پسر آخر خانواده بودم با ظاهری معمولی و مثل همه ی آدم ها با یه عالمه نقاط ضعف و قوت که چون قصدم از نوشتن این مطالب فقط رویدادهای سکسی زندگیمه خیلی به حواشی غیرمرتبط نمیپردازم . تو دوران نوجوانیم خیلی استمنا میکردم تو دبیرستان حداقل روزی سه بار سال 78 بود که دانشگاه قبول شدم مهندسی مکانیک ... تا قبل از اون تجربه ی سکس چندانی نداشتم فقط یک بار بود اونم به اصرار دوستم "محمدرضا" با یه جنده که اصلا برام لذت بخش نبود ... روز شانزده تیر سال 79 بود دوستی داشتم به نام کیا که من رو با دوست دوست دخترش آشنا کرد اسم دوست دختر اون لیلا بود و اسم دوست دختر من سهیلا ... سهیلا دختری لاغر بود با چشمای درشت مشکی و موهای پرکلاغی که خیلی آرایش میکرد تو اون سالها یادمه آرایش زیاد بین دخترا متداول نبود و بارها به اون و لیلا بابت آرایششون توی خیابون گیر میدادند همسن بودیم اون مردادی بود من فروردینی .. خیلی زود عاشق شدم بچه بودم و بی تجربه باهم بیرون زیاد میرفتیم کم کم تریپ ازدواج برداشتم باهاش اون روزا تو خیابون زیاد جرات نمیکردی با یه دختر راه بری ما هم اکثر قرارهامون رو تو سینما میزاشتیم یادمه برا اولین بار که به بدنش دست زدم چقدر رویایی شدم و چه حس خوبی داشت ... تو سینما نشسته بودیم داشتیم فیلم میدیدیم منم داشتم دستش رو میمالیدم یه مانتوی گشاد تنش بود که یه آستین گشاد داشت منم همینجور که دستشو میمالیدم دستمو بردم بالا و به شونش رسوندم یه نیم ساعتی همین مسیر رو ناز میکردم و کم کم دستمو بردم پایین و از روی سینش رد شدمو شکمش رو میمالیدم و بعد آروم آروم دستمو بردم رو سینش اولش یه کم مخالفت کرد ولی من دوباره دستمو بردم شروع کردم مالیدن خیلی برام لذت بخش بود اون لذت رو خیلی کم بعد از اون تجربه کردم اوم روز گذشت و سینما رفتنای ما زیاد شد دیگه تو سینما کامل دستم رو توی کسش میکردم و خیلی ناشیانه باهاش ور میرفتم بعضی اوقات لب میگرفتیم و از بدبختی هیچ مکانی نداشتیم و حال و حول ما تو سینما بود و از سر بی تجربگی و بچه بازی های من و گیرهای الکی ای که بهش میدادم خیلی رابطمون داشت باهم سرد میشد ... قبل از دوستی با سهیلا با یه دختری دوست شده بودم به نام مژده , من متال گوش میکردم اونم میگفت عشق متال داره فردای روزی که بیرون هم رو دیدیم من با یه پسر دیگه دیدمش بهش زنگ زدم که سی دی آهنگ هایی رو که بهش داده بودم ازش بگیرم که به پیشنهاد اون قرار شد یه دوستی عادی به قول امروزی ها جاست فرندی داشته باشیم که هنوز هم این رابطه ادامه داره و تو این مدت خیلی هم با خودش و هم دوتا خواهراش رابطه ی صمیمی ایی برقرار کردم تا حدی که همه ی دوست پسراشون و حتی سکس هاشونم برام تعریف میکردند ... مژده دختر بسیار شیطون و حشری ای بود و هست و خیلی سعی میکرد معتقد باشه مثلا موهاش بیرون نباشه یا با پسرها رابطه فیزیکی نداشته باشه با اینکه از لحاظ ذهنی بسیار هات بود و این رو همیشه برای من میگفت ولی من اون روزا کاملا مثل یه دوست نگاش میکردم و بهش نظری نداشتم ... یه بار سهیلا با من قهر کرده بود منم خیلی داغون بودم هر چی شماره ی خونشون رو میگرفتم خودش جواب نمیداد منم خیلی به هم ریخته بودم یه دختری بود تو محلمون که قبل از دوستیم با سهیلا من تو کفش بودم شماره ی خونشونم پیدا کرده بودم ولی بعد که با سهیلا دوست شدم بیخیالش شده بودم یکی از اون روزایی که سهیلا جواب تلفنم رو نمیداد و حتی لیلا هم هیچ آماری ازش به کیا نداده بود من زنگ زدم خونه اون دختر هم محلیمون که بعد فهمیدم اسمش "نجمه" ست و مخش رو زدم و باهم همون روز بیرون قرار گذاشتیم سرظهر روزهای پاییز بود تو یه خیابون خلوت داشتم با نجمه قدم میزدم که دست انداختم پشت کمرش هیچی نگفت و منم شروع کردم حرفهای سکسی زدن دیدم اونم داره پا میده به یه آپارتمان رسیدیم که پله میخورد میرفت تا درش و دید نداشت نجمه رو بردم اون تو شروع کردم لب گرفتن و سینه هاش رو مالوندن خیلی سینه های بزرگی داشت منم شروع کردم باز کردن دکمه های مانتوش سینه اش رو میخواستم در بیارم نذاشت رو گفت امکان داره کسی بیاد ولی من نوک سینش رو در آوردم و شروع کردم لیس زدن تو همین حین اومدم دستم رو بکنم تو شورتش که کسش رو بمالم گفت نکن پریودم منم زیپ شلوارم رو دادم پایین دستشو گذاشتم رو کیرم اونم شروع کرد به مالیدن و منم داشتم سینه هاشو میمالیدم و کونش رو از رو شلوار فشار میدادم انقدر آه و ناله کرد که زود آبم اومدو سریع لباسامون درست کردیم رفتیم خونه .. من خیلی عذاب وجدان گرفته بودم دلم به شدت برای سهیلا تنگ شده بود یادمه رفتم خونه و شروع کردم گریه کردن ... فردای اون روز سهیلا زنگ زد و بهر صورت دوباره باهم دوست شدیم ولی من سر بچگی توی دلم ازش کینه داشتم و باهاش دوباره دوست شدم که مثلا انتقام بگیرم و این کس شعرا...
توی بهمن ماه بود که بابام اینا سر فوت یکی از فامیلامون رفتند شهرستان اون موقع ها هم موبایل نبود من باید منتظر میموندم که سهیلا که تازه سر کار میرفت خودش بهم زنگ بزنه ... ساعت 8 صبح بود که محمدرضا اومد دنبالم زور بردم بیرون که بریم یه ساعته میاییم رفتیم بیرون کارش رو انجام داد برگشتنی مژده رو دیدیم و شروع کردیم شوخی و کل کل مژده دختری بود با قد 165 بدنش نه لاغر بود نه توپر چشمای رنگی ای داشت یادمه اون روز توی یکی از میدون های نارمک نشسته بودیم و هی شوخی میکردیم اونم میگفت شما منو بالا صندلی نشوندین خودتونم جلوم نشستین که لای پام رو دید بزنید و هی با شوخی کردیم و آخرش محمدرضا گیر داد با مژده بریم خونه ما و رفتیم ساعت تقریبا 10 شده بود که خونه ما رسیده بودیم و داشتیم شوخی میکردیم و میخندیدیم که من قشنگ دیدم مژده چشماش حشریه و محمدرضا حسابی حشریش کرده بود تو این وسطها بود که دوست دختر محمدرضا زنگ زد بهش و من و مزده تو اتاق تنها شدیم که مژده که قبلا هم بهم گفته بود با دیدن پشمای پسرها حشری میشه دستشو کرد توی سینه ی منو پشمام رو گرفت ولی من چون اونو دوست عادی میدونستم ازش فاصله گرفتم و همین هم باعث شد دوستیمون خیلی قویتر بشه و بعد محمدرضا اومد و مژده هم سریع گفت من میخوام برم ما هم اومدیم بریم باهاش بیرون که تلفن ما زنگ زدو سهیلا بود بهش گفتم بابام اینا نیستن گفت چرا دیشب نگفتی که گفتم خبر نداشتم گفت من الان مرخصی میگیرم میام بیا دنبالم
منم سریع با اون دوتا از خونه خارج شدیم و تنهایی رفتم دنبالش و ساندویچ خریدیم و آمدیم خونمون تا وارد خونه شدیم در رو از تو که قفل کردم بقلش کردم و شروع کردیم لب گرفتن چسبوندمش به دیوارو وحشیانه لباش رو میخوردم و دستام رو از زیر مانتو چنگ زدم به سینه هاش و دیوانه وار فشار میدادم و اونم حشری شده بود و زبون منو گاز میگرفت همونجوری که با دست راستم محکم سینه هاش رو فشار میدادم دست چپم رو هم برم از توی شلوار توی شورتش و شروع کردم کسش رو مالوندن همونجوری نیم ساعت داشتیم هم رو میخوردیم و من میمالیدمش من هرچی بیشتر کسش رو میمالیدم اون آه و ناله ی بیشتری میکرد منم که دیدم اینجوریه شلوارش و شورتش رو با هم کشیدم پایین خواستم که کسش رو بخورم نذاشت گفت من آماده نبودم و حموم نرفتم منظورش این بود که پشمام رو نزدم ولی من به حرفش گوش نکردم بغلش کردم آوردمش تو اتاق یه رختخواب انداختم یه پتو انداختم روش گفتم تو زیر این بخواب خوابد و منم کلم رو کردم زیرپتو شروع کردم لیسین کسش اونم شروع کرد به آه کشیدن همزمان هم دوتا انگشتام رو کردم تو کسش انگشتام تا ته رفت اونم حرفی نزد انقدر انگشتمو بالا پایین کردم و چوچولش رو لیسیدم که دیدم یه لرزشی کرد و یه آه شدیدی کشید فهمیدم ارضا شده ترسیدم که ارضا شدن خانم ها هم مثل آقایون باشه و دیگه حال ادامه دادن نداشته باشه ولی دیدم اون بلند شد مانتوش رو در آورد تیشرتش هم در آورد سوتین مشکی رنگی داشت که من داده بودمش بالا پشتش رو کرد به من گفت اینو باز کن بلد نبودم کلی بهم خندید و بهم یاد داد چجوری بازش کنم و باز کردم و چرخید خوابید روم و شروع کرد ازم لب گرفتن خیلی وحشیانه زبونم رو گاز میگرفت و سینه هاش رو روی سینه هام میمالید بعد با دستش دکمه های شلوارمو باز کرد و خودش شلوارمو در آورد و من هیچوقت شورت هم نمیپوشم کیرم و گرفت دستش یه نگاه کرد خندید و گفت خوشگل و یه بوسش کرد بعد نشست رومو کسش رو گذاشت رو کیرم وآروم آروم با دستش کیرمو کرد تو کسش خیلی سخت میرفت ولی چون کسش خیس خیس بود همون خیسی کمک میکرد که کیرم تو کسش جا شه من که تو آسمونا بودم داشتم پرواز میکردم کیرم نصفش رفته بود توش شروع کرد بالا پایین کردن چندباری که بالا پایین کرد من برش گردوندم خوابوندمش زیرمو شروع کردم سینه های کوچولوش رو خوردن و کیرم رو آروم رو کسش تنظیم کردم یه ذره جا باز کرده بود و این دفعه راحت تر رفت تو ولی هی میگفت مواظب باش پردم رو نزنی نمیدونم چرا اون وسط همیچین گهی رو. خوردم و گفتم مگه پرده داری تو من دوتا انگشتام تا ته رفت تو کست حالا واسه اینکه خودت رو پاک نشون بدی نمیزاری حالمون کامل باشه اینو که گفت گفت خفه شو و منو هول داد کنار و سریع شروع کرد به لباس پوشیدن و بد و بیراه گفتن من احمق هم بجای خایه مالی شروع کردم جواب دادن و اون با قهر از خونمون رفت و اون آخرین دیدارمون شد ...
بعد از اون روز خیلی از رفتارام و کارام پشیمون شده بودم و خیلی حیرون بودم صمیمی ترین دوستم اسمش "احسان" بود اونم اون موقع عاشق یه دختره به نام سارا شده بود هم دانشگاهی بودند سارا خیلی خشگل بود یه دختر سفید بلوند با صورت خیلی زیبا و هیکل توپر با سینه هایی که من همیشه عاشقشون بودم البته اون زمان بچه بودم و انقدر پست نبودم که الان هستم و چون احسان عاشق سارا بود من به سارا نظر نداشتم و به چشم زن دوستم بهش نگاه میکردم همون شب رفتم پیش احسان و کلی گریه کردم ... روزهای خیلی بدی بود حس و حال خیلی بدی بود عید سال هشتاد اومده بود و من داغون بودم یه بار همین روزها نجمه رو دیدم باهاش قدم میزدم دستمو گرفت و شروع کرد به مالوندن من هم کودن بازی در آوردم شروع کردم نصیحت کردنش و اونم رید به هیکلمو رفت خیلی روزهای تخمی ای بود و میگذشت احسان هم چند وقت بعد سارا رو خیلی اتفاقی توی بوف با یه پسر دیگه دید که سارا بعدها با همون پسر ازدواج کرد و احسانم مثل دپ زده بود ... اون ترم درس هام سخت بود منم مثلا خیلی داغون بودم و رفتم حذف ترم کردم و مدت ها تنها بودم و به خودم لعنت میفرستادم البته تو این مدت با مژده و خواهرش مژگان ارتباطمون ادامه داشت و باهم میرفتیم میگشتیم و حرف میزدیم مژگان دختر خیلی خوبی بود یادمه یه بار چون به یه پسر لب داده بود دو ساعت بخاطر اینکه فکر میکرد گناه کرده پیش من گریه میکرد ... روزها گذشت تا خرداد 81 که من توی یه پارک داشتم درس میخوندم دیدم یه دختری اومده روی یه نیمکت اونورتر نشسته چشمای سیاه و درشتی داشت با موهای سیاه و صافی جز دماغش که تو ذوق میزد قیافش شبیه سهیلا بود رفتم پیشش و نمیدونم چی گفتم و مخش رو زدم خودشم میگفت وقتی رفته خونه تعجب کرده چجوری مخش خورده دختر ساده ای بود میگفت بار اولشه با کسی دوست میشه فکر کنم راست میگفت اسمش "عاطفه" بود دقیق یادم نیست ولی سه چهار سالی از من کوچیکتر بود یه بار باهم رفته بودیم سینما تو تاریکی برگشتم نگاهش کردم اونم منو دید و خندید یه لحظه احساس کردم سهیلا کنارمه من احمق هم شروع کردم حرف های عاشقانه به اون زدن و اون بنده خدا رو الکی عاشقش کردم دختر پاک و معصومی بود کار درستی نکردم از سینما هم که اومدم بیرون تو روشنایی قیافش رو دیدم به غلط کردن افتادم و تصمیم گرفتم فرداش بهش همه چیز رو بگم و رابطم رو باهاش تموم کنم که به اون ضربه نزنم فردا صبحش بابام بیدارم کرد که پاشو بریم شهرستان فلان فامیلمون مرده من گفتم من تو امتحاناتمه نمیام اونا هم خودشون رفتن تو خونه داشتم درس میخوندم که عاطفه زنگ زد به گوشیم گفتم کجایی؟ گفت نزدیک خونتونم بیا ببینمت دلم برات تنگ شده منم دیدم خونمون مکانه و بعید میدونستم که اون بیاد گفتم من پام بشدت پیچ خورده و افتادم زمین نمیتونم بیام تو بیا اینجا کمکم کن و با هزارتا دروغ و دغل کشوندمش خونمون و به هزار زور و زحمت چندتا لب ازش گرفتم اومدم سینه هاش رو بگیرم دیدم اصلا سینه مینه یخ همینجوری خوابیدم روش و لب گرفتم و پاهاش رو مالیدم همین باعث شد دیگه باهاش بهم نزنم و مدت ها همین برنامه لب و بمال بمال ما توی ماشین و هرازگاهی که خونمون مکان میشد ادامه داشت هیچوقت نمیداشت شورتش رو در بیارم یا دست تو شورتش کنم از کیر من هم میترسید بنده خدا ... احسان درسش تموم شده بود رفته بود سربازی تقسیم شده بود سر پل ذهاب عاطفه یه دوستی داشت به اسم "مریم الف" که ظاهر خوبی داشت اونم منم رفتم مخ مریم رو برای احسان زدم کلی از احسان تعریف کردم البته احسان بچه خشگلی بود بدنسازی هم میرفت هیکلش خوب بود و از سربازیش که اومد مرخصی با مریم دوست شد مریم یه دختر بسیار چسان فسانی بود و البته هنوزم هست اون موقع ها احسان هرکاری کرده بود باهاش سکس کنه نتونسته بود یه روز من با مریم و عاطفه رفتم بیرون شروع کردم مخ مریم رو زدن که آره اگه احسان از طرف تو نتونه خودش رو ارضا کنه واسه نیازش باید بره سمت کس دیگه و این کس شعرا تا اون راضی شد با احسان در حد لب و سینه سکس داشته باشند و بعد احسان باهاش بهم زد و با یه دختر دیگه به اسم "مونا" دوست شد که به نطر من آدم ترین دختری بود که احسان باهاش دوست بود مونا یه دختر هنرمند که ساز میزد رشته تحصیلیش هم ادبیات بود مادرش از پدرش جدا شده بودند و اون همیشه تو خونشون تنها بود احسان همیشه از سینه های بزرگ اون میگفت و حالا بعدا مفصل در مورد داستانهایی که با مونا اتفاق افتاد صحبت خواهم کرد ...
شهریور 82 بود که من دیگه تقریبا با عاطفه رابطم تموم شده بود و توی یاهوو مسنجر به شدت دنبال مخ زنی بودم اونجا اولین بار با "مصی" که الان همسرمه آشنا شدم قرار گذاشتیم هم رو دیدیدیم ولی یادمه اون موقع با یه پسر کات کرده بود و میگفت من خیلی گیرم و این حرفا منم حوصله کسی که بخواد بهم گیر بده رو نداشتم بهمین خاطر دنباله ی اینکه باهم دوست دختر دوست پسر باشیم رو نگرفتم و همینجوری توی یاهوو باهم چت میکردیم ... با دخترای مختلفی قرار میذاشتم و میرفتم و میدیدمشون یکی از این قرارها دختری به نام "سمیرا" بود یادم اولین بار اول جردن با خواهرش اومدن دنبالم سوارم کردند رفتیم حرف زدیم و من فهمیدم وضع مالیشون خوبه خوب برای من دوستی با یه دختر پولدار هیجان انگیز بودرسمیرا دختری بود که چاق بود برعکس عاطفه سینه های بزرگی داشت صورت گرد و نازی داشت ولی کون خیلی بزرگی داشت کم کم رابطه ی من و سمیرا پیشرفت کرد سمیرا هم تازه با یه پسر تموم کرده بود و خواهرش "سحر" هم با یه پسر دیگه دوست بود که با دوست پسر قبلی سمیرا دوست بود و خیلی مانع از دوستی من و سمیرا میشد همین کار اون باعث شد من سر لج بیافتم و با سمیرا رابطه ی فابریکی برقرار کنم سمیرا هم دختر بسیار مهربون و خوبی بود اولین بار که آمد خونمون رفتم بقلش کردم شروع کردم لب گرفتن من که بخاطر سینه نداشتن عاطفه مدت ها بود عقده ی سینه داشتم شروع کردم با دستام سینه های درشت و خشگل سمیرا رو مالوندن اونم حشری شد و با من همراهی کرد آروم آروم دستم رو بردم و پیراهنش رو در آوردم و سوتینش رو باز کردم سینه های سفیدش بزرگش رو شروع کردم خوردن و اونم شروع کرد اه کشیدن بعد از چند دقیقه خواستم دستم رو توی شلوارش بکنم که مانع شد منم اصرار نکردم و همونجور یه سینه اش رو میخوردم و اون یکی سینه اش رو با دستم فشار میدادم و هر از گاهی میرفتم بالا لب میگرفتم و دوباره دستم رو از روی شلوار بردم پایین و گذاشتم لای پاش و شروع کردم مالیدن اون هم داشت حال میکرد چند دقیقه ای که مالیدم خواستم دکمه ی شلوارش رو باز کنم نذاشت و گفت امروز دست به شلوارم نزن منم گفتم باشه و همینجوری لب و سینه رو ادامه دادم تا نیم ساعت بعدش رفتیم و رسوندمش دم خونشون البته اون ماشین داشت من باهاش تا خونشون میرفتم و بعد از اونجا با تاکسی برمیگشتم ... بعد از اون روز سمیرا از اینکه به حرفش گوش داده بودم و دستمو تو شلوارش نبرده بودم خیلی خوشش اومده بود و رابطه ی ما خیلی نزدیک و صمیمی شد دختر خیلی خوبی بود و خیلی علاقه ی ما به هم زیاد شد و من بزرگترین اشتباهم رو تو این رابطه انجام دادم و باهاش قرار مدار ازدواج گذاشتم و تا حدی که با مادرش میرفتیم بیرون و مادرش بعدها با خانواده ی من آشنا شدو ... من و سمیرا دیگه با هم راحت شده بودیم یه بار رفته بودم دانشگاهشون توی شهر ساوه موقع برگشتن با تاکسی من و سمیرا عقب نشسته بودیم و منتظر اینکه مسافر پر شه و برگردیم من همینجوری که دستاش رو گرفته بودم پشت دستم به سینه هاش میمالید حشری شده بودم و شروع کردم از روی مانتو سینه هاش رو مالیدن سمیرا هم حالش بد شده بود من هم جسورتر شدم کاپشن بزرگی که تنم بود رو در آوردم انداختم بو پاهامون و دکمه های مانتوی سمیرا رو باز کردم و دستم رو از بالای تیشرتش کردم تو و شروع کردم سینه هاش رو مالوندن تو همین حین هم ماشین پر شد شروع به حرکت کرد بغل دستی من تا نشست چند دقیقه بعد خوابش برد و راننده هم مشغول رانندگیش بود هوا الریک بود و اگه کسی به ما دقت نمیکرد متوجه چیزی نمیشد در گوش سمیرا گفتم حالم بده واسه اولین بار دستش رو آورد و از روی شلوار شروع کرد کیر من رو مالوندن منم داشتم میترکیدم خیلی آروم و یواشکی دکمه های شلوارم رو باز کردم و کیرم رو انداختم بیرون و اونم دستش رو انداخت دور کیرم و شروع کرد به بالا پایین کردن و من دوباره دستمو کردم توی سینه های سمیرا و شروع کردم به مالوندن سینه هاش بعد از نیم ساعت آبم اومد و شلوارم رو کشیدم بالاو سرم رو گذاشتم رو پای سمیرا و خوابیدم ... چند روز بعدش من با یکی از برادرام صحبتکردم اون بنده خدا هم موافقت کرد که کلید خونش رو یه روز صبح که خودش و زنش سر کارن بده من به سمیرا هم گفتم اونم خیلی مشتاق خودش رو نشون دادو قرار شد بریم خونه داداشم اینا
اون روز هم اومد باهم رفتیم خونه داداشم خیلی استرس داشتیم جفتمون رفتیم خونشون یه رختخواب پهن کردم و سمیرا هم مانتوش رو در آورد و اومد کنار من دراز کشید شروع کردیم به لب گرفتن منم با دستام سینه هاش رو گرفتم و فشار میدادم و پاشدم پیراهن خودم و درآوردم و تیشرت سمیرا رو در اوردم و سوتینش هم باز کردم و شروع کردم سینه هاش رو خوردن و با دستم فشار دادن آه و نالش دراومده بود منم بعد از هفت هشت دقیقه دستم رو برم دکمه شلوارش رو باز کردم دستم رو از زیر شورتش به کسش رسوندم خیس خیس بود ناششیانه شروع کردم با دستم با چوچولش ور رفتن بعد از چند دقیقه پاشد شلوارش رو در آورد و خودش دستم رو هدایت کرد روی چوچولش یعنی اینجا رو بمال منم شروع کردم مالیدن اونم با صدای تقریبا بلند آه میکشید منم دیدم اینجوریه هیجان زده شدم و سرمو بردم لای پاش و زبونم رو گذاشتم روی چوچولش خوردمش سیمرا دیگه قشنگ رو هوا بود ولی یه مشکلی که بود اینکه کسش یه بوی بدی میداد در حدی که داشت حالم رو به میزد به همین خاطر دوباره اومدم سراغ خوردن سینه هاش و با انگشتم شروع کردم کسش رو مالوندن بعد انگشتم رو آروم آروم کردم تو کسش هی عقب جلو کردم و بعد دوتا از انگشتام رو کردم دیدم جفتش تا ته رفت حدس زدم سمیرا پرده نداره به روی خودم نیاوردم چون هم تجربه ی تلخی داشتم هم اینکه واقعا برام مهم نبود یعنی ملاک خوب و بد بودن یه دختر برام بکارتش نبود سمیرا واقعا دختر خوبی بود ساده , مودب , با خانواده و ... خوب دوست داشتن سکس هم یه چیز طبیعی بود براش و من اصلا دیدم نسبت بهش عوض نشد و تو تصمیمم برای ازدواج باهاش این مورد هیچ تاثیری نداشت حدود نیم ساعتی باهاش ور رفتم فهمیدم داره ارضا میشه سرعت دستم رو بیشتر کردم اونم محکم پاهاش رو بهم فشار میداد که باعث شده بود دستم داغون بشه اون تو بعد از چند دقیقه یه ذره لرزید و ارضا شد منم شروع کردم ناز کردنش و لب گرفتن تا آروم شه بعد از چند دقیقه که تنفس تندش به حالت عادی برگشت سمیرا بلند شد و کیرم رو با دستش گرفت و کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن خیلی حال نمیکردم شاید چون منتظر بودم زودتر ببینم که میزاره تو کسش بکنم یا نه یه پنج دقیقه ای ساک زد برام بعد من بلندش کردم خوابوندمش خودم رفتم وسط پاش اولین بار بود که واضح کس و کونش رو میدیدم کونش زشت بود خیلی بزرگ بود و کسش یه کمی سیاه خیلی تو ذوقم خورد ولی زیاد بهش فکر نکردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش و شروع کردم مالیدن یه دراه که مالیدم سرش رو گذاشتم روش وآروم آروم کردم تو دیدم سمیرا هیچی نمیگه ولی انگار داشت درد میکشید منم خیلی نرم و با حوصله چند دقیقه ای فقط سرش رو میکردم توش و در میاوردم تا جا باز کنه همینجوری آروم آروم تا ته کردم تو کسش و سمیرا هم انگار خیلی درد میکشید چون ناله هاش یجور دیگه بود منم کلا دیر انزال بودم اون روز هم وقتی پایین تنه ی لخت سمیرا رو دیده بودم خیلی تو ذوقم خورده بود بهمین خاطر ذهنم درگیر بود خیلی دیر ارضا شدم قبل از اینکه آبم بیاد کیرم رو در آوردم چون کاندوم استفاده نکرده بودم همدیگه رو بقل کردیم و خوابیدیم منم شروع کردم به نوازش کردنش چون دختر خیلی حساس و خوبی بود و منم خیلی دوستش داشتم نمیخواستم احساس بدی داشته باشه بعد از اون سکس های زیادی باهم داشتیم یا خونه ما یا وقتی خونه ی اونا مکان میشد همیشه قبل از اینکه شروع به کردن بکنم نیم ساعت با دستم باهاش ور می رفتم تا ارضا شه ولی دست درد میگرفت مامان سمیرا کارش شیفتی 24 بود یعنی یه روز بود یه روز نبود یه چند روز قلب باباش درد گرفت رفت بیمارستان خوابید باباش مشکل قلبی داشت مامانش اون شبایی که سر کار بود که یکی از این دو تا میرفتن پیش باباشون اون شبایی هم که مامانشون آفش بود شب پیش باباشون بود خلاصه اینکه من اکثر شب ها خونشون بودم شبایی که مامانش پیش باباش بود من زود میرفتم پیششون و با سحر و سمیرا میگفتیم و میخندیدیم سحرنسبت به سمیرا دختر شیطونی بود تو اون یک سالی که از رابطه من با سمیرا میگذشت خیلی با ما بیرون میومد و با ما شوخی میکرد منم کلا آدم شوخ و کرمکی بودم خیلی با هم شوخی میکردیم شب ها هم که میرفتم خونشون قبل از اینکه تایم خواب شه و من برم اتاق سمیرا من و سحر با هم تخته نرد بازی میکردیم و کلی کل کل میکردیم سحر هم بخاطر اینکه اون دوست پسرش دختر بازی زیاد میکرد با پسر بهم زده بود و دوست پسر نداشت یه روز سحر گفت کامپیوترم خراب شده منم صبحش با خودم بردم خونمون و خواستم درستش کنم چون کامپوتر مشترک بود بین سحر و سمیرا منم خواستم یه فضولی بکنم رفتم تو هیستوری اکسپلوررهاش دیدم یه عالمه سایت سکسی رفتن و مخصوصا سایت داستانهای سکسی فکر کنم سایت سکاف بود درست یادم نیست ولی یادمه در مورد سکس های خانوادگی نوشته بود چند تا داستانشو خوندم یادمه که بعضیاش در مورد سکس با شوهرخواهر بود منم خودم در درونم یه حس و کششی به سحر داشتم در هر صورت شوخی زیاد میکردیم خیلی اوقات شوخی هامون دستی بود تو همین روزا یه روز که خواستیم بریم مامانش رو برسونیم سر کارش منم یکی از دوستانمو آورده بودم که مثلا با سحر آشنا شن اون روز مامانش جلو نشست سمیرا هم رانندگی کرد سحر هم پشت راننده و منم وسط و دوستم کنارم نشسته بود ماشینشون ماتیز بود من و سحر مثل همیشه شروع کردیم شوخی و کل کل زدن م تو ماشین منم مثلا تو شوخی شروع کردم با گرفتم بازوی سحر و گرفتن شکمش و اینا یه ذره واسه امتحان ور رفتنم رو زیاد کردم دیدم اون مقاومت که نمیکنه بیشتر هم ادامه میده شوخیا رو
اون روز گذشت و میل من به سحر زیاد شد دیگه تو شوخیام بهش میگفتم باید تنها ببینمت حسابتو برسم و این حرفا اونم میگفت باشه هرجا خواستی من هستم و از این حرفا منم خیلی میترسیدم چون خیلی ضایع بود اگه همه ی اینا فقط توهم من بوده باشه یه شب که خونشون داشتم با سحر تخته بازی میکردم سمیرا داشت آشپزی نیکرد گفت من یه دقیقه برم پایین سبزی بخرم بیام دقیقا زمانی که اون رفت بیرون سحر رفت تو اتاقش و برگشت من دم در با سمیرا حرف میزدم اون رفت بیرون اومدم نشستم دیدم سحر دو تا از دکمه های بالای پیراهنش بازی و سینه هاش نصفش تا نزدیکی نوک سینش معلوم بود نفسم بالا نمیومد داشتم دیوونه میشدم زل هم زده بود بهم منم نمیدونستم چی کار کنم ولی داشتم زیر زیری نگاه میکردم خیلی دوست داشتم دستم رو ببرم و بگیرمشون ولی از ترسم این کار رو نکردم تا سمیرا اومد اون شب تا صبح به یاد سحر دوبار کردمش از قصد هم با صدای بلند آه و ناله میکردم تا سحر بشنوه هرچی هم سمیرا بهم میگفت آرومتر سحر میفهمه بیشتر آه و اوه میکردم بعد از اون شب یک بار عروسی یکی از دوستای سمیرا بود که منم دعوت کرده بودند من با سمیرا و سحر رفته بودیم عروسی توی شهرک غرب بود توی سالن اجتماعات همون خونه ی بابای دختره رفتیم اونجا و نشستیم تا اینکه گفتند همه بیان وسط من هی به سمیرا گفتم بیا بریم برقصیم اونم خجالت میکشید و نمیومد آخرش به زور پاشد و دست سحر رو گرفت و سه تایی رفتیم یه گوشه ای شروع کردیم رقصیدن بعد از یه چند دقیقه ای سمیرا گفت من خسته شدم بریم منم گفتم تو برو من و سحر با هم میرقصیم اون بنده خدا هم که خیلی ساده بود و فکر نمیکرد من انقدر حرومزاده باشم گفت باشه و رفت منم شروع کردم با سحر رقصیدن تو حین رقص بعضی اوقات دستاش رو میگرفتم و خودم رو بهش نزدیک میکردم یا دستم و مینداختم دور کمرش تا اینکه یه آهنگ تندی گذاشتن و چراغ ها رو خاموش کردند منم آروم آروم جوری رقصیدم که از منطقه ی دید سمیرا خارج شدیم و تو اون تاریکی همینجوری خودم رو از پشت به سحر چسبوندم منتظر بودم ببینم عکس العمل نشون بده دور شم دیدم نه راحت داره تو بغلم میرقصه منم دیگه قشنگ بهش چسبوندم و از پشت کمرش رو بغل کرده بودم و بعضی اوقات مثلا جوری که حواسم نیست دستم رو میزدم به سینه هاش اونم نه تنها مقاومت نمیکرد بلکه همراهیم هم میکرد کیرم داشت شلوارم رو جر میداد آروم لبم رو بردم کنار گوشش و گفتم خوش میگذره گفت خیلی منم زبونم رو به لاله ی گوشش مالیدم اونم خودش رو به عقب هل داد و بیشتر به خودم چسبوند منم دیگه اختیارم رو از دست دادم و شروع کردم با کیرم به کونش فشار دادن و دستام رو همه جای بدنش میکشیدم روی روناش شکمش سینه هاش آهنگ داشت تموم میشد خیلی ناراحت کننده بود اومدن چراغ ها رو روشن کنند منم سریع از صورتش یه بوس کردم و ازش کمی فاصله گرفتم و جدا شدیم و خواستیم به سمت میزمون بریم دیدم من خیلی اوضاع کیرم وحشتناکه تو اون وضع اگه سمیرا ببینه خیلی بد میشه سریع روی یه صندلی نشستم به سحر گفتم تو برو من یک کم حالم سر جاش بیاد میام اون گفت بیا بریم خودم حالتو سر جاش میارم اون جلو رفت منم پشت سرش سریع نشستم رو صندلی که تابلو نشم سمیرا گفت خوش گذشت سحر گفت خیلی و شروع کردیم حرف زدن سحر گفت سمیرا سوییچ رو بده من برم از تو ماشین نمیدونم چی چی رو بردارم سوییچ دست من بود منم گفتم اینجوری نصف شبی میخوایی بری با این لباس بیرن نمیخواد بگو خودم میرم برات میارم میخوام برم سیگار هم بکشم گفت نه خودم باید باشم بعدشم میخوام برم اتاق تعویض لباس سمیرا گفت خوب تو باهاش برو سیگارتم بکش بیا منم میرم پیش دوستام گفتم باشه و با سحر رفتیم بیرون از سالن سوار آسانسور که شدیم دیدم داره یه لبخند ریزی میزنه بهش نزدیک شدم گفتم لوازم آرایشت همراهته گفت آره چطور؟ لبم رو گذاشتم رو لباش و شروع کردم محکم خوردن اونم شروع کرد لب گرفتن چسبوندمش به آسانسور و خودم رو فشار دادم بهش و گفتم به این خاطر گفتم میخواستم دوباره آرایشت رو تجدید کنی آسانسور رسید پایین و درش باز شد از هم جدا شدیم رفتیم بیرون در ماشین رو زدم رفت نشست عقب ماشین یه چیزی بر داره منم هولش دادم و نشستم کنارش و در رو بستم گفت دیوونه شدی؟! گفتم آره تو امشب دیوونم کردی گفت چه عجب !!!
منم خودم رو همونجوری تو ماشین کشیدم روش بازم شروع کردم به لب گرفتن اونم همراهیم کرد منم دست راستم رو برم از رو لباس سینش رو محکم چنگ زدم یه خنده ای کرد و گفت نه که تا الان هیچ بخاری نداشتی نه به امشبت که میخوایی یهویی به همه چی برسی یهو یکی میبینه تابلو میشه ها عجله نکن گفتم نمیتونم تا حالا این همه دودل بودم و تحمل کردم واسه همین لحظه گفت اا اون شبایی که منو بهم میریختی و میرفتی تو اتاق با اون حالتو میکردی فکر من نبودی گفتم اتفاقا همون شبا همش به یاد تو بودم و آرزو داشتم میتونسم بیام پیش تو ولی میترسیدم دستم رو از بالای لباسش کردم تو و سینش رو گرفتم و گفتم تو نمیدونی من چقدر منتطر اینا بودم گفت از بی عرضگی خودته اگه نه من که همه جوره بهت پا دادم الانم پا شو خرابش نکن حالا حالاها با هم کار داریم دیدم راست میگه یکی میدید تو پارکینگ خیلی بد میشد گفتم باشه از روش داشتم پا میشدم ولی دستم رو کشیدم روی پاهای لختش و بردم زیر دامنش گفتم جون کی بخوریم اینجاها رو پس خندید گفت حالا تا فردا صبر کن از ماشین پیاده شدم یه سیگار روشن کردم سحر هم کارش تموم شد البته کاری هم نداشت خودشم به همین خاطر اومده بود بعد با هم رفتیم تو سوار آسانسور که شدیم چسبیدم بهش و دستم و کردم از بالای یقش تو سینه اش و یقه اش رو دادم پایین گفتم ولی امشب باید این ببینمش به هر زوری بود سینش رو دی آوردم دیدم نوک سینش کوچولو بود و قرمز یه لیس بهش زدم و خودمونو مرتب کردیم سحر هم رفت تو اتاق مخصوص لباس خانم ها و منم رفتم سر میزمون نشستم سمیرا نبود پیش دوستاش بود سحر اومد نشست و تقریبا سمیرا هم اومد کنار من نشست وقت شام شد رفتیم شام کشیدیم و اومدیم سر میز خلاصه اون شب گذشت و رفتیم خونشون سمیرا که پیاده شد در خونشون رو باز کنه من سرم رو پایین گرفته بودم که کسی از همسایه هاشون نبینه و سحر هم جلو نشسته بود برگشت به من گفت امشب حق نداری بری پیش سمیراها منم وقتی رفتیم بالا توی همون هالشون که تلویزیون هم اونجا بود خودمو زدم بخواب سمیرا اومد بیدارم کنه یه ذره بداخلاقی کردم که ولم کن همینجا میخوابم و چشمامو بستم سمیرا و سحر هم هرکدومشون رفتن تو اتاق خواب خودشون بدبختانه خواب سمیرا هم سبک بود نمیتونستم کاری کنم همونجا روی مبل راحتی توی الشون خوابیدم تا صبح که سحر برگشت گفت من میخوام با ماشین برم دانشگاه سمیرا گفت پس من چجوری برم دنبال مامان سحر گفت با ماشین بابا برو منم برگشتم گفتم سحر میری دانشگاه منم تا فلان جا میرسونی ؟ گفت باشه فقط زود حاضر شو بریم عجله دارم سمیرا گفت خودم میرسونمت گفتم نه بابا چه کاریه تو راه سحره کارم دیگه بعدشم منم خیلی عجله دارم باید برم من اومدم بیرون و سر کوچه منتظر شدم سحر هم اومد سوارم کرد گفتم به به عروس خانم صبحتون بخیر گفت ا من کی عروس شدم خودم خبر ندارم گفتم ای وای ببخشید دیشب من عمم رو عروس کردم با تو اشتباه گرفتم اونم پررو برگشت گفت تو دهات شما عروسی اینجوریه ؟ گفتم من احمق اگه به رسوم دهاتمون گوش میکردم صندلی عقب همین ماشین الان تخت عروسیت شده بود خندید و گفت حالا از کجا میتونی یه فرشی قالی ای چیزی پیدا کنی؟ گفتم کجا قراره بریم؟ گفت کلید خونه ی رودهنمون رو برداشتم بریم اونجا فقط اونجا هیچی نداره گفتم برو دم خونمون من یه سری وسایل بردارم از اونجر رفتیم دم خونمون منم یه چند تا وسیله برداشتم رفتیم باهمبه سمت رودهن تو راه بعضی اون رانندگی میکرد منم دستمو گذاشتم رو روناش و میمالیدم سینه هاش رو میگرفتم و تا رسیدیم دم خونه ی ویلاییشون تو رودهندر رو باز کرد رفتیم تو یه خونه بود تازه مامانش خریده بود هیچی توش نداشت منم یه زیرانداز و یه دوتا پتو و غذا مذا با خودم آورده بودم وسایل رو پیاده کردیم من زیر انداز رو انداختم و پتو ها رو هم روش انداختم سحر هنوز تو حیاط بود رفتم از پشت بغلش کردم و گفتم عروس خانم ما چطوره؟ گفت یه خورده سردشه که باید ببینیم شادوماد عرضه ی گرم کردنش رو داره یا نه؟ گفتم میدونی با زون دراز چی کار میکنند؟ گفت من که زبونم انقدر بیشتر نیست و زبونش رو در آورد تا در آورد منم سریع لبم رو بردم جلو زبونش رو آروم با دندونام گرفتم و کشیدم تو دهن خودم شروع کردم مک زدن سحرم چرخید و دستش رو گذاشت دور سر منو وحشیانه شروع کرد به لب گرفتن دستامو انداختم زیرش و بلندش کردم و بردمش سمت اتاق انداختمش رو پتوها کفشاشو کندم اومدم روش شروع کردیم لب گرفتن منم با دست راستم سینه هاش رو میمالیدم سینه هاش از سمیرا کوچکتر بود کونشم خیلی کوچکتر و نرم تر بود ئکمه های مانتوش رو در همون حین باز کردم با کمک خودش آستین هاشم خارج کردیم زیرش یه تیشرت پوشیده بود تیشرتم در آوردم یه سوتین بنفش زیرش پوشیده بود بعد دست انداختم دکمه ی شلوارشم باز کردم و شلوارشم در آوردم یه شورت ست سوتینش داشت گفتم جون چه بخور بخوری بشه امروز یه خنده ای کرد گفت ببینیم و تعریف کنیم گفتم الان وقت عمله حرفامون باشه واسه بعد پیرهنمو درآوردم و خوابیدم روش بازم لب گرفتیم و منم با دستم سینه هاش رو فشار میدادم سحر هم شروع کرد آه کشیدن منم آروم آروم اومدم پایین اول گردنش رو با زبونم لیسیدم و همینحوری رفتم پایین تا رسیدم به سینه هاش دستم و بردم و از پشت بازش کردم و وحشیانه شروع کردم لیسیدن و مک زدن سینه هاش اونم چشماشو بسته بود و آه میکشید یه ده دقیقه ای که سینه هاش رو خوردم همینجوری بازبون اومدم پایین دور شکمش رو لیسیدم و بازم رفتم پایین توی روناش رو گاز کوچک میگرفتم و بعد با دستم شورتشو دادم کنار و زبونم رو گذاشتم رو کسش یه آه خیلی بلند کشید منم لنگاشو دادم بالا شورتش رو در آوردم وبا کله رفتم لای پاش شروع کردم با زبون با چوچولش بازی کردم اونم بلند بلند ناله میکشید با دستام سینه هاش رو گرفتم فشار دادن و با زبونم با چوچولش بازی میکردم یهو یه جیغ بلند کشید شروع کرد به لرزیدن فهمیدم ارضا شده
irajmirza2100: این شخصیت های داستان کی بودند و از کجا اومدند؟فکر کنم هرکی از توی کوچه رد شده رو گرفتی کردی؟اصلا میدونی ادبیات،نگارشو جمله بندی چیه؟ راستش این اولین باری هست که دارم داستان مینویسم البته بر خلاف منظوری که از پیام شما متوجه شدم داستان هام از تخیلم نیومده و تمام این نوشته ها همانطور هست که برام اتفاق افتاده حتی اسامی مذکور هم به اکثرا درست هستند ولی بخاطر اینکه قسمت هایی که تا بحال نوشتم برای زمان خیلی قدیم هست جزییات رو با کمی تغییر نوشتم در مورد جذابیتی که این داستانها برای خواننده میتونه داشته باشه نمیتونم نظر خاصی داشته باشم بهرصورت سرگذشتی که برای من اتفاق افتاده و من هم خواستم با تمام ضعفی که در داستان نویسی دارم بنویسمشون و اگر خواندن این داستان برای هرکسی ناخوشایند شد ازش عذر میخوامالبته با کمال احترام برای من هم عجیبه که عزیزی با سطح سوادی شما در داستان های سکسی دنبال چی میگرده؟