ادامه ازطاهره.......محبت وعشق واقعی احمد برام مسجل بود و جدا از خونه ای که بنامم کرده بود و پولی که به حسابم واریز می کرد واقعا منو دوست داشت من از پدرم یه ذره مهر و محبت ندیده بودم و با اون شوهری که اگه از ابتدای خا طراتم مطالعه کرده اید و بخوبی به این نتیجه من رسیده اید که نمی تونه یه مرد واقعی برای من باشه ...اکنون با بودن احمد من تا حدودی خودمو پیدا کرده بودم و کمبود هامو زیاد حس نمی کردم .....احمد مردی بود با سن ۵۶ سال با قدی متوسط . اندام متناسب و همیشه ریش می گذاشت و تیغ به صورتش نمی زد اونو نه اینکه گناه بدونه بلکه از سنت و روش پیامبر اسلام پیروی می کرد ...ادم درستکار و صادقی بود و دست به خیر داشت و هوای خیلی از نیاز مندها و فقیر وفقرارو داشت ومن خبر داشتم که خرج چند خانواده بی سرپرستو عهده دار بود ....در ضمن کاملا به زن و بچه هاش هم خوب میرسید ...احمد واقعا یه انسان به تموم معنا بودش که قلبمو تسخیر خودش کرده بود....درهفته دو باردر روزهای مشخصی من به خونه ام میرفتم و احمد هم با احتیاط کامل میومد و دو الی سه ساعت باهم بودم اغلب باهاش عشق بازی می کردم و گاها هم بهم می گفت منو ماساژبده ....با روغن زیتونی که برام تهیه کرده بود اونو خوب مالش می دادم ....یادمه اولین باری که ماساژش دادم اونو لخت کردم و خودمم فقط شورت و سوتین تنم بود همه جای بدنشو با زیتون مالوندم و وقتی که به کیرش رسیدم از بس شرم می کرد اصرار داشت اونو نمالم ولی اصل کار ماساژمالوندن اون منطقه هستش و من می خواستم بخوبی بهش لذت و شادیو اهدا کنم ...التش نیمه سفت بود .....کیرشو دستم گرفتم تو دستم انگار که برق اونو گرفته باشه فوری سیخ سیخ شد ....اون روز هر چه اونو مالش می دادم ابش نمیومد ...احمد از بس ناله کرده بود صداش تو گلو خفه شده بود ....پاهاشو بلندکردم و کمی به نزدیک شونه هاش رسوندم ....فقط یه جا مونده بود که بهش نرسیده بودم اونم سوراخ کون احمد بود انگشتمو رو سوراخش گرفتم و به اروومی اون رو مالش دادم .....احمد از شرم و حیاش دستاشو رو صورتش گرفته بود و بشدت خجالت می کشید ....با این حرکتم بعد از یه دقیقه اب کیرش با شدت و ارتفاع خاصی به بالا پرتاب شد و از فرط لذت و شهوتش فریاد بلندی سر داد .....خیلی بهش حال داده بودم و اینو وقتی که داشت ماچم می کرد بهم گفت ......اه طاهره لذتی که این دفعه با دستای قشنگت بهم دادی قابل توصیف نیست فقط می تونم بگم منو تا بهشت خودت بردی .....خدایا این فرشته رو ازم نگیر .....بهم قول داده بود که دفعه بعد منو ماساژ بده .......می خواست همون روز برام انجام بده ولی خسته شده بود و قدرت کافی نداشت .....شوهرم بعد از اون کار احمقانه ای که باهام کرده بود اخر هفته برگشت خونه ...ابتداش اصلا روش نمیشد که سراغم بیاد ...مادرشو واسطه کرد و با یه بسته کادو اومد پیشم وهمون اول برخودش رو پاهام افتاد و طلب بخشش کرد ....مادرش همچیو فهمیده بود و اونم از دستش ناراحت بود ....طاهره منو ببخش...نمی دونم چی بگم و اصلا نمی تونم تو چشات نگاه کنم ....باور کن خیلی پشیمونم ...نمی دونم اون روز چرا همچین کاریو با هات کردم ...مادر از شما هم خجالت می کشم ...تو هم باید منو ببخشی .......صالح تو چطور دلت اومد زنتو با شلاق بزنی مگه اون چیکار کرده بود و چه خطایی ازش سر زده بود و مثلا هم کار بدی کرده بود باز تو حق نداشتی جلو چشم اون زن ومرد طاهره زیر شلاق بگیری ...به خدا منم جای عروسم باشم باهات حرف نمی زنم .....از خودت و کارات شرم کن ....هر چه به تو و رفتارت افتخار می کردم همش باد هوا بود و منو ناامید کردی ....صالح به گریه افتاده بود و زیر پاهای من اشک میریخت .....سکینه خانم ..پسرتون اصلا هیچیش به یه مرد شباهت نداره و اینو نمی خاستم بهتون بگم ولی مجبورم ...اون شب من اصلا راضی به اون بازی و کارا نبودم و همش پسرتون منو مجبور کرد ..من ابتداش می خواستم تنهایی برم خونه شون ولی با اصرار خودش باهام اومد و در اخر اون کار بدو باهام انجام داد ....شما بگید من می تونم اونو ببخشم .......نه طاهره واقعا حق باتوه ......منم به اندازه تو ازش ناراحتم ...ولی طاهره جون تو ازش دو تا بچه داری و اسمش تو سجلته و خودش هم مثل سگ پشیمونه و در این میون فقط میمونه تو بزرگی کنی و گذشت داشته باشی و اونو ببخشی وتازه برات یه چیز خوبی خریده ....لطفا به خاطر من و طاها و سحر پسرمو ببخش ......نمی خاستم به این زودیا اونو ببخشم ولی .مادرشوهرم برام راه گریزی نزاشته بود و خودش هم رو پاهام کماکان افتاده بود .......مادرش کادو رو برام باز کرد ..صالح برام یه سری طلا گرفته بود .....اگه این دعوا در میون نمی بود شاید تا سالها همچین چیزیو برام نمی خرید ....خب دیگه ما زنا وقتی که چشامون به طلا میفته دیگه فکر و ذکرمون اون میشه که طلا رو مال خودمون بکنیم و منم برق طلا نرمم کرد و اونو بخشیدم ...ولی زیاد بهش محل نمی زاشتم واون شب هم با احتیاط و ترس ازم خواست بهش کوس بدم .....جواب رد بهش دادم و اونم هیچی نگفت و خوابید ........روز بعدش که حمعه باشه من صبح زود با بچه هام به حموم بیرون رفتیم .....هر دفعه که به حموم می رفتم به یاد علی و خاطره بد اون روز میفتادم که چه جوری اون بی شرف تو کونم کرد و بعدش کیر چهار نفرو تو دهنم کردم ..ولی علی تقاص کارای بدشو بد جوری داده بود .....احه یه روز تو خیابون اکرم خواهرشو دیدم .و بهم گفت علی تو تیمارستان روانی بستری شده و حال و روز خوبی نداره و دست چپش هم کاملا از کار افتاده و مردونگیشو هم از دست داده بود...و رو سوراخ کونش هم دو بار جراحی انجام شده بود ....از بس اون شب بهش تجاوز کرده بودند ....اکرم ازم شرمنده بود و ازم قول گرفت که به خونه شون برم ....بعد از برگشتن به خونه ..به خودم خیلی رسیدم ..با ارایش مناسب ولباس چسپون و هوس ناک تو خونه کارامو انجام می دادم ...از لج صالح اینکارا رو می کردم که حسابی برام کیرش راست بشه .....از این کارم لذت میبردم ...شوهرم با چشاش داشت منو می خورد و اون روز یه سره کیرش سیخ شده بود و برای کردنم بی تابی می کرد درست مثل بچه ای که یه اسبا ب بازی نزدیکش بگیرن ولی اونو بهش ندن ولی می ترسید که ازم درخواست سکس بکنه ......می خاستم باز ادبش کنم و حالشو بگیرم ......جالب اینکه همون شب فرانک و شاهین اومدن خونه مون ....اونا نگران من شده بودند ...صالح اصلا روش نمی شد که تو اتاق بشینه و اخر سر بهونه ای جور کرد و تا اخر شب رفت خونه برادرش هاشم .......فرانک خیلی بهم محبت کرد و یه کتاب داستان برام اورده بود که بخونمش ....من تازه گی روز نامه و مجله هم می تونستم بخونم و هر جا یه تکه روز نامه و نوشتنی می دیدم بلندشون می کردم و با علاقه خاصی اونا رو می خوندم .....از دیدن کتاب خیلی خوشحال شدم ....کتابه نویسنده اش عارف قزوینی بود........شاهین اون شب یه فرصت براش جور شد و منو بغل گرفت و باز دستشو به چاک کونم کشوند ......دارم برات دق می کنم .....طاهره دو شبه به خوابم می یای ...چیکار کنم ...کی می تونم به کونت برسم ......شاهین نکن ..خجالت بکش تو تو خونه شوهرمی ....زشته ولم کن ........طاهره می تونی.کیرمو بمالی .......اصلا نمیشه .....برو کنار زنت مثل بچه ادم بشین ......طاهره یه دقیقه طول نمی کشه .....لطفا ....جون خودت .....تخمای کیرم داره از شق درد تیر میکشه .......شاهین به بهونه دستشویی دنبالم اومده بود و در کنج حیاط خونه مون بهم گیر داده بود ...اون زورکی کیرشو دراورد و دستم داد ....چیکار می تونستم بکنم اون جلو رفتنمو گرفته بود و باید راضیش می کردم .....کیرش خشک بود و خوب مالش نمی خورد نزدیکم کره حیوانی تو یه کاسه بودش ...از بس هول کارم بودم کلی کره رو دستم گرفتم و همشو رو کیرش مالوندم شاید اندازه یه مچ دست بهش کره زدم .....کیرش تو کره گم شده بود و دودقیقه نشد کارشو ساختم و اب کیرش با کره قاطی شد و یه منظره جالب براش ترسیم کردم ..هردو مون خنده مون گرفته بود ......شاهین می خای از این کره رو کیرت بخوری ......طاهره خوردنش خیلی خوب میشه معرکه اس .......فکری به نظرم رسید اولش کمیشو تو دهن شاهین کردم و بزور به خوردش دادم و بقیه کره رو تو یه کاسه دیگه ریختم و تصمیم گرفتم اونو به صالح بدم ...خیلی جالب و درام میشد اب کیر شاهین که با دستام تولید شده بود رو میخاستم به خورد شوهرم بدم ...........اون شب قبل از خواب صالح با چشاش ازم درخواست سکس می کرد و منم بهش اعتنایی نکردم .و بهش ندادم ....صبح زود قبل از رفتنش به ماموریت ...بلند شدم و براش صبحونه اماده کردم و مخصوصا اون کره رو دیشب از کیر شاهین گرفته بودم وبراش گذاشتم ....با اجازه تون همه شو تا اخرش نوش جون کرد و دوتا چای هم دنبالش تو معده اش فرستاد .....حین خوردن بهش نگاه می کردم .و به کارم افتخار می کردم ...شاید از نظر شما من کار بدی کرده باشم ولی به نظر خودم اون لیاقت این رفتارمو داشت .....حالا هم هر چه چشمم به کره میخوره یاد این ماجرا میفتم ......شکم شرافت خوب بزرگ شده بود و اون دیگه زیاد بیرون نمی اومد و من بیشتر خونه شون می رفتم ......باسنش کمی درشت تر شده بود و گاها دوست داشتم دستی روش بکشم .......یه روز که خونه شرافت بودم .....یهو صدای مرد حلاج ازتو کوچه اومد ....شرافت مثل فنر از جا بلند شد . .بدو تا دم در رفت ....من به این فرزی و سبکی ازش عقب افتادم ....منم دنبالش رفتم .....دم در هرچی این ور واونورو نگاه کردیم اثری ازش نبود و انگار جن بود و یهو ناپدید شده بود ....نکته جالب واکنش شرافت بود که می خواست اونو ببینه .....شرافت جون دیدم تا صدای مرد حلاجو شنیدی چه جوری هول شدی ....و انگار داشتی براش پرواز می کردی .......طاهره اشتباه می کنی برام مهم نبود ...چرا انکار نکن تو دوست داشتی اونو ملا قات کنی ......طاهره من کار تشک داشتم و می خاستم ببینمش که بهش بگم یه تشک دیگه داریم که برامون تعمیر کنه .....اره جون تو ....تو گفتی و من باور کردم ......شرافت منو الاغ جساب کردی هر چی باشه شاگرد خودتم و نمی تونی منو رنگ کنی .....تو با کیرش کار داشتی اینو نمی تونی منکرش بشی .......شرافت جون ما که این حرفا باهم نداریم و همه چیمون باهمه ...اگه دلت واسه کیرش تنگ شده بهم بگو ......اره طاهره من اعتراف می کنم که باز میخام اونو ببینم اون مرد حلاج درست مثل فرهاد وقتی منو می کرد بهم لذت خاصی میداد و حالت کردنش عالی بود و راستش از تو چه پنهون دلم میخاد باز زیرش بخوابم و منو بکنه .....و این بچه هم از اب کیر اونه که دارم تو شکمم بزرگ می کنم ......اه شرافت درکت می کنم تو هم از شوهر شانس نداشتی و فقط شوهرت تنها امتیازی که داره اونم اینه که اخلاقش خوبه و باهات مهربونه ...ولی من حتی شوهرم اخلاق خوبشم نداره و گاها کارایی می کنه که از دستش ذله میشم .......بخدا هر کاری بکنی بهت حق میدم .....طاهره شوهرت مگه چکارت کرده که دلت ازش پره .......ماجرای اون شب خونه شاهینو براش گفتم و شرافت از رفتار صالح هاج وواج مونده بود از نظر اون شوهرم یه ادم نماز خون و ساده و سالم در تصورش بود ........واه طاهره چه جوری دلش اومد تو رو جلو چشای شاهین و فرانک بزنه ....به جون خودم اگه اونجا بودم میومدم جلو وبا لنگه کفاشم میزدمش ....اصلا طاهره تو حیفی که زن اون شدی لیاقت تو خیلی بالاتره ......هر کاری و خیانتی بهش کردی ...حقت بوده و نباید غصه شو بخوری .....از لج شوهرت بیا همین فردا باهم بریم پیش فرهاد و حسابی یه کوس و کون بهش بدیم .......نه نه شرافت پیش فرهاد نمیام ...چرا عزیزم .....نمی دونم چرا ...مگه عاشقش نیستی .....شرافت فرهاد نه دست و پام به اون مغازه راه نمیاد .....فعلا فرهادو بی خیال شو .....لابد به خاطر طاها و سحره که ازش بار دارشدی ....اره شرافت درسته که صالح رو دوست ندارم و ازش منتفر شدم ولی ناسلامتی اون شوهرمه و اگه باز هم فرهاد دستش بهم برسه منو حامله می کنه اینو خودم خوب میدونم ..و بارها خودش بهم گفته من ابمو تو کوست میریزم و حیفم میاد اونو بیرونش بریزم...فرهاد خیال می کنه که من زنشم وهربار ابکیرشو تو کوسم میریزه .....ولی برای تو این کارو نمی کنه و بارها دیدم که کیرشو در میاره و رو شکمت خالی می کنه .... وسومین بچه رو هم اگه از اون داشته باشم دیگه زندگی برام غیر قابل تحمل میشه ...... ....اره طاهره تو درست میگی با من اینجوری نیست و اکثرا ابشو رو سینه و یا شکمم میریزه ....من از این کارش سر در نمی یارم .......طاهره جون حال شوهرم هم روز بروزداره بدتر میشه و حالا دیگه هفته ای یه بار شده دو هفته و او ن بارشم کیرش با بد بختی و تلاش زیادی راست میشه و اونم تو کوسم به یه دقیقه نمی رسه ابش میاد وفوری شل میشه ...اینم از بخت بد من ....خب بهش تقویتی بده و بهش بگو به خودش برسه ....ای بابا طاهره کار از تقویتی و خوردن گذشته .....اون چیزای زیادی می خوره و همه رقم به خودش میرسه ولی داره از ناحیه کیرش تعطیل میشه .......خدانکنه شرافت اونوقت با تو چکارکنم و چه جوری بااین شهوتت کنار میای ......نمی دونم باید باهاش کنار بیام اخه پای بچه هام در میونه .......برگشته بودم به خونه ......جندین روز گذشته بود و من زندگیمو بدونه اتفاق مهمی می کردم. ..ودر اون روزایی که قرار با احمد داشتم به خونه ام میرفتم و باهاش عشق بازی می کردم .....اولین باری که احمد منو ماساژدادرو خوب یادمه ...دوست دارم اونوبراتون شرح بدم ........اونروز احمد باخودش کباب و نون تازه گرفته بود و همون ابتدای کار منو بغلش گرفت ......طاهره حون شاید تصور کنی من چیزی از ماساژو این جور کارا بلد نیستم ولی اینجوری نیست من نوجوون بودم مدتی شاگرد یه مرد کیسه کش در حموم عمومی بودم و ازش این کارو یاد گرفتم واگه حموم داشتیم حتی کیسه بدنتو هم می کشیدم .....بهرحال من ناشی نیستم....باشه احمد اغا اگه هم ناشی باشین من قبولتون دارم .......تشکو برام پهن کرد و بهم گفت دراز بکشم من خودم فبلا لخت شده بودم و شورت و سوتین فقط تنم بود خودش تا کمر لخت شده بود ابتدا سرشو اورد جلوصورتم و منو ماچ کرد ......می خوام چشاتو ببندی و همه چیو به من بسپاری ......باشه .......چشم .....دستاشو روغن زیتون زد و خودش از طرف دست راستم کارشو شروع کرد دست راستم و سر انگشتامو با دستاش بخوبی داشت مالش می داد بند بند اتگشتمو می مالوند و اینو شیک و با اعتماد به نفس خاصی انجام میداد حتی کف دستمو هم خوب مالوند در حدی که داشت قلقلکم میشد ولی موجب نگروونیم نمیشد به همین کیفیت کارشو تا گردنم ادامه داد . و بلند شد و به طرف سمت چپم اومد و عین همین کاراشو هم در ذست چپم انجام داد ...منو نیم خیز بلند کرد و در پشتم مستقر شد و من در وافع بهش تکیه داده بودم ..با دو دستاش از شکمم ماساژو ادامه داد تا به ناحیه سینه هام رسوند ...طاهره می خام سوتینتو درارم .....احمد اغا بفرمایید ...باز کنید ....پستونام مثل فنر و دنبه ای که از جاش کنده میشه بیرون زد و موج گرفت .....احمد خیلی سینه هامو دوست داشت و بدونه استثنا در همه سکس هامون اونا رو به همون مدل خودش می گرفت وازش لذت میبرد ..خب منم به این کارش عادت کرده بودم و باهاش به سهم خودم کیف می کردم ....دو دستشورو پستونام گرفته بود و با تسلط و اهستگی اونارو برام می مالوند ...داشتم از خودم بیخود میشدم و لحظه به لحظه شل ومست در اغوشش قرار گرفته بودم .....نمی تونستم اه نکشم مگر میشد .....این کارش ادامه داشت تا حدی که من دیگه خودمو از ناحیه کوسم خیس کردم و لرزشی که به اندامم خورد بهم فهموند که ارگاسم هم شده بودم .....در همون حالت منو خم کرد و سرمو به شکمم نزدیک کرد و مشغول مالوندن پشت گردنم و پشتم شد ....با فشار مناسبی که به کف دستاش می داد تموم خستگی منو ازم دور کرد ....واقعا که تا حالا خوب کارشو انجام داده بود و خصوصا پشتمو خیلی خوب ماساژداده بود .....منو باز حوابوند و وبه طرف پاهام رفت و از نوک انگشتام باز کارشو ادامه داد با همون سیستم و و روشی که رو دستام انجام داده بود پاهاموهم ماساژدادو ادامش داد تا به شورتم رسید .......طاهره تا اینجاش من بجز مالش سینه هات مثل یه مرد ماساژت دادم اگه دوست نداری ادامش نمیدم ......احمد اغا لطفا ولش نکن کارتونو ادامه بدین ....یعنی می خاین وسط پاتو هم مالش بدم .....بله لطفا ......اگه دوست داری باشه .......احمد شورتمو از پام دراورد ...نکته جالبش شورتم بود که خیلی تنگ بود و بزور از پام بیرون میومد و یا اینکه احمد زورشو نداشت یه تکون درش بیاره ...خلاصه تا از پام اومد بیرون هر دومون کمی حشری شدیم چون یه لحظه چشام به وسط پاش خورد و کیرشو دیدم که زیر شلوارش بالا زده بود .....دستاشو باز به روغن زد و بیشتر خیسش کرد و رفت سراغ کوسم ....ابتدا چوچوله کوسمو گرفت و اونو اهسته با انگشتاش لمس کرد و کم کم سرعتشو بیشتر کرد و با دو دستش کاملا روش کار می کرد .....داشتم اوج می گرفتم ونمی تونستم فریاد نزنم دو دستم از فرط شدت هوس و شهوتی که منو داشت خفه می کرد به تشک جمع شده بود و داشتم اونو چنگ میزدم ...پیچ و تابی که به خودم میزدم داشت کارشو خراب می کرد و از یه سر نمی خاستم منو ول کنه ....خیلی لذت بخش و برام رویایی بود ...احمدچهار انگشتشو تو کوسم کرده بود و با تسلط خاصی توش تلمبه میزد و انگشت سبابه اش هم بالای کوسمو درگیر خودش کرده بود و اونو برام می خاروند دست دیگه اش رو سینه هام بود و اونم برام ماساژمی داد ...دیگه نمی تونستم جلو خودمو بگیرم فریادم بلند شد ویه کم ادرار ی که تو مثانه ام جمع شده بود روبا اب کوسم همه شو با شدت و فشار به بیرون پرت کردم موقه بیرون زدنش واقعا داشتم بهترین لذت و بالاترین خوشی یه ارگاسمو تجربه می کردم ......خیلی خیلی بهم چسپید ......نفسم تند تند میزد و استراحت نیاز داشتم دستاش از اب کوس و ادرارم . با روغنه قاطی و خیس خیس شده بود ......طاهره جون خسته شدی .....اره خسته شدم ولی خیلی عالی بود ....اخه طاهره کارم تموم نشده....ازت میخام برگردی و به شکم رو تشک بیفتی .....براش برگشتم و رو شکم خوابیدم .......اوه اوه چه باسنی ...طاهره خیلی اندازه و زیبا می مونه ..درست مثل یه رویا وخیال می مونه ....کاش زنم باسن تو رو می داشت .....کونش دو برابر توه ولی به دل نمی چسپه .......احمد اغا اشکالی نداره ازتون چیزی بپرسم ......بگو طاهره ......زنتونو هم ماساژ میدین .......اره زود و قبل از تولد اولین فرزندم زنمو ماساژ دادم و اون موقع یادمه وقتی به این مرحله رسیدم ازم خواست که باهاش از عقب نزدیکی کنم ..ولی من ازش ناراحت شدم و بلند شدم کارمو ادامه ندادم و حتی مدتی باهاش حرف نمی زدم چون گمون می کردم که لابد فبل از عروسیش بامن به کسی و مردی کون داده و عادت به این کار داره ...اخه طاهره من شنیدم اگه کسی چه مرد و چه زن از پشت کون بده ..دیگه اون وقت براش عادت میشه و نمی تونه ترکش کنه ...خلاصه من حتی تصمیم گرفتم که زنمو طلاقش بدم ....ولی اون خیلی التماسم کرد و قسم سخت خورد که به هیچکسی کون ندادم ........پس احمد اغا با این حساب شما از پشت با خانمتون کار نمی کنین .....راستش نمی تونم دروغ بگم .....اوائل ازدواجمون یه شب که از عروسی بر گشته بودیم ازبس تو مراسم زن و دختر دیده بودم و از تو چه پنهون شهوتم بالا زده بود هوس کون زنمو کردم ......اون موقع جوون بودم و مثل الان نبود که خودمو کنترل کنم ....اونشب زنمو برای اولین بار از کون کردم .......خب نظرتون چی بود .....خب دیگه بهم لذت داد و زنم هم خوشش اومده بود ......برای چند بار تکرارش کردیم تا اینکه به نمازخوندن افتادم و دیگه ترکش کردم .....ولی زنم چند بار ازم خواست ولی دیگه جوابشو ندادم .......ولی طاهره باسن تو حتی امام جماعت مسجد هم از راه بدر می کنه ....باور کن اگه الان اینجا بود در جا تو کونت می کرد ......واه احمد اغا اینجورایم نیست .....همه زنا باسنشون برای مردا تحریک کننده هست وفقط می مونه تا یه مرد تا چه حدی می تونه خودشو کنترل کنه .....اون امام مسجد هماگه ایمونش قوی باشه از من بهترش هم نمی تونه از راه بدرش کنه ....طاهره حرفات خیلی درسته منم باهات موافقم و لی وقتی یه چیزی و زنی واقعا زیبا و قشنگ باشه اونوقت باید به حرف من برسی و برای حرفت استثنا قایل بشی چون عزیزم تو مثل یه فرشته میمونی و کمتر کسی می تونه با دیدن تو خودشو کنترل کنه ........احمد کم کم داشت باسنمو می مالوند و دستای لیز و خیسشو رو کونم و رونام می کشوند و گاها اهسته با کف دستش روش میزدکمرم رودوستی و با فشار مناسب مالش می داد . با فشار انگشتاش رو وسط کمرم منو به یه حالت خلسه مانند می کشوند .....کاراش حساب شده بود و الکی مالشم نمی داد......حس کردم دستشو تو چاک کونم میبره ....یه کم روغن رو کمرم ریخت و ابشو با دستش تو گودی باسنم هدایت کردقطرات روغنو رو سوراخم و کوسم احساس کردم ...با انگشتاش سوراخمو کمی باز کرد تا اب روغنه توش بره ...خنکی روغنو تو سوراخم حس کردم ....برام لذت اور بود با انگشتاش مقداربیشتریو تو کونم فرو برد .....دستاش به خوبی و حساب شده تو چاک کونم کارشو می کرد و کوسمو هم درگیر کرده بود......چوچوله کوسم با همون انگشتاش با کونم مالش می خورد .من به خودم فشار می اوردم که اه ناله نکنم ....چون خجالت می کشیدم اخه دستش رو کوس و کونم بود و تا حدودی شرم و حیا منو گرفته بود ...ولی مگه می تونستم جلو شهوتمو بگیرم این هوس و شهوت درونم خیلی نیرومند بود و همه چیو در تحت کنترل خودش می گرفت .....بالاخره اخ و اوخوم بیرون زد و فریادم بلند شد ....دودستش باسنمو تسخیر خودش کرده بود و انگشتش تو سوراخم رفته بود وباقی انگشتاش رو کوسم انجام وظیفه می کرد .....احمد خودش هم بامن اه می کشید و قربونم میرفت .......طاهره جون نمی تونم خودمو کنترل کنم ..........سرعت کاراشو بالا برده بود و من چشام داشت سیاهی میرفت یه جوری شده بودم انگار فشارم باز پایین اومده بود ...اخه دفعه قبل خیلی بهم فشار اومد ازبس شهوتم بالا بود این بار کم اورده بودم ......نمی تونستم حرف بزنم فقط زیرش ارووم ناله می کردم ..نمی دونم یه بار و شاید دو بار ارضا شده بودم .....هیچ قدرتی برام نمونده بود .....احمد بلند شده بود و شلوارشو تا زانوش پایین کشید و کیرشو بیرون کرد ....قطرات اب سفید از نوکش رو اتاق و کمرم می ریخت اون هنوز ارضا نشده بود ....با همون وضعیت رو کمرم سوارشد و با یه دستش چاک باسنمو از هم باز کرد و کیرشو در لاش جا داد وخودش روم ولو شد و با همون وضعیت داشت کیرشو تو چاک کونم برای خودش می مالوند ....ناله هاشو بغل گوشم می شنیدم ...اونم در اوج شهوت خودش قرار گرفته بود کیرش در نهایت سفتی قرار داشت ....فقط بعد از چند دقیقه حس کردم اب تازه وبا حجم زیادی رو کوس و کونم اومد اونوقت فهمیدم که احمد هم ارضا شده ......اون هم خسته شده بود و تند تند نفس میزد من که حسابی کم اورده بودم و نیاز به استراحت و خوراکی شیرین داشتم ........احمد بلند شد و خودشو تمیز کرد . رفت کباب و نون تازه رو که گرفته بود اورد و اماده اش کرد که اونو بخوریم ....عزیزم حالت خوبه ......نه احمد اغا فشارم اومده پایین ...لطفا منو بلند کن و کمکم کن لباسامو بپوشم ......با کمک احمد منم خودمو مرتب کردم و کنارش نشستم ....احمد با ظرافت و رفتار خوبش و تاثیرش برمن خیلی زود حالمو خوب کرد اون برام لقمه کباب می گرفت و خودش تو دهنم می کرد و بعد از هر لقمه ماچم می کرد .....اگه بگم دو برابر احمد غذا خوردم بهتون دروغ نگفتم چون هم کباب خوشمزه بود و هم نیاز به انرژی و مواد خوردنی داشتم ....بهر حال ماساژبهم چسپیده بود ......
ادامه از طاهره/.........در یه رابطه جنسی بین یه مرد وزن انچه که در نهایت این دو نفر خصوصا مرد می خوان بهش برسن ....دخول کیر مرد به رحم زن میباشه و این نهایت و خاتمه رفتار اونا رو میتونه داشته باشه ولی احمد با من اینطور نبود وتا خودم داوطلب نمی شدم و یا بهش نمی گفتم اون کیرشو به کوسم نمی زد نه اینکه توانشو نداشته باشه و یا مردونگیشو از دست داده باشه ......اون واقعا قدرت جنسیش خوب بود و حتی یه بار یادمه تا نزدیک نیم ساعت منو می کرد و یه ضرب رو کوسم تلمبه میزد بلکه احمد واقعا منو به خاطر خودم میخواست و اگه حتی بهش می گفتم که بهم دست نزن ...واقعا هیچی نمی گفت و ناراحت هم نمیشد اون فقط با نگاهش به من خودشو راضی و سیر می کرد ....هر زنی ارزوی همچین عاشقیو می خاد .......واقعا گاهی فکر می کنم کاش احمد شوهرم بود واگه این خیال جنبه واقغیت به خودش می گرفت ...امکان نداشت من خیانت به حریم خصوصی شوهرم بکنم ........اخر هفته هم رسیده بود و شوهرم باز با یه کادوی دیگه خواست بیشتر دلمو مال خودش کنه ....اون باز برام طلا گرفته بود براستی این مدت رو نوار پول و طلا قرار گرفته بودم ...اون از خریدیه خونه و دو بار گرفتن طلا و پول هایی که احمد به حسابم واریز می کرد .....دیگه بازارم حسابی سکه بود و دیگه پشتوانه خوبی داشتم ....صالح حتی به طلا هم اکتفا نکرد و دستمو همون روز گرفت وبا خودش به بازار برد و برام دو قواره پارچه چادری و زنونه خرید .....کم کم داشتم براش نرم میشدم ....اون روز بعد از خریدمون اتفاقی منو برد همون کافه .....اوه اوه یهو مراد خراب کاری نکنه و نیاد جلوم از اون حرفای همیشگی بزنه .وبه همه چی گند بزنه ..خیلی ترسیده بودم ........ما نشسته بودیم فقط تونستم جوری و در جهتی بشینم که اگه مراد اومد اولش من ببینمش و جوری بهش علامت بزنم که خرابکاری نکنه .....قلبم تند تند میزد ...ضالح دستامو رو میزگرفته بود و عاشقونه منو نگاه می کرد ......عزیزم چی دوست داری .......حالا بزار گارسون بیاد سر میز تا ازش بپرسیم .....طاهره عاشقتم .....خدا منو بکشه من چه جوری باهات اون رفتار بدو کردم ....صالح بسه الان وقت اون حرفا نیست .....اره عزیزم خیلیا بهم حسودی می کنن...هرجا میرم با کنایه و طعنه بهم میگن خوش به حالت ....زن خوشکلی داری و من الاغ قدر تورو نمی دونم .....گفتم کافیه از این حرفا نزن ....مراد ازانتهای سالن به طرف من میومد ...فقط تونستم یه کار کنم که حواس صالح رو پرت کنم کیفمو رو زمین عمدا انداختم و ازش خواستم برام بیاره همون لحظه به مراد اشاره کردم که حواسش باشه ........خوش اومدین ....متشکرم ...عمدا به صالح رو کردم و گفتم شوهرم تو چی میل داری ......مراد دو هزاریش افتاده بود و خودشو جمع کرد ....اگه این جمله رو نگفته بودم اون گندشو در میاورد .....اونوقت من جواب صالحو چی میدادم ......من خیلی به خودم رسیده بودم و همه نگام می کردند ...بیچاره مراد هنوز تو کفم بود و ارزوش بود منو بکنه .....از چشاش اینو می خوندم ......دامن کوتاهی پوشیده بود م و قسمتی از رونم تا بالا معلوم بود و خودم نمی دونستم که چادرم یه ورش افتاده و اونجامو در معرض نمایش قرار داده.......ووقتی متوجه شدم که خیلیا داشتند یه سره اون زیرو نگاه می کردند ....اب و از لب و لوچه همه شون اومده بود ....اوخ اوخ من اخرین نفری بودم که متوجه شدم که چه فیلمی واسشون درست کرده بودم یه فیلم نیمه سکسی ..... با شرکت رونای سفید و هوسناکم و ساق های تراشیده یه دستم ...خب خودمم کار گردان و هنرپیشه اش بودم ...نزدیک یه ربع من براشون فیلم گذاشته بودم ......شورت قرمز رنگمو انگاری می دیدند ......مراد هم از این فیلم من بی نصیب نشده بودو اونم رو یه صندلی روبرو م نشسته بود و دستاش تو وسط پاش با کیرش ورزش می کرد ........واقعا کافه رو من بهم ریخته بودم و همه دستا به خاطر من رو کیراشون سوار بودند......افرین به این همه هنر و استعداد ....مراد اون روز موقع خداحافظی اه سوزناکی برام کشید ....صالح به خودش جرئت داده بود و توخیابون چند بار دستمو گرفت و کف دستمو برام قلقلک می داد ....نکن .....مردم می بینن ....خب زنمی غریبه که نیستی ......صالح قبلا از این رفتارا نمی کردی ...تو خیلی عوض شدی .....عزیزم سه هفته س که دستم بهت نخورده و خیلی فشارم بالاس ..لطفا امشبو نه نگو و بزار بهت برسم ........تو خیال می کنی که دو بار برام طلا خریدی و یه قواره پارچه و چادر ...دیگه کاربد و رفتار زشتتو فراموش کردم .....صالح باور کن اون کارزشتت رو قلبم مونده و هنوز تو رو نبخشیدم .........من چکار کنم تا منو ببخشی ......نمی دونم باید فکر کنم ....بهم قول امشبو میدی که بکنمت .....نه نه بهت نمیدم.......باید ادب بشی .......اه چکار کنم تا تورو راضی کنم .....صالح توفکرم که یه بار باهات بیام اون شهر ی که ماموریت میری .......نه نمیشه تو پادگانه و جای تو نیست ....خب منو ببر مسافر خونه.....برام جور نمیشه ببرمت.....خب چرا......من توپادگان می خوابم وتواگه بیای مجبوری تنهایی تو مسافرخونه بمونی .....توم باهام بیا مسافرخونه .....اصلا جورنمیشه.....ولی بهت قول میدم چند هفته دیگه با خودم ببرمت ....صالح من از کارات و حرفات سردر نمیارم .....باشه حالا که اینطور شد از کردنم خبری نیست و بهت نمیدم .....عزیزم باهام مهربون باش.......من شوهرتم .....منومثل فرانک فرض کن ...من میدونم تو با فرانک رابطه داری.....توشوهرتو ول کردی وداری با یه زن عشق وحال می کنی .....اره صالح بزار بدونی من بافرانک رابطه دارم ..هم رابطه دوستی و هم عشقی .....وازت هم نمی ترسم ...تو بیشتر به خودت فکرکن و کارایی که نباید بکنی و یه سری کارایی که باید بکنی .....واقعیت به من اینو میگه که تو یه مرد کامل برای من نیستی ....اگه مردبودی حداقل جلو شاهین و فرانک منو نمی زدی .....فقط ظاهرت به مرد میمونه .....خیلی مونده مرد بشی و شایدهم اصلا نشدی......می فهمی چی میگم .......اون شب یه مرد غریبه بنام شاهین مثل یه شوهر و برادر ازم حمایت کرد و اونوقت تو مثل یه غریبه منو کتک میزدی .....اگه این جمله منو خوب درک کردی دیگه خفه میشی و هیچی ازم نمی خای .........طاهره من که ازت معذرت خواستم ...دیگه بس کن ..منو بیشتر کوچیک نکن .....تو از اول روز زندگیمون برام کوچیک بودی......تو حتی غیرت هم نداری ..اون شب خونه احمد اغا منو بزور وادار به رقص کردی من اصلا خوشم نمیاومد برای یه مشت ادم غریبه کونمو بچرخونم وعشوه بیام ...ولی تو حتی به این کارم هم افتخار می کردی ...اخه به توم میشه بگن مرد .......دلم از دستت خیلی پره .......تا اونجایی که وقت داشتم دق دلمو روش خالی کردم .....اون دیگه جیکش در نمی اومد ....خفه خون گرفته بود.....تو خونه باز هم یه لباس سکسی پوشیدم و از قصد درجه شهوتشو بالاتر بردم ......شوهرم در حسرت کردنم مونده بود ......اون شب عمدا طاها رو بین خودم و اون خوابوندم و بیشتر حالشو گرفتم ...ولی نصفه شب اومد بالا سرم و بزور منو بغل کرد ......طاهره.... جون طاها بزار بکنمت .....دستمو از زیربه شکمش بردم و کیرشو گرفتم .......صالح اگه منو ول نکنی به جون طاها کیرتو فشار میدم و کاری می کنم که دیگه هیچوقت بلند نشه ......من زورکی بهت کوس نمیدم ......باز هم در کردنم ناکام شده بود ....این یه بازی بود که باهاش می کردم و می خواستم نتیجه بازیو رو در ادب کردن وتادیب اون به خاتمه برسونم .......
ادامه از طاهره/.......از حال گیری واذیت کردن شوهرم لذت خوبی می بردم ....کاراش و نحوه صحبتاش تغییر کرده بود اون به گمونم تو اون شهر یه کارایی می کرد و به قول معروف مشکوک میزد .....تلاش کردم باهاش برم ولی از دستم قصر در رفت .....جالب اینکه شب بعدش نگار شام همه مونو دعوت کرده بود ...من ابتداش علاقه نداشتم ...ولی بدونه من نمیشد چون اصل کاری من بودم و اساس این دعوت رو بعدا فهمیدم حمید شوهر نگار ترتیب این مهمونیو داده بود که منو حسابی نگاه کنه و شاید دستش بهم برسه ......اون شب خیلی به خودم رسیدم شلوارتنگی که تنم کرده بودم یاسنمو مثل توپ نمایش می داد خط شلواره تا اونجایی که راه داشت تو چاک کونم رفته بود وخط شوزتم از رو شلواره هوار می کرد . و بسیار چشم نواز خودشو نشون میداد ....بلوزی که پوشیده بود دیگه بدتر بود پستونامو با نوکش بخوبی در معرض دید قرار داده بود.....فکر کنم حمید با دیدن من سکته رو میزد و اگه هم نمی زد کیرش منفجر میشد ....شوهر بی غیرتم خیلی راحت می تونست یه تذکر کوچکی بهم بزنه و منو از این رفتاراو نحوه لباس پوشیدنا منع کنه ...ولی اون عین خیالش نبود .....حمید با زیر شلوار گشادش میدون به کیرش داده بود که راست راست تا اخر مهمونی برام قد علم کنه ....اون دو بار با زرنگی دستشو به کونم و پستونم زد ...یه بارش موقعی که شام خورده بودیم و من بشقاب و وسایلو می بردم اشپزخونه اونم به بهونه کمک خودشو. به پشتم رسوند و دستشو با خشونت و فشار زیادی تو گودی باسنم برد .....درجه کارش از بس بالا بود با صدای بلندی اخ گفتم .....جواب آخمو با لبخند ش بهم داد.....اوح جون ..قربون اخت برم .....وکار بعدیش هم چند لحظه تو اشپزخونه خم شده بودم که وسایل رو جابجا کنم حواسم بیشتر به کونم بود که باز از حمید دست نخورم ولی اون با هدف گرفتن پستونم خودشو نزدیکم رسوند و اونو برای لحظاتی تو مشتش گرفت .....خیلی زرنگی کرد و من ازش رو دست خوردم شوهر پخمه ام کنارم بود و مثل ادمای کور شده بود و اونم به گمونم چشاش به کون نگار بود که اون لحظه براش قلمبه کرده بود .......خلاصه اون شب حمید تا اخرین لحظه دست از نگاه کردنم بر نداشت ....موقع رفتنمون سحر خوابیده بود اونو بلند کرد و به بهونه دادنش به من ارووم بهم گفت .....بالاخره می کنمت .....منتظرم بمون ........روز بعدش همین موضوعو به نگار گفتم ....دیگه نباید از ش پنهون می کردم ...مرتیکه عوضی تو خونه اش غلطای زیادی می کرد ....نگار همون روز باهاش دعوا کرده بود و کارشون به جایی رسید که برای چند روز نگار قهر کردو رفت خونه پدرش /...ولی خب قهرش دامنه دار نبود چون چند روز بعدش اومد خونه مون ..ومنو می خاست ......طاهره خیلی ازم دور ی می گیری .....چرا ....مگه ازم ناراحت شدی .....نه نگار جون اگه ازت دور می مونم به خاطر شوهرته ....اون خیلی چشاش هیزه ....من ازش می ترسم ......اوه اوه طاهره این مردا سیر بشو نمی شن ..اون شبی که شما ها اومده بودین خونه مون .....اخر شب حمید تا نزدیک صبح منو می کرد ....و نزاشت خوب بخوابم ....کونمو داشت پاره می کرد و کوسم بمونه که تا یه ربع توش ضربه میزد .....میدونستم شهوتش به خاطر تو بالا زده و اینو همون شب بهش گفتم ...ولی طبق عادتمون بهم می گفت ما که موقع سکسامون از زنا و مردا ی دیگه بهم دیگه میگیم ....عزیزم من فقط خیلی ساده نگاش می کردم ....اخه مگه نگاه کردن قدغنه و تازه اون با لباس شهوتیش ادمو مجبور می کنه که نگاش کنن....اون خرم کرد وکاری کرد که دیگه ادامش ندم .......نزدیک یه ماه میشد که شوهرم نتونسته بود باهام سکس کنه ......اون دیگه داشت روانی میشد .....حنی یه شب قبل از خواب بخوبی باز حالشو گرفتم ابتداش تیکه تیکه لباسامو براش در اوردم و خودمو کامل لخت کردم و در اخر سر براش هم رقصیدم ....اون بهم هجوم اورد و خواست منو بگیره ...ولی من زرنگ تر بودم و از دستش فرار کردم ....تا داخل حیاط دنبالم اومد و کاری کرد که مجبور شدم به اتاق مادرش پناه ببرم ...خوب شد اون خوابیده بود و منو با اون وضعیت ندید ....بیچاره صالح اون شب تو سرش میزد و مرتب می گفت ...طاهره تو بالاخره منو به دیوونه خونه می فرستی ........شرافت فارغ شده بود و یه پسر درشت و خوشکل بدنیا اورده بود دو فرزند قبلیش به فول خودش ریزه میزه و سبک وزن بودن...ولی این یکی انگار به پدرش رفته بود همون پدری که بنام مرد حلاج به شما ها معرفی شده بود .......اگه اون مرده پسرشو می دید به خودش و دست پختش افتخار می کرد که چه پهلون بچه ای رو تو شکم شرافت کاشته بود .......فرانک در اخرین سفری که با شاهین داشت از تهران یه لباس خیلی شیک و به سبک و مدل اروپایی خریده بود ..نوع مدلشو دوست داشتم ..پارچه های که شوهرم برام خریده بود رو یه روز با فرانک بردیم مغازه قرهاد که ازش کپی برداره و عین اونو برام بدوزه .......فرهاد برای اولین بار فرانکو میدید . کیرش واسش بلند شده بود من فرهادو می شناختم و میدونستم جنسش چیه و نوع نگاهشو می فهمیدم ......طاهره خودت کم نبود این خانم خوشکلو اوردی که غصه منو بیشتر کنی .....این کیه ......کاری به زنای مردم نداشته باش بهتره به پارچه من توجه کنی .....طاهره جون .....چرا منو دق میدی ..اخه من چه گناهی کردم که باید از حسرت و دوری کوست محروم بشم ......فرهاد لطفا باز شروع نکن ...من فعلا نمی خام باهات رابطه داشته باشم ...اخه چرا ......چرا نداره همین .....این خانمو می تونی به جای خودت برام جور کنی .......خجالت بکش این خانم شوهر داره.و اگه الان بدونه در مورد زنش این حرفا رو زدی تیکه تیکه ات میکنه ....اون صد تا نوچه چاقو کشو سرپرستی می کنه .....حواست باشه ......طاهره کاری به شوهرش ندارم درست مثل خودت زیباس و کردنی ...جون میده برای کردن ....اخ کونشو ببین عین مال شرافته .....کیرمو اگه ببینی واسش گریه می کنی ...خیلی وقته به کوست نخورده ....من تو اتاقک پرو داشتم چرت و پرتاشو تحمل می کردم و فرانک هم رو صندلی لم داده بود و یه ور باسنشو برای فرهاد و پیرمرده قمبل کرده بود وواسشون نمایش می داد ..البته فرانک از اون زنا نبود که عمدی این مدل وبراشون نشون بده ..اون از نظر خودش عادی و معمولی نشسته بود....با هر بدبختی بالا خره پرو منو انجام داد اونم بعد از اینکه چند بار دزدکی منو مالوند و حتی یه بار مچ دستمو گرفت و به طرف کیرش برد ....زیر شلوارش مثل سنگ شده بود با اینکارش به خیالش می خواست منو تحریک کنه ....بااصرار فرانک ناهار اون روزو خونه شون مهمون بودم ....جاتون خالی خورشت فسنجون برام سرو کرد ...شاهین اون روز سرویس کامیون داشت و درگیر موتور ماشینش بود و این فرصتی شد که من و فرانک دلی از عزا دراریم و به جون هم بیفتیم ....همدیگروهمراه با ماچ و بوسه و مالوندن لخت کردیم....فقط مونده بود شورت و سوتینامون....روهم غلط می خوردیم....فرانک با مدل جدید و خاصی باهام لز میکرد حین بوسیدن اندامم وقتی که به سوتینم رسید با دستاش اونو باز نکرد بلکه با دندوناش وهمراه بابوسیدن سینه هام اونو از بدنم جدا کرد خلاصه وقتی سوتینم درو مد که پستونام از اب دهنش خیس خیس شده بود واه نالمو دراورده بود ...خیلی از کارش خوشم اومده بود ..همین کارو هم با شورتم انجام داد....اوف اوف دیگه داشتم از شدت شهوت و هوسم تو سر خودم میزدم و اگه بال داشتم می خواستم باهاش پرواز کنم با دندوناش شورتمو تا نوک انگشتای پام کشوند و اونم در اورد ....واقعا که این کارش برام سوپرایز شده بود ......با اجازه تون منم به همین مدل شورت و سوتینشو دراوردم و بدتر شهوتشو بیرون زدم ...فرانک با اون عشوه و ناز لهجه تهرونیش منو مست خودش کرده بود ...اگه اون خورشت فسنجونو نحورده بودم الانه کم اورده بودم و بیهوش میشدم .....باز به حالت ۶۹ دراومدیم و کوس کونامونو با دهنمون با شدت و اشتهای زیادی می خوردیم ......فرانک از من بلند تر دادمیزد و هوارش خونه رو گرفته بود ...مادر شاهین خونه نبود و ما باخیال اسوده فریاد عاشقونه سر می دادیم .....دور سوراخ کونش کمی قرمز شده بود و منو متعجب کرده بود ازبس شهوت و هوس وجودمو گرفته بود نمی تونستم همون لحظه ازش بپرسم ....دو تامون عین هم کارمونو انجام می دادیم من انگشتم تو سوراخش رفته بودو اونم انگشتشو تو کونم فرو کرده بود .......
ادامه از طاهره/........هر کاری من رو ش می کردم فرانک هم رو من عینشو انجام میداد ....نوکای پستوناشو با دندونم می خاروندم و اونم برام انجام میداد از این کار ته دلم خالی میشد و شهوت و هوس و عشق به همدیگه دو نفرمونو بی تاب و مست و خمار کرده بودتموم بدنمون خیس عرق شده بود و وقتی که بهم می خوردیم انگار یه کاسه ابو رومون ریخته بودند کاش میشد باهاش میرفتیم توحوض اب حیاط .....ولی هوا سرد بود و فصل پاییز .......به گمونم خودمون متوجه نبودیم هر چی اب از کوسمون بیرون زده بود ندونسته خورده بودیم .....امارشو نمی دونستم چند بار ارضا شدم ولی قطعا از چهار بار بیشتر بود.......هردو مون مثل یه لاشه نیمه بیهوش رو هم ولو شده بودیم ....اه چه صحنه ای تو اینه جلوم نقش بسته بود خودمو و فرانکو می دیدم که لخت رو هم بودیم دو تا بدن قشنگ و متناسب و جذاب و با سینه های هوس ناک و کونایی که خیلی از مردای شهر تشنه رسیدنش بودند .......بیشتر از نیم ساعت فقط به سقف اتاق چشم دوخته بودیم ...خیلی خسته شده بودیم یه کار خسته اور ولی خیلی لذت بخش .........فرانک جون ....چیه عزیزم ....میخام ازت یه چیزی بپرسم ........بگو قربونت برم ......دور سوراخ کونت قرمز شده بود ....برام عجیب بود .....می دونی دلیلش چیه و یا اگه نمی دونی می خام بدونی قرمز رنگ شده .......اوف اوف طاهره دیشب شاهین مست کرده بود و یه پا لج کرده بود که فقط کونمو بکنه .....خب منم مدتیه بهش کون نمی دم چون یه کم اذیت می شم و وقتی اون کارو باهام می کنه پایین کمرم دردمیگیره ...در واقع الان می ترسم که شاهین کونمو می کنه .....ولی خب نمی تونستم دلشو بشکنم ..اونم دو بار تاصبح منو از پشت کرد و قبلش هم کلی با لباش سوراخمو می خورد .....قرمزی اونجام مال خوردن شاهینه ....نمی خاد نگرون باشی ........فرانک جون نظرت در مورد خیاطم چیه .....کارشو میگی ..اره خب کارش معلومه لباسایی که می پوشم مال دوخت اونه ......اره کارش خوب به نظر میاد .....خیاطه خیلی مایله براش پارچه ببری تا لباس برات بدوزه .....خب این که عادیه هر خیاطی یا صنعت گری دوست داره همه کار براش ببرن ....ولی فرهاد میگفت اگه پارچه برام بیاره ..جوری براش میدوزم که لباس مال تهرون رو فراموش کنه و دیگه با من کارکنه .......خب باشه امتحانش می کنیم پارچه براش میبرم تا هنرشو بهم نشون بده .....نمی دونم چرا این حرفا رو به فرانک زدم ...پشیمون شده بودم کاش بهش نمی گفتم ...اگه پای فرانک به اون مغازه برسه ...فرهاد به هر کلکی شده اونو می کنه ....وکیرشو به کوس تنگش میزنه .....ولی برام جالب میشه ایا فرانک بهش راه میده ویانه ........نزدیک غروب شده بود و من باید به خونه بر میگشتم .....نزدیک کافه شده بودم ...دلم هوای یه نوشیدنی کرده بود ..داخل کافه که شدم یهو اکرم خواهر علی روبروم سبز شد.....اوه اوه ببین کیو می بینم .....به جون خودم می خواستم ببینمت تا بهت بگم پس فردا خونمون دعوت هستی ......اکرم منو میخای دعوت کنی ...اره یادته اون دفعه بهت قول دادم که به خونه ام دعوتت کنم ....ولی زحمت نمیدم .....این حرفا چیه طاهره جون من به خاطر برادرم که خیلی تورو اذیت کرد باید از دلت در بیارم و جبرانش کنم ......نه اکرم ممنون نمی خاد به خودت زحمت بدی .......اوه اوه ناز نکن بهت قول میدم که بهت خوش بگذره وبشه یه خاطره بیاد ماندنی ......لطفا نه نگو ......هاج وواج مونده بودم ...بهش قول بدم و یانه ......مراد تو یه چیزی بگو ....به طاهره بگو بیاد ......من تدارک برات دیدم .....مراد خبر داره .....مراد ساکت مونده بود و انگار نمی تونست حرف بزنه .......اکرم اومد جلوم و صورتمو ماچ کرد .....لطفا بیا ..من پس فردا عصر منتظرت هستم .....اکرم ادرس خونشو بهم دادورفت .......مراد هنوز ساکت مونده بود ......چیه مراد ..چرا قفل کردی ...حالت خوبه ......زود باش برام یه نوشیدنی داغ بیار ......رو صندلی تو فکر اکرم بودم که چرا خیلی اصرار به رفتن من به مهمونیش داشت ....چیزی نفهمیدم و تنها فکری که می کردم لز باحال و خوبم بود که بافرانک کرده بودم و منو سرحال و شاداب کرده بود مراد اون روز زیاد باهام حرف نمی زد و فقط بهم زل زده بود ...مراد تو مریضی ..چرا حرف نمی زنی ....انگار عقرب به زبونت نیش زده .....من کارم تموم شده بود و بلندشدم از مراد خداحافظی کردم ....مراد حتی دل ودماغ جواب دادنمو نداشت نمی دونم چه مرگش شده بود.....اون شب خواب راحتی داشتم و تا صبح یه تکون خوابیدم ....احمد روز بعدش باهاش تو خونه ام قرار داشتم ....اون روز بیشتر از همیشه بهم محبت می کرد وخیلی نوازشم کرد ..نمی دونم اونم چش شده بود....ولی بالاخره دلیلشو دونستم..احمد به یه مسافرت ده روزه میرفت واز همون ابتداناراحت دوری از من شده بود ....ولی یه جمله اش برام عجیب بود و اونم این بود دوبار بهم گفت خیلی مواظب خودت باش ....اگه تو نباشی منم میمیرم .......موقع خداحافظی به عینه چشاش خیس شده بود این اشکا مفهوم و معنی یه عشق پاک رو داشت .....باید برای مهمونی خونه اکرم یه لباس مجلسی خوب و شیک انتخاب می کردم همون شب تو فکرش بودم ..کاش میشد فرانک ویا شرافتو هم دعوت می کرد و بااونا بیشتر بهم خوش می گذشت ....روز مهمونی به خودم خیلی رسیدم و یه لباس مجسی بدن نما ابی خوش رنگی تنم کردم و بعد از هماهنگی با مادرشوهرم عازم خونه اکرم شدم ...خونه اش تو کوچه پس کوچه های یه منطقه پر جمعیت قرار داشت ...البته اینم بگم خونه اجاره ای بود و دربست کرایه اش کرده بود .....با پرس و جو خونه شو پیدا کردم ...در زدم ...........همون موقع یه پسر بچه که همسایه شون بود بد جوری بهم زل زده بود و انگار بهم می گفت تو این خونه نرو .......
ادامه از طاهره/........پسر بچه با چشای قشنگ و نگاه معصومش بهم زل زده بود ........پسرم چیزی میخای ....عزیزم خوردنی باهام نیست ..میخای بهت پول بدم خودت خوردنی بخری ......سرشو بالا زد ...یعنی نمی خام .....خونه تون کجاست ..با اشاره دست درست درب کنار خونه اکرم رو اشاره زد .....نگاهش عجیب بود ...بااصرار بهش پول دادم ....در خونه اکرمو زدم ......کمی طول کشید تا درباز شد .....اکرم با یه چادر که سرش زده بود اومد دم در .....با نگاه به چپ و راست کوچه با لبخند بهم خوش امد گفت ...این نگاهش برام طبیعی نشون نداد....قبل از بستن در با عصبانیت پسر بچه رو نگاه کرد ......چیه اینجا وایسادی ...برو خونه تون ......اکرم جون ولش کن اون کاری نکرده ....فقط داره نگامون می کنه ....طاهره من از بچه های شیطون وفضول خوشم نمیاد ....اکرم کمرمو ارووم گرفت و منو به داخل خونه هدایت کرد .....و درو بست .....بیا طاهره بریم داخل ......اکرم فقط من دعوتم و یا کسایی دیگه هم دعوت شدن ...نه عزیزم این مهمونی فقط مخصوص توه ......این حرفش برام سنگین بود و منو کمی تو فکر فرو برد ......خونه اش زیاد بزرگ نبود و یه حیاط معمولی و سه اتاق کنار هم که چند پله می خورد تا وارداتاقا بشی .....خونه خیلی ساکت بود و بویی از مهمونی نداشت ....منو داخل اتاق انتهایی برد .....اکرم اتاقو ترک کرد و رفت به گمونم یه چیزی و خوردنی برام بیاره.....خونه خیلی ساکت بود وفضای سنگینی برش حاکم شده بود .....من کمی تشویش وترس بهم دست داده بود ...معمولا مهمونی که به خونه میزبانش میره ...فضای خونه رو براش شاد نشون میدن ولی من اثری از این شرایط تا الان نمی دیدم ....اوه خدایا کاش تنها نمی اومدم ......چند دقیقه گذشته بود و من تنها نشسته بودم ....سرو صدای دو نفرو کم کم می شنیدم ....یکیش مال اکرم بود ولی اون نفر دیگه به صدای زن نمی خورد .....یه مرد بود که با اکرم صحبت می کرد و صداشون نزدیکتر می شد که تا به پشت اتاق رسیدند ..در اتاقو که باز کردند متوجه اون مرد شدم.....اون مردی بالای میان سال و در حدود سن و سال۵۰نشون می داد با کت وشلوار شیک یه دست مشکی و یه کلاه شاپو درست مثل هنرپیشه های فیلم های فارسی قبل از انقلاب .....ولی نکته جالب خیلی از دندوناشو کشیده بود و این به قیافش نمی اومد ...سلامش کردم ....با لبخند بهم جواب داد......اکرم خانم ایشون همون طاهره خانمه.....بله خودشونن.....از تعریفی که برام می کردی قشنگتر به چشم میاد ......بله دیگه خودت از نزدیک ببین و زیارتش کن .......قضیه چیه این مرد داره چی میگه و اکرم هم چرا اینطوری جوابشو میده .......تو دلم اشوب شده بود و دیگه ترس منو گرفته بود و ضربان قلبم لحظه به لحظه تندتر میزد .....خودمو جمع و جور کردم .......کمی به خودم جرئت دادم .....اکرم ایشون پدرتون هستن .......اکرم زد زیر خنده .....اونم چه خنده ای ...قه قه میزد .....پدر ...نه ......تنها چیزی که بهش نمیاد اونم اسم پدره که اصلا تو وجودش نیست ......ترس و هولم بیشتر شده بود ...اکرم چرا رفتارش اینجوریه .....پس این مرد کیه ........اصلا به من چه که این مرد چیه و کیه ...بهتره من بلند شم و از خونه اکرم برم بیرون ...این مهمونی رو من نمی خوام .....خواستم بلند شم ......کجا طاهره چرا بلند شدی ......اکرم می خام برگردم خونه یه کم کار دارم و نگران بچه هام شدم ......بشین طاهره باهات کار دارم ......این مرد اسمش بشیره وپدرمن نیست یعنی خدا نکنه پدر من باشه و...بعدش میخام داستان خودمو برات به طور خلاصه بگم .....پدر واقعیم الان تو تهرونه و زندگی بخور ونمیری برای خودش داره و من اصلا اونو نمی بینم چون ادمیه که نه به مادرم اهمیت میدادو نه به بچه هاش فقط از وقتی که یادمه فکر و ذکرش شده بود دنبال زن و ناموس مردم ....مادرم طلاق گرفت و رفت یه شوهردیگه کرد و ما رو با پدرم تنها گذاشت منظور از ما من و علی و برادر دیگمه که اونم زود زن گرفت و کلا رابطه شو با من و علی قطع کرد و حتی نمی دونم الان کجا و در چه شهری زندگی می کنه ...من فقط امید و ارزوهایم شده بود یه ازدواج موفق برای خودم و علی که برام برادری کنه ...اولیشو پدرم برام جور کرد و من ازدواج کردم ولی من خوشبخت نشدم چون مردیو برام انتخاب کرده بود که درست مثل خودش بود و اونم بهم خیانت می کرد .......ومن بااین شوهر خائنم تا چهارسال قبل بودم و تحملش کردم ولی دیگه بسم بود و نمی تونستم رفتارشو قبول کنم ازش جداشدم...حالا فقط تنها امیدم علی بود ....هرچند اون هم رفتاراش خوب نبود ولی برادرم بود و همه چیزم بود تا اینکه ماجرای اون شب خونه متروکه که تو دعوتش کرده بودی پیش اومد وتو با اون رفقای عوضیت برادرمو بدبخت و جوونیشو ازش گرفتین ...من تو رو اوردم که فقط ازت انتقام بگیرم ........دلم خالی شده بود ودستام شروع به لرزیدن کرده بود .....وای وای ...من اتفاقات اون خونه متروکه رو فراموش کرده بودم ولی اکرم این همه سال تو فکر انتقام از من بوده ......ولی اکرم تو داری اشتباه تصمیم می گیری مگه علی رو نمی شناختی اونم دنبال زنای مردم بود و حتی یه سال تموم مزاحمت برام ایجاد می کرد و اینو خدا و خودش هم میدونه ..من اصلا به برادرت محل نمی زاشتم ولی به خاطر یه النگوی کوفتی که از خواهر شوهرم دزدیده بود باهاش حرف زدم واصلا کاش بی خیال اون النگو میشدم و باهاش هم کلام نمی شدم ....اون روز از علی خواستم النگو رو بهم پس بده ولی اون ازم درخواست غیر مشروع می کرد و منم زورم بهش نمی رسید اخرش می خاست منو ببره زیر زمین حموم که اونجا بهم تجاوز کنه ....من مقاومت کردم حرف اخرش این بود که من تسلیمش بشم ....منم ناچارا قبول کردم ولی جاشو خودم تعیین کردم اون اولش قرار بود خودش تنها بیاد ولی نامردی کرد و باخودش سه نفر دیگرو اورده بود و منم می دونستم که به برادرت نمی تونم اعتماد کنم .....قبلش به خاطر امنیت خودم شاهینو به اونجا کشوندم ...وتازه برادرت تو اون خونه لعنتی بهم تجاوز کرد و حالا بمونه که رفقاشم منو اذیت هم کردند.....اون بلایی که سر علی اومد همش خودش مقصره و تاوان کارای بدشه .......بسه بسه طاهره خفه شو .....علی الان فقط ظاهرا داره نفس میکشه و روزی صد بار ارزوی مرگو می کنه و حتی دو بار دست به خودکشی زده ......اونوقت تو داری بهم میگی مقصر نیستم ........اره من مقصر نیستم چون بارها ازش خواهش کردم و التماسش کردم و حتی اون روز هم به پاش افتادم که منو ول کنه ولی اصلا بهم اهمیت نمی داد و بهم می خندید .....اکرم علی خیلی بیرحمی کرد و اینو از مراد بپرس تو که با مراد رابطه داری و بهش بگو که ایا من درست میگم ویا نه .......اره درسته منم با مراد رابطه دارم و حتی بارها بهش کوس دادم و این ربطی به تو نداره ....ولی اینو میدونم که حتی مرادروهم اذیت می کنی و سربسرش میزاری وتو کافه بهش می خندی واون شده اسباب بازی و خنده تو واون دوستت که اسمش شرافته من همشو میدونم .....مراد هم ازت ناراحته و اونم میخاد حالتو بگیره ........از امروز دیگه باید شوهر جون و بچه هاتو باید فراموش کنی چون دیگه اینجا نمی مونی .........اکرم چی تو سرته ....بسه تورو خدا دست از این کارات بردار و انتقامو فراموش کن .....بخدا من رفیقتم و ما می تونیم یاهم دوست باشیم و من می خواستم شام دعوتت کنم ....شام تو سرت بخوره .....این همه مدت فقط میخاستم حق برادرمو ازت بگیرم ......میدونی چیه من همه چیمو از دست دادم شرافتم ...خونواده ام والان من شدم یه فاحشه و این مرد رو که می بینی نشسته و تو خیال می کردی پدرمه .....اون دیگه صاحبته و تو مال اونی چون تورو بهش فروختم و امشب و یا فردا صبح سوار ماشینت می کنه و می بردتت یه جایی که راه برگشتو نداری .......کاش می تونستم یه کتک حسابی بهت بزنم و سالم از این خونه بیرونت نمی کردم ولی حیف بشیر تو رو سالم می خاد و تو دیگه از فردا مثل من یه فاحشه میشی .......دست وپام سست شده بودند و اب تو دهنم خشک شده بود ...ای وای چیکار کنم .....بشیر با همون لبخند سیاه و تلخش بلند شد و داشت کت و بلوزشو در میاورد ....اره حدسم درسته اون میخاد بهم تجاوز کنه .....بشیر اماده شو خانمتو بکن وببین چه مالیه .....من که بهت گفته بودم جنسش درجه یکه و برات طلا و پول میاره ....اره زود باش برو سراغش ببین چه کوس وکونی داره ....من یهو بلند شدم و به طرف در خروجی اتاق رفتم ....اکرم با یه شیرجه خودشو رو پاهام پرت کرد و باهم رو کف اتاق افتادیم اون سعی میکرد دست و پامو از کار بندازه و منو اسیر خودش کنه در واقع اکرم زورش خیلی از من بیشتر بود و با کمی تلاش و کشمکش منو زیرش خابوند و......ببین طاهره خیلی دلم میخاد با ناخنام صورت و چشاتو زخمی کنم ولی تو باید سالم و دست نخورده تحویل این مرد بشی بس ارووم باش و به خودت زحمت نده ....تونمی تونی از این خونه بیرون بری مگه با این مرد .....اکرم تو رو خدا و جون هر کی دوسشداری ..این کارو باهام نکن ..من شوهر دارم و دو تا بچه کوچیک .....اونارو بی مادر نکن .......بشیر دیگه لخت شده بود ....بدن لاغر و استخونی داشت ولی برخلاف اندام لاغرش کیرش مثل شلاق دراز و اویزون شده بود و با کمی دستمالی یه کیر کلفت و گوشتی میشد ......وای وای همون لحظه ارزوکردم خدا منو بکشه و زیر این مرد کس کش نیفتم در واقع بشیر سر دسته یه فاحشه خونه تهرون بود که اکرم با گرفتن پول زیادی منو بهش فروخته بود اون هم به قول خودش هم ازم انتقام گرفته بود و هم به پول و نوایی رسیده بود .....ای تف به روت اکرم که اصلا بویی از انسانیت نبردی .......اکرم تو اصلا رحم و مروت سرت نمیشه .....ازت خواهش می کنم به این مرد بگو باهام کاری نکنه ......اکرم دست و پامو اسیر خودش کرده بود و از شدت حرثش لباشو رو لبم گذاشت و با بیرحمی اونو برام مکید .......اوخ جون چه لبایی ..بشیر کاش امشبو یه ساعت این فاحشتو بهم قرض می دادی تا باهاش یه حال خوبی بکنم ........باشه اکرم بزار جنسو امتحان کنم و ببینم کوس و کونش تنگ و سفت مونده ....ظاهرا که مال و تیکه خوبیه و چیز خوبی برام تور کردی .....من دیگه داشتم سکته می کردم و تموم بدنم زیر دست و پای اکرم می لرزید و فقط می تونستم فریاد بزنم ....چند بار هوار کشیدم و درخواست کمک کردم ......بشیر بالای سرم بود و اکرم داشت بهم فحش میداد ......خفه میشی و یا مجبور میشیم خفه ات کنیم ......منو خفه کن و بکش.... مرگ بهتره تا اینکه تسلیمتون بشم .....بشیر این خفه خون نمی گیره ..برو دستمالتو از جیبت درار و بیا دهنشو ببندیم .....تا اخرین لحظه ای که دستمالو رو دهنم بستند من فریاد میزدم ....ودیگه از حرف زدن و دادزدن افتاده بودم .......بشیر من دست و پاشو می گیرم توم بیا جلو بهش تجاوز کن .....بشیر بالای سرم داشت کیرشو می مالوند ..درست مثل یه تزریقاتی که امپولو تو سرنگ می کنه و اماده می کنه که به مریض بزنه اونم کیرشو واسم واکس می زد ...کیر سیاهش وبا اون تخمای درشتش لحظه به لحظه درشتتر و دراز تر میشد ....داشتم سکته می کردم از بس به خودم فشار میزدم همه جام عرقی شده بود .....اه خدایا کمکم کن ......یاد حرفهای دیروز احمد افتادم که دو بار بهم گفت مواظب خودت باش اون به دلش افتاده بود که اتفاق بدی قراره برام بیفته و اون پسر بچه دم در به نظرم مثل فرشته اومده بود که یه جوری حالیم کنه که وارد این دخمه و خونه شیطانی نشم ولی من احمق اون موقع حالیم نبود .......بشیر کیرش مثل یه تیکه لوله سیاه شده بود و روم خم شد و لباسمو بالا داد و شورتمو که تازه شرافت واسم خریده بود با خشونت هر چه تمام تر بزور از پام بیرون کشید و درحین اینکار کثیفش اونم برام پاره کرد ......بشیر از این کارش لذت برده بود و می خندید و نیمه دندونهای زشت و چرکینشو برام نمایش می داد..بوی بسیاربدی از دهنش بیرون میزد انگار شستن دهن و دندون حالیش نبود ..باید اونم تحمل می کردم اکرم هم از شکنجه ام لذت میبرد و قه قه میزد .....اوخ اوخ دارم راحت میشم ....یادته اون روز توخونه متروکه همشونو مجبور کردین بهم تجاوز کنن ...وبهم می گفتین این اکرم مثل یه فاحشه میتونه همه تونو سیر کنه و کیراشونو اب کشی کنه ...اون موقع من فاحشه نشده بودم و فقط توشهر دونه دونه ای به خاطر هوسم کوس می دادم ...ولی از اون روز رسما فاحشه شدم و به تهرون رفتم و زیر دست همین بشیر کارمو شروع کردم ......نترس طاهره از بشیر هراس نکن اون کوس کن خوبیه و تو کارش وارده و خیلیا رو ترتیب داده ....خود من ابتداش فقط نزدیک یه ماه تو خونه اش مثل زن خودش بهش کوس و کون می دادم و بعدش منو وارد بازار کار کرد ...توم یه ماهی مهمون اتاق خوابش هستی . بهت بد نمی گذره .......راستی تا قبل غروب مراد هم قرار ه بیاد اونم بهت تجاوز کنه ..چون بهش قولشو دادم ....پس انرژیتو برای من و مراد هم بزار ......اه مراد بی چشم و رو . عوضی ..پس اونم از این ماجرا وتوطئه خبر داشت و چیزی بهم نگفت ..گفتم دیروز خفه خون گرفته بود و یه سر بهم زل زده بود .....این بود جواب خوبیام .....من که براش کار جور کرده بودم ........اکرم دستامو از پشتم گرفته بود و در واقع من به پشت روش افتاده بودم ......بد ترین لحظات زندگیمو داشته می دیدم و می گذروندم ....بشیر خم شده بود و پاهامو از هم خوب باز کرد..... من حتی توان مقابله با اونو نداشتم که جلو اینکارشو بگیرم ....ای خدا منو بکش این بلا رو نزار سر من بیارن .....ای ای وای ...کیر شلاق مانندشو رو کوسم می کشید و با لبخند بد ترکیبش خودشو اماده می کرد کوسمو فتح کنه ......میگم اکرم اگه راحت وای میساد و مقاومتی نمی کرد بدنبود توم بامن باهاش حال می کردی و برام امادش می کردی تا بهتر بکنمش ....اخه لامصب رو کوسش خشک خشکه ......اره منم دلم واسش له له می زنه ...کاش باهامون راه میومد ...من بعد از تو کارمو می کنم .ولی خوبیش اینه که خیلی خسته شده و زوری براش نمونده ...زود باش بشیر کارتو بکن ....بشیر با اب دهن بو داده و کثیفش رو کوسمو کمی خیسوند و کمیشو رو کیر سیاهش کشوند و باکمک یه دستش کیرشو اهسته و با احتیاط تو کوسم فرو کرد من با چشام داشتم مرحله به مزحله تجاوزمو مثل فیلم های سکسی می دیدم چون نیم خیز به پشت رو اکرم تکیه داشتم ...سر کیرش تو کوسم رفته بود و دیگه نمیشد اهسته باهاش رفتار می کرد چون کاملا داخل کوسمو پر کرده بود باید یه کم زور میزد تا بیشتر فرو بره .......اکرم کوس تنگی داره ......درست مثل یه دختر می مونه ....یاد اون دختر دهاتی افتادم چند سال قبل از ابادی رفیقم برام اورده بود اونم کوسش مثل مال طاهره بود تا کردمش و کیرم داشت منفجر میشد .انگار که کیرمو تو دستات گرفتی و داری اونو قشار میدی..درست این حالتو داشت ....اکرم به جون تو وقتی پردشو زدم و خون از کوسش بیرون زد داشت زیرم سکته می کرد ....به جون خودت قسم بخور ..نمی خاد از جون من مایه بزاری اینم دست کمی از اون دختره دهاتی نداره ....من جنس این جور زنا رو می شناسم و بهت که گفتم که یه گوشتیو واست جور کردم که به دردسرو زحمتش می ارزه .....اره تا حالا که جنسش عالی بوده ....کیرش تا ته تو کوسم رفته بود و من همون ابتدا جر خورده بود م .....دردکوسم زیاد بود و انگار یه میله کلفت و خشکو توش کرده بودند ....فقط با مچ دستام می تونستم واکنش نشون بدم . چنگ به لباس اکرم زده بودم ...اون کثافت فهمیده بود که بهم فشار اومده و دارم جر می خورم .....ها ها ها بشیر نگاه دستاش کن ..ببین چه جوری زجر میکشه کیرت حسابی کوسشو داره پاره می کنه ...مواظب باش با احتیاط بهش ضربه بزن ...کار مون به خون ریزی و مریض خونه نکشه .......نترس اکرم اول بارم نیست با خیلیا این کارو کردم و میدونم دارم چیکار می کنم ......حرفش بی راه نبود چون کارشو بلد بود با یه دست دیگش ارووم بالای کوسم و محل تخلیه ادرارمو می مالوند و نا خواسته و برخلاف میلم داشت شهوتمو زنده می کرد ....این کارش عالی بود و سریع هوسمو راه انداخت .....ترشحات کوسم شروع شده بود و کیرش دیگه راحت و به اسانی عقب جلو می کرد ....صدای تلمبه هاشو به گوشم می شنیدم .....اه چه لذت تلخ و بدیو داشتم تجربه می کردم یه حس غریب و ناشناخته ای بهم دست داده بود ....اون اکرم عوضی هم یه دستشو رو سینه هام کشونده بود و اونا رو برام میچلوند......اوخ جون کوس خوب و تنگی داره ......مال خوبیه ....کارت درسته اکرم ....هر چی گرفتی حلالت باشه ......بشیر حواست باشه ابتو توش نریزی ....نکنه حاملش کنی اون وقت دردسرش می مونه واسه خودت .....تو میخای باهاش پول دراری .....اره خوب شد که گفتی ....حواسم نبود باید حاملش نکنم ......ولی اکرم خیلی می چسپید که ابمو توش می ریختم ......نه نه این کارو نکن ...طاهره الان برات یه گنجه . باید رعایتشو بکنی .......ضربات و تلمبه های خوب و ماهرانشو همچنان ادامه داد تا اینکه دیگه داشت ارضا میشد ..کیرشو یهو بیرون اورد و همشو رو کوسم ریخت .....ابش زیاد بود و کمی غلیظ و برای چند بار کیرشو رو کوسم مالوند و تا اخرین قطرشو هم از کیر کلفتش گرفت .....منم همون لحظه با لرزشی که به بدنم اومد ارضا شدم ...بدترین و سیاه ترین ارگاسمو داشتم تجربه می کردم ......اکرم پاهاشو بیشتر جمع کن تا سوراخ کونشو ببینم ......اوه اوه اوه ای جون ...چه سوراخ کوچولویی داره ......وای اکرم این کونش اصلا کیر بهش نخورده .....اکبند اکبنده .......بشیر طاهره چندین بار کون داده ..یکیشم علی برادرم تو کونش گذاشته ......سوراخش اکبند نیست ولی نوع و جنس سوراخش از اون خوباست ...خودت که بهتر میدونی و تو این کارا استادی ..اون کونش جوریه اگه به صد نفر هم کون بده ...اصلا گشاد نمیشه و حالتش همون میشه که الانه داری می بینی .......بشیر کمی از اب کیرشو با انگشتش خیسوند و اونوتو سوراخ کونم فرو کرد و با یه انگشتش داشت کونمو کار شناسی و ارزیابی می کرد ........تمومه اکرم مال خوبیه و این برام یه فاحشه خوبی میشه ...ولی اولش دو ماهی مال خودمه و حسابی از کوس کون می کنمش و باید خوب ازش سیر بشم و بعد تو کارش می ندازم ......خب بشیر باید مایه رو بیشتر کنی ...جنسو پسند کردی ...و دلتو گرفته ....یادته بهم قول اون خونه حاشیه تهرونو دادی و گفتی اگه زنه خوب چیزی بود اونم بنامت می کنم ......باشه اکرم رو قولم هستم ولی سه دونگو بهت میدم ..چون اون خونه رو دوست دارم .....ولی بشیر تو قول دادی ...بسه اکرم .....جنس ما ادما قول و مول سرمون نمیشه ...کار مون و شغلمون یه جوریه روزی صدبار قسم می خوریم و زیرش می زنیم و حالا هم برو خوشحال باش که اون سه دونگو بهت میدم .....به بچه ها گفتم نصفه شب ماشینو سر خیابون بزارن و اون ساعت بهترین وقته که اینو سوار ماشینش کنیم .....اره بشیر یه گونی واسش فراهم کردم اونو تو گونی می کنیم و باهم حملش می کنیم ...نمی خاد به یکی از بچه ها میگم خودش بیاد کولش کنه ....پس تا نصفه شب اینجا میمونه ......ببینم اکرم اون پسره همون مراد که میگی ...مطمئنه . بهش اعتماد داری .....اره بشیر پسر خوبیه چند ساله می شناسمش و همه امار طاهره رو از اون گرفتم ..خیالت تخت باشه ...اونم قرار ه تا غروب بیاد طاهره رو بکنه ....نه نه من اجازه نمیدم این زن دیگه مال منه و اختیارش دست منه ....نمی خاد اینو بکنه ....بشیر ولی من بهش قول دادم ...قول بی قول گفتم که من این حرفا سرم نمیشه ...خودت یه بهونه ای براش جور کن و نزار ناراحت بشه ...چون نمی خام ریسک کنم ...پس لابد به منم اجازه نمیدی که باهاش عشق بازی کنم ...اکرم ....توفرق می کنی وتا نیم ساعت طاهره مال توه .......ولی گفتی یه ساعت ........درسته یه ساعت گفتم ولی زیرش می زنم و می کنمش نیم ساعت ......حرفی مونده .....باشه بشیر جوشی نشو ....این مثل جنازه شده و نمی تونه حتی بلند بشه .....تو مواظبش باش تا من برم یه خوردنی برای هر دومون بیارم ......اکرم درست می گفت چون جونی برام نمونده بود ....تشنه و بی حال وناامیدمونده بودم....در بد دامی افتاده بودم حتی به خوابم نمی اومد که اکرم همچین بلایی سرم بیاره ... تصورم میکردم که اونم مثل خودم گذشته رو فراموش کرده وزندگیشو می کنه ....داخل واژنم کمی درد گرفته بود ازبس کیرش گوشتی و کلفت بود و منم خوب کوسم اماده پذیرایی از کیرش نبود ..... ولی درد این چیزی نبود ....اگه موفق میشدند منو با خودشون ببرند من کارم تموم بود...ودرد فاحشه شدنم بدترین درد میشد ....اکرم با خودش نون و عسل و کره محلی اورده بود وداشتند باهم کوفت می کردند و اهسته حرف میزدند و گاها می خندیدند.....اکرم تو فقط به فکر شکم من و خودتی .....اصلا به فکر این بدبخت نیستی برو براش چند لقمه بگیر تا بخوره هر چی باشه باید من سالم و سلامت اونو به تهروون برسونم......موقع بلند شدن اکرم بشیر دستی تو کونش کشید و لبخندی زد ......میگم اکرم امشب قبل از رفتنمون یه کونی بهم بده ....اینو برای یادگاری و اخرین بار انجام بده ......اوه اوه بشیر تو اندازه دونه دونه موهای سرت منو از پشت و جلو کردی برات بس نیست ...بجاش کون طاهره رو بکن و مزه شو بچش .....نه اکرم تو دیگه مال من نمی مونی و خودتو ازاد کردی ....این بیچاره از فردا مال خودمه و هر وقت عشقم کشید کوس کونشو می کنم ....ولی تو فقط امشبو پیشم هستی ......باشه شب قبل از خواب بهت میدم ......اکرم تا غروب خیلی وقت مونده ..من یه ساعتی برم یه گشتی بزنم و سری به رفیقم بزنم یه امونتی پیشش دارم و اونو ازش بگیرم و سر راهم تو دوا فروشییه دوای بیهوش کننده هم می خرم که برای این زن ازش استفاده کنم ....می خوای بیهوشش کنی ......اره موقع بردنش باید بیهوش باشه و سرو صدا نکنه .....درست میگی ...... بشیر به اینش فکر نکرده بودم .....من و اکرم تنها شده بودیم .....اون برای بردن لقمه غذا تو دهنم ناچارشد دستمالو از دهنم باز کنه ......بیا چند لقمه بخور تا جون بگیری ...اگه بامن باشه بهت اینم نمی دم و میزارم از تشنگی و گرسنگی بمیری ........اکرم یعنی تا اون حد ازم متنفری که حاضری جون دادنمو ببینی ......اره طاهره من ازت بدم میاد ...ولی خوب شد به خاطر تو من تونستم ازادیمو بگیرم و از اون فاحشه خونه خلاص بشم و ضمناپول خوبی هم به جیب زدم .......و از همه مهمتر انتقام برادرمو دارم ازت میگیرم ........بیا ازم بگذر و منو بدبخت نکن ....تورو خدا و جون مادرت قسمت میدم به دو بچه هام فکر کن اونا شش سالشون نشده و داری بی مادرشون می کنی ....التماسم نکن ...من چند ساله به این کار فکر می کنم و نقششو ریختم و حتی به خاطر این کار این خونه رو اجاره کردم وگرنه من کاری به این شهر ندارم همه زندگیم تو تهروونه ......به گریه و زاری افتاده بودم و حتی خواستم رو پاهاش بیفتم تا کمکم کنه ولی اکرم بر خلاف ظاهرش دلش از سنگ شده بود ومن هر لحظه ناامید تر میشدم ...........طاهره حالا که غذا بهت دادم و اب هم خوردی .....بهتره اماده بشی تا باهات عشق بازی کنم .....نه نه اکرم من نه حوصلشو دارم و نه اشتهاشو ........من دارم از نگرانی و غصه تیکه تیکه میشم اونوقت تو می خای باهام لز کنی .....نکن .......خفه شو طاهره من زورم ازت بیشتره و توانشو دارم دست و پاتو ببندم و کاری نکن سکسم حالت تچاوز به خودش بگیره ........اکرم من نمی زارم بهت خوش بگذره .....حالا می بینی .....اینو می بینی می خام تو کوس وکونت فرو کنم .......وای وای تو یه حیوونی .....اصلا انسانیت سرت نمیشه .......اکرم به میله چوبی که رنگ سیاه بهش زده بودتد رو دستش گرفته بود و باهاش تو کف دستش میزد حالت و شکل میله درست مثل کیر درست شده بود ولی بایه سایز بزرگتر و شاید کمی از کیر الاغ باریکتر .........طاهره اینو می بینی من باخودم از فاحشه خونه اوردم که قبل از رفتنت به اونجا با دستای خودم تو عقب و جلوت بزنم ....این یه وسیله ست که اونجا با شلاق و چیزای دیگه به فاحشه ها میزنند ....اخه بعضی جنده ها شیطونی می کنند و یا خوب به مشتری نمی رسند و یا پررویی می کنند با این وسیله مردای تو فاحشه خونه اونا رو ادب می کنند تا ادب بشن ....توم حتما از اینا نوش جون می کنی ..... اکرم تو اصلا حرف حالیت میشه این میله منو پاره می کنه اونوقت جواب اون مردو چه جوری میخای بدی ....نترس من واردم وکارمو خوب بلدم ..بارها اونجا تو کوس و کون جنده ها زدمش و هیچ اتفاقی نیفتاده .....اکرم با خشونت و چشای پر از شهوتش بهم هجوم اورد و دست راستمو پیچوند و سرشو بغل گوشم نزدیک کرد ....طاهره ارووم باهام راه میای ویا نه میخای با شکنجه بکنمت .........اکرم نکن ........منو ول کن تورو خدا قسمت میدم .......محض رضای خدا ......بهم رحم کن .....
ادامه از طاهره/....اکرم حریصانه و با شهوتی که از عشق بازی بامن داشت ...بد جوری به مچ دست وبازوم فشار میاورد.....بهتره فکر فرار و کلکو از سرت بیرون کنی ...من حواسم جمه..اگه.کار غلطی بکنی به جون خودم و علی قسم می خورم با همین میله چنان تو سرت میزنم که امشبو تو گورستان بخوابی ....فهمیدی .....اره .......فهمیدم .....اکرم بلوز و دامن تنش بود و میله رو گوشه ای گذاشت و خودشو لخت کرد ......اون شورت و شوتین نداشت ........برات عجیبه که شورت و سوتین ندارم .....ها .... ......من ازوقتی که فاحشه شدم دیگه با اینا خداحافظی کردم ...میدونی برای چه .......برای اینکه تو اون جهنم و دخمه لعنت شده هر لحظه ممکنه یه مرد بیاد سراغت و مجبوری که بهش کوس وکون بدی ...شب و روز برات معنی نداره ..تو سکسایی که داری انجام میدی اصلا لذت نمی بری وفقط یه وظیفه و کار اجباریه که داری اعمالش می کنی ....اره عزیرم پس شورتو و سوتینو می خای چکار که تنت کنی .....توم از فردا با این چیزا خدا حافظی کن ..خوب شد بشیر شورتتوپاره کرد ...منم با اجازه خودم سو تینتو تن خودم می کنم ....با خشنونت زیادی لباس محلسیمو که خیلی دوسش داشتم رو از تنم دراورد و سوتینمو یه تکون از سینه هام کند ...از این حرکتش پستونام کمی درد گرفت ....اخ جون چه زیباو شیکه انگار تازه خریدیش ...ها ....جواب بده.....اره اکرم اولین باره که پوشیدمش ......چرا نمی گی مبارکت باشه ......اینجا دیگه اکرم خودشو احمق نشون دادچون سایر سوتینه یه پستوناش نمی خورد سینه اون کجا سینه من کجا.......بسه دیگه اکرم ...چرا باهم تند رفتار می کنی من که تسلیمت شدم و نمی تونم فرار کنم .....حداقل حالا که میخای باهام لز کنی مهر بون تر رفتار کن ......هردومون لخت شده بودیم ..اندام اکرم به نسبت اون روز خونه متروکه درشت تر و پر تر شده بود انگار کار فاحشگی بهش اومده بود .....سینه هاش اویزون و درشتتر شده بود و کونش هم درشت و هوس ناک به چشم میومد ولی کمرش کمی اضافه داشت ...بشیر حق داشت که هوس کونشو بکنه چون موقع تکون دادناش مثل دنبه حیوون موج میخورد ......براستی این میله باید بجای کوس کون من به مال اون میخورد ....اکرم پاهاشو روبروم از هم باز کرد . کوسشو رو صورتم گرفت .....بخورش .....کوسمو خوب لیس بزن ......کوسش نزدیک دهنم بود ..موی زیادی دور ورشو گرفته بود و کمی حالمو بهم میزد ...چیکار کنم ...ناچار به انجامش بودم ......زودباش ...معطل چی هستی ......زبونمو با اکراه رو کوسش گرفتم ...اوه اوه بوی تمیز و خوبی نداشت ولی قابل تحمل بود هر چی باشه از بوی دهن بشیر خیلی بهتر بود ...دستامو برای بهتر انجام دادنم رو باسنش گرفتم ...حس خوبی بهم دست داده بود دو لنبه نرم و درشتش رو کف دستام قرار گرفته بود ....اونو با تموم توانم می فشردم و بهش چنگ میزدم ...برای لحظاتی از اون شرایط بحرانی و ترس و اضطراب دور شده بودم ..تصمیم گرفتم که بهش یه حال حسابی بدم . لذت خوبیو براش بوجود بیارم شاید دلش به رحم اومد و بهم کمک کرد....دهنم تو وسط پاش بود وداشتم کارمو می کردم ...اکرم هنوز حالت عادی داشت ....باید بیشتر تلاش می کردم .ویه حرکت دیگه میزدم .......اکرم میشه به پشت بخابی ....اخه من این مدلی زود خسته میشم و نمی تونم خوب باهات بیام ......می خای دراز بکشم.....باشه ..........حالا با این حالت بهتر رو کوس و سوراخ کونش مسلط بودم ...اون به حالت خوابیده زانوهاشو خم کرده بود و دو پاهاشو برام باز کرده بود اکرم هنوز بهم اعتماد نداشت و میله تو دستش بود .....با اب دهنم دستمو خیسوندم و رو کوسش می مالوندم ......بیچاره اکرم از بس تو کونش زده بودند دور سوراخ کونش اضافه گوشت زده بود بیرون و منظره خاصی به اونجاش داده بود با انگشتم کمی لمسش کردم .....انگار خوشش اومده بود ...چون حالت اکرم عوض شد .......بیشتر اونو مالوندم ...از انجام این کارم حس تازه ای بهم دست داد .....یه حس خاص .......احساس می کردم که دارم رو سوراخ خودم کار می کنم ...چون منم مثل اکرم ازش لذت میبردم ....اکرم می تونم چیزی ازت بخام ......اه اه چی میخای .....اون کره رو می خام به سوراخت بزنم اجازه بده بیارمش ......برو بیارش ....چشام باتوه ...زود بیا ......اصلا به فرار و بیرون رفتن اون لحظه فکر نمی کردم چون واقعا نمی تونستم .....اخه لخت و عریان ایا می تونستم تو کوچه و خیابون برم ....و از یه نظر دیگه هوس کور م کرده بود و دوست داشتم تا اخرشو با اکرم بیام و خودم و هم اونو سرحالش کنم .....موقع برگشتن چشمم به یه تیکه سنگ خارا افتاد که رو طاقچه اتاقه بود ...اونم باخودم اوردم ......اکرم ...چیه بازم چی میخای .......سوراخ کونت گشاده و اضافه گوشت زیادی داره .......اره پس چی ..این همه سال تو اون جهنم خونه اینجوری شده .....هر کسو ناکسی میومد پیشم اولش ازم کون میخاست ...خب منم که اختیاری از خودم نداشتم و باید بهشون میدادم .....ولی خوبه دارم راحت میشم و نوبت توه که کوس کونتو به مردای کوس وکون کن بدی....کره رو به سوراخش خوب زدم و اونو کمی مالش دادم و سنگ خارا رو که سیاه رنگ بود با احتیاط و ارووم رو سوراخ گوشتیش کشیدم .......اخ اخ داری چه غلطی می کنی ....اکرم ارووم باش وطاقت بیار اولش شاید کمی درد داشته باشه ولی بعدش خیلی بهت می چسپه .....من که قبلا این کارو با هیچ کسی نکرده بودم یهو از خودم ابداعش کرده بودم .....خدا کنه همونی بشه که بهش گفته بودم .....کارمو ادامش دادم .....اوخ جون ...انگار این کارم بهش لذت میداد و کیفشو می برد.....طاهره ادامش بده یه کم بیشتر اونو بمالون ....اوف اوف .......اکرم جون .....چیه میله تو بده تا تو کونت بزنم ......بهم اکرم جون نگو ....خامت نمیشم.....دلم می خاد بهت بدم ولی بهت اعتماد ندارم .....به جون خودم و بچه هام فقط اونو تو کونت می کنم و بعدش بهت پس میدم ......باشه ولی چشام بازه و مواظبت هستم ////اکرم مست سوراخ کونش شده بود ....ضمن کارم با سوراخش از کوسش هم غافل نبودم و اونم با کره چرب کرده بود م .....میله رو دستم داد . با دست چربم اونو لیز کردم و رو سوراخ کونش که مثل نوک قله کوه اتشفشان شکل گرفته بود گرفتم و اهسته تو کونش فرو کردم ...میله استاندارد سوراخش بود و خوب پرش کرده بود ..میله به اون کلفتی رو کونش داشت قبول می کرد ...ومن با تعجب خاصی شاهد این صحنه ناب بودم کاش دور بین داشتم و ازش عکس یاد گاری می گرفتم کونش باز جا داشت که بیشتر توش بره .......اوی اوی ...ای ای ای .....اکرم درد که نداره ......نه نه کارتو بکن .....ای ای ای ...تصمیم به یه کار دیگه گرفتم دست دیگمو که چرب از کره بود رو کوسش قرار دادم و انگشتامو به حالت دراز کش روهم جمعش کردم و اهسته تو کوسش فرو کردم ....اونم خیلی راحت و بدونه گیر و گرفتی تو کوسش رفت ...بیشتر فشارش دادم و دیگه دست چپم تا ناحیه مچش تو کوسش رفته بود ..داخل واژنشو با انگشتام براش می خاروندم .......اوف اوف اکرم بد جوری داشت به خودش پیچ میزد و و با دستاش به همه چی که دستش میرسید چنگ میزد سینه هاشو بیشتر درگیر می کرد و فریاد و اه ناله اش خونه رو پر کرده بود ..تو کوسش دستمو به خوبی می پیچوندم و یه حالت تلمبه مانندی بهش می دادم ...میله هم هنوز تو کونش مهمون بود و اونم با دست دیگه ام کمی براش حرکت می دادم .....اکرم به بدنش تکونای عجیبی می داد و می خواست انگار از دستم فرار کنه ولی خودش نمی خاست ......این شرایط ناب و دیدنی رو تا دقایقی براش خوب اجرا و ادامش دادم ....اکرم خودشو نتونست کنترل کنه و ادراشو بیرون داد و همه جاشو خیسوند ......عرق صورت و سینه هاشو خیس کرده بود ....منم لذت خودمو کمی می بردم ولی هنوز ترس و اظطراب تو دلم خونه کرده بود .بسمه طاهره .......ای ای ای .....درشون بیار ....ای ای منو کشتی .....تا حالا هیچکسی اینجوری باهام رفتار نکرده......اکرم کارم خوب بود ......خوب بود.... تو بگو عالی ....خیلی عالی بود ...افرین طاهره ..انتظار نداشتم که اینقدر کارتو خوب انجام بدی ....چندین ساله من اصلا هیچ لذتی از سکسام نمی ببرم و معنی و مفهوم ارگاسمو فراموش کرده بودم ..تو بعد از سالها مزه شو برام زنده کردی .....اه ولی خیلی خسته شدم ......میله رو برای جلب اعتمادش بهش پس دادم ....بیا اکرم اینم میله ات .......اکرم بهم خیره شده بود و تو فکر رفته بود ......منم داشتم نگاش می کردم ..باز همون ترس و نگرانی بهم برگشته بود ......طاهره تو بشین تا من برم خودمو تمیز کنم ....درو از بیرون روم بست و رفت .....به گمونم اکرم کمی تغییر کرده بود و می تونستم شانسمو امتحان کنم وازش بخام که کمکم کنه .....اکرم پیشم برگشت ......منم دستام کثیفه اجازه میدی بشورمش ......بیا باهات میام بشورش .....بعد از اون یه ساعت پر اظطراب و سخت اومدم تو حیاط و دستامو با ابی که از یه بشکه شیر دار میومد شستم حواسم نبود من لخت بودم و اگه کسی منو می دید خیلی بد میشد ....ولی بدم بشه شاید به نفعم باشه بلکه فرجی بیاد و من ازاد بشم ..خواستم فریاد بزنم و درخواست کمک کنم ولی نتونستم ......بهترین فرصت بود ....چرا نتونستم چون یه جور تنبلی و سستی بهم دست داده بود .......صدای در به گوشمون خورد ....یا اون مرد کس کش می تونه باشه و یا شاید مراد باشه .....تا غروب خیلی مونده بود اه اگه اونا موفق بشن منو با خودشون ببرن ..من چیکار کنم ....خودمو باید بکشم ....ولی حتی عرضه خود کشیو هم ندارم ...می دونم خودمو خوب می شناسم .....طاهره برو تو اتاق لباسی تنت کن ....تا من درو باز کنم ......در رفتار و حرکات اکرم اثار مثبتیو میدیدم اون خیلی راحت بهم اجازه داده بود که بیام نو حیاط خونه و دستمو بشورم و یا چند دفعه از اتاق بیرون رفت و در و روم نبست ..این همش بعد از کاری که باهاش کرده بودم اتفاق افتاده بود ...یعنی اون واقعا بهم کمک می کنه......من داشتم تو اتاق لباسمو تنم می کردم که صدای مرادو شنیدم ..... دستام می لرزید ولرزیدن دستام با صدای در خونه شروع شده بود .....مراد منو که دید سرشو پایین گرفت ....انگار شرمنده شده بود ...خواستم بهش هجوم ببرم و یا دستام بهش بزنم ولی یهو منصرف شدم .....چون می خواستم بهم کمک کنه . یه راه گریزی برام جور کنه .....ولی خیلی ازش عصبانی بودم .......بیا طاهره اینم مراد .....اومده که به کامش برسه و جایزشو بگیره ......ای نامرد عوضی چرا منو گرفتار شون کردی ......بسه طاهره الان وقتش نیست ...ساکت شو .....سروصدا نکن .....ارووم باشید ....من باهردو تون کار دارم ....طاهره من تصمیم گرفتم یه شانس کوچولو بهت بدم وشرط انجامش اینه که مراد باهامون همکاری کنه .........مراد بلند شد واومد بالای سرم.....ببین اکرم من با ترس ودلهره الان اومدم وفقط به خاطر اینکه به طاهره برسم وخودت میدونی من هدفم این بود .....دیگه من کاری بهتون ندارم...الان هم برو بیرون میخام کارمو باهاش بکنم .......نه مراد بهتره به طاهره نزدیک نشی ...اگه جونتو دوست داری بهش دست نزن .....اون الان صاحب داره ......اکرم تو چی میگی .....یعنی چه .....ما قرارمون این نبود ...یادته بهم دیگه چی گفتیم ....مگه تو نگفتی من طاهره رو به خونه ام دعوت می کنم و توم بیا اونجا بکنش و بعدش گفتی منم دوست دارم باهاش عشق بازی کنم چون اون خیلی دوست داشتنیه ....در واقع ما قرار بود سه نفری عشق و حال کنیم ....حالا تو چیزای عجیبی بهم میگی ......مگه طاهره شوهر نداره .....اگه قرار به صاحبش باشه شوهرش میشه صاحبش.......ببین مراد می خام رک و راست بهت بگم ....طاهره رو من تحویل یه سری مردکه تو فاحشه خونه کار می کنند دادم و درواقع بهشون فروختم همشم به خاطر انتقام علی این کارو کردم و توم بهتره بدونی که در چه موقعیتی هستی ..اگه اشتباهی بکنی جونتو از دست میدی ..ودر ضمن اگه همکاری و امار دادنای تو نبود من موفق نمی شدم که طاهره رو راحت بدام خودم دربیارم .....وای وای اکرم چرا این کارو می کنی .....تو دروغ گفتی و بهم کلک زدی ........من به حرفاشون گوش میدادم و ناخواسته چشام اشکی شده بود ...مراد به خاطر هوس و کردن من امار منو به اکرم داده بود اکرمو در کارش شاید ناخواسته یاری داده بود ...اه خدایا من دارم چه چیزایو می ببینم و می شنوم .....خدا هردو تونو لعنت کنه ....هردو تون خیلی پست و کثیفین ...اکرم تو منو با مکرو فریب به خونت دعوت کردی و توم می خواستی اینجا بهم تجاوز کنی ...تف به هردو تون .....زده بودم زیر گریه و هر چی تو دلم بود نثارشون کردم ......ای بی شرفا .....ای ای ای ......خلاصه داشت چشام گیج میرفت و سرم داغ کرده بود باز فشارم پایین اومده بود .....دیگه نتونستم حرف بزنم و نیمه بیهوش سرمو به بالشی که بهش لم داده بودم تکیه دادم و فقط مات و مبهوت نگاشون می کردم ......اکرم متوجه حال بدم شده بود .....چته طاهره ....حالت خوبه .....ولم کن کثافت عوضی برو پولهایی که بابت فروش تن من ازاون مرد کس کش گرفتی رو بشمار و باهاش حال کن .....خدا از تون نگذره .....مراد توم نمی بخشم و اگه صد سال دیگه زنده باشم هر جا باشی گیرت میارم و خودم می کشمت .....کاش اون شب تو خونه متروکه سفارشتو نمی کردم تا مثل علی بلا سرت می اوردند ...اون کار تو کافه رو هم من برات جور کردم .تو خیلی گربه صفتی ...خوبی بهت نمیاد ....اگه به یه حیوون مثل سگ خوبی بکنم تا اخر عمر برام دم تکون میده و خدمتم می کنه ...ولی تو از سگ پستتری .......این جملاتو با تموم توانم و در عین حالم بدم بهشون می گفتم ....نمی تونستم بهشون نگم چون تو قلبم قلمبه شده بود و باید بیرونش میریختم...........مراد از وضعیتم خیلی ناراحت شده بود و نگرانم بود ....اکرم برو براش یه لیوان اب بیار و اصلا نوشیدنی شیرین براش بیاری بهتره ....زود باش طاهره حالش خوب نیست ....اکرم با این حرفام ساکت شده بود و رفت برام یه شربت درست کرد و اورد خودش به خوردم داد ......حالم داشت بهتر میشد و ولی هنوز بیحال بودم ....متوجه رونام شدم که تا نزدیک وسط پام بیرون افتاده بود و مراد با چشای هوس ناکش به اونجام نگاه می کرد .......اکرم متوجه قضیه شد و لباسمو مرتب کرد و حالت عادی شد .....طاهره خوب هستی .....با تکون دادن پلک چشام بهش اری گفتم .......طاهره تو ومراد اجازه ندادین که من حرفامو بهتون بگم ....من بهت یه شانس میدم اگه مراد باهامون همکاری کنه تو دیگه نجات پیدا می کنی .......مرادتو میخای به طاهره و من کمک کنی .....با حرفای طاهره من موافقم اون بهت خیلی خوبی کرد ولی تو باهاش نامردی کردی منم جای طاهره باشم ازت ناراحت میشم اگه میخای براش جبران کنی الان بهترین موقعه ......ولی یه شرط مهم داره و اگه این شرطو قبول نکین من رو تصمیمم می مونم ........شرطت چیه ......شرطم اینه که من و تو وطاهره میریم علی رو از مریض خونه تحویل می گیریم و میریم یه شهر دور که هیشکی مارو نشناسه .و طاهره باید زن علی بشه و من و تو هم باهم ازدواج میکنیم ....ولی طاهره شوهر داره و بچه هاش چی میشن .....من کاری به اونا ندارم .اونجا هم خودم برای طاهره یه سجل المثنی می گیرم که مشکلی برای عروسیشون نباشه ..مراداین کار به نفع توه ...چرا به نفعمه ...اخه کودن برادرم علی از مردی افتاده و کیرش بلند نمیشه و توهم منو می کنی و هم طاهره رو می کنی ومنم مخالفتی با این کارت ندارم و فقط میخام اسمت تو سجلم باشه و ما چهار نفردر واقع باهم زندگی می کنیم ......اگه موافق هستین همین الان بهم بگین ...چون وقت نداریم و اگه بشیر برگرده ....کاری نمی تونیم بکنیم ....زود جواب بهم بدین ....بشیر کیه ...همون مردی که طاهره رو بهش فروختم ......من میرم دستشویی تا کارمو می کنم شما ها هم تصمیم بگیرین .....من به حرفای بی شرمانه و کثیف اکرم فقط گوش میدادم و داشتم به بدبختی خودم فکر می کردم ...اه خدایا اکرم میخاد منو به یه شهر دور ببره و زورکی برادرشو بهم تحمیل کنه مردی که فقط اسمش مرده و مردنگی نداره و سالم هم نیست و باید یه عمر ترو خشکش کنم و این کار فقط نفعش به مراد میرسه و تا حدودی به اکرم ....چون مراد هم اکرمو می کنه و هم منو ترتیب میده و اکرم هم از هفت دولت ازاده و هر کاری بکنه و به هر کسی کوس وکون بده براش منعی نداره ...ولی من بیچاره و بدبخت میشم .....ولی این گزینه از فاحشگی خیلی بهتره ........مراد دستمو گرفته بود و مرتب اونو ماچ می کرد ...طاهره تو رو خدا و جون بجه هات منو ببخش من گه خوردم غلط کردم نمی دونستم که اکرم برات نقشه کشیده ....منو ببخش ....ولی به جون خودم جبران می کنم می خام کمکت کنم ....ولی اینو بدون خودت هم کمی مقصری ...تو و شرافت منو خیلی اذیت کردین و با شخصیتم بازی کردین و منو خورد کردین .....می خام برای اولین بار بهت بگم من عاشقت هستم و می خامت شبا بیاد تو می خوابم یه بار دستم بهت رسید و باهات عشق بازی کردم ولی هزار بار هم بکنمت ازت سیر نمیشم ....من کمکت می کنم و لی یه شرط دارم اگه قبول کنی .......شرطت چیه ....اگه نجاتت دادم باید باهام رابطه داشته باشی حتی اگه ازدواج هم کردم باید بهم نه نگی ...قبوله ......مراد می تونی منو نجات بدی .....اره تلاشمومی کنم ...ولی اکرمو چکارش کنیم .باید جوری اونم بپیچونم....من به خاطر رسیدن به تو جونمو هم سر راه میزارم ............
ادامه از طاهره/....گیج شده بودم از یه سر با اون پیشنهاد عجیب و غریب و گنگ تاریک اکرم مواجه بودم و از یه سر در هول و هراس و بیهوش شدن تو گونی و سر از فاحشه خونه منوتا سرحد مرگ کشونده بود و این مراد روکه ادعا می کردکه کمکم می کنه و من تا حالا بخاری و تکونی ازش ندیده بودم ....اخه اون میتونه چه جوری کمکم کنه...از مراد خواستم باهاش اکرمو بزنیم و دست و پاشو ببندیم و از این خونه لعنتی بریم بیرون ولی اکرم زرنگتر از من بود چون یه چاقوی کوچیک همیشه تو جیبش مخفی کرده بود و در ضمن یه دشنه ترسناکو هم در اون لحظات با خودش حمل می کرد چون حدس زده بود که من و مراد باهم همدست میشیم ....و از این کار ما رو منصرف کرده بود...اکرم اومد تا جواب ازمون بگیره ...چی شد من جواب میخام ...باشه اکرم اگه من قبول کنم و باهات بیام اونو قت تو نقشه ات چیه و چه جوری میخای اون بشیرو با رفقاش دک کنی و فراریمون بدی ....طاهره به این اسونیا نیست و این یه بازی نیست اونا خیلی خطر ناکن و کارشون همیشه اینه و رحم و مروت حالیشون نیست ما باید یه نقشه خوب و کاملی بکشیم و اشتباهی نکنیم چون در غیر این صورت کار مون تمومه و اونا مارو می کشن .....اکرم چرا همین الان نریم بیرون و فرار کنیم ...ها ..اگه اینجوری میشد که زودتر میرفتیم و کارمون اسون میشد .....ما نمی تونیم بریم بیرون چون بیرون و سر کوچه نفر گذاشته و راحت با چاقو مثل اب خوردن ما رو میزنن .. من اینا رو خوب می شناسم و میدونم که چی میگم ....مراد تو باید بری سر خیابون و نمره ماشینشونو یاد داشت کنی و برام بیاری .....اکرم من سواد ندارم و نمی تونم ......باشه این کار خودمه ....فقط تو برو سر خیابون کشیک بده تا من میام پیشت . بهت میگم که چیکار کنی .....خب الان بگو ..نه نمیشه ....مراد تو شاید رفتی و بر نگشتی .....نه من می مونم ....اگه سر خیابون رفتی یه وقت رفتارغیر عادی نکنی و تابلو نشی که متو جهت بشن ...فهمیدی ...اره اکرم فهمیدم ....مراد اماده بود که بره ..قبلش یهو اومد سراغم و منو ماچ کرد...اه طاهره من امروز با هزاران امید و عشق اومدم که بغلت کنم و بکنمت ولی باز نتونستم و قسمتم نشد...کی میشه لختت کنم و همه جاتو ببوسم و کیر مو تو کوست بزنم .....ها ...برو مراد ....اونا برگردن توم میگیرن ...ولی نکنه ولم کنی و بری ....نه طاهره ..تو عشمی و وجودمی ...ولت نمی کنم ...منتظرتم ....اون از اتاق بیرون رفت و پشت در با اکرم روبرو شد و مشغول صحبت با هم شدند....گوشمو تیز کردم و بشنوم که دارن بهم چی میگن ......مراد نکنه پشیمون بشی و بری ...به جون خودم این پیشنهادم فقط به نفع توه ...من فقط تو سجلت زنتم و اصلا جلوتو نمی گیرم و با هر کسی خواستی رابطه داشته باش و طاهره هم دم دستته و هر وقت خواستی بکنش .. وکون و کوسش مال توه چون علی مریضه و کیرش بلند نمیشه و اون وقت طاهره همیشه زیرته و حتی میتونی حامله اش بکنی ....فهمیدی ....اره اکرم اگه اون جوری که تو میگی بشه اونو قت من نونم تو روغنه و مرد خوشبختی میشم .اون وقت شب و روز طاهره رو می کنم ....اخ جوون ...ولی کاش میزاشتی امروز طاهره رو می کردم ....خره برای اون کار وقت زیادی داری و بزار بیشتر تشنه اش بشی و بهتر بهت می چسپه .....اکرم باور کن الانه که دارم میرم بیرون کیرم واسش بلند شده ........اگه برات فشار اومده بیا سریع منو بکن و ارووم شو....اره از درد تخمام دارم کلافه میشم ....خب بیا جلو زود کارتو بکن ....از جلو می کنی و یا از عقب ....خودت چه جوری میخای ...میزارم که خودت تصمیم بگیری .....دیگه باید از گوشه پنجره نگاشون می کردم ..مراد پشت در اتاقم اکرمو خم کرد و کیر کلفتشو که به خاطر من بلند شده بود به کوس اکرم زد ...نزدیک بالای ۵دقیقه با شدت تو کوسش تلمبه میزد ولی ابش نمی اومد وواخرش با عجله مجبور شد اونو بیرون بکشه و از اکرم خواست اونو براش مالش بده ...اکرم کیرمو بمال تا راحت بشم ......چته مراد چرا ابت نیومد....نمی دونم شاید به خاطر کوسته که کمی گشاد شده .....اره مراد قبل ازاینکه تو بیای دست طاهره کامل تو کوسم رفته بود ....به جون خودم خیلی کیف کردم ....و بهم لذت زیادی داد ...تازه فقط اون نبود یه میله رو تا نصفه تو کونم کرده بود ..اگه بدونی چه حالی کردم ...همین کارش باعث شد که پشیمون بشم و دیگه نمی خام طاهره رو به بشیر بدم اون باید فقط مال من و تو باشه ...اه اه اکرم اگه طاهره مال دو تا مون باشه خیلی عالی میشه ..باهم طاهره رو ترتیب میدیم و سه نفری تو تخت می خوابیم ...طاهره وسطمون باشه و تا صبح نمی زاریم بخوابه ......اوخ جون .....اه اه اه داره ابم میاد اوی اوی اوی ....راحت شدم ....کلی اب سفید و غلیظ از کیرش بیرون زد و دست اکرمو حسابی خیسوند .....ایا با شنیدن این حرفاشون می تونم بهشون اعتماد کنم ..نکنه مراد این کارو باهام بکنه و منو یه عمر اسیر یه مرد علیل و مریض بکنه و تازه اونوقت باید زیر کیر مراد هم یه عمر گاییده میشدم و اکرم هم ازم استفاده جنسیشو می برد ...اگه کارشون بگیره من زندگی پست و نکبت باریو باید یه عمر داشته باشم.....اونوقت دلم خوشه که دارم زندگی می کنم ...این جور زندگیا رو حتی یه حیوون هم قبول نمی کنه ....ای خدا منو از این مخمصه نجات بده ...فقط خودت پاکی و قادر مطلق تویی ..منو از این بلا دور کن .....خودمو به تو می سپارم ...دیگه به هیچکس نمی تونستم اعتماد کنم ....غیر از خدای مهربون ....اکرم اومد سراغم ......اکرم میشه برام خوردنی بیاری ...گشنه ام شده ....غذای گرم نداریم ...نون وپنیر می خوری .....اره همون خوبه .....طاهره اونا برگشتندرفتارت عادی نباشه ....بهتره ...اگه عادی رفتار کنی بهمون مشکوک میشن ....سعی کن همین جوری خودتو مضطرب و نگرون نشون بدی.......باشه من از وقتیکه اومدم تو خونه ات اضطراب و نگروونی ولم نکرده نمی خاد تذکر بدی...راستی منظورت از اونا کیه .....طاهره بشیر که تنها نیومده دو تا نره غولو با خودش اورده و شاید هم رفیقشو با خودش به اینجا بیاره ....چون پای زن در میون باشه اون رفیقش همیشه باهاشه ...اون کثافت کوس کنه ..درست مثل بشیره ...خدا کنه اون نیاد ....چون مثل بشیر بی رحمه.من باید کاری کنم اونارو تا نصفه شب تو خونه نگه دارم ....چون براشون یه نقشه هایی کشیدم .....میشه نقشه تو بهم بگی ......خودت میفهمی ....طاهره شوهرتو دوس داری.....چی بگم......یعنی دوسش نداری ....ادم بدی نیست بالاخره شوهرمه و پدر بچه هامه .......کیرش کلفته ....کمی کلفته ....تاحالا بهش خیانت کردی .....جواب اینشو ندادم ترجیح دادم سکوت کنم ...نمی خواستم دروغ بگم .....فهمیدم ...اونو دوس نداری و بهش هم خیانت کردی ....خب دیگه جای غصه خوردنو نداره ....بی خیال شوهرت شو و بچه هات هم مادرشوهرت بزرگشون میکنه و بی سرپرست نمی مونن .....وتوم بعدا میتونی از مراد و یا هرکسی که دلت خواست حامله بشی و بچه دار بشی ......خودتو ناراحت نکن ......بخدا حیفه غصه میخوری ....لابد قسمتت اینجوری در ومده....باز گریه ام گرفته بودو به شدت زدم زیر گریه ......یه ضرب اشک می ریختم .....یکیو احتیاج داشتم که سرمو رو سینه اش بزارم و منو دلداری و ارومم کنه ..یکی مثل احمد و فرانک و بهترین دوستم شرافت ....وفرزندان عزیزم طاها و سحر الانه مشغول چه کاری هستندکاش کنارشون بودم .....اه دلم واسه همشون تنگ شده ....انگار که چندین هفته است که ازشون دور شدم .....دوری از اونا رو چه جوری می تونم تحمل کنم ....یعنی میشه از این مخمصه خلاص بشم ...اینو فقط خدا میدونه و بس......صدای در خونه بلند شد ..انگار بشیر برگشته بود ...طاهره من باید چند دقیقه دیگه برم بیرون و نمره ماشینشونو یاد داشت کنم و بدم به مراد ....وبهش بگم چیکار کنه ...ولی خدا کنه نرفته باشه ..اخه اون کمی ترسوه ....تا وقتی که برمی کردم مواظب خودت باش و خودتو به بیحالی بزن ....اینا خیلی وحشین ..رحم و مروت ندارن ....اکرم تورو خدا زود برگرد منو تنها نزاز من خیلی میترسم ...باشه زودی بر میگردم ....من هواتو دارم ...طاهره می خام یه واقعیتو بهت بگم .....بگو ......من عاشقت شدم ....ولت نمی کنم ....اون رفت که درو باز کنه ....طاقت نیاوردم بلند شدم از گوشه پنجره اتاق حیاطو زیر نظر گرفتم ....بشیر با یه پاکت کاغذی بزرگ در دستش مغرورانه داشت وارد اتاق بغلی میشد و دنبالش هم دو نفر از رفقاش که به قول اکرم مثل نره غول بودند با همون تیپ جاهلی و لات خاص خودشون اومدندورفتن داخل اتاق شدند ....وای خدایااینا شباهتی به ادمیزاد ندارن یعنی واقعا میشه با این جور ادما سر کرد و زندگی کرد ....براستی من اصلا تحمل این ادمارو ندارم ....در اوج ناامیدی و ترسم داشتم می لرزیدم یه پتو تو اتاق بود اونو برداشتم و رو خودم کشیدم و گوشه اتاق چمباتمه نشستم ....اه اکرم این چه انتقامی بود که می خواستی ازم بگیری و منو گرفتار کردی و خودتم ظاهرا توش موندی و داری تلاش می کنی که خودت و منو نجات بدی واقعا این کارت خیلی احمقانه و اشتباه بود ..تو می تونستی باهم دوست باشی و حتی رابطه عشقی داشته باشیم .....تو خیلی احمقی ...کاش روبروی خودش اینارو بهش می گفتم ...ظاهرا اکرم رفته بود بیرون ..چون صداشو شنیدم که می گفت ..بشیر من فوری بر می گردم ومنتظرم بمون .....چند دقیقه طولانی و سخت گذشت و هر ثانیه اش برام مثل یه شکنجه روحی بود هر لحظه انتظار داشتم اونا بیان تو اتاق و بهم حمله کنن .....یهو بشیر اومد تو اتاق و یه سر اومد بالا سرم ......خانم خوشکله بیداری ....بیای رفقا تو این اتاق بیشتر خوش میگذره ....بزار خانمم هم تنها نباشه ...بساطو هم با خودتون بیارین.....من زیر پتو چشامو تقریبا بسته بودم ولی زیر چشمی اونا رو میدیدم .....بشیر درست روبرم و با یه زیر پیرهن نشسته بود و داشت با کیرش بازی می کرد ....خدا کنه هوس کردنمو نکنه ....بعد ازلحظاتی دو نفر دیگه هم وارد اتاق شدند......به به بشیر خان این خانم کوچولو که تعریفشو می کردی زیر پتو قایم شده . چیزیش معلوم نیست ..اجازه بده بلند شه و یه چرخی بزنه تا ببینیم چه مالیه ....اکرم گفته ترس و لرز داره و حالش بده ...بزار خوب بشه تا اخر شب وقت داریم باهاش حال کنیم ....اون سن وسالی نداره خیلی جوونه ...راست میگی ...اره جمشید تیکه خوبیه .....اخه قبل ازاینکه بیام پیشت کردمش اوف اوف کوس تنگی داره خیلی تر و تازه و لطیف ..با این جور زنا ادم جوون تر میشه میخام تا حداقل دو سال فقط مال خودم باشه و بعدش تو کارش می ندازم ....یعنی با این حساب ما سهمی ازش نمی بریم .....تو و رفقای نزدیکم خودی هستین و می تونین گاها ازش استفاده کنین ...یعنی امشبو هستیم ...اره اجازه میدم اونو امشب بکنی ولی یه شرط داره .....چه شرطی .....موقعش بهت میگم ......از کونش بهم بگو ....کونش هم عالیه ...ولی تو که کونشو نکردی از کجا میدونی عالیه ....ای بابا با انگشتم ارزیابیش کردم هرچی باشه یه عمره کون زنا رو می کنم .......از همین الان منتظرم ببرمش تو خونه خصوصیم و اونجا تو کونش بزارم ...بشیر خان اینجا جلوت نشسته و اماده س که کونشو بکنی ولی تو میزاری که ببریش تهروون ....ای بابا عجب ادمی هستی .......اصلا حالا که اینطوری میگی امشب این خانمو به من و ذبیح بده و خودت با اکرم حال کن ......گفتم که با اون شرط اینو تحویلت میدم ......حمشید باهامون میای تهروون ...اره میام ..می خام تو خونه ات هم دو تایی اینو بکنیم .....اره فقط این خانم نیست ...سه نفر تازه واردو هم داریم ..یکیش عالیه و مثل این می مونه ..اونم یه شب واست گذاشتم مهمون خودمی .......کون خوبی داره و میدونم تو عاشق کون زنا هستی ......هاهاها..عالیه بشیر خان کارت درسته ...راستی بشیر خان امونتی هارو دادی به داراکه تو ماشین جاسازی کنه ...اره مشغول اون کاره ...هر وقت کارش تموم شد اونم میاد بهمون ملحق میشه .....خب کی حرکت می کنیم ....جمشید جون من مایلم همین الان حرکت کنیم ولی بهتره نصفه شب بریم چون امنیتش بیشتره و تازه این خانمو باید بیهوش کنم و تو گونیش کنم و عقب ماشین بزارم ....موقع حملش تا ماشین اون ساعت بهترین موقعه...بشیر خان ولی تو راه و نزدیک تهروون باز دید داریم و اگه ماشینو بگردن و این زنو ببینن دستگیر میشیم و اونوقت جنسامون هم از دست میره......بهتر نیست یه ماشین دیگه بگیریم و این زنو با اون ماشین حمل کنیم .....خیلی خطرناکه ...نه نمی خاد تهروون امنیت درست و حسابی نداره جریان مصدق و هوا دارانش تهروونو بهم ریخته و هیچ بازدید و ماموری تا مقرمون نداریم ....این یه شانس بزرگه که ما داریم ...خیالت تخت باشه .......خوب شد خیالم راحت شد ....بشیر خان با اکرم میخای چیکار کنی ....اکرم یه کار بزرگیو برام انجام داد ه و این خانمو برام تور کرده ....بهش قول دادم که ولش کنم .و دلم میخاد ولش کنم که به زندگیش برسه ..ولی هر چی فکر می کنم و به خودم میگم اون جا داره باز برام پول در بیاره و می تونه کارشو ادامه بده ....البته بهش پول خوبی دادم و یه مقداریشو هم امشب قراره بهش بدم ....تو میگی چیکارش کنم ....نمی دونم بشیر خان ولی الان که کون و هیکلشو دیدم کیرم واسش بلند شد هنوز تیکه خوبیه و می تونه برات کار کنه ....نزار بره ....حیفه ....ذبیح ساکتی ..چرا حرف نمی زنی ......چی بگم بشیرخان ......اگه دوس داری حرفمو بشنوی ....راستش ازت این زنو میخام ......برای چه کاری ...خب معلومه برای کردن ......چی شده خیلی هولی انگار هفت ماهه بدنیا اومدی ....فشارم بالاست تخمام درد گرفته ...صبح تو بازار شهریکی به تورم خوردو تو اون شلوغی از پشت کیرمو به کونش زدم ....حسابی براش سیخ و بلند شده .بود..کونش بدجوری یک دو میکرد..باور کنید نزدیک یه ربع حین رفتن دستام تو گودی کونش گردش می کرد...بیچاره شوهرزنه از بس گیج ومنگ بود اون همه مدت کنار دستش راه میرفت واخرش نفهمید که که زنشو دارم دستمالی می کنم .......ذبیح توم این همه فاحشه دور وورت ریخته بازم به ناموس مردم دست درازی می کنی ...اره زنه کونش خیلی عالی بود و دلم نیومد که بدونه دست مالی بره به خونه اش ....زنه خودش هم کیف می کرد . ازکارم راضی بود ....چون اون موقع و در اخر کارم بهم لبخند میزد .....اگه اون زنه میدونست که یه کس کش داره کونشو می ماله هیچ وقت بهت لبخند نمی زد....اره بشیر خان ....الانم وسط پام از شق درد تیر می کشه باید زود بهش برسم ...ذبیح بجای این حرفا بلند شو بساط عرقو بیارتا بخوریم .......به جون تو حوصلشو ندارموقتی اکرم برگشت بهش بگو برامون بیاره ....خیلی خب تنبل پس بلند شو برامون برقص ...خالی خالی نمیشه ...اشکالی نداره ..اون سینی رو برام بفرست تا برات بزنم ...........وای خدایا اینا چه جور ادمایی هستند واقعا هیچیشون به ادمیزاد شباهت نداره ...من دارم چه چیزایی می شنوم و می بینم ....بشیر حتی میخاد اکرمو دور بزنه ....وبهش کلک بزنه ...بیچاره اون و بدبخت من که دارم قربانی میشم ....واین اکرم هم رفته و هنوز بر نگشته ...اگه اونم بره و بر نگرده و منو با این وحشیا تنها ول کنه ...دیگه کارم تمومه و باید فاتحه خودمو بخونم .....دست وپام زیر پتو می لرزید و قلبم تند تند میزد و کم کم دندونام رو هم می خورد ...خدایا فقط به تو پناه میبرم .....ذبیح تو اون همه ترس و لرزم مشغول رقص خودش بود وواقعا هم خوب میرقصید و ارزش دیدنشو داشت و با مدل جاهلانه و لاتی گری خودش اونا رو مدتی سرگرم کرده بود و حواسشون فعلا به من نبود ....تو اون همه سرو صدا و رقص ذبیح اکرم هم برگشته بود و جو اتاق هم اونو گرفت و با همون چادر و لباسش با ذبیح مشغول رقص شد ...قر کمر و چرخ باسنشو خوب میومدو اصل کارو براشون با مهارت انجام می داد..از بس براشون قر کمر و کون رفت که ذبیحو اتیشی کرد و اونم بهش هجوم اورد و و کف اتاق اکرمو خوابوند و دامنشو بالا زد ...اکرم شورت پاش نبود و کوسش بیرون زد .....ذبیح هولکی شلوارشو پایین گشید و کیر درازشو یه ضرب تو کوس اکرم فرو کرد ...وای وای مثل وحشیا داشت اونو می گایید و منم فقط ناله سرد وبیحالشو می شنیدم می دونستم اکرم هیچ لذتی از این تجاوز نمی بره و فقط زجر می کشه .......خیلی ترسناک به نظر میومد ...اه اکرم زیرش داشت کم کم هوارش بلند میشد ......ذبیح بکنش افرین .....به به جمشید بیا براش کف بزنیم ...اونا با بیشرمی داشتند کار کثیف ذبیحو تشویق می کردند ....اصلا منم باهات میام ...وقتشه کون اکرمو بکنم ......بشیر شلوارشو بیرون کشید و کیر دراز و کلفتشو نشون داد .....دبیح ...بله بشیر خان .....اکرمو برگردن و خودت زیرش قرار بگیر می خام تو کونش بزارم .....چشم بیا خوش اومدی ......ذبیح همون کارو کرد و زیر اکرم خودشو قرار داد و بشیر هم بدونه معطلی کیرشو با همون خشکی با کمک دستاش تو کون اکرم فرو کرد .....هوار و فریاد اکرم بلندشد ...اخ اخ اخ ای نامرد کس کش چرا کیرتو خیس نکردی ...چرا خشکه تو کونم فرو کردی ...اخ اخ درد دارم ...اونو بیرون بکش ....نامرد ..عوضی ....اخرش امشب تو منو می کشی ...اکرم جون من عاشق اخ اوخت هستم ...از عمد اینکارو کردم که اخ و درد بکشی ...خیلی بهت میاد ...مگه نه جمشید خان ....اره بشیر کاش یه سوراخ دیگه داشت تا منم بهتون اضافه میشدم ....بگو ادامش بده ..بگو اخ ...بگو کونم درد داره ....ده بگو ...ضربات بشیر شدت گرفت و اکرم زیرش فریاد میزد و به خودش پیچ میزد ......بشیر... جون خودت ارووم تر ضربه بزن ...داری کونمو پاره می کنی ...اخ اخ ..وای وای ...به دادم برسید ...جمشید بهش بگو کیرشو بیرون بکشه دارم می میرم ....اکرم داد بزن ...بلند تر می خام همسایه هاتو همه بکشونم تو اتاقت .....هر کی بیاد اینجا ...اونم ترتیب میدم ......اخه عوضی ..مردیکه کس کش خودت گرفتار میشی ......همه رو می کنم ...از همسایه گرفته و تا فامیلات ....تو دیوونه شدی ....یه نفر بیاد جلو این دیوونه و بگیره .....داد نزن ...تحمل کن الانه کارش تموم میشه ...چی چی تموم میشه ...جمشید دارم پاره میشم ....چیه چرا می خندی ....بیا زیرش به جای من کون بده تا بدونی چه کیر کلفتی داره ......ای کثافت فاحشه داری به من میگی بیام جای تو کون بدم ....خفه میشی و یا منم بیام جرت بدم ...ای ای خدا به دادم برسید من درد دارم .....نمی دونم کیرش با سوراخ کون اکرم چیکار کرده بود که این همه داد و بی داد می کرد ...براستی اکرم داشت شکنجه میشد و دلم واسش میسوخت ...خدا لعنتت کنه بشیر....انگار رحم و مروت حالیش نبود و همچنان با شدت کونشو می گایید ....اکرم دیگه خسته شده بود و ناامید و باید این شرایطو تحمل می کرد ....ذبیح کارش تموم شده بود و ابشو تو کوسش ریخته بود و کیرش شل شده بود ...ولی بشیر با وجود سن وسال بالاش هنوز پیروز مندانه و با غرور رو کونش تلمبه میزد ...اکرم کارش به گریه کردن افتاده بود و داشت اشک میریخت منم زیر پتو اشکام سرازیر شده بود در واقع من و اکرم در دو حالت متفاوت گریه می کردیم تلخ ترین اشکو داشتم تجربه می کردم هم برای خودم گریه می کردم و هم برای اکرم .....بیچاره اکرم ...اون شیطان انسان نما هنوز کونشو می گایید و خنده می کرد ....اافرین بشیر خان ...بنازم به این همه قدرت و کمر ...واقعا رئیسی فاحشه خونه برازنده شماست ......ممنونم جمشید توم دست کمی از من نداری ...باید خودتو امشب نشون بدی .....اره این زنو هم مثل اکرم من می کنم ........دلم خالی شد و ترسم به نهایت رسید وای وای جمشید داشت به من اشاره می کرد ...قراره منو بکنه ....اکرم می گفت خدا نکنه اون رفیقش باهاش بیاد پس منظورش جمشید بود ...اکرم انگار بیهوش شده بود و صدایی ازش نمی اومد ...وای وای نکنه بلایی سرش بیاد و خدای نکرده بمیره .....اونوقت من من چیکار کنم .....
ادامه از طاهره/....بشیر بیرحم تر از اونی بود که تصورشو می کردم ....واقعابه ادم شباهت نداشت .....ذبیح نگران اکرم شده بود و زیرش اونو می دید که بیهوش شده ....بشیر خان اکرم بیهوشه .....بسه ولش کن ....ذبیح من ابم نیومده ....وقتی راحت نشدم چه جوری کونشو ول کنم.....اون واقعا به خواب رفته...نکنه بمیره ...جون خودت تمومش کن .....خیلی خب انگاری زنته ...خیلی نگرانشی خرجشو بده و ببرش باهاش ازدواج کن .....اون بشیر کثافت و نامرد بعد ازبیهوش کردن اکرم تازه اب دهنشو رو سوراخ کونش پرت کرد و کیرشو خیسوند و بعد از لحظاتی خودشو راحت کرد ....کوفتت بشه ...ارزو می کنم این اخرین سکست باشه .....کس کش نامرد .....هر چی حرف بد و فحش تو دلم اومد نثارش کردم ....تا حالا ادم بیرحمی مثل بشیر ندیده بودم ...لیاقت ریاست اون کار کثیف و لجن فقط لایق اونه ......ذبیح حالا که نگران اکرمی بلند شو یه پارج اب بیار رو صورتش بریز تا به هوش بیاد ....ذبیح تا بیرون رفتن از اتاق زیر لب یه چیزایی می گفت انگار به بشیر حرف بد میزد .......جمشید خان .....این زنو میخای بکنی ....اره پس چه ...مگه بیکارم امشب باهات اومدم .....خودت گفتی اونو بهم میدی .....خب شرطمو بشنو ......بشیر بی شرمانه در حالیکه هنوز لخت بود و کیرش تووسط پاش مثل شلنگ اب اویزون بود ....ورو اندام من برای اولین بار معامله و کسب درامد می کرد...خاک توسرم بخوره ..کاش می مردم و این لحظاتونمی دیدم .....دیگه تموم شد ....من تا دقایق دیگه مورد یه تجاوز وحشیانه قرار می گیرم .....جمشید یهو بلند شد و سراغم اومد .....این پتو لعنتیو بده به من و خودتو کمی نشون بده ....اون با شدت هر چه تمومتر پتوروازم جدا کرد و.اونور اتاق پرتش کرد ......به به خانم خانما بالاخره ماه خودشو نشون داد.....بیا عزیز دل ..بیا تو بغل بابات .....من بابات هستم ...بیا یه کم نوازشت کنم .....اون با وقاحت کامل داشت از الفاظ زشتی استفاده می کرد و خواست منو تو بغلش بگیره ...مثل بید داشتم می ارزیدم ....بیا جمشید قبل از اینکه بغلش کنی شرطمو بشنو .....خب شرطت بمونه بعد از کارم ...نه نمیشه اونوقت دبه می کنی .و من حوصله جرو بحثو باهات ندارم ....اونو ولش کن بیا روبروم تا بهت بگم ....ببین جمشید خان معامله بار و محموله امروزت که حل شد و اون جنسی که قراره چند روز دیگه بهم بدی رو ازم پولشو نگیر و بجاش امشب این زن مال تو میشه و بعدا هر وقت اومدی تهروون مجانی باهاش عشق و حال کن ...نه نه جنس من بیشتر ارزش داره ....عادلانه نیست ....چرا خیلی هم خوبه ....تو بگو اره ....بهت قول میدم پشیمون نمیشی ...چون این تیکه عالیه .....گفتم که من کردمش و می دونم چه مالیه ....کوسش مثل دخترا می مونه ...کونشم خودم تضمین می کنم که ازش خوشت بیاد ......اصلا ببینش خیلی جوونه زیر پونزده ساله ......می خای اندامشو نگاه کنی ......اره ببینمش بهتره ....بلند شو طاهره ...درست گفتم اسمت طاهره س ....جواب بده ....گوش کن اگه ازت چیزی پرسیدم زود جوابمو بده وگرنه بد می بینی من با کسی شوخی ندارم ......راست میگه زن جوابشو بده ....من با بیحالی و ترس فراوان بلند شدم و به دستور بشیر دو بار چرخیدم و تنمو به معرض نمایش اونادراوردم و بعدش زود نشستم.....نظرت چیه ...باشه بشیر قبوله ....ولی اون سه تا فاحشه جدیدو که تعریف شو کردی هم بزار روش دیگه من حرفی ندارم ....باشه جمشید خان مبارک باشه ............ذبیح داشت به اکرم می رسیدو کم کم اون هم بیدارشده بود ....چی شده ذبیح.....طاهره کو ....کجاس ...اکرم سراغمو از ذبیح می گرفت ......منو ببر پیشش ....بیچاره اکرم مثل مستا تعادل نداشت و با کمک ذبیح خودشو به من رسوند ....حالا من و اکرم همدیگرو بغل کرده بودیم .....اکرم حالت خوبه .....نه خوب نیستم ....خیلی منو اذیت کرد....اون لعنتی با بیرحمی منو کرد.....درد نداری ....خیلی بهم فشار اومد یه لحظه خون به مغزم نرسید و چشام سیاهی رفت و بیهوش شدم ......ذبیح میشه برام اب بیاری ......طاهره تو چطوری .....منم خوب نیستم ...خیلی میترسم ....من باعث این ماجرا و دردسر برای تو شدم .....منو ببخش ...تااونجایی که بتونم کمکت می کنم ....خدا کنه مراد نرفته باشه .....اونا حرفای مارو نمی شنیدند چون خیلی اهسته حرف میزدیم ....اون بشیر ملعون شده با بیشرمی شلوارشو تنش نکرده بود و باهمون وضعیت کثیفش نشسته بود کیرش تو وسط پاش درست روبه ما تنظیم شده بود و در کمال تعجب داشت سیخ میشد ....اهای اکرم واسه شام بچه ها تدارک دیدی ......بشیر شام کوفتت بشه مگه برای مهمونی اومدی ....عوضی منو خیلی اذیت کردی ازت انتظار نداشتم .....اکرم جون تو که منو خوب می شناسی ...بیشتر اوقات این مدلی زنا رو می کنم خشونت تو کارمه از عمد زجرت ندادم ....خب بلند شو و دست طاهره رو بگیر ...ویه چیزی برامون درست کن .....خوشبختانه فعلا جمشید قصد نداشت بهم تجاوز کنه ..انگار گرسنه بود ....زود باشید ...تا نرسیده به 12شب باید اماده شیم که حرکت کنیم .....اکرم زیر بغلمو گرفت و بلندم کرد و خودشم با من بلند شد و رفتیم اشپز خونه .....حین رد شدن از بین اونا ....بشیر دستی تو چاک کونم کشید ....اوخ جون کونتو بخورم .....با لبخند سیاه و کثیفش داشت منو ورانداز می کرد .......تو اشپزخونه فقط مواد تهیه یه نیمرو موجود بود و همینو در نظر گرفتیم که براشون درست کنیم .......هوا کاملا تاریک شده بود و دیگه باید مادرشوهرم متوجه غیبت و نیومدنم به خونه شده ...برای اولین بار میشد که من غیبت می کردم همیشه قبل از غروب من به خونه میرفتم ...اه لابد الان خیلی نگران و ناراحت من شده ...اکرم من خیلی می ترسم تورو خدا کاری کن بهم تجاوز نکنن .....طاهره جون اینا قراره با خودشون تریاک و مواد افیونی قاچاق کنن و از عصر مشغولن که تو ماشین جاسازیش کنن....من نمره ماشینو واسه گزارش به پاسگاه می خواستم وخدا کنه مراد بتونه گزارشو به مامورا برسونه ...باید تا قبل از حرکتشون مامورا سر برسن و این کثافتا رو دستگیر کنن ....نمی دونم ایا تونسته این کارو بکنه و یا نه .....اکرم اگه مراد نتونه اونوقت ما چه کار کنیم ...هیچی اونوقت کارت تمومه ....ولی اکرم موقعی که تو بیرون بودی من حرفای بشیروشنیدم ...اون می گفت ..اکرمو ول نمی کنم و با خودم برش میگردو نم که باز برام پول در بیاره ......راست میگی ...اره به جون خودم ..من با گوشای خودم شنیدم ....ای کثافت نامرد پست ...ازش انتظار داشتم .اون به منم می خاد کلک بزنه .....حالا که این جوری شد منم می دونم چیکار کنم .....طاهره منو ببخش خیلی پشیمونم باعث این همه ناراحتی و بدبختی امروز من بودم .....نمی زارم تورو ببرن .....اخه چه جوری تو یه نفری و اونا چهار نفرن .....نمی دونم گیج شدم ....اکرم زد زیر گریه و حالا من داشتم اونو دلداری می دادم .....اه طاهره من خیلی بدبختم از من بیچاره تر تو این مملکت وجود نداره ..تازه دلم خوش شده بود که دیگه از دست این وحشیا نجات پیدا می کنم ...ولی این کثافتا تا ما زنای فاحشه رو مریض و یا خونه نشین نکن ول کنمون نیستن و حتی تا سر قبر مون هم میان تا مطمئن بشن که زیر خاک دفن شدیم ....اه طاهره بمیرم برات امروز چقدر اذیتت کردم ......اکرم گریه نکن من می بخشمت ....ولی لطفا ناامید نشو اخه تو این طوری می کنی من دیگه کاملا قلبم خالی میشه و الان تنها امید و دلخوشیم بعد از خدا تو هستی .....اخ طاهره کاش یه سم موشی و یا چیزی دم دست داشتم ومی ریختم تو غذاشون تا همشونو مسموم کنم .....ولی حیف .......
ادامه از طاهره/...واقعا ایامرگ موش یاسم دم دستم بودمی تونستم ازش ااستفاده کنم ....نه نه باور کنید نمی تونستم ..هرچند اینا شباهتی به انسان نداشتند...ترس و دلهره جون به لبم کرده بود///سهم غذاشونو براشون بردیم تا کوفت کنن و ما دونفری توهمون اشپزخونه یه کم غذا خوردیم ...اونم چه خوردنی ..اصلا شباهتی به خوردن نداشت ..نه اشتهایی داشتیم و نه فضای شاد و مناسبی وجود داشت تا بشه اسمشو شام خوردن گذاشت .....بشیر داشت با صدای بلند از ذبیح می خواست بره رفیقشون که دارا اسمش بود رو سر بزنه و جاشوباهاش عوض کنه ...اونم قبل از رفتن اومد سراغم و زورکی و بی شرمانه منو بغل کرد و ماچ کرد و کمی باسن و سینمو بادستاش مالوند .....خانم زیبا .بلکه بتونم بیام بکنمت .....اوخ جون چه فاحشه ای بشی ....اکرم دستت درد نکنه ...عجب گوشت تازه ای تور کردی ....ذبیح خان ولش کن برو به کارت برس ...چیه اکرم ...ناراحتی بهت محل نمیزارم ...نگران نشو هنوز زیبا موندی و برام عزیزی.....ذبیح اگه برات عزیزم ...بهم بگو راسته که بشیر میخاد منو باخودتون به تهروون برگردونه...اره چطور فهمیدی .....می دونم ...اون بشیر نامرد باز روقولش نمی مونه ...ذبیح تو موافقی منو برمی گردونه ...راستش من جای بشیر باشم ولت می کنم که به خودت و زندگیت برسی...بسه ته تا جوونی باید یه سروسامانی به خودت بدی ....ذبیح میشه باهاش حرف بزنی تامنو ازاد کنه ...بهش میگم ولی فایده ای نداره چون اونو خوب می شناسی و تورو حتما برمی گردونه .....ذبیح رفت .....لباس مجلسیم هنوز تنم بود ....طاهره خوب گوش کن ....این وحشیا تا حرکت کنن باز میان سراغمون من باید بهت کمک کنم و جورتو بکشم تو بنیه ات ضعیفه و تحمل اونا رو نداری حتما دو نفری میان تا بهت تجاوز کنن ومن سعی می کنم تو نفرشونو به خودم جلب کنم وتوم فقط مواظب خودت باش بهت صدمه نزنن..اون جمشید قاچاق فروش به حتم اول میاد سراغت ....اونم بیرحمه ..حواست باشه ...یه دقیقه طول نکشید حدس اکرم درست از اب درومد چون جمشید اومد تو اشپزخونه و یه سره اومد منو بلند کرد و تو بغلش گرفت ...بیا عزیزم وقتشه بیای بغل عموت ...می دونی من عموتم ....تا حالا بابات بهت نگفته ..ها ..دیگه منو عموصدا کن ...فهمیدی ....جمشید قد بلندی نداشت وصورتش زیر افتاب سوخته شده بود سبیل پر پشت و کلفتی داشت و با یه شکم برامده ..انگار که هفت ماهه حامله بود.....ولی بنیه و قدرت زیادی داشت چون با یه دست منو تو بغلش نگه داشته بود و یه دست دیگش تو گودی کونم رفته بود ..لهجه اش به شهرهای اطراف کویر می خورد ....چند لحظه تو بغلش پام به کیر سفت شده اش خورد ....از همین اول کار برام راست شده بود ....جمشید خان ازت خواهش می کنم زیاد اذیتش نکن ..ملا حظشو بکن اون عادت به این رفتارا نداره .....من برات جبرانش می کنم ...اصلا دوسداری منو بجای طاهره بکن .....مگه میشه این گل تازه وقشنگو ول کنم توم به وقتش ترتیب میدم ....حسودی نکن ...اصلا اکرم برام عجیبه خودت اینو برای بشیر تورکردی وفریبش دادی و بعدش ازش هوا داری می کنی ...از این کارت متعجبم ......راستش جمشید من از کارم پشیمونم ..با این کارم دارم این زن بیچاره رو بدبخت می کنم ....اون شوهر داره و بادو تا بچه کوچیک ......نمی دونم ایا دو توانت هست که کمکش کنی ....چه کمکی ...یه جوری نزار اینو با خودشون ببرن ...با بشیر حرف بزن ..حرفات رو بشیر تاثیر داره ....اگه این کارو بکنی من هر کاری خواستی برات انجام میدم و حتی بهت پول میدم ....نمیشه ....امکان نداره ...بشیر قبول نمی کنه ..منم جای اون باشم قبول نمی کنم ...اخه ببین چه مالیه ....ولی مگه ازش بخرم ...یعنی چه ....یعنی پولشو بدم و باخودم به خونه ببرم و یه عمر بکنمش ....امتیازش اینه که فاحشه نمیشه و فقط مال خودم میشه ...البته به شرطی که الان که اونو می کنم بهم لذت بده و راضیم کنه ....ولی جمشید من منظورم این بود که برگرده پیش شوهرش و بچه هاش ......اینو قبلا باید خودت فکرشو می کردی اکرم تو بد بختش کردی و حالا هم یه کار نشدنی ازم میخوای ...نه شرمنده تم نمی تونم ....لابد سرنوشت این خانم اینه که یه فاحشه بشه ..داشتم با شنیدن این حرفا بی حال میشدم سرم کمی داغ شده بود حتی زور تکون دادن دستامو نداشتم که رو سرو کله این کثافت بزنم .....من کاملا تسلیمش بودم ....خب وقتشه بریم تو اتاق ..عموت یه چیز خوبی تو پاهاشه و میخاد بهت بده .....جمشید منو تو بغلش با خودش تو اتاق برد ودر همون حالت ایستاده داشت لبامو میخورد....اوخ جون چه لبای نازکی داری ....از زیر لباسم دستشو تو چاک کونم کشوند و اونوبا انگشتای چربش که ناشی از چربی روغن غذای شامش بود برام مالش می داد ..انگار این وحشیا حتی نحوه عذا خوردنشون هم به ادمیزاد هیچ شباهتی نداشت ....با این کارش رو کوس و کونمو چرب و لیز کرده بود ...اون منو گذاشت زمین و با یه تکون لباسمو از بالای سرم بیرون کشید و لختم کرد ...زود باش لباس عموتو درار ....معطل چی هستی ....درارش ....اگه مقاومت می کردم حتما با کتک و زور کارشو می کرد پس بهتره این زجرو نکشم و باهاش همکاری کنم ...لباساشو دراوردم و لختش کردم کیرش از مال بشیر کوتاه تر بود ولی قطرش اندازه کیر بشیر میشد ....میشد تحملش کرد ...بدن سوخته و پر مویی داشت کیر سیاه رنگش بالا پایین می کرد و بی تاب بود که به کوسم برسه تخماش یه جوری بود و خیلی اویزون و تو موهای کیرش گم شده بود ......از دور بوی چرک و کثافت وسط پاش منو رنج می داد ...اه قراره این کیر با چرکاش بره تو کوسم ....یهو دستاشو به پستونام کشوند و اونا رو گرفت و با دستای چرب و لیزش برام می چلوند ...بوی مونده نیم رو از دستاش به بینیم می خورد ...لباش رو لبم بود واونو برام می مکید تیزی موی سبیلاش رو دور ور لبام میخورد و اذیتم می کرد..سبیل پر پشتش تاثیرشو رو بوسیدنام نشون داده بود ...همه جامو داشت با دستاش لمس می کرد ...کیرش حالت نود درجه گرفته بود و در اوج نعوذ قرار داشت ..یهو با خشونت تموم منو کف اتاق خابوند و دو لنگ پاهامو جمع کرد و به شونه هام رسوند و با کمک دستش کیرشو رو کوسم گرفت و با یه تکون شدید اونو تا ته فرو کرد ....انگار که برق منو گرفته باشه ...داخل کوسم تیر کشید و یه درد شدید بهم دست داد و ناخوداگاه فریادم بلند شد ...جمشید واقعا بدونه ملا حظه کیرشو به کوسم زده بود ....خدا ازت نگذره...دردزیادیو تحمل می کردم ...دادم ادامه دار شده بود و بشیر هم گوشه اتاق با کیرش ور میرفت و قه قه میزد ....و با این خنده اش جمشید رو به این کار زشت تشویق می کرد ...بکوب تو کوسش ..افرین جمشید ببینم چند مرده حلاجی ........جمشید خان چطوره .....چی چطوره ...ای بابا کوسشو میگم ..عالیه مثل یه دختر بچه میمونه ...تنگه ...انگاری که اول بارشه که کوس میده ... افرین اکرم تو یه کوس طلا تور کردی .....کیرش بد جوری داخل کوسمو درگیر کرده بود ...داخل واژنم خشک بود و من هیچ حسی نداشتم و قطر کیرشم هم کم نبود .....و دردش هم هر لحظه با عقب جلوهاش بیشتر میشد....ای ای ای ...یواشتر ...اخ اخ اخ ...تند نه ...یواشتر ....فشاری که به دوتا رونام و پاهام میاورد منو حسابی جمع کرده بود و دیگه پاهام به دو طرف شونه هام کاملا چسپیده شده بود و کمرم هم بهش خیلی فشار میومد...ودیگه زیرش مثل یه گلوله گوشتی شده بودم .....شکم گنده شو با هر ضربه ای که میزد بخوبی حس می کردم .....دستامو به هرسو می بردم و چنگ میزدم ....دردش مثل تجاوز کونم بدست علی شده بود ...علی تقاص کاربدشو گرفته بود یعنی اینا هم تقاص این کارشونو می گیرن .....باور دارم که تو همین دنیای خاکی سرشون میاد .....اهای جمشید حواست باشه ابتو تو کوسش نریزی یه وقت حاملش نکنی ...این مدلی که داری اونو می کنی اگه ابتو بریزی شش قلو واسش درست می کنی ....باشه بشیر ...حالا کو که ابم بیاد ...خیلی مونده ... اه این جمشید تازه اولشه ....خدا بهم رحم کنه ....واقعا امشب می تونم سالم از زیر این حیوون بیرون بیام .....کم کم جمشید داشت با دستاش روبدنم میزد و هر دفعه شدت ضربه شو بیشتر می کرد و دیگه کارش شده بود که انگار که داره منو کتک میزنه ...ولی واقعا کتک می خوردم چون حتی بهم چپ راست سیلی میزد و رو صورتم وارد می کرد و لبامو وحشیانه می مکید دو طرف ماهیچه باسنم بیشتر ضربه میخورد ..درد کوسم کم نبود این کتک هم روش اضافه شده بود ..به شدت فریاد و هوار میزدم ...یعنی تو این محله فریاد رسی نیست و کسی پیدا نمیشه فریادمو بشنوه و به داد من و اکرم برسه .....بار خدایا خودت به دادم برس .....اسم اکرم به زبونم اومد یاد اون افتادم ..الان اون بیچاره در چه حالیه ...اطرافمو نگاه کردم ...وای وای بشیر و دارا با کیرای سیخ شده شون اماده بودند که بیان به جمشید ملحق بشن .....یعنی سه نفره منو بکنن اصلا باید بگم سه نفره منو بکشن .....یه دفعه اکرم خودشو رسوند و کیر بشیرو دارارو گرفت .....و اونارو ازم دور کرد ...اکرم واقعا داشت کمکم می کرد و کار اشتباهشو جبران می کرد ....با وجود حال و وضع خرابم و کتک خوردنام و درد کوسم باز می تونستم ناظر سکس اکرم با بشیر و دارا باشم .....بشیر درسته یه ساعت قبل منو خیلی اذیت کردی و حتی بیهوشم کردی ولی باز کیرتو میخام و دلم میخاد با دارا دو نفری جرم بدی ...چیه اکرم میخای مارو از طاهره دور کنی ...نه بشیر برای اخرین بار منو بکن اخه همین امشب منو می بینی ...مگه خودت نگفتی دیگه ازادم ....زود باش کیرخوبی داری ....اکرم راستش دلم رضا نمیده ولت کنم ....هنوز اندام پر و زیبایی داری اخه تو بری کیو جات بزارم ...بشیر داری زیرش میزنی ...ما قرار داشتیم ..من کارمو کردم و حالاتوم مثل یه مرد رو حرفت بمون .....اکرم یعنی شده من یه بار رو قولم بمونم ...خدایشو بخای نه ...ولی این دفعه رو فاکتور بگیر و منو ازاد کن .....حالا از کجا فهمیدی که ولت نمی کنم ....بشیر اینو از چشات می خونم ......من این دفعه میخام کیراتونو چربو لیز کنم که حسابی بهمون خوش بگذره اکرم دستشو قبلا چرب ولیز کرده بود و دو تا کیرو در دستاش گرفت و براشون چرب کرد و مالوند تا همینو تونستم نگاه کنم چون جمشید ملعون چنان پستونامو چنگ زد چشام سیاهی رفت و بعدش به گریه افتادم اون بی شرف انگار بیماری سادیسم داشت و از کتک خوردنم لذت میبرد وخنده می کرد ..باهر تلمبه ای که به کوسم میزد یه ضربه به بدنم میزد و هر دفعه یه جا ازبدنمو نشونه میرفت ..به گمانم تموم بدنم کبود شده بود ..سیلی هاش دو طرف گونه مو یک درمیان می گرفت ....اشک و فریادم قاطی شده بود .....اخه یکی نیست به این بلا نسبت حیوون بگه ..بیشرف پست بی ناموس تو که داری بهش تجاوز می کنی و داری اونو می کنی دیگه این کتک زدنات چه معنی میده ....در واقع جوابش فقط اینه که جمشید یه بیمار روانیه که تو جامعه ازاده و از بد شانسی من بینوا گرفتارش شدم و خدا میدونه تا کی زیرش کتک می خورم و گاییده میشم ...جمشید از بس منو زده بود که خودشم خسته شده بود ومن چقدر فریاد و هوار زده بودم که بمونه تعدادشو از یاد برده بودم ..اون یهو ارووم شد و کیرشو بیرون کشید و من تونستم پاهامو ازاد کنم و خستگی در کنم و اونم کنارم دراز کشیده بود و نگام می کرد .....ای کور بشی با چه وقاحتی هم نگام می کرد ...منورو سینه اش کشوند و با دستاش اهسته موهام و صورتمو نوازش می کرد ...داشتم شاخ در میاوردم نه به اون همه خشونتش و نه به این نوازشش .....واقعاجمشید یه سوپر روانی کامله .....حیروون مونده بودم ...حواسم به طرف اکرم رفت ...اوه اوه سه نفرشون روهم افتاده بودند ..دارا زیر بودش و کیرشوتو کون اکرم کرده بود و بشیر هم بالای اکرم بودش و کوسشو با کیرش پر کرده بود ...اکرم در واقع ساندویچ شده بود ....برخلاف فریاد و زجر و دردی که من کشیده بودم ..خوشبختانه اکرم ظاهرالذت میبرد و اه ناله عاشقونه سر داده بود ..حالا نمی دونم واقعا کیف می کرد یا نه اخرش من نفهمیدم شاید فیلم بازی می کرد چون خودش می گفت من با این جماعت کس کشا هیچ لذتی نبردم و نمی برم .....ولی براستی بشیر خوب کوسشو می کرد و با هر ضربه ای که بهش میزد اکرم اوج می گرفت و اهی می کشید ....واقعا بشیر کس کن ماهری بود و بدرد فیلم های پورن می خورد کیر دراز وکلفتش با مال فرهاد برابری می کرد و شاید هم با کیفیت تر نشون می داد ....حیف اون به انسان شباهت نداشت و فقط کیرش عالی بود ....دارا هم کیرش تو کون اکرم جولان می داد و اونم حالشو میبرد بعداز لحظاتی دارا مثل یه حیوون نعره زد و ابشو تو کون اکرم خالی کرد....بشیر هنوز مغرورانه کارشومی کرد ودیگه کاملا رو اکرم ولو شده بود و با تموم قدرتش کیرشو تا ته فرو می کرد بیچاره دارا اون زیر گیر کرده بود و جای تکون خوردن نداشت وداشت خفه میشد اون در واقع شده بود تشک اکرم.......اه اه بشیر کیرت عالیه ...اگه این کیرو نداشتی از گشنگی مثل سگ میمردی .....اره پس چی من دارم نون کیرمو می خورم و مردم هم نون بازوشونو میخورن ...اون مثل دیو داشت خنده می کرد .به خودش افتخار می کرد ...با بلند شدن جمشید من از نگاه سکس بشیر و اکرم دور شدم ..اون رو کوسم سوار شد و پاهامو از هم باز کردو با دهن گشادش مشغول خوردن کوس وکونم شد در همون حالت هم جفت پاهامو باز به شونه هام چسپوند و بهتر اونجامو میخوردبا یه دستش سینه هامو می گرفت و یه نیشگون کوچولویی بهش میزد .....دست دیگه اش با زبون و دهنش رو کوس و کونم تمرکز داشت انگشتای دستش به تناوب تو کوس و سوراخ کونم میرفت سبیلاشو رو چوچوله کوسم میکشوند و اونو برام می خاروند فقط از این کارش خوشم اومده بود چون برام تازگی داشت ...نوک زبونش با کمک دستش تو کونم می خورد واونو برام می مالوند ....اگه بگم باز هیچ حسی نداشتم باور نمی کنید ...اره من اصلا شهوتی نشده بودم از بس اظطراب بهم خورده بود و هوس و شهوتو گم کرده بودم ...ازش می ترسیدم یهو بسرش نزه و دیوونه بشه و یه دفعه کوسمو و یا اونجاهامو گاز بگیره ..ازش بعید نبود ..هنوز از کتک خبری نبود و من با نگرانی و ترس فقط منتظر بودم هر چه زودتر کارشو نموم کنه ....طاهره جون تا حالا کون دادی ..با سر بهش اری گفتم ....افرین خوبه به کی دادی .....الکی بهش جواب دادم ...به شوهرم ....خوش به حال شوهرت و باز بد به حالش که دیگه نمی تونه کونتو بکنه چون اونو نمی بینی .....ناراحت نشو من هر وقت بیام می کنمت ...بشیر دوستمه و زود زود میرم خونش ...خب حالا عموت میخاد کونتو بکنه .....بگو عمو کونمو بکن ...زود باش بگو ...اگه نگی کتک می خوری .....باشه باشه ...میگم ...عمو کونمو بکن ....یه بار دیگه با صدای بلند بگو ....عمو کونمو بکن ......افرین دختر خوب ...چون با صدای بلند گفتی منم بهت یه جایزه دیگه میدم و کیرمو خیس می کنم و خشکه نمی کنمت تا اذیت نشی .....باشه ........گفتم باشه ..جواب بده کثافت ...یه دفعه مثل دیوونه ها منو زیر رگبار سیلی قرار داد و چپ راست بهم میزد .....وقتی بهت میگم باشه باید زود جواب بدی ...فهمیدی .......جمشید سیلی بهش نزن اون زیرت امونته .....اون که زنت نیست مال منه .....باشه بشیر خان ..اخه عادتمه خودت میدونی از عمد نزدم .....باز گریه ام گرفته بود و اشک میریختم اکرم با نگاه ش که زیر بشیر هنوز گاییده میشد اونم بامن اظهار همدردی می کرد ..اه همدردیت به چه درد میخوره اگه این انتقام لعنتیو نداشتی الان من تو خونه کنار بچه هام نشسته بودم ....یاد بچه هام گریه هامو بیشتر کرده بود و با شدت اشکام سرازیر شده بود ..... لطفا منو نزن اخه مگه چیکار کردم ....باشه گریه نکن ....ارووم باش ...اون کثافت داشت منو ماج می کرد ...اه خدایا منو نجات بده ...بد جوری گرفتارش شده بودم ..درست مثل بارون بهاری یهو ارووم میشد و یهو اوج می گرفت ومنو میزد ....باز پاهامو به شونه هام چسپوند و منو به حالت گلوله گوشتی دراورد و کیرشو بعد از خیسوندن و با کمک دستش توکونم فرو کرد ..باور کنید از بس بدنم از کتکاش درد می کرد درد کونمو زیاد حس نمی کردم هرچند واقعا منو جر داده بود و باز فریادمو بلند کرده بود ولی همه جام درد می کرد .....خدا لعنتت کنه جمشید ....اون داشت بدترین خاطره رو در دفتر چه خاطراتم برام ثبت می کرد ..بازباوجود توصیه بشیر داشت منو میزد و توکونم تلمبه میزد ...با کف دستای چربش رو ماهیچه باسنم میزد و صداش تو اتاق می پیچید ....هر لحظه ضرباتش رو کونم تند تر میشد و من دردم بیشتر میشد...یه سکس بد وزشت و با چاشنی خشونت رو با بدترین شکل داشتم تجربه می کردم وواز بس فزیاد زده بودم اب تو دهن و گلوم خشک شده بود دیگه داشتم بیهوش میشدم نمی دونم از بس فریاد و هوار کرده بودم گوشام کیپ شده بود و صداها رو خوب نمی شنیدم ...چشام داشت سیاهی می رفت و اشیا رو دو تایی می دیدم ...تموم شد ..من دیگه نمی دونستم چی به چیه چون واقعا بیهوش شده بودم ..........
ادامه از اکرم/....بشیر تو کوسم هم چنان ضربه میزد ....منی که تو این همه سال در فاحشه خونش به این واون می دادم و هیچ حسی نداشتم الان با این کیر دراز و کلفتش کمی شهوتمو زنده کرده بود البته باز گشت این شهوت وهوسمو باید مدیون طاهره باشم که با اون لز قشنگش عشق و خواستن و زندگی وامیدو برام پر معنی کرد ....من عاشقش شده بودم ....ولی اون داره زیر این حیوون و نامرد شکنجه میشه و من نمی تونم کاری براش بکنم تنها تونستم دارا و بشیرو ازش دور کنم مثل سگ پشیمونم که طاهره رو در این دام شیطانی قرار دادم اگه بلایی سرش بیارند و بمیره هیچوقت خودمو نمی بخشم طاهره واقعا درست میگفت برادرم علی خیلی مقصر بود و ادم فاسدی بود واون چشم طمع به خیلیا داشت از جمله طاهره ...من از روی نفهمی و بی عقلی و عدم منطق اونو دارم بدبخت می کنم ...چکار کنم ...خودمم گرفتار این پیر کفتار و کیر کلفت قرار گرفتم ..بشیر منو ول نمکنه ..اینو دیگه خوب میدونم ...اوه من به مراد گفته بودم چیکار کنه ..ولی خبری ازش ندارم ....مراد پسر ترسویه و ممکنه رفته باشه .....نباید منتظر مراد باشم باید فکر اساسی بکنم اگه کاری نکنم من و طاهره رو سوار ماشین می کنند و همه چی تموم میشه .....اکرم باور کن بهت عادت کردم و اگه یه روز نبینمت اون روز گیج و منگم ....قربونت برم .....کیرمو دوس داری ...اره بشیر کیرت تکه ....برام لبخند بزن .....اوه اوه ..ای ای داره ابم میاد ....میریزم تو کوست بلکه حاملت کنم و اونوقت بهونه نمی گیری که بهم بگی ولم کن ......بشیر اب کیرشو در حالیکه براش لبخند میزدم تو کوسم تخلیه کرد و روم افتاد ...دارا زیرم داشت نفس نفس میزد و دیگه داشت له میشد ......بشیر خان من دارم زیرتون له و لورده میشم ...بابا بلند شو ابت که اومد و تمومش کردی ....بشیر ازروم بلند شده بود ...مدتها بود که طاهره فریاد میزد و زیر جمشید دست و پا میزد و اون با فشارش روی طاهره اونو مثل گلوله دراورده بود و کونشو می کرد ....بدن طاهره در اثر ضربات دستاش کبود شده بود ....دست و پات بشکنه ..اخه چرا این بیچاره رو میزنی ....اون عادتش بود ....جمشید با هرزنی سکس می کرد اونو حین کارش کتک میزد و اغلب طرفو هم تا مرحله بیهوشی میبرد ...یه بار یادمه تو فاحشه خونه یه جنده رو چنان گایید که سکته خفیف بهش وارد کرد و یه ماه نتونست کار کنه .....طاهره فریادش کم شده بود و دیگه صدایی ازش نمی شنیدیم ...وای خدای من اون انگار بیهوش شده بود ......گردنش یه طرف افتاده بود و چشاش بدونه حرکتی خاص فقط به سقف دوخته شده بود ...بشیر خان پاشو به داد طاهره برسیم .....ای وای ای وای طاهره طاهره......بیداری ...جواب بده ...داشتم فریاد میزدم و صداش می کردم ولی اون بیهوش شده بود ...جمشید هنوز با بیرحمی تو کونش میزد .....ولش کن بیرحم مگه نمی بینی بیهوش شده ....بشیر هم اومد .....جمشید تمومش کن ...خیلی زیادی رفتی ..پاشو ....ولش کن ....بشیر خان وایسا ابمو بریزم تو کونش ......میگم بلند شو ....ابت تو سرت بخوره ..تو داری اونو می کشی اونوقت به فکر ابکیرت هستی ....مگه بهت نگفتم ملاحظشو بکن ..اون امونت بود که بهت دادم و اگه بمیره اندازه هیکلش ازت طلا و پول می گیرم ...بشیر نگران سلامتی طاهره بود چون براش پول در میاورد و به چشم یه کالا روش حساب می کرد ....جمشید بالاخره طاهره رو ول کرد وازش دور شد فوری خودمو بهش رسوندم و بغلش کردم نبظشو گرفتم ...خوشبختانه قلبش میزد و زنده بود ...ولی هنوز نگرانش بودم ...بشیر چیکارش کنیم .....اکرم یه کم ماساژش بده بلکه به هوش بیاد ...باید دیگه جمع کنیم و سوار ماشین بشیم ......ولی طاهره بیهوشه ....نمیشه اونو اینجوری سوارش کنیم ....اکرم من می خواستم بیهوشش کنم و بعد سوار ش کنم حالا که خودش بیهوش شده ..چه بهتر ....همون جوری می بریمش ..ولی تو که نگرانشی به هوشش بیار......اونا داشتند اماده می شدند.من طاهره رو بغلم گرفته بودم ....صورتش زیبا و معصو میت خاصی درش میدیدم ....حیف نیست این فرشته بره تو اون خونه جهمنی و فاحشه بشه ....صدبار به خودم فحش دادم .....یهو مثل بمب صدای شکستن شیشه پنجره بلند شد وهمه رو در جاش میخکوب کرد ......برای چند لحظه فقط با نگرانی بهمدیگه نگاه می کردیم .......بشیر زودتر به خودش اومد .....چی بود.....دارا برو بیرون سرو گوشی اب بده ببین کیه ...ارووم برو...زود برگرد و جواب برام بیار.....دارا پاشو از در اتاق بیرون نبرده بود که برای بار دوم همون صدا تکرار شد و این بار به در اتاق خورد ....بشیر خان نکنه مامورا ی دولتی باشن ....نه جمشید مامورا اینجوری نمیان ....باید زودتر بریم ...همه اماده بشن ...ولی من نگران ماشینم ....محموله تو ماشینه ...باید برم بیرون .....جمشید تو نرو ..دارا بره بهتره ...بمون باهم میریم .....اکرم لباساتو تنت کن .....باید بریم ....من نمی خام بیام .....پاشو بیاد بیای ....مگه قول ندادی ....قول دادم و زیرش میزنم ...لباسی تن این زنه کن .....حالا که منو می بری پس من تنها میام طاهره رو بزار اینجا ....هردو تون رو میبرم ....همیشه تو لباسم یه چاقوی کوچیک که یکی از مشتریام بهم کادو داده بود رو مخفی نگه میداشتم ..جماعت فاحشه ها هیچوقت امنیت ندارند و حتی مشتری مست بهشون اسیب بدنی ممکنه بزنه .....بدبخت ترین قشر همین زنای بیچاره و مظلوم هستند که بهر دلیل موجه و غیر موجه در معرض بدترین اسیب های ممکنه قرار میگیرند..منم این چاقو اکثرا همراهم بود ....دنبال فرصتی بودم حقمو از این بشیر بی شرف بگیرم ....اون با جمشید داشت حرف میزد و من تو فکربودم ....باید اول این طاهره رو یه جوری بیدار می کردم که بتونه برای فرار یه شانسی داشته باشه ....اهای جمشید خان یه پارچ اب بیار این زنو بیدارش کنم ...باعث و بانی بیهوشیش شدی ...کمک کن خوب بشه ......جمشید ابو اوردو کمیشو رو صورتش ریختم ....تکونی به خودش داد و دستش حس گرفت و مچمو فشار داد .....اه طاهره ...داشت بیدار میشد ....رنگش سفید شده بود و به زیبایش اضافه کرده بود ......ای ای من کجام .....سرم درد می کنه ......اه تویی اکرم .....چی شده ......اون رفت ...منوول کرد ...اره عزیزم جمشید رفته ......اب میخای بهت بدم .....اره دهنم خشکه ...بهم بده لطفا .....بیا عزیزم بخور ....ممنونم ....اونا رفتند ......نه طاهره تو حیاطن ..باید لباساتو تنت کنم ...تو فکرم یه جوری فرار کنیم ....اکرم من حالم خوب نیست خیلی بیحالم نمی تونم راه برم ...درد داری ....همه جام درد میکنه اون وحشی خیلی کتکم زد ...طاهره زد زیرگریه ......سرشو رو سینه ام گرفتم و دلداریش دادم راستش خودمم چند قطره اشک از چشمم اومد ...برای خودم و طاهره اشک میرختم ....طاهره دیگه نمی زارم بهت دست بزنن ....این چاقو رومی بینی ....قسم می خورم اگه بهت نزدیک بشن بهشون می زنم .....اکرم یه نوشیدنی شیرین برام بیار .......برات الان درست می کنم ....خودت میتونی لباس تنت کنی .....اره ..تو برو .....براش یه چیز مقوی درست کردم ...شیره انگور داشتم و با یه کم ارده قاطی کردم و بهش کمی اب اضافه کردم ....این معجون حالشو میزوون می کرد چون من بارها خودم ازش استفاده کرده بودم ......نوشیدنی رو دوتا کردم .و بردم پیش طاهره و باهم نوش جون کردیم .....کمی سرحالمون کرده بود ...خصوصا طاهره ....جون گرفته بود و سفیدی صورتش کم شده بود .....اکرم جون کمکم کن برم دستشویی .....زیر بغلاشو گرفتم و بردمش تو حیاط ..دستشویی انتهای حیاط و نزدیک در خروجی قرار گرفته بود ......جمشید با بی شرمی به طاهره نگاه می کرد و بهش لبخند میزد ......چیه جمشید چرا نگاش میکنی ....واقعا باید از خودت خجالت بکشی ....داشتی اونو به کشتن می دادی ......ههههه...حیف نزاشتین خوب کونشو بکنم .....ولی تیکه خوبیه ....بازم تو تهروون می کنمش ....به همین خیال باش .....خیلی پست و کثیفی ......اکرم ارووم حرف بزن همسایه ها می شنون ....بزار بشنون ...مگه چیه ......بشیر خان این اکرم یه کتک حسابی میخاد که بهش بزنم ...اره جمشید به وقتش اونم کتک می خوره ...بشیر خان .تو برو داخل اماده شو من اینجا هستم مواظبشون هستم ......طاهره رو به دستشویی رسوندم و خودم پشت در دستشویی وایسادم ......... ...................................................................................................................................................... ........ادامه از طاهره /........اون نوشیدنی اکرم منو سرحال کرده بود ولی تموم بدنم درد می کرد خصوصا سینه هام و باسنم .....اون کثافت پست تو حیاط بهم لبخند میزد ...خجالت نمی کشید ...دوست داشتم اکرم با چاقوش جمشیدو بزنه .....اون از بشیر پست تر و بی شرفتر بود ...هرچند بشیر هم دست کمی ازاون نداشت .....ولی اکرم خوب جوابشو داد ....داخل دست شویی شده بودم .....داخل واژنم کمی درد می کرد اونو خوب تا جایی که انگشتم میرسد با اب شستم و تمیزش کردم ..اخه کیر جمشید بوی بدی می داد و لازم بود کوسمو تمیزش کنم ..همون کارو با سوراخ عقبم انجام دادم واماده شدم که از دستشویی بیرون بیام ......درو که خواستم باز کنم روبروم و رو دیوار چسپیده به حیاط متوجه یه نور ی شدم که از پنجره همسایه میومد .....چشامو خوب با دستم بهم زدم و باز نگاش کردم نور تموم پنجره رو گرفته بود ....توحیاط برق نداشت و اون موقع فقط داخل خونه ها برق داشتند و کوچه و خیابونا شبا تاریک بودند .....خواستم از دستشویی بیرون بیام و اونجا روبهتر تماشا کنم ولی وقتی متوجه حضور جمشید شدم ...منصرف شدم . از گوشه در اون نورو نگاه می کردم ....حسم بهم می گفت این نورو ول نکنم .....یه حس قوی و امیدواری غریبی در درونم شکل گرفته بود و این همش ناشی از این نور پنجره بود ...کاش این جمشید عوضی دور تر میشد و تا خوب و نزدیکتر اونو ببینم ....جمشید و اکرم متوجه پنجره نشده بودند .....اکرم اومده بود پشت در و صدام میزد ...طاهره جون حالت خوبه ...مشکلی نداری .....خیلی ارووم بهش جواب دادم ..نه خوبم ولی نگاه اون پنجره کن ...اون نورو می بینی .....اره طاهره می بینم ....انگار یه سایه تو نوره .....جمشیدو از اینجا می تونی دورش کنی تا از نزدیک تر نگاش کنم ......سعیمو می کنم ....ولی اون دور نمیشه ...مثل کنه وایساده ....اهای جمشید تو چرا شدی نگهبان ...اصلا بهت نمیاد نگهبانی مارو بدی ......اکرم خیلی پررو شدی .....باور کن ......با اون شکم گنده ات می خای نگهبان بشی ......اخه سگا هم نگهبانی میدن .....یعنی من سگم .....سگ هزار بار از تو باشرف تره ..چون وقتی با ماده اش نزدیکی می کنه اونو کتک نمی زنه .....ببین اکرم میام می زنمت .....تو فقط بلدی بزنی .....دیگه هیچی بلد نیستی .......منظور ......منظورم اینه که هنوز نفهمیدی چرا دارا و ذبیح بر نگشتند .....فکر مواد قاچاقتو نمی کنی .....شاید اونا دزدیده نش .....حاک توسرت جمشید الاغ ......اونوقت تو داری نگهبانی دو تازن ضعیفو میدی ....تو.راست میگی اونا چرا برنگشتند .......همین دیگه تو مغز نداری...... الاغ از تو بیشتر می فهمه ........احمق کودن بجای نگهبانی برو به ماشین و وسایلت برس ......اره اصلا تو این فکر نبودم .....بشیر ......بچه ها نیومدند ..من میرم ببینم چه خبره ..تو مواضبشون باش ....باشه اومدم .......جمشید هولکی از حیاط بیرون رفت و درو بست ....اکرم کارشو خوب انجام داده بود و اصلا فکرشو نمی کردم اونو فریب بده ...افرین اکرم .....طاهره من میرم اون گوشه حیاط و بشیرو سرگرم می کنم ...توم خوب کارتو بکن وببین این پنجره و سایه چیه .....بشیر نگران شده بود و من از گوشه در دستشویی اونو می دیدم که لبه پله اونور حیاط نشسته بود و یه چیزی دستش بود ..فضای حیاط نیمه تاریک بود و چشم به سختی محیطو می دید ..... اکرم ...بله ...طاهره چشه ..چرا از دستشویی بیرون نمییاد .....طاهره حالش بده ..این جمشید کثافت خیلی اذیتش کرد ...انگار خون ریزی داره ....واقعا ..اره ...تو نامردی همین جوری طاهره رو بهش دادی و اجازه دادی اونو کتک بزنه .....اره حواسم به عشق بازیم با تو بود ....ازشون غافل شده بودم .....هواشو داشته باش ...حالش بدتر نشه .....اره اگه ازدستشویی اومد بیرون بزار کمی تو حیاط بمونه و هوای تازه بخوره ....باشه ...من ارووم اومدم بیرون و خودمو به نزدیک ترین فاصله ممکنه تا پنجره رسوندم .....حالا دیگه خوب می تونستم اونو ببینم ....وای وای خدایا من دارم چیرو می بینم .......