طاهره اگه میدونست که الت حسام باتوجه به سن و سالش اینچنین براش راست شده ..غیر ممکن بود که تا این حد بهش روی خوش نشون بده حتی قبول کرده بود که اندامشو لیف بکشه برای چند لحظه مات و مبهوت موند و نیگاهش به الت سفت و راست شده اش وچشاش معطوف شد...از دیدگاه خودش کار اسونی نبود که اندامش توسط پسرکی با الت سفتش به بهونه لیف دست مالی بشه...در این لحظات برای چنین کار به ظاهر اسونی مونده بود چیکار کنه ..اگه زیر حرفش میزد باعث ناراحتی و چه بسا عقده بزرگی برای حسام میشد و این موضوع برای طاهره بی اهمیت نبود چون به این گونه مسایل جساسیت نشون می داد..سریعا در درونش تجزیه و تحلیل کرد که بهتره بدونه نشون دادن واکنشی که باعث شعله ور شدن احساسات جنسیش بشه ...قضیه رو سریعا تموم کنه ولیفو با صابون دردستش گذاشت و اجازه داد ...لیفشو بزنه ....حسام هیجان زده و با کمی ترس از اینکه کارو بخوبی انجام نده از پشتش شروع کرد و و سپس با احتیاط و در حالیکه دستش می لرزید به باسنش رسید ووقتیکه نرمی و لذت لمسشو چشید از درونش اه عمیقی کشیدو بیشتر به اندامش فشار وارد اورد حس خوبی گرفته بود در تخماش گرماو فعل و انفعالات تازه ای حس می کرد و به التش ختم میشد وسنگینیشو بیشترو بخوبی لمس می کرد ....دوس داشت التشو روی باسنش بمالونه ...ولی غیر ممکن بود چون از عکس العملش میترسید طاهره از این لحظه به شکم روی سکوی حموم خوابید و کارو برای حسام راحتر و توسعه دار تر کرد این احساس جدید و زیبا حسام رو کاملا تخت تاثیر قرار داده بود و وقتیکه کاملا لیفشو از پشتش تا کف پاهاش کشید نگاهی به التش کرد تا به حال این چنین حالت نگرفته بود ....رنگش از سفیدی متمایل به رنگ ماتی که همیشه داشت تبدیل به صورتی رنگ تقریبا پر رنگی شده بود ....برای لحظاتی نگران التش شد ...و پیش خودش فکر کرد نکنه متورم شدنش و سفتی بیش از حدش کار دستش بده و منفجر بشه وبمیره ...و از کانال دیگر باز .یه حس درونی بهش می گفت و وادارش می کرد که التشو لمس ویا دست بکشه و یا روی باسن و روناش بکشه ....طاهره به پشت دراز کشید و در این لحظات هوس های درونیش بهش مستولی میشد ..لمس دستای کوچیک یه پسر به ظاهر نابالغ احساسات جنسیشو تحریک کرده بود ولی سعی داشت خودشو به هر شکل ممکنه کنترل کنه ..و حتی ترجیح داد چشاشو ببنده تا شاهد دیدن التش نباشه میدونست اوضاع الت حسام خوبتر که نشده بدتر و محرک تر شده .....به خودش می گفت هر جور که شده باید این قضیه رو کنترل کنم .ولی ایا تحقق این خواسته طاهره ممکن و شدنی بود ..نه اصلا ..چون حسام لیفشو به پستوناش کشونده بود و به زیبایی و لطافت بچه گانه اش چلوندنشو شروع کرده بود ..طاهره هر لحظه شهوتش بیشتر میشد و خیلی سخت و مشکل میتونست اه و ناله هاشو بدونه سرو صدا بزنه ...کم کم دست و پاهاش به تکون خوردن افتاده بود و روناشو بهم کاملا نزدیک کرده بود و روی هم اصطکاک می دادو همین کارش باعث شده بود که چوچو له هاش توسط بیخ روناش تحریک و مالونده بشه .....حسام به کوسش رسیده بود و صابون لیفشو بیشتر کرد و با کف فراونش به جون کوس و پیرامونش افتاد .....الت حسام به نهایت نعوذش رسیده بود و درد توام با یک لذت غریب رو در تخماش و اطراف مثانه اش حس می کرد ....دردی که تابحال تجربه نکرده بود ...و این درد ظاهرا هم بیشتر میشد ...طاهره علنی اه و ناله می کرد و در این لحظات لرزش و تشنجی در خودش احساس کرد و ناخودگاه بازوی حسام رو گرفت و بهش تکیه داد ...برای چندین لحظه همچنان پر هیجان و لرزان و نالان پاهاشو به کف حموم میزد و در حالیکه روناشو بهم چسپونده بود به کمرش فشار میاورد به شکلی که انگار باسنش رو می چرخوند و پستوناش هم تکون و موج می خورد و به کل اندامش تاب میزد و در نهایت این چنین عکس العمل نشون می داد و در واقع باید گفته بشه که ..طاهره ناخوداگاه رقص ارگاسم به خودش گرفته بود ....احساس تازه و لذت بی پایان و ارگاسمی که انگار ظاهرا پایانی به خودش نمی دید و تنها دلیلش ادامه لیفی بود که حسام به رونا و ساق پاهاش و گاها تماس الت باد کرده اش بود که بهش می خورد و اینکه طاهره احساس می کرد که هم اکنون با یک پسرک نابالغ عشق بازی می کنه و این تجربه و سکس و این اتفاق شیرین جدید و تازه و ناخواسته شرایطیو براش بوجود اورده بود که ارضا بودنش براش تمومی نداشت و همچنان درمسیر دنیای شیرین و زیبای ارگاسمی قرار گرفته بود که خط پایانی براش نداشت .....چشمای حمار گرفته طاهره باز شده بود وشاهد بود که حسام به چه خوبی وسادگی در کمال بی تجربه گی ولی خیلی موثر و مفید و تاثیر گذار این چنین و تا این حد منقلب و مست و شنگول و شهوتیش کرده بود نفس های تند تند و حرارت بالایی که گرفته بود حتی صحبت و کلام رو در این لحظات ازش سلب کرده بود ...تنها کاری که تونست و موفق شد ازش جلوگیری کنه مالوندن کوسش با دستاش بود که واقعا نمی خواست جلو چشمای حسام انجامش بده....حسام لیف کشیدن رو به اتمام رسوند واز طاهره فاصله گرفت و ساکت ایستاد ....و این فرصتی شد که طاهره از دنیای شهوت و ارگاسم های پیاپی و مواجش رهایی یافته و کم کم موفق شد به خودش مسلط بشه ولی براستی تا بحال و بدین گونه بارها وبارها ارگاسم نشده بود و بهش چنین فشاری نیومده بود ....و تنها نکته مثبت و قابل توجه و شیرین این ماساژو عشق بازی ناخواسته و پیش بینی نشده طاهره با یک پسرک کم سن و سال و نابالغ ....عدم خشونت و زور و اعمال فشاری بود وبجاش بودن ارتباط صمیمانه وعاری از رنگ و ریا و عملکرد بسیار زیبا و پر احساس با کف دست های حسام با یک بانوی بسیار زیبا و جذاب شکل گرفته بود که حسام حتی در رویا ها و تصوراتش نمی گنجیدبه چنین دستاورد و تجربه لذت بخشی دست پیدا کنه و اینک حسام تنها مشکل و دغده ای که داشت درد زیر مثانه و تخماش و التش قد کشیده و راست شده اش بود که به هیچ صراتی شل نمیشد و باز حسام از شرم و خجالتیش دستاشو روش گرفته بود و دکور گریه و درد به خودش گرفت ...طاهره خنده اش گرفته بود و از جاش بلند شد و بازوشو گرفت و با خودش به زیر دوش برد وکمی نوازشش کرد و به خودش گفت دور از انصاف و عدالته که جسام هم لذت نهایشو نگیره ...و دردی که حسام بهش اشاره می کرد ناشی از عدم تخلیه شهوتش بود ولذا تصمیم گرفت که شهوتشو از التش بگیره .ووووواووووووطاهره شاهد چه صحنه ای در این لحظه بود ..به محض اینکه التشو گرفت و چند بار مالوند و با اولین فشار اب تقریبا غلیظ و سفید رنگی ازش تراوش کرد و با فشاردوم مقداری دیگر و فشار سوم و چهارم تا دوازدوهم و هر بار به مقدار کمتر از التش ترشح شد و این چنین حسام برای اولین بار بادست طاهره و دست تقدیر و سرنوشتی که براش مقدر شده بود از التش اب شهوت گرفته شد و به زعم و اعتراف خودش که بعدها به زبان اورد شیرین ترین و لذت بخش ترین ارگاسم رو چشید و تجربه کرد .....طاهره هم از عملکرد حسام بسیار خرسند و راضی بود و در حینی که لباس و شلوار نو بجا مونده از دوران بچه گی بهرام رو تنش می کردبهش لبخندی زد .....و در درونش تصمیم گرفت از حسام و حناو خونواده اش حمایت مالی کنه و در ضمن خیلی تمایل داشت که باز هم با حسام ارتباط جنسی داشته باشه ولی این ارتباط رو ترجیح می داد که حسام پیش قدم باشه و این رو در برنامه های اینده اش در اهدافش داشت ..بدین شکل حسام وارد معرکه و چالش های خاص زندگی عشقی و عاطفی طاهره و شاید سحر گردید صحرا روز تولدش فرا رسیده بود و اولین اقدامش تماس با بهرام بودو در صدد برومد که بهرام روهم وارد نقشه اش بکنه ...ولی بهرام از همکاری سرباز زد و ترجیح داد که امروز رو با سارا داشته باشه .....چون بهش دلبستگی بیشتری گرفته بود و خیلی دوس داشت در جشن تولد صحرا ....رضایت سارا رو برای سکس انال بگیره بعد از سال ها دوستی و ارتباط عاطفی و عشقی هنوز موفق به کردن کونش نشده بود ...سارا اندام خوبی بهم زده بود و با زیبایی خاص و سیمای یک دست سفید و تیپ شرقیش ...جذابیت منحصر به فردی داشت و کمر باریکش بیشتر کونشو متمایز می کرد و چند بار در مراسم عروسی سحر و اکرم و نازنین باسنش دست مالی شد ولی مثل گذشته شرمگین و خجالت زده نمیشد و یا فرار نمی کرد بلکه این بار بر اساس تاثیرات صحبت های طاهره ..از دست مالی کونش لذت پنهانی میبرد و با این تفسیرات حالا مقدمات فراهم شده بود که پلمپ سوراخ کون سارا هم باز بشه و ایا چنین اتفاقی میفتاد ؟؟؟؟؟بعد از اینکه حسام و حنا توسط سحر و طاهره به منزل پدرشون باز گشتند در راه برگشت باز سحر شیطونیاش شروع شد و با شلوار لی تنگ و تاپ استین کوتا هی که پوشیده بود به اتفاق طاهره که با یک بلوز و دامن کوتاه ولی چادر به سر در کنا ر هم قدم زنان قر کمر و باسن هاشونو به شکل حرفه ای و حشر ناکی به نمایش میزاشتند و طبق معمول و همیشگی خیلی عظیمی از جماعت شهوت رانان خیابونی رو به خودشون جلب کرده بودند ...متلک ها و کیر های پی در پی بهشون حواله و گفته میشدو با لبخند و جوابیه های داغ و اتشین سحر گاها جوابیه متلک ها باز گردانده میشد تا اینکه ....شاه دخت رو در مسیر و اتفاقی در جلو اتلیه ملاقات کردند و با تعارف و اصرار زیاد ....طاهره و سحر وارد اتلیه شدند و در همین اثنا هم شهریار بابهرام وارد این دیدار اتفاقی شدند .....شهریار از داخل جیب ارتشی که سوارش بود همسر و مادر زن خوشکلشو دیده بود و بهرام هم چند صد متر دور تر و ازپشت سر و بطور اتفاقی مامان و خواهرشو در خیابون دیده بود و در این دقایق شخصا ناظر شنیدن متلک های انچنانی و داغ و شهوتی شده بود و چند بار غیرتی شد و خواست دخالت کنه ولی وقتیکه به حالت و نمایش راه رفتن های باسن سحر و مامانش خوب خیره میشد براستی به خیل عظیم متلک گویان حق رو داد دم برنیاورد و خودش هم از ش لذت میبرد ......نمایش کمر وکون هاشون واقعا دیدنی و شهوت برانگیز بود .....شاه دخت براستی سورپرایز شده بود و انتظار چنین ملاقاتیو در خودش نمی دید و اولین هدفی که در ذهنش پروروند این بود که طاهره رو راضی به گرفتن عکس بکنه ...و لذا با چرب زبونی و ابراز محبت های بیش از اندازه اش به طاهره تلاش می کرد اعتمادشو برای گرفتن عکس بگیره و موفق هم شد و در همین لحظات سحر از فرصت کوتاه و مغتنم استفاده کرد و باز دستشو به کیر شهریار کوبوند و بهش رسوند که کیرتو میخام ....و این کارو دو بار تکرار کرد و در بار دوم بهرام متوجه شد و بلافاصله شهوتی شد ....اصلا فکرشو نمی کرد که سحر دربیرون از خونه و در چنین محیطی سکس طلب کنه .....شهریار سعی داشت که سحر رو با ایما و اشاره از این کارش منصرف کنه ولی سحر شیطون بلا کوتاه نمی اومد و شهریار از سر ناچاری به دستشویی اتلیه پناه برد و بهرام فوری سراغ سحر رفت و بهش رک و راست گفت من نیاز تو براورده می کنم ..بهرام شهوت زده در این لحظات به سیم اخر زده بود و سحر بهش چشمکی زد و در حالیکه شاه دخت طاهره رو به تاریک خونه برده بود ...بازوی بهرام رو گرفت و گوشه ای کشوند داداش چی گفتی متوجه نشدم یک بار دیگه تکرار کن ابجی جونم ...عروس خوشکل خونواده ....خواستم بگم من جای اقا شهریار ....غریبه که نیستم ..حالا که شوهرت جوابتو نمیده من که هستم اماده اماده م که اتش هوستو خاموش کنم ...اه ابجی پشت سرتون میومدم و می دیدم که چه قر کمر و چرخ باسن و یک دوهایی به کونت می دادی حالا بمونه مامانم که چادرشو اکثرا در پایین کمرش جمع می کرد و کونشو چنان نمایش می داد که دو تایی واقعا همه رو دیوونه کرده بودین .....ابجی با مامانت حالمو خراب خراب کردین ...اماده ام من ...ههههههه...اررره حق باتوه داداش شهوت پرست من اصلا عمدا این مدلی اومدم بیرون تا حال همه رو بگیرم ..حالیته تا تب خیلی ها مثل تو رو بالا ببرم .....من تب و هوس و شهوتم بالا میزنه ...فکر نکنی شهریار جوونم جوابمو نمیده ..حیلی هم خوب میده و خیلی هم بکن خوبیه و در حد لالیگا منو ترتیب میده ....ولی اون با شخصیت و با اصالته و با تواضع ومثل هر کسی نیس که در هر جایی جواب گوی هوس های همسرش باشه ..خب منم شیطون بلام و جا و مکان سرم نمیشه ... و حالا تووو میگی بجای شهریار ..منو بکنی ......اره عزیزم شهوتیم کردی لطفا اذیتم نکن یک عمره که منو دست به سر می کنی الان که شوهر کردی دیگه فکر کنم بهونه ای نداری اه سحر اه سحر تو منو اخرش به کشتن میدی بزار بغلت کنم ...قربونت برم اووووف ......وایییییی موفق شدم باسنتو لمس کنم ....خوش به حال شهریار .....کاش جاش من بودم .......فقط چن لحظه بزار کیرمو دربیارم و با کیر شهریار جونت مقایسش کن ...میدونم ازش خوشت میاد ...و بعدشم فقط میمونه اجازه بدی بره تو کوس خوشکل و تنگت ....راستی سحر دیشب خوابتو دیدم ..تو خواب و در اتاق حجله ات می شنیدم که از درد تنگی مدخل کوست که کیر شهریاررو به سختی قبول می کرد به داد و فریاد افتاده بودی ...می خواستم کمکت کنم ولی نمی تونستم ...واقعا درد می کشیدی؟......به تووو چه مربوطه بهرام شهوتی ...خیال می کنی نمی دونم الکی میگی ...اصلا ..اررره اررره .اررره ....کوسم کانالش تنگ و باریکه و به سختی زن شدم ...از حسودی بترک .......واه کیرتم از مال شهی جوونم یه کوچولو که نه باریک تره .....به گرد کیر شوهرم فعلا نمیرسی و شایدم کی میدونه نرسی برو کیر تو ورزش کاری کن تا مثل شهریار ورزش کارم قلمبه و کلفت بشه .....و هر وقت شد اونوقت حرفشو میزنیم ...هههههههمی کنمت سحر ...من بهرام باشم بالاخره کیرمو تا ته چنان تو کوست فرو می کنم که زیرم اعتراف کنی که مال من از کیر شوهر جونت کلفت تره حالا می بینی بهت ثابت می کنم ....به جوون مامانم بهت تجاوز می کنم حالا یاامشب نشد ...شب ها و روز های اتی ......بهم بر خورد ................هههههه داداش شهوت پرست من ..با اجازه ت ما هم رفتیم دستشویی کنار شهر یار جونمون تا اونجا سرویس بشیم .....توم برو سماقتو بمک .....ههههههه...بای فعلا و این چنین سحر در دستشویی اتلیه رو زد و داخل شد و در فضای تنگ یک و بیست سانتی در یک ونیم متری دستشویی تمیز و دنجش در اغوش هم قرار گرفتند و سحر دو دستشو به دیوار دستشویی تکیه داد و کمر شو کمی براش خم کرد و با قمبل کردن باسنش شهریار رو وادار به کندن و پایین کشیدن شلوار تنگ و چسپون لی ش کرد و شهریار هم وضیفه شو بخوبی انجام داد و به سختی شلوارشو تا نیمه رونای سفیدش پایین کشید و کیرشو با توجه به تنگی کوسش به سختی و با تلاش زیاد تا نصفه وارد کرد و هر چی زور زد بیشتر نرفت که نرفت ...علت رو شهریار دردو دلیل میدونست ...اولا مکان و فضای استقرار سحر باز و وسیع نبود و با توجه به تنگی شلوارش پاهاش باز تر نمیشد و دوما کلاهک درشت و گوشتی خشک شهریار هم مانع سختی شده بود ........................................سخن نویسنده ...سلامممم.....با احترام وعذر خواهی از خدمت شما مخاطبان عزیز و گرامی ....باتوجه به سفر پیش اومده و خارج از برنامه ریزی و چون لپ تاپ در دسترس نداشتم ناچارا با گوشی این تاپو رو نوشتم ..چون می خواستم ادای قول کرده باشم ..اگه تاپ طولانی نیست امیدوارم به بزرگواری خودتون منو ببخشید انشالله در تاپ و تاپ های بعدی جبران خواهم کرد ......سلامت و پاینده باشید ...بای ...شهره
azadmaneshianعالی بود این قسمتخوشم اومد درگیریها و کل کلهای بهرام وسحر دوباره شروع شد فکر کردم دیگه کل کلی بینشون دیگه نیست با ازدواجش ولی خوب شد درگیریهاشون شروع شد جالب و زیبا بودقربون قلم گیراتون دست پنجتون درد نکنه
سپاسگذاریم از این داستان زیبا و از نویسنده خارق العاده اونبا اینکه این قسمت کم بود ولی گفتید جبران میکنید این قسمت بسیار دمت گرم داشتسحر هم که طوفان داره میکنه بهرام هم اومد به داستان یکی دو قسمت نبود با اومدنش جذاب تر شد مخصوصا باز دنبال مخ زدن سحر افتاده و بازم ناکام