انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 74 از 107:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


مرد

 
مرسی مرسی دمت گرم
سحر رو هم مثل نازنین که تبدیل شد به یه شخصیت حشری سکسی شد تبدیل کن شخصیتش رو
البته نه با هر کس و ناکسی سحر رو اینطوری کن تا از این خشکی دربیاد. کون بهرامو پاره کرد زدش خوشم اومد برداری که به خواهرش هر چند جنده هم باشه نظر داشته باشه باید همچین برادری رو جر داد.
     
  ویرایش شده توسط: Lotfeahmad   
مرد

 
حالا شد یه داستان از این لز بازی بمال بمال در اومد
غافل گیر کردی فکر نمیکردم نازنین با بهرام سکس کن
ایول بکن بکن کم داشت داستان.
به امید روزی که سکس وبکن بکن شهریار و سحر داستان سکس اونها
رو بنویسی هر چه زودتر
     
  
مرد

 
بی نظیره داستانت و خار چشم یه نادون که دنبال راست دروغشه ما به این خاطر که دنبال راست و دروغه به ريشش میخندیم
زمستون اینها رو شهره خانم داستانشو نو تموم کن
سکس بهرام و نازنین هم جذاب بود شد این به اون در مهران
دنیا دار مکافاته و هر عملی عکس العملی داره
داستان‌های سحر رو تو روستا ادامه بده قطع نکن این قسمت سکس داشت بالاخره عالی بود
     
  ویرایش شده توسط: Papayoga   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
قسمت جدید لطفا بزارید
     
  

 
نویسنده عزیز یه اشتباه خیلی فاحش داشتی عزیزم که البته میشه با چند جمله اصلاحش کرد. شما این اواخر داستان سکس مهران و فرانک رو نوشتی جوری که انگار مهران اولین باره که میخواد با فرانک سکس کنه ، در حالی که اوایل ازدواج فرانک و هوشنگ مهران تونسته بود. با فرانک سکس داشته باشه که توسط طاهره هر جفتشون تنبیه شده بودن.
     
  
مرد

 
قسمت جدید پلیزز
     
  
زن

 
ادامه دنیای شیرین و جذاب سحر رو در روستا بر خلاف اینکه من نویسنده که طرفدار و خواهانشم و واقعا ازش لذت میبرم را ..در صددم خلاصه وار و سریع خدمت شما سروران و بزرگواران ارائه بدم .تا به موضوعات و فصول شخصیت های دیگر از جمله طاهره برسیم .ولی جای نگرانی نیست و دنیای سحر در جایگاه خودش پابرجا بوده و بموقع بهش خواهم پرداخت .....سحر سوار مینی بوس شدو خیلی مایل بود این دقایق کشنده و خسته کننده رو با خواب بگذرونه ولی افکارش ازاد نبود و ضمن اینکه تکون های ناشی از جاده ناهموار و خاکی روستا چنین اجازه ای بهش نمی داد وبه ماجرا های دیروز و دیشبش فکر می کرد و اینکه دیدن کیر برادرش رو برای اولین بار تصور و به حساب اورده بود در صورتیکه قبلا یک بار و اجباری و از سر ناچاری و به دلایل پزشکی کیر ورم کرده نریمان رو لمس و حتی برای لحظاتی لیس زده بود وانگیزه اون کار خیلی فرق می کرد و حتی چنین موضوعیو از یاد برده بود چون واقعا جنبه احساسی و عشقی و از روی هوا و هوس نبود و الان که رفته رفته به روستا نزدیک تر میشد خاطره کیر باد کرده و عجیب و غریب وحشتناک نریمان رو به یاد اورده بود ....و در حقیقت با لمس و لیس کیر نریمان بنیاد و اساس یک خونواده شیرین و خوشبخت رو پایه ریزی کرده بود چون واقعا نریمان و گل ریز در روستا زندگی بسیار شیرین و خوب و زیبایی داشتند و سحر از اینکه چنین نقشیو در جهت برپایی این خوشبختی شون داشت خوشحال و به خودش افتخار می کرد ...و.در کادو هایی که گرفته بود سهمی هم برای این جفت خوشبخت در نظر گرفته بود و و بالاخره مینی بوس به مقصدش رسید و از همون ابتدا که سرو کله ماشینه در فضای روبروی روستا رویت شد اکثر اهالی به استقبال سحر اومده بودند چون در چنین روزی انتظارشو می کشیدند محصلین و شاگرداش دست و از پا نمی شناختند و شادی کنان و کف زنان بدور سحر می گشتند و در میون جمع این مدعوین شادی و خوشحالی یک نفر منحصر به فرد شده بود و اون هم کسی نبود غیر از عزت خان ...که حسابی به خودش رسیده بود و با ریش تراشیده و سبیل کادری و میزون و پر پشتی که خیلی بهش می نازید و مرتب دست بهش می کشید و به اصطلاح لوتیا بادش می داد روی بلندی سر جاده شاد و شمشاد و تریپ ایستاده بود که سحر برای حتی یک نظر هم شده اونو ببینه ......عزت خان عاشق پیشه وطرفدار پرو پاقرص باسن و خوشکلی اندام سحر .... از اینکه معشوقش به روستا برگشته بود خیلی خوشحال و سرمست شده بود و در درونش غوغایی به پا شده بود و همون روز و از قبل دستورات لازمه رو برای دعوت کردن خانم مدیر که سحر جوون باشه رو به صرف شام به زنش مه لقا داده بود و اون شب به افتخار جلوس سحر ...یک بوقلمون درشت سر بریده شد و در سفره شامی که به شکل زیبا و سنتی و خیلی خوبی تدارک چیده و برپا شده بود ...گذاشته شد .....عزت خان حتی پا رو فراتر نهاده بود و سر خود اتاقی که سحر در اون مستقر بود رو تعمیر و گچ کاری و تمیز تر کرده بود و اون شب چون اتاقش اماده و مهیا نبود از سر ناچار و به اجبار سحر و عزت خان و مه لقا با چهار بچه کوچک و نوجوونش در اتاق پذیرایی خوابیدند ..و سحر که نمی خواست در چنین فضایی بخوابه و قصد رفتن به کلاسشو استثنا در اون شب داشت ولی عزت خان بهش چنین اجازه ای نداد و مجبور شد اون شبو در فاصله چهار متری بستر شون به صبح برسونه ..نصفه های شب بود که با نجواهای ارووم مه لقا و عزت بیدار شد و زیر لحافش گوشاشو تیز کرد که چیا بهم میگن ......عزت خان بگیر بخواب خجالت بکش .....بسه دیگه مه لقا ناسلامتی زنمی و باید هر لحظه میلم کشید بهم بدی ......اخه مرد حسابی امشب چه مرگت شده که اصرار به کردن من داری والا به خدا چندین روز بود از دست کیر الاغیت راحت بودم و شبا تخت کپه مرگمو میزاشتم ...اصلا ببینم اون چند شب پیش چرا نمی خواستی و امشب که خانم مدیر پیشمونه گیر دادی الا بلا باید بکنمت ......ها ..هیچی بابا شاید مال بوقلمونه و شایدم واسه عطریه که حانم مدیر واسم کادو گرفته اخه لامصب وقتی بوش می کنم کیرم فوری راست میشه ...خخخخخ..ارروم تر مرد جسابی ..بیدارش می کنی ... به جون خالو بزرگم دیگه کوسم کشش کیر کلفت تو رو نداره..بیا به درک کوسمو بکن ولی قبلش با تف دهنت خیسش کن ....مه لقا با تف چرا ..بخورش ...الان روز روز خوردن کیره در دهن ...خخخخخ...برو خجالت بکش مرد ...غیر ممکنه کیرت بره تو دهنم ...بیا لوس نشو و سریع کارتو بکن ..ولی مه لقا من کونتو میخام .....چی ..چی مگه خوابشو ببینی ..ولی باید بدی زنمی و وظیفه ته ....به جون بابام و ننه ام اصرار کنی میرم قهر می کنم و دیگه تو خونه ات بر نمی گردم اون دفعه هم محض خاطر و گل روی سحر خانم برگشتم ...اخیش از روزی که خانم مدیر زفته شهر تو ازم کوس نمی خواستی الان که برگشته هم کوسمو میخای و هم کونمو ...چه خبرته مرد نا حسابی ......خیلی خب زن جوش نیار ...به همون کوست قناعت می کنم ..پاهاتو بالا بده و از هم خوب باز کن تا کیرم راحت توش بره .....اخ اخ اخ ..خدا مرگم بده ...که از دست کیرتو راحت بشم ...یعنی مه لقا از کیرم کیف نمی کنی ...چی بگم مرد ....اگه خوب رفتار کنی و عجله نکنی ...خیلی هم کیفشو میبرم ولی حس می کنم تو فقط میخای شهوت وحشتناکتو روی من خالی کنی و اصلا منو در نظر نمی گیری همینه که بزور بهت میدم ....مه لقا باور کن اونقد شهوتیم که می ترسم کیرمو تکونش بدم بزار تا صبح خروس خون تو کوست بمونه .....باشه باشه بابا فقط ساکت باش و ابرومو پیش سحر خانم نبر .....و دیگه حرفاشون تموم شد و سجر احساس شهوت بهش دست داده بود و دستاش طبق معمول روی کوسش رفته بود و اونقد روی چوچو له هاش نگهش داشت که باز بخواب رفت و وقتی بیدار شد که به همون شکل و استایل دستش روی کوس خیسش مونده بود ...خلاصه مطلب همچنان سناریو چند روزه خدمت سربازی سحر تا قبل از تعطیلات عید سال ۵۶ ادامه پیدا کرد با این شکل که عزت خان بیشتر و دقیقتر و جری تر به سحر توجه می کرد و چشماشو به قول معروف برای بهتر دید زدناش چهار تایی کرده بود و هر شب مه لقا بیچاره رو از کوسش یک الی دو بار بخوبی و مدل روستایی می گائید و داد و هوارشو به اسمون ها میبرد عزت خان فقط به عشق سحر زنشو ترتیب می داد و نقشه ها می کشید که به چه شکل و طریقی بتونه مخ سحر خانم ..مدیر روستاشو بزنه ...و به خودش مطمئن بود که یک روز موفق به این کار خواهد شد ........
......................................................................................................
خونه طاهره بعد از رفتن سحر از شور و نشاط افتاده بود و نازنین که علاوه بر کلید خونه ..کلید اتاقشو هم از سحر گرفته بود اون شب و قبل از عقدش اتاقشو موقع خواب از تو قفل کرد که بهرام سراغش نیاد و اگه این کارو نمی کرد قطعا اون شب هم کوسش و چه بسا کونش با کیر بهرام مواجه میشد چون بهرام عزمشو جزم کرده بود که لاقل شب قبل از عقدش کونشو بکنه ...ولی با تدبیر بموقع سحر که پیش بینی و حدس چنین اتفاقیو کرده بود..تیرش به سنگ خورد و وقتیکه دستگیره در اتاقشو فشار داد و متوجه شد که قفله حسابی بهم ریخت و در درونش خواهرش سحر رو مقصر دونست ...و نازنین که در بستر خوابش نظاره گر بهم خوردن دستگیره اتاقش شده بود ...کمی ترسید که یهو بهرام درو نشکنه و سراغش بیاد ....چون در اون روز که به چشاش حشریش که نیگاه می کرد حس می کرد که در کفشه و بخوبی ازش سیر نشده ...نازنین .از این هراس داشت که کونش پاره بشه و کارش به درمانگاه و دکتر و بخیه کاری بکشه اونم در شب عقد کنانش ...... و با کیر کلفت و کلاهک درشتی که بهرام داشت این احتمال بیشتر به حقیقت نزدیک بود ....و اون شب گذشت و عصر گاه نازنین که خیلی مایل بود سحر رو در کنارش داشته باشه تک و تنها و بعد از اینکه کلی ارایش کرد و همه وسایل و ساک و چمدان شو مهیا کرد و منتظر بود که با مهران راهی دفتر خونه بشه ....نبودن سحر به عینه احساس میشد و مهران از عمد عقدشو در نبود سحر گذاشته بود چون بعد از ناکامی در رسیدن و ازدواج با طاهره و سحر .....واقعا براش خیلی سخت و تحمل ناپذیر میشد که در حضور دختری که واقعا عاشقش بود ...عقد و ازدواجش برگزار بشه ...و لذا چند نفر از همکارانشو برای شهود با خودش اورد و مراسم عقد نازنین خیلی ساده و خودمونی برگزار گردید و رسما مهران و نازنین بهم دیگه حلال شدند و در همون لحظات اول که از محضر بیرون اومدند مهران در صدد برامد نازنین رو به خونه اش ببره و کارشو بسازه ولی باز هم بیسیم زهر ماریش به صدا درومد و مجبور شد که واسه کار اداریش به محل کارش برگرده ...نازنین حشری شده و تشنه به کیر مهران یک پاایستاد و لج کرد که باهاش بیاد و تنهاش نزاره ..اصرار از مهران که می خواست در خونه اش منتظرش بمونه و لج کردن از نازنین ...که در نهایت نازنین کوتاه نیامد و حتی پارو فرا تر گذاشت و ازش خواست در محیط اداره کوسشو بکنه .....واین جمله رو بهش گفت ....مهران جوون این همه به خودت می نازی و تعریف و من من از خودت می کنی اگه عرضه شو داری در محیط کارت و اداره ات منو بکن ...جوری که جررم بدی و حتی پاره ام کردی قبول دارم ببینم خودتو بهم ثابت می کنی ....ای بابا بخشکی شانس ...نازی جون ...امروز نمیشه ..بابا هم مافوقم تو اداره س و هم بازرس از مرکز اومده ..اداره ام پر از مسئوله و جوری شده که خر صاحب خودشو هم نمشناسه ....من کاری به اون چیزا و باقیش ندارم دو راه نداری یا باهم میریم خونه و تا صبح فردا یک تکون منو می کنی و یا باهات میام به اداره و اونجا عروسم می کنی ......
مهران در بد مخمصه ای گیر کرده بود و هیچوقت فکرشو نمی کرد زنشو بعد از عقدش اجبارا به اداره ش بیاره و نازنین نه اینکه عقل از سرش پریده بود و درک نمی کرد که اداره اگاهی جا و مکان مناسب برای معاشقه و عشق بازی نمی تونه باشه ولی در اون لحظات شیطونیش گل کرده بود و رو قطار لج رفتن به اداره محل کار شوهر جونش و بودن با مهران افتاده بود و به هیچ صراطی مستقیم نمیشد و بالاخره دوماد و عروس باهم و دوش و به دوش هم وارد اداره اگاهی شدند..بلبشویی شده بود واز متهمین و دست ببند ها بگیر و تا سرباز های وظیفه و استوار ها و گروهبان ها و افسرا و بازرسین که اداره رو بهم ریخته بودند و فقط شانس با مهران یار بود که مافوقش رفته بود چون اتاقشو حداقل خالی کرده بود ..وبه محض اومدن به اتاق محل کارش ..نازنین خودشو در اغوشش پرت کرد و لبای مهران رو مکید و گفت .....الا بلا قبل از نشستن باید بهم لاپایی بزنی ...
در طول زندگیش نازنین تا این اندازه و در این مدت کوتاه که با خونواده طاهره اشنا شده بود ..چنین شیطونی و قرتی بازی هایی به خر ج نداده بود ..و اگه یک ماه قبل به این رفتار های فعلیش فکر می کرد ..به این باور میرسید که دیوونه شده و عقل از سرش پریده ....و اینک بهونه لاپایی گرفته بود و ول کن لبای مهران نمیشد ..خواهش و التماس مهران فایده ای نداشت و حتی نمی تونست که در اتاقشو ببنده و ورود ممنون به اتاقش اعلام کنه چون بازرس داشت و در چنین روزهایی قدغن بود .و مهران عصبی و مضطرب و کمی شهوتی دستاشو به حر کت دراورد و با خشو نتی که داشت چنگ و و انگشت به رونا و باسن نرم و گرم نازنین میزد و دست چپشو به پستوناش کشوند و چنان فشارش داد که اخ بلندی سر داد ......با دست دیگه اش کیرشو بیرون کشید و در لابلای شورتش گیرش داد و با اتکا به گرفتن باسنش بهش تلمبه های سرعتی و شدیدی میزد ...نازنین با درد و اذیت لاپایی می خورد ولی لباشو می خورد و نمیزاشت که فریادبزنه شاید دو دقیقه و اندی گذشته بود که یهو در اتاقو زدند و یک گروهبان بلافاصله وارد اتاق شد و در اثنایی که درو زد و بازش کرد و وارد شد ..مهران تنها توست نازنین رو رها کنه و کیرشو داخل شلوارش کنه ولی دامن نازنین هنوز بالا مونده بود و رونای سفید و خوشکل و توپرش به معرض دیدگان گروهبان تشنه به حنس مخالف درومد ..فقط مهران دق دلیشو با کلی فش و ناسزا و چرا با اجازه و تاخیر وارد نشدی به گروهبان بدشانس خالی کرد و براش کشیک شب هم محسوب کرد که حساب کار دستش بیاد و جریمه شو بخوره .....به قول خود گروهبانه این جریمه و فش ها شده بود شیرینی عروسی مهران .......
مهران چاره رو در اون دید که میز کاریشو جلو در اتاقش بیاره و تلفنشو برای دقایقی اشغال کرد و دستمال محکمی که گاها برای بستن دهن متهمان در اتاقش بکار میبرد رو ابنک برای بستن دهن خوشکل نازنین بکار برد و به جونش افتادو به حالت و شکل تجاوز گرانه ای به سویش حمله برد و با خشونت زیادی لباساشو کند و حتی بهش سیلی هم میزد .....و دلیلشو که ازش می خواست بهش گفت ...نازنین خودت خواستی در اداره ام بکنمت و چون اینجاس ..با خشونت رفتار می کنم چون اینجا زور جکومت می کنه و عادتم در این نقطه و مکان همینه و متاسفم و اگه در پایان کار هم بیهوش شدی منو مقصر ندون ....خب دلیل خوب و محکمی برای توجیه این خشونت هاش اورده بود ونازنین بارها از کف دست و سیلی غیر از صورتش که بعدا تابلو میشد از دست مهران کتکشو خورد و کیر شو هم در دهنش اونقد نگه داشت و خورد که به تنگی نفس و سرفه کردن افتاد و در مرحله بعدشم بصورت ایستاده مجبور شد دقایق کوتاهی که براش طولانی و کشنده محسوب میشد و خسته و کتک خورده و وا مونده کیر کلفتشو در کوسش تحمل کنه و در خاتمه هم اجازه شو نداد اب کیرش از کوسش بیرون بیاد و با جمع کردن شورتش در دهانه کوسش مانع ریختنش شد ......با این کار می خواست احتمال حاملگیشو بیشتر کنه ..ودر صورتیکه مهران خبر نداشت که دو شب قلبش بهرام دو بار اب کیرشو در کوسش ریخته بود و احتمال لقاح و حاملگی نازنین توسط بهرام شاید تا این لحظه بیشتر به نظر میرسید ...نازنین یه جورایی با خواسته خودش شکنجه جسمی و جنسی شده بود و نمی تونست گله و شکایتی از مهران داشته باشه و ساکت و خسته و کتک خورده روی مبل اتاق کاری شوهرش منتظر موند تا کارش تموم بشه ....قبل از غروب باهم از اداره بیرون اومدند و نازنین کمی می لنگید چون بد جوری ایستاده کیر خورده بود و مهران برای حبران مافات..... بهترین رستوران شهر رو برای خوردن اولین شام زندگیشون انتخاب کرد و از اون لحظه تلاش می کرد نهایت محبت و عشق شوهریشو بهش ثابت کنه ..لذا باهماهنگی با مدیر رستوران بهترین لژرو با تدارکات و وسایلی که لازمه برگزاری یک مراسم دو نفره خوب و ایده ال برای یک زوج ازدواج کرده ...ممکن میشد به مرحله اجرا درومد و فقط کافی بود فرصت کوتاهی به کار کنان رستوران داده بشه تا این امر محقق بشه و اونم با سرویس wc که نازنین جوون برای رفع حاجت و تجدید ارایشش لازم داشت ...تحقق پیدا کرد و نازنین واقعا سورپرایز شد ولی برای عروس خانم کافی نبود و لذا به ناز و عشوه اومدن و گله کردن در حین صرف شامش افتاد ....عزیزم نازی جونم...ایا تونستم با تدارک این شام و جشن کوچیک جبران کنم .....نه نه هنوز ازت ناراحتم تو اولین روز ازدواجموبا کتک زدنم شروع کردی و داره کم کم بهم ثابت میشه که تو از روی عشق و علاقه با من ازدواج نکردی و قلبت پیش کسای دیگه س ... خب چه کسایی ؟یادته موقع پیشنهاد ازدواجت چی به من گفتی ....نه یادم نیس ...مابین حرفات رک و راست به من گفتی هنوزسحر رو دوس دارم و اگه فرصت بشه می کنمش . تازه به مامانشم هنوز علاقه داری ..یعنی طاهره .....لابد با اونم مایلی که عشق بازی کنی ....خب یعنی چی ...من فکر کردم شاید این حرفات جدی نباشه و واقعا به من علاقه مند شدی تا اینکه امروز و در اتاق کارت مثل یک متهم با من رفتار کردی ..درسته کار من شاید درست نبود که اصرار کردم به محل کارت بیام ولی مثل اینکه یادت رفته بود که امروز روز عقد کنان من و تو بود و باید قید کار و اداره تو میزدی ...لابد در اون لحظاتی که با کتک کاری منو می کردی فکر کردی منم در لیست شصت و چند نفره ات هستم ....
توجیهات و دلایل مهران ابتدا راضی کننده نبود ولی مهران بلد بود قلب شکسته و ناراحت وغمگین یک زن رو بخوبی ترمیم و ارووم و شاد کنه و با کادوییکه از قبل گرفته بود و انگشتای جادوییش که بلافاصله از زیر میز به کوسش برد ودر پی جملات شیرین و قربون صدقه هاش ...موفق شد تبسم و لبخند رو به چهره زیبای همسرش باز گردونه و بهش وعده یک شب سکسی شیرین و لذت بخش رو داد ....مهران سر راه در یک دارو خونه توقف کوتاهی کرد و چند عدد قرص تقویت جنسی رو خرید و به خونه برگشتند
مهران اجازه جتی نشستن و تعویض لباسشو بهش نداد و در اغوشش کشید و لباشو بخوبی خورد و همه اندامشو دست کشید و ارووم ارووم و تیکه تیکه لختش کرد و بوسه هاشو از صورتش شروع کرد و تا انگشتای پاهاش ادامه داد و بعد از تجدید نفس و کمی تانی ...لباسشو کند و کاملا لخت شد و کیرشو به دهن نازنین نزدیک کرد و دعوت به خوردنش کرد کم کم به حالت ۶۹ درومدند و کیر در دهن نازنین رفته بود و زبون و انگشتای مهران در چاک کون و کوسش فعال شده بود ......کوس نازنین تحریک شده وابکی و کف اومده ..کاملا اماده پذیرایی از کیر کلفت مهران شده بود و لی مهران هنوز با یک انگشتی که تو سوراخ کونش کرده بود کار داشت و در صدد بود دو انگشتیش کنه و ابتدا کون زنشو بکنه ...چون دقیقا سه روز قبل و در چنین ساعاتی زن یکی از متهمای پرونده ای که بهش رسیدگی می کرد رو در خونه خودش گرفتار و اسیر شهوات و تمایلات کثیف خودش کرده بود و در حالیکه ازش کونشو می خواست با مقاومت عجیب وسر سخت زن بیچاره مواجه شده بود و به مهران می گفت حتی شوهرمو هم اعدام کنی ممکن نیس بهت کون بدم ...از جلو کارتو بکن و مشکل شوهرمو حل کن ...مهران بد جوری در کف کردن کون زنه بود چون واقعا خوش فرم و زیبا بود و به خاطر اینکه همکاراش در بیرون اتاق و در محوطه بودند و نمی خواست متوجه کارش بشن ..لذا کوتاه اومد و به همون کردن کوسش قناعت کرد واین طعمه شماره ۳۹ لیست کثیف مهران بود و اینک به عشق کونی که موفق به کردنش نشده بود هوس سوراخ عقب نازنین رو کرده بود .....سوراخی که با بو کردن و لیسیدن وانگشتی کردنش مهران رو به سرحد جنون و شهوتش رسونده بود ولی تصمیم نداشت خشونت به خرج بده چون امشب باید برای نازنین شب رویایی و قشنگ و به یاد موندنی شکل می گرفت و لذا با اب دهنش خوب خیسش کرد و علیرغم مخالفت و دست و پا زدنا و ناز و عشوه و نکن نکن های نازنین کیرشو در دهانه سوراخش مستقر کرد واین در حالی بود که نازنین به شکم دراز کشیده بود و بالشتکی هم زیر شکم وروی کوسش قرار داده شده بود که باسنش قلمبه بشه .....بعد از لحظاتی چند با کمک یکی از دستاش که دو لنبه ماهیچه نرم کونشو از هم باز کرده بود سر کلاهکشو به سوراخش گرفت و کمی بالا و پایین و چپ و راستش کرد و بهش مالوند و یهو کمی فشار داد و نازنین اه سوزناک و با طعم و بوی سوراخ شدن کونش کشید و کمر وباسنشو چند بار در جای خودش به چر خ و رقص خاصی دراورد تا شاید مثلا کیرش زودتر و راحتر در کونش داخل بشه چون به سختی تو میرفت و این حرکتش به جا و به موقع شد چون اسون تر و بهتر کیر مهران تا ته کونش رفت و در اون لحظه دستاشو از دو لبه ماهیچه کونش رها کرد و کاملا کیرش در کون نازنین به قول عام بلعیده شد .....مهران از دیدن این صحنه زیباو دوست داشتنی عشق می کرد و به اخ جون اخ جون گفتن افتاده بود..و ترجیح داد کم کم و به اهستگی تکون به کیرش بده ..نازنین هم از کیری که تو کونش کاملا رفته بود لذت میبرد و انگار دردی رو احساس نمی کرد و فقط خارش لذت بخشی که براش تازه گی داشت رو در درگاه کونش تجربه می کرد و به این فکر می کرد که اگه کون دادن اینجوریه و همچین لذتی داره ....چرا من این همه احمق و کودن بودم که خیلی دیر متوجه شدم و باید خیلی وقتای پیش فرصت داشتمو می دادم ولی از عقب ندادم و مثلا در سن ۱۶ سالگی که چند بار پسر عمه ام می خواست کونمو بکنه ولی بهش ندادم ..کیرشم بد نبود وکاشکی بجای خوردن کیرش ...کون بهش می دادم ....اه ..اه ...کاشکی زمان به اون دوران و اون لحظات بر می گشت .... نازی جون چرا اه می کشی ...هیچی مهران جوون ....چی بگم بگو عزیزم تو قلبت نگه ش ندار ...راستش اه کشیدم که چرا دیر متوجه لذت کون دادن شدم .....ههههه...یعنی نازی واقعا تو تا حال کون نداده بودی ..نه بابا فقط چند شب پیش در خونه طاهره جونت ...با خیار و موز و کدو و بادمجون از کونم پذیرایی کردند ...واقعا ..ارره همون شبی که تو اومدی و گفتی مشکوکم و حق داشتی واقعا کونم گائیده شد ..بزور و یا تمایل حودت بود ...خب خودم خواسته بودم و منم بدترشو سرشون اوردم فقط سحر خیلی زرنگ بود و قصر دررفت ...اه سحر سحر ..این اسم برام تکراری و طعم خاصیو داره ..چیه مهران اسمشو بردم یه جوری شدی کیرت تو کونم به هیجان و انفعال خاصی درومد .....نمی تونم منکرش بشم هنوز بهش حس عاشقی دارم ..اون چند بار منو تحقیر کرده و یادم نرفته که باید بهش ثابت کنم که یک مرد واقعی هستم و میتونم همسرمو حامله کنم ..عزیزم امشب تا صبح قصد دارم بکنمت حالا نوبت کونته ..و بعدشم دیگه روی کوست متمرکز میشم ...اماده باش میخام تلمبه بزنم ..بزن عشقم ....کونم دیگه مال خودته ...
مهران کاملا به شکم روی نازنین خوابید و در همون شکل روش تلمبه میزد ...و اونقد ادامه داد تا ابشو خالی کرد ولی خیلی طولش نداد چون اب کیرشو برای کوسش لازم داشت وبلند شد و دست همدیگرو گرفتند و به زیر دوش حموم رفتند و در اونجا با لیف و صابون بهم دیگه مشغول شدند و این در حالی بود که عاشقانه ومرتب همدیگرو می بوسیدند و نوازش می کردند و دست می کشیدند ..کیر مهران شق شده بود اماده عملیات .....ونازنین به پشت روی کف حموم خوابید و مهران حالت گرفت و در شکلی که اب دوش روشون می بارید کیرشو به چوچوله هاش مالوند و کمی این ور و اون ورش کرد و جسابی بیشتر تحریکش کرد و یک باره یک ضرب تا ته در کوس خیس و تمیزش فرو کرد و تلمبه هاشو مجددا شروع کرد .....زیر دوش اب ولرم و دلنشین و در پوزیشن های مختلف و در اغوش همدیگر و با خنده های مستانه نازنین که از فرط شهوت و شادی و خوشحالی بیرون میزد و پستونای درشت و سفتش که زود زود در دستا و دهن مهران مالونده و خورده میشد ......نازنین در حد کون دادن چند دقیقه قبلش و شاید بیشتر لذتشو برد و به ارگاسم خیلی خوبی رسید و این بار مهران اجازه داد تا اخریت قطره اب کیرش در ته رحم نازنین تخلیه بشه ...و از نازنین خواست با هم ارزو کنن و از خدا بخان که بچه دار بشن ....و با هم نیت کردند و امین هم گفتند .....واز حموم با هم بیرون اومدند و به اشپز خونه رفتند و با هنر اشپزی که مهران بکار برد دو همبر گر خونگی خوشمزه هم نوش جوون کردند و بعد از نوشیدن دو لیوان ابجو تگری و سرد از یخچال ...مجددا مهران هوس کوسشو کرد و و در حالیکه دستشو در چاک کونش برده بود و به طرف تخت خوابش هدایت می کرد ...بهش گفت ......عزیزم من باز کوستو میخام .....اووه من از خدامه ....ولی مهران جووون این بار دو تاشو بکن ..هم کونمو و هم کوسمو ..هر دوش تمیز تمیزن واماده بهره برداری از کیر کلفتت ......موافقی مهران جوون ...اره نازی جون ..چرا تخوام ....با هم و به نوبت کوس و کونتو می کنم تا از کوست حامله نشدی بلکه یهو دیدی از کونت بچه دار شدی .....خخخخخخخ.......واه مهران چه حرفی زدی تو غیر ممکنه بابا ..مگه شدنیه ...عزیزم شوخی کردم ...بیا کیرمو ساک بزن ....جوونم بیا جلو تا بخورمش ...مهران خوشکله خودمی ...عزیزم توم خوشکل خودمی ....اه مهران ازت میخام دست از سر لیست کثیف و گناه الودت بر داری ....چشم عزیزم میخام بهت مژده بدم به خاطر روی ماهت و اینکه بدونی چقدر برام مهمی دیگه کاری به لیستم ندارم و فراموشش می کنم ..فرض می کنم باقیشو با تو انجام دادم .....اووه مهران ...مرسی ولی قول مردونه بده ....زیرش نزنی ..نه عزیزم خیالت راحت باشه ....بدن و پوست اندام هر دوشون خصوصا نازنین تمیز و خوش بو و کاملا اماده برای یک معاشقه و هم اعوشی کامل شده بود و در این زمینه قاعدتا سوراخ کون نازنین کاملا بهداشتی و پاکیزه شده بود که بخوبی پوزیشن سکس انال و کوس شکل بگیره و بعد از ساک زدن ....وهر دوشون زیر لحاف رفتند و در اغوش هم قرار گرفتند و بوسه ها و مالوند ن ها و دست مالی ها و خوردن کوس و کیر همدیگه به اندازه کافی و بدونه هول و عجله ای به زیبایی وتوام با ناز و ادا و کرشمه های نازنین انجام گردید و کیر مهران با توجه به قرص هایی که خورده بود و همبرگر مقوی و خوردن مخلفات ...براحتی سفت و شق شد و ابتدا به همون فرم و روش و با خواست نازنین به داخل کونش فرو رفت و بعد از ده بار تلمبه خوردن بیرون اومد و به کوسش هدایت شد و اونجا هم ده بار تلمبه خورد و این سناریو سکسی عشقی بار ها و بارها و به همون تعداد ده بار و در حالت و پوزیشن های جوراجوری تکرار گردید و هردوشون واقعا به سرحد شهوت و لذت مورد نیازشون رسیده بودند.....نکته جالب این عشق بازیشون این بود که چون عجله ای در کارشون نبود و کمر مهران هم کاملا سفت شده بود با تایم و مدت طولانی برگزار و به نقطه پایانش رسید و در لحظاتی اب کیر مهران در کوس نازنین خالی شد که ساعت به نزدیک صبح رسیده بود و هردوشون خسته شده بودند وومهران به قولی که به نازنین داده بود در واقع عمل کرده بود ..یعنی گائیدنش تا نزدیک صبح و طلوع فجر ....ناز نین از مهران خواست کیرشو بیرون نکشه و در همون فرم نگهش داره تا بخوابه و مهران به پهلو ناچار شد که حالت بگیره و فقط از ناحیه کمر به پایین روش ولو شده بود و نازنین به خواب عمیق و شیرینی فرو رفت ولی مهران هنوز بیدار بود و اززیر نور ضعیف اتاق نیمه تاریکش به اندام و رونای توپر و گوشتی زیبای نازنین نگاه می کرد و دست روش می کشید و این رونا اونو به یاد رون های فرانک می انداخت که در اوایل ازدواجش با هوشنگ یک بار موفق شده بود بهش تجاوز کنه و لی با برخورد و واکنش بموقع طاهره و تهدیداش رابطشو با هاش ادامه نداد و حتی به خاطر عشق و علاقه شدیدی که به طاهره داشت کلا از فکر و ذهنش فراموشش کرده بود و روزی که در خونه هوشنگ مشغول معاشقه و دست مالی فرانک شده بود به گمانش چنین تصور و خیال می کرد که اولین باره به اندام لخت فرانک دست میزنه و لمسش میکنه ...فرانک زن جذاب و خوش اندام و بسیار سکسی بود که مهران قادر نبود بی خیالش بشه و بعد از ازدواجش با نازنین دست از سرش برداره ....و اولین شب زندگی زناشویی مهران و نازنین بدین شکل و رویایی و شیرین به صبح رسید ......
اکرم بعد از اطلاع از اومدن شاهرخ و حلقه انگشتر و نشون کردنش به عنوان نامزدیش ..سر از پا نمی شناخت و لحظه شماری می کرد که شاهرخ باهاش تماس بگیره و اگر توصیه و نصیحت های سحر نبود قطعا اولین تماس دهنده خودش میشد ولی صبر و تحمل بخرج داد که شاهرخ بهش زنگ بزنه و بالاخره شب بعدش وقتیکه گوشی تلفنشو بلند کرد و صداشو شنید از شادی و خوشحالی نمی دونست از چی شروع کنه ...و شاهرخ بلبل زبونیشو براه انداخت .....سلام اکرم جون...سلام از بنده ..شمائید اقا شاهرخ ...اره عزیز دل ...خود خودمم ...دیروز خدمت خواهر بزرگتون سحر خانم رسیدم و حلقه تو بهشون دادم ...ماشالله هزار ماشالله ....چه خواهری زیبایی داری......به خودم خیلی افتخار کردم که چنین خواهر زنی نصیبم میشه ....دیدی جدی می گفتم و واقعا میخام زنم بشی ....اه مرسی اقا شاهرخ خیلی خوشحالم ......اخیش اکرم میشه خودمونی حرف بزنی ..فقط شاهرخ خطابم کن ..دیگه تو نامزدم شدی پس تعارف بزار کنار ...باشه چشم شاهرخ...هههههه..خوبه...... قربون اون خنده های خوشکلت برم ..از کجا میدونی خنده هام خوشکله شاهرخ ...میدونم عزیزم خوبم میدونم کون قلمبه خودمی .....هههههه...اوه شما چه حرفایی میزنی ....مگه اشکالش چیه ....بدت که نمیاد ....ههههه....بلکه خوشتم میاد .....ها اکرم جون عزیزم ....کون قلمبه ....میشه دستی روی کونت بکشی بزار نایب الزیاره دستم بکشی خیلی هوس مالوندن کونتو کردم .....چشم شاهرخ جوون بیا اینم دستمو روی باسنم کشیدم خوبه راضی شدی؟......نه هنوز ..اگه انگشت سبابه تو هم تو سوراخت ببری دیگه راضی میشم ...اخه زشته شاهر خ ..هنوز عقدمون رسمی نشده ......
     
  
مرد

 
عالی بود شهره جون
     
  
زن

 
اکرم جووون ....جوونم شاهرخ ...وصال کونت منو کشته...اووا نگو باسنم دیگه مال خودته ...ولی نمیزارم دست بهش بزنی تا عقدم نکنی ....حالا بزار برگردی و بهم برسیم اونوقت اگه تونستی جلومو بگیر ....ولی اکرم این جمله مال خودت نیس ...از خودت نمیگی ..کی نصیحتت کرده .....بتو چه شاهرخ حرف خودمه اصلا ترسی ندارم میگم .. خواهر جوونم سحر بهم گفته ..هر چی اون بگه حرف منم هس ....قربون خودت و اون خواهر بزرگه ات ...اوکی صبر می کنم من که نوکر هر دوتونم ....فقط عزیزم مواظب خودت باش وبه سلامت برگرد ایام عید سال نو می بینمت ...قربونت...بای ....بای عشقم .......
اکرم با هزار امید و ارزو و عشقی که براش متولد شده بود ....با خوشحالی زاید الوصفی درس و کتاب رو موقتا بست و اتاقشو به قصد خیابون و بازار ترک کرد هدفش خرید واسه خودش و یک کادو شیک برای عشقش شاهرخ بود ....و بوتیک های متعددی رو گشت و خرید هاشو انجام داد و علاوه بر کادوی شاهرخ تصمیم گرفت واسه بهرام و خصوصا سحر هم کادویی بگیره ...اون روزواقعا به کام اکرم می گشت چون به خاطر حرفای تحریک کننده شاهرخ سوراخ کونش به خارش افتاده بود همون مشکلی که مدتی قبل داشت و تجربه اش کرده و به همون خاطر دچار چالش های ناخواسته سکسی و جنسی شده بود واز متلک هایی که میخورد به گرمی و خوبی استقبال می کردو حتی پارو فرا تر گذاشت و ارزو می کرد که دست مالیش کنن خصوصا از ناحیه چاک کونش ...و لذا بیشتر مکان و مسیر هایی رو انتخاب می کرد که پر جمعیت و و پرترافیک باشه ...کاری که قبلا اصلا بهش تمایل نداشت و واقعا پر بیراه نبود که شاهرخ بهش کون قلمبه می گفت چون چشم نواز و توپی پر گوشت و برای جنس مخالفی که قاعدتا اکثریت قریب به اتفاقشون طرفدار باسن و کون کردن هستند کیس ایده ال و بسیار خوبی محسوب میشد و شاهرخ از جمله از این قشر بود و اکرم بارها دست مالی شد ولی دست مالی و انگشتی شدنش به دست دو نفر سرباز که به نوبت کونشو نوازشکی می کردند فرق داشت چون متلک هاشون شباهت زیادی به جملات شاهرخ جونش داشت و یاد و خاطره نامزد عزیزشو در اون لجظات زنده می کرد و در درونش به خودش می گفت ..اوووف بازم لطفا دستمالیم کنین ..هر چی متلکه بارم کنین که خیلی ازش عشق و حال می کنم و سرباز های تشنه به کوس و کون و سکس واقعا هم از این شزایط به نحو اعلایی استفاده کردند و هر یکیشون به نوبت میومد پشت اکرم قرار می گرفت و نفر بعدی جلو دیدشو به شکلی می گرفت که هیچ عابر و چشمای جستجو گری دست مالی شونو نمی دیدند چاک کون اکرم که با یک دامن معمولی وولی شیک و خوش رنگ پوشش خورده بود و تحت تاثیرات خیلی زیادی که به عشق شاهرخ و انگشتاو متلک های اتشین سزبازان جان به کف ....شهوت به خودش گرفته بود ..خیس و ابکی وموجب ریزش ابکوسش شده بود و این لذت بخش و و دوست داشتنی برای اکرم معنا می داد و ازش براستی عشق می کرد و دو سربازه رو به حال خودشون رها کرده بود و کاری بهشون نداشت و تا تونستند و راه داشت اکرم رو مالوندند و وقتی دست از چاک کونش بر دآشتند که ارضا شده بودند....خوب درومد برای اکرم چون چون در ازای تشکرش ....سربازا بعد از تخلیه شهوتشون دست به دعا بر داشتند و براش دعای خیر و مغفرت و سلامتی کردند که دیگه مجبور نبودند برای ارضا و تخلیه شهوتشون به فاحشه خونه شیراز تشریف ببرند و پولی که می بایست به جنده خانم می دادند اینک برای وعده یک شام خوب خر ج می کردند و در نتیجه با این اتفاق هم اکرم به عشق و حالش رسید و هم دو سرباز دلاور مفت و مجانی باسن وچاک کون درجه یک و خوشکلی رو مالوندند ..... فقط جای شاهرخ خالی بود که نبود ببینه نامزد کون خوشکلش بارها بارها دست مالی شد .....
با بازگشت سحر به روستا و رفتن نازنین به خونه بخت .....خونه طاهره باز هم سوت و کور شده بود و بهرام تنها ....روز شماری می کرد ایام عید و سال نو سربرسه و خونه بابرگشتن مامانش از توکیو و بازگشت سحر و اکرم ...به شرایط طبیعی و گرم و پرشور خودش باز گرده .....روزها رو با رفتن به دبیرستان وو دوستاش و گاها دیدار با پدرش می گذروند ولی احساس می کرد که دایی هوشنگ از رفتن به خونه اش مثل گذشته استقبال نمی کنه و این موضوع براش جای سوال داشت که نکنه دلیلش فهمیدن روابطش با فرانک باشه .ولی علت واقعیش در واقع خود فرانک بود ...و از دیدگاه دیگری یعنی فرانک جذاب و خوش اندام ........باید گفته بشه که چالش خیانت های ناخواسته فرانک فقط با بهرام نبود .....موضوع مهران هم بهش اضافه شده بود و فرانک هم به واسطه عشق بازیش با مهران ... یک بار به شدت با برخورد وواکنش منفی و قاطع طاهره برخورد کرده بود و با بازگشت دوست قدیمی و عزیزش میدونست که به راحتی نمی تونه با مهران روابطشو داشته باشه وچیری که از ته قلبش می خواست ادامه ارتباط با مهران بود و همچنین میدونست عاقبت و نتیجه خوبی از ارتباط با بهرام نخواهد داشت لذا روز بعد از رفتن سحر ....بهرام به سراغ فرانک رفت و در صدد برومد باهاش سکس کنه ولی برای اولین بار با واکنش منفی و مقاومت فرانک روبرو شد و با تعجب ازش دلیل و علتشو خواست ....ببین بهرام جوون ...ادامه روابط من و تو از اولشم اشتباه بود و من شروع کننده اش بودم و هدفم اون بودبا مسایل اولیه سکس اشنات کنم و کمکت کنم که خود ارضایی نداشته باشی و بارها کیرتو خوردم و مالوندم و ارضات کردم و کاری کردم که تو گرفتار دخترا و زنای حقه باز و هیز و الوده قرار نگیری و اینو به خاطر طاهره انجام می دادم وگرنه من بهت تمایل خاصی ندارم و من حس می کنم هوشی یه بویی ها برده که من و تو با هم رابطه داریم پس لطفا از من دوری بگیر و کاری نکن هوشنگ همه چیو متوجه بشه ...اونوقت معلوم نیس چه بلایی سر من و بچه هام بیاره و تازه با تو هم برخورد سختی خواهد کرد و شاید به خاطر طاهره کمی کوتاه بیاد ولی ارزش و اعتبارتو بکلی از دست خواهی داد.........پس از این لحظه من زن دایی فرانک معمولی و عادی و بدونه رابطه خاص با تو خواهم بود .......
بهرام باید به خواسته بر حق فرانک اهمیت و توجه می کرد و بعد از لحظاتی که به فکر فرو رفته بود سرشو بلند کرد و بخوبی به اندام جذاب و و چهره زیباش نگاه دقیقی کرد ...باید باور می کرد که دیگه قادر به هم اغوشی با چنین لعبت و خوشکلی نخواهد بود ..از دیشب کلی نقشه کشیده بود که امروز با چنین و چنون پوزیشن و روش هایی فرانکو جرر بده و بکنه ....و اینک کل نقشه ها و برنامه های عشق و حالش با فرانک به یک باره محو و نابود شده بود و لذا اخرین تیر ترکشو هم بکار برد و از فرانک خواست برای اخرین بار اجازه بده ازش بخوبی کام بگیره ......ولی .فرانک قبول نکرد و پیش خودش گفت اگه در این شرایط مهران جای بهرام بود قطعا جوابم نه نبود و ازش استقبال می کردم و بهش می دادم ...فرانک از مهران و تیپ و قیافه اش خوشش میومد و دوس داشت پنهونی رابطه شو با مهران داشته باشه و به همین دلیل ..هم تازه گی با پسرک ۱۷ساله ای که همسایشون شده بود توجه زیادی می کرد .....و بهش ...انتن و ایما و اشاره میزد و عشوه و ناز میومد که باهاش جور بشه ..جاوید شباهت خوبی به مهران داشت وفرانک رو به خودش جذب کرده بود و برنامه و وقت باهم گذاشته بودند که فردای روز بعد و قبل از ظهر باهم اولین ارتباط و رابطه رو داشته باشن....وبهرام ناکام و شکست خورده به خونه برگشت
طاهره در اخرین روزهای اقامتش در شهر توکیو خیلی مایل بود بچه شو قبل از پرواز و برگشتنش به تهران ....در ژاپن به دنیا بیاره چون انتظارشو داشت که بهرام و یا دختراش و هوشنگ و فرانک و حتی مهران و چه بسا منوچهری وکامران و دوستای دورو برش به استقبالش بیان و مخفی کاری حاملگی کذایش معلوم و فاش بشه و این در شرایطی بود که قبل از اومدنش به توکیو با منوچهری و کامران سکس و رابطه جنسی داشت و لی با وجود اینکه ۹ ماه دوران بارداریش داشت تکمیل میشد ولی خبری از درد زایمان نبود و این موضوع نگران و مضطربش کرده بود و یک روز که پیاده به رستوران ماندانا و شوهرش رفته بود و گاها این کارو در هفته چند بار انجام می داد...طاقت نیاورد و با تنها دوست و هم دم این روزاش ...یعنی ماندانا این موضوع رو که دلواپسش کرده بود رو گفت ....طاهره مدتی میشه خیلی نگران و ناراحت به چشمم میومدی پس دلیلش اینه ....اررره مانی جووون ...خیلی دوس دارم بچه مو در توکیو به دنیا بیارم ...و با شکم برامده سوار هواپیما نشم اصلا میترسم در اسمون درد زایمون سراغم بیاد اونوقت معلوم نیس چه بسرم بیاد ...چیکار کنم ....قربونت برم طاهی جوون ...چطوره باهم بریم پیش یک دکتر منخصص ..بلکه کاری کنه که زایمونت جلوتر بیفته و مشکلت حل بشه ....اه مانی جوون والا موندم این دکترای ژاپنی عجیب غریبن و یه جور نیستن نه به اون دکتره که باهم رفتیم اونقد مودب و متین و سربزیر و جنتلمن و مسلط رفتار کرد که سور پرایزم کرد و نه به اون دکتری که علنی و بی شرمانه به بهونه معاینه و ماساژطبی که ادعاشو می کرد نزدیک بود ترتیب کوسمو بده ...اگه حواسم نبود کیرش تو رفته بود و حالا میترسم و راستشو بخای حتی دست مالیم کنن والا زور داره و برام هضم نمیشه........خب جوونم چیکارت کنم نه دکتر میای و نه ماساژدرمونی میای اون ساسوکه اونقد احوالتو از من می گیره که یک سوم از نامزدش نمیگیره .. نامزد چی؟مگه نامزد کرفته ؟.....تازه گی با یک دختر ۱۶ ساله نامزدی کرده .... واه طاهی نمی دونی چه تیکه ای جور کرده ...خوشکل و ریزه میزه و قیافش میخوره که ۱۰ ساله باشه ولی خودش میگه ۱۶ ساله هستم...خدا به کوس و بخصوص کونش رحم کنه که با کیر گنده و قاطریش قیچی نشه .....وایییییی ...واقعا راس میگی ...ارره به جووون تووو طاهی .....بابا ساسوکه بجای اینکه پول بگیره تا دخترا ی مردمو ماساژ کنه و بکنه ....حاضره پولی هم دودستی بهت تقدیم کنه که زیرش بخوابی ....کور خونده مگه خوابشو ببینه ..مرتیکه چشم تنگ کیر قاطری ....تو رو خدا مانی کم بهش محل بزار به جوون خودت اگه به کیر شوهرت قناعت کنی خیلی سنگین تری ..درسته شوهرت بهت خیانت کرده و هنوز هم می کنه ولی هر چی باشه کیر ش خودمونیه و طعم و بوی ایرانو میده .....من که کیر سیامک شوهر جونمو با هزار دونه کیر ساسوکه عوض نمی کنم ..قربونش میرم و همین امشب اونقد کیر سیامکو می خورم و به پستونام می مالم که خودش بگه پوست کیرم کنده شد بسه دیگه طاهره ......هههههه....خوش به حالت طاهی راستش من شور و ذوق و حالی برای کیر شوهرم دیگه ندارم از وقتیکه متوجه شدم که با اون زن تایلندی بهم ریخته ..دیگه از چشمم افتاده و بیشتر و راحت تر بهش خیانتمو می کنم ..مگه من چی از اون زنیکه تایلندی لاغر و کوتاه و مردنی کم دارم ...ها ....قدم بلند نیس کمر م باریک نیس و کونم خوش استیل و کردنی نیس ..و سینه های درشت و لرزونم که بمونه که هر بار که میام خیابون و یا رستورانم و یا هر جا .....چنان نیگام می کنن که نگو و نپرس ....حالا بمونه که مرد پر طرفدارو کیر کلفتی بنام ساسوکه هم هر چی منو می کنه ازم سیر نمیشه ....ساسوکه از اون مردای روزگاره که غیر ممکنه دو بار و نهایتا سه بار زنیو بکنه ..ودیگه بهش تمایلی نشون بده و مثل دست مال کاغذی پرتش می کنه ......ارره مانی جوون ..توم از شوهر شانس نیاوردی ......حب در این صورت بهتره بریم دکتر و فقط مشاوره ازش بگیریم ...چطوره طاهی جوون ..عالیه خوب فکری کردی ...فردا باهم میریم ...
فردای روز بعد طاهره با ماندانا به مرکز طبی یک دکتر رفتند که بر خلاف مطب های ایران درسه سالن مجهز دفتر و پذیره نویسی و سالن انتظار و سالن معاینه و معالجه تشکیل شده بود و بعد از انجام مراحل لازمه و کمی انتظار به سالن معاینه اومدند ...دکترو یک دستیارش به محض ورودشون از طاهره خواستند که لخت بشه ....طاهره ابتدا نگاهی به ماندانا کرد و با بی میلی ازش تعیین تکلیف می کرد ..طاهره واقعا از سر ناچاری به دکتر مراجعه کرده بود و واقعا در صدد بود در ظرف این هفته باقی مونده تا برگشتنشون به تهران .....نوزادشو به دنیا بیاره و علیرغم میل باطنیش و با تشویق های ماندانا لخت شد و بروی صندلی معاینه طاق باز و در حالیکه پاهاشو از هم باز کرده و به دو تیکه مخصوص استقرار پا ..گذاشته بود چشاشو بست و منتظر شد که دکتر کارشو شروع کنه ....پاهای طاهره با کمک دستیار بیشتر بالاتر رفت چون ظاهرا دکتره کاملا می خواست بر چاک کونش بیشتر تسلط داشته باشه ....ماندانا در نقش مترجم خواسته طاهره رو کاملا به دکتر ه باز هم گفت و دکتره بعد از تبسم و لبخند معنا دارش ابتدا کمی با چوچو له هاش بازی کرد و با وسایلی که دم دستش بود نوازشش کرد و سپس با استعمال دستگاهی که درگاه و حریم رحمشو از هم باز و گشاد تر می کرد ..را در ش بخوبی و با احتیاط جا داد وسپس با چراغ قوه اش داخلشو بخوبی در دقایق چندی نگاه کرد و بعد از تزریق دو مایع در رحمش .....طاهره احساس سبکی و ارامش بخصوص وپر نشاط در وجودش کرد و به تدریج این حس تازه رو باتحقق یک ارگاسم مقایسه می کرد چیزی که نمی تونست مانعش بشه و علیرغم اینکه دکتره کم کم با دستاش شکم و زیر پستوناشو نوازش می کرد وحتی باسن و روناش رو هم به نوازش کشونده بود ولی از بس لذتش خوب و تازه گی داشت که اختیار از کف داده بود و با چشای خمارش از ماندانا خواست بهش نزدیک بشه ......چیه طاهی جوون ...حالت چطوره ؟...اه مانی داره چه بلایی بازم سرم میاد ....یه جوریم .....میخای بهش بگم کارشو متوقف کنه؟.....اه اه نمی دونم به خدا ..اگه بگم دارم لذت میبرم بهم نمی خندی ...نه عزیزم چرا بخندم ..دکتره داره بخوبی نوازشت می کنه و کوست حسابی ازش اب شهوت میاد ..من که کم کم دارم شهوتی میشم ....اه مانی حس خوبی دارم خیلی خیلی زیباس ......اه دستامو بگیر .....طاهی دلم میخاد لبای همو بخوریم ...اصلا بهتره از دکتره سوال کنم اون که داره دست مالیت می کنه من چرا نکنم و بیکار بمونم که چی بشه ......

بعد از لحظاتی چند که طاهره واقعا ازش لذت میبرد و چشمای خمار و مست زده اش انتظار ماندانا رو می کشید که لباشو هم بخوره ......
ماندانا بعد از صحبت هایی که با دکتره کرد به طرف طاهره اومد و ابتدا لباشو خوب مکید و ازش بوسه جانانه ای گرفت و بهش گفت ...عزیزم ازش پرسیدم ..دکتره میگه تو باید به اوج شهوتت برسی و تایم انجام این شهوت تو هرچی مدتش بیشتر و بالاتر باشه و در این وضعیت فعلی سریعتر به متولد شدن جنین و فارغ شدنت کمک خیلی زیادی خواهد کرد ودر ادامه می گفت اون دو مایعی که در رحم دوست شما تزریق کردم یکیش محرک و تحریک کننده خیلی قوی بودش و دومیش ارام بخش و تسکین دهنده روح و روان و تکمیل کننده مایع اولی هم باید حسابش کرد ..و این متد رو من در روی چندین خانم بار دار امتحان کردم و با خوشحالی به شما و دوستتتون باید اعلام کنم که نتایج مثبت و خوب و قابل انتظاری ازش گرفتم پس نگران هیچی نباشی و بزارید کارمو بکنم .....اخه تا چه کاری باشه مانی ازش نپرسیدی ...چرا طاهی جوون ازش سوال کردم که این کارای شما چه جور کاریه نکنه کارتون منجر بشه که با دوستم سکس کنید ...گفت من دکترم و هر کاری بکنم در جهت انجام وظایفم هست و اگه لازم باشه و ببینم و تشخیص بدم و ببینم که شهوتشون به اون حد مورد نیاز لازمه نرسیده اخرین کارم ممکنه سکس با بیمارم باشه و این موضوع جنبه وظیفه پزشکی داره و جنبه سو استفاده و غیره رو نداره ......و اجازه هم داد که لباتو بخورم و باهات کار کنم تا شهوتت بیشتر بشه ....اوکی مانی جوون لطفا هر جوری که مایلی باهام عشق بازی کن و کمکم کن تا رضایت دکتره رو کسب کنم ..حداقل لز باتو حلال تره تا دکتره ....فقط خدا کنه کارم به اونجا نکشه که منو بکنه .....چشم طاهی جوون من که از خدامه که باهات عشق بازی کنم کاشکی کیر کلفتی داشتم و می کردمت که دیگه نگران کیر این دکتره و دستیارش نشی ..اه کاشکی مانی جوون تو دو جنسه بودی اونوقت الان من غمی نداشتم ....قربون تووو طاهی جوون ...اه همه جامو بخور مانی جوونم در رقابت با دکتره کم نیار ....
اوووه طاهی خبر نداری که دستیارشم اومده و مشغولته ...الان شش دست داره اندامتو دست مالی می کنه ...جدا راس میگی ...باور کن تو که چشات خمار خماره و خوب دورادورتو نمی بینی ...اه اوووف من برم سراغ چاک کونت و کوست ببینم اونجا چه خبره ...برو مانی جوون ببینم چیکارم می کنی ....اه اه ایییییییی......دارم می لرزم مانی .......اووووف طاهی چه ابی از کوست سرازیره ....چه خبره اینجا ......می خام اب شهوتتو بخورم دکتره نمیزاره ودلیلشم بهم نمیگه ..اخه چرا ؟.....اه خوردن ابمو بزار کنار دارم از شدت شهوت پس میوفتم ....به دکتره و دستارش بگو اولا پستونامو کمتر چنگ بزنن و بچلونن ..دوس ندارم شکلش خراب بشه ....و دوما دیگه تجمل ندارم فشارم پایینه میترسم افت فشار بگیرم وبیهوش بشم .اوه طاهی جوابمو نمیده ..بابا اونم شهوتی شده ..درست مثل من و تو .....ولش کن حالشو ببره ...و اگه بیهوش شدی خودم هواتو دارم اونش بامن .....اه اه اه ........
طاهره که روز های مدیدی میشد به خاطر اوضاع حاملگیش سکس درست و حسابی و مطابق میل و خواسته اش نداشت و در واقع سیامک رعایتشو می کرد هم اکنون به بهترین شکل ممکنه به اوج شهوتش رسیده بودو بارها به ارگاسم مورد نیازش رسیده بود ولی تاب تحمل فشار بیشتر شهوت و هوس هاشو رو در خودش نمی دید از قدیم ال ایام در شرایط حاد و اوج اظطراب و نگرانی و چنین جو و فضا هایی با خطر افت فشار مواجه میشد و بارها در طول زندگیش و خصوصا تجاوزات علی و دارو دسته اش و بشیر و تیم کس کشاش و تجاوز صابر و در نهایت شکنجه های وجشیانه سکسی و جنسی گلاب و ذبیح ....افت فشار می گرفت و تقریبا اختیار از کف داده و بیهوش میشد و هم اکنون هم در استانه افت فشارش قرار گرفته بود و خواست با کمک دستاش بلند بشه ولی نتونست و تازه متوجه شد که دست و پاهاش با دست بند چرمی مخصوص طبابت بسته شده و راه تکون و فرار نداره و حالش بیشتر و بدتر شد و فقط در اخرین لحظات ماندانا رو صدا زد و بهش گفت ..مانی ...مانی قولتو فراموش نکن ..نزار بهم تجاوز کنن ..اه خواهشششششششش.......و طاهره دیگر اختیار از کف داده بود و چشمای کاملا خمارش ظاهرا و نیمه بسته ...مشاهده میشد ولی در حقیقت چیزیو نه می دید و نه تشخیص می داد وفقط در لحظات خیلی کوتاهی حس کرد که تیکه گوشت گرم و کلفتی داخل رحمش میشه و این حسو چندین بار لمس کرد ولی کاری از دستش ساخته نبود و ..........
و همون اتفاقی که همه ما ها انتظارشو می کشیدیم در حال انجام شدن بود و اون هم تجاوز به طاهره .....در حقیقت طاهره از دیگاه و طبق نظریه و روشی که دکتره می خواست شهوت و حشریتش به اون حدی رسیده بود که مورد نیاز بود و تازه بیشتر هم شده بود ولی دکتر و دستیارش به سادگی نمی تونستند از گائیدن و کردن چنین زن خوشکل و جذاب و دوست داشتنی غرب اسیا محروم بشن و چنین فرصت طلایی رو باید غنیمت می شمردند و لذا بعد از بیهوش شدن طاهره ..با خیال راحت شلوارشو نو پایین کشیدند و اماده شده بودند که به نوبت به طاهره تجاوز کنند ...ماندانا واقعا روی قولش مونده بود ورفت مانعشون بشه ولی ممکن نبود که جلوشونو بگیره و فقط دستیارش وقیحانه گفت ...اگه میخای کمک به دوستت بکنی و نزاری هر دومون بهش تجاوز کنیم ...بیا جورشو بکش و با یکیمون عشق بازی کن ....و در نتیجه ماندانا دکترره رو انتخاب کرد و دستیاره که کیر باریک تری داشت رفت سراغ طاهره و کیرشو به کوسش زد و با لذت و شوق زیادی بهش تلمبه میزد .....دکترره ماندانا رو خم کرد و دهنشو روی پستونای طاهره تنظیم و شکل و حالت دراورد و از پشت کیرشو به اروومی در کوسش فرو کرد ..ماندانا دوس نداشت که سکس ساکنی داشته باشه و بهش اعتراض کرد که با خشونت و سرعت بیشتری رفتار کنه و با گفتن این جمله چنان شد که ماندانا هم می خواست هم مجوزی داده شد که اتاق معاینه و معالجه به یک سکس گروپ و دپ تبدیل بشه چون دستیار هم بلافاصله و بعد از تلمبه هایی که زده بود اومد سراغ ماندانا و دو نفره شدند و در همون حالت ایستاده و در حالیکه یکی از لنگاشو به شکمش بالا داده بودند از جلو و پشت کوس و کونشو با کیراشون ترتیب دادند ...ماندانا از همین اول عملیات جرر خورده بود ولی خوشحال بود که داره حداقل جور طاهره می کشه و ولی ذهی خیال باطل چون دکتر و دستیاره بعد از اظهار خستگی ماندانا از پوزیشنی که با دو کیر گائیده میشد ....سراغ طاهره رفتند و علیرغم مخالفت ماندانا .......دکترره و در حالت نیمه ایستاده و با تکیه به لبه های صندلی ..کیرکلفتشو به کوس طاهره فرو کرد و دستیارره هم ایستاده کیرشو در کونش به سختی و فشار زیادی تا نصفه جا داد و هر کاری کرد بیشتر ازاون تو نرفت ..و با خنده و لبخند خاص ژاپنیش به تحسین کون تنگ و لذت بخش طاهره افتاد وبا این کارش دکترره رو مجاب می کرد که کیرشو هم در کونش تجربه کنه .....ماندانا این صحنه رو می دید و ازش عشق و کیف می کرد و تا حدودی تعجب می برد که طاهره چه کون با کیفیت و خوبی داره که ازش خبر نداره .... دستیاره کیرشو از کون طاهره بیرون کشید و چشمکی به دکترره زد و دعوتش کرد به کردن کون طاهره ..ولی ماندانا باید دخالت می کرد چون کیر کلفت دکترره کون طاهره رو واقعا جرردمیداد و چه بسا پاره و خونیش هم می کرد و این دور از انتظار نبود اونوقت چه جور میتونست جواب طاهره و پاره شدن کونشو بده و لذا جلوپاهای باز شده طاهره جبهه گرفت و قاطعانه به دکترره گفت غیر ممکنه من بزارم کون دوستمو بکنی تو کیرت کلفته و کون دوستم کوچیک و تنگه ... و مگه از روی لاشه من رد بشی .....دکترره با کیر شق شده اش به خواهش التماس عجیبی افتاده بود و از ماندانا می خواست که مانع کردن این کون زیبا و کردنی نشه و نکته عجیب این ماجرا این بود که ماندانا براحتی موفق شدکه مانع تجاوز به کون طاهره بشه چون با عکس العمل و خشونت دکترره و دستیارش مواجه نشد و انتظارشو داشت که براحتی دو نفرشون کنارش بزنن و حتی دست و پاهاشو ببندند و دو نفره کون طاهره رو خونی و پاره کنن ولی دکترره واقعا در این لحظات نرمش قهرمانا نه قابل توجهی از خودش نشون دادو با برخورد خوبش نشون داد که حداقل چیزی از دکتری حالیشه وبجای کون طاهره .... کون ماندانا رو برای گائیدن انتخاب کرد و تا مرجله ای بهش تلمبه زد که در استانه تخلیه کیرش رسیده بود و لذا فوری بیرونش کشید و ترجیح داد که اب کیرشو در کوس طاهره تخلیه کنه و دستیار دکترره هم همین روشو بکار برد و هر دوشون پیروز مندانه و با افتخار ابشونو در کوس طاهره ریختند و معالجه و عمل جراحی تحریک و شهوتی شدن تخصصی به صورت علمی و روش طبی ژاپنی طاهره رسما با اب سردی که به صورتش خورد پایان پذیرفت و طاهره به هوش اومد و با انبوهی از اب شهوتش و اب منی دکترره و دستیارش به خونه برگشت ..فقط ماندانا جواب این سوال براش باقی موندکه چرافقط اب کیراشون در کوس طاهره ریخته شد و کوسش سهمی ازش نداشت که جواب این سوال هم خیلی ساده بود چون مشکل و بیمار واقعی در حقیقت طاهره بود ..نه ماندانا .....و در حالیکه طاهره با تنی خسته و بیحال در تاکسی که ماندانا براش گرفته بود .روی صندلی پشت سر راننده لم داده بود ...نگاهی از گوشه چشم به سیمای قشنگ طاهره و شکم برامده اش کرد و به حرفای نه چندان منطقی دکترره فکر می کرد که واقعا زیر پایه قوی و منطقی نداشت ...اخه بدنیا اومدن یک جنین در رحم مادر چه ارتباطی میتونه با شهوت مادر جنین داشته باشه و متولد شدن جنین در وقت و زمان و مکان خودش و به امر و خواسته الله متعال تحقق و انجام خواهد شد و این ماجرای سکسی فقط ناشی از حقه بازی و شیطونی هاو هوس های پایان ناپذیر جماعت دکترهای شرق اسیا میتونه تفسیر و معنی بگیره و چنین اتفاقاتی در سایر کشورها و از جمله ایران خودمون نبوده و شاید استثنا یک الی دو مورد باشه که اونم از لحاظ اماری طبیعی میتونه معنی بگیره و به طاهره حق داد که واقعا اعتمادی به جماعت دکترهای شرق اسیا نداشته باشه .....ماندانا حدس میزد که قطعا سکس امروز خودش و خصوصا طاهره در مرکز طبی ..تاثیری در روند بدنیا اومدن بچه طاهره نخواهد داشت و کارشون بی فایده بود و فقط به نفع دکترره و دستیارش تموم شده بود که علاوه بر اخذ دستمزد قابل توجهی .دو عدد کوس و کون خوب و خوش کل و با کیفیت رو گائیده بودند و دلش به حال طاهره میسوخت و ارزو می کرد که هیچوقت متوجه گایش کوس و کون و تخلیه اب منی دو تا کیر ژاپنی در کوسش نشه ...ولی طاهره بعدا فهمید و بر خلاف نظریه و حدس ماندانا اواخر همون شب درد زایمان به سراغ طاهره اومد و سیامک بعد از مطلع کردن ماندانا به اتفاق و هول کنان و با عجله طاهره رو به نزدیک ترین زایشگاه رسوندند و بعد از تحمل درد و رنج و سختی های خاصش ...و در نصفه های شب طاهره صاحب یک دختر بچه سالم شد که به خودش کمتر شباهت داشت و ماندانا واقعا مونده بود که چی به خودش و طاهره بگه ..چون متد و روش و کل عملیات دکترره و دستیارش ظاهرا کاملا کارساز و موثر شده بود و لبخند رضایت بر لبای ماندانا نقش بست و کنار بالینش رفت و در گوشش گفت ...عزیزم ظاهرا اقدامات دکترره نتیجه بخش بوده و دستمزد و پولی که به دکترره دادی بیخودی نبوده خوشحالم .عزیزم تبریک میگم ...تولدت دختر خوشکلت مبارک خودت و پدرش باشه ...طاهره نیشخند تلخی به خودش زد و به این فکر می کرد گه ماندانا به خیالش پدر بچه سیامکه ودر صورتیکه پدر واقعی دخترش که اولین دقایق زندگیشو می گذروند ... در حقیقت کمال بود و در اتفاق باور نکردنی و عجیب و شاید تکرار نشدنی در فاصله هزاران کیلومتر از توکیو در خونه کمال ......دقیقا در چنین دقایقی رعنا همسر قانونی کمال هم دچار درد زایمان شده بود و برای اینکه دقیقا متوجه چگونگی بار دار شدن رعنا قرار بگیریم باید نقبی به دقیقا نه ماه پیش ودر خونه باغ کمال بزنیم که بعد از ربوده شدن طاهره و نجاتش و اومدنش طی اتفاقات خاصی که براش افتاده بود و تجمع و دور همی اجباری طاهره با رعنا و کمال و صالح و ذبیح .....موجب گردید که طاهره اجبارا و از سر لج و تسویه حساب های شخصیش با رعنا ...علیرغم عدم تمایلش ..با کمال سکس کامل و گرم تلخ گونه ای داشته باشه واین سکس تلخ و سیاه در حضور و زیر نگاه های رعنا و صالح صورت می گرفت و همین سکس موجب حاملگی طاهره شده بود و در نقطه مقابل رعنا هم در همون لحظات و دقایق دو بار و ابتدا توسط ذبیح و سپس توسط کمال شدیدا مورد تجاوز قرار گرفت ورعنا هم همون شب بار دار شده بود و دختری که رعنا همزمان با طاهره به دنیا اورده بود ..در کمال تعجب و حیرت خیلی به شباهت داشتند انگار که جنین دو قلویی بودند که از یک شکم افتاده بودند ...و رعنا و حتی کمال در این سوال و جوابش مونده بودند که واقعا این دختر و پدر واقعیش ایا ذبیح میتونه باشه و یا کمال ...ولی ظاهر و شواهد شباهت بودن دو بچه از این گواهی می داد که نطفه دختر رعنا به احتمال زیاد از کمال باید باشه چون بهم خیلی شبیه بودند ..ولی کمال تا وقتی که زنده بود و با رعنا زندگی کرد در مورد پدر واقعی دختری که واقعا قبولش نداشت به رعنا طعنه و کنایشو میزد ....و این قسمتی از تسویه حساب ها و ظلم و تهمت ها و بلا هایی بود که رعنا به سر طاهره اورده بود ...و حقش بود و باید رنجشو می کشید
طاهره خیالش کاملا راحت شده بود و بعد از گذشت سه روز و بعد از خدا حافظی از ماندانا.... دوستی که واقعا در این اواخر همدم و مونس خوبی براش شده بود به اتفاق سیامک و بچه ای که هنوز اسمی براش انتخاب نکرده بود به تهران بر گشتند و فقط یک شب قبل از پروازشون ماندانا اومد به دیدار طاهره و بهش گفت ...عزیزم طاهی جوون فردا میخای بری و منو ترک کنی ولی فقط یک حسرت بدلم موند که اونم اگه برام انجام بدی دیگه دوستیتو با من کامل ادا کردی ...تو که چیزی از من نمی خای؟......نه مانی جوون ..فقط دلم برات خیلی تنگ میشه برام نامه بنویسی و گاها با هم تماس تلفنی داشته باشیم برام کافیه ...اونش که حتما طاهی جوون ..فقط من میخام .......خب بگو مانی تعارف نکن...اووا بگو دیگه ....اخه روم نمیشه ...رو چیه دیگه خجالت بکش من و تو باهم خیلی شیطونیا کردیم ...ولی این مدل شیطونی رو باتو نکردم ....منظورت چیه مانی ؟.....باشه میگم ..دلم میخاد یک دل سیر سوراخ کونتو بخورم و بلیسم و با چیزی وسیله ای که برات دردنداشته باشه مثلا خودکار و یا ماژیکی خوب بکنمش ......ههههههه....وای خدا .از دست تو مانی ...حالا بگو چرا هوس سوراخ کونمو کردی .....اونم بعد از شش ماه ..این همه باهم بودیم حالا چرا ؟......راستشو بخای روزی که در مطب دکترره بودی سوراخ کونتو دیدم خیلی دیدنی و خوشکل و کردنی به چشمم اومد و حتی دکترره و دستیارش بد جوری تو کفش رفتند ....اووه خدای من نکنه وقتی بیهوش بودم بهم از پشت تجاوز کردند و تو نگفتی و حالا هوسشو کردی ....ها مانی ....ای بابا خیال بد نکن ...تا راستشو نگی راضی نمیشم ...حالا نمیشه بیخیالش بشی ..نه نه اصلا ...بهم بگو وقتی بیهوش شدم چه بلایی سرم اوردند ....خیلی خب میگم ولی به دوشرط اولا جوشی نشی و خونسردیتو حفظ کنی و دوما سوراخ کونت ده دقیقه مال من باشه ....قبول می کنی ؟....اررره مانی قبول دارم فقط زودتر بگو /////خب همه ماجرا همین بود که گفتم ...اه اه خدا مرگم بده ....اخ خدای من چرا من باید بیهوش بشم تا اب منی دو تا کیر اجنبی تو کوسم بریزن ...چرا ..چرا ..چرا ..وایییییی....من ازش شکایت می کنم .ولی طاهره باید قبول کنی که همون شب تو بچه تو به دنیا اوردی و دکترره کارش درست بود و همه اقدامات و کاراش نتیجه داد ..پس لطفا ارووم باش و سعی کن فراموشش کنی و تازه تو که ازشون بار دار نمیشی ..پس بی خیال .....اه مانی پس کونم چی ..بازم ازت ممنونم که نزاشتی کونمو پاره کنن کیر دکترره کلفت بود و واقعا کار دستم می داد ...اوه وظیفه ام بود ..حالا طاهی جووون کونتو برای ده دقیقه بده کرایه که کارش دارم .....اوکی باشه ...
بطور خلاصه ماندانا لنگای طاهره رو بالا داد و به شونه هاش رسوند و دهنشو روی ابتدا کوسش و سپس سوراخ کونش گرفت و تا جایی که نفس داشت لیسید و خورد و مکش زد و سپس خودکار ی که قبلا اماده کرده بود تا ته در کونش فرو کرد و خوب خوب چرخوند و درش اورد و ماژیک رو جانشینش کرد و اونم در کونش چرخوند و خواست این بار کرم خارجی که حالت لوله داشت و دو برابر ماژیکه کلفت بود رو در کونش فرو کنه که طاهره مانعش شد چون تا سرش به ابتدای دهانه کونش خورد چنان فریادش بلند شد که بچه اش از خواب شیرینش پروند و گریه های طفل طاهره باعث شد که ماندانا کوتاه بیاد و دست از سر کون طاهره بر داره ...ولی در خاتمه بهش گفت .....طاهی جون درسته تایم ده دقیقه ام تکمیل نشد ولی این خودکار و ماژیکو یاد گاری پیشم می مونه تا لحظه ای نفس می کشم و وگاها بایاد و خاطره تو در سوراخ کونم فرو می کنم و عشق و حالشو میبرم و اینو بدون خوش به حال سیامک که چه همسر کون تنگ و خوشکلی داره بهش حسودی می کنم ...هههههه...وای مانی از دست توووو..خوب شد و خدا بهم رحم کرد که دو جنسه نبودی و کیر نداشتی وگرنه ..........
طاهره به ایران و فرودگاه تهران برگشت و مورد استقبال منوچهری و کامران و پوران و عده ای از همکاران و دوستای سیامک قرار گرفتند ولی در میون استقبال کنندگان چهره دو نفر بر خلاف سایرین در ظاهر خوشحال ولی در باطن غمگین و افسرده نشون می داد..{این دو نفر میتونه چه کسایی باشه غیراز جمال و پرستو نباشه ..دلیل ناراحتی و چهره غم بارشون رو بهتره در تاپ بعدی داشته باشید همراه با اتفاقات و حوادث غیر قابل پیش بینی و داغ و خیلی سکسی و درام با شرکت سحر و شهریار و شاهرخ و اکرم و البته نازنین و مهران و بهرام و سارا و صحرا و نوشین و سایرین وهمچنین پرستو و جمال و در کنارش هم نقش کمال هیز و هوس باز و زن مکار و اهریمنش یعنی رعنا ...و تاب بعدی رو بدلیل مسافرت و مشغله کاری و ورزشی و استراحتی که باید داشته باشم درحداقل ۴ الی ۷ و شاید ۸هفته دیگه میتونم تقدیمتون کنم چون این مدت و خصوصا دراین چند هفته بطور فشرده و به اندازه کافی تاپ و ادامه این رمانو خدمتتون ارائه کردم و باید ادعا کنم که هیچ نویسنده ای به اندازه اماری که این اواخر من داشتم ...نتونسته داستان بنویسه و من به خاطر اینکه این مدتی که نیستم و جبران مافات کرده باشم حداقل در هفته ۵ تاپ رو خدمت شما تقدیم می کردم و اینو بدونه منت و با افتخار انجام می دادم امید وارم تونسته باشم رضایت شمارو گرفته باشم ..از همه خواننده ها و مخاطبانم که با ارسال کامنت و پیام هاشون منو دلگرم و تشویق و یاری کردند ازشون تشکر می کنم و تعداد معدودی که ازم انتقاد و شاید یه جورایی بهم توهین کردند هم ازشون تشکر می کنم و امید وارم هیج کسی دل و اندیشه های کسیو نشکونه و همه بتونیم در کمال وازادی و احترام متقابل بهم دیگه اجازه بدیم که نظرات و خواسته ها و افکار همدیگرو در کمال ازادی و محترمانه بهم اعلام و ازش بهره خوب و درستی ببریم براتون بهترین هارو از الله متعال ارزومی کنم و سلامتی و بهروزی و سر بلندی رو برای همه از خداوند منان خواهانم .......بای ...شهره}موفق و سرفراز باشید
     
  
مرد

 
خیلی ممنون شهره جون
شهره جون از این که یه بار کامنت نزاشتم ناراحت
شدی و دنبال انتقام گیری از ما خواننده هستی دیدم دوستان کم لطفی کردن و کامنتی در قسمت قبل نزاشتن. به خاطر اینکه کامنت نزاشتن عامدانه و عمدی داری انتقام میگیری بی انصافی هم نباشه اون دوستان هم پا به پای تو چندین چند قسمت کامنتهای زیبا و دلگرم کننده ای میزاشتن و از اینکه اینطور کامنت میزارن با علاقه و پیشنهادهای خوبی هم می‌دادند که داستان زیبا تر بشه اونها هم با تو تو قسمت‌های مختلف همراه بودن درسته این قسمت آخر کم لطفی کردن و باعث ناراحتیت شدن

از بقیه خواننده ها خواننده‌ای قدیمت که پا به پای تو اومدن و داستانت رو دنبال کردن دلیل نداره به خاطر چند نفر بقیه خواننده رو تنبیه کنی و انتقام بگیری.
کسایی که دوست داشتن این داستان ادامه پیدا نکنه به آرزوشون رسیدن با پیام‌ها و آزار و اذیت نویسنده مثل احمقی که مدام دنبال دروغ یا راست بودن داستان بود نویسنده رو آزار داد تا فراری بشه

البته درسته واقعا تو سایت بیشتر از تو کسی داستان ننوشته یه روز در میون و دو روز یه بار. قبل عید سه قسمت رو هر ده روز یه بار نوشتی
حالا به خاطر عده ای همه ما رو داری تنبیه میکنی.
در ثانی الان همه مسابقات ورزشی در کل جهان تعطیله و هیچ مسابقه ای برگزار نمیشه چجور میگی مشغله کاری در حالی که میگی در خارج هم هستی الان همه جا تعطیله و قرنطینه هستن و تمام مسابقات ورزشی لغو.
دلیل قانع کننده ای نبود این بهونت به خاطر کامنت نزاشتن از یه قسمت داستانت ناراحتی احساس میکنی پروشون کردم و باید حالشون بگیرم گیرم حال اونها رو گرفتی پس خواننده‌ای قدیمیت چی این ظلمه به اونها
لاقل هفته ای یه بار داستان بزار به خاطر خواننده‌ای قدیمی اونها رو به یه چوب نزن و به اونها ظلم نکن هر چند اونها هم راضی باشن یه مدت نباشی استراحت کنی هواسشون به ات هست درک میکنن
ولی تو هم خواننده‌ای قدیمیت رو درک کن و هفته ای یه بار بنویس نرو تا دو ماه دیگه
خلاصه هوس تنبیه مخاطبین رو کردی چی بگم امیدوارم پشیمون بشی و لاقل هفته ای یه بار بنویسی هم استراحت کنی هم به کارهات برسی اینطوری به تو هم فشار نمیاد

در آخر با تشکر و آرزوی سلامتی برای تو شهره جون ممنون از اینکه نویسنده خوبی بودی و بیشترین آمار تاپ رو داشتی واقعا تشکر امیدوارم هفته ای یه بار بنویسی و ما رو ترک نکنی
دوست دار تو شهره جون
     
  ویرایش شده توسط: Wonderman   
صفحه  صفحه 74 از 107:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA