بیشتر از هزار نفر از این داستان دیروز تا حالا بازدید داشته و دیده و خوانده شده ولی عجبا دریغ از یه کامنت که خوب بوده بده چطوری بوده تا نویسنده انگیزه داشته باشه بیشتر بنویسهفقط مثل گاو میان میخونن و میرن پی کارشون گاو از شما شعورش بیشتره از صاحبش باز یه ماع میکنه تشکر میکنه از غذا دادن صاحبش باز زبون بیزبونیش آنوقت بیشتر از هزار تا یابو داستان خوندن و نظری هم ندادن
برای شادی روح نویسنده بیبیب هورا بیبیب هورانویسنده به ملکوت اعلا رفت تا در ملکوت برای پرودگار ادامه داستان رو بنویسه
نه بابا داره صحنه رویارویی بهرام سحر رو دوباره مینویسهحالا حالا بعد از کیر زدن سحر به بهرام در حالی که بهرام کیر بدست مونده از سحر میخواد که کونشو بده ولی سحر میگه زر نزن میزنم رزمی کونت پاره میشه بهرام میگه سیکتیر گلابی الان جر میدم. در همین حال که بهرام میره طرف سحره حالا سحر بلند میشه و یه ابدولیو میزنه به صورت بهرام بهرام گیجه بلند میشه سحر دوباره میپره هوا یه جفت پا میره توشکمش میپره هوا یه لگد تو کون بهرام میپره هوا یه لگد تو ناخنها میپره هوا یه لگد تو تخماش میپره هوا یه لگد تو پستون هاش میپره هوا یه لگد تو ساق بهرام خلاصه سحر میپره بهرام میخوره هی سحر میپره بهرام میخوره
بهار سال 1356شمسی نقطه عطفی در زندگی خانواده طاهره شده بود خواستگاری ها از سحر و اکرم و بازگشت بزرگ خونه ...یعنی طاهره به وطن و شهر و زادگاه اش وجشن عروسی که مهران از قبل در نظر گرفته بود که با برگشتن و حضور عشق همیشگیش یعنی طاهره صورت بگیره و اینکه بهرام در استانه گرفتن اخذ دیپلم قرار گرفته بود و این اتفاق در اون دوران و دهه موفقیت بالایی به حساب میومد ....و همه این رویدادها و وقایع شیرین دست به دست هم داده بود که شادی و نشاط و خوشحالی در این عمارت خونه طاهره حرف اولو بزنه و البته این موضو عات رو هم بهش اضافه کنیم که وضع حمل طاهره و رعنا همزمان با هم و دختر دار شدنشون و از همه جالب تر و عجیب تر شبیه بودن این دو نوزاد بهم دیگه جای تعجب زیاد وشاید جای سوال و شک برانگیز برای سایرین غیر از طاهره و شاید رعنا شده بود چون طاهره میدونست نطفه و پدر واقعی بچه اش قطعا از کمال هست و رعنا هم با فکر و تاملی که به وقایع اون روز عجیب در خونه باغ می کرد به این نتیجه رسیده بود که از شوهرش کمال جامله شده ..نه از ذبیح ....ولی کمال گوشش و عقل و فهمش به این دلایل همسرش رعنا اصلا بدهکار نبود و تا روزی که زنده بود به دخترش پروین که اسم نهاده بود به چشم یک حروم زاده نگاه می کرد و طعنه و توپ و تشرشو روی رعنا ی بدبخت و عقده ای خالی می کرد و همون طوری که قبلا خدمتتون گفته بودم این قسمت کوچکی از تقاص و تسویه جساب هایی بود که باید رعنا پس می داد که برسر طاهره اورده بود قبل از رسیدن به فرودگاه مهراباد و در داخل هواپیما ..طاهره به این فکر میکرد که با بودن این بچه و یادگار اون روز کذایی و تلخ که به اجبار و فقط به خاطر انتقام و تسویه قسمتی که از ظلم و ستم هایی که رعنا بهش روا داشته بود و واقعا از سر ناچاری و لج و لجبازی و عذابی که می خواست به این زن کینه جو و عقده ای و نفرت انگیز وارد کنه ...تن به سکس سیاه و تلخ کام ...ولی لذت بخش فقط با طعم و بوی شهوت گونه اش با کمال داده بود و نتیجه این سکس سیاه و حرام گونه که در حضور شوهرش انجام داده بود منجر به حاملگی و تولد این دختر معصوم و بیگناه شده بود که هم اینک در اغوشش گریه می کرد و بی تابی به خودش می داد ...گریه ها ی این طفل معصوم توجهات سایر مسافرین خصوصا یک مرد رو به خودش جلب کرده بود و این مرد که یک دکتر متخصص عمومی پاکستانی بود ....تحمل نکرد و از صندلیش بلند شد و به طرف طاهره که در کنار پنجره منتهی به بیرون نشسته بود ..اومد و با لهجه شکسته و در هم اردو و فارسی گونه اش گفت ....خانم محترم میتونم بچه تونو برای چند لحظه معاینه کنم من یک دکتر هستم و احساس می کنم بچه شما بیماره و گریه هاش معمولی و طبیعی نیست .....اه سیامک نظر تو چیه ....موافقی معاینه اش کنه؟....اره عزیزم منم با هاش موافقم خیلی وقته گریه می کنه و فکر کنم کمی هم تب داره ..بهتره معاینه اش کنه .....اه سیاه تو افکار خودم بودم و متوجه اش نبودم که تبش بالاس ..خدا کنه مشکلی نداشته باشه ...نه طاهره نگران نباش ....دکتره با کمک میهمان دار هواپیما بچه رو معاینه کرد و بعد از کمی تفکر و تامل گفت ....بچه شما یرقان گرفته و بلافاصله بعد از فرود و رسیدن به تهران باید بستری بشه و چند روزی تحت نظر باشه البته انشالله مشکلی نداره و خوب خواهد شد فقط فعلا باید تبشو پایین بیاریم .....با کمک و مساعدت دکتر و مهمان دار و طاهره و رسیدگی و پاشوره کردن و در اتاقک کنار کابین خلبان تب بالا ی بچه تا حدودی افت کرد و بچه بعد از کمی شیر خوردن از پستان طاهره به خواب عمیق و شیرینی فرو رفت فقط در لحظاتی که دهن کوچولو ی نوزاد طاهره نوک پستون شو گرفته بود دکتره بخوبی متوجه زیبایی و کیفیت خوب و سفتی و سفیدی فوق العاده پستوناش شد و تحمل نکرد و در صدد برومد که بهونه پزشکی جور کنه که کمی با این مه مه های سفت و زیبای این مادر زیبا بازی کنه ..دکتر پاکستانی کیرش از لابلای شورت گشاد و پار چه یش کاملا سیخ و سفت و سخت شده بود و فقط مالش پستون رو در مغزش جایگزین افکار پزشکی و وظایف شعلیش قرار داده بود و بعد از رفتن مهمان دار به طاهره گفت .....مادر بچه هم انگار معاینه لازم داره ؟.....واه چرا اقای دکتر ...شما که کارتونو بخوبی انجام دادین و بچه مو ارووم کردین ازتون ممنونم ولی من چرا ؟.....با نگاه به پستونتون فکر کنم متوجه شدم و به نظرم اومد که بیشتر از حد سفت هست و لازم می بینم کمی لمسشون کنم و میخام از چیزی مطمئن بشم ....البته این سفتی نباید شمارو نگران کنه شاید طبیعی باشه و شایدم خدای نکرده علایم سرطان پستان .....وای خدای من اقای دکتر ......تورو خدا راستشو بگین .....اوه عزیزم گفتم که تا بهش دست نزنم نمی تونم صریحا و واقعا دلیلی بهتون بگم ......باشه موافقم اوکی...سینه هامو معاینه کنید فقط لطفا سریعا انجامش بدین و زودتر خیالمو راحت کنین و ضمنا شوهرم ممکنه بیاد و ببینه ..اصلا خوب نیست و نمی خوام ناراحتش کنم ...اوه عزیزم مگه شوهر تو دوس داری ...ارره خیلی .....عاشقشم ....بهم عشق میورزیم ..ولی من که قصد و نیت بدی ندارم و فقط میخام خیال خودم و شمارو راحت کنم .....اوه فقط اجازه بدید دکمه های بلوزتو خودم باز کنم چون شما بچه در بغلتونه و نباید بیداریش کنیم فقط ارووم و ریلکس بمونین تا من کارمو شروع کنم ...اوکی دکتر اماده ام ....عزیزم چشاتو ببند و به چیزا و افکار خوب و زیبا و رنگی فکر کن تا من بهتر کارمو بکنم و نتیجه بگیرم ..نترس فقط به پستونات کار دارم نه جاهای دیگه .....باشه دکتر ........اوووه ...عزیزم ..باید به شوهرتون یک تبریک ویژه بگم و خوش به حالشون که صاحب چنین زیبایی هستن ..خیلی خوشکله و البته نوکای بالاش و سفتیش به خوشکلیش بیشتر افزوده ...چن سالته؟..41 سالمه ....اووه چه جالب ...خوب مونده ..واقعا و دقیقا مثل یک دختر باکره بیست ساله ....پیداس که نزاشتی دستمالی بشه .....اه اقای دکتر شما که داری بخوبی جبران مافات می کنی و دودستی داری مالشش میدی دیگه جوابی برای سوالتون نمی مونه ....درسته عزیزم ...ولی من از نگاه دکتری و وظیفه ام این کارو می کنم ....فقط چشاتو باز نکن ......اهان ....عالیه واقعا .....دکتر پاکستانی با سیاست وتبحری که نشاط گرفته از شهوت زیادش .. در وجودش بوجود اومده بود و قبلا در چنین فاز و کارا هایی اصلا قرار نگرفته و انجام نداده بود ...تا وقتیکه اب شهوتشو از کیرش بیرون نداد ..ول کن مالوندن و چلوندن پستون های طاهره نشد و بدونه دخالت دستاش وبعد از اینکه شورت و شلوارش خیس از اب منی کیرش شد دستاشو از پستوناش دور کرد و سوتین و بلوز و دگمه هاشو مرتب کرد و بست و دستی به شلوار پار چه ای سیاه رنگ گل و گشادش کشید و خیسی شلوارشو بخوبی حس کرد و لبخند رضایت بخشی بر لبانش جاری ساخت و این ارضا بودن کیرش یکی از زیبا ترین و لذت بخش ترین هایی شد که در تاریخ روی داد های جنسی و سکسیش نقش بست ....دکتر پاکستانی کاملا به هدفی که می خواست رسیده بود و بدونه اینکه دستش به کیرش بخوره و کیرش بدن طاهره رو لمس کنه ...ارضا شده بود ....و این اتفاق رویایی و زیبا چیزی بود که حتی به مخیره و خواب دکتر هم چه بسا نمی اومد و جسابی این سفر هوایی براش خوش خوشان شده بود اه دکتر ...کلی پستونامو مالوندی ...و شما به جای اینکه منو از نگرانی در بیارین دارین لبخند میزنین و می خندین ......عزیزم لبخند زدن و خندیدن که بد نیس و معنی خوبی میتونه داشته باشه .....اصلا جای نگرانی نیس و شما شکر خدا مشکلی ندارین و پستونانتون کاملا سالم و طبیعی و خیلی زیبا و فوق العاده لذت بخشه باید اعتراف کنم که به شوهرت حسودی می کنم ....اه دکتر به جای حسودی رک و راست بگین من سرطان پستان که ندارم ؟.....نه عزیزم.....شما سالم هستین و به شوهرت بگو به جای من تا میتونه هر شب باهاش بازی کنه و ازش لذت ببره ....متشکرم که بهم اجازه دادین که معاینه تون کردم ...طاهره نفس اسوده ای کشید و از لحظه شروع لمس پستوناش و تا موقعی که رهاش کرد ترس و نگرانی توام با کمی هوس و جشریت امونشو بریده بود و میترسید از اون لحظه ای که دکتر بهش بگه تو سرطان داری و دو ماه دیگه مثلا میمیری ...طاهره از اینده مبهم دخترای عزیزش سحر و اکرم و تنها پسرش بهرام واهمه داشت و ارزو داشت که وقتی تسلیم مرگ بشه که خیالش از جانب فرزنداش کاملا اسوده باشه ولی این بچه هم به نگرانی هاش افزوده کرده بود و حالا مونده بود که یک عمر با بزرگ کردن طفلی که از پدر واقعیش خیلی متنفر بود چه شکلی راه بیاد و لی این بچه گناهی نداشت و نباید قربانی تنفر و کینه های شخصیش قرار می گرفت و طاهره زنی نبود که برای چنین طفلی بیرحم باشه و در این لحظه بیشتر به سینه هاش گرفت و لپ های سفید و تپلیشو بوسید و براش در درونش لالایی خوند و به خودش و بچه اش قول داد تا لحظه ای که زنده اس اجازه نخواهد داد کمبودی از هر نظر احساس کنه ..طاهره بدونه بچه و تنها با سیامک از پلکان هواپیما پایین اومد و با مساعدت و همکاری بخش بهداری فرودگاه ..بچه طاهره هم با امبولانس به بیمارستان منتقل شد و هر چند بااصرار زیاد طاهره که در صدد بود بچه شو تنها نزاره ولی ناچارا ترجیح داد که بعدا و بعد ازپیاده شدن و استقرار شدن ....به عیادت اش بره و تازه طاهره به این فکر می کرد که چه بهتر شد که بچه به بغل به چشم استقبال کنندگان نیومد چون غیر از خودش و سیامک و مهران کسی از حاملگیش خبر نداشت ....ولی بالاخره باید متوجه میشدند و وجود این بچه حقیقت و واقعیتی بود که غیر قابل انکار بود ولی با اتفاقی که دو روز بعد و پس از ترخیص بچه از بیمارستان افتاد ...نبودن بچه در اغوش طاهره در لحظات استقبال در فرودگاه برای مادر و بچه خوب شکل گرفت و در ومد...طاهره و سیامک با استقبال منوچهری و کامران و پوران و عده ای ازهمکاران سیامک مواجه شد و چند قدم دورتر از این جمع جمال و پرستو هم با شکل و شمایل سطح اجتماعی به ظاهر پایین تر اومده بودند ..منوچهری و کامران خیلی مایل بودند که طاهره رو در اغوششون قرار بدند و ببوسند و لابد دست مالی کنند ولی حضور جدی و شخصیت خوب سیامک چنین اجازه ای رو بهشون نمی داد برخلاف دوران صالح که هر کس و ناکسی به خودش اجازه می داد به حریم خصوصی و اندام طاهره نزدیک بشه و به اهدافش برسه و در ذهن های الوده منوچهری شکم گنده و با نفوذ وکچل ولی چرب زبان و سیاست مدار و کامران خوش قد و بالا و پول دار و زن باز و خوش گذرون ....که در اون لحظات ارزو می کردند که کاش شوهر طاهره ...بجای سیامک ...صالح باقی میموند ...اونوقت خوش به حالشون میشد و امشبو دو نفری با طاهره در تخت خواب دو نفره و در یک هتل فول ستاره به صبح میرسوند ..ولی .....فعلا نشدنی بود ولی منوچهری و کامران هنوز نمی تونستند طاهره رو فراموش کنند و اومده بودند تا بلکه تیری در تاریکی بزنند که شاید به هدف بخوره ...ولی از دیدگاه طاهره ....نسبت به دوران صالح شرایط فرق می کرد ...اون از لج بی غیرتی ها و نالایقی و ظلم و ستم و کمبود هایی که از ابتدای زندگیش با صالح کشیده بود تن به قبول عشق بازی و سکس های نامشروع می داد . گاها هم به بزور و به شکل تجاوز گونه سکس می کرد ولی اینک سیامک شوهرش بود و بهش عشق میورزید و از لحاظ شهوت و سکس هم تا حدود زیادی ارضاش می کرد و همین براش کافی بود و احساس خوشبختی می کرد پس دلیلی نداشت که دیگه جواب گوی تمایلات شهوت گونه شون باشه ....ووقتیکه برای لحظات خیلی کوتاهی و دور از چشم سیامک که در اون موقع با همکاراش خوش و بش می کرد .....با لمس دستای توام کامران و منوچهری در رون راستش و باسنش مواجه شد و در مقابل پیشنهاد شون که دعوت به اقامت در یکی از هتل های مجلل کرده بودند خیلی جدی و قاطع بهشون گفت ......من این حرفاتونو نشنیده وجدی نمی گیرم و به حساب یک شوخی دوستانه میزارم ....فقط یادتون باشه شوهر من سیامکه ..نه صالح.......ولی طاهره ...ولی نداره لطفا بحثو عوض کنید ...ولی طاهره باید اینو بهت بگم که ...تو برای من و کامران فراموش نشدنی هستی و نمی تونیم بی خیالت بمونیم .......پس در خیالاتتون دنبالم بیفتین و منو بکنین ...ههههه.....چون در واقعیت نشدنیه .....طاهره با نگاهی دقیقتر به اطراف و پیرامونش متوجه پرستو و جمال شد و به طرفشون خیز برداشت و اغوششو به روی پرستو بخوبی باز کرد و بغلش کرد و به سینه هاش فشار داد و بوسه های گرمی از لپاش و بعدش از لباش گرفت و برای لحظات زیبایی از همدیگه لب حسابی گرفتند که موجب شد کامران و منوچهری و سایرین شور و حال و نشاط خاصی به خود بگیرن و تا حدی هم شهوتی بشن ......پرستو با ژاکت تنگ و چسپنده ای که با یک شلوار پارچه ای پوشیده بود زیرچادر گلدارش بخوبی برجستگی نقاط جساس و شهوتیش رو گاها با نسیم باد بهاری تهران که بهم می خورد رو به چشمای تشنه و حشر ناک اطراف جنس مخالفشو میدوخت و طاهره که لباس شیکی تنش بود و بلوزش و دامن کوتاهی که پوشیده بود و با پالتو خز گرون قیمتش حرفی برای دیدن زنی و جلب توجه و تحریک شهوتیات هر پسر و مردی واقعا باقی نزاشته بود و چنین ترکیبی در اغوش هم و بوسیدن .... دلیلی شده بود که همه نگاه ها رو به خودشون جذب و جلب بشه .....منوچهری و کامران و دو نفر از همکاران سیامک براستی اسحله هاشون در زیر نافشون راست و سفت و اماده شلیک شده بود ....سلام عزیزم دلم ....پرستوی من ...خوبی .....میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ..اه اگه بدونی ....قربونت برم چرا چشات خیسه ...چرا گریه کردی ....قربون اون چشای خوشکل و اشکیت بشم .....سلام عمه طاهره ......سلام اقا جمال ....خوش اومدین عمه جون ..مرسی جمال .....چرا پرستو گریه می کنه ؟....لابد از شدت شوق و خوشحالی برگشتن و دیدن شماس ...اهان شاید ..ولی من هر چی بیشتر نگاش می کنم می بینم که خوشجال نیس و توم زیاد خوشحال و سرحال به نظر نمیای ..چی شده ......جمال می خواست علت رو بگه ولی پرستو با اشاره مانعش شد و این بر کنجکاوی و نگرانی طاهره افزود و تصمیم گرفت شب رو در خونه پرستو بمونه و از دعوت های بیشمار همه دوستان و همکاران سیامک و از همه مهمتر منوچهری و کامران و پوران صرف نظر کنه ..خونه هر کدومشون میرفت با امکانات خوب و واقعا راحتی مواجه میشد و با شوهرش خوش می گذروند ولی خونه اجاره ای و تقریبا محقر و ساده دختر خونده اش ...یعنی پرستو رو به همه چیز ترجیح داد و با اشاره کوتاهی به سیامک و با خداحافظی و تشکر و عذر و خواهی از مستقبلیش با پرستو و جمال راهی شدند ....در تاکسی دربستی که جمال کرایه کرده بود و از شیشه ماشین نگاه به خیابان های شلوق و پر رفت و امد و ترافیک های سنگین تهران می کرد و وقتیکه با شهر توکیو مقایسه اش کرد به تفاوت ها و سحح فاحش زیادی دست پیدا کرد با وجود فرهنگ غنی و قدیمی و باارزش بیش از 2500 ساله ایران عزیز .....فرهنگ کشور افتاب تابان بعد از جنگ دوم جهانی و بمباران اتمی دو تا از شهر هایش به رشد و ترقی خوب و عالی رسیده بود و ارزو کرد که ایران هم به اون حد و بهتر از کشور چشم بادامی ها برسه .....پرستو از بودن و در کنار طاهره فوق العاده راضی و خوشحال بود ولی غم سنگینی که در وجودش لانه کرده بود اجازه نمی داد خوشحالیش رو بیفته و بالاخره بعد از صرف ناهاری که جمال از بیرون گرفته بود ...جمال به حرف اومد و انچه که طاهره اصلا انتظار شنیده شو نداشت رو به زبان اورد ...پرستو نازا بود و قادر نبود بار داربشه و از نعمت زیبا و خدا دادی مادر شدن محروم بود و با وجود مراجعات مکرر و دکتر های متعدد و ازمایشات مختلف..جواب نامید کننده ای گرفته بودند ..و دلیل این نازا بودن رو خود پرستو با ایما و اشاره و همون شب خصوصی به طاهره گفت ......ذبیح ملعون و اهریمن صفت با لگد هایی که به ناحیه زیر شکمش زده بود باعث و بانی این مشکل پرستو شده بود گریه های خاموش و غمگینش قلب و روح طاهره رو واقعا بهم ریخته بود و اون شب و در وقت خواب و در یک اتاق و پذیرایی کوچیکی که در خونه پرستو خلاصه شده بود و بستر طاهره و سیامک در اتاق خواب پرستو گذاشته شد و پرستو و جمال هم در پذیرایی خوابیدند ....طاهره از غصه پرستو بیخوابی به سرش زده بود و سیامک که چندین شب بود با طاهره سکس نداشت بی صبرانه منتظر بود طاهره مجوز کردنشو بهش بده و به جون و اندام و تن و بدن خوشکلش بیفته ..سیامک رسومات و اداب و معاشرت و به اصطلاح نوین و اروپایی سرش میشد و هیچوقت بدونه رضایت طاهره بهش دست نمیزد ولی طاهره رسم و عادت خودشو داشت و هر وقت عشقش می کشید سیامکو به کردن کوس و کونش دعوت می کرد ......عزیزم هنوز در فکر پرستو هستی؟.....اررره سیاه واقعا براش ناراحت و غمگینم ..این دختر از وقتیکه خودشو شناخته بجز رنج و درد و کتک و سختی هیچی نکشیده وندیده و نگرفته و این چند ماهی که پیش خودم اوردمش و شوهرش دادم کمی طعم خوشبختی و ارامشو چشید و فهمید ولی بازم غصه و غم سراغش اومده وانگار ول کنش نیس حالا این مشکلشو چیکارش کنم ؟اه خدا.....عزیزم کاری از دست من و تو بر نمیاد و کاشکی مشکلش با پول حل میشد من حاضر بودم به خاطر تو میلیون ها تومن خرجش کنم ..ولی فایده نداره ......ولی ..ولی سیاه یه فکری به ذهنم خطور کرد ..اگه گفتی پیشم جایزه داری .....جایزم چیه طاهره جون تا به مغزم فشار بیارم ...جایزت کردن منه تا صبح به هر چند باری که در توانته .....اوووف اخ جوون.....پس فرصت بده تا فکر کنم ......اه خدا کمک کن جواب درست به همسر قشنگم بدم که امشب ازش کاممو بگیرم ......وای ..وای ..فکری به نظرم نمیرسه ....هیچی امشب هم انگار نمی تونم بکنمت .....اوووف سیاه جوون ..عزیز دل طاهره.....نتونستی فکرمو بخونی و کلید کردنمو روی کیر کلفتت بزنی .....میدونی فکرم چیه ...تصمیم گرفتم بچه مو به پرستو تقدیم کنم که مثل دختر خودش بزرگش کنه ..مطمئنم با قلب پاک و مهربونی که داره می تونه مادر خوبی براش باشه و من خیالم راحته که بچه خودم رو بهش میدم ..ما که شناسنامه براش نگرفتیم و تازه هیچکسی بچه مو با من ندیده غیر از تو و ماندانا نباشه که اونم مقیم توکیو هست و فکر نکنم پاش به تهران برسه ...و از همه مهمتر خودت که خوب میدونی این دختر من پدر واقعیش کماله و اون لعنتی که من تحت شرایط خاص و سختی که در اون روز شوم قرار گرفته بودم ..واقعا مجبور بودم باهاش عشق بازی کنم و از کمال من حامله شدم و این بچه من در حقیقت خونه غریبه ای نمیره چون جمال پسر کماله و در واقع تقریبا پدر واقعیش بعد از کمال میتونه جمال باشه و ......گرفتی سیاه جوون حرفامو ...موافقی که .....اگه راضی باشی من بعد از ترخیص بچه ام ....پرستو رو با این کارامون خوشحال می کنم ...عزیزم من کاملا موافقم ....ولی اگه قبول نکرد چی؟......قبول می کنه من پرستو رو می شناسم و کاملا با روحیاتش اشنا هستم .....اوکی طاهره ..فقط سر من بیکلاه موند و باید بدونه عملیاتی بخوابم ....هههههه..اووووه سیاه جوون ...غصه نخور ...تا طاهره رو داری نباید ناکام خوابت ببره ...بهت اجازه میدم نیم بار منو بکنی ....چرا نیم بار طاهره تاحال که نه شنیدم و نه دیدم .....ههههه.....میدونی سیاه جوون از بس هوش و حواست پیش کاراته..زیاد به سکس و پوزیشن ها خیلی توجه نمی کنی یه مدتی خودتو از کار و شغل و شرکتت دور کن و به من و دنیای سکس بیشتر برس تا بیشتر حالشو ببریم ....اره طاهره حق با توه ..باید یک مرخصی یک ماه بگیرم و با هم دور ایرانو بزنیم .....من میگم با بچه هام دسته جمعی بریم ..دومادهام یعنی شهریار و شاهرخ با دخترام و بهرام و هوشنگ جون و خواهر ناز نازیت یعنی فرانک ...میزنیم به دل جاده و کوه و گردنه و خوش می گذرونیم ....موافقی سیاه ......اره چرا موافق نباشم با تو بودن و به هرجایی برام بهشته ......اوووف سیاه جوون عشق خودمی ......عاشقتم طاهره .....حالا نگفتی این سکس نیم و نیم بار چه جوریه و چه شکلی ........ههههه....این پوزیشن رو در توکیو و از ماندانا یاد گرفتم و یک نوع ماساژ کشورهای شرق اسیا و خصوصا در توکیو هست که با اجازت چند بار توسط دخترای16 ساله تجربه اش کردم ولی با دستای یک مرد هنوز لمسش نکردم و دوس دارم اولین مرد این کار تووو باشی و دیگه با دستای شوهر جوونم عشق و حالشو ببرم ......منو اول لخت کن و فقط شورت و سوتینمو نگه دار و بعدش من طاق باز میمونم و باید با کمک و جادوی دستات و کیرت کاری کنی که ارضام کنی بدونه اینکه کیرت وارد کوسم بشه فقط کلاهک کیرتو روی شرتم و یا در نهایت از لابلای شورتم روش بمالونی و دستات و حتی کیرت هم میتوهه هر جای اندامم بره و خلاصه فقط منو به ارگاسم خوبی برسون اونوقت اگه برام راضی کننده بود بهم لاپایی کاملی میزنی و اگه کمتر بود کیرتو می مالم و اگه بیشتر از حد ارضام کردی اونوقت میتونی سوراخ کونمو بکنی و حتی ابتو هم داخلش تخلیه کنی .....ولی سیاه پشت در این اتاق پرستو و شوهرش خوابیدند ....زشته و ناجوره که اه و ناله هامون به گوششون برسه اونم با اون مشکلی که پرستو داره .....عزیزم من که اه و ناله نمی کنم ..کیرم فقط ممکنه اه و ناله کنه که اونم بامن ...خیالت راحت باشه فقط تو باید ارووم تر اه و عشق و ناله تو بکنی ....اوکی سیاه ..سعی می کنم سکرت رفتار کنم ...وای وای وای سیاه خوب گوش کن ....می شنوی ....اره ..یه چیزایی می شنوم ...ههههه انگار پرستو و جمال از من و تو زرنگ ترن و زودتر دست بکار شدند .....جمال داره پرستو رو انگاری جرر میده ....اره طاهره ....لامصب چه ضرباتی هم بهش میزنه .....اررره انگاری کیرش مثل پدر نامردش کماله و کوس پرستو رو به چالش عجیبی کشونده......حالا چیکار کنیم ...موافقی ما هم شروع کنیم ...نمی دونم سیاه جوون .......باشه اوکی ..نمی تونم تحمل کنم منم شهوتی شدم ....بیا ما هم استارتشو بزنیم ......