[/b]سلام و عرض ادب و احترام نسبت به مدیران عزیز سایت بنده درخواست یک تاپیک در قسمت [b]داستان و خاطرات سکسی دارم به اسم باتلاقی به نام سکس به نویسندگی : [/font]شاعر [font#D0A9F5]که درباره پسریه که انواع سکس رو تجربه میکنه از سکس با محارم و گی بگیر تا گروپ سکس و پول پارتی متاسفانه هنوز تعداد قسمت ها مشخص نیست اما تا الآن 30 قسمت شده
- آه...سامان بکن منو ... آه عالیه...وای خدا هیچوقت ازت سیر نمیشم ....آه هههه ...آهههمحکم توی کسش تلمبه میزدم تا سر حالش بیارم این شکیلا خانم به این زودی ارضا نمیشد- آخ....جرم دادی سامان! ... وای مرسی ... آخ اه اه اهههههبا لرزشی اب توی کسش بیشتر شد خوشحال از این که ارضاش کردم ضربه هامو تند کردم- اوه ... درش بیار سامان آبتو بریز رو سینه هام....آه .. آره ...درش بیاربه ارضا شدن که نزدیک شدم کیرمو درآوردم و گزاشتم لای سینه های نرمش که توی این سن عجیب خوش حالت باقی مونده بود با دو تا عقب جلو کردن آبم رو لای سینه هاش خالی کردمآهی کشیدم و ازش یک لب جانانه گرفتم بلند شد و رفت که دوشی بگیره منم از توی کیفش که گوشه اتاق افتاده بود دو تا اسکناس پنجاهی برداشتم و همین طوری که لباس میپوشیدم گفتم- شکیلا جون من رفتم... خواهرم منتظرمهسرش رو از در حموم بیرون آورد و گفت: امانتیتو برداشتی عزیزم؟- آره جیگر من رفتمبوسی براش فرستادم و از خونش اومدم بیرون از ویلاش تا خونه خواهرم خیلی راه نبود باید سریع میرفتم و دوش میگرفتم و برای تولد 24 سالگیم آماده میشدمسوار سمند سفیدم شدم و با لذت از سکس و درآمدی که کسب کرده بودم راه افتادم روزی که این شکیلا خانوم رفاقتش با مامانم سر لاس زدن با بابام به هم خورد خودم رو بهش چسبوندم و در ازای گرفتن پول نیازشو برطرف میکردم و اونم از بدست آوردن جوونی مثل من خیلی شاد بود و من رو با دوستاش آشنا کرد الآنم غیر از شکیلا با نازی و ماهرخ هم همین رابطه رو داشتم ولی اول و آخرش مال عشق خودم بودم البته این که میگم عشقم یک وقت فکر نکنید واقعا خر مغزم رو گاز گرفته باشه و عاشق یک زن 42 ساله شده باشم !توی فکر خودم غرق بودم که دیدم خونه خواهرم رو رد کردم زیر لب فحشی نثار خودم و فکر داغونم کردم و دور زدم در حین دور زدن بودم که اصلا به سمت راستم نگاه نکردم و با صدای بوق ممتدی به خودم اومدم ولی دیر شده بود و دویست و شیش آلبالویی رنگی محکم به سمت راست ماشینم برخورد کردپیاده شدم و نگاهی انداختم خیلی چیزی نشده بود و با یک پولیش درست میشد اما راننده دویست و شیش چون دیده بود حق با اونه دم در آورده بود و صداشو گزاشته بود روی سرشنگاهی بهش کردم دختر نازی بود ریز نقش و قد کوتاه قد البته بی اعصاب !- چه خبرته آقا ؟ یک نگاهی هم بکنی بد نیستا! حالا خوب شد من ترمز گرفتم اگر نه دو تامون با خاک یکسان شده بودیم!دست پیش گرفتم و با قیافه حق به جانب گفتم - خیلی میبخشید خانوم! شما باید حواستون به کسی که داره دور میزنه باشه باید هم ترمز میگرفتید! بعدشم ...از داخل کیف پولم کارتم رو به طرفش گرفتم و گفتم- من الآن دیرم شده بهم زنگ بزن!کارت رو گرفت و نوشته روش رو بلند خوند- مهندس سامان کامیاب! طراح دکوراسیون داخلی!چشمکی بهش زدم و سوار ماشین شدم و ب طرف خونه خواهرم روندم توی راه فحشی نثار خودم کردم که چرا اسمشو نپرسیدمبا خودم گفتم- ایشالا ملاقات بعد...!
دوستان واقعا معذرت میخوام که کم بود ولی هر جور حساب کردم که از کجا کاتش کنم دیدم خیلی بد میشهایشالا پارت های بعدی بلند ترهمنتظر باشید
shaaer: سلام داستان هر هفته یک قسمت آپ میشه نگران نباشیدقسمت بعدی رو امروز میزارم تا شب میشه لطف کنی اون 4 خط را هم هر هفته نذاری و درخواست حذف داستانت را بدی؟
وارد پارکینگ مجتمعی که خونه سارا (خواهرم) داخلش بود شدم و از ماشین پیاده شدم مجتمع سارا اینا یک مجتمع خیلی لوکس با ویو دریا بود که توی اون دوران خیلی شاخ محسوب میشد (البته هنوزم هست!) و جزو اولین ساختمون هایی بود که میدیم استخر اختصاصی داشت و خلاصه خیلی بهش رسیده بودن سوار آسانسور شدم و توی فکرم دختری که باهاش تصادف کرده بودم رو لخت میکردم و کیرمو به سر و صورتش میمالیدم انگار نه انگار همین ۲۰ دقیقه پیش بود که از روی یک زن بلند شده بودم و آق سامان هنوز دلش کس میخواست البته حق هم داشت کس شکیلا و ماهرخ کجا و کس یک دختر جوون کجا!!و صد البته که من تا حالا با یک دختر جوون سکس نکرده بودم!!توی همین افکار بودم که آسانسور ایستاد و من رو به روی در سرخ رنگ خونه خواهرم وایسادم سارا پرسید- کیه؟- منم !درو باز کرد اولالاااا یک شلوارک خیلی کوتاه اسپرت تنش بود با یک بلیز گشاد صورتی که بند سوتین مشکی رنگش از یقه لباسش بیرون زده بود و خود سوتین مشکیش هم زیر پارچه حریر مانند نازکش دیده میشد موهای فر درشت فندوقیشو باز گزاشته بود و با چشمای عسلیش داشت خیره به من و کیر راستم نگاه میکردبه خودم اومدم و فهمیدم بر بر چند دقیقس دارم بدون حرف نگاش میکنم در نتیجه سلامی کردم و رفتم تو بهش گفتم- من میرم حموم مامان اینا کی میان؟موهاشو تاب داد و با ناز گفت : نمیدونم!رفتم توی حموم و در حموم رو بستم ؛ حموم خونه سارا اینا دو تا قسمت داشت یک قسمتش یک جکوزی شیشه ای بود و یک دوش تو کار هم بالاش یک قسمتش هم یک حموم شیشه ای اتومات بود که من برای راحتی خودم حموم شیشه ای رو انتخاب کردم لباسهام رو در آوردم و به کیرم که دوباره وایساده بود نیم نگاهی انداختممیدونستم تا ارضا نشم آقا سامان از رو نمیره در نتیجه وارد حموم شدم و در رو بستم آب باز شد و حموم بخار گرفت دستم به سمت کیرم رفت و یک جریانی که عاشقش بودم رو به یاد آوردم...*** یادمه عروسی سارا و امید بود سارا اونشب خیلی جیگر و تک شده بود تا امروز تا حالا عروسی به خوشگلی اون ندیدم کلی با ماشین عروس دور دور کردیم و رسیدیم در خونشون ، بابام دستشو توی دست امید گزاشت و رسم و رسومات مسخره رو انجام داد و قصد رفتن کرد همونطور که گفتم خونه شکیلا نزدیک خونه سارا بود و منم خواستم یه سر بهش بزنم تا بلکه این خستگیم رو از تنم بیرون ببره و همینطور برای قسط ماشین نیاز به 300 تومن پول داشتم که فقط و فقط چارش دست شکیلا بود در نتیجه به سمت خونش راه افتادموقتی رسیدم به دم در خونش از چراغ های خاموش خونه حالم گرفته شد و بازم به شکیلا تلفن زدم و حال احوال جویا شدم و فهمیدم که بعلهههه خانوم جایی تشریف دارن منم با اعصاب داغون به سمت خونه خودمون راه افتادم که توی راه به این فکر افتادم که برم و یکم کرم بریزم و مزاحم امید و سارا بشماز یک لحاظ اصلا و ابدا فکرشو نمیکردم در حال سکس باشن چون هنوز نیم ساعت نگذشته بود که ما از اون جا رفته بودیم حد اقل با خودم حساب کردم که 1 ساعت فقط میرن حموم تا برن بخوابن خیلی طول میکشه منم میرم یکم بهشون میخندم و میام دورزدم و به سمت خونه خواهرم روندم . سارا یک عادتی داره که به نشونه این که بگه من خیلی خودمونیم و اینا کلید خونشو به همه اعضا خانواده داده پس کلید خونشون همراهم بودپشت در که رسیدم یک صدای آه ضریفی شنیدم تصمیم گرفتم که برگردم ولی یک نیروی مسخره درو باز کرد و من رو آروم برد داخلخونه تاریک تاریک بود منم آروم به سمت اتاقشون رفتم توی راه هم صدای آه و ناله سارا کل خونه رو برداشته بود خودم رو به اتاقشون رسوندم و صحنه ای رو دیدم که هیچوقت از توی ذهنم پاک نمیشه!!خواهری که همیشه توی خونه با شلوار های گشاد و تیشرت کهنه دیده بودمش و بیرون یک مانتوی بلند ساد تنش بود الآن لخت روی تخت دراز کشیده بود و امید سرشو بین پاهای بلوریش گزاشته بود و داشت کسشو میخورد فضای اتاق نیمه تایک بود و فقط آباژور اونور تخت روشن بود در نتیجه من اونا رو میدیم ولی اونا نهباز هم احتیاط کردم پشت دیوار قایم شدم و گوشیمو در آوردم و نورش رو حد اقل کردم و گزاشتمش روی حالت فیلمآروم دوربین رو به سمت در نیمه باز گرفتم که فیلم بگیره و منم آزادانه از توی گوشی فیلم رو میدیدم و قربون صدقه بدن بی نقص سارا میرفتم کم کم سارا به حرف اومد -آههه ... آه بسه دیگه عشقم ...آه آه .... بیا بالا ...آهیکم گوشی رو جا به جا کردم که کسش دیده بشه اما نشد امید از کس دل کند و با یک بوس آبدار خودشو کشید بالا و شروع کرد به لب گرفتن از سارا. یکم که گذشت امید گفت که برگرده و سارا دمر خوابید...وای! بر آمدگی کونش تازه مشخص شده بود و من به خودم لعنت میفرستادم که چرا تا الآن نفهمیده بودم که سارا کون به این خوشگلی و سکسیی دارهامید کیرشو گزاشت روی کس سارا. کیر امید خیلی کلفت و دراز بود با خودم فکر کردم-امشب خون و خونریزی داریم!!هنوز جملم توی ذهنم تموم نشده بود که امید خیلی راحت و بدون مشکل کیرشو تا خایه کرد تو!! یکم نگه داشت و شروع کرد به تلمبه زدنمن درست میدیدم؟؟...نه! ... خبری از خون و درد نبود! معلوم شد که امید و سارا قبل عروسی شب عروسی داشتن!خونه پر شده بود از صدای سارا...-آه ...آه...خیلی خوبه...اوففف بکن منو عزیزم!...آههه عزیزم ... عزیزم... منو بکن!امید خیلی بی ربط گفت-سامان امشب خیلی خوشگل شده بودا...جووون مثل خواهرش!-آه .. آره...مثل خواهرشه...آههه... سامان بهتره یا خواهرش؟...آه ..اوه-سامان جیگره!...خواهرش عشقه ! خواهرش زندگیه....جوونکیرشو در آورد و سارا رو سگی نشوند و رون های بینظیر سارا رو بوسید و کیرش رو محکم کرد توی کسش سارا آه کشید-آههه...اوفف شوهری چه کیری داری..اوهامید محکم به کون سارا سیلی زد و غرشی کرد و تند تند تلمبه زد معلوم بود داره آبش میاد هه..! چقدر زود!-آه امید بدش به من ....آبتو بریز توم.... آه.... من دارم میام... آه ... آهههه!سارا و امید همزمان ارضا شدن و امید بغل سارا دراز کشید و نفسش بند اومده بود و سارا سرشو آورد نزدیک و ازش لب گرفت*** آه خفیفی کشیدم و آبم اومد چشمامو باز کردم و حموم بخار گرفته رو روبه روی خودم دیدم و قطره های آبم که روی شیشه ریخته و سایه ای که یک لحظه از پشت بخار ها دیده شد