم ...این نمایش کون مالی فقط یه دقیقه و شاید کمتر طول کشید چون یه مرد قوی هیکل که ملاحظه هیچکسو نمی کرد ناخاسته اومد وبا یه تنه سنگین اون مردو از فرانک دور کردولی خوب شد به فرانک نخورد چون حتما رو زمین میفتاد ......فوری سراغ فرانک رفتم .....عزیزم کونمالی خوش گذشت ...اره طاهره جون خیلی بهم چسپید فقط حیف اون مرد گندهه همو چیو خراب کرد ....فرانک خوشحالم که بهت خوش گذشته ...راستی گفته باشم امشب من و شوهرم قصد انتقام داریم ..خودتو اماده کن .....باشه طاهره من که حاضرم ......اون شب شاهین دو تا بطری عرق از رفیق صاحب خونه اش گرفته بود و با شام نوش جونش کرده بود اون در واقع مست مست شده بود ....ولی می تونست باهامون ورق بازی کنه ......در فکر تلافی باخت دیشب دقیقه شماری می کردم اه اگه صالح کمی باهام همکاری میکرد و خوب بازی می کرد من می تونستم خیلی راحت بازی رو ببرم ...توورق بازی تعریف ازخودم نباشه مسلط و عالی بودم از همون سال های بچه گیم دور از پدرم با برادرای ناتنیم و خواهرم فاطمه ورق بازی می کردم ......امشب وقتش رسیده بود که هنرمو نشون شاهین هوس باز بدم ....شاهین تو اتاقشون با فرانک نشسته بودند و من هم ازفرصت استفاده کردم نکاتی مهم وچند از بازی رو به صالح اموزش دادم ..صالح باز هوس کوسمو کرده بود بهش وعده دادم بعد از بازی وپیروزیمون بهش بدم ..دست به کیرش زدم سفت شده بود اخه اون لحظه که باهاش نشسته بودم نصف پستونام بیرون افتاده بود ..می خاستم سری به اتاق فرانک بزنم موقع بلند شدن شوهرم دست تو کونم برد واونو کمی برام مالش داد ...اوف اوف دلم می خاست بهش کوس بدم ولی فکرم پیش مسابقه ورق بازی امشب بود ....صالح جون .....جونم عزیزم ....چرا کونمو انگشتی کردی ......اخه هوستو کردم .....اخ جون منم کیرتو می خام ...ولی موقع شب خودم میام سراغت ..باشه عزیزم ....باشه......رفتم به طرف اتاق فرانک .....پشت درنیمه بازشون یهو متوجه شدم که شاهین فرانکو بغل گرفته و استکان نیمه پر عرقو میخاد به زور به خوردش بده .......شاهین ..جون مادرت ولم کن بسمه دو تا استکانو بزور بهم دادی...دیگه نمی خام اینو بخورم ....اینم بخور عزیزم امشب من مست مستم و دلم میخاد توم مست کنم ..باهم . زنو شوهر هردو مست و مشنگ خیلی می چسپه ....شاهین براش اواز می خوند و فرانک هم بالاخره استکان سومی رو هم سر کشید .... شاهین براش شعر می خوند وفرانک هم انگار شاد و شنگول باهاش میومد و خیلی دیدنی شده بودند اگه منم می رفتم داخل حتما شاهین بهم زورکی عرق می خوروند واونوقت با صالح و اخماش چکار می کردم ...فرانک رو پاهای شاهین لم داده بود و در همون حالت نشسته میرقصید ...دستاشو به حالت های موزون رقص تکون میداد و اثار مستیشو واقعا نشون می داد...شاهین از اواز خوندن خسته شده بود و دستاشو رو کوس فرانک گرفته بود و اونو می مالوند.......شاهین جون ...داری چکار می کنی ...عزیزم کوستو نوازش میدم ...کوسم تو دهنت .....پس کیرم تو کونت ...هردو مست بودند و داشتن دری وری می گفتند .....شاهین جون می خای من و طاهره رو باهم ترتیب بدی ...ها ......اره اره فرانک خیلی دلم میخاد ....پس شوهرشو چیکار کنیم .....فرانک می خای بهش شربتی بدم که خوابش ببره و تا صبح بیدارنشه .....نه نه گناه داره اینکارو نکن ...اون مرد مظلوم و خوبیه ....من باهات شوخی کردم ....اگه دلت سکس می خاد فقط بامن انجامش بده .....پس جدی نمی گفتی ...نه شاهین درسته منو مست کردی ولی کمی حواسم هست ...شاهین طاهره میخاد تلافی باخت دیشبو بکنه ..مواضب باش بهشون نبازیم چون من نمی تونم قلقلکی بشم و حوصله رقصو هم ندارم ...باشه فرانک جون طاهره صد سال نمی تونه منو شکست بده .......تودلم گفتم به همین خیال باش هر جور شده من شکستت میدم ...ولی اگه باز برنده نشیم دوباره مثل دیشب باید دستمالی شاهینو تحمل کنم ...اون شب سه دست اول ورق بازیو بهشون واگذار کردیم ...داشتم کم کم نگرون میشدم شاهین مست و مغرور مرتب از خودش تعریف می کرد وبیچاره شوهرم ساکت و ارووم فقط گوش میداد و بازی می کرد دست چهارم هم باهاشون پله پله اومدیم ولی باز با شل بازی صالح اون دستو هم بهشون دادیم شده بودیم چهار به هیچ فقط اونا سه دست دیگه می خاستند که برنده بشن ...شاهین دستاشو بهم می مالوند و فرانک هم ازخوشحالی مرتب قزبون شوهرش میرفت ...فرانک حالت عادی نداشت اگه مست نبود این رفتار هارو نمی کرد حتی اون گاهی شوهرشو می بوسید و یه بار هم دست به کیرش زد ....وای وای فرانک ...اگه برنده شدم حالتو می گیرم ....دست بعدی از شوهرم خواستم بیشتر دقت کنه ...تو دلم دعا می کردم من این دستو ازشون ببرم ..یه بار بردن کمی بهمون روحیه میداد ....از بس اضطراب و هیجان داشتم کارم به دستشویی کشیده شد من بلند شدم که برم خودمو راحت کنم .....شاهین هم باهام اومد اونم کار دستشویی داشت موقع برگشتن تهدیدم کرد .......طاهره اگه امشب برنده بشم هم از دیشب بدتر سرت میارم و هم نصفه شب میام تو اتاقت و تو کونت میزارم ..اینو بهت قول میدم ...به همین خیال بمون ..شاهین منم بهت قول میدم که نزارم برنده بشی و به جبران کار دیشبت زنتو می کنم .....اوه اوه ترسیدم با کدوم کیرت و با چی میخای زنمو بکنی ...حالا می بینی ......برای همدیگه کرکری خوندیم ودوباره بازیو ادامه دادیم ....با انرژی خاصی ورقو دستم گرفتم اون دست با تر دستی و مهارت خودم بالاخره برنده شدم حالا شده بودیم چهار به یک ....دست بعدی رو کمی مغرور شده بودم و با اشتباه خودم باختو گرفتم ....پنج به یک شده بودیم ....دیگه نباید کوتاهی می کردم ....وای وای تازه راه افتاده بودم سه تا دست بعدیو ازشون گرفتم و برنده شدم ..نتیجه پنج به چهارشده بود ...دست بعدی خیلی فشرده و نزدیک به هم بازی می کردیم متاسفانه این دستو بهشون دادیم و شش به چهار شدیم ...بازی حساس شده بود و فقط کافی بود یه اشتباه ازمون سربزنه و نتیجه رو بهشون واگذار کنیم با نهایت دقت و وسواس دست بعدیو ازشون بردم و بازی مساوی شد ....شش به شش.....دیگه این دست سرنوشت بازیو تعیین میکرد ...باز پابه پای هم جلو میرفتیم صالح بازی رو یاد گرفته بود و دیگه اشتباه نمی کرد واین جای امیدواریو برام داشت ....خدای من دست اخر رو برنده شده بودم از خوشحالی پریدم تو بغل شوهرم و اونو به تلافی کار فرانک ماچ کردم....اونم چه ماچی ...چند بار صورتشو ماچ مالی کردم...انگار که قهرمان جهان شده بودم بلند شدم و هوار و فریاد شادی میزدم ......اوخ جون دیگه دور دور خودم بود .........همه چی برای انتقام و تلافی دیشب فراهم شده بود ........باید یکیشون می رقصید و نفر بعدی قلقلک میشد ........
ادامه از طاهره.....شاهین قفل کرده بود وانتظار باخت به منو اصلا نکرده بوداون یه جوری نگام می کرد وانگار دنبال بهونه ای می گشت که دبه در بیاره ....فرانک هم حالش گرفته شده بود ..صالح خیلی خوشحال بود و منم هی مرتب می رفتم وتوبغلش و بهم دیگه تبریک می گفتیم ......نقشه خودمو کشیده بودم فقط منتظر بودم که مشخص کنند کدومشون می رقصندو قلقلکی میشند....شاهین از فرط ناراحتی نصفه باقیمونده عرقشو یه سره سر کشید ...اون به غرورش برخورده بود .......شاهین ما منتظریم که بهمون بگی کدومتون رقصو میرین .....زودباش ...معطلمون نکن .....فرانک می خواست برقصه ولی شاهین جلوشو گرفت نه نه نمی خاد تو برقصی من حاضرم هردوشو شخصا براتون انجام بدم ......نه نه شاهین قرارمون اینجوری نبود ..یعنی چه شما دو نفری و باید هردوتون تاوان باختو بدین .......حالا چه فرقی می کنه من جور فرانکو می کشم ....نه نه قبول نیست ...شاهین تو داری دبه می کنی ......مرد باش و پای قرارت بمون......طاهره داری بهم متلک میزنی ....اره خوبم میزنم تو داری بازیو بهم میزنی و این بازی پیشنهاد خودت بود ......صالح هم به حرف اومد ......ما دیشب بازیو که باختیم به قولمون عمل کردیم و دیگه دلیلی نمی مونه که شما زیرش بزنین .....زنم درست میگه باید حقو اداکنین.......شاهین راه فراری نداشت اون میخاست فرانکو از جریمه خلاص کنه ......فرانک مست بود و خواست بلند شه که برامون برقصه باز مانعش شد .....فرانک نه نه نمیزارم برقصی خودم میرقصم ........اخه شاهین من نمی تونم تحمل خنده و قلقلکو ندارم .....نترس عزیزم خودم هواتو دارم نمی زارم زیادی قلقلکت بدن .......من تابه رو دستم گرفتم و براش میزدم...شاهین رقصش خوب بود و از رقص صالح که دیشب اجرا کرد خیلی خیلی بهتر بود و ما کیفشو بردیم ولی خب اون خیلی مست کرده بود و اخرای کارش داشت تلو تلو میرفت ...ویه بار هم افتاد کف اتاق ......و صالح رفت بلندش کرد ......اخه شاهین این همه از خودت تعریف می کنی که من عرق خورم و ورق بازماهریم ....این بود ....می خواستم بیشتر حالشو بگیرم ......شاهین زیر چشمی بهم نگاه می کرد .....باشه طاهره هر چی دلت میخاد بهم بگو به وقتش تلافی می کنم ....هاها..به همین خبال بمون ......اون واقعا رو پاش بند نمی شد اون همه عرقو خورده بود و هر کی جای اون بود بیهوش می شد......فرانک باید اماده میشد که قلقلک بخوره ..اوخ جون همون جوری که من دلم می خواست شده بود الان دیگه من می تونستم رو اندام خوشکل فرانک جونم عملیات انجام بدم و کسی نمی تونست مانعم بشه خودش که نیمه مست بود و شوهرش هم رو پاش بند نبود و صالح هم از چشاش معلوم بود که دلش می خواست نظاره گر این نمایش قلقلک و مالش اندام زیبای فرانک باشه ....از فرط خوشحالی و هیجان رسیدن به فرانک کوسم کمی خیس شده بود .....فرانک هنوز کمی مقاومت می کرد ....طاقت نیاوردم و دستشو گرفتم و رو تشک بردم و بزور اونو خابوندم .....فرانک جون تو دیگه دبه نکن و مثل من باش ...یادته دیشب من اصلا دبه نکردم .......طاهره لطفا رحم کن اینکارو باهام نکن .....نه مگه دیشب بهم رحم کردین منم ازتون خواهش کردم و التماستون کردم ولی بهم می خندیدین .....درازبکش ...نترس عزیزم فقط یه کم خنده و مالوندن بدنته .....شاهین سرش تو پاش رفته بود ودیگه هیچیو نمی دید ...از این بهتر نمی شد ....اون نمی تونست دستای فرانکو بگیره ..به صالح گفتم به جای شاهین اون کارو بکنه ......طاهره نمیشه من دست به اون بزنم .....ای بابا صالح بس کن این فقط یه بازیه تو که نمی خای اونو بخوری و یا.....دیگه ادامه ندادم چون چیز بدی میشد....فرانک فقط با چشای مست و خمارش نگامون می کرد ....اصلا اگه دلت میخاد من دستاشو می گیرم و تو قلقلکش کن .....نه نه قبوله من دستاشو می گیرم .....صالح با اکراه و ترس دو دست فرانکو گرفت و اونو محکم رو رون پاهاش مستقر کرد .....فرانک اهی کشید و باز برای اخرین بار ازم خواست ولش کنم ......فرانک جون چیه درد داره ...من که هنوز کارمو شروع نکردم ...فرانک یه لباس یه دست نازک تنش بود و تا سر زانواش میومد و ساق پاهاش لخت بود ..برجستگی پستوناش و حتی چوچوله کوسش رو شده بود اخه هوا گرم بود و لباسش کمی عرقی شده بود و به پوست بدنش چسپیده بود من که کم کم شهوتی شده بودم شاهین اونور اتاق نیمه بیهوش رو زمین ولو شده بود اون دیگه مزاحم کارم نبود ....من کارمو شروع کردم از کف پاهاش شروع کردم فرانک به خنده افتاده بود وکم کم به خودش پیچ مبزد نه نه طاهره تورو خدا نکن ......پاهاشو تا اونجایی که دلم خواست قلقلک دادم خوب اونو خسته کردم و دیگه جوونی براش نزاشتم که مقاومت بکنه و بعدش ارووم ارووم به دو تا ساقای پاش دستامو کشوندم من در واقع دیگه اونو ماساژ می دادم ودیگه به رونای ماهیچه ای و موزونش رسیده بودم ..فرانک حسابی خسته از خندیدن شده بود و بدونه مقاومت زیر دستام بود من از زیر لباسش کم کم دستامو به چوچوله کوسش رسوندم و برای اولین بار اونو لمس کردم ...صالح با تعجب نگام می کرد ...طاهره داری چکار می کنی ....صالح دخالت نکن دارم کارمو می کنم .....ولی تو داری اونجاشو مالش میدی ..قرار بود اونو فقط قلقلک بدی ......مگه ندیدی اونو قلقلک دادم .....ولی ...ولی چه صالح ...طاهره ولش کن بسشه اونو قلقلک دادی .....نه نه کافی نیست دیشب اونا منو بیهوش کردند و تا نیم ساعت نمی تونستم بلند بشم .....ولی ......صالح اگه نمی خای نگاه کنی برو بیرون و بزار من کارمو بکنم .....راستش طاهره من نمی تونم این شرایطو قبول کنم و الان که دستشو گرفتم هم برام گناه داره من میرم تا سر خیابون هوایی بخورم و یه نوشیدنی هم براتون می خرم ..توم لطفا زیادی اذیتش نکن اون مثل خودت یه زنه و تحملش کمه ....باشه عزیزم تو برو .......صالح هم بلند شد و رفت بیرون .....دیگه هیچ مزاخمی نداشتم ....بلند شدم و رفتم اتاق صاحب خونه تا اونی منظورم بودو پیداش کنم ...اونا خونه نبودند و اون دو سه شب منزلو برامون خالی کرده بودند من دنبال وسیله ای مثل خیار و یا میله در حد یه کیر کلفت می گشتم .....از این بهتر گیرم نمی اومد یه میله چوبی که خمیر ارد رو باهاش پهن می کردند رو پیدا کرده بودم اتفاقا کلفتیش هم در حد یه کیر مثل مال فرهاد و یا کمال میشد ....موقع برگشتن هم یه خیار کلفتو هم اوردم که اونم ذخیره میله باشه .....برگشتم تو اتاق فرانک به شکم بر گشته بود و نیمه بیهوش افتاده بود معطل نکردم زیپ لباسشو از پشتش پایین کشیدم و اونو لخت کردم و خودم هم لخت شدم .....اوخ جون من به ارزوم رسیده بودم .....شورت سبزش رو پاش بود و لبه اش تو چاک کونش رفته بود کاش میشد ازش عکس می گرفتم و زیر همین نوشته هام اونو براتون نمایش می دادم خیلی سکسی و خوردنی و دیدنی بود.....کوسم اب افتاده بود .....رفتم با دستام چاک کونشو ازهم سوا کردم و زبونمو به چوچوله کوسش رسوندم از بس کونش ماهیچه ای و شکیل بود زبونم به سوراخ کونش نمی رسید ..اون ته چاک کونش بود باید پاهاشو کمی باز می کردم تا بهش برسم همین کارو کردم و دیگه سرم تو وسط پاش رفته بود و تا جایی که زبونم میرفت اونجاهاشو می خوردم ....فرانک به اه وناله افتاده بود و برام عشوه میرفت با تموم احساس و وجودم اونو می خوردم .....اه چه لذتی میبردم بوی کوسش رو حس می کردم به قول شاهین بوی خوبی میداد و منو مست می کرد ...ضمن خوردن کوسش دو دستام رو ماهیچه باسنش بود و اونو به دلخواه خودم می مالوندم .....دیگه این مدلی برام کافی بود نیم خیز شدم و فرانکو بر گردوندم و این بار اون به پشت رو زمین افتاده بود ..چشای مست و خمارش به من دوخته بود و در واقع تمنای منومی کرد ...منم مست شده بودم ولی نه مست از عرق بلکه مست اغوش فرانک بودم با دستم رو کوسش کار می کردم و دست دیگه ام رو پستونای زیبایش بود .....فرانک به اوج شهوت و لذت جنسی رسیده بود و اینو با ادای کلماتی که از دهنش میومد رو میدونستم ......ای ای ای ...طاهره داری باهام چکار می کنی مگه قرار به قلقلک نبود ...چرا عزیزم قلقلک شدی ...مگه یادت نیست ...اره درسته کف پاهامو قلقلک کردی .....فرانک جون ...چیه طاهره ...از این کارم لذت میبری ......اره .اره ....نشنیدم ...گفتی چه ......فرانک با صدای بلند فریاد زد .....اره اره طاهره ادامش بده .....با گفتن این حرفش با تموم قدرتم رو کوسش و سوراخ کونش مالشمو ادامه دادم و پستوناش هم تو یه دستم بود ...فرانکو تا حالا اینجوری ندیده بود م..ناز و عشوه اش ادمو دیوونه می کرد شنیده بودم که زنای تهورونی تو ناز و عشوه خبره و استاد هستند باورنمی کردم و می گفتم فقط یه ادعا س و ...ولی با دیدن این حرکات فرانک به این باور رسیدم.....با بدنم روش ولو شدم و لباموبه لبش رسوندم و در این حالت کوسمو رو کوسش گرفتم و باهاش خودمو بالا پایین می کشیدم ..هردومون کوسامون خیس شده بود و انگار که یه کاسه روغن رو اونجامون ریخته شده بود...رو همدیگه غلت می خوردیم و همدیگرو سفت و محکم بغل کرده بودیم دستمو از زیر باسنش به سوراخ کونش برده بودم و در حین کارم انگشتمو تو کونش کردم ...چه کون تنگی داشت اصلا قابل مقایسه با مال رعنا و نگار نبود ...پس کون تنگ به این میگن ...یعنی مال من هم اینجوریه ......باید به شاهین حق بدم که زود زود هوس کونمو می کنه .......طاهره جون....چیه فرانک ....درسته عرق خوردم ومستم ولی تو بیشتر مستم کردی ...اه اه اه طاهره خیلی دوست دارم ..تو بهترین رفیقمی ....کاشکی همیشه پیشم بودی ...من تنهام ....وکسیوندارم ...همه چیم شاهین وتوه ......می دونم عزیزم منم یه جورایی مثل توم مادرندارم و پدرم اصلا سراغمو نمی گیره وبیشتر مواقع احساس تنهایی می کنم ....منم تورودوست دارم .....با یه دنیا احساس و خواستن همدیگه وعشق متقابلی که بهم داشتیم همدیگرو می بوسیدیم و انداممون تو هم رفته بود دست و پامون بهم پیچ خورده بود داشتم بهترین و رویایی ترین لزمو تجربه می کردم بوی خوش بدنش و نرمی و عشوه و نازی که از خودش نشون می داد منو از خودش بیشتر مست کرده بود...بعد از لحظاتی چند فرانک بلند شد و حالت ۶۹ به خودمون گرفتیم و وسط پاهامون در دهن همدیگه قرار گرفته بود فرانک در این مدل از من پیشی گرفته بود و با دستاش ودهنش سوراخ کونم و چوچو له کوسمو با سرعت و اشتهای تموم نشده اش می مالوندومی خورد همه جایی که دستش و دهنش میرسید رو بی نصیب نمی کرد من برای لحظاتی چند تو عالم خوشی و شهوت خودم غرق شده بودم و از خوردن و مالوندن کوس وکونش غافل شده بودم ...ای ای ای فرانک ادامش بده ..قربون دهنت برم ...بدنم به لرزش و تشنج افتاده بود....تشنجی که طعم عشق و هوس می داد و منو تا اسمون ها می برد و اونجا مثل یه پرنده در نوک قله و کوهی که اسمش شهوت بود من پرواز رویایی داشتم .....اه اه فرانک عشق من ....خیلی میخامت ......طاهره منم می خامت .....به یه ارگاسم کامل و شیرین رسیده بودم ...ارزو می کردم همیشه چنین ارگاسمیو نصیب خودم می کردم ....یاد میله و خیار ی که تهیه کرده بودم افتادم .....دیگه وقتش بود از اونا هم استفاده کنم ....فرانک ...چیه عزیزم ....دوست داری با این دو تا بکنمت ......نمی دونم تا حالا تجربه اش نکردم .....طاهره دلم می خاد اول من تو رو بکنم ...باشه عزیزم ......خیارو دستم گرفتم و به یاد یه کیر اونو تو دهنم کردم و برای لحظاتی اونو خوردم و بعدش تو دست فرانک گذاشتم و خودم به حالت خوابیده پاهامو رو شونه هام جمع کردم و اماده بودم که خیارو تو کوسم کنه .....فرانک کمی کوسمو مالوند هنوز اثار اب کوسم روش مونده بود با یه دستش دو طرف کوسمو از هم باز کرد و به اروومی و احتیاط خیارو تو کوسم فرو کرد .....همون لحظه اول شهوتم مثل استارت ماشین روشن شد و فریاد و عشوه هام بلند شد فرانک خوب و مسلط رو کوسم تلمبه میزد اون دست ازادشو گرفتم و رو پستونام بردم که اونارو هم برام مالش بده ....باز همون حس زیبا و هوس و عشق و شهوت برام برگشته بود ....صدای چالاپ چالاپ اب کوسمو همراه با عشوه هام رو می شنیدم ...فرانک هم باهام ناله می کرد و اونم از این لذتم سهم می برد ....طاهره می خام خیارو تو کونت کنم ......فرانک من زیاد کون نمی دم ولی اگه تو دوست داری میزارم این کارو بکنی ......خیار خیس از اب کوسمو بیرون کشید .و فوری و با احتیاط رو سوراخ کونم قرار داد ....وای وای طاهره سوراخ کونت خیلی کوچولو ونازه .......اوه اوه قربون کونت برم ....بزار ماچش کنم .....فرانک مشغول بوسیدن کونم شد ..به خودم حالت دادم که بهتر خیاره تو کونم بکنه ....فرانک خیلی می ترسید که خون ریزی بدم می گفت این خیاره کونتو پاره می کنه ازبس فاز منفی داد منم ترسیدم و از کون دادن منصرف شدم ....دیگه نوبت من شد که اونو بکنم ..فرانک مثل من به خودش حالت گرفت و اماده گاییدن شد ..ابتدا با دستام کمی کوس و سینه هاشو مالوندم که شهوتش خوب اوج بگیره .. از اخ واخوش خیلی حال می کردم و با ناز و کرشمه و طرز ناله هاش منم تحریک میشدم ....واقعا فرانک به نظر من استعداد بازی در فیلم های سینمایی رو داشت مخصوصا در نمایش و بازی در صحنه های سکسی بی نظیر بود عشوه هاش و همه چیزش بیست بود ....اب هر کیریو بلافاصله می گرفت .....کوسش کفی شده بود و خیاررو دستم گرفتم و اونو تو کوسش فرو کردم تلمبه هام ابتدا ارووم بود و کم کم بهش سرعت دادم ....دلم می خاست از این فرصت نهایت استفاده رو ببرم و به کردن کونش هم برسم لذا یه انگشتمو با اب دهنم خیسوندم و اونو رو سوراخ کونش بردم و با احتیاط تو کونش فرو کردم ...طاهره جون ...جونم .....مدل کونمو دوست داری ...اره عزیزم کونت برای من اوله و دومیش کون خودمه .....نه نه کون تو اوله .....تو اون همه شهوت و هوس داشتیم می خندیدیم و از تعارف زیبایی کونامون شاد و خندون شده بودیم .....یه انگشت تو کونشو تبدیل به دوانگشت کردم و کم کم اماده کردن کونش شده بودم ...میله چوبی بی استفاده افتاده بود و می بابیستی از اونم استفاده کنم ....چرا اونو تو کونش نکنم .....اره باید همین کارو بکنم ....فرانک چشاش خمار از شهوتش شده بود و حواسش به میله نبود اونو دستم گرفتم و تو دهنم کردم تا حوب خیس بشه .....سوراخ کونشو نگاه کردم یه کمی گشاد شده بود ولی همون مدلی بود که از تعریف سوراخ کون من می کردند ....بدونه معطلی میله رو تو سوراخش گرفتم و با احتیاط و یه کمی ترس اونو فشار دادم ...فرانک چشاشو باز کرد .....طاهره اون چیه داری تو کونم میزنی ...عزیزم اگه یه کم تحمل کنی می بینی که خیلی بهت لذت میده .......اه طاهره نکنه اونجامو پاره کنه ...نترس حواسم هس....سوراخش از بس تنگ بود به میله اجازه نمی داد توش بره باز دو انگشتمو تو کونش بردم و کمی گشادش کردم و این دفعه فرصت ندادم که سوراخش حمع بشه و فوری میله رو تا حدود تقریبا نیم بند انگشت تو کونش بردم و بعدش دیگه باید ارووم بهش فشار میاوردم ....مراحل کردن کون خوشکل فرانک تا حدودی طول کشید و بالا خره میله رو تا اونجایی که دیگه جا داشت و بهش درد نمی داد رو تو کونش کردم ...فرانک صورتش عرقی شده بود و لی از اینکه یه خیار و یه میله تو کوس و کونش رفته بود حسابی حال می کرد و همچنان ناله ها و عشوه هاش ادامه داشت ...شاهین داشت به خودش تکون می دادو انگار بیدار میشد .....دوست داشتم بیدار بشه و زنشو ببینه که چه جوری از عقب و جلو اونو گاییدم .....فرانک پاهاشو رو شونه هاش جمع کرده بود و به همون حالت مونده بود و من با دو دستام رو کوس وکونش تلمبه میزدم .....البته اینو بگم رو کونش خیلی احتیاط می کردم و اهسته اونو عقب جلو میکردم ...شاهین بیدارشده بود و چشاشو می مالوند وهنوز متوجه زنش نشده بود ....کارم داشت تموم میشد و فریاد و ناله فرانک حسابی بلند شده بود شاهین یهو متوجه وضعیت ما شد ........طاهره داری چه غلطی می کنی .....فرانک داشت ارضا میشد و هیچی حالیش نبود و فقط تونست به شاهین بگه .....ارووم باش ...همه چی خوبه و نگروون نباش .......شاهین مات و متحیر از این صحنه ای که میدید شده بود و انگار نمی دونست چکار کنه ...چشای خمار فرانک ونگاهش به شوهرش نشان از رضایت کامل اون داشت و شاهین به گمونم اینو درک کرده بود ....یهو شاهین بلند شد و شلوارشو پایین کشید و کیرشو دستش گرفت و اومد بالای سر مون ....اون داشت کیرشو می مالوند ....کارما تموم شده بود و من میله و خیارو از کوس و کونش بیرون کشیدم و گوشه ای گذاشتم و خودم فوری رفتم که لباسمو تنم کنم ...ولی شاهین جلومو گرفت ...نه نه طاهره نمی خاد لباس بپوشی ......چرا .....نه باید منم تلافی کنم .....یعنی چه .....فرانک ازم حمایت کرد ....شاهین طاهره رو اذیت نکن هر کاری کردیم با رضایت خودم بوده و تازه این کارمون دو طرفه بوده ...لطفا ارووم باش ....ولی عزیزم این تو بازیمون نبود .......من جوابشو دادم ....چرا شاهین این اخری تو بازمون رفت چون یادته موقع رفتن به دستشویی چی به من گفتی بزار جلو فرانک اینو نگم ......خب بگو چی گفتم من که ازهیچ کس نمی ترسم .....تو گفتی اگه برنده بشم جلو همه بهت تجاوز می کنم و از عقب می کنمت ....خب منم عصبانی شدم و جوابتو دادم ......و گفتم اگه برنده بشم به زنت تجاوز می کنم ......شاهین انتظار همچین برخورد و حرفیو ازمن نداشت و یکه خورده بود ....شاهین هر چی بوده ما دو نفرمون راضی بودیم و تو بهتره دخالت نکنی .....ولی فرانک من ناراحتم ..نمی تونم هضمش کنم ....راستی شوهرت کجاست .....شاهین از این می ترسید که شوهرم این صحنه هارو ندیده باشه و یا اونم به زنش تجاوز نکرده باشه ........شاهین نمی خاد خودتو ناراحت کنی شوهر طاهره اصلا هیچیو ندید چون یه ساعت بیشتره که رفته بیرون و تا حالا برنگشته ...اون روحش از این کارمن و طاهره خبر نداره .....خوبه .....خیلی خب حالا کدومتون میخاد به کیرم خدمت کنه ...شاهین جون معلومه من ......زنت که نمرده لازم نیست که کسی دیگه کیرتو دستش بگیره بیا عزیزم ......نه فرانک میخام با اجازت طاهره اب کیرمو بگیره .....یهو قاطی کردم وگفتم ........شاهین تا فرانک زنت اینجاس من بهت نزدیک نمی شم از فرانک خجالت بکش ....مگه قبلا بهت نگفتم .....شاهین جلو اومد که منو بگیره ....روش فریاد زدم .....بخدا و بجون دخترم اگه بهم دست بزنی همین امشب با شوهرم ازتون جدا میشم و برمی گردم شهرمون ......تو خیلی بدی و بدقول و نامردی ......شاهین انگار از کارش پشیمون شده بود ..و عقب رفت .....فرانک اومد منو بغل گرفت ..من کم کم گریه ام گرفته بود .....اخه شاهین این بازی مسخره رو خودت پیشنهاد دادی و شروع کردی و حالا داری اینجوری تمومش می کنی ..چرا بی رحم شدی جلو زنت می خاستی منو بکنی ..وقاحت و بی شرمی تا این حد .......اشک از چشام میومد وحسابی شاهین حالمو گرفته بود و بیشتر نگران فرانک بودم ....با اون همه زیبایی و قشنگی این شاهین احمق و بی شعور داشت ازش سو استفاده می کرد ...بخدا حیفه فرانک زن اون باشه ....شاهین کیرش شل شده بود و شرمنده از حرفایی که زده بود شلوارشو بالا کشید و رفت بیرون .......اون همه لذت و خوشی و عشق اخر بدی برای هردومون داشت ......طاهره ازت ممنونم که منو حمایت کردی تو خیلی خوبی ...لطفا گریه نکن ...داری منو بیشتر ناراحت می کنی ....اه طاهره دوست خوبم ...قربون چشات برم ///فرانک داشت چشامو می بوسید .....فرانک چرا شاهین تورو عذاب میده و با این کاراش و حرفاش هم منو داره شکنجه می کنه ...بهش بگو اگه به این رفتاراش ادامه بده دیگه ترکتون می کنم و نمیام خونه تون ...باشه عزیزم بهش میگم .....اون شب هم صالح و هم شاهین خیلی دیر به خونه برگشتند و تا صبح اتفاقی نیفتاد ....اول صبحی شاهین اومد و یواشکی وقبل از بیدار شدن شوهرم دستمو گرفت و اورد پیش فرانک .......خانما من ازتون معذرت میخام دیشب حالم خوب نبود و اون حرفایی که من زدم از خودم نبود ...هنوز مستی از سرم نرفته بود ...منو ببخشید ....هردو تون برای من ارزش دارین و من بدونه وجود شماها نمی تونم زندگی کنم ...فرانک جون من دستتو می بوسم و به پات میفتم ....تو عزیز دلمی و نور خونه می ....شاهین چندین بار دستای فرانکو بو سید و فرانک هم تحت تاثیر حرفاش اشک از چشای خوشکلش اومده بود و در نهایت هم هردوشون تو اغوش هم قرار گرفتند ..بعدش شاهین بهم گفت .....طاهره همه چیو فراموش کن چون من مقصرم و حق با توه من نباید کاری میکردم که تو وشوهرت یه ذره ناراحت بشین ....تورو خدا توم منو ببخش ....میدونم تو خوشبختی من و فرانکو میخای و این نشونه پاکی قلبته و هر کسی جای تو بود کاری می کرد که من طلاق فرانکو بدم ولی تو کاری می کنی که بیشتر زنمو دوست داشته باشم ..تو یه فرشنه ای و باید من و فرانک قدر تورو بدونیم ....من دربست نوکر تو و زنم هستم .......منم تحت تاثیر حرفاش قرار گرفته بودم و بهش لبخندی زدم و بهش فهموندم که اونو بخشیدم .....
ادامه از طاهره.......شاهین رفتارش عوض شده بود و همون روز باز رفتیم بازار و برای همه مون کادو خرید برای شوهرم یه بلوز و برای من و زنش هم یه زیر پیرهن خواب گرفت البته نبایستی در حضور شوهرم همچین چیزیو برام می گرفت ...ولی خب دیگه کاریش نمیشه کرد ...شوهرم کمی از این کارش دلگیر شده بود و اخم و تخماشو رو سر من خالی کرد .....امون از دست کارای شاهین ...حالا می بایستی ناز شوهرمو می خریدم ....چکارش کنم ....وقت ناهار بود و رفتیم تو یه چلو کبابی که تو بازار شیراز بودش ....سر میز نشسته بودیم ومن کنار شوهرم نشستم ....سحر رو پاهام بود .خوابیده بود ....دلم طاقت و تحمل قیافه درهم صالحو نداشت ...دلمو زدم به دریا و از زیر میز دستمو رو کیرش بردم زیر شلوارش یه تکونایی خورد و کمی اونو مالوندم می خاستم از دلش دربیارم ...باید من جور کار اشتباه شاهینو می کردم .....کیرش فوری از زیر شلوارش سیخ شد و منم زیپ شلوارشو پایین کشیدم و کیرشو با دستم بیرون کشیدم .....کسی متوجه کارم نشده بود و همه داشتند غذا می خوردند و منم کارمو می کردم ...صالح حسابی حال میکرد و یه کم چشاش خمارشده بود ....صالح خیلی کسری خواب داری ....چیه به ما بگو ........نه شاهین خوبم چیزی نیست ......مثل اینکه طاهره خانم نزاشته خوب بخوابی ...هاها .....بیچاره صالح صورتش قرمز شده بود هم از حرف شاهین شرم می کرد و هم کیرش تو دستام مالش می خورد و تو فشار شهوتش قرار گرفته بود ......من جواب شاهینو دادم .....نه شاهین دیشب هیچ خبری نبود ولی اگه خبری هم باشه پیش ما نیست باید این چیزا پیش شما و فرانک باشه ......ما که ترسی از کسی نداریم اره دیشب من و زنم یه تکونایی به خودمون دادیم ....خوبه خوش به حالتون ......کیر صالح تو دستم ابش اومده بود و دست لیز و خیسمو نمی دونستم باچی پاک کنم ....درست نبود با شلوار و بلوز شوهرم پاکش کنم چون نجس میشد و از نماز میفتاد ....ناچارا با لباس دخترم دستمو تمیز کردم و منم ناهارمو خوردم ......با این کارم حال شوهرمو خوب کردم و اون سرحال و شاداب شده بود و باهامون می خندید ...این کارا میتونه واقعا..دوای درد هرغم و ناراحت باشه ...من اینو به خودم ثابت کردم ...... بوی اب کیر شوهرمو حین خوردنم حس می کردم قبلا تجربه خوردن اب کیرو داشتم اگه یادم باشه اب کیر مال ملا حیدر و زنشو خورده بودم و برام مشکل نبود .....اون شب من و شوهرم او اتاق یه سکس خوب داشتیم ...قبل از شروع کارمون سرو صدای شاهین و فرانک خونه رو گرفته بود و اه و ناله عاشقونه فرانک رو میشنیدم ...شهوتم زنده شده بود و قبل از اینکه کاری بکنم شوهرم از پشت بغلم کرد و دستشو تو چاک کونم برد و برام می مالوند ...خودومو تو اغوشش ول کردم و اونم خوب باهام اومد و داشت تموم بدنمو با دستاش لمس می کرد ....هزمان شاهین داشت نعره میزد و انگار زنشو از جلو می گایید .....صالح سینه هامو گرفته بود وپشت گردنمو می لیسید .......اه شوهر عزیزم زود باش لختم کن .....طاهره خیلی کیف کردم تو چلو کبابی انتظار این کارتو نداشتم ....قربون دستات برم ....بهم لذت زیادی دادی .....عزیزم می خام برای دستای قشنگت دو تا النگوی طلا بگیرم .....صالح طلا رو ول کن به زنت برس دارم میسوزم ...داغ کردم ....اوه اوه زود باش کیرتو می خام .....معطل شوهرم نشدم اون لحظه فقط یه چیزو می خاستم اگه یه کوه طلا رو بهم می دادند قبول نمی کردم نیاز و خواسته من فقط کیر بود ..........سریعا خودمو ازش رها کردم و در سه سوت اونو لختش کردم ....سرعت عملم عالی بود و در حد جام جهانی بودش صالح مات و مبهوت بهم نگاه می کرد........عزیزم چیه چراوایسادی نمی خای لختم کنی ......اوه طاهره داشتم نگات می کردم ......چه زود لختم کردی ....اره پس چی ....من رو تشک دراز کشیدم و با خودم داشتم ور میرفتم ....صالح برخلاف من اهسته لباساشو بیرون کشید و بالای سرم کیر به دست نگام می کرد ..یاد شب زفافم افتادم که شوهرم به همین شکل بالای سرمو گرفته بود و من در بدترین شرایط روحی و جسمیم اونشو گذروندم .....کیرش تشنه کوسم بود و اون هنوز وایساده بود ...دستم تو کوسم بود و سینه هامو با دست دیگه ام گرفته بودم و چشامو براش خمار کرده بودم که روم بخابه .....صالح زودباش بیا ...کیرتو میخام .....طاهره قربونت بوم چه هیکلی ..چه بدنی داری ......میخام کمی نگات کنم.....از دیدنت سیر نمی شم ......اوف اوف خوب داری خودتو مالش میدی ......ای ای ...اه اه شوهرکیر کلفتم داری منو می کشی ...زود باش به کوسم برس ......چرا صالح منو نمیکنه ....چش شده ...اون داره کیرشو مالش میده و فقط نگام میکنه .....طاهره لطفا برگرد می خام باسنتو ببینم .....به شکم خودمو رو تشک ولو کردم و کمی کونمو براش قمبل کردم و دستمو کماکان تو کوسم و گودی کونم می بردم ......اوخ اوخ ....چه باسنی ...چه کمر باریکی داری ..طاهره وای وای ......اخ اخ کیرم داره منفجر میشه .....چه کونی داری .....صالح حرف زیادی نزن ....بیا منو بکن ...چرا لفتش میدی .......طاهره لطفا تحمل کن بزار خوب باسنتو ببینم ........اه اه صالح چه مرگته انگار اول بارته منو می بینی .....تو یه چیزیت شده .....من دارم از دوری کیرت می میرم اونوقت تو داری منو ورانداز می کنی .....اخه بهت چه بگم ...اصلا ادمو مجبور می کنی که داد بزنم و هوار بکشم که شاهین بیا منو بکن ......در حین این جمله اخرم اب کیرش بیرون زد و رو بدنم همشو پاشوند ......ابش زیاد بود و در چند مرحله از نوکش بیرون میزد .........همه شهوتم رفت و با تعجب نگاش می کردم .....صالح پس من چی .....چرا خود ارضایی کردی .....بخدا تو درست بشو نیستی .....یه ساعته برات ناز و عشوه میام و زحمت کشیدم و لختت کردم اخرش این بود که بالای سرم وایسی و خودت ابتو بیاری .....واقعا که تو نمونه ای ....بخدا من حیفم که زن توم ...از کارش عصبانی بودم و حالم گرفته شده بود ....با همون حال بدم بلند شدم و لباسامو تنم کردم و رفتم تو حیاط که هوای تازه بخورم ......صالح تازه داشت خوب میشد و رفتارو عشق بازیاش پیشرفت کرده بود ولی امشب با این کار ش منو حیرت زده کرده بود اون باهام سکس نکرد /////بعد از لحظاتی شوهرم اومد کنارم ........طاهره نمی دونم چی بگم فقط میگم منو ببخش ......لطفا برو تنهام بزار حوصله حرف زدن با تورو ندارم .......باشه طاهره میرم ولی فقط می خام بهم بگی اون حرف اخرت که گفتی ....شاهین بیاد تو رو بکنه رو من ازت انتظار نداشتم ...خیلی حرف بدی زدی .....برو حوصله ندارم جوابتو بدم .....خیلی ازت ناراحتم ....اره طاهره حق داری جواب ندی وقتی شاهین میره برات لباس زیر می گیره و تو قبولش می کنی باید هم جوابمو ندی ........ببین صالح وقتی نمی تونی زنتو بکنی من مجبورم از این حرفا بزنم و اگه بهت بر خورده که لباس زیر برام گرفته همون موقع تو مغازه مانع این کارش میشدی و اصلا پولشو خودت حساب می کردی ..همش تقصیر خودته .......برو منو تنها بزار ......اون رفت و من شاید نزدیک دوساعت تو حیاط فقط فکر می کردم ...دیگه خسته شده بودم و می خواستم برم بخوابم که یهو شاهینو جلو خودم دیدم .....از دیدنش یکه خوردم و راستش اون لحظه یه نفرو می خاستم که باهاش ارووم بشم .....اون یه نفر خودش جلوم سبز شده بود .....اون منتظر واکنش من بود و هیچی نمی گفت اون لحظه فقط اغوشش منو تسکین میداد ....خودمو تو بغلش پرت کردم و ارووم زدم زیر گریه.......طاهره قربونت برم ..چرا نخوابیدی ....اصلا چرا گریه می کنی ......چی شده به من بگو ......بگو عزیزم ........گریه هام مانع شده بود که حرف بزنم .....شاهین بخوبی داشت منو ارووم می کرد و دستاشو رو موهام می کشید و کم کم داشت لبامو می بوسید .....هر چی تو دلته بریز بیرون و به من بگو ...بخدا تحمل گریه هاتو ندارم .....شاهین دیگه خوب مشغول لبام شده بود و دستش تو کوسم بود .....بعد از لحظاتی منو بلند کرد و تو بغلش برد گوشه اونور حیاط ...اونجا یه تخت چوبی که یه ورش خوردگی داشت منو روش ول کرد و بلافاصله کیرشو دراورد و تو دستم گذاشت ....کیرش تو دستم سفت و اماده استفاده بود ...وظیفه خودمو بلد بودم وبلندشدم و دامنو بالا دادم و شورتمو از یه طرفش براش جمع کردم وکونمو براش حالت گرفتم ...شاهین بدونه معطلی کیرشو دهن سوراخم گرفت و اونو بعد از تلاش زیادی تا یه بند انگشت تو کونم فرو کرد ....درد زیادیو تحمل کردم و حتی دو بار خواستم فریاد بزنم ولی شاهین دستشو رو دهنم گرفته بود و مانع فریادم شد ...شاهین چرا خیسش نکردی خیلی درد داره ....اخ اخ لطفا یواش یواش فشار بده ......عزیزم حواسم هست ازت ممنونم که امشب بهم کون میدی ..بجون خودم از دوری کونت داشتم سکته می کردم ..دو بار خوابتو دیدم و هر دو ذفعه خودمو خیس کردم ...اخه این چه سوراخیه که تو داری ...هر چند مال فرانک هم تنگه ولی طعم کون تو یه چیز دیگس ......شاهین دارم درد می کشم ...درست مثل اون شبی که اومدی خونه پدرم و منو کشوندی تو اون خونه همسایه و تو کونم گذاشتی ..اون شب هم کونم درد گرفت ....یادته...اره طاهره جون خوب یادمه از اون شب عاشق سوراخت شدم و شش دونگشو به نام کیرم زدم .....اینو بدون ......کونت فقط مال منه و هیچ کس نمی تونه شریکم بشه ......ارووم تر شاهین فرانک ویا شوهرم بیدار میشه ...اره حواسم نبود .....هنوز درد کون داشتم یا کیراون کلفت تر شده بود و یا سوراخ من کوچیک تر شده بود ...به نظر خودم مورد دومی صحیح بود ...کیرش تا ته جاشو تو سوراخم پیدا کرده بود و کم کم تلمبه هاش ..استارت خورده بود ....منواز حالت خمیدگی در اورد و به حالت ایستاده و در حالیکه پشتم رو سینه هاش کیپ شده بود شکل داد و منو از کون می گایید ...کمرش سفت تر شده بود و اثری از اب کیرش نبود چون چند ساعت فبل هم فرانکو کرده بود ......درد کونم با شهوتم قاطی شده بود و بهم لذت خاصی میداد ....شاهین با عشق و اخلاص منو در اغوشش گرفته بود و پشت گردن و گوشامو می لیسید .....کوسم خیس از اب شده بودضرباتش تندتر شده بود و برای چند لحظه هوارم بلند شد ولی به خودم اومدم و ساکت شدم .....اوف اوف کون دادن در خفا و در فاصله شاید ۱۵ متری شوهرم و زن شاهین بهم هیجان و ترس خاصی داده بود .....اوخ جون کیرش کونمو دیگه پر کرده بود و با هر عقب وجلوهاش منو بیشتر شهوتی می کرد.....کون دادن اولش سخت و درد اوره و اخرای کارش خیلی می چسپه ......شاهین اون شب بخوبی کونمو تر تیب داد و منو ارضا کرد و کمبود سکسی که از شوهرم کشیده بودم رو بخوبی برام جبران کرد ..اگه شوهرم به اون شکل باهام رفتار نمی کرد من این خیانتو نمی کردم و لابد از شانس خوب شاهین بود که به کونم برسه ........روز بعدش دیگه می خاستیم برگردیم شهرمون ........از شوهرم هنوز دل گیر بودم و اون هم سعی داشت باهام اشتی کنه ....من که باهاش کاملا قهر نبودم .فقط می خاستم کمی حالشو بگیرم ....من قهر کردنو دوست ندارم و ادمی نیستم که زیاد با کسی قهر و دوری داشته باشم .....شاهین مثل یه باطری فول و شارژشده بود و از اینکه دیشب به ارزوش که همون کون من بود رسیده بود خیلی خوشحال بود و مرتب باهامون شوخی می کرد و اواز می خوند .....فقط من دلیل این شادیشو می دونستم ......راستش منم خوب و سرحال بودم و از کون دادنم راضی بودم ........موقع استراحت بین راه شوهرم اومد باز دلمو بدست بیاره .....طاهره تورو خدا بهم کم محلی نکن ....نزار شاهین و زنش متو جه بشن ..لطفا باهام خوب باش .....قول میدم رسیدیم خونه امشب حسابی بکنمت ......اوهوم صالح شکمتو صابون نزن چون بهت نمیدم .....چرا ...نمیدم میل خودمه ...عشقم می کشه ........واقعا جدی میگی ....اره برو باز خودت اب کیرتو بیار .....منو می خای چکار .......مگه میتونی این کارو با من بکنی ......اره صالح ......ولی طاهره قسم می خورم امشب تو کوست می زارم ......من نمی زارم ......بهتره قسم نخوری .......حالا می بینی اگه نکردمت مرد نیستم .....صالح بیا شرط ببندیم .......اگه تونستی منو امشب بکنی من هر چی بگی قبول می کنم ولی اگه به هر دلیلی نتونستی اونوقت مجبوری خواسته منو قبول کنی ...خب خواسته ات چیه ...اونو اخر شب بهت میگم .......می دونستم که اون نمی تونه کیرش به کوسم برسه و حتی شاید هم دستش بهم نخوره چون کم کم داشتم پریود میشدم و اثار خون رو در کوسم دیده بودم ....همین عاملی بود که صالح نمی تونست برنده بشه .....
ادامه از طاهره .....سفر با فرانک و شاهین تموم شد و در مجموع برای همه مون بد نشد .....شوهرم هم راضی بود اون شب توخونه مون به محض اومدن تو اتاقم منو از پشت بغل کرد و دستشو رو کوسم برد .....طاهره ولت نمی کنم .....حالا برای من شرط می زاری وناز و ادا در میاری .....یه جوری می کنمت دیگه از این فیلما برام بازی نکنی ......اوهوم تند نرو وایسا .....کیرتو برام سیخ نکن ....ولم کن .....نه نه باید بکنمت .....بهتره لختت کنم ....هر کاری کردم نمی تونستم از دستاش خودمو خلاص کنم ....اون هیچی حالی نبود هنوز بهش نگفته بودم که خون ریزی دارم گذاشتم حسابی نفسشو بگیرم و بعدش در اخرین لحظه خودش متوجه قضیه بشه ...اینجوری بهتر میشد ....کشمکشمون ادامه داشت و اون با تلاش زیادی تونست منو لخت کنه و فقط شورتم مونده بود .....سینه هام بطرز هوس انگیزی بیرون بود و سر نوکاش رو به بالا شده بود ...دراون حالت اونو از اینه اتاق می دیدم ...اوف اوف چه پستونایی داشتم اون شب عاشق خودم شده بودم .......کیر ش بد جوری برام راست شده بود و دیگه می خواست شورتمو پایین بکشه .......طاهره شورتو خودت پایین می کشی و یا من .......اگه می تونی بیا برام درار ......طاهره خسته ام کردی ....نفس تنگی گرفتم .....خودت بقیشو انجام بده و بزار بکنمت .....بیا عزیزم اگه میتونی منو بکن ....اون دنبالم می کرد و من ازش فرار می کردم .....خنده ام گرفته بود و حین دویدنم قه قه میزدم .....حسابی عصبانی شده بود و بالا خره تونست با یه شیرجه به پاهام برسه و منو با خودش رو کف اتاق خابوند .....طاهره منو کشتی ...جون به لبم کردی .....روم بلند شد وبا تندی شورتمو در اورد .......واه واه تو که قایده شدی ....اره پس چی ..من که بهت گفتم تو نمی تونی منو بکنی .......ولی طاهره بهم حقه زدی ......حالا هر چی .....الانم اگه خیلی اصرار داری منو بکن ....نه نمیشه من نمی تونم تو این شرایط بکنمت ..........پس باختو قبول کن ....باشه قبوله .ولی طاهره بازم میگم با کلک و حقه بازی برنده شدی .........اوه اوه منو خیلی خسته کردی و اخرش اینجوری درومد ......من بهش می خندیدم ........طاهره داری بهم می خندی ......اره به خدا خنده داره ....تو از خودت خیلی مطمئن بودی و حتی قسم هم خوردی .....ولی خیط شدی .....حالا هم دیر نشده باز می تونی برنده بشی ...چه جوری تو که خون ریزی داری ......صالح من جای تو باشم از پشت کارمو انجام میدم .....یعنی میگی کونتو بکنم .....اره می تونی ........اگه این کارو بکنی باختو قبول می کنم ..هرچند تو شرطمون فقط کوسم قرار شده بود .....نه نه کون من نمی کنم ...قسم خوردم ......میل خودته .....طاهره حالمو بد جوری گرفتی ..اینو فراموش نمی کنم ......این کارو به حساب اون شب کردم که منو نکردی و تو کف کیرت موندم و تو بالای سرم ابتو روم ریختی اون شب هم تو حالمو گرفتی .....طاهره حالا میشه کیرمو بمالی ...نه خودت زحمتشو بکش ....خواهش می کنم .....نه نمی مالم ...خودت بمالش ......دقیقا مثل اون شب شیراز بالای سرم وایساده بود و خود ارصایی می کردراستش منم با دیدنش کمی شهوتی شده بودم ولی نمی تونستم رو کوسم ور برم ناچارا انگشتای دو دستمو رو سینه هام و سوراخ کونم تقسیم کردم .....از خاروندن و مالیدن سوراخم خیلی حال می کردم یه لذت و خوشی خاصی برام داشت .....بیچاره دلم براش میسوخت کیرش به کوسم نرسیده بود و من مغرور بهش نگاه می کردم....اون خیلی زود اب کیرشو رو کوس و شکمم پاشوند و خسته از کارش کنارم دراز کشید ......حالا شرطت چی بود ......صالح ازت میخام هر موقع خواستم و عشقم کشید بزاری شب تو خونه فرانک و شرافت بخوابم .....چرا میخای شبا تو خوه شون بمونی ....این چه کاریه که می خای زورکی ازم رضایت بگیری .....اخه فرانک داره بهم سواد یاد میده و من اون شبایی که میرم خونه شون می تونم ساعت ها ازش کار بکشم و زود خوندنو یاد بگیرم . شرافت هم هرشب تنهاست و شوهرش زود میره سر کار و دوست دارم بعضی شبا پیشش باشم .....ولی این درخواستت برام قابل قبول نیست ....من موافقت نمی کنم ......چرا تو قول دادی .....قول بی قول ....تو شوهر داری و خونه داری ...اونوقت میخای به میل و عشق خودت من و بچه هاتو ول کنی و بری خونه دو تا مرد نا محرم وتازه فرانک خانم با اون شوهر ی که داره و اونم شوهری که خیلی هوس باز و چشم چرونه ....نه نه حرفشو نزن ......صالح مگه چیزی از شاهین دیدی و یا میدونی که اینجوری حرفشو میزنی ...اره پس چی اون شب یادته دستاش یه سره تو وسط پات بود و به بهونه قلقلک داشت سوراخاتو می مالوند ....اون کار خوبی نکرد .....ولی تو هیچ کاری نکردی و جلوشو نگرفتی .....اره طاهره خودمم قبلا بهت گفتم ..دست وپام سست شده بود و اعتراف می کنم یه جوری شده بودم .....بیشتر توضیح بده .....من وقتی نگاه دستاش می کردم که داره اونجاهاتو می ماله منم کیرم بلند شده بود و حتی اب از کیرم زد بیرون و خودمو خیس کردم و بعدش خیلی از خودم خجالت کشیدم و به خودم می گفتم تو مرد نیستی و غیرت نداری جلو دستت یه مرد نامحرم داشت زنتو مالش می داد و تو هیچ کاری نکردی .....من واقعا اون شب بی غیرتی خودمو دیدم ....حالا از اون شب یه حال عجیبی دارم و حس می کنم یه مرد کامل نیستم ......من اعتماد به نفسمو کم کم دارم از دست میدم ...یعنی به عقیده تو شاهین بهم نظر بد داره .......چی بگم نمی خام تهمت بزنم ولی شاهین خیلی خودمونی و نزدیک باهات رفتار می کنه و کسی ندونه خیال می کنه که تو زن شاهین هستی ....وحتی چند بار انگار بهت علامت میدادولی من بی خیالش می شدم و نمی خاستم فکرای بدی بکنم .......صالح تو بهم شک داری .....نه طاهره من به تو اعتماد دارم ولی به شاهین نه .......خب صالح حالا که اینجوری راضی نیستی پس توم باهام بیا و اون شبا منو تنها نزار ......باشه این طوری بهتره .......با اینکارم می تونستم با فرانک شبا عشق بازی کنم و این فرصتو در اون شبا بدست میاوردم ....و با شرافت هم وسوسه شده بودم که لز کنم ....هردوشونو دوست داشتم ..... ...روز ها وهفته ها می گذشتند و من ایام ارووم ومعمولی رو سپری می کردم ..بچه هام کم کم بزرگ شده بودند طاها راه رفتنو یاد گرفته بود و سحر هم دیگه کم کم داشت یاد می گرفت که بلند بشه و راه بره ...منم گاها خونه فرانک میرفتم ....ولی دیگه باهاش لز نداشتم وقراری که با صالح گذاشته بودم هنوز انجام نمیشد چون اخر هفته که میومد خونه اظهار خستگی می کرد و باهام نمی اومد ومنم اصرار نمی کردم ..شرافت هم یواشکی چند بار خودشو به فرهاد میرسوند و بهش کوس می داد ....خودش برام همشو تعریف می کرد من دیگه نمی خاستم برم سراغ فرهاد چون از خودم خجالت می کشیدم با دیدن طاها و سحر که از نطفه اون بودند از خودم متنفر بودم .....ولی شرافت باهاش رابطه داشت و بهم می گفت که خیلی سراغ تورو می گیره .و حتی یه بار ازشرافت خواسته بود که نشونی خونه مون رو بهش بگه ومی گفت می خام برم تو خونه طاهره و تو اتاقش بهش تجاوز کنم ....ولی شرافت بهش ادرسو نداده بود ..اون خیلی تو کفم بود .....از مراد خبری نداشتم و دلم می خواست دیگه فراموشش کنم ...ولی یه بار دیگه اومد به خوابم و تو خواب کیرشو تو دهنم کرده بود ومثل شیر اب اندازه یه پارچ اب کیرشو به خوردم داد ...انگار اون شب زیاد شام خورده بودم وپرت و پلا خواب میدیدم .....شرافت هم حامله شده بود خودش می گفت از شوهرم بار دار نشدم .....منم بهش گیر دادم که بیشتر برام توضیح بده ......اه طاهره خودت میدونی هر چی برام اتفاق میفته رو برات میگم ولی این اتفاقو هنوز نتونستم بهت بگم چون راستش خجالت می کشیدم ... دو ماه قبل یه روز جمیل اومد خونه و با خودش یه مرد حلاج اورده بود تا تشک های خونه رو باز کنه و اونارو برامون ترمیم و خوب کنه ...خودش یه ربعی تو خونه نشست و بعدش شاگردش از نونوایی اومد دنبالش که اونوببره سر کار چون مغازه رو داشتند تعمیر می کردند ..دیگه من و اون مرد حلاج تنها شده بودیم من داشتم تو حیاط لباس کثیف می شستم و دستم تو لباسا بود اونم داشت حلاجی می کرد مشغول کارم بودم که یه لحظه متوجه شدم اون به حالت نیمه نشسته و رو به من وسط پاش یه شورت گشاد . شلوارکی پاشه و کیرش زده بیرون و با تکونای کارش کیرشم هم مثل اونگ ساعت این ور و اونور می کنه ...خیلی جالب و دیدنی شده بود .....واقعا از اون کلفتا بودش که هر زنی اونو میدید اب تو دهنش میفتاد ..خب منم که می دونی همیشه تشنه کیر کلفتم و از بس مال شوهرم کوچیکه و منو سیر نمی کنه چشام قفل کیرش شده بود ....ناخوداگاه زیونمو دور دهانم می گردوندم و باهاش حال میکردم اصلا حواسم نبود که اون یه مرد نامحرمه و نباید زیادی نگاش کنم ....یهو دیدم اونم متوجه من شده ......در کوچه هنوز باز بود و اون بلند شد که درو ببنده .....من بهش گفتم چرا درو بستی .....اون بهم می گفت پری خانم ......پری خانم در خوب نیست باز باشه ما تو ولایتمون از این عادت ها نداریم .....مرد حلاج از دیار لر ستان بودش ...لباسشم به اون منطقه می خورد ....وقتی بلند شد که درو ببنده کیرش معلوم بود که راست شده ...پری خانم به این مرد حلاج یه کم اب خنک برسون ......اون بهم لبخند میزد ولی نصف دندوناش شکسته و یا کشیده شده بود و بهش قیافه خنده داری میداد ..من پاشدم که براش اب بیارم ...می دیدم که چشاش میخ باسنم شده و دیگه دستشو رو کیرش برده بود و داشت اونو می مالوند ...من خواستم خودمو بی تفاوت نشون بدم ولی نمی تونستم لحظه به لحظه بیشتر هوس کیرشو می کردم ...اونم موقع اب خوردن با لبخندش داشت منو بیشتر تحریک می کرد ...پری خانم اغاتون مرد مهربونیه ..هر دفعه میرم تو مغازش بهم سنگگ مجانی میده و خیلی هوامو داره ....اخه من درامد خوبی ندارم و زن و بچه هام تو شهرستان هستند و خودم اینجا تنها زندگی می کنم و هر چی درمیارم سه ماه به سه ماه جمع می کنم و می برم به زنم میدم ....ما زندگی سختی داریم .......مگه چند بچه داری...پری خانم من ده تا بچه دارم و یکی دیگه هم تو راهه و میشه یازده تا ....یعنی خانمت بار داره ...اره ....هر دفعه که میرم پیش زنم اونو حامله می کنم ...وای وای به زنت رحم کن ...اونو داری از بین میبری ...چرا پری خانم زن باید برای شوهرش بچه بیاره و وظیفشه ........شما چی چند بچه داری ...من یه بچه از شوهرم دارم ......کمه شما باید الانه کم کمش باید چهار تا بچه داشته باشین ....خودت نمیزاری و یا اغا تون نمی خاد .....این حرفا به شما مربوط نمیشه ..بهتره مشغول کارتون باشی ....باز به همون حالت نشست و به کارش ادامه داد منم یواشکی نگاه کیرش می کردم این بار دیگه حسابی سیخ شده بود و حالت اویزون نداشت و دیگه اب تو دهنم افتاده بود خیلی هوسی شده بودم ولی هنوز غرورم نمی زاشت بهش برسونم که کیرشو به کوسم بزنه .....اون انگار متوجه من شده بود که کیرشو دید میزنم ........پری خانم چرا زیادی نگام می کنی مگه من شاخ دراوردم .....تو از کجا میدونی که نگات می کنم ..می دونم من حواسم به پشت سرم هم هستش ...خب که چی دارم ببینم که کارتو خوب انجام میدی یانه ...نه پری خانم من همه چی حالیمه هر چی باشه پدر ده تا بچه هستم و می دونم تو چشات چی میگذره .......اون سن وسالش به زیر چهل سال میخورد وبعدش بلند شد و اومد بالا سرم و بهم گفت .....پری خانم خوب منو ورانداز کن و ببین چه چیز عجیبی می بینی کیرش در وسط پاش ......لباسشو مثل نوک قله کرده بودوشاید ده سانت اونجاش تو افساید بود......من باید چه میگفتم ....بهش جوابی ندادم ...از یه نظر هم دلم می خاست همون لحظه منو بغل کنه و کارمو بسازه ...ولی مات و مبهوت نگاش میکردم ......اگه نمی گی من برات میگم .....دستشو از رو لباسش به کیرش رسوند و اونو برام خوب نمایش داد ...تو داری از اول کارم اینو نگاه می کنی و این نگاهات نشون میده که تشنه کیرمی و اینو میخای ....یه دستشو که ازاد بود به پشتم رسوند و منو به خودش چسپوند ...حالا دیگه کیرشو رو کوسم حس می کردم ...خواستم جوابشو بدم و مانع کارای دیگه اش بشم ولی فوری اون دستی که رو کیرش بود رو ول کرد وبه دهنم رسوند و مانع حرف زدنم شد ....مقاومتی برام نمونده بود و شل و بیحال از هوس کیرش تو بغلش جا گرفتم ....بدن قوی و عضلات خوبی داشت و نشون میداد که اهل کار و گاییدن زنا هستش .....اون منو بلند کرد و برد تو اتاق خوابم ...اون روز به خاطر تشکها تو اتاقم بالش و پتو ها ولو بودند و منو رو اونا پرت کرد و خودش ایستاده لباساشو بیرون کشید و کامل لخت شد ..اه طاهره کاش میدیدی کیرش مثل شمشیر و به حالت کمونی سفت و سیخ شده برام خودشو نمایش می داد .....مرتیکه کیرکلفت حق داشت که هر دفعه به قول خودش زنشو حامله می کرد .....پری خانم خودت برام لخت شو .......زود باش کارم زیاده .....معطل نکن ....دستام سست و بیحال شده بود و تمر کزم رو کیرش بود ...چیه کیرمو پسند نکردی .....مگه چشه .....کلفت تر از این دیدی ...ها ها لابد مال شوهرت هم مثل منه ....بهم بگو ........لحن کلامش که با زبون محلی لری حرف میزد برام جالب و زیبا بودش و بیشتر تحریکم می کرد ....خم شده بود و خودش داشت منو لخت می کردوقتی پستونامو بیرون کشید فقط چند دقیقه داشت اونارو برام می خورد ...اه چه خوردنی ....اب کوسم راه افتاده بود و ناله هام بلند شده بود ....پری خانم من دو تا مال زنارو خیلی دوست دارم اولش پستون و بعدش کفل ...ها شما ها بهش میگین باسن .....پستونام خیس خیس از اب دهنش شده بود و نوکاش بالا زده بود تا حالا هیچکس اینجوری اونا رو برام نخورده بود خیلی حال کردم .هنوز شلوار خونگی پام بود و اونو در نیاورده بود با یه تکون اونم برام پایین کشید از بس سرعت عملش بالا بود که لبه شلوارمو پاره کرد ....نگاه به کوسم کرد و زبونشو به علامت تایید دور دهنش کشوند . ....اوخ جون چه کوسی داری پری خانم بی خودی نبود که بهتان می گفتم پری .....جانم ...با یه تکون و به همون حالت خوابیده منو بر گردوند که باسنمو ببینه ...انگار می خاست منو بخره و خیال می کرد که مثلا پارچه میخره و باید امتحانش کنه .....اوف اوف چه کفل قشنگی داری ..... به به صد رحمت به پدرت و مادری که این کفلو درست کرده .....به ولا باید دستاشونو ماچ بکنم .....به همون حالت و در حالی که به شکم رو کف اتاق بودم رو پشتم ولو شد و کیرشو از پشت تو کوسم کرد ....اخ اخ اخ طاهره تکوناش و ضرباتش پشتمو ویرون کرده بود واقعا کار گری و به سیستم دهاتیا بهم تلمبه میزد زیرش جیک نمی زدم یعنی جرئتشو نداشتم یه جورایی تحت تاثیر قدرت ئ هیکل و کیرش قرار گرفته بودم کیرش کوسمو پر کرده بود درست مثل مال فرهاد ....لامصب با کف دستاش رو باسنم ضربه میزد و بیشتر شهوتیم می کرد تو همون دو دقیقه اول من ارگاسم شدم و بعدش منو برگردند و جفت پاهامو به کنار گوشام و بالای شونه هام برد و تو کوسم به شدت ضربه میزد رو نام به پستونام کیپ شده بود و به قول معروف زیرش جمع شده بودم ...با هر ضربه کیرشو تا ته تو کوسم میزد و بعدش بیرون می کشید و کمی سرکلاهکشو دور چوچوله هام می مالوند و بعدش باز اونو فرو می کرد در همون حالتم باور کن ارضا شدم و چشام از فرط شهوت و هوسم سیاهی رفت ....پری خانم میخام برات یاد گاری بزارم .....یاد گاری من برای شما یه بچه هست ....این گاییدنم برات نتیجه اش حاملگیته ....بزرگش کردی یاد من بیوفت و برام بزرگش کن ....نمیام ازت بگیرم ..بجه مال خودت باشه ..ولی به یاد من بهش شیر بده ...خوب تربیتش کن ...وتو دلم گفتم ..اخه مرتیکه کیر کلفت تو از کجا میدونی که منو بار دار می کنی ....برو به همین خیالات بمون ...ولی طاهره الان که نزدیک دو ماهه از اون روز میگذره من حامله هستم و حدس میزنم این بچه تو شکمم از این مرد حلاج باشه .....اخه اون روز ابش خیلی زیاد بود و تا اخرین قطره اش کیرشو تو کوسم نگه داشت و وقتی اونو بیرون کشید که شل شده بود ...دور ور کوسم وخیس از ابش بود و همون لحظه مثل تو به دلم زده بود که ازش حامله میشم ...ولی فقط اون نبود که منو گایید فرهاد هم قبلش دو بار منو کرد و حالا نمی دونم این بچه از کدومشونه به نظر خودم از مرد حلاج من حامله شدم .....شرافت جون خوش به حالت .......حالا بهم بگو کیر اون مرده بهت بیشتر حال داد و یا مال فرهاد .......راستش مال فرهاد که بیسته و عالیه ..ولی طاهره کیر اون مردچون برام تازه گی داشت اون دفعه خیلی بهم چسپید ..شاید اگه بار دوم کیرش به کوسم بخوره اون لذتو نداشته باشه ......اون روز به خاطر گاییدن من کارش طول کشید و به شب خورد و اون شب شام رو مهمونش کردیم و سر سفره و دور از دید شوهرم داشت بهم چشمک میزد و منو می خندوند اخه موقع این کارش قیافه اش خنده دار میشد ....اون شب کارش که تموم شد پولشو گرفت و بعدش خداحافظی کرد و رفت... ودیگه تا حالا اونو ندیدم .....شرافت اگه اونو ببینی باز بهش کوس میدی ...حقیقتش نمی دونم شاید بهش بدم اون یه جوری منو می کرد و برام تازه گی داشت .....با این حرفت اگه تو کوچه یه مرد حلاجو دیدم منم مثل تو میارمش تو خونه تا تشکامو برام خوب کنه و شاید تونست هم کوسمو نصیبش بشه .......
ادامه از طاهره.....انچه از دهن شرافت شنیدم برام کمی عجیب بود و انتظار همچین مطالبیو ازش نداشتم درسته من واون با فرهاد رابطه داشتیم ولی از اینکه خیلی اسون و راحت خودشو در اختیار یه مرد غریبه بزاره برام قابل هضم نبود ...شرافت از اون زنای هرزه و بی بندو بار هیچوقت نبود و عاشق زندگی و شوهرش بود و بارها حتی جمیل که مریض میشد براش غصه می خورد وازش خوب نگه داری می کرد ...غیر از کمبود جنسی نمی تونه دلیل دیگه داشته باشه .....راستش وسوسه شده بودم منم یه بار اون مردو ملاقات کنم . مدت ها تو خونه گوش به زنگ کوچه بودم که یه مرد دادبزنه بگه کار حلاجی می کنم اون موقع مردای دوره گرد تو کوچه ها راه میفتادند و با صدای بلند کارشونو به اطلاع ملت میرسوندند....خب انتظار بیهوده ای بود چون من هیچوقت اون مرد رو ملاقات نکردم .....سحر دخترم روز بروز بزرگتر میشد و کم کم زیبایشو نشون میداد موهای خرمایی و صورت سفیدش معلوم بود موهاش مثل فرهاد خرمایی بود و منو یاد فرهاد می انداخت .....یکی از روز های پنج شنبه زن احمد اقا همسایمون اومد خونه مون مارو دعوت به خونه شون کرد یه مهمونی شب جمعه بود و من به خیالم مراسم مذهبی ترتیب دادند ولی معلوم شد که مهمونیشون مال اسم گذاری بچه جدید پسر بزرگشون بود ......زنش خیلی زیبا نبود و قیافه زیر معمولی داشت ......اه تنم لرزید ..حالا من چه جوری نگاه احمد اغا بکنم اون روز داشت منو تو حوض خونه مون رصد می کرد وهمه جای بدنمو خوب دیده بود وهرچند اون روز با لباسام تو حوض بودم ولی دست کمی از لخت بودنم نداشت کاش میشد من به این مهمونی نمی رفتم ...ولی نمی شد اصل کاری من بودم و اگه نمی رفتم خیلی بد میشد چون زن احمد خیلی تاکید داشت که حتما منم به اون مهمونی بیام ...لابد شوهرش اینارو بهش گفته .....اون شب بعد از برگشتن شوهرم خونه شون رفتیم ....اه مراسم برخلاف انتظارم شلوغ بود وتقریبا شده بود یه جشن .......احمد اغا اومد بهمون خوش امد بگه من سرمو از شرمندگی پایین گرفته بودم .....اغا صالح ایشون همسرته .....بله طاهره اسمشه ....به به اسمشون هم مثل خودش قشنگه ......مادرشوهرم ازم تعریف می کرد و اون مرد هم اب تو دهنش افتاده بود و مرتب از کمالات من به صالح و مادرش می گفت ..دیگه زیاده از حد ازم می گفت و این صالح بی شعور هم ول کن نبود وقضیه رو کش میداد .....یه لحظه از زیر چشام وسط پاهاشو دید زدم براستی کیرشو برام راست کرده بود .....واقعا که اینم به دردسرام اضافه شده بود با این مرد نماز خون و تسبیح به دست که تشنه بدنم بود باید چکار می کردم تازه گی شوهر نگار و حتی مراد رو فراموش کرده بودم ...حالا این یارو جانشین اونا شده بود ......بالاخره خودش کوتاه اومد و مارفتیم تواتاقشون و نشستیم .....احمد مغزش خوب کار می کرد وشوهرمو کنار دستش نشوند و با دامادش مشغول کرد که حواسش به اون نباشه و مادر شوهرم هم با طاها و سحر سرگرم شده بود و اصلا حوسش به هیچ جا نبود .....اون با چشاش داشت منو می خورد ...همش برام علامت می فرستاد ...خدایا اینو چکارش کنم ...مجلس شده بود مثل یه عروسی ..یه سری داشتند می رقصیدند .....اون اشاره ای به زنش کرد و یه چیزی بهش گفت و باهم داشتند منو نگاه می کردند هر چی می گفتند مربوط به من میشد .......زنش اومد سراغم ......طاهره خانم چرا مثل این همه زن و دختر بلند نمی شی یه تکونی به خودت بدی ...نه اینجوری راحت ترم .....نه بلندشو می خام رقصتو ببینم .....من رقص بلد نیستم ....اوا دروغ نگو تو عروسی رعنا داشتی با رفیقت بهترین رقصو می کردین ...بلند شو برام ناز نکن ....اجازه تو از شوهرت و مادرش گرفتیم .....احمد اغا خیلی دوست داره تو مراسم پسرش برامون برقصی .....اخه زشته ......روم نمیشه .....وای طاهره خانم ما که غریب نیستیم همسایه هستیم و از فامیل هم بهتون نزدیک تریم ...زود باش بلند شو و مجلسو برامون گرم کن ...بخدا هیچ کدومشون رقص بلد نیستن ....نگاهم به شوهرم رفت اون سری برام تکون داد و اعلام رضایتشو بهم داد ......راستش بعد از عروسی رعنا خیلی تمرین رقص می کردم و حتی با شرافت و فرانک هم میرقصیدم و حسابی خبره شده بودم و یادمه یه شب هم برای شوهرم یه رقص باسن رفتم که باعث شد اون شب دو بار منو بکنه ......لباسم کمی بدن نما بود و می تونستم هنرمو خوب نشون بدم ......زنش بزور دستمو کشید ومنو وسط اتاق برد اتاقشون بزرگ بود و خوب میشد توش مانور رقص داد ....رقصمو شروع کردم نوازنده محلی اورده بودند و یکیشون سبیل کلفتی داشت و اون دومیش هم انگار قیافش به مرد شباهت نداشت و مثل خواجه میموند ....من کم کم داشتم گرم میشدم ..بدنمو با ریتم موسیقی خوب تکون می دادم ....اون مرد سبیلوه خوب جنس ادمارو بلد بود و می فهمید که من بلد این کارم و اهنگو عوض کرد و ریتم رقص کمر و باسن برام میزد ....چاره ای نداشتم باید به میل و اراده اهنگ اون میرفتم .....همه دیگه داشتند منو نگاه می کردند و من و دختر احمد اغا فقط داشتیم رقص میرقتیم ولی دخترش حتی شاگرد منم نمیشد و من بودم که حسابی همه رو حیرون و مات خودم کرده بودم ...باسنمو با کمرم مثل رقص مار می رفتم .....دیگه گرم شده بودم لباسم عرقی شده بود و گودی کونم نمایون شده بود و اینو با دستی که به باسنم میزدم فهمیده بودم حرکات موزون بدنم همه رو مست کرده بود حین تکونهای باسنم حالت بهش میدادم و با توجه به باریکی کمرم باسنم چنان حالت موج می گرفت به جرئت قسم می خورم همه مردا برام کیرشون راست میشد .........رقصم تموم شد همه حضار دسته جمعی برام کف زدند و چند نفر از دخترا و زنا اومدن منو بوسیدندو بهم تبریک می گفتند .....عروس احمد اغا اومد و بهم گفت ....من از طرف پدر شوهرم اومدم که بهت خسته نباشید بگم ...ایشون گفتند که تو واقعا تکی و رقیب نداری .......شوهرم بهم افتخار می کرد انچنان که انگار مدال جهانی براش اورده بودم ......رگ بی غیرتیش همچنان ادامه داشت ...اینو باور کنید من راضی به این رقص نبودم ولی مجبور شدم ....مردنوازنده سبیلو با کمال وقاحت برام دست تکون دادو یه چشمکی بهم زد ....بلند شدم که برم اتاق دیگه یه کم اب بخورم .....احمد اغا اومد دنبالم و در یه فرصت که کسی متوجه نمیشد کف دستشو به باسنم کوبید ....افرین طاهره خانم باید اینو طلا گرفت ....واقعا مجلس منو گرم کردی .....باید چکار می کردم ....هیبتش منو گرفته بود و نمی تونستم مثل شوهر نگار جوابشو بدم .....نمی خای چیزی بهم بگی ....اخه چی بگم من براتون رقصیدم و دیگه کاری نمونده .......طاهره خانم شما اگه هرشب برام اینجوری برقصی من هیچ وقت پیر نمیشم ....اینو باور کن ....جوابشو ندادم اخه باید چی بهش میگفتم هنوز روم نمیشد خوب تو چشاش نگاه کنم ......ببین طاهره خانم الان وقت خوبی برای حرف زدن نیست ..فردا بیا مغازه ام تو فلان جا و ساعت ده منتظرت هستم برات یه چیز خوبی گذاشته ام ..جون بچه هات بیا ....نکنه سر کارم بزاری .......باشه ....میای .....منتظرتم ....کاش نمی اومدم اب بخورم و اصلا کاش به این مجلس نمی اومدم ...واقعا حس بدی داشتم ...احمد منو دعوت به مغازه اش کرده بود .....داشتم اب خوردنو فراموش می کردم زنش اومد برام اب اورد و حالمو که دید خودش بهم خوراند...حالت معمولی نداشتم ....طاهره خانم چی شده ......چیزی نشده فشارم اومده پایین ....الان خوب میشم ....اونم نو بغل کرد ...اوه بمیرم برات کاش اصرارنمی کردم که برامون برقصی ....ولی خودمونیم رقصت عالی بود و هم خودت خوشکلی ...کاش عروس من می شدی .....زن احمد داشت منو می بوسید...اوه اوه بااین دیگه چیکارکنم ..داشتم داغ می کردم ...دیگه نمی تونستم اونجا وایسم ...رفتم کنار مادرشوهرم و ساکت پیشش موندم ...تا اخر مراسم از دست نگاه های احمد و چند نفر دیگه عاصی شده بودم ..خصوصا اون مرد سبیلو که مست بود و عرق خورده بود کفرم دراورده بود ....شوهربی غیرتم اصلا حواسش به من و اون چشای حرومی نبود ....واقعا من حق دارم بهش باز خیانت کنم ...ماه ها میشد از سکس و خیانت خودمو دور نگه داشته بودم ولی این شوهری که من دارم لیاقت این فداکاری منو نداره ...شاید من اشتباه می کردم و لی فقط ظاهرا اون اسم شوهر روم داشت ....اون شب خیلی بهش معترض شدم و ازش ناراحت بودم .....چرا گذاشتی من تو معذورات قرار بگیرم و جلو اون همه چشم حرومی برقصم اگه تو مخالفت می کردی من غلط می کردم برم کونمو واسه مردم برقصونم .....صالح اصلا راضی به اومدن این مراسم نبودم .....شوهرم زورکی و به حالت تجاوز منو ترتیب داد وخودشو راحت کرد انگار از رقص من شهوتی شده بود .......سکس زورکیش اصلا بهم حال نداد ......اون شب خوب نخوابیدم وتا صبح در مورد رفتن به مغازه احمد فکر می کردم ....ولی نتیجه ای نگرفتم .........شوهرم باز رفت ماموریت و تا ده صبح همش دو ساعت مونده بود ......همه چی داشت جور میشد که من به این مغازه برم چون مادرشوهرم کار خرید داشت و بهم پول داد که براش خرید کنم .....چاره ای نداشتم غیر از من کسی دیگه نمی تونست اون خریدو براش انجام بده ....دلمو زدم به دریا و تصمیم گرفتم که برم سراغ احمد ......
ادامه از طاهره.......از اخرین سکسی که با شاهین از عقب داشتم دیگه من خیانتی نداشتم و از اون ماه ها می گذشت وحالا مونده بودم با این قضیه چیکار کنم ...خیلی راحت می تونستم بی خیال این احمد و مغازه اس بشم ولی یه حس درونی ووسوسه شیطونی منو ول نمی کرد و مثل کرم و خوره تو وجودم لونه کرده بود واز یه سر این همه بی غیرتی و رفتارهای غیر مردونه شوهرم هم عامل کمک کننده در این موضوع شده بود .......یه ساعت مونده به قرار من زدم بیرون و خرید مادرشوهرمو انجام دادم و یه ۲۰دقیقه ای هم وقت داشتم از جلو کافه رد میشدم هوس کردم سری به مراد بزنم این تصمیمم ناگهانی بود و قبلا براش برنامه ریزی نکرده بودم ....مراد از دیدنم شوکه شده بود و اون انتظار منو نداشت.........طاهره خانم خیلی وقته شما رو ندیدم ......اره مراد در گیر کار خونه و بچه هام بودم ....تو خوب هستی .....ممنون خوبم .....خوش می گذره .....اه طاهره خانم چه خوشی ......از روستا مادرم برام فشار اورده که اونجا با یه دختری از فامیلام ازدواج کنم ولی من اونو دوست ندارم و می خام یه دختر شهری بگیرم ....خب یه دختر اینجا در نظر بگیر و برو خواستگاریش .....اونی که من میخام نیست ... وقتی که تو شهر سراغ نداری برو همون دختر روستایی رو بگیر ....کاشکی .......کاشکی چی .......کاش یکی مثل شما و یا شرافت خانمو پیدا می کردم .......ای بابا تو خیلی فشارت بالا زده باز به من و دوستم نظر داری ...بهتره زودتر ازدواح کنی و حرف مادرتو قبول کنی .....طاهره خانم چرا رو قولتون نموندی ....برو مراد از خودت خجالت بکش تو داری علنی به یه زن شوهر دار پیشنهاد اون کارو میدی ...به خاطر همین رفتارای زشتته که سر بهت نمی زنم ....ولی یه بار فقط یه باربیای تو اتاقم دیگه بعدش شاید برم پیش مادرم و حرفشو قبول کنم .....مراد انگار تو درست بشو نیستی بهتره بجای خودم شاهینو بفرستم تو اتاقت تا خوب حالیت کنه .....نه بهتره برم ....بلند شدم و ازکافه بیرون رفتم مراد موقع رفتنم مرتب ازم عذر خواهی می کرد و به علط کردن افتاده بود ولی من بهش اهمیت ندادم و بدونه خداحافظی ترکش کردم ......سر ساعت ده رسیدم به همون ادرسی که داده بود احمد اغا یه مغازه دو دهنه بزرگ قالی فروشی داشت و ظاهرا وضعیت مالیش خوب نشون میداد خونه شم که دیشب بودم خوب و از مال ما خیلی بهتر بود ....هنوز می تونستم نرم و بر گردم خونه مون ...ولی امون از این وسوسه و هیجانی که در درونم هی منو تو مغازه اش هول میداد ....مردد جلو درمغازه مونده بودم ....من که تا اینجاش اومدم پس بقیشو چرا نرم ....بالاخره دستم به دستگیره در مغازه خورد و اونو فشار دادم و رفتم داخل......تا انتهای مغازه باید می رفتم میز کارشون اونجا بود ....احمد اغا پشت میز لم داده بود ...بالای سرش پربود از تابلوو نوشته های ایه قران و نشون میداد که ایشون یه مرد با خدا و مذهبی هستش ....ولی با اون رفتاری که دیشب از این مرد دیده بود م بجز ریا و تزویر من چیزی نتیجه نگرفتم ......احمد اغا از جاش بلندشد و با ادب احترام منو دعوت به نشستن رو صندلی چوبی کرد ....دو تا شاگرد تو مغازه مشغول کار بودند یکیشون رفت که برامون نوشیدنی از بیرون بیاره و نفر دومی هم رفت طبقه پایین مغازه که احمد اغا با خیال راحت بتونه باهام حرف بزنه ......تا حالا که مشکلی نبود و همه چی عادی پیش میرفت .....طاهره خانم پیش خودم می گفتم که شما تصمیم گرفتین که به این دعوتم جواب ندین ولی کار خوبی کردین که اومدین پیشم .....راستش من ادمی هستم مثل شوهرتون نماز خون و اهل مسجد و این جور کارا وچشمم دنبال هیچ زنی غیر از زن خودم نبوده ....واز ابتدای عروسیتون با صالح که شما رو زیارت کردم فقط مثل همه زنای دیگه یه نظر و بدونه احساس بهتون نگاه می کردم .ولی لعنت به اون صبح که من اومدم پشت بوم خونه مون ...کاش پام می شکست و نمی اومدم که اون صحنه هارو ببینم .....اون روز من به خاطر اوردن یه بطری کوفتی اب غوره از پشت بوم شمارو تو حوض دیدم ..بخدای واحد من عادت به این جور کارا ندارم ونمی خاستم اصلا به حیاط خونه تون نگاه کنم ولی فقط یه لحظه شمارو تو حوض دیدم یهو تو جام قفل شدم و جذب شما شدم نمی تونستم خودمو تکون بدم ...تاحالا که نزدیک ۵۰سال از عمرم میره سابقه نداشته ایتجوری بشم .....واقعا اندام و زیبایی شما منو مست کرده بود ...همیشه تو خیالم و از ابتدای عمرم تصور همچین چیزیو می کردم ولی به خودم می گفتم اینا همش قصه و داستانه و واقعیت نداره ومثل داستان های هزار و یک شب می مونه .....ولی جلو چشمم شما این خیالو به یه واقعیت تبدیل کرده بودین ....خلاصه بی ادبیه من اون لحظه شهوتم بالا زد و کاری کردم که واجب به غسل بشم تا حالا این کارو هم نکرده بودم و من هیچوقت خود ارضایی نکرده بودم ولی به خاطر شما من این کارزشت رو انجام دادم ....بعدش خیلی پشیمون شدم و از خدا طلب استغفار کردم و دعا می کردم که شما رو فراموش کنم ...ولی مگه این شیطان ملعون میزاره که ما ادما به خدامون نزدیک بشیم ....از اون روز من دعا می کردم شما رو در ذهنم و قلبم پاک کنم ولی نمی تونستم ..چه جوری بگم اون صحنه های توی حوض مرتب مثل فیلم سینما جلو چشام رژه میر فتند و شبا موقع خواب کنار زنم فقط شما رو می دیدم و به خیالتون با زنم اون کارو می کردم ...این مقاومتم تادیروز ادامه داشت...راستش دیگه مصمم شدم که گناهم بیشتر نشه وبا خودم عهد کردم که دیگه بی خیال شما بشم مخصوصا صالح دوستمه و باهاش تو مسجد نماز می خونم تا اینکه دیشب تو مراسم باز شما رو دیدم من قبلش نمی خاستم صالح و شمارو دعوت کنم ولی زنم می گفت همسایمونه و نمیشه و با اصرار اون شماها اومدید ...من از رفتار شوهرتون یکه خوردم و خیلی عصبانی شدم ....من جای صالح بودم هیچوقت اجازه نمی دادم که زنی مثل شما با این همه زیبایی بیاد جلو چشم اون همه مرد غریب برقصه ...اگه من زنموفرستادم که بیاد به شما پیشنهاد رقصو بده می خاستم شوهرتو امتحان کنم ولی متاسفانه اون بی غیرتیشو بهم ثابت کرد ومی دونستم که شما راضی به این رقص نیستین ....با این کار شوهرت من به خودم گفتم چرا باید جلو خواسته و علاقه مو بگیرم شوهری که عین خیالش نیست که زنش داره میرقصه وبا زور می خاد اونو برقصونه من چرا بهش نزدیک نشم .....طاهره خانم درسته من شاید سه برابر شما بزرگتر باشم ولی همه چی دارم و خرج خیلیا رو تو این شهر میدم و دستم به دهن افراد زیادی میرسه ازتون میخام باهام رابطه داشته باشین .....لابد می گید این مرد که ادعای مسلمونی و خدا پرستی می کنه چرا ازم می خاد باهاش ارتباط داشته باشم ..ولی من جوابتنو میدم ...من از موقعی که شما رو دیدم روحیه ام و رفتارم و احساسم بهتر شده و حس می کنم که جوون شدم و شما دنیای منو بهتر کردین ..من حاضرم بهترین چیزامو بهتون تقدیم کنم و فقط به من جواب نه نگین .... من سرمو پایین گرفته بودم و همچنان ساکت گوش میدادم ......تو مغزم هیچی نمی گذشت بقول معروف هنگ کرده بودم ......کاش جرئت داشتم و یه تکون بهش می گفتم اهای پیرمرد فلان فلان شده از خودت و زن وبچه هات خجالت بکش بهش یه سیلی ابدار میزدم ولی واقعا پاهام . بدنم سنگین شده بود و حرف تو دهنم نمی اومد ...واقعا یه جور خاصی شده بودم .......اون بلند شد و ازم دعت کرد که مغازشو باز دید کنم ....داخلش چهار برابر مغازه های معمولی بودو پر ار قالی های گرون قیمت و زیبا ......باهاش رفتم و همه رو دیدم ....نگاه اندامش می کردم قدش از شوهرم کوتاه تر بود و شکم نداشت و تناسب اندامش مناسب بود وریشی که در صورتش داشت بهش میومد ...نزدیکش بودم به خودش عطر زده بود . اینو فکر کنم به افتخار من زده بود ......شاگردش از بیرون اومد و چهار تا ساندویچ و نوشیدنی اورده بود ...البته نون ساندویچ های اون موقع لواشی بود و مثل امروزی نبود .....منم گرسنه شده بودم ...با اولین تعارفش ساندویچو دستم گرفتم و اونو خوردم .....اونم باهام میخورد .....طاهره خانم بی تعارف میخام بگم اگه الان شما حضور نداشتید من هیچ اشتهایی نداشتم و نمی تونستم حتی یه لقمه از این سانویچو بخورم ولی به خاطر وجود عزیز شما من می تونم حتی دو تاشو تو معده ام بفرستم ..... ....واقعا چیز خوبی اورده بود و خیلی خوشمزه بود ......کم کم روم باز شده بود و می تونستم حرف بزنم .......خب طاهره خانم نظر تون چیه .....احمدا اغا از من چی میخاین .....من که بهتون گفتم می خام باهام رابطه داشته باشین ......ولی من شوهر دارم و دو تا بچه هم ازش دارم ..شما یه جوری ازم میخاین که باهاتون باشم که انگارفکر می کنین که من از اون زنای بد کاره و خراب هستم .....اگه من به شما جواب اره بدم انگار دارم به شوهرم خیانت می کنم و شما هم مرتکب یه گناه بزرگ میشین .......لطفا منو فراموش کنین و بزارین به زندگیم برسم ......طاهره خانم الانشم من تو این گناه غرق شدم ونمی تونم خودمو ازش خلاص کنم .....لطفا منو ناامید نکنین ....هر چی بخاین بهتون میدم اصلا یه خونه دربست براتون می گیرم و هر موقع خواستی وبیرون اومدین برید ازش استفاده بکنین ......پول و طلا هم خواستین بهتون میدم ...کاش شوهر نداشتین و من فوری صیغه موقت براتون میزدم ........اون تو جیبش یه بسته دراورد و دستمو ارووم گرفت و تو کف دستم گذاشت .....طاهره خانم حتی اگه بهم جواب نه هم دادین این هدیمو رد نکن و بزار یادگاری اینو داشته باشین ...لطفا اینو از این مرد عاشق قبول کن ......خواستم پسش بدم ولی دستمو سفت گرفته بود و اونو فشار داد تا به سینه هام رسید ...لطفا قبولش کن ......دستاش با دستم روپستونام بود و کمی با احتیاط و ترس زیاد اونو برام مالش داد ......اخ اخ لطفا بزار کمی دستم اونجات بمونه ......اوه اوه چه نرم.و ترو تازه س....بوی جوونی و شادابیو میده ....احمد اغا لطفا بسه ...بزار ید من برم خونه ....دیرم شده ....خوب بود شاگرداش نبودند و بیرون بودند ....احمد التماسم می کرد که بیشتر پستونامو بمالونه و من می ترسیدم که یهو یه مشتری نیاد تو مغازه و ابرومون بره .....اون کمی به خودش جرئت داد و خودشو نزدیک ترکرد ومی خواست منو ماچ کنه ....کمی عقب رفتم و تااینکه به دیوار مغازه خوردم ...و دیگه نمی تونستم ازش دور بمونم .....اون تونست منو گیر بندازه و خوب بغلم کنه ..یه دستشو دور کمرم گرفته بود و دست دیگه اش رو پستونام بود و گونه هامو داشت می بوسید عطر خوبش منو کمی تحریک کرده بود ولی باز نمی تونست شهوتمو بیدارکنه چون خیلی ساده و معمولی باهام کار می کرد ....هنوز کیرش بهم نخورده بود چون از پایین تنه خودشو بهم نچسپونده بود ....لباش به لبم خورد و دیگه با احساس و عشقش لبامو می مکید ....از خیلیا بهتر بوسیدنو انجام می داد و این کارش بهم لذت می داد بارها شوهرم و شاهین و حتی یه بار مراد و علی موقعی که بهم تجاوز می کرد لبامو بوسیده بودند ولی هیچ کدوم کیفیت و لذت این بوسیدنو نداشتند ..تنها فرهاد می تونست از این قضیه جدا بمونه ...دلم می خواست کماکان لبامو بمکه و ادامه بده .....اونم انگار بهش حال و خوشی میداد چون ول کن لبام نشد ...دستام داشت سست میشد و کم کم مقاومتم تو بغلش صفر شده بود ...فقط پاهام و دستی که دور کمرموگرفته بود منو نگه داشته بود ........احمد اغا نکنید ....زشته ....نه نه نکنید شاگرداتون مارو می بینند ......لطفا ...بسه......طاهره خانم نگرون نباشید اونا رو فرستادم خونه شون ...کسی توی مغازه نیست ودرهم بسته شده .....تو خیلی گرم هستی و برام جوونی به ارمغان میاری ....می خای ببرمت رو میزم روش بخابی ......اینجوری خسته میشی .....نکنید احمدا اغا ...بزارید برم خونه .....خواهش می کنم ......طاهره خانم اصلا نمی خام بزور وادارتون کنم ....هر جور میل تونه رفتار می کنم ولی لطفا بزارید کمی سینه هاتونو بمالم .....جون هرکسی که دوسش دارین بزارید .......اخه نمیشه ...بخدا من آبرو دارم ...لطفا درمغازه رو باز کنید من برم بیرون ......یه جوری شده بودم واحساس می کردم که اگه درخواستشو قبول کنم کم کم ازم چیزای دیگه ای می خواد و در نهایت بهم تجاوز می کنه ....تا اونجایی که می تونستم جلو این کاراشو می خاستم بگیرم پای آبرو .و حیثیتم در میون بود ..اگه با خشونت جلوش وای میسادم دلم نمی اومد چون برخورد مودبانه و خوبی باهام داشت ....با خواهش و التماس ازش می خواستم ولم کنه ولی اون با همون سیاست محترمانه ای در پیش گرفته بود مانع رفتنم میشد ....کم کم داشتم تسلیمش میشدم وخودمم از بس التماس و خواهش کرده بودم خسته شده بودم و دیگه اصرار زیادی برام سبکی به بار اورده بود اون هنوز موهامو نوازش می کرد و با دستاش کمر و گاها رونامو لمس می کرد رفتارش خیلی مودبانه بود و بهم ارامش و اعتماد تزریق می کرد ....واقعا می دونست چه جوری منو رام خودش کنه و من هم یواش یواش هوسم زنده شده بود و ته دلم می خواست با این پیرمرد یه حالی بکنم ...تجربه سکس با پیرمردو تا حالا نداشتم ...اون کم کم صورتمو زیر گردنمو با لباش می خورد و دو دستاشو همه جای بدنمو غیر از وسط پام می برد از این رفتار جنتلمنانه اش خیلی خوشم اومده بود .......طاهره خانم اجازه بدید بغلتون کنم و ببرمتون رو میزم ..اونجا راحت دراز بکشید ......با نگاهم تو چشاش بهش اره گفتم ....اون وزنش ازم سنگین تر بود و خیلی راحت منو بغلش گرفت و منو رو میز کارش گذاشت ..من روش خوابیده بودم از کنار رو خم شد و باز منو می بوسید دو دستمو با دستاش گرفته بود و اونو به اروومی می مالوند تا حال اینجوری هیچ مردی باهام رفتار نکرده بود ...کف دستام با انگشتاش وقتی لمس می خورد یه حال به خصوصی بهم می داد ..دلمو خالی می کرد ودر عین حال هوسمو بیشتر می کرد احمد بدونه اینکه با وسط پام کاری داشته باشه منو داشت شهوتی می کرد ....لبامو به همون حالت و زیبایی می مکید من مست و شل و کاملا زیر دستاش تسلیمش شده بودم ....باور کنید انگار تو اسمونا و رو ابرا دراز کشیده بودم و پرواز می کردم از کوسم یهو یه ابی فوران کرد از بس ارووم ارووم روم کار می کرد اب کوسم یه دفعه همش زد بیرون و بهترین لذتو بهم داد ....اه چه لذتی ....واقعا قسم می خورم تا حالا همچین لذتیو نداشتم ....به گمونم شورتم کاملا خیس شده بود و اینو خوب حس می کردم .....طاهره خانم اجازه دارم دکمه های بلوزتو باز کنم و دستمو رو پستونتون ببرم .....مگه می تونستم بهش نه بگم ..اون همه لذتو بهم داده بود و بااین رفتارش خوبش باید بهش اجازه می دادم ..این جایزه اش می تونست باشه ....با حرکت مژه چشام بهش اره گفتم و اون سه دونه از دکمه های بلوزمو باز کرد و یه دستشو از زیر سوتینم کشوند و و یکی از پستونامو تو دستای پهنش قرار داد .....برخلاف انتظار فقط اونو تو دستاش گرفته بود و خیلی خیلی ارووم اونو فشار می داد ....فشاری که اصلا نمی تونست اسم فشار روش باشه یه دست دیگه اش رو موهام بود و لباش هم رو گردن و صورت و لبام به تناوب کار میکرد ....حالت گرفتن پستونم خیلی رومانتیک و زیبا بود و در حدی قرار گرفته بودم که حتی می تونستم در این شرایط بخوابم ......احساس می کردم یه چیزی مثل کیر تو کوسمه ازبس باز هم شهوتی شده بودم ....روم نمی شد اه ناله کنم و به خودم فشار میاوردم و در درونم فریاد عاشقونه میزدم همین عاملی شده بود که سریعا باز کوسم اب ازش بیرون بزنه ولی خب به اندازه اولی نبود و حجمش کمتر بود ....اه باز هنوز اون کارشو ادامه میداد و دستش رو پستونم بود دستام رودو طرف میز اویزون بود و یهو دست راستم به وسط پاش خورد .....کمی اینور وانورش کردم که کیرشو بگیرم ....بالا خره تونستم اونو گیرش بیارم ..کیری که سفت و مثل سنگ از زیر شلوارش تو دستم بود ..احمد یهو خودشو راست کرد و بهم نگاه کرد ..طاهره خانم اصراری ندارم که با اون کار کنی اگه خودتون می خاین تا براتون بیرون بکشم .....اه چه رفتار خوبی ...این همه ادب و تواضع رو ازش انتظار نداشتم .......احمدا اغا درش بیارید ......فوری اون شلوارشو تا بالای زانوش پایین کشید و کیرشو دستم تحویل داد ...طاهره خانم فقط اونو برام بمالون ....باز دستشو تو پستونم برد و به همون کیفیت تو دستش گرفت و به بوسیدن لب و صورتم ادامه داد ....منم کارمو با همون یه دستم رو کیرش شروع کردم ...کیرش خوب بود و کلفت و درازیشم عالی بود و فقط کلاهک سر کیرش فوق العاده بزرگ و گوشتی بود و درابتدای هر سکسی می تونست هوار زن رو بلند کنه ...با اب دهنم دستمو خیسوندم و مشغول کیرش شدم دلم می خواست اونو بخورم و تو دهنم کارشو بسازم ولی غرورم اجازه نداد و به همین شرایط قناعت کردم ....یه دست دیگه ام که ازاد بود رو کوسم بردم و به خودمم همراه با احمد می رسیدم ....برام جالب بود هنوز ازش شرم می کردم اون داشت باهام عشق بازی می کرد و من می ترسیدم اه ناله کنم ....واقعا که برام عجیب بود ...اب کیرش داشت بیرون میزد و یهو یه کم راست شد و ارووم ناله ای کرد و همون لحظه فشار رو پستونمو بیشتر کرد و اب کیرش اومد ابی که غلیظ و زیاد بود و اگه تو رحمم میرفت شاید یه دو قلو برام درست می کرد ...همین افکار سکسی و نگاه به ابش باعث شد باز لرزشی به اندامم بیاد منم یه بار دیگه ارگاسم بشم .....هنوز دستش تو پستونم بود و ولش نمی کرد ...باید دیگه بلند می شدم و اونم کارش تموم شده بود ولی پستونمو تا اخرین لحظه ارووم مالش می داد ...طاهره خانم ازت ممنونم بهم یه دنیا ارامش و لذت دادی من هرچی بهتون بدم بازم کمه ووبخدا شما لیاقت همچیو دارین ....احساس می کنم که بیست سال جوون تر شدم .......می خام براتون یه خونه دربست بگیرم و کلید شو تقدیمتون کنم ...اصلا اگه بخواین یه خونه براتون می خرم ..به نامتون میزنم ..فقط لب تر کنین و ازم بخاین .......همه رفتارش و صحبتاش عالی و جنتلمنی بود ونمی تونستم بهش نه بگم ..اصلا زبونم بهم اجازه نه گفتنو نمی داد ..واز همه مهمتر از عشق بازی باهاش نهایت لذتو برده بودم با وجودیکه اصلا یه ذره دستاش به کوس و کونم نخورده بود ....از بله گفتنم خیلی خوشحال شده بود و مرتب ازم تشکر می کرد ....قرارشد برام خونه بخره و یواشکی بنامم بزنه من که ازش درخواست نکردم فقط خودش داوطلب شده بود .....بهم گفت دیگه نمی خاد به مغازه بیای تا خطری برات پیش نیاد و دیدار بعدیمون تو خونه ای که قرار بود برام بخره افتاده بود ....موقع خدا حافظی باز با همون ادب و احترام دستمو بوسید و از مغازه اش بیرون اومدم .......اه چه لذتی از این عشق بازی داشتم بهم خیلی ارامش داده بود و حس خوبی داشتم ...فقط شورتم خیس خیس شده بود و موقع راه رفتن کمی اذیتم می کرد خوب بود که هوا گرم بود و زیاد خطری برام نداشت ........سحر راه رفتنو یاد گرفته بود و تو حیاط تو بغلم گرفتمش و خوب اونو ما چ کردم هنوز تو جو عشق بازی با پیر مرده بودم و دلم می خاست یه شب کامل بغلش بخوابم ....با این رفتارش و اون خونه ای که وعده داده بود که برام بخره ..باید منتظر همچین شبهایی رو در اینده می داشتم .....شرافت عصر همون روز اومد پیشم اونم هنوز از سکس با اون مرد حلاج حرف میزد و اونو فراموش نکرده بود و شکمش بالا زده بود و بهم می گفت این نطفه از اون مرد حلاجه و از اون حامله هستم ...کمی احساس گناه می کرد و به من حق میداد که اون موقع هم همچین حسیو داشتم ...خلاصه هردومون به یه جوری به شوهرامون هنوز خیانت میکردیم .......هر گاه دستم به پستون راستم می خورد یاد احمد اغا می افتادم و اینو موقعی که شرافت برام باز سوتین و شورت گرفته بود احساس کردم ....این بار اون برام رنگ سفید گرفته بود ..خیلی بهم میومد و تو اینه باز عاشق خودم شده بودم من هنوز براش نگرفته بودم و بهش قول دادم که فردا براش بخرم و بیارمش تو خونه شون بهش بدم ........شرافت با وجود اینکه حامله بود باز قشنگ و زیبا و تودل برو بود و دلم میخواست بغلش کنم و تموم بدنشو ببوسم .....فرداش رفتم بازار و یه سوتین و شورت قرمز اتشی براش گرفتم . باز موقع رفتن به خونه شرافت گرفتار متلک و حرفای زشت یه مرد قرار گرفتم ...براستی حرفایی می زد که حتی زن وشوهر بهم نمی گفتند چاره ای نداشتم باید تحمل می کردم .......رسیدم خونه شرافت و یه سر رفتیم تواتاق خوابش خودم لختش کردم ازش خواستم خودم تنش کنم ...اه از نزدیک کوس و سوراخ کونشو می دیدم .....شرافت جون ....درسته دو تا بچه داری و سومیش تو راهه ولی هنوز کوس و کونت تنگ و خوشکل مونده.... من که قربون سوراخات هستم ....وای طاهره اینو نگو مال تو چیز دیگس به جون خودم اگه مرد بودم باهات ازدواج می کردم وهر روز از عقب و جلو می کردمت .....یعنی شرافت مال تو تنگ تره و یا مال من ...اصلا طاهره بیا ازتو اینه نگاش کنیم ..هر دو مون باسنامونو رو به اینه قمبل کردیم وبا کمک دستامون سوراخ کونمونو نمایش همدیگه دادیم ..مال من فقط مثل یه نقطه بود و تو رفته بود ولی شرافت جون کمی گشادیش معلوم بود و خودش باختو قبول کرد ....هنوز روم نمی شد باهاش لز کنم ...بهش احترام میزاشتم .....تو هفته شاید حداقل دو جلسه میرفتم پیش فرانک و اونم بهم درس می داد و دیگه می تونستم کلماتو بنویسم ...شاهین هم طبق معمول همیشگی بیرون از خونه و موقع برگشتن به خونه باهام میومد و تو کوچه خلوت بهم گیر میداد و کمی باهام حال می کرد و یه بار هم سریع کیرشو تو یه کوچه تو کونم فرو کرد ولی نتونست ادامه بده چون یه مرد و زن عابر اومدن مزاحم کارش شدن ........نزدیک سه ماه از اتفاق عشق بازیم با احمد اغا گذشته بود که یه روز توحیاط متوجه اون شدم که رو پشت بوم صدام میزد .....ارووم رفتم نزدیک دیوار .....ارتفاع دیوار حدودا پنج متری میشد و می تونستیم حرفامونو بهم دیگه بگیم .....سلامش کردم ........علیک سلام طاهره خانم ...خواستم بهتون بگم سجلتونو بهم بدین که تو دفتر خونه باهاش کار دارن ......سریع رفتم اونو اوردم و از همون ارتفاع پرتش کردم و یه ضرب تو دستاش قرار دادم ....قرارشد یه هفته دیگه برم دفتر خونه که امضا کنم .....اه چه خوب داشتم صاحب خونه میشدم ......
ادامه از طاهره......چند روزی گذشت شوهرم برگشته بود اون شب خیلی هوسمو کرده بود و بر خلاف انتظارم سکس خوبی باهام داشت نمی دونم جه اتفاقی براش افتاده بود فشار شهوتش بالا بود و منو خسته کرد برای من بد نشد لذت خودمو بردم و به اونم چسپید انگشت ذستش حین سکسش مرتب رو سوراخ کونم جولان میداد برام عجیب بود اخه اون کاری به کونم نداشت ولی از این کارش سر در نیاوردم .....همون روز باز احمد اومده بود از رو پشت بوم منو ارووم صدازد شوهرم با مادرش وبچه هام همگی تو اتاق بودند .....طاهره خانم امروزساعت ده منتظرتون هستم .....بیام کجا ....فلان جا دفتر خونه اغای حیدری......باشه چشم......اون برام یه بوس فرستاد و رفت .....روز چهار شنبه بود و شوهرم یه روز زودتر به خونه اومده بود و سر صبحونه بهم گیر داد که منو ببره بازار تا برام لباس خواب بخره ....باید یه بهونه ای براش جور می کردم ....صالح من می تونم عصر باهات باشم چون صبحش به شرافت قول دادم برم خونه شون ......باشه عزیزم ......خیلی خب هر جور دوست داری ....خونه شرافت شده بود بهترین بهونه برای من .....از همه لحاظ دوستم شرافت به درد من می خورد و حلال مشکلاتم شده بود ....من که دربست قربونش میرفتم ......نرسیده به ساعت ده خودمو به همون ادرس رسوندم ...باز همون چادر و خودمو خوب استتار کرده بودم و فقط چشام و بینیم بیرون بود دم در دفتر خونه احمد منتظرم بودودنبالش داخل رفتم مراحل امضا و نشریفات خیلی سریع انجام شد و من رسما یه خونه به اسمم شده بود ......طاهره خانم موافقی ببرمت خونه خودتو ببینی ......بله احمد اغا من در خدمتتون هستم .....تا خونه راهی نبود و تو یه کوچه ارووم و دنج قرار گرفته ......خونه خیلی بزرگ نبود حدودا بالای ۱۰۰متر مساحت داشت و یه اتاق پذیرایی و دو اتاق مجزا و اشپز خونه و یه حیاط متوسط ....خوب بود ...مبارکم باشه .......طاهره خانم خوبه دلتونو گرفت .......بله احمد اغا خیلی خوبه ....جاشم بد نیست ...اره دنج و ساکته .....طاهره خانم نگران وسایل داخلش نباشین اونم براتون تهیه می کنم ...از اینا بیشتر شما لیاقت دارین ...صد تا خونه هم بهتون بدم باز هم کمه ......احمد اغا منو شرمنده نکنین ......سرمو پایین گرفته بودم و روم نمی شد نگاش کنم .....اه قربون شرم و حیاتون بشم .....طاهره خانم سرتو بلند کن و به من نگاه کن ....اون اومد روبرومو م و با دستش سرمو بلند کرد و بهم خیره شد ...نگاهش خیلی عاشقونه و پاک بود و از ته قلبش تمنای منو می کرد کف اتاقا خالی بود و اگه کاری می کردیم باید سر پایی انجام میشد ...هردومون منتظر بودیم که همدیگرو بغل کنیم ..بالاخره احمد دستامو گرفت و به طرف خودش کشوند و منو بغل گرفت ....سرمو رو سینه اش گرفته بود و با دستاش موهامو نوازش می کرد ....خیلی بهم ارامش میداد .و در شرایط ارووم و خوبی منو قرار داد ....حتی یه بار در طول زندگیم پدرم اینطوری منو بغلش نگرفته بود و محبت پدریشو ازم دریغ کرده بود و من تشنه همچین محبتی بودم ...تو بغلش یاد مادرم افتادم و ناخودا گاه اشک از چشام اومد ......اوه اوه احمد متوجه اشکام شده بود و چشامو بارها بوسید و نوازششو دو برابر کرد ......چیه طاهره خانم ...چرا گریه میکنی ...نکنه ازمن ناراحت شدی ......اگه کار اشتباهی ازم سرزده ..بهم بگین .....نه نه احمد اغا ...شما خیلی خوبین و با محبتین من یاد مادرم افتادم ......اوه اوه مگه مریضه و یا اتفاق بدی براش پیش اومده ...نه نه اون فوت شده ...من مادر ندارم ....اه منو خیلی ناراحت کردی ...طاهره خانم اصلا نمی خاد نگرون چیزی باشین از این لحظه من مثل کوه پشتتم و هر چی لازم داری و دلت ارزوی هر چیو می کنه من برات تهیه می کنم ......می تونم لباتو ببوسم ....با تکون دادن سرم بهش اره گفتم و لباشو رو لبم گرفت و باز با عشق خالص وپاکش منو می بوسید ...منم دور کمرشو گرفتم و خوب خودمو بهش چسپوندم ...تو اغوشش انگار خوابیده بودم ودر ارامش مطلق قرار گرفته بودم ....بعد از دقایقی چند ارووم بغل گوشم ازم خواست تا پستونمو بهش بدم که تو دستش بگیره ....بهش اجازه دادم ..دستشو این بار از زیر بلوزم برد و از زیر سوتینم اونو تو دستاش گرفت و باز باهمون استیل و روش خاص خودش ارووم اونو فشار میداد ...این بار تحمل نداشتم بلا فاصله دست به کار شدم و دستمو به کوسم رسوندم و منم باهاش ور میرفتم ...هردومون از درون اه و ناله می کردیم و حال من انگار بدتر بود و کوسم بسرعت داشت خیس میشد احمد اون دست دیگه شو رو کمرم می کشوند ولی اصلا پایین نمی برد ....دلم می خاست دستشو پایین تر می کشوند....بعد از لحظاتی همین دست شو از همون مسیر به پستون دیگه ام برد و اونو هم تو دستش باهمون مدل قرار داد ..حالا دو تاپستونام تو دستش ارووم فشار میخورد و من دو برابر شهوتم بالا زده بود و فقط تنها اتکا م دیوار خونه بود که بهش تکیه داده بودم ....لبامو همچنان با همون حس زیبایش می مکید ....خیلی خوب منو ارضا کرد و لذتش باز بهم خوب چسپید ........طاهره خانم جاتون خوب نیست و می دونم خسته هستین ...اگه می خاین ادامه ندیم ....دور از عدالت و مردونگی بود که اونم ارضا نکنم ولی روم نمی شد که بهش بگم که کیر تو بده تا برات بمالم .....تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که دسنمو بردم وسط پاهاش و کیرشو از رو شلوارش گرفتم . با چشام ازش خواستم که اونو براش مالش بدم .....از این کارم خوشحال شده بود ...طاهره خانم روم نمیشد که بهتون بگم اونو برام مالش بدین ....ازتون ممنونم ...بهش لبخند زدم و خودم شلوارشو پایین کشیدم و کیرشو گرفتم ....تو دستم خوب حرکت نمی کرد چون خشک بود یه کرم ارایش تو کیفم داشتم اونو از کیفم دراوردم و کمیشو به دستم زدم و حالا خوب میتونستم که کارمو انجامش بدم ......کیرش خوب سفت نشده بود..به حالت ایستاده وایساده بود و من خم شدم که بهتر بر مالش کیرش مسلط باشم .....به محض حرکت دستم التش مثل فنر راست شد و کاملا سیخ شده بود ......سر کلاهکشو دوست داشتم بیشتر لمس کنم ...مثل تقریبا شکل قارچ به نظر میرسید کی میشد این کلاهک تو کوسم بره ....دوست داشتم خودش الان ازم بخاد .....نگاهمون رو هم افتاده بود و چشاش خمار خمار بود ....دستاشو روبه من دراز کرد و منم دستی که ازاد بود رو تو دستاش نهادم ....اه چه قشنگ و بااحساس دستمو با دستاش لمس می کرد و با چشاش بهم ابراز علاقه و عشقشو اعلام می کرد ....دستمورو قلبش گذاشته بود و ضربان تند اونو حس می کردم .....اگه بهتون بگم در اون لحظات من شهوتی شده بودم شاید باور نکنید ولی اب کوسمو رو شورتم احساس می کردم که قطره قطره اونو می خیسوند ....ابی که از ته قلبم تراوش میشد و به کوسم منتهی میشد ....براستی کم کم داشتم عاشقش می شدم ...نه به خاطر خونه ای که برام خریده بود....بلکه به خاطر احشاس وابراز عشق خالصانه اش و رفتار بسیار کلاسیک و قشنگش و محبت و مهربونیش منو جذب خودش کرده بود .....فکرم و حواسم پیش کیرش نبود و وقتی متوجه اون شدم که ابش تو دستم جمع شده بود وچسپندگی و غلیظیشو تو دستم می دیدم ....حجم ابش با توجه به سن وسالش زیاد بود و نشون از شهوت بالایش می داد...اهی کشید و ازم تشکر کرد ......طاهره خانم نمی دونم به چه صورتی وحالتی ازتون تشکر کنم بابودن در کنار شما و بوی گرم و جوونی و شادابی و طروات اندامتون من خیلی روحیه گرفتم واحساس قدرت و سلامتی می کنم اینو همش مدیون خداوند و شما می دونم ..هرچه برای شما بکنم و انجام بدم باز هم کمه ...دلم میخاد همیشه پیشتون باشم ولی متاسفانه با شرایطی که من و شما داریم میسر نیست ولی همین چند دقیقه هم ازتون بهره ببرم خودش یه دنیا برام ارزشمنده....ازبابت تهیه وسایل داخل خونه تون هم خیالتون راحت باشه من براتون تهیه می کنم .....تورو خدا و جون هر کسی که دوسش دارین هر چی دلتون میخاد بهم بگین تا براتون فراهم کنم .....منو غریبه حساب نکن ...خلاصه بهتون بگم من واقعا شمارو دوست دارم و عاشقتون شدم ...واین عشق وعلاقه من برای هوس ووسوسه نیست عشق من مثل عشق فرهاد به شیرینه و مجنون به لیلی وواقعی هستش ....این دو تا کلید خونه خدمتتون تقدیم می کنم .......از این همه محبت وابراز عشقش بشدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم ....روم نمی شد که منم بهش بگم با بودن در کنار تو و اغوش گرمت من خیلی احساس ارامش وخوشبختی می کنم ....به این نتیجه و باور رسیده بودم در کنار احمد من روحیه می گرفتم و غم و غصه رو فراموش می کردم و به یه نوع خود باوری رسیده بودم و انگار قلب و روحمو می شستم و از هر گونه تاریکی و اندوه و حسرت پاک می کردم ......اون روز احمد یه نسخه از کلید خونه روازم امانت گرفت که وسابلی که قرار بود برای خونه ام تهیه کنه رو داشته باشه .. .....قبل از خداحافظی باز دستمو با ادب و احترام ماچ کرد و خودش رفت .....تو خونه ام داشتم با شادی و خوشحالی راه میرفتم و همه چیش برام عالی بود و احساس صاحب خونگیو در وجودم خوب لمس می کردم .....به خونه شوهرم برگشته بودم دیگه از این به بعد من یه خونه داشتم و این برای ما زنا خیلی مهمه چون خونه شوهر اخر و عاقبت واتکا قابل اعتمادی برای یه زن نمی تونه داشته باشه به قول خیلیا یه زن با یه کلمه طلاق بدونه سر پناه می مونه و محتاج خونه پدر و یا برادر میشه اونم اگه داشته باشه.....دلم می خاست هوار بکشم و داد بزنم احمد ازت متشکرم و ممنونم تو برام ارزش قایل بودی و بهم اهمیت دادی ......تصمیم گرفتم از ماجرای این خونه کسی ندونه و این یه راز پیشم بمونه ....همون روز بعد ازناهار رفتم خونه شرافت .....دلم یه هوای بازار و خیابون میخاست و باید شادیمو در معرض نمایش میزاشتم یه لباس زیبا و بدننما که فقط یه چادر روش بود رو تنم کردم و شرافت چون حامله بود باید لباس گشاد می پوشید ....با ارایشی که زده بودم براستی همه بهم نگاه می کردند. اون روز خیلی لوند و لوس شده بودم و وقتی که یه لحظه پشت سرمو نگاه کردم حداقل ده تا جوون و مردو دنبال خودمون کرده بودم هر کدومشون یه چیزی می گفتند و متلکی می گفتند......حرفاشون بوی کیر و کون و کوس و تجاوز می داد ...اصلا بهشون اهمیتی نمی دادیم و داشتیم از خیابون گردی و این مغازه وبه اون مغازه رفتن لذت میبردیم هوس کردم باز سربسر مراد بزاریم .....شرافت هم موافق بود رفتیم تو کافه ...مراد هر دفعه خوش تیپ تر میشد و خیلی به خودش میرسید باز ازمون استقبال کرد ....در همون میز همیشگی نشستیم...مراد خیلی خسته ایم و تشنه ..یه نوشیدنی خوب و مشت بهمون برسون .....چشم اطاعت می کنم ....خانما مثل اون دفعه که نمی خاین منو دست بندازین ....نه نه مراد ما که همچین قصدی نداریم و اون روزو فراموش کرده بودیم ولی خودت یادمون انداختی انگار باز دلت میخاد باهات بازی کنیم .....نه نه فقط می خاستم بدونم که منو اذیت نمی کنین ....اوف مراد مگه تو بچه ای که اذیتت کنیم تو دیگه بزرگ شدی و باید زن بگیری و شبا زنتوبغل کنی ....حالا برو برامون یه چیزی خوب بیار تا بقیشو برات بگم ......شرافت اولشو خوب رفته بود و منم فقط می خندیدم ....مراد هولکی رفت دو نوع از بهترین نوشیدنی کافه رو به سلیقه خودش برامون اورد ..واقعا سلیقه اش عالی بود و حالمونو بهتر بهتر کرد ......مراد خوب پیشرفت کردی و سلیقه ات به دلمون نشست افرین .....همین ....پس چی میخای بهت جایزه بدیم .....خیال کردم اومدین که به قولتون عمل کنین .....شاید هم عمل کردیم ..این بستگی به خودت داره .....باز میخای منو بازی بدین ....واه واه مراد هی میگی بازی ....اره از نظر تو شاید این یه بازی باشه از نظر ما این یه امتحانه .....اولش بهمون بگو تو زن گرفتی بیشتر دلت میخاد کوسشو بکنی و یا کونشو ......شرافت خانم این حرفا چیه میزنین ....خب جواب بده اینم جزءبازیه ......بگو شرم نکن ما از خودتیم ....من دوست دارم هردو شو رو زنم انجام بدم .....ولی شاید اون مثلا دوست نداشت بهت کون بده .....ولی مجبورش می کنم .....وای مراد مگه تو ظالمی و می خوای به زنت ظلم کنی ...واه واه طاهره این مراد ما مثل هیولا میمونه خیلی وحشتناکه .....من که دارم ازت میترسم ....شرافت خانم اینو جدی میگین ..اره پسر خوشکل .......چی گفتین ...گفتم پسر خوشکل .....یعنی واقعا من خوشکلم ...اره تو روز بروز خوشکل تر میشی و شدی مثل یه دختر .....ولی اگه این اخلاقتو خوب کنی بهتر و بیشتر خوشکل وزیبا میشی ......تورو خدا شرافت خانم منو گیج نکن نمی دونم منظورتون از اخلاق بدم چیه .....اخه خوشکله باید باز امتحان پس بدی تا مطمئن بشیم که شدی یه پسر باحال و اونوقت خودم دستتو می گیرم و می برمت تو اتاقت و زیرت می خوابم تا منو بکنی .....داری منو سر کار میزاری .....هر جور دوست داری فکر کن .....واقعا راست میگی ....اره خوشکله ....پس چی اصلا بیا از طاهره بپرس ......طاهره خانم این داره راستشو میگه ......من در حال خندیدنم بهش گفتم .....اره خوشکله شرافت دروغ نمیگه اگه خوب امتحانتو پس دادی منم بهت کوس میدم .....شرافت خانم من چکار کنم .....اها می خوام بهم بگی الانه طاهره کجاش میخاره ..اگه راستشو بگی بجون خودم و طاهره و بچه هام امشبو باهات میمونیم وتا صبح بهت کوس و کون میدیم ...باز شد مثل دفعه قبل و من یه چیزی میگم و شما الکی منو رد میکنین .....نه مراد امتحان و نحوه انجامش با منه و باید اینو جواب بدی و بهت قول میدم که بهت کلک نزنیم ....اون دفعه مراد اشتباه جواب داده بود و این بار مطمئن بودم که میخاد بگه لابد مثلا پشتم میخاره ......اون برای لحظاتی تو فکر رفت و کمی وسط پاشو با دستش جابجا کرد انگار کیرش واسمون راست شده بود .....اگه بگم و درست باشه یادتون باشه قول دادین .....اره خوشکله قول قول باشه ......ترو خدا بهم نگین خوشکله ..اگه کسی بشنوه خیال می کنه من یه کونیم ....مراد مگه کونی ادم نیست بزار یه کم مثل کونییا باشی .....از نظر ما تو خیلی خوشکلی و یا امروز اینجوری به چشم ما اومدی ......شرافت خانم انگار شماها مست کردین و مثل ادمای مست حرف میزنین ....مراد جون من شب و روز مستم و همیشه بطری شراب همراهمه و خصوصا وقتی شبا میخام به شوهرم کوس و کون بدم ابتدا براش میرقصم و بعدش کم کم لخت میشم و اونم لختش می کنم و کیرشو خوب می مکم و اونم کوسمو میخوره و خلاصه باهاش کاری می کنم که تا صبح تو کوسم ضربه بزنه .....اره خوشکله منو طاهره همیشه مست عشقیم ....خب حالا بگو کجای طاهره جونم خارش می کنه .......وسط پای مراد بلند شده بود و دیگه حسابی تابلو شده بود .....به نظر من طاهره خانم زیر رونش میخاره ....اینو به خاطر این گفت که من یه لحظه دستم رو رونم رفت و خیال کرد که اونو میخارونم ......شرافت داشت می خندید ......طاهره جون ...بله ...خودت بگو کجات میخاره ......واه این که معلومه من کوسم میخاره ......مراد تو بازم رد شدی ......نه نه شما بازم بهم کلک زدین ...من قبول نمی کنم .....مگه میتونی قبولش نکنی ..اصلا بیا خودت ببین ...شرافت یه قاشق رو زمین انداخت و به مراد گفت اونو برداره ونگاه به وسط پای من بکنه .....منم زرنگ بودم وهمون لحظه پاهامو از هم باز کردم و دامنو براش بالازدم و رو شرتم داشتم ور میرفتم .....مراد خم شد و برای لحظاتی نگاه مالش کوسم می کرد .....دیگه نمی شد زیادی نگام بکنه چون تابلو میشد ...ناچارا بلند شد و هیچی نگفت و ظاهرا باختو قبول کرده بود ....قیافه اش موقع رفتن خیلی دیدنی و خنده داربود و کلی خنده کردیم .....اه شرافت باز حسابی حالشو گرفته بود وبازیش داده بود اون امشب قطعا یه جق حسابی به خیال کوسم و شرافت تو اتاقش میزد اینو مطمئن بودم ...........
ادامه از طاهره.........از کافه که بیرون اومدیم از بس خندیده بودیم مثل ادمای مست رفتار می کردیم ...تو خیابون همه نگامون می کردند......شرافت بهم می گفت فرهاد خیلی سراغتو میگیره ودلش واست یه ذره شده و پیشنهاد داد که برم پیشش ......جواب درستی بهش ندادم ......توقلبم یه گزینه جدید جاشو گرفته بود و هیچوقت فکرشو نمی کردم قلبم کم کم بتونه اونو به خودش راه بده......فرهاد هنوز هم میتونست یه گوشه از دلمو برای خودش تسخیر کنه ...ولی من راه خودمو می خواستم ادامه بدم و اون این بود که فعلا نمی خواستم ار تباط جنسی با فرهاد داشته باشم همون دو بچه که تو رحمم کاشته بود فعلا برای هفت پشتم کافی بود ......حرفها و ناز و اداهایی که برای مراد اومده بودم کمی منو هوسی کرده بود خصوصا اون مالوندن کوسم برای مراد تاثیر خودشو گذاشته بود .......شرافت جون مگه به فرهاد سر می زنی ...اره عزیزم هفته ای یه بار میرم .....اخه خودت میدونی از شوهرم بخاری بلند نمی شه و منم خیلی اتیشیم .....ولی طاهره فرهاد داره برات می میره و دستش برسه میاد خونه تون و همون اتاق خوابت از عقب تو کونت میزاره .....اون میگه شاید دیگه طاهره رو ملاقات نکنم و پشیمونم که که از عقب اونو نکردم .....واه واه فرهاد هم بی ادب شده .....قبلا اینجوری نبود .....نه نگو طاهره اون خیلی خوبه و با شخصیته ...واگه غیر از این بود اون چند دفعه زورکی کونتو می کرد ....الان هم هی از خوبی و زیبایی و قشنگیت حرف میزنه .....اون خیلی منو هم دوست داره . هر بار که منو می کنه با تموم احساسش باهام میاد و خودت میدونی ما زنا اینو خوب درکش می کنیم ......طاهره در کنار فرهاد من تونستم خیلی از کمبود هاو نیاز های جنسیمو بر طرف کنم ....ولی کاش به جای اون مرد حلاج از فرهاد حامله میشدم ......ولی شرافت شاید تو اصلا اشتباه کنی و اون مرده تو رو حامله نکرده باشه وواقعا از فرهاد و شوهرت بار دار شده باشی ....نه نه طاهره جون من خودم خوب میدونم این نطفه تو رحمم از اون مرد حلاجه ....اینو حس می کنم و شکی درش ندارم ......شوهرم نسبت به گذشته توان جنسیش کم شده و الان سکسامون شده هفته ای یه بار و اگه خیلی به خودش فشار بیاره دو بار منو می کنه و اونم من اصلا هیچی حالیم نمیشه و نرسیده به دودقیقه ابشو تو کوسم میریزه و کنارم بیهوش میشه .....اینم شد مرد که نصیب من بیچاره شده......اه طاهره من از شوهر شانس نیاوردم ........طاهره فدات بشه ...عزیزم غصه نخور با ناراحتی مشکلت حل نمیشه .....تو که فرهادو داری و گاها یکی مثل مرد حلاجه هم گیرت میاد بهت سرویس میده.....قربونت برم کاش کاری از دست من بر میومد و برات انجامش می دادم .....طاهره ازت ممنونم تو خیلی خوبی اگه تو رو هم نداشتم دق می کردم .....واقعا حرفهای شرافت منو غمگین و ناراحت کرد ....واقعا تحمل غصه خوردنشو نداشتم .....ازش خواستم شب بیاد خونه مون و مهمونم باشه ....بچه هاش پیش مادرش بودند و سر راه هم اجازه شو از جمیل گرفت و اون شب پیش من بود ....تا نصفه شب کنار هم حرف میزدیم و درد دل می کردیم و بعدش خوابیدیم ....نصفه شب پتو از روش رفته بود و باسنشو رو به من قمبل کرده بود شورتش تو گودی کونش فرو رفته بود و قسمتی از چوچوله کوسش بیرون بود ....اه کاش میشد اونو مالش می دادم برای چند دقیقه زیر نور تابش ماه اون منظره نابو نگاه می کردم ...مستش شده بودم وهی این دست و اون دست می کردم که اونو بمالونم ......نمیشد اگه بیدار میشد و ازم ناراحت میشد چی بهش می گفتم ....لابد همون ابتدا بهم می گفت منو دعوت کردی که باهام عشق بازی کنی .....نمی خاستم این ریسکو بکنم و بهترین رفیق و دوستمو از دست بدم .....تازه چشام سنگین شده بود که اه ناله شرافت باز بیدارم کرد .......شرافت جون چیه ....داری ناله می کنی ....طاهره کمرم درد گرفته و داره میزنه به پاهام.....اخ اخ ای ای ......شرافت جون زایمونت خیلی مونده و این یه درد عادیه ....می خای کمرو پاتو بمالم .........اره بد نیست کمی مالشم بده ......شرافت رو به شکم خوابوندم و با کف دستام کمرشو ارووم ارووم مالش دادم .....ای ای طاهره تا حال سابقه نداشته کمر درد بگیرم ....می خام بیام پایین تر و پاهاتم بمالم .....اره طاهره جون .....بمال......رسیدم به باسنش ..اوف اوف چه باسنی از نزدیک داشتم اونو می دیدم و وبا دودستم لمسش می کردم همچین فرصتی دستم اومده بود ...اوخ جون کاش دیر تر درد ش خوب بشه تا من حسابی ماساژش بدم .....نرمی و انعطاف باسنش منو داشت دیوونه می کرد وشهوتم مثل لامپ برق یهو روشن شد ....چکار کنم چه جوری و به چه بهونه ای دستمو تو چاک کونش ببرم ....توش مونده بود م..حالا بزار روناو ساق پاشومالش بدم یه کاریش می کنم ....توفکر راهی برای رسیدن رو سوراخاش بودم .....انتهای روناشو که به وسط پاش منتهی میشد رو نشونه گرفته بودم و زود زود دستامو به اونجاش میرسوندم و هردفعه بیشتر نزدیک وسط پاش میشدم ...خیلی احتیاط می کردم که یهو ناراحت نشه ...شرافت برام خیلی اهمیت داشت...عزیزم خوبه ..اذیت که نمی شی ....نه طاهره یه کم بهتر شدم اگه ادامه بدی به گمونم خوب میشم ......می خواستم ریسک کنم ...شرافت جون ...چیه عزیزم اگه دستام یه وقت تووسط پات خورد که اشکالی نداره ......نمی دونم طاهره من که زیرت دراز کشیدم و تو هر کاری دلت میخاد باهام بکن فقط این درد لعنتیو ازم بگیر ......باشه فقط تو ریلکس و ارووم باش تاببینم برات دکتری می کنم یانه ....یه دستمو اختصاص دادم به کمر و پاهاش و دست دیگه ام رو کوس و سوراخ کونش کار می کرد ابتداش خیلی احتیاط وبا یه کم ترس انگشتامو رو چوچوله هاش و سوراخ کونش می بردم واونو براش می مالوندم .....عزیزم برات سوءتفاهم نشه این کارو می کنم که دردو فراموش کنی ......و به جاش لذت ببری ......طاهره هر کاری می کنی بکن ..این دردو برام خوب کن ....دیگه مجوز بهم داده بود و تو دلم داشتم از خوشحالی بشکن میزدم ......یه انگشتمو تو سوراخش فرو کردم و و دو انگشت دیگمو هم به کوسش زدم و ارووم ارووم باهاش تلمبه میزدم دست دیگه ام کماکان رو کمر و رونای پاش مالش انجام می داد ...کم کم صدای اب داخل کسوشو می شنیدم با عقب جلو کردنای انگشتام ارتعاش صداش هر لحظه بیشتر میشد .....طاهره جون ...جونم شرافت چی میخای ...لطفا بزار به پشت بخابم ..می ترسم به بچه تو شکمم اسیب بزنیم ...اره درسته حق باتوه من حواسم به شکمت نبود ....عزیزم منو ببخش .....با همون شرایط فقط اون چرخید و به پشت رو تشک قرار گرفت انگشتام هنوز تو سوراخاش بود و این حالت جدید این امتیازو برام داشت که دیگه می تونستم پستوناشو هم مالش بدم ...چی از این بهتر ...اوخ جون قربونت پستونای خوشکلت برم ...معطل نکردم فوری دست ازادمو روش کشیدم و اونو می چلوندم ....چند لحظه طول نکشید شرافت به اه وناله افتاد و داشت به خودش پیچ میزد ....من ضرباتمو کم کم خصوصا تو کوسش بیشتر کرده بودم ....سوراخ کونش مثل سوراخ مال رعنا نفس می کشید و باز و بسته میشد و ووقتی که انگشتمو توش می کردم یه صدای کوچولویی می داد ...قربونت اون صدای کونت برم ....شرافت جون دستاشو به پتو چنگ میزد و فریادش کمی بلند شده بود ...نگرون شده بودم نکنه مادرشوهرمو بیدار کنه ......از یه سر دیگه دلم نمی اومد بهش بگم ساکت بمونه و فریاد نزنه می خاستم بیشترین لذتو بهش تقدیم کنم .....شرافت داشت ارضا میشد و با لرزشی که به بدنش اومد خودشو راحت کرد و ارووم گرفت دستام از اب کوسش خیس شده بود کف سفید ابداری تو دستم نقش گرفته بود .....منم کوسمو خیس کرده بودم ولی مال من چیزی نبود .دستمو بهش نشون دادم .....شرافت حالت خوبه ..ببین چی از کوست گرفتم .....اه طاهره مثل اینکه خوب شدم و درد ندارم ولی ته دلم خالی شده اگه یه چیز داغ بهم بدی خیلی خوب میشه ......چشم عزیزم الانه میرم یه اب قند داغ برات درست می کنم ...توبرو زیر پتو که سرما نخوری ......فوری رفتم بیرون از اتاق وبراش اب قند درست کردم .....خیلی جالب و دیدنی موقع برگشتن و تو اون نصفه شب یهو سرم متوجه پشت بوم خونه احمد اغا افتاد ...وای خدای من اونو دیدم رو پشت بوم برام دست تکون میداد ...این نصف شب رو پشت بوم احمد اغا چیکار می کرد غیر از دیدن من و نگاه به عشقش چی دیگه می تونست باشه ......منم براش دست تکون دادم و برگشتم پیش شرافت ......عشق واقعی باید هم اینجوری باشه عشقی که خواب ادمو بگیره و اونو جذب معشوقش کنه ......اب قندو بهش دادم وخوشبختانه دردش خوب شد و من وظیفه دکتریمو بخوبی انجام داده بودم .....دلم میخاست باز برگردم حیاط و باز اونو ببینم ولی نتونستم چون شرافت یه کم لرز و سرما بهش دست داده بود و ازم خواست اونو بغلش کنم و من هم تو بغلش رفتم و تا صبح یه تکون خوابیدیم ....براستی تو بغل بهترین رفیقم خواب بسیار راحتی کردم و اونم همین حالمنو داشت و صبحش هردو مون سرحال و شاداب بلند شدیم و یه صبحونه خوب و مقوی هم زدیم تو رگ........دست مادر شوهرم درد نکنه هر روز صبح زود میرفت نون تازه و مخلفات صبحونه رو تهیه می کرد و من براش زحمتی نمی کشیدم ..خدا برام زنده اش بداره .......موفق شده بودم تقریبا بطور غیر مستقیم لز با شرافت بکنم ...البته شرافت در این مورد چیزی نگفت و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .....من احساس می کردم که اونم لذت خودشو برده و روش نمیشه بهم بگه ....بهر حال مثل روزش شب خوبی برام درومد .......نزدیکای اخر هفته طاها سرخک گرفته بود و منو نگرون کرده بود امیدم به مادر شوهرم بود که می دونست چه جوری ازش مواظبت کنه و باهاش چکار کنه من که در این مورد چیزی بلد نبودم ....خلاصه به خاطر طاها من زیاد بیرون نمی رفتم وتوخونه بودم یه روز نگار اومده بود بهم سر بزنه ..ازم گله می کرد که سراغشو نمی گیرم ...می خاستم بهش بگم به خاطر اون شوهر هیز و چشم دریده ات من می ترسم بیام خونه تون ولی نمی خاستم باعث و بانی دعوا و مرافعه بینشون بشم .......حتی حمید شوهرش هنوز تو کوچه بهم متلک می پروند و دست از سرم بر نداشته بود ..خیلی راحت می تونستم امارشو به شاهین بدم که خوب ادبش کنه ولی به خاطر نگار و بچه هاش اینکارو هم نکردم .......طاهره دلم واسه اندام و تنت یه ذره شده کی وقت داری باهم تنها بشیم .......نگار جون سرم شلوغه و طاها هم بیماره ...به جون تو نتونستم حتی به حموم برم ....الان وقت داری بریم تواتاق ...نه نه مادر شوهرم توخونه اس ...نمیشه ...پس بیا بریم خونه ما ......اونجام نمی یام ...چرا عزیزم ...نه دیگه اصرار نکن ...اگه خواستی همین جا تو خونه مون سر فرصت باهام کار کن .....اوخ جون طاهره دیشب خوابتو دیدم ..بزار خلاصش کنم ..تو خواب من وتو داشتیم باهم عشق بازی می کردیم یهو شوهرم سر رسید . من ترسیدم و تو اتاقم رفتم و از تو غافل شدم توم دست و پات می لرزید و فقط فریاد می زدی ...شوهرم اومد با دستش رو دهنتو گرفت . ولی نتونست ساکتت کنه ناچار شد ماچت کنه ..اون کثافت بیشرم تو خواب داشت تورو می بوسید و من بهش اعتراض کردم که چرا اونو ماچ می کنی ....بهم گفت می خام جلو فریادشو بگیرم . داد نزنه چون ابرومونو می بره .....بیا نگار کمک کن تا طاهره رو ببریم تو اتاق ....من و شوهرم تورو رو دست بلند کردیم و بردیم تو اتاق خوابمون ......شوهرم می خاست تو رو لخت کنه ..من نزاشتم و بهش گفتم طاهره مال منه و تو حق نداری بهش دست بزنی ....اونم بهم گفت نگار تو چتشده من میخام بهش کمک کنم مگه نمی بینی نفسش بند اومده باید بهش تنفس مصنوعی بدم .....تو خواب تو نفس تنگی گرفته بودی .....خلاصه شوهرم مرتب تو رو ماچ می کرد و منم نگاه می کردم ...دیگه بزار بقیشو نگم چون خوب نیست .....نگار جون خب تا اخرشو بگو .....اخه زشته .......لطفا بگو خوابه این که واقعیت نداره .....راستش شرمنده ات میشم شوهرم التشو دراورده بود و بجای لبش تو دهنت کرده بود و من باز گفتم این کارو نکن از من خجالت بکش ولی اون با بی شرمی جواب داد نگار این داروشه که میخام بهش بدم تو ساکت شو هیچی نگو ....شوهرم کارشو ادامه داد تا ابشو تو دهنت خالی کرد و بعدش بلند شد و منو خوابوند و باهام سکس کرد .....اون تو خواب بهم می گفت به خاطر این می کنمت که ازم گله نکنی که چرا التمو تو دهن طاهره کردم و بهت محل نزاشتم ....رو سرش داد زدم و خواستم بهش سیلی بزنم که از خواب پریدم .......خنده ام گرفته بود و نگار ساکت نگام می کرد .....نگار جون شبا کمتر شام بخور و چیز سبکی بخور و در ضمن بیشتر به اون شوهر هوس بازت برس که تو خواب و واقعیت نظر به زنای دیگه نداشته باشه ......طاهره باور کن همین امروز که بیدارشدم رفتم باهاش دعوا کردم و بهش توپیدم ....اخه چرا شوهرم باید اینجوری بیاد به خوابم ......ولی با این خواب من هوستو کردم باید بهم قول بدی باهات عشق بازی کنم ......باشه نگار من زودتر بهت قولشو دادم .....
ادامه ازطاهره ......این شوهر نگار هم عجب جونیوریه که حتی به خواب زنش میادو اونجام هم بهم نظر بد داره .....ولی خب این یه خوابه و تا واقعیت فاصله داره .....شوهرم باز برگشته بود و این بار یه حرف جالبی میزد ...می گفت از رفتن و اومدن به شهر ماموریتش خسته شده و می خاد اونجا بمونه و ماهی یه بار به خونه بر گرده ...راستش کم کم بودن و نبودنش برام اهمیت و تاثیری نداشت و اگه شش ماه هم نمی اومد اتفاق مهمی نمی افتاد .....ولی فقط نبودنش رو بچه هام می تونست تاثیر منفی خودشو بزاره ....مادرش با این کارش مخالف بود و همین باعث شد که فعلا منصرف بشه ...ولی چیزی که منو ناراحت کرد این بود که اصلا نظر من براش مهم نبود و بهم اهمیت نداد انگار نه انگار که من همسرش هستم و باید نظر من رو بدونه و براش ارزش قائل بشه .....از این رفتارش لجم گرفته بود ......اون روز بهش گیر دادم و اون قول و قراری که گذاشته بودیم رو به یادش اوردم و بهش گفتم امشبو می خام خونه فرانک ویا شرافت برم و اونجا بمونم .....ابتداش مخالف بود و بهونه میاورد ..ولی بهش اصرار کردم و گفتم مردو قولش .....وقتی قرار مون این بوده باید رو حرفت بمونی ......باشه طاهره اگه می خای خونه شاهین بری منم باهات میام ولی خونه شرافت خانم اگه تنهام رفتی اشکالی نداره ......یعنی تو باز بهم اعتماد نداری ......همین دیگه با این شرط میزارم بری......باشه من که پاکم . وبی خودی فکرای بد برام می کنی ......می خاستم پیش فرانک برم که هم بهم کمی درس بده و هم ببینمش چون دلم واسش تنگ شده بود....طاها تقریبا خوب شده بود و مواظبت و پرستاری مادرشوهرم کارشو کرده بود .......عصر همون روز من با هماهنگی با مادر شوهرم رفتم خونه فرانک ///قرار شده بود که موقع شام شوهرم بیاد اونجا ......فرانک مطابق معمول بخوبی ازم استقبال کرد ووقتی که فهمید شب پیشش می مونم خیلی خوشحال شد و مرتب گونه مو ماچ می کرد .....طاهره خوب کاری کردی پیشم اومدی و امشبو باهام هستی خیلی احساس تنهایی می کردم شاهین چند روزی رفته بود بار ببره و من حوصله ام سر رفته بود ......خب تو میومدی پیشم خونه مارو که بلدی .....اره طاهره جون بلدم ولی مادر شوهرم تو خونه تنهاس و دلم نیومد ولش کنم ...اون زن خیلی خوبیه و بهم خیلی محبت می کنه ......اه فرانک جون بهت قول میدم بیشتر بیام پیشت ......تا دو ساعتی بهم درس داد و منم مشتاق به درس و نوشتن و اصلا از این کار خسته نشدم ....خیلی پیشرفت کرده بودم می تونستم روز نامه بخونم و دست خطم هم خوب بود و الکی فرانک مرتب بهم نمره بیست می داد .....قربون فرانک جون برم باید دفعه دیگه براش یه چیز خوب کادو بخرم .....موقع شام هم شوهرم و هم شاهین اومدند ....جمعون میزون شده بود و بعد از صرف شام شاهین باز پیشنهاد ورق بازی رو داد ...راستش من اصلا روی خوش به این پیشنهادش نشون ندادم .حوصله بازی کردنو نداشتم ...انتظار داشتم که شوهرم هم خوشش نیاد ...ولی بر خلاف انتظارم صالح از همه مون بیشتر مایل به ورق بازی بود ......واقعا این یه چیزیش شده ....اخلاق و حرکاتش کمی تغییر کرده بود .....نمی دونم باید سر از کاراش در بیارم .....من وفرانک گفتیم اگه قرار بشه ما بازی کنیم مثل اون دفعه نباشه و سر یه چیز دیگه بازی بکنیم ....حقیقتش هر دومون تحمل قلقلک و حتی انجام رقصو نداشتیم .....باشه خانما ..سر یه چیز خوب بازی می کنیم ......شاهین تو فکر رفته بود و شوهرم هم می خاست اون پیشنهاد بده .......کاش من و فرانک فقط می بودیم و من شب کنارش می خوابیدم و یه لز خوبی باهاش می کردم این دو تا خصوصا صالح امشب مزاحم من شده بودند ......شاهین یه سیگار گوشه لبش گذاشته بود و تو اتاق قدم میزد که فکرشو بکار بندازه ....اشاره ای به شوهرم کردم و بردمش تو حیاط ......اخه تو چته اون دفعه اخم و تخم میکردی و گله میکردی که این بازیا خوب نیست و ما نباید تو این کارا باشیم ولی الان من مخالفم و تو براش له له میزنی .....من راضی به این بازی و کارا نیستم اینو گفته باشم .......خیلی خب طاهره جوشی نشو ...عزیزم شب طولانیه ومی خایم یه کم سرمون گرم بشه .....فقط همین در ضمن من امشب خیلی دوست دارم یه کوس حسابی بهم بدی ........حالا اگه شد ...من امشبو میخام تو اتاق فرانک بخوابم .......ولی طاهره اگه اینکارو بکنی نصفه شب سراغت میام ....از اون مردا نیستی . جرئتشو نداری پا تو اتاق فرانک بزاری .......حالا می بینی ......شاهین مارو صدا میزد ......گوش کنید من یه فکری دارم .....من و صالح امشب یه تیم هستیم و شما خانما هم باهم هستین ...اگه هر تیمی برنده شد هر بلایی دلشون خواست سر تیم بازنده بیارن ......چطوره موافق هستین ......من ترسیده بودم اگه ببازیم ممکنه این شاهین هوس باز یه کار خطرناک بکنه و نهایتا این کارشم رو من انجام میشه ..اون امشب به گمونم برام برنامه داشت .......نه من موافق نیستم ....فرانک نظر تو چیه .....طاهره منم زیاد از این بازی خوشم نمیاد ولی خب مردامون خوششون میاد من به خاطر شاهین موافقت می کنم ......قربون زن خودم برم که همیشه باهام هستش ....شاهین رفت سراغ فرانک و لباشو مکید .....صالح با تعجب و نگاه یه کم شهوتیش نظاره گر بوسه اونهاشده بود ......صالح تو چه میگی ....من قبول می کنم .....زیر چشمی بهش غره رفتم .....براستی شوهرم عوض شده بود و اگه به قالب چند ماه قبلش برمی گشت فوری دستمو می گرفت و مجلسو ترک می کرد ...ولی الان اون از شاهین مشتاق تر نشون میداد ....داشتیم اماده میشدیم که بازیو شروع کنیم .....امید و دلخوشیم این بود که صالح ورق بازیو خوب بلد نبود و من اون دفعه کمی بهش یاد داده بودم اگه اینجوری بازی کنه قطعا بازی رو ما خواهیم برد ........بازی رو شروع کردیم ...اوه اوه برخلاف انتظارم صالح خیلی خوب بازی می کرد انگار صد ساله تو ورق شب و روز می گذرونه ...من که داشتم شاخ در میاوردم .....اخ بخشکی شانسو که امشب حسابی راه افتاده بود و حتی گاها از شاهین مهاتشو بهتر نشون میداد...خلاصه کلوم ما نتیجه رو به لطف بازی خوب شوهرم و مهارت و یه کم کلک شاهین هفت به دو باختیم .......من که حالم گرفته شده بود ولی فرانک عین خیالش نبود ...نمی دونم چرا ناراحت نبود لابد به خاطر شاهین و خوشحالی شوهرش بی خیال این باخت شده بود ..با تشویش و نگرانی منتظر بودم که ببینم قراره چه بلایی سرمون میارن .......خب صالح تومیگی با خانما چکار کنیم ......نمی دونم ...تو چه میگی ......فعلا که اول کار باید خانما بیان پاهامونو تا سر زانو با اب خوب بشورند که یه کم خستگی بازی از تنمون بره .....ها موافقی صالح .....اوه اوه بله چه جورم خیلی خیلی موافقم اتفاقا کف پاهام یه کم درد می کنه و طاهره میتونه الان دردشو برام درمون کنه ......از حرفای شاهین اصلا دلگیر نمی شدم بلکه این صالح بود که با صحبتاش و حرکاتش رو اعصابم رژه میرفت ...با فرانک دو کاسه و دو پارچ اب رو اوردیم و مشغول شستن پاهای شوهرامون شدیم ....شاهین از شادی و خوشحالی مطابق معمول زد زیر اواز و خوندن ترانه و صالح انگار که دو بطری عرقو خورده...... هق هق می خندید ...اون نخورده مست کرده بود .....ما هم داشتیم اولین جریمه باختو ادا می کردیم ......من حسابی حالم گرفته شده بود .......خب صالح بعدیشو خودت بگو .......بگو باهاشون چیکار کنیم ......من نظرم اینه که هر کدوم زنامونو ببریم تو اتاق و نیم ساعت باهاشون خلوت کنیم ....ها ها فهمیدم میخای چی بگی ......شاهین خنده مستانه می کرد و می دونست که صالح می خاد منو ترتیب بده .....از این کارش هم خیلی تعجب کردم اون همه سادگی و شرم حیا .در شوهرم پر کشیده بود ....واقعا صالح عوض شده بود ......صالح دستمو گرفت و باهم رفتیم اتاق بغلی .......از فرط عصبانیت و ناراحتی کلام تو دهنم قفل شده بود و فقط نگاش میکردم ......صالح مثل وحشیا بهم هجوم اورد .ضمن دستمالی همه اندامم و ماچ کاری صورت و گردنم لباسامو کند و خودشم لخت کرد و روم افتاد .....درست مثل شب اول عروسیمون من ساکت و بدونه واکنش خاصی زیرش بودم و اون فقط رو کوسم تلمبه میزد ......از شدت ناراحتی و حال بدم گاها رو پشتش با ناخنام خطایی می کشیدم ...کاش می تونستم یه کتک حسابی بهش بزنم و خوب حالشو بگیرم .....اب تو گلوم خشک شده بود ..اخه این چه سکسیه که من دارم تحمل می کنم ....اینم شد لذت .....خدا نصیب هیچ زنی نکنه ....لذت یه طرفه تو عشق بازی به نظر من میشه ...تجاوز ...غیر از این نمی تونه چیز دیگری باشه .....تا نظر شما خوانندگان عزیز و محترم چی باشه .....فقط تونستم به شوهرم نابخردم بگم که زودتر تمومش کنه ......زودتر این سکس لعنتیو تمومش کن ......ها طاهره چته حالت گرفته شده .....ناراحتی که باختی .....صالح حرف زیادی نزن ...کارتو بکن ......اوخ جون طاهره کوست خیلی تنگ شده ....کیرمو داره جر میده ....طاهره هر چی میگذره تو بیشتر خوشکل میشی و کوست که به نسبت هفته قبل جمع تر شده ......ای ای ای داره ابم میاد ...از لج تو ابمو رو رونای پات میریزم تا مجبور بشی که پاهاتو بشوری .........صالح تو خیلی عوض شدی نمی دونم چه غلطی می کنی و تو اون شهر به چه کاری مشغولی .....ولی بالاخره همه چیو می فهمم .......طاهره انگار من زنتم و تو شوهرمی ....اولا من کارخطایی نمی کنم و دومااگه هم بکنم ازت ترسی ندارم و پاسخ گوت نیستم .....باشه اینده همه چیو معلوم می کنه ......بلند شدم برم حیاط خونه که خودمو بشورم ....اون شوهر نالایقم منو نجس کرده بود .....بافت معماری و سبک خونه های اون موقع جوری بود که دستشویی و یاهمون مستراح قدیمیو در انتهای حیاط درست می کردند و معمولا کنار در ورودی کوچه قرار می گرفت و منم مجبور بودم تا اون ور حیاط برم و تا کارمو بکنم ...داخل دستشویی شدم ...یهو یه دست قوی منو گرفت و منو بیرون دستشویی کشوند یکیش رو دهنم رفت و جلو فریادمو گرفت و دست دیگه هم کمرمو گرفت ...حدس میزدم که باید این دستامال کی باشه ...اگه مال شاهین نباشه لابد مال اجنه و از ما بهترون هاس.....برگشتم که نگاش کنم ...اره خودش بود شاهین مالک کونم که به قول خودش کونمو خریده بود ......شاهین منو ترسوندی .....ولم کن کار دستشویی دارم ....عزیزم منم کار دارم .....خب بزار اول من کارمو بکنم هر چی باشه خانما مقدم ترن .....نه طاهره جون من کارم باتوه و اونم خودت میدونی .......فوری لباشو رو لبم گرفت و با فشار کافی و شهوتی که درونشو گرفته بود منو تو بغلش گرفت و می بوسید ......یه دستشو بدجوری تو چاک کونم می برد و اگه لباس تنم نبود اونو زخمی می کرد ......اه اه شاهین ارووم تر داری زخمیم می کنی ....شاهین تو که قرار بود که زنتو بکنی چرا اومدی سراغم .......طاهره فرانک مایل بود که اخر شب باهاش عشق بازی کنم و منم تو حیاط بودم ...راستش پشت در اتاق بهتون گوش می دادم ....من همچیو شنیدم ....تو با شوهرت اختلاف داری ...درسته .......شاهین این بحثو ادامه نده ...نمی خام در موردش حرف بزنم ...باشه عزیزم اصلا به من مربوط نیست ...اونی که به من مربوطه خودتی و اون باسن قشنگت که داره کیرمو می کشه ......شاهین قرار مونو باز یادت رفته ....تو قول دادی تو خونه ات بهم دست نزنی ....ولم کن بخدا گناه داره ...زنت خیلی خوبه ..حداقل تو خونه ات بزاربهش خیانت نکنیم .....تورو جون هر کی دوسش داری از این حرفا نزن ...اصلا میدونی دوری از تو برام چقدر سخته ...تو که اینو نمی فهمی ......وای وای شاهین کاری می کنی که دیگه نیام خونه تون .....اگه تا صبح براش موعظه هم می خوندم روش تاثیری نداشت و بی فایده بود اون کونمو می خاست و ول کنم اصلا نبود ....چاک کونم تو دستاش یه سره مستقرشده بود و سوراخمو به خارش کشونده بود .....رفع خارش اون هم فقط کیر بود ...منم هوسی شده بودم واونم فقط به خاطر سوراخم .....دستامو به دیوار گوشه حیاط گرفتم و لباسمو جمع کردم وکمرمو تو دادم و باسنم هم به حالت قلمبه شکل دادم و اماده شدم که خارش سوراخ کونمو رفع کنه .....شاهین بازدن اب دهنش به کیرش اونو به دهنه سوراخم برد و با یه کم فشار به داخل کونم هدایت کرد ...اوف اوف چه لذتی داره وقتی یه جای بدن ادم به خارش میفته و ابتدای خاروندنش خیلی لذت بخشه ...منم همین حسو داشتم ...تلمبه های روی کونم لذتشو بیشتر می کرد ....ولی این خوشی زیاد دووم نداشت چون نرسیده به سه دقیقه ابش اومد و توکونم تخلیه اش کرد .....ولی خوب تونست خارش کونمو رفع کنه .....راحت شدم هرچند اصلا ارضا نشده بودم فقط کمی کوسم خیس شده بود .....در عرض نیم ساعت من هم کوس داده بودم و هم کون ....اونم به دو نفر ....اه چه روز گاری دارم ......شاهین خودشو جمع و جور کرد و رفت که مادرشو به خونه بیاره ...مادرش خونه جمیله دختر خونده فرانک مهمون بود ......من خودمو تمیز کردم و یه سره رفتم تو اتاق فرانک .....اون لحظه از شوهرم تنفر داشتم و دلم نمی خواست قیافشو ببینم ......فرانک خوابیده بود و منم نیمه لخت شدم و ارووم رفتم کنارش و زیر پتو دراز کشیدم ......خوابم نمی برد .....براستی فکر می کردم این بازی مسخره همش به زیان من درومد شوهرم به هدفش رسید و شاهین هم به کونم رسید و من بازنده مطلق بودم فرانک جون که عین خیالش نبود و تو خواب بودش ....فرانک به کنار حالت گرفته بود و باسنش رو به من بود...دستم ارووم رو باسنش میرفت و اون روحرکتش می دادم ....دست دیگمو از زیر رو کوسم بردم که کمی به خودمم برسم واقعا امشب بهم ظلم شده بود ...دستم رو روناش کشیده میشد و تا بغل زانوش میرفت و بعد تا باسنش برمی گشت ..این کارو چند بار انجام دادم تا فرانک بیدارشد ...اون خیال کرد که شاهین مشغولشه ....اخه پشتش به من بود ....شاهین جون چیه میخای منو بکنی ......ها ها من که اماده ام .....زودباش .....کمی مالشم بده .....مرددبودم که خودمو بهش معرفی کنم و یا بزارم به خیال شاهین بمونه .....نمی دونستم چیکار کنم ...باز زبونم بند اومده بود ...دستمو این بار تو چاک کونش بردم و شورتشو به یه طرف جمع کردم و انگشتامو تو کوس و سوراخش یه ضرب بردم ....سوراخ کونش چسپ ناک بود و انگشتمو به خودش گرفته بود انگار روش عسل ریخته شده بود ...کاش دهنم به اونجاش میرسد و اونو می خوردم ....اه و ناله قشنگش بلند شد ....با لهجه غلیظ تهرونی برام عشوه و ناله میزد ...براستی اب تو دهنم دو برابر ترشح می کرد و دیگه نمی تونستم خودمو بهش معرفی نکنم چون دلم می خاست بدنمو بهش بچسپونم .......سرمو نزدیک گوشش بردم و بهش گفتم .....فرانک جون منم طاهره .....دلم خواست امشبو کنارت بخوابم ......اوه اوه طاهره خودتی ....عزیزم چرا زودتر نگفتی .....اون فوری برگشت و منو بغلش گرفت و دیگه کاملا لزمون استارت خورد ....فرانک غیر از شورتش کاملا لخت بود و من پیرهن خواب تنم بود ....بلند شدم و اونم از تنم دراوردم و شورتشو از پاش دراوردم هولکی روش افتادم ...اون لحظه فقط دعا می کردم که شاهین تا حداقل نیم ساعت بر نگرده و لزمونو خراب نکنه ....نگرون شوهرم اصلا نبودم و اگه حتی میومد بالا سرم عین خیالم نمیشد ....طاهره جون چرا به عکس روم نمیفتی ...اون منظورش مدل ۶۹ بود ...فوری به همون حالت درومدم و دو نفری مشغول خوردن سوراخامون شدیم سوراخ کونش که چسپنده بود مال اب کوسش بود که سرازیر اونجاش شده بود ...با اشتهااونو به زبونم می کشوندم و حالشو می بردم ...واقعا فرانک هم تو کارش استاد شده بود و مال منو حسابی میخورد ..هردو مون باهم مثل دسته ارکستر اه و ناله و عشوه و نازمون بلند شده بود و اتاقو تسخیر خودش کرده بود ....من انگشتمو هم بکار گرفته بودم و اونو تو کوس وکونش می بردم با این کارم اونم ازم یاد گرفت و فرانک هم با انگشتاش به کوس و کونم میزد همدیگرو بخوبی گرفته بودیم و مو بینمون نمی رفت حتی کار به غلط خوردن و رفتن به اینور و اونور تشک خواب هم کشیده شده بود ....فرانک زودتر ارضا شد و ابشو از نزدیک دیدم کمی از اب کوسشو تو کونش فرو کردم و حسابی توشو خیسوندم و راحتتر بهش تلمبه میزدم ...این ارضا شدنش نشون از مهارت و کیفیت خوب کارم بود که رو فرانک جون انجام داده بودم ....دو دقیقه نشد لرزشی برام اومد و منم ارگاسم شدم ......طاهره جون ....چیه عزیزم ...تو اب کوسمو خوردی ...اره با اب دهنم همه.شو قورت دادم .......منم می خام ابکوستو بخورم تا حالا این کارو نکردم ...میخام برای اولین بار اب کوس بهترین دوستمو بخورم .....بخور فرانک جون ...نوش جونت .....عزیزم ....بخوبی لزمون خاتمه خورد . هردومون راضی و خوشحال بودیم .....فقط موقع بلند شدن متوجه سایه پشت پنجره اتاق شدم که شوهرم تماشا چی این نمایش عشق بازیمون بود .....برام مهم نبود ....اون دیگه عوض شده بود ....من و فرانک بعدش به خواب عمیقی رفتیم وتا صبح بیدار نشدیم ..شاهین هم انگارشب که برگشته بود رفته بود اتاق شوهرم و اونجا خوابیده بود .....صبح زود شاهین رفته بود کله پاچه گرفته بود و جاتون خالی خوردیم من تازه به خوردنش عادت کرده بودم و قبلا اصلا نمی خوردم ....بعد از صبحونه شاهین و شوهرم بهمون باز گیر دادن و می گفتند جریمه باخت دیشب باز مونده و باید اونو اداش کنیم ....هر چه التماس و خواهش کردیم قبول نمی کردند ...مشکل شاهین نبود بلکه شوهرم بود که باز میخاست حال منو بگیره ...انگار از لزمن و فرانک ناراحت بود .....صالح میخای خانما رو چکارشون کنیم ........تو نظرت چیه ....من میگم بسشونه .کافیه ولشون کنیم ....نه نه باید بازجریمه بشن ....صالح کوتاه بیا .....نه من راضی نیستم ......باشه میگی چکار کنن .....من میگم برن تو حوض اب و بعدش اونا روبا دستمالی که دور گردنته کتک بزنیم ......صالح ولی این کار خوب نیست ...مرد حسابی کوتاه بیا اونا زنن و این جریمه رو تحمل نمی کنن .....همین باید این کار انجام بشه ......از شانس بد من و فرانک مادرشاهین رفته بود بیرون و تو خونه نبود و اگه حضور داشت این جریمه میسر نمی شد ......من یه لباس یه دست گل دار تنم بود و فرانک هم شلوار و بلوز تنش بود ....اونا هردومونو تو حوض هول دادند و تو اب حوض برای چند دقیقه غوطه ور بودیم ..ایام اواخر شهریور ماه بود و هوا سرد نبود ....هردومون از حوض بیرون اومدیم ...خیلی از دست شوهرم عصبانی بودم برجستگی اندام من و فرانک بخوبی بیرون افتاده بود و چاک کون من و سینه هام و رونام و مال فرانک هم پستونای برامده و سفتش با باسنش از رو شلوارشون کیر شاهین و شوهرمو بالا زده بود نگاه وسط پاشون می کردم خیلی تابلو میزدند صالح بی شرمانه کیرشو جابجا می کرد و بیشتر نگاه اندام فرانک می کرد شاهین ششدونگ چشاش رو من بود و شهوت انگاری تسخیرش کرده بود .....من دیگه تحمل این همه وقاحتو نداشتم داد زدم ..اگه زودتر این نمایش کثیفو تموم نکنین من میرم .....فرانک به اغوش شاهین پناه برد و صالح هم نگاهشو ازش دور کرد و به من زل زد....شاهین ابتدا سه باربه اروومی دستمالشو که به حالت لول دراورده بود به پشت فرانک زد و اونو بغل کرد وتو اتاقش برد ......صالح دستمالو دستش گرفت ..انتظار داشتم اونم مثل شاهین ارووم بهم بزنه .....ولی صالح خیلی بیر حم بود و با کمی شدت بهم شلاق زد ...دادم بلند شد و///اخ اخ ..باردومش کمی شدیدتر بود .....اون به پشتم و باسنم میزد ...ای بیرحم ....بارسوم و چهارم هم ادامه داد....تو داری واقعا منو میزنی ....خجالت نمی کشی .....بار پنجم که میخواست منو بزنه شلاقو تو هوا ازش گرفتم و اونو ازش قاپیدم و حالا من داشتم اونو میزدم ..به گریه افتاده بودم . اشکام سرازیر شده بود وتو حیاط دنبالش می کردم و اونم ازم فرار می کرد ولی تونستم سه الی چهار بار خوب شلاقو به تنش برسونم و کمی حرصمو روش خالی کنم .....صالح دیگه کارش تموم بود و رفت ته حیاط ...شاهین اومد وقتی متوجه شلاق خوردنم شد خواست بره با شوهرم درگیر بشه ..فرانک جلوشو گرفت ......اخه مرد ناحسابی کدوم مرد میاد زنشو شلاق میزنه تا تو دومیش باشی از خودت خجالت نمی کشی ..اگه این بازی بود باید توم این بازیو با رضایت و ارامش رنت تموم می کردی .....صالح خیلی نامردی اگه به خاطر فرانک نبود همین جا زیر شلاق تنتو سیاه می کردم .....اشکای شاهینو تو چشاش دیدم .....اون مرد برای من گریه می کرد . احساس و عشقشو بهم نشون می داد ..فرانک منو بغلش گرفته بود و مرتب منو می بوسید و موهامو نوازش می کرد ......تف بروت بیاد صالح عوضی هر چی بد وبیراه بود تو قلبم بهش گفتم و شاهین رو سرش دادزد و گفت ...از خونه من برو بیرون ....نامرد ........اون روز تا عصر پیش فرانک موندم .هردوشون منو خیلی دلداری دادند وکمی اروومم کردند..از شوهرم خیلی ناراحت شده بودم و اگه تو دوران مثلا دهه بعد ار انقلاب این اتفاق برام میفتاد قطعا ازش جدا میشدم و طلاقمو می گرفتم ..ولی شرایط اجتماعی و فرهنگی و خانوادگی اون موقع فرق می کرد و همیشه می گفتند که زن با لباس سفید عروس تو خونه شوهرش میره و با لباس سفید کفن هم از خونه اش باید بیرون میومد ...حالا چه خوشبخت بشه و یا نشه .....به خونه برگشتم ....اصلا دلم نمی خواست شوهرمو ببینم ....مادرشوهرم نگرون من شده بود ومن بچه هامو بغل کرده بودم و تو فکر فرو رفته بودم ...اون شب من کنار بچه هام خوابیدم و صالح هم تو اتاق دیگه بود ......اون روش نمیشد که حتی کار اشتباه شو برام توجیه کنه و ازم معذرت خواهی بکنه ....صبح روز بعد اون باز رفت ماموریت و شرشو ازم دور کرد .......
ادامه از طاهره.......صالح با اون رفتار زشتش روز جمعه که تعطیل و استراحتش بود رو تحمل نکرد و صبح زود برگشت به شهر ماموریتش ......اون حسابی شرمنده کار و اشتباهش شده بود و جرئت روبرو شدن بامنو نداشت اینو بخوبی درک می کردم ....بد جوری بهم توهین کرده بود و شخصیت منو پیش فرانک و شاهین به زیر کشیده بود .....هنوز تو شوک و ناراحتی دیروز بودم ...مادر شوهرم فهمیده بود که دعوامون شده و محبت و توجه شو بیشتر کرده بود ...ولی دوای درد و رنج من نمی شد ...دلم میخاست مادرم زنده بود و به اغوش گرم و مادرانه اون پناه می بردم ..ولی زهی خیال باطل....خونه فاطمه خواهرمو نشون گرفتم و عصر روز جمعه با طاها اونجا رفتم ...دوساعتی پیشش موندم ...نمی تونستم ماجرا رو بهش بگم ....روم نمی شد ولی دیدن خواهرم منو یه کم تسکین داد وبعدش بدونه هدف مشخصی با طاها تو خیابون قدم میزدیم پسرم مرتب بهونه خوردنی و هله وهوله می کرد و منم خب دلم به رحم میومد و براش می خریدم .....یه پسر فروشنده کیم الاسکا اصرار می کرد که منم یه کیم با پسرم بخورم ....اون با طعنه و متلک این حرفو میزد و بهم می گفت دهن قشنگ شما باید از این جور چیزا بخوره ..همه رقمش براتون خوبه ......می دونستم منظورش کیرشه ....ولی حوصله جر و بحثو با هاش نداشتم ولی به قولش کردم و یه کیم خریدم و جلو چشاش اونو تو دهنم لیس میزدم .....پسره با تماشای خوردنم عشق می کرد و به گمونم فرمانده وسط پاشو برام راست کرده بود .....پیش خودم گفتم جوونه بزار بهش کمی حال بدم ....یه سکو روبروش بود وبا طاها رو سکو نشستیم و مشغول خوردن کیم شدیم .....با ناز و ادا و یه کم عشوه کیم رو نوش جون کردم و بعدش با تکون دادن دستم از پسره خدا حافظی کردم ....با اجازه تون پسره وسط پاشو خیس کرده بود و برای اینکه من اونو نبینم دستشو روش گرفته بود .....کمی از حال و هوای غم و غصه ام دور شده بودم .....باز هم بدونه هدف و مقصد راه میرفتم خوبی روز جمعه اینه که خیابون ها خلوت تره و جماعت مردم اکثرا بیرون از شهر مشغول تفریح و گردش میشند و این منو از دست مزاحمت های مردا و متلک هاشون راحت کرده بود .....یهو خودمو نزدیک مغازه خیاطی دیدم .....برخلاف جمعه های قبل درش واز بود و من در استانه گرفتن دستگیره درش بودم ......از خودم می پرسیدم چرا من یهو به اینجا اومدم ....جوابمو از خودم نگرفته بودم که فرهاد اومد استقبالم و خواست دستمو بگیره و بغلم کنه .......نه نه فرهاد من تنها نیومدم ....پسرم باهامه ....طاهره منو خیلی خوشحال کردی .....به به چه پسر خوبی ...اسمت چیه .....طاها ....پسر قشنگی داری ......ممنون فرهاد ......اون نمی دونست طاها پسر واقعیشه .......پسر و پدر داشتند بهم نگاه می کردند و هیچکدومشون اینو نمی دونستند و فقط من و شرافت اینو میدونستیم ......فرهاد مارو داخل مغازه برد ......پیر مرده یه ضرب بهم زل زده بود و انگار اونم دلش واسم تنگ شده بود .....خب منم اون روز از لج روز گار به خودم رسیده بودم و ارایشم خوب بود ....طاهره با اجازت پسرتو با شاگردم می فرستم بیرون که یه خوردنی براش بخره .....نه نمی خاد زحمت بکشین اون همه چی خورده و براش زیادیم خریدم .....تعارفو بزار کنار اجازه بده اون با شاگردم بره ....شاید باهات .....تو حرفش پریدم می دونستم میگه باهات کار دارم ....حقیقتش حوصله حتی سکس و کیرشو هم نداشتم ...فرهاد لطفا اصرار نکن .....من فقط اومدم یه نظر بهت سر بزنم و عجله هم دارم باید سریع به خونه برگردم ......اوه اوه خیلی خب پس یه دقیقه بیا دم در باهات حرف دارم ...طاها با تعجب به ما نگاه می کرد ......نمی خاستم پسرم متوجه بشه .....طاها جون فرهاد خیاط منه و این لباسامو ایشون برام میدوزه وحالا می خاد یه بلوز برای مامانت بدوزه اینجا بشین تا من باهاش کارمو تموم کنم .....با فرهاد رفتم پشت در مغازه .........طاهره چرا سراغم نمیای و ازم دور میمونی مگه چیزی شده و یا ازم ناراحت شدی......نه فرهاد من فقط گرفتارم و دیگه نمی تونم بیام پیشت همین .....ولی با این کارت داری منو سکته میدی و بالاخره منو میکشی مگه تونمی دونی چقدر میخامت و عاشقتم ...جون خودت و بچه هات ..این حرفا رو ولش کن و منو درک کن ......فرهاد من الان دو بچه دارم و کلی کار و مشغولیات زندگی .....به تو نمی رسم .....طاهره مگه منو دوست نداری .....راستش فقط خودمو دوست دارم .....ولی من دست از سرت بر نمی دارم .و الان هم اگه پسرت نبود .....باهات کاری می کردم که رو پاهام میفتادی و تمنای کیرمو می کردی ......بسه فرهاد از این حرفا نزن ..من حوصله خودمو هم ندارم و حالم خوب نیست ....اگه فقط یه ربع بیای تو اتاق پشتی و بزاری پسرت با شاگردم بره بیرون ...بهت قول میدم چنان سر حالت کنم که تا خونه تون پرواز کنی .....فرهاد بهتره به کارات برسی من عجله دارم ....طاها جون بیا مامانت کارش تموم شده ....فرهاد با تعجب و ناراحتی نگام می کرد و حسرت از نرسیدن به من و اندامم تو خودش مونده بود ......تا خونه تو فکر فرهاد بودم که اونو از خودم ناامید کرده بودم ...ولی براستی اگه بهش راه می دادم سکس بهم لذت نمی داد ..من الان فقط توجه و محبت نیاز داشتم...سر راه خونه پدر و نامادریمو دیدم ...پدرم خیلی بی تفاوت و عادی باهام برخورد کرد و حتی یه دست کوچولو رو سر پسرم نکشید صد رحمت به زنش که من و طاها روبغل کرد و ماچمون کرد .....اه ای پدرنا مهربون و بی عاطفه اساس این همه ناهنجاری و مشکلات بعد از ازدواجم باعث و بانیش تو بودی ...من با اصرار و خواسته تو تن به این ازدواج دادم ...مردی که اصلا اونو دوست نداشتم و الان هم ازش متنفر شدم ......غصه ام هیچی کم نشد بلکه روش اضافه شد .....اخه پدر مگه من به تو چه بدی کردم و چرا محبت و نوازش پدریتو ازم دریغ می کنی .....توراه خونه چشام اشکی شده بود و ارووم گریه می کردم ......دوکوچه نرسیده به خونه مون نزدیکای غروب بود با احمد اغا رخ به رخ شدم ...ظاهرا عازم مسجدبود .....هولکی سلامش کردم ......علیک سلام .طاهره خانم فردا ساعت ده لطفا خونه تون باشید ......اون نمی تونست بیشتر از این صحبت کنه .......فوری وارد مسجد شد ....اون شب بعد ازشام مهمون داشتیم و من فقط تو اتاقم بودم و پیش مهمون ها نرفتم بیماریو بهونه کرده بودم وتو بسترم دراز کش شده بودم ....واقعا هم از لحاظ روحی مریض بودم و راستشو گفته بودم .....اون شب گذشت و من یه ساعت جلوتر خونه خودم رفتم ...درو که بروی خودم واز کردم ...اثار تغییر و تمیزی رو از ابتدای حیاط دیدم...احمد همه چیو برای خونه ام فراهم کرده بود وارد هر اتاقی میشدم همه چیو می دیدم و کمبودیو درش حس نمی کردم از فرش و قالی گرفته تا کوچکترین وسیله خونه ......داخل حیاط از گلدون های مختلف گل های زیبا تزیین و گذاشته شده بود ....خوشحالی وشادیودر ته قلبم حس می کردم .....ناخوداگاه دور خودم چند بار چرخیدم و شادیمو نشون دادم .....خونه و حیاط خیلی زیبا شده بود ...دلم می خاست امشبو تو خونه خودم سپری کنم .....تو این فکرا بودم که صدای باز شدن در حیاطو شنیدم .....خودش بود ...سلام .....هزاران علیک به خانم خودم .....طاهره خانم خونه تونو می پسندین ......بله خیلی خوبه ......تورو خدا قسمتون میدم اگه کم کسری داره بهم بگین ...تعارف نکنین ....هنوز خوب نمی تونستم باهاش حرف بزنم جذبه اش مانع این کارم میشد .....اون قالی ها از بهترین نوع وجنسش یکه ....اگه بدلتون نمیشینه .....بگین تا بهترشو براتون بیارم ......نه احمداغا خیلی هم خوبه ..دستتون درد نکنه .....باهم رفتیم تو اتاق ...دستامو گرفته بود و تو چشام خیره شده بود ......طاهره خانم چرا غمگینی ..چشاتون کمی قرمزشده ....اگه اشتباه نکنم گریه می کردی ........سرمو پایین گرفته بودم .....منو به بغلش گرفت و سرمو رو سینه اش قرار داد......طاهره تورو قسمت میدم اگه مشکلی و یا کاری و چیزی داری بهم بگو من طاقت و تحمل ناراحتی تو رو ندارم ...می دونم غصه تو قلبت داری و گریه کردی ....به عاشقت بگو منی که به خاطر تو حاضرم همه چیمو بهت بدم ...حتی جونمو .......اونی که بهش به شدت احتیاج داشتم اغوش گرم احمد و محبت و عشق با اخلاص اون بودش ...حتی علاقه ای که فرهاد بهم ابراز می کرد به نظرم تا حدی واقعی نبود و در صدی هوس وشهوت توش بود .....ولی احمد اغا واقعا منو برای قلبش می خواست و اینو خوب من درک می کردم ........تو بغلش کمی گریه کردم و خودمو از غم و غصه ای که در دلم مونده بود خالی کردم ......دستاشو تو موهام گرفته بود و نوازشم می کرد ....وگاهاذستاشو به پشتم می کشوند و ارامشو کاملا بهم می رسوند ...کاش تا صبح به همین حالت منو نگه می داشت و بغلش می خوابیدم ....بوی عطری که به خودش زده بود خلسه ام کرده بود .....بهم بگو دردی که تو قلبته به عاشقت بگو ....قربون چشات برم .....می خاستم دردمو بهش بگم ولی زبونم باهام راه نمی اومد ...نمی دونم چرا راحت نمی تونستم باهاش حرف و صحبت کنم ....هنوز ازش شرم و حیا می کردم .....ساکت مونده بودم ......باشه هر جور راحتی فقط اینو بدون من بدون تو می میرم ازاون روز که تو اب حوض خونه شوهرت دیدمت زندگیم عوض شده وروحیه و روانم مثل یه جوون شده ....اگه خدای نکرده تو پیشم نمونی من سه روزه کارم تمومه اینو خودم میدونم .......نمی دونم خدای نکرده اگه تو منو ترک کنی و یا بمیری من چه جوری باید دردشو تحمل کنم ...نه نه اصلا خدا اون روزو نیاره .....سرمو بلند کردم دیدم داره اشک میریزه .....تحمل اشکاشو نداشتم ناخوداگاه خودمو جمع کردم و لبامو رو چشاش گرفتم و اونو ماچ کردم ....هر دومون چشامون اشکی شده بود و یه صحنه به تموم معنا عشقی ورومانتیک تشکیل و نقش بسته شده بود ....یه دستمال سفید تمیز از جیبش دراورد و با اون چشامو پاک کرد و بعد مال خودشو .......یه شلوار پارچه ای تنگ پام بود و کمی اذیتم می کرد خط وسط شلواره تو چاک کونم رفته بود واونارو کمی ناجور برام می خاروند ....دوست داشتم شلوارمو بیرون بکشم ...ولی ازش خجالت می کشیدم کاش خودش اینو برام انجام میداد......می خواستم به خودم جرئت بدم ....احمد اغا لطفا بزارید کت تونو در بیارم ..هوا گرمه یه کم نفس بکشین ......اره کار خوبی می کنین ......کوتشو در اوردم و تصمیم گرفتم بلوزشو هم بیرون بکشم .....دگمه هاشو دونه دونه باز کردم ...تا به اخریش رسیدم ....کارمو داشتم خوب انجام می دادم ......بلوزو هم از تنش جدا کردم یه زیر پیرهن رکابی فقط مونده بود سینه هاش پر مو بود و نشونه مردونگی و مرامشو برام نمایش میداد ....دستامو رو سینه هاش کشیدم و اونو لمس کردم چشاشو بسته بود و در عالم خودش غرق شده بود .....حرکت بعدیم شلوارش بود که باید اونم در می اوردم ولی دستام سنگین شده بود و نتوستم اینو دیگه انجام بدم .....یه بالشو که نزدیکم بود گذاشتم و احمد رو رو کف اتاق خوابوندم ....در این لحظه ضربان قلبم تند تند می زد و هیجان خاصی بهم دست داده بود ....دلم داشت تهی میشد و دیگه نتو نستم خودمو نگه دارم روش ولو شدم و لبامو رو لبش قرار دادم ...دستام موهاشو و سینه هاشو مال خودش کرده بود و زبونمودور لباش می بردم و اونو می خوردم ......دهنشو کمی برام باز کرده بود ...زبونمو تو دهنش کردم و منتظر شدم اونو برام بمکه .......احمد جواب این کارمو خیلی خوب داد و اونو برام مک میزد .....کیرش از زیر شلوارش بالا زده بود و به وسط پام می خورد تکوناش منو داشت دیوونه می کرد ....با تکون دادن به کمرم تا حدودی روی کیرشو مالوندم ...از این کارم خیلی خوشش اومده بود .چون دو دستشو رو کمرم گرفت و منو بیشتر به خودش چسپوند .....در همون حالت منو غلطوند و حالا من رو کف اتاق افتاده بودم .....دستاشو داشت به طرف سینه هام می برد .....طاهره خانم می خام اونا بگیرم ......مال خودتونه .....نصفی از دگمه های بلوزم باز شده بود و سو تینم معلوم بود ...دست راستشو از روی سوتینم رو پستونم برد و اونو مال خودش کرد .....احمد اغا میتونی سوتینمو دراری ......طاهره جون من بلد نیستم ...اخه میدونی زنم از این چیزا تنش نمی کنه ...شما ها ازاین وسیله تنتون می کنید ...خودت زحمتشو بکش ......منو بلند کرد و منم سوتینمو ازاد کردم و پستونام بیرون زد .....اونا رو که می دیدم بیشتر هوسی شدم .....نوکاش رو به بالا و بیرون بود و در حد استاندارد به چشم میومد ......اوه اوه چه پستونایی دارین ..خیلی زیبا و تازه و سفت ...مثل یه گل نو شکفته و بهاری میمونه ......شما دو تا بچه داری ...درسته ...بله .....اوف اوف انگار نه انگار که مادر دو تا بچه باشین.....سینه هاتون مثل دختر میمونه ....اه قربونش برم ....احمد دیگه تحمل نکرد و لباش و دستشو رو پستونام برد و با هر دوشون مال حودش کرد .....قبلا بهتون گفته بودم از گرفتن و نحوه مالوندن سینه هام توسط احمد خیلی حال می کردم اون پستونمو تو دستش کاملا می گرفت و خیلی اهسته تو دستش فشار میداد و این کار زیباشو ادامه می داد و گاها هم با نوک یکی از انگشتاش نوک پوستونمو می خاروند ...با این عمل قشنگش واقعا منو تا سرحد ارگاسم میرسوند و شیر اب کوسمو باز می کرد ....من دیگه دستام توان گرفتن کمرشو نداشت و بیحال زیرش ولو شده بودم .....چشام خمار شده بود و به شدت کوسم کیرشو تمنا می کرد لبام در تسخیر لبش بود و دست دیگه اش که ازاد بود داشت اهسته به طرف باسنم میرفت . ....کف دستش کامل رو ماهیچه باسنم قرار گرفت و اونو مثل مدل پستونم فشار می داد ...کاش شلوار تنم نداشتم و لخت بودم بیشتر از این کاراش لذت می بردم .....احمد همه کاراش مودبانه و شیک بود و ادب و نزاکت از سرو روش می بارید ..اون واقعا یه جنتلمن بود .....زیرش همه غم و غصه هام پر کشید و رفت و رها و ازاد و با قلب پاک و عاشق با چشای حمارم بهش نگاه می کردم .....احمد مرتب چشامو در حین لب خوردنم ماچ می کرد ......من در استانه ارضا شدنم قرار داشتم و و به خودم پیچ و تاب میزدم ...دستشو که رو باسنم بود و گرفتم و به طرف روی کوسم هدایت کردم .....احمد اغا اونو برام مالش بده ......در حالتی که پستونم تودستش بود و دستش رو کوسم کار می کرد و لبامو با تموم احساسش می مکید من زیرش داشتم از شدت شهوت و فشار هوسم منفجر میشدم ....اه و فریادم یهو بلند شد ...ای ای ای دو دستمو با تموم قدرتم رو پشتش گرفته بودم و فقط اینو می تونم بهتون بگم که می خاستم از سر شهوت بدنشو گرفته و مال خودم بکنم .....ار گاسمی که بهش رسیدم خیلی لذت بخش و باحال بود و شلوارمو حسابی از اب کوسم خیسوند ....احمد وقتی از روم بلند شد متو جه شدم که اونم خودشو خیس کرده و اب کیرش شلوارشو نجسی کرده بود ........واه احمد اغا شلوارتون ........طاهره خانم خودتو ناراحت نکن میرم خونه خودم میشورمش ......مگه زنتون نمی شوره ......نه خوب نیست در این شرایط بهش زحمت بدم ......خب من براتون میشورم .......اخه عزیزم خشک نمیشه ......احمد اغا هوا گرمه رو طناب حیاط براتون زود خشک میشه .......فوری شلوارشو از پاش دراوردم و بردمش نزدیک حوض حیاط و پنج دقیقه نشد اونو شستم و رو طناب اویزون کردم .........نکته جالب این ماجرا شورت احمد اغا بود که پارچه ای و حالت شلوارکو داشت و اونم باید شسته میشد ....اونم با خواهش و التماس از پاش بیرون کشیدم واونم براش شستم ...حالا اون هیچی پاش نبود و دو دستشو رو کیرش گرفته بود .....احمد اغاشما استراحت کنید و اگه خواستید یه کم بخوابید تا لباساتون خشک بشه ......بالشو براش گذاشتم و یه ملحفه براش اوردم و داشت کم کم خوابش می برد ....منم شلوارم خیس شده بود و تصمیم گرفتم اونم بشورم .......با شستن شلوارم حالافقط یه شورت ابی تنم بود و با یه بلوز که اونم پستونام کماکان بیرون افتاده بود .....شرایطم خیلی هوس ناک و سکسی شده بود و اینو وقتی که از جلو اینه اتاقم رد میشدم متوجهش شدم .....اوف اوف خودم داشتم برای اندامم هوسی میشدم ....نگاه احمد کردم اون خوابیده بود ...انگار نه انگار که همین چند دقیقه قبل به ارگاسم رسیده بودم هوس کیر کرده بودم کاش احمد بیدار میشد منوترتیب میداد ....چکار کنم ....برم یه جوری بیدارش کنم میدونستم تا منو با این وضعیت ببینه کیرش واسم راست میشه و اونوقت دیگه کیرش مال کوسم میشه ......بالای سرش رفتم و اهسته ملحفه رو از روش کشیدم ....کیرش شل و به یه طرف افتاده بود و خودش هم بی سرو صدا و مثل یه بچه خوابیده بود ..اینو میگم بی سرو صدا چون شوهرم تا چشاش رو هم میفتاد صدای خرو پفش هفت خونه رو میرفت و من گاها گوشامو می گرفتم تا صداشو نشنوم .......دستامو اهسته رو سینه هاش گرفتم و و با موهاش بازی می کردم انگشتام نوکای پستوناشو گرفته بود و اونارو با احتیاط لمس می کردم .....احمدو بالاخره بیدارکردم ....با لبخند به استقبال بیدارشدنش رفتم .....اه طاهره خانم داشتم راحت ترین خوابو می کردم اونم به خاطر وجود عزیز شما بودش ......شما یه فرشته ای .....کم کم داشت وضعیت انداممو می دید بلند شدم تا خوب سر تاپامو ببینه ... احمد اغا شلوار منم کثیف شده بود مجبور شدم اونم بشورم ....اگه اینجوری جلوتون اومدم ..منو ببخشین ......نه نه اینو نگو تو چه با لباس .و چه بدونه لباس قشنگی و زیبا هستی ....فقط سردت نشه ......نه احمد اغا اگه سردم شد شما هستین و منو گرم می کنین ...با این حرف کلیدیم ...برقی تو چشای احمد اومد و بیشتر و بهتر نگام می کرد .....کیرشو نگاه کردم درشت مثل فنر و جک ماشین داشت بلند میشد و اوج می گرفت ....نرسیده به یه دقیقه کیرش مثل یه دیوار راست شد ......احمد اغا ....جونم چی میخای ....من کمی سردم شده .....منو گرم می کنی ......اره عزیزم بیا تو بغلم ...فوری روش سوار شدم و خودمو روش ول کردم کیرش رو شورتم ارووم وقرار نداشت و می خواست اونو پاره کنه و به کوسم برسه ....سینه هامو رو سینه هاش می غلطوندم و حسابی حشریش کرده بودم لبشو گرفتم و خوب اونو مک میزدم ....احمد تلاش می کرد دودستشو به پستونام برسونه و اونا رو مال خودش کنه و من کماکان اونا رو رو سینه اش می کشیدم .....کیرش سفت شده بود و سر کلاهکش رو کوسم میخورد ........منم شهوتم بالا زده بود و دیگه طاقت نیاوردم شورتمو به یه طرف جمع کردم و کیرشو گرفتم و تو کوسم هدایتش کردم ...کیر احمد اغا برای اولین بار داشت تو کوسم تشریف میبرد ......نگاه صورتش کردم ....بطرز باور نکردنی اه و ناله عاشقونه اش منو گرفته بود و چنان این اهنگ گیرا بود من خودمو برای چند لحظه فراموش کرده بودم ..احمد واقعا از کردن من و تسخیر کوسم نهایت لذتو می برد و خصوصا دو دستاش هم پستونامو گرفته بود و به همون روش خودش اونو برام فشار می داد کلاهک درشت و گوشتیش بد جوری ابتدای تونل داخل کوسمو جر میداد و بهم خیلی لذت و خوشی میداد ....خودم روش سوار بودم و سرعت تلمبه هادست خودم بود و جوری کیرشو تو کوسم عقب و جلو می کردم که نهایت لذتو بهم بده ....با این استیلی که من داشتم انجام می دادم خودمو ارضا کردم و اب کوسم مثل کف صابون از دور ورای کیرش سرازیر شد حالا دیگه راحتر و روانتر کوسم تلمبه می خورد .....احمد از بس ناله میزد کم کم صداش کمتر شده بود .اونم می خواست راحت بشه .....یه دفعه تکونی به خودش داد و کیرشو بیرون کشید و ابش مثل فواره بیرون زد ....اب کیرش مثل اون دفعه غلیظو پر ملات بود ...نعجبم از این بود که اب کیر شوهرم اکثرا علیظ نبود و ابکی نشون می داد ....چرا باید ابشون فرق داشته باشه و تازه احمد دو برابر بیشتر از صالح بزرگتر بود .......طاهره خانم ناراحت نشین من نخاستم ازمن حامله بشین چون هر چی باشه شما شوهر دارین و بزارین گناهم بزرگتر نباشه .....خدایامنو ببخش و از سر تقصیرات و گناهم بگذر من به خاطرعشق خودم و قلبم این گناهو دارم مرتکب میشم ....احمد داشت از خداوند طلب مغفرت می کرد و منم داشتم خودمو جمع و جور می کردم ......افتاب داغ اواخر شهریور ماه کار خودشو کرده بود و شلوارهامونو خوب خشک کرده بود .....طاهره خانم می خاستم بهتون بگم من با اجازه تون رفتم یه حساب پس اندازبانکی هم براتون باز کردم و می خام برای اینده خودت یه پولی داشته باشین و ماهیانه براتون مبلغی واریز می کنم . این کارو فقط به خاطر شما و قلبم انجام میدم ...اینو بدون تو همه چیزمی و بدون تو من هیچی نیستم ....احمد اغا من نمی دونم چی بگم ...اخه این همه محبت و خوبی و مهربونی و این خونه و پول ...بخدا من راضی به این کاراتون نیستم .....شما خیلی خوبین .....خودمو تو بغلش ول کردم و برای لحظاتی چند بهمدیگه اظهار علاقه و عشقمونو ردو بدل کردیم .....اخر سر احمد باز چشام و لبامو ماچ کرد و ازم خدا حافظی کرد .....احساس ارامش می کردم قلبم ارووم شده بود و حسابی به قول امروزیا ریکاوری شده بودم ......فقط گرسنه شده بودم و باید دیگه به خونه شوهرم برمی گشتم .......