انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 93 از 107:  « پیشین  1  ...  92  93  94  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش



 
خنده دار این قسمت اینجای داستان بود که سحر به شهریارمیگفت چنان منو بکن جرم بده که مهران شاهرخ همه بشنون ولی هنوز تا شهریار خواست توش بکنه چنان ای وای نه پاره شدم راه انداخت و سوسول بازی در آورد که بیا و ببین نه به اون چنان جرم بده نه به این ادا تنگا
هیجان سکسهای اکرم از کس و سحر از کس خیلی کم بود چون بار اولشون بود تازه میخاست بارتون گرفته بشه با آرامش باید این کار باشه ولی هیجان سکس از کس نازنین و مهران بالا بود چون بکارتش قبل گرفته شده بود و راهش باز بود ادا تنگا تازه بکارت گرفته رو نداشت سریع و خشن بود
دفعه دیگه شهریار چنان ترتیبش رو بده مثل مهران خشن حساب کار دستش بیاد خخخخ
قسمت فول خفنی بود شهره خانم یه دنیا تشکر
     
  ویرایش شده توسط: Bamandek   
مرد

 
سپاسگذاریم از این داستان زیبا و از نویسنده خارق العاده اون
     
  
مرد

 
داستان واقعا جون دار و قشنگی بود و کاملا متفاوت. از داستان شما خصوصا خانواده طاهره خانم بویژه سحر بلا خیلی خواستنی و بسیار لذت بردم. ای کاش روزها سریعتر بگذره تا به زودی ادامه داستانتون رو بخونیم.قربون قلم گیراتون دست پنجتون درد نکنه
     
  ویرایش شده توسط: Nanamagikc   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سلام شهره خانوم،واقعا ازین همت والای شمادر ادامه داستان کمال تشکروسپاس رودارم وقدر می نهم..وعرض میکنم ک واقعا خسته نباشین بانوی زاگرب.
پرویز
     
  
مرد

 
مرسی خانوم نویسندهءمحترم.بسیارهم مرسی تنتون سالم وجودتون سلامت.عالی بود... شب خوش روزگار همیشه بکام کاووسی.
پرویز
     
  
مرد

 
پرویز
     
  
زن

 
سلاممم...با عرض ادب و تشکر بی پایان از همه خوانندگان گل و باشخصیت و خوب این داستان چه اونایی که می خونند و بدونه واکنش و کامنتی میرن و چه شماها که با پیامای خوب وزیباتون منو حسابی شرمنده می کنین ......همه تون برا م محترم و قابل تقدیر و شایسته هستین این تاپو خواستم با تشکر ازشماها استارت بزنم و اینکه سعی خواهم کرد ووقت کافی بود و کار وزندگی چنانچه اجازه داد هر شب ادینه و هر هفته جمعا دو الی شاید سه تاپ رو از این داستان خدمتتون ارائه بدم ...
.................
طاهره با افکارهای اشفته ای که در ذهنش داشت در این شرایط دست و پنجه نرم می کرد اولین دغدغه اش غیبت سیامک بود واز خودش می پرسید در چنین روز مهم و باشکوه چرا باید شوهرش و شریک عشق و زندگیش کنارش نیست و ایا واقعا کار ش اهمیت داشت و یا عروسی دختر خونده هاش و حتی برای سلامتیش هم نگران شده بود چون هوا تاریک شده بود و باد شدیدی هم شروع به وزیدن کرده بود که نشون از بارش باران بهاری می دادو در حالیکه قدم زنان به سوی درب ورودی خونه باغ و استقرار حنا پیش میرفت شهوت درونش هنوز تحریک و اذیتش می کرد و کوسش که همیشه باهاش در ارتباط بودجنبه قهر به خودش گرفته بود و احساس خارش در انتهای روناش و زیر کوسش می کرد و این همون عکس العمل کوسش تلقی میشد صدای اه و ناله و فریاد های حشر الود اکرم و نازنین و خصوصا سحر که گوش کرده بود بیشتر شهوتیش کرده بود ....خیلی دوس داشت در روزی که دختراش در اتاق حجله شون سیراب از عشق و سکس و هوس و ارزوهاشون میشن یک سکس توپ و جوندار با سیامک در کمرکش مراسمشون داشته باشه ولی تا این لحظه جز نگرانی و تشویش و خستگی چیزی کسب نکرده بود و حالا در نبود سیامک هوس دریافت یک کیر کلفت و رگ دار با کلاهک گوشتیو داشت و این کیررو مایل بود با شخصیت هایی مثل هوشنگ و یکی از پسر ها و حتی مرد های میان سال ویا حتی پابه سن گذاشته ...داشته باشه..... و در خیالش به تصویر می کشید که همه پسرا و مردا های حاضر در مراسم به صف و ردیف و ایستاده با کیر های بیرون کشیده و سیخشون در انتظارند که من با افتخار جلوشون رد بشم و بهترین و کلفت ترین و دل بخواه ترین کیرو انتخاب و به کوس تشنه ام برسونم ...حس هاو فانتزی های نشدنی و شاید هم شدنی که در اثر شهوت ممکنه در وجود هر کسی شکل بگیره و این چیز عجیب و شرم اوری نبود و در گرماگرم رقصش متوجه خیلی عظیمی از چشمای هوس الود و حشری نسبت به خودش شده بود و در این میون از نگاه های تیز وخیلی هوس الود یک پسر و یک پیرمرد استقبال و براش جذاب احساس میشد و در هر دوری که در رقصش میزد بهشون سریع نیگاه می کرد و هر بار شهوتش بیشتر میشد ....ولی بااین تفاصیل هنوز تا این لحظه در انتظار سیامک بود که اتیش شهوتشو خاموش کنه ....و حتی این افکار باعث شده بود که غافل از پوشیدن سومین لباس شب مجلسی و لاکچری و فوق سکسیش بشه ..لباسی که فقط 25 درصد پوشیده بود و اگه می پوشید ...چی میشد ....
قطرات باران کم کم روی سرو کول طاهره میزد و اینک فقط در فکر حنا و گرسنگیش و رسوندن پرس غذاها به اون و برادرش بود و ارزو می کرد که نرفته باشن....ووقتی به درب خروجی خونه باغ رسید به حنا نگریست هم خوشحال شد که نرفته بود و هم ناراحت که اونو در شرایط غم انگیز وغصه ناکی دید ....حنا از نیومدن حسام دقایقی میشد به گریه افتاده بود و در حالیکه دستای کوچولوشو روی سرو صورتش گرفته بود از شدت نگرانی و ترس از تنهایش و باران و باد و تاریکی شب و نگاه های خطرناک و ترسناک یک گربه اواره و درشت هیکل که در صدد بود به توشه و کالای فقیرانه اش دست درازی کنه .....به شدت می لرزید...و طاهره فوری سراغش رفت و بلندش کرد و در اغوشش قرار داد و..نوازشش کرد
حنا جون ..دختر خوشکلم .نمیخاد بترسی ....قربونت برم ..پس داداشت کجاس؟.....
گریه های ممتد و اندوه کودکانه اش اجازه نمی داد که خوب و واضح جواب بده
رفته یه جایی و تا حال برنگشته .....
خب عزیزم دیگه اینجا خطرناکه و مناسب تو نیس با هم میریم تو خونه باغ ومنتظرش میشم تا برگرده ...باشه عزیزم
اخه خانم مهربون داداشم گفته از جام تکون نخورم تا برمی گردم
نمیشه عزیزم من که دیگه تنهات نمیزارم و اگه باهام بیای من همه اجناستو یکجا می خرم ...قبوله حنا ؟و اگه نیای ممکنه اون گربه هه هم بیاد گازمون بگیره تو که نمی خای زخمی مون کنه ...ها عزیزم
اخه داداشم چی میشه ....
من اون اقا رو که جلو دره و از فامیلامه بهش میسپارم که داداشت اومد بیاردش پیشمون .....
و به دین گونه طاهره به قولش عمل کرد و کاری کرد که کل اجناسش به فروش بره و با پول خوب و در حد سه برابر قیمت همه کالاشو خرید و پولوشو همون لحظه و به خاطر خوشحال کردن و ارامشش در جیبش قرار داد و بلندش کرد و با خودش به داخل خونه باغ اورد و در راه حنارودر اتاقک نگهبانی که دران نزدیکی قرار داشت گذاشت ودر کنارش نشست و غذارو شخصا وقاشق به قاشق به دهنش گرفت و خوب سیرش کرد و بعد از لحظاتی چند حنا از شدت خستگی به خواب عمیق و شیرینی فرو رفت این خواب تا ساعتها طول می کشید .وترجیح داد که موقتا تنهاش بزاره ....چون هنوز فکر و ذهنش پیش سیامک بود و لذا بلند شد و از اتاقک بیرون اومد و به محوطه خونه باغ رسید .....ممد فابریک رو دید و حنا رو بهش سپرد ...ممد فابریک از نوچه های مورد اعتماد و قدیمی شاهین و بعدا هوشنگ بحساب میومد که ارادت خاصی به خود و خونواده اش داشت ودستورات طاهره رو بدونه چون چرا و کامل همیشه اجرا می کرد
صحرا در کنار نوشین وقتی اتفاقی همارو از روبرو دید به خودش گفت ....منم مثل تو لنگ میزنم چون هردومون از کون جرر خوردیم با این تفاوت که تو خونی شدی و من چون حرفه ای تر ازتو بودم بهتر تجملش کردم و اینارو در درونش در لحظاتی می گفت که تقریبا باهاش فیس تو فیس شده بود و بهشم چشمکی زد .....و باعث شد که توجهش بهش جلب بشه
ببخشید خانم این چشمک شما چه معنی داشت ؟...ایامنو می شناسین و یا ؟؟؟
هههه نه جوونم شناخت مناختی بهم نداریم فقط خواستم باهات هم دردی کنم چون هردومون وقت راه رفتن لنگ میزنیم ....
خب که چی ....من که پریودم و مگه این موضوع ایا اونقد عجیبه که چشمک بزنی
خدا کنه واقعا پریود باشی اخه من پریودنیستم و لی لنگ میزنم .....
چی شده هما ؟هیچی قدرت ....داریم با هم اختلاط می کنیم در مورد پریودمه که بهت گفتم ..اهان هما ...اگه حرف بدی زده بگو حسابشو برسم .......نه نه قدرت تو برو حرفامون زنونه س و دخالت نکن
هههه ...ببینم ایشون شوهرته ؟......اره چطور ؟...هیچی بابا فقط خواستم بدونم اخه خیلی به خودش می نازه ..کاش بیشتر هواتو داشت تا امروز پریود نمیشدی ...ههههههههه
اهای خانم مگه باهات شوخی دارم ....حرف دهنتو بفهم ......
بیا صحرا ولش کن بریم به کارمون برسیم ......نوشین جوون خواستم سربسرش بزارم اخه ایشون صبح در نقش عروس بهرام تشریف داشتن و اینکه می بینی با دو پا لنگ میزنه علتش کیر کلفت بهرامه که دوتا سوراخشو قرمزو خونیش کرد و بیچاره سر شوهر سبیل کلفتش حسابی شیره مالیده وگوش دادی بهش چی می گفت ...خخخخخ.بهونه پریود واسش اورده و گفته به خاطراون لنگ میزنم ......
اه خودمونیم توم نوشین بد جوری پدر کونمو دراوردی اخه این چه مدل کیریه که تو داری از نوک باریک و از انتها مثل تنه درخته ...تا حالا نشده بود از کونم اینقد جرر بخورم موندم امشب جواب شوهر ساده مو چی بدم
خب بهونه ای بیار مثلا بگو چی میدونم خب راستشو بگو ...بگو کون دادم ...تازه تو به دختر کون دادی نه پسر ....خیانت که نیس
واه نوشین خیانت خیانته ..شاخ وبال نداره چه دختر باشه و چه پسر ولی بیخیال بگذریم ..من فکرو ذکرم پیش سحره که امشب باید کاری می کردم که کیرتو با دستای خودم در کون تنگش فرو می کردم و با اخ اخ هاش و ناله هاش و فریادهاش که از دادن کون به تو بلند میشد یک دست حسابی خود ارضایی می کردم ولی ولی ولی ....بهرام نامرد همه چیو خراب کردو بجاش کونم با کیر تو جرر خورد و خودتم کونت با کیر بهرام گائیده شد از هردو سر من و تو باختیم فقط تنها فایده این همه زحمتم دیدن بکارت و عشق بازی بی نظیر سحر و شوهر خوش شانسش بود و بس .. ولی خب دیر نشده اگه فردا برای جشن تولدم سحر اومد کارشو با کمک تو می سازیم ....و خدا کنه طاهره هم بیاد اونوقت این نشد اون یکی رو ترتیب میدیم ......اوکیه نوشین ......اوکی اوکیه صحرای کونی خودم ...هههه..ارووم تر دختر ابرومو نبر یه بار کونمو کردی ..داری ابرو ی چند سالمو به همین اسونی میبری .....واقعا که .....
در لحظاتی که حسام دودولشو قبل از ترک اتاق به رخ و نمایش اندام لخت سحر می کشید شهریار تقریبا مثل خواب و رویا سایه نامعلوم و ابر گونه حسام رو از زیر چشمای خسته و خواب الودش دید و و در لحظه ای که دقیقا حسام داشت چهار چوب اتاقو ترک می کرد چشاشو بخوبی باز کرد و تنها تونسنت نیم تنه کل اندامشو مشاهده کنه و به فکر فرو رفت و به یاد حرفای سحر افتاد که می گفت این اتاق از ما بهترون و اجنه و ..فلان فلان داره و برای لحظاتی به ادعای همسر قشنگش ایمان اورد و به یاد ایام کودکیش افتاد که مادرش در قصه هایی که براش می گفت حرف از اجنه و دیوها و کوتو له ها و فرشته ها و قهرمانان اساطیری مثل رستم و سهراب و اکوان دیو و ووومیزد و مدتها و تا ایام جوونیش ذهنش الوده به این شخصیت های خیالی معطوف شده بود ولی بعد از بلوغ فکری و جنسیش به این باور رسید که دیگه نباید اعتقادی به این موضو عات داشته باشه ولی قد کوتاه حسام شباهت هایی به کوتوله های ...شخصیت خیالی دوران کودکیش داشت و در اون لحظه واقعا در صدد بود که سریعا خیز بر داره و با دستاش اسیرش کنه ولی سحر در اغوشش و مابین پاها و و روی سینه هاش خرامیده و خوابیده بود و در اون لحظات دلش نیومد عشقشو از خواب شیرنش بیدار کنه و اجازه داد که فرارکنه ......زیبایی همسرزیبایش سحر در اغوشش و نفس هایش رو از نمای نزدیک می دید و می شنید ...و از چنین لحظات شیرین و به یاد ماندنی باید بهترین بهره و سود رو می گرفت کیرش در لابلای رونای سفید و ماهیچه ای سحر به جنب و جوش خوبی افتاده بود و طلب یکی از سورا خ های سحر رو می کرد ...کف یکی از دستاش متمایل به نوازش موهاش و صورتش گردید و دست دیگه اش به طرف نیم تنه پایین و خصوصا ماهیچه های دو طرف باسنش معطوف گشت و و لباش هم با علاقه ای که به خوردن و لیسیدن پستوناش داشت بدین شکل به طرف سینه هاش رفت و بدین فرم و استایل شهریار عشق بازی شو با سحر باز شروع کرد و با حرارت و شور و حال فراوان ولی به شکلی که اصلا خشونت در ان نقشی نداشت سرتا پای تن و بدن بلورین و سفید گونه همسرشو نوازش می کرد و می بوئید و می بوسید سحر هنوز در خواب و خیال خیلی شیرین و رویایی سیر و سفر می کرد و چه بسا در خواب با عشقش شهریار دقیقا و این چنین عشق بازی می کرد و در خواب و بیداری گاها اه و ناله کم صدا و ضعیفی سر می داد و زیر نوازش های شهریار به خودش تکون هایی می داد و و با دستا و پاهاش واکنش های زیبا و خوبیو از خودش به نمایش میزاشت و ...تنها نقطه ای که شهریار هنوز بهش دست نزده بود سوراخ کونش بود که وقتیکه یکی از پاهاشو بلند کرد و به شکمش کشوند و انگشتشو در استانه سوراخش قرار داد ...کمی تامل کرد و به فکر فرورفت .....و به خودش گفت ....اه سحر چه کون خوشکلی داره .....وای خدای من ... این کون و این زیبایی و این نعمت خدا دادی که مال منه چرا من ..باید براش سد و مانعی بسازم و از این چنین گنجینه و مروارید گران بهایی استفاده نکنم ......کون سحر بی نظیره ...و واقعا مثل مامانش طاهره خانم حرف و حدیثی نداره ....دراین لحظه شهریاربرای اولین بار از شخصیت پاک و سالم خودش خارج شده بود و در مورد مادر زنش غیر متعارف و نا مربوط در درونش سخن می گفت ولی فوری به خودش اومد و لیوان ابی که در کنارش بود رو نوشید و در درونش از طاهره و همسرش معذرت خواهی کرد ...شهوت چه کار ها با انسان ها نمی کنه .....لباشو بخوبی روی لبای اه کشیده سحر گذاشت و همزمان نوک انگشتشو به دهانه کونش مالوند و شروع به خاروندنش کرد ...کم کم در اثر تماس انگشت ها با کونش سحر بیدار شد و ووقتیکه خودشو در این شرایط رومانتیک و رویایی دید کاملا خودشو رها کرد وشهریار رو مجکم و سفت به خودش فشرد و با کمک یکی از دستاش کیرشو به دهانه کوسش گرفت و پاهاشو باز کرد و گفت
اه شهی جوووون ...وایییییی من داشتم خواب تووو روو می دیدم ..داشتی تو خواب هم منو می کردی ....به خدا راس میگم به جوون مامانم ..
اه اه خودت زحمت بکش کیرتو تو کوسم فرو کن ولی ارووم و یواش ...ولی نه نه شهی جوون خودم اینکارو می کنم ...بالاخره باید یاد بگیرم قراره یه عمر منو بکنی .تو بهتره سوراخ کونمو بخارونی .....اهان ...اووووی ....اخ جووون ...شهی جووون ...لطفا بهتر و جون دار تر بمالون و بخارون اوووف شهی شهی تو که کون کن نیستی پس بمال بمال سوراخمو ......اه اه خدا جوونم ....وای وای کلاهک کیرتم تونستم تو کوسم فرو کنم ..اخ جوون من یک قهرمان شدم ...قهرمان کردن کوسم اونم با دست خودم ......
عزیز دلم سجر جونم ..انگار خیلی خوشت میاد کونتو بخارونن ..ها .......
اررره اررره اررره خیلی خیلی شهریار ..به جوون خودم دست خودم نیس ..احساسم اینجوریه تا انگشتت به سوراخم می خوره یه جور عجیبی میشم و امروز اینو دونستم اگه ساعت ها نوازشم می کردی خیلی سخت میشد بیدار بشم ولی تا سوراخ کونمو لمس کردی مثل برق زده ها یهو از خواب شیرینم پریدم ....هههه اه اه اه شهریار لطفا اجازه بده خودم کیرتو فشار بدم تو فقط بدونه فشار خودتو نگه دار و ....تنها کارت اون باشه نوازشم کن خصوصا سوراخ کونم و همه جام ...فهمیدی عشقم ......
چشم عشقم ...هر چی تو بگی ....فرشته من ...سحر جوونم ....دوستت دارررم ....عاشقتم با همه وجودم می خامت .
منم .....منم ...منم اوووووی ...اخ کوسم ..کوسم واییییی با دست خودم دارم جرر می خورم ..تا نصف کیرت داخل شده .....اه اه شهریار لبامو بخور میخام این دفعه یه تکون کیرتو تا ته و تا دسته فرو کنم ...لبامو بخور یهو فریادم بیرون نره ....زود باش ... زود باش تحمل ندارم ..ته کوسم کیر تو میخاد .....
اووووووف اووووف ....اخ خ اخ نه نه نه ..واییییییییی ...اوووووووویییی خدا جوونم ..مامان جووون مامانی .....کوسم از کیر شهی جوون لبریز و پر شد .
عزیزم عزیزم ..حالت خوبه چشات چرا برگشته ...خمار خمار شدی ..میخای درش بیارم ....میترسم تکونش بدم
اه اه اه شهریار کوسم کش اومده ...درد داره ..ولی درد لذت بخش و شیرین ..... درش نیار ..فقط روم ولو شو و بغلم کن و نرمی گوشامو بخور ...و سوراخ کونمو هم لطفا ول نکن با این شرایط .خواهم تونست .بخوبی از کیرت تو کوسم پذیرایی و لذت کافی خواهم برد ....
اه عزیز م ...هر لحظه درد داشتی و یا تحمل نکردی بگو .....راستی عزیزم نگفتی خواب چیو می دیدی
اوووه شهریار جوون ..تو خواب داشتی درست مثل الان و ساعت قبل با هم عشق بازی می کردیم فقط فرقش اون بود که تماشا چی داشتیم ..میدونی کیا نیگامون می کردند .....حدس بزن .....
نمی دونم خوشکلم لابد جلو ..بگم کیا ..اصلا دوس ندارم بگم ..بهتره خودت بگی ..
خودم میگم ...جلو مامانم و اقا شاهرخ و مهران و دو خانمی که نمی شناسیش {صحرا و شاه دخت }....و البته داداشم بهرام هم بود ولی جلو چشاشو گرفته بود و مارو نمی دید ...چه خواب هپروتی من داشتم ...هههههههه..مگه نه عزیزم
اره خوشکلم بهتره بهش اهمیت ندیم اون فقط یک خوابه و بس ..بهتره به خودمون برسیم
اه اه شهی جوون خیلی ارووم و با احتیاط کیرتو تکون بده و تلمبه بزن .....اهان اهان ..اهان اخ اخ ....اوووی ووواووووووو..خدا جوونم ...کیر کلفتت کوسمو چه فشاری میده ....
اه عزیزم از بس کوست تنگه و به کیرم فشار میاره دارم ارضا میشم ..ابمو میریزم تو کوست که خوب تمیزش کنه ....موافقی ؟...

اررره چه جورم موافقم بریز میخام احساس و لذت تراوش وریزش اب کیرتو در کوسم بگیرم ..شنیدم خیلی حال میده بریز عشقم منتظرم ....

.......
شهریار و سحر به فاصله شاید کمتر از یک دقیقه بهم دیگه ارضا شدند و به ارگاسم ایده ال و لذت بخشی رسیدند ....و این چنین کوس سحر از اب کیر شهریار لبریز و سیراب گردید ....
..........
اقای کرامتی یکی از مدعوین مراسم که از سوی شهریار دعوت شده واز تهران اومده بود با سن و سالی که داشت و از مرز 50 سال رد شده بود تحمل و نشستن و موندن در یک مکان و جایگاه رو بنا به شرایط سنیش نداشت و هراز گاهی و نیم ساعت به نیم ساعت بلند میشد و کمی پیاده میرفت و در خونه باغ و میون درخت ها گشتی میزد و با توجه به نوشیدن مشروبات وبعد از تخلیه مثانه اش مجددا میومد و در جمع و شروع به چشم چرونی و نگاه به پرو پاچه و باسن و سروسینه های خانما و دخترا می کرد و با کت و کروات شیک و شلوار گشادی که تنش کرده بود براحتی کیرشو واسه جماعت خاضر راست می کرد و گاها هم با دستاش حالی بهش می داد ...بهش خیلی خوش می گذشت چون خانومش بیمار شده بود ودر تهران استراحت می کرد و بدونه مزاحمت همه خوشکلای مراسمو به راحتی دید میزد از جمله طاهره رو ..واونم مخصوصا در حین رقصش......و در این اثنا و در حالیکه در میون درخت هاو علف زار های محوطه تقریبا وسیع خونه باغ قدم میزد واز گوش دادن و نفس کشیدن به صدای پرندگان و هوای تمیز و عطر انگیز بهاری لذتشو میبرد در لابلای این صداهای طبیعی ..ندای ای کمک ..ای کمک ...یهو به گوشش خورد و در جای خود ایستاد و گوشاشو تیزتر کرد تا بدونه صدا از کدوم ور هست ...بازهم ندای ای کمک این بار با تم ضعیف تر به گوشش رسید و تجزیه و تحلیل کرد که اولا صدا از یک بچه هست و به احتمال زیاد ی در شرایط خطرناکی قرار گرفته و نیاز فوری به کمک و نجات داره ...لذاسریعا به طرف صدا پیش رفت که از سمت جلوش متمایل به چپ میومد با کمک عصای شیک و و مجکم و لاک چریش قدم ها رو از لابلای علف زار ها و ناهمواریهاو در فضای تاریک ابتدای شب به راحتی برمی داشت ووقتیکه جلوتر رفت و با عینک شیشه ای طبیش خوب به نمای جلویش نگریست متوجه یک بچه شد که در حوضچه لجن زاری و در حالیکه یک دستشو به یک شاخه گیاه نازک اویزون گرفته بود با تلاش های مذبوحانه اش در صدد جلوگیری از غرق شدن در لجن زار هست و فوری خودشو به لبه حوضچه رسوند و عصاشو به طرفش دراز کرد وازش خواست لبه عصاشو بگیره و بدین شکل و با کمک و تلاش و همت زیاد اقای کرامتی حسام به ساحل نجات حوضچه رسید و با تنی اغشته از لجن و خیلی خسته و بی رمق روی کف گیاه های نمدار و رطوبت ولو شد و در استانه بیهوشی قرار گرفت با وجود این به سختی سخن اومد و گفت ...اقا تورو خدا خواهرم تنهاس جلو درخونه باغه به دادش برسید ...لطفا محض رضای خدا ....و بانیم نگاهی به لجن زار وبا ناامیدی و یاس و غصه خوردن از اون همه تلاش بی فایده و ریسک پذیری برای کسب و اوردن مقداری میوه و تنقلات برای پدر و مادر ش که اینک در روی کف لجن زار شناور بود ....کم کم چشاش روی هم رفت و تقریبا از حال رفت ...حسام در واقع علاوه بر خستگی و شرایط دیگه اش ...شوکه و بیهوش شده بود .....اقای کرامتی که اصولا طبیعت تمیز و وسواس گونه ای داشت و از کثیف شدن و اغشتگی لباس هاش و حتی دستاش به لجن و سایر خوشش نمی اومد ....و چون با توجه به سن و سالش هم توان بلند کردن حسام رو نداشت تصمیم گرفت و ترجیح داداونو موقتا رها کنه و بره کمک بیاره و تنها کاری که کرد نبضشو گرفت و مطمئن شد که نفس می کشه ....و به طرف محوطه اصلی برگشت ..وجالبه که اولین نفریو که دید ...ممد فابریک بود که لجظاتی قبل از طاهره دور شده بود .و ممد که از هوش بالایی به جهت تجاربش بهره میبرد فوری دونست این بچه باید داداش حنا باشه و لذا طاهره رو که خیلی دور نشده بود صدا زد.......و طاهره برگشت
وبعد از اینکه از ماجرا رو فهمید از ممد فابریک خواست حسام رو به اتاقک بیاره .....و اقای کرامتی در این لحظات فوق العاده ذوق زده و خوشحال به نظر میرسید چون اصلا انتظار ملاقات و اشنایی نزدیک با خانم زیبای میزبان مراسم رو نمی دید و تنها اول صبحی موفق شده بود سرسری و توسط شهریار به طاهره معرفی بشه و از ابتدای مراسم و خصوصا دیدن رقص زیبایش ..ارزو داشت صمیمی تر و بهتر باهاش هم کلام و هم صحبت بشه و اینک شانس بهش رو اورده بود ......
مرسی و متشکر از اینکه جون بچه رو نجات دادین ....
خواهش می کنم مادمازل وظیفه انسانی و هم نوعی بود جای تشکر نداره
بهرحال کارتون تقدیر و تشکر داره ..
خواهش می کنم ..بانو...خب میتونم بپرسم که میزبان چنین مراسمی با این پسر چه نسبتی داره چون میدونم پسرتون نیست
اووه از کجا میدونین مگه منو می شناسین
بله من از فامیلای شهریار خان هستم و ایشون خلاصه ای از خونواده شما رو بهم گفته پس میتونم قاطعانه بگم پسر شما نیست
درسته پسرم نیست ولی خب بالاخره پیش اومد و اشنایش با خودش و خواهرش یک اتفاق ساده بود و چون می خواستم در واقع کمکشون کنم و چون گم شده بودند نگران سلامتیش بودم همین ......خب دیگه بهتره شما هم تشریف ببرین تو مراسم چون هوا خیلی مناسب نیس و ممکنه سرما بخورین
اووه خواهش می کنم بانوی زیبارو ..این چه فرمایشیه ..اتفاقا از هم صحبتی با خانم خوشکلی مثل شما هم خیلی لذت میبرم و هم مایه افتخاره برای من و در ضمن بهتره بگم من یک دکتر روان شناس و اعصاب هستم ولی راستش مدتیه خودمو بازنشسته کردم و فقط هدفم اونه که از زندگی و اون چیزایی که عاشقشم لذت ببرم .....زندگی کوتاه و زود گذره و باید ازش واقعا بهره ببریم ....پس در کنارتون باشم فکر کنم بهتر باشه و معاینه و احیانا معالجه پسر هم با من باشه ..اوکیه خانم زیبارو ؟....موافقین
اووه چه خوب ....اوکیه موافقم اتفاقا نگران بودم اگه کمک پزشکی خواستن ..چیکار کنم و دکتر از کجا بیارم ..خیلی خوب شد که شما هستین ....بپس بهتره به اتفاق بریم پیش خواهرش
ووووو این چنین دکتر کرامتی با طاهره به طرف اتاقک رفتند و در این لحظات دکتر کرامتی حس خیلی شیرین و خوبیو در خودش می دید .طبع گرم دکتر و با سرد مزاجی خانمش در طول زندگی زناشویش مایه رضایت و کسب تمایلات جنسیش نمیشد وهمیشه برای تحقق و گرفتن نیاز های جنسیش به نگاه کردن به مجلات سکسی و فیلم های سینمایی بالای 18 وچشم چرونی ها در کوی و خیابون و مهمونیای فامیلی متمایل میشد و این اواخرو قبل از باز نشستگیش هم رابطه جنسی با منشی خانمی که شوهر داشت برقرار کرده بود و به خاطر حامله نشدن فقط از پشت بهش می داد ......در حین راه رفتن گاها به نیم رخ و برجستگی و سرتاپای اندام طاهره نگاه می کرد و حس زیباشو زیبا تر و کم کم طعم بوی شهوت خفته شو بهش می داد ...دکتر کرامتی از این اتفاق پیش اومده واقعا راضی بود و از خدایش تشکر می کرد و بعد از دقایقی چند ممد فابریک حسام رو اورد و به محض اینکه هوای گرم و مطبوع داخل اتاقک به مشام حسام رسید بهوش اومد و با دیدن خواهرش حنا خیلی خوشحال شد ..حسام از حضور طاهره و در کنارش احساس امنیت و اسودگی می کرد و میدونست خانم مهربون و خوبیه ولی زیبایی طاهره و شباهتی که با عروس اتاق حجله داشت به حیرت و تعجبش انداخته بود و ناخواسته دودولش بلند شده بود...و گاها فکر می کرد یعنی چه نکنه این خانم همون عروس تو اتاق باشه و اقاشو تنها گذاشته و اومده هوا بخوره .....ولی نه نه ...اندام عروس خانم تو پر تر و ماهیچه ای تره ولی قیافه شون خیلی بهم شبیهه خدایا امروز چه خبره از صبح من دارم چیزای عجیب و باور نکردنی و خوب و لذت بخش می بینم جدا از بدشانسی که اوردم و با کیسه میوه هام افتادم تو لجن ...اخ بخشکی شانس ....حسام با خودش حرف میزد و حیرت زده نگاهشون می کرد ..دکتر کرامتی کیف طبابتشو لازم داشت و ممد فابریک رو اجالتا واسه اوردنش به بیرون فرستاد
با رفتن موقتی ممد فابریک دکتر کرامتی راحت تر و بهتر با طاهره صحبت می کرد ولی حسام هم بیدار بود و دکتر مونده بود که با این مزاحم و وروجک کوچولو چیکار کنه و منتظر موند تا کیفش بدستش برسه چون واسش نقشه داشت و بعد از دقایق کوتاه ممد برگشت و کیف بدست دکتر رسید و
اه اقا ممد مرسی ..ممنون دیگه موندن شما اینجا لازم نیس برید به کاراتون برسین فقط شوهرم اومد بهم خبر بدین واسش خیلی نگرانم

میتونم با اسم تون صداتون کنم
اوه بله اقای دکتر خواهش می کنم ...
پس شما هم منو با برزو صدا بزنین
نه من ترجیح میدم همون دکتر صداتون کنم
هر جور مایلین من که طاهره صدات میزنم چه اسم خوب و قشنگ و نوستالوژِ ی داری
مرسی دکتر مبالغه می کنین راستی نمی خاین معاینش کنی ..حنا جون که چنان خوابش برده که سیل هم بیاد بیدارنمیشه ...
چرا طاهره جون اتفاقا تعجب کردم که چه جور این پسر بهوش اومد ..چون استراحت واسش لازمه .....اهان ظاهرا شرایطش هم بد نیس فقط هنوز اثار شوک و ترس زیاد در وجودش مونده و بهتره با یک امپول ارام بخش کمک کنم که زودتر خوب و خوب بشه .....
حسام جون این امپول اقا دکتر رو که بهت زد اونوقت خوب خوب میشی و خودم شماهارو به خونه پدرت میرسونم ...
باشه خانم ولی من تا حال امپول نزدم ..درد که نداره ....
عزیزم پسرا که نباید از درد امپول بترسن ماها بترسیم مگه نه اقای دکتر
بله طاهره جوون موافقم ولی با این تفاوت که خانمایی مثل شما غیر از ترسشون از امپول میتونه براشون خوب و مفیدباشه .....
لطفا طعنه نزنید در حضور حسام .. می فهمه
من که جمله بدی نگفتم مگه نه پسر جوون ..گفتم امپول ماها برای خانما هم مفیده همین
ناراحت شدین از من
نه دکتر حرفه پیش میاد ....اوووه حسام جوون چرا خوابت برد ..واه دکتر ...چرا خوابید
نگران نباش من بهش امپول زدم که بخوابه براش لازم بود ...نهایت یک ساعت دیگه بیدار میشه ....راستی طاهره از نگرانی واسه شوهرتون گفتی تعجب می کنم که چرا شوهرتون حضور نداره اونم در چنین روز مهم و خوبی ....جای سوال داره البته اگه حمل بر فضولی ندونین
اه چی بگم دکتر ....شوهرم مهندسه و اورژانسی کاری براش پیش اومد در شرکت و رفت که سریع برگرده..ولی تا حالا برنگشته
ولی کار شرکت و اونم روز تعطیل و در حالیکه هوا هم تاریک شده ..تلفن هم که خونه باغ داره ..با یک تماس تلفنی خیال شمارو از علت تاخیرش راحت می کرد .....شوهرتو دوس داری ؟
بله عاشق همدیگه هستیم ....
ولابد هم گرم و ریلکس در مسایل جنسی
اووه دکتر ..بهتره جواب ندم در شرایطی نیستیم جواب گوی این سوالات باشم شما نامحرمین
چرا طاهره جواب گوی سوالاتم نباشی من که گفتم دکتر روان و اعصاب هستم و میتونم سوال کنم و جواب بگیرم اونم در راستا و چهار چوب طبابتم ..و تازه در چنین روزی شما باید شادترین روزتون باشه ولی می بینم سوا از نگرانی برای شوهرت بازم روانتون خوب نیست و من رشته و تخصصم اینه که به ارامش روانتون کمک کنم ..لطفا باهام حرف بزن
اه ...اوکی ..شاید بی دلیل بهتون بدبینم دکتر چی بگم ...نگران اینده دخترام هستم و اینکه مثل من زندگی سخت و پر فراز و نشیبی نداشته باشن من مادرم و نگران بچه ها مم وچیز عجیبی نیس و فکر کنم نگرانیم طبیعیه ....
ولی طاهره ...عزیزم ..من دکتر هستم وبا کوهی از تجربه میدونم تو ریلکس و خوشحال نیستی ..و از یک چیز دیگه احساس کمبود و نبودن می کنی دوس داشتی امروز همه چی به روال روح و روان و اراده ات پیش بره ولی از نداشتن یک موضوع مهم گله و شکایت داری ...ایا درست نمیگم .......
دکتر شما منو تحت تاثیر قرار دادین از اواسط روز عروسی دخترام کلافه ام ..یه جوریم .. ...اه واقعا فرمایشتون صحیحه حرفاتون دروغ نیس من امروز می خواستم نه نه نباید اینو می گفتم
چیو می خواستی طاهره راحت باش ..بگو ..خودتو رها کن خلاص کن
اه اه دکتر من می خواستم واقعا نیاز داشتم و می خواستم ولی ولی .....چرا باید این شکل پیش بیاد ..چرا باید شوهرم کنارم نباشه
ولی چی طاهره بگو
اه اه دکتر نمیشه گفت...فقط میتونم بگم .خیلی بهش نیاز داشتم ...به شوهرم
عزیزم طاهره ...قربونت برم چشاتو ببند و ارووم و کاملا ریلکس و ازت میخام به هیچی فکر نکنی الا اونی که نیازته و باهاش الان در گیری و باهاش مشکل داری و وقتیکه اماده شدی فقط به کلام بیار و بگوو خلاص .... تا راحت بشی ومن اینجام که کمکت کنم یادت باشه من دکترم و محرم اسرارت فهمیدی ..لطفا به این بالشتک تکیه کن و پاهاتو دراز کن و خیلی راحت و اسوده ....و تصور کن روی موجی از ابرهای سفید سوار هستی و رها از هر بند و زنجیر و افکار و خیالات ناراحت کننده و حتی باید به این فکر کنی که کاملا خودت هستی ...منظور از خودت حتی هیچ البسه ای تنت نیس و از هر محدودیتی واقعا دور هستی .....منم کمکت می کنم ...من اینجا هستم تا خوشحالت کنم
.....
اه دکتر ولی فکر نمی کنی الان وقت این کارا نیس ......
چرا عزیزم اتفاقا وقتشه و لطفا دیگه هیچی نگو و دیگه نه ازت نشونم ..بهت قول میدم ...کاملا ریلکس شده و خوشحال از این اتاقک بیرون بری ......
اوکی ..دکتر ...
     
  
مرد

 
عالییییی بود کشکی سحر بزور شهریار رو مجبور می‌کرد از کون بکنتش اینهمه از سوراخ کونش به قول خود سحر پاسداری کرده آنوقت آق دوماد میگه بدم میاد گداو این همه ادا
     
  ویرایش شده توسط: Wonderman   
مرد

 
عالی بود دست مریزاد شهره خانم
     
  
مرد

 
azadmaneshian
salam va mamon azat shohre jan baraye inhame zahmati k baraye mokhatabinet mikeshi
     
  
صفحه  صفحه 93 از 107:  « پیشین  1  ...  92  93  94  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA